سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1391
عنوان و نام پدیدآور:بانک کتب و مقالات حضرت خدیجه کبری علیها السلام/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ۱۳91.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه
موضوع: بانک - حضرت خدیجه علیها السلام
نویسنده : جمعی از نویسندگان
ناشر : سایت تخصصی حضرت خدیجه علیها السلام
خدیجه علیها السلامدختر خویلد بود و از طرف پدر با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عموزاده و نسب هر دو به قصی بن کلاب میرسید.
خدیجه از نظر نسب از خانوادههای اصیل و اشراف مکه بود و از این رو وقتی بزرگ شد خواستگاران زیادی داشت و بنا به نقل اهل تاریخ سرانجام او را به عقد عتیق بن عائد مخزومی در آوردند ولی چند سالی از این ازدواج نگذشته بود که عتیق از دنیا رفت و سپس شوهر دیگری کرد که او را ابو هالة بن منذر اسدی میگفتند.
خدیجه از شوهر دوم دختری پیدا کرد که نامش را هند گذارد و بدین جهت خدیجه را ام هند مینامیدند.
شوهر دوم خدیجه نیز پس از چند سال از دنیا رفت و دیگر تا سن چهل سالگی شوهر نکرد تا وقتی که به ازدواج رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درآمد.
پیش از این گفتیم که مردم مکه از راه تجارت روزگار میگذرانیدند و از این راهـبه اندازه ثروت و مال التجارهای که داشتندـسود میبردند.
خدیجه که خود از اشراف مکه و ثروتمند بود از دو شوهری نیز که کرده بود ثروت زیادی به او رسید و از این رو در ردیف ثروتمندترین افراد مکه درآمد و بخصوص از راه تجارتی که میکرد روز به روز به ثروتش افزوده میگشت تا جایی کهبرخی از مورخین رقم شتران او را که مال التجاره حمل میکردند تا هشتاد هزار شتر نوشتهاند که ظاهرا اغراق آمیز باشد .
برنامه تجارتی او این گونه بود که مردان را برای حمل و نقل مال التجاره اجیر میکرد و آنها را در سود معاملات نیز شریک میساخت و بدین جهت افرادی که اجیر او میشدند سعی میکردند سود بیشتری در معاملات ببرند تا سهم بیشتری عایدشان گردد.
اصالت خانوادگی و نجابت ذاتی و محاسن اخلاقی و ثروت روز افزون خدیجه سبب شد که بزرگان مکه به فکر خواستگاری و ازدواج با خدیجه بیفتند و مردان سرشناس و بزرگی چون عقبة بن ابی معیط و صلت بن ابی شهاب کسانی را برای خواستگاری به خانه خدیجه بفرستند ولی او به همگی پاسخ منفی میداد و حاضر به ازدواج با آنها نشد.
شاید آنچه بیشتر از همه،صنادید و رؤسای قریش را شیفته ازدواج با خدیجه کرده بود و آرزوی همسری او را داشتند جود و بخشش و بزرگواری خدیجه بود که از نزدیک میدیدند و برای آنها مسلم شده بود که این بانوی بزرگوار مانند بسیاری از ثروتمندان دیگر مکه چنان نیست که در فکر اندوختن ثروت و افزودن سیم و زر باشد،بلکه در کنار این همه ثروت روز افزون تا جایی که میتواند از بی نوایان و ایتام دستگیری کرده و خانوادههای بی سرپرست را سرپرستی میکند تا آنجا که او را«ام الصعالیک»و«ام الایتام»یعنی مادر بی نوایان و یتیمان میخواندند .
ابو طالب که مردی فقیر و عیالوار بود و میدید که فرزند برادرش سنین جوانی راپشت سر میگذارد به فکر تشکیل خانه و خانوادهای برای آن حضرت افتاد و چون وضع مالی وی اجازه نمیداد که از مال خودش این کار را انجام دهد در صدد برآمد تا از راهی به این آرزوی خود جامه عمل بپوشاند از این رو پیشنهاد کرد که خوب است مانند مردان دیگری که برای خدیجه تجارت میکنند و سود میبرند تو نیز آمادهشوی تا در این باره با خدیجه مذاکره کنیم و با او قراری بگذاریم شاید سودی به دست آوری و وسیله ازدواج تو از این راه فراهم گردد و من میدانم اگر در این باره با خدیجه مذاکره کنم روی سابقه امانت و صداقتی که داری خدیجه مشتاقانه پیشنهاد مرا میپذیرد.
محمد صلی الله علیه و آله و سلم قبول کرد و ابو طالب برای مذاکره به خانه خدیجه رفت.
خدیجه که گویا خود منتظر چنین پیشنهادی بود با کمال رغبت و میل پیشنهاد ابو طالب را پذیرفت و در برابر مزدی که برای این کار قرار دادندـکه بنابر اختلاف دو شتر جوان و یا چهار شتر بودـقرار شد محمد صلی الله علیه و آله و سلم به همراه کاروانیان دیگر برای تجارت به شام برود.
در مناقب ابن شهر آشوب است که در یکی از اعیاد زنان قریش در مسجد الحرام اجتماع کرده بودند که ناگهان مردی یهودی به نزد آنان آمده گفت:به این زودی در میان شما پیغمبری مبعوث خواهد شد پس هر یک از شما زنان که میتواند همچون زمینی در زیر پای او باشد که گام بر آن نهد حتما این کار را بکند!
زنان قریش که این جسارت و گستاخی را از او دیدند سنگبارانش کردند و او نیز فرار کرد ولی این سخن در دل خدیجه که در آن محفل حضور داشت اثری به جای گذارد و مترصد بود تا آن پیغمبر را بشناسد و در صورت امکان به ازدواج او درآید.به دنبال آن داستان اجیر کردن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را برای تجارت که منجر به این ازدواج شد نقل میکند.
و در تاریخ ابن هشام است که گوید:راستگویی و امانت و خوش خلقی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که زبانزد همگان شده بود به گوش خدیجه نیز رسید و همین موجب شد که خدیجه خود به نزد آن حضرت فرستاد و پیشنهاد کرد که همراه کاروان به شام رود و برای خدیجه تجارت کند و در برابر بیش از مزدی که به دیگران پرداخت میکرد به آن حضرت بدهد.
و از داستان پیشنهاد ابو طالب و رفتن او به نزد خدیجه چیزی نقل نمیکند.نگارنده گوید :در تاریخ یعقوبی و البدایة و النهایة (1) از عمار بن یاسر(ره)نقل شده که گفته است:رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچ گاه در زندگی اجیر کسی نشد،و روی این نقل رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به صورت مضاربه و یا شرکت با خدیجه به این سفر تجارتی اقدام فرموده.
و به هر ترتیب که بود رسول خدا عازم سفر شام و تجارت برای خدیجه گردید،و هنگامی که میخواستند حرکت کنند خدیجه غلام خود میسره را نیز همراه آن حضرت روانه کرد و بدو دستور داد همه جا از محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرمانبرداری کند و خلاف دستور او رفتاری نکند.
عموهای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و بخصوص ابو طالب نیز در وقت حرکت به نزد کاروانیان آمده و سفارش آن حضرت را به اهل کاروان کردند و بدین ترتیب کاروان به قصد شام حرکت کرد و مردمی که برای بدرقه رفته بودند به خانههای خود بازگشتند.
وجود میمون و پربرکت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که به هر کجا قدم میگذارد برکت و فراخی نعمت را با خود بدانجا ارمغان میبرد موجب شد که این بار نیز کاروان مکه مانند چند سال قبل،از آسایش و سود بیشتری برخوردار گردد و آن تعب،رنج و مشقتهای سفرهای پیشین را نبینند و از این رو زودتر از معمول به حدود شام رسیدند.
مورخین عموما نوشتهاند:هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به نزدیکی شامـیا همان شهر بصریـرسید از کنار صومعهای عبور کرد و در زیر درختی که در آن نزدیکی بود فرود آمده و نشست.
راهب این صومعه نسطورا نام داشت،و با میسره که در سفرهای قبل از آنجا عبور میکرد آشنایی پیدا کرده بود.
نسطورا از بالای صومعه خود قطعه ابری را مشاهده کرده بود که بالای سر کاروانیان سایه افکنده و همچنان پیش رفت تا بالای سر آن درختی که محمد صلی الله علیه و آله و سلم پای آن منزل کرد،ایستاد.میسره که به دستور بانوی خود همه جا همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و از آن حضرت جدا نمیشد ناگهان صدای نسطورا را شنید که او را به نام صدا میزند!
میسره برگشت و پاسخ داده گفت:«بله»!
نسطورااین مردی که پای درخت فرود آمده کیست؟
میسرهـمردی از قریش و از اهل مکه است!
نسطورا به میسره گفت:به خدا سوگند زیر این درخت جز پیغمبر فرود نیاید،و سپس سفارش آن حضرت را به میسره و کاروانیان کرد و از نبوت آن حضرت در آینده خبرهایی داد.
کار خرید و فروش و مبادله اجناس کاروانیان به پایان رسید و آماده مراجعت به مکه شدند،میسره در راه که به سوی مکه میآمدند حساب کرد و دید سود بسیاری در این سفر عاید خدیجه شده از این رو به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده گفت:ما سالها است برای خدیجه تجارت میکنیم و در هیچ سفری این اندازه سود نبردهایم،و از این رو بسیار خوشحال بود و انتظار میکشید هر چه زودتر به مکه برسند و خود را به خدیجه رسانده و این مژده را به او بدهد.
چون به پشت مکه و وادی«مر الظهران»رسیدند به نزد رسول خدا آمده گفت:خوب است شما جلوتر از کاروان به مکه بروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاع خدیجه برسانید !
نزدیک ظهر بود و خدیجه در آن ساعت در غرفهای که مشرف بر کوچههای مکه بود نشسته بود ناگاه سواری را دید که از دور به سمت خانه او میآمد و لکه ابری بالای سر اوست و چنان است که پیوسته به دنبال او حرکت میکند و او را سایبانی میکند.
سوار نزدیک شد و چون بدر خانه خدیجه رسید و پیاده شد دید محمد صلی الله علیه و آله و سلم است که از سفر تجارت باز میگردد.
خدیجه مشتاقانه او را به خانه درآورد و حضرت با بیان شیرین و سخنان دلنشین خود جریان مسافرت و سود بسیاری را که عاید خدیجه شده بود شرح داد و خدیجهمحو گفتار آن حضرت شده بود و پیوسته در فکر آن لکه ابر بود و چون سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تمام شد پرسید:میسره کجاست؟
فرمود:به دنبال ما او هم خواهد آمد.
خدیجهـکه میخواست ببیند آیا آن ابر برای سایبانی او دوباره میآید یا نه.گفت:خوب است به نزد او بروی و با هم بازگردید!
و چون حضرت از خانه بیرون رفت خدیجه به همان غرفه رفت و به تماشا ایستاد و با کمال تعجب مشاهده کرد که همان ابر آمد و بالای سر آن حضرت سایه افکند تا از نظر پنهان گردید.
به دنبال این ماجرا میسره هم از راه رسید و جریان مسافرت و آنچه را دیده و از نسطورای راهب شنیده بود برای خدیجه شرح داد و با مشاهدات قبلی خدیجه و چیزهایی که از مرد یهودی شنیده بود او را مشتاق ازدواج با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کرد و شوق همسری آن حضرت را به سر او انداخت .
و بر طبق این نقل:خدیجه به عنوان اجرت چهار شتر به رسول خدا داد و میسره را نیز به خاطر مژدهای که به او داده بود آزاد کرد و آن گاه به نزد ورقة بن نوفل که پسر عموی خدیجه بود و به دین مسیح زندگی میکرد و مطالعات زیادی در کتابهای دینی داشت رفت و داستان مسافرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به شام و آنچه را دیده و شنیده بود همه را برای او تعریف کرد.
سخنان خدیجه که تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت:ای خدیجه اگر آنچه را گفتی راست باشد بدانکه محمد پیامبر این امت خواهد بود،و من هم از روی اطلاعاتی که به دست آوردهام منتظر ظهور چنین پیغمبری هستم و میدانم که این امت را پیامبری است که اکنون زمان ظهور و آمدن اوست . (2)
این جریانات که به فاصله کمی برای خدیجه پیش آمده بود او را بیش از پیش مشتاق همسری با محمد صلی الله علیه و آله و سلم کرد و با اینکه بزرگان قریش آرزوی همسری او راداشتند و به خواستگارانی که فرستاده بودند پاسخ منفی داده و همه را رد کرده بود،در صدد برآمد تا به وسیلهای علاقه خود را به ازدواج با محمد صلی الله علیه و آله و سلم به اطلاع آن حضرت برساند،و از این رو به دنبال نفیسهـکه یکی از زنان قریش و دوستان خدیجه بودـفرستاد و به طور خصوصی درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزد محمد صلی الله علیه و آله و سلم برود و هرگونه که خود صلاح میداند موضوع را به آن حضرت بگوید.
نفیسه به نزد محمد صلی الله علیه و آله و سلم آمد و به آن حضرت عرض کرد:ای محمد چرا زن نمیگیری؟
حضرت پاسخ داد:
چیزی ندارم که به کمک آن زن بگیرم!
نفیسه گفت:
اگر من اشکال کار را برطرف کنم و زنی مال دار و زیبا از خانوادههای شریف و اصیل برای تو پیدا کنم حاضر به ازدواج هستی؟
فرمود:از کجا چنین زنی میتوانم پیدا کنم؟
گفت:من این کار را خواهم کرد و خدیجه را برای این کار آماده میکنم سپس به نزد خدیجه آمد و جریان را گفت و قرار شد ترتیب کار را بدهند.
موضوع از صورت خصوصی بیرون آمد و به اطلاع عموهای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و عموی خدیجه عمرو بن اسد و دیگر نزدیکان رسید و ترتیب مجلس خواستگاری و عقد داده شد.
خانه خدیجه مرکز رفت و آمد بزرگان قریش و داد و ستد اموال تجارتی بود و بیشتر اوقات نیز مستمندان و یتیمان برای رفع نیازمندیهای خود بدانجا رو میآوردند و هیچ گاه از ارباب حاجت خالی نبود.
ولی آن روز محفل تازهای در آنجا تشکیل شده بود و همگیـو شاید از همه بیشتر خود خدیجهـانتظار انجام مراسم عقد و ازدواجی را که محفل به خاطر آنتشکیل شده بود میکشیدند.
محمد صلی الله علیه و آله و سلم در آن روز بیست و پنج سال از عمر شریفش گذشته بود و خدیجه چهل سال داشت.
چند تن از بزرگان قریش برای انجام مراسم عقد بدان مجلس دعوت شده و حضور داشتند و عموهای پیغمبر نیز شرکت کرده بودند و از بستگان خدیجه نیز چند تن آمده بودند که از همه معروفتر پسر عمویش ورقة بن نوفل بود و مسرت و خوشحالی از چهره وی و دیگران بخوبی نمایان بود .
خطبه عقد به وسیله ابو طالب که بزرگ بنی هاشمـو کفیل رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود اجرا گردید و متن آن خطبه که در تواریخ با مختصر اختلافی ثبت شده این گونه بود:
«الحمد لله الذی جعلنا من ذریة ابراهیم و زرع اسماعیل و ضئضیء معد،و عنصر مضر،و جعلنا حضنة بیته،و سواس حرمه،و جعله لنا بیتا محجوجا و حرما آمنا،و جعلنا الحکام علی الناس،ثم ان ابن أخی هذا محمد بن عبد الله لا یوازن برجل من قریش الا رجح به،و لا یقاس بأحد منهم الا عظم عنه،و ان کان فی المال مقلا،فان المال ظل زائل،و عاریة مسترجعة و له و الله خطب عظیم و نبأ شایع،و له رغبة فی خدیجة،و لها فیه رغبة،فزوجوه و الصداق ما سألتموه من مالی عاجلة و آجلة»
[ستایش خدای بزرگ را که ما را از نژاد ابراهیم و نسل اسماعیل و ریشه«معد»و اصل«مضر» (3) گردانید،و ما را سرپرستان خانه و خدمتگزاران حرمش قرارمان داد،و کعبه را برای ما خانهای که مقصود حاجیان است و حرمی امن گردانید و ما را فرمانروایان مردم قرار داد.
این محمدـبرادرزاده منـاست که با هر مردی از قریش از نظر فضیلت سنجیده شود از او برتر آید،و با هر کدام از آنان مقایسه گردد از او فزونتر باشد.و او اگر چه از نظر مالی تهی دست است اما از آنجا که پول و ثروت سایهای است گذرا و عاریتی که هر روز در دست این و آن باشد از این رو تهی دستی از مقام و شخصیت او نکاهد،و به خدا سوگند محمد در آینده داستانی بزرگ و سرگذشتی مشهور دارد،وی متمایل به ازدواج خدیجه است و خدیجه نیز بدو مایل،اینک او را به ازدواج محمد درآورید و مهریه هم هر چه خواستید به عهده من است که نقد یا نسیهبپردازم .]
خطبه عقد پایان یافت و پسر عموی خدیجه ورقة بن نوفلـو بنا به قولی پدرش که در مجلس بودـپاسخ داد که ما هم به این ازدواج راضی هستیم و او را به عقد وی در آوردیم.
و در پارهای از تواریخ است که ابو طالب مهریه خدیجه را بیست شتر قرار داد و در تاریخ دیگری است که مهریه پانصد درهم پول بوده است.
این مراسم با سرور و شادمانی انجام شد و به دنبال آن محمد صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد دو شتر نحر کردند و غذایی به عنوان ولیمه عروسی تهیه شد و خدیجه نیز جامه عروسی به تن کرد و مراسم زفاف انجام شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از آن پس در کنار خدیجه احساس آرامش بیشتری در زندگی میکرد و خدیجه یار و کمک کار خوبی در پیشبرد هدفهای عالیه رسول خدا گردید.
و از روزی که رسول خدا از سفر تجارتی شام به مکه بازگشت تا روزی که این مراسم پایان پذیرفت نزدیک به دو ماهـو به قولی پانزده روزـطول کشید.و از کسانی که اشعاری به عنوان تهنیت و تبریک سروده عبد الله بن غنم یکی از شعرای مشهور عرب است که خطاب به خدیجه گوید :
هنیئا مریئا یا خدیجة قد جرت
لک الطیر فیما کان منک بأسعد (4)
تزوجته خیر البریة کلها
و من ذا الذی فی الناس مثل محمد (5)
و بشر به البران عیسی بن مریم
و موسی بن عمران فیا قرب موعد (6)
اقرت به الکتاب قدما بأنه
رسول من البطحاء هاد و مهتد (7)
خدیجه نخستین همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و تا وی زنده بود زنی دیگری اختیار نفرمود و خداوند از خدیجه دو پسر و چهار دختر به آن حضرت عنایت فرمود.
پسران آن حضرت عبارت بودند از قاسم و عبد الله و دختران:زینب،ام کلثوم،رقیه و فاطمه زهرا علیها السلام.
قاسم و عبد الله هر دو در کودکی قبل از بعثت از دنیا رفتند،و دختران آن حضرت همگی تا پس از بعثت آن حضرت زنده بودند و اسلام اختیار کرده با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه هجرت کردند .به شرحی که پس از این خواهد آمد.
از احادیث مشهور میان شیعه و اهل سنت این حدیث است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
از مردان گروه زیادی به کمال رسیدند ولی از میان زنان فقط چهار زن به کمال رسیدند:آسیه دختر مزاحم،ـزن فرعونـمریم دختر عمران،خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد.
و نیز فرمود:
بهترین زنان بهشت چهار زن هستند مریم دختر عمران،خدیجه دختر خویلد،فاطمه دختر محمد و آسیه دختر مزاحمـهمسر فرعونـ.
و در حدیث دیگری فرمود:
خدای عز و جل از زنان عالم چهار زن را برگزید:مریم،آسیه،خدیجه و فاطمه.
و در تفسیر عیاشی از امام باقر(ع)از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده که فرمود:
در شب معراج چون بازگشتم از جبرئیل پرسیدم:ای جبرئیل آیا حاجتی داری؟
گفت:حاجت من آن است که خدیجه را از طرف خدای تعالی و از جانب من سلام برسانی.و در کشف الغمة از علی(ع)روایت کرده که روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در پیش زنان خود بود و در این هنگام نام خدیجه برده شد آن حضرت گریست،عایشه گفت:این چه گریه است که برای پیرزنی از بنی اسد میکنی؟
حضرت با ناراحتی فرمود:او هنگامی مرا تصدیق کرد که شما تکذیبم کردید،و به من ایمان آورد وقتی که شما به من کافر بودید و برای من فرزند زایید که شما عقیم ماندید.عایشه گوید :از آن پس هرگاه میخواستم به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تقرب جویم به وسیله نام خدیجه تقرب میجستم .
و ابن هشام در کتاب سیره از عبد الله بن جعفر بن ابیطالب روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود :من مأمور شدم تا خدیجه را به خانهای از در و لؤلؤ در بهشت بشارت دهم.
چنانکه گفتیم خدیجه که به همسری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درآمد بزرگترین کمک کار و یاور آن حضرت در هدفهای عالیه او چه قبل از بعثت و چه پس از آن گردید،زیرا علاقه خدیجه نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ـصرف نظر از جنبه علاقه و محبتهای معمولی که میان زن و شوهر استـعشقی معنوی و علاقهای روحانی بود،او نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عشق میورزید چون او را مردی کامل در صفات انسانی و دور از رذایل اخلاقی میدید،افتخار میکرد که به همسری مردی شریف،بزرگوار،امین،راستگو،کریم و متواضع درآمده است،کسی که بیشتر اوقات خود را صرف اصلاح حال مردم و دستگیری بینوایان و یتیمان میکند و همیشه در فکر است تا بتواند از طریقی عادات زشت مردم نادان و اخلاق مردم جاهلیت را دگرگون سازد.
خدیجه عاشق فضیلت و شیفته اصلاح اجتماع بود و معشوق خود را در وجود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یافته بود،و اساسا کمال و شخصیت خدیجه در همین بود و آنچه او را از زنان دیگر ممتاز کرده بود همین بود و به همین جهت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز او را دوست میداشت.این توافق روحی و ازدواج جسمانیـروحانی سبب شد تا خدیجه از طرفی با مال و ثروت خود و از سوی دیگر با تقویت روحی و دلداری دادن آن حضرت بهترین کمک را به پیشرفت هدف رسول خدا بکند و به همین سبب محمد صلی الله علیه و آله و سلم تا زنده بود از یاد خدیجه بیرون نمیرفت چنانکه در فصل پیش یادآور شدیم.
و همین علاقه و محبت نیز سبب شد تا خدیجه شوهر عزیز خود را به حال خود بگذارد تا بیشتر و بهتر فکر کند و با آرامش روحی بهتری به اصلاح اجتماعی بپردازد و از این رو از آن پس که به همسری رسول خدا درآمد آن حضرت را از کارهای تجارت معاف کرد و جز یکی دو مورد که برخی از مورخین نوشتهاند به کارهای تجارتی نپرداخت.
1.تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 21،و البدایة و النهایة،ص .295
2.همان گونه که در داستان بحیرا گفتیم در نقل این داستان نیز برخی تردید کرده و برخی از قسمتهای آن را صحیح ندانستهاند که پاسخ همان است که آنجا ذکر شد.
3.«معد»و«مضر»نام دو تن از اجداد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که شرح حالشان پیش از این گذشت.
4.گوارایت باد ای خدیجه این عروسی که بهترین سعادت به سراغ تو آمد.
5.با بهترین مردمان جهان ازدواج کردی و در میان مردم کیست همانند محمد صلی الله علیه و آله و سلم ؟
6.کسی که آن دو پیامبر نیکو:عیسی بن مریم و موسی بن عمران به آمدنش مژده دادند و وعده نزدیک است.
7.نویسندگان گذشته در کتابها اقرار دارند که او رسول بطحاء و راهنما و راهبر است.
نویسنده : جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم
ناشر : مجله حوزه
«کانت خدیجة امرأة عاقلة شریفةً مع ما اراد الله بها من الکرامة و الخیر و هی یومئذ افضلهم نسبا و اعظمهم شرفا و اکثرهم مالاً(1) ؛ خدیجه بانویی عاقل و شریف بود. به اضافه آنچه خداوند از بزرگواری و خیر نسبت به او اراده کرده بود و او آن روز برترین در نسب و بزرگترین در شرف و ثروتمندترین زنان در زمان خود بود.»
حضرت خدیجه علیهاالسلام دختر خویلد ـ که 68 سال پیش از هجرت در قریش متولد شده بود - (2) بانویی پرهیزکار و پاکدامن بود. چنانکه به طاهره(3) مشهور شد، او به دلیل استعداد قوی خود، یکی از ثروتمندترین افراد قریش بود. با این همه، همواره بخشی از اوقات خود را در محضر علمای بزرگ و کسب دانش از آنان میگذراند. در همین نشستهای علمی بود که متوجّه شد، به زودی پیامبری ظهور خواهد کرد.(4) با روی دادن اتفاقی چند، سرانجام پیامبر خاتم را شناخت و به تقاضای خود با وی ازدواج کرد. این رویداد بزرگ در حدود 28 سال قبل از هجرت روی داد(5) و از آن پس خدیجه عمر خود را به همدلی، همسری، همرازی و همراهی پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) گذراند.
بنابر نظر مشهور، امیرمؤمنان علی علیهالسلام در سیزدهم رجب سی سال پس از عام الفیل در میان خانه کعبه متولد شد و در آن وقت پیامبر صلیاللهعلیهوآله بیست و هشت ساله بود.(6) در روایات معتبر میخوانیم: پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود:«ان الله تبارک و تعالی خلق علیّا من نوری و خلقنی من نوره و کِلانا من نورٍ واحد؛ خداوند تبارک و تعالی علی را از نور من و مرا از نور خودش خلق کرد و هر دوی ما از یک نور هستیم.»(7)
این روایت به خوبی میزان همبستگی پیامبر صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام را نشان میدهد، لذا طبیعی است که بعد از تولد علی علیهالسلام، پیامبر نهایت کوشش خود را جهت ارتباط بیشتر با علی علیهالسلام صرف کنند.
بر اساس منابع تاریخی پیامبر صلیاللهعلیهوآله تا سه سالگی علی، در خانه ابوطالب بود.(8) پس از آن به منزل خدیجه علیهاالسلام رفت. در طول این مدت پیامبر همواره در تربیت علی (علیهالسلام) میکوشید و با او پیوند داشت، لذا هنگامی که مادر حضرت علی (علیهالسلام) نوزادش را خدمت رسول خدا آورد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از او خواست، گهواره علی را کنار رختخوابش قرار دهد، حضرت گهواره علی علیهالسلام را تکان میداد؛ به او غذا میداد؛ علی (علیهالسلام) را بغل میگرفت و میفرمود: «این کودک برادر و در آینده ولی، یاور، وصی و همسر دختر من خواهد بود.»(9)
حضرت علی علیهالسلام بعدها این توجه خاص پیامبر اکرم را این گونه توضیح داده است: «شما از خویشاوندی نزدیک من با رسول خدا و مقام مخصوصی که نزد او داشتم، مطلع هستید. مرا در کنار خود قرار میداد، هنگامی که نوزاد بودم، مرا به سینه خود میگرفت و در کنار بستر خود مرا حمایت میکرد و بوی خوش خود را به مشامم میرساند. او غذا را در دهان من میگذاشت.» (10)
طبیعی بود که این عشق و علاقه حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآله) به علی که از جایگاهی الهی و منبعث از پیوستگی حقیقی آن حضرت به امیرمؤمنان بود، او را وادار میکرد به نحوی علی علیهالسلام را بیشتر با خود همراه سازد و او را با تربیت الهی خود تربیت کند. لذا میبینیم خود حضرت پیشنهادی به ابوطالب میدهد و علی را به خانهاش میآورد و حضرت خدیجه با علی علیهالسلام آشنا میشود.
علی در خانه خدیجه رشد و نمو مییابد و خدیجه مانند مادری مهربان به وی مینگرد. بیشترین لحظات عمر علی(علیهالسلام) در این دوره نیز با پیامبر اکرم سپری میشود. هر چند در خانه خدیجه است ولی پیامبر چون قصد دارد بر او در تمام مراحل نظارت کند، توجه ویژهای به او میکند، خصوصا در دورههای طولانی اعتکاف در غار حرا و ... لذا امام علی (علیهالسلام) خود میفرمود: «و لقد کنت اتّبعه اتباع الفصیل اثر امه یرفع لی کل یوم من اخلاقه علما و یامرنی بالاقتداء به(11)؛ من مانند بچه ناقهای که دنبال مادر میرود، در پی پیامبر میرفتم، هر روز از اخلاق خود نکتهای به من میآموخت و دستور میداد از آن پیروی کنم.»
آری! به تعبیر ابن ابی الحدید: «علی آنچنان با پیامبر همراه بود که هر وقت پیامبر اکرم از شهر خارج میشد و به غار حرا میرفت، او را نیز با خود میبرد.»(12)
البته حضرت علی علیهالسلام در این دوره برای تهیه غذا به منزل بر میگشت و از خدیجه علیهاالسلام غذای لازم را برای پیامبر صلیاللهعلیهوآله میگرفت و به حضرت میرساند. همچنین اگر لازم بود، خبری به خدیجه (علیهاالسلام) یا پیامبر رسانده شود، علی(علیهالسلام) این کار را انجام میداد.
رسالت غیر علنی
آنگونه که گفتیم، ارتباط پیامبر با علی (علیهماالسلام) صرفا یک ارتباط عاطفی یا خویشاوندی نبود، بلکه برآمده از پیوندی قدسی بود. از این روی، با این که علی (علیهالسلام) هنوز کودکی چندین ساله است، زودتر از خدیجه (علیهاالسلام) ایمان میآورد و حضرت خدیجه بعد از وی به عنوان دومین نفر و اولین زن، اسلام را میپذیرد. بر این اساس پیامبر اکرم فرمود: «اوّلکم واردا علی الحوض، اوّلکم اسلاما، علی بن ابی طالب...؛ نخستین کسی که بر حوض(کوثر) بر من وارد میشود، اولین کسی است که اسلام آورد. (یعنی) علی بن ابی طالب است.»(13)
در روایتی دیگر امام علی علیهالسلام نیز بر این واقعیت تأکید میکند: «لقد صلیت مع رسول الله قبل الناس بسبع سنین و انا اول من صلی معه؛(14) من هفت سال قبل از مردم با رسول خدا نماز گزاردم و من اولین کسی هستم که با او نماز گزارد.»
بعد از حضرت علی علیهالسلام، خدیجه علیهاالسلام نیز ایمان میآورد و به این ترتیب خانواده سه نفری رسول خدا صلیاللهعلیهوآله همه مؤمن به دین او میشوند.
متأسفانه با وجود روایات متعدد و قراین واضح، عدهای کوشیدهاند نه به خاطر خدیجه علیهاالسلام که به خاطر دشمنی با علی علیهالسلام سابقه وی در اسلام را مخدوش کنند. لذا ایمان خدیجه را بر او مقدم میدارند. از جمله، درباره ایمان آوردن علی علیهالسلام میگویند: وقتی علی علیهالسلام بر پیامبر صلیاللهعلیهوآله وارد شد که خدیجه با پیامبر مشغول نماز بود. علی پرسید این عمل چیست؟...(15)
اما با توجه به این که شیعه و سنی گفتار امیرالمؤمنین را قبول دارند، شیعه به خاطر عصمت امام و اهل سنت به خاطر این که صحابه را عادل میدانند و علی علیهالسلام را از صحابه میدانند، میتوان این شبهه را با توجه به سخن خود امیر مؤمنان علیهالسلام رد کرد، آن جا که حضرت علی (علیه السلام) میفرماید: «کنتُ اسمعُ الصوت و ابصر الضوء سنین سبعا و رسولالله صلیاللهعلیهوآله حینئذ صامت ما اذن له فی الانذار والتبلیغ(16)؛ من هفت سال صدا را میشنیدم و نور را میدیدم و پیامبر در آن روز ساکت بود و اجازه انذار و تبلیغ به او داده نشده بود.» و در روایتی دیگر آمده که حضرت تصریح کرد هفت سال قبل از دیگران با پیامبر نماز میخواند.
در روایتی دیگر امام علی (علیه السلام) از ایمان خدیجه علیهاالسلام چنین یاد میکند: «لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول الله و خدیجه و انا ثالثهم اری نور الوحی و الرسالة و اشم ریح النبوة؛(17) خانهای واحد در آن روز در اسلام جمع نشد غیر از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و خدیجه علیهاالسلام و من سومین آن دو بودم. نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم.» در هر صورت حضرت علی و حضرت خدیجه با پیامبر اکرم (علیهم السلام) اولین جامعه اسلامی را تشکیل دادند و در دوره دعوت غیر علنی به اجرای مراسم عبادی و نماز میپرداختند.
در دورهای که هنوز غیر این سه نفر کسی مسلمان نشده بود، خدیجه و علی به یاری محمد میشتابند و نه تنها در منزل یا کوه حراء که در کنار مسجدالحرام و کعبه و در منظر کفار نماز میخوانند و حضور اولین جامعه کوچک اسلامی را به مسافران و مقیمان اطلاع میدهند. این ارتباطها همچنان ادامه داشت تا آن که نوبت به خطیرترین مرحله رسالت رسید.
این مرحله، سختترین و گاه دردناکترین مراحل برای پیامبر اکرم و خانواده اوست. در این دوره، خصوصا سالهای آغازین آن، خدیجه و علی به شدت تحت فشار قرار داشتند و گاهِ خطر، کشته شدن پیامبر را نیز مشاهده میکردند. یکی از حوادث این دوره که در راستای حمایت خدیجه و علی علیهالسلام از پیامبر اکرم قابل مطالعه است، موضوعی است که مسلم و بخاری در صحیح خود نقل میکنند.
«در ایام حج روزی پیامبر اکرم به بالای کوه صفا رفت و با صدای بلند به مردم خطاب کرد: «ای مردم! من رسول پروردگار هستم.» آنگاه به کوه مروه رفت و باز سه بار مطلب خود را با صدای بلند به گوش مردم رساند. اما جاهلان عرب هر یک سنگی برداشته و در پی حضرت روان شدند. ابوجهل نیز سنگی برداشت و روان شد. او سنگ را چنان پرتاب کرد که به پیشانی حضرت خورد. خون بر صورت رسول خدا جاری شد. پیامبر به کوه ابوقبیس (متکی) رفت و مشرکان نیز در پی او روانه شدند. در این بین شخصی خود را به نزد علی علیهالسلام رساند و گفت: «پیامبر را کشتند.» حضرت گریست و با شتاب خود را به خدیجه رساند و او را از این خبر وحشتناک مطلع کرد. خدیجه نیز به شدت غمگین و منقلب شد چنانکه نتوانست بر خود مسلط شود و اشک بر گونههایش جاری گشت.»(18)
به این ترتیب هر دو برای رساندن خود به پیامبر همه جا را جستوجو کردند، در این هنگام جبرئیل بر پیامبر صلیاللهعلیهوآله نازل شد و فرمود: «از گریه خدیجه، ملائکه به گریه در آمدند. او را بخواه و سلام به او برسان و بگو، خدا به تو سلام میرساند و او را به خانهای در بهشت که از نور زینت شده است، بشارت ده.»
علی و خدیجه که همچنان در پی پیامبر بودند، سرانجام آن حضرت را با صورتی خونین یافتند و به خانه آوردند. اما قریش که مطلع شدند، پیامبر با کمک علی و خدیجه به خانه منتقل شده، در پی آنها روانه شدند، خود را به خانه خدیجه رساندند و شروع به سنگ پرانی به خانه کردند. خدیجه علیهاالسلام ناچار از خانه بیرون آمد و فرمود: «آیا شرم نمیکنید که خانه زنی را که نجیبترین قوم شماست، سنگباران میکنید. آیا از خدا نمیترسید؟»
در پی این سخنان بود که مردم پراکنده شدند. رسول خدا هم در این هنگام پیام جبرئیل را به وی رساند. و خدیجه علیهاالسلام در جواب گفت: «ان الله هو السلام و منه السلام و علی جبرئیل السلام و علیک یا رسول الله السلام و رحمة الله و برکاته و علی من سمع السلام الا الشیطان.»(19)
سران قریش در نخستین شب از سال هفتم بعثت تصمیم گرفتند مسلمانان را تحت فشار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی قرار دهند. لذا پیماننامهای نوشتند و هر نوع معاملهای را با مسلمانان تحریم کردند. ابوطالب با درک میزان خطر، مسلمانان را از شهر خارج و در درهای جمع آوری کرد. ـ درهای که سه سال پذیرای مسلمانان شد ـ در این رویداد بزرگ نیز هم حضرت خدیجه و هم حضرت علی (علیهماالسلام) حاضر بودند و اصولاً فشارهای ناشی از تحمل گرسنگی و سختی این دوره را میتوان در رحلت خدیجه علیهاالسلام مؤثر دانست. البته حضرت خدیجه از طرق مختلف به تأمین نیازهای مسلمانان همت میگمارد که از جمله ابوالعاص بن ربیع داماد حضرت خدیجه علیهاالسلام شترها را میآورد؛ بار گندم و خرما بر آنها مینهاد و به مسلمانان میرساند.(20)
ابن هشام از جمله کسانی است که به حضور خدیجه علیهاالسلام در شعب اشاره کرده است. «ابوجهل، حکیم بن حزام بن خویلد بن اسد را با غلامش که مواد غذایی حمل میکرد و قصد داشت نزد عمهاش، خدیجه علیهاالسلام، برود، دید؛ خدیجه نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و با او در شعب بود. ابوجهل با او گلاویز شد و گفت: آیا غذا میبری؟»(21)
شگفت آورترین صحنه زندگی حضرت خدیجه (علیهاالسلام) مربوط به قبول ولایت امیرمؤمنان علیهالسلام و امامت اولاد امیرمؤمنان علیهالسلام است با این که در آن وقت به قبول ولایت مکلف نبود، چون این تکلیف بعد از وفات پیامبر، وجوب مییافت. ولی او در زمان ولادت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام از امامت ائمه اطهار ـ که از نسل فرزندش فاطمه هستند ـ شنیده بود. لذا قدر و منزلت امیر مؤمنان علیهالسلام را میدانست.
علامه مجلسی در این باره مینویسد: «یک روز رسول خدا همسر مهربانش را خواست. او را در کنار خود نشاند و فرمود: «این جبرئیل است که میگوید، اسلام شروطی دارد: اوّل، اقرار به یگانگی خداوند. دوم، اقرار به رسالت رسولان. سوم، اقرار به معاد و عمل به اصول شریعت و احکام آن. چهارم، اطاعت اولی الامر و ائمه طاهرین از فرزندان او همراه با برائت از دشمنان آنها.»
در پی این فرمایش پیامبر، حضرت خدیجه به همه آنها اقرار کرد و یک به یک تصدیق فرمود. رسول اکرم در مورد امیرمؤمنان علی علیه السلام، به خصوص به خدیجه (علیهاالسلام) فرمود: «هو مولاک و مولی المؤمنین و امامهم بعدی؛ علی مولای تو و مولای مؤمنان و امام آنها پس از من است.»
رسول گرامی بعد از آن که عهد اکید از خدیجه (علیهاالسلام) گرفت، اصول و فروع، واجبات و محرمات را به وی آموخت. آنگاه، دست خود را بالای دست امیر مؤمنان (علیهالسلام) گذاشت و خدیجه علیهاالسلام دست خود را بالای دست پیامبر گذاشت و به این صورت بیعت کرد.
از حدیث «ما کمل من النساء الا اربعة آسیه بنت مزاحم، مریم بنت عمران، خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد» هم ظاهر میشود که آن بانوی بزرگوار به تمام اصول و فروع دین اسلام ایمان آورد.(22)
حضرت خدیجه (علیهاالسلام) 24 سال زندگی پر فراز و نشیب خود با رسول خدا را پشت سر گذاشت و پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به عنوان بشارت به وی وعده بهشت داد. بعد از وفات، خود وارد قبر او شد و برایش گریست.(23) فاطمه (علیهاالسلام) تنها بازمانده خدیجه (علیهاالسلام) در این لحظات سخت، دور پدر میچرخید و بهانه مادر را میگرفت و این بر ناراحتی پیامبر بی اندازه میافزود تا آن که جبرئیل نازل شد و فرمود: «ای پیامبر! به فاطمه بگو خدا برای مادرت قصری از لؤلؤ ساخته است که میان آن نهر است و در آنجا رنجی نیست.»(24)
آری خدیجه (علیهاالسلام) سرانجام سه سال قبل از هجرت در ماه رمضان(25) وفات یافت، اما تقدیر چنین بود که این بار دختر و پاره تن خدیجه مأموریت همراهی علی در مسیر پیروی و یاری از رسول خدا را عهدهدار شود. امری که بعدها موجب فخر و مباهات ائمه (علیهمالسلام) بود و آنان به این که فرزند خدیجه نامیده شوند، افتخار میکردند. مانند آنچه در زیارت امام زین العابدین، از امام صادق علیهالسلام میفرماید: «السلام علیک یابن رسول الله... السلام علیک یابن علی بن ابی طالب. السلام علیک یابن الحسن و الحسین. السلام علیک یابن خدیجة و فاطمة.»(26)
امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) بعد از وفات حضرت خدیجه (علیهاالسلام) به مناسبت از وی یاد میکرد و نامش را گرامی میداشت. از جمله، یک بار به دفاع پیامبر صلیاللهعلیهوآله از حضرت خدیجه اشاره کرده و این قضیه را نقل کردند: « یک روز که پیامبر خدا در میان همسران خویش حضور داشت، یادی از همسرش خدیجه نمود و به فراق او گریست عایشه گفت: بر پیرزن سرخرویی از تیره بنی اسد میگریی؟ رسول خدا فرمود: [چه کسی جای خدیجه را میگیرد] روزی که شما مرا تکذیب کردید، مرا تصدیق کرد. روزی که کفر ورزیدید به من ایمان آورد و هنگامی که شما نازا بودید او برایم فرزند آورد.(27) عایشه گفت از آن پس همواره خودم را با بیان خوبیهای خدیجه به پیامبر صلیاللهعلیهوآله نزدیک میکردم.»
اموال حضرت خدیجه علیهاالسلام به عنوان ابزاری مناسب از همان ابتدا در خدمت اسلام و پیشرفت آن قرار گرفت. جالب این که آخرین بخش از دارایی خدیجه توسط امیرمؤمنان در سفر هجرت به مدینه صرف شد.
پیامبر اکرم سه شبانه روز در غار ثور ماند، امیر مؤمنان نیز شبانه خود را به غار رساند و آذوقه و لوازم سفر را آورد. در آنجا حضرت به علی علیهالسلام فرمود: «امانتهای زیادی نزد من است، به بالای ابطح (تپهای در مکه) برو و صبح و شب با صدای بلند بگو: هر کس نزد محمد امانت و یا ودیعهای دارد بیاید و تحویل بگیرد. یا علی! بعد از این با هیچ حادثهای ناگوار مواجه نخواهی شد تا این که نزد من برسی. امانتهای مردم را آشکارا تحویل بده. ای علی! تو را سرپرست دخترم فاطمه قرار دادم و خدا را مراقب شما.
از آخرین باقیمانده اموال خدیجه برای خود و فاطمه و هر کس از بنی هاشم که قصد همراهی با شما را دارد، شتر و زاد و توشه بخر و بعد از رد امانتها، دیگر درنگ نکن... .»
ابوعبیده (نوه عمار یاسر) میگوید: «فرزند ابی رافع این مطالب را به نقل از پدرش گفت. من پرسیدم: مگر رسول خدا مال و ثروتی قابل توجه داشت که دو شتر برای سفر خودش خرید و به امیر مؤمنان هم سفارش کرد زاد و توشه دیگر مهاجران را تهیه کند؟
ابی رافع پاسخ داد: پدرم گفت: پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: هیچ مال و ثروتی برای من سودمندتر از اموال خدیجه نبود. ابی رافع افزود: پدرم گفت: از آخرین موارد مصرف اموال خدیجه خرید زاد و توشه برای مسلمانان مستضعف بود که قصد داشتند به مدینه هجرت کنند.
سفر اکثر مسلمانان با اموال خدیجه ممکن شد. آخرین آنها هم قافلهای بود که امیر المؤمنین آن را سرپرستی کرد.»(28)
شهید مطهری رحمهالله به نکتهای اساسی در (اموال خدیجه و شمشیر علی) اشاره دارد که آگاهی از آن جهت روشن شدن ذهن مخاطبان ضروری است. زیرا وقتی گفته میشود اسلام با مال خدیجه و شمشیر علی پیش رفت، چنین به نظر میرسد که دین اسلام با همان زر و زور پیش رفته است.
شهید پاسخ مناسبی به این شبهه میدهد و مینویسد: «اگر دینی با زور پیش برود، آن چه دینی میتواند باشد؟ آیا قرآن در یک جا دارد که دین اسلام با زر و زور پیش رفت؟ آیا علی علیهالسلام یک جا گفت که دین اسلام با زر و زور پیش رفت؟ شک[ی وجود] ندارد که مال خدیجه به درد مسلمین خورد اما آیا مال خدیجه صرف دعوت اسلام شد؟ یعنی خدیجه پول زیادی داشت پول خدیجه را به کسی دادند و گفتند بیا مسلمان شو؟ آیا یک جا انسان در تاریخ چنین چیزی پیدا میکند؟ یا نه، در شرایطی که مسلمین و پیغمبر اکرم در نهایت درجه سختی و تحت فشار بودند، جناب خدیجه علیهاالسلام مال و ثروت خودش را در اختیار پیامبر گذاشت، ولی نه برای این که پیامبر ـ العیاذ بالله ـ به کسی رشوه بدهد و تاریخ نیز هیچ گاه چنین چیزی را نشان نمیدهد... پس اگر مال خدیجه نبود، فقر و تنگدستی شاید مسلمین را از پا در میآورد، مال خدیجه خدمت کرد، اما نه خدمت رشوه دادن... بلکه خدمت به این معنی که مسلمانان گرسنه را نجات داد. شمشیر علی بدون شک به اسلام خدمت کرد.... در شرایطی که شمشیر دشمن آمده بود، ریشه اسلام را بکند.»(29)
1 ـ تاریخ خمیس، ج 1، ص 263.
2 ـ ریاحین الشریعه، ج 2، ص 202.
3 ـ اعلام النبلا، ج 2، ص 111. اسد الغابة، ج 3، ص21.
4 ـ استیعاب، ج 4، ص 1817.
5 ـ درباره سال ازدواج تاریخ خمیس، ج 1، ص 264. سیره حلبی، ج 1، ص 40، مشهور 40 سالگی است.
6 ـ الفصول المهمه، ص 29.
7 ـ کفایة الطالب، ص 206.
8 ـ امیرالمؤمنین در عهد پیامبر، صادق صدر، ص 59.
9 ـ فروغ ولایت، ص 17، به نقل از کشف الغمه، ج 1، ص 90.
10 ـ نهج البلاغه عبده، ج 2، ص 182، خطبه قاصعه.
11 ـ نهج البلاغه عبده، ج 2، ص 182.
12 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 208.
13 ـ مستدرک حاکم، ج 3، ص 136ـ ج 3 الغدیر، ص 191 تا 213 را بخوانید.
14 ـ تاریخ طبری، ج 2، ص 213.
15 ـ امیرالمؤمنین در عهد پیامبر، محمد صادق صدر، ترجمه دکتر سید جمال موسوی، ص 89، نقل از سیره سید احمد زینی بن دحلال، ص 104.
16 ـ نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
17 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 197.
18 ـ تاریخ طبری، ج 2، ص 208.
19 ـ مستدرک حاکم، ج 3، ص 185؛ سبط جوزی، در تذکرة الخواص، ص 170؛ استیعاب، ج 14، ص 111.
20 ـ سیره ابن هشام، ج 2، ص 103، 353، 354.
21 ـ همان، ج 2، ص 103.
22 ـ ریاحین الشریعه، ج 2، ص 209، نقل از بحارالانوار، ج 6.
23 ـ اعلام النبلا، ج 2، ص 111، تاریخ طبری، ج 11، ص 593.
24 ـ نهایة الارب، ج 18، ص 171.
25 ـ استیعاب، ج 4، ص 1882؛ مقاتل الطالبین، ص 130.
26 ـ من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 596.
27 ـ کشف الغمه، ج 2، ص 131؛ بحار الانوار، ج 16، ص 18.
28 ـ بحار، ج 19، ص 63.
29 ـ سیری در سیره نبوی، صص 248 ـ 245.
نویسنده: عزیزالله حسینی
ناشر: روزنامه قدس
دهمین روز از ماه مبارک رمضان، دهمین سال بعثت و سه سال پیش از هجرت تاریخی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خدیجه کبری نخستین بانوی مسلمان تاریخ و همراه راستین آن بزرگمرد حماسه ساز اسلام، دعوت حق را لبیک گفت.
او را به پایداری در رسالتی خطیر و مقاومت و مبارزه با شرک تشویق می نمود و آینده بزرگ و عالمگیر آن دعوت را به چشم معرفت و بصیرت می دید و دشواریها و مشکلات در راه تبلیغ این دعوت را با جان و دل می خرید و از آن استقبال می کرد.
خدیجه این دلباخته فضیلت و معنویت که نخستین زن تاجر عرب و یکی از بزرگترین شخصیتهای تجاری حجاز بود، حتی پیش از ازدواج با پیامبر نیز، شهرتی شایسته داشت؛ چنان که نام وی نه تنها در تاریخ اسلام، بلکه در تاریخ اعراب و قبایل عرب و در آثار تاریخ نگاران غیراسلامی نیز، به عظمت و تجلیل، یاد شده است. ایشان پیش از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیرو آیین جد بزرگوارش حضرت ابراهیم (ع) و از «حنفاء» بود و در نخستین روزی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به پیامبری مبعوث شد، اسلام خود را اعلام کرد. سالها پیش از آن، یکی از بستگان وی «امین قریش» را در خانه خدیجه علیها السلام دیده و به حضرت خدیجه علیها السلام گفته بود: «ای خدیجه، او همان پیامبر موعود است که من نشانه های او را در تورات خوانده ام. بانویی از قریش با او ازدواج می کند که سرور بانوان قریش است، مبادا از این شرف محروم شوی!»
در سفرهای تجارتی آن حضرت به شام، امور خارق العاده فراوان از آن حضرت مشاهده شده بود، که دقیقاً به حضرت خدیجه گزارش می شد و بر تعلقات قلبی او می افزود. پسر عمویش ورقة بن نوفل نیز او را به این امر تشویق می کرد و می گفت: به خدا سوگند او همان پیامبری است که ما در انتظار بعثتش به سر می بریم. ورقه از کسانی بود که با بت پرستی مبارزه می کرد و محبت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در دل خدیجه استوار می نمود. از این رهگذر، هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در نخستین روز بعثت از غار حرا با رسالت عظیم پایین می آمدند، سرور بانوان قریش به استقبال آن حضرت شتافت و عرض کرد: این چه نوری است که در پیشانی شما می بینم؟ فرمودند: این نور نبوت است. آنگاه ارکان اسلام را برای وی بیان نمود، و خدیجه علیها السلام عرضه داشت: «من ایمان آوردم، پیامبری ات را باور کردم، آیین اسلام را پسندیدم و تسلیم شدم.”
بر اساس همان خصوصیات و خصلتهای برجسته انسانی اش، گام برمی داشت. هرگز به تجارت به عنوان ابزاری برای کسب درآمدهای سرشار، به هر طریق، نمی نگریست و در پی سودجویی بی رویه نبود. از این رو، همواره می کوشید تجارتی عاری از درآمدهای ناصحیح انجام دهد، و آن را از عوایدی که از راه هایی نامشروع به دست می آید، مصون دارد. همین خصوصیات انسانی، و رفتار معقول و منطقی ایشان اعتماد گروه ها و طبقات مختلف مردم را به سوی او جلب نمود. در همان زمان که خدیجه به عنوان زن نخست عرصه تجارت، نام و شهرت یافته بود، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز دوران جوانی خود را طی می کرد و مردم نیز ایشان را به خاطر پاکی، راستی، درستی فوق العاده و امانتداری بی مانندش می ستودند. آوازه این درستی و امانت که در مکه توام با ادای احترام به «امین»، گسترده شده بود، خدیجه را نیز به سوی این جوان درستکار و امانتدار، جلب و جذب کرد و اندکی بعد وی را به عنوان قافله سالار کاروان تجارتی، و سرپرست امور مربوط به داد و ستدهای خود برگزید. توفیقات غیر منتظره پیامبر در تجارت که خدیجه پیش از آن هرگز نظیرش را ندیده بود، توجه و اعتماد و اطمینان خردمندترین زن حجاز را بیش از پیش به درستی و امانتداری محمدامین، جلب کرد. آنچه بدین سان خدیجه در وجود این جوان پاک و پاک سرشت یافته بود، چنان باعث دگرگونی فکر، اندیشه و دیدگاهش شد، که یکسره در مسیر زندگی و طرز تفکر خود، تجدیدنظر کرد. عظمت روح و تعالی فکر و والایی روش زندگی محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای او چنان جاذبه ای داشت که به یکباره استقلال طلبی خاص خود را کنار گذاشت، و تصمیم گرفت از آن پس زندگی خود را با زندگی این یگانه تاریخ پیوند زند. جاذبه صداقت و راستی و پاکی محمدامین چنان بود که حتی بر غرور خدیجه نیز، فایق آمد، به گونه ای که خود داوطلبانه قدم پیش گذاشت، و به آن جوان بی مانند پیشنهاد ازدواج داد و اندکی بعد پیوند مبارک خدیجه علیها السلام با بزرگمرد تاریخ اسلام شکل گرفت.
پسری به نام قاسم که طاهر و طیب لقب داشت، و کنیه «ابوالقاسم» برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، از نام همین فرزند عزیز گرفته شده است. قاسم دوران نوزادی و شیرخوارگی را مدتی طی کرد، اما اندکی بعد بنا بر تقدیر الهی از دنیا چشم پوشید و به سرای باقی شتافت. غیر از این فرزند پسر، خدیجه دارای سه دختر به نامهای زینب، ام کلثوم و فاطمه علیها السلام شد. آری شخصیت والایی همچون خدیجه است که در دامان پاکش، پاکدامن ترین و پاکیزه گوهرترین بانوی جهان هستی، یعنی حضرت فاطمه زهرا علیها السلام، پرورانده می شود. آن خورشید تابانی که بنا بر اراده و مشیت الهی، از میان تمام فرزندان پیامبر، برای پدر بزرگوارش باقی می ماند، تا برای مادری انوار الهی و سادات جهان انتخاب شود، و در دامان گهربارش فرزندان همچون ائمه معصومین (ع) را پرورش دهد که خود، مشعل داران ارشاد و هدایت جهانیان باشند.
ایشان تنها بانوی شایسته ای است که خداوند او را ظرف انوار درخشان امامت قرار داد و پیامبر نور و رحمت، در تبیین شایستگی هایش به دخت گرامی اش فرمود: دخترم !این مادرت خدیجه بود که خداوند او را ظرف نور امامت قرار داد. ایشان همواره به این فضیلت بزرگ ام الفضایل، اشاره کرده و می فرمود: خداوند از او برای من فرزند روزی کرد و از دیگران محروم نمود.
بهره مندی ایشان از هوش و تدبیری سرشار بود؛ چنانکه در عصری که سایه جهل همه جا را فرا گرفته بود و زنان از بیشتر مزایای زندگی محروم بودند، خدیجه علیها السلام دارای کمال، عقل و شخصیت ادبی در سطح بالایی بود؛ چنانکه اشعار سرشار از ظرافت ادبی و معنوی او در شأن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که حدود پانزده سال پیش از بعثت سروده شده، شاهد گویایی بر این مطلب است.
خدیجه علیها السلام با حسن تدبیر تمامی مشکلات و مشقتهای دعوت اسلامی را که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با آنها مواجه بودند، برای آن حضرت قابل تحمل می کرد. در روزهای مشقت بار محاصره اقتصادی، ثروت فراوان حضرت خدیجه در شکستن حصر اقتصادی بسیار مؤثر بود. در این دوران، تبسم شادی آفرین آن بانوی نمونه، در زدودن آثار شکننده آن همه غم و اندوه سهم فراوان داشت. اگر چه همواره خداوند منان با عنایتهای بی کران خود پشتیبان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود، ولی چهره شاداب و نگاه های پرنشاط خدیجه، او را برای روزگار سختی که در پیش رو داشت، مصمم تر می نمود.
با ده هزار سرباز جنگی وارد مکه معظمه گردید و آن فتح با شکوه را از آنِ خود نمود، اشراف مکه دسته دسته به محضر آن حضرت می شتافتند و با اصرار تقاضا می کردند که در منزل آنان فرود آید. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با پیشنهاد آنان موافقت نکرد و در کنار مرقد مطهر حضرت خدیجه علیها السلام خیمه زد و ایام اقامت خویش را در مکه معظمه، در کنار محبوب از دست رفته خویش سپری نمود و بدین سان 25 سال تمام نیز خدیجه ستاره پرفروغ دودمان رسالت بود. پس از پایان محاصره اقتصادی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و یارانش در شعب ابی طالب، چندی نگذشت که ابوطالب و خدیجه هر دو با فاصله چند روز در بستر بیماری افتادند. طبق پاره ای از روایات، ابوطالب (ع) دو ماه پس از آزادی از محاصره از دنیا رفت و پس از سه و به روایتی دیگر 35 روز، در دهم رمضان سال دهم هجرت، خدیجه علیها السلام نیز دار فانی را وداع گفت. با رحلت دو یار با وفا و پشتیبان خستگی ناپذیر محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، حضرت آن سال را عامُ الحُزن یا سال غم واندوه نامید. پس از آن، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم همواره می فرمود: تا هنگامی که ابوطالب و خدیجه زنده بودند، هرگز غم و اندوهی بر من مستولی نشد. خاطرات تلخ و شیرین ایام زندگی مشترک خدیجه هرگز از حافظه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم محو نشد. او هرگز از خانه بیرون نمی رفت، جز اینکه از خدیجه یاد می کرد و می فرمود: آری خدیجه این گونه بود و خداوند نسل مرا از او قرار داد. ایشان همچنین می فرمود: «هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصیب نفرموده است. او روزی که من به کمک نیاز داشتم، به یاری ام آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزی به من ایمان آورد که جهانیان نسبت به من کفر می ورزیدند، و روزی مرا تصدیق کرد که جهانیان تکذیبم می کردند، خداوند از او به من اولاد عنایت کرد.”
خدیجه در حساس ترین شرایط زندگی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم -چه آن زمان که وجود مبارکش در آستانه نزول وحی قرار داشت و همه چیز دگرگون شده بود، و چه آن زمان که وحی الهی بر قلب پاکش نازل می شد و جهانی را به لرزه درمی آورد- همواره رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به خوبی درک می کرد. او را به طور صحیح شناخت و به واقعیتهای والای وجودش پی برد. رسالت او را به روشنی فهمید و آن را با تمام جانش پذیرفت و با تمامی توان خود در راه تثبیت و گسترش آن ایستادگی کرد. «ابن اسحاق» یکی از سیره نویسان اولیه و معروف اسلام، در این خصوص می گوید: مقام معنوی و اخلاقی و حرمت بی مانند خدیجه به جایی رسید که مورد عنایت خاص الهی قرار گرفت. چنان که روزی جبرئیل به هنگام نزول وحی گفت: «ای پیامبر، سلام پروردگار یکتا را به خدیجه برسان.” پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نیز به خدیجه گفت: «ای خدیجه، اینک جبرئیل درود پروردگار را به تو ابلاغ می کند.” آنگاه خدیجه در پاسخ گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئیل...”
امامان معصوم (ع) نیز در موارد متعدد به وجود این بانوی گرانقدر، مباهات و افتخار کرده اند ؛چنانکه امام حسین (ع) روز عاشورا، در ضمن خطبه ای که خود را به دشمن معرفی می کرد، فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که جده من خدیجه (ع) دختر خویلد است». یا امام سجاد (ع) در مجلس یزید در دمشق، در فرازی از سخنرانی اش، خود را چنین معرفی می کند: «من پسر خدیجه بانوی بزرگ اسلام هستم». امام صادق (ع) نیز می فرماید: وقتی خدیجه علیها السلام وفات کرد، فاطمه (ع) به رسول خدا پناه برد. به دور پیامبر می چرخید و می گفت: «پدر جان، مادر من کجاست؟» جبرئیل نازل شد و عرضه داشت: «ای رسول خدا، پروردگارت امر فرمود به فاطمه سلام برسان و بگو مادرش در خانه ای است از یاقوت و زبرجد که اتاقهایش از طلا و ستونهایش از یاقوت قرمز ساخته شده و با آسیه و مریم همنشین است».
1- تذکرةالخواص، ج 2
2- عمدة ابن بطریق
3- منبر الاسلام و توفیق الاعلم.
4- سیره ابن هشام، ج1
نویسنده: علیرضا قاسمی (سراج)
ناشر: سایت تخصصی حضرت خدیجه علیها السلام
در روایات اسلامی که از طریق شیعه و اهل تسنن نقل شده، و نیز در کلام بزرگان و اندیشمندان، در شأن و مقام ارجمند ام المومنین حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) سخن فراوان با تعبیرات گوناگون به میان آمده است.
به گفته صاحب مستدرک سفینةالبحار، «فضائل حضرت خدیجه (سلام الله علیها) که در ابواب مختلف روایات آمده، بیش از آن است که (قابل) شمارش باشد».(1) حاصل توجه به این روایات پی بردن به راز عظمت او، و شناخت شایستگیهای او است.
«خیر نسائها خدیجة و خیر نسائها مریم ابنة عمران» «بهترین زنان دنیا خدیجه (سلام الله علیها) و مریم دختر عمران هستند»(2) «خیرنساء العالمین مریم بنت عمران، و آسیه بنت مزاحم، و خدیجة بنت خویلد و فاطمة بنت محمد(صلی الله علیه واله)» بهترین زنان جهانیان عبارتند از: مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم، خدیجه دختر خویلد و فاطمه (سلام الله علیها) دختر حضرت محمد(صلی الله علیه و اله)(3) ابن عباس میگوید: روزی رسول خدا (صلی الله علیه واله) چهار خط کشید. آنگاه پرسید: آیا میدانید این خطها چیست؟ گفتیم: خدا و رسولش داناتر است. فرمود:
«خیر نساء الجنة مریم بنت عمران، و خدیجة بنت خویلد و فاطمة بنت محمد، و آسیة بنت مزاحم امراة فرعون:
بهترین زنان بهشت، مریم دختر عمران، خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد (صلی الله علیه واله) و آسیه دختر مزاحم، همسر فرعون است»(4) پیامبر (صلی الله علیه و اله) به عایشه که در حال برتری جویی به فاطمه (علیها السلام) بود فرمود:
«او ما علمت ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران و علیا و الحسن و الحسین و حمزه و جعفرا و فاطمة و خدیجة علی العالمین.
آیا نمیدانی که خداوند، آدم، نوح، آلابراهیم، آلعمران، علی (علیه والسلام)، حسن (علیه السلام)، حسین (علیه السلام)، حمزه، جعفر، فاطمه (علیها السلام) و خدیجه (علیها السلام) را بر جهانیان برگزید».(5) پیامبر (صلی الله علیه واله ) فرمود: جبرئیل نزد من آمد و گفت: ای رسول خدا! این خدیجه (علیها السلام) است،
براو از سوی پروردگارش و از طرف من، سلام برسان:
«و بشرها ببیت فی الجنة من قصب لاصخب و لانصب؛ «و او را به خانهای از یک قطعه (زبرجد) در بهشت که در آن رنج و ناآرامی نیست مژده بده»(6) «اربع نسوة سیدات سادات عالمهن مریم بنت عمران، و آسیة بنت مزاحم، و خدیجة بنت خویلد، و فاطمة بنت محمد، و افضلهن عالما فاطمة؛ چهار زن سرور زنان جهان خود میباشند که عبارتند از: مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم، خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد (صلی الله علیه و اله)، و بهترین آنها در جهان فاطمه (علیها السلام) است» (7) «حسبک من نساء العالمین مریم بنت عمران، و خدیجة بنت خویلد، و فاطمة بنت محمد (صلی الله علیه واله) و آسیة بنت مزاحم.
درمیان بانوان دو جهان، در فضیلت و کمال کافی است: مریم، خدیجه، فاطمه و آسیه (علیهن السلام)»(8) پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) در تفسیر (آیه 22 مطففین) «عینا یشرب بها المقربون، همان چشمه بهشتی که مقربان از آن مینوشند.» فرمود:
«المقربون السابقون؛ رسول الله، و علی بن ابیطالب و الائمة، فاطمة و خدیجة»(9) روزی پیامبر (صلی الله علیه واله) به علی (علیه السلام) فرمود: «تو همسری مانند فاطمه (سلام الله علیها) داری که من چنان همسری ندارم، تو مادر زنی مثل خدیجه (سلام الله علیها) داری که من چنین مادرزنی ندارم.»(10) روایت شده است ؛ روزی جبرئیل به حضور پیامبر (صلی الله علیه واله) آمد و جویای خدیجه شد، پیامبر (صلی الله علیه واله) او را نیافت، جبرئیل گفت: «وقتی که او آمد، به او خبر برده که پروردگارش به او سلام میرساند.»(11) پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) در چهل شبانه روز اعتزال از خدیجه (علیها السلام) توسط عمار یاسر به خدیجه چنین پیام داد: «ان الله عز وجل لیباهی بک کرام ملائکته کل یوم مرارا؛ همانا خداوند متعال به افتخار وجود تو هر روز به طور مکرر به فرشتگان بزرگش افتخار میکند»(12) روزی رسول خدا (صلی الله علیه واله) در مسجد در حضور مردم در شأن حسن و حسین (علیه السلام) مطالبی فرمود، از جمله چنین گفت: «ایها الناس الا اخبرکم بخیر الناس جدا و جده؛ ای مردم! آیا شما را خبر ندهم به بهترین انسانها ازجهت جد و جده؟» حاضران عرض کردند: «آری، خبر بده!» فرمود:
«الحسن و الحسین، جدهما رسولالله و جدتهما خدیجة بنت خویلد؛ آنها حسن و حسین (ع) هستند که جدشان رسول خدا محمد (صلی الله علیه واله) است و جده آنها خدیجه (علیها السلام) دختر خویلد میباشد»(13) در آن هنگام که پیامبر (صلی الله علیه واله) در بستر رحلت قرار گرفت، حضرت زهرا(سلام الله علیها) بسیار پریشان و گریان بود، پیامبر (صلی الله علیه واله) حضرت زهرا را به وجود پربرکت مولاعلی دلداری داد، و در فرازی ضمن یاد از خدیجه (علیها السلام) فرمود: «دل خوش دار که: ان علیا اول من آمن بالله عزوجل و رسوله من هذه الامة، هو و خدیجة امک؛ همانا علی (علیه السلام) نخستین شخص از این امت است که به ذات پاک خدا و رسولش ایمان آورد، او و خدیجه (سلام الله علیها) مادر تو اولین افرادی هستند که به اسلام پیوستند.»(14) پیامبر اکرم بعد از وفات خدیجه کبری (علیها السلام) همواره از خاطرات شیرین و ایثار آن بانوی گرامی به نیکی یاد میکرد و هرگاه به یاد او میافتاد، اشک فراق بر دیدگانش جاری میشد از جمله:
روزی پیامبر (صلی الله علیه واله) در نزد چند از نفر از همسران خود بود، ناگاه سخنی از حضرت خدیجه (سلام الله علیها) به میان آمد، پیامبر (صلی الله علیه واله) آن چنان آشفته و پراحساس شد که قطرههای اشک ازچشمانش سرازیر گشت.
عایشه به آن حضرت گفت: «چرا گریه میکنی؟ آیا برای یک پیرزن گندمگون از فرزندان اسد، باید گریه کرد؟» پیامبر در پاسخ به او فرمود: «صَدَقَتنی اذ کَذّبتُم، و آمنَت بی اذکَفَرتُم، و وَلَدَت لی اذ عَقَمتُم؛ او هنگامیکه شما مرا تکذیب میکردید، تصدیق کرد و هنگامیکه کافر بودید، او به من ایمان آورد؛ و برای من فرزندانی آورد در حالی که شما نازا هستید.»(15) نیز روایت شده:
روزی پیرزنی نزد رسول اکرم (صلی الله علیه واله) آمد، آن حضرت او را مورد لطف سرشار قرار داد، وقتی آن پیرزن رفت، عایشه علت آن همه مهربانی به پیرزن را از
«انهاکانت تاتینا فی زمن خدیجة، و ان حسن العهد من الایمان؛ این پیرزن در عصر زندگی خدیجه(علیها السلام)، به خانه ما میآمد و از کمکها و الطاف سرشار خدیجه(علیها السلام) برخوردار بود، همانا نیک نگهداری عهد و سابقه، از ایمان است.»(16) و مطابق روایت دیگر عایشه گفت: «هرگاه پیامبر (صلی الله علیه واله) گوسفندی ذبح میکرد، میفرمود: از گوشتش برای دوستان خدیجه (علیها السلام) بفرستید، یک روز در این باره با آن حضرت سخن گفتم، فرمود:
«انی لاحب حبیبها: من دوست خدیجه (علیها السلام) را دوست دارم.»(17) یاد خدیجه در خواستگاری حضرت زهرا در جریان مراسم خواستگاری مولا علی (علیه السلام) از حضرت زهرا پس از آن کهام سلمه به همراه امایمن کنیز آزاد شده و برخی دیگر از همسران پیامبر نزد وی رفتند تا او را در جریان درخواست امام علی (علیه السلام) برای همسری با فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) قرار بدهند، در بخشی از گفتار خود به حضرت خدیجه اشاره نمودند و آرزو کردند ای کاش آن مادر یگانه در این مراسم حضور مییافت و میتوانست در مراسم ازدواج جگرگوشهاش حاضر باشد.
تا سخن به نام خدیجه رسید ناگهان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) به صدای بلند شروع به گریستن نمود؛ سپس فرمودند: «خدیجة و أین مثل خدیجة صدقتنی حین کذبنی الناس، و وازرتنی علی دین الله و اعانتنی علیه بمالها، ان الله عزوجل امر فی ان أبشر خدیجة ببیت فی الجنة من قصب لا صخب فیه و لانصب؛ خدیجه! کجاست همانند خدیجه؟ در آن هنگام که مردم مرا تکذیب میکردند، او مرا تصدیق کرد، و او برای دین خدا با من همکاری و همیاری نمود، و با ثروت خود مرا برای پیشبرد دین کمک کرد، خداوند متعال به من فرمان داده است که خدیجه (سلام الله علیهاا) را به داشتن خانهای از یک گوهر در بهشت که رنج و ناآرامی در آن نیست مژده بدهم.» خدیجه در احادیث معراج نبی ابوسعید خدری میگوید: رسول خدا (صلی الله علیه واله) فرمود: وقتی که در شب معراج، جبرئیل مرا به سوی آسمانها برد و سیر داد، هنگام مراجعت به جبرئیل گفتم: «آیا حاجتی داری؟» جبرئیل گفت: «حاجت من این است که سلام خدا و سلام مرا به خدیجه(ع) برسانی» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وقتی که به زمین رسید، سلام خدا و جبرئیل را به خدیجه(ع) ابلاغ کرد، خدیجه گفت: «ان الله هو السلام، و منه السلام، و الیه السلام، و علی جبرئیل السلام؛ همانا ذات پاک خدا سلام است، و از او است سلام، و سلام به سوی او باز گردد و بر جبرئیل سلام باد.»(18) گفتار انبیای الهی، ائمه و اصحاب صدر اسلام ابنسعد مورخ عرب از قول
«آدم در بهشت به حوا گفت یکی از مزایایی که خدا نصیب رسولالله کرد این بود که جفتی چون خدیجه نصیب او نمود و خدیجه پیوسته برای انجام رسانیدن مشیت خداوند به محمد کمک میکرد در صورتی که حوا سبب گردید که من در بهشت بر خلاف اراده خداوند رفتار نمایم.»(19) امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا در ضمن خطبهای که خود را به دشمن معرفی میکرد، فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا میدانید که جده من خدیجه(ع) دختر خویلد است؟»(20) و نیز خطاب به دشمن فرمود: «آیا میدانید که من فرزند همسر پیامبر شما خدیجه (ع) هستم؟»(21) امام سجاد (علیه السلام) در مجلس شاهانه یزید در دمشق در خطبه معروف خود، این چنین خود را معرفی میکند: «انا بن خدیجة الکبری؛ من پسر خدیجه بانوی بزرگ اسلام هستم.»(22) حضرت زینب (سلام الله علیها) در کربلا در روز یازدهم محرم سال 61 هـ. ق هنگامی که کنار پیکرهای پاره پاره شهیدان آمد، و مطالبی جانسوز گفت، از جمله در آنجا پس از ذکر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و علی (ع) از خدیجه یاد کرد و فرمود: «بابی خدیجة الکبری: پدرم به فدای خدیجه بانوی بزرگ باد.»(23) زیدبن علی (علیه السلام) که انقلاب و شورش عظیمی بر ضد حکومت طاغوتی هشامبن عبدالملک نمود و سرانجام به شهادت رسید، در سخنی در برابر دشمن، چنین احتجاج میکند:
«و نحن احق بالمودة، ابونا رسولالله وجدتنا خدیجة...؛ و ما سزاوارتر به مودت و دوستی هستیم، چرا که پدر ما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وجده ما خدیجه (ع) است.»(24) عبدالله ابنزبیر با آن که با خاندان رسالت دشمنی کرد در گفتگویی باابنعباس، به خدیجه(ع) به عنوان عمهاش افتخار نموده و میگوید:
«الست تعلم ان عمتی خدیجة سیدة نساء العالمین؛ آیا نمیدانی که عمهام خدیجه (ع) سرور بانوان جهان است؟»(25) «در عصر امامت امام حسن (علیه السلام) پس از آنکه معاویه بر اوضاع مسلط شد، به کوفه آمد و چند روز در کوفه ماند، و از مردم برای خود بیعت گرفت، پس از پایان کار بر بالای منبر رفت و خطبه خواند و در آن خطبه آنچه توانست به ساحت مقدس امیرمومنان علی (علیه السلام) جسارت کرد و ناسزا گفت، با این که امام حسن (ع) و امام حسین (ع) در مجلس حاضر بودند، حسین (ع) برخاست تا پاسخ معاویه را بدهد، امام حسن (ع) دست او راگرفت و نشانید و خود برخاست و فرمود: «ای آنکه علی (ع) را به بدی یاد کردی؟ منم حسن و پدرم علی (ع) است، و تویی معاویه و پدرت ضحر میباشد، مادر من فاطمه علیها سلام الله و مادر تو هند جگرخوار است، جد من رسول خدا (صلی الله علیه واله) است جد تو حرب است، «و جد تیخدیجة و جدتک فتیله...؛ جده من خدیجه (بانوی بزرگ اسلام) ولی جده تو فتیله (زن زشتکار جاهلیت) است. خداوند لعنت کند از ما آنکس که نامش پلید و حسب و نسبتش پست و سابقهاش بد، و دارای کفر و نفاق است.»(26) در حدیث موثقی از حضرت زهرا (سلام الله علیها) منقول است که چون خدیجه از دنیا رفت فاطمه علیهاالسلام بر گرد پدر بزرگوار خود میگردید و میگفت: «ای پدر! مادر من کجاست؟ پس جبرئیل نازل شد و گفت: پروردگارت تو را امر میکند که فاطمه را سلام برسانی و بگویی که مادر تو در خانهای است ازنی که کعب آنها از طلا است و به جای پی، عمودها از یاقوت سرخ میباشد و خانة او در میان خانه آسیه و مریم دختر عمران است؛ چون حضرت رسول (صلی الله علیه واله) پیغام حق تعالی را به فاطمه (سلام الله علیها) رسانید. فاطمه (سلام الله علیها) گفت: خدا است سالم از نقصها و از اوست سلامتیها و به سوی او برمیگردد تحیتها»(27) خدیجه (علیها السلام) در ادعیه، زیارتنامه ها، و واژگان مقدس کتاب مقدس تورات حضرت خدیجه علیها السلام را به نهر آبی تشبیه نموده است که آب آن، آب حیات است، و در دوطرف کنار آن آب، درخت حیات وجود دارد، آن درخت دارای دوازده نوع میوه است، و برگهای آن درخت، موجب شفای امتها است.(28) در یکی از زیارتنامه های رسول خدا (صلی الله علیه واله) چنین آمده است:
«السلام علی ازواجک الطاهرات الخیرات، امهات المومنین، خصوصا الصدیقة الطاهرة، الزکیة الراضیه المرضیة، خدیجة الکبری ام المومنین؛ سلام بر همسران پاک و نیک تو، مادران مومنان به خصوص سلام بر بانوی راستین و پاک و پاکیزه، خشنود و پسندیده، خدیجه بانوی بزرگ، مادر مومنان.»(29) در یکی از زیارتنامههای دیگر از خدیجه (ع) چنین تعبیر شده: «السلام علی خدیجة سیدة نساء العالمین؛ سلام بر خدیجه (ع) سرور زنان جهانیان.»(30) حضرت خدیجه (ع) ارتباط عمیق و بسیار بالایی با درگاه خداوند داشت، از این رو دارای قوت قلب محکم واستوار بود. آن بانوی بزرگوار اسلام برای خود دارای حرز (کلمات پرمحتوای پناهندگی به خدا) بود و در پرتو آن همواره رابطه خود را با خدا برقرار میساخت.
1ـ «بسم الله الرحمن الرحیم، یا حی یا قیوم، برحمتک استغیث فاغثنی ، ولا تهلکن الی نفسی طرفة عین ابدا، و اصلح لیشائب کله؛ به نام خداوند بخشنده بخشایشگر! ای خدای زنده و استوار! به رحمتت پناهنده شدم، به من پناه بده، و مرا هرگز به اندازه یک چشم برهم زدن به خودم وانگذار، همه حال و زندگی مرا سامان بخش.» 2ـ «بسمالله الرحمن الرحیم، یا الله یا حافظ یا حفیظ یا رقیب؛ به نام خداوند بخشنده بخشایشگر! ای خدا، ای نگهبان، ای نگهدارنده و ای مراقب و پاسدار.» خدیجه در کلام اندیشمندان و بزرگان معاصر دانشمند عرب (سنیه قراعد): تاریخ در مقابل عظمت امالمومنین خدیجه(ع) سر فرود میآورد، و در برابرش متواضعانه دست بسته میایستد، نمیداند نام این بانو را در کدام شناسنامه بزرگان ثبت نماید.»(39) سلیمان کتانی، نویسنده عرب: خدیجه ثروتش را به محمد بخشید. ولی این احساس را نداشت که میبخشد، بلکه این احساس را داشت که از او هدایت را که بر همه گنجهای سراسر جهان برتری دارد، کسب مینماید، او احساس میکرد محبت و دوستی را به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم اهدا میکند، ولی در عوض همه ابعاد سعادت را از او کسب میکند.»(32) عالم بزرگ شیخ حرعاملی متوفی به (1140 هـ.ق) صاحب کتاب وسایل الشیعه شعری در وصف او سورده است.
زوجتة خدیجه و فضلها ابان عند قولها و فعلها بنت خویلد الفتی المکرم الماجد الموید المعظم لها من الجنة بیت من قصب لاصخب فیه ولالها نصب و هذه مورة لفظ الخبر عنالنبی المصطفی المطهر «همسر پیامبر خدیجه که فضل و برتری او از گفتار و رفتارش آشکار است، دختر خویلد آن جوانمرد بزرگوار، و ارجمند تایید شده و بلند مقام برای خدیجه و در بهشت خانهای از یک قطعه گوهر بلورین آماده شده است که در ناآرامی و رنج نیست.
این موضوع عین سخن پیامبر برگزیده پاک خدا است که خدیجه در بهشت دارای چنین خانهای میباشد».
بنت الشاملی نویسنده عرب: آیا دیگری غیر از خدیجه را میشناسید که با عشقی آتشین، و مهر و ایمانی استوار بیآن که اندک تردیدی به دل راه دهد یا ذرهای از باورش به بزرگداشت همیشگی خدا و پیغمبر بکاهد، دعوت دین را از غار حرا پذیرا شود».(33)
1ـ خدیجه، اسطوره مقاومت و ایثار، صفحه 186، اشتهاردی، محمدمهدی
2ـ صحیح بخاری، ج 4، ص 164.
3ـ الاستیعاب، ج 2، ص 720.
4ـ بحارالانوار، ج 13، ص 162، ج 16، ص 2.
5ـ خدیجه؛ اسطوره مقاومت و ایثار، ص 187، نقل از بحار ج 37، ص 63.
6ـ اسدالغابه، ج 5، ص 438.
7ـ ذخائر العقبی، ص 44.
8ـ کشف الغمه، ج 2، ص 71.
9ـ مجمع البیان، ج 10، ص 320.
10ـ بحار، ج 40، ص 68 به نقل از خدیجه؛ اسطوره مقاومت و ایثار ص 190.
11ـ همان، ج 16، ص 8.
12ـ کشفالغمه، ج 2، ص 72.
13ـ بحار، ج 43، ص 302، به نقل از خدیجه، اسطوره مقاومت و ایثار، ص 198.
14ـ بحار، ج 22، ص 502.
15ـ همان، ج 16، ص 8.
16ـ خدیجه اسطوره ایثار و مقاومت، ص 207.
17ـ ریاحین الشریعه، ج 2، ص 206.
18ـ کشفالغمه، ج 2، ص 133.
19ـ محمد پیغمبری که از او باید شناخت، کنستان ویرژیل گئورگیو، ترجمه ذبیحالله منصوری، ص 50.
20ـ بحار، ج 44، ص 318.
21ـ همان، ج 45، ص 6.
22ـ همان، ج 44، ص 174.
23ـ همان، ج 45، ص 59.
24ـ خدیجه، اسطوره ایثار و مقاومت، ص 200.
25ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج 9، ص 325.
26ـ خدیجه (ع) اسطوره مقاومت و ایثار، ص 201.
27ـ حیوهالقلوب، علامه محمدباقر مجلسی، ج 3، ص 218.
28ـ کتاب مقدس، عهد جدید، مکاشفه یوحنا، باب 22.
29ـ بحار ج 100، ص 189.
30ـ همان، ج 102، ص 272.
31ـ نساء محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، ص 38.
32ـ خدیجه (ع)، علی محمد دخیل، ص 32.
33ـ حیاةالائمه، هاشم معروف الحسنی، ص 67.
نویسنده: علی امامی
ناشر : ماهنامه قرآنی نسیم وحی
موضوع : حضرت خدیجه علیها السلام - مقالات
درسال دهم بعثت بانوی بزرگ اسلام حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها بعد از 25 سال همراهی و فداکاری در راه پیامبر صلی الله علیه و آله با کوله باری از رنج ها، فداکاری ها و ایثارها، در سن 65 سالگی، چشم از جهان فرو بست و همسرش محمد صلی الله علیه و آله را در فراق جانسوزی تنها گذاشت. این حادثه دردناک درست سه روز بعد از وفات ابوطالب، حامی دلسوز و فداکار پیامبر اتفاق افتاد و آن چنان حضرت ختمی مرتبت را متأثر و محزون ساخت که آن سال را «عام الحزن» و سال غصه و غم نام گذاری نمود و در میان اندوه فراوان خدیجه را در محلی به نام «حجون» به خاک سپرد. آن چه در پیش رو دارید نگاهی گذرا، به فضائل خدیجه کبری، بانوی فداکار و صبور اسلام، به مناسبت دهم ماه رمضان، سال روز وفات ایشان است.
همان بصیرت ژرف خدیجه که باعث انتخاب محمد صلی الله علیه و آله برای همسری آینده او شد، عامل ایمان و اسلام او نیز گشت و باعث شد که لقب اول زن مسلمان را به خود اختصاص دهد. علی علیه السلام بر ایمان و اسلام خدیجه این گونه صحه گذاشت که «لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول الله و خدیجة الاسلام غیر رسول الله و خدیجة و انا ثالثهم. اری نور الوحی و اشم ریخ النبوة*خانه ای واحد در آن روز اسلام جمع نشد غیر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و خدیجه و من که سومین آنان بودم. نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوت را استشمام می کردم».(1)
برترین زنان جهان هستی را چهار زن تشکیل می دهند، چنان که ابن اثیر از انس بن مالک از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمودند: «خیر نساءالعالمین مریم، آسیة، خدیجة و فاطمة* برترین زنان عالم مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه علیها السلام هستند».(2)
طبق نص قرآن کریم همسران پیامبر مادران روحانی مؤمنان و «ام المومنین» هستند: «و ازواجه امهاتهم * همسران او(پیامبر)مادران مومنین هستند».(3)و خدیجه از برترین مصداق های آیه بشمار می رود و این سعادت در بین همه زنان حضرت، نصیب خدیجه گشت که یازده امام از نسل او از طریق فاطمه الزهرا علیهاالسلام پدید آید. راستی چنین مقامی نیاز به لیاقت دارد. از بین همه فرزندان حضرت محمد صلی الله علیه و آله فاطمه زهرا علیهاالسلام از مقام ممتازی برخوردار است؛ چرا که هم دارای عصمت است(4)و هم امامت و وصایت از طریق نسل او استمرار یافت.
ثروت خدیجه در آن دوران زبانزد خاص و عام بود. ثروت این بانوی کاردان و عاقله به قدری زیاد بود که مال داران درجه یک قریش چون «ابوجهل» و «عقبة بن ابی معیط» در نزد او ناچیز به شمار می رفتند. مورخان بخشی از ثروت خدیجه را بدین ترتیب شمرده اند:
الف: هزاران شتر که اموال تجارتی او را حمل می کرردند .ب: چهارصد غلام و کنیز که خدمات ارجاعی او را انجام می دادند.(5)
پس از ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، خدیجه تمامی این ثروت را در اختیار رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار داد و عرض کرد: «البیت بیتک و انا امتک*خانه(من)خانه تو و من هم کنیز تو هستم».(6)
پیامبر اکرم نیز از این اموال برای پیش برد اسلام و اهداف آن نهایت استفاده را برد. به همین جهت خود آن حضرت فرمود: «هیچ ثروتی، هرگز مانند ثروت خدیجه به من سود نرساند».(7)
فردی مانند خدیجه که در درون ثروت فراوان بزرگ شده طبعا باید نازپروده و کم تحمل باشد. اما خدیجه با برخورداری از نعمت ها بعد از ازدواج و ایمان به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خود را برای تحمل همه سختی ها آماده کرد، تحمل فشارهای مختلف مشرکان مکه، سرزنش های بستگان، محاصره اقتصادی در شعب ابی طالب و... به خصوص محاصره اقتصادی سخت او را اذیت و آزار داد و با کهولت سن (63-65 سالگی)تحمل و بردباری نهایی را به عرصه نمایش گذاشت. بنت الشاطی در این زمینه می گوید: «خدیجه در سنی نبود که تحمل آن همه رنج برایش آسان باشد و از کسانی نبود که در جریان زندگی با تنگی معیشت خو گرفته باشد، اما در عین حال و با وجود کهولت سن، سختی هایی را که در اثر محاصره در شعب وارد می شد تا سر حد مرگ تحمل کرد».(8)
رسول خدا صلی الله علیه و آله با این که بعدها با زنانی چند ازدواج کرد ولی هرگز خدیجه را از یاد نبرد. عایشه می گوید» هر وقت پیغمبر خدا یاد خدیجه می افتاد، ملول و گرفته می شد و برای او امرزش می طلبید. روزی من رشک ورزیدم و گفتم: یا رسول الله، خداوند به جای آن پیرزن، زنی جوان و زیبا به تو داد. پیغمبر ناگهان بر آشفت و خشمگینانه فرمود: خدا شاهد است خدیجه زنی بود که چون همه از من رو می گردانیدند، او به من روی کرد و چون همه ازمن می گریختند به من محبت و مهربانی می کرد و چون همه دعوت مرا تکذیب می کردند، به من ایمان می آورد و مرا تصدیق می کرد. در مشکلات زندگی مرا یاری می داد.(9)
نکته آخر مسئله ای که ممکن است بارها مورد بحث قرار گرفته باشد و آن این که آیا حضرت خدیجه قبل از پیامبر اسلام ازدواج کرده بود؟ در جواب باید گفت: اگرچه این مطلب که پیامبر صلی الله علیه و آله سومین همسر خدیجه بود و پیامبر جز عایشه با دوشیزه ای دیگر ازدواج نکرد نزد عامه و خاصه معروف است ولی مورد تأیید همگان نمی باشد. جمعی از مورخان و بزرگان نظر مخالف دارند برای مثال "ابوالقاسم کوفی"، "احمد بلاذری"، "علم الهدی" (سید مرتضی )در کتاب "شافی" و "شیخ طوسی" در تلخیص شافی" آشکارا می گویند که خدیجه علیهاالسلام هنگام ازدواج با پیامبر، دوشیزه بوده است. این معنا را علامه مجلسی نیز تایید کرده است. او می نویسد: "صاحب کتاب انوار والبدء" گفته است که زینب و رقیه که مشهور است دختران خدیجه علیهاالسلام از شوهران قبلی اش بوده اند، در واقع دختران خواهران خدیجه علیه السلام بودند.(10) برخی از معاصران نیز چنین گفته اند و برای اثبات نظر خود کتاب هایی نوشته اند.(11)
1- تاریخ طبری ج 2 ص 208 و شرح نهج البلاغه
ابن ابی الحدید ج 13 ص 197
2- خصال صدوق، باب خصال اربعه
3- احزاب/5
4- احزاب /32
5- بحارالانوار ج 17 ص 309
6- همان
7- همان ج 19 ص 63
8- خدیجه کبری نمونه زن مجاهد مسلمان
9- بحارالانوار ج43 ص 131
10- تنقیح المقال ج 3 ص 77
11- ر.ک : بنات النبی صلی الله علیه و آله ام ربائبه نوشته علامه سید جعفر سید جعفر مرتضی ص 88
منبع:ماهنامه قرآنی نسیم وحی
نویسنده:سیده زهرا برقعی
ناشر : نشریه اشارات
شهید مطهری به نکته ای اساسی درباره اموال حضرت خدیجه (علیها السلام) و شمشیر علی (علیه السلام) اشاره دارد؛ زیرا وقتی گفته می شود اسلام با مال خدیجه(علیها السلام) و شمشیر علی (علیه السلام) پیش رفت، بعضی شبهه ای مطرح می کنند و می گویند: یعنی اسلام با زر و زور پیش رفته است؟ و شهید مطهری پاسخ می دهد: «اگر دینی با زور پیش برود، آن چه دینی می تواند باشد؟ آیا قرآن در یک جا دارد که اسلام با زر و زور پیش رفت؟ آیا علی(علیه السلام) در یک جا گفت که اسلام با زر و زور پیش رفت؟ شکی وجود ندارد که مال خدیجه(علیها السلام) به درد مسلمین خورد، اما آیا مال خدیجه، صرف دعوت اسلام شد؛ یعنی خدیجه پول زیادی داشت، پول خدیجه را به کسی دادند و گفتند بیا مسلمان شو؟ آیا یک جا، انسان در تاریخ، چنین چیزی پیدا می کند؟ یا نه، در شرایطی که مسلمین و پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در نهایت درجه سختی و تحت فشار بودند، جناب خدیجه(علیها السلام)مال و اموال خودش را در اختیار پیامبر گذاشت، ولی نه برای اینکه پیامبر-العیاذبالله- به کسی رشوه بدهد و تاریخ نیز هیچ گاه چنین چیزی را نشان نمی دهد... پس اگر مال خدیجه(علیها السلام) نبود، فقر و تنگ دستی شاید مسلمین را از پا در می آورد. مال خدیجه(علیها السلام) خدمت کرد، اما نه خدمت رشوه دادن، بلکه خدمت به این معنا که مسلمانان گرسنه را نجات داد. شمشیر علی (علیه السلام) بدون شک به اسلام خدمت کرد... در شرایطی که شمشیر دشمن آمده بود، ریشه اسلام را بکند».(1)
خدیجه(سلام علیها)، اولین بانویی است که اسلام آورده است. در همان زمان که پیامبر از آزار و اذیت مشرکان رنج می برد، خدیجه (سلام علیها) تنها کسی بود که از بار اندوه و غم های او می کاست و یاور همیشگی پیامبر نام گرفت. تبسم خدیجه(سلام علیها)، دردهای محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را سبک می کرد و به او آرامش می داد. وقتی حضرت خدیجه(سلام علیها) به عنوان اولین زن مسلمان به پیامبر ایمان آورد، پیامبر برای ادامه دعوت رسالتش، راسخ تر شد. او آینده ای درخشان و باشکوه برای سیر رسالت همسرش ترسیم کرد.
در دورانی که زنان جاهلیت، به انواع هرزگی های آن زمان آلوده بودند، خدیجه (سلام علیها)حتی پیش از ازدواج با پیامبر هم به نام «طاهره» ملقب بود؛ یعنی کسی که از هر گونه آلودگی و هرزگی به دور است. ابن عباس می گوید: «پیامبر خدا، بر روی زمین چهار خط کشید و پرسید: آیا می دانید این چیست؟ گفتند: خدا و رسولش آگاه ترند؛ ما نمی دانیم. پیامبر خدا فرمود: بهترین زنان اهل بهشت، چهار نفرند: خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد، مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم».
1-نک:سیری در سیره نبوی، صص 245 - 248.
منبع:نشریه اشارات،شماره 124
سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1391
عنوان و نام پدیدآور:پیامک های حضرت خدیجه علیها السلام/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ۱۳91.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه
من کیستم یگانه امید محمدم
ناموس وحی و همسر والای احمدم
امالائمه مادر امالائمهام
یعنی خدیجه دختر پاک خویلدم
روح بزرگ خواجه اسراست در تنم
گلخانـه ی بهشت رسول است دامنم
ای آنکه بر احمد وفاداری خدیجه
اسلام را کردی علمداری خدیجه
تو هست و بودت وقف عشق مصطفی شد
دین را خریدی و خریدارت خدا شد
شعب ابیطالب گواه همتت بود
پاکی ، زلالی ، مثل دریایی ، خدیجه
تاج سر زنهای دنیایی خدیجه
تو همسر محبوب من بودی و هستی
همخانه ام در عرش اعلایی خدیجه
من بارها با دیدن تو جان گرفتم
از بسکه آرام و شکیبایی خدیجه
تو هستی خود را برایم خرج کردی
در آسمان عشق یکتایی خدیجه
شایسته تر از تو زنی بین عرب نیست
تو مادر ام ابیهایی خدیجه
یک بار دیگر باز کن آغوش خود را
در بر بگیر این دختر خاموش خود را
مادر مظلومه ی من میون بستر رمق نداری
با این همه غصه و غم چرا بابامو تنها می ذاری
کنار بسترت ببین نشسته ام پریشون
شاهد جون دادنتم با دیده های گریون
امشب دل تنگ مرا اشکم روایت می کند
امشب خدیجه با تو ای اسماء وصیت می کند
ای آشنایم ، بشنو نوایم
آن مادری که منشأ عصمت ز جوی اوست
آن بانویی که بوی رسالت ز سوی اوست
گویی: ز شأن خدیجه به من بگو
گویم: جهان ذره و جنت ز خوی اوست
آسمون بی تو به اشکش شعر بارون می خونه
بعد تو ستاره ای تو آسمون نمی مونه
تو دیار بی کسی ها سر خاک قبر تو
بابا اسمتو با یه حال پریشون می خونه
بیشتر روزا توی خونه ، تشنه یه گوشه
زانواشو می گیره تو بغلش غریبونه
امشب پدر می دید کوثر گریه می کرد
زهرا به روی قبر مادر گریه می کرد
خاک مزار مادرش را می گرفت و
با دست خود می ریخت بر سر گریه می کرد
ای دامنت دانشگه زهرا خدیجه
ای همدم تنهایی طاها خدیجه
نوشیده آب از چشمه ی چشم تو کوثر
ای باغبان شاخه ی طوبی خدیجه
مادر دل بابام می گیره، تو بی کسی اسیره
میون بستر غم جون نداری
برای پر کشیدن بی قراری
مادر، تو که داری می ری به سفر
یه نیگا کن به حال پدر
بی تو خونمون غرق ماتمه، مادر
از غم تو هر چی بگم کمه، مادر
ای ز صد هاجرت درود و سلام
کرده مریم به محضر تو قیام
همسر مصطفی درود درود
مادر فاطمه سلام سلام
ای داده به عصمت شرف و نام خدیجه
ای بسته به طوفت فلک احرام خدیجه
ای همسر پیغمبر اسلام خدیجه
ای عصمت حق فاطمه را مام خدیجه
ای ختم رسل را ز شرف نور دو دیده
قبل از شب بعثت به پیمبر گرویده
مادر مرو که فاطمه ات زار و مضطر است
هجر تو قاتل من غمدیده دختر است
غصه مخور به حال پدر چونکه بعد تو
زهرای کوچک توبرایش چو مادر است
در سرزمین شعب ابی طالب از محن
اکنون ز اوج داغ و عزای تو محشر است
آخر ای پرستوی شکسته پر
حالا که میری سفر منم ببر
بی تو تنها و غریب میشه بابا
بی تو آتیش می گیره دلای ما
ای همه دلخوشیم ، از غمت می کشیم
مرو ای مادر من مرو ای مادر من
نویسنده : محسن محمدزاده
ناشر : پژوهشکده باقرالعلوم (ع)
موضوع مقاله : تاریخ اسلام
در دامن طبیعت پاک حجاز و در زیر آسمان پرستاره مکه، در قلب شبه جزیره عربستان در خانوادهای فرهنگ ساز و بیگانه با آداب و رسوم خرافی روزگار، دختری چشم به جهان گشود که در زندگی تاریخ سازانهاش نشان داد که که ریشهای به زلالی آب زمزم و فطرتی به زلالی آبشارهای بلند و دور از دسترس داشت. پس از ولادت او، خاندانش، برخلاف رسم سپاه زمانه (زنده به گور کردن دختران)، ولادت او را گرامی داشتند و پدر و مادرش «خویلد» و «فاطمه» در همان مراسم ساده و روح بخش، نام او را «خدیجه» به مفهوم گسسته و بیگانه از زشتیها و ناپسندیها برگزیدند. حضرت خدیجه علیها السلام پانزده سال قبل از ولادت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم (55 سال قبل از بعثت)، در شبه جزیرهی عربستان (حجاز) چشم به جهان گشود.[1]
آن حضرت، دختر خویلد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب بود، که جناب قصی، جد چهارم پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم میباشد. بنابراین حضرت خدیجه نیز با چند واسطه دختر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند و از جهت ریشه خاندانی با یکدیگر متحد میشوند. لذا سلسله نسب حضرت خدیجه به حضرت اسماعیل و ابراهیم خلیل ا... که جد 28 و 29 رسول الله است، میرسد.[2]
از برجستهترین لقبهای دختر فرزانه حجاز، واژه «طاهره» یا پاک منش است؛ چرا که آن حضرت با آنکه در میان ناز و نعمت و اعتبار خانوادگی زندگی میکرد، اما این امکانات هرگز نتوانست آن جوان پاکمنش را دستخوش غفلت و یا مستی کند. او با آنکه قبل از آشنایی با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مدیریت یک سازمان بزرگ اقتصادی را بر عهده داشت و دهها مرد در تشکیلات او بودند، مگر به قدر ضرورت با آنان برخورد نمیکرد و دامان عفاف را حفظ میکرد. در شب نشینیهای گناه آلود اشراف شرکت نکرده و خود را آلوده نمیساخت و به هیچ وجه روش منحط جامعه را نمیپذیرفت و ذرهای به رسوم رایج دل نمیداد. هرگاه زنی یا دختری به دنبال کمال و معنویت بود، به سرای او میشتافت و از وی درس میآموخت. یکی از دانشمندان اهل سنت در مورد حضرت خدیجه مینویسد:
«و کانت تدعی فی الجاهلیة بالطاهرة لشدة عفافها»
«خدیجه علیها السلام در روزگار تیره و تار جاهلیت به خاطر پروا و معنویت بسیارش، پاک روش و پاک منشی یا طاهره خوانده میشد».[3]
از القاب دیگر آن حضرت "سیدة النساء القریش"(سرور زنان قریش)؛ "مبارکه"(بانوی پر برکت)؛ سرور زنان عالم؛ "صدیقه"(بانوی راستی و درستی)؛ زکیه (پاک و بالنده از نظر جسم، روح و اندیشه)، راضیه (خشنود از تدبیر و تقدیر حکیمانهی خدا)، مرضیه (انسان شایستهای که خدا از او خشنود است)، کبری[4] (بانوی ارجمند و بلند پایه) و همچنین "ام الیتامی" و "امالمؤمنین" را میتوان نام برد.
در تاریخ مشهور است که حضرت خدیجه، قبل از ازدواج با پیامبر، دو بار ازدواج نمودند، که دو شوهر قبلی ایشان به نامهای "ابوهاله بن زراه تمیمی" و "عتیق بن عائذ مخزومی" هر دو فوت نمودند و فرزندان او قاسم، عبدالله، زینب، امکلثوم، فاطمه و رقیه میباشند.[5]
نکته: علامه مجلسی در جلد ششم بحارالانوار، در باب زنان و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آورده است که:
احمد بلاذری و ابوالقاسم کوفی در کتاب خود و سید مرتضی در کتاب شافی و ابوجعفر در تلخیص، روایت کردهاند که: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم با خدیجه ازدواج نمود، در حالی که او دوشیزه بود و این امر را تأکید میکند، آنچه در کتاب «انوار البدیع» آمده است. (در این کتاب گفته شده رقیه و زینب دختران هاله، خواهر خدیجه هستند) صحیح است.[6]
همچنین در کتاب «استغاثه» آمده که برای حضرت خدیجه، فرزندی جز فاطمه علیها السلام نمیباشد و بقیه، دختران هاله و خواهر خدیجهاند که به خاطر گمنامی "هاله" و اعتبار و علو درجه حضرت خدیجه به او نسبت داده شدهاند.[7]
با توجه به شرایط آن روزگار، که زن را از تمام احتیاجات محروم و دختران را زنده به گور میکردند و با توجه به موقعیت و فعالیت اقتصادی خدیجه علیها السلام میتوان او را خردمندترین و کارآمدترین زن روزگار خود نامید. یکی از نویسندگان عرب در مورد او مینویسد:
«خدیجه این بانوی آگاه و پاک سرشت و این انسان شیفته معنویت که حقگرایی، فضیلت طلبی و نواندیشی و عشق به کمال از ویژگی های او بود. از همان روزگار جوانی و پیش از آشنایی با پیامبر، یکی از دختران نامدار و بافضیلت حجاز و عرب به شمار میآمد. در جهان عرب نخستین، زن توانمندی است که در تجارت و مدیریت درخشید و در این راه شخصیت منطقهای و شهرت جهانی به هم زد. به گونهای که نام بلند او در تاریخ عرب و در آثار و نوشتههای تاریخ نگاران پیش از اسلام نیز باشکوه و عظمت و به عنوان یک قهرمان بزرگ ملی آمده است».[8]
ابن اسحاق گفته است، خدیجه نخستین کسی بود که به خدا و رسولش ایمان آورد و آنچه را که رسول خدا آورده بود، تصدیق نمود. پس پروردگار به جهت ایمان وی، از رسولش بار اندوه را سبک کرد. هنگامی که پیامبر از اعماق دل با خدیجه صحبت میکرد، خدیجه از اندوه او میکاست و او را تصدیق میکرد و کار مردم را بر او آسان میشمرد.[9]
خدیجه در سن شصت و پنج سالگی، سه سال پیش از هجرت در ماه رمضان وفات کرد و هنگامی که جان میداد، رسول خد بر او وارد شد و فرمود:
«مرا آنچه میبینم ناگوارست و شاید خدا در ناگواری، خیری بسیار قرار دهد»
و چون خدیجه وفات کرد، فاطمه میگریست و به رسول خدا میگفت: مادرم کجاست؟ پس جبرئیل بر او فرود آمد و گفت: به فاطمه بگو که خدای متعال برای مادرت در بهشت خانهای از درٌ و گوهر بنا کرده است که رنج و داد و بیدادی در آن نیست. و او در کنار آسیه و مریم است.
آری خدیجه، همان بانوی پاکدامن و مهربانی بود که امیرالمؤمنین علی (ع) در وصف او این چنین میسراید:
«هان ای دو چشم من، باران اشک از آسمان دیدگانم فرو بارید، خدا این گریه و این باران اشک را در سوگ دو یار خدا، کار اسلام و قرآن و دو پشتیبان بیهمانند پیامبر آزادی و عدالت بر شما مبارک سازد...
پیشتازترین زن در راه آزادی بود و با پیامبر نماز گذارد و به نیایش نشست، باران اشک فرو بارید. بر همان بانوی خود ساخته و پاک روش و پاک منشی که خدا خیمه و سرای او را پاک و پاکیزه ساخته است».[10]
[1] . مطهربن طاهر مقدسی، البدء والتاریخ، بیروت، دارالجنان، ج 5، ص 10.
[2] .الاصفهانی، ابی الفرج؛ مقاتل الطالبین، قم، موسسه دارالکتاب، چاپ دوم، ص29.
[3] . کرمی فریدنی؛ علی، جلوههایی از فروغ آسمان حجاز؛حضرت خدیجه، انتشارات دلیل ما، ج اول، ص 14.
[4] .جمعی از نویسندگان، القاب الرسول وعترته، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، ص 29.
[5] .جمعی از نویسندگان، تاریخ الائمه، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، ص 15 – 20.
[6] . علی محمد علی دفیل، خدیجه علیها السلام ترجمه دکتر فیروز حریرچی، تهران، سپهر،1362، ص 11.
[7] .علی بن احمد کوفی، الاستغاثه، قم، مجمع احیاء الثقافه، ج1، ص 70 –64.
[8] .محمدبن سلیمان کوفی، مناقب امیرالمؤمنین، قم، مجمع احیاء الثقافه الاسلامیه، ج2، ص 422.
[9] .محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینه، قم، انتشارات دارالکتاب، ج3، ص 843.
[10] .شیخ طوسی، الامالی، قم، انتشارات دار الثقافه، 1414قمری.ص 175.
نویسنده : جمعی از نویسندگان
ناشر: www.aviny.com
در کلامی از نخستین امام , علی بن ابی طالب صلوات الله علیه در تبین جایگاه و رابطه ی ویژه حضرت , با رسول الله صلوات الله علیه , چنین می خوانیم :
…و لقد کان یجاور فی کل سنة بحراء فأراه و لا یراه غیری و لم یجمع بیت واحد یومئذفی الإسلام غیر رسول الله (صلیالله علیهو آله) و خدیجة و أنا ثالثهما أری نورالوحی و الرسالة و أشم ریح النبوة. و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزل الوحی علیه (صلیالله علیه و آله) فقلت یا رسولالله ما هذه الرنة فقال هذا الشیطان قد أیس من عبادته إنک تسمع ما أسمع و تری ماأری إلا أنک لست بنبی و لکنک لوزیر و إنک لعلی خیر.
( مکاتیب الرسول ج1 صفحه 407 , با اختلافاتی در نهج البلاغه خطبه 192 معروف به قاصعه )
... هر سال که در حرا خلوت می گزید , من ایشام را می دیدم و جزمن و خدیجه , کسی ایشان رانمی دید و در آن روز که هیچ مسلمانی نبود , جز رسول الله صلی الله علیه و آله و خدیجه سلام الله علیه ها , مسلمانی نبود که من سومین آنان بودم.
نور وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوت را استشمام می کردم و در زمانی که وحی بر ایشان صلی الله علیه و آله , عرضه می شد , ناله های شیطان رامی شنیدیم ...
مطلب دوم : خواستگاری تقاضای ازدواج از جانب خدیجه (علیها السّلام) مطرح می شود زیرا اندیشه بیش از بیست سال بر این انتخاب تامل نموده است .تا ان زمان حاضر به زندگی مشترک با هیچ مردی از مکه نبودند وبه خواستگارانی چون ابوسفیان عقبه بن ابی معیط و... وقعی ننهادند.
اکنون زمان شایسته برای صحیحترین انتخاب فرارسیده و با عرفانی که به امین مکه دارد بایسته است که خود بر سنتهای جاهلی عربستان خط بطلان کشد و سکوت مدبرانه وفهیمانه را بشکند و اینچنین بگوید :به دلیل قرابت شما به خودم وارجمندی و والامقامی و امین وشریف بودن شما درقبیله و داشتن بایسته ترین رفتارها و درستی کلام برای ازدواج با شما اماده ام !پس ازاگاهی رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از پیشنهاد خدیجه (علیها السّلام) با عمو ها به گفتگو می پردازند و ایشان برای خواستگاری به منزل خدیجه (علیها السّلام) می روند و از حضرت خدیجه (علیها السّلام) خواستگاری میکنند.(سیره ابن اسحاق /130 ونیز طبقات ج 6/11)
وازجانب خدیجه (علیها السّلام) نیز عمویش عمروبن اسد پاسخ گومی باشد .(طبقات ابن سعد ج 1/88)
مطلب اول:ابن اسحاق در معرفی خدیجه (علیها السّلام) می نویسد:...خدیجه در ان زمان (پیشنهاد ازدواج با رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) )درمیان زنان قریش از بهترین اجداد برخوردار بود.شریف ترین و پولدار ترین زن قریشی بود به گو نه ای که هر کس توان خواستگاری داشت بر ازدواج با ایشان حریص بود. (سیره ابن اسحاق ص129)
ویا معرفی در توصیف خدیجه چنین میگوید:خدیجه دختر خویلد بن اسد ....زنی دور اندیش ونیرومند و پرطاقت در برابر سختیها وشریف وصاحب کرامت و خیرو از نظر اجداد در میان زنان قریش نخبه وبرگزیده و در مولایی و بزرگی بزرگترین انان و...بگونه ای که انسانی در خویش توان خواستگاری می دید حریص بر ازدواج با ایشان بود.وی را خواستگاری می کردند و برایش هزینه ها می کردند.(اما ناکام بر می گشتند) طبقات ابن سعد ج1/88
ابن عباس می گو ید:خدیجه در زمان ازدواج با رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و...بیست و هشت ساله بود و مهریه اش دوازده وقیه! (طبقات ابن سعد ج6/12)
مولف : جمعی ازنویسندگان
ناشر : کتابخانه ظهور
خدیجه اولین همسر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و اولین زنی که اسلام آورد و مادر فاطمه زهرا که از زنان مشهور تاجر عرب و حجاز به شمار می رفت. پدرش خویلد بن اسد و مادرش فاطمه (دختر زائدة بن اصم بن....) که سلسله آنها از "لوی" با پیغمبر اکرم و سایر هاشمیان، مشترک می شود. خدیجه از طرف پدر با رسول خدا، عموزاده و نسب هر دو به "قصی بن کلاب" می رسد. او از خانواده های اصیل و اشراف مکه است. تولد او نیز در مکه و چندین سال قبل از «عام الفیل» بوده است. حضرت خدیجه قبل از ازدواج با رسول خدا، 2 بار شوهر کرده بود که هر دو از دنیا رفته بودند او از شوهر دوم خود ("ابوهالة بن ....تمیمی" ) فرزندی داشت که نامش "هند" بود که از همین جهت به او لقب "ام هند" دادند. عده ای از علمای بزرگ معتقدند که خدیجه قبلا ازدواجی نکرده بود و فرزندان منتسب به او، مربوط به خواهرش است.
در آن زمان که مردم مکه، از راه تجارت امرار معاش می کردند خدیجه نیز از آنجا که از ثروتمندان مکه و کارهای تجارتی می کرد و چندین شتر در دست کارگزاران او بود که در اطراف کشورهایی مثل شام، مصر و حبشه، رفت و آمد و دادوستد داشت، وقتی آوازه درستی و امانتداری و خوش خلقی رسول خدا را شنید و لقب "محمد امین" را از او دید، در پی مذاکراتی که با ابوطالب، عموی پیغمیر کرد "محمدامین " را در کاروان تجارتی خود، در امور مربوط به دادوستدهایش انتخاب کرد و از آن پس پیامبر گرامی اسلام در دوران جوانی در سفرهای تجارتی برای حضرت خدیجه سود فراوانی بدست آورد. در سفری که پیغمبر برای تجارت به شام رفت، حضرت خدیجه غلام خود "میسره" را همراه او کرد و دستور داد تا همه جا، او را همراهی و مراقبت نماید. درشهر بصری در نزدیکی شام به راهبی به نام "نسطورا" برخورد کردند که او به غلام، از آینده پیغمبر و نبوت او خبر داد و از طرفی سود بسیاری عاید آنها شد که تا آن موقع، در هیچ سفری به این اندازه نبود. بعد از برگشت از شام، میسره، احوالات سفر و گفتار راهب و مشاهداتش را که از عظمت و معنویت محمد بود، برای خدیجه تعریف کرد و از همین جا بود که او را مشتاق همسری با "محمد امین" نمود.
با وجودی که مردان ثروتمندی از قریش چون "ابوجهل بن هشام" و "عقبة بن ابی معیط" از او خواستگاری کرده بودند ولی خدیجه که شیفته درستکاری و امانتداری و مکارم اخلاقی و جهات معنوی او شده بود، خود، پیشنهاد ازدواج داد و برخلاف سنت های ازدواج در میان اعراب جاهلی آن زمان، مال و ثروت زیادی از دارائیش را به محمد، هدیه کرد. محمدامین نیز این پیشنهاد را پذیرفت و مراسم عقد آنها با حضور عموهای پیامبر و بستگان خدیجه که از هه مشهورتر پسرعموی او "ورقة بن نوفل" بود انجام و خطبه عقد توسط "ابوطالب" که بزرگ بنی هاشم و عمو و کفیل پیامبر بود، اجرا شد. مهریه آن حضرت بنا به نقل برخی تاریخ 20 شتر و بنا به نقل بعضی 12 اوقیه و نیم که پانصد درهم می شود، بود. بر سر این جریان زنان مکه رابطه شان را با خدیجه قطع و او را تنها گذاشتند. حضرت رسول در آن موقع 25 سال و خدیجه بنا به اقوال مختلف بین 40 تا 28 سالگی بوده اند. برای اطلاع کامل به کتب مربوطه مراجعه شود. او اولین همسر رسول خدا بود و تا وقتی که حیات داشت هیچ زن دیگری اختیار نکرد و ثمره این ازدواج، دو پسر بنام قاسم و عبدالله که هر دو قبل از بعثت پیامبر از دنیا رفتند و 4 دختر بنام زینب، ام کلثوم، رقیه و فاطمه زهرا سلام اله علیها بود. فاطمه زهرا، بعد از بعثت به دنیا آمد.
اولین زنی که در نزد پیامبر از احترام و محبوبیت خاصی برخوردار بود.
1- حدیث مشهوری میان اهل شیعه و اهل سنت است که پیغمبر فرمود: از مردان گروه زیادی به کمال رسیدند ولی از میان زنان فقط چهار زن که عبارتند از: آسیه دختر مزاحم (زن فرعون)، مریم دختر عمران، خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و سلم.
2- و نیز فرمود: بهترین زنان بهشت چهار زن هستند: مریم دختر عمران، خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد ص، آسیه دختر مزاحم.
3- در تفسیر عیاشی از امام باقر علیه السلام، از رسول خدا روایت است که فرمود: درشب معراج چون بازگشتم، از جبرئیل پرسیدم آیا حاجتی داری؟ جبرئیل گفت: خدیجه را از طرف خداوند و از جانب من سلام برسان.
4- او یک همسر فداکار و ایثارگر، بهترین یاور برای رسول خدا و در تمام مشکلات و سختی های پی در پی و تبعیدها و محاصره های پیامبر، قوی ترین پشتییان و همراه او بود. اموال خود را در راه اهداف الهی همسرش و گسترش و تقویت اسلام، بخشش کرد و با ثروت بسیارش در راه تثبیت و پیشرفت اسلام، بسیار موثر بود.
5- او زنی با کمال و با شخصیت و با فضیلت بود و از همین رو از زنان دیگر ممتاز و پیامبر خدا او را بسیار دوست می داشت.
1- تجدید بنای خانه کعبه و حکمیت رسول خدا که در 35 سالگی رسول اکرم اتقاف افتاد (مراجعه به کتب مربوطه)
2- مبارزه با بت پرستی و اختلاف بین بت پرستان، توسط مردان و سران جامعه آن روز
3- بعثت رسول اکرم و پیغمبری آن حضرت
4- جنگ های پیغمبر
حضرت خدیجه مدت 25 سال در خانه پیامبر اسلام زندگی کرد و وی در سال دهم بعثت در دهم ماه رمضان و به مدت کوتاهی بعد از وفات "ابوطالب" عمو و سرپرست پیغمبر از دنیا رفت. آن سال را "عام الاحزان" سال اندوها گفته اند. مرقد او در «حجون مکه» در قبرستان ابوطالب کنار قبر عبدالمطلب، ابوطالب و عبدمناف می باشد.
پیامبر سالها بعد از مرگ او به خوبی از تنها یار وفادار خود یاد می کرد. بارها بیاد او گریه می کرد. به نقل از عایشه که هر وقت پیامبر گوسفندی را ذبح می کرد، می فرمود: گوشت های آن را برای دوستان خدیجه بفرستید و عایشه بر او رشک می برد و می گفت که پیامبر زیاد از او یاد می کرد. در روایت مشهور دیگری است که چون برای پیغمبر هدیه ای می آوردند گااهی می فرمود: برای فلان بانوئی ببرید که از دوستان خدیجه بوده است. رسول خدا درباره خدیجه می فرماید: خداوند بهتر از او را به من نداده است. او به من ایمان آورد در هنگامی که مردم کفر داشتند، تصدیق نبوت من کرد، زمانی که دیگران مرا تکذیب کردند و اموال خود را در اختیار من گذاشت در وقتی که دیگران محروم کردند و خداوند متعال از او فرزندانی به من عطا کرد و در روز فتح مکه، پیغمر مسیر حرکت را به گونه ای تنظیم کرد که از کنار مزار خدیجه سلام الله علیها عبور نمود.
1- فروغ ابدیت (جعفر سبحانی)
2- دائرة المعارف تشیع
3- زندگانی پیامبر اکرم (رسول جعفریان)
مولف : جمعی از نویسندگان
ناشر : التوحید
خدیجه این بانوی آگاه و پاکسرشت، و این دلباختهی فضیلت و معنویت، که اعتقاد به حق و حقیقت و تمایل به فضایل و کمالات، از خصایص ذاتی او بود، از همان دوران جوانی نیز یکی از مشهورترین زنان حجاز و عرب به شمار میرفت. وی که نخستین زن تاجر عرب و یکی از بزرگترین شخصیتهای تجاری حجاز بود، حتی پیش از ازدواج با پیامبر نیز، از شهرتی شایسته برخوردار بود. چنان که نام وی نه تنها در تاریخ اسلام، بلکه در تاریخ اعراب و قبائل عرب و در آثار و نوشتههای مورخین غیراسلامی نیز، به عظمت و تجلیل، یاد شده است. خدیجه در کار تجارت خود نیز، بر اساس همان خصوصیات و خصلتهای برجستهی انسانیش، گام برمیداشت. هرگز تجارت را به عنوان وسیلهای برای کسب درآمدهای سرشار، به هر طریق و به هر شکل که باشد، نگاه نمیکرد. هرگز در پی سودجویی و منفعت طلبیهای شخصی و بیرویه نبود. از این رو همواره سعی داشت که تجارت خود را به دور از آلودگیها، و عاری از درآمدهای ناصحیح، انجام دهد، و از عوایدی که از راههایی چون احتکار و کمفروشی و گرانفروشی و رباخواری و نظایر آن به دست میآید، مصون دارد. بر این اساس خدیجه هرگز تجارت خود را، به این گناهان نابخشودنی آلوده نکرد، و داد و ستدهایش را جز از راههای مشروع و اصولی انجام نداد. همین خصوصیات انسانی، و روش و رفتار معقول و منطقی باعث شده بود که اطمینان و اعتماد گروهها و طبقات مختلف مردم، به او جلب شود و راه پیشرفت و ترقی از راههای مشروع و افزایش درآمدهای حلال، برای او هموار گردد. تا جایی که دربارهی موفقیتهای تجاری او، و ثروت سرشاری که از این راه فرادست آورده بود، در تواریخ و متون مختلف نوشتهاند: «هزاران شتر در دست خدمه و کارکنان خدیجه بود که در اطراف کشورهایی چون مصر، شام و حبشه در راه تجارت، مشغول رفت و آمد و داد و ستد و نقل و انتقال کالاهای تجاری بودند.» (1) با این که حضرت رسول، پس از وفات خدیجه با برخی از زنان دیگر مانند عایشه، صفیه، امسلمه، و ... هم وصلت نموده، ولی در تمام مدتی که همسران دیگری در خانه داشت، باز از خدیجه به شایستگی یاد میکرد، نام او را با احترام میبرد و همواره خاطرهی او را گرامی و عزیز میداشت چنان که دربارهاش میفرمود: «هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصیب نفرموده است. او روزی که من نیاز به کمک داشتم، به یاریام آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزی به من ایمان آورد که جهانیان نسبت به من کفر میورزیدند، و روزی مرا تصدیق کرد که جهانیان تکذیبم میکردند، خداوند از او به من اولاد عنایت کرد.»
در آن زمانی که خدیجه به عنوان زن نخست عرصهی تجارت، نام و شهرت یافته بود، پیامبر اسلام دوران جوانی خود را طی میکرد. در آن سالها مردم پیامبر اسلام را به خاطر پاکی و راستی و درستی فوقالعاده و امانتداری بیمانندی که از خود نشان داده بود، به لقب «محمدامین» ملقب ساخته بودند. و همه جا نام او را توام با این صفت گویا و رسا، که نشان دهندهی یکی از خصلتهای ویژهی آن حضرت بود، بر زبان میآورند. این آوازهی درستی و امانت که در مکه توام با ادای احترام به امین، گستره شده بود، خدیجه را نیز به سوی این جوان درستکار و امانتدار، جلب و جذب کرد به طوری که در پی ملاقاتی که در حضور ابوطالب با محمدامین انجام داد، وی را به عنوان قافله سالار کاروان تجارتی، و سرپرست امور مربوط به داد و ستدهای خود برگزید بدین سان پیامبر عالیقدر اسلام در دوران جوانی، چندین بار با کاروان خدیجه به سفرهای تجارتی رفت، و با هوش سرشار و اندیشهی منطقی و داد و ستدهای معقول و درست، سود فراوان فرادست آورد. و به مکه بازگشت. همین توفیق غیر منتظره در امر تجارت که خدیجه پیش از آن هرگز نظیرش را ندیده بود، توجه و اعتماد و اطمینان خردمندترین زن حجاز را بیش از پیش به درستی و امانتداری محمدامین، جلب کرد. آنچه بدین سان خدیجه در وجود این جوان پاک و پاک سرشت، یافته بود، چنان باعث دگرگونی فکر و اندیشه و دیدگاهش شد، که یکسره در مسیر زندگی و طرز تفکر خود، تجدیدنظر کرد. وی پیش از آن دو بار ازدواج کرده، و هر دو همسرش - «عتیق بن عائذ» و «هند بن بناس» - را بر اثر مرگ آنان از دست داده بود. در پی از کف دادن دومین شوهرش، نسبت به زندگی، دیدگاه خاصی پیدا کرده و بر آن شده بود که از آن پس همهی عمر را تنها و مستقل، زندگی کند و اختیار زندگی و ثروتش را به دست هیچ کس و با هیچ عنوانی نسپارد. شاید این تصمیم از آن جا ناشی شده بود که او با آن روحیه خاص و اندیشهی والا و درون پاک و صفات برجستهاش، هیچ فردی را شایستهی همسری خود نمیدانست، و به چنان حدی از استقلال طلبی رسیده بود که ترجیح میداد در بازماندهی سالهای عمرش، به هیچ فردی وابسته و به هیچ کس متکی نباشد. اما خصوصیات بیمانند محمدصلی الله علیه و آلهاین اندیشه را از ذهن او زدود. عظمت روح و تعالی فکر و والایی روش زندگی محمدصلی الله علیه و آلهبرای او چنان جاذبهای داشت که یک باره از تصمیم پیشین خود درگذشت، و آن استقلال طلبی خاص خود را کنار گذاشت، و تصمیم گرفت از آن پس زندگی خود را با زندگی چنان مرد یگانهای پیوند زند و در هم بیامیزد. جاذبهی صداقت و راستی و پاکی محمدامین چنان بود که حتی بر غرور خدیجه نیز، فائق آمد. به طوری که خود داوطلبانه قدم پیش گذاشت، و به آن جوان والا و بیمانند پیشنهاد ازدواج داد. یک روز محمدصلی الله علیه و آله را به ملاقات خود طلبید و در این دیدار، پرده از راز دل برگرفت. و به صراحت از آنچه در اندیشه داشت، سخن گفت: «ای محمد من تو را مردی شریف و امانتدار و انسانی در اوج اصالت و صداقت و پاکی و راستی یافتم، که خود را پاک و مطهر نگاه داشتی و کمترین غباری از ناچیزترین آلودگیها نیز بر دامنت ننشسته است. تو خوش خلق و امین و راستگویی، از راست گفتن به هیچ قیمتی باک نداری، و اصالتهای انسانی خود را در برابر هیچ چیز از دست فرو نمینهی. این خصوصیات انسانی و خصلتهای برجسته و شایستهات، مرا چنان جلب و جذب کرده است که اکنون میل دارم پیشنهاد همسری و هم آشیانی با تو را مطرح کنم. اگر با پیشنهاد من توافق داری من آمادهام تا هر وقت که مناسب باشد، مراسم ازدواج را به جا آوریم.» (2) آری بدین سان خدیجه علیرغم رسوم و سنتهایی که در سرزمین حجاز آن روز رایج بود، شاید نخستین زنی بود که به جای انتظار خواستگاری از سوی مرد، خود قدم به میدان میگذاشت تا از شوهر آیندهاش خواستار ازدواج شود. البته خضوع و فروتنی یک زن در برابر فضائل و ملکات والای انسانی، هیچ گونه شگفتی ندارد. چه شده بود، چه پیش آمده بود، که یک باره یک زن برجسته و سرشناس عرب، زنی از اشراف که در میان رسوم و سنتهای دست و پا گیر اشرافی زندگی کرده بود، ناگهان همهی آن قیدها و بندها را میگسست، و همهی سنتها را زیر پا مینهاد، و بدین سان سرفراز و بالنده پیش میآمد تا در برابر چشمان حیرتزدهی این و آن دست به کاری زند که پیش از آن، شاید هیچ زنی از خانوادههای معمولی نیز، بدان دست نیازیده بودند؟ راز و رمز این ماجرا تنها در یک نکته نهفته بود: در این که زنی با شخصیت برجسته و اعتبار بیمانندش، زنی که بسیاری از زنان و حتی بسیاری از مردان، در برابرش تواضع نشان میدادند، اکنون در برابر فضایل برجسته و ملکات والای انسانی که پرتو آن در وجود محمدامین نور میافشاند، خود را خاضع و فروتن میدید. و این هیچ جای شگفتی ندارد. آری، این خدیجه بود که در برابر شخصیت متعالی و فضایل برجسته و خصوصیات و ارزشهای والای انسانی و خصلتهای ملکوتی محمدصلی الله علیه و آله چنان خاضع و فروتن شده بود که دیگر برای هیچ کدام از آن آداب و رسوم و سنتهای اشرافی ارزشی قائل نبود. این بانوی برجسته و با شخصیت، همان زنی بود که بر زنان و مردان بسیار، فرمان میراند، همان زنی بود که چون کاروانهای تجاری پربارش در جادههای عربستان و سرزمینهای دور و نزدیک آن به راه میافتاد، چشمها را خیره میکرد و آرزو و اشتیاق هم سخنی با او را، در دلها شعلهور میساخت. همان زنی بود که پیش از آن بارها و بارها، دیده شده بود که اشراف و رجال عرب و سران و اقوام طوایف، با ثروتهای هنگفت و شهرت و موقعیت فراوانی که داشتند، به خواستگاریش میآمدند، ولی او تقاضای آنان را نمیپذیرفت، و شاید اساساً آنها را شایسته و لایق خواستگاری خویش نمیدید. اما اکنون همین زن برجسته و احترامانگیز، همین زنی که در تمامی سرزمین حجاز، زنی مانند او نبود، با شور و اشتیاق فراوان و با علاقه و عاطفهای وصفناشدنی، خود قدم به میان نهاده بود، و در طرح پیشنهاد ازدواج، با محمدصلی الله علیه و آله پیشقدمی و پیشگامی میکرد. چنین بود که مقدمات ازدواج محمدصلی الله علیه و آله و خدیجه، صورت پذیرفت و گفتگو دربارهی این مزاوجت فرخنده، به مرحلهی تصمیم و تدارک رسید. خدیجه در این ازدواج، نه تنها آداب و رسوم خواستگاری را دیگرگونه ساخت، بلکه همهی سنتهای دست و پاگیر ازدواج را که آن زمان در میان اعراب جاهلی رواج داشت، زیر پا نهاد. حتی در مورد مهریه نیز دست به کاری زد که پیش از آن، کسی نظیرش را ندیده بود. با آن که خواستگاران قبلی ثروتهای کلان و نقدینههای گران، در اختیار داشتند و مهریههای سنگین و خیرهکننده عرضه میداشتند، باز خدیجه در مورد محمدصلی الله علیه و آلهرفتاری دیگر در پیش گرفت. بدین معنی که مهریه را نیز به جای آن که از سوی مرد باشد، او از مال و ثروت خود قرار داد و مبلغ چهار هزار دیناری را که به عنوان مهریه از آن سخن رفته بود، از دارائی سرشار خود به محمدصلی الله علیه و آله هدیه داد. خدیجه با این برنامهی درخشان اخلاقی، و با این رفتار خیرهکننده که در عین عظمت و شخصیت و سرافرازی، حکایت از فروتنی و تواضعی با شکوه داشت، نشان داد که به راستی برجستگی و امتیاز اصلی و اساساش از جهت ثروت سرشار و اعتبار تجاری او نیست. بلکه آنچه بدو عمیقاً ارزش و شخصیت و برجستگی میبخشید، شکوه اندیشه و طرز تفکر و والائی دیدگاههای معنوی او است که نسبت به دیگر زنان ممتاز سرفرازش میکند. آری، او شوهری میخواست که از لحاظ فضیلت و معنویت برجستهترین مردان زمان و زمانه باشد، و پیدا است که چنین کسی جز پیامبرصلی الله علیه و آله هیچ کس دیگر، نمیتوانست باشد. «ابناسحاق» سیرهنویس قدیمی نیز اعتراف میکند که: مقام معنوی و اخلاقی حرمت بیمانند خدیجه به جایی رسید که مورد عنایت خاص الهی قرار گرفت. چنان که روزی جبرئیل به هنگام نزول وحی گفت: «ای پیامبر، سلام پروردگار یکتا را به خدیجه برسان.» پیامبر اسلام نیز به خدیجه گفت: «ای خدیجه، اینک جبرئیل درود پروردگار را به تو ابلاغ میکند». آنگاه خدیجه در پاسخ گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئیل...»
گفتگوهای مقدماتی دربارهی این ازدواج فرخنده، انجام گرفت. قرارها گذاشته شد. روز موعود تعیین گردید. و در آن روز طی مراسمی ساده، با حضور نزدیکترین کسان و اقوام محمدصلی الله علیه و آله و خدیجه، مراسم ازدواج برگزار شد. در آن روز مبارک خطبهی عقد ازدواج این دو شخصیت بزرگ برجسته توسط عموی محبوب پیامبر اکرم، یعنی ابوطالب که از محترمترین بزرگان و سران قریش بود، خوانده شد و بدین صورت خانهی خدیجه با قدوم مبارک پیامبر اسلام، نور و شکوه و زیبایی معنوی پیدا کرد. ولی هنوز کسی نمیدانست که این خانه به زودی خانهی شرافت، محل نزول وحی و نزولگاه جبرئیل و دیگر فرشتگان آسمانی خواهد شد. پس از انجام مراسم و اجرای خطبهی عقد، محمدصلی الله علیه و آله از جای برخاست و به سوی در به راه افتاد. طرز رفتار و شکل حرکتش نشان میداد که تصمیم دارد مجلس را ترک گوید، و از آن خانه بیرون رود تا خانهی خود را برای ورود همسر ارجمندش آماده سازد. اما ناگهان صدای خدیجه در قفای محمدصلی الله علیه و آله به این کلمات بلند شد: «ای محمد کجا میروی، که اکنون خانهی من، خانهی تو است، و کلید همهی صندوقها در اختیار تو، و من از امروز کنیز و فرماندار تو هستم». و بدینسان خانهی خدیجه، کاشانهی آرامش و سعادت مشترک این دو شخصیت بزرگوار و برجسته شد و از آن پس محمدصلی الله علیه و آله به آن خانه نقل مکان کرد تا آرامش گم گشتهای را که در سنین کودکی با مرگ پدر و مادر از دست داده بود، در این خانه بازیابد. و در آن محیط امن و آرامش، با آسودگی و فراغ بال در مسیر افکار و اندیشههای والای خود پیش رود. اما نکتهی مهم و چشمگیر دیگری هم در این ازدواج وجود داشت و آن این بود که چنین پیمان زناشویی ساده و ایثارگرانهای، برای پیامبر اسلام ارزشی داشت که خداوند متعال، با حکمت بالغهاش، 15 سال بعد آن را به منصهی ظهور درآورد. بدینسان که بر اثر این پیوند زناشویی، تمامی ثروت خدیجه در اختیار حضرت محمدصلی الله علیه و آله قرار گرفت و آن حضرت نیز پس از مبعوث شدن به پیامبری، تمام آن ثروت هنگفت را در راه پیشرفت اسلام و در راه خدا صرف کرد. خدیجه برای پیامبر اسلام نمونهی یک همسر فداکار و ایثارگر بود. از همان آغاز زندگی مشترک تا آخرین لحظهی حیات پرثمر خویش، در تمام مدت بهترین یار و یاور و مهربانترین مونس پیامبر محسوب میشد. در روزهای آرامش نزدیکترین همدم پیامبر، در ایام دشواری و در گیرودار شداید زندگی صبورترین و پر تحملترین مددکار، و در تمام حوادث سخت و مصیبتهای پیدرپی قویترین پشتیبان و همقدم و همراه رسول اکرم بود. در تمام شدائد و دشواریهایی که در سالهای بعد از بعثت برای پیامبر و مسلمانان رخ میداد، خدیجه نه تنها مونس پیامبر و موجب تسلی خاطرش بود، بلکه چون مادری مهربان برای تمام مسلمانها نیز مایهی امید و پشتگرمی و قوت قلب به شمار میرفت، و با صبر و شکیبایی بیحساب و قدرت تحمل شگفتانگیز و پایداری و مقاومت شگرفش سرمشق دیگران نیز قرار میگرفت. علاوه بر آن هرگز از بذل مال فراوانش در راه هدف الهی پیامبر و گسترش و تقویت اسلام دریغ نورزید.با آن قدرت مالی و شهرت و مقامی که داشت، و با آن که قادر بود بهترین زندگیها را داشته باشد و در کمال نعمت و رفاه و آسایش بسر برد، ولی تمام مظاهر زندگی دنیوی را به دور ریخت و در عوض با تمام ناملایماتی که به خاطر زندگی با پیامبر بر او روی آورده بود دست و پنجه نرم کرد. سالها، با زجر و شکنجه شوهر بزرگوارش، با تهدیدهایی که بر زندگی هر دو سایه انداخته بود، و با تن دادن به تبعید و محاصره و حتی تحمل روزهای گرسنگی و شبهای بیداری، به آسانی کنار آمد، تا هر روز قدمی تازه در راه نیل به اهداف عالیهی اسلام و پیاده کردن برنامههای قرآن و پیشرفت مکتب انسانساز اسلام بردارد. در تمام شدائد و دشواریهایی که در سالهای بعد از بعثت برای پیامبر و مسلمانان رخ میداد، خدیجه نه تنها مونس پیامبر و موجب تسلی خاطرش بود، بلکه چون مادری مهربان برای تمام مسلمانها نیز مایهی امید و پشتگرمی و قوت قلب به شمار میرفت، و با صبر و شکیبایی بیحساب و قدرت تحمل شگفتانگیز و پایداری و مقاومت شگرفش سرمشق دیگران نیز قرار میگرفت. علاوه بر آن هرگز از بذل مال فراوانش در راه هدف الهی پیامبر و گسترش و تقویت اسلام دریغ نورزید.
این بانوی بزرگوار و الگوی ممتاز زن مسلمان، در نزد پیامبر اکرم از احترام و محبوبیت خاص برخوردار بود. رسول گرامی، آن خاتون محترم را بسیار دوست میداشت، به مهر و درایت او آگاه بود. و از این رو در کارهای خود با وی نه فقط مانند یک همسر، بلکه همچون یک دوست فهیم و دلسوز و یار صمیمی، مشورت میکرد و به نظریاتی که خدیجه ابراز میداشت، با دیدهی احترام مینگریست. از حضرت علی علیه السلام روایت شده است که فرمود: «این جمله را از خود پیامبر اسلام شنیدم که فرمود: بهترین زنان بنیاسرائیل در عصر گذشته، مریم بنت عمران، و بهترین زنان امت، امروز خدیجه بنت خویلد است. (3) البته مقام والا و احترام و شخصیت خدیجه علیهاالسلام را نباید با معیارهای عادی سنجید، چه مقام و احترام آن بزرگوار چنان بالا گرفت که خداوند تبارک و تعالی به وسیله جبرئیل برای او سلام فرستاد و او را به پاداشی عظیم وعده داد که هیچ کس دیگری، اعم از گذشتگان یا معاصرینش یا از اصحاب رسول خدا، بدان مقام نرسیده بودند. بخاری یکی از محدثین بزرگ اهل سنت که یکی از شش «صحیح» عمده و معتبر جهان تسنن از آن اوست، نقل میکند: «عایشه میگوید: دربارهی هیچ زنی به اندازهی خدیجه حسرت نکشیدم و حسادت نبردم وقتی شنیدم که پروردگارش او را به بهشت وعده داده است.» (4) این سخن عایشه، دور از واقعیت نبوده است. چون میدانیم که خدیجه نخستین همسری است که پیامبر اکرم قبل از آغاز رسالت اختیار کرده و مدتی طولانی، نزدیک به 25 سال با وی زندگی کرده است. با این که حضرت رسول، پس از وفات خدیجه با برخی از زنان دیگر مانند عایشه، صفیه، امسلمه، و ... هم وصلت نموده، ولی در تمام مدتی که همسران دیگری در خانه داشت، باز از خدیجه به شایستگی یاد میکرد، نام او را با احترام میبرد و همواره خاطرهی او را گرامی و عزیز میداشت چنان که دربارهاش میفرمود: «هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصیب نفرموده است. او روزی که من نیاز به کمک داشتم، به یاریام آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزی به من ایمان آورد که جهانیان نسبت به من کفر میورزیدند، و روزی مرا تصدیق کرد که جهانیان تکذیبم میکردند، خداوند از او به من اولاد عنایت کرد.»(5) این سخنان صریح و بیشائبه از زبان مبارک پیامبر گرامی اسلام به خوبی میرساند که خدیجه از چه موقعیت ممتازی در نزد پیامبر، و از چه شخصیتی برخوردار بوده است. عایشه میگوید: روزی نمیشد که پیامبر اسلام از خدیجه ذکر خیری به میان نیاورد. به حدی که روزی غیرت و تعصب زنانه بر من غالب شد و با همان حال (حسادت) گفتم: آیا او زن سالخوردهای نبود که خداوند متعال بهتر از او نصیب تو کرده است؟ (منظور عایشه از این سخن، ابراز وجود و بیان ارزش خودش بوده است، زیرا خود را که زنی بسیار جوان بود با حضرت خدیجه مقایسه کرده و خواسته است که امتیاز جوانی خود را مطرح کند. اما خودش ادامه میدهد:) پیامبر اسلام به شدت غضبناک شد، به حدی که موهای جلوی سر مبارکش از شدت غضب تکان خورد و آنگاه آن جملات تحسینآمیز را (که فوقا نقل کردیم) دربارهی خدیجه بیان فرمود. و باز عایشه میگوید: «هر وقت در منزل گوسفندی ذبح میشد، پیامبر اسلام میفرمودند: از گوشت آن برای دوستان خدیجه هم بفرستید. روزی به این وضع اعتراض کردم، ولی پیغمبر فرمودند: من دوستان خدیجه را نیز دوست میدارم.» (6) آنچه ذکر شد فقط مشتی از خروار بود. وگرنه احادیث بسیار زیادی در دست داریم که از طریق دانشمندان اهل سنت هم نقل شده است و همه از اوصاف درخشان و شخصیت ممتاز و احترام فوقالعادهی خدیجه سخن میگویند: از جمله در احادیث فراوان از طریق علمای عامه و خاصه، آمده است که: کاملترین و بهترین زنان از نظر ایمان چهار تن بودهاند که عبارتند از آسیه دختر مزاحم (همسر فرعون)، مریم دختر عمران (مادر حضرت عیسی مسیح) خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر پیامبر اسلام. (7) لذا به خاطر همین اوصاف و فضایل، همین شخصیت و بزرگواری، همین کاردانی و شایستگی و عطوفت و درایت و سایر امتیازات فوقالعادهی آن بانوی عزیز بود که پیامبر اسلام، مادامی که خدیجه کبری زنده بود، با زن دیگری ازدواج نکرد و با آن که در آن زمان، شرایط خاص زمانی و مکانی و سنتهای قومی و منطقهای تعدد زوجات را به صورت امری کاملاً عادی مینگریست و مردان بسیاری در یک زمان چند همسر در خانه داشتند، و با آن که قوانین اسلام نیز با تحقق شرائط لازم این اجازه را در اختیار هر فرد عادی هم میگذاشت - چه رسد به پیامبر خدا - باز رسول اکرم هم هرگز در طول حیات خدیجه از این حق خود استفاده نکرد. نکتهی مهم آن که خدیجه در حساسترین شرایط زندگی پیامبر اسلام - چه آن زمان که وجود مبارکش در آستانهی نزول وحی قرار داشت و همه چیز دگرگون شده بود، و چه آن زمان که وحی الهی بر قلب پاکش نازل میشد و جهانی را به لرزه درمیآورد - همواره رسول اکرم را به خوبی درک میکرد. او را به طور صحیح شناخت و به واقعیتهای والای وجودش پی برد. رسالت او را به روشنی فهمید و آن را با تمام جانش پذیرفت و با همهی توان خود در راه تثبیت و گسترش آن ایستادگی کرد. و به راستی که کمتر همسری میتواند این چنین حساس و فهمیده و با کمال و عمیق و عالم و واقعبین باشد.
در شرح اوصاف و فضایل خدیجه، سخن تمام نمیشود مگر آن که به مراتب فضل و دانش وی نیز اشاره کنیم و بگوییم که او زنی دانشمند، پرتجربه، بسیار فهیم، بسیار روشنبین و صاحبکمال بود. هر مسألهای را به دقت بررسی میکرد، هرگز بدون علم و اندیشه چیزی را نمیپذیرفت و بدون تفکر و تعمق حرفی نمیزد. در آغاز رسالت به محض آن که متوجه شد تغییرات غیر عادی در پیامبر ایجاد شده و حتی وضع جسمانی آن حضرت و اعمال و رفتار و حرکاتش دگرگون شده است، در آن شرایط حساس، با دقت و تدبر و تفکر ویژهای که داشت، بهتر و دقیقتر از بزرگترین دانشمندان علم روانشناسی به اصل مسأله پی برد و با قاطعیت و صراحت اعلام کرد که تمام آن تغییرات و پیدایش آن وضع خاص جسمانی برای پیامبر، آثار یک دگرگونی و تحول عمیق روحی و معنوی است و هیچ عارضهی دیگری وجود ندارد. در زمانی بعضی از آشنایان و اطرافیان از گوشه و کنار و گاه به طور جسته گریخته و گاه آشکارا برای تغییر حال پیامبر ابراز نگرانی میکردند، خدیجه با روشنبینی خاص و درک هوشمندانهاش خطاب به پیامبر گفت: «خداوند تو را هرگز عاجز و ناتوان میسازد (و به بیماریهای سخت جسمانی که باعث عدم تعدل و زمینگیری شوند دچار نمیکند) چون تو در زندگی خود همیشه صلهی رحم داشته و داری، مهمانی میدهی و مهماندوستی و مهماننوازی میکنی، از مستمندان و درماندگان دستگیری میکنی و فریادرس مظلومان هستی.» (8) نکتهی مهم آن که خدیجه در حساسترین شرایط زندگی پیامبر اسلام - چه آن زمان که وجود مبارکش در آستانهی نزول وحی قرار داشت و همه چیز دگرگون شده بود، و چه آن زمان که وحی الهی بر قلب پاکش نازل میشد و جهانی را به لرزه درمیآورد - همواره رسول اکرم را به خوبی درک میکرد. او را به طور صحیح شناخت و به واقعیتهای والای وجودش پی برد. رسالت او را به روشنی فهمید و آن را با تمام جانش پذیرفت و با همهی توان خود در راه تثبیت و گسترش آن ایستادگی کرد. و به راستی که کمتر همسری میتواند این چنین حساس و فهمیده و با کمال و عمیق و عالم و واقعبین باشد. چنین بانویی، با چنین اوصاف والایی، علاوه بر تمام امتیازاتش بهترین شریک غم و اندوه پیامبر نیز بود. و این صفتی است که هرگاه زنی منصف بدان باشد، یکی از مهمترین عوامل موفقیت در زندگی مرد، و در تحکیم اصول و مبانی خانوادگی او به شمار خواهد رفت، به طوری که هرگز زیبایی و جمال و سایر نشانهها و خصوصیات زنانگی نمیتواند جای آن را پر سازند. توجه بدین امر، در زندگی خانوادگی خدیجه کاملاً مشهود و آشکار بود و اسناد معتبر حاکی از آن است. «ابناسحاق» یکی از سیرهنویسان اولیه و معروف اسلام در این باره میگوید: پیامبر اسلام هر چیز مکروهی را که میدید و میشنید و هر ناروایی را که بر او وارد میگردید، محزون و متأثرش میساخت، هنگام بازگشت به خانه با خدیجه در میان میگذاشت. و خداوند به وسیلهی خدیجه، آن مکروه و ناروا را فرج و گشایش عنایت میفرمود. خدیجه همواره او را به ثبات و مقاومت دعوت میکرد و با درایت و عطوفت خود دردها و رنجها و آلام پیامبر را تسکین میداد (و چنین شریک زندگی و غمگسار مهربانی همیشه یار و مددکار پیامبر بود) تا روزی که خدیجه از دنیا رفت و یک غمخوار فهیم و مصاحب و مشاور مهربان و صمیم از دست رفت... این سیرهنویس قدیمی نیز اعتراف میکند که: مقام معنوی و اخلاقی حرمت بیمانند خدیجه به جایی رسید که مورد عنایت خاص الهی قرار گرفت. چنان که روزی جبرئیل به هنگام نزول وحی گفت: «ای پیامبر، سلام پروردگار یکتا را به خدیجه برسان.» پیامبر اسلام نیز به خدیجه گفت: «ای خدیجه، اینک جبرئیل درود پروردگار را به تو ابلاغ میکند». آنگاه خدیجه در پاسخ گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئیل...»
«ابنسعد» یکی دیگر از مورخین اسلامی، در کتاب «طبقات» مینویسد: «حضرت آدم در بهشت نگاهی به زندگی محمد صلی الله علیه و آله میافکند و میگوید: یکی از برتریهای محمد صلی الله علیه و آله بر من این است که همسر او در راه اجرای اوامر خداوند با شوهرش همکاری و مساعدت نمود، و حال آن که همسر من، مرا در نافرمانی نسبت به دستورهای الهی راه نشان داد.» (9)
از حضرت خدیجه چهار فرزند متولد شدند. پسری به نام قاسم به دنیا آمد که طاهر و طیب لقب داشت، و کنیهی «ابوالقاسم» برای پیامبر اسلام، از نام همین فرزند عزیز گرفته شده است. قاسم دوران نوزادی و شیرخوارگی را مدتی طی کرد و حتی تا مرحلهی پاگشودن و به راه افتادن هم زنده بود. اما هنوز از شیر گرفته نشده بود که بنا بر تقدیر الهی از دنیا چشم پوشید و به سرای باقی شتافت. غیر از این فرزند پسر، خدیجه دارای سه دختر نیز شد که اسامی آنان زینب و امکلثوم و فاطمه علیهماالسلام بود. آری شخصیت والایی همچون خدیجه است که در دامان پاکش، پاکدامنترین و پاکیزه گوهرترین بانوی جهان هستی، یعنی حضرت فاطمه زهرا سلاماللَّهعلیها، پرورانده میشود. آن خورشید تابانی که بنا بر اراده و مشیت الهی، از میان تمام فرزندان پیامبر، برای پدر بزرگوارش باقی میماند، تا برای مادری انوار الهی و سادات جهان، انتخاب شود، و در دامان گهربارش فرزندان همچون ائمهی معصومین علیهم السلام را پرورش دهد که خود، مشعلداران ارشاد و هدایت جهانیان باشند... آری فاطمه سلام الله علیها این چنین مادری داشت که «خدیجه» نامور گشته بود... (10) امام صادق علیهالسلام نیز به آن اشاره فرمودهاند: «عن مفضل بن عمر، قال: قلت لابی عبداللَّه الصادق علیهالسلام کیف کان ولاده فاطمه علیهاالسلام؟ فقال: نعم؛ ان خدیجه علیهاالسلام لما تزوج بها رسولاللَّه صلی اللَّه علیه و آله و سلم هجرتها نسوه مکه فکن لا یدخلن علیها ولا یسلمن علیها و لا یترکن امراه تدخل علیه فاستوحشت لذلک و کان جزعها و غمها حذراً علیه.» (11) آری، چون خدیجه علیهاالسلام به ازدواج رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله درآمد زنان مکه رابطه خود را با خدیجه علیهاالسلام قطع کردند و دیگر به خانهی او نمیآمدند. و در هنگام ملاقات به او سلام نمیکردند. رفت و آمد دیگران به خانه خدیجه علیهاالسلام را مراقبت کرده، مانع رفتن آنان به خانه او میشدند. زنان مکه، خدیجه علیهاالسلام را تنها گذاردند، دیگر با او دوستی نمیکردند. خدیجه علیهاالسلام از این موضوع غمگین و ناراحت بوده و وحشت او را فراگرفته بود. این ترک رفت و آمد و محاصرهی روحی خدیجه علیهاالسلام با مبعوث شدن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به رسالت شدیدتر شد. در این زمان چون رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را دشمن خود میدانستند هرگونه ارتباطی را با خدیجه علیهاالسلام که حامی اصلی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله بود قطع کردند و خدیجه علیهاالسلام را در آن شرایط سخت تنهای تنها گذاردند.
1- تذکرةالخواص، ج 2، ص 302 . 2- تذکرة الخواص، ج2، ص 302 . 3- عمدة ابن بطریق، ص 24 . 4 - صحیح بخاری، جزو پنجم، باب 30، ص 114 5- همسران رسول خدا، ص 18. به نقل از استیعاب ابن عبدالبر. 6- منبر الاسلام و توفیق الاعلم . 7- استیعاب و صحیح بخاری. 8- سیره ابنهشام، ج1، ص 114- 116. 9- طبقات ابنسعد، ج 1، ص 134. 10- مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 174 11- امالی شیخ صدوق، ص 593 .
نویسنده : محمد محسن طبسی
ناشر : مرکز تحقیقات حضرت ولی عصر (ع)
سخن ازخدیجه(علیها السلام)، سخن از یک دنیا عظمت و پایداری واستقامت در هدف است. به حق قلم فرسایی درباره کسی که خداوند براو سلام و درود می فرستد، بسی مشکل است.اما به مصداق "ما لا یدرک کلّه لایدرک کلّه،" به بررسی گوشه هایی از شخصیت و زندگی این بزرگ بانو می پردازیم :
خدیجه(علیها السلام) 68 سال قبل از هجرت بدنیا آمد با توجه به اینکه سن حضرت خدیجه هنگام ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کمتر از سی سال بوده، پس تاریخ ولادت ایشان غیر از این است که در متن داده شده است . خانواده ای که خدیجه (علیها السلام)را پرورش داد از نظر شرافت خانوادگی و نسبت های خویشاوندی ، در شمار بزرگترین قبیله های عرب جای داشت.این خاندان در همه حجاز نفوذ داشت. آثار بزرگ و نجابت و شرافت از کردار و گفتار خدیجه (علیها السلام) پدیدار بود. خدیجه (علیها السلام) از قبیله هاشم بود و پدرش خویلد بن اسد قریشی نام داشت . مادرش فاطمه دختر زائدبن اصم بود .
خدیجه (علیها السلام)در بین اقوام خود یگانه و ممتاز و میان اقران کم نظیر بود . او به فضیلت اخلاقی و پذیرایی های شایان بسیار معروف بود و بدین جهت زنان مکه به وی حسد میورزیدند. دختر خویلد در سجایا و کمالات اخلاقی زبانزد و نمونه بود و به حق ایشان کُفو خوبی برای پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) بود. بی تردید می توان گفت که این سجایا و فضایل اخلاقی سبب شد تا خدیجه(علیها السلام)برای همسری پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) شایسته شمرده شود. طبق روایات ، او برای پیامبر (صلی الله علیه وآله)یاوری صدیق بود. سیر اعلام النّبلاء،ج2،ص114
معروف است بحار الانوار، ج16،ص10تنقیح المقال،ج3،ص77ریاحین الشریعه،ج2،ص202 اولین کسی که به خواستگاری خدیحه (علیها السلام)آمد یکی از بزرگان عرب به نام "عتیق بن عائذ مخزومی" بود. او پس از ازدواج با خدیجه(علیها السلام)، در جوانی درگذشت واموال بسیاری را برای خدیجه(علیها السلام)به ارث گذاشت. پس از او "ابی هالة بن المنذر الاسدی" که یکی از بزرگان قبیله خود بود با وی ازدواج کرد. ثمره این پیوند فرزندی به نام "هند"بود که در کودکی درگذشت. ابی هاله نیز پس از چندی، وفات یافت وثروت بسیار از خویش بر جای گذاشت. هر چند این مطلب که پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)سومین همسر پیامبر(صلی الله علیه وآله) بود و جز عایشه با دوشیزه ای دیگر ازدواج نکرد نزد عامه و خاصه معروف است ولی مورد تأیید همگان نمی باشد. جمعی از مورخان و بزرگان نظر مخالف دارند برای مثال "ابولقاسم کوفی" ، "احمدبلاذری" ، "علم الهدی" ،(سید مرتضی) در کتاب "شافی" و "شیخ طوسی" در "تلخیص شافی" آشکارا می گویند که خدیجه (علیها السلام) هنگام ازدواج با پیامبر، "عذرا" بوده است. این معنا را علامه مجلسی نیز تایید کرده است . او می نویسد: "صاحب کتاب انوار والبدء" گفته است که زینب و رقیه دختران هاله، خواهران خدیجه(علیها السلام)بودند تنقیح المقال،ج3،ص77. برخی از معاصران نیز چنین ادعاکرده اند و برای اثبات ادعای خود کتابهایی نوشته اند.ر.ک:بنات النبی صلی الله علیه و آله و سلم ام ربائبه نوشته علامه سید جعفر مرتضی،ص 88.
فضایل اخلاقی خدیجه(علیها السلام)،بسیاری ازبزرگان و صاحب منصبان عرب عتبه،شیبه،عقبة بن ابی معیط،ابوجهل و...ریاحین الشریعه،ج2،ص239. را به فکر ازدواج باوی می انداخت. ولی خاطرات همسر پیشین به وی اجازه نمی داد شوهر دیگری انتخاب کند. تااینکه با مقامات معنوی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)آشنا شد و آن دو غلامی را که برای تجارت همراه پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرستاده بود مطالب و معجزاتی که از وی دیده بودند برای خدیجه(علیها السلام) نقل کردند. خدیجه(علیها السلام) فریفته اخلاق و کمال پیامبر شد.البته او از یکی از دانشمندان یهود و نیز ورقة بن نوفل، که از علمای بزرگ عرب و خویشان نزدیک خدیجه(علیها السلام) به شمار می رفت، درباره ظهور پیامبر(صلی الله علیه وآله) آخرالزمان و خاتم الانبیا مطالبی شنیده بود .بحارالانوار،16،ص61. همه این عوامل باعث شد تا خدیجه(علیها السلام)حضرت محمد(صلی الله علیه وآله)را به همسری خود انتخاب کند .
زفاف حضرت خدیجه (علیها السلام)با حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) 2 ماه و 75 روز پس از بازگشت از سفر تجارت شام همان،ص20. تحقق یافت. در آن زمان، حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) 25 سال داشت زندگانی فاطمه زهرا علیها السلام،حسین عماد زاده،ص29. و خدیجه(علیها السلام)چهل ساله بود.بحارالانوار،ج16،ص3. ابن عباس سن ایشان را 28 سال نقل بحارالانوار،ج16،ص3. می کند. زندگانی فاطمه زهرا علیها السلام،ص29. هر چند بعضی از مورخّان اهل سنّت سعی می کنند این سخن را رد کنند چون راوی آن محمد بن صائب کلبی از شیعیان است و آنها او را ضعیف می دانند. خدیجه(علیها السلام) به سبب علاقه به حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)مقام معنوی او با رسول خدا(صلی الله علیه وآله)ازدواج کرد وتمام دارایی و مقام و جایگاه فامیلی خود را فدای پیشرفت مقاصد همسرش ساخت. در عقد ازدواج حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)و خدیجه(علیها السلام)، عبدالله بن غنم بحارالانوار،ج16،ص12،اعلام النّبلاء،ج2،ص111. به آنها چنین تبریک گفت: هنیئاً مریئاً یا خدیجة قد جرت ***لک الطیر فیما کان منک باَسعد تزوجت خیر البریّة کلهّا ***ومن ذاالذی فی الناس مثل محمد؟ وبشّر به البُرّان عیسی بن مریم ***و موسی ابن عمران فیاقُرْب موعد أقرّت به الکتاب قدماً بِاَنّه ***رسول من بطحاء هادو مهتد یکی از رجال قریش و شاعر بود.(بحارالانوار،ج16،ص14. ***گوارا باد بر تو ای خدیجه که طالع تو سعادتمند بوده و با بهترین خلایق ازدواج کردی. چه کسی در میان مردم همانند محمد است. محمد کسی است که حضرت عیسی و موسی به آمدنش بشارت داده اند و کتب آسمانی به پیامبری او اقرار داشتند. رسولی که سر از بطحاء(مکه) در می آورد و او هدایت کننده و هدایت شونده است.
احترام حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) به خدیجه(علیها السلام)، به خاطر عقیده و اعتقاد او به توحید بود. سفینة البحار،ج2،ص 570،وقات الزهراء علیها السلام،سید عبد الرزاق مقرم،ص7.
خدیجه(علیها السلام) از بزرگترین بانوان اسلام به شمار می رود. او اولین زنی بود که به اسلام گروید چنان که علی بن ابی طالب(علیه السلام) اولین مردی بود که به اسلام روی آورد. تنقیح المقال،ج3،ص77. اولین زنی که نماز خواند، خدیجه بود.او انسانی روشن بین و دوراندیش بود.باگذشت علاقمند به معنویات، وزین و با وقار، معتقد به حق و حقیقت و متمایل به اخبار آسمانی بود. بحارالانوار،ج16،ص21و79. همین شرافت برای او بس که همسر رسول خدا(صلی الله علیه وآله)بودوگسترش اسلام به کمک مال و ثروت او تحقق یافت. سیرالاعلام النُّبلاء،ج2،ص111. خدیجه از کتب آسمانی آگاهی داشت و علاوه بر کثرت اموال و املاک، او را "ملکه بطحاء" می گفتند.از نظر عقل و زیرکی نیز برتری فوق العاده ای داشت و مهمتر اینکه حتی قبل از اسلام وی را "طاهره" ریاحین الشریعه، ج2،ص207. و "مبارکه" و "سیده زنان" ریاحین الشریعه، ج2،ص207. می خواندند. سیرالاعلام النبلاء،ج2،ص111. جالب این است که او از کسانی بود که انتظار ظهور پیامبر جدید را می کشید و همیشه از ورقة بن نوفل و دیگر علماء جویای نشانه های نبوت می شد. اشعار فصیح پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) از علم و ادب و کمال و محبت او به آن بزرگوار حکایت می کند. بحارالانوار، ج16،ص52. نمونه ای از اشعار خدیجه درباره پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)چنین است: فلوانّنی امسیت فی کل نعمة***ودامت لی الدنیا و تملک الاکاسرة فما سُوِّت عندی جناح بعوضة***اذا لم یکن عینی لعینک ناظرةبحارالانوار،ج16،ص52. اگر تمام نعمت های دنیا از آن من باشد و ملک و مملکت کسراها و پادشاهان را داشته باشم، در نظرم هیچ ارزش ندارد زمانی که چشمم به چشم تو نیافتد. دیگر خصوصیت خدیجه این است که او دارای شمّ اقتصادی و روح بازرگانی بود و آوازه شهرتش در این زمینه به شام هم رسیده بود. زندگانی فاطمه زهرا علیها السلام،ص31.البته سجایای اخلاقی حضرت خدیجه(علیها السلام)چنان زیاد است که قلم از بیان آن ناتوان است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)می فرماید: "افضل نساءاهل الجنة خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد و مریم بنت عمران وآسیه بنت مزاحم." ریاحین الشریعة،ج2،ص204. چه می توان گفت در شأن کسی که مایه آرامش و تسلای خاطر رسول خدا بود؟!در تاریخ می خوانیم: "حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) هر وقت از تکذیب قریش و اذیت های ایشان محزون و آزرده می شدند، هیچ چیز آن حضرت را مسرور نمی کرد مگر یاد خدیجه و هرگاه خدیجه رامی دید مسرور می شد" همان، ص25. ذهبی می گوید: مناقب و فضایل خدیجه بسیار است او از جمله زنان کامل، عاقل، والا، پای بند به دیانت و عفیف و کریم و از اهل بهشت بود. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) کراراً او را مدح و ثنا می گفت و بر سایر امّهات مؤمنین ترجیح می داد و او را بسیار تجلیل می کرد. به حدی که عایشه می گفت: بر هیچ یک از زنان پیامبر به اندازه خدیجه رشک نورزیدم و این بدان سبب بود که پیامبر(صلی الله علیه وآله)بسیار او را یاد کرد. سیر الاعلام النبلاء،ج2،ص111.
خدیجه کبری(علیها السلام) چنان مقام والایی داشت که خداوند عزّوجل بارها بر او درود و سلام فرستاد.طبق روایاتی از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام)پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)هنگام بازگشت ازمعراج، به جبرئیل فرمود: "آیا حاجتی داری؟" جبرئیل عرض کرد: خواسته ام این است که از طرف خدا و من به خدیجه سلام برسانی" بحارالانوار،6،ص7. در روایتی دیگر می خوانیم: روزی خدیجه به طلب رسول خدا(صلی الله علیه وآله)بیرون آمد. جبرئیل به صورت مردی با وی روبه رو شد و از خدیجه احوال رسول خدا(صلی الله علیه وآله)را پرسید. خدیجه نمی توانست بگوید رسول خدا(صلی الله علیه وآله)در کجا بسر می برد.او می ترسید این مرد از کسانی باشد که قصد کشتن رسول خدا(صلی الله علیه وآله)را دارد. وقتی که خدمت آن حضرت رسید و قصه را باز گفت، حضرت محمد(صلی الله علیه وآله)فرمود:آن جبرئیل بود و امر کرد که از خداتو را سلام برسانم.ریاحین الشریعه، ج2،ص206.
وقتی حضرت خدیجه(علیها السلام) دریافت که سعادتمند شده، هر چه داشت در راه پیشرفت و موقعیت پیغمبر اسلام(صلی الله علیه وآله) انفاق کرد. او تمام اموال خویش را به پیامبر(صلی الله علیه وآله) بخشید و در راه نشر اسلام به مصرف رساند. تا جایی که هنگام رحلت پارچه ای برای کفن نداشت. ابن اسحاق جمله ای در شأن خدیجه دارد که گویای همکاری و صداقت او در پیشبرد اسلام است. او می گوید: "خدیجه یاور صادق و با وفای پیامبر(صلی الله علیه وآله)بود و مصیب تها در پی رحلت خدیجه(علیها السلام) وابو طالب بر پیامبر(صلی الله علیه وآله) سرازیر شد." سیره ابن هشام،ج1،ص426. گویا این دو در برابر هجوم ناملایمات بر پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)،سدی بلند و مستحکم بودند.این جمله معروف که اسلام رهین اخلاق پیامبر (صلی الله علیه وآله)، شمشیر علی (علیه السلام)، و اموال خدیجه است الصحیح فی سیرة النبی الاعظم صلی الله علیه و آله و سلم ، علامه سید جعفر مرتضی عاملی، ج3،ص198. از نهایت همکاری و صداقت خدیجه(علیها السلام) پرده بر می دارد.
در تعداد فرزندان خدیجه(علیها السلام)،میان مورّخان اختلاف است. به گفته مشهور: ثمره ازدواج رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و خدیجه(علیها السلام)، شش فرزند بود.1- هاشم.2- عبدالله. به این دو "طاهر" و "طیّب" می گفتند. بعضی مدعی هستندکه پیامبرازخدیجه دو پسر به نام قاسم و عبدالله داشت که ملقّب به طیّب و طاهر بودند نه این که غیراز قاسم و عبدالله فرزندانی به نام طیّب وطاهر باشد. (ریاحین الشریعه،ج2،ص267. 3- رقیّه.4- زینب. 5- ام کلثوم.6- فاطمه. رقیّه بزرگترین دخترانش بود و زینب، ام کلثوم و فاطمه به ترتیب پس از رقیّه قرار داشتند.پسران خدیجه(علیها السلام)پیش از بعثت پیامبر(صلی الله علیه وآله)بدرود زندگی گفتند. ولی دخترانش، نبوت پیامبر(صلی الله علیه وآله)را درک کردند. فروغ ابدیّت ،ج1،ص167. گروهی از محققان معتقدند: قاسم و همه دختران رسول خدا(صلی الله علیه وآله)پس از بعثت به دنیا آمدند و چند روز پس از بعثت پیامبر(صلی الله علیه وآله)به مدینه هجرت کردند. تنقیح المقال،ج3،ص77.
حضرت خدیجه(علیها السلام) سه سال قبل از هجرت بیمار شد ریاحین الشریعه،ج2،ص77. پیغمبر(صلی الله علیه وآله)به عیادت وی رفت و فرمود: ای خدیجه(علیها السلام)، "اما علمت انّ الله قد زوجّنی معک فی الجنّة" آیا می دانی که خداوند تو را در بهشت نیز همسر من ساخته است؟! آنگاه از خدیجه(علیها السلام) دل جویی و تفقّد کرد او را وعده بهشت داد و درجات عالی بهشت را به شکرانه خدمات او توصیف فرمود.بحارالانوار،ج19،ص20. چون بیماری خدیجه شدّت یافت، عرض کرد: یا رسول الله! چند وصیت دارم: من در حق تو کوتاهی کردم، مرا عفو کن. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: هرگز از تو تقصیری ندیدم و نهایت تلاش خود را به کار بردی. در خانه ام بسیار خسته شدی و اموالت را در راه خدا مصرف کردی. عرض کرد یا رسول الله! وصیت دوم من این است که مواظب این دختر باشید و به فاطمه زهرا(علیها السلام)اشاره کرد. چون او بعد از من یتیم و غریب خواهد شد. پس مبادا کسی از زنان قریش به او آزار برساند. مبادا کسی به صورتش سیلی بزند. مبادا کسی بر او فریاد بکشد. مبادا کسی با او برخورد زننده ای داشته باشد. اما وصیت سوم را شرم می کنم برایت بگویم. آن را به فاطمه می کنم تا برایت بازگو کند. سپس فاطمه را فراخواند و به وی فرمود:"نور چشمم! به پدرت رسول الله بگو: مادرم می گوید: من از قبر در هراسم از تو می خواهم مرا در لباسی که هنگام نزول وحی به تن داشتی، کفن کنی." پس فاطمه زهرا(علیها السلام)ازاتاق بیرون آمد و مطلب را به پیامبر(صلی الله علیه وآله) عرض کرد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)آن پیراهن را برای خدیجه(علیها السلام)فرستاد واو بسیار خوشحال شد. هنگام وفات حضرت خدیجه(علیها السلام)پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)غسل و کفن وی را به عهده گرفت. ناگهان جبرئیل در حالی که کفن از بهشت همراه داشت نازل شد و عرض کرد: یا رسول الله، خداوند به تو سلام می رساند و می فرماید: "ایشان اموالش را در راه ما صرف کرد و ما سزاوار تریم که کفنش را به عهده بگریم."شجره طوبی، ج2،ص235پند تاریخ، ج2،ص22.
خدیجه(علیها السلام) در سن 65 سالگی چنانکه گفتیم سن ایشان کمترازاین مقداربوده است. در ماه رمضان سیز الاعلام النبلاء،ج2،ص112،طبق قولی حضرت خدیجه در ماه رجب رحلت فرمود.(المصباح،ص566.) سال دهم بعثت در خارج از شعب ابوطالب بحارالانوار،ج9،ص14. جان به جان آفرین تسلیم کرد. پیغمبرخدا(صلی الله علیه وآله)شخصاً خدیجه(علیها السلام)راغسل داد، حنوط کرد و با همان پارچه ای که جبرئیل از طرف خداوند عزوجل برای خدیجه(علیها السلام)آورده بود،کفن کرد. رسول خدا(صلی الله علیه وآله)شخصاً درون قبر رفت، و سپس خدیجه(علیها السلام)را در خاک نهاد و آنگاه سنگ لحد را در جای خویش استوار ساخت. او بر خدیجه(علیها السلام) اشک می ریخت، دعا می کرد و برایش آمرزش می طلبید.آرامگاه خدیجه در گورستان مکه در "حجون" واقعبحارالانوار،ج9،ص14. است. همان،ص21.رحلت خدیجه برای پیغمبر مصیبتی بزرگ بود زیرا خدیجه یاور پیغمبر خدا بود و به احترام او بسیاری به حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) احترام می گذاشتند و از آزار وی خودداری می کردند.
رسول خدا(صلی الله علیه وآله)با این که بعدها با زنانی چند ازدواج کرد ولی هرگز خدیجه را از یاد نبرد. عایشه می گوید: هر وقت پیغمبر خدا(صلی الله علیه وآله)یاد خدیجه می افتاد، ملول و گرفته می شد و برای او آمرزش می طلبید. روزی من رشک ورزیدم و گفتم: یا رسول اللّه، خداوند به جای آن پیر زن، زنی جوان و زیبا به تو داد. پیغمبر (صلی الله علیه وآله) ناگهان بر آشفت و خشمگینانه دست بر دست من زد و فرمود:خدا شاهد است خدیجه زنی بود که چون همه از من رو می گردانیدند، او به من روی می کرد و چون همه از من می گریختند به من محبت و مهربانی می کردو چون همه دعوت مرا تکذیب می کردند،به من ایمان می آورد و مرا تصدیق می کرد. در مشکلات زندگی مرا یاری می داد و با مال خود کمک می کرد و غم از دلم می زدود. همان ،ج43،ص131. حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمود: " وقتی خدیجه(علیها السلام) از دنیا رفت، فاطمه کودکی خردسال بود،نزد پدر آمد و گفت:"یا رسول الله اُمی" مادرم کجاست؟ پیامبر(صلی الله علیه وآله) سکوت کرد. جبرئیل نازل شد وگفت: خدایت سلام می رساند و می فرماید:به زهرا بفرما، مادرت در بهشت و در کاخ طلایی که ستونش از یاقوت سرخ است و اطرافش آسیه و مریم هستند، جای دارد. المجالس، ص110.
نویسنده : جمعی از نویسندگان
ناشر: www.aviny.com
در این مقاله به آیاتی از قرآن پرداخته می شود که از نگاه احادیث و مفسران در باره حضرت نازل شده و یا در ارتباط با ایشان می باشند .
و اذ قالت الملائکه یا مریم ان الله اصطفیک و طهرک و اصطفیک علی نساء العالمین
آنسان که ملائکه گفتند : ای مریم خداوند شما را پاک گردانید و برگزید و نیز بر تمام زنان جهان هستی برتری داد (سوره آل عمران آیه 42)
مخاطب قرآن در این برتری کمال و پاکی حضرت مریم صلوات الله علیها می باشد لکن با توجه به اینکه مفسرانی چون قرطبی طبرسی ابن کثیر و آلوسی بغدادی در ذیل تفسیر این آیه با استناد به کلامی از رسول الله صلی الله علیه و آله که فرمودند : فضلت خدیجه علی نساء امتی کما فضلت مریم علی نساء العالمین یعنی خدیجه بر زنان امتم برتری یافت همانگونه که مریم بر زنان جهان برتری داشت و نیز در کلام دیگری که حضرت علی علیه السلام فرمودند که از رسول الله صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمودند : خیر نسائها مریم بنت عمران و خدیجه بنت خویلد (تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 323 ) یعنی بهترین زنان مریم دختر عمران و خدیجه دختر خویلد هستند گویای این واقعیت است که مصداق دیگر این آیه حضرت خدیجه صلوات الله علیها نیز می باشند
بر استواری این ادعا احادیثی است که مفسران در ذیل تفسیر این آیه گزارش کرده اند و در آنها نام مبارک این بانوی کم نظیر جهان هستی بیان شده است چنانچه قرطبی می نویسد : ظاهر قرآن و احادیث اقتضا می کند که حضرت مریم از تمام زنان برتر و پس از آن فاطمه و سپس خدیجه و بعد آسیه باشد تفسیر جامع الاحکام ج 4 ص 59 این سخن مفهوم کلامی است که از رسول الله علیه و آله گزارش شده است بنگرید خدیجه در سنت را
امید آنکه با انس و ارتباط و توسل به حضرت خدیجه صلوات الله علیها این واقعیت در باور ما مسلمانان جای گیرد.
ووجدک عائلا" فاغنی
و تو را فقیر الی الله یافت و سپس بی نیاز کرد سوره ضحی آیه 8
درتفسیر فرات کوفی با استناد به کلامی از ابن عباس خدیجه را عامل غنای رسول الله دانسته است .عن ابن عباس رضی الله عنه : ووجدک ضالا" عن النبوه "فهدی" الی النبوه "ووجدک عائلا" فاغنی" بخدیجه.تفسیر فرات کوفی حدیث 730
اگرچه برخی از مفسران (زمخشری در کشاف ج 4/768 و علامه طباطبائی در المیزان ج 20/311 ) بی نیازی را اقتصادی دانسته اند لکن کلی بودن آیه و کلام امام رضا (علیه السّلام) (در تفسیر صافی ج 4/342 و کنز الدقایق ج 14/321) که فرمودند : خداوند با مستجاب نمودن دعای حضرت ایشان را بی نیاز نمودند .می توان خدیجه (سلام الله علیها) را عاملی بشری انسانی و مادی برای فراهم نمودن بستربی نیاز معنوی و مادی حضرت دانست .
و بر استواری این نتیجه کلام قرطبی است در تفسیر این آیه که می نویسد:
شما را بواسطه خدیجه رضی الله عنها بی نیاز نمود. (تفسیر الجامع الاحکام ج 20/72)
سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1390
عنوان و نام پدیدآور:خدیجه سلام الله علیها مادر مؤمنان/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان سید مجید نبوی، علی غزالی اصفهانی
مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ۱۳90.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه ، رایانه و کتاب
به یادبود مرحومه بتول السادات شعله
بسم الله الرحمن الرحیم
خدیجه سلام الله علیها مادر مؤمنان
تبیین الگوهای رفتاری مناسب برای فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی و … اساسیترین نیاز زنان در جامعهی ما به شمار میرود، در این میان گروهی راه افراط پیموده، زنان را از هر گونه فعالیتی محروم میسازند و عدهای دیگر حضور بیمحابا در اجتماع را تنها نسخهی شفا بخش میدانند.
مسلماً در اظهار و اعمال نظر پیرامون مسایل مربوط به جامعهی زنان باید خاستگاه اسلامی آن را در نظر گرفت، زیرا سخن راندن بدون شناخت عمیق از سیرهی معصومان، جامعهی زنان را از بستر اصلی خارج و در گرداب سطحینگریها گرفتار میسازد.
نگاه تاریخی و تحلیل واقعیتهای موجود در زندگی شخصیتهای مؤثر و مطرح جامعهی زنان، در طول تاریخ اسلام، میتواند ما را به خاستگاه اصلی نظرات دینی پیرامون زنان و تشخیص محدوده و نحوهی فعالیتهای اجتماعی آنان نزدیک سازد.
زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیها را میتوان نمونهای کامل از تحول مثبت و سیر به سمت کمال دانست؛ زیرا حضرت خدیجه سلام الله علیها مدت زیادی از عمرش را در دوران جاهلیت سپری کرد، آنگاه با غلبه بر تمام تضادهای موجود اجتماعی دل به اسلام سپرد و به اولین اجتماع کوچک اسلامی گام نهاد. زندگانی او چون پلی است که ابتدای آن در دوران جاهلیت و انتهایش در دوران اسلامی است. از این رو بررسی نقاط حساس زندگانی وی میتواند ما را در دستیابی به الگوی مثبت یاری دهد و برای همهی گروههای جامعه، به ویژه زنان، که دوران جاهلیتها، تعصبها و هجوم فرهنگهای بیگانه را تجربه کردهاند سودمند باشد.
خدیجه بنت خُوَیلِد بن اَسَد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب بن مرﺓ بن کعب بن لؤی بن غالب بن فهر
پدر بزرگوارش «خُوَیلِد» قهرمان دلاوری بود که در دفاع از حریم کعبه روز به یاد ماندنی آفرید.
هنگامی که «تُبَّع» پادشاه خودکامه یمن تصمیم گرفت حجرالاسود را به یمن منتقل کند و در معبدی که آنجا ساخته بود به کار گذارد، خُوَیلِد شمشیر به دست گرفت و در برابر او مردانه جنگید و دیگر شمشیرزنان قریش به یاری او شتافتند و دشمن را با ذلت از حریم کعبه دور ساختند.
پدربزرگش «اسد» از پیشگامان در پیمان جوانمردان میباشد. این پیمان به منظور احقاق حقوق و دفاع از مظلوم در خانه «عبدالله بن جدعان» برگزار شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در آن پیمان حضور فعال داشت و از آن به نیکی یاد میکردند. «اسد» از پیشگامان در این پیمان بود که در تاریخ به عنوان «حلف الفضول» مشهور شده است. (1)
مادرش «فاطمه» بنت زائده بن ﺃصمّ بن رَوَاحَة بن حجر بن عبد بن معیص بن عامر بن لؤی بن غالب بن فهر بانویی با فضیلت، تابع آئین حنیف بود.
حضرت خدیجه سلام الله علیها از تیرة قریش میباشد، از سوی پدر در نیای سوم و از سوی مادر در نیای هشتم با نسب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پیوند میخورد.
حضرت خدیجه سلام الله علیها حدوداً پنجاه و پنج سال پیش از هجرت در مکه چشم به جهان گشود. پدرش خُوَیلِد از فرزندان اَسَد بن عبدالْعُزَّی به شمار میآمد و مادرش فاطمه دختر زائدة بن اصم بود. جد هر دو «فهر» نام داشت و از قبیلهی قریش بودند. به روایتی پدرش قبل از جنگهای فِجار (2) کشته شد و خدیجه را در دنیای پر آشوب آن روزگار تنها نهاد.
حضرت خدیجه سلام الله علیها در دوران طفولیت تجربیاتی گرانسنگ اندوخته بود، شاید پانزده سال بیشتر از عمرش نمیگذشت که شاهد هجوم سپاه ابرهه به خانهی خدا بود.
اولین متون تاریخی در مورد او به زمانی اشاره دارند که با ترتیب دادن کاروانهای تجاری به کسب درآمد پرداخت. او با مدیریت و درایتی قوی به دور از رسم تجار زمانه که رباخواری را از اصول اولیهی کسب ثروت قرار داده بودند، به تجارت مضاربهای روی آورد. (3)
گرچه ستیز حضرت خدیجه سلام الله علیها با تجارت رَبَوی، که گاه تا از دست دادن زن و فرزندِ بدهکار میکشید، خود مقولهای مهم است اما تابناکترین صفحات زندگی او زمانی شکل میگیرد که با وجود زیبایی ظاهر و برخورداری از تمام صفات عالی زنانه، هرگز در جامعهی فاسد آن روزگار خود را نباخت و به چنان درجهای از کمال و پاکی دست یافت که به وی لقب «طاهره» دادند نویسندگان در توصیف او عباراتی چون «تُدْعَی فِی الْجَاهِلِیةِ الطَّاهِرَة» در جاهلیت به طاهره نامیده میشد، را به کار بردهاند.
او از یاری فقرا روی برنمی گرداند و خانهاش پناهگاه نیازمندان بود. «کرم و سخاوت» ، «دور اندیشی و درایت» و «عفت» از وی بانویی پارسا و مورد احترام همگان ساخت. لقب «سیدة نساء قریش» که در آن زمان به وی داده شد، از نفوذ اجتماعی و عمق احساس احترام مردم به وی پرده بر میدارد. کمالات روحی و عقلی و حسن ظاهر وی سبب شد تا گروه کثیری از مردان، اندیشهی همسری او را در سر بپرورانند «عُقْبَة بن ابی مُعَیط» ، «صلت بن شهاب» ، «ابوجهل» و «ابوسفیان» از جمله مردان ثروتمند و صاحب نفوذ قریش بودند که دست تمنا به سوی او دراز کردند اما حضرت خدیجه سلام الله علیها در خواست آنها را با ابراز بیعلاقگی به ازدواج رد کرد. او در بخشی از گفتگوهایش با «وَرَقَة بن نَوْفَل اَسَد بن عبدالعزی» ، پسرعمویش، نیافتن شخص مورد نظر را دلیل عدم تمایل به ازدواج دانسته است. خدیجه که بر آیین حنیف ابراهیم خلیل الله باقی بود، (4) اوقاتی از روز را با علمای مذهبی میگذراند و از سخنان و معارفشان بهره میبرد. در این نشستها گاه صحبت از ظهور پیامبری از قریش به میان میآمد که حضرت خدیجه سلام الله علیها را سخت در تفکر فرو میبرد.
روزی همراه گروهی از زنان با یکی از علمای یهود گفتگو میکرد که رهگذری جوان و بلند قامت توجهشان را جلب کرد. عالم یهودی از حضرت خدیجه سلام الله علیها خواست او را به مجلس فرا خواند او رهگذر را به منزل آورد، عالم یهودی از جوان خواست کتف خود را بنمایاند. رهگذر پیراهن خود را کنار زد. او به دقت نگریست، درخشش نور نبوت را که در کتابهایشان بشارت داده شده بود، در کتفش دید و گفت:
این مُهر پیامبری است.
خدیجه، بعد از سؤال از دلیل عالم یهودی و دریافت جواب گفت:
اگر عموهایش اینجا بودند اجازه نمیدادند تو چنین کنی، زیرا به شدت از وی مراقبت میکنند.
عالم یهودی گفت:
او با زنی از قریش که بزرگ قبیلهاش شمرده میشود، ازدواج خواهد کرد. علاوه بر این یک بار نیز در خواب دید که خورشید بالای مکه چرخید و در خانهاش فرود آمد. او این خواب را با پسر عمویش «وَرَقَه» ، که مسیحی بود و با کتب آسمانی آشنایی داشت، در میان نهاد. وَرَقَه گفت:
با مرد بزرگی که شهرت جهانی مییابد ازدواج خواهی کرد.
مجموعه شواهد فوق حضرت خدیجه سلام الله علیها را وا میداشت که از راهی عاقلانه گمشدهاش را سوی خود بکشاند، پس شخصی را نزد امین قریش فرستاد و پیام داد که با مقداری از اموال او به تجارت بپردازد و چون امین پذیرفت او را با بهترین کالاها و غلامشِ - مَیسَرَه - راهی شام کرد. گروه کثیری از تاریخ نگاران بر این عقیدهاند که حضرت ابوطالب علیه السلام از حضرت خدیجه سلام الله علیها خواست تا مالی برای تجارت در اختیار حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بگذارد. گروهی دیگر با این نظر به مقابله پرداخته، میگویند: عزت و شرف حضرت ابوطالب علیه السلام اجازه نمیداد که آنها اجیر شخص دیگر شوند. پس باید گفت که وی به طور مضاربه به تجارت پرداخت و اجیر خدیجه نشد. مَیسَرَه در بازگشت کرامات امین قریش، خصوصا ملاقات راهب با وی، را برای حضرت خدیجه سلام الله علیها بازگو کرد.
جوانههای مهر اینک در وجود حضرت خدیجه سلام الله علیها به بار نشسته بود، او جوانی پاکدامن و امین پیش روی خود داشت که عرق نجابت از صورتش ریزان و پاکی دلش از صداقت سیمایش آشکار بود. بانوی قریش به طور مستقیم تقاضای ازدواج کرد. او به امین قریش چنین گفت:
«یا ابْنَ عَم لقَرَابَتکَ و شرفک و سِطتک فِی قَوْمِکَ َ وَ أَمَانَتِکَ وَ حُسْنِ خُلقِکَ وَ صِدْقِ حَدِیثِکَ …»
ای پسر عمو، من به خاطر خویشاوندی و شرافتت در میان مردم، امانت داری، خوش خلقی و راستگوییات به شما تمایل پیدا کردم.
حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیشنهاد حضرت خدیجه سلام الله علیها را پذیرفت و عمویش حضرت ابوطالب علیه السلام را از آن چه رخ داده بود آگاه ساخت. حضرت ابوطالب علیه السلام همراه جمعی از بنی هاشم به نزد عموی حضرت خدیجه سلام الله علیها «عَمْرِو بن أَسَد» رفت و تقاضای ازدواج کردند. حضرت ابوطالب علیه السلام هنگام خواندن خطبهی عقد گفت:
… او به خدیجه و خدیجه به وی علاقه دارد اینجا جمع شدهایم که با رضایت خودش خطبه بخوانیم.»
به این ترتیب خورشید مکه، در حالی که تنها بیست و پنج سال از عمرش را پشت سر میگذاشت، بر بام بخت سرور زنان قریش تابیدن گرفت، حضرت خدیجه سلام الله علیها ، همسر آفتاب شد و فصل نوینی در زندگی هر دو پدید آمد. حضرت خدیجه سلام الله علیها با حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیوندی ابدی برقرار ساخت؛ همدل، همسر و همراز وی شد.
ام المؤمنین خدیجه سلام الله علیها در چه سنی با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ازدواج نمودند و آیا قبلاً با دو کافر ازدواج کرده بودند؟
سن حضرت خدیجه سلام الله علیها هنگام ازدواج با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم 25 سال بوده است. و عده ای هم قائل به 28 سالگی هستند.
ابن عباس و جمعی از دانشمندان بر آنند که حضرت خدیجه سلام الله علیها هنگام ازدواج با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فقط 28 سال داشته است.
نسبت چهل ساله بودن ام المؤمنین سلام الله علیها در هنگام ازدواج با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و همچنین بیوه بودن ایشان یک تهمت ناروا است که با واقعیت زندگی ام المؤمنین سلام الله علیها فاصله بسیاری دارد. زیرا اولاً این نسبت با عقاید مذهب حقه ناسازگاری و منافات دارد و ثانیاً از لحاظ تاریخی نیز فاقد وجاهت و اعتبار کافی میباشد که در ادامه به تفصیل این دو مورد می پردازیم:
مورد اول: ناسازگاری با مبانی اعتقادی مکتب تشیع
یکی از ضروریات اعتقادی مذهب حقه جعفری علیه و علی آبائه السلام عصمت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت ایشان، یعنی حضرت زهرا سلام الله علیها و ائمه هدی: میباشد. معنای اولیه ای که از این کلمه در ذهن وارد میشود، دوری از گناه و اشتباه و فکر آن میباشد که اگر چه معنایی درست و مطابق با موازین اعتقادی است، اما در برگیرنده تمام مفهوم آن نمیباشد. کاملترین معنای عصمت در قرآن مجید، در آیه تطهیر وارد شده است. خداوند در این آیه اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را مبرا از هرگونه ناپاکی و پلیدی و دارای مقام تطهیر دائمی معرفی کرده است.
عصمت از گناه و فکر گناه و عصمت از اشتباه، در برگیرنده یک قسمت از معنای آیه تطهیر میباشد، اما این آیه نوعی دیگر از عصمت را نیز متوجه این بزرگواران میکند که اغلب در بیان معنای عصمت به دست فراموشی سپرده میشود که عبارت است از دوری هرگونه ناپاکی. این ناپاکی دارای مصادیق بسیاری میباشد که یکی از آن مصادیق، آلودگی آباء و اجداد معصومین: به انجاس زمان جاهلیت میباشد که در این آیه به طور کلی این مساله نفی شده است. مؤید ما در این مدعی عباراتی است که در غالب زیارت نامههای وارده از معصومین آمده که فرمودهاند:
«کنت نوراً فی اصلاب الشامخه و الارحام المطهره لم تنجسک الجاهلیه بانجاسها ؛
یعنی شما نوری بودید در صلبهای مردان بلند مرتبه و در رحمهای زنان پاک که جاهلیت، شما را با آلودگیهای خود نیالود.»
حال اگر کسی معتقد باشد که یکی از اجداد پدری یا مادری این بزرگواران عاری از طهارت و آلوده به انجاس جاهلیت باشد در مسیر انکار این اصل ضروری دین قرار گرفته و از دایره دین خارج میشود. با بیان این مقدمه، دیگر وجه ناسازگاری بیوه بودن ام المؤمنین سلام الله علیها واضح و آشکار میشود. زیرا بنابر آنچه در تواریخ محرّف در مورد ایشان وارد شده، ام المؤمنین سلام الله علیها قبل از ازدواج با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با دو کافر بت پرست به نامهای عتیق بن عائذ مخزومی و ابوهاله ازدواج نموده و از آنان صاحب اولاد شده بودند که این درست بر خلاف مبانی اعتقادی شیعه است.
زیرا ازدواج ایشان با دو کافر بت پرست، ایشان را از دایره طهارت خارج کرده و قابلیت مادری برای حضرت زهرا سلام الله علیها و ائمه هدی: را از ایشان سلب میکند؛ به علت آنکه حضرت زهرا سلام الله علیها و ائمه هدی: از مصادیق آیه تطهیر میباشند و میبایست از هرگونه ناپاکی مبرا باشند که یکی از آن ناپاکیها، آلودگی پدران و مادران ایشان به آلودگیهای جاهلیت میباشد.
مضافاً این که ام المؤمنین سلام الله علیها موحد و تابع شریعت ابراهیمی بودهاند. طبق شریعتهای توحیدی ازدواج موحد با کافر و مشرک حرام میباشد و اگر بر خلاف دستور دین چنین ازدواجی صورت بگیرد باطل محسوب میشود. با این حساب ازدواج ام المؤمنین سلام الله علیها با عتیق و ابوهاله که دو کافر بت پرست بودهاند از لحاظ دینی حرام و در صورت وقوع آن، این نه ازدواج شرعی، بلکه امری غیر شرعی محسوب میشده است که این خود، نافی پاکی و طهارت میباشد.
حال در اینجا افرادی که با توجه به تاریخ محرف، ازدواجهای ام المؤمنین سلام الله علیها با عتیق و ابوهاله را مورد تایید قرار میدهند، مقابل دو قضیه متناقض قرار میگیرند؛ اول ادعای تاریخ مبنی بر ازدواج ام المؤمنین سلام الله علیها با دو کافر که با قبول آن میبایست معتقد به خروج ایشان از طهارت و عدم قابلیت برای مادری معصومین: باشند، حال آنکه ایشان در واقع مادر این بزرگواران میباشند. و دوم اصل اعتقادی عصمت برای معصومین: که به واسطه آن میبایست معتقد به پاکی پدران و مادران ایشان باشند. بنابراین با قبول قضیه اول، اصل اعتقادی عصمت که از ضروریات دین است، زیر پا گذارده میشود و با قبول اصل عصمت، مساله تاریخی ازدواج ایشان با دو کافر بت پرست محال به نظر میآید.
آنچه در این دو مسأله متناقض برای ما روشن است این است که اولاً ازدواج ایشان با دو کافر بت پرست مسئله ای صرفاً تاریخی است که به خودی خود دارای هیچگونه اعتبار و حجیت شرعی نمیباشد؛ یعنی نه در کتاب خدا و نه در سنت نبی اکرم و ائمه هدی: برای آن مویدی یافت نمیشود که به واسطه آن دارای اعتبار و حجیت بشود؛ خصوصاً این که تاریخ صدر اسلام مملو از تحریف است که باتوجه به این مطلب، دیگر هیچ وجه عقلایی برای اتکاء به آن تاریخ محرّف یافت نمیشود.
ثانیاً طهارت آباء و اجداد معصومین: اصل ضروری دین میباشد که اعتقاد به آن واجب و عدم اعتقاد به آن موجب خروج از دین میگردد. پس با این حساب در مواجهه این دو قضیه و موراد مشابه با آن آنچه مورد قبول واقع میشود، اصل اعتقادی و آنچه طرد میگردد، مسائل تاریخی متناقض با آن میباشد و این – نصب العین قرار دادن اصول اعتقادی در هنگام مطالعه و تحقیق تاریخ صدر اسلام تنها راه فهم تحریفات وارد شده در تاریخ محرّف و فرار از انحرافات عقیدتی میباشد زیرا هدف دشمنان دین در مساله تحریف تاریخ، جز منحرف کردن مخاطبان آن از اصول عقیدتی ودور نگه داشتن آنان از حقیقت زندگی اولیای دین نبوده است که با نصب العین قرار دادن اصول اعتقادی در حین مطالعه و تحقیق آن ، این تلاش آنان ناکار آمد میگردد.
مورد دوم: این مسئله از لحاظ تاریخی دارای اعتبار کافی نمیباشد
اگر چه اعتقاد داشتن به ازدواج ام المؤمنین سلام الله علیها با دو کافر در زمان جاهلیت، مغایر با اصول اعتقادی دین مبین اسلام است و هیچ تردیدی در بطلان آن نباید داشت، اما اشاره به این مطلب نیز زیباست که منابع اولیه ای که این ادعا از آنان صادر گردیده، تمامی برگشت به اهل تسنن دارد و به طور حتم میتوان گفت که در هیچ یک از کتب روایی و تاریخی شیعه ردپایی از این ادعا یافت نمیشود که این خود جای تأمل بسیار دارد. زیرا اگر شخصی به کتب تاریخی و روایی اهل تسنن اندک مراجعه ای داشته باشد متوجه میشود که این کتابها دارای موارد متضاد و متناقض بسیاری هستند که اعتبار آنان نه فقط از طریق شیعه، بلکه از طرف علمای اهل تسنن نیز مورد خدشه میباشد؛ به عنوان مثال در بین آن همه کتب روایی اهل تسنن، کتب صحاح از اعتبار خاصی برخوردار است و در بین همه کتب صحاح، صحیح بخاری بیشتر مورد توجه قرار گرفته است، به صورتی که اگر ادعا شود اهل تسنن بعد از قرآن، هیچ کتابی را به اندازه صحیح بخاری مورد توجه قرار نمیدهند، ادعای گزافی نیست، اما با این حال کتب زیادی در تنقیح احادیث صحیح بخاری نوشته شده که بسیاری از احادیث آن را مورد خدشه قرار میدهد. زیرا احادیث مصنوعه، جعلی و نیز نقلهای تاریخی محرّف زیادی در این کتب وارد شده است که تعصب و عناد و دشمنی با اهل بیت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را میتوان از مهمترین ادله جعل و ورود این احادیث و نقلهای تاریخی به این کتب دانست. حال با اوضاع وخیمی که در کتب روایی و تاریخی اهل تسنن دارد، دیگر روشن میشود که چرا نقل این مساله فقط از طریق اهل تسنن قابل تأمل میباشد. زیرا بانیان انحراف و غاصبان خلافت، برای اثبات موضع خود در بین مردم دست به جعل و تحریف دین و تاریخ دین زدند که نتیجه آن را امروز میتوان در کتب روایی و تاریخی بقایای آنان، یعنی اهل تسنن مشاهده نمود.
البته ممکن است این اشکال مطرح شود که این مساله در برخی از کتب روایی و تاریخی شیعه نیز وارد شده که در جواب باید گفت:
اولاً نقلهای وارده در کتب روایی و تاریخی شیعه در این باره نیز به علت برگشت به منابع اهل تسنن فاقد وجاهت و اعتبار میباشد.
ثانیاً: بزرگان علما شیعه همانند سید مرتضی، شیخ طوسی،ابوالقاسم کوفی و همچنین احمد بکری و بلاذری از علماء اهل تسنن در تصانیف خود زیر بار این مسأله نرفتهاند و عذراء بودن (باکره بودن) ام المؤمنین سلام الله علیها در حین ازدواج با نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را مورد تاکید قرار داده - اند. و چنانچه گفته شد، غواص دریای روایات اهل بیت: مرحوم علامه مجلسی رحمه الله علیه در کتاب شریف بحارالانوار با ذکر روایتی سن ازدواج خدیجه کبری با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را 28 سال بیان کرده است.
مشهور آن است که خواستگاری و خطبهی عقد به وسیلهی حضرت ابوطالب علیه السلام عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم انجام گردید و پذیرش و قبول آن نیز از سوی عَمْرو بن اَسَد - عموی ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها - صورت گرفت و در برابر این گفتار مشهور، اقوال دیگری نیز وجود دارد … مانند اینکه خطبهی عقد به وسیلهی حمزه بن عبدالمطلب یا دیگری از عموهای آن حضرت انجام شد …
و یا اینکه پدر ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها - خُوَیلِد بن اَسَد - و یا پسر عموی حضرت خدیجه سلام الله علیها - وَرَقَة بن نَوْفَل از طرف ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها قبول کرده و آن بانوی محترمه را به عقد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درآورد … و بلکه در پارهای از روایات گفتار نابجای دیگری نیز نقل شده که ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها به پدر خود خُوَیلِد شرابی داده و او را مست کرد و او در حال مستی این ازدواج را پذیرفت چون به حال عادی بازگشت و از جریان مطلع گردید بنای مخالفت با این ازدواج را گذارده و بالاخره با وساطت و پا در میانی برخی از نزدیکان به ازدواج مزبور تن داده و آن را پذیرفت … که پاسخ آن را چند تن از راویان و اهل تاریخ عهدهدار شده، متن گفتار ابن سعد در طبقات پس از ذکر چند روایت بدین مضمون میگوید:
«و قال محمد بن عمر: فهذا کله عندنا غلط و وهم و الثابت عندنا المحفوظ عن اهل العلم ان اباها خُوَیلِد بن اَسَد مات قبل الفجار و انعمها عَمْرو بن اَسَد زوجها رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم». (5)
یعنی: محمد بن عمر گفته است که تمامی این روایات در نزد ما ناصحیح و موهوم است و صحیح و ثابت نزد ما و دانشمندان آن است که پدر حضرت خدیجه سلام الله علیها یعنی خُوَیلِد بن اَسَد پیش از جنگ فِجار از دنیا رفته بود و عمویش عَمْرو بن اَسَد او را به ازدواج رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درآورد …
و نظیر همین عبارت از واقدی نقل شده (6) و همچنین اقوال غیر مشهور دیگر را نیز پاسخ داده و نیازی به ذکر آنها نیست … (7)
در پارهای از روایاتی که در مورد این ازدواج فرخنده رسیده ظاهراً یک اشتباه دیگری نیز رخ داده که به جای عموی حضرت خدیجه سلام الله علیها - یعنی عَمْرو بن اَسَد - وَرَقَة بن نَوْفَل بن اَسَد (به عنوان عموی حضرت خدیجه سلام الله علیها آمده که این مطلب گذشته از آنکه در اصل، خلاف مشهور است از نظر نَسَبی هم اشتباه است. زیرا وَرَقَة بن نَوْفَل پسر عموی حضرت خدیجه سلام الله علیها است، نه عموی حضرت خدیجه سلام الله علیها …
و بعید نیست که این کار از تصرفات ناقلان حدیث بوده که چون نام عموی حضرت خدیجه سلام الله علیها در حدیث آمده بوده و وَرَقَة بن نَوْفَل هم شهرتی افسانهای داشته، آن عنوان را با این نام منطبق دانسته و به این صورت درآوردهاند.
مرحوم صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه و شیخ کلینی در کتاب شریف کافی با مقداری اختلاف خطبهی عقدی را که به وسیله ابوطالب ایراد شده نقل کردهاند که متن آن طبق روایت شیخ صدوق (ره) این گونه است:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنْ زَرْعِ إِبْرَاهِیمَ وَ ذُرِّیةِ إِسْمَاعِیلَ وَ جَعَلَ لَنَا بَیتاً مَحْجُوجاً وَ حَرَماً آمِناً یجْبی إِلَیهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیءٍ وَ جَعَلَنَا الْحُکَّامَ عَلَی النَّاسِ فِی بَلَدِنَا الَّذِی نَحْنُ فِیهِ ثُمَّ إِنَّ ابْنَ أَخِی مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَا یوزَنُ بِرَجُلٍ مِنْ قُرَیشٍ إِلَّا رَجَحَ وَ لَا یقَاسُ بِأَحَدٍ مِنْهُمْ إِلَّا عَظُمَ عَنْهُ وَ إِنْ کَانَ فِی الْمَالِ قَلَّ فَإِنَّ الْمَالَ رِزْقٌ حَائِلٌ وَ ظِلٌّ زَائِلٌ وَ لَهُ فِی خَدِیجَةَ رَغْبَةٌ وَ لَهَا فِیهِ رَغْبَةٌ وَ الصَّدَاقُ مَا سَأَلْتُمْ عَاجِلُهُ وَ آجِلُهُ مِنْ مَالِی وَ لَهُ خَطَرٌ عَظِیمٌ وَ شَأْنٌ رَفِیعٌ وَ لِسَانٌ شَافِعٌ جَسِیم (8)
یعنی: سپاس خدای را که ما را از کشت و محصول ابراهیم و ذریه اسماعیل قرار داد و برای ما خانهی مقدسی را که مقصود حاجیان است و حرم امنی است که میوه هر چیز به سوی آن گرد آید بنا فرمود و ما را در شهری که هستیم حاکمان بر مردم قرار داد. سپس برادرزادهام محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب مردی است که با هیچ یک از مردان قریش هم وزن نشود جز آنکه از او برتر است و به هیچ یک از آنها مقایسه نشود جز آنکه بر او افزون است و او اگرچه از نظر مالی کم مال است ولی مال پیوسته در حال دگرگونی و بیثباتی و همچون سایهای رفتنی است و او نسبت به ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها راغب و حضرت خدیجه سلام الله علیها نیز به او مایل است و مهریه او را نیز هر چه نقدی و غیر نقدی بخواهید آماده است و محمد را داستانی بزرگ و شانی والا و شهرتی عظیم خواهد بود.
و در کتاب شریف کافی این گونه است که پس از این خطبه، عموی حضرت خدیجه سلام الله علیها خواست به عنوان پاسخ ابوطالب سخن بگوید ولی به لکنت زبان دچار شد و نتوانست، از این رو ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها خود به سخن آمده گفت:
عمو جان: اگر چه شما به عنوان گواه اختیاردار من هستی ولی در اختیار انتخاب من خود شایسته تر از دیگران هستم و اینک ای محمد من خود را به همسری تو در میآورم و مهریه نیز هر چه باشد به عهدهی خودم و در مال خودم خواهد بود، اکنون به عموی خود (حضرت ابوطالب علیه السلام) دستور ده تا شتری نحر کرد (9) و ولیمهای ترتیب دهد و به نزد همسر خود آی!
حضرت ابوطالب علیه السلام فرمود:
گواه باشید که خدیجه محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به همسری خویش پذیرفت و مهریه را نیز در مال خود ضمانت کرد! برخی از قریشیان با تعجب گفتند: شگفتا! که زنان مهریه مردان را به عهده گیرند؟!
حضرت ابوطالب علیه السلام سخت به خشم آمده روی پای خود ایستاد و گفت:
آری اگر مردی همانند برادرزاده من باشد زنان با گرانبهاترین مهریهی خود خواهانشان میشوند و اگر همانند شما باشند جز با مهریه گرانبها حاضر به ازدواج نمیشوند!
و در روایت خرائج راوندی است که چون خطبه عقد به پایان رسید و حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برخاست تا به همراه عمویش حضرت ابوطالب علیه السلام به خانه برود حضرت خدیجه سلام الله علیها به آن حضرت عرض کرد:
«… إِلَی بَیتِکَ فَبَیتِی بَیتُکَ وَ أَنَا جَارِیتُک (10)
یعنی: به سوی خانهی خود بیا که خانه من خانه تو است و من هم کنیز توام! و از کتاب المنتقی کازرونی نقل شده که چون مراسم عقد به پایان رسید حضرت خدیجه سلام الله علیها به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد:
«… یا مُحَمَّدُ مُرْ عَمَّکَ أَبَاطَالِبٍ ینْحَرْ بَکْرَةً مِنْ بَکَرَاتِکَ وَ أَطْعِمِ النَّاسَ عَلَی الْبَابِ وَ هَلُمَّ فَقِل (11) مَعَ أَهْلِکَ فَأَطْعَمَ النَّاسَ وَ دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَقَالَ مَعَ أَهْلِهِ خَدِیجَةَ» (12)
یعنی ای محمد به عمویت ابوطالب دستور دِه شتر جوانی از شترانت را نحر کند و مردم را بر در خانه اطعام کن و بیا در کنار خاندانت چاشت (13) را به استراحت بگذران.
و حضرت ابوطالب علیه السلام این کار را کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به نزد حضرت خدیجه سلام الله علیها آمده و در کنار او به استراحت روزانه پرداخت و این دو حدیث دلالت بر کمال علاقه و عشق حضرت خدیجه سلام الله علیها نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دارد چنانچه تا پایان عمر این عشق را نسبت به آن حضرت حفظ کرده بود. صلوات الله علیهما.
در اینکه مهریه چقدر بود و پرداخت آن را چه کسی به عهده گرفت اختلافی در روایات دیده میشود که از آن جمله روایت بالا است که در آن بدون ذکر مقدار آمده است که پرداخت آن را حضرت خدیجه سلام الله علیها به عهده گرفت.
و از کشف الغمه از ابن حماد و نیز از ابن عباس نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها را با مهریه دوازده اوقیه طلا به ازدواج خویش در آورد و مهریهی زنان دیگر آن حضرت نیز همین مقدار بود. (14)
و در اعلام الوَری طبرسی دوازده اوقیه و نیم ذکر شده چنانچه از دانشمندان اهل سنت نیز مؤلف سیرة الحلبیه همین قول را نقل کرده و سپس گفته است که هر اوقیه چهل درهم است که در نتیجه مجموع مهریه پانصد درهم شرعی بوده است.
و تفاوت دیگری که در نقل سیره حلبیه دیده میشود آن است که گوید:
پرداخت مهریه مزبور را ابوطالب به عهده گرفت. (15) و قول دیگری که در سیره حلبیه و سیره ابن هشام و برخی از تواریخ دیگر آمده آن است که گفتهاند:
«وَ أَصْدَقَهَا رَسُولُ اللَّه - صلی الله علیه و آله و سلم - عِشْرِین بَکْرُة». (16)
یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت خدیجه سلام الله علیها بیست شتر مادهی جوان مهریه داد و در نقل دیگری نیز آمده که وَرَقَة بن نَوْفَل حضرت خدیجه سلام الله علیها را با مهریهی چهارصد دینار به عقد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درآورد (17) و از کامل مبرد نقل شده که بیست شتر را حضرت ابوطالب علیه السلام به عهده گرفت و دوازده اوقیه و نیم طلا را خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرداخت که مهریه مجموع آنها بود. (18)
نگارنده گوید:
روایاتی که در باب «مهر السنه» آمده همان روایت پانصد درهم را تایید میکنند، چنانچه در چند حدیث با اندک اختلافی آمده که امام باقر و امام صادق علیهماالسلام فرمودند:
«مَا زَوَّجَ رَسُولُ اللَّه - صلی الله علیه و آله و سلم - شَیئاً مِنْ بَنَاتِهِ وَ لَا تَزَوَّجَ شَیئاً مِنْ نِسَائِهِ عَلَی أَکْثَرَ مِنِ اثْنَتَی عَشْرَةَ أُوقِیةً وَ نَشٍّ یعْنِی نِصْفَ أُوقِیة». (19)
یعنی تزویج نکرد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچ یک از دختران خود و نه هیچ یک از زنانش را به بیش از دوازده اوقیه و نیم.
و طبرسی (ره) در اعلام الوری گوید:
«… وَ مَهْرُهَا اثْنَتَا عَشْرَةَ أُوقِیةً وَ نَشٌّ وَ کَذَلِکَ مَهْرُ سَائِرِ نِسَائِهِ». (20)
و در روایت امام صادق علیه السلام این گونه است که فرمود:
«مَا تَزَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ - صلی الله علیه و آله و سلم - شَیئاً مِنْ نِسَائِهِ وَ لَا زَوَّجَ شَیئاً مِنْ بَنَاتِهِ عَلَی أَکْثَرَ مِنِ اثْنَتَی عَشْرَةَ أُوقِیةً وَ نَشٍّ وَ الْأُوقِیةُ أَرْبَعُونَ دِرْهَماً وَ النَّشُّ عِشْرُونَ دِرْهَماً». (21)
و در داستان ازدواج حضرت جواد الائمة علیه السلام با دختر مأمون عباسی نیز آمده که فرمود:
«و بذلت لها من الصداق ما بذله رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - لازواجه و هو اثنتا عشرة اوقیه و نش - و علی تمام الخمس مائة …» (22)
یعنی من صداق (23) او را همان قرار دادم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به زنانش بذل فرمود و آن دوازده اوقیه و نیم بود که تمامی پانصد درهم بر ذمه من است …
مورّخان میگویند: پسران نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یعنی قاسم که کنیه رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم نیز از نام او بود و عبداللّه ملقب به طاهر یا طیب در خردسالی و یکی پیش از بعثت و دیگری اندکی بعد از آن درگذشتند.
امّا روایت غمانگیزی از حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و ام المؤمنین حضرت خدیجهی کبری سلام الله علیها نقل شده است که:
«آن بانوی بزرگوار چند روز پس از وفات قاسم در خانه نشسته بود و میگریست. (24)
چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وارد شد علت این کار را پرسید او گفت:
از سینههایم شیر جاری شد و من به یاد فرزند کوچکم افتادم که اکنون گرسنه و تنها در زیر خاک آرمیده است.
و نظیر این حدیث را در مورد عبدالله و طاهر نقل کردهاند، که در هر دو مورد نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها را بشارت میدهد که فرزندان کوچک تو بسان فرشتگان در کنار در بهشت به انتظار ورودت به سر میبرند تا با دستان کوچک خود تو را به باغهای بهشتی رهنمون شوند.
این موضوع نشان میدهد هر دوی پسران نبی مکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها در سن کودکی و شیرخوارگی از دنیا رفتهاند. دلیل دیگر اثبات این قضیه نیز انتساب عنوان ابتر به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از سوی کفار بود که چون پسرانش زود از دنیا میرفتند این چنین او را مورد استهزاء قرار میدادند.
به هر حال درگذشت این دو پسر که میتوانستند حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را در پیشبرد دین خدا یاری بسیار کنند برای این زوج نمونه، بسیار گران آمده بود. از تاریخ یعقوبی نقل شده است هنگامی که قاسم در چهار سالگی از دنیا رفت، نگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در کنار جنازه او به یکی از کوههای مکه افتاد و خطاب به آن فرمود:
«ای کوه! آنچه به من در مورد مرگ قاسم وارد شد، اگر بر تو میآمد متلاشی میشدی». (25)
ایشان بزرگترین دختر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها بود. ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها ، زینب را به عقد خواهرزادهی خود ابوالعاص بن ربیع درآورد که از آنها پسری به نام علی و دختری به نام امامه حاصل شد. علی در سنین پائین وفات یافت و اما امامه که از همسر اول خود مُغِیرَة بن نَوْفَل جدا شده بود پس از شهادت حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها به وصیت خودش به عقد امیرالمؤمنین علیه السلام درآمد.
زینب هنگام هجرت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه به همراه شوهرش ابوالعاص در مکه باقی ماند به هنگام جنگ بدر (در سال دوم هجرت) ابوالعاص از لشگریان دشمن بود که به همراه هفتاد نفر دیگر از مشرکین به اسارت نیروهای اسلام درآمد.
هنگامی که قرار شد اسرا با پرداختن فدیه آزاد شوند زینب برای آزادی شوهرش گردنبندی که حضرت خدیجة کبری سلام الله علیها در شب عروسی به گردنش آویخته بود، به مدینه فرستاد. ابوالعاص آن را به عنوان فدیه به محضر سرور عالمیان آورد و چون نگاه نبی مکرم صلی الله علیه و آله و سلم به آن گردنبند افتاد بیاختیار گریست و به یاد همسر فداکارش ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها افتاد و فرمود:
«رَحِمَ اللَّه خَدِیجَة، هذه قَلَائِد هِی جَهَّزْتها بِها
خداوند خدیجه را رحمت کند، این گردنبندی است که خدیجه آن را برای زینب فراهم کرده است.»
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابو العاص را به شرط آنکه زینب را آزاد بگذارد تا به مدینه بیاید، رها کرد و وی نیز به عهد خود وفا نمود و زید بن حارثه به مکه رفت و او را با خود به مدینه آورد سرانجام ابو العاص قبل از فتح مکه مسلمان شد و به مدینه آمد تا با زینب ازدواج دوباره نماید. زینب در سال هشتم هجرت در مدینه از دنیا رفت.
یک بازنگری درباره فرزندان خدیجه سلام الله علیها اخیراً محقق دانشمند لبنانی، جعفر مرتضی عاملی کتابی به نام «بنات النبی ام الربائبه؟» تالیف نموده که کتابی مستند و تحلیلی و جالب است، او در این کتاب پس از نقل روایات مختلف از کتابهای شیعه و اهل تسنن و بررسیهای گوناگون چنین نتیجه میگیرد:
1 - از بررسیها میتوان نتیجه گرفت: ازدواج رقیه و ام کلثوم با پسران ابولهب، سپس با عثمان از امور واهی است و ثابت نشده است و در مورد عثمان، تشابه اسمی موجب این اشتباه گردیده است.
2 - شواهد متعددی وجود دارد که ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها قبل از پیامبر ازدواج نکرده است و هنگام ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دوشیزه بوده است. و از علامهی سوری (ابن شهر آشوب) نقل میکند که مینویسد:
«ان النبی قد تزوج خدیجه و هی عذراء» همانان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با خدیجه سلام الله علیها که دوشیزه بود ازدواج کرد. چنانکه دو کتاب «الانوار» و «البدع» این مطلب را تأکید میکند آنجا که در آنها نقل شده: رقیه و زینب دختران هاله خواهران خدیجه سلام الله علیها بودهاند.
یکی از اموری که مطلب فوق را تأیید میکند حدیثی است که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که خطاب به حضرت علی علیه السلام فرمود:
«یا علی اوتیت ثلاثاً لم یوتهن احد و لا نا، اوتیت مهراً مثلی و لم اوت انا مثلی»
علی جان به تو در زندگی سه امتیاز و ویژگی ارزانی گردید که به هیچکس دیگر از مردم حتی به من ارزانی نشد:
1 - به تو افتخار دامادی من داده شد در حالی که من پدر همسری به سان تو ندارم.
2 - به تو همتا و همسری همانند دختر فرزانهام فاطمه سلام الله علیها عنایت شد در حالی که به من همتا و همدلی به سان و هموزن او ارزانی نگردید.
3 - به تو بدون واسطه پسرانی ارجمند و تاریخ ساز همانند حسن و حسین علیهما السلام عنایت گردید، اما به من عنایت نشد، اما شما از من هستید و من از شما.
از این روایت با توجه به ویژگی اول فهمیده میشود که پیامبر تنها یک داماد داشت و آن حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بود.
بعضی بر این باورند که اصرار برخی در مورد ام کلثوم و رقیه به عنوان دختران پیامبر و همسران عثمان از این رو است که فضائل مخصوص حضرت علی علیه السلام را با رقیب تراشی کم رنگ کنند، از این رو عثمان را به عنوان ذوالنورین (صاحب و همسر دو نور ام کلثوم و رقیه) میخوانند ولی با اینکه حضرت زهرا سلام الله علیها به اعتقاد همه، برترین زنان دو جهان بود و همسر حضرت علی علیه السلام گردیده چنین لقب یا امثال آن را به آن حضرت نمیدهند.
در اینجا دو سئوال پیش میآید نخست اینکه: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دخترانی نداشت، تا بگوئیم با پسران ابولهب و سپس با عثمان ازدواج کردند، پس چرا در قرآن سخن از دختران رسول خدا به میان آمده است آنجا که میخوانیم «یا ایها النبی قل لازواجک و بناتک …» ای پیامبر به همسران و دخترانت و زنان مومنان بگو: روسرهای بلند خود را بر خویش فرو افکنند (و حجاب را رعایت کنند.)
و همچنین در بعضی از دعاها یا روایات سخن از دختران پیامبر به میان آمده مثلاً در یکی از دعاهای ماه مبارک رمضان آمده:
«اللهم صل علی رقیه و ام کلثوم ابنتی نبیک … ؛
خدایا درود فرست بر رقیه و ام کلثوم و دو دختر پیامبرت».
در پاسخ به هر دو سئوال همان را میگوئیم که قبلاً اشاره شد و آن اینکه: این بانوان دختران هاله خواهر خدیجه سلام الله علیها بودند و پس از مردن پدرشان تحت کفالت خدیجه سلام الله علیها در آمدند، و پس از ازدواج صلی الله علیه و آله و سلم با خدیجه سلام الله علیها تحت سرپرستی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرار گرفتند و به عنوان دختران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خوانده شدند و اسلام را پذیرفتند و هجرت به مدینه کردند و …
بنابراین چه مانعی دارد که منظور از دختران در آیه و دعای مذکور ، دختر خواندههای صلی الله علیه و آله و سلم باشند و یا منظور از آیه مذکور همچون آیه مباهله تنها حضرت زهرا سلام الله علیها باشد.
اگرچه سخن گفتن در مورد این بانوی مکرم در اندازه و گنجایش این مختصر نیست و در مورد او همچون مادر بزرگوارش میتوان صفحات زیادی مطلب نوشت اما به لحاظ حفظ روند اصلی نوشتار، ذکری مختصر به میان خواهد آمد.
«إِنَّا أَعْطَینَاکَ الْکَوْثَرَ …»
حضرت فاطمه سلام الله علیها کوچکترین فرزند حضرت خدیجه سلام الله علیها و حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بود. در مورد وی احادیث، روایات و آیات فراوانی نقل شده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید:
«فَاطِمَةُ حَوْرَاء إِنْسِیةً؛ فَإِذَا اشْتَقْتُ إِلَی الْجَنَّةِ شَمِمْتُ رَائِحَةَ رقبة فاطمة»
فاطمه بانوی بهشتی است که به صورت انسان روی زمین در آمد، هرگاه مشتاق بهشت میگردم بوی خوش وجود فاطمه را میبویم» (26)
باز هم حدیثی نقل شده که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند چرا میزان علاقهاش به فاطمه سلام الله علیها بیش از سایر فرزندانش است، حضرت فرمودند: «هنگامی که من در شب معراج به آسمانها سیر داده شدم، جبرئیل مرا در کنار درخت طوبی برد، (27) میوهای از میوههای آن درخت را چید و به من داد، آن را خوردم، سپس دستش را بر میان دو شانهام کشید، آنگاه فرمود:
«ای محمد! خداوند متعال ولادت فاطمه سلام الله علیها از ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها را به تو مژده میدهد» (28)
از این حدیث و قریب آن از لحاظ مفهوم در کلام محدثان و راویان بسیار نقل شده است. لذا آن وجود مبارکه، انسانی ممتاز و در میان زنان عصر خود سرآمد بود. نیز روایت شده قبل از حمل یافتن حضرت فاطمه سلام الله علیها در بطن خدیجهی کبری، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم چهل روز از وی کناره گرفت و به تنهائی به عبادت و راز و نیاز مشغول گشت. حضرت فاطمه سلام الله علیها در 9 سالگی به ازدواج پسر عمویش علی بن ابیطالب علیه السلام درآمد پس از 9 سال حیات پر برکت و به دنیا آوردن فرزندانی که هر کدام بخشی از تاریخ بشریت به شمار میآیند به شهادت رسید.
بعد از مراسم خواستگاری، ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها پسر عمویش وَرَقَة را خواست و گفت:
نزد محمد صلی الله علیه و آله و سلم برو و بگو: غلامان و کنیزان و هر آنچه مالک آنم به تو بخشیدم؛ هر گونه که بخواهی میتوانی در آنها تصرف کنی. پس وَرَقَه میان زمزم و مقام ایستاد (29) و با صدای بلند ندا در داد: ای گروه عرب! خدیجه شما را شاهد قرار میدهد بر اینکه او نفس و مال و غلامان و هر آنچه دارد را به محمد بخشیده است.
البته سرور زنان قریش در عمل نیز گفتارش را به اثبات رساند، به نوشتهی مورخان او وقتی از علاقهی پیامبر به اخلاق پاک زید، (یکی از غلامانش) آگاه شد، غلام را به وی بخشید. (او همان شخصی است که جزء سابقین در اسلام شد.)
توان اقتصادیش را تا لحظه وفات در خدمت همسرش قرار داد و در سایهی عشق فرصت عبادت و خلوت بیشتر در غار حرا را برایش فراهم میساخت.
البته زندگی سرور زنان قریش در کنار این امتیازات با تلخیهایی نیز همراه بود؛ زنان آن روزگار چون مردان با مفاهیمی مانند خوشرفتاری، راستگویی و امانتداری بیگانه بودند و فلسفه ازدواج ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها با یتیم تهیدست قریش را درک نمیکردند. از این رو لب به طعنه میگشودند، خواسته یا ناخواسته سرور بانوان قریش را در اندوه فرو میبردند. آنها روابط خود را با ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها قطع کردند و او را تنها گذاشتند.
بزرگ بانوان قریش برای رویارویی با این پدیدهی زشت جاهلی، زنان را گرد آورد و گفت:
از زنان عرب شنیدهام که شوهران شما بر من خُرده میگیرند که چرا با محمد صلی الله علیه و آله و سلم وصلت کرده ام. اینک از شما میپرسم آیا مانند محمد در جمال، خوشرفتاری، خصلتهای پسندیده و فضل و شرف در اصل و نسب در مکه و غیر آن سراغ دارید؟ گرچه ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها با طرح این سؤال به آنان فهماند که همسنگی برای محمد صلی الله علیه و آله و سلم یافت نمیشود اما نتوانست زنگار جهل دلهاشان را پاک کند و در رفتارشان دگرگونی محسوسی پدید آورد.
هنگام رسالت غیر علنی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها پیوسته در انتظار درخشش انوار نبوت از سیمای مهربان همسرش بود از این رو وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از غار حرا به خانه آمد و ماجرای نزول فرشتهی وحی را برایش باز گفت، بیدرنگ آن را تایید کرد و به درستی گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورد. او گفت:
ای پسر عمو، شاد و ثابتقدم باش. سوگند به کسی که جان خدیجه در دست اوست، من امیدوارم تو پیامبر این امت باشی.
حضرت خدیجه سلام الله علیها در تمام مراحل زندگیش با پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم یار و آرام بخش ایشان بود. البته جایی برای تعجب وجود ندارد چرا که در محدودهی روابط سالم خانوادگی این کار منطقی و آرمانی است؛ روابطی که آیین اسلام نیز به آن تاکید نموده است.
«وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیها.» (30)
او کسی است که برای شما از خودتان زوجهایی آفرید تا آرامش یابید. نمونههای متنوعی از ایجاد آرامش در زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیها و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وجود دارد. ابن هشام مینویسد:
«حضرت خدیجه سلام الله علیها به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورد، گفتارش را تصدیق کرد و او را یاری داد و اولین شخصی است که به خدا و رسولش و درستی آیات الهی ایمان آورد. خداوند به این طریق به پیامبرش آرامش داد به نحوی که هیچ خبر ناراحت کنندهای از قبیل رد و تکذیب را نمیشنید مگر اینکه خداوند به واسطهی حضرت خدیجه سلام الله علیها گشایشی برایش ایجاد میکرد. وقتی خدا پیامبرش را به حضرت خدیجه سلام الله علیها برمیگرداند، او را ثابت قدم میکرد؛ دشواریها را بر او آسان میکرد و تصدیقش کرده، کار مردم را برایش آسان میساخت رحمت خدا بر او باد.»
آنچه بر عظمت این خدمت میافزاید این است که هیچگاه خود از راحتی ظاهری مطلوبی برخوردار نشد، نه آن زمان که با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ازدواج کرد و طعن و ملامت شنید و نه در مراحل دیگر. تاریخ به خوبی اسم برخی از آزاردهندگان و بر هم زنندگان آرامش خانهی رسول صلی الله علیه و آله و سلم را ثبت کرده است. «ابولهب، حَکَم بن عاص بن امیه، عُقْبَة بن ابیمُعَیط، عدی بن حمرا ثقفی و ابن الاصداء هذلی» همسایگانی بودند که آزارش میدادند و آسایش را از خانه وی سلب میکردند. یکی از اینان، هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حال نماز بود، رَحِم گوسفندی را بر سر آن بزرگوار انداخت. یک بار نیز شخصی خاک بر سر آن حضرت ریخت، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با همان حال به خانه رفت. وضع پریشان پدر همه را در نگرانی و اندوه فرو برد. حضرت فاطمه سلام الله علیها دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به پا خاست، خاک از سر پدر زدود و گریست. پدر گفت:
دخترم گریه نکن خداوند نگاهبان پدرت است.
جُهال عرب برای انتقام از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تصمیم گرفتند بستگان وی را از خانههایشان بیرون کنند. از این رو دختر خدیجه سلام الله علیها را طلاق دادند و ضربهای دیگر به سرور زنان قریش وارد ساختند. با این حال بانوی پارسای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با درایت و صبر محیط خانه را آرام میساخت و حتی برای رفع ناراحتیهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تلاش میکرد.
شاید بتوان یکی از مهمترین وقایع را که عاملی بزرگ برای جاودانگی نام ایشان است، ولادت ام الإئمه حضرت صدیقهی کبری - فاطمهی زهرا سلام الله علیها - به شمار آورد. این حادثه هر چند به صورتهای گوناگونی نقل شده اما مضمون واحدی دارد.
هنگامی که درد زایمان به سراغ ایشان آمد، به واسطهی فرستادهای از زنان قریش یاری طلبید. زنان قریش با سرزنش ایشان که به سخن ما اعتنا نکردی و با یتیم قریش ازدواج کردی، استمداد ایشان را رد کردند. در این هنگام چهار زن بلند قامت وارد اتاق شدند. آنها خود را این گونه معرفی کردند:
ساره (همسر حضرت ابراهیم علیه السلام)
آسیه (همسر فرعون)
مریم (مادر حضرت عیسی علیه السلام)
و کُلثُم (خواهر حضرت موسی علیه السلام).
آنها گفتند: ما از سوی خداوند برای کمک به شما و بشارت به قدوم فرزندتان آمدهایم، در این فرزند و نسل او برکت قرار داده شده است. (31)
این اتفاق از عنایت خداوند متعال به خدیجهی کبری سلام الله علیها حکایت دارد. وقتی همه از یاری ایشان سر باز زدند فرستادگان الهی نصر خداوند را برای وی به ارمغان آوردند و معلوم ساختند که إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ینْصُرْکُمْ. (32)
ایمان آوردن ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها به رسالت و دعوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم
حذیفه:
حضرت خدیجه سلام الله علیها در بین زنان اولین زنی بود که به خدا و محمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورد.
ابن عباس:
«کانت خدیجة بنت خُوَیلِد أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ صدق محمدا فی ما جاء به عَنْ رَبِّهِ.»
حضرت خدیجه سلام الله علیها اولین کسی بود که به خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورد و محمد صلی الله علیه و آله و سلم را، در آن چه از سوی خدایش آورده بود، تصدیق کرد.
ابن هشام:
«آمَنَتْ بِهِ خَدِیجَه بِنْتَ خُوَیلِد و صدقت بِمَا جَاءَ مِنَ اللَّهِ وَ وازرته عَلَی أَمْرِه و کانتا و َ لِمَنْ آمَنَ بِاللَّه وَ بِرَسُولِهِ وَ صَدَّقَ بِمَا جَاءَ مِنْهُ.»
حضرت خدیجه دختر خُوَیلِد به او [محمد] ایمان آورد و آنچه را از طرف خدا آورده تصدیق کرد، او را در کارش یاری داد و اولین کسی بود که به خدا و رسول و درستی آنچه آورده بود ایمان آورد.
مسلم:
«کَانَتْ خَدِیجَةُ وَزِیرَةَ صِدْقٍ عَلَی الْإِسْلَامِ وَ کَانَ یسْکُنُ إِلَیهَا.»
حضرت خدیجه سلام الله علیها وزیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود، اسلام را تصدیق کرد و پیامبر به واسطه او آرامش مییافت.
طبری:
«فَلَمَّا اکرم رَسُولُ اللَّه بِنُبُوَّتِهِ آمَنَتْ بِهِ خَدِیجَةَ.»
وقتی پیامبر به نبوت تشرف یافت، حضرت خدیجه به او ایمان آورد.
ام المؤمنین حضرت خدیجه در همان دوران دعوت پنهانی (سه سال اول) اسلام خود را اعلام کرد. ابو یحیی بن عفیف از پدرش و او از جدش عفیف، که تاجر مشهوری بود روایت کرده که وقتی پای به مسجدالحرام نهاد با منظرهای شگفت رو به رو شد او سه نفر را در حال نماز خواندن دید. از ابن عباس دربارهی کردار آنها پرسید. گفت:
نفر نخست مدعی نبوت است، مرد پشت سرش علی و آن زن هم همسر محمد صلی الله علیه و آله و سلم خدیجه است. غیر از اینها کسی را بر این آیین سراغ ندارم. (33)
حضرت علی علیه السلام خود خاطرهی آن روزها را چنین بیان میکند:
«… وَ لَمْ یجْمَعْ بَیتٌ وَاحِدٌ یوْمَئِذٍ فِی الْإِسْلَامِ غَیرَ رَسُولِ اللَّهِ وَ خَدِیجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا أَرَی نُورَ الْوَحْی وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشَمُّ رِیحَ النُّبُوَّة…»
کسی آن روز در اسلام جمع نشد غیر از رسول خدا، خدیجه و من سومین آنها بودم. نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی نبوت را به مشام احساس میکردم. (34)
وجود شخصیتهایی چون حضرت ابوطالب علیه السلام و ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها ، به این دلیل که دارای موقعیت برتر اجتماعی بودند، از بار فشارهای روانی و ظاهری مشرکان علیه آیین نوپای محمدی صلی الله علیه و آله و سلم تا حدود زیادی میکاست. ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها با شهامت تمام همراه علی علیه السلام در اعلام موجودیت جامعهی اسلامی شرکت جست.
سه سال پس از آغاز بعثت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دعوتش را علنی ساخت.
حضرت ابوطالب، حضرت خدیجه و حضرت علی، با جان و دل از وی پشتیبانی کردند. خدمات حضرت خدیجه سلام الله علیها در این دوران از دو جنبه قابل ارزیابی است:
ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها به دلیل وجههی مناسب اجتماعی توانست بارها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را از شر افراد نادان برهاند؛ برای مثال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در ایام حج، بالای کوه صفا رفت و با صدای بلند ندا داد که: ای مردم من فرستاده پروردگارم. آنگاه به کوه مروه رفت و سه بار سخن پیشین را تکرار کرد. عربهای متعصب (35) هر یک سنگی برداشته در پی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روانه شدند.
ابوجهل سنگی پرتاب کرد که به پیشانی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اصابت کرد، خون از پیشانیاش جاری شد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به کوه ابوقبیس رفت، مشرکان نیز در پی او روانه شدند. حضرت علی علیه السلام خود را به ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها رساند و موضوع را به وی باز گفت. اشک بر گونههای حضرت خدیجه سلام الله علیها جاری شد، ظرفی از غذا برداشت و برای یافتن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با علی علیه السلام راهی کوهها و دشتها شد. جبرییل بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد و فرمود:
از گریهی حضرت خدیجه سلام الله علیها ملائک به گریه آمدند. او را بخواه، سلام برسان، بگو خدا به تو سلام میرساند و او را به خانهای بهشتی که از نور زینت شده، بشارت بده.
حضرت خدیجه سلام الله علیها و حضرت علی علیه السلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را یافته، به خانه آوردند. مردم به خانهی حضرت خدیجه سلام الله علیها حمله ور شده، خانه را سنگباران کردند. حضرت خدیجه سلام الله علیها بیرون آمد و گفت:
آیا از سنگباران کردن خانه زنی که نجیبترین قوم شماست، شرم ندارید؟
مردم با شنیدن سخنانش پراکنده شدند و او برای مداوای همسرش به خانه بازگشت. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم سلام خدا را به وی رساند. او در پاسخ گفت:
إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّلَامُ وَ مِنْهُ السَّلَامُ وَ عَلَی جَبْرَئِیلَ السَّلَام و عَلَیکَ یا رَسُولَ اللَّهِ السلام و برکاته.
خدا خود سلام است و سلام از اوست و سلام بر جبرییل و بر تو ای رسول خدا، رحمت و برکات خداوند بر تو باد. (36)
ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها نه تنها از اعتبار و موقعیت اجتماعی خود برای دفاع از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سود میبرد، بلکه با ورود به صحنههای دشوار به دفاع از حریم نبوت پرداخت. او خود در شعب ابیطالب حضور یافت و همراه پیامبر سه سال در آنجا به سر برد. این سه سال را میتوان سالهای اوج فداکاری ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها نامید. او در طول سه سال تحریم اقتصادی تامین نیازهای مالی مسلمانان را بر عهده داشت. علاوه بر اموال ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها ، ثروت بستگان او مانند حکیم بن حِزَام نیز در جهت یاری دین محمدی صلی الله علیه و آله و سلم صرف میشد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بارها فداکاری امّ المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها را مطرح ساخت و بر این حقیقت که او در راه اسلام از اموالش گذشت تاکید کرد.
وقتی حضرت امّ المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها دریافت که سعادتمند شده، هر چه داشت در راه پیشرفت و موقعیت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم انفاق کرد. او تمام اموال خویش را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بخشید و در راه نشر اسلام به مصرف رساند. تا جایی که هنگام ارتحال، پارچهای برای کفن نداشت.
ابن اسحاق جملهای در شان امّ المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها دارد که گویای همکاری و صداقت او در پیشبرد اسلام است. او میگوید:
«خدیجه یاور صادق و با وفایی برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود و مصیبتها در پی رحلت امّ المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها و حضرت ابوطالب علیه السلام بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سرازیر شد.»
گویا این دو، در برابر هجوم ناملایمات بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، سدی بلند و مستحکم بودند.
این جمله، معروف که اسلام رهین اخلاق پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، شمشیر حضرت علی علیه السلام و اموال امّ المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها است از نهایت همکاری و صداقت حضرت خدیجه سلام الله علیها پرده برمی دارد.
برای امّ المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها القاب فراوانی است که از عظمت بیکران و قداست بی پایان آن حضرت حکایت میکند، که از آن جمله است:
در فرازی از زیارتنامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به هنگام درود بر زوجات طاهرات، از حضرت خدیجه سلام الله علیها به عنوان «الصّدیقه» تعبیر شده و این واژه در قرآن یکبار به کار رفته و آن هم در مورد حضرت مریم و حضرت صادق علیه السلام آن را به معنای معصوم بیان فرموده است.
خداوند مَنّان به حضرت عیسی علیه السلام وحی فرمود که نسل پیامبر آخر الزمان از بانوی مبارکه است عبدالله بن سلیمان نیز این معنی را از «انجیل» روایت کرده است.
همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و در رﺃس آنها حضرت خدیجه سلام الله علیها در منطق قرآن «ام المؤمنین» لقب یافتهاند، ولی به تصریح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وی برترین و بهترین آنان میباشد و بعضیها هم به دلیل بی تقوائی از امهات مؤمنین خارج شدند.
مشهورترین لقب حضرت خدیجه سلام الله علیها در عصر جاهلیت «طاهره» بود زیرا او پاکترین و عفیفترین بانوی آن دوران بود.
امیرمؤمنان علیه السلام در چکامهای که به عنوان سوگنامهی حضرت خدیجه سلام الله علیها سرودهاند، از او به عنوان «سیدﺓ النّسوان» ، بانوی بانوان تعبیر کردهاند. امام صادق علیه السلام نیز از او به «سّیده قریش» یاد کردهاند. اسماء بنت عمیس نیز او را «سیدﺓ نساء العالمین» میخواند و در عهد جاهلی او را «سیده نساء القریش» میخواندند.
در زیارتنامه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از حضرت خدیجه سلام الله علیها به عنوان: راضیه، مرضیه و زکیه نیز تعبیر شده است. یتیمان او را «امّ الیتامی» ، بینوایان او را «امّ الصعالیک» ، مؤمنان او را «امّ المؤمنین» و کوثر جاری خلقت نیز او را «امّ الزهراء» یا سرچشمه کوثر میدانستند.
حضرت خدیجه سلام الله علیها بیست و چهار سال با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم زندگی کرد و سرانجام در بستر بیماری قرار گرفت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که بر بالین او حاضر بود، ضمن گفتگوی با وی فرمود:
خدا تو را با مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم برابری داده است.
وقتی روح حضرت خدیجه سلام الله علیها به سوی جهان جاودان پر کشید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سخت گریست. چون در حَجُون قبری برایش کندند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خود به راه افتاد؛ همچنان که اشک از چشمانش میبارید داخل قبر شد و خوابید، افزونتر از قبل گریست و او را دعا کرد. آنگاه برخاست و با دست خویش همسرش را در قبر گذاشت. حضرت فاطمه سلام الله علیها ، یادگار امّ المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها گِرد پدر میگشت، خود را به دامان او میآویخت، بهانهی مادر میگرفت و دل دردمند پدر را آتش میزد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جز سکوت چیزی نداشت؛ جبرییل نازل شد و گفت:
ای پیامبر، به فاطمه بگو خدا برای مادرت قصری از لؤلؤ ساخته که درونش آشکار است و در آنجا هیچ سختی و تلخی نیست.
به این ترتیب فرشتهی الهی پایان رنجها و محنتهای حضرت خدیجه سلام الله علیها را اعلام کرد.
وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها به فاصلهی اندکی از رحلت اندوهبار حضرت ابوطالب رخ داد، محققان زمان وفاتش را سه سال قبل از هجرت میدانند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن سال را «عام الحُزن» ؛ سال غم و اندوه نام نهاد و در واقع یک سال اعلام عزای عمومی نمود.
حضرت خدیجه سلام الله علیها در آخرین لحظات زندگی وصایائی به شرح زیر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نمود:
1. برای او دعای خیر کند.
2. او را به دست خود در خاک قرار دهد.
3. پیش از دفن در قبر او وارد شود.
4. عبائی را که به هنگام نزول وحی بر دوش داشت، روی کفن او قرار دهد.
حضرت خدیجه سلام الله علیها که همه اموال منقول و غیرمنقولش را به حبیب خود بخشیده بود، در مقابل فقط یک عبا مطالبه نمود و آن را مستقیماً طلب نکرد، بلکه به وسیله حضرت فاطمه سلام الله علیها تقاضا کرد. آنگاه پیک وحی فرود آمد و کفن بهشتی از سوی پروردگار از بهشت آورد.
پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله و سلم نخست با عبای خود او را کفن کرد، آنگاه کفن بهشتی را بر روی آن قرار دادند. امّ المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها در آن لحظات آخر در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها ابراز نگرانی کرد، اسماء بنت عمیس تعهد نمود که در شب زفاف او به جای خدیجه سلام الله علیها نقش مادری ایفا کند.
پس از ارتحال خدیجه کبری سلام الله علیها منزل مسکونیاش به عنوان یکی از مشاهد مشرفه، همه ساله مورد بازدید هزاران زائر مشتاق، و الهام بخش حجاج بیت الله الحرام بوده است. ابن بطوطه جهانگرد نامی مینویسد:
از مشاهد مشرفه در نزدیکی مسجدالحرام «قُبَّه الوَحی» است که در سال 727 ه.ق بر قبر وی ساختند و آن خانه امالمؤمنین خدیجه سلام الله علیها میباشد. که در سال 1344 ه.ق به وسیلهی فرقه ضالّه وهابیت ویران شد.
شیخ انصاری قدس سره در مناسک حج خود مینویسد:
در مکه معظمه مستحب است که حجاج خانه خدا به منزل حضرت خدیجه سلام الله علیها شرفیاب شوند.
(1) - سوره فرقان/ 74
وَ الَّذینَ یقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیاتِنا قُرَّةَ أَعْینٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً
و کسانی که میگویند: «پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مایه روشنی چشم ما قرار ده و ما را برای پرهیزگاران پیشوا گردان!»
و عن الحاکم الحسکانی الحنفی عن ابی سعید فی قوله تعالی «هب لنا» الآیه.
قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: قلت: یا جبرئیل من ازواجنا؟
قال: خدیجه.
قال: من ذریاتنا؟
قال: فاطمه و «قره عین».
قال: الحسن و الحسین.
قال: «و اجعلنا للمتقین اماما»
قال: علی علیهالسلام.
و ذکره المجلسی رحمه الله علیه
و علامه مجلسی قدس سره شبیه همین روایت را ذکر نمودهاند.
و عن الحکیم الفیض الکاشانی رحمه الله علیه و فسر ایضاً بالنبوه و بالقرآن و بخدیجه رضی الله عنها فان جمیع اولاده صلی الله علیه و آله و سلم منها سوی ابراهیم.
و فی تفسیر القمی رحمه الله علیه سوره الفرقان (ازواجنا) خدیجه.
حاکم حَسْکَانی از قرآن پژوهان نامدار اهل تسنن در این مورد آورده است که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم در تفسیر این آیه فرمودند:
پس از نازل شدن این آیات از فرشته وحی پرسیدم: منظور از «ازواجنا» کیست؟
پاسخ داد: خدیجه سلام الله علیها است. و «ذریاتنا» فاطمه سلام الله علیها و دو نور دیدهاش حسن و حسین علیهما السلام هستند و در جملهی «و اجعلنا للمتقین اماما» منظور حضرت علی علیه السلام است.
مرحوم «فیض کاشانی» در تاویل همین آیه می نویسد:
«منظور از آن، مقام والای رسالت، قرآن شریف و یار و مشاور پر اخلاص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خدیجه سلام الله علیها است که سادات از نسل او هستند.
و تفسیر قمی نیز بر آن است که منظور از واژه ی «ازواجنا» در آیه ی مورد بحث حضرت خدیجه سلام الله علیها است.
(2) - سوره ضحی/6
وَ وَجَدَک عائِلاً فَأَغْنی (6)
آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟!
و عن الصدوق اعلی الله مقامه الشریف عن ابن عباس قال: سالته عن قول الله عزوجل «الم یجدک یتیماً فآوی».
قال: انما سمی یتیماً لانه لم یکن له نظیر علی وجه الارض من الاولین و لا من الآخرین. فقال الله عزوجل ممتناً علیه بنعمته «الم یجدک یتیماً فآوی» ای وحیداً لا نظیر لک «فاوی» الیک الناس و عرفهم فضلک حتی عرفوک «و وجدک عائلاً» یقول فقیراً عند قومک یقولون لا مال لک فاغناک الله بمال خدیجه …
مرحوم شیخ صدوق (ره) در تفسیر این آیات می نویسد:
بدان دلیل آن حضرت «یتیم» خوانده شد که در کران تا کران هستی بی نظیر و تک نسخه است، چرا که این واژه به مفهوم بی همانند آمده است. به همین جهت خدا با اشاره به نعمتهای گرانش به او می پرسد:
آیا خدایت تو را تک نسخه و بی همانند نیافت؛ و پناه داد و برتری و شکوه تو را به مردم شناساند و تو را بلند آوازه ساخت؟! و تو را تنگدست یافت، و به وسیله ی ثروت هنگفت خدیجه سلام الله علیها بینیاز گردانید.
بسیاری از مفسران بر آنند که توانگری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به اموال حضرت خدیجه سلام الله علیها بوده است و خداوند متعال در این آیه به کنایه از حضرت خدیجه سلام الله علیها و احسان او یاد فرموده است.
(3) - سوره مطففین 18 - 28
کلاَّ إِنَّ کتابَ الْأَبْرارِ لَفی عِلِّیینَ * وَ ما أَدْراک ما عِلِّیون * کتابٌ مَرْقُوم * یشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُون * إِنَّ الْأَبْرارَ لَفی نَعیمٍ * عَلَی الْأَرائِک ینْظُرُونَ * تَعْرِفُ فی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعیم * یسْقَوْنَ مِنْ رَحیقٍ مَخْتُومٍ * خِتامُهُ مِسْک وَ فی ذلِک فَلْیتَنافَسِ الْمُتَنافِسُون * وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنیمٍ * عَیناً یشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُون *
چنان نیست که آنها (دربارهی معاد) میپندارند، بلکه نامهی اعمال نیکان در «علیین» است! * و تو چه میدانی «علیین» چیست! * نامهای است رقمخورده و سرنوشتی است قطعی * که مقربان شاهد آنند! * مسلّماً نیکان در انواع نعمتند: * بر تختهای زیبای بهشتی تکیه کرده و (به زیباییهای بهشت) مینگرند! * در چهرههایشان طراوت و نشاط نعمت را میبینی و میشناسی! * آنها از شراب (طهور) زلال دستنخورده و سربستهای سیراب میشوند! * مهری که بر آن نهاده شده از مشک است و در این نعمتهای بهشتی راغبان باید بر یکدیگر پیشی گیرند! * این شراب (طهور) آمیخته با «تسنیم» است، * همان چشمهای که مقرّبان از آن مینوشند.
و عن المجلسی (ره) عن جابر بن عبدالله رضی الله عنه عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: قوله عزوجل: «و مزاجه من تسنیم» قال:
هو اشرف شراب فی الجنه یشربه محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم و هم المقربون.
السابقون: رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و علی بن ابیطالب و الائمه و فاطمه و خدیجه صلوات الله علیهم و ذریتهم الذین اتبعوهم بایمان یتسنم علیهم من اعالی دورهم.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در تفسیر این آیه فرمود:
مقربان بارگاه خدا و پیشتازان راه عدالت و آزادی عبارتند از:
پیامبر، امیرمومنان، امامان اهل بیت: ، که پس از علی علیه السلام یکی پس از دیگری خواهد آمد، فاطمه سلام الله علیها دختر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و خدیجه بنت خویلد.
و عن علی بن ابراهیم بن هاشم (ره) «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِک الْمُقَرَّبُونَ» رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ خَدِیجَةُ وَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ ذُرِّیاتُهُمْ تَلْحَقُ بِهِمْ یقُولُ اللَّه عزوجل «أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ» وَ الْمُقَرَّبُونَ یشْرَبُونَ مِنْ تَسْنِیمٍ بَحْتاً صِرْفاً وَ سَائِرُ الْمُؤْمِنِینَ مَمْزُوجاً.
و عن المجلسی (ره) قوله تعالی «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِک وَ لِلْمُؤْمِنینَ» وَ هُمْ عَلِی صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِ وَ أَصْحَابُهُ «وَ الْمُؤْمِناتِ» وَ هُنَّ خَدِیجَةُ وَ صُوَیحِبَاتُهَا …
(4) - سوره آل عمران /42
وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکةُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاک وَ طَهَّرَک وَ اصْطَفاک عَلی نِساءِ الْعالَمینَ
و (به یاد آورید) هنگامی را که فرشتگان گفتند: «ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته و بر تمام زنان جهان، برتری داده است.
و عن شیخ الطائفه الطوسی اعلی الله مقامه الشریف «وَ اصْطَفاک عَلی نِساءِ الْعالَمِین قال الحسن و ابن جریح علی عالمی زمانها و هو قول ابی جعفر علیه السلام لان فاطمه سیده نساء العالمین.
وَ رُوِی عَنِ النَّبِی انه قال: فضلت خدیجه عَلَی نِسَاءِ أُمَّتِی کما فضلت مریم عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ.
همانگونه که مریم بر زنان جهان برتری داده شد، خدیجه سلام الله علیها نیز بر زنان امت من برتری داده شد.
و عن الزمخشری و عن النبی کمل من الرجال کثیر و لم یکمل من النساء الا اربع: آسیه بنت مزاحم امرأه فرعون و مریم بنت عمران و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد صلی الله علیه و آله و سلم …
بسیاری از مردم در زندگی به سوی کمال اوج گرفتند، اما از میان زنان این چهار زن نمونه رشد و اوج هستند: آسیه سلام الله علیها ، مریم سلام الله علیها ، خدیجه سلام الله علیها و فاطمه سلام الله علیها بنت محمد صلی الله علیه و آله و سلم.
و عن البغوی خَیرُ نِسَائِهَا مَرْیم بنت عمران و خَیرُ نِسَائِهَا خَدِیجَةُ رَضِی اللَّهُ عَنْهَا.
و عن الآلوسی: عن ابن عباس عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم و قال: اربع نسوه سادات عالمهن مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و افضلهن عالماً فاطمه.
آلوسی از ابن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که حضرت فرمودند: چهار زن سالار زنان روزگار شدند، مریم بنت عمران، آسیه بنت مزاحم، خدیجه و فاطمه و افضل ترین آنها فاطمه زهرا سلام الله علیها می باشد.
و عن القرطبی: عن ابن عباس عن النبی صلی الله علیه و آله: أَفْضَلُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ خَدِیجَةُ بِنْتُ خُوَیلِدٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ مَرْیمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ آسِیةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ.
برترین و پر فضیلتترین زنان بهشت عبارتند از: خدیجه، فاطمه بنت محمد، مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم.
و عن ابن کثیر عن علی بن ابیطالب علیه السلام قال: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ: خَیرُ نِسَائِهَا مَرْیمُ وَ خَیرُ نِسَائِهَا خدیجه بنت خویلد.
(5) - سوره فاطر 19 - 22
وَ ما یسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ * وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ * وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ * وَ ما یسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یسْمِعُ مَنْ یشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ *
و نابینا و بینا هرگز برابر نیستند، * و نه ظلمتها و روشنایی، * و نه سایه (آرامبخش) و باد داغ و سوزان! * و هرگز مردگان و زندگان یکسان نیستند! خداوند پیام خود را به گوش هر کس بخواهد میرساند، و تو نمیتوانی سخن خود را به گوش آنان که در گور خفتهاند برسانی!
ذکر السید المتبحر العلامه هاشم البحرانی (ره) عن طریق المخالفین عن ابن عباس قال:
قوله عزوجل: وَ ما یسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصِیرُ.
قَالَ الْأَعْمَی أَبُو جَهْلٍ وَ الْبَصِیرُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیهالسلام
وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ فَالظُّلُمَاتُ أَبُو جَهْلٍ وَ النُّورُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام.
وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ فَالظِّلُّ ظِلُّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فِی الْجَنَّةِ وَ الْحَرُورُ یعْنِی جَهَنَّمَ لِأَبِی جَهْلٍ.
ثم جمعهم جمیعاً، فقال: و ما یستوی الاحیاء و لا الاموات فالاحیاء علی و حمزه و جعفر و الحسن و الحسین و فاطمه و خدیجه علیهمالسلام، و الاموات کفار مکه.
علامه متبحر سید هاشم بحرانی از طریق مخالفین (اهل سنت) درباره قول خداوند «وَ ما یسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصِیرُ» از ابن عباس نقل می کند که گفت:
منظور از کور و کوردل ابوجهل می باشد و منظور از صاحب بصیرت و بینش امیرالمومنین علیه السلام می باشد. منظور از ظلمات و تیرگی ها، ابوجهل و منظور از نور و روشنایی امیرالمومنین علیه السلام است. منظور از سایه ی دل انگیز و آرامبخش سایه ای است در بهشت برای امیرمومنان و منظور از گرمای سخت و مرگبار آتش شعله دوزخ، ابوجهل می باشد.
سرانجام در مورد آیه «َ ما یسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ» گفت:
منظور از زندگانی حقیقی در این آیه حضرت علی، حمزه، جعفر و حسن و حسین، فاطمه، و خدیجه علیهمالسلام می باشند و منظور از مردگان، کفار مدینه می باشند.
(6) - سوره آل عمران /33
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمین
خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد.
عن فرات الکوفی طاب ثراه عن ابی مسلم الخولانی، قال: دخل النبی صلی الله علیه و آله و سلم علی فاطمه الزهرا سلام الله علیها و عایشه و هما تفتخران و قد احمرت وجوههما فسالهما عن خبرهما، فاخبرتاه.
فقال النبی صلی الله علیه و آله: یا عایشه او ما علمت ان الله اصطفی آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران و علیاً و الحسن و الحسین و حمزه و جعفراً و فاطمه و خدیجه علی العالمین.
پیامبر فرمود:
ای عایشه آیا نمی دانی که خدا آدم، نوح، دودمان ابراهیم و خاندان عمران، وجود امیرالمومنین، حسن و حسین، حمزه، جعفر، خدیجه و فاطمه علیهمالسلام را بر جهانیان برگزید.
(7) - سوره اعراف/ 46 - 50
وَ بَینَهُما حِجابٌ وَ عَلَی الْأَعْرافِ رِجالٌ یعْرِفُونَ کلاًّ بِسیماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَیکمْ لَمْ یدْخُلُوها وَ هُمْ یطْمَعُون * وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمین * وَ نادی أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً یعْرِفُونَهُمْ بِسیماهُمْ قالُوا ما أَغْنی عَنْکمْ جَمْعُکمْ وَ ما کنْتُمْ تَسْتَکبِرُونَ * أَ هؤُلاءِ الَّذینَ أَقْسَمْتُمْ لا ینالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَیکمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُون * وَ نادی أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفیضُوا عَلَینا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَی الْکافِرینَ *
و در میان آن دو [بهشتیان و دوزخیان ، حجابی است و بر «اعراف» مردانی هستند که هر یک از آن دو را از چهرهشان میشناسند و به بهشتیان صدا میزنند که: «درود بر شما باد!» امّا داخل بهشت نمیشوند، در حالی که امید آن را دارند. * و هنگامی که چشمشان به دوزخیان میافتد میگویند: «پروردگارا! ما را با گروه ستمگران قرار مده!» * و اصحاب اعراف، مردانی (از دوزخیان را) که از سیمایشان آنها را میشناسند، صدا میزنند و میگویند:
«(دیدید که) گردآوری شما (از مال و ثروت و آن و فرزند) و تکبّرهای شما، به حالتان سودی نداد!» * آیا اینها [این واماندگان بر اعراف همانان نیستند که سوگند یاد کردید رحمت خدا هرگز شامل حالشان نخواهد شد؟! (ولی خداوند به خاطر ایمان و بعضی اعمال خیرشان، آنها را بخشید هم اکنون به آنها گفته میشود:) داخل بهشت شوید، که نه ترسی دارید و نه غمناک میشوید! * و دوزخیان، بهشتیان را صدا میزنند که:
«(محبّت کنید) و مقداری آب، یا از آنچه خدا به شما روزی داده، به ما ببخشید!»
آنها (در پاسخ) میگویند:
«خداوند اینها را بر کافران حرام کرده است!»
و عن البحرانی ایضاً اعلی الله مقامه الشریف عن بشر بن حبیب عن ابی عبدالله علیه السلام انه سئل عن قول الله عزوجل: «وَ بَینَهُما حِجابٌ وَ عَلَی الْأَعْرافِ رِجال قال:
سور بین الجنه و النار علیه محمد و علی و الحسن و الحسین و فاطمه و خدیجه الکبری علیهمالسلام، فینادون این محبونا؟ این شیعتنا؟ فیقبلون الیهم فیعرفونهم باسمائهم و اسماء ابائهم، و ذلک قوله عزوجل کلًّا بِسِیماهُم ای باسوائهم فیاخذون بایدیهم فیجوزون بهم الصراط و یدخلون الجنه.
از امام صادق علیه السلام در مورد حجاب میان بهشتیان و دوزخیان پرسیده شد، که فرمود:
منظور از آن گذرگاه و دژ بلندی است میان بهشت و دوزخ که بر فراز آن، پیامبر، علی، حسن، حسین، فاطمه و خدیجه قرار دارند و از آنجا ندا می دهند که:
«دوستداران و شیعیان ما کجا هستند؟ آنگاه دوستان و شیعیان اهل بیت: به سوی آنان می روند و آنان را با نام و نام خانوادگی شان می شناسند و دست آنها را می گیرند و از آن گذرگاه سخت می گذرانند و وارد بهشت مینماید.»
امیرمؤمنان علی ابن ابیطالب علیه السلام ازسن شش سالگی در خانه پیامبر تحت مراقبت امّ المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها بودند و لذا حضرت خدیجه سلام الله علیها نسبت به آن حضرت حق پرورش و مادری داشت، هنگامی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مقام منیع ولایت (37) را به حضرت خدیجه سلام الله علیها بیان نمودند و از او درخواست کردند که به ولایت امیرمؤمنان معتقد شود، حضرت خدیجه سلام الله علیها با صراحت تمام عرضه داشتند: من به ولایت علی علیه السلام ایمان آوردم و بیعت نمودم.
مهرورزی حضرت خدیجه سلام الله علیها به حضرت علی علیه السلام در سطحی بود که در وصف امیرمؤمنان علیه السلام آوردهاند: او برادر پیامبر، عزیزترین مردمان در نزد او و نور چشم خدیجهی کبری سلام الله علیها است.
از بالاترین فضائل خدیجهی کبری سلام الله علیها این است که از اندیشهی بلند و فکر عمیق و بصیرت ژرف برخوردار بود؛ مخصوصاً عقل عملی او در اوج خود قرار داشت. این امر را میتوان از انتخاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به عنوان شوهر آینده و شایسته خود از بین آن همه خواستگاران تاجر فهمید.
او در چهره و رفتار محمد صلی الله علیه و آله و سلم آیندهی درخشان و ممتاز او را میدید، به همین جهت راز پیشنهاد ازدواج با محمد صلی الله علیه و آله و سلم را (قبل از بعثت) چنین بیان میکند:
«یابْنَ عَمّ! اِنّی قَدْ رَغِبْتُ فِیکَ لِقِرابَتِکَ مِنّی وَ شَرَفِکَ فی قَوْمِکَ وَ اَمانَتِکَ عِنْدَهُمْ وَ حُسْنِ خُلْقِکَ وَ صِدْقِ حَدِیثِکَ؛ (38)
ای پسر عمو! من به خاطر خویشاوندیات با من و شرف و امانتداریات در میان قوم خود و به جهت اخلاق نیکو، راستگوییات، به تو تمایل پیدا کردم.»
جملات فوق به خوبی نشان میدهد که محبت و ارادت این بانو به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر اساس عشق مجازی و محبت شهوانی نبوده، بلکه بر اثر معرفت و شناخت عمیقی بوده است که از شخصیت محمد صلی الله علیه و آله و سلم داشت. اما افرادی که چنین بصیرتی نداشتند، از جمله گروهی از زنان قریش سخت حضرت خدیجه سلام الله علیها را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند، تا آنجا که گفتند:
«او با این همه حشمت و شوکت با یتیم ابوطالب که جوانی فقیر است تن به ازدواج داد. چه ننگ بزرگی.»
حضرت خدیجه سلام الله علیها که انتخابش از سر شناخت و معرفت بود، محکم و قرص بر انتخاب خویش پای فشرد و در جواب سخنان ناشی از جهالت و بیخبری آنها گفت:
«ای زنان! شنیدهام شوهران شما [و خودتان] در مورد ازدواج من با محمد خُرده گرفتهاید و عیبجویی میکنید، من از خود شما میپرسم آیا در میان شما، فردی مانند محمد وجود دارد؟ آیا در شام و مکه و اطراف آن شخصیتی به سان ایشان در فضائل و اخلاق نیک سراغ دارید؟ من به خاطر این ویژگیها با او ازدواج کردم و چیزهایی از او دیدهام که بسیار عالی است.» (39)
گذشت زمان، پیروزیهای پی در پی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، گسترش اسلام و فرزندانی که از امّ المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها به یادگار ماند، از جمله فاطمهی زهرا سلام الله علیها که یازده امام معصوم از نسل اوست، بر انتخاب زیبای حضرت خدیجه سلام الله علیها و بصیرت ژرف او تحسین گفت؛ هر چند خود شاهد ثمرات انتخاب شایستهی خویش نبود.
همان بصیرت ژرف خدیجه سلام الله علیها که باعث انتخاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای همسری آیندهی او شد، عامل ایمان و اسلام او نیز گشت و باعث شد که لقب اول زن مسلمان را به خود اختصاص دهد.
«ابن عبدالبر» به سند خود از پدرش «ابیرافع» نقل میکند که پیامبر خدا در روز دوشنبه (مبعث) نماز گذارد و حضرت خدیجه سلام الله علیها در (ساعات) آخر همان روز نماز خواند. (40)
و علی علیه السلام نیز بر ایمان و اسلام امّ المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها این گونه صحه گذاشت که:
«… لَمْ یجْمَعْ بَیتٌ واحِدٌ یؤْمَئِذٍ فی اْلاِسْلامِ غَیرَ رسول اللّه وَ خَدیجَة وَ اَنَا ثالِثُهُمْ. اَری نُورَ الْوَحْی وَ الرِّسالَة وَ اَشُمُّ ریحَ النُّبُوَّة…؛ (41)
در آن زمان، اسلام درخانهای نیامده بود مگر خانهی رسول خدا و خدیجه، و من سوم ایشان بودم.. نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم.»
خدیجه سلام الله علیها تا آخرین لحظه بر آن ایمان پای فشرد و در راه اسلام فداکاری و گذشت نمود و یک لحظه از رهبر اسلام و حمایت او غافل نگشت.
برترین زنان جهان هستی را چهار زن تشکیل میدهند؛ چنانکه ابن اثیر از اَنَس بن مالک از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده که فرمودند: «خَیرُ نِساءِ الْعالَمینَ مریمُ، آسِیة، خدیجة وَ فاطِمة؛ (42) برترین زنان عالم مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه سلام الله علیها هستند.»
همینها که کولهبار کمال را در دنیا بستند، در بهشت نیز در صدر قرار دارند و از جملهی آنها خدیجهی کبری سلام الله علیها میباشد. «عکرمه» از «ابن عباس» نقل میکند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
«اَفْضَلُ نِساءِ اَهْلِ الْجَنَّة خَدیجة بِنْتُ خُوَیلِد وَ فاطِمة بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ مَرْیمُ ابْنَةُ عِمْرَان َ وَ آسِیة بِنْتُ مُزاحِمٍ اِمْرَأة فِرْعَوْنَ؛ (43)
بهترین زنان بهشت اینانند: خدیجه دختر خُوَیلِد، فاطمه دختر محمد و مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم، همسر فرعون.»
5. برترین همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم همسران متعددی داشتند، ولی از نظر درجات یکسان نبودند.
یکی از آنها در حال حیات و بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سخت حضرت را اذیت و آزار داد و بر خلاف دستورات او حرکت کرد، که همین امر باعث تنزل مقام و منزلت او گردید، ولی برخی از آنها مانند خدیجهی کبری با تمام وجود و هستی خویش در راه اطاعت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و جلب رضایت او کوشید و در نتیجه در بین تمام همسران رتبه ممتاز را کسب نمود.
مرحوم شیخ صدوق از امام صادق علیه السلام نقل میکند که آن حضرت فرمودند: «تَزَوَّجَ رسول اللّه بِخَمْسَ عَشَرَ اِمْرَأَة اَفْضَلُهُنَّ خَدیجَة بِنْتُ خُوَیلِد؛ (44) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با پانزده زن ازدواج کرد که برترین آنان خدیجه دختر خُوَیلِد بود.»
طبق نص قرآن کریم همسران پیامبر مادران روحانی مؤمنان و «امالمؤمنین» هستند: «وَ اَزْواجُه اُمَّهاتُهُمْ» ؛ (45) «همسران او (پیامبر) مادران مؤمنین هستند» و حضرت خدیجه سلام الله علیها از برترین مصداقهای آیه به شمار میرود و این سعادت در بین همهی زنان حضرت، نصیب خدیجه سلام الله علیها گشت که یازده امام از نسل او از طریق فاطمهی زهرا سلام الله علیها پدید آید. راستی چنین مقامی نیاز به لیاقت و استعداد بالا دارد.
از بین همه فرزندان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم فاطمهی زهرا سلام الله علیها از مقام ممتازی برخوردار است؛ چرا که هم دارای عصمت است (46) وهم امامت و وصایت از طریق نسل او استمرار یافت.
ثروت حضرت خدیجه سلام الله علیها در آن دوران زبانزد خاص و عام بود. ثروت این بانوی کاردان و عاقله به قدری زیاد بود که مالداران درجه یک قریش چون «ابوجهل» و «عُقْبَة بن ابیمُعَیط» در نزد او ناچیز به شمار میرفتند.
مورخان ثروت خدیجه سلام الله علیها را بدین ترتیب شمردهاند:
1. هزاران شتر که اموال تجارتی او را حمل میکردند.
2. قبهای از حریر سبز با طنابهای ابریشمی بر بام خانهاش افراشته بود. این امر نمایانگر ثروت فراوان او بود و فقرا نیز از روی این علامت برای استعانت و کمک مراجعه میکردند.
3. چهارصد غلام و کنیز که خدمات ارجاعی او را انجام میدادند. (47)
پس از ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، حضرت خدیجه سلام الله علیها تمامی این ثروت را در اختیار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قرار داد و عرض کرد: «اَلْبَیتُ بَیتُکَ وَ اَنَا اَمَتُکَ؛ خانه، خانهی تو و من هم کنیز تو هستم.» (48)
وَرَقَة بن نَوْفَل عموی امّ المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها ، بعد از این قضیه کنار کعبه آمد و بین زمزم و مقام ابراهیم ایستاد و با صدای بلند گفت:
«ای عرب! بدانید که خدیجه شما را شاهد میگیرد که خود همهی ثروتش را از غلامان و کنیزان، املاک، دامها، مهریه و هدایایش را به محمد صلی الله علیه و آله و سلم بخشیده است و همهی آنها هدیهای است که محمد صلی الله علیه و آله و سلم آن را پذیرفته است و این کار حضرت خدیجه سلام الله علیها به خاطر علاقه و محبت او به محمد صلی الله علیه و آله و سلم است. شما در این باره گواه باشید و گواهی دهید.» (49)
و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز از این اموال برای پیشبرد اسلام و اهداف آن نهایت استفاده را برد. به همین جهت خود آن حضرت فرمود:
«هیچ ثروتی، هرگز مانند ثروت خدیجه به من سود نرساند.» (50)
فردی مانند حضرت خدیجه سلام الله علیها که در درون ثروت فراوان بزرگ شده طبعا باید نازپرورده و کم تحمل باشد؛ اما حضرت خدیجه سلام الله علیها با برخورداری از نعمتها بعد از ازدواج و ایمان به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خود را برای تحمل همهی سختیها آماده کرد، تحمل فشارهای مختلف مشرکان مکه، سرزنشهای بستگان، محاصرهی اقتصادی در شِعب ابیطالب (51) و … مخصوصاً محاصرهی اقتصادی سخت او را اذیت و آزار داد. بنت الشاطی در این زمینه میگوید:
«حضرت خدیجه سلام الله علیها در سنی نبود که تحمل آن همه رنج برایش آسان باشد و از کسانی نبود که در جریان زندگی با تنگی معیشت خو گرفته باشد، اما در عین حال و با وجود کهولت سن، سختیهایی را که در اثر محاصره در شعب وارد میشد تا سرحد مرگ تحمل کرد.» (52)
چهار زن در این دنیا به حد کمال رسیدهاند و به عنوان زنان نمونه و شایستهی هستی شناخته شدند: آسیه، مریم، خدیجه، فاطمه سلام الله علیها. از مهمترین اشتراکات این چهار زن، حمایت و اطاعت از رهبری و پیشوایان زمان خود بوده است. آسیه تا پای جان از رهبری و رسالت موسی علیه السلام حمایت نمود، مریم با تحمل تهمت و رنجها پایههای رسالت عیسی علیه السلام را محکم نمود، فاطمهی زهرا سلام الله علیها تا مرز شهادت از امام خویش علی بن ابیطالب علیه السلام پشتیبانی و دفاع نمود و سرانجام شهید راه امامت و ولایت گشت.
و اما امّ المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها از حامیان راستین رسالت بود. او نیز جان و مال خویش را تقدیم رسالت نمود. او هم رسالتمدار بود و هم امامت محور. هم حامی و همگام رسالت بود و هم محب و طرفدار امامت.
در مورد حمایت از رسالت در بخشهای پیشین اشاراتی به میان آمد، در این بخش فقط به یک نکته اکتفا میشود: حضرت آدم در بهشت نگاهی به زندگی محمد صلی الله علیه و آله و سلم و خدیجه سلام الله علیها انداخت و گفت:
«یکی از برتریهای محمد صلی الله علیه و آله و سلم بر من این است که همسر او برای اجرای اوامر خداوند با شوهرش همکاری و مساعدت نمود و حال آن که همسر من، مرا در نافرمانی خداوند تشویق نمود.» (53)
اما در مورد محبت و ارادت حضرت خدیجه سلام الله علیها نسبت به حضرت علی علیه السلام ، مرحوم مجلسی (ره) چنین نقل میکند: «پس از ازدواج پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با حضرت خدیجه سلام الله علیها [و به دنیا آمدن علی علیه السلام]، حضرت خدیجه سلام الله علیها را از دوستی و محبت علی علیه السلام خبر داد و حضرت خدیجه سلام الله علیها پس از آن [به علی علیه السلام محبت فراوان داشت] و برای آن حضرت به وسیلهی خدمتکارانش لباس، زیورآلات، کنیز و ملزومات میفرستاد؛ به گونهای که مردم میگفتند: علی برادر محمد صلی الله علیه و آله و سلم و محبوبترین افراد نزد اوست و نور چشم خدیجه به حساب میآید … الطاف و محبتهای حضرت خدیجه سلام الله علیها صبح و شام به خانهی حضرت ابوطالب علیه السلام روان بود.» (54)
هنگام ولادت حضرت فاطمه سلام الله علیها ، امّ المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها بیشتر با ولایت آشنا گشت؛ چرا که دخترش حضرت زهرا سلام الله علیها هنگام ولادت، بعد از شهادت به توحید و رسالت، این گونه شهادت داد:
«وَ اَنَّ بَعْلِی سیدُ اْلاَوْصِیاء و َوُلْدِی سادَة الاَْسْباط» (55)
و به راستی همسرم سید اوصیا و فرزندانم سید و سالار نوادگان رسول خدا هستند.»
علاوه بر این حضرت خدیجه سلام الله علیها ولایت حضرت علی و فرزندان او: را صریحاً پذیرفته بود، با آنکه در آن زمان امامت حضرت هنوز به فعلیت نرسیده بود.
علامه مجلسی قدس سره میگوید:
«روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حضرت خدیجه سلام الله علیها را نزد خود خواست و فرمود:
این جبرئیل است و میگوید:
برای اسلام شروطی است:
اول: اقرار به یگانگی خداوند.
دوم: اقرار به رسالت پیامبران.
سوم: اقرار به معاد و عمل به اصول و مهمات شرع.
چهارم: اطاعت اولی الامر [یعنی علی] و ائمهی طاهرین از فرزندان او و برائت از دشمنان آنها.»
حضرت خدیجه سلام الله علیها هم به آنها اقرار نمود و آنها را تصدیق کرد. (56)
در خصوص امامت امیرمؤمنان، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت خدیجه سلام الله علیها فرمود:
«هُوَ مَولاکَ وَ مَوْلَی الْمُؤْمِنینَ وَ اِمامُهُمْ بَعْدی؛
علی مولای تو و مولای تمام مؤمنان و امام آنها پس از من است.» آنگاه دست خود را بالای دست امیرمؤمنان گذاشت و امّ المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها دست خود را بالای دست پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرار داد و این گونه بیعت ابدی ولایتمداری را انجام داد. (57)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تشریفات ورود حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها را به صحرای محشر چنین توصیف مینماید:
هفتاد هزار فرشته در حالی که پرچمهایی منقش و مزین با جمله «الله اکبر» را در دست دارند به استقبال او میشتابند.
ابوسعید خدری میگوید:
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
وقتی که در شب معراج، جبرئیل مرا به سوی آسمانها برد و سیر داد، هنگام مراجعت به جبرئیل گفتم: «آیا حاجتی داری؟»
جبرئیل گفت:
«حاجت من این است که سلام خدا و سلام مرا به خدیجه سلام الله علیها برسانی»
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وقتی که به زمین رسید، سلام خدا و جبرئیل را به خدیجه سلام الله علیها ابلاغ کرد، خدیجه گفت:
«إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّلَامُ وَ مِنْهُ السَّلَامُ وَ إِلَیهِ السَّلَامُ، وَ عَلَی جَبْرَئِیلَ السَّلَامُ؛
همانا ذات پاک خدا سلام است و از او است سلام و سلام به سوی او باز گردد و بر جبرئیل سلام باد.» (58)
ابن سعد مورخ عرب از قول آدم علیه السلام چنین میگوید:
«آدم در بهشت به حوا گفت یکی از مزایایی که خدا نصیب رسول الله کرد این بود که جفتی چون حضرت خدیجه سلام الله علیها نصیب او نمود و حضرت خدیجه سلام الله علیها پیوسته برای انجام رسانیدن مشیت خداوند به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم کمک میکرد در صورتی که حوا سبب گردید که من در بهشت بر خلاف ارادهی خداوند رفتار نمایم.» (59)
امام حسین علیه السلام در روز عاشورا در ضمن خطبهای که خود را به دشمن معرفی میکرد، فرمود:
«شما را به خدا سوگند، آیا میدانید که جده من خدیجه سلام الله علیها دختر خُوَیلِد است؟» (60)
و نیز خطاب به دشمن فرمود:
«آیا میدانید که من فرزند همسر پیامبر شما خدیجه هستم؟» (61)
امام سجاد علیه السلام در مجلس شاهانهی یزید در دمشق در خطبهی معروف خود، این چنین خود را معرفی میکند:
«أَنَا ابْنُ خَدِیجَةَ الْکُبْرَی؛
من پسر خدیجه، بانوی بزرگ اسلام هستم.» (62)
حضرت زینب سلام الله علیها در کربلا در روز یازدهم محرم سال 61 ه.ق هنگامی که کنار پیکرهای پاره پارهی شهیدان آمد و مطالبی جانسوز گفت، از جمله در آنجا پس از ذکر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی علیه السلام از حضرت خدیجه سلام الله علیها یاد کرد و فرمود:
«بِأَبِی خَدِیجَةُ الْکُبْرَی: پدرم به فدای خدیجه بانوی بزرگ باد.» (63)
زید بن علی بن الحسین علیهم لسلام که انقلاب و شورش عظیمی بر ضد حکومت طاغوتی هشام بن عبدالملک نمود و سرانجام به شهادت رسید، در سخنی در برابر دشمن، چنین احتجاج میکند:
«وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمَوَدَّةِ أَبُونَا رَسُولُ اللَّهِ وَ جَدَّتُنَا خَدِیجَةُ …؛
و ما سزاوارتر به مودت و دوستی هستیم، چرا که پدر ما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و جدهی ما خدیجه است.» (64)
عبدالله ابن زبیر لعنة الله علیه با آنکه با خاندان رسالت دشمنی کرد در گفتگویی با ابن عباس، به حضرت خدیجه سلام الله علیها به عنوان عمهاش افتخار نموده و میگوید:
«أَ لَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ عمتی خَدِیجَة سَیدَة نِسَاءِ الْعَالِمِینَ؛ آیا نمیدانی که عمهام حضرت خدیجه سلام الله علیها سرور بانوان جهان است؟» (65)
«در عصر امامت امام حسن علیه السلام پس از آنکه معاویه بر اوضاع مسلط شد، به کوفه آمد و چند روز در کوفه ماند و از مردم برای خود بیعت گرفت، پس از پایان کار بر بالای منبر رفت و خطبه خواند و در آن خطبه آنچه توانست به ساحت مقدس امیرمومنان علی علیه السلام جسارت کرد و ناسزا گفت، با اینکه امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام در مجلس حاضر بودند، امام حسین علیه السلام برخاست تا پاسخ معاویه را بدهد، امام حسن علیه السلام دست او را گرفت و نشانید و خود برخاست و فرمود:
«ای آنکه علی علیه السلام را به بدی یاد کردی؟ منم حسن و پدرم علی علیه السلام است و تویی معاویه و پدرت صَخر میباشد، مادر من فاطمه علیها سلام الله و مادر تو هند جگرخوار است، جد من رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است جد تو حرب است، «وَ جَدَّتِی خَدِیجَةُ وَ جَدَّتُکَ فَتِیلَة …؛
جدهی من خدیجه (بانوی بزرگ اسلام) ولی جَدِّهی تو فتیله (زن زشتکار جاهلیت) است. خداوند لعنت کند از ما، آن کس که نامش پلید و حَسَب و نسبش پست و سابقهاش بد و دارای کفر و نفاق است.» (66)
از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل است که فرمودند:
«خَیرُ نِسَائِهَا خَدِیجَةُ وَ خَیرُ نِسَائِهَا مَرْیم ابْنَةُ عِمْرَان» «بهترین زنان دنیا خدیجه سلام الله علیها و مریم دختر عمران هستند» (67)
«خَیرُ نِسَاءِ الْعَالَمِین مَرْیمُ بِنْتُ عِمْرَانَ و آسِیةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ و خَدِیجَةُ بِنْتُ خُوَیلِد وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم)»
بهترین زنان جهانیان عبارتند از: مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم، خدیجه دختر خُوَیلِد و فاطمه سلام الله علیها دختر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم (68)
ابن عباس میگوید:
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چهار خط کشید. آنگاه پرسید: آیا میدانید این خطها چیست؟ گفتیم: خدا و رسولش داناتر است. فرمود:
«خیر نساء الجنة مریم بنت عمران و خدیجة بنت خُوَیلِد و فاطمة بنت محمد و آسیة بنت مزاحم امراة فرعون: بهترین زنان بهشت، مریم دختر عمران، خدیجه دختر خُوَیلِد، فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و سلم و آسیه دختر مزاحم، همسر فرعون است» (69)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به عایشه که در حال برتری جویی نسبت به حضرت فاطمه سلام الله علیها بود فرمودند:
«أَ وَ مَا عَلِمْت اِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِیمَ وَ آلَ عِمْرَانَ وَ عَلِیاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَینَ وَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَراً وَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَةَ عَلَی الْعالَمِین !
آیا نمیدانی که خداوند، آدم، نوح، آل ابراهیم، آل عمران، علی علیه السلام ، حسن علیه السلام ، حسین علیه السلام ، حمزه، جعفر، فاطمه سلام الله علیها و خدیجه سلام الله علیها را بر جهانیان برگزید؟!». (70)
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: جبرئیل نزد من آمد و گفت:
ای رسول خدا! این خدیجه سلام الله علیها است، هر گاه نزد تو آمد، بر او از سوی پروردگارش و از طرف من، سلام برسان:
«وَ بَشِّرْهَا بِبَیتٍ فِی الْجَنَّةِ مِنْ قَصَبٍ لَا صَخَبَ فِیهِ وَ لَا نَصَبَ» ،
«و او را به خانهای از یک قطعه (زبرجد) در بهشت که در آن رنج و ناآرامی نیست مژده بده» (71)
«أَرْبَعُ نِسْوَةٍ سید السادات عالمهن ِ مَرْیمُ بِنْتُ عِمْرَان و آسِیةُ بِنْتُ مُزَاحِم و خَدِیجَةُ بِنْتُ خُوَیلِد و فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ و أَفْضَلُهُن عالما فَاطِمَةُ؛
چهار زن سرور زنان جهان خود میباشند که عبارتند از:
مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم، حضرت خدیجه سلام الله علیها دختر خُوَیلِد و فاطمه دختر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و بهترین آنها در جهان فاطمه سلام الله علیها است» (72)
«حَسْبُکَ مِنْ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ مَرْیمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ خَدِیجَةُ بِنْتُ خُوَیلِد وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ محمد صلی الله علیه و آله و سلم وَ آسِیةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ.
در میان بانوان دو جهان، در فضیلت و کمال کافی است: مریم، خدیجه، فاطمه و آسیه (علیهن السلام)» (73)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در تفسیر (آیهی 22 مطففین) «عَیناً یشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ، همان چشمهی بهشتی که مقربان از آن مینوشند.» فرمود:
«الْمُقَرَّبُونَ السَّابِقُونَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ الْأَئِمَّةُ وَ فَاطِمَةُ وَ خَدِیجَةُ» (74)
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمود:
«تو همسری مانند فاطمه سلام الله علیها داری که من چنان همسری ندارم، تو مادرزنی مثل خدیجه سلام الله علیها داری که من چنین مادرزنی ندارم.» (75)
روایت شده است: روزی جبرئیل به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و جویای خدیجه سلام الله علیها شد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را نیافت، جبرئیل گفت:
«وقتی که او آمد، به او خبر برده که پروردگارش به او سلام میرساند.» (76)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در چهل شبانه روز اعتزال از خدیجه سلام الله علیها توسط عمار یاسر به حضرت خدیجه سلام الله علیها چنین پیام داد:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَیبَاهِی بِکِ کِرَامَ مَلَائِکَتِهِ کُلَّ یوْمٍ مِرَاراً؛
همانا خداوند متعال به افتخار وجود تو هر روز به طور مکرر به فرشتگان بزرگش افتخار میکند» (77)
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مسجد در حضور مردم در شأن حسن و حسین علیهما السلام مطالبی فرمود، از جمله چنین فرمودند:
«یا أَیهَا النَّاسُ أَلَا أُخْبِرُکُمْ بِخَیرِ النَّاسِ جَدّاً وَ جَدَّة؛
ای مردم! آیا شما را خبر ندهم به بهترین انسانها از جهت جَد و جَدِّه؟»
حاضران عرض کردند: «آری، خبر بده!» فرمود:
«الْحَسَنُ وَ الْحُسَینُ جَدُّهُمَا رَسُولُ اللَّهِ وَ جَدَّتُهُمَا خَدِیجَةُ بِنْتُ خُوَیلِد؛
آنها حسن و حسین علیهما السلام هستند که جدشان رسول خدا محمد صلی الله علیه و آله و سلم است و جدهی آنها خدیجه سلام الله علیها دختر خُوَیلِد میباشد» (78)
در آن هنگام که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در بستر رحلت قرار گرفت، حضرت زهرا سلام الله علیها بسیار پریشان و گریان بود، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حضرت زهرا سلام الله علیها را به وجود پر برکت مولا علی علیه السلام دلداری داد و در فرازی ضمن یاد از خدیجه سلام الله علیها فرمود:
«دل خوش دار که:
إِنَّ عَلِیاً أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولِهِ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ هُوَ وَ خَدِیجَةُ أُمُّکِ؛
همانا علی علیه السلام نخستین شخص از این امت است که به ذات پاک خدا و رسولش ایمان آورد، او و خدیجه سلام الله علیها مادر تو اولین افرادی هستند که به اسلام پیوستند.» (79)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بعد از وفات خدیجهی کبری سلام الله علیها همواره از خاطرات شیرین و ایثار آن بانوی گرامی به نیکی یاد میکرد و هرگاه به یاد او میافتاد، اشک فراق بر دیدگانش جاری میشد از جمله:
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نزد چند نفر از همسران خود بود، ناگاه سخنی از حضرت خدیجه سلام الله علیها به میان آمد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنچنان آشفته و پر احساس شد که قطرههای اشک از چشمانش سرازیر گشت.
عایشه به آن حضرت گفت:
«چرا گریه میکنی؟ آیا برای یک پیرزن گندمگون از فرزندان اَسَد، باید گریه کرد؟»
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در پاسخ به او فرمود:
«صَدَّقَتْنِی إِذْ کَذَّبْتُمْ وَ آمَنَتْ بِی إِذْ کَفَرْتُمْ وَ وَلَدَتْ لِی إِذْ عَقَمْتُم
او هنگامی که شما مرا تکذیب میکردید، تصدیق کرد و هنگامی که کافر بودید، او به من ایمان آورد؛ و برای من فرزندانی آورد در حالی که شما نازا هستید.» (80)
نیز روایت شده:
روزی پیرزنی نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد، آن حضرت او را مورد لطف سرشار قرار داد، وقتی آن پیرزن رفت، عایشه علت آن همه مهربانی به پیرزن را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسید، او در جواب فرمود:
«إِنَّهَا کَانَتْ تَأْتِینَا فِی زَمَنِ خَدِیجَةَ وَ إِنَّ حُسْنَ الْعَهْدِ مِنَ الْإِیمَان این پیرزن در عصر زندگی خدیجه سلام الله علیها ، به خانهی ما میآمد و از کمکها و الطاف سرشار خدیجه سلام الله علیها برخوردار بود، همانا نیک نگهداری عهد و سابقه، از ایمان است.» (81)
و مطابق روایت دیگر عایشه گفت:
«هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گوسفندی ذبح میکرد، میفرمود:
از گوشتش برای دوستان خدیجه سلام الله علیها بفرستید، یک روز در این باره با آن حضرت سخن گفتم، فرمود:
«إنّی لأحبّ حَبیبَها
من دوست خدیجه سلام الله علیها را دوست دارم.» (82)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا زَوْجَةَ رَسُولِ اللَّهِ سَیدِ الْمُرْسَلینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیک یا زَوْجَةَ خاتَمِ النَّبِیینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیک یا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ،
اَلسَّلامُ عَلَیک یا اُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ سَیدَی شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ اَجْمَعینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیک یا اُمَّ الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیک یا اُمَّ المُؤْمِنینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیک یا اُمَّ الْمُؤْمِناتِ،
اَلسَّلامُ عَلَیک یا خالِصَةَ الْمُخْلِصاتِ،
اَلسَّلامُ عَلَیک یا سَیدَةَ الْحَرَمِ وَ مَلائِکةَ الْبَطْحآءِ،
اَلسَّلامُ عَلَیک یا اَوَّلَ مَنْ صَدَّقَتْ بِرَسُولِ اللَّهِ مِنَ النِّساءِ،
اَلسَّلامُ عَلَیک یا مَنْ وَفَتْ بِالْعُبُودِیةِ حَقَّ الْوَفآءِ و اَسْلَمَتْ نَفْسَاً وَ اَنْفَقْتَ مالَها لِسَیدِ الْأَنْبِیآءِ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا قَرینَةَ حَبیبِ اِلهِ السَّمآءِ، اَلْمُزَوَّجَةِ بِخُلاصَةِ الْأَصْفِیآءِ، یا ابْنَةَ اِبْراهیمَ الْخَلیلِ،
اَلسَّلامُ عَلَیک یا مَنْ سَلَّمَ عَلَیها جَبْرآئیلُ و بَلَّغَ اِلَیهَا السَّلامُ مِنَ اللَّهِ الْجَلیلِ،
اَلسَّلامُ عَلَیک یا حافِظَةَ دینِ اللَّهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیک یا ناصِرَةَ رَسُولِ اللَّهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیک یا مَنْ تَوَلّی دَفْنَها رَسُولُ اللَّهِ و اسْتَوْدَعَها اِلی رَحْمَةِ اللَّه، اَشْهَدُ اَنَّک حَبیبَةُ اللَّهِ وَ خِیرَةُ اُمَّتِهِ، اِنَّ اللَّهَ جَعَلَک فی مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِهِ فی قَصْرٍ مِنَ الْیاقُوتِ وَ الْعِقْبانِ، فی اَعْلی مَنازِلِ الْجَنانِ، صَلَّی اللَّهُ عَلَیک وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ.
شاعر: میثم (غلامرضا سازگار)
ای داده به عصمت شرف و نام خدیجه
ای بسته به طوفت فلک اِحرام خدیجه
ای همسر پیغمبر اسلام خدیجه
ای عصمت حق فاطمه را مام خدیجه
ای ختم رسل را ز شرف نور دو دیده
پیش از شب بعثت به مُحمّد گرویده
ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آئین نبی از سر هستی
دل داده و دل برده ز پیغمبر هستی
زیبد که بخوانند ترا مادر هستی
الحق که خدا دولت حق را به تو داده
اُمّ النجباء فاطمه زهرا به تو داده
اسلام ز اموال تو سرمایه گرفته
دین در کنف عزّت تو سایه گرفته
توحید ز اخلاص تو پیرایه گرفته
اخلاص ز حسن عملت پایه گرفته
همت سر تسلیم به دیوار تو سوده
پیش از تو زنی لب به شهادت نگشوده
تو در دل سختی به پیمبر گرویدی
هر بار بلا را به سر دوش کشیدی
بر یاری اسلام بهر سوی دویدی
بس زخم زبانها که ز کفّار شنیدی
ای قامت مردان جهان خم به سجودت
ای تکیه که ختم رسل نخل وجودت
ای مکه ز خاک قدمت خلد مخلد
از عصمت معبود و امید دل احمد
اسلام به پا خاست و گردید مؤید
از ثروت تو، تیغ علی، خُلق مُحمّد
تا حشر خلایق که خدا را بپرستند
مرهون فداکاری و ایثار تو هستند
آن روز که پیغمبر اسلام شبان بود
در سینه او سر خداوند نهان بود
پیش از همه پیغمبریش بر تو عیان بود
ایمان تو پروانهی آن شمع جهان بود
حق بر همه زنهای جهان سروریت داد
با خواجه عالم شرف همسریت داد
زین واقعه زنهای قریش از تو بریدند
یکباره ز بیت الشرفت پای کشیدند
با چشم حقارت به مقامت نگریدند
قدر و شرف و عزّت و جاه تو ندیدند
چشم و دلشان بود به سوی زر و سیمی
گفتند خدیجه شده مشتاق یتیمی
تنها نشدی همسر و دلدار مُحمّد
در سختترین روز شدی یار مُحمّد
در شدت غم گشتهای غمخوار مُحمّد
پیوسته دلت بود گرفتار مُحمّد
در پیش رویش گشت وجودت سپر سنگ
باشد که کنی در ره او چهره ز خون رنگ
آن روز که بر دخت نبی حامله بودی
همصحبت زهرات به هر غائله بودی
از غربت و از درد درونت گله بودی
بی همدم و بی یاور و بی قابله بودی
از درد به بالش گل رخسار بهشتی
گشتند ترا قابله زنهای بهشتی
برخاست فروغ ازلی از در و بامت
از چار طرف بوی خوش آمد به مشامت
زنهای بهشتی همه دادند سلامت
پروانه به دار الشرف عرش مقامت
گفتند مخور غم که چو ما خادمه داری
کی گفته تو تنهایی، تو فاطمه داری
این است که شیرینی جان در بدن توست
این جان جهان است و هماغوش تن توست
این یار بهر خلوت و هر انجمن توست
این است که در حاملگی همسخن توست
کی مثل تو از هستی خود چشم بپوشد؟
تا فاطمه از سینهی او شیر بنوشد
آن روز که افتاد خزان در چمن تو
پر زد به جنان طوطی روح از بدن تو
تا بوی گل احمدی آید ز تن تو
شد جامهی پیغمبر اکرم کفن تو
با مرگ تو آغاز شد ای عصمت سرمد
بی مادری فاطمه، تنهایی احمد
بردار سر از خاک و ببین همسر خود را
بنگر هدف سنگ سر شوهر خود را
باز آ و ببین اشک فشان دختر خود را
برگیر به بر دختر بی مادر خود را
بیروی توگردون به نظر تیره چو دود است
برخیز که بی مادری فاطمه زود است
برخیز که بر ختم رسل فخر زمانه
خانه شده غمخانهای ای بانوی خانه
بر گیسوی زهرا که زند بعد تو شانه؟
بی تو شده از هر مژهاش سیل روانه
پیغمبر اکرم ز غمت زار بگرید
خون است دل فاطمه مگذار بگرید
ای جامهی احمد کفنت بر بدن پاک
کن بهر حسینت به جنان جامه ز غم چاک
تو بر سر دست نبی و او به سر خاک
سر تا به قدم چون گل پرپر شده صد چاک
«میثم» ز غم نور دو عین تو بگرید
تا صبح قیامت به حسین تو بگرید
شاعر: «میثم» غلامرضا سازگار
ای پیشتر ز بعثت احمد مُحمّدی
ای بارها سلام ترا بر رسول خود
ابلاغ کرده ذات خداوند سرمدی
چون شمع در فروغ نبوّت گداختی
پیش از نزول وحی نبی را شناختی
ای بر تو لحظه لحظه سلام پیمبران
خاک در تو سجده گه خیل سروران
پیش از پیمبری پیمبر به روی او
چشم تو دید آنچه ندیدند دیگران
در قلب تو کتاب کمالش نوشته شد
سر خط مادریت به آلش نوشته شد
بی دامن تو ختم رسل کوثری نداشت
نخل بلند آرزوی او بری نداشت
حتی علی که جان عزیز پیمبر است
در ملک بی حدود خدا همسری نداشت
ای رسول خدا در نزول وحی
ای دامن همدم تو مرکز نور بتول وحی
تو وصل بر رسول و ز هستی جدا شدی
تو آفتاب بیت سراج الهدی شدی
نیزار وحی مثل علی شیرمرد داشت
ای شیرزن تو تالی شیر خدا شدی
دارایی تو هدیه به پروردگار شد
در جنگ اقتصاد نبی ذوالفقار شد
تو دیگر و زنان جهان جمله دیگرند
سادات عالمت پسرانند و دخترند
دارایی تو، تیغ علی، خُلق مصطفی
در پیشبرد فتح نبوّت برابرند
دامان پاک تو ثمرش یازده ولی است
این رتبهات بس است که داماد تو علیست
در دور بت پرستی و تاریکی جهان
بودت رخ نیاز به درگاه بینیاز
پیش از نزول وحی الهی تو و علی
خواندید با رسول خدا در حرم نماز
چون تو که با رسول خدا همسری کند
دُرّ یتیم آمنه را مادری کند
ای تکیهگاه خواجهی لولاک شانهات
ای لحظه لحظه ذکر مُحمّد ترانهات
بر یازده ستارهی توحید، آسمان
روی منیر فاطمه خورشید خانهات
در بیت آفتاب مه تام کیست؟
[غیر از] تو اول زن مجاهد اسلام کیست؟
پیغمبر خدا به تو عرض ارادتش
زهراست همکلام تو پیش از ولادتش
گویی که با تو گرم سخن بود فاطمه
حتی به لحظههای غروب شهادتش
با آنکه سالها ز جهان چشم بستهای
انگار دور بستر زهرا نشستهای
ای ام پاک ام پدر، ام مؤمنین
ای مادر بزرگ امامان راستین
روزی که یار هر دو جهان یاوری نداشت
روزی که آن معین بشر بود بی معین
مردانه ایستادی و کردی حمایتش
تا جاودانه ماند چراغ هدایتش
در مکه مکرّمه بودی مکرّمه
دشمن شدند با تو دغل دوستان همه
از هست خویش دست کشیدی و ذات حق
بخشید گوهری به تو مانند فاطمه
الحق تویی تویی تو که جان پیمبری
شایستهای که بهر نبی کوثر آوری
آزرد ای فرشتهی حق اهرمن تو را
زخم زبان زدند به هر انجمن تو را
از بس که ریخت عطر قداست ز پیکرت
پیراهن رسول خدا شد کفن تو را
از بس بلند بود مقام و جلال تو
گردید سال حزن نبی ارتحال تو
روح تو در بهشت به پرواز میشود
درهای غم به قلب نبی باز میشود
در فصل خردسالی و آغاز زندگی
بی مادری فاطمه آغاز میشود
اشک نبی برای تو ای جان پاک ریخت
با دست خویش بر تن پاک تو خاک ریخت
با رفتن تو یار مُحمّد ز دست رفت
خورشید روزگار مُحمّد ز دست رفت
شد حملهور به گلشن دین لشکر خزان
تو رفتی و بهار مُحمّد ز دست رفت
زیبد که با هزار زبان در ثنای تو
«میثم» دُر قصیده بریزد به پای تو
شاعر «حسان -» حبیب چایچیان
مُحمّد را نکو همسر خدیجه
عزیز قلب پیغمبر خدیجه
یقین باشد، پس از زهرا و زینب
بود از هر زنی برتر، خدیجه
پناه امتی بود و، نبی را
به روز بی کسی، یاور، خدیجه
گهی غمخوار او هنگام سختی
گهی با خندهی نوش آفرینش
سُرور قلب آن سَرور، خدیجه
میان دلبران، همتای او کیست؟
دل «لولاک» را دلبر، خدیجه
زنی چون حوریان، مجذوب شوهر
همه آسایش همسر، خدیجه
وجود «رحمة للعالمین» را
پرستار و نوازشگر، خدیجه
گرفته با ادب، چون هالهی نور
چراغ وحی را در بر، خدیجه
به طوفان بلا، چون کوه، محکم
به کشتی امان، لنگر خدیجه
مبارز محرمی، همراز و نستوه
شکوه غم، ز پا تا سر، خدیجه
توانبخش صفوف مؤمنان بود
چو میشد سنگباران خانهی او
به پیش مصطفی سنگر، خدیجه
به شام تار خورشید نبوّت
بود مهتاب روشنگر، خدیجه
وفا و عشق و عفّت، زینت اوست
ندارد غیر ازین زیور، خدیجه
چه خوش «اللَّه اکبر» گفت و بگذشت
ز جان و مال و سیم و زر، خدیجه
همین وارستگی، شایستهی اوست
چو زهرا را بود مادر، خدیجه
کشد بار عطای آسمانی
چو باشد مادر کوثر، خدیجه
چه کوثر، آنکه یکتا همچو طاهاست
صدف شد بر چنین گوهر، خدیجه
ز نامش مادران برخود ببالند
که دارد یک چنین دختر، خدیجه
چه خوش باشد غلام خود بخواند
«حسان» را در صف محشر، خدیجه
شاعر: پیروی
نخست همسر خوشطینت رسول خدا
هزار رحمت حق بر روان پاک تو باد
درود ما به تو باد، به جنت الماوی
توئی که ثروت خود بی دریغ بخشیدی
به همسری که مقامش به حق بود والا
چو گشت معتکف کوه نور، همسر تو
توئی که بودهای چشم انتظار راه حرا
توئی نخست مسلمان که گفتهای از صدق
کلام طیبه را با نوای آمَنّا
توئی که کردهای تعظیم از سر اخلاص
به پیشگاه خداوند ربی الاعلی
چو دید ذات خداوند، حسن نیت تو
بداد از کرم خویشتن تو را زهرا
مقام فاطمه بالاترین مقامات است
خوشا به حال تو و دختری که داده تو را
ببال «پیروی» بر خویشتن که در مکه
شدی تو زائر قبر خدیجه الکبری
قرآن کریم
نهج البلاغه
الاصابة فی تمییز الصحابة
تاریخ طبری
اسلام و عقاید و آراء بشری یا «اسلام و جاهلیت»
قصص العرب
سیر اعلام النبلاء
الاستیعاب
طبقات کبری ابن سعد
سیره نبوی ابن هشام
اسد الغابه
تاریخ الخمیس
الصحیح من سیرة النبی
نهایة الارب
الکامل فی التاریخ
بحارالانوار
سیرة حلبیه
امالی صدوق
المستدرک علی صحیحین
نهج البلاغه، خطبه قاصعة
کشف الغمه، مناقب آل ابی طالب
الفصول المهمة
سفینة البحار
خدیجه و کجاست مثل خدیجه …؟
فرشتهای در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به قلم سید محمد حسین یثربی
همسر فداکار به قلم سمانه انیسی (نشریه گلبرگ شماره 121).
فضائل حضرت خدیجه سلام الله علیها به قلم علی امامی.
خطبهی عقد و مهریهی امّ المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها به قلم سید هاشم رسولی محلاتی.
سن پیامبر و حضرت خدیجه سلام الله علیها هنگام ازدواج (منبع: درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام) 0
1) حضرت خدیجه سلام الله علیها اسطوره ایثار و مقاومت محمد محمدی اشتهاردی
2) حضرت خدیجه سلام الله علیها الگویی تکرار ناپذیر، محمد محمدی اشتهاردی
3) حضرت خدیجه سلام الله علیها یاور همیشگی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مقاله، رسالت (۲۱ مهر ۱۳۸۴): ص ۱۹.
4) حضرت خدیجه سلام الله علیها اسطوره ایثار و مقاومت، محمد محمدی اشتهاردی
5) حضرت خدیجه سلام الله علیها اسوه اخلاص مقاله، جمهوری اسلامی (۲۵ آبان ۱۳۸۱): ص ۳.
6) حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها همسر پیامبر، محمود داوری
7) حضرت خدیجه سلام الله علیها ؛ حسین خادمیان نوشآبادی
8) حضرت خدیجه سلام الله علیها ، نوشته علی محمدعلی دخیل؛ ترجمه فیروز حریرچی
9) خدیجه بنت خُوَیلِد، به قلم عبدالسلام العشری
10) خدیجه سلام الله علیها بانوی خوبیها: مؤلفان: تقوا کنانی، معصومه گل گلی
11) تو را میخواهم، داستان زندگی حضرت خدیجه، نویسنده: رضا شیرازی
12) مثلهن الاعلی السیده خدیجه نویسنده: عبدالله العلایلی
13) السیده خدیجه: امالمومنین و سباقه الخلق، تالیف عبدالحمید محمود طهماز.
14) امالمومنین خدیجه بنت خُوَیلِد، نویسندگان: تالیف عبدالمنعم الهاشمی
15) فروغ آسمان حجاز خدیجه سلام الله علیها نویسنده: علی کرمی فریدونی
16) قصه حضرت بی بی خدیجه [نسخه خطی]، کاتب: فضل حق آخوند زاده ساکن بیر پاوی (بیر پاوه)، ۱۲۹۹ ق.
17) وارثه خدیجه امسلمه امالمومنین: (حیاتها، مواقفها)، تالیف نزار محمد شوقی آلسنبل القطیفی
18) فروغ آسمان حجاز خدیجه سلام الله علیها ، نویسنده: علی کرمی فریدونی
20) امالمومنین الکبری خدیجه بنت خُوَیلِد سلام الله علیها ، المولف هاشم الموسوی
21) امالمومنین خدیجه بنت خُوَیلِد، تالیف عبدالمنعم الهاشمی
22) امالمومنین خدیجه بنت خُوَیلِد سیده فی قلب المصطفی نویسنده: محمدعبده یمانی
23) الانوار فی مولد النبی محمد صلیالله علیه و اله و سلم [نسخه خطی]، ابوالحسن احمد بن عبدالله بکری.
24) به مناسبت سالروز وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها حامی بزرگ اسلام نصیری عبدالله
25) به مناسبت وفات حضرت خدیجه، آزاده صانعی.
26) تو را میخواهم داستان زندگی حضرت خدیجه رضا شیرازی
27) جلوههایی از فروغ آسمان حجاز حضرت خدیجه سلام الله علیها ، علی کرمی فریدنی
28) حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و خدیجه سلام الله علیها ، مولف احمد صادقی اردستانی
29) خورشید همیشه درخشان اسلام - حضرت خدیجه کبری عباسعلی محمودی
30) رساله در احوال حضرت خدیجه و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم [نسخه خطی].
31) زندگانی حضرت فاطمهالزهرا سیده نساء العالمین و حضرت خدیجهکبری سلامالله علیهما، نویسنده حسین عمادزاده
32) زندگانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم با زندگانی حضرت خدیجه سلام الله علیها و زندگانی حضرت فاطمه سلام الله علیها ، اقتباس و نگارش بدرالدین نصیری.
33) فضائل حضرت خدیجه، علی امامی.
34) ماخذ شناسی توصیفی زندگی حضرت خدیجه، مینا درفشی، خدیجه مهدوی، اکرم کلاته.
35) مناسبات اقتصادی و روابط شغلی حضرت خدیجه علیهالسلام با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، منصوره اعتمادی.
36) مناقب و فضایل حضرت خدیجه سلام الله علیها ، اقبالیان ابوالقاسم
37) نخستین ازدواج حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، از هیئت تحریریه موسسه در راه حق
38) نقش طاهره قریش خدیجه در زندگی و پیروزی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، اکبر حمیدزاده.
39) نگاهی به آموزههای تربیتی در زندگی حضرت خدیجه علیهاالسلام عبدالکریم پاکنیا.
40) نگاهی به مقام حضرت خدیجه سلام الله علیها ، مولف حسین انصاریان.
41) یادگاران روزهای سخت: یادنامهای از زندگی راحلان رمضان حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه علیهمالسلام، به کوشش محمد صادق دهنادی.
42) بررسی زندگی و شخصیت حضرت خدیجه سلام الله علیها (امالکوثر)، نویسنده زهرا مخابری.
43) القاب و فضایل حضرت خدیجه سلام الله علیها ، صاحبی مفرد، تقی
44) امین محمد، زندگی نامه حضرت خدیجه کبری سلامالله علیها، گردآوری و تالیف فریبا انیسی.
45) اولین بانوی اسلام: به مناسبت سالروز رحلت حضرت خدیجه سلام الله علیها ، احمد محیطی اردکانی.
46) بانوی حجاز: آشنایی با شخصیت حضرت خدیجهکبری سلام الله علیها ، جواد محدثی.
47) اعلام النساء، نویسندگان: محمدعلی محمد دخیل
1. تولد حضرت خدیجه سلام الله علیها در چه سالی است و در کجا واقع شد؟
الف)حدوداً 55 سال پیش از هجرت در مکه چشم به جهان گشود.
ب)حدوداً 58 سال پیش از هجرت در مدینه چشم به جهان گشود.
ج)حدوداً 60 سال پیش از هجرت در مکه چشم به جهان گشود.
د) هیچکدام.
2. نویسندگان در توصیف او عبارات «تُدْعَی فِی الْجَاهِلِیةِ الطَّاهِرَة» را به کار بردهاند، به چه معناست؟
الف) در جاهلیت به طاهره نامیده میشد.
ب) در جاهلیت به پاکدامنی نامیده میشد.
ج) او را طاهره مینامیدند.
د) الف و ب.
3. حضرت خدیجه سلام الله علیها از یاری فقرا روی برنمیگرداند و خانهاش پناهگاه نیازمندان بود. «کرم و سخاوت» ، «دور اندیشی و درایت» و «عفت» از وی بانویی پارسا و مورد احترام همگان ساخت. و به او لقب ………… در آن زمان به وی داده شد.
الف) سیدة نساء قریش.
ب) طاهره.
ج) ام الزهرا.
د) همه موارد.
4. مرحوم صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه و شیخ کلینی در کتاب شریف کافی خطبهی عقدی را ایراد شده توسط چه کسی نقل کردهاند؟
الف) ابوطالب.
ب) عبدالمطلب.
ج) عَمْرو بن اَسَد.
د) هیچکدام.
5. یکی از مهمترین وقایع که عاملی بزرگ برای جاودانگی نام حضرت خدیجه سلام الله علیها است چیست؟
الف) ولادت ام الإئمه حضرت صدیقهی کبری فاطمهی زهرا سلام الله علیها.
ب) ایمان او به خداوند.
ج) وفاداری به رسول خدا.
د) همهی موارد.
6. «خدیجه سلام الله علیها سابقه نساء العالمین الی الایمان بالله و بمحمد (صلی الله علیه و آله و سلم)». به چه معناست؟
الف) خدیجه سلام الله علیها در بین زنان اولین زنی بود که به خدا و حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورد.
ب) خدیجه سلام الله علیها در بین زنان بهترین زنی بود که به خدا و حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورد.
ج) خدیجه سلام الله علیها در بین زنان برترین زنی بود که به خدا و حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورد.
د) خدیجه سلام الله علیها در بین زنان تنها زنی بود که به خدا و حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورد.
7. این جمله از کیست؟ بگو خدا به تو سلام میرساند و او را به خانهای بهشتی که از نور زینت شده، بشارت بده!
الف) میکائیل.
ب) جبرئیل.
ج) ملائکه.
د) همه موارد.
8. حمل فاطمه سلام الله علیها و ولادت آن بانوی محترمه در چه سالی میباشد؟
الف) سال پنجم بعثت.
ب) سال پنجم هجرت.
ج) 20 جمادی الثانی.
د) الف و ج.
9. یکی از مبارزات حضرت خدیجه سلام الله علیها در قبل از ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و بعد از آن چه بود؟
الف) مبارزه با تجارت رَبَوی، که گاه تا از دست دادن زن و فرزندِ بدهکار میکشید.
ب) مبارزه با ربا خواری، که گاه تا از دست دادن زن و فرزندِ بدهکار میکشید.
ج) مبارزه با افکار جاهلی و ایجاد تجارت مضاربهای
د) همه موارد.
10. ام المؤمنین خدیجه سلام الله علیها در چه سنی با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ازدواج نمودند و آیا قبلاً با دو کافر ازدواج کرده بودند؟
الف) در 25 سالگی ازدواج کردند و بیوه بودن ام المؤمنین خدیجه سلام الله علیها مردود است.
ب) در 40 سالگی ذکر شده است و قبلا ازدواج کرده بودند.
ج) در 45 سالگی ذکر شده است و قبلا ازدواج نکرده بودند.
د) در 25 سالگی ازدواج کردند و بیوه بودند.
11. آیا حضرت خدیجه سلام الله علیها قبل از ازدواج با ر سول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دارای فرزند بوده است؟
الف رقیه و زینب دختران «هاله» خواهر خدیجه بودهاند نه خود خدیجه …
ب) هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با خدیجه ازدواج کرد آن بانوی محترمه، باکره بود.
ج) این مسئله از لحاظ تاریخی معتبر نمیباشد.
د) همه موارد.
12. طبق روایات یاری کنندگان حضرت خدیجه سلام الله علیها در موقع حمل حضرت زهرا سلام الله علیها چه کسانی بودند؟
الف) ساره (همسر حضرت ابراهیم علیه السلام) آسیه (همسر فرعون) از طرف خداوند.
ب) مریم (مادر حضرت عیسی علیه السلام) و کُلثُم (خواهر حضرت موسی علیه السلام) از طرف خداوند.
ج) زنان مکه.
د) الف و ب.
13. حمایتهای حضرت خدیجه سلام الله علیها در دوران زندگی با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چه حمایتهایی بوده است؟
الف) حمایت اجتماعی.
ب) حمایتهای عملی.
ج) حمایتهای مالی.
د) همه موارد.
14. اسامی و القاب گرامی حضرت خدیجه سلام الله علیها
الف) صدّیقه، مبارکه، امّ المؤمنین.
ب) طاهره، بانوی بانوان، امّ الیتامی.
ج) امّ الزهراء، ام الصعالیک، طاهره.
د) همه موارد.
15. وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها چه موقعی بود و آن سال به چه نام گزاری شد؟
الف) همزمان با رحلت اندوهبار حضرت ابوطالب رخ داد و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن سال را «عام الحزن» ؛ سال غم و اندوه نام نهاد.
ب) سه سال قبل از هجرت و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن سال را «عام الحزن» ؛ سال غم و اندوه نام نهاد.
ج) سه سال بعد از هجرت و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن سال را «عام الحزن» ؛ سال غم و اندوه نام نهاد.
د) الف و ب.
16. وصایای حضرت خدیجه سلام الله علیها چه بود؟
الف) برای او دعای خیر کند.
ب) پیش از دفن در قبر او وارد شود، او را به دست خود در خاک قرار دهد.
ج) عبائی را که به هنگام نزول وحی بر دوش داشت، روی کفن او قرار دهد.
د) همه موارد.
17. «قبه الوحی» که بر خانه امالمؤمنین خدیجه سلام الله علیها و قبر وی ساختند، درچه سالی به وسیلهی فرقه ضالّه وهابیت ویران شد؟
الف) سال 1344 ه. ق.
ب) سال 1344 ه. ش.
ج) سال 727 ه. ق.
د) هیچکدام.
18. از نمونه فضائل حضرت خدیجهی کبری سلام الله علیها کدام است؟
الف) ایمان و اسلام و قبول ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام.
ب) بصیرت ژرف و سخاوت و انفاق بیبدیل.
ج) از برترین بانوان دو سرا و صبر و بردباری بیمانند.
د) همه موارد.
19. در آیه 74 سوره فرقان: الَّذینَ یقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیاتِنا قُرَّةَ أَعْینٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً، منظور از «ازواجنا» کیست؟
الف) همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
ب) حضرت خدیجه سلام الله علیها
ج) پرهیزگاران
د) نسل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
20. در آیه صلی الله علیه و آله و سلم سوره ضحی ((وَ وَجَدَک عائِلاً فَأَغْنی)) ،آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟! منظور کیست؟
الف) خداوند متعال در این آیه به کنایه از خدیجه سلام الله علیها و احسان او یاد فرموده است.
ب) تنگدستی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و رفع آن ، به وسیله ثروت خدیجه سلام الله علیها
ج) تنگدستی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
د) الف و ب
جهت دریافت فایل الکترونیکی این کتاب قابل اجرا در رایانه و تلفن همراه خود به سایت های اینترنتی این مرکز به آدرس های:
www. khadijeh. com
www. ghaemiyeh. com
مراجعه فرمایید. شماره ارسال پیامک مرکز: 10001001001000
مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینههای مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
هدف: دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت)
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز:
الف) چاپ و نشر دهها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب) تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانهای قابل اجرا در رایانه و تلفن همراه
ج) تولید نمایشگاههای سه بعدی، پانوراما، انیمیشن و … اماکن مذهبی، گردشگری و …
د) ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس:
www. ghaemiyeh. com و چندین سایت مذهبی دیگر
ه) تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و …
و) راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی شبانه روزی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی خط 2350524 - 0311
ز) طراحی سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک و SMS
ح) همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و …
ط) برگزاری همایشها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی) برگزاری دورههای آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان، خیابان مسجد سید، مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان 09132000109
(1) حلف الفضول به معنای پیمان جوانمردان، اشاره به عهد و پیمانی دارد که قبل از بعثت، حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به همراه عدهای از جوانان مکه در خانه عبدالله بن جدعان اجتماع کردند و سوگند یاد کردند تا از ستمدیدگان و افراد غریبهای را که وارد شهر میشوند و مورد ستم زورمندان واقع میشوند یاری کنند.
(2) جنگ فجار: اعراب دوران جاهلیت بیشتر ماههای سال را به جنگ و درگیری میگذراندند و تنها در چهار ماه (رجب، ذیقعده، ذیحجه، محرم) به پیروی از دستورات حضرت ابراهیم علیه السلام (بنا بر آیه 36 سوره توبه) یا برای تجارت و کسب و کار دست از جنگ و خونریزی میکشیدند، این قانون و سنت اعراب، در چهار مورد نقض شد و چون منجر به عصیان عمومی و درگیری قبیلهای شد از آن به نبردهای فجار (گناه) یاد میکنند.
(3) تجارت مضاربهای: مضاربه یعنی سرمایه، سرمایه باید وجه نقد باشد و مضاربه با کالا باطل است، از شرایط اساسی عقد مضاربه، معلوم و معین بودن سرمایه مضاربه است
ربا: اشتراط چیزی غیر از اصل سرمایه و اصل مالی که قرض داده شده است. یعنی اگر قرضدهنده چیزی را (هر چیزی که ارزش مالی داشته باشد) علاوه بر برگرداندن اصل مالی که قرض داده، شرط کند مرتکب ربا شده است، خواه آن چیز درآمد قطعی باشد یا درآمد غیر قطعی.
(4) آئین حنیف ابراهیم: حنیف کسی است که به سوی حق گرایش و تمایل دارد. مفهوم خداوند نزد ادیان ابراهیمی به عنوان مفهومی یگانه (واحد)، متشخص، و تنها قدرت مطلقه جهانهستی مطرح است. این که هر سه دین بزرگ ابراهیمی از ریشه تاریخی مشترک و واحدی برخوردارند و آن سرچشمه گرفتن از وجود حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام پیامبر بزرگ و اولواالعزم الهی است. چنانچه قرآن کریم میفرماید:
«و قالوا کونوا هوداً او نصاری تهتدوا، قل بل ملة ابراهیم حنیفاً و ما کان من المشرکین، قولوا آمنا بالله و ما اُنزل الینا و ما انزل الی ابراهیم و اسمعیل و اسحق و یعقوب و الاسباط، و ما اوتی موسی و عیسی و ما اوتی النبیون من ربهم لانفرق بین احد منهم و نحن له مسلمون»
و گفتند یهودی یا مسیحی باشید تا هدایت شوید، بگو چنین نیست، بلکه رستگاری در آئین حنیف ابراهیم است که از مشرکان نبود.
(5) الطبقات الکبری ج 1 ص 133.
(6). بحارالانوار ج 16 ص 19. و تاریخ طبری ج 2 ص 36.
(7) برای اطلاع بیشتر میتوانید به کتاب الصحیح من السیره ج 1 ص 113 به بعد نیز مراجعه کنید.
(8) فروع کافی ج 2 ص 19 و 20 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 397.
(9) نحر کردن: شتر کشتن. قربانی کردن اشتر را گویند.
(10) خرائج راوندی ص 187.
(11). لفظ «قل» در اینجا از قیلوله به معنای استراحت در چاشت گرفته شده، و برخی که شاید معنای آن را نفهمیدهاند «لام» را تبدیل به «میم» کرده و «فقم» ضبط کردهاند و خصوصیت وقت چاشت ظاهرا بدان جهت بوده که در شهر مکه غالبا هوا گرم و عموما ساعت چاشت را تا نزدیک غروب در خانهها به استراحت میگذراندهاند و آنگاه برای حوائج خود از خانه خارج میشدهاند.
(12). بحارالانوار، ج 16 ص 10 و 12 و 19.
(13) چاشت: به زمان بالا آمدن روز (گذشتن یک چهارم روز) تا نزدیک زوال گفته میشود.
(14) بحارالانوار - ج 16 ص 10 و 12 و 19
(15) سیره حلبیه ج 1 ص 165.
(16). سیره حلبیه ج 1 ص 165 و سیره ابن هشام ج 1 ص 190 و سیره المصطفی ص 60 و سیره النبی ج 1 ص 206.
(17) بحارالانوار ج 16 ص 19.
(18) منتقی النقول ص 139.
(19) اعلام الوری ص 147. یعنی مهر حضرت خدیجه سلام الله علیها دوازده اوقیه و نیم بود چنانچه مهریه زنان دیگر آن حضرت نیز همین مقدار بود.
(20) بحارالانوار ج 103 ص 347 به بعد.
(21) معانی الاخبار ص 214. فروع کافی ج 2 ص 20.
(22) من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 398.
(23) صداق: مهریه که به آن مهر و کابین و صداق نیز میگویند، مالی است که مرد در هنگام عقد، موظف میشود به همسرش پرداخت کند.
(24) زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ص 312
(25) تاریخ یعقوبی ج 2، ص 32
(26) نور الثقلین، ج 3، ص 119
(27) درخت طوبی: درخت طوبی و سدرة المنتهی که خدای بخشاینده نهالش را نشاند، همان دوستی و ولایت امیرمؤمنان و خاندان او: است که مدار و قلب تمام خوبیها و شایستگیها است.
(28) بحار الانوار، ج 43 صص 2 تا 6.
(29) چاه زمزم: مقدس ترین نوشیدنی در دین اسلام ، آب چاه معروف زمزم است … چاه زمزم اکنون حدود 30 متر عمق داشته و چشمههای آبده آن نیز در عمق 17 متری قرار دارند …
(30) روم/21.
(31) امالی صدوق، ص 470
(32) سوره محمد، آیه 7
(33) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 201؛ تاریخ طبری، ج 1، ص 521.
(34) نهج البلاغه خطبه قاصعه - بحارالانوار، ج 16، ص 81 و ج 103، ص 374.
(35) متعصّب: یکی از صفات رذیله انسانی تعصّب ناروا و «وابستگی غیرمنطقی به چیزی» است که انسان را از درک حق و برتری دادن آن بر باطل، باز میدارد.
(36) 39. استیعاب، ج 2، ص 419، ش 13.
(37) منیع: منیع محکم و استوار چرا که هر چیز استوار، غیر را از مداخله باز میدارد.
(38) تاریخ طبری، ج 2، ص 208 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 197.
(39) خصال صدوق، باب خصال اربعه.
(40) اسدالغابة، ج 5، ص 437؛ استیعاب، ج 4، ص 1821.
(41) نهج البلاغه خطبه قاصعه – خصال صدوق، باب خصال اربعه.
(42) احزاب/5.
(43) احزاب/33.
(44) الوقایع و الحوادث، محمد باقر ملبوبی، ص 13؛ بحارالانوار، ج 17، ص 309 و ج 16، ص 22.
(45) همان دو.
(46) بحارالانوار، ج 16، ص 75 - 77.
(47) همان، ج 19، ص 63.
(48) خدیجهی کبری، نمونه زن مجاهد مسلمان.
(49) طبقات ابن سعد، ج 1، ص 134.
(50) بحار الانوار، دار احیاء التراث، ج 37، ص 43.
(51) شعب ابیطالب: شعب از نظر لغوی به معنای شکاف میان کوه و جمع آن شعاب است. گاه شکاف میان دو کوه را نیز شعب میگویند. این شعب در آغاز، متعلق به «عبدالمطلب» بود. سپس آن را میان فرزندانش تقسیم کرد و سهم «عبدالله» را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داد. تولد خاتم انبیا صلی الله علیه و آله و سلم و نیز خانه حضرت خدیجه سلام الله علیها در همین دره بود و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم تا هنگام هجرت در آن سکونت داشت.
(52) همان، ج 43، ص 3.
(53) محلاّتی، ریاحین الشریعه، ج 2، ص 209.
(54) همان.
(55) خدیجه، اسطوره مقاومت و ایثار، صفحه 186، اشتهاردی، محمد مهدی
(56) صحیح بخاری، ج 4، ص 164.
(57) الاستیعاب، ج 2، ص 720.
(58) محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، کنستان ویرژیل گئورگیو، ترجمه ذبیح الله منصوری، ص 50.
(59) بحار، ج 44، ص 318.
(60) همان، ج 45، ص 6.
(61) همان، ج 44، ص 174.
(62) همان، ج 45، ص 59.
(63) خدیجه، اسطوره ایثار و مقاومت، ص 200.
(64) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 9، ص 325.
(65) خدیجه سلام الله علیها اسطوره مقاومت و ایثار، ص 201.
(66) حیوة القلوب، علامه محمد باقر مجلسی، ج 3، ص 218.
(67) بحارالانوار، ج 13، ص 162، ج 16، ص 2.
(68) خدیجه؛ اسطوره مقاومت و ایثار، ص 187، نقل از بحار ج 37، ص 63.
(69) اسد الغابه، ج 5، ص 438.
(70) ذخائر العقبی، ص 44.
(71) کشف الغمه، ج 2، ص 71.
(72) مجمع البیان، ج 10، ص 320.
(73) بحار، ج 40، ص 68 به نقل از خدیجه؛ اسطوره مقاومت و ایثار ص 190.
(74) همان، ج 16، ص 8.
(75) کشف الغمه، ج 2، ص 72.
(76) بحار، ج 43، ص 302، به نقل از خدیجه، اسطوره مقاومت و ایثار، ص 198.
(77) بحار، ج 22، ص 502.
(78) همان، ج 16، ص 8.
(79) خدیجه اسطوره ایثار و مقاومت، ص 207.
(80) ریاحین الشریعه، ج 2، ص 206.
(81) کشف الغمه، ج 2، ص 133.
(82) کشف الغمه، ج 2، ص 133.
نویسنده : واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
ناشر: سایت تخصصی حضرت خدیجه علیها السلام
درباره خدیجه، همسر گرامی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، اطلاعات زیادی گزارش نشده است و کاش فقط با کمبود اطلاعات روبه رو بودیم. زیرا همان گزارشاتی هم که واصل شده دارای تناقصات فراوان و شگفت آور است و متأسفانه آن قسمتی که بر سر زبانها جریان دارد، زندگی واقعی آن بانوی بزرگوار را به نمایش نمی گذارد و این مقاله، در پی آن است، تا علاوه بر آنچه که بر افواه جاری است سیمای دیگری از خدیجه کبری عرضه کند.
مردی پا به عرصه زندگی گذاشت نام احمد (یا محمد صلی الله علیه و آله و سلم ) را برایش در نظر گرفتند و او همان کسی است که در چند دهه بعد، بشریت را با آئینی آسمانی آشنا کرد. و بارزترین نقطه عطف را در طومار دینداری رقم زد.
براستی چه ویژگیهایی در آن شخص، موجب گزینش الهی وی شد؟ نگارنده مقاله در صدد پرداختن به این موضوع نیست. ولی برای پرداختن به سیمای خدیجه طاهره، ناگزیر از ذکر بعضی خصوصیات حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است. آن حضرت مظهر و نماد پاکی و پاکیزگی بود. کسی بود که در جامعه منحط آن دیار، به عنوان یک فرد پسندیده و ستوده، شهرت یافت و راستگو و راست کردار بود و در شهر نا آشنا با آب، به پاکیزگی، بسیار اهمیت میداد.
استحمام و مسواک زدن جزو برنامه مستمرش محسوب می شد. درد مردم و جامعه آزارش میداد و برای رفع آلام مردم اقدام عملی نیز میکرد و به همین دلیل در گروه معدود جوانمردان و آزادگان جای گرفت و همه از خود می پرسیدند چنان شخصی برای ازدواج چه برنامه ای خواهد داشت؟ و معیارهای انسانی که صلاحیت ابلاغ وحی الهی را دارا خواهد شد، برای پیوند زناشوئی چیست؟ گزیده ی گزینش شده الهی کیست و باید چه صفائی داشته باشد؟ آیا همانطور که خدا از میان آدمیان، وی را به دلایل انسانی و صفاتی نیکو برگزید، او نیز از میان بانوان آن دیار، کسی را گزینش خواهد کرد که چنین باشد؟ مگر غیر از این احتمال دیگری متصور است؟
پس سیمای همسر محمد را باید از این منظر در کتب تاریخ جستجو کرد. آری، خدیجه همان کسی است که در جامعه مکه به طاهره یعنی بانوی پاک مشهور شد. گر چه جامعه جاهلی آن زمان به تدریج با پاکی و پاگیزگی به مفهوم عام آشنا می شد، ولی قدر مسلم با پاکی بیگانه هم نبود و پاکان را می ستود و به همین دلیل خدیجه را، طاهره لقب داد و احمد را محمد. طاهره، لقبی که نماد تمام نمای خوبی در آن زمان و آن دیار بود.
بنابر این، حلقه اتصال محمد و خدیجه (طاهره) را براحتی میتوان از این رهگذر بدست آورد و از بسیاری از گزارشات نامعقول دوری جست. گزارشاتی که در پی آنند تا خدیجه را دارای ثروت فراوان و بی حساب معرفی کنند و همان را، نقطه آغاز این آشنائی و ازدواج دانسته و نوشته اند.
خدیجه قبل ازدواج با حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم دو بار دیگر ازدواج کرده و دارای چند فرزند نیز بوده و زمان ازدواج با محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، 40 سال و یا کمی بیشتر سن داشته است و نیز میگویند خدیجه بود که پیشنهاد ازدواج با محمد را مطرح کرد.
خدیجه طاهره قبل از ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم 2 بار ازدواج کرده، صرفاً یک گزارش تاریخی است که متضاد آن نیز گزارش شده و در چند کتاب تاریخی آمده: «ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم تزوج بها و کانت عذرا» (پیامبر گرامی با خدیجه ازدواج کرد در حالیکه خدیجه دوشیزه و باکره بود) ولی مظلومیت مضاعف خدیجه در طول تاریخ به دست بعضی سیره نویسان کم دقت و راویان اولیه مغرض رقم خورده است.
آنان دلیل ازدواج های قبلی وی را وجود فرزندانی از آن ازدواج ها می دانند در حالیکه کودکان مورد اشاره ی مورخان فرزندان خواهر خدیجه یا فرزندان شوهر خواهر خدیجه از زن دیگر بودند که علی الظاهر بعد از مرگ والدین آنها (یا هر دلیل دیگری) و فقدان سرپرست، آن بانوی نمونه، فداکاری کرد، آنها را به نزد خود آورد و به همراه پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم با تمام محبت از آنها نگهداری میکرد و به همین دلیل است که خدیجه، علاوه بر صفت طاهره، دارای لقبی دیگر یعنی « ام الایتام »، مادر یتیمان نیز هست. و این لقب در رابطه با مادری کردن وی در حق آن کودکان است.
البته این عنوان را مردم آن دوران به وی دادند و بدیهی است که شخصیت طاهره خدیجه راضی به کاربرد کلمه ایتام و یتیمان نبوده باشند زیرا او فقط مادری کرده بدون هیچگونه طعن و نیش. حال آنکه در لقب مذکور، نوعی بی مهری مشاهده میشود.
بهر جهت، این لقب را هر کس به خدیجه داده باشد نشان از روحیه بلند و انسانی خدیجه دارد. حس نوع دوستی، فداکاری و آزادگی همان ویژگیهایی که شوی او نیز در مرتبه بالاتر، دارای آن بود.
در گزارش بعضی راویان مغرض، نه تنها با انتساب این فرزندان به خدیجه، ویژگی فداکاری و انسانیت او نادیده گرفته شده، بلکه همان فرزندان را یکی از دلایل ازدواج های قبلی وی قلمداد کرده اند.
هر چند که گزارشگران دیگری به این واقعیت مهم پی برده و آن را تصحیح کرده اند. از دلایل محکم در رد ازدواجهای قبلی خدیجه، گزارشی هست که در بسیاری از کتب تاریخ آمده و کسی نیست که آنرا نشنیده باشد. این مضمون که می گویند، خدیجه به دلیل شخصیت ممتازش، دارای خواستگارهای فراوان بود و بزرگان و اشراف قریش، خواهان ازدواج با وی بودند ولی او به تمام اشراف مدعی جواب رد داد و چون جواب مثبت به محمد داد، مورد اعتراض زنان قریش واقع شد که چرا به احدی از امیران جواب مثبت ندادی اما با یتیم ابوطالب (محمد) ازدواج کردی؟
گزارش مذکور علاوه بر اینکه به روشنی ازدواجهای قبلی وی را مردود اعلام میکند، حاکی از آن است که خدیجه همانطور که از القابش (طاهره و ام الایتام) بر می آید، برای ازدواج ملاکهایی جز ملاکهای موجود در جامعه را مد نظر داشته و ثروت و دارایی امیران و بزرگان قریش او را نفریفته بلکه پاکی او بدنبال پاکی بزرگتری بوده است (جذب پاکی بزرگتر شدن پاکان).
در مورد سن خدیجه هم برخلاف آنچه بر افواه جاری و ساری است و عدد چهل قید شده، گفتنی است که به احتمال قریب به یقین این عدد ناشی از تخمین بعضی سیره نویسان به دلیل فرض قبلی آنان در مورد دوبار ازدواج کردن خدیجه و فرزند داشتن وی بوده و اگر ازدواجهای قبلی او را منتفی بدانیم، موضوع سنش نیز خود به خود حل خواهد شد.
جعفر مرتضی عاملی درکتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم، سن خدیجه هنگام ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم متفاوت ذکر شده و مورخان مختلف آن را 25 سال، 28 سال، 30 سال، 35 سال، 40 سال، 44 سال، 45 سال و 46 سال اعلام کرده اند. در بحارالانوار (ج 16 ص 12) از قول ابن عباس سن وی هنگام ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، 22 سال ذکر شده است.
جعفر مرتضی عاملی، عدد 28 سال را قول ترجیحی اکثریت دانسته و باتوجه به رد ازدواجهای قبلی وی، قطعی است که سن او هنگام وصلت با پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم ، باید خیلی کمتر از آنچه شهرت دارد، بوده باشد. و اگرچه نمیتوان به طور قطع سن خدیجه طاهره را به دست آورد ولی به نظر میرسد سن اعلام شده در بحارالانوار از قول ابن عباس به صحت نزدیکتر است که در این صورت با قول ترجیحی اکثریت (بنا به ادعای جعفر مرتضی عاملی) خیلی تفاوت ندارد.
در هر صورت بعضی از سنهای ادعائی یاد شده (بویژه از 35 تا 46 سال) نه با تحلیل صحیح وقایع تاریخی سازگار است و نه با علوم پزشکی و تجارب انسانها. زیرا کسانی که سن حضرت خدیجه را هنگام ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حدود 40 سال اظهار کرده اند همان کسانی هستند که ولادت حضرت زهرا علیها السلام را، 5 سال بعد از بعثت، یعنی 20 سال بعد از ازدواج رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با خدیجه میدانند.
بدین ترتیب سن خدیجه هنگام تولد حضرت فاطمه علیها السلام باید حدود 60 سال باشد که طبیعی است در این حدود سن (بین 55 سال تا 66 سال) بارداری از نظر علمی و پزشکی و تجربه و واقعیت مردود است. و اگر عوام الناس بگویند سن بارداری برای سادات، 10 سال بیش از حد معمول است، باید گفت: اگر چنین باشد، همین مطلب بزرگ ترین سند و معجزه برای حقانیت آئین اسلام در نزد جهانیان می توانست باشد که البته نه چنین مطلبی واقعیت دارد و نه نگارنده به دنبال چنین موهوماتی است.
خدیجه جزو سادات مرسوم به شمار نمی آیند، از سویی ممکن است عده ای استدلال کنند در قرآن مواردی از بارداری در سنین کهنسالی مطرح شده (همسر حضرت ابراهیم (ع) و حضرت زکریا) و این امر در مورد حضرت خدیجه نیز می تواند از این نوع (معجزه الهی) باشد. جواب این است که آیا اجازه داریم هرگاه از تحلیل و تحقیق کم می آوریم، متمسک به استثنائاتی شویم که در قرآن و خود قرآن نیز غیرعادی و غیرطبیعی بودن آن را ذکر کرده است.
ثانیا وقتی قرآن، دو مورد مزبور را در مورد پیامبران پیشین ذکر کرده چطور ممکن است معجزه ای را که مربوط به آورنده قرآن است مسکوت گذاشته باشد.
از این نکته نیز اگر بگذریم نوبت به موضوع خواستگاری خدیجه از پیامبر می رسد بدون تردید خواستگاری یک زن بیوه چهل و چند ساله که دارای چند فرزند بوده و سابقه دوبار شوهر کردن را داشته از یک جوان نمونه قریش با حدود 25 سال سن، گستاخانه و خودخواهانه است و این امر با اخلاق قریش سازگاری نداشته است و اگر بپذیریم وی یک دوشیزه (عذراء) فداکار و پاکی بوده که سنی حدود سن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را داشته، لذا موضوع خواستگاری از این زاویه با صفات وی منتفی است و به خصوص که مراسم خواستگاری رسمی کسان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم (به ویژه حضرت ابوطالب) از خدیجه و کسان وی، در کتب معتبر تاریخی ذکر شده است. هرچند که ممکن است بدلیل وجود صفات برجسته محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم ، پیامهای اولیه از سوی خدیجه ارسال شده باشد، ولی طبیعی تر، همان خواستگاری معمول محمد صلی الله علیه و آله و سلم و کسان وی از خدیجه و بزرگ وی به دلیل وجود صفات نیکو در این زن آزاده ای بود که به پاکی و مهر و محبت شهرت داشته است.
ظاهرا اصلی ترین امتیازی که برای حضرت خدیجه در امر پیشقدم شدن در ازدواج مطرح میکنند همانا مال و ثروت زیاد وی است. که اگر چنین شخصیت ملکوتی و منحصر به فرد پیامبر به ازدواج با فردی که تنها امتیازش ثروت اوست راضی نمی شد. مگر در اصل ثروت فراوان و بسیار خدیجه، تردید کنیم هرچند نظر قطعی نمی توان داد.
که بسیاری از ارزشها و اخلاقیات در آن کمرنگ شده بود و او در همان جامعه ملقب به صفت طاهره (پاک) شد. او نهاد دقیق مهرورزی و محبت به کودکان بی سرپرست بود. و به دلیل همان صفات برجسته انسانی و بسیاری صفات نیکوی دیگر که متأسفانه خبری از آنها نداریم، با اشرف انسانهای دوران آفرینش، سرچشمه نیکی و پاکی، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، پیوند برقرار کرد و به همراه آن حضرت به ادامه سرپرستی از فرزندانی پرداخت که بعدها منتسب به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و خدیجه شدند و حتی همسران آن دختران نیز، به لقب دامادهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مفتخر شده اند .
شاید بدلیل وجود همین فرزندان بوده که آن خانواده نورانی از داشتن فرزندان حقیقی به تعداد متعارف زمان حیاتشان منصرف شده اند.
اگر چه گفته میشود خدیجه طاهره اولین کسی بود که به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورد و آغاز ایمان وی به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به لحظه آغازین وحی و بعثت وی برمی گردد او از سالها قبل به پاکی محمد صلی الله علیه و آله و سلم و خداباوری وی ایمان آورده بود و بدیهی است اگر بعد از سفارت رسمی الهی خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم ، اولین گرونده رسمی باشد.
منبع: www.khadijeh.com
نویسنده:سید هاشم رسولی محلاتی
ناشر: کتاب درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام
مشهور آن است که خواستگاری و خطبه عقد بوسیله ابوطالب عموی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) انجام گردید و پذیرش و قبول آن نیز از سوی عمرو بن اسد-عموی خدیجه-صورت گرفت. و در برابر این گفتار مشهور،اقوال دیگری نیز وجود دارد... مانند اینکه خطبه عقد بوسیله حمزة بن عبد المطلب یا دیگریاز عموهای آن حضرت انجام شد...
و یا اینکه پدر خدیجه-خویلد بن اسد-و یا پسر عمویخدیجه ورقة بن نوفل از طرف خدیجه قبول کرده و آن بانویمحترمه را به عقد رسول خدا درآورد... و بلکه در پاره ای از روایات گفتار نابجای دیگری نیز نقل شده که خدیجه به پدر خود خویلد شرابی داده و او را مست کرد. و او در حال مستی این ازدواج را پذیرفت چون به حال عادی بازگشت و از جریان مطلع گردید بنای مخالفت با این ازدواج راگذارده و بالاخره با وساطت و پا در میانی برخی از نزدیکان به ازدواج مزبور تن داده و آنرا پذیرفت... که پاسخ آن را چند تن از راویان و اهل تاریخ عهده دار شده که ما متن گفتار ابن سعد را در طبقات برای شما انتخاب کرده و نقل میکنیم که پس از ذکر چند روایت بدین مضمون میگوید: «و قال محمد بن عمر:فهذا کله عندنا غلط و وهم،و الثبتعندنا المحفوظ عن اهل العلم ان اباها خویلد بن اسدمات قبل الفجار،و ان عمها عمرو بن اسد زوجها رسول الله-صلی الله علیه و آله-» (1) .
یعنی:محمد بن عمر گفته است که تمامی این روایات درنزد ما ناصحیح و موهوم است و صحیح و ثابت نزد ما ودانشمندان آن است که پدر خدیجه یعنی خویلد بن اسد پیش ازجنگ فجار از دنیا رفته بود و عمویش عمرو بن اسد او را به ازدواج رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درآورد...
و نظیر همین عبارت از واقدی نقل شده (2) و هم چنین اقوال غیر مشهور دیگر را نیز پاسخ داده و نیازیبذکر آنها نیست... (3)
و نیز در پارهای از روایاتی که در مورد این ازدواج فرخنده رسیده ظاهرا یک اشتباه دیگری نیز رخ داده که بجای عمویخدیجه-یعنی عمرو بن اسد-ورقة بن نوفل بن اسد(بعنوان عمویخدیجه)آمده که این مطلب گذشته از آنکه در اصل،خلاف مشهور است از نظر نسبی هم اشتباه است. زیرا ورقة بن نوفل پسر عموی خدیجه است،نه عمویخدیجه...
و بعید نیست که اینکار از تصرفات ناقلان حدیث بوده که چون نام عموی خدیجه در حدیث آمده بوده و ورقة بن نوفل همشهرتی افسانهای داشته،آن عنوان را با این نام منطبق دانسته و به اینصورت درآوردهاند.
مرحوم صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه و شیخ کلینی درکتاب شریف کافی با مقداری اختلاف خطبه عقدی را که بوسیله ابو طالب ایراد شده نقل کرده اند که متن آن طبق روایت شیخ صدوق(ره)اینگونه است:
«الحمد لله الذی جعلنا من زرع ابراهیم و ذریة اسماعیل،و جعل لنا بیتا محجوجا و حرما آمنا یجبی الیه ثمرات کل شیء، و جعلنا الحکام علی الناس فی بلدنا الذی نحنفیه،ثم ان ابن اخی محمد بن عبد الله بن عبد المطلبلا یوزن برجل من قریش الا رجح،و لا یقاس باحد منهمالا عظم عنه،و ان کان فی المال قل،فان المال رزق حائلو ظل زائل،و له فی خدیجه رغبة و لها فیه رغبة،و الصداقما سالتم عاجله و آجله،و له خطر عظیم و شان رفیع و لسانشافع جسیم . (4)
یعنی:سپاس خدایرا که ما را از کشت و محصول ابراهیم وذریه اسماعیل قرار داد،و برای ما خانه مقدسی را که مقصودحاجیان است و حرم امنی است که میوه هر چیز بسوی آن گردآید بنا فرمود،و ما را در شهری که هستیم حاکمان بر مردم قرارداد. سپس برادر زاده ام محمد بن عبد الله بن عبد المطلب مردی است که با هیچ یک از مردان قریش هم وزن نشود جز آنکه از اوبرتر است،و به هیچ یک از آنها مقایسه نشود جز آنکه بر او افزون است، و او اگر چه از نظر مالی کم مال است ولی مال پیوسته درحال دگرگونی و بیثباتی و همچون سایهای رفتنی است،و اونسبت به خدیجه راغب و خدیجه نیز به او مایل است،و مهریه او را نیز هر چه نقدی و غیر نقدی بخواهید آماده است،و محمد را داستانی بزرگ و شانی والا و شهرتی عظیم خواهد بود. و در کتاب شریف کافی اینگونه است که پس از این خطبه عموی خدیجه خواست بعنوان پاسخ ابوطالب سخن بگوید ولی به لکنت زبان دچار شد و نتوانست، از اینرو خدیجه خود بسخن آمده گفت:
عموجان:اگر چه شما بعنوان گواه اختیاردار من هستیولی در اختیار انتخاب من خود شایسته تر از دیگران هستم،و اینک ای محمد من خود را به همسری تو درمی آورم و مهریه نیز هر چه باشد بعهده خودم و در مال خودم خواهد بود،اکنون به عموی خود(ابوطالب) دستور ده تا شتری نحر کرده و ولیمه ای ترتیب دهد و بنزد همسر خود آی!
ابوطالب فرمود:گواه باشید که خدیجه محمد صلی الله علیه و آله و سلم رابه همسری خویش پذیرفت و مهریه را نیز در مال خود ضمانت کرد! برخی از قریشیان با تعجب گفت:شگفتا! که زنان مهریه مردان را بعهده گیرند؟!
ابوطالب سخت به خشم آمده روی پای خود ایستاد وگفت: آری اگر مردی همانند برادر زاده من باشد زنان باگرانبهاترین مهریه خود خواهانشان میشوند و اگر همانند شما باشند جز با مهریه گرانبها حاضر به ازدواج نمیشوند! و در روایت خرائج راوندی است که چون خطبه عقدبپایان رسید و-محمد صلی الله علیه و آله-برخاست تابهمراه عمویش ابوطالب بخانه برود خدیجه به آنحضرت عرض کرد: «...الی بیتک فبیتی بیتک و انا جاریتک . (5)
یعنی:بسوی خانه خود بیا که خانه من خانه تو است ومن هم کنیز توام! و از کتاب المنتقی کازرونی نقل شده که چون مراسم عقدبپایان رسید خدیجه به کنیزکان خود دستور داد التشادی به خود گرفته و دفها را بزنند و سپس به رسول خدا عرض کرد: «...یا محمد مر عمک ابا طالب ینحر بکرة من بکراتکو اطعم الناس علی الباب و هلم فقل (6) مع اهلک،فاطعم الناس و دخل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال مع اهله خدیجه . (7) یعنی ای محمد به عمویت ابوطالب دستور ده شتر جوانی ازشترانت را نحر کند و مردم را بر در خانه اطعام کن و بیا در کنارخاندانت چاشت را به استراحت بگذران،و ابوطالب این کار راکرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بنزد خدیجه آمده و در کنار او به استراحت روزانه پرداخت. و این دو حدیث دلالت بر کمال علاقه و عشق خدیجه نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دارد چنانچه تا پایان عمر این عشق را نسبت به آنحضرت حفظ کرده بود.صلوات الله علیها.
در اینکه مهریه چقدر بود و پرداخت آن را چه کسی به عهده گرفت اختلافی در روایات دیده میشود،که از آنجمله روایت بالا است که در آن بدون ذکر مقدار آمده است که پرداخت آن راخدیجه بعهده گرفت. و از کشف الغمه از ابن حماد و نیز از ابن عباس نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خدیجه را با مهریه دوازده وقیه طلا به ازدواج خویش درآورد و مهریه زنان دیگر آنحضرت نیز همین مقداربود. (8)
و در اعلام الوری طبرسی دوازده وقیه و نیم ذکر شده چنان چه از دانشمندان اهل سنت نیز مؤلف سیرة الحلبیه همین قول را نقل کرده و سپس گفته است که هر وقیه چهل درهم است که درنتیجه مجموع مهریه پانصد درهم شرعی بوده.
و تفاوت دیگری که در نقل سیره حلبیه دیده میشود آناست که گوید:پرداخت مهریه مزبور را ابوطالب بعهده گرفت. (9) و قول دیگری که در سیره حلبیه و سیره ابن هشام و برخی ازتواریخ دیگر آمده آن است که گفتهاند:
«و اصدقها رسول الله-صلی الله علیه و آله-عشرین بکرة . (10) .
یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خدیجه بیست شتر ماده جوان مهریه داد و در نقل دیگری نیز آمده که ورقة بن نوفل خدیجه را با مهریه چهارصد دینار به عقد رسول خدا-صلی الله علیه و آله-درآورد (11) و از کامل مبرد نقل شده که بیست شتر را ابوطالب بعهده گرفت و دوازده وقیه و نیم طلا را خود رسول خدا پرداخت که مهریه مجموع آنها بود. (12) نگارنده گوید:روایاتی که در باب مهر السنه آمده همان روایت پانصد درهم را تایید میکنند،چنانچه در چند دیثبااندک اختلافی آمده که امام باقر و امام صادق علیه ما السلام فرمودند: «ما زوج رسول الله-صلی الله علیه و آله-شیئا من بناته و لا تزوج شیئا من نسائه علی اکثر من اثنی عشر اوقیة و نش یعنی نصف اوقیه . (13)
یعنی تزویج نکرد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچیک از دختران خود ونه هیچیک از زنانش را به بیش از دوازده وقیه و نیم.
و طبرسی(ره) در اعلام الوری گوید:«...و مهرها اثنتا عشرة او قیهو نش و کذلک مهر سایر نسائه . (14)
و در روایت امام صادق علیه السلام اینگونه است که فرمود: «ما تزوج رسول الله-صلی الله علیه و آله-شیئا من نسائه و لا زوج شیئا من بناته علی اکثر من اثنی عشر اوقیه و نش،و الاوقیهاربعون درهما،و النش عشرون درهما». (15)
و در داستان ازدواج حضرت جواد الائمة علیه السلام با دخترمامون عباسی نیز آمده که فرمود: «...و بذلت لها من الصداق ما بذله رسول الله-صلی الله علیهو آله-لازواجه و هو اثنتا عشرة اوقیه و نش-و علی تمامالخمسمائة...». (16) سیعنی من صداق او را همان قرار دادم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به زنانش بذل فرمود و آن دوازده وقیه و نیم بود که تمامی پانصددرهم بر ذمه من است...
1-الطبقات الکبری ج 1 ص 133.
2-بحار الانوار ج 16 ص 19.و تاریخ طبری ج 2 ص 36.
3-برای اطلاع بیشتر میتوانید به کتاب الصحیح من السیره ج 1 ص 113 به بعد نیزمراجعه کنید.
4-فروع کافی ج 2 ص 19 و 20 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 397.
5-خرائج راوندی ص 187.
6-لفظ قل در اینجا از قیلوله بمعنای استراحت در چاشت گرفته شده،و برخیکه شاید معنای آن را نفهمیده اند«لام را تبدیل به میم کرده و«فقم ضبط کرده اند،و خصوصیت وقت چاشت ظاهرا بدان جهت بوده که در شهر مکه غالباهوا گرم و عموما ساعت چاشت را تا نزدیک غروب در خانه ها به استراحت می گذرانده اند و آنگاه برای حوائج خود از خانه خارج می شده اند.
7-بحار الانوار،ج 16 ص 10 و 12 و 19.
8-بحار الانوار-ج 16 ص 10 و 12 و 19
9-سیره حلبیه ج 1 ص 165.
10-سیره حلبیه ج 1 ص 165 و سیره ابن هشام ج 1 ص 190 و سیره المصطفی ص 60و سیره النبی ج 1 ص 206.
11-بحار الانوار ج 16 ص 19.
12-منتقی النقول ص 139 گ.
13-اعلام الوری ص 147.یعنی مهر خدیجه دوازده وقیه و نیم بود چنانچه مهریه زنان دیگر آنحضرت نیز همین مقدار بود.
14-بحار الانوار ج 103 ص 347 به بعد.
15-معانی الاخبار ص 214.فروع کافی ج 2 ص 20.
16-من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 398.
سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1387
عنوان و نام پدیدآور:دانستنیهای حضرت خدیجه الکبری علیها السلام/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ۱۳87.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه
سرشناسه : سبحانی تبریزی جعفر، - ۱۳۰۸
عنوان و نام پدیدآور :صیانه الاثار الاسلامیه جعفر السبحانی مشخصات نشر: ۱۳۷۵؟].
مشخصات ظاهری : ص ۸۷
فروست : (علی مائده العقیده۱۰)
وضعیت فهرست نویسی :فهرستنویسی قبلی یادداشت : عربی یادداشت :کتابنامه بهصورت زیرنویس موضوع : آرامگاهها -- عربستان سعودی موضوع : تمدن اسلامی -- حفظ و نگهداری رده بندی کنگره: DS۲۱۱/س۲ص۹
رده بندی دیویی : ۹۵۳/۰۲
شماره کتابشناسی ملی :م۷۷-۶۱۴۲
الأُمم الحیّة المهتمَّة بتاریخها تسعی إلی صیانة کلّ أثر تاریخیّ له صلة بماضیها; لیکون آیةً علی أصالتها وعَراقتها فی العلوم والفنون ، وأنّها لیست نبتة بلا جذور أو فرعاً بلا أُصول . والأُمّة الیقظة تحتفظ بآثارها وتراثها الثقافیّ والصناعیّ والمعماریّ ، وما له علاقة بماضیها ممّا ورثته عن أسلافها ، صیانةً لکیانها وبَرهنةً علی عزّها الغابر . وقد دعت تلک الغایةُ السامیة الشعوبَ الحیّة لإیجاد دائرة خاصّة فی کلّ قطر لحفظ التراث والآثار : من ورقة مخطوطة ، أو أثر منقوش علی الحجر ، أو إناء ، أو منار ، أو أبنیة ، أو قِلاع وحصون ، أو مقابر ومشاهد لأبطالهم وشخصیّاتهم الّذین کان لهم دور فی بناء الأُمّة وإدارة البلد وتربیة الجیل ، إلی حدّ یُنفقون فی سبیلها أموالا طائلة ، ویستخدمون عمّالا وخُبراء یبذلون سعیهم فی حفظها وترمیمها وصیانتها عن الحوادث . إنّ التراث بإطلاقه آیة رُقیّ الأُمّة ومقیاس شعورها ودلیل تقدّمها فی معترک الحیاة . ولذلک نری أنّ الشخصیة البارزة إذا زارت بلداً وحلّت فیه ضیفاً ، یجعل فی برنامجها زیارة المناطق الأثریة والمشاهد والمقابر العامرة الّتی ضمَّت جثمانَ الشخصیّات الّتی تنبضُ بالحیاة الحاضرة بتضحیاتهم ومجاهدتهم من غیر فرق بین دولة إلهیّة أو علمانیّة . هذا هو موجز الکلام فی مطلق الآثار ، وهَلُمَّ معی ندرس أهمیّة صیانة الآثار الإسلامیة الّتی ترکها المسلمون من عصر الرسول إلی عصرنا هذا فی مناطق مختلفة . لا شکّ أنّ کلّ أثر یمتّ للإسلام والمسلمین بوجه من الوجوه بصلة ، له تأثیره الخاصّ فی التدلیل علی أنّ للشریعة الإسلامیة وصاحبها حقیقة ، ولیست هی ممّا نسجَتْها یدُ الخیال أو صنعتها الأوهام . وبعبارة واضحة : أنّ الآثار المتبقیّة من المسلمین إلی یومنا هذا تدلُّ علی أنّ للدعوة الإسلامیة وداعیها واقعیّة لا تُنکر ، وأنّه بُعِثَ فی زمن خاصّ بشریعة عالمیّة ، وبکتاب معجز تحدّی به الأُمم ، وآمن به لفیف من الناس . ثمّ إنّه هاجر من موطنه إلی یثرب ، ونشر شریعته فی الجزیرة العربیّة ، ثمّ اتّسعت بفضل سعی أبطالها ومعتنقیها إلی سائر المناطق ، وقد قدّم فی سبیلِها تضحیات ، وتربّی فی أحضانها علماء وفقهاء وغیر ذلک . فهذه آثارهم ومشاهدهم وقبورهم تشهد بذلک . فصیانةُ هذه الآثار علی وجه الإطلاق تُضفی علی الشریعة فی نظر غیر معتنقیها واقعیة وحقیقة ، وتزیل عن وجهها أیّ ریب أو شک فی صحّة البعثة والدعوة ، وجهاد الأُمّة ونضال المؤمنین . فإذا کانت هذه نتیجةُ صیانتها; فإنّ نتیجة تدمیرها وتخریبها أو عدم الاعتناء بها مسلَّماً عکس ذلک . وممّا یؤسف له أنّنا نری الأُمّة الإسلامیة ابتُلیت فی هذا الأوان بأُناس جعلوا تدمیرَ الآثار وهدمها جزءاً من الدین ، والاحتفاظ بها ابتعاداً عنه; فهذه عقلیّتهم وهذا مبلغ إدراکهم الّذی لا یقلّ عن عقلیة وإدراک الصبیان ، الّذین لا یعرفون قیمة التراث الواصل إلیهم عن الآباء ، فیلعبون به بین الخرق والهدم وغیر ذلک . لا شکّ أنّ لهدم الآثار والمعالم التاریخیة الإسلامیة وخاصّة فی مهد الإسلام; مکّة ، ومهجر النبیّ الأکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ ، المدینة المنوّرة ، نتائج وآثاراً سیّئة علی الأجیال اللاّحقة الّتی سوف لا تجد أثراً لوقائعها وحوادثها وأبطالها ومفکّریها ، وربّما یؤول بها الأمر إلی الاعتقاد بأنّ الإسلام قضیّة مفتعلة ، وفکرة مبتدعة لیس لها أیّ أساس واقعی تماماً . فالمطلوب من المسلمین أن یُکوِّنوا لجنة من العلماء من ذوی الاختصاص; للمحافظة علی الآثار الإسلامیة وخاصّة آثار النبیّ ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ ، وآثار أهل بیته ، والعنایة بها وصیانتها من الاندثار ، أو من عملیات الإزالة والمحو ، لما فی هذه العنایة والصیانة من تکریم لأمجاد الإسلام وحفظ لذکریات الإسلام فی القلوب والعقول ، وإثبات لأصالة هذا الدین ، إلی جانب ما فی أیدی المسلمین من تراث ثقافیّ وفکریّ عظیم ، ولیس فی هذا العمل أیُّ محذور شرعی ، بل هو أمر محبَّذ ، اتّفقت علیه کلمة المسلمین الأوائل کما سیوافیک ، فالسلف الصالح وقفوا ـ بعد فتح الشام ـ علی قبور الأنبیاء ذات البناء الشامخ . . فترکوها علی حالها من دون أن یخطر ببال أحدهم وعلی رأسهم عمر بن الخطاب بأنّ البناء علی القبور أمر محرّم یجب أنْ یُهدم ، وهکذا الحال فی سائر القبور المشیّدة بالأبنیة فی أطراف العالم . وإنْ کنت فی ریب من هذا فاقرأ تواریخَهم ، وعلی سبیل المثال إلیک نصّ ما جاء فی دائرة المعارف الإسلامیة :
إنّ المسلمین عند فتحهم فلسطین وجدوا جماعة من قبیلة «لخم» النصرانیّة یقومون علی حرم إبراهیم بـ «حِبْرون»(1) ولعلّهم استغلّوا ذلک ففرضوا أتاوة علی حجّاج هذا الحرم . . . وربّما یکون لقب تمیم الداری نسبة إلی الدار أی الحرم ، وربّما کان دخول هؤلاء اللخمیین فی الإسلام; لأنّه قد مکّنهم من القیام علی حرم إبراهیم الّذی قدّسه المسلمون تقدیسَ الیهود والنصاری من قبلهم(2) . (1) کلمة عبریة تعنی : مدینة الخلیل .
(2) دائرة المعارف الإسلامیة 5 : 484 مادة تمیم الداری .وجاء أیضاً فی مادة «الخلیل» : یقول المقدسی ـ وهو أوّل من أسهب فی وصف الخلیل ـ : إنّ قبر ابراهیم کانت تعلوه قُبّة بُنیت فی العهد الإسلامی . ویقول مجیر الدین : إنّها شُیّدت فی عهد الأُمویین ، وکان قبر إسحاق مغطّی بعضُه ، وقبر یعقوب قباله ، وکان المقدسی أوّل من أشار إلی تلک الهِبات الثمینة الّتی قدّمها الأُمراء الوَرِعون من أقاصی البلاد إلی هذا الضریح ، إضافةً إلی الاستقبال الکریم الّذی کان یلقاه الحجّاج من جانب التمیمیین(1) . ولو قام باحث بوصف الأبنیة الشاهقة الّتی کانت مشیّدة علی قبور الأنبیاء والصالحین قبل ظهور الإسلام وما بناه المسلمون فی عصر الصحابة والتابعین لهم بإحسان إلی یومنا هذا فی مختلف البلدان لجاء بکتاب فخم ضخم ، وهو یَکشف عن أنّ السیرة الرائجة فی تلک الأعصار قبل الإسلام وبعده من عصر الرسول والصحابة والتابعین لهم إلی یومنا هذا کانت هی العنایة بحفظ آثار رجال الدین ، الکاشفة عن مشروعیة البناء علی القبور ، وإنّه لم ینبس أیّ شخص فی رفض ذلک ببنت شفة ولم یعترض علیها أحد ، بل تلقّاها الجمیع بالقبول والرضا ، إظهاراً للمحبّة والودّ لأصحاب الرسالات والنبوّات وأصحاب العلم والفضل ، ومن خالف تلک السنّة وعدّها شرکاً أو أمراً محرّماً فقد اتّبع غیر سبیل المؤمنین ، قال سبحانه : ( وَمَنْ یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَی وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلّی وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیراً)(2) . والیوم وبعد مضیّ عشرین قرناً علی میلاد السید المسیح ـ علیه السلام ـ تحوّل المسیح وأُمّه العذراء وکتابه الإنجیل وکذلک الحواریون ، تحوّلوا ـ فی عالم الغرب ـ إلی أُسطورة تاریخیة ، وصار بعض المستشرقین یشکِّکون ـ مبدئیاً ـ فی وجود رجل اسمه المسیح وأُمّه مریم وکتابه الإنجیل ، ویعتبرونه أُسطورة خیالیة تشبه أُسطورة «مجنون لیلی» . (1) دائرة المعارف الإسلامیة 8 : 431 . (2) النساء : 115 . لماذا؟ لأنّه لا یوجد أیّ أثر حقیقیّ وملموس للمسیح ، فمثلا لا یُدری ـ بالضبط ـ أین وُلِد؟ وأین داره الّتی کان یسکنها؟ وأین دفنوه بعد وفاته ـ علی زعم النصاری أنّه قتل ـ ؟ أمّا کتابه السماوی فقد امتدّت إلیه ید التحریف والتغییر والتزویر ، وهذه الأناجیل الأربعة لا تمتّ إلیه بصلة ولیست له ، بل هی لـ «متّی» و «یوحنّا» و «مرقس» و «لوقا» ، ولهذا تری فی خاتمتها قصّة قتله المزعوم ودفنه ، ومن الواضح ـ کالشمس فی رائعة النهار ـ أنّها کتبت بعد غیابه .
وعلی هذا الأساس یعتقد الکثیر من الباحثین والمحقّقین أنّ هذه الأناجیل الأربعة إنّما هی من الکتب الأدبیّة الّتی یعود تاریخها إلی القرن الثانی من المیلاد ، فلو کانت الآثار الخاصّة بعیسی محفوظة ، لکان ذلک دلیلا علی حقیقة وجوده وأصالة حیاته وزعامته ، وما کان هناک مجال لإثارة الشکوک والتساؤلات من قِبَل المستشرقین ذوی الخیالات الواهیة . أمّا المسلمون ، فهم یواجهون العالَم مرفوعی الرأس ، ویقولون : یا أیّها الناس لقد بُعثَ رجلٌ من أرض الحجاز ، قبل ألف وأربعمائة سنة لقیادة المجتمع البشری ، وقد حقّق نجاحاً باهراً فی مهمّته ، وهذه آثار حیاته ، محفوظة تماماً فی مکّة والمدینة; فهذه الدار الّتی وُلد فیها ، وهذا غار حراء حیث هبط إلیه الوحی والتنزیل فیها ، وهذا هو مسجده الّذی کان یُقیم الصلاة فیه ، وهذا هو البیت الّذی دُفن فیه ، وهذه بیوت أولاده وزوجاته وأقربائه ، وهذه قبور ذریّته وأوصیائه ـ علیهم السلام ـ . والآن ، إذا قَضینا علی هذه الآثار فقد قضینا علی معالم وجوده ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ ودلائل أصالته وحقیقته ، ومهّدنا السبیلَ لأعداءِ الإسلام لیقولوا ما یریدون . إنّ هدم آثار النبوّة وآثار أهل بیت العصمة والطهارة لیس فقط إساءة إلیهم ـ علیهم السلام ـ وهتکاً لحرمتهم ، بل هو عداء سافر مع أصالة نبوّة خاتم الأنبیاء ومعالم دینه القویم . إنّ رسالة الإسلام رسالة خالدة أبدیّة ، وسوف یبقی الإسلام دیناً للبشریة جمعاء إلی یوم القیامة ، ولابدّ للأجیال القادمة ـ علی طول الزمن ـ أنْ تعترف بأصالتها وتؤمن بقداستها . ولأجلِ تحقیق هذا الهدف یجب أن نحافظ ـ أبداً ـ علی آثار صاحب الرسالة المحمّدیة ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ لکی نکون قد خَطَوْنا خطوة فی سبیل استمراریة هذا الدین وبقائه علی مدی العصور القادمة ، حتّی لا یشکّک أحد فی وجود نبیّ الإسلام ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ کما شکّکوا فی وجود النبیّ عیسی ـ علیه السلام ـ . لقد اهتمَّ المسلمون اهتماماً کبیراً بشأن آثار النبیّ محمد ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ وسیرته وسلوکه ، حتّی أنّهم سجّلوا دقائق أُموره وخصائص حیاته وممیّزات شخصیّته ، وکلّ ما یرتبط به کخاتمه ، وحذائه ، وسواکه ، وسیفه ، ودرعه ، ورمحه ، وجواده ، وإبله ، وغلامه ، وحتّی الآبار الّتی شرب منها الماء ، والأراضی الّتی أوقفها لوجه الله سبحانه ، والطعام المفضّل لدیه ، بل وکیفیة مشیته وأکله وشربه ، وما یرتبط بلحیته المقدّسة وخضابه لها ، وغیر ذلک ، ولا زالت آثار البعض منها باقیة إلی یومنا هذا(1) . هذه کلمة موجزة عن هذا الموضوع وموقف العقلاء عامّة والمسلمین خاصّة منه ، فهلمّ معی ندرس المسألة فی ضوء الکتاب والسنّة حتّی تتجلّی الحقیقة بأعلی مظاهرها ، ونثبت أنّ صیانة قبور الأنبیاء والأولیاء والشهداء وتعمیرها وتشییدها بقباب ، هی ممّا دعا إلیها الکتاب والسنّة النبویّة وسیرة المسلمین إلی أوائل القرن الثامن ، عصر إثارة الشکوک حول هذا الموضوع وغیره ، عصر ابن تیمیة (661-728 هـ ) الّذی أثار تلک الفکرة لتفریق کلمة الأُمّة ، وتلقّی ذلک بالقبول وارث منهجه محمد بن عبد الوهاب النجدی (1115-1206 هـ ) ، إلی أن أحیا منهج شیخه بعد الاندراس بفضل سیف آل سعود ، وحمایتهم له لغایة فی نفوسهم لا تُنکَر . وسندرس الموضوع من خلال مباحث ولنقدِّم ما تدلّ علیه من الآیات . (1) راجع الطبقات الکبری لابن سعد 1 : 360-503 حول هذا الموضوع .
إذا کان لصیانة الآثار الإسلامیّة ذلک التأثیر الکبیر الّذی اتّضح للقارئ فیما مرّ من التمهید ، فعلینا استنطاق کتاب الله حولَ هذا الموضوع حتّی نقف علی حکم الله فیه . وسنشیر هنا إلی الآیات ذات الصلة الواضحة بالموضوع ، والّتی لا تتجاوز أربع آیات : قال سبحانه : ( فِی بُیُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالاْصَالِ * رِجَالٌ لاَ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ یَخَافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالاَْبْصَارُ)(1) . وللمفسّرین حول هذه الآیة بحوث ، منها : تعیین متعلّق الظرف ، أعنی قوله : ( فِی بُیُوت) ، فهل هو متعلّق بما قبله ، أی قوله سبحانه فی الآیة المتقدّمة علیها ( کَمِشکاة) أی المشکاة فی بیوت ، أو هو متعلّق بفعل مقدّر یدلّ علیه لفظ ( یُسَبِّحُ) فی الآیة ، ولا مانع من التکرار ، أو متعلّق بشیء آخر مثل قوله : سبّحوا فی بیوت؟ والمهم بیان أمرین : الأوّل : ما هو المراد من هذه البیوت الّتی أذن الله أن ترفع؟ الثانی : ما هو المراد من الرفع فیها؟ أمّا الأوّل ، فالمفسّرون فیه علی أقوال : 1 ـ المراد المساجد الأربعة . 2 ـ مطلق المساجد . (1) النور : 36 ـ 37 . 3 ـ بیوت النبیّ . 4 ـ المساجد وبیوت النبیّ . واستفدنا هذه الأقوال من المصادر(1) ، والمهم تعیین المراد منها وفق الموازین الصحیحة فی تفسیر الآیة . 1 ـ أنّ القولین : الأوّل والثانی مبنیان علی صحّة إطلاق البیت علی المسجد ، ولو صحّ ذلک لغة ـ ولن یصحّ کما سیوافیک ـ إلاّ أنّه إطلاق شاذ ، ولا یصحّ تفسیر القرآن بالاستعمال الشاذ ، وذلک لأنّ البیت فی القرآن غیر المسجد ، فالمسجد الحرام غیر بیت الله الحرام الّذی جعله الله قیاماً للناس(2) . 2 ـ أنّ البیت لا ینفکّ عن السّقف لقوله تعالی : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّة)(3) ، وقال سبحانه : ( وَلَوْلاَ أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةًلَجَعَلْنَا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّة وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ)(4) ، وقال سبحانه : ( فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خَاوِیَةً بِمَا ظَلَمُوا)(5) . فهذه الآیات تدلّ علی أنّ البیت لا ینفکُّ عن السقف ، بخلاف المساجد فإنّها ربما تکون مکشوفة بلا سقف ، وهذا هو المسجد الحرام تراه مکشوفاً بلا سقف ، ومعه کیف یمکن تفسیر البیوت بالمساجد؟ 3 ـ أنّ سورة النور الّتی وردت فیها هذه الآیة تعتنی بشأن البیوت عامّة ، ویقول سبحانه : ( یَأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَی أَهْلِهَا (1) الطبری ، التفسیر ، 18 : 111-112; الدُّر المنثور 6 : 203; الکشاف 2 : 390; الرازی ، التفسیر24 : 3; الجامع لأحکام القرآن 12 : 266; ابن کثیر ، التفسیر 3 : 292; روح البیان 2 : 158; محاسن التأویل 7 : 213; فتح البیان 6 : 372; البحر المحیط 6 : 458 . (2) المائدة : 97 . (3) الأحزاب : 33 . (4) الزخرف : 33 . (5) النمل : 52 . ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ * فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیهَا أَحَداً فَلاَ تَدْخُلُوهَا حَتَّی یُؤْذَنَ لَکُمْ وَإِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکَی لَکُمْ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ * لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَة فِیهَا مَتَاعٌ لَکُمْ وَاللهُ یَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکْتُمُونَ)(1) فقد تکرّر فی هذه الآیات ذکر البیوت ظاهراً ومستتراً سبع مرّات . ثمّ إنّه سبحانه یسترسل فی ذکر البیوت فی الآیة (61) ویقول : ( لَیْسَ عَلَی الاَْعْمَی حَرَجٌ وَلاَ عَلَی الاَْعْرَجِ حَرَجٌ وَلاَ عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَلاَ عَلَی أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ آبَائِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أُمَّهَاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ إخوانِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخَوَاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمَامِکُمْ أَوْ بُیُوتِ عَمَّاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوَالِکُمْ أَوْ بُیُوتِ خَالاَتِکُمْ أَوْ مَا مَلَکْتُمْ مَفَاتِحَهُ أَوْ صَدِیقِکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً أَوْ أَشْتَاتاً فَإِذَا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَی أَنْفُسِکُمْ تَحَیَّةً مِنْ عِنْدِ اللهِ مُبَارَکَةً طَیِّبَةً کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللهُ لَکُمُ الاْیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ)(2) فقد ذکر فیها البیوت عشر مرّات . فالآیةُ قیدَ البحث وقعت بین هاتین الطائفتین من الآیات ، أفیصحُّ لنا أن نفسّر قوله ( فِی بُیُوت) بالمساجد مع هذه الآیات الکثیرة الّتی تضمّنت استعمال البیت قبال المسجد؟ 4 ـ إنّ من یُفسّر البیوت بالمساجد یعتمد علی روایة موقوفة لابن عباس ومجاهد ، لکنّها لا تقاوم ما ورد مسنداً عن النبیّ الأکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ : روی الحافظ السیوطی قال : أخرج ابن مردویه عن أنس بن مالک وبریدة : أنّ رسول الله قرأ هذه الآیة : ( فِی بُیُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ) فقام إلیه رجل قال : أیُّ بیوت هذه یا رسول الله؟ قال : «بیوت الأنبیاء» ، فقام إلیه أبو بکر وقال : یا رسول الله وهذا البیت منها ـ مشیراً إلی بیت علی وفاطمة ـ فقال النبی ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ : «نعم ومن أفاضلها»(3) . ولأجل رجحان الحدیث المسند علی الموقوف ، قال الآلوسی فی تفسیره بعد نقل الحدیث : (1) النور : 27 ـ 29 . (2) النور : 61 . (3) الدرّ المنثور 6 : 203 . وهذا إن صحّ لا ینبغی العدول عنه(1) . ولأجل بعض ما ذکرنا قال أبو حیان : الظاهر أنّ البیوت مطلق یصدق علی المساجد والبیوت الّتی تقع الصلاة فیها وهی بیوت الأنبیاء(2) . وقد روی عن الإمام أبی جعفر محمد بن علیّ بن الحسین ـ علیه السلام ـ : أنّ المقصود بیوت الأنبیاء وبیوت علیّ ـ علیهم السلام ـ (3) . 5 ـ إنّ القرآن الکریم یعتنی ببیوت النبیّ وأهلها ، یقول سبحانه : ( یَأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ)(4) ویعتنی بأهلها ویقول : ( إِنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)(5) . 6 ـ وإذا راجعنا اللغة ، نری أنّ أصحاب المعاجم یفسّرونه علی وجه لا ینطبق علی المسجد ، یقول الراغب : أصل البیت مأوی الإنسان باللیل ، لأنّه یقال : بات : أقام باللیل ، کما یقال : ظلّ بالنهار ، ثمّ قد یقال للمسکن بیت من غیر اعتبار اللیل فیه ، وجمعه أبیات وبیوت ، لکن البیوت للمسکن أخصّ ، والأبیات بالشعر(6) . وقال ابن منظور فی اللسان : البیت معروف ، وبیت الرجل داره ، وبیته قصره ، ومنه قول جبرئیل ـ علیه السلام ـ : «بشّر خدیجةَ ببیت من قصب» أراد : بشّرها بقصر من لؤلؤة مجوّفة أو بقصر من زمردة(7) . فهذه القرائن لو تدبّر فیها المفسّر لأذعن أنّ المراد من ( بُیُوت) غیر المساجد ، سواء أُرید منه (1) روح المعانی 18 : 174 . (2) البحر المحیط 6 : 458 . (3) البرهان فی تفسیر القرآن 3 : 137 . (4) الأحزاب : 53 . (5) الأحزاب : 33 . (6) المفردات : 64 مادة بیت . (7) اللسان 2 : 14 مادة بیت . المسجد الحرام ومسجد النبی والمسجد الأقصی ومسجد قبا ، أو أُرید مطلق المساجد .7 ـ أضف إلی ذلک أنّ تفسیر البیوت بالمساجد مرویّ عن کعب الأحبار ، ذلک الحبر الیهودی الّذی أدخل الإسرائیلیّات فی السنن والأحادیث ، روی ابن کثیر قال : قال کعب الأحبار : مکتوب فی التوراة : «أنّ بیوتی فی الأرض المساجد»(1) ، ولو صحّ أنّ ابن عباس أخذه عن کعب الأحبار کما یدّعیه علماء الرجال فی ترجمة کعب الأحبار فلعلّه أخذ منه ، ومرویّات کعب إسرائیلیّات لا یصحّ الاحتجاج بها . غیر أنّ ما تضافر عن النبیّ الأکرم خلاف ذلک ، حیث قال : «جُعلت لی الأرض مسجداً وطهوراً»(2) ، فإذا کان جمیع الأرض مسجداً لله تبارک وتعالی فیکون جمیعها معبداً ومسجداً . 8 ـ وربّما یتصوّر أنّ ذیل الآیة الّذی جاء فیه قوله : ( یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالاْصَالِ)قرینة علی أنّ المراد من البیوت هی المساجد ، ولکنّه غَفِلَ عن أنّ شأن بیوت الأنبیاء والأولیاء والصالحین ، شأن المساجد ، فهم فیها بین قائم وراکع وساجد وذاکر . وقد اعتنی النبیّ الأکرم بشأن البیوت; فقد عقد مسلم باباً فی صحیحه لاستحباب إقامة صلاة النافلة فی البیت وروی فیه الروایات التالیة : أ ـ عن ابن عمر عن النبیّ ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ : «اجعلوا من صلاتکم فی بیوتکم ولا تتّخذوها قبوراً» . ب ـ عن ابن عمر عن النبی ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ : «صلّوا فی بیوتکم ولا تتّخذوها قبوراً» . ج ـ عن جابر قال : قال رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ : «إذا قضی أحدکم الصلاة فی مسجده فلیجعل لبیته نصیباً من صلاته فإنّ الله جاعل فی بیته من صلاته خیراً» . د ـ عن أبی موسی عن النبی ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ : «مثل البیت الّذی یذکر الله فیه (1) ابن کثیر ، التفسیر 3 : 292 . (2) البخاری ، الصحیح 1 : 91 کتاب التیمم / ح2; البیهقی ، السنن : 433 باب أینما أدرکتک الصلاة فصلّ فهو مسجد . والبیت الّذی لا یذکر الله فیه مثل الحیّ والمیّت» . هـ ـ وعن زید بن ثابت فی حدیث : «فعلیکم بالصلاة فی بیوتکم; فإنّ خیر صلاة المرء فی بیته إلاّ الصلاة المکتوبة»(1) . و ـ روی أحمد أنّ عبد الله بن سعد سألَ رسول الله وقال : أیّما أفضل : الصلاة فی بیتی أو الصلاة فی المسجد؟ فقال : «فقد تری ما أقرب بیتی من المسجد ، ولئن أُصلّی فی بیتی أحبّ إلیّ من أن أُصلّی فی المسجد إلاّ أن تکون صلاة مکتوبة»(2) . فهذه القرائن المؤکّدة ترفع الستار عن وجه المعنی; فإنّ المراد من الآیة هو بیوت الأنبیاء وبیوت النبیّ الأکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ وبیت علیّ ـ علیه السلام ـ وما ضاهاها ، فهذه البیوت لها شأنها الخاصّ; لأنّها تخصُّ رجالا یُسبّحونه سبحانه لیلا ونهاراً ، غُدُوّاً وآصالا ، تعیش فیها رجال لا تُلهیهم تجارةٌ ولا بیع عن ذکر الله وإقام الصلاة ، وإیتاء الزکاة وقلوبهم ملیئة بالخوف من یوم تتقلّب فیه القلوب والأبصار . ما هو المراد من الرفع؟قد تعرّفت علی المقصود من البیوت ، فهلمّ معی ندرس معنی الرفع ، ومن حسن الحظّ أنّ المفسّرین لم یختلفوا فیه اختلافاً موجباً لغموض المعنی; فقد ذکروا فیه المعنیین التالیین : الأوّل : أنّ المراد من الرفع هو البناء ، بشهادة قوله سبحانه : ( ءَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا * رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّاهَا)(3) ، وقوله سبحانه : ( وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ . . .)(4) . الثانی : أنّ المراد هو تعظیمها والرفع من قدرها ، قال الزمخشری : رَفْعُها : إمّا بناؤها; لقوله (1) مسلم ، الصحیح 2 : 187-188 باب استئجار صلاة النافلة فی البیت . (2) أحمد ، المسند 4 : 342 . (3) النازعات 27 ـ 28 . (4) البقرة : 127 . تعالی : ( رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّاهَا) و ( وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ . . .)أمر الله أن تُبنی ، وإمّا تعظیمها والرفع من قدرها(1) . وقال القرطبی : ترفع : تُبْنی وتعْلی(2) . وقال إسماعیل حقی البروسوی : أن ترفع : بالبناء ، والتعظیم ورفع القدر(3) . وقال حسن صدّیق خان : المراد من الرفع ، بناؤها ( أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا * رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّاهَا) ورفع ابراهیم القواعد من البیت ، وترفع أی تعظّم وتطهر من الأنجاس عن اللغو ولها مجموع الأمرین(4) ، إلی غیر ذلک من الکلمات المتشابهة ، ولا حاجة إلی ذکرها ، إنّما المهم بیان دلالة الآیة وتحقیقها . قد عرفت أنّ المراد من البیوت هو بیوت الأنبیاء والعترة والصالحین من صحابة النبیّ الأکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ ، فالآیة تأذن أن تُبنی هذه البیوت بناءً حسّیاً وترفع من قدرها رفعاً معنویاً ، فهنا نستنتج من الآیة أمرین : 1 ـ أنّ المراد من رفع البیوت لیس إنشاؤها; لأنّ المفروض أنّها بیوت مبنیّة ، بل المراد هو صیانتها عن الاندثار ، وذلک کرامة منه سبحانه لأصحاب هذه البیوت ، فقد ترک المسلمون الأوائل بیوتاً للرسول الأکرم والعترة الطاهرة وللصالحین من صحابته ، وحرستها الدول الإسلامیة طیلة أربعة عشر قرناً ، فعلی المسلمین قاطبة والدول الإسلامیّة عامّة بذل السعی فی صیانتها عملا بالآیة المبارکة ، والحیلولة دون تهدیمها بحجّة توسعة المسجد النبوی أو المسجد الحرام . ولکن من سوء الحظّ ، أو من تسامح الدول فی ذلک المجال أن هُدّمت هذه البیوت ودمّرت بمعاول الوهابیین ، ومن هذه البیوت بیت الحسنین والصادقین ـ علیهم السلام ـ فی محلّة بنی هاشم ، فلا تری لها أثراً ، کما لا تری من بیت أبی أیوب الأنصاری مُضیِّف النبیّ الأکرم أثراً ، ومثلها مولد النبیّ فی مکّة المکرّمة وغیرها . (1) الکشاف 2 : 390 بتصرّف یسیر بإضافة کلمة «أما» . (2) جوامع الأحکام 12 : 266 . (3) روح البیان 6 : 158 . (4) فتح البیان 6 : 372 . فعلی المسلمین مسؤولیة إعادة هذه الأبنیة فی أماکنها عملا بالآیة ورفع قدرها مهما أمکن ، ولئن صارت الإعادة أُمنیة لا تُدرَک ، مادام السیف علی هامة المسلمین فی أرض الوحی والتوحید ، لکن صیانةُ ما بقی منها فی مختلف الأقطار أمرٌ ممکن . 2 ـ أنّ قسماً من البیوت فی المدینة المنوّرة مقابر ومشاهد لهؤلاء ، فقد دُفن النبیّ الأکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فی بیته . کما أنّ بیت العسکریین یعنی الإمام علیاً الهادی والحسن العسکری فی سامرّاء بمنزلة مقابرهما ومشاهدهما ، فلیس لأحد قلعها بمعاول الجور باسم التوحید ، وأیّ توحید أعلی وأجل ممّا دعا إلیه الذکر الحکیم الّذی یأمر بصیانة بیوت هؤلاء مطلقاً ، سواء کانت مقابرهم أمْ لا .
بالله علیک أیّها القارئ الکریم هل زرتَ بقیع الغرقد مراقدَ الأئمة والصحابة وزوجات النبیّ والشخصیّات الإسلامیّة الکبیرة ، وهل شاهدت قیام الحکومة بواجبها من رفع قدره وتنظیف أرضه ، أم شاهدت نقیض ذلک؟! وقد کانت بعض هذه القبور بیوت الصحابة، ولعمری أنّ القلب لیحترق إذا رأی أنّ الوهابیین یتعاملون مع قبور أفلاذ کبد النبیّ وخیار أصحابه معاملة العدوّ مع العدوّ ، ونعم من قال :
لعمری أنّ فاجعة البقیع * یشیب لهولها فُود الرّضیعِ لقد خرجنا من دراسة هذه الآیة بنتیجة خاصّة ، وهی أنّ صیانة بیوت الأنبیاء والأولیاء أمر ندب الله سبحانه المسلمین إلیه ، سواء کان فیها قبر أم لا ، وأنّ رفعها بالبناء ، وصیانتها عن الانطماس ، وتنظیفها عن الرجس واللغو عمل بالشریعة المقدّسة; حیثُ نزل به الوحی وسار علیه المسلمون فی جمیع القرون .
یذکر سبحانه قصة أصحاب الکهف ، وأنّهم اعتزلوا قومَهم للحفاظ علی عقیدتهم ودینهم ، حتّی وافاهم الأجل وهم فی الکهف ، وقد أعثر الله علیهم قوماً بعد ثلاثة قرون وأطلعهم علیهم ، یقول سبحانه : ( وَکَذلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لاَ رَیْبَ فِیهَا إِذْ یَتَنَازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیَاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً)(1) . ومعنی الآیة أنّا أعثرنا علی أصحاب الکهف أهلَ تلک المدینة لیعلموا أنّ وعد الله بالبعث حقّ ، فإنّ بَعْثَ هؤلاء بعد لَبْثهم فی کهفهم ثلاثمائة سنة وازدادوا تسعاً دلیل علی إمکان الحیاة الثانویة ، لیعلموا أنّ الساعة لا ریب فیها . ثمّ إنّ القوم الذین أعثرهم الله علی أجسادهم اتّفقوا علی تکریمهم ، ولکن اختلفوا فی طریقة التکریم ، کما یقول سبحانه : ( إِذْ یَتَنَازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ) ، فظاهرُ المنازعة هو ما جاء بعد هذه الجملة بضمیمة لفظة الفاء ، فقال جماعة : ( ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیَاناً) ، أی اجعلوا علیهم بنیاناً کبیراً ، ویدلّ علی الوصف تنکیر ( بُنْیَاناً) ، وقد صرّح الجوهری وابن منظور بأنّ البنیان بمعنی الحائط(2) ، ولذلک فسّره القاسمی بقوله : أی باب کهفهم بنیاناً عظیماً کالخانقاهات(3) والمشاهد والمزارات المبنیّة علی الأنبیاء وأتباعهم(4) ، تسترأجسادهم وتعظّم أبدانهم ، ربهم أعلم بهم . ولکن قال آخرون وهم الذین غلبوا علی أمر القائلین بالقول الأوّل وصار البلد تحت سلطتهم (1) الکهف : 21 . (2) الصحاح 6 : 228 مادة بناء; لسان العرب 1 : 510 تلک المادة . (3) الخانقات کلمة فارسیة مفردها : خانقاه وتعنی محلّ اجتماع الصوفیّین والدراویش . (لغت نامه 20 : 169 بالفارسیة) . (4) محاسن التأویل 7 : 21 .
( لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً) ومعبداً وموضعاً للعبادة والسجود یتعبّد الناس فیه ببرکاتهم . هذا هو الظاهر المستفاد من الآیة . قال الرازی : ( قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِم) قیل : المراد به الملک المسلم وأولیاء أصحاب الکهف ، وقیل : رؤساء البلد ، ( لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً) نعبد الله ، وستبقی آثار أصحاب الکهف بسبب ذلک المسجد(1) . وقال أبوحیان الأندلسی (654 ـ 754هـ ): روی أنّ الّتی دَعت إلی البنیان کانت ، کافرة; أرادت بناءبیعة أو مصنع لکفرهم ، فمانعهم المؤمنون وبنوا علیهم مسجداً(2). وقال أبو السعود (ت 951 هـ) : ( وَقَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِم) وهم الملک والمسلمون ( لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً)(3) .
وقال الزمخشری فی الکشّاف : ( وَقَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِم) من المسلمین وملکهم وکانوا أولی بهم وبالبناء علیهم : لیتّخذ علی باب الکهف مسجداً یصلّی فیه المسلمون ویتبرّکون بمکانهم(4) . إلی غیر ذلک من الکلمات الواردة فی تفسیر الآیة ، وکأنَّ الاتفاق موجود علی أنّ القول بإیجاد البنیان علی باب الکهف کان لغیر المسلمین ، والقول ببناء المسجد علی بابه قول المسلمین ، والّذی یدلّ علی ذلک أمران : الأوّل : أنّ اتّخاذ المسجد دلیل علی أنّ القائل کان موحّداً مسلماً غیر مشرک; فأیّ صلة للمشرک ببناء مسجد علی باب الکهف ، وإذا کان المشرکون یهتمّون بعمارة المسجد الحرام فلأجل أنّه أُنیطَ بالبیت کیانهم وعظمتهم فی الأوساط العربیّة ، بحیث کان التخلّی عنها مساوقاً لسقوطهم عن أعین العرب فی الجزیرة کتکریمهم البیت الحرام . (1) مفاتیح الغیب 21 : 105. (2) البحر المحیط 6 : 109 ط . دار الکتب العلمیة . (3) أبو السعود محمد بن محمد العمادی ، التفسیر 5 : 215 . (4) الکشاف 2 : 245 . أفبعدَ اتّفاق أکابر المفسّرین هل یصحّ لباحث أن یشکّ فی أنّ القائلین ببناء المسجد علی قبورهم کانوا هم المسلمین الموحّدین؟! الثانی : ما رواه الطبری فی تفسیر قوله : ( فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَی الْمَدِینَةِ)(1) قال : إنّ المبعوث دخل المدینة فجعل یمشی بین سوقها فیسمع أُناساً کثیراً یحلفون باسم عیسی بن مریم ، فزاده فزعاً ورأی أنّه حیران ، فقام مسنِداً ظهرَه إلی جدار من جُدران المدینة ویقول فی نفسه : أمّا عشیّة أمس فلیس علی الأرض إنسان یذکر عیسی بن مریم إلاّ قُتل ، أمّا الغداة فأسمعهم وکلّ إنسان یذکر أمر عیسی لا یخاف!! ثمّ قال فی نفسه : لعلّ هذه لیست بالمدینة الّتی أعرف(2) . وهذا یعرب عن أنّ الأکثریة الساحقة کانت موحّدة مؤمنة متدیّنة بشریعة المسیح ، رغم کونهم علی ضدّه قبل ثلاثمائة سنة . وقال فی تفسیر قوله تعالی : ( فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیَاناً)(3) فقال الّذین أعثرناهم علی أصحاب الکهف : ( ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیَاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ) یقول : ربّ الفتیة أعلم بشأنهم ، وقوله : ( قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِمْ) یقول جلّ ثناؤه : قال القوم الّذین غلبوا علی أمر أصحاب الکهف : ( لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً) . وقد نُقل عن عبد الله بن عبید بن عمیر : فقال المشرکون : نبنی علیهم بنیاناً; فإنّهم أبناءُ آبائنا ونعبد الله فیها ، وقال المسلمون : نحن أحقّ بهم ، هم منّا ، نبنی علیهم مسجداً نصلّی ونعبد الله فیه(4) . الرأی المسبق یضرب عرض الجدار إنّ الشیخ الألبانی ربیب الوهابیّة ومروّجها ، لمّا رأی دلالة الآیة علی أنّ المسلمین حاولوا أنْ یبنوا مسجداً علی قبورهم ، وکان ذلک علی طرف الخلاف من عقیدته ، حاول تحریف الکلم وقال : (1) الکهف : 19 . (2) الطبری ، التفسیر 15 : 219 فی تفسیر سورة الکهف ، الآیة 19 ط . مصطفی الحلبی، مصر . (3) الکهف : 21 . (4) الطبری ، التفسیر 15 : 225 وفی ط أُخری : ص149; ولاحظ تفسیر القرطبی والکشاف للزمخشری وغرائب القرآن للنیسابوری فی ذیل هذه الآیة .
إنّ المراد من الغالبین هم أهل السلطة ، ولا دلیل علی حجیّة فعلهم! ولکنّه عزب عن رأیه أنّ البیئة قد انقلبت عن الشرک إلی التوحید ومن الکفر إلی الإسلام حسبما نقله الطبری ، ولیس القائل ببناء المسجد علی بابهم الملک ، وإنّما القائل هم الّذین توافدوا علی باب الکهف عندما أعثرهم سبحانه علی أحوالهم ، وطبع الحال یقتضی توافد الأکثریة الساحقة القاطنین فی المدینة علی باب الکهف لا خصوص الملک ، ولا وزراؤه ، بل الموحّدون بأجمعهم ، وهوفی هذه النسبة عیال علی ابن کثیر حیث قال : والظاهر أنّهم أصحاب النفوذ(1).
نحن نفترض أنّهم أصحاب النفوذ ، إلاّ أنّهم نظروا إلی الموضوع من خلال منظار دینهم ومقتضی مذهبهم لا مقتضی سلطتهم .
إنّ الذکر الحکیم یذکر کلا الاقتراحین من دون أیّ نقد ورد ، ولیس صحیحاً قطعاً أن یذکر الله سبحانه عن هؤلاء الموجودین علی باب الکهف أمراً باطلا من دون أیّة إشارة إلی بطلانه; إذ لو کان کذلک کأن یکون أمراً محرّماً أو مقدّمة للشرک والانحراف عن التوحید ، لکان علیه أن لا یمرّ علیها بلا إشارة إلی ضلالهم وانحرافهم ، خصوصاً أنّ سیاق الآیة بصدد المدح ، وأنّ أهل البلد اتّفقوا علی تکریم هؤلاء الّذین هجروا أوطانهم لأجل صیانة عقیدتهم ، غایة الأمر اختلفوا فی کیفیّته ، فمن قائل ببناء البنیان إلی آخر قائل ببناء المسجد . إنّ القرآن کتاب نزل لهدایة الإنسان وتربیة الأجیال ، والهدف من عرض حیاة الأُمم ووقائعهم هو الاعتبار ، فلا ینقل شیئاً إلاّ فیه عبرة ، فلو کان الاقتراحان یمسّان کرامة التوحید ، لِمَ سکت عنه؟! وهذا ظاهر فیمن تدبّر فی القرآن الکریم ، وسیوافیک بقیّة الکلام عند بیان النتیجة . (1) ابن کثیر ، التفسیر 5 : 375 .
ولکن تعال معی لنقف علی بعض ما قاله جمال الدین القاسمی الدمشقی (1283-1332 هـ ) الذی کان یصوّر نفسه مصلحاً إسلامیّاً یسعی إلی توحید کلمة المسلمین ولَمِّ شَعْثِهم ، ومن شروط من یتبنّی لنفسه ذلک المقام الرفیع أن ینظر إلی المسائل من منظار وسیع ، ویستقبل الخلاف بین المسلمین بسعة صدر ، ولکنّه ـ عفا الله عنه ـ یرید توحید الکلمة فی ظلّ الأُصول الّتی ورثها عن ابن تیمیة ، فزاد فی الطین بلّة ، ویشهد لذلک ما علّقه علی عبارة ابن کثیر . قال ابن کثیر بعد تفسیر الآیة : هل هم کانوا محمودین أم لا؟ فیه نظر; لأنّ النبیّ قال : «لعن الله الیهود والنصاری اتّخذوا قبور أنبیائهم وصالحیهم مساجد» یحذّر ما فعلوا . وقال جمال الدین : وعجیب من تردّده فی کونهم غیر محمودین ، مع إیراده الحدیث الصحیح بعده المسجّل بلعن فاعل ذلک ، والسبب فی ذلک أنّ البناء علی قبر النبیّ مَدعاة للإقبال علیه والتضرّع إلیه ، ففیه فتح لباب الشرک ، وتوسّل إلیه بأقرب وسیلة . . .(1) . یلاحظ علیه : أنّ القرآن هو الحجّة الکبری للمسلمین ، وفیه تبیان لکلّ شیء ، وهو المهیمن علی الکتب ، فإذا دلّ القرآن علی جوازه فما قیمة الخبر الواحد الّذی روی فی هذا المجال إذا کان مضادّاً للوحی ، ومخالفاً لصریح الکتاب ، وإن کانت السنّة المحمدیّة الواقعیة لا تختلف عنه قید شعرة ، إنّما الکلام فی الروایة الّتی رواها زید عن عمرو حتّی ینتهی إلی النبیّ ، فإنّ مثله خاضع للنقاش ، ومرفوض إذا خالف الکتاب ، لکن ما ذکره یعرب عن أنّ الأساس عنده هو الحدیث لا الذکر الحکیم . وکان علیه بعد تسلیم دلالة القرآن أن یبحث فی سند الحدیث ودلالته ، وأنّ الحدیث علی فرض الصحّة ناظر إلی ما کان القبر مسجوداً له ، أو مسجوداً علیه أو قِبلة ، ومن المعلوم أنّ المسلمین لا یسجدون إلاّ لله ، ولا یسجدون إلاّ علی ما صحّ السجود علیه ، ولا یستقبلون إلاّ القِبلة ، وسیتّضح نصّ محقّقی الحدیث ، علی أنّ المراد هو ذلک ، فانتظر . وأعجب منه ما فی ذیل کلامه : من أنّه رأی التوسّل بالنبیّ شرکاً ، مع أنّ النصوص الصحیحة فی الصحاح تدلّ علی جوازه ، فقد توسّل الصحابی الضریر بالنبیّ الأکرم حسب تعلیمه وقال : اللّهمّ إنّی (1) محاسن التأویل 7 : 30-31 . أسألک وأتوجّه إلیک بنبیّک نبیّ الرحمة ، یا محمد إنّی أتوجّه بک إلی ربّی فی حاجتی لتُقضی(1) . وقد اتّفقوا علی صحّة الحدیث ، حتّی أنّ ابن تیمیة ـ مُثیرَ هذه الشکوک ـاعترف بصحّته وقال : وقد روی الترمذی حدیثاً صحیحاً عن النبیّ أنّه علّم رجلا یدعو فیقول : . . . ، وقد أوردنا نصوص القوم فی بحث «التوسّل»(2) . ومن زعم أنّ هذه التوسّلات أساس الشرک ، فلینظر إلی المسلمین طیلة أربعة عشر قرناً; فإنّهم ما برحوا یتوسّلون بالنبیّ ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ ، وما عدلوا عن سبیل التوحید قید شعرة . إنّ إنشاء البناء علی قبر نبیّ التوحید تأکیدٌ علی مبدأ التوحید ورسالته العالمیة الّتی یشکّل أصلها الأوّل قوله سبحانه : ( أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ)(3) . وقد خرجنا عن هذه الدراسة بالنتیجتین التالیتین : 1 ـ جواز البناء علی قبور الأولیاء والصالحین ودعاة التوحید فضلا عن النبیّ ، وما ذلک إلاّ أنّ القرآن ذکر ذلک من دون أن یغمض فیه ، ولیس القرآن کتاباً قصصیّاً ولا مسرحیّاً للتمثیل ، بل هو کتاب هدایة ونور ، فإن نقل شیئاً ولم یغمض علیه فهو دلیل علی أنّه محمود عنده . نری أنّه سبحانه یحکی کیفیّة غرق فرعون ویقول : ( حَتَّی إِذَا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ)(4) . ولمّا کانت تلک الفکرة باطلة عنده سبحانه ، أراد إیقاف المؤمنین علی أنّ الإیمان فی هذا الظرف غیر مفید ، فلأجل ذلک عقّب علیه بقوله : ( ءالاْنَ وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَکُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ)(5) . (1) الترمذی ، الصحیح 5 : کتاب الدعوات ، الباب 119 / ح 2578; ابن ماجة ، السنن 1 : 441 / ح1385; الإمام أحمد ، المسند 4 : 138 ، إلی غیر ذلک من المصادر . (2) راجع ص 611 من هذا الکتاب . (3) النحل : 36 . (4) یونس : 90 . (5) یونس : 91 . فالإنسان العارف بالکتاب یقف علی أنّه لم یترک علی صعید العقائد أُموراً إلاّ وذکر أوضحها وبیّنها بطرق مختلفة ، ومن تلک الطرق القصص الواردة فی الکتاب العزیز; فکلّ ما وقع فی الأُمم السالفة وصار القرآن بصدد ذکره فهو علی أقسام ثلاثة : کونه بیّن الصحة ، أو بیّن البطلان ، أو المردّد بین الأمرین .
فقد یترک البیان فی الأوّلین لعدم الحاجة ، وأمّا الثالث فلا یترکه إلاّ إذا کان مقبولا لدیه .
2 ـ جواز بناء المسجد علی قبور الصالحین فضلا عن الأنبیاء وجواز الصلاة فیها والتبرّک بتربته ، فلو کانت الصلاة فی المقابر مکروهة فالأدلّة المرغّبة إلی الصلاة فی جِوار الصالحین والأنبیاء تخصّص تلک العمومات; وذلک لأنّ للصلاة فی مشاهدهم مصلحة تغلب علی المضاضة الموجودة فی الصلاة فی المقابر المطلقة .
قال سبحانه : ( ذلِکَ وَمَنْ یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَی الْقُلُوبِ)(1) . والاستدلال بالآیة یتوقّف علی ثبوت صغری وکبری : فالصغری عبارة عن کون الأنبیاء وأوصیائهم ومن یرتبط بهم أحیاءً وأمواتاً من شعائر الله، والکبری عبارة عن کون البناء وصیانة الآثار والمقابر تعظیماً لشعائر الله . ولا أظنّ أنّ الکبری تحتاج إلی مزید بیان ، إنّما المهم بیان الصغری ، وأنّ الأنبیاء والأوصیاء وما یرتبط بهم من شعائر الله ، وبیان ذلک یحتاج إلی نقل ما ورد حول شعائر الله من الآیات : 1 ـ ( إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ)(2) . 2 ـ ( یَأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامِ وَلاَ الْهَدْیَ وَلاَ الْقَلاَئِدَ وَلاَ آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلا مِنْ رَبِّهِمْ وَرِضْوَاناً)(3) . 3 ـ ( وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَکُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ لَکُمْ فِیهَا خَیْرٌ)(4) . وفی آیة أُخری جعل مکان شعائر الله حرمات الله وقال : ( ذلِکَ وَمَنْ یُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَاُحِلَّتْ لَکُمُ الاَْنْعَامُ إلاَّ مَا یُتْلَی عَلَیْکُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الاَْوْثَانِ . . .)(5) . ما هو المقصود من شعائر الله؟(1) الحجّ : 32 . (2) البقرة : 158 . (3) المائدة : 2 . (4) الحجّ : 36 . (5) الحج : 30 . هنا احتمالات :1 ـ تعظیم آیات وجوده سبحانه . 2 ـ معالم عبادته وأعلام طاعته . 3 ـ معالم دینه وشریعته ، وکلّ ما یمت إلیهما بصلة . أمّا الأوّل ، فلم یقل به أحد; إذ کل ما فی الکون آیات وجوده ، ولا یصحّ تعظیم کلّ موجود بحجّة أنّه دلیل علی الصانع . وأمّا الثانی; فهو داخل فی الآیة قطعاً ، وقد عدّ الصَّفا والمروةَ والبُدْن من شعائر الله ، فهی من معالم عبادته وأعلام طاعته ، إنّما الکلام فی اختصاص الآیة بمعالم العبادة وأعلام الطاعة ، ولا دلیل علیه ، بل المتبادر هو الثالث ، أی معالم دینه سبحانه ، سواء کانت أعلاماً لعبادته وطاعته أم لا; فالأنبیاء والأوصیاء والشهداء والصحف والقرآن الکریم والأحادیث النبویّة کلّها من شعائر دین الله وأعلام شریعته ، فمن عظّمها فقد عظّم شعائر الدین . قال القرطبی : فشعائر الله ، أعلام دینه ، لا سیما ما یتعلّق بالمناسک(1) . ولقد أحسن حیث عمّم أوّلا ، ثمّ ذکر مورد الآیة ثانیاً ، وممّا یعرب عن ذلک أنّ إیجاب التعظیم تعلّق بـ «حرمات الله» فی آیة أُخری . قال سبحانه : ( وَمَنْ یُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ)(2) ، والحرمات ما لا یحلّ انتهاکه ، فأحکامه سبحانه حرمات الله; إذ لا یحلّ انتهاکها ، وأعلام طاعته وعبادته حرمات الله; إذ یحرم هتکها ، وأنبیاؤه وأوصیاؤهم وشهداء دینه وکتبه وصحفه من حرمات الله ، یحرم هتکهم ، فلو عظّمهم المؤمن أحیاءً وأمواتاً فقد عمل بالآیتین : ( وَمَنْ یُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ) ، ( وَمَنْ یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ) . (1) القرطبی ، التفسیر 12 : 56 طبع دار إحیاء التراث . (2) الحجّ : 30.
إنّ القرآن الکریم یأمرنا ـ بکلّ صراحة ـ بحبّ النبیّ ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ وأقربائه ، ومودّتهم ومحبّتهم فیقول : ( وَمَنْ یَتَوَلَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْغَالِبُونَ)(1) و ( قُلْ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی)(2) . ومن الواضح لدی کلّ من یخاطبه الله بهذه الآیة أنّ البناء علی مراقد النبیّ ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ وأهل بیته ـ علیهم السلام ـ ، هو نوع من إظهار الحبّ والمودّة لهم ، وبذلک یخرج عن کونه بدعة ، لوجود أصل له فی الکتاب والسنّة ، ولو بصورة کلیّة . وهذه العادة متّبعة عند کافة الشعوب والأُمم فی العالم ، فالجمیع یعتبرون ذلک نوعاً من المودّة لصاحب ذلک القبر ، ولذلک تراهم یدفنون کبار الشخصیات السیاسیة والعلمیة فی کنائس ومقابر مشهورة ویزرعون أنواع الزهور والأشجار حولها . (1) المائدة : 56 . (2) الشوری : 23 .
الأصل فی الأشیاء الإباحة والحلّیة إنّ الأصل فی الأشیاء هو الإباحة ما لم یرد فیها نهی فی الشریعة ،وهذه هی القاعدة المحکمة الّتی اعتمد علیها الفقهاء عبر القرون إلاّ المتزمّتین غیر الواعین . حتّی أنّ الذکر الحکیم یصرّح بأنّ وظیفة النبیّ الأکرم هو بیان المحرّمات دون المحلّلات ، وأنّ الأصل هو حلّیة کلّ عمل وفعل ، إلاّ أن یجد النبیّ حرمته فی شریعته ، وأنّ وظیفة الأُمّة هو استفراغ الوسع فی استنباط الحکم من أدلّته ، فإذا لم تجد دلیلا علی الحرمة تحکم علیه بالجواز . ونکتفی فی هذا المقام بالإشارة إلی مجموعة من الآیات ، وإن کان فی السنّة الغرّاء أیضاً کفایة : 1 ـ قال سبحانه : ( وَمَا لَکُمْ أَلاَّ تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللهِ عَلَیْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَکُمْ مَا حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلاّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ وَإِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْم إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ)(1) . فإنّ هذه الآیة تکشف عن أنّ الّذی یحتاج إلی البیان إنّما هو المحرّمات لا المباحات ، ولأجل ذلک لا وجه للتوقّف فی العمل ، بعدما لم یکن مبیّناً فی جدول المحرّمات . وبعبارة أُخری : أنّ المسلم إذا لم یجد شیئاً فی جدول المحرّمات لم یکن له تبریر لتوقّفه وعدم الحکم علیه بالإباحة والجواز والحلّیة . 2 ـ قال سبحانه : ( قُلْ لاَ أَجِدُ فِی مَا أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلَی طَاعِم یَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنْزِیر فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً اُهِلَّ لِغَیْرِ اللهِ (1) الأنعام : 119 . إنّها تکشف عن أنّ ما یلزم بیانه إنّما هو المحرّمات لا المباحات ، ولذلک یستدلّ مبلغ الوحی ـ ونعنی به النبیّ الکریم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ ـ بأنّه لا یجد فیما أُوحی إلیه محرّماً علی طاعم یطعمه سوی الأُمور المذکورة ، فإذا لم یکن هناک منها شیء فهو محکوم بالحلّیة والإباحة . 3 ـ قال سبحانه : ( مَنِ اهْتَدی فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولا)(2) .4 ـ قال سبحانه أیضاً : ( وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَی حَتَّی یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولا یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَمَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَی إِلاَّ وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ)(3) . إنّ دلالة هاتین الآیتین علی المقام واضحة ، فإنّ جملة «وما کان» تارة تستعمل فی نفی الشأن والصلاحیة ، وأُخری فی نفی کون الشیء أمراً ممکناً . أمّا الأوّل ، فمثل قوله : ( وَمَا کَانَ اللهُ لِیُضِیعَ إِیمَانَکُمْ إِنَّ اللهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ
رَحِیمٌ)(4) وغیرها کسورة آل عمران(5) ، أی لیس من شأن الله سبحانه وهو العادل الرؤوف أن یضیع إیمانکم .
وأمّا الثانی ، فمثل قوله : ( مَا کَانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللهِ کِتَاباً مُؤَجَّلا)(6) ، أی لا یمکن لنفس أن تموت بدون إذنه سبحانه . فیکون معنی الآیتین بناءً علی الاستعمال الأوّل : هو لیس من شأن الله تعالی أن یعذّب الناس أو یهلکهم قبل أن یبعث إلیهم رسولا . (1) الأنعام : 145 . (2) الإسراء : 15 . (3) القصص : 59 . (4) البقرة : 143 . (5) الآیات 79 و 161 . (6) آل عمران : 145 . وعلی الاستعمال الثانی : هو لیس من الممکن أن یعذّب الله الناس أو یهلکهم قبل أن یبعث إلیهم رسولا . وعلی کلّ تقدیر ، فدلالة الآیتین علی الإباحة واضحة; إذ لیست لبعث الرسل خصوصیة وموضوعیة ، ولو أُنیط جواز العذاب ببعثهم فإنّما هو لأجل کونهم وسائط للبیان والإبلاغ ، والملاک هو عدم جواز التعذیب بلا بیان وإبلاغ ، وأنّ التعذیب بلا بیان وإبلاغ لیس من شأنه سبحانه ، أو أنّه لیس أمراً ممکناً حسب حکمته . 5 ـ قال سبحانه : ( وَمَا أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَة إِلاَّ وَلَهَا مُنْذِرُونَ)(1) . فإنّ هذه الآیة مشعرة بأنّ الهلاک کان بعد الإنذار والتخویف ، وأنّ اشتراط الإنذار کنایة عن البیان وإتمام الحجّة . 6 ـ قوله سبحانه : ( وَلَوْ أَنَّا أَهْلَکْنَاهُمْ بِعَذَاب مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولا فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَی)(2) . فإنّ هذه الآیة تدلّ علی أنّ التعذیب قبل بعث الرسول مردود بحجّة المعذّبین وهی قولهم : ( لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولا فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ) ، فلا یصحّ التعذیب إلاّ بعد إتمام الحجّة علیهم ببعث الرسل . وهذا یعنی أنّ الأشیاء مباحة جائزة الارتکاب خالیة عن العقوبة أصلا ، إلاّ إذا ردع عنها الشارع بشکل من الأشکال الّتی منها إرسال الأنبیاء . 7 ـ قوله سبحانه : ( یَأَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَی فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیر وَلاَ نَذِیر فَقَدْ جَاءَکُمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللهُ عَلَی کُلِّ شَیْء قَدِیر)(3) . فإنّ ظاهر قوله : ( مَا جاءَنَا مِنْ بَشِیر وَلاَ نَذِیر) أنّه حجّة تامّة صحیحة ، ویحتجّ به علی کلّ من عذّب قبل البیان ، ولأجل ذلک قام سبحانه بإرسال الرسل حتّی لا یُحتج علیه ، بل تکون الحجة لله سبحانه . وهذا یدلّ علی أنّه لا یحکم علی حرمة شیء ، ولا یجوز التعذیب علی ارتکابه قبل بیان حکمه; وذلک لأنّ بعث البشیر والنذیر کنایة عن بیان الأحکام . (1) الشعراء : 208 . (2) طه : 134 .
(3) المائدة : 19 .
قد تعرّفت علی قضاء الکتاب فی تکریم الأنبیاء والأولیاء ، وأنّ البناء علی قبورهم أو بناء المساجد حول مراقدهم أمر محبّذ; ندبت إلیه الشریعة الإلهیّة ، ولم ترَ أیّ أثر فیها للتحریم ، وعلی ذلک درج السلف الصالح عبر القرون ، ولم یزل الإلهیّون من أهل الکتاب والمسلمین علی مدی العصور یهتمّون بمقابر الأنبیاء والأولیاء بالبناء والتعمیر ثمّ التطهیر والتنظیف لها ، حتّی أنّ کثیراً من المتمکّنین یُخصّصُون شیئاً من أموالهم لهذه الغایة . فهذه القباب الشاهقة والمنائر الرفیعة والساحات الوسیعة حول مراقد الأنبیاء والأولیاء وحول مراقد صحابتهم فی مختلف الدیار شرقها وغربها ، لهی دلیل قاطع علی أنّ هذه السیرة سیرة مشروعة ، وإلاّ کان علی الصحابة الکرام والتابعین لهم بإحسان رفضها وردّها بالبیان والبنان والسلطة والقوّة ، وإلاّ فالسکوت علیها إلی عصر إثارة هذه الشکوک ، عصر ابن تیمیة ، أدلّ دلیل علی کونها سیرة مشروعة . وعندما قام ابن تیمیة بوجه هذه السیرة أثار ثائرة المسلمین ضدّه شرقاً وغرباً ، وقد بیّنوا ضلالة تلک الفکرة وانحرافها عن الشرع . وقد وقف السلف الصالح ـ بعد فتح الشام ـ علی قبور الأنبیاء ذوات البناء الشامخ ، فترکوها علی حالها من دون أن یخطر ببال أحدهم ـ وعلی رأسهم عمر بن الخطاب ـ بأنّ البناء علی القبور أمر محرّم یجب هدمه . وهکذا الحال فی سائر القبور المشیّدة علیها الأبنیة فی أطراف العالم ، وإن کنت فی ریب فاقرأ تواریخهم . ولو قام باحث بوصف الأبنیة الشاهقة الّتی کانت مشیّدة علی قبور الأنبیاء والصالحین قبل ظهور الإسلام ، وما بناه المسلمون فی عصر الصحابة والتابعین لهم بإحسان إلی یومنا هذا فی مختلف البلدان ، لجاء بکتاب فخم ضخم ، یعرب عن أنّ السنّة الرائجة فی تلک الأعصار قبل الإسلام وبعده ، من عصر الرسول والصحابة والتابعین لهم إلی یومنا هذا ، هی مشروعیّة البناء علی القبور والعنایة بحفظ آثار علماء الدین ، ولم ینبس أی ابن أُنثی حول ذلک ببنت شفة ، وما اعتُرض علیها ، بل تلقّوها إظهاراً للمحبّة والودّ لأصحاب الرسالات والنبوّات وأصحاب العلم والفضل ، ومن خالف تلک السنّة وعدّها شرکاً أو أمراً محرّماً فقد اتّبع غیر سبیل المؤمنین ، قال سبحانه : ( وَمَنْ یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَی وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّی وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیراً)(1) . وقد واری المسلمون جسد النبیّ الأکرم فی بیته المسقّف ، ولم یزل المسلمون منذ واروا جثمانه ، علی العنایة بحجرته الشریفة بشتّی الأسالیب . وقد بنی عمر بن الخطاب حول حجرته جداراً ، حیث جاء تفصیل کلّ ذلک مع ذکر وصف الأبنیة الّتی توالت علیها عبر القرون فی الکتب المتعلّقة بتاریخ المدینة ، لا سیّما وفاء الوفا للإمام السمهودی المتوفّی عام 911 هـ(2) ، والبناء الأخیرالّذی شیّد عام 1270هـ قائم لم یمسّه سوء ، وسوف یبقی بفضل الله تبارک وتعالی محفوظاً عن الاجتراء . وأمّا المشاهد والقباب المبنیّة فی المدینة منذ العصور الأُولی فحدّث عنها ولا حرج ، لا سیّما فی بقیع الغرقد ، ومن أراد التفصیل فلیرجع إلی کتب التاریخ وأخبار المدینة . وقد ذکر کثیر من المؤرّخین والسیّاح شیئاً کثیراً من أبنیة شاهقة علی قبور الأنبیاء والصالحین فی خیر القرون . وبدورنا نذکر شیئاً یسیراً ممّا جاء فی کتبهم ، ونکتفی بذکر کلمات ثلاثة من المؤرّخین المعروفین بالتثبّت والضبط ، ثمّ نذکر ما ذکره الرحّالة المعروف ابن جبیر فی رحلته علی وجه التفصیل : (1) النساء : 115 . (2) وفاء الوفا 2 : 458 الفصل التاسع .
منذ زمن الرسول(صلی الله علیه وآله) وحتّی أیام ابن تیمیة المتوفّی عام (708 هـ) وتلمیذه ابن القیم المتوفّی سنة (751 هـ)، سبعة قرون ونصف مضت علی المسلمین وهم لا یعرفون فی اُمورهم الشرعیة مسألة تثیر التشنج والخصومة بینهم باسم مسألة البناء علی القبور، حتّی جاء ابن تیمیة فأفتی بعدم جواز البناء علی القبور. حیث کتب، یقول: «اتفق أئمة الإسلام علی أنّه لا یشرع بناء هذه المشاهد التی علی القبور، ولا یشرع اتّخاذها مساجد، ولا تشرع الصلاة عندها... الخ»[1].ثمّ جاء بعده ابن القیّم الجوزیة حیث کتب، یقول: «یجب هدم المشاهد التی بُنیت علی القبور، ولا یجوز ابقاؤها بعد القدرة علی هدمها وابطالها یوماً واحداً»[2].ثمّ جاء بعدهم محمد بن عبدالوهاب المتوفّی سنة (1206 هـ ) فحوّل التشدّد والخشونة إلی مذهب فقهی یعتمد علی التکفیر والاتهام بالشرک والتهدید بهدر الدم وسبی الذراری لکل من ارتکب سبباً من أسباب التکفیر عنده، وما أکثرها! بل ولکل من خالفه فی تکفیر المتهمین بالکفر عنده.ویُعد اعتناق حاکم الدرعیة محمد بن سعود لأفکار محمد بن عبدالوهاب، أهم عامل أدّی إلی ذیوعها وانتشارها وتجمیع القوی البدویة من أجل نصرتها وتطبیقها والسعی لحمل المناطق المجاورة علی التقیّد بها.ومنذ ذلک الوقت وحتّی یومنا هذا أصبحت مسألة بناء المشاهد علی القبور من أبرز ما یشنّع به الوهابیون علی سائر المسلمین، وسیفاً یُشهر للاتهام بالکفر والشرک، وسبباً من أسباب الصراع وضیاع وحدة المسلمین.ونظراً لأهمیة هذه المسألة وحساسیتها الشدیدة، فقد تکفلت هذه الدراسة ببحثها من جهاتها المختلفة، ورائدنا فیها هو بیان الحقیقة ودرء خطر التمزّق عن المسلمین، ومکافحة نزعة التکفیر بینهم، وحمایة وحدتهم وشوکتهم من التصدّع.
إذا جئنا إلی القرآن الکریم نستنطق رأیه فی المسألة محل البحث، نجد فیه جملة من الآیات التی تساعدنا علی استخلاص الموقف القرآنی بشأنها; وهی:1 ـ قوله تعالی: (وَکَذلِکَ أعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَأنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیهَا إذْ یَتَنَازَعُونَ بَـیْنَهُمْ أمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُـنْیَاناً رَبُّهُمْ أعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَی أمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً)[3].وجه الاستدلال بالآیة أنّها أشارت إلی قصّة أصحاب الکهف، حینما عثر علیهم الناس فقال بعضهم: نبنی علیهم بُنیاناً، وقال آخرون: لنتّخذنّ علیهم مسجداً.والسیاق یدل علی أن الأوّل: قول المشرکین، والثانی: قول الموحّدین، والآیة طرحت القولین دون استنکار، ولو کان فیهما شیء من الباطل لکان من المناسب أن تشیر إلیه وتدل علی بطلانه بقرینة ما، وتقریرها للقولین یدل علی إمضاء الشریعة لهما، بل إنّها طرحت قول الموحدین بسیاق یفید المدح، وذلک بدلیل المقابلة بینه وبین قول المشرکین المحفوف بالتشکیک، بینما جاء قول الموحدین قاطعاً (لنتّخذنّ) نابعاً من رؤیة إیمانیة، فلیس المطلوب عندهم مجرد البناء، وإنّما المطلوب هو المسجد. وهذا القول یدلّ علی أن اُولئک الأقوام کانوا عارفین بالله معترفین بالعبادة والصلاة.قال الرازی فی تفسیر (لنتّخذنّ علیه مسجداً) نعبد الله فیه، ونستبقی آثار أصحاب الکهف بسبب ذلک المسجد[4].وقال الشوکانی: ذکر اتخاذ المسجد یُشعر بأنّ هؤلاء الذین غلبوا علی أمرهم هم المسلمون، وقیل: هم أهل السلطان والملوک من القوم المذکورین، فإنهم الذین یغلبون علی أمر من عداهم، والأوّل أولی.قال الزجاجی : هذا یدلّ علی أنّه لما ظهر أمرهم غلب المؤمنون بالبعث والنشور، لأن المساجد للمؤمنین[5] .
وإذا بقینا نحن والآیة فقط فهی تتناول قبور نخبة من الصالحین الذین بلغ علوّ شأنهم حدّاً بحیث أصبحوا موضعاً لعنایة القرآن الکریم ومدحه لهم وذکره إیّاهم، وهی تفید فی نتیجتها جواز الصلاة عند قبورهم، وجواز بناء المساجد والمشاهد علیها.وممّا لا شک فیه أن شأن الأنبیاء والأئمة(علیهم السلام)، أرفع من شأن اُولئک الفتیة من النخبة الصالحة، فإذا جازت الصلاة فی قبور هؤلاء والبناء علیها، فبالأولی جواز ذلک بالنسبة إلی الأنبیاء والأئمة(علیهم السلام) .2 ـ قوله تعالی: (ذلِکَ وَمَنْ یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإنَّهَا مِنْ تَقْوَی القُلُوبِ)[6].والاستدلال بالآیة یتم بعد بیان أمرین:ألف ـ ما هو معنی ومفهوم الشعائر ؟ب ـ هل أن قبور الأنبیاء والأولیاء من الشعائر؟ وهل أن تعظیمها والبناء علیها من شعائر الله؟أما الأمر الأوّل: فالشعائر: جمع شعیرة، قال الشیخ الطبرسی فی مجمع البیان: «الشعائر: المعالم للأعمال، وشعائر الله: معالمه التی جعلها مواطن العبادة، وکلّ معلم لعبادة من دعاء أو صلاة أو غیرهما فهو مشعر لتلک العبادة، وواحد الشعائر شعیرة، فشعائر الله أعلام متعبداته، من موقف أو مسعی أو منحر، من شعرت به، أی علمت. قال الکمیت: نقتلهم جیلاً فجیلاً نراهم***شعائر قربان بهم یتقرب[7]وقد استخدم القرآن الکریم هذه الکلمة ثلاث مرّات عدا هذه الآیة، ففی سورة البقرة، قال تعالی: (إنَّ الصَّفَا وَالمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِاللهِ)[8]، فبیّن مصداقین من مصادیق الشعائر الإلهیة، وفی سورة الحج بیّن مصداقاً آخر، إذ قال سبحانه: (وَالبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَکُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ )[9].وفی سورة المائدة، قال تعالی: (یَا أ یُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللهِ وَلا الشَّهْرَ الحَرَامَ وَلا الهَدْیَ وَلا القَلائِدَ...) [10].فیتلخص من ذلک أن القرآن الکریم بیّن فی آیتین ثلاثة مصادیق للشعائر الإلهیة کلّها مرتبطة بالحج، ونهی فی آیة اُخری عن الاستخفاف بها، وأمر فی آیة رابعة بتعظیمها.وهذه الآیات وإن کانت واردة فی الحج إلاّ أنّها مع ذلک لم تطرح مفهوماً خاصاً به، وإنّما طرحت مفهوماً عاماً ینطبق علی مصادیق عدیدة أشارت تلک الآیات إلی بعضها ممّا له صلة بالحج، ولم تفد أنها مصادیق حصریة لا ینطبق مفهوم الشعائر إلاّ علیها خاصة. بل إنّها علی العکس من ذلک اشتملت علی ما یفید عدم الانحصار، فآیة الصفا والمروة، قالت إنّهما: (من شعائر الله) وآیة البُدن، قالت: (جعلناها لکم من شعائر الله) بما یفید أن مفهوم الشعائر عام، وأنّ هذه بعض مصادیقها کما هو المستفاد من حرف «من» الدال علی التبعیض، کما أنّ آیة تعظیم الشعائر تناولتها بما هی مفهوم عام وحثّت علی تعظیمها، وهکذا آیة (لا تحلّوا شعائر الله...).قال العلاّمة الطباطبائی: «الشعائر: جمع شعیرة وهی العلامة، وشعائر الله الأعلام التی نصبها الله تعالی لطاعته...»[11].وقال الفخر الرازی: «وأما شعائر الله فهی أعلام طاعته، وکلّ شیء جعل علماً من أعلام طاعة الله فهو من شعائر الله.. وشعائر الحج معالم نسکه.. ومنه الشعائر فی الحرب، وهو العلامة التی یتبیّن بها إحدی الفئتین من الاُخری، والشعائر جمع شعیرة، وهو مأخوذ من الإشعار الذی هو الاعلام..»[12].وقال فی مورد آخر:«واعلم أن الشعائر جمع، والأکثرون علی أنها جمع شعیرة. وقال ابن فارس: واحدها شعارة، والشعیرة فعیلة بمعنی مفعلة، والمشعرة المعلمة، والإشعار الإعلام، وکل شیء أشعر فقد أعلم، وکل شیء جعل علماً علی شیء أو علم بعلامة جاز أن یسمی شعیرة، فالهدی الذی یهدی إلی مکة یسمی شعائر ، لأنها معلمة بعلامات دالة علی کونها هدیاً. واختلف المفسرون فی المراد بشعائر الله، وفیه قولان:الأولّ: قوله: (لا تحلّوا شعائر الله) أی لا تخلوا بشیء من شعائر الله وفرائضه التی حدّها لعباده وأوجبها علیهم، وعلی هذا القول فشعائر الله عام فی جمیع تکالیفه، غیر مخصوص بشیء معین، ویقرب منه قول الحسن: شعائر الله دین الله.والثانی: أن المراد منه شیء خاص من التکالیف، وعلی هذا القول ذکروا وجوهاً: (الأول:) المراد لا تحلّوا ما حرّم الله علیکم فی حال إحرامکم من الصید.. (والثانی): قال ابن عباس: إن المشرکین کانوا یحجّون البیت ویهدون الهدایا ویعظمون الشعائر وینحرون، فأراد المسلمون أن یغیروا علیهم، فأنزل الله تعالی: (لا تحلّوا شعائر الله) .الثالث: قال الفراء: کانت عامّة العرب لا یرون الصفا والمروة من شعائر الحج ولا یطوفون بهما، فأنزل الله تعالی: لا تستحلوا ترک شیء من مناسک الحج وائتوا بجمیعها علی سبیل الکمال والتمام.
الرابع: قال بعضهم: الشعائر هی الهدایا تطعن فی أسنامها وتقلّد لیعلم أنها هدی، وهو قول أبی عبیدة، قال: ویدل علیه قوله تعالی: (وَالبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَکُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ) هذا عندی ضعیف لأنه تعالی ذکر شعائر الله ثمّ عطف علیها الهدی، والمعطوف یجب أن یکون مغایراً للمعطوف علیه»[13].فاتّضح أن تخصیص الشعائر بمصادیق محدّدة لا یتّسق مع الشواهد القرآنیة، وأنّ سیاق الآیات یساعد علی کونها مفهوماً عامّاً یقبل الانطباق علی کل أمر یکون علامة علی الدین ومعلماً من معالمه. هذا تمام الکلام فی الأمر الأوّل.أما الأمر الثانی: فإنّ الصفا والمروة إن کانت من شعائر الله فمّما لا شکّ فیه أن اُموراً اُخری کثیرة یصدق علیها هذا العنوان لکونها من علامات الدین ومعالمه، ولیس لنا أن نتوقّع من القرآن الکریم أن یستقصی کل مصادیق هذا العنوان ویطلق علی کلّ واحد منها تسمیة الشعائر، حتّی یکون الأمر توقیفیاً لا نتعداه إلی غیره ممّا یشترک معه فی ملاک واحد، بل إنّ القرآن الکریم أشار إلی المفهوم العام للشعائر وحدّد بعض مصادیقه، ولم یدل دلیل منه علی أن المصادیق المذکورة فیه حصریة توقیفیة، وظل المفهوم ساریاً فی کل مصداق ینطبق علیه، فصح أن تکون الکعبة والمسجد النبوی، واُصول الشریعة من الصوم والصلاة والحج والزکاة، وأعلام الدین ورموزه من الأنبیاء والمرسلین(علیهم السلام) من جملة شعائر الله، التی یجب تعظیمها والامتناع عن الاستخفاف بها.وممّا لاشکّ فیه أن شخص النبی الأعظم(صلی الله علیه وآله) هو من أعظم هذه الشعائر والمعالم، وأ نّه أبرز من یجب تعظیمه منها، ویُلحق به من کان له موقع فی الرسالة ومزیة فی الدین، بحیث یُعد عَلَماً من أعلام الهدایة ویکون تعظیمه تعظیماً للدین.ومادام التعظیم یعود فی أصله إلی الدین لا إلی شخص النبی(صلی الله علیه وآله)، فمقتضی ذلک عدم تقییده بظرف معیّن، فیکون التعظیم مطلوباً فی زمان حیاة النبی(صلی الله علیه وآله) وبعد وفاته، وممّا لاشک فیه أن تعظیم النبی(صلی الله علیه وآله)الذی هو من أبرز مصادیق تعظیم شعائر الله سبحانه، یکون فی زمان ما بعد حیاته(صلی الله علیه وآله)بصور متعددة طبقاً لما هو المتعارف بین العُقلاء، کالاحتفال بذکری مولده الشریف، وصیانة الآثار التاریخیة المتعلقة به من خطر الاندثار، والحرص علی إبقائها حیّة ماثلة أمام الأجیال المتعاقبة.ویبدو من بعض الشواهد أنّ الشریعة الإسلامیة قد راعت هذا الجانب فی بعض أحکامها، کحکمها بلزوم الصلاة علی النبی وآله فی بعض الموارد، والاستحباب المؤکد فی أکثر الموارد، وحکمها بأداء السلام والتحیة علیه(صلی الله علیه وآله) فی الفصل الأخیر من الصلاة، وإلزام المؤمنین بمودّة قرباه، حیث یلاحظ فی مجموع هذه الأحکام عدّة عناصر، یأتی فی مقدمتها تعظیم النبی(صلی الله علیه وآله) الذی هو من حیث الأصل تعظیم للإسلام والدین ولیس تعظیماً لشخص معین.وحینئذ ، فتعهّد قبر النبی(صلی الله علیه وآله)بالبناء والعمران ونحو ذلک، ممّا یلتئم تمام الالتئام مع الاتجاهات العامة للشریعة الغرّاء فی إحیاء شعائر الله وتعظیم النبی(صلی الله علیه وآله) وأهل بیته، وحیث إن شخص النبی(صلی الله علیه وآله)لیس هو العنصر الملحوظ فی هذه الاتجاهات، وإنّما العنصر الملحوظ فیها تعظیم شأن الدین والرسالة، وهو عنصر قائم فی زمان حیاة النبی(صلی الله علیه وآله) وزمان ما بعد حیاته، فی النبی وفی سائر أعلام الهدایة من أئمة أهل البیت(علیهم السلام)، بل حتّی فی الصُلحاء والأولیاء والعلماء الأبرار من کل زمان ومکان، لذا فإنّ حکم التعظیم لا یختصّ بشخص النبی ولا بزمان حیاته (صلی الله علیه وآله) ، المتبادر من اطلاق: (وَمَنْ یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإنَّهَا مِنْ تَقْوَی القُلُوبِ) وإن کان النبی(صلی الله علیه وآله) ومن بعده أهل بیته هم المصادیق البارزة لذلک.3 ـ قوله تعالی: (قُلْ لا أسْأ لُکُمْ عَلَیْهِ أجْراً إلاَّ المَوَدَّةَ فِی القُرْبَی )[14].وهذه الآیة أوضح من أن تحتاج إلی بیان، فهی تدل علی أن محبّة قربی الرسول واجب علی الاُمة الإسلامیة، کوجوب دفع الأجر للعامل علی من اُسدی له عمل معیّن. وهو وجوب مطلق لم یقیّد بزمان دون آخر، ولا مکان دون مکان، ولا کیفیة دون اُخری، ومقتضی ذلک وجوب إبراز هذه المودّة فی کل مکان وزمان وبکلّ الکیفیات والأشکال المتعارفة، وممّا لاشکّ فیه أن تعهد قبر شخص ما بالبناء والإعمار والتجدید من جملة المصادیق العرفیة لهذه المودّة، بحیث لو أن شخصاً ما لم یظهر طیلة حیاته محبّته لآل الرسول(صلی الله علیه وآله) بالاشکال الاُخری، لکان واجباً علیه اظهارها من خلال تأدیة هذا الشکل، باعتباره المصداق الذی ستبرأ به ذمّته من عهدة التکلیف الشرعی بمحبّة آل الرسول(صلی الله علیه وآله)، وبهذا یتّضح أن البناء علی قبور الأئمة(علیهم السلام)، لیس جائزاً ولا مستحبّاً فقط، وإنّما قد یکون فی بعض الحالات واجباً أیضاً.وهذا سلوک ذائع منتشر بین الاُمم والمجتمعات البشریة، أنّهم یعبرون عن وفائهم وولاءهم لقادتهم ومؤسسی حضاراتهم بتشیید الأضرحة علی قبورهم، وتعهدها المستمر بالزیارة والعمران والصیانة، وإهداء أکالیل الزهور إلیها، وبناء النصب التذکاریة لهم.فیتلخّص من البحث فی هذه الآیات الثلاث، أن مسألة البناء علی القبور تحضی بدعم قرآنی أکید یتمثّل فی ثلاث آیات، لیس هناک ما یناقضها فی الدلالة من شواهد القرآن وآیاته، مع ملاحظة أن هذه الآیات الثلاث تتناول فی دلالتها قبور الأولیاء والعظماء ممّن یعدّون رموز الدین ومعالم الرسالة، ولا تشمل سواهم من سائر الناس.
وإذا جئنا إلی السنّة النبویة وجدناها تنطوی علی مجموعة من الآثار تختلف فی دلالتها، إلاّ أنّها مع ذلک لیس فیها ما یساعد علی القول بحرمة البناء علی القبور، وهانحن نستعرض أشهر هذه الآثار ونناقشها واحداً تلو الآخر.منها: ما روی عن علی(علیه السلام) أن رسول الله(صلی الله علیه وآله) کان فی جنازة فقال: «أیکم ینطلق إلی المدینة فلا یدع بها وثناً إلاّ کسره، ولا قبراً إلاّ سوّاه، ولا صورة إلاّ لطخها؟ فقال رجل: أنا یا رسول الله ، فانطلق فهاب أهل المدینة فرجع، فقال علیّ: أنا أنطلق یا رسول الله ، قال: فانطلق، ثمّ رجع فقال: یا رسول الله لم أدع بها وثناً إلاّ کسرته ولا قبراً إلاّ سوّیته ولا صورة إلاّ لطختها»[15].والذی ینظر فی هذه الروایة بعین التحقیق یجدها محفوفة بالشکوک من عدة جهات: أهمّها غموض الظرف الزمانی أو المکانی للحادثة، فإنّ هذه الحادثة لا تنسجم مع فترة ما قبل الهجرة بحیث یبعث النبی من مکة إلی المدینة من یحطّم الأصنام فیها، لأن الظروف فی مکة لم تکن تسمح للنبی(صلی الله علیه وآله)، بتشییع من یموت من المسلمین، والظاهر من الحدیث المذکور، أن النبی(صلی الله علیه وآله) تحدث مع أصحابه بلهجة الحاکم الذی یملک قدرة سیاسیة کافیة، بحیث یستطیع فرد مبعوث عنه أن یقوم بعمل من قبیل تحطیم الأصنام وتسویة القبور وتلطیخ الصور فی المدینة. فلابد وأن تکون الحادثة قد وقعت فی سنوات الهجرة إلی المدینة والإقامة فیها یوم کانت للنبی(صلی الله علیه وآله) دولة وقدرة سیاسیة نافذة. ولکننا إذا دققنا فی الخبر وجدناه لا ینسجم مع هذه الفترة.فمقتضی الخبر أن الأصنام لازالت موجودة فی المدینة، بینما المعروف أن أهل المدینة من الأوس والخزرج قد أسلموا منذ الوهلة الاُولی وأن سلطة النبی(صلی الله علیه وآله) کانت متوطدة الأرکان فیها، باستثناء ما کان من عمل المنافقین، ولم یعرف عن المنافقین مظاهر وثنیة، وحینئذ لا معنی لقول الراوی عن المبعوث الأوّل للنبی(صلی الله علیه وآله) ، انّه هاب أهل المدینة فرجع، فهل کان أهل المدینة علی هذا الحد من التمسک بالوثنیة، بحیث یهابهم هذا المبعوث النبوی؟ وهل فی التاریخ مایشهد لمثل هذا القول؟ وإذا کانت الحالة بهذه الدرجة فمکافحتها تتطلب عملاً أوسع من جهد شخص واحد، فکیف نتصور أن شخصاً واحداً یُطلب منه أن یقوم بعمل واسع وحسّاس من هذا القبیل؟ وکیف نصدّق أن شخصاً واحداً قد قام بذلک فعلاً ورجع فی ساعات قلائل علی ماهو الظاهر من الروایة؟ ومن الممکن أن نتصور أن أهل المدینة قد تقبّلوا من المبعوث النبوی تحطیم الأصنام، لکنهم من المستبعد جدّاً أن یتقبلوا منه بهذه السهولة تلطیخ التماثیل والتصرف فی قبور آباءهم وأجدادهم.فهذه مسألة عاطفیة حسّاسة لا تذعن لها النفوس إلاّ بعد تمهید وترویض وإعداد سابق، ومن المألوف جداً أن یحصل فیها فی بادئ الأمر إنکار واعتراض، بینما یظهر من کلام الراوی أن المبعوث النبوی قد جاب المدینة وحطّم الأصنام ولطّخ التماثیل وغیّر حالة القبور لوحده فی ساعات قلائل دون اعتراض أحد من الناس، خلافاً لما هو المعروف من عدم وجود أصنام فی المدینة أیام وجود النبی فیها، وعدم قدرة شخص واحد علی القیام بمثل هذا العمل، وعدم کفایة الساعات القلائل لإنجازه، وعدم اذعان النفوس لمثل هذا الأمر بالتصرف فی القبور بمثل هذه السهولة والتسلیم السریع.وقد یکون هیاب المبعوث الأوّل ونکوله عن الإقدام لأجل هذه الجهة، وهو یشهد لحساسیة أهل المدینة تجاه عمل یمس قبور أسلافهم وذویهم، ومقتضی هذا الشاهد أن یواجه المبعوث الثانی شیئاً من اعتراض الناس، وأن یکون عمله مقروناً بشیء من الصخب والضجیج، وأن یراجعوا النبی(صلی الله علیه وآله) فی هذا الأمر بعد ذلک وأن یشتهر الأمر ویذیع بین الرواة والمؤرخین، ولا تنحصر روایته بالإمام علی(علیه السلام) کما فی مسند أحمد، وسیأتی الحدیث عن روایة مشابهة وردت فی مصادر الإمامیة لدی دراستنا للمسألة فی ضوء نصوص أئمة أهل البیت(علیهم السلام).إن الإمام علی(علیه السلام) قد بعث فی أیام حکومته فی الکوفة أبا الهیاج الأسدی، وهو رئیس شرطته، لیقوم بمثل هذه المهمة فی الکوفة.قال أحمد بن حنبل: حدثنا وکیع، حدثنا سفیان عن حبیب عن أبی وائل عن أبی الهیاج الأسدی، قال: قال لی علی(علیه السلام): «أبعثک علی ما بعثنی علیه رسول الله(صلی الله علیه وآله) أن لا تدع تمثالاً إلاّ طمسته ولا قبراً مشرفاً إلاّ سویته»[16].وأبو الهیاج الأسدی هو صاحب شرطة الإمام آنذاک، وإیکال المهمة إلیه یعنی ایکالها إلی قوی مسلّحة کافیة، وهذا هو المتناسب مع هذه المهمة.ومن الطبیعی أن تنتقل التشکیکات من الروایة السابقة إلی روایة أبی الهیاج لاعتمادها علی تلک، وحیث لم نقبل تلک لتطرق الشک إلیها من جهات متعددة، فمن الطبیعی أن لا تقبل روایة أبی الهیاج الأسدی المبتنیة علیها، لأن الإمام علی(علیه السلام) ربط بین أمره لأبی الهاج بهذه المهمة وبین أمر النبی(صلی الله علیه وآله) له بمثلها فی المدینة فی حادثة تشییع الجنازة، وما یجری من التشکیک علی تلک ینسحب علی هذه، إضافة إلی ما یعتری روایة أبی الهیاج من ضعف خاص بها، وذلک لثبوت ضعف اثنین من رواته عند أئمة الجرح والتعدیل من أهل السنّة، وهما سفیان الثوری وحبیب بن أبی ثابت .فقد قال الذهبی عن سفیان: أ نّه کان یدلِّس عن الضعفاء[17].وقال ابن حجر: قال ابن المبارک: حدّث سفیان بحدیث فجئته وهو یدلّس، فلمّا رآنی استحیی وقال: نرویه عنک؟[18]وقال فی ترجمة یحیی بن سعید بن فروخ: قال أبو بکر وسمعت یحیی یقول: جهد الثوری أن یدلّس علیّ رجلاً ضعیفاً فما أمکنه[19].والتدلیس هو أن یروی عن رجل لم یلقه وبینهما واسطة فلا یذکر الواسطة.وقال أیضاً فی ترجمة سفیان: قال ابن المدینی عن یحیی بن سعید: لم یلق سفیان أبا بکر بن حفص ولا حیان بن إیاس، ولم یسمع من سعید بن أبی البردة، وقال البغوی: لم یسمع من یزید الرقاشی، وقال أحمد: لم یسمع من سلمة بن کهیل حدیث المسائیة[20] یضع ماله حیث یشاء، ولم یسمع من خالد بن سلمة بتاتاً ولا من ابن عون إلاّ حدیثاً واحداً[21].وهذا تصریح من ابن حجر بکون الرجل مُدلّساً، ربّما یروی عن اُناس یوهم أنّه لقیهم ولم یلقَهُم ولم یسمع منهم.أما حبیب بن أبی ثابت قیس بن دینار، فقد قال ابن حبّان عنه أنّه: کان مدلّساً، وقال العقیلی: غمزه ابن عون، وقال القطّان: له غیر حدیث عن عطاء، لا یُتابع علیه ولیست محفوظة. وقال ابن خزیمة فی صحیحه: کان مدلّساً[22]. وقال ابن حجر أیضاً فی موضع آخر: کان کثیر الإرسال والتدلیس، مات سنة (119 هـ ).ونقل عن کتاب الموضوعات لابن الجوزی من نسخة بخطّ المنذری أنّه نقل فیه حدیثاً عن أُبیّ بن کعب فی قول جبرئیل: لو جلست معک مثلما جلس نوح فی قومه ما بلغت فضائل عمر، وقال: لم یُعِلْه ابن الجوزی إلاّ بعبد الله بن عمّار الأسلمی شیخ حبیب بن أبی ثابت[23].هذا ما ورد فی کتب الرجال فی جرح اثنین من رواة الحدیث، أما أبو وائل الأسدی شقیق ابن سلمة الکوفی، فقد کان منحرفاً عن علیّ بن أبی طالب، قال ابن حجر: قیل لأبی وائل: أیّهما أحبُّ إلیک علیّ أم عثمان؟ قال: کان علیّ أحبّ إلیّ ثمّ صار عثمان[24].ویکفی فی قدحه أنّه کان من ولاة عبیدالله بن زیاد، قال ابن أبی الحدید: قال أبو وائل: استعملنی ابن زیاد علی بیت المال بالکوفة.هذا کلّه حول سند الروایة وهؤلاء رواتها، ولو ورد فیهم مدح فقد ورد فیهم الذم أیضاً، وعند التعارض یقدم الجارح علی المادح فیسقط الحدیث عن الاستدلال.ویکفی أیضاً فی ضعف الحدیث أنّه لیس لراویه أعنی أبا الهیاج فی الصحاح والمساند حدیث غیر هذا، فکیف یستدلّ بحدیث یشتمل علی المدلّسین والمضعّفین؟وغایة ما تدلّ علیه هاتان الروایتان لزوم تسویة القبور، ولا تدلاّن علی منع بناء الأضرحة والقباب علیها، ولو قلنا بدلالتهما علی لزوم تسویة القبور مع الأرض لکان ذلک مما یتنافی مع سیرة المسلمین منذ الصدر الأوّل، کما سیأتی توضیحه، وحتّی الیوم، باستثناء ما جاء به ابن تیمیة وأتباعه فی القرن الثامن الهجری وما بعده، وسیأتی أن المذاهب الأربعة لأهل السنّة لا تقول بما یقوله ابن تیمیة من لزوم تسویة القبور بالأرض، بل تری استحباب ارتفاع تراب القبر بمقدار شبر عن الأرض[25].وکل ذلک یدعونا إلی حمل الحدیثین المذکورین علی معنی محتمل آخر غیر التسویة مع الأرض، وهو التسویة بمعنی التسطیح فی مقابل التسنیم، ولذا قال القرطبی معلقاً علی الحدیث:«قال علماؤنا: ظاهره منع تسنیم القبور ورفعها وأن تکون لاطئة، وقد قال به بعض أهل العلم، وذهب الجمهور إلی أن هذا الارتفاع المأمور بازالته هو مازاد علی التسنیم ویبقی للقبر ما یعرف به ویحترم، وذلک صفة قبر نبیّنا محمّد(صلی الله علیه وآله)، وقبر صاحبیه رضی الله عنهما علی ما ذکر مالک فی الموطأ وقبر أبینا آدم(علیه السلام) علی ما رواه الدارقطنی»[26].وحینئذ ، فعلی فرض صحة الحدیثین وثبوت نسبتهما إلی النبی(صلی الله علیه وآله) لابد من تأویلهما تأویلاً یتناسب مع السیرة القطعیة للمسلمین منذ أیام النبی(صلی الله علیه وآله) فی المدینة وحتّی أیامنا هذه، ولو وجب علینا العمل بکلام السلفیة لکان أوّل مایجب القیام به هدم قبر النبی(صلی الله علیه وآله) وصاحبیه، والتسطیح هو التأویل المناسب الذی رکن إلیه کثیر من علماء المذاهب الأربعة کما سیأتی.بعد مناقشة هاتین الروایتین نأتی إلی مناقشة طائفة من الروایات التی ذُکر فیها نهی النبی(صلی الله علیه وآله) عن البناء علی القبور واعتمد الوهابیون علیها فی الافتاء بحرمة البناء علی القبور ووجوب هدم المشاهد المقامة علیها. وهی الروایات التی ذکر فیها أن رسول الله(صلی الله علیه وآله) قد نهی «أن یجصّص القبر وأن یقعد علیه، وأن یُبنی علیه» وهذا الحدیث قد رُوی عن جابر بأسانید ومتون مختلفة[27]، ورُوی مضمونه أیضاً عن أبی سعید الخدری واُمّ سلمة[28].وبعد طی البحث السندی فی هذه الروایات وقصر البحث علی جانب المتن، لابد من ملاحظة ما قرّره علماء الاُصول من أن النهی حقیقة فی التحریم، وقد یُفسر بالکراهة إذا وجدت قرینة خاصة تصرفه عن التحریم. وإذا بقینا نحن وظاهر هذه الروایات فقط فهی ظاهرة فی التحریم، إلاّ أن هناک قرینة خارجیة تصرفها عن ذلک وهو عمل الصحابة وسیرة المسلمین القطعیة علی تمییز القبر عن الأرض بارتفاع عنها بمقدار شبر، بلا نکیر من أحد منهم حتّی جاء ابن تیمیة فکان أوّل من أنکر ذلک، وهو فی القرن الثامن، دون أن یسبقه إلی ذلک أحد، ولو کان وفیاً لمبدأه فی الرجوع إلی السلف فی هذه المسألة لکان علیه التسلیم لما علیه الصحابة والتابعون من عدم حرمة البناء علی القبر، وهذه کتب الحدیث عند أهل السنّة من الصحاح والسنن والمسانید لم یرد فی أی منها عنوان لباب من الأبواب باسم «تحریم البناء علی القبور» وهذه السیرة القطعیة تشکل قرینة علی أن المسلمین منذ الصدر الأوّل قد فهموا من النهی المذکور فی هذه الروایات علی أنه نهی کراهة لا تحریم.والکراهة بالعنوان الأولی قد ترتفع إذا ما تزاحمت مع عناوین ثانویة أکثر أهمیة، کما إذا صار البناء علی القبر سبباً لاجتماع الناس عند صاحب القبر لاظهار المودّة له والتأسّی به والتأثّر بسیرته الإیمانیة وحفظ الشعائر الإسلامیة، کما هو الشأن فی قبور الأنبیاء والأئمة والأولیاء التی غالباً ما تکون سبباً لهدایة الناس إلی الله سبحانه وتعالی. وهذه النتیجة تنسجم مع النتیجة التی تم استنباطها من آیة الشعائر وآیة المودّة وآیة اتّخاذ المسجد علی قبور أهل الکهف التی أفادت بأن البناء علی قبور الأنبیاء والأئمة والأولیاء ـ دون عامة الناس ـ موجب لتعظیم الشعائر الإلهیة واظهار المودّة لأهل البیت(علیهم السلام) وحفظ آثار الأولیاء کمنارات للهدایة والتغییر والتذکیر بالله سبحانه وتعالی.قال السید محسن الأمین فی ردّه علی الاستدلال بهذه الأحادیث لإثبات حرمة البناء علی القبور ما نصّه:«.. ثالثاً: أن النهی أعم من الکراهة والتحریم، وهب أنه ظاهر فی التحریم، لکن کثرة استعماله فی الکراهة کثرة مفرطة، مضافاً إلی فهم العلماء منه الکراهة هنا یضعف هذا الظهور.قال النووی فی شرح صحیح مسلم: فی هذا الحدیث کراهة تجصیص القبر والبناء علیه، وتحریم القعود، هذا مذهب الشافعی وجمهور العلماء.. (إلی أن) قال، قال أصحابنا: تجصیص القبر مکروه والقعود علیه حرام، وکذا الاستناد إلیه والاتکاء علیه. وأما البناء فإن کان فی ملک البانی فمکروه، وإن کان فی مقبرة مسبلة فحرام، نصّ علیه الشافعی والأصحاب. قال الشافعی فی الاُم: رأیت الأئمة بمکة یأمرون بهدم ما بُنی، ویؤید الهدم قوله: «ولا قبراً مشرفاً إلاّ سویته». انتهی.والحق الکراهة فی الکل، کما هو مذهب أئمة أهل البیت(علیهم السلام)وفقهائهم، لعدم ظهور النهی فی مثل هذه المقامات فی التحریم مع کثرة استعماله فی الکراهة کثرة مفرطة، هذا إذا لم یترتب علی بناء القبر منفعة ولم یکن تعظیمه من تعظیم شعائر الدین لکونه قبر نبی أو ولی أو نحو ذلک، لما ستعرف من توافق المسلمین من عهد الصحابة إلی الیوم علی تعمیر قبور الأنبیاء والأولیاء ومنها قبر النبی(صلی الله علیه وآله)وحجرته التی دفن فیها، وکراهة البناء والتجصیص مذهب الشافعی کما عرفت، إلاّ أن یکون البناء فی مقبرة مسبلة، مع أن بعضهم قال: إن الحکمة فی النهی عن التجصیص کون الجص اُحرق بالنار، وحینئذ فلا بأس بالتطیین کما نصّ علیه الشافعی، انتهی. نقله السندی فی حاشیة سنن النسائی، وذلک یناسب الکراهة، لکن الشافعی حرم القعود، مع أنه مسوق مع البناء والتجصیص فی هذه الأخبار بسیاق واحد، فالأولی فیه الکراهة ویدل علیها ما مر من الروایة عن علی أنّه کان یقعد علی القبر، وکذلک حمل الشافعی عدم زیادة التراب وعدم رفع القبر کثیراً علی الاستحباب. قال السیوطی فی شرح سنن النسائی: قال الشافعی والأصحاب: «یستحب أن لا یزاد القبر علی التراب الذی اُخرج منه» لهذا الحدیث، یعنی حدیث: «أو یزاد علیه» لئلا یرتفع القبر ارتفاعاً کثیراً.أما ما حکاه عن الأئمة أ نّه رآهم بمکة یأمرون بهدم ما یُبنی فلعله لزعمهم أنّها مسبلة، وقد عرفت فی جواب الدلیل الثالث أ نّه لا دلیل علی الوقف والتسبیل، وأ نّه یجب حمل البانین علی الصحة حتّی یعلم الفساد، ولم یعلم، وحینئذ فیکون الهدم محرماً لأنّه تصرف فی مال الغیر بغیر اذنه، أما ما أیّد به النووی من قوله: ولا قبراً مشرفاً إلاّ سویته فلا تأیید فیه، لما عرفت من أن المراد به النهی عن التسنیم وعدم جواز إرادة الهدم من التسویة، ومن ذلک یظهر أن استشهاد بعض الوهابیین فی رسالة (الفواکه العذاب) بقول النووی، «قال الشافعی فی الاُم... الخ» شاهد علیه لا له، فإنّ الشافعی یقول بکراهة البناء إذا کان فی ملکه، والوهابیون یحرمونه مطلقاً، وقد استشهد صاحب الرسالة أیضاً بکلام الأذرعی وابن کج الذی لا یرجع إلی دلیل غیر مجرد التهویل بقوله: إنه مضاهاة للجبابرة والکفار، وأی فائدة فی قال فلان وقال فلان.ومما مرّ ـ ویأتی ـ یظهر الجواب عن المحکی عن عمر من أمره بتنحیة القبة «أی الخیمة» عن القبر، وقوله: دعوه یظله عمله، فإنّه بعد تسلیم ثبوته وحجیّته محمول علی الکراهة أو صورة عدم النفع، فیکون تضییعاً للمال کما یرشد إلیه قوله: دعوه یظلّله عمله، أی لا نفع له فی ذلک وإنّما ینفعه عمله. ویعارضه ... روایة البخاری أ نّه لمّا مات الحسن بن الحسن ضربت امرأته القبة علی قبره سنة.رابعاً: أنّ هذه الأحادیث، مع الغض عن ضعف أسانیدها ودلالتها واضطراب متنها، منصرفة إلی غیر ما یکون تعمیره وتشییده والبناء فوقه من تعظیم شعائر الله وحرماته لکون صاحبه نبیاً أو ولیاً أو صالحاً، ولکونها بنیت لمصالح فی الدین مهمة، منها: أن تکون علامة ومناراً للقبر الذی ندب الشرع إلی زیارته وحفظاً له عن الاندراس، وقد علّم رسول الله(صلی الله علیه وآله)قبر عثمان بن مظعون بصخرة وضعها علیه .روی ابن ماجة بسنده عن أنس بن مالک، أنّ رسول الله(صلی الله علیه وآله)أعلم قبر عثمان بن مظعون بصخرة. قال السندی فی الحاشیة: أیوضع علیه الصخرة لیتبیّن بها. وفی الزوائد: هذا إسناد حسن وله شاهد من حدیث المطلب بن أبی وداعة رواه أبو داود، انتهی.وفی وفاء الوفا[29] : روی أبو داود باسناد حسن عن المطلب بن عبدالله بن حنطب عن بعض الصحابة، لما مات عثمان بن مظعون ودفن، أمر النبی(صلی الله علیه وآله) رجلاً أن یأتی بحجر فلم یستطع حمله، فقام إلیه رسول الله(صلی الله علیه وآله) وحسّر عن ذراعیه، قال الراوی: کأنّی أنظر إلی بیاض ذراعی رسول الله(صلی الله علیه وآله)حین حسّر عنهما، ثمّ حمله فوضعه عند رأسه وقال: «أتعلّم به قبر أخی وأدفن إلیه من مات من أهلی»، قال: ورواه ابن شبة وابن ماجة وابن عدی عن أنس، والحاکم عن أبی رافع، وروی قبل ذلک عن محمد بن قدامة عن أبیه عن جدّه: لما دفن النبی(صلی الله علیه وآله) عثمان أمر بحجر فوضع عند رأسه ... الحدیث.ثمّ حکی عن عبدالعزیز بن عمران أنّه قال: سمعت بعض الناس یقول: کان عند رأس عثمان بن مظعون ورجلیه حجران، وهو یرشد إلی جواز فعل کل ما یکون علامة ومناراً للقبر «قال» وعن شیخ من بنی مخزوم یدعی عمر قال: کان عثمان بن مظعون أول من مات من المهاجرین فلحد له رسول الله(صلی الله علیه وآله) وفضل حجر من حجارة لحده، فحمله رسول الله(صلی الله علیه وآله) فوضعه عند رجلیه، فلمّا وُلی مروان بن الحکم المدینة مرّ علی ذلک الحجر فأمر به فرمی به وقال: والله لا یکون علی قبر عثمان بن مظعون حجر یعرف به فأتته بنو اُمیة فقالوا: بئسما صنعت، عمدت إلی حجر وضعه النبی(صلی الله علیه وآله)فرمیت به بئسما عملت فمر به فلیرد. فقال: أما والله إذا رمیت به فلا یرد! ثمّ قال[30]: وروی ابن زبالة عن ابن شهاب وغیره أنّ رسول الله(صلی الله علیه وآله) جعل أسفل مهراس[31] علامة علی قبر عثمان بن مظعون لیدفن الناس حوله (إلی أن قال) فلمّا استعمل معاویة مروان بن الحکم علی المدینة حمل المهراس فجعله علی قبر عثمان، انتهی.وکفی بهذا الفعل دلیلاً علی ما کان علیه مروان من الاستهانة بالدین، وکأن الوهابیة فی هدمهم قبور الأئمة والصحابة والصالحین أرادوا الاقتداء به... وقد ورد أنّ فاطمة بنت رسول الله(صلی الله علیه وآله) کانت تزور قبر حمزة ترمّه وتصلحه وقد تعلمته بحجر، وذلک یدل علی استحباب مرمة القبر وحفظه من الاندراس وعمل ما یکون علامة ودلیلاً علیه، فإذا ثبت استحباب ذلک فکلما کان أبلغ فی حفظه وعدم اندراسه کبناء القبة علیه کان أولی بالاستحباب، فإن هذا بمنزلة العلة المنصوصة، ومنه یعلم أن القبور یمتاز بعضها عن بعض بامتیاز أصحابها فی الدین. وعدم بناء القباب ونحوها فی ذلک العصر للعسر الحاصل للمسلمین واحتیاجهم إلی صرف الأموال إن وجدت فیما هو أهم، من الجهاد وإعاشة المسلمین، فلا یقاس به العصر المتأخر عن ذلک الذی اتّسعت فیه أحوال المسلمین، وکما کان النبی(صلی الله علیه وآله) وأصحابه یقنعون من العیش بالبلغة، وبیوتهم لاطئة مبنیة باللبن وسعف النخل ومسجده المعظم عریش کعریش موسی، وخطبته فی الجمعة والعید أولاً إلی جذع ثمّ عمل له منبر ولم یکن المنبر یمتاز کثیراً عن الجذع بغیر الهیئة، فلما قویت شوکة الإسلام واتّسعت حال المسلمین واستولوا علی کنوز کسری وقیصر تغیرت حالهم فی اللباس والمأکل والمشرب والمسکن، ووسعوا المسجدین النبوی والمکی وأجادوا بناءهما وبناء الحجرة الشریفة وسائر المساجد، ولم یکونوا بشیء من ذلک عاصین ولا مبدعین، کذلک بنوا علی قبور عظماء الدین تعظیماً لشأنهم کما فهموه من أحکام دینهم تصریحاً وتلویحاً. ولو سلمت الکراهة فی سائر القبور لا تسلم فی قبور الأنبیاء وعظماء الشهداء کحمزة سید الشهداء.ومنها: أن تکون حفظاً للقبر الذی ثبتت حرمته فی الشرع عن دخول الدواب والکلاب ووقوع القاذورات علیه، والقبور الشریفة الیوم فی البقیع وغیره بعدما ارتکبه الوهابیون من الأعمال الوحشیة فی حقّها معرض لذلک کلّه.ومنها: استظلال الزائرین بها من الحر والقر عند ارادة الزیارة والصلاة بجانبها التی ثبت رجحانها بشرف المکان والدعاء عندها وقراءة القرآن الذی ثبت أنه أرجی للإجابة وأوفر فی الثواب ببرکتها وبرکة من حلّ فیها، والتدریس فیها، والقاء المواعظ وغیر ذلک من الفوائد، فهی بهذا الاعتبار داخلة فی المواضع المعدة للطاعات کالمساجد والمدارس والرباطات.ومنها: أن فی بنائها وتشییدها تعظیماً لشعائر الإسلام وارغاماً لمنکریه.خامساً: انّها ـ مع الغض عمّا ذکر ـ مهجورة متروکة لم یعمل بها أحد من المسلمین قبل الوهابیة ومن ضارعهم من عهد الصحابة إلی یومنا هذا، وما هذا حاله من الأحادیث لا یعمل به ولا یعول علیه ولو فرض صحة سنده باعتراف الوهابیة فضلاً عن غیرهم، ففی الرسالة الاُولی من رسائل (الهدیة السنّیة) المنسوبة لعبدالعزیز ابن محمد بن سعود[32]: أن الحدیث إذا شذ عن قواعد الشرع لا یعمل به، فإنّهم قالوا: إنّ الحدیث الصحیح الذی یعمل به إذا رواه العدل الضابط عن مثله من غیر شذوذ ولا علة، انتهی.وأی شذوذ عن قواعد الشرع أعظم من مخالفة عمل المسلمین من الصدر الأوّل إلی الیوم من الصحابة والتابعین وتابعی التابعین وسائر المسلمین، وأی علّة أکبر من ذلک ومن عمل بها أو ببعضها لم یحملها إلاّ علی الکراهة، أو خصّها بما لا یکون تعمیره من إقامة شعائر الدین کقبور الأنبیاء والأولیاء والصالحین.أما عدم العمل بها فمن وجوه:أحدها: أ نّ الکتابة المشتمل علیها بعضها لم یعمل بها أحد کما ستعرف فی فضلها.ثانیها: أنّ قبور الأنبیاء التی حول بیت المقدس، کقبر داود(علیه السلام)فی القدس وقبور إبراهیم وبنیه إسحاق ویعقوب ویوسف(علیهم السلام)الذی نقله موسی(علیه السلام) من مصر إلی بیت المقدس فی بلد الخلیل، کلّها مبنیة مشیدة قد بُنی علیها بالحجارة العادیة العظیمة قبل الإسلام وبقی ذلک بعد الفتح الإسلامی إلی الیوم.فعن ابن تیمیة فی کتابه (الصراط المستقیم): أنّ البناء الذی علی قبر إبراهیم الخلیل(علیه السلام)کان موجوداً فی زمن الفتوح وزمن الصحابة، إلاّ أنّه قال: کان باب ذلک البناء مسدوداً إلی سنة الأربعمائة.ولا شکّ أن عمر لما فتح بیت المقدس، رأی ذلک البناء ومع ذلک لم یهدمه، وسواء صح قول ابن تیمیة أ نّه کان مسدوداً إلی الأربعمائة أو لم یصح لا یضرّنا، لأنه یدل علی عدم حرمة البناء علی القبور، وقد مضت علی هذا البناء الأعصار والدهور وتوالت علیه القرون ودول الإسلام ولم یسمع عن أحد من العلماء والصلحاء وأهل الدین وغیرهم قبل الوهابیة أ نّه أنکر ذلک أو أمر بهدمه أو حرمه أو فاه فی ذلک ببنت شفة علی کثرة ما یرد من الزوار والمترددین من جمیع أقطار المعمورة. وبذلک یظهر بطلان زعم الوهابیة! أن البناء علی القبور حدث بعد عصر التابعین، وقول ابن بلیهد: إنّه حدث بعد القرون الخمسة»[33].وهکذا یتّضح من مجموع ما تقدم عدم وجود مستند نبوی یساعد علی القول بحرمة البناء علی القبور.[1]
مجموعة الرسائل والمسائل: 1/59 ـ 60، ط مصر باشراف محمد رشید رضا.[2] زاد المعاد: 661. [3] الکهف: 21. [4] تفسیر الرازی: 11/106 ـ دار الفکر ـ 1415 ـ 1995 م .[5] فتح القدیر: 3/277 ـ عالم الکتب.[6] الحج: 32 .[7] مجمع البیان: 1/476، ط القاهرة، دار التقریب.[8] البقرة: 158 .[9] الحج: 36 .[10] المائدة: 2 .[11] المیزان: 14/409.[12] التفسیر الکبیر: 4/177.[13] التفسیر الکبیر: 11/128 .[14] الشوری: 23 .[15] مسند أحمد: 1/87، ط دار صادر بیروت.[16] مسند أحمد: 1/96، 129، 145، 150.[17] میزان الاعتدال، الذهبی: 2/169 برقم 3322.[18] تهذیب التهذیب، ابن حجر: 4/15 فی ترجمة سفیان .[19] تهذیب التهذیب، ابن حجر: 11/218 .[20] العبد المعتق.[21] تهذیب التهذیب، ابن حجر: 4/115.[22] المصدر السابق : 2/179.[23] المصدر السابق: 1/148 برقم 106 .[24] تهذیب التهذیب: 4/362.[25] الفقه علی المذاهب الأربعة: 1/535.[26] الجامع لأحکام القرآن، القرطبی: 10/380.[27] صحیح مسلم، کتاب الجنائز: 3/62، والسنن للترمذی: 2/208، ط المکتبة السلفیة، وصحیح ابن ماجة: 1/473، کتاب الجنائز، وسنن النسائی: 4/87 ـ 88، وسنن أبی داود: 3/216، باب البناء علی القبر; ومسند أحمد: 3/295 و 332، ورواه أیضاً مرسلاً عن جابر: 399.[28] انظر: سنن ابن ماجة: 1/474، مسند أحمد: 6/299.[29] وفاء الوفا: 2/85.[30] وفاء الوفا: 2 /100 .[31] فی القاموس: المهراس حجر منقور یتوضأ منه (المؤلف).[32] رسائل الهدیة السنّیة: 21 ط المنار بمصر.[33] کشف الإرتیاب: 378 ـ 384 .
قال ابن هشام: فلما بلغ رسول الله صلی الله علیه وسلم خمسا وعشرین سنة تزوج خدیجة بنت خویلد بن أسد بن عبد العزی بن قصی بن کلاب بن مرة ابن کعب بن لؤی بن غالب، فیما حدثنی غیر واحد من أهل العلم عن أبی عمر المدنی. قال ابن إسحاق: وکانت خدیجة بنت خویلد امرأة تاجرة ذات شرف ومال، تستأجر الرجال فی مالها وتضاربهم إیاه، بشئ تجعله لهم، وکانت قریش قوما تجارا، فلما بلغها عن رسول الله صلی الله علیه وسلم ما بلغها: من صدق حدیثه، وعظم أمانته، وکرم أخلاقه، بعثت إلیه، فعرضت علیه أن یخرج فی مال لها إلی الشام تاجرا، وتعطیه أفضل ما کانت تعطی غیره من التجار، مع غلام لها یقال له میسرة، فقبله رسول الله صلی الله علیه وسلم منها، وخرج فی مالها ذلک، وخرج معه غلامها میسرة حتی قدم الشام. فنزل رسول الله صلی الله علیه وسلم فی ظل شجرة قریبا من صومعة راهب من الرهبان، فاطلع الراهب إلی میسرة، فقال له: من هذا الرجل الذی نزل تحت هذه الشجرة؟ قال له میسرة: هذا رجل من قریش من أهل الحرم، فقال له الراهب: ما نزل تحت هذه الشجرة قط إلا نبی. ثم باع رسول الله صلی الله علیه وسلم سلعته التی خرج بها، واشتری ما أراد أن یشتری، ثم أقبل قافلا إلی مکة ومعه میسرة، فکان میسرة - فیما یزعمون - إذا کانت الهاجرة واشتد الحر یری ملکین یظلانه من الشمس، وهو یسیر علی بعیره، فلما قدم مکة علی خدیجة بمالها، باعت ما جاء به، فاضعف أوقریبا. وحدثها مسیرة عن قول الراهب، وعما کان یری من إظلال الملکین إیاه. وکانت خدیجة امرأة حازمة شریفة لبیبة، مع ما أراد الله بها من کرامته فلما أخبرها میسرة بما أخبرها به بعثت إلی رسول الله صلی الله علیه وسلم فقالت له فیما یزعمون: یابن عم، إنی قد رغبت فیک لقرابتک، وسطنک فی قومک، وأمانتک، وحسن خلقک، وصدق حدیثک، ثم عرضت علیه نفسها. وکانت خدیجة یومئذ أوسط نساء قریش نسبا، وأعظمهن شرفا، وأکثرهن مالا، کل قومها کان حریصا علی ذلک منها لو یقدر علیه. وهی خدیجة بنت خویلد بن أسد بن عبد العزی بن قصی بن کلاب بن مرة ابن کعب بن لؤی بن غالب بن فهر. وأمها: فاطمة بنت زائدة بن الاصم ابن رواحة بن حجر بن عبد بن معیص بن عامر بن لؤی بن غالب بن فهر. وأم فاطمة: هالة بنت عبد مناف بن الحارث بن عمرو بن منقذ بن عمرو بن معیص بن عامر بن لؤی بن غالب بن فهر. وأم هالة: قلابة بنت سعید بن سعد ابن سهم بن عمرو بن هصیص بن کعب بن لؤی بن غالب بن فهر. فلما قالت ذلک لرسول الله صلی الله علیه وسلم ذکر ذلک لاعمامه، فخرج معه عمه حمزة بن عبد المطلب، رحمه الله، حتی دخل علی خویلد بن أسد فخطبها إلیه فتزوجها. قال ابن هشام: وأصدقها رسول الله صلی الله علیه وسلم عشرین بکرة، وکان أول امرأة تزوجها رسول الله صلی الله علیه وسلم، ولم یتزوج علیها غیرها حتی ماتت، رضی الله عنها. قال ابن إسحاق: فولدت لرسول الله صلی الله علیه وسلم ولده کلهم إلا إبراهیم: القاسم، وبه کان یکنی صلی الله علیه وسلم، والطاهر، والطیب، وزینب، ورقیة، وأم کلثوم، وفاطمة علیهم السلام. قال ابن هشام: أکبر بنیه القاسم، ثم الطیب، ثم الطاهر، وأکبر بناته رقیة، ثم زینب، ثم أم کلثوم، ثم فاطمة. قال ابن إسحاق: فأما القاسم، والطیب، والطاهر، فهلکوا فی الجاهلیة، وأما بناته فکلهن أدرکن الاسلام، فأسلمن وهاجرن معه صلی الله علیه وسلم. قال ابن هشام: وأما إبراهیم فأمه ماریة القبطیة. حدثنا عبد الله بن وهب عن ابن لهیعة قال: أم إبراهیم: ماریة سریة النبی صلی الله علیه وسلم التی أهداها إلیه المقوقس من حفن من کورة أنصنا. قال ابن إسحاق: وکانت خدیجة بنت خویلد قد ذکرت لورقة بن نوفل ابن أسد بن عبد العزی - وکان ابن عمها، وکان نصرانیا قد تتبع الکتب وعلم من علم الناس - ما ذکر لها غلامها میسرة من قول الراهب، وما کان یری منه إذ کان الملکان یظلانه، فقال ورقة: لئن کان هذا حقا یا خدیجة، إن محمدا لنبی هذه الامة. وقد عرفت أنه کائن لهذه الامة نبی ینتظر، هذا زمانه، أو کما قال. قال: فجعل ورقة یستبطئ الامر ویقول: حتی متی؟ فقال ورقة فی ذلک:
لججت وکنت فی الذکری لجوجا لهم طالما بعث النشیجا
ووصف من خدیجة بعد وصف فقد قال انتظاری یا خدیجا
ببطن المکتین علی رجائی حدیثک أن أری منه خروجا
بما خبرتنا من قول قس من الرهبان أکره أن یعوجا
بأن محمدا سیسود فینا ویخصم من یکون له حجیجا
ویظهر فی البلاد ضیاء نور یقیم به البریة أن تموجا
فیلقی من یحاربه خسارا ویلقی من یسالمه فلوجا
فیالیتی إذا ما کان ذاکم شهدت فکنت أولهم ولوجا
ولوجا فی الذی کرهت قریش ولو عجت بمکتها عجیجا
أرجی بالذی کرهوا جمیعا إلی ذی العرش إن سفلوا عروجا
وهل أمر السفالة غیر کفر بمن یختار من سمک البروجا
فإن یبقوا وأبق تکن أمور یضج الکافرون لها ضجیجا
وإن أهلک فکل فتی سیلقی من الاقدار متلفة حروجا
قال ابن إسحاق: فلما بلغ رسول الله صلی الله علیه وسلم خمسا وثلاثین سنة اجتمعت قریش لبنیان الکعبة، وکانوا یهمون بذلک لیسقفوها ویهابون هدمها وإنما کانت رضما فوق القامة، فأرادوا رفعها وتسقیفها، وذلک أن نفرا سرقوا کنز للکعبة، وإنما کان یکون فی بئر فی جوف الکعبة، وکان الذی وجد عنده الکنز دویکا، مولی لبنی ملیح بن عمرو، من خزاعة - قال ابن هشام فقطعت قریش یده، وتزعم قریش أن الذین سرقوه وضعوه عند دویک - وکان البحر قد رمی بسفینة إلی جدة لرجل من تجار الروم فتحطمت، فأخذوا خشبها فأعدوه لتسقیفها، وکان بمکة رجل قبطی نجار، فتهیأ لهم فی أنفسهم بعض ما یصلحها. وکانت حیة تخرج من بئر الکعبة التی کان یطرح فیها ما یهدی لها کل یوم، فتتشرق علی جدار الکعبة، وکانت مما یهابون، وذلک أنه کان لا یدنو منها أحد إلا احزألت وکشت وفتحت فاها، وکانوا یهابونها. فبینا هی ذات یوم تتشرق علی جدار الکعبة، کما کانت تصنع، بعث الله إلیها طائرا فاختطفها فذهب بها، فقالت قریش: إنا لنرجو أن یکون الله قد رضی ما أردنا: عندنا عامل رفیق، وعندنا خشب، وقد کفانا الله الحیة. فلما أجمعوا أمرهم فی هدمها وبنائها، قام أبو وهب بن عمرو بن عائذ بن عبد ابن عمران بن مخزوم - قال ابن هشام: عائذ: ابن عمران بن مخزوم - فتناول من الکعبة حجرا، فوثب من یده، حتی رجع إلی موضعه، فقال: یا معشر قریش لا تدخلوا فی بنائها من کسبکم إلا طیبا، لا یدخل فیها مهر بغی، ولا بیع ربا، ولا مظلمة أحد من الناس، والناس ینحلون هذا الکلام الولید بن المغیرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم. قال ابن إسحاق: وقد حدثنی عبد الله بن أبی نجیح المکی أنه حدث عن عبد الله بن صفوان بن أمیة بن خلف بن وهب بن حذافة بن جمح بن عمرو بن هصیص بن کعب بن لؤی. أنه رأی ابنا لجعدة بن هبیرة بن أبی وهب بن عمرو یطوف بالبیت، فسأل عنه فقیل: هذا ابن لجعدة بن هبیرة، فقال عبد الله ابن صفوان عند ذلک: جد هذا - یعنی أبا وهب - الذی أخذ حجرا من الکعبة حین أجمعت قریش لهدمها، فوثب من یده، حتی رجع إلی موضعه، فقال عند ذلک: یا معشر قریش، لا تدخلوا فی بنائها من کسبکم إلا طیبا، لا تدخلوا فیها مهر بغی، ولا بیع ربا، ولا مظلمة أحد من الناس. قال ابن إسحاق: وأبو وهب خال أبی رسول الله صلی الله علیه وسلم، وکان شریفا، وله یقول شاعر من العرب:
ولو بأبی وهب أنخت مطیتی غدت من نداه رحلها غیر خائب
بأبیض من فرعی لؤی بن غالب إذا حصلت أنسابها فی الذوائب
أبی لاخذ الضیم یرتاح للندی توسط جداه فروع الاطایب
عظیم رماد القدر یملا جفانه من الخبز یعلوهن مثل السبائب
ثم إن قریشا جزأت الکعبة، فکان شق الباب لبنی عبد مناف وزهرة، وکان ما بین الرکن الاسود والرکن الیمانی لبنی مخزوم وقبائل من قریش انضموا إلیهم، وکان ظهر الکعبة لبنی جمح وسهم، ابنی عمرو بن هصیص بن کعب ابن لؤی، وکان شق الحجر لبنی عبدالدار بن قصی، ولبنی أسد بن عبد العزی ابن قصی، ولبنی عدی بن کعب بن لؤی وهو الحطیم. ثم إن الناس هابوا هدمها وفرقوا منه، فقال الولید بن المغیرة: أنا أبدؤکم فی هدمها، فأخذ المعول، ثم قام علیها، وهو یقول: اللهم لم ترع - قال ابن هشام: ویقال: لم نزغ - اللهم إنا لا نرید إلا الخیر. ثم هدم من ناحیة الرکنین، فتربص الناس تلک اللیلة، وقالوا: ننظر، فإن أصیب لم نهدم منها شیئا ورددناها کما کانت، وإن لم یصبه شئ فقد رضی الله صنعنا، فهدمنا، فأصبح الولید من لیلته غادیا علی عمله، فهدم وهدم الناس معه، حتی إذا انتهی الهدم بهم إلی الاساس، أساس إبراهیم، علیه السلام، أفضوا إلی حجارة خضر کالاسمنة (1) آخذ بعضها بعضا. قال ابن إسحاق: فحدثنی بعض من یروی الحدیث أن رجلا من قریش، ممن کان یهدمها، أدخل عتلة بین حجرین منها لیقلع بها أحدهما، فلما تحرک الحجر تنقضت (2) مکة بأسرها، فانتهوا عن ذلک الاساس. قال ابن إسحاق: وحدثت أن قریشا وجدوا فی الرکن کتابا بالسریانیة فلم یدروا ما هو حتی قرأه لهم رجل من یهود، فإذا هو: إنا الله ذو بکة، خلقتها یوم خلقت السموات والارض، وصورت الشمس والقمر، وحففتها بسبعة أملاک حنفاء، لا تزول حتی یزول أخشباها، مبارک لاهلها فی الماء واللبن. قال ابن هشام: أخشباها: جبلاها. قال ابن إسحاق: وحدثت أنهم وجدوا فی المقام کتابا فیه: مکة بیت الله الحرام، یأتیها رزقها من ثلاث سبل، لا یحلها أول من أهلها. قال ابن إسحاق: وزعم لیث بن أبی سلیم أنهم وجدوا حجرا فی الکعبة قبل مبعث النبی صلی الله علیه وسلم بأربعین سنة، إن کان ما ذکر حقا، مکتوبا فیه: من یزرع خیرا یحصد غبطة، ومن یزرع شرا یحصد ندامة، تعملون (1). یروی کالاسنة جمع سنان.
(2). یرید: اهتزت.السیئات، وتجزون الحسنات! أجل، لا یجتنی من الشوک العنب. قال ابن إسحاق: ثم إن القبائل من قریش جمعت الحجارة لبنائها، کل قبیلة تجمع علی حدة، ثم بنوها، حتی بلغ البنیان موضع الرکن، فاختصموا فیه، کل قبیلة ترید أن ترفعه إلی موضعه دون الاخری، حتی تحاوروا وتحالفوا وأعدوا للقتال، فقربت بنو عبدالدار جفنة مملوءة دما ثم تعاقدوا هم وبنو عدی ابن کعب بن لؤی علی الموت، وأدخلوا أیدیهم فی ذلک الدم فی تلک الجفنة، فسموا لعقة الدم فمکثت قریش علی ذلک أربع لیال أو خمسا، ثم إنهم اجتمعوا فی المسجد وتشاوروا وتناصفوا. فزعم بعض أهل الروایة: أن أبا أمیة بن المغیرة بن عبد الله بن عمر ابن مخزوم - وکان عامئذ أسن قریش کلها - قال: یا معشر قریش، اجعلوا بینکم فیما تختلفون فیه أول من یدخل من باب هذا المسجد یقضی بینکم فیه، ففعلوا. فکان أول داخل علیهم رسول الله صلی الله علیه وسلم، فلما رأوه قالوا: هذا الامین، رضینا، هذا محمد، فلما انتهی إلیهم وأخبروه الخبر، قال صلی الله علیه وسلم: هلم إلی ثوبا، فأتی به، فأخذ الرکن فوضعه فیه بیده، ثم قال: لتأخذ کل قبیلة بناحیة من الثوب، ثم ارفعوه جمیعا، ففعلوا، حتی إذا بلغوا بن موضعه وضعه هو یبده، ثم بنی علیه. وکانت قریش تسمی رسول الله صلی الله علیه وسلم، قبل أن ینزل علیه الوحی الامین فلما فرغوا من البنیان وبنوها علی ما أرادوا، قال الزبیر ابن عبد المطلب، فیما کان من أمر الحیة التی کانت قریش تهاب بنیان الکعبة لها:
عجبت لما تصوبت العقاب إلی الثعبان وهی لها اضطراب
وقد کانت یکون لها کشیش وأحیانا یکون لها وثاب
إذا قمنا إلی التأسیس شدت تهیبنا البناء وقد تهاب
فلما أن خشینا الرجز جاءت عقاب تتلئب لها انصباب
فضمتها إلیها ثم خلت لنا البنیان لیس له حجاب
فقمنا حاشدین إلی بناء لنا منه القواعد والتراب
غداة نرفع التأسیس منه ولیس علی مسوینا ثیاب
أعز به الملیک بنی لؤی فلیس لاصله منهم ذهاب
وقد حشدت هناک بنو عدی ومرة قد تقدمها کلاب
فبوأنا الملیک بذاک عزا وعند الله یلتمس الثواب
قال ابن هشام: ویروی:
ولیس علی مساوینا ثیاب وکانت الکعبة علی عهد رسول الله صلی الله علیه وسلم ثمانی عشرة ذراعا، وکانت تکسی القباطی، ثم کسیت البرود، وأول من کساها الدیباج الحجاج بن یوسف.
قال ابن إسحاق: وقد کانت قریش - لا أدری أقبل الفیل أم بعده - ابتدعت رأی الحمس رأیا رأوه وأداروه، فقالوا: نحن بنو إبراهیم وأهل الحرمة وولاة البیت وقطان مکة (1) وساکنها، فلیس لاحد من العرب مثل حقنا، ولا مثل منزلتنا، ولا تعرف له العرب مثل ما تعرف لنا، فلا تعظموا شیئا من الحل کما تعظمون الحرم، فإنکم إن فعلتم ذلک استخف العرب بحرمتکم وقالوا: قد عظموا من الحل مثل ما عظموا من الحرم. فترکوا الوقوف علی عرفة والافاضة منها، وهم یعرفون ویقرون أنها من المشاعر والحج ودین إبراهیم صلی الله علیه وسلم، ویرون لسائر العرب أن یقفوا علیها، وأن یفیضوا منها، إلا أنهم قالوا: نحن أهل الحرم، فلیس ینبغی لنا أن نخرج من الحرمة ولا نعظم غیرها کما نعظمها، نحن الحمس، والحمس أهل الحرم، ثم جعلوا لمن ولدوا من
(1). فی ا وقاطن مکة وساکنها.العرب من ساکن الحل والحرم مثل الذی لهم، بولادتهم إیاهم: یحل لهم ما یحل لهم، ویحرم علیهم ما یحرم علیهم. وکانت کنانة وخزاعة قد دخلوا معهم فی ذلک. قال ابن هشام: وحدثنی أبو عبیدة النحوی: أن بنی عامر بن صعصعة ابن معاویة بن بکر بن هوازن دخلوا معهم فی ذلک، وأنشدنی لعمرو ابن معد یکرب:
أعباس لو کانت شیارا جیادنا بتثلیث ما ناصیت بعدی الاحامسا
قال ابن هشام: تثلیث: موضع من بلادهم. والشیار: السمان الحسان. یعنی بالاحامس: بنی عامر بن صعصعة. وبعباس: عباس بن مرداس السلمی، وکان أغار علی بنی زبید بتثلیث. وهذا البیت من قصیدة لعمرو. وأنشدنی للقیط بن زرارة الدارمی فی یوم جبلة:
أجذم إلی إنها بنو عبس المعشر الجلة فی القوم الحمس
لان بنی عبس کانوا یوم جبلة حلفاء فی بنی عامر بن صعصعة. ویوم جبلة یوم کان بین بنی حنظلة بن مالک بن زید مناة بن تمیم، وبین بنی عامر بن صعصعة، فکان الظفر فیه لبنی عامر بن صعصعة علی بنی حنظلة، وقتل یومئذ لقیط بن زرارة بن عدس، وأسر حاجب بن زرارة ابن عدس، وانهزم عمرو بن عمرو بن عدس بن زید بن عبد الله بن دارم ابن مالک بن حنظلة، ففیه یقول جریر للفرزدق:
کأنک لم تشهد لقیطا وحاجبا وعمرو بن عمر وإذ دعوا یالدارم
وهذا البیت فی قصیدة له. ثم التقوا یوم ذی نجب، فکان الظفر لحنظلة علی بنی عامر، وقتل یومئذ حسان بن معاویة الکندی، وهو ابن کبشة، وأسر یزید بن الصعق الکلابی، وانهزم الطفیل بن مالک بن جعفر بن کلاب، أبو عامر بن الطفیل، ففیه یقول الفرزدق: (1)
ومنهن إذا نجی طفیل بن مالک علی قرزل رجلا رکوض الهزائم
ونحن ضربنا هامة ابن خویلد نزید علی أم الفراخ الجواثم
وهذا البیتان فی قصیدة له. فقال جریر:
ونحن خضبنا لابن کبشة تاجه ولاقی امرأ فی ضمة الخیل مصقعا
وهذا البیت فی قصیدة له. وحدیث یوم جبلة ویوم ذی نجب أطول مما ذکرنا، وإنما منعنی من استقصائه ما ذکرت فی حدیث یوم الفجار. قال ابن إسحاق: ثم ابتدعوا فی ذلک أمورا لم تکن لهم، حتی قالوا: لا ینبغی للحمس أن یاتقطوا الاقط، ولا یسلئوا السمن وهم حرم، ولا یدخلوا بیتا من شعر، ولا یستظلوا إن استظلوا فی بیوت الادم ما کانوا حرما، ثم رفعوا فی ذلک فقالوا: لا ینبغی لاهل الحل أن یأکلوا من طعام جاءوا به معهم من الحل إلی الحرم، إذا جاءوا حجاجا أو عمارا، ولا یطوفوا بالبیت إذا قدموا أول طوافهم إلا فی ثیاب الحمس، فإن لم یجدوا منها شیئا طافوا بالبیت عراة، فإن تکرم منهم متکرم من رجل أو امرأة، ولم یجد ثیاب الحمس، فطاف فی ثیابه التی جاء بها من الحل، ألقاها إذا فرغ من طوافه، ثم لم ینتفع بها ولم یمسها هو ولا أحد غیره أبدا. فکانت العرب تسمی تلک الثیاب اللقی، فحملوا علی ذلک العرب، فدانت به، ووقفوا علی عرفات، وأفاضوا منها، وطافوا بالبیت عراة: أما الرجال (1). البیتان فی دیوان الفرزدق (ص 858) وقرزل: اسم فرس لطفیل بن مالک، وأم الفراخ: فسرها أبو ذر بالرماح، والصواب أنها کنیة الرأس، والفرخ: مقدم الدماغ.فیطوفون عراة، وأما النساء فتضع إحداهن ثیابها کلها إلا درعا مفرجا علیها، ثم تطوف فیه. فقالت امرأة من العرب، وهی کذلک تطوب بالبیت:
الیوم یبدو بعضه أو کله وما بدا منه فلا أحله
ومن طاف منهم فی ثیابه التی جاء فیها من الحل ألقاها، فلم ینتفع بها هو ولا غیره. فقال قائل من العرب یذکر شیئا ترکه من ثیابه فلا یقربه، وهو یحبه:
کفی حزنا کری علیه کأنه لقی بین أیدی الطائفین حریم
یقول: لا یمس. فکانوا کذلک حتی بعث الله تعالی محمدا صلی الله علیه وسلم، فأنزل علیه حین أحکم له دینه، وشرع له سنن حجه: (ثم أفیضوا من حیث أفاض الناس واستغفروا الله إن الله غفور رحیم - 199 من سورة البقرة) یعنی قریشا. والناس: العرب. فرفعهم فی سنة الحج إلی عرفات والوقوف علیها والافاضة منها. وأنزل الله علیه فیما کانوا حرموا علی الناس من طعامهم ولبوسهم عند البیت، حین طافوا عراة وحرموا ما جاءوا به من الحل من الطعام: (یا بنی آدم خذوا زینتکم عند کل مسجد، وکلوا واشربوا ولا تسرفوا، إنه لا یحب المسرفین. قل من حرم زینة الله التی أخرج لعباده والطیبات من الرزق، قل هی للذین آمنوا فی الحیاة الدنیا خالصة یوم القیامة، کذلک نفصل الآیات لقوم یعلمون - 31 و 32 من سورة الاعراف). فوضع الله تعالی أمر الحمس، وما کانت قریش ابتدعت منه علی الناس بالاسلام حین بعث الله به رسوله صلی الله علیه وسلم. قال ابن إسحاق: حدثنی عبد الله بن أبی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم، عن عثمان بن أبی سلیمان (1) بن جبیر بن مطعم، عن عمه نافع بن جبیر،(1). فی ا بن أبی سلمان ولیس بذاک، وانظر الخلاصة 259.عن أبیه جبیر بن مطعم، قال: لقد رأیت رسول الله صلی الله علیه وسلم قبل أن ینزل علیه الوحی، وإنه لواقف علی بعیر له بعرفات مع الناس من بین قومه حتی یدفع معهم منها، توفیقا من الله عزوجل له، صلی الله علیه وآله وسلم تسلیما کثیرا.
وقع هذا العنوان فی ا أمر حدوث الرجوم وإنذار الکهان برسول الله قال ابن إسحاق: وکانت الاحبار من یهود، والرهبان من النصاری، والکهان من العرب قد تحدثوا بأمر رسول الله صلی الله علیه وسلم قبل مبعثه، لما تقارب من زمانه. أما الاحبار من یهود، والرهبان من النصاری، فعما وجدوا فی کتبهم من صفته وصفة زمانه، وما کان من عهد أنبیائهم إلیهم فیه. وأما الکهان من العرب فأتتهم به الشیاطین من الجن فیما تسترق من السمع، إذا کانت وهی لا تحجب عن ذلک بالقذف بالنجوم، وکان الکاهن والکاهنة لا یزال یقع منهما ذکر بعض أموره، ولا تلقی العرب لذلک فیه بالا، حتی بعثه الله تعالی، ووقعت تلک الامور التی کانوا یذکرون، فعرفوها. فلما تقارب أمر رسول الله صلی الله علیه وسلم وحضر مبعثه، حجبت الشیاطین عن السمع، وحیل بینها وبین المقاعد التی کانت تقعد لاستراق السمع فیها، فرموا بالنجوم، فعرفت الجن أن ذلک لامر حدث من أمر الله فی العباد. یقول الله تبارک وتعالی لنبیه محمد صلی الله علیه وسلم حین بعثه، وهو یقص علیه خبر الجن إذ حجبوا عن السمع فعرفوا ما عرفوا، وما أنکروا من ذلک حین رأوا ما رأوا: (قل أوحی إلی أنه استمع نفر من الجن فقالوا إنا سمعنا قرآنا عجبا یهدی إلی الرشد فآمنا به ولن نشرک بربنا أحدا.وأنه تعالی جد ربنا ما اتخذ صاحبة ولا ولدا. وأنه کان یقول سفیهنا علی الله شططا. وأنا ظننا أن لن تقول الانس والجن علی الله کذبا. وأنه کان رجال من الانس یعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا(. إلی قوله: )وأنا کنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن یستمع الآن یجد له شهابا رصدا. وأنا لا ندری أشر أرید بمن فی الارض أم أراد بهم ربهم رشدا - من 1 إلی 10 من سورة الجن(. فلما سمعت الجن القرآن عرفت أنها إنما منعت من السمع قبل ذلک لئلا یشکل الوحی بشئ من خبر السماء، فیلتبس علی أهل الارض ما جاءهم من الله فیه، لوقوع الحجة، وقطع الشبهة، فآمنوا وصدقوا، ثم )ولوا إلی قومهم منذرین. قالوا: یا قومنا إنا سمعنا کتابا أنزل من بعد موسی مصدقا لما بین یدیه یهدی إلی الحق وإلی طریق مستقیم - 29 و 30 من سورة الاحقاف( الآیة. وکان قول الجن: )وأنه کان رجال من الانس یعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا - 6 من سورة الجن(. أنه کان الرجل من العرب من قریش وغیرهم إذا سافر فنزل بطن واد من الارض لیبیت فیه قال: إن أعوذ بعزیز هذا الوادی من الجن اللیلة من شر ما فیه. قال ابن هشام: الرهق: الطغیان والسفه. قال رؤبة بن العجاج: - إذا تستبی الهیامة المرهقا - وهذا البیت فی أرجوزة له، والرهق أیضا: طلبک الشئ حتی تدنو منه، فتأخذه أو لا تأخذه. قال رؤبة بن العجاج یصف حمیر وحش: - بصبصن واقشعررن من خوف الرهق - وهذا البیت فی أرجوزة له. والرهق أیضا: مصدر لقول الرجل للرجل: رهقت الاثم أو العسر الذی أرهقتنی رهقا شدیدا، أی حملت الاثم أو العسر الذی حملتنی حملا شدیدا، وفی کتاب الله تعالی: (فخشینا أن یرهقهما طغیانا وکفرا - 80 من سورة الکهف) وقوله: (ولا ترهقنی من أمری عسرا - 73 من سورة الکهف). قال ابن إسحاق: وحدثنی یعقوب بن عتبة بن المغیرة بن الاخنس أنه حدث: أن أول العرب فزع للرمی بالنجوم حین رمی بها، هذا الحی من ثقیف، وأنهم جاءوا إلی الرجل منهم یقال له عمرو بن أمیة، أحد بنی علاج - قال: وکان أدهی العرب وأنکرها رأیا - فقالوا له: یا عمرو، ألم تر ما حدث فی السماء من القذف بهذه النجوم؟ قال: بلی، فانظروا فإن کانت معالم النجوم التی یهتدی بها فی البر والبحر، وتعرف بها الانواء من الصیف والشتاء، لما یصلح الناس فی معایشهم، هی التی یرمی بها، فهو والله طی الدنیا، وهلاک هذا الخلق الذی فیها، وإن کانت نجوما غیرها، وهی ثابتة علی حالها، فهذا لامر أراد الله به هذا الخلق، فما هو؟ قال ابن إسحاق: وذکر محمد بن مسلم بن شهاب الزهری عن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب عن عبد الله بن العباس عن نفر من الانصار: أن رسول الله صلی الله علیه وسلم قال لهم: ماذا کنتم تقولون فی هذا النجم الذی یرمی به؟ قالوا: یا نبی الله، کنا نقول حین رأیناها یرمی بها: مات ملک، ملک ملک، ولد مولود، مات مولود، فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم: لیس ذلک کذلک، ولکن الله تبارک وتعالی کان إذا قضی فی خلقه أمرا سمعه حملة العرش، فسبحوا فسبح من تحتهم، فسبح لتسبیحهم من تحت ذلک، فلا یزال التسبیح یهبط حتی ینتهی إلی السماء الدنیا فیسبحوا، ثم یقول بعضهم لبعض: مم سبحتم؟ فیقولون: سبح من فوقنا فسبحنا لتسبیحهم، فیقولون: ألا تسألون من فوقکم مم سبحوا؟ فیقولون مثل ذلک، حتی ینتهوا إلی حملة العرش، فیقال لهم: مم سبحتم؟ فیقولون: قضی الله فی خلقه کذا وکذا، للامر الذی کان، فیهبط به الخبر من سماء إلی سماء حتی ینتهی إلی السماء الدنیا فیتحدثوا به، فتسترقه الشیاطین بالسمع، علی توهم واختلاف، ثم یأتوا به الکهان من أهل الارض فیحدثوهم به، فیخطئون ویصیبون، فیتحدث به الکهان، فیصیبون بعضا ویخطئون بعضا. ثم إن الله عزوجل حجب الشیاطین بهذه النجوم التی یقذفون بها، فانقطعت الکهانة الیوم، فلا کهانة. قال ابن إسحاق: وحدثنی عمرو بن أبی جعفر عن محمد بن عبد الرحمن بن أبی لبیبة عن علی بن الحسین بن علی رضی الله عنه بمثل حدیث ابن شهاب عنه. قال ابن إسحاق: وحدثنی بعض أهل العلم: أن امرأة من بنی سهم، یقال لها الغیطلة، کانت کاهنة فی الجاهلیة، جاءها صاحبها لیلة من اللیالی، فانقض تحتها، ثم قال: أدر ما أدر، یوم عقر ونحر، فقالت قریش حین بلغها ذلک: ما یرید؟ ثم جاءها لیلة أخری، فانقض تحتها، ثم قال: شعوب ما شعوب، تصرع فیه کعب لجنوب. فلما بلغ ذلک قریشا قالوا: ماذا یرید؟ إن هذا لامر هو کائن؟ فانظروا ما هو؟ فما عرفوه حتی کانت وقعة بدر وأحد بالشعب، فعرفوا أنه الذی کان جاء به إلی صاحبته. قال ابن هشام: الغیطلة: من بنی مرة بن عبد مناة بن کنانة، إخوة مدلج بن مرة، وهی أم الغیاطل الذین ذکر أبو طالب فی قوله: لقد سفهت أحلام قوم تبدلوا - بنی خلف قیضا بنا والغیاطل فقیل لولدها: الغیاطل، وهم من بنی سهم بن عمرو بن هصیص. وهذا البیت فی قصیدة لها سأذکرها فی موضعها إن شاء الله تعالی. قال ابن إسحاق: وحدثنی علی بن نافع الجرشی أن جنبا - بطنا من الیمن - کان لهم کاهن فی الجاهلیة، فلما ذکر أمر رسول الله صلی الله علیه وسلم وانتشر فی العرب، قالت له جنب: انظر لنا فی أمر هذا الرجل، واجتمعوا له فی أسفل جبله، فنزل علیهم حین طلعت الشمس، فوقف لهم قائما متکئا علی قوس له،فرفع رأسع إلی السماء طویلا، ثم جعل ینزو، ثم قال: أیها الناس، إن الله أکرم محمدا واصطفاه، وطهر قلبه وحشاه، ومکثه فیکم أیها الناس قلیل، ثم أسند فی جبله راجعا من حیث جاء. قال ابن إسحاق: وحدثنی من لا أتهم عن عبد الله بن کعب، مولی عثمان ابن عفان، أنه حدث أن عمر بن الخطاب، بینا هو جالس فی الناس فی مسجد رسول الله صلی الله علیه وسلم، إذا أقبل رجل من العرب داخلا المسجد، یرید عمر بن الخطاب، فلما نظر إلیه عمر رضی الله عنه قال: إن هذا الرجل لعلی شرکه ما فارقه بعد، أو لقد کان کاهنا فی الجاهلیة. فسلم علیه الرجل، ثم جلس، فقال له عمر رضی الله عنه: هل أسلمت؟ قال: نعم یا أمیر المؤمنین، قال له: فهل کنت کاهنا فی الجاهلیة؟ فقال له الرجل: سبحان الله یا أمیر المؤمنین! لقد خلت فی، واستقبلتنی بأمر ما أراک قلته لاحد من رعیتک منذ ولیت ما ولیت، فقال له عمر: اللهم غفرا، قد کنا فی الجاهلیة علی شر من هذا، نعبد الاصنام، ونعتنق الاوثان، حتی أکرمنا الله برسول الله وبالاسلام، قال: نعم، والله یا أمیر المؤمنین، لقد کنت کاهنا فی الجاهلیة، قال: فأخبرنی ما جاءک به صاحبک، قال: جاءنی قبیل الاسلام بشهر أو شیعه، فقال: ألم تر إلی الجن وإبلاسها، وإیاسها من دینها، ولحوقها بالقلاص وأحلاسها. قال ابن هشام: هذا الکلام سجع، ولیس بشعر. قال عبد الله بن کعب: فقال عمر بن الخطاب عند ذلک یحدث الناس: والله إنی لعند وثن من أوثان الجاهلیة فی نفر من قریش، قد ذبح له رجل من العرب عجلا، فنحن ننتظر قسمه لیقسم لنا منه، إذ سمعت من جوف العجل صوتا ما سمعت صوتا قط أنفذ منه، وذلک قبیل الاسلام بشهر أو شیعه، یقول: یا ذریح، أمر نجیح، رجل یصیح، یقول: لا إله إلا الله.
قال ابن هشام: ویقال رجل یصیح، بلسان فصیح، یقول: لا إله إلا الله وأنشدنی بعض أهل العلم بالشعر:
عجبت للجن وإبلاسها وشدها العیس بأحلاسها
تهوی إلی مکة تبغی الهدی ما مؤمنو الجن کأنجاسها
قال ابن إسحاق: فهذا ما بلغنا من الکهان من العرب.
قال ابن إسحاق: وحدثنی عاصم بن عمر (1) بن قتادة عن رجال من قومه قالوا: إن مما دعانا إلی الاسلام - مع رحمة الله تعالی وهداه لنا - لما کنا نسمع من رجال یهود، و کنا أهل شرک أصحاب أوثان، وکانوا أهل کتاب، عندهم علم لیس لنا، وکانت لا تزال بیننا وبینهم شرور، فإذا نلنا منهم بعض ما یکرهون قالوا لنا: إنه قد تقارب زمان نبی یبعث الآن نقتلکم معه قتل عاد وإرم، فکنا کثیرا ما نسمع ذلک منهم، فلما بعث الله رسول الله صلی الله علیه وسلم أجبناه: حین دعانا إلی الله تعالی، وعرفنا ما کانوا یتوعدوننا به، فبادرناهم إلیه، فآمنا به وکفروا به، ففینا وفیهم نزل هؤلاء الآیات من البقرة: (ولما جاءهم کتاب من عند الله مصدق لما معهم وکانوا من قبل یستفتحون علی الذین کفروا فلما جاءهم ما عرفوا کفروا به فلعنة الله علی الکافرین - 89 من سورة البقرة). قال ابن هشام: یستفتحون: یستنصرون، ویستفتحون أیضا یتحاکمون وفی کتاب الله تعالی: (ربنا افتح بیننا وبین قومنا بالحق وأنت خیر الفاتحین - 89 من سورة الاعراف). قال ابن إسحاق: وحدثنی صالح بن إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف عن محمود بن لبید أخی بنی عبد الاشهل، عن سلمة بن سلامة بن وقش،
(1). فی ب بن عمرو هنا فقط، وجاء علی الصواب فیما بعد.وکان سلمة من أصحاب بدر، قال: کان لنا جار من یهود فی بنی عبد الاشهل قال: فخرج علینا یوما من بیته حتی وقف علی بنی عبد الاشهل - قال سلمة: وأنا یومئذ من أحدث من فیه سنا، علی بردة لی، مضطجع فیها بفناء أهلی - فذکر القیامة والبعث والحساب والمیزان والجنة والنار، قال: فقال ذلک لقوم أهل شرک أصحاب أوثان، لا یرون أن بعثا کائن بعد الموت، فقالوا له: ویحک یا فلان! أو تری هذا کائنا، أن الناس یبعثون بعد موتهم إلی دار فیها جنة ونار و یجزون فیها بأعمالهم؟ قال: نعم، والذی یحلف به، ولود أن له بحظه من تلک النار أعطم تنور فی الدار، یحمونه ثم یدخلونه إیاه فیطینونه علیه، بأن ینجو من تلک النار غدا، فقالوا له: ویحک یا فلان! فما آیة ذلک؟ قال: نبی مبعوث من نحو هذه البلاد، وأشار بیده إلی مکة والیمن، فقالوا: ومتی تراه؟ قال: فنظر إلی، وأنا من أحدثهم سنا، فقال: إن یستنفذ هذا الغلام عمره یدرکه. قال سلمة: فوالله ما ذهب اللیل والنهار حتی بعث الله محمدا رسوله صلی الله علیه وسلم، وهو حی بین أظهرنا، فآمنا به وکفر به بغیا وحسدا. قال: فقلنا له: ویحک یا فلان! ألست الذی قلت لنا فیه ما قلت؟ قال: بلی، ولکن لیس به. قال ابن إسحاق: وحدثنی عاصم بن عمر بن قتادة عن شیخ من بنی قریظة قال لی: هل تدری عم کان إسلام ثعلبة بن سعیة وأسید بن سعیة وأسد ابن عبید، نفر من بنی هدل إخوة بنی قریظة، کانوا معهم فی جاهلیتهم، ثم کانوا فی الاسلام؟ قال: قلت: لا والله، قال: فإن رجلا من یهود من أهل الشام، یقال له ابن الهیبان قدم علینا قبیل الاسلام بسنین، فحل بین أظهرنا، لا والله ما رأینا رجلا قط لا یصلی الخمس أفضل منه، فأقام عندنا، فکنا إذا قحط عنا المطر قلنا له: اخرج یابن الهیبان فاستسق لنا، فیقول: لا والله، حتی تقدموا بین یدی مخرجکم صدقة، فنقول له: کم؟ فیقول: صاعا من تمر، أو أو مدین من شعیر. قال: فنخرجها ثم یخرج بنا إلی ظاهر حرتنا فیستسقی الله لنا. فوالله ما یبرح مجلسه حتی یمر السحاب ونسقی، قد فعل ذلک غیر مرة ولا مرتین ولا ثلاث. قال: ثم حضرته الوفاة عندنا، فلما عرف أنه میت قال: یا معشر یهود، ما ترونه أخرجنی من أرض الخمر والخمیر إلی أرض البؤس والجوع؟ قال: قلنا: إنک أعلم (1)، قال: فإنی إنما قدمت هذه البلدة أتوکف خروج نبی قد أظل زمانه، وهذه البلدة مهاجره، فکنت أرجو أن یبعث فأتبعه، وقد أظلکم زمانه، فلا تسبقن إلیه یا معشر یهود، فإنه یبعث بسفک الدماء وسبی الذراری والنساء ممن خالفه، فلا یمنعنکم ذلک منه، فلما بعث رسول الله صلی الله علیه وسلم وحاصر بنی قریظة، قال هؤلاء الفتیة، وکانوا شبابا أحداثا: یا بنی قریظة، والله إنه للنبی الذی کان عهد إلیکم فیه ابن الهیبان، قالوا: لیس به، قالوا: بلی والله، إنه لهو بصفته، فنزلوا وأسلموا وأحرزوا دماءهم وأموالهم وأهلیهم. قال ابن إسحاق: فهذا ما بلغنا عن أحبار الیهود.
قال ابن إسحاق: وحدثنی عاصم بن عمر بن قتادة الانصاری عن محمود ابن لبید عن عبد الله بن عباس، قال: حدثنی سلمان الفارسی، وأنا أسمع من فیه قال: کنت رجلا فارسیا من أهل أصبهان من قریة یقال لها جی، وکان أبی دهقان قریته، وکنت أحب خلق الله إلیه، لم یزل به حبه إیای حتی حبسنی فی بیته کما تحبس الجاریة، واجتهدت فی المجوسیة حتی کنت قطن النار الذی یوقدها، لا یترکها تخبو ساعة. قال: وکانت لابی ضعیة عظیمة، فشغل فی بنیان له یوما، فقال لی: یا بنی، إنی قد شغلت فی بنیانی هذا الیوم عن ضیعتی فاذهب إلیها فاطلعها. وأمرنی فیها ببعض ما یرید، ثم قال لی: ولا تحتبس عنی فإنک إن احتبست عنی کنت أهم إلی من ضیعتی، وشغلتنی عن کل شئ من أمری. قال: فخرجت أرید ضیعته التی بعثنی إلیها، فمررت بکنیسة من کنائس النصاری، فمسعت أصواتهم فیها وهم یصلون، وکنت لا أدری ما أمر الناس، لحبس أبی إیای فی بیته، فلما سمعت أصواتهم دخلت علیهم أنظر ما یصنعون، فلما رأیتهم أعجبتنی صلاتهم ورغبت فی أمرهم، وقلت: هذا والله خیر من الدین الذی نحن علیه، فوالله ما برحتهم حتی غربت الشمس، وترکت ضیعة أبی فلم آتها، ثم قلت لهم: أین أصل هذا الدین؟ قالوا: بالشام. فرجعت إلی أبی، وقد بعث فی طلبی، وشغلته عن عمله کله، فلما جئته قال: أی بنی، أین کنت؟ أو لم أکن عهدت إلی ما عهدت؟ قال: قلت له: یا أبت مررت بأناس یصلون فی کنیسة لهم، فأعجبنی ما رأیت من دینهم، فوالله مازلت عندهم حتی غربت الشمس، قال: أی بنی، لیس فی ذلک الدین خیر، دینک ودین آبائک خیر منه، قال: قلت له: کلا والله، إنه لخیر من دیننا. قال: فخافنی فجعل فی رجلی قیدا، ثم حبسنی فی بیته. قال: وبعثت إلی النصاری فقلت لهم: إذا قدم علیکم رکب من الشام فأخبرونی بهم. قال: فقدم علیهم رکب من الشام تجار من النصاری، فأخبرونی بهم، فقلت لهم: إذا قضوا حوائجهم، وأرادوا الرجعة إلی بلادهم فآذنونی بهم. قال: فلما أرادوا الرجعة إلی بلادهم أخبرونی بهم، فألقیت الحدید من رجلی، ثم خرجت معهم حتی قدمت الشام. فلما قدمتها قلت: من أفضل أهل هذا الدین علما؟ قالوا: الاسقف فی الکنیسة. قال: فجئته، فقلت له: إنی قد رغبت فی هذا الذین، فأحببت أن أکون معک، وأخدمک فی کنیستک، فأتعلم منک، وأصلی معک، قال: ادخل، فدخلت معه. قال: وکان رجل سوء، یأمرهم بالصدقة، ویرغبهم فیها، فإذا جمعوا إلیه شیئا منها اکتنزه لنفسه، ولم یعطه المساکین، حتی جمع سبع قلال من ذهب وورق. قال: فأبغضته بغضا شدیدا لما رأیته یصنع، ثم مات فاجتمعت إلیه النصاری لیدفنوه، فقلت لهم: إن هذا کان رجل سوء. یأمرکم بالصدقة ویرغبکم فیها، فإذا جئتموه بها اکتنزها لنفسه، ولم یعط المساکین منها شیئا. قال: فقالوا لی: وما علمک بذلک؟ قال: قلت لهم: أنا أدلکم علی کنزه، قالوا: فدلنا علیه، قال: فأریتهم موضعه، فاستخرجوا منه سبع قلال مملوءة ذهبا وورقا. قال: فلما رأوها قالوا: والله لا ندفنه أبدا. قال: فصلبوه ورجموه بالحجارة، وجاءوا برجل آخر فجعلوه مکانه. قال: یقول سلمان: فما رأیت رجلا لا یصلی الخمس، أری أنه کان أفضل منه و أزهد فی الدنیا، ولا أرغب فی الآخرة ولا أدأب لیلا ونهارا منه. قال: فأحببته حبا لم أحبه شیئا قبله. قال: فأقمت معه زمنا طویلا، ثم حضرته الوفاة، فقلت له: یا فلان، إنی قد کنت معک وأحببتک حبا لم أحبه شیئا قبلک، وقد حضرک ما تری من أمر الله تعالی، فإلی من توصی بی؟ وبم تأمرنی؟ قال: أی بنی، والله أعلم الیوم أحدا علی ما کنت علیه، فقد هلک الناس، وبدلوا وترکوا أکثر ما کانوا علیه، إلا رجلا بالموصل، وهو فلان، وهو علی ما کنت علیه فالحق به. قال: فلما مات وغیب لحقت بصاحب الموصل، فقلت له: یا فلان، إن فلانا أوصانی عند موته أن ألحق بک، وأخبرنی أنک علی أمره، فقال لی: أقم عندی، فأقمت عنده، فوجدته خیر رجل علی أمر صاحبه، فلم یلبث أن مات. فلما حضرته الوفاة قلت له: یا فلان، إن فلانا أوصی بی إلیک، وأمرنی باللحوق بک، وقد حضرک من أمر الله ما تری، فإلی من توصی بی؟ وبم تأمرنی؟ قال: یا بنی، والله ما أعلم رجلا علی مثل ما کنا علیه، إلا رجلا بنصیبین، وهو فلان، فالحق به. فلما مات وغیب لحقت بصاحب نصیبین، فاخبرته خبری، وما أمرنی به صاحبه، فقال: أقم عندی، فأقمت عنده، فوجدته علی أمر صاحبیه، فأقمت مع خیر رجل، فوالله ما لبث أن نزل به الموت، فلما حضر قلت له: یا فلان إن فلانا کان أوصی بی إلی فلان، وإن فلانا أوصی بی إلی فلان، ثم أوصی بی فلان إلیک. فإلی من توصی بی؟ وبم تأمرنی؟ قال: یا بنی، والله ما أعلمه بقی أحد علی أمرنا آمرک أن تأتیه إلا رجلا بعموریة من أرض الروم، فإنه علی مثل ما نحن علیه، فإن أحببت فأته فإنه علی أمرنا. فلما مات وغیب لحقت بصاحب عموریة فأخبرته خبری، فقال: أقم عندی، فأقمت عند خیر رجل، علی هدی أصحابه وأمرهم. قال: واکتسبت حتی کانت لی بقرات وغنیمة. قال: ثم نزل به أمر الله تعالی، فلما حضر قلت له: یا فلان، إنی کنت مع فلان فأوصی بی إلی فلان، ثم أوصی بی فلان إلی فلان، ثم أوصی بی فلان إلیک، فإلی من توصی بی؟ وبم تأمرنی؟ قال: أی بنی، والله ما أعلمه أصبح الیوم أحد علی مثل ما کنا علیه من الناس آمرک به أن تأتیه. ولکنه قد أظل زمان نبی، وهو مبعوث بدین إبراهیم علیه السلام، یخرج بأرض العرب، مهاجره إلی أرض بین حرتین، بینهما نخل، به علامات لا تخفی: یأکل الهدیة، ولا یأکل الصدقة، وبین کتفیه خاتم النبوة، فإن استطعت أن تلحق بتلک البلاد فافعل. قال: ثم مات وغیب، ومکثت بعموریة ما شاء الله أن أمکث، ثم مر بی نفر من کلب تجار، فقلت لهم: احملونی إلی أرض العرب وأعطیکم بقراتی هذه وغنیمتی هذه، قالوا: نعم، فأعطیتهموها وحملونی معهم، حتی إذا بلغوا وادی القری ظلمونی فباعونی من رجل یهودی عبدا، فکنت عنده، ورأیت النخل، فرجوت أن یکون البلد الذی وصف لی صاحبی، ولم یحق فی نفسی، فبینا أنا عنده إذا قدم علیه ابن عم له من بنی قریظة من المدینة، فابتاعنی منه، فاحتملنی إلی المدینة، فوالله ما هو إلا أن رأیتها فعرفتها بصفة صاحبی، فأقمت
بها، وبعث رسول الله صلی الله علیه وسلم فأقام بمکة ما أقام، لا أسمع له بذکر مع ما أنا فیه من شغل الرق، ثم هاجر إلی المدینة، فوالله إنی لفی رأس عذق لسیدی أعمل له فیه بعض العمل، وسیدی جالس تحتی، إذا أقبل ابن عم له حتی وقف علیه، فقال: یا فلان، قاتل الله بنی قیلة، والله إنهم الآن لمجتمعون بقباء علی رجل قدم علیهم من مکة الیوم یزعمون أنه نبی. قال ابن هشام: قیلة: بنت کاهل بن عذرة بن سعد بن زید بن لیث ابن سود بن أسلم بن الحاف بن قضاعة، أم الاوس والخزرج. قال النعمان بن بشیر الانصاری یمدح الاوس والخزرج:
بهالیل من أولاد قیلة لم یجد علیهم خلیط فی مخالطة عتبا
مسامیح أبطال یراحون للندی یرون علیهم فعل آبائهم نحبا
وهذا البیتان فی قصیدة له. قال ابن إسحاق: وحدثنی عاصم بن عمر بن قتادة الانصاری عن محمود ابن لبید عن عبد الله بن عباس قال: قال سلمان: فلما سمعتها أخذتنی العرواء - قال ابن هشام: والعرواء: الرعدة من البر والانتفاض، فإن کان مع ذلک عرق فهی الرحضاء، وکلاهما ممدود - حتی ظننت أنی سأسقط علی سیدی، فنزلت عن النخلة فجعلت أقول لابن عمه ذلک: ماذا تقول؟ فغضب سیدی فلکمنی لکمة شدیدة، ثم قال: مالک ولهذا! أقبل علی عملک. قال: قلت: لا شئ، إنما أردت أن أستثبته عما قال. قال: وقد کان عندی شئ قد جمعته، فلما أمسیت أخذته، ثم ذهبت به إلی رسول الله صلی الله علیه وسلم وهو بقباء، فدخلت علیه، فقلت له: إنه قد بلغنی أنک رجل صالح، ومعک أصحاب لک غرباء ذوو حاجة، وهذا شئ قد کان عندی للصدقة، فرأیتکم أحق به من غیرکم، قال: فقربته إلیه، فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم لاصحابه: کلوا، وأمسک یده فلم یأکل. قال: فقلت فی نفسی: هذه واحدة. قال: ثم انصرفت عنه فجمعت شیئا، وتحول رسول الله صلی الله علیه وسلم إلی المدینة، ثم جئته به فقلت له: إنی قد رأیتک لا تأکل الصدقة، وهذه هدیة أکرمتک بها. قال: فأکل رسول الله صلی الله علیه وسلم منها، وأمر أصحابه فأکلوا معه. قال: فقلت فی نفسی: هاتان ثنتان، ثم جئت رسول الله صلی الله علیه وسلم وهو ببقیع الغرقد، قد تبع جنازة رجل من أصحابه، و علی شملتان لی، وهو جالس فی أصحابه، فسلمت علیه، ثم استدرت أنظر إلی ظهره، هل أری الخاتم الذی وصف لی صاحبی، فلما رأنی رسول الله صلی الله علیه وسلم استدبرته عرف أنی أستثبت فی شئ وصف لی، فألقی رداءه عن ظهره، فنظرت إلی الخاتم فعرفته، فأکببت علیه أقبله وأبکی، فقال لی رسول الله صلی الله علیه وسلم: تحول، فتحولت فجلست بین یدیه، فقصصت علیه حدیثی کما حدثتک یا بن عباس، فأعجب رسول الله صلی الله علیه وعلی آله وسلم أن یسمع ذلک أصحابه. ثم شغل سلمان الرق حتی فاته مع رسول الله صلی الله علیه وسلم بدر وأحد. قال سلمان: ثم قال لی رسول الله صلی الله وسلم: کاتب یا سلمان، فکاتبت صاحبی علی ثلاث مئة نخلة أحییها له بالفقیر، وأربعین أوقیة. فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم لاصحابه: أعینوا أخاکم، فأعانونی بالنخل، الرجل بثلاثین ودیة، والرجل بعشرین ودیة، والرجل بخمس عشرة ودیة، والرجل بعشر، یعین الرجل بقدر ما عنده، حتی اجتمعت لی ثلاث مئة ودیة فقال لی رسول الله صلی الله علیه وسلم: اذهب یا سلمان ففقر لها، فإذا فرغت فأتنی أکن أنا أضعها بیدی. قال: ففقرت وأعاننی أصحابی، حتی إذا فرغت جئته فأخبرته، فخرج رسول الله صلی الله علیه وسلم معی إلیها، فجعلنا نقرب إلیه الودی، ویضعه رسول الله صلی الله علیه وسلم بیده، حتی فرغنا. فوالذی نفس سلمان بیده ما ماتت منها ودیة واحدة. قال: فأدیت النخل وبقی علی المال. فأتی رسول الله صلی الله علیه وسلم بمثل بیضة الدجاجة من ذهب، من بعض المعادن، فقال: ما فعل الفارسی المکاتب؟ قال: فدعیت له، فقال: خذ هذه فأدها مما علیک یا سلمان، قال: قلت: وأین تقع هذه یا رسول الله مما علی؟! فقال: خذها فإن الله سیؤدی بها عنک. قال: فأخذتها فوزنت لهم منها - والذی نفس سلمان بیده - أربعین أوقیة فأوفیتهم حقهم منها وعتق سلمان، فشهدت مع رسول الله صلی الله علیه وعلی آله وسلم الخندق حرا ثم لم یفتنی معه مشهد. قال ابن إسحاق: وحدثنی یزید بن أبی حبیب عن رجل من عبد القیس عن سلمان أنه قال: لما قلت: وأین تقع هذه من الذی علی یا رسول الله؟ أخذها رسول الله صلی الله علیه وسلم فقلبها علی لسانه، ثم قال: خذها فأوفهم منها فأخذتها فأوفیتهم منها حقهم کله، أربعین أوقیة. قال ابن إسحاق: وحدثنی عاصم بن عمر بن قتادة، قال: حدثنی من لا أتهم عن عمر بن عبد العزیز بن مروان، قال: حدثت عن سلمان الفارسی أنه قال لرسول الله صلی الله علیه وسلم حین أخبره خبره: إن صاحب عموریة قال له: ائت کذا وکذا من أرض الشام، فإن بها رجلا بین غیضتین، یخرج فی کل سنة من هذه الغیضة إلی هذه الغیضة مستجیزا، یعترضه ذوو الاسقام فلا یدعو لاحد منهم إلا شفی، فاسأله عن هذا الدین الذی تبتغی، فهو یخبرک عنه. قال سلمان: فخرجت حتی أتیت حیث وصف لی، فوجدت الناس قد اجتمعوا بمرضاهم هنالک، حتی خرج لهم تلک اللیلة مستجیزا من أحدی الغیضتین إلی الاخری، فغشیه الناس بمرضاهم، لا یدعو لمریض إلا شفی، وغلبونی علیه، فلم أخلص إلیه حتی دخل الغیضة التی یرید أن یدخل، إلا منکبه. قال: فتناولته، فقال: من هذا؟ والتفت إلی، فقلت: یرحمک الله، أخبرنی عن الحنیفیة دین إبراهیم. قال إنک لتسأل عن شئ ما یسأل عنه الناس الیوم! قد أظلک زمان نبی یبعث بهذا الدین من أهل الحرم، فأته فهو یحملک علیه، قال: ثم دخل. قال: فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم لسلمان: لئن کنت صدقتنی یا سلمان، لقد لقیت عیسی ابن مریم، علی نبینا وعلیه السلام.
ولدت خدیجة من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم القاسم و به کان یکنی صلی الله علیه و آله و سلم (5). و ولدت له أیضا عبدالله (6). ثم ولدت له فاطمة علیهاالسلام (7).و قالوا: ان زینب و أمکلثوم و رقیة بنات خدیجة من رسول الله (8) و قد کذبنا ذلک. (5). المواهب اللدنیة 196/1. (6). المواهب اللدنیة 196/1، البدء و التاریخ 16/5 ،139/4.(7). المواهب اللدنیة 196/1.(8). المصدر السابق.و قال البعض ان هند ابن خدیجة و هو ابنهالة، بل ان أباهالة کنیته أیضا أبوهند فاختلط علیهم! (1).و قال المقدسی: ولدت خدیجة لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عبدمناف فی الجاهلیة و ولدت له فی الاسلام غلامین و أربع بنات: القاسم و به کان یکنی: أباالقاسم، فعاش حتی مشی ثم مات، و عبدالله مات صغیرا، و أمکلثوم، و زینب، و رقیة، و فاطمة (2).و قال القسطلانی انها ولدت لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اثنی عشر ولدا کلهم ولد فی الاسلام عدا عبدمناف (3) و لم یحدد أسماءهم.و الحارث بن ابیهالة لا رابطة له بخدیجة و نسبوه الیها و للتخلص من ذلک فقد ذکروه اول شهید فی الاسلام، قتل بعد بعثة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم!! (4).بینما کان أول شهید فی الاسلام سمیة امعمار بن یاسر، ثم یاسر (5).
لقد أنزل بنوأمیة نقمتهم و حقدهم علی خدیجة فلم یذکروها بخیر بل جعلها راویتهم أبوهریرة فی الجنة فی منزل من قصب! (6).و لو کانت خدیجة أما حقا لزوجتی عثمان الأموی رقیة و أمکثوم لأعطوها مکانتها اللازمة و أظهروا فضائلها!ولکنهم حاولوا الاستفادة من جاه و شرف رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لصالح عثمان الأموی فجعلوه ذاالنورین! و انتقصوا من جانب آخر خدیجة و رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حقدا منهم
(1). راجع نسب قریش، مصعب الزبیری 22، سیرة مغلطای 12.(2). البدء و التاریخ 16/5 ،139/4.(3). المواهب اللدنیة 196/1.(4). الاصابة 293/1، الأوائل، العسکری 311/1، و 312، محاضرة الأوائل 46.(5). صفین، المنقری 325.(6). الروض الأنف، السهیلی 424/2. علیهما و علی علی علیهالسلام و فاطمة علیهاالسلام.و لم یحتج عثمان فی حیاته بانه صهر النبی صلی الله علیه و آله و سلم ابدا، و لم یقل النبی صلی الله علیه و آله و سلم: عثمان صهری.و قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لعلی علیهالسلام:یا علی أوتیت ثلاثا لم یؤتهن أحد و لا أنا، أوتیت صهرا مثلی و لم أوت أنا مثلی.و أوتیت صدیقة مثل ابنتی، و لم أوت مثلها (زوجة).و أوتیت الحسن و الحسین من صلبک و لم أوت من صلبی مثلهما ولکنکم منی، و أنا منکم (1).فهذا اوضح دلیل علی انه علیهالسلام الصهر الوحید للنبی صلی الله علیه و آله و سلم.و قال عمر: لقد أوتی ابن أبیطالب ثلاث خصال لان تکون لی واحدة منهن أحب الی من حمر النعم: زوجه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ابنته و ولدت له و... (2) فلم یقل عمر: زوجه احدی بناته بل قال زوجه ابنته، و هذا یفضح سعة الهجمة الأمویة علی فضائل أهل البیت: و کثرة أکاذیبهم و لو کان عثمان صهرا للنبی صلی الله علیه و آله و سلم لما قال الرسول لعلی علیهالسلام: أوتیت ثلاثا لم یؤتهن أحد.و قال الجوهری واصفا قول الرسول صلی الله علیه و آله و سلم فی الغدیر: علی الرضی صهری فأکرم به صهرا (3).و من الأدلة الأخری علی کون علی علیهالسلام سهرا وحیدا للنبی صلی الله علیه و آله و سلم:عن أبیذر الغفاری قال رسول اله صلی الله علیه و آله و سلم: ان الله تعالی اطلع الی الارض اطلاعة من عرشه - بلا کیف و لا زوال - فاختارنی نبیا، و اختار علیا صهرا و أعطی له (1). مناقب الکشی مخطوط، المناقب، عبدالله الشافعی 50 مخطوط، درر السبطین، الزرندی الحنفی 114، مقتل الحسین، الخوارزمی 109/1، احقاق الحق (قسم الملحقات) 74/5 ، 444/4 مناقب ابن شهر آشوب 233/2.(2). الصواعق المحرقة الفصل3، الباب 9، المستدرک، الحاکم 125/3.(3). مناقب ابن شهر آشوب 233/2.فاطمة العذراء البتول، و لم یعط ذلک أحدا من النبیین. و اعطی الحسن و الحسین و لم یعط أحد مثلهما، و أعطی صهرا مثلی و أعطی الحوض، و جعل الیه قسمة الجنة و النار، و لم یعط ذلک الملائکة (1).و لو کان عثمان صهرا للنبی صلی الله علیه و آله و سلم أیضا لذکره! اذن حشروا عثمان صهرا للنبی صلی الله علیه و آله و سلم کذبا و زورا فی زمن حکم معاویة و الأمویین و لم ینطق بها عثمان ابدا فی زمن حکمه. و قال عبدالله بن عمر لأحد الخوارج: أما عثمان فکان الله عفا عنه و أما أنتم فکرهتم أن تعفوا عنه. و أما علی، فابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و ختنه، و أشار بیده، فقال هذا بیته حیث ترون (2).فاقتصر ابنعمر علی وصف علی علیهالسلام بختن رسول الله، و لو کان عثمان ختنة أیضا لذکره، و لأسرع البخاری الی ذکر ذلک! فیتوضح أنه ختنه و صهره صلی الله علیه و آله و سلم من الأوصاف المخصوصة بأمیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسلام. و الجدیر بالذکر ان لقب ذی النورین قد اضفاه الأمویون متأخرا علی عثمان، و لم یکن له ذکر فی زمن النبی صلی الله علیه و آله و سلم و الخلفاء. ففی زمن حکومة عثمان لم یکن له ذکر.و فی أیام حصار المسلمین لبیت عثمان لم یحتج بنوأمیة و أعوان عثمان علی الجماهیر الغاضبة بلقب ذی النورین، و لو کان له واقع لاستخدمه الأمویون خیر استخدام و لقاله عثمان لعائشة أثنا صراعهما الدامی و العنیف! (1). ینابیع المودة 255، احقاق الحق (الملحقات 18/7). (2). صحیح البخاری 68/3.
المطالع للسیرة النبویة بدقة یدرک وجود رابطة مصاهرة بین النبی محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیهالسلام من خلال زیاراته المتکررة لبیت فاطمة علیهاالسلام. فبعد نزول آیة التطهیر بقی ستة أشهر یمر علی بیت فاطمة علیهاالسلام و یقول: السلام علیکم یا أهل بیت النبوة (1). و ذکر رسول الله فاطمة علیهاالسلام کثیرا فی أحادیثه فقد قال: من تسرق قطعت یدها، و لو کانت فاطمة بنت محمد. و ذکر کثیرون آلاف الروایان عن رابطة فاطمة علیهاالسلام بأبیها: قال رسول صلی الله علیه و آله و سلم: فاطمة أم أبیها (2).
و روی ابنعباس؛ ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم کان اذ قدم من سفر قبل ابنته فاطمة علیهاالسلام (3).
و لم نجد ذکرا لمروره صلی الله علیه و آله و سلم علی بیت زینب و لا رقیة و لا أمکلثوم! و جاء عن ابنمسعود: بینما رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عند البیت و أبوجهل و أصحاب له جلوس و قد نحرت جزور بالأمس، قال أبوجهل: أیکم یقول الی سلا جزور (4) بنی فلان فیأخذه فیضعه فی کتفی محمد اذ سجد؟ فانبعث أشقی القوم فأخذه، فلما سجد النبی صلی الله علیه و آله و سلم وضعه بین کتفیه فاستضحکوا، و جعل یمیل علی بعض و أنا قائم أنظر لو کانت لی منعة طرحته عن ظهر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم. و النبی صلی الله علیه و آله و سلم ساجد ما یرفع رأسه حتی انطلق انسان فأخبر فاطمة علیهاالسلام، فجاءت و هی جویریة، فطرحته عنه ثم أقبلت علیهم تشتمهم (5). فأین أمکلثوم؟ (1). سنن الترمذی 29/2، تفسیر الطبری 5/22، مسند أحمد 252/2.(2). أسد الغابة 220/7، الاستیعاب 380/4.(3). اسد الغابة 224/7، مجمع الزوائد 42/8، ذخائر العقبی 36.(4). لفاقة الولد فی بطن الناقة کالمشیمة.(5). صحیح مسلم 66/4 ح 1794، صحیح البخاری 1399/3 ح 3641، مسند أحمد 688/1، دلائل النبوة، البیهقی 280-279/2.و قال المقدسی: کل ولد النبی صلی الله علیه و آله و سلم ولدوا فی الاسلام (1).و جاء عن معرکة أحد: جرح وجه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و کسرت رباعیته، و هشمت البیضة علی رأسه، فکانت فاطمة علیهاالسلام بنت رسول الله تغسل الدم، و کان علی بن أبیطالب علیهالسلام یسکب علیها بالمجن (2).و قدم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من غزاة له فدخل المسجد فصلی فیه رکعتین و کان یعجبه اذا قدم ان یدخل المسجد فیصلی فیه رکعتین، ثم خرج فأتی فاطمة، فبدا بها قتل بیوت أزواجه، فاستقبلته فاطمة علیهاالسلام و جعلت تقبل وجهه و عینیه و تبکی (3).ففی کل هذه الأحادیث نجد علاقة الأبوة موجودة بین رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و فاطمة علیهاالسلام فقط و لا نجد ذکرا لهذه العلاقة بینه صلی الله علیه و آله و سلم و بین ربیبتیه زینب و رقیة! لا فی مکة و لا فی المدینة!و ورد فی روایة: جاءت فاطمة علیهاالسلام بکسرة خبز فی معرکة الخندق فرفعتها الیه، فقال: ما هذه یا فاطمة علیهاالسلام (4).و کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اذا سافر کان آخر عهده بانسان من أهله فاطمة علیهاالسلام، و أول من یدخل علیه اذا قدم فاطمة علیهاالسلام (5).و أن فاطمة سلام الله علیها شکت ما تلقی من أثر الرحی فأتی النبی صلی الله علیه و آله و سلم سبی فانطلقت فلم تجده فوجدت عائشة فأخبرتها، فلما جاء النبی صلی الله علیه و آله و سلم أخبرته بمجئ (1). البدء و التاریخ، المقدسی 16/5 ، 139/4. (2). صحیح البخاری 1496/4 ح 3847، صحیح مسلم 64/4 ح 1790.(3). المستدرک، الحاکم 169/3، ح 4737، حلیة الاولیاء 30/2، المعجم الکبیر، الطبرانی 225/22 ح 595، مجمع الزوائد 262/8.(4). کنزالعمال 77/1، الطبقات 24/8، مجم الزوائد 262/8.(5). مسند أحمد 275/5، سنن أبیداود 87/4 ح 4213، المستدرک 664/1 ح 169/3 ،1798 ح 4739، الصواعق المحرقة 182 ،109، سنن البیهقی 26/1. فاطمة، فجاء النبی صلی الله علیه و آله و سلم الیها (1). و مئات الاحادیث الأخری المشابهة المثبتة لعلاقة الأبوة بین محمد صلی الله علیه و آله و سلم و ابنته فاطمة علیهاالسلام، و لا یوجد مثل هذه الأحادیث بین النبی صلی الله علیه و آله و سلم من جهة و زینب و رقیة من جهة أخری. فهل غفل الأمویون عن سیرة النبی صلی الله علیه و آله و سلم مع رقیة و أمکلثوم ام کان قصدهم إضفاء لقب ذی النورین علی عثمان الأموی! و اذا کانت أمکلثوم آخر من تزوج من بنات النبی صلی الله علیه و آله و سلم، و بقیت بنتا تعیش مع أبیها کما یدعون، فلماذا لم نر لها ذکرا مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مثلما جاء من الروایات فی فاطمة علیهاالسلام و أبیها صلی الله علیه و آله و سلم؟!و ذکر رقیة اقتصر علی حیاتها مع عثمان بن عفان و کذلک اقتصر ذلک زینب علی حیاتها مع أبیالعاص.و لا یوجد ذکر لأمکلثوم مع النبی صلی الله علیه و آله و سلم و عثمان، مما یبطل قضیة وجود هذه المرأة فی الدنیا! بل هی من مختلقات الأمویین. و لو کان لها وجود لخطبها الانصار و المهاجرون فی المدینة، و لم یذکر ذلک احد! و لو کانت تعیش لوحدها مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی المدینة لذکرت الروایات سیرتها فی المدینة معه بنصوص صحیحة.
لقد حاول الأمویون تبعا لسیاسة معاویة فی اضفاء الفضائل علی عثمان اختراع مناقب فی هذا المجال. و من هذه المناقب لقب ذی النورین علی تقدیر زواج عثمان من ابنتی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم رقیة و أمکلثوم.و بسبب هذا الهدف المنشود خبط الرواة خبط عشواء فی هذا السبیل لوضع تلک (1). صحیح البخاری 1358/3 ح 3502، و ص 1133 ح 2945، صحیح مسلم 262/5 ح 2727، سنن أبیداود 315/4 ح 5063، حلیة الأولیاء 41/2. المنقبة فاختلفوا فی روایاتهم اختلافا شدیدا. و هذا الموضوع یدخل ضمن أمر معاویة بایجاد مناقب لعثمان بن عفان، و أبیبکر، و عمر لمنافسة بنیهاشم و بالخصوص أهل البیت علیهمالسلام (1). لقد اخترعت السیاسة امرأتین بأسم أمکلثوم، الأولی جعلتها بنتا لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و زوجوها من عثمان بن عفان الأموی. و الثانیة صنعتها ید الزبیر بن بکار، و جعلتها بنتا لعلی و فاطمة علیهاالسلام و زوجها من عمر بن الخطاب. قال المفید: ان خبر تزویج عمر من أمکلثوم غیر ثابت لانه من الزبیر بن بکار (2).
و من الروایات المزیفة روایة زواج عتبة و عتیبة ابنی ابیلهب بأمکلثوم و رقیة (3) لأثبات وجود بنت للرسول اسمها امکلثوم. و الحقیقة تتمثل فی زواج عتبة و أبیالعاص بن الربیع برقیة و زینب ربیبتی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم. فقد جاء فی راویة صحیحة:«قد زوج رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ابنتیه قبل البعثة کافرین یعبد ان الأصنام أحدهما عتبة بن أبیلهب، و الآخر أبوالعاص بن الربیع.فلما بعث النبی صلی الله علیه و آله و سلم فرق بینهما فمات عتبة علی الکفر، و أسلم أبوالعاص فردها علیه بالنکاح الاول» (4). و جاء فی کتابی الانوار و البدع أن رقیة و زینب کانتا ابنتی هالة أخت خدیجة (5). (1). الکامل فی التاریخ، ابنالأثیر 162/3، الاستیعاب 65/1، الأصابة 154/1، تاریخ الطبری 77/6، مختصر تاریخ دمشق 222/3، الأغانی 44/15، شرح النهج 116/1. (2). المسائل السرویة، المسألة العاشرة. (3). الدر المنثور 409/6، أسد الغابة 456/5، نسب قریش 22.(4). عدة رسائل للشیخ المفید ص 229،المسائل السرویة، المسألة العاشرة، خرج عتبة بن ابیلهب من مکة الی المدینة مستخفیا لقتل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقتله أسد فی الطریق البحار 412/17.
(5). البحار 191/22. و فی روایة: تزوجت رقیة عثمان بن عفان و هاجرت معه الی الحبشة فی السنة الخامسة من البعثة و کانت حاملا، ثم رجعت معه الی المدینة و ماتت هناک (1). و فی روایة أخری تزوج ثمان رقیة فی مکة ثم ماتت فی المدینة مرجع المسلمین من غزوة بدر، فتزوج بعدها امکلثوم و ماتت فی سنة ثمان، و قیل ماتت و لم یبن بها عثمان (2).و بسبب عدم وجود حقیقة لتلک المرأة فقد قالوا بموتها المبکر فی السنة الثامنة!
و من أدلة عدم وجود امرأة بأسم أمکلثوم ما یلی: قال البلاذری: ان خدیجة تزوجت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و هی عذراء، و کانت رقیة و زینب ابنتی هالة اخت خدیجة (3).لما هاجر أمیرالمؤمنین علی بن أبیطالب علیهالسلام الی المدینة اصطحب معه الفواطم و أمأیمن و جماعة من ضعفاء المؤمنین (4).فأین کانت أمکلثوم؟ أم أن خدیجة ولدتها فی المدینة!!و للهرب من عدم وجود سیرة لأمکلثوم فی مکة فقد جعلوها أصغر بنات النبی صلی الله علیه و آله و سلم اذ جاء:کانت فاطمة و أختها أمکلثوم أصغر بنات رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، و أختلف فی الصغری منهما، و قال ابنالسراج: سمعت عبدالله الهاشمی یقول: ولدت فاطمة فی سنة احدی و أربعین من مولد النبی صلی الله علیه و آله و سلم (5). (1). الاصابة 490 ،304/4 نهایة الارب 214 ، 212/18، تهذیب تاریخ دمشق 298/1.(2). قاموس الرجال 406/10، تنقیح المقال 74 ، 73/3 عن قرب الاسناد.(3). مناقب آل ابیطالب 159/1.(4). السیرة الحلبیة 53/2. (5). الاستیعاب بهامش الاصابة 374 ، 373/4، نهایة الارب 213/18.و لما أنکرت السیرة النبویة ذکر طفولة أمکلثوم فی بیت النبی صلی الله علیه و آله و سلم فی المدینة فقد قدمها البعض فی العمر علی زینب و رقیة و فاطمة! (1) فجعلوا رقیة هی الأصغر من الکل حتی من فاطمة علیهاالسلام (2).ای حار الکتاب المتأخرون فی عمر أمکلثوم و عدم زواجها و بقائها فی العشرین من عمرها تنتظر موت اختها رقیة لیتزوجها عثمان فیصبح ذا نورین!و جاء عن المقدسی قوله: کل ولد النبی صلی الله علیه و آله و سلم ولدوا فی الاسلام عدا عبدمناف فانه ولد فی الجاهلیة (3) و طبقا لهذا القول یستحیل ان تکون زینب و رقیة من بنات رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لانهما تزوجتا عثمان و أباالعاص فی الجاهلیة.و اذا قلنا بولادتهما بعد المبعث فیستحیل تزویج رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم زینب لأبیالعاص الکافر، و یستحیل أن یتزوج عثمان رقیة و عمرها دون السنة الخامسة من العمر!و الحقیقة التی علیها معظم العلماء و الرواة أن فاطمة أصغرهن سنا (4). فولادة فاطمة علیهاالسلام فی السنة الخامسة من البعثة (5).و الصحیح أن عتبة بن ابیلهب طلق زوجته رقیة بعد المبعث النبوی فتزوجها عثمان بن عفان، و بقی أبوالعاص بن الربیع مع زوجته زینب ربیبة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم طول مدة بقاء النبی صلی الله علیه و آله و سلم فی مکة و لم یطلقها رغم طلب طغاة قریش ذلک.(1). المواهب اللدنیة 196/1. (2). الاستیعاب بهامش الاصابة 282 ،299/4 البدایة و النهایة 294/2، نسب قریش 21 مختصر تاریخ دمشق 264 ،263/2، الدر المنثور 404/6، السیرة الحلبیة 308/3 الاصابة 304/4، دلائل النبوة البیهقی 70/2، تاریخ الخمیس 273/1، الوفاء 656. (3). البدء و التاریخ 16/5 ، 139/4، المواهب اللدنیة 196/1. (4). الأوائل، العسکری 166/1، الروض الانف 215/1، السیرة الحلبیة 308/3، تاریخ الخمیس 272/1، بهجة المحافل 137/2، ذخائر العقبی 153.(5). البحار 10-1/43 عن الکافی مروج الذهب 289/2، الأثبات الوصیة، المسعودی، ذخائر العقبی 52، تاریخ الخمیس 278/1. و فی معرکة بدر أسر أبوالعاص بن الربیع، فاتفق معه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی طلاق زینب لأنها مسلمة و هو کافر فأخلی سبیلها و أرسلها الی المدینة (1).و جاء عن زواج عثمان برقیة: ان عثمان «تعاهد مع أبیبکر: لو زوج منی (الرسول صلی الله علیه و آله و سلم) رقیة لأسلمت» و ذلک بعد ان بشرته کاهنة بنبوة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم (2).أی أن شرط دخول عثمان الاسلام تزویجه رقیة، فتألفه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مثلما تألیف الکثیر بالأموال و غیرها.
و لأن عثمان أسلم فی سبیل الدنیا بخبر کاهنة و زواج من بنت جمیلة بقی مکبا علیها تارکا للجهاد فارا من الحرب نابذا للعدالة فی توزیع الأموال و المناصب الحکومیة کارها لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و أهل بیته، محبا لبنی أمیة الزائغین عن الدین مضحیا بنفسه فی ذلک الطریق!و کانت رقیة ذات جمال رائع (3). و عثمان رجل مغمور. و بعد معرکة أحد بقی معاویة بن المغیرة الاموی فی المدینة یتجسس أخبار المسلمین، فذهب لیلا للاختفاء فی بیت عثمان بن عفان الأموی، و فی البیت رقیة ربیبة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، فأخفاه عثمان و عرفت رقیة ذلک!فنزل جبرائیل من السماء و أخبر النبی صلی الله علیه و آله و سلم بالقضیة، فأرسل صلی الله علیه و آله و سلم جماعة من المسلمین الی بیت عثمان فجاءوه بمعاویة بن المغیرة.
فطلب عثمان من النبی صلی الله علیه و آله و سلم العفو عنه و امهاله ثلاثة أیام، فوافق النبی العطوف صلی الله علیه و آله و سلم علی ذلک، فبقی معاویة فی اطراف المدینة یتجسس فأرسل الیه الرسول صلی الله علیه و آله و سلم علیا فقتله.فاعتقد عثمان بن عفان ان رقیة هی التی أخبرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بأمر معاویة بن(1). شرح النهج 192/14، الاصابة 598/3، أسد الغابة 384/5. (2). مناقب آل أبیطالب 22/1. (3). المواهب اللدنیة 197/1، ذخائر العقبی 162، التبیین فی أنساب القرشیین 89، نور الابصار 44. المغیرة، و لیس جبرائیل مثلما یدعی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تنکرا منه لقول رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقتلها ثم وطأ جاریتها قبل دفنها!و أخبر جبرائیل النبی صلی الله علیه و آله و سلم بذلک فمنعه من دخول قبرها قائلا: لا یدخل قبرها من قارف (جامع) اللیلة أهله (1). فانتشر الخبر بین المسلمین و ساءت سمعة عثمان فی اخفائه لمعاویة فی بیته و خیانته للمسلمین و قتله رقیة و منعه من دخول قبرها! و للتستر علی هذه القضیة فقد صنع الأمویون لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بنتا اسمها امکلثوم و زوجوها من عثمان!! و وضعوا روایة کاذبه علی لسانه صلی الله علیه و آله و سلم: لو کن عشرا لزوجتهن عثمان! (2).و أراد الأمویون أیضا تفضیل عثمان علی بنیهاشم و الخلفاء و الصحابة جمیعا! لکونه ذا نورین!و قد توفیت زینب سنة ثمان للهجرة بالاتفاق، و توفی أبوالعاص بن الربیع بعد وفاتها بأربع سنوات، أی فی السنة الثانیة عشرة فی خلافة ابیبکر (3).
الولید الوحید للکعبة حصلت معجزات کثیرة فی العصر النبوی الشریف علی رأسها مقتل اصحاب الفیل القادمین لهدم الکعبة و المعاجز التی رافقت ولادة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی کلامه و برکته و ولادة وصیه علی علیهالسلام فی جوف الکعبة و الصفات الانسانیة الراقیة التی وهبها له الله تعالی، و اعقب ذلک انتصار الاسلام و دخول الناس فی الدین افواجا. (1). الطبقات38/8، مسند أحمد 228 ،126/3، الحاکم 47/4، السیرة الحلبیة 260/2، النزاع و التخاصم، المقریزی 20، أنساب الاشراف 338 ،337/1، الغدیر 329/9.(2). الطبقات 38/8، سیر اعلام النبلاء 253/2.(3). سیر اعلام النبلاء 335/1. فکان علی علیهالسلام و الکعبة معجزتان من معاجز الله سبحانه فقد انشق جدار الکعبة احتراما لعلی علیهالسلام و بعد ثلاثین سنة صعد علی علیهالسلام علی کتف رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و حطم اصنام الکعبة (1).ولد علی بن ابیطالب علیهالسلام بعد ولادة النبی صلی الله علیه و آله و سلم بثلاثین سنة ای قبل البعثة النبویة بعشر سنوات و هو المشهور (2).و قد ولد أمیرالمؤمنین علیهالسلام من شیخ الابطح ابیطالب و فاطمة بنت اسد بن هاشم بن عبدمناف.و قال العلماء لم یولد أحد فی جوف الکعبة قبل الاسلام و بعده غیر علی علیهالسلام (3)و عندما جاءها المخاظ ارسل الله لها صوتا بالذهاب الی الکعبة و عندما طافت بها انشق لها جدار الکعبة فدخلت فی جوفها و ولدت علیا علیهالسلام.ذکر الحاکم فی المستدرک علی الصحیحین «و قد تواترت الاخبار ان فاطمة بنت اسد ولدت أمیرالمؤمنین علی بن أبیطالب کرم الله وجهه فی جوف الکعبة (4). (1). راجع تاریخ الیعقوبی 61 -58/2، المستدرک 6/3.(2). الطبقات 21/3، الکافی 376/1، اعلام الوری 153، تاریخ الخمیس 286/1 الارشاد المفید 9، مناقب آل ابیطالب 78/2، تاریخ الخلفاء 166، الفصول المهمة، ابنالصباغ 12 الاستیعاب 30/3، سیرة ابنهشام 262/1 المستدرک، الحاکم 111/3، المناقب الخوارزمی 17، ذخائر العقبی، البدایة و النهایة 26/3، البحار 7/35. و اختلف الآخرون فی سنة ولادته علیهالسلام منهم من قال ولد قبل البعثة بسبع سنین و قیل اثنتی عشرة سنة او أکثر، التهذیب 336/7، تاریخ الخمیس، 279/1، المعارف، ابنقتیبة 51، ذخائر العقبی 58 تاریخ بغداد 134/1، سنن البیهقی 206/6، أسد الغابة 18 -16/4 مجمع الزوائد 102/9 نهایة الارب 181/8، فتح الباری 57/7.(3). المستدرک، الحاکم 483/3، کفایة الطالب، اللکنجی الشافعی 407 ، 406، أسد الغابة 31/4، نزهة المجالس 204/2، الآلوسی فی سرح الخریدة الغیبیة 15، شرح الشفا 151/1، حیاة أمیرالمؤمنین، محمد صادق الصدر 30، الفصول المهمة، ابنالصباغ 12، مناقب الامام أمیرالمؤمنین، ابنالمغازی 7 السیرة الحلبیة 139/1، تذکرة الخواص 10، مروج الذهب 2/2 المناقب، محمد صالح الترمذی، آئینة تصوف 1311.(4). المستدرک 550/3 ح 6044 و قال الشبلنجی: ولد رضی الله عنه بمکة داخل البیت الحرام یوم الجمعة ثالث عشر من رجب الحرام سنة ثلاثین من عام الفیل، قبل الهجرة بثلاث و عشرین سنة، و قیل بخمس و عشرین سنة، و قبل المبعث باثنتی عشرة سنة، و قیل بعشر سنین، و لم یولد فی البیت الحرام قبله أحد سواه (1).و قال أحمد بن عبدالرحیم الدهلوی الشهیر بشاه ولی الله والد عبدالعزیز الدهلوی مصنف التحفة الاثنی عشریة فی کتابه ازالة الخفاء:تواترت الأخبار ان فاطمة بنت أسد ولدت أمیرالمؤمنین علیا علیهالسلام فی جوف الکعبة فانه ولد فی یوم الجمعة ثالث عشر من شهر رجب بعد عام الفیل بثلاثین سنة فی الکعبة، و لم یولد فیها احد سواه قبله و لا بعده (2).و من الذین ذکروا و لادة علی بن ابیطالب علیهالسلام فی الکعبة: المسعودی فی مروج الذهب 2/2 و ابنالجوزی فی تذکرة خواص الامة، و الحلبی فی السیرة النبویة 150/1 و علی الحنفی فی شرح الشفا 151/1، و عبدالرحمن الصفوری الشافعی فی نزهة المجالس 204/2 و محمد مؤمن الشبلنجی فی نور الابصار 76 و حبیب الله الشنقیطی فی کفایة الطالب 37. و من الشیعة: الحسن بن محمد بن الحسن القمی فی تاریخ قم و الشریف المرتضی فی خصائص الائمة، و الشیخ المفید فی مسار الشیعة 51 و مئات المصادر الاخری.و قد حاول الزبیر بن بکار (حسدا لمنزلة علی علیهالسلام فی ولادته فی الکعبة) ایجاد منقبة لاحد الصحابة توازی منزلة علی علیهالسلام تلک علی خطی معاویة بن ابیسفیان، للانتقام من وصی المصطفی فانتخب عدوا لبنیهاشم الا و هو حکیم بن حزام الطلیق، الذی تلکأ عن بیعة علی بن ابیطالب علیهالسلام (مع مجموعة زید بن ثابت و محمد(1). نور الابصار 76، الفصول المهمة، ابنالصباغ 29.(2). و اخرج الروایة ایضا محمود الآلوسی صاحب التفسیر الکبیر فی کتاب سرح الخریدة فی شرح القصیدة العینیة لعبد الباقی افندی العمری 15. بن مسلمة( و کان عثمانیا متصلبا)1(. و اختلق له فضیلة الولادة فی الکعبة )2(.و آل الزبیر بن المحاربین لأهل البیت علیهمالسلام و کان عبدالله بن الزبیر قدهم باحراق بنیهاشم جمیعا أثناء حکمه للحجاز )3(. فحصر بنیهاشم فی بیت و جعل الحطب حوله بمستوی جداره و خیرهم بیت الموت بالنار و البیعة له! و لم یتورع عن احراقهم فی داخل الحرم المکی )4( و یشارک حکیم بن حزام بنیالزبیر فی حقدهم علی أهل البیت علیهمالسلام و کلهم من قبیلة بنی عبدالعزی.و بلغت عداوة حکیم بن حزام لبنیهاشم درجة عالیة اذ جاء: «لما کان یوم بدر جمعت قریش بنیهاشم و حلفاءهم فی قبة و خافوهم، فوکلوا بهم من یحفظهم و یشدد علیهم منهم حکیم بن حزام! (5).و قد خرج حکیم بن حزام و ابوسفیان و صفوان بن أمیة و عبدالله بن أبیربیعة الی معرکة حنین لا لنصر الاسلام بل کما قال الواقدی: «ینظرون لمن تکون الدائرة و اضطربوا خلف الناس و الناس یقتتلون» (6). أی تسببوا فی هزیمة المسلمین. فکانوا من المنافقین الی نهایة عمرهم.و الذی یقرأ مصادر هذه الحادثة یجد أنه لم یولد فی الکعبة أحد سوی علی علیهالسلام، و من البعید ان یجمع الله تعالی هذه الفضیلة لأمرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسلام و عدوه الطلیق حکیم بن حزام و هو القائل علی لسان نبیه صلی الله علیه و آله و سلم یا علی لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق. و اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره و أخذل من خذله. (1). قاموس الرجال 387/3. (2). تهذیب التهذیب ابنحجر 384/2.(3). شرح النهج 147/20، مروج الذهب 86/30 طبع المیمنیة.(4). مروج الذهب 86/3 طبع المیمنیة، البدء و التاریخ، البلخی 247/2، شرح النهج 147/20.(5). طبقات ابنسعد 11/4.(6). مغازی الواقدی 895/2. و تجتمع فی حکیم بن حزام صفات الطلیق الذی أکره علی دخول الاسلام، و ان أباه حزام بن خویلد ممن قتل فی حرب الفجار الآخر (1) و کونه عثمانیا متصلبا، و من المنحرفین عن علی بن ابیطالب علیهالسلام، و من قبیلة الزبیر بن العوام و ابنعمه (2).قد انفرد بهذه الروایة الزبیر بن بکار و عمه مصعب بن عبدالله و هما من أبناء عبدالله بن الزبیر بن العوام. و قال أحمد بن علی السلیمانی: ان الزبیر بن بکار کان من عداد من یضع الحدیث، و قال مرة عنه: منکر الحدیث (3).و مات حکیم بالمدینة سنة أربع و خمسین، و بلغ ثراؤه انه باع دارا له من معاویة بستین ألف دینار! (4) و کان هذا المبلغ عظیما بحیث ان معاویة عندما اشتری بیت حویطب بن عبدالعزی فی المدینة باربعین الف دینار استشرف لذلک الناس (5) و لما استعظم الناس ذلک قال لهم معاویة: و ما اربعون الف دینار لرجل له خمس من العیال (6). و استنقص عبدالله بن الزبیر حکیم بن حزام لبیعه دار الندوة من معاویة (7).و حب حکیم بن حزام للمال دفعه الی احتکار الطعام علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم (8). و بینما مجاهد الانصار و المهاجرون طیلة سنوات عدیدة فقد بقی معظمهم یعیشون حالة الفقر و العوز، فی حین کان رجال مکة یجمعون الأموال و یدعمون الکفر! (1). تهذیب الکمال 172/7.(2). الاصابة، ابنحجر 349/1، الاستیعاب 320/1 هامش الاصابة.(3). میزان الاعتدال، الذهبی 66/2.(4). المعارف، ابنقتیبة 311.(5). استشرفه حقه: ظلمه، أقرب الموارد 585/1. (6). الاستیعاب، ابن عبدالبر، بهامش الاصابة 384/1.(7). الاصابة 45/2. (8). وسائل الشیعة، کتاب التجارة 316. و فی حنین اول معرکة لطلقاء مکة بعد اکراههم علی دخول الاسالم و رغم انهزامهم من ساحة القتال، بقیت أعینهم تصبو للاستحواذ علی الغنائم! و علی رأس هؤلاء أبوسفیان و أبناؤه و حکیم بن حزام.فقد قال حکیم بن حزام: «سألت النبی صلی الله علیه و آله و سلم بحنین مئة من الأبل فأعطانیها، ثم سألته مئة فأعطانیها»! (1) الظاهر أن کثرة أمواله مثیرة للشک فنسبوا بعضها الی عطایا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم کی یسکت الناس! بینما عاد الانصار الی المدینة بأید خالیة! و هم مسرورون بصحبتهم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم.و فی أیام خلافة عثمان عندما أصبحت قضیة الحصول علی الأموال الطائلة أسهل من زمن النبی صلی الله علیه و آله و سلم و أبیبکر و عمر تحول حکیم بن حزام الی المدینة و التف حول عثمان فکنز اموالا طائلة بلا ورع و لا تقوی. و قد جاء: «و هو أحد النفر الذین حملوا عثمان بن عفان و دفنوه لیلا» (2).ثم ذهب حکیم بن حزام الی معاویة بن أبیسفیان رفیقة القدیم فی مکة أیام العمل سویة ضد محمد المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم! فاعتنی معاویة و الأمویون عنایة خاصة بمجموعة الأربعة اشخاص الذین دفنوا عثمان (3) و بالطلیق حکیم بن حزام خاصة.و کان أمویا مخلصا للخط الأموی مثلما کان مخلصا لخط قریش فی الجاهلیة، و تلک الأعمال و الصفات تکفی لاعطائه امتیازات الأمویین و أموالهم! الیس کذلک؟ و کیف لا و هو الذی حارب الحق فی الفجار و بدر و احد و الخندق و حنین و ناصر حرب بن أمیة فی الفجار و حفیده معاویة فی الشام.و بعد فترة زمنیة عرفت سر حب قریش لام حکیم و المتمثل فی کونها المحاربة (1). مختصر تاریخ دمشق لابنعساکر 237/7، طبقات ابنسعد 152/2، مغازی الواقدی 945/2.(2). مختصر تاریخ دمشق لابنعساکر 238/7، طبقات ابنسعد 79 ، 78/3. (3). طبقات ابنسعد 79 ، 78/3.و الاسیرة الوحیدة فی معرکة بدر (1)
أقول: سیأتی بعض فضائلها فی باب أحوال أبی طالب. 1 - ما: المفید، عن ابن قولویه، عن أبیه، عن سعد، عن ابن عیسی، عن العباس بن عامر، عن أبان، عن برید، عن الصادق علیه السلام قال (1): لما توفیت خدیجة رضی الله عنها جعلت فاطمة علیها السلام تلوذ برسول الله صلی الله علیه وآله وتدور حوله، وتقول: أبه (2) أین أمی؟ قال: فنزل جبرئیل علیه السلام فقال له: ربک یأمرک أن تقرء فاطمة السلام وتقول لها: إن أمک فی بیت من قصب (3) کعابه من ذهب، وعمده یاقوت أحمر، بین آسیة ومریم بنت عمران، فقالت فاطمة علیها السلام: إن الله هو السلام، ومنه السلام، وإلیه السلام (4). 2 - ما: أبوعمرو (5)، عن ابن عقدة، عن أحمد بن محمد بن یحیی الجعفی، عن جابر ابن الحر النخعی، عن عبدالرحمن بن میمون، عن أبیه قال: سمعت ابن عباس یقول: أول (1). فی المصدر: سمعت أبا عبدالله جعفر بن محمد علیهما السلام یقول. (2). فی المصدر: یا أبه.(3). القصب: ما کان مستطیلا من الجوهر. الدر الرطب. الزبرجد الرطب المرصع.(4). المجالس: 110.(5). فی المصدر: أبوعمر عبدالواحد بن محمد بن عبدالله بن محمد بن مهدی. وفیه: محمد ابن یحیی الجعفی قال: حدثنا أبی قال: حدثنا الحسین بن عبدالکریم وهو أبوهلال الجعفی قال: حدثنا جابر بن الحر الجعفی.من آمن برسول الله صلی الله علیه وآله من الرجال علی علیه السلام، ومن النسآء خدیجة علیها السلام (1). 3 - ل: محمد بن علی بن إسماعیل، عن أبی القاسم بن منیع، عن شیبان بن فروخ، عن داود بن أبی الفرات، عن علباء بن أحمر، عن عکرمة عن ابن عباس قال: خط رسول الله صلی الله علیه وآله أربع خطط فی الارض، وقال: أتدرون ما هذا؟ قلنا: الله ورسوله أعلم، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: أفضل نسآء الجنة أربع: خدیجة بنت خویلد، وفاطمة بنت محمد، ومریم بنت عمران، وآسیة بنت مزاحم امرأة فرعون (2). 4 - ل: سلیمان بن أحمد اللخمی (3)، عن علی بن عبدالعزیز، عن حجاج بن المنهال، عن داود بن أبی الفرات عن علباء (4)، عن عکرمة، عن ابن عباس قال: خط رسول الله صلی الله علیه وآله أربع خطوط، ثم قال: خیر نسآء الجنة مریم بنت عمران، وخدیجة بنت خویلد وفاطمة بنت محمد، وآسیة بنت مزاحم امرأة فرعون (5). 5 - ل: ابن إدریس، عن أبیه، عن الاشعری، عن أبی عبدالله الرازی، عن ابن أبی عثمان، عن موسی بن بکر، عن أبی الحسن الاول علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إن الله اختار من النسآء أربعا: مریم، وآسیة، وخدیجة، وفاطمة (6). أقول: سیأتی فیما أجاب أمیر المؤمنین علیه السلام الیهودی الذی سأل عن خصال الاوصیاء، فقال علیه السلام فیما قال: کنت أول من أسلم، فمکثنا بذلک ثلاث حجج، وما علی وجه الارض خلق یصلی ویشهد لرسول الله صلی الله علیه وآله بما أتاه غیری، وغیر ابنة خویلد رحمها الله وقد فعل.(1). المجالس: 162.(2). الخصال 1: 96.(3). اللخمی بالخاء نسبة إلی لخم، وهو بطن عظیم ینتسب إلی لخم واسمه مالک بن عدی بن الحارث بن مرة بن ادد بن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن کهلان بن سبأ بن یشجب بن یعرب بن قحطان، والرجل من مشایخ الصدوق کتب إلیه من اصبهان.(4). علباء بالکسر فالسکون ثم الباء والمد، وهو علباء بن أحمر الیشکری البصری، کان من القراء.(5). الخصال 1: 96.(6). المصدر 1: 107. 6 - ل: ابن الولید، عن الصفار، عن البرقی، عن أبی علی الواسطی، عن عبدالله ابن عصمة، عن یحیی بن عبدالله، عن عمرو بن أبی المقدام، عن أبیه، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: دخل رسول الله صلی الله علیه وآله منزله، فاذا عائشة مقبلة علی فاطمة تصایحها وهی تقول: والله یا بنت خدیجة ما ترین إلا أن لامک علینا فضلا، وأی فضل کان لها علینا؟! ما هی إلا کبعضنا، فسمع مقالتها لفاطمة فلما رأت فاطمة رسول الله صلی الله علیه وآله بکت، فقال: ما یبکیک یا بنت محمد؟! قالت: ذکرت امی فتنقصتها فبکیت، فغضب رسول الله صلی الله علیه وآله ثم قال: مه یا حمیراء، فإن الله تبارک وتعالی بارک فی الودود الولود، وإن خدیجة رحمها الله ولدت منی طاهرا وهو عبدالله وهو المطهر، وولدت منی القاسم وفاطمة ورقیة وام کلثوم وزینب، وأنت ممن أعقم الله رحمه فلم تلدی شیئا (1). 7 - ص: تزوج النبی صلی الله علیه وآله بخدیجة وهو ابن خمس وعشرین سنة، وتوفیت خدیجة بعد أبی طالب بثلاثة أیام. 8 - یج: روی عن جابر قال: کان سبب تزویج خدیجة محمدا أن أبا طالب قال: یا محمد إنی ارید أن ازوجک ولا مال لی اساعدک به، وإن خدیجة قرابتنا، وتخرج کل سنة قریشا فی مالها مع غلمانها یتجر لها ویأخذ وقر بعیر (2) مما أتی به، فهل لک أن تخرج؟ قال: نعم، فخرج أبوطالب إلیها وقال لها: ذلک، ففرحت وقالت لغلامها میسرة: أنت وهذا المال کله بحکم محمد صلی الله علیه وآله، فلما رجع میسرة حدث أنه ما مر بشجرة ولا مدرة إلا قالت: السلام علیک یا رسول الله، وقال: جاء بحیرا الراهب، وخدمنا لما رأی الغمامة علی رأسه تسیر حیثما سار تظله بالنهار، وربحا فی ذلک السفر (3) ربحا کثیرا، فلما انصرفا قال میسرة: لو تقدمت یا محمد إلی مکة وبشرت خدیجة بما قد ربحنا لکان أنفع لک، فتقدم محمد علی راحلته، فکانت خدیجة فی ذلک الیوم جالسة علی غرفة مع نسوة فظهر لها محمد راکبا (4)، فنظرت خدیجة إلی غمامة عالیة علی رأسه تسیر بسیره، ورأت ملکین (1). المصدر 2: 37 و 38. (2). أی حمل بعیر. (3). فی المصدر: وربحنا فی هذه السفرة. (4). فی المصدر: راکبا علی راحلته. عن یمینه وعن شماله (1)، فی ید کل واحد سیف مسلول، یجیئان (2) فی الهواء معه، فقالت: إن لهذا الراکب لشأنا عظیما لیته جاء إلی داری، فإذا هو محمد صلی الله علیه وآله قاصد لدارها (3)، فنزلت حافیة إلی باب الدار، وکانت إذا أرادت التحول من مکان إلی مکان حولت الجواری السریر الذی کانت علیه، فلما دنت منه قالت: یا محمد اخرج و واحضرنی (4) عمک أبا طالب الساعة، وقد بعثت إلی عمها (5) أن زوجنی من محمد إذا دخل علیک، فلما حضر أبوطالب قالت: اخرجا إلی عمی لیزوجنی من محمد فقد قلت له فی ذلک، فدخلا علی عمها، وخطب أبوطالب الخطبة المعروفة، وعقد النکاح، فلما قام محمد صلی الله علیه وآله لیذهب مع أبی طالب قالت (6) خدیجة: إلی بیتک، فبیتی بیتک، وأنا جاریتک (7). 9 - د، قب: زوج أبوطالب خدیجة من النبی، وذلک أن نسآء قریش اجتمعن فی المسجد فی عید، فإذا هن بیهودی یقول: لیوشک أن یبعث فیکن نبی، فأیکن استطاعت أن تکون له أرضا یطأها فلتفعل، فحصبنه، وقر ذلک القول فی قلب خدیجة، وکان النبی صلی الله علیه وآله قد استأجرته خدیجة علی أن تعطیه بکرین، ویسیر مع غلامها میسرة إلی الشام، فلما أقبلا فی سفرهما (8) نزل النبی صلی الله علیه وآله تحت شجرة فرآه راهب یقال له: نسطور، فاستقبله وقبل یدیه ورجلیه وقال: أشهد أن لا إله إلا الله، وأشهد أن محمدا رسول الله، لما رأی منه علامات، وإنه نزل تحت الشجرة، ثم قال لمیسرة: طاوعه فی أوامره ونواهیه فإنه نبی، والله ما جلس هذا المجلس بعد عیسی علیه السلام أحد غیره، ولقد (1). فی المصدر: ملک عن یمینه، وملک عن شماله. (2). فی المصدر: یحثان. (3). فی المصدر: إلی دارها. (4). فی المصدر: واحضر لی. (5). فی المصدر: عمها ورقة. 6). فی المصدر: قالت له. (7). الخرائج: 186 و 187. (8). من سفرهما خ ل. بشر به عیسی علیه السلام، ومبشرا برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد، وهو یملک الارض بأسرها، وقال میسرة: یا محمد لقد جزنا عقبات بلیلة کنا نجوزها بأیام کثیرة، وربحنا فی هذه السفرة ما لم نربح من أربعین (1) سنة ببرکتک یا محمد، فاستقبل خدیجة، وأبشرها بربحنا، وکانت وقتئذ جالسة علی منظرة لها، فرأت راکبا علی یمینه ملک مصلت سیفه، وفوقه سحابة معلق علیها قندیل من زبرجدة، وحوله قبة من یاقوتة حمرآء فظنت ملکا یأتی بخطبتها وقالت: اللهم إلی وإلی داری، فلما أتی کان محمدا وبشرها بالارباح، فقالت: وأین میسرة؟ قال: یقفو أثری، قالت: فارجع إلیه وکن معه، ومقصودها لتستیقن حال السحابة، فکانت السحابة تمر معه، فأقبل میسرة إلی خدیجة وأخبرها بحاله، وقال لها: إنی کنت آکل معه حتی یشبع (2) ویبقی الطعام کما هو، وکنت أری وقت الهاجرة ملکین یظللانه، فدعت خدیجة بطبق علیه رطب، ودعت رجالا ورسول الله صلی الله علیه وآله فأکلوا حتی شبعوا، ولم ینقص شیئا، فأعتقت میسرة وأولاده وأعطته عشرة آلاف درهم لتلک البشارة، ورتبت الخطبة من عمرو بن أسد عمها. قال النسوی فی تاریخه: أنکحه إیاها أبوها خویلد بن أسد، فخطب أبوطالب بما رواه الخرکوشی فی شرف المصطفی، والزمخشری فی ربیع الابرار، وفی تفسیره الکشاف، وابن بطة فی الابانة، والجوینی فی السیر عن الحسن، والواقدی وأبی صالح والعتبی فقال: الحمد لله الذی جعلنا من زرع إبراهیم الخلیل، ومن ذریة الصفی إسماعیل، وصئصئ (3) معد، وعنصر مضر، وجعلنا حضنة بیته، وسواس (4) حرمه، وجعل مسکننا بیتا محجوجا، وحرما أمنا، وجعلنا الحکام علی الناس، ثم إن ابن أخی هذا محمد بن عبدالله لا یوازن برجل من قریش إلا رجح به، ولا یقاس بأحد منهم إلا عظم عنه، وإن کان فی المال مقلا، (1). فی أربعین خ ل. (2). فی المناقب: حتی نشبع ویبقی الطعام بحاله.(3). ضئصئ خ ل. (4). قوله: حضنة البیت أی مربیه وکافله. وسواس جمع السائس: المدبر والمتولی لامر القوم ومن یصلح الخلق بارشادهم إلی الطریق المنجی فی عاجلهم وآجلهم. فإن المال ورق حائل (1)، وظل زائل، وله والله خطب عظیم، ونبأ شائع، وله رغبة فی خدیجة، ولها فیه رغبة، فزوجوه والصداق ما سألتموه من مالی عاجلة وآجلة فقال خویلد: زوجناه ورضینا به. وروی أنه قال بعض قریش: یا عجبا أیمهر النسآء الرجال، فغضب أبوطالب وقال: إذا کانوا مثل ابن أخی هذا طلبت الرجال بأغلی الاثمان، وإذا کانوا أمثالکم لم تزوجوا (2) إلا بالمهر الغالی، فقال رجل من قریش یقال له: عبدالله بن غنم:
هنیئا مریئا یا خدیجة قد جرت++لک الطیر فیما کان منک بأس
تزوجته (3) خیر البریة کلها ومن ذا الذی فی الناس مثل محمد؟
وبشر به المرءآن (4) عیسی بن مریم وموسی بن عمران فیا قرب موعد
أقرت به الکتاب قدما بأنه رسول من البطحاء هاد ومهتد (5).
بیان: قوله: فحصبنه أی رمینه بالحصباء، وصئصئ بالمهملتین والمعجمتین: الاصل، قال فی النهایة: فی حدیث الخوارج یخرج من ضئضئ هذا قوم یمرقون من الدین، الضئضئ: الاصل، یقال: ضئصئ صدق، وضؤضؤ صدق، وحکی بعضهم ضئضیئ بوزن قندیل، یرید أنه یخرج من نسله ومن عقبه، ورواه بعضهم بالصاد المهملة وهو بمعنا انتهی. وفی القاموس: الورق مثلثة، وککتف وجبل: الدارهم المضروبة، ومحرکة الحی من کل حیوان، والمال من إبل ودراهم وغیرها انتهی. وفی الفقیة: رزق کما سیأتی، و الحائل: المتغیر. 10 - قب: خرج النبی صلی الله علیه وآله إلی الشام فی تجارة لخدیجة وله خمس وعشرون (1). فی العدد: أمر حائل. (2). فی المناقب: لم یزوجوا. (3). تزوجت خ ل. (4). البران خ ل. (5). مناقب آل أبی طالب 1: 29 و 30. العدد مخطوط. سنة، وتزوج بها بعد أشهر، قال الکلینی: تزوج خدیجة وهو ابن بضع وعشرین سنة ولبث بها أربعا وعشرین سنة وأشهرا، وبنیت الکعبة ورضیت قریش بحکمه فیها وهو ابن خمس وثلاثین سنة (1). أقول: أوردنا تاریخ وفاتها فی باب المبعث. 11 - شی: عن زرارة وحمران ومحمد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السلام قال: حدث أبوسعید الخدری أن رسول الله صلی الله علیه وآله قال: إن جبرئیل علیه السلام قال لی لیلة اسری بی حین رجعت وقلت: یا جبرئیل هل لک من حاجة؟ قال: حاجتی أن تقرأ علی خدیجة من الله ومنی السلام، وحدثنا عند ذلک أنها قالت حین لقاها نبی الله صلی الله علیه وآله فقال لها: الذی قال جبرئیل، فقالت: إن الله هو السلام، ومنه السلام، وإلیه السلام، وعلی جبرئیل السلام (2). 12 - کشف: من مسند أحمد بن حنبل، عن عبدالله ابن جعفر، عن علی بن أبی طالب قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: خیر نسائها خدیجة، وخیر نسائها مریم. ومنه، عن عبدالله بن جعفر قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله امرت أن ابشر خدیجة ببیت من قصب لا صخب فیه ولا نصب. ومنه، عن ابن عباس: إن أول من صلی مع رسول الله صلی الله علیه وآله بعد خدیجة علی علیه السلام، وقال مرة: أسلم. وقد تقدم ذکر إسلامها رضی الله عنها، وأنها سبقت الناس کافة، فلا حاجة إلی إعادة ذلک، وهو مشهور. ومن المسند عن أنس بن مالک، عن النبی صلی الله علیه وآله قال: حسبک من نسآء العالمین مریم بنت عمران، وخدیجة بنت خویلد، وفاطمة بنت محمد، وآسیة بنت مزاحم امرأة فرعون. ومنه، عن عبدالله بن أبی أوفی قال: بشر رسول الله صلی الله علیه وآله خدیجة ببیت فی الجنة (1). المناقب 1: 119. (2). تفسیر العیاشی: مخطوط.لا صخب فیه (1) ولا نصب. وروی أن جبرئیل أتی النبی صلی الله علیه وآله فسأل عن خدیجة فلم یجدها، فقال: إذا جاءت فأخبرها أن ربها یقرؤها السلام. وروی أبوهریرة قال: أتی جبرئیل النبی صلی الله علیه وآله فقال: هذه خدیجة قد أتتک معها إنآء مغطی فیه إدام أو طعام أو شراب، فإذا هی أتتک فاقرأ علیها السلام من ربها، ومنی السلام، وبشرها ببیت فی الجنة من قصب لا صخب فیه ولا نصب (2). وقال شریک: وقد سئل عن القصب قصب الذهب (3). وقال الجوهری: القصب: أنابیب من جوهر وذکر الحدیث. وقال غیره: اللؤلؤ، وقال صاحب النهایة فی غریب الحدیث: القصب: لؤلؤ مجوف واسع کالقصر المنیف فی هذا الحدیث. والقصب من الجوهر: ما استطال منه فی تجویف. وروی أن عجوزا دخلت علی النبی صلی الله علیه وآله فألطفها، فلما خرجت سألته عائشة فقال: إنها کانت تأتینا فی زمن خدیجة، وإن حسن العهد من الایمان. وعن علی علیه السلام قال: ذکر النبی صلی الله علیه وآله خدیجة یوما وهو عند نسائه فبکی، فقالت عائشة: ما یبکیک علی عجوز حمراء من عجائز بنی أسد؟ فقال: صدقتنی إذ کذبتم، وآمنت بی إذ کفرتم، وولدت لی إذ عقمتم، قالت عائشة: فما زلت أتقرب إلی رسول الله صلی الله علیه وآله بذکرها. ونقلت من کتاب معالم العترة النبویة لابی محمد بن عبدالعزیز بن الاخضر الجنابذی الحنبلی ذکر خدیجة بنت خویلد ام المؤمنین، وتقدم إسلامها، وحسن موازرتها، وخطر فضلها، وشرف منزلتها، ذکر مرفوعا عن محمد بن إسحاق (4) قال. کانت خدیجة بنت خویلد (1). فی المصدر: من قصب لا صخب فیه. (2). قلت: الاحادیث کلها موجودة فی مسند أحمد فی باب مسند علی علیه السلام ومسند عبدالله جعفر وابن عباس وأنس وعبدالله بن أبی أوفی وأبی هریرة. (3). فی المصدر: انه قصب الذهب. قلت: ولعل الصحیح: قال: إنه قصب الذهب. (4). وأخرجه أیضا ابن هشام فی السیرة النبویة 1: 203 باسناده عن ابن اسحاق. امرأة تاجرة ذات شرف ومال، تستأجر الرجال فی مالها، وتضاربهم إیاه بشئ تجعله لهم منه، وکانت قریش قوما تجارا، فلما بلغها عن رسول الله صلی الله علیه وآله من صدق حدیثه و عظیم أمانته وکرم أخلاقه بعثت إلیه وعرضت علیه أن یخرج فی مالها تاجرا إلی الشام، وتعطیه أفضل ما کانت تعطی غیره من التجار، مع غلام لها یقال له: میسرة، فقبله منها رسول الله صلی الله علیه وآله، وخرج فی مالها ذلک، ومعه غلامها میسرة حتی قدم الشام، فنزل رسول الله صلی الله علیه وآله فی ظل شجرة قریبا من صومعة راهب، فاطلع الراهب إلی میسرة فقال: من هذا الرجل الذی نزل تحت هذه الشجرة؟ فقال میسرة: هذا رجل من قریش من أهل الحرم، فقال له الراهب: ما نزل تحت هذه الشجرة إلا نبی، ثم باع رسول الله صلی الله علیه وآله سلعته التی خرج فیها (1)، واشتری ما أراد أن یشتری، ثم أقبل قافلا إلی مکة ومعه میسرة، وکان میسرة فیما یزعمون قال: إذا کانت الهاجرة (2) واشتد الحر نزل ملکان یظلانه من الشمس، وهو یسیر علی بعیره، فلما قدم مکة علی خدیجة بمالها باعت ما جاء به فأضعف أو قریبا، وحدثها میسرة عن قول الراهب وعما کان یری من إظلال الملکین، فبعثت إلی رسول الله فقالت له فیما یزعمون: یا ابن عم قد رغبت فیک لقرابتک منی، و شرفک فی قومک، وسطتک (3) فیهم، وأمانتک عندهم، وحسن خلقک وصدق حدیثک، ثم عرضت علیه نفسها، وکانت خدیجة امرأة حازمة لبیبة، وهی یومئذ أوسط قریش نسبا وأعظمهم شرفا، وأکثرهم مالا، وکل قومها قد کان حریصا علی ذلک لو یقدر علیه، فلما قالت لرسول الله صلی الله علیه وآله ما قالت ذکر ذلک لاعمامه، فخرج معه منهم حمزة بن عبدالمطلب حتی دخل علی خویلد بن أسد فخطبها إلیه فتزوجها رسول الله صلی الله علیه وآله. وروی بإسناده عن ابن شهاب الزهری قال: لما استوی رسول الله صلی الله علیه وآله وبلغ أشده ولیس له کثیر مال استأجرته خدیجة بنت خویلد إلی سوق حباشة، وهو سوق بتهامة، و استأجرت معه رجلا آخر من قریش، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: ما رأیت من صاحبة لاجیر ئ(1). فی السیرة: خرج بها. (2). الهاجرة: نصف النهار فی القیظ، أو من عند زوال الشمس إلی العصر. (3). سطتک بکسر السین وفتح الطاء أی شرفک وسامی منزلتک. خیرا من خدیجة، ما کنا نرجع أنا وصاحبی إلا وجدنا عندها تحفة من طعام تخبأه لنا. ومنه، قال الدولابی یرفعه عن رجاله: إنه کان من بدء أمر رسول الله صلی الله علیه وآله أنه رأی فی المنام رؤیا فشق علیه، فذکر ذلک لصاحبته خدیجة، فقالت له: أبشر، فإن الله تعالی لا یصنع بک إلا خیرا، فذکر لها أنه رأی أن بطنه اخرج فطهر وغسل ثم اعید کما کان، قالت: هذا خیر فأبشر، ثم استعلن له جبرئیل فأجلسه علی ما شاء الله أن یجلسه علیه، وبشره برسالة الله حتی اطمأن، ثم قال: اقرأ، قال کیف أقرء؟ قال: اقرأ باسم ربک الذی خلق - خلق الانسان من علق - اقرأ وربک الاکرم فقبل رسول الله صلی الله علیه وآله رسالة ربه واتبع الذی جاء به جبرئیل من عند الله، وانصرف إلی أهله، فلما دخل علی خدیجة قال: أرأیتک الذی کنت احدثک ورأیته فی المنام فإنه جبرئیل استعلن، وأخبرها بالذی جاءه من عند الله وسمع، فقالت: أبشر یا رسول الله، فو الله لا یفعل الله بک إلا خیرا، فاقبل الذی أتاک الله، وأبشر فإنک رسول الله حقا. وروی مرفوعا إلی الزهری قال: کانت خدیجة أول من آمن برسول الله صلی الله علیه وآله. وعن ابن شهاب: أنزل الله علی رسوله القرآن والهدی وعنده خدیجة بنت خویلد. وقال ابن حماد: بلغنی أن رسول الله صلی الله علیه وآله تزوج خدیجة علی اثنتی عشرة أوقیة ذهبا وهی یومئذ ابنة ثمانی وعشرین سنة. وحدثنی ابن البرقی أبوبکر، عن ابن هشام، عن غیر واحد، عن أبی عمرو بن العلاء قال: تزوج رسول الله صلی الله علیه وآله خدیجة وهو ابن خمس وعشرین سنة. وعن قتادة بن دعامة قال: کانت خدیجة قبل أن یتزوج بها رسول الله صلی الله علیه وآله عند عتیق ابن عائذ بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم، یقال: ولدت له جاریة وهی ام محمد بن صیفی المخزومی، ثم خلف علیها بعد عتیق أبوهالة هند بن زرارة التیمی، فولدت له هند بن هند، ثم تزوجها رسول الله صلی الله علیه وآله. وبإسناده یرفعه إلی محمد بن إسحاق قال: کانت خدیجة أول من آمن بالله ورسوله وصدقت بما جاء من الله، ووازرته علی أمره، فخفف الله بذلک عن رسول الله صلی الله علیه وآله، وکان لا یسمع شیئا یکرهه من رد علیه وتکذیب له فیحزنه ذلک إلا فرج الله ذلک عن رسول الله صلی الله علیه وآله بها، إذا رجع إلیها تثبته، وتخفف عنه، وتهون علیه أمر الناس حتی ماتت رحمها الله. وعن إسماعیل بن أبی حکیم مولی آل الزبیر أنه حدث عن حدیجة أنها قالت لرسول الله صلی الله علیه وآله: أی ابن عم أتستطیع أن تخبرنی بصاحبک هذا الذی یأتیک إذا جاءک؟ قال: نعم، قالت: فإذا جاءک فأخبرنی، فجاء جبرئیل علیه السلام فقال رسول الله صلی الله علیه وآله لخدیجة: یا خدیجة هذا جبرئیل قد جاءنی، قالت: قم یا بن عم فاجلس علی فخذی الیسری، فقام رسول الله صلی الله علیه وآله فجلس علیها، قالت: هل تراه؟ قال: نعم، قالت: فتحول فاقعد علی فخذی الیمنی، فتحول، فقالت: هل تراه؟ قال: نعم، قالت: فاجلس فی حجری، ففعل، قالت: هل تراه؟ قال: لا، قالت: یا بن عم اثبت وأبشر، فو الله إنه لملک (1) وما هو بشیطان. قال ابن إسحاق: قد حدثت بهذا الحدیث عبدالله بن حسن قال: سمعت امی فاطمة بنت حسین تحدث بهذا الحدیث عن خدیجة إلا أنی سمعتها تقول: أدخلت رسول الله صلی الله علیه وآله بینها وبین درعها، فذهب عند ذلک جبرئیل، فقالت خدیجة لرسول الله صلی الله علیه وآله: إن هذا لملک وما هو بشیطان. وعن ابن إسحاق أن خدیجة بنت خویلد وأبا طالب ماتا فی عام واحد، فتتابع علی رسول الله صلی الله علیه وآله هلاک خدیجة وأبی طالب، وکانت خدیجة وزیرة صدق علی الاسلام، وکان رسول الله صلی الله علیه وآله یسکن إلیها. وعن عروة بن الزبیر قال: توفیت خدیجة قبل أن تفرض الصلاة، وقال رسول الله صلی الله علیه وآله: اریت بخدیجة بیتا من قصب لا صخب فیه ولا نصب. وقال ابن هشام: حدثنی من أثق به أن جبرئیل أتی النبی صلی الله علیه وآله فقال: أقرء خدیجة من ربها السلام فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: یا خدیجة هذا جبرئیل یقرئک من ربک السلام، فقالت خدیجة: الله السلام، ومنه السلام. وعلی جبرئیل السلام. وروی أن آدم علیه السلام قال: إنی لسید البشر یوم القیامة إلا رجل من ذریتی (1). فی المصدر: إن هذا الملک کریم. نبی من الانبیاء یقال له: محمد صلی الله علیه وآله (1)، فضل علی باثنتین: زوجته عاونته وکانت له عونا، وکانت زوجتی علی عونا، وإن الله أعانه علی شیطانه فأسلم، وکفر شیطانی (2). وعن عائشة قالت: کان رسول الله إذا ذکر خدیجة لم یسأم من ثناء علیها واستغفار لها: فذکرها ذات یوم فحملتنی الغیرة فقلت: لقد عوضک الله من کبیرة السن، قالت: فرأیت رسول الله صلی الله علیه وآله غضب غضبا شدیدا، فسقطت فی یدی (3)، فقلت: اللهم إنک إن أذهبت بغضب رسولک صلی الله علیه وآله لم اعد بذکرها (4) بسوء ما بقیت، قالت: فلما رأی رسول الله صلی الله علیه وآله ما لقیت قال: کیف قلت؟ والله لقد آمنت بی إذ کفر الناس، وآوتنی إذ رفضنی الناس، وصدقتنی إذ کذبنی الناس، ورزقت منی (5) حیث حرمتموه، قالت: فغدا وراح علی بها شهرا. وروی أن خدیجة رضوان الله علیها کانت تکنی ام هند. وعن ابن عباس أن عم خدیجة عمرو بن أسد زوجها رسول الله صلی الله علیه وآله، وأن أباها مات قبل الفجار. وعن ابن عباس أنه تزوجها صلی الله علیه وآله وهی ابنة ثمانی وعشرین سنة، ومهرها (6) اثنتی عشرة أوقیة، وکذلک کانت مهور نساؤه، وقیل: إنها ولدت قبل الفیل بخمسة عشر سنة، وتزوجها صلی الله علیه وآله وهی بنت أربعین سنة، ورسول الله صلی الله علیه وآله ابن خمس وعشرین سنة. وحدیث عفیف ورؤیته النبی صلی الله علیه وآله وخدیجة وعلیا یصلون حین قدم تاجرا إلی (1). فی المصدر: أحمد. (2). لعل المراد بالشیطان النفس الامارة، أی أن الله أعانه علی نفسه ووفقه فغلب علیها، و أدخلها تحت قیادة التسلیم لامر مولاها، ولکنی لم اوفق علی قیادتها فعصت وصدرت عنها ما یخالف رضی الله تعالی، هذا ما تحمتله ألفاظ الحدیث، لکنه غیر موافق لما علیه الامامیة من عصمة الانبیاء علیهم السلام، فیجب طرحه أو حمله علی غیر ذلک مما تقدم فی بابه. (3). أی ندمت علی ذلک. (4). فی المصدر: لم أعد لذکر لها بسوء ما بقیت. (5). فی المصدر: ورزقت منی الولد. (6). فی المصدر: ومهرها النبی صلی الله علیه وآله. العباس، وقوله: لا والله ما علمت علی ظهر الارض کلها علی هذا الدین غیر هؤلاء الثلاثة قد تقدم ذکره بطریقه فلا حاجة لنا إلی ذکره، لانه لم یختلف فی أنها رضی الله عنها أول الناس إسلاما. وقال ابن سعد یرفعه إلی حکم بن حزام (1): قال: توفیت خدیجة فی شهر رمضان سنة عشرة من النبوة، وهی ابنة خمس وستین سنة، فخرجنا بها من منزلها حتی دفناها بالحجون، فنزل رسول الله صلی الله علیه وآله فی حفرتها، ولم یکن یومئذ صلاة علی الجنازة، قیل: ومتی ذلک یا أبا خالد؟ قال: قبل الهجرة بسنوات ثلاث أو نحوها، وبعد خروج بنی هاشم من الشعب بیسیر، قال: فکانت أول امرأة تزوجها رسول الله صلی الله علیه وآله، وأولاده کلهم منها إلا إبراهیم، فأنه من ماریة القبطیة. هذا آخر ما نقلته من کتاب الجنابذی (2). بیان: قوله: وسطتک بکسر السین، أی کونک وسطهم ومتوسطا بینهم، أی أشرفهم، قال الجوهری: وسطت القوم أسطهم وسطا ووسطة، أی توسطتهم، وفلان وسیط فی قومه: إذا کان أوسطهم نسبا وأرفعهم محلا انتهی. قوله صلی الله علیه وآله: ورزقت منی، أی الولد، أو الاسلام. (3) قولها: فغدا وراح علی بها شهرا، لعل المعنی أنه صلی الله علیه وآله کان إلی شهر یذکر خدیجة وفضلها فی الغدو والرواح، أو لما علم ندامتی فی أمرها کان یغدو ویروح إلی لطفا بی (4). 13 - کا: بعض أصحابنا، عن علی بن الحسین، عن علی بن حسان، عن عبدالرحمن بن کثیر، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: لما أراد رسول الله صلی الله علیه وآله أن یتزوج خدیجة (1). فی المصدر: حکیم بن حزام، وهو الصحیح، وهو حکیم بن حزام بن خویلد بن أسد بن عبد العزی الاسدی، أبوخالد المکی، ابن أخی خدیجة أم المؤمنین رضی الله عنها، وحزام بالحاء المهملة والزاء المعجمة. (2). کشف الغمة: 151 - 153. (3). قد عرفت أن الموجود فی المصدر: ورزقت منی الولد. فلا مجال لاحتمال الثانی، مع أن الاسلام قد ذکر قبلا فلا وجه للاعادة. (4). والاظهر أن المعنی کان یغدو ویروح شهرا بهذه الحالة أی بحالة الغضب. وأخرج ابن الاثیر الحدیث مسندا باختلاف فی ألفاظه فی اسد الغابة 5: 438. بنت خویلد أقبل أبوطالب فی أهل بیته ومعه نفر من قریش حتی دخل علی ورقة بن نوفل عم خدیجة، فابتدأ أبوطالب بالکلام فقال: الحمد لرب (1) هذا البیت الذی جعلنا من زرع إبراهیم، وذریة إسماعیل وأنزلنا حرما آمنا، وجعلنا الحکام علی الناس، وبارک لنا فی بلدنا الذی نحن فیه، ثم إن ابن أخی هذا یعنی رسول الله صلی الله علیه وآله ممن لا یوزن برجل من قریش إلا رجح به، ولا یقاس به رجل إلا عظم عنه، ولا عدل له فی الخلق، وإن کان مقلا فی المال، فإن المال رفد جار، وظل زائل، وله فی خدیجة رغبة، ولها فیه رغبة، وقد جئناک (2) لنخطبها إلیک برضاها وأمرها، والمهر علی فی مالی الذی سألتموه عاجله وآجله، وله ورب هذا البیت حظ عظیم، ودین شائع، ورأی کامل ثم سکت أبوطالب فتکلم عمها وتلجلج، وقصر عن جواب أبی طالب وأدرکه القطع والبهر، وکان رجلا من القسیسین، فقالت خدیجة مبتدئة: یا عماه إنک وإن کنت أولی (3) بنفسی منی فی الشهود فلست أولی بی من نفسی، قد زوجتک یا محمد نفسی، والمهر علی فی مالی، فأمر عمک فلینحر ناقة فلیولم بها، وأدخل علی أهلک، قال (4) أبوطالب: اشهدوا علیها بقبولها محمدا وضمانها المهر فی مالها، فقال بعض قریش: یا عجباه (5) المهر علی النسآء للرجال؟ فغضب أبوطالب غضبا شدیدا وقام علی قدمیه، وکان ممن یهابه الرجال ویکره غضبه (6)، فقال: إذا کانوا مثل ابن أخی هذا طلبت الرجال بأغلی الاثمان، وأعظم المهر، وإذا کانوا أمثالکم لم یزوجوا إلا بالمهر الغالی، ونحر أبوطالب ناقة ودخل رسول الله صلی الله علیه وآله بأهله، فقال رجل من قریش یقال له: عبدالله (7) بن غنم:
هنیئا مرئیا یا خدیجة قد جرت لک الطیر فیما کان منک بأسعد
(1). الحمد لله خ ل. (2). ولقد جئناک خ ل. (3). أولی لی خ ل. (4). فقال خ ل. (5). واعجباه خ ل. (6). فی المصدر: وکان ممن تهابه الرجل وتکره غضبه. (7). أبوعبدالله خ ل وفی المصدر: فقال رجل من قریش یقال له: عبدالله بن غنم شعرا.
تزوجت خیر البریة کلها ومن ذا الذی فی الناس مثل محمد؟
وبشر به البر ان عیسی بن مریم وموسی بن عمران فیاقرب موعد
أقرت به الکتاب قدما بأنه رسول من البطحاء هاد ومهتد (1).
بیان: الزرع: الولد. قوله: فإن المال رفد جار أی عطاء مستمر، یجریه الله علی عباده بقدر حاجتهم، وقد مر مکانه: ورق حائل، وسیأتی من الفقیه: رزق حائل. والبهر بالضم: انقطاع النفس من الاعیاء، قولها: وإن کنت أولی بنفسی منی، لعل المعنی إنک وإن کنت أولی بأمری فی محضر الناس عرفا، فلست أولی بأمری واقعا، أو إن کنت أولی فی الحضور والتکلم بمحضر الناس، فلست أولی منی فی أصل الرضا والقبول، أو إن کنت قادرا علی إهلاکی وامکنک فیه، لکنی لا امکنک فی ترک هذا الامر، ولعل الاوسط أظهر، قوله: قد جرت لک الطیر، یقال للحظ من الخیر والشر: طائر، لقول العرب: جری لفلان الطائر بکذا من الخیر والشر، علی طریقة التفأل والطیرة، وأصله أنهم کانوا یتفألون ویتطیرون بالسوانح والبوارح (2) من الطیر عند توجههم إلی مقاصدهم ویحتمل أن یکون المعنی انتشر أسعد الاخبار منک فی الآفاق سریعا بسبب ما کان منک من حسن الاختیار، فإن الطیر أسرع فی إیصال الاخبار من غیرها، والاول أظهر. والبر بالفتح: الصادق، والکثیر البر. والقدم بالکسر: خلاف الحدوث، یقال: قد ما کان کذا. 14 - کا: أبوعلی الاشعری، عن محمد بن سالم، عن أحمد بن النضر، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام قال: دخل رسول الله صلی الله علیه واله علی خدیجة حیث مات (3) القاسم ابنها وهی تبکی، فقال لها: ما یبکیک، فقالت: درت دریرة فبکیت، فقال: یا خدیجة أما ترضین إذا کان یوم القیامة أن تجئ إلی باب الجنة وهو قائم فیأخذ بیدک (1). الفروع 2: 19 و 20.(2). السوانح جمع السانح: الذی یأتی من جانب الیمین، ویقابله البارح وهو الذی یأتی من جانب الیسار، والعرب تتیمن بالسوانح، وتتشأم بالبوارح.(3). فی المصدر: حین مات.فیدخلک الجنة، وینزلک أفضلها؟ وذلک لکل مؤمن، إن الله عزوجل أحکم وأکرم أن یسلب المؤمن ثمرة فؤاده ثم یعذبه بعدها أبدا (1). 15 - کا: العدة، عن البرقی، عن إسماعیل بن مهران، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام قال: توفی طاهر ابن رسول الله صلی الله علیه واله فنهی رسول الله صلی الله علیه واله خدیجة عن البکاء، فقالت: بلی یا رسول الله، ولکن درت علیه الدریرة فبکیت، فقال لها: أما ترضین أن تجدیه قائما علی باب الجنة، فإذا رآک أخذ بیدک فأدخلک (2) أطهرها مکانا، وأطیبها؟ قالت: وإن ذلک کذلک؟ قال: فإن الله أعز وأکرم من أن یسلب عبدا ثمرة فؤاده فیصبر ویحتسب ویحمد الله عزوجل ثم یعذبه (3). 16 - نهج: ولم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول الله صلی الله علیه واله وخدیجة وأنا ثالثها (4). 17 - یه: خطب أبوطالب رحمه الله لما تزوج النبی صلی الله علیه واله خدیجة بنت خویلد رحمها الله بعد أن خطبها إلی أبیها، ومن الناس من یقول: إلی عمها، فأخذ بعضادتی (5) الباب ومن شاهده من قریش حضور، فقال: الحمد لله الذی جعلنا من زرع إبراهیم و ذریة إسماعیل، وجعل لنا بیتا محجوجا، وحرما آمنا، یجبی (6) إلیه ثمرات کل شئ وجعلنا الحکام علی الناس فی بلدنا الذی نحن فیه (7) ثم إن ابن أخی محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب لا یوزن برجل من قریش إلا رجح، ولا یقاس بأحد منهم إلا عظم عنه، وإن کان فی المال قل فإن المال رزق حائل، وظل زائل، وله فی خدیجة رغبة، ولها فیه (1). الفروع 1: 59. (2). فادخلک الجنة خ ل. (3). الفروع 1: 60. (4). نهج البلاغة: الجزء الاول: 417. (5). عضادتا الباب: خشبتاه من جانبیه. (6). أی یجمع. (7). فی تاریخ الیعقوبی: بعد قوله: علی الناس: وبارک لنا فی بلدنا الذی نحن به. رغبة، والصداق ما سألتم عاجله وآجله (1) من مالی، وله خطر (2) عظیم، وشأن رفیع، ولسان شافع جسیم، فزوجه ودخل بها من الغد، فأول ما حملت ولدت عبدالله بن محمد صلی الله علیه واله (3). 18 - اقول: قال الکازرونی فی المنتقی: روی أن خزیمة بن حکیم السلمی کانت بینه وبین خدیجة بنت خویلد رضی الله عنها قرابة، وإنه قدم علیها، وکان إذا قدم علیها أصابته بخیر، فوجهته مع رسول الله صلی الله علیه واله وغلام لها یقال له: میسرة فی تجارة إلی بصری من أرض الشام، فأحب خزیمة رسول الله صلی الله علیه واله حبا شدیدا، فکان لا یفارقه فی نومه ولا فی یقظته، فساروا حتی إذا کانوا بین الشام والحجاز قام علی میسرة بعیران لخدیجة، وکان رسول الله صلی الله علیه واله فی أول الرکب فخاف میسرة علی نفسه وعلی البعرین، فانطلق یسعی إلی رسول الله صلی الله علیه واله فأخبره بذلک فأقبل النبی صلی الله علیه واله إلی البعیرین فوضع یدیه علی أخفافهما وعوذهما، فانطلق البعیران یسعیان فی أول الرکب لهما رغاء (4)، فلما رأی خزیمة ذلک علم أن له شأنا عظیما، فحرص علی لزومه ومحافظته، وساروا حتی إذا دخلوا الشام نزلوا براهب من رهبان الشام، فنزل رسول الله صلی الله علیه واله تحت شجرة، ونزل الناس متفرقین، وکانت الشجرة التی نزل تحتها شجرة یابسة قحلة (5)، قد تساقط ورقها، ونخر عودها، فلما نزل رسول الله صلی الله علیه واله واطمأن تحتها أنورت وأشرقت واعشوشب ماحولها، وأینع (6) ثمرها، وتدلت أغصانها، فرفرفت (7) علی رسول الله صلی الله علیه واله، وکان ذلک بعین الراهب فلم یتمالک أن انحدر من صومعته، فقال له: سألتک باللات والعزی (8)، فقال: إلیک عنی (1). فی المصدر: عاجلة وآجلة. (2). الخطر: الشرف وارتفاع القدر. وفی تاریخ الیعقوبی: وله والله خطب عظیم ونبأ شایع. (3). من لا یحضره الفقیه: 413. واخرج نحوه الیعقوبی فی تاریخه 2: 15. (4). الرغاء: صوت الابل. (5). قحل الشئ: یبس. (6). أینع الثمر: أدرک وطاب وحان قطافه.(7). أی فبسطت أغصانها علیه. (8). فی المصدر: سألتک باللات والعزی ما اسمک؟.ثکلتک امک، فما تکلمت العرب بکلمة أثقل علی من هذه الکلمة، وکان ذلک مکرا من الراهب، وکان معه حین نزل من صومعته رق (1) أبیض، فجعل ینظر فیه مرة وإلی النبی صلی الله علیه واله اخری، ثم أکب ینظر فیه ملیا، فقال: هو هو ومنزل الانجیل، فلما سمع بذلک خزیمة ظن أن الراهب یرید بالنبی صلی الله علیه واله مکرا، فضرب بیده إلی قائمة سیفه فانتزعه وجعل یصیح بأعلی صوته: یا آل غالب، فأقبل الناس یهرعون إلیه من کل ناحیة یقولون: ما الذی راعک؟ فلما نظر الراهب إلی ذلک أقبل یسعی إلی صومعته فدخلها وأغلق علیه بابها، ثم أشرف علیهم فقال: یا قوم ما الذی راعکم منی؟ فوالذی رفع السماوات بغیر عمد ما نزل بی رکب هو أحب إلی منکم، وإنی لاجد فی هذه الصحیفة أن النازل تحت هذه الشجرة - وأومأ بیده إلی الشجرة التی تحتها رسول الله صلی الله علیه واله - هو رسول رب العالمین، یبعث بالسیف المسلول، وبالذبح الاکبر، وهو خاتم النبیین، فمن أطاعه نجا، ومن عصاه غوی، ثم أقبل علی خزیمة فقال: ما تکون من هذا الرجل؟ أرجلا من قومه؟ قال: لا، ولکن خادم له، وحدثه بحدیث البعیرین، فقال له الراهب: أیها الرجل إنه النبی الذی یبعث فی آخر الزمان، وإنی مفوض إلیک أمرا، ومستکتمک خبرا، وعاهد إلیک عهدا، فقال: ما هو؟ فإنی سامع لقولک، وکاتم لسرک، ومطیع لامرک، فقال: إنی أجد فی هذه الصحیفة أنه یظهر علی البلاد، وینصر علی العباد، ولا ترد له رایة، ولا تدرک له غایة، وإن له أعداء أکثرهم الیهود أعداء الله، فأحذرهم علیه، فأسر خزیمة ذلک فی نفسه، ثم أقبل علی رسول الله صلی الله علیه واله فقال: یا محمد إنی لاری فیک شیئا ما رأیته فی أحد من الناس، إنی لاحسبک النبی الذی یذکر أنه یخرج من تهامة، وإنک لصریح (2) فی میلادک، والامین فی أنفس قومک، وإنی لاری علیک من الناس محبة، وإنی مصدقک فی قولک، وناصرک علی عدوک، فانطلقوا یؤمون الشام، فقضوا بها حوائجهم، ثم رجعوا، (1). الرق: جلد رقیق یکتب فیه. الصحیفة البیضاء. (2). الصریح: الخالص، ولعل المراد أن میلادک لم یشب بشئ من رسوم الجاهلیة، أو أن نسبک الخالص، أو أنک خرجت من النکاح لم یدنسک السفاح. قال الکازرونی فی المنتقی: أی لست بکاذب عندهم. ثم قال: فأرسلت خدیجة إلی عمها عمرو بن أسد لیزوجها، فحضر، ودخل رسول الله صلی الله علیه وآله فی عمومته فتزوجها وهو ابن خمس وعشرین سنة، وخدیجة یومئذ بنت أربعین سنة. وقد روی قوم أنه زوجها أبوها فی حال سکره (1). قال الواقدی: هذا غلط، والصحیح أن عمها زوجها، وأن أباها مات قبل الفجار. وذکر أن أبا طالب خطب یومئذ، وذکر ما مر، فلما أتم أبوطالب خطبته تکلم ورقة بن نوفل، فقال: الحمد لله الذی جعلنا کما ذکرت، وفضلنا علی ما عددت، فنحن سادة العرب وقادتها، وأنتم أهل ذلک کله، لا تنکر العشیرة فضلکم، ولا یرد أحد من الناس فخرکم وشرفکم، وقد رغبنا بالاتصال بحبلکم وشرفکم، فاشهدوا علی معاشر قریش بأنی قد زوجت خدیجة بنت خویلد من محمد بن عبدالله علی أربعمأة دینار، ثم سکت ورقة، وتکلم أبوطالب وقال: قد أحببت أن یشرکک عمها، فقال عمها، اشهدوا علی یا معشر قریش إنی قد أنکحت محمد بن عبدالله خدیجة بنت خویلد، وشهد علی بذلک صنادید قریش، فأمرت خدیجة جواریها أن یرقصن ویضربن بالدفوف، وقالت: یا محمد مر عمک أبا طالب ینحر بکرة من بکراتک، وأطعم الناس علی الباب، وهلم فقل (2) مع (1). ذکره الطبری فی تاریخه 2، 36 عن الواقدی، وروی الیعقوبی فی تاریخه 2: 14 و 15 ذلک عن عمار بن یاسر فی عمه عمرو بن أسد، إلا أنه قال فلما أصبح عمها عمرو بن أسد أنکر ما رأی فقیل له: هذا، فقال: متی زوجته؟ قیل له: بالامس، قال: ما فعلت، قیل له: بلی نشهد أنک قد فعلت، فلما رأی عمرو رسول الله قال: اشهدوا أنی لم أکن زوجته بالامس، فقد زوجته الیوم اه. قلت: فیهما غرابة وشذوذ، ولم یرد ذلک من طرق الامامیة. بل ورد من طرق لا یعتمد علیها الامامیة، وقد عرفت قبل ذلک فی روایة الکلینی أن خدیجة لما رأت أن عمها تلجلج وقصر عن الجواب قالت: یا عم لست أولی من نفسی، قد زوجتک یا محمد نفسی، وان ثبت فی حدیث صحیح أن غیرها کان المزوج لها فلا ینافی ذلک بل یجمع بوقوع العقد منهما جمیعا، کما یأتی نظیر ذلک فی عقد ورقة بن نوفل. (2). من قال یقیل قیلولة: نام فی القائلة أی منتصف النهار. أهلک فأطعم الناس، ودخل رسول الله صلی الله علیه واله، فقال مع أهله خدیجة (1). 19 - اقول: قال أبوالحسن البکری فی کتاب الانوار: مر النبی صلی الله علیه واله یوما بمنزل خدیجة بنت خویلد، وهی جالسة فی ملا من نسائها وجواریها وخدمها، وکان عندها حبر من أحبار الیهود، فلما مر النبی صلی الله علیه واله نظر إلیه ذلک الحبر وقال: یا خدیجة اعلمی أنه قد مر الآن ببابک شاب حدث السن، فأمری من یأتی به، فأرسلت إلیه جاریة من جواریها، وقالت: یا سیدی مولاتی تطلبک، فأقبل ودخل منزل خدیجة، فقالت: أیها الحبر هذا الذی أشرت إلیه، قال: نعم هذا محمد بن عبدالله، قال له الحبر: اکشف لی عن بطنک، فکشف له، فلما رآه قال: هذا والله خاتم النبوة، فقالت (2) له خدیجة: لو رآک عمه وأنت تفتشه لحلت علیک منه نازلة البلاء، وإن أعمامه لیحذرون علیه من أحبار الیهود، فقال الحبر: ومن یقدر علی محمد هذا بسوء، هذا وحق الکلیم رسول الملک العظیم فی آخر الزمان، فطوبی (3) لمن یکون له بعلا، وتکون له زوجة وأهلا، فقد حازت شرف الدنیا والآخرة، فتعجبت خدیجة، وانصرف محمد وقد اشتغل قلب خدیجة بنت خویلد بحبه، وکانت خدیجة ملکة عظیمة، وکان لها من الاموال والمواشی شئ لا یحصی، فقالت: أیها الحبر بم عرفت محمدا أنه نبی؟ قال: وجدت صفاته فی التوارة، إنه المبعوث آخر الزمان (4)، یموت أبوه وامه، ویکفله جده وعمه، وسوف یتزوج بامرأة من قریش سیدة قومها، وأمیرة عشیرتها، وأشار بیده إلی خدیجة، ثم بعد ذلک قال لها: احفظی ما أقول لک یا خدیجة وأنشأ یقول: (1). المنتقی فی مولود المصطفی: الباب الثامن فیما کان سنة خمس وعشرین من مولده صلی الله علیه وآله اه فیه: فقال مع أهله، فأقر الله عینه، وفرح أبوطالب فرحا شدیدا وقال: الحمد لله الذی أذهب عنا الحزن ودفع عنا الهموم. (2). فی المصدر: فکشف عن بطنه، فلما رأی الحبر خاتم النبوة دهش لذلک، قالت. (3). فی المصدر: هذا وحق الکلیم علی الجبل العظیم محمد صاحب البرهان، المبعوث فی آخر الزمان، المعطل بدینه سائر الادیان. فطوبی اه. (4). أضاف فی المصدر هنا: یکسر الاصنام.
یا خدیجة لا تنسی الآن قولی وخذی منه غایة المحصول
یا خدیجة هذا النبی بلا شک هکذا قد قرأت فی الانجیل
سوف یأتی من الاله بوحی ثم یجبی (1) من الاله بالتنزیل
ویزوجه بالفخار ویحظی (2). فی الوری شامخا علی کل جیل
فلما سمعت خدیجة ما نطق به الحبر تعلق قلبها بالنبی صلی الله علیه واله، وکتمت أمرها، فلما خرج من عندها قال: اجتهدی أن لا یفوتک محمد، فهو الشرف فی الدنیا والآخرة (3)، وکان لخدیجة عم یقال له: ورقة، وکان قد قرأ الکتب کلها (4)، وکان عالما حبرا، وکان یعرف صفات النبی الخارج فی آخر الزمان، وکان عند ورقة أنه یتزوج بامرأة (5) سیدة من قریش، تسود قومها، وتنفق علیه مالها، وتمکنه من نفسها، وتساعده علی کل الامور، فعلم ورقة أنه لیس بمکة أکثر مالا من خدیجة، فرجا ورقة أن تکون ابنة أخیه خدیجة، وکان یقول لها: یا خدیجة سوف (6) تتصلین برجل یکون أشرف أهل الارض والسماء، (1). أی یعطی. (2). ویزوج بذات الفخار فیضحی خ ل. (3). فی المصدر: فهو والله شرف الدنیا والاخرة. (4). فی المصدر: یقال له: ورقة بن نوفل، وکان من کهان قریش، وکان قد قرأ صحف شیث علیه السلام وصحف ابراهیم علیه السلام، وقرأ التوراة والانجیل وزبور داود علیه السلام. (5). فی المصدر: بامرأة من قریش تکون سیدة قومها وأمیرة عشیرتها، تساعده وتعاضده و تنفق علیه مالها، فعلم ورقة اه. (6). فی المصدر: فرجا ورقة أن تکون زوجته حتی تفوز بالنبی صلی الله علیه وآله، وکان ورقة إذا دخل علی خدیجة تقول لها: یا خدیجة سوف تتصلین برجل یکون فیه شرف الدنیا ونعیم الاخرة، وکانت خدیجة أغنی أهل مکة، وکان لها فی کل قبیلة من العرب قریب من الوف من النوق والخیل والغنم، لانها قد زوجت عبیدها بجواریها، وفرقهم مع العرب، وأعطتهم بیوت الشعر، والخیل والابل، وجعلوا یتوالدون ویکثرون، والدواب تلد وتکثر، وکان لها ازید من أربعین ألف جمل تسافر بالتجارة إلی الشام والعراق والبحرین وعمان والطائف ومصر والحبشة وغیرها من الامصار، ومعها العبید والغلمان والوکلاء، وکان أبوطالب اه. وکان لخدیجة فی کل ناحیة عبید ومواشی حتی قیل: إن لها أزید من ثمانین ألف جمل متفرقة فی کل مکان، وکان لها فی کل ناحیة تجارة، وفی کل بلد مال، مثل مصر والحبشة وغیرها، وکان أبوطالب رضی الله عنه قد کبر وضعف عن کثرة السفر، وترک ذلک من حیث کفل النبی صلی الله علیه واله، فدخل علیه النبی صلی الله علیه واله ذات یوم فوجده مهموما، فقال: ما لی أراک یا عم مهموما؟ فقال: یا ابن أخی اعلم أنه لا مال لنا، وقد اشتد الزمان علینا، ولیس لنا مادة، وأنا قد کبرت، وضعف جسمی، وقل ما بیدی، وارید أن أنزل إلی ضریحی (1)، وارید أن أری لک زوجة تسر قلبی یا ولدی لتسکن إلیها، ومعیشة یرجع نفعها إلیک، فقال له النبی صلی الله علیه واله: ما عندک یا عم من الرأی؟ قال: اعلم یابن أخی أن هذه خدیجة بنت خویلد قد انتفع بمالها أکثر الناس، وهی تعطی مالها سائر من یسألها التجارة (2)، ویسافرون به، فهل لک یا ابن أخی أن تمضی معی إلیها ونسألها أن تعطیک مالا تتجر فیه، فقال: نعم، قم إلیها وافعل ما بدا لک. قال أبوالحسن البکری: لما اجتمع بنو عبدالمطلب قال أبوطالب لاخوته: امضوا بنا إلی دار خدیجة بنت خویلد حتی نسألها أن تعطی محمدا مالا یتجر به، فقاموا من وقتهم وساعتهم وساروا إلی دار خدیجة، وکان لخدیجة دار واسعة تسع أهل مکة جمیعا، وقد جعلت أعلاها قبة من الحریر الازرق، وقد رقمت فی جوانبها صفة الشمس والقمر والنجوم، وقد ربطته من حبال الابریسم (3) وأوتاد من الفولاذ، وکانت قد تزوجت برجلین أحدهما اسمه أبوشهاب وهو عمرو الکندی (4)، والثانی اسمه عتیق بن عائذ، فلما ماتا خطبها عقبة بن أبی معیط، والصلت بن أبی یهاب، وکان لکل واحد منهما أربعمأة عبد وأمة، وخطبها أبوجهل بن هشام وأبوسفیان، وخدیجة لا ترغب فی واحد منهم، وکان (1). قبل أن انزل ضریحی أری خ ل. أقول: هو الموجود فی المصدر. (2). فی المصدر: وهی تعطی مالها من سألها التجارة. (3). بحبال من الابریسم خ ل. وهو الموجود فی المصدر. (4). المشهور أنه أبوهالة مالک بن النباش بن زرارة التمیمی، أو النباش بن زرارة أو هند بن النباش علی اختلاف.قد تولع قلبها بالنبی صلی الله علیه واله لما سمعت (1) من الاحبار والرهبان والکهان، وما یذکرونه من الدلالات، وما رأت قریش من الآیات، فکانت تقول: سعدت من تکون لمحمد قرینة، فإنه یزین صاحبه (2)، وازداد بها الوجد، ولج بها الشوق (3)، فبعثت إلی عمها ورقة ابن نوفل فقالت له: یا عم ارید أن أتزوج وما أدری بمن یکون، وقد أکثر علی الناس وقلبی لا یقبل منهم أحدا، فقال لها ورقة: یا خدیجة ألا اعلمک بحدیث غریب وأمر عجیب؟ قالت: وما هو یا عم؟ قال: عندی کتاب من عهد عیسی علیه السلام فیه طلاسم وعزائم، أعزم بها علی ماء وتأخذینه وتغسلین به، ثم أکتب کتابا فیه کلمات من الزبور، وکلمات من الانجیل، فتضعیه تحت رأسک عند النوم وأنت علی فراشک ملتفة بثیابک، فإن الذی یکون زوجک یأتیک فی منامک حتی تعرفیه باسمه وکنیته، فقالت: افعل یا عم، قال: حبا وکرامة، وکتب الکتاب، وأعطاها إیاه، وفعلت ما أمرها به ونامت فرأت کأن قد جاء إلیها رجل لا بالطویل الشاهق، ولا بالقصیر اللاذق، أدعج العینین، أزج الحاجبین، أحور المقلتین (4)، عقیقی الشفتین، مورد الخدین، أزهر اللون، ملیح الکون، معتدل القامة، تظله الغمامة، بین کتفیه علامة، راکب علی فرس من نور، مزمم (5) بسلسلة من ذهب، علی ظهره سرج من العقیان، مرصع بالدر والجوهر، له وجه کوجه الآدمیین منشق الذنب، له أرجل کالبقر، خطوته مد البصر، وهو یرقل بالراکب، وکان خروجه من دار أبی طالب، فلما رأته خدیجة ضمته إلی صدرها، وأجلسته فی حجرها، ولم تنم باقی لیلتها إلی أن أقبلت إلی عمها ورقة، وقالت: أنعمت صباحا یا عم، قال: وأنت لقیت (1). فی المصدر: وکان قد وقع محبة النبی صلی الله علیه واله فی قلبها وقد تولع خاطرها به لما سمعت. (2). فانه یزین صاحبه ولا یشین خ ل. (3). لح علیها خ ل.(4). دعجت العین: صارت شدیدة السواد مع سعتها فصاحبها أدعج. وحورت العین: اشتد بیاض بیاضها وسواد سوادها فصاحبها أحور. والمقلة: شحمة العین، أو هی السواد والبیاض منها. العین ذاتها. (5). مزموم خ ل. نجاحا، فلعلک رأیت شیئا فی منامک، قالت: رأیت رجلا صفته کذا وکذا، فعندها قال ورقة: یا خدیجة إن صدقت رؤیاک تسعدین وترشدین، فإن الذی رأیته متوج بتاج الکرامة، الشفیع فی العصاة یوم القیامة، سید العرب والعجم، محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب ابن هاشم، قالت: وکیف لی بما تقول یا عم وأنا کما یقول الشاعر:
أسیر إلیکم قاصدا لازورکم وقد قصرت بی عند ذاک رواحلی
وملک الامانی خدعة غیر أننی اعلل حد الحادثات بباطل
احمل برق الشرق شوقا إلیکم وأسأل ریح الغرب رد رسائلی
قال: فزاد بها الوجد، وکانت إذا خلت بنفسها فاضت عبرتها أسفا، وجرت دمعتها لهفا، وهی تقول:
کم أستر الوجد والاجفان تهتکه واطلق الشوق والاغضاء (1) تمسکه
جفانی القلب لما أن تملکه غیری فوا أسفا لو کنت أملکه
ما ضر من لم یدع منی سوی رمقی لو کان یمسح بالباقی فیترکه
قال الراوی: وأعجب ما رأیت فی هذا الامر العجیب والحدیث الغریب أن خدیجة لم تفرغ من شعرها إلا وقد طرق الباب، فقالت لجاریتها: انزلی وانظری من بالباب، لعل هذا خبر من الاحباب، ثم أنشأ یقول:
أیا ریح الجنوب لعل علم من الاحباب یطفی بعض حری
ولم لا حملوک إلی منهم سلاما أشتریه ولو بعمری
وحق ودادهم إنی کتوم وإنی لا أبوح لهم بسری
أرانی الله وصلهم قریبا وکم یسر أتی من بعد عسر
فیوم من فراقکم کشهر وشهر من وصالکم کدهر
قال: ثم نزلت الجاریة وإذا أولاد عبدالمطلب بالباب، فرجعت إلی خدیجة و قالت: یا سیدتی إن بالباب سادات العرب، ذوی (2) المعالی والرتب، أولاد عبدالمطلب،(1). الاعضاء خ ل. (2). من ذوی المعالی خ ل.فرمقت (1) خدیجة رمق الهوی، ونزل بها دهش الجوی (2)، وقالت: افتحی لهم الباب، وأخبری میسرة یعتد لهم المساند والوسائد، فإنی أرجو أن یکونوا قد أتونی بحبیبی محمد، ثم قالت شعرا:
ألذ حیاتی وصلکم ولقاکم ولست ألذ العیش حتی أراکم
وما استحسنت عینی من الناس غیرکم ولا لذ فی قلبی حبیب سواکم
علی الرأس والعینین جملة سعیکم ومن ذا الذی فی فعلکم قد عصاکم (3).
فها أنا محسوب (4) علیکم بأجمعی وروحی ومالی یا حبیبی فداکم
وما غیرکم فی الحب یسکن مهجتی وإن شئتم تفتیش قلبی فهاکم
قال صاحب الحدیث: وبسط لهم میسرة المجلس بأنواع الفرش فما استقر بالقوم الجلوس إلا وقد قدم لهم أصناف الطعام والفواکه من الطائف والشام، فأکلوا وأخذوا فی الحدیث، فقالت لهم خدیجة من وراء الحجاب بصوت عذب، وکلام رطب: یا سادات مکة أضاءت بکم الدیار، وأشرقت بکم الانوار، فلعل لکم حاجة فتقضی، أو ملمة (5) فتمضی، فإن حوائجکم مقضیة، وقنادیلکم مضیئة، فقال أبوطالب رضی الله عنه: جئناک فی حاجة یعود نفعها إلیک، وبرکتها علیک، قالت: یا سیدی وما ذلک؟ قال: جئناک فی أمر ابن أخی محمد، فلما سمعت ذلک غاب (6) رشدها عن الوجود، وأیقنت بحصول المقصود، وقالت شعرا:
بذکر کم یطفئ الفؤاد من الوقد ورؤیتکم فیها شفا أعین الرمد
ومن قال: إنی أشتفی (7) من هواکم فقد کذبوا لو مت فیه من الوجد
وما لی لا أملا سرورا بقربکم وقد کنت مشتاقا إلیکم علی البعد
(1). رمق: أطال النظر.(2). الجوی: شدة الوجد من حزن أو عشق. (3). فیما أردتم عصاکم خ ل. (4). محبوب خ ل. (5). الملمة: النازلة الشدیدة من نوازل الدنیا. (6). غابت عن الوجود خ ل. وهو الموجود فی المصدر. (7). أشتکی لهواکم خ ل.تشابه سری فی هواکم وخاطری (1) - فابدی الذی أخفی وأخفی الذی ابدی ثم قالت بعد ذلک: یا سیدی أین محمد حتی نسمع ما یقول (2)؟ قال العباس رضی الله عنه: أنا آتیکم به، فنهض وسار یطلبه من الابطح (3) فلم یجده، فالتفت یمینا وشمالا فقالوا: ما ترید (4)؟ فقال: ارید محمدا، فقالوا له: فی جبل حری (5)، فسار إلیه فإذا هو فیه نائما فی مرقد إبراهیم الخلیل علیه السلام ملتفا ببرده وعند رأسه ثعبان عظیم فی فمه طاقة ریحان یروحه بها، فلما نظر إلیه العباس قال: خفت علیه من الثعبان، فجذبت سیفی وهممت بالثعبان (6)، فحمل الثعبان علی العباس، فلما رأی العباس ذلک صاح من وقته ادرکنی یا ابن أخی، ففتح النبی صلی الله علیه واله عینیه فذهب الثعبان کأنه لم یکن، فقال النبی صلی الله علیه واله: ما لی أری سیفک مسلولا؟ قال: رأیت هذا الثعبان عندک، فسللت سیفی وقصدته خوفا علیک منه، فعرفت فی نفسی الغلبة فصحت بک (7)، فلما فتحت عینک ذهب کأنه لم یکن، فتبسم النبی صلی الله علیه واله، وقال: یا عم لیس هذا بثعبان، ولکنه ملک من الملائکة، ولقد رأیته مرارا، وخاطبته (8) جهارا، وقال لی: یا محمد إنی ملک من عند ربی موکل بحراستک فی اللیل والنهار من کید الاعداء والاشرار، قال: ما ینکر فضلک یا محمد (9)، فقال له: سر معی إلی دار خدیجة بنت خویلد تکون أمینا علی أموالها، تسیر (1). وظاهری خ ل. (2). فی المصدر: وأین محمد حتی نحدثه بما تریدون، ونسمع ما یقول. (3). فی الابطح خ ل. (4). فی المصدر: قال له بعض أهل مکة: أراک یا سیدی التفت یمینا وشمالا، من تطلب؟. (5). فی المصدر: قال: کان هنا من ساعة وتوجه طالب جبل حری. (6). فی المصدر: فلما نظر إلیه العباس خاف علیه من الثعبان أن یقتله فجذب سیفه وهم بالثعبان. (7). فی المصدر: بعد قوله: مسلولا: قال: رأیت ما أرعبنی، قال: وما رأیت شیئا یشبه السحر، وما کان أبونا یعرف السحر ولا أنت أیضا تعرفه، فأیش هذا؟ قال: رأیت عند رأسک ثعبان عظیم فخفت علیک منه، وأردت قتله فحمل علی فأرعبنی فصحت بک اه قلت: ولعل الصحیح: قال: وما رأیت؟ قال: رأیت شیئا.(8). خاطبنی خ ل. وهو الموجود فی المصدر. (9). فی المصدر بعد ذلک: وانی وجدت لک مکانا تعمل فیه، فتبسم النبی صلی الله علیه وآله وقال: وأین یکون هذا؟ قال عند خدیجة تکون أمینا علی أموالها. بها حیث شئت، قال: ارید الشام، قال: ذلک إلیک، فسار النبی صلی الله علیه واله والعباس إلی بیت خدیجة، وکان من عادته صلی الله علیه واله إذا أراد زیارة قوم سبقه النور إلی بیتهم، فسبقه النور إلی بیت خدیجة، فقالت لعبدها میسرة: کیف غفلت عن الخیمة حتی عبرت الشمس إلی المجلس؟ قال: لست بغافل عنها، وخرج فلم یجد تغیر وتد ولا طنب، ونظر إلی العباس فوجده قد أقبل هو والنبی صلی الله علیه واله معه، فرجع وقال لها: یا مولاتی هذا الذی رأیته من أنوار محمد صلی الله علیه واله، فجاءت خدیجة لتنظر إلی محمد، فلما دخل المجلس نهض أعمامه إجلالا له، وأجلسوه فی أوساطهم، فلما استقر بهم الجلوس قدمت لهم خدیجة الطعام (1) فأکلوا، ثم قالت خدیجة: یا سیدی أنست بک الدیار، وأضاءت بک الاقدار (2)، وأشرقت من طلعتک الانوار، أترضی أن تکون أمینا علی أموالی تسیر بها حیث شئت؟ قال: نعم رضیت، ثم قال: ارید الشام، قالت: ذلک إلیک، وإنی قد جعلت لمن یسیر علی أموالی مائة وقیة من الذهب الاحمر، ومائة وقیة من الفضة البیضاء، وجملین وراحلتین (3)، فهل أنت راض؟ فقال أبوطالب رضی الله عنه، رضی ورضینا، وأنت یا خدیجة محتاجة إلیه، لانه من حین خلق ما وقف له العرب علی صبوة، وأنه مکین أمین، قالت خدیجة: تحسن یا سیدی تشد علی الجمل وترفع علیه الاحمال؟ قال: نعم، قالت: یا میسرة: ایتنی ببعیر حتی أنظر کیف یشد علیه محمد، فخرج میسرة وأتی ببعیر شدید المراس، قوی الباس، لم یجسر أحد من الرعاة أن یخرجه من بین الابل لشدة بأسه، فأدناه لیرکبه فهدر وشقشق (4) واحمرت عیناه، فقال له العباس: ما کان عندک أهون من هذا البعیر؟ ترید أن تمتحن به ابن أخینا؟ فعند ذلک قال النبی صلی الله علیه وآله: دعه یا عم، فلما سمع البعیر کلام البشیر النذیر برک علی قدمی النبی صلی الله علیه وآله، وجعل یمرغ وجهه علی قدمی النبی صلی الله علیه وآله ونطق بکلام فصیح وقال: (1). وما یوجب به الاکرام خ. قلت والزیادة موجودة فی المصدر. (2). الاقطار خ ل. (3). وراحلة خ ل. وهو الموجود فی المصدر. (4). هدر البعیر: ردد صوته فی حنجرته. شقشق: هدر وأخرج شقشقته. والشقشقة: شئ کالرئة یخرجه البعیر من فیه إذا هاج. من مثلی وقد لمس ظهری سید المرسلین؟ فقلن النسوة اللاتی کن عند خدیجة: ماهذا إلا سحر عظیم قد أحکمه هذا الیتیم، قالت لهم خدیجة: لیس هذا سحرا، وإنما هو آیات بینات، وکرامات ظاهرات، ثم قالت:
نطق البعیر بفضل أحمد مخبرا هذا الذی شرفت به ام القری
هذا محمد خیر مبعوث أتی فهو الشفیع وخیر من وطأ الثری
یا حاسدیه تمزقوا من غیظکم فهو الحبیب ولا سواه فی الوری
قال: وخرج أولاد عبدالمطلب وأخذوا فی اهبة السفر (1)، فالتفتت خدیجة إلی النبی صلی الله علیه وآله وقالت: یا سیدی ما معک غیر هذه الثیاب، فلیست هذه تصلح للسفر، فقال: لست أملک غیرها، فبکت خدیجة وقالت: عندی یا سیدی ما یصلح للسفر، غیر أنهن طوال فامهل (2) حتی اقصرها لک، فقال: هلمی بها، وکان صلی الله علیه وآله إذا لبس القصیر یطول وإذا لبس الطویل یقصر، کأنه مفصل علیه (3)، فأخرجت له ثوبین من قباطی (4) مصر، وجبة عدنیة، وبردة یمنیة، وعمامة عراقیة، وخفین من الادیم، وقضیب خیزران، فلبس النبی صلی الله علیه وآله الثیاب وخرج کأنه البدر فی تمامه (5)، فلما نظرت إلیه جعلت تقول:
اوتیت من شرف الجمال فنونا ولقد فتنت بها القلوب فتونا
قد کونت للحسن فیک جواهر فیها دعیت الجوهر المکنونا
یا من أعار (6) الظبی فی لفتاته (7). للحسن جیدا سامیا وجفونا
انظر إلی جسمی النحیل وکیف قد أجریت من دمع العیون عیونا
(1). الاهبة: العدة. وزاد فی المصدر: وإصلاح شأنهم.(2). فتمهل خ ل.(3). قد فصل علیه خ ل. وهو الموجود فی المصدر.(4). القباطی والقباطی جمع القبطیة، القبطیة والقبطیة: ثیاب من کتان منسوبة إلی القبط. و فی المصدر: وبردة یمانیة. وفیه: وعمامة شربیة من دق العراق بحاشیتین من حریر. (5). کأنه البدر عند التمام، إذا انجلی عنه الغمام خ ل، وهو الموجود فی المصدر. (6). أغار خ. (7). فی فلواته خ ل.
أسهرت عینی فی هواک صبابة وملئت قلبی لوعة (1) وجنونا
ثم قالت: یا سیدی عندک ما ترکب علیه؟ قال: إذا تعبت رکبت أی بعیر أردت، قالت: وما یحملنی علی ذلک (2)؟ لا کانت الاموال دونک یا محمد (3)، ثم قالت لعبدها میسرة: ایتنی بناقتی الصهباء حتی یرکبها سیدی محمد، فأتی بها میسرة وهی تزید علی الاوصاف، لا یلحقها فی سیرها تعب، ولا یصیبها نصب، کأنها خمیة مضروبة، أو قبة منصوبة، ثم التفتت إلی میسرة وناصح وقالت لهما: اعلما أننی قد أرسلت إلیکما أمینا علی أموالی، وأنه أمیر قریش وسیدها (4)، فلا ید علی یده، فإن باع لا یمنع، و ترک لا یؤمر، ولیکن کلامکما له بلطف وأدب، ولا یعلو کلامکما علی کلامه، قال عبدها میسرة: والله یا سیدتی إن لمحمد عندی محبة عظیمة قدیمة، والآن قد تضاعفت لمحبتک له، ثم إن النبی صلی الله علیه واله ودع خدیجة ورکب راحلته وخرج ومیسرة وناصح بین یدیه، وعین الله ناظرة إلیه، فعندها قالت خدیجة شعرا:
قلب المحب إلی الاحباب مجذوب وجسمه بید الاسقام منهوب
وقائل کیف طعم الحب قلت له: الحب عذب ولکن فیه تعذیب
أقذی (5) الذین علی خدی لبعدهم دمی ودمعی مسفوح ومسکوب
ما فی الخیام وقد سارت رکابهم (6). إلا محب له فی القلب (7) محبوب
کأنما یوسف فی کل ناحیة (8). والحز (9) فی کل بیت فیه یعقوب
(1). اللوعة: الحزن والهوی والوجد. (2). علی تعبک خ ل. (3). فی المصدر: دونک وفداک یا محمد. (4). فی المصدر: قد ارسلت محمدا علی اموالی، فانه أمین قریش وسیدها. (5). أفدی خ ل.(6). جمالهم خ ل. (7). فی الرکب خ ل. (8). راحلة خ ل. (9). والحی خ ل، وهو الموجود فی المصدر. والحز: ألم فی القلب. ثم إن النبی صلی الله علیه واله سار مجدا للسیر إلی الابطح، فوجد القوم مجتمعین، وهم لقدومه منتظرون، فلما نظروا إلی جمال سید المرسلین وقد فاق الخلق أجمعین فرح المحب (1)، واغتم الحاسد (2)، وظهر الحسد والکمد فیمن (3) سبقت له الشقاوة من المکذبین (4)، وزادت عقیدة من سبقت له السعادة من المؤمنین، فلما نظر العباس إلیهم أنشأ یقول:
یا مخجل الشمس والبدر المنیر إذا تبسم الثغر لمع البرق منه أضا
کم معجزات رأینا منک قد ظهرت یا سیدا ذکره یشفی به المرضی
فلما نظر النبی صلی الله علیه واله إلی أموال خدیجة علی الارض ولم یحمل منها شئ زعق علی العبید، وقال: ما الذی منعکم عن شد رحالکم؟ قالوا یا سیدنا لقلة عددنا، وکثرة أموالنا، فأبرک راحلته، ونزل ولوی ذیله فی دور منطقته وصار یزعق بالبعیر فیقول: بإذن الله تعالی، فتعجب الناس من فعله، فنظر العباس إلی النبی صلی الله علیه واله وقد احمرت وجناته من العرق، فقال: کیف اخلی الشمس تقرح هذا الوجه الکریم؟ فعمد إلی خشبة وقال: لاتخذن منها حجفة (5) تظل (6) محمدا من حر الشمس، فارتجت الاقطار وتجلی الملک الجبار، وأمر الامین جبرئیل علیه السلام أن یهبط (7) إلی رضوان خازن الجنان وقل له: یخرج لک الغمامة التی خلقتها لحبیبی محمد صلی الله علیه واله قبل أن أخلق آدم بألفی عام، وانشرها علی رأس حبیبی محمد، فلما رأوها شخصت نحوها الابصار، وقال العباس: إن (8) محمدا لکریم علی ربه، ولقد استغنی عن حجفتی (9)، ثم أنشأ یقول:(1). المحبون خ ل، وفی المصدر: المحبوب.(2). الحاسدون خ ل، وفی المصدر: الحسود. (3). ممن خ ل، وهو الموجود فی المصدر.(4). فی المصدر: وکتب من المکذبین، وبعده: وکتب من المؤمنین. (5). الحجفة: الترس من جلد بلا خشب وفی المصدر المحفة.(6). تظلل خ ل. (7). اهبط خ ل. (8). والله إن خ ل، وهو الموجود فی المصدر.(9). فی المصدر: عن محفتی.
وقف الهوی بی حیث کنت (1) فلیس لی متقدم عنکم ولا متأخر
ثم سار القوم حتی نزلوا بجحفة الوداع وحطوا رحالهم حتی یلحق بهم المتأخرون فقال مطعم بن عدی: یا قوم إنکم سائرون إلی أرض کثیرة المهامه والاوعار (2)، ولیس لکم مقدم تستشیرون به وترجعون إلی أمره، والرأی عندی أنکم تقدمون علیکم رجلا لتستندوا إلی رأیه، وترجعوا إلی أمره عن المنازع والمخالف، قالوا: نعم ما أشرت به، فقال بنو مخزوم: نحن نقدم علینا أخانا عمرو بن هشام المخزومی، وقال بنو عدی: نحن نقدم علینا أمیرنا مطعم بن عدی، وقال بنو النضر: نحن نقدم علینا أمیرنا النضر بن الحارث، وقال بنو زهرة: نحن نقدم علینا أمیرنا احیحة بن الجلاح، وقال بنو لوی: نحن نقدم علینا أبا سفیان صخر بن حرب، وقال میسرة: والله ما نقدم علینا إلا سیدنا محمد بن عبدالله، و قال بنو هاشم: ونحن أیضا نقدم علینا محمدا، فقال أبوجهل: لان (3) قدمتم علینا محمدا لاضعن هذا السیف فی بطنی، واخرجه من ظهری، فقبض حمزة علی سیفه وقال: یا وغد (4) الرجال، ویا نذل الافعال (5)، والله ما ارید إلا أن یقطع الله یدیک ورجلیک ویعمی عینیک، فقال له النبی صلی الله علیه واله: اغمد سیفک یا عماه، ولا تستفتحوا سفرکم بالشر، دعوهم یسیرون أول النهار، ونحن نسیر آخره، فإن التقدم لقریش، وکان صلی الله علیه واله أول من تکلم بهذه الکلمة، وسار أبوجهل ومن یلوذ به، وقد استغنم (6) من بنی هاشم الفرصة، وهو ینشد ویقول:
لقد ضلت حلوم بنی قصی وقد زعموا بتسیید (7) الیتیم
(1). أنت خ ل.(2). المهامه: المفازة البعیدة. البلد القفر. والوعر: المکان الصلب. المکان المخیف الوحش. (3). والله لان خ ل، وفی المصدر: والله والله لان. (4). الوغد: الضعیف العقل. الاحمق. الدنی. (5). الفعال خ ل قلت: وهو الموجود فی المصدر، قوله نذل من نذل أی کان خسیسا محتقرا. کان ساقطا فی دین أو حسب فهو نذل.
(6). فی المصدر: وقد استغنموا الفرصة. (7). بتسدید خ ل.
وراموا للخلافة (1) غیر کفو فکیف یکون ذا الامر العظیم؟
وإنی فیهم لیث حمی بمصقول ولی جد کریم
فلو قصدوا عبیدة أو ظلیما وصخر الحرب ذا الشرف القدیم
لکنا راضیین لهم وکنا لهم تبعا علی خلف (2) ذمیم
فأجابه العباس یقول:
ألا أیها الوغد الذی رام ثلبنا أتثلب قرنا (3) فی الرجال کریم
أتثلب یاویک الکریم أخا التقی حبیب لرب العالمین عظیم
ولو لا رجال قد عرفنا محلهم وهم عندنا فی مجدب (4) ومقیم (5).
لدارت سیوف یفلق الهام حدها بأیدی رجال کاللیوث تقیم
حماة کماة (6) کالاسود ضراغم إذا برزوا ردوا لکل زعیم
ثم إن القوم ساروا إلی أن بعدوا عن مکة، فنزلوا بواد یقال له: واد الامواه، لانه مجتمع السیول (7) وأنهار الشام، ومنه تنبع عیون الحجاز، فنزل به القوم وحطوا رحالهم، وإذا بالسحاب قد اجتمع (8)، فقال النبی صلی الله علیه واله: ما أخوفنی علی أهل هذا الوادی أن یدهمهم (9) السیل فیذهب بجمیع أموالهم، والرأی (10) عندی أن نستند إلی هذا الجبل، قال له العباس: نعم ما رأیت یا ابن أخی، فأمر النبی صلی الله علیه واله أن ینادی
(1). للریاسة خ ل.(2). بلا خلف خ ل.(3). القرن: السید.(4). المجذب خ ل.(5). ومهیم خ ل.(6). الکماة جمع الکمی: الشجاع، أو لابس السلاح لانه یکمی نفسه أی یسترها بالدرع و البیضة.(7). فی المصدر: وسمی بذلک لانه مجمع السیول.(8). قد أقبل خ ل وهو الموجود فی المصدر.(9). أی غشیهم.(10). ولکن الرأی خ ل.فی القافلة أن ینقلوا رحالهم إلی نحو الجبل (1) مخافة السیل، ففعلوا إلا رجلا من بنی جمح (2) یقال له: مصعب، وکان له مال کثیر: فأبی أن یتغیر (3) من مکانه، وقال: یا قوم ما أضعف قلوبکم؟ تنهزمون عن شئ لم تروه ولم تعاینوه؟ فما استتم کلامه إلا وقد ترادفت السحاب والبرق ونزل السیل وامتلا الوادی من الحافة إلی الحافة (4)، و أصبح الجمحی وأمواله کأنه لم یکن، وأقام القوم فی ذلک المکان أربعة أیام والسیل یزداد، فقال میسرة: یا سیدی هذه السیول لا تنقطع إلی شهر، ولا تقطعه السفار (5)، و إن أقمنا هاهنا أضر بنا المقام، ویفرغ الزاد، والرأی (6) عندی أن نرجع إلی مکة، فلم یجبه النبی صلی الله علیه واله إلی ذلک، ثم نام فرأی فی منامه ملکا یقول له: یا محمد لا تحزن، إذا کان غداة غد مر قومک بالرحیل، وقف علی شفیر الوادی، فإذا رأیت الطیر الابیض قد خط بجناحه فاتبع الخط، وأنت تقول: بسم الله وبالله، وأمر قومک أن یقولوا: هذه الکلمة، فمن قالها سلم، ومن حاد عنها غرق، فاستیقظ النبی صلی الله علیه واله وهو فرح مسرور، ثم أمر میسرة أن ینادی فی الناس بالرحیل، فرحلوا وشد میسرة رحاله، فقال الناس: یا میسرة وکیف نسیر وهذا المآء لا تقطعه إلا السفن؟ فقال: أما أنا فإن محمدا أمرنی، وأنا لا اخالفه فقال القوم: ونحن أیضا لا نخالفه، فبادر القوم، وتقدم النبی صلی الله علیه واله ووقف علی شفیر الوادی، وإذا بالطیر الابیض قد أقبل من ذروة الجبل. وخط بجناحه خطا أبیض یلمع، فشمر النبی صلی الله علیه واله أذیاله واقتحم المآء وهو یقول: بسم الله وبالله، فلم یصل المآء إلی نصف ساقه، ونادی أیها الناس لا یدخل أحد منکم المآء حتی یقول هذه الکلمة، فمن قالها سلم، (1). فی المصدر: لحف الجبل قلت: هو بالکسر: أصل الجبل.(2). فی نهایة الارب 203: بنو جمح بطن من بنی هصیص من قریش من العدنانیة.(3). فی المصدر: أن ینتقل. (4). فی المصدر: والبرق قد لمع، والغیث قد نزل، والسیل قد تکاثر، وامتلاء الوادی من الفج إلی الفج.(5). السفن خ ل وهو الموجود فی المصدر.(6). ولکن خ ل.ومن حاد عنها هلک، فاقتحم القوم المآء وهم یقولون: الکلمة (1)، ولم یتأخر من القوم سوی رجلین: أحدهما من بنی جمح، والآخر من بنی عدی، فقال العدوی: بسم الله و بالله، وقال الجمحی: بسم اللات والعزی، فغرق الجمحی وأمواله، وسلم العدوی و أمواله، فقال القوم للعدوی: ما بال صاحبک غرق؟ قال: إنه قد عوج لسانه وخالف قول النبی صلی الله علیه واله (2) فغرق، فاغتم أبوجهل لعنه الله وقومه، وقالوا: ما هذا إلا سحر عظیم، فقال له بعض أصحابه: یا ابن هشام ما هذا بسحر، ولکن والله ما أظلت الخضرآء ولا أقلت الغبرآء أفضل من محمد، فلم یرد جوابا، وساروا حتی نزلوا علی بئر وکان تنزل علیه العرب فی طریق الشام (3)، فقال أبوجهل: والله لاجد فی نفسی غبنة (4) عظیمة إن رد محمد من سفره هذا سالما، ولقد عزمت علی قتله، وکیف لی بالحیلة فی قتله وهو ینظر من ورائه کما ینظر من أمامه، ولکن أفعل فسوف تنظرون، ثم عمد إلی الرمل والحصی وملا حجره وکبس (5) به البئر، فقال أصحابه: ولم تفعل ذلک؟ فقال: ارید دفن البئر حتی إذا جاء رکب بنی هاشم وقد أجهدهم العطش فیموتوا عن آخرهم، فتبادر القوم بالرمل و الحصی ولم یترکوا للبئر أثرا، فقال أبوجهل لعنه الله: الآن قد بلغت مرادی، ثم التفت إلی عبد له اسمه فلاح وقال له: خذ هذه الراحلة، وهذه القربة والزاد واختف تحت الجبل (6)، فإذا جاء رکب بنی هاشم یقدمهم محمد، وقد أجهدهم العطش والتعب ولم یجدوا للبئر أثرا فیموتوا فأتنی بخبرهم، فإذا أتیتنی وبشرتنی بموتهم أعتقتک وزوجتک بمن ترید من أهل مکة، فقال: حبا وکرامة، ثم سار أبوجهل وتأخر العبد کما أمره مولاه، وإذا برکب بنی هاشم قد أقبل یتقدمهم محمد، فتبادر القوم إلی البئر فلم یجدوا له أثرا، فضاقت صدورهم(1). فی المصدر: وهم یقولون: بسم الله وبالله. (2). فی المصدر: قول محمد.(3). أضاف فی المصدر: فحطوا رحالهم، وسقوا دوابهم، وأخذوا راحة. (4). حرقة خ ل. (5). کبس البئر: سواها ودفنها. (6). لحف الجبل. وأیقنوا بالهلاک، فلاذوا بمحمد صلی الله علیه واله (1)، فقال لهم: هل هنا موضع یعرف بالماء؟ قالوا نعم بئر قد ردمت (2) بالرمل والحجارة (3)، فمشی النبی صلی الله علیه واله حتی وقف علی شفیر البئر فرفع طرفه إلی السماء ونادی: یا عظیم الاسمآء، یا باسط الارض، ویا رافع السمآء، قد أضر بنا الظمآء، فاسقنا المآء، فإذا بالحجارة والرمل قد تصلصلت (4)، وعین المآء قد نبعت وتفجرت، وجری المآء من تحت أقدامه، فسقی القوم دوابهم، وملؤوا قربهم، وساروا و سار العبد إلی مولاه، وقال: ما وراءک یا فلاح؟ وقال: والله ما أفلح من عادی محمدا، وحدثهم بما عاین منه، فامتلی أبوجهل غیظا، وقال للعبد: غیب وجهک عنی، فلا أفلحت أبدا، ثم سار حتی وصل وادیا من أودیة الشام یقال له: ذبیان، وکان کثیر الاشجار، إذ خرج من ذلک الوادی ثعبان عظیم کأنه النخلة السحوق، ففتح فاه وزفر، وخرج من عینیه الشرار، فجفلت منه ناقة أبی جهل لعنه الله، ولعبت بیدیها ورجلیها ورمته فکسرت أضلاعه، فغشی علیه، فلما أفاق قال لعبیده: تأخروا (5) إلی جانب الطریق، فإذا جاء رکب بنی هاشم یتقدمهم محمد قدموه علینا حتی إذا رأت ناقته الثعبان فعسی أن ترمیه إلی الارض فیموت، ففعل العبید ما أمرهم به، وإذا برکب بنی هاشم قد أقبل یتقدمهم محمد، فقال النبی صلی الله علیه واله: یا ابن هشام أراکم قد نزلتم ولیس هو وقت نزولکم؟ فقال له: یا محمد، والله قد استحییت أن أتقدم علیک، وأنت سید أهل الصفا، وأعلا حسبا ونسبا، فتقدم، فلعن الله من یبغضک، ففرح العباس بذلک، وأراد العباس أن یتقدم فنهاه النبی صلی الله علیه واله وقال: ارفق یا عم، فما تقدیمهم لنا إلا لمکیدة لنا (6)، ثم إنه صلی الله علیه واله تقدم أمامهم ودخل إلی ذلک الشعب، و إذا بالثعبان قد ظهر فجفلت منه ناقة النبی صلی الله علیه وآله، فزعق بها النبی صلی الله علیه واله وقال: ویحک (1). فی المصدر: وشکوا إلی النبی صلی الله علیه وآله. (2). أی سدت. (3). فی المصدر: والحصی. مکان والحجارة. (4). تصلصل: صوت.
(5). فی المصدر: تنحوا. (6). فی المصدر: فما قدمونا سوددا، وانما هی مکیدة، فقف حتی أتقدم أنا. ثم إن النبی. إه. کیف تخافین وعلیک خاتم الرسل وإمام البشر؟ (1). ثم التفت إلی الثعبان وقال له: ارجع من حیث أتیت، وإیاک أن تتعرض لاحد من الرکب (2)، فنطق الثعبان بقدرة الله تعالی، وقال: السلام علیک یا محمد، السلام علیک یا أحمد، فقال النبی صلی الله علیه واله: السلام علی من اتبع الهدی، وخشی عواقب الردی، وأطاع الملک الاعلی، فعندها قال: یا محمد ما أنا من هوام الارض، وإنما أنا ملک من ملوک الجن واسمی الهام بن الهیم، وقد آمنت علی ید أبیک إبراهیم الخلیل، وسألته الشفاعة، فقال: هی لولد یظهر من نسلی یقال له: محمد، ووعدنی (3) أن أجتمع بک فی هذا المکان، وقد طال بی الانتظار، وقد شاهدت المسیح عیسی بن مریم علیه السلام لیلة عرج به إلی السمآء وهو یوصی الحواریین باتباعک، والدخول فی ملتک، والآن قد جمع الله شملی بک، فلا تنسنی من الشفاعة یا سید المرسلین، فقال له النبی صلی الله علیه واله: لک ذلک علی، فعد من حیث جئت، ولا تتعرض لاحد من الرکب، فغاب الثعبان، فلما نظر القوم إلی کلامه عجبوا من ذلک وازداد أعمام النبی صلی الله علیه وآله یقینا وفرحا. وازداد الجنود (4) غیظا وحسدا، فأنشأ العباس یقول:
یا قاصدا نحو الحطیم وزمزم بلغ فضائل أحمد المتکرم
واشرح لهم ما عاینت عیناک من فضل لاحمد والسحاب الارکم
قل وأت بالآیات (5) فی السیل الذی ملاء الفجاج بسیله المتراکم (6).
ونجی الذی لم یخط قول محمد وهو الذی أخطا بوسط جهنم
والبئر لما أن أضربنا الظمآء فدعا الحبیب إلی الاله المنعم
فاضت عیونا ثم سالت أنهرا وغدا السحود بحسرة وتغمغم
(1). خاتم النبیین وامام المرسلین خ ل وفی المصدر: سید المرسلین وخاتم النبیین. (2). أضاف فی المصدر: فانی محمد رسول الله، والا شکوتک إلی إله السماء. (3). وأوعدنی خ ل، وهو الموجود فی المصدر. (4). الحسود خ ل، وهو الموجود فی المصدر.(5). قد بانت الایات خ ل.(6). المتلاطم خ ل. والهام بن الهیم لما أن رأی خیر البریة جاء کالمستسلم
ناداه أحمد فاستجاب ملبیا وشکی المحبة کالحبیب (1) المغرم
من عهد إبراهیم ظل مکانه یرجو الشفاعة خوف جسر (2) جهنم
من ذا یقاس أحمد فی الفضل من کل البریة من فصیح وأعجم
وبه توسل فی الخطیئة آدم فلیعلم الاخبار من لم یعلم
ولما فرغ العباس من شعره أجابه الزبیر وأنشأ یقول شعرا:
یا للرجال ذوی البصائر والنظر قوموا انظروا أمرا مهولا قد خطر (3).
هذا بیان صادق فی عصرنا من سید عالی المراتب مفتخر
آیاته قد أعزجت کل الوری من ذا یقائس عدها أو یختصر (4).
منها الغمام تظله مهما مشی أنی یسیر تظله وإذا خطر (5).
وکذلک الوادی أتی مترادفا بالسیل یسحب للحجارة والشجر
ونجی الذی قد طاع قول محمد وهوی المخالف مستقرا فی سقر
وأزال عنا الضیم من حر الظماء من بعد ما بان التقلقل والضجر
والبئر فاضت بالمیاء وأقبلت تجری علی الارض (6) أشباه النهر (7).
والهام فیه عبارة (8) ودلالة لذوی العقول ذوی (9) البصائر والفکر
کاد الحسود یذوب مما عاینت عیناه من فضل لاحمد قد ظهر
(1). کالکئیب خ ل.(2). حر خ ل.(3). حضر خ ل.(4). مالا یقاس بعدها أو تنحصر خ ل.(5). خضر خ ل.(6). أراض وآراض جمع الارض.(7). علی وجه الثری شبه النهر خ ل.(8). عزة خ ل.(9). ذووا خ ل.صفحه : 38
یا للرجال ألا انظروا أنواره تعلوا علی نور الغزالة والقمر
الله فضل أحمدا واختاره ولقد أذل عدوه ثم احتقر
فأجابه حمزة رضی الله عنه یقول:
ما نالت الحساد فیک مرادهم طلبوا نقوص الحال منک فزادا
کادوا وما خافوا عواقب کیدهم والکید مرجعه علی من کادا
ما کل من طلب السعادة نالها بمیکدة أو أن یروم عنادا
یا حاسدین محمدا یا ویلکم حسدا تمزق منکم الاکبادا
الله فضل أحمدا واختاره ولسوف یملکه الوری وبلادا (1).
ولیملان الارض من إیمانه ولیهدین عن الغوی (2) من حادا
قال: فشکرهم النبی صلی الله علیه واله علی ذلک وساروا جمیعا ونزلوا وادیا کانوا یتعاهدون فیه الماء قدیما فلم یجدوا فیه شیئا من الماء، فشمر النبی صلی الله علیه واله عن ذراعیه، وغمس کفیه فی الرمل، ورمق السمآء (3)، وهو یحرک شفتیه فنبع الماء من بین أصابعه تیارا (4)، وجری علی وجه الارض أنهارا، فقال العباس: امسک یا ابن أخی حذرا من الماء أن یغرق أموالنا ثم شربوا (5)، وملؤا قربهم، وسقوا دوابهم، فقال النبی صلی الله علیه واله لمیسرة: لعل عندک شیئا من التمر فأحضره، وکان یأکل التمر، ویغرس النوی فی الارض (6)، فقال له العباس: لم تفعل ذلک یابن أخی؟ قال: یا عم ارید أن أغرسها نخلا، قال: ومتی تطعم؟ (7).(1). ولیملکن جمع الوری وبلادا خ ل.(2). من الغوی خ ل.(3). ورمق بطرفه إلی السماء خ ل.(4). من تار الماء: هاج. والتیار: سریع الجری. والموج الهائج.(5). فی المصدر: امسک یابن أخی فقد کاد الماء یغرق رحالنا، ثم شربوا.(6). فی المصدر: فقال النبی صلی الله علیه وآله: یا عم ما عندک شئ من التمر نأکل؟ قال العباس: نعم، فأتاه العباس بقلیل من التمر، وکان یأکل التمر ویبل النوی بریقه ثم یغمسه فی الثری.(7). فی المصدر: متی یثمر ویطعم؟.قال: الساعة نأکل منها ونتزود إن شاء الله تعالی، فقال له العباس: یابن أخی النخلة إذا غرست تثمر فی خمس سنین (1)، قال: یا عم سوف تری من آیات ربی الکبری، ثم ساروا حتی تواروا عن الوادی، فقال: یا عم (2) ارجع إلی الموضع الذی فیه النخلات واجمع لنا ما نأکله، فمضی العباس فرأی النخلات قد کبرت، وتمایلت (3) أثمارها، وأزهرت (4) فأوقر منها راحلته، والتحق بالنبی صلی الله علیه واله، فکان یأکل من التمر ویطعم القوم فصاروا متعجبین من ذلک، فقال أبوجهل لعنه الله: لا تأکلوا یا قوم مما یصنعه محمد الساحر، فأجابه قومه وقالوا: یابن هشام اقصر عن الکلام، فما هذا بسحر، ثم سار القوم حتی وصلوا عقبة أیله، وکان بها دیر، وکان مملوا رهبانا، وکان فیهم راهب یرجعون إلی رأیه وعقله یقال (5) له: الفیلق بن الیونان بن عبدالصلیب، وکان یکنی أبا خبیر، وقد قرء الکتب، وعنده سفر فیه صفة النبی صلی الله علیه واله من عهد عیسی بن مریم علیه السلام، وکان إذا قرأ الانجیل علی الرهبان ووصل إلی صفات النبی صلی الله علیه وآله بکی، وقال: یا أولادی متی تبشرونی بقدوم البشیر النذیر، الذی یبعثه الله من تهامة، متوجا بتاج الکرامة، تظله الغمامة، یشفع فی العصاة یوم القیامة (6)، فقال له الرهبان: لقد قتلت نفسک بالبکاء والاسف علی هذا الذی تذکره، وعسی أن یکون قد قرب أوانه، فقال: إی والله إنه قد ظهر بالبیت الحرام، ودینه عنه الله الاسلام، فمتی تبشرونی بقدومه من أرض الحجاز، وهو تظله الغمامة، وأنشأ یقول شعرا:
لان نظرت عینی جمال أحبتی وهبت لبشری الوصل ما ملکت یدی
وملکته روحی ومالی غیرها وهذا قلیل فی محبة أحمد
(1). فی المصدر: ثلاث سنین.(2). فی المصدر: فالتفت النبی صلی الله علیه وآله إلی عمه العباس فقال: یا عم.(3). فی المصدر: وبسقت بالتمر، وتمایلت.(4). أزهت خ ل.(5). فی المصدر: یعتمدون بقوله ویرجعون إلی رأیه یقال.(6). أضاف فی المصدر بعد ذلک: ودام علی ذلک زمانا طویلا.
سألت إلهی أن یمن بقربه ویجمع شملی بالنبی محمد
قال: وما زال الراهب کلما ذکر الحبیب أکثر النحیب إلی أن حال (1) منه النظر وزاد به الفکر، فعند ذلک أشرف بعض الرهبان، وقد أشرقت الانوار من جبین النبی المختار، فنظر الرهبان إلی الانوار وقد تلالات من الرکب، وقد أقبل من الفلا وأشرق (2) وعلا، تقدمهم سید الامم، وقد نشرت علی رأسه الغمامة، فقالوا: یا أبا الرهبان (3) هذا رکب قد أقبل من الحجاز، فقال: یا أولادی وکم رکب قد أقبل وأتی وأنا اعلل نفسی بلعل وعسی؟ قالوا: یا أبانا قد رأینا نورا قد علا، فقال (4): الآن قد زال الشقآء، وذهب العنآء، ثم رفع طرفه نحو السمآء وقال: إلهی وسیدی ومولای بجاه هذا المحبوب الذی زاد فیه تفکری إلا ما رددت علی بصری، فما استتم کلامه حتی رد الله علیه بصره، فقال الراهب للرهبان: کیف رأیتم جاه هذا المحبوب عند علام الغیوب، ثم أنشأ یقول:
بدا النور من وجه النبی فأشرقا وأحیا محبا بالصبابة محرقا (5).
وأبرأ عیونا قد عمین من البکاء وأصبح من سوء المکاره مطلقا
تری هل تری عینای طلعة وجهه وأصبح من رق الضلالة معتقا
ثم قال: یا أولادی إن کان هذا النبی المبعوث فی هذا الرکب ینزل (6) تحت هذه الشجرة فإنها (7) تخضر وتثمر، فقد جلس تحتها عدة من الانبیاء، وهی من عهد عیسی ابن مریم علیه السلام یابسة، وهذه البئر لم نر فیها (8) ماء فإنه یأتی إلیها ویشرب منها، فما کان(1). فی المصدر: خلل.(2). والنور قد أشرق خ ل، وهو الموجود فی المصدر، وفیه: والرکب قد أقبل من الفلا.(3). فی المصدر: یا أبانا.(4). فی المصدر: بعد قوله: قد علا: فقال: رأیتم النور؟ قالوا: نعم، قال.(5). موثقا خ ل.(6). فهو ینزل خ ل.(7). وانها خ ل.(8). من مدة مدیدة لم نر خ ل.إلا قلیلا وإذا الرکب قد أقبل وحول البئر قد نزلوا، وحطوا الاحمال عن الجمال، وکان النبی صلی الله علیه واله یحب الخلوة بنفسه، فأقبل تحت الشجرة فاخضرت وأثمرت من وقتها وساعتها، فما استقر بهم الجلوس حتی قام النبی صلی الله علیه واله فمشی إلی البئر فنظر إلیها واستحسن عمارتها، وتفل فیها فتفجرت منها عیون کثیرة، ونبع منها ماء معین، فلما رأی الراهب ذلک قال: یا أولادی هذا هو المطلوب فبادروا بصنع الولائم من أحسن الطعام لنتشرف بسید بنی هاشم، فإنه سید الانام، لنأخذ منه الذمة (1) لسائر الرهبان، فبادر القوم لامره طائعین، وصنعوا الولائم، وقال لهم: انزلوا إلی أمیر هذا القوم (2) وقولوا له: إن أبانا یسلم علیک، ویقول لک: إنه قد عمل (3) ولیمة وهو یسألک أن تجیبه وتأکل من زاده، فنزل بعض الرهبان فما رأی أحسن من أبی جهل لعنه الله، ولم یر رسول الله صلی الله علیه وآله، فأخبر أبا جهل بمقالة الراهب، فنادی فی العرب: إن هذا الراهب قد صنع لاجلی ولیمة، وارید أن تجیبوا لدعوته (4)، فقال القوم: من نترک عند أموالنا؟ فقال أبوجهل: اجعلوا محمدا عند أموالنا فهو الصادق الامین، وفی هذا المعنی قیل: شعر:
ومناقب شهد العدو بفضلها والفضل ما تشهد به الاعداء
فسار القوم إلی النبی صلی الله علیه واله وسألوه أن یجلس عند متاعهم. وسار القوم إلی الراهب یتقدمهم أبوجهل لعنه الله، وقد أعجب بنفسه، فلما دخلوا الدیر أحضر (5) لهم الطعام وناداهم بالرحب والاکرام، فأخذ القوم فی الاکل، وأخذ الراهب القلنسوة جعل ینظر فیه ویدور علی القوم رجلا رجلا (6)، وجعل ینظر فیهم رجلا رجلا، فلم یر صفة النبی (1). الذمم خ ل.(2). الرکب خ ل. (3). فی المصدر: عمل لک. وفیه: أن تجیب عزیمته وتأکل ولیمته.(4). فی المصدر: أن تجیبوا عزیمته. وتأکلوا من ولیمته. (5). أحضروا. (6). وأخذ الراهب السفر فی یده وهو ینظر فیه ویدور علی القوم رجلا خ ل وهو الموجود فی المصدر. صلی الله علیه وآله (1)، فرمی القلنسوة عن رأسه ونادی: واخیبتاه، واطول شقوتاه (2)، ثم جعل یقول: شعرا:
یا أهل نجد تقضی العمر فی أسف منکم وقلبی لم یبلغ أمانیه
یا ضیعة العمر لا وصل ألوذ به من قربکم لا ولا وعد ارجیه
قال: ثم بعد ذلک قال: یا سادات قریش هل بقی منکم أحمد (3)؟ فقال أبو جهل: نعم بقی منا صبی صغیر أجیر علی أموال بعض نسائنا، فما استتم کلامه حتی قام له حمزة وضربه ضربا وجیعا، وألقاه علی قفاه، وقال: یا وغد الانام لم لا قلت: تأخر منا البشیر النذیر، السراج المنیر، وما ترکناه عند بضائعنا وأموالنا إلا لامانته وما فینا أصلح منه، ثم التفت حمزة إلی الراهب وقال: أرنی السفر، وأخبرنی بما فیه، فقال: سیدی هذا سفر فیه صفة النبی صلی الله علیه واله، لا بالطویل الشاهق، ولا بالقصیر اللاصق، معتدل القامة، بین کتفیه علامة، تظله الغمامة، یبعث من تهامة، شفیع العصاة یوم القیامة، قال العباس: یا راهب إذا رأیته تعرفه؟ قال: نعم، قال: سر معی إلی الشجرة، فإن صاحب هذه الصفة تحتها، فخرج الراهب من الدیر یهرول فی خطواته حتی لحق بالنبی صلی الله علیه واله، فلما رآه نهض قائما لا متکبرا ولا متجبرا، فقال: مرحبا بالفیلق، بعد ما قال له الراهب: السلام علیک یا أبا الفتیان، فقال له النبی صلی الله علیه وآله وعلیک السلام یا عالم الرهبان، ویا ابن الیونان یا ابن عبد الصلیب (4)، فقال الراهب: وما أدراک أنی الفیلق بن الیونان بن عبدالصلیب؟ قال: الذی أخبرک أنی ابعث فی آخر الزمان بالامر العجیب، فانکب الراهب علی قدمیه یقبلهما وهو یقول: یا سید البشر، لعلک أن تجیب لولیمتنا لتحصل لنا بها (5) الکرامة. ونفوز بمحبتک یوم القیامة، فقال له النبی صلی الله علیه واله: اعلم أن القوم (1). فی المصدر: فلم یجد أحدا فیه الصفات التی عنده. (2). فی المصدر: واطول تبعاه (3). فی المصدر: أحد لم یحضر. (4). فی المصدر: یابن الیونان بن عبدالصلیب، قال: ومن أخبرک أنی.(5). فی المصدر: بک. أودعونی فی أموالهم، فقال: یا مولای تصدق علینا بالمسیر، إن عدم لهم عقال علی ببعیر، فقال له النبی صلی الله علیه واله: سر، وسار معهم إلی دیرهم، وکان له بابان: واحد کبیر، والآخر صغیر، وقد وضعوا بحیال الباب الصغیر کنیسة فیها تصاویر وتماثیل، فاذا دخل الرجل من الباب الصغیر ینحنی برأسه، وذلک برسم السجود للتصاویر فی الکنیسة، فخطر فی نفسه أنه یدخل النبی صلی الله علیه واله من الباب الصغیر لیتلذذ بمعاجزه (1) وغرائب کراماته، فلما دخل الراهب أمامه داخله الفزع من النبی صلی الله علیه واله فلما دخل النبی صلی الله علیه واله من الباب القصیر أمر الله تعالی عضادتی الباب أن ترتفع، فارتفع الباب حتی دخل النبی صلی الله علیه واله منتصب القامة، فلما أشرف علی القوم قاموا له إجلالا، وأجلسوه فی أوساطهم علی أعلی مکان، ووقف الراهب بین یدیه، والرهبان حوله، فقدموا بین یدیه طرائف الشام (2)، ثم رمق الراهب بطرفه إلی السمآء فقال: إلهی وسیدی ومولای أرنی خاتم النبوة، فأرسل الله عزوجل جبرئیل ورفع ثیابه عن ظهره، فبان خاتم النبوة بین کتفیه، فسطع منه نور ساطع، فلما رآه الراهب خر ساجدا هیبة من ذلک النور، ثم رفع رأسه وقال: هو أنت حقا، ثم إن حمزة أنشأ یقول:
أنت المظلل بالغمام وقد رأی الرهبان أنک ذاک وانکشف الخبر
ربیت فی بحبوح (3) مکة بعد ما (4). وضع الخلیل وفاق فخرک من فخر
ورضعت فی سعد لثدی حلیمة کرما ففاض الثدی نحوک وانحدر
قال: فشکره النبی صلی الله علیه واله وتفرق القوم إلی رحالهم، وقد کمد أبوجهل غیظا، وبقی میسرة والراهب مع النبی صلی الله علیه واله فقال الراهب: یا سیدی أبشر، فإن الله یوطئ لک رقاب (1). بمعجزاته خ ل وفی المصدر: لسدد معجزاته، ویشهدون غرائب کراماته اه قلت: لعله مصحف یسددون بمعجزاته.(2). فی المصدر: والرهبان حوالیه، ومدحوه بأفصح لسان، وأوعدوه بالاجلال والاکرام، وقدموا بین یدیه من ظرائف الشام.(3). بحبوحة مکة: وسطها.(4). حیث ما خ ل.العرب، وتملک سائر البلاد، وینزل علیک القرآن، وتدین لک الانام، ودینک عند الله هو الاسلام (1)، وتنکس الاصنام، وتمحق الادیان، وتخمد النیران، وتکسر الصلبان، ویبقی ذکرک إلی آخر الزمان، فأسألک یا سیدی أن تتصدق علینا بالذمام لسائر الرهبان لتأخذ منهم امتک الجزیة فی ذلک الزمان، فیالیتنی کنت معک حتی تبعث یا سیدی (2)، فأعطاهم النبی صلی الله علیه واله الذمام، وأکرمهم (3) غایة الاکرام. وقال الراهب لمیسرة: یا میسرة اقرأ مولاتک منی السلام، واعلم (4) أنها قد ظفرت بسید الانام، وأنه سیکون لک (5) شأن من الشأن، وتفضل علی سائر الخاص والعام، واحذرها أن تفوتها القرب من هذا السید، فإن الله تعالی سیجعل نسلها من نسله، وتبقی ذکرها إلی آخر الزمان، ویحسدها علیه کل أحد، وأعلمها أنه لا یدخل الجنة إلا من یؤمن به، ویصدق برسالته، وأنه أشرف الانبیاء وأفضلهم، وأصفاهم سریرة، واحذر علیه من أعدائه الیهود فی الشام حتی یعود إلی بیت الحرام، ثم ودع الراهب وخرج النبی صلی الله علیه واله ولحق بالقوم، وساروا من وقتهم وساعتهم إلی أن نزلوا بأرض الشام (6)، وحطوا رحالهم، فبادر أهل المدینة، واشتروا بضاعتهم، وباعت قریش بضائعها بأغلی أثمان، فی أحسن بیع، وأما ما کان من النبی صلی الله علیه واله فإنه لم یبع شیئا من بضاعته، فقال أبوجهل لعنه الله: والله ما رأت خدیجة سفرة أشأم من هذه، لم یبع من بضاعتها شیئا (7)، فلما أصبح الصباح نادی العرب (8)، فلما أقبلت من کل جانب ومکان یریدون البضائع، فلم (1). أضاف فی المصدر هنا. وتبعث بالمعجزات والدلائل والایات البینات. وفیه تنکسر الاصنام وتمحو الاوثان. (2). یا سید ولد عدنان خ ل. وهو الموجود فی المصدر. (3). وأکرمه خ ل. (4). وأعلمها خ ل. (5). لها خ ل وهو الموجود فی المصدر. (6). فنزلوا بمدینة یقال لها: برا خ ل. وفی المصدر: حتی وصلوا الشام ونزلوا بمدینة برا. (7). قط خ ل. (8). أقبلت العرب من دل خ ل. یجدوا إلا بضائع خدیجة، فباعها النبی صلی الله علیه واله بأضعاف ما باعت قریش (1)، فاغتم أبوجهل لذلک غما شدیدا، ولم یبق من بضائع خدیجة إلا حمل أدیم، فجاء رجل من الیهود یقال له سعید بن قطمور، وکان من أحبار الیهود وکهانهم، وکان قد اطلع علی صفة النبی صلی الله علیه واله فلما نظر إلیه عرفه بالنور، وقال: هذا الذی یسفه أحلامنا (2)، ویعطل أدیاننا، ویرمل نسواننا، وأنا أحتال علی قتله، ثم دنا من النبی صلی الله علیه واله وقال: یا سیدی بکم هذا الحمل؟ فقال: بخمس مأة درهم، لا ینقص منها شئ، قال: اشتریت بشرط أن تسیر معی إلی منزلی، وتأکل من طعامی حتی تحصل لنا البرکة (3)، فقال النبی صلی الله علیه واله: نعم، فأخذ الیهودی حمل الادیم وسار إلی منزله، وسار النبی صلی الله علیه واله، فلما قرب الیهودی من منزله سبق إلی زوجته، وقال لها: ارید منک أن تساعدینی علی قتل هذا الذی یعطل أدیاننا، قالت: وکیف أصنع به؟ قال: خذی فردة (4) الرحی واقعدی علی باب الدار، فإذا رأیتیه قبض منا ثمن حمل الادیم وخرج امی علیه فردة الرحی (5) حتی تقتلیه، ونستریح منه، قال: فأخذت زوجة الیهودی الرحی، وطلعت علی سطح الدار، فلما خرج النبی صلی الله علیه واله همت أن تلقی علیه الرحی فأمسک الله یدیها (6)، ورجف قلبها، وقد غشی (7) علیها من نور وجه رسول الله صلی الله علیه واله، وکان لها ولدان قائمان (8) بفناء الدار فسقطت الرحی علیهما فماتا، فلما نظر الیهودی إلی ما جری علی أولاده نادی بأعلی صوته: یا بنی قریظة فأجابوه من کل جانب ومکان، وقالوا له: ما ورائک؟ قال (9): اعلموا أنه قد حل (10).
(1). واضاف فی المصدر: وربحت بضائعها ربحا لم یخطر ببالهم. (2). أی عقولنا. (3). فی المصدر: حتی تصل بکم البرکة لانکم سکان بیت الله الحرام. (4). طبقة الرحی خ ل. (5). طبقة الرحی خ ل. (6). علی یدیها خ ل.
(7). وکان قد غشی خ ل وهو الموجود فی المصدر. (8) . نائمان خ ل وهو الموجود فی المصدر. (9). فقال خ ل وهو الموجود فی المصدر. (10). فی المصدر: دخل. ببلدکم هذا الرجل الذی یعطل أدیانکم، ویسفه أحلاکم (1)، وقد دخل منزلی، و أکل من طعامی، وقتل أولادی، فلما سمعت الیهود ذلک منه رکبوا خیولهم، وجردوا سیوفهم، وحملوا علی قریش بأجمعهم، فلما نظر أعمام النبی صلی الله علیه واله إلی الیهود لبسوا دروعهم وبضهم (2) ورکبوا خیولهم العربیة، وارتفع الصیاح، وشهروا الصفاح (3)، وقالوا: ما أبرکه من صائح صاح (4)، ورکب حمزة علی جواده وهو أشقر مضمر، حسن المنظر، ملیح المخبر، صافی الجوهر، من خیل قیصر، وتقلد سیفه، واعتقل رمحه، ولبس درعه، وحملی علی الیهود فهناک جاشت علیهم الخیل من کل مکان، وحل بهم الوبال، فأجمع (5) رأیهم علی أن ینفذوا منهم (6) سبعة رجال من رؤسائهم بلا سلاح، فلما رأتهم قریش من غیر سلاح قالوا: ما شأنکم! قالوا: یا معشر العرب إن هذا الرجل الذی معکم - یعنون بذلک النبی صلی الله علیه واله - أول من یبدئ بخراب دیارکم، وقتل رجالکم، وتکسیر أصنامکم، والرأی عندنا أن تسلموه لنا حتی نقتله ونستریح منه نحن وأنتم، فلما سمع حمزة الکلام قال: یا ویلکم هیهات هیهات أن نسلمه إلیکم، فهو نورنا وسراجنا، ولو تلفت فیه ارواحنا فهی فداه دون اموالنا، فلما سمع الیهود ذلک آیسوا (7) من بلوغ مرادهم، ورجعوا علی أعقابهم (8)، فلما عاین قریش الیهود وقد إنقلب بعضهم علی بعض رأوها فرصة (1). أضاف فی المصدر: ویخرب دیارکم. (2). فی المصدر: لبسوا الدروع الداودیة، والیسوف الهندیة، والبیض الحلبیة، والرماح الخطیة.
(3). أی سلوا سیوفهم ورفعوها. (4). أضاف فی المصدر: والیهود ثابتون لوقع الصفاح. (5). فی المصدر: فهناک حانت الاجال، ودارت علیهم الاحوال، وطحنت رحی الحرب رؤوس الابطال، وحل بهم الویل والنکال، وانهزموا الیهود، وقد علاهم الویل، وحل بهم العذاب، فاجمعوا. (6). فی المصدر: إلیهم. (7). فی المصدر: وان الارواح فداه والاموال، وان أردتم قطع الرؤوس واتلاف النفوس هلموا، فلما سمع الیهود کلامهم آیسوا.(8). فی المصدر أضاف: خائبین.فرحل القوم یجدون السیر إلی دیارهم، وقد غنموا أسلابا من الیهود، وخیلهم وسلاحهم، وقد فرحوا بالنصر والظفر، فلما استقاموا علی الطریق قال لهم میسرة: ما منکم أحد یا قوم إلا وقد سافر مرة أو مرتین أو أکثر، فهل رأیتم أبرک من هذه السفرة، وأکثر من ربحها؟ وما ذلک إلا ببرکة محمد صلی الله علیه واله، وهو قد نشأ فیکم وهو قلیل المال، فهل لکم أن تجمعوا له شیئا من بینکم علی جهة الهدیة حتی یستعین به علی حاله، فقالوا له: والله لقد أصبت الرأی یا میسرة، ثم إن القوم نزلوا منزلا کثیر الماء والاشجار والانهار، فاستخرج کل واحد منهم شیئا لطیفا، وجاؤا به علی سبیل الهدیة، وکان یحب الهدیة، ویکره الصدقة، فلما جمعوه (1) بین یدیه قالوا له: خذها مبارکة علیک، فدفعها إلی میسرة ولم یرد جوابا، ثم إن القوم رحلوا یجدون السیر، ویقطعون الفیافی والاودیة إلی أن نزلوا دیر الراهب، وهو الوادی الذی تزودوا منه التمر، ثم إنهم رحلوا حتی قربوا من مکة ونزلوا بحجفة (2) الوداع، فأخذ الناس ینفذون إلی أهالیهم یبشرونهم بقدومهم وغنمهم، قال أبوجهل لعنه الله: یا قوم ما رأیت ربحا أکثر من سفرتنا هذه، فقالو (3): نعم، قال: وأکثرنا أرباحا محمد صلی الله علیه واله، قال: ما کنت أحسب أنه یجلبهم من أماکنهم، ویبیع علیهم بأغلی الثمن، ثم أخذ القوم فی إنفاذ رسلهم، ونفذ أبوجهل وغیره (4) رسلا، فأقبل میسرة إلی النبی صلی الله علیه واله وقال: یا قرة العین هل ارشدک إلی خیر یصل إلیک؟ قال: ما هو؟ قال: تسیر من وقتک وساعتک إلی مولاتی خدیجة، وتبشرها بسلامة أموالنا، فإنها تعطی من یبشرها خیرا کثیرا، وأنا احب أن یکون ذلک لک، فقم الآن وسر إلی مکة، وادخل علی مولاتی خدیجة وبشرها بسلامة أموالها، فقام النبی صلی الله علیه واله وقال: یا میسرة اوصیک بمالک ونفسک خیرا، ورکب مستقبل الطریق وحده یرید مکة، وغاب عن الابصار، فبعث الله ملکا یطوی له البعید، ویهون علیه الصعب الشدید، فلما أشرف علی الجبال (1). فی المصدر: جمعوها.(2). فی المصدر: بجحفة الوداع، بتقدیم الجیم. (3). فی المصدر: قالوا یا سیدنا ما فینا من ربح مثل ما ربح محمد. (4). ذکر فی المصدر مکان غیره أسماء یطول ذکرهم. أرسل الله علیه النوم، فنام، فأوحی الله تعالی إلی جبرئیل: أن اهبط إلی جنات عدن، واخرج منه القبة التی خلقتها لصفوتی محمد صلی الله علیه واله قبل أن أخلق آدم علیه السلام بألفی عام، وانشرها علی رأسه (1)، وکانت من الیاقوت الاحمر، معلقة بعلائق من اللؤلؤ الابیض یری باطنها من ظاهرها، وظاهرها من باطنها، لها أربعة أرکان، وأربعة أبواب، رکن من الربدجد، ورکن من الیاقوت، ورکن من العقیان (2) ورکن من اللؤلؤ، وکذا الابواب، فنزل جبرئیل واستخرجها فتباشرت الحور العین، وأشرفت من قصورها، وقلن: لک الحمد یا رحمان، هذا الآن یبعث صاحب القبة وهبت ریح الرحمة، وصفقت الاشجار، ونشر جبرئیل علیه السلام القبة علی رأس النبی صلی الله علیه واله، وأحدقت الملائکة بأرکانها، ثم أعلنوا (3) بالتقدیس والتسبیح، ونشر جبرئیل بین یدیه ثلاثة أحلام، وتطاولت الجبال، ونادت الاشجار والاطیار والاملاک، یقولون: لا إله إلا الله، محمد رسول الله صلی الله علیه واله، هنیئا لک من عبد، ما أکرمک علی الله تعالی؟ قال: وکانت خدیجة متکئة علی موضع عال وجواریها حولها، وعندها جماعة من نساء قریش، وهی تطیل النظر إلی شعاب مکة، إذ کشف الله تعالی عن بصرها دون غیرها، وقد نظرت (4) نورا ساطعا وضیاء لامعا من جهة باب المعلی، ثم إنها حققت النظر فرأت القبة والمحدقین بها، ناشرین أعلامها، والنبی صلی الله علیه واله نائم بها، فحارت فی أمرها، فجعلت تنظر إلیه، فقلن لها النسوة: ما لنا نراک باهتة یا بنت العم؟ فقالت: یا بنات العرب أنا نائمة أم یقظانة؟ فقلن: نعیذک بالله، بل أنت یقظانة، قالت لهن: انظروا (5) إلی باب المعلی وانظروا (6) إلی القبة، قلن: نعم رأینا، قالت لهن: وما (1). أضاف فی المصدر: قال صاحب الحدیث. (2). العقیان: الذهب الخالص.
(3). رفعوها خ ل، وفی المصدر: ثم أعلنوا بالتسبیح والتقدیس والتهلیل والتکبیر والثناء علی رب العالمین. (4). فی المصدر: فرأت. (5). هکذا فی نسخة المصنف والمصدر، والصحیح کما استظهر المصنف فی الهامش، انظرن. (6). هکذا فی نسخة المصنف والمصدر، والصحیح کما استظهر المصنف فی الهامش، انظرن.
الذی ترون (1) غیر ذلک؟ قلن: نری نورا ساطعا، وضیآء لامعا، قد بلغ عنان السمآء، قالت: وما الذی ترون (2) غیر ذلک؟ قلن: لم نر شیئا، قالت: أما ترون (3) القبة و والراکب والاطیار الخضر المحدقین بالقبة، فقلن لها: لم نر شیئا، قالت: أری راکبا أبهی من نور الشمس فی قبة خضرآء (4) لم أر أحسن منها علی ناقة واسعة الخطا، ولا شک أن الناقة هی ناقتی الصهبآء، والراکب محمد صلی الله علیه واله، فقلن: یا سیدتنا ومن أین لمحمد صلی الله علیه واله ما تقولین، ولیس یقدر علی هذا کسری ولا قیصر؟ فقالت لهن: فضل محمد أعظم من ذلک، ثم إن الناقة دخلت بین الشعاب، ثم قصدت باب المعلی، ثم إن الملائکة عرجت إلی السمآء، وعرج جبرئیل علیه السلام بالقبة والاعلام، وانتبه النبی صلی الله علیه واله من نومه، ودخل مکة، وقصد منزل خدیجة فوجدها وهی تقول: متی یصل محمد حتی امتع بالنظر إلیه؟ وهی تقوم وتقعد، وإذا بالنبی صلی الله علیه واله قد قرع الباب، قالت الجاریة: من بالباب؟ قال: أنا محمد، قد جئت ابشر خدیجة بقدوم أموالها وسلامتها، فلما سمعت خدیجة کلام رسول الله صلی الله علیه واله انحدرت إلی وسط الدار، ووقفت بالحجاب، وفتحت الجاریة الباب، فقال: السلام علیکم یا أهل البیت، فقالت خدیجة: هنیئا لک السلامة یا قرة عینی، قال: وأنت (5) یهنئک سلامة أموالک، قالت خدیجة: تهنئنی سلامتک أنت یا قرة العین، فوالله أنت عندی خیر من جمیع الاموال والاهل، ثم قالت: شعرا:
جآء الحبیب الذی أهواه من سفر والشمس قد أثرت فی وجهه أثرا
عجبت للشمس من تقبیل وجنته (6). والشمس لا ینبغی أن تدرک القمرا
ثم قالت: یا حبیبی أین خلفت الرکب؟ قال: بالجحفة، قالت: ومتی عهدک بهم؟ قال: ساعتی هذه، فلما سمعت خدیجة کلامه اقشعر جلدها، وقالت: سألتک بالله إنک فارقتهم بالجحفة؟ قال: نعم، ولکن طوی الله لی البعید، قالت: والله ما کنت احب أن تجئ هکذا وحیدا، إنما کنت احب أن تکون أول القوم، وأنظر إلیک، وأنت مقدم (1). هکذا فی النسخة، واستظهر المصنف فی الهامش أن الصحیح: ترین. (2). هکذا فی النسخة، واستظهر المصنف فی الهامش أن الصحیح: ترین. (3). هکذا فی النسخة، واستظهر المصنف فی الهامش أن الصحیح: ترین. (4). فی المصدر: إنی أری راکبا قد أنار من وجهه المشرق والمغرب فی قبة خضراء. (5). فی المصدر: واننی. قلت: فعلیه فیهنئک مصحف فنهنئک. (6). غرته خ ل. الرجال، وارسل إلیک جواری علی رؤوس الجبال (1) بأیدیهم المباخر والمعازف، وآمر عبیدی بالذبایح والعقائر، ویکون لک یوم مشهور، قال: یا خدیجة إنی أتیت ولم یعلم بی أحد من أهل مکة، فإن أمرتینی بالرجوع رجعت من هذه الساعة وتفعلین مرادک؟ فقالت له: یا سیدی امهل قلیلا، ثم عملت له زادا ساخنا فوضعته فی مزادة (2)، و کانت العرب تعرفه بنقائه وطیب ریحه، وملات له قربة من ماء زمزم، وقالت له: ارجع أودعتک من طوی لک البعید من الارض، فرجع النبی صلی الله علیه واله، ثم إن خدیجة رجعت إلی موضعها لتنظر هل تعود القبة أم لا، وإذا بالقبة قد عادت وجبرئیل قد نزل، والملائکة قد أحدقوا بها کالاول، ففرحت خدیجة بذلک، وأنشأت تقول:
نعم لی منکم ملزم أی ملزم ووصل مدی الایام لم یتصرم
ولو لم یکن قلب المتیم (3) فیکم جریحا لما سالت دموعی بالدم
ولم یخل طرفی ساعة من خیالکم ومن حبکم قلبی ومن ذکرکم فمی
ولو جبلا حملتموه بعادکم لمال وما زال (4) جسمی وأعظمی
أشد علی کبدی یدی فیردها بما فیه من وجد (5) من الشوق مضرم
طویت الهوی والشوق ینشر طیه وکتمت أشجانی فلم تتکتم
فیارب قد طالت بنا شقة (6) النوی وأنت قدیر تنظم الشمل فانظم
قال: ثم إن النبی صلی الله علیه واله سار قلیلا والتحق بالقوم، وبعضهم یقظان (7)، و بعضهم رقود، فلما أحس به میسرة قال: من الطارق (8) فی هذا اللیل العاکر (9)؟ قال:(1). فی المصدر: وارتب لک جواری وعبیدی علی رؤوس الجبال.(2). فی المصدر: فی مزادته.(3). المتیم: المحب العاشق.(4). حال خ ل.(5). جمر خ ل.(6). مدة خ ل.(7). أیقاظ خ ل. وهو الموجود فی المصدر.(8). السائر خ ل. وهو الموجود فی المصدر.(9). من عکر اللیل: اشتد سواده.أنا محمد بن عبدالله. قال: (1) یا سیدی ما عهدتک أن تهزء وعهدی بک أنک سائر، فما الذی أرجعک یا سیدی؟ فقال له: یا میسرة إنی سافرت ثم عدت، فضحک میسرة وقال: سافرت إلی ذیل هذا الجبل، ثم عدت؟ قال النبی صلی الله علیه واله: بل قصدت البیت الحرام، فقال له میسرة: ما عهدت منک یا سیدی إلا الصدق، فقال: یا میسرة ما قلت لک إلا الصدق، فإن کان عندک شک فهذا خبز مولاتک خدیجة، وهذا ماء زمزم، فلما نظر میسرة إلی ذلک نهض قائما علی قدمیه، ونادی: یا معاشر قریش، ویا بنی النضر، ویا بنی زهرة، ویا بنی هاشم هل غاب محمد عنکم غیر ساعتین أو أقل من ذلک؟ فقالوا: نعم، قال: قد سار إلی مکة ورجع، وهذا خبز مولاتی خدیجة، وهذا ماء زمزم، فتعجب القم ودهشت عقولهم، وصاح أبوجهل لعنه الله وقال: لا یبعد هذا علی الساحر (2)، فلما أصبح الصباح بلغ العرب، سبق الخبر بقدوم القافلة، وخرج أهل مکة مبادرین، وسبق عبید خدیجة وجواریها و تفرقوا فی شعاب مکة وأودیتها، بأیدیهم المعازف والمباخر، فکان النبی صلی الله علیه واله ما یمر علی عبد من عبید خدیجة إلا یعقر ناقة فرحا بقدومه، ثم تفرق الناس إلی منازلهم، و نظرت خدیجة إلی جمالها وقد أقبلت کالعرائس، وکانت معتادة أن یموت بعض جمالها (3) ویجرب بعضها إلا تلک السفرة فإنها لم تنقص منها شعرة، فوقف قریش متعجبین من تلک الجمال، کلما مر بهم جمل بإزائه ناقة هیفاء فیقولون: لمن هذا (4)؟ فیقال هذا (5) ما (1). فی المصدر: یا سیدی من ردک عن سرور یغم علیک؟ وکان عهدی بک أنک سائر إلی مولاتی خدیجة، قال له النبی صلی الله علیه وآله: یا میسرة سافرت ثم عدت، فضحک میسرة وقال والله سیدی! ما عهدتک تستهزئ قط قال: یا میسرة ما قلت لک الا صدقا.(2). استظهر المصنف أن )علی( مصحف )عن(. وفی المصدر: قال: فصاح بهم أبوجهل لعنه الله وقال: ما الذی أراه بکم؟ قالوا: ان محمدا سار إلی مکة ورجع من ساعته، قال: انصرفوا إلی رحالکم، فلو کان غیر محمد لکان عجبا، ولکن الساحر لا یبعد علیه مشارق الارض ومغاربها، قال: فتفرق القوم إلی رحالهم وباتوا تلک اللیلة، فرحلوا العرب، وسبق البشیر بقدوم العیر، و خرج أهل مکة مبادرین.(3). بعضها خ ل.(4). هذه خ ل، وهو الموجود فی المصدر.(5). هذه مما أفاد خ ل وهو الموجود فی المصدر.أفاده محمد صلی الله علیه واله لخدیجة من الشام، فذهلت عقول قریش لذلک، فلما اجتمعت أموال خدیجة فکوا رحالها، وعرضوا الجمیع علی خدیجة وکانت جالسة خلف الحجاب، والنبی صلی الله علیه واله جالس وسط الدار، ومیسرة یعرض علیها الامتعة شیئا فشیئا، فنظرت خدیجة إلی شئ قد أدهشها، فبعثت إلی أبیها تعرفه بذلک، وترغبه فی محمد صلی الله علیه واله، فلم تک إلا ساعة واحدة وإذا بخویلد قد أقبل ودخل منزل ابنته خدیجة، وهو متزین بالثیاب، متقلد سیفا، فلما نظرت إلیه قامت وأجلسته إلی جنبها، وابتدأته بالترحیب، وجعلت تعرض علیه البضائع، وهی تقول: یا أبت هذا کله ببرکة محمد صلی الله علیه واله، والله یا أبتاه إنه مبارک الطلعة، میمون الغرة فما ربحت ربحا أغنم (1) من هذه السفرة، ثم التفت إلی میسرة وقالت: حدثنی کیف کان سفرکم؟ وما الذی عاینتم من محمد صلی الله علیه واله؟ قال: یا سیدتی وهل اطیق أن أصف لک بعضا من صفاته وما عاینت منه صلی الله علیه واله؟ ثم أخبرها بحدیث السیل، والبئر، والثعبان، والنخل، وما أخبره الراهب، وما أوصاه إلی خدیجة، فقالت: حسبک یا میسرة: لقد زدتنی شوقا إلی محمد صلی الله علیه واله، إذهب فأنت حر لوجه الله، وزوجتک وأولادک، ولک عندی ما تادرهم، وراحلتان، وخلعت علیه خلعة سنیة، وقد امتلا سرورا وفرحا، ثم إن خدیجة التفتت إلی النبی صلی الله علیه واله وقالت: ادن منی فلا حجاب الیوم بینی وبینک، ثم رفعت عنها الحجاب، وأمرت أن ینصب له کرسی من العاج والآبنوس، وأجلسته علیه، وقالت: یا سیدی کیف کان سفرکم؟ فأخذ یحدثها بما باعه وما شراه، فرأت خدیجة ربحا عظیما، وقالت: یا سیدی لقد فرحتنی بطلعتک، وأسعدتنی برؤیتک، فلا لقیت بؤسا، ولا رأیت نحوسا، ثم جعلت تقول: شعرا:
فلو أننی أمسیت فی کل نعمة ودامت لی الدنیا وملک الاکاسرة
فما سویت عندی جناح بعوضة إذا لم یکن عینی لعینک (2) ناظرة
قال: ثم إن خدیجة قالت: یا سیدی لک عندی حق البشارة زیادة علی ما کان بیننا فهل لک الساعة من حاجة فتقضی؟ قال صلی الله علیه واله: حتی أستریح وأعود إلیک، ثم خرج و(1). أعظم خ ل، وهو الموجود فی المصدر.(2). لعینیک خ ل.دخل منزله عمه أبی طالب، وکان أبوطالب فرحا بما عاین من ابن أخیه، فقبل ما بین عینیه وجاءت (1) أعمامه حوله، وقال أبوطالب: یا ولدی ما الذی أعطتک خدیجة؟ قال: وعدتنی (2) الزیادة علی ما بیننا، قال: هذه نعمة جلیلة، وقد عزمت أن أترک لک بعیرین تسافر علیهما، وراحلتین تصلح بهما شأنک، وأما الذهب والفضة أخطب لک بهما فتاة من نسوان قریش من قومک (3) ثم لا ابالی بالموت حیث أتی، وکیف نزل، فقال: یا عماه افعل ما بدا لک، فلما کان وقت الغداة اغتسل النبی صلی الله علیه واله من وعک السفر (4)، وتطیب وسرح رأسه، ولبس أفخر أثوابه وسار إلی منزل خدیجة، فلم یجد عندها سوی میسرة، فلما رأته فرحت بقدومه، وجعلت تقول:
دنا فرمی من قوس حاجبه سهما فصادفنی حتی قتلت به ظلما
وأسفر عن وجه وأسبل شعره فبات یباهی (5) البدر فی لیلة ظلماء
ولم أدر حتی زار من غیر موعد علی رغم واش ما أحاط به علما
وعلمنی من طیب حسن حدیثه منادمة یستنطق الصخرة الصماء
قال: ثم التفت إلیه وقالت: یا سیدی نعمت الصباح، ودامت لک الافراح، هل من حاجة فتقضی؟ فاستحیا وطأطأ رأسه وعرق جبینه، فأقبلت علیه تلاطفه فی الکلام، ثم قالت: یا سیدی إذا سألتک عن شئ تخبرنی؟ قال: نعم، قالت خدیجة: إذا أخذت الجمال والمال من عندی ما ترید أن تصنع به؟ قال لها: وما تریدین بذلک یا خدیجة؟ قالت: أزیدک وما أقدر علیه، قال اعلمی أن عمی أبا طالب قد أشار علی أن یترک لی بعیرین اسافر بهما، وبعیرین أصلح بهما شأنی، والذهب والفضة یخطب لی بهما امرأة من قومی تقنع منی بالقلیل، ولا تکلفنی ما لا اطیق، فتبسمت خدیجة، وقالت: یا سیدی أما (1). دارت خ ل، وهو الموجود فی المصدر. (2). أوعدتنی بالزیادة خ ل، وهو الموجود فی المصدر.(3). من نسوان قومک خ ل. (4). أی من شدة السفر والمه وتعبه.(5). فبت اباهی خ ل.ترضی (1) أنی أخطب لک امرأة تحسن بقلبی (2)؟ قال: نعم، قالت: قد وجدت لک زوجة، وهی من أهل مکة من قومک، وهی أکثرهن مالا واحسنهن جمالا وأعظمهن کمالا، و أعفهن فرجا، وأبسطهن یدا، طاهرة مصونة، تساعدک علی الامور، وتقنع منک بالمیسور ولا ترضی من غیرک بالکثیر، وهی قریبة منک فی النسب (3)، یحسدک علیها جمیع الملوک والعرب، غیر أنی أصف لک عیبها، کما وصفت لک خیرها، قال: وما ذلک؟ قال: عرفت قبلک رجلین، وهی أکبر منک سنا، قال صلی الله علیه واله: سمیها لی، قالت: هی مملوکتک خدیجة، فأطرق منها خجلا حتی عرق جبینه: وأمسک عن الکلام، فأعادت علیه القول مرة اخری، وقالت: یا سیدی مالک لا تجیب؟ وأنت والله لی حبیب، وإنی لا اخالف لک أمرا، و أنشأت (4) تقول:
یا سعد إن جزت بوادی الاراک بلغ (5) قلیبا ضاع منی هناک
واستفت غزلان الفلا سائلا هل لاسیر الحب منهم فکاک؟
وإن تری رکبا بوادی الحمی سائلهم عنی ومن لی بذاک؟
نعم سروا واستصحبوا ناظری والآن عینی تشتهی أن تراک
ما فی من عضو ولا مفصل إلا وقد رکب منه (6) هواک
عذبتنی (7) بالهجر بعد الجفاء (8). یا سیدی ماذا جزاء (9) بذاک؟
فاحکم بما شئت وما ترتضی فالقلب ما یرضیه إلا رضاک
(1). ترضانی خ ل، وهو الموجود فی المصدر.(2). تحسن لک قلبی خ ل.(3). فی المصدر: وتقنع منک بالیسیر، ولا ترضی من غیرک ولو بذل لها کثیر، کبیرة فی قومها مطاعة فی أمرها، وعشیرتها قریبة منک فی النسب.
(4). بلسان حالها خ ل.(5). أنشد خ ل.(6). فیه خ ل.(7). أوعدتنی خ ل.(8). بعد الوفاء خ ل.(9). ما جزاء هذا خ ل.قال: ثم ألحت علیه بالکلام (1)، فقال لها: یا ابنة العم أنت امرأة ذات مال، وأنا فقیر لا أملک إلا ما تجودین به علی، ولیس مثلک من یرغب فی مثلی (2)، وأنا أطلب امرأة یکون حالها کحالی، ومالها کمالی (3)، وأنت ملکة لا یصلح لک إلا الملوک، فلما سمعت کلامه قالت: والله یا محمد إن کان مالک قلیلا فمالی کثیر، ومن یسمح (4) لک بنفسه کیف لا یسمح لک بماله؟ وأنا ومالی وجواری (5) وجمیع ما أملک بین یدیک وفی حکمک، لا أمنعک منه شیئا، وحق الکعبة والصفا ما کان ظنی أن تبعدنی عنک، ثم ذرفت (6) عبرتها وقالت: شعرا:
والله ما هب نسیم الشمال إلا تذکرت لیالی (7) الوصال
ولا أضا من نحوکم بارق إلا توهمت لطیف الخیال
أحبابنا! ما خطرت خطرة (8). منکم غداة الوصل منی ببال
جور اللیالی خصنی بالجفا منکم ومن یأمن جور اللیل؟
رقوا وجودوا واعطفوا وارحموا لا بد لی منکم علی کل حال
قال: ثم إن خدیجة قالت: ورب احتجب عن الابصار (9)، وعلم حقیقة (10) الاسرار(1). فی المصدر: فی الکلام.(2). فی المصدر: ولیس مثلک من یرغب فی ووصل مثلی، والراغب فی الفقیر قلیل.(3). زاد فی المصدر: أقنع بها وتقنع بی، وفیه: وأنت تصلح لک الملوک یکونوا مثلک، مالهم کمالک، وحالهم کحالک.(4). أی من یجود لک.(5). فی المصدر: وعبیدی وجواری.(6). أی سال دمعها.(7). أیام خ ل.(8). فرقة خ ل.(9). فی المصدر: ورب الکعبة، وحق من اختفی عن الابصار.(10). فی المصدر: وعلم خفیة الاسرار ما قلت لک قولا اداعبک فیه، وما أنا الا فیما قلته محقة ولم أقل باطلا، قم وأمض إلی عمومتک.أنی محقة لک فی هذا الامر، قم (1) إلی عمومتک وقل لهم: یخطبونی لک من أبی، ولا تخف من کثرة المهر، فهو عندی وأنا أقوم لک بالهدایا والمصانعات، فسر وأحسن الظن فیمن أحسن بک الظن (2)، فخرج النبی صلی الله علیه واله من عندها، ودخل علی عمه أبی طالب و السرور فی وجهه (3)، فوجد أعمامه مجتمعین، فنظر إلیه أبوطالب وقال: یابن أخی یهنئک ما أعطتک خدیجة وأظنها قد غمرتک من عطایاها، قال محمد صلی الله علیه واله: یا عم لی إلیک حاجة، قال: وما هی؟ قال، تنهض أنت وأعمامی هذه الساعة إلی خویلد، وتخطبون لی منه خدیجة، فلم یرد أحد منهم علیه جوابا غیر أبی طالب، فقال: یا حبیبی إلیک نصیر، وبأمرک نستشیر فی امورنا، وأنت تعلم أن خدیجة امرأة کاملة میمونة فاضلة تخشی العار، وتحذر الشنار (4)، وقد عرفت قبلک رجلین: أحدهما عتیق بن عائذ، والآخر عمرو الکندی، وقد رزقت منه ولدا، وخطبها ملوک العرب ورؤساؤهم وصنادید قریش وسادات بنی هاشم وملوک الیمن وأکابر الطائف، وبذلوا لها الاموال، فلم ترغب فی أحد منهم، ورأت أنها أکبر منهم، وأنت یابن أخی فقیر لا مال لک ولا تجارة، وخدیجة امرأة مزاحة علیک، فلا تعلل نفسک بمزاحها، ولا تسمع قریشا هذا الامر (5)، فقال أبولهب: یا ابن أخی لا تجعلنا فی أفواه العرب، وأنت لا تصلح لخدیجة، فقام إلیه العباس وانتهره، وقال: والله إنک لرذل الرجال، ردی الافعال، وما عسی أن یقولوا فی ابن أخی، والله إنه أکثر منهم جمالا، وأزید کمالا، وبماذا تتکبر علیه خدیجة؟ لمالها أم لزیادة کمالها وجمالها؟ فاقسم برب الکعبة لان طلبت علیه مالا لارکبن جوادی وأطوف فی الفلوات، ولادخلن(1). ولکن قم خ ل.(2). فی المصدر، ولا تخف إن کان یطلب منک مالا، فأنا والله أقوم لک بالهدایا والاموال ومهما طلب أبی من المال أنا أقوم به، وهذه أموالی وذخائری وعبیدی وجواری کلها بین یدیک خذ منها ما شئت، فأنا لک طالبة، وفیک راغبة، ولا ارید سواک، فسر وأحسن الظن فیمن تحسن الظن بک، ولا تخیب قاصدیک.(3). قد زاد خ ل.(4). الشنار: العار. أقبح العیب.(5). فی المصدر: ولا تسمع قریش هذا الکلام أبدا.علی الملوک حتی أجمع له ما تطلب علیه (1) خدیجة. قال النبی صلی الله علیه واله: یا معاشر الاعمام قد أطلتم الکلام فیما لا فائدة فیه، قوموا واخطبوا لی خدیجة من أبیها، فما عندکم من العلم مثل ما عندی منها، فنهضت صفیة بنت عبدالمطلب رضی الله عنها، وقالت: والله أنا أعلم أن ابن أخی صادق فیما قاله، ویمکن أن تکون خدیجة مازحة علیه، ولکن أنا أروح وابین لکم الامر، ثم لبست أفخر ثیابها وسارت نحو منزل خدیجة، فلقیتها بعض جواریها فی الطریق فسبقتها إلی الدار، وأعلمت خدیجة بقدوم صفیة بنت عبدالمطلب، وکانت قد عزمت علی النوم فأخلت لها المکان (2)، وقد عثرت خدیجة بذیلها، فقالت: لا أفلح من عاداک یا محمد، فسمعت صفیة کلام خدیجة فقالت فی نفسها: أجاد الدلیل، ثم طرقت الباب، ففتح و جاءت إلی خدیجة فلقیتها بالرحب والتحیة، وأرادت أن تأتی لها بطعام، فقالت: یا خدیجة ما جئت لآکل طعام، بل یا ابنة العم جئت أسألک عن کلام أهو صحیح أم لا؟ فقالت خدیجة: بل هو صحیح إن شئت تخفیه أو شئت تبدیه، وأنا قد خطبت محمدا لنفسی، وتحملت عنه مهری، فلا تکذبوه إن کان قد ذکر لکم بشئ (3)، وإنی قد علمت أنه مؤید من رب السماء، فتبسمت صفیة وقالت: والله إنک لمعذورة فیمن أحببت، والله ما شاهدت عینی مثل نور جبینه، ولا أعذب من کلام ابن أخی، ولا أحلی من لفظه ثم أنشأت تقول: شعرا:
الله أکبر کل الحسن فی العرب کم تحت غرة هذا البدر من عجب
قوامه (4) ثم إن مالت ذوائبه من خلفه فهی تغنیه عن الادب
تبت ید اللآئمی فیه وحاسده ولیس لی فی سواه قط من أرب (5).
(1). منه خ ل، وفی المصدر: ما طلبت من المال.(2). فی المصدر: وقد عزمت علی النوم ونزلت إلی أسفل الدار، ولم تترک عندها أحدا من الجواری وقامت تمشی.(3). شیئا خ ل، وفی المصدر: إن کان قد نقل الیکم حدیثا.(4). قوائمه خ ل.(5). الارب: الحاجة. الغایة.قال: ثم إن صفیة رضی الله عنها عزمت علی الخروج من بیتها، فقالت لها خدیجة: امهلی قلیلا، ثم أخرجت خلعة سنیة وخلعتها علی صفیة، وضمتها إلی صدرها، وقالت یا صفیة: بالله علیک إلا ما أعنتینی علی وصال محمد صلی الله علیه واله (1)، قالت: نعم، ثم خرجت طالبة لاخوتها، فقالوا لها: ما وراءک یا صفیة، یا ابنة الطیبین؟ قالت: یا إخواتی قوموا إن کنتم قائمین، فوالله إن لها فی ابن أخیکم محمد صلی الله علیه واله رغبة لیس تدرک، ففرحوا بذلک کلهم غیر أبی لهب، فإن کلامها زاده غیظا وحسدا لمحمد صلی الله علیه واله، وذلک بسبب الشقاوة السابقة (2)، فزعق بهم العباس وقال: فما قعودکم إذ کان قد حصل الامر؟ فنهضوا جمیعا إلی دار خویلد، وقد عمد أبوطالب إلی النبی صلی الله علیه واله وألبسه أحسن الثیاب، وقلده سیفا، وأرکبه علی جواده، ودار حوله عمومته وکلهم محدقون به، فلقاهم أبوبکر بن أبی قحافة وقال: إلی أین تریدون یا أولاد عبدالمطلب؟ لقد کنت قاصدا إلیکم فی حاجة خطرت ببالی، فقال له العباس: وما هی؟ اذکرها، قال: رأیت فی منامی کأن نجما قد ظر فی منزل أبی طالب وارتفع إلی افق السماء، وأنار واستنار إلی أن صار کالقمر الزاهر، ثم نزل بین الجدران فتبعته، فإذا هو قد دخل فی بیت خدیجة بنت خویلد، ودخل معها تحت الثیاب، فما تأویله؟ قال له أبوطالب: ها نحن لها قاصدون، وعلی خطبتها معولون، ثم ساروا حتی وصلوا منزل خویلد فسبقتهم الجواری إلیه، وکان یشرب الخمر، وقد لعب الخمر فی رأسه، فلما نظر إلی بنی هاشم قام لهم وقال: مرحبا وأهلا بأبناء آبائنا وأعز الخلق علینا، فقال أبوطالب: یا خویلد ما جئنا إلا لحاجة (3)، وأنت تعلم قربنا منکم، ونحن فی هذا الحرم أبناء أب واحد، وقد جئنا خاطبین ابنتک خدیجة لسیدنا (4)، ونحن لها راغبون، فقال خویلد:(1). فی المصدر: برب الکعبة الا ما ساعدتینی علی ما أطلب من قرب محمد.(2). فی المصدر: وذلک بسبب الشقاوة السابقة ظهر به الحسد، وزاد الکمد، حیث أن خدیجة تصل إلی محمد صلی الله علیه وآله.(3). فی المصدر: یا خویلد ما أتیناک للطعام ولا للشراب، وأنت تعلم أننا لک قرابة، وأنتم لنا بنو عم، ونحن فی هذا الحرم بنو أب واحد، لیس لاحد شرف کشرفنا، ونحن وأنت فی الحال سوی، ونحب أن لا تخالفنا، وتقرب ابنتک لسیدنا، فهو یزینها ولا یشینها، وقد جئناک خاطبین وفی ابنتک راغبین.(4). محمد خ ل.ومن الخاطب منکم؟ ومن المخطوبة منی؟ فقال أبوطالب: الخاطب منا محمد ابن أخی، و المخطوبة خدیجة، فلما سمع ذلک خویلد تغیر لونه وکبر علیه وقال: والله إن فیکم الکفایة، وأنتم أعز الخلق علینا، ولکن خدیجة قد ملکت نفسها وعقلها أوفر من عقلی (1).وأنا لم تطب قلبی إن خطبها الملوک، فکیف وهذا محمد فقیر صعلوک (2)؟ فقام إلیه حمزة رضی الله عنه فقال له: لا یقدر (3) الیوم بأمس، ولا تشاکل القمر بالشمس یا بادی الجهل، ویا خسیف (4) العقل، أما علمت أنک قد ضل رشدک. وغاب عقلک، أتثلب ابن أخینا؟ أما علمت أنه إذا أراد أموالنا وأرواحنا قدمنا الکل بین یدیه، ولکن سوف یبین لک غب (5) فعلک، ثم نفض أثوابه ونهض، ونهض إخواته وساروا إلی منازلهم، وبلغ الخبر خدیجة من جاریة لها، فقالت: ما وراءک؟ قالت: أمر یغم القلوب (6)، فقالت لها: ماذا یا ویحک؟ قالت: إن أباک قد رد أولاد عبدالمطلب خائبین، فلما سمعت خدیجة کلامها قالت: اطلبی لی عمی ورقة، فخرجت الجاریة وعادت ومعها ورقة، فلما جاءها استقبلته بأحسن قبول، وقالت: مرحبا بک یا عم، فلا غابت طلعتک عنی، ثم طرقت إلی الارض وقد قطب حاجباها (7)، فقال ورقة: حاشاک یا خدیجة من السوء، ما الذی حل بک؟ قالت: یا عم ما حال السائل؟ وما نال (8) المسؤل؟ قال: فی أنحس حال، قال (9): ولکن أراک (10) یا (1). فی المصدر: وأری أن عقلها أعز من عقلی، ورأیها أعلی من رأی، وأنا فما یطیب قلبیأن تخطبها الملوک، وازوجها بفقیر صعلوک؟.(2). الصعلوک: الفقیر.(3). لا تقدر خ ل وفی المصدر: لا یقاس.(4). سخیف خ ل وفی المصدر: خسیس. قلت: خسیف العقل أی ناقص العقل.
(5). الغب: العاقبة.(6). زاد فی المصدر ویرد المعافی مکروبا.(7). قطبت حاجبیها خ ل قلت: هو الموجود فی المصدر. قوله: قطبت أی قبضت ما بین عینیه کما یفعله العبوس.(8). بال خ ل.(9). فی المصدر: وإنی أراه فی أنحس حال. وأسقط قوله: قال.(10). فی المصدر: وأراک. خدیجة تخاطبینی بهذا الکلام، کأنک تریدین الزواج؟ قالت: أجل، قال: یا خدیجة لقد خطبک الملوک والصنادید، ولم ترضی بأحد منهم، قالت: ما ارید من یخرجنی من مکة، فقال: والله ما منها (1) أحد إلا وقد خطبک، مثل شیبة بن ربیعة، وعقبة بن أبی معیط، وأبی جهل بن هشام، والصلت بن أبی یهاب فأبیتی (2) عنهم جمیعا، قالت: ما ارید من فیه عیب، ثم قالت: یا عم صف لی عیبهم، قال: یا خدیجة أما شیبة ففیه سوء الظن، و أما عقبة فهو کثیر السن، وأما أبوجهل فهو بخیل متکبر، کریه النفس، وأما الصلت فهو رجل مطلاق، فقالت: لعن الله من ذکرت، وهل تعلم أنه خطبنی (3) غیر هؤلاء؟ قال: سمعت أنه قد خطبک محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم، قالت یا عم صف لی عیبه، وکان ورقة عنده علم من الکتب السالفة بما یکون من أمر محمد صلی الله علیه واله، فلما سمع کلامها طأطأ رأسه وقال: أصف لک عیبه؟ قالت: نعم، قال: أصله أصیل، وفرعه طویل (4) وطرفه کحیل، وخلقه جمیل، وفضله عمیم، وجوده عظیم، والله یا خدیجة ما کذبت فیما قلت، قالت: یا عم صف لی عیبه کما وصفت لی خیره، قال: یا خدیجة: وجهه أقمر، وجبینه أزهر، وطرفه أحور، ولفظه أعذب (5) من المسک الاذفر، وأحلی من السکر، وإذا مشی کأنه البدر إذا بدر، والوبل إذا أمطر، قالت (6): یا عم صف لی عیبه، قال: یا خدیجة مخلوق من الحسن (7) الشامخ، والنسب الباذخ، وهو أحسن العالم سیرة، وأصفاهم سریرة (8)، إذا مشی تخاله ینحدر من صبب، شعره کالغیهب، وخده أزهر من الورد الاحمر، وریحه (1). فیها خ ل. وفی المصدر: قال: یا ابنتی أما خطبک شیبة بن ربیعة.(2). أبیت خ ل صح.(3). قد خطبنی خ ل.(4). زاد فی المصدر: وخده أسیل.(5). أحسن خ ل. وفی المصدر: أحلی من السکر، وریحه أطیب من المسک الاذفر.(6). فی المصدر: اذا مشی تخاله البدر إذا أبدر، لا والله بل هو أنور، قالت.(7). هکذا فی الاصل، وفی نسخة وفی المصدر: الحسب.(8). زاد فی المصدر: لا بالقصیر اللاصق. قلت: الصبب: الموضع المنحدر. والغیهب الشدید السواد من الخیل واللیل. وفی المصدر: الغیهب الادجن.أزکی من المسک الاذفر، ولفظه أعذب من الشهد وأخیر، اشهدک یا خدیجة أنی احبه. قالت: یا عم أراک کلما قلت لک: صف لی عیبه وصفت لی حسنه؟ قال: یا ابنتی وهل أنا أقدر علی وصف خیره، ثم أنشأ یقول:
لقد علمت کل القبائل والملا بأن حبیب الله أظهرهم قلبا
وأصدق من فی الارض قولا وموعدا وأفضل خلق الله کلهم قربا
فقالت: یا ورقة إن أکثر الناس یثلبونه، قال: ثلبهم له إنه فقیر، قالت: یا عم أما سمعت قول الشاعر:
إذا سلمت رؤوس الرجال من الاذی فما المال إلا مثل قلم الاظافر
ولکن یا عم إذا کان ماله قلیلا فما لی کثیر، وإنی یا عم محبة له علی کل حال، فقال لها: إذن والله تسعدین وترشدین وتحضین (1) بنبی کریم، فقالت: یا عم أنا الذی خطبته لنفسی، فقال لها ورقة: وما الذی تعطینی وأنا ازوجک فی هذه اللیلة بمحمد؟ فقالت: یا عم وهل لی شئ دونک، أم یخفی علیک؟ وهذه ذخائری بین یدیک، ومنزلی لک، وأنا کما قال القائل شعرا:
إذا تحققتم ما عند صاحبکم من الغرام فذاک العذر یکفیه
أنتم سکنتم بقلبی فهو منزلکم وصاحب البیت أدری بالذی فیه
ثم قال ورقة: یا خدیجة لست ارید شیئا من حطام الدنیا، وإنما ارید أن تشفعی لی عند محمد صلی الله علیه واله یوم القیامة واعلمی یا خدیجة أن بین أیدینا حساب وکتاب وعقاب وعذاب (2)، ولا ینجو إلا من تبع محمدا، وصدق برسالته، فیاویل من زحزح (3) عن الجنة وادخل النار، فلما سمعت خدیجة کلامه قالت: یا عم لک عندی ما طلبت، فخرج ورقة و(1). تحظین خ ل قلت: هکذا فی الاصل، والصحیح إما الثانی أو ما فی المصدر وهو هکذا: وتقربین من نبی کریم، وزاد فی المصدر: ورسول عظیم، وإنه یا خدیجة نبی هذه الامة، فقالت: یا عم والله انی احبه، وأنا الذی أمرته أن یخطبنی، فالان أنا الذی أمرته وأبی ابعده، قال ورقة: وهو ان أبیک، یا خدیجة ما الذی تعطینی حتی ازوجک.(2). هکذا فی الاصل والمصدر بالرفع.(3). زحزحه: باعده أو أزاله عنه فتباعد فتنحی.دخل علی أخیه خویلد وقد غلب علیه السکر، فجلس ورقة وقد ظهر الغیظ فی وجهه (1)، و قال: یا أخی ما أغفلک عن نفسک؟ ترید أن تقتلها أنت بنفسک؟ فقال: ومن أین علمت یا أخی؟ فقال: لقد خلفت بنی عبدالمطلب وقلوبهم تغلی علیک کغلی القدر، وقد أراد حمزة أن یهجم علیک فی دارک، فقال خویلد: یا أخی وأی ذنب أذنبته علیهم حتی یفعلوا بی ذلک؟ قال: سمعتهم یقولون إنک تثلب ابن أخیهم وهو علیک قبیح، إن کان قد وقع منک ذلک والله ما وطئ الحصی مثل محمد، أنسیت (2) ما جری له فی صغره، وما بان له فی کبره؟ والله ما یثلبه إلا لئیم، قال خویلد: والله یا أخی ما ثلبت الرجل، وإنه خیر منی وإنما أراد أن یتزوج بخدیجة، فقال له أخوه: ماذا تنکر منه؟ قال خویلد: والله یا أخی ما أقول فیه: شیئا، ولکن خشیت من وجهین: الاول تسبنی العرب حیث أنی رددت أکابرهم وساداتهم، وازوجها الآن بفقیر لا مال له، والثانی أنها لا ترضاه فقال ورقة: إن العرب ما منهم إحد إلا ویحب أن یزوجه بابنته، ویشتهی أن یکون محمد نسیبه وقریبه، وأما خدیجة فمذ عاینت فضله رضیت به، وأما أنت فقد جلبت لنفسک عداوة بنی هاشم علی غیر شئ، وإنهم ما یترکونک غیر ساعة لا سیما (3) الاسد الهجوم، حمزة القضاء المحتوم، لا یصده عنک صاد، ولا یرده عنک راد، والله إن قبلت نصحی، وسرت معی إلی بنی هاشم سألتهم أن یرفعوا عنک ید العداوة، وتزوج محمدا صلی الله علیه واله بخدیجة (4)، والله ما تصلح إلا له، ولا یصلح إلا لها، فقال: یا أخی أخاف أن یهجموا بی ویقتلونی، فقال ورقة: ضمان هذا الامر علی، فلا تخف، فنهضا جمیعا وسارا حتی دخلا علی أولاد عبدالمطلب، فوقفا علی الباب وکان من الامر المقدر أن فی ذلک الوقت کان أولاد عبدالمطلب جالسین، و(1). فی المصدر بعد ذلک: فقال له خویلد: ما تشرب؟ قال: من یقتل أخوه فکیف یشرب؟ فقال خویلد: ومن یقتلنی؟ قال: أنت تقتل، قال خویلد: وکیف ذلک؟ قال: والله لقد خلفت.(2). فی المصدر: فان کنت فعلت ذلک فقد والله وجب علیک القتل: والصدق أوفی، وصاحبه انجی وأعفی، والله ما احد أکبر من محمد، انسیت.(3). فی المصدر: غیر ساعة، أو بعض ساعة، کل من یلقاک منهم قتلک، لا سیما.(4). فی المصدر: وتزوج خدیجة. بمحمد.بینهم النبی صلی الله علیه واله، فنظر إلیه حمزة وقال: یا قرة العین ما تقول (1)؟ والله لئن أمرتنی لآتینک فی هذه الساعة برأس خویلد، فقال خویلد لورقة: اسمع یا أخی، فقال ورقة اسمع أنت، فقال، خویلد: دعنی أرجع، قال ورقة: لا، وانظر الآن ما أصنع، دعنا نأتی إلیهم فإنهم لا یبعدون، من یأتی إلیهم، ثم إن ورقة قرع الباب فقال النبی صلی الله علیه واله: لقد جاءکم خویلد وأخوه ورقة، فقام حمزة فأدخلهم، وید خویلد فی ید ورقة، ونادی: نعمتم صباحا ومساء وکفیتم شر الاعداء، یا أولاد زمزم والصفا، فناداه أبوطالب: وأنت یا خویلد کفیت ما تحذر وتخشی، فانتهره حمزة وقال: لا أهلا ولا سهلا لمن طلب منا بعدا، وأرانا هجرا وصدا، قال خویلد: ما کان ذلک منی یا سیدی، وأنتم تعلمون أن خدیجة وافرة العقل، مالکة نفسها، وإنما تکلمت بهذا الکلام حتی أسمع ما تقول، والآن عرفت أن المرأة فیکم راغبة (2)، فلا تؤاخذونی بما جری، ونحن کما قال الشاعر:
ومن عجب الایام إنک هاجری وما زالت الایام تبدئ العجائبا
وما لی ذنب أستحق به الجفا وإن کان لی ذنب أتیتک تائبا
والآن قد رضیت لرضاها، ولاجل القرابة والنسب، وقال: شعرا:
عودونی الوصال فالوصل عذب وارحموا فالفراق والهجر صعب
زعموا حین عاینوا أن جرمی فرط حبی لهم وما ذاک ذنب
لا وحق الخضوع عند التلاقی ما جزی من یحب أن لا یحب
فقال عند ذلک حمزة: یا خویلد أنت عندنا عزیز کریم، ولکن ما کان یجوز منک إذا جئناک أن تبعدنا، فقال ورقة: إنا لنحب محمدا أشد محبة، ونحن علی ما تقولون، ولکن ارید یا بنی هاشم أن تکون هذه الخطبة فی غداة غد علی رؤوس الانام (3)، حتی(1). ما فکرک؟ وهو الموجود فی المصدر.(2). فی المصدر بعد ذلک: ولکم طالبة، وقد جئتکم لتقبلوا عذری، وتغفروا ذنبی، والان یا أولاد عبدالمطلب فان خدیجة لکم محبة، وأنا أیضا موافق لها لاجل القرابة والنسابة، فلا تشتموا بنا الاعداء، قال: فقال حمزة: یا خویلد أنت عندنا عزیز کریم.(3). الاشهاد خ ل. وهو الموجود فی المصدر.یسمع الغائب والحاضر، فقال حمزة: لا نخالفکم فیما تقولون، فقال ورقة: اعلمکم أن أخی له لسان (1) لا یخلص به عند العرب، وارید أن یوکلنی فی أمر ابنته خدیجة، حتی أصیر أنا المجاوب، وأنتم تعلمون أنی قد قرأت سائر الکتب وعرفت (2) سائر الادیان، فقال حمزة: وکله یا خویلد علی ذلک، فقال خویلد: اشهدکم یا أولاد هاشم أنی قد وکلت أخی ورقة فی أمر ابنتی خدیجة، فقال ورقة: ارید أن یکون هذا الامر عند الکعبة، فساروا جمیعا إلی الکعبة، فوجدوا العرب مجتمعین بین زمزم والمقام، وهم جماعات کثیرة، منهم (3) الصلت بن أبی یهاب، ولئیمة بن الحجاج، وهاشم بن المغیرة، وأبوجهل بن هشام، وعثمان بن مبارک (4) العمیری، وأسد بن غویلب الدارمی، وعقبة بن أبی معیط، وامیة بن خلف، وأبوسفیان بن حرب (5)، فناداهم ورقة: نعمتم صباحا یا سکان حرم الله، فقالوا کلهم: أهلا وسهلا یا أبا البیان، فقال ورقة: یا معشر قریش، یا جمیع من حضر أنی أسألکم، ما تقولون فی خدیجة بنت خویلد؟ فنطق العرب بأجمعهم فقالوا: بخ بخ، لقد ذکرت والله الشرف الاوفی، والنسب الاعلی، والرأی الازکی، ومن لا یوجد لها نظیر فی نساء العرب والعجم، فقال: أتحمدون أن تکون بلا بعل؟ فقالوا: لیس بواجب، وقد وجدنا الخطاب لها کثیرا، وهی تأبی، قال ورقة: یا سادات العرب ألا وإن هذا أخی قد وکلنی فی أمرها، وهی قد أمرتی ن أن ازوجها، وأعلمتنی أن لها رغبة فی سید من سادات قریش، وسألتها أن تسمیه لی، فأبت، واحب أن تسمعوا الوکالة منه، وأن تحضروا کلکم جمیعا غداة غد فی منزلها، فما تسعکم غیر دارها، وکان لها دار واسعة تسع أهل مکة، فلما سمعوا کلامه لم یبق أحد منهم إلا یقول: أنا هو المطلوب، فقالوا:(1). فی المصدر: لشأن.(2). فی المصدر: وفهمت.(3). فی المصدر: مثل النضر بن الحارث، ومطعم بن عدی، والصلب بن أبی أهاب المخزومی.(4). فی المصدر: مالک.(5). زاد فی المصدر: وصفوان بن امیة وسادات مکة، فلما أشرف ورقة وخویلد علیهم نادی ورقة: یا أولاد زمزم والصفا، ومن بهما یضرب الامثال فی جمیع الاقطار، فرغبوا العیب وقالوا أهلا. اه.نعم الوکیل والکفیل أنت، فقال ورقة لاخیه خویلد: تکلم ما دامت السادات حاضرین، قال خویلد: اشهدکم یا سادات العرب علی أنی قد نزعت نفسی من أمر ابنتی خدیجة، وجعلت وکیلی وکفیلی فی هذا الامر أخی، فلا رأی فوق رأیه، ولا أمر فوق أمره، فقال ورقة: اسمعوا أیها السادات، وإنه غیر مجنون ولا مجبور ولا مخمور، وإنی ازوجها بمن شئت، فقال العرب: سمعنا وأطعنا وشهدنا، وخرج خویلد وقد ذهب حکمها من یده، وسار ورقة إلی منزل خدیجة وهو فرح مسرور، فلما نظرت إلیه قالت: مرحبا و أهلا بک یا عم، لعلک قضیت الحاجة، قال: نعم یا خدیجة یهنئک، وقد رجعت أحکامک (1) إلی، فأنا وکیلک، وفی غداة غد ازوجک إن شاء الله تعالی بمحمد صلی الله علیه واله، فلما سمعت خدیجة کلامه فرحت وخلعت علیه خلعة قد اشتراها عبدها میسرة من الشام بخمس مأة دینار، فقال ورقة: لا ترغبینی فی مثل هذا، فلست براغب فیه، وإنما الرغبة فی شفاعة محمد صلی الله علیه واله، فقالت: لک ذلک، ثم قال لها: یا خدیجة قومی هذه الساعة، وجهزی أمرک، وجملی منزلک، واخرجی ذخائرک، وعلقی ستورک، وانشری حللک، واکمدی عدوک، فما یدخر المال إلا لمثل هذا الیوم، واصنعی ولیمة لا یعوزک (2) فیها شئ، فإن العرب فی غداة غد یأتون کلهم إلی دارک، فلما سمعت منه ذلک نادت فی عبیدها وجواریها، و أخرجوا الستور والمساند والوسائد والبسط المختلفة الالوان والحلل ذات الاثمان و العقود والقلائد ونشرت الرایات. وقد روت الرواة الذین شاهدوا تلک اللیلة أن تلک العبید والاماء الذین کانوا برسم الخدمة لحمل الآنیة ثمانون عبدا، وذبحت (3) الذبائح، وعقرت العقائر، وعقدت الحلاوات من کل لون، وجمعت الفواکه من کل فاکهة، وقصد ورقة منزل أبی طالب فوجده وإخوته(1). فی المصدر: أمرک.(2). أعوزه المطلوب: أعجزه وصعب علیه نیله.(3). فی المصدر: ولقد روت الرواة الذین کانوا شاهدوا تلک اللیلة ذکروا أنه کان فی منزل خدیجة برسم الخدمة من الجوار والعبید مائة وستون، والجوار الذی برسم الخدمة لا غیر ستون، وکان لها من جملة الانیة فی البیت ثمانون هاونا من ذهب، وکان لها ما لا یحصی، وذبحت اه. مجتمعین، فقال لهم: نعمتم صباحا ومساء، ما یحبسکم عن إصلاح أمرکم، انهضوا فی أمر خدیجة، فقد صار أمرها بیدی، فجذا کان غداة غد إن شاء الله تعالی ازوجها بمحمد صلی الله علیه وآله (1)، فعندها قال محمد صلی الله علیه واله: لا أنسی الله لک ذلک یا ورقة، وجزاک فوق صنیعک معنا (2)، ثم قال أبوطالب: الآن والله طاب قلبی، وعلمت أن أخی قد بلغ المنی، وقام لعمل الولیمة وإخوته عنده، فعند ذلک اهتز العرش والکرسی، وسجد الملائکة وأوحی الله تعالی إلی رضوان خازن الجنان أن یزینها، ویصف الحور والولدان، ویهیأ أقداح الشراب، ویزین الکواعب والاتراب (3)، وأوحی إلی الامین جبرئیل علیه السلام، أن ینشر لواء الحمد علی الکعبة، وتطاولت الجبال، وسبحت بحمد الملک المتعال، علی ما خص به محمدا صلی الله علیه واله، وفرحت الارض، وباتت مکة تغلی بأهلها کما یغلی المرجل (4) علی النار، فلما أصبحوا أقبلت الطوائف والاکابر والقبائل والعشائر، فلما دخلوا منزل خدیجة وجدوها وقد أعدت لهم المساند والوسائد والکراسی والمراتب، وجعلت مجلس کل واحد منهم فی مرتبته ومحله، فدخل أبوجهل لعنه الله وهو یختال (5) فی مشیته وزینته، وقد أرخی ذوائبه من ورائه، وحمائل سیفه علی منکبه، وقد أحدقت به بنو مخزوم، فنظر إلی صدر المجلس وقد نصب فیه کرسی عظیم، وتحته أحد عشر کرسیا، فی أعلی مکان مصفوفا لم یر أحسن منها، فتقدم وأراد الجلوس علی ذلک السریر العالی، فصاح به میسرة وقال له: یا سیدی تمهل قلیلا ولا تعجل، فقد وضعت منزلک عند بنی مخزوم، فرجع هو خجلان، وجلس فما کان إلا قلیلا وإذا بأصوات قد علت، والعرب قد تواثبت، وقد أقبل العباس (6).(1). زاد فی المصدر: وما فعلت ذلک الا محبة لابن أخیکم.(2). لنا خ ل.(3). کواعب: فتیات تکعبت ثدیهن أی نتأت وبرزت. والاتراب: لدات قرینات، مفردها ترب، وفی الاصل الجاریة التی تلعب مع نظائرها فی التراب.(4). المرجل: القدر.(5). أی یتکبر، والمصدر: وهو یسحب أذیاله، ویجر أطماره.(6). النبی والعباس خ ل.وحمزة إلی جانبه، وسیفه مجرد من غمده، وأبوطالب یقدمهم، وحمزة یقول: یا أهل مکة الزموا الادب، وقللوا الکلام، وانهضوا علی الاقدام، ودعوا الکبر، فإنه قد جاءکم صاحب الزمان (1) محمد المختار، من الملک الجبار، المتوج بالانوار، صاحب الهیبة والوقار، قد (2) ورد علیکم، فنظرت العرب وإذا بالنبی صلی الله علیه واله قد جاء، وهو معتم بعمامة سودآء، تلوح ضیآء جبینه من تحتها، وعلیه قمیص عبدالمطلب، وبردة الیاس، وفی رجلیه نعلان لجده عبدالمطلب، وفی یده قضیب إبراهیم الخلیل، متختم بخاتم من العقیق الاحمر، والناس محدقون به، ینظرون إلیه، وقد أحاطت به عشیرته، وحمزة یحجبه عن أعین الناظرین، وقد شخصت إلیه جمیع المخلوقات والموجودات بالاشارة یسلمون علیه، وقد ذهلت العرب مما رأوا منه (3)، وقام کل قاعد منهم علی قدمیه، وجلس النبی صلی الله علیه واله وأعمامه فی أعلی موضع ومکان، وهو المکان الذی نحی عنه أبوجهل وأصحابه، ولم یبق منهم جالس غیر أبوجهل لعنه الله وأخزاه، وقال: إن کان الامر لخدیجة لتأخذن محمدا (4)، فتقدم إلیه حمزة کالاسد، وقبض علی أطرافه (5)، وقال له: قم لاسلمت من النوائب، ولا نجوت من المصائب، فأخذ أبوجهل یده وضربها فی قائم (6) سیفه، فسبقه حمزة، وقبض علی یده حتی نبع الدم من تحت أطفاره، ووکزه الحارث وقال له: ویلک یا ابن هاشم ما أنت عدیل من نهض إلیک من جملة الناس، ورأیت أنک أشرف منهم، لئن لم تقعد لآخذ رأسک، فخاف الفتنة وسکت وظن أنه زوج خدیجة (7)، فلما استقر بالناس الجلوس إذا (8)، بخویلد(1). راعی الذمار، هذا محمد خ ل.(2). فقد خ ل، وفی المصدر: قد أقبل علیکم.(3). وقد ذهلت العقول مما رأوا منه، وخرست الالسن خ ل.(4). فی المصدر: فنزل به الحسد وظهر به الکمد.(5). فی المصدر: علی أطواقه.(6). علی قائم خ ل.(7). فی المصدر: وخاف أن یکون خدیجة قد علمت ما جری علیه، لانه کان ممن یرجوا أن یتزوج بها.(8). وإذا خ ل وفی المصدر: واذا بصرخة قد علت، فنظر الناس الیها واذا بخویلد.قد أقبل، ودخل علی خدیجة (1) وهی تحت حجابها، وقال: یا خدیجة أین عقلک؟ وأین سوددک؟ أنا لم أرض لک بالملوک، ورددتهم کبرا علیهم، وترضین الآن لنفسک بصبی صغیر فقیر یتیم لیس له مال أبدا، قد کان لک أجیرا، وهذا الیوم یکون لک بعلا؟ لا کان ذلک أبدا، والآن إن قبلتیه لاعلینک بهذا السیف، والیوم لا شک فیه تسفک الدماء، ونهض علی قدمیه وخرج کأنه مجنون حتی وقف علی صدر المجلس وقال: یا معاشر العرب، ویا ذوی المعالی والرتب، اشهدکم علی أنی لم أرض محمدا لابنتی بعلا، ولو دفع لی وزن جبل أبی قبیس ذهبا، فما بینی وبینه إلا السیوف، فما مثلی من یخدع بشرب المدام، ثم قال:
ولو أنها قالت: نعم لعلوتها بشفرة حد (2) للجماجم فاصل
فمن رام تزویج ابنتی بمحمد وإن رضیت یا قوم لست بقابل
قال: فلما سمع أعمام النبی صلی الله علیه واله کلامه والحاضرون قال حمزة لاخیه أبی طالب مع إخوته: ما بقی للجلوس موضع، قوموا بنا (3)، فبینا هم فی ذلک إذ أقبلت جاریة لخدیجة، وأشارت إلی أبی طالب فقام معها، ووقف أبو طالب خلف الحجاب، فسلمت علیه خدیجة، وقالت: نعمت صباحا ومساء، یا سید الحرم، لا تغتر بشقشقة أبی، فإنه ینصلح بشئ قلیل، ثم أعطته کیسا فیه ألفا دینار، وقالت: یا سیدی خذ هذا وسر به إلیه، کأنک تعاتبه وصبه فی حجره، فإنه یرضی، فسار أبوطالب والناس حاضرون، وقال له: یا خویلد ادن منی، قال: لا أدنو منک أبدا، قال: یا خویلد إنه کلام تسمعه، فإن لم یرضک فما أحد یقهرک، وفتح (4) أبوطالب الکیس وصبه فی حجر خویلد، وقال له: هذه عطیة من ابن أخی لک، غیر مهر ابنتک، فلما رأی خویلد المال انطفت ناره، وأقبل ووقف فی(1). وقد صار معها خلق کثیر خ. (2). عضب خ ل. قلت: حد السکین: تشخذت ورق حدها. والحد من السیف: مقطعه. و العضب: السیف القاطع.(3). زاد فی المصدر: فما بقی قعود عند ثارات الفتن.(4). فی المصدر: ثم دنا من أبی طالب، ففتح.الموقف الاول علی رؤوس الجمع ونادی بأعلی صوته: یا معاشر العرب، وذوی المعالی والرتب، فوالله ما أظلت الخضرآء ولا أقلت الغبراء بأفضل من محمد، ولقد رضیته لابنتی بعلا وکفوا، فکونوا علی ذلک من الشاهدین، ثم قال العباس وقال: یا معاشر العرب لم تنکرون الفضل لاهله، هل سقیتم الغیث إلا بابن أخی؟ وهل اخضر زرعکم إلا به؟ وکم له علیکم من أیاد کتمتموها، ولزمتم له الحسد والعناد؟ وبالله اقسم ما فیکم من یعادل صیانته ولا أمانته، واعلموا أن محمدا صلی الله علیه واله لم یخطب خدیجة لمالها ولا جمالها، إن المال زائل وإلی نفاد، ثم إن خویلدا (1) أقبل وجلس إلی جانب رسول الله صلی الله علیه واله، وأمسک الناس عن الکلام حتی یسمعوا ما یقول خویلد، فقال خویلد: یا أبا طالب ما الانتظار عما طلبتم؟ اقضوا الامر، فإن الحکم لکم، وأنتم الرؤسآء (2) والخطبآء، والبلغآء والفصحآء، فلیخطب خطیبکم، ویکون العقد لنا ولکم، فنهض أبوطالب وأشار إلی الناس أن انصتوا، فأنصتوا فقال: الحمد لله الذی جعلنا من نسل إبراهیم الخلیل، وأخرجنا من سلالة إسماعیل، وفضلنا وشرفنا علی جمیع العرب، وجعلنا فی حرمه، وأسبغ علینا من نعمه، وصرف عنا شر نقمه (3)، وساق إلینا الرزق من کل فج عمیق، ومکان سحیق، والحمد لله علی ما أولانا، وله الشکر علی ما أعطانا، وما به حبانا وفضلنا علی الانام، وعصمنا عن الحرام، وأمرنا بالمقاربة والوصل، وذلک لیکثر (4) منا النسل، وبعد فاعلموا یا معاشر من حضر، أن ابن أخینا محمد بن عبدالله خاطب کریمتکم الموصوفة بالسخآء والعفة، وهی فتاتکم المعروفة، المذکور فضلها، الشامخ (5) خطبها، وهو قد خطبها من أبیها خویلد علی ما یحب من المال.(1). فی المصدر: اعلموا أن المال یزول، والفخر لا یزول، فلا تظهروا الشر، ولا تطلبوا الفکر، قال: وکان قد ألجمهم بلجام واستکهم من الکلام، قال: ثم ان خویلد اه. (2). فی المصدر: یا أبا طالب ما الذی یؤخرکم عما انتم له طالبون، افصلوا الامر، فلکم الحکم وأنتم الاحباء، ولابن أخیکم الرضی وانتم الرؤساء اه.(3). زاد فی المصدر: وجعلنا فی الباد القفر.(4). سقط من نسختی الانوار من قوله: وذلک لیکثر إلی قوله: وفی رجلیها خلخالان من الذهب.(5). الشائع خ ل قلت: الخطب: الشأن.ثم نهض ورقة وکان إلی جانب أخیه خویلد وقال: نرید مهرها المعجل دون المؤجل أربعمائة ألف (1) دینار ذهبا، ومأة (2) ناقة سود الحدق، حمر الوبر، وعشر حلل، وثمانیة وعشرین عبدا وأمة، ولیس ذلک بکثیر علینا (3)، قال له أبوطالب: رضینا بذلک، فقال خویلد: قد رضیت وزوجت خدیجة بمحمد علی ذلک، فقبل النبی صلی الله علیه واله عقد النکاح، فنهض عند ذلک حمزة وکان معه دراهم فنثرها علی الحاضرین، وکذلک أصحابه، فقام أبوجهل لعنه الله وقال: یا قوم رأینا الرجال یمهورن النسآء أم النسآء (4) یمهرون الرجال؟ فنهض أبوطالب رضی الله عنه، وقال: ما لک یا لکع (5) الرجال، ویا رئیس الارذال؟ مثل محمد صلی الله علیه واله یحمل إلیه ویعطی، ومثلک من یهدی ولا یقبل منه، ثم سمع الناس منادیا ینادی من السمآء: إن الله تعالی قد زوج بالطاهر الطاهرة، وبالصادق الصادقة، ثم رفع الحجاب، وخرجت منه جوار بأیدیهن نثار ینثرن علی الناس، وأمر الله عزوجل جبرئیل أن یرسل علی الناس الطیب علی البر والفاجر، فکان الرجل یقول لصاحبه: من أین لک هذا الطیب؟ فیقول: هذا من طیب محمد، ثم نهض الناس إلی منازلهم، ومضی رسول الله صلی الله علیه واله إلی منزل عمه أبی طالب رضی الله عنه، وأعمامه حوله، وهو کالقمر، فاجتمعت نسوان قریش ونسوان بنی عبدالمطلب وبنی هاشم فی دار خدیجة، والفتیان (6) یضربن الدفوف، وبعثت خدیجة من یومها أربعة آلاف دینار إلی رسول الله صلی الله علیه واله، وقالت: یا سیدی انفذها إلی عمک العباس ینفذها إلی أبی، وأرسلت مع المال خلعة سنیة، فسار بها العباس وأبوطالب إلی منزل خویلد وألبساه الخلعة، فقام خویلد من وقته وساعته إلی دار خدیجة، وقال: یا بنتی ما الانتظار بالدخول؟ جهزی نفسک، فهذا مهرک قد أتوا به إلی، وأعطونی هذه الخلعة، والله(1). أربعة آلاف خ ل، ولعله الصحیح کما یأتی بعد ذلک.(2). ألف خ ل.(3). علیکم خ ل.(4). وما رأینا النساء خ ل.
(5). اللکع: اللئیم. الاحمق.(6). القینات خ ل صح. أقول: هی جمع القینة: الامة المغنیة.ما تزوج أحد بزوج مثلک، لا فی الحسن ولا فی الجمال، فسمع أبوجهل ذلک فقام فی الناس یقول: هذا المال من عند خدیجة، فبلغ الخبر أبا طالب فخرج من وقته وساعته متقلدا سیفه، ووقف فی الابطح والعرب مجتمعون، وقال: یا معاشر العرب سمعنا قول قائل وعیب عائب، فإن کانت النسآء قد أقمن بواجب حقنا فلیس ذلک بعیب، وحق لمحمد أن یعطی ویهدی إلیه، فهذا جری منها علی رغم أنف من تکلم، وتکلم (1) بعض قریش من المبغضین بالازرآء علی خدیجة حیث تزوجها محمد صلی الله علیه واله، وبلغ الخبر إلی خدیجة فصنعت طعاما ودعت نسآء المبغضین، فلما اجتمعن وأکلن قالت لهن: معاشر النسآء بلغنی أن بعولتکن عابوا علی فیما فعلته من أنی تزوجت محمدا، وأنا أسألکم هل فیکم مثله، أو فی بطن مکة شکله من جماله (2) وکماله وفضله وأخلاقه الرضیة؟ وأنا قد أخذته لاجل ما قد رأیت منه، وسمعت منه أشیآء ما أحد رآها، فلا یتکلم أحد فیما لا یعنیه (3)، فکف کل منهن (4) عن الکلام. ثم إن خدیجة قالت لعمها ورقة: خذ هذه الاموال وسر بها إلی محمد صلی الله علیه واله وقل له: إن هذه جمیعها هدیة له، وهی ملکه یتصرف فیها کیف شاء، وقل له: إن مالی وعبیدی وجمیع ما أملک وما هو تحت یدی فقد وهبته لمحمد صلی الله علیه واله إجلالا وإعظاما له، فوقف ورقة بین زمزم والمقام ونادی بأعلی صوته: یا معاشر العرب إن خدیجة تشهدکم علی أنها قد وهبت نفسها ومالها وعبیدها وخدمها وجمیع ما ملکت یمینها والمواشی والصداق والهدایا لمحمد صلی الله علیه واله، وجمیع ما بذل لها مقبول منه، وهو هدیة منها إلیه إجلالا له وإعظاما ورغبة فیه، فکونوا علیها من الشاهدین، ثم سار ورقة إلی منزل أبی طالب رضی الله عنه، وکانت خدیجة قد بعثت جاریة ومعها خلعة سنیة، وقالت: ادخلیها إلی محمد صلی الله علیه واله، فإذا دخل علیه عمی ورقة یخلعها علیه لیزداد فیه حبا، فلما دخل ورقة علیهم قدم المال إلیهم،(1). وتکلمت بعض نساء قریش خ ل.(2). فی جماله خ ل.(3). من عنی الامر فلانا: شغله وأهمه.(4). منهم خ ل.وقال: الذی قالته خدیجة، فقام النبی صلی الله علیه واله وأفرغ علیه الخلعة، وزاده خلعة اخری، فلما خرج ورقة تعجب الناس من حسنه وجماله، ثم أخذت خدیجة فی جهازها، واعتدت صوافی (1) الذهب والفضة، وفیها الطیب والمسک والعنبر، فلما کانت اللیلة الثالثة دخل علیها عمات النبی صلی الله علیه واله واجتمع السادات والاکابر فی الیوم الثالث کعادتهم، ونهض العباس وهو یقول:
أبشروا بالمواهب آل (2) فهر وغالب! افخروا یا آل قومنا بالثنآء (3) والرغائب
شاع فی الناس فضلکم وعلی (4) فی المراتب قد فخرتم بأحمد زین کل الاطایب
فهو کالبدر نوره مشرق (5) غیر غائب قد ظفرتی خدیجة بجلیل المواهب
بفتی هاشم الذی ماله من مناسب جمع الله شملکم فهو رب المطالب
أحمد سید الوری خیر ماش وراکب فعلیه الصلاة ما سار عیس (6) براکب
ثم إن خدیجة قالت: اعلموا أن شأن محمد صلی الله علیه واله عظیم، وفضله عمیم، وجوده جسیم، ثم نثرت علیهن (7) من المال والطیب ما دهش الحاضرین، وشجر طوبی تنثر فی الجنة علی الحور العین، فجعلن یلتقطن النثار، ثم یتهادینه، ثم إن خدیجة أنفذت إلی أبی طالب غنما کثیرا ودنانیر ودراهم وثیابا وطیبا، وعمل أبوطالب ولیمة عظیمة، ووقف النبی صلی الله علیه واله وشد وسطه، وألزم نفسه خدمة جمیع الناس، وأقام لاهل مکة الولیمة ثلاثة أیام، وأعمام النبی صلی الله علیه واله تحته فی الخدمة، وأنفذت خدیجة إلی الطائف وغیره، ودعت أهل الصنایع إلی منزلها، وصاغت المصاغ والحلی، وفصلت الثیاب، وعملت الشمع بالعنبر(1). صوانی خ ل.(2). یا آل خ ل.(3). بالسناء خ ل.(4). علا خ ل.(5). طالع خ ل.(6). العیس: الابل البیض یخالط بیاضها سواد خفیف. کرام الابل.(7). علیهم خ ل.علی هیئة الاشجار (1)، وأجرت علیه الذهب، وعملت فیه التماثیل من المسک والعنبر، ولم تزل تعمل فی شغل العرس ستة أشهر حتی فرغت من جمیع ما تحتاج إلیه، وعلقت ستور الدیباج المطرز (2)، ونقشت فیها صورة الشمس والقمر، وفرشت المجالس، ووضعت المساند والوسائد من الدیباج والخز، وفرشت لرسول الله صلی الله علیه واله مجلسا علی سریر تحت الابریسم والوشی (3)، والسریر من العاج والآبنوس، مصفح بصفائح الذهب الوهاج (4)، وألبست جواریها وخدمها ثیاب الحریر والدیباج المختلفات الالوان، ونظمت شعورهن باللؤلؤ والمرجان، وسورتهن (5)، ووضعت فی أعناقهن قلائد الذهب، وأوقفت الخدم (6) بأیدیهن المجامر من الذهب، وفیها الطیب والعنبر والبخور من العود والند (7)، و جعلت فی ید کل واحدة من الخدم مراوح منقوشة بالذهب، مقصبة (8) بالفضة، وأوقفتهن عند مجلس رسول الله صلی الله علیه واله، ودفعت إلی بعضهن الدفوف والشموع، ونصبت فی وسط الدار شمعا کثیرا علی أمثال النخیل، فلما فرغت من ذلک دعت نسوان أهل مکة جمیعهن فأقبلن إلیها، ورفعت مجلس عمات النبی صلی الله علیه واله، ثم أرسلت إلی أبی طالب لیحضر وقت الزفاف، فلما کان تلک اللیلة أقبل النبی صلی الله علیه واله بین أعمامه، وعلیه ثیاب من قباطی (9) مصر، و عمامة حمرآء، وعبید بنی هاشم بأیدیهم الشموع والمصابیح، وقد کثر الناس فی شعاب مکة ینظرون إلی محمد صلی الله علیه وآله، ومنهم من وقف علی السرادقات والنور یخرج من بین ثنایاه (10).(1). الشجر خ ل.(2). المسطر خ ل.(3). الوشی: الثیاب المنقشة.(4). الوهاج: شدید الوهج. والوهج: اتقاد النار أو الشمس.(5). أی ألبستهن السوار. والسوار: حلیة کالطوق تلبسها المرأة فی زندها أو معصمها.(6). الخدام خ ل.(7). المسک خ ل. أقول: الند: عود یتبخر به.(8). مقضبة خ ل مفصصة خ ل.(9). القباطی بتشدید الیاء وتخفیفها جمع القبطیة بضم القاف وکسرها: ثیاب من کتان منسوبة إلی القبط.(10). ثیابه خ ل.ومن جبینه ومن تحت ثیابه، فلما وصلوا إلی دار خدیجة دخل هو صلوات الله علیه وآله وهو کأنه القمر فی تمامه، قد خرج من الافق، وأعمامه محدقون به کأنهم اسود الشری (1)، فی أحسن زینة وفرحة، یکبرون الله ویحمدونه علی ما وصلوا إلیه من الکرامة، فدخلوا جمیعا إلی دارها، وجلس النبی صلی الله علیه واله فی المجلس الذی هیئ له فی دار خدیجة رضی الله عنها، ونوره قد علا نور المصابیح، فذهلت النساء مما رأین من حسنه وجماله، ثم هیئوا خدیجة للجلاء (2)، فخرجت أول مرة وعلیها ثیاب معمدة (3)، وعلی رأسها تاج من الذهب الاحمر، مرصع بالدر والجوهر، وفی رجلیها خلخالان من الذهب، منقوش بالفیروزج، لم تر الاعین له نظیرا، وعلیه قلائد لا تحصی من الزمرد والیاقوت، فلما برزت ضربن النساء الدفوف. وجعلت بعض النساء تقول: شعرا:
أضحی الفخار لنا وعز الشأن ولقد فخرنا یا بنی العدنان (4).
أخدیجة نلت العلا (5) بین الوری وفخرت فیه جملة الثقلان
أعنی محمدا الذی لا مثله ولد النساء فی سائر الازمان
فیه (6) المکارم والمعالی والحیا ما ناحت الاطیار فی الاغصان
صلوا علیه وسلموا وترحموا فهو المفضل من بنی عدنان
فتطاولی فیه خدیجة! واعلمی أن قد خصصت بصفوة الرحمان
ثم أقبلن بها نساء بنی هاشم للجلوة الثانیة علی رسول الله صلی الله علیه واله، وقد أشرق من نور وجهها نور علا علی جمیع المصابیح والشموع، فتعجبت منها بنات عبدالمطلب حتی زاد فیها نور لم یری الراؤون مثله، وذلک فضل لرسول الله صلی الله علیه واله وعطیة من الله تعالی لها،(1). الشری: مأسدة جانب الفرات یضرب بها المثل.(2). من جلا العروس علی زوجه: عرضها علیه مجلوة.(3). مغمدة خ ل.(4). ولقد سمونا فی بنی عدنان خ ل صح.(5). بیت العلا فینا ونعلو فی الوری || وتقاصرت عن مجدک الثقلان خ ل.(6). فله خ ل.وأقبلوا بها، وقد فاقت علی جمیع من حضر، وعلیها سقلاط أبیض (1) مذهب، مرصع بالجوهر الاحمر والاخضر والاصفر، ومن کل الالوان، وکانت خدیجة امرأة طویلة شامخة عریضة من النساء بیضاء لم یر فی عصرها ألطف منها، ولا أحسن، وخرجت بین یدیها صفیة بنت عبدالمطلب رضی الله عنها، وقالت شعرا:
جاء السرور مع الفرح ومضی النحوس مع الترح
أنوارنا قد أقبلت والحال فیها قد نجح
بمحمد المذکور فی کل المفاوز والبطح
لو أن یوازن أحمد بالخلق کلهم رجح
ولقد بدا من فضله لقریش أمر قد وضح
ثم السعود لاحمد والسعد عنه ما برح
بخدیجة نبت الکمال (2). وبحر نایلها طفح
یا حسنها فی حلیها والحلم منها ما برح (3).
هذ النبی (4) محمد ما فی مدائحه کلح (5).
صلوا علیه تسعدوا والله عنکم قد صفح
ثم أقبلن بها رضی الله عنها حتی أوقفوها بین یدی النبی صلی الله علیه واله، ثم بعد ذلک أخذوا التاج ورفعوه من رأسها، ووضعوه علی رأس النبی صلی الله علیه واله، ثم أتوا بالدفوف وهن یضربن لها، وقلن لها: یا خدیجة لقد خصصت هذه اللیلة بشئ ما خص به غیرک، ولا ناله سواک من قبائل العرب والعجم، فهنیئا لک بما اوتیته، ووصل إلیک من العز والشرف، وخرجت فی الجلوة الثالثة، وعلیها ثوب (6) أصفر، وعلیها حلی وجوهر، وقد أضاء الموضع (1). أسود خ ل. (2). خص الکریم خ ل.(3). متضح خ ل.(4). الامین خ ل. (5). الکلح: العبوس والقبح.
(6). فی ثوب خ ل وهو الموجود فی المصدر.من لمعان ذلک الجوهر الذی فی وسط الاکلیل، وفی آخر الاکلیل یاقوتة حمرآء تضئ، وقد أشرقت الدار من ذلک الجوهر (1) ومن نورها وحسنها، وأقبلت بین یدیها صفیة بنت عبدالمطلب رضی الله عنها، وهی تقول: شعرا:
أخذ الشوق موثقات الفؤاد وألقت السهاد (2) بعد الرقاد
فلیالی اللقا بنور التدانی مشرقات خلاف طول البعاد
فزت بالفخر یا خدیجة إذ نلت من المصطفی عظیم الوداد
فغدا (3) شکره علی الناس فرضا شاملا کل حاضر ثم بادی
کبر الناس والملائک جمعا جبرئیل لدی السمآء ینادی
فزت یا أحمد بکل الامانی فنحی الله عنک أهل العناد
فعلیک الصلاة ما سرت (4) العیس وحطت لثقلها فی البلاد
قال: ثم بعد ذلک أجلسوها مع النبی صلی الله علیه واله وخرج جمیع الناس عنها، وبقی عندها فی أحسن حال، وأرخی بال، ولم یأخذ علیها أحدا من النسآء حتی ماتت بعد ما بعث صلوات الله علیه وآله، وآمنت به، وصدقته وانتقلت إلی جنات عدن فی أعلی علیین من قصور الجنة (5). أقول: وفی بعض النسخ بعد الابیات: وخلا رسول الله صلی الله علیه واله مع عروسه، وأوحی الله إلی جبرئیل: أن اهبط إلی الجنة، وخذ قبضة من مسکها، وقبضة من عنبرها، وقبضة من کافورها، وانثرها علی جبال مکة، ففعل فامتلات شعاب مکة وأودیتها ومنازلها وطرقها(1). فی المصدر: من الجواهر ومن لونها ومن نورها وحسنها وجمالها. أقول: ومن نورها أی من نور خدیجة رضی الله عنها.(2). فی النسخ المطبوعة: وألفت السهار، والسهاد والسهار قریب فی المعنی. یقال: سهد أی ذهب عنه النوم. وسهر أی لم ینم لیلا.(3). أی فصار.(4). سارت خ ل.(5). الانوار ومفتاح السرور والافکار: نسخة مخطوطة موجودة فی مکتبتی، فیها زیادات أوردت بعضها فی الذیل.من ذلک الطیب، حتی أن الرجل یقول إذا خلا مع زوجته: ما هذا الطیب؟ فتقول: هذا من طیب خدیجة ومحمد صلی الله علیه واله. توضیح: المزمم: هو الذی شد علیه الزمام، وهو الذی یقاد به البعیر. والعقیان من الذهب: الخالص. والارقال: ضرب من العدو، وفی بعض النسخ بالفاء من قولهم: فلان یرفل فی مشیته، أی یتبختر. والاغضاء: إدناء الجفون. وباح بسره: أظهره. والجوی: الحرقة، وشدة الوجد من عشق أو حزن. والصبوة: المیل إلی الجهل. والمراس بالکسر: الشدة والقوة. ویقال: لفت وجهه أی صرفه. والصبابة: رقة الشوق وحرارته. ولوعة الحب: حرقته. والکمد بالتحریک: الحزن المکتوم. والحجفة: الترس. والوغد: الرجل الذی یخدم بطعام بطنه. والنذل: الخسیس والثلب: التصریح بالعیب والتنقص. والتغمغم: الکلام لا یبین. وأغرم بالشئ: أولع به. وخطر الرجل فی مشیته: رفع یدیه ووضعهما. وجفل: أسرع. والجافل: المنزعج. والغزالة: الشمس. والتیار (1): الموج، ویقال: قطع عرقا تیارا، أی سریعة الجری، واعتکر اللیل، وأعکر: اشتد سواده. والهیف بالتحریک: ضمر البطن والخاصرة. وفرس هیفاء: ضامرة. والسحیق: البعید. والسقلاط: شئ من صوف تلقیه المرأة علی هودجها، أو ثیاب ککتان موشیة، وکان وشیه خاتم. والعیس بالکسر: الابل البیض یخالط بیاضها شئ من الشقرة. أقول: إنما أوردت تلک الحکایة لاشتمالها علی بعض المعجزات والغرائب، وإن لم نثق بجمیع ما اشتملت علیه، لعدم الاعتماد علی سندها (2)، کما أومأنا إلیه، وإن کان مؤلفه من الافاضل والاماثل. 20 - د: فی الدر: إن فاطمة علیها السلام ولدت بعد ما أظهر الله نبوة أبیها صلی الله علیه واله(1). فی المطبوع: کشداد.(2). جل روایات الواردة فیها مرسلات لم یعلم مأخذها، وهی بقصص العامة أشبه، وأما المؤلف فقد عرفت قبلا الشک فی کونه من مشایخ الشهید بل هو متقدم علیه وعلی ابن تیمیة المتوفی سنة 728، وعلی أی فالرجل مجهول لا نعرف شیئا من حاله غیر ما قدمناه فی اول الحکایة.بخمس سنین، وقریش تبنی البیت (1)، وروی أنها ولدت علیها السلام فی جمیدی الآخرة یوم العشرین منه، سنة خمس وأربعین من مولد النبی صلی الله علیه واله. فی المناقب روی أن فاطمة علیها السلام ولدت بمکة بعد المبعث بخمس سنین، وبعد الاسری بثلاث سنین فی العشرین من جمیدی الآخرة، وولدت الحسن علیه السلام ولها اثنتا عشرة سنة، وقیل: إحدی عشرة سنة بعد الهجرة (2)، وکان بین ولادتها الحسن وبین حملها بالحسین علیه السلام خمسون یوما. وروی أنها ولدت خمس سنین قبل ظهور الرسالة (3)، ونزول الوحی، وقیل: بینا النبی صلی الله علیه واله جالس بالابطح ومعه عمار بن یاسر، والمنذر بن الضحضاح، وأبوبکر، وعمر، وعلی بن أبی طالب، والعباس بن عبدالمطلب، وحمزة بن عبدالمطلب، إذ هبط علیه جبرئیل علیه السلام فی صورته العظمی، قد نشر أجنحته حتی أخذت من المشرق إلی المغرب، فناداه: یا محمد العلی الاعلی یقرء علیک السلام، وهو یأمرک أن تعتزل عن خدیجة أربعین صباحا، فشق ذلک علی النبی صلی الله علیه واله، وکان لها محبا وبها وامقا (4)، قال: فأقام النبی صلی الله علیه وآله أربعین یوما، یصوم النهار، ویقوم اللیل، حتی إذا کان فی آخر أیامه تلک بعث إلی خدیجة بعمار بن یاسر وقال قل لها: یا خدیجة لا تظنی أن انقطاعی عنک ولا قلی (5)، ولکن ربی عزوجل أمرنی بذلک لتنفذ أمره، فلا تظنی یا خدیجة إلا خیرا، فإن الله عزوجل لیباهی بک کرام ملائکته کل یوم مرارا، فإذا جنک اللیل فأجیفی (6) الباب، وخذی مضجعک من فراشک، فإنی فی منزل فاطمة بنت أسد، فجعلت خدیجة تحزن فی (1). قد عرفت سابقا ان بناء البیت کان قبل مبعثه صلی الله علیه وآله. نعم ذکر ذلک ایضا ابن الخشاب فی کتابه. (2). أی وقیل: ولدت الحسن بعد الهجرة، ولها إحدی عشرة سنة.(3). ذلک قول العامة، وسیأتی الخلاف فی ولالتها وبیان أقوی الاقوال فی باب ولادتها فی المجلد العاشر علی ترتیب المصنف. (4). الوامق: المحب.(5). هجرة ولا قلی خ ل، أقول: أی ولا غضب. (6). قال الجوهری: أجفت الباب: رددته. منه رحمه الله.کل یوم مرارا لفقد رسول الله صلی الله علیه واله، فلما کان فی کمال الاربعین هبط جبرئیل علیه السلام فقال: یا محمد العلی الاعلی یقرئک السلام، وهو یأمرک أن تتأهب لتحیته وتحفته، قال النبی صلی الله علیه واله: یا جبرئیل وما تحفة رب العالمین؟ وما تحیته؟ قال: لا علم لی، قال: فبینا النبی صلی الله علیه واله کذلک إذ هبط میکائیل ومعه طبق مغطی بمندیل سندس، أو قال: إستبرق، فوضعه بین یدی النبی صلی الله علیه واله، وأقبل جبرئیل علیه السلام وقال: یا محمد یأمرک ربک أن تجعل اللیلة إفطارک علی هذا الطعام، فقال علی بن أبی طالب علیه السلام: کان النبی صلی الله علیه واله إذ أراد أن یفطر أمرنی أن افتح الباب لمن یرد إلی الافطار، فلما کان فی تلک اللیلة أقعدنی النبی صلی الله علیه واله علی باب المنزل، وقال: یا بن أبی طالب إنه طعام محرم إلا علی، قال علی علیه السلام: فجلست علی الباب وخلا النبی صلی الله علیه واله بالطعام، وکشف الطبق، فإذا عذق (1) من رطب، وعنقود من عنب، فأکل النبی صلی الله علیه واله منه شبعا، وشرب من الماء ریا، ومد یده للغسل فأفاض المآء علیه جبرئیل، وغسل یده میکائیل، وتمند له إسرافیل، وارتفع فاضل الطعام مع الاناء إلی السماء، ثم قام النبی صلی الله علیه واله لیصلی فأقبل علیه جبرئیل، وقال: الصلاة محرمة علیک فی وقتک حتی تأتی إلی منزل خدیجة فتواقعها، فإن الله عزوجل آلی (2) علی نفسه أن یخلق من صلبک فی هذه اللیلة ذریة طیبة، فوثب رسول الله صلی الله علیه واله إلی منزل خدیجة، قالت خدیجة رضوان الله علیها: وکنت قد ألفت الوحدة، فکان إذا جنتنی اللیل غطیت رأسی، وأسجفت (3) ستری، وغلقت بأبی، وصلیت وردی (4)، واطفأت مصباحی، وآویت إلی فراشی، فلما کان فی تلک اللیلة لم أکن بالنائمة ولا بالمنتبهة إذ جاء النبی صلی الله علیه وآله فقرع الباب، فنادیت: من هذا الذی یقرع حلقة لا یقرعها إلا محمد صلی الله علیه واله؟ قالت خدیجة: فنادی النبی صلی الله علیه واله بعذوبة کلامه وحلاوة منطقه: افتحی یا خدیجة فإنی محمد، قالت خدیجة: فقمت فرحة مستبشرة بالنبی صلی الله علیه واله، وفتحت الباب، ودخل (1). العذق بالکسر: عنقود العنب والرطب، یقال بالفارسیة: خوشه. (2). أی حلف. (3). قال الجوهری: اسجفت الستر: أرسلته. منه. (4). الورد: الصلاة، أو الجزء من القرآن یقوم به الانسان کل لیلة. النبی المنزل، وکان صلی الله علیه واله إذا دخل المنزل دعا بالاناء فتطهر للصلاة، ثم یقوم فیصلی رکعتین یوجز فیهما، ثم یأوی إلی فراشه، فلما کان فی تلک اللیلة لم یدع بالاناء، ولم یتأهب بالصلاة (1) غیر أنه أخذ بعضدی، وأقعدنی علی فراشه، وداعبنی ومازحنی، و کان بینی وبینه ما یکون بین المرأة وبعلها، فلا والذی سمک السمآء وأنبع الماء ما تباعد عنی النبی صلی الله علیه واله حتی حسست بثقل فاطمة فی بطنی. وفیه عن المفضل بن عمر قال: قلت لابی عبدالله بن جعفر بن محمد علیهما السلام: کیف کانت ولادة فاطمة علیها السلام؟ قال: نعم، إن خدیجة علیها رضوان الله لما تزوج بها رسول الله صلی الله علیه واله هجرتها نسوة مکة، فکن لا یدخلن علیها ولا یسلمن علیها ولا یترکن امرأة تدخل علیها، فاستوحشت خدیجة من ذلک، فلما حملت بفاطمة علیها السلام صارت تحدثها فی بطنها وتصبرها، وکانت خدیجة تکتم ذلک عن رسول الله صلی الله علیه واله، فدخل یوما وسمع خدیجة تحدث فاطمة، فقال لها: یا خدیجة من یحدثک؟ قالت: الجنین الذی فی بطنی یحدثنی ویؤنسنی، فقال لها: هذا جبرئیل یبشرنی أنها انثی، وأنها النسمة الطاهرة المیمونة، وأن الله تبارک وتعالی سیجعل نسلی منها، وسیجعل من نسلها أئمة فی الامة، یجعلهم خلفاءه فی أرضه بعد انقضاء وحیه، فلم تزل خدیجة رضی الله عنها علی ذلک إلی أن حضرت ولادتها، فوجهت إلی نسآء قریش ونساء بنی هاشم یجئن ویلین منها ما تلی النسآء من النسآء، فأرسلن إلیها عصیتینا ولم تقبلی قولنا، وتزوجت محمدا یتیم أبی طالب فقیرا لا مال له، فلسنا نجئ ولا نلی من أمرک شیئا، فاغتمت خدیجة لذلک، فبینا هی کذلک إذ دخل علیها أربع نسوة طوال کأنهن من نساء بنی هاشم، ففزعت منهن، فقالت لها إحداهن: لا تحزنی یا خدیجة، فإنا رسل ربک إلیک، ونحن أخواتک: أنا سارة، وهذه آسیة بنت مزاحم، وهی رفیقتک فی الجنة، وهذه مریم بنت عمران، وهذه صفراء (2) بنت شعیب، بعثنا الله تعالی إلیک لنلی من أمرک ما تلی النسآء من النسآء، فجلست واحدة عن یمینها، والاخری عن یسارها، والثالثة من بین یدیها، والرابعة من خلفها، فوضعت خدیجة فاطمة علیها السلام طاهرة مطهرة، فلما سقطت إلی (1). للصلاة خ ل.(2). تقدم فی باب أحوال موسی علیه السلام الخلاف فی اسمها وانها الصفوراء او الصفراء.الارض أشرق منها النور حتی دخل بیوتات مکة، ولم یبق فی شرق الارض ولا غربها موضع إلا أشرق فیه ذلک النور، فتناولتها المرأة التی کانت بین یدیها فغسلتها بماء الکوثر، وأخرجت خرقتین بیضاوین أشد بیاضا من اللبن، وأطیب رائحة من المسلک والعنبر، فلفتها بواحدة، وقنعتها بالاخری، ثم استنطقتها فنطقت فاطمة علیها السلام بشهادة أن لا إله إلا الله، وأن أبی رسول الله صلی الله علیه واله سید الانبیاء، وأن بعلی سید الاوصیاء، وأن ولدی سید الاسباط، ثم سلمت علیهن، وسمت کل واحدة منهن باسمها، وضحکن إلیها وتباشرت (1) الحور العین، وبشر أهل الجنة بعضهم بعضا بولادة فاطمة علیها السلام، وحدث فی السماء نور زاهر لم تره الملائکة قبل ذلک الیوم، فلذلک سمیت الزهراء علیها السلام، و قالت: خذیها یا خدیجة طاهرة مطهرة زکیة میمونة، بورک فیها وفی نسلها، فتناولتها خدیجة علیها السلام فرحة مستبشرة، فألقمتها ثدیها، فشربت فدر علیها، وکانت علیها السلام تنمی فی کل یوم کما ینمی الصبی فی شهر، وفی شهر کما ینمی الصبی فی سنة، صلی الله علیها وعلی أبیها وبعلها وبنیها (2). کتاب الدر النظیم مثل ما مر من الروایات کلها (3). أقول: سیأتی أحوال فاطمة صلوات الله علیها وولادتها فی المجلد العاشر، وأحوال سائر أولاد خدیجة رضی الله عنها فی باب أحوال أولاد النبی صلی الله علیه واله.(1). وتباشرن خ ل.(2). العدد: مخطوط، لیست نسخته موجودة عندی.(3). الدر النظیم: لیست نسخته موجودة عندی.
اسمائه وعللها، ومعنی کونه امیا وانه کان عالما بکل لسان...
أسمائه صلی الله علیه وآله وعللها، ومعنی کونه صلی الله علیه و آله امیا وانه کان عالما بکل لسان، وذکر خواتیمه ونقوشها وأثوابه وسلاحه، ودوابه وغیرها مما یتعلق به صلی الله علیه وآله الایات: الاعراف 7: الذین یتبعون الرسول النبی الامی 157. وقال: فآمنوا بالله ورسوله النبی الامی 158. التوبة 9: لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم 128. هود 11: إننی لکم منه نذیر وبشیر 2. العنکبوت 29: وما کنت تتلو من قبله من کتاب ولا تخطه بیمینک إذا لارتاب المبطلون 48. الاحزاب 33: یا أیها النبی إنا أرسلناک شاهدا ومبشرا ونذیرا وداعیا إلی الله بإذنه وسراجا منیرا 45 و 46. الفتح 48: محمد رسول الله 29. المزمل 73: یا أیها المزمل - قم اللیل إلا قلیلا 1 و 2. المدثر 74: یا أیها المدثر - قم فأنذر 1 و 2. تفسیر: (1) قال الطبرسی رحمه الله الامی ذکر فی معناه أقوال:(1). وها هنا ایات اخری لم یذکره المصنف، منها فی سورة آل عمران 143: وما محمد الا رسول. وفی سورة الاحزاب 40: ما کان محمد أبا أحد من رجالکم. وفی سورة محمد 2: وآمنوا بما نزل علی محمد. وفی سورة الصف 6: ومبشروا برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد. بل مقتضی ما یذکر من الروایات وتأویلها أن یذکر آیات اخری کقوله تعالی: طه و حم و یس و النجم و الشمس وضحیها و التین والزیتون و ذکرا رسولا و ن والقلم و عبدالله وغیر ذلک مما سیمر بک.أحدها الذی لا یکتب ولا یقرء. وثانیها: أنه منسوب إلی الامة، والمعنی أنه علی جبلة الامة قبل استفادة الکتابة، وقیل: إن المراد بالامة العرب لانها لم تکن تحسن الکتابة. وثالثها: أنه منسوب إلی الام، والمعنی أنه علی ما ولدته امه قبل تعلم الکتابة. ورابعها: أنه منسوب إلی ام القری وهو مکة، وهو المروی عن أبی جعفر علیه السلام (1). وفی قوله: ما عنتم: شدید علیه عنتکم، أی ما یلحقکم من الضرر بترک الایمان (2). وفی قوله تعالی: إذا لارتاب المبطلون: أی ولو کنت تقرء کتابا أو تکتبه لوجد المبطلون طریقا إلی الشک فی أمرک (3)، ولقالوا: إنما یقرء علینا ما جمعه من کتب الاولین، قال السید المرتضی قدس الله روحه: هذه الآیة تدل علی أن النبی صلی الله علیه واله ما کان یحسن الکتابة قبل النبوة، فأما بعدها فالذی نعتقده فی ذلک التجویز لکونه عالما بالقرائة والکتابة، والتجویز لکونه غیر عالم بهما من غیر قطع علی أحد الامرین، وظاهر الآیة یقتضی أن النفی قد تعلق بما قبل النبوة دون ما بعدها، ولان التعلیل فی الآیة یقتضی اختصاص النفی بما قبل النبوة، لان المبطلین إنما یرتابون فی نبوته صلی الله علیه واله لو کان یحسن الکتابة قبل النبوة، فأما بعد النبوة فلا تعلق له بالریبة والتهمة، فیجوز أن(1). مجمع البیان 4: 487.(2). مجمع البیان 5: 86. (3). فی المصدر بعد ذلک: وإلقاء الریبة لضعفة الناس فی نبوتک، ولقالوا: إنما تقرأ علینا ما جمعته من کتب الاولین، فلما ساویتهم فی المولد والمنشأ ثم أتیت بما عجزوا عنه وجب أن یعلموا أنه من عند الله تعالی، ولیس من عندک، إذ لم تجر العادة أن ینشأ الانسان بین قوم یشاهدون أحواله من صغره إلی کبره ویرونه فی حضره وسفره لا یتعلم شیئا من غیره ثم یأتی من عنده بشئ یعجز الکل عنه وعن بعضه، ویقرأ علیهم أقاصیص الاولین. قال الشریف الاجل المرتضی قدس الله روحه اه.یکون قد تعلمها من جبرئیل علیه السلام بعد النبوة (1). وقال البیضاوی: المزمل أصله المتزمل، من تزمل بثیابه: إذا تلفف بها، سمی به النبی صلی الله علیه واله تهجینا لما کان علیه، لانه کان نائما أو مرتعدا مما دهشه بدء الوحی، متزملا فی قطیفة، أو تحسینا له، إذ روی أنه صلی الله علیه واله کان یصلی متلففا ببقیة مرط (2) مفروش علی عائشة، فنزل أو تشبیها له فی تثاقله بالمتزمل، لانه لم یتمرن بعد فی قیام اللیل، أو من تزمل الزمل: إذا تحمل الحمل، أی الذی تحمل أعباء (3) النبوة (4). وقال: المدثر المتدثر، وهو لابس الدثار (5)، وسیأتی بیانه فی باب المبعث. 1 - فی: بإسناده (6) عن سلیم بن قیس الهلالی قال: لما أقبلنا من صفین مع أمیر المؤمنین علیه السلام نزل قریبا من دبر نصرانی، إذ خرج علینا شیخ من الدیر جمیل الوجه، حسن الهیئة والسمت (7)، معه کتاب أتی أمیر المؤمنین علیه السلام فسلم علیه، ثم قال: إنی من نسل حواری عیسی بن مریم، وکان أفضل حواری عیسی بن مریم الاثنی عشر وأحبهم إلیه وآثرهم عنده، وإن عیسی أوصی إلیه ودفع إلیه کتبه وعلمه وحکمته،(1). مجمع البیان 8: 287.(2). المرط: کل ثوب غیر مخیط. کساء من صوف ونحوه یؤتزر به.(3). الاعباء جمع العبء: الثقل والحمل.(4). أنوار التنزیل 2: 557.(5). أنوار التنزل 2: 560.(6). والاسناد هکذا: أحمد بن محمد بن سعید بن عقده ومحمد بن همام بن سهیل وعبدالعزیز و عبدالواحد ابنا عبدالله بن یونس، عن رجالهم، عن عبدالرزاق بن همام، عن معمر بن راشد، عن أبان بن أبی عیاش، عن سلیم بن قیس. وأخبرنا به من غیر هذه الطرق هارون بن محمد قال: حدثنی أحمد بن عبید )عبد خ( الله بن جعفر بن المعلی الهمدانی قال: حدثنی أبوالحسن عمرو بن جامع ابن عمرو بن حرب الکندی قال: حدثنا عبدالله بن المبارک شیخ لنا کوفی ثقة قال: حدثنا عبدالرزاق ابن همام. عن معمر، عن أبان بن أبی عیاش، عن سلیم بن قیس.(7). السمت: هیئة أهل الخیر.فلم تزل (1) أهل هذا البیت علی دینه متمسکین علیه (2) لم یکفروا ولم یرتدوا ولم یغیروا، وتلک الکتب عندی إملاء عیسی بن مریم علیه السلام، وخط أبینا بیده، فیها کل شئ یفعل الناس من بعده، واسم ملک ملک (3)، وإن الله یبعث رجلا من العرب من ولد إبراهیم خلیل الله علیه السلام من أرض یقال لها: تهامة، من قریة یقال لها مکة - وساق الحدیث إلی أن قال -: اسمه محمد، وعبدالله، ویس، والفتاح، والخاتم، والحاشر، والعاقب، و الماحی، والقائد، ونبی الله، وصفی الله، وجنب الله (4)، وإنه یذکر إذا ذکر، أکرم (5) خلق الله علی الله: وأحبهم إلی الله، لم یخلق الله ملکا مقربا (6) ولا نبیا مرسلا من آدم علیه السلام فمن سواه خیرا عند الله، ولا أحب إلی الله منه، یقعده یوم القیامة علی عرشه، ویشفعه (7) فی کل من یشفع فیه باسمه جری القلم فی اللوح المحفوظ، محمد رسول الله الخبر (8). 2 - فس: أبی، عن القاسم بن محمد، عن علی (9)، عن أبی بصیر، عن أبی عبدالله وأبی جعفر علیهما السلام قالا: کان رسول الله صلی الله علیه واله إذا صلی قام علی أصابع رجلیه حتی تورمت، فأنزل الله تعالی: طه وهی بلغة طی یا محمد ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی (10). 3 - کا: حمید بن زیاد، عن الحسن بن محمد بن سماعة، عن وهیب بن حفص، عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام - وساق الحدیث إلی أن قال: - وکان رسول الله صلی الله علیه واله یقوم(1). فی المصدر: فلم یزل.(2). فی المصدر: بملته خ صح.(3). فی المصدر: واسم ملک ملک منهم.(4). حبیب الله خ ل.(5). فی المصدر: من أکرم.(6). فی المصدر: مکرما.(7). أی یقبل شفاعته(8). غیبة النعمانی: 35 و 36.(9). أی علی بن أبی حمزة.(10). تفسیر القمی: 417 و 418.علی أطراف أصابع رجلیه، فأنزل الله سبحانه: طه ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی (1). 4 - مع: محمد بن هارون الزنجانی (2)، عن المعاذ بن المثنی، عن عبدالله بن أسماء، عن جویریة: عن سفیان بن سعید (3)، عن الصادق علیه السلام فی خبر طویل سیأتی فی کتاب القرآن قال: وأما طه فاسم من أسمآء النبی صلی الله علیه واله، ومعناه یا طالب الحق الهادی إلیه، وأما یس فاسم من أسمآء النبی صلی الله علیه واله، معناه یا أیها السامع لوحیی والقرآن الحکیم إنک لمن المرسلین علی صراط المستقیم (4). 5 - م: وبجاه ذریته الطیبة الطاهرة من آل طه ویس (5). 6 - فس: قال الصادق علیه السلام: یس اسم رسول الله صلی الله علیه واله، والدلیل علیه قوله: إنک لمن المرسلین - علی صراط مستقیم قال: علی الطریق الواضح تنزیل العزیز الرحیم قال: القرآن لتنذر قوما ما انذر آباؤهم إلی قوله: علی أکثرهم یعنی نزل (6) به العذاب فهم لا یؤمنون (7). 7 - فر: بإسناده عن سلیمان بن قیس العامری (8) قال: سمعت علیا علیه السلام یقول: رسول الله صلی الله علیه واله یس ونحن آله (9). 8 - کا: العدة، عن البرقی، عن محمد بن عیسی، عن صفوان رفعه إلی أبی جعفر وأبی عبدالله علیهما السلام قال: هذا محمد أذن لهم فی التسمیة به، فمن أذن لهم فی یس یعنی(1). الاصول 2: 95.(2). فی المعانی: حدثنا أبوالحسن محمد بن هارون الرنجانی فیما کتب إلی علی یدی علی بن أحمد البغدادی الوراق قال: حدثنا معاذ بن المثنی العنبری.
(3). فی المصدر: الثوری.(4). معانی الاخبار: 11.(5). تفسیر العسکری.(6). من نزل خ ل.(7). تفسیر القمی: 548.(8). فی المصدر: فرات قال: حدثنا أحمد بن الحسن معنعنا عن سلیم بن قیس العامری.(9). تفسیر فرات: 131.التسمیة وهو اسم النبی صلی الله علیه واله (1). 9 - ن: عن الریان بن الصلت (2)، عن الرضا علیه السلام فی حدیث طویل فی الفرق بین العترة والامة، وساق الحدیث إلی أن قال علیه السلام: أخبرونی عن قول الله عزوجل: یس والقرآن الحکیم فمن عنی بقوله: یس؟ قالت العلماء: یس محمد صلی الله علیه واله لم یشک فیه أحد، قال أبوالحسن علیه السلام: فإن الله عزوجل أعطی محمدا وآل محمد من ذلک فضلا لا یبلغ أحد کنه وصفه إلا من عقله، وذلک أن الله عزوجل لم یسلم علی أحد إلا علی الانبیآء علیهم السلام فقال تعالی: سلام علی نوح فی العالمین وقال: سلام علی إبراهیم وقال: سلام علی موسی وهارون ولم یقل: سلام علی آل نوح، ولم یقل: سلام علی آل إبراهیم، ولا قال (3): سلام علی آل موسی وهارون، وقال: سلام علی آل یس: یعنی آل محمد، وساق الحدیث إلی أن قال: فی قوله تعالی: قد أنزل الله إلیکم ذکرا رسولا فالذکر رسول الله ونحن أهله (4). أقول: سیأتی بتمامه فی کتاب الامامة. 10 - فس: سلام علی آل یس قال: یس محمد، وآل محمد الائمة (5). 11 - مع: الطالقانی، عن الجلودی، عن محمد بن سهل، عن الخضر بن أبی فاطمة، عن وهب بن نافع، عن کادح، عن الصادق علیه السلام، عن آبائه، عن علی علیهم السلام فی قوله عزوجل: سلام علی آل یس قال: یس محمد، ونحن آل یس (6). 12 کا: أحمد بن مهران، وعلی بن إبراهیم جمیعا عن محمد بن علی، عن الحسن ابن راشد، عن یعقوب بن جعفر بن إبراهیم، عن أبی الحسن موسی علیه السلام فی حدیث طویل
(1). فروع الکافی 2: 87.(2). لم یذکر المصنف اسناد الحدیث اختصارا وهو هکذا: حدثنا علی بن الحسین بن شاذویه المؤدب وجعفر بن محمد بن مسرور رضی الله عنهما قال: حدثنا محمد بن عبدالله بن جعفر الحمیری عن أبیه، عن الریان بن الصلت.(3). فی المصدر: ولم یقل.(4). عیون أخبار الرضا: 131 و 132.(5). تفسیر القمی: 559 و 560.(6). معانی الاخبار: 41.سأله نصرانی عن قوله تعالی: حم والکتاب المبین إلی قوله: منذرین ما تفسیرها فی الباطن؟ فقال: أما حم فهو محمد، وهو فی کتاب هود الذی انزل علیه، وهو منقوص الحروف، وأما الکتاب المبین فهو أمیر المؤمنین علی علیه السلام الخبر (1). 13 - فس: والنجم إذا هوی قال: النجم رسول الله صلی الله علیه واله، إذا هوی لما اسری به إلی السمآء، وهو فی الهواء، هذا رد علی من أنکر المعراج، وهو قسم برسول الله صلی الله علیه واله، وهو فضل له علی الانبیآء (2). بیان: هوی جآء بمعنی هبط، وبمعنی سعد، والمراد فی الخبر الثانی. 14 - فس: والنجم والشجر یسجدان قال: النجم رسول الله صلی الله علیه واله، وقد سماه الله فی غیر موضع، فقال: والنجم إذا هوی وقال: وعلامات وبالنجم هم یهتدون فالعلامات الاوصیاء، والنجم رسول الله صلی الله علیه واله، قلت: یسجدان قال: یعبدان، قوله: والسمآء رفعها ووضع المیزان قال: السمآء رسول الله صلی الله علیه واله رفعه الله إلیه و المیزان أمیر المؤمنین علیه السلام نصبه لخلقه، قلت: ألا تطغوا فی المیزان قال: لا تعصوا الامام، قلت: وأقیموا الوزن بالقسط قال: أقیموا الامام العدل (3)، قلت: ولا تخسروا المیزان قال: لا تبخسوا الامام حقه ولا تظلموه (4). 15 - کا: علی بن محمد، عن علی بن العباس، عن علی بن حمران، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام فی قول الله عزوجل: والنجم إذا هوی قال: اقسم بقبض محمد إذا قبض الخبر (5). 16 - فس: أبی، عن سلیمان الدیلمی، عن أبی بصیر، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: سألته عن قول الله: والشمس وضحیها قال: الشمس رسول الله صلی الله علیه واله، أوضح الله به(1). اصول الکافی 1: 479. (2). تفسیر القمی: 650 و 651. (3). والعدل خ ل وفی المصدر: بالعدل.(4). تفسیر القمی: 658.(5). الروضة: 379 و 380. أقول: الحدیث طویل، وفیه: علی بن حماد، وهو الصحیح والرجل علی بن حماد المنقری الکوفی راجع جامع الروات 1: 577.للناس دینهم، قلت: والقمر إذا تلیها قال: ذاک أمیر المؤمنین علیه السلام (1). 17 - فر: بإسناده (2) عن عکرمة وسئل عن قول الله: والشمس وضحیها - والمقر إذا تلیها قال: الشمس وضحیها هو محمد (3) صلی الله علیه واله والقمر إذا تلیها أمیر المؤمنین علیه السلام (4) والنهار إذا جلیها آل محمد، وهما الحسن والحسین (5) واللیل إذا یغشیها بنو امیة، وقال ابن عباس هکذا، وقال أبوجعفر علیه السلام هکذا، وقال الحارث الاعور للحسین بن علی علیه السلام: یا ابن رسول الله أخبرنی عن قول الله فی کتابه المبین: والشمس وضحیها قال: ویحک یا حارث ذلک محمد رسول الله صلی الله علیه واله، قلت: قوله: والقمر إذا تلیها قال: ذلک أمیر المؤمنین علی ابن أبی طالب علیه السلام یتلو محمدا صلی الله علیه واله الخبر (6). 18 - کا: العدة، عن سهل، عن محمد بن سلیمان، عن أبیه، عن أبی عبدالله علیه السلام، قال: سألته عن قول الله عزوجل: والشمس وضحیها قال: الشمس رسول الله صلی الله علیه واله أوضح الله عزوجل به للناس دینهم، قال: قلت: والقمر إذا تلیها قال: ذاک أمیر المؤمنین علیه السلام(1). تفسیر القمی: 726.(2). والاسناد هکذا، فرات قال: حدثنی زید بن محمد بن جعفر التمار معنعنا عن عکرمة.(3). فی المصدر: محمد رسول الله صلی الله علیه وآله.(4). فی المصدر: أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام.(5). فی المصدر: هم آل محمد صلی الله علیه وآله الحسن والحسین علیهما السلام أقول: إلی هنا تم فی المصدر حدیث عکرمة، وأما ما بعد ذلک فهو موجود فی روایة اخری وهی هکذا: فرات قال: حدثنی الحسین بن سعید معنعنا عن ابن عباس فی قول الله تعالی: والشمس وضحاها قال: رسول الله صلی الله علیه وآله والقمر إذا تلاها أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام والنهار إذا جلاها الحسن والحسین علیهما السلام، واللیل اذا یغشاها بنو امیة، ثم ذکر حدیثا آخر مثله وفیه زیادة باسناده عن عبدالله بن زید، عن ابن زید معنعنا عن ابن عباس. وأما روایة أبی جعفر علیه السلام والحارث فالموجود فی المصدر أنهما واحد هکذا: فرات قال: حدثنی علی بن محمد بن عمر الزهری معنعنا عن أبی جعفر قال: قال الحارث الاعور للحسین بن علی علیه السلام: یابن رسول الله جعلت فداک أخبرنی عن قول الله فی کتابه: والشمس وضحاها ثم ذکر مثل حدیث الحارث، فعلی ذلک إما نسخة المصنف کانت ناقصة، أو أراد المصنف الاختصار فوقع ما تری.(6). تفسیر فرات الکوفی: 212.تلا رسول الله صلی الله علیه واله ونفثه بالعلم نفثا الخبر (1). 19 - فس: والتین والزیتون وطور سینین وهذا البلد الامین قال: التین رسول الله صلی الله علیه واله والزیتون أمیر المؤمنین علیه السلام وطور سینین الحسن والحسین وهذا البلد الامین الائمة علیهم السلام الخبر (2). 20 - فس: قد أنزل الله إلیکم ذکرا رسولا قال: الذکر اسم رسول الله صلی الله علیه وآله، ونحن أهل الذکر (3). 21 - ن: فی حدیث طویل عن الرضا علیه السلام فی مناظرته علیه السلام مع أصحاب المقالات قال علیه السلام لرأس الجالوت: فی الانجیل مکتوب: ابن (4) البرة ذاهب، والبار قلیطا جآء من بعده، وهو یخفف الآصار (5)، ویفسر لکم کل شئ، ویشهد لی کما شهدت له، أنا جئتکم بالامثال وهو یأتیکم بالتأویل، أتؤمن بهذا فی الانجیل؟ قال: نعم لا انکره الخبر (6). 22 - ن: فی أسئلة الشامی سأل أمیر المؤمنین علیه السلام عن ستة من الانبیاء لهم اسمان، فقال: یوشع بن نون، وهو ذو الکفل، ویعقوب بن إسحاق علیه السلام، وهو إسرائیل، والخضر علیه السلام، وهو حلقیا (7)، ویونس علیه السلام، وهو ذو النون، وعیسی علیه السلام، وهو المسیح، ومحمد صلی الله علیه واله، وهو أحمد صلوات الله علیهم (8).(1). الروضة: 50. قوله: نفثه أی ألقی فی قلبه أو ألهمه. وأخرج الحدیث فرات الکوفی فی تفسیره أیضا ص 213.(2). تفسیر القمی: 830.(3). تفسیر القمی: 686.(4). فی المصدر: ان ابن البرة.(5). جمع الاصر بتثلیث الهمزة: الثقل. الذنب. العهد.(6). عیون اخبار الرضا: 93 و 94، والحدیث طویل وقد أخرجه المصنف مسندا فی کتاب الاحتجاجات راجع ج 10 ص 299 - 310، والقطعة فی 308.(7). فی نسخة من المصدر: حلیقا. وفیما تقدم من کتاب الاحتجاجات: تالیا. جعلیا خ ل.(8). عیون أخبار الرضا: 136، والحدیث طویل أخرجه المصنف مسندا فی کتاب الاحتجاجات 10: 75 - 82 والقطعة فی 80. 23 - مع: محمد بن عمرو البصری، عن عبدالله بن علی الکرخی، عن محمد بن عبدالله عن أبیه، عن عبدالرزاق، عن معمر، عن الزهری، عن أنس قال: صلی رسول الله صلی الله علیه واله صلاة الفجر، فلما انفتل (1) من صلاته أقبل علینا بوجهه الکریم علی الله عزوجل، ثم قال معاشر الناس! من افتقد الشمس فلیتمسک بالقمر، ومن افتقد القمر فلیتمسک بالزهرة، ومن افتقد الزهرة فلیتمسک بالفرقدین، ثم قال رسول الله صلی الله علیه واله: أنا الشمس، وعلی علیه السلام القمر، وفاطمة الزهرة، والحسن والحسین الفرقدان (2). 24 - شی: محمد بن الفضیل، عن أبی الحسن علیه السلام فی قول الله: وعلامات وبالنجم هم یهتدون قال: نحن العلامات، والنجم رسول الله صلی الله علیه واله (3). 25 - ما: المفید، عن ابن قولویه، عن أبیه، عن سعد، عن ابن عیسی، عن ابن محبوب، عن منصور بزرج (4)، عن أبی بصیر، عن أبی عبدالله علیه السلام فی قول الله عزوجل: وعلامات وبالنجم هم یهتدون قال: النجم رسول الله صلی الله علیه واله، والعلامات الائمة من بعده علیه وعلیهم السلام (5). 26 - ما: أحمد بن محمد بن الصلت، عن أحمد بن محمد بن سعید، عن محمد بن عیسی بن هارون الضریر، عن محمد بن زکریا المکی، عن کثیر بن طارق، من ولد قنبر، عن زید بن علی، عن آبائه علیهم السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله (6) لعلی علیه السلام: یا علی خذ هذا الخاتم(1). انفتل من صلاته: انصرف عنها.(2). معانی الاخبار: 39 وفی ذیله، وکتاب الله لا یفترقان حتی یردا علی الحوض. وذکر شیخنا الصدوق فیه بأسانیده عن جابر بن عبدالله وأنس بن مالک نحوه.(3). تفسیر العیاشی: مخطوط.(4). بزرج معرب بزرک، والرجل هو منصور بن یونس بزرج أبویحیی القرشی مولاهم کوفی ثقة.(5). الامالی: 102.(6). فی المصدر: قال: حدثنی زید بن علی فی جهار سوخ کندة بالکوفة ان أباه حدثه عن أبیه عن ابن عباس قال: أعطی رسول الله صلی الله علیه وآله علیا علیه السلام فقال: یا علی أعط هذا الخاتم النقاش لینقش علیه اه. أقول: سقط مفعول قوله: أعطی وهو خاتما.وانقش علیه محمد بن عبدالله، فأخذه أمیر المؤمنین علیه السلام فأعطاه النقاش، وقال له: انقش علیه محمد بن عبدالله، فنقش النقاش، فأخطأت (1) یده فنقش علیه محمد رسول الله، فجاء أمیر المؤمنین علیه السلام فقال: ما فعل الخاتم؟ فقال: هوذا، فأخذه ونظر إلی نقشه فقال: ما أمرتک بهذا، قال: صدقت ولکن یدی أخطات، فجاء به إلی رسول الله صلی الله علیه واله، فقال: یا رسول الله ما نقش النقاش ما أمرت به، ذکر أن یده أخطأت، فأخذ (2) النبی صلی الله علیه واله ونظر إلیه فقال: یا علی أنا محمد بن عبدالله، وأنا محمد رسول الله، وتختم به، فلما أصبح النبی صلی الله علیه واله نظر إلی خاتمه، فإذا تحته منقوش علی ولی الله فتعجب من ذلک النبی صلی الله علیه واله، فجاء جبرئیل فقال: یا جبرئیل کان کذا وکذا، فقال: یا محمد کتبت ما أردت، وکتبنا ما أردنا (3). 27 - ع، ل، مع: محمد بن علی بن الشاه، عن محمد بن جعفر بن أحمد البغدادی، عن أبیه، عن أحمد بن السخت، عن محمد بن الاسود الوراق، عن أیوب بن سلیمان، عن أبی البختری، عن محمد بن حمید، عن محمد بن المنکدر، عن جابر بن عبدالله قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: أنا أشبه الناس بآدم علیه السلام، وإبراهیم علیه السلام أشبه الناس بی خلفه و خلقه، وسمانی الله من فوق عرشه عشرة أسماء، وبین الله وصفی، وبشرنی علی لسان کل رسول بعثه إلی قومه، وسمانی ونشر فی التوراة اسمی، وبث ذکری فی أهل التوارة والانجیل، وعلمنی کلامه (4)، ورفعنی فی سمائه، وشق لی اسمی (5) من أسمائه، فسمانی محمدا وهو محمود، وأخرجنی فی خیر قرن من امتی، وجعل اسمی فی التوراة أحید، فبالتوحید حرم أجساد امتی علی النار، وسمانی فی الانجیل أحمد، فأنا محمود فی أهل السماء، وجعل امتی الحامدین، وجعل اسمی فی الزبور ماح (6)، محا الله عزوجل بی (1). فی المصدر: وأخطأت.(2). فی المصدر: فأخذه.(3). المجالس والاخبار: 79 و 80.(4). فی المصدر، کتابه.(5). فی طبعة أمین الضرب: اسما - ظ. أقول: وهو الموجود فی المصدر.(6). ماحی خ ل. وهو الموجود فی العلل، وفیه: یمحی الله.من الارض عبادة الاوثان، وجعل اسمی فی القرآن محمدا، فأنا محمود فی جمیع (1) القیامة فی فصل القضاء، لا یشفع أحد غیری، وسمانی فی القیامة حاشرا، یحشر الناس علی قدمی وسمانی الموقف، اوقف الناس بین یدی الله جل جلاله، وسمانی العاقب، أنا عقب النبیین، لیس بعدی رسول، وجعلنی رسول الرحمة، ورسول التوبة، ورسول الملاحم والمقفی (2)، قفیت النبیین جماعة، وأنا القیم الکامل الجامع، ومن علی ربی وقال لی: یا محمد صلی الله علیک فقد أرسلت کل رسول إلی امته بلسانها، وأرسلتک إلی کل أحمر وأسود من خلقی، و نصرتک بالرعب الذی لم أنصر به أحدا، وأحللت لک الغنیمة ولم تحل لاحد قبلک، و أعطیتک ولامتک کنزا من کنوز عرشی: فاتحة الکتاب، وخاتمة سورة البقرة، و جعلت لک ولامتک الارض کلها مسجدا، وترابها طهورا، وأعطیت لک ولامتک التکبیر، وقرنت ذکرک بذکی حتی لا یذکرنی أحد من امتک إلا ذکرک مع ذکری، فطوبی لک یا محمد ولامتک (3). توضیح: قال شارح الشفاء للقاضی عیاض: احید بضم الهمزة، وفتح المهملة، وسکون التحتیة، فدال مهملة، وقیل: بفتح الهمزة، وسکون المهملة، وفتح التحتیة، قال: سمیت أحید لانی احید بامتی عن نار جهنم، أی أعدل بهم انتهی (4). وأما أحمد فی اللغة فأفعل مبالغة من صفة الحمد، ومحمد مفعل مبالغة من کثرة الحمد، فهو صلی الله علیه واله أجل من حمد، وأفضل من حمد، وأکثر الناس حمدا، فهو أحمد المحمودین الحامدین، فأحمد إما مبالغة من الفاعل، أو من مفعول. قوله صلی الله علیه واله: یحشر الناس علی قدمی، کنایه عن أنه أول من یحشر من الخلق، ثم یحشر الناس بعده، وقیل: أی فی زمانه وعهده، ولا نبی بعده: وقیل: أی یقدم الخلق فی المحشر وهم خلفه. والملاحم جمع الملحمة وهو القتال.(1). جمع خ ل صح. وفی المعانی: جمیع أهل القیامة.(2). فی المعانی: المقتفی.(3). علل الشرائع: 45، الخصال 2: 47 و 48، معانی الاخبار: 19.(4). شرح الشفا 1: 498، وضبط أیضا بفتح فسکون فکسر وأیضا بضم فکسر، فسکون.وقال الجزری: فی أسمائه صلی الله علیه واله المقفی وهو المولی الذاهب، وقد قفی یقفی فهو مقف، یعنی أنه آخر الانبیاء، المتبع لهم، فإذا قفی فلا نبی بعده. قوله: القیم، أی الکثیر القیام بامور الخلق، والمتولی لارشادهم ومصالحهم، و یظهر من سائر الکتب أنه بالثاء المثلثة، وإن الکامل الجامع تفسیره، وهو بضم القاف وفتح الثاء، قال الجزری: فیه أتانی ملک فقال: أنت قثم، وخلقک قثم، القثم: المجتمع الخلق، وقیل: الجامع الکامل وقیل: الجموع (1) للخیر، وبه سمی الرجل قثم، معدول عن قاثم، وهو الکثیر العطآء انتهی. وقال القاضی فی الشفاء: روی أنه صلی الله علیه واله قال: أنا رسول الرحمة، ورسول الراحة، ورسول الملاحم، وأنا المقفی (2)، قفیت النبیین، وأنا قیم، والقیم: الجامع الکامل کذا وجدته ولم أروه، وأری أن صوابه قثم بالثاء وهو أشبه بالتفسیر انتهی (3). 28 - لی، ع، مع: ما جیلویه، عن عمه، عن البرقی، عن علی بن الحسین الرقی، عن عبدالله بن جبلة، عن معاویة بن عمار، عن الحسن بن عبدالله، عن آبائه، عن جده الحسن بن علی بن أبی طالب علیه السلام قال: جاء نفر من الیهود إلی رسول الله صلی الله علیه واله، فسأله أعلمهم فیما سأله، فقال له: لای شئ سمیت محمدا وأحمد وأبا القاسم وبشیرا ونذیرا و داعیا؟ فقال النبی صلی الله علیه واله: أما محمد فإنی محمود فی الارض، وأما أحمد فإنی محمود فی السمآء، وأما أبوالقاسم فإن الله عزوجل یقسم یوم القیامة قسمة النار، فمن کفر بی من الاولین والآخرین ففی النار، ویقسم قسمة الجنة، فمن آمن بی وأقر بنبوتی ففی الجنة، وأما الداعی فإنی أدعو الناس إلی دین بی عزوجل، وأما النذیر فإنی انذر بالنار من عصانی، وأما البشیر فإنی ابشر بالجنة من أطاعنی (4).(1). المجموع خ ل.(2). وفی المصدر: المقتفی، وذکر الشارح: المقفی وقال: هو أنسب.(3). شرح الشفا 1: 490 و 491.(4). الامالی: 112 - 114، علل الشرایع: 53، معانی الاخبار: 19 و 20، والحدیث طویل أخرجه المصنف فی کتاب الاحتجاجات، راجع 10: 294 - 302، والقطعة فی 295.قول: قد مر فی باب نقوش الخواتیم (1) فی خبر الحسین بن خالد أنه کان نقش خاتم النبی صلی الله علیه واله: لا إله إلا الله، محمد رسول الله. 29 - ع، مع، ن: الطالقانی، عن أحمد الهمدانی، عن علی بن الحسین بن فضال، عن أبیه قال: سألت الرضا علیه السلام فقلت له: لم کنی النبی صلی الله علیه واله بأبی القاسم؟ فقال: لانه کان له ابن یقال له: قاسم فکنی به، قال: فقلت: یا ابن رسول الله فهل ترانی أهلا للزیادة؟ فقال: نعم، أما علمت أن رسول الله صلی الله علیه واله قال: أنا وعلی أبوا هذه الامة؟ قلت: بلی، قال: أما علمت أن رسول الله صلی الله علیه واله أب لجمیع امته، وعلی بمنزلته (2) فیهم؟ قلت: بلی، قال: أما علمت أن علیا قاسم الجنة والنار؟ قلت: بلی، قال: فقیل له: أبوالقاسم لانه أبوقاسم الجنة والنار، فقلت له: وما معنی ذلک؟ فقال: إن شفقة الرسول (3) علی امته شفقة الآباء علی الاولاد، وأفضل امته علی علیه السلام، ومن بعده شفقة علی علیه السلام علیهم کشفقته، لانه وصیه وخلیفته والامام بعده، فلذلک قال صلی الله علیه وآله: أنا وعلی أبوا هذه الامة وصعد النبی صلی الله علیه واله المنبر فقال: من ترک دینا أو ضیاعا فعلی وإلی، ومن ترک مالا فلورثته فصار بذلک أولی بهم من آبائهم وامهاتهم، وصار أولی بهم منهم بأنفسهم، وکذلک أمیر المؤمنین علیه السلام بعده جری له مثل ما جری لرسول الله صلی الله علیه واله (4). بیان: قال الجزری: فیه من ترک ضیاعا فإلی، الضیاع: العیال، وأصله مصدر ضاع یضیع، فسمی العیال بالمصدر، کما تقول: من مات وترک فقرا، أی فقرآء، وإن کسرت الضاد کان جمع ضائع کجائع وجیاع. 30 - ب: هارون، عن ابن صدقة، عن جعفر، عن أبیه علیهما السلام إن خاتم رسول الله صلی الله علیه واله کان من فضة، ونقشه محمد رسول الله قال: وکان نقش خاتم علی علیه السلام(1). راجع ج 11: 63.(2). وعلی علیه السلام فیهم بمنزلته خ. أقول: هذه الزیادة موجودة فی العلل، وفی العیون: وعلی علیه السلام منهم. أقول: لعله اصح.(3). النبی خ ل، أقول: هو الموجود فی المصدر.(4). علل الشرائع: 53 و 54، معانی الاخبار: 20، عیون الاخبار: 238 و 239.الله الملک وکان نقش خاتم والدی رضی الله عنه العزة لله (1). 31 - ل: أبی، عن سعد: عن ابن عیسی، عن ابن فضال، عن ابن بکیر، عن محمد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السلام قال: إن لرسول الله صلی الله علیه واله عشرة أسمآء: خمسة منها فی القرآن، وخمسة لیست فی القرآن، فأما التی فی القرآن: فمحمد، وأحمد، وعبدالله، ویس، ون، وأما التی لیست فی القرآن: فالفاتح، والخاتم، والکاف، والمقفی، والحاشر (2). بیان: إنما سمی الفاتح لانه أول النبیین، أو جمیع المخلوقات خلقا، أو به فتح الله أبواب الوجود والجود علی العباد (3)، والکاف لانه یکف ویدفع عن الناس البلایا والشرور فی الدنیا، والعذاب فی الآخرة وفی بعض النسخ: الکافی. 32 - ل: ابن الولید، عن محمد العطار، عن الاشعری، عن أبی عبدالله الرازی، عن علی بن سلیمان، عن عبدالله بن عبید الله الهاشمی، عن إبراهیم بن أبی البلاد، عن أبیه، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان لرسول الله صلی الله علیه واله خاتمان: أحدهما مکتوب علیه: لا إله إلا الله، محمد رسول الله والآخر: صدق الله (4). 33 - فس: قال: وسأل بعض الیهود رسول الله صلی الله علیه واله لم سمیت محمدا وأحمدا وبشیرا ونذیرا؟ فقال: أما محمد فإنی فی الارض محمود، وأما أحمد فإنی فی السمآء أحمد منه فی الارض، وأما البشیر فابشر من أطاع الله بالجنة، وأما النذیر فانذر من عصی الله بالنار (5). 34 - فس: یا أیها المزمل قال: هو النبی صلی الله علیه واله کان یتزمل بثوبه وینام (6).(1). قرب الاسناد: 31.(2). الخصال 2: 48.(3). أو الغالب علی من کان یعبد دون الله. وما کان یعبد دونه.(4). الخصال 1: 32.(5). تفسیر القمی: 677.(6). تفسیر القمی: 701. ا أیها المدثر قال: تدثر الرسول، فالمدثر یعنی المتدثر بثوبه قم فأنذر هو قیامه فی الرجعة ینذر فیها (1). أقول: سیجئ فی الاخبار أنه قال النبی صلی الله علیه واله: إن الله خلقنی وعلیا من نور واحد، وشق لنا اسمین من أسمائه، فذو العرش محمود وأنا محمد، والله الاعلی وهذا علی. 35 - ع: عبدالله بن محمد القرشی، عن محمد بن إبراهیم، عن أبی قریش، عن عبدالجبار ومحمد بن منصور الخزاز معا عن عبدالله بن میمون القداح، عن جعفر بن محمد، عن أبیه علیهما السلام عن جابر بن عبدالله أن النبی صلی الله علیه واله کان یتختم بیمینه (2). 36 - ل: ابن موسی، عن ابن زکریا القطان، عن ابن حبیب، عن عبدالرحیم ابن علی الجبلی، وعبدالله بن الصلت، عن الحسن بن نصر الخزاز، عن عمرو بن طلحة، عن أسباط بن نصر، عن سماک بن حرب، عن عکرمة، عن ابن عباس قال: قدم یهودیان فسألا أمیر المؤمنین علیه السلام عن أشیاء وسألا عن وصف النبی صلی الله علیه واله فقال فیما قال: کان عمامته السحاب، وسیفه ذو الفقار، وبغلته دلدل، وحماره یعفور، وناقته العضباء (3)، وفرسه لزاز، وقضیبه الممشوق. الخبر (4). بیان: قال فی النهایة: فیه أنه کان اسم عمامة النبی صلی الله علیه واله السحاب، سمیت به تشبیها بسحاب المطر، لانسحابه فی الهواء، وقال: دلدل فی الارض: ذهب ومر، یدلدل ویتدلدل فی مشیه: إذا اضطرب، ومنه الحدیث کان اسم بغلته دلدل. وقال: فیه إن اسم حمار النبی صلی الله علیه واله عفیر هو تصغیر تحقیر لاعفر، من العفرة وهی الغبرة، ولون التراب، وفی حدیث سعد بن عبادة أنه خرج علی حماره یعفور لیعوده. قیل: سمی یعفورا للونه من العفرة، کما قیل فی أخضر: یخضور، وقیل: سمی به تشبیها فی عدوه بالیعفور وهو الظبی، وقیل: الخشف.(1). تفسیر القمی: 702.(2). علل الشرائع: 64.(3). بتقدیم المهملة علی المعجمة.(4). الخصال 2: 146 و 148.وقال: فیه کان اسم ناقته العضباء، هو علم لها، منقول من قولهم: ناقة عضباء، أی مشقوقة الاذن، ولم تکن مشقوقة الاذن، وقال بعضهم: إنها کانت مشقوقة الاذن، والاول أکثر. وقال الزمخشری: هو منقول من قولهم: ناقة عضباء، وهی القصیرة الید. وقال: فیه کان لرسول الله صلی الله علیه واله فرس یقال له: اللزاز، سمی به لشدة تلززه واجتماع خلقه، ولز به الشئ، أی لزق به، کأنه یلزق بالمطلوب لسرعته. وقال الفیروزآبادی: جاریة ممشوقة: حسنة القوام، وقضیب ممشوق: طویل دقیق. 37 - لی: ابن الولید، عن الصفار، عن عبدالله بن الصلت، عن یونس، عن ابن حمید، عن ابن قیس، عن أبی جعفر علیه السلام قال: إن اسم رسول الله صلی الله علیه واله فی صحف إبراهیم علیه السلام الماحی، وفی توراة موسی علیه السلام الحاد، وفی إنجیل عیسی علیه السلام أحمد، وفی القرآن محمد، قیل: فما تأویل الماحی؟ فقال: الماحی صورة الاصنام، وماحی الاوثان والازلام وکل معبود دون الرحمان، قیل: فما تأویل الحاد؟ قال: یحاد من حاد الله ودینه، قریبا کان أو بعیدا، قیل: فما تأویل أحمد؟ قال: حسن ثناء الله عزوجل علیه فی الکتب بما حمد من أفعاله، قیل: فما تأویل محمد؟ قال: إن الله وملائکته وجمیع أنبیائه ورسله وجمیع اممهم یحمدونه ویصلون علیه، وإن اسمه لمکتوب علی العرش: محمد رسول الله صلی الله علیه واله وکان صلی الله علیه واله یلبس من القلانس الیمنیة (1) والبیضآء والمضربة ذات الاذنین فی الحرب، وکانت له عنزة یتکئ علیها، ویخرجها فی العیدین فیخطب بها، وکان له قضیب یقال له: الممشوق، وکان له فسطاط یسمی الکن، وکانت له قصعة تسمی المنبعة، وکان له قعب یسمی الری، وکان له فرسان یقال لاحدهما: المرتجز، وللآخر السکب، وکان له بغلتان یقال لاحدهما (2): دلدل، وللاخری الشهبآء، وکانت له ناقتان یقال لاحدهما: العضباء، وللاخری الجدعآء، وکان له سیفان یقال لاحدهما: ذو الفقار، وللآخر العون، وکان له سیفان آخران یقال لاحدهما: المخذم، وللآخر(1). الیمنة والیمنة برد یمنی.(2). هکذا فی النسخة والمصدر وکذا فیما یأتی، والاصح: لاحداهما. کما فی الفقیه.الرسوم، وکان له حمار یسمی یعفور، وکانت له عمامة تسمی السحاب، وکان له درع تسمی ذات الفضول لها ثلاث حلقات فضة: حلقة بین یدیها، وحلقتان خلفها، وکانت له رایة تسمی العقاب، وکان له بعیر یحمل علیه یقال له: الدیباج، وکان له لوآء یسمی المعلوم، وکان له مغفر یقال له: الاسعد، فسلم ذلک کله إلی علی علیه السلام عند موته، وأخرج خاتمه وجعله فی إصبعه، فذکر علی علیه السلام أنه وجد فی قائمة سیف من سیوفه صحیفة فیها ثلاثة أحرف: صل من قطعک، وقل الحق ولو علی نفسک: وأحسن إلی من أساء إلیک، قال: وقال رسول الله صلی الله علیه واله: خمس لا أدعهن حتی الممات: الاکل علی الحضیض مع العبید، ورکوبی الحمار مؤکفا (1)، وحلبی العنز بیدی، ولبس الصوف (2)، والتسلیم علی الصبیان لتکون سنة من بعدی (3). یه: عن یونس مثله إلی قوله: من أسآء إلیک (4). بیان: ضرب النجاد المضربة (5): خاطها، ذکره الجوهری. وقال: العنزة بالتحریک: أطول من العصا، وأقصر من الرمح، وفیه زج (6) کزج الرمح، والکن(1). وکف وأکف وآکف الحمار: وضع علیه الوکاف. والوکاف: البرذعة وکساء یلقی علی ظهر الدابة.(2). قد ورد فی بعض الاخبار مدح لبس الصوف، وفی بعضها ذمه، ولعل الاول یختص بزمان مقفر جدب یکون الناس فیه فی ضیق وشدة، کما یستفاد من حدیث عن الصادق علیه السلام احتج فیه علی الصوفیة، وعلل فعل النبی صلی الله علیه وآله بذلک، وقال فیه: اذا أقبلت الدنیا فأحق أهلها بها أبرارها لافجارها، ومؤمنوها لا منافقوها، ومسلموها لا کفارها أو الثانی ورد فی قوم کانوا یتقشفون بالملابس وغیرها ویتظاهرون بها، ویرون أنفسهم بذلک أفضل من غیرهم، ویعدون أنفسهم عاملین للسنة، وغیرهم تارکین لها، مثل جل الصوفیة والباطنیة وغیرهم من أهل البدع والاهواء الذین أدخلوا أنفسهم فی زی الزهد والصلاح: وقلبوا حقائق الاسلام واحکامه علی مزعمتهم وآرائهم الفاسدة أعاذنا الله والمسلمین من شرورهم.(3). الامالی: 44.(4). الفقیه: 519.(5). النجاد هو المنجد أی من یعالج الفرش والوسائد ویخیطها. والمضرب: المخیط. و المضربة. کساء ذو طاقین بینهما قطن.(6). الزج: الحدیدة التی فی أسفل الرمح.بالکسر: وقآء کل شئ وستره. والقعب: قدح من خشب مقعر. وقال الجزری: فیه کان لرسول الله صلی الله علیه واله فرس یقال له: المرتجز، سمی به لحسن صهیله. وقال: فیه کان له فرس یسمی السکب، یقال له فرس سکب، أی کثیر الجری، کأنما یصب جریه صبا، وأصله من سکب الماء یسکبه. وقال الجوهری: الشهبة فی الالوان: البیاض الذی غلب علی السواد. وقال الجزری: فیه إنه خطب علی ناقته الجدعآء، هی المقطوعة الاذن، وقیل: لم تکن ناقته مقطوعة الاذن، وإنما کان هذا اسما، وقال: إنما سمی سیفه صلی الله علیه واله ذا الفقار لانه کان فیه حفر صغار حسان. وقال: الخذم: القطع، وبه سمی السیف مخذما. وقال الفیروزآبادی: الرسوم: الذی یبقی علی السیر یوما ولیلة، والاصوب أنه بالبآء کما سیأتی. قال فی النهایة فیه کان لرسول الله صلی الله علیه واله سیف یقال له: الرسوب، أی یمضی فی الضریبة، ویغیب فیها، وهی فعول من رسب: إذا ذهب إلی أسفل، وإذا ثبت. وفیه: إنه کان اسم درعه ذات الفضول، وقیل: ذو الفضول لفضلة کان فیها وسعة. وقال: فیه إنه کان اسم رآیته العقاب، وهی العلم الضخم. أقول: سیأتی فی باب وصیة النبی صلی الله علیه واله ذکر دوابه وسلاحه وأثوابه. 38 - ص: الصدوق، عن عبدالله بن حامد، عن أحمد بن حمدان، عن عمرو بن محمد، عن محمد بن مؤید، عن عبدالله بن محمد بن عقبة، عن أبی حذیفة، عن عبدالله بن حبیب الهذلی، عن أبی عبدالرحمن السلمی، عن أبی منصور قال: لما فتح الله علی نبیه خیبر أصابه حمار أسود، فکلم النبی صلی الله علیه واله الحمار فکلمه، وقال: أخرج الله من نسل جدی ستین حمارا لم یرکبها إلا نبی، ولم یبق من نسل جدی غیری، ولا من الانبیاء غیرک، وقد کنت أتوقعک، کنت قبلک لیهودی أعثر به عمدا، فکان یضرب بطنی، ویضرب ظهری، فقال النبی صلی الله علیه واله: سمیتک یعفور، ثم قال: تشتهی الاناث یا یعفور؟ قال: لا، وکلما قیل:أجب رسول الله صلی الله علیه واله خرج إلیه، فلما قبض رسول الله صلی الله علیه واله جآء إلی بئر فتردی (1) فیها فصار قبره جزعا (2). 39 - یر: إبراهیم بن هاشم، عن أعمش بن عیسی، عن حماد الطیافی (3)، عن الکلبی، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قال لی: کم لمحمد (4) اسم فی القرآن؟ قال: قلت: اسمان أو ثلاث، فقال: یا کلبی له عشرة أسمآء وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل - ومبشرا برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد - ولما قام عبدالله کادوا یکونون علیه لبدا - وطه ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی - ویس والقرآن الحکیم - إنک لمن المرسلین - علی صراط مستقیم - ون والقلم وما یسطرون - ما أنت بنعمة ربک بمجنون - ویا أیها المزمل - ویا أیها المدثر - وإنا أنزلنا إلیکم ذکرا رسولا فالذکر اسم من أسماء محمد صلی الله علیه واله ونحن أهل الذکر، فسل یا کلبی عما بدا لک، قال: فأنسیت والله القرآن کله فما حفظت منه حرفا أسأله عنه (5). 40 - قب: فی أسمائه وألقابه صلی الله علیه واله: سماه فی القرآن بأربعمأة اسم: العالم وعلمک ما لم تکن تعلم الحاکم فلا وربک لا یؤمنون حتی یحکموک الخاتم وخاتم النبیین العابد واعبد ربک الساجد وکن من الساجدین الشاهد إنا أرسلناک شاهدا المجاهد یا أیها النبی جاهد الکفار الطاهر طه ما أنزلنا الشاکر شاکرا لانعمه الصابر واصبر وما صبرک الذاکر واذکر اسم ربک القاضی إذا قضی الله ورسوله الراضی لعلک ترضی الداعی وداعیا إلی الله الهادی وإنک لتهدی القارئ اقرأ (1). أی سقط فیها.(2). قصص الانبیاء: مخطوط.(3). هکذا فی النسخ والمصدر، ولعل الطیافی مصحف الطنافسی. راجع تنقیح المقال 1: 363: حماد بن بشیر الطنافسی.(4). سأله علیه السلام، لانه کان نسابة العرب، ویری نفسه أعلم فیها، فأفاده أنه ناقص لا یعرف أسماء أشهر العرب وهو النبی صلی الله علیه وآله.(5). بصائر الدرجات: 150.باسم ربک التالی یتلو علیهم الناهی وما نهاکم عنه الآمر وأمر أهلک الصادع فاصدع بما تؤمر الصادق ص والقرآن القانت أمسن هو قانت الحافظ یحفظونه من أمر الله الغالب وإن جندنا العائل ووجدک عائلا الضال أی یهدی به الضال ووجدک ضالا الکریم إنه لقول رسول کریم الرحیم رؤف رحیم العظیم وإنک لعلی خلق الیتیم ألم یجدک المستقیم فاستقم کما امرت المعصوم والله یعصمک البشیر إنا أرسلناک بالحق النذیر بشیرا ونذیرا العزیز لقد جاءکم رسول الشهید وجئنا بک شهیدا الحریص حریص علیکم القریب ق والقرآن الحبیب، والمحب، والمحبوب، فی سبع مواضع حم النبی یا أیها النبی القوی ذوی قوة الوحی وکذلک أوحینا إلیک الامی النبی الامی الامین مطاع ثم أمین المکین عند ذی العرش المبین وقل إنی أنا النذیر المذکر فذکر إنما أنت المبشر ومبشرا برسول المنذر إنما أنت منذر المستغفر واستغفر لذنبک المسبح فسبح بحمد ربک المصلی فصل لربک المصدق مصدقا لما معکم المبلغ یا أیها الرسول بلغ المحدث وأما بنعمة ربک المؤمن آمن الرسول المتوکل وتوکل علی الحی المزمل یا أیها المزمل المدثر یا أیها المدثر المتهجد ومن اللیل فتهجد المنادی سمعنا منادیا المهتدی وهداه إلی صراط الحق قد جاءکم الحق الصدق والذی جآء بالصدق الذکر إنا أرسلناک إلیکم ذکرا البرهان قد جاءکم برهان الفضل قل بفضل الله المرسل إنک لمن المرسلین المبعوث هو الذی بعث المختار وربک یخلق المعفو عفی الله عنک المغفور لیغفر لک الله المکفی إنا کفیناک المرفوع والرفیغ ورفعنا لک المؤید هو الذی أیدک المنصور وینصرک الله المطاع مکین مطاع الحسنی وصدق بالحسنی الهدی وما منع الناس (1) الرسول یا أیها الرسول الرؤف بالمؤمنین رؤف النعمة یعرفون نعمة الله الرحمة وما أرسلناک إلا رحمة النور قد جاءکم من الله نور الفجر والفجر ولیال المصباح المصباح(1). الایة هکذا: وما منع الناس أن یؤمنوا اذ جائهم الهدی. الاسراء: 94.فی زجاجة السراج وسراجا منیرا الضحی والضحی واللیل النجم والنجم إذا هوی الشمس ثم جعلنا الشمس البدر طه (1) الظل ألم تر إلی ربک البشر بشر مثلکم الناس أم یحسدون الناس الانسان خلق الانسان الرجل علی رجل منکم الصاحب ما ضل صاحبکم العبد أسری بعبده المجتبی ولکن الله یجتبی المقتدی فبهدیهم اقتده المرتضی إلا من ارتضی المصطفی الله یصطفی أحمد من بعدی اسمه محمد محمد رسول الله کهیعص، یس، طه، حم، عسق، کل حرف تدل علی اسم له، مثل الکافی والهادی، والعارف، والسخی، والطاهر، وغیر ذلک (2). وأسماؤه فی الاخبار: العاقب، وهو الذی یعقب الانبیآء، الماحی: الذی یمحی به الکفر، ویقال: یمحی به سیئات من اتبعه، ویقال: الذی لا یکون بعده أحد. الحاشر: الذی یحشر الناس علی قدمیه. المقفی الذی قفی النبیین جماعة. الموقف: یوقف الناس بین یدی الله. القثم وهو الکامل الجامع. ومنه الناشر، والناصح، والوفی والمطاع، و النجی، والمأمون، والحنیف، والحبیب، والطیب، والسید، والمقترب، والدافع، و الشافع، والمشفع، والحامد، والمحمود، والموجه، والمتوکل، والغیث (3). وفی التوراة: مئیذ مئیذ (4)، أی غفور رحیم، وقیل: مئید مئید (5) أی محمد، و قیل: مود مود، وفی حکایة إن اسمه فیها مرقوفا، أی المحمود. وفی الزبور: قلیطا، مثل أبی القاسم، فقالوا: (6) بلقیطا، وقالوا: فاروق، وقالوا: محیاثا. وفی الانجیل: طاب طاب، أی أحمد، ویقال: یعنی طیب طیب.(1). هکذا فی النسخة والمصدر، ولم نجد من فسر طه بالبدر.(2). فی کون جملة من هذه أسماءه صلی الله علیه وآله نظر، والوجه ظاهر، لانه لم یصح مثلا أن یقال لمن امر بالصلاة: ان اسمه المصلی، او بالصیام ان اسمه الصائم.(3). المغیث خ ل.(4). فی المصدر: میذمیذ.(5). مید مید.(6). وقالوا خ ل.وفی کتاب شعیا: نور الامم، رکن المتواضعین، رسول التوبة، رسول البلا. وفی الصحف: بلقیطا، وفی صحف شیث: طالیسا، وفی صحف إدریس: بهیائیل، وفی صحف إبراهیم: مود مود، وفی السمآء الدنیا المجتبی، وفی الثانیة المرتضی، وفی الثالثة المزکی، وفی الرابعة المصطفی، وفی الخامسة المنتجب، وفی السادسة المطهر والمجتبی، وفی السابعة المقرب والحبیب، ویسمیه المقربون عبدالواحد، والسفرة الاول، والبررة الآخر، والکروبیون الصادق، والروحانیون الطاهر، والاولیاء القاسم، والرضوان الاکبر، والجنة عبدالملک، والحور عبدالعطاء، وأهل الجنة عبد الدیان، ومالک عبد المختار، وأهل الجحیم عبدالنجاة، والزبانیة عبدالرحیم، والجحیم عبد المنان، وعلی ساق العرش رسول الله، وعلی الکرسی نبی الله، وعلی طوبی صفی الله، وعلی لوآء الحمد صفوة الله، وعلی باب الجنة خیرة الله، وعلی القمر قمر الاقمار، وعلی الشمس نور الانوار، و الشیاطین عبدالهیبة، والجن عبدالحمید، والموقف الداعی، والمیزان الصاحب، والحساب الداعی، والمقام المحمود الخطیب، والکوثر الساقی، والعرش المفضل، والکرسی عبد الکریم، والقلم عبدالحق، وجبرئیل عبدالجبار، ومیکائیل عبدالوهاب، وإسرافیل عبد الفتاح، وعزرائیل عبدالتواب، والسحاب عبدالسلام، والریح عبدالاعلی، والبرق عبد المنعم، والرعد عبدالوکیل، والاحجار عبدالجلیل، والتراب عبدالعزیز، والطیور عبدالقادر، والسبع عبدالعطاء، والجبل عبدالرفیع، والبحر عبدالمؤمن، والحیتان عبدالمهیمن، وأهل الروم الحلیم، وأهل مصر المختار، وأهل مکة الامین، وأهل المدینة المیمون، والزنج مهمت، والترک صانجی، والعرب الامی، والعجم أحمد. ألقابه: حبیب الله، صفی الله، نعمة الله، عبدالله، خیرة الله، خلق الله (1)، سید المرسلین، إمام المتقین، خاتم النبیین، رسول الحمادین، رحمة العالمین، قائد الغر المحجلین، خیر البریة، نبی الرحمة، صاحب الملحمة (2)، محلل الصیبات، محرم الخبائث، مفتاح الجنة، دعوة إبراهیم، بشری عیسی، خلیفة الله فی الارض، زین القیامة ونورها وتاجها، صاحب اللواء یوم القیامة،(1). فی المطبوع: خیر خلق الله.(2). الملحمة: الموقعة العظیمة. القتل فی الحرب.واضع الاصر والاغلال، أفصح العرب، سید ولد آدم، ابن العواتک (1)، ابن الفواطم (2)، ابن الذبیحین، ابن بط؟؟؟ کة، العبد المؤید، والرسول المسدد، والنبی المهذب، والصفی(1). قال الیعقوبی فی تاریخه 2: 99: واللاتی ولدنه من العواتک اثنتا عشرة عاتکة: عشر منهن مضریات وقحطانیة وقضاعیة، والمضریات ثلاث من قریش، وثلاث من سلیم، وعدوانیتان، وهذلیة وأسدیة، فأما القرشیات فولدنه من قبل أسد بن عبدالعزی، ام اسد بن عبدالعزی الحطیا وهی ریطة بنت کعب بن سعد بن یتم بن مرة، وأمها قیلة بنت حذافة بن جمح، وامها امیة بنت عامر بن الحان بن الحارث وهو غسان بن خزاعة، وامها عاتکة بنت هلال بن وهیب بن ضبة بن الحارث بن فهر، وام هلال بن وهیب عاتکة بنت عتوارة بن الطرب بن الحارث بن فهر، وامها عاتکة بنت یخلد بن النضر بن کنانة بن خزیمة. وأما السلیمیات فولدته من قبل هاشم، ام هاشم بن عبدمناف عاتکة بنت مرة بن سلیم بن منصور، وام مرة بن هلال عاتکة بنت مرة بن عدی بن سلیمان بن قصی بن خزاعة، ویقال: هی عاتکة بنت جابرین قنفذ بن مالک بن عوف بن امرئ القیس بن بهثة بن سلیم. وأما العدوانیتان فولدتاه من قبل امهات أبیه عبدالله، ومن قبل مالک بن النضر، فأما التی ولدته من قبل عبدالله فهی السابعة من امهاته، ویقال: الخامسة، وهی عاتکة بنت عامر بن ظرب بن عمرو بن یشکر بن الحارث، ومن قال: الخامسة فیقول: عاتکة بنت عبدالله بن الحارث بن وائلة ابن ظرب بن عمرو، وأما العدوانیة الثالثة فام مالک بن النضر بن کنانة. وهی عاتکة بنت عدوان بن عمرو بن قیس بن عیلان. وأما الهذلیة فولدته من قبل هاشم، وام هاشم عاتکة بنت مرة بن هلال، وامها ماویة بنت حورة بن عمرو بن سلول بن صعصعة بن معاویة بن بکر بن هوازن، فام معاویة بن بکر بن هوازن عاتکة بنت سعد بن هذیل. وأما الاسدیة فولدته من قبل کلاب بن مرة، وهی الثالثة من امهاته وهی عاتکة بنت دودان بن اسد بن خزیمة. وأما القحطانیة فولدته من قبل غالب بن فهر بن مالک بن النضر بن کنانة، وام غالب لیلی بنت سعد بن هذیل بن مدرکة، وامها سلمی بنت طابخة بن إلیاس بن مضر، وامها عاتکة بنت الازد بن الغوث بن نبت بن مالک بن زید بن کهلان بن سبا بن یشجب بن یعر بن قحطان. وأما القضاعیة فولدته من قبل کعب بن لوی وهی الثالثة من امهاته: عاتکة بنت رشدان بن قیس ابن جهینة بن زید بن سود بن أسلم بن الحاف بن قضاعة انتهی. أقول: قوله فی السلیمیات: مرة بن سلیم، أی مرة بن هلال بن فالج بن ذکوان بن ثعلبة بن بهثة ابن سلیم بن منصور. فقد اختصره، واسقط الثالثة من السلیمیات أیضا وهی ام هلال بن فالج عاتکة بنت عصیة بن خفاف بن امرئ القیس بن بهثة. قد أورد ذلک البغدادی فی المحبر، وفیه ما قال الیعقوبی مع اختلاف فی بعض الاسماء.(2). ذکر الیعقوبی فی تاریخه 2: 101 الفواطم قال: أخبرنی النسابون أنه ولدته من الفواطم أربع فواطم: قرشیة، وقیسیتان وأزدیة، فأما القرشیة فولدته من قبل أبیه عبدالله وهی فاطمة بنت عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم. والقیسیتان: ام عمرو بن عائذ بن عمران، وهی فاطمة بنت ربیعة بن عبدالعزی بن رزام بن بکر بن هوازن، وامها فاطمة بنت الحارث بن بهثة بن سلیم بن منصور. والازدیة: ام قصی بن کلاب، وهی فاطمة بنت سعد بن سهل )سیل - المحبر( انتهی أقول: وزاد البغدادی فی المحبر فی الاخیر واحدة قال: وام بنی قصی حبی بنت حلیل بن حبشیة بن کعب بن سلول الخزاعیة، وام حبی فاطمة بنت نصر بن عوف بن عمرو بن ربیعة بن حارثة بن خزاعة.المقرب، والحبیب المنتجب، والامین المنتخب، صاحب الحوض والکوثر، والتاج والمغفر، والخطبة والمنبر، والرکن والمشعر، والوجه الانور، والخد الاقمر، والجبین الازهر، و الدین الاظهر، والحسب الاطهر، والنسب الاشهر، محمد خیر البشر، المختار للرسالة، الموضح للدلالة، المصطفی للوحی والنبوة، المرتضی للعلم والفتوة والمعجزات والادلة، نور فی الحرمین، شمس بین القمرین، شفیع من فی الدارین، نوره أشهر، وقلبه أطهر، وشرائعه أظهر، وبرهانه أزهر، وبیانه أبهر، وامته أکثر، صاحب الفضل والعطآء، والجود والسخآء، والتذکرة والبکآء، والخشوع والدعآء، والانابة والصفآء، والخوف والرجاء، والنور و الضیآء، والحوض واللوآء، والقضیب والرداء، والناقة العضبآء، والبغلة الشهبآء، قائد الخلق یوم الجزآء، سراج الاصفیآء، تاج الاولیآء، إمام الاتقیآء، خاتم الانبیآء، صاحب المنشور والکتاب، والفرقان والخطاب، والحق والصواب، والدعوة والجواب، وقائد الخلق یوم الحساب، صاحب القضیب العجیب، والفناء الرحیب (1)، والرأی المصیب، المشفق علی البعید والقریب، محمد الحبیب، صاحب القبلة الیمانیة، والملة الحنیفیة، والشریعة المرضیة، والامة المهدیة، والعترة الحسنیة والحسینیة، صاحب الدین والاسلام، والبیت الحرام، والرکن والمقام، والصلاة والصیام، والشریعة والاحکام، والحل والحرام، صاحب الحجة والبرهان، والحکمة والفرقان، والحق والبیان، والفضل والاحسان، والکرم والامتنان، والمحبة والعرفان، صاحب الخلق الجلی، والنور المضیئ، والکتاب البهی، والدین الرضی، الرسول النبی الامی، صاحب الخلق العظیم، والدین القویم، والصراط المستقیم، والذکر الحکیم، والرکن والحطیم، صاحب الدین والطاعة، والفصاحة والبراعة، و(1). الفناء بالکسر: الساحة أمام البیت. الرحیب: المتسع.الکر (1)، والشجاعة، والتوکل والقناعة، والحوض والشفاعة، صاحب الدین الظاهر، والحق الزاهر، والزمان الباهر، واللسان الذاکر، والبدن الصابر، والقلب الشاکر، والاصل الطاهر، والآباء الاخایر، والامهات الطواهر، صاحب الضیآء والنور، والبرکة والحبور (2)، والیمن والسرور، واللسان الذکور (3)، والبدن الصبور، والقلب الشکور، والبیت المعمور. کناه: أبوالقاسم، وأبوالطاهر، وأبوالطیب، وأبوالمساکین، أبوالدرتین، وأبو الریحانتین، وأبوالسبطین. وفی التوراة أبوالارامل، وکناه جبرئیل بأبی إبراهیم لما ولد إبراهیم، وإنما یکنی بأبی القاسم بأول ولد یقال له: القاسم، ویقال: لانه یقسم الجنة یوم القیامة. صفاته: راکب الجمل، آکل الذراع، قابل الهدیة، محرم المیتة، حامل الهراوة (4)، خاتم النبوة. نسبه: العربی التهامی، الابطحی الیثربی، المکی المدنی، القرشی الهاشمی المطلبی، فهو من جهة الاب هاشمی، ومن جهة الام زهری، ومن الرضاع سعدی، و من المیلاد مکی، ومن الانشاء مدنی (5). 41 - قب: أفراسه: الورد، أهداه التمیم الداری، والطرب سمی لحسن صهیله (6)، ویقال: هو الطرف (7)، واللزاز وقد أهداه المقوقس، سمی بذلک لانه کان ملززا موثقا، واللحیف أهداه ربیعة بن أبی البرا، وسمی بذلک لانه کان کالملتحف بعرفه، والصحیح (1). الکر بالفتح: الحملة فی الحرب.(2). الحبور: السرور. النعمة.(3). الذکور: الکثیر الذکر.(4). الهراوة: العصا الضخمة کهراوة الفأس والمعلول، وبالفارسیة: جوب دستی
(5). مناقب آل أبی طالب 1: 102 - 106 للطبعة الاولی فی ایران.(6). سمی لتشوقه وحسن صهیله.(7). فی هامش النسخة: الظرب ظ، وکلمة )ظ( علامة للظاهر.أنه الورد الذی أعطاه الداری، وسماه النبی صلی الله علیه واله اللحیف، والمرتجز (1)، وهو المشتری من الاعرابی الذی شهد فیه خزیمة، والسکب وکان أول فرس رکبه، وأول ما غزا علیه فی احد، وکان ابتاعه من رجل من فزارة، ویقال اسمه: بریدة الملاح، ومنها الیعسوب، والسبحة، وذو العقال، والملاوح، وقیل: مراوح. بغاله: أهدی إلیه المقوقس دلدل، وکانت شهبآء فدفعها إلی علی علیه السلام، ثم کانت للحسن علیه السلام ثم للحسین علیه السلام، ثم کبرت، وعمیت، وهی أول بغلة رکبت فی الاسلام، وقال التاریخی: أهدی إلیه فروة بن عمرو الجذامی بغلة یقال لها: فضة. حمره: أهدی له المقوقس یعفور مع دلدل، وأعطاه فروة الجذامی عفیر مع فضة. ابله: العضباء وکانت لا تسبق، والجدعاء، والقصوآء، ویقال: القضوآء، وهی ناقة اشتراها النبی صلی الله علیه واله من أبی بکر بأربع مأة درهم، وهاجر علیها، ثم نفقت عنده، و الصهبآء، ومنها البغوم (2)، والغیم، والنوق، ومروة، وکان له عشر لقاح یحلبها یسار کل لیلة قرینتین (3) عظیمتین یفرقهما علی نسائه، منها: مهرة، أرسل بها سعد بن عبادة و الشقراء، والریا ابتاعهما بسوق النبط، والحباء (4)، والسمرا والعریس والسعدیة والبغوم والیسیرة وبردة وکانت منائح رسول الله صلی الله علیه واله سبع اعنز یرعاهن ابن ام أیمن، وهی عجوة، وزمزم، وسقیا، وبرکة، وورسة، وأطلال، وأطواف، وکانت له مائة من الغنم، وکان محزنبق (5) أحد بنی النضیر حبرا عالما أسلم، وقاتل مع رسول الله، وأوصی بماله (1). سمی بذلک لحسن صهیله.(2). الیعوم خ ل صح. (3). قربتین خ ل، وهو الموجود فی المصدر.(4). الخبا خ ل.(5). هکذا فی النسخة، والصحیح کما فی السیرة النبویة والامتاع والطبری: مخیریق، قاتل مع رسول الله صلی الله علیه وآله فی احد، وقال حین خرج: ان اصبت فاموالی لمحمد صلی الله علیه وآله یضعها حیث أراد الله.لرسول الله صلی الله علیه واله، وهو سبع حوائط، وهی المبیت (1)، والصائفة (2)، والحسنی، وبرقة (3)، والعواف، والکلا (4)، ومشربة ام إبراهیم، وکان له صفایا (5) ثلاثة: مال بنی النضیر، وخیبر، وفدک، فأعطی فدک والعوالی (6) فاطمة علیها السلام وروی أنه وقف علیها، وکان له من الغنیمة الخمس، وصفی یصطفیه من المغنم ما شاء قبل القسمة، وسهمه مع المسلمین کرجل منهم، وکانت له الانفال، وکان ورث من أبیه ام أیمن فأعتقها، وورث خمسة أجمال أوارک (7) وقطعة (8) غنم وسیفا.(1). المیثب خ ل، أقول: وهکذا أیضا فی من لا یحضره الفقیه، وهو بکسر المیم، ثم الیاء، ثم الثاء، ذکره الطریحی فی مجمع البحرین فی وثب وقال: المیثب بکسر المیم: الارض السهلة وماء لعقیل، وماء بالمدینة احدی صدقاته صلی الله علیه واله انتهی، وقال الصدوق فی من لا یحضره الفقیه: 541 بعد ما ذکر وصیة فاطمة علیها السلام بحوائطها السبعة، وعد منها المیثب: المسموع من ذکر أحد الحوائط المیثب، ولکنی سمعت السید أبا عبدالله محمد بن الحسن الموسوی أدام الله توفیقه یذکر انها تعرف عندهم بالمیثم.(2). الصافیة خ ل. أقول: ذکرها الصدوق أیضا الصافیة، وأوردها الطریحی فی مجمع البحرین فی )صفا( وقال الصافیة: أحد الحیطان السبعة لفاطمة علیها السلام.(3). فی من لا یحضره الفقیه: البرقة، وضبطها الطریحی فی مجمع البحرین بضم الباء وسکون الراء وقال: أحد الحیطان السبعة الموقوفة علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وآله فی المدینة.(4). الدلال خ ل صح أقول: هو الموجود أیضا فی من لا یحضره الفقیه، وأوردها الطریح فی )دلل( وعدها من الحطیان السبعة.(5). الصفایا: کل ما کان یأخذه النبی ویختاره لنفسه من الغنیمة قبل القسمة.(6). فی النهایة: العوالی فی غیر موضع من الحدیث، هی أماکن بأعلی أراضی المدینة، و أدناها من المدینة علی أربعة أمیال، وأبعدها من جهة نجد ثمانیة، وفی الصحاح: العالیة ما فوق نجد إلی أرض تهامة، وإلی ما وراء مکة وهی الحجاز وما والاها. وسیأتی ذکر العوالی وفدک فی المجلد الثامن حسب ترتیب المصنف المشتمل علی ما وقع من الجور والظلم علی أهل بیت النبی صلی الله علیه وآله بعده.(7). أحمال أوراک خ ل.(8). قطیعة خ ل.سیوفه: ذو الفقار، والمخذم، والرسوب، ورثه من أبیه، والعضب، أعطاه سعد بن عبادة، وأصاب من بنی قینقاع بتارا، وحتفا، وسیفا قلعیا. رماحه: أصاب ثلاثا من بنی قینقاع، وکان له رمح یقال له: المستوفی، وکان له عنزة یقال لها: المثنی، أنفذها النجاشی، ویقال: إن النجاشی أعطی للزبیر عنزة، فلما جاء إلی النبی صلی الله علیه واله أعطاه إیاها، فکان بلال یحملها بین یدیه یوم العید، ویخرج بها فی أسفاره، فترکز بین یدیه یصلی إلیها، ویقولون: هی التی تحمل المؤذنون بین یدی الخلفاء. دروعه: ذات الفضول أعطاها سعد بن عبادة، والفضة، ودرعان أصابهما من بنی قینقاع، وهما السعدیة، وذات الوشاح، ویقال: کانت عنده درع داود التی لبسها لما قتل جالوت. قسیه: البیضآء، وکان من شوحط، والصفرآء من نبع، والروحآء، أصاب هذه الثلاثة من بنی قینقاع، والکرع ویقال: کرار، وکان له ترس یقال له: الزلوق، وترس فیه تمثال رأس کبش أذهبه الله، وکان له جعبة یقال لها: الکافورة، ودخل مکة وعلی رأسه مغفر یقال له: ذو السبوغ، ورآیته العقاب، ولواؤه أبیض، وکان له قضیب یسمی الممشوق، ومحجن ومخصرة تسمی العرجون، ومنطقة من أدیم مبشور، فیها ثلاث حلق من فضة والابزیم، والطرف من فضة، وکان له قدح مضبب بثلاث ضبات فضة، وتور من حجارة یقال له: المخضب، وقدح من زجاج، ومغتسل من صفر، وقطیفة، وقصعة، وخاتم فضة نقشه: محمد رسول الله وأهدی له النجاشی خفین أسودین ساذجین، فلبسهما، وقالت عائشة: کان فراش النبی صلی الله علیه واله الذی یرقد فیه من أدم (1) حشوه لیف، وکانت ملحفته مصبوغة بورس أو زعفران، وکان یلبس یوم الجمعة برده الاحمر، ویعتم بالسحاب. ودخل مکة یوم الفتح وعلیه عمامة سوداء، وکانت له ربعة فیها مشط عاج ومکحلة ومقراش ومسواک، ویقال: ترک یوم مات عشرة أثواب: ثوب حبرة (2)، وإزارا عمانیا، وثوبین صحاریین، و(1). الادم جمع الادیم: الجلد المدبوغ.(2). الحبرة: ضرب من برود ألیمن.قمیصا صحاریا، وقمیصا سحولیا، وجبة یمنیة، وخمیصة، وکساء أبیض، وقلانس صغارا لاطئة ثلاثا أو أربعا، وإزارا طوله ثلاثة أشبار، وتوفی فی إزار غلیظ من هذه الیمانیة، وکسآء یدعی بالملتدة، وکان له سریر أعطاه أسعد بن زرارة، وکان منبره ثلاثة مراقی من الطرفآء (1) إستعملت امرأة لغلام لها نجار اسمه میمون، وکان مسجده بلا منارة، وکان بلال یؤذن علی الارض، وکان شعار أصحاب رسول الله صلی الله علیه واله یا منصور أمت، وقال لمزنیة: ما شعارکم؟ قالوا: حرام، قال: شعارکم حلال، وکان شعار المهاجرین یوم احد یا بنی عبدالله، والخزرج یا بنی عبدالرحمن، والاوس یا بنی عبدالله (2). توضیح: فی القاموس: الورد من الخیل بین الکمیت والاشقر. وفی المنتقی: إن تمیم الداری أهدی لرسول الله صلی الله علیه واله فرسا یقال له: الورد. قوله: لحسن صهیله، یظهر منه أنه صححه بالطاء المهملة، والمضبوط فی سائر الکتب بالمعجمة، قال فی النهایة: الظرب ککتف: الجبل الصغیر، وفیه کان له صلی الله علیه واله فرس یقال له: الظرب تشبیها بالجبل لقوته، ویقال: ظربت حوافر الدابة، أی اشتدت وصلبت، وقال: فیه إنه کان اسم فرسه صلی الله علیه واله اللجیف، رواه بعضهم بالجیم، فإن صح فهو من السرعة، لان اللجیف سهم عریض النصل، ورواه بعضهم بالحاء المهملة لطول ذنبه، فعیل بمعنی فاعل، کأنه یلحف الارض بذنبه، أی یغطیها به. وقال: فیه إنه کان یوم بدر علی فرس یقال له: سبحة، هو من قولهم: فرس سابح إذا کان حسن مد الیدین فی الجری. وفی القاموس: السبحة بالفتح: فرس للنبی صلی الله علیه واله. وفی النهایة: فیه إنه کان للنبی صلی الله علیه واله فرس یقال له: ذو العقال، العقال بالتشدید: داء فی رجلی الدواب، وقد یخفف، سمی به لدفع عین السوء عنه، وقال: فی أسمآء دوابه صلی الله علیه وآله إن اسم فرسه ملاوح، وهو الضامر الذی لا یسمن، والسریع العطش والعظیم الالواح (3)، وقال فی الحدیث: إنه خطب علی ناقته القصواء: هو لقب ناقته، و(1). الطرفاء: شجر یقال له بالفارسیة: کز.(2). مناقب آل أبی طالب 1: 116 - 118.(3). لوح الجسد: عظمه ما خلا قصب الیدین والرجلین أو کل عظم منه فیه عرض کالکتف.القصواء. الناقة التی قطع طرف اذنها، وکل ما قطع من الاذن فهو جدع، فإذا بلغ الربع فهو قصو، فإذا جاوز فهو عضب، فإذا استوصلت فهو صلم، ولم تکن ناقته صلی الله علیه واله قصواء، وإنما کان هذا لقبا لها، وقیل کانت مقطوعة الاذن انتهی. واللقاح جمع اللقوح وهی الناقة الحلوب. والمهرة بالضم: ولد الفرس وغیره أول ما ینتج، والمنیحة والمنحة: الغنم فیها لبن. أقول: ذکر جماعة من اللغویین وأهل السیر والمناقب من العامة أن العضباء و الجدعاء والضرماء والصلماء والمخضرمة کلها واحدة، وعدو اللقاح حنا وسمر وعریس و سعدیة ویعوم ویسیر وربی ومهریة وبردة. والمنایح: زمزم، وسقیا، وبرکة، ودرسینة وأطلال وأطراف وعجر، قوله: أوارک قال الکازرونی: أی تأکل الاراک، وقال الفیروزآبادی: العضب: القطع. والسیف. و قال: البتر: القطع، وسیف باتر وبتار، والحتف: الهلاک. أقول: وعدوا من سیوفه القضیب، وقالوا: إنه أول سیف حمله، والقضیب: السیف اللطیف الدقیق، ویقال: إنه وصف بصاحب القضیب بهذا المعنی. قوله: یقال له: المثنی، قیل، هو المثوی، وقیل: هما رمحان. قال الجزری: فیه إن رمح النبی صلی الله علیه واله کان اسمه المثوی، سمی به لانه یثبت المطعون به من الثوی: الاقامة. قوله: السعدیة منهم من صححها بالعین المهملة، ومنهم بالمعجمة، ومنهم بالصاد والمعجمة، وزاد بعضهم فی دروعه: الخریق والبتراء، والکازرونی صححه الخرنق بالنون کزبرج، وقال: لعلها سمیت بذلک تشبیها بالناقة إذا خرنقت، وإنما یقال لها: خرنقت: إذا کثر لحم جنبیها، کالخرنق وهو ولد الارنب. وقال الجزری: فیه کان لرسول الله صلی الله علیه واله درع یقال لها: البتراء، سمیت بذلک لقصرها انتهی. والشوحط: شجر یتخذ منه القسی کالنبع، وعد من قسیه الکتوم، وقال الجزری: سمیت به لانخفاض صوتها إذا رمی عنها ومنها السداد. قال الجزری: سمیت به تفألا بإصابة ما یرمی علیها، وقال: فیه کان اسم ترسه صلی الله علیه واله الزلوق، أی تزلق عنه السلاح فلا یخرقه. قوله: أذهبه الله، روی أنه اهدی إلیه صلی الله علیه واله ترس کان فیه تمثال کبش أو عقاب،وکان صلی الله علیه واله یکرهه، فوضع یده علیه فمحاه الله، وقیل: إنه وضعه فلما أصبح لم یر فیه التمثال، وعد من أتراسه صلی الله علیه واله الفتق والوفر، واختلف فی أن المصور کان أحد هذه الثلاثة أو غیرها، وقال الجزری: فیه إنه کان اسم کنانته الکافور، تشبیها بغلاف الطلع وأکمام الفواکه لانها تسترها وتقیها کالسهام فی الکنانة انتهی. وقیل: کان اسم الجعبة المنصلة، وقیل: کان تسمی الجمع، وقال الجزری: سمی درعه صلی الله علیه واله ذو السبوغ لتمامها وسعتها، وقال بعضهم: کان ألویته صلی الله علیه واله بیضآء، وربما جعل فیها السواد، وربما کان من خمر نسائه، والمحجن بالکسر: عصا معوجة الرأس کالصولجان، وقال الجزری: فیه أنه خرج إلی البقیع ومعه مخصرة له، المخصرة: ما یختصر الانسان بیده فیمسکه من عصا أو عکازة أو مقرعة أو قضیب، وقد یتکئ علیه. قوله: مبشور أی مقشور، قال الجزری: بشرت الادیم: إذا أخذت باطنه بالشفرة. وقال الفیروزآبادی: الابزیم بالکسر: الذی فی رأس المنطقة وما أشبهه، وهو ذو لسان یدخل فیه الطرف الآخر انتهی. والضب: اللصوق، والضبة: حدیدة عریضة یضبب بها الباب، والتور: شبه الاجانة. (1) وقال الجزری: الورس: نبت أصفر یصبغ به، وقال الربعة: إناء مربع کالجونة، وقال: فیه کفن رسول الله صلی الله علیه واله فی ثوبین صحاریین، صحار: قریة بالیمن نسب الثوب إلیها، وقیل: هو من الصحرة، وهی حمرة خفیة کالغبرة، یقال: ثوب أصحر وصحاری، وقال: فیه أنه کفن فی ثلاثة أثواب سحولیة، یروی بفتح السین وضمها، فالفتح منسوب إلی السحول وهو القصار، أو إلی سحول وهی قریة بالیمن، وأما بالضم فهو جمع سحل، وهو الثوب الابیض النقی، ولا یکون إلا من قطن، وقیل: اسم القریة بالضم أیضا، وقال: الخمیصة: ثوب خز أو صوف معلم (2)، وقیل: لا تسمی خمیصة إلا أن تکون سوداء معلمة. قوله، لاطئة أی لاصقة بالرأس، والملبد: المرقع. 42 - قب: قوله: محمد رسول الله قد سماه الله بهذا الاسم فی أربعة مواضع: وما محمد إلا رسول - ما کان محمد أبا أحد - وآمنوا بما نزل علی محمد - ومحمد رسول الله قال (1). الاجانة: إناء تغسل فیه الثیاب. (2). من أعلم الثوب: جعل له علما من طراز وغیره. سیبویه: أحمد علی وزن أفعل یدل علی فضله علی سائر الانبیاء لانه ألف التفضیل، و محمد علی وزن مفعل، فالانبیاء محمودون، وهو أکثر حمدا من المحمود، والتشدید للمبالغة، یدل علی أنه کان أفضلهم. أنس قال رجل فی السوق: یا أبا القاسم، فالتفت إلیه رسول الله صلی الله علیه واله فقال الرجل: إنما أدعو ذاک، فقال صلی الله علیه واله: سموا باسمی، ولا تکتنوا بکنیتی. أبوهریرة إنه قال: لا تجمعوا بین اسمی وکنیتی، أنا أبوالقاسم، الله یعطی وأنا اقسم. وروی أن قریشا لما بنت البیت وأرادت وضع الحجر تشاجروا فی وضعه حتی کاد القتال یقع، فدخل رسول الله صلی الله علیه واله فقالوا: یا محمد الامین قد رضینا بک، فأمر بثوب فبسط ووضع الحجر فی وسطه، ثم أمر من کل فخذ (1) من أفخاذ قریش أن یأخذ جانب الثوب، ثم رفعوا، فأخذه رسول الله صلی الله علیه واله بیده فوضعه. ویروی أنه کان یسمی الامین قبل ذلک بکثیر وهو الصحیح (2). 43 - عم: البخاری فی الصحیح عن جبیر بن مطعم قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه واله یقول: إن لی أسمآء، أنا محمد، وأنا أحمد، وأنا الماحی یمحو الله بی الکفر، وأنا الحاشر یحشر الناس علی قدمی، وأنا العاقب الذی لیس بعده أحد. وقیل: إن الماحی الذی یمحی به سیئآت من اتبعه. وفی خبر آخر: المقفی، ونبی التوبة، ونبی الملحمة، والخاتم، والغیث، والمتوکل، وأسماؤه فی کتب الله السالفة کثیرة، منها مؤذ مؤذ بالعبریة فی التوراة، وفارق فی الزبور (3). 44 - کشف: من أسمائه صلی الله علیه واله أحمد، وقد نطق به القرآن أیضا، واشتقاقه من الحمد کأحمر من الحمرة، ویجوز أن یکون نعتا فی الحمد، قال ابن عباس رضی الله عنه:
(1). الفخذ: ما انقسم فیه أنساب البطن کبنی هاشم وبنی امیة. (2). مناقب آل أبی طالب 1: 162. (3). اعلام الوری: 6 وفیه: وفاروق فی الزبور. اسمه فی التوارة أحمد الضحوک (1) القتال، یرکب البعیر، ویلبس الشملة، ویجتزی بالکسرة، سیفه علی عاتقه. ومن أسمائه الماحی، عن جبیر بن مطعم، عن أبیه قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: إن لی أسمآء: أنا محمد، وأنا أحمد، وأنا الماحی یمحی بی الکفر، وقیل: یمحی به سیئات من اتبعه، ویجوز أن یمحی به الکفر وسیئآت تابعیه، وأنا الحاشر یحشر الناس علی قدمی، وأنا العاقب وهو الذی لا نبی بعده، وکل شئ خلف شیئا فهو عاقب، والمقفی وهو بمعنی العاقب لانه تبع الانبیآء یقال: فلان یقفو أثر فلان أی یتبعه. ومن أسمائه صلی الله علیه واله: الشاهد، لانه یشهد فی القیامة للانبیآء بالتبلیغ، وعلی الامم أنهم (2) بلغوا، قال الله تعالی: فکیف إذا جئنا من کل امة بشهید وجئنا بک علی هؤلاء شهیدا أی شاهدا، وقال الله تعالی: وکذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهدآء علی الناس ویکون الرسول علیکم شهیدا والمبشر من البشارة، لانه بشر (3) أهل الجنة بالجنة، والنذیر لاهل النار بالخزی نعوذ بالله العظیم، والداعی إلی الله لدعائه إلی الله وتوحیده وتمجیده، والسراج المنیر، فلاضاءة الدنیا به، ومحو الکفر بأنوار رسالته، کما قال العباس عمه رضی الله عنه، یمدحه: (4).
وأنت لما ولدت أشرقت الارض وضاءت بنورک الافق
فنحن فی ذلک الضیاء وفی النور وسبل الرشاد نخترق (5).
ومن أسمائه: نبی الرحمة، قال الله عزوجل: وما أرسلناک إلا رحمة للعالمین قال صلی الله علیه واله: إنما أنا رحمة مهداة والرحمة فی کلام العرب العطف والرأفة والاشفاق، وکان بالمؤمنین رحیما کما وصفه الله تعالی، وقال عمه أبوطالب رحمه الله یمدحه: (1). الضحوک: الکثیر الضحک. (2). فی المصدر: بأنهم. (3). فی المصدر: یبشر أهل الایمان بالجنة.(4). فی المصدر: یمدحه شعرا. (5). خرق المفازة: قطعها حتی بلغ أقصاها. واخترق الارض: مر فیها عرضا علی غیر طریق. وأبیض یستسقی الغمام بوجهه - ثمال الیتامی عصمة للارامل (1) ومن أسمائه: نبی الملحمة، ورد فی الحدیث، والملحمة: الحرب، وسمی بذلک لانه بعث بالذبح، روی أنه سجد یوما فأتی بعض الکفار بسلی (2) ناقة فألقاه علی ظهره، والسلی بالقصر: الجلدة الرقیقة التی یکون فیها الولد من المواشی، فقال: یا معشر قریش أی جوار هذا؟ والذی نفس محمد بیده لقد جئتکم بالذبح، فقام إلیه أبوجهل ولاذ به من بینهم، وقال: یا محمد ما کنت جهولا، وسمی نبی الملحمة بذلک. ومن أسمائه صلی الله علیه واله: الضحوک کما تقدم أنه ورد فی التوراة، وإنما سمی بذلک لانه کان طیب النفس، وقد ورد أنه کانت فیه دعابة، وقال: إنی لامزح ولا أقول إلا حقا، وقال لعجوز: الجنة لا یدخلها العجز، فبکت فقال: إنهن یعدن أبکارا. وروی عنه مثل هذا کثیر (3)، وکان یضحک حتی یبدو ناجده، وقد ذکر الله سبحانه لنبیه لینه ورقته، فقال: فبما رحمة من الله لنت لهم ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک وکذلک کانت صفته صلی الله علیه واله علی کثرة من ینتابه (4) من جفات العرب، وأجلاف البادیة، لا یراه أحد ذا ضجر، ولا ذا جفآء، ولکن لطیفا فی المنطق، رفیقا فی المعاملات، لینا عند الجوار، کان وجهه إذا عبست الوجوه دارة القمر عند امتلاء نوره، صلی الله علیه وآله الطاهرین.(1). ثمال الیتامی: غیاثهم الذی یقوم بأمرهم. وعصمة للارامل، العصمة: المنعة. والارامل: المساکین من رجال ونساء، ویقال لکل واحد من الفریقین علی انفراده أرامل، وهو بالنساء أخص وأکثر استعمالا، ومعناه یمنعهم من الضیاع والحاجة. وقد یذکر الارمل والارملة ویرید بالاول من ماتت زوجته. وبالثانی الذی مات زوجها.(2). السلی: الجلد الرقیق الذی یخرج فیه الولد من بطن امه ملفوفا فیه، وقیل: هو فی الماشیة السلی، وفی الناس المشیمة والاول أشبه، لان المشیمة تخرج بعد الولد ولا یکون الولد فیها حین یخرج. قاله الجزری فی النهایة، وقال الفیروزآبادی: المشیمة: محل الولد، ومثله قال غیره.(3). فی المصدر: کثیرا.
(4). انتابه: أتاه مرة بعد اخری.ومن أسمائه: القتال، سیفه علی عاتقه، سمی بذلک لحرصه علی الجهاد، ومسارعته إلی القراع، ودؤوبه (1) فی ذات الله، وعدم إحجامه، ولذلک قال علی علیه السلام: کنا إذا احمر البأس اتقیناه برسول الله صلی الله علیه واله، لم یکن أحد أقرب (2) إلی العدو منه، وذلک المشهور من فعله یوم احد، إذ ذهب القوم فی سمع الارض وبصرها، ویووم حنین إذ ولوا مدبرین، وغیر ذلک من أیامه صلی الله علیه واله حتی أذل بإذن الله صنادیدهم، وقتل طواغیتهم ودوحهم (3)، واصطلم جماهیرهم، وکلفه الله القتال بنفسه، فقال: لا تکلف إلا نفسک فسمی صلی الله علیه واله القتال. ومن أسمائه: المتوکل، وهو الذی یکل اموره إلی الله، فإذا أمره (4) بشئ نهض غیر هیوب ولا ضرع (5)، واشتقاقه من قولنا: رجل وکل، أی ضعیف، وکان صلی الله علیه واله إذا دهمه (6) أمر عظیم، أو نزلت به ملمة (7) راجعا إلی الله عزوجل غیر متوکل علی حول نفسه وقوتها، صابرا علی الضنک (8) والشدة، غیر مستریح إلی الدنیا ولذاتها، لا یسحب إلیها ذیلا، وهو القائل: ما لی وللدنیا إنما مثلی والدنیا کراکب أدرکه المقیل فی أصل شجرة فقال (9) فی ظلها ساعة ومضی. وقال صلی الله علیه واله: إذ أصبحت آمنا فی سربک (10)، معافی فی بدنک، عندک قوت یومک (1). دأب دؤوبا فی العمل: جد وتعب واستمر علیه. وأحجم عن الامر: کف أو نکص هیبة. (2). فی المصدر: لم یکن منا أحد أقرب. (3). أی وفرقهم. وفی المصدر: دوخهم بالمعجمة أی ذللهم.(4). فی المصدر: فاذا أمره الله. (5). ضرع: من ضعف وتذلل.
(6). أی غشیه. (7). الملمة: النازلة الشدیدة من نوازل الدنیا. (8). الضنک: الضیق من کل شئ. (9). قال یقیل قیلولة: نام فی منتصف النهار. (10). السرب بالفتح والکسر: الطریق، وبتحریک الراء: حجر الوحشی. وما فی الحدیث هو المعنی الاول، أو الثانی کنایة عن البیت. ویأتی السرب بالکسر أیضا بمعنی القلب والنفس، فیکون المعنی آمنا فی نفسک. فعلی الدنیا العفاء وقال لبعض نسائه: ألم أنهک أن تحبسی شیئا لغد فإن الله یأتی برزق کل غد. ومن أسمائه صلی الله علیه واله: القثم، وله معنیان: أحدهما من القثم وهو الاعطاء لانه کان أجود بالخیر من الریح الهابة، یعطی فلا یبخل، ویمنح فلا یمنع، وقال الاعرابی الذی سأله: إن محمدا یعطی عطآء من لا یخاف الفقر. وروی أنه أعطی یوم هوازن من العطایا ما قوم خمسمائة ألف ألف وغیر ذلک مما لا یحصی، والوجه الآخر أنه من القثم وهو الجمع یقال للرجل الجموع للخیر: قثوم وقثم، کذا حدث به الخلیل، فإن کان هذا الاسم من هذا فلم تبق منقبة رفیعة ولا خلة (1) جلیلة ولا فضیلة نبیلة إلا وکان لها جامعا، قال ابن فارس: والاول أصح وأقرب. ومن أسمائه: الفاتح: لفتحه أبواب الایمان المنسدة، وإنارته الظلم المسودة، قال الله تعالی فی قصة من قال: ربنا افتح بیننا وبین قومنا بالحق أی احکم، فسمی صلی الله علیه واله فاتحا لان الله سبحانه حکمه فی خلقه یحملهم علی المحجة البیضآء، ویجوز أن یکون من فتحه ما استغلق من العلم، وکذا روی عن علی علیه السلام أنه کان یقول فی صفته: الفاتح لما استغلق والوجهان متقاربان. ومن أسمائه صلی الله علیه واله: الامین، وهو مأخوذ من الامانة وأدائها، وصدق الوعد، وکانت العرب تسمیه بذلک قبل مبعثه، لما شاهدوه من أمانته، وکل من أمنت منه الخلف والکذب فهو أمین، ولهذا وصف به جبرئیل علیه السلام فقال: مطاع ثم أمین. ومن أسمائه صلی الله علیه واله: الخاتم، قال الله تعالی: وخاتم النبیین من قولک: ختمت الشئ أی تممته، وبلغت آخره، وهی خاتمة الشئ وختامه، ومنه ختم القرآن وختامه مسک أی آخر ما یستطعمونه عند فراغهم من شربه ریح المسک، فسمی به لانه آخر النبیین بعثة (2) وإن کان فی الفضل أولا قال صلی الله علیه واله: نحن الآخرون السابقون یوم (1). فی نسخه من المصدر: الخصلة. والمعنی واحد. (2). فهو تمم النبوة بمجیئه، فلا یأتی بعده نبی ولا رسول. القیامة یرید أنهم اتوا الکتاب من قبلنا، واوتیناه من بعدهم، فأما المصطفی فقد شارکه فیه الانبیآء صلی الله علیه وعلیهم أجمعین، ومعنی الاصطفآء الاختیار، وکذلک الصفوة والخیرة، إلا أن اسم المصطفی علی الاطلاق لیس إلا له صلی الله علیه واله، لانا نقول: آدم مصطفی، نوح مصطفی، إبراهیم مصطفی، فإذا قلنا: المصطفی تعین صلی الله علیه واله، وذلک من أرفع مناقبه وأعلی مراتبه. ومن أسمائه صلی الله علیه واله، الرسول النبی الامی، والرسول والنبی، قد شارکه فیهما الانبیآء علیهم السلام والرسول من الرسالة والارسال، والنبی یجوز أن یکون من الانبآء: الاخبار (1)، ویحتمل أن یکون من نبأ: إذا ارتفع، سمی بذلک لعلو مکانه، ولانه خیرة الله من خلقه، وأما الامی فقال قوم: إنه منسوب إلی مکة، وهی ام القری، کما قال تعالی: بعث فی الامیین رسولا وقال آخرون: أراد الذی لا یکتب، قال ابن فارس: وهذا هو الوجه، لانه أدل علی معجزه، وإن الله (2) علمه علم الاولین والآخرین، ومن علم الکائنات ما لا یعلمه إلا الله تعالی، وهو امی، والدلیل علیه قوله تعالی: وما کنت تتلو من قبله من کتاب ولا تخطه بیمینک إذا لارتاب المبطلون وروی عنه: نحن امة امیة لا نقرء ولا نکتب وقد روی غیر هذا. ومن أسمائه صلی الله علیه واله: یا أیها المزمل، یا أیها المدثر، ومعناهما واحد، یقال: زمله فی ثوبه أی لفه، وتزمل بثیابه أی تدثر، والکریم فی قوله تعالی: إنه لقول رسول کریم وسماه نورا فی قوله تعالی: ولقد جاءکم من الله نور وکتاب مبین. ونعمة فی قوله تعالی: یعرفون نعمة الله ثم ینکرونها وعبدا فی قوله تعالی: نزل الفرقان علی عبده لا تدعنی (3) إلا بیا عبده، فإنه أشرف أسمائی، ورؤوفا ورحیما فی قوله تعالی: بالمؤمنین رؤوف رحیم وسماه عبدالله فی قوله: وإنه لما قام عبدالله یدعوه وسماه طه ویس ومنذرا فی قوله تعالی: إنما أنت منذر ومذکرا فی قوله تعالی: إنما أنت مذکر.
(1). فی طبعة: وهو الاخبار.(2). فی المصدر: فان الله.(3). هکذا فی النسخة والمصدر، واستظهر المصنف فی الهامش أن الصحیح: وقال: لا تدعنی.ونبی التوبة، وروی البیهقی فی کتاب دلائل النبوة بإسناده عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: إن الله خلق الخلائق قسمین فجعلنی فی خیرهما قسما، وذلک قوله تعالی: وأصحاب الیمین وأصحاب الشمال فأنا من أصحاب الیمین، وأنا من خیر أصحاب الیمین، ثم جعل القسمین أثلاثا فجعلنی فی خیرهما ثلثا وقد رواه ابن الاخضر الجنابذی، وذکر فی کتابه معالم العترة النبویة، فذلک قوله: وأصحاب المیمنة - وأصحاب المشئمة - والسابقون السابقون فأنا من السابقین، وأنا خیر السابقین، ثم جعل الاثلاث قبائل فجعلنی فی خیرهما قبیلة، وذلک قوله تعالی: جعلناکم شعوبا وقبائل (1) فأنا أتقی ولد آدم وأکرمهم علی الله ولا فخر، ثم جعل القبائل بیوتا فجعلنی فی خیرها بیتا، وذلک قوله عزوجل: إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا فأنا وأهل بیتی مطهرون من الذنوب (2). قال عمه أبوطالب رضی الله عنه: (3).
وشق له من اسمه کی یجله فذو العرش محمود وهذا محمد
وقیل: إنه لحسان (4) من قصیدة أولها:
ألم تر أن الله أرسل عبده وبرهانه والله أعلی وأمجد
ومن صفاته صلی الله علیه واله التی وردت فی الحدیث: راکب الجمل، ومحرم المیتة، وخاتم النبوة، وحامل الهراوة، وهی العصا الضخمة، والجمع الهراوی، بفتح الواو مثال المطایا، ورسول الرحمة، وقیل: إن اسمه فی التوراة مادماد، وصاحب الملحمة، وکنیته أبوالارامل، واسمه فی الانجیل الفارقلیط، وقال: أنا الاول والآخر أول فی النبوة (5)، وآخر فی البعثة، وکنیته أبوالقاسم، وروی أنس أنه لما ولد له إبراهیم من ماریة القبطیة أتاه
(1). فی المصدر: وجعلناکم شعوبا وقبائل لتعارفوا.(2). زاد فی المصدر هنا: وقد رواه ابن الاخضر فی کتاب )به خ( معالم العترة النبویة.(3). قبله: لقد أکرم الله النبی محمدا || فأکرم خلق الله فی الناس أحمد .(4). بل ضمن حسان قصیدته هذا البیت.(5). فی المصدر: لانه أول فی النبوة. جبریل علیه السلام فقال: السلام علیک أبا إبراهیم، أو یا أبا إبراهتم صلی الله علیه واله (1). توضیح: قال فی النهایة: الموت الاحمر: القتل، لما فیه من حمرة الدم أو لشدته، یقال: موت أحمر، أی شدید، ومنه حدیث علی علیه السلام: کنا إذا احمر البأس اتقینا برسول الله صلی الله علیه واله أی إذا اشتدت الحرب استقبلنا العدو به، وجعلناه لنا وقایة، وقیل: أراد إذا اضطرمت نار الحرب وتسعرت، کما یقال فی الشر بین القوم: اضطرمت نارهم، تشبیها بحمرة النار، وکثیرا ما یطلقون الحمرة علی الشدة، وقال: فی حدیث قیلة: لا تخبر اختی فتتبع أخا بکر بن وائل سمع الارض وبصرها یقال: خرج فلان بین سمع الارض وبصرها: إذا لم یدر أین یتوجه لانه یقع علی الطریق، وقیل: أرادت بین طول الارض وعرضها، وقیل: أرادت بین سمع أهل الارض وبصرها، فحذفت المضاف، ویقال للرجل إذا غرر بنفسه وألقاها حیث لا یدری: أین هو؟ ألقی نفسه بین سمع الارض وبصرها، وقال الزمخشری: هو تمثیل، أی لا یسمع کلامهما ولا یبصرهما إلا الارض، یعنی اختها والبکری الذی تصحبه. وقال فی قوله علیه السلام: فعلی الدنیا العفآء أی الدروس، وذهاب الاثر، وقیل: العفاء: التراب. 45 - کا: علی، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یلبس من القلانس الیمنة (2) والبیضاء والمضربة وذات الاذنین فی الحرب، وکانت عمامته السحاب، وکانت (3) له برنس یتبرنس به (4). بیان: قال الجزری: البرنس هو کل ثوب رأسه منه ملتزق به من دراعة، أو جبة أو ممطر أو غیره، قال الجوهری: هو قلنسوة طویلة کان یلبسها النساک فی صدر الاسلام. 46 - کا: علی عن أبیه: عن ابن أبی عمیر، عن بعض أصحابنا (5)، عن أبی عبدالله (1). کشف الغمة: 64. (2). فی المصدر: الیمنیة. وکلاهما صحیحان.
(3). والصحیح کما فی المصدر: وکان. (4). فروع الکافی 2: 208. (5). فی المصدر: بعض أصحابه. علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یلبس قلنسوة بیضاء مضربة، وکان یلبس فی الحرب قلنسوة لها اذنان (1). 47 - کا: علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان خاتم رسول الله صلی الله علیه واله من ورق (2). 48 - کا: محمد بن یحی، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن عبدالله بن سنان، و معاویة بن وهب، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان خاتم رسول الله علیه السلام من ورق، قال: قلت له: کان فیه فص؟ قال: لا (3). 49 - کا: محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن عبدالرحمن بن هاشم (4)، عن أبی خدیجة قال: الفص مدور، وقال: هکذا کان خاتم رسول الله صلی الله علیه واله (5). 50 - کا: العدة، عن سهل، عن جعفر بن محمد الاشعری، عن ابن القداح، عن أبی عبدالله علیه السلام إن النبی صلی الله علیه واله کان یتختم بیمینه (6). 51 - ثو: أبی، عن أحمد بن إدریس، عن الاشعری، عن یوسف بن السخت، عن الحسن بن سهل، عن ابن مهزیار قال: دخلت علی أبی الحسن موسی علیه السلام فرأیت فی یده خاتما فصة (7) فیروزج نقشه الله الملک، قال: فأدمت النظر إلیه فقال: ما لک تنظر فیه؟ هذا حجر أهداه جبرئیل علیه السلام لرسول الله صلی الله علیه واله من الجنة، فوهبه رسول الله صلی الله علیه واله لعلی علیه السلام (8). 52 - کا: العدة، عن سهل، عن بعض أصحابه، عن واصل بن سلیمان، عن عبدالله (1). الفروع 2: 208. (2). الفروع 2: 210. (3). الفروع 2: 210. (4). هکذا فی النسخة المخطوطة والمطبوعة، والصحیح کما فی المصدر: عبدالرحمن بن أبی هاشم راجع کتب الرجال.(5). الفروع 2: 210. (6). الفروع 2: 210. وفیه: فی یمینه. (7). فصه خ.(8). ثواب الاعمال: 169 و 170. ابن سنان قال: ذکرنا خاتم رسول الله صلی الله علیه واله، فقال تحب أن اریکه؟ فقال: نعم، فدعا بحق مختوم ففتحه وأخرجه فی قطنة، فإذا حلقة فضة، وفیه فص أسود، علیه مکتوب سطران: محمد رسول الله، قال: ثم قال: إن فص النبی صلی الله علیه واله أسود (1). 53 - کا: علی، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان نعل سیف رسول الله صلی الله علیه واله وقائمته فضة، وبین ذلک حلق من فضة، ولبست درع رسول الله صلی الله علیه واله فکنت أسحبها (2) وفیها ثلاث حلقات فضة من بین یدیها وثنتان من خلفها (3). بیان: قال الجزری: فیه کان نعل سیف رسول الله صلی الله علیه واله من فضة، نعل السیف: الحدیدة التی تکون فی أسفل القراب انتهی، وقائم السیف وقائمته: مقبضه. 54 - کا: الحسین بن محمد، عن معلی بن محمد، عن الوشاء، عن مثنی، عن حاتم ابن إسماعیل، عن أبی عبدالله علیه السلام إن حلیة سیف رسول الله علیه السلام کان فضة کلها، قائمه وقباعه (4). بیان: قال الجزری: فیه کانت قبیعة سیف رسول الله صلی الله علیه واله من فضة، هی التی تکون علی رأس قائم السیف، وقیل هی ما تحت شاربی السیف (5). 55 - کا. علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن علی بن عطیة، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: ما تختم رسول الله صلی الله علیه واله إلا یسیرا حتی ترکه (6). 56 - کا: العدة، عن أحمد، عن ابن محبوب، عن ابن سنان، عن أبی عبدالله علیه السلام (1). الفروع 2: 212. (2). أی أجرها علی الارض لانها کانت أطول من قامتی. (3). الفروع 2: 212. (4). الفروع 2: 212. (5). فی القاموس: الشاربان: انفان طویلان فی أسفل قائم السیف. (6). الفروع 2: 210. أقول: قوله: ما تختم الا یسیرا لعل المعنی فی خاتم ذهب، وهو اشارة إلی حدیث ورد أن النبی صلی الله علیه وآله تختم فی یساره بخاتم من ذهب ثم خرج علی الناس فطفق ینظرون إلیه فوضع یده الیمنی علی خنصره الیسری حتی رجع إلی البیت فرمی به فما لبسه. قال: کان نقش خاتم النبی صلی الله علیه واله محمد رسول الله صلی الله علیه واله (1). 57 - العدة، عن سهل، عن محمد بن عیسی، عن الحسین بن، خالد، عن الرضا علیه السلام مثله (2). 58 - کا: العدة، عن سهل، عن ابن شمون، عن الاصم، عن مسمع بن عبدالملک عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کانت برة ناقة رسول الله صلی الله علیه واله من فضة (3). بیان: البرة بالضم: حلقة تجعل فی لحم الانف. 59 - کا: علی، عن أبیه، عن بعض أصحابه، عن أبان عن رجل، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان فی منزل رسول الله صلی الله علیه واله زوج حمام أحمر (4). 60 - کا: محمد بن یحیی، عن ابن عیسی، عن ابن أشیم، عن صفوان قال: سألت أبا الحسن الرضا علیه السلام عن ذی الفقار سیف رسول الله صلی الله علیه واله، فقال: نزل به جبرئیل علیه السلام من السمآء، وکانت (5) حلقته فضة (6). 61 - کا: حمید، عن عبیدالله الدهقان، عن الطاطری، عن محمد بن زیاد، عن أبان عن یحیی، عن (7) أبی العلا قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول: درع رسول الله صلی الله علیه واله: ذات الفضول لها حلقتان من ورق فی مقدمها، وحلقتان من ورق فی مؤخرها، وقال: لبسها علی علیه السلام یوم الجمل (8). 62 - وبهذا الاسناد، عن أبان، عن أبی بصیر قال: کانت ناقة رسول الله صلی الله علیه واله (1). الفروع 2: 211. وللحدیث ذیل أورده فی باب نقش أمیر المؤمنین علیه السلام. (2). الفروع 2: 212. وللحدیث صدر وذیل. (3). الفروع 2: 230. (4). الفروع 2: 232.
(5). وکانت حلیته من فضة. (6). روضة الکافی: 267. (7). هکذا فی نسخة المصنف وغیره، وفیه وهم، والصحیح کما فی المصدر: یحیی بن أبی العلاء. (8). روضة الکافی: 331. القصواء، إذا نزل عنها علق علیها زمامها، قال: فتخرج فتأتی المسلمین فیناولها الرجل الشئ، ویناولها هذا الشئ، فلا تلبث أن تشبع، قال فأدخلت رأسها فی خباء سمرة بن جندب فتناول عنزة فضرب بها علی رأسها فشجها، فخرجت إلی النبی صلی الله علیه واله فشکته (1). 63 - أقول: روی الکازرونی فی المنتقی بإسناده عن ابن عباس قال: کان رسول الله صلی الله علیه وآله یلبس القلانس تحت العمائم وبغیر العمائم، ویلبس العمائم بغیر القلانس، وکان رسول الله صلی الله علیه واله یلبس القلانس الیمانیة، ومن البیض المضربة، ویلبس ذوات الآذان فی الحرب، ما کان من السیجان الخضر، وکان ربما نزع قلنسوته فجعلها سترة بین یدیه و هو یصلی، وکان من خلق رسول الله صلی الله علیه واله أن یسمی سلاحه ومتاعه ودوابه، وکان للنبی صلی الله علیه وآله أربعة أسیاف: المجذم، والرسوب أهداهما له زید الخیر، وکان له أیضا القضیب وذو الفقار صار إلیه یوم بدر، وکان للعاص بن منبه بن الحجاج، وکان لا یفارقه فی الحرب، وکان قباع سیفه وقائمته وحلقته وذوابته وبکراته ونعله من فضة، وکانت له حلقتان فی الحمائل فی موضعها من الظهر، وکانت له أربع أدراع: ذات الوشاح: والبتراء، وذات المواشی، والخرنق، وقیل: کانت عنده درع داود النبی علیه السلام التی کان لبسها یوم قتل جالوت، وکانت له أربعة أفراس: المرتجز، وذو العقال، والسکب، والشحاء، ویقال البحر، وکان یرکب البحر، وکان کمیتا (2)، وکانت منطقته من أدیم مبشور فیها ثلاث حلق من فضة، والابزیم (3)، والحلق علی صنعة الفلک المضروبة من فضة، وکان اسم رمحه المثوی، وکانت له حربة یقال لها: العنزة، وکان یمشی بها ویدعم (4) علیها، وکانت تحمل بین یدیه فی الاعیاد، فیرکزها أمامه، ویستتر بها ویصلی، وکان له محجن قدر ذراع یمشی به، ویرکب به، ویعلقه بین یدیه علی بعیره.(1). روضة الکافی: 332. قوله: فشکته إما باللسان أو بالاشارة، وعلی التقدیرین فهو من معجزاته صلی الله علیه وآله. قاله المصنف فی مرآت العقول.(2). الکمیت: ما کان لونه بین الاسود والاحمر.(3). تقدم تفسیر ألفاظه الغریبة.(4). أی یسند ویتکئ علیها.وفی روایة: ویأخذ الشئ، وکانت له مخصرة تسمی العرجون، وکان اسم قوسه الکتوم، واسم کنانته الکافور، ونبله الموتصلة، وترسه الزلوق، ومغفره ذو السبوغ، واسم عمامته السحاب، واسم ردائه الفتح، واسم رآیته العقاب، وکانت سوداء من صوف، وکانت ألویته بیضآء وربما جعل فیها السواد، وربما کان من خمر نسائه، وکانت له بغلة شهبآء یقال لها: الدلدل، أهداها له المقوس ملک الاسکندریة، وهی التی قال لها فی بعض الاماکن: اربضی دلدل فربضت، وکان علی علیه السلام یرکبها بعد رسول الله صلی الله علیه واله، وقال غیر ابن عباس، وکان یرکبها الحسن بعد علی، ثم رکبها الحسین، ومحمد بن الحنفیة حتی کبرت وعمیت، فدخلت مطبخة لبنی مذحج فرماها رجل بسهم فقتلها، وکانت له بغلة یقال لها: الایلیة، وکانت محذوفة (1) طویلة، کأنها تقوم علی رماح، حسنة السیر، فأعجبته، وکان له حمار یدعی عفیرا، قال صلی الله علیه واله له: الیعفور، وکان أخضر، وکانت له ناقة تسمی العضباء، ویقال: القصواء، وکانت صهباء، وکانت له شاة یشرب لبنها یقال لها: غینة، و یقال: غوثة، وکان له قدحان اسم أحدهما الریان، والآخر المضبب، وکان یسع کل واحد منهما قدر مد، فیه ثلاث ضبات حدید، وحلقة تعلق بها، وکان له تور من حجارة یقال له: المخضب والمخضد یتوضأ فیه، وکان له مخضب من شبه (2) یکون فیه الحنآء و الکتم (3) من حر کان یجده فی رأسه صلی الله علیه واله، وکانت له أربعة اسکندرانیة أهداها المقوقس ملک مصر، وکان له نعلان من السبت (4)، وکان له مخصرة ذات قبالین، وکانت صفراء، و کان له خفان ساذجان أهداهما النجاشی ملک الحبشة، وکان له سریر وقطیفة وقصعة وجاریة اسمها روضة.(1). فی المصدر: مخذوفة، أقول: الخذوف من الدواب: السریعة السیر.
(2). الشبه: النحاس الاصفر. التی ترمی الحصی من سرعتها. التی ترفع رجلیها إلی شق بطنها عند السیر.
(3). الکتم بالتحریک قیل: هو الوسمة وقیل: شئ یزرع مع الحناء ویشبه ورقه ورق الحناء ویطلع أعلی منه حتی یقع استظلال الحناء به، وبالضم: ورق نبت یجعل منه شئ یقال له بالفارسیة: نیل.(4). السبت: الجلد المدبوغ.وفی روایة اخری عن ابن عباس أیضا أنه قال: کان لرسول الله صلی الله علیه واله سیف محلی قائمه من فضة، ونعله من فضة، وفیه حلق من فضة، وکان یسمی ذا الفقار، وکانت له قوس نبع (1) تسمی السداد، وکانت له کنانة تسمی الجمع، وکانت له درع وشجه بالنحاس تسمی ذات الفضول، وکانت له حربة تسمی البیضآء، وکان له مجن (2) یسمی الوفر، وکان له فرس أدهم یسمی السکب، وکانت له بغلة شهبآء تسمی دلدل، وکانت له ناقة تسمی العضباء، وکان له حمار یسمی یعفور، وکان له فسطاط یسمی الترکی، وکان له عنز یسمی الیمن، وکانت له رکوة تسمی الصادر، وکانت له مرآة تسمی المدلة، وکانت له مقراض تسمی الجامع، وکانت له قضیب شوحط یسمی الممشوق. وفی بعض الروایات أنه کان لرسول الله صلی الله علیه واله ناقة جدعاء، وفی روایة حزماء، وفی روایة صرماء، وفی روایة صلماء، وفی روایة مخضرمة، وهی التی قطع طرف اذنها، والتی هاجر علیها رسول الله صلی الله علیه واله کانت القصواء، وقیل: الجدعاء، ابتاعها أبوبکر بأربعمائة درهم، فهاجر صلی الله علیه واله علیها مع أبی بکر، وکانت عنده حتی نفقت، وکانت حین قدم رسول الله صلی الله علیه واله رباعیة، قال بعض المحققین من علمائنا: هذه الصفات کلها کأنها لناقة واحدة کان باذنها ما عبر کل واحد من الرواة عنه بما یغلب علی ظنه، وبما یعرفه منها. وروی عن موسی بن عبید أنه سأل ابن عمریا أبا عبدالرحمن أکنتم تراهنون علی عهد رسول الله صلی الله علیه واله؟ قال: نعم، لقد راهن علی فرس یقال له: سبحة، فجاءت سابقة، فلهش (3) ذلک وأعجبه. وفی روایة عن سهل بن سعد قال: کان للنبی صلی الله علیه واله عند أبی سعد ثلاثة أفراس یعلفهن، وسمعت أبی یسمیهن اللزاز، واللحیف، والظرب، وقیل: اللجیف، وقیل: إن تمیم الداری أهدی له صلی الله علیه واله فرسا یقال له: الورد، فأعطاه عمر، وقیل: أول فرس ملکه رسول الله صلی الله علیه وآله کان فرسا ابتاعه بالمدینة من رجل من بنی فزارة بعشرة اواق، وکان (1). النبع: شجر تتخذ منه السهام والقسی.(2). المجن: کل ما وقی من السلاح. الترس.(3). أی فلقدهش، وسیفسره قریبا.اسمه الظرب فسماه السکب، وکان أول ما غزی علیه فی احد، ویقال: إن المرتجز هو الذی اشتراه صلی الله علیه واله من أعرابی من بنی مرة فجحده فشهد له خزیمة بن ثابت، وکان فرسا أبیض. ثم قال: السیجان جمع الساج وهو الطیلسان. قوله: فجعلها سترة بین یدیه یدل علی طولها، لانه صلی الله علیه واله لما سئل عن قدر ما یستر المصلی، قال: مثل آخرة الرحل. و القضیب: السیف اللطیف فی قول الاصمعی، تشبیها بالقضیب من الشجر، وقیل: بل القضیب من القضب بمعنی المقضوب، لا یسمی قضیبا إلا بعد القطع. والقباع: ما یضبب طرف قائمة السیف، وأکثر ما یقال له: القبیعة، والذوابة ما یعلق به من قائمه. والبکرات: الحلق. ونعلق السیف: حدیدة تکون فی آخر الغمد، کانت فضة فی سیف رسول الله صلی الله علیه واله. والسکب الواسع الجری کأنه یسکب الارض، أی یصبها (1). وقال الجزری: یقال: ناقة شحوی، أی واسعة الخطو، ومنه أنه کان للنبی صلی الله علیه واله فرس یقال له الشحاء، هکذا روی بالمد وفسر بأنه الواسع الخطو. وقال الکازرونی: وسمی بالبحر لسعة جریه. والفلک بکسر الفاء جمع فلکة للثدی، أو فلکة المغزل. والعنزة: رمح صغیر. ویدعم علیها أی یتکئ. والعرجون: من عیدان العنب. والموتصله من الوصل، کأنه سمی بذلک تفألا بوصوله إلی العدو. و الدلدل لعلها سمیت به تشبیها بالدلدل وهو القنفذ، أو بشئ یشبهه، فلعلها شبهت به لقلة سکونها. والایلیة: منسوبة إلی قریة بالشام. والمحذوفة (2): المقطوعة الذنب. و العفیر: تصغیر الاعفر کسوید وأسود حذفت همزتهما. والقیاس اعیفر، وهو لون أبیض تعلوه حمرة، ویعفور مثل أعفر کأخضر ویخضور. والسبت بالکسر: جلود البقر المدبوغة (3) وإنما سمیت الرکوة بالصادر لانه یصدر عنها بالری. والجامع فی اسم المقراض لانه یجمع ما یراد قرضه به، وذلک من جودته. قوله: فلهش أی فلقدهش، یقال هش للمعروف،(1). المنتقی فی مولود المصطفی: الفصل الرابع فی جامع أوصافه صلی الله علیه وآله.(2). فی المصدر: محذوفة ولعله مصحف.(3). فی المصدر: والسبت: جلد لم یدبغ. أقول: فیه وهم والصحیح ما فی الصلب.أی اشتهاه، ورجل هش: طلق المحیا انتهی (1). 64 - وقال القاضی عیاض فی الشفاء: روی عن محمد بن جبیر (2) قال رسول الله صلی الله علیه واله: لی خمسة أسماء: أنا محمد، وأنا أحمد، وأنا الماحی الذی یمحو الله بی الکفر، وأنا الحاشر الذی یحشر الناس علی قدمی، وأنا العاقب، قد سماه الله فی کتابه محمدا وأحمد، فمن خصائصه تعالی له أن ضمن أسماءه ثناءه، وطوی أثناء ذکر (3) عظیم شکره، فأما اسمه أحمد فأفعل مبالغة من صفة الحمد، ومحمد مفعل مبالغة من کثرة الحمد، فهو صلی الله علیه واله أجل من حمد، وأفضل من حمد، وأکثر الناس حمدا، فهو أحمد المحمودین، وأحمد الحامدین، ومعه لوآء الحمد یوم القیامة لیتم له کمال الحمد، ویتشهر فی تلک العرصات بصفة الحمد، ویبعثه ربه هناک مقاما محمودا، کما وعده، یحمده فیه الاولون والآخرون بشفاعته لهم، ویفتح علیه من المحامد کما قال صلی الله علیه واله ما لم یعط غیره، وسمی امته فی کتب أنبیآئه بالحامدین، فحقیق أن یسمی محمدا وأحمد، ثم فی هذین الاسمین من عجائب خصائصه، وبدایع آیاته فن آخر، وهو أن الله جل اسمه حمی أن یسمی بهما أحد قبل زمانه، أما أحمد الذی أتی فی الکتب وبشرت به الانبیاء فمنع الله تعالی بحکمته أن یسمی به أحد غیره، ولا یدعی به مدعو قبله حتی لا یدخل (4) لبس علی ضعیف القلب، أو شک، وکذلک محمد أیضا لم یسم به أحد من العرب ولا غیرهم إلی أن شاع قبیل وجوده ومیلاده أن نبیا یبعث اسمه محمد، فسمی قوم قلیل أبنائهم لرجاء أن یکون أحدهم هو، والله أعلم حیث یجعل رسالته، وهم محمد بن احیحة بن الجلاح الاوسی، ومحمد بن مسلمة الانصاری، ومحمد بن براء (5) البکری، ومحمد بن سفیان بن مجاشع، ومحمد بن حمران (6) الجعفی، ومحمد بن خزاعی(1). المنتقی فی مولود المصطفی: الفصل الرابع فی جامع أوصافه صلی الله علیه وآله.(2). فی المصدر: محمد بن جبیر، عن أبیه، أقول: هو الصواب، لانه محمد بن جبیر بن مطعم ابن عدی بن نوفل المتوفی علی رأس المائة، وهو تابعی.(3). فی نسخة المصنف: ذکره.(4). فی المصدر: حتی یدخل.(5). فی المصدر: محمد بن بداء، وفی المحبر: محمد بن بر بن عتوارة بن عامر بن لیث بن بکر ابن عبد مناة بن کنانة انتهی وقال شارح الشفاء: بداء بفتح موحدة، وتشدید دال مهملة بعدها الف ممدودة، وفی نسخة صحیحة بباء موحدة فراء ممدودة. وعده أبوموسی من الصحابة. (6). فی المصدر: عمران، وفی المحبر وشرح الشفاء عن نسخة: حمران مثل ما فی الصلب.السلمی (1) لا سابع لهم، حتی تحققت السمتان له صلی الله علیه واله، ولم ینازع فیهما، وأما قوله: وأنا الماحی فقد ورد فی الحدیث فی تفسیره أنه الذی محیت به سیئات من اتبعه، وقیل: معنی علی قدمی، أی یحشر الناس بمشاهدتی، کما قال: لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا وروی عنه صلی الله علیه واله: لی عشرة أسمآء، وذکر منه طه ویس حکاه مکی، وقد قیل فی بعض التفاسیر: طه أنه یا طاهر، یا هادی، وفی یس یا سید، حکاه السلمی عن الواسطی، وعن جعفر بن محمد. ومن أسمائه صلی الله علیه واله: رسول الرحمة، ورسول الراحة، ورسول الملاحم. وفی حدیثه صلی الله علیه واله قال: أتانی ملک فقال لی: أنت قثم أی مجتمع، والقثوم: الجامع للخیر، ومن أسمائه صلی الله علیه واله: النور، والسراج المنیر، والمنذر، والنذیر، والمبشر، والبشیر، والشاهد، والشهید، والحق المبین، وخاتم النبیین، والرؤوف الرحیم، والامین، وقدم صدق، ورحمة للعالمین، ونعمة الله، والعروة الوثقی، والصراط المستقیم، والنجم الثاقب، والکریم، والنبی الامی، وداعی الله، والمصطفی، والمجتبی، وأبوالقاسم، والحبیب، و رسول رب العالمین، والشفیع المشفع، والمتقی، والمصلح، والطاهر، والمهیمن، والصادق، والمصدق، والهادی، وسید ولد آدم (2)، وإما المتقین، وقائد الغر المحجلین، وحبیب الله، وخلیل الرحمن، وصاحب الحوض المورود والشفاعة، والمقام المحمود، وصاحب الوسیلة، و صاحب التاج والمعراج، واللواء والقضیب، وراکب البراق والناقة والنجیب، وصاحب الحجة والسلطان، والخاتم والعلامة والبرهان، وصاحب الهراوة والنعلین. ومن أسمائه صلی الله علیه واله فی الکتب المتوکل، والمختار، ومقیم السنة، والمقدس، وروح القدس (3)، وهو معنی البار قلیط فی الانجیل، وقال تغلب: البار قلیط: الذی یفرق بین الحق والباطل. ومن أسمائه صلی الله علیه واله فی الکتب السالفة ماذ ماذ، ومعناه طیب طیب، وحمطایا، و(1). ذکرهم أیضا البغدادی فی المحبر: 130.(2). زاد فی المصدر: وسید المرسلین.(3). زاد فی المصدر: وروح الحق.الخاتم، والخاتم حکاه کعب الاحبار، وقال تغلب: فالخاتم الذی ختم الانبیاء (1)، و الخاتم أحسن الانبیاء خلقا وخلقا، ویسمی بالسریانیة مشفح والمتخمنا (2)، واسمه أیضا فی التوراة أحید، روی ذلک عن ابن سیرین، ومعنی صاحب القضیب أی السیف، وقع ذلک مفسرا فی الانجیل، قال: معه قضیب من حدید یقاتل به، وامته کذلک، وقد یحمل علی أنه القضیب الممشوق الذی کان یمسکه، وأما الهراوة فهی العصا، وأراها العصا المذکورة فی حدیث الحوض، وأما التاج فالمراد به العمامة، ولم یکن حینئذ إلا للعرب، والعمائم تیجان العرب، وکانت کنیته المشهورة أبا القاسم، وعن أنس أنه لما ولد له إبراهیم جاء جبرئیل علیه السلام فقال له: السلام علیک یا أبا إبراهیم (3). 65 - ع: العطار، عن سعد، عن عبدالله بن عامر، عن ابن أبی نجران، عن یحیی الحلبی، عن أبیه، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: سئل عن قول الله عزوجل: واوحی إلی هذا القرآن لانذرکم به ومن بلغ قال: بکل لسان (4). یر: عبدالله بن عامر (5). بیان: اختلف فی قوله تعالی: ومن بلغ فقیل: المعنی ولا خوف به من بلغه القرآن إلی یوم القیامة، وروی الحسن فی تفسیره عن النبی صلی الله علیه واله أنه قال: من بلغه أنی أدعو إلی أن لا إله إلا الله فقد بلغه، یعنی بلغته الحجة، وقامت علیه، وسیأتی الاخبار الکثیرة فی أن معناه ومن بلغ أن یکون إماما من آل محمد فهو ینذر بالقرآن کما أنذر به رسول الله صلی الله علیه واله، وأما هذا الخبر فلعله علیه السلام حمله علی أحد المعنیین الاولین، والتقدیر لانذر به من بلغه القرآن من أهل کل لسان، ولا یختص بالعرب، أو لانذر کل من بلغه دعوتی بلغتهم، واکلمهم بلسانهم، وهو أظهر، والله یعلم. 66 - ع: ابن الولید، عن سعد، عن ابن عیسی، عن الحسین بن سعید، ومحمد البرقی،(1). فی المصدر: ختم به الانبیاء.(2). فی المصدر: المنحمنا.(3). شرح الشفا 1: 485 - 500.(4). علل الشرائع: 53.(5). بصائر الدرجات: 62.عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان النبی صلی الله علیه واله یقرؤ الکتاب ولا یکتب (1). 67 - ع: أبی، عن سعد، عن ابن عیسی، عن البزنطی، عن أبان، عن الحسن الصیقل قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول: کان مما من الله عزوجل به علی نبیه صلی الله علیه واله أنه کان امیا لا یکتب ویقرؤ الکتاب (2). 68 - فس: أبی، عن ابن أبی عمیر، عن معاویة بن عمار، عن أبی عبدالله علیه السلام فی قوله: هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم قال: کانوا یکتبون، ولکن لم یکن معهم کتاب من عند الله، ولا بعث إلیهم رسولا فنسبهم إلی الامیین (3). 69 - فس: قال علی بن إبراهیم فی قوله: وما کنت تتلو من قبله من کتاب ولا تخطه بیمینک إذا لارتاب المبطلون: وهو معطوف علی قوله فی سورة الفرقان: اکتتبها وهی تملی علیه بکرة وأصیلا فرد الله علیهم فقال: کیف یدعون أن الذی تقرءه أو تخبر به تکتبه عن غیرک وأنت ما کنت تتلو من قبله من کتاب ولا تخطه بیمینک إذا لارتاب المبطلون، أی شکوا (4). 70 - مع، ع: أبی، عن سعد، عن ابن عیسی، عن محمد البرقی، عن جعفر بن محمد الصوفی قال: سألت أبا جعفر محمد بن علی الرضا علیه السلام فقلت: یا ابن رسول الله لم سمی النبی صلی الله علیه واله الامی؟ فقال: ما تقول الناس؟ قلت: یزعمون أنه إنما سمی الامی لانه لم یحسن أن یکتب، فقال علیه السلام: کذبوا علیهم لعنة الله، أنی ذلک والله یقول فی محکم کتابه: هو (5) الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة فکیف کان یعلمهم ما لا یحسن؟ والله لقد کان رسول الله صلی الله علیه واله یقرأ(1). علل الشرائع: 53.(2). علل الشرائع: 53.(3). تفسیر القمی: 678.(4). تفسیر القمی: 497.(5). فی نسخة المصنف والمصدر: وهو الذی. والمصحف الشریف خال عن العاطف.ویکتب باثنین وسبعین، أو قال: بثلاثة وسبعین لسانا، وإنما سمی الامی لانه کان من أهل مکة، ومکة من امهات القری، وذلک قول الله عزوجل: لتنذر ام القری ومن حولها (1). ختص، یر: ابن عیسی مثله (2). 71 - ع: ابن الولید، عن سعد، عن الخشاب، عن علی بن حسان وعلی بن أسباط و غیره رفعه عن أبی جعفر علیه السلام قال: قلت: إن الناس یزعمون أن رسول الله صلی الله علیه واله لم یکتب ولا یقرأ فقال: کذبوا لعنهم الله، أنی یکون ذلک؟ وقد قال الله عز وجل: هو الذی (3) بعث فی الامیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة وإن کانوا من قبل لفی ضلال مبین فیکون یعلمهم الکتاب والحکمة، ولیس یحسن أن یقرأ أو یکتب؟ قال: قلت: فلم سمی النبی الامی؟ قال: نسب إلی مکة وذلک قول الله عز وجل: لتنذر ام القری ومن حولها فام القری مکة، فقیل: امی لذلک (4). یر: عبدالله بن محمد، عن الخشاب (5). شی: عن ابن أسباط مثله (6). 72 - ع: أبی، عن سعد، عن معاویة بن حکیم، عن البزنطی، عن بعض أصحابه، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان مما من الله عزوجل علی رسول الله (7) صلی الله علیه واله أنه کان یقرأ ولا یکتب، فلما توجه أبوسفیان إلی احد کتب العباس إلی النبی صلی الله علیه واله، فجاءه الکتاب وهو فی بعض حیطان المدینة، فقرءه ولم یخبر أصحابه وأمرهم أن یدخلوا المدینة، فلما(1). علل الشرائع: 53، معانی الاخبار: 20.(2). بصائر الدرجات: 62. الاختصاص: مخطوط.(3). فی نسخة المصنف وعلل الشرائع: وهو الذی. والبصائر والمصحف الشریف خالیان عن العاطف.(4). علل الشرائع: 52.(5). بصائر الدرجات: 62 وفیه: علی بن أسباط أو غیره.(6). تفسیر العیاشی: مخطوط.(7). علی رسوله خ ل.دخلوا المدینة أخبرهم (1). بیان: یمکن الجمع بین هذه الاخبار بوجهین: الاول أنه صلی الله علیه واله کان یقدر علی الکتابة، ولکن کان لا یکتب، لضرب من المصلحة، الثانی أن نحمل أخبار عدم الکتابة والقراءة علی عدم تعلمها من البشر، وسائر الاخبار علی أنه کان یقدر علیهما بالاعجاز، وکیف لا یعلم من کان عالما بعلوم الاولین والآخرین، إن هذه النقوش موضوعة لهذه الحروف، ومن کان یقدر بإقدار الله تعالی له علی شق القمر وأکبر منه کیف لا یقدر علی نقش الحروف والکلمات علی الصحائف والالواح؟ والله تعالی یعلم. 73 - ع: الطالقانی، عن أحمد بن إسحاق المادرائی (2)، عن أبی قلابة عبدالملک ابن محمد، عن غانم بن الحسن السعدی، عن مسلم بن خالد المکی، عن جعفر بن محمد، عن أبیه علیهما السلام قال: ما أنزل الله تبارک وتعالی کتابا ولا وحیا إلا بالعربیة، فکان یقع فی مسامع الانبیآء بألسنة قومهم، وکان یقع فی مسامع نبینا صلی الله علیه واله بالعربیة، فإذا کلم به قومهم (3) کلمهم بالعربیة، فیقع فی مسامعهم بلسانهم، وکان أحد لا یخاطب رسول الله صلی الله علیه واله بأی لسان خاطبه إلا وقع فی مسامعه بالعربیة، کل ذلک یترجم جبرئیل علیه السلام له وعنه تشریفا من الله عزوجل له صلی الله علیه واله (4). 74 - یر: الحسن بن علی، عن أحمد بن هلال، عن خلف بن حماد، عن عبدالرحمن ابن الحجاج قال: قال أبوعبدالله علیه السلام: إن النبی صلی الله علیه واله کان یقرأ ویکتب ویقرأ ما لم یکتب (5). 75 - قب: قوله: النبی الامی الذی یجدونه وقال علیه السلام: نحن امة امیة لا نکتب ولا نحسب.(1). علل الشرائع: 53.(2). فی المصدر: الماذرائی بالبصرة. أقول: لعل الصحیح ما فی المتن بالدال المهملة، نسبة إلی مادرایا من أعمال البصرة.(3). فی المصدر: قومه.(4). علل الشرائع: 53.(5). بصائر الدرجات: 62.وقیل: امی منسوبة إلی امة یعنی جماعة عامة، والعامة لا تعلم الکتابة، ویقال: سمی بذلک لانه من العرب، وتدعی العرب الامیون. قوله: هو الذی بعث فی الامیین وقیل: لانه یقول یوم القیامة: امتی امتی، وقیل: لانه الاصل، وهو بمنزلة الام التی یرجع الاولاد إلیها، ومنه ام القری، و قیل: لانه لامته بمنزلة الوالدة الشفیقة بولدها، فإذا نوی فی القیامة: یوم یفر المرء من أخیه تمسک بامته، وقیل: منسوبة إلی ام وهی لا تعلم الکتابة، لان الکتابة من أمارات الرجال، وقالوا: نسب إلی أمة، یعنی الخلقة، قال الاعشی: وإن معاویة الاکرمین - حسان الوجوه طوال الامم قال المرتضی فی قوله تعالی: وما کنت تتلو من قبله من کتاب الآیة، ظاهر الآیة یقتضی نفی الکتابة والقراءة بما قبل النبوة دون ما بعدها، ولان التعلیل فی الآیة یقتضی اختصاص النفی بما قبل النبوة، لانهم إنما یرتابون فی نبوته لو کان یحسنها قبل النبوة، فأما بعدها فلا تعلق له بالریبة، فیجوز أن یکون تعلمهما من جبرئیل بعد النبوة، ویجوز أن لم یتعلم فلا یعلم، قال الشعبی وجماعة من أهل العلم: ما مات رسول الله صلی الله علیه واله حتی کتب وقرأ، وقد شهر فی الصحاح والتواریخ قوله صلی الله علیه واله: ایتونی بدوات وکتف أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده أبدا (1).(1). مناقب آل أبی طالب 1: 161.
نادر فی معنی کونه یتیما وضالا وعائلا، ومعنی انشراح صدره - وعلة یتمه...
نادر فی معنی کونه صلی الله علیه وآله یتیما وضالا وعائلا، ومعنی انشراح صدره - وعلة یتمه، والعلة التی من أجلها لم یبق له صلی الله علیه وآله ولد ذکر الایات: الضحی 93: والضحی - واللیل إذا سجی - ما ودعک ربک وما قلی - وللآخرة خیر لک من الاولی - ولسوف یعطیک ربک فترضی - ألم یجدک یتیما فآوی - ووجدک ضالا فهدی - ووجدک عائلا فأغنی - فأما الیتیم فلا تقهر - وأما السائل فلا تنهر - وأما بنعمة ربک فحدث 1 - 11. بسم الله الرحمن الرحیم - ألم نشرح لک صدرک - ووضعنا عنک وزرک - الذی أنقض ظهرک - ورفعنا لک ذکرک - فإن مع العسر یسرا - إن مع العسر یسرا - فإذا فرغت فانصب - وإلی ربک فارغب 1 - 8. تفسیر: قال المفسرون: فی سبب نزول سورة الضحی: قال ابن عباس: احتبس الوحی عنه صلی الله علیه واله خمسة عشر یوما، فقال المشرکون: إن محمدا صلی الله علیه واله قد ودعه ربه و قلاه، ولو کان أمره من الله تعالی لتتابع علیه، فنزلت: وقیل: إنما احتبس اثنی عشر یوما، وقیل أربعین یوما، وقیل: سألت الیهود رسول الله صلی الله علیه واله عن ذی القرنین، وأصحاب الکهف، وعن الروح، فقال: ساخبرکم غدا، ولم یقل: إن شاء الله، فاحتبس عنه الوحی هذه الایام، فاغتم لشماتة الاعداء، فنزلت تسلیة لقلبه: والضحی أی وقت ارتفاع الشمس أو النهار واللیل إذا سجی أی سکن أهله، أو رکد ظلامه ما ودعک ربک ما قطعک ربک قطع المودع، وهو جواب القسم وما قلی أی ما أبغضک ولسوف یعطیک ربک فترضی أی من الحوض والشفاعة وسائر ما أعد له من الکرامة، أو فی الدنیا أیضا من إعلاء الدین، وقمع الکافرین، ألم یجدک یتیما فآوی قال الطبرسی رحمه الله: فی معناه قولان: أحدهما أنه تقریر لنعمة الله علیه حین مات أبوه وبقی یتیما فآواه الله بأن سخر له عبدالمطلب ثم أبا طالب (1)، وکان صلی الله علیه واله مات أبوه وهو فی بطن امه أو بعد ولادته بمدة قلیلة، وماتت امه وهو ابن سنتین، ومات جده وهو ابن ثمانی سنین. وسئل الصادق علیه السلام لم اوتم النبی صلی الله علیه واله عن أبویه؟ فقال: لئلا یکون لمخلوق علیه حق. والآخر أن یکون المعنی ألم یجدک واحدا لا مثل لک فی شرفک وفضلک فآواک إلی نفسه، واختصک برسالته، من قولهم: درة یتیمة: إذا لم یکن لها مثل، وقیل: فآواک، أی جعلک مأوی للایتام بعد أن کنت یتیما، وکفیلا للانام بعد أن کنت مکفولا. ووجدک ضالا فهدی فیه أقوال: أحدها وجدک ضالا عما أنت علیه الآن من النبوة والشریعة، أی کنت غافلا عنهما فهداک إلیهما، ونظیره ما کنت تدری ما الکتاب ولا الایمان وقوله: وإن کنت من قبله لمن الغافلین فمعنی الضلال علی هذا هو الذهاب عن العلم، مثل قوله تعالی: أن تضل إحداهما. وثانیها: أن المعنی وجدک متحیرا لا تعرف وجوه معاشک فهداک إلیها، فإن الرجل إذا لم یهتد إلی طریق مکسبه یقال: إنه ضال (2). وثالثها: أن المعنی وجدک لا تعرف الحق فهداک إلیه بإتمام العقل، ونصب الادلة والالطاف حتی عرفت الله بصفاته بین قوم ضلال مشرکین. ورابعها: وجدک ضالا فی شعاب مکة فهداک إلی جدک عبدالمطلب، فروی أنه ضل فی شعاب مکة وهو صغیر فرآه أبوجهل ورده إلی جده عبدالمطلب، فمن الله سبحانه بذلک علیه إذ رده إلی جده علی یدی عدوه عن ابن عباس. وخامسها: ما روی أن حلیمة بنت أبی ذؤیب لما أرضعته مدة وقضت حق الرضاع ثم أرادت رده إلی جده جاءت به حتی قربت من مکة فضل فی الطریق، فطلبته جزعة (1). فی المصدر زیادة هی: وسخره للاشفاق علیه وحببه إلیه حتی کان أحب إلیه من أولاده، فکفله ورباه، والیتیم من لا أب له.
(2). فی المصدر: انه ضال لا یدری إلی أین یذهب، ومن أی وجه یکتسب. وکانت تقول: لئن لم أره لارمین نفسی عن شاهق، وجعلت تصیح: وا محمداه، قالت: فدخلت مکة علی تلک الحال، فرأیت شیخا متوکئا علی عصا، فسألنی عن حالی فأخبرته فقال: لا تبکی فأنا أدلک علی من یرده علیک، فأشار إلی هبل صنمهم الاعظم، ودخل البیت وطاف بهبل وقبل رأسه وقال: یا سیداه لم تزل منتک جسیمة، رد محمدا علی هذه السعدیة، قال (1): فتساقطت الاصنام لما تفوه باسم محمد صلی الله علیه واله، وسمع صوت: إن هلاکنا علی یدی محمد، فخرج وأسنانه تصطک، وخرجت إلی عبدالمطلب وأخبرته بالحال، فخرج وطاف بالبیت، ودعا الله سبحانه فنودی واشعر بمکانه، فأقبل عبدالمطلب فتلقاه ورقة بن نوفل فی الطریق، فبیناهما یسیران إذا النبی صلی الله علیه واله قائم تحت شجرة یجذب الاغصان، ویعبث (2) بالورق، فقال عبدالمطلب: فداک نفسی، وحمله ورده إلی مکة (3). وسادسها: ما روی أنه صلی الله علیه واله خرج مع عمه أبی طالب فی قافلة میسرة (4) غلام خدیجة، فبینا هو راکب ذات لیلة ظلمآء إذ جاء إبلیس فأخذ بزمام ناقته فعدل به عن الطریق، فجآء جبرئیل علیه السلام فنفخ إبلیس (5) نفخة وقع منها إلی الحبشة، ورده إلی القافلة، فمن الله علیه بذلک. وسابعها: أن المعنی وجدک مضلولا عنک فی قوم لا یعرفون حقک فهداهم إلی معرفتک وأرشدهم إلی فضلک، والاعتراف بصدقک، والمراد أنک کنت خاملا لا تذکر ولا تعرف فعرفک الله إلی الناس حتی عرفوک وعظموک. ووجدک عائلا أی فقیرا لا مال لک فأغنی أی فأغناک بمال خدیجة، ثم بالغنائم، وقیل: فأغناک بالقناعة، ورضاک بما أعطاک وروی العیاشی بإسناده عن أبی الحسن الرضا علیه السلام فی قوله: ألم یجدک یتیما فآوی قال علیه السلام: فردا لا مثل لک فی المخلوقین فآوی الناس إلیک. (1). قالت خ ل.(2). فی المصدر: ویلعب.(3). ذکره فی المصدر عن کعب.(4). مسیرة خ ل، أقول: هو وهم.(5). فی المصدر: فنفخ بابلیس.ووجدک ضالا فهدی أی ضالة فی قوم لا یعرفون فضلک فهداهم إلیک. ووجدک عائلا تعول أقواما بالعلم فأغناهم بک. فأما الیتیم فلا تقهر أی لا تقهره علی ماله فتذهب بحقه لضعفه. وقیل: أی لا تحقر الیتیم فقد کنت یتیما وأما السائل فلا تنهر أی لا تنهره ولا ترده إذا أتاک یسألک، فقد کنت فقیرا، فإما أن تطعمه، وإما أن ترده ردا لینا وأما بنعمة ربک فحدث معناه اذکر نعم الله تعالی وأظهرها وحدث بها انتهی (1) کلامه رفع الله مقامه. وقال البیضاوی (2) فی قوله تعالی: ألم نشرح لک صدرک: ألم نفسحه حتی وسع مناجات الحق ودعوة الخلق، فکان غائبا حاضرا؟ أو ألم نفسحه بما أودعنا فیه من الحکم، وأزلنا عنه ضیق الجهل؟ أو بما یسرنا لک تلقی الوحی بعد ما کان یشق علیک؟ وقیل: إنه إشارة إلی ما روی أن جبرئیل أتی رسول الله صلی الله علیه واله فی صباه أو یوم المیثاق فاستخرج قلبه وغسله، ثم ملاه إیمانا وعلما، ولعله إشارة إلی نحو ما سبق، ومعنی الاستفهام إنکار نفی الانشراح مبالغة فی إثباته، ولذلک عطف علیه ووضعنا عنک وزرک عبأک الثقیل الذی أنقض ظهرک الذی حمله علی النقیض، وهو صوت الرحل عند الانتقاض من ثقل الحمل، وهو ما ثقل علیه من فرطاته قبل البعثة، أو جهله بالحکم و الاحکام، أو حیرته، أو تلقی الوحی، أو ما کان یری من ضلال قومه مع العجز عن إرشادهم، أو من إصرارهم وتعدیهم فی إیذائه حین دعاهم إلی الایمان. ورفعنا لک ذکرک بالنبوة وغیرها فإن مع العسر کضیق الصدر والوزر المنقض للظهر وضلال القوم وإیذائهم یسرا کالشرح والوضع والتوفیق للاهتداء والطاعة، فلا تیأس من روح الله إذا عراک ما یغمک إن مع العسر یسرا تکریر للتأکید، أو استیناف وعدة بأن العسر مشفوع بیسر آخر، کثواب الآخرة فإذا فرغت من التبلیغ فانصب فاتعب فی العبادة شکرا بما عددنا علیک من النعم السالفة، ووعدنا بالنعم (1). مجمع البیان 10: 504 - 506.(2). ما نقله عن البیضاوی لا ینطبق علی ما فی تفسیره، والظاهر أنه أخرجه عن غیره، ولا ینطبق أیضا علی ما قاله الرازی والزمخشری فی تفسیرهما. الآتیة، وقیل: فإذا فرغت من الغزو فانصب فی العبادة، أو فإذا فرغت من الصلاة فانصب فی الدعاء وإلی ربک فارغب بالسؤال، ولا تسأل غیره، فإنه القادر وحده علی إسعافه (1). أقول: اعلم أن شق بطنه صلی الله علیه واله فی صغره فی روایات العامة کثیرة مستفیضة کما عرفت، وأما روایاتنا وإن لم یرد فیها بأسانید معتبرة لم یرد نفیها أیضا، ولا یأبی عنه العقل أیضا، فنحن فی نفیه وإثباته من المتوقفین، کما أعرض عنه أکثر علمائنا (1). قال الشریف الرضی قدس الله روحه الشریفة فی تلخیص البیان: 279: وهذا القول مجاز واستعارة، لان النبی صلی الله علیه وآله لا یجوز أن ینتهی عظم ذنبه إلی حال انقاض الظهر وهو صوت تقعقع العظام من ثقل الحمل، لان هذا القول لا یکون الا کنایة عن الذنوب العظیمة و الافعال القبیحة، وذلک غیر جائز علی الانبیاء علیهم السلام، فی قول من لا یجیز علیهم الصغائر و الکبائر، وفی قول من یجیز علیهم الصغائر دون الکبائر، لان الله تعالی قد نزههم عن موبقات الانام ومستحقات مستقبحات ظ الافعال، اذ کانوا امناء وحیه، وألسنة أمره ونهیه، وسفرائه إلی خلقه، وقد استقصینا الکلام فی باب مفرد من کتابنا الکبیر، فنقول: إن المراد هاهنا بوضع الوزر لیس علی ما یظنه المخالفون، من کونه کنایة عن الذنب، وإنما المراد به ما کان یعانیه النبی صلی الله علیه وآله من الامور المستصعبة والمواقف الخطرة فی أداء الرسالة، وتبلیغ النذارة، وما کان یلاقیه صلی الله علیه وآله من مضار قومه، ویتلقاه من مرامی ایدی معشره، وکل ذلک حرج فی صدره، وثقل علی ظهره، فقرره الله تعالی بأنه أزال عنه تلک المخاوف کلها، و حط عن ظهره تلک الاعباء بأسرها، وأداله من أعدائه، وفضله علی أکفائه، وقدم ذکره علی کل ذکر، ورفع قدره علی کل قدر، حتی أمن بعد الخیفة، واطمأن بعد القلقة، وخرج من حقائق الضغطة إلی مفاسح الغبطة، ومن عقال الانقباض إلی محال الانبساط، فلذلک قال سبحانه: ألم نشرح لک صدرک - ووضعنا عنک وزرک - الذی انقض ظهرک - ورفعنا لک ذکرک وهذه الامور التی امتن الله تعالی علیه بأنه فعلها به متشابهة فی المعنی، لان شرح الصدر ووضع الوزر إذا کان بمعنی ازالة الثقل من الهم، ورفع الذکر أحوال یشبه بعضها البعض، فلا معنی لتاول الوزر هنا علی أنه الذنب والمعصیة، ولا دلیل فی الایة علی ذلک، مع ما فی القول به من الغمز فی مزایا الانبیاء الذین قد رفع الله سبحانه أقدارهم، وأعلی منارهم، وألزمنا اتباع مناهجهم وثقیل طرائقهم وتقبل أوامرهم. فان قال قائل: إن هذه السورة مکیة وکان نزولها وهو علیه السلام بعد فی حال الخوف والمراقبة وضعف الید عن المغالبة، قیل له: لا یمتنع أن یکون الله تعالی بشره بما تؤول إلیه عواقب أمره من انجلاء الکربة، وانحسار اللزبة، وقوة السلطان، وانتشار الاعلام، فقال المتوقع من ذلک عنده مقام الواقع لتصدیقه وسکونه إلی صحته، فزال ما کان یعانیه من أثقال الهموم، و یقاسیه من خناق الکروب، وهذا جواب مقنع بتوفیق الله وعونه.المتقدمین (1)، وإن کان یغلب علی الظن وقوعه، والله یعلم وحججه علیهم السلام. 1 - ن: بالاسانید الثلاثة عن الرضا، عن آبائه علیهم السلام قال: سئل علی بن الحسین علیه السلام لم اوتم النبی صلی الله علیه واله من أبویه؟ قال: لئلا یجب علیه حق لمخلوق (2). 2 - مع، ع: حمزة العلوی، عن أحمد الهمدانی، عن علی بن الحسین بن فضال، عن أخیه أحمد، عن محمد بن عبدالله بن مروان، عن ابن أبی عمیر، عن بعض أصحابه، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: إن الله عزوجل أیتم نبیه صلی الله علیه واله لئلا یکون لاحد علیه طاعة (3). 3 - ع: علی بن حاتم القزوینی فیما کتب إلی عن القاسم بن محمد، عن حمدان بن الحسین بن الولید، عن عبدالله بن حماد، عن عبدالله بن سنان، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قلت له: لای علة لم یبق لرسول الله صلی الله علیه واله ولد؟ قال: لان الله عزوجل خلق محمدا صلی الله علیه وآله نبیا وعلیا علیه السلام وصیا، فلو کان لرسول الله صلی الله علیه واله ولد من بعده کان (4) أولی برسول الله صلی الله علیه واله من أمیر المؤمنین علیه السلام فکانت لا تثبت (5) وصیة أمیر المؤمنین علیه السلام (6). 4 - مع، ع: القطان، عن ابن زکریا القطان، عن ابن حبیب، عن ابن بهلول، عن أبیه، عن أبی الحسن العبدی، عن سلیمان بن مهران، عن عبایة بن ربعی، عن ابن عباس قال: سئل عن قول الله: ألم یجدک یتیما فآوی قال: إنما سمی یتیما لانه لم یکن له نظیر علی وجه الارض من الاولین والآخرین، فقال عزوجل (7) ممتنا علیه (1). لعل المتقدمین من علمائنا أعرضوا عن ذکره لغرابته وشذوذه، وعدم وروده فی حدیث صحیح عن طریق المعصومین. (2). عیون أخبار الرضا: 210. (3). معانی الاخبار: 20، علل الشرائع: 55. (4). لکان خ ل.(5). فیه غموض، لان الوصایة والخلافة عند الامامیة تثبت بنص النبی صلی الله علیه وآله، عن الله، فهی موهبة الهیة ولا یشترط فیها فقدان الولد أو وجوده.(6). علل الشرائع: 55.(7). فی المصدر: فقال الله. نعمه: ألم یجدک یتیما أی وحیدا لا نظیر لک؟ فأوی إلیک الناس، وعرفهم فضلک حتی عرفوک ووجدک ضالا یقول: منسوبا عند قومک إلی الضلالة فهداهم بمعرفتک ووجدک عائلا یقول: فقیرا عند قومک یقولون: لا مال لک، فأغناک الله بمال خدیجة، ثم زادک من فضله، فجعل دعاءک مستجابا حتی لو دعوت علی حجر أن یجعله الله لک ذهبا لنقل عینه إلی مرادک، وأتاک بالطعام حیث لا طعام، وأتاک بالمآء حیث لا ماء، و أعانک (1) بالملائکة حیث لا مغیث فأظفرک بهم علی أعدائک (2). 5 - ن: فی خبر ابن الجهم (3)، عن الرضا علیه السلام قال الله عزوجل لنبیه محمد صلی الله علیه واله: ألم یجدک یتیما فآوی یقول: ألم یجدک وحیدا فآوی إلیک الناس؟ ووجدک ضالا یعنی عند قومک فهدی أی هداهم إلی معرفتک ووجدک عائلا فأغنی یقول: أغناک بأن جعل دعاءک مستجابا (4). 6 - فس: علی بن الحسین، عن البرقی، عن أبیه، عن خالد بن یزید، عن أبی الهیثم. عن زرارة، عن الامامین علیهما السلام فی قول الله تعالی: ألم یجدک یتیما فآوی أی فآوی إلیک الناس ووجدک ضالا فهدی أی هدی إلیک قوما لا یعرفونک حتی عرفوک ووجدک عائلا فأغنی أی وجدک تعول أقواما فأغناهم بعلمک. قال علی بن إبراهیم: ثم قال (5): ألم یجدک یتیما فآوی قال: الیتیم الذی لا مثل له، ولذلک سمیت الدرة: الیتیمة، لانه لا مثل لها ووجدک عائلا فأغنی بالوحی، فلا تسأل عن شئ أحدا ووجدک ضالا فهدی قال: وجدک ضالا فی قوم لا یعرفون فضل نبوتک فهداهم الله بک (6). (1). فی المصدر: أغاثک. (2). معانی الاخبار: 20، علل الشرائع: 54 و 55. (3). والخبر طویل قطعه المصنف، ولم یذکر إسناده، وذکره الصدوق بهذا الاسناد: تمیم ابن عبدالله بن تمیم القرشی رضی الله عنه قال: حدثنی أبی، عن حمدان بن سلیمان النیسابوری، عن علی بن محمد بن الجهم. (4). عیون أخبار الرضا: 111.(5). فی قوله خ ل. (6). تفسیر القمی: 729 والمراد بالامامین فی صدر الحدیث الباقر والصادق علیهما السلام. 7 - صح: عن الرضا، عن آبائه علیهم السلام قال: سئل محمد بن علی بن الحسین علیه السلام لم اوتم النبی صلی الله علیه واله من أبویه؟ قال: لئلا یوجد علیه حق لمخلوق (1). 8 - کنز: محمد بن العباس، عن أبی داود، عن بکار (2)، عن عبدالرحمن، عن إسماعیل ابن عبدالله (3)، عن علی بن عبید الله (4) بن العباس قال: عرض علی رسول الله صلی الله علیه واله ما هو مفتوح علی امته من بعده کفرا کفرا، فسر بذلک، فأنزل الله تعالی: وللآخرة خیر لک من الاولی - ولسوف یعطیک ربک فترضی قال: فأعطاه الله ألف قصر فی الجنة، ترابه المسک، فی کل قصر ما ینبغی له من الازواج والخدم (5). بیان: قال الجزری، أهل الشام یسمون القریة کفرا، ومنه الحدیث عرض علی رسول الله صلی الله علیه واله ما هو مفتوح علی امته بعده کفرا کفرا، فسر ذلک. أی قریة قریة. 9 - کنز: محمد بن العباس، عن محمد بن أحمد بن الحکم، عن محمد بن یونس، عن حماد بن عیسی، عن الصادق، عن أبیه علیهما السلام عن جابر بن عبدالله قال: دخل رسول الله صلی الله علیه واله علی فاطمة علیها السلام وهی تطحن بالرحی وعلیها کسآء من أجلة الابل، فلما نظر إلیا بکی وقال لها: یا فاطمة تعجلی مرارة الدنیا لنعیم الآخرة غدا، فأنزل الله علیه: وللآخرة خیر لک من الاولی - ولسوف یعطیک ربک فترضی (6). 10 - کنز: محمد بن العباس، عن أحمد بن محمد النوفلی، عن أحمد بن محمد الکاتب، عن عیسی بن مهران بإسناده إلی زید بن علی علیه السلام فی قول الله تعالی: ولسوف یعطیک ربک فترضی قال: إن رضا رسول الله صلی الله علیه واله إدخال الله أهل بیته وشیعتهم الجنة (7).(1). صحیفة الرضا: 38.(2). عن ابن بکار خ ل. اقول: وفی المصدر: عن بکار بن عبدالرحمن. (3). فی المصدر: عبید الله. (4). فی المصدر: عبدالله، وهو الصحیح. (5). کنز جامع الفوائد: 391 و 392 والکنز هذا مختصر من کتاب تأویل الایات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة. (6). کنز جامع الفوائد: 392. (7). کنز جامع الفوائد: 392، وفی ذیله وکیف لا وانما خلقت الجنة لهم، والنار لاعدائهم أقول: محمد بن العباس فی صدر السند هو أبوعبدالله محمد بن العباس بن علی بن مروان بن الماهیار البزاز المعروف بابن الحجام، صاحب کتاب ما نزل من القرآن فی أهل البیت، وکان ثقة جلیلا من أصحابنا، قد ظفر السید شرف الدین الشولستانی المترجم فی المقدمة: 149 علی قطعة من کتابه هذا واخرجه فی کتابه تأویل الایات الظاهرة.
1 - ک، لی: الطالقانی، عن الجلودی، عن محمد بن عطیة، عن عبدالله بن عمرو، عن هشام بن جعفر، عن حماد، عن عبدالله بن سلیمان وکان قاریا للکتب قال: قرأت فی الانجیل یا عیسی جد فی أمری، ولا تهزل، واسمع وأطع یابن الطاهرة الطهر البکر البتول، أنت من غیر فحل أنا خلقتک آیة للعالمین، فإیای فاعبد، وعلی فتوکل، خذ الکتاب بقوة، فسر لاهل سوریا السریانیة (1)، بلغ من بین یدیک أنی أنا الله الدائم الذی لا أزول، صدقوا النبی الامی، صاحب الجمل والمدرعة والتاج، وهی العمامة، والنعلین والهراوة وهی القضیب، الانجل العینین، الصلت الجبین، الواضح الخدین، الاقنی (2) الانف، مفلج الثنایا، کأن عنقه إبریق فضة، کأن الذهب یجری فی تراقیه، له شعرات من صدره إلی سرته، لیس علی بطنه ولا علی صدره شعر، أسمر اللون، دقیق المسربة (3)، شثن الکف والقدم (4)، إذا التفت التفت جمیعا، وإذا مشی کأنما یتقلع (1). بالسریانیة خ ل. (2). أقنی أنفه: ارتفع وسط قصبته وضاق منخراه فهو أقنی. (3). فی النهایة: فی صفته علیه السلام أنه کان ذا مسربة، وفی حدیث آخر: کان دقیق المسربة. المسربة بضم الراء: ما دق من شعر الصدر سائلا إلی الجوف.
(4). فی النهایة: شثن الکفین والقدمین أی أنهما یمیلان إلی الغلظ والقصر، وقیل هو الذی فی أنامله غلظ بلا قصر فی الرجال لانه أشد لقبضهم، ویذم فی النساء. من الصخرة (1)، وینحدر من صبب، وإذا جاء مع القوم بذهم، عرقه فی وجهه کاللؤلؤ (2)، وریح المسک ینفح منه، لم یر قبله مثله ولا بعده، طیب الریح، نکاح النسآء، ذو النسل القلیل، إنما نسله من مبارکة لها بیت فی الجنة لا صخب فیه ولا نصب (3) یکفلها فی آخر الزمان کما کفل زکریا امک، لها فرخان مستشهدان، کلامه القرآن ودینه الاسلام، وأنا السلام، طوبی لمن أدرک زمانه، وشهد أیامه وسمع کلامه، قال عیسی: یا رب وما طوبی؟ قال: شجرة فی الجنة أنا غرستها (4)، تظل الجنان، أصلها من رضوان، ماؤها من تسنیم، برده برد الکافور، وطعمه طعم الزنجبیل، من یشرب من تلک العین شربة لا یظمأ بعدها أبدا، فقال عیسی علیه السلام: اللهم اسقنی منها، قال: حرام یا عیسی علی البشر أن یشربوا منها حتی یشرب ذلک النبی صلی الله علیه واله، وحرام علی الامم أن یشربوا منها حتی یشرب امة ذلک النبی صلی الله علیه واله، أرفعک إلی ثم اهبطک فی آخر الزمان لتری من امة ذلک النبی صلی الله علیه واله العجائب، ولتعینهم علی اللعین الدجال، اهبطک فی وقت الصلاة لتصلی معهم إنهم امة مرحومة (5). بیان: لا یبعد أن یکون سوریا فی تلک اللغة اسم سوری، قال فی القاموس: السوری کطوبی موضع بالعراق، وهو من بلد السریانیین. وقال: المدرعة کمکنسة: ثوب کالدراعة، ولا تکون إلا من صوف، وقال: النجل بالتحریک: سعة العین فهو أنجل. قوله: صلت الجبین، قال الجزری: أی واسعة، وقال الفیروزآبادی: رجل مفجل الثنایا: منفرجها، قوله: کأن الذهب یجری فی تراقیه، لعله کنایة عن حمرة ترقوته صلی الله علیه واله، أو سطوع النور منها. قوله: بذهم، قال الجزری: فیه بذ العالمین، أی سبقهم وغلبهم. (1). أراد قوة مشیه، کأنه یرفع رجلیه من الارض رفعا قویا لا کمن یمشی اختیالا ویقارب خطاه فان ذلک من مشی النساء. (2). فی کمال الدین: کاللؤلؤ الرطب. (3). الصخب: الضجة واضطراب الاصوات للخصام. والنصب: التعب. الداء. (4). زاد فی کمال الدین: بیدی. (5). کما الدین: 95 و 96، الامالی: 163 و 164.أقول: فالمعنی أنه کان یغلبهم فی الحسن والبهاء، ویمتاز بینهم، أو یسبقهم فی المشی، و والاول أظهر، إذ سیأتی ما یخالف الثانی، والصخب بالتحریک: الصیاح والجلبة. 2 - فس: الحسین بن عبدالله السکینی، عن أبی سعید البجلی، عن عبدالملک ابن هارون، عن الصادق، عن آبائه علیهم السلام أن ملک الروم عرض علی الحسین بن علی علیه السلام صور الانبیآء فعرض علیه صنما یلوح (1)، فلما نظر إلیه بکی بکاء شدیدا، فقال له الملک: ما یبکیک؟ فقال: هذه صفة جدی محمد صلی الله علیه واله: کث اللحیة، عریض الصدر، طویل العنق، عریض الجبهة، أقنی الانف، أفلج الاسنان (2)، حسن الوجه، قطط الشعر، طیب الریح، حسن الکلام، فصیح اللسان، کان یأمر بالمعروف، وینهی عن المنکر، بلغ عمره ثلاثا وستین سنة، ولم یخلف بعده إلا خاتم مکتوب علیه: لا إله إلا الله محمد رسول الله وکان یتختم فی یمینه، وخلف سیفه ذا الفقار، وقضیبه وجبة صوف، وکساء صوف کان یتسرول به لم یقطعه ولم یخیطه حتی لحق بالله، فقال الملک: إنا نجد فی الانجیل إنه یکون له ما یتصدق علی سبطیه (3)، فهل کان ذلک؟ فقال له الحسن علیه السلام: قد کان ذلک، فقال الملک: فبقی لکم ذلک؟ فقال: لا، قال الملک: أول فتنة هذه الامة علیها، ثم علی ملک نبیکم واختیارهم علی ذریة نبیهم (4)، منکم القائم بالحق، الآمر بالمعروف، والناهی عن المنکر. الخبر (5). بیان: قوله علیه السلام: قطط الشعر (6) مناف لما سیأتی من الاخبار، ولعل المراد (1). واستظهر المصنف فی الهامش أن الصحیح: بلوح. وفی المصدر أیضا مثل المتن بالیاء، والمعنی یلمع عنه النور.
(2). فی المصدر: ابلج الاسنان. وهو من ابلج الصبح: أضاء وأشرق. (3). فی المطبوع وفی المصدر: ما یتصدق به علی سبطیه. (4). فی المصدر: لهذه أول فتنة هذه الامة، غلبا أباکما وهما الاول والثانی علی ملک نبیکم واختیار هذه الامة علی ذریة نبیهم. (5). تفسیر القمی: 598 والحدیث طویل قد أخرجه المصنف فی کتاب الاحتجاجات: ج 10: 132 - 136، والقطعة فی: 134. (6). رجل قطط الشعر: قصیر الشعر جعده.عدم الاسترسال التام کما سیأتی، ولا یبعد أن یکون تصحیف السبط. 3 - ما: ابن الصلت، عن ابن عقدة، عن أحمد بن محمد بن عبدالرحمن قراءة عن محمد بن عیسی العبدی (1) قال: حدثنا مولا علی بن موسی، عن علی بن موسی، عن أبیه موسی ابن جعفر، عن أبیه، عن جده، عن علی علیهم السلام أنهم قالوا: یا علی صف لنا نبینا صلی الله علیه واله کأننا نراه، فإنا مشتاقون إلیه، فقال: کان نبی الله صلی الله علیه واله أبیض اللون، مشربا حمرة، أدعج العین، سبط الشعر، کثف (2) اللحیة، ذا وفرة، دقیق المسربة، کأنما عنقه إبریق فضة، یجری فی تراقیه الذهب، له شعر من لبته إلی سرته کقضیب خیط إلی السرة، ولیس فی بطنه ولا صدره شعر غیره، شثن الکفین والقدمین، شثن الکعبین، إذا مشی کأنما یتقلع من صخر، إذا أقبل کأنما ینحدر من صبب، إذا التفت التفت جمیعا بأجمعه کله، لیس بالقصیر المتردد، ولا بالطویل المتمعط (3)، وکان فی الوجه تدویر (4)، إذا کان فی الناس غمرهم، کأنما عرقه فی وجهه اللؤلؤ، عرفه أطیب من ریح المسک، لیس بالعاجز ولا باللئیم، أکرم الناس عشرة (5)، وألینهم عریکة، وأجودهم کفا، من خالطه بمعرفة أحبه، ومن رآه بدیهة هابه، عزه بین عینیه، یقول باغته (6): لم أر قبله ولا بعده مثله، صلی الله علیه وآله تسلیما (7). بیان: قال الجوهری: الاشراب: خلط لون بلون، کأن أحدهما سقی الآخر، وإذا شدد یکون للتکثیر والمبالغة، ویقال: أشرب الابیض حمرة، أی علاه ذلک، وقال: (1). هکذا فی النسخة، وفی المصدر: المعبدی، ولعلهما مصحفان، والصحیح العبیدی فهو محمد بن عیسی بن عبید بن یقطین العبیدی الیقطینی الاسدی. (2). کث خ ل. أقول: هو الموجود فی المصدر. والمعنی واحد. (3). المنمغط خ ل. أقول: هکذا فی النسخة، والمصدر مثل المتن، وظاهر ما یأتی فی البیان أنه الممغط. فعلی أی فالمعنی واحد. (4). تداویر خ ل. (5). استظهر المصنف أن الصحیح: عشیرة. أقول: کلاهما یصحان والمصدر مثل المتن. (6). فی المصدر: ناعته. (7). أمالی ابن الشیخ: 217. الفیروزآبادی: الدعج بالتحریک والدعجة: شدة سواد العین مع سعتها، والادعج: الاسود. وقال الجزری فی صفته صلی الله علیه واله: فی عینیه دعج، یرید أن سواد عینیه کان شدید السواد، وقیل: الدعج: شدة سواد العین فی شدة بیاضها، وقال: السبط من الشعر: المنبسط المسترسل. وقال: الوفرة: شعر الرأس إذا وصل إلی شجمة الاذن. قوله: المتردد، قال الجزری أی المتناهی فی القصر، کأنه تردد بعض خلقه علی بعض وتداخلت أجزاؤه، وقال فی صفته صلی الله علیه واله: لم یکن بالطویل الممغط، وهو بتشدید المیم الثانیة: المتناهی فی الطول، وامغط النهار: إذا امتد، وممغطت الحبل وغیره: إذا مددته، وأصله منمغط، والنون للمطاوعة فقلبت میما، وادغمت فی المیم، ویقال: بالعین المهملة بمعناه. قوله علیه السلام: غمرهم، قال الجزری: أی کان فوق کل من کان معه، و العریکة: الطبیعة، قوله علیه السلام: من رآه بدیهة هابه، قال الجزری: أی مفاجاة وبغتة، یعنی من لقیه قبل الاختلاط به هابه لوقاره وسکونه، وإذا جالسه وخالطه بان حسن خلقه، قوله: عزه بین عینیه، تأکید للسابق، ویفسره اللاحق، أی یظهر العز فی وجهه أولا قبل أن یعرف، یقول: باغته بالباء الموحدة والغین المعجمة أی من رآه بغتة، وفی بعض النسخ غرة بالغین المعجمة والراء المهملة، ولعله من الغر بالفتح بمعنی حد السیف، فیرجع إلی الاول، أو هو بالضم بمعنی الغرة وهی البیاض فی الجبهة، وفی بعض النسخ ناعته بالنون والعین المهملة، ولا یخفی توجیهه، وسیأتی شرح سائر الفقرات فی الاخبار الآتیة. 4 - ن: الحسن بن عبدالله بن سعید العسکری، عن عبدالله بن محمد بن عبدالعزیز (1)، عن إسماعیل بن محمد بن إسحاق بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین علیهم السلام، بمدینة الرسول صلی الله علیه وآله، قال: حدثنی علی بن موسی بن جعفر بن محمد علیهم السلام عن موسی بن جعفر علیه السلام عن جعفر بن محمد علیه السلام عن أبیه، عن علی بن الحسین علیه السلام قال: قال الحسن بن علی بن أبی طالب علیه السلام سألت خالی هند بن أبی هالة (2) عن حلیة رسول الله صلی الله علیه واله وکان (1). فی المصدر: عبدالعزیز بن منیع. أقول: هو البغوی الحافظ المعروف. (2). هو هند بن أبی هالة التمیمی، ربیب رسول الله صلی الله علیه وآله، امه خدیجة ام المؤمنین رضی الله عنها. شهد بدرا وقیل: بل شهد احدا وکان وصافا لحلیة رسول الله صلی الله علیه وآله وشمائله وأوصافه. وصافا للنبی صلی الله علیه واله، فقال: کان رسول الله صلی الله علیه واله فخما مفخما، یتلالؤ وجهه تلالؤ القمر لیلة البدر، أطول من المربوع، وأقصر من المشذب، عظیم الهامة (1) رجل الشعر، إن انفرقت عقیقته (2) فرق، وإلا فلا یجاوز شعره شحمة اذنیه، إذا هو وفرة، أزهر اللون، واسع الجبین، أزج الحواجب (3)، سوابغ فی غیر قرن، بینهما له (4) عرق یدره الغضب، أقنی العرنین، له نور یعلوه، یحسبه من لم یتأمله أشم (5)، کث اللحیة، سهل الخدین ضلیع الفم، أشنب مفلج الاسنان، دقیق المسربة، کأن عنقه جید دمیة (6) فی صفاء الفضة، معتدل الخلق، بادنا متماسکا، سواء البطن والصدر (7)، بعید ما بین المنکبین، ضخم الکرادیس، أنور المتجرد، موصول ما بین اللبة والسرة بشعر یجری کالخط، عاری الثدیین والبطن مما سوی ذلک، أشعر الذراعین والمنکبین، وأعالی الصدر، طویل الزندین، رحب الراحة، شثن الکفین والقدمین، سائل الاطراف، سبط القصب، خمصان الاخمصین، مسیح القدمین، ینبو عنهما الماء، إذا زال زال قلعا، یخطو تکفؤا، ویمشی هونا، ذریع المشیة (8)، إذا مشی کأنما ینحط فی صبب، وإذا التفت التفت جمیعا، خافض الطرف، نظره إلی الارض أطول من نظره إلی السماء، جل نظره الملاحظة، یبدر (9) من لقیه بالسلام. قال: قلت: فصف لی منطقه، فقال: کان صلی الله علیه واله مواصل (10) الاحزان، دائم الفکر،
(1). الهامة: الرأس. (2). فی المکارم ونسخة من العیوم: عقیصته. (3). فی العیون: الحاجبین. (4). المصادر خالیة من کلمة )له(. (5). فی النهایة: فی صفته صلی الله علیه وآله یحسبه من لم یتأمله أشم، الشمم: ارتفاع قصبة الانف واستواء أعلاها وإشراف الارنبة قلیلا، ومنه قصیدة کعب )شم العرانین أبطال لبوسهم( شم جمع أشم، والعرانین: الانوف، وهو کنایة عن الرفعة والعلو وشرف الانفس. (6). الدمیة: الصورة المزینة فیها حمرة کالدم. (7). فی مکارم الاخلاق هنا زیادة هی: عریض الصدر. (8). فی المکارم: سریع المشیة. (9). أی یسبق.(10). متواصل خ ل، أقول: هو الموجود فی المصادر. لیست له راحة، ولا یتکلم فی غیر حاجة، (1) یفتتح الکلام، ویختمه بأشداقه (2)، یتکلم بجوامع الکلم فصلا، لا فضول فیه ولا تقصیر، دمثا لیس بالجافی ولا بالمهین، تعظم عنده النعمة وإن ذقت، لا یذم منها شیئا غیر أنه کان لا یذم ذواقا (3) ولا یمدحه ولا تغضبه الدنیا وما کان لها، فإذا تعوطی الحق لم یعرفه أحد، ولم یقم لغضبه شئ حتی ینتصر له (4) إذا أشار أشار بکفه کلها، وإذا تعجب قلبها، وإذا تحدث اتصل بها، یضرب (5) براحته الیمنی باطن أبهامه الیسری، وإذا غضب أعرض وأشاح، وإذا فرح غض طرفه (6)، جل ضحکه التبسم، یفتر عن مثل حب الغمام (7). قال الحسن: فکتمتها (8) الحسین زمانا، ثم حدثته فوجدته قد سبقنی إلیه، وسأله عما سألته عنه، ووجدته (9) قد سأل أباه عن مدخل النبی صلی الله علیه واله ومخرجه، و مجلسه وشکله، فلم یدع منه شیئا، قال الحسین علیه السلام: سألت أبی علیه السلام عن مدخل رسول الله صلی الله علیه واله، فقال: کان دخوله لنفسه مأذونا له فی ذلک، فإذا آوی إلی منزله جزأ دخوله ثلاثة أجزاء: جزء لله. وجزء لاهله، وجزء لنفسه، ثم جزأ جزءه بینه وبین الناس فیرد ذلک بالخاصة علی العامة، ولا یدخر (10) عنهم منه شیئا، وکان من سیرته فی جزء(1). فی المکارم زاد: طویل السکوت. وفی المعانی هی موجودة قبل قوله: لا یتکلم.(2). قال فی النهایة بعد ذکر الحدیث: الاشداق: جوانب الفم، وانما یکون ذلک لرحب شدقیه، والعرب تمتدح بذلک.(3). فی المکارم: ولا یذم ذواقا. واسقط قوله: غیر أنه کان.(4). زاد فی المکارم: ولا یغضب لنفسه ولا ینتصر لها.(5). فی المعانی: فضرب، وفی العیون: وإذا تحدث قارب یده الیمنی من الیسری فضرب بابهامه الیمنی راحة الیسری، وإذا غضب أعرض بوجهه. وفی المکارم: وإذا تحدث أشار بها فضرب )فیضرب خ ل( براحته الیمنی باطن أبهامه الیسری. (6). فی المکارم: من طرفه. (7). الغمام: السحاب، یقال: یفتر عن مثل حب الغمام أی یکشف عن أسنان بیض کالبرد.(8). فی العیون: فکتمت هذا الخبر.(9). فی العیون والمعانی: فوجدته. (10). زاد فی المکام: أو قال: لا یدخر. الشک من ابی غسان.الامة إیثار أهل الفضل بإذنه وقسمه علی قدر فضلهم فی الدین، فمنهم ذو الحاجة، ومنهم ذو الحاجتین، ومنهم ذو الحوائج، فیتشاغل بهم ویشغلهم فیما أصلحهم والامة من مسألته عنهم (1)، وإخبارهم بالذی ینبغی (2)، ویقول: لیبلغ الشاهد منکم الغائب، و أبلغونی حاجة من لا یقدر علی إبلاغ حاجته (3)، فإنه من أبلغ سلطانا حاجة من لا یقدر علی إبلاغها (4) ثبت الله قدمیه یوم القیامة لا یذکر عنده إلا ذلک، ولا یقید (5) من أحد عثرة یدخلون روادا، ولا یفترقون إلا عن ذواق، ویخرجون أدلة. فسألته (6) عن مخرج رسول الله صلی الله علیه واله کیف کان یصنع فیه؟ فقال: کان صلی الله علیه واله (7) یخزن لسانه إلا عما یعنیه، ویؤلفهم ولا ینفرهم (8)، ویکرم کریم کل قوم، ویولیه علیهم، ویحذر الناس (9) ویحترس منهم من غیر أن یطوی عن أحد بشره ولا خلقه، ویتفقد أصحابه، ویسأل الناس عما فی الناس (10)، ویحسن الحسن ویقویه، ویقبح القبیح ویوهنه، معتدل الامر، غیر مختلف، لا یغفل مخافة أن یغفلوا أو یمیلوا (11)، ولا یقصر عن الحق ولا یجوزه، الذین یلونه من الناس خیارهم أفضلهم عنده أعمهم نصیحة للمسلمین، و (1). فی العیون: وأصلح الامة من مسألته عنهم. ومثله فی المکارم الا فی نسخة من مسائلته عنهم. (2). فی العیون والمکارم: ینبغی لهم. (3). فی المکارم: من لا یستطیع ابلاغ حاجته. (4). فی المکارم من لا یستطیع إبلاغها. (5). ولا یقیل خ ل، وفی المعانی: ولا یقبل )یقید خ ل( من أحد عثرة، وفی العیون والمکارم: ولا یقبل من أحد غیره. (6). فی المعانی والمکام: قال فسألته. (7). فی المصادر: کان رسول الله صلی الله علیه وآله. (8). فی المکارم: فیما یعنیه، ویؤلفهم ولا یفرقهم، او قال: ینفرهم. )شک مالک(. (9). فی المکارم: الفتن خ ل. (10). فی العیون: عما الناس فیه. (11). أن یملوا. قلت هو موجود فی نسخة من المکارم. وبعده: لکل حال عند عتاد )عباد خ ل(. والظاهر أن هذه الجملة قد سقطت عن العیون والمعانی لما یأتی بعد ذلک تفسیرها فی کلام الصدوق. أعظمهم عنده منزلة أحسنهم مواساة وموازرة. قال: وسألته (1) عن مجلسه، فقال: کان صلی الله علیه واله لا یجلس ولا یقوم إلا علی ذکر (2)، ولا یوطن الاماکن (3) وینهی عن إیطانها، وإذا انتهی إلی قوم جلس حیث ینتهی به المجلس ویأمر بذلک، ویعطی کل جلسائه نصیبه، ولا یحسب أحد من جلسائه أن أحدا (4) أکرم علیه منه، من جالسه صابره (5) حتی یکون هو المنصرف عنه، من سأله حاجة لم یرجع إلا بها (6) أو بمیسور من القول، قد وسع الناس منه خلقه، وصار لهم أبا (7)، وصاروا عنده فی الحق سواء، مجلسه مجلس حلم وحیاء وصدق وأمانة، لا ترفع فیه الاصوات، ولا تؤبن (8) فیه الحرم، ولا تنثی فلتاته، متعادلین (9) متواصلین فیه بالتقوی، متواضعین یوقرون الکبیر، ویرحمون الصغیر، ویؤثرون ذا الحاجة، ویحفظون الغریب (10). فقلت: فکیف کانت سیرته فی جلسائه؟ فقال: کان دائم البشر، سهل الخلق، لین الجانب: لیس بفظ ولا صخاب ولا فحاش ولا عیاب ولا مداح، یتغافل عما لا یشتهی،(1). فی المصادر: فسألته. (2). فی المصادر: ذکر الله جل اسمه. (3). أی لا یتخذ لنفسه مجلسا یعرف به. (4). فی العیون، کل واحد من جلسائه نصیبه حتی لا یحسب احد. وفی المکارم: کل )من خ ل( جلسائه نصیبه حتی لا یحسب جلیسه أن أحدا. (5). فی العیون: من جالسه أو نادمه لحاجة صابره. ومثله فی المکارم الا أن فیه: قاومه. والمعنی: قام معه، ومعنی نادمه جالسه. (6). فی العیون والمکارم: لم یرده الا بها. (7). فی المکارم: قد وسع الناس منه بسطه وخلقه )بسطة وخلقا(، فکان )وکان( لهم أبا. و فی العیون: فصار لهم أبا رحیما.(8). فی المکارم: توهن خ ل. (9). فی المکارم: متعادلون متفاضلون فیه بالتقوی متواضعون، یوقرون فیه الکبیر، ویرحمون فیه الصغیر أقول: قوله: فیه أی فی مجلسه صلی الله علیه وآله. (10). فی المکارم: ویحفظون، أو قال: یحوطون )یحیطون خ ل( الغریب. )شک أبوغسان(. فلا یؤیس منه ولا یخیب فیه مؤملیه، قد ترک نفسه من ثلاث: المراء، والاکثار، وما لا یعنیه، وترک الناس من ثلاث: کان لا یذم أحدا، ولا یعیره، ولا یطلب عورته ولا عثراته (1)، ولا یتکلم إلا فیما رجا (2) ثوابه، إذا تکلم أطرق جلساؤه کأنما علی رؤوسهم الطیر، وإذا سکت تکلموا ولا یتنازعون عنده الحدیث، من تکلم انصتوا له حتی یفرغ (3)، حدیثهم عنده حدیث اولیهم (4)، یضحک مما یضحکون منه، ویتعجب مما یتعجبون منه ویصبر للغریب علی الجفوة فی مسألته ومنطقه حتی أن کان أصحابه لیستجلبونهم، ویقول: إذا رأیتم طالب الحاجة یطلبها فارفدوه (5)، ولا یقبل الثناء إلا من مکافئ، ولا یقطع علی أحد کلامه حتی یجوز (6) فیقطعه بنهی (7) أو قیام. قال: فسألته عن سکوت رسول الله صلی الله علیه واله، فقال: کان سکوته علی أربع: علی الحلم، والحذر، والتقدیر، والتفکیر (8)، فأما التقدیر ففی تسویة النظر والاستماع بین الناس، وأما تفکره ففیما یبقی ویفنی، وجمع له الحلم فی الصبر، فکان لا یغضبه شئ ولا یستفزه، وجمع له الحذر فی أربع (9): أخذه الحسن لیقتدی به، وترکه القبیح لینتهی عنه، واجتهاده الرأی فی صلاح (10) امته، والقیام فیما جمع (11) لهم خیر الدنیا و الآخرة (12). (1). فی العیون والمعانی: عثراته ولا عورته. (2). فی العیون والمکارم: یرجو. (3). فی العیون: وإذا تکلم عنده أحد انصتوا له حتی یفرغ من حدیثه. (4). أولهم خ ل. (5). فأوفدوه خ ل. وهو الموجود أیضا فی نسخة من العیون. (6). یجوزه خ ل. (7). بانتهاء خ ل، أقول: یوجد ذلک فی نسخة من المکارم، وفیه: کلام، بدل قیام. (8). فی المصادر: التفکر(9). فی الحذر أربع خ ل .(10). فی العیون: فی اصلاح. وفی المکارم: فیما أصلح.(11). بما جمع.(12). عیون الاخبار: 176 - 178.مع: الطالقانی، عن القاسم بن بندار المعروف بأبی صالح الحذاء، عن إبراهیم بن نصر بن عبدالعزیز، عن مالک بن إسماعیل النهدی، عن جمیع بن عمیر، عن عبدالرحمن العجلی قال: حدثنی رجل بمکة، عن ابن أبی هالة التمیمی، عن الحسن بن علی قال: سألت خالی هند بن أبی هالة، وکان وصافا عن حلیة رسول الله صلی الله علیه واله. وحدثنی الحسن بن عبدالله بن سعید العسکری وساق الاسناد الذی مضی فی ن (1) إلی قوله: عن حلیة رسول الله صلی الله علیه واله، ثم قال: وحدثنی الحسن بن عبدالله بن سعید، عن عبدالله بن أحمد بن عبدان، وجعفر بن محمد البزاز البغدادی معا، عن سفیان بن وکیع، عن جمیع ابن عمیر، عن رجل من بنی تمیم من ولد أبی هالة، عن أبیه، عن الحسن بن علی علیه السلام قال: سألت خالی هند بن أبی هالة التمیمی، وکان وصافا للنبی صلی الله علیه واله وأنا أشتهی أن یصف لی منه شیئا لعلی أتعلق به، فقال: کان رسول الله صلی الله علیه واله فخما مفخما، وساق الحدیث إلی قوله: مثل حب الغمام، ثم قال: إلی هاهنا رواه أبوالقاسم بن منیع، عن إسماعیل بن محمد بن إسحاق بن جعفر بن محمد، والباقی روایة عبدالرحمن إلی آخره، ثم قال: قال الحسن: فکتمتها الحسین، وساق الحدیث إلی آخره کما نقلناه من ن ثم قال: حدثنا أبوعلی أحمد بن یحیی المؤدب قال: حدثنا محمد بن الهثیم (2)، قال: حدثنا عبدالله بن الصقر السکری أبوالعباس، قال: حدثنا سفیان بن وکیع بن الجراح، قال: حدثنی جمیع بن عمیر العجلی إملاء من کتابه قال: حدثنی رجل من بنی تمیم من ولد أبی هالة التمیمی، عن أبیه، عن الحسن بن علی بن أبی طالب علیه السلام قال: سألت خالی هند بن أبی هالة التمیمی وکان (3) وصافا للنبی صلی الله علیه واله وأنا أشتهی أن یصف لی منه شیئا لعلی أتعلق به، فقال: کان رسول الله صلی الله علیه واله فخما مفخما. وذکر الحدیث بطوله (4). مکا: بروایة الحسن والحسین صلوات الله علیهما من کتاب محمد بن إبراهیم بن إسحاق (1). أی فی العیون. (2). القاسم الانباری. (3). قال: وکان خ ل.(4). معانی الاخبار: 28 - 30.الطالقانی، عن ثقاته، عن الحسن بن علی علیه السلام قال: سألت خالی هند بن أبی هالة التمیمی إلی آخر الخبر (1). قال الصدوق رحمه الله فی مع (2): سألت أبا أحمد الحسن بن عبدالله بن سعید العسکری عن تفسیر هذا الخبر فقال: قوله: کان رسول الله فخما مفخما معناه کان عظیما معظما فی الصدور والعیون، ولم تکن (3) خلقته فی جسمه الضخامة وکثرة اللحم، وقوله: یتلالؤ وجهه تلالا القمر، معناه ینیر ویشرق کإشراق القمر، وقوله: أطول من المربوع وأقصر من المشذب. المشذب (4) عند العرب: الطویل الذی لیس بکثیر اللحم، یقال: جذع مشذب: إذا طرحت عنه قشوره وما یجری مجراها، ویقال لقشور الجذع التی (5) تقشر عنه: الشذب، قال الشاعر فی صفة فرس:
أما إذا استقبلته فکأنه فی العین جذع من أوال مشذب (6).
وقوله: رجل الشعر، معناه فی شعره تکسر وتعقف، ویقال: شعر رجل: إذا کان کذلک، فإذا کان الشعر لا تکسر فیه (7) قیل: شعر سبط ورسل، وقوله: إن انفرقت عقیقته، العقیقة: الشعر المجتمع فی الرأس، وعقیقة المولود: الشعر الذی یکون علی رأسه من الرحم، ویقال لشعر المولود المتجدد بعد الشعر الاول الذی حلق: عقیقة، ویقال للذبیحة التی تذبح عن المولود: عقیقة، وفی الحدیث کل مولود مرتهن بعقیقته، وعق النبی صلی الله علیه واله عن نفسه بعد ما جائته النبوة، وعق عن الحسن والحسین علیهما السلام کبشین. وقوله: أزهر اللون، معناه نیر اللون، یقال: أصفر یزهر: إذا کان نیرا،(1). مکارم الاخلاق: 9 - 14.(2). أی فی المعانی.(3). ولم یکن خ ل.(4). فالمشذب.(5). الذی خ ل.(6). فی المصدر: شذب.(7). فی المصدر: واذا کان الشعر منبسطا لا تکسیر فیه.والسراج یزهر، معناه نیر (1)، وقوله: أزج الحواجب، معناه طویل امتداد الحاجبین بوفور الشعر فیهما وجبینه إلی الصدغین، قال الشاعر:
إن ابتساما بالنقی الافلج ونظرا فی الحاجب المزجج
مئنة من الفعال الاعوج
مئنة: علامة، وفی حدیث النبی صلی الله علیه واله: إن فی طول صلاة الرجل وقصر خطبته (2) مئنة من فقهه (3). وقوله: أزج الحواجب (4)، ولم یقل: الحاجبین: فهو علی لغة من یوقع الجمع علی التثنیة، ویحتج بقول الله جل ثناؤه: وکنا لحکمهم شاهدین (5) یرید لحکم داود وسلیمان علیهما السلام، وقال النبی صلی الله علیه واله: الاثنان وما فوقهما جماعة وقال بعض العلماء: یجوز أن یکون جمع (6)، فقال أزج الحواجب علی أن کل قطعة من الحاجب اسمها حاجب، فأوقعت الحواجب علی القواطع المختلفة، کما یقال للمرأة: حسنة الاجساد، وقد قال الاعشی:
ومثلک بیضآء ممکورة (7). وصاک العبیر بأجسادها
صاک معناه لصق. وقوله: فی غیر قرن، معناه أن الحاجبین إذا کان بینهما انکشاف وابیضاض یقال لهما: البلج والبلجة، یقال: حاجبه أبلج: إذا کان کذلک، وإذا اتصل الشعر فی وسط الحاجب فهو القرن.(1). ینیر خ ل.(2). خطبه خ ل.(3). فی فقهه خ ل.(4). فی المصدر: وانما جمع الحاجب فی قوله: أزج الحواجب.(5). الانبیاء: 78.
(6). هکذا فی نسخة المصنف، والصحیح کما فی غیرها وفی المصدر: جمعا.(7). مکر الثوب: صبغه بالمکر أی المغرة. والمغرة: الطین الاحمر یصبغ به. وقال الزمخشری فی الاساس: وامرأة ممکورة الساقین: خدلتهما. أقول: خدل الساق: کانت خدلة أی ممتلثة ضخمة.وقوله: أقنی العرنین: القنا: أن یکون فی عظم الانف إحد یداب فی وسطه، والعرنین: الانف. وقوله: کث اللحیة، معناه أن لحیته قصیرة کثیرة الشعر فیها، وقوله: ضلیع الفم، معناه کبیر الفم، ولم تزل العرب تمدح بکبر الفم وتهجو بصغره، قال الشاعر یهجو رجلا:
إن کان کدی وإقدامی لفی جرذ بین العواسج أجنی حوله المصع
معناه إن کان کدی وإقدامی لرجل فمه مثل فم الجرذ فی الصغر، والمصع: ثمر العوسج، وقال بعض الشعرآء:
لحا الله أفواه الدبا من قبیلة
فعیرهم بصغر الافواه، کما مدحوا (1) الخطبآء بسعة الاشداق، وإلی هذا المعنی یصرف قوله أیضا: کان یفتتح الکلام ویختمه بأشداقه، لان الشدق جمیل مستحسن عندهم، یقال: خطیب أهرت (2) الشدقین، وهریت الشدق، وسمی عمرو بن سعید الاشدق، وقال الخنسآء ترثی أخاها:
وأحیی من مخبأة حیاء وأجری من أبی لیث هزبر
هریت الشدق ریقال (3) إذا ما عدا لم ینه عدوته بزجر
وقال ابن مقبل: هرت الشقاشق ظلامون للجزر. وقوله: الاشنب من صفة الفم، قالوا: إنه الذی لریقه عذوبة وبرد، وقالوا أیضا: إن الشنب فی الفم: تحدر (4) ورقة وحدة فی أطراف الاسنان، ولا یکاد یکون هذا إلا مع الحداثة والشباب، قال الشاعر:
یا بأبی أنت وفوک الاشنب کأنما ذر علیه الزرنب
(1). فی المصدر: کما مدحوا باشداقه، لان الاشداق جمیل عندهم، کما مدحوا الخطباء بسعة الاشداق.
(2). الاهرت والهریت: الواسع.(3). هکذا فی نسخة المصنف وغیرها والصحیح کما فی المصدر: رئبال أو ریبال. أی الاسد.(4). فی المصدر: تحدد. ولعله أصوب.
وقوله: دقیق المسربة، فالمسربة: الشعر المستدق الممتد من اللبة إلی السرة، قال الحارث بن وعلة الجومی: (1).
ألآن لما ابیض مسربتی وعضضت من نابی علی جذم
وقوله: کأن عنقه جید دمیة، فالدمیة: الصورة، وجمعها دمی. قال الشاعر:
أو دمیة صور محرابها أو درة سیقت إلی تاجر
والجید: العنق. وقوله: بادن متماسک، معناه تام خلق الاعضآء لیس بمسترخی اللحم ولا بکثیره. وقوله: سواء البطن والصدر، معناه أن بطنه ضامر، وصدره عریض، فمن هذه الجهة تساوی بطنه صدره، والکرادیس: رؤوس العظام، وقوله: أنور المتجرد، معناه نیر الجسد الذی تجرد من الثیاب، وقوله: طویل الزندین، فی کل ذراع زندان وهما جانبا عظم الذراع، فرأس الزند الذی یلی الابهام یقال له: الکوع، ورأس الزند الذی یلی الخنصر یقال له: الکرسوع، وقوله: رحب الراحة، معناه واسع الراحة کبیرها، والعرب تمدح بکبر الید، وتهجو بصغرها، قال الشاعر:
فناطوا من الکذاب کفا صغیرة ولیس علیهم قتله بکبیر
ناطوا معناه علقوا، وقالوا: رحب الراحة، أی کثیر العطاء، کما قالوا: ضیق الباع فی الذم. وقوله: شثن الکفین، معناه خشن الکفین، والعرب تمدح الرجال بخشونة الکف، والنسآء بنعمة الکف (2)، وقوله: سائل الاطراف، أی تامها غیر طویلة ولا قصیرة، وقوله: سبط القصب، معناه ممتد القصب، غیر متعقدة، والقصب: العظام الجوف (3) التی فیها مخ، نحو الساقین والذراعین، وقوله: خمصان الاخمصین، معناه أن أخمص رجله شدید الارتفاع من الارض، والاخمص: ما یرتفع (4) عن الارض من وسط باطن الرجل وأسلفها، وإذا کان (1). الجرمی خ ل. (2). فی المصدر: بنعومة الکف. ومعناه لینة الکف. (3). الحرف خ ل. (4). فی المصدر: ما ارتفع.أسفل الرجل مستویا لیس فیها أخمص فصاحبه أرح، یقال: رجل أرح: إذا لم یکن لرجله أخمص، وقوله: مسیح القدمین، معناه لیس بکثیر اللحم فیهما وعلی ظاهرهما، فلذلک ینبو الماء عنهما. وقوله: زال قلعا، معناه متثبا. یخطو تکفؤا، معناه خطاه کأنه یتکبر (1) فیها أو یتبختر لقلة الاستعجال معها، ولا تبختر فیها ولا خیلاء. وقوله: یمشی هونا، معناه السکینة والوقار، وقوله: ذریع المشیة، معناه واسع المشیة من غیر أن یظهر فیه استعجال وبدار، یقال: رجل ذریع فی مشیه، وامرأة ذراع: إذا کانت واسعة الیدین بالغزل. وقوله: کأنما ینحط فی صبب، الصبب: الانحدار، وقوله: دمثا، الدمث: اللین الخلق، فشبه بالدمث من الرمل وهو اللین، قال قیس بن الخطیم:
یمشی کمشی الزهراء (2) فی دمث الرمل إلی السهل دونه الجرف
والمهین: الحقیر، وقد رواه بعضهم المهین یعنی لا یحتقر (3) أصحابه ولا یذلهم، تعظم عنده النعمة، معناه من حسن خطابه أو معونته بما یقل من الشأن کان عنده عظیما، وقوله: فإذا تعوطی الحق، معناه إذا تنوول غضب لله تبارک وتعالی، قال الاعشی:
تعاطی الضجیع إذا سامها بعید الرقاد وعند الوسن
معناه تناوله، وقوله: إذا غضب أعرض وأشاح، قالوا: فی أشاح جد فی الغضب وانکمش، وقالوا: جد وجزع (4)، واستعد لذلک، قال الشاعر:
وإعطائی علی العلات مالی فضربی (5) هامة البطل المشیح
وقوله: یسوق أصحابه، معناه یقدمهم بین یدیه تواضعا وتکرمة لهم، ومن رواه یفوق، أراد یفضلهم دینا وحلما وکرما. وقوله یفتر عن مثل حب الغمام، معناه یکشف شفتیه عن ثغر أبیض یشبه حب الغمام، یقال: قد فررت الفرس: إذا کشفت عن أسنانه، وفررت الرجل عما فی قلبه: إذا کشفته عنه، وقوله: لکل حال عنده عتاد، والعتاد:(1). ینکسر خ ل.(2). فی المصدر: الزهر. (3). لا یحقر خ ل. (4). خلافه جزع خ ل. (5). وضربی خ ل: وهو الموجود فی المصدر، وفیه: وأعطی لی بدل إعطائی.العدة، یعنی أنه أعد للامور أشکالها ونظائرها، ومن رواه ولا یقید من أحد عثرة، بالدال أی من جنی (1) علیه جنایة اغتفرها وصفح عنها تصفحا وتکرما، إذا کان تعطیلها لا یضیع من حقوق الله شیئا، ولا یفسد متعبدا به ولا مفترضا، ومن رواه یقیل باللام ذهب إلی أنه صلی الله علیه واله لا یضیع حقوق الناس التی یجب (2) لبعضهم علی بعض. وقوله: ثم یرد ذلک بالخاصة علی العامة (3)، معناه أنه کان یعتمد فی هذه الحال علی أن الخاصة یرفع إلی العامة علومه وآدابه وفوائده، وفیه قول آخر: فیرد ذلک بالخاصة علی العامة أن یجعل (4) المجلس للعامة بعد الخاصة فتنوب البآء عن من و علی عن إلی لقیام بعض الصفات مقام بعض، وقوله: یدخلون روادا، الرواد جمع رائد، وهو الذی یتقدم القوم إلی المنزل یرتاد لهم الکلآء، یعنی أنهم ینفعون بما یسمعون من النبی صلی الله علیه واله من ورائهم کما ینفع الرائد من خلفه، وقوله: ولا یفترقون إلا عن ذواق، معناه عن علوم یذوقون من حلاوتها ما یذاق من الطعام المشتهی، والادلة: التی تدل الناس علی امور دینهم، وقوله: ولا تؤبن فیه الحرم، أی لا تعاب، أبنت الرجل فأنا آبن والمأبون: المعیب، والابنة: العیب، قال أبوالدرداء: إن نؤبن بما لیس فینا فربما زکینا بما لیس عندنا، ولعل ذا أن یکون بذلک، معناه إن نعیب بما لیس فینا، قال الاعشی:
سلاجم کالنخل ألبستها قضیب سرآء قلیل الابن
وقوله: ولا تنثی فلتاته، معناه من غلط فیه غلطة لم یشنع (5) ولم یتحدث بها، یقال: نثوت الحدیث أنثوه نثوا: إذا حدثت به، وقوله: إذا تکلم أطرق جلساؤه کأن علی رؤوسهم الطیر، معناه أنهم کانوا لاجلالهم نبیهم صلی الله علیه واله لا یتحرکون، فکانت صفتهم صفة من علی رأسه طائر یرید أن یصیده، فهو یخاف إن تحرک طیران الطائر وذهابه، وفیه قول آخر: إنهم کانوا یسکنون ولا یتحرکون حتی یصیروا بذلک عند الطائر (1). فی المصدر: قال: أی من جنی.(2). فی المصدر: تجب. (3). فی مکارم الاخلاق: ثم یرد ذلک علی العامة والخاصة
(4). أی یجعل خ ل. (5). لم تشع خ ل. صفحه : 161 کالجدران والابنیة التی لا یخاف الطیر وقوعا علیها، قال الشاعر:
إذا حلت بیوتهم (1) عکاظا حسبت علی رؤوسهم الغرابا
معناه لسکونهم تسقط الغربان علی رؤوسهم، وخص بالغراب لانه من أشد الطیر حذرا، وقوله: ولا یقبل الثنآء إلا من مکافئ، معناه من صح عنده إسلامه حسن موقع ثنائه علیه عنده، ومن استشعر منه نفاقا وضعفا فی دیانته ألقی ثنائه علیه ولم یحفل به (2)، وقوله: إذا جاءکم طالب الحاجة یطلبها فارفدوه، معناه فأعینوه واسعفوه علی طلبته، یقال: رفدت الرجل رفدا بفتح الرآء فی المصدر، والرفد بکسر الرآء الاسم، یعنی به الهبة والعطیة، تم الخبر بتفسیره والحمد لله کثیرا (3). بیان: أقول: هذا الخبر من الاخبار المشهورة، روته العامة فی أکثر کتبهم، قوله: فخما مفخما، قال الجزری وغیره: أی عظیما معظما فی الصدور والعیون، ولم تکن خلقته فی جسمه الضخامة، وقیل: الفخامة فی وجهه نبله (4)، وامتلاؤه مع الجمال والمهابة، والمربوع: الذی لیس بالطویل ولا بالقصیر، وقالوا: المشذب هو الطویل البائن الطول مع نقص فی لحمه، وأصله من النخلة الطویلة التی شذب عنها جریدها، أی قطع وفرق، وأوال کسحاب جزیرة بالبحرین، قوله: رجل الشعر، أی لم یکن شدید الجعودة، ولا شدید السبوطة، بل بینهما، قوله: إن انفرقت عقیقته، قال الحسین بن مسعود الفرآء فی شرح السنة: العقیقة اسم لشعر علی المولود حین یولد، سمی عقیقة لانه یحلق، وأصل العق: الشق والقطع، ومنه قیل للذبیحة عند الولادة: عقیقة، لانه یشق حلقومها، ثم قیل للشعر الذی ینبت بعد ذلک عقیقة أیضا علی الاستعارة، وذلک معناه هاهنا یقول: إن انفرق شعر رأسه من ذات نفسه فرقه فی مفرقه، وإن لم ینفرق ترکه وفرة واحدة علی حالها، یقال: فرقت الشعر أفرقه فرقا، وقیل: العقیقة: اسم الشعر قبل أن یحلق، فإذا حلق ثم نبت (1). سوقهم خ ل.(2). أی لم یبال به ولم یهتم له. (3). معانی الاخبار: 30 - 32.(4). النبل: الجسیم. ذو النجابة والفضل. زال عنه اسم العقیقة، سمی شعره عقیقة إذ لم ینقل أنه حلق فی صباه، ویروی عقیصته، وهی الشعر المعقوص، وهو نحو من المضفور (1) والوفرة إلی شحمة الاذن، والجمة إلی المنکب، واللمة التی المت بالمنکب. وقال الکازرونی فی المنتقی: العقیصة: هی الشعر المجموع المضفور، کأنه یرید إن انفرق شعره بعد ما جمعه وعقصه فرق شعره وترکه کل شئ منه فی منبته، وإلا یبقی معقوصا، کان موضعه الذی یجمعه فیه حذاء اذنیه ویرسله هناک، وقال بعض علمائنا: هذا فی أول الاسلام یفعله کفعل أهل الکتاب، ثم فرق بعد، وهذا الفرق هو الذی یعد فی الخصال العشر من الفطرة، وروی بعضهم عقیقته وهو تصحیف انتهی (2). وقال الزمخشری: العقیقة: الشعر الذی یولد به، وکان ترکها عندهم عیبا ولوما، وبنو هاشم أکرم، ومحمد بن عبدالله صلی الله علیه واله أکرم علیهم من أن یترکوه غیر معقوق عنه، ولکن هندا (3) سمی شعره عقیقة لانه منها، ونباته من اصولها، کما سمت العرب أشیاء کثیرة بأسامی ما هی منه، ومن سببه، وانفرق مطاوع فرق، أی کان لا ینفرق شعره إلا أن ینفرق هو، وکان هذا فی صدر الاسلام، ویروی أنه إذا کان أمر لم یؤمر فیه بشئ یفعله المشرکون وأهل الکتاب أخذ فیه بفعل أهل الکتاب، فسدل ناصیته ما شاء الله، ثم فرق بعد ذلک وفرة. قوله: وفرة، أی أعفاه عن الفرق، یعنی أن شعره إذا ترک فرقه لم یجاوز شحمة اذنیه، وإذا فرقه تجاوزها انتهی. وقال الجزری: الازهر: الابیض المستنیر، وقال: الزجج: تقویس فی الحاجب مع طول فی طرفه وامتداده، وقال: القرن بالتحریک: التقاء الحاجبین، وهذا خلاف ما روت ام معبد فی صفته صلی الله علیه واله: أزج أقرن أی مقرون الحاجبین، والاول الصحیح فی صفته، وسوابغ، حال من المجرر وهو الحواجب، أی أنها رقت فی حال سبوغها، ووضع الحواجب موضع الحاجبین، لان التثنیة جمع، وقال فی قوله: یدره الغضب: أی یمتلی دما إذا غضب، (1). ضفر الشعر: نسج بعضه علی بعض عرضا.(2). المنتقی فی مولود المصطفی: الفصل الرابع فی جامع أوصافه. (3). أی هند ابن أبی هالة الراوی للحدیث کما یتملی الضرع لبنا إذا در. وقال الزمخشری: یدره الغضب، أی یحرکه من أدرت المرأة المغزل: إذا فتلته فتلا شدیدا. قوله: ممکورة أی مطویة الخلق. قوله: أقنی العرنین، قال الجزری: العرنین بالکسر: الانف، وقیل: رأسه، والقنا فی الانف: طوله ودقة أرنبته مع حدب فی وسطه. والشمم: ارتفاع قصبة الانف، واستواء أعلاها، وإشراف الارنبة قلیلا. أقول: أی القنا الذی کان فیه لم یکن فاحشا مفرطا، بل کان لا یعلم إلا بعد التأمل، قوله: کث اللحیة، قالوا: الکثاثة فی اللحیة أن تکون غیر رقیقة ولا طویلة وفیها کثافة (1)، یقال: رجل کث اللحیة بالفتح. قوله: سهل الخدین، قال الجزری: أی سائل الخدین، غیر مرتفع الوجنتین. وقال الکازرونی: یجوز أن یرید به لبس فی خدیه نتو، لان السهل ضد الحزن، وذکر بعضهم أنه یرید أسیل الخدین، لم یکثر لحمه ولم تغلظ جلدته (2). قوله: ضلیع الفم، قال الجزری: أی عظیمه، وقیل: واسعة، والعرب تحمد عظم الفم وتذم صغره انتهی. وقیل: أراد بالفم الاسنان، فقد یکنی بالفم عنها، أی کان تام الاسنان، شدیدها فی تراصف، ولا یخفی بعده، والجرذ: نوع من الفار، ویقال: لحاه الله، أی قبحه ولعنه، والدبی بتخفیف الباء: الجراد قبل أن یطیر، والشدق بالکسر: جانب الفم، والشدق بالتحریک: سعة الشدق. والهریت: الواسع الشدقین. قوله: وأحیی أی أکثر حیاء، و المخبأة: المرأة المستورة. والریقان فیعال من أرقل: إذا أسرع، والشقشقة بالکسر شئ کالریة یخرجها البعیر من فیه إذا هاج، وإذا قالوا للخطیب: ذو شقشقة فإنما یشبه بالفحل، ذکره الجوهری، وقال: ظلمت البعیر: إذا نحرته من غیر داء، قال ابن مقبل:
عاد الاذلة فی دار وکان بها هرت الشقاشق ظلامون للجزر
(1). کثف: غلظ وکثر والتف.(2). المنتقی فی مولود المصطفی: الفصل الرابع فی جامع أوصافه.وقال الزرنب: ضرب من النبات طیب الرائحة، ثم ذکر البیت، وقال الجزری: الشنب: البیاض، والبریق: التحدید فی الاسنان، وقال: الفلج: فرجة ما بین الثنایا و الرباعیات. وقال الجوهری: الجذم بالکسر: أصل الشئ وقد یفتح، وقال: وعضضت من نابی علی جذم. قوله: جید دمیة، قال الجزری: الدمیة: الصورة المصورة، وجمعها دمی، لانها یتنوق فی صنعتها ویبالغ فی تحسینها انتهی. قوله: معتدل الخلق، أی کل شئ من بدنه یلیق بما لدیه فی الحسن والتمام. قوله: بادنا، قال الجزری: البادن: الضخم، فلما قال: بادنا، أردفه بقوله: متماسکا، وهو الذی یمسک بعض أعضائه بعضها فهو معتدل الخلق. وقال: سواء البطن والصدر، أی هما متساویان لا ینبو أحدهما عن الآخر. وقال الزمخشری: یعنی أن بطنه غیر مستفیض فهو مساو لصدره، وصدره عریض فهو مساو لبطنه. وقال الجزری: الکرادیس هی رؤوس العظام، واحدها کردوس، وقیل هی ملتقی کل عظمین ضخمین کالرکبتین والمرفقین والمنکبین، أراد أنه ضخم الاعظاء قوله: أنور المتجرد، قال الجزری: أی ما جرد عنه الثیاب من جسده وکشف، یرید أنه کان مشرق الجسد. وقال الکازرونی: المتجرد: الموضع الذی یستتر بالثیاب فیتجر دعنها فی بعض الاحیان، یصفها بشدة البیاض، وقد ورد فی حدیث آخر أنه کان أسمر، وفی حدیث آخر: أنه کان أبیض مشربا، وفی هذا الحدیث أنه کان أزهر اللون، ووجه الجمع بینها أن السمرة کانت فیما یبرز للشمس من بدنه، والبیاض فیما وراء الثیاب، وقوله: أزهر یحمل علی إشراق اللون، لا علی البیاض، وقیل: إن المشرب إذا اشبع حکی سمرا، فإذا لیس بینهما اختلاف، وفی حدیث آخر: لم یکن بالابیض الامهق، وهو الذی یشبه بیاض الجص، و الانور وضع موضع النیر، کقوله تعالی: وهو أهون علیه (1) وکقولهم: الله أکبر (2)، وقال: اللبة بالفتح وتشدید الباء: المنحر، وعاری الثدیین، أی لم یکن علیهما شعر،(1). الروم: 27.(2). المنتقی فی مولد المصطفی: الفصل الرابع فی جامع أوصافه.وقیل: أراد لم یکن علیهما لحم، فإنه قد جاء فی صفته أشعر الذراعین والمنکبین وأعلی الصدر انتهی. ولا یخفی بعد الاخیر، وعدم الحاجة إلیه لعدم التنافی. قوله: رحب الراحة، قال الکازرونی، یکنون به عن السخاء والکرم، ویستدلون بهذه الخلقة علی الکرم (1). قوله: فناطوا من الکذاب، قال الزمخشری: قاله الاخطل فی صلب المختار بن أبی عبید. قوله: شثن الکفین والقدمین، قال الجزری: أی أنهما یمیلان إلی الغلظ و القصر، وقیل: هو الذی فی أنامله غلظ بلا قصر، ویحمد ذلک فی الرجال، لانه أشد لقبضهم، ویذم فی النساء. وقال الصاحب ابن عباد فی المحیط: الشتون: اللینة من الثیاب، الواحد شتن، وروی فی الحدیث فی صفة النبی صلی الله علیه واله أنه کان شتن الکف بالتاء، ومن رواه بالثاء فقد صحف انتهی وهو غریب. قوله: سائل الاطراف، قال الزمخشری: أی لم تکن متعقدة، وقال الجزری: أی ممتدها، ورواه بعضهم بالنون، بمعناه کجبریل وجبرین. قوله: سبط القصب، قال الجزری: السبط بسکون الباء وکسرها: الممتد الذی لیس فیه تعقد ولا نتو، والقصب یرید بها ساعدیه وساقیه، وقال: الاخمص من القدم: الموضع الذی لا یلصق بالارض منها عند الوطی، والخمصان: المبالغ منه، أی أن ذلک الموضع من أسفل قدمه شدید التجافی عن الارض، وسئل ابن الاعرابی عنه فقال: إذا کان خمص الاخمص بقدر لم یرتفع جدا ولم یستو أسفل القدم جدا فهو أحسن ما یکون، وإذا استوی وارتفع جدا فهو ذم، فیکون المعنی أن أخمصه معتدل الخمص بخلاف الاول. وقال الجوهری: رجل أرح، أی لا أخمص لقدمیه، کأرجل الزنج. قوله: مسیح القدمین، أی ملساوان لینتان لیس فیهما تکسر ولا شقاق، فإذا أصابهما الماء نبأ عنهما،(1). المنتقی فی مولد المصطفی: الفصل الرابع فی جامع أوصافه.أی یسیل ویمر سریعا لملاستهما. وقال الجزری: فی صفته صلی الله علیه واله إذا مشی تقلع، أراد قوة مشیه، کأنه یرفع رجلیه من الارض رفعا قویا، لا کمن یمشی اختیالا وتقارب خطاه، فإن ذلک من مشی النسآء ویوصفن به، وفی حدیث أبی هالة: إذا زال زال قلعا، یروی بالفتح والضم، فبالفتح هو مصدر بمعنی الفاعل، أی یزول قالعا لرجله من الارض، وهو بالضم إما مصدر أو اسم و هو بمعنی الفتح، وقال الهروی: قرأت هذا الحرف فی کتاب غریب الحدیث لابن الانباری قلعا بفتح القاف وکسر اللام، وکذلک قرأته بخط الازهری، وهو کما جاء فی حدیث آخر کأنما ینحط من صبب، والانحداد من الصبب والتقلع من الارض قریب بعضه من بعض، أراد أنه یستعمل التثبت ولا یبین منه فی هذه الحال استعجال ومبادرة شدیدة، وقال فی صفة مشیه صلی الله علیه واله: کان إذا مشی تکفا تکفیا أی تمایل إلی قدام، هکذا روی غیر مهموز، والاصل الهمز، وبعضهم یرویه مهموزا لان مصدر تفعل من الصحیح کتقدم تقدما، وتکفأ تکفؤا، والهمزة حرف صحیح، فأما إذا اعتل انکسرت عین المستقبل منه، نحو تخفی تخفیا فإذا خففت الهمزة التحقت بالمعتل فصار تکفیا بالکسر. وقال الکازرونی أی یتثبت فی مشیته حتی کأنه یمید کما یمید الغصن إذا هبت به الریح أو السفینة (1). وقال الجزری: الهون: الرفق واللین والتثبت، وقال: ذریع المشی، إی واسع الخطو. وقال الکازرونی: الذریع: السریع، وربما یظن هذا اللفظ ضد الاول ولا تضاد فیه، لان معناه أنه کان صلی الله علیه واله مع تثبته فی المشی یتابع بین الخطوات ویسبق غیره، کما ورد فی حدیث آخر أنه کان یمشی علی هینة وأصحابه یسرعون فی المشی فلا یدر کونه، أو ما هذا معناه، ویجوز أن یرید به نفی التبختر فی مشیه (2). وقال القاضی فی الشفاء: التقلع: رفع الرجل بقوة، والتکفؤ: المیل إلی سنن المشی وقصده، والهون: الرفق والوقار، والذریع: الواسع الخطو، أی: أن مشیه کان یرفع فیه(1). المنتقی فی مولد المصطفی: الفصل الرابع فی جامع أوصافه. (2). المنتقی فی مولد المصطفی: الفصل الرابع فی جامع أوصافه.رجلیه بسرعة ویمد خطوه خلاف مشیة المختال، ویقصد سمته (1)، وکل ذلک برفق وتثبت دون عجلة، کما قال: کأنما ینحط من صبب (2). وقال الجزری: الصبب: ما انحدر من الارض. قوله: وإذا التفت التفت جمیعا، قال الجزری: أراد أنه لا یسارق النظر، وقیل أراد لا یلوی عنقه یمنه ویسرة إذا نظر إلی الشئ، وإنما یفعل ذلک الطائش الخفیف، ولکن کان یقبل جمیعا ویدبر جمیعا، قوله: جل نظره الملاحظة، قال الجزری: هی مفاعلة من اللحظ، وهو النظر بشق العین الذی یلی الصدغ، وأما الذی یلی الانف فالموق والماق. أقول: وفی الفائق وغیره من کتبهم بعد ذلک: یسوق أصحابه (3) وقالوا فی تفسیره: أی یقدمهم أمامه، ویمشی خلفهم تواضعا، ولا یدع أحدا یمشی خلفه، قال بعضهم: وفی حدیث آخر أنه کان یقول: اترکوا خلف ظهری للملائکة قوله: لیست له راحة، أی فراغ من الفکر والعمل، قوله: بأشداقه، قال الجزری: الاشداق: جوانب الفم، وإنما یکون ذلک لرحب شدقیه، والعرب تمتدح بذلک انتهی. وقیل: أی کان لا یتشدق فی الکلام بأن بفتح فاه کله، قوله: بجوامع الکلم، قال الجزری: أی أنه کان کثیر المعانی قلیل الالفاظ، قوله: فصلا، أی بینا ظاهرا یفصل بین الحق والباطل، وقیل: أی الحکم الذی لا یعاب قائله، قوله: دمثا، قال الجزری: أراد أنه کان لین الخلق فی سهولة، وأصله من الدمث، وهو الارض السهلة الرخوة، والرمل الذی لیس بمتلبد، قوله: لیس بالجافی، قال: أی لیس بالغلیظ الخلقة والطبع، أو لیس بالذی یجفو أصحابه، والمهین یروی بضم المیم وفتحها، فالضم علی الفاعل من أهان أی لا یهین من صحبه، والفتح علی المفعول من المهانة: الحقارة، وهو مهین، أی حقیر، قوله: تعظم عنده النعمة، فی الفائق: یعظم النعمة، وقال: أی لا یستصغر شیئا اوتیه، وإن کان صغیرا، وقال: الذواق: اسم ما یذاق، أی لا یصف الطعام بطیب ولا (1). السمت: الطریق والمحجة. (2). شرح الشفاء 1: 356 و 357. (3). یوجد أیضا فی المکارم. ببشاعة (1)، وقال الجزری: الذواق: المأکول والمشروب، فعال بمعنی مفعول من الذوق، ویقع علی المصدر، والاسم. قوله: فإذا تعوطی الحق، قال الجزری: أی أنه کان من أحسن الناس خلقا مع أصحابه ما لم یر حقا یتعرض له بإهمال أو إبطال أو إفساد، فاذا رأی ذلک تنمر (2) وتغیر حتی أنکره من عرفه، کل ذلک لنصرة الحق، والتعاطی: التناول والجرأة علی الشئ، من عطا الشئ، یعطوه: إذا أخذه وتناوله. أقول: وفی أکثر روایاتهم بعد قوله: حتی ینتصر له: لا یغضب لنفسه ولا ینتصر لها. قوله: یضرب براحته الیمنی، فی بعض روایاتهم بباطن راحته بالیمنی. وقال الکازروی: اتصل بها تفسیره: فیضرب بباطن راحته أی یشیر بکفه إلی حدیثه (3). وروی القاضی فی الشفاء هکذا: وإذا تحدث اتصل بها فضرب بأبهامه الیمنی راحة الیسری (4). قوله: وأشاح، قال الزمخشری: أی وجد فی الاعراض وبالغ. وقال الجزری: فیه إنه ذکر النار ثم أعرض وأشاح، المشیح: الحذر، والجاد فی الامر، وقیل: المقبل إلیک المانع لما وراء ظهره، فیجوز أن یکون أشاح أحد هذه المعانی، أی حذر النار، کأنه ینظر إلیها، أوجد علی الایصآء باتقائها، أو أقبل إلیک فی خطابه، ومنه فی صفته: إذا غضب أعرض وأشاح، قوله: غضن طرفه، أی کسره وأطرق ولم یفتح عینه، وإنما کان یفعل ذلک لیکون أبعد من الاشر والمرح. قوله: جل ضحکه، بالضم أی معظمه، قوله: ویفتر عن مثل حب الغمام، أی (1). بشع: عکس حسن وطاب. (2). أی غضب وساء خلقه.(3). المنتقی فی مولد المصطفی: الفصل الرابع فی جامع أوصافه. (4). شرح الشفاء 1: 342. یتبسم ویکثر حتی تبدو أسنانه من غیر قهقهة، وهو من فررت الدابة أفرها فرا: إذا کشف شفتها لتعرف سنها، وافتر یفتر افتعل منه، وأراد بحب الغمام البرد. قوله علیه السلام: وشکله: قال الجزری: أی عن مذهبه وقصده، وقیل: عما یشاکل أفعاله، والشکل بالکسر الدل (1)، وبالفتح: المثل، والمذهب. وقال الکازرونی: الشکل بالفتح: النحو، والسیرة (2). قوله: بالخاصة، قال الجزری وغیره: أراد أن العامة کانت لا تصل إلیه فی هذا الوقت، فکانت الخاصة تخبر العامة بما سمعت منه، فکأنه أوصل الفوائد إلی العامة بالخاصة، وقیل: إن البآء بمعنی (من) أی یجعل وقت العامة بعد وقت الخاصة وبدلا منهم، قوله: وقسمه معطوف علی الایثار، قوله: روادا، قال الجزری: أی طالبین العلم، ملتمسین الحکم من عنده، ویخرجون أداة: هداة للناس، والرواد جمع رائد وهو الذی یتقدم القوم یبصر لهم الکلآء ومساقط الغیث. أقول: ومنهم من قرأ أذلة بالذال المعجمة، أی یخرجون متعظین بما وعظوا، متواضعین من قوله: أذلة علی المؤمنین (3) وهو تصحیف. قوله: إلا عن ذواق، قال الجزری: ضرب الذواق مثلا لما ینالون عنده من الخیر، أی لا یتفرقون إلا عن علم وأدب یتعلمونه، یقوم لانفسهم مقام الطعام والشراب لاجسادهم. وقال القاضی: ویشبه أن یکون علی ظاهره (4) أی فی الغالب والاکثر، قوله: یحذر الناس بالتخفیف: ویحترس منهم، عطف تفسیر له، ومنهم من قرأ علی بنآء التفعیل إیثارا للتأسیس علی التأکید، أی کان یحذر الناس بعضهم من بعض، ویأمرهم بالحزم، ویحذر هو أیضا منهم، والاول أظهر، قوله: لا یوطن الاماکن، أی لا یتخذ لنفسه مجلسا یعرف به فلا یجلس إلا فیه، وقد فسره بما بعده، قوله: من جالسه، فی بعض روایاتهم (1). الدل: حالة السکینة وحسن السیرة. (2). المنتقی فی مولود المطفی: الفصل الرابع فی جامع أوصافه صلی الله علیه وآله. (3). المائدة: 54. (4). شرح الشفاء 1: 357. بعد ذلک: أو قاومه، أی قام معه، قوله: ولا تؤبن فیه الحرم، قال الجزری: أی لا یذکرن بقبیح، کان یصام مجلسه عن رفث القول، یقال: أبنت الرجل ابنه: إذا رمیته بخلة (1) سوء، فهو مأبون، وهو مأخوذ من الابن وهو العقد تکون فی القسی یفسدها و تعاب بها، قوله: سلاجم جمع سلجم، وهی الطویل، والسرآء بالفتح ممدودا، شجر یتخذ منه القسی، وقال الجوهری: الابنة بالضم: العقدة فی العود، ومنه قول الاعشی: قضیب سرآء کثیر الابن، قوله: لا تنثی فلتاته، قال الجزری: أی لا تذاع، یقال: نثوت الحدیث أنثوه نثوا، والنثآء فی الکلام یطلق علی القبیح والحسن، یقال: ما أقبح نثاه وما أحسنه، والفلتات جمع فلتة وهی الزلة، أراد أنه لم یکن لمجلسه فلتات فتنثی. أقول: الضمیر فی فلتاته راجع إلی المجلس. قوله: متواصلین فیه بالتقوی، فی بعض روایاتهم: یتواصون فیه بالتقوی، وفی بعضها: یتعاطفون بالتقوی، والفظ: السئ الخلق، والصخب بالصاد والسین: الضجة واضطراب الاصوات للخصام، قوله: کأنما علی رؤوسهم الطیر، قال الجزری: وصفهم بالسکون الوقار، وأنهم لم یکن فیهم طیش ولا خفة، لان الطیر لا تکاد تقع إلا علی شئ ساکن، وقال الفیروزآبادی: کأن علی رؤوسهم الطیر، أی ساکون هیبة، وأصله أن الغراب یقع علی رأس البعیر فیلقط منه القراد (2)، فلا یتحرک البعیر لئلا ینفر عنه الغراب، قوله: لا یتنازعون عنده الحدیث، أی إذا تکلم أحد منهم أمسکوا حتی یفرغ ثم یتکلم الآخر، فما بعده تفسیره، قوله: حدیثهم عنده حدیث اولاهم (3)، وفی بعض النسخ: أولهم بالافراد، ولعله تأکید للسابق، أی لا یتکلم إلا من سبق بالکلام، قوله: علی الجفوة، أی غلظته وبعده من الآداب، قوله: لیستجلبونهم، أی یجیئون معهم بالغربآء إلی مجلسه من کثرة احتماله عنهم، وصبره علی ما یکون منهم فی سؤالهم إیاه وغیر ذلک، (1). الخلة بفتح الخاء وضمها: الخصلة. (2). القرد والقراد: دویبة تتعلق بالبعیر ونحوه، وهی کالقمل للانسان. (3). الظاهر مما بعده أنه مصحف اولهم. والصحابة کانوا لا یجترؤون علی مثل ذلک، وقال الجزری: رفدته أرفده: إذا أعنته. أقول: وفی بعض روایاتهم: فأرشده، والاظهر أنه هنا فأوفدوه بالواو، قوله: إلا من مکافئ، قال الجزری: قال القتیبی: معناه إذا أنعم علی رجل نعمة فکافاه بالثناء علیه قبل ثنائه، وإذا أثنی قبل أن ینعم علیه لم یقبله، وقال ابن الانباری: هذا غلط، إذ کان أحد لا ینفک من إنعام النبی صلی الله علیه واله، لان الله بعثه رحمة للناس کافة، فلا یخرج منها مکافئ ولا غیر مکافئ، والثنآء علیه فرض لا یتم الاسلام إلا به، وإنما المعنی أنه لا یقبل الثنآء علیه إلا من رجل یعرف حقیقة إسلامه، ولا یدخل عنده فی جملة المنافقین الذین یقولون بألسنتهم: ما لیس فی قلوبهم، وقال الازهری: فیه قول ثالث إلا من مکافئ، أی مقارب غیر مجاوز حد مثله، ولا مقصر عما رفعه الله إلیه. قوله: حتی یجوزه، أی یتجاوز عن ذلک الکلام ویتمه ویرید إنشآء کلام آخر فیقطعه النبی صلی الله علیه واله بنهی أو قیام، وفی بعض النسخ وروایاتهم: بانتهآء، فیحتمل أن یکون المعنی فیقطع السائل بانتهآء أو قیام، ولیس فی أکثر النسخ الضمیر فی یجوزه فیحتمل أن یکون بالرآء المهملة، أی إلا أن یجور ویتکلم بباطل کفحش أو غیبة فیقطعه صلی الله علیه واله بنهی أو بقیام. ثم اعلم أن الصدوق رحمه الله ذکر فی الشرح فقرتین لم یذکرهما فی الروایة (1)، إذ الشرع شرح روایة اخری، فذکره ولم یبال بعدم موافقته لما ذکره من الروایة: إحداهما: قوله: یسوق أصحابه، وقد مرت الاشارة إلیها وإلی موضعها، والاخری قوله: لکل حال عنده عتاد، قبل قوله: لا یقصر عن الحق، وقال الجزری فی بیانه، أی ما یصلح لکل ما یقع من الامور، وإنما وصف الحسن علیه السلام هندا بأنه خاله لان أبا هالة کان زوج خدیجة رضی الله عنها قبل النبی صلی الله علیه واله، فولدت له هندا وهالة کما سیأتی فی أحوال خدیجة رضی الله عنها. (1). یحتمل اسقاطهما عن قلم النساخ. 5 - ن: بإسناد التمیمی، عن الرضا علیه السلام، عن آبائه، عن علی علیه السلام قال: ما رأیت أحدا أبعد ما بین المنکبین من رسول الله صلی الله علیه واله (1). 6 - ص: لم یمض النبی صلی الله علیه واله فی طریق فیتبعه أحد إلا عرف أنه سلکه من طیب عرقه، ولم یکن یمر بحجر ولا شجر إلا سجد له (2). 7 - یر: الحسن بن علی بن النعمان، عن یحیی بن عمر، عن أبان الاحمر، عن زرارة، عن أبی جعفر علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: إنا معاشر الانبیاء تنام عیوننا، ولا تنام قلوبنا، ونری من خلفنا کما نری من بین أیدینا (3). 8 - یر: محمد بن الحسین، عن صفوان بن یحیی، عن میمون القداح، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: طلب أبوذر رسول الله صلی الله علیه واله فقیل له: إنه فی حائط کذا وکذا، فمضی یطلبه فدخل إلی الحائط والنبی صلی الله علیه واله نائم، فأخذ عسیبا یابسا وکسره لیستبرئ به نوم رسول الله صلی الله علیه واله، قال: ففتح النبی صلی الله علیه واله عینه وقال: أتخدعنی عن نفسی یا أبا ذر؟ أما علمت أنی أراکم فی منامی کما أراکم فی یقظتی (4). بیان: قال الفیروزآبادی: العسیب: جریدة من النخل مستقیمة رقیقة یکشط خوصها، والذی لم ینبت علیه الخوص من السعف انتهی والاستبرآء: کنایة عن الامتحان، أی فعل ذلک لیستعلم أنه صلی الله علیه واله نائم أم لا، أو لیعلم أنه یعلم فی منامه ما یقع عنده أم لا، قوله صلی الله علیه واله أتخدعنی عن نفسی، أی أتمکر بی فی أمر نفسی، وتدعی أنک تؤمن بی، وتفعل ما ینافی ذلک، فإن فعلک یدل علی أنک تحسب أنی لا أری فی منامی ما أری فی یقظتی، أو المعنی أتخفینی عن نفسی، أی تحسبنی غافلا عما یفعل بی وعندی، وعلی أی حال لا یخلو من تکلف، فإن الشائع فی هذا الکلام أنه یستعمل فیمن یرید أن یغوی أحدا، ویضله عن الحق، ویوقعه فیما یضر بنفسه، فیمکن أن یکون عبر عن الشئ بلازمه، أی فعلک هذا یستلزم أن یمکن لاحد أن یخدعنی ویوقعنی فیما یضر بنفسی. (1). عیون أخبار الرضا: 222. (2). قصص الانبیاء: مخطوط. (3). بصائر الدرجات: 125. (4). بصائر الدرجات: 125. 9 - یر: محمد بن الحسین، عن محمد بن سنان، عن الحسین بن المختار، عن زید الشحام قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول: طلب أبوذر رحمه الله رسول الله صلی الله علیه واله، فقیل له: إنه صلی الله علیه وآله فی حائط کذا وکذا، فتوجه فی طلبه، فوجده نائما فأعظمه أن ینبهه، فأراد أن یستبرئ نومه صلی الله علیه واله (1)، فسمعه رسول الله صلی الله علیه واله فرفع رأسه فقال: یا ابا ذر أتخدعنی؟ أما علمت أنی أری أعمالکم فی منامی کما أراکم فی یقظتی، إن عینی تنام وقلبی لا ینام (2). یج: مرسلا مثله. 10 - یر: علی بن إسماعیل، عن صفوان، عن العلاء، عن محمد، عن أبی جعفر علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: أراکم من خلفی کما أراکم بین یدی، لتقیمن صفوفکم أو لیخالفن الله بین قلوبکم (3). یر: أیوب بن نوح، عن ابن المغیرة، عن علا، عن محمد مثله (4). 11 - یر: أحمد بن محمد، عن ابن أبی عمیر، عن حماد، عن الحلبی، عن أبی عبدالله علیه السلام مثله (5). 12 - یر: الحسن بن علی، عن عبیس بن هشام، عن أبی إسماعیل کاتب شریح، عن أبی عتاب زیاد مولی آل وغش، عن أبی عبدالله علیه السلام مثله (6).(1). فیه حذف یعلم من الحدیث السابق.(2). بصائر الدرجات: 125.(3). بصائر الدرجات: 124، صدر الحدیث هکذا: قال: قلت له: إنا نصلی فی مسجد لنا فربما کان الصف امام وفیه انقطاع، فأمشی الیه بجانبی حتی اقیمه؟ قال: نعم، کان رسول الله صلی الله علیه وآله قال: أراکم من خلفی اه.(4). بصائر الدرجات: 124، وللحدیث أیضا صدر یوافق معنی ما تقدم.(5). بصائر الدرجات: 124، والحدیث فیه هکذا: قال: إن رسول الله صلی الله علیه وآله قال: أقیموا صفوفکم فانی أراکم من خلفی کما أراکم بین یدی، ولا تختلفوا فخالف الله بین قلوبکم.(6). بصائر الدرجات: 124، والحدیث فیه هکذا: قال: سمعت یقول: أقیموا صفوفکم إذا رأیتم خللا، ولا علیک، أن تأخذ وراک اذا وجدت ضیقا فی الصفوف فتتم الصف الذی خلفک، أو تمشی منحرفا فتتم الصف الذی قدامک فهو خیر، ثم قال: إن رسول الله صلی الله علیه وآله قال: أقیموا صفوفکم فانی أنظر إلیکم من خلفی، لیقیمن أو لیخالفن الله بین قلوبکم. أقول لعل الصحیح لتقیمن بالتاء.13 - سر: محمد بن الحسین، عن یزید بن إسحاق، عن هارون بن حمزة، عن أبی عبدالله علیه السلام مثله (1). 14 - سن: معاویة بن الحکیم، عن ابن المغیرة، عن إبراهیم بن معرض، عن أبی جعفر علیه السلام قال: إن عمر دخل علی حفصة فقال: کیف رسول الله صلی الله علیه واله فیما فیه الرجال؟ فقالت: ما هو إلا رجل من الرجال، فأنف الله لنبیه صلی الله علیه واله فأنزل إلیه صحفة فیها هریسة من سنبل الجنة، فأکلها فزاد فی بضعه بضع أربعین رجلا (2). بیان: البضع بالضم: الجماع، والثانی یحتمل الضم والکسر أیضا، والضم أظهر، قال الجزری: فیه صلاة الجماعة تفضل صلاة الواحد ببضع وعشرین درجة، البضع فی العدد بالکسر، وقد یفتح: ما بین الثلاث إلی التسع، وقیل: ما بین الواحد إلی العشرة، وقال الجوهری: تقول بضع سنین، وبضعة عشر رجلا، فإذا جاوزت لفظ العشر لا تقول: بضع وعشرون، وهذا یخالف ما جاء فی الحدیث انتهی، وترک العاطف هنا یضعف أیضا الحمل علی الکسر. 15 - سن: أبی، عن محمد بن سنان، عن منصور الصیقل، عن أبیه، عن أبی بصیر، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: إن الله تبارک وتعالی أهدی إلی رسوله هریسة من هرائس الجنة، غرست فی ریاض الجنة، وفرکها الحور العین فأکلها رسول الله صلی الله علیه واله فزاد فی قوته بضع أربعین رجلا، وذلک شئ أراد الله أن یسر به نبیه صلی الله علیه واله (3). 16 - کا: محمد بن یحیی، عن ابن عیسی، عن محمد بن سنان مثله، ثم قال: وفی حدیث آخر رفعه إلی أبی عبدالله علیه السلام قال: إن رسول الله صلی الله علیه واله شکی إلی ربه جل و عز وجع الظهر، فأمره بأکل الحب باللحم، یعنی الهریسة (4). بیان: الفرک: الدلک. 17 - یج: من معجزاته صلی الله علیه واله أن الاخبار تواترت واعترف بها الکافر والمؤمن (1). بصائر الدرجات: 125، والحدیث فیه مثل ذیل حدیث أبی عتاب الا أن فیه: لتقیمن.(2). المحاسن: 404.(3). المحاسن: 404.(4). فروع الکافی 2: 170.بخاتم النبوة الذی بین کتفیه علی شعرات متراکمة، تقدمت بها الانبیآء قبل مولده بالزمن الطویل، فوافق ذلک ما أخبروا به عنه فی صفته صلی الله علیه واله (1). 18 - یج: روی أن النبی صلی الله علیه واله قال: أتموا الرکوع، والسجود، فوالله إنی لاراکم من بعد ظهری إذا رکعتم وسجدتم (2).19 - قب: کان النبی صلی الله علیه واله قبل المبعث موصوفا بعشرین خصلة من خصال الانبیاء لو انفرد واحد بأحدها لدل علی جلاله، فکیف من اجتمعت فیه، کان نبیا أمینا، صادقا حاذقا، أصیلا نبیلا، مکینا، فصیحا، نصیحا، عاقلا فاضلا، عابدا زاهدا، سخیا مکیا (3)، قانعا متواضعا، حلیما رحیما، غیورا صبورا، موافقا مرافقا، لم یخالط منجما ولا کاهنا ولا عیافا (4)، ولما قالت قریش: إنه ساحر علمنا أنه قد أراهم ما لم یقدروا علی مثله، وقالوا: هذا مجنون، لما هجم منه علی شئ لم یفکر فی عاقبته منهم، وقالوا: هو کاهن، لانه أنبأ بالغائبات، وقالوا: معلم، لانه قد أنبأهم بما یکتمونه من أسرارهم، فثبت صدقه من حیث قصدوا تکذیبه، وکان فیه خصال الضعفاء، ومن کان فیه بعضها لا ینظم أمره: کان یتیما فقیرا، ضعیفا وحیدا غریبا، بلا حصار ولا شکوة، کثیر الاعداء، ومع جمیع ذلک تعالی مکانه، وارتفع شأنه، فدل علی نبوته صلی الله علیه واله، وکان الجلف (5) البدوی یری وجهه الکریم فیقول: والله ما هذا وجه کذاب، وکان صلی الله علیه واله ثابتا فی الشدائد وهو مطلوب، وصابرا علی البأسآء والضراء وهو مکروب محروب (6)، وکان زهدا فی الدنیا، راغبا فی الآخرة، فثبت له الملک، وکان یشهد کل عضو منه علی معجزة:
(1). لم نجد الخبرین فی الخرائج، وقد أومأنا سابقا أن نسخة خرائج المصنف کانت تتفاوت مع المطبوع، وتوجد فعلا نسخة منه فی مکتبة سلطان العلماء تخالف المطبوع ایضا.(2). لم نجد الخبرین فی الخرائج، وقد أومأنا سابقا أن نسخة خرائج المصنف کانتتتفاوت مع المطبوع، وتوجد فعلا نسخة منه فی مکتبة سلطان العلماء تخالف المطبوع ایضا.(3). استظهر المصنف فی الهامش أنه مصحف کمیا، والکمی: الشجاع، أو لابس السلاح لانه یکمی نفسه أی یسترها بالدرع والبیضة.(4). العیاف: المتکهن. الذی یعمل العیافة أی زجر الطیر.(5). الجلف: الغلیظ الجافی.(6). المحروب: الذی سلب ماله وترک بلا شئ.نوره: کان إذا مشی (1) فی لیلة ظلمآء بداله نور کأنه قمر، قالت عائشة: فقدت إبرة لیلة فما کان فی منزلی سراج، فدخل النبی صلی الله علیه واله فوجدت الابرة بنور وجهه. حمزة بن عمر الاسلمی قال: نفرنا مع النبی صلی الله علیه واله فی لیلة ظلمآء فأضاءت أصابعه عرفه (2). جابر بن عبدالله: إنه کان لا یمر فی طریق فیمر فیه إنسان بعد یومین إلا عرف أنه عبر فیه. مسلم: کان النبی صلی الله علیه واله یقیل عند ام سلمة فکانت تجمع عرقه وتجعله فی الطیب. عبدالجبار بن وائل، عن أبیه قال: أتی رسول الله صلی الله علیه واله بدلو من ماء فشرب ثم توضأ فتمضمض، ثم مج (3) مجة فی الدلو فصار مسکا أو أطیب من المسک. ظله: لم یقع ظله علی الارض، لان الظل من الظلمة، وکان إذا وقف فی الشمس والقمر والمصباح نوره یغلب أنوارها. قامته: کلما مشی مع أحد کان أطول منه برأس، وإن کان طویلا. رأسه: کان یظله سحابة من الشمس، وتسیر لمسیره، وترکد لرکوده، ولا یطیر الطیر فوقه. عینیه (4): کان یبصر من ورائه کما یبصر من أمامه، ویری من خلفه کما یری من قدامه. أنفه: لم یشم به منذ خلقه الله تعالی رائحة کریهة. فمه: کان یمج فی الکوز والبئر فیجدون له رائحة أطیب من المسک.(1). فی المصدر: کان اذا یمشی.(2). العرف بالضم: ما ارتفع من رمل أو مکان ونحو ذلک، وسیحتمل إیضا أن یکون ذلک مصحف عرفة. وضبطه فی نسخة المصنف بالفتح، ولم نعرف له معنی یناسب المقام.(3). أی رمی به.(4). فی المصدر: عینه.لسانه: کان ینطق بلغات کثیرة. محاسنه: کانت فیه سبع عشرة طاقة نور یتلالؤ فی عوارضه. اذنیه (1): کان یسمع فی منامه کما یسمع فی انتباهه، ویسمع کلام جبرئیل عند الناس ولا یسمعونه. ربیع الابرار: إنه دخل أبوسفیان علی النبی صلی الله علیه واله وهو یقاد فأحس بتکاثر الناس، فقال فی نفسه: واللات والعزی یا ابن أبی کبشه لاملانها علیک خیلا ورجلا، وإنی لارجو أن أرقی هذه الاعواد، فقال النبی صلی الله علیه واله: أو یکفینا الله شرک یا أبا سفیان. صدره: لم یکن علی وجه الارض أعلم منه. ظهره: کان بین کتفیه خاتم النبوة، کلما أبداه غطی نوره نور الشمس، مکتوب علیه: لا إله إلا الله وحده لا شریک له، توجه حیث شئت فأنت منصور. فی حدیث جابر بن سمرة: رأیت خاتمه غضروف کتفیه مثل بیض الحمامة. وسئل الخدری عنه فقال: بضعة (2) ناشزة. أبوزید الانصاری: شعر مجتمع علی کتفیه. السائب بن یزید: مثل زر الحجلة، ولما شک فی موت رسول الله صلی الله علیه واله وضعت أسمآء بنت عمیس یدها بین کتفیه، فقالت: قد توفی رسول الله صلی الله علیه واله قد رفع الخاتم. بطنه: کان یشد علیه الحجر من الغرث، فیشبع قلبه، کان تنام عیناه ولا ینام قلبه. یداه: فار المآء من بین أصابعه، وسبح الحصی فی کفه. رکبه: ولد مسرورا (3) مختونا، وما احتلم قط، لان ذلک من الشیطان، وکان له شهوة أربعین نبیا. جلوسه: عائشة. قلت: یا رسول الله إنک تدخل الخلاء، فإذا خرجت دخلت علی (1). فی المصدر: اذنه.(2). البضعة بالکسر والفتح: القطعة من اللحم. الناشزة: المرتفعة.(3). أی مقطوع السرة، والسرة: التجویف الصغیر المعهود فی وسط البطن.أثرک فما أری شیئا إلا أنی أجد رائحة المسک، فقال: إنا معاشر الانبیاء تنبت أجسادنا علی أرواح الجنة، فما یخرج منه شئ إلا ابتلعته الارض. وتبعه رجل علم مراده فقال صلی الله علیه واله: إنا معاشر الانبیاء لا یکون منا ما یکون من البشر. ام أیمن: أصبح رسول الله صلی الله علیه واله فقال: یا ام أیمن قومی فاهرقی ما فی الفخارة، یعنی البول، قلت: والله شربت ما فیها وکنت عطشی، قالت: فضحک حتی بدت نواجده، ثم قال: أما إنک لا تنجع بطنک أبدا (1). ومنه حدیث دم الفصد. فخذه: کل دابة رکبها النبی صلی الله علیه واله بقیت علی سنها لا تهرم قط. رجلیه (2): أرسلهما فی بئر ماؤه أجاج فعذب. قوته: کان لا یقاومه أحد. إسحاق بن بشار: إن رکانة بن عبد بن زید بن هاشم کان من أشد قریش فخلا (3)، فقال له النبی صلی الله علیه واله فی وادی أصم: یا رکانة ألا تتقی الله وتقبل ما أدعوک إلیه؟ قال: إنی لو أعلم أنه حق لاتبعتک، فقال النبی صلی الله علیه واله: أفرأیت إن صرعتک أتعلم أن ما أقول: حق؟ قال: نعم، قال: قم حتی اصارعک، قال: فقام إلیه رکانة فصارعه، فلما بطش به رسول الله صلی الله علیه واله أضجعه، قال: فعد، فعاد فصرعه، فقال: إن ذا لعجب یا قوم، إن صاحبکم أشحر أهل الارض. حرمته: کان القمر یحرک مهده فی حال صباه، وکان لا یمر علی شجرة إلا سلمت علیه، ولم یجلس علیه الذباب، ولم تدن منه هامة ولا سامة. مشیه: کان إذا مشی علی الارض السهلة لا یبین لقدمیه أثر، وإذا مشی علی الصلبة بان أثرهما.(1). هکذا فی المصدر أیضا، وقال المصنف: النجیع: دم البطن، ونحتمل قریبا أنه مصحف یوجع أو ییجع.(2). فی المصدر: رجلاء.(3). فی المصدر: فحلا، ولعله أصوب.هیبته: کان عظیما مهیبا فی النفوس حتی ارتاعت رسل کسری، مع أنه کان بالتواضع موصوفا، وکان محبوبا فی القلوب حتی لا یقلیه (1) مصاحب، ولا یتباعد عنه مقارب، قال السدی فی قوله: سنلقی فی قلوب الذین کفروا الرعب (2): لما ارتحل أبوسفیان و المشرکون یوم احد متوجهین إلی مکة قالوا: ما صنعنا قتلناهم حتی لم یبق منهم إلا الشرید (3) ترکناهم، إذ هموا وقالوا: ارجعوا فاستأصلوهم، فلما عزموا علی ذلک ألقی الله فی قلوبهم الرعب حتی رجعوا عما هموا. وروی أن الکفار دخلوا مکة کالمنهزمین مخافة أن یکون له الکرة علیهم، وقال صلی الله علیه وآله: نصرت بالرعب مسیرة شهر. قوله تعالی: وکف أیدی الناس عنکم (4) وذلک أن النبی صلی الله علیه واله لما قصد خیبر وحاصر أهلها همت قبائل من أسد وغطفان أن یغیروا (5) علی أهل المدینة، فکف الله عنهم بإلقاء الرعب فی قلوبهم. قوله تعالی: هو الذی أیدک بنصره (6) وقال صلی الله علیه واله: لم نخل فی ظفر (7) إما فی ابتداء الامر وإنما فی انتهائه، وکان جمیل بن معمر الفهری حفیظا لما یسمع، ویقول: إن فی جوفی لقلبین أعقل بکل (8) واحد منهما أفضل من عقل محمد، فکانت قریش تسمیه ذا القلبین، فتلقاه أبوسفیان یوم بدر وهو آخذ بیده إحدی نعلیه، والاخری فی رجله، فقال له: یابا معمر ما الخبر؟ قال: انهزموا، قال: فما حال نعلیک؟ قال: ما شعرت إلا أنها فی رجلی لهیبة محمد، فنزل: ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه (9).(1). أی لا یبغضه.(2). آل عمران: 151.(3). الشرید: الطرید.(4). الفتح: 20.(5). أغار علیهم: هجم وأوقع بهم.(6). الانفال: 62.(7). من ظفر ظ.(8). فی المصدر: لکل واحد.(9). الاحزاب: 4.أمیر المؤمنین علیه السلام:
وینصر الله من لاقاه إن له نصرا یمثل بالکفار إذ عندوا (1).
بیان: النبل: بالضم: الذکاء والنجابة، والمکانة: المنزلة، والعرف بالفتح: الریح الطیبة، وقال الجزری فی صفة خاتم النبوة: إنه مثل زر الحجلة، الزر واحد الازرار التی تشد بها الکلل والستور، علی ما یکون فی حجلة العروس، وقیل: إنما هو بتقدیم الراء علی الزای، ویرید بالحجلة القبجة (2)، مأخوذا من أرزت الجرادة: إذا کبست ذنبها فی الارض فباضت، ویشهد له ما رواه الترمذی فی کتابه بإسناده عن جابر بن سمرة قال: کان خاتم رسول الله صلی الله علیه واله الذی بین کتفیه غدة حمراء مثل بیضة الحمامة انتهی. والغرث: الجوع، قوله: علی أرواح الجنة، فی بعض النسخ بالمهملتین، أی الارواح التی تدخل الجنة، أو هی جمع الریح، أی أجسادنا طیبة کطیب ریح أهل الجنة، وفی بعض النسخ بالمعجمتین أی الحور، وقال الفیروزآبادی: النجیع: دم البطن. 20 - قب: الترمدی فی الشمائل والطبری فی التاریخ والزمخشری فی الفائق والفتال فی الروضة: رووا صفة النبی صلی الله علیه واله بروایات کثیرة منها عن أمیر المؤمنین علیه السلام وابن عباس وأبی هریرة وجابر بن سمرة وهند بن أبی هالة أنه کان صلی الله علیه واله فخما مفخما، فی العیون معظما، وفی القلوب مکرما، یتلالؤ وجهه تلالا القمر لیلة البدر، أزهر منور اللون، مشربا بحمرة، لم تزر به مقلة، لم تعبه ثجلة، أغر أبلج أحور أدعج أکحل أزج، عظیم الهامة، رشیق القامة، مقصدا واسع الجبین، أقنی العرنین، أشکل العینین، مقرون الحاجبین، سهل الخدین صلتهما، طویل الزندین، شبح الذراعین، عظیم مشاشة المنکبین، طویل ما بین المنکبین، شثن الکفین، ضخم القدمین، عاری الثدیین، خمصان الاخمصین، مخطوط المتیتین (3)، أهدب الاشفار، کث اللحیة، ذا وفرة، وافر السبلة، أخضر الشمط،(1). مناقب آل أبی طالب 1: 84 - 86 ط ایران و 107 - 110 ط النجف وفیه: ما عندوا.(2). القبجة: طائرة تشبه الحجل، یقال لها بالفارسیة: کبک.(3). فی المصدر: المتینین. ولعله مصحف المتنین.ضلیع الفم (1) أشم أشنب (2) مفلج الاسنان، سبط الشعر، دقیق المسربة، معتدل الخلق، مفاض البطن، عریض الصدر، کأن عنقه جید دمیة فی صفاء الفضة، سائل الاطراف، منهوس (3) العقب قصیر الحنک، دانی الجبهة، ضرب اللحم بین الرجلین، کان فی خاصرته انفتاق، فعم الاوصال، لم یکن بالطویل البائن، ولا بالقصیر الشائن، ولا بالطویل الممغط، ولا بالقصیر المتردد، ولا بالجعد القطط، ولا بالسبط ولا بالمطهم ولا بالمکلثم ولا بالابیض الامهق، ضخم الکرادیس، جلیل المشاش (4)، کنوز المنخر (5)، لم یکن فی بطنه ولا فی صدره شعر إلا موصل ما بین اللبة إلی السرة کالخط، جلیل الکتد، أجرد ذا مسربة، وکان أکثر شیبه فی فودی رأسه وکأن کفه کف عطار مسها بطیب، رحب الراحة، سبط القصب، وکان إذا رضی وسر فکأن وجهه المرآة، وکان فیه شئ من صور، یخطو تکفؤا، ویمشی الهوینا، یبدؤ القوم إذا سارع إلی خیر، وإذا مشی تقلع کأنما ینحدر فی صبب، إذا تبسم یتبسم عن مثل المنحدر عن بطون الغمام، وإذا افتر افتر عن سنا البرق إذا تلالا، لطیف الخلق، عظیم الخلق، لین الجانب إذا طلع بوجهه علی الناس رأوا جبینه کأنه ضوء السراج المتوقد. کأن عرقه فی وجهه اللؤلؤ، وریح عرقه أطیب من ریح المسک الاذفر، بین کتفیه خاتم النبوة. أبوهریرة: کان یقبل جمیعا ویدبر جمیعا. جابر بن سمرة: کانت فی ساقه (6) حموشة. أبوحجیفة: (7) کان قد سمط عارضاه وعنفقته بیضاء.(1). رجل ضلیع الفم أی عظیمه. وتقدم شرح بعض اللغات المشکلة فی الخبر السابق.(2). فی المصدر: أغنب، أقول: فی القاموس: الغنب کصرد: دارات أوساط أشداق الغلمان الملاح.(3). منهوش خ ل.(4). المشاش جمع المشاشة: النفس أو الطبیعة ورأس العظم اللین.(5). فی المصدر: أنور المتجرد. وتقدم معناه.(6). فی المصدر: فی ساقیه.(7). فی المصدر: أبوجحیفة بتقدیم المعجمة وهو الصحیح، اسم وهب بن عبدالله السوائی. یقال له: وهب الخیر، صحابی معروف، وصحب امیر المؤمنین علیا علیه السلام، مات سنة 74.ام هانی: رأیت رسول الله صلی الله علیه واله ذا ضفائر أربع، والصحیح أنه کان له ذؤابتین، و ومبدأها من هاشم. أنس: ما عددت فی رأس رسول الله صلی الله علیه واله ولحیته إلا أربع عشرة شعرة بیضآء، ویقال سبع عشرة. ابن عمر: إنما کان شیبه نحوا من عشرین شعرة بیضآء. البراء بن عازب: کان یضرب شعره کتفیه. أنس: له لمة إلی شحمة اذنیه. عائشة: کان شعره فوق الوفرة ودون الجمة (1). بیان: قال الجزری: فی صفته صلی الله علیه واله کان أزهر اللون، الازهر: الابیض المستنیر، والزهرة والزهرة: البیاض النیر، وهو أحسن الالوان انتهی. ویقال: زری علیه، أی عابه، وزری به، أی تهاون، والمقلة بالضم: الحدقة، وفی روایاتهم بالصاد المهملة والقاف، قال الجزری: فی حدیث ام معبد ولم تزر به صقلة، أی دقة ونحول، یقال: صقلت الناقة: إذا أضمرتها، وقیل: أرادت أنه لم یکن منتفخ الخاصرة جدا، ولا ناحلا جدا، ویروی بالسین علی الابدال من الصاد، ویروی صعلة، وهی صغر الرأس، وهی أیضا الدقة والنحول فی البدن، وقال فی قوله: لم تعبه ثجلة. أی ضخم بطن، ویروی بالنون والحاء، أی نحول ودقة، وقال الجوهری: الثجلة بالضم: عظم البطن، وسعته، قوله: أغر، أی أبیض صافی اللون، قوله: أبلج، أی مشرق الوجه مسفرة، ذکره الجزری، وقال الفیروزآبادی: الحور بالتحرک: أن یشتد بیاض بیاض العین وسواد سوادها، وتستدیر حدقتها، وترق جفونها، ویبیض ما حوالیها، أو شدة بیاضها، وسوادها فی شدة بیاض الجسد. وقال: الکحل محرکة: أن یعلوا منابت الاشفار سواد خلقة، أو أن یسود مواضع الکحل کحل، کفرح، فهو أکحل، والکحلاء: الشدیدة سواد العین، أو التی کأنها مکحولة، وإن لم تکحل، وقال: رجل رشق: حسن القد لطیفه، وقال الجزری: فی صفته صلی الله علیه واله(1). مناقب آل أبی طالب 1: 107 و 108 ط ایران و 135 و 136 ط النجف.کان أبیض مقصدا، هو الذی لیس بطویل ولا قصیر ولا جسیم، کأن خلقه نحی (1) القصد من الامور، والمعتدل الذی لا یمیل إلی طرفی الافراط والتفریط، وقال فی قوله: أشکل العینین: أی فی بیاضها شئ من حمرة، وهو محمود محبوب، یقال: مآء أشکل: إذا خالطه الدم، وقال: فی صفته صلی الله علیه واله کان صلت الجبین، أی واسعه، وقیل: الصلت: الاملس، وقیل: البارز، وفی حدیث آخر. کان سهل الخدین صلتهما، وقال فی صفته صلی الله علیه واله: أنه کان مشبوح الذارعین، أی طویلهما، وقیل: عریضهما، وفی روایة: کان شبح الذراعین، والشبح: مدک الشئ بین أوتاد کالجلد والحبل، وقال الجوهری: رجل مشبوح الذراعین: عریضهما، وکذلک شبح الذراعین بالتسکین، وقال الجزری: فی صفته صلی الله علیه واله جلیل المشاش، أی عظیم رؤوس العظام کالمرفقین والکعبین والرکبتین، وقال الجوهری: هی رؤوس العظام اللینة التی یمکن مضغها، قوله: مخطوط المتیتین، لم أجد له معنی، ولعله إما تصحیف اللیتین من لیت العنق: صفحته، أو المتنین من متنی الظهر، وقال الجزری: فی صفته صلی الله علیه واله کان أهدب الاشفار، وفی روایة: هدب الاشفار، أی طویل شعر الاجفان، وقال: فیه إنه کان وافر السبلة، السبلة بالتحریک: الشارب، والجمع السبال، قاله الجوهری: وقال الهروی: هی الشعرات التی تحت اللحی الاسفل، والسبلة عند العرب: مقدم اللحیة وما أسبل منها علی الصدر، وقال فی صفته صلی الله علیه واله: کان أخضر الشمط، أی کانت الشعرات التی شابت منه قد اخضرت بالطیب والدهن المروح انتهی، أقول: الاظهر أن الخضرة کانت للخضاب، وإنما حمل علی ذلک لانکار أکثرهم اختضابه صلی الله علیه وآله، وقال فی قوله: مفاض البطن: أی مستوی البطن مع الصدر، وقیل: المفاض ما یکون فیه امتلاء من فیض الاناء، ویرید به أسفل بطنه، وقال فی صفته صلی الله علیه واله: منهوس الکعبین، أی لحمهما قلیل، والنهس: أخذ اللحم بأطراف الاسنان، والنهش: الاخذ بجمیعها، و یروی منهوس القدمین، وبالشین أیضا، وقال فی صفة موسی علیه السلام: أنه ضرب من الرجال، هو الخفیف اللحم، الممشوق المستدق، وقال الجوهری: الضرب: الرجل الخفیف اللحم، وقال الجزری فی صفته صلی الله علیه واله: کان فی خاصرتیه انفتاق، أی اتساع، وهو محمود فی (1). فی النهایة: انحی به.الرجال، مذموم فی النساء، وقال: فی صفته صلی الله علیه واله کان فعم الاوصال، أی ممتلئ الاعضاء، یقال: فعمت الاناء وأفعمته: إذا بالغت فی ملئه، وقال فی الباین: أی المفرط طولا الذی بعد عن قد الرجال الطوال، وقال: المطهم: المنتفخ الوجه، وقیل: الفاحش السمن، و قیل: النحیف الجسم، وهو من الاضداد، وقال: المکلثم من الوجوه: القصیر الحنک، الدانی الجبهة، المستدیر مع خفة اللحم، أراد أنه کان أسیل الوجه ولم یکن مستدیرا، وقال: الامهق: الکریه البیاض کلون الجص: یرید أنه کان نیر البیاض، وقال: الکتد بفتح التاء وکسرها: مجتمع الکتفین، وهو الکاهل، وقال: الاجرد: الذی لیس علی بدنه شعر، ولم یکن کذلک، وإنما أراد به أن الشعر کان فی أماکن من بدنه، کالمسربة، والساعدین والساقین، فإن ضد الاجرد الاشعر، وهو الذی علی جمیع بدنه شعر، وقال فی فودی رأسه: أی ناحیته، کل واحد منهما فود، وقیل: الفود: معظم شعر الرأس، وقال: الهوینا تصغیر الهونی، تأنیث الاهون، والغرض اللین، والتثبت، قوله: کان یقبل جمیعا، قد عرفت ما قیل فیه، وقد سمعت بعض مشائخی یقول: إنه کنایة عن ضخامة جسمه، ورصافة بدنه صلی الله علیه واله، أی کان لا یمکنه تحریک الرأس إلا بتحریک البدن، وهو من علامات الشجاعة کما هو المشاهد فی المعروفین بها، والحموشة: الدقة، وقال الجزری: فیه أنه کان فی عنفقته شعرات بیض، العنفقة: الشعر الذی فی الشفة السفلی، وقیل: الشعر الذی بینها وبین الذقن انتهی، والضفائر: الذوائب المنسوجة، وقال الجزری: فیه ما رأیت ذا لمة أحسن من رسول الله صلی الله علیه واله، اللمة: من شعر الرأس دون الجمة، وسمیت بذلک لانها ألمت بالمنکبین، فإذا زادت فهی الجمة: فقال: الجمة من شعر الرأس: ما سقط علی المنکبین (1). 21 - شی: فی روایة صفوان الجمال، عن أبی عبدالله علیه السلام وعن سعد الاسکاف عن أبی جعفر علیه السلام: جاء أعرابی أحد بنی عامر فسأل عن النبی صلی الله علیه واله فلم یجده، قالوا: هو یفرج (2)، فطلبه فلم یجده، قالوا: هو بمنی، قال: فطلبه فلم یجده، فقالوا: هو (1). تقدم شرح سائر اللغات الغریبة فی الاحادیث السابقة.(2). هکذا فی نسخة المصنف، وفی المطبوع: بقزح وهو الصحیح، قال یاقوت: قزح بضم أوله وفتح ثانیه، وحاء مهملة: القرن الذی یقف الامام عنده بالمزدلفة عن یمین الامام، وهو المیقدة وهو الموضع الذی کانت توقد فیه النیران فی الجاهلیة، وهو موقف قریش فی الجاهلیة، اذ کانت لا تقف بعرفة انتهی، وفی المجمع: قزح کصرد: اسم جبل بالمزدلفة، قال الشیخ )أی الطوسی(: هو جبل هناک یستحب الصعود علیه.بعرفه، فطلبه فلم یجده، قالوا: هو بالمشاعر، قالوا: (1) فوجده فی الموقف، قال: حلوا لی النبی صلی الله علیه واله، فقال الناس: یا أعرابی ما أنکرک، إذا وجدت النبی صلی الله علیه واله وسط القوم وجدته مفخما، قال: بل حلوه لی حتی لا أسأل عنه أحدا، قالوا: فإن نبی الله أطول من الربعة، وأقصر من الطویل الفاحش، کأن لونه فضة وذهب، أرجل الناس جمة، وأوسع الناس جبهة، بین عینیه غرة، أقنی الانف، واسع الجبین، کث اللحیة، مفلج الاسنان، علی شفته السفلی خال، کأن رقبته إبریق فضة، بعید ما بین مشاشة المکنبین، کأن بطنه وصدره سبل (2) سبط البنان، عظیم البراثن، إذا مشی مشی متکفئا وإذا التفت التفت بأجمعه، کأن یده من لینها متن أرنب، إذا قام مع إنسان لم ینفتل حتی ینفتل صاحبه، وإذا جلس لم یحل حبوته (3) حتی یقوم جلیسه، فجآء الاعرابی فلما نظر إلی النبی صلی الله علیه واله عرفه، قال بمحجنه (4) علی رأس ناقة رسول الله صلی الله علیه واله عند ذنب ناقته فأقبل الناس تقول: ما أجرأک یا أعرابی؟ قال النبی صلی الله علیه واله: دعوه فإنه أرب (5)، ثم قال: ما حاجتک؟ قال: جاءتنا رسلک تقیموا الصلاة، وتؤتوا الزکاة، وتحجوا البیت، وتغتسلوا من الجنابة، وبعثنی قومی إلیک رائدا، أبغی (6) أن أستحلفک وأخشی أن تغضب، قال: لا أغضب، إنی أنا الذی سمانی الله فی التوراة والانجیل محمد رسول الله، المجتبی المصطفی، لیس(1). قال خ ل.(2). سواء خ ل.(3). الحبوة بالفتح والضم: ما یحتبی به أی یشتمل به من ثوب أو عمامة.(4). لعل المعنی: مال أو أشار بمحجنه. والمحجن. العصا المنعطفة الرأس، أو کل معطوف الرأس علی الاطلاق.(5). أدیب خ ل.(6). أی أطلب.بفحاش ولا سخاب فی الاسواق، ولا یتبع السیئة السیئة، ولکن یتبع السیئة الحسنة، فسلنی عما شئت، وأنا الذی سمانی الله فی القرآن: ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فسل عما شئت، قال: إن الله الذی رفع السماوات بغیر عمد هو أرسلک؟ قال: نعم هو أرسلنی، قال: بالله الذی قامت السماوات بأمره هو الذی أنزل علیک الکتاب، وأرسلک بالصلاة المفروضة، والزکاة المعقولة؟ قال: نعم، قال: وهو أمرک بالاغتسال من الجنابة وبالحدود کلها؟ قال: نعم، قال: فإنا آمنا بالله ورسله وکتابه والیوم الآخر والبعث والمیزان والموقف والحلال والحرام صغیره وکبیره، قال: فاستغفر له النبی صلی الله علیه واله ودعا (1). توضیح: قال الجزری: فی صفته صلی الله علیه واله أطول من المربوع، هو بین الطویل والقصیر، یقال: رجل ربعة ومربوع، وقال الفیروزآبادی: البرثن کقنفذ: الکف مع الاصابع، ومخلب الاسد، أو هو للسبع کالاصبع للانسان. وقال الکازرونی: فی روایة، عن علی علیه السلام یصفه صلی الله علیه واله لاعرابی: إذا نظرت إلی رسول الله صلی الله علیه واله عرفته لیس بالطویل المتثنی، ولا القصیر الفاحش، أبیض مشرب حمرة، ربعة، أحسن الناس، شعره إلی شحمة اذنه، عریض الجبهة، ضخم العینین، أقرن الحاجبین مفلج الثنایا، أسیل الخد، کث اللحیة، علی شفته السفلی خال، کأن عنقه إبریق فضة، بعید ما بین المنکبین، صخم البراثن. کذا جاء فی الروایة، وقال بعض علمائنا: وأظن الصواب: ضخم الکرادیس لیس علی ظهره ولا بطنه إلا شعر کقضیب الفضة یجری، شثن الکفین، کأن کفه من لینها متن أرنب، إذا مشی مشی متقلعا، کأنه یهبط من صبب، وإذا التفت التفت بأجمعه، وإذا صوفح لم ینزع یده حتی ینزع الآخر، وإذا احتبی إلیه رجل لم یحل حبوته حتی یکون الرجل هو الذی یحل حبوته، وإذا ضحک تبسم، یجزی بالحسنة الحسنة، وبالسیئة الحسنة، لیس بسخاب فی الاسواق. ثم قال: المتثنی: الذاهب طولا، یستعمل فی طول لا عرض له، لا یستمسک طوله من غیر عرض کأنه ینحنی، قوله: إذا احتبی إلیه رجل، من عادة العرب إذا جلس (1). تفسیر العیاشی: مخطوط.أحدهم متمکنا أن یحتبی بثوبه، فإذا أراد أن یقوم حل حبوته، یعنی إذا جلس إلیه رجل لم یقم من عنده حتی یکون الرجل هو الذی یبدء بالقیام انتهی (1). وقال الجزری: فیه أن رجلا اعترض النبی صلی الله علیه واله یسأله، فصاح به الناس فقال: دعوا الرجل أرب ماله، فی هذه اللفظة ثلاث روایات: أحدها أرب بوزن علم، ومعناها الدعآء علیه، أی اصیبت آرابه (2) وسقطت، وهی کلمة لا یراد بها وقوع الامر، کما یقال: تربت یداک وقاتلک الله، وإنما ذکر فی معنی التعجب، وفی هذا الدعآء من رسول الله صلی الله علیه واله قولان: أحدهما تعجبه من حرص المسائل ومزاحمته، والثانی لما رآه بهذه الحال من الحرص غلبه طبع البشریة فدعا علیه (3)، وقیل: معناه احتاج فسأل، من أرب الرجل: إذا احتاج، ثم قال: ماله، أی أی شئ به وما یرید، والروایة الثانیة: أرب ماله بوزن جمل (4)، أی حاجة له، وما زائدة للتقلیل، أی له حاجة یسیرة، وقیل: معناه حاجة جاءت به، فحذف، ثم سأل فقال: ماله، والروایة الثالثة: أرب بوزن کتف، والارب: الحاذق الکامل، أی هو أرب، فحذف المبتدآء، ثم سأل فقال: ماله؟ أی ما شأنه، ومثله الحدیث الآخر: أنه جاءه رجل فقال: دلنی علی عمل یدخلنی الجنة، فقال: أرب ما له؟ أی أنه ذو خبرة وعلم انتهی. اقول: کان فی المنقول منه دعوه فإنه أدیب بالدال المهملة والیاء المثناة، ثم الموحدة، وکان یحتمل الراء أیضا، وقد عرفت مما نقلنا تصحیحه وتوجیهه. 22 - کا: العدة، عن سهل، عن محمد بن حسن بن شمون، عن علی بن محمد النوفلی، عن أبی الحسن علیه السلام قال ذکرت الصوت عنده، فقال: إن علی بن الحسین علیه السلام کان یقرء (5) فربما یمر (6) به المار فصعق من حسن صوته، وإن الامام لو أظهر من ذلک (1). المنتقی فی مولود المصطفی: الفصل الرابع فی جامع أوصافه صلی الله علیه وآله. (2). آراب جمع الارب: العضو.(3). وذلک یصح عند من یری جواز غلبة طبع البشریة علیه کالجزری وأمثاله وأما الامامیة فهم لا یجوزون ذلک.(4). فی النهایة: بوزن حمل.(5). یقرء القرآن خ ل.(6). مر خ ل وهو الموجود فی المصدر.شیئا لما احتمله الناس من حسنه، قلت: ولم یکن رسول الله صلی الله علیه واله یصلی بالناس ویرفع صوته بالقرآن؟ فقال: إن رسول الله صلی الله علیه واله کان یحمل الناس من خلفه (1) ما یطیقون (2). 23 - کا: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن علی بن سیف، عن عمرو بن شمر، عن جابر قال: قلت لابی جعفر علیه السلام: صف لی نبی الله صلی الله علیه واله، قال: کان نبی الله أبیض مشرب حمرة، أدعج العینین، مقرون الحاجبین، شثن الاطراف، کأن الذهب أفرغ علی براثنه، عظیم مشاشة المنکبین، إذا التفت یلتفت جمیعا من شدة استرساله، سربته (3) سائلة من لبته إلی سرته کأنها وسط الفضة المصفاة، وکأن عنقه إلی کاهله إبریق فضة، یکاد أنفه إذا شرب أن یرد المآء، وإذا مشی تکفأ کأنه ینزل فی صبب، لم یر مثل نبی الله صلی الله علیه وآله قبله ولا بعده صلی الله علیه واله (4). بیان: قوله علیه السلام: کأن الذهب افرغ علی براثنه، لعل المراد وصف صلابة کفه صلی الله علیه واله وشدة قبضه مع عدم یبس ینافی سهولة القبض، فإن الذهب لها جهة صلابة ولین، ویحتمل أن یکون التشبیه فی الحمرة أو فی النور، وفی إعلام الوری: علی تراقیه، وقد مر مثله. قوله علیه السلام: من شدة استرساله، الاسترسال. الاستیناس والطمأنینة إلی الانسان، والثقة به فیما یحدثه ذکره الجزری، وهذا یدل علی أن التفاته صلی الله علیه واله جمیعا إنما کان لعدم نخوته، وشدة لطفه، وحسن خلقه، لا کما ظنه الاکثر أنه إنما کان یفعل ذلک لمتانته ووقاره کما مر، والسربة بالضم: الشعر وسط الصدر إلی البطن. وقوله علیه السلام: کأنها وسط الفضة، تشبیه بلیغ، حیث شبه هذا الخیط من الشعر فی وسط البطن بما یتخیل الانسان من خط أسود فی وسط الفضة المصقولة إذا کانت فیها حدبة فلا تغفل.(1). من خلقه خ ل.(2). الاصول 2: 615.(3). سرته خ ل. أقول: هو مصحف.(4). الاصول 1: 443. 24 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن حماد، عن أیوب بن هارون، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قلت له: أکان رسول الله صلی الله علیه واله یفرق شعره؟ قال: لا، لان رسول الله صلی الله علیه واله (1) کان إذا طال شعره کان إلی شحمة اذنه (2). 25 - کا: العدة، عن سهل، عن محمد بن عیسی، عن عمرو بن إبراهیم، عن خلف ابن حماد، عن عمرو بن ثابت، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قلت: إنهم یروون أن الفرق من السنة، قال: من السنة، قلت: یزعمون أن النبی صلی الله علیه واله فرق، قال: ما فرق النبی صلی الله علیه واله ولا کانت الانبیآء تمسک الشعر (3). 26 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن ابن أبی نصر، عن علی بن أبی حمزة، عن أبی بصیر قال: قلت لابی عبدالله علیه السلام: الفرق من السنة؟ قال: لا، قلت: فهل فرق رسول الله صلی الله علیه واله؟ قال: نعم، قلت: کیف فرق رسول الله صلی الله علیه واله ولیس من السنة؟ قال: من أصابه ما أصاب رسول الله صلی الله علیه واله یفرق کما فرق رسول الله صلی الله علیه واله وإلا فلا (4)، قلت: کیف؟ قال: إن رسول الله صلی الله علیه واله لما صد (5) عن البیت وقد کان ساق الهدی وأحرم (6) أراه الله الرؤیا بالحق لتدخلن المسجد الحرام إن شاء الله آمنین محلقین رؤوسکم ومقصرین لا تخافون فعلم رسول الله صلی الله علیه واله أن الله سیفی له بما أراه، فمن ثم وفر ذلک الشعر الذی کان علی رأسه حین أحرم، انتظارا لحلقه فی الحرم حیث وعده الله عزوجل، فلما حلقه لم یعد فی توفیر الشعر، ولا کان ذلک من قبله صلی الله علیه واله (7). 27 - کا: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن محمد بن (1). فی المصدر: ان رسول الله صلی الله علیه وآله.(2). فروع الکافی 2: 215.
(3). فروع الکافی 2: 215. (4). فی المصدر: کما فرق رسول الله صلی الله علیه فقد أصاب سنة رسول الله صلی الله علیه و آله والا فلا.(5). أی منع.(6). فی المصدر: وأحرم وأراه الله الرؤیا التی أخبره الله بها فی کتابه، إذ یقول: لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق اه.(7). فروع الکافی 2: 215.سنان، عن ابن مسکان، عن إسماعیل بن عمار، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه وآله إذا روئی فی اللیلة الظلمآء روئی له نور کأنه شقة قمر (1). اقول: قال الکازرونی فی المنتقی: روی عن علی علیه السلام کان النبی صلی الله علیه واله ضخم الرأس، عظیم العینین، هدب الاشفار، مشرب العینین، حمرة، کث اللحیة، أزهر اللون، شثن الکفین والقدمین، إذا مشی تکفأ کأنما یمشی فی صعد، وإذا التفت إلتفت جمیعا. وفی روایة عنه علیه السلام أیضا قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله أبیض مشربا بیاضه حمرة، أهدب الاشفار، أسود الحدقة، لا قصیر ولا طویل، وهو إلی الطول أقرب، لا جعد ولا سبط عظیم المناکب، فی صدره مسربة، شثن الکف والقدم، کأن عرقه اللؤلؤ، إذا مشی تکفأ کأنه یمشی فی صعد، لم أر قبله ولا بعده مثله صلی الله علیه واله. وعنه علیه السلام أیضا: قال: لیس بالذاهب طولا، وفوق الربعة، إذا جآء مع القوم غمرهم، أبیض ضخم الهامة، أغر أبلج، أهدب الاشفار، شثن الکفین والقدمین، إذا مشی یتقلع کأنما ینحدر من صبب، کأن العرق فی وجهه اللؤلؤ، لم أر قبله ولا بعده مثله، بأبی هو وامی صلی الله علیه واله. وفی روایة عنه علیه السلام أیضا: لم یکن بالطویل الممغط، ولا القصیر المتردد، کأنه ربعة من القوم، ولم یکن بالجعد القطط، ولا بالسبط، کان جعدا رجلا، ولم یکن بالمطهم ولا المکلثم، وکان فی الوجه تدویر (2)، أبیض مشرب، أدعج العینین، أهدب الاشفار، جلیل المشاش والکتد، أجرد، شثن الکفین والقدمین، إذا مشی یتقلع کأنما یمشی فی صبب، وإذا التفت التفت جمیعه، بین کتفیه خاتم النبوة، وهو خاتم النبیین، أجود الناس کفا، وأرحب الناس صدرا، وأصدق الناس لهجة، وأوفی الناس ذمة، وألینهم عریکة، وأکرمهم عشرة، من رآه بدیهة هابه، ومن خالطه معرفة أحبه، یقول ناعته: لم أر قبله ولا بعده مثله.(1). اصول الکافی 1: 446.(2). تدویرا خ ل.ثم قال: وقد فسر الاصمعی هذا الحدیث فقال: الممغط: الذاهب طولا ویروی هذا بالغین والعین، والمتردد: الداخل بعضه فی بعض قصرا، والمطهم: البادن الکثیر اللحم، والمکلثم: المدور الوجه کذا ذکره الاصمعی، وقال غیره: المکلثم من الوجه: القصیر الحنک، الدانی الجبهة، المستدیر الوجه، ولا یکون إلا مع کثرة اللحم، وقال أبوعبید: کان أسیلا ولم یکن مستدیر الوجه، وهذا الاختلاف یکون إذا لم یکن بعده قوله: وکان فی الوجه تدویر، والاوجه أن یقال: لم یکن بالاسیل جدا، ولا المدور مع إفراط التدویر، کان بین المدور والاسیل، کأحسن ما یکون، إذ کل شئ من خلقه کان معتدلا، والافراط غیر مستحب فی شئ. وعن جابر بن سمرة قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله ضلیع الفم، أشکل العینین، منهوش العقب. قال الراوی: قلت لسماک راویه عن جابر: ما معنی ضلیع الفم؟ قال: عظیم الفم، قلت: ما أشکل العینین؟ قال: طویل شق العین، قلت: ما منهوش العقب؟ قال: قلیل لحم العقب، والمنهوس بالسین المهملة: قلیل اللحم أیضا، ویروی بالحرفین. وعن ابن عباس قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله أفلج الثنیتین، إذا تکلم رأی کالنور یخرج من بین ثنایاه. وعن أنس قال: ما عددت فی رأس رسول الله صلی الله علیه واله ولحیته إلا أربع عشرة شعرة بیضآء. وقیل لجابر بن سمرة: کان فی رأس رسول الله صلی الله علیه واله شیب؟ قال: لم یکن فی رأس رسول الله صلی الله علیه واله شیب إلا شعرات فی مفرق رأسه، إذا دهن واراهن الدهن. وقال عبدالله بن بشر: کان فی عنفقته شعرات بیض. وعن ابن عمر قال: کان شیب رسول الله صلی الله علیه واله نحوا من عشرین شعرة. وفی الترمدی عن أبی رمثه قال: أتیت النبی صلی الله علیه واله فرأیت الشیب أحمر. وعن أنس قال: ما شممت رائحة قط مسکة ولا عنبرة أطیب من رائحة النبی صلی الله علیه واله، ولا مسست شیئا قط خزة ولا حریرة ألین من کف رسول الله علیه السلام، وقال أنس: کنا نعرف رسول الله صلی الله علیه واله إذا أقبل بطیب ریحه. وعن أبی هریرة: إن رجلا أتی النبی صلی الله علیه واله فقال: یا رسول الله إنی زوجت ابنتی وإنی أحب أن تعیننی بشئ، فقال: ما عندنا شئ، ولکن إذا کان غدا فتعال وجئنی بقارورة واسعة الرأس، وعود شجر، وآیة (1) بینی وبینک أنی اجیف الباب، فأتاه بقارورة واسعة الرأس وعود شجر، فجعل رسول الله صلی الله علیه واله یسلت العرق من ذراعیه حتی امتلات القارورة، فقال: خذها وأمر ابنتک إذا أرادت أن تطیب أن تغمس العود فی القارورة وتطیب بها، وکانت إذا تطیبت شم أهل المدینة ذلک الطیب، فسموا بیت المتطیبین. وذکر البخاری فی تاریخه الکبیر عن جابر قال: لم یکن النبی صلی الله علیه واله یمر فی طریق فتبعه أحد إلا عرف أنه سلکه من طیبه. وذکر إسحاق بن راهویه أن ذلک رائحته بلا طیب. وروی أنه صلی الله علیه واله کان إذا أراد أن یتغوط انشقت الارض فابتلعت غائطه وبوله، وفاحت لذلک رائحة طیبة (2). 28 - ل، لی: محمد بن أحمد الاسدی، عن عبدالله بن زیدان، وعلی بن العباس البجلیین، عن أبی کریب، عن معاویة بن هشام، عن شیبان (3)، عن عکرمة، عن ابن عباس قال: قال رجل: یا رسول الله أسرع إلیک الشیب، قال: شیبتنی هود والواقعة و المرسلات وعم یتسائلون (4). 29 - ما: ابن مخلد، عن ابن السماک عن یحیی بن أبی طالب، عن حماد بن سهیل (5)، عن أبی نعیم، عن سفیان، عن ربیعة قال: سمعت أنسا یقول: کان فی رأس رسول الله صلی الله علیه واله ولحیته عشرون طاقة بیضآء (6).(1). فی المصدر: إیه، أی انطق بکلمة.(2). المنتقی فی مولود المصطفی: الفصل الرابع فی جامع أوصافه صلی الله علیه وآله.(3). فی الخصال: شیبان، عن أبی إسحاق، عن عکرمة.(4). الامالی: 141، الخصال 1: 93، وفی الخصال: أبوبکر بدل رجل.(5). فی المصدر: حماد بن سهل الثوری، وأسقط یحیی بن أبی طالب.(6). أمالی ابن الشیخ: 246. وفیه: ما کان.30 - ع: أبی، عن سعد، عن ابن هاشم، عن ابن المغیرة، عمن ذکره، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: استأذنت زلیخا علی یوسف - وساق الحدیث إلی أن قال -: قال لها: یا زلیخا ما الذی دعاک إلی ما کان (1)؟ قالت: حسن وجهک یا یوسف، فقال: کیف لو رأیت نبیا یقال له: محمد، یکون فی آخر الزمان أحسن منی وجها، وأحسن منی خلقا، وأسمح منی کفا، قالت: صدقت، قال: وکیف علمت أنی صدقت، قالت: لانک حین ذکرته وقع حبه فی قلبی، فأوحی الله عزوجل إلی یوسف: أنها قد صدقت، وقد أحببتها (2) لحبها محمدا، فأمره الله تبارک وتعالی أن تزوجها (3). 31 - ص: بإسناده، إلی الصدوق عن عبدالله بن حامد، عن محمد بن حمدویه، عن محمد بن عبدالکریم، عن وهب بن جریر، عن أبیه، عن محمد بن إسحاق، عن عبدالله بن عبدالرحمن بن أبی الحسین، عن شهر بن حوشب قال: لما قدم رسول الله صلی الله علیه واله المدینة أتاه رهط من الیهود، فقالوا: إنا سائلوک عن أربع خصال - وساق الحدیث إلی أن قال -: قالوا: أخبرنا عن نومک کیف هو؟ قال: أنشدکم بالله هل تعلمون من صفة هذا الرجل الذی تزعمون أنی لست به تنام عینه وقلبه یقظان؟ قالوا: اللهم نعم، قال: وکذا نومی. الخبر (4). 32 - کا: حمید بن زیاد، عن الحسن بن محمد الکندی، عن أحمد بن الحسن المیثمی، عن أبان بن عثمان، عن نعمان الرازی، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: انهزم الناس یوم احد عن رسول الله صلی الله علیه واله، فغضب غضبا شدیدا، قال: وکان إذا غضب انحدر عن جبینه (5) مثل (1). فی المصدر: إلی ما کان منک.(2). فی المصدر: وإنی قد أحببتها.(3). علل الشرائع: 30 وفیه: أن یتزوجها.(4). قصص الانبیاء: مخطوط، واخرجه المصنف بتمامه فی کتاب الاحتجاجات، راجع ج 9: 307.(5). فی المصدر: عن جبینیه.اللؤلؤ من العرق (1). 33 - کتاب الغارات: لابراهیم بن محمد الثقفی بإسناده عن إبراهیم بن محمد من ولد علی علیه السلام قال: کان علی علیه السلام إذا نعت النبی صلی الله علیه واله قال: لم یک بالطویل الممغط، ولا القصیر المتردد، وکان ربعة من القوم، ولم یک بالجعد القطط ولا السبط، کان جعدا رجلا، ولم یک بالمطهم ولا المکلثم، وکان فی الوجه تدویرا، أبیض مشرب، أدعج العین، أهدب الاشفار، جلیل المشاش والکتد، أجرد ذا مسربة، شثن الکفین والقدمین، إذا مشی تقلع کأنما یمشی فی صبب، وإذا التفت التفت معا، بین کتفیه خاتم النبوة وهو خاتم النبیین، أجود الناس کفا، وأجرء الناس صدرا، وأصدق الناس لهجة وأوفی الناس ذمة، وألینهم عریکة (2)، وأکرمهم عشیرة (3)، بأبی من لم یشبع ثلاثا متوالیة من خبز بر حتی فارق الدنیا، ولم ینخل دقیقة (4). أقول: قد مضت الاخبار فی وصف خاتم النبوة فی الابواب السابقة فلا نعیدها.
الایات: آل عمران 3: فبما رحمة من الله لنت لهم ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم فی الامر فإذا عزمت فتوکل علی الله إن الله یحب المتوکلین. 159. الانعام 6: قل لا أقول لکم عندی خزائن الله ولا أعلم الغیب ولا أقول لکم إنی ملک إن أتبع إلا ما یوحی إلی. 50(1). روضة الکافی: 110.(2). العریکة: الطبیعة.(3). عشرة خ ل.(4). الغارات: لم یطبع إلی آلان، وما ظفرت بنسخته.الاعراف 7: خذ العفو وأمر بالعرف وأعرض عن الجاهلین. 199 التوبة 9: ومنهم الذین یؤذون النبی ویقولون هو اذن قل اذن خیر لکم یؤمن بالله ویؤمن للمؤمنین ورحمة للذین آمنوا منکم. 61 النحل 16: واصبر وما صبرک إلا بالله ولا تحزن علیهم ولا تک فی ضیق مما یمرکون. 127 الکهف 18: فلعلک باخع نفسک علی آثارهم إن لم یؤمنوا بهذا الحدیث أسفا. 6 وقال تعالی: فلا تمار فیهم إلا مراء ظاهرا ولا تستفت فیهم منهم أحدا - ولا تقولن لشئ إنی فاعل ذلک غدا - إلا أن یشاء الله واذکر ربک إذا نسیت وقل عسی أن یهدین ربی لاقرب من هذا رشدا. 22 - 24 طه 20: ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی - إلا تذکرة لمن یخشی. 1 - 3 وقال تعالی: فاصبر علی ما یقولون وسبح بحمد ربک قبل طلوع الشمس وقبل غروبها ومن آنآء اللیل فسبح وأطراف النهار لعلک ترضی - ولا تمدن عینیک إلی ما متعنا به أزواجا منهم زهرة الحیوة الدنیا لنفتنهم فیه ورزق ربک خیر وأبقی - وأمر أهلک بالصلوة واصطبر علیها لا نسألک رزقا نحن نرزقک والعاقبة للتقوی. 130 - 132 الشعراء 26: وأنذر عشریک الاقربین - واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین - فإن عصوک فقل إنی برئ مما تعملون - وتوکل علی العزیز الرحیم - الذی یراک حین تقوم - وتقلبک فی الساجدین - إنه هو السمیع العلیم. 214 - 220 النمل 27: ولا تحزن علیهم ولا تکن فی ضیق مما یمکرون. 70 إلی قوله تعالی: فتوکل علی الله إنک علی الحق المبین. 79 وقال تعالی: إنما امرت أن أعبد رب هذه البلدة الذی حرمها وله کل شئ وامرت أن أکون من المسلمین - وأن أتلو القرآن. 91 و 92 العنکبوت 28: اتل ما اوحی إلیک من الکتاب وأقم الصلوة إن الصلوة تنهی عن الفحشاء والمنکر ولذکر الله أکبر والله یعلم ما تصنعون. 45 الروم 30: فاصبر إن وعد الله حق ولا یستخفنک الذین لا یوقنون. 60 الاحزاب 33: وبشر المؤمنین بأن لهم من الله فضلا کبیرا - ولا تطع الکافرین والمنافقین ودع أذاهم وتوکل علی الله وکفی بالله وکیلا. 47 و 48 فاطر 35: فلا تذهب نفسک علیهم حسرات إن الله علیم بما یصنعون. 8 یس 36: وما علمناه الشعر وما ینبغی له إن هو إلا ذکر وقرآن مبین. 96 إلی قوله تعالی: فلا یحزنک قولهم إنا نعلم ما یسرون وما یعلنون. 76 المؤمن 40: فاصبر إن وعد الله حق واستغفر لذنبک وسبح بحمد ربک بالعشی والابکار. 55 السجدة 41: ولا تستوی الحسنة ولا السیئة إدفع بالتی هی أحسن فإذا الذی بینک وبینه عداوة کأنه ولی حمیم - وما یلقاها إلا الذین صبروا وما یلقاها إلا ذو حظ عظیم - وإما ینزغنک من الشیطان نزغ فاستعذ بالله إنه هو السمیع العلیم. 34 - 36 الزخرف 43: وقیله یا رب إن هؤلاء قوم لا یؤمنون - فاصفح عنهم وقل سلام فسوف یعلمون. 88 و 89 الاحقاف 46: فاصبر کما صبر اولو العزم من الرسل ولا تستعجل لهم کأنهم یوم یرون ما یوعدون لم یلبثوا إلا ساعة من نهار بلاغ فهل یهلک إلا القوم الفاسقون. 35 محمد 47: فاعلم أنه لا إله إلا الله واستغفر لذنبک وللمؤمنین والمؤمنات والله یعلم متقلبکم ومثواکم. 19 ق 50: فاصبر علی ما یقولون وسبح بحمد ربک قبل طلوع الشمس وقبل الغروب - ومن اللیل فسبحه وأدبار السجود. 39 و 40 إلی قوله تعالی: نحن أعلم بما یقولون وما أنت علیهم بجبار فذکر بالقرآن من یخاف وعید. 45 الطور 52: وصبر لحکم ربک فإنک بأعیینا وسبح بحمد ربک حین تقوم ومن اللیل فسبحه وإدبار النجوم. 48 و 49 القلم 68: ن والقلم وما یسطرون - ما أنت بنعمة ربک بمجنون - وإن لک لاجرا غیر ممنون - وإنک لعلی خلق عظیم - فستبصر ویبصرون - بأیکم المفتون. 1 - 6 إلی قوله تعالی: فاصبر لحکم ربک ولا تکن کصاحب الحوت إذ نادی وهو مکظوم. 48 المعارج 70: فاصبر صبرا جمیلا. 5 الجن 72: قل إنما أدعو ربی ولا اشرک به أحدا - قل إنی لا أمک لکم ضرا ولا رشدا - قل إنی لن یجیرنی من الله أحد ولن أجد من دونه ملتحدا - إلا بلاغا من الله ورسالاته ومن یعص الله ورسوله فإن له نار جهنم خالدین فیها أبدا - حتی إذا رأوا ما یوعدون إما العذاب وإما الساعة (1) فسیعلمون من أضعف ناصرا وأقل عددا - قل إن أدری أقریب ما توعدون أم یجعل له ربی أمدا - عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه أحدا - إلا من ارتضی من رسول فإنه یسلک من بین یدیه ومن خلفه رصدا - لیعلم أن قد أبلغوا رسالات ربهم وأحاط بما لدیهم وأحصی کل شئ عددا. 21 - 28 المزمل: یا أیها المزمل - قم اللیل إلا قلیلا - نصفه أو انقص منه قلیلا - أو زد علیه ورتل القرآن ترتیلا - إنا سنلقی علیک قولا ثقیلا - إن ناشئة اللیل هی أشد وطأ وأقوم قیلا - إن لک فی النهار سبحا طویلا - واذکر اسم ربک وتبتل إلیه تبتیلا - رب المشرق والمغرب لا إله إلا هو فاتخذه وکیلا - واصبر علی ما یقولون و اهجرهم هجرا جمیلا - وذرنی والمکذبین اولی النعمة ومهلهم قلیلا. 1 - 11 إلی قوله تعالی: إن ربک یعلم أنک تقوم أدنی من ثلثی اللیل ونصفه وثلثه و طائفة من الذین معک والله یقدر اللیل والنهار علم أن لن تحصوه فتاب علیکم فاقرأوا ما تیسر من القرآن علم أن سیکون منکم مرضی وآخرون یضربون فی الارض یبتغون من فضل الله وآخرون یقاتلون فی سبیل الله فاقرأوا ما تیسر منه. 20(1). هکذا فی النسخة، وهو وهم، قوله: اما العذاب واما الساعة زائدة والمصحف الشریف خال عنها.المدثر 74: یا أیها المدثر - قم فأنذر - وربک فکبر - وثیابک فطهر - والرجز فاهجر - ولا تمنن تستکثر - ولربک فاصبر. 1 - 7 الدهر 76: إنا نحن نزلنا علیک القرآن تنزیلا - فاصبر لحکم ربک ولا تطع منهم آثما أو کفورا - واذکر اسم ربک بکرة وأصیلا - ومن اللیل فاسجد له و سبحه لیلا طویلا. 23 - 26 تفسیر: قال الطبرسی رحمه الله: فبما رحمة ما زائدة من الله لنت لهم أی أن لینک لهم مما یوجب دخولهم فی الدین ولو کنت فظا أی جافیا سئ الخلق غلیظ القلب أی قاسی الفؤاد، غیر ذی رحمة لانفضوا من حولک لتفرق أصحابک عنک، فاعف عنهم ما بینک وبینهم واستغفر لهم ما بینهم وبینی (1) وشاورهم فی الامر أی استخراج آرائهم، واعلم ما عندهم، واختلف فی فائدة مشاورته إیاهم مع استغنائه بالوحی علی أقوال: أحدها: أن ذلک علی وجه التطییب لنفوسهم، والتألف لهم، والرفع من أقدارهم. وثانیها: أن ذلک لیقتدی به امته فی المشاورة، ولا یرونها نقیصة، کما مدحوا بأن أمرهم شوری بینهم (2). وثالثها: أن ذلک لامرین: لاجلال أصحابه، ولیقتدی امته به فی ذلک. ورابعها: أن ذلک لیمتحنهم بالمشاورة، لیتمیز الناصح من الغاش. وخامسها: أن ذلک فی امور الدنیا، ومکائد الحرب، ولقاء العدو، وفی مثل ذلک یجوز أن یستعین بآرائهم فإذا عزمت أی فإذا عقدت قلبک علی الفعل وإمضائه، ورووا عن جعفر بن محمد، وعن جابر بن یزید فإذا عزمت بالضم، فالمعنی إذا عزمت لک و وفقتک وأرشدتک فتوکل علی الله أی فاعتمد علی الله، وثق به، وفوض أمرک إلیه، وفی هذه الآیة دلالة علی تخصیص (3) نبینا صلی الله علیه واله بمکارم الاخلاق، ومحاسن الافعال،(1).زاد فی المصدر: وقیل: معناه فاعف عنهم فرارهم من احد واستغفر لهم من ذلک الذنب.(2). الشوری: 38.(3). فی المصدر: اختصاص نبینا صلی الله علیه وآله.ومن عجیب أمره أنه کان أجمع الناس لدواعی الترفع، ثم کان أدناهم إلی التواضع، و ذلک أنه صلی الله علیه واله کان أوسط الناس نسبا، وأوفرهم حسبا، وأسخاهم وأشجعهم وأزکاهم و أفصحهم، وهذه کلها من دواعی الترفع، ثم کان من تواضعه أنه کان یرقع الثوب، ویخصف النعل، ویرکب الحمار، ویعلف الناضح (1)، ویجیب دعوة المملوک، ویجلس فی الارض، ویأکل فی الارض (2)، وکان یدعو إلی الله من غیر زبر ولا کهر (3) ولا زجر، ولقد أحسن من مدحه فی قوله.
فما حملت من ناقة فوق ظهرها أبر وأوفی ذمة من محمد (4).
وفی قوله تعالی: قل لا أقول لکم عندی خزائن الله أی خزائن رحمته، أو مقدوراته، أو أرزاق الخلائق ولا أعلم الغیب الذی یختص الله تعالی بعلمه، وإنما أعلم ما علمنی ولا أقول لکم إنی ملک أی لا أقدر علی ما یقدر علیه الملک، فاشاهد من أمر الله وغیبه ما تشاهده الملائکة إن أتبع إلا ما یوحی إلی یرید ما أخبرکم إلا بما أنزل الله إلی (5). أقول: الحاصل أنی لا أقدر أن آتیکم بمعجزة وآیة إلا بما أقدرنی الله علیه، و أذن لی فیه، ولا أعلم شیئا إلا بتعلیمه تعالی، ولا أعلم شیئا من قبل نفسی إلا بإلهام أو وحی منه تعالی، ولا أقول: إنی مبرأ من الصفات البشریة من الاکل والشرب وغیر ذلک. وقال الطبرسی رحمه الله فی قوله تعالی: خذ العفو أی ما عفا من أموال الناس، أی ما فضل من النفقة، فکان رسول الله صلی الله علیه واله یأخذ الفضل من أموالهم لیس فیها شئ موقت، ثم نزلت آیة الزکاة فصار منسوخا بها، وقیل: معناه خذ العفو من أخلاق الناس،(1). الناضح: البعیر یستقی علیه.(2). فی المصدر: ویأکل علی الارض.(3). زبره عن الامر: منعه ونهاه عنه، زبر السائل: انتهره. وفی المصدر: من غیر زئر، وهو من زأر الاسد: صات من صدره. والکهر: استقبالک إنسانا بوجه عابس تهاونا به.(4). مجمع البیان 2: 526 و 527. وفی المنقول اختصار وکذا فی ما یأتی.(5). مجمع البیان 4: 304.واقبل المیسور منها، وقیل: هو العفو فی قبول العذر من المعتذر، وترک المؤاخذة بالاساءة وأمر بالعرف یعنی بالمعروف، وهو کل ما حسن فی العقل فعله أو الشرع وأعرض عن الجاهلین أی أعرض عنهم عند قیام الحجة علیهم، والایاس من قبولهم، ولا تقابلهم بالسفه صیانة لقدرک (1). وفی قوله تعالی: ومنهم الذین یؤذون النبی ویقولون هو اذن أی یستمع إلی ما یقال له ویصغی إلیه ویقبله قل اذن خیر لکم أی یستمع إلی ما هو خیر لکم وهو الوحی (2)، أو هو یسمع الخیر ویعمل به ومنهم من قرأ: اذن خیر لکم بالرفع والتنوین فیهما، فالمعنی أن کونه اذنا أصلح لکم، لانه یقبل عذرکم، ویستمع إلیکم، ولو لم یقبل عذرکم لکان شرا لکم، فکیف تعیبونه بما هو أصلح لکم؟ یؤمن بالله ویؤمن للمؤمنین أی لا یضره کونه اذنا فإنه اذن خیر فلا یقبل إلا الخیر الصادق من الله، و یصدق المؤمنین أیضا فیما یخبرونه، ویقبل منهم، دون المنافقین، وقیل: یؤمن للمؤمنین أی یؤمنهم فیما یلقی إلیهم من الامان ورحمة للذین آمنوا منکم أی وهو رحمة لهم لانهم إنما نالوا الایمان بهدایته ودعائه إیاهم (3). وفی قوله تعالی: واصبر: أی فیما تبلغه من الرسالة، وفیما تلقاه من الاذی وما صبرک إلا بالله أی بتوفیقه وتیسیره وترغیبه فیه ولا تحزن علیهم أی علی المشرکین فی إعراضهم عنک، فإنه یکون الظفر والنصرة لک علیهم، ولا عتب علیک فی إعراضهم ولا تک فی ضیق مما یمکرون أی لا یکن صدرک فی ضیق من مکرهم بک وبأصحابک، فإن الله یرد کیدهم فی نحورهم (4). وفی قوله: فعلک باخع نفسک علی آثارهم أی مهلک وقاتل نفسک علی آثار قومک الذین قالوا: لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الارض ینبوعا، تمردا منهم علی ربهم (1). مجمع البیان 4: 512. (2). فی المصدر: أی هو اذن خیر یستمع إلی ما هو خیر لکم وهو الوحی.(3). مجمع البیان 5: 44 و 45.(4). مجمع البیان 6: 393.إن لم یؤمنوا بهذا الحدیث أی القرآن أسفا أی حزنا وتلهفا (1). وفی قوله تعالی: فلا تمار فیهم أی فلا تجادل الخائضین فی أمر الفتیة وعددهم إلا مرآء ظاهرا أی إلا بما أظهرنا لک من أمرهم، أی إلا بحجة ودلالة وإخبار من الله سبحانه أو الامرآء یشهده الناس ویحضرونه، فلو أخبرتهم فی غیر مرأی من الناس لکذبوا علیک، ولبسوا (2) علی الضعفة، فادعوا أنهم کانوا یعرفونه، لان ذلک من غوامض علومهم ولا تستفت فیهم منهم أحدا أی لا تستخبر فی أهل الکهف وعددهم من أهل الکتاب أحدا والخطاب له صلی الله علیه واله والمراد غیره ولا تقولن لشئ إنی فاعل ذلک غدا إلا أن یشاء الله فیه وجهان: أحدهما: أنه نهی من الله سبحانه لنبیه صلی الله علیه واله أن یقول: إنی أفعل شیئا فی الغد إلا أن یقید ذلک بمشیة الله تعالی، فیقول: إن شاء الله تعالی، وفیه إضمار القول. وثانیهما: أن قوله: أن یشآء الله بمعنی المصدر، وتقدیره: ولا تقولن إنی فاعل شیئا غدا إلا بمشیة الله، والمعنی لا تقل: إنی أفعل إلا ما یشآء الله ویریده من الطاعات (3) واذکر ربک إذا نسیت أی إذا نسیت الاستثنآء ثم تذکرت فقل: إن شآء الله، وإن کان بعد یوم أو شهر أو سنة، وقد روی ذلک عن أئمتنا علیهم السلام، ویمکن أن یکون الوجه فیه أنه إذا استثنی بعد النسیان فإنه یحصل له ثواب المستثنی من غیر أن یؤثر الاستثنآء بعد انفصال الکلام فی الکلام، وفی إبطال الحنث وسقوط الکفارة فی الیمین، وقیل: معناه واذکر ربک إذا غضبت بالاستغفار لیزول عنک الغضب، وقیل: إنه أمر بالانقطاع إلی الله تعالی، ومعناه واذکر ربک إذا نسیت شیئا بک إلیه حاجة یذکره لک، وقیل: المراد به الصلاة، والمعنی إذا نسیت صلاة فصلها إذ ذکرتها (4).(1). مجمع البیان 6: 450.(2). لبس علیه الامر: خلطه وجعله مشتبها بغیره خافیا.(3). فی المصدر: ویریده، وإذا کان الله تعالی لا یشاء إلا الطاعات فکانه قال: لا تقل: إنی أفعل إلا الطاعات.(4). مجمع البیان 6: 460 و 461.اقول: یحتمل أن یکون الخطاب متوجها إلیه صلی الله علیه واله والمراد به غیره، ویمکن أن یکون المراد بالنسیان الترک، وسیأتی الکلام فیه إن شاء الله تعالی. ثم قال فی قوله: وقل عسی أن یهدین ربی لاقرب من هذا رشدا: أی قل: عسی أن یعطینی ربی من الآیات والدلالات علی النبوة ما یکون أقرب إلی الرشد وأدل من قصة أصحاب الکهف (1). قوله تعالی: طه ذهب أکثر المفسرین إلی أن معناه یا رجل بلسان الحبشیة أو النبطیة (2)، وقیل: هو من أسماء النبی صلی الله علیه واله. وقال الطبرسی: روی عن الحسن أنه قرأ طه بفتح الطاء وسکون الهاء، فإن صح فأصله (طأ) فابدل من الهمزة هآء، ومعناه طأ الارض بقدمیک جمیعا، فقد روی أن النبی صلی الله علیه واله کان یرفع إحدی رجلیه فی الصلاة لیزید تعبه، فأنزل الله: طه ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی فوضعها، وروی ذلک عن أبی عبدالله علیه السلام، وقال قتادة: کان یصلی اللیل کله ویعلق صدره بحبل حتی لا یغلبه النوم، فأمره الله سبحانه أن یخفف عن نفسه، وذکر أنه ما أنزل علیه الوحی لیتعب کل هذا التعب (3). قوله تعالی: ما أنزلنا علیک القران لتشقی قال البیضاوی: ما أنزلناه علیک لتتعب بفرط تأسفک علی کفر قریس، إذ ما علیک إلا أن تبلغ، أو بکثرة الریاضة وکثرة التهجد والقیام علی ساق، والشقآء شائع بمعنی التعب، وقیل: رد وتکذیب للکفرة، فإنهم لما رأوا کثرة عبادته قالوا: إنک لتشقی بترک دیننا، وإن القرآن انزل علیک لتشقی به إلا تذکرة لکن تذکیرا، وانتصابه علی الاستثناء المنقطع لمن یخشی لمن فی قلبه خشیة ورقة یتأثر بالانذار، أو لمن علم الله منه أنه یخشی بالتخویف منه، فإنه المنتفع به (4).(1). مجمع البیان 6: 462.(2). وقال الکلبی: هی بلغة عک، وأنشد لتمیم بن نویرة: هتفت بطه فی القتال فلم یجب - فخفت لعمری أن یکون موائلا. وقال الاخر: إن السفاهة طه من خلائفکم - لا بارک الله فی القوم الملاعین. قاله الطبرسی.(3). مجمع البیان 7: 2.(4). أنوار التنزیل 2: 50.قوله تعالی: وسبح بحمد ربک قیل: أی وصل وأنت حامد لربک علی هدایته وتوفیقه، أو نزهه عن الشرک وعن سائر ما یضیفون إلیه من النقائص حامدا له علی ما میزک بالهدی، معترفا بأنه المولی للنعم کلها قبل طلوع الشمس یعنی الفجر وقبل غروبها یعنی الظهر والعصر، لانهما فی آخر النهار (1)، أو العصر وحده ومن آناء اللیل ساعاته فسبح یعنی المغرب والعشآء، وقیل: صلاة اللیل وأطراف النهار تکریر لصلاتی الصبح والمغرب، إرادة الاختصاص، أو أمر بصلاة الظهر، فإنه نهایة النصف الاول من النهار، وبدایة النصف الاخیر لعلک ترضی أی سبح فی هذه الاوقات طمعا أن تنال عند الله ما به ترضی نفسک ولا تمدن عینیک أی نظر عینیک إلی ما متعنا به استحسانا وتمنیا أن یکون لک مثله أزواجا منهم أصنافا من الکفرة زهرة الحیوة الدنیا الزهرة: الزینة والبهجة، منصوب بمحذوف دل علیه متعنا أو به علی تضمینه معنی أعطینا لنفتنهم فیه أی لنبلوهم ونختبرهم فیه، أو لنعذبهم فی الآخرة بسببه ورزق ربک وما ادخره لک فی الآخرة، أو ما رزقک من الهدی والنبوة خیر مما منحهم فی الدنیا وأبقی فإنه لا ینقطع (2). وأمر أهلک بالصلاة قال الطبرسی: أی أهل بیتک وأهل دینک بالصلوة، روی أبوسعید الخدری قال: لما نزلت هذه الآیة کان رسول الله صلی الله علیه واله یأتی باب فاطمة وعلی تسعة أشهر وقت کل صلاة (3) فیقول: الصلاة یرحمکم الله، إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا. ورواه ابن عقدة من طرق کثیرة عن أهل البیت علیهم السلام وعن غیرهم، مثل أبی بردة (4)، وأبی رافع. وقال أبوجعفر علیه السلام: أمره الله تعالی أن یخص أهله دون الناس لیعلم الناس أن لاهله عند الله منزلة لیست للناس، فأمرهم مع الناس عامة، وأمرهم خاصة.(1). فی المصدر: من آخر النهار.(2). أنوار التنزیل 2: 73.(3). فی المصدر: وقت کل صلاة، وفیه: رحمکم الله.(4). فی المصدر: أبی برزة.واصطبر علیها أی وأصبر علی فعلها وعلی أمرهم بها لا نسألک رزقا لخلقنا ولا لنفسک، بل کلفناک للعبادة وأداء الرسالة، وضمنا رزق جمیع العباد نحن نرزقک الخطاب للنبی صلی الله علیه واله، والمراد به جمیع الخلق، أی نرزق جمیعهم ولا نسترزقهم والعاقبة للتقوی أی العاقبة المحمودة لاهل التقوی. (1). قوله تعالی: واخفض جناحک أی لین جانبک لهم، مستعار من خفض الطائر جناحه: إذا أراد أن ینحط الذی یراک حین تقوم أی إلی التهجد، أو للانذار وتقلبک فی الساجدین أی ترددک فی تصفح أحوال المتهجدین، کما روی أنه صلی الله علیه واله لما نسخ فرض قیام اللیل طاف تلک اللیلة ببیوت أصحابه لینظر ما یصنعون حرصا علی کثرة طاعاتهم، فوجدها کبیوت الزنابیر لما سمع من دندنتهم (2) بذکر الله والتلاوة، أو تصرفک فیما بین المصلین بالقیام والرکوع والسجود والقعود إذا أمهم (3). قال الطبرسی: وقیل معناه وتقلبک فی أصلاب الموحدین من نبی إلی نبی حتی أخرجک نبیا (4)، وهو المروی عن أبی جعفر وأبی عبدالله علیهما السلام، قالا: فی أصلاب النبیین نبی بعد نبی حتی أخرجه من صلب أبیه من نکاح غیر سفاح، من لدن آدم (5). قوله تعالی: إن الصلوة تنهی عن الفحشاء والمنکر أی سبب للانتهاء عن المعاصی حال الاشتغال بها وغیرها، من حیث أنها تذکر الله وتورث للنفس خشیة منه، أو الصلاة الکاملة هی التی تکون کذلک، فإن لم تکن کذلک فکأنها لیست بصلاة، کما روی الطبرسی (6) مرسلا عن أبی عبدالله علیه السلام قال: من أحب أن یعلم أقبلت صلاته أم لم (1). مجمع البیان 7: 37.(2). دندن الرجل: نغم ولم یفهم منه کلام.(3). الظاهر أنه مصحف، والصحیح اممتهم بلفظة الخطاب.(4). رواه عن ابن عباس فی روایة عطاء وعکرمة.(5). مجمع البیان 7: 207.(6). مجمع البیان 8: 285.تقبل؟ فلینظر هل منعته صلاته عن الفحشاء والمنکر، فبقدر ما منعته قبلت منه ولذکر الله أکبر أی ذکر الله إیاکم برحمته أکبر من ذکرکم إیاه بطاعته، أو ذکر العبد لله فی جمیع الاحوال أکبر الطاعات، أو أکبر فی النهی عن الفحشآء والمنکر، وسیأتی لها فی کتاب الامامة تأویلات اخر. قوله تعالی: فاصبر أی علی أذاهم إن وعد الله بنصرتک وإظهار دینک علی الدین کله حق ولا یستخفنک أی ولا یحملنک علی الخفة والقلق الذین لا یوقنون بتکذیبهم. قوله تعالی: وبشر المؤمنین بأن لهم من الله فضلا کبیرا علی سائر الامم ولا تطع الکافرین والمنافقین تهییج له علی ما هو علیه من مخالفتهم ودع أذاهم أی إیذاءهم إیاک، ولا تحتفل به (1)، أو إیذاءک إیاهم مجازاة ومؤاخذة علی کفرهم، و لذلک قیل: إنه منسوخ وکفی بالله وکیلا موکولا إلیه الامر فی الاحوال کلها. قوله تعالی: فلا تذهب نفسک علیهم حسرات أی فلا تهلک نفسک علیهم للحسرات علی غیهم وإصرارهم علی التکذیب. إن الله علیم بما یصنعون فیجازیهم علیه. قوله تعالی: وما علمناه الشعر قال البیضاوی: رد لقولهم: إن محمدا شاعر، أی ما علمناه الشعر بتعلیم القرآن، فإنه غیر مقفی ولا موزون، ولیس معناه ما یتوخاه (2) الشعراء من التخییلات المرغبة والمنفرة وما ینبغی له وما یصح له الشعر ولا یتأتی له إن أراد قرضه علی ما اختبرتم طبعه نحوا من أربعین سنة، وقوله:
أنا النبی لا کذب أنا ابن عبدالمطلب
وقوله:
هل أنت إلا أصبع دمیت وفی سبیل الله ما لقیت
اتفاقی من غیر تکلف وقصد منه إلی ذلک، وقد یقع مثله کثیرا فی تضاعیف المنثورات، علی أن الخلیل ما عد المشطور من الرجز شعرا، وروی أنه حرک البائین، و(1). أی لا تبال به ولا تهتم له. (2). وخی الامر: تطلبه دون سواه. کسر التاء الاولی بلا إشباع، وسکن الثانیة، وقیل: الضمیر للقرآن أی وما یصح للقرآن أن یکون شعرا (1). وفی قوله تعالی: واستغفر لذنبک: وأقبل علی أمر دینک وتدارک فرطاتک بترک الاولی (2) والاهتمام بأمر العدی بالاستغفار، فإنه تعالی کافیک فی النصر وإظهار الامر وسبح بحمد ربک بالعشی والابکار: ودم علی التسبیح والتحمید لربک، وقیل: صل لهذین الوقتین، إذ کان الواجب بمکة رکعتان (3) بکرة، ورکعتان عشآء (4). وفی قوله تعالی: ولا تستوی الحسنة ولا السیئة: أی فی الجزاء وحسن العاقبة إدفع أی السیئة حیث اعترضتک بالتی هی أحسن منها وهی الحسنة، أو بأحسن ما یمکن رفعها به من الحسنات فإذا الذی بینک وبینه عداوة کأنه ولی حمیم أی إذا فعلت ذلک صار عدوک المشاق مثل الولی الشفیق وما یلقاها أی هذه السجیة وهی مقابلة الاساءة بالاحسان إلا الذین صبروا فإنها تحبس النفس عن الانتقام وما یلقاها إلا ذو حظ عظیم من الخیر وکمال النفس، وقیل: الحظ العظیم: الجنة وإما ینزغنک من الشیطان نزغ أی نخس (5)، شبه به وسوسته لانها بعث علی ما لا ینبغی کالدفع بما هو أسوء فاستعذ بالله من شره ولا تطعه إنه هو السمیع لاستعاذتک العلیم بنیتک أو بصلاحک (6). وفی قوله تعالی: وقیله: عطف علی الساعة (7) أی وقول الرسول فاصفح عنهم فأعرض عن دعوتهم آیسا عن إیمانهم وقل سلام تسلم منکم ومتارکة فسوف(1). أنوار التنزیل 2: 316.(2). فی المصدر: کترک الاولی.(3). الصحیح کما فی المصدر: رکعتین بکرة، ورکعتین عشاء.(4). أنوار التنزیل 2: 378.(5). أی ازعاج وتهییج.(6). أنوار التنزیل 2: 389.(7). فی قوله تعالی: )وعنده علم الساعة( منه قدس سره.یعلمون تسلیة للرسول، وتهدید لهم (1). وفی قوله تعالی: ولا تستعجل لهم: أی لکفار قریش بالعذاب فإنه نازل بهم فی وقته لا محالة کأنهم یوم یرون ما یوعدون لم یلبثوا إلا ساعة من نهار استقصروا من هو له مدة لبثهم فی الدنیا حتی یحسبونها ساعة بلاغ أی هذا الذی وعظتم به، أو هذه السورة کفایة، أو تبلیغ من الرسول صلی الله علیه واله (2). قوله تعالی: فاعلم أنه لا إله إلا الله قال الطبرسی رحمه الله: أی أقم علی هذا العلم، واثبت علیه، وقیل: یتعلق بما قبله، أی إذا جاءتهم الساعة فاعلم أنه لا إله إلا الله، أی یبطل الممالک (3) عند ذلک فلا ملک ولا حکم لاحد إلا الله، وقیل: إن هذا إخبار بموته، أی فاعلم أن الحی الذی لا یموت هو الله وحده، وقیل: إنه صلی الله علیه واله کان ضیق الصدر من أذی قومه فقیل له: فاعلم أنه لا کاشف لذلک إلا الله واستغفر لذنبک الخطاب له والمراد به الامة، (4)، وقیل: المراد به الانقطاع إلی الله تعالی، فإن الاستغفار عبادة یستحق به الثواب. والله یعلم متقلبکم ومثواکم أی متصرفکم فی أعمالکم فی الدنیا، ومصیرکم فی الآخرة إلی الجنة أو إلی النار، وقیل: متقلبکم فی أصلاب الآبآء إلی أرحام الامهات، ومثواکم أی مقامکم فی الارض، وقیل: متقلبکم من ظهر إلی بطن، ومثواکم فی القبور، وقیل: متصرفکم بالنهار (5)، ومضجعکم باللیل (6). وقال البیضاوی فی قوله تعالی: وسبح بحمد ربک: أی نزهه عن العجز عما یمکن، والوصف بما یوجب التشبیه، حامدا له علی ما أنعم علیک من إصابة الحق وغیرها قبل طلوع الشمس وقبل الغروب یعنی الفجر والعصر ومن آناء اللیل فسبحه أی (1). أنوار التنزیل 2: 415. (2). أنوار التنزیل 2: 433.(3). فی المصدر: یبطل الملک.(4). زاد فی المصدر: وانما خوطب بذلک لتستن امته بسنته.(5). فی المصدر: متصرفکم فی النهار.(6). مجمع البیان 9: 102 و 103.وسبحه بعض اللیل وأدبار السجود وأعقاب الصلاة، وقیل: المراد بالتسبیح الصلاة، فالصلاة قبل الطلوع الصبح، وقبل الغروب الظهر والعصر، ومن اللیل العشآء آن والتهجد، وأدبار السجود النوافل بعد المکتوبات، وقیل: الوتر بعد العشاء (1). وقال الطبرسی رحمه الله: وأدبار السجود فیه أقوال: أحدها: أن المراد به الرکعتان بعد المغرب وإدبار النجوم الرکعتان قبل الفجر عن علی والحسن بن علی علیهم السلام. وثانیها: أنه التسبیح بعد کل صلاة. وثالثها: أنه النوافل بعد المفروضات. ورابعها: أنه الوتر من آخر اللیل، وروی (2) ذلک عن أبی عبدالله علیه السلام (3). قوله تعالی: وما أنت علیهم بجبار قال البیضاوی: أی بمسلط (4) تقسرهم علی الایمان، أو تفعل بهم ما ترید، وإنما أنت داع (5). وفی قوله تعالی: واصبرک لحکم ربک: بإمهالهم وإبقائک فی عنائهم فإنک بأعیننا فی حفظنا بحیث نراک ونکلاک وسبح بحمد ربک حین تقوم عن أی مکان قمت، أو من منامک، أو إلی الصلاة ومن اللیل فسبحه فإن العبادة فیه أشق علی النفس وأبعد عن الرئاء وإدبار النجوم وإذا أدبرت النجوم من آخر اللیل (6). وقال الطبرسی رحمه الله: یعنی الرکعتین قبل صلاة الفجر وهو المروی عن أبی جعفر وأبی عبدالله علیهما السلام (7).(1). أنوار التنزیل 2: 460 و 461.(2). المصدر خال عن العاطف.(3). مجمع البیان 9: 150.(4). فی المصدر: بمتسلط. أقول: القسر. القهر والاکراء علی أمر.(5). أنوار التنزیل 2: 461.
(6). أنوار التنزیل 2: 471.(7). مجمع البیان 9: 170.وقال البیضاوی فی قوله تعالی: ن: من أسمآء الحروف، وقیل: اسم الحوت والمراد به الجنس أو الیهموت وهو الذی علیه الارض، أو الدواة، فإن بعض الحیتان یستخرج منه شئ أسود یکتب به (1). وقال الطبرسی: روی مرفوعا إلی النبی صلی الله علیه واله قال: هو نهر فی الجنة قال الله له: کن مدادا فجمد، وکان أبیض من اللبن، وأحلی من الشهد، ثم قال للقلم: اکتب فکتب القلم ما کان وهو کائن إلی یوم القیامة، عن أبی جعفر الباقر علیه السلام (2). والقلم قال البیضاوی: هو الذی خط اللوح، أو الذی یخط به، أقسم به لکثرة فوائده وما یسطرون وما یکتبون، والضمیر للقلم بالمعنی الاول علی التعظیم، أو بالمعنی (3) الثانی علی إرادة الجنس، وإسناد الفعل إلی الآلة وإجرائه (4) مجری اولی العلم لاقامته مقامه، أو لاصحابه، أو للحفظة، وما مصدریة أو موصولة ما أنت بنعمة ربک بمجنون جواب القسم، والمعنی ما أنت بمجنون منعما علیک بالنبوة وحصافة (5) الرأی وإن لک لاجرا علی الاحتمال أو الابلاغ غیر ممنون مقطوع، أو ممنون به علیک من الناس، فإنه تعالی یعطیک بلا توسط وإنک لعلی خلق عظیم إذ تحتمل من قومک ما لا یحتمله أمثالک فستبصر ویبصرون - بأیکم المفتون أیکم الذی فتن بالجنون، والباء مزیدة، أو بأیکم الجنون، علی أن المفتون مصدر، أو بأی الفریقین منکم الجنون؟ أبفریق المؤمنین، أو بفریق الکافرین؟ أی فی أیهما (6) من یستحق هذا الاسم فاصبر لحکم ربک وهو إمهالهم وتأخیر نصرتک علیهم ولا تکن کصاحب (1). أنوار التنزیل 2: 537.(2). مجمع البیان 10: 332، أقول: ذکر الطبرسی زائدا علی ما قال البیضاوی: أنه اسم من أسماء السورة، وقیل: هو حرف من حروف الرحمن، وقیل: لوح من نور.(3). فی المصدر: وبالمعنی الثانی.(4). فی المصدر: وإجراؤه.(5). أی جودة الرأی.(6). فی المصدر: فی أیهما یوجد من یستحق هذا الاسم. لحوت یونس إذ نادی فی بطن الحوت وهو مکظوم مملو غیظا فی الضجرة فتبتلی ببلائه (1). وقال الطبرسی رحمه الله: إنک لعلی خلق عظیم أی علی دین عظیم، وقیل: معناه إنک متخلق بأخلاق الاسلام، وعلی طبع کریم، وقیل: سمی خلقه عظیما لاجتماع مکارم الاخلاق فیه، ویعضده ما روی عنه صلی الله علیه واله أنه قال: إنما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق، وقال صلی الله علیه واله: أدبنی ربی فأحسن تأدیبی وقال: وأخبرنی السید أبوالحمد مهدی بن نزار الحسینی، عن أبی القاسم الحسکانی بإسناده (2) عن الضحاک بن مزاحم قال: لما رأت قریش تقدیم النبی صلی الله علیه واله علیا علیه السلام وإعظامه له نالوا من علی علیه السلام، وقالوا: قد افتتن به محمد صلی الله علیه واله، فأنزل الله تعالی ن والقلم وما یسطرون قسم أقسم الله به ما أنت یا محمد بنعمة ربک بمجنون - وإنک لعلی خلق عظیم یعنی القرآن إلی قوله: بمن ضل عن سبیله وهم النفر الذین قالوا ما قالوا وهو أعلم بالمهتدین علی ابن أبی طالب علیه السلام (3). وقال البیضاوی فی قوله تعالی: ملتحدا أی منحرفا وملتجئا إلا بلاغا من الله استثناء من قوله: لا أملک فإن التبلیغ إرشاد وإنفاع، أو من ملتحدا و رسالاته عطف علی بلاغا من الله. ومن یعص الله ورسوله فی الامر بالتوحید، إذ الکلام فیه حتی إذا رأوا ما یوعدون فی الدنیا کوقعة بدر أو فی الآخرة قل إن أدری أی ما أدری أم یجعل له ربی أمدا غایة یطول مدتها، کأنه لما سمع المشرکون حتی إذا رأوا مایوعدون قالوا: متی یکون؟ إنکارا، قیل: قل: إنه کائن لا محالة، ولکن لا أدری وقته فلا یظهر فلا یطلع(1). أنوار التنزیل 2: 537 و 538 و 541 وفیه: من الضجرة.(2). الاسناد هکذا: الحسکانی قال: حدثنا أبوعبدالله الشیرازی قال: حدثنا أبوبکر الجرجانی قال: حدثنا أبوأحمد البصری قال حدثنی عمرو بن محمد بن ترکی، قال: حدثنا محمد بن الفضل، قال حدثنا محمد بن شعیب، عن عمرو بن شمر، عن دلهم بن صالح، عن الضحاک بن مزاحم.(3). مجمع البیان 10: 333 و 334.علی غیبه أحدا أی علی الغیب المخصوص به علمه إلا من ارتضی یعلم بعضه حتی یکون له معجزة من رسول بیان من. فإنه یسلک من بین یدیه من بین یدی المرتضی ومن خلفه رصدا حرسا من الملائکة یحرسونه من اختطاف الشیاطین وتخالیطهم لیعلم أن قد أبلغوا أی لیعلم النبی الموحی إلیه أن قد أبلغ جبرئیل والملائکة النازلون بالوحی، أو لیعلم الله أن أبلغ (1) الانبیاء بمعنی لیتعلق علمه به موجودا رسالات ربهم کما هی محروسة عن عن التغییر وأحاط بما لدیهم بما عند الرسل وأحصی کل شئ عددا حتی القطر والرمل (2). وفی قوله تعالی: یا أیها المزمل - قم اللیل أی قم إلی الصلاة، أو داوم علیها إلا قلیلا نصفه أو انقص منه قلیلا أو زد علیه الاستثناء من اللیل و نصفه بدل من قلیلا وقلته بالنسبة إلی الکل، والتخییر بین قیام النصف والزائد علیه کالثلثین، والناقص عنه کالثلث، أو نصفه بدل من اللیل والاستثناء منه، والضمیر فی منه و علیه للاقل من النصف کالثلث، فیکون التخییر بینه وبین الاقل منه کالربع، والاکثر منه کالنصف، أو للنصف، والتخییر بین أن یقوم أقل منه علی البت، وأن یختار أحد الامرین من الاقل والاکثر، أو الاستثناء من أعداد اللیل، فإنه عام، والتخییر بین قیام النصف و الناقص عنه والزائد علیه ورتل القرآن ترتیلا اقرأه علی تؤدة وتبیین حروف بحیث یتمکن السامع من عدها إنا سنلقی علیک قولا ثقیلا یعنی القرآن. فإنه لما فیه من التکالیف الشاقة ثقیل علی المکلفین، أو رصین لرزانة لفظه ومتانة معناه، أو ثقیل علی المتأمل فیه لافتقاره إلی مزید تصفیة للسر، وتحدید للنظر (3)، أو ثقیل فی المیزان، أو علی الکفار والفجار، أو ثقیل تلقیه لقول عائشة: رأیته ینزل علیه الوحی فی الیوم (1). فی المصدر: أن قد أبلغ.(2). أنوار التنزیل 2: 556 و 557.(3). فی المصدر: وتجرید للنظر.الشدید البرد فینفصم عنه (1)، وإن جبینه لیرفض (2) عرقا إن ناشئة اللیل إن النفس التی تنشأ من مضجعها إلی العبادة، من نشأ من مکانه: إذا نهض، أو قیام اللیل علی أن الناشئة له، أو العبادة التی تنشأ باللیل، أی تحدث، أو ساعات اللیل، فإنها تحدث واحدة بعد اخری، أو ساعاتها الاول من نشأت: إذا ابتدأت هی أشد وطأ أی کلفة، أو ثبات قدم وأقوم قیلا وأسد مقالا، أو أثبت قراءة لحضور القلب، وهدوء الاصوات (3) إن لک فی النهار سبحا طویلا تقلبا فی مهامک واشتغالا بها، فعلیک بالتهجد، فإن مناجات الحق تستدعی فراغا واذکر اسم ربک ودم علی ذکره لیلا ونهارا وتبتل إلیه تبتیلا وانقطع إلیه بالعبادة، وجرد نفسک عما سواه رب المشرق والمغرب خبر محذوف، أو مبتدأ خبره لا إله إلا هو. فاتخذه وکیلا مسبب عن التهلیلة (4)، فإن توحده بالالوهیة یقتضی أن توکل إلیه الامور واصبر علی ما یقولون من الخرافات واهجرهم هجرا جمیلا بأن تجانبهم وتداریهم ولا تکافیهم، وتکل أمرهم إلی الله کما قال: وذرنی والمکذبین دعنی وإیاهم، وکل إلی أمرهم اولی النعمة أرباب التنعم، یرید صنادید قریش ومهلهم قلیلا زمانا أو إمهالا إن ربک یعلم أنک تقوم أدنی من ثلثی اللیل ونصفه وثلثه استعار الادنی للاقل، لان الاقرب إلی الشئ أقل بعدا منه، و نصفه و ثلثه عطف علی أدنی. وطائفة من الذین معک ویقوم ذلک جماعة من أصحابک والله یقدر اللیل والنهار لا یعلم مقادیر ساعاتهما کما هی إلا الله علم أن لن تحصوه أی لن تحصوا تقدیر الاوقات، ولن تستطیعوا ضبط الساعات فتاب علیکم بالترخیص فی ترک القیام المقدور (5)، ورفع التبعة (1). أی فیقطع عنه.
(2). أی یسیل ویرشش.(3). أی سکونها.(4). فی المصدر: التهلیل.(5). فی المصدر: القیام المقدر.فیه فاقرؤا ما تیسر من القرآن فصلوا ما تیسر علیکم من صلاة اللیل، عبر عن الصلاة بالقراءة کما عبر عنها بسائر أرکانها، قیل: کان التهجد واجبا علی التخییر المذکور، فعسر علیهم القیام به فسنخ به، ثم نسخ هذا بالصلوات الخمس، أو فاقرؤا القرآن بعینه کیفما تیسر علیهم علم أن سیکون منکم مرضی استیناف یبین حکمة اخری مقتضیة للترخیص والتخفیف، ولذلک کرر الحکم مرتبا علیه، وقال: وآخرون یضربون فی الارض یبتغون من فضل الله والضرب فی الارض: ابتغآء للفضل، أو المسافرة للتجارة، وتحصیل العلم (1). یا أیها المدثر أی المتدثر، وهو لابس الدثار، وسیأتی القول فیه قم من مضجعک، أو قم قیام عزم وجد فأنذر مطلق للتعمیم، أو مقدر بمفعول دل علیه قوله: وأنذر عشیرتک الاقربین. وربک فکبر وخصص ربک بالتکبیر وهو وصفه بالکبریاء عقدا وقولا و ثیابک فطهر من النجاسات فإن التطهیر واجب فی الصلاة، محبوب فی غیرها، وذلک بغسلها أو بحفظها عن النجاسة کتقصیرها مخافة جر الذیول فیها، وهو أول ما امر به من رفض العادات المذمومة، أو طهر نفسک من الاخلاق والافعال الذمیمة (2) أو فطهر دثار النبوة عما یدنسه من الحقد والضجر وقلة الصبر والرجز فاهجر واهجر العذاب بالثبات علی هجر ما یؤدی إلیه من الشرک وغیره من القبائح ولا تمنن تستکثر ولا تعط مستکثرا، نهی عن الاستغزاز، وهو أن یهب شیئا طامعا فی عوض أکثر، نهی تنزیه، أو نهیا خاصا به صلی الله علیه واله، أو لا تمنن علی الله بعبادتک مستکثرا إیاها، أو علی الناس بالتبلیغ مستکثرا به الاجر منهم، أو مستکثرا إیاه ولربک ولوجهه أو أمره فاصبر فاستعمل الصبر، أو فاصبر علی مشاق التکالیف وأذی المشرکین (3). وفی قوله تعالی: ولا تطع منهم آثما أو کفورا أی کل واحد من مرتکب(1). أنوار التنزیل 2: 557 - 560.(2). فی المصدر، من الاخلاق الذمیمة والافعال الدنیة. وزاد بعد ذلک فیکون أمر باستکمال القوة العملیة بعد أمره باستکمال القوة النظریة والدعاء الیه.(3). أنوار التنزیل 2: 560 و 561.الاثم، الداعی لک إلیه، ومن الغالی فی الکفر الداعی إلیه واذکر اسم ربک بکرة وأصیلا أی وداوم علی ذکره، أو دم علی صلاة الفجر والظهر والعصر، فإن الاصیل یتناول وقتیهما ومن اللیل فاسجد له وبعض اللیل فصل له، ولعل المراد به صلاة المغرب والعشآء وسبحه لیلا طویلا وتهجد له طائفة طویلة من اللیل (1). 1 - ل، لی: أبی، عن علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن أبان الاحمر، عن الصادق جعفر بن محمد علیه السلام قال: جآء رجل إلی رسول الله صلی الله علیه واله وقد بلی ثوبه، فحمل إلیه اثنی عشر درهما، فقال: یا علی خذ هذه الدراهم فاشتر لی ثوبا ألبسه، قال علی علیه السلام: فجئت إلی السوق فاشتریت له قمیصا باثنی عشر درهما، وجئت به إلی رسول الله صلی الله علیه واله، فنظر إلیه فقال: یا علی غیر هذا أحب إلی، أتری صاحبه یقیلنا؟ فقلت: لا أدری، فقال: انظر، فجئت إلی صاحبه فقلت: إن رسول الله صلی الله علیه واله قد کره هذا یرید ثوبا دونه (2) فأقلنا فیه، فرد علی الدراهم، وجئت به. (3) إلی رسول الله صلی الله علیه واله فمشی معی إلی السوق لیبتاع قمیصا، فنظر إلی جاریة قاعدة علی الطریق تبکی، فقال لها رسول الله صلی الله علیه واله: ما شأنک؟ قالت: یا رسول الله إن أهل بیتی (4) أعطونی أربعة دراهم لاشتری لهم بها حاجة فضاعت فلا أجسر أن أرجع إلیهم، فأعطاها رسول الله صلی الله علیه واله أربعة دراهم، وقال: ارجعی إلی أهلک، ومضی رسول الله صلی الله علیه واله إلی السوق فاشتری قمیصا بأربعة دراهم، ولبسه وحمد الله، وخرج فرأی رجلا عریانا یقول: من کسانی کساه الله من ثیاب الجنة، فخلع رسول الله صلی الله علیه واله قمیصه الذی اشتراه وکساه السائل، ثم رجع إلی السوق فاشتری بالاربعة التی بقیت قمیصا آخر، فلبسه وحمد الله ورجع إلی منزله، وإذا الجاریة قاعدة علی الطریق (5)، فقال لها رسول الله صلی الله علیه وآله: ما لک لا تأتین أهلک؟ قالت: یا رسول الله إنی قد أبطأت علیهم (1). أنوار التنزیل 2: 573، وفیه وفی ما تقدم قبله اختصار من المصنف.(2). فی الخصال: یرید غیره.(3). فی الخصال: فجئت بها.(4). فی الخصال: إن أهلی أعطونی.(5). فی الخصال: فاذا الجاریة قاعدة علی الطریق تبکی.وأخاف (1) أن یضربونی، فقال رسول الله صلی الله علیه واله: مری بین یدی ودلینی علی أهلک، فجآء رسول الله صلی الله علیه واله حتی وقف علی باب دارهم، ثم قال: السلام علیکم یا أهل الدار، فلم یجیبوه، فأعاد السلام فلم یجیبوه، فأعاد السلام فقالوا: علیک السلام یا رسول الله ورحمة الله وبرکاته، فقال لهم: ما لکم ترکتم إجابتی فی أول السلام والثانی؟ قالوا: یا رسول الله سمعنا سلامک فأحببنا أن تستکثر منه، فقال رسول الله صلی الله علیه واله: إن هذه الجاریة أبطأت علیکم فلا تؤاخذوها، فقالوا: یا رسول الله هی حرة لممشاک، فقال رسول الله صلی الله علیه واله: الحمد لله، ما رأیت اثنی عشر درهما أعظم برکة من هذه، کسی الله بها عریانین، وأعتق بها نسمة (2). 2 - لی: ابن الولید، عن الصفار، عن عبدالله بن الصلت، عن یونس، عن ابن حمید، عن محمد بن قیس، عن أبی جعفر علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: خمس لا أدعهن حتی الممات: الاکل علی الحضیض مع العبید، ورکوبی الحمار مؤکفا، وحلبی العنز بیدی، ولبس الصوف، والتسلیم علی الصبیان، لتکون (3) سنة من بعدی (4). 3 - ن، ع: المظفر العلوی، عن ابن العیاشی، عن أبیه، عن علی بن الحسن ابن فضال، عن محمد بن الولید، عن العباس بن هلال، عن الرضا، عن آبائه، عن علی علیهم السلام مثله (5). ل: ابن المتوکل، عن السعد آبادی، عن البرقی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، وصفوان معا عن الحسین بن مصعب، عن أبی عبدالله، عن آبائه علیهم السلام مثله (6).(1). الخصال خال عن العاطف.(2). الخصال 2: 86 و 87، الامالی: 144.(3). لتکون ذلک خ ل.(4). الامالی: 44.(5). عیون أخبار الرضا: 235، علل الشرائع: 54. وفیهما: لیکون.(6). الخصال 1: 130.بیان: الاکل علی الحضیض: الاکل علی الارض من غیر أن یکون خوان، قال الجوهری: والحضیض: القرار من الارض عند منقطع الجبل، وفی الحدیث إنه اهدی إلی رسول الله صلی الله علیه واله هدیة فلم یجد شیئا یضعه علیه، فقال: ضعه بالحضیض، فإنما أنا عبد آکل کما یأکل العبد یعنی بالارض. وقال الفیروزآبادی: إکاف الحمار ککتاب وغراب ووکافه: برذعته (1)، والاکاف: صانعه، وآکف الحمار إیکافا وأکفه تأکیفا: شده علیه. أقول: سیأتی شرح الخبر بتمامه فی کتاب الآداب والسنن إن شاء الله تعالی. 4 - لی: العطار، عن أبیه، عن ابن عیسی، عن أبیه، عن صفوان بن یحیی، عن العیض بن القاسم قال: قلت للصادق جعفر بن محمد علیه السلام: حدیث یروی عن أبیک علیه السلام أنه قال: ما شبع رسول الله صلی الله علیه واله من خبز بر قط، أهو صحیح؟ فقال: لا، ما أکل رسول الله صلی الله علیه وآله خبز بر قط، ولا شبع من خبز شعیر قط (2). 5 - لی: ابن إدریس، عن ابن عیسی، عن محمد بن یحیی الخزاز، عن موسی بن إسماعیل، عن أبیه، عن موسی بن جعفر، عن أبیه، عن آبائه علیهم السلام عن أمیر المؤمنین علیه السلام قال: إن یهودیا کان له علی رسول الله صلی الله علیه واله دنانیر فتقاضاه فقال له: یا یهودی ما عندی ما أعطیک فقال: فإنی لا افارقک یا محمد حتی تقضینی، فقال: إذا أجلس معک، فجلس معه حتی صلی فی ذلک الموضع الظهر والعصر والمغرب والعشآء الآخرة والغداة، وکان أصحاب رسول الله صلی الله علیه واله یتهددونه ویتواعدونه، فنظر رسول الله صلی الله علیه واله إلیهم فقال: ما الذی تصنعون به؟ فقالوا یا رسول الله یهودی یحبسک؟ فقال صلی الله علیه واله: لم یبعثنی ربی عزوجل بأن أظلم معاهدا ولا غیره، فلما علا النهار قال الیهودی: أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا عبده ورسوله، وشطر مالی فی سبیل الله، أما والله ما فعلت بک الذی فعلت إلا لانظر إلی نعتک فی التوراة، فإنی قرأت نعتک فی التوراة: محمد بن عبدالله مولده بمکة (1). البرذعة والبردعة: کساء یلقی علی ظهر الدابة. (2). الامالی: 192.ومهاجره بطیبة، ولیس بفظ ولا غلیظ ولا سخاب، ولا متزین (1) بالفحش، ولا قول الخنآء، وأنا أشهد أن لا إله إلا الله، وأنک رسول الله صلی الله علیه واله، وهذا مالی، فاحکم فیه بما أنزل الله، وکان الیهودی کثیر المال، ثم قال علیه السلام: (2) کان فراش رسول الله صلی الله علیه واله عباءة، وکانت مرفقته أدم حشوها لیف، فثنیت له ذات لیلة، فلما أصبح قال: لقد منعنی الفراش اللیلة الصلاة، فأمر علیه السلام أن یجعل بطاق واحد (3). بیان: قال الجزری: فیه من قتل معاهدا لم یقبل الله منه صرفا ولا عدلا، یجوز أن یکون بکسر الهآء وفتحها علی الفاعل والمفعول، وهو فی الحدیث بالفتح أشهر وأکثر، والمعاهد: من کان بینک وبینه عهد، وأکثر ما یطلق فی الحدیث علی أهل الذمة، وقد یطلق علی غیرهم من الکفار إذا صولحوا علی ترک الحرب مدة ما، وقال: الشطر: (4). النصف. وقال الجوهری: طیبة علی وزن شیبة: اسم مدینة الرسول صلی الله علیه واله، والصخب بالصاد وبالسین: الضجة، واضطراب الاصوات للخصام. قوله علیه السلام: ولا متزین، فی بعض النسخ بالزآء المعجمة، أی لم یجعل الفحش زینة کما یتخذه اللئام، وفی بعضها بالرآء أی لا یدنس نفسه بذلک. والخنآء أیضا الفحش فی القول، والمرفقة بالکسر: الوسادة. 6 - فس: أبی، عن ابن أبی عمیر، عن عبدالله بن سنان، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله فی بیت ام سلمة فی لیلتها، ففقدته من الفراش، فدخلها فی ذلک ما یدخل النسآء، فقامت تطلبه فی جوانب البیت حتی انتهت إلیه وهو فی جانب من البیت قائم رافع یدیه (5) یبکی وهو یقول: اللهم لا تنزع منی (6) صالح ما أعطیتنی أبدا (7)،(1). ولا صخاب، ولا مترین خ ل.(2). فی المصدر: ثم قال علی علیه السلام.(3). الامالی: 279.(4). شطر المال: قسمه نصفین.(5). فی المصدر: قائما رافعا یدیه.(6). تنزع عنی خ ل.(7). فی المصدر بعد ذلک: اللهم ولا تکلنی إلی نفسی طرفة عین أبدا، اللهم لا تشمت بی عدوا ولا حاسدا أبدا، اللهم لا تردنی فی سوء استنقذتنی منه أبدا.اللهم لا تشمت بی عدوا ولا حاسدا أبدا، اللهم ولا تردنی فی سوء استنقذتنی منه أبدا، اللهم ولا تکلنی إلی نفسی طرفة عین أبدا قال: فانصرفت ام سلمة تبکی حتی انصرف رسول الله صلی الله علیه واله لبکائها فقال لها: ما یبکیک یا ام سلمة؟ فقالت: بأبی أنت وامی یا رسول الله ولم لا أبکی وأنت بالمکان الذی أنت به من الله، قد غفر الله لک ما تقدم من ذنبک وما تأخر، تسأله أن لا یشمت بک عدوا أبدا، وأن لا یردک فی سوء استنقذک منه أبدا، وأن لا ینزع منک صالحا أعطاک (1) أبدا، وأن لا یکلک إلی نفسک طرفة عین أبدا؟ فقال: یا ام سلمة وما یؤمننی؟ وإنما وکل الله یونس بن متی إلی نفسه طرفة عین وکان منه ما کان (2). 7 - ب: ابن طریف (3)، عن ابن علوان، عن جعفر، عن أبیه علیهما السلام قال: جاء إلی النبی صلی الله علیه واله سائل یسأله، فقال رسول الله صلی الله علیه واله: هل من أحد عنده سلف؟ فقام رجل من الانصار من بنی الجبلی (4) فقال: عندی یا رسول الله، قال: فأعط هذا السائل أربعة أوساق تمر، قال: فأعطاه، قال: ثم جآء الانصاری بعد إلی النبی صلی الله علیه واله یتقاضاه فقال له: یکون إن شآء الله ثم عاد إلیه (5) فقال: یکون إن شآء الله، ثم عاد إلیه الثالثة فقال: یکون إنشآء الله، فقال: قد أکثرت یا رسول الله من قول: یکون إن شآء الله، قال: فضحک رسول الله، وقال: هل من رجل عنده سلف؟ قال: فقام رجل فقال له: عندی(1). فی المصدر: صالح ما أعطاک.(2). تفسیر القمی: 432.(3). هکذا فی النسخة وفیه وهم، والصحیح ظریف بالظاء المعجمة، والرجل هو الحسن بن ظریف بن ناصح الکوفی المترجم فی فهرستی النجاشی والشیخ وخلاصة العلامة وغیرها.(4). هکذا فی الکتاب ومصدره ولم نقف علیه فی کتاب الانساب، ولعله مصحف بنو الحبلی بالحاء المهملة، قال القلقشندی فی نهایة الارب: 51: بنو الحبلی بطن من الخزرج من القحطانیه، وهم بنو الحبلی واسمه سالم بن غنم بن عوف ابن الخزرج. وذکره ابن الاثیر أیضا فی اللباب فی تهذیب الانساب 1: 275 و 276 وضبطه بضم الحاء وسکون الباء، وذکره أیضا الفیروزآبادی فی القاموس.(5). فی المصدر: ثم عاد إلیه الثانیة.یا رسول الله، قال: وکم عندک؟ قال: ما شئت، قال: فأعط هذا ثمانیة أوسق من تمر، فقال الانصاری: إنما لی أربعة یا رسول الله، قال رسول الله صلی الله علیه واله: وأربعة أیضا (1). 8 - ب: ابن طریف (2)، عن ابن علوان، عن جعفر، عن أبیه علیه السلام أن رسول الله صلی الله علیه وآله لم یورث دینارا ولا درهما ولا عبدا ولا ولیدة ولا شاة ولا بعیرا، ولقد قبض صلی الله علیه واله (3) وأن درعه مرهونة عند یهودی من یهود المدینة بعشرین صاعا من شعیر استلفها (4) نفقة لاهله (5). 9 - ب: أبوالبختری، عن جعفر، عن أبیه علیه السلام أن المساکین کانوا یبیتون فی المسجد علی عهد رسول الله صلی الله علیه واله، فأفطر النبی صلی الله علیه واله مع المساکین الذین فی المسجد ذات لیلة عند المنبر فی برمة (6) فأکل منها ثلاثون رجلا، ثم ردت إلی أزواجه شبعهن (7). 10 - ب: محمد بن الولید، عن ابن بکیر قال: سألت أبا عبدالله علیه السلام عن الصلاة قاعدا أو یتوکأ علی عصا، أو علی حائط؟ فقال: لا، ما شأن أبیک وشأن هذا؟ ما بلغ ابوک هذا بعد أن رسول الله صلی الله علیه وآله بعد ما عظم أو بعد ما ثقل کان یصلی وهو قائم، و رفع إحدی رجلیه حتی أنزل الله تبارک وتعالی: طه ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی فوضعها (8). بیان: لعل تحمل هذه الاثقال فی العبادة کان فی الشریعة ثم نسخ. 11 - ل: محمد بن عمر الحافظ البغدادی، عن إسحاق بن جعفر العلوی، عن أبیه جعفر بن محمد، عن علی بن محمد العلوی المعروف بالمشلل، عن سلیمان بن محمد القرشی،(1). قرب الاسناد: 44.
(2). ذکرنا آنفا أن الصحیح ظریف بالظاء المعجمة.(3). لقد قبض رسول الله خ ل.(4). استسلفها خ ل، وهو الموجود فی المصدر.(5). قرب الاسناد: 44.(6). البرمة: القدر من الحجر.(7). قرب الاسناد: 69.(8). قرب الاسناد: 79 و 80 وللحدیث ذیل ترکه المصنف.عن إسحاق بن أبی زیاد، عن جعفر بن محمد، عن أبیه محمد بن علی علیهما السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: خمس لست بتارکهن حتی الممات: لباسی الصوف (1)، ورکوبی الحمار مؤکفا، وأکلی مع العبید، وخصفی النعل بیدی، وتسلیمی علی الصبیان لتکون سنة من بعدی (2). 12 - ن: بالاسانید الثلاثة، عن الرضا، عن آبائه علیهم السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: أتانی ملک فقال: یا محمد إن ربک یقرئک السلام، ویقول: إن شئت جعلت لک بطحآء مکة ذهبا، قال: فرفع رأسه إلی السمآء وقال (3): یا رب أشبع یوما فأحمدک، وأجوع یوما فأسألک (4). صح: عنه علیه السلام مثله (5). جا: عمر بن محمد، عن ابن مهرویه، عن داود بن سلیمان، عنه علیه السلام مثله (6). 13 - ن: بإسناد التمیمی (7)، عن الرضا، عن آبائه، عن علی علیهم السلام قال: کان النبی صلی الله علیه واله یضحی بکبشین أملحین أقرنین (8). 14 - ن: بهذا الاسناد قال: إن النبی صلی الله علیه واله کان یتختم فی یمینه (9). 15 - ن: وبهذا الاسناد قال: ما شبع النبی صلی الله علیه واله من خبز بر ثلاثة أیام حتی مضی لسبیله (10).(1). قد أسفلنا سابقا أن الروایات تختلف فی لبس الصوف، فبعضها تذم ذلک، وبعضها تستحسنه وذکرنا وجها فی رفع التخالف هناک.(2). الحدیث قد سقط عن الطبع فی المطبوع أولا، وهو موجود فی طبعة قم. راجع ص 221.(3). فی المجالس: فرفعت رأسی إلی السماء وقلت.(4). عیون أخبار الرضا: 199.(5). صحیفة الرضا: 22.(6). أمالی المفید: 72 و 73.(7). الاسناد هکذا: حدثنا محمد بن عمر الحافظ قال: حدثنا الحسن بن عبدالله التمیمی قال: حدثنی أبی قال: حدثنی سیدی علی بن موسی الرضا علیه السلام اه.(8). عیون أخبار الرضا: 223.(9). عیون أخبار الرضا: 223.(10). عیون أخبار الرضا: 224. 16 - ن: الحسین بن أحمد البیهقی، عن محمد بن یحیی الصولی، عن سهل بن القاسم النوشجانی قال: قال رجل للرضا علیه السلام: یابن رسول الله إنه یروی عن عروة بن زبیر أنه قال: توفی النبی صلی الله علیه واله (1) وهو فی تقیة، فقال: أما بعد قول الله عزوجل: یا أیها الرسول بلغ ما انزل إلیک من ربک وإن لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس فإنه أزال کل تقیة بضمان الله عزوجل له وبین أمر الله، ولکن قریشا فعلت ما اشتهت بعده، وأما قبل نزول هذه الآیة فلعله (2). 17 - ما: المفید، عن الحسین بن محمد التمار، عن محمد بن إسکاب (3)، عن مصعب بن المقدام بن شریح، عن أبیه، عن عائشة أن النبی صلی الله علیه واله کان إذا رأی ناشئا ترک کل شئ، وإن کان فی صلاة، وقال: اللهم إنی أعوذ بک من شر ما فیه فإن ذهب حمد الله، وإن أمطر قال: اللهم اجعله ناشئا نافعا والناشئ: السحاب، والمخیلة أیضا: السحابة (4). بیان: قوله: والناشئ إلی آخر الکلام إما کلام الشیخ، أو بعض الروات و قال الجزری: فیه کان إذا رأی ناشئا فی افق السمآء، أی سحابا لم یتکامل اجتماعه و اصطحابه. 18 - ما: ابن حشیش (5)، عن أحمد، عن سلیمان بن أحمد الطبرانی، عن: عمرو ابن ثور (6)، عن محمد بن یوسف (7)، عن سفیان الثوری، عن عبدالرحمن بن القاسم، عن أبیه، عن عائشة قال: ما شبع آل محمد علیه السلام ثلاثة أیام تباعا حتی لحق بالله عزوجل (8). (1). فی المصدر: رسول الله صلی الله علیه وآله.(2). عیون اخبار الرضا: 271 و 272.(3). فی المصدر: محمد بن، اسکاف، بالفاء.(4). أمالی ابن الشیخ: 80.(5). فی المصدر: خشیش بالخاء المعجمة، وفی بعض المواضع منه خنیس، وفی اخری: محمد بن علی بن خشیش بن نصر بن جعفر بن ابراهیم التمیمی.(6). وصفه فی المصدر: بالجزامی.(7). وصفه فی المصدر: بالفریابی.(8). مجالس ابن الشیخ: 196. 19 - ما: ابن مخلد، عن الخالدی (1)، عن الحسن بن علی القطان، عن عباد ابن موسی (2)، عن إبراهیم بن سلیمان (3)، عن عبدالله بن مسلم، عن سعید بن جبیر، عن ابن عباس قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یجلس علی الارض، ویأکل علی الارض، و یعتقل الشاة، ویجیب دعوة المملوک علی خبز الشعیر (4). 20 - ما: حمویه بن علی، عن محمد بن محمد بن بکر الهزالی (5)، عن الفضل بن الحباب (6)، عن سلم، عن أبی هلال، عن بکر بن عبدالله أن عمر بن الخطاب دخل علی النبی صلی الله علیه واله وهو موقوذ - أو قال: محموم - فقال له عمر: یا رسول الله ما أشد وعکک أو حماک؟ فقال: ما منعنی ذلک أن قرأت اللیلة ثلاثین سورة فیهن السبع الطول، فقال عمر: یا رسول الله غفر الله لک ما تقدم من ذنبک وما تأخر وأنت تجتهد هذا الاجتهاد؟ فقال: یا عمر أفلا أکون عبدا شکورا؟ (7). بیان: قال الفیروزآبادی: الموقوذ: الشدید المرض المشرف، ووقذه: صرعه، و سکنه، وغلبه، وترکه علیلا کأوقذه، وقال: الوعک: أدنی الحمی ووجعها ومغثها (8) فی البدن، وألم من شدة التعب. 21 - ع: علی بن حاتم، عن أحمد بن محمد، عن محمد بن إسماعیل، عن الحسین بن (1). ابن مخلد هو محمد بن محمد بن مخلد، والخالدی فی المصدر: الخلدی.(2). وصفه فی المصدر بالختلی.(3). فی المصدر: أبواسماعیل ابراهیم بن سلیمان المؤدب.(4). مجالس ابن الشیخ: 250.(5). هکذا فی النسخة، وفی المصدر: الهزانی وهو الصحیح، قال ابن الاثیر فی اللباب 3: 290: الهزانی بکسر الهاء وفتح الزای المشددة وبعد الالف نون، هذه النسبة إلی هزان وهو بطن من عتیک، والعتیک من ربیعة، وهو هزان بن صباح بن عتیک، منهم أبوروق أحمد بن محمد بن بکر الهزانی حدث هو وأبوه.(6). کناه فی المصدر أبا خلیفة. ولقبه بالجحمی.(7). مجالس ابن الشیخ: 257.(8). مغثه الحمی: أصابته وأخذته. موسی، عن أبیه، عن موسی بن جعفر، عن أبیه، عن جده، عن علی بن الحسین، عن أبیه، عن علی بن أبی طالب علیهم السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله مکفرا لا یشکر معروفه، ولقد کان معروفه علی القرشی والعربی والعجمی، ومن کان أعظم معروفا من رسول الله صلی الله علیه وآله علی هذا الخلق؟ وکذلک نحن أهل البیت مکفرون لا یشکر معروفنا، وخیار المؤمنین مکفرون لا یشکر معروفهم (1). 22 - ع: أبی، عن القاسم بن محمد بن علی بن إبراهیم النهاوندی، عن صالح بن راهویه، عن أبی جوید مولی الرضا علیه السلام عن الرضا علیه السلام قال: نزل جبرئیل علی النبی صلی الله علیه واله فقال: یا محمد إن ربک یقرئک السلام، ویقول: إن الابکار من النسآء بمنزلة الثمر علی الشجر، فإذا أینع الثمر فلا دواء له إلا اجتناؤه، وإلا أفسدته الشمس، وغیرته الریح، وإن الابکار إذا أدرکن ما تدرک النساء فلا دواء لهن إلا البعول، وإلا لم یؤمن علیهن الفتنة، فصعد رسول الله صلی الله علیه واله المنبر فجمع الناس ثم أعلمهم ما امر الله عزوجل به، فقالوا: ممن یا رسول الله؟ فقال: من الاکفاء، فقالوا: ومن الاکفاء؟ فقال: المؤمنون بعضهم أکفاء بعض، ثم لم ینزل حتی زوج ضباعة من المقداد بن الاسود، ثم قال: أیها الناس إنی زوجت ابنة عمی المقداد لیتضع النکاح (2). 23 - یر: محمد بن الحسین، عن جعفر بن محمد بن یونس، عن حماد بن عثمان، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: إن النبی صلی الله علیه واله کان فی مکان ومعه رجل من أصحابه وأراد قضاء حاجة، فقام إلی الاشائین یعنی النخلتین، فقال لهم اجتمعا، فاستتر بهما النبی صلی الله علیه واله فقضی حاجته، ثم قام فجاء الرجل فلم یر شیئا (3). بیان: قال الجوهری: الاشاء بالفتح والمد: صغار النخل. 24 - ص: الصدوق: عن عبدالله بن حامد، عن أحمد بن محمد بن الحسین، عن محمد بن یحیی أبی صالح، عن اللیث، عن یونس، عن ابن شهاب، عن أبی سلمة، أن جابر بن عبدالله(1). علل الشرائع: 187.(2). علل الشرائع: 193. قوله: لیتضع أی لیخط.(3). بصائر الدرجات: 18.قال: کنا مع رسول الله صلی الله علیه واله بمر الظهران (1) یرعی الغنم (2)، وإن رسول الله صلی الله علیه واله قال: علیکم بالاسود منه فإنه أطیبه، قالوا: ترعی الغنم؟ قال: نعم وهل نبی إلا رعاها؟ (3). 25 - ص: الصدوق، عن أبیه، عن محمد العطار، عن الاشعری، عن سیف بن حاتم، عن رجل من ولد عمار یقال له: أبولؤلؤه سماه عن آبائه قال: قال عمار رضی الله عنه: کنت أرعی غنیمة أهلی، وکان محمد صلی الله علیه واله یرعی أیضا، فقلت: یا محمد هل لک فی فخ فإنی ترکتها روضة برق؟ قال: نعم، فجئتها من الغد وقد سبقنی محمد صلی الله علیه واله وهو قائم یذود غنمه عن الروضة قال: إنی کنت واعدتک فکرهت أن أرعی قبلک (4). بیان: قال الفیروزآبادی: البرق محرکة: الحمل معرب برة، وقال: الابرق: غلظ فیه حجارة ورمل وطین مختلطة، والبرقة بالضم: غلظ، الابرق وبرق: دیار العرب تنیف علی مائة منها: برقة الاثمار، والاوجال، والاجداد، وعدها إلی أن قال: والنجد، ویثرب، والیمامة، هذه برق العرب. 26 - سن: أبی، عن النوفلی، عن أبیه، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: خلق الله العقل فقال له: أدبر فأدبر، ثم قال له: أقبل فأقبل، ثم قال: ما خلقت خلقا أحب إلی منک، فأعطی الله (5) محمدا تسعة وتسعین جزء، ثم قسم بین العباد جزء واحدا (6). 27 - صح: عن الرضا، عن آبائه علیهم السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: ضعفت عن (1). قال یاقوت: ظهران: واد قرب مکة، وعنده قریة یقال له: مر، تضاف إلی هذا الوادی فیقال: مر الظهران.(2). نرعی الغنم خ.(3). قصص الانبیاء: مخطوط.(4). قصص الانبیاء: مخطوط.(5). فی المصدر: قال: فأعطی الله.(6). المحاسن: 192.الصلاة والجماع (1)، فنزلت علی قدر من السماء، فأکلت منها فزاد فی قوتی قوة أربعین رجلا فی البطش والجماع (2). 28 - صح: عن الرضا، عن آبائه علیه السلام قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام: کنا مع النبی صلی الله علیه واله فی حفر الخندق إذ جاءت فاطمة ومعها کسیرة من خبز فدفعتها إلی النبی صلی الله علیه وآله، فقال النبی صلی الله علیه واله: ما هذه الکسیرة؟ قالت: خبزته قرصا (3) للحسن والحسین جئتک منه بهذه الکسیرة، فقال النبی صلی الله علیه واله: یا فاطمة أما إنه أول طعام دخل جوف أبیک منذ ثلاث (4). ن: بالاسانید الثلاثة عنه علیه السلام مثله (5). 29 - سن: علی بن الحکم، عن أبی المغرا، عن ابن خارجة، عن أبی بصیر، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یأکل أکل العبد، ویجلس جلوس العبد، و یعلم أنه عبد (6). بیان: أکل العبد: الاکل علی الارض کما مر، وجلوس العبد: الجلوس علی الرکبتین. 30 - سن: أبی، عن أحمد بن النضر، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یأکل أکل العبد، ویجلس جلسة العبد، وکان یأکل علی الحضیض، وینام علی الحضیض. 31 - سن: صفوان، عن ابن مسکان، عن الحسن الصیقل قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول: مرت امرأة بدویة (7) برسول الله صلی الله علیه وآله وهو یأکل وهو جالس علی (1). فی المصدر: ضعفت عن الصلاة والصیام والجماع.(2). صحیفة الرضا: 11.(3). فی المصدر: قالت: خبز اخبزته للحسن. وفی العیون: قرصا خبزتها.(4). صحیفة الرضا: 15.(5). عیون اخبار الرضا: 205 و 206.(6). المحاسن: 456.(7). بذیة خ ل.الحضیض، فقالت: یا محمد والله إنک لتأکل أکل العبد، وتجلس جلوسه، فقال لها رسول الله صلی الله علیه واله: ویحک أی عبد أعبد منی؟ قالت: فناولنی لقمة من طعامک، فناولها، فقالت: لا والله إلا التی فی فمک (1)، فأخرج رسول الله صلی الله علیه واله اللقمة من فمه فناولها، فأکلتها، قال أبوعبدالله علیه السلام: فما أصابها داء حتی فارقت الدنیا (2). مکا: من کتاب النبوة، عن أبی عبدالله علیه السلام مثله (3). کا: علی، عن أبیه، عن صفوان مثله (4). 32 - یج: روی عن الصادق علیه السلام أن رسول الله صلی الله علیه واله أقبل إلی الجعرانة (5) فقسم فیها الاموال، وجعل الناس یسألونه فیعطیهم حتی ألجؤوه إلی الشجرة، فأخذت برده وخدشت ظهره حتی جلوه عنها وهم یسألونه، فقال: أیها الناس ردوا علی بردی، والله لو کان عندی عدد شجر تهامة نعما لقسمته بینکم، ثم ما ألفیتمونی جبانا ولا بخیلا، ثم خرج من الجعرانة فی ذی القعدة، قال: فما رأیت تلک الشجرة إلا خضراء کأنما یرش علیه الماء. 33 - وفی روایة اخری: حتی انتزعت الشجرة ردائه، وخدشت الشجرة ظهره (6). بیان: قال الجوهری: جلوا عن أوطانهم وجلوتهم أنا، یتعدی ولا یتعدی. 34 - قب: أما آدابه صلی الله علیه واله فقد جمعها بعض العلمآء والتقطها من الاخبار: کان النبی صلی الله علیه واله أحکم الناس وأحلمهم وأشجعهم وأعدلهم وأعطفهم، لم تمس یده ید امرأة (1). فی المصدر: فی فیک، وفی الکافی: إلا الذی فی فیک.(2). حتی فارقت الدنیا روحها خ ل. المحاسن: 457.(3). مکارم الاخلاق: 15.(4). فروع الکافی 2: 157.(5). الجعرانة بکسر اوله، وسکون الثانی، وقد یکسر ویشدد الراء: هی ماء بین الطائف و مکة، وهی إلی مکة أقرب، قیل: هی من مکة علی برید من طریق العراق.(6). لم نجد الحدیث فی الخرائج المطبوع، وذکرنا قبل ذلک کرارا أن نسخة خرائج المصنف کانت تتفاوت مع المطبوع.لا تحل، وأسخی الناس، لا یثبت عنده دینار ولا درهم، فان فضل ولم یجد من یعطیه و یجنه اللیل لم یأو إلی منزله حتی یتبرء منه إلی من یحتاج إلیه، لا یأخذ مما آتاه الله إلا قوت عامه فقط من یسیر ما یجد من التمر والشعیر، ویضع سائر ذلک فی سبیل الله، ولا یسأل شیئا إلا أعطاه، ثم یعود إلی قوت عامه فیؤثر منه حتی ربما احتاج قبل انقضاء العام إن لم یأته شئ، وکان یجلس علی الارض، وینام علیها، ویأکل علیها، وکان یخصف النعل، ویرقع الثوب، ویفتح الباب، ویحلب الشاة، ویعقل البعیر فیحلبها، ویطحن مع الخادم إذا أعیا، ویضع طهوره باللیل بیده، ولا یتقدمه مطرق، ولا یجلس مکتئا، ویخدم فی مهنة أهله، ویقطع اللحم، وإذا جلس علی الطعام جلس محقرا، وکان یلطع أصابعه، ولم یتجشأ قط، ویجیب دعوة الحر والعبد ولو علی ذراع أو کراع، ویقبل الهدیة ولو أنها جرعة لبن ویأکلها، ولا یأکل الصدقة، لا یثبت بصره فی وجه أحد، یغضب لربه ولا یغضب لنفسه، وکان یعصب (1) الحجر علی بطنه من الجوع، یأکل ما حضر، ولا یرد ما وجد، لا یلبس ثوبین، یلبس بردا حبرة یمینة، وشملة (2) جبة صوف، والغلیظ من القطن والکتان، وأکثر ثیابه البیاض، ویلبس العمامة (3)، ویلبس القمیص من قبل میامنه، وکان له ثوب للجمعة خاصة، وکان إذا لبس جدیدا أعطی خلق ثیابه مسکینا، وکان له عباء یفرش له حیث ما ینقل تثنی (4) ثنیتین، یلبس خاتم فضة فی خنصره الایمن، یحب البطیخ، ویکره الریح الردیة: ویستاک عند الوضوء، یردف (5) خلفه عبده أو غیره، یرکب (6) ما أمکنه من فرس أو بلغة أو حمار، ویرکب الحمار بلا سرج وعلیه العذار (7)، ویمشی راجلا و (1). أی یشد. (2). الشملة: کساء واسع یشتمل به.(3). فی المصدر: ویلبس العمامة تحت العمامة.(4). أی یطوی ویرد بعضه علی بعض.(5). فی المصدر: ویردف.(6). فی المصدر: ویرکب.(7). العذار بالکسر: ما سال من اللجام علی خد الفرس.حافیا بلا رداء ولا عمامة ولا قلنسوة، ویشیع الجنائز، ویعود المرضی فی أقصی المدینة، یجالس الفقراء، ویؤاکل المساکین، ویناولهم بیده، ویکرم أهل الفضل فی أخلاقهم، و یتألف أهل الشرف بالبر لهم، یصل ذوی رحمه من غیر أن یؤثرهم علی غیرهم إلا بما أمر الله، ولا یجفو علی أحد، یقبل معذرة المعتذر إلیه، وکان أکثر الناس تبسما ما لم ینزل علیه قرآن أو لم تجر عظة، وربما ضحک من غیر قهقهة، لا یرتفع علی عبیده وإمائه فی مأکل ولا ملبس (1)، ما شتم أحدا بشتمة ولا لعن امرأة ولا خادما بلعنة، ولا لاموا أحدا إلا قال: دعوه، ولا یأتیه أحد حر أو عبد أو أمة إلا قام معه فی حاجته، لا فظ ولا غلیظ، ولا صخاب فی الاسواق، ولا یجزی بالسیئة السیئة، ولکن یغفر ویصفح، یبدأ من لقیه بالسلام، ومن رامه (2) بحاجة صابره حتی یکون هو المنصرف، ما أخذ أحد یده فیرسل یده حتی یرسلها، وإذا القی مسلما بدأه بالمصافحة، وکان لا یقوم ولا یجلس إلا علی ذکر الله، وکان لا یجلس إلیه أحد وهو یصلی إلا خفف صلاته وأقبل علیه، وقال: ألک حاجة؟ وکان أکثر جلوسه أن ینصب ساقیه جمیعا، یجلس (3) حیث ینتهی به المجلس، وکان أکثر ما یجلس مستقبل القبلة، وکان یکرم من یدخل علیه حتی ربما بسط ثوبه، ویؤثر الداخل بالوسادة التی تحته، وکان فی الرضا والغضب لا یقول: إلا حقا، وکان یأکل القثاء بالرطب و الملح، وکان أحب الفواکه الرطبة إلیه البطیخ والعنب، وأکثر طعامه الماء والتمر، و کان یتمجع اللبن بالتمر ویسمیهما الاطیبین، وکان أحب الطعام إلیه اللحم، ویأکل الثرید باللحم، وکان یحب القرع، وکان یأکل لحم الصید ولا یصیده، وکان یأکل الخبز والسمن، وکان یحب من الشاة الذراع والکتف، ومن القدر الدبا، ومن الصباغ الخل، ومن التمر العجوة (4)، ومن البقول الهندبا والباذروج (5) والبقلة اللینة (6).(1). فی المصدر: ولا فی ملبس.(2). أی قصده وأتاه.(3). فی المصدر: وکان یجلس.(4). العجوة: التمر المحشی فی وعائه.(5). الهندبا والهندباء: بقل معروف، یقال له بالفارسیة: کاسنی. والباذروج قال الفیروزآبادی بفتح الذال: بقلة یقوی القلب جدا ویقبض إلا ان یصادف فضلة فیسهل.(6). مناقب آل أبی طالب 1: 100 و 101.بیان: قوله: لا یتقدمه مطرق، أی کان أکثر الناس إطرافا إلی الارض حیاء، یقال: أطرق، أی سکت ولم یکلم، وأرخی عینیه ینظر إلی الارض، والمهنة بالفتح و الکسر: الخدمة، ولطع الاصابع: لحسها ومصها بعد الطعام: والکراع کغراب من البقر والغنم: مستدق الساق. وقال الفیروزآبادی: المجیع: تمر یعجن بلبن، وتمجع: أکل التمر الیابس باللبن معا، وأکل التمر وشرب علیه اللبن. 35 - مکا: فی تواضعه وحیائه: عن أنس بن مالک قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یعود المریض، ویتبع الجنازة، ویجیب دعوة المملوک، ویرکب الحمار، وکان یوم خیبر ویوم قریظة والنضیر علی حمار مخطوم (1) بحبل من لیف تحته اکاف من لیف. وعن أنس بن مالک قال: لم یکن شخص أحب إلیهم من رسول الله، وکانوا إذا رأوه لم یقوموا إلیه لما یعرفون من کراهیته (2). وعن ابن عباس قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یجلس علی الارض، ویأکل علی الارض ویعتقل الشاة، ویجیب دعوة المملوک. وعن أنس بن مالک قال: إن رسول الله صلی الله علیه واله مر علی صبیان فسلم علیهم وهو مغذ. عن أسمآء بنت یزید أن النبی صلی الله علیه واله مر بنسوة فسلم علیهن. وعن ابن مسعود قال: أتی النبی صلی الله علیه واله رجل یکلمه فأرعد، فقال: هون علیک، فلست بملک، إنما أنا ابن امرأة کانت تأکل القد (3). عن أبی ذر قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یجلس بین ظهرانی (4) أصحابه فیجئ الغریب فلا یدری أیهم هو، حتی یسأل، فطلبنا إلی النبی صلی الله علیه واله أن یجعل مجلسا یعرفه الغریب إذا أتاه، فبنینا له دکانا (5) من طین، وکان یجلس علیه، ونجلس بجانبیه.(1). خطمه بالخطام: جعله علی أنفه، والخطام: حبل یجعل فی عنق البعیر وغیره ویثنی فی خطمه وأنفه.(2). فی المصدر: کراهیة لذلک.(3). مکارم الاخلاق: 14.(4). ظهرانی بالفتح أی وسطهم.(5). الدکان: شئ کالمصطبة یقعد علیه. والمصطبة: مکان ممهد قلیل الارتفاع عن الارض، یجلس علیه.وسئلت عائشة ما کان النبی صلی الله علیه واله یصنع إذا خلا؟ قالت: یخیط ثوبه، ویخصف نعله، ویصنع ما یصنع الرجل فی أهله. وعنها: أحب العمل إلی رسول الله صلی الله علیه واله الخیاطة. وعن أنس بن مالک قال: خدمت النبی صلی الله علیه واله تسع سنین فما أعلمه قال لی قط: هلا فعلت کذا وکذا؟ ولا عاب علی شیئا قط. وعن أنس بن مالک قال: صحبت رسول الله صلی الله علیه واله عشر سنین، وشممت العطر کله فلم أشم نکهة أطیب من نکهته، وکان إذا لقیه واحد (1) من أصحابه قام معه، فلم ینصرف حتی یکون الرجل ینصرف عنه (2)، وإذا لقیه أحد من أصحابه فتناول یده ناولها إیاه، فلم ینزع عنه حتی یکون الرجل هو الذی ینزع عنه، وما أخرج رکبتیه بین جلیس (3) له قط، وما قعد إلی رسول الله صلی الله علیه واله رجل قط فقام حتی یقوم (4). وعن أنس بن مالک قال: إن النبی صلی الله علیه واله أدرکه أعرابی فأخذ بردائه فجبذه جبذة شدیدة حتی نظرت إلی صفحة عنق رسول الله صلی الله علیه واله وقد أثرت به حاشیة الردآء من شدة جبذته، ثم قال له: یا محمد مر لی من مال الله الذی عندک، فالتفت إلیه رسول الله صلی الله علیه واله فضحک وأمر له بعطآء. عن أبی سعید الخدری یقول: کان رسول الله صلی الله علیه واله حییا (5) لا یسأل شیئا إلا أعطاه. وعنه قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله أشد حیآء من العذراء فی خدرها، وکان إذا کره شیئا عرفناه فی وجهه. وعن ابن مسعود قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: لا یبلغنی أحد منکم عن أصحابی شیئا،(1). فی نسخة من المصدر: أحد.(2). فی المصدر: حتی یکون الرجل هو الذی ینصرف عنه.(3). فی المصدر: بین یدی جلیس.(4). مکارم الاخلاق: 15.
(5). الحیی: ذو الحیاء.فإنی احب أن أخرج إلیکم وأنا سلیم الصدر (1). فی جوده: عن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله أجود الناس کفا، وأکرمهم عشرة (2)، من خالطه فعرفه أحبه. من کتاب النبوة عن ابن عباس، عن النبی صلی الله علیه واله قال: أنا أدیب الله وعلی أدیبی، أمرنی ربی بالسخآء والبر، ونهانی عن البخل والجفاء، وما شئ أبغض إلی الله عزوجل من البخل وسوء الخلق، وإنه لیفسد العمل کما یفسد الطین (3) العسل. وبروایة اخری عن أمیر المؤمنین علیه السلام کان إذا وصف رسول الله صلی الله علیه واله قال: کان أجود الناس کفا، وأجرء الناس صدرا، وأصدق الناس لهجة، وأوفاهم ذمة، وألینهم عریکة: وأکرمهم عشرة، ومن رآه بدیهة هابه، ومن خالطه فعرفه أحبه، لم أر مثله قبله ولا بعده. وعن ابن عمر قال: ما رأیت أحدا أجود ولا أنجد ولا أشجع ولا أوضأ (4) من رسول الله صلی الله علیه وآله (5). وعن جابر بن عبدالله قال: ما سئل رسول الله صلی الله علیه واله شئ (6) قط قال: لا. وعن ابن عباس قال: کان المسلمون لا ینظرون إلی أبی سفیان ولا یقاعدونه، فقال: یا رسول الله ثلاث أعطنیهن، قال: نعم، قال: عندی أحسن العرب وأجمله ام حبیبة ازوجکها (7)، قال: نعم، قال: ومعاویة تجعله کاتبا بین یدیک، قال: نعم، قال مرنی(1). مکارم الاخلاق: 16.(2). فی نسخة من المصدر: عشیرة.(3). فی نسخة من المصدر: الخل.(4). أی أنظف.(5). مکارم الاخلاق: 16.(6). شیئا خ ل وفی نسخة من المصدر: لم یکن یسأل رسول الله صلی الله علیه وآله وفیها: فتقول: لا.(7). هذا لا یصح لان النبی صلی الله علیه وآله زوج ام حبیبة سنة سبع من الهجرة وأبوسفیان أسلم عام الفتح فی سنة ثمان بعد تزویجه صلی الله علیه وآله ایاها.حتی اقاتل الکفار کما قاتلت المسلمین، قال: نعم، قال ابن زمیل: ولو لا أنه طلب ذلک من النبی صلی الله علیه وآله ما أعطاه، لانه لم یکن یسأل شیئا قط إلا قال: نعم. وعن عمر أن رجلا أتی النبی صلی الله علیه واله فقال (1): ما عندی شئ، ولکن اتبع علی، فإذا جاءنا شئ قضینا، قال عمر: فقلت: یا رسول الله ما کلفک الله ما لا تقدر علیه، قال: فکره النبی صلی الله علیه واله، فقال (2) الرجل: أنفق ولا تخف من ذی العرش إقلالا، قال: فتبسم النبی صلی الله علیه واله وعرف السرور فی وجهه (3). فی شجاعته: عن علی علیه السلام قال: لقد رأیتنی یوم بدر ونحن نلوذ بالنبی صلی الله علیه واله وهو أقربنا إلی العدو، وکان من أشد الناس یومئذ بأسا. وعنه علیه السلام قال: کنا إذا احمر البأس ولقی القوم القوم اتقینا برسول الله صلی الله علیه واله فما یکون أحد أقرب إلی العدو منه. وعن أنس بن مالک قال: کان بالمدینة فزغ فرکب النبی صلی الله علیه واله فرسا لابی طلحة، فقال: ما رأینا من شئ وإن وجدناه لبحرا. وبروایة اخری عن أنس قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله أشجع الناس، وأحسن الناس، وأجود الناس، قال: فزع أهل المدینة لیلة فانطلق الناس قبل الصوت، قال: قتلقاهم رسول الله صلی الله علیه واله وقد سبقهم وهو یقول: لن (4) تراعوا، وهو علی فرس لابی طلحة وفی عنقه السیف، قال: فجعل یقول للناس: لم تراعوا وجدناه بحرا، أو أنه لبحر (5). فی علامة رضاه وغضبه: عن ابن عمر قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یعرف رضاه وغضبه فی وجهه، کان إذا رضی فکأنما تلاحک الجذر (6) وجهه، وإذا غضب خسف لونه واسود.(1). فی المصدر: فسأله فقال.(2). فی المصدر: فکره النبی صلی الله علیه وآله قوله ذلک فقال.(3). مکارم الاخلاق: 17. وفیه: حتی عرف السرور فی وجهه.(4). لم تراعوا خ ل.(5). مکارم الاخلاق: 17.(6). هکذا فی نسخة المصنف، والظاهر أنه مصحف الجدر. کما فی المصدر وما یأتی بعد ذلک وفی تفسیر اللغات.عن کعب بن مالک قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله إذا سره الامر استنار وجهه کأنه دارة القمر. عن امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله إذا رأی ما یحب قال: الحمد لله الذی بنعمته تتم الصالحات. عن عبدالله بن مسعود، یقول: شهدت من المقداد مشهدا لان أکون أنا صاحبه أحب إلی مما فی الارض من شئ، قال: کان النبی صلی الله علیه واله إذا غضب احمر وجهه. عن ابن عمر قال: کان النبی صلی الله علیه واله یعرف رضاه وغضبه بوجهه، کان إذا رضی فکأنما تلاحک الجدر وجهه (1)، وإذا غضب خسف لونه واسود. قال أبوالبدر: سمعت أبا الحکم اللیثی یقول: هی المرآة توضع فی الشمس فیری ضوءها علی الجدار یعنی قوله: تلاحک (2) الجدر. فی الرفق بامته: عن أنس قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله إذا فقد الرجل من إخوانه ثلاثة أیام سأل عنه، فإن کان غائبا دعا له، وإن کان شاهدا زاره، وإن کان مریضا عاده. عن جابر بن عبدالله قال: غزا رسول الله صلی الله علیه واله إحدی وعشرین غزوة بنفسه، شاهدت (3) منها تسعة عشر، وغبت عن اثنتین، فبینا أنا معه فی بعض غزواته إذ أعیانا ضحی (4) تحتی باللیل فبرک، وکان رسول الله صلی الله علیه واله فی آخرنا فی آخریات الناس، فیزجی الضعیف ویردف (5) ویدعو لهم، فانتهی إلی وأنا أقول: یا لهف امیاه (6)، وما زال لنا ناضح سوء، فقال: من هذا؟ فقلت: أنا جابر بأبی أنت وامی یا رسول الله، قال: ما(1). فی المصدر: فکأنما یلاحک الجدر ضوء وجهه.(2). فی المصدر: یلاحک.(3). شهدت خ ل.(4). أی أعجزنا بعیری. وبرک البعیر: استناخ، وهو أن یلصق صدره بالارض.
(5). فی نسخة من المصدر: ویردفه.(6). فی نسخة من المصدر، اماه.شأنک؟ قلت: أعیا ناضحی، فقال: أمعک عصا؟ فقلت: نعم، فضربه، ثم بعثه، ثم أناخه ووطئ علی ذراعه، وقال: ارکب فرکبت فسایرته فجعل جملی یسبقه، فاستغفر لی تلک اللیلة خمس وعشرین مرة، فقال لی: ما ترک عبدالله من الولد؟ یعنی أباه، قلت: سبع نسوة، قال: أبوک علیه دین؟ قلت: نعم، قال: فإذا قدمت المدینة فقاطعهم، فإن أبوا فإذا حضر جذاذ (1) نخلکم فأذنی، وقال: هل تزوجت؟ قلت: نعم، قال: بمن؟ قلت: بفلانة بنت فلان بأیم (2) کانت بالمدینة، قال: فهلا فتاة تلاعبها وتلاعبک؟ قلت: یا رسول الله کن عندی نسوة خرق (3)، یعنی أخواته: فکرهت أن آتیهن بامرأة خرقآء، فقلت: هذه أجمع لامری، قال: أصبت ورشدت، فقال: بکم اشتریت جملک؟ فقلت: بخمس أواق من ذهب، قال: قد أخذناه (4)، فلما قدم المدینة أتیته بالجمل فقال: یا بلال أعطه خمس اواق من ذهب یستعین به (5) فی دین عبدالله، وزده ثلاثا واردد علیه جمله، قال: هل قاطعت غرمآء عبدالله؟ قلت: لا یا رسول الله، قال: أترک وفآء (6)؟ قلت: لا، قال: لا علیک إذا حضر جذاذ (7) نخلکم فأذنی، فأذنته فجآء فدعا لنا فجذذنا واستوفی کل غریم کان یطلب تمرا وفآء، وبقی لنا ما کنا نجذ وأکثر، فقال رسول الله صلی الله علیه واله: ارفعوا ولا تکیلوا فرفعناه وأکلنا منه زمانا (8). وعن ابن عباس قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله إذا حدث الحدیث أو سأل عن الامر کرره ثلاثا لیفهم ویفهم عنه.(1). جذاذ النخل: صرامها أی قطع ثمرتها، وفی المصدر: جداد بالمهملة، والمعنی واحد.(2). آم الرجل من زوجته أو المرأة من زوجها: فقدها أو فقدته، فهو وهی أیم.(3). جمع الخرقاء: الحمقاء.(4). فی نسخة من المصدر: قال: یعینه ولک ظهره إلی المدینة.(5). فی المصدر: یستعین بها، وفیه: ورد علیه جمله.(6). فی نسخة من المصدر: أتراک وفاء؟ أقول: تراک ککتاب.(7). فی المصدر: فاذا حضر جداد نخلکم. وفیه بعد ذلک: فجدونا.(8). مکارم الاخلاق: 18 و 19.وعن ابن عمر قال: قال رجل: یا رسول الله، فقال: لبیک. وروی عن زید بن ثابت أن النبی صلی الله علیه وآله کنا إذا جلسنا إلیه إن أخذنا بحدیث فی ذکر الآخرة أخذ معنا، وإن أخذنا فی الدنیا أخذ معنا، وإن أخذنا فی ذکر الطعام والشراب أخذ معنا، فکل هذا احدثکم عن رسول الله صلی الله علیه واله. عن أبی الحمیسآء (1) قال: بایعت النبی صلی الله علیه واله قبل أن یبعث فواعدنیه (2) مکانا فنسیته یومی والغد، فأتیته یوم الثالث، فقال صلی الله علیه واله: یا فتی لقد شققت (3) علی، أنا هاهنا منذ ثلاثة أیام. وعن جریر بن عبدالله أن النبی صلی الله علیه واله دخل بعض بیوته فامتلا البیت، ودخل جریر فقعد خارج البیت، فأبصره النبی صلی الله علیه واله فأخذ ثوبه فلفه فرمی به إلیه، وقال: اجلس علی هذا، فأخذ جریر (4) فوضعه علی وجهه فقبله. عن سلمان الفارسی قال: دخلت علی رسول الله صلی الله علیه واله وهو متکئ علی وسادة فألقاها إلی، ثم قال: یا سلمان ما من مسلم دخل علی أخیه المسلم فیلقی له الوسادة إکراما له إلا غفر الله له (5). فی بکائه صلی الله علیه واله: عن أنس بن مالک قال: رأیت إبراهیم بن رسول الله صلی الله علیه واله وهو یجود بنفسه فدمعت عیناه (6)، فقال رسول الله صلی الله علیه واله: تدمع العین، ویحزن القلب، ولا أقول: إلا ما یرضی ربنا وإنا بک یا إبراهیم لمحزونون (7). عن خالد بن سلمة المخزومی قال: لما اصیب زید بن حارثة انطلق رسول الله صلی الله علیه واله(1). فی نسخة من المصدر: ابن أبی حمساء.(2). فی المصدر: فواعدته.(3). أی أوقعتنی فی المشقة.(4). فی المصدر: فأخذه جریر.(5). مکارم الاخلاق: 19 و 20. وفی المصدر بعد ذلک زیادة أوردها فی الباب الاتی.(6). فی المصدر: عینا رسول الله صلی الله علیه واله فقال: تدمع العین.(7). مکارم الاخلاق: 20.إلی منزله، فلما رأته ابنته جهشت فانتحب (1) رسول الله صلی الله علیه واله، وقال له بعض أصحابه: ما هذا یا رسول الله؟ قال: هذا شوق الحبیب إلی الحبیب. فی مشیه صلی الله علیه واله: عن علی بن أبی طالب علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله إذا مشی تکفأ تکفؤا کأنما یتقلع من صبب، لم أر قبله ولا بعده مثله. عن جابر قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله إذا خرج مشی أصحابه أمامه، وترکوا ظهره للملائکة. عن ابن عباس قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله إذا مشی مشی مشیا یعرف أنه لیس بمشی عاجز ولا بکسلان. عن أنس بن مالک قال: کنا إذا أتینا النبی صلی الله علیه واله جلسنا حلقة (2). وروی أن رسول الله لا یدع أحدا یمشی معه إذا کان راکبا حتی یحملهم معه، فإن أبی قال: تقدم أمامی، وأدرکنی فی المکان الذی ترید، ودعاه صلی الله علیه واله قوم من أهل المدینة إلی طعام صنعوه له ولاصحاب له خمسة، فأجاب دعوتهم، فلما کان فی بعض الطریق أدرکهم سادس فماشاهم، فلما دنوا من بیت القوم قال للرجل السادس: إن القوم لم یدعوک، فاجلس حتی نذکر لهم مکانک ونستأذنهم بک (3). فی جمل من أحواله وأخلاقه: من کتاب النبوة عن علی علیه السلام قال: ما صافح رسول الله صلی الله علیه واله أحدا قط فنزع یده من یده حتی یکون هو الذی ینزع یده، وما فاوضه أحد قط فی حاجة أو حدیث فانصرف حتی یکون الرجل ینصرف (4)، وما نازعه الحدیث حتی یکون (5) هو الذی یسکت، وما رأی مقدما رجله بین یدی جلیس له قط، ولا عرض له(1). جهش: فزع باکیا. أو متهیئا للبکاء. انتحب: بکی شدیدا.(2). خلفه خ ل ومثله فی نسخة من المصدر.(3). مکارم الاخلاق: 21 و 22، وفی نسخة منه: ونستأذنهم لک.(4). فی المصدر: حتی یکون الرجل هو الذی ینصرف.(5). فی المصدر: وما نازعه أحد الحدیث فیسکت حتی یکون.قط أمران إلا أخذ بأشدهما (1)، وما انتصر نفسه من مظلمة حتی ینتهک محارم الله فیکون حینئذ غضبه لله تبارک وتعالی، وما أکل متکئا قط حتی فارق الدنیا، وما سئل شیئا قط فقال: لا، وما رد سائلا حاجة (2) إلا بها أو بمیسور من القول، وکان أخف الناس صلاة فی تمام، وکان أقصر الناس خطبة وأقله هذرا (3)، وکان یعرف بالریح الطیب إذا أقبل، وکان إذا أکل مع القوم کان أول من یبدأ، وآخر من یرفع یده، وکان إذا أکل أکل مما یلیه، فإذا کان الرطب والتمر جالت یده، وإذا شرب شرب ثلاثة أنفاس، وکان یمص المآء مصا، ولا یعبه عبا (4)، وکان یمینه لطعامه وشرابه وأخذه وإعطائه، کان (5) لا یأخذه إلا بیمینه، ولا یعطی إلا بیمینه، وکان شماله لما سوی ذلک من بدنه، وکان یحب التیمن فی کل اموره: فی لبسه وتنعله وترجله، وکان إذا دعا دعا ثلاثآ، وإذا تکلم تکلم وترا، وإذا استأذن استأذن ثلاثا، وکان کلامه فصلا یتبینه کل من سمعه، وإذا تکلم رأی کالنور یخرج من بین ثنایاه، وإذا رأیته قلت: أفلج الثنیتین، ولیس بأفلج، وکان نظره اللحظ بعینه، وکان لا یکلم أحدا بشئ یکرهه، وکان إذا مشی ینحط من صبب (6)، وکان یقول: إن خیارکم أحسنکم (7) أخلاقا، وکان لا یذم ذواقا ولا یمدحه، ولا یتنازع أصحابه الحدیث عنده، وکان المحدث عنه یقول: لم أر بعینی مثله قبله ولا بعده صلی الله علیه وآله. عن أبی عبدالله علیه السلام قال: إن رسول الله صلی الله علیه واله إذا رئی فی اللیلة الظلمآء رئی له نور کأنه شقة قمر.(1). فی نسخة من المصدر: ولا خیر بین أمرین إلا أخذ بأشدهما.(2). فی المصدر: وما رد سائلا حاجة قط.(3). فی المصدر: وأقلهم هذرا. أقول: هذر الرجل فی کلامه: خلط وتکلم بما لا ینبغی. الهذر: سقط الکلام الذی لا یعبأ به. کثرة الکلام. والمراد أنه صلی الله علیه وآله لم یکن یهذر.(4). مص الماء: شربه شربا رفیقا مع جذب نفس. عب الماء: شربه بلا تنفس.(5). فی المصدر: فکان.(6). فی المصدر: کأنما ینحط من صبب، وهو الصحیح کما تقدم.(7). أحاسنکم خ ل.عنه علیه السلام قال: نزل جبرئیل علیه السلام علی رسول الله صلی الله علیه واله فقال: إن الله جل جلاله یقرئک السلام ویقول لک: هذه بطحآء مکة تکون لک رضراضه (1) ذهبا، قال: فنظر النبی صلی الله علیه واله إلی السمآء ثلاثا ثم قال: لا یارب، ولکن أشبع یوما فأحمدک، وأجوع یوما فأسألک. وعنه علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یحلب عنز أهله. وعنه علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یحب الرکوب علی الحمار مؤکفا، والاکل علی الحضیض مع العبید، ومناولة السائل بیدیه (2). وعن جابر بن عبدالله قال: فی (3) رسول الله صلی الله علیه واله خصال: لم یکن فی طریق فیتبعه أحد إلا عرف أنه قد سلکه من طیب عرفه، أو ریح عرقه، ولم یکن یمر بحجر ولا مدر (4) إلا سجد له. وعن ثابت بن أنس (5) بن مالک قال: إن رسول الله صلی الله علیه واله کان أزهر اللون، کأن لونه اللؤلؤ، وإذا مشی تکفأ، وما شممت رائحة مسک ولا عنبر أطیب من رائحته، ولا مسست دیباجة ولا حریرا ألین من کف رسول الله صلی الله علیه واله کان أخف الناس صلاة فی فی تمام. عن جریر بن عبدالله قال: لما بعث النبی صلی الله علیه واله أتیته لابایعه، فقال لی: یا جریر(1). الرضراض. ما صغر ودق من الحصی. والموجود فی المصدر: هذه بطحاء مکة إن شئت أن تکون لک ذهبا.(2). الحدیث فی المصدر هکذا: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: لست أدع رکوب الحمار. مؤکفا، والاکل علی الحصیر مع العبید، ومناولة السائل بیدی.(3). فی المصدر: کان فی رسول الله صلی الله علیه وآله.(4). ولا شجر خ ل، وهو الموجود فی المصدر.(5). ثابت عن أنس خ ل، أقول: فی المصدر أیضا ثابت بن أنس بن مالک، والظاهر أنه مصحف والصحیح ثابت عن أنس، أی ثابت البنانی، عن أنس بن مالک بن النضر الانصاری المدنی خادم رسول الله صلی الله علیه وآله، راجع تهذیب التهذیب 1: 376.لای شئ جئت؟ قال: قلت: جئت لاسلم علی یدیک یا رسول الله فألقی لی کسآءه ثم أقبل علی أصحابه فقال: إذا أتاکم کریم قوم فأکرموه. وعن أبی عبدالله علیه السلام قال: إن رسول الله صلی الله علیه واله وعد رجلا إلی الصخرة، فقال: أنا لک هاهنا حتی تأتی، فاشتدت الشمس علیه، فقال له أصحابه: یا رسول الله لو أنک تحولت إلی الظل، قال: وعدته إلی (1) هاهنا، وإن لم یجئ کان منه المحشر (2). وعن عائشة قال: قلت: یا رسول الله لو (3) أنک إذا دخلت الخلاء فخرجت دخلت فی أثرک فلم أر شیئا خرج منک، غیر أنی أجد رائحة المسک، قال: یا عایشة إنا معشر الانبیآء ینبت (4) أجسادنا علی أرواح أهل الجنة، فما خرج منا من شئ ابتلعته الارض. وعن ابن عباس قال: إن رسول الله صلی الله علیه واله دخل علیه عمر وهو علی حصیر قد أثر فی جنبیه، فقال: یا نبی الله لو اتخذت فراشا، فقال: ما لی وللدنیا، ما مثلی ومثل الدنیا إلا کراکب سار فی یوم صائف (5) فاستظل تحت شجرة ساعة من نهار ثم راح وترکها. وعن ابن عباس قال: إن رسول الله صلی الله علیه واله توفی ودرعه مرهونة عند رجل من الیهود علی ثلاثین صاعا من شعیر، أخذها رزقا لعیاله. وعن أبی رافع قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه واله یقول: إذا سمیتم محمدا فلا تقبحوه،(1). المصدر خال عن لفظة إلی.(2). فی المصدر: کان منه الجشر، أقول: قال الجزری فی النهایة: عنه من ترک القرآن شهرین لم یقرأه فقد جشره أی تباعد عنه، یقال: جشر عن أهله أی غاب عنهم، فالمعنی وإن لم یجئ کان منه التباعد والغیبة.(3). خلی المصدر عن لفظة )لو(.(4). فی المصدر: بنیت أجسادنا.(5). أی فی یوم حار.ولا تجبهوه (1) ولا تضربوه، بورک لبیت فیه محمد، ومجلس فیه محمد، ورفقة فیها محمد (2). فی جلوسه وأمر أصحابه فی آداب الجلوس وکان صلی الله علیه واله یؤتی بالصبی الصغیر لیدعو له بالبرکة أو یسمیه، فیأخذه فیضعه فی حجره تکرمة لاهله، فربما بال الصبی علیه، فیصیح بعض من رآه حین بال (3)، فیقول صلی الله علیه واله: لا تزرموا بالصبی، فیدعه حتی یقضی بوله، ثم یفرغ له من دعائه أو تسمیته ویبلغ سرور أهله فیه، ولا یرون أنه یتأذی ببول صبیهم، فإذا انصرفوا غسل ثوبه بعد. ودخل رجل المسجد وهو جالس وحده فتزحزح له (4)، فقال الرجل: فی المکان سعة یا رسول الله، فقال صلی الله علیه واله: إن حق المسلم علی المسلم إذا رآه یرید الجلوس إلیه أن یتزحزح له. وروی أن رسول الله صلی الله علیه واله قال: من أحب أن یمثل له الرجال فلیتبوء مقعده فی النار (5). وقال صلی الله علیه واله: لا تقوموا کما تقوم الاعاجم بعضهم لبعض (6) وروی عن أبی عبدالله علیه السلام من کتاب المحاسن قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله: إذا دخل منزلا قعد فی أدنی المجلس حین یدخل. وعنه علیه السلام قال: کان رسول الله أکثر ما یجلس تجاه القبلة. وروی عنه علیه السلام أن رسول الله صلی الله علیه واله قال: إذا أتی أحدکم مجلسا فلیجلس حیث ما انتهی مجلسه.(1). أی لا تردوه عن حاجته.(2). مکارم الاخلاق: 22 - 25.(3). فی نسخة من المصدر: حین یبول.(4). أی تباعد وتنحی له.(5). من النار خ ل.(6). فی المصدر بعد ذلک: ولا بأس بأن یتخلل عن مکانه )موضعه خ ل(.وروی أن رسول الله صلی الله علیه واله قال: إذا قام أحدکم من مجلسه منصرفا فلیسلم، فلیس الاولی (1) بأولی من الاخری. وروی عنه علیه السلام أنه قال: إذا قام أحدکم من مجلسه ثم رجع فهو أولی بمکانه. وروی عن النبی صلی الله علیه واله أنه قال: أعطوا المجالس حقها، قیل: وما حقها؟ قال: غضوا أبصارکم، وردوا السلام، وارشدوا الاعمی، وأمروا بالمعروف، وانهوا عن المنکر. عن أبی أمامة قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله إذا جلس جلس القرفصآء. من کتاب المحاسن: وکان النبی صلی الله علیه واله یجلس ثلاثا: یجلس القرفصآء وهی أن یقیم ساقیه، ویستقبلهما (2) بیدیه فیشد یده فی ذراعه، وکان یجثو علی رکبتیه، وکان یثنی رجلا واحدة ویبسط علیها الاخری، ولم یر متربعا قط، وکان یجثو علی رکبتیه ولا یتکئ (3). فی صفة أخلاقه فی مطعمه من کتاب موالید الصادقین کان رسول الله صلی الله علیه واله یأکل کل الاصناف من الطعام، وکان یأکل ما أحل الله له، مع أهله وخدمه إذا أکلوا، ومع من یدعوه من المسلمین علی الارض، وعلی ما أکلوا علیه، ومما أکلوا، إلا أن ینزل به ضیف فیأکل مع ضیفه، وکان أحب الطعام إلیه ما کان علی ضفف (4)، ولقد قال ذات یوم وعنده أصحابه: اللهم إنا نسألک من فضلک ورحمتک اللذین لا یملکهما غیرک فبیناهم کذلک إذ اهدی إلی النبی صلی الله علیه واله شاة مشویة، فقال: خذوا هذا من فضل الله، ونحن ننتظر رحمته، وکان صلی الله علیه واله إذا وضعت المائدة بین یدیه قال: بسم الله اللهم اجعلها نعمة مشکورة تصل (5) بها نعمة الجنة وکان(1). فی المصدر: فلیست الاولی.(2). فی المصدر: ویستقلهما )یستقلبهما خ ل( بیدیه، فیشد یده فی ذراعیه. قوله: یجثو أی یجلس علی رکبتیه.(3). مکارم الاخلاق: 25 و 26.(4). ذکر المصنف فیما یأتی لها معانی، ویمکن أن یکون المعنی کان احب الطعام إلیه ما کان عن حاجة فلا یأکل مع الشبع وعدم المیل والحاجة.(5). فی المصدر: نصل.کثیرا إذا جلس یأکل ما بین یدیه، ویجمع رکبتیه وقدمیه (1)، کما یجلس المصلی فی اثنتین، إلا أن الرکبة فوق الرکبة، والقدم علی القدم، ویقول صلی الله علیه واله: أنا عبد آکل کما یأکل العبد، وأجلس کما یجلس العبد. عن أبی عبدالله علیه السلام قال: ما أکل رسول الله صلی الله علیه واله متکئا منذ بعثه الله عزوجل نبیا حتی قبضه الله إلیه، متواضعا لله عزوجل، وکان صلی الله علیه واله إذا وضع یده فی الطعام قال: بسم الله بارک لنا (2) فیما رزقتنا وعلیک خلفه. من مجموع أبی، عن الصادق، عن آبائه علیهم السلام إن رسول الله صلی الله علیه واله کان إذا أفطر قال: اللهم لک صمنا، وعلی رزقک أفطرنا، فتقبله منا، ذهب الظمآء، وابتلت العروق، وبقی الاجر. وقال: وکان رسول الله صلی الله علیه واله إذا أکل عند قوم قال: أفطر عندکم الصائمون، و أکل طعامکم الابرار. وقال: دعوة الصائم یستجاب عند إفطاره. وقد جاءت الروایة أن النبی صلی الله علیه واله کان یفطر علی التمر، وکان إذا وجد السکر أفطر علیه (3). عن الصادق علیه السلام أن النبی صلی الله علیه واله کان یفطر علی الحلو، فإذا لم یجد یفطر علی الماء الفاتر، وکان یقول: إنه ینقی الکبد والمعدة، ویطیب النکهة والفم، ویقوی الاضراس والحدق، ویحدد الناظر (4)، ویغسل الذنوب غسلا، ویسکن العروق الهائجة والمرة الغالبة، ویقطع البلغم، ویطفئ الحراة عن المعدة، ویذهب بالصداع. وکان صلی الله علیه واله لا یأکل الحار حتی یبرد، ویقول: إن الله لم یطعمنا نارا، إن الطعام الحار غیر ذی برکة فأبردوه.(1). فی نسخة من المصدر: وکان کثیرا إذا جلس لیأکل یجمع رکبتیه وقدمیه.(2). فی المصدر: بسم الله اللهم بارک لنا. (3). مکارم الاخلاق: 26 و 27.(4). من حددت السکین: رققت حده، ثم یقال لکل ما دق فی نفسه من حیث الخلقة أو من حیث المعنی کالبصر والبصیرة حدید، فیقال: هو حدید النظر وحدید الفهم، قال عزوجل: فبصرک الیوم حدید.وکان صلی الله علیه واله إذا أکل سمی ویأکل بثلاث أصابع ومما یلیه، ولا یتناول من بین یدی غیره، ویؤتی بالطعام فیشرع قبل القوم ثم یشرعون، وکان یأکل بأصابعه الثلاث: الابهام، والتی یلیها (1)، والوسطی، وربما استعان بالرابعة، وکان صلی الله علیه وآله یأکل بکفه کلها، ولم یأکل بإصبعین، ویقول: إن الاکل بإصبعین هو أکلة الشیطان. ولقد جاءه بعض أصحابه یوما بفالوذج فأکل منه، وقال: مم هذا یا أبا عبدالله؟ فقال: بأبی أنت وامی نجعل السمن والعسل فی البرمة (2) ونضعها علی النار، ثم نغلیه، ثم نأخذ مخ الحنطة إذا طحنت فنلقیه علی السمن والعسل، ثم نسوطه (3) حتی ینضج، فیأتی کما تری، فقال صلی الله علیه واله: إن هذا الطعام طیب. ولقد کان یأکل الشعیر إذا کان غیر منخول (4) خبزا أو عصیدة (5) فی حالة کل ذلک کان یأکل صلی الله علیه واله (6). ومن کتاب روضة الواعظین: قال العیص بن القاسم: قلت للصادق علیه السلام: حدیث یروی عن أبیک علیه السلام: أنه قال: ما شبع رسول الله صلی الله علیه واله من خبز بر قط أهو صحیح؟ فقال: لا، ما أکل رسول الله صلی الله علیه واله خبز بر قط، ولا شبع من خبز شعیر قط (7). وقالت عایشة: ما شبع رسول الله صلی الله علیه واله من خبز الشعیر یومین حتی مات. وروی أن رسول الله صلی الله علیه واله لم یأکل علی خوان قط حتی مات، ولا أکل خبزا مرققا حتی مات. وقالت عایشة: ما زالت الدنیا علینا عسرة کدرة حتی قبض رسول الله صلی الله علیه واله، فلما (1). فی المصدر: والتی تلیها.(2). البرمة: القدر من الحجر.(3). أی نخلطه.(4). فی المصدر: ولقد کان یأکل الشعیر غیر منخول.(5). العصیدة: دقیق بلت بالسمن ویطبخ.(6). فی المصدر: کان یأکله صلی الله علیه وآله.(7). مکارم الاخلاق: 28.قبض صبت الدنیا علینا صبا. ومن کتاب النبوة عن أبی عبدالله علیه السلام قال: ما زال طعام رسول الله صلی الله علیه واله الشعیر حتی قبضه الله إلیه. عن أنس قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یجیب دعوة المملوک، ویردفه خلفه، ویضع طعامه علی الارض، وکان یأکل القثاء بالرطب، والقثآء بالملح، وکان یأکل الفاکهة الرطبة، وکان أحبها إلیه البطیخ والعنب، وکان یأکل البطیخ بالخبز، وربما أکل بالسکر، وکان صلی الله علیه واله ربما أکل البطیخ بالرطب فیستعین بالیدین جمیعا. ولقد جلس یوما یأکل رطبا فیأکل بیمینه (1)، وأمسک النوی بیساره، ولم یلقه فی الارض، فمرت به شاة قریبة منه فأشار إلیها بالنوی الذی فی کفه فدنت إلیه وجعلت تأکل من کفه الیسری، ویأکل هو بیمینه، ویلقی إلیها النوی حتی فرغ، وانصرفت الشاة حینئذ. وکان صلی الله علیه واله إذا کان صائما یفطر علی الرطب فی زمانه، وکان ربما أکل العنب حبة حبة، وکان صلی الله علیه واله ربما (2) أکله خرطا (3) حتی تری روال علی لحیته کتحدر اللؤلؤ. والروال: الماء الذی یخرج من تحت القشر (4). وکان صلی الله علیه واله یأکل الحیس، وکان صلی الله علیه واله یأکل التمر ویشرب علیه الماء، وکان التمر والمآء أکثر طعامه، وکان یتمجع اللبن والتمر ویسمیهما الاطیبین، وکان یأکل العصیدة من الشعیر بإهالة الشحم، وکان صلی الله علیه واله یأکل الهریسة أکثر ما یأکل، ویتسحر بها، وکان جبرئیل قد جاءه بها من الجنة یتسحر بها (5)، وکان یأکل فی بیته مما یأکل (1). فی المصدر: یأکل بیمینه.(2). وربما خ ل.(3). خرط العنقود: وضعه فی فیه وأخرج عمشوشه عاریا، والعمشوش: العنقود اکل بعض ما علیه.(4). مکارم الاخلاق: 29 و 30. (5). فی المصدر: فتسحر بها.الناس، وکان صلی الله علیه واله یأکل اللحم طبیخا بالخبز (1)، ویأکله مشویا بالخبز، وکان یأکل القدید وحده، وربما أکله بالخبز، وکان أحب الطعام إلیه اللحم، ویقول: هو یزید فی السمع والبصر، وکان یقول صلی الله علیه واله: اللحم سید الطعام فی الدنیا والآخرة، فلو سألت (2) ربی أن یطعمنیه کل یوم لفعل، وکان یأکل الثرید بالقرع (3) واللحم، وکان یحب القرع ویقول: إنها شجرة أخی یونس، وکان صلی الله علیه واله یعجبه الدبا (4) ویلتقطه من الصحفة، وکان صلی الله علیه واله یأکل الدجاج ولحم الوحش ولحم الطیر الذی یصاد، وکان لا یبتاعه ولا یصیده، ویحب أن یصاد له ویؤتی به مصنوعا فیأکله، أو غیر مصنوع فیصنع له فیأکله، وکان إذا أکل اللحم لم یطأطئ رأسه إلیه، ویرفعه إلی فیه، ثم ینتهسه انتهاسا (5)، وکان یأکل الخبز والسمن، وکان یحب من الشاة الذراع والکتف، ومن الصباغ الخل، ومن البقول الهندبا، والبادروج، وبقلة الانصار، ویقال: إنها الکرنب، وکان صلی الله علیه واله لا یأکل الثوم ولا البصل ولا الکراث ولا العسل الذی فیه المغافیر، والمغافیر: ما یبقی من الشجر فی بطون النحل فیلقیه فی العسل فیبقی له ریح فی الفم، وما ذم رسول الله صلی الله علیه واله طعاما قط، کان إذا أعجبه أکله، وإذا کرهه ترکه، وکان صلی الله علیه واله ما عاف من شئ، فإنه لا یحرمه علی غیره (6)، ولا یبغضه إلیه، وکان صلی الله علیه واله یلحس الصحفة ویقول: آخر الصحفة أعظم الطعام برکة، وکان صلی الله علیه واله إذا فرغ من طعامه لعق أصابعه الثلاث التی أکل بها، فإن بقی فیها شئ عاوده فلعقها حتی یتنظف (7)، ولا یمسح یده بالمندیل حتی یلعقها واحدة واحدة، ویقول: لا یدری فی أی الاصابع البرکة، وکان صلی الله علیه واله یأکل البرد (8) ویتفقد (1). وبالخبز خ ل. (2). فی المصدر: ولو سألت.(3). القرع: نوع من الیقطین یقال له بالفارسیة: کدو.(4). الدبی: أصغر الجراد، والدباء بضم الفاء وتشدید الباء والمد، وقیل: یجوز القصر أیضا: القرع، وقیل: الدباء أعم لان القرع لا یطلق إلا علی الرطب، وقیل: الدباء هو الیابس منه.(5). فی نسخة من المصدر: ینتهشه انتهاشا.(6). فی نسخة من المصدر: وکان صلی الله علیه وآله إذا عاف شیئا لا یحرمه علی غیره.(7). فی المصدر: حتی تتنظف.(8). البرد: ماء الغمام یتجمد فی الهواء البارد ویسقط علی الارض حبوبا، یقال له بالفارسیة: تکرک ذلک أصحابه فیلتقطونه له فیأکله، ویقول: إنه یذهب باکلة الاسنان، وکان صلی الله علیه واله یغسل یدیه من الطعام حتی ینقیهما، فلا یوجد لما أکل ریح، وکان صلی الله علیه واله إذا أکل الخبز واللحم خاصة غسل یدیه غسلا جیدا، ثم مسح بفضل الماء الذی فی یده وجهه، و کان صلی الله علیه واله لا یأکل وحده ما یمکنه، وقال: ألا انبئکم بشرارکم؟ قالوا: بلی، قال: من أکل وحده، وضرب عبده، ومنع رفده (1). فی صفة أخلاقه فی مشربه صلی الله علیه وآله وکان صلی الله علیه واله إذا شرب بدأ فسمی، وحسا (2) حسوة وحسوتین، ثم یقطع فیحمد الله، ثم یعود فیسمی، ثم یزید فی الثالثة، ثم یقطع فیحمد الله، وکان له فی شربه ثلاث تسمیات، وثلاث تحمیدات، ویمص المآء مصا، ولا یعبه (3) عبا، ویقول: إن الکباد من العب، وکان صلی الله علیه واله لا یتنفس فی الانآء إذا شرب، فإن أراد أن یتنفس أبعد الاناء عن فیه حتی یتنفس، وکان ربما شرب بنفس واحد حتی یفرغ، وکان صلی الله علیه واله یشرب فی أقداح القواریر التی یؤتی بها من الشام، ویشرب فی الاقداح التی یتخذ من الخشب، وفی الجلود، ویشرب فی الخزف، ویشرب بکفیه، یصب الماء فیهما ویشرب، ویقول: لیس إناء أطیب من الید، ویشرب من أفواه القرب والاداوی، ولا یختنثها اختناثا، ویقول: إن اختناثها ینتنها، وکان صلی الله علیه واله یشرب قائما، وربما شرب (4) راکبا، وربما قام فشرب من القربة أو الجرة أو الاداوة، وفی کل إناء یجده وفی یدیه، وکان صلی الله علیه واله یشرب المآء الذی حلب علیه اللبن، ویشرب السویق. وکان صلی الله علیه واله أحب الاشربة إلیه الحلو، وفی روایة أحب الشراب إلی رسول الله صلی الله علیه واله الحلود البارد، وکان یشرب المآء علی العسل، وکان یماث (5) له الخبز فیشربه أیضا، و (1). مکارم الاخلاق: 30 - 32.(2). حسا الشئ: شربه شیئا بعد شئ.(3). تقدم معناهما.(4). فی المصدر: یشرب.(5). أی یخلط.کان صلی الله علیه واله یقول: سید الاشربة فی الدنیا والآخر الماء. وقال أنس بن مالک: کانت لرسول الله صلی الله علیه واله شربة یفطر علیها، وشربة للسحر، و ربما کانت واحدة، وربما کانت لبنا، وربما کانت الشربة خبزا یماث، فهیأتها له صلی الله علیه واله ذات لیلة فاحتبس النبی صلی الله علیه واله فظننت أن بعض أصحابه دعاه، فشربتها حین احتبس، فجاء صلی الله علیه واله بعد العشاء بساعة، فسألت بعض من کان معه هل کان النبی صلی الله علیه واله أفطر فی مکان أودعاه أحد؟ فقال: لا، فبت بلیلة لا یعلمها إلا الله من غم (1) أن یطلبها منی النبی صلی الله علیه واله ولا یجدها فیبیت جائعا، فأصبح صائما وما سألنی عنها ولا ذکرها حتی الساعة، ولقد قرب إلیه إناء فیه لبن وابن عباس عن یمینه وخالد بن الولید عن یساره، فشرب، ثم قال لعبد الله ابن عباس: إن الشربة لک، أفتأذن أن اعطی خالد بن الولید؟ یرید السن (2)، فقال ابن عباس: لا والله، لا اوثر بفضل رسول الله صلی الله علیه واله أحدا، فتناول ابن عباس القدح فشربه. ولقد جاءه صلی الله علیه واله ابن خولی بإناء فیه عسل ولبن، فأبی أن یشربه، فقال شربتان فی شربة، وإناءان فی إناء واحد؟ فأبی أن یشربه، ثم قال: ما احرمه، ولکنی أکره الفخر والحساب بفضول الدنیا غدا، واحب التواضع، فإن من تواضع لله رفعه الله (3). فی صفة أخلاقه فی الطیب والدهن ولبس الثیاب، وفی غسل رأسه صلی الله علیه وآله وکان صلی الله علیه واله إذا غسل رأسه ولحیته غسلهما بالسدر (4). فی دهنه: وکان یحب الدهن، ویکره الشعث (5)، ویقول: إن الدهن یذهب بالبؤس، کان یدهن بأصناف من الدهن، وکان إذا أدهن بدأ برأسه ولحیته، ویقول: إن (1). فی نسخة من المصدر: من خوف. (2). فی نسخة من المصدر: یرید الاسن.(3). مکارم الاخلاق: 32 و 33.(4). مکارم الاخلاق: 34. (5). شعث الشعر: کان مغبرا متلبدا.الرأس قبل اللحیة، وکان یدهن بالبنفسج ویقول: هو أفضل الادهان، وکان صلی الله علیه واله إذا أدهن بدأ بحاجبیه، ثم بشاربیه، ثم یدخل فی أنفه ویشمه، ثم یدهن رأسه، وکان صلی الله علیه واله یدهن حاجبیه من الصداع، ویدهن شاربیه بدهن سوی دهن لحیته (1). فی تسریحه: وکان صلی الله علیه واله یمتشط (2) ویرجل رأسه بالمدری وترجله نساؤه، و تتفقد نساؤه تسریحه إذا سرح رأسه ولحیته فیأخذن المشاطة، فیقال: إن الشعر الذی فی أیدی الناس من تلک المشاطات، فأما ما حلق فی عمرته وحجته فإن جبرئیل علیه السلام کان ینزل فیأخذه فیعرج به إلی السماء، ولربما سرح لحیته فی الیوم مرتین، وکان صلی الله علیه واله یضع المشط تحت وسادته إذا امتشط به، ویقول: إن المشط یذهب بالوباء، وکان صلی الله علیه واله یسرح تحت لحیته أربعین مرة، ومن فوقها سبع مرات، ویقول: إنه یزید فی الذهن ویقطع البلغم. وفی روایة عن النبی صلی الله علیه واله أنه قال: من أمر المشط علی رأسه ولحیته وصدره سبع مرات لم یقاربه داء أبدا (3). فی طیبه: وکان صلی الله علیه واله یتطیب بالمسک حتی یری وبیصه فی مفرقه، وکان صلی الله علیه واله یتطیب بذکور الطیب وهو المسک والعنبر، وکان صلی الله علیه واله یتطیب بالغالیة تطیبه بها نساؤه بأیدیهن، وکان صلی الله علیه واله یستجمر بالعود القماری (4)، وکان یعرف فی اللیلة المظلمة قبل أن یری بالطیب، فیقال: هذا النبی صلی الله علیه واله. عن الصادق علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله ینفق علی الطیب أکثر مما ینفق علی الطعام (5).
(1). مکارم الاخلاق: 34. (2). مشط ومشط الشعر: سرحه وخلص بعضه من بعض، وامتشط مطاوع مشط. ورجل الشعر: سرحه.(3). مکارم الاخلاق: 34 و 35.(4). منسوب إلی قمار بالفتح ویروی بالکسر: موضع بالهند، ینسب الیه العود، قال یاقوت: هکذا تقوله العامة، والذی ذکره اهل المعرفة: قامرون: موضع فی بلاد الهند یعرف منه العود النهایة فی الجودة.(5). فی نسخة من المصدر: أکثر ما ینفق علی غیره. وقال الباقر علیه السلام: کان فی رسول الله صلی الله علیه واله ثلاث خصال لم یکن (1) فی أحد غیره لم یکن له فئ، وکان لا یمر فی طریق فیمر فیه (2) بعد یومین أو ثلاثة إلا عرف أنه قد مر فیه لطیب عرفه، وکان لا یمر بحجر ولا بشجر إلا سجد له، وکان صلی الله علیه واله لا یعرض علیه طیب إلا تطیب به، ویقول: هو طیب ریحه، خفیف محمله (3)، وإن لم یتطیب وضع إصبعه فی ذلک الطیب ثم لعق منه، وکان صلی الله علیه واله یقول: جعل (4) لذتی فی النسآء والطیب، وجعل قرة عینی فی الصلاة والصوم (5). فی تکحله: وکان صلی الله علیه واله یکتحل فی عینه الیمنی ثلاثا، وفی الیسری ثنتین، وقال: من شآء اکتحل ثلاثا وکل حین، ومن فعل دون ذلک أو فوقه فلا حرج، وربما اکتحل وهو صائم، وکانت له مکحلة یکتحل بها باللیل، وکان کحله الاثمد (6). فی نظره فی المرآة: وکان صلی الله علیه واله ینظر فی المرآة، ویرجل جمته ویمتشط، وربما نطر فی الماء وسوی جمته فیه، ولقد کان یتجمل لاصحابه فضلا علی تجمله لاهله (7)، وقال ذلک لعایشة حین رأته ینظر فی رکوة فیها مآء فی حجرتها ویسوی فیها جمته، و هو یخرج إلی أصحابه، فقالت: بأبی أنت وامی تتمرأ فی الرکوة وتسوی جمتک وأنت النبی وخیر خلقه؟ فقال: إن الله تعالی یحب من عبده إذا خرج إلی إخوانه أن یتهیأ لهم ویتجمل (8). فی اطلائه: وکان رسول الله صلی الله علیه واله یطلی فیطلیه من یطلیه حتی إذا بلغ ما تحت (1). فی المصدر: لم تکن.(2). فی المصدر: فیمر فیه أحد.(3). فی المصدر: خفیف حمله.(4). فی نسخة من المصدر: جعل الله.(5). مکارم الاخلاق: 34 و 35.(6). مکارم الاخلاق: 36.(7). فی المصدر: فضلا عن تجمله لاهلة.(8). مکارم الاخلاق: 36.الازار تولاه بنفسه، وکان صلی الله علیه واله لا یفارقه فی أسفاره قارورة الدهن والمکحلة والمقراض والمرآة والمسواک والمشط. وفی روایة: تکون معه الخیوط والابرة والمخصف والسیور (1)، فیخیط ثیابه، و یخصف نعله، وکان صلی الله علیه واله إذا استاک استاک عرضا (2). فی لباسه: وکان رسول الله صلی الله علیه واله یلبس الشملة یأتزر بها (3)، ویلبس النمرة یأتزر بها، فیحسن علیه النمرة لسوادها علی بیاض ما یبدو من ساقیه وقدمیه، وقیل: لقد قبضه الله عزوجل وأن له لنمرة تنسج فی بنی عبدالاشهل لیلبسها صلی الله علیه واله، وربما کان صلی الله علیه واله یصلی بالناس وهو لابس الشملة، وقال أنس: ربما رأیته یصلی بنا الظهر فی شملة عاقدا طرفیها بین کتفیه (4). فی عمامته وقلنسوته: وکان صلی الله علیه وآله یلبس القلانس تحت العمائم، ویلبس القلانس بغیر العمائم، والعمائم بغیر القلانس، وکان یلبس البرطلة، وکان صلی الله علیه واله یلبس من القلانس التیهیة الیمنیة، (5) ومن البیض المصریة (6)، ویلبس القلانس ذوات الآذان فی الحرب، منها ما یکون من السیجان الخضر، وکان ربما نزع قلنسوته فجعلها سترة بین یدیه یصلی إلیها، وکان صلی الله علیه واله کثیرا ما یتعمم العمائم (7) الخز السود فی أسفاره وغیرها، ویعتجر اعتجارا وربما لم یکن (8) له العمامة فیشد العصابة علی رأسه أو علی جبته، و کان شد العصابة من فعاله کثیرا ما یری علیه، وکانت له عمامة یعتم بها یقال لها: السحاب، (1). المخصف: مخرز الاسکاف، والسیور جمع السیر: قدة من الجلد مستطیلة. (2). مکارم الاخلاق: 36.(3). فی المصدر: ویأتزر بها، وکذا فیما بعد. وفیه: فتحسن علیه.(4). مکارم الاخلاق: 37.(5). فی المصدر: من القلانس الیمنیة.(6). المضربة خ ل.(7). فی المصدر: بعمائم الخز السود.(8). فی المصدر: لم تکن.فکساها علیا علیه السلام، وکان ربما طلع علی فیها، فیقول: أتاکم علی علیه السلام فی السحاب (1)، یعنی عمامته التی وهب له (2). وقالت عایشة: ولقد لبس رسول الله صلی الله علیه واله جبة صوف، وعمامة صوف ثم خرج فخطب الناس علی المنبر، فما رأیت شیئا مما خلق الله تعالی أحسن منه فیها (3). فی کیفیة لبسه: وکان صلی الله علیه واله إذا لبس ثوبا جدیدا قال: الحمد لله الذی کسانی ما یواری عورتی، وأتجمل به فی الناس وکان إذا نزعه نزع من میاسره أولا، وکان من فعله إذا لبس الثوب الجدید حمد الله، ثم یدعو مسکینا فیعطیه خلقانه (4)، ثم یقول: ما من مسلم یکسو مسلما من سمل ثیابه لا یکسوه إلا الله عزوجل إلا کان فی ضمان الله وحرزه وحیزه ما واراه حیا ومیتا (5)، وکان صلی الله علیه واله إذا لبس ثیابه واستوی قائما قبل أن یخرج قال: اللهم بک استترت، وإلیک توجهت، وبک اعتصمت، وعلیک توکلت، اللهم أنت ثقتی، وأنت رجائی، اللهم اکفنی ما أهمنی وما لا أهتم به وما أنت أعلم به منی، عز جارک، وجل ثناؤک، ولا إله غیرک، اللهم زودنی التقوی، واغفر لی ذنبی، ووجهنی للخیر حیث ما توجهت، ثم یندفع لحاجته، وکان له صلی الله علیه واله ثوبان للجمعة خاصة سوی ثیابه فی غیر الجمعة، وکانت له خرقة ومندیل یمسح به وجهه من الوضوء، وربما لم یکن معه المندیل فیمسح وجهه بطرف الرداء الذی یکون علیه (6). فی خاتمه: وکان صلی الله علیه واله لبس خاتما من فضة وکان فصه حبشی (7)، فجعل الفص مما یلی بطن الکف، ولبس خاتما من حدید ملویا علیه فضة، أهداها له معاذ بن جبل، فیه محمد رسول الله ولبس رسول الله (8) خاتمه فی یده الیمنی، ثم نقله إلی شماله،(1). فی نسخة من المصدر: تحت السحاب.(2). فی نسخة من المصدر: وهبها له.(3). مکارم الاخلاق: 37 و 38.(4). فی نسخة من المصدر: فیعطیه القدیم.(5). فی نسخة من المصدر: وخیره )حیزه( وأمانه حیا ومیتا.(6). مکارم الاخلاق: 38.(7). هکذا فی نسخة المصنف، والصحیح کما فی المصدر: وکان فصه حبشیا.(8). خلی المصدر عن قوله: رسول الله صلی الله علیه وآله. وکذا فیما بعده.وکان خاتمه الآخر الذی قبض وهو فی یده خاتم فضة، فصه فضة ظاهرا، کما یلبس الناس خواتیمهم، وفیه محمد رسول الله وکان رسول الله صلی الله علیه واله یستنجی بیساره وهو فیها (1). ویروی أنه لم یزل کان فی یمینه إلی أن قبض، وکان صلی الله علیه واله ربما جعل خاتمه فی إصبعه الوسطی فی المفصل الثانی منها، وربما لبسه کذلک فی الاصبع التی تلی الابهام، وکان ربما خرج علی أصحابه وفی خاتمه خیط مربوط لیستذکر به الشئ، وکان صلی الله علیه واله یختم بخواتیمه علی الکتب، ویقول: الخاتم علی الکتاب حرز من التهمة (2). فی نعله: وکان صلی الله علیه وآله یلبس النعلین بقبالتین، وکانت مخصرة معقبة حسنة التخصیر مما یلی مقدم العقب، مستویة لیست بملسنة، وکان منها ما یکون فی موضع الشئ الخارج قلیلا، وکان کثیرا ما یلبس السبتیة التی لیس لها شعر، وکان إذا لبس بدأ بالیمنی، وإذا خلع بدأ بالیسری، وکان یأمر بلبس النعلین جمیعا، وترکهما جمیعا، کراهة أن یلبس واحدة دون اخری، وکان یلبس من الخفاف من کل ضرب (3). فی فراشه: الذی قبض (4) وهو عنده من أسمال (5) وادی القری، محشوا وبرا، وقیل: کان طوله ذراعین أو نحوهما، وعرضه ذراع وشبر. عن علی علیه السلام: کان فراش رسول الله صلی الله علیه واله عباءة، وکانت مرفقته ادم حشوها لیف، فثنیت ذات لیلة، فلما أصبح قال: لقد منعنی اللیلة الفراش الصلاة، فأمر علیه السلام أن یجعل بطاق واحد. وکان له فراش من ادم حشوه لیف، وکانت له صلی الله علیه واله عباءة تفرش له حیثما انتقل،(1). فیه غرابة ظاهرة، ولعله من طرق العامة وقد ورد من أئمة أهل البیت علیهم السلام آثار علی خلافه، راجع کتاب وسائل الشیعة.(2). مکارم الاخلاق: 38 و 39.(3). مکارم الاخلاق: 39.(4). فی المصدر: فی فراشه: وکان فراشه صلی الله علیه وآله الذی قبض.(5). فی المصدر: أشمال. ولعله الصحیح.وتثنی ثنتین، وکان صلی الله علیه واله کثیرا ما یتوسد وسادة له من ادم حشوها لیف، ویجلس علیها، وکانت له قطیفة فدکیة یلبسها یتخشع بها، وکانت له قطیفة مصریة قصیرة الخمل، وکان له بساط من شعر یجلس علیه، وربما صلی علیه (1). فی نومه: وکان ینام علی الحصیر لیس تحته شئ غیره، وکان یستاک إذا أراد أن ینام ویأخذ مضجعه، وکان صلی الله علیه واله إذا آوی إلی فراشه اضطجع علی شقه الایمن، و وضع یده الیمنی تحت خده الایمن ثم یقول: اللهم قنی عذابک یوم تبعث عبادک (2). فی دعائه عند مضجعه: وکان له أصناف من الاقاویل یقولها إذا أخذ مضجعه: فمنها أنه کان یقول: اللهم إنی أعوذ بک بمعافاتک من عقوبتک، وأعوذ برضاک من سخطک، وأعوذ بک منک، اللهم إنی لا أستطیع أن أبلغ فی الثنآء علیک ولو حرصت، أنت کما أثنیت علی نفسک وکان صلی الله علیه واله یقول عند منامه: بسم الله اموت وأحیا، وإلی الله المصیر، اللهم آمن روعتی، واستر عورتی، وأد عنی أمانتی. ما یقول عند نومه: کان صلی الله علیه وآله یقرء آیة الکرسی عند منامه، ویقول: أتانی جبرئیل فقال: یا محمد إن عفریتا من الجن یکیدک فی منامک فعلیک بآیة الکرسی. عن أبی جعفر علیه السلام (3) قال: ما استیقظ رسول الله صلی الله علیه واله من نوم قط إلا خر لله عزوجل ساجدا. وروی أنه صلی الله علیه واله لا ینام (4) إلا والسواک عند رأسه، فإذا نهض بدأ بالسواک، و قال صلی الله علیه واله: لقد امرت بالسواک حتی خشیت أن یکتب علی، وکان صلی الله علیه واله: مما یقول إذا استیقظ: الحمد لله الذی أحیانی بعد موتی، إن ربی لغفور شکور وکان یقول صلی الله علیه واله: اللهم إنی أسألک خیر هذا الیوم ونوره وهداه وبرکته وطهوره ومعافاته، اللهم إنی (1). مکارم الاخلاق: 39 و 40.(2). مکارم الاخلاق: 40.(3). فی المصدر: ما یقول عند استیقاظه: عن أبی جعفر علیه السلام إه.(4). فی المصدر: کان لا ینام.أسألک خیره وخیر ما فیه، وأعوذ بک من شره وشر ما بعده (1). فی سواکه: وکان صلی الله علیه وآله یستاک کل لیلة ثلاث مرات: مرة قبل نومه، ومرة إذا قام من نومه إلی ورده، ومرة قبل خروجه إلی صلاة الصبح، وکان یستاک بالاراک، أمره بذلک جبرئیل علیه السلام. وعن الصادق علیه السلام قال: إنی لاکره للرجل أن یموت وقد بقیت خلة من خلال رسول الله صلی الله علیه واله لم یأت بها (2). بیان: قوله: وهو مغذ أی مسرع، من قولهم: أغذ إغذاذا: إذا أسرع فی السیر. والقد بالفتح: جلد السخلة الماعزة، وبالکسر: سیر یقد من جلد غیر مدبوغ. والقدید: اللحم المقدد، وفی النهایة: فیه کانوا یأکلون القد یرید جلد السخلة فی الجدب انتهی. والجبذ: الجذب، والنجدة: الشجاعة، وقال الجزری: فیه لو تعلمون ما فی هذه الامة من الموت الاحمر، یعنی القتل، لما فیه من حمرة الدم أو لشدته، یقال: موت أحمر، أی شدید، ومنه حدیث علی علیه السلام: کنا إذا احمر البأس اتقینا برسول الله صلی الله علیه واله أی إذا اشتدت الحرب استقبلنا العدو به وجعلناه لنا وقایة، وقیل: أراد إذا اضطرمت نار الحرب وتسعرت، کما یقال فی الشر بین القوم: اضطرمت نارهم، تشبیها بحمرة النار، وکثیرا ما یطلقون الحمرة علی الشدة، وقال: وفیه إنه رکب فرسا لابی طلحة فقال: إن وجدناه لبحرا، أی واسع الجری، وسمی البحر بحرا لسعته انتهی. قوله صلی الله علیه واله: لن تراعوا، هو من الروع بمعنی الفزع، وقال الجزری: فی صفته صلی الله علیه واله إذا سر فکأن وجهه المرآة، وکان الجدر تلاحک وجهه، الملاحکة: شدة الملائمة، أی یری شخص الجدر فی وجهه، وقال الجوهری: الدارة: التی حول القمر، وهی الهالة قوله: فیزجی الضعیف، أی یسوقه لیلحقه بالرفاق، والناضح: البعیر الذی یستقی علیه. قوله: جالت یده، أی أخذ من کل جانب. قوله: لا تزرموا بالصبی، من باب الافعال، أی لا تقطعوا علیه بوله، ومثل الرجل یمثل مثولا: إذا انتصب قائما، وقال الجزری: فیه أنه لم یشبع من خبز ولحم إلا علی ضفف، الضفف: الضیق والشدة، أی لم یشبع منها إلا عن ضیق، وقیل: (1). مکارم الاخلاق: 40 و 41. (2). مکارم الاخلاق: 40 و 41. الضفف: اجتماع الناس، یقال: ضف القوم علی المآء یضفون ضفا وضففا، أی لم یأکل خبزا ولحما وحده، ولکن یأکل مع الناس، وقیل: الضفف أن تکون الاکلة أکثر من مقدار الطعام، والخفف: أن یکونوا بمقداره، وقال: الحیس هو الطعام المتخذ من التمر والاقط والسمن، وقد یجعل عوض الاقط الدقیق، أو الفتیت، وقال: کل شئ مما یؤتدم به إهالة، وقیل: هو ما اذیب من الالیة والشحم. وقال: النهس: أکل اللحم بأطراف الاسنان، والنهش: الاخذ بجمیعها، وقال الفیروزآبادی بقلة الانصار الکرنب، والکرنب بالضم وکسمند: السلق، أو نوع منه أحلی، والکباد بالضم: وجع الکبد، وقال الجزری: فیه نهی عن اختناث الاسقیة، خنثت السقآء: إذا ثنیت فمه إلی خارج وشربت منه، وقال: المدری: شئ یعمل من حدید، أو خشب علی شکل سن من أسنان المشط وأطول منه یسرح به الشعر الملبد، ویستعمله من لا مشط له انتهی. والمشاطة بالضم: الشعر الذی یسقط من الرأس واللحیة عند التسریح بالمشط، والوبآء بالقصر والمد: الطاعون والمرض العام. والوبیص بالمهملة: البریق. وقال الجزری فی حدیث عایشة إنه کان یتطیب بذکارة الطیب، الذکارة بالکسر: ما یصلح للرجل کالمسک والعنبر والعود، وهی جمع ذکر، والذکورة مثله، ومنه الحدیث کانوا یکرهون المؤنث من الطیب، ولا یرون بذکورته بأسا، هو ما لا لون له کالعود والکافور والعنبر، والمؤنث: طیب النسآء کالخلوق والزعفران انتهی. والاثمد بالکسر (1): حجر الکحل: وقال الجزری فیه لا یتمرأ (2) أحدکم فی الدنیا، أی لا ینظر فیها، هو یتفعل من الرؤیة، والمیم زائدة، وفی القاموس: الشملة بالفتح: کسآء دون القطیفة یشتمل به، وقال: النمرة کفرحة: شملة فیها خطوط بیض وسود، أو بردة من صوف تلبسها الاعراب انتهی. والبرطلة: قلنسوة طویلة، والساج: الطیلسان الاخضر، والجمع سیجان، واعتجار العمامة: هو أن یلفها علی رأسه، ویرد طرفها علی وجهه، ولا یعمل منها شیئا تحت ذقنه،(1). بکسر الهمزة والمیم وبضمهما.(2). الموجود فی النهایة هکذا: وفیه لا یتمر أی أحدکم فی الدنیا، أی لا ینظر فیها، وهو ینفعل من الرؤیة، والمیم زائدة، وفی روایة: لا یتمرأ احدکم بالدنیا، من الشئ المرئ.والسمل بالتحریک: الخلق من الثیاب، وقال الجزری: فی حدیث خاتم النبی صلی الله علیه واله فیه فص حبشی، یحتمل أنه أراد من الجزع أو العقیق لان معدنهما الیمن والحبشة، أو نوعا آخر ینسب إلیهما. (1) قوله: وهو فیها، حمل علی التقیة، أو علی أنه من موضوعات العامة، وربما حمل علی بیان الجواز، وکذا الاستذکار إما من الموضوعات، أو محمول علی أنه صلی الله علیه واله إنما فعله للتعلیم، والقبال بالکسر: زمام النعل، وهو السیر الذی یکون بین الاصبعین، قوله: مخصرة أی مستدقة الوسط. والمعقبة هی التی لها نتو من عقبه من جهة الفوق، ویحتمل من جهة التحت علی بعد، والملسنة کمعظمة: ما فیها طول ولطافة کهیئة اللسان. قال الزمخشری فی الفائق: فیه أن نعله صلی الله علیه واله کانت معقبة مخصرة ملسنة، أی مصیرا لها عقب مستدقة الخصر، وهو وسطها، مخرطة الصدر، مرققته من أعلاه علی شکل اللسان انتهی. قوله: وکان منها، لعل المعنی أن بعضها کانت ملسنة لکن قلیلا، وقال الجوهری السبت بالکسر: جلود البقر المدبوغة بالقرظ (2) یحذی منه النعال السبتیة. 36 - جا: أبوغالب الزراری، عن محمد بن سلیمان، عن ابن أبی الخطاب، عن محمد ابن یحیی الخزاز، عن غیاث بن إبراهیم، عن الصادق، عن أبیه، عن جده علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله إذا خطب حمد الله وأثنی علیه، ثم قال: أما بعد فإن أصدق الحدیث کتاب الله، وأفضل الهدی هدی محمد صلی الله علیه واله، وشر الامور محدثاتها، وکل بدعة ضلالة، ویرفع صوته، وتحمار وجنتاه، ویذکر الساعة وقیامها، حتی کأنه منذر جیش یقول: صبحتکم الساعة، مستکم الساعة ثم یقول: بعثت أنا والساعة کهاتین - ویجمع بین سبابتیه - من ترک مالا فلاهله، ومن ترک دینا فعلی وإلی (3). 37 - مکا: فی کتاب موالید الصادقین قال: محمد بن إبراهیم الطالقانی: وخبرت (1). إلیها خ ل. (2). قرظ: ورق السلم یدبغ به.
(3). مجالس المفید: 123.أنه اعتزل صلی الله علیه واله نسائه فی مشربة، والمشربة (1)، العلیة، فدخل علیه عمرو فی البیت اهب عطنة وقرظ، والنبی صلی الله علیه واله نائم علی حصیر قد أثر فی جنبه، فوجد عمر ریح الاهب، فقال: یا رسول الله ما هذه الریح (2)؟ قال: یا عمر هذا متاع الحی، فلما جلس النبی صلی الله علیه واله قد أثر (3) الحصیر فی جنبه، فقال عمر: أما أنا فأشهد أنک رسول الله، ولانت أکرم علی الله من قیصر وکسری، وهما فیما هما فیه من الدنیا، وأنت علی الحصیر قد أثر فی جنبک، فقال النبی صلی الله علیه وآله: أما ترضی أن یکون لهم الدنیا ولنا الآخرة (4). بیان: العلیة بضم العین، وتشدید اللام المکسورة، والیآء: الغرفة، وقال الجوهری: الاهب بضم الهمزة والهآء وبفتحهما جمع إهاب وهو الجلد، وقیل: إنما یقال للجلد: إهاب قبل الدبغ، فأما بعده فلا، والعطنة: المنتنة التی هی فی دباغها انتهی. والقرظ بالتحریک: ورق السلم یدبغ به. 38 - فر: جعفر بن أحمد معنعنا عن محمد بن کعب القرظی قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یتحارسه أصحابه، فأنزل الله تعالی إلیه: یا أیها الرسول بلغ ما انزل إلیک من ربک إلی آخر الآیة، قال: فترک الحرس حین أخبره الله تعالی أنه یعصمه من الناس بقوله: والله یعصمک من الناس (5). 39 - کا: علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن أبی الحسن الانباری، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یحمد الله فی کل یوم ثلاث مأة وستین مرة، عدد عروق الجسد، یقول: الحمد لله رب العالمین کثیرا علی کل حال (6).(1). فی المصدر: وروی أنه اعتزل نساءا فی مشربة له شهرین.(2). فی المصدر: ما هذه الاهب.(3). کان قد أثر خ ل وفی المصدر: وکان.(4). مکارم الاخلاق: 150 و 151.(5). تفسیر فرات: 37.(6). اصول الکافی 2: 503. 40 - کا: العدة، عن البرقی، عن أبیه، عن محمد بن سنان، عن طلحة بن زید، عن أبی عبدالله علیه السلام إن رسول الله صلی الله علیه واله کان لا یقوم من مجلس وإن خف حتی یستغفر الله عزوجل خمسا وعشرین مرة (1). 41 - کا: علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن معاویة بن عمار، عن الحارث بن المغیرة، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یستغفر الله عزوجل کل یوم سبعین مرة، ویتوب إلی الله سبعین مرة (2). 42 - کا: الحسین بن محمد، عن المعلی، عن الوشاء، عن أبان، عن ابن میمون (3) القداح، عن أبی جعفر علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: إنی لاعجب کیف لا أشیب إذا قرأت القرآن (4). 43 - کا: علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن ابن اذینة، عن زرارة، عن أبی جعفر علیه السلام قال: دخل یهودی علی رسول الله صلی الله علیه واله وعایشة عنده، فقال: السام (5) علیکم، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: علیک، ثم دخل آخر فقال: مثل ذلک فرد علیه کما رد علی صاحبه، ثم دخل آخر فقال: مثل ذلک، فرد رسول الله صلی الله علیه واله کما رد علی صاحبه (6)، فغضبت عایشة فقالت: علیکم السام (7) والغضب واللعنة یا معشر الیهود، یا إخوة القردة والخنازیر، فقال لها رسول الله صلی الله علیه واله: یا عایشة إن الفحش لو کان ممثلا لکان مثال سوء، إن الرفق لم یوضع علی شئ قط إلا زانه، ولم یرفع عنه قط إلا شانه، قال: قالت: یا رسول الله أما سمعت إلی قولهم: السام علیکم؟ فقال: بلی، أما سمعت ما رددت علیهم؟ قلت: علیکم، فإذا سلم علیکم مسلم فقولوا: السلام علیکم، وإذا سلم (1). اصول الکافی 2: 504. (2). اصول الکافی 2: 504 و 505. (3). فی المصدر: میمون القداح، وصححه الاردبیلی فی جامع الروات. (4). اصول الکافی 2: 632، وللحدیث صدر ترکه المصنف. (5). السام: الموت. (6). صاحبیه خ ل وهو الموجود فی المصدر. (7). فی المصدر: السام علیک. علیکم کافر فقولوا علیک (1). 44 - کا: العدة، عن البرقی، عن النوفلی، عن عبدالعظیم بن عبدالله العلوی رفعه قال: کان النبی صلی الله علیه واله یجلس ثلاثا: القرفصآء وهو أن یقیم ساقیه: ویستقبلهما بیدیه ویشد یده فی ذراعه، وکان یجثو علی رکبتیه، وکان یثنی رجلا واحدة، ویبسط علیها الاخری، ولم یر صلی الله علیه واله متربعا قط (2). 45 - کا: محمد بن یحیی، عن ابن عیسی، عن معمر بن خلاد قال: سألت أبا الحسن علیه السلام فقلت: جعلت فداک الرجل یکون مع القوم فیجری بینهم کلام (3) یمزحون ویضحکون، فقال: لا بأس ما لم یکن، فظننت أنه عنی الفحش، ثم قال: إن رسول الله صلی الله علیه واله کان یأتیه الاعرابی فیهدی له الهدیة، ثم یقول مکانه: أعطنا ثمن هدیتنا، فیضحک رسول الله صلی الله علیه واله، وکان إذا اغتم یقول: ما فعل الاعرابی لیته أتانا (4). 46 - کا: الحسن بن محمد، عن معلی بن محمد، عن الحسن بن علی، عن حماد بن عثمان، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: رأی رسول الله صلی الله علیه واله امرأة فأعجبته، فدخل علی ام سلمة (5) وکان یومها فأصاب منها، وخرج إلی الناس ورأسه یقطر، فقال: أیها الناس إنما النظر من الشیطان، فمن وجد من ذلک شیئا فلیأت أهله (6). بیان: لعله صلی الله علیه واله إنما فعل ذلک وأظهر لتعلیم غیره (7). 47 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن الوشاء، عن جمیل بن دراج،
(1). اصول الکافی 2: 648. (2). اصول الکافی 2: 661. (3). کلاما خ ل أقول: هو مصحف. (4). اصول الکافی 2: 663. (5). إلی ام سلمة خ ل. (6). الکافی 2: 664. (7). ومع ذلک محمول علی ما لم یمکن الصبر وخاف الوقوع فی حرام، والا فلعله یکره اتیان أهله فی هذا الحال، لروایات مذکورة فی محله. عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یقسم لحظاته بین أصحابه، فینظر إلی ذا وینظر إلی ذا بالسویة، قال: ولم یبسط رسول الله صلی الله علیه واله رجلیه بین أصحابه قط، وإن کان لیصافحه الرجل فما یترک رسول الله صلی الله علیه واله یده من یده حتی یکون هو التارک، فلما فطنوا لذلک کان الرجل إذا صافحه قال (1) بیده فنزعها من یده (2). 48 - کا: العدة، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن العلاء، عن محمد، عن أبی جعفر علیه السلام قال: قال النبی صلی الله علیه واله: ما زال جبرئیل یوصینی بالسواک حتی خفت أن اخفی أو ادرد (3). بیان: قال الجزری: فیه لزمت السواک حتی کدت اخفی فمی، أی استقصی علی أسنانی فأذهبها بالتسوک، وقال: فیه لزمت السواک حتی خشیت أن یدردنی، أی یذهب بأسنانی، والدرد: سقوط الاسنان. 49 - کا: العدة، عن البرقی، وعلی، عن أبیه جمیعا عن الاصفهانی، عن المنقری، عن سفیان بن عتیبة (4)، عن أبی عبدالله علیه السلام إن النبی صلی الله علیه واله قال: أنا أولی بکل مؤمن من نفسه، وعلی أولی به من بعدی، فقیل له: ما معنی ذلک؟ فقال: قول النبی صلی الله علیه واله: من ترک دینا أو ضیاعا فعلی، ومن ترک مالا فلورثته، فالرجل لیست علیه علی نفسه ولایة إذا لم یکن له مال، ولیس له علی عیاله أمر ولا نهی إذا لم یجر علیهم النفقة، والنبی وأمیر المؤمنین ومن بعدهما ألزمهم هذا، فمن هناک صاروا أولی بهم من أنفسهم، وما کان سبب إسلام عامة الیهود إلا من بعد هذا القول من رسول الله صلی الله علیه واله، وإنهم آمنوا علی (1). حکی الفیروزآبادی فی القاموس عن ابن الانباری أن قال یجیئ بمعنی تکلم وضرب و غلب ومات ومال واستراح وأقبل، ویعبر بها عن التهیؤ للافعال والاستعداد لها، یقال، قال فأکل، وقال: فضرب، وقال: فتکلم انتهی. أقول: ولعل المناسب فی المقام المعنی الخامس أو الاخیر. (2). اصول الکافی 2: 671. (3). فروع الکافی 1: 8.(4). عیینة خ ل أقول هذا هو الصحیح، وهو بضم العین المهملة ویائین فنون ثم هاء تصغیر، والرجل هو سفیان بن عیینة بن أبی عمران میمون الهلالی أبومحمد الکوفی، ترجمه النجاشی، و الکشی وابن داود فی رجالهم، وابن حجر فی التقریب.أنفسهم وعلی عیالاتهم (1). بیان: قال الجزری: فیه من ترک ضیاعا فإلی، الضیاع: العیال، وأصله مصدر ضاع یضیع ضیاعا، فسمی العیال بالمصدر، وإن کسرت الضاد کان جمع ضایع کجایع وجیاع انتهی. قوله علیه السلام: لیست له علی نفسه ولایة، لانه إما أن یصیر أجیرا لغیره فیکون لغیره علیه الولایة، أو یشتغل بسائر المکاسب وجوبا، فلیس له الاشتغال بفضول الطاعات والمباحات، أو لیست له علی نفسه ولایة أن یمنعها عن السؤال والطلب، أو المعنی أن الامام لما کان منفقا علیه حینئذ فله الولایة علیه، فلیس له حقیقة علی نفسه ولایة، أو أنه لما لم یکن له مال یجعله بضاعة للکسب فلا ولایة له علی نفسه بأن یکلف نفسه الکسب، وأما عدم الامر والنهی له علی عیاله فلانه لیس له منعهم عن الخروج من البیت، ولا الامر بالخدمات، لانه یجب علیهم الخروج لتحصیل المعاش. 50 - کا: علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عمر بن اذینة، عن زرارة، عن أبی جعفر علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یصنع بمن مات من بنی هاشم خاصة شیئا لا یصنعه بأحد من المسلمین، کان إذا صلی علی الهاشمی ونضح (2) قبره بالماء وضع رسول الله صلی الله علیه واله کفه علی القبر حتی تری أصابعه فی الطین، فکان الغریب یقدم أو المسافر من أهل المدینة فیری القبر الجدید علیه أثر کف رسول الله صلی الله علیه واله، فیقول: من مات من آل محمد؟ صلی الله علیه واله (3). 51 - کا: الحسین بن محمد، عن معلی بن محمد، عن الوشاء، عن أبان بن عثمان، عن زید الشحام، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: ما أکل رسول الله صلی الله علیه واله متکئا منذ بعثه الله عز وجل حتی قبض (4)، وکان یأکل أکلة العبد، ویجلس جلسة العبد، قلت: ولم ذاک؟ قال: تواضعا لله عزوجل (5).(1). اصول الکافی: 406.(2). نضحه: رشه. بله.(3). فروع الکافی 1: 55.(4). فی المصدر: إلی أن قبضه.(5). فروع الکافی 2: 157. 52 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن علی بن الحکم، عن أبی المعزاء (1)، عن هارون بن خارجة، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یأکل أکل العبد، ویجلس جلسة العبد، ویعلم أنه عبد (2). 53 - کا: الحسین بن محمد، عن المعلی، عن الوشاء، عن أحمد بن عائذ، عن أبی خدیجة قال: سأل بشیر الدهان أبا عبدالله علیه السلام وأنا حاضر، فقال: هل کان رسول الله صلی الله علیه واله یأکل متکئا علی یمینه وعلی یساره؟ فقال: ما کان رسول الله یأکل متکئا علی یمینه ولا علی یساره صلی الله علیه واله، ولکن یجلس (3) جلسة العبد، قلت: ولم ذلک؟ قال: تواضعا لله عزوجل (4). 54 - کا: أبوعلی الاشعری، عن محمد بن عبدالجبار، عن صفوان، عن معلی أبی عثمان (5)، عن المعلی بن خنیس قال: قال أبوعبدالله علیه السلام: ما أکل نبی الله وهو متکئ منذ بعثه الله عزوجل، وکان یکره أن یتشبه بالملوک، ونحن لا نستطیع أن نفعل (6). 55 - کا: أبوعلی الاشعری، عن محمد بن عبدالجبار، عن محمد بن سالم، عن أحمد بن النضر، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یأکل (1). هکذا فی النسخة، وقد تقدم قبلا فی الحدیث 29: المغرا، قال المامقانی فی تنقیح المقال 1: 379 المعزی بکسر المیم، وسکون العین، وفتح الزای بعدها ألف بمعنی المعز وهو خلاف الضأن، وقد جعلها العلامة فی ایضاح الاشتباه بالقصر، وابن طاووس وتلمیذه ابن داود والسید الداماد بالمد، والفرق بینهما أن الممدود یکتب بالالف کصفراء، والمقصور بالباء کحبلی، وظاهر القاموس وغیره أن القیاس هو القصر لانه ذکره بالیاء ثم قال: ویمد، أقول: و بالجملة فالرجل هو حمید بن المثنی العجلی الکوفی الصیرفی. (2). فروع الکافی 2: 157.(3). فی المصدر: ولکن کان یجلس. (4). فروع الکافی 2: 157. (5). هذا هو الصحیح، وأما ما فی بعض النسخ: معلی بن أبی عثمان فهو مصحف، لان أبا عثمان کنیة معلی لا کنیة أبیه، وأما اسم أبیه عثمان أو زید علی اختلاف ذکره النجاشی. (6). فروع الکافی 2: 157 و 158. أکل العبد، ویجلس جلسة العبد، وکان یأکل علی الحضیض، وینام علی الحضیض (1). 56 - کا: العدة، عن البرقی، عن علی بن محمد القاسانی، عن أبی أیوب سلیمان بن مقبل المدینی (2)، عن داود بن عبدالله بن محمد الجعفری، عن أبیه أن رسول الله صلی الله علیه واله کان فی بعض مغازیه فمر به رکب وهو یصلی، فوقفوا علی أصحاب رسول الله صلی الله علیه واله فسائلوهم (3) عن رسول الله صلی الله علیه واله ودعوا وأثنوا وقالوا: لو لا أنا عجال لانتظرنا رسول الله صلی الله علیه وآله، فاقرأوه منا السلام ومضوا، فانفتل (4) رسول الله صلی الله علیه واله مغضبا، ثم قال لهم: یقف علیکم الرکب ویسألونکم عنی ویبلغونی السلام ولا تعرضون علیهم الغداء، لیعز علی قوم فیهم خلیلی جعفر أن یجوزوه حتی یتغدوا عنده (5). 57 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن الحسن بن محبوب، عن معاویة بن وهب، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یجعل العنزة بین یدیه إذا صلی (6). بیان: قال الجوهری: العنزة بالتحریک: أطول من العصا، وأقصر من الرمح، و فیه زج کزج الرمح. 58 - کا: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن ابن سنان، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان طول رحل رسول الله صلی الله علیه وآله ذراعا، وکان إذا صلی (7) وضعه بین یدیه لیستتر به ممن یمر بین یدیه (8). 59 - کا: حمید بن زیاد، عن الحسن بن محمد بن سماعة، عن وهیب بن حفص، عن (1). فروع الکافی 2: 157. (2). فی المصدر: سلیمان بن مقاتل المدینی. (3). فی المصدر: وسائلوهم. (4). أی فانصرف عن صلاته، وفی المصدر: فأقبل. (5). فروع الکافی 2: 158. (6). فروع الکافی 1: 81 و 82. (7). فاذا صلی خ ل. (8). فروع الکافی 1: 82. أبی بصیر، عن أبی جعفر علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله عند عایشة لیلتها، فقالت: یا رسول الله لم تتعب نفسک وقد غفر الله لک ما تقدم من ذنبک وما تأخر؟ فقال: یا عایشة ألا أکون عبدا شکورا؟ قال: وکان رسول الله صلی الله علیه واله یقوم علی أطراف أصابع رجلیه، فأنزل الله سبحانه: طه ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی (1). 60 - کا: العدة، عن البرقی، عن عثمان بن عیسی، عن عبدالله بن مسکان، عن أبی عبدالله علیه السلام إن رسول الله صلی الله علیه واله کان فی سفر یسیر علی ناقة له، إذ نزل فسجد خمس سجدات، فلما رکب قالوا: یا رسول الله إنا رأیناک صنعت شیئا لم تصنعه، فقال صلی الله علیه واله: نعم استقبلنی جبرئیل علیه السلام فبشرنی ببشارات من الله عزوجل، فسجدت لله شکرا لکل بشری سجدة (2). 61 - کا، العدة، عن البرقی، عن أبیه، عن حماد، عن حریز، عن بحر السقا قال: قال لی أبوعبدالله علیه السلام: یا بحر حسن الخلق یسر، ثم قال: ألا اخبرک بحدیث ما هو فی یدی أحد من أهل المدینة؟ قلت: بلی، قال: بینما (3) رسول الله صلی الله علیه واله ذات یوم جالس فی المسجد إذ جاءت (4) جاریة لبعض الانصار وهو قائم، فأخذت بطرف ثوبه، فقام لها النبی صلی الله علیه واله فلم تقل: شیئا، ولم یقل لها النبی صلی الله علیه واله: شیئا حتی فعلت ذلک ثلاث مرات، فقام لها النبی صلی الله علیه واله فی الرابعة وهی خلفه، فأخذت هدبة من ثوبه ثم رجعت، فقال لها الناس: فعل الله بک وفعل حبست رسول الله ثلاث مرات لا تقولین له: شیئا، ولا هو یقول لک: شیئا، ما کانت حاجتک إلیه؟ قالت: إن لنا مریضا فأرسلنی أهلی لآخذ هدبة من ثوبه لیستشفی بها، فلما أردت أخذها رآنی فقام، فاستحییت أن آخذها وهو یرانی، وأکره أن استأمره فی أخذها فأخذتها (5). (1). اصول الکافی 2: 95. (2). اصول الکافی 2: 98. (3). بینا خ ل.(4). إذا جاءت خ ل. (5). اصول الکافی 2: 102. بیان: هدبة الثوب: طرفه مما یلی طرته. 62 - کا: محمد بن یحیی، عن ابن عیسی، عن ابن فضال، عن ابن بکیر، عن زرارة عن أبی جعفر علیه السلام قال: إن رسول الله صلی الله علیه واله اتی بالیهودیة التی سمت الشاة للنبی صلی الله علیه وآله، فقال لها: ما حملک علی ما صنعت؟ فقالت: قلت: إن کان نبیا لم یضره، وإن کان ملکا أرحت الناس منه، فقال: فعفا رسول الله صلی الله علیه واله عنها (1). 63 - کا: حمید بن زیاد، عن الخشاب، عن ابن بقاح، عن عمرو بن جمیع، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: دخل رسول الله صلی الله علیه واله علی عایشة فرأی کسرة کاد أن یطأها فأخذها و أکلها، وقال: یا حمیری أکرمی جوار نعم الله علیک، فإنها لم تنفر من قوم فکادت تعود إلیهم (2). 64 - کا: علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عبدالرحمن بن الحجاج، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: أفطر رسول الله عشیة خمیس فی مسجد قبا، فقال: هل من شراب؟ فأتاه أوس بن خولی الانصاری بعس (3) مخیض (4) بعسل، فلما وضعه علی فیه نحاه، ثم قال: شرابان یکتفی بأحدهما من صاحبه، لا أشربه ولا احرمه: ولکن أتواضع لله، فإن من تواضع لله رفعه الله، ومن تکبر خفضه الله، ومن اقتصد فی معیشته رزقه الله، ومن بذر حرمه الله، ومن أکثر ذکر (5) الموت أحبه الله (6). ین: ابن أبی عمیر مثله (7). 65 - کا: العدة، عن البرقی، عن ابن فضال، عن العلاء بن رزین، عن محمد بن (1). اصول الکافی 2: 108. (2). فروع الکافی 2: 165. (3). من لبن: ین. (4). العس: بضم وتشدید السین: القدح أو الاناء الکبیر. والمخیض. ما مخض من اللبن و اخذ زبده. 5). ذکر الله. ین.(6). اصول الکافی 2: 122. (7). الزهد، أو المؤمن: مخطوط، لیست موجودة عندی نسختهما. مسلم قال: سمعت أبا جعفر علیه السلام یذکر أنه أتی رسول الله صلی الله علیه واله ملک، فقال: إن الله تعالی یخیرک أن تکون عبدا رسولا متواضعا، أو ملکا رسولا، قال: فنظر إلی جبرئیل وأومأ بیده أن تواضع، فقال: عبدا متواضعا رسولا، فقال الرسول (1): مع أنه لا ینقصک مما عند ربک شیئا، قال: ومعه مفاتیح خزائن الارض (2). 66 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن محمد بن یحیی الخثعمی، عن طلحة ابن زید، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: ما أعجب رسول الله صلی الله علیه واله شئ من الدنیا إلا أن یکون فیها جائعا خائفا (3). 67 - کا: العدة، عن البرقی، عن القاسم بن یحیی، عن جده الحسن بن راشد، عن عبدالله بن سنان، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: خرج النبی صلی الله علیه واله وهو محزون، فأتاه ملک ومعه مفاتیح خزائن الارض فقال: یا محمد هذه مفاتیح خزائن الدنیا، (4) یقول لک ربک افتح وخذ منها ما شئت من غیر أن ینقص (5) شیئا عندی، فقال رسول الله صلی الله علیه واله: الدنیا دار من لا دار له، ولها یجمع من لا عقل له، فقال الملک: والذی بعثک بالحق (6) لقد سمعت هذا الکلام من ملک یقوله فی السمآء الرابعة حین اعطیت المفاتیح (7). 68 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن عیسی، عن محمد بن یحیی، عن طلحة بن زید، عن أبی عبدالله، عن أبیه علیهما السلام أن رسول الله صلی الله علیه واله أجری الخیل التی أضمرت من الحصباء إلی مسجد بنی زریق، وسبقها من ثلاث نخلات، فأعطی السابق عذقا، وأعطی المصلی (8) عذقا، وأعطی الثالث عذقا (9). (1). أی الملک. (2). اصول الکافی 2: 122. (3). اصول الکافی 2: 129. (4). فی المصدر: خزائن الارض (5). فی المصدر: تنقص.(6). فی المصدر: بعثک بالحق نبیا. (7). اصول الکافی 2: 129. (8). المصلی فی خیل الحلبة هو الثانی، سمی ب لان رأسه یکون عند صلا الاول، وهو ما عن یمین الذنب وشماله، قاله الجزری. (9). فروع الکافی 1: 341. کا: علی، عن أبیه، عن محمد بن یحیی، عن طلحة بن زید، عن أبی عبدالله علیه السلام مثله (1). 69 - کا: علی، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان أحب الاصباغ إلی رسول الله صلی الله علیه واله الخل والزیت (2). 70 - کا: الحسین بن محمد، عن المعلی، عن الوشاء، عن عبدالله بن سنان، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: دخل رسول الله صلی الله علیه واله إلی ام سلمة رضی الله عنها فقربت إلیه کسرة، فقال: هل عندک إدام؟ فقالت: لا یا رسول الله ما عندی إلا خل فقال صلی الله علیه واله: نعم الادام الخل، ما افتقر بیت فیه خل (3). بیان: قوله: ما افتقر (4)، فی بعض النسخ بتقدم القاف علی الفاء، وفی بعضها بالعکس، والاول أظهر، قال الجزری: فیه ما أقفر بیت فیه خل، أی ما خلا من الادام وما عدم أهله الادام، والقفار: الطعام بلا ادم، وأقفر الرجل: إذا أکل الخبز وحده من القفر والقفار وهی الارض الخالیة التی لا مآء بها. 71 - کا: علی، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: إن النبی صلی الله علیه واله اتی بطعام حار جدا، فقال: ما کان الله لیطعمنا النار، أقروه حتی یبرد ویمکن، فإنه طعام ممحوق (5) البرکة، وللشیطان فیه نصیب (6). 72 - کا: علی، عن أبیه، عن القاسانی، عن أبی أیوب المدینی، عن سلیمان الجعفری، عن الرضا علیه السلام إن رسول الله صلی الله علیه واله کان یعجبه النظر إلی الاترج الاخضر، والتفاح الاحمر (7). (1). فروع الکافی 1: 341. (2). فروع الکافی 2: 172.(3). فروع الکافی 2: 172. (4). فی المصدر: ما أقفر. (5). محق الله الشئ: نقصه وذهب ببرکته. (6). فروع الکافی 2: 170 و 171. (7). فروع الکافی 2: 181. 73 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن ابن فضال، عن بعض أصحابه، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله یأکل الرطب بالخربز (1). 74 - کا: علی، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یأکل البطیخ بالتمر (2). 75 - کا: العدة، عن سهل، عن جعفر بن محمد الاشعری، عن ابن القداح، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان النبی صلی الله علیه واله یعجبه الرطب بالخربز (3). 76 - کا: العدة، عن البرقی، عن محمد بن عیسی، عن عبید الله الدهقان، عن درست، عن إبراهیم بن عبدالحمید، عن أبی الحسن الاول علیه السلام قال: أکل رسول الله صلی الله علیه واله البطیخ بالسکر، وأکل صلی الله علیه واله البطیخ بالرطب (4). 77 - کا: علی، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام: کان یعجب رسول الله صلی الله علیه واله من البقول الحوک (5). بیان: قال الفیروزآبادی: الحوک: البادروج، والبقلة الحمقاء. 78 - کا: محمد بن یحیی، عن سهل، عن جعفر بن محمد الاشعری، عن ابن القداح، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله إذا شرب الماء قال: الحمد لله الذی سقانا عذبا زلالا، ولم یسقنا ملحا اجاجا، ولم یؤاخذنا بذنوبنا (6). 79 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن إبراهیم الکرخی، عن طلحة بن زید، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یشرب فی الاقداح الشامیة یجاء بها من الشام، وتهدی له صلی الله علیه واله (7). 80 - کا: بهذا الاسناد عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان النبی صلی الله علیه واله یعجبه أن یشرب فی القدح الشامی، وکان یقول: هذا أنظف آنیتکم (8). (1). فروع الکافی 2: 181.(2). فروع الکافی 2: 181.(3). فروع الکافی 2: 181. (4). فروع الکافی 2: 181.(5). فروع الکافی 2: 182.(6). فروع الکافی 2: 186.(7). فروع الکافی 2: 187.(8). فروع الکافی 2: 187. 81 - کا: علی، عن أبیه، عن بعض أصحابه، عن عنبسة بن مصعب، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: سمعته یقول: أتی النبی صلی الله علیه واله بشئ فقسمه فلم یسع أهل الصفة جمیعا، فخص به اناسا منهم، فخاف رسول الله صلی الله علیه وآله أن یکون قد دخل قلوب الآخرین شئ، فخرج إلیهم فقال: معذرة إلی الله عزوجل، وإلیکم یا أهل الصفة، إنا اوتینا بشئ فأردنا أن نقسمه بینکم فلم یسعکم، فخصصت به اناسا منکم، خشینا جزعهم وهلعهم (1). 82 - کا: العدة، عن سهل، عن إسماعیل بن مهران، عن أیمن بن محرز، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: ما صافح رسول الله صلی الله علیه واله رجلا قط فنزع یده حتی یکون هو الذی ینزع (2) یده منه (3). 83 - کا: العدة عن سهل، عن جعفر بن محمد الاشعری، عن ابن القداح، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: لقی النبی صلی الله علیه واله حذیفة فمد النبی صلی الله علیه واله یده فکف حذیفة یده، فقال النبی صلی الله علیه واله: یا حذیفة بسطت یدی إلیک فکففت یدک عنی؟ فقال حذیفة: یا رسول الله بیدک الرغبة، ولکنی کنت جنبا فلم احب أن تمس یدی یدک وأنا جنب، فقال النبی صلی الله علیه واله: أما تعلم أن المسلمین إذا التقیا فتصافحا تحاتت (4) ذنوبهما کما یتحات ورق الشجر (5). 84 - کا: علی بن محمد بن عبدالله، عن البرقی، عن أبیه، عن إسماعیل بن مهران، عن أیمن بن محرز، عن زید الشحام (6)، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قال: ما منع رسول الله
(1). فروع الکافی 1: 155. والهلع: الجزغ والضجر عند المصائب. الحرص والشح علی المال.(2). هو النازع خ ل.(3). الاصول 2: 172.(4). تحات الورق من الشجر: تناثر.(5). الاصول 2: 183.(6). فی المصدر: عن أبی اسامة عن زید، وهو مصحف ولفظة )عن( زیادة من الطابع، لان أبا اسامة کنیة زید الشحام.صلی الله علیه وآله سائلا قط، إن کان عنده أعطی، وإلا قال: یأتی الله به (1). 85 - کا: علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن أبی أیوب، عن محمد بن مسلم، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله أول ما بعث یصوم (2) حتی یقال: ما یفطر، و یفطر حتی یقال: ما یصوم، ثم ترک ذلک وصام یوما وأفطر یوما وهو صوم داود علیه السلام، ثم ترک ذلک وصام الثلاثة الایام الغر، ثم ترک ذلک وفرقها فی کل عشرة (3) یوما: خمیسین بینهما أربعآء، فقبض علیه وآله السلام وهو یعمل ذلک (4). بیان: الایام الغر: الایام البیض فی وسط الشهر. 86 - کا: العدة، عن سهل، عن الحسن بن محبوب، عن جمیل بن صالح، عن محمد ابن مروان قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول: کان رسول الله صلی الله علیه واله یصوم حتی یقال: لا یفطر، ثم صام یوما وأفطر یوما، ثم صام الاثنین والخمیس، ثم آل (5) من ذلک إلی صیام ثلاثة أیام فی الشهر: الخمیس فی أول الشهر، وأربعآء فی وسط الشهر، و خمیس فی آخر الشهر، وکان یقول: ذلک صوم الدهر، وقد کان أبی یقول: ما من أحد أبغض إلی من رجل یقال له: کان رسول الله صلی الله علیه واله یفعل کذا وکذا، فیقول: لا یعذبنی الله علی أن أجتهد فی الصلاة، کأنه یری أن رسول الله صلی الله علیه واله ترک شیئا من الفضل عجزا عنه (6). 87 - کا: علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن حفص بن البختری، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کن نساء النبی صلی الله علیه واله إذا کان علیهن صیام أخرن ذلک إلی شعبان کراهة أن یمنعن رسول الله صلی الله علیه واله، فإذا کان شعبان صمن، وکان رسول الله صلی الله علیه واله یقول:(1). فروع الکافی 1: 166.(2). کان یصوم خ ل. (3). عشرة أیام خ ل.(4). الفروع 1: 187.(5). أی رجع.(6). فروع الکافی 1: 187 و 188.شعبان شهری (1). 88 - کا: أحمد بن محمد، عن علی بن الحسن، عن أحمد بن صبیح، عن عنبسة العابد قال: قبض النبی صلی الله علیه واله علی صوم شعبان ورمضان وثلاثة أیام فی کل شهر: أول خمیس، وأوسط أربعآء، وآخر خمیس (2). 89 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن علی بن الحکم، عن عبدالرحمن بن عثمان، عن رجل من أهل الیمامة کان مع أبی الحسن أیام حبس ببغداد، قال: قال أبوالحسن علیه السلام: إن الله عزوجل قال لنبیه صلی الله علیه واله: وثیابک فطهر وکانت ثیابه طاهرة، وإنما أمره بالتشمیر (3). 90 - کا: علی بن محمد، عن البرقی، عن أبیه، عن النضر، عن موسی بن بکر، عن عجلان، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: إن رسول الله صلی الله علیه واله کان لا یسأله أحد من الدنیا شیئا إلا أعطاه، فأرسلت إلیه امرأة ابنا لها فقالت: انطلق إلیه فاسأله، فإن قال لک: لیس عندنا شئ فقل: أعطنی قمیصک، قال: فأخذ قمیصه فرمی به إلیه. وفی نسخة اخری: وأعطاه، فأدبه الله عزوجل (4) تبارک وتعالی علی القصد فقال: ولا تجعل یدک مغلولة إلی عنقک ولا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسورا (5). 91 کا: علی، عن أبیه، ومحمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن ابن أبی عمیر، عن سلیمان الفزاری (6)، عن رجل، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یکتحل بالاثمد إذا آوی إلی فراشه وترا وترا (7). 92 - کا: العدة، عن سهل، عن جعفر بن محمد الاشعری، عن ابن القداح، عن (1). فروع الکافی 1: 188.(2). فروع الکافی 1: 188.(3). فروع الکافی 2: 207.(4). تبارک وتعالی خ ل.(5). فروع الکافی 1: 178، وللحدیث صدر ترکه المصنف.(6). فی المصدر: سلیم الفزاری.(7). فروع الکافی 2: 217.أبی عبدالله علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: ما زال جبرئیل علیه السلام یوصینی بالسواک حتی خشیت أن أدرد واحفی (1). 93 - کا: العدة، عن البرقی، عن موسی بن القاسم، عن صفوان، عن زرارة، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: إن رسول الله صلی الله علیه واله کان یکتحل قبل أن ینام أربعا فی الیمنی، وثلاثا فی الیسری (2).توضیح: لعل المعنی أنه صلی الله علیه واله قد کان یفعل کذلک لئلا ینافی الخبر السابق، و یحتمل أن یکون المراد بالسابق کونهما معا وترا، فیکون التکریر للتأکید، أو اللیالی، لکنه بعید، ویمکن حمل السابق علی التقیة لکونه أوفق بأخبار المخالفین إذ أکثرهم رووا أنه صلی الله علیه واله کان یکتحل فی کل عین ثلاثا. 94 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن علی بن الحکم، عن الحصین بن أبی العلاء، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: إن رسول الله صلی الله علیه واله مر فی بعض طرق المدینة وسوداء تلقط السرقین، فقیل لها: تنحی عن طریق رسول الله صلی الله علیه واله، فقالت: إن الطریق لمعرض (3)، فهم بها بعض القوم أن یتناولها، فقال رسول الله صلی الله علیه واله: دعوها فإنها جبارة (4). 95 - ین: عبدالله بن سنان، عن علی بن شجرة، عن عمه بشیر (5)، عن أبی جعفر علیه السلام مثله (6). 96 - کا: علی، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان النبی صلی الله علیه واله إذا خرج فی الصیف من البیت خرج یوم الخمیس، وإذا أراد أن یدخل فی الشتاء من البرد دخل یوم الجمعة، وروی إیضا کان دخوله وخروجه لیلة الجمعة (7).(1). فروع الکافی 2: 218.(2). فروع الکافی 2: 218.(3). أی عریض وواسع.(4). اصول الکافی 2: 309.(5). أی بشیر النبال.(6). المؤمن للحسین بن سعید: مخطوط.(7). فروع الکافی 2: 228. 97 - کا: أحمد بن عبدالله، عن البرقی، عن عبدل بن مالک (1)، عن هارون بن الجهم، عن الکاهلی، عن معاذ بیاع الاکسیة قال: قال أبوعبدالله علیه السلام: کان رسول الله صلی الله علیه وآله یحلب عنز أهله (2). 98 - کا: محمد بن یحیی، عن محمد بن أحمد، عمن ذکره، عن منصور بن العباس، عن صفوان بن یحیی، عن عبدالله بن مسکان، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله إذا أفطر بدأ بحلوآء یفطر علیها، فإن لم یجد فسکرة أو تمرات، فإذا أعوز ذلک کله فمآء فاتر (3). 99 - کا: علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن إبراهیم بن مهزم، عن طلحة بن زید، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یفطر علی التمر فی زمن التمر، وعلی الرطب فی زمن الرطب (4). 100 - کا: علی، عن أبیه، عن جعفر بن عبدالله الاشعری، عن ابن القداح، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله أول ما یفطر علیه فی زمن الرطب الرطب، وفی زمن التمر التمر (5). 101 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن عثمان بن عیسی، عن سماعة، عن أبی بصیر، قال: قال أبی عبدالله علیه السلام: کان رسول الله صلی الله علیه واله إذا دخل العشر الاواخر شد المتزر، واجتنب النسآء، وأحیی اللیل، وتفرغ للعبادة (6). 102 - کا: علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن حماد (7)، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله إذا کان العشر الاواخر اعتکف فی المسجد وضربت له قبة من (1). فی نسخة من المصدر: عبید بن مالک، وفی تنقیح المقال وجامع الروات: عبدالله بن مالک(2). فروع الکافی 1: 352.(3). فروع الکافی 1: 205.(4). فروع الکافی 1: 205.(5). فروع الکافی 1: 205.(6). فروع الکافی 1: 205. (7). عن الحلبی خ ل. أقول: الموجود فی المصدر المطبوع قدیما: حماد، عن أبی عبدالله علیه السلام وفی مرآت العقول والکافی المطبوع جدیدا: حماد عن الحلبی، عن أبی عبدالله علیه السلام، وهو الصحیح.شعر، وشمر المئزر، وطوی فراشه، فقال بعضهم: واعتزل النسآء، فقال أبوعبدالله علیه السلام: أما اعتزال النسآء فلا (1). بیان: طی الفراش کنایة عن اجتناب النسآء، أو النوم، والاول أظهر والاعتزال المنفی الاعتزال بالکلیة. 103 - کا: علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن حماد، عن الحلبی، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کانت بدر فی شهر رمضان فلم یعتکف رسول الله صلی الله علیه واله، فلما أن کان من قابل اعتکف عشرین: عشرا لعامه، وعشرا قضآء لما فاته (2). 104 - کا: العدة، عن سهل، عن أحمد بن محمد، عن داود بن الحصین، عن أبی العباس، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: اعتکف رسول الله صلی الله علیه واله فی شهر رمضان فی العشر الاول، ثم اعتکف فی الثانیة فی العشر الوسطی، ثم اعتکف فی الثالثة فی العشر الاواخر، ثم لم یزل یعتکف فی العشر الاواخر (3). 105 کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن علی بن الحکم، عن أبی الفرج قال: سأل أبان أبا عبدالله علیه السلام أکان لرسول الله علیه السلام طواف یعرف به؟ فقال: کان رسول الله صلی الله علیه وآله یطوف باللیل والنهار عشرة أسابیع: ثلاثة أول اللیل، وثلاثة آخر اللیل، واثنین إذا أصبح، واثنین بعد الظهر وکان فیما بین ذلک راحته (4). 106 - کا: علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عبدالله بن سنان قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یذبح یوم الاضحی کبشین: أحدهما عن نفسه، والآخر عمن لم یجد من امته (5). 107 - کا: علی، عن أبیه، عن ابن مرار، عن یونس، عن ابن سنان، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: لا بأس بالرجل یمر علی الثمرة ویأکل منها ولا یفسد، وقد نهی (1). فروع الکافی 1: 212.(2). فروع الکافی 1: 212.(3). فروع الکافی 1: 212.(4). فروع الکافی 1: 283.(5). فروع الکافی 1: 301.رسول الله صلی الله علیه واله أن تبنی الحیطان بالمدینة لمکان المارة (1). 108 - کا: علی بن محمد بن عبدالله، عن البرقی، عن القاسانی، عمن حدثه، عن عبدالله بن القاسم الجعفری، عن أبیه قال: کان النبی صلی الله علیه واله إذا بلغت الثمار أمر بالحیطان فثلمت (2). 109 - کا: محمد بن یحیی، عن ابن عیسی، عن ابن فضال، عن ابن القداح، عن أبی عبدالله قال: کان النبی صلی الله علیه واله یعجبه الدبا ویلتقطه من الصحفة (3). 110 - محص: عن أبی سعید الخدری، أنه وضع یده علی رسول الله صلی الله علیه واله وعلیه حمی فوجدها من فوق اللحاف، فقال: ما أشدها علیک یا رسول الله؟ قال: إنا کذلک یشتد علینا البلاء ویضعف لنا الاجر (4). 111 - کا: محمد بن یحیی، عن احمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن النضر، عن یحیی الحلبی، عن معاویة بن وهب، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: مات رسول الله صلی الله علیه واله وعلیه دین (5). 112 - کا: العدة، عن البرقی، عن ابن مهران، عن ابن عمیرة، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله: یأکل الهدیة، ولا یأکل الصدقة (6). 113 - کا: علی، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: لو اهدی إلی کراع (7) لقبلته (8).(1). فروع الکافی 1: 161.(2). فروع الکافی 1: 161.(3). فروع الکافی 2: 183.(4). التمحیص: مخطوط، لیست نسخته موجودة عندی.(5). فروع الکافی 1: 253.(6). فروع الکافی 1. 369، وفی ذیله: ویقول تهادوا فان الهدیة تسل السخائم، وتجلی ضغائن العداوة والاحقاد.(7). الکراع من البقر والغنم: بمنزلة الوظیف من الفرس، وهو مستدق الساق، وقیل: الکراع من الدواب: ما دون الکعب، والکراع من الانسان: ما دون الرکبة من مقدم الساق.(8). فروع الکافی 1: 369. 114 - کا: العدة، عن سهل، عن النهدی، عن موسی بن عمر بن بزیع، عن الرضا علیه السلام قال: إن رسول الله صلی الله علیه واله کان إذا أخذ فی طریق رجع فی غیره (1). 115 - یب: محمد بن علی بن محبوب، عن ابن معروف، عن ابن المغیرة، عن معاویة بن وهب قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول - وذکر صلاة النبی صلی الله علیه واله - قال: کان یأتی بطهور فیتحمر (2) عند رأسه، ویوضع سواکه تحت فراشه، ثم ینام ما شآء الله، فإذا استیقظ جلس، ثم قلب بصره فی السمآء، ثم تلا الآیات من آل عمران: إن فی خلق السموات والارض (3) الآیة، ثم یستن ویتطهر، ثم یقوم إلی المسجد فیرکع أربع رکعات علی قدر قراءته (4) رکوعه، وسجوده علی قدر رکوعه، یرکع حتی یقال: متی یرفع رأسه؟ ویسجد حتی یقال: متی یرفع رأسه؟ ثم یعود إلی فراشه فینام ما شآء الله، ثم یستیقظ فیجلس فیتلو الآیات من آل عمران، ویقلب بصره فی السمآء، ثم یستن ویتطهر ویقوم (5) إلی المسجد فیصلی (6) أربع رکعات کما رکع قبل ذلک، ثم یعود إلی فراشه فینام ما شآء الله، ثم یستیقظ فیجلس فیتلو الآیات من آل عمران، ویقلب بصره، فی السمآء، ثم یستن ویتطهر (7) ویقوم إلی المسجد فیوتر ویصلی الرکعتین، ثم یخرج إلی الصلاة (8).(1). فروع الکافی 1: 420، والحدیث منقول معناه، والاصل هکذا، قال: قلت للرضا علیه السلام. جعلت فداک إن الناس رووا أن رسول الله صلی الله علیه وآله کان اذا أخذ فی طریق رجع فی غیره، فکذا کان یفعل؟ قال: فقال: نعم، وأنا أفعله کثیرا فافعله، ثم قال لی: اما انه أرزق لک انتهی، وذکره أیضا فی کتاب الروضة: 147 بهذه العبارة أیضا.(2). هکذا فی النسخة، وفی المصدر فیتخمر، وهو الصحیح، أی فیغطی.(3). واختلاف اللیل والنهار خ.(4). فی المصدر: علی قدر قراءة رکوعه.(5). ثم یقوم خ ل، ومثله فی المصدر.(6). فیرکع خ ل، ومثله فی المصدر.(7). ثم یتطهر خ ل ومثله فی المصدر.(8). تهذیب الاحکام 1: 231. بیان: الاستنان: استعمال السواک. 116 - کا: العدة، عن سهل وأبوعلی الاشعری، عن محمد بن عبدالجبار جمیعا، عن ابن فضال، عن علی بن عقبة، عن سعید بن عمرو الجعفی، عن محمد بن مسلم قال: دخلت علی أبی جعفر علیه السلام ذات یوم وهو یأکل متکئا (1) قال: وقد کان یبلغنا أن ذلک یکره (2)، فجلعت أنظر إلیه، فدعانی إلی طعامه، فلما فرغ قال: یا محمد لعلک تری أن رسول الله صلی الله علیه واله رأته عین یأکل وهو متک منذ أن بعثه الله (3) إلی أن قبضه؟ ثم رد علی نفسه فقال: لا والله ما رأته عین یأکل وهو متک من أن بعثه الله إلی أن قبضه، ثم قال: یا محمد لعلک تری أنه شبع من خبز البر ثلاثة أیام متوالیة من أن بعثه الله إلی أن قبضه؟ ثم إنه رد علی نفسه ثم قال (4): لا والله ما شبع من خبز البر ثلاثة أیام متوالیة منذ بعثه الله (5) تعالی إلی أن قبضه، أما أنی لا أقول: إنه کان لا یجد، لقد کان یجیز الرجل الواحد بالمأة من الابل (6)، فلو أراد أن یأکل لاکل ولقد أتاه جبرئیل علیه السلام بمفاتیح خزائن الارض ثلاث مرات یخیره من غیر أن ینقصه الله تبارک وتعالی مما أعد الله له یوم القیامة شیئا، فیختار التواضع لربه عزوجل، وما سئل شیئا قط فیقول: لا، إن کان أعطی، وإن لم یکن قال: یکون، وما أعطی علی الله شیئا قط إلا سلم ذلک إلیه، حتی أن کان لیعطی الرجل الجنة فیسلم الله ذلک له، ثم تناولنی بیده (7)، وقال: وإن کان صاحبکم (8) لیجلس جلسة العبد، ویأکل أکلة العبد، ویطعم الناس خبز البر واللحم، ویرجع إلی (1). لعله کان یفعله لبیان الجواز، أو کان به ضعف او مرض.(2). فی المجالس: وقد کان یبلغنا أنه ینهی عن ذلک.(3). من أن بعثه الله خ ل، وهو الموجود فی المصدر.(4). فقال خ ل.(5). من أن بعثه خ ل.(6). أی جعلها جائزة له.(7). من یناوله بیده خ ل.(8). أراد علیا علیه السلام.أهله فیأکل الخبز (1) والزیت، وإن کان لیشتری القمیص السنبلانی (2)، ثم یخیر غلامه خیرهما، ثم یلبس الباقی، فإذا جاز أصابعه قطعه، وإذا جاز کعبه حذفه، وما ورد علیه أمران قط کلاهما لله رضا إلا أخذ بأشدهما علی بدنه، ولقد ولی الناس خمس سنین فما وضع آجرة علی آجرة، ولا لبنة علی لبنة، ولا أقطع قطیعة (3)، ولا أورث بیضآء ولا حمراء إلا سبع مأة درهم فضلت من عطایاه أراد أن یبتاع لاهله بها خادما، وما أطاق أحد عمله، لقد کان علی بن الحسین علیه السلام لینظر فی الکتاب من کتب علی علیه السلام فیضرب به الارض ویقول: من یطیق هذا؟ (4). ما: الحسین بن إبراهیم القزوینی، عن محمد بن وهبان، عن محمد بن أحمد بن زکریا، عن الحسن بن فضال، عن علی بن عقبة مثله (5). 117 - کا: العدة، عن سهل، عن البزنطی، عن حماد بن عثمان قال: حدثنی علی بن المغیرة قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول: إن جبرئیل علیه السلام أتی رسول الله صلی الله علیه واله فخیره، وأشار علیه (6) بالتواضع، وکان له ناصحا، فکان رسول الله صلی الله علیه واله یأکل أکلة العبد، ویجلس جلسة العبد تواضعا لله تبارک وتعالی، ثم أتاه عند الموت بمفاتیح خزائن الدنیا فقال: هذه مفاتیح خزائن الدنیا بعث بها إلیک ربک لیکون لک ما أقلت (7) الارض، من غیر أن ینقصک شیئا، فقال رسول الله صلی الله علیه واله: فی الرفیق الاعلی (8). بیان: قال الجزری: فی حدیث الدعآء: وألحقنی بالرفیق الاعلی، الرفیق جماعة(1). الخلل خ ل.(2). القمیصین السنبلانیین.(3). أی لم یجعل غلة بلد رزقا لشخص، أو لم یفرز بلدا له من غیر حق.(4). روضة الکافی: 129 - 131.(5). المجالس للطوسی: 68، وقد سقط عن المطبوع ما بعد قوله: ینهی عن ذلک.(6). وأشار إلیه خ ل.(7). أی حملته ورفعته.(8). روضة الکافی: 131.الانبیآء یسکنون أعلی علیین، وهو اسم جآء علی فعیل، وهو معناه الجماعة، کالصدیق والخلیط یقع علی الواحد والجمع، ومنه قوله تعالی: وحسن اولئک رفیقا وقیل: معنی ألحقنی بالرفیق الاعلی، أی بالله تعالی، یقال: الله رفیق بعباده، من الرفق والرأفة، ومنه حدیث عایشة: سمعته یقول عند موته: بل الرفیق الاعلی، وذلک أنه خیر بین البقاء فی الدنیا وبین ما عند الله فاختار ما عند الله. 118 - کا: سهل (1)، عن ابن فضال، عن علی بن عقبة، عن عبدالمؤمن الانصاری، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: عرضت علی بطحآء مکة ذهبا، فقلت: یا رب لا، ولکن أشبع یوما، وأجوع یوما، فإذا شبعت حمدتک وشکرتک، وإذا جعت دعوتک وذکرتک (2). ما: الحسین بن إبراهیم القزوینی، عن محمد بن وهبان، عن محمد بن أحمد بن زکریا، عن ابن فضال مثله (3). 119 - کا: علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن هشام وغیره، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: ما کان شئ أحب إلی رسول الله صلی الله علیه واله من أن یظل (4) خائفا جائعا فی الله عزوجل (5). 120 - کا: العدة، عن ابن عیسی، عن علی بن الحکم، عن أبی المغرا (6)، عن (1). فیه وهم، لان الکلینی لا یروی عن سهل بن زیاد إلا بواسطة عدة، فالصحیح العدة، عن سهل، ومنشأ الوهم أن الحدیث فی المصدر مصدر بسهل معلق علی ما قبله وهو الحدیث المتقدم، وهو عدة من أصحابنا عن سهل بن زیاد، فغفل المصنف عن تعلیق الحدیث، أو أورده معلقا علی ما قبله کما فی المصدر، وهو الاقرب.(2). روضة الکافی: 131.(3). أمالی الطوسی: 73 و 74.(4). أی یدخله فی کنفه. وفی بعض نسخ المصدر: یصل.(5). روضة الکافی: 129.(6). تقدم عن تنقیح المقال أن ضبطه المعزی، أو المعزاء، وأضاف فی الکنی وجها ثالثا و هو المغراء بتقدیم المعجمة.زید الشحام، عن عمرو بن سعید بن هلال، عن أبی عبدالله قال إیاک أن تطمح نفسک (1) إلی من فوقک وکفی بما قال الله عزوجل لرسول الله صلی الله علیه واله: فلا تعجبک أموالهم ولا أولادهم (2) وقال الله عزوجل لرسوله: ولا تمدن عینیک إلی ما متعنا به أزواجا منهم زهرة الحیوة الدنیا (3) فإن خفت شیئا من ذلک فاذکر عیش رسول الله صلی الله علیه واله، فإنما کان قوته الشعیر وحلواه التمر، ووقوده (4) السعف إذا وجده (5). کا: محمد بن یحیی، عن ابن عیسی، عن محمد بن سنان، عن عمار بن مروان، عن الشحام مثله (6). ین: فضالة، عن أبی المغرا مثله (7). 121 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن عمر بن عبدالعزیز، عن جمیل، عن أبی عبدالله صلی الله علیه واله قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یقسم لحظاته بین أصحابه، ینظر إلی ذا وینظر إلی ذا بالسویة (8). 122 - کا: محمد، عن أحمد، عن ابن فضال، عن بعض أصحابنا. قال: قال أبوعبدالله علیه السلام: ما کلم رسول الله صلی الله علیه واله العباد بکنه عقله قط، قال رسول الله صلی الله علیه واله: إنا معشر (9) الانبیآء(1). أی ترفع.(2). التوبة: 55.(3). طه: 131.
(4). الوقود: ما توقد به النار أی ما اشتعلت به.(5). روضة الکافی: 168، وللحدیث صدر ترکه المصنف وهو هکذا: قال: قلت لابی عبدالله علیه السلام: إنی لا أکاد ألقاک إلا فی السنین، فأوصنی بشئ آخذ به: قال: اوصیک بتقوی الله وصدق الحدیث والورع والاجتهاد، واعلم أنه لا ینفع اجتهاد لا ورع معه، وإیاک اه. وفی ذیله: وإذا اصبت بمصیبة فاذکر مصابک برسول الله صلی الله علیه وآله فان الخلق لم یصابوا بمثله قط. وأخرج الذیل أیضا فی الفروع 1: 60.(6). الاصول 2: 137، وفیه: زید الشحام، عن عمرو بن هلال، والظاهر أن عمرو بن هلال هو عمرو بن سعید بن هلال، نسبه هنا إلی الجد.(7). ین: مخطوط.(8). روضة الکافی: 268.(9). فی المصدر: معاشر الانبیاء.امرنا أن نکلم الناس علی قدر عقولهم (1). 123 - ین: حماد، عن العقرقوفی (2)، عن أبی بصیر، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: بینا رسول الله صلی الله علیه واله ذات یوم عنده عایشة فاستأذن علیه رجل، فقال رسول الله صلی الله علیه واله: بئس أخو العشیرة، وقامت عایشة فدخلت البیت، وأذن له رسول الله صلی الله علیه واله فدخل، فأقبل رسول الله صلی الله علیه واله علیه حتی إذا فرغ من حدیثه خرج، فقالت له عایشة: یا رسول الله بینا أنت تذکره إذ أقبلت علیه بوجهک وبشرک (3)، فقال لها رسول الله صلی الله علیه واله: إن من أشر عباد الله من یکره مجالسته لفحشه (4). 124 - ین: محمد بن سنان، عن ابن مسکان، عن الصیقل، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: مرت برسول الله صلی الله علیه واله امرأة بذیة وهو یأکل، فقالت: یا محمد إنک لتأکل أکل العبد وتجلس جلوسه، فقال لها: ویحک وأی عبد أعبد منی؟ قالت: اما لا فناولنی لقمة من طعامک، فناولها رسول الله صلی الله علیه واله لقمة من طعامه، فقالت: لا والله إلا إلی فی من فیک، قال: فأخرج اللقمة من فیه فتناولها إیاها فأکلتها، قال أبوعبدالله علیه السلام فما أصابت بدآءحتی فارقت الدنیا (5).
125 - ین: ابن أبی عمیر، عن ابن سنان، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: إن النبی صلی الله علیه والهکان قوته الشعیر من غیر ادم (6). 126 - ین: فضالة، عن ابن عمیرة، عن ابن مسکان، عن عمار بن حیان قال: قال أبوعبدالله علیه السلام: إن رسول الله صلی الله علیه واله أتته اخت له من الرضاعة، فلما أن نظر إلیها سر بها وبسط ردائه لها فأجلسها علیه، ثم أقبل یحدثها ویضحک فی وجهها، ثم قامت فذهبت، ثم جآء أخوها فلم یصنع به ما صنع بها، فقیل: یا رسول الله صنعت باخته ما لم تصنع (1). روضة الکافی: 268.(2). نسبة إلی عقرقوف بفتح الاولتین، وسکون الراء وضم القاف: قریة من نواحی نهر عیسی بینها وبین بغداد أربعة فراسخ. وقیل: هی قریة من نواحی الدجیل. والعقرقوفی هذا هو شعیب بن یعقوب أبویعقوب ابن اخت أبی بصیر یحیی ابن القاسم.(3). البشر: بشاشة الوجه.(4). ین: مخطوط، وتقدم حدیث الصیقل عن المحاسن، ومتنه أوضح.(5). ین: مخطوط، وتقدم حدیث الصیقل عن المحاسن، ومتنه أوضح.(6). ین: مخطوط، وتقدم حدیث الصیقل عن المحاسن، ومتنه أوضح.به وهو رجل؟ فقال: لانها کانت أبرا بأبیها منه (1). 127 - ین: فضالة، عن أبان، عن عبدالله بن طلحة، عن أبی عبدالله صلی الله علیه واله قال: استقبل رسول الله صلی الله علیه واله رجل من بنی فهد وهو یضرب عبدا له، والعبد یقول: أعوذ بالله، فلم یقلع الرجل عنه، فلما أبصر العبد برسول الله صلی الله علیه واله قال: أعوذ بمحمد فأقلع عنه الضرب، فقال: رسول الله صلی الله علیه واله: یتعوذ بالله فلا تعیذه؟ ویتعوذ بمحمد فتعیذه؟ والله أحق أن یجار عائذه من محمد، فقال الرجل: هو حر لوجه الله، فقال رسول الله صلی الله علیه واله: والذی بعثنی بالحق نبیا لو لم تفعل لواقع وجهک حر النار (2). 128 - ین: فضالة، عن أبان بن عثمان، عن سلمة بن أبی حفص، عن أبی عبدالله، عن أبیه علیهما السلام عن جابر قال: مر رسول الله صلی الله علیه واله بالسوق وأقبل یرید العالیة والناس یکتنفه، فمر بجدی أسک علی مزبلة ملقی وهو میت، فأخذ باذنه، فقال: أیکم یحب أن یکون هذا له بدرهم؟ قالوا مانحب أنه لنا بشئ، وما نصنع به؟ قال: أفتحبون أنه لکم؟ قالوا: لا، حتی قال ذلک ثلاث مرات، فقالوا: والله لو کان حیا کان عیبا، فکیف وهو میت؟ فقال رسول الله صلی الله علیه واله: إن الدنیا علی الله أهون من هذا علیکم (3). بیان: قال الجزری: فیه أنه مر بجدی أسک، أی مصطلم الاذنین مقطوعهما، قولهم: کان عیبا، أی معیبا، کذا فیما عندنا من النسخة، وکذا وجدت فی کتاب ریاض الصالحین (4) للنووی رواه عن جابر، ولعل فیه تصحیفا. 129 - ین: النضر، عن ابن سنان قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول: دخل علی النبی صلی الله علیه واله رجل وهو علی حصیر قد أثر فی جسمه، ووسادة لیف قد أثرت فی خده، فجعل یمسح ویقول: ما رضی بهذا کسری ولا قیصر، إنهم ینامون علی الحریر والدیباج، أنت علی هذا الحصیر؟ قال: فقال رسول الله صلی الله علیه واله: لانا خیر منهما والله، لانا أکرم منهما (1). ین: مخطوط.(2). ین: مخطوط.(3). ین: مخطوط.(4). ریاض الصالحین: 222 وفیه: والله لو کان حیا کان عیبا انه أسک فکیف وهو میت؟! وقال: رواه مسلم. وقال: الاسک: صغیر الاذن.والله، ما أنا والدنیا، إنما مثل الدنیا کمثل راکب مر علی شجرة ولها فئ فاستظل تحتها، فلما أن مال الظل عنها ارتحل فذهب وترکها (1). 130 - ین: النضر، عن عاصم، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: جاءنی ملک فقال: یا محمد ربک یقرئک السلام ویقول لک: إن شئت جعلت لک بطحآء مکة رضراض (2) ذهب، قال: فرفع النبی صلی الله علیه واله رأسه إلی السمآء فقال: یا رب أشبع یوما فأحمدک، وأجوع یوما فأسألک (3). 131 ین: بعض أصحابنا، عن علی بن شجرة، عن عمه بشیر النبال، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قدم أعرابی النبی صلی الله علیه واله فقال: یا رسول الله تسابقنی بناقتک هذه، فسابقه فسبقه الاعرابی، فقال رسول الله صلی الله علیه واله إنکم رفعتموها فأحب الله أن یضعها (4)، إن الجبال تطاولت لسفینة نوح علیه السلام، وکان الجودی أشد تواضعا فحب الله (5) بها الجودی (6). 132 - ین: صفوان بن یحیی، عن النضری (7) عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یتوب إلی الله فی کل یوم سبعین مرة من غیر ذنب، کان یقول: أتوب إلی الله (8). 133 - محص: عن ابن أبی یعفور قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول: إن رجلا من (1). المؤمن: مخطوط. وتقدم نحوه قبلا.(2). الرضراض: ما صغر ودق من الحصی.(3). ین: مخطوط.(4). ذکر البرقی الحدیث فی المحاسن باسناده عن ابن بکیر وفیه: انها ترفعت وحق علی الله أن لا یرتفع شئ إلا وضعه الله.(5). هکذا فی النسخ، ولعله مصحف.(6). ین: مخطوط.(7). هکذا فی النسخ، والظاهر أنه مصحف النصری بالصاد المهملة، لقب الحارث بن المغیرة، وهو من بنی نصر بن معاویة علی ما صرح به النجاشی فی الفهرست.(8). ین: مخطوط.الانصار أهدی إلی رسول الله صلی الله علیه واله صاعا من رطب، فقال رسول الله صلی الله علیه واله للخادم (1) التی جاءت به: ادخلی فانظری هل تجدین فی البیت قصعة أو طبقا فتأتبنی به؟ فدخلت ثم خرجت إلیه فقالت: ما أصبت قصعة ولا طبقا، فکنس رسول الله صلی الله علیه واله بثوبه مکانا من الارض، ثم قال لها: ضعیه هاهنا علی الحضیض، ثم قال: والذی نفسی بیده لو کانت الدنیا تعدل عند الله مثقال جناح بعوضة ما أعطی کافرا ولا منافقا منها شیئا (2). 134 - نهج: إلی أن بعث الله سبحانه محمدا صلی الله علیه واله (3) لانجاز عدته، وتمام نبوته، مأخوذا علی النبیین میثاقه، مشهورة سماته (4)، کریما میلاده (5). 135 - نهج: حتی بعث الله محمدا صلی الله علیه واله شهیدا وبشیرا ونذیرا، خیر البریة طفلا، وأنجبها کهلا، أطهر المطهرین شیمة، وأجود المستمطرین دیمة (6). بیان: الشیمة بالکسر: الخلق والطبیعة، والاستمطار: طلب المطر، وطلب العطآء الکثیر مجازا، والدیمة بالکسر: المطر الدائم، فیمکن أن یقرء علی بنآء المفعول، أی أجود من طلب منه العطآء الدائم الکثیر، أو علی بنآء الفاعل إشارة إلی استجابة دعائه فی الاستسقآء فیحتمل أن یکون أجود مأخوذا من الجود بمعنی المطر الکثیر والله یعلم. 136 - نهج: ولقد کان فی رسول الله صلی الله علیه واله کاف لک فی الاسوة (7)، ودلیل لک (8) علی ذم الدنیا وعیبها، وکثرة مخازیها ومساویها، إذ قبضت عنه أطرافها، ووطئت لغیره أکنافها، وفطم من رضاعها، وزوی عن زخارفها - وساقها إلی قوله علیه السلام -: فتأس بنبیک(1). یطلق الخادم علی المذکر والمؤنث.(2). التمحیص: مخطوط.(3). محمدا رسول الله صلی الله علیه وآله.(4). سمات جمع السمة: العلامة، والمراد علاماته التی ذکرت فی کتب الانبیاء السابقین الذین بشروا به.(5). نهج البلاغة 1: 27.(6). نهج البلاغة 1: 216. وفیه وأمطر المستمطرین دیمة.(7). الاسوة: القدوة.(8). فی المصدر: ودلیل ذلک.الاطهر الاطیب صلی الله علیه واله، فإن فیه اسوة لمن تأسی، وعزآء لمن تعزی، وأحب العباد إلی الله تعالی المتأسی بنبیه صلی الله علیه واله، والمقتص لاثره، قضم الدنیا قضما، ولم یعرها طرفا، أهضم أهل الدنیا کشحا، وأخمصهم من الدنیا بطنا، عرضت علیه الدنیا (1) فأبی أن یقبلها، وعلم أن الله سبحانه أبغض شیئا فأبغضه، وحقر شیئا فحقره، وصغر شیئا فصغره، ولو لم یکن فینا إلا حبنا ما أبغض الله (2) وتعظیمنا ما صغر الله لکفی به شقاقا لله، ومحادة (3) عن أمر الله، ولقد کان رسول الله صلی الله علیه واله یأکل علی الارض، ویجلس جلسة العبد ویخصف بیده نعله، ویرقع بیده ثوبه، ویرکب الحمار العاری، ویردف خلفه، ویکون الستر علی باب بیته فتکون فیه التصاویر فیقول: یا فلانة - لاحدی أزواجه - غیبیه عنی، فإنی إذا نظرت إلیه ذکرت الدنیا وزخارفها، فأعرض عن الدنیا بقلبه، وأمات ذکرها من نفسه، وأحب أن تغیب زینتها عن عینه، لکیلا یتخذ منها ریاشا، ولا یعتقدها قرارا، ولا یرجوا فیها مقاما، فأخرجها من النفس، وأشخصها عن القلب (4)، وغیبها عن البصر، وکذلک من أبغض شیئا أبغض أن ینظر (5) إلیه، وأن یذکر عنده، ولقد کان فی رسول الله صلی الله علیه واله ما یدلک علی مساوی الدنیا وعیوبها، إذ جاع فیها مع خاصته، وزویت عنه زخارفها مع عظیم زلفته، فلینظر ناظر بعقله أکرم الله محمدا صلی الله علیه واله بذلک أم أهانه؟ فإن قال: أهانه فقد کذب والعظیم (6)، وإن قال: أکرمه فلیعلم أن الله قد أهان غیره حیث بسط الدنیا له، وزواها عن أقرب الناس منه، فتأسی متأس بنبیه، واقتص أثره، وولج مولجه، وإلا فلا یأمن الهلکة، فإن الله جعل محمدا صلی الله علیه واله علما للساعة، ومبشرا بالجنة ومنذرا بالعقوبة، خرج من الدنیا خمیصا، وورد الآخرة سلیما، لم یضع حجرا علی حجر حتی(1). عرضت علیه الدنیا عرضا فابی خ ل.(2). فی المصدر: ما أبغض الله ورسوله، وکذا فیما بعده. ما صغر الله ورسوله.(3). المحادة: المخالفة فی عناد.(4). أی أزعجها وأبعدها.(5). فی المصدر: من ینظر إلیه.(6). فی المصدر: وأتی بالافک العظیم. مضی لسبیله، وأجاب دعی ربه، فما أعظم منة الله عندنا حین أنعم علینا به سلفا نتبعه، وقائدا نطأ عقبه (1). بیان: المخازی: المقابح، قوله علیه السلام: وطئت بالتشدید أی هیأت، وبالتخفیف من قولهم: وطأت لک المجلس، أی جعلته سهلا لینا، قوله علیه السلام: زوی أی قبض، قوله علیه السلام: قضم الدنیا، فی أکثر النسخ بالضاد المعجمة، وهو أکل الشئ الیابس بأطراف الاسنان، أی تناول منها قدر الکفاف وما تدعو إلیه الضرورة، والتنوین فی قضما للتقلیل، وفی بعضها بالصاد المهملة بمعنی الکسر. قوله علیه السلام: ولم یعرها طرفا، من الاعارة، أی لم یلتفت إلیها نظر إعارة، فکیف بأن یجعلها مطمح نظره؟ ویقال: رجل أهضم: إذا کان خمیصا لقلة الاکل، والکشح: الخاصرة، قوله: جلسة العبد، قال ابن أبی الحدید: وهی أن یضع قصبتی ساقیه علی الارض ویعتمد علیها بباطن فخذیه (2)، یقال لها بالفارسیة: دوزانو، والریاش إما جمع الریش، أو مرادفه، وهو اللباس الفاخر، ویطلق علی المال والخصب والمعاش. قوله علیه السلام: خمیصا، أی جائعا. 137 - ع: ابن الولید، عن محمد العطار، عن الاشعری، عن علی بن الریان، عن عبید الله بن عبدالله الواسطی، عن واصل بن سلیمان، أو عن درست یرفعه إلی أبی عبدالله علیه السلام قال: قلت له: لم کان رسول الله صلی الله علیه واله یحب الذراع أکثر من حبه لسائر أعضآء الشاة؟ قال: فقال: لان آدم قرب قربانا عن الانبیآء من ذریته فسمی لکل نبی عضوا، وسمی لرسول الله صلی الله علیه واله الذراع، فمن ثم کان یحب الذراع ویشتهیها ویحبها ویفضلها (3). 138 - وفی حدیث آخر: إن رسول الله صلی الله علیه واله کان یحب الذراع لقربها من المرعیوبعدها من المبال (4). 139 - یر: إبراهیم بن هاشم، عن جعفر بن محمد، عن القداح، عن أبی عبدالله (1). نهج البلاغة 1: 311 - 315.(2). شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 2: 472.(3). علل الشرائع: 56. أقول: لا اختلاف بین الروایتین، لجواز التعلیل بکل منهما.(4). علل الشرائع: 56. أقول: لا اختلاف بین الروایتین، لجواز التعلیل بکل منهما.علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یحب الذراع والکتف، ویکره الورک لقربها من المبال (1). 140 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن ابن فضال، عن ابن بکیر، عن زرارة، عن أبی جعفر علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یعجبه الذراع (2). 141 - ما: جماعة، عن أبی المفضل، عن إبراهیم بن حفص بن عمر العسکری بالمصیصة (3) من أصل کتابه، عن عبدالله بن الهیثم الانماطی، عن الحسین بن علوان الکلبی، عن عمرو بن خالد الواسطی، عن محمد، وزید ابنی علی، عن أبیهما علیه السلام عن أبیه الحسین علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله یرفع یدیه إذا ابتهل ودعا کما یستطعم المسکین (4). 142 - ما: جماعة، عن أبی المفضل، عن أحمد بن عبدالرحیم بن سعد، عن إسماعیل ابن محمد العلوی، عن أبیه، عن جده إسحاق بن جعفر، عن أخیه، عن آبائه، عن علی علیهم السلام قال: سمعت النبی صلی الله علیه واله یقول: بعثت بمکارم الاخلاق ومحاسنها (5). 143 - ما: جماعة، عن أبی المفضل، عن جعفر بن محمد بن جعفر العلوی، عن أحمد ابن عبدالمنعم الصیداوی (6)، عن حسین بن شداد الجعفی، عن أبیه شداد بن رشید، عن عمرو بن عبدالله بن هند (7)، عن أبی جعفر علیه السلام قال: قال علی بن الحسین علیه السلام: (1). بصائر الدرجات: 148. وللحدیث صدر وذیل.(2). فروع الکافی 2: 169.(3). المصیصة بالفتح ثم الکسر والتشدید ویاء ساکنة، وقیل: بتخفیف الصاد: مدینة علی شاطئ جیحان من ثغور الشام، بین انطاکیة وبلاد الروم تقارب طرطوس.(4). أمالی الشیخ: 22، أقول: ای المجالس والاخبار، وهو المطبوع فی آخر أمالی ابن الشیخ.(5). أمالی الشیخ: 27.(6). فی المصدر: حدثنا أبوعبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن حسن العلوی الحسینی قال: حدثنا أبونصر أحمد بن عبدالمنعم بن نصر الصیداوی.(7). وصفه فی المصدر: بالجملی. ولعله عبدالله بن هند الجملی فتامل.إن جدی رسول الله صلی الله علیه واله قد غفر الله له ما تقدم من ذنبه وما تأخر، فلم یدع الاجتهاد له وتعبد بأبی هو وامی حتی انتفخ الساق، وورم القدم، وقیل له: أتفعل هذا وقد غفر الله لک ما تقدم من ذنبک وما تأخر؟ قال: أفلا أکون عبدا شکورا. الخبر (1). 144 - ما: جماعة، عن أبی المفضل، عن غیاث بن مصعب الخجندی (2)، عن محمد ابن حماد الشاشی، عن حاتم الاصم، عن شقیق (3) البلخی، عمن أخبره من أهل العلم قال: قیل للنبی صلی الله علیه واله: کیف أصبحت؟ قال: بخیر من رجل لم یصبح صائما، ولم یعد مریضا، ولم یشهد جنازة (4). 145 - ما: جماعة، عن أبی المفضل، عن إسماعیل بن موسی البجلی. عن عبدالله ابن عمر بن أبان، عن معاویة بن هشام، عن سفیان الثوری، عن حبیب بن أبی ثابت، عن عطا، عن ابن عباس قال: قیل للنبی صلی الله علیه واله: کیف أصبحت؟ قال: بخیر من قوم لم یشهدوا جنازة، ولم یعودوا مریضا (5). بیان: الظاهر أن (من) فی الخبر السابق فی قوله: (من رجل) بیانیة، وهو تمیز عن الضمیر فی أصبحت کقولهم: لله درک من فارس، وعز من قائل، ویالک من لیل، وفی الثانی یحتمل ذلک بأن یکون أصبحت فی قوة أصبحنا، وأن تکون تبعیضیة، ویکون حالا عن الضمیر، أی حالکونی من قوم هم کذلک (6). 146 - ما: الحسین بن إبراهیم القزوینی، عن محمد بن وهبان، عن أحمد بن إبراهیم ابن أحمد، عن الحسن بن علی الزعفرانی، عن البرقی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، عن أبی اسامة، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قلت له: بلغنا أن رسول الله (1). أمالی الشیخ: 47 و 48، والحدیث طویل راجعه.(2). فی المصدر: غیاث بن مصعدة بن عبدة أبوالعباس الخجندی الریاطی.(3). فی المصدر: شقیق بن إبراهیم.(4). أمالی الشیخ: 49.(5). أمالی الشیخ: 49.(6). الظاهر أنه صلی الله علیه وآله ذکر التفضیل وأراد معنی آخر وهو کراهة ترک شهود الجنازة وعیادة المریض.صلی الله علیه وآله لم یشبع من خبز بر ثلاثة أیام قط، قال: فقال أبوعبدالله علیه السلام: ما أکله قط، قلت: فأی شئ کان یأکل؟ قال: کان طعام رسول الله صلی الله علیه واله الشعیر إذا وجده، وحلواه التمر، ووقوده السعف (1). 147 - ما: أحمد بن عبدون، عن علی بن محمد بن الزبیر، عن علی بن فضال (2)، عن العباس بن عامر، عن أحمد بن رزق، عن الفضیل (3) قال: سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول: خرج رسول الله صلی الله علیه واله یرید حاجة فإذا (4) بالفضل بن العباس، قال: فقال: احملوا هذا الغلام خلفی، قال: فاعتنق رسول الله صلی الله علیه واله بیده من خلفه علی الغلام، ثم قال: یا غلام خف الله تجده أمامک، یا غلام خف الله یکفک ما سواه (5) إلی آخر ما سیأتی فی باب مواعطه صلی الله علیه واله. 148 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن علی بن الحکم، عن أبی جمیلة، عن محمد الحلبی وزرارة ومحمد بن مسلم، عن أبی جعفر وأبی عبدالله علیه السلام فی قول الله عزوجل: واذکر ربک إذا نسیت (6) قال: إذا حلف الرجل فنسی أن یستثنی، فلیستثن إذا ذکر (7). 149 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد وعلی بن إبراهیم، عن أبیه جمیعا، عن ابن محبوب، عن أبی جعفر الاحوال، عن سلام بن المستنیر، عن أبی جعفر علیه السلام فی قول الله عزوجل: ولقد عهدنا إلی آدم من قبل فنسی ولم نجد له عزما (8) قال: فقال: إن الله عزوجل لما قال لآدم: ادخل الجنة، قال له: یا آدم لا تقرب هذه الشجرة، قال: وأراه(1). أمالی الشیخ: 60.(2). أی علی بن الحسین بن فضال، علی ما فی المصدر.(3). أی الفضیل بن یسار. علی ما فی المصدر.(4). فی المصدر: فاذا هو.(5). أمالی الشیخ: 65.(6). الکهف: 24.(7). فروع الکافی 2: 370.(8). طه: 115.إیاها، فقال آدم لربه: کیف أقربها ولقد نهیتنی عنها أنا وزوجتی، قال: فقال لهما: لا تقرباها، یعنی لا تأکلا منها، فقال آدم وزوجته: نعم یا ربنا لا نقربها ولا نأکل منها، ولم یستثنیا فی قولهما: نعم، فوکلهما الله فی ذلک إلی أنفسهما وإلی ذکرهما، قال: وقد قال الله عزوجل لنبیه صلی الله علیه واله فی الکتاب: ولا تقولن لشئ إنی فاعل ذلک غدا إلا أن یشاء الله (1) أن لا أفعله، فتسبق مشیة الله فی أن لا أفعله، فلا أقدر علی أن أفعله، قال: فلذلک قال الله عزوجل واذکر ربک إذا نسیت (2) أی استثن مشیة الله فی فعلک (3). 150 - کا: العدة، عن البرقی، عن أبیه، عن أبی البختری، عن أبی عبدالله علیه السلام إن رسول الله کان یتطیب بالمسک حتی یری وبیصه فی مفارقه (4). بیان: الوبیص: البریق. 151 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن عبدالله بن سنان، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کانت لرسوله الله صلی الله علیه واله ممسکة إذا هو توضأ أخذها بیده وهی رطبة، فکان إذا خرج عرفوا أنه رسول الله صلی الله علیه واله برائحته (5). 152 - کا: العدة، عن البرقی، عن نوح بن شعیب، عن بعض أصحابنا، عن أبی الحسن علیه السلام قال: کان یری وبیص المسک فی مفرق رسول الله صلی الله علیه واله (6). 153 - کا: محمد بن یحیی، عن غیر واحد، عن الخشاب، عن غیاث بن کلوب، عن إسحاق بن عمار، عن أبی عبدالله علیه السلام إن رسول الله صلی الله علیه واله کان إذا اشتکی رأسه استعط بدهن الجلحلان (7) وهو السمسم (8). 154 - کا: العدة، عن البرقی، عن بعض أصحابه، عن ابن اخت الاوازعی، عن(1). الکهف: 22 و 23.(2). الکهف: 22 و 23.(3). فروع الکافی 2: 370.(4). الفروع 2: 223.(5). الفروع 2: 223.(6). الفروع 2: 223.(7). هکذا فی نسخة المصنف، وهو مصحف الجلجلان. والجلجلان بالفارسیة: کنجد.(8). فروع الکافی 2: 226.مسعدة بن الیسع، عن قیس الباهلی (1) إن النبی صلی الله علیه واله یحب أن یستعط بدهن السمسم (2). 155 - کا: العدة، عن سهل، عن النوفلی، عن عیسی (3) بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علی، عن أبیه، عن جده قال: کانت من أیمان رسول الله صلی الله علیه واله لا واستغفر الله (4). 156 - کا: علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن أبی أیوب الخزاز، عن محمد بن مسلم قال: إن العقرب لدغت رسول الله صلی الله علیه واله، فقال: لعنک الله، فما تبالین مؤمنا أذیت أم کافرا، ثم دعا بالملح فدلکه فهدأت، ثم قال أبوجعفر علیه السلام: لو یعلم الناس ما فی الملح ما بغوا معه دریاقا (5). 157 - کا: العدة، عن البرقی، عن أبیه وعمرو بن إبراهیم جمیعا، عن خلف بن حماد، عن یعقوب بن شعیب، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: لدغت رسول الله صلی الله علیه واله عقرب فنفضها وقال: لعنک الله فما یسلم منک مؤمن ولا کافر، ثم دعا بملح فوضعه علی موضع اللدغة ثم عصره بإبهامه حتی ذاب: ثم قال: لو یعلم الناس ما فی الملح ما احتاجوا معه إلی تریاق (6). 158 - کا: علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن بعض أصحابنا، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: وطئ رسول الله صلی الله علیه واله الرمضاء (7) فأحرقته، فوطئ علی الرجلة وهی البقلة الحمقاء (8) فسکن عنه حر الرمضآء، فدعا لها وکان یحبها ویقول: من بقلة ما أبرکها (9).(1). فی المصدر: قیس الباهلی، عن أبی عبدالله علیه السلام.(2). فروع الکافی 2: 226.(3). فی المصدر وفی مرآت العقول: النوفلی، عن السکونی، عن عیسی اه.(4). فروع الکافی 2: 375.(5). فروع الکافی 2: 172.(6). فروع الکافی 2: 172.(7). الرمضاء: الارض الحامیة من شدة حر الشمس.(8). البقلة الحمقاء والبقلة الرجلة بالفارسیة: خرفه. ویقال لها: البقلة المبارکة أیضا.(9). الفروع 2: 182.159 - کا: علی، عن أبیه، ومحمد بن إسماعیل، عن الفضل جمیعا، عن ابن أبی عمیر، وصفوان، عن معاویة بن عمار، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: إن النبی صلی الله علیه واله مد یده إلی الحجر فلسعته عقرب، فقال: لعنک الله، لا برا تدعین ولا فاجرا. 160 - فس: أبی، عن أحمد بن النضر، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام قال: کان بینا رسول الله صلی الله علیه واله جالسا وعنده جبرئیل إذ حانت (1) من جبرئیل نظرة قبل السماء فانتقع لونه حتی صار کأنه کرکم، ثم لاذ برسول الله صلی الله علیه واله فنظر رسول الله صلی الله علیه واله إلی حیث نظر جبرئیل علیه السلام فإذا شئ قد ملا بین الخافقین مقبلا، حتی کان کقاب الارض (2)، فقال: یا محمد إنی رسول الله إلیک، اخیرک أن تکون ملکا رسولا أحب إلیک، أو تکون عبدا رسولا؟ فالتفت رسول الله صلی الله علیه واله إلی جبرئیل وقد رجع إلیه لونه، فقال جبرئیل: بل کن عبدا رسولا، فقال رسول الله صلی الله علیه واله: بل أکون عبدا رسولا، فرفع الملک رجله الیمنی فوضعها فی کبد السمآء الدنیا، ثم رفع الاخری فوضعها فی الثانیة، ثم رفع الیمنی فوضعها فی الثالثة، ثم هکذا حتی انتهی إلی السمآء السابعة، کل سمآء خطوة (3)، وکلما ارتفع صغر حتی صار آخر ذلک مثل الصر (4)، فالتفت رسول الله صلی الله علیه واله إلی جبرئیل فقال: لقد رأیت منک ذعرا (5)، وما رأیت شیئا کان أذعر لی من تغیر لونک، فقال: یا نبی الله لا تلمنی، أتدری من هذا؟ قال: لا، قال: هذا إسرافیل حاجب الرب، ولم ینزل من مکانه منذ خلق الله السماوات والارض، فلما رأیته منحطا ظننت أنه جآء بقیام الساعة، فکان الذی رأیت من تغیر لونی لذلک، فلما رأیت ما اصطفاک الله به رجع إلی لونی ونفسی، أما رأیته کلما ارتفع صغر، إنه لیس شئ یدنو من الرب إلا صغر لعظمته، إن هذا حاجب(1). فی المصدر: إذ حانت بالمعجمة.(2). حتی دنا من الارض خ ل وفی المصدر: حتی کان کقاب قوسین أو أدنی من الارض ثم قال اه أقول: القاب: المقدار: ما بین نصف وتر القوس وطرفه. وقاب قوسین مثل فی قرب المسافة.(3). فی المصدر: بعدد کل سماء خطوة.(4). الصر: طائر کالعصفور أصفر.(5). فی المصدر: رایتک ذعرا إه. أقول: فیکون وصفا. وفیه: وما رأیت مثله، وما رأیت شیئا کان أذعر لی من تغیر لونک.لرب وأقرب خلق الله منه، واللوح بین عینیه من یاقوتة حمرآء، فإذا تکلم الرب تبارک وتعالی بالوحی ضرب اللوح جبینه فنظر فیه، ثم ألقی إلینا نسعی (1) به فی السماوات و الارض، إنه لادنی خلق الرحمن منه، وبینه وبینه تسعون (2) حجابا من نور یقطع دونها الابصار، ما یعد ولا یوصف، وإنی لاقرب الخلق منه، وبینی وبینه مسیرة ألف عام (3). بیان: یقال: انتقع لونه علی بنآء المجهول: إذا تغیر من خوف أو ألم، والکرکم بالضم: الزعفران. (4) قوله: من الرب، أی من موضع ظهور عظمته وجلاله وصدور أمره ونهیه ووحیه. 160 - نوادر الراوندی: بإسناده (5) عن موسی بن جعفر، عن آبائه علیهم السلام قال: قال علی علیه السلام: بینا رسول الله صلی الله علیه واله یتوضأ إذ لاذ به هر البیت، وعرف رسول الله صلی الله علیه وآله أنه عطشان، فأصغی (6) إلیه الانآء حتی شرب منه الهر، وتوضأ بفضله (7). 161 - وبهذا الاسناد قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله إذا أکل عند القوم قال: أفطر عندکم الصائمون، وأکل طعامکم الابرار، وصلت علیکم الملائکة الاخیار (8). 162 - أسرار الصلاة: قال أبوذر رضی الله عنه: قام رسول الله صلی الله علیه واله لیلة یردد قوله تعالی: إن تعذبهم (9) فإنهم عبادک، وإن تغفر لهم فإنک أنت العزیز الحکیم (10).(1). فی المصدر: ثم ألقاه إلینا فنسعی.(2). فی المصدر: سبعون. وفیه: تقطع دونها الابصار، وما لا یعد ولا یوصف.(3). تفسیر القمی: 389 و 390.(4). وقیل: هو المعصفر، وقیل: شئ کالورس، وقیل: عروق الصفر. وعروق الصفر بالفارسیة: زردجوبه.(5). راجع المجلد الاول: 54 فانک تجد فیه إسناد النوادر.(6). أصغی الاناء: أماله.(7). نوادر الراوندی: 39 فیه: بینما، وفیه: ثم توضأ بفضله.(8). نوادر الراوندی: 35.(9). المائدة: 118.(10). الرسائل المنسوب إلی الشهید: 137.ولما قال رسول الله صلی الله علیه واله لابن مسعود: اقرء علی، قال: ففتحت سورة النساء فلما بلغت فکیف إذا جئنا من کل امة بشهید وجئنا بک علی هؤلاء شهیدا (1) رأیت عیناه تذرفان من الدمع، فقال لی: حسبک الآن (2).
نادر فیه ذکر مزاحه وضحکه وهو من الباب الاول 1 - قب: کان صلی الله علیه واله یمزح ولا یقول: إلا حقا، قال أنس: مات نغیر لابی عمیر وهو ابن لام سلیم، فجعل النبی صلی الله علیه واله یقول: یابا عمیر ما فعل النغیر؟. وکان حادی بعض نسوته خادمه أنجشة فقال له: یا أنجشة ارفق بالقواریر. وفی روایة: لا تکسر القواریر. وکان له عبد أسود فی سفر، فکان کل من أعیا ألقی علیه بعض متاعه حتی حمل شیئا کثیرا، فمر به النبی صلی الله علیه واله فقال: أنت سفینة فأعتقه. وقال رجل: احملنی یا رسول الله، فقال: إنا حاملوک علی ولد ناقة، فقال: ما أصنع بولد ناقة؟ قال صلی الله علیه واله: وهل یلد الابل إلا النوق. واستدبر رجلا من ورائه وأخذ بعضده، وقال: من یشتری هذا العبد؟ یعنی أنه عبدالله. وقال صلی الله علیه واله لاحد: لا تنس یاذا الاذنین. زید بن أسلم إنه قال لامرأة وذکرت زوجها: أهذا الذی فی عینیه بیاض؟ فقالت لا، ما بعینیه بیاض، وحکت لزوجها فقال: أما ترین بیاض عینی أکثر من سوادها؟ ورأی صلی الله علیه واله جملا علیه حنطة، فقال: تمشی الهریسة.(1). النساء: 41.(2). الرسائل المنسوب إلی الشهید: 139.ورأی بلالا وقد خرج بطنه، فقال صلی الله علیه واله: ام حبین، وام حبین: ضرب من الغطایة ویقال: إنها الحربآء (1). وقال صلی الله علیه واله للحسین: حزقة (2) حزقة ترق عین بقة. ابن عباس إنه صلی الله علیه واله کسی بعض نسآئه ثوبا واسعا، فقال لها: البسیه واحمدی الله، وجری منه ذیلا کذیل العروس. وقالت عجوز من الانصار للنبی صلی الله علیه واله، ادع لی بالجنة، فقال صلی الله علیه واله: إن الجنة لا یدخلها العجز، فبکت المرأة فضحک النبی صلی الله علیه واله وقال أما سمعت قول الله تعالی: إنا أنشأناهن إنشاء - فجعلناهن أبکارا (3). وقال للعجوز الاشجعیة: یا أشجعیة لا تدخل العجوز الجنة، فرآها بلال باکیة، فوصفها للنبی صلی الله علیه واله فقال: والاسود کذلک، فجلسا یبکیان، فرآهما العباس فذکرهما له، فقال: والشیخ کذلک، ثم دعاهم وطیب قلوبهم، وقال: ینشئهم الله کأحسن ما کانوا، وذکر أنهم یدخلون الجنة شبانا منورین، وقال: إن أهل الجنة جردمرد مکحلون. وقال صلی الله علیه واله لرجل: - حین قال: أنت نبی الله حقا نعلمه، ودینک الاسلام دینا نعظمه نبغی مع الاسلام شیئا نقضمه، ونحن حول هذا ندندن - یا علی اقض حاجته، فأشبعه علی علیه السلام وأعطاه ناقة وجلة تمر. وجآء أعرابی فقال: یا رسول الله بلغنا أن المسیح یعنی الدجال یأتی الناس بالثرید وقد هلکوا جمیعا جوعا، أفتری بأبی أنت وامی أن أکف من ثریده تعففا وتزهدا؟ فضحک رسول الله صلی الله علیه واله ثم قال: بل یغنیک الله بما یغنی به المؤمنین. وقبل جد خالد القسری امرأة فشکت إلی النبی صلی الله علیه واله فأرسل إلیه فاعترف، وقال: إن شاءت أن تقتص فلتقتص، فتبسم رسول الله صلی الله علیه واله وأصحابه، وقال: أو لا تعود؟(1). الحرباء بالکسر والمد: حیوان أکبر من العظاءة یستقبل الشمس، ویدور معها کیف دارت یتلون ألوانا بحر الشمس، یقال له بالفارسیة: آفتاب برست.(2). بفتح الحاء وضم الزاء، أو بضهما.(3). الواقعة: 35 و 36.فقال: لا والله یا رسول الله، فتجاوز عنه. ورأی صلی الله علیه واله صهیبا یأکل تمرا، فقال صلی الله علیه واله: أتأکل التمر وعینک رمدة؟ فقال: یا رسول الله إنی أمضغه من هذا الجانب، وتشتکی عینی من هذا الجانب. ونهی صلی الله علیه واله أبا هریرة عن مزاح العرب، فسرق نعل النبی صلی الله علیه واله ورهن بالتمر و جلس بحذائه صلی الله علیه واله یأکل، فقال صلی الله علیه واله: یاأبا هریرة ما تأکل؟ فقال: نعل رسول الله صلی الله علیه وآله. وقال سویبط المهاجری لنعیمان البدری: أطعمنی، وکان علی الزاد فی سفر، فقال: حتی تجئ الاصحاب، فمروا بقوم فقال لهم سویبط: تشترون منی عبدا لی؟ قالوا: نعم، قال: إنه عبد له کلام وهو قائل لکم: إنی حر، فإن سمعتم مقاله تفسدوا علی عبدی، فاشتروه بعشرة قلائص، ثم جاؤا فوضعوا فی عنقه حبلا، فقال نعیمان: هذا، یستهزئ بکم وإنی حر، فقالوا: قد عرفنا خبرک، وانطلقوا به حتی أدرکهم القوم و خلصوه، فضحک النبی صلی الله علیه واله من ذلک حینا. وکان نعیمان هذا أیضا مزاحا، فسمع محرمة بن نوفل وقد کف بصره یقول: ألا رجل یقودنی حتی أبول؟ فأخذ نعیمان بیده، فلما بلغ مؤخر المسجد قال: هاهنا فبل، فبال فصیح به، فقال: من قادنی؟ قیل: نعیمان، قال: الله (1) علی أن أضربه بعصای هذه، فبلغ نعیمان فقال: هل لک فی نعیمان؟ قال: نعم، قال: قم، فقام معه فأتی به عثمان وهو یصلی، فقال: دونک الرجل، فجمع یدیه بالعصا ثم ضربه، فقال الناس: أمیر المؤمنین، فقال: من قادنی؟ قالوا: نعیمان، قال: لا أدعود إلی نعیمان أبدا. ورأی نعیمان مع أعرابی عکة عسل، فاشتراها منه، وجاء بها إلی بیت عایشة فی یومها، وقال: خذوها، فتوهم النبی صلی الله علیه واله أنه أهداها له، ومر نعیمان والاعرابی علی الباب، فلما طال قعوده قال: یا هؤلاء ردوها علی إن لم تحضر قیمتها، فعلم رسول الله صلی الله علیه وآله القصة فوزن له الثمن، وقال لنعیمان: ما حملک علی ما فعلت؟ فقال: رأیت رسول الله صلی الله علیه واله یحب العسل، ورأیت الاعرابی معه العکة، فضحک رسول الله صلی الله علیه واله (1). فی المصدر: لله علی. وهو الصواب.ولم یظهر له نکرا (1). بیان: قال الجزری: فیه إنه قال لابی عمیر أخی أنس: یابا عمیر ما فعل النغیر؟ هو تصغیر النغر وهو طائر یشبه العصفور أحمر المنقار. وقال: فی حدیث أنجشه، فی روایة البراء ابن مالک: رویدک رفقا بالقواریر، أراد النساء، شبههن بالقواریر من الزجاج، لانه یسرع إلیها الکسر، وکان أنجشة یحدو و ینشد القرائض والرجز فلم یأمن أن یصیبهن، أو یقع فی قلوبهن حداؤه، فأمره بالکف عن ذلک. وفی المثل: الغناء رقیة الزنا، وقیل: إن الابل إذا سمعت الحداء أسرعت فی المشی واشتدت، فأزعجت الراکب وأتعبته، فنهاه عن ذلک لان النسآء یضعفن عن شدة الحرکة، وقال: ام حبین هی دویبة کالحرباء عظیمة البطن، إذا مشت تطأطئ رأسها کثیرا، وترفعه لعظم بطنها، فهی تقع علی رأسها وتقوم، ومنه الحدیث إنه رأی بلالا وقد خرج بطنه، فقال: ام حبین، تشبیها له بها، وهذا من مزحه صلی الله علیه واله. وقال: فیه إنه صلی الله علیه واله کان یرقص الحسن والحسین علیهما السلام ویقول: حزقة حزقة ترق عین بقة، فترقی الغلام حتی وضع قدیمه علی صدره، الحزقة: الضعیف المقارب الخطو من ضعفه، وقیل: القصیر العظیم البطن، فذکرها له علی سبیل المداعبة والتأنیس له، وترق بمعنی اصعد، وعین بقة کنایة عن صغر العین، وحزقة مرفوع علی خبر مبتداء محذوف، تقدیره أنت حزقة، وحزقة الثانی کذلک، أو أنه خبر مکرر، ومن لم ینون حزقة فحذف حرف النداء وهی فی الشذوذ، کقولهم: أطرق کری (2)، لان حرف النداء إنما یحذف من العلم المضموم والمضاف انتهی. والعجز بضمتین جمع العجوزة، والجرد جمع الاجرد وهو الذی لا شعر علیه، والمرد جمع الامرد، والقضم: الاکل بأطراف الاسنان. قال الجزری: فیه أنه سأل رجلا ما تدعو فی صلاتک؟ فقال: أدعو بکذا وکذا، وأسأل ربی الجنة، وأتعوذ به من النار، وأما دندنتک ودندنة معاذ فلا نحسنها،(1). مناقب آل أبی طالب 1: 101 و 102.
(2). الکری: المکتری. المکاری.فقال صلی الله علیه واله: حولهما ندندن، الدندنة: أن یتکلم الرجل بالکلام تسمع نغمته ولا یفهم، والضمیر فی حولهما للجنة والنار، أی حولهما ندندن وفی طلبهما انتهی. والعکة بالضم: وعاء من جلود مستدیر یجعل فیه العسل والسمن. 2 - مکا: روی أن رسول الله صلی الله علیه واله یقول: إنی لامزح ولا أقول: إلا حقا. وعن ابن عباس: إن رجلا سأله أکان النبی صلی الله علیه واله یمزح؟ فقال. کان النبی صلی الله علیه واله یمزح. وعن حسن (1) بن علی علیهما السلام قال: سألت خالی هندا عن صفة رسول الله صلی الله علیه واله، فقال: إذا کان غضب أعرض وأشاح، وإذا فرح غض طرفه، جل ضحکه التبسم، یفتر عن مثل حبة الغمام (2). عن أنس بن مالک قال: رأیت رسول الله صلی الله علیه واله تبسم حتی بدت نواجده. عن أبی الدرداء قال: کان رسول الله صلی الله علیه واله إذا حدث بحدیث تبسم فی حدیثه. عن یونس الشیبانی قال: قال لی أبوعبدالله علیه السلام: کیف مداعبة بعضکم بعضا؟ قلت: قلیلا، قال: فلا تفعلوا (3)، فإن المداعبة من حسن الخلق، وإنک لتدخل بها السرور علی أخیک، ولقد کان النبی صلی الله علیه واله یداعب الرجل یرید به أن یسره (4). 3 - نوادر الراوندی: بإسناده عن جعفر بن محمد، عن آبائه علیهم السلام قال: قال علی علیه السلام: بصر رسول الله صلی الله علیه واله امرأة عجوا درداء (5)، فقال: أما إنه لا یدخل الجنة عجوز درداء، فبکت، فقال صلی الله علیه واله لها: ما یبکیک؟ فقالت: یا رسول الله إنی درداء، فضحک رسول الله صلی الله علیه واله وقال: لا تدخلین الجنة علی حالک (6).(1). فی المصدر: الحسن.(2). تقدمت معانی بعض ألفاظه.(3). فی المصدر: هلا تفعلوا.(4). مکارم الاخلاق: 20 و 21.(5). درداء: التی ذهبت أسنانه.(6). نوادر الراوندی: 10. 4 - وبهذا الاسناد قال: قال علی علیه السلام: نظر رسول الله صلی الله علیه واله إلی امرأة رمصاء العینین (1)، فقال أما إنه لا تدخل الجنة رمصاء العینین، فکبت وقالت: یا رسول الله وإنی لفی النار؟ فقال: لا، ولکن لا تدخلین الجنة علی مثل صورتک هذه، ثم قال رسول الله صلی الله علیه واله: لا یدخل الجنة أعور ولا أعمی علی هذا المعنی (2). أقول: سیأتی عدد حججه وعمره صلی الله علیه واله فی باب حجة الوداع.
فضائله وخصائصه وما امتن الله به علی عباده
الایات: البقرة 2: إنا أرسلناک بالحق بشیرا ونذیرا ولا تسأل عن أصحاب الجحیم 119. آل عمران 3: إن أولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه وهذا النبی والذین آمنوا والله ولی المؤمنین 68. الاعراف 7: فآمنوا بالله ورسوله النبی الامی الذی یؤمن بالله وکلماته واتبعوه لعلکم تهتدون 158. وقال تعالی: قل لا أملک لنفسی نفعا ولا ضرا إلا ما شاء الله ولو کنت أعلم الغیب لاستکثرت من الخیر وما مسنی السوء إن أنا إلا نذیر وبشیر لقوم یؤمنون 188. الانفال 8: واذکروا إذ أنتم قلیل مستضعفون فی الارض تخافون أن یتخطفکم الناس فآواکم وأیدکم بنصره ورزقکم من الطیبات لعلکم تشکرون 26. وقال تعالی: وما کان الله لیعذبهم وأنت فیهم وما کان الله معذبهم وهم یستغفرون 33. التوبة 9: والذین یؤذون رسول الله لهم عذاب ألیم. إلی قوله: والله وسوله أحق أن یرضوه إن کانوا مؤمنین - ألم یعلموا أنه من (1). رمصت عینه: سال منها الرمص. والرمص: وسخ أبیض فی مجری الدمع من العین.(2). نوادر الراوندی: 10. یحادد الله ورسوله فإن له نار جهنم خالدا فیها ذلک الخزی العظیم 61 - 63. وقال تعالی: لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم - فإن تولوا فقل حسبی الله لا إله إلا هو علیه توکلت وهو رب العرش العظیم 128 و 129. هود 11: أفمن کان علی بینة من ربه ویتلوه شاهد منه ومن قبله کتاب موسی إماما ورحمة اولئک یؤمنون به ومن یکفر به من الاحزاب فالنار موعده فلا تک فی مریة منه إنه الحق من ربک ولکن أکثر الناس لا یؤمنون 17. الحجر 15: لعمرک إنهم لفی سکرتهم یعمهون 72. الاسری 17: وما منعنا أن نرسل بالآیات إلا أن کذب بها الاولون. إلی قوله تعالی: وما نرسل بالآیات إلا تخویفا 59. وقال تعالی: ومن اللیل فتهجد به نافلة لک عسی أن یبعثک ربک مقاما محمودا - وقل رب أدخلنی مدخل صدق وأخرجنی مخرج صدق واجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا - وقل جاء الحق وزهق الباطل إن الباطل کان زهوقا 79 - 81. وقال تعالی: وما أرسلناک إلا مبشرا ونذیرا 105. الانبیاء 21: وما أرسلناک إلا رحمة للعالمین 107. الاحزاب 33: النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم وأزواجه امهاتهم واولوا الارحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله 6. وقال تعالی: ما کان محمد أبا أحد من رجالکم ولکن رسول الله وخاتم النبیین وکان الله بکل شئ علیما 40. وقال تعالی: یا أیها النبی إنا أرسلناک شاهدا ومبشرا ونذیرا - وداعیا إلی الله بإذنه وسراجا منیرا 45 و 46. سبا 34: وما أرسلناک إلا کافة للناس بشیرا ونذیرا ولکن أکثر الناس لا یعلمون 28. الفتح 48: هو الذی أرسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کلهوکفی بالله شهیدا - محمد رسول الله 28 و 29. النجم 53: والنجم إذا هوی - ما ضل صاحبکم وما غوی - وما ینطق عن الهوی - إن هو إلا وحی یوحی - علمه شدید القوی - ذو مرة فاستوی 1 - 6. الحشر 59: وما آتاکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا واتقوا الله إن الله شدید العقاب 7. الجمعة 62: هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمه الکتاب والحکمة وإن کانوا من قبل لفی ضلال مبین - وآخرین منهم لما یلحقوا بهم وهو العزیز الحکیم - ذلک فضل الله یؤتیه من یشآء والله ذو الفضل العظیم 2 - 4. الطلاق 65: الذین (1) آمنوا قد أنزل الله إلیکم ذکرا - رسولا یتلو علیکم آیات الله مبینات لیخرج الذین آمنوا وعملوا الصالحات من الظلمات إلی النور 10 - 11. الکوثر 108: إنا أعطیناک الکوثر - فصل لربک وانحر - إن شانئک هو الابتر 1 - 3. تفسیر: ولا تسأل عن أصحاب الجحیم فیه تسلیة للرسول بأنه لیس علیه إجبارهم علی القبول، ولیس علیه إلا البلاغ، وإنه لا یؤاخذ بذنبهم إن أولی الناس بإبراهیم أی أخصهم به، وأقربهم منه، أو أحقهم بنصرته بالحجة أو بالمعونة للذین اتبعوه من امته وهذا النبی والذین آمنوا لموافقتهم له فی أکثر ما شرع لهم علی الاصالة، أو یتولون نصرته بالحجة لما کان علیه من الحق والله ولی المؤمنین ینصرهم و یجازیهم الحسنی لایمانهم وکلماته أی ما أنزل علیه وعلی سائر الرسل من کتبه و وحیه، وسیأتی فی الاخبار أن الائمة علیهم السلام کلمات (2) الله قل لا أملک لنفسی نفعا ولا ضرا أی جلب نفع ولا دفع ضرر، وهو إظهار للعبودیة، والتبری من ادعاء العلم (1). أول الایة: أعد الله لهم عذابا شدیدا فاتقوا الله یا اولی الالباب الذین آمنوا.(2). ارادة هذا المعنی فی هذه الایة بالخصوص محل تأمل بل منع ظاهر، ضرورة أن المعنی یصیر: فآمنوا بالله ورسوله النبی الامی الذی یؤمن بالله وبالائمة، وهو کما تری غیر صحیح، لا یساعده ظهور، ولا یوافقه الاعتبار، نعم هذا المعنی الوارد فی الاخبار صحیح فی محله ومورده لا فی أمثال تلک الایة، وسیوافیک تلک الاخبار فی کتاب الامامة.بالغیوب من قبل نفسه إلا ما شاء الله من ذلک فیلهمنی إیاه ویوفقنی له ولو کنت أعلم الغیب أی لو کنت أعلمه لخالفت حالی ما هی علیه من استکثار المنافع واجتناب المضار حتی لا یمسنی سوء، ویحتمل أن یکون المعنی لو کنت أعلم الغیب من قبل نفسی یغیر وحی من الله لکنت أستعمله فی جلب المنافع ودفع المضار، ولکنی لماکنت أعلمه بالوحی لا جرم أنی راض بقضائه تعالی، ولا أسعی فی دفع ما أعلم وقوعه علی من المصائب بقضائه تعالی، فلا ینافی ما سیأتی أنهم علیهم السلام کانوا یعلمون ما کان وما یکون إلی یوم القیامة، کذا خطر بالبال والله یعلم حقیقة الحال. واذکروا الخطاب للمهاجرین أو للعرب إذا أنتم قلیل مستضعفون فی أرض مکة تستضعفکم قریش أو العرب، کانوا أذلاء فی أیدی الروم تخافون أن یتخطفکم الناس التخطف: الاخذ بسرعة، والناس: کفار قریش أو من عداهم، فإنهم کانوا جمیعا معادین مضادین لهم فآواکم إلی المدینة، أو جعل لکم مأوی یتحصنون به عن أعادیکم وأیدکم بنصره علی الکفار، أو بمظاهرة الانصار، أو بإمداد الملائکة یوم بدر ورزقکم من الطیبات یعنی الغنائم أحلها لکم، ولم یحلها لاحد قبلکم، أو الاعم مما أعطاهم من الاطعمة اللذیدة لعلکم تشکرون هذه النعم وما کان الله لیعذبهم وأنت فیهم أی ما کان الله یعذب أهل مکة بعذاب الاستیصال وأنت مقیم بین أظهرهم لفضلک، ویحتمل الاعم، کما سیأتی فی الاخبار أنه صلی الله علیه واله و أهل بیته علیهم السلام أمان لاهل الارض من عذاب الاستیصال وما کان الله معذبهم وهم یستغفرون المراد باستغفارهم إما استغفار من بقی فیهم من المؤمنین لم یهاجروا، فلما خرجوا أذن الله فی فتح مکة، أو الاعم بالنسبة إلی جمیع أهل البلاد والازمان من یحادد الله المحادة: المشاقة والمخالفة. لقد جاءکم رسول من أنفسکم قال الطبرسی رحمه الله: القراءة المشهورة من أنفسکم بضم الفاء، وقرأ ابن عباس وابن علیة وابن محیصن والزهری من أنفسکم بفتح الفآء، وقیل: إنها قراءة فاطمة علیه السلام (1)، أی من أشرافکم ومن خیارکم، وعلی (1). لعلها سمعت عنها علیها السلام حین خطبت خطبة التی ألقاها علی أبی بکر وجماعة من الصحابة بعد فوت أبیها صلی الله علیه وآله. وفیها تلک الایة. المشهور أی من جنسکم، قیل: لیس فی العرب قبیلة إلا وقد ولدت النبی صلی الله علیه واله وله فیهم نسب، وقیل: معناه أنه من نکاح لم یصبه شئ من ولادة الجاهلیة عن الصادق علیه السلام عزیز علیه ما عنتم أی شدید علیه عنتکم وما یلحقکم من الضرر بترک الایمان حریص علیکم أی علی من لم یؤمن بالمؤمنین رؤف رحیم الرأفة: شدة الرحمة. قال الطبرسی رؤوف بالمطیعین، رحیم بالمذنبین، أو رؤوف بأقربائه، رحیم بأولیائه، أو رؤوف بمن رآه، رحیم بمن لم یره، وقال بعض السلف: لم یجمع الله لاحد من الانبیاء بین اسمین من أسمائه إلا النبی صلی الله علیه واله، فإنه قال: بالمؤمنین رؤوف رحیم وقال: إن الله (1) بالناس لرؤف رحیم (2). فإن تولوا عنک وأعرضوا عن قبول قولک والاقرار بنبوتک فقل حسبی الله أی الله کافی. قوله تعالی: أفمن کان علی بینة من ربه المراد به النبی صلی الله علیه واله، والبینة القرآن، أو الاعم منه ومن المعجزات والبراهین، أو المؤمنون، والبینة: الحجة ویتلوه شاهد منه أی ویتبعه من یشهد بصحته منه، فقیل: هو جبرئیل یتلو القرآن علی النبی صلی الله علیه واله، وسیأتی الاخبار المستفیضة بأنه أمیر المؤمنین علیه السلام، وذهب إلیه کثیر من مفسری الخاصة والعامة، وقیل: هو ملک یسدده ویحفظه، وقیل: هو القرآن علی الاحتمال الاخیر ومن قبله أی قبل القرآن أو محمد صلی الله علیه واله کتاب موسی یشهد له إماما یؤتم به فی امور الدین ورحمة أی نعمة من الله علی عباده اولئک یؤمنون به أی النبی والشاهد، أو الشاهد باعتبار الجنس، فإنه یشمل الائمة علیهم السلام، أو المؤمنون یؤمنون بالنبی، أو القرآن ومن یکفر به من الاحزاب أی من مشرکی العرب وفرق الکفار فالنار موعده مصیره ومستقره فلا تک فی مریة أی فی شک منه أی من القرآن، أو الموعد، والخطاب للنبی صلی الله علیه واله، والمراد به الامة أو عام. قوله تعالی: لعمرک قال الطبرسی رحمه الله: أی وحیاتک یا محمد، ومدة بقائک (3)،(1). البقرة: 143، والحج: 65. (2). مجمع البیان 5: 85 و 86.(3). فی المصدر: ومدة بقائک حیا.
قال ابن عباس: ما خلق الله عزوجل ولا ذرأ ولا برأ نفسا أکرم علیه من محمد صلی الله علیه واله، وما سمعت الله أقسم بحیاة أحد إلا بحیاته (1). قوله تعالی: وما منعنا أن نرسل بالآیات أی التی اقترحتها قریش: من قلب الصفا ذهبا، وإحیاء الموتی وغیر ذلک إلا أن کذب بها الاولون من الامم السابقة فعذبوا بعذاب الاستیصال، إذ عادة الله تعالی فی الامم أن من اقترح منهم آیة فاجیب إلیها ثم لم یؤمن أن یعاجل بعذاب الاستیصال، وقد صرفه الله تعالی عن هذه الامة ببرکة النبی صلی الله علیه وآله وما نرسل بالآیات إلا تخویفا أی لا نرسل الآیات المقترحة إلا تخویفا من نزول العذاب العاجل کالطلیعة والمقدمة له، فإن لم یخافوا وقع علیهم، و یحتمل أن یکون المراد القرآن والمعجزات الواقعة، فإنها تخویف، وإنذار بعذاب الآخرة. ومن اللیل فتهجد به قال الطبرسی رحمه الله: خطاب للنبی صلی الله علیه وآله، أی فصل القرآن، ولا یکون التهجد إلا بعد النوم عن مجاهد وأکثر المفسرین، وقال بعضهم: ما یتقلب به فی کل اللیل یسمی تهجدا، والمتهجد: الذی یلقی الهجود أی النوم عن نفسه، کما یقال: المتحرج والمتأثم نافلة لک أی زیادة لک علی الفرائض، لان صلاة اللیل کانت فریضة علی النبی صلی الله علیه واله وفضیلة لغیره، وقیل: کانت واجبة علیه فنسخ وجوبها بهذه الآیة، وقیل: إن معناه فضیلة لک وکفارة لغیرک (2)، وقیل: نافلة لک ولغیرک، وإنما اختصه بالخطاب لما فی ذلک من دعاء الغیر للاقتداء به (3) عسی أن یبعثک ربک مقاما محمودا عسی من الله واجبة، والمقام بمعنی البعث، فهو مصدر من غیر جنسه، أی یبعثک یوم القیامة بعثا أنت محمود فیه، ویجوز أن یجعل البعث بمعنی الاقامة، أی یقیمک ربک مقاما تحمدک فیه الاولون والآخرون وهو مقام الشفاعة، یشرف فیه (1). مجمع البیان 6: 342.(2). فی المصدر: لان کل إنسان یخاف أن لا یقبل فرضه فیکون نفله کفارة، والنبی صلی الله علیه وآله لا یحتاج إلی کفارة.(3). فی المصدر: إلی الاقتداء به، والحث علی الاستنان بسنته.علی جمیع الخلائق، یسأل فیعطی، ویشفع فیشفع، وقد أجمع المفسرون علی أن المقام المحمود هو مقام الشفاعة، وهو المقام الذی یشفع فیه للناس، وهو المقام الذی یعطی فیه لواء الحمد، فیوضع فی کفه، وتجتمع تحته الانبیآء والملائکة، فیکون صلی الله علیه واله أول شافع وأول مشفع وقل یا محمد رب أدخلنی مدخل صدق وأخرجنی مخرج صدق المدخل والمخرج مصدر الادخال والاخراج، فالتقدیر أدخلنی إدخال صدق، وأخرجنی إخراج صدق، وفی معناه أقول: أحدها: أن المعنی أدخلنی فی جمیع ما أرسلتنی به إدخال صدق، وأخرجنی منه سالما إخراج صدق (1). وثانیها: أدخلنی المدینة، وأخرجنی منها إلی مکة للفتح. وثالثها: أنه امر بهذا الدعاء إذا دخل فی أمر، أو خرج من أمر، والمراد أدخلنی فی کل أمر مدخل صدق. ورابعها: أدخلنی القبر مدخل صدق، وأخرجنی منه عند البعث مخرج صدق، و مدخل الصدق: ما تحمد عاقبته فی الدنیا والدین واجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا أی اجعل لی عزا أمتنع به ممن یحاول صدی عن إقامة فرائضک، وقوة تنصرنی بها علی من عادانی فیک، وقیل: اجعل لی ملکا عزیزا أقهر به العصاة، فنصر بالرعب حتی خافه العدو علی مسیرة شهر، وقیل: حجة بینة أتقوی بها علی سائر الادیان، وسماه نصیرا لانه یقع به (2) النصرة علی الاعداء فهو کالمعین وقل جاء الحق أی ظهر الحق وهو الاسلام والدین وزهق أی بطل الباطل وهو الشرک، وروی عن عبدالله بن مسعود أنه قال: دخل النبی صلی الله علیه واله مکة، وحول البیت ثلاثمائة وستون صنما، فجعل یطعنها ویقول: جاء الحق وزهق الباطل إن الباطل کان زهوقا أورده البخاری فی الصحیح، قال الکلبی: فجعل (3) ینکب لوجهه إذا قال ذلک، وأهل مکة یقولون: ما رأینا رجلا (1). فی المصدر زیادة هی: أی أعنی علی الوحی والرسالة. (2). فی المصدر: تقع به. (3). فی المصدر: فجعل الصنم. أسحر من محمد إن الباطل کان زهوقا أی مضمحلا ذاهبا هالکا لا ثبات له (1). وفی قوله تعالی: وما أرسلناک إلا رحمة للعالمین: أی نعمة علیهم، قال ابن عباس: رحمة للبر والفاجر والمؤمن والکافر، فهو رحمة للمؤمن فی الدنیا والآخرة، ورحمة للکافر بأن عوفی مما أصاب الامم من الخسف والمسخ، وروی أن النبی صلی الله علیه وآله قال لجبرئیل لما نزلت هذه الآیة: هل أصابک من هذه الرحمة شئ؟ قال: نعم، إی کنت أخشی عاقبة الامر فآمنت بک لما أثنی (2) علی بقوله: ذی قوة عند ذی العرش مکین (3) وقد قال صلی الله علیه واله: إنما أنا رحمة مهداة وقیل: إن الوجه فی أنه نعمة علی الکافر أنه عرضه للایمان والثواب الدائم وهداه وإن لم یهتد، کمن قدم الطعام إلی جائع فلم یأکل فإنه منعم علیه وإن لم یقبل (4). وفی قوله تعالی: النبی صلی الله علیه واله أولی بالمؤمنین من أنفسهم: قیل: فیه أقوال: أحدها: أنه أحق بتدبیرهم، وحکمه علیهم أنفذ من حکمهم علی أنفسهم لوجوب طاعته (5). وثانیها: أنه أولی بهم فی الدعوة، فإذا دعاهم النبی صلی الله علیه واله إلی شئ ودعتهم أنفسهم إلی شئ کانت طاعته أولی لهم من طاعة أنفسهم (6). وثالثها أن حکمه أنفذ علیهم من حکم بعضهم علی بعض، وروی أن النبی صلی الله علیه واله لما أراد غزوة تبوک وأمر الناس بالخروج قال قوم: نستأذن آباءنا وامهاتنا، فنزلت. وروی عن ابی وابن مسعود وابن عباس أنهم کانوا یقرؤون: النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم وأزواجه امهاتهم وهو أب لهم وکذلک هو فی مصحف ابی، وروی ذلک عن (1). مجمع البیان 6: 434 و 435. (2). فی المصدر: لما أثنی الله. (3). التکویر: 20.(4). مجمع البیان 7: 67.(5). فی المصدر: وحکمه أنفذ علیهم من حکمهم علی أنفسهم خلاف ما یحکم به، لوجوب طاعته التی هو مقرونة بطاعة الله تعالی.(6). وهذا قریب من الاول.أبی جعفر وأبی عبدالله علیهما السلام، قال مجاهد: وکل نبی أب لامته، ولذلک صار المؤمنین إخوة (1). وفی قوله تعالی: ما کان محمد أبا أحد من رجالکم: الذین لم یلدهم، وفی هذا بیان أنه لیس بأب لزید فیحرم علیه زوجته (2)، فلهذا أشار إلیهم فقال: من رجالکم وقد ولد له صلی الله علیه واله أولاد ذکور: إبراهیم، والقاسم، والطیب، والمطهر، فکان أباهم، وقد صح أنه قال للحسن علیه السلام: إن ابنی هذا سید وقال أیضا للحسن والحسین علیهما السلام: ابنای هذان إمامان قاما أو قعدا وقال صلی الله علیه واله: إن کل بنی بنت ینسبون إلی أبیهم إلا أولاد فاطمة فإنی أنا أبوهم وقیل: أراد بقوله: رجالکم البالغین من رجال ذلک الوقت، ولم یکن أحد من أبنائه رجلا فی ذلک الوقت ولکن رسول الله أی ولکن کان رسول الله لا یترک ما أباحه الله تعالی بقول الجهال، وقیل: إن الوجه فی اتصاله بما قبله أنه أراد سبحانه لیس یلزم طاعته صلی الله علیه واله وتعظیمه لمکان النسب بینه وبینکم، ولمکان الابوة، بل إنما یجب ذلک علیکم لمکان النبوة وخاتم النبیین أی وآخر النبیین، ختمت النبوة به، فشریعته باقیة إلی یوم الدین (3). وفی قوله تعالی: إنا أرسلناک شاهدا: علی امتک فیما یفعلونه من طاعة و معصیة وإیمان وکفر، لتشهد لهم وعلیهم یوم القیامة ومبشرا لمن أطاعنی وأطاعک بالجنة ونذیرا لمن عصانی وعصاک بالنار وداعیا إلی الله والاقرار بوحدانیته (4)، وامتثال أوامره ونواهیه بإذنه أی بعلمه وأمره وسراجا منیرا یهتدی بک فی الدین کما یهتدی بالسراج، والمنیر الذی یصدر النور من جهته إما بفعله، وإما لانه سبب له، فالقمر منیر، والسراج منیر بهذا المعنی، والله منیر السماوات والارض، وقیل: عنی بالسراج المنیر القرآن، والتقدیر ذا سراج (5).(1). مجمع البیان 8: 338.(2). فی المصدر: فتحرم علیه زوجته.(3). مجمع البیان 8: 361 و 362.(4). فی المصدر: أی وبعثناک داعیا إلی الله والاقرار بوحدانیته.(5). مجمع البیان 8: 363.وفی قوله تعالی: إلا کافة للناس أی عامة للناس کلهم: العرب والعجم وسائر الامم، ویؤیده الحدیث المروی عن ابن عباس، عن النبی صلی الله علیه واله: اعطیت خمسا ولا أقول فخرا: بعثت إلی الاحمر والاسود، وجعلت لی الارض طهورا ومسجدا، واحل لی المغنم، ولم یحل لاحد قبلی، ونصرت بالرعب فهو یسیر أمامی مسیرة شهر، واعطیت الشفاعة فادخرتها لامتی یوم القیامة. وقیل: معناه جامعا للناس بالانذار والدعوة، وقیل: کافا للناس، أی مانعا لهم عما هم علیه من الکفر والمعاصی بالوعد والوعید، والهاء للمبالغة (1). وفی قوله تعالی: بالهدی: أی بالدلیل الواضح: أو بالقرآن ودین الحق أی الاسلام لیظهره علی الدین کله أی لیظهر دین الاسلام بالحجج والبراهین علی جمیع الادیان، وقیل: بالغلبة والقهر والانتشار فی البلدان، وقیل: إن تمام ذلک عند خروج المهدی علیه السلام، فلا یبقی فی الارض دین سوی دین الاسلام (2). وفی قوله تعالی: والنجم إذا هوی فیه أقوال: أحدها: أن الله أقسم بالقرآن إذا انزل نجوم متفرقة علی رسول الله صلی الله علیه واله فی ثلاث وعشرین سنة، فسمی القرآن نجما لتفرقه فی النزول (3). وثانیها: أنه أراد به الثریا، أقسم بها إذا سقطت وغابت مع الفجر، والعرب تطلق اسم النجم علی الثریا خاصة. وثالثها: أن المراد به جماعة النجوم إذا هوت، أی سقطت وغابت وخفیت عن الحس، وأراد به الجنس. ورابعها: أنه یعنی به الرجوم من النجوم، وهو ما یرمی به الشیاطین عند استراق السمع، وروت العامة عن جعفر الصادق علیه السلام أن رسول الله صلی الله علیه واله (4) نزل من السمآء(1). مجمع البیان 8: 391.(2). مجمع البیان 9: 127.(3). فی المصدر: والعرب تسمی التفریق تنجیما، والمفرق منجما.(4). هکذا فی المصدر، وفیه سقط، وفی المصدر: أنه قال: محمد رسول الله صلی الله علیه وآله.السابعة لیلة المعراج، ولما نزلت السورة أخبر بذلک عتبة بن أبی لهب، فجاء إلی النبی صلی الله علیه وآله وطلق ابنته وتفل فی وجهه، وقال: کفرت بالنجم وبرب النجم، فدعا صلی الله علیه واله علیه وقال: اللهم سلط علیه کلبا من کلابک فخرج عتبة إلی الشام فنزل. فی بعض الطریق، وألقی الله علیه الرعب، فقال لاصحابه: أنیمونی بینکم (1)، ففعلوا فجاء أسد فافترسه من بین الناس. ما ضل صاحبکم وما غوی یعنی النبی صلی الله علیه وآله، أی ما عدل عن الحق وما فارق الهدی، وما غوی فیما یؤدیه إلیکم، ومعنی غوی ضل، وإنما أعاده تأکیدا، وقیل: معناه ما خاب عن إصابة الرشد، وقیل: ما خاب سعیه بل ینال ثواب الله وکرامته وما ینطق عن الهوی أی ولیس ینطق بالهوی ومیل الطبع إن هو إلا وحی یوحی أی ما القرآن وما ینطق به من الاحکام إلا وحی من الله یوحی إلیه، أی یأتیه به جبرئیل وهو قوله: علمه شدید القوی یعنی جبرئیل، أی القوی فی نفسه وخلقته ذو مرة أی ذو قوة وشدة فی خلقه عن الکلبی، قال: ومن قوته أنه اقتلع قری قوم لوط من الماء الاسود فرفعها إلی السمآء، ثم قلبها، ومن شدته صیحته لقوم ثمود حتی هلکوا، وقیل: معناه ذو صحة وخلق حسن، وقیل: شدید القوی فی ذات الله، ذو مرة، أی صحة من الجسم، سلیم من الآفات والعیوب، وقیل: ذو مرة، أی ذو مرور فی الهواء، ذهابا (2) وجائیا ونازلا وصاعدا فاستوی جبرئیل علیه السلام علی صورته التی خلق علیها بعد انحداره إلی محمد صلی الله علیه واله (3). وفی قوله تعالی: وما آتاکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا أی ما أعطاکم الرسول من الفئ فخذوه وارضوا به، وما أمرکم به فافعلوه، وما نهاکم عنه فانتهوا، فإنه لا یأمر ولا ینهی إلا عن أمر الله، وروی زید الشحام عن أبی عبدالله علیه السلام قال: ما أعطی الله نبیا من الانبیاء شیئا إلا وقد أعطی محمدا صلی الله علیه واله، قال لسلیمآن علیه السلام: فامنن(1). فی المصدر: أنیمونی بینکم لیلا.(2). هکذا فی نسخة المصنف، والصحیح کما فی الطبعة الحروفیة والمصدر: ذاهبا.(3). مجمع البیان 9: 172 و 173.أو أمسک بغیر حساب وقال لرسول الله صلی الله علیه واله: ماآتاکم الرسول فخذوه ومانهاکم عنه فانتهوا (1). وفی قوله تعالی: هو الذی بعث فی الامیین یعنی العرب، وکانت امة امیة لا تکتب ولا تقرأ، ولم یبعث إلیهم نبی، وقیل: یعنی أهل مکة، لان مکة تسمی ام القری رسولا منهم یعنی محمدا صلی الله علیه واله، نسبه نسبهم، وهو من جنسهم، ووجه النعمة فی أنه جعل النبوة فی امی موافقة لما تقدمت البشارة به فی کتب الانبیاء السالفة، ولانه أبعد من توهم الاستعانة علی ما أتی به من الحکمة بالحکم التی تلاها، والکتب التی قرأها، وأقرب إلی العلم بأن ما یخبرهم به من أخبار الامم الماضیة والقرون الخالیة علی وفق ما فی کتبهم لیس ذلک إلا بالوحی یتلو علیهم آیاته أی یقرأ علیهم القرآن ویزکیهم أی ویطهرهم من الکفر والذنوب، ویدعوهم إلی ما یصیرون به أزکیآء ویعلمهم الکتاب والحکمة الکتاب: القرآن، والحکمة: الشرایع، وقیل: إن الحکمة تعم الکتاب والسنة وکل ما أراده الله تعالی، فإن الحکمة هی العلم الذی یعمل علیه فیما یجتبی، أو یجتنب من امور الدین والدنیا وإن کانوا من قبل لفی ضلال مبین معناه وما کانوا من قبل بعثه إلیهم إلا فی عدول عن الحق، وذهاب عن الدین بین ظاهر وآخرین منهم أی ویعلم آخرین من المؤمنین لما یحلقوا بهم وهم کل من بعد الصحابة إلی یوم القیامة فإن الله سبحانه بعث النبی صلی الله علیه واله إلیهم، وشریعته تلزمهم، وإن لم یلحقوا بزمان الصحابة، وقیل: هم الاعاجم ومن لا یتکلم بلغة العرب، وروی ذلک عن أبی جعفر علیه السلام، وروی أن النبی صلی الله علیه واله قرأ هذه الآیة فقیل له: من هؤلاء؟ فوضع یده علی کتف سلمان وقال: لو کان الدین (2) فی الثریا لنالته رجال من هؤلاء. وعلی هذا فإنما قال: منهم لانهم إذا أسلموا صاروا منهم، وقیل: إن قوله: لما یحلقوا بهم یعنی فی الفضل والسابقة، فإن التابعین لا یدرکون شأن السابقین من(1). مجمع البیان 9: 261. أقول: تقدم حدیث الشحام وما بمعناه وشرح له فی ج 14: 85 - 87. (2). فی المصدر: لو کان الایمان. الصحابة وخیار المؤمنین وهو العزیز الذی لا یغالب الحکیم فی جمیع أفعاله ذلک فضل الله یعنی النبوة التی خص الله بها رسوله یؤتیه أی یعطیه من یشآء بحسب ما یعلمه من صلاحه للبعثة وتحمل أعبآء (1) الرسالة والله ذو الفضل العظیم ذو المن العظیم علی خلقه ببعث محمد صلی الله علیه واله (2). وفی قوله تعالی: قد أنزل الله إلیکم ذکرا یعنی القرآن، وقیل: یعنی الرسول، روی ذلک عن أبی عبدالله علیه السلام رسولا إما بدل من ذکرا فالرسول إما جبرئیل أو محمد صلی الله علیه وآله، أو مفعول محذوف، أی أرسل رسولا، فالرسول محمد صلی الله علیه واله، أو مفعول قوله: ذکرا أی أنزل إلیکم أن ذکر رسولا، فالرسول یحتمل الوجهین، ویجوز علی الاول أن یکون المراد بالذکر الشرف، أی ذا ذکر، والظلمات الکفر والجهل، والنور الایمان والعلم (3). وفی قوله تعالی: إنا أعطیناک الکوثر: اختلفوا فی تفسیر الکوثر، فقیل: هو نهر فی الجنة، وروی عن أبی عبدالله علیه السلام أنه قال: نهر فی الجنة أعطاه الله نبیه عوضا من ابنه. وقیل: هو حوض النبی صلی الله علیه واله الذی یکثر الناس علیه یوم القیامة وقیل: الکوثر: الخیر الکثیر، وقیل: هو النبوة والکتاب، وقیل: هو القرآن، وقیل: هو کثرة الاشیاع و الاتباع (4)، وقیل: هو کثرة النسل والذریة، وقیل: هو الشفاعة، رووه عن الصادق علیه السلام، واللفظ محتمل للکل (5)، فیجب أن یحمل علی جمیع ما ذکر من الاقوال، فقد أعطاه الله سبحانه الخیر الکثیر فی الدنیا، ووعده الخیر الکثیر فی الآخرة فصل لربک وانحر أمره سبحانه بالشکر علی هذه النعمة العظیمة بأن قال: فصل صلاة العید وانحر (1). الاعباء جمع العبء: الثقل والحمل.(2). مجمع البیان 10: 284. (3). مجمع البیان 10: 310.(4). فی المصدر: کثرة الاصحاب والاشیاع.(5). وان کان المعنی السابع أنسب لسبب النزول وأظهر لقوله: ان شانئک هو الابتر.هدیک وقیل: فصل لربک صلاة الغداة المفروضة بجمع (1)، وانحر البدن بمنی، وقیل صلی المکتوبة واستقبل القبلة بنحرک، وتقول العرب: منازلنا تتناحر، أی هذا ینحر هذا، أی یستقبله. وعن علی علیه السلام معناه ارفع یدیک إلی النحر فی صلاتک. وعن عمر بن یزید قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول فی قوله: فصل لربک وانحر هو رفع یدیک حذاء وجهک. وروی عنه علیه السلام عبدالله بن سنان مثله. وعن جمیل قال: قلت لابی عبدالله علیه السلام: فصل لربک وانحر فقال: بیده هکذا، یعنی استقبل بیدیه حذو وجهه (2) القبلة فی افتتاح الصلاة. وعن حماد بن عثمان قال: سألت أبا عبدالله علیه السلام عن النحر، فرفع یده إلی صدره فقال: هکذا، ثم رفعها فوق ذلک، فقال: هکذا، یعنی استقبل بیدیه القبلة فی استفتاح الصلاة (3). إن شانئک هو الابتر معناه أن مبغضک هو المنقطع عن الخیر، وهو العاص بن وائل، وقیل: معناه أنه الاقل الاذل بانقطاعه عن کل خیر، وقیل: معناه أنه لا ولد له علی الحقیقة، وأن من ینتسب إلیه لیس بولد له، قال مجاهد: الابتر: الذی لا عقب له، وهو جواب لقول قریش: إن محمدا لا عقب له، یموت فنستریح منه، ویدرس ذکره، إذ لا یقوم مقامه من یدعو إلیه فینقطع أمره، وفی هذه السورة دلالات علی صدق نبینا صلی الله علیه واله(1). جمع بفتح فسکون: المزدلفة. المشعر. سمی جمعا لاجتماع الناس به.(2). فی المصدر: حذاء وجهه.(3). وروی الطبرسی ما فی معناه من طرق العامة قال: روی عن مقاتل بن حیان، عن الاصبغ، عن أمیر المؤمنین علیه السلام قال: لما نزلت هذه السورة، قال النبی صلی الله علیه وآله لجبریل: ما هذه النحیرة التی أمرنی بها ربی؟ قال: لیست بنحیرة، ولکنه یأمرک إذا تحرمت للصلاة أن ترفع یدیک إذا کبرت وإذا رکعت، وإذا رفعت رأسک من الرکوع، وإذا سجدت، فانه صلاتنا و صلاة الملائکة فی السماوات السبع، فان لکل شئ زینة وإن زینة الصلاة رفع الایدی عند کل تکبیرة.وصحة نبوته: أحدها: أنه أخبر عما فی نفوس أعدائه، وما جری علی ألسنتهم، ولم یکن بلغه ذلک فکان کما أخبره. وثانیها: أنه قال: أعطیناک الکوثر فانظر کیف انتشر دینه، وعلا أمره، و کثرت ذریته حتی صار نسبه أکثر من کل نسب، ولم یکن شئ من ذلک فی تلک الحال. وثالثها: أن جمیع فصحآء العرب والعجم قد عجزوا عن الاتیان بمثل هذه السورة علی وجازة ألفاظها مع تحدیه (1) إیاهم بذلک، وحرصهم علی بطلان أمره منذ بعث صلی الله علیه وآله إلی یوم الناس هذا، وهذا غایة الاعجاز. ورابعها: أنه سبحانه وعده بالنصر علی أعدائه، وأخبره بسقوط أمرهم وانقطاع دینهم، أو عقبهم، فکان المخبر علی ما أخبر به هذا، وفی هذه السورة الوجیزة من تشاکل المقاطع للفواصل، وسهولة مخارج الحروف بحسن التألیف والتقابل لکل من معانیها بما هو أولی به ما لا یخفی علی من عرف مجاری کلام العرب (2). 1 - لی: ابن الولید، عن ابن أبان، عن الحسین بن سعید، عن ابن أبی عمیر، عن حماد بن عثمان، عن إسماعیل الجعفی أنه سمع أبا جعفر یقول: قال رسول الله صلی الله علیه واله: اعطیت خمسا لم یعطها أحد قبلی: جعلت لی الارض مسجدا وطهورا، واحل لی المغنم، ونصرت بالرعب، واعطیت جوامع الکلام، واعطیت الشفاعة (3). بیان: قوله صلی الله علیه واله: مسجدا، أی مصلی بخلاف الامم السابقة فإنهم کانوا لا یجوز لهم الصلاة اختیارا إلا فی بیعهم وکنائسهم، أو ما یصح السجود علیه، والاول أشهر وطهورا أی ما یتطهر به من الاحداث بالتیمم، ومن الاخباث لبعض الاشیآء کباطن القدم والخف، ومخرج النجو فی الاستنجآء بالاحجار والمدر، والمغنم بالفتح: ما یصاب (1). تحدی الرجل: باراه وغالبه. والمبارات: المسابقة. والنبی صلی الله علیه وآله دعاهم إلی الاتیان بمثل القرآن، وأخبرهم بأنهم لم یمکنهم ذلک.(2). مجمع البیان 10: 549 و 550.(3). أمالی الصدوق: 130.من أموال المشرکین فی الحرب، والمشهور أن حل المغنم من خصائصه وخصائص امته صلی الله علیه وآله، وأن الامم المتقدمة منهم من لم یبح لهم جهاد الکفار، ومنهم من ابیح لهم لکن لم یبح لهم الغنائم، وکانت غنائمهم توضع فتأتی نار فتحرقها، وأباحها الله لهذه الامة. قوله: ونصرت بالرعب، کان مما خصه الله تعالی به أنه کان یخافه العدو وبینه وبینه مسیرة شهر، وقیل: المراد بجوامع الکلام القرآن حیث جمع الله فیه معانی کثیرة بألفاظ یسیرة، وقیل: سائر کلماته الموجزة المشتملة علی حکم عظیمة ومعانی کثیرة. 2 - لی: الدقاق، عن الاسدی، عن النخعی، عن النوفلی، عن علی بن أبی حمزة، عن یحیی بن أبی إسحاق (1)، عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبیه، عن جده، عن أبیه علیهم السلام قال: سئل النبی صلی الله علیه واله أین کنت وآدم فی الجنة؟ قال: کنت فی صلبه، وهبط بی إلی الارض فی صلبه، ورکبت السفینة فی صلب أبی نوح، وقذف بی فی النار فی صلب أبی إبراهیم، لم یلتق فی أبوان علی سفاح قط، لم یزل (2) الله عزوجل ینقلنی من الاصلاب الطیبة إلی الارحام الطاهرة، هادیا مهدیا حتی أخذ الله بالنبوة عهدی، وبالاسلام میثاقی، وبین کل شئ من صفتی، وأثبت فی التوارة والانجیل ذکری، ورقا (3)، بی إلی سمائه، وشق لی اسما من أسمائه (4)، امتی الحمادون، فذو العرش (5)، محمود، وأنا محمد (6). 3 - مع: القطان، عن السکری، عن الجوهری، عن ابن عمارة، عن أبیه،(1). یحتمل کونه أبا بصیر الاسدی لروایة علی بن أبی حمزة عنه، فعلیه فأبو إسحاق لعله کنیة أبیه، بناء علی ما ذکره النجاشی أنه یحیی بن القاسم، وأما لو ثبت ما قیل: من أنه یحیی بن أبی القاسم فکلمه (أبی) زائدة، وصحیحه یحیی بن إسحاق.(2). ولم یزل الله خ ل.(3). هکذا فی المصدر، ورقی معتل یائی یکتب بالباء فالصحیح کما فی المصدر: رقانی، أی رفعنی وصعدنی.(4). من أسمائه الحسنی خ ل، وهو الموجود فی المصدر.(5). وذو العرش خ ل.(6). أمالی الصدوق: 371.عن جابر الجعفی، عن جابر الانصاری قال: سئل رسول الله صلی الله علیه واله وذکر مثله (1). ثم قال الصدوق: وقد رویت هذا الحدیث من طرق کثیرة. 4 - لی: الطالقانی، عن الجلودی (2)، عن یحیی بن عبدالحمید الحمانی، عن الحسین بن الربیع، عن الاعمش، عن عبایة بن ربعی، عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إن الله عزوجل قسم الخلق قسمین، فجعلنی فی خیرهما قسما، وذلک قوله عزوجل فی ذکر أصحاب الیمین وأصحاب الشمال، وأنا من أصحاب الیمین، وأنا خیر أصحاب الیمین، ثم جعل القسمین أثلاثا فجعلنی فی خیرهما (3) ثلثا، وذلک قوله عزوجل: فأصحاب المیمنة ما أصحاب المیمنة - وأصحاب المشئمة ما أصحاب المشئمة - والسابقون السابقون (4) وأنا من السابقین، وأنا خیر السابقین، ثم جعل الاثلاث قبائل فجعلنی فی خیرها قبیلة، وذلک قوله عزوجل: وجعلناکم شعوبا وقبائل لتعارفوا إن أکرمکم عند الله أتقاکم (5) فأنا أتقی ولد آدم، وأکرمهم علی الله جل ثناؤه ولا فخر، ثم جعل القبائل بیوتا فجعلنی فی خیرها بیتا، وذلک قوله عزوجل: إنما یرید الله (6) لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا (7). 5 - فس: الحسن (8) بن علی، عن أبیه، عن الحسن بن سعید، عن الحسین بن علوان، عن علی بن الحسن البعدی (9)، عن أبی هارون العبدی، عن ربیعة السعدی،(1). معانی الاخبار: 21.(2). فی المصدر: الجلودی قال: حدثنا الحسین بن حمید قال حدثنا یحیی عن عبدالحمید الحمانی. وفی نسخة من المصدر: الحسین بن أبی الربیع.(3). فی خیرها خ ل وهو الموجود فی المصدر.(4). الواقعة: 8 - 10.(5). الحجرات: 13.(6). الاحزاب: 33.
(7). أمالی الصدوق: 374.(8). الحسین خ ل.(9). فی المصدر: علی بن الحسین العبدی. أقول: فی اسم أبیه خلاف.عن حذیفة بن الیمان، عن النبی صلی الله علیه واله مثله مع زیادات (1). بیان: قوله صلی الله علیه واله: ولا فخر، أی أقوله معتدا بالنعمة لا فخرا واستکبارا. 6 - ما: المفید، عن علی بن محمد بن ریاح (2)، عن أبی علی الحسن بن محمد، عن ابن محبوب عن ابن رئاب، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین علیهما السلام قال: إن أبا ذر وسلمان خرجا فی طلب رسول الله صلی الله علیه واله، فقیل لهما إنه توجه إلی ناحیة قبا، فاتبعاه فوجداه ساجدا تحت الشجرة، فجلسا ینتظرانه حتی ظنا أنه نائم، فأهویا لیوقظاه فرفع رفع رأسه إلیهما، ثم قال: قد رأیت مکانکما، وسمعت مقالتکما، ولم أکن راقدا إن الله بعث کل نبی کان قبلی إلی امته بلسان قومه، وبعثنی إلی کل أسود وأحمر بالعربیة، وأعطانی فی امتی خمس خصال لم یعطها نبیا کان قبلی: نصرنی بالرعب، تسمع (3) بی القوم وبینی وبینهم مسیرة شهر فیؤمنون بی، وأحل لی المغنم، وجعل لی الارض مسجدا وطهورا، أینما کنت منها أتیمم من تربتها، واصلی علیها، وجعل لکل نبی مسألة فسألوه إیاها، فأعطاهم ذلک فی الدنیا، وأعطانی مسألة فأخرت مسألتی لشفاعة المؤمنین (4) من امتی یوم القیامة (5)، ففعل ذلک، وأعطانی جوامع العلم، ومفاتیح الکلام، ولم یعط (1). تفسیر القمی: 661. أقول: وذکر فرات بن ابراهیم فی تفسیره: 162 باسناده عن محمد بن عیسی بن زکریا الدهقان، قال: حدثنا یونس یعنی ابن علی القطان. قال: حدثنی ابراهیم یعنی ابن الحکم، عن أبیه، عن عبدالعزیز بن عبدالصمد قال: حدثنی أبوهارون العبدی، عن ربیعة السعدی، عن حذیفة بن الیمان، عن رسول الله صلی الله علیه وآله أنه قال: إن الله خلق الخلق قسمین قبائل فجعلنی فی خیرها قبیلة، وذلک قوله: یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر. آلایة فأنا أتقی ولد آدم وقبیلتی خیر القبائل، وأکرمها علی الله ولا فخر.(2). فی المصدر وبشارة المصطفی أخبرنی أبوعبدالله محمد بن علی بن ریاح القرشی اجازة قال: حدثنی أبی قال: حدثنا أبوعلی الحسن بن محمد. أقول: أما ریاح فقد ضبطه العلامة فی الخلاصة بالباء الموحدة فی علی بن محمد بن علی بن عمر بن رباح.(3). فی المصدرین: یسمع.(4). فی بشارة المصطفی: لشفاعة المذنبین.(5). فی المصدرین: إلی یوم القیامة.ما أعطانی نبیا قبلی، فمسألتی بالغة إلی یوم القیامة لمن لقی الله لا یشرک به شیئا، مؤمنا بی، موالیا لوصیی، محبا لاهل بیتی (1). بشا: الحسن بن الحسین بن بابویه، عن شیخ الطائفة، عن المفید، عن محمد بن علی ابن ریاح، عن أبیه، عن الحسن بن محمد مثله (2). بیان: قوله صلی الله علیه واله: بلسان قومه، لعل المراد أن کل نبی من اولی العزم وغیرهم إنما کان یبعث أولا إلی قوم بلسانهم، وإن کان اولو العزم منهم یعم دینهم بعدهم أهل سائر اللغات بتوسط غیر اولی العزم من الانبیآء والاوصیآء، أو کان فی زمانهم إیضا یبعث نبی آخر إلی قوم بلسانهم، فیبلغهم دین هذا النبی صلی الله علیه واله، وأما نبینا صلی الله علیه واله فإنه قد بعث إلی الجمیع بلسانه (3)، وبلغهم ذلک فی زمانه بنفسه، فبعث إلی کسری وقیصر وسائر الفرق، وبلغهم رسالته. قوله صلی الله علیه واله: فمسألتی بالغة، أی دعوتی وشفاعتی کاملة تبلغ إلی یوم القیامة لهم، فأدعو لهم فی الدنیا، وأشفع لهم فی الآخرة. 7 - ما: المفید، عن أحمد بن الولید، عن أبیه، عن سعید بن عبدالله بن موسی (4)، عن محمد بن عبدالرحمن العرزمی (5)، عن المعلی بن هلال، عن الکلبی، عن أبی صالح، عن عبدالله بن العباس قال سمعت رسول الله صلی الله علیه واله یقول: أعطانی الله تعالی خمسا، وأعطی علیا علیه السلام خمسا: أعطانی جوامع الکلم، وأعطی علیا جوامع العلم، وجعلنی نبیا، وجعله(1). مجالس ابن الشیخ: 35 و 36.(2). بشارة المصطفی: 103، وفیه وأعطی علیا مفاتیح الکلام. وفیه: لا یشرک به شیئا، فیرضی موالیا لوصیی محبا لاهل بیتی.(3). أی بالعربیة.(4). هکذا فی النسخة ومصدره، والظاهر أنه مصحف سعد، عن عبدالله بن موسی، کما یأتی فی الحدیث 12 فی طریق الصدوق.(5). العرزمی بفتح العین وسکون الراء وفتح الزای نسبة إلی جبانة عرزم بالکوفة، أو نسبة إلی عرزم: قوم کانوا بالبصرة، کما حکی عن ابن درید، أو کما قال السمعانی فی الانساب: وظنی أنه بطن من فزاره، وجبانة عرزم الکوفة معروفة، ولعل هذه القبیلة نزلت بها فنسب الموضع إلیهم.وصیا، وأعطانی الکوثر وأعطاه السلسبیل، وأعطانی الوحی، وأعطاه الالهام، واسری بی إلیه، وفتح له أبواب السمآء (1) والحجب حتی نظر إلی ونظرت إلیه، قال: ثم بکی رسول الله صلی الله علیه واله فقلت له: ما یبکیک فداک أبی وامی؟ فقال: یا ابن عباس إن أول ما کلمنی (2) به أن قال: یا محمد انظر تحتک، فنظرت إلی الحجب قد انخرقت، وإلی أبواب السمآء قد فتحت (3)، ونظرت إلی علی وهو رافع رأسه إلی (4) فکلمنی وکلمته وکلمنی ربی عزوجل فقلت: یا رسول الله بم کلمک ربک؟ قال: قال لی: یا محمد إنی جعلت علیا وصیک ووزیرک وخلیفتک من بعدک، فأعلمه، فها هو یسمع کلامک فأعلمته، وأنا بین یدی ربی عزوجل، فقال لی: قد قبلت وأطعت، فأمر الله الملائکة أن تسلم علیه ففعلت، فرد علیهم السلام ورأیت الملائکة یتباشرون به، وما مررت بملائکة من ملائکة السمآء، إلا هنؤنی وقالوا لی: یا محمد والذی بعثک بالحق لقد دخل السرور علی جمیع الملائکة باستخلاف الله عزوجل لک ابن عمک، ورأیت حملة العرش قد نکسوا رؤوسهم إلی الارض، فقلت: یا جبرئیل لم نکس حملة العرش رؤوسهم؟ فقال: یا محمد ما من ملک من الملائکة إلا وقد نظر إلی وجه علی بن أبی طالب استبشارا به ما خلا حملة العرش، فإنهم استأذنوا الله عزوجل فی هذه الساعة، فأذن لهم أن ینظروا إلی علی بن أبی طالب فنظروا إلیه، فلما هبطت جعلت اخبره بذلک وهو یخبرنی به، فعلمت أنی لم أطأ موطئا (5) إلا وقد کشف لعلی عنه حتی نظر إلیه، قال ابن عباس: قلت: یا رسول الله اوصنی، فقال: علیک بمودة علی بن أبی طالب، والذی بعثنی بالحق نبیا، لا یقبل الله من عبد حسنة حتی یسأله عن حب علی بن (1). فی الفضائل: أبواب السماوات.2). فی الروضة: کلمنی ربی، وفی الفضائل: کلمنی به ربی.(3). فی الفضائل: قد انفتحت. وفی الروضة: فنظرت وإذا بالحجب قد اخترقت، وأبواب السماء قد تفتحت، حتی نظرت.(4). فی الروضة: إلی السماء.(5). فی الروضة: ما وطأت موضعا إلا وقد کشف له حتی نظر إلی ما نظرت إلیه، فعند ذلک قال ابن عباس: یا رسول الله أحب أن توصینی بشئ قال: یا ابن عباس اعلم أن الله عزوجل لا یقبل حسنة من أحد حتی یسأله اه. أبی طالب وهو تعالی أعلم، فإن جاءه بولایته قبل عمله علی ما کان منه (1)، وإن لم یأت بولایته لم یسأله عن شئ ثم أمر به إلی النار، یا ابن عباس والذی بعثنی بالحق نبیا إن النار لاشد غضبا علی مبغض علی منها (2) علی من زعم أن الله ولدا، یابن عباس لو أن الملائکة المقربین والانبیآء المرسلین اجتمعوا علی بغضه (3) ولن یفعلوا لعذبهم الله بالنار، قلت: یا رسول الله وهل یبغضه أحد؟ قال: یابن عباس نعم یبغضه قوم یذکرون أنهم من امتی لم یجعل الله لهم فی الاسلام نصیبا، یا ابن عباس إن من علامة بغضهم له تفضیلهم من هو دونه علیه (4)، والذی بعثنی بالحق (5) ما بعث الله نبیا أکرم علیه منی، ولا وصیا أکرم علیه من وصیی علی، قال ابن عباس: فلم أزل له کما أمرنی رسول الله صلی الله علیه وآله وأوصانی بمودته، وإنه لاکبر عملی عندی، قال ابن عباس: ثم مضی من الزمان ما مضی، وحضرت رسول الله صلی الله علیه واله الوفاة حضرته فقلت: فداک أبی وامی یا رسول الله قد دنا أجلک فما تأمرنی؟ فقال: یا ابن عباس خالف من خالف علیا ولا (1). فی المصدر: فان جاء بولایته. وفی الفضائل: فمن مات علی ولایته وفیه: وإن لم یأت بولایته لا یقبل من عمله شئ، ثم یؤمر به إلی النار. وفی الروضة: فان کان من أهل الولایة قبل عمله علی ما کان فیه، وإن لم یکن من أهل ولایته لم یسأله عن شئ حتی یأمر به إلی النار، وإن النار أشد بغضا علی مبغض علی ممن زعم أن لله ولدا. (2). فی الفضائل: منهم.(3). فی المصدر: علی بغض علی، وفی الفضائل: علی بغض علی بن أبی طالب مع ما یقع من عبادتهم فی السماوات لعذبهم الله تعالی فی النار. وفی الروضة: لو أن الملائکة والنبیین والمرسلین أجمعوا علی بغض علی علیه السلام لعذبهم الله فی جهنم، وما کانوا لیفعلوا، قلت: یا رسول الله وکیف یبغضونه؟ قال: یابن عباس یکون قوم یذکرون أنهم من امتی لم یجعل الله لهم فی الاسلام نصیبا، ویفضلون علیه غیره، والذی بعثنی بالحق نبیا، لا نبی أکرم علی الله منی، ولا وصی أکرم علی الله من وصیی علی ابن أبی طالب. هذا آخر الحدیث فی الروضة فی روایة ابن مسعود وابن عباس، وذکر بعده عن ابن عباس فقط. (4). فی الفضائل: لمن هو أدون منه علیه.(5). فی المصدر والفضائل: بعثنی بالحق نبیا.تکونن له ظهیرا (1) ولا ولیا، قلت: یا رسول الله فلم لا تأمر الناس بترک مخالفته؟ قال: فبکی علیه وآله السلام حتی اغمی علیه، ثم قال: یابن عباس سبق فیهم علم ربی، والذی بعثنی بالحق نبیا لا یخرج أحد ممن خالفه من الدنیا وأنکر حقه حتی یغیر الله تعالی ما به من نعمة، یابن عباس، إذا أردت أن تلقی الله وهو عنک راض فاسلک طریقة علی بن أبی طالب ومل معه حیث مال، وارض به إماما، وعاد من عاداه ووال من والاه، یابن عباس احذر (2) أن یدخلک شک فیه، فإن الشک (3) فی علی کفر بالله تعالی (4). فض، یل: بالاسناد عن ابن مسعود وابن عباس مثله (5). بیان: قوله صلی الله علیه واله: ولن یفعلوا، أی والحال أنهم لا یفعلون ذلک أبدا، قوله صلی الله علیه وآله: وإنه لاکبر عملی أی أعد ولایته أکبر أعمالی. 8 - ب: ابن طریف (6)، عن ابن علوان، عن جعفر، عن أبیه، قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إن الله تبارک وتعالی جعل (7) الناس نصفین، فکنت فی النصف الخیر، ثم قسم النصف الخیر ثلاثة فکتب فی ثلث الخیر، وما عرق فی عرق سفاح قط، وما عرق فی إلا عرق نکاح کنکاح الاسلام حتی آدم (8). توضیح: قوله صلی الله علیه واله: ثم قسم النصف الخیر ثلاثة، المراد بنصف الخیر أصحاب الیمین، ولعل المراد أنه قسمه نصفین حتی صارا مع أصحاب الشمال ثلاثة کما مر، أو الثلاثة باعتبار التسمیة بالسابقین والمقربین، أو قسمة السابقین إلی الانبیآء، وغیرهم،(1). فی المصدر والفضائل: ولا تکونن لهم ظهیرا.(2). فی الفضائل: احذر من أن یدخلک.(3). فی الروضة: فان الیسیر من الشک فیه کفر.(4). مجالس ابن الشیخ: 64 - 65.(5). فضائل شاذان بن جبرئیل: 5 - 7، رواه عن ابن عباس فقط، الروضة: 156، وفیهما اختلافات لفظیة ذکرت بعضها.(6). الصحیح: ظریف بالمعجمة، والرجل هو الحسن بن ظریف بن ناصح المذکور فی التراجم.(7). فی المصدر: قسم. وفیه: الثلث الاخیر.(8). قرب الاسناد: 53.أو إلی اولی العزم وغیرهم، وقال الفیروزآبادی: عرق فی الارض: ذهب، وأعرق الشجر: اشتدت عروقه فی الارض. 9 - ل: ابن بندار، عن محمد بن جمهور الحمادی، عن صالح بن محمد البغدادی، عن سعید بن سلیمان، ومحمد بن بکار، وإسماعیل بن إبراهیم قالوا: حدثنا الفرج بن فضالة، عن لقمان بن عامر، عن أبی أمامة قال: قلت: یا رسول الله ما کان بدؤ أمرک؟ قال: دعوة أبی إبراهیم، وبشری عیسی بن مریم، ورأت امی أنه خرج منها شئ أضاءت منه قصور الشام (1). بیان: قوله: ما کان بدؤ أمرک، أی ابتداء ظهوره، ودعوة إبراهیم علیه السلام قوله: ربنا وابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم آیاتک (2) وبشارة عیسی علیه السلام قوله: ومبشرا برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد (3). - 10 - ل: ابن الولید، عن الصفار، عن محمد بن عبدالجبار، عن الحسن بن علی ابن فضال، عن ظریف بن ناصح، عن إبراهیم بن یحیی قال: حدثنی جعفر بن محمد، عن أبیه علیهما السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: قسم الله تبارک وتعالی أهل الارض قسمین، فجعلنی فی خیرهما، ثم قسم النصف الآخر علی ثلاثة، فکنت خیر الثلاثة، ثم اختار العرب من الناس، ثم اختار قریشا من العرب، ثم اختار بنی هاشم من قریش، ثم اختار بنی عبد المطلب من بنی هاشم، ثم اختارنی من بنی عبدالمطلب (4). 11 - ل: ابن بندار، عن مجاهد بن أعین، عن أبی بکر بن أبی العوام، عن بریدة (5)، عن سلیمان التمیمی، عن سیار، عن أبی أمامة قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: فضلت بأربع: جعلت (6) لامتی الارض مسجدا وطهورا، وأیما رجل من امتی أراد الصلاة فلم یجد(1). الخصال 1: 83.(2). البقرة: 129.(3). الصف: 6. (4). الخصال 1: 19 و 20. (5). فی المصدر فی طبعیه: عن یزید.(6). جعلت لی خ ل.ماء ووجد الارض فقد جعلت له مسجدا وطهورا، ونصرت بالرعب مسیرة شهر یسیر بین یدی، واحلت لامتی الغنائم، وارسلت إلی الناس کافة (1). بیان: ظاهره أن البعثة إلی الناس کافة من خصائصه صلی الله علیه واله، وهو مخالف لما هو المشهور من أن بعض اولی العزم أیضا کانوا کذلک، ویمکن أن یحمل علی أن المراد إرساله إلی کل من فی زمانه ومن یأتی بعده من غیر نسخ لشریعته، علی أن التفضیل بتلک الامور لا ینافی شرکة غیره معه فیها والله یعلم. 12 - ما: المفید، عن أحمد بن الولید، عن أبیه، عن سعد، عن عبدالله بن هارون (2)، عن محمد بن عبدالرحمن العرزمی، عن المعلی بن هلال، عن الکلبی، عن أبی صالح، عن ابن عباس قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه واله یقول: أعطانی الله خمسا، وأعطی علیا خمسا: أعطانی جوامع الکلم، وأعطی علیا جوامع العلم، وجعلنی نبیا، وجعل علیا وصیا، وأعطانی الکوثر، وأعطی علیا السلسبیل، وأعطانی الوحی، وأعطی علیا الالهام، وأسری بی إلیه، وفتحت له أبواب السمآء حتی رأی ما رأیت، ونظر إلی ما نظرت إلیه، ثم قال: یا ابن عباس خالف (3) من خالف علیا ولا تکونن له ظهیرا ولا ولیا، فوالذی بعثنی بالحق ما یخالفه أحد إلا غیر الله ما به من نعمة، وشوه (4) خلقه قبل إدخاله النار، یا ابن عباس لا تشک فی علی فإن الشک فیه کفر (5) یخرج عن الایمان، ویوجب الخلود فی النار (6). ل: أبی، عن سعد، عن عبدالله بن موسی بن هارون المفتی، عن محمد بن عبدالرحمن العرزمی إلی قوله: إلی ما نظرت إلیه (7)، ثم قال: والحدیث طویل (8).(1). الخصال 1: 94.(2). هو عبدالله بن موسی بن هارون الاتی بعد ذلک.(3). فی المصدر: یا بن عباس من خالف علیا فلا تکونن ظهیرا له ولا ولیا.(4). أی قبح خلقه.(5). المصدر خال عن کلمة: کفر.(6). أمالی ابن الشیخ: 118.(7). فی الخصال: وفتح له أبواب السماوات، والحجب حتی نظر إلی ما نظرت إلیه.(8). الخصال 1: 141، ثم قال: أخذنا موضع الحاجة، وقد أخرجته بتمامه فی کتاب المعراج.13 - ل: ابن إدریس، عن أبیه، عن الاشعری، عن أبی عبدالله الرازی، عن ابن أبی عثمان، عن موسی بن بکر، عن أبی الحسن الاول علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: إن الله تبارک وتعالی اختار من الانبیاء أربعة للسیف: إبراهیم، وداود، وموسی، وأناالخبر (1).14 - ل: ابن الولید، عن الصفار وسعد معا، عن ابن عیسی والبرقی معا، عن محمد البرقی، عن محمد بن سنان، عن أبی الجارود. عن سعید بن جبیر: عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: اعطیت خمسا لم یعطها أحد قبلی: جعلت لی الارض مسجدا وطهورا، و نصرت بالرعب، واحل لی المغنم، واعطیت جوامع الکلم، واعطیت الشفاعة (2). 15 - ما: المفید، عن عمر بن محمد الزیات، عن علی بن العباس، عن أحمد بن منصور الرقادی (3)، عن محمد بن مصعب، عن الاوزاعی، عن شداد أبی عمار، عن واثلة بن الاصقع (4). قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: إن الله اصطفی إسماعیل من ولد إبراهیم، واصطفی کنانة من بنی إسماعیل، واصطفی قریشا من بنی کنانة، واصطفی هاشما من قریش، واصطفانی من هاشم (5). 16 - ما: جماعة، عن أبی المفضل، عن محمد بن محمد بن سلیمان، عن عبدالسلام بن عبد الحمید إمام حران، عن موسی بن أعین، قال أبوالمفضل: وحدثنی نصر بن الجهم (6)، عن محمد(1). الخصال 1: 107، وللحدیث صدر وذیل ترک المصنف ذکرهما هنا لعدم الحاجة إلیهما.(2). الخصال 1: 140 و 141.(3). هکذا فی نسخة المصنف، وفی المصدر: الرمادی وهو الصحیح، قال ابن حجر فی التقریب: 16: أحمد بن منصور بن سیار البغدادی الرمادی ابوبکر ثقة حافظ، طعن فیه أبوداود لمذهبه فی الوقف فی القرآن، من الحادیة عشرة، مات سنة خمس وستین )أی بعد المأتین( وله ثلاث و ثمانون.(4). هکذا فی نسخة المصنف، وفی المصدر: واصلة بن الاصقع، وفی کل منهما وهم و الصحیح، واثلة بن الاسقع بالسین المهملة علی ما فی التقریب وأسد الغابة وغیرهما، وقد صرح الفیروزآبادی أیضا بذلک فی القاموس فی السقع.(5). أمالی ابن الشیخ: 154.(6). فی المصدر: أبوالقاسم المفید بأردبیل.ابن مسلم بن وارة (1) عن محمد بن مسلم بن أعین (2)، عن أبیه، عن عطاء بن السائب، عن أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین، عن أبیه، عن جده، عن علی بن أبی طالب صلوات الله علیهم أجمعین عن النبی صلی الله علیه واله قال: اعطیت خمسا لم یعطهن نبی کان قبلی: ارسلت إلی الابیض والاسود والاحمر، وجعلت لی الارض (3) مسجدا، ونصرت بالرعب، واحلت لی الغنائم ولم تحل لاحد - أو قال: لنبی قبلی، واعطیت جوامع الکلم، قال عطا: فسألت أبا جعفر علیه السلام قلت: ما جوامع الکلم؟ قال: القرآن، قال أبوالمفضل: هذا حدیث حران ولم یحدث به فی هذا الطریق إلا موسی بن جعفر (4) الحرانی (5). أقول: الابواب مشحونة بأخبار فضائله صلی الله علیه واله، وقد مر خبر جابر فی باب أسمائه صلی الله علیه وآله فی ذلک. 17 - ما: ابن بسران (6)، عن إسماعیل بن محمد الصفار، عن الحسن بن عرفة، عن هاشم بن القاسم، عن سلیمان بن المغیرة، عن ثابت البنانی، عن أنس بن مالک قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: آتی یوم القیامة باب الجنة فأستفتح، فیقول الخازن: من أنت؟
(1). فی المصدر: محمد بن مسلم بن زوارة، وفیه وهم، والصحیح ما فی الصلب. والرجل هو محمد بن مسلم بن عثمان بن عبدالله الرازی المعروف بابن وارة بفتح الراء المخففة.(2). هکذا فی نسخة المصنف، وفی المصدر: محمد بن موسی بن اعین، وهو الصحیح وهو محمد بن موسی بن أعین الجزری أبویحیی الحرانی، صرح ابن حجر فی تهذیب التهذیب 9: 479 أنه یروی عن أبیه، وفی ابن وارة المذکور فی 451 أنه یروی عن محمد بن موسی بن أعین الجزری. وسیأتی فی ذیل الخبر ما یؤید أیضا ذلک.(3). فی المصدر: طهورا ومسجدا.(4). هکذا فی النسخة، والصحیح کما فی المصدر: موسی بن أعین الحرانی.(5). أمالی ابن الشیخ: 309.(6). هکذا فی النسخة، وفی المصدر: ابن بشران ولعله الصحیح، وسماه الطوسی فی الامالی: 251: أبا الحسن بن علی بن محمد بن عبدالله بن بشران المعدل. أقول: ولعل کلمة )ابن( قبل علی زیادة من النساخ.فأقول: أنا محمد، فیقول: بک امرت أن لا أفتح لاحد قبلک (1). 18 - شی: عن زرارة وحمران، عن أبی جعفر وأبی عبدالله علیه السلام قال: إنی أوحیت إلیک کما أوحیت إلی نوح والنبیین من بعده فجمع له کل وحی. بیان: فی القرآن: إنا أوحینا إلیک کما أوحینا (2) ولعل فی قرائتهم علیهم السلام کان هکذا، أو نقل للآیة بالمعنی (3)، والغرض أن المراد بالتشبیه التشبیه الکامل، فکل ما اوحی إلیهم أوحی إلیه صلی الله علیه واله. 19 - جا: المراغی، عن عبدالکریم بن محمد، عن عثمان بن أبی شیبة، عن مصعب، عن الاوزاعی، عن شداد أبی عمار (4)، عن واثلة قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: إن الله اصطفی من ولد إبراهیم إسماعیل، واصطفی من إسماعیل کنانة واصطفی من کنانة قریشا، واصطفی من قریش بنی هاشم، واصطفانی من بنی هاشم (5). 20 - ن: بالاسناد (6) إلی دارم، عن الرضا، عن آبائه، عن النبی صلی الله علیه واله قال: أنا خاتم النبیین، وعلی خاتم الوصیین (7). 21 - ن: بالاسانید الثلاثة (8) عن الرضا، عن آبائه علیهم السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: أنا سید ولد آدم ولا فخر (9).(1). أمالی ابن الشیخ: 252.(2). النساء: 162.(3). أو وقع التصحیف من نساخ تفسیر العیاشی، ولعله أنسب لانا رأینا أن أبا جعفر علیه السلام قرء علی ما هو الموجود فی المصحف الشریف فی روایة اخری وأیضا لو کانت له قراءة غیر ما هو المشهور لنقلت لنا.(4). المراغی هو أبوالحسن علی بن خالد المراغی، وعبدالکریم وصفه فی المصدر بالجبلی، ومصعب وصفه بالقرقستانی، وشداد هو ابن عبدالله القرشی ابوعمار الدمشقی.(5). مجالس المفید: 126، وفیه سقط.(6). اسناد دارم مذکور فی الفصل الرابع من المقدمة. راجع ج 1: 52.(7). عیون أخبار الرضا: 23.(8). الاسانید الثلاثة مذکورة بتفصیلها فی الفصل الرابع من المقدمة. راجع ج 1: 51.(9). عیون أخبار الرضا: 202. 22 - ما: أبوعمرو عبدالواحد بن محمد بن مهدی، عن ابن عقدة، عن الحسن بن جعفر بن مدرار، عن عمه طاهر، عن الحسن بن عمار، عن عمرو بن مرة، عن عبدالله بن الحارث، عن علی علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: أنا سید ولد آدم یوم القیامة ولا فخر، وأنا أول من تنشق الارض عنه ولا فخر، وأنا أول شافع وأول مشفع (1). 23 - شی: عن منصور بن حازم، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: لم یزل رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: إنی أخاف إن عصیت ربی عذاب یوم عظیم (2) حتی نزلت سورة الفتح فلم یعد إلی ذلک الکلام (3). بیان: إنما لم یعد صلی الله علیه واله إلی هذا القول لقوله تعالی: لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک وما تأخر. 24 - ل: إسماعیل بن منصور القصار، عن محمد بن القاسم بن محمد بن عبدالله العلوی (4)، عن سلیمان بن عبدالله الدمشقی، عن أحمد بن أبان، عن عبدالعزیز بن محمد، عن موسی (5) ابن عبیدة، عن عبدالله بن دینار، عن ام هانی بنت أبی طالب قالت: قال رسول الله صلی الله علیه واله: أظهر الله تبارک وتعالی الاسلام علی یدی، وأنزل الفرقان علی، وفتح الکعبة علی یدی، وفضلنی علی جمیع خلقه، وجعلنی فی الدنیا سید ولد آدم، وفی الاخرة، زین القیامة، و حرم دخول الجنة علی الانبیاء حتی أدخلها أنا، وحرمها علی اممهم حتی تدخلها امتی، وجعل الخلافة فی أهل بیتی من بعدی إلی النفخ فی الصور، فمن کفر بما أقول فقد کفر بالله العظیم (6).(1). أمالی ابن الشیخ: 170.(2). الانعام: 15.(3). أخرجه البحرانی أیضا فی تفسیر البرهان 4: 195. وأخرج أیضا حدیث زرارة وحمران فی ج 1: 427.(4). فی المصدر: عبدالله بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیه السلام.(5). فی المصدر: ابن موسی بن عبیدة، وهو مصحف، والرجل هو موسی بن عبیدة بن نشیط الربذی أبوالعزیز المدنی، ضعفه ابن حجر فی التقریب: 513 لا سیما فی عبدالله بن دینار، توفی فی 153. أقول: فی تضعیفه نظر.(6). الخصال 2: 42. 25 - ج: عن ابن عباس قال: خرج من المدینة أربعون رجلا من الیهود، قالوا: انطلقوا بنا إلی هذا الکاهن الکذاب حتی نوبخه فی وجهه ونکذبه، فإنه یقول: أنا رسول الله رب العالمین (1)، فکیف یکون رسولا وآدم خیر منه، ونوح خیر منه؟ وذکروا الانبیاء علیهم السلام، فقال النبی صلی الله علیه واله لعبدالله بن سلام: التوراة بینی وبینکم، فرضیت الیهود بالتوراة، فقالت الیهود: آدم خیر منک لان الله تعالی خلقه بیده ونفخ فیه من روحه، فقال النبی صلی الله علیه واله آدم النبی أبی، وقد اعطیت أنا أفضل مما اعطی آدم، فقالت الیهود: وما ذاک؟ قال: إن المنادی ینادی کل یوم خمس مرات: أشهد أن لا إله إلا الله، وأشهد أن محمدا رسول الله (2)، ولم یقل آدم رسول الله، ولواء الحمد بیدی یوم القیامة، ولیس بید آدم، فقالت الیهود: صدقت یا محمد وهو مکتوب فی التوراة، قال: هذه واحدة، قالت الیهود: موسی خیر منک، قال النبی صلی الله علیه واله ولم؟ قالوا: لان الله عزوجل کلمه بأربعة آلاف کلمة، ولم یکمک بشئ، فقال النبی صلی الله علیه واله: لقد اعطیت أنا أفضل من ذلک، قالوا: وما ذاک؟ قال: قوله عزوجل: سبحان الذی أسری بعبده لیلا من المسجد الحرام إلی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله (3) وحملت علی جناح جبرئیل علیه السلام حتی انتهیت إلی السماء السابعة فجاوزت سدرة المنتهی عندها جنة المأوی، حتی تعلقت بساق العرش، فنودیت من ساق العرش: إنی أنا الله لا إله إلا أنا، السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر الرؤوف الرحیم و رأیته بقلبی، وما رأیته بعینی، فهذا أفضل من ذلک، فقالت الیهود: صدقت یا محمد وهو مکتوب فی التوراة، فقال رسول الله صلی الله علیه واله: هذا إثنان، قالوا: نوح خیر منک (4)، قال النبی صلی الله علیه واله: ولم ذلک؟ قالوا: لانه رکب فی السفینة (5) فجرت علی الجودی، قال النبی صلی الله علیه واله: لقد اعطیت أنا أفضل من ذلک، قالوا: وما ذاک؟ قال: إن الله عزوجل أعطانی (1). فی المصدر: رسول رب العالمین.(2). فی المصدر: وأن محمدا رسول الله.(3). الاسراء: 1.(4). فی المصدر: هذه اثنتان، قالوا: نوح أفضل منک.(5). فی المصدر: رکب السفینة.نهرا فی السمآء مجراه من تحت العرش، وعلیه ألف ألف قصر لبنة من ذهب، ولبنة من فضة، حشیشها الزعفران، ورضراضها (1) الدر والیاقوت، وأرضها المسک الابیض، فذاک خیر لی ولامتی، وذلک قوله تعالی: إنا أعطیناک الکوثر (2) قالوا: صدقت یا محمد، وهو مکتوب فی التوراة، هذا خیر من ذاک، قال النبی صلی الله علیه واله: هذه ثلاثة، قالوا: إبراهیم خیر منک، قال: ولم ذاک؟ قالوا: لان الله اتخذه خلیلا، قال النبی صلی الله علیه واله: إن کان إبراهیم خلیله فأنا حبیبه محمد، قالوا: ولم سمیت محمدا؟ قال: سمانی الله محمدا، وشق اسمی من اسمه، هو المحمود وأنا محمد، وامتی الحامدون (3)، قالت الیهود: صدقت یا محمد هذا خیر من ذاک، قال صلی الله علیه واله: هذه أربعة، قالت الیهود: عیسی خیر منک، قال صلی الله علیه واله: ولم ذاک؟ قالوا: لان عیسی بن مریم علیه السلام کان ذات یوم بعقبة بیت المقدس فجاءته الشیاطین لیحملوه، فأمر الله عزوجل جبرئیل أن اضرب بجناحک الایمن وجوه الشیاطین، وألقاهم فی النار، فضرب بأجنحته وجوههم وألقاهم فی النار، قال النبی صلی الله علیه واله: أنا اعطیت أفضل من ذلک، قالوا: وما هو؟ قال: أقبلت یوم بدر من قتال المشرکین وأنا جائع شدید الجوع، فلما وردت المدینة استقبلتنی امرأة یهودیة وعلی رأسها جفنة، وفی الجفنة جدی مشوی، وفی کمها شئ من سکر، فقالت: الحمد لله الذی منحک السلامة، وأعطاک النصر والظفر علی الاعداء، وإنی قد کنت نذرت لله نذرا إن أقبلت سالما غانما من غزاة بدر لاذبحن هذا الجدی و لاشوینه ولاحملنه إلیک لتأکله، قال النبی صلی الله علیه واله: فنزلت عن بغلتی الشهباء فضربت بیدی إلی الجدی لآکله فاستنطق الله الجدی، فاستوی علی أربع قوائم، وقال: یا محمد لا تأکلنی فإنی مسموم، قالوا: صدقت یا محمد هذا خیر من ذاک، قال النبی صلی الله علیه واله: هذه خمسة، قالوا: بقیت واحدة، ثم نقوم من عندک، قال: هاتوا، قالوا: سلیمان خیر منک قال: ولم ذاک؟ قالوا: لان الله عزوجل سخر له الشیاطین والانس والجن (4) والریاح (1). الرضراض: ما صغر ودق من الحصی.(2). الکوثر: 1.(3). وامتی الحامدون علی کل حال.(4). زاد فی المصدر: والطیر. والسباع، فقال النبی صلی الله علیه وآله: فقد سخر الله لی البراق، وهو خیر من الدنیا بحذافیرها، وهی دابة من دواب الجنة، وجهها مثل وجه آدمی، وحوافرها مثل حوافر الخیل، وذنبها مثل ذنب البقر، فوق الحمار ودون البغل، سرجه من یاقوتة حمراء، ورکابه من درة بیضاء، مزمومة بسبعین ألف زمام (1) من ذهب، علیه جناحان مکللان بالدر والیاقوت والزبرجد، مکتوب بین عینیه إلا إله إلا الله وحده لا شریک له، محمد رسول الله، قالت الیهود: صدقت یا محمد وهو مکتوب فی التوراة، هذا خیر من ذاک یا محمد، نشهد أن لا إله إلا الله، وأنک رسول الله، قال لهم رسول الله: لقد أقام نوح فی قومه ودعاهم ألف سنة إلا خمسین عاما، ثم وصفهم الله فقللهم فقال: وما آمن معه إلا قلیل ولقد تبعنی فی سنی القلیلة (2) ما لم یتبع نوحا فی طول عمره وکبر سنه، وإن فی الجنة عشرین ومأة ألف صف، امتی منها ثمانون صفا (3)، وإن الله عزوجل جعل کتابی المهیمن علی کتبهم، الناسخ لهم، ولقد جئت بتحلیل ما حرموا، وبتحریم بعض ما حللوا (4) من ذلک، إن موسی جاء بتحریم صید الحیتان یوم السبت حتی أن الله قال: لمن اعتدی منهم (5): کونوا قردة خاسئین (6) فکانوا، ولقد جئت بتحلیل صیدها حتی صار صیدها حلالا، قال الله عزوجل: احل لکم صید البحر وطعامه متاعا لکم (7) وجئت بتحلیل الشحوک کلها وکنتم لا تأکلونها، ثم إن الله عزوجل صلی علی فی کتابه قال الله: إن الله وملائکته یصلون علی النبی یا أیها الذین آمنوا صلوا علیه وسلموا تسلیما (8) ثم وصفنی الله تعالی بالرأفة والرحمة، وذکر (1). فی المصدر: بألف زمام.(2). فی المصدر وکتاب الاحتجاجات: ولقد تبعنی فی سنی القلیلة وعمری الیسیر.(3). الف صف خ ل صح، اقول: فی المصدر: وإن فی الجنة عشرین ومائة صف، امتی منها ثمانون صفا وهو الصحیح کما تقدم فی الاحتجاجات.(4). فی المصدر: ما أحلوا.(5). فی المصدر: حتی أن الله تعالی قال لمن اعدی منهم فی صیدها یوم السبت کونوا قردة خاسئین.(6). البقرة: 65. (7). المائدة: 96.(8). الاحزاب: 56. فی کتابه: لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم (1) فأنز الله (2) عزوجل أن لا یکلمونی حتی یتصدقوا بصدقة، وما کان ذلک لنبی قط، قال الله عز وجل: یا أیها الذین آمنوا إذا ناجیتم الرسول فقدموا بین یدی نجویکم صدقة (3) ثم وضعها عنهم بعد أن فرضها علیهم برحمته (4). 26 - سن: أبوإسحاق الثقفی، عن محمد بن مروان، عن أبان بن عثمان، عمن ذکره، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: إن الله تبارک وتعالی أعطی محمدا شرائع نوح وإبراهیم وموسی وعیسی علیهم السلام: التوحید والاخلاص وخلع الانداد والفطرة الحنیفیة (5) السمحة، لا رهبانیة ولا سیاحة (6)، احل فیها الطیبات، وحرم فیها الخبیثات، ووضع عنهم (1). التوبة: 128. (2). فی المصدر: وأنزل الله. (3). المجادلة: 12.(4). الاحتجاج: 28 و 29، وفیه: بعد أن افترضها علیهم برحمته ومنته، وأخرجه المصنف، أیضا فی کتاب الاحتجاجات. راجع 9: 298 - 292. وذکر هنا وجها لذکر عیسی علیه السلام و أکل الجدی.(5). والحنفیة خ ل، وهو الموجود فی المصدر. والسمحة: السهلة.(6). قد کانت الرهبانیة وهی الاعتزال عن الناس إلی دیر أو کهف أو مغارة للتعبد والسیاحة فی الامصار وهی التعطل عن المشاغل وعدم الدخول فیما یهم المجتمع من الصناعات والتجارات ما شاعت فی النصاری، وکانت بدعة ابتدعوها فی دین المسیح علیه السلام ولم تکن فی دینه، ثم انتشرت منهم فی البلاد والمذاهب حتی جاء الاسلام، فرأی أنها جریمة تضر بالمجتمع، وتهدم أساس الحضارة، وتبطل حقوق الانسانیة، ونوامیس البشریة مع أن الله تعالی وضع الادیان حفظا لنوامیس الاجتماع، وابقاء للنوع الانسانی، فهدم صلی الله علیه وآله أساس الرهبنة، وانقض ارکانه فقال: لا رهبانیة ولا سیاحة ووضع أساس الدین علی ما یصلح به الدنیا والاخرة، و شرع قوانین یفوز عامله فی الدارین جمیعا، فلم یکن حثه علی الصلاة مثلا بأکثر من حثه علی التجارة والزراعة والنکاح، ولم یکن نظره إلی ما یصلح به الدنیا أقصر من نظره إلی ما یصلح الاخرة به، وکان یصف نفسه بذی العینین إیعازا إلی ذلک، هذا ما جاء به نبی الاسلام نبی الرحمة والحکمة، وأما المسلمون فلم نعلم کیفما غفلوا عن هذا النوامیس الاسلامیة وقوانینها وتعلیم نبیهم فکیف أثر فیهم ما کان نبیهم یحذرهم عنه؟ کیف أثر فیهم تعالیم الرهبنة؟ ومن أین اعدوا من هذا الداء المزمن والسم الناقع؟ فأصبحوا مستضعفین فی الارض، مقهورین فی أیدی من کانوا یسودون علیهم فی الامس، سبحانک اللهم ما جزیتنا إلا بسوء أعمالنا وبرفضنا تعالیم نبیک، نسیناک فأنسیتنا أنفسنا، و ما تجازی إلا الکفور.إصرهم والاغلال التی کانت علیهم، فعرف فضله بذلک، ثم افترض علیه فیها الصلاة و الزکاة والصیام والحج والامر بالمعروف، والنهی عن المنکر، والحلال والحرام، و المواریث والحدود والفرائض والجهاد فی سبیل الله وزاده الوضوء، وفضله بفاتحة الکتاب، وبخواتیم سورة البقرة والمفصل (1)، وأحل له المغنم والفئ، ونصره بالرعب، وجعل له الارض مسجدا وطهورا، وأرسله کافة إلی الابیض والاسود، والجن والانس، وأعطاه الجزیة، وأسر المشرکین وفداهم، ثم کلف ما لم یکلف أحد (2) من الانبیاء، أنزل علیه سیفا من السمآء فی غیر غمد، وقیل له: قاتل (3) فی سبیل الله لا تکلف إلا نفسک (4). کا: علی، عن أبیه، عن البزنطی، والعدة عن البرقی، عن إبراهیم بن محمد الثقفی، عن محمد بن مروان جمیعا، عن أبان بن عثمان مثله (5). بیان: الظاهر أن المراد بالشرائع اصول الدین، وقوله: التوحید والاخلاص و خلع الانداد بیان لها، والفطرة الحنیفیة معطوف علی الشرائع، وإنما خص علیه السلام ما به الاشتراک بهذه الثلاثة مع اشتراک کثیر من العبادات بینه صلی الله علیه وآله وبینهم لاختلاف الکیفیات فیها دون هذه الثلاثة، ویحتمل أن یکون المراد بها الاصول واصول الفروع المشترکة، وإن اختلف فی الخصوصیات والکیفیات، وحینئذ یکون جمیع تلک الفقرات إلی قوله علیه السلام: وزاده بیانا للشرائع، ویشکل بالرهبانیة والسیاحة إذ المشهور أن (1). قال الطریحی فی مجمع البحرین: فی الحدیث فصلت بالمفصل، قیل: سمی به لکثرة ما یقع فیه من فصول التسمیة بین السور، وقیل: لقصر سوره، واختلف فی اوله، فقیل: من سورة ق، وقیل: من سورة محمد، وقیل: من سورة الفتح، وعن النووی مفصل القرآن من محمد، و قصاره من الضحی إلی آخره، ومطولاته إلی عم، ومتوسطاته إلی الضحی، وفی الخبر: المفصل ثمان وستون سورة.(2). أحدا خ ل أقول: وفی المصدر: ثم کلفه ما لم یکلف احدا من الانبیاء.(3). النساء: 84، فیه: فقاتل.(4). المحاسن: 287 و 288. (5). الاصول 2: 17. عدمهما من خصائصه صلی الله علیه وآله، إلا أن یقال: المراد عدم الوجوب، وهو مشترک، أو یقال: إنهما لم یکونا فی شریعة عیسی علیه السلام أیضا، بل کانتا من مبتدعات امته، کما یؤمی إلیه قوله تعالی: ورهبانیة ابتدعوها ما کتبناها علیهم (1) أو یقال: ذکر هذا من خصائصه صلی الله علیه واله بین الکلام لبیان الفرق، وأما الجهاد فیمکن أن یکون واجبا علی عیسی علیه السلام بشرط لم یتحقق، فلذا لم یجاهد، والاول أظهر، وإن کان قوله: وزاده وفضله بالاخیر أوفق، والاصر بالکسر: الذنب، والثقل، والمراد بالاصر والاغلال التکالیف الشاقة التی کانت علی الامم السالفة، وخواتیم سورة البقرة من قوله تعالی: آمن الرسول (2) إلی آخر السورة، والمفصل من سورة محمد إلی آخر القرآن. 27 - قب: فارق نبینا صلی الله علیه واله جماعة النبیین بمأة وخمسین خصلة، منها فی باب النبوة، قوله: وخاتم النبیین (3) وقوله: اعطیت جوامع الکلم وقوله: ارسلت إلی الخلق کافة وبقاء دولته: لیظهره علی الدین کله (4) والعجز عن الاتیان بمثل کتابه: قل لئن اجتمعت الانس والجن (5) وکان ممنوعا من الشعر وروایته: وما علمناه الشعر (6) وتسهیل شریعته: ما جعل علیکم فی الدین من حرج (7) وإضعاف ثواب الطاعة: من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها (8) ورفع العذاب: وما کان الله لیعذبهم وأنت فیهم (9) وفرض محبة أهل بیته: قل لا أسئلکم علیه أجرا (10) وفی باب امته: کنتم خیر امة (11) - هو سماکم المسلمین (12) - إنما المؤمنون (13) - الذین اصطفینا من عبادنا (14) - هو اجتباکم الله (15) - ولی الذین آمنوا (16) - هو الذی یصلی علیکم (17) - (1). الحدید: 27. (2). البقرة: 285 و 286.(3). الاحزاب: 40.(4). التوبة: 34. والفتح: 28. والصف: 9.(5). الاسراء: 88.
(6). یس: 69. (7). الحج: 78.(8). الانعام: 160.(9). الانفال: 34.(10). الشوری: 23.(11). آل عمران: 110.
(12). الحج: 78.(13). الانفال: 2. والنور: 62.(14). فاطر: 32.(15). الحج: 78.(16). البقرة: 255.(17). الاحزاب: 43.ویستغفرون للذین آمنوا (1) یعنی الملائکة، وإفشاء السلام وإذا جاءک الذین یؤمنون بآیاتنا (2) وفی باب الطهارة کمال الوضوء، والتیمم، والاستنجاء بالحجارة، وإن الماء مزیل للنجاسات، وأن لا یؤثر النجاسة فی الماء الکثیر، وقوله: جعلت لی الارض مسجدا وترابها طهورا، وکان ینام ثم یصلی ویقول: تنام عینی ولا تنام قلبی ویقال: فرض علیه السواک، وهو قد سنه لنا. وفی باب الصلاة: الاذان والاقامة، والجمعة، والجماعة، والرکوع، والسجوتین، والتشهد، والسلام، وصلاة اللیل، والوتر، وصلاة الکسوفین، والاستسقاء، وصلوة العشاء الآخرة. وفی باب الزکاة: حرم علیه الزکاة والصدقة، وهدیة الکافر، وأحل له الخمس والانفال والغنیمة، وجعل زکاة المال ربع الخمس، لا ربع المال. وفی باب الصیام: شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن (3) ولیلة القدر، والعیدین، وتحلیل الطعام والشراب، واللمس لیال الصیام إلی وقت الصبح، وحرم صوم الوصال، وقالوا: ابیح له الوصال فی الصوم، وکتب علیه الاضحیة وسنها لنا، وکذلک الفطرة علی وجه. وفی باب الحج یقال: احل له دخول مکة بغیر إحرام، وعقد النکاح وهو محرم، وفی باب الجهاد یمددکم ربکم (4) وقوله نصرت بالرعب، واحلت لی الغنائم وکان إذا لبس لامته (5) لم ینزعها حتی یقاتل، ولا یرجع إذا خرج، ولا ینهزم إذا لقی العدو وإن کثروا علیه، وإنه أفرس العالمین، وخص بالحمی. وفی باب النکاح: حرم علیه نکاح الاماء والذمیات، والامساک بمن کرهت نکاحه، وحرم أزواجه علی الخلق، وخص بإسقاط المهر، والعقد بلفظ الهبة، والعدد ما شآء بعد (1). غافر: 70.(2). الانعام: 54.(3). البقرة: 185.(4). آل عمران: 125.(5). اللامة: الدرع التخییر، والعزل عمن أراد، وکان طلاقه زائدا علی طلاق امته، والواحدة من نسائه إذا أتت بفاحشة ضعف لها العذاب. أبوعبدالله علیه السلام فی قوله: لا تحل لک النسآء من بعد (1) یعنی قوله: حرمت علیکم امهاتکم (2) الآیة. وفی باب الاحکام: تخفیف الامر علی امته، والقربان بغیر الفضیحة، وتیسیر التوبة بغیر القتل، وستر المعصیة علی المذنب، ورفع الخطآء والنسیان وما استکره علیه، والتخییر بین القصاص والدیة والعفو، والفرق بین الخطآء والعمد، والتوبة من الذنب دون إبانة العضو، وتحلیل مجالسة الحائض، والانتفاع بما نالته، وتحلیل تزویج نسآء أهل الکتاب لامته. وفی باب الآداب: لم یکن له خائنة الاعین، یعنی الغمز بالعین، والرمز بالید، وحرم علیه أکل الثوم علی وجهه. وفی باب الآخرة وذلک أنه أول من تنشق عنه الارض، وأول من یدخل الجنة: وأنه یشهد لجمیع الانبیآء بالادآء، وله الشفاعة، ولواء الحمد والحوض والکوثر، ویسأل فی غیر یوم القیامة، وکل الناس یسألون فی أنفسهم، وأنه أرفع النبیین درجة، وأکثرهم امة (3). 28 - قب: کان له اثنان وعشرون خاصیة: کان أحسن الخلائق: الذی خلقک فسواک (4) وأجملهم: لقد خلقنا الانسان فی أحسن تقویم (5) وأطهرهم: طه - ما أنزلنا (6) وأفضلهم: وکان فضل الله علیک کبیرا (7) وأعزهم: لقد جاءکم رسول (8).(1). الصحیح: لا یحل. راجع الاحزاب: 52.(2). النساء: 22.(3). مناقب آل أبی طالب 1: 98 و 99.(4). الانفطار: 7.(5). التین: 4.(6). طه: 1 و .(7). فی المصحف الشریف: عظیما. راجع النساء: 113(8). التوبة: 128.وأشرفهم: إنا أرسلناک (1) وأظهر معجزة: قل لئن اجتمعت الانس والجن (2) وأهیب الناس: سنلقی فی قلوب الذین (3) وأکملهم سعادة: عسی أن یبعثک ربک (4) وأکرمهم کرامة: سبحان الذی أسری (5) وأقربهم منزلة: ثم دنی فتدلی (6) وأقواهم نصرة: وینصرک الله نصرا (7) وأصحهم رؤیا: لقد صدق الله رسوله الرؤیا (8) وأکملهم رسالة: الله نزل أحسن الحدیث (9) وأحسنهم دعوة: فبشر عبادی الذین (10) وأعصمهم عصمة: والله یعصمک (11) وأبعدهم صیتا: ورفعنا لک ذکرک (12) وأحسنهم خلقا: وإنک لعلی خلق (13) وأبقاهم ولایة: لیظهره علی الدین کله (14) وأعلاهم خاصیة (15): لعمرک (16) وأجلهم خلیفة: إنما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا (17) وأطهرهم أولادا: إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس (18) وإن الله تعالی وضع ثلاثة أشیآء علی هوی الرسول: الصلاة: ومن آناء اللیل فسبح وأطراف النهار (19) والشفاعة: ولسوف یعطیک ربک (20) والقبلة: فلنولینک قبلة (21) کقول الناس: من حب فلان لفلان أنه إن أمره یتحویل القبلة لحولها، وأعطی التوراة لموسی علیه السلام، والانجیل لعیسی علیه السلام، والزبور لداود علیه السلام، وقال النبی صلی الله علیه واله: اوتیت السبع الطوال مکان التوراة، والمائین مکان الانجیل، والمثانی مکان الزبور، وفضلنی ربی بالمفصل، وإنه (1). البقرة: 119. والاحزاب: 45. (2). لاسراء: 88.(3). آل عمران: 151.(4). الاسراء: 79.(5). الاسراء: 1.(6). النجم: 8.(7). الفتح: 3.(8). الفتح: 27.(9). لزمر: 23.(10). الزمر: 17 و 18.(11). المائدة: 67.(12). الشرح: 4.(13). القلم: 4.(14). التوبة: 33، والفتح: 28. الصف: 9.(15). خاصة خ ل.(16). الحجر: 72.(17). الاحزاب: 33.(18). المائدة: 55.(19). طه: 13.(20). الضحی: 5.(21). البقرة: 144.شارکه مع نفسه فی عشرة مواضع: ولله العزة ولرسوله (1) - أطیعوا الله وأطیعوا الرسول (2) - ومن یعص الله ورسوله (3) - إن الذین یؤذون الله ورسوله (4) - استجیبوا لله وللرسول (5) - وینصرون الله ورسوله (6) - إذا نصحوا لله ولرسوله (7)- فأذنوا بحرب من الله ورسوله (8) - فآمنوا بالله ورسوله (9) - ومن یتول الله ورسوله (10) ومن جلالة قدره أن الله نسخ بشریعته سائر الشرایع، ولم ینسخ شریعته (11)، ونهی الخلق أن یدعوه باسمه: لا تجعلوا دعآء الرسول بینکم کدعآء بعضکم بعضا (12) وإنما کان ینبغی أن یدعی (13) له: یا أیها الرسول، یا أیها النبی، ولم یأذن بالجهر علیه: یا أیها الذین آمنوا لا ترفعوا أصواتکم فوق صوت النبی (14) وإن الله تعالی أرسل سائر الانبیآء إلی طائفة دون اخری، قوله: وما أرسلنا من نبی إلا بلسان قومه (15) کما قال: (1). المنافقون: 8.(2). النساء: 59. المائدة: 92. النور: 54. محمد: 33. التغابن: 12.(3). النساء: 14. الاحزاب: 36. الجن: 23.(4). الاحزاب: 57.(5). الانفال: 24.(6). الحشر: 8.(7). هکذا فی النسخة ومصدره، والصحیح کما فی المصحف الشریف: ورسوله. راجع التوبة: 91.(8). البقرة: 279.(9). الاعراف: 158. التغابن: 8. (10). المائدة: 59.(11). أی بارسال نبی بعده، فانه خاتم النبیین.(12). النور: 63.(13). فی المصدر: أن یدعو له.(14). الحجرات: 2.(15). هکذا فی الکتاب ومصدره، والصحیح کما فی المصحف الشریف: من رسول. راجع ابراهیم: 4إنا أرسلنا نوحا إلی قومه (1) - وإلی عاد أخاهم هودا (2) - وإلی ثمود أخاهم صالحا (3) قریة واحدة لم یکمل (4) له أربعین بیتا وإلی مدین أخاهم شعیبا (5) ولم تکمل أربعین بیتا ثم أرسلنا موسی وأخاه هارون (6) إلی مصر وحدها، وأرسل إبراهیم علیه السلام بکوثی (7)، وهی قریة من السواد، وکان بعده لاسحاق علیه السلام، ویعقوب علیه السلام فی أرض کنعان، ویوسف علیه السلام فی أرض مصر، ویوشع علیه السلام إلی بنی إسرآئیل فی البریة، وإلیاس علیه السلام فی الجبال، وأرسل نبینا صلی الله علیه واله إلی الناس کافة قوله: نذیرا للبشر (8) وإلی الجن أیضا قوله: وإذ صرفنا إلیک نفرا من الجن (9) وإلی الشیاطین أیضا، قال صلی الله علیه واله: إن الله أعاننی علی شیطان حتی أسلم علی یدی. قوله: وما أرسلناک إلا کافة (10) وقال قوله صلی الله علیه واله: بعثت إلی الاحمر والاسود والابیض وقال صلی الله علیه واله: بعثت إلی الثقلین (11) وإنه علق خمسة أشیآء باتباعه: المحبة (12) فاتبعونی یحببکم الله ویغفر لکم ذنوبکم (13).(1). نوح: 1.(2). الاعراف: 65. هود: 50.(3). الاعراف: 73. هود: 61.(4). فی المصدر: لم تکمل.(5). الاعراف: 85 هود: 84. العنکبوت: 36.(6). المؤمنون: 45.(7). کوثی العراق کوثیان: أحدهما کوثی الطریق، والاخر کوثی ربی، وبها مشهد ابراهیم الخلیل عیله السلام وبها مولده، وهما من أرض بابل، وبها طرح إبراهیم علیه السلام فی النار، وهما ناحیتان. قاله یاقوت.(8). المدثر: 36.(9). الاحقاف: 29.(10). سبأ: 28.(11). الثقل محرکة: متاع السفر وحشه، وکل شئ نفیس مصون، ومنه الحدیث: إنی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی قاله الفیروزآبادی فی القاموس، وقال الجزری فی النهایة: فیه: إنی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی سماهما ثقلین، لان الاخذ بهما والعمل بهما ثقیل، ویقال لکل خطیر: ثقل، فسماهما ثقلین إعظاما لقدرهما وتفخیما لشأنهما.(12). والمغفرة ظ.(13). آل عمران: 1. والفلاح: فاتبعوه لعلکم تفلحون (1) والهدایة: فمن تبع هدای فلا یضل ولا یشقی (2) والرحمة: فسأکتبها للذین (3) الآیة (4)، وإنه مدح کل عضو من أعضائه: نفسه: لا تکلف إلا نفسک (5) رأسه: یا أیها المدثر (6) شعره: واللیل إذا سجی (7) عینه: ولا تمدن عینیک (8) بصره: ما زاغ البصر (9) اذنه: ویقولون: هو اذن (10) لسانه: فإنما یسرناه بلسانک (11) کلامه: وما ینطق عن الهوی (12) وجهه: قد نری تقلب وجهک (13) خده: ولا تصعر خدک (14) فؤاده: ما کذب الفؤاد (15) قلبه: علی (1). هکذا فی الکتاب ومصدره، والصحیح کما فی المصحف الشریف: واتبعوه لعلکم تهتدون راجع الاعراف: 158.(2). هکذا فی الکتاب ومصدره، والصحیح کما فی المصحف الشریف فمن اتبع راجع طه: 123.(3). الاعراف: 139.(4). زاد فی المصدر بعد ذلک، المقام أربعة: مقام الشوق لشعیب حیث بکی من خوف الله، ومقام السلام لابراهیم )إذ جاء ربه بقلب سلیم( ومقام المناجاة لموسی )وقربناه نجیا( ومقام المحبة للنبی صلی الله علیه وآله )فکان قاب قوسین(. وسمی الله تعالی نوحا شکورا: )إنه کان عبدا شکورا( وإبراهیم حلیما: )إن ابراهیم لحلیم( وموسی کلیما: )وکلم الله موسی تکلیما( وجمع له کما جمع لنفسه فقال: )إن الله بالناس لرؤوف رحیم( وله )بالمؤمنین رؤف رحیم( قیل: هما واحد، وقیل: الرؤف شدة الرحمة، رؤف بالمطیعین، رحیم بالمذنبین، رؤف بأقربائه، رحیم بأصحابه، رؤف بعترته، رحیم بامته، رؤف بمن رآه، رحیم بمن لم یره، وإنه مدح اه. (5). النساء: 84.(6). المدثر: 1.(7). الضحی: 2.(8). طه: 131.(9). النجم: 17.(10). التوبة: 61. أقول: بل قوله تعالی: )قل اذن خیر لکم(.(11). مریم: 97. الدخان: 58.(12). النجم: 3.(13). البقرة: 144.(14). لقمان: 18، أقول: ذلک قول لقمان لابنه.(15). النجم: 11.صفحه : 339قلبک (1) صدره: ألم نشرح لک صدرک (2) ظهره: الذی أنقض ظهرک (3) یده: ولا تجعل یدک (4) قیامه: حین تقوم (5) صوته: فوق صوت النبی (6) رجله: طه - ما أنزلنا (7) یعنی طأ الارض بقدمیک، روحه: لعمرک إنهم لفی سکرتهم یعمهون (8) خلقه: وإنک لعلی خلق عظیم (9) ثوبه: وثیابک فطهر (10) علمه: وعلمک ما لم تکن تعلم (11) صلاته: فتهجد به نافلة لک (12) صومه: إن لک فی النهار (13) کتابه: وإنه لکتاب عزیز (14) دینه: دینهم الذی ارتضی لهم (15) امته: کنت خیر امة (16) قبلته: فلنولینک قبلة (17) بلده: لا اقسم بهذا البلد (18) قضایاه: إذا قضی الله ورسوله (19) جنده: والعادیات ضبحا (20) عزته: ولله العزة ولرسوله (21) عصمته: والله یعصمک من الناس (22) شفاعته: فلعلک ترضی (23) صلابته: برائة من الله و رسوله (24) وصیه: إنما ولیکم الله ورسوله (25) أهل بیته: لیذهب (26) عنکم الرجس أهل البیت (27).(1). البقرة: 97. الشعراء: 194.(2). الشرح: 1.(3). الشرح: 3.(4). الاسراء: 29.(5). الشعراء: 218.(6). الحجرات: 2.(7). طه: 1 و 2.(8). الحجر: 72.(9). القلم: 4.(10). المدثر: 4.(11). النساء: 113.(12). الاسراء: 79.(13). المزمل: 7.
(14). فصلت: 41.(15). النور: 55.(16). آل عمران: 110.(17). البقرة: 144.(18). البلد: 1.(19). الاحزاب: 36.(20). العادیات: 1.(21). المنافقون: 8.(22). المائدة: 67.(23). هکذا فی الکتاب ومصدره، والصحیح کما فی لمصحف الشریف )لعلک ترضی( راجع طه: 130.(24). التوبة: 1.(25). المائدة: 55.(26). الاحزاب: 33.(27). مناقب آل أبی طالب 1: 159 و 160. وفی دلالة بعض الایات علی المدح نظر.29 - شی: عن سلیمان بن خالد قال: قلت لابی عبدالله علیه السلام: قول الناس لعلی علیه السلام: إن کان له حق فما منعه أن یقوم به؟ قال: فقال: إن الله لم یکلف هذا إلا إنسانا واحدا: رسول الله صلی الله علیه واله، قال: فقاتل فی سبیل الله لا تکلف إلا نفسک وحرض المؤمنین (1) فلیس هذا إلا للرسول، وقال لغیره: إلا متحرفا لقتال أو متحیزا إلی فئة (2) فلم یکن یومئذ فئة یعینونه علی أمره (3). 30 - شی: عن زید الشحام، عن جعفر بن محمد قال: ما سأل رسول الله صلی الله علیه واله شیئا قط فقال: لا، إن کان عنده أعطاه، وإن لم یکن عنده قال: یکون إن شآء الله، ولا کافئ بالسیئة قط، وما ألقی (4) سریة مذ نزلت علیه فقاتل فی سبیل الله لا تکلف إلا نفسک إلا ولی بنفسه (5). 31 - شی: أبان، عن أبی عبدالله علیه السلام لما نزلت علی رسول الله صلی الله علیه واله: لا تکلف إلا نفسک قال (6): کان أشجع الناس من لاذ برسول الله علیه وآله السلام (7). بیان: أی کان علیه السلام بحیث یکون أشجع الناس من لحق به ولجأ إلیه، لانه کان أقرب الناس وأجرأهم علیهم، کما روی عن أمیر المؤمنین أنه کان یقول: کنا إذا احمر البأس اتقینا برسول الله صلی الله علیه واله، فما یکون أحد أقرب إلی العدو منه. 32 - شی: عن الثمالی، عن عیص، عن أبی عبدالله علیه السلام قال رسول الله صلی الله علیه واله: کلف ما لم یکلف أحد أن یقاتل فی سبیل الله وحده، وقال: حرض المؤمنین علی القتال وقال: إنما کلفتم الیسیر من الامر أن تذکروا الله (8). (1). النساء: 84.(2). الانفال: 16.(3). تفسیر العیاشی: مخطوط. وأخرجه البحرانی فی تفسیر البرهان 1: 398 وفیه: ان الله لا یکلف هذا لانسان واحد الا رسول الله صلی الله علیه وآله وأورد نحوه فی حدیث باسناد آخر فی ج 2: 70.(4). فی تفسیر البرهان: وما لقی.(5). تفسیر العیاشی: مخطوط. وأخرجه البحرانی أیضا فی البرهان 1، 398.(6). کذا.(7). تفسیر العیاشی: مخطوط، وأخرجهما البحرانی أیضا فی البرهان 1: 398.
(8). تفسیر العیاشی: مخطوط، وأخرجهما البحرانی أیضا فی البرهان 1: 398. 33 - ارشاد القلوب: بالاسناد یرفعه إلی الامام موسی بن جعفر علیه السلام قال: قال: حدثنی أبی جعفر، عن أبیه، قال: حدثنی أبی علی، قال: حدثنی أبی الحسین بن علی ابن أبی طالب علیه السلام قال: بینما أصحاب رسول الله صلی الله علیه واله جلوس فی مسجده بعد وفاته علیه السلام یتذاکرون فضل رسول الله صلی الله علیه واله إذ دخل علینا حبر من أحبار یهود أهل الشام (1) قد قرأ التوراة والانجیل والزبور، وصحف إبراهیم والانبیآء، وعرف دلائلهم، فسلم علینا وجلس، ثم لبث هنیئة، ثم قال: یا امة محمد ما ترکتم لنبی درجة ولا لمرسل فضیلة إلا وقد تحملتموها (2) لنبیکم، فهل عندکم جواب إن أنا سألتکم؟ فقال له أمیر المؤمنین علیه السلام: سل یا أخا الیهود ما أحببت (3) فإنی اجیبک عن کل ما تسأل بعون الله تعالی ومنه (4)، فوالله ما أعطی الله عزوجل نبیا ولا مرسلا درجة ولا فضیلة إلا وقد جمعها لمحمد صلی الله علیه واله، وزاده علی الانبیآء والمرسلین أضعافا مضاعفة، ولقد کان رسول الله صلی الله علیه واله إذا ذکر لنفسه فضیلة قال: ولا فخر وأنا أذکر لک الیوم من فضله من غیر إزرآء (5) علی أحد من الانبیآء ما یقر الله به أعین المؤمنین، شکرا لله علی ما أعطی محمدا صلی الله علیه واله الآن (6)، فاعلم یا أخا الیهود إنه کان من فضله عند ربه تبارک وتعالی وشرفه ما أوجب المغفرة والعفو لمن خفض الصوت عنده، فقال جل ثنآؤه فی کتابه: إن الذین یغضون أصواتهم عند رسول الله اولئک الذین امتحن الله قلوبهم للتوقی لهم مغفرة وأجر عظیم (7) ثم قرن طاعته بطاعته فقال: ومن یطع الرسول فقد أطاع الله (8) ثم قربه من قلوب المؤمنین وحببه إلیهم، (1). فی المصدر: من أحبار الیهود من أهل الشام.(2). نحلتموها خ ل.(3). عما أحببت خ ل.(4). فی المصدر: ومشیته.(5). فی المصدر: وأنا ذاکر لک الیوم من فضائله من غیر ازراء منی.(6). فی المصدر: وزاده علیهم الان.(7). الحجرات: 3.(8). النساء: 80.وکان یقول صلی الله علیه واله: حبی خالط (1) دمآء امتی فهم یؤثرونی علی الآباء وعلی الامهات وعلی أنفسهم ولقد کان أقرب الناس (2) وأرؤفهم، فقال تبارک وتعالی: لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم (3) وقال عزوجل: النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم وأزواجه امهاتهم (4) والله لقد بلغ من فضله صلی الله علیه واله فی الدنیا ومن فضله صلی الله علیه واله فی الآخرة ما تقصر عنه الصفات، ولکن اخبرک بما یحمله قلبک، ولا یدفعه عقلک ولا تنکره بعلم إن کان عندک، لقد بلغ من فضله صلی الله علیه واله أن أهل النار یهتفون ویصرخون بأصواتهم ندما أن لا یکونوا أجابوه فی الدنیا، فقال الله عزوجل: یوم تقلب وجوههم فی النار یقولون یا لیتنا أطعنا الله وأطعنا الرسولا (5) ولقد ذکره الله تبارک وتعالی مع الرسل فبدأ به وهو آخرهم لکرامته صلی الله علیه واله، فقال جل ثناؤه: وإذ أخذنا من النبیین میثاقهم ومنک ومن نوح (6) وقال: إنا أوحینا إلیک کما أوحینا إلی نوح والنبیین من بعده (7) والنبیون قبله (8)، فبدأ به وهو آخرهم، ولقد فضله الله علی جمیع الانبیاء، وفضل امته علی جمیع الامم فقال عز وجل: کنتم خیر امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف وتنهون عن المنکر (9) فقال الیهودی: إن آدم علیه السلام أسجد الله عزوجل له ملائکته، فهل فضل لمحمد صلی الله علیه واله مثل ذلک (10)؟ فقال علیه السلام: قد کان ذلک، ولئن أسجد الله لآدم ملائکته فإن ذلک لما أودع الله عزوجل صلبه من الانوار والشرف، إذ کان هو الوعاء، ولم یکن سجودهم عبادة له، وإنما کان سجودهم طاعة لامر الله عزوجل وتکرمة وتحیة، مثل السلام من الانسان علی الانسان، واعترافا لآدم علیه السلام بالفضیلة، وقد أعطی الله محمد صلی الله علیه واله أفضل من ذلک، وهو أن الله صلی علیه، وأمر ملائکته أن یصلوا
(1). فی المصدر: خالط حبی دماء امتی فانهم.(2). فی المصدر: أرحم الناس.(3). التوبة: 128.(4). الاحزاب: 6.
(5). الاحزاب: 66.(6). الاحزاب: 7.(7). النساء: 163.(8). من قبله خ ل.(9). آل عمران: 110.(10). فی المصدر: بمثل ذلک.علیه، وتعبد جمیع خلقه بالصلاة علیه إلی یوم القیامة، فقال جل ثناؤه: إن الله وملائکته یصلون علی النبی یا أیها الذین آمنوا صلوا علیه وسلموا تسلیما (1) فلا یصلی علیه أحد فی حیاته ولا بعد وفاته إلا صلی الله علیه بذلک عشرا، وأعطاه من الحسنات عشرا، بکل صلاة صلی علیه، ولا یصلی علیه أحد بعد وفاته إلا وهو یعلم بذلک ویرد علی المصلی والمسلم مثل ذلک، ثم إن الله عزوجل جعل دعاء امته فیما یسألون ربهم جل ثناؤه موقوفا عن الاجابة (2) حتی یصلوا فیه علیه صلی الله علیه واله، فهذا أکبر وأعظم مما أعطی الله آدم علیه السلام، ولقد أنطق الله عزوجل صم الصخور والشجر بالسلام والتحیة له، وکنا نمر معه صلی الله علیه واله فلا یمر بشعب (3) ولا شجر (4) إلا قالت: السلام علیک یا رسول الله، تحیة له، وإقرار بنبوته صلی الله علیه واله، وزاده الله عزوجل تکرمة بأخذ میثاقه قبل النبیین، وأخذ میثاق النبیین بالتسلیم والرضا والتصدیق له، فقال جل ثناؤه: وإذ أخذنا من النبین میثاقهم ومنک ومن نوح وإبراهیم (5) وقال عزوجل: وإذ أخذ الله میثاق النبیین لما آتیتکم من کتاب وحکمة ثم جاءکم رسول مصدق لما معکم لتؤمنن به ولتنصرنه قال: أقررتم و أخذتم علی ذلکم إصری (6) قالوا أقررنا قال فاشهدوا وأنا معکم من الشاهدین (7) و قال الله عزوجل: النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم (8) وقال الله تعالی: ورفعنا لک ذکرک (9) فلا یرفع رافع صوته بکلمة الاخلاص: بشهادة أن لا إله إلا الله حتی یرفع صوته معها بأن محمدا رسول الله فی الاذان والاقامة والصلاة (10) والاعیاد والجمع ومواقیت الحج وفی کل خطبة حتی فی خطب النکاح وفی الادعیة، ثم ذکر الیهودی مناقب الانبیآء وأمیر المؤمنین علیه السلام یثبت للنبی صلی الله علیه واله ما هو أعظم منها، ترکنا ذکرها طلبا (1). الاحزاب: 56.(2). فی المصدر: موقوفا من إجابته.(3). فی المصدر: یعشب ولعله أظهر.(4). ولا شجرة خ ل.(5). الاحزاب: 7.(6). أی عهدی.(7). آل عمران: 81.(8). الاحزاب: 6.(9). الشرح: 4.(10). والصلوات خ ل. للاختصار حتی وصل إلی أن قال الیهودی: فإن الله عزوجل ناجی (1) موسی علی جبل طور سیناء بثلاثمائة وثلاثة عشر کلمة (2) یقول لها فیها: یا موسی إنی أنا الله فهل فعل بمحمد شیئا من ذلک؟ قال علی علیه السلام: لقد کان کذلک ومحمد صلی الله علیه واله (3) ناجاه الله جل ثناؤه فوق سبع سماوات رفعه علیهن، فناجاه فی موطنین: أحدهما عند سدرة المنتهی، وکان له هناک مقام محمود، ثم عرج به حتی انتهی إلی ساق العرش (4)، فقال عزوجل: ثم دنی فتدلی (5) ودنی له رفرفا أخضر اغشی (6) علیه نور عظیم حتی کان فی دنوه کقاب قوسین أو أدنی، وهو مقدار ما بین الحاجب إلی الحاجب، وناجاه بما ذکره الله عزوجل فی کتابه، قال تعالی: لله ما فی السموات وما فی الارض وإن تبدوا ما فی أنفسکم أو تخفوه یحاسبکم به الله فیغفر لمن یشآء ویعذب من یشآء (7) وکانت هذه الآیة قد عرضت علی سائر الامم من لدن آدم إلی أن بعث محمد صلی الله علیه واله فأبوا جمیعا أن یقبلوها (8) من ثقلها، وقبلها محمد (9)، فلما رأی الله عزوجل منه ومن امته القبول خفف عنه ثقلها، فقال الله عزوجل: آمن الرسول بما انزل إلیه من ربه ثم إن الله عزوجل تکرم علی محمد، وأشفق (10) علی امته من تشدید الآیة التی قبلها هو وامته فأجاب عن نفسه وامته فقال: والمؤمنون کل امن (1). فی المصدر: نادی.(2). فی المصدر: بعد قوله: کلمة: مع کل کلمة یقول له: یا موسی.(3). ومحمدا خ ل.(4). فی المصدر: حتی انتهی به إلی ساق العرش. وقال.(5). النجم: 8.(6). فی النهایة: فی حدیث ابن مسعود فی قوله تعالی: )لقدر أی من آیات ربه الکبری( قال رأی رفرفا أخضر سد الافق، أی بساطا، وقیل: فراشا. انتهی. وفی المصدر: ناله رفرف أخضر غشی علیه.(7). البقرة: 284.(8). أی المحاسبة: بما یخفوه فی أنفسهم وما یضمرون والعقاب علیه.(9). فی المصدر: وقبلها محمد صلی الله علیه وآله وامته.(10). أشفق علیه: حاذر وخاف. وحنا وعطف. ولعل المراد هو الثانی.بالله وملائکته وکتبه ورسله لا نفرق بین أحد من رسله فقال الله عزوجل: لهم المغفرة والجنة إذا فعلوا ذلک، فقال النبی صلی الله علیه واله: سمعنا وأطعنا غفرانک ربنا وإلیک المصیر یعنی المرجع فی الآخرة، فأجابه قد فعلت بتائبی امتک قد أوجبت لهم المغفرة، ثم قال الله تعالی: أما إذا قبلتها أنت وامتک وقد کانت عرضت (1) من قبل علی الانبیآء والامم فلم یقبلوها فحق علی أن أرفعها عن امتک، فقال الله تعالی: لا یکلف الله نفسا إلا وسعها لها ما کسبت من خیر وعلیها ما اکتسبت من شر، ثم ألهم الله عزوجل نبیه أن قال: ربنا لا تؤاخذنا إن نسینا أو أخطأنا فقال الله سبحانه: أعطیتک لکرامتک یا محمد، إن الامم السالفة کانوا إذا نسوا ما ذکروا (2) فتحت علیهم أبواب عذابی (3)، و رفعت ذلک عن امتک، فقال رسول الله صلی الله علیه واله: ربنا ولا تحمل علینا إصرا کما حملته علی الذین من قبلنا یعنی بالآصار الشدائد التی کانت علی الامم ممن کان قبل محمد، فقال عزوجل: لقد رفعت عن امتک الآصار التی کانت علی الامم السالفة، وذلک أنی جعلت علی الامم أن لا أقبل (4) فعلا إلا فی بقاع الارض التی اخترتها لهم وإن بعدت، وقد جعلت الارض لک ولامتک طهورا ومسجدا، فهذه من الآصار وقد رفعتها عن امتک، وقد کانت الامم السالفة تحمل قرابینها علی أعناقها إلی بیت المقدس، فمن قبلت ذلک منه أرسلت علی قربانه نارا تأکله، وإن لم أقبل ذلک منه رجع به مثبورا (5)، وقد جعلت قربان امتک فی بطون فقرائها ومساکینها، فمن قبلت ذلک منه اضاعف له الثواب أضعافا مضاعفة، وإن لم أقبل (6) ذلک منه رفعت عنه به عقوبات الدنیا، وقد رفعت لک عن امتک وهی من الآصار التی کانت (7)، وکانت الامم السالفة مفروضا علیهم صلاتها (8) فی کبد(1). فی المصدر: من قبل عرضتها.(2). ما ذکروا به خ ل.(3). فلعله کان یجب علیهم أن یتحفظوا من النسیان والخطاء.(4). فی المصدر: لا أقبل منهم فعلا.(5). أی مطرودا خائبا.(6). فی المصدر: ومن لم أقبل.(7). فی المصدر: کانت علی الامم السالفة.(8). صلواتها خ ل.اللیل (1) وأنصاف النهار، وهی من الشدائد التی کانت (2)، وقد رفعتها عن امتک، وفرضت علیهم صلاتهم فی أطراف اللیل والنهار فی أوقات نشاطهم، وکانت الامم السالفة مفروضا علیهم خمسون صلاة فی خمسین وقتا، وهی من الآصار التی کانت علیهم، وقد رفعتها عن امتک، وکانت الامم السالفة حسنتهم بحسنة واحدة، وسیئتهم بسیئة واحدة، وجعلتک لامتک الحسنة بعشر أمثالها، والسیئة بواحدة (3)، وکانت الامم السالفة إذا نوی أحدهم حسنة لم تکتب لهم (4)، وإذا هم بالسیئة کتبتها علیهم (5) و إن لم یفعلها، وقد رفعت ذلک عن امتک، فإذا هم أحدهم بسیئة ولم یعملها لم تکتب علیه، وإذا هم أحدهم بحسنة ولم یعملها کتبت له حسنة، وکانت الامم السالفة إذا أذنبوا کتبت ذنوبهم علی أبوابهم، وجعلت توبتهم من الذنب أن احرم علیهم بعد التوبة (6) أحب الطعام إلیهم، وکانت الامم السالفة یتوب أحدهم من الذنب الواحد المائة سنة، و المأتی سنة، ثم لم أقبل توبته دون أن اعاقبه فی الدنیا بعقوبة، وقد رفعت ذلک عن امتک، وإن الرجل من امتک لیذنب المائة سنة ثم یتوب ویندم طرفة عین فأغفر له ذلک کله و أقبل توبته، وکانت الامم السالفة إذا أصابهم إذا (7) نجس قرضوه من أجسادهم، وقد جعلت الماء طهورا لامتک من جمیع الانجاس، والصعید فی الاوقات، وهذه الآصار (8) التی کانت علیهم رفعتها عن امتک. قال رسول الله صلی الله علیه واله: اللهم إذ قد فعلت ذلک بی فزدنی، فألهمه الله سبحانه أن قال: (1). أی وسطها. والانصاف جمع النصف.(2). فی المصدر: کانت علیهم.(3). فی المصدر: بسیئة واحدة.(4). له خ ل وهو الموجود فی المصدر.(5). علیه خ ل، وهو الموجود فی المصدر، وفیه: وإن لم یعملها.(6). المصدر خال عن قوله: بعد التوبة.(7). أذی نجس خ ل. وفی المصدر: أصابتهم أدنی نجس.(8). فی المصدر: وهذه من الاصار.ربنا ولا تحملنا ما لا طاقة لنا به قال الله عزوجل: قد فعلت ذلک بامتک، وقد رفعت عنهم عظیم بلایا الامم، وذلک حکمی فی جمیع الامم أن لا اکلف نفسا فوق طاقتها (1)، قال: واعف عنا واغفر لنا وارحمنا أنت مولانا قال: قال الله تعالی: قد فعلت ذلک بتائبی امتک (2)، ثم قال: فانصرنا علی القوم الکافرین (3) قال الله عزوجل: قد فعلت ذلک، وجعلت امتک یا محمد کالشامة البیضاء فی الثور الاسود، هم القادرون، وهم القاهرون، یستخدمون ولا یستخدمون لکرامتک (4)، وحق علی أن اظهر دینک علی الادیان حتی لا یبقی فی شرق الارض ولا غربها دین إلا دینک، ویؤدون إلی أهل دینک الجزیة وهم صاغرون، ولقد رآه نزلة اخری - عند سدرة المنتهی - عندها جنة المأوی - إذ یغشی السدرة ما یغشی - ما زاغ البصر وما طغی - لقد رأی من آیات ربه الکبری (5) فهذا أعظم یا أخا الیهود من مناجاته لموسی علیه السلام علی طور سیناء، ثم زاد الله لمحمد صلی الله علیه واله (6) أن مثل النبیین فصلی بهم وهم خلفه یقتدون به، ولقد عاین تلک اللیلة الجنة والنار، وعرج به إلی سماء سماء، فسلمت علیه الملائکة، فهذا أکثر من ذلک. قال الیهودی: فإن الله عزوجل ألقی علی موسی محبة منه، فقال علیه السلام له: لقد کان کذلک، ومحمد صلی الله علیه واله ألقی علیه محبة منه، فسماه حبیبا، وذلک أن الله تعالی جل ثناؤه أری إبراهیم صورة محمد وامته، فقال: یا رب ما رأیت من امم الانبیاء أنور ولا أزهر من هذه الامة، فمن هذا؟ فنودی هذا محمد حبیبی، لا حبیب لی من خلقی غیره، أجریت ذکره قبل أن أخلق سمائی (7) وأرضی وسمیته نبیا وأبوک آدم یومئذ من الطین، و(1). ولعل الاصار التی سبقت ذکرها لم تکن فوق طاقتهم، وکانوا یطیقونها بخلاف هذه الامة، فانهم کانوا أضعف من هؤلاء طاقة.(2). فی المصدر: تباهی للامم بدل قوله: بتائبی امتک. وکذا فیما تقدم.(3). البقرة: 284 - 286.(4). فی المصدر: ولا یخدمون لکرامتک علی.(5). النجم: 13 - 18.(6). محمدا خ ل وهو الموجود فی المصدر.(7). فی المصدر: أحببته قبل أن أخلق سمائی.أجریت فیه روحه (1)، (ولقد القیت أنت معه فی الذروة الاولی )2( وأقسم بحیاته فی کتابه، فقال جل ثناؤه: لعمرک إنهم لفی سکرتهم یعمهون )3( أی وحیاتک یا محمد، وکفی بهذا رفعة وشرفا من الله عز وجل ورتبة، قال الیهودی: فأخبرنی عما فضل الله به امته علی سائر الامم، قال علیه السلام: لقد فضل الله امته صلی الله علیه واله علی سائر الامم بأشیاء کثیرة أنا أذکر لک منها قلیلا من کثیر، من ذلک قول الله عزوجل: کنتم خیر امة اخرجت للناس )4( ومن ذلک أنه إذا کان یوم القیامة وجمع الله الخلق فی صعید واحد سأله الله عزوجل النبیین هل بلغتم؟ فیقولون: نعم، فیسأل الامم فیقولون: ما جاءنا من بشیر ولا نذیر، فیقول الله جل ثناؤه وهو أعلم بذلک للنبیین: من شهداءکم الیوم؟ فیقولون: محمد و امته، فتشد لهم امة محمد بالتبلیغ، وتصدق شهادتهم، وشهادة )5( محمد صلی الله علیه واله فیؤمنون عند ذلک، وذلک قوله تعالی: لتکونوا شهداء علی الناس ویکون الرسول علیکم شهیدا )6( یقول: یکون محمد علیکم شهیدا أنکم قد بلغتم الرسالة، ومنها أنهم أول الناس حسابا، وأسرعهم دخولا إلی الجنة قبل سائر الامم کلها. ومنها أیضا أن الله عزوجل فرض علیهم فی اللیل والنهار خمس صلوات فی خمسة أوقات: اثنتان باللیل، وثلاث بالنهار، ثم جعل هذه الخمس صلوات تعدل خمسین صلاة، وجعلها کفارة خطایاهم، فقال عزوجل: إن الحسنات یذهبن السیئات )7( یقول: صلاة الخمس تکفر الذنوب ما اجتنبت )8( الکبائر. ومنها أیضا أن الله تعالی جعل لهم الحسنة الواحدة التی یهم بها العبد ولا یعملها
(1). روحا خ ل. وهو الموجود فی المصدر.(2). المصدر خال عما وضعناه بین الهلالین.(3). الحجر: 72.(4). آل عمران: 110.(5). وتصدق شهاداتهم محمد صلی الله علیه وآله خ ل.(6). البقرة: 143.(7). هود: 114.(8). ما اجتنب العبد خ ل، وهو الموجود فی المصدر.حسنة واحدة یکتبها له، فإن عملها کتبت (1) له عشر حسنات وأمثالها إلی سبعمائة ضعف فصاعدا. ومنها أن الله عز وجل یدخل الجنة من أهل هذه الامة سبعین ألفا بغیر حساب، ووجوههم (2) مثل القمر لیلة البدر، والذین یلونهم علی أحسن ما یکون الکوکب (3) الدری فی افق السماء، والذین یلونهم علی أشد کوکب فی السماء إضاءة، ولا اختلاف بینهم ولا تباغض بینهم. ومنها أن القاتل منهم عمدا إن شاء أولیاء المقتول (4) أن یعفوا عنه فعلوا، وإن شاؤوا قبلوا الدیة، وعلی أهل التوراة وهم أهل دینک (5) یقتل القاتل ولا یعفی عنه، ولا تؤخذ منه دیة، قال الله عزوجل: ذلک تخفیف من ربکم ورحمة (6). ومنها أن الله عزوجل جعل فاتحة الکتاب نصفها لنفسه، ونصفها لعبده، قال الله تعالی: قسمت بینی وبین عبدی هذه السورة، فإذا قال أحدهم: الحمد لله فقد حمدنی، وإذا قال: رب العالمین فقد عرفنی، وإذا قال: الرحمن الرحیم فقد مدحنی، وإذا قال: مالک یوم الدین فقد أثنی علی، وإذا قال: إیاک نعبد وإیاک نستعین (7) فقد صدق عبدی فی عبادتی بعد ما سألنی، وبقیة هذه السورة له. ومنها أن الله تعالی بعث جبرائیل علیه السلام (8) إلی النبی صلی الله علیه واله أن بشر امتک بالزین والسناء (9) والرفعة والکرامة والنصر.(1). فی المصدر: کتبها له.(2). خلی المصدر عن العاطف.(3). مثل الکوکب خ صح.(4). فی المصدر: أولیاء دم المقتول أن یعفوا عنه فعلوا ذلک.(5). فی المصدر: وهم أهل دینکم، والظاهر أنهما مصحف دینهم.(6). البقرة: 78.(7). الحمد: 1 - 5.(8). فی المصدر: جبرئیل.(9). السناء: الرفعة. الضیاء.ومنها أن الله سبحانه أباحهم صدقاتهم یأکلونها، ویجعلونها فی بطون فقرائهم یأکلون منها ویطعمون، وکانت صدقات من قبلهم من الامم المؤمنین (1) یحملونها إلی مکان قصی (2) فیحرقونها بالنار. ومنها أن الله عزوجل جعل الشفاعة لهم خاصة دون الامم، والله تعالی یتجاوز عن ذنوبهم العظام لشفاعة (3) نبیهم صلی الله علیه واله. ومنها أن یقال یوم القیامة: لیتقدم الحامدون، فتقدم امة محمد صلی الله علیه واله قبل الامم، وهو مکتوب امة محمد الحامدون (4)، یحمدون الله عزوجل علی کل منزلة، ویکبرونه علی کل نحد (5)، منادیهم فی جوف السماء له (6) دوی کدوی النحل. ومنها أن الله لا یهلکهم بجوع، ولا یجمعهم علی ضلالة (7)، ولا یسلط علیهم عدوا من غیرهم، ولا یساخ ببقیتهم (8)، وجعل لهم الطاعون شهادة (9). ومنها أن الله جعل لمن صلی علی نبیه عشر حسنات (10)، ومحا عنه عشر سیئات،(1). فی المصدر: من کان قبلهم من الامم الماضین.(2). القصی: البعید.(3). فی المصدر: بشفاعة.(4). فی المصدر: امة محمد هم الحامدون.(5). کل محل خ ل أقول: النجد: ما اشرف من الارض وارتفع. وفی المصدر: علی کل حال.(6). لهم دوی خ ل. أقول هو الموجود فی المصدر، والدوی: الصوت.(7). فلا أقل من ان تکون فیهم فرقة ناجیة بخلاف سائر الامم حیث اجتمعوا علی ضلالة.(8). ولا یساخ أی ولا ینخسف. وفی المصدر: ولا یساخ ببیضتهم، فمعناه: یبقی عزهم وسلطنتهم إلی یوم القیامة، ویحتمل أنه مصحف: ولا یستباح بیضتهم، قال الجزری فی النهایة: فیه لا تسلط علیهم عدوا فیستبیح بیضتهم أی مجتمعهم وموضع سلطانهم ومستقر دعوتهم، وبیضة الدار: وسطها و معظمها، أراد عدوا یستأصلهم ویهلکهم جمیعا، قیل: أراد إذا هلک أصل البیضة کان هلاک کل ما فیها من طعم أو فرخ، وإذا لم یهلک أصل البیضة ربما سلم بعض فراخها، قیل: أراد بالبیضة الخوذة، فکانه شبه مکان اجتماعهم والتئامهم ببیضة الحدید.(9). أی یثیبهم به ثواب الشهادة والطاعون: الوباء وکل مرض عام.(10). فی المصدر: جعل لمن صلی منهم علی نبیهم صلاة واحدة عشر حسنات.ورد الله سبحانه علیه مثل صلاته علی النبی صلی الله علیه واله. ومنها أنه جعلهم أزواجا ثلاثة امما، فمنهم ظالم لنفسه، ومنهم مقتصد، ومنهم سابق بالخیرات، والسابق بالخیرات یدخل الجنة بغیر حساب، والمقتصد یحاسب. (1) حسابا یسیرا، والظالم لنفسه مغفور له إنشاء الله. ومنها أن الله عزوجل جعل توبتهم الندم والاستغفار والترک للاصرار، وکانت بنو إسرائیل توبتهم قتل النفس (2). ومنها قول الله عزوجل لنبیه صلی الله علیه واله: امتک هذه مرحومة، عذابها (3) فی الدنیا الزلزلة والفقر. ومنها أن الله عزوجل یکتب للمریض الکبیر (4) من الحسنات علی حسب ما کان یعمل فی شبابه وصحته من أعمال الخیر، یقول الله سبحانه للملائکة: استکتبوا (5) لعبدی مثل حسناته قبل ذلک ما دام فی وثاقی (6). ومنها أن الله عزوجل ألزم امة محمد صلی الله علیه واله کلمة التقوی، وجعل بدؤ الشفاعة لهم فی الآخرة. ومنها أن النبی صلی الله علیه واله رأی فی السماء لیلة عرج به إلیها ملائکة قیاما ورکوعا منذ خلقوا، فقال: یا جبرئیل هذه هی العبادة، فقال جبرئیل: صدقت یا محمد، فاسأل ربک أن یعطی امتک القنوت والرکوع والسجود فی صلاتهم، فأعطاهم الله تعالی ذلک، فامة محمد صلی الله علیه واله یقتدون بالملائکة الذین (7) فی السمآء، قال (8) النبی صلی الله علیه واله: إن الیهود(1). یحاسب نفسه خ ل.(2). فی المصدر: وکانت توبة بنی إسرائیل قتل أنفسهم. أقول: کانت توبتهم ذلک فی بعض الذنوب کعبادة العجل. (3). فی المصدر: عذابهم.(4). والکبیر خ ل.(5). اکتبوا خ ل صح. وفی المصدر: یقول الله سبحانه لملائکته: اکتبوا.(6). الوثاق: ما یشد به من قید وحبل ونحوهما. والمریض کأنه شد بالوثاق، لممنوعیته عن مزاوالة ما یفعله الصحیح.(7). فی المصدر: الذین هم فی السماء.(8). وقال خ.یحسدونکم علی صلاتکم ورکوعکم وسجودکم (1). بیان: الازراء: التحقیر والتهاون والعیب. قوله علیه السلام: والنبیون من قبله، أی کان نبیون من قبل نوح فلم یذکرهم بعد نوح، بل ذکر بعده من جاء بعده، وبدأ بنبینا قبل من تقدمه، ویحتمل إرجاع الضمیر فی قبله إلی النبی صلی الله علیه واله، أی النبیون الذین ذکر الله. أنهم بعد نوح کانوا قبله صلی الله علیه واله، وقد بدأ الله به قبل نوح وقبلهم فی الآیة الاولی، ولعله أظهر (2)، ویؤیده أن کلمة من لیست فی بعض النسخ. والشامة: الخال. قوله: ولقد القیت أنت معه، علی بنآء المجهول. فی الذروة الاولی، لعله من ذرو الریح، وذرو الحب أی نثره، أی ألقیتک معه حین أخرجت ذریة آدم من صلبه، ونثرتهم، وأخذت علیهم المیثاق، ولا یبعد أن یکون فی الاصل والتقیت معه فی الذر الاولی، أی لقیته فی عالم الذر السابق حین أخذت میثاقه منک ومن سائر النبین. قوله: علی کل نجد، أی مکان مرتفع. 34 - فر: محمد بن أحمد معنعنا عن أبی جعفر علیه السلام قال: قال أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام: إن النبی صلی الله علیه واله اوتی علم النبیین، وعلم الوصیین، وعلم ما هو کائن إلی أن تقوم الساعة، ثم تلا هذه الآیة یقول الله لنبیه صلی الله علیه واله: هذا ذکر (3) من معی وذکر من قبلی (4). 35 - ختص: جماعة من أصحابنا، عن محمد بن جعفر المؤدب، عن عدة من أصحابنا (5) عن ابن أبی الخطاب، عن ابن أسباط، عن الحسن بن زیاد، عن صفوان الجمال، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قال لی: یا صفوان هل تدری کم بعث الله من نبی؟ قال: قلت: ما أدری. قال: بعثت الله مائة ألف نبی وأربعة وأربعین ألف نبی (6)، ومثلهم أوصیآء بصدق(1). إرشاد القلوب 2: 217 - 226.(2). والمعنی أن تعالی ذکره مع النبیین فبدأ به والنبیون قبله صلی الله علیه وآله.(3). الانبیاء: 24.(4). تفسیر فرات: 96.(5). تقدم الحدیث فی باب معنی النبوة من کتاب قصص الانبیاء 11: 59 وفیه: عن بعض أصحابه.(6). تقدمت فی باب معنی النبوة روایات فیها أن عدتهم مائة ألف وأربعة وعشرون ألف نبی وفیها غیر ذلک. راجع.الحدیث، وأدآء الامانة، والزهد فی الدنیا، وما بعث الله نبیا خیرا من محمد صلی الله علیه واله، ولا وصیا خیرا من وصیه (1). 36 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن الحسن بن محبوب، عن صالح بن سهل، عن أبی عبدالله علیه السلام إن بعض قریش قال لرسول الله صلی الله علیه واله: بأی شئ سبقت الانبیآء، وأنت بعثت آخرهم وخاتمهم؟ قال: إنی کنت أول من آمن بربی، وأول من أجاب حیث أخذ الله میثاق النبیین وأشهدهم علی أنفسهم ألست بربکم (2) فکنت أنا أول نبی قال (3): بلی، فسبقتهم بالاقرار بالله عزوجل (4). 37 - کا: محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن علی بن إسماعیل، عن محمد بن إسماعیل، عن سعدان بن مسلم، عن صالح بن سهل، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: سئل رسول الله صلی الله علیه واله بأی شئ سبقت ولد آدم؟ قال: إننی أول من أقر بربی، إن الله أخذ میثاق النبیین وأشهدهم علی أنفسهم ألست بربکم قالوا: بلی (5) فکنت أول من أجاب (6). 38 - کا: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن عثمان بن عیسی، عن سماعة قال: قلت لابی عبدالله علیه السلام: قول الله عزوجل: فاصبر کما صبر اولو العزم من الرسل (7) فقال: نوح وإبراهیم وموسی وعیسی علیهم السلام ومحمد صلی الله علیه واله، قلت: کیف صاروا اولوا العزم (8)؟ قال: لان نوحا بعث بکتاب وشریعة، وکل من جآء بعد نوح أخذ بکتاب نوح وشریعته ومنهاجه حتی جآء إبراهیم علیه السلام بالصحف وبعزیمة ترک کتاب (1). الاختصاص: مخطوط.(2). الاعراف: 172.(3). أول من قال خ ل.(4). اصول الکافی 2: 10.(5). الاعراف: 172.
(6). اصول الکافی 2: 12.(7). الاحقاف: 35.(8). هکذا فی نسخة المصنف، وفی الطبعة الحروفیة والمصدر، اولی العزم وهو الصحیح.نوح علیه السلام لاکفرا به، فکل نبی جآء بعد إبراهیم علیه السلام أخذ بشریعة إبراهیم علیه السلام ومنهاجه وبالصحف حتی جاء موسی علیه السلام بالتوراة وشریعته ومنهاجه وبعزیمة ترک الصحف، فکل نبی جاء بعد موسی علیه السلام أخذ بالتوراة وشریعته ومنهاجه، حتی جاء المسیح علیه السلام بالانجیل وبعزیمة ترک شریعة (1) موسی علیه السلام ومنهاجه، فکل نبی جاء بعد المسیح علیه السلام أخذ بشریعته ومنهاجه حتی جاء محمد صلی الله علیه واله فجاء بالقرآن وبشریعته ومنهاجه، فحلاله حلال إلی یوم القیامة وحرامه حرام إلی یوم القیامة (2). 39 - ن: بالاسانید الثلاثة (3) عن الرضا، عن آبائه علیهم السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله إن موسی علیه السلام سأل ربه عزوجل فقال: یا رب اجعلنی من امة محمد صلی الله علیه واله فأوحی الله تعالی إلیه یا موسی إنک لا تصل إلی ذلک (4). صح: عنه علیه السلام مثله (5). 40 - ل: فی وصیة النبی صلی الله علیه واله (6) لعلی علیه السلام یا علی إن الله عزوجل أشرف علی الدنیا فاختارنی منها علی رجال العالمین، ثم اطلع الثانیة فاختارک علی رجال العالمین بعدی، ثم اطلع الثالثة فاختار الائمة من ولدک علی رجال العالمین بعدک، ثم اطلع الرابعة فاختار فاطمة علی نسآء العالمین (7). 41 - فر: عن سلیمان الدیلمی (8) عن أبی عبدالله علیه السلام فی قوله تعالی: اولئک(1). لعل المراد بعض ما کان فی شریعة موسی علیه السلام، ونسخ فی شریعة عیسی علیه السلام، والا فعیسی علیه کان یتبع شریعة موسی فی الفروع.(2). اصول الکافی 2: 17.(3). ذکر المصنف الاسانید الثلاثد بتفاصیلها فی الفصل الرابع من المقدمة. راجع ج 1: 51.(4). عیون أخبار الرضا: 200.(5). صحیفة الرضا: 29.(6). اخرج المصنف إسناد الوصیة فی الفصل الرابع من المقدمة راجع ج 1: 52.7). الخصال 1: 96 و 97.(8). فی المصدر: فرات قال: حدثنا محمد بن القاسم بن عبید معنعنا عن سلیمان الدیلمی قال: کنت عند أبی عبدالله علیه السلام إذ دخل علیه أبوبصیر وقد أخذه النفس، فلما أن أخذ مجلسه قال أبوعبدالله علیه السلام: یا أبا محمد ما هذا النفس العالی؟ قال: جعلت فداک یابن رسول الله: کبرت سنی، ودق عظمی، واقترب اجلی، ولست أدری ما أرد علیه من أمر آخرتی، فقال أبوعبدالله علیه السلام: یا أبا محمد وانک لتقول: هذا؟ فقال: وکیف لا أقول: هذا؟ فذکر کلاما، ثم قال: یا أبا محمد لقد ذکرکهم الله فی کتابه المبین بقوله: اولئک اه. وفی ذیله: فسموا بالصلاح کما سماکم الله یا ابا محمد.مع الذین أنعم الله علیهم من النبیین والصدیقین والشهدآء والصالحین (1) فرسول الله فی الآیة النبیین (2)، ونحن فی هذا الموضع الصدیقین والشهدآء، وأنتم الصالحون. الخبر (3). 42 - ید، مع: إبراهیم بن هارون الهیتی (4)، عن محمد بن أحمد بن أبی الثلج، عن الحسین بن أیوب، عن محمد بن غالب، عن علی بن الحسین، عن الحسن بن أیوب، عن الحسین بن سلیمان، عن محمد بن مروان الذهلی، عن الفضیل بن یسار قال: قلت لابی عبدالله الصادق علیه السلام: الله نور السماوات والارض (5) قال: کذلک الله عزوجل، قال: قلت: مثل نوره قال لی: محمد صلی الله علیه واله، قلت: کمشکاة قال: صدر محمد صلی الله علیه واله، قلت: فیها مصباح قال: فیه نور العلم، یعنی النبوة، قلت: المصباح فی زجاجة قال: علم رسول الله صلی الله علیه واله صدر إلی قلب علی علیه السلام، قلت: کأنها قال: لای شئ تقرأ کأنها قلت: وکیف (6) جعلت فداک؟ قال: کأنه (7) کوکب دری قلت: توقد (8) من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة ولا غربیة قال: ذاک أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب(1). النساء: 69.(2). أی من النبیین. وکذا فیما بعده.(3). تفسیر فرات: 36.(4). الهیتی منسوب إلی هیت بالکسر: بلدة علی الفرات من نواحی بغداد فوق الانبار. وبلدة من قری حوران من ناحیة اللوی من اعمال دمشق. فما فی المصدر: )الهیستی( مصحف.(5). النور: 35.(6). فی معانی الاخبار: وکیف أقرأ.(7). قراءة )کأنها( متواتر أجمعت الامة علیها، فلا یعارضها ذلک، لانه خبر واحد معارض بمثله حیث وردت فی روایات اخری قراءة )کأنها( مع أن الحدیث فی نفسه أیضا ضعیف.(8). فی التوحید المطبوع: )یوقد( وفی نسخة مخطوطة والمعانی: )توقد( وهما قراءتان.علیه السلام لا یهودی ولا نصرانی، قلت: یکاد زیتها یضئ ولو لم تمسسه نار قال: یکاد العلم یخرج من فم العالم من آل محمد من قبل أن ینطق به، قلت: نور علی نور قال: الامام علی أثر الامام (1). 43 - فس: أبی، عن عبدالله بن جندب، عن الرضا علیه السلام، أنه کتب إلیه: مثلنا فی کتاب الله کمثل المشکاة والمشکاة فی القندیل، فنحن المشکاة فیها مصباح المصباح محمد رسول الله صلی الله علیه واله المصباح فی زجاجة من عنصره الطاهرة، إلی قوله تعالی: لا شرقیة ولا غربیة لا دعیة ولا منکرة، یکاد زیتها یضئ ولو لم تمسه نار القرآن نور علی نور إمام بعد إمام یهدی الله لنوره من یشآء الآیة، فالنور علی یهدی الله لولایتنا من أحب، حق (2) علی الله أن یبعث ولینا مشرقا وجهه، نیرا برهانه (3)، ظاهرة عند الله حجته. الخبر (4). 44 - ختص، یر: محمد بن الحسین، عن ابن سنان، عن عمار بن مروان، عن المنخل، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام قوله تبارک وتعالی: الله نور السماوات والارض مثل نوره فهو محمد صلی الله علیه واله فیها مصباح وهو العلم المصباح فی زجاجة فزعم أن الزجاجة أمیر المؤمنین علیه السلام، وعلم نبی الله عنده (5). 45 - کشف: من دلائل الحمیری عن محمد الرقاشی (6) قال: کتبت إلی أبی محمد علیه السلام أسأله عن المشکاة، فرجع الجواب: المشکاة قلب محمد صلی الله علیه واله (7). أقول: سیأتی سائر الاخبار فی ذلک مع شرحها فی کتاب الامامة، وقد مر بعضها فی کتاب التوحید.(1). معانی الاخبار: 9، التوحید: 148، وفیه: فی أثر الامام.(2). وحق خ ل.(3). فی المصدر: منیرا برهانه.(4). تفسیر القمی: 457 و 458. والحدیث فیه طویل، ذکر المصنف بعضه.(5). الاختصاص: مخطوط، بصائر الدرجات: 48 و 85.(6). فی المصدر: محمد بن دریاب المرقاشی.(7). کشف الغمة: 307. فی الحدیث تقطیع. 46 - کنز: بإسناده عن عبدالله بن سلیمان قال: قلت لابی عبدالله علیه السلام: قوله تعالی: قد جآءکم برهان من ربکم وأنزلنا إلیکم نورا مبینا (1) قال: البرهان رسول الله صلی الله علیه واله والنور المبین علی بن أبی طالب علیه السلام (2). 47 - کا: العدة، عن أحمد بن محمد، عن محمد بن یحیی الخثعمی، عن هشام، عن ابن أبی یعفور قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول: سادة النبیین والمرسلین خمسة، وهم اولوا العزم من الرسل، وعلیهم دارت الرحی: نوح، وإبراهیم، وموسی، وعیسی، ومحمد صلی الله علیهم (3) وعلی جمیع الانبیآء (4). 48 - کا: الحسین بن محمد، عن المعلی، عن الوشاء، عن أحمد بن عائذ، عن ابن اذینة، عن برید قال: سألت أبا عبدالله علیه السلام عن قول الله عزوجل: وکذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهدآء علی الناس (5) فقال: نحن الامة الوسطی، ونحن شهدآء لله علی خلقه، وحجبه فی أرضه، قلت: قول الله عزوجل: ملة أبیکم إبراهیم قال: إیانا عنی خاصة هو سماکم المسلمین من قبل فی الکتب التی مضت وفی هذا القرآن لیکون الرسول علیکم شهیدا (6) فرسول الله صلی الله علیه واله الشهید علینا بما بلغنا عن الله عزوجل، ونحن الشهدآء علی الناس (7)، فمن صدق صدقناه یوم القیامة، ومن کذب کذبناه (8). 49 - وبهذا الاسناد عن الوشاء، عن أحمد بن عمر الحلال قال: سألت أبا الحسن (1). النساء: 174.(2). کنز الفوائد: 71.(3). فی المصدر: صلی الله علیه وآله وعلی جمیع الانبیاء.(4). اصول الکافی 1: 175.(5). البقرة: 143.(6). فی المصحف الشریف: شهیدا علیکم راجع سورة الحج: 78.(7). تفسیر لما بعد الایة: وتکونوا شهداء علی الناس.(8). اصول الکافی 1: 190. وفیه: کذبناه یوم القیامة.علیه السلام عن قول الله عزوجل: أفمن کان علی بینة من ربه ویتلوه شاهد منه (1) فقال: أمیر المؤمنین علیه السلام الشاهد علی رسول الله صلی الله علیه واله، ورسول الله صلی الله علیه واله علی بینة من ربه (2). 50 - کا: علی، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن ابن اذینة، عن برید، عن أبی جعفر علیه السلام فی قول الله عزوجل: إنما أنت منذر ولکل قوم هاد (3) فقال: رسول الله صلی الله علیه واله المنذر، ولکل زان منا هاد یهدیهم إلی ما جآء به نبی الله صلی الله علیه واله، ثم الهداة من بعده علی، ثم الاوصیاء واحد بعد واحد (4). 51 - کا: أحمد بن مهران، عن محمد بن علی، ومحمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد جمیعا، عن محمد بن سنان، عن المفضل، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: ما جآء به علی علیه السلام آخذ به، وما نهی عنه أنتهی عنه، جری له من الفضل ما جری لمحمد صلی الله علیه واله، ولمحمد صلی الله علیه وآله الفضل علی جمیع من خلق الله. الخبر (5). کا: الحسین بن محمد، عن المعلی، عن محمد بن جمهور، عن ابن سنان مثله (6). 52 - کا: علی بن محمد، ومحمد بن الحسن، عن سهل، عن محمد بن الولید شباب الصیرفی، عن سعید الاعرج، عن أبی عبدالله علیه السلام مثله (7). 53 - کا: محمد بن یحیی، وأحمد بن محمد، عن محمد بن الحسین، عن علی بن حسان، عن أبی عبدالله الریاحی، عن أبی الصامت الحلوانی، عن أبی جعفر علیه السلام قال: فضل (8) أمیر المؤمنین علیه السلام ما جآء به آخذ به، وما نهی عنه أنتهی عنه، جری له من الطاعة بعد(1). هود: 17.(2). اصول الکافی: 190.(3). الرعد: 7.(4). اصول الکافی: 191.(5). اصول الکافی 1: 196. وفیه مثل ما جری.(6). اصول الکافی 1: 197.(7). اصول الکافی 1: 197، والحدیث طویل، وفیه: یؤخذ به، وما نهی عنه ینتهی عنه.(8). فضل علی بناء للمفعول من التفعیل، ویحتمل المصدر.رسول الله صلی الله علیه واله ما لرسول الله صلی الله علیه واله والفضل لمحمد صلی الله علیه واله، المتقدم بین یدیه کالمتقدم بین یدی الله ورسوله، والمتفضل علیه کالمتفضل علی رسول الله صلی الله علیه واله، والراد علیه فی صغیرة أو کبیرة علی حد الشرک بالله، فإن رسول الله صلی الله علیه واله باب الله الذی لا یؤتی إلا منه، وسبیله الذی من سلکه وصل إلی الله عزوجل، وکذلک کان أمیر المؤمنین علیه السلام من بعده، الخبر (1). 54 - کا: الحسین بن محمد، عن المعلی، عن أبی داود المسترق، عن داود الجصاص قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول: وعلامات وبالنجم هم یهتدون (2) قال: النجم رسول الله صلی الله علیه واله، والعلامات هم الائمة (3). 55 - کا: الحسین بن محمد، عن المعلی، عن الوشاء، عن عبدالله بن عجلان، عن أبی جعفر علیه السلام فی قول الله عزوجل: فاسئلوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون (4) قال: رسول الله صلی الله علیه واله الذکر، أنا والائمة علیهم السلام أهل الذکر، وقوله عزوجل: وإنه لذکر لک ولقومک وسوف تسألون (5) قال أبوجعفر علیه السلام: نحن قومه، ونحن المسؤلون (6). 56 - کا: الحسین بن محمد، عن المعلی، عن ابن اورمة، عن علی بن حسان، عن عبدالرحمن بن کثیر قال: سألت أبا عبدالله علیه السلام عن قول الله عزوجل: ألم تر إلی الذین بدلوا نعمة الله کفرا (7) الآیة، قال: عنی بها قریشا قاطبة: الذین عادوا رسول الله صلی الله علیه وآله، ونصبوا له الحرب، وجحدوا وصیة وصیه (8).(1). اصول الکافی 1: 197 و 198.(2). النحل: 16.(3). اصول الکافی 1: 206.(4). النحل: 43.(5). الزخرف: 44.(6). اصول الکافی 1: 210.(7). ابراهیم: 28.(8). اصول الکافی 1: 217. 57 - کا: العدة، عن أحمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن عبدالله بن بحر، عن ابن مسکان، عن عبدالرحمن بن أبی عبدالله، عن محمد بن مسلم قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول: الائمة بمنزلة رسول الله صلی الله علیه واله (1)، إلا أنهم لیسوا بأنبیاء، ولا یحل لهم من النسآء ما یحل للنبی صلی الله علیه واله، فهم بمنزلة (2) رسول الله صلی الله علیه واله (3). بیان: ظاهر اشتراک سائر الخصائص بینه صلی الله علیه واله وبینهم علیهم السلام، وهو خلاف المشهور، ویحتمل أن یکون ذکر النساء علی سبیل المثال، والمراد جمیع الخصائص. 58 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن أبی زاهر، عن الخشاب، عن علی بن حسان، عن عبدالرحمن بن کثیر، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قال (4): الذین آمنوا واتبعتهم ذریتهم بإیمان ألحقنا بهم ذریتهم وما ألتناهم من عملهم من شئ (5) قال: الذین آمنوا النبی صلی الله علیه واله وأمیر المؤمنین علیه السلام، وذریته الائمة والاوصیاء صلوات الله علیهم، ألحقنا بهم ولم ننقص ذریتهم الحجة التی جآء بها محمد صلی الله علیه واله فی علی صلوات الله علیه، وحجتهم واحدة، وطاعتهم واحدة (6). 59 - کا: أحمد بن محمد، عن محمد بن الحسن، عن علی بن إسماعیل: عن صفوان، عن ابن مسکان، عن الحارث بن المغیرة، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: سمعته یقول: قال رسول الله صلی الله علیه واله: نحن فی الامر والفهم والحلال والحرام نجری مجری واحد، فأما رسول الله صلی الله علیه واله وعلی علیه السلام فلهما فضلهما (7). 60 - مع: أبی، عن سعد، عن الاصبهانی، عن المنقری، عن حفص، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: جاء إبلیس إلی موسی بن عمران علیه السلام وهو یناجی ربه، فقال له:(1). فی وجوب الطاعة وحرمة العصیان.(2). فی المصدر: فأما ما خلا ذلک فهم فیه بمنزلة رسول الله صلی الله علیه وآله.(3). اصول الکافی 1: 270.(4). فی نسخة من المصدر: قال الله تعالی.(5). الطور: 21.(6). اصول الکافی 1: 275.(7). اصول الکافی 1: 275. ملک من الملائکة: ما ترجو منه وهو علی هذه الحال یناجی ربه؟ فقال: أرجو منه ما رجوت من أبیه آدم وهو فی الجنة، وکان فیما ناجاه أن قال له: یا موسی لا أقبل الصلاة إلا لمن تواضع لعظمتی، وألزم قلبه خوفی، وقطع نهاره بذکری، ولم یبت مصرا علی الخطیئة، وعرق حق أولیائی وأحبائی، فقال: یا رب تعنی بأحبائک وأولیائک إبراهیم وإسحاق ویعقوب؟ فقال: هم کذلک یا موسی، إلا أنی أردت من من أجله خلقت آدم وحواء، ومن من أجله خلقت الجنة والنار، فقال موسی: ومن هو یا رب؟ قال: محمد، أحمد، شققت اسمه من اسمی، لانی أنا المحمود، فقال موسی: یا رب اجعلنی من امته، قال: أنت یا موسی من امته إذا عرفته، وعرفت منزلته، ومنزلة أهل بیته، إن مثله ومثل أهل بیته ومن خلقت کمثل الفردوس فی الجنان، لا ییبس ورقها، ولا یتغیر طعمها، فمن عرفهم وعرف حقهم جعلت له عند الجهل حلما، وعند الظلمة نورا، واجیبه قبل أن یدعو (1)، واعطیه قبل أن یسألنی. والحدیث طویل أخذنا منه موضع الحاجة (2). 61 - فر: عن عبید بن کثیر، عن محمد بن الجنید، عن یحیی بن معلی (3)، عن إسرائیل، عن جابر الجعفی، عن أبی جعفر علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله لما اسری بی إلی السمآء قال لی العزیز (4) الجبار: یا محمد إنی اطلعت إلی الارض اطلاعة فاخترتک منها، واشتققت لک اسما من أسمائی، لا اذکر فی مکان إلا ذکرت معی، فأنا محمود (5) وأنت محمد، ثم اطلعت الثانیة اطلاعة فاخترت منها علیا، واشتققت له اسما من أسمائی فأنا الاعلی وهو علی، یا محمد خلقتک وخلقت علیا وفاطمة والحسن والحسین أشباح نور (1). فی المصدر: قبل أن یدعونی.(2). معانی الاخبار: 20. (3). فی المصدر: یحیی بن یعلی، ولعله یحیی بن یعلی الاسلمی الکوفی المترجم فی التقریب: 556، وفیه أنه شیعی.(4). فی المصدر: قال لی العزیز: آمن الرسول بما انزل الیه من ربه قلت: والمؤمنون قال: صدقت یا محمد، من خلفت لامتک من بعدک؟ قلت: خیرها لاهلها، قال: علی بن أبی طالب؟ قلت. نعم: یا رب، قال: یا محمد انی اطلعت.(5). فی المصدر: فأنا المحمود. من نوری، وعرضت ولایتکم علی السماوات (1) وعلی الارضین ومن فیهن، فمن قبل ولایتکم کان عندی من الاظفرین، ومن جحدها کان عندی من الکفار (2)، یا محمد لو أن عبدا عبدنی حتی ینقطع أو یصیر کالشن البالی (3) ثم أتانی جاحدا لولایتکم ما غفرت له حتی یقر بولایتکم. الخبر (4). 62 - ن: ابن عبدوس، عن ابن قتیبة، عن حمدان بن سلیمان، عن الهروی، عن الرضا علیه السلام فی خبر طویل: قال: إن آدم علیه السلام، لما أکرمه الله تعالی بإسجاد ملائکته و بإدخال الجنة (5) قال فی نفسه: هل خلق الله بشرا أفضل منی؟ فعلم الله عزوجل ما وقع فی نفسه، فناداه ارفع رأسک یا آدم فانظر إلی ساق عرشی، فرفع آدم علیه السلام رأسه فنظر إلی ساق العرش، فوجد علیه مکتوبا: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی بن أبی طالب أمیر المؤمنین، وزوجته فاطمة سیدة نساء العالمین، والحسن والحسین سید شباب أهل الجنة، فقال آدم علیه السلام: یا رب من هؤلاء؟ فقال عزوجل: هؤلاء من ذریتک، وهم خیر منک ومن جمیع خلقی، ولو لا هم ما خلقتک ولا خلقت الجنة والنار، ولا السماء والارض، فإیاک أن تنظر إلیهم بعین الحسد فاخرجک عن جواری، فنظر إلیهم بعین الحسد (6) وتمنی منزلتهم فتلسط علیه الشیطان حتی أکل من الشجرة التی نهی عنها، وتسلط علی حواء لنظرها إلی فاطمة علیها السلام بعین الحسد حتی أکلت من الشجرة کما أکل آدم، فأخرجهما الله عزوجل عن جنته، وأهبطهما عن جواره إلی الارض (7).(1). فی المصدر: علی السماء وأهلها.(2). فی المصدر: من الکافرین.(3). أی کالقربة الخلق.(4). تفسیر فرات: 5.(5). فی المصدر: باسجاد ملائکته له وبادخاله الجنة.(6). قال المصنف: المراد بالحسد الغبطة التی لم تکن تنبغی له علیه السلام، ویؤیده قوله علیه السلام: وتمنی منزلتهم.(7). عیون أخبار الرضا: 170. وأخرجه بتمامه عنه وعن المعانی فی باب ارتکاب ترک الاولی ومعناه راجع 11: 164 و 165.اقول: سیأتی أخبار کثیرة فی فضله صلی الله علیه واله فی کتاب الامامة، وأبواب فضائل أصحاب الکساء، وفضائل أمیر المؤمنین علیه السلام. 63 - ب: ابن عیسی، عن البزنطی، عن الرضا علیه السلام أنه علیه السلام کتب إلیه: قال أبوجعفر علیه السلام: لا یستکمل عبد الایمان حتی یعرف أنه یجری لآخرهم ما یجری لاولهم فی الحجة والطاعة والحلال والحرام سواء (1)، ولمحمد صلی الله علیه واله وأمیر المؤمنین فصلهما (2). 64 - ن: فیما بین الرضا علیه السلام (3) عند المأمون من فضل العترة الطاهرة قال: الذکر رسول الله صلی الله علیه واله، ونحن أهله، وذلک بین فی کتاب الله حیث یقول: الذین آمنوا قد أنزل الله إلیکم ذکرا - رسولا یتلو علیکم آیات الله مبینات (4) فالذکر رسول الله صلی الله علیه واله ونحن أهله (5). 65 - مع: الطالقانی، عن الجلودی، عن عبدالله بن محمد، عن العبسی، عن محمد ابن هلال، عن نائل بن نجیح، عن عمرو بن شمر، عن جابر قال: سألت أبا جعفر علیه السلام عن قول الله عزوجل: کشجرة طیبة أصلها ثابت وفرعها فی السمآء - تؤتی اکلها کل حین بإذن ربها (6) قال أما الشجرة فرسول الله صلی الله علیه واله، وفرعها علی علیه السلام، وغصن الشجرة فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه واله، وثمرها أولادها علیهم السلام، وورقها شیعتنا، ثم قال علیه السلام: إن المؤمن من شیعتنا لیموت فیسقط من الشجرة ورقة، وإن المولود من شیعتنا لیولد فتورق الشجرة ورقة (7). أقول: سیأتی مثله بأسانید فی کتاب الامامة.(1). المصدر خال عن کلمة: سواء.(2). قرب الاسناد: 153. وفیه: ولامیر المؤمنین علیه السلام.(3). ذکره الصدوق باسناده عن علی بن الحسین بن شاذویه المؤدب وجعفر بن محمد بن مسرور رضی الله عنهما قالا: حدثنا محمد بن عبدالله بن جعفر الحمیری، عن أبیه، عن الریان بن الصلت.(4). الطلاق: 10 و 11.(5). عیون أخبار الرضا: 132.(6). أبراهیم: 24 و 25.(7). معانی الاخبار: 113. 66 - ک: الهمدانی، عن علی، عن أبیه، عن علی بن معبد، عن الحسین بن خالد، عن أبی الحسن (1) موسی علیه السلام عن آبائه علیهم السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله أنا سید من خلق الله، وأنا خیر من جبرئیل وإسرافیل، وحملة العرش، وجمیع الملائکة المقربین (2)، وأنبیاء الله المرسلین، وأنا صاحب الشفاعة والحوض الشریف، وأنا وعلی أبوا هذه الامة، من عرفنا فقد عرف الله، ومن أنکرنا فقد أنکر الله عزوجل، ومن علی سبطا امتی، وسیدا شباب أهل الجنة الحسن والحسین، ومن ولد الحسین أئمة تسعة، طاعتهم طاعتی، ومعصیتهم معصیتی، تاسعهم قائمهم ومهدیهم (3). 67 - شف: من کتاب الامامة عن بیدار بن (4) عاصم، عمن حدثه، عن عبدالله ابن سنان، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: لما خلق الله العرش خلق ملکین فاکتنفاه فقال: اشهدا أن لا إله إلا أنا، فشهدا، ثم قال: اشهدا أن محمدا رسول الله فشهدا، ثم قال: اشهدا أن علیا أمیر المؤمنین فشهدا (5). 68 - ارشاد القلوب: عن أبی ذر الغفاری رضی الله عنه قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: افتخر إسرافیل علی جبرائیل فقال: أنا خیر منک، قال: ولم أنت خیر منی؟ قال: لانی صاحب الثمانیة حملة العرش، وأنا صاحب النفخة فی الصور، وأنا أقرب الملائکة إلی الله تعالی، قال جبرائیل علیه السلام: أنا خیر منک، فقال: بما أنت خیر منی؟ قال: لانی أمین الله علی وحیه، وأنا رسوله إلی الانبیاء والمرسلین، وأنا صاحب الخسوف والقذوف (6)، وما أهلک الله امة من الامم إلا علی یدی، فاختصما إلی الله تعالی فأوحی إلیهما: اسکتا (7)، فوعزتی وجلالی لقد خلقت من هو خیر منکما، قالا: یا رب (1). فی المصدر: علی بن موسی.(2). فی المصدر: من جبرئیل ومیکائیل واسرافیل وحملة العرش، وجمیع ملائکة الله المقربین.
(3). کمال الدین: 151 و 152.(4). هکذا فی الکتاب، وفی المصدر: نبدار بتقدیم النون علی الباء، والظاهر أنهما مصحفان عن بندار بتقدیم الباء.(5). کشف الیقین: 55.(6). فی المصدر: صاحب الکسوف والخسوف.(7). فی المصدر: فأوحی الله إلیهما أن اسکتا.أو تخلق خیرا منا (1) ونحن خلقنا من نور؟ قال الله تعالی: نعم، وأوحی (2) إلی حجب القدرة: انکشفی (3)، فانکشف فإذا علی ساق العرش الایمن مکتوب: لا إله إلا الله، محمد (4) وعلی وفاطمة والحسن والحسین خیر خلق الله (5) فقال جبرائیل: یا رب فإنی أسألک بحقهم علیک إلا جعلتنی خادمهم، قال الله تعالی: قد جعلت، فجبرائیل من أهل البیت وإنه لخادمنا (6). 69 - فس: الحسین بن محمد، عن المعلی، عن بسطام بن مرة عن إسحاق بن حسان، عن الهیثم بن واقد، عن علی بن الحسین العبدی، عن سعد الاسکاف، عن الاصبغ أنه سأل أمیر المؤمنین علیه السلام عن قول الله عزوجل: سبح اسم ربک الاعلی (7) فقال: مکتوب علی قائمة العرش قبل أن یخلق الله السماوات والارضین بألفی عام (8): لا إله إلا الله وحده لا شریک له، وأن محمدا عبده ورسوله، فاشهدوا بهما، وأن علیا علیه السلام وصی محمد صلی الله علیه واله (9). 70 - شف: من کتاب الامامة عن هشام بن سالم، عن الحارث بن المغیرة النضری (10) قال: حول العرش کتاب جلیل مسطور: إنی أنا الله لا إله إلا أنا، محمد رسول الله، علی أمیر المؤمنین (11). 71 - صح: عن الرضا، عن آبائه علیهم السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: إنا أهل بیت (1). فی المصدر: أو تخلق من هو خیر منا ونحن خلقنا من نور الله.(2). فی المصدر: وأومأ.(3). فی المصدر: أن انکشفی.(4). فی المصدر: محمد رسول الله.(5). فی المصدر: أحباؤ الله.(6). إرشاد القلوب 2: 214.(7). الاعلی: 1.(8). فی المصدر: والارض بألف سنة.(9). تفسیر القمی: 721 و 722.(10). الصحیح النصری بالمهملة، صرح به النجاشی وقال: إنه من بنی نصر بن معاویة.(11). کشف الیقین: 55. لا تحل لنا الصدقة وامرنا باسباغ الوضوء، وأن لا تنزی حمارا علی (1) عتیقة، ولا نمسح علی خف (2). 72 - جع، لی: ما جیلویه، عن عمه، عن أحمد بن هلال، عن الفضل بن دکین، عن معمر بن راشد قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول: أتی یهودی النبی صلی الله علیه واله فقام بین یدیه یحد النظر (3) إلیه، فقال: یا یهودی حاجتک؟ (4) قال: أنت أفضل أم موسی بن عمران النبی الذی کلمه الله، وأنزل علیه التوراة والعصا، وفلق له البحر، وأظله بالغمام؟ فقال له النبی صلی الله علیه واله: إنه یکره للعبد أن یزکی نفسه، ولکنی أقول: إن آدم علیه السلام لما أصاب الخطیئة کانت توبته أن قال: اللهم إنی أسألک بحق محمد وآل محمد لما غفرت لی فغفرها الله له، وإن نوحا لما رکب فی السفینة (5) وخاف الغرق قال: اللهم إنی أسألک بحق محمد وآل محمد لما أنجیتنی من الغرق فنجاه الله عنه، وإن إبراهیم علیه السلام لما القی فی النار قال: اللهم إنی أسألک بحق محمد وآل محمد لما أنجیتنی منها فجعلها الله علیه بردا و سلاما، وإن موسی علیه السلام لما ألقی عصاه وأوجس فی نفسه خیفة قال: اللهم إنی أسألک بحق محمد وآل محمد لما أمنتنی فقال الله جل جلاله: لا تخف إنک أنت الاعلی (6) یا یهودی إن موسی لو أدرکنی ثم لم یؤمن بی وبنبوتی ما نفعه إیمانه شیئا، ولا نفعته النبوة، یا یهودی ومن ذریتی المهدی إذا خرج نزل عیسی بن مریم لنصرته وقدمه وصلی خلفه (7). ج: عن معمر مثله (8).(1). أنزاه: جعله ینزو، أی وقع علیه ووطئه. والعتیقة مؤنث العتیق: الفرس الرائع.(2). صحیفة الرضا: 5.(3). أحد إلیه النظر: بالغ فی النظر إلیه.(4). فی جامع الاخبار والاحتجاج: ما حاجتک؟ فقال.(5). فی الاحتجاج: لما رکب السفینة.(6). طه: 68.(7). جامع الاخبار: 8 - 9. الامالی: 131 و 132، فیهما وفی الاحتجاج: فقدمه.(8). الاحتجاج: 27 - 28 فیه: ویصلی خلفه.73 - ص: بالاسناد عن الصدوق، عن هانی بن محمد، عن أبیه، عن محمد بن أحمد بن بطة عن أبیه، عن محمد بن عبدالوهاب، عن أبی الحارث الفهری، عن عبدالله بن إسماعیل، عن عبدالرحمن بن أبی زید بن أسلم (1)، عن أبیه، عن جده، عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: لما أکل آدم من الشجرة رفع رأسه إلی السماء فقال: أسألک بحق محمد إلا رحمتنی فأوحی الله إلیه: ومن محمد؟ فقال: تبارک اسمک، لما خلقتنی رفعت رأسی إلی عرشک فإذا فیه مکتوب: لا إله إلا الله، محمد رسول الله فعلمت أنه لیس أحد أعظم عندک قدرا ممن جعلت اسمه مع اسمک، فأوحی الله إلیه یا آدم إنه لآخر النبیین من ذریتک، فلو لا محمد ما خلقتک (2). 74 - شی: عن محمد بن عیسی بن عبدالله العلوی، عن أبیه، عن جده، عن علی علیه السلام قال: الکلمات التی تلقاها آدم من ربه قال: یا رب أسألک بحق محمد لما تبت علی، قال: وما علمک بمحمد؟ قال: رأیته فی سرادقک الاعظم مکتوبا وأنا فی الجنة (3). أقول: سیأتی جل الاخبار فی ذلک فی کتاب الامامة. 75 - ب: الطیالسی، عن فضیل بن عثمان قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول: اتقوا الله وعظموا الله وعظموا رسوله (4)، ولا تفضلوا علی رسول الله صلی الله علیه واله أحدا، فإن الله تبارک وتعالی قد فضله. الخبر (5).(1). الصحیح عبدالرحمن بن زید بن أسلم، فلفظة أبی زائدة، والرجل هو عبدالرحمن بن زید بن أسلم العدوی مولاهم المدنی، ترجمه ابن حجر فی التقریب: 308، والتهذیب 6: 177، وقد تقدم الخیر فی باب ارتکاب ترک الاولی ومعناه 11: 181، وذکرنا فی الهامش أنه عبدالرحمن بن زید بن الخطاب العدوی، وهو وهم، والصحیح ما ذکرنا هنا: وترجمنا هناک أبا الحارث الفهری. راجع.(2). قصص الانبیاء: مخطوط.(3). تفسیر العیاشی: مخطوط. وتقدم الحدیث فی ج 11: 187 أیضا.(4). فی المصدر: رسول الله.(5). قرب الاسناد: 61. 76 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن ابن فضال، عن عبدالله بن محمد بن أخی حماد الکاتب، عن الحسین بن عبدالله قال: قلت لابی عبدالله علیه السلام: کان رسول الله صلی الله علیه وآله سید ولد آدم؟ فقال: کان والله سید من خلق الله، وما برأ الله بریة خیرا من محمد صلی الله علیه واله (1). 77 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن الحجال، عن حماد، عن أبی عبدالله علیه السلام وذکر رسول الله صلی الله علیه واله فقال: قال أمیر المؤمنین: ما برأ الله نسمة خیرا من محمد صلی الله علیه واله (2). 78 - کا: علی بن محمد، عن سهل، عن محمد بن الولید، عن یونس بن یعقوب، عن سنان بن طریف، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: إنا أول أهل بیت نوه الله (3) بأسماءنا، إنه لما خلق السماوات والارض أمر منادیا فنادی: أشهد أن لا إله إلا الله ثلاثا أشهد أن محمدا رسول الله ثلاثلا؟ أشهد أن علیا أمیر المؤمنین حقا ثلاثا (4). 79 - کا: علی بن محمد وغیره، عن سهل، عن محمد بن الولید شباب الصیرفی، عن مالک بن إسماعیل المهدی، عن عبدالسلام بن حارث، عن سالم بن أبی حفصة، عن أبی جعفر علیه السلام قال: کان فی رسول الله صلی الله علیه واله ثلاثة لم تکن فی أحد غیره: لم یکن له فئ، و کان لا یمر فی طریق فیمر فیه بعد یومین أو ثلاثة إلا عرف أنه قد مر فیه لطیب عرفه، وکان لا یمر بحجر ولا شجر إلا سجد له (5). بیان: العرف بالفتح: الریح الطیبة. وسیأتی فی بعض الاخبار أن بعض الاصحاب رأوا بعض الائمة علیهم السلام بلا فئ، فیمکن أن یکون دوام ذلک من خواصه صلی الله علیه واله، أو یکون الحصر إضافیا بالنسبة إلی غیرهم علیهم السلام.(1). اصول الکافی 1: 440.(2). اصول الکافی 1: 440. النسمة: الانسان، أو کل دابة فیها روح.(3). أی أشاد بذکرنا وأظهر أسماءنا.(4). اصول الکافی 1: 441.(5). اصول الکافی 1: 442. 80 - کا: محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب، عن إسحاق بن غالب، عن أبی عبدالله علیه السلام فی خطبة له خاصة یذکر فیها حال النبی صلی الله علیه واله والائمة علیهم السلام وصفاتهم: فلم یمنع ربنا لحلمه وأناته (1) وعطفه ما کان من عظیم جرمهم وقبیح أفعالهم أن انتجب لهم أحب أنبیائه إلیه، وأکرمهم علیه، محمد بن عبدالله صلی الله علیه واله فی حومة العز مولده، وفی دومة الکرم محتده، غیر مشوب حسبه، ولا ممزوج نسبه، ولا مجهول عند أهل العلم صفته، بشرت به الانبیاء فی کتبها، ونطقت به العلماء بنعتها، و تأملته الحکمآء بوصفها، مهذب لا یدانی، هاشمی لا یوازی أبطحی لا یسامی، شیمته الحیاء، وطبیعته السخآء، مجبول علی أوقار النبوة وأخلاقها، مطبوع علی أوصاف الرسالة وأحلامها، إلی أن انتهت به أسباب مقادیر الله إلی أوقاتها، وجری بأمر الله القضاء فیه إلی نهایاتها، أداه محتوم قضاء الله إلی غایاتها، تبشر به کل امة من بعدها، ویدفعه کل أب إلی أب من ظهر إلی ظهر، لم یخلطه فی عنصره سفاح، ولم ینجسه فی ولادته نکاح، من لدن آدم علیه السلام إلی أبیه عبدالله فی خیر فرقة، وأکرم سبط، وأمنع رهط (2) وأکلا حمل، وأودع حجر، اصطفاه الله وارتضاه واجتباه، وآتاه من العلم مفاتیحه، ومن الکرم ینابیعه، ابتعثه رحمة للعباد، وربیعا للبلاد، وأنزل الله إلیه الکتاب، فیه البیان والتبیان: قرآنا عربیا غیر ذی عوج لعلهم یتقون (3) قد بینه للناس ونهجه بعلم قد فصله، ودین قد أوضحه، وفرائض قد أوجبها، وحدود حدها للناس وبینها، وامور قد کشفها لخلقه و أعلنها، فیها دلالة إلی النجاة، ومعالم تدعو إلی هداه (4)، فبلغ رسول الله صلی الله علیه واله ما أرسل به، وصدع بما أمر، وأدی ما حمل من أثقال النبوة، وصبر لربه، وجاهد فی سبیله، و نصح لامته، ودعاهم إلی النجاة، وحثهم علی الذکر، ودلهم علی سبیل الهدی بمناهج و دواع أسس للعباد أساسها، ومنار رفع لهم أعلامها، کیلا یضلوا من بعده، وکان بهم رؤفا رحیما (5). (1). الاناة: الوقار والحلم.(2). أی أعز قوم وأقواهم.(3). الزمر: 28.(4). هداة خ. (5). اصول الکافی 1: 444 و 445. بیان: حومة البحر والرمل والقتال وغیره: معظمه، وأشد موضع منه، ودومة الشئ بالضم والفتح: أصله، وکذا المحتد بکسر التاء: الاصل، وحتد بالمکان: أقام به، ولعل المراد بالاول نسل إبراهیم أو هاشم، وبالثانی مکة شرفها الله، أو الاول إبراهیم علیه السلام، والثانی هاشم، أو هما مکة، والاول أظهر، والمراد بالحسب إما الاخلاق الکریمة، أو الاسباب الشریفة، أو هما معا، قوله: بنعتها، الضمیر راجع إلی العلماء، و الاضافة إلی الفاعل، وکذا الفقرة التالیة لها، قوله: لا یدانی علی بناء المجهول، أی لا یدانیه فی الکمال أحد، وکذا لا یوازی ولا یسامی، والمساماة: المفاخرة، والشیمة بالکسر: الخلق، وأوقار النبوة: أثقالها، کنایة عن الشرئط العظیمة التی لا تکون النبوة بدونها، أی صارت تلک الاخلاق جبلته وطبعه وعلیها خلق، وأحلامها: عقولها، أو جمع الحلم فی مقابلة السفه والخرق. قوله علیه السلام: إلی أوقاتها، الضمیر راجع إلی المقادیر، أی أوصلته أسباب مقادیر الله إلی أوقات حصول ما قدر فیه من وجوده، أو وفاته وانقضاء مدته، والاول أظهر، وکذا ضمیر نهایاتها وغایاتها راجعان إلی القضآء أو المقادیر، وقوله: تبشر به، استیاف أو عطف بیان للجمل السابقة. قوله: نکاح، أی باطل من أنکحة الجاهلیة، و السبط بالکسر: ولد الولد، والقبیلة العظیمة، والکلاءة: الحفظ والحراسة، والحجر حجر عبدالمطلب وأبی طالب، ونهجه بالتخفیف أی أوضحه. وقوله: بعلم، أما متعلق بقوله: بینه، أو حال عن الکتاب، والمستتر فی قوله: وفصله وقراینه إما راجع إلی الله، أو الرسول، أو الکتاب. قوله: فیها، أی فی تلک الامور، وقوله: معالم، إما مرفوع معطوف علی دلالة، أو مجرور معطوف علی النجاة، ویمکن أن یقرأ هداة بالتاء، والضمیر أظهر. ویقال: صدع بالحجة: إذا تکلم بها جهارا، والمراد بالذکر إما القرآن أو الاعم، والضمیر فی قوله: أساسها راجع إلی المناهج والدواعی، والمراد بالتأسیس إما الوضع أو الاحکام والاتقان، وبسبیل الهدی منهج الشرع، وبالمناهج والدواعی أوصیاؤه صلوات الله علیهم، والمراد بالتأسیس نصب الادلة علی خلافتهم، ویمکن أن یراد بالمناهج الائمة، وبالدواعی الادلة الدالة علی وجوب متابعتهم، وکذا المنار کنایة عن الائمة علیهم السلام، و رفع الاعلام عن نصب الادلة. 81 - کا: ابن محبوب، عن عبدالله بن سنان، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: سمعته یقول: اللهم صلی علی محمد صفیک وخلیلک ونجیک المدبر لامرک (1). 82 - ما: الحسین بن إبراهیم القزوینی، عن محمد بن وهبان، عن علی بن جیش (2)، عن العباس بن محمد بن الحسین، عن أبیه، عن صفوان بن یحیی، عن الحسین بن أبی غندر، عن المفضل، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: ما بعث الله نبیا أکرم من محمد صلی الله علیه واله، ولا خلق الله قبله أحدا، ولا أنذر الله خلقه بأحد من خلقه قبل محمد، فذلک (3) قوله تعالی: هذا نذیر من النذر الاولی (4) وقال: إنما أنت منذر ولکل قوم هاد (5) فلم یکن قبله مطاع فی الخلق، ولا یکون بعده إلی أن تقوم الساعة فی کل قرن إلی أن یرث الله الارض ومن علیها (6). بیان: قوله علیه السلام: ولا خلق الله قبله أحدا، أی هو أول المخلوقات (7) کما مرت الاخبار الکثیرة فی ذلک، قوله علیه السلام: ولا أنذر الله خلقه بأحد من خلقه قبل محمد صلی الله علیه واله، أی کان منذرا فی عالم الذر، فکان إنذاره قبل کل أحد، والاستشهاد بالآیة الاولی إما بحملها علی أن المراد بها أن هذا، أی محمدا صلی الله علیه واله من جملة النذر السابقة، ولیس إنذاره مختصا بهذا الزمان، أو بحملها علی أن المعنی بها إنما أنت منذر للنذر الاولی فی عالم الذر: بأن تکون کلمة (من) للتعلیل کقوله تعالی: مما خطیئاتهم (8) أو بمعنی (علی) کقوله تعالی: ونصرناه من القوم (9) ویؤید الوجهین ما رواه الصفار بإسناده إلی علی(1). اصول الکافی: 451.(2). هکذا فی النسخة والصحیح کما فی المصدر: علی بن حبشی، وهو علی بن حبشی بن قونی المترجم فی رجال الشیخ وفهرسته.(3). فلذلک خ ل.(4). النجم: 56.(5). الرعد: 7.(6). مجالس الشیخ: 63.(7). أو المعنی وما خلق الله قبله أحدا أکرم منه.(8). نوح: 25.(9). الانبیاء 77.ابن معمر، عن أبیه قال: سألت أبا عبدالله علیه السلام عن قول الله تبارک وتعالی: هذا نذیر من النذر الاولی قال: یعنی به محمدا، حیث دعاهم إلی الاقرار بالله فی الذر الاول، و بالآیة الثانیة لان مفادها علی المشهور بین المفسرین إنما أنت منذر وهاد لکل قوم، فیکون هادیا للانبیآء واممهم، ویحتمل أن یکون غرضه علیه السلام حصر الانذار فیه صلی الله علیه واله، أی لم یکن من أنذر قبله منذرا حقیقة، وإنما المنذر والمطاع علی الاطلاق هو صلی الله علیه واله، کما یدل علیه آخر الخبر، فالاستشهاد بالآیة الاولی إما بحملها علی الاخیر من المعنیین، فإنه لما کان منذرا للنذر فهو المنذر للجمیع حقیقة، وإنما کانوا نوابه فی الانذار، کما أن من بعده من الاوصیآء کذلک، أو بحملها علی أن المراد به الحصر، أی هذا منذر حسب من جملة من یسمون بالنذر من الانبیاء السابقة، وبالثانیة بحملها علی أن قوله: ولکل قوم هاد من قبیل عطف الجملة علی الجملة، ویکون المراد بالجزء الاولی حصر الانذار فیه صلی الله علیه واله علی سبیل القلب، أی لیس المنذر إلا أنت، وأما غیرک فهم هادون من قبلک، أو علی الوجه الذی قررناه فی الوجه الاول، ولعله أقل تکلفا، هذا ما خطر بالبال فی حل هذا الخبر الذی حیر الافهام (1)، والله یعلم أسرار أئمة الانام. وقال الصدوق رحمه الله فی الهدایة (2) یجب أن یعتقد أن النبوة حق، کما اعتقدنا أن التوحید حق، وأن الانبیآء الذین بعثهم الله مائة ألف نبی وأربعة وعشرون ألف نبی، جاؤا بالحق من عند الحق، وأن قولهم قول الله، وأمرهم أمر الله، وطاعتهم طاعة الله، ومعصیتهم معصیة الله، وأنهم (3) لم ینطقوا إلا عن الله عزوجل وعن وحیه، وأن سادة الانبیاء خمسة، الذین علیهم دارت الرحی، وهم أصحاب الشرائع، وهم اولو العزم: نوح وإبراهیم وموسی وعیسی ومحمد صلوات الله علیه وعلیهم، وأن محمدا سیدهم وأفضلهم، وأنه جاء بالحق وصدق المرسلین (4)، وأن الذین آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور (1). ومع ذلک کله الحدیث لا یخلو عن غرابة، مع ما یری فی إسناده من الضعف والجهالة.(2). الهدایة: 5 و 6. (3). فی المصدر: فانهم.(4). فی المصدر زیادة هی: وان الذین کذبوه ذائقوا العذاب الالیم.الذی انزل معه اولئک هم المفلحون، ویجب أن یعتقد أن الله تبارک وتعالی لم یخلق خلقا أفضل من محمد صلی الله علیه واله، ومن بعده الائمة صلوات الله علیهم، وأنهم أحب الخلق إلی الله عزوجل وأکرمهم علیه، وأولهم إقرارا به، لما أخذ الله میثاق النبیین فی الذر وأشهدهم علی أنفسهم ألست بربکم قالوا: بلی، وأن الله بعث نبیه صلی الله علیه واله إلی الانبیاء علیهم السلام فی فی الذر، وأن الله أعطی ما أعطی کل نبی علی قدر معرفته نبینا صلی الله علیه واله، وسبقه إلی الاقرار به، ونعتقد (1) أن الله تبارک وتعالی خلق جمیع ما خلق له ولاهل بیته صلوات الله علیهم، وأنه لولاهم ما خلق الله السمآء والارض ولا الجنة ولا النار ولا آدم ولا حواء ولا الملائکة ولا شیئا مما خلق صلوات الله علیهم أجمعین. 83 - کا: العدة، عن سهل وأحمد بن محمد جمیعا، عن ابن محبوب، عن إبراهیم الکرخی، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه واله: لو اهدی إلی کراع لقبلت، وکان ذلک من الدین، ولو أن کافرا أو منافقا اهدی إلی وسقا (2) ما قبلت، وکان ذلک من الدین، أبی الله تعالی لی زبد المشرکین والمنافقین وطعامهم (3). بیان: هذا الخبر یدل علی حرمة هدیة المشرکین علیه صلی الله علیه واله، فیکون من خصائصه کما ذکره ابن شهر آشوب، ویدل علیه خبر آخر سیأتی فی باب قصة صدیقه قبل البعثة، ولم یذکره الاکثر لما اشتهر من أنه صلی الله علیه واله قبل هدیة النجاشی والمقوقس واکیدر بل کسری أیضا، کما رواه الصدوق فی الفقیه عن ثویر بن أبی فاختة، عن أبیه، عن علی علیه السلام قال: أهدی کسری للنبی صلی الله علیه واله فقبل منه، وأهدی قیصر للنبی صلی الله علیه واله فقبل منه، وأهدت له الملوک فقبل منهم (4). فقیل: إنه کان حراما فنسخ، ویحتمل أن یکون الحرمة مع عدم المصلحة فی قبولها، مع أنه یحتمل أن یکون هؤلاء الذین قبل صلی الله علیه واله هدیتهم کانوا أسلموا ولم یظهروا (1). فی المصدر: ونبینا صلی الله علیه وآله سبقهم إلی الاقرار به، ویعتقد.(2). الوسق: ستون صاعا، وقیل: حمل البعیر.(3). فروع الکافی 1: 368. (4). من لا یحضره الفقیه: 390. إسلامهم لقومه تقیة کما هو الظاهر من أحوال النجاشی، لکن هذا فی بعضهم ککسری بعید. قال فی النهایة: فیه: إنا لا نقبل زبد المشرکین الزبد بسکون الباء: الرفد و العطاء، قال الخطابی: یشبه أن یکون هذا الحدیث منسوخا لانه قد قبل هدیة غیر واحد من المشرکین، أهدی له المقوقس ماریة، والبغلة أهدی له اکیدر دومة فقبل منهما، وقیل: إنما رد هدیته لیغیظه بردها فیحمله ذلک علی الاسلام، وقیل: ردها لان للهدیة موضعا من القلب، ولا یجوز علیه أن یمیل بقلبه إلی مشرک فردها قطعا لسبب المیل، و لیس ذلک مناقضا لقبوله هدیة النجاشی والمقوقس واکیدر، لانهم أهل الکتاب انتهی (1). 84 - فر: الحسین بن سعید، وأحمد بن الحسن معنعنا، عن أبی جعفر محمد بن علی علیه السلام قوله تعالی (2): الذی یراک حین تقوم - وتقلبک فی الساجدین (3) قال: یراک حین تقوم بأمره، وتقلبک فی أصلاب الانبیاء نبی بعد نبی (4). 85 - فر: علی بن محمد بن علی بن عمر الزهری (5)، عن عبدالله بن عباس رضی الله عنه قال: قام رسول الله صلی الله علیه واله فینا خطیبا فقال: الحمد لله علی آلائه وبلائه عندنا أهل البیت، وأستعین الله علی نکبات الدنیا وموبقات الآخرة (6)، وأشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له، وأنی محمدا عبده ورسوله، أرسلنی برسالته إلی جمیع خلقه لیهلک من هلک عن بینة، ویحیی من حی عن بینة (7) واصطفانی علی جمیع العالمین من الاولین و الآخرین، أعطانی مفاتیح خزائنه کلها، واستودعنی سره، وأمرنی بأمره، فکان القائم، وأنا الخاتم، ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم، و اتقوا الله حق تقاته ولا تموتن إلا (1). النهایة 2: 128. راجع معالم السنن 3: 41 ففیه اختلاف مع المنقول. (2). فی المصدر: فی قوله تعالی.(3). الشعراء: 118 و 119.(4). تفسیر فرات: 108.(5). فی المصدر: معنعنا عن عبدالله بن عباس.(6). نکبات الدنیا: مصائبها. والموبقات: المهالک.(7). الانفال: 42.وأنتم مسلمون (1) واعلموا أن الله بکل شئ محیط وأن الله بکل شئ علیم، أیها الناس إنه سیکون بعدی قوم یکذبون علی فلا تقبلوا منهم ذلک، وامور یأتی (2). من بعدی یزعم أهلها أنها عنی، ومعاذ الله أن أقول علی الله إلا حقا، فما أمرتکم إلا بما أمرنی به، ولا دعوتکم إلا إلیه، وسیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون. قال: فقام إلیه عبادة بن الصامت فقال: متی ذلک یا رسول الله؟ ومن هؤلاء؟ عرفناهم لنحذرهم، فقال: أقوام قد استعدوا للخلافة من یومهم هذا، وسیظهرون لکم إذا بلغت النفس معنی هاهنا، وأومأ بیده إلی حلقه، فقال له عبادة بن الصامت: إذا کان کذلک فإلی من یا رسول الله؟ قال: فإذا کان ذلک فعلیکم بالسمع والطاعة للسابقین من عترتی، فإنهم یصدونکم عن البغی (3)، ویهدونکم إلی الرشد، ویدعونکم إلی الحق، فیحیون کتابی (4) وسنتی وحدیثی، ویموتون البدع، ویقمعون بالحق أهلها (5)، ویزولون مع الحق حیث ما زال (6)، فلن یخیل إلی أنکم تعملون، ولکنی محتج علیکم، إذا أنا أعلمتکم ذلک فقد أعلمتکم (7)، أیها الناس إن الله تبارک وتعالی خلقنی وأهل بیتی من طینة لم یخلق منها أحدا غیرنا (8)، فکنا أول من ابتدأ من خلقه، فلما خلقنا فتق بنورنا کل ظلمة، و أحیی بنا کل طینة طیبة، وأمات بنا کل طینة خبیثة، ثم قال: هؤلاء خیار خلقی، و حملة عرشی، وخزان علمی، وسادة أهل السمآء والارض، هؤلاء الابرار المهتدون، المهتدی بهم، من جاءنی بطاعتهم وولایتهم أولجته جنتی وکرامتی، ومن جاءنی بعداوتهم والبراءة منهم أولجته ناری، وضاعفت علیه عذابی، وذلک جزآء الضالمین، ثم قال: نحن أهل(1). آل عمران: 102.(2). فی المصدر: فیقبل منهم ذلک، وامور تأتی.
(3). فی المصدر: یصدونکم عن الغی.(4). فی المصدر: کتاب ربی.(5). فی المصدر: فیقیمون بالحق أهلها.(6). أی یذهبون ویتحولون مع الحق حیثما ذهب وتحول. قوله: فلن یخیل أی لن أتوهم ذلک ولن یشتبه ذلک علی.(7). أی فقد أعلمتکم بحقیقة الامر وبواقعه.(8). فی المصدر: غیرنا وموالینا.الایمان بالله ملاکه (1) وتمامه حقا حقا، وبنا سدد الاعمال الصالحة (2)، ونحن وصیة الله فی الاولین والآخرین، وإن منا الرقیب علی خلق الله، ونحن قسم الله، أقسم بنا حیث یقول الله تعالی: اتقوا الله الذی تساءلون به والارحام إن الله کان علیک رقیبا (3) أیها الناس إنا أهل البیت عصمنا الله من أن نکون مفتونین أو فاتنین، أو مفتنین (4)، أو کذابین أو کاهنین، أو ساحرین أو عائفین، أو خائنین أو زاجرین، أو مبتدعین أو مرتابین، أو صادفین (5) عن الحق منافقین، فمن کان فیه شئ من هذه الخصال فلیس منا، ولا نحن منه (6)، والله منه برئ ونحن منه برآء، ومن برأ الله منه أدخله جهنم وبئس المهاد، و إنا أهل البیت (7) طهرنا الله من کل نجس، فنحن الصادقون إذا نطقوا، والعالمون إذا سئلوا، والحافظون لما استودعوا، جمع الله لنا عشر خصال لم یجتمعن لاحد قبلنا (8)، ولا یکون لاحد غیرنا: العلم والحلم والحکم، واللب (9) والنبوة (10) والشجاعة، والصدق والصبر والطهارة والعفاف، فنحن کلمة التقوی، وسبیل الهدی، والمثل الاعلی، والحجة العظمی، والعروة الوثقی، فماذا بعد الحق إلا الضلال فأنی تصرفون (11).(1). ملاکه أی قوامه.(2). فی المصدر: وبنا سداد الاعمال الصالحة.(3). النساء: 1. أقول: قال الطبرسی: فی معناه قولان: أحدهما أنه من قولهم: أسألک بالله أن تفعل کذا، وانشدک بالله والرحم، ونشدتک الله والرحم، وعلی هذا یکون قوله: )والارحام( عطفا علی موضع قوله )به( والمعنی انکم کما تعظمون الله باقوالکم فعظموه بطاعتکم ایاه.(4). المفتون: الضال، ومن وقع فی الفتنة. الفاتن: المضل عن الحق، ومن أوقع غیره فی الفتنة.(5). فی المصدر أو صادین عن الحق.(6). فی المصدر فلیس منی ولا أنا منه.(7). فی المصدر وانا أهل بیت.(8). فی المصدر: بعدنا.(9). اللب: العقل الخالص من الشوائب أو ما ذکا من العقل.(10). فی المصدر: الفتوة، مکان النبوة. وفیه: الصدق والطهارة والعفافة والولایة. وفیه: المحجة العظمی والعروة الوثقی والحق الذی أمر الله فی المودة.
(11). تفسیر فرات: 110 و 111 والایة فی سورة یونس: 32.بیان: العائف: المتکهن، قاله الجوهری، وقال: الزجر: العیافة، وهو ضرب من التکهن، تقول: زجرت أنه یکون کذا وکذا، وصدف: أعرض، وسیأتی تفسیر سائر الفقرات فی کتاب الامامة. 86 - یب: محمد بن أحمد بن یحیی، عن الحسن بن علی بن عبدالله، عن ابن فضال، عن مروان، عن عمار الساباطی قال: کنا جلوسا عند أبی عبدالله علیه السلام بمنی فقال له رجل: ما تقول فی النوافل؟ فقال: فریضة، قال: ففزعنا وفزع الرجل، فقال أبوعبدالله علیه السلام: إنما أعنی صلاة اللیل علی رسول الله صلی الله علیه واله، إن الله یقول: ومن اللیل فتهجد به نافلة لک (1). 87 - کا: أبوعلی الاشعری، عن محمد بن عبدالجبار، عن علی بن حدید، عن مرازم، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: إن الله کلف رسول الله ما لم یکلف (2) أحدا من خلقه، کلفه أن یخرج علی الناس کلهم وحده بنفسه إن لم یجد فئة تقاتل معه، ولم یکلف هذا أحدا من خلقه قبله ولا بعده، ثم تلا هذه الآیة فقاتل فی سبیل الله لا تکلف إلا نفسک (3) ثم قال: وجعل الله له أن یأخذ له ما أخذ لنفسه، فقال عزوجل: من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها (4) وجعلت الصلاة علی رسول الله صلی الله علیه واله بعشر حسنات (5). 88 - ختص: عن علی بن سوید السائی، عن أبی الحسن الاول علیه السلام قال: ما خلق الله خلقا أفضل من محمد صلی الله علیه وآله، ولا خلق خلقا بعد محمد أفضل من علی علیه السلام (6). 89 - ختص: عن جابر بن یزید، عن أبی جعفر علیه السلام فی قول الله تبارک وتعالی:(1). تهذیب الاحکام 1: 204. والایة فی سورة الاسراء: 79.(2). فی المصدر: ما لم یکلفه.
(3). النساء: 84.(4). الاعراف: 160.(5). روضة الکافی: 274 و 275.(6). الاختصاص: مخطوط.عسی أن یبعثک ربک مقاما محمودا (1) قال: یجلسه علی العرش (2). 90 - نهج: اجعل شرائف صلواتک ونوامی برکاتک علی محمد عبدک ورسولک الخاتم لما سبق، والفاتح لما انغلق، والمعلن الحق بالحق، والدافع جیشات الاباطیل، والدامغ صولات الاضالیل، کما حمل فاضطلع قائما بأمرک، مستوفزا فی مرضاتک، غیرنا کل عن قدم، ولا واه فی عزم، واعیا لوحیک، حافظا علی عهدک، ماضیا علی نفاذ أمرک، حتی أوری قبس القابس، وأضاء الطریق للخابط، وهدیت به القلوب بعد خوضات الفتن والاثم، و أقام موضحات الاعلام، ونیرات الاحکام، فهو أمینک المأمون، وخازن علمک المخزون، وشهیدک یوم الدین، وبعیثک بالحق ورسولک إلی الخلق (3). تبیین: الخاتم لما سبق، أی الوحی والرسالة، والفاتح لما انغلق، یقال: انغلق و استغلق: إذا عسر فتحه، أی فتح ما انغلق وأبهم علی الناس من مسائل الدین والتوحید والشرائع، والسبیل إلی الله تعالی، والمعلن الحق بالحق، أی مظهر الدین بالمعجزات، أو بالحرب والخصومة، یقال: حاق فلانا فحقه أی خاصمه فغلبه، أو بالبیان الواضح، أو بعضه ببعض، فإن بالاصول تظهر الفروع، أو بمعونة الحق تعالی، والجیشات جمع جیشة من جاشت القدر: إذا ارتفع غلیانها، والاباطیل جمع باطل علی غیر قیاس، أی دافع ثوران الباطل، وفتن المشرکین، وما کانت عادة لهم من الغارات والحروب، والدامغ: المهلک، من دمغه: إذا شجه حتی بلغ الدماغ، وفیه الهلاک، والاضالیل أیضا جمع ضال، علی غیر قیاس، والصولة: الحملة والوثبة والسطوة، قوله علیه السلام: کما حمل، الکاف للتعلیل، أی صل علیه لذلک أو للتشبیه، أی صلاة تشبه وتناسب ما فعل، قوله: فاضطلع، أی قوی علی حمله، من الضلاعة، وهی القوة، قوله: مستوفزا، أی مستعجلا، والنکول: الرجوع، والقدم بالضم: التقدم والاقدام، أی لم یرجع عن التقدم فی الجهاد وغیره من امور الدین، والوهی: الضعف، وتقول: وعیت الحدیث: إذا حفظته وفهمته، ومضی فی الامر: نفذ، أی کان(1). الاسراء: 79. (2). الاختصاص: مخطوط. قوله: یجلسه علی العرش کنایة عن رفعة مقامه وتفوقه علی الخلائق أجمعین. (3). نهج البلاغة 1: 130 - 132.مصرا فی إنفاذ أمرک وإجرائه، ویقال: روی الزند، أی خرجت ناره، وأوریته أنا، والقبس: الشعلة والقابس: الذی یطلب النار، والمراد بالقبس هنا نور الحق، أی أشعل أنوار الدین حتی ظهر الحق للمقتبسین قوله: للخابط أی الذی یخبط لو لا ضوء نوره، قوله: بعد خوضات الفتن، خاض الماء: دخله، أی بعد أن خاضوا فی الفتن أطوارا، والاعلام جمع علم، وهو ما یستدل به علی الطریق من منار وجبل ونحوهما، والموضحات یحتمل الفتح والکسر کما لا یخفی، و نیرات الاحکام، أی الاحکام الواضحة الحقة، والمأمون تأکید، والمراد بالعلم المخزون الامور التی لا تتعلق بالتکالیف، لانها لا یخزن عن المکلفین، قوله علیه السلام: وشهیدک، أی شاهدک علی الخلق، قوله: وبعیثک، أی مبعوثک بالدین الثابت. 91 - نهج: فاستودعهم فی أفضل مستودع، وأقرهم فی خیر مستقر، تناسختهم کرائم الاصلاب إلی مطهرات الارحام، کلما مضی سلف (1) قام منهم بدین الله خلف، حتی أفضت کرامة الله سبحانه إلی محمد صلی الله علیه واله، فأخرجه من أفضل المعادن منبتا، وأعز الارومات مغرسا، من الشجرة التی صدع منها أنبیاءه، وانتجب (2) منها امناءه، عترته خیر العتر، واسرته خیر الاسر، وشجرته خیر الشجر، نبتت فی حرم، وبسقت فی کرم، لها فروع طوال، وثمر لا ینال (3)، فهو إمام من اتقی، وبصیرة من اهتدی، سراج لمع ضوؤه، وشهاب سطع نوره، وزندبرق لمعه، سیرته القصد، وسنته الرشد، وکلامه الفصل، وحکمه العدل، أرسله علی حین فترة من الرسل، وهفوة عن العمل، وغباوة من الامم (4). بیان: قوله علیه السلام: فی أفضل مستودع، الظاهر أن المراد بالمستودع والمستقر الاصلاب والارحام، فیکون ما بعده بیانا له، ویحتمل أن یکون المراد محل أرواحهم فی عالم الذر. قوله: تناسختهم، أی تناقلتهم، قوله: حتی أفضت أی انتهت، والارومة: الاصل، ویحتمل أن یکون المراد بأفضل المعادن وأعز الارومات شجرة النبوة، وقیل:(1). فی المصدر: مضی منهم سلف.(2). فی المصدر: انتخب.(3). فی المصدر: وثمرة لا تنال.(4). نهج البلاغة 1: 201 و 202. مکة شرفها الله، وقیل: نسبه وعشیرته، والصدع: الشق، والعترة: أخص من الاسرة، والاسرة: الرهط الادنون، وقیل: أراد بالشجر فی الموضعین إبراهیم علیه السلام وقیل: أراد هاشما، بقرینة قوله: نبتت فی حرم، أی مکة، کذا قیل والاظهر أن تحمل الشجرة ثانیا علی نفسه وأهل بیته، کما ورد فی أخبار کثیرة فی تفسیر الشجرة الطیبة، والمراد بالفروع الائمة، وطولها کنایة عن بلوغهم فی الشرف والفضل الغایة البعیدة، والمراد بالثمر علومهم ومعارفهم، وعدم النیل لغموض أسرارها بحیث لا تصل العقول إلیها، والزند: العود الذی یقدح به النار، والقصد: الوسط والاعتدال فی الامور من غیر إفراط وتفریط، والفصل: الفاصل بین الحق والباطل، والهفوة: الزلة، والغباوة: الجهل وقلة الفطنة. 92 - نهج: مستقره خیر مستقر، ومنبته أشرف منبت، فی معادن الکرامة، ومماهد السلامة، قد صرفت نحوه أفئدة الابرار، وثنیت إلیه أزمة الابصار، دفن به الضغائن، وأطفأ به النوائر (1)، ألف به إخوانا، وفرق به أقرانا (2)، أعز به الذلة، وأذل به العزة، کلامه بیان، وصمته لسان (3). بیان: یحتمل زائدا علی ما تقدم أن یکون المراد بالمستقر المدینة، وبالمنبت مکة زادهما الله تعالی شرفا، قوله علیه السلام: ومماهد السلامة، قال ابن المیثم: المهاد: الفراش، ولما قال: فی معادن وهی جمع معدن قال: بحکم القرینة والازدواج: ومماهد وإن لم یکن الواحد منها ممهدا، کما قالوا: الغدایا والعشایا ومأجورات ومأزورات ونحو ذلک، ویعنی السلامة هاهنا البراءة من العیوب، أی فی نسب طاهر غیر مأبون ولا معیب، ویحتمل أن یراد بمعادن الکرامة ومماهد السلامة مکة والمدینة، فإنهما محل العبادة والسلامة من عذابه، والفوز بکرامته، ویحتمل أن یراد بمماهد السلامة ما نشأ علیه من مکارم الاخلاق الممهدة للسلامة من سخط الله، قوله: وثنیت، أی عطفت وصرفت، قوله: دفن به، أی أخفی وأذهب، والضغائن جمع ضغینة، وهی الحقد، والنوائر جمع نائرة، وهی العداوة،(1). فی المصدر: الثائرة، وهی الغضب والضجة والشغب، ولعله مصحف.(2). أی فرق به جماعة کانوا أقرانا والافا علی الشرک.(3). نهج البلاغة 1: 203 و 204.والمراد بالذلة ذلة الاسلام، وبالعزة عزة الشرک، قوله علیه السلام: وصمته لسان، فیه وجهان: أحدهما أنه کان یسکت عما لا ینبغی من القول، فیعلم الناس السکوت عما لا یعنیهم، وثانیهما: أن سکوته صلی الله علیه واله عن بعض أفعال الصحابة وعدم النهی عنها کان تقریرا لها، ودلیلا علی الاباحة. 93 - نهج: حتی أوری قبسا لقابس، وأنار علما لحابس، فهو أمینک وشهیدک یوم الدین، وبعیثک نعمة، ورسولک بالحق رحمة، اللهم اقسم له مقسما (1) من عدلک، وأجزه مضاعفات الخیر من فضلک، اللهم أعل علی بنآء البانین بناءه، وأکرم لدیک نزله، وشرف عندک منزله، وآته الوسیلة (2)، وأعطه السناء (3) والفضیلة، واحشرنا فی زمرته غیر خزایا (4) ولا نادمین، ولا ناکبین (5) ولا ناکثین (6)، ولا ضالین، ولا مفتونین (7). بیان: الحابس: الواقف فی مکانه الذی حبس ناقته ضلالا، فهو یخبط ولا یدری کیف یهتدی، والمراد ببنائه قواعد دینه أو کمالاته، والنزل بالضم: ما یهیأ للضیف. 94 - نهج: اختاره من شجرة الانبیآء. ومشکاة الضیآء، وذؤابة العلیآء (8)، وسرة (1). المقسم: النصیب والحظ من نعمه والائه التی یقسمها بین العباد.(2). قال الجزری فی النهایة فی حدیث الاذان: اللهم آت محمدا الوسیلة: الوسیلة هی ما یتوصل به إلی الشئ ویتقرب به، والمراد به فی الحدیث القرب من الله تعالی، وقیل: هی الشفاعة یوم القیامة، وقیل: هی منزلة من منازل الجنة. (3). السناء: الرفعة. (4). الخزایا جمع خزیان، من خزی: وقع فی بلیة. ذل وهان. خجل من قبیح ارتکبه.(5). من نکب عن الطریق: إذا عدل. أی ولا عادلین عن طریق الحق والصواب.(6). أی ولا ناقضین عهدک (7). نهج البلاغة 1: 221. فیه: ولا ضالین ولا مضلین ولا مفتونین.(8). قال الجزری فی النهایة: الذوائب جمع ذؤابة وهی الشعر المضفور من شعر الرأس، و ذؤابة الجبل أعلاه، ثم استعیر للعز والشرف والمرتبة. أی اختاره من أشراف العرب وذوی أفدارهم. البطحاء (1)، ومصابیح الظلمة، وینابیع الحکمة (2). 95 - نهج: وأشهد أن محمدا نجیب الله (3)، وسفیر وحیه، ورسول رحمته (4). 96 - نهج: وأشهد أن محمدا عبده وسید عباده، کلما نسخ (5) الله الخلق فرقتین جعله فی خیرهما، لم یسهم فیه عاهر، ولا ضرب فیه فاجر (6). بیان: النسخ: الازالة والتغییر، استعیر هنا للقسمة لانها إزالة للمقسوم وتغییر له، والعاهر: الزانی، ویطلق علی الذکر والاثنی، وکذلک الفاجر. تذنیب: أقول: قد ذکر علمائنا رضی الله عنهم بعض خصائصه صلی الله علیه واله فی کتبهم، وجمعها العلامة رحمه الله فی کتاب التذکرة، فلنورد ملخص ما ذکروه رحمهم الله، قال فی التذکرة: فأما الواجبات علیه دون غیره من امته امور: الاول السواک، الثانی الوتر، الثالث الاضحیة، روی عنه صلی الله علیه واله أنه قال: ثلاث کتب علی، ولم یکتب علیکم: السواک، والوتر، والاضحیة. وفی حدیث آخر: کتب علی الوتر، ولم یکتب علیکم، وکتب علی السواک، ولم یکتب علیکم، وکتبت علی الاضحیة، ولم تکتب علیکم. وتردد الشافعی (7) فی وجوب السواک علیه صلی الله علیه واله. الرابع: قیام اللیل لقوله تعالی: ومن اللیل فتهجد به نافلة لک (8) وإن أشعر لفظ النافلة بالسنة، ولکنها فی اللغة الزیادة، ولان السنة جبر للفریضة، وکان صلی الله علیه واله معصوما من النقصان فی الفرائض، واختلف الشافعیة فقال بعضهم: کان ذلک واجبا علیه، (1). سرة الوادی: بطنه أو أفضل مواضعه.(2). نهج البلاغة 1: 223 و 224.(3). أی مختاره المصطفی.(4). نهج البلاغة 1: 433.(5). قیل: نسخ الخلق: نقلهم بالتناسل عن اصولهم فجعلهم بعد الوحدة فی الاصول فرقا.(6). نهج البلاغة 1: 456.(7). فی المصدر: أصحاب الشافعی.(8). الاسراء: 79.وقال بعضهم: کان واجبا علیه وعلی امته فنسخ. أقول: ذکر الوتر مع قیام اللیل یشتمل علی تکرار ظاهرا، والاصل فیه أن العامة رووا حدیثا عن عایشة أن النبی صلی الله علیه واله قال: ثلاث علی فریضة ولکم سنة: الوتر، والسواک، وقیام اللیل ولذا جمعوا بینهما تبعا للروایة، کما یظهر من شارح الوجیزة، وتبعهم أصحابنا رضوان الله علیهم. وقال الشهید الثانی قدس سره: اعلم أن بین قیام اللیل وبین الوتر الواجبین علیه مغایرة العموم والخصوص المطلق، لان قیام اللیل بالتهجد یحصل بالوتر وبغیره، فلا یلزم من وجوبه وجوبه، وأما الوتر فلما کان من العبادات الواقعة باللیل فهو من جملة التهجد بل أفضله، فقد یقال: إن إیجابه یغنی عن إیجاب قیام اللیل وجوابه أن قیام اللیل وإن تحقق بالوتر لکن مفهومه مغایر لمفهومه، لان الواجب من القیام لما کان یتأدی به وبغیره، وبالکثیر منه والقلیل کان کل فرد یأتی به منه موصوفا بالوجوب، لانه أحد أفراد الواجب الکلی، وهذا القدر لا یتأدی بإیجاب الوتر خاصة، ولا یفید فائدته، فلابد من الجمع بینهما. ثم قال فی التذکرة: الخامس: قضاء دین من مات معسرا، لقوله صلی الله علیه واله: من مات وخلف مالا فلورثته، ومن مات وخلف دینا أو کلا فعلی (1) وإلی هذا مذهب الجمهور، وقال بعضهم: کان ذلک کرما منه، وهذا اللفظ لا یمکن حمله علی الضمان، لان من صحح ضمان المجهول لم یصحح علی هذا الوجه، وللشافعیة وجهان فی أن الامام هل یجب علیه قضآء دین المعسر إذا مات، وکان فی بیت المال سعة تزید علی حاجة الاحیاء، لما فی إیجابه من الترغیب فی اقتراض المحتاجین. السادس: مشاورة اولی النهی لقوله تعالی: وشاورهم فی الامر (2) وقیل: إنه لم یکن واجبا علیه، بل امر لاستمالة قلوبهم، وهو المعتمد، فإن عقل النبی صلی الله علیه واله أوفر من عقول کل البشر. (1). فی المصدر: أو کلا فالی، وعلی هذا مذهب الجمهور. (2). آل عمران: 159.السابع: إنکار المنکر إذا رآه وإظهاره، لان إقراره علی ذلک یوجب جوازه، فإن الله تعالی ضمن له النصر والاظهار. الثامن: کان علیه تخییر نسائه بین مفارقته، ومصاحبته بقوله تعالی: یا أیها النبی قل لازواجک إن کنتن تردن الحیاة الدنیا وزینتها فتعالین امتعکن واسرحکن سراحا جمیلا - وإن کنتن تردن الله ورسوله والدار الآخرة فإن الله أعد للمحسنات منکن أجرا عظیما (1) والاصل فیه أن النبی صلی الله علیه واله آثر لنفسه الفقر والصبر علیه، فامر بتخییر نسائه (2) بین مفارقته واختیار زینة الدنیا، وبین اختیاره والصبر علی ضر الفقر، لئلا یکون مکرها لهن علی الضر والفقر، هذا هو المشهور، وللشافعیة وجه فی التخییر لم یکن واجبا علیه، وإنما کان مندوبا، والمشهور الاول، ثم إن رسول الله صلی الله علیه واله لما خیرهن اخترنه والدار الآخرة، فحرم الله تعالی علی رسوله التزویج علیهن، والتبدل بهن من أزواج، ثم نسخ ذلک لیکون المنة لرسول الله صلی الله علیه واله بترک التزوج علیهن بقوله تعالی: إنا أحللنا لک أزواجک اللاتی آتیت اجورهن (3) قالت عایشة: إن النبی صلی الله علیه واله لم یمت حتی احل له النسآء تعنی اللاتی حظرن علیه، وقال أبوحنیفة: إن التحریم باق لم ینسخ، وقد روی أن بعض نسآء النبی صلی الله علیه واله طلبت منه حلقة من ذهب، فصاغ لها حلقة من فضة وطلاها بالزعفران، فقالت: لا ارید إلا من ذهب، فاغتم النبی صلی الله علیه واله لذلک، فنزلت آیة التخییر. وقیل: إنما خیره لانه لم یمکنه التوسعة علیهن، فربما یکون فیهن من یکره المقام معه فنزهه عن ذلک. وروی أن النبی صلی الله علیه واله کان یطالب بامور لا یملکها، وکان نساؤه یکثرن مطالبته حتی قال عمر: کنا معاشر المهاجرین متسلطین علی نسائنا بمکة، وکانت نسآء الانصار متسلطات علی الازواج، فاختلط نسآؤنا فیهن فتخلقن بأخلاقهن، وکلمت امرأتی (1). الاحزاب: 28 و 29.(2). فی المصدر: فأمره بتخییر نسائه.(3). الاحزاب: 50. یوما فراجعتنی، فرفعت یدی لاضربها وقلت: أتراجعینی یا لکعاء (1)؟ فقالت: إن نساء رسول الله صلی الله علیه وآله یراجعنه، وهو خیر منک، فقلت: خابت حفصة وخسرت، ثم أتیت حفصة وسألتها فقالت: إن رسول الله صلی الله علیه وآله قد یظل علی بعض نسائه طول نهاره غضبانا، فقلت: لا تغتری بابنة أبی قحافة، فإنها حبة (2) رسول الله صلی الله علیه واله یحمل منها ما لا یحمل منک، وقال عمر: کنت قد ناوبت رجلا من الانصار حضور مجلس رسول الله صلی الله علیه واله لیخبر کل واحد منا صاحبه فیما یجری، فقرع الانصاری باب الدار یوما، فقلت: أجاءنا غسان؟ وکان قد اخبرنا بأن غسان تنعل خیولها لتغزونا، فقال: أمر أفظع من ذلک، طلق رسول الله صلی الله علیه واله جمیع نسائه، فخرجت من البیت، ورأیت أصحاب رسول الله صلی الله علیه واله یبکون حوله وهو جالس، وکان أنس علی البیت (3)، فقلت: استأذن لی فلم یجب، فانصرفت فنازعتنی نفسی وعاودت فلم یجب، حتی فعلت ذلک ثلاثا، فسمع رسول الله صلی الله علیه واله صوتی فأذن، فدخلت فرأیته نائما علی حصیر من اللیف، فاستوی وأثر اللیف فی جنبیه، فقلت: إن قیصر وکسری یفرشان الدیباج والحریر، فقال: أفی شک أنت یا عمر؟ أما علمت أنها لهم فی الدنیا، ولنا فی الآخرة، ثم قصصت علیه القصة فابتسم لما سمع قولی لحفصة: لا تغتری بابنة أبی قحافة، ثم قلت: طلقت نسآءک؟ فقال: لا. وروی أنه کان آلی من نسائه شهرا، فمکث فی غرفة شهرا، فنزل قوله تعالی: یا أیها النبی قل لازواجک (4) الآیة، فبدأ رسول الله صلی الله علیه واله بعایشة وقال: إنی ملق إلیک أمرا فلا تبادرینی بالجواب حتی تؤامری (5) أبویک، وتلا الآیة، فقالت: أفیک اؤامر أبوی؟ اخترت الله ورسوله والدار الآخرة، ثم قالت: لا تخبر أزواجک بذلک، وکانت ترید أن یخترن فیفارقهن رسول الله صلی الله علیه واله، فدار صلی الله علیه واله علی نسائه وکان یخبرهن (1). اللکعاء: اللئیمة.(2). الحبة بالکسر: المحبوبة.(3). فی المصدر: وکان اسامة علی البیت. (4). ذکرنا موضعه آنفا.(5). أی حتی تشاوری أبویک. بما جری لعایشة، فاخترن بأجمعن الله ورسوله، وهذا التخییر عند العامة کنایة فی الطلاق وعندنا أنه لیس له حکم. وقال الشهید الثانی والشیخ علی رحمهما الله: هذا التخییر عند العامة القائلین بوقوع الطلاق بالکنایة کنایة عن الطلاق، وقال بعضهم: إنه صریح فیه، وعندنا لیس له حکم بنفسه، بل ظاهر الآیة أن من اختارت الحیاة الدنیا وزینتها یطلقها، لقوله تعالی: إن کنتن تردن الحیاة الدنیا وزینتها فتعالین امتعکن واسرحکن سراحا جمیلا (1). أقول: سیأتی القول فیه فی بابه. ثم قال فی التذکرة: وأما المحرمات فقسمان: الاول ما حرم علیه خاصة فی غیر النکاح، وهو امور: الاول: الزکاة المفروضة، صیانة لمنصبه العلی عن أوساخ أموال الناس التی تعطی علی سبیل الترحم، وتنبئ عن ذل الآخذ، وابدل بالفئ الذی یؤخذ علی سبیل القهر والغلبة، المنبئ عن عز الآخذ، وذل المأخوذ منه، ویشرکه (2) فی حرمتها اولوا القربی، لکن التحریم علیهم بسببه أیضا، فالخاصة (3) عائدة إلیه، قال رسول الله صلی الله علیه واله: إنا أهل بیت لا تحل لنا الصدقة. اقول: قال الشهید الثانی رحمه الله بعد ذکر هذا الوجه: مع أنها لا تحرم علیهم مطلقا، بل من غیر الهاشمی مع وفاء نصیبهم من الخمس بکفایتهم، وأما علیه صلی الله علیه واله فإنها تحرم مطلقا، ولعل هذا أولی من الجواب السابق، لان ذاک مبنی علی مساواتهم له فی ذلک کما تراه العامة، فاشترکوا فی ذلک الجواب، والجواب الثانی مختص بقاعدتنا. رجعنا إلی کلام التذکرة: الثانی: الصدقة المندوبة، الاقرب تحریمها علی رسول الله صلی الله علیه واله لما تقدم، وهو (1). ذکرنا موضعه آنفا. (2). فی المصدر: ویشارکه.(3). فی المصدر: وفی غیر نسخة المصنف: فالخاصیة.أحد قولی الشافعی تعظیما له وتکریما، وفی الثانی یجوز، وحکم الامام عندنا حکم النبی صلی الله علیه واله. الثالث: إنه کان صلی الله علیه واله لا یأکل الثوم والبصل والکراث، وهل کان محرما علیه؟ الاقرب لا، وللشافعیة وجهان، لکنه کان یمتنع منها لئلا یتأذی بها من یناجیه من الملائکة، روی أنه صلی الله علیه واله اتی بقدر فیها بقول فوجد لها ریحا فقربها إلی بعض أصحابه، وقال له: کل فإنی اناجی من لا تناجی. الرابع: إنه صلی الله علیه واله کان لا یأکل متکئا، روی أنه صلی الله علیه واله قال: أنا آکل کما تأکل العبید، وأجلس کما تجلس العبید. وهل کان ذلک محرما علیه أو مکروها کما فی حق الامة؟ الاقرب الثانی، و للشافعی وجهان. الخامس: یحرم علیه الخط والشعر تأکیدا لحجته، وبیانا لمعجزته، قال الله تعالی: ولا تخطه بیمینک (1) وقال تعالی: وما علمناه الشعر (2) وقد اختلف فی أنه صلی الله علیه واله کان یحسنهما أم لا، وأصح قولی الشافعی الثانی، وإنما یتجه التحریم علی الاول. السادس: کان صلی الله علیه واله إذا لبس لامة (3) الحرب یحرم علیه نزعها حتی یلقی العدو ویقاتل، قال صلی الله علیه واله: ما کان لنبی إذا لبس لامته أن ینزعها حتی یلقی العدو وهو المشهور عند الشافعیة: ولهم وجه: إنه کان مکروها لا محرما. السابع: کان صلی الله علیه واله إذا ابتدأ بتطوع حرم علیه ترکه قبل إتمامه، وفیه خلاف. الثامن: کان یحرم أن یمد عینیه إلی ما متع الله به الناس، قال الله تعالی: ولا تمدن عینیک (4) الآیة. (1). العنکبوت: 48.(2). یس: 69.(3). اللامة: الدرع.(4). الحجر: 88. التاسع: کان یحرم علیه خائنة الاعین، قال صلی الله علیه واله: ما کان لنبی أن یکون له خائنة الاعین وفسروها بالایماء إلی مباح: من ضرب، أو قتل علی خلاف ما یظهر ویشعر به الحال، وإنما قیل له: خائنة الاعین لانه سبب الخیانة (1)، من حیث أنه یخفی، ولا یحرم ذلک علی غیره إلا فی محظور، وبالجملة أن یظهر خلاف ما یضمر، وطرد بعض الفقهاء ذلک فی مکائدة الحروب وهو ضعیف، وقد صح أن رسول الله صلی الله علیه واله کان إذا أراد سفرا وری بغیره. العاشر: اختلفوا فی أنه هل کان یحرم علیه أن یصلی علی من علیه دین أم لا علی قولین. الحادی عشر: اختلفوا فی أنه هل کان یجوز أن یصلی علی من علیه دین مع وجود الضامن. الثانی عشر: لم یکن له أن یمن لیستکثر، قال الله تعالی: ولا تمنن تستکثر (2)، أی لا تعط شیئا لتنال أکثر منه، قال المفسرون: إنه کان من خواصه صلی الله علیه واله. الثانی: ما حرم علیه خاصة فی النکاح وهو امور: الاول: إمساک من تکره نکاحه وترغب عنه، لانه صلی الله علیه واله نکح امرأة ذات جمال، فلقنت أن تقول لرسول الله صلی الله علیه وآله: أعوذ بالله منک، وقیل لها: إن هذا الکلام یعجبه، فلما قالت ذلک قال صلی الله علیه واله: لقد استعذت بمعاذ وطلقها. وللشافعیة وجه غریب: أن کان لا یحرم إمساکها لکن فارقها تکرما منه، ومات رسول الله صلی الله علیه واله عن تسع نسوة: عایشة، وحفصة، وام سلمة بنت ابن امیة المخزومی، وام حبیبة بنت أبی سفیان، ومیمونة بنت الحارث الهلالیة، وجویریة بنت الحارث الخزاعیة، وسودة بنت زمعة، وصفیة بنت حی بن أخطب الخیبریة، وزینب بنت جحش، وجمیع من تزوج بهن خمسة عشر، وجمع بین إحدی عشرة، ودخل بثلاث عشرة، و فارق امرأتین فی حیاته: إحداهما الکلبیة، وهی التی رأی بکشحها بیاضا، فقال لها: (1). فی المصدر: لانه شبه الخیانة.(2). المدثر: 6. الحقی بأهلک، والاخری التی تعوذت منه، وقال أبوعبید: تزوج رسول الله صلی الله علیه واله ثمانیة عشر امرأة، واتخذ من الاماء ثلاثا (1). الثانی: نکاح الکفار (2)، عندنا لا یصح للمسلم علی الاقوی. لقوله تعالی: ولا تنکحوا المشرکات حتی یؤمن (3) وقال: ولا تمسکوا بعصم الکوافر (4) وقال بعض علمائنا: إنه یصح، وهو مذهب جماعة من العامة، فعندنا التحریم بطریق الاولی ثابت فی حق النبی صلی الله علیه واله، واختلف فی مشروعیته له من جوز من العامة فی حق الامة علی قولین: أحدهما المنع، لقوله صلی الله علیه واله: زوجاتی فی الدنیا زوجاتی فی الآخرة والجنة محرمة علی الکافرین، ولانه أشرف من أن یضع ماءه فی رحم کافرة، والله تعالی أکرم زوجاته إذ جعلهن امهات المؤمنین، والکافرة لا تصلح لذلک، لان هذه اسوة (5) الکرامة، و لقوله تعالی: إنما المشرکون نجس (6) ولقوله: کل سبب ونسب ینقطع یوم القیامة إلا سببی ونسبی وذلک لا یصح فی الکافرة. والثانی الجواز لان ذبائحهم له حلال فکذلک نساؤهم، والمقدمة الاولی ممنوعة فإن ذبائح أهل الکتاب عندنا محرمة، وأما نکاح الامة فلم یجز له بلا خلاف بین الاکثر، وأما وطی الامة فکان سائغا له مسلمة کانت أو کتابیة، لقوله تعالی: وما ملکت أیمانکم (7) وقوله تعالی: وما ملکت یمینک (8) ولم یفصل، وملک صلی الله علیه واله ماریة القبطیة وکانت مسلمة، وملک صفیة وهی مشرکة، فکانت عنده إلی أن أسلمت فأعتقها وتزوجها، وجوز بعضهم نکاح الامة المسلمة له صلی الله علیه واله بالعقد، کما یجوز بالملک والنکاح أوسع منه من الامة، ولکن الاکثر علی المنع، لان نکاح الامة مشروط بالخوف من(1). سیأتی أحوال أزواجه فی بابه. (2). فی المصدر: نکاح الکتابیة.(3). البقرة: 221.(4). الممتحنة: 10.(5). الاسوة: القدوة.(6). التوبة: 28.(7). النساء: 3 وفیه: أو.(8). الاحزاب: 50.العنت، والنبی صلی الله علیه واله معصوم، وبفقدان طول (1) الحرة، ونکاحه صلی الله علیه واله مستغنی (2) عن المهر ابتداء وانتهاء، وبأن من نکح أمة کان ولده منها رقیقا عند جماعة، ومنصب النبی صلی الله علیه وآله منزه عن ذلک، لکن من جوز له نکاح الامة قال: خوف العنت إنما یشترط فی حق الامة، ومنع من اشتراط فقدان الطول، وأما رق الولد فقد التزم (3) بعض الشافعیة وجها مستبعدا فیه بذلک، والصحیح خلافه لانه عندنا یتبع أشرف الطرفین. واما التخفیفات: فقسمان: الاول ما یتعلق بغیر النکاح وهی امور: الاول: الوصال فی الصوم، کان مباحا للنبی صلی الله علیه واله، وحرام علی امته، ومعناه أنه یطوی اللیل بلا أکل وشرب (4) مع صیام النهار، لا أن یکون صائما، لان الصوم فی اللیل لا ینعقد، بل إذا دخل اللیل صار الصائم مفطرا إجماعا، فلما نهی النبی صلی الله علیه واله امته عن الوصال قیل له: إنک تواصل، فقال: إنی لست کأحدکم، إنی أظل عند ربی یطعمنی ویسقینی. وفی روایة: إنی أبیت عند ربی فیطعمنی ویسقینی. قیل: معناه یسقینی ویغذینی بوحیه. وقال الشهید الثانی نور الله ضریحه: الوصال یتحقق بأمرین: أحدهما الجمع بین اللیل والنهار عن تروک الصوم بالنیة، والثانی تأخیر عشائه إلی سحوره بالنیة کذلک (5)، بحیث یکون صائما مجموع ذلک الوقت، والوصال بمعنییه محرم علی امته،(1). الطول: القدرة والغنی.(2). هکذا فی النسخة: والصحیح: مستغن.(3). فی المصدر: فقد ألزم.(4). فی المصدر: ولا شرب.(5). والروایات قد وردت بمعنیین، ففی مرسلة الصدوق عن الصادق علیه السلام: الوصال الذی نهی عنه هو أن یجعل الرجل عشاه سحوره. وفی حدیث الحلبی عن أبی عبدالله علیه السلام قال: الوصال فی الصیام أن یجعل عشاه سحوره. وفی حدیث سلیمان الدیلمی عنه علیه السلام: وإنما قال رسول الله صلی الله علیه وآله: لا وصال فی صیام یعنی لا یصوم الرجل یومین متوالیین من غیر إفطار. وفی حدیث حفص عنه علیه السلام: المواصل فی الصیام یصوم یوما ولیلة ویفطر فی السحر.ومباح له صلی الله علیه واله، ثم نقل کلام التذکرة وقال: لیس بجید، لان الاکل باللیل لیس بواجب، وقد صرح به هو فی المنتهی، فقال: لو أمسک عن الطعام یومین لا بنیة الصیام بل بنیة الافطار فیه فالاقوی عدم التحریم، وعلی ما ذکره هنا لا فرق بینه صلی الله علیه واله وبین غیره، بل المراد الصوم فیهما معا بالنیة، فإن هذا حکم مختص به محرم علی غیره. اقول: ما ذکره رحمه الله هو المطابق لکلام الاکثر، لکن الاخبار الواردة فی تفسیره تقتضی التحریم (1) مطلقا، وأیضا لو کان المراد مع النیة فلا وجه للتخصیص بهذین الفردین، بل الظاهر أنه لو نوی دخول ساعة من اللیل مثلا فی الصوم کان تشریعا محرما، وسیأتی تمام القول فی ذلک فی کتاب الصوم إن شاء الله تعالی. ثم قال فی التذکرة: الثانی اصطفاء ما یختاره من الغنیمة قبل القسمة، کجاریة حسنة، وثوب مترفع (2)، وفرس جواد، وغیر ذلک، ویقال لذلک الذی اختاره: الصفی والصفیة والجمع الصفایا، ومن صفایاه صفیة بنت حیی، اصطفاها واعتقاها وتزوجها، و ذو الفقار. الثالث: خمس الفئ والغنیمة کان لرسول الله صلی الله علیه واله الاستبداد به، وأربعة أخماس الفئ کانت له أیضا. الرابع: ابیح له دخول مکة بغیر إحرام، خلافا لامته، فإنه محرم علیهم علی خلاف. الخامس: ابیحت له ولامته کرامة له الغنائم، وکانت حراما علی من قبله من الانبیآء، بل امروا بجمعها، فتنزل نار من السمآء فتأکلها، وإنه کان یقضی لنفسه، و فی غیره خلاف، وأن یحکم لنفسه ولولده، وأن یشهد لنفسه ولولده، وأن یقبل شهادة من شهد له (3). السادس: ابیح له أن یحمی لنفسه الارض لرعی ماشیته، وکان حراما علی من (1). راجع الاحادیث.(2). رفع الثوب: خلاف غلظ. وفی الحدیث: ثوب حسن.(3). فی المصدر: من یشهد له. قبله من الانبیاء علیهم السلام، والائمة بعده لیس لهم أن یحموا لانفسهم. وقال المحقق الثانی رحمه الله فی شرح القواعد: وهذا عندنا مشترک بینه وبین الائمة علیهم السلام، وقول المصنف رحمه الله فی التذکرة: والائمة بعده لیس لهم أن یحموا لانفسهم لیس جاریا علی مذهبنا. ثم قال فی التذکرة: ابیح له أن یأخذ الطعام والشراب من المالک، وإن اضطر إلیها (1)، لان حفظه لنفسه الشریفة أولی من حفظ نفس غیره، وعلیه البذل و الفداء بمهجته مهجة رسول الله صلی الله علیه واله، لانه صلی الله علیه واله أولی بالمؤمنین من أنفسهم. وقال المحقق فی شرح القواعد: وینبغی أن یکون الامام کذلک کما یرشد إلیه التعلیل، ولم أقف علی تصریح فی ذلک. ثم قال فی التذکرة: الثامن: کان لا ینتقض وضوءه بالنوم، وبه قال الشافعیة: وحکی أبوالعباس منهم وجها آخر غریبا، وکذلک حکی وجهین فی انتقاض وضوئه باللمس. التاسع: کان یجوز له أن یدخل المسجد جنبا، ومنعه بعض الشافعیة: وقال لا اخا له صحیحا. العاشر: قیل: إنه کان یجوز له أن یقتل من آمنه وهو غلط، فإنه من یحرم (2) علیه خائنة الاعین کیف یجوز له قتل من آمنه؟ الحادی عشر: قیل: إنه کان یجوز له لعن من شاء من غیر سبب یقتضبه، لان لعنه رحمة، واستبعده الجماعة، وروی أبوهریرة أن النبی صلی الله علیه واله، قال: اللهم إنی أتخذ عندک عهدا لن تخلفه، إنما أنا بشر فأی المؤمنین آذیته بتهمة ولعنة (3) فاجعلها له صلاة وزکاة وقربة یتقرب بها إلیک یوم القیامة وهو عندنا باطل لانه معصوم لا یجوز منه لعن الغیر وسبه بغیر سبب، والحدیث لو سلم إنما هو لسبب. (1). فی المصدر: وإن اضطر إلیهما.(2). فی المصدر: فان من یحرم علیه.(3). فی المصدر: أو لعنته.ومن التخفیفات (1) ما یتعلق بالنکاح وهی امور: الاول: الزیادة علی أربع نسوة، فإنه صلی الله علیه واله مات عن تسع، وهل کان له الزیادة علی تسع؟ الاولی الجواز لامتناع الجور علیه، وللشافعیة وجهان: هذا أصحهما، و الثانی المنع، وأما انحصار طلاقه فی الثلاث فالوجه فی ذلک کما فی حق الامة، وهو أحد وجهی الشافعیة، والثانی العدم کما لم ینحصر عدد زوجاته صلی الله علیه واله. الثانی: العقد بلفظ الهبة، لقوله تعالی: وامرأة مؤمنة إن وهبت نفسها للنبی (2) فلا یجب المهر حینئذ بالعقد ولا بالدخول، لا ابتداء ولا انتهاء کما هو قضیة الهبة، وهو أظهر وجهی الشافعیة، والثانی: المنع، کما فی حق الامة، وعلی الاول هل یشترط لفظ النکاح من جهة النبی صلی الله علیه واله؟ للشافعیة وجهان: أحدهما نعم، لظاهر قوله تعالی: أن یستنکحها (3) والثانی لا یشترط فی حق الواهبة (4)، وهل ینعقد نکاحه بمعنی الهبة فی حق الواهبة، وخاصیة النبی صلی الله علیه واله لیست فی إسقاط المهر، بل فی الانعقاد بلفظ الهبة. الثالث: کان إذا رغب صلی الله علیه واله فی نکاح امرأة فإن کانت خلیة فعلیها الاجابة، ویحرم علی غیره خطبتها، وللشافعیة وجه: إنه لا یحرم، وإن کانت ذات زوج وجب علی الزوج طلاقها لینکحها لقضیة زید (5)، ولعل السر فیه من جانب الزوج امتحان إیمانه واعتقاده بتکلیفه النزول عن أهله، ومن جانب النبی صلی الله علیه واله ابتلاؤه ببلیة البشریة، ومنعه من خائنة الاعین، ومن الاضمار الذی یخالف الاظهار کما قال تعالی: وتخفی فی نفسک ما الله مبدیه (6) ولا شئ أدعی إلی غض البصر وحفظ لمجاریه الاتفاقیة (7) من هذا (1). فی المصدر: القسم الثانی من التخفیفات.(2). الاحزاب: 50. (3). الاحزاب: 50.(4). فی المصدر: أن یشترط فی حق الواهبة.(5). فی المصدر: کقضیة زید. (6). الاحزاب: 37.(7). فی المصدر: وحفظه عن المحابة الاتفاقیة.التکلیف، ولیس هذا من باب التخفیفات، کما قاله الفقهآء، بل هو فی حقه غایة التشدید (1) إذ لو کلف بذلک آحاد الناس لما فتحوا أعینهم فی الشوارع خوفا من ذلک، ولهذا قالت عایشة: لو کان صلی الله علیه واله یخفی آیة لاخفی هذه. الرابع: انعقاد نکاحه بغیر ولی وشهود، وهو عندنا ثابت فی حقه صلی الله علیه واله وحق امته (2) إذ لا نشترط نحن ذلک، وللشافعیة وجهان. الخامس: انعقاد نکاحه فی الاحرام، وللشافعیة فیه وجهان: أحدهما الجواز، لما روی أنه صلی الله علیه واله نکح میمونة محرما، والثانی المنع کما لم یحل له الوطئ فی الاحرام، والمشهور عندهم أنه نکح میمونة حلالا. السادس: هل کان یجب علیه القسم بین زوجاته بحیث إذا باتت عند واحدة منهن لیلة وجب علیه أن یبیت عند الباقیات کذلک أم لا یجب؟ قال الشهید الثانی رحمه الله: اختلف العلماء فی ذلک، فقال بعضهم: لا یجب علیه ذلک لقوله تعالی: ترجی من تشاء منهن و تؤوی إلیک من تشاء ومن ابتغیت ممن عزلت فلا جناح علیک (3) ومعنی ترجی تؤخر
(1). فیه تأمل واضح یعلم بمراجعة الایة وتفسیرها، ولعله یأتی الکلام فیه فی بابه. (2). فی ثبوت جواز النکاح بغیر ولی مطلقا فی حق امته محل تأمل بل منع.(3). الاحزاب: 51. قال الطبرسی فی معناه: أی تؤخر وتبعد من تشاء من أزواجک، وتضم إلیک من تشاء منهن، واختلف فی معناه علی اقوال: احدها: أن المراد تقدم من تشاء من نسائک فی الایواء إلیک وهو الدعاء للفراش، وتؤخر من تشاء فی ذلک، وتدخل من تشاء منهن فی القسم، ولا تدخل من تشاء، عن قتادة، قال: وکان رسول الله صلی الله علیه وآله یقسم بین أزواجه وأباح الله له ترک ذلک. ثانیها: أن المراد تعزل من تشاء منهن بغیر طلاق، وترد إلیک من تشاء منهن بعد عزلک إیاها بلا تجدید عقد. ثالثها: أن المراد تطلق من تشاء منهن وتمسک من تشاء. رابعها: أن المراد تترک نکاح من تشاء من نساء امتک، وتنکح منهن من تشاء، عن الحسن، قال: وکان صلی الله علیه وآله إذا خطب امرأة لم یکن لغیره أن یخطبها حتی یتزوجها أو یترکها. خامسها: تقبل من تشاء من المؤمنات اللاتی یهبن أنفسهن لک فتؤویها إلیک، وتترک من تشاء منهن فلا تقبلهما. ومن ابتغیت ممن عزلت فلا جناح علیک أی إن أردت أن تؤوی إلیک امراة ممن عزلتهن عن ذلک وتضمها إلیک فلا سبیل علیک بلوم ولا عتب، ولا إثم علیک فی ابتغائها، أباح الله سبحانه له ترک القسم فی النساء حتی یؤخر من یشاء عن وقت نوبتها، ویطأ من یشاء فی غیر وقت نوبتها، وله أن یعزل من یشاء، وله أن یرد المعزولة إن شاء، فضله الله بذلک علی جمیع الخلق.وتترک إیوائه إلیک، ومضاجعته بقرینة قسیمه، وهو قوله: وتؤوی إلیک من تشاء أی تضمه إلیک وتضاجعه، ثم لا یتعین ذلک علیک، بل لک بعد الارجاء أن تبتغی ممن عزلت ما شئت، وتؤویه إلیک، وهذا ظاهر فی عدم وجوب القسمة علیه صلی الله علیه واله، حتی روی أن بعد نزول الآیة ترک القسمة لجماعة من نسائه، وآوی إلیه جماعة منهن معینات، وقال آخرون: بل تجب القسمة علیه کغیره لعموم الادلة الدالة علیها، ولانه لم یزل یقسم بین نسائه حتی کان یطاف به وهو مریض علیهن، ویقول: هذا قسمی فیما أملک، وأنت أعلم بما لا أملک، یعنی قلبه صلی الله علیه واله، والمحقق رحمه الله استضعف الاستدلال بالآیة علی عدم وجوب القسمة، بأنه کما یحتمل أن یکون المشیة فی الارجاء والایواء لجمیع نسائه یحتمل أن یکون متعلقا بالواهبات أنفسهن خاصة، فلا یکون دلیلا علی التخییر مطلقا، وحینئذ فیکون اختیار قول ثالث وهو وجوب القسمة لمن تزوجهن بالعقد، و عدمها لمن وهبت نفسها، وفی هذا عندی نظر، لان ضمیر الجمع المؤنث فی قوله: ترجی من تشاء منهن واللفظ العام فی قوله: ومن ابتغیت لا یصح عوده للواهبات، لانه لم یتقدم ذکر الهبة إلا لامرأة واحدة، وهی قوله: وامرأة مؤمنة إن وهبت نفسها للنبی إن أراد النبی أن یستنکحها فوجد ضمیر الهبة فی مواضع من الآیة، ثم عقبه بقوله: ترجی من تشاء منهن فلا یحسن عوده إلی الواهبات، إذ لم یسبق لهن ذکر علی وجه الجمع، بل إلی جمیع الازواج المذکورات فی هذه الآیة، وهی قوله تعالی: یا أیها النبی إنا أحللنا لک أزواجک اللاتی آتیت اجورهن وما ملکت یمینک مما أفاء الله علیک وبنات عمک وبنات عماتک و بنات خالک وبنات خالاتک اللاتی هاجرن معک وامرأة مؤمنة إن وهبت نفسها للنبی (1) الآیة، ثم عقبها بقوله: ترجی من تشاء منهن الآیة، وهذا هو ظاهر فی عود ضمیر النسوة المخیر فیهن إلی من سبق من أزواجه جمع، وأیضا فإن النبی صلی الله علیه واله لم یتزوج بالهبة إلا امرأة واحدة علی ما ذکره المحدثون والمفسرون، وهو المناسب لسیاق الآیة، فکیف یجعل ضمیر الجمع عائدا إلی الواهبات، ولیس له منهن إلا واحدة، ثم لو تنزلنا وسلمنا جواز عوده إلی الواهبات لما جاز حمله علیه بمجرد الاحتمال، مع وجود اللفظ العام (1). الاحزاب: 50. الشامل لجمیعهن، وأیضا فإن غایة الهبة أن تزویجه صلی الله علیه واله یجوز بلفظ الهبة من جانب المرأة أو من الطرفین، وذلک لا یخرج الواهبة عن أن تکون زوجة فیلحقها ما یحلق غیرها من أزواجه، لا أنها تصیر بسبب الهبة بمنزلة الامة، وحینئذ فتخصیص الحکم بالواهبات لا وجه له أصلا، وأما فعله صلی الله علیه واله فجاز کونه بطریق التفضل والانصاف وجبر القلوب، کما قال الله تعالی: ذلک أدنی أن تقر أعینهن ولا یحزن ویرضین بما آتیتهن کلهن (1) انتهی کلامه رحمه الله. ورجعنا إلی کلام التذکرة: السابع: إنه کان یجوز للنبی صلی الله علیه واله تزویج المرأة ممن شاء بغیر إذن ولیها، وتزویجها من نفسه، وتولی الطرفین من غیر إذن ولیهما، وهل (2) کان یجب علیه نفقة زوجاته؟ وجهان لهم، بناء علی الخلاف فی المهر، وکانت المرأة تحل له بتزویج الله تعالی، قال سبحانه فی قصة زید: فلما قضی زید منها وطرا زوجناکها (3) وقیل: إنه نکحها بمهر، وحملوا زوجناکها علی إحلال الله تعالی له نکاحها، وأعتق صلی الله علیه وآله صفیة رضی الله عنها وتزوجها وجعل عتقها صداقها، وهو ثابت عندنا فی حق امته، وجوز بعض الشافعیة له الجمع بین المرأة وعمتها أو خالتها، وإنه کان یجوز له الجمع بین الاختین، وکذا فی الجمع بین الام وبنتها، وهو عندنا بعید، لان خطاب الله تعالی یدخل فیه لنبی صلی الله علیه واله. وأما الفضل (4) والکرامات فقسمان: الاول فی النکاح، وهو امور: الاول: تحریم زوجاته علی غیره (5)، قال الشهید الثانی قدس الله سره: من جملة خواصه صلی الله علیه واله تحریم أزواجه من بعده علی غیره، لقوله تعالی: وما کان لکم أن تؤذوا رسول الله ولا أن تنکحوا أزواجه من بعده أبدا (6) وهی متناولة بعمومها لمن مات عنها من أزواجه، سواء (1). الاحزاب: 51. (2). فی المصدر قبل ذلک: وسوغ الشافعیة أن ینکح المعتدة فی وجه، وهل کان إه.(3). الاحزاب: 37.(4). فی المصدر: وأما الفضائل والکرامات.(5). فی المصدر: تحریم زوجاته اللواتی مات عنهن علی غیره. (6). الاحزاب: 53.کانت مدخولا بها أم لا، لصدق الزوجیة علیهما ولم یمت صلی الله علیه واله عن زوجة فی عصمته إلا مدخولا بها، ونقل المحقق الاجماع علی تحریم المدخول بها، والخلاف فی غیرها لیس بجید، لعدم الخلاف أولا، وعدم الفرض الثانی ثانیا، وإنما الخلاف فیمن فارقها فی حیاته بفسخ، أو طلاق، کالتی وجد بکشحها بیاضا، والمستعیذة، فإن فیه أوجها أصحها عندنا تحریمها مطلقا، لصدق نسبة زوجیتها إلیه صلی الله علیه واله بعد الفراق فی الجملة، فیدخل فی عموم الآیة (1)، والثانی أنها لا تحرم مطلقا، لانه یصدق فی حیاته أن یقال: لیست زوجته الآن، ولاعراضه صلی الله علیه واله عنها، وانقطاع اعتنائه بها. والثالث: إن کانت مدخولا بها حرمت وإلا فلا، لما روی أن الاشعث بن قیس نکح المستعیذة فی زمان عمر فهم برجمها فاخبر أن النبی صلی الله علیه واله فارقها قبل أن یمسها فخلاها، ولم ینکر علیه أحد من الصحابة. وروی الکلینی فی الحسن عن عمر بن اذینة فی حدیث طویل أن النبی صلی الله علیه واله فارق المستعیذة، وامرأة اخری من کندة، قالت لما مات ولده إبراهیم: لو کان نبیا ما مات ابنه فتزوجتا (2) بعده باذن الاولین، وأن أبا جعفر علیه السلام قال ما نهی الله عزوجل عن شئ إلا وقد عصی فیه، لقد نکحوا أزواج رسول الله صلی الله علیه واله من بعده، وذکر هاتین العامریة والکندیة، ثقال أبوجعفر علیه السلام: لو سألتم عن رجل تزوج امرأة فطلقها قبل أن یدخل بها أتحل لابنه لقالوا: لا، فرسول الله أعظم حرمة من آبائهم. وفی روایة اخری عن زرارة عنه علیه السلام نحوه، وقال فی حدیثه: وهم یستحلون أن یتزوجوا (3) امهاتهم؟ وإن أزواج النبی صلی الله علیه واله فی الحرمة مثل امهاتهم إن کانوا مؤمنین (4). إذا تقرر ذلک فنقول: تحریم أزواجه صلی الله علیه واله لما ذکرناه من النهی المؤکد عنه فی (1). إن لم نقل: إنها ظاهرة فی اللواتی التی کن زوجاته حین موته صلی الله علیه وآله، نعم یدل علی ذلک الحدیث الاتی. (2). فی الحدیث: فتزوجتا فجذم أحد الرجلین، وجن الاخر. (3). فی الکافی: وهم لا یستحلون أن یتزوجوا امهاتهم.(4). فروع الکافی 2: 33 و 34.القرآن لا لتسمیتهن امهات المؤمنین فی قوله تعالی: وأزواجه امهاتهم (1) ولا لتسمیته صلی الله علیه وآله والدا، لان ذلک وقع علی وجه المجاز لا الحقیقة، کنایة عن تحریم نکاحهن، ووجوب احترامهن، ومن ثم لم یجز النظر إلیهن، ولا الخلوة بهن، ولا یقال لبناتهن: أخوات المؤمنین، لانهن لا یحرمن علی المؤمنین، فقد زوج رسول الله صلی الله علیه واله فاطمة علیها السلام بعلی علیه السلام، واختیها: رقیة وام کلثوم عثمان، وکذا لا یقال لآبائهن و امهاتهن: أجداد المؤمنین وجداتهم، ولا لاخوانهن وأخواتهن أخوال المؤمنین وخالاتهم، وللشافعیة وجه ضعیف فی إطلاق ذلک کله، وهو فی غایة البعد انتهی. ثم قال رحمه الله فی التذکرة: الثانی: إن أزواجه امهات المؤمنین، سواء فیه من ماتت تحت النبی، ومن مات النبی صلی الله علیه واله وهی تحته، ولیست الامومة هنا حقیقة، ثم ذکر نحوا مما ذکره الشهید الثانی رحمه الله فی ذلک. الثالث: تفضیل زوجاته علی غیرهن بأن جعل ثوابهن وعقابهن علی الضعف. الرابع: لا یحل لغیرهن من الرجال أن یسألهن شیئا إلا من وراء حجاب لقوله تعالی: إذا سألتموهن متاعا فاسألوهن من وراء حجاب (2) وأما غیرهن فیجوز أن یسألن مشافهة. الثانی: فی غیر النکاح، وهو امور: الاول: أنه خاتم النبیین صلی الله علیه واله. الثانی: إن له خیر الامم (3)، لقوله تعالی: کنتم خیر امة (4) تکرمة له صلی الله علیه وآله وتشریفا. الثالث: نسخ جمیع الشرائع بشریعته. الرابع: جعل شریعته مؤبدة. الخامس: جعل کتابه معجزا بخلاف کتب سائر الانبیاء علیهم السلام.(1). الاحزاب: 6.(2). الاحزاب: 53.(3). فی المصدر: امته خیر الامم.(4). آل عمران: 110.السادس: حفظ کتابه عن التبدیل والتغییر، واقیم بعده حجة علی الناس، و معجزات غیره من الانبیاء انقرضت بانقراضهم. السابع: نصر بالرعب علی مسیرة شهر، فکان العدو یرهبه من مسیرة شهر. الثامن: جعلت له الارض مسجدا، وترابها طهورا. التاسع: احلت له الغنائم دون غیره من الانبیاء علیهم السلام. العاشر: یشفع فی أهل الکبائر، لقوله صلی الله علیه واله: ذخرت شفاعتی لاهل الکبائر من امتی. الحادی عشر: بعث إلی الناس عامة. الثانی عشر: سید ولد آدم یوم القیامة. الثالث عشر: أول من تنشق عنه الارض. الرابع عشر: أول شافع ومشفع. الخامس عشر: أول من یقرع باب الجنة. السادس عشر: أکثر الانبیاء تبعا. السابع عشر: امته معصومة لا تجتمع علی الضلالة. اقول: قال المحقق فی شرح القواعد: فی عد هذا من الخصائص نظر، لان الحدیث غیر معلوم الثبوت، وامته صلی الله علیه واله مع دخول المعصوم علیه السلام فیهم لا تجتمع علی ضلالة لکن باعتبار المعصوم فقط، ولا دخل لغیره فی ذلک، وبدونه هم کسائر الامم، علی أن الامم الماضین مع أوصیاء أنبیائهم کهذه الامة مع المعصوم، فلا اختصاص (1). ثم قال فی التذکرة: الثامن عشر: صفوف امته کصفوف الملائکة. التاسع عشر: تنام عینه ولا ینام قلبه. العشرون: کان یری من ورائه کما یری من قدامه، بمعنی التحفظ والحس، وکذلک قوله صلی الله علیه واله: تنام عینای ولا ینام قلبی.(1). یمکن أن یقال: إن امته لا یجتمع علی الضلالة، لان فیها فرقة فی جمیع الاعصار یتبعون الحق، ولو اتبع غیرهم غیر سواء السبیل، فعلیه یثبت الاختصاص.الحادی والعشرون: کان تطوعه بالصلاة قاعدا کتطوعه قائما وإن لم یکن عذر (1)، وفی حق غیره ذلک علی النصف من هذا. الثانی والعشرون: مخاطبة المصلی بقوله: السلام علیک ورحمة الله وبرکاته (2)، ولا یخاطب سائر الناس. الثالث والعشرون: یحرم علی غیره رفع صوته علی صوت النبی. الرابع والعشرون: یحرم علی غیره نداؤه (3) من وراء الحجرات للآیة (4). الخامس والعشرون: نادی الله تعالی الانبیاء، وحکی عنهم بأسمائهم، فقال تعالی: یوسف أعرض عن هذا (5) - أن یا إبراهیم (6) - یا نوح (7) ومیز نبینا صلی الله علیه واله بالنداء بألقابه الشریفة فقال تعالی: یا أیها النبی (8) - یا أیها الرسول (9) یا أیها المزمل (10) - یا أیها المدثر (11) ولم یذکر اسمه فی القرآن إلا فی أربعة مواضع شهد له فیها بالرسالة لافتقار الشهادة إلی ذکر اسمه، فقال: محمد رسول الله (12) - ما کان محمدا أبا أحد من رجالکم ولکن رسول الله وخاتم النبیین (13) - والذین آمنوا وعملوا الصالحات وآمنوا بما نزل علی محمد وهو الحق من ربهم (14) - برسول یأتی من بعدی (15) اسمه أحمد (16)، وکان یحرم أن ینادی باسمه(1). فی المصدر: وان لم یکن له عذر.(2). فی المصدر: السلام علیک أیها النبی ورحمة الله وبرکاته.(3). فی المصدر: مناداته.(4). والایة ان الذین ینادونک من وراء الحجرات أکثرهم لا یعقلون الحجرات: 4.(5). یوسف: 29.(6). الصافات: 104.(7). هود: 46.(8). الانفال: 64 و 65 و 70 والتوبة: 73 وفی غیرها.(9). المائدة 41 و 67.(10). المزمل: 1.(11). المدثر: 1.(12). الفتح: 29.(13). الاحزاب: 40.(14). محمد: 2. (15). الصف: 6.(16). فی الهامش: کأنه رحمه الله غفل عما فی سورة آل عمران: وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل ومعه خمسة مواضع، لکن لا یخل بمقصوده، منه عفی عنه. أقول: راجع آل عمران: 144.فیقول: یا محمد، یا أحمد، ولکن یقول (1): یا نبی الله، یا رسول الله، یا خیرة الله، إلی غیر ذلک من صفاته الجلیلة. السادس والعشرون: کان یستشفی به. السابع والعشرون: کان یتبرک ببوله ودمه. الثامن والعشرون: من زنی بحضرته أو استهان به کفر. التاسع والعشرون: یجب علی المصلی إذا دعاه یجیبه (2) ولا تبطل صلاته، و للشافعیة وجه: إنه لا یجب وتبطل به الصلاة. الثلاثون: کان أولاد بناته ینسبون إلیه، وأولاد بنات غیره لا ینسبون إلیه، لقوله صلی الله علیه واله: کل سبب ونسب ینقطع یوم القیامة إلا سببی ونسبی وقیل: معناه أنه لا ینتفع یومئذ بسائر الانساب، وینتفع بالنسبة إلیه صلی الله علیه واله. مسألة: قال صلی الله علیه واله: سموا باسمی، ولا تکنوا بکنیتی واختفلوا، فقال الشافعی: إنه لیس لاحد أن یکنی بأبی القاسم سواء کان اسمه محمدا أو لم یکن، ومنهم من حمله علی کراهة الجمع بین الاسم والکنیة، وجوزوا الافراد وهو الوجه، لان الناس لم یزالوا بکنیته صلی الله علیه واله یکنون (3) فی جمیع الاعصار من غیر إنکار. انتهی (4). ویؤید ما اختاره رحمه الله ما رواه الکلینی والشیخ عن علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبدالله علیه السلام أن النبی صلی الله علیه وآله نهی عن أربع کنی: عن أبی عیسی، وعن أبی الحکم، وعن أبی مالک، وعن أبی القاسم إذا کان الاسم محمدا (5). أقول: هذا جملة ما ذکره أصحابنا وأکثر مخالفینا من خصائصه صلی الله علیه واله، ولم نتعرض للکلام علیها وإن کان لبعضها مجال للقول فیه لقلة الجدوی، ولانا أوردنا من الاخبار فی هذا الباب وغیره ما یظهر به جلیة الحال لمن أراد الاطلاع علیه، والله الموفق للسداد.(1). أی المنادی. (2). فی المصدر: أن یجیبه.(3). فی المصدر: یکنون بکنیته.(4). التذکرة: مقدمات النکاح.(5). فروع الکافی 2: 87.
1 - قب: إن کان لآدم علیه السلام سجود الملائکة مرة فلمحمد صلوات الله والملائکة والناس أجمعین کل ساعة إلی یوم القیامة، وإن کان آدم قبلة الملائکة فجعله الله إمام الانبیاء لیلة المعراج فصار إمام آدم علیه السلام، وإن خلق آدم علیه السلام من طین فإنه خلق من النور، قوله: کنت نبیا وآدم بین الماء والطین وإن کان آدم أول الخلق فقد صار محمد قبله قوله: إن الله خلقنی من نور وخلق ذلک النور قبل آدم بألفی ألف سنة. وإن کان آدم علیه السلام أبوالبشر فمحمد صلی الله علیه واله سید النذر، قوله صلی الله علیه واله: آدم و من دونه تحت لوائی یوم القیامة. وإن کان آدم علیه السلام أول الانبیاء فنبوة محمد أقدم منه، قوله: کنت نبیا وآدم علیه السلام منخول (1) فی طینته. وإن عجزت الملائکة عن آدم علیه السلام فاعطی القرآن الذی عجز عنه الاولون و الآخرون، وإن قیل لآدم علیه السلام: فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه (2) فقال له: لیغفر لک الله (3). وإن دخل آدم فی الجنة فقد عرج به إلی قاب قوسین أو أدنی. إدریس: قوله: ورفعناه مکانا علیا (4) أی السماء، وللنبی: ورفعنا لک ذکرک (5) وناجی إدریس علیه السلام ربه، ونادی الله محمدا: فأوحی إلی عبده ما أوحی (6) وأطعم إدریس علیه السلام بعد وفاته، وقد أطعمه الله فی حال حیاته، قوله صلی الله علیه واله: إنی لست کأحدکم(1). من نخل الدقیق: غربله وأزال نخالته.(2). البقرة: 37.(3). الفتح: 2.(4). مریم: 57.(5). الشرح: 4.(6). النجم: 10.إنی أبیت عند ربی ویطعمنی ویسقینی. نوح علیه السلام: جرت له السفینة علی الماء وهی تجری للکافر والمؤمن، ولمحمد صلی الله علیه واله جری الحجر علی الماء، وذلک أنه کان علی شفیر غدیر ووراء الغدیر تل عظیم، فقال عکرمة ابن أبی جهل: یا محمد إن کنت نبیا فادع من صخور ذلک التل حتی یخوض الماء فیعبر، فدعا بالصخرة فجعلت تأتی علی وجه الماء حتی مثلت بین یدیه، فأمرها بالرجوع فرجعت کما جاءت. واجیبت دعوته علی قومه: لاتذر علی الارض (1) فهطلت له السماء بالعقوبة، واجیبت لمحمد بالرحمة حیث قال: حوالینا ولا علینا فنوح علیه السلام رسول العقوبة، و محمد صلی الله علیه واله رسول الرحمة: وما أرسلناک إلا رحمة (2) دعا نوح لنفسه ولنفر یسیر: رب اغفر لی ولوالدی (3) ومحمد دعا لامته من ولد منهم ومن لم یولد: واعف عنا (4) وقال له: وجعلنا ذریته هم الباقین (5) وقال لمحمد: ذریة بعضها من بعض (6) کانت سفینة نوح علیه السلام سبب النجاة فی الدنیا، وذریة محمد صلی الله علیه واله سبب النجاة فی العقبی (7) قوله: مثل أهل بیتی کسفینة نوح الخبر. وقال نوح علیه السلام: إن ابنی من أهلی (8) فقیل له: إنه لیس من أهلک (9) ومحمد لما علنت من قومه المعاندة شهر علیهم سیف النقمة، ولم ینظر إلیهم بعین المقة. قال حسان:
وإن کان نوح نجی سالما علی الفلک بالقوم لما نجی
فإن النبی نجی سالما إلی الغار فی اللیل لما دجی
(1). نوح: 26.(2). الانبیاء: 107.(3). نوح: 28.(4). البقرة: 286.(5). الصافات: 77.(6). آل عمران: 34.(7). بل فی الدنیا والاخرة، لانهم هدوا الناس إلی مصالحهم مصالح الدنیا والاخرة، فیهم نجوا من مهالک الدنیا وعذاب الاخرة، وفازوا بسعادتهما.(8). هود: 45.(9). هود: 46.هود علیه السلام انتصر من أعدائه بالریح، قوله: وفی عاد إذ أرسلنا علیهم (1) ومحمد نصره الله یوم الاحزاب والخندق بالریح والملائکة: قوله: بجنود لم تروها (2) فزاد الله محمدا علی هود بثلاثة آلاف ملک، وفضله علی هود بأن ریح عاد ریح سخط، وریح محمد صلی الله علیه واله ریح رحمة قوله: یا أیها الذین آمنوا اذکروا نعمة الله علیکم إذ جاءتکم (3) الآیة، وصبر هود فی ذات الله وأعذر قومه إذ کذب، والنبی صلی الله علیه واله صبر فی ذات الله وأعذر قومه إذ کذب وشرد، وحصب بالحصی (4) وعلاه أبوجهل بسلی (5) شاة، فأوحی الله إلی جاجائیل ملک الجبال: أن شق الجبال وانته إلی أمر محمد صلی الله علیه واله، فأتاه فقال له: قد امرت لک بالطاعة، فإن أمرت أطبقت علیهم الجبال فأهلکتهم بها، قال: إنما بعثت رحمة اهد قومی فإنهم لا یعلمون. صالح علیه السلام خرجت لصالح ناقة عشراء (6) من بین صخرة صماء، واخرج لنبینا صلی الله علیه واله رجل من وسط الجبل یدعو له ویقول: اللهم ارفع له ذکرا، اللهم أوجب له أجرا، اللهم احطط عنه وزرا وعقر ناقته، وعقر أولاد محمد أبوالقاسم البارع صلی الله علیه واله.
لناقة صالح نادت اناس وقد جسروا علی قتل الحسین
وکان لصاح ینذر قومه فقیل له: یا صالح ائتنا بعذاب الله، ومحمد نبی الرحمة، قوله: وما أرسلناک إلا رحمة (7) والناقة لم تناطقه ولم تشهد له بالنبوة وقد تکلم مع النبی صلی الله علیه نوق کثیرة. لوط، قال حسان بن ثابت:(1). الذاریات: 41.(2). التوبة: 40. أقول: هذه آیة الغار، وأما نصرته فی یوم الاحزاب والخندق ففی آیة: وجنود لم تروها وهی فی الاحزاب: 9، ونصره فی یوم حنین فقال: وأنزل جنودا لم تروها التوبة: 26.(3). الاحزاب: 9.(4). أی رمی بالحصی.(5). السلی: جلدة فیها الولد، وإذا انقطع فی البطن هلکت الام والولد.(6). العشراء من النوق: التی مضی لحملها عشرة أشهر أو ثمانیة، أو هی کالنفساء من النساء.(7). الانبیاء: 107. وإن کان لوط دعا ربه علی القوم فاستوصلوا بالبلا
فإن النبی ببدر دعا علی المشرکین بسیف الفنا
فناداه جبریل من فوقه بلبیک لبیک سل ما تشاء
إبراهیم علیه السلام نظر من الملک إلی الملک: وکذلک نری إبراهیم (1) والحبیب نظر من الملک إلی الملک: ألم تری إلی ربک کیف مد الظل (2). الخلیل علیه السلام طالب قال: إنی ذاهب إلی ربی (3) والحبیب مطلوب: أسری بعبده لیلا (4) قال الخلیل علیه السلام: والذی أطمع أن یغفر لی (5) وقیل للحبیب: لیغفر لک الله (6) وقال الخلیل: ولا تخزنی (7) وللحبیب: یوم لا یخزی الله (8) و قال الخلیل علیه السلام وسط النار: حسبی الله، وقیل للحبیب: یا أیها النبی حسبک الله (9) قال الخلیل علیه السلام: واجعل لی لسان صدق (10) وقیل للحبیب صلی الله علیه واله: ورفعنا لک ذکرک (11) قال الخلیل علیه السلام: وأرنا مناسکنا (12) وقیل للحبیب صلی الله علیه واله: لنریه (13) الخلیل علیه السلام (14) واجعلنی من ورثة جنة النعیم (15) وللحبیب صلی الله علیه واله وللآخرة خیر لک (16) الخلیل علیه السلام: والذی هو یطعمنی (17) وللحبیب صلی الله علیه واله أطعمهم من جوع (18) لاجلک. الخلیل علیه السلام بخل علی أعدائه بالرزق وارزق أهله من الثمرات (19) والحبیب صلی الله علیه وآله سخا بها علی الاعداء حتی عوتب: ولا تبسطها کل البسط (20) الخلیل علیه السلام أقسم بالله: وتالله لاکیدن أصناکم (21) وأقسم الله بالحبیب: لعمرک(1). الانعام: 75.(2). الفرقان: 45.(3). الصفات: 99.(4). الاسراء: 1.(5). الشعراء: 82.(6). الفتح: 2.(7). الشعراء: 87.(8). التحریم: 8.(9). الانفال: 64.(10). الشعراء: 84.(11). الشرح: 4.(12). البقرة: 128.(13). الاسراء: 1.(14). فی المصدر: قال الخلیل.(15). الشعراء: 85.(16). الضحی: 4.(17). الشعراء: 79.(18). قریش: 4.(19). البقرة: 126.(20). الاسراء: 29.(21). الانبیاء: 57.إنهم (1) واتخذ مقام الخلیل قبلة: واتخذوا من مقام إبراهیم (2) وجعل أحوال الحبیب وأفعاله وأقواله قبلة: لقد کان لکم فی رسول الله اسوة (3) الخلیل علیه السلام کسر أصنام قوم بالخفیة غضبا لله، والحبیب کسر عن الکعبة ثلاثمائة وستین صنما، وأذل من عبدها بالسیف، اصطفی الخلیل علیه السلام بعد الابتلاء: ولقد اصطفیناه (4) واصطفی الحبیب صلی الله علیه وآله قبل الابتلاء: الله یصطفی (5) الخلیل علیه السلام بذل ماله لاجل الجلیل، وخلق الجلیل العالم لاجل الحبیب صلی الله علیه واله، مقام الخلیل علیه السلام مقام الخدمة: واتخذوا من مقام إبراهیم (6) ومقام الحبیب صلی الله علیه واله مقام الشفاعة: عسی أن یبعثک (7) والشفیع أفضل من الخادم، الخلیل علیه السلام طلب ابتداء الوصلة قال: هذا ربی (8) والحبیب صلی الله علیه واله طلب بقاء الوصلة: وامرت أن أکون من المسلمین (9) وللبقاء فضل علی الابتداء، صیر الله حر النار علی الخلیل علیه السلام بردا وسلاما، وصیر السم فی جوفه سلاما حین سمته الخیبریة، ثم سخر له نار جهنم التی کانت نار الدنیا کلها جزء منها، کان الخلیل علیه السلام منادیا بالحج والقربان: وأذن فی الناس بالحج (10) والحبیب منادیا بالاسلام و الایمان: منادیا ینادی للایمان أن آمنوا بربکم (11) قال للخلیل علیه السلام: أو لم تؤمن (12) وقال للحبیب صلی الله علیه واله: آمن الرسول (13) قال الخلیل: فإنهم عدو لی (14) وقیل للحبیب علیه السلام: لولاک لما خلقت الافلاک وقیل (15) للخلیل علیه السلام. وفدیناه بذبح (16) والحبیب صلی الله علیه واله فدی أبوه عبدالله بمائة ناقة، وبارک فی أولاد الخلیل علیه السلام حتی عفوا، فامر داود علیه السلام فی أیامه بإحصائهم فعجزوا عن ذلک، فأوحی (1). الحجر: 72.(2). البقرة: 125.(3). الاحزاب: 21.(4). البقرة: 130.(5). الحج: 75.(6). البقرة: 125.(7). الاسراء: 79.(8). الانعام: 76.(9). النمل: 91.(10). الحج: 27.(11). آل عمران: 193.(12). البقرة: 260.(13). البقرة: 285.(14). الشعراء: 77.(15). فی المصدر: وقال للخلیل علیه السلام.(16). الصافات: 107.الله تعالی إلیه لما أطاعنی بذبح ولده کثرت ذریته، والحبیب صلی الله علیه واله لما ابتلی أیضا بذبح ابنه الحسین علیه السلام کثرت أولاده، وصل الخلیل إلی الجلیل بالواسطة: وکذلک نری إبراهیم (1) ووصل الحبیب صلی الله علیه واله بلا واسطة: ثم دنا فتدلی (2) أراد الخلیل علیه السلام رضا الملک فی رفع الکعبة: وإذ یرفع إبراهیم القواعد من البیت (3) وأراد الله القبلة فی رضا الحبیب: فلنولینک قبلة ترضاها (4) کان الابتلاء للخلیل أولا، والاجتباء آخرا: واذ ابتلی إبراهیم ربه بکلمات (5) والحبیب صلی الله علیه واله ابتداءه بشارة: لیظهره علی الدین (6) سأل الخلیل: واجنبنی وبنی أن نعبد الاصنام (7) وقال للحبیب صلی الله علیه وآله: إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس (8) الخلیل من یخالک، و الحبیب من تخاله (9)، فلا جرم ولسوف یعطیک ربک فترضی (10) الخلیل: المرید، والحبیب: المراد، الخلیل: عطشان، والحبیب: ریان. قال صاحب العین: مخرج الحاء أقصی من مخرج الخاء بدرجة، فإن الخاء من الحلق، والحاء من الفؤاد، فإذا ذکرت الخلیل لم تملا فاک، لانه من الحلق، وإذا ذکرت الحبیب ملات فاک وقلبک، لانه من الفؤاد، قالوا: أظهر الله الخلیل، ولم یظهر الحبیب، الجواب أنه أظهر المحبة لمتبعیه، فکیف المتبوع: قوله: إن کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله (11). یعقوب: کان له اثنا عشر ابنا، ومحمد کان له اثنا عشر وصیا، وجعل الاسباط من سلالة صلبه. ومریم بنت عمران من بناته، والهداة فی ذریته (12). قوله: ووهبنا له إسحق ویعقوب وجعلنا فی ذریتهما النبوة والکتاب (13) و (1). الانعام: 75.(2). النجم: 8.(3). البقرة: 127.(4). البقرة: 144.(5). البقرة: 124.
(6). التوبة: 33. والفتح: 28. الصف: 9.(7). ابراهیم: 35.(8). الاحزاب: 33.(9). خاله: صادقه وآخاه.(10). الضحی: 5.(11). آل عمران: 31.(12). فی المصدر: والهدایة فی ذریته.(13). العنکبوت: 27. محمد أرفع ذکرا من ذلک، جعلت فاطمة علیها السلام سیدة نساء العالمین من بناته، والحسن و الحسین علیهما السلام من ذریته، وآتاه الکتاب المحفوظ لا یبدل ولا یغیر (1)، وصبر یعقوب علیه السلام علی فراق ولده حتی کاد یحرض، وصبر محمد صلی الله علیه واله علی وفاة إبراهیم وعلی ما علم من فحوی ما یجری علی ذریته. یوسف علیه السلام إن کان له جمال فلمحمد صلی الله علیه واله ملاحة وکمال، قوله صلی الله علیه واله: کان یوسف علیه السلام أحسن ولکننی أملح. وإن کان یوسف فی اللیل نورانیا فمحمد فی الدنیا والعقبی نورانی، ففی الدنیا یهدی الله لنوره، وفی العقبی: انظرونا نقتبس (2). یوسف علیه السلام دعا لمالک بن ذعر لیکثر ماله وولده، قال النبی صلی الله علیه واله: ستدرک (3) ولدا لی یسمی الباقر، فإذا لقیته فاقرأه منی السلام، وقال لانس: اللهم أطل عمره، وأکثر ماله وولده فبقی إلی أیام عمر بن عبدالعزیز، وله عشرون من الذکور، وثمانون من الاناث، وکانت شجراته کل حول ذوات ثمرتین. صبر یوسف علیه السلام فی الجب والحبس والفرقة والمعصیة، ومحمد قاسی من کثرة الغربة والفرقة، وحبس فی الشعب ثلاث سنین، وفی الغار ثلاث لیال، وکان لیوسف علیه السلام رؤیاه، ولمحمد: لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق لتدخلن المسجد الحرام (4). موسی علیه السلام أعطاه الله اثنتی عشرة عینا، قوله: فانفجرت منه اثنتا عشرة (5) عینا ومحمد أمر البراء بن عازب بغرس سهمه یوم المیضاة (6) بالحدیبیة فی قلیب جافة فتفجرت اثنتا عشرة عینا حتی کفت ثمانیة آلاف رجل، وکان لموسی علیه السلام انفجار الماء من الحجر، ولمحمد علیه السلام انفجار الماء من بین أصابعه، وهذا أعجب، وأنزل الله لموسی (1). أی لا ینسخ، ولا یصل إلیه یدی التصحیف والتحریف.(2). الحدید: 13.(3). المخاطب جابر بن عبدالله الانصاری الصحابی.(4). الفتح: 27.(5). البقرة: 60.(6). المیضأة والمیضاءة: الموضع یتوضأ فیه. المطهرة یتوضأ منها.عمودا من السماء یضئ لهم لیلتهم، ویرتفع نهارهم، ورسول الله أعطی بعض أصحابه عصا تضئ أمامه وبین یدیه، وأعطی قتادة بن النعمان عرجونا (1)، فکان العرجون یضئ أمامه عشرا. قوله: ولقد آتینا موسی تسع آیات بینات (2) قال ابن عباس والضحاک: الید، والعصا، والحجر، والبحر، والطوفان، والجراد، والقمل، والضفادع، والدم، یروی أن النبی صلی الله علیه واله استتر للوضوء فی بعض أسفاره إلی الشام فأحاط به الیهود بالسیوف، فأثار الله من تحت رجله جرادا فاحتوشتهم (3)، وجعلت تأکلهم حتی أتت علی جملتهم، وکانوا مأتی نفر، وقال علیه السلام: إن بین الرکن والصفا قبور سبعین نبیا ما ماتوا إلا بضر الجوع والقمل وتبعه قوم یوما خالیا فنظر أحدهم إلی ثیاب نفسه وفیها قمل، ثم جعل بدنه یحکه، فأنف من أصحابه، وانسل (4)، وأبصر آخر وآخر مثل ذلک حتی وجد کلهم من نفسه، ثم زاد ذلک علیهم حتی استولی ذلک علیهم فماتوا کلهم من خمسة أیام إلی شهرین، وهم جماعة بقتله فخرجوا نحو المدینة من مکة فسلط الله علی مزاودهم وروایاهم وسطائحهم الجرذان فخرقتها ونقبتها وسال میاهها، فلما عطشوا شعروا فرجعوا القهقری إلی الحیاض التی کانوا تزودوا منها تلک المیاة، وإذا الجرذان قد سبقتهم إلیها فنقبت اصولها وسال فی الحرة (5) میاهها، فتماوتوا، ولم ینفلت منهم إلا واحد لا یزال یقول: یا رب محمد وآل محمد، قد تبت من أذاه، ففرج عنی بجاه محمد وآل محمد، فوردت علیه قافلة فسقوه وحملوه وأمتعة القوم (6)، فآمن بالنبی صلی الله علیه واله، فجعل رسول الله صلی الله علیه واله له تلک الجمال والاموال، واحتجم النبی صلی الله علیه واله مرة فدفع الدم الخارج منه إلی أبی سعید الخدری، وقال: غیبه، فذهب فشربه، فقال: ماذا صنعت به؟ قال: شربته، قال: أو لم
(1). العرجون: أصل العذق الذی یعوج ویبقی علی النخل یابسا بعد أن تقطع عنه المشاریخ.(2). الاسراء: 101.
(3). أی أحدقت بهم وجعلتهم فی وسطها.(4). انسل أی انطلق مستخفیا.(5). الحرة: الارض ذات حجارة نخرة سود کانها احرقت بالنار.(6). أی وحملوا أمتعة القوم.أقل لک: غیبه؟ فقال: قد غیبته فی وعاء حریز، فقال: إیاک وأن تعود لمثل هذا، ثم اعلم أن الله قد حرم علی النار لحمک ودمک لما اختلط بدمی ولحمی، واستهزأ به أربعون نفرا من المنافقین، فقال صلی الله علیه واله: أما إن الله یعذبهم بالدم، فلحقهم الرعاف الدائم، و سیلان الدماء من أضراسهم، فکان طعامهم وشرابهم یختلط بدمائهم، فبقوا کذلک أربعین صباحا، ثم هلکوا. قوله: اسلک یدک فی جیبک تخرج بیضاء (1) واعطی أفضل منه، وهو أن نورا کان عن یمینه حیث ما جلس، وکان یراه الناس کلهم، وقد بقی ذلک النور إلی قیام الساعة، وکان یحب أن یأتیه الحسنان، فینادیهما: هلما إلی، فیقبلان نحوه من البعد قد بلغهما صوته، فیقول بسبابته هکذا، یخرجهما من الباب، فتضئ لهما أحسن من ضوء القمر والشمس، فیأتیان، ثم تعود الاصبع کما کانت، وتفعل فی إنصرافهما مثل ذلک قوله: وأن ألق عصاک (2) وله ما روی أن الزبیر بن العوام انکسر سیفه فی بعض الغزوات فأخذ النبی صلی الله علیه واله خشبة فمسحها من جانبیه، فصارت سیفا أجود ما یکون وأضربها (3)، فکان یقاتل به، وإن الله تعالی قلب جذوع سقوف یهود نازعوه أفاعی، وهی أکثر من مائة جذع، وقصدت نحوهم، والتقمت متاع بیتهم، فمات منهم أربعة، وخبل جماعة (4) وأسلم آخرون، وقالوا: اللهم بجاه محمد الذی اصطفیته، وعلی الذی ارتضیته، وأولیائهما الذین من سلم لهم أمرهم اجتبیته، فأنشر الله الاربعة. قوله: فاضرب بعصاک البحر (5) قال أمیر المؤمنین علیه السلام: خرجنا معه یعنی النبی صلی الله علیه واله إلی خیبر، فإذا نحن بواد یشخب فقدرناه فإذا هو أربع عشرة قامة، فقالوا: یا رسول الله العدو من ورائنا، والوادی أمامنا، کما قال أصحاب موسی علیه السلام: إنا لمدرکون (6) فنزل رسول الله صلی الله علیه واله ثم قال: اللهم إنک جعلت لکل مرسل دلالة (1). القصص: 32.(2). القصص: 31.(3). استظهر المصنف فی الهامش أن الصحیح: وأعطاها.(4). أصابهم جنون.(5). الصحیح کما فی المصحف الشریف: )أن اضرب( راجع سورة الشعراء: 63.(6). الشعراء: 61.فأرنی قدرتک ورکب فعبرت الخیل لاتندی حوافرها، والابل لاتندی أخفافها، فرجعنا فکان فتحها، وفی روایة أنس إنه مطرت السماء ثلاثة أیام ولیالیها بوادی الخزان (1)، فقالوا: یا رسول الله هول عظیم، فقال: أیها الناس اتبعونی، وکنت آخر الناس، ولقد رأیت الماء ما بل أخفاف الابل. قوله: ولقد أخذنا آل فرعون بالسنین (2) وروی أن النبی صلی الله علیه واله قال: اللهم العن رعلا وذکوان (3)، اللهم اشدد وطأتک علی مضر، اللهم اجعل سنیهم کسنی یوسف ففی الخبر أن الرجل کان منهم یلحق صاحبه فلا یمکنه الدنو، فإذا دنا منه لا یبصره من شدة دخان الجوع، وکان یجلب (4) إلیهم من کل ناحیة، فإذا اشتروه وقبضوه لم یصلوا به إلی بیوتهم حتی یتسوس (5) وینتن، فأکلوا الکلاب المیتة والجیف والجلود، ونبشوا القبور، وأحرقوا عظام الموتی فأکلوها، وأکلت المرأة طفلها، وکان الدخان متراکما بین السماء والارض، وذلک قوله: فارتقب یوم تأتی السماء بدخان مبین - یغشی الناس هذا عذاب ألیم (6) فقال أبوسفیان ورؤساء قریش: یا محمد أتأمرنا بصلة الرحم؟ فأدرک قومک فقد هلکوا، فدعا لهم، وذلک قوله: ربرنا اکشف عنا العذاب إنا موقنون (7) فقال الله تعالی: إنا کاشفوا العذاب قلیلا إنکم عائدون (8) فعاد إلیهم الخصب والدعة، وهو(1). استظهر فی المصدر: أن الصحیح: الخزاز، أقول: ولعله کذلک راجع معجم البلدان 2: 364.(2). الاعراف: 130.(3). بنو رعل: بطن من بهتة من العدنانیة، وهم بنو رعل بن مالک ابن عوف بن امرئ القیس بن بهتة، وبنو ذکوان أیضا بطن من بهتة من سلیم من العدنانیة، وهم بنو ذکوان بن ثعلبة بن بهتة، قال القلقشندی بعد ترجمتهما بذلک: وهم الذین مکث النبی صلی الله علیه وآله شهر ایقنت فی الصلاة ویدعو علیهم.(4). أی یساق ویجئ بالطعام إلیهم.(5). سوس الطعام: وقع فیه السوسو. والسوس: دود یقع فی الصوف والخشب والثیاب و البر ونحوها.(6). الدخان: 10 و 11.(7). هکذا فی الکتاب، والصحیح کما فی المصدر والمصحف الشریف: انا مؤمنون راجع سورة الدخان: 12.(8). الدخان: 15.قوله: فلیعبدوا رب هذا البیت (1) الآیة، انتقم الله لموسی علیه السلام من فرعون، وانتقم لمحمد صلی الله علیه واله من الفراعنة: سیهزم الجمع ویولون الدبر (2) کان لموسی علیه السلام عصا، ولمحمد صلی الله علیه واله ذو الفقار، خلف موسی علیه السلام هارون علیه السلام فی قومه، وخلف محمد صلی الله علیه واله علیا علیه السلام فی قومه: أنت منی بمنزلة هارون من موسی وکان لموسی علیه السلام اثنا عشر نقیبا، ولمحمد صلی الله علیه واله اثنا عشر إماما، کان لموسی علیه السلام انفلاق البحر فی الارض: فانفلق فکان کل فرق (3) ولمحمد صلی الله علیه واله انشقاق القمر فی السمآء وذلک أعجب: اقتربت الساعة و انشق القمر (4) العصا بلغت البحر فانفلق: فاضرب بعصاک البحر (5) وأشار بالاصبع إلی القمر فانشق، وقال موسی علیه السلام: رب اشرح لی صدری (6) وقال الله له: ألم نشرح لک صدرک (7) وقال لموسی وهارون علیهما السلام: فقولا له قولا لینا (8) وقال لمحمد صلی الله علیه واله واغلظ علیهم (9) - ولا تطع کل حلاف (10) وأعطی الله موسی علیه السلام المن والسلوی، وأحل الغنائم لمحمد صلی الله علیه واله ولامته، ولم یحل لاحد قبله، وقال فی حق موسی: وظللنا علیهم الغمام (11) یعنی فی التیه، والنبی صلی الله علیه واله کان یسیر الغمام فوقه، وکلم الله موسی تکلیما علی طور سینآء، وناجی الله محمدا عند سدرة المنتهی، وکان واسطة بین الحق، وبین موسی علیه السلام، ولم یکن بین محمد صلی الله علیه واله وربه أحد: فأوحی إلی عبده (12) ولیس من مشی برجلیه کمن اسری بسره (13)، ولیس من ناداه کمن ناجاه، ومن بعد نودی، ومن قرب نوجی، ولم یکلم موسی علیه السلام إلا بعد أربعین لیلة، ومحمد صلی الله علیه واله کان نائما فی بیت ام هانی فعرج به، ومعراج موسی علیه السلام بعد الموعود، ومعراج محمد صلی الله علیه واله بلا وعد، واختار موسی قومه سبعین رجلا، واختیر محمد وهو فرید، ولم یحتمل موسی علیه السلام (1). قریش: 3.(2). القمر: 45.(3). الشعراء: 63.(4). القمر: 1.(5). الشعراء: 63. وفی المصحف الشریف: )أن اضر ب( ولعله منقول بالمعنی.(6). طه: 25.(7). الشرح: 1.(8). طه: 44.(9). التوبة: 73.(10). القلم: 10.(11). الاعراف: 160.(12). النجم: 10.(13). أی بشخصه وحقیقته.ما رآه: فخر موسی صعقا (1) واحتمل محمد ذلک: لقد رأی من آیات ربه (2) معراج موسی علیه السلام نهارا، ومعراج محمد صلی الله علیه واله لیلا، ومعراج موسی علیه السلام علی الارض، ومعراج محمد صلی الله علیه واله فوق السماوات السبع، أخبر بما جری بینه وبین موسی علیه السلام، وکتم ما جری بینه وبین محمد: فأوحی إلی عبده ما أوحی (3) قوله: ولما جاء موسی لمیقاتنا (4) کأنه جاء من عند فرعون لقد جاءکم رسول (5) کأنه جآء من عند الله وقال لموسی: وأوحینا إلی موسی وأخیه أن تبوءا لقومکما بمصر بیوتا (6) وأخرج النبی من مسجده ما خلا العترة، وفی هذا تبیان قوله: أنت منی بمنزلة هارون من موسی. حسان:
لئن کلم الله موسی علی شریف من الطور یوم الندا
فإن النبی أبا قاسم حبی بالرسالة فوق السماء
وقد صار بالقرب من ربه علی قاب قوسین لما دنا
وإن فجر الماء موسی لکم (7). عیونا من الصخر ضرب العصا
فمن کف أحمد قد فجرت عیون من المآء یوم الظما
وإن کان هارون من بعده حبی بالوزارة یوم الملا
فإن الوزارة قد نالها علی بلا شک یوم الندا
کعب بن مالک الانصاری: فإن یک موسی کلم الله جهرة علی جبل الطور المنیف (8) المعظم
فقد کلم الله النبی محمدا علی الموضع الاعلی الرفیع المسوم
داود علیه السلام کان له سلسلة الحکومة لیمیز الحق من الباطل، ولمحمد صلی الله علیه واله القرآن:(1). الاعراف: 142، وفیه: وخر.(2). النجم: 18.(3). النجم: 10.(4). الاعراف: 143.(5). التوبة: 128.(6). یونس: 87.(7). فی المصدر: لهم. وهو الصحیح.(8). جبل منیف: مرتفع مشرف.ما فرطنا فی الکتاب من شئ (1) ولیست السلسلة کالکتاب، والسلسلة قد فنیت والقرآن بقی إلی آخر الدهر، وکان له النغمة، ولمحمد صلی الله علیه واله الحلاوة: وإذا سمعوا ما انزل إلی الرسول (2) وکان له ثلاثون ألف حرس، وکان حارس محمد هو الله تعالی: والله یعصمک من الناس (3) وسبحت له الوحوش والطیور والجبال، فالله تعالی وملائکته یشهدون لمحمد: وکفی بالله شهیدا - محمد رسول الله (4) وقال له: وألنا له الحدید (5) وألان قلب محمد بالرحمة والشفاعة: فبما رحمة من الله لنت لهم (6) وألان لهم (7) الصم الصخور الصلاب وجعلها غارا، وکان یحلب الشاة المجهودة، ویمسح عرضها فیحلب منها کیف شاء، وسخر له الجبال وکان یسبحن، وأخذ النبی أحجارا فأمسکها فسبحن فی کفه، وله الطیر محشورة کل له أواب، ولمحمد البراق، وقال له: وشددنا ملکه (8) وشدد ملک محمد حتی نسخ بشریعته سائر الشرائع، وقال لداود: ولا تتبع الهوی (9) وقال لمحمد صلی الله علیه واله: ما ضل صاحبکم (10). حسان:
وإن کان داود قد أوبت (11). جبال لدیه وطیر الهوا
ففی کف أحمد قد سبحت بتقدیس ربی صغار الحصی
سلیمان سخرت له الریح: غدوها شهر ورواحها شهر (12) یقال: إنه غدا من العراق، وقال (13) بمرو، وأمسی ببلخ، وأکرم محمدا بالبراق خطوته مد البصر، و قال: علمنا منطق الطیر (14) وروی أن الحمرة فجعت بأحد ولدها، فجاءت إلی(1). الانعام: 38.(2). المائدة: 83.(3). المائدة: 67.(4). الفتح: 28 و 29.(5). سبأ: 10.(6). آل عمران: 159.(7). الظاهر کما فی هامش النسخة أن الصحیح: وألان له.(8). ص: 20.(9). ص: 26.(10). النجم: 2.(11). أی قد رجعت معه بالتسبیح.(12). سبأ: 12.(13). قال: نام فی القافلة أی منتصف النهار.(14). النمل: 16.النبی صلی الله علیه واله وقد جعلت ترف علی رأس رسول الله صلی الله علیه واله، فقال: أیکم فجع (1) هذه؟ فقال رجل من القوم: أنا أخذت بیضها، فقال النبی صلی الله علیه واله: ارددها، ومنه کلام البعیر و العجل والضبی والشاة والذئب والذب، وسخرت له (2) الجن والشیاطین، وقال للنبی صلی الله علیه واله: قل اوحی إلی أنه استمع نفر من الجن (3)، وقوله: وإذ صرفنا إلیک نفرا من الجن (4) وهو التسعة من أشراف الجن بنصیبین والیمن من بنی عمرو بن عامر، منهم شصاه، ومصاه، والهملکان، والمرزبان، والمازمان، ونضاه، وهاضب، وعمرو، وبایعوه علی العبادات، واعتذروا بأنهم قالوا علی الله: شططا، وسلیمان علیه السلام کان یصفدهم لعصیانهم، ونبینا أتوه طائعین راغبین، وسأل سلیمان ملکا دنیا: رب هب لی ملکا (5) وعرض مفاتیح خزائن الدنیا علی محمد صلی الله علیه واله فردها، فشتان بین من یسأل وبین من یعطی فلا یقبل، فأعطاه الله الکوثر والشفاعة والمقام المحمود ولسوف یعطیک ربک فترضی (6) وقال لسلیمان: امنن أو أمسک بغیر حساب (7) وقال لنبینا: ما آتاکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا (8). حسان بن ثابت:
وإن کانت الجن قد ساسها سلیمان والریح تجری رخا
فشهر غدو به دائبا وشهر رواح به إن یشا
فإن النبی سری لیلة من المسجدین إلی المرتقی
کعب بن مالک:
وإن تک نمل البر بالوهم کلمت سلیمان ذا الملک الذی لیس بالعمی
فهذا نبی الله أحمد سبحت صغار الحصی فی کفه بالترنم
یحیی علیه السلام قال الله تعالی له: وآتیناه الحکم صبیا (9) وکان فی عصر لا جاهلیة(1). فجعه: أوجعه باعدامه ما یتعلق به من أهل أو مال.(2). أی لسلیمان علیه السلام.(3). الجن: 1.(4). الاحقاف: 29.(5). ص: 35 وهو منقول معناه والایة هکذا: قال رب اغفر لی وهب لی ملکا.(6). الضحی: 5.(7). ص: 39. وفیه: فامنن.(8). الحشر: 7 وفیه: وما اتاکم.(9). مریم: 12.فیه، ومحمد صلی الله علیه واله اوتی الحکم والفهم صبیا بین عبدة الاوثان وحزب الشیطان، وکان یحیی علیه السلام أعبد أهل زمانه وأزهدهم، ومحمد أزهد الخلائق، وأعبدهم، حتی قیل: طه ما أنزلنا (1). حسان بن ثابت:
وإن کان یحیی بکت عینه صغیرا وطهره فی الصبی
فإن النبی بکی قائما حزینا علی الرجل خوف الرجا
فناداه أن طه (2) أبا قاسم ولا تشق بالوحی لما أتی
عیسی علیه السلام وابرئ الاکمه والابرص (3) ونبینا صلی الله علیه واله أتاه معاذ بن عفرا (4). فقال: یا رسول الله إنی قد تزوجت، وقالوا للزوجة: إن بجنبی بیاضا، فکرهت أن تزف إلی، فقال: اکشف لی عن جنبک، فکشف له عن جنبه، فمسحه بعود فذهب ما به من البرص، ولقد أتاه من جهینة أجذم یتقطع من الجذام، فشکا إلیه، فأخذ قدحا من مآء فتفل فیه، ثم قال: امسح به جسدک ففعل فبرأ، وأبرأ صاحب السلعة (5)، وأتته امرأة فقالت: یا رسول الله إن ابنی قد أشرف علی حیاض الموت، کلما أتیته بطعام وقع علیه التثاؤب (6)، فقام وقمنا معه، فلما أتیناه قال له: جانب یا عدو الله ولی الله، فأنا رسول الله، فجانبه الشیطان، فقام صحیحا، وأتاه رجل وبه ادرة (7) عظیمة، فقال: هذه الادرة تمنعنی من التطهیر والوضوء، فدعا بماء فبرک فیه ودعاه وتفل فیه، ثم أمره أن یفیض علیه (8)، ففعل الرجل، وأغفی إغفائة وانتبه فإذا هی قد تقلصت، وجائت امرأة ومعها(1). طه: 1.
(2). فی المصدر: فناداه طه.(3). آل عمران: 49.(4). هکذا فی النسخة، والصحیح: عفراء بالمد، والرجل هو معاذ بن الحارث بن رفاعة الانصاری النجاری.(5). السلعة: خراج فی البدن أو زیادة فیه کالغدة بین الجلد واللحم.(6). تثاءب: أصابه کسل وفترة کفترة النعاس.(7). فی النهایة: الادرة بالضم: نفخة فی الخصیة.(8). أی یفرغه علیه. عکة (1) سمن واقط ومعها ابنة لها فقالت: یا رسول الله ولدت هذه کمها (2)، فأخذ رسول الله صلی الله علیه واله عودا فمسح به عینیها فأبصرتا. ومنه حدیث قتادة بن ربعی ومحمد بن مسلمة و عبدالله بن أنیس. قوله: واحیی الموتی بإذن الله (3) قال الکلبی: کان عیسی علیه السلام یحیی الاموات بیاحی یا قیوم، وقیل إنه أحیی أربعة أنفس، وهم عاذر، وابن العجوز، وابنة العاشر، وسام بن نوح، قال الرضا علیه السلام: لقد اجتمعت قریش إلی رسول الله صلی الله علیه واله فسألوه أن یحیی لهم موتاهم، فوجه معهم علی بن أبی طالب علیه السلام فقال: اذهب إلی الجبانة (4) فناد باسم هؤلاء الرهط الذین یسألون عنهم بأعلی صوتک: یا فلان، ویا فلان، ویا فلان، یقول لکم رسول الله: قوموا بإذن الله، فقاموا ینفضون التراب عن رؤوسهم، فأقبلت قریش تسألهم عن امورهم، ثم أخبروهم أن محمدا قد بعث نبیا، فقالوا: وددنا أنا أدرکناه فنؤمن به، و أحیی صلی الله علیه واله النفر الذین قتلوا یوم بدر فخاطبهم وکلمهم وعیرهم بکفرهم. قوله: وانبئکم بما تأکلون وما تدخرون (5) ومحمد صلی الله علیه واله کان ینبئ بأشیاء کثیرة، منها: قصة حاطب بن أبی بلتعة، وإنفاذ کتابه إلی مکة، ومنها قصة عباس و سبب إسلامه. ابن جریح فی قوله: ویعلمه الکتاب والحکمة (6) إن الله تعالی أعطی عیسی علیه السلام تسعة أشیاء من الحظ، ولسائر الناس جزءا وروی عن النبی صلی الله علیه واله اوتیت القرآن ومثلیه. انشد:
وإن کان من مات یحیی لکم ینادیه عیسی برب العلی
(1). العکة: زقیق للسمن أصفر من القربة.(2). هکذا فی النسخة، والصحیح: کمهاء بالمد، کما فی المصدر.(3). آل عمران: 49.(4). الجبانة: المقبرة. الصحراء.(5). آل عمران: 49.(6). آل عمران: 48.
فإن الذراع لقد سمها یهود لاحمد یوم القری (1).
فنادته أنی لمسمومة فلا تقربنی وقیت الاذی (2).
بیان: الحمرة بضم الحاء وتشدید المیم المفتوحة: ضرب من الطیر کالعصفور. 2 - قب: قد مدح الله اثنی عشر من الانبیاء باثنی عشر نوعا من الطاعة: مدح إسحاق علیه السلام ویعقوب علیه السلام بالطاعة: ووهبنا له إسحاق ویعقوب (3) ولعیسی بالزهادة، قیل له: لو اتخذت منزلا أو اشتریت دابة، فقال ما قال، ولسلیمان بالسخا، وکان یطعم کل یوم سبعمائة جریب من الحواری (4)، وهو یأکل الخشکار، (5) ولابراهیم علیه السلام بالرحمة: إن إبراهیم لحلیم أواه منیب (6)، وفیه قصة المجوس الذین أسلموا من ضیافته، ولنوح علیه السلام بالصلابة: رب لا تذر علی الارض (7) وأیضا من موسی وهارون علیهما السلام: ربنا إنک آتیت فرعون (8) فبالغ نبینا صلی الله علیه واله فی هذه الخصال حتی نهاه عن ذلک: الاستغفار: استغفر لهم أو لا تستغفر لهم (9) المجاهدة: ولا تعجل بالقرآن (10) العبادة: طه ما أنزلنا (11) الزهد: لم تحرم ما أحل الله لک (12) وفیه حدیث ماریة، وعرض علیه مفاتیح الدنیا فأبی، السخا: ولا تجعل یدک مغلولة (13) الرحمة: واغلظ علیهم (14) وقال: فلعلک باخع نفسک (15) الصلابة: لست علیهم بمصیطر (16) - یا أیها النبی جاهد(1). أی یوم الضیافة.(2). مناقب آل أبی طالب 1: 148 - 157.(3). الانعام: 84.(4). الحواری بضم الحاء وتشدید الواو: الدقیق الابیض.(5). تقدم فی باب قصص سلیمان علیه السلام نحوه عن کتاب الدعوات، قال المصنف هناک: الخشکار لم اجده فی أکثر کتب اللغة، فکانه معرب مولده، وفی کتب الطب وبعض کتب اللغة أنه الخبز المأخوذ من الدقیق غیر المنخول، وقیل: إنه الخبز الیابس، والاول هو المراد هنا انتهی أقول: فی بعض نسخ المصدر: الخشار بالضم: وهو فضالة المائدة. وما لا لب له من الشعیر.(6). هود: 75.(7). نوح: 26.(8). التوبة: 80.(9). طه: 114.(10). طه: 1.(11). یونس: 88.(12). التحریم: 1.(13). الاسراء: 29.(14). التوبة: 73.(15). الکهف: 6.(16). الغاشیة: 22.الکفار (1) وفیه قصة ابن مکتوم. الانذار: نبئ عبادی أنی أنا الغفور الرحیم (2) عیب آلهتهم: ولا تسبوا الذین یدعون من دون الله (3). وإنه تعالی أقسم لاجله بخمسة عشر قسما: بهدایته: والنجم إذا هوی (4) برسالته: یس والقرآن الحکیم (5) بولی عهده: والعادیات ضبحا (6) بمعراجه: لترکبن طبقا عن طبق (7) بشریعته: والعصر إن الانسان لفی خسر (8) بکتابه: ق - والقرآن المجید (9) بخلقه: لقد خلقنا الانسان فی أحسن تقویم (10) بخلقه: ن والقلم (11) بزیادة نوافله: طه ما أنزلنا (12) بطهارته: فلا اقسم بما تبصرون (13) ببلده: لا اقسم بهذا البلد (14) بمحبته: والضحی واللیل (15) بتهدید موذیه: کلا لئن لم ینته (16) بعقوبة أعدائه: کلا إنهم عن ربهم یومئذ (17) بعمره: لعمرک إنهم لفی سکرتهم یعمهون (18) ومن شدة فرط المحب (19) أن یحلف بعمر حبیبه، وکل ما سأل الانبیاء من الله تعالی أعطاه الله بلا سؤال: آدم علیه السلام: وإن لم تغفر لنا (20) وله: لیغفر لک الله (21) نوح علیه السلام: لا تدر علی الارض (22) وله: إنا کفیناک المستهزئین (23) إبراهیم علیه السلام: ولا تخزنی یوم یبعثون (24) وله یوم لا یخزی الله النبی (25) شعیب علیه السلام: ربنا افتح بیننا (26) وله: إنا فتحنا لک (27) لوط علیه السلام: رب انصرنی علی(1). التوبة: 73.(2). الحجر: 49.(3). الانعام: 108.(4). النجم: 1.(5). یس: 1.(6). العادیات: 1.(7). الانشقاق: 19.(8). العصر: 1.(9). ق: 1.(10). التین: 4.(11). القلم: 1.(12). طه: 1.(13). الحاقة: 38.(14). البلد: 1.(15). الضحی: 1.(16). العلق: 15.(17). المطففین: 5.(18). الحجر: 72.(19). فی المصدر: فرط المحبة.(20). الاعراف: 22.(21). الفتح: 2.(22). نوح: 26. (23). الحجر: 95.(24). الشعراء: 87.(25). التحریم: 8.(26). الاعراف: 89.(27). الفتح: 1.القوم (1) وله: وینصرک الله (2) موسی علیه السلام: قال رب اشرح لی صدری (3) وله: ألم نشرح لک (4) موسی علیه السلام: اخلفنی فی قومی (5) وله: إنما ولیکم الله (6). المقام أربعة: مقام الشوق لشعیب علیه السلام حیث بکی من خوف الله، ومقام السلام لابراهیم علیه السلام: إذ جاء ربه بقلب سلیم (7) ومقام المناجات لموسی علیه السلام: وقربناه نجیا (8) ومقام المحبة للنبی صلی الله علیه واله: فکان قاب قوسین (9) وسمی الله تعالی نوحا شکورا: إنه کان عبدا شکورا (10) وإبراهیم علیه السلام حلیما: إن إبراهیم لحلیم (11) وموسی علیه السلام کلیما: وکلم الله موسی تکلیما (12) وجمع له کما جمع لنفسه فقال: إن الله بالناس لرؤوف رحیم (13) وله: بالمؤمنین رؤوف رحیم (14) قیل: هما واحد، وقیل: الرؤوف: شدة الرحمة، رؤوف بالمطیعین، رحیم بالمذنبین، رؤوف بأقربائه رحیم بأصحابه، رؤوف بعترته، رحیم بامته، رؤوف بمن رآه، رحیم بمن لم یره (15). (1). العنکبوت: 30.(2). الفتح: 3.(3). طه: 25.(4). الشرح: 1.(5). الاعراف: 142.(6). المائدة: 55.(7). الصافات: 84.(8). مریم: 52.(9). النجم: 9.(10). الاسراء: 3.(11). هود: 75.(12). النساء: 164.(13). البقرة: 143.(14). التوبة: 128.(15). مناقب آل أبی طالب 1: 158 - 160
کانت خدیجه بنت خویلد- ام الزهراء (علیهاالسلام)- من أسره أصیله، لها مکانه و شرف فی قریش، عرفت بالعلم و المعرفه، و التضحیه و الفداء، و حمایه الکعبه و «حینما جاء تبع- ملک الیمن- لیأخذ الحجر الأسود من المسجد الحرام الی الیمن، هب خویلد لحمایته و منعه عن ذلک» (1).و أسید بن عبدالعزی- جد خدیجه- کان من المبرزین فی حلف الفضول الذی تداعت له قبائل من قریش، فتعاقدوا و تعاهدوا علی أن لا یجدوا بمکه مظلوما من أهلها أو غیرهم ممن دخلها من سائر الناس، الا قاموا معه و کانوا علی من ظلمه حتی ترد مظلمته.قال رسولالله (صلی الله علیه و آله): «لقد شهدت فی دار عبدالله بن جدعان حلفا ما أحب لی به حمر النعم، و لو أدعی به فی الاسلام لأجبت» (2).و کان ورقه بن نوفل- ابن عم خدیجه- أحد الأربعه الذین رفضوا عباده الأوثان، و بحثوا عن الدین الحق.قال ابن اسحاق: و اجمعت قریش یوما فی عید لهم عند صنم من أصنامهم کانوا یعظمونه و ینحرون له و یعکفون عنده و یدیرون به، و کان ذلک عیدا لهم فی کل سنه یوما، فلخص منهم أربعه نفر نجیا، ثم قال بعضهم لبعض: تصاقوا ولیکتم بعضکم علی بعض.قالوا: أجل- و هم ورقه بن نوفل و ثلاثه آخرون-.فقال بعضهم لبعض: تعلموا- و الله- ما قومکم علی شیء، لقد أخطأوا
(1). الروض الأنف ج 1 ص 213.(2). سیره ابن هشام ج 1 ص 141.دین أبیهم ابراهیم؛ ما حجر نطیف به لا یسمع و لا یبصر، و لا یضر و لا ینفع؟!فتفرقوا فی البلدان یلتمسون الحنیفیه، دین ابراهیم (1).و حینما نزل الوحی علی رسولالله (صلی الله علیه و آله) انطلقت خدیجه (علیهاالسلام) الی ورقه بن نوفل- هذا الرجل العالم- فأخبرته بما أخبرها به رسولالله (صلی الله علیه و آله) أنه رأی و سمع، فقال ورقه بن نوفل: قدوس، قدوس.. انه لنبی هذه الامه، فقولی له: فلیثبت فرجعت خدیجه الی رسولالله (صلی الله علیه و آله). فأخبرته بما قال ورقه.فلیقه ورقه بن نوفل و هو یطوف فقال: یا ابن أخی، أخبرنی بما رأیت و سمعت، فأخبره رسولالله (صلی الله علیه و آله)، فقال له ورقه:و الذی نفسی بیده انک لنبی هذه الامه، و لقد جاءک الناموس الأکبر الذی جاء موسی، و لتکذبنه، و لتؤذینه، و لتخرجنه، و لتقاتلنه (2)، و لئن أنا أدرکت ذلک الیوم لأنصرون الله نصرا یعلمه. ثم أدنی رأسه منه فقبل یافوخه، ثم أنصرف رسولالله (صلی الله علیه و آله) الی منزله (3)...یفهم من هذه الروایات و أمثالها أن خدیجه کانت من الاسر کانت من الاسر العریقه المعروفه بالعلم و العلماء و کان ذووها علی الحنیفه دین ابراهیم، ینتظرون دین الحق.(1). سیره ابن هشام ج 1 ص 237.(2). الهاء فی هذه الأفعال للسکته.(3). سیره ابن هشام ج 1 ص 253 و 254.
مع أن التاریخ لم یتعرض للجزئیات المتعلقه بحیاه السیده خدیجه، الا أن ما وصل الینا یمکن أن یرسم بعض معالم شخصیتها المتمیزه و البارزه. زوجت خدیجه فی أول شبابها (عتیق بن عائذ) الا أنه لم یعش طویلا، و سرعان ما رحل عنها و ترک لها ثروه طائله و مالا کثیرا. فتزوجت بعد فتره بتاجر من بنی تمیم اسمه (هند بن بناس)، و لم یعش- أیضا- حیث ودع الدنیا فی ربیع عمره،و خلف وراءه خدیجه مع أموال و ثروه طائله.و هنا ینبغی الالتفات الی نکته مهمه تکشف عن روح هذه المرأه الشریفه الکبیره، و همتها العالیه، و حریتها و استقلالها.و هی: ان خدیجه التی ورثت اموالا طائله، و ثروه هائله من زوجیها، لم تترک هذه الأموال راکده، و لم تراب بها فی زمن کان الربا رائجا، و انما استثمرت هذه الأموال فی التجاره، و استخدمت رجالا صالحین لهذا الغرض، و استطاعت أن تکسب عن طریق التجاره ثروه ضخمه حتی قیل:«ان لها أزید من ثمانین الف جمل متفرقه فی کل مکان، و کان لها فی کل ناحیه تجاره، و فی کل بلد مال، مثل مصر و الحبشه و غیرها» (1).
«و کانت خدیجه بنت خویلد امراه ذات شرف و مال، تستأجر الرجال فی مالها و تضاربهم» (2).و لابد أن نقول: ان اداره قافله تجاریه کبیره من هذا القبیل فی ذلک العصر فی الجزیره العربیه کان أمرا عسیرا، و لا سیما اذا کان المدیر امرأه، فی زمن کانت امرأه محرومه من جمیع حقوقها الاجتماعیه، و کثیرا ما کان الرجال (1). البحار ج 16 ص 22.(2). سیره ابن هشام ج 1 ص 199.القساه یئدون بناتهم دون ذنب.اذن، لا بد لهذه المرأه العظیمه من نبوغ متفوق، و شخصیه الرسول و خیره بشؤون الحیاه کافیه تؤهلها لا داره تلک التجاره الواسعه (1).و من نبوغها وحده ذکائها و نظرتها البعیده أدرکت عظمه شخصیته الرسول الأکرام (صلی الله علیه و آله) و سمو أخلاقه و مستقبله الزاهر قبل تکلیفه برساله السماء، فأختارته زوجا لها من دون الرجال و الشخصیات المرموقه الذین تقدموا لخطبتها، بل و هی التی تقدمت و عرضت نفسها و رغبت فی الاقتران به، علی رغم البون الشامع بین حیاتها المادیه و حیاته البسیطه، علی رغم کونها امرأه، و من صفات المرأه الحرص علی تملک، لا سیما اذا کانت أرمله و لیس لها کفیل و لا حام یحمیها.و مع ذلک کله فقد عشقت شخصیته و مکارم أخلاقه و بذلت له نفسها و ما تلک، قبل البعثه و بعدها و مکنته من التصرف و بذل مالها فی سبیل الله و الاسلام. و کان لأموال السیده الطاهره خدیجه بنت خویلد (رضوان الله علیها) الأثر البالغ، و الرکیزه الاولی، و المنعطف الخطیر فی تثبیت دعائم الاسلام یومذاک و تقویته، اذ کان الدین الاسلامی و بر عما، و فی خطواته الأولی و فی دور التکوین، و کان بأمس الحاجه الی المال لتبلیغ رساله السماء و بلوغ هدفه، فیفیض الله سبحانه لخدمه الاسلام السیده خدیجه و أموالها، و بفضله تحقق الهدف الأول المنشود، فکان رکنا من أرکان الاسلام، و قد أشار سبحانه و تعالی بهذه الآیه (و وجدک عائلا فأغنی) أغناک بمال خدیجه، قال (صلی الله علیه و آله): «ما نفعنی مال قط مثل ما نفعنی مال خدیجه».(1). انظر: فاطمه الزهراء النموذجیه فی الاسلام/ ابراهیم أمینی/ تعریب علی جمال الحسینی.
بلغ محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله) ریعان الشباب مفعما بالفضائل، و الاستقامه، و الخلق القویم، و الانقطاع الی عباده ربه الواحد الأحد، متبتلا الی الله سبحانه و تعالی، یحمل بین جنابته روح الانسانیه، و التفانی فی اسعاد الآخرین، و یقطر ایمانا و حبا و خلقا جسد مکارم الأخلاق بکمالها و تمامها.و مثل هذا الشخص العظیم لابد أن یفکر بالاقتران بامرأه تشاطر هذه الصفات، و ترتفع الی مستوی حیاته، و تعاضده فی بلوغ أهدافه المقدسه، و تتفهمه و تصمد أمام الهزات و الصدمات التی تتنظره فی المستقبل، و تبذل کل غال و نفیس فی سبیل نیل الأهداف السامیه.و لم یکن فی سماء تفکیر محمد (صلی الله علیه و آله) ثمه امرأه تفهمه، و تتبحسس مشاعره و احاسیسه، و تصلح لتحمل هذه المهمه الصعبه، و تکون جدیره بمشارکته، غیر أن الله قیض له السیده الطاهره خدیجه الکبری (علیهاالسلام)، المرأه العاقله، اللبیبه، الفاضله، الحنون، الثریه، سیده مکه الأولی.و لم یخطر علی بال رسولالله (صلی الله علیه و آله) أن یتزوج من امرأه ثریه، و لم یشغل المال باله لحظه واحده من حیاته المبارکه، الا أن السیده خدیجه بنت خویلد (علیهاالسلام) هی التی غرضت نفسها علیه، و اختارته لنفسها بعلا، و یا لها من سعاده!!و لم یکن زواج رسولالله (صلی الله علیه و آله) و اقرانه بالسیده خدیجه الکبری یشبه الزواج المتعارف بین الناس، و لا بین الخاصه من علیه القوم، بل یعتبر هذا الزوج الوحید من نوعه فی الجزیره العربیه، و خاصه بین قریش، اذ کان ذلک القران المیمون المبارک نتیجه حب و تعلق، و تحدیق فی أعماق الروح و المستقبل و الذوات المقدسه، دونما التفات الی أی دافع مادی أو سیاسی أو ما یشبه ذلک مما یحدث بین العظماء و الرؤساء فی العالم.و لم یکن هناک تناسب بین طریقه حیاه محمد (صلی الله علیه و آله) الموصوفه بالبساطه و الزهد، حیث کان یغیش فی حمایه و کفاله عمه أبیطالب، شیخ البطحاء بعد وفاه جده عبدالمطلب، سید قریش و عظیمهم، و کانت حیاتهم العفیفه البسیطه أقرب ما تکون الی الکفاف و الزهد علی الرغم من علو قدرهم و مقامهم الشامخ فی مکه، و بین قریش بصوره خاصه، و فی الجزیره العربیه، و فی أوساط القبائل بصوره عامه. و بین حیاه و معشیه سیده مکه الاولی «خدیجه بنت خویلد» القرشیه،التی کانت تعتبر أثری قرشیه و أغنی امرأه فی مکه، حیث کانت أموالها و تجارتها سائره فی رحلاتها صیفا و شتاء، بین مکه و الشام، و بین مکه و الیمن،سیده ببرکتها کان یعیش العشرات بل المئات من الناس بفضل خدمتها فی تجارتها.و کانت (علیهاالسلام) لا زالت تحتفط بانوثتها و جاذبیتها علی الرغم من انجابها و بلوغها الأربعین عاما من عمرها.و قصه زواج خدیجه من رسولالله (صلی الله علیه و آله) تعد منعطفا مهما و من النقاط اللامعه النورانیه فی حیاتها. فلما توفی زوجها عنها ظهرت علیها روح الاستقلال، و الاعتماد علی النفس، و الحریه بشکل واضح، و کانت تمارس التجاره کأفضل الرجال عقلا و رشدا. و رفضت- باصرار- الزواج من الملوک و الأشراف و الاثریاء الذین تقدموا الیها- لما عرفت به من الشرف و النسب الرفیع و الثروه- و بذلوا لها الکثیر من الأموال مهرا، و رضیت باندفاع للزواج من محمد (صلی الله علیه و آله) الفقیر الیتیم؛ لم ترفض أولئک و ترضی بمحمد (صلی الله علیه و آله) فحسب، بل تقدمت بشوق و اندفاع لتقترح علی محمد (صلی الله علیه و آله) الزواج منها علی أن یکون المهر من أموالها.فأصبح هذا الأمر سببا لسخریه نساء قریش و نقدهن اللاذع. و قد اشتهر أن النساء یعشقن الثروه و الکمالیات فی الحیاه، و غایه مطامحهن أن یتزوجن من ثری شریف یعشن فی بیته بهدوء، و یشتغلن بالتجمل و الأنس، و خدیجه لم تبحث عن الرجل الغنی، لأن أفکارها أجل و أرفع من هذا، و انما هی تنتظر الزوج العظیم، و الرجل القوی، و الشخصیه اللامعه، و الروحانیه الشفافه التی تنجی العالم من وحل الجاهلیه، و مستنقع التخلف و التعاسه.و التاریخ یروی لنا أن خدیجه سمعت من العلماء و الأحبار أن محمدا (صلی الله علیه و آله) نبی آخر الزمان فتعلق قلبها به، فأرسلت الیه تسأله الخروج الی الشام فی قافله مع مولاها میسره- لیراقب تحرکاته و سلوکه عن کثب، و لعل هذا العمل کان اختبارا لما سمعته من العلماء و الأحبار- فسافر النبی بعیرها الی الشام، فرأی میسره منه فی الطریق العجائب، و حینما عادوا من السفر حکی لها ما شاهده، فبعثت الی رسولالله (صلی الله علیه و آله)، فقالت له: یا ابن العم، قد رغبت فیک لقرابتک منی، و شرفک فی قومک و وسطک فیهم، و أمانتک عندهم، و حسن خلقک، و صدق حدیثک، ثم عرضت علیه نفسها (1).فلما أراد رسولالله (صلی الله علیه و آله) أن یتزوج خدیجه بنت خویلد أقبل أبوطالب فی أهل بیته و معه نفر من قریش حتی دخل علی عم خدیجه، فابتدأ أبوطالب بالکلام قائلا:«الحمد لرب هذا البیت الذی جعلنا من زرع ابراهیم و ذریه اسماعیل، و أنزلنا حرما آمنا، و جعلنا الحکام علی الناس، و بارک لنا فی بلدنا الذی نحن فیه، ثم ان ابن اخی هذا- یعنی محمدا (صلی الله علیه و آله)- ممن لا یوزن برجل من قریش الا رجح به، و لا یقاس به رجل الا عظم عنه، و لا عدل له فی الخلق، و ان کان مقلا فی المال فان المال رفد جار و ظل زائل، و له فی خدیجه(1). البحار ج 16 ص 9.رغبه، و قد جئناک لنخطبها الیک برضاها و أمرها، و المهر علی فی مالی الذی سألتموه عاجلا و آجله، و له و رب هذا البیت حظ عظیم، و دین شائع، و رأی کامل«.ثم سکت أبوطالب، فتکلم عمها و تلجلج و قصر عن جواب أبیطالب و أدرکه القطع و البهر، و کان رجلا عالما، فقالت خدیجه مبتدئه: یا عماه انک و ان کنت أولی بنفسی منی فی الشهود فلست أولی بی من نفسی. قد زوجتک یا محمد نفسی و المهر علی فی مالی، فأمر عمک فلینحر ناقه فلیولم بها (1).و یروی ان خدیجه و کلت ابن عمها ورقه فی أمرها، فلما عاد ورقه الی منزل خدیجه بالبشری، و هو فرح مسرور نظرت الیه فقالت: مرحبا و أهلا بک یا ابن عم،لعلک قضیت الحاجه.قال: نعم یا خدیجه یهنئک، و قد رجعت أحکامک الی و أنا وکیلک و فی غداه غد ازوجک انشاءالله تعالی بمحمد (صلی الله علیه و آله).فلما سمعت خدیجه کلامه فرحت و خلعت علیه خلعه قد اشتراها عبدها نیسره من الشام بخمسمائه دینار (2).و لما خطب أبوطالب (علیهالسلام) الخطبه المعروفه، و عقد النکاح، قام محمد (صلی الله علیه و آله) لیذهب مع أبیطالب، فقالت خدیجه:الی بیتک، فبیتی بیتک و أنا جاریتک (3).و هکذا تزوج الرسول (صلی الله علیه و آله).... و کان لهذا الزواج أهمیه کبری فی حیاته، لأنه کان فقیرا معدما من جهه المال- و قد یکون لهذا السبب أو لا سباب اخری تأخر زواجه المبارک الی سن الخامسه و العشرین-، و وحیدا لیس (1). البحار ج 16 ص 14،تذکره الخواص ص 302. (2). البحار ج 16 ص 65. (3). سفینه البحار ج 16 ص 279.له عائله من جهه اخری، و بزواجه المبارک ارتفع الفقر و الحرمان، و وجد من یشارکه همومه، و یشاوره فی أمر، و یقاسمه مر الحیاه و حلئها (1). کما أن خدیجه (علیهاالسلام) فرحت بهذا الزواج فرحا شدیدا و غمرتها سعاده ما بعدها سعاده، سعاده تحقیق أمانیها باقترانها بالرجل المأمول حیث أغلی أمانیها و غایه مقصودها.و فی ختام هذه الفقره نود أن نذکر بعض ما ورد من أشعار انشدت فی زواج النبی (صلی الله علیه و آله) بخدیجه (علیهاالسلام):قال عبدالله بن غنم:
.هنیئا مریئا یا خدیجه قد جرت لک الطیر فیما کان منک بأسعد
تزوجت من خیر البریه کلها و من ذاالذی فی الناس مثل محمد؟
و به بشر البران عیسی بن مریم و موسی بن عمران فیا قرب موعد
قرب به الکتاب قدما بانه رسول من البطحاء هاد و مهتد.
و قال حبر من أحبار الیهود مبشرا خدیجه (علیهاالسلام) بنبوه محمد (صلی الله علیه و آله):
یا خدیج لا تنسی الآن قولی و خذی منه غایه المحصول
یا خدیج هذا النبی بلا شک هکذا قد قرأت فی الانجیل
سوف یأتی من الاله بوحی و یحبی من الاله بالتنزیل
و یزوجه ذات الفخار فیضحی فی الوری شامخا علی کل جیل.
(1). أنظر: فاطمه الزهراء المرأه المنوذجیه فی السلام/ ابراهیم أمینی/ تعریب علی جمال الحسینی.صفحه : 25و أنشأ العباس یقول:
أبشروا آل فهر و غالب افخروا یا قومنا بالثنا و الرغائب
شاع فی الناس فضلکم و علا فی المراتب قد فخرتم بأحمد زین کل الأطایب
فهو کالبدر نوره مشرق غیر غائب قد ظفرت خدیجه بجلیل المواهب
بفتی هاشم الذی ما له من مناسب جمع الله شملکم فهو رب المطالب
أحمد سید الوری خیر ماش و راکب فعلیه الصلاه ما سار عیس براکب و العیس الابل البیض یخالط بیاضها سواد خفیف کرام الابل.
قالت بعض النساء ممن حضرن عقد خدیجه (علیهاالسلام):
أضحی الفخار لنا و عز الشان و لقد فخرنا یا بنی العدنان
أخدیجه نلت العلا بین الوری و فخرت فیه جمله الثقلان
أعنی محمدا الذی لا مثله ولدت النساء فی الأزمان
صلوا علیه و سلموا و ترحموا فهو المفضل من بنی العدنان
فتطاولی فیه خدیجه! و اعلمی أن قد خصصت بصفوه الرحمن
و خرجت بین یدیها صفیه بنت عبدالمطلب (رضیاللهعنها) و قالت:
جاء السرور مع الفرح و مضی النحوس مع الترح
أنوارنا قد أقبلت و الحال فیها قد نجح
بمحمد المذکور فی کل المفاوز و البطح
لو أن یوازن أحمد بالخلق کلهم رجح
و لقد بدا من فضله لقریش أمر قد وضح
ثم السعود لأحمد و السعد عنه ما برح
بخدیجه بنت الکمال و بحر نایلها طفح
یا حسنها فی حلیها و الحلم منها ما برح
هذا الأمین محمد ما فی مدائحه کلح.
صلوا علیه تسعدوا والله عنکم قد صفح
و قالت أیضا:
أخذ الشوق موثقات الفؤاد و ألفت السهاد بعد الرقاد
فلیالی القا بنور التدانی مشرقات خلاف طول البعاد
فزت بالفخر یا خدیجه اذ نلت من المصطفی عظیم الوداد
فعذا شکره علی الناس فرضا شاملا کل حاضر ثم بادی
کبر الناس و الملائک جمعا جبرئیل لدی السماء ینادی
فزت یا أحمد بکل الأمانی فنحی الله عنک أهل العناد
فعلیک الصلاه ما سرت العیس و حطت لثقلها فی البلاد
البیت الأول فی الاسلام
نعم،.... اجتمع شمل محمد و خدیجه، و تأسست الأسره، و بنی البیت الذی یغمره الحب و السعاده و الحنان و الدفء العائلی و التفاهم، فقد کانت خدیجه أول من آمن بدعوه الرسول الاکرام (صلی الله علیه و آله)، و بذلت کل ما بوسعها من أجل أهدافه المقدسه، و جعلت ثروتها بین یدی الرسول (صلی الله علیه و آله) و قالت: جمیع ما أملک بین یدیک و فی حکمک، اصرفه کیف تشاء فی سبیل اعلاء کلمه الله و نشر دینه.و تأسست أول أسره فی الاسلام من لبنات ثلاث: محمد، و خدیجه، و علی (1)، و کانت بذره الثوره الاسلامیه العالمیه، و تحملت وظائفها الجسام، و مسؤولیتها الشاقه فی محاربه الکفر و الشرک و عباده الأوثان، و نشر رایه التوحید فی العالم، و اشاعه العدل فی ربوعه.و لم یک علی وجه الأرض بیت اسلامی سواه، و هو القاعده الولی للتوحید التی ضمت جنودا أوفیاء، تجهزوا و استعدوا للنفوذ الی العالم، و فتح قلوب الناس، و بث عقیده التوحید فیها.عمید البیت محمد (صلی الله علیه و آله) و قد قال الله فیه: و انک لعلی خلق عظیم (القلم: 4). و سیده شؤونه الداخلیه خدیجه (علیهاالسلام).و کان الرسول (صلی الله علیه و آله) یحب خدیجه من أعماق قلبه، و یحترمها غایه الاحترام.یقول هشام: کان رسولالله (صلی الله علیه و آله) یودها و یحترمها و یشاورها فی اموره کلها، و کانت وزیر صدق، و هی أول امرأه آنت به، و لم(1). نهج البلاغه: الخطبه القاصعه، مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 180.یتزوج فی حیاتها أحدا غیرها (1).
و یروی عن الرسول (صلی الله علیه و آله) انه قال: «.... و خیر نساء امتی خدیجه بنت خویلد» (2).و قال (صلی الله علیه و آله): «خیر نسائها خدیجه» (3).و فی روایه عن عائشه قالت: کان رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) اذا ذکر خدیجه لم یسأم من الثناء علیها و الاستغفار لها، فذکرها ذات یوم فحملتنی الغیره، فقلت: و هل کانت الا عجوزا قد أخلف الله لک خیرا منها؟قالت: فغضب حتی أهتز مقدم شعره و قال:«والله ما أخلف لی خیرا منها؛ لقد آمنت بی اذ کفر الناس، و صدقتنی اذ کذبنی الناس، و أنفقتنی ما لها اذ حرمنی الناس، و رزقنی الله أولادها اذ حرمنی أولاد النساء».قالت: فقلت فی نفسی: والله لا أذکرها بسوء أبدا (4).و قد ورد فی الروایه: أن جبرئیل (علیهالسلام) أتی رسولالله (صلی الله علیه و آله) فقال:
«یا محمد، هذه خدیجه قد أتتک، فاقرأها السلام من ربها، و بشرها ببیت فی الجنه من قصب، لا صخب فیه و لا نصب» (5).و قال (صلی الله علیه و آله): «یا خدیجه.... ان الله- عزوجل- لیباهی بک کرام ملائکته کل یوم مرارا» (6).(1). تذکره الخواص، سبط بن الجوزی ط النجف 1283 ص 302.(2). المصدر السابق.(3). کشف الغمه ج 2 ص 71. (4). تذکره الخواص ص 303. کشف الغمه ج 2 ص 78.(5). تذکره الخواص ص 302.(6). البحار ج 16 ص 78.و کان (صلی الله علیه و آله) یحترم صدائقها اکراما و تقدیرا لها.روی عن أنس قال: کان النبی (صلی الله علیه و آله) اذا اتی بهدیه قال: «اذهبوا الی بیت فلانه، فانها کانت صدیقه لخدیجه، انها کانت تحبها» (1).و فی الصحیحین: ان عائشه قالت: ما غرت علی أحد من نساء رسولالله ما غرت علی خدیجه، و ما رأیتها قط، و لکن کان رسولالله یکثر ذکرها، و ربما ذبح الشاه فیقطع أعضاءها و یبعث بها الی صدائق خدیجه.فأقول: کأنه لم تکن فی الدنیا امرأه الا خدیجه.فیقول: «انها کانت، و کان لی منها الأولاد».وروی عنه (صلی الله علیه و آله) انه کان اذا ذبح الشاه یقول:«ارسلوا الی أصدقاء خدیجه».فتسأله عائشه فی ذلک فیقول:«انی لأحب حبیبها».و یروی: ان امرأه جاءته (صلی الله علیه و آله) و هو فی حجره عائشه فاستقبلها و احتفی بها، و أسرع فی قضاء حاجتها، فتعجبت عائشه من ذلک، فقال لها رسولالله (صلی الله علیه و آله):«انها کانت تاتینا فی حیاه خدیجه».و جرت مره محاوره بین رسولالله (صلی الله علیه و آله) و زوجته عائشه، و حین شعرت بالغیره تملأ قلبها من کثره رسولالله (صلی الله علیه و آله) لخدیجه، و تعاق جبه بها، فقالت له:ما تذکر من عجوز حمرأ الشدقین، قد أبدلک الله خیرا منها؟!فآلم النبی (صلی الله علیه و آله) هذا القول؛ ورد علیها قائلا:«ما أبدلنی الله خیر منها، کانت ام العیال، و ربه البیت: آمنت بی حین(1). سفینه البحار ج 1 ص 380.کذبنی الناس، و واستنی بمالها حین حرمنی الناس، و رزقت منها الولد و حرمت من غیرها« (1).و خدیجه بنت خویلد (علیهاالسلام) حریه بهذا الفدر و المقام عند رسولالله ( صلی الله علیه و آله) بعد أن حازت المقام الرفیع و الدرجه السامیه عند ربها،فهی المرأه التی حباها رب العالمین، و بشرها بالخلد و النعیم.و لذا قال فیها رسولالله (صلی الله علیه و آله):«أفضل نساء أهل الجنه خدیجه بنت خویلد، و فاطمه بنت محمد، و مریم بنت عمران،و آسیه بنت مزاحم امرأه فرعون» (2).و قابلته خدیجه حبا بحب، و وفاء بوفاء، و تضحیه بتضحیه، آمنت به و بدعوته و بأهدافه المقدسه، و بذلت تمام وجودها من أجل ذلک، و قالت له بتواضع و خشوع:البیت بیتک، و جمیع ما أملک تحت یدک، و أنا جاریتک.و کانت تؤازره علی أمره، فخفف الله بذلک رسولالله (صلی الله علیه و آله)، و کان لا یسمع شیئا یکرهه من رد علیه و تکذیب له فیحزنه ذلک، الا فرج الله ذلک عن رسوله (صلی الله علیه و آله) بها، اذا رجع الیها تثبته، و تخفف عنه، و تهون علیه أمر الناس، حتی ماتت- رحمها الله-.... و کان الرسول (صلی الله علیه و آله) یسکن الیها، و یشاورها فی المهم من اموره (3).نعم.... هذا هو منبت الزهراء.. فقد ولدت لأبوین مضحیین، و فی (1). باقر شریف القرشی- حیاه الامام الحسن بن علی (علیهالسلام) ج 1/ ط 3/ ص 40 نقلا عن اسعاف الراغبین المطبوع علی هامش نور الابصار للشبلنجی ص 96. و ما یقرب من ذلک فی مسند أحمد ج 6 ص 150. و فی سنن ابن ماجه فی باب الغیره من أبواب النکاح.(2). محب الدین الطبری- ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی ص 42 ط 1967/ وروی نظیره الحاکم فی مستدرکه ج 3 ص 157 و ص 125 و خرجه أحمد و أبوحاتم.(3). البحار ج 16 ص 10.جو یغمره الحب و الحنان و الوئام.. فی بیت رسولالله (صلی الله علیه و آله).و هذه هی خدیجه امفاطمه، و ذاک أبوها محمد رسولالله (صلی الله علیه و آله)، فقی أجواء هذا البیت ولدت الزهراء، و تحت هذه الظلال عاشت وتر عرعت، و فی هذه الرعایه نشأت و تربت، و کان طبیعیا أن تؤثر هذه البیئه العائلیه علی حیاه فاطمه، و شخصیتها، فتتأثر بأبویها، و تقتدی بخیره خلق الله، خلقا و انسانیه.. فکانت خیره النساء، و قدوه المرأه المسلمه، و ام الأئمه الهداه.و مما لا شک فیه فان عوامل الوراثه و البیئه هذه و التی توفرت لفاطمه (علیهاالسلام)... مع بقیه العوامل قد صاغت من فاطمه الولیده الولی فی عالم الاسلام لا یضاهی...هذه فاطمه الزهراء (صلی الله علیه و آله) سلیله أبوین جمعا المکارم بکل أطرافه.سلیله الرساله السماویه و الوحی الالهی و طیب الارومه.سلیله النور و المآثر الحمیده و المجد التلید.هذه نظره خاطفه أو صوره مصغره للنبوغ الفکری، و العبقریات الفذه التی تمثلت فی شخص سیدتنا الطاهره فاطمه الزهراء، و بذلک تظهر لنا الحقائق فی صوره حیاتها علی ضوء الوراثه.
قبل الدخول فی صلب الحدیث و ددنا الاشاره الی نکته نطرحها کتمهید موجز لما سیأتی:ان النطفه التی تنعقد فی الرحم و یتکون منها الجنین انما تترشح من الدم، و الدم یستخلص من الطعام (أی طعام کان)، بعد الانتهاء من عملیات الهضم و التمثیل فی الأجهزه التی أعدها الله سبحانه لذلک.فلا شک أن الطعام آثارا موضوعیه علی النطفه المستخلصه منه بالنتیجه، و من ثم بالجنین المتکون منها، و سلوک الفرد الذی نشأ منها، فان کان طیبا فیترک آثاره الحسنه، و ان کان خبیثا ترک آثاره السیئه.(و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه والذی خبث لا یخرج الا نکدا...) (الأعراف: 58).فشتان بین من انعقدت نطفته من لحم الخنزیر و الخمور و مال السحت و الحرام و السرقه و الغصب و ما شاکل، و بین من انعقدت نطفته من رزق الله الطیب الحلال،فهذا یشب علی الفضیله و الخیرات، و ذاک یمیل الی الخبائث و المنکرات.و من جهه اخری فان الأبتعاد عن اللقاء الجنسی یؤدی الی الشوق و الهیام، و هذا بنفسه له دور فعال فی انعقاد النطفه و تکوین الجنین و نسخ خیوط شخصیته المستقبلیه.و بعد هذا التمهید ننطلق الی الروایات التی جاءت تخبرنا عن الأمر السماوی الذی توجه الی رسولالله (صلی الله علیه و آله)- و هو یتضمن ما مر معنا آنفا-قبل أن تنعقد نطفه الصدیقه الطاهره فاطمه الزهراء:روی الشیخ المجلسی فی (البحار) فی الجزء 16 ص 87 قال:بینا النبی (صلی الله علیه و آله) جالس بالأبطح اذ هبط علیه جبرئیل (علیهالسلام) فناداه:«یا محمد، العلی الأعلی یقروک السلام، و هو یأمرک أن تعتزل خدیجه أربعین صباحا».فبعث الی خدیجه بعمار بن یاسر، و قال: قل لها:«یا خدیجه، لا تظنی أن انتقطاعی عنک هجره و لا قلی، و لکن ربی- عزوجل- أمرنی بذلک لینفذ أمره، فلا تظنی یا خدیجه الا خیرا، فان الله- عزوجل- لیباهی بک کرام ملائکته کل یوم مرارا، فاذا جنک اللیل فاجیفی الباب و خذی مضجعک من فراشک، فانی فی بیت فاطمه بنت أسد».قال: فأقام النبی (صلی الله علیه و آله) أربعین یوما یصوم النهار و یقوم اللیل. فجعلت خدیجه تحزن فی کل یوم مرارا لفقد رسولالله (صلی الله علیه و آله). فلما کان کمال الأربعین هبط جبرئیل (علیهالسلام) فقال:«یا محمد: العلی الأعلی یقرؤک السلام، و هو یأمرک أن تتاهب لتحیته و تحفته».قال النبی (صلی الله علیه و آله): «یا جبرئیل و ما تحفه رب العالمین؟ و ما تحیته؟!».
قال: لا علم لی.قال: فبینا النبی (صلی الله علیه و آله) کذلک اذ هبط میکائیل و معه طبق مغطی بمندیل سندس، فوضعه بین یدی النبی (صلی الله علیه و آله)، و أقبل جبرئیل (علیهالسلام) و قال:«یا محمد: یأمرک ربک أن تعجل اللیله افطارک علی هذا الطعام...».فأکل النبی (صلی الله علیه و آله) شبعا، و شرب من الماء ربا، ثم قام النبی (صلی الله علیه و آله) لیصلی فأقبل علیه جبرئیل و قال:«الصلاه محرمه (1) علیک فی وقتک حتی منزل خدیجه.... فان الله- عزوجل- آلی علی نفسه أن یخلق من صلبک فی هذه اللیله ذریه طیبه».فوثب رسولالله (صلی الله علیه و آله) الی منزل خدیجه.قالت خدیجه (رضیاللهعنها): و کنت قد ألفت الوحده فکان اذا جننی اللیل غطیت رأسی، و أسجفت ستری، و غلقت بابی، وصلیت وردی، و أطفأت مصباحی، و آویت الی فراشی. فلما کان فی تلک اللیله لم أکن بالنائمه و لا بالمنتبهه، اذ جاء النبی (صلی الله علیه و آله) فقرع الباب فنادیت:من هذا الذی یقرع حلقه لا یقرعها الا محمد (صلی الله علیه و آله)؟ قالت خدیجه: فنادی النبی (صلی الله علیه و آله) بعذوبه کلامه و حلاوه منطقه:«افتحی یا خدیجه، فانی محمد».و فتحت الباب، و دخل النبی المنزل.... فلا والذی سمک السماء و أنبع الماء ما تباعد عنی النبی (صلی الله علیه و آله) حتی أحسست بثقل فاطمه فی بطنی (2).و قد ذکر هذا الحدیث مفصلا جم غفیر من علماء العامه بالفاظ مختلفه لکنها تودی الی معنی واحد، منهم:الخوارزمی فی (مقتل الحسین) (علیهالسلام) ص 63- 68.الذهبی فی (الاعتدال) ج 2 ص 26.تلخیص المستدرک ج 3 ص 156.العسقلانی فی (لسان المیزان) ج 4 ص 36.و ثمه أحادیث اخری بهذا المعنی مع اختلاف یسیر فی الألفاظ، و اتفاق فی المضمون و الجوهر، و کلها تنص علی أن نطفه السیده فاطمه الزهراء(1). قد یکون المراد الصلاه النافله.(2). البحار ج 16 ص 78.
(علیهاالسلام) کانت من طعام الجنه، شواء کان ذلک من الرطب، أو العنب، أو التفاح، أو هبطت علیه المائده من السماء فی طبق، أو انه أکل من الجنه لما صعد الی السماء، و الیک بعض تلک الأحادیث بصوره مجمله مع بعض التصرف فی العباره:عن الامام الرضا (علیهالسلام) قال: قال النبی (صلی الله علیه و آله): «لما عرج بی الی السماء أخذ بیدی جبرئیل فأدخلنی الجنه فناولنی من رطبها فأکلته (و فی روایه) فتحول ذلک نطفه فی صلبی، فلما هبطت (الی الأرض) واقعت خدیجه فحملت بفاطمه، ففاطمه حوراء انسیه، فکلما اشتقت الی رائحه الجنه شممت رائحه ابنتی فاطمه».و فی روایه اخری عن الامام الباقر (علیهالسلام)، عن جابر بن عبدالله الأنصاری، و فی اخری عن ابن عباس:و قد روی الحدیث بألفاظ مختلفه، و معانی متقاربه کل من:الخطیب البغدادی فی تاریخه ج 5 ص 87.
الخوارزمی فی (مقتل الحسین) (علیهالسلام) ص 63.محمد بن أحمد الدمشقی، فی (میزان اعتدلال) ج 1 ص 38.الزرندی فی (نظم درر السمطین).العسقلانی فی (لسان المیزان) ج 5 ص 160.القندوزی فی (ینابیع الموده).محب الدین الطبری فی (ذخائر العقبی).و أورد هؤلاء روایاتهم عن عائشه، و ابن عباس، و سعید بن مالک، و عمر ابن خطاب و غیرهم (1).(1). للمزید من التاصیل انظر: عوالم العلوم و المعارف ج 6، و البحار ج 6 و 10 و 43، و الفصول المهمه.
بدأت آثار الحمل تظهر تدریجیا علی خدیجه، و بذلک خرجت هذه المرأه الشرفه المضحیه من عزلتها و هموهما، و انکسر عنها حصار الوحده، و أخذت تستأنس بجنینها الذی تضمه فی أحشائها.یقول الامام الصادق (علیهالسلام): «ان خدیجه (علیهاالسلام) لما تزوجت برسولالله (صلی الله علیه و آله) هجرتها نسوه مکه، فکن لا یدخلن علیها و لا یسلمن علیها، و لا یترکن امرأه تدخل علیها، فأستوحشت خدیجه من ذلک، و کانت تغتم و تحزن اذا خرج رسولالله (صلی الله علیه و آله)، فلما حملت بفاطمه صارت تحدثها فی بطنها و تصبرها.فدخل یوما رسولالله و سمع خدیجه تحدث فاطمه، فقال لها: یا خدیجه، من یحدثک؟!قالت: الجنین الذی فی بطنی یحدثنی و یؤنسنی.فقال لها: هذا جبرئیل یبشرنی أنها انثی، و أنها النسمه الطاهره المیمونه، و أن الله- تبارک و تعالی- سیجعل نسلی منها، و سیجعل من نسلها أئمه الامه، یجعلهم خلفاءه فی أرضه بعد انقضاء وحیه« (1).روی عبدالرحمن الشافعی فی (نزهه المجالس) ج 2 ص 227.قالت امها خدیجه (رضیاللهعنها): لما حملت بفاطمه کانت حملا خفیفا، تکلمنی من باطنی.وروی الدهلوی فی (تجهیز الجیش) عن کناب (مدح الخلفاء الراشدین): انه لما حملت بفاطمه کانت تکلمها من بطنها، و کانت تکتمه عن النبی (صلی الله علیه و آله)، فدخل علیها یوما وجدها تتکلم و لیس معها(1). البحار ج 16 ص 80. دلائل الامامه ص 8.غیرها، فسألها عمن کانت تخاطب.فقالت: ما فی بطنی (صلی الله علیه و آله): «أبشری یا خدیجه، هذه بنت، جعلها الله ام أحد عشر من خلفائی یخرجون بعدی و بعد أبیهم».نعم.. هذه خدیجه التی بذلت کل غال و نفیس، و صبرت علی الأذی و الهجر و الواحده من أجل الأهداف المقدسه، و قدمت محمدا و دعوته علی کل شیء سوی الله سبحانه، تسمع من فم الرسول (صلی الله علیه و آله) هذه البشری.....ان الله حباها بهذه السعاه، و اجتباها لهذه الکرامه، و جعل أئمه الدین و المعصومین منها. فطفح البشر و السرور علی وجهها، و امتلأ قلبها غطبه و حبورا، و ازدادت اصرارا علی التضحیه و الفداء، و اشتد تعلقها و أنسها بالله و برسوله و بجنینها الذی تحمله بین جنبیها، حتی وصل الأمر، ان الله سبحانه و تعالی أوحی الی رسوله (صلی الله علیه و آله) أن یبشر خدیجه ان الله بنی لها فی الجنه قصرا من قصب لا نصب فیه لا صخب. و جعلها و ابنتها فاطمه الزهراء (علیهماالسلام) من سیدات أهل الجنه.
تصرمت أیام الحمل، و لم تزل خدیجه (رضیاللهعنها) علی ذلک الی أن حضرتها الولاده، فوجهت الی نساء قریش و نساء بنیهاشم یجئن و یلین منها ما تلی النساء من النساء.فأرسلن الیها: عصیتینا و لم تقبلی قولنا، و تزوجت محمدا یتیم أبیطالب، فقیرا لا مال له، فلسنا نجیء و لا نلی من أمرک شیئا.فاغتمت خدیجه لذلک.. فبینا هی کذلک اذ دخل علیها أربع نسوه طوال کأنهن من نساء بنیهاشم، ففزعت منهن، فقالت احداهن:لا تحزنی یا خدیجه، فانا رسل ربک الیک، و نحن أخواتک: أنا ساره، و هذه آسیه بنت مزاحم، و هی رفیقتک فی الجنه، و هذه مریم بنت عمران، و هذه کلثم اخت موسی بن عمران، بعثنا الله- تعالی- الیک لنلی من أمرک ما تلی النساء من النساء.فجلست واحده عن یمینها، و الاخری عن یسارها، و الثالثه من بین یدیها، و الرابعه من خلفها، فوضعت فاطمه (علیهاالسلام) طاهره مطهره، فلما سقطت الی الأرض أشرق منها نور حتی دخل بیوتات مکه. و قالت النسوه:خذیها یا خدیجه طاهره مطهره زکیه میمونه، بورک فیها و فی نسلها، فتناولتها فرحه مستبشره (1).
یا حبذا من لیله المیلاد اللیله العشرین من جمادی
میلاد بنت المصطفی الرسول صدیقه طاهره بتول
(1). البحار ج 6 ص 80- 81، و ج 43 ص 2 ح 1. أمالی الصدوق ص 470 ح 1، مصباح الأنوار عن حماد مثله.
سیده انسیه حوراء فاطمه زکیه زهراء
یا لیله سر بها محمد اذ ولدت بنت النبی أحمد
میلادها سر قلوب البشر لأنها شفیعه فی المحشر
و قرت العیون من ابناها کذاک قرت عین من والاها
خدیجه بمکه ملیکه کانت علی العریش و الأریکه
حقت لها فخرت مدی الزمن ببنتها امالحسین و الحسن
نور الاله قد ضحی و أشرق غصن النبی قد علا و أورق
و أشرقت مکه بالأنوار و طیبه کذاک بالأزهار
بکل الآفاق ضیاؤها ضحی أنار أطباق السموات العلی
و نورها قد کان قندیل الضیاء معلقا فی ساق عرش الکبریاء
عن جابر عن أبیعبدالله (علیهالسلام) قال: قلت: لم سمیت فاطمه الزهراء «زهراء»؟ فقال: «لان الله عزوجل خلقها من عظمته، فلما أشرقت أضاءت السماوات و الأرضین بنورها، و غشت أبصار الملائکه، و خرت الملائکه لله ساجدین و قالوا: الهنا و سیدنا، ما هذا النور؟ فأوحی الله الیهم: هذا نور من نوری، أسکنته سمائی، خلقته من عظمتی، أخرجه من صلب نبی من أنبیائی، أفضله علی جمیع الأنیباء، و أخرج من ذلک النور أئمه یقومون بأمری یهدون الی حقی و أجعلهم خلفائی فی أرضی بعد انقضاء وحیی».
وقع الخلاف بین علماء الاسلام فی تاریخ ولادتها (علیهاالسلام) الا أن المشهور بین علماء الامامیه أنه فی یوم الجمعه فی العشرین من شهر جمادی الثانی فی السنه الخامسه من البعثه و أکثر علماء العامه قالوا: أنها لدت قبل البعثه:قال عبدالرحمن بن الجوزی فی کتاب (تذکره الخواص) ص 306.قال علماء السیر:أولدتها خدیجه و قریش تبنی البیت الحرام قبل النبوه بخمس سنین.و قال محمد بن یوسف الحنفی فی کتاب (نظم درر السمطین) ص 175: ولدت و قریش تبنی الکعبه.وروی الطبری فی ذخائر العقبی ص 53 عن ابن عباس: ولدت فاطمه و قریش تبنی البیت و رسول (صلی الله علیه و آله) ابن خمس و ثلاثین سنه.
و قال أبو الفرج فی کتاب (مقاتل الطالبیین) ص 30: کام مولد فاطمه (علیهاالسلام) قبل النبوه و قریش حینئذ تبنی الکعبه.و قال المجلسی فی البحار ج 43 ص 213: أن عبدالله بن الحسن دخل علی هشام بن عبدالملک و عنده الکلبی، فقال هشام لعبدالله بن الحسن:یا محمد أبامحمد، کم بلغت فاطمه بنت رسولالله من السن؟فقال: بلغت ثلاثین.فقال للکلبی: ما تقول؟قال: بلغت خمسا و ثلاثین.فقال هشام لعبدالله: أتسمع ما یقول الکلبی؟!فقال عبدالله:یا امیرالمؤمنین، سلنی عن امی فأنا أعلم بها، و سل الکلبی عن امه فهو أعلم بها.و لکن أکثر العلماء الامامیه مثل: ابن شهر آشوب فی المناقب ج 3 ص 357، و الکلینی فی اصول الکافی ج 1 ص 458، و المجلسی فی بحارالانوار ج 43 ص 6، و حیاه القلوب ج 2 ص 149، و المحدث القمی فی منتهی الآمال ج 1 ص 94، و محمد تقی سیهر فی ناسخ التواریخ ص 17، و علی بن عیسی فی کشف الغمه ج 2 ص 173، و الطبری فی دلائل الامامه ص 10، و الفیض الکاشانی فی الوافی ج 1 ص 173.قال هؤلاء العلماء و غیرهم:ان فاطمه (علیهاالسلام) ولدت بعد البعثه بخمس سنین، و عمدتهم فی ذلک ما روی عن الأئمه الاطهار (علیهمالسلام).روی أبوبصیر عن ابیعبدالله جعفر بن محمد (علیهالسلام) قال:«ولدت فاطمه فی جمادی الآخره یوم العشرین سنه خمس و أربعین من مولد النبی (صلی الله علیه و آله)، فأقامت بمکه ثمان سنین، و بالمدینه عشر سنین، و بعد وفاه أبیها خمسه و سبعین یوما، و قبضت فی جمادی الآخره یوم الثلاثاء لثلات خلون منه سنه احدی عشره من الهجره» (1).و لا یخفی علی القاری الکریم أن وفاه الزهرا فی 3 جمادی الآخره لا تتناسب مع روایه بقائها (75) یوما بعد أبیها، و تناسب روایه (95) یوما أکثر.لذا لا یبعد أن یکون لفظ (تسعین) فی الروایه مصحفا عن لفظ (سبعین).و عن حبیب السجستانی قال: سمعت أباجعفر (علیهالسلام) یقول:«ولدت فاطمه بنت محمد (علیهاالسلام) بعد مبعث رسولالله (صلی الله علیه و آله) بخمس سنین، و توفیت و لها ثمانی عشره سنه، و خمسه و سبعون یوما» (2).(1). دلائل الامامه ص 10.(2). اصول الکافی ج 1 ص 457.وروی أنها تزوجت و عمرها تسع سنوات (1).عن سعید بن المسیب قال:فقلت لعلی بن الحسین (علیهالسلام) فمتی زوج رسولالله (صلی الله علیه و آله) فاطمه من علی (علیهاالسلام)؟فقال: «بالمدینه بعد الهجره بسنه، و کان لها یومئذ تسع سنین».یستفاد من هذه الروایات و أضرابها أن ولادتها (علیهاالسلام) کانت بعد البعثه بخمس سنین.روی صاحب کشف الغمه عن أبیجعفر (علیهالسلام) قال:«ولدت فاطمه بعد ما أظهر الله نبوه و أنزل علیه الوحی بخمس سنین، و قریش تبنی البیت، و توفیت و لها ثمانیه عشر عاما و خمسه و سبعون یوما» (2).و هذه الروایه- کما تلاحظ- تنطوی علی تناقض داخلی، فهی تقول:انها ولدت بعد البعثه بخمس سنین، و توفیت و عمرها ثمانیه عشر سنه، و فی نفس الوقت تقول: انها ولدت و قریش تبنی البیت، و انما کان بناء البیت قبل البعثه بخمس سنین هو الثابت و الصحیح.و لا یمکن الجمع بین القولین الا أن یقال:أن هناک اشتباه وقع فی الروایه، کان تکون کلمه (قبل البعثه) بدلت اشتباها بکلمه (بعد از البعثه)، و أو أن جمله (و قریش تبنی البیت) اضافه من الراوی.و قال الکفعی فی المصباح: کان مولد فاطمه (علیهاالسلام) فی الیوم العشرین من جمادی الآخره (یوم الجمعه) سنه اثنتین من المبعث.
اتضح مما سبق أن تاریخ ولاده الزهراء (علیهاالسلام)، مورد اختلاف (1). روضه الکافی ص 340.(2). کشف الغمه ج 2 ص 75.بین علماء الاسلام، و لکن أهل البیت أدری بالذی فیه، و أبناء الزهراء الأئمه الأطهار (علیهمالسلام) أعرف بتاریخ ولاده امهم و المروی عنهم أنها ولدت لخمس سنین بعد البعثه، و قولهم علی أقوال علماء العامه.قد یقال: توفیقت خدیجه بعد عشر سنین من البعثه، و عمرها 65 سنه، و علی القول بأن فاطمه ولدت بعد خمس سنین من البعثه، یکون حمل خدیجه بها فی سن التاسعه و الخمسین، و هذه النتیجه غریبه لا یمکن تصدیقها!نقول فی مقام الجواب علی هذا الاشکال:أولا: لا نسل أن عمر خدیجه حین الوفاه 65 سنه، و انما علی قول ابن عباس: (انه )صلی الله علیه و آله( تزوجها و هی أبنه ثمانی و عشرین سنه) (1). فیکون عمرها عند الحمل بفاطمه 48 سنه.و قول ابن عباس مقدم علی غیره لأنه أقرب برسولالله (صلی الله علیه و آله) و أعرف بشؤونه الشخصیه من غیره.و علی هذا یکون عمر خدیجه حین البعثه 43 سنه، و حین ولاده فاطمه- أی فی السنه الخامسه من البعثه- 48 سنه، و الحمل فی مثل هذه السنین لا یعد خارقا للعاده.ثانیا: لو لم نقبل روایه ابن عباس، و قلنا: انها تزوجت فی سن الأربعین یکون حملها بفاطمه فی سن 59 و هذا الأمر لیس محالا أیضا؛ لأن الفقهاء و العلماء قالوا: ان القرشیه تری دم الحیض، و یمکن أن تحمل فی هذه السنین- مع ندرته- ممکن و له شواهد فی الحاضر و الماضی (2).
(1). کشف الغمه ج 2 ص 139.(2). السیده أکرم الموسوی من »سرخون« فی مدینه »بندرعباس« الایرانیه ولدت توأمین و عمرها 65 سنه و عمر زوجها 74 سنه. قال طبیب معروف لمراسل جریده »اطلاعات« الایرانیه: تاریخ الطب یشیر الی أن أصغر امراه حملت فی سن الرابعه و سبعه شهور، و أکبر ام فی العالم عمرها 67 سنه (جریده اطلاعات 28/ بهمن- و هو أحد الشهور الایرانیه- 1351 هجری شمسی)، کما أن السیده »شوشتا« عمرها 66 سنه وضعیت ولدا فی أصفهان،و قال زوجها »یحیی« لمراسل جریده اطلاعات: »لدی 8 أولاد، أربعه ذکور و أربع اناث، و أکبر ولدی عمره 50 سنه و أصغرهم عمره 25 سنه. (اطلاعات 20 اردیبهشت 1351). و أی مانع فی أن تکون خدیجه (علیهاالسلام) أیضا من هذه النوادر؟!.و بعد کل ما نذکر بان الاختلاف فی تاریخ ولادتها (علیهاالسلام) یسری الی تاریخ زواجها و وفاتها أیضا.فلو قلنا: ان ولادتها قبل البعثه بخمس سنین، یلزم أن یکون عمرها الشریف حین الزواج 18 سنه و عند الوفاه 28 سنه، و لو قلنا أن ولادتها بعد البعثه بخمس سنین، یلزم أن یکون عمرها الشریف حین الزواج تسع سنین تقریبا، و عند الوفاه ثمانیه عشر سنه (1).(1). انظر: فاطمه الزهراء المرأة النموذجیة فی الاسلام/ ابراهیم أمینی/ تعریب علی جمال الحسینی ط: 1.
تعتبر تسمیه المولود، من سنن الله تعالی فی خلقه و قد سمی الله تبارک و تعالی آدم و حواء (علیهماالسلام) یوم خلقهما، و قال تعالی: و علم آدم الأسماء ملها و قد سار الناس علی هذه السنه و السیره، و تفننوا فی وضع الأسماء علی موالیدهم نظرا للظروف و الأذواق و المستویات المختلفه باختلاف العصور و الاجیال.أما أولیاء الله فانهم یعیرون التسمیه اهتماما کبیرا و یهدفون من وارئه غایه عظیمه لأن الانسان ینادی و یدعی باسمه، و للاسم تأثیر عمیق فی نفسه و شتان بین الأسم الحسن الجمیل ذی المدلول الطیب، و بین الاسم السییء القبیح.فهذه امرأة عمران ولدت بنتا فقالت: (انی سمیتها مریم) کما اختار الله سبحانه و تعالی لنبیه یحیی (علیهالسلام) هذا الاسم قبل أن تنعقد نطفته، یقول تبارک و تعالی فی کتابه المجید: (یا زکریا انا نبشرک بغلام اسمه یحیی لم نجعل له من قبل سمیا).
فاذا عرفت هذا هلم معی لنستعرض طائفه کبیره من الأحادیث التی تذکر اسم السیده فاطمه الزهراء (علیهاالسلام) و وجه التسمیه لها، و انها انما سمیت بفاطمه لاسباب و مناسبات موضوعیه، روعی فیها مدلول الاسم و علاقته بالسمی و صدقه علیه (مصداقیته).
اسمها خدیجة بنت خویلد بن أسد بن عبد العُزّی بن قصی القرشی الأسدیة أم المؤمنین ، زوج النبی صلی الله علیه وآله
زواجها من النبی ( صلی الله علیه وآله ) :
کانت خدیجة ذات شرف ومال کثیر ، وتجارة بینها وبین أهل الشام ، وکانت تستأجر الرجال وتدفع المال مضاربة ، فلما شاع فی مکة لقب الرسول ( صلی الله علیه وآله ) بـ ( الصادق الأمین ) أرسلت إلیه خدیجة ، فسألته الخروج إلی الشام فی تجارتها ، فقبل النبی ( صلی الله علیه وآله فخرج إلی الشام فباع بضاعتها واشتری غیرها وعاد بها إلی مکة ، فربحت تلک البضاعة ربحاً وفیراً . وقد شاء الله أن یتجه قلب خدیجة نحو النبی ( صلی الله علیه وآله ) ، فعرضت علیه الزواج ، فقبل وتم زواجهما ، وعندها کان سن النبی ( صلی الله علیه وآله ) خمس وعشرون سنة .
لا شک أن أول امرأة آمنت بدین النبی محمد ( صلی الله علیه وآله ) هی خدیجة ( رضوان الله علیها ) .
فقد ورد عن ابن عباس أنه قال : أول مَن آمن برسول الله ( صلی الله علیه وآله ) من الرجال علی ( علیه السلام ) ومن النساء خدیجة (رضوان الله علیها .
جاء فی کتاب کشف الغمة أنه : کانت خدیجة ( رضوان الله علیها ) امرأة حازمة لبیبة شریفة ومن أوسط قریش نسباً ، وأعظمهم شرفاً ، وأکثرهم مالاً ، وقد کانت آزرت زوجها رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) أیام المحنة فخفّف الله تعالی عنه بها . وکان ( صلی الله علیه وآله ) لا یسمع شیئاً یکرهه من مشرکی مکة من الرد والتکذیب إلا خففته عنه وهونته ، وبقیت هکذا تسانده حتی آخر لحظة من حیاتها .
لخدیجة ( رضوان الله علیها ) منزلة عالیة یغبطها علیها الملائکة المقربون ، حتی أن جبرئیل ( علیه السلام ) أتی إلی النبی ( صلی الله علیه وآله ) فقال : أقرء خدیجة من ربها السلام ، فقال رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) : یاخدیجة ، هذا جبرئیل یُقرئک من ربک السلام ، فقالت خدیجة : الله السلام ومنه السلام وعلی جبرئیل السلام . أما عن فضائلها فإن القلم لیعجز عن ذلک ، وکفانا فی هذا المجال الحدیث النبوی الشریف : ( أفضل نساء أهل الجنة خدیجة بن خویلد ، وفاطمة بنت محمد ، ومریم بنت عمران ، وآسیة بنت مزاحم امرأة فرعون .
دورها الرسالی :
: ویشمل موقفها من النبی ( صلی الله علیه وآله ) عندما نزل علیه الوحی وطلب منه أن یقرأ الأیة الکریمة : إِقرَأ باِسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَق ، وأخبرها بذلک وقال لها : لقد خشیت علی نفسی ، فقالت له : کلا والله ، ما یخزیک الله أبداً ، إنک لتصل الرحم ، وتحمل الکل ، وتکسب المعدوم ، وتقری الضیف ، وتعین علی نوائب الحق .فقد آمنت به خدیجة عندما کفر به الناس ، وصدقته عنما کذبه الناس .
ویشمل الدور الکبیر الذی لعبته أموالها فی دعم وإسناد الرسالة الإسلامیة ، ولا یخفی ما للأموال من دور کبیر فی الوصول إلی أی هدف کان . فقد أنفقت خدیجة ( رضوان الله علیها ) أموالها فی أیام تعرض المسلمون للاضطهاد والحصار الاقتصادی الذی فرضه مشرکو مکة ، حتی أن النبی ( صلی الله علیه وآله ) قال : ( ما نفعنی مال قط مثل ما نفعنی مال خدیجة .
توفیت خدیجة ( رضوان الله علیها ) فی العاشر من شهر رمضان قبل الهجرة بثلاث سنین ، ودفنت فی مکة بمقبرة الحجون
فی بیت من البیوت العریقة وذات السمعة الطیبة والمکانة العالیة فی الحجاز ، ولدت سیدتنا خدیجة لأبوین قرشیین : فأبوها خویلد بن أسد بن عبد العزّی بن قصی بن کلاب بن مرّة ابن کعب بن لؤی ابن غالب بن فهر بن مالک بن النضر من کنانة . . . من قریش ، فهو من بنی أسد . وقدمات فی حرب الفِجار ، التی قامت فی الجاهلیة فی الأشهر الحرم بین قریش وقیس عیلان ، ویومذاک کان عمر خدیجة ـ إذا ما أخذنا بروایة أن عمرها حین زواجها من الرسول (صلی الله علیه وآله) أربعون سنة ـ ثلاثین سنة . وأما أمُّها فهی فاطمة بنت زائدة بن الأصم بن فهر بن لؤی بن غالب . فهی تجتمع مع زوجها خویلد فی لؤی بن غالب . . . من کنانة من قریش . خدیجة القرشیّة الأسدیة تلتقی نسباً مع النسب الکریم لرسول الله(صلی الله علیه وآله) فی جدّه الرابع «قصی» ، فهو محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی . . . وهی بالتالی أقرب نسائه إلیه(صلی الله علیه وآله) . کانت تدعی فی الجاهلیة بالطاهرة ، وسیدة نساء قریش ، وسیدة قریش . وهی یومئذ أوسط نساء قریش نسباً ، وأعظمهنّ شرفاً ، وأکثرهنّ مالا وأحسنهنّ جمالا . . . وفی لفظ کان یقال لها سیدة قریش; لأن الوسط فی ذکر النسب من أوصاف المدح والتفضیل ، یقال : فلان أوسط القبیلة أعرقها فی نفسها . . .1
الاهتمام بعمرها أمر طبیعی جدّاً; لأنه جزء من دراسة حیاتها المبارکة بعد أن اقترنت برسول الله(صلی الله علیه وآله) ، وصارت حیاتها جزءاً من حیاته الشخصیة والدینیة بکلِّ أبعادها . ولکن هذا الاهتمام بدلا من أن یولد لدینا القطع بعمرها عمّق الاختلاف فیه تبعاً لاختلاف الروایات والأخبار وبالتالی الآراء عن ولادتها ، وعن عمرها وحیاتها حین اقترانها بالرسول الکریم(صلی الله علیه وآله) ، وراحت ـ اعتماداً علی تلک الروایات ـ أقوال قدماء المؤرخین بالذات وأقوال مَن جاراهم من الکتاب المحدثین توسع ذلک الاختلاف وتثبته ولم تستطع حسمه بما تقدمه من أدلة . وابتداء نشیر إلی بعض روایات سنِّها ومصادرها : فعن ابن عباس : کانت خدیجة یوم تزوجها رسول الله(صلی الله علیه وآله) ابنة ثمان وعشرین سنة 2. وعن حکیم بن مزاحم (ابن اخیها) : تزوج رسول الله(صلی الله علیه وآله) خدیجة وهی ابنة أربعین سنة ، ورسول الله(صلی الله علیه وآله) ابن خمس وعشرین سنة . ویقول مزاحم : وکانت أسنّ منی بسنتین ، ولدت قبل الفیل بخمس عشرة سنة ، وولدت أنا قبل الفیل بثلاث عشرة سنة3 (فقد ولد(صلی الله علیه وآله)بعد وقعة الفیل بخمسین یوماً . . .)4 . وذکر الواقدی : أنها کانت لما تزوجها رسول الله(صلی الله علیه وآله) بنت خمس وأربعین سنة . وعن البیهقی والحاکم : . . . وأن عمره(صلی الله علیه وآله) کان خمساً وعشرین وعمرها خمساً وثلاثین . کما أن هناک من یقول : إنها ابنة 25 سنة ، أو 30 سنة . . . یقول صاحب کتاب اتحاف الوری بأخبار أمِّ القری . . خطب النبیُّ(صلی الله علیه وآله) الی خدیجة نفسها ، وکانت ابنة أربعین سنة . ویقال : ابنة خمس وأربعین ویقال : . . . ثمان وأربعین سنة ویقال : . . . ست وأربعین ، وقیل : . . . ثلاثین ، ویقال : . . . ثمان وعشرین . . . فالأقوال إذن فی مسألة عمرها مختلفة ، وقد ذهب جلال مظهر فی کتابه : محمد رسول الله ، سیرته وأثره فی الحضارة إلی (أنها کانت ابنة 25 سنة) دون أن یذکر سبباً مرجّحاً لذلک . فی حین اعتمدت بنت الشاطئ فی کتابها نساء النبیّ روایة الأربعین ، التی اعتمدها الطبری والواقدی ورواها حکیم بن مزاحم . وهیکل هو الآخر اعتمد فی کتابه حیاة محمد ما اعتمده الطبری والواقدی . وقد ذکر کلٌّ من الدکتور عبد الصبور شاهین وإصلاح عبدالسلام فی أمهات المؤمنین : وقد أجمعت کتب التأریخ والسیرة ، إلاّ روایة واحدة فی الطبقات علی أن السیدة خدیجة کانت فی الأربعین من عمرها ، عند زواجها . إن ما ذکراه بعید عن الدقّة ، فأین هو الإجماع ، وهذه المصادر وکتب التأریخ بین أیدینا قد ذکرت روایات متعددة . . . ، وکلّها تشیر إلی الاختلاف فی سنّها؟! وذهب ابن اسحاق ، کما فی مستدرک الحاکم ، إلی أن خدیجة کانت فی الثامنة والعشرین من العمر5. فی حین ذهب العقاد فی کتابه فاطمة الزهراء والفاطمیون إلی اعتماد روایة 25 ، 28 سنة ، حیث یری أن المرأة فی بلاد کجزیرة العرب یبکر فیها النمو ویبکر فیها الهرم ، فلا تتصدی للزواج بعد الأربعین . وهذا ردّ صریح علی من أخذ بروایة الأربعین ، الذین أخذوا فی اعتبارهم أن السیدة خدیجة قد تزوجت قبل رسول الله(صلی الله علیه وآله) من عتیق بن عائذ ومن بعده من أبی هالة زُرارة ، وأنجبت لهما أولاداً ، ثم مکثت بعد وفاة زوجها الثانی مدّة لیست قصیرةً ، راغبةً فی تنمیة ثروتها وأموالها ، التی ورثتها من أبیها الذی کان ثریاً ومن قبیلة ذات مال وفیر ، ومن زوجیها ، عازفةً عن الزواج الثالث; لأن کلّ من تقدّم لزواجها ـ کما زعم ـ إنما کان تدفعه الرغبة فی ثروتها ، ولأنها لم تجد فیهم من الشرف والأمانة والصدق ، هذه الصفات التی کانت تنشدها ، حتی تستطیع أن تأمنه علی أموالها وتجارتها . . . حتی قدر لرسول الله(صلی الله علیه وآله)أن یضارب بتجارتها ، وقد قبلت به لمعرفتها بأنه الصادق الأمین ، وهو الذی عُرف بهذا بینهم ، وفعلا سافر إلی الشام ببضاعتها وعاد ببضاعة أخری وفیرة وأرباح عالیة لم تعهدها من قبل ، مع ما حدّثها عنه غلامها میسرة ، الذی کان برفقة محمد وخدمته ، فزادت معرفتها به ، وعظم تعلقها به ، ورأت فیه ما کانت تتمنی ، فتزوجته . وقد استعان أصحاب روایة الأربعین بذیل الروایة نفسها عن حکیم بن مزاحم علی تأیید ما ذهبوا إلیه ، وذیلها یقول : إنها توفیت فی شهر رمضان سنة عشر من النبوّة وهی یومئذ ابنة خمس وستین سنة6 . . . وأُخذ علی هذا الرأی : أنها کیف أنجبت فی هذه السن المتأخرة؟! واُجیب عن ذلک بأنه من المشاهد وجود نساء قد أنجبن بعد الأربعین ، بل بعد الخمسین أیضاً ، وهذا الأمر یتوقف علی توفر عوامله ، التی منها صحة المرأة واستعدادها وقابلیتها وبیئتها ، وما تعیشه المرأة من رفاهیة فی حیاتها واستقرار وراحة . . . وهو ما توفر للسیدة خدیجة . علماً بأن هناک من یقول : إن آخر ما أنجبته خدیجة فاطمة الزهراء وهی فی الخمسین إن لم تکن أقل من ذلک من عمرها المبارک ، ومعنی هذا أنها لم تنجب بعد الخمسین سنة وکانت هذه الفترة 15 سنة . فالمدائنی قال : ولدت فاطمة قبل النبوة بخمس سنین . وفی روایة جعفر بن سلیمان : ولدت فاطمة سنة إحدی وأربعین من مولد النبی(صلی الله علیه وآله) . وعن أبی جعفر : . . . أما أنت یا فاطمة فولدت وقریش تبنی الکعبة والنبی(صلی الله علیه وآله)ابن خمس وثلاثین سنة . فهذه الروایات تبین أن فاطمة ـ وهی آخر مولود لخدیجة ـ ولدت وخدیجةُ بعدُ لم تتجاوز الخمسین من عمرها . وعلی روایة الأربعین کانت البعثة وخدیجة فی الخامسة والخمسین من عمرها . . . وقد ترد بعض الملاحظات علی مسألة التمسک بروایة 40 وأنها قد تزوجت مرتین . . . 1 ـ لماذا هذا الاصرار علی التمسک بروایة الأربعین وعدّها هی المشهورة ، وهی روایة من عدّة روایات (45 سنة ، 28 سنة ، 25 سنة ، 30 سنة . . .) ألیس هذا ترجیحاً بلا مرجح؟ 2 ـ امرأة بهذا العمر (40 ، 45 سنة ، وفی أجواء کأجواء الحجاز الحارة جدّاً ، التی یسرع الکبر فیها إلی الإنسان ، وقد تقدم لخطبتها ـ کما تقول الأخبار ـ أعظم قریش نسباً ومالا ورفضتهم ، بل وتمناها وتهالک علیها کلّ شریف وعظیم ، فقد کان ممّن خطبها عقبة بن أبی معیط ، والصلت بن أبی یهاب وکان لکلّ واحد منهما أربعمائة عبد وأمة ، وخطبها أبو جهل بن هشام ، وأبو سفیان 7، فهل کلّ هذا یکون من أجل امرأة بهذه السنّ المتأخرة ، ومن أجل امرأة عاشت ببیتین (بیت عتیق ، وبیت «أبو هالة») ، وأنجبت واحداً علی روایة ، واثنین علی روایة أخری ، وثلاثة علی روایة ثالثة ، وهم (هند والحارث وبنت اسمها زینب)8 ، وترملت بعدهما وعاشت سنین أخری؟! أو یصح هذا وهم قادرون بما عندهم من شرف ومال وجاه أن یتزوجوا بما یحلو لهم من النساء من بیوتات عربیة أخری ذات شرف وعفة ومال وجمال؟! ثم إن زوجیها السابقین لم یکونا بدرجة عالیة من المکانة ، ومع هذا قبلت بهما وهی فی شبابها . . . فکیف وقد تقدم بها العمر ترفض زعماء قریش وأشرافها؟! وإن قیل إنها قررت تنمیة ثروتها ، فإن هذا ادعاء سطرته أقلامُ الکتاب ، ولا یصلح أن یکون مبرراً یفرض علیها ما دامت لم تصرح به ، علماً بأن فی قبال هذا الادعاء ادعاءً یقول : إنها إنما رفضتهم جمیعاً; لعدم توفر الصفات التی تریدها فیمن تقدم لخطبتها ، وهو ادعاء اقوی من ادعاء الکتّاب; لأنه من أقرب الناس لها .
قال ابو القاسم الکوفی : إن الإجماع من الخاص والعام ، من أهل الأنام ونقلة الأخبار ، علی أنه لم یبق من أشراف قریش ، ومن ساداتهم ، وذوی النجدة منهم ، إلاّ من خطب خدیجة ، ورام تزویجها ، فامتنعت علی جمیعهم من ذلک ، فلما تزوجها رسول الله(صلی الله علیه وآله)غضب علیها نساء قریش وهجرنها ، وقلن لها : خطبک أشراف قریش ، وأمراؤهم فلم تتزوجی أحداً منهم ، وتزوجت محمداً یتیم أبی طالب فقیراً ، لا مال له؟! فکیف یجوز فی نظر أهل الفهم أن تکون خدیجة ، یتزوجها أعرابی من تمیم ، وتمتنع من سادات قریش ، وأشرافها علی ما وصفناه؟! ألا یعلم ذوو التمییز والنظر أنه من أبین المحال ، وأفظع المقال؟!9 3 ـ وفی الاستغاثة ذکر بعض أنه کانت لخدیجة أخت اسمها هالة10تزوجها رجل مخزومی ، فولدت له بنتاً اسمها هالة ، ثم خلف علیها رجل تمیمی یقال له أبو هند فأولدها ولداً اسمه هند . . . وکان لهذا التمیمی امرأة أخری قد ولدت له زینب ورقیة ، فماتت ومات التمیمی ، فلحق ولده هند بقومه وبقیت هالة أخت خدیجة والطفلتان اللتان من التمیمی وزوجته الأخری; فضمتهم خدیجة إلیها ، وبعد أن تزوجت بالرسول(صلی الله علیه وآله) ماتت هالة ، فبقیت الطفلتان فی حجر خدیجة والرسول(صلی الله علیه وآله) . . . وکان العرب یزعمون أن الربیبة بنت ، ونسبتا إلیه(صلی الله علیه وآله) ، مع أنهما ابنتا أبی هالة زوج أختها ، وکذلک کان الحال بالنسبة لهند نفسه11 . أرید من هذا کله أن أقول : إن ما یناسب صفات هذه السیدة ، وما یلائم کلّ ما قیل بحقّها ، ورغبة الآخرین فیها ، وما یبعدنا عن مسألة کلّ ما یرد من إشکالات حول عمرها وقدرتها علی الانجاب ، وما دامت الروایات کلها قد تکون بمستوی واحد ولیس لواحدة علی الأخری ترجیح ، أری أن الأخذ بروایة 25 ، أو 28 کما ذهب إلیه العقاد أولی ، لأن هاتین الروایتین تناسبان واقع حیاة هذه المرأة لا غیر .
أما زواجها السابق لمرتین فهو أیضاً محل تأمل وتوقف ، وقد وردت أدلة وأقوال علی أنها باکر کما ذهب إلی ذلک کلّ من أحمد البلاذری ، وأبو القاسم الکوفی فی کتابیهما ، والمرتضی فی الشافی ، وأبو جعفر فی التلخیص : أن النبی تزوج بها وکانت عذراء ، هذا ما نقله ابن شهر آشوب فی المناقب فی ترتیب أزواجه(صلی الله علیه وآله) ، حیث یقول : تزوج بمکّة أولا خدیجة بنت خویلد; قالوا : وکانت عند عتیق بن عایذ المخزومی ومن ثمّ عند أبی هالة زرارة بن نباش الأسدی . وروی أحمد البلاذری ، وأبو القاسم الکوفی فی کتابیهما ، والمرتضی فی الشافعی ، وأبو جعفر فی التلخیص : أن النبیّ تزوّج بها وکانت عذراء ، یؤکد ذلک ما ذکر فی کتابی الأنوار والبدع : أن رقیة وزینب کانتا ابنتی هالة أخدت خدیجة12 .
استجمعت أحاسیسها وراحت تستمع فرحةً مسرورةً لحدیث غلامها میسرة ، الذی صحب النبیّ(صلی الله علیه وآله) وهو یضارب فی تجارة لخدیجة فی الشام ، وراح یحدثها عن سیرة محمد معه وعن أخلاقه وطباعه وصفاته الجمیلة ، وعمّا کان یراه من کراماته التی لم یر میسرة مثیلا لها من قبل علی کثرة سفراته مع آخرین ، فأعجبت به ، وقد أسر کلَّ مشاعرها ، وامتلک کلَّ عواطفها ، وتحرّکت فی قلبها أسراره ، وکأنها ترید لهذا الحدیث ألاّ یتوقف أو ینتهی ، ثم راحت تحدّق فی مستقبل فتی بنی هاشم الصادق الأمین ، الذی غدا صدقه یملأ الآفاق ، وأمانته یلهج بها کلّ لسان ، ماذا یخبئ المستقبل لهذا الیتیم الهاشمی ، وما هو ذاک الشأن العظیم الذی ینتظره؟! لقد تمثلت أمام عینیها شخصیته بکلّ ما فیها من نبل صفاته ورقة شمائله ، وعظیم وکرم أخلاقه ، وجمال روحه وشرفه وفضله علی الجمیع . لاحت من میسرة نظرة إلی سیدته ، فردّت طرفها وعلتها العفة وهی أنبل نساء عصرها حیاءً وأعظمهنّ خُلقاً . . . فانقلبت غبطتها تلک وفرحتها إلی حبٍّ لم تحسّ به من قبل ، والی ودٍّ ما لامس مثله أحاسیسها أبداً ، وإلی إکبار وتکریم ولجا قلبها ملأ کلّ منهما علیها حیاتها . . . وهی التی تمرّدت علی واقع نساء قومها ، وامتنعت أمام أعظم قریش شرفاً ونسباً وثراء ومکانة . . . فالتفتت بعد حین إلی أختها علی قول وإلی صدیقتها نفیسة بنت منبه علی قول آخر; لتسرّها بأن ما قاله میسرة عن محمد قد نفذ إلی روحها ، وأنها وجدت فیه ما کانت تتمناه ولم تجده فیمن تقدم لخطبتها ، فما کان من نفیسة ـ وقد سرّت بما سمعته ـ إلاّ أن بادرت إلیه ـ علی روایة ـ فقالت له : ما یمنعک أن تتزوج؟ قال : ما بیدی ما أتزوج به . قالت : فإن کفیت ذلک ، ودُعیت إلی الجمال والمال والشرف والکفاءة ، ألا تجیب؟ قال : فَمن هی؟! قالت : خدیجة . قال : کیف لی بذلک؟! فقالت نفیسة ، وقد علت ملامح وجهها الفرحةُ : علیّ ذلک ،وسارعت لتبلغ خدیجة بما سمعته من محمد . وفی روایة : . . . وکانت لبیبةً حازمةً ، فبعثت إلیه تقول : یا ابن عمِّ ، نی قد رغبتُ فیک لقرابتک وأمانتک وحسن خلقک وصدق حدیثک13 . لقد خصّها الله بکرامة ادّخرها لها ، وکانت له من الشاکرین ، واختارها لمکانتها وصفاتها لتکون امرأة خاتم رسله ، وسید الأولین والآخرین محمد ابن عبدالله . لم یتأخر محمد فی إبلاغ عمّه (أبو طالب) وعشیرته بذلک ، کما لم تتأخر خدیجة فقد أبلغت عمّها عمرو بن أسد ، الذی حضر ، ودخل رسول الله(صلی الله علیه وآله)علیه فی عمومته ، ومعه بنو هاشم وسائر رُؤساء مُضَر ، فخطب أبو طالب فقال : الحمد لله الذی جعلنا من ذریة إبراهیم ، وزرع إسماعیل ، وضئضئ مَعَدّ ، وعُنصر مُضر ، وجعلنا حَضَنَة بیته ، وسُوّاس حَرمِه ، وجعل لنا بیتاً محجوباً ، وحرماً آمناً ، وجعلنا الحکام علی الناس ، ثم إنّ ابن أخی هذا محمد بن عبد الله لا یُوزن به رجل من قریش إلاّ رجح به شرفاً ونُبلا وفضلا وعقلا ، فإن کان فی المال فلا ، فإن المال ظلّ زائل ، وأمر حائل ، وعاریة مسترجعة . ومحمد مَن قد عرفتم قرابته ، وقد خطب خدیجة ، وبذل لها من الصداق ما آجله وعاجله من مالی هذا ، وهو مع هذا ـ والله ـ له نبأ عظیم ، وخطر جلیل أو «له والله خطب عظیم ونبأ شائع» . فتزوجها وأصدقها عشرین بکرة ، وقیل اثنتی عشرة (اثنتین وعشرین) أوقیه ذهباً ونشا (نصف اوقیة) ، والأوقیة أربعون درهماً ، والنش عشرون درهماً; فذلک خمسمائة درهم . وفی روایة ـ فقال لأعمامه . . ، فجاء معه حمزة عمّه حتی دخل علی خویلد [خویلد بن أسد ، وقیل : بل عمرو بن خویلد بن أسد ، وقیل بل عمرو بن أمیة عمّها ، وکان شیخاً کبیراً وهو الصحیح ، علی ما فی نهایة الأرب 16/98 ، وعند ابن سعد فی الطبقات 1/132 وعن جمهرة النسب للکلبی ص74 وهو عمرو بن أسد ابن عبد العزّی ، وهو یومئذ شیخ کبیر لم یبق لأسد لصُلبه یومئذ غیره ، ولم یلد عمرو ابن أسد شیئاً]14.
إذن فقد اشتهر أن عمّها عمرو بن أسد ، هو الذی زوّجها ، وإن قیل : إن الذی زوجها أخوها عمرو بن خویلد; لأن أباها مات قبل حرب الفِجار ، وهذا کلّه یکذب المزاعم ، التی رویت من أن أباها زوّجها بعد أن سقته خمراً . . . لتحصل بذلک علی موافقته; لأنه لا یوافق من تزویجها من فقیر یتیم . . . ففی روایة أحمد فی مسنده : حدّثنا أبو کامل ، ثنا حمّاد ، عن عمّار ابن أبی عمار ، عن ابن عبّاس ـ فیما یحسب حمّاد ـ أن رسول الله(صلی الله علیه وآله) ذکر خدیجة ، وکان أبوها یرغب عن أن یزوّجه ، فصنعت هی طعاماً وشراباً ، فدعت أباها وزُمراً من قریش فطعِموا وشربوا ثم ثَمِلوا ، فقالت لأبیها : إن محمداً یخطبنی فزوِّجنی إیّاه ، فزوَّجها إیاه ، فخلَّقته (طیبته ، وفی المسند «فجملته») وألبسته حُلّةً کعادتهم ، فلما صحا نظر ، فإذا هو مخلّق فقال : ما شأنی؟ فقالت : زوّجتنی محمّداً ، فقال : وأنا أزوّج یتیم أبی طالب! لا لعمری ، فقالت : أما تستحی؟ ترید أن تسفّه نفسک معی عند قریش بأنک کنت سکران ، فلم تزل به حتی رضی . وقد روی طرفاً منه الأعمش ، عن أبی خالد الوالبی ، عن جابر بن سُمرة أو غیره . کما ذکر مختصر تاریخ دمشق روایة نسبت إلی عمار بن یاسر تشبه هذه الروایة . وهذا ما نفاه الواقدی بعد نقله بقوله : وهذا غلط ، والثبت عندنا المحفوظ من حدیث محمد بن عبدالله بن مسلم ، عن أبیه ، عن محمد بن جبیر بن مطعم ، ومن حدیث ابن أبی الزّناد ، عن هشام ابن عُروة ، عن أبیه ، عن عائشة . ومن حدیث ابن أبی حبیبة ، عن داود بن الحُصین ، عن عکرمة ، عن ابن عباس; أن عمّها عمرو بن أسد زوّجها رسولَ الله(صلی الله علیه وآله) ، وأن أباها مات قبل الفجار 15. وقد بلغت تلک الروایة من الضعف والسخف درجة کبیرة ، فهی إضافة إلی منافاتها لأخلاق هذه السیدة المبارکة حتی قبل زواجها برسول الله(صلی الله علیه وآله) ، فقد شهد لها ـ فی الجاهلیة ـ بسمو الخلق والنجابة والشرف وبرجاحة عقلها وقوة شخصیتها ، مع ما لها من المکانة الکبیرة عند أهلها وعشیرتها ، ممّا جعلها موضع فخر واعتزاز وممّا یؤهلها لاقناع أبیها ـ علی فرض حیاته ـ بهذا الزواج . یقول صاحب السیرة الحلبیة عنها : امرأة حازمة أی ضابطة جلدة أی قویة شریفة أی مع ما أراد الله تعالی لها من الکرامة ومن الخیر . . . فامرأة تحمل هذه الصفات لا أظنها بحاجة إلی أن تستعین بأسلوب یتنافی مع کلّ ما مَنّ الله تعالی علیها من صفات کریمة ، قد وصفت خدیجة نفسُها هذا الأسلوب ـ حسب الروایة ـ بقولها إلی أبیها : ترید أن تسفه نفسک معی عند قریش بأنک کنتَ سکران . فهو إذن أمر معیب عندهم فکیف ترتکبه؟! وإضافةً إلی هذا فإن الروایة تتنافی مع الروایة الأخری التی نالت إجماع أکثر المؤرخین من أن أباها توفی من قبل وأن عمّها هو الذی زوجها ، وعلی روایة ضعیفة أن أخاها زوجها . وتمّ هذا الزواج المبارک ، بعد رجوع النبی(صلی الله علیه وآله) من سفره إلی الشام بشهرین وخمسة وعشرین یوماً ، وقبل بعثته نبیّاً بخمس عشرة سنة ، وبعد أن أکمل(صلی الله علیه وآله)خمساً وعشرین سنة وشهراً وعشرة أیام من عمره المبارک 16، وأخذت هذه السیدة مکانها الذی اختارتهُ السماء لها لتکون بجانبه(صلی الله علیه وآله) وهو یستعد لتحمل مهام أعظم رسالة سماویة إلی الناس کافة ، کانت للرسول(صلی الله علیه وآله) نعم الزوجة ونعم السکن ونعم النصیر ، وکان لها أحسن حظ طالما انتظرته وتمنته ، ولم ینجو هذا الاقتران من حسد وبغض وغضب ، فقد أحدث هزّة بین الرجال ، الذین سبق لهم أن توافدوا علی عتبة بابها ، وهم یحملون معهم کلّ المغریات لیخطبوا یدها ، إلاّ أنهم عادوا من حیث أتوا خائبین بعد أن رفضتهم ، ولم تعبأ بما حملوه معهم من مال ، ولم یجد شرفهم وزعاماتهم أیّ أثر فی نفسها . فلاذ بعضهم بالسکوت ، والبغض والحسد یأکلان قلبه ، فی حین لم یتمالک بعض آخر أحاسیسه ولسانه فقال : ما هذا إلاّ سحر ، مسکینة خدیجة ، فقد سحرها الیتیم فشغفت به . کما غضب علیها نساء قریش وهجرنها ، وقلن لها : خطبک أشرافُ قریش ، وأمراؤهم ، فلم تتزوجی أحداً منهم ، وتزوجت محمداً یتیم أبی طالب ، فقیراً لا مال له؟! فما کان من خدیجة ـ بعدما سمعت بذلک کلّه ـ إلاّ أن صنعت طعاماً ودعت نساء قریش وکان بینهن نساء المبغضین فلما اجتمعن وأکلن قالت لهن : معاشر النساء بلغنی أن بعولتکن عابوا علیَّ فیما فعلته من أنی تزوجت محمداً ، وأنا أسألکم هل فیکم مثله ، أو فی بطن مکّة شکله من جماله وکماله وفضله وأخلاقه الرضیّة؟! وأنا قد أخذته لأجل ما قد رأیتُ منه ، وسمعت منه أشیاء ما أحد رآها ، فلا یتکلم أحد فیما لا یعنیه ، فکفّ کلّ منهن ومنهم عن الکلام17 . وقد تابع الزوجان حیاتهما المبارکة هذه ، وجهادهما الدؤوب ، وقدر لخدیجة أن تکون فی قلب الأحداث الجسام المملؤة بالآلام والشدائد المضنیة ، ووهبت کلّ ما تملکه من ثروة وهو کثیر ووضعته بین یدی رسول الله(صلی الله علیه وآله) لیضمّه إلی سیف علی(علیه السلام) .
أنجبت له(صلی الله علیه وآله) کلّ أولاده إلاّ إبراهیم فهو من ماریة القبطیة . وهم القاسم وبه کان(صلی الله علیه وآله) یکنی والطیب والطاهر ـ علی قول ـ وقد ماتوا صغاراً رضعاً قبل بعثته المبارکة، ورقیة وزینب ـ علی قول ـ وأمّ کلثوم وفاطمة الزهراء التی تزوّجها الإمام علی(علیه السلام) . ولم یتزوج رسول الله(صلی الله علیه وآله) غیرها طیلة حیاتها المبارکة معه ، التی دامت قرابة خمس وعشرین سنةً .
من برکات الله تعالی الخاصة بهذه المرأة أن مَنّ علیها بأن اختارها لتکون أول نساء العالمین إسلاماً وأسبقهن تصدیقاً برسول الله ودعوته ، وأخلص نسائه(صلی الله علیه وآله)جهاداً ، وأعظمهن وفاءً وطاعة له ، وأصبرهن تحملا لما لاقاه رسول الله من ضروب الأذی والتضییق ، وأکثرهن بذلا وعطاءً فی سبیل الله ورسوله ، فعن عبدالله بن مسعود : إن أول شیء علمت من أمر رسول الله(صلی الله علیه وآله)قدمتُ مکة مع عمومة لی أو ناس من قومی نبتاع منها متاعاً ، فکان فی بغیتنا شراء عطر ، فأرشدنا إلی العباس بن عبدالمطلب ، فانتهینا إلیه وهو جالس إلی زمزم ، فجلسنا إلیه ، فبینا نحن عنده إذ أقبل رجل من باب الصفا أبیض ، . . . کأنه القمر لیلة البدر ، یمشی علی یمینه غلام ، حسن الوجه . . . تقفوهم امرأة ، قد سترت محاسنها ، حتی قصد نحو الحجر فاستلمه ثم استلمه الغلام ، واستلمته المرأة ، ثم طاف بالبیت سبعاً والغلام والمرأة یطوفان معه ، ثم استقبل الرکن ، فرفع یدیه وکبّر ، وقامت المرأة خلفهما ، فرفعت یدیها وکبرت ، ثم رکع فأطال الرکوع ، ثم رفع رأسه من الرکوع ، فقنت ملیّاً ، ثم سجد وسجد الغلام معه والمرأة ، یتبعونه ، یصنعون مثلما یصنع ، فرأینا شیئاً أنکرناه ، لم نکن نعرفه بمکة ، فأقبلنا علی العباس فقلنا : یا أبا الفضل ، إن هذا الدین حدث فیکم ، أو أمر لم نکن نعرفه فیکم . قال : أجل ، والله ، ما تعرفون هذا؟ قال : قلنا : لا ، والله ما نعرفه ، قال : هذا ابن أخی محمد بن عبدالله ، والغلام علی بن أبی طالب ، والمرأة خدیجة بنت خویلد امرأته أما ، والله ، ما علی وجه الأرض أحد نعلمه یعبد الله بهذا الدین إلاّ هؤلاء الثلاثة . لقد آمنت برسول الله ، ولم یسبقها إلی ذلک إلاّ الإمام علی(علیه السلام) کیف لا یکون کذلک ، وقد قرأت ـ بما ألهمها الله تعالی ، وبما منحها من قدرة وحکمة وبصیرة ونظرة ثاقبة لمستقبل الصادق الأمین ـ مستقبله وأنه ذو شأن کبیر ومقام کریم ومنزلة محمودة؟! لقد واکبت مسیرته المبارکة وهو فی غار حراء ، بخدمتها الصادقة وکلماتها الطیبة ، التی تدل علی مدی اخلاصها ونباهتها وصفائها : «وهیأت خدیجة لزوجها ما یناسبه من حیاة ، فلما لجأ للتحنث فی غار حراء ، کانت تعدُّ له ما یحتاجه من طعام وشراب خلال الفترة ، التی اعتکف فیها بالغار ، فلما جاءه الوحی کانت أول من صدقه ، وعانت معه صراع قریش ضده ، وکانت البلسم الشافی لجراحه من هؤلاء المعتدین ، ودخلت معه الشعب عندما قرر سادة قریش أن یقاطعوا المسلمین . . .»18 . کانت تسمعه کلمات رقیقة هادئة کلما دخل بیتها عائداً من غار حراء ، کلمات ملؤها الحنان والحب . تدعوه أن یطمئن ، وتدعوه أحیاناً أن یهدأ وینام ، فکان یقول لها : مضی عهد النوم یا خدیجة . لقد کانت کلماتها تلاحقه وهو فی بیته ، وهو خارج منه ، وهو فی الغار ، وهو یدعو عشیرته للإیمان ، وهو فی دار الارقم یدعو الناس سراً، وهو فی کل مکان فی مکة یقارع قریشاً وشرکها جهراً ، وهو یری أعداءه والمتربصین به ، والمبغضین له ، فکانت تخفّف عنه کلّ معاناته وکلّ ما یلقاه من أذی وتکذیب وعنت من قومه . وکان(صلی الله علیه وآله) یصرّح ویفضی لها بکلّ شیء یقول ابن هشام فی سیرته : وآمنت به خدیجة بنت خویلد ، وصدقت بما جاءه من الله ، ووازرته علی أمره ، . . . فخفف الله بذلک عن نبیه(صلی الله علیه وآله) ، لا یسمع شیئاً ممّا یکرهه من ردّ علیه وتکذیب له ، فیحزنه ذلک ، إلاّ فرّج الله عنه بها إذا رجع إلیها ، تثبته وتخفف علیه ، وتصدقه وتهوّن علیه أمر الله ، رحمها الله تعالی19 . ومن کلماتها له(صلی الله علیه وآله) أیضاً : أبشر ، فوالله ، لا یخزیک الله أبداً ، والله ، إنک لتصل الرحم ، وتصدق الحدیث ، وتؤدی الأمانة ، وتحمل الکلَّ ، وتقری الضیفَ ، وتعین علی نوائب الدهر .
ما انفکت قریش تصعد عداءها لرسول الله(صلی الله علیه وآله) ودعوته الجدیدة ، ولم یتوقف عملها فی تجذیر ذلک العداء فی نفوس أبنائها قولا وعملا . وکلما ازداد رسول الله(صلی الله علیه وآله)وصحبه التزاماً بموقفهم وثباتاً علی مبادئهم ازداد عداءُ قریش لهم وأذاها . وقد رأت أن أهله وعشریته قد وفروا له الرعایة والحمایة ، فعزمت علی شنّ حملتها علی هذه الاسرة ، وارتأت أن تتخذ وسیلة غیر الحرب فی أول أمرها فلعلّها تصل إلی أهدافها دون قتال وما یجرّه هذا القتال من ویلات وانقسامات بین قبائلها . فاجتمع زعماؤها وکتبوا الصحیفة ، التی قرروا فیها : مقاطعة بنی هاشم علی المستویات الاجتماعیة والاقتصادیة فلا یتزوجون منهم ، ولا یزوجونهم ، ولا یبیعون لهم ولا یشترون منهم ، ولا یکلمونهم ، ولا یزورون مرضاهم ، ولا یشیعون موتاهم ، وأکرهوهم أن یلزموا الشِّعب وهو طریق بین جبلین . أما نتائج هذه المقاطعة ـ التی استمرت حوالی ثلاث سنوات ـ فقد کانت قاسیة جدّاً علی بنی هاشم ، ومسّهم بسببها الضرّ بل الجوع والحرمان . . . ولم تنقض إلاّ بعد أن أشفق بعض القرشیین علی بنی هاشم بسبب ما نالهم من أذی وعذاب ، فخرقوا هذه الوثیقة ، وعادوا إلی الاتصال بهم20 وهناک روایة : أن الأرضة أتت علی کلّ شیء فی الصحیفة ، ولم تدع إلاّ اسم الله جلّ وعلا وقد أوصی الله لمحمد بذلک ، فنقل ذلک إلی عمّه أبی طالب ، فتحدی أبو طالب جماعة المشرکین ، وأحضروا الصحیفة فظهر صدق محمد . هذه خلاصة المقاطعة ، التی کانت خدیجة ضحیةً من ضحایاها ، فقد أصابها الضر أیما إصابة ، وعانت معاناة عظیمة من آثار هذه المحاصرة الظالمة ، ولکنها لاذت بالصبر ، ووقفت إلی جانب رسول الله(صلی الله علیه وآله) موقفاً ، یندر أن تقف مثله امرأة ، وکان لشخصیتها ومکانتها وهیبتها فی النفوس الأثر الکبیر ، إلی درجة أنها صارت من أسباب قیام خلاف ونزاع أدّی إلی انهیار موقف قریش ، وترک العمل بالصحیفة وفشل المقاطعة . ففی السیرة النبویة 21: أن أبا جهل لقی حکیم بن حزام بن خویلد ، ومعه غلام یحمل قمحاً إلی خدیجة بنت خویلد زوجة الرسول وعمّة حکیم ، فتعلق به أبو جهل ، وقال : أتذهب بالطعام إلی بنی هاشم ، والله ، لا تبرح أنت وطعامک حتی أفضحک بمکة ، فجاءه أبو البختری ، وقال له : مالک وله؟ إنه طعام کان لعمته رغبتْ إلیه فیه ، فکیف تمنعه؟ فأبی أبو جهل ، وقام نزاع کان من أسباب إغفال الصحیفة ونهایة المقاطعة . کما کان لهشام بن عمرو بن الحارث العاملی الذی کان من أقرباء خدیجة دور آخر فی بذر الخلاف بین زعماء المقاطعة ، فقد کان أکثر الناس إقداماً علی مساعدة المحصورین المقاطعین ،فکان یدخل أحمال الطعام إلی بنی هاشم فی الشعب . . . وأرادت قریش معاقبته . فانبری أبو سفیان وقال : دعوه ، رجل وصل رحمه ، أما والله إنی أحلف بالله لو فعلنا مثل ما فعل کان أحسن22 .
لم تتحمل أمّ المؤمنین عائشة وهی تری رسولَ الله(صلی الله علیه وآله) یذکر خدیجة ، فقالت : ما زلتَ تذکر بحسرة وألم عجوزاً من عجائز قریش حمراء الشدقین ، هلکت من عدة سنین ، وقد أبدلک اللهُ خیراً منها! فما کان من رسول الله(صلی الله علیه وآله) بعد أن تغیر وجهه الکریم ، إلاّ وزجرها غاضباً ، وقال : «واللهِ ما أبدلنی الله خیراً منها» ولم یکتف(صلی الله علیه وآله) بهذا بل راح یذکر مناقبها ـ التی ما فتئ یعیشها(صلی الله علیه وآله)فی حیاته المبارکة ـ : «آمنت بی حین کفر الناس ، وصدقتنی إذ کذبنی الناس ، وواستنی بمالِها إذ حرمنی الناس ، ورزقنی منها اللهُ الولدَ دون غیرها من النساء . . . فقالت عائشة فی نفسها : والله لا أذکرها بعدها أبداً 23. وقبل ذلک لم تتوقف غیرة أمّ المؤمنین عائشة من أمّ المؤمنین خدیجة ، التی احتلت تلک المکانة العظیمة من قلب رسول الله(صلی الله علیه وآله) وظهر ذلک کلّه فی مواقف عملیة للرسول الکریم ، حتی بعد وفاتها سلام الله علیها . رأته عائشة یوماً وقد ذبح شاةً یقول : أرسلوا إلی أصدقاء خدیجة منها ، وهنا أیضاً ، لم تتوقف عائشة عن أن تسمعه شیئاً ، فقال : «إنی لأحبّ حبیبها»24 . وظلت الغیرة لا تنفک عن قلبها من سیدتنا خدیجة ، لا لشیء ـ فالأمر کلّه بعد موتها ـ إلاّ لأنها سبقتها إلی نفس رسول الله(صلی الله علیه وآله) وإلی قلبه فاحتلته بما امتلکته من خلق عال وشرف رفیع وایمان صادق وجهاد خالص وذکر طیب ، وبما قدمته من حیاتها التی استرخصتها وثروتها وأموالها ، کلّ ذلک وضعته بین یدیه المبارکتین; لنیل مرضاة الله ولتُعینه(صلی الله علیه وآله) وهو یحمل أعظم رسالة وأخطر مسؤولیة تبلیغیة تغییریة عرضتها السماء وعرفتها الإنسانیة . وحینما نصره الله تعالی وفتحت أبواب مکة له ـ وکان وقتها قد مرّ علی وفاتها أکثر من عشر سنوات ، وکانت کلّ تلک السنین ملیئةً بالأحداث والشؤون المریرة ، ولکنها مع کلّ ذلک لم تشغله عن ذکره لخدیجة ـ أقام فی قبة ضربت له هناک إلی جوار قبرها ـ حیث روحها التی تخفق حوله فتریحه وتؤنسه وترافقه وهو یشرف علی فتح مکة ، ویطوف بالکعبة ، ویحطم رموز الکفر والشرک ، وهو بین لحظة وأخری یرمق دارها حیث نبع الحب وحیث السکینة والمودة والحنان والتضحیة . وفیما قالته أمّ المؤمنین عائشة ، کان رسول الله(صلی الله علیه وآله) إذا ذکر خدیجة لم یکد یسأم من ثناء علیها واستغفار . فذکرها ذات یوم فاحتملتنی الغیرة ، فقلتُ : لقد عوضک الله من کبیرة السن ، قالت : فرأیت رسول الله(صلی الله علیه وآله) غضب غضباً أُسقطتُ فی جلدی ، وقلتُ فی نفسی : اللهم إنک إن أذهبت غضبَ رسول الله عنی ، لم أعد أذکرها بسوء ما بقیت . فلما رای النبی(صلی الله علیه وآله) ما لقیت ، قال : کیف قلت؟ والله ، لقد آمنت بی إذا کفر بی الناس ، وآوتنی إذ رفضنی الناس ، وصدقتنی إذ کذبنی الناس ، ورزقتْ منی الولد إذ حرمتُموه منی . قالت : فعدا وراح علیّ بها شهراً . أما ما ورد فیها عن رسول الله(صلی الله علیه وآله) : ـ فعن عبدالله بن جعفر بن أبی طالب رضوان الله تعالی علیهما : أن رسول الله(صلی الله علیه وآله) قال : أمرتُ أن أُبشر خدیجة ببیت من قصب ، لا صخب فیه ولا نصب . قال ابن هشام : القصب ههنا : اللؤلؤ المجوَّف25 . ـ وعن عائشة ، قالت : ما غرتُ من أحد ما غرتُ علی خدیجة ، ولقد هلکت قبل أن یتزوجنی رسول الله(صلی الله علیه وآله)بثلاث سنین ، ولقد أمر أن یبشرها ببیت من قصب فی الجنة26 . ـ وقال ابن هشام : وحدثنی من أثق به ، أن جبریل(علیه السلام) أتی رسول الله(صلی الله علیه وآله) ، فقال : أقرئ خدیجةَ السلام من ربِّها ، فقال رسول الله(صلی الله علیه وآله) : یا خدیجة ، هذا جبریلُ یُقرئک السلام من ربک ، فقالت خخدیجة : اللهُ السلامُ ، ومنه السلامُ ، وعلی جبریل السلامُ .
شاءت السماء أن تمتحن هذا القلب الکبیر ، وقد امتحنته مرات ومرات ، ولکن هذه المرّة فی زوجته التی أبت إلاّ أن تعیش کبیرة وتموت کبیرة ، والتی کانت له وزیرَ صدق علی الإسلام 27، وکانت شریکته فی حیاته کلّها ، فی دعوته ، وفی تبلیغه لها ، وفی جهاده وتضحیاته . لقد رحلت عنه فی السنة العاشرة من البعثة النبویة ، ودفنت فی مقبرة الحجون بمکّة بعد أن رحل قبلها ـ بشهور علی قول وبأیام علی قول آخر ـ عمّه أبو طالب الذی کان له عضداً وحرزاً فی أمره ، ومنعة وناصراً علی قومه 28. لقد رحلت هذه المرأة العظیمة ، لتنتهی برحیلها ورحیل أبی طالب العم المدافع والمحامی القوی أولی مراحل رسالة السماء ، التی شکلت الفترة المکّیة الأولی بکلّ آلامها وأحداثها ، کما کانت الفترة التأسیسیة لهذه الرسالة المبارکة ، وکان لوجودیهما المبارکین الأثر العظیم فی تشکیل تلک المرحلة التی دامت قرابة عشر سنوات وفی بقائها واستمرارها وثباتها . لقد رحلت هذه السیدة المبارکة ، بعد أن وصل نداء الإسلام الحبشة ، وتجاوز صداه بقاع الحجاز ، وبعد أن حملته قلوب صادقة ونفوس مضحیة ، وأیاد قویة . . . رحلت هذه السیدة الجلیلة ، وغابت عن دنیاه ، ولکنها لم ترحل عن قلبه النابض بمواقفها الصادقة . رحلت هذه المرأة المبارکة ولکنها ظلت ماثلة دائماً أمامه ، ولم ینس ذکراها أو یتأس عنها ، أو یدخل قلبه غیرها ، أو یحتل مکانها منه ، بل ولم تستطع أیّ واحدة من نسائه ـ مهما بذلت من جهد ـ أن تبعد طیفها عنه(صلی الله علیه وآله) ، وهو الذی ما فتئ یذکرها ، وکان ذکره لها یثیر غیرة بعض نسائه ، وکانت أشدهن غیرة أمّ المؤمنین عائشة ، فبذلت ما تستطیعه من أجل أن تنسیه ذلک الطیف الجمیل وتلک الذکری العطرة ، أو أن تخمد أو علی الأقل تخفّف ذلک من قلبه فما استطاعت ، مع أنها کانت فی مطلع صباها ونضارة شبابها . . فسلامٌ علی خدیجة فی الخالدین
(1) انظر السیرة الحلبیة 1/137 ، باب تزوجه(صلی الله علیه وآله)خدیجة بنت خویلد (رض) . (2) مختصر تاریخ دمشق 2/275 . (3) مختصر تاریخ دمشق 2/275 . (4) انظر الطبقات الکبری لابن سعد 1/100 ، وأنساب الأشراف للبلاذری ص92 . (5) مستدرک الحاکم 3/182 ، وقد کان کلام ابن اسحاق بلا إسناد .
(6) مختصر تاریخ دمشق 2/271 . (7) انظر البحار 16/22 . (8) جوامع السیرة النبویة ، ابن حزم الأندلسی المتوفی سنة 456هـ دار الکتب العلمیة ـ بیروت . (9) لها ذکر فی کتب الأنساب ، فراجع علی سبیل المثال : نسب قریش لمصعب الزبیری ص157 ـ 158 . (10) الاستغاثة 1/70 .
(11) راجع الصحیح فی سیرة النبیّ(صلی الله علیه وآله) ، والاستغاثة 1/68 ـ 69 ورسالة مطبوعة طبعة حجریة فی آخر مکارم الأخلاق ص6 . (12) المناقب لابن شهر آشوب المازندرانی المتوفی سنة 588 ، 1/159 .
(13) السیرة الحلبیة 1/137 . (14) السیرة الحلبیة 1/138 . (15) انظر تاریخ الطبری 1/522 .
(16) اتحاف الوری بأخبار امّ القری ـ السنة 26 . (17) البحار للمجلسی 19/71 . (18) سیر أعلام النبلاء 1/81 . (19) السیرة النبویة لابن هشام 1/240 . (20) السیرة النبویة لابن هشام 1/110 ، 231 ، ابن القیم 2/46 . (21) لابن هشام 2/5 . (22) تاریخ قریش ص316 للدکتور حسین مؤنس . (23) الاستیعاب 4/1824 . (24) الاستیعاب 4/1824 . (25) الروض الأنف ، وانظر سیرة بن هشام 1/241 . (26) الروض الأنف ، وانظر سیرة بن هشام 1/241 . (27) السیرة النبویة لابن هشام 2/416 .
(28) السیرة النبویة لابن هشام 2/416 .
السفر الثانی إلی الشام ویقولون: إنه (صلی الله علیه وآله وسلم) قد سافر سفره الثانی إلی الشام، وهو فی الخامسة والعشرین من عمره (1).ویقولون: إن سفره هذا کان فی تجارة لخدیجة. وإن أبا طالب هو الذی اقترح علیه ذلک، حینما اشتد الزمان، وألحت علیهم سنون منکرة، فلم یقبل (صلی الله علیه وآله وسلم) أن یعرض نفسه علی خدیجة. فبلغ خدیجة ما جری بینه (صلی الله علیه وآله وسلم) وبین أبی طالب؛ فبادرت هی، وبذلت للرسول (صلی الله علیه وآله وسلم) ضعف ما کانت تبذله لغیره؛ لما تعرفه من صدق حدیثه، وعظیم أمانته، وکرم أخلاقه. ویروی بعضهم: أن أبا طالب نفسه قد کلم خدیجة فی ذلک، فأظهرت سرورها ورغبتها، وبذلت له ما شاء من الأجر. فسافر (صلی الله علیه وآله وسلم) إلی الشام، وربح فی تجارته أضعاف ما کان یربحه غیره، وظهرت له فی سفره بعض الکرامات الباهرة، فلما عادت القافلة إلی مکة أخبر میسرة غلام خدیجة، سیدته بذلک،(1). وفی البحار ج 16 ص 9 عن بعضهم: إن سفره کان إلی سوق حباشة بتهامة، وکذا فی کشف الغمة ج 2 ص 135 عن الجنابذی فی معالم العترة..فذکرت ذلک بالإضافة إلی ما ظهر لها هی منه (صلی الله علیه وآله وسلم) لورقة بن نوفل، ابن عمها کما یقولون: وإن کنا نحن نشک فی ذلک (1) فقال لها: إن کان ذلک حقا، فهو نبی هذه الأمة (2).ثم اهتمت خدیجة بالعمل علی الاقتران به (صلی الله علیه وآله وسلم)، کما سنری. هکذا یقولون، ولکننا نشک فی بعض ما تقدم. ولا سیما وأن ورقة لم یسلم حتی بعد أن بعث رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم). کما أن قولهم: إن خدیجة قد استأجرته فی تجارتها. لا یمکن المساعدة علیه، وذلک لأننا نجد المؤرخ الأقدم، الثبت ابن واضح، المعروف بالیعقوبی یقول: (وإنه ما کان مما یقول الناس: إنها استأجرته بشیء، ولا کان أجیراً لأحد قط )3(.ولعل فی عزة نفس النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) وإبائها. وأیضاً فی تسدید الله تعالی له. وأیضاً فی شرف أبی طالب وسؤدده، ما یبعد کثیراً أن یکون قد صدر شیء مما نسب إلی أبی طالب منه. وعلی هذا، فقد یکون سفره (صلی الله علیه وآله وسلم) إلی(1). سیأتی إن شاء الله بعض الکلام حول بعض ما یقال عن ورقة بن نوفل، ودوره فی بدء الوحی.(2). راجع: البدایة والنهایة ج 2 ص 296 والسیرة الحلبیة ج 1 ص 136.(3). تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 21 ونقل عن سفر السعادة: أنه صلی الله علیه وآله بعد البعثة، وقبل الهجرة کان یشتری أکثر مما یبیع، وبعد الهجرة لم یبع إلا ثلاث مرات، أما شراؤه فکثیر.. وأما شراکته مع غیره ففیها کثیر من الاضطراب، ولیس لنا مجال لتحقیق ذلک..الشام، لا لکونه کان أجیراً لخدیجة، وإنما لأنه کان یضارب بأموالها، أو شریکاً لها. ویدل علی ذلک تصریح روایة الجنابذی بالمضاربة (1) فراجع. ویؤیده ما رواه المجلسی من أن أبا طالب قد ذکر له (صلی الله علیه وآله وسلم) اتجار الناس بأموال خدیجة، وحثه علی أن یبادر إلی ذلک، ففعل، وسافر إلی الشام (2).
ولقد کانت خدیجة (علیها السلام) من خیرة نساء قریش شرفاً، وأکثرهن مالاً، وأحسنهن جمالاً. وکانت تدعی فی الجاهلیة ب (الطاهرة)، (3) ویقال لها: (سیدة قریش). وکل قومها کان حریصاً علی الاقتران بها لو یقدر علیه (4).(1). البحارج 16 ص 9، وکشف الغمة ج 2 ص 134 عن معالم العترة للجنابذی..(2). البحارج 16 ص 22 عن البکری وص 3 عن الخرائج والجرائح ص 186 و 187.(3). راجع الإصابة ج 4 ص 281/282 والبدایة والنهایة ج 2 ص 294 وتاریخ الإسلام للذهبی ج 2 الترجمة النبویة ص 152 وقسم السیرة النبویة ص 237 وتهذیب الأسماء ج 2 ص 342 والاستیعاب )بهامش الإصابة( ج 4 ص 279 والإصابة ج 4 ص 281 وسیرة مغلطای ص 12 وسیر أعلام النبلاء ج 2 ص 111 والمواهب اللدنیة ج 1 ص 38 و 200 والروض الأنف ج 1 ص 215 وتاریخ الخمیس 1/264 وأسد الغابة ج 7 ص 78 ط دار الشعب والسیرة الحلبیة ج 1 ص 137 والسیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 55 والثقات ج 1 ص 46.(4). راجع: البدایة والنهایة ج 2 ص 294 وبهجة المحافل ج 1 ص 47. والسیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 201 وتاریخ الخمیس ج 1 ص 263 وطبقات ابن سعد ج 1 ص 131 ط دار صادر والسیرة الحلبیة ج 1 ص 137 والسیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 55.وقد خطبها عظماء قریش، وبذلوا لها الأموال. وممن خطبها عقبة بن أبی معیط، والصلت بن أبی یهاب، وأبو جهل، وأبو سفیان (1) فرفضتهم جمیعاً، واختارت النبی (صلی الله علیه وآله وسلم)، لما عرفته فیه من کرم الأخلاق، وشرف النفس، والسجایا الکریمة العالیة. ونکاد نقطع ـ بسبب تضافر النصوص ـ بأنها هی التی قد أبدت أولاً رغبتها فی الاقتران به (صلی الله علیه وآله وسلم). فذهب أبو طالب فی أهل بیته، ونفر من قریش إلی ولیها، وهو عمها عمرو بن أسد؛ لأن أباها کان قد قتل قبل ذلک فی حرب الفجار أو قبلها (2).وأما أنه خطبها إلی ورقة بن نوفل، وعمها معا، أو إلی ورقة وحده (3) فمردود، بأنه: قد ادعی الإجماع علی الأول (4).وأما أنا فلا أدری ما أقول فی ورقة هذا. وفی کل واد أثر من ثعلبة، فهو یُحشر فی کل کبیرة وصغیرة، فیما یتعلق بالرسول الأعظم (صلی الله علیه وآله وسلم)، وإن ذلک لیدعونی(1). البحار ج 16 ص 22.(2). کشف الغمة ج 2 ص 139، والبحار ج 16 ص 12 عنه وص 19 عن الواقدی، وراجع: الأوائل ج 1 ص 160 وفی السیرة الحلبیة ج 1 ص 138: أن المحفوظ عن أهل العلم أنه مات قبل الفجار، وتاریخ الخمیس ج 1 ص 264. وتهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 303 عن الواقدی، والإصابة ج 4 ص 282 والبدایة والنهایة ج 2 ص 296.(3). البحار ج 16 ص 19 عن الواقدی والسیرة الحلبیة ج 1 ص 129 والکافی ج 5 ص 374/375، وفیه أن ورقة کان عم خدیجة وکذا فی البحار ج 16 ص 14 و 21 عنه وعن البکری، وهو غیر صحیح لأن ورقة هو ابن نوفل بن أسد وخدیجة هی بنت خویلد بن أسد..(4). السیرة الحلبیة ج 1 ص 137.إلی الشک فی کونه شخصیة حقیقیة، أو أسطوریة. ویلاحظ: أن نفس الدور الذی یعطی لأبیها تارة، ولعمها أخری، یعطی لورقة بن نوفل ثالثة حتی الجمل والکلمات، فضلاً عن المواقف والحرکات. فلتراجع الروایات التی تحکی هذه القضیة، ولیقارن بینها (1).وسیأتی إن شاء الله مزید من الکلام حول ورقة هذا. نعود إلی القول: إن أبا طالب قد ذهب لخطبة خدیجة، ولیس حمزة الذی اقتصر علیه ابن هشام فی سیرته (2) لأن ذلک لا ینسجم مع ما کان لأبی طالب من المکانة والسؤدد فی قریش، من جهة، ولأن حمزة کان یکبر النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) بسنتین أو بأربع (3) کما قیل من جهة أخری. هذا بالإضافة إلی مخالفة ذلک لما یذکره عامة المؤرخین فی المقام. وقد اعتذر البعض عن ذلک: بأن من الممکن أن یکون حمزة قد حضر مع أبی طالب؛ فنسب ذلک إلیه (4).وهو اعتذار واه؛ إذ لماذا لم ینسب ذلک إلی غیر حمزة، ممن حضر مع أبی طالب من بنی هاشم وغیرهم من القرشیین؟!. ویظهر: أن ثمة من یهتم بسلب هذه المکرمة عن أبی طالب (علیه السلام)، وإعطائها لأی کان من الناس سواه، حتی لحمزة. ولا ضیر فی ذلک عنده مادام أنه قد استشهد فی وقت مبکر.(1). راجع المصادر المتقدمة والآتیة.(2). راجع: سیرة ابن هشام ج 1 ص 201 والسیرة الحلبیة ج 1 ص 138 ونقل أیضاً عن المحب الطبری.(3). تقدمت مصادر ذلک حین الحدیث حول إرضاع ثویبة لرسول الله )ص(.(4). السیرة الحلبیة ج 1 ص 139.
وعلی کل حال فقد خطبها أبو طالب له (صلی الله علیه وآله وسلم) قبل بعثته (صلی الله علیه وآله وسلم) بخمس عشرة سنة، علی المشهور. وقال فی خطبته ـ کما یروی المؤرخون ـ: (الحمد لرب هذا البیت، الذی جعلنا من زرع إبراهیم، وذریة إسماعیل، وأنزلنا حرماً آمناً، وجعلنا الحکام علی الناس، وبارک لنا فی بلدنا الذی نحن فیه. ثم إن ابن أخی هذا ـ یعنی رسول الله )صلی الله علیه وآله وسلم( ـ ممن لا یوزن برجل من قریش إلا رجح به، ولا یقاس به رجل إلا عظم عنه، ولا عدل له فی الخلق، وإن کان مقلاً فی المال؛ فإن المال رفد جار، وظل زائل، وله فی خدیجة رغبة، وقد جئناک لنخطبها إلیک، برضاها وأمرها، والمهر علی فی مالی الذی سألتموه عاجله وآجله. وله ـ ورب هذا البیت ـ حظ عظیم، ودین شائع، ورأی کامل )1(.
نظرة فی کلمات أبی طالب
وخطبة أبی طالب المتقدمة تظهر مکانة الرسول الفضلی فی قلوب (1). الکافی ج 5 ص 374/375، والبحار ج 16 ص 14 عنه وص 16 عمن لا یحضره الفقیه ص 413، وفی ص 5 عن شرف المصطفی، والکشاف، وربیع الأبرار والإبانة لابن بطة، والسیرة للجوینی، عن الحسن والواقدی، وأبی صالح والعتبی، والمناقب ج 1 ص 42، والحلبیة ج 1 ص 139، وتاریخ الیعقوبی ج 2 ص 20، والأوائل لأبی هلال ج 1 ص 162 وتاریخ الخمیس ج 1 ص 264 والمواهب اللدنیة ج 1 ص 39 وبهجة المحافل ج 1 ص 48 والسیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 55.
الناس. وهی صریحة فی أن الناس کانوا یجدون فی الرسول علامات النبوة ونور الهدایة. ویتوقعون أن یکون هو الذی بشر به عیسی وموسی (علیهما السلام)، وأنه کان لا یوزن به أحد إلا رجح به، ولا یقاس به رجل إلا عظم عنه. ثم إن کلمات أبی طالب تدل دلالة واضحة علی ما کان یتمتع به بنو هاشم، من شرف وسؤدد، حتی لیقول (رحمه الله) وجعلنا الحکام علی الناس. وتدل أیضاً علی أن العرب کانت تعتبر الحرم موضع أمن للقاصی والدانی، وقد تقدم ما یدل علی ذلک أیضاً. ثم إن حدیثه عن فقر النبی (صلی الله علیه وآله وسلم)، وإعطاء الضابطة للتفضیل بین الرجال، یدل علی واقعیة أبی طالب، وأنه ینظر إلی الإنسان بمنظار سام ونبیل، کما أنه یتعامل مع الواقع بحنکة ووعی وأناة. وبعد، فإن کلماته تلک تدل أیضاً علی أن قریشاً کانت تعتبر انتسابها إلی إبراهیم وإسماعیل، وسدانتها للبیت، کل شیء بالنسبة لها، وقد أشرنا إلی هذا الأمر فی الفصل الأول. ولتراجع خطبة أبی طالب (رحمه الله) حین موته، والتی یخاطب بها قریشاً، فإنها خطبة جلیلة، لا تبتعد عن هذه الخطبة فی مرامیها وأهدافها.
ویتسأل بعض المحققین هنا: أنه کیف یمکن الجمع بین قوله: (ودین شائع)، وبین قوله تعالی: (ما کنت تدری ما الکتاب ولا الإیمان )1(.وقوله: (وما کنت ترجو أن یلقی إلیک الکتاب )2(.(1). الشوری، الآیة: 52.(2). القصص الآیة، 86.وجوابه:أولاً: إن الآیات ربما تکون ناظرة إلی المراحل الأولی من حیاة النبی الأعظم (صلی الله علیه وآله وسلم) فهو لم یکن یعلم، ثم علم، وأما متی علم؛ فالآیات لا تحدد لنا ذلک؛ فلربما یکون قد علم حینما کان فی سن العشرین مثلاً، أو قبل ذلک أو بعده.وثانیاً: إن السید الطباطبائی یقول: إن الآیات ناظرة إلی نفی العلم التفصیلی، أما العلم الإجمالی فقد کان موجوداً؛ لأن عبد المطلب وأبا طالب وغیرهما کانوا مؤمنین بالله، وکتبه إجمالاً، والنبی أیضاً کذلک (1)، لا سیما إذا قوّینا أنه (صلی الله علیه وآله وسلم) کان نبیاً منذ صغره ـ کما ذهب إلیه البعض ـ ولسوف یأتی ذلک إن شاء الله تعالی فی فصل بحوث تسبق السیرة.وثالثاً: إن من معانی الدین: (السیرة، والتدبیر، والورع، والعادة، والشأن)؛ فلعل القصد فی هذه العبارة، کان إلی أحد هذه المعانی.
ورابعاًَ: إن هذه الآیات بمثابة قضیة شرطیة مفادها: أنه صلی الله علیه و آله و سلم لولا لطف الله به لم یکن یدری ما الکتاب ولا الإیمان، لأنک أنت بنفسک وبما لدیک من قدرات ذاتیة لست قادراً علی شیء وکذلک هو صلی الله علیه و آله و سلم لم یکن یرجو ذلک لولا الله سبحانه.
وعلی کل حال فإن أبا طالب قد ضمن المهر فی ماله، کما هو صریح خطبته، ولکن خدیجة رضوان الله تعالی علیها عادت؛ فضمنت المهر فی مالها، فقال البعض: یا عجبا! المهر علی النساء للرجال؟!(1). راجع: تفسیر المیزان ج 18 ص 77.فغضب أبو طالب، وقال: إذا کانوا مثل ابن أخی هذا طلبت الرجال بأغلی الأثمان، وأعظم المهر، وإن کانوا أمثالکم لم یزوجوا إلا بالمهر الغالی. ولکن یبقی: أن بعض الروایات تفید: أن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) نفسه قد أمهرها عشرین بکرة (1) وذلک ینافی أن یکون أبو طالب قد ضمن المهر، أو هی ضمنته دونه، أو هی لأبی طالب. إلا أن یکون المراد: أنه (صلی الله علیه وآله وسلم) قد أمهرها بواسطة أبی طالب. وقیل: إن علیاً (علیه السلام) هو الذی ضمن المهر، قالوا: (وهو غلط، لأن علیاً لم یکن ولد علی جمیع الأقوال فی مقدار عمره )2(.ویرد علیه: أن ثمة أقوالاً ـ وإن کنا لا نشک فی عدم صحتها ـ تفید: أنه (علیه السلام) قد ولد قبل البعثة بعشرین، أو بثلاث وعشرین سنة. ولذا قال مغلطای: (وهو غلط، کان علی إذ ذاک صغیراً لم یبلغ سبع سنین) (3).ونحن نغلط هذه الأقوال، ونستغربها، إذ أن ذلک معناه أنه (علیه السلام) قد استشهد وعمره ست وسبعون سنة. وهو ما لم یقل به أحد. فنحن لا نقبل قول مغلطای، ولا نقبل قول أولئک الذین یزعمون أنه قد ضمن المهر، وذلک لما سیأتی فی تاریخ میلاده علیه الصلاة والسلام.(1). السیرة الحلبیة ج 1 ص 138 وراجع: تاریخ الخمیس ج 1 ص 265 والسیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 201 والسیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 263 والسیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 107.(2). السیرة الحلبیة ج 1 ص 139 عن الفسوی فی کتاب: ما روی أهل الکوفة مخالفاً لأهل المدینة، وسیرة مغلطای ص 12، والأوائل ج 1 ص 161.
(3). سیرة مغلطای ص 12.ثم نقول: إن أبا هلال العسکری ذکر أنه لما قیل: من یضمن المهر؟ قال علی وهو صغیر: (أبی فلما بلغ الخبر أبا طالب جعل یقول: بأبی أنت وأمی) (1).
ولربما یمکن تقریب هذا إذا أخذنا بعین الاعتبار ما یقال: من أن علیاً (علیه السلام) قد ولد قبل البعثة بعشر أو بخمس عشرة سنة أو ست عشرة سنة، بل بثلاث وعشرین سنة، حسب بعض الأقوال النادرة. ثم قارنا بینها وبین الأقوال التی تقرر: أنه (صلی الله علیه وآله وسلم) قد تزوج خدیجة وهو ابن ثلاثین سنة، أی قبل البعثة بعشر سنوات، أو وهو ابن سبع وثلاثین سنة، کما عن ابن جریج (2) أی قبل البعثة بثلاث سنوات، وقیل: تزوجها قبل البعثة بخمس سنین (3).فلعله (علیه السلام) قد قال ذلک وهو طفل صغیر فاستحسن ذلک منه أبوه أبو طالب. وعن مقدار المهر، قیل: إنه عشرون بکرة. وقیل: إثنا عشر أوقیة ونش، أی ما یعادل خمس مئة درهم، وقیل غیر ذلک (4).
ویلاحظ هنا: مدی الاختلاف والتفاوت فی عمر خدیجة حین (1). الأوائل لأبی هلال العسکری ج 1 ص 161.(2). راجع تاریخ الخمیس ج 1 ص 264. وراجع: مجمع الزوائد ج 9/219. وذکرت بعض الأقوال فی التبیین فی أنساب القرشیین ص 62 وتاریخ الیعقوبی ج 2 ص 20 ومختصر تاریخ دمشق ج 2 ص 275 قیل: تزوجها وهو ابن ثلاثین سنة وکذا فی الاستیعاب )بهامش الإصابة( ج 4 ص 288 وسیرة مغلطای ص 12 ومثله فی المواهب اللدنیة ج 1 ص 38 و 202 والروض الأنف ج 1/216.(3). الأوائل ج 1 ص 161.(4). راجع: السیرة الحلبیة ج 1 ص 138 و 139.اقترانها بالرسول الأکرم (صلی الله علیه وآله وسلم). وهی تتراوح ما بین ال 25 سنة إلی ال 46 سنة وهی علی النحو الآتی:ألف ـ 25 سنة وصححه البیهقی (1).ب ـ 28 سنة. هو ما رجحه کثیرون (2).ج ـ 30 سنة (3).د ـ 35 سنة (4).ه ـ 40 سنة (5).(1). دلائل النبوة للبیهقی ط دار الکتب العلمیة ج 2 ص 71 والبدایة والنهایة ج 2 ص 294 و 295 ومحمد رسول الله، سیرته وأثره فی الحضارة ص 45 وراجع: السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 265 والسیرة الحلبیة ج 1 ص 140.(2). شذرات الذهب ج 1 ص 14 واقتصر علیه فی بهجة المحافل ج 1 ص 48 ورواه عن ابن عباس کل من: أنساب الأشراف )قسم حیاة النبی )ص(( ص 98 وتهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 303 وسیر أعلام النبلاء ج 2 ص 111 ومختصر تاریخ دمشق ج 2 ص 275. والبحار ج 16 ص 12 عن الجنابذی. کلهم عن ابن عباس. ورواه فی مستدرک الحاکم ج 3 ص 182 عن ابن إسحاق، دون أن یذکر له قولاً آخر. وراجع سیرة مغلطای ص 12 والمحبر ص 79 وتهذیب الأسماء ج 2 ص 342 وتاریخ الخمیس ج 1 ص 264 والسیرة الحلبیة ج 1 ص 140.
(3). راجع: السیرة الحلبیة ج 1 ص 140 وتاریخ الخمیس ج 1 ص 264 وسیرة مغلطای ص 12 وتهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 303.(4). البدایة والنهایة ج 2 ص 295 والسیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 265 وراجع: السیرة الحلبیة ج 1 ص 140.(5). أنساب الأشراف )قسم حیاة النبی)ص(( ص 98 وسیرة مغلطای ص 12 والمحبر ص 49 والمواهب اللدنیة ج 1 ص 38 و 202 وشذرات الذهب ج 1 ص 14 وتاریخ الخمیس ج 1 ص 264 وأسد الغابة )دار الشعب( ج 7 ص 80 والسیرة الحلبیة ج 1 ص 140 والسیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 55 ط دار المعرفة وراجع: تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 152 ومختصر تاریخ دمشق ج 2 ص 275 وتهذیب الأسماء ج 2 ص 342 والطبقات الکبری لابن سعد ط صادر ـ ج 1 ص 132، والبحار ج 16 ص 19 و 12 وتهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 303، عن حکیم بن حزام .و ـ 44 سنة (1).ز ـ 45 سنة (2).ح ـ 46 سنة (3).وقد تقدم: أن الکثیرین قد رجحوا القول الثانی، کما ذکره ابن العماد. أما البیهقی فقد صحح القول الأول، حیث قال: (بلغت خدیجة خمساً وستین سنة، ویقال: خمسین سنة، وهو أصح) (4) فإذا کانت رحمها الله قد تزوجت برسول الله قبل البعثة بخمس عشرة سنة کما جزم به البیهقی نفسه (5).فإن ذلک معناه: أن عمرها حین زواجها کان خمساً وعشرین سنة. ورجح هذا القول غیر البیهقی أیضاً (6).أما الحاکم، الذی روی لنا القول الثانی المتقدم عن ابن إسحاق،(1). تهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 303 عن الواقدی.(2). تهذیب الأسماء ج 2 ص 342 ومختصر تاریخ دمشق ج 2 ص 275 عن الواقدی والسیرة الحلبیة ج 1 ص 140 وراجع: سیرة مغلطای ص 12 وتاریخ الخمیس ج 1 ص 301.(3). راجع: أنساب الأشراف )قسم حیاة النبی )ص(( ص 98.(4). دلائل النبوة ج 2 ص 71.(5). دلائل النبوة ج 2 ص 72 ط دار الکتب العلمیة والبدایة والنهایة ج 2 ص 295. وغیر ذلک کثیر.(6). محمد رسول الله: سیرته، وأثره فی الحضارة ص 45.فإنه لم یوضح لنا حقیقة ما یذهب إلیه، غیر أنه حین روی عن هشام بن عروة قوله: إن خدیجة قد توفیت وعمرها خمس وستون سنة. قال: (هذا قول شاذ، فإن الذی عندی: أنها لم تبلغ ستین سنة) (1).فکلامه هذا یدل علی أنه یعتبر القول بأنها قد تزوجت بالنبی وعمرها أربعون سنة، شاذ. ویری: أن عمرها کان أقل من خمس وثلاثین حینئذٍ، ولکنه لم یبین القول الذی یذهب إلیه، هل هو ثلاثون؟ أو ثمان وعشرون؟ أو خمس وعشرون؟.
وعن ابن إسحاق: أن خدیجة قالت له صلی الله علیه و آله و سلم : یا محمد، ألا تتزوج؟ قال: ومن؟ قالت: أنا. قال: ومن لی بک؟ أنت أیّم قریش، وأنا یتیم قریش؟. قالت: إخطب إلخ.. (2).بل یذکر البعض أن أبا طالب قال للنبی (صلی الله علیه وآله وسلم): أخاف ألا یفعلوا، أیّم قریش. وأنت یتیم قریش. ثم إن أبا طالب أرسل بدلاً عنه حمزة؛ لأنه خاف إن ذهب بنفسه أن یردوه فتکون الفضیحة (3).وفی نص آخر: أن خدیجة حین طلبت من أبی طالب أن یخطبها لمحمد من عمها، قال أبو طالب لها: (یا خدیجة، لا تستهزئی) (4).(1). مستدرک الحاکم ج 3 ص 182.(2). السیرة الحلبیة ج 1 ص 138.(3). الأوائل لأبی هلال العسکری ج 1 ص 160/161.(4). السیرة الحلبیة ج 1 ص 138.ونحن لا نشک فی کذب کل ذلک؛ إذ کیف یمکن أن یصدر ذلک من رجل یزید عمره علی الخمس وعشرین عاما: أن یصف نفسه بأنه: یتیم. هذا مع العلم بأنه قد نشأ وتربی فی أعرق بیت فی العرب؛ فکیف لم یکن یعرف أن الیتیم لا یطلق فی لغة العرب إلا علی غیر البالغ؟!. وأیضاً، فإن صدور ذلک من رجل هو فی عقل وإدراک، وشخصیة النبی (صلی الله علیه وآله وسلم)، والذی هو من أعرق عائلة عربیة، وأشرفها، والذی کان فی إبائه وسمو نفسه یفوق کل وصف، ویتجاوز کل حد ـ إن صدور ذلک منه ـ یکاد یلحق بالمستحیلات والممتنعات. ثم إنه لماذا اتصف محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) فقط بالیتم؟ مع أن عبد المطلب قد مات وابناه العباس وحمزة صغیران لم یبلغا الحلم؟! (1) والظاهر هو أن هذا من مجعولات أعداء الدین، أو من أهل الکتاب، أو من أذناب بنی أمیة، الذین کانوا یحاولون الحط من شأن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) کما قدمناه فی الجزء الأول من هذا الکتاب. وهکذا یقال تماماً بالنسبة لما ینسب لأبی طالب (علیه السلام)، لا سیما وأنه هو نفسه یُقرِّض النبی بذلک التقریض العظیم المتقدم. ولعل الأصح هو أن القائل لذلک هو نساء قریش، کما سیأتی حین الحدیث عن عدم صحة ما یقال من زواجها من رجلین قبله (صلی الله علیه وآله وسلم). وهکذا یقال تماماً بالنسبة لما یقال: من أن عمها کان یأنف من أن (1). هذا ما ذکره المحقق البحاثة السید مهدی الروحانی حفظه الله.یزوجها من محمد، یتیم أبی طالب (1)؛ فاحتالت هی علیه حتی سقته الخمر، فزوجها فی حال سکره؛ فلما أفاق، ووجد نفسه أمام الأمر الواقع لم یجد بداً من القبول. وکذا قولهم: إنه (صلی الله علیه وآله وسلم) قد دخل علی خدیجة قبل التزویج، فأخذت بیده فضمتها إلی صدرها (2).إلی غیر ذلک من کلام عجیب وغریب، یتناقض تماماً مع کل أخلاق وسجایا النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) وسیرته، فإن کل ذلک کذب، لیس الهدف منه إلا الحط من کرامة النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) وتنقصه من قبل أعداء الإسلام، ومصائد الشیطان، نعوذ بالله من الخذلان.
هذا، وقد جاء فی کلمات بعض المتهمین علی الإسلام کلام باطل، تکذبه کل الشواهد التاریخیة، وهو أنه (صلی الله علیه وآله وسلم) إنما تزوج خدیجة طمعا فی مالها (3).ولسنا نرید الإسهاب فی الإجابة علی هذا الهذیان، فإن حیاة النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) من بدایتها إلی نهایتها لخیر شاهدٍ علی أنه (صلی الله علیه وآله وسلم) ما کان یقیم للمال وزناً. وقد انفقت خدیجة سلام الله علیها کل أموالها طائعة راغبة، لیس علی النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) وملذاته، وإنما علی الدعوة إلی (1). السیرة الحلبیة ج 1 ص 138 وتاریخ الإسلام (السیرة النبویة) ص 65 ط دار الکتاب العربی، ومسند أحمد ج 1 ص 312 ومجمع الزوائد ج 9 ص 220.(2). السیرة الحلبیة ج 1 ص 140.(3). النبوة، تألیف الشیخ محمد حسن آل یاسین ص 63.الإسلام، وفی سبیل هذا الدین. وأیضاً فإن خدیجة هی التی عرضت نفسها علی النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) (1) ولم یتقدم هو (صلی الله علیه وآله وسلم) بطلب یدها، لیقال: إنه إنما فعل ذلک طمعا فی مالها. ویری الشیخ محمد حسن آل یاسین أن حبه (صلی الله علیه وآله وسلم) وتقدیره لها فی أیام حیاتها بل وبعد مماتها، حتی لقد کان ذلک منه یثیر بعض زوجاته اللواتی ما رأین، ولا عشن مع خدیجة، دلیل واضح علی بطلان هذا الزعم (2).
وبالنسبة لعرض خدیجة نفسها علیه (صلی الله علیه وآله وسلم) نقول: هکذا، تفعل الحرة العاقلة اللبیبة، فلا تغرها زبارج الدنیا وبهارجها، ولا تبحث عن اللذة لأجل اللذة، ولا عن المال والشهرة، وإنما تبحث عما یخدم هدفها الأسمی فی الحیاة، فتفعل ـ کما فعلت خدیجة ـ ترد زعماء قریش، أصحاب المال والجاه، والقدرة، والسلطان، وتبحث عن رجل فقیر لا مال له، تبادر هی لعرض نفسها علیه؛ لأن کل ذلک لا یملأ عینها، لأنه کله ربما یکون سبباً فی تدمیر الحیاة والإنسان، وحتی الإنسانیة جمعاء. وإنما هی تنظر فقط إلی الأخلاق الفاضلة، والسجایا الکریمة، وإلی الواقعیة فی التعامل، والسمو فی الهدف.(1). البدایة والنهایة ج 2 ص 294 والسیرة الحلبیة ج 1 ص 137 والسیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 200/201 وتاریخ الخمیس ج 1 ص 264.(2). کتاب النبوة ص 63.لأن کل ذلک هو الذی یسخر المال، والجاه، والقوة، وکل شیء لخدمة الإنسان والإنسانیة، وتکاملها فی الدرجات العلی.
وتجدر الإشارة هنا إلی أن عامة المؤرخین علی اختلاف أذواقهم، ومشاربهم، ونحلهم، یقولون: إن خدیجة کانت أجمل نساء قریش. کما أنه لا ریب فی أنها أفضل نسائه صلوات الله وسلامه علیها. ولعل ذلک یفسر لنا السبب فی غیرة بعض نساء النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) منها، حتی بعد وفاتها؛ بحیث کن یحاولن تنقصها، والإزراء علیها باستمرار، مع أنهن لم یدرکنها فی بیت الزوجیة أصلا. هذا، ولعل أم سلمة تأتی فی المرتبة الثانیة بین أزواجه (صلی الله علیه وآله وسلم) بعد خدیجة، فضلاً وإخلاصاً، وولاء، وحتی جمالاً، کما یظهر من کلام للإمام الباقر (علیه السلام). وعلی کل حال: فقد کانت ذوات الجمال والإخلاص من أزواجه (صلی الله علیه وآله وسلم) یواجهن الغیرة القاتلة، والتآمر المستمر من قبل البعض الآخر من نسائه (صلی الله علیه وآله وسلم)، ممن لم یکن لهن نصیب من جمال، ولا من التزام تام بالأدب النبوی الکریم. بل کن یؤذینه (صلی الله علیه وآله وسلم) بمواقفهن وتصرفاتهن (1).
ثم إنه قد قیل: إنه (صلی الله علیه وآله وسلم) لم یتزوج بکراً غیر(1). سیأتی لذلک مزید توضیح فی فصل: حتی بیعة العقبة، فی الجزء الثالث من هذا الکتاب.عائشة، وأما خدیجة، فیقولون: إنها قد تزوجت قبله (صلی الله علیه وآله وسلم) برجلین، ولها منهما بعض الأولاد. وهما عتیق بن عائذ بن عبد الله المخزومی، وأبو هالة التمیمی. أما نحن فنقول: إننا نشک فی دعواهم تلک، ونحتمل جداً أن یکون کثیر مما یقال فی هذا الموضوع قد صنعته ید السیاسة. ولا نرید أن نسهب فی الکلام عن اختلافهم فی اسم أبی هالة، هل هو النباش بن زرارة أو عکسه، أو هند، أو مالک، وهل هو صحابی أولاً. وهل تزوجته قبل عتیق. أو تزوجت عتیقاً قبله (1).ولا فی کون هند الذی ولدته خدیجة هو ابن هذا الزوج أو ذاک، فإن کان ابن عتیق، فهو أنثی (2) وإلا فهو ذکر. وأنه هل قتل مع علی فی حرب الجمل، أو مات بالطاعون بالبصرة (3).لا، لا نرید أن نطیل بذلک، وإنما نکتفی بتسجیل الملاحظات التالیة:أولاً: قال ابن شهر آشوب: (وروی أحمد البلاذری، وأبو القاسم الکوفی فی کتابیهما، والمرتضی فی الشافی، وأبو جعفر فی التلخیص: أن النبی )صلی الله علیه وآله وسلم( تزوج بها، وکانت عذراء. یؤکد ذلک ما ذکر فی کتابی الأنوار والبدع: أن رقیة وزینب کانتا (1). راجع الأوائل ج 1 هامش ص 159.(2). راجع: الأوائل ج 1 ص 159 وقال: إن هنداً هذه قد تزوجت من صیفی بن عائذ فولدت محمد بن صیفی.(3). للاطلاع علی هذه الاختلافات وغیرها راجع المصادر التالیة، وقارن بینها: الإصابة ج 3 ص 611/612، ونسب قریش لمصعب الزبیری ص 22، والسیرة الحلبیة ج 1 ص 140، وقاموس الرجال ج 10 ص 431، ونقل عن البلاذری وأسد الغابة ج 5 ص 12/13 و 71، وغیر ذلک..ابنتی هالة أخت خدیجة (1). وثانیاً: قال أبو القاسم الکوفی: (إن الإجماع من الخاص والعام، من أهل الانال )الآثار ظ( ونقلة الأخبار، علی أنه لم یبق من أشراف قریش، ومن ساداتهم وذوی النجدة منهم، إلا من خطب خدیجة، ورام تزویجها، فامتنعت علی جمیعهم من ذلک؛ فلما تزوجها رسول الله )صلی الله علیه وآله وسلم( غضب علیها نساء قریش وهجرنها، وقلن لها: خطبک أشراف قریش وأمراؤهم فلم تتزوجی أحداً منهم، وتزوجت محمداً یتیم أبی طالب، فقیراً، لا مال له؟! فکیف یجوز فی نظر أهل الفهم أن تکون خدیجة، یتزوجها أعرابی من تمیم، وتمتنع من سادات قریش، وأشرافها علی ما وصفناه؟! ألا یعلم ذوو التمییز والنظر: أنه من أبین المحال، وأفظع المقال؟!) (2).وأما الرد علی ذلک بأنه لا یمکن أن تبقی امرأة شریفة وجمیلة هذه المدة الطویلة بلا زواج. فلیس علی ما یرام، لأن ذلک لا یبرر رفضها لعظماء قریش وقبولها بأعرابی من بنی تمیم. وأما کیف یترکها أبوها أو ولیها بلا تزویج. فقد قلنا: إن أباها قد قتل فی حرب الفجار، وأما ولیها، فلم یکن له سلطة الأب لیجبرها علی الزواج ممن أراد. وبقاء المرأة الشریفة والجمیلة مدة بلا زواج لیس بعزیز. إذا کانت تصبر إلی أن تجد الرجل الفاضل الکامل، الذی کان یعز وجوده فی تلک الفترة.(1). مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 159، والبحار: ورجال المامقانی، وقاموس الرجال کلهم عن المناقب.(2). الاستغاثة ج 1 ص 70.وثالثاً: کیف لم یعیرها زعماء قریش الذین خطبوها فردتهم، بزواجها من أعرابی بوّال علی عقبیه؟!ورابعاًَ: لقد ذکروا: أن أول شهید فی الإسلام ابن لخدیجة رحمها الله، اسمه الحارث بن أبی هالة، استشهد حینما جهر رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بالدعوة (1).ونقول: إن ذلک لا یمکن قبوله، حیث قد روی بسند صحیح عندهم، عن قتادة: أن أول شهید فی الإسلام هو سمیة والدة عمار (2)، وکذا روی عن مجاهد (3).وعن ابن عباس: (قتل أبو عمار وأم عمار، وهما أول قتیلین قتلا من المسلمین) (4).إلا أن یدعی: أن سمیة کانت أول من استشهد من النساء، والحارث کان أول من استشهد من الرجال. ولکنه احتمال بعید، ومخالف لظاهر کلماتهم، لا سیما وأن کلمة شهید تطلق علی الذکر والأنثی بلفظ واحد، مثل قتیل وجریح. فإن معنی کلمة: (شهید): شخص، أو ذات ثبتت لها صفة الشهادة، لأن المشتقات تدل علی ذات ثبت لها وصف ما؛ فکلمة تقی معناها: شخص له التقوی، وقائم أیضاً کذلک. وکلمة شخص أو ذات أو نحوها تصدق علی الرجل علی حدة،(1). الأوائل لأبی هلال العسکری ج 1 ص 311 ـ 312 والإصابة ج 1 ص 293 عنه وعن ابن الکلبی وابن حزم ومحاضرة الأوائل ص 46.(2). الإصابة ج 4 ص 335 وطبقات ابن سعد ج 8 ص 193 ط لیدن.(3). الاستیعاب هامش الإصابة ج 4 ص 331.(4). صفین للمنقری ص 325.وعلی المرأة کذلک، وعلی کلیهما معا. وعلی هذا الأساس نفسر کلمة: طلب العلم فریضة علی کل مسلم، بحیث یشمل الرجل والمرأة معا. أما إذا کان المشتق فیه (أل) الموصولیة، مثل القائم والمتقی، فإن الأمر یصبح أوضح وأجلی، وذلک لأن (أل) بمنزلة (الذی) فالقائم معناه الشخص الذی له القیام. فیصح أن یراد بها الرجل، والمرأة، وهما معا أیضاً. وعلی هذا الأساس جرت التعابیر القرآنیة، مثل: المتقین، المؤمنین الشاکرین إلخ.. فإنها تشمل الرجل والمرأة علی حد سواء. وذلک واضح لا یخفی. فتلخص مما تقدم: أن هذا النص لا یدل علی وجود ابن لخدیجة، ما دام أنه قد ثبت حصول الکذب فی جزء منه. ولعل هذا الکذب قد جاء لأجل الإیحاء بطریق غیر مباشر بأن لخدیجة ولداً من النبی (صلی الله علیه وآله وسلم)، وأن ذلک غیر قابل للنقاش ـ ولکن ـ قد قیل: لا حافظة لکذوب.وخامساًَ: لقد روی أنه کانت لخدیجة أخت اسمها هالة (1)، تزوجها رجل مخزومی، فولدت له بنتاً اسمها هالة، ثم خلف علیها ـ أی علی هالة الأولی ـ رجل تمیمی یقال له: أبو هند؛ فأولدها ولداً اسمه هند. وکان لهذا التمیمی امرأة أخری قد ولدت له زینب ورقیة، فماتت، ومات التمیمی، فلحق ولده هند بقومه، وبقیت هالة أخت خدیجة والطفلتان اللتان من التمیمی وزوجته الأخری؛ فضمتهم خدیجة إلیها، وبعد أن تزوجت بالرسول (صلی الله علیه وآله وسلم) ماتت هالة، فبقیت الطفلتان فی حجر خدیجة والرسول (صلی الله علیه وآله وسلم).(1). لها ذکر فی کتب الأنساب، فراجع علی سبیل المثال: نسب قریش لمصعب الزبیری.وکان العرب یزعمون: أن الربیبة بنت، ولأجل ذلک نسبتا إلیه (صلی الله علیه وآله وسلم)، مع أنهما ابنتا أبی هند زوج أختها وکذلک کان الحال بالنسبة لهند نفسه (1).ولربما یمکن تأیید هذه الروایات بما ورد من الاختلاف فی اسم والد هند، فلتراجع المصادر التی ذکرناها ثمة.
وإننا بالإضافة إلی ما قدمناه آنفاً عن الاستغاثة نذکر:أولاً: أن مما یدل علی عدم کون زوجتی عثمان بنات له (صلی الله علیه وآله وسلم) ـ عدا عن کون بعض الأقوال تنافی ذلک ـ ما ذکره المقدسی، عن سعید بن أبی عروة، عن قتادة، قال: ولدت خدیجة لرسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم): عبد مناف فی الجاهلیة، وولدت له فی الإسلام غلامین، وأربع بنات: القاسم، وبه کان یکنی: أبا القاسم؛ فعاش حتی مشی، ثم مات، و عبد الله، مات صغیراً. وأم کلثوم. وزینب. ورقیة. وفاطمة (2).وقال القسطلانی بعد کلام له: (وقیل: ولد له ولد قبل المبعث، یقال له: عبد مناف، فیکونون علی هذا اثنی عشر، وکلهم سوی هذا ولد فی الإسلام بعد المبعث) (3).کما أن بعضهم ینص علی أنه قد صح عنده: أن رقیة کانت أصغر(1). راجع: الاستغاثة ج 1 ص 68 ـ 69، ورسالة حول بنات النبی صلی الله علیه و آله و سلم مطبوعة ط حجریة فی آخر مکارم الأخلاق ص 6.(2). البدء والتاریخ ج 5 ص 16 وج 4 ص 139.(3). المواهب اللدنیة ج 1 ص 196.من الکل حتی من فاطمة علیها السلام (1).وبعد هذا، فکیف نصدق قول من یقول: إنهما تزوجتا فی الجاهلیة من ابنی أبی لهب، ثم جاء الإسلام ففارقاهما. یقول المقدسی: (فزوج رسول الله رقیة عثمان بن عفان، وهاجرت معه فی الهجرتین إلی الحبشة، وأسقطت فی الهجرة الأولی علقة فی السفینة) (2).نعم، کیف نصدق هذا، ونحن نعلم: أن الهجرة الأولی إلی الحبشة کانت بعد البعثة بخمس سنین، فکیف تکون رقیة قد تزوجت قبل البعثة بابن أبی لهب، ثم فارقها لیتزوجها عثمان، ثم تحمل منه قبل الهجرة إلی الحبشة، وهی إنما ولدت بعد البعثة؟! إن ذلک لعجیب!! وعجیب حقا!!.وثانیاً: لقد ذکرت بعض الروایات: أن أبا لهب قد أمر ولدیه بطلاق رقیة وأم کلثوم بعد نزول سورة (تبت یدا أبی لهب) (3).مع أنهم یقولون: إن هذه السورة قد نزلت حینما کان النبی والمسلمون محصورین فی الشعب (4).وقد کان ذلک بعد الهجرة الأولی إلی الحبشة.(1). راجع: الإصابة ج 4 ص 304 عن الجرجانی، والاستیعاب بهامش الإصابة ج 4 ص 299، 282. وفی ص 281 عن الزبیر بن بکار؛ أن عبد الله، ثم أم کلثوم، ثم فاطمة، ثم رقیة کلهم ولدوا بعد الإسلام، وکذا فی البدایة والنهایة ج 2 ص 294. ونسب قریش صفحة 21.(2). البدء والتاریخ ج 5 ص 17 وتهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 298.(3). نسب قریش لمصعب الزبیری ص 22 وتهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 293 و 298 وأسد الغابة ج 5 ص 456 والاستیعاب )مطبوع بهامش الإصابة( ج 4 ص 299 والدر المنثور ج 6 ص 409 عن الطبرانی.(4). الدر المنثور ج 6 ص408 عن أبی نعیم فی الدلائل.وثالثاً: لقد روی: أن خدیجة ولدت للنبی عبد الله، ثم أبطأ علیها الولد، فبینما رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) یکلم رجلاً، والعاص بن وائل ینظر إلیه، إذ مر رجل فسأل العاص عن النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) وقال: من هذا؟ قال: هذا الأبتر. فأنزل الله: (إن شانئک هو الأبتر) (1).فظاهر الروایة: أنها حین ولدت عبد الله لم تکن قد ولدت غیره، أو أن من ولدتهم ماتوا جمیعاً حتی لم یعد للنبی أولاد أصلا. مع أن رقیة کانت عند عثمان قبل ولادة فاطمة، فلا یصح وصف العاص للنبی (صلی الله علیه وآله وسلم) بالأبتر فتنزل الآیة. إلا أن یقال: إن العرب لم تکن تهتم بالبنات، بل المیزان عندهم هو خصوص الذکور، ولأجل ذلک وصفه العاص بالأبتر.ورابعاًَ: قد تقدم أن هناک من یقول: إن خدیجة إنما تزوجت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) قبل البعثة بعشر أو بثلاث، أو بخمس سنوات، فکیف تکون رقیة وزینب قد ولدتا من خدیجة، وتزوجتا قبل البعثة؟!.وخامساًَ: أن الدولابی یقول: إن عثمان کان قد تزوج رقیة فی الجاهلیة (2).وذلک کله یؤکد ویؤید: أن رقیة التی تزوجها عثمان هی غیر رقیة التی یدعی أنها بنت الرسول (صلی الله علیه وآله وسلم)، والتی یقال:(1). راجع تهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 294 والدر المنثور ج 6 ص 404.(2). راجع: المواهب اللدنیة ج 1 ص 197.إنها ولدت بعد البعثة، وأن التی تزوجها عثمان هی ربیبة النبی (صلی الله علیه وآله وسلم)، لا ابنته. وقد کانت العرب تطلق علی ربیبة الرجل أنها ابنته کما قلنا، وکذلک یقال بالنسبة لأم کلثوم، لأن الفرض أنها قد ولدت بعد البعثة أیضاً.
وأما عن زینب فلا نستطیع أن نطمئن إلی أنها کانت بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) أیضاً،لأننا بالإضافة إلی أن ما قدمناه آنفاً حول زوجتی عثمان، کله بعینه جارٍ هنا إذا کان أبو العاص بن الربیع قد تزوجها قبل البعثة ـ نشیر إلی ما یلی:1 ـ قال مغلطای عن خدیجة: (ثم خلف علیها أبو هالة النباش بن زرارة فولدت له هنداً، والحرث، وزینب، وکانت تکنی أم هند، وتدعی الطاهرة) (1).2 ـ وعن عمرو بن دینار: أن حسن بن محمد بن علی أخبره: أن أبا العاص بن الربیع بن عبد العزی بن عبد شمس بن عبد مناف، وکان زوجاً لبنت خدیجة فجیء به للنبی (صلی الله علیه وآله وسلم) فی قدّ، فحلّته زینب بنت النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) إلخ (2).فالتعبیر أولاً ببنت خدیجة یشیر أنها لم تکن ابنته (صلی الله علیه وآله وسلم) وإن کان عاد فذکر أنها بنت النبی؛ فلا یبعد أنه یرید بنوتها له بالتربیة، وإلا فلماذا خصها أولاً بأنها بنت خدیجة؟! فنسبتها إلی خدیجة أولاً یکون قرینة علی إرادة بنوتها للنبی (صلی الله علیه وآله وسلم) بالتربیة.(1). سیرة مغلطای ص 12.(2). المصنف للحافظ عبد الرزاق ج 5 ص 224. 3 ـ ویذکر الشیخ محمد حسن آل یاسین عن زینب أن: بعض المصادر تقول: إنها ولدت وعمره (صلی الله علیه وآله وسلم) ثلاثین سنة (1)، وتزوجها أبو العاص بن الربیع قبل البعثة، وولدت له علیاً مات صغیراً، وأمامة، أسلمت حین أسلمت أمها أول البعثة النبویة (2). وذلک غیر معقول، فإنه لا یمکن لبنت فی العاشرة أن تتزوج، ویولد لها بنت، وتکبر تلک البنت حتی تسلم مع أمها فی أول البعثة؛ وهذا حیث لا تزال أمها فی العاشرة من عمرها (3). ولکن کلام هذا الباحث غیر متین، لأن المقصود بالتی أسلمت هی وأمها هو زینب وخدیجة، ولیس المقصود هو أمامة وزینب وذلک ظاهر لا یخفی. وبالنسبة لأم کلثوم فإن الروایات تذکر: أن علیاً حین هاجر اصطحب معه خصوص الفواطم، وأم أیمن، وجماعة من ضعفاء المؤمنین (4). ولیست أم کلثوم بینهم؛ فهل هاجرت قبل ذلک، أو بعده وحدها؟ وکیف لم یصطحبها علی (علیه السلام) معه لیحمیها من کید قریش؟ ولماذا؟ ولماذا؟!. وبعد ما تقدم نستطیع أن نقول: إننا لا یمکن أن نطمئن بشکل نهائی إلی ما یقال: من أن عثمان قد تزوج ابنتی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) للاحتمال القوی بأن تکونا ربیبتیه. وکذا بالنسبة لزینب زوجة أبی العاص.(1). أسد الغابة ج 5 ص 467، ونهایة الإرب ج 18 ص 211، والاستیعاب هامش الإصابة ج 4 ص 311. (2). راجع: کتاب النبوة هامش ص 65. (3). راجع هامش کتاب النبوة للشیخ محمد حسن آل یاسین ص 65.
(4). سیرة المصطفی ص 259. والسیرة الحلبیة ج 2 ص 53. وعلی هذا فیصح أن یقال: لمن تزوج ربیبة لشخصٍ: أن ذلک الشخص قد صاهره، ونال درجة من القرب منه، وعلی هذا فلا منافاة بین ما ذکرنا، وبین قول أمیر المؤمنین (علیه السلام) لعثمان: (وقد نلت من صهره ما لم ینالا) (1). لکن یبقی: أن ذلک الصهر هل قام بواجباته تجاه ذلک الذی أکرمه بتزویج ربیبتیه له؟! فهذا بحث آخر، وله مجال آخر، وستأتی بعض الإشارات لما کان من عثمان فی حق زوجتیه ربیبتی النبی الأکرم (صلی الله علیه وآله وسلم). ومهما یکن من أمر فقد طبع لنا کتاب باسم بنات النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) أم ربائبه، فلیرجع إلیه من أراد التفصیل.
ولعل إصرار الآخرین علی بنوتهن له (صلی الله علیه وآله وسلم)، وإرسالهم له إرسال المسلمات، یهدف إلی إیجاد منافسین لعلی فی فضائله الخارجیة، ولذلک أطلقوا علی عثمان لقب (ذی النورین)!! هذا، مع العلم بأن سیرته لم تکن مع هاتین البنتین علی ما یرام، کما سوف نشیر إلیه حین الحدیث عن وفاتهما فی الجزء الرابع من هذا الکتاب إن شاء الله تعالی.ویلاحظ أیضاً: روایتهم الموضوعة حول زواج علی ببنت أبی جهل، والتی مدح فیها رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) مصاهرة أبی (1). نهج البلاغة ج 2 ص 85 وأنساب الأشراف ج 5 ص 60 والعقد الفرید ج 3 ص 376 والجمل ص 100 عن المدائنی والغدیر ج 9 ص 74. عن بعض من تقدم وعن تاریخ الأمم والملوک ج 5 ص 96 وعن الکامل فی التاریخ ج 3 ص 63 وعن البدایة والنهایة ج 7 ص 168. العاص له (صلی الله علیه وآله وسلم)، تعریضاً بعلی (علیه السلام) حیث کان فی مقام تحذیره، والإزراء علیه. وسیأتی أیضاً فی الجزء الرابع من هذا الکتاب بعض الکلام عن هذا الموضوع إن شاء الله تعالی.
عاشت فاطمة الزهراء مع أمّها خدیجة بنت خویلد- حسب ما قیل- خمس سنوات، و المؤرّخون و إن لم یکتبوا لنا بوضوح عن تلک الأیام و السنوات، ولکن لا شکّ أنّها قضت مع أمّها فی تلک الأیام العسیرة و الصعبة من أذی المشرکین لرسولالله صلی اللَّه علیه و آله و لسائر المسلمین بشتّی أنواعه.
و لم یسجّل لنا التأریخ إلّا ما ورد عن أسماء بنت عمیس (1) تبیّن حال خدیجة حالة الاحتضار و شدّة غمّها علی فاطمة صلوات الله علیها و خوفها علیها من أنها حدیثة عهد بصبا، و خوفها من أن لا یکون لها من یتولّی أمرها لیلة زفافها؛ و ما ورد أیضاً من وصایا حالة الاحتضار و وصیّتها بفاطمة، و إلیک ماورد فی هذا الصدد:
«لمّا مرضت خدیجة المرضة التی توّفیت فیها حضرتها اسماء بنت عمیس، قالت أسماء: حضرتُ وفاة خدیجة فبکت فقلت: أتبکین و أنت سیّدة نساء العالمین و أنت زوجة النبیّ صلی اللَّه علیه و آله مبشّرة علی لسانه الجنّة؟ فقالت: ما لهذا بکیت و لکن المرأة لیلة زفافها لابدّ لها من امرأة تفضی إلیها بسرّها و تستعین بها علی حوائجها و فاطمة حدیثة عهد بصبا(1). قلت: والظاهر أنّه حصل اشتباه فی الاسم بین سلمی و أسماء، فأسماء بنت عمیس لم تکن فی تلک الأیام فی مکّة و إنّما کانت مع زوجها جعفر بن أبیطالب فی الحبشة. و أخاف أن لا یکون لها من یتولّی أمرها، فقلت: یا سیّدتی لک عهد الله إن بقیت إلی ذلک الوقت أن أقوم مقامک فی هذا الأمر، فلما کانت لیلة زفاف فاطمة جاء النبی صلی اللَّه علیه و آله و أمر النساء فخرجن قالت أسماء: فبقیت أنا فلمّا رأی رسولالله سوادی قال: «مَن أنت» فقلت: أسماء بنت عمیس. فقال: «ألم آمرک أن تخرجی» فقلت بلی یا رسولالله فداک أبی و أمی و ما قصدت خلافک و لکنّی أعطیت خدیجة عهداً هکذا. فبکی رسولالله صلی اللَّه علیه و آله و قال: «بالله لهذا وقفت» فقلت: نعم والله فدعا لی. (1).
و لمّا اشتدّ مرضها قالت: یا رسولالله اسمع وصایای أولاً، فإنّی قاصرة فی حقّک فاعفنی یا رسولالله، قال رسولالله صلی اللَّه علیه و آله: «حاشا و کلّا ما رأیت منک تقصیراً فقد بلغت جهدک، و تعبت فی داری غایة التعب، و لقد بذلت أموالک، و صرفت فی سبیل الله جمیع مالک». قالت: یا رسولالله الوصیة الثانیة أُوصیک بهذه، و أشارت إلی فاطمة، فإنّها یتیمة غریبة من بعدی فلا یؤذیها أحد من نساء قریش، و لا یلطمنّ خدّها، و لا یصحن فی وجهها، و لا یرونها مکروهاً.و أمّا الوصیّة الثالثة: فإنّی أقولها لابنتی فاطمة و هی تقول لک فإنی مستحیة منک یا رسولالله، فقام النبی و خرج من الحجرة فدعت بفاطمة و قالت: «یا حبیبتی و قرة عینی قولی لأبیک: إنّ أمّی تقول: أنا خائفة من القبر أرید منک رداءک الذی تلبسه حین نزول الوحی تکفنّنی فیه»، فخرجت فاطمة و قالت لأبیها ما قالت أمّها خدیجة، فقام النبیّ صلی اللَّه علیه و آله و سلّم الرداء إلی فاطمة، و جاءت به إلی أمّها، فسرّت به سروراً عظیماً. (2).
بقیت السیّدة فاطمة الزهراء علیهاالسلام بعد أمّها مصابة بفقدها و حزینة علی خلوّ مقامها، و اشتدّ حزنها أیضاً حینما رأت شدّة غمّ أبیها رسولالله صلی اللَّه علیه و آله علی خدیجة بحیث بقی أیّاماً لا یخرج من البیت مغتمّاً بفقدها. و أمّا الحوادث التی وقعت بعد موت خدیجة إلی (1). شجرة طوبی، ج 2، ص 234.(2). شجرة طوبی، ج 2، ص 234.هجرة فاطمة فهی:
ففی تلک الأیّام التی کانت تبکی علی أمّها سألت أباها رسولالله صلی اللَّه علیه و آله عن مکان خدیجة فنزل جبرئیل الأمین علی النبی الکریم لتسلیة فاطمة و إخباره عن مکانة خدیجة.قال الصادق علیهالسلام: «إنّ خدیجة لمّا توفّیت جعلت فاطمة تلوذ برسولالله صلی اللَّه علیه و آله و تدور حوله، و تسأله: یا أبتاه أین أمّی؟ فجعل النبی صلی اللَّه علیه و آله لا یجیبها فجعلت تدور و تسأله: یا أبتاه أین أمّی؟ و رسولالله لا یدری ما یقول، فنزل جبرئیل فقال: إن ربّک یأمرک أن تقرأ علی فاطمة السلام و تقول لها: إنّ أمّک فی بیت من قصب، کِعابه من ذهب و عَمدُه یاقوت أحمر، بین آسیة امرأة فرعون و مریم بنت عمران، فقالت: إنّ الله هو السلام و منه السلام و إلیه السلام». (1).
بقیت فاطمة بنت رسولالله صلی اللَّه علیه و آله بعد أمّها ثلاث سنوات فی مکّة و هی تعانی أصعب المشاکل و أمرّها ممّا تری ما یصنع بأبیها من ظلم و أذی من قبل المشرکین.روی عن عبدالله بن مسعود أنّه قال: بینا رسولالله صلی اللَّه علیه و آله ذات یوم قائماً یصلّی بمکة و أناس من قریش فی حلقة فیهم أبوجهل بن هشام فقال: ما یمنع أحدکم أن یأتی الجزور التی نحرها آل فلان فیأخذ سلاها ثمّ یأتی به حتّی إذا سجد وضعه علی ظهره، قال عبدالله: فانبعث أشقی القوم و أنا أنظر إلیه فجاء به حتّی وضعه علی ظهره، قال عبدالله: لو کانت لی یومئذٍ منعة لمنعته، و جاءت فاطمة رضوان الله علیها و هی یومئذٍ صبیّة حتّی أماطته عن ظهر أبیها ثمّ جاءت حتّی قامت علی رؤوسهم فأوسعتهم شتماً، قال: فو الله لقد رأیت بعضهم یضحک حتّی أنّه لیطرح نفسه علی صاحبه من الضحک، فلمّا سلّم النبیّ صلی اللَّه علیه و آله أقبل علی القوم فقال: «اللّهم علیک بفلان و فلان»، فلمّا رأوا النبیّ صلی اللَّه علیه و آله قد دعا أسقط فی أیدیهم. قال: فوالذی لا إله إلّا غیره، ما سمّی النبیّ صلی اللَّه علیه و آله أحداً إلّا و قد رأیته(1). الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 529.یوم بدر و قد اُخذ برجله یجرّ إلی القلیب مقتولاً. (1).و عن ابنعباس: أنّ قریشاً اجتمعوا فی الحجر فتعاقدوا باللات و العزّی و مناة لو رأینا محمداً لقمنا مقام رجل واحد و لنقتلنّه، فدخلت فاطمة علی النبیّ صلی اللَّه علیه و آله باکیة و حکت مقالتهم فقال: یا بنیّة ادنی وضوء فتوضّأ و خرج إلی المسجد، فلما رأوه قالوا: ها هو ذا و خفضت رؤوسهم و سقطت أذقانهم فی صدورهم، فلم یصل إلیه رجل منهم، فأخذ النبیّ صلی اللَّه علیه و آله قبضته من التراب فحصبهم بها و قال: «شاهت الوجوه»، فما أصاب رجلاً منهم إلّا قتل یوم بدر. (2).(1). أمالی السید المرتضی، ج 2، ص 19؛ صحیح مسلم، ج 3، ص 1418؛ صحیح البخاری، ج 1، ص 69.(2). مناقب آل أبیطالب، ج 1، ص 71، إنّها فاطمة، ص 89.
وهنا لا بدّ من التذکیر بنقطة فی هذا المجال وهی:هل عمل النبیّ صلّی اللّه علیه وآله وسلّم أجیراً فی أموال خدیجة، أم أنه قد عمل فی تجارتها بصورة اُخری کالمضاربة، وذلک بأن تعاقد النبی مع خدیجة علی أن یتاجر بأموالها علی أن یشارکها فی ارباح تلک التجارة؟انّ مکانة البیت الهاشمیّ، وإباء النبیّ الأکرم صلّی اللّه علیه وآله، ومناعة طبعه، کل تلک الاُمور والخصال توجب أن یکون عملُ النبیّ فی أموال خدیجة قد تمّ بالصُورة الثانیة (أی العمل فی تجارتها علی نحو المضاربة لا الإجارة)، وتؤیّد هذا المطلب امور هی:أولاً: انه لا یوجد فی اقتراح أبی طالب أیّة اشارة ولا أی کلام عن الإجارة، بل قد تحاور أبو طالب مع إخوته (أعمام النبیّ) فی هذه المسألة من قبل وقال: «امضوا بنا إلی دار خدیجة بنت خویلد حتی نسألها ان تعطی محمّداً مالاً یتجر به» (2).(1). بحار الأنوار: ج 16 ص 22، السیرة الحلبیة ج 1 ص 132 و133، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 24.(2). بحار الأنوار: ج 16 ص 22.ثانیاً: ان المؤرخ الأقدم المعروف بالیعقوبی کتب تاریخه: ان النبی ما کان أجیراً لأحد قط (1).ثالثاً: ان الجنابذی صرّح فی کتابه «معالم العترة» بأن «خدیجة» کانت تضاربُ الرجال فی مالها، بشیء تجعله لهم منه (ای من ذلک المال او من ربحه) (2).تهیّأت قافلة قریش التجاریة للسفر الی الشام، وفیها أموال «خدیجة» أیضاً، فی هذه الاثناء جعلت «خدیجة» بعیراً قویاً وشیئاً من البضاعة الثمینة تحت تصرّف وکیلها (ای النبیّ صلّی اللّه علیه وآله) وامرت غلامیها (میسرة وناصحاً) اللذین قررت ان یرافقاه صلّی اللّه علیه وآله، بان یمتثلا أوامره، ویطیعاه، ویتعاملا معه بأدب طوال تلک الرحلة، ولا یخالفاه فی شیء (3).وأخیراً وصلت القافلة إلی مقصدها واستفاد الجمیع فی هذه الرحلة التجاریة أرباحاً، إلا أن النبیّ صلّی اللّه علیه وآله ربح اکثر من الجمیع، کما أنه ابتاع أشیاء من الشام لبیعها فی سوق «تهامة».ثم عادت تلک القافلة التجاریة إلی «مکة» بعد ذلک المکسب الکبیر، والحصول علی الربح الوفیر.ولقد تسنّی لفتی قریش «محمّد» أن یمرّ - للمرة الثانیة فی هذه السفرة - علی دیار عاد وثمود.وقد حمله الصمتُ الکبیر الذی کان یخیّم علی دیار واطلال تلک الجماعة العاصیة المتمردة فی نقلة روحانیة الی العوالم الاُخری اکثر فاکثر، هذا مضافاً إلی أن هذه الرحلة جدّدت خواطره وذکریاته فی السفرة الاُولی، فقد تذکّر یوم طوی مع عمه «ابی طالب» هذه الصحاری نفسها وهذه القفار ذاتها، وما کان یحظی(1). تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 21.(2). بحار الأنوار ج 16 ص 9 نقلاً عن معالم العترة.(3). قالت خدیجة لهما: إعلما أننی قد أرسلتُ الیکما أمیناً علی أموالی وأنّه أمیر قریش وسیّدها، فلا یدٌ علی یده، فإن باع لا یُمنع وإن ترک لا یؤمر ولیکُن کلامُکما له بلطف وأدب ولا یعلو کلامکما علی کلامه، بحار الأنوار: ج 16 ص 29.فیها من عمه من الحدب والعنایة.وعندما اقتربت قافلة قریش إلی «مکة»، وصارت عند مشارفها، التفت «میسرة» غلامُ خدیجة، الی النبیّ صلّی اللّه علیه وآله وقال: «یا محمَّد لقد ربحنا فی هذه السفرة ببرکتک ما لم نربح فی اربعین سنة، فاستقبل بخدیجة وأبشرها بربحنا» فأخذ النبی باقتراح میسرة، وسبق القافلة العائدة فی الدخول الی مکة، وتوجه نحو بیت «خدیجة» بینما کانت خدیجة جالسة فی غرفتها، فلما رأت النبی مقبلاً علیها، نزلت من منظرتها ورکضت نحوه واستقبلته، وأدخلته فی غرفتها، فخبّرها رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله بما ربحوا، ببیان جمیل، وکلام بلیغ، فسرت «خدیجة» بذلک سروراً عظیماً، ثم قدم «میسرة» فی الأثر، ودخل علیها، وأخبرها بکل ما رآه وشاهد من النبیّ صلّی اللّه علیه وآله فی تلک السفرة من الکرامة والخیر، والخُلق العظیم، والخصال الکریمة، ومن الاُمور التی کانت برمتها تدل علی عظمة شخصیته صلّی اللّه علیه وآله، وسمو خصاله (1)، ومن جملة ما حدثها به میسرة هو أنه لما وقع بین النبیّ صلّی اللّه علیه وآله وبین رجل تلاح وجدال فی بیع قال له ذلک الرجل: إحلف باللات والعُزی، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله: ما حلفتُ بهما قط، وإنی لأمرُّ فاعرضُ عنهما (2).وحدثها أیضاً بأنه لما مرّ ببصری نزلا فی ظل شجرة لیستریحا فقال راهبٌ کان یعیش هناک لما رأی النبیّ یستریح فی ظل تلک الشجرة -: «ما نزل تحت هذه الشجرة قط إلا نبیّ» سأل عن اسمه، فأخبره میسرة باسمه فقال: «هو نبیّ وهو آخر الأنبیاء، إنه هو هو ومُنزّلِ الانجیل، وقد قرأت عنه بشائر کثیرة» (3).
(1). الخرایج: ص 186، بحار الأنوار: ج 16 ص 5.(2). الطبقات الکبری: ج 1 ص 130 وفی بحار الأنوار: ج 16 ص 18: انه صلّی اللّه علیه وآله قال: إلیک عنی ثکلتک اُمّک فما تکلّمت العربُ بکلمة اثقل علیّ من هذه الکلمة.(3). بحار الأنوار: ج 16 ص 18، الطبقات الکبری: ج 1 ص 130، الکامل لابن الأثیر: ج 2 ص 24 و25.
حتی قبل ذلک الیوم لم تکن حالة النبیّ صلّی اللّه علیه وآله الاقتصادیة ووضعه المالی یُحسدُ علیه، فقد کان بحاجة إلی مساعدة عمّه «أبی طالب» المالیة، ولم یکن شغله علی النحو الذی یکفی لضمان نفقاته، من جانب، وتمکینه من اختیار زوجة وشریکة حیاة وتکوین عائلة، من جانب آخر.ولکن هذه السفرة إلی الشام وبخاصة علی نحو الوکالة والمضاربة فی أموال امرأة جلیلة، معروفة فی قریش (أعنی خدیجة) ساعدت والی حدّ کبیر علی تثبیت وضعه الاقتصادی وتقویة بنیته المالیة.ولقد اعجبت «خدیجة» بعظمة فتی قریش وسموّ أخلاقه، ومقدرته التجاریة حتی أنها أرادت أن تعطیه زیادة علی ما تعاقدا علیه، تقدیراً له، واعجاباً به، ولکنه اکتفی بأخذ ما تقرر فی البدایة ثم توجه إلی بیت عمه «أبی طالب» وقدّم کل ما أخذه من «خدیجة» الی عمه «أبی طالب» لیوسّع به علی أهله.ففرح «أبو طالب» بما عاین من ابن اخیه، وبقیة أبیه «عبد المطلب»، وأخیه «عبد اللّه» وأغرورقت عیناه بالدموع، وسرّ بما حقق من نجاح وما حصل علیه من ربح من تلک التجارة سروراً کبیراً، واستعدّ أن یعطیه بعیرین یسافر علیهما ویتاجر، وراحلتین یُصلح بهما شأنه، لیتسنی له بأن یحصل علی ثروة ومال یعطیه لعمه لیختار له زوجة.فی مثل هذه الظروف بالذات عزم رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله عزماً قاطعاً علی أن یتخذ لنفسه شریکة حیاة ویکوّن اُسرة، ولکن کیف وقع الاختیار علی «خدیجة» التی سبق لها أن رفضت کل طلبات الزواج التی تقدم بها کبار الاثریاء والشخصیات القرشیة مثل «عقبة بن أبی معیط»، و«أبی جهل» و«أبی سفیان» للزواج بها؟؟!، وماذا کانت العلل التی جمعت هذین الشخصین غیر المشابهین، من حیث مستوی الحیاة، والثراء؟ وکیف ظهرت تلک الرابطة القویة، وتلک العلاقة المعنویّة العمیقة، والاُلفة والمحبة بینهما إلی درجة أنَّ«خدیجة» سلام اللّه علیها وهبت کل ثروتها للنبیّ صلّی اللّه علیه وآله لینفقها فی نشر الإسلام، وإعلاء کلمة الحق، وإرساء قواعد التوحید، وبث الدین الجدید، وأصبحت تلک الدار المفخمة التی کانت تزینها الکراسی المرصّعة، والستر المطرّزة، المصنوعة من أغلی الأقمشة الهندیة، والإیرانیة، ملجأ للمسلمین، وملتقی لانصار الرسالة؟!!لا بدَّ من البحث عن جذور هذه الحوادث فی تاریخ حیاة «خدیجة» نفسها، فان من المسلّم والبدیهیّ أن هذا النوع من الفداء، والتفانی والإیثار لم یکن ثابتاً لیتحقق ما لم یکن لها جذور معنویة وطاهرة.إن صفحات التاریخ لتشهد بأنّ هذا الزواج کان ناشئاً من إیمان «خدیجة» بتقوی عزیز قریش وفتاها الامین «محمّد» وطهره، وحبها الشدید لعفته وکرم أخلاقه، ولهذا قال النبیّ الاکرم صلّی اللّه علیه وآله فی حقها:«أفضل نساء الجنة أربع: خدیجة...» (1).إنها أول إمرأة آمنت برسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله.فقد قال علی أمیر المؤمنین علیه السّلام فی خطبته التی یشیر فیها إلی غربة الإسلام فی مبدأ البعثة النبویة الشریفة:«لم یجمع بیتٌ واحِدٌ یومئذٍ فی الإسلام غیر رسُول اللّه وخدیجة وأنا ثالِثُهما» (2).ویکتب «إبن الأثیر» قائلاً: إنّ عفیفاً الکندی کان إمرأً تاجراً قدم مکة أیام الحج فرأی رجلاً قام تجاه الکعبة یصلّی ثم خرجت امرأةٌ تصلّی معه، ثم خرج غلامٌ فقام یصلی معه، فمضی یسأل العباس عمَّ النبیّ عن هؤلاء، وعن هذا الدین، فقال العباس:(1). خصال الصدوق: ج 1 ص 96 وغیره.(2). الکامل: ج 2 ص 37، شرح نهج البلاغة لابن ابی الحدید المعتزلی الشافعی: ج 13 ص 197 - 201.هذا محمّد بن عبد اللّه ابن أخی زعم أن اللّه ارسله، وهذه امرأته خدیجة آمنت به، وهذا الغلام علی بن أبی طالب آمن به، وأیمُ اللّه ما أعلم علی ظهر الأرض أحداً علی هذا الدین إلا هؤلاء الثلاثة (1).وینبغی هنا أن نعطی لمحة عن مکانة خدیجة فی الإسلام تکمیلاً لهذه الدراسة.
لقد اکتسبَت «خدیجةٌ» بفضل إیمانها العمیق بالرسالة المحمدیة، وتفانیها فی سبیل الاسلام، وبسبب حرصها العجیب علی حیاة صاحب الرسالة وسلامته، وعملها المخلص علی انجاح مهمته، ومشارکتها الفعّالة، فی دفع عجلة الدعوة الی الامام، ومشاطرتها للنبی فی اکثر ما تحمله من محن واذی بصبر واستقامة وحب ورغبة.لقد اکتسبت خدیجة بفضل کل هذا وغیره مکانة سامیة فی الإسلام، حتی ان النبیّ ذکرها فی أحادیث کثیرة وأشاد بفضلها، ومکانتها وشرفها علی غیرها من النساء المسلمات المؤمنات، وذلک ولا شک ینطوی علی اکثر من هدف.فمن جملة الأهداف التی ربما توخاها النبیّ صلّی اللّه علیه وآله من الاشادة بخدیجة سلام اللّه علیها الفات نظر المرأة المسلمة الی القدوة التی ینبغی أن تقتدی بها فی حیاتها وسلوکها فی جمیع المجالات والأبعاد، والظروف، والحالات.هذا مضافاً إلی ما یمکن أن تقدمه المرأة وهی نصف المجتمع (إن لم تکن اکثره أحیاناً) من دعم جدّی للرسالة، مادیاً کان أو معنویاً.وفیما یلی نأتی ببعض الأحادیث الشریفة التی تعکس مکانة خدیجة، ومقامها، ومدی إسهامها فی نصرة الإسلام ودعم دعوته، وإرساء قواعده.1 - عن أبی زرعة عن ابی هریرة یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه (وآله):(1). شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید: ج 13 ص 225 و226.«أتانی جبرئیل علیه السّلام فقال یا رسول اللّه هذه خدیجة قد أتتک ومعها آنیة فیها ادام أو طعام أو شراب، فاذا هی أتتک فاقرأ علیها السّلام من ربّها ومنّی، وبشِّرها ببیتٍ فی الجنة من قصب لا صخب فیه ولا نصبِ» (1).2 - عن عائشة قالت: ما غِرتُ علی امرأة ما غِرتُ علی خدیجة، ولقد هلکت قبل أن یتزوجنی بثلاث سنین، لما کنتُ اسمعه یذکرها، ولقد أمره ربُه عزّ وجلّ ان یبشرها ببیت من قصب فی الجنة، وإن کان لیذبح الشاة ثم یهدیها الی خلائلها (ای خلیلاتها وصدیقاتها) (2).3 - وعن عائشة أیضاً قالت ما غِرت علی نساء النبیّ صلّی اللّه علیه (وآله) وسلّم إلا علی خدیجة، وانی لم أدرکها، (قالت): وکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه (وآله) وسلّم إذا ذبح الشاة فیقول: أرسلوا بها الی اصدقاء خدیجة قالت: «أی عائشة» فاغضبتُه یوماً فقلت: خدیجة!! فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله وسلّم: «انی قد رزقت حبّها» (3).4 - ومن هذا القبیل ما کان یقوم به رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله مع صاحبات خدیجة من الاحترام لهن والاحتفال بهنّ:فقد وقف صلّی اللّه علیه وآله وسلّم علی عجوز فجعل یسألها، ویتحفاها، وقال:«ان حسن العهد من الایمان، انها کانت تأتینا أیام خدیجة» (4).5 - وروی عن انس قال کان النبیّ صلّی اللّه علیه (وآله) إذا اُتی بهدیة قال: «إذهبوا بها إلی بیت فلانة فانها کانت صدیقة لخدیجة إنها کانت تحب خدیجة» (5).(1). صحیح مسلم: ج 7 ص 133، مستدرک الحاکم: ج 3 ص 184 و185 بطرق متعددة صحیحة علی شرط الشیخین.(2). صحیح مسلم: ج 7 ص 134، ومثلها فی صحیح البخاری: ج 5 ص 38 و39.(3). صحیح مسلم: ج 7 ص 134، ومثلها فی صحیح البخاری: ج 5 ص 38 و39.(4). شرح نهج البلاغة لابن ابی الحدید: ج 18، ص 108.(5). سفینة البحار: ج 1 ص 380 )خدج(.6 - روی مجاهد عن الشعبی عن مسروق عن عائشة قالت: کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه (وآله) وسلّم لا یکاد یخرج من البیت حتی یذکر خدیجة فیحسن الثناء علیها، فذکرها یوماً من الایام فادرکتنی الغیرة فقلت: هل کانت إلا عجوزاً فقد أبدلک اللّه خیراً منها، فغضب حتی اهتز مقدَمُ شعره من الغضب، ثم قال: «لا واللّه ما أبدلنی اللّه خیراً منها، آمنت بی إذ کفر الناسُ، وصدّقتنی وکذّبنی الناسُ وواستنی فی مالها اذ حرمنی الناسُ ورزقنی اللّه منها أولاداً إذ حرمنی أولاد النساء» قالت عائشة فقلت فی نفسی: لا أذکرها بسیئةٍ ابداً (1).7 - عن یعلی بن المغیرة عن ابن ابی رواد قال: دخل رسولُ اللّه صلّی اللّه علیه (وآله) وسلّم علی خدیجة فی مرضها الذی ماتت فیه، فقال لها:«یا خدیجة أتکرهین ما أری منک، وقد یجعل اللّه فی الکُره خیراً کثیراً، أما علمت أن اللّه تعالی زوّجنی معک فی الجنة مریم بنت عمران، وکلثم اُخت موسی وآسیة امرأة فرعون...» (2).8 - عن عکرمة عن ابن عباس قال خطّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله أربع خطط فی الأرض وقال: أتدرون ما هذا؟ قلنا: اللّه ورسولُه أعلم، فقال رسولُ اللّه صلّی اللّه علیه وآله: «أفضل نساء الجنة أربع: خدیجة بنت خویلد، وفاطمة بنت محمّد، ومریم بنت عمران وآسیة بنت مزاحم امرأة فرعون» (3).9 - عن أنس جاء جبرئیل الی النبیّ صلّی اللّه علیه (وآله) وعنده خدیجة فقال: إن اللّه یقرئ خدیجة السلام فقالت: إن اللّه هو السلام، وعلیک السلام، ورحمة اللّه وبرکاته (4).10 - عن أبی الحسن الأول (الکاظم) علیه السّلام قال قال رسول اللّه صلّی(1). اسد الغابة: ج 5 ص 438، ورواها مسلم أیضاً: ج 7 ص 134، وکذا البخاری: ج 5 ص 39 وقد حذفا آخرها من: فغضب حتی.. الی آخر الروایة.(2). السیرة الحلبیة: ج 1 ص 347، وأُسد الغابة: ج 5 ص 439.(3). الخصال للصدوق: ج 1 ص 96، کما فی بحار الأنوار: ج 16 ص 2.(4). المستدرک علی الصحیحین: ج 3 ص 1816.اللّه علیه وآله: «إن اللّه اختار من النساء اربعاً: مریم وآسیة وخدیجة وفاطمة» (1).11 - عن ابی الیقظان عمران بن عبد اللّه عن ربیعة السعدی قال أتیت حذیفة بن الیمان وهو فی مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله وسلّم فسمعتُه یقول: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله وسلّم یقول:«خدیجةُ بنتُ خویلد سابقةُ نساء العالمین إلی الایمان باللّه وبمحمد (صلّی اللّه علیه وآله)» (2).12 - عن عروة قال قالت عائشة لفاطمة رضی اللّه عنها بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه (وآله) وسلّم: ألا ابشرک أنی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه (وآله) یقول:«سیدات نساء أهل الجنة أربع: مریم بنت عمران، وفاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه (وآله) وسلّم، وخدیجة بنت خویلد وآسیة» (3).13 - عن أبی عبد اللّه (الصادق) علیه السّلام قال: دخل رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله وسلّم منزله، فاذا عائشة مقبلة علی فاطمة تصایحها وهی تقول: واللّه یا بنت خدیجة، ما ترین إلا أن لاُمِکِ علینا فضلاً، وأیُ فضل کان لها علینا؟! ما هی إلا کبعضنا، فسمع صلّی اللّه علیه وآله مقالتها لفاطمة، فلما رأت فاطمة رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله بکت، فقال: ما یبکیک یا بنت محمّد؟! قالت: ذکرت اُمّی فتنقصتها فبکیتُ، فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله، ثم قال:«مَه یا حمیراء، فان اللّه تبارک وتعالی بارک فی الودُود الولود، وأن خدیجة رحمها اللّه ولدت مِنّی طاهِراً، وهو عبدُ اللّه وهو المطهّر وولدت منّی القاسم، وفاطمة، ورقیة، واُم کلثوم، وزینب، وأنت ممن أعقم اللّهُ رحمه فلم تلدی(1). الخصال: ج 1 ص 96، کما فی البحار: ج 16 ص 2.(2). المستدرک علی الصحیحین: ج 3 ص 184 - 186 ووردت روایات بمضمون ذیل الحدیث فی صحیح مسلم: ج 7 ص 133.
(3). المستدرک علی الصحیحین: ج 3 ص 184 - 186 ووردت روایات بمضمون ذیل الحدیث فی صحیح مسلم: ج 7 ص 133.شیئاً« (1).أجل هذه هی «خدیجة بنت خویلد» شرفٌ وعقلٌ، وحبٌ عمیق لرسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله، ووفاء وإخلاص، وتضحیة بالغالی والرخیص فی سبیل الإسلام الحنیف.هذه هی «خدیجة» أول من آمنت باللّه ورسوله، وصدّقت محمّداً فیما جاء به عن ربه، من النساء، وآزره، فکان صلّی اللّه علیه وآله لا یسمع من المشرکین شیئاً یکرهه من ردّ علیه، وتکذیب له الا فرّج اللّه عنه بخدیجة التی کانت تخفف عنه (2)، وتهوّن علیه ما یلقی من قومه، بما تمنحه من لطفها، وعطفها، وعنایتها به صلّی اللّه علیه وآله، فی غایة الاخلاص والودّ والتفانی.ولهذا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله یحبُّها حباً شدیداً ویجلّها ویقدرها حق قدرها (3)، ولم یفتأ یذکرها، ولم یتزوج علیها غیرها حتی رحلت وفاء لها، واحتراماً لشخصها ومشاعرها، وکان یغضب إذا ذکرها احدٌ بسوء، کیف وهی التی آمنت به اذ کفر به الناسُ، وصدّقته اذ کذّبه الناسُ، وواسته فی مالها اذ حرمهُ الناسُ.ولهذا أیضاً کانت وفاتها مصیبة عظیمة أحزنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله وسلّم ودفعته إلی أن یسمّی ذلک العام الذی توفی فیه ناصراه وحامیاه، ورفیقا آلامه (زوجته هذه: خدیجة بنت خویلد وعمه المؤمن الصامد الصابر ابو طالب علیهما السّلام) بعام الحداد، او عام الحزن، (4) وان یلزم بیته ویقلّ الخروج (5).(1). الخصال: ج 2 ص 37 و38، کما فی بحار الأنوار: ج 16، ص 3.(2). اعلام النساء لعمر رضا کحالة: ج 1 ص 328.(3). اعلام النساء: ج 1 ص 330.(4). تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 35، وقد روی عنه صلّی اللّه علیه وآله أنه قال بهذه المناسبة: »اجتمعت علی هذه الاُمة مصیبتان لا أدری بأیهما أنا أشدّ جزعاً« المصدر نفسه، وراجع تاریخ الخمیس: ج 1 ص 301 نقلاً عن سیرة مغلطای.(5). السیرة الحلبیة: ج 1 ص 347، المواهب اللدنیة حسب نقل تاریخ الخمیس: ج 1 ص 302 وفیه إضافة: ونالت قریش منه ما لم تکن تنال.وأن ینزل صلّی اللّه علیه وآله عند دفنها فی حفرتها، ویدخلها القبر بیده، فی الحجون (1).عن ابن عباس فی حدیث طویل فی زواج فاطمة الزهراء علیها السّلام بعلی علیه السّلام اجتمعت نساء رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله، وکان یومئذٍ فی بیت عائشة لیسألنّه أن یُدخل الزهراء علی (علیّ) علیه السّلام فاحدقن به وقلن: فدیناک بآبائنا وأُمهاتنا یا رسول اللّه قد اجتمعنا لأمر لو أنّ «خدیجة» فی الأحیاء لقرّت بذلک عینُها.قالت اُم سلمة: فلما ذکرنا «خدیجة» بکی رسولُ اللّه صلّی اللّه علیه وآله ثم قال: «خدیجة واین مثل خدیجة، صدّقتنی حین کذّبنی الناسُ ووازرتنی علی دین اللّه وأعانتنی علیه بمالها، إن اللّه عزّ وجلّ أمرنی أن ابشر خدیجة ببیت فی الجنة من قصب (الزمرّد) لا صخب فیه ولا نصب» (2).لقد کانت خدیجة من خیرة نساء قریش شرفاً، واکثرهنّ مالاً، واحسنهن جمالاً وأقواهنُّ عقلاً وفهماً وکانت تدعی فی الجاهلیة بالطاهرة لشدة عفافها وصیانتها (3) ویقال لها: سیدة قریش (4)، وکان لها من المکانة والمنزلة بحیث کان کل قومها وسراة أبناء جلدتها حریصین علی الاقتران بها (5)، وقد خطبها - کما یحدثنا التاریخ - عظماء قریش وبذلوا لها الأموال، وممن خطبها «عقبة بن ابی معیط» و«الصلت بن ابی یهاب» و«ابو جهل» و«ابو سفیان» فرفضتهم جمیعاً، واختارت رسول اللّه - وهی فی سن الأربعین وهو صلّی اللّه علیه وآله فی الخامسة والعشرین - وهی تمتلک تلکم الثروة الطائلة، وهو صلّی اللّه علیه وآله لا یمتلک من حطام الدنیا إلا الشیء الیسیر الیسیر، رغبة فی الاقتران به ولما عرفت فیه من کرم الأخلاق، وشرف النفس، والسجایا الکریمة والصفات العالیة، وهی ما کانت تبحث عنه فی حیاتها وتتعشقه واذا بتلک المرأة الغنیة الثریة العائشة فی(1). السیرة الحلبیة: ج 1 ص 346.(2). بحار الأنوار: ج 43 ص 131 نقلاً عن کشف الیقین.(3). السیرة الحلبیّة: ج 1 ص 137.(4). السیرة الحلبیّة: ج 1 ص 137.(5). السیرة الحلبیّة: ج 1 ص 137.أفضل عیش تصبح فی بیت زوجها الرسول صلّی اللّه علیه وآله تلک الزوجة المطیعة الخاضعة، الوفیة المخلصة، وتسارع الی قبول دعوته، واعتناق دینه بوعی وبصیرة وارادة منها واختیار، وهی تعلم ما ینطوی علیه ذلک من مخاطر ومتاعب، وتجعل کل ثروتها فی خدمة العقیدة والمبدأ، وتشاطر زوجها آلامه، ومتاعبه، وترضی بأن تذوق مرارة الحصار فی شعب أبی طالب ثلاث سنوات وفی سنّ الرابعة أو الخامسة والستین. وهی مع ذلک تواجه کل ذلک بصبر وثبات (1)، ودون أن یذکر عنها تبرُّم او توجع.
هذا مضافاً إلی أنها کانت تعامل رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله بأدب تامّ یلیق بمقام الرسالة والنبوة، علی العکس من غیرها من بعض نساء النبیّ اللائی کنَ ربما یثرن سخطه وغضبه، ویؤذینه فی نفسه وأهله.والیک فیما یأتی بعض ما قاله عنها کبار الشخصیات، والمؤرخین ممّا یکشف عن عظیم مکانتها عند المسلمین أیضاً، قال امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام:«کنتُ أول من أسلم، فمکثنا بذلِک ثلاث حجج وما علی الأرض خلقٌ یُصلّی ویشهدُ لرسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله بما أتاهُ غیری، وغیر ابنة خویلد رحمها اللّه وقد فعل» (2).وقال محمّد بن اسحاق: کانت خدیجة أول من آمن باللّه ورسوله وصدّقت بما جاء من اللّه، ووازرته علی أمره فخفف اللّه بذلک عن رسول اللّه، وکان لا یسمع شیئاً یکرهه من ردّ علیه وتکذیب له فیحزنه ذلک إلا فرج اللّه ذلک عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله بها اذا رجع إلیها تثبِّتُه، وتخفّف عنه، وتهوّن(1). شرح نهج البلاغة لابن ابی الحدید: ج 14 ص 59 قال: خدیجة بنت خویلد وهی عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله محاصرة فی الشِعب.(2). بحار الأنوار: ج 16 ص 2 ومثله فی روایات متعددة فی شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید: ج 4 ص 119 و120.لیه امر الناس حتی ماتت رحمها اللّه (1).وعنه أیضاً: أن «خدیجة بنت خویلد» و«ابا طالب» ماتا فی عام واحد، فتتابع علی رسول اللّه علیه وآله هلاک خدیجة وابی طالب وکانت خدیجة وزیرة صدق علی الإسلام، وکان رسول اللّه یسکن الیها (2).وقال أبو امامة ابن النقاش: ان سبق خدیجة وتأثیرها فی اول الإسلام ومؤازرتها ونصرتها وقیامها للّه بمالها ونفسها لم یشرکها فیهُ احدٌ لا عائشة ولا غیرها من اُمهات المؤمنین (3).وقد جاء فی المنتقی: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله عندما اُمِر بأن یصدع بالرسالة صعد علی الصفا، وأخبر الناس بما أمره اللّه به فرماه أبو جهل قبحه اللّه بحجر فشجّ بین عینیه، وتبعه المشرکون بالحجارة فهرب حتی أتی الجبل، فسمع علیٌّ وخدیجةٌ بذلک فراحا یلتمسانه صلّی اللّه علیه وآله وهو جائع عطشان مرهق، ومضت خدیجة تبحث عنه فی کل مکان فی الوادی وهی تنادیه بحرقة وألم، وتبکی وتنحب، فنظر جبرئیل إلی خدیجة تجول فی الوادی فقال: یا رسول اللّه ألا تری إلی خدیجة فقد أبکت لبکائها ملائکة السماء؟ اُدُعها الیک فاقرأها منی السلام وقل لها: إن اللّه یقرئک السلام، ویبشّرها أن لها فی الجنة بیتاً من قصب لا نصب فیه ولا صخب فدعاها النبی صلّی اللّه علیه وآله والدماء تسیلُ من وجهه علی الارض وهو یمسحها ویردّها، وبقی رسول اللّه وصلّی اللّه علیه وآله، وعلی وخدیجة هناک حتی جَنَّ اللیلُ فانصرفوا جمیعاً ودخلت به خدیجةُ منزلها، فأقعدته علی الموضع الذی فیه الصخرة واظلّته بصخرة من فوق رأسه، وقامت فی وجهه تستره ببُردها وأقبل المشرکون یرمونه بالحجارة، فاذا جاءت من فوق رأسه صخرة وقته الصخرة، واذا رموهُ مِن تحته وقتهُ الجدرانُ الحُیّط، وإذا رُمی من بین یدیه وقتهُ خدیجة رضی اللّه عنها بنفسها، وجعلت تنادی یا معشر قریش ترمی الحُرّةُ(1). بحار الأنوار: ج 16، ص 10 - 12.(2). نفس المصدر.(3). تاریخ الخمس فی أحوال أنفس نفیس: ج 1 ص 266.فی منزلها؟ فلمّا سمِعوا ذلک انصرفُوا عنه، وأصبح رسولُ اللّه صلّی اللّه علیه وآله، وغدا إلی المسجد یُصلّی (1).ولقد بلغ من خضوعها لرسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله وحبّها له أنها بعد أن تم عقدُ زواجها برسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله قالت له صلّی اللّه علیه وآله: «إلی بیتک، فبیتی بیتک، وأنا جاریتک» (2).وجاء فی السیرة الدحلانیة بهامش السیرة الحلبیة: ولسبقها إلی الإسلام وحسن المعروف جزاها اللّه سبحانه فبعث جبرئیل الی النبی صلّی اللّه علیه وآله وهو بغار حراء وقال له: اقرأ علیها السّلام من ربها ومنی، وبشرها ببیت فی الجنة من قصب لا صخب فیه ولا نصب، فقالت: هو السلام ومنه السلام وعلی جبرئیل السلام، وعلیک یا رسول اللّه السلام ورحمة اللّه وبرکاته، وهذا من وفور فقهها رضی اللّه عنها حیث جعلت مکان ردّ السلام علی اللّه الثناء علیه ثم غایرت بین ما یلیق به وما یلیق بغیره، قال ابن هشام والقصب هنا اللؤلؤ المجوف، وابدی السهیلی لنفی النصب لطیفة هی انه صلّی اللّه علیه وآله لما دعاها الی الایمان أجابت طوعاً ولم تحوجه لرفع صوت ولا منازعة ولا نصب بل ازالت عنه کل تعب، وآنسته من کل وحشة، وهوّنت علیه کل عسیر فناسب ان تکون منزلتها التی بشرها بها ربُها بالصفة المقابلة لفعلها وصورة حالها رضی اللّه عنها واقراء السلام من ربها خصوصیة لم تکن لسواها، وتمیزت أیضاً بأنها لم تسؤه صلّی اللّه علیه وآله وسلّم ولم تغاضبه قط، وقد جازاها فلم یتزوج علیها مدة حیاتها وبلغت منه ما لم تبلغه امرأة قط من زوجاته (3).
وما یدل علی سمو مقامها وعلو منزلتها أن اهل البیت علیهم السّلام طالما(1). بحار الأنوار: ج 18 ص 243.(2). بحار الأنوار: ج 16 ص 4 نقلاً عن الخرائج والجرایح ص 186 و187.
(3). السیرة الحلبیة: ج 1 ص 169 الهامش.افتخروا بأن خدیجة منهم، وانهم من خدیجة وقد کانوا یعتزون بها، ویشیدون بمکانتها:فقد خطب معاویة بالکوفة حین دخلها والحسن والحسین علیهما السّلام جالسان تحت المنبر فذکر علیاً علیه السّلام فنال منه ثم نال من الحسن فقام الحسین علیه السّلام لیردّ علیه فأخذه الحسن بیده وأجلسه ثم قام فقال:«أیّها الذاکِرُ علیّاً أنا الحسن وأبی علیّ وأنت معاویةُ وأبوک صخرٌ واُمی فاطمة واُمُّک هند وجدی رسُول اللّه وجدُّک عُتبةُ بن ربیعة وجدتی خدیجة وجدتُک قتیلة فلعن اللّه أخملنا ذکراً وألأمُنا حسباً وشرّنا قدیماً وحدیثاً. فقال طوائفُ من أهل المسجد: آمین (1).وقیل: ان «الحسین» علیه السّلام سایر «أنس بن مالک» فاتی قبر خدیجة فبکی ثم قال: إذهب عنّی قال «أنس»، فاستخفیتُ عنه فلما طال وقوفُه فی الصلاة سمعته یقول:
یا ربِّ یا ربِّ أنت مولاهُ فارحم عُبیداً إلیک ملجاهُ
یا ذا المعالِی علیک مُعتمدی طُوبی لِمن کُنت انت مولاهُ
طُوبی لِمن کان خادِماً أرقاً یشکُو إلی ذِی الجلال بلواهُ
الی آخر الابیات (2).هکذا کان اهل البیت النبوی - اقتداءٌ برسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله یحترمون خدیجة ویکرمونها لما کان لها من شخصیة عظیمة ولما اسدته الی الإسلام والی رسول الإسلام من خدمات لا تنسی علی مرّ الدهور.ان بیان ونقل الاحادیث والروایات، وکذا الاقوال التی وردت فی شأن خدیجة والحدیث عن شخصیتها ومکانتها ومدی إسهامها فی انجاح ونصرة الدعوة المحمدیة خارج عن امکانیة هذه الدراسة، ونطاقها، لذلک نکتفی بهذه الالماعة(1). شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید المعتزلی: ج 16، ص 46 و47.(2). بحار الأنوار: ج 44 ص 193 نقلاً عن عیون المحاسن.العابرة تارکین الکلام باسهاب حولها إلی مجال آخر.ولنعُد إلی تبیّن الأسباب الظاهریة والباطنیة لزواجها من رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله وسلّم.
العلل الظاهریة والحقیقیة وراء زواج خدیجة بالنبی
إن الانسان المادیّ الذی ینظر الی کل ما یحیط به من خلال المنظار المادی، ویفسره تفسیراً مادیاً قد یتصور (وبالاحری یظن) أن «خدیجة» کانت امرأة تاجرة تهُّمها تجارتها، وتنمیة ثروتها، ولأنها کانت بحاجة ماسة الی رجل أمین قبل أی شیء، لذلک وجدت ضالتها فی محمّد الصادق الامین صلّی اللّه علیه وآله فتزوجت منه، بعد أن عرضت نفسها علیه ومحمّد صلّی اللّه علیه وآله هو الآخر حیث انه کان یعلم بغناها وثروتها، قبل بهذا العرض رغم ما کان بینه وبینها من فارق فی السن کبیر.ولکن التاریخ یثبت أن ثمة أسباباً وعللاً معنویّة لا مادیة هی التی دفعت بخدیجة للزواج بأمین قریش وفتاها الصادق الطاهر.والیک فی ما یأتی شواهدنا علی هذا الامر:1 - عندما سألت «خدیجة» میسرة عما رآه فی رحلته من فتی قریش «محمّد» فخبّرها میسرة بما شاهد ورأی من «محمّد» فی تلک السفرة، وبما سمعه من راهب الشام حوله أحسّت «خدیجة» فی نفسها بشوق عظیم ورغبة شدیدة نحوه کانت نابعه من اعجابها بمعنویة محمّد صلّی اللّه علیه وآله وکریم خصاله، وعظیم أخلاقه، فقالت من دون إرادتها: «حسبُک یا میسرة، لقد زدتنی شوقاً إلی محمّد صلّی اللّه علیه وآله، إذهب فانت حرٌ لوجه اللّه، وزوجتک وأولادک ولک عندی مائتا درهم وراحلتان» ثم خلعت علیه خلعة سنیة (1).ثم إنها ذکرت ما سمعته من «میسرة» لورقة بن نوفل وکان من حکماء(1). بحار الأنوار: ج 16، ص 52.العرب: فقال ورقة: «لئن کان هذا حقاً یا خدیجة إن محمّداً لنبیُّ هذه الامُّة» (1).2 - مرّ النبیُّ صلّی اللّه علیه وآله یوماً بمنزل «خدیجة بنت خویلد» وهی جالسة فی ملأ من نسائها وجواریها وخدمها وکان عندها حبرٌ من أحبار الیهود، فلما مرّ النبیّ صلّی اللّه علیه وآله نظر إلیه ذلک الحبر وقال: یا خدیجة مری من یأتی بهذا الشاب، فأرسلت الیه من أتی به، ودخل منزل «خدیجة»، فقال له الحبر: إکشف عن ظهرک فلما کشف له قال الحبر: هذا واللّه خاتم النبوة فقالت له خدیجة: لو رآک عمه وأنت تفتّشه لحلّت علیک منه نازلة البلاء وان أعمامه لیحذرون علیه من أحبار الیهود.فقال الحبر: ومن یقدر علی «محمّد» هذا بسوء، هذا وحق الکلیم رسولُ الملک العظیم فی آخر الزمان، فطوبی لمن یکون له بعلاً، وتکون له زوجة وأهلاً فقد حازت شرف الدنیا والآخرة.فتعجبَّت «خدیجة»، وانصرف «محمّد» وقد اشتغل قلبُ «خدیجة» بنت خویلد بحبه فقالت: أیها الحبر بمَ عرفت محمّداً انه نبی؟قال: وجدتُ صفاته فی التوراة انه المبعوثُ آخر الزمان یموت أبوه وامُّه، ویکفله جدّه وعمه، وسوف یتزوج بامرأة من قریش سیدة قومها وأمیرة عشیرتها، وأشار بیده الی خدیجة فلما سمعت «خدیجة» ما نطق به الحبر تعلق قلبُها بالنبیّ صلّی اللّه علیه وآله فلما خرج من عندها قال: إجتهدی ان لا یفوتک «محمّدٌ» فهو الشرف فی الدنیا والآخرة (2).3 - لقد کان ورقة بن نوفل (وهو عم خدیجة وکان من کُهّان قریش وقد قرأ صحف «شیث» علیه السّلام وصحف «إبراهیم» علیه السّلام وقرأ التوراة والانجیل وزبور «داود» علیه السّلام) یقول دائماً: سیُبعَثُ رجلٌ من قریش فی آخر(1). السیرة النبویة: ج 1 ص 191، السیرة الحلبیة: ج 1 ص 136.(2). بحار الأنوار: ج 16، ص 20 و21 نقلاً عن کتاب الأنوار لأبی الحسن البکری.الزمان یتزوج بامرأة من قریش تسود قومها (أو تکون سیدة قومها، وأمیرة عشیرتها)، ولهذا کان یقول لها: «یا خدیجة سوف تتصلین برجل یکون أشرف أهل الأرض والسماء» (1).هذه قضایا ذکرها بعض المؤرخین، وهی منقولةٌ ومثبتة فی طائفة کبیرة من الکتب التاریخیة، وهی بمجموعها تدل علی العلل الحقیقیة والباطنیة لرغبة خدیجة فی الزواج برسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله، وإن هذه الرغبة کانت ناشئة من اعجاب «خدیجة» بأخلاق فتی قریش الأمین، ونبله، وطهارته، وعظیم سجایاه وخصاله، وحبها لهذه الاُمور، ولیس هناک أی أثر فی علل هذا الزواج لامانة «محمّد» وکونه أصلح من غیره لهذا السبب للقیام بتجارة «خدیجة».
من المسلّم به أن اقتراح الزواج جاء من جانب «خدیجة» نفسها أولاً، حتی أن ابن هشام (2) نقل فی سیرته: ان «خدیجة» لما أخبرها میسرة بما أخبرها به بعثت إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله فقالت له: «یا ابن عم إنی قد رغبتُ فیک لقرابتک وسطتک (ای شرفک ومکانتک) فی قومک، وأمانتک وحُسن خلقک، وصدق حدیثک» ثمّ اقترحت علیه أن تتزوج به.ویعتقدُ اکثرُ المؤرّخین أن «نفیسة بنت علیّة» بلّغت رسالة «خدیجة» إلی النبیّ صلّی اللّه علیه وآله علی النحو التالی:قالت: لرسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله: «یا محمّد ما یمنعک أن تتزوج... ولو دُعیت الی الجمال والمال والشرف والکفاءة الا تجیب؟فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله: فمن هی؟فقالت خدیجة، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله: وکیف لی بذلک، فقالت: علیَّ، فذهبت الی خدیجة فأخبرتها، فأرسلت خدیجة إلی رسول اللّه صلّی(1). بحار الأنوار: ج 16، ص 21.(2). السیرة النبویة: ج 1 ص 189 و190.اللّه علیه وآله بوکیلها «عمرو بن اسد» (1) لتحدید ساعة من اجل مراسم الخطبة فی محضر من الاقارب (2).فشاور النبیُ صلّی اللّه علیه وآله أعمامه وفی مقدمتهم «أبو طالب»، ثم عقدوا مجلساً فخماً حضره کبارُ وجوه قریش، ورؤساؤها فخطب «أبو طالب»، وبعد ان حمد اللّه واثنی علیه وصف إبن أخیه محمّداً بقوله:«ثم إن ابن أخی هذا محمّد بن عبد اللّه لا یوزَنُ به رجلٌ إلا رجح به شرفاً ونُبلاً وفضلاً وعقلاً، وإن کان فی المال فإن المال ظِلُّ زائلٌ، وأمرٌ حائلٌ وعاریةٌ مُسترجعة، ولهُ فی خدیجة رغبةٌ ولها فیه رغبةٌ، والصّداق ما سألتم عاجله وآجله مِن مالی، ومحمّدٌ من قد عرفتُم قرابته».وحیث أن «ابا طالب» تعرَّض فی خطبته لذکر قریش، وبنی هاشم وفضیلتهم، ومنزلتهم بین العرب، لذلک تکلّم «ورقة بن نوفل بن اسد» الذی کان من أقارب خدیجة (3) وقال فی خطبة له: «لا تنکُرُ العشیرة فضلکُم، ولا یرُدُّ أحدٌ من الناس فخرکم وشرفکُم وقد رغبنا فی الإتصال بحبلکم وشرفکُم» (4).ثم اُجری عقد النکاح ومهرها النبی صلّی اللّه علیه وآله أربعمائة دینار وقیل أصدقها عشرین بکرة (5).(1). المعروف ان والد خدیجة توفی فی حرب الفجار ولهذا قام بالایجاب من قبلها عمها عمرو بن اسد ولهذا لا یصح ما ذکره بعض المؤرخین من أنّ خویلد (والد خدیجة) امتنع من تزویجها لرسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله فی بدایة الأمر، ثم رضی بذلک نزولاً عند رغبة خدیجة.(2). تاریخ الخمیس: ج 1 ص 264. (3). المعروف أنّ ورقة کان عمّاً لخدیجة ولکن هذا موضع نقاش لأنّ »خدیجة بنت خویلد بن اسد« وورقة بن نوفل بن اسد فیکونان اولاد عمومة أی أنّه ابن عم خدیجة وهی بنت عمّه. ولذلک جاء فی بعض المصادر وصفه ب»ابن عمّها« )تاریخ الخمیس: ج 1 ص 282( وراجع قبله السیرة النبویة لابن هشام: ج 1، ص 203. (4). بحار الأنوار: ج 16 ص 16، مناقب آل أبی طالب: ج 1 ص 30، السیرة الحلبیة: ج 1 ص 139، تاریخ الخمیس: ج 1 ص 264.(5). السیرة الحلبیة: ج 1 ص 139.
عمر خدیجة عند زواجها بالنبی
المعروف المشهور أن خدیجة علیها السّلام تزوجت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله وهی فی سنّ الأربعین وأنها وُلدت قبل عام الفیل بخمسة عشر عاماً.وذکر البعضُ أقلَّ من ذلک أیضاً.وذکرَ أنها تزوجت قبل النبیّ صلّی اللّه علیه وآله برجلین أوّلهما «عتیقُ بن عائذ» ثم من بعده ابو هالة التمیمی اللّذین توفی کلٌ منهما بُعید زواجه بخدیجة (1).(1). ربما یُشکَّک فی أن تکون خدیجة علیها السّلام قد تزوجت قبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله بأحد وهی التی امتنعت عن کل من خطبها ورام تزویجها من سادات قریش واشرافها. راجع الاستغاثة: ج 1، ص 70.
تُعتبر فترةُ الشباب من أهمّ وأخطر الفترات فی حیاة الإنسان ففی هذه الفترة تبلغ الغریزة الجنسیة نضجها وکمالها، وتصبحُ النفسُ البشریة لعبة فی أیدی الأهواء ویغلب طوفان الشهوة علی فضاء العقل، ویغطّی الظلامُ سماء التفکیر، وتشتد حاکمیة الغرائز المادیة، وتتضاءل شعلة العقل، وتترائی أمام عیون الشباب بین الحین والآخر، وصباحاً مساءً صروح عظیمة من الآمال الخیالیة.ولو ملک الإنسانُ - فی مثل هذه الفترة - شیئاً من الثروة، لتحوّلت حیاته إلی مسألة فی غایة الخطورة فالغرائز الحیوانیة، وصحة المزاج من جهة والامکانات المادیة والمالیة من جهة اُخری تتعاضدان وتغرقان المرء فی بحر من الشهوات، والنزوات، وتهیُّئان له عالِماً بعیداً عن التفکیر فی المستقبل.ومن هنا یصف المربّون العلماء تلک الفترة الحساسة بأنها الحدّ الفاصل بین الشقاء والسعادة، والفترة التی قلما یستطیع شاب أن یرسم لنفسه فیها مساراً معقولاً، ویختار لنفسه طریقاً واضحاً علی أمل الحصول علی الملکات الفاضلة، والنفسیة الرفیعة الطاهرة التی تحفظه عن أی خطر متوقع. (1) حقاً إن کبح جماح(1). والی هذه الحقیقة اشار الإمام جعفر الصادق علیه السّلام بقوله: إنّ الفراغ والشباب والجدة || مَفسدة للمرء أی مفسدة.النفس، وزمّها وحفظها مِن الإنزلاق فی مهاوی الشهوات، والنزوات فی مثل هذه الفترة لهو أمر جدّ عسیر، ولو أن الانسان حُرم من تربیة عائلیة صحیحة مستقیمة کان علیه أن ینتظر مصیراً سیّئاً، ومستقبلاً فی غایة البؤس والشقاء.
لیس من شک فی ان فتی قریش «محمّداً» صلّی اللّه علیه وآله کان یتمتع فی أیام شبابه صحة جیدة، وقوة بدنیة عالیة، وکان شجاعاً قویاً، لأنّه صلّی اللّه علیه وآله قد تربی فی بیئة حرة بعیدة عن ضوضاء الحیاة، وفتح عینیه فی عائلة اتصف جمیع أفرادها واعضائها بالشجاعة والفروسیة، هذا من جانب، ومن جانب آخر کان یمتلک ثروة «خدیجة» الطائلة فکانت ظروفُ الترف، والعیش الشهوانی متوفرة له بشکل کامل، ولکن کیف تری استفاد من هذه الامکانات المادیة؟هل مدّ موائد العیش واللذة وشارک فی مجالس السهر والسمر واللهو واللعب، واطلق العنان لشهوته، وفکر فی إشباع غرائزه الجنسیة کغیره من شباب ذلک العصر، وتلک البیئة الفاسدة؟أم أنّه اختار لنفسه منهجاً آخر فی حیاته، واستفاد من کل تلک الإمکانات فی سبیل تحقیق حیاة زاخرة بالمعنویة، الأمر الذی تبدو ملامحه بجلاء لمن تتبع تلک الفترة الحساسة من تاریخه.ان التاریخ لیشهد بأنه صلّی اللّه علیه وآله کان یعیش کما یعیش أی رجل رجلٍ عاقلٍ لبیبٍ وفاضلٍ رشیدٍ، وأنه طوی تلک السنوات الحساسة من حیاته کأحسن ما یکون، بعیداً عن العبث والترف والضیاع والانزلاق إلی الشهوات والانسیاق وراء التوافه.بل ان التاریخ لیشهد بأنه کان اشد ما یکون نفوراً من اللهو، والعبث، والترف والمجون فقد کانت تلوح علی محیّاه دائماً آثار التفکّر والتأمل، وکثیراً ما کان یلجأ الی سفوح الجبال او الکهوف والمغارات للابتعاد عن الجوّ الإجتماعی الموبوء فی مکة، یلبث هناک أیاماً یتأمل فیها فی آثار القدرة الإلهیة،وفی عظمة الصنع الالهی، الرائع البدیع.
ولقد وقعت فی احدی أسواق مکة ذات یوم حادثة هیّجت مشاعره الانسانیة وحرکت عواطفه واحاسیسه، فقد رأی مقامراً قد خسر بعیره وبیته، بل بلغ الأمر به أن استرقهُ منافسُه عشرة أعوام.وقد آلمت هذه القصة المأساویة فتی قریش «محمّداً» بشدة، الی درجة أنّه لم یعُد یحتمل البقاء فی «مکة» ذلک الیوم فغادرها من فوره وذهب الی الجبال المحیطة بمکة ثم عاد بعد هزیع من اللیل.لقد کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله ینزعج بشدة لهذه المشاهد المحزنة والاوضاع المأساویة، وکان یتعجب من ضعف عقول قومه، وانحطاط مدارکهم.ولقد کان بیت «خدیجة» قبل زواج النبیُّ صلّی اللّه علیه وآله بها ملاذاً للفقراء وکعبة لآمال المساکین والمحرومین، وبعد أن تزوج النبیُ صلّی اللّه علیه وآله بها لم یطرأ علی وضع ذلک البیت أیُّ تغییر من جهة الانفاق والبذل.ففی سنین الجدب والقحط التی کانت تضرب مکة وضواحیها بین الحین والآخر ربما قدمت «حلیمة السعدیة» مکة لتزور ولدها الرضاعی «محمّداً» فکان النبیّ صلّی اللّه علیه وآله یکرمها ویحترمها، ویفرش رداءه تحت أقدامها، ویصغی لکلامها بعنایة ولطف، وفاء لجمیلها، وعرفاناً لعواطفها واُمومتها.فقد روی أن «حلیمة» قدِمت علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله مکة بعد تزوّجه خدیجة، فشکت إلیه جدب البلاد وهلاک المواشی فکلَّم رسولُ اللّه صلّی اللّه علیه وآله «خدیجة» فأعطتها بعیراً واربعین شاة، وانصرفت الی أهلها موفورة، مسرورة.وروی أیضاً انه استأذنت «حلیمة» علیه ذات مرة فلما دخلت علیه قال: «اُمّی اُمّی» وعمد إلی ردائه فبسطه لها فقعدت علیه (1).(1). السیرة الحلبیة: ج 1 ص 103.
لا ریب فی أنّ وجود الأولاد فی الحیاة العائلیّة ممّا یقوّی أواصر الوشیجة الزوجیة، ویعمّق جذُورها، ویمنح الجوّ العائلیّ بهاء، ورونقاً، وجمالاً خاصاً.ولقد أنجبت «خدیجةُ» لرسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله ستة من الأولاد اثنین من الذکور، أکبرُهما «القاسم» ثم «عبدُ اللّه» اللّذان کانا یُدعیان ب: «الطاهر» و«الطیّب» واربعة من الإناث.کتب ابن هشام یقول فی هذا الصدد: أکبرُ بناته رُقیّة ثم زینب ثم اُمُّ کلثوم، ثم فاطمة.فأما الذکور من أولاده صلّی اللّه علیه وآله فماتوا قبل البعثة، وأما بناته فکلُّهن أدرکن الإسلام (1).ورغم أن النبی صلّی اللّه علیه وآله قد عُرف بصبره وجلده فی الحوادث والنوائب فربما انعکست احزانه القلبیة فی قطرات دموعه الساخنة المنحدرة علی خدّیه الشریفتین فی موت أولاده.ولقد بلغ به الحزنُ والغمُّ لموت ولده «إبراهیم» من زوجته ماریّة القبطیة حداً لم یحدث لغیره من أولاده، إلا أنّه رغم ذلک الحزن الآخذ من قلبه مأخذاً لم یفتر لسانه عن حمد اللّه وشکره حتی أن اعرابیاً اعترض علیه صلّی اللّه علیه وآله لما وجده یبکی علی ولده قائلاً: أوَلم تکن نهیت عن البکاء اجابه بقوله:«انما هذا رحمة، ومن لا یرحَم لا یُرحم» (2).
لقد کتب الدکتور هیکل فی کتابه: «حیاة محمّد» یقول: «لا ریب أن(1). مناقب ابن شهراشوب: ج 1 ص 140، قرب الأسناد: 6 و7، الخصال: ج 2 ص 37، بحار الأنوار: ج 22 ص 15 - 152. وقد ذکر البعض للنبیّ صلّی اللّه علیه وآله اکثر من ولدین، یراجع تاریخ الطبری: ج 2 ص 35، بحار الأنوار: ج 22 ص 166.(2). بحار الأنوار: ج 22 ص 151.خدیجة عند موت کل واحد منهما (ای ولدی النبی: القاسم وعبد اللّه) فی الجاهلیة توجّهت إلی آلهتها الاصنام تسألها ما بالها لم تشملها برحمتها وبرها« (1).إنّ هذا الکلام لا یستند إلی أی دلیل تاریخی، ولیس هو بالتالی إلا حدسٌ باطل، وإدعاء فارغ لیس له من منشأ إلا ان أغلبیة أهل ذلک العصر کانوا عبدة أوثان، فلا بُدّ ان خدیجة کانت علی منوالهم!!
فی حین ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله کان یبغض الأصنام والأوثان من بدایة شبابه، وقد اتضح موقفُه منها أکثر فی سفرته الی الشام فی أموال خدیجة یوم قال لمن استحلفه باللات والعزی: «الیک عنی، فما تکلَّمت العربُ بکلمةٍ أثقل علیّ من هذه».مع ذلک کیف یمکنُ القولُ بأن امرأة لبیبة عاقلة لم یکن شدةُ حبها وشغفها بزوجها موضع شک، أن تتوجّه عند موت ولدیها إلی الاصنام التی کانت ابغض الأشیاء عند زوجها، وخاصة أن حبها لزوجها «محمّد» وبل إقدامها علی الزواج منه انما کان بسبب ما کان یتحلی به من ایمان ومعنویة، وصفات فاضلة، وملکات اخلاقیة عالیة، فهی قد سمعت عنه بأنه آخر نبیّ، وأنه خاتم المرسلین، فکیف والحال هذه یمکن ان یحتمل احد انها - مع هذا الاعتقاد - بثت شکواها وحزنها الی الاوثان والاصنام؟؟
عند الحجر الاسود أعلن رسول اللّه (صلّی اللّه علیه وآله) عن تبنیه له... ذلک هو زید بن حارثة.وکان «زیدٌ» ممّن سباهُ العرب من حدود الشام، وباعُوه فی أسواق مکة رقیقاً لأحد أقرباء «خدیجة» یُدعی «حکیم بن حزام»، ولکن لا یُعرف کیف انتقل إلی «خدیجة» فی ما بعد؟(1). حیاة محمّد: ص 128.یقول هیکل فی کتابه «حیاة محمّد» فی هذا الصدد «لقد ترک موتُ ولدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله فی نفس النبی أثراً عمیقاً حتی إذا جیء بزید بن حارثة یُباعُ طلب الی »خدیجة« أن تبتاعه ففعلت ثم اعتقه وتبناه» (1).ولکن اکثر المؤرخین یقولون: ان «حکیم بن حزام» قد اشتراه لعمته «خدیجة بنت خویلد»، وقد أحبّه رسولُ اللّه صلّی اللّه علیه وآله وسلّم لذکائه وطهره، فوهبته «خدیجة» له عند زواجه صلّی اللّه علیه وآله منها.ففتش عنه والدُه «حارثة» حتی عرف بمکانه فی مکة، فقدمها، ودخل علی النبیّ صلّی اللّه علیه وآله، فطلب منه صلّی اللّه علیه وآله أن یأذن لزید لیرحل معه إلی موطنه، فدعاه رسولُ اللّه صلّی اللّه علیه وآله وخیّره بین المقام معه صلّی اللّه علیه وآله والرحیل الی موطنه مع أبیه، فاختار المقام مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله لما وجد من خلقه، وحنانه، ولطفه العظیم فلما رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله وسلم ذلک اخرجه الی الحجر وأعتقه ثم تبناه علی مرأی من الناس ومسمع قائلاً: «یا من حضر اشهدوا أن زیداً ابنی» (2). (1). حیاة محمّد: ص 128.(2). الاصابة: ج 1 ص 545 و546، اُسد الغابة: ج 2 ص 225 و226.
272/ 1- قیل: بینا النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم جالس بالأبطح و معه عمّار بن یاسر والمنذر بن الضحضاح و أبوبکر و عمر و علیّ بن أبیطالب علیهالسلام و العبّاس بن عبدالمطّلب و حمزة بن عبدالمطّلب، إذ هبط علیه جبرئیل علیهالسلام فی صورته العظمی قد نشر أجنحته حتّی أخذت من المشرق إلی المغرب فناداه: یا محمّد! العلیّ الأعلی یقرء علیک السلام، و هو یأمرک أن تعتزل عن خدیجة أربعین صباحاً.فشقّ ذلک علی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، و کان لها محبّاً و بها وامقاً.قال: فأقام النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم أربعین یوماً یصوم النهار، و یقوم اللیل حتّی إذا کان فی آخر أیّامه تلک بعث إلی خدیجة بعمّار بن یاسر، و قال: قل لها: یا خدیجة! لا تظنّی أنّ انقطاعی عنک، و لاقلی، ولکن ربّی عزّ و جلّ أمرنی بذلک لتنفذ أمره، فلا تظنّی یا خدیجة! إلّا خیراً، فإنّ اللَّه عزّ و جلّ لیباهی بک کرام ملائکته کلّ یوم مراراً، فإذا جنّک اللیل فأجیفی الباب وخذی مضجعک من فراشک، فإنّی فی منزل فاطمة بنت أسد.فجعلت خدیجة علیهاالسلام تحزن فی کلّ یوم مراراً لفقد رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم.فلمّا کان فی کمال الأربعین هبط جبرئیل علیهالسلام فقال: یا محمّد! العلی الأعلی یقرئک السلام و هو یأمرک أن تتأهّب لتحیّته و تحفته.قال النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم: یا جبرئیل! و ما تحفة ربّ العالمین، و ما تحیّته؟
قال: لاعلم لی.قال: فبینا النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم کذلک، إذ هبط میکائیل و معه طبق مغطّی بمندیل سندس- أو قال: إستبرق- فوضعه بین یدی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، و أقبل جبرئیل علیهالسلام و قال یا محمّد! یأمرک ربّک أن تجعل اللیلة إفطارک علی هذا الطعام.فقال علیّ بن أبیطالب علیهالسلام: کان النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم إذا أراد أن یفطر أمرنی أن أفتح الباب لمن یرد إلی الإفطار، فلمّا کان فی تلک اللیلة أقعدنی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم علی باب المنزل، و قال: یابن أبیطالب! إنّه طعام محرّم إلّا علیّ.قال علیّ علیهالسلام: فجلست علی الباب و خلا النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم بالطعام، و کشف الطبق فإذاً عذق من رطب و عنقود من عنب، فأکل النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم منه شبعاً و شرب من الماء ریّاً، و مدّیده للغسل، فأفاض الماء علیه جبرئیل، و غسل یده میکائیل، و تمندل له إسرافیل، وارتفع فاضل الطعام مع الإناء إلی السماء.ثمّ قام النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم لیصلّی، فأقبل علیه جبرئیل و قال: الصلاة محرّمة علیک فی وقتک حتّی تأتی إلی منزل خدیجة علیهاالسلام فتواقعها، فإنّ اللَّه عزّ و جلّ آلی علی نفسه أن یخلق من صلبک فی هذه اللیلة ذرّیّة طیّبة.فوثب رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلی منزل خدیجة.قالت خدیجة رضواناللَّهعلیها: و کنت قد ألفت الوحدة، فکان إذا جنّتنی اللیل غطّیت رأسی و أسجفت ستری، و غلقت بابی، و صلّیت وردی، و أطفأت مصباحی، و آویت إلی فراشی، فلمّا کان فی تلک اللیلة لم أکن بالنائمة و لا بالمنتبهة، إذ جاء النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فقرع الباب فنادیت: من هذا الّذی یقرع حلقة لا یقرعها إلّا محمّد صلی الله علیه و آله و سلم.قالت خدیجة علیهاالسلام: فنادی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم بعذوبة کلامه و حلاوة منطقه: افتحی یا خدیجة! فإنّی محمّد.قالت خدیجة علیهاالسلام: فقمت فرحة مستبشرة بالنبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و فتحت الباب و دخل النبیّ المنزل، و کان صلی الله علیه و آله و سلم إذا دخل المنزل دعا بالإناء فتطهّر للصلاة، ثمّ یقوم فیصلّی رکعتین یوجز فیهما، ثمّ یأوی إلی فراشه، فلمّا کان فی تلک اللیلة لم یدع بالإناء و لم یتأهّب بالصلاة غیر أنّه أخذ بعضدی و أقعدنی علی فراشه و داعبنی و مازحنی و کان بینی و بینه ما یکون بین المرأة و بعلها، فلا والّذی سمک السماء و أنبع الماء؛ ما تباعد عنّی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم حتّی حسست بثقل فاطمة علیهاالسلام فی بطنی. (1).و رواه فی «عوالم العلوم» نقلاً عن «در النظیم» (مثله). (2). 273/ 2- سلمان الفارسی رضیاللهعنه قال: دخلت علی فاطمة سلاماللَّهعلیها والحسن والحسین علیهماالسلام یلعبان بین یدیها، ففرحت بهما فرحاً شدیداً، فلم ألبث حتّی دخل رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فقلت: یا رسولاللَّه! أخبرنی بفضیلة هؤلاء لازداد لهم حبّاً.فقال: یا سلمان! لیلة أسری بی إلی السماء أدارنی جبرئیل فی سماواته و جنانه... إلی أن قال: فقالوا: یا محمّد! ربّنا السلام یقریء علیک السلام و قد أتحفک بهذه التفّاحة.قال رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: فأخذت تلک التفّاحة فوضعتها تحت جناح جبرئیل، فلمّا هبط بی إلی الأرض أکلت تلک التفّاحة، فجمع اللَّه ماءها فی ظهری، فغشیت خدیجة بنت خویلد، فحملت بفاطمة علیهاالسلام من ماء التفّاحة.فأوحی اللَّه عزّ و جلّ إلیّ: أن قد ولد لک حوراء إنسیّة، فزوّج النور من النور: فاطمة من علیّ، فإنّی قد زوّجتها فی السماء، و جعلت خمس الأرض مهرها، و ستخرج فیما بینهما ذرّیّة طیّبة، و هما سراجا الجنّة الحسن والحسین، و یخرج من صلب الحسین علیهالسلام أئمّة یقتلون و یخذلون، فالویل لقاتلهم و خازلهم.... (3). 274/ 3- السیوطی فی «الدرّ المنثور» فی ذیل تفسیر قوله تعالی: (سُبْحانَ (1). البحار: 16/ 78- 80. (2). العوالم: 11/ 24. (3). فاطمه الزهراء علیهاالسلام بهجه قلب المصطفی: 135 و 136، و قد تقدم تمامه.
الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ( )1(. قال: و أخرج الطبرانی، عن عائشة قالت: قال رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: لما اُسری بی إلی السماء اُدخلت الجنّة فوقفت علی شجرة من أشجار الجنّة لم أر فی الجنّة أحسن منها، و لا أبیض ورقاً، و لا أطیب ثمرة، فتناولت ثمرة من ثمرتها، فأکلتها فصارت نطفة فی صلبی. فلمّا هبطت إلی الأرض واقعت خدیجة، فحملت بفاطمة علیهاالسلام، فإذا أنا اشتقت إلی ریح الجنّة شممت ریح فاطمة علیهاالسلام. (2).و روی فی «مستدرک الصحیحین» بسنده عن سعد بن مالک قال: قال رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: أتانی جبرئیل بسفرجلة من الجنّة، فأکلتها لیلة اُسری بی (مثله). (3).275/ 4- قال مؤلّف «ذخائر العقبی»: عن ابنعبّاس قال: کان النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم یکثر القبل لفاطمة علیهاالسلام، فقالت له عائشة: إنّک تکثر تقبیل فاطمة علیهاالسلام.فقال: إنّ جبرئیل لیلة اُسری بی أدخلنی الجنّة، فأطعمنی من جمیع ثمارها، فصار ماء فی صلبی، فحملت خدیجة بفاطمة علیهاالسلام، فإذا اشتقت لتلک الثمار قبلت فاطمة علیهاالسلام، فأصبت من رائحتها جمیع تلک الثمار الّتی أکلتها.قال: أخرجه أبوالفضل بن خیرون. (4).276/ 5- روی الملّا فی سیرته: إنّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قال: أتانی جبرئیل بتفّاحة من الجنّة، فأکلتها و واقعت خدیجة علیهاالسلام، فحملت بفاطمة علیهاالسلام.(1). الاسراء: 1. (2). فضائل الخمسه: 3/ 122 و 123.(3). مستدرک الصحیحین: 3/ 156. (4). ذخائر العقبی: 36، فضائل الخمسه: 3/ 123. فقالت: إنّی حملت حملاً خفیفاً، فإذا خرجت حدّثنی الّذی فی بطنی، الحدیث. (1). 277/ 6- عائشة قالت: قلت: یا رسولاللَّه! مالک إذا جائت فاطمة علیهاالسلام قبّلتها حتّی تجعل لسانک فی فیها کلّه، کأنّک ترید أن تلعقها عسلاً؟قال: نعم یا عائشة!...: ادخلنی جبرئیل الجنّة، فناولنی منها تفّاحة... و هی حوراء إنسیّة کلّما اشتقت إلی الجنّة قبلتها. (2). أقول: و ذکره المحبّ الطبری أیضاً فی ذخائره و قال: أخرجه أبوسعد فی «شرف النبوّة». (3).278/ 7- ابنعبّاس قال: قال رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: ابنتی فاطمة حوراء آدمیّة لم تحض و لم تطمث، و إنّما سمّاها فاطمة، لأنّ اللَّه فطمها و محبّیها عن النّار. أقول: و ذکره ابنحجر أیضاً فی صواعقه و قال: أخرجه النسائی. (4). 279/ 8- ابنمحبوب، عن ابنرئاب، عن أبیعبیدة، عن أبیعبداللَّه علیهالسلام قال: کان رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یکثر تقبیل فاطمة علیهاالسلام، فأنکرت ذلک عائشة. فقال رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: یا عائشة! إنّی لمّا اُسری بی إلی السماء دخلت الجنّة، فأدنانی جبرئیل من شجرة طوبی، و ناولنی من ثمارها، فأکلته فحوّل اللَّه ذلک ماء فی ظهری. فلمّا هبطت إلی الأرض واقعت خدیجة، فحملت بفاطمة علیهاالسلام، فما قبّلتها قطّ إلّا وجدت رائحة شجرة طوبی منها. (5). (1). ذخائر العقبی: 44، فضائل الخمسه: 3/ 124. (2). تاریخ بغداد: 5/ 87. (3). فضائل الخمسه: 3/ 124. (4). فضائل الخمسه: 3/ 124، عن تاریخ بغداد: 12/ 231، و الصواعق المحرقه: 96. (5). البحار: 43/ 6. 280/ 9- القطّان، عن السکّری، عن الجوهری، عن ابنعمّارة، عن أبیه، عن جابر، عن أبیجعفر علیهالسلام، عن جابر بن عبداللَّه قال: قیل: یا رسولاللَّه! إنّک تلثم فاطمة علیهاالسلام و تلزمها و تدنیها منک و تفعل بها ما لا تفعله بأحد من بناتک.فقال: إنّ جبرئیل علیهالسلام أتانی بتفّاحة من تفّاح الجنّة، فأکلتها فتحوّلت ماء فی صلبی، ثمّ واقعت خدیجة، فحملت بفاطمة علیهاالسلام، فأنا أشمّ منها رائحة الجنّة. (1).281/ 10- القطّان، عن السکّری، عن الجوهری، عن عمر بن عمران، عن عبیداللَّه بن موسی العبسی، عن جبلة المکّی، عن طاووس الیمانی، عن ابنعبّاس قال: دخلت عائشة علی رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و هو یقبّل فاطمة علیهاالسلام فقالت له: أتحبّها یا رسولاللَّه؟!قال: أمّا واللَّه؛ لو علمت حبّی لها لأزددت لها حبّاً، إنّه لمّا عرج بی إلی السماء الرابعة أذّن جبرئیل و أقام میکائیل... إلی أن قال:ثمّ تقدّمت أمامی فإذا أنا برطب ألین من الزبد، و أطیب رائحة من المسک، و أحلی من العسل، فأخذت رطبة فأکلتها، فتحوّلت الرطبة نطفة فی صلبی. فلمّا أن هبطت إلی الأرض واقعت خدیجة، فحملت بفاطمة علیهاالسلام، ففاطمة علیهاالسلام حوراء إنسیّة، فإذا اشتقت إلی الجنّة شممت رائحة فاطمة علیهاالسلام. (2). 282/ 11- حارثة بن قدامة قال: حدّثنی سلمان قال: حدّثنی عمّار و قال: أخبرک عجباً. قلت: حدّثنی یا عمّار! قال: نعم؛ شهدت علیّ بن أبیطالب علیهالسلام و قد ولج علی فاطمة علیهاالسلام، فلمّا (1). البحار: 43/ 5. (2). البحار: 43/ 5 و 6، و قد تقدم تمام الخبر. أبصرت به نادت: اُدن لاُحدّثک بما کان و بما هو کائن و بما لم یکن إلی یوم القیامة حین تقوم الساعة. قال عمّار: فرأیت أمیرالمؤمنین علیهالسلام یرجع القهقری، فرجعت برجوعه، إذ دخل علی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فقال له: اُدن یا أباالحسن! فدنا، فلمّا اطمأنّ به المجلس، قال له: تحدّثنی أم اُحدّثک؟ قال: الحدیث منک أحسن یا رسولاللَّه! فقال: کأنّی بک و قد دخلت علی فاطمة علیهاالسلام و قالت لک کیت وکیت، فرجعت. فقال علیّ علیهالسلام: نور فاطمة علیهاالسلام من نورنا؟ فقال صلی الله علیه و آله و سلم: أو لا تعلم؟ فسجد علیّ علیهاالسلام شکراً للَّه تعالی. قال عمّار: فخرج أمیرالمؤمنین علیهالسلام و خرجت بخروجه، فولج علی فاطمة علیهاالسلام و ولجت معه، فقالت: کأنّک رجعت إلی أبی صلی الله علیه و آله و سلم فأخبرته بما قلته لک؟
قال: کان کذلک یا فاطمة!فقالت: اعلم یا أباالحسن! إنّ اللَّه تعالی خلق نوری و کان یسبّح اللَّه جلّ جلاله، ثمّ أودعه شجرة من شجر الجنّة، فأضائت فلمّا دخل أبی الجنّة أوحی اللَّه تعالی إلیه إلهاماً أن اقتطف الثمرة من تلک الشجرة و أدرها فی لهواتک، ففعل.فأودعنی اللَّه سبحانه صلب أبی صلی الله علیه و آله و سلم، ثمّ أودعنی خدیجة بنت خویلد، فوضعتنی و أنا من ذلک النور، أعلم ما کان و ما یکون و ما لم یکن.یا أباالحسن! المؤمن ینظر بنور اللَّه تعالی. (1). (1). البحار: 43/ 8، عن عیون المعجزات. 283/ 12- الهمدانی، عن علیّ، عن أبیه، عن الهروی، عن الرضا علیهالسلام قال: قال النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم: لمّا عرج بی إلی السماء أخذ بیدی جبرئیل علیهالسلام فأدخلنی الجنّة، فناولنی من رطبها فأکلته، فتحوّل ذلک نطفة فی صلبی، فلمّا هبطت إلی الأرض واقعت خدیجة فحملت بفاطمة علیهاالسلام، ففاطمة علیهاالسلام حوراء إنسیّة، فکلّما اشتقت إلی رائحة الجنّة شممت رائحته ابنتی فاطمة علیهاالسلام. (1). أقول: یدلّ علی هذا المعنی روایات کثیرة خاصّة روایات عنوان: «إنّ فاطمة علیهاالسلام حوراء إنسیّة»، و غیره من العناوین، و الروایات الّتی تدلّ علی أنّ ثمار الجنّة صارت نطفتها علیهاالسلام فی صلب رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، و أنّ رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی سیره إلی السماء والجنّة أکل من ثمار الجنّة، أو أتی بها جبرئیل إلی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و من هذه النطفة حملت خدیجة بفاطمة سلاماللَّهعلیهما کثیرة، و متّفق علیها عند الفریقین: الشیعة و أهل السنّة، و علماؤهم أخرجوا روایاتهم فی کتبهم المعتبرة عندهم، و نقلت بعضها هنا.فإذاً تحصل النتیجة القطعیّة من هذه الروایات؛ أنّ مولد فاطمة علیهاالسلام کانت بعد مبعث رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، إذ أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قبل البعثة لم یسری إلی السماء و لم یدخل الجنّة، و لم ینزل علیه الملائکة، و لم یرتبط مع الملائکة ظاهراً بالاتّفاق.
فالقول بأنّ مولد فاطمة علیهاالسلام کانت قبل المبعث باطلٌ و مردودٌ قطعاً. والحمدللَّه علی ما هدانا لهذا....(1). البحار: 43/ 4، و قد تقدم.
284/ 1- أحمد بن محمّد الخلیلی، عن محمّد بن أبیبکر الفقیه، عن أحمد بن محمّد النوفلی، عن إسحاق بن یزید، عن حمّاد بن عیسی، عن زرعة بن محمّد، عن المفضّل بن عمر قال: قلت لأبی عبداللَّه الصادق علیهالسلام: کیف کان ولادة فاطمة علیهاالسلام؟فقال: نعم؛ إنّ خدیجة علیهاالسلام لمّا تزوج بها رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم هجرتها نسوة مکّة، فکنّ لا یدخلن علیها، و لا یسلّمن علیها، و لا یترکن إمرأة تدخل علیها، فاستوحشت خدیجة لذلک، و کان جزعها و غمّها حذراً علیه صلی الله علیه و آله و سلم.فلمّا حملت بفاطمة علیهاالسلام کانت فاطمة علیهاالسلام تتحدّثها من بطنها و تصبّرها، و کانت تکتم ذلک من رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فدخل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یوماً فسمع خدیجة علیهاالسلام تحدّث فاطمة علیهاالسلام، فقال لها: یا خدیجة! من تحدّثین.قالت: الجنین الّذی فی بطنی یحدّثنی و یؤنسنی.قال: یا خدیجة! هذا جبرئیل یخبرنی (یبشّرنی) أنّها اُنثی، و أنّها النسلة الطاهرة المیمونة، و إنّ اللَّه تبارک و تعالی سیجعل نسلی منها، و سیجعل من نسلها أئمّة، و یجعلهم خلفاءه فی أرضه بعد انقضاء وحیه. فلم تزل خدیجة علیهاالسلام علی ذلک إلی أن حضرت ولادتها، فوجهت إلی نساء قریش و بنیهاشم أن تعالین لتلین منّی ماتلی النساء من النساء. فأرسلن إلیها: أنت عصیتنا و لم تقبلی قولنا، و تزوجّت محمّداً یتیم أبیطالب فقیراً لامال له، فلسنا نجیء و لانلی من أمرک شیئاً. فاغتمّت خدیجة علیهاالسلام لذلک، فبینا هی کذلک إذ دخل علیها أربع نسوة سمر طوال کأنّهن من نساء بنیهاشم، ففزعت منهنّ لمّا رأتهنّ. قالت إحداهنّ: لا تحزنی یا خدیجة! فإنّا رسل ربّک إلیک، و نحن أخواتک: أنا سارة، و هذه آسیة بنت مزاحم، و هی رفیقتک فی الجنّة، و هذه مریم بنت عمران، و هذه کلثم اُخت موسی بن عمران، بعثنا اللَّه إلیک لنلی منک ماتلی النساء من النساء.فجلست واحدة عن یمینها، و اُخری عن یسارها، و الثالثة بین یدیها، و الرابعة من خلفها، فوضعت فاطمة علیهاالسلام طاهرة مطهّرة، فلمّا سقطت إلی الأرض أشرق منها النور حتّی دخل بیوتات مکّة، و لم یبق فی شرق الأرض و لا غربها موضع إلّا أشرق فیه ذلک النور. و دخل عشر من الحورالعین، کلّ واحدة منهنّ معها طست من الجنّة و إبریق من الجنّة، و فی الإبریق ماء من الکوثر، فتناولتها المرأة الّتی کانت بین یدیها، فغسّلتها بماء الکوثر، و أخرجت خرقتین بیضاوین أشدّ بیاضاً من اللبن، و أطیب ریحاً من المسک والعنبر، فلفّتها بواحدة وقنّعتها بالثانیة، ثمّ استنطقتها، فنطقت فاطمة علیهاالسلام بالشهادتین و قالت: أشهد أن لا إله إلّا اللَّه، و أنّ أبی رسولاللَّه سیّد الأنبیاء، و أنّ بعلی سیّد الأوصیاء و ولدی سادة الأسباط.ثمّ سلّمت علیهنّ، و سمّت کلّ واحدة منهنّ بإسمها، و أقبلن یضحکن إلیها و تباشرت الحورالعین. و بشّر أهل السماء بعضهم بعضاً بولادة فاطمة علیهاالسلام، و حدث فی السماء نور زاهر لم تره الملائکة قبل ذلک. و قالت النسوة: خذیها یا خدیجة! طاهرة مطهّرة زکیّة میمونة، بورک فیها و فی نسلها.فتناولتها فرحة مستبشرة و ألقمتها ثدیها، فدرّ علیها، فکانت فاطمة علیهاالسلام تنمی فی الیوم کما ینمی الصّبیّ فی الشهر، و تنمی فی الشهر کما ینمی الصبیّ فی السنة. (1).مصباح الأنوار: عن أبیالمفضّل الشیبانیّ، عن موسی بن محمّد الأشعریّ ابن بنت سعد بن عبداللَّه، عن الحسن بن محمّد بن إسماعیل المعروف بابن أبی الشوارب، عن عبیداللَّه بن علیّ بن أشیم، عن یعقوب بن یزید، عن حمّاد (مثله).و ذکر فی «الدرّ النظیم» مثله. (2).أمالی الصدوق: الحسین بن علیّ بن أحمد، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن أبیبکر، عن أحمد بن محمّد النوفلی، عن إسحاق بن یزید، عن حمّاد بن عیسی، عن زرعة بن محمّد، عن المفضّل بن عمر قال: قلت لأبیعبداللَّه علیهالسلام: کیف کان ولادة فاطمة علیهاالسلام؟ الحدیث، (مثله). (3).أقول: رواه فی موضع آخر من «البحار» عن «المناقب» مرسلاً، و فی آخره: صلّی اللَّه علیها و علی أبیها و بعلها و بنیها. (4).285/ 2- بعض الرواة الکرام: إنّ خدیجة الکبری رضیاللهعنه تمنّت یوماً من الأیّام علی سیّد الأنام صلی الله علیه و آله و سلم أن تنظر إلی بعض فاکهة دارالسلام.فأتی جبرئیل إلی المفضّل علی الکونین من الجنّة بتفّاحتین و قال: یا محمّد! یقول لک من جعل لکلّ شیء قدراً: کل واحدة و أطعم الاُخری لخدیجة الکبری فاغشها، فإنّی خالق منکما فاطمة الزهراء. ففعل المختار ما أشار به الأمین و أمر، فلمّا سأله الکفّار أن یریهم انشقاق (1). البحار: 43/ 2- 3، عن امالی الطوسی.(2). البحار: 43/ 3 و 4.(3). امالی الصدوق: 354، عنه البحار: 6/ 247 ح 79.(4). البحار: 16/ 80 و 81.القمر و قد بان لخدیجة علیهاالسلام حملها بفاطمة علیهاالسلام و ظهر، قالت خدیجة علیهاالسلام و اخیبة من کذّب محمّداً صلی الله علیه و آله و سلم و هو خیر رسول و نبیّ!فنادت فاطمة علیهاالسلام من بطنها: یا اُمّا! لا تحزنی و لا ترهبی، فإنّ اللَّه مع أبی، الخبر. (1).286/ 3- ذکر الشیخ عزّالدین عبدالسلام الشافعی فی رسالته فی مدح الخلفاء الراشدین: أنّه لمّا حملت خدیجة بفاطمة علیهاالسلام کانت تکلّمها ما فی بطنها، و کانت تکتمها عن النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، فدخل علیها یوماً و وجدها تتکلّم و لیس معها غیرها، فسألها عمّن کانت تخاطبه.فقالت: مع ما فی بطنی، فإنّه یتکلّم معی. فقال النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم: أبشری یا خدیجة! هذه بنت جعلها اللَّه اُمّ أحد عشر من خلفائی، یخرجون بعدی و بعد أبیهم صلوات اللَّه علیهم أجمعین.فلمّا سأله الکفّار أن یریهم انشقاق القمر و قد بان لخدیجة علیهاالسلام حملها بفاطمة علیهاالسلام و ظهر، قالت خدیجة: واخیبة من کذّب محمّداً صلی الله علیه و آله و سلم، و هو خیر رسول و نبیّ!فنادت فاطمة علیهاالسلام من بطنها: یا اُمّاه! لا تحزنی و لا ترهبی، فإنّ اللَّه مع أبی، فلمّا أمد حملها وانقضی وضعت فاطمة علیهاالسلام فأشرق بنور وجهها الفضاء. (2).287/ 4- عن خدیجة رضیاللَّهعنها قالت: لما حملت بفاطمة علیهاالسلام حملت حملاً خفیفاً حدّثنی الّذی فی بطنی، فلمّا قربت ولادتها دخل علیّ أربع نسوة علیهنّ من الجمال والنور ما لا یوصف.فقالت إحداهنّ: أنا اُمّک حوّاء، و قالت الاُخری: أنا آسیة بنت مزاحم،(1). فاطمه الزهراء علیهاالسلام بهجه قلب المصطفی: 45.(2). فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفی: 129 و 130، و روی فی العوالم: 11/ 46 (مثله).و قالت الاُخری: أنا کلثم اُخت موسی، و قالت الاُخری: أنا مریم بنت عمران اُمّعیسی، جئنا لتلی من أمرک ما تلی النساء.فولدت فاطمة علیهاالسلام فوقعت الأرض ساجدة رافعة إصبعها. (1).288/ 5- روی الملّا فی سیرته: إنّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قال: أتانی جبرئیل بتفّاحة من الجنّة فأکلتها و واقعت خدیجة علیهاالسلام، فحملت بفاطمة علیهاالسلام، فقالت: إنّی حملت حملاً خفیفاً، فإذا خرجت حدّثنی الّذی فی بطنی.فلمّا أرادت أن تضع بعثت إلی نساء قریش لتأتینها فیلین منها ماتلی النساء ممّن تلد.فلم یفعلن و قلن: لا تأتیک و قد صرت زوجة محمّد.فبینما هی کذلک، إذ دخل علیها أربع نسوة علیهنّ من الجمال والنور ما لا یوصف، فقالت لها إحداهنّ: أنا اُمّک حوّاء، و قالت الاُخری: أنا آسیة بنت مزاحم، و قالت الاُخری: أنا کلثم اُخت موسی، و قالت الاُخری: أنا مریم بنت عمران اُمّعیسی، جئنا لتلی من أمرک ما تلی النساء.قالت: فولدت فاطمة سلاماللَّهعلیها، فوقعت حین وقعت علی الأرض ساجدة رافعة إصبعها. (2).أقول: أورده بعینه فی «العوالم» عن ذخائر العقبی. (3).289/ 6- ابنعبّاس- فی حدیث- قال: و کانت خدیجة علیهاالسلام إذا ولدت ولداً دفعته لمن یرضعه، فلمّا ولدت فاطمة علیهاالسلام لم یرضعها أحد غیرها. (4).(1). فاطمه الزهراء علیهاالسلام بهجه قلب المصطفی: 129.(2). فضائل الخمسه: 3/ 125، عن ذخائر العقبی: 44.(3). العوالم: 11/ 45.(4). العوالم: 11/ 46، عن التاریخ الکبیر.
290/ 1- ولدت علیهاالسلام بعد النبوّة بخمس سنین، و بعد الإسراء بثلاث سنین، و أقامت مع رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بمکّة ثمان سنین، ثمّ هاجرت مع رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلی المدینة، فزوّجها من علیّ صلواتاللَّهعلیه بعد مقدمهم المدینة بسنة.و قبض النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و لفاطمة علیهاالسلام یومئذ ثمانی عشرة سنة، و عاشت بعد أبیها اثنتین و سبعین یوماً. (1).291/ 2- ولدت فاطمة علیهاالسلام بعد مبعث النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم بخمس سنین، و توفّیت و لها ثمانی عشرة سنة و خمسة و سبعون یوماً، بقیت بعد أبیها خمسة و سبعین یوماً. (2).292/ 3- قال الشیخ المفید فی کتاب «حدائق الریاض»: یوم العشرین من جمادی الآخرة کان مولد السیّدة الزهراء علیهاالسلام سنة اثنتین من المبعث. (3).293/ 4- عبداللَّه بن جعفر و سعد بن عبداللَّه جمیعاً، عن إبراهیم بن مهزیار، عن أخیه علیّ بن مهزیار، عن الحسن بن محبوب، عن هشام بن سالم، عن حبیب السجستانی قال: سمعت أباجعفر علیهالسلام یقول:ولدت فاطمة بنت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم بعد مبعث رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بخمس سنین،(1). البحار: 43/ 7، عن روضه الواعظین.(2). البحار: 43/ 7، عن الکافی.(3). البحار: 43/ 8، عن اقبال الاعمال.و توفّیت و لها ثمانی عشرة سنة و خمسة و سبعون یوماً. (1).294/ 5- فی الیوم العشرین من جمادی الآخرة (یوم الجمعة) سنة اثنتین من المبعث کان مولد فاطمة علیهاالسلام فی بعض الروایات.و فی روایة اُخری: سنة خمس من المبعث.و العامّة تروی أنّ مولدها علیهاالسلام قبل المبعث بخمس سنین!! (2).أقول: یأتی روایات العامّة بعد.295/ 6- أبوالمفضّل الشیبانی، عن محمّد بن همام، عن أحمد بن محمّد البرقی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن عبدالرحمان بن أبینجران، عن ابنسنان، عن ابنمسکان، عن أبیبصیر، عن أبیعبداللَّه علیهالسلام قال:ولدت فاطمة علیهاالسلام فی جمادی الآخرة الیوم العشرین منها سنة خمس و أربعین من مولد النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، فأقامت بمکّة ثمان سنین، و بالمدینة عشر سنین، و بعد وفات أبیها خمساً و سبعین یوماً.و قبضت فی جمادی الآخرة یوم الثلاثاء لثلاث خلون منه سنة إحدی عشرة من الهجرة. (3).296/ 7- فی الدّر: إنّ فاطمة علیهاالسلام ولدت بعد ما أظهر اللَّه نبوّة أبیها صلی الله علیه و آله و سلم بخمس سنین، و قریش تبنی البیت.و روی: إنّها ولدت علیهاالسلام فی جمادی الآخرة یوم العشرین منه سنة خمس و أربعین من مولد النبی صلی الله علیه و آله و سلم.297/ 8- فی «المناقب»: روی: إنّ فاطمة علیهاالسلام ولدت بمکّة بعد المبعث(1). البحار: 43/ 9، عن الکافی.(2). البحار: 43/ 9، عن المصباح.(3). البحار: 43/ 9، عن دلائل الامامه.بخمس سنین، و بعد الإسراء بثلاث سنین فی العشرین من جمادی الآخرة.و ولدت الحسن علیهالسلام ولها اثنتا عشرة سنة- و قیل: احدی عشرة سنة- بعد الهجرة، و کان بین ولادتها الحسن علیهالسلام و بین حملها بالحسین علیهالسلام خمسون یوماً. (1).298/ 9- محمّد بن یحیی عن أحمد بن عیسی، عن ابنمحبوب، عن هشام بن سالم، عن أبیحمزة، عن سعید بن المسیّب، عن علیّ بن الحسین علیهماالسلام... و لم یولد لرسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم من خدیجة علیهاالسلام علی فطرة الإسلام إلّا فاطمة علیهاالسلام. (2).299/ 10- حدّثت الرواة، عن أبیجعفر محمّد بن علیّ علیهماالسلام: أنّ فاطمة علیهاالسلام ولدت بعد ما أظهر اللَّه نبوّة نبیّه صلی الله علیه و آله و سلم، و أنزل علیه الوحی بخمس سنین.فزوّجها رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم من أمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب علیهالسلام بعد مقدمه المدینة نحواً من سنة، و بنی بها بعد سنة، و کان مولد فاطمة بنت رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بعد بعث النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم بخمس سنین. (3).300/ 11- فی کتاب «موالید الأئمّة علیهمالسلام» بسنده، عن نصر بن علیّ الجهضمی قال: سألت أباالحسن الرضا علیهالسلام عن عُمْر فاطمة علیهاالسلام؟قال: ولدت فاطمة علیهاالسلام بعد ما أظهر اللَّه نبوّته بخمس سنین، و قریش تبنی البیت، و توفّیت ولها ثمانی عشرة سنة و خمسة و سبعون یوماً، و کان عمرها مع النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم بمکّة ثمانی سنین، و هاجرت مع النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم إلی المدینة، و أقامت بالمدینة عشر سنین.و أقامت مع أمیرالمؤمنین علیهالسلام من بعد وفاة رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم خمسة و سبعین یوماً، و ولدت الحسن بن علیّ علیهماالسلام و لها إحدی عشرة سنة بعد الهجرة. (4).(1). البحار: 16/ 77 ح 20، عن العدد.(2). البحار: 19/ 115، العوالم: 11/ 35، عن الکافی.(3). العوالم: 11/ 36، عن الهدایه للخصیبی.(4). العوالم: 11/ 37، عن مجموعه نفیسه.
یا حبّذا من لیلة المیلاد اللیلة العشرین من جمادی
میلاد بنت المصطفی الرسول صدّیقة طاهرة بتول
سیّدة إنسیّة حوراء فاطمة زکیّة زهراء
یا لیلة سرّ بها محمّد صلی الله علیه و آله و سلم إذ ولدت بنت النبیّ أحمد صلی الله علیه و آله و سلم
شعر=میلادها سرّ قلوب البشر لأنّها شفیعة فی المحشر
و قرّت العیون من أبناها کذاک قرّت عین من والاها
خدیجة بمکّة ملیکة کانت علی العرش والأریکة
حقّت لها لو فخرت مدی الزمن ببنتها اُمّالحسین والحسن
نور الإله قد ضحی و أشرق غصن النبیّ قد علی و أورق
و أشرقت مکّة بالأنوار و طیبة کذلک بالأزهار
بکلّ الآفاق ضیاؤها ضحی أنار أطباق السماوات العلی
.و نورها قد کان قندیل الضیاء معلّقاً فی ساق عرش الکبریاء
أقول: نذکر بعد هذه الروایات أقوال المخالفین فی تاریخ میلادها علیهاالسلام، وانظر کم الفرق بینهما؟301/ 12- المختار فی مناقب الأخیار: فاطمة علیهاالسلام بنت رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ولدتها خدیجة علیهاالسلام و قریش تبنی البیت قبل النبوّة بخمس سنین، و هی أصغر بناته و هی سیّدة نساء العالمین، تزوّجها علیّ بن أبیطالب علیهاالسلام فی السنة الثانیة قبل الهجرة. (1).302/ 13- قال ابنالجوزی: ولدت فاطمة علیهاالسلام قبل النبوّة بخمس سنین.(1). العوالم: 11/ 39.و أشهر الروایات هی أنّها علیهاالسلام أصغر بنات رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و أکبرهنّ مرتبة و منزلة. (1).
303/ 14- من بعض کتب المخالفین بإسناده عن عبداللَّه بن محمّد بن سلیمان الهاشمی، عن أبیه، عن جدّه قال: ولدت فاطمة علیهاالسلام سنة إحدی و أربعین من مولد رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم.و زعم محمّد بن إسحاق: إنّ فاطمة علیهاالسلام ولدت قبل أن یوحی إلی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و کذلک سائر أولاده من خدیجة علیهاالسلام.
و فی روایتی عن الحافظ أبیالمنصور الدیلمی بروایته، عن أبیعلی الحداد، عن ابننعیم الحافظ فی کتاب «معرفة الصحابة»: إنّ فاطمة علیهاالسلام کانت أصغر بنات رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم سنّاً، ولدت و قریش تبنی الکعبة، و کانت فیما قبل تکنّی اُمأسماء. (2).304/ 15- و قال أبوالفرج فی کتاب «مقاتل الطالبیّین»: کان مولد فاطمة علیهاالسلام قبل النبوّة و قریش حینئذ تبنی الکعبة، و کان تزویج علیّ بن أبیطالب علیهالسلام إیّاها فی صفر بعد مقدم رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم المدینة، و بنی بها بعد رجوعه من غزاة بدر، و لها یومئذ ثمانی عشرة سنة، حدّثنی بذلک الحسن بن علیّ، عن الحارث، عن ابنسعد، عن الواقدی، عن أبیبکر بن عبداللَّه بن أبیسبرة، عن إسحاق بن عبداللَّه أبیفروة، عن جعفر بن محمّد بن علیّ علیهالسلام. (3).305/ 16- الإمام المهاجر: اُمّالحسین فاطمة الزهراء البتول علیهاالسلام سیّدة نساء العالمین ولدت قبل النبوّة بخمس سنین أیّام بناء البیت. (4).306/ 17- منال الطالب فی مناقب الإمام علیّ بن أبیطالب علیهالسلام: کان مولد(1). العوالم: 11/ 39، عن وسیله النجاه.(2). البحار: 43/ 8 و 9، العوالم: 11/ 34 و 35.(3). البحار: 43/ 8 و 9، العوالم: 11/ 34 و 35.(4). العوالم: 11/ 39.فاطمة له صلی الله علیه و آله و سلم و قریش تبنی الکعبة قبل النبوّة بخمس سنین، و تزوّجها علیّ علیهالسلام فی شهر رمضان من السنة الثانیة من الهجرة، و بنی بها فی ذی الحجّة. (1).307/ 18- الثغور الباسمة فی مناقب سیّدتنا فاطمة علیهاالسلام: ذکر ابنإسحاق، إنّ مولدها و قریش تبنی الکعبة، و بنت قریش الکعبة قبل المبعث بسبع سنین و نصف.و قیل: ولدت عام المبعث، و قیل: غیر ذلک، و کانت وفاتها علیهاالسلام بعد رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم. (2).308/ 19- تاریخ دمشق: بإسناده عن عبداللَّه بن المؤمل، عن أبیه، قال: ولدت فاطمة علیهاالسلام قبل النبوّة بأربع سنین. (3).309/ 20- أهل البیت علیهمالسلام: واختلف فی سنّها وقت الزّواج، فقیل: إنّ عمرها حین تزویجها تسع سنین، أو عشر سنین، أو إحدی عشرة سنة، لأنّها تزوّجت بعلیّ علیهالسلام بعد الهجرة بسنة، و قیل بسنتین. (4).310/ 21- و فی المناقب: ولدت فاطمة علیهاالسلام بعد النبوّة بخمس سنین بعد بدر. (5).311/ 22- و فی الاستیعاب: کان سنّها یوم تزویجها خمس عشرة سنة و خمسة أشهر، و کان سنّ علیّ علیهالسلام إحدی و عشرین سنة. (6).
312/ 23- تهذیب التهذیب: عن ابنجریح قال لی غیر واحد: کانت فاطمة علیهاالسلام أصغرهنّ- أی بنات رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم- و أحبّهنّ إلی رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم. (7).313/ 24- البدء والتاریخ: و کانت- أی فاطمة علیهاالسلام- أحبّ البنات إلی رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و ألطفهنّ به. (8).314/ 25- مفتاح النجا: و أمّا فاطمة علیهاالسلام فهی أصغر بنات الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم (1). العوالم: 11/ 39.(2). العوالم: 11/ 39.(3). العوالم: 11/ 39 و 40 .(4). العوالم: 11/ 39 و 40.(5). العوالم: 11/ 39 و 40.(6). العوالم: 11/ 39 و 40.(7). العوالم: 11/ 39 و 40.(8). العوالم: 11/ 39 و 40.و أحبّ أولاده إلیه. (1).أقول: أکثر علماء العامّة و رواتهم یقولون و یروون بأنّ ولادة فاطمة علیهاالسلام کانت قبل المبعث، مع أنّهم رأوا أورووا حدیث المعراج والجنّة و أکل رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم من ثمار الجنّة و انعقاد نطفتها علیهاالسلام من تلک الثمار، کما ذکرتها فی محلّها، و مع ذلک یمیلون إلی القول بأنّ میلادها قبل المبعث بسنین.لعلّ السرّ فی ذلک أنّهم یریدون أن یلقوا الشبهة فی روایات ثمار الجنّة و روایات المعراج أو المعارضة بین الفریقین من الروایات حتّی یتنزّلوا بزعمهم من مقامها علیهاالسلام و منزلتها عنداللَّه تعالی و من عظمتها عند الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، و أن یقلّلوا من شأنها و موقعیّتها عند المسلمین، و أن یخففوا جرائم هؤلاء الّذین ارتکبوا الظلم علیها من إحراق بیتها و غصب حقّها و قتل جنینها و إسقاطه.و لعلّ بعض الروایات جعلوها لینتصروا لأبناء هند آکلة الأکباد، و علی رغم أنفهم روایات کثیرة تثبت أنّ مولد فاطمة علیهاالسلام کانت بعد مبعث النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، و أنّ نطفتها انعقدت من ثمار الجنّة أکلها رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، و هذه الروایات متّفق علیها الفریقین أخرجوها فی کتبهم المعتبرة عندهم، کما بیّنا قبل هذا، فراجع.و أمّا القول بأنّ مولدها علیهاالسلام کانت قبل المبعث؛ فمردود، لأنّهم انفردوا به، و باعتقادنا وضعه الوضّاعون لترضی به بنو آکلة الأکباد، ثمّ کتبوه و أخرجوه فی کتبهم غفلة عن هذا أو تغافلاً.
و أنزل اللَّه تعالی فی شأنها علیهاالسلام آیات من کتابه؛ آیة التطهیر و آیة المباهلة و غیرهما، و بیّن رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قدْرها و منزلتها فی روایات لا تعدّ و لا تحصی، و لا ینکر مثل ذلک لکثرتها و تواترها بین المسلمین.(1). العوالم: 11/ 39 و 40.
إشکال و دفع بقی هنا مسألة ینبغی الإشارة إلیها و هی أنّه یمکن أن یقال: بناء علی القول بولادتها علیهاالسلام بعد البعثة، یکون عمر اُمّها خدیجة علیهاالسلام ستّین سنة، لانّ لها حین الزواج مع النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم أربعین سنة والنبیّ صلی الله علیه و آله و سلم کان ابن خمس و عشرین سنة، و نزل علیه الوحی فی الأربعین، و بعد مضی خمس سنوات من نزول الوحی ولدت فاطمة علیهاالسلام، فیکون سن النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم خمس و أربعون سنة، و سنّها ستّون سنة و الولادة فی هذا السنّ غریبة.قلنا: هذا أمر طبیعی، لأنّها حملت بفاطمة علیهاالسلام فی سنة تسع و خمسین من عمرها، و وضعتها فی سنة ستّین منه، و هذا أمر عادی من القرشیّات، مع أنّ فی مدّة عمرها حین الزواج مع النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم أقوالاً اُخر، و بالالتزام بها تنحسم مادّة الإشکال.قال ابنحمّاد الحنبلی: و رجّح کثیرون أنّها ابنة ثمان و عشرین.و قال البلاذری: تزوّج رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم خدیجة علیهاالسلام و هو ابن خمس و عشرین سنة، و هی ابنة أربعین سنة، و ذلک أثبت عند العلماء....و یقال: إنّه تزوّجها و هو ابن ثلاث و عشرین سنة و هی ابنة ثمان و عشرین سنة.و فی «البحار»: عن ابنعبّاس و ابنحمّاد مثل ذلک.و فی «المناقب» لابنشهر آشوب: روی أحمد البلاذری و أبوالقاسم الکوفی فی کتابهما، والمرتضی فی «الشافی» و أبوجعفر فی «التلخیص»: إنّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم تزوّج بها و کانت عذراء، یؤکّد ذلک ما ذکر فی کتابی «الأنوار» و «البدع»: إنّ رقیّة و زینب کانتا ابنتی هالة اُخت خدیجة. (1).(1). فاطمة الزهراء علیهاالسلام بهجة قلب المصطفی: 143 و 144.أقول: هذا الدفع عن الإشکال متین و قویّ علی فرض سنّها علیهاالسلام عند الزواج مع النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم أربعین سنة، والحقّ أنّه کان أقلّ من ذلک و علی فرض کون ولادتها علیهاالسلام بعد المبعث بخمس سنین، ولکن هناک روایة عن «مصباح الکفعمی» تدلّ علی أنّ ولادتها علیهاالسلام کانت سنة اثنتین من المبعث (1)، و تقلل سنّ خدیجة علیهاالسلام بثلاثة سنوات، و تنزّل و ترجع سنّها علی سبعة و خمسین سنة، فلا یتوجّه الإشکال علیها أبداً.والمهمّ عندنا وجود دلیل قطعیّ علی إثبات وقوع میلادها علیهاالسلام بعد مبعث رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و مع وجود الدلیل القطعیّ لا مورد للإشکال إلّا عند الشاکّین والمتردّدین أو المفترین، و فی هذا الدفع کفایة.315/ 26- ذکر ابنالخشّاب عن شیوخه یرفعه، عن أبیجعفر محمّد بن علیّ علیهماالسلام قال:ولدت فاطمة علیهاالسلام بعد ما أظهر اللَّه نبوّة نبیّه، و أنزل علیه الوحی بخمس سنین، و قریش تبنی البیت، و توفیّت و لها ثمانی عشرة سنة و خمسة و سبعین یوماً.و فی روایة صدقة: ثمانی عشرة سنة و شهر و خمسة عشر یوماً، و کان عمرها مع أبیها بمکّة ثمانی سنین، و هاجرت إلی المدینة مع رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فأقامت معه عشر سنین، و کان عمرها ثمانی عشرة سنة، فأقامت مع علیّ أمیرالمؤمنین علیهالسلام بعد وفاة أبیها خمسة و سبعین یوماً.و فی روایة اُخری: أربعین یوماً. و قال الذارع: أنا أقول: فعمرها علی هذه الروایة ثمانی عشرة سنة و شهر و عشرة أیّام، و ولدت الحسن علیهالسلام ولها إحدی عشر سنة بعد الهجرة بثلاث سنین، الخبر. (2). (1). البحار: 43/ 9. (2). البحار: 43/ 7 ح 8، عن کشف الغمّة. 316/ 27- ولدت علیهاالسلام بعد المبعث بخمس سنین، و توفّیت ولها ثمان عشرة سنة و خمسة و سبعون یوماً، و عاشت بعد أبیها خمسة و سبعین یوماً لا تری کاشرة و لا ضاحکة. (1).أقول: العجب من جلالة الدکتر السیّد جعفر الشهیدی فی کتابه فی حیاة فاطمة الزهراء علیهاالسلام حیث یقول بعد التحقیق فی تاریخ ولادة سیّدة نساء العالمین علیهاالسلام و بعد ذکر قول العامّة و الخاصّة:لا فائدة فی هذا البحث، یعنی سواء کان ولادتها قبل المبعث فی سنة بناء الکعبة، کما قالوا به العامّة، أو کان بعد المبعث بخمس سنین، کما قالوا به علماء الشیعة، و سواء کانت عمرها فی وقت التزویج و الوفاة قلیلة أو کثیرة بعشر سنین؛ فهی بنت النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و کاملة نساء المربوبات، و صاحبة أخلاق عالیة الإسلامی، و نحن المسلمون من الرجال والنساء لابدّ لنا أن نتعلّم منها التقوی والحلم والفضیلة والإیمان باللَّه والخوف من اللَّه و سائر الخصال العالیة الإنسانیّة (2). انتهی ملخّص کلامه.ولکن غفل هذا المحقّق عن أشیاء کثیرة مهمّة و عن المعارف الّتی دائرة مدار تاریخ ولادتها علیهاالسلام، لها اهتمام تامّ و دخل عظیم فی العقیدة و المعرفة بشأنها علیهاالسلام، فإذا کانت ولادتها بعد المبعث یترتّب علیها و تثبت اعتزال رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم عن خدیجة أربعین یوماً بأمر اللَّه سبحانه لأجل العبادة والریاضة حتّی یأتی جبرئیل بأمر اللَّه من ثمار الجنّة و انعقدت منها نطفة فاطمة علیهاالسلام.و کذلک تثبت أحادیث المعراجیّة فی کیفیّة إنعقاد نطفة فاطمة علیهاالسلام من ثمار الجنّة، و تثبت أنّها حوراء إنسیّة، و مجیء نساء العالیات من الجنّة، لمعاونة (1). مجمع البحرین: 6/ 131 (فطم). (2). زندگانی فاطمة الزهراء علیهاالسلام (الفارسیّة، ط. سنة 1371- طهران). خدیجة علیهاالسلام و غسلهنّ فاطمة علیهاالسلام بماء الکوثر.و تثبت سائر الکرامات و المعجزات و المعارف و الأسرار الأئمّة علیهمالسلام. و یترتّب أیضاً علی ذلک فوائد کثیرة لیس للبحث عنها مجال.و أمّا رواة العامّة؛ فقد بذلوا جهدهم واختلقوا وجعلوا أکاذیبهم لإطفاء نور اللَّه بأفواههم واللَّه متمّ نوره ولو کره الکافرون، ولکن نحن الشیعة نأخذ أقوال علمائنا و أحادیثاً کثیرة معتبرة من طریق أهل بیت نبیّنا علیهمالسلام علی أنّ ولادتها بعد المبعث بخمس سنین، و لا نعتمد علی رواة هؤلاء القوم و جعل أکاذیبهم و مختلقاتهم، لأنّ مؤرّخیهم إمّا کانوا مغترّین واعتمدوا علی الروایات، الضعیفة و لیس لهم دلیل معتبر یعتمدون علیه، ورضوا بأن یکتبون ما قال الناس، أو مغرضین یمیلون إلی بنی اُمیّة، أو مغرضین عن الحقیقة والواقع فی ذلک.و نحن نتمسّک بقول أهل بیت الوحی والطهارة علیهمالسلام، لأنّهم الصادقون و أعرف بتأریخ ولادة اُمّهم سلام اللَّه علیهم أجمعین، و علی هذا القول الحقّ یترتّب فوائد کثیرة والمعارف والإعتقادات الصحیحة لشأن سیّد نساء العالمین علیهاالسلام.و مع هذا أقول: روایات کثیرة و متّفق علیها الفریقین أخرجوها فی کتبهم فی أنّ نطفتها علیهاالسلام صارت من ثمار الجنّة فی صلب رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، و منها حملت خدیجة بفاطمة سلاماللَّهعلیها، و قد ذکرت قبل هذا، فراجع.
کانت امالمؤمنین خدیجة بنت خویلد تاجرة ذات شرف و مال، و کانت تستأجر الرجال فی أموالها و تضاربهم بشیء معین من الأرباح، و قد کانت ذا ثراء عریض، و انبری أبوطالب الی ابن أخیه محمد صلی الله علیه و آله و سلم، و کان فی سن الخامسة و العشرین، فقال له: «یا بن أخی، أنا رجل لا مال لی، و قد اشتد الزمان علینا، و قد بلغنی أن خدیجة استأجرت فلانا ببکرین، و لسنا نرضی لک بمثل ما أعطته، فهل لک أن أکلمها»، فقال له الرسول: «لک ما أحببت یا عم»، و انبری أبوطالب الی خدیجة فعرض علیها الأمر، فاستجابت له و رحبت به، فعاد أبوطالب الی أبن أخیه و أخبره بالأمر، و قال له: «هذا رزق ساقه الله تعالی لک».و زودته خدیجة بمال و فیر، و أرسلت معه خادمها میسرة، و أوصته بخدمته و أن ینقل لها ما یشاهده منه من أحداث، و سارت القافلة تطوی البیداء حتی انتهت الی سوق بصری، فنزل الرسول صلی الله علیه و آله و سلم تحت ظل شجرة قریبة من صومعة راهب یسمی نسطورا، فنظر الی النبی جالس فی ظلال تکل الشجرة، ففزع و قال لمسیرة- و کان یعرفه -:«یا میسرة من هذا الذی تحت الشجرة؟..»«رجل من قریش..»«ما نزل تحت هذه الشجرة بعد عیسی الا نبیء».و انبری الراهب مسرعا نحو الرسول (صلی الله علیه و آله و سلم)، و هو خاضع، فقبل رأسه و قدمیه، و قال له: «آمنت بک، و أنا أشهد أنک الذی ذکرک الله تعالی فی التوراة..»و طلب منه أن یریه کتفه، فکشف له عنه فاذا هو خاتم النبوة یشع نورا، فانبری قائلا:«أشهد أنک رسول الله النبی الامی الذی بشر بک عیسی، و أنک صاحب الحوض و الشفاعة و لواء الحمد..»و وعی ذلک میسرة، فبهر منه، کما شاهد السحابه تظله وحده من حر الشمس، و ربح النبی فی سفرته ربحا کثیرا، و قال میسرة للنبی:«اتجرنا لخدیجة أربعین سفرة ما رأینا ربحا قط أکثر من هذا الربح علی وجهک..»(1).و قفل النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)مع القافلة راجعین الی مکة، و قد ملئت نفس میسرة اعجابا بما شاهده من الکرامات والمعاجز من النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)، فسارع الی خدیجة فأخبرها بما شاهده من معاز النبی و من الأرباح الکثیرة التی ربح فیها.ذخل النبی مکة فاستقبلته خدیجة و رحبت به أجمل ترحیب و أخذ یحدثها(1). السیرة النبویة / زینی دحلان: 54 / 1- ببلاغته و روعة فصاحته - عن الأرباح التی ظفر بها، فزادها إعجابا و إکبارا و تعظیما، و قد أیقنت أیقانا لا یخاطره شک أن له شأنا عظیما، و أنه أعظم مصلح اجتماعی فی الأرض. (1).
و ملئت نفس خدیجة إکبارا و مودة للنبی (صلی الله علیه و آله و سلم)، و قد رغبت بالزواج منه، و کان عمرها أربعین سنة، و عمر النبی (صلی الله علیه و آله و سلم خمس و عشرون سنة، و عرضت رغبتها المحلة فی الاقتران منه علی اختها علی قول، أو علی صدیقتها نفیسة بنت منیة علی قول آخر، و سارعت نحو النبی صلی الله علیه و آله و سلم، فقالت له:«ما یمنعک أن تتزوج؟...».«ما بیدی ما أتزوج به..»«ان کفیت ذلک، و دعیت الی الجمال و المال و الشرف و الکفاءة ألا تجیب؟..» «من هی؟..»«خدیجة..»و رضی النبی صلی الله علیه و آله و سلم بذلک، و سارعت المرأة الی خدیجة فأخبرتها بذلک، و سرت سرورا بالغا، و علمت أنها تتزوج بسید ولد آدم، وحددت الساعة، و طلب النبی من أعمامه الحضور لخطبه خدیجة، فسارعوا لاجابته، یتقدمهم أبوطالب و حمزة و بقیة أعمامه و أقبلوا الی دار خدیجة، فاستقبلهم عمها عمر بن أسد فرحب بهم، و لما استقر بهم الجلوس و تصدر أبوطالب الجماعة التی جاءت لخطبة خدیجة للنبی صلی الله علیه و آله و سلم، قال:«الحمد لله الذی جعلنا من ذریة ابراهیم، و زرع اسماعیل، و جعل لنا بلدا(1). الطبقات الکبری / ابنعسد: 82 / 1، القسم الأول.حراما و بیتا محجوبا، و جعلنا الحکام علی الناس.ثم ان محمد بن عبدالله ابن أخی من لا یوازنه فتی فی قریش الا رجح به، برا و فضلا و کرما و عقلا و مجدا و نبلا، و ان کان فی المال قل، فان المال ظل زائل، و عاریة مسترجعة، و له فی خدیجة بنت خویلد رغبته، و لها فیه مثل ذلک، و ما أحببتم فی الصداق فعلی«(1).فاستجاب لهم و رحب بهم، و ثم العقد بین النبی و خدیجة.و قد بدأت حیاة جدیدة للنبی صلی الله علیه و آله و سلم، و بنی بأکرم سیدة فی قریش و أو فرهن عقلا و دینا و عفة و جمالا، و قد سخرت جمیع امکانیاتها الاقتصادیة لخدمة النبی، و أخلصت له فی الحب کأعظم ما یکون الاخلاص، و أعانته علی مکاره الدهر.و أقام النبی صلی الله علیه و آله و سلم مع زوجته فی سعة من المال، فقد أسبغ الله علیه من فضله و نعمته، و کان أهل مکة ینظرون الیه نظرة غبطة أو حسد علی اقترانه بخدیجة التی لم تستعجب لتجار قریش و أشرافها حینما خطبوها و استجابت لفتی لیس عنده أی سمعة من المال، و علی أیة حال، فقد ملکت خدیجة قلب النبی صلی الله علیه و آله و سلم، فرأی الوفاء و الشرف و سمو النفس و الکمال فیها، کمال رأت فیه النبل و الصدق و الکمال الذی لم یحظ به أی فتی من قریش.
76 (4)- الخرائج: روی: ان اباعبدالله علیهالسلام، قال: «ان خدیجة (علیهاالسلام) لما توفیت جعلت فاطمه (علیهاالسلام) تلوذ برسولالله (صلی الله علیه و آله) و تدور حوله، و تسأله: یا رسولالله! این امی؟ فجعل النبی (صلی الله علیه و آله) لا یجیبها، فجعلت تدور علی من تسأله، و رسولالله (صلی الله علیه و آله) لا یدری ما یقول، فنزل جبرئیل (علیهالسلام)، فقال: ان ربک یأمرک ان تقرأ علی فاطمه السلام، و تقول لها: انامک فی بیت من قصب، کعابة من ذهب، و عمده من یاقوت احمر، بین آسیة امرأة فرعون، و مریم بنت عمران.فقالت فاطمه (علیهاالسلام): ان الله هو السلام، و منه السلام، و الیه السلام.« (2).قال المؤلف: و نقل هذه الروایة الشیخ فی «امالیه» هکذا: المفید، عن ابن قولویه،(1). التفسیر المنسوب الی الامام علیهالسلام: 330، 334، عنه «البحار» 23: 259، 261.(2). بحارالانوار 43: 27، عوالم العلوم 11: 115، ینابیع المودة: 262 بتفاوت یسیر، امالی الشیخ: 110.عن ابیه، عن سعد، عن ابن عیسی، عن العباس بن عامر، عن ابان، عن برید، عن الصادق علیهالسلام قال:«لما توفیت خدیجة (رضیاللهعنها) جعلت فاطمه (علیهاالسلام) تلوذ (الی آخره).» (1).ان الله یقرأ خدیجة السلام.و قد روی: السلام من الله تعالی علی خدیجة ایضا، کما روی ابن هشام، فقال: حدثنی من اثق به: ان جبرئیل (علیهالسلام) اتی النبی صلی الله علیه و آله فقال: اقرأ خدیجة من ربها السلام.فقال رسولالله (صلی الله علیه و آله): «یا خدیجة! هذا جبرئیل یقرؤک من ربک: السلام».قالت خدیجة: الله السلام، و منه السلام، و علی جبرئیل السلام. (2).
77 (5)- الخصال: ابن الولید، عن الصفار، عن البرقی، عن ابیعلی الواسطی، عن عبدالله بن عصمة، عن یحیی بن عبدالله، عن عمرو بن ابیالمقدام، عن ابیه، عن ابیعبدالله علیهالسلام، قال: «دخل رسولالله (صلی الله علیه و آله) منزله، فاذا عائشة مقبلة علی فاطمه (علیهاالسلام) تصایحها، و هی تقول: والله، یا بنت خدیجة! ما ترین الا ان لامک علینا فضلا، و ای فضل کان لها علینا؟ ما هی الا کبعضنا، فتسمع مقالتها لفاطمه (علیهاالسلام).فلما رأت فاطمه رسولالله (صلی الله علیه و آله) بکت، فقال لها: ما یبکیک یا بنت محمد؟قالت (علیهاالسلام): ذکرت امی، فتنقصتها، فبکیت.فغضب رسولالله (صلی الله علیه و آله) ثم قال: مه، یا حمیراء! فان الله تبارک و تعالی بارک فی الولود الودود، و ان خدیجة- رحمهاالله- ولدت منی طاهرا و هو عبدالله و هو المطهر، و ولدت منی: القاسم، و فاطمة، و رقیة، و ام کلثوم، و زینب، و انت ممن اعقم الله(1). بحارالانوار 1:16.(2). بحارالانوار 16: 11.رحمه، فلم تلدی شیئا (1).78 (6)- المناقب: قال: دخل النبی صلی الله علیه و آله علی فاطمه (علیهاالسلام) فرآها منزعجة فقال لها: «مالک»؟فقالت (علیهاالسلام): «الحمیراء افتخرت علی امی، انها لم تعرف رجلا قبلک، و ان امی عرفتها مسنة».فقال علیهالسلام: «ان بطن امک کان للامامة وعاء» (2).(1). الخصال 2: 404 عنه بحارالانوار 16: 3، المناقب 2: 97.
(2). بحارالانوار 43:43.
79 (1)- غایة المرام: عن ابن بابویه، قال: حدثنی ابوعبدالله احمد بن محمد الخلیلی، عن محمد بن ابیبکر الفقیه، عن احمد بن محمد النوفلی، عن اسحاق بن یزید، عن حماد بن عیسی، عن زرعة بن محمد، عن المفضل بن عمرو، قال: قلت لأبی عبدالله الصادق علیهالسلام: کیف کان ولادة فاطمه علیهاالسلام؟فقال (علیهالسلام): «نعم، ان خدیجة (علیهاالسلام) لما تزوج بها رسولالله (صلی الله علیه و آله) هجرتها نسوة مکة، فکن لا یدخلن علیها، و لا یسلمن علیها، و لا یترکن امرأة تدخل علیها، فاستوحشت خدیجة (علیهاالسلام) لذلک، و کان جزعها و غمها حذرا علیه (صلوات الله علیه) فلما حملت بفاطمة کانت فاطمه (علیهاالسلام) تحدثها من بطنها و تصبرها... فلم تزل خدیجة (علیهاالسلام) علی ذلک الی ان حضرت ولادتها... فلما سقطت الی الارض، اشرق منها النور، حتی دخل بیوتات مکة، و لم یبق فی شرق الارض و لا غربها موضع، الا اشرق فیه ذلک النور، و دخل عشر من الحور العین... ثم استنطقتها.فنطقت فاطمه (علیهاالسلام) (بشهادتین) و قالت: اشهد ان لا اله الا الله، و ان ابی رسولالله سید الانبیاء، و ان بعلی سید الاوصیاء، و ولدی سادة الاسباط، ثم سلمت علیهن، و سمت کل واحدة منهن باسمها...« الحدیث (1).80 (2)- و ذکر الشیخ احمد الرحمانی صاحب کتاب «فاطمه الزهراء» حدیثا عن کتاب «مناقب الطاهرین» للشیخ عماد الدین الطبری- المخطوط- فی (م/ ملک بطهران): ان خدیجة (علیهاالسلام) کانت تصلی یوما، فقصدت ان تسلم فی الثالثة، فنادتها فاطمه (علیهاالسلام) من بطنها: «قومییا اماه! فانک فی الثالثة» (2).81 (3)- الجنة العاصمة: عن الشیخ ابیمدین شعیب الحریفش: (3) فلما سأله الکفار: ان یریهم انشقاق القمر و قد بان لخدیجة حملها بفاطمة علیهماالسلام و ظهر، قالت خدیجة: و اخیبة من کذب محمدا (صلی الله علیه و آله) و هو خیر رسول و نبی، فنادت فاطمه (علیهاالسلام) من بطنها: «یا اماه! لا تحزنی، و لا ترهبی، فان الله مع ابی».فلما تم امد حملها و انقضی، وضعت فاطمه (علیهاالسلام) فأشرق بنور وجهها الفضاء (4).(1). غایة المرام: 177، دلائل الامامة: 8، بحارالانوار: 43: 2.(2). مستدرک فاطمة الزهراء (علیهاالسلام) من »مناقب الطاهرین «- المخطوط - فی (مکتبة ملک فی طهران)، و مکتبة آیة الله ملا علی الهمدانی. و قد اشکل بان اضافة الرکعتین فی الصلاة الرباعیة کانت بعد مولد فاطمة (سلام الله علیها) فکیف صلت خدیجة الصلاة تلک رکعات حتی تنادیها فاطمه علیهاالسلام من بطنها، بقولها: «قومی، یا اماه! فانک فی الثالثة»؟! و اجیب عن ذلک: بان مولدها کان بعدها لا قبلها، لما ورد عن الصادق علیهالسلام: »ان الله عز و جل انزل علی نبیه (صلی الله علیه و آله) لکل صلاة رکعتین فی الحضر، فأضاف الیها رسولالله (صلی الله علیه و آله) لکل صلاة رکعتین فی الحضر، و قصر فیها فی السفر، الا المغرب و الغداة، فلما صلی المغرب بلغه مولد فاطمه (علیهاالسلام) اضاف الیها رکعة، شکرا لله عز و جل، فلما ان ولد الحسین (علیهالسلام) اضاف الیها رکعتین، شکرا لله، فقال: (للذکر مثل حظ الانثیین) فترکها علی حالها فی الحضر و السفر.« (علل الشرائع: 324).(3). فی کتابه الروض الفائق: ص 214 (ط/ مصطفی الحلبی).(4). الجنة العاصمة: 190 عن »الروض الفائق«: 214 (ط/ القاهرة- مصطفی الحلبی)، و نقل ذلک الرحمانی فی کتاب »فاطمة الزهراء (علیهاالسلام)«: 45 و 129، عن »الروض الفائق« أیضا: 255 و 314.
تزوّج الرسول العظیم (صلی الله علیه و آله و سلم) بالسیدة خدیجة الکبری و هو ابن خمس و عشرین سنة، و هی بنت أربعین سنة، و قیل: ستة و عشرین سنةِ (1).و قیل: ثمانیة و عشرین سنةِ (2).و یقال إنها کانت قد تزوّجت قبل الرسول بزوجین متعاقبین، و قیل: بل کانت عذراء یوم تزوجها الرسولِ و لکنه غیر مشهور. لم یکن زواج الرسول بالسیدة خدیجة یشبه الزواج المتعارف بین الناس بل یعتبر هو الزواج الوحید من نوعه، إذ لم یکن ذلک القرآن المیمون نتیجة حُبٍ و غرام، بل لم یکن هناک دافع مادِّی أو ما یشبهه من الأغراض التی کثیراً تحدث فی زواج العظماء من جوانب السیاسة. بل لم یکن هناک تناسب بین الرسول و بین السیدة خدیجة من حیث الحیاة الاقتصادیة، فالرسول العظیم کان یعیش تحت کفالة عمِّه الفقیر أبیطالب.و السیدة خدیجة هی أثری و أغنی امرأة فی مکة، فهناک بون شاسع فی مستوی المعیشة بین هذا و تلک.(1). جنات الخلود.(2). البحار ج 16.و لکن السیدة خدیجة کانت قد علمت أو سمعت أن للرسول مستقبلاً متلألئً واسع النطاق، و لعلَّ غلامها (میسرة) هو الذی حدَّثها بما جری للرسول فی أثناء رحلته إلی الشام قصد التجارة بأموال خدیجة، أو بلغها کلام راهب دیر بُصری قرب الشام فی حق الرسول.فهنا اقترحت السیدة خدیجة قضیة الزواج، و فاتحت الرسول، و طلبت منه أن یطلب یدها من والدها خویلد أو عمَّها «علی قولٍ».لکن الرسول کان یفضِّل أن یتزوَّج بامرأة فقیرة تنسجم حیاتها مع حیاة، و اعتذر من خدیجة، و امتنع من تلبیة طلبها لهذا السبب.لکن السیدة خدیجة العاقلة اللبیبة الفاضلة أجابته بأنها تهب نفسها للنبی، فهل یصعب علیها أن تبذل أموالها له، و تجعلها تحت تصرُّف الرسول؟و طلبت من الرسول أن یرسل أعمامه إلی أبیها خویلد لیخطبوها.هنا.. فوجئ أعمام الرسول بهذا النبأ الوحید من نوعه، و استولت الدهشة علی عمات الرسول حینما سمعن منه الخبر.إنّه لعجیب!!سیدة تملک الآلاف من الأموال، و یعیش العشرات و المئات من العملاء و الأجراء من برکات أموالها و تجارتها القائمة صیفاً و شتاءً، بین الیمن و مکة و بین مکة و الشام.سیدة خطبها الأمراء و الأشراف فرفضتهم.هکذا سیده کیف تقدم نفسها هبةً لشاب فقیر یعیش تحت کفالة عمِّه الفقیر أبیطالب؟فیا تری هل صدقت خدیجة فی تقدیم نفسها للرسول؟و هل لهذا الخبر نصیب من الحقیقة؟قامت صفیة بنت عبدالمطلب «عمة النبی» و توجهت إلی دار خدیجة للتحقیق عن الخبر، و إذا بها تجد الترحیب و الاستعداد بجمیع معنی الکلمة.
رجعت صفیة إلی أخوتها «أعمام النبی» و أخبرتهم بصدق الخبر، و استولت الفرحة علی أعمام النبی، فرحة ممزوجة بالتعجب و الدهشة و الذهول.فإن خدیجة خطبها الأمراء و أشراف العرب فرفضت و لم توافق، إذ إنها لم ترهم لها أکفاءً، فما الذی دعاها إلی انتخاب هذا الزوج الفقیر الذی لا یملک من حطام الدنیا تبراً، و لا من الأرض البسیطة شبراً؟یا للعجب العجاب!!قام أعمام النبی و قصدوا دار خدیجة، و خطبوها من أبیها خویلد أو عمِّها، فامتنع ثم وافق بعد ذلک.ثم لابدَّ من تقدیم مبلغ من المال صداقاً یلیق بمقام خدیجة، فکیف یمکن تحصیل هذا المال؟ و من أین؟ و من الذی یتبرع بالصداق؟و إذا بالسیدة خدیجة تباغتهم مرة أخری، و تدفع إلی الرسول أربعة آلاف دینار هدیة، و تطلب منه أن یجعل ذلک المبلغ صداقاً لها و یقدِّمه إلی أبیها خویلد. و فی روایة: أن أباطالب هو الذی دفع الصداق من ماله.إن کانت السیدة خدیجة تؤمن بالقیَم، و تضحَّی بالمادة فی سبیل تحصیل الشرف فإن أباها خویلد لم یکن یحمل هذه الفکرة، و کثیراً ما تجد التفاوت الکثیر بین ثقافة الأب و ابنه أو ابنته.و هذا الاختلاف فی التفکیر موجود بین طبقات الناس، و حتی بین الأخ و أخیه، و الرجل و زوجته، و الأب و ما ولد.کانت هذه المبادرة نادرة عجیبة جداً، فلم یعهد أحد فی العرب أن المرأة تقدِّم الصداق لزوجها، فلا عجب إذا هاج الحسد بأبیجهل و قال: «یا قوم رأینا الرجال یمهرون النساء، و ما رأینا النساء یمهرون الرجال».فیجیبه أبوطالب مغضباً: «ما لک؟ یا لکع الرجال! مثل مُحمد یُحمل إلیه و یُعطی، و مثلک یُهدی و لا یُقبل منه»أو قال: «إذا کانوا مثل ابن أخی هذا، طلبت الرجال بأغلی الأثمان و أعظم المهر، و إذا کانوا أمثالکم لم یزوَّجوا إلاَّ بالمهر الغالی».و تمَّ الزواج المبارک المیمون علی أحسن ما یرام، و انتقل الرسول إلی دار السیدة خدیجة، فکانت خدیجة تشعر أنها فی أسعد أیام حیاتها إذ أنها و صلت إلی أغلی أمانیها و أحلی أحلامها. أنجبت السیدة خدیجة أولاداً ماتوا کلهم فی أیام الصغر، و أنجبت بنات أربع: زینب و أمکلثوم و رقیة و فاطمة الزهراء، و کانت فاطمة أصغرهنَّ سناً و أجلَّهنَّ شأْناً و أعظمهنَّ قدراً.و هناک اختلاف بین المؤرخین و المحدّثین حول البنتین الأولیین، فقیل: إنهما لیستا من بنات النبی، و الصحیح أنهما من بناته و صلبه، و سیأتی الکلام حول ذلک فی المستقبل بالمناسبة بإذن اللهِ (1).(1). اقتطفنا تفاصیل زواج السیده خدیجه من بحارالانوار ج 16.
هذه هی السیدة خدیجة الکبری، و هذا بعض مناقبها و فضائلها التی تعتبر کل فضیلة منها مثالاً رائعاً للإنسان الکامل، و هذه السیدة هی التی أنجبت السیدة فاطمة الزهراء، و أرضعتها اللبن الممزوج بالمواهب و الفضائل. و فاطمة الزهراء سلیلة أبوین هذا بعض ما یتعلق بحیاتهما و محاسنهما، و هذه نظرة خاطفة أو صورة مصغّرة یمکن لنا أن ننظر منها إلی عبقریة سیدتنا فاطمة الزهراء و بذلک تظهر لنا زاویة من حیاتها علی ضوء الوراثة.و هناک حقائق ثابتة لا یمکن إنکارها، و قد صرحت بذلک أحادیث شریفة کثیرة متواترة عن الرسول الاقدس و اهلبیته الطاهرین (علیهمالسلام) لم یکتشفها العلم الحدیث و لم تصل الیها الا کتشافات الحدیثه بالرغم من وصولها الی الذره فمافوقها و الی الکواکب فمادونها.تلک الحقائق لامجال للالات و المجاهران تعزوها و تحیط بها علما، و لا طریق لعدسات التصویر ان تلتقطها و لو بالاشعه البنفسجیه و ما فوق البنفسجیه.و تقشل دون ادراکها مقاییس الطبیعه و المنطق، فالحقیقه فوق ادراک الماده و الموازین المنطقیه، فلا تدرک بالحواس الخمس (الباصره، السامعه، شئت ان تسمیهاب )الماورائیات( فلک ذلک. و قبل عرض تلک الحقائق لابدّ من تمهید مقدمة موجزة فنقول: إن النطفة التی تنعقد- فی الرحم و یتکوّن منها الجنین- انما تتکوّن من الدم، و الدم یستخلص من الطعام بعد إنهاء عملیات الهضم و النضج و الطبخ فی المختبرات التی یحتویها الجسم، فلا شک أن النطفة المتکونة من الدم المستخلص من لحم الخنزیر أو الخمر «مثلاً» تختلف عن النطفة المتکونة من الدم المستخلص من لحم الغنم أو ما أشبه ذلک، لأن نوعیة هذا اللحم تختلف اختلافاً کبیراً عن نوعیة ذاک، فکذلک تختلف منتجات کل واحد منهما.و للطعام تأثیر خاص فی روح الإنسان و نفسه، فهناک أطعمة مفرِّحة للقلب، مهدئة للأعصاب، تخفف عن توترها، و هناک أطعمة مفعولها عکس ذلک.و للطعام الحلال و الطاهر تأثیر فی نفس الإنسان و روحه، بعکس الطعام النجس کالخمر أو الحرام کالمسروق و المغصوب.و نفس التأثیر یظهر فی النطفة التی تنعقد من الطعام الحلال أو الحرام، أو الطاهر أو النجس، و لو أردنا استعراض الشواهد و إقامة الأدلة و البراهین علی ذلک لطال بنا الکلام و خرج الکتاب عن أسلوبه و موضوعه المقصود.و علی هذا الغرار فللطعام الذی یأکله الأبوان کل التأثیر فی توجیه الطفل و تسییره نحو الخیر و الشر، إذ من ذلک الطعام تتکون النطفة، ثم تنتقل من صلب رجل إلی رحم زوجته، و تلتصق بجدار الرحم، و تنمو و تکبر حتی تکمل جنیناً تاماً.فالطعام من حیث النوعیة و من حیث الحکم الشرعی کالحلال و الحرام، و الطاهر له تأثیر عجیب مدهش فی مصیر الطفل، و کیفیة تفکیره فی الأمور و اختیار لحیاة الدینیة، و توجیهه نحو الاعتدالو الاستقامة أو الانحراف و الانجراف.و کذلک الحالة النفسیة الموجودة عند الزوجین عند العملیة الجنسیة لها کل التأثیر فی مقدّرات الطفل و حالاته و نفسیاته فی المستقبل.فالخوف و القلق لهما أسوأ الأثر فی مستقبل الطفل المسکین، و بالعکس الطمأنینة و الهدوء النفسی له أحسن الأثر فی الطفل.کذلک الرغبة الملحة و الشوق الشدید یؤثر فی جمال الطفل و حسنه و ذکائه، بینما عدم الرغبة و ضعف الشهوة بسبب خلاف ذلک.و انطلاقاً من هاتین النقطتین: نقطة تأثیر الطعام و نقطة تأثیر الحالة النفسیة ننتقل بالقرّاء إلی طائفة من الأحادیث المتواترة، فقد ذکر شیخنا المجلسی (قدّس سره) فی الجزء السادس عشر من البحار هذا الحدیث الشریف:
... هبط جبرئیل علی رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) فناداه یا محمد! العلی الأعلی یقرأ علیک السلام، و هو یأمرک أن تعتزل خدیجة أربعین صباحاً.فشقّ ذلک علی النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) و کان لها محبّاً و بها وامقاً (محباً) فأقام النبی أربعین یوماً یصوم النهار و یقوم اللیل، حتی إذا کان فی آخر أیامه تلک. بعث إلی خدیجة بعمار بن یاسر و قال: قل لها: یا خدیجة لا تظنی أن انقطاعی عنک هجرة و لا قلی، و لکن ربی أمرنی بذلک لینفّذ أمره، فلا تظنی یا خدیجة إلاّ خیراً، فإن الله (عز و جل) لیباهی بک کرام ملائکته کل یوم مراراً.فإذا جنّک اللیل فأجیفی (ردّی) الباب، و خذی مضجعک منفراشک، فإنی فی منزل فاطمة بنت أسد.فجعلت خدیجة تحزن کل یوم مراراً لفقد رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) فلما کان فی کمال الأربعین هبط حبرئیل فقال: یا محمد! العلی الأعلی یقرئک السلام و هو یأمرک أن تتأهب لتحیَّته و تحفته.
فقال النبی (صلی الله علیه و آله و سلم): یا جبرئیل و ما تحفة رب العالمین و ما تحیته؟؟فقال جبرئیل: لا علم لی.فبینما النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) کذلک إذ هبط میکائیل و معه طبق مغطّی بمندیل سندس أو إستبرق، فوضعه بین یدی النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) و أقبل جبرئیل (علیهالسلام) و قال: یا محمد یأمرک ربک أن تجعل اللیلة إفطارک علی هذا الطعام.قال علی بن أبیطالب (علیهالسلام): کان النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) إذا أراد أن یفطر أمرنی أن أفتح الباب لمن یرد من الأقطار فلما کان فی تلک اللیلة أقعدنی النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) علی باب المنزل و قال: یا بن أبیطالب إنه طعام محرَّم إلاّ علیَّ.قال علی (علیهالسلام): فجلست علی الباب، و خلی النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) بالطعام، و کشف الطبق، فإذا عذق من رطب، و عنقود من عنب، فأکل النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) منه شبعاً و شرب من الماء ریاً، و مدّ یده للغسل، فأفاض الماء علیه حبرئیل، و غسل یده میکائیل و تمندله إسرافیل، و ارتفع فاضل (باقی) الطعام مع الإناء إلی السماء.ثم قام النبی لیصلی فأقبل علیه جبرئیل و قال: الصلاة محرَّمة علیک فی وقتک حتی تأتی إلی منزل خدیجة فتواقعها، فإن الله (عز و جل) آلی (حلف) علی نفسه أن یخلق من صلبک هذه اللیلة ذریة طیّبة.فوثب النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) إلی منزل خدیجة؛قالت خدیجة: و قد کنت قد ألفت الوحدة، فکان إذا جنّنی اللیل غطّیت رأسی، و سجفت (أرسلت) ستری و غلّقت بابی، و صلّیت وِ ردی، و أطفأت مصباحی، و آویت إلی فراشی؛ فلما کانت تلک اللیلة لم أکن نائمة و لا بالمنتبهة إذ جاء النبی فقرع الباب، فنادیت: من هذا الذی یقرع حلقة لا یقرعها إلا محمد؟فنادی النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) بعذوبة کلامه و حلاوة منطقه: افتحی یا خدیجة فإنی محمد.قالت خدیجة: فقمت مستبشرة بالنبی، و فتحت الباب، و دخل النبی المنزل.و کان النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) إذا دخل المنزل دعا بالإناء فتطهر للصلاة، ثم یقوم فیصلی رکعتین یوجز فیهما، ثم یأوی إلی فراشه.
فلما کانت تلک اللیلة لم یدعُ بالإناء و لم یتأهب للصلاة... بل کان بینی و بینه ما یکون بین المرأة و بعلها، فلا و الذی سمک السماء، و أنبع الماء؛ ما تباعد عنی النبی حتی حسست بثقل فاطمة فی بطنی... الی آخره (1).نستفید من هذا الحدیث أموراً:1- إن الله تعالی أمر نبیه أن یعتزل خدیجة، و أن ینقطع عن رؤیتها لفترة حتی یزداد بها شوقاً و رغبة.2- اشتغاله بالمزید من العبادة للمزید من روحانیة النفس و سمّوها(1). البحار ج 16/ 78.و تعالیها بسبب الاتصال بالعالم الأعلی.3- إفطاره بالتحفة السماویة الطاهرة، السریعة التحول إلی النطفة بسبب لطافتها.4- تکوّن النطفة من طعام سماوی لطیف، لا یشبه الأطعمة المادیة.5- التوجه إلی دار خدیجة فوراً استعداداً لانتقال النطفة مع تلک المقدمات. و قد ذکر هذا الحدیث- من علماء العامة- بتغییر یسیر کلٌّ من:1- الخوارزمی فی مقتل الحسین ص 63- 68.2- الذهبی فی الاعتدال ج 2 ص 26.3- تلخیص المستدرک ج 3 ص 156.4- العسقلانی فی لسان المیزان ج 4 ص 36.ثم هناک أحادیث کثیرة بهذا المعنی مع اختلاف یسیر فی ألفاظها، و اتفاقها حول النقطة الجوهریة، و هی انعقاد نطفة السیدة فاطمة الزهراء من طعام الجنة و نذکر من بعض تلک الأحادیث الجملة المرتبطة بالموضوع رعایةً للاختصار، فنقول:عن الإمام الرضا (علیهالسلام) قال: قال النبی (صلی الله علیه و آله و سلم): لما عُرج بی إلی السماء أخذ بیدی جبرئیل فأدخلنی الجنة فناولنی من رطبها فأکلته، فتحول ذلک نطفة فی صلبی فلما هبطت واقعت خدیجة، فحملت بفاطمة، ففاطمة حوراء إنسیَّة، فکلما اشتقت إلی رائحة الجنة شممت رائحة ابنتی فاطمةِ (1).عن الإمام الباقر (علیهالسلام) عن جابر بن عبدالله قال: قیل لرسول(1). الامالی للصدوق.الله (صلی الله علیه و آله و سلم): إنک لتلثم فاطمة و تلزمها و تدنیها منک. .. و تفعل بها ما لا تفعله بأحد من بناتک؟فقال (صلی الله علیه و آله و سلم): إن جبرئیل أتانی بتفاحة من تفاح الجنة فأکلتها فتحول ماءً فی صلبی ثم واقعت خدیجة فحملت بفاطمة.و أنا أشم منها رائحة الجنةِ (1).و عن ابن عباس قال: دخلت عائشة علی رسولالله و هو یقبِّل فاطمة، فقالت له: أتحبها یا رسول الله؟قال: أما والله لو علمت حبِّی لها لازددت لها حباً، إنه لما عرج بی إلی السماء الرابعة...إلی أن یقول: فإذا برطب ألین من الزبد، و أطیب من المسک، و أحلی من العسل، فأخذت رطبة فأکلتها فتحولت الرطبة نطفة فی صلبی، فلما أن هبطت إلی الأرض واقعت خدیجة فحملت بفاطمة، ففاطمة حوارء إنسیة، فإذا اشتقتُ إلی الجنة شممتُ رائحة فاطمةِ (2).و قد روی هذا الحدیث بألفاظ مختلفة کلٌّ من: 1- الخطیب البغدادی فی تاریخه ج 5 ص 87 .2- الخوارزمی فی مقتل الحسین ص 63. 3- الحافظ الذهبی فی مقتل الحسین ص 63. 4- الزرندی فی (نظم درر السمطین).5- العسقلانی فی لسان المیزان ج 5 ص 160. 6- القندوزی فی ینابیع المودة. 7- محب الدین الطبری فی ذخائر العقبی ص 34. (1). علل الشرائع.(2). البحار ج 16.و هذه الأحادیث مرویة عن عائشة و ابن عباس و سعید بن مالک و عمر بن الخطاب. 8- و روی ذلک الشیخ شُعیب المصری فی (الروض الفائق) ص 214 قال: «روی بعض الرواة الکرام: أن خدیجة الکبری (رضیاللهعنها) تمنَّت یوماً من الأیام علی سید الأنام أن تنظر إلی بعض فاکهة دار السلام، فأتی جبرئیل إلی المفضّل علی الکونین من الجنة بتفاحتین و قال: یا محمد یقول لک من جعل لکل شیء قدراً: کل واحدة و أطعم الأخری لخدیجة الکبری، و أغشها، فإنی خالق منکما فاطمة الزهراء. ففعل المختار ما أشار به الأمین و أمر...إلی أن قال: فکان المختار کلما اشتاق إلی الجنة و نعیمها قبَّل فاطمة و شمَّ طیب نسیمها، فیقول- حین یستنشق نسمتها القدسیة: إن فاطمة حوراء إنسیة«.و هناک روایات متواترة بهذا المضمون، و اکتفینا بما ذکرنا.بقیت هنا کلمة لا بأس بالإشارة إلیها، و هی أن الأحادیث کما تراها تصرح بأن السیدة خدیجة حملت بفاطمة (علیهاالسلام) بعد المعراج مباشرة، و کان المعراج علی ما هو المذکور فی بعض کتب الحدیث فی السنة الثالثة من المبعث، و فی بعضها: فی السنة الثانیة و قیل غیر ذلک.و ستأتیک طائفة من الأحادیث من أئمة أهل البیت (علیهمالسلام) تصرح بولادتها بعد المبعث بخمس سنین، و معنی هذا أنها بقیت فی بطن أمها أکثر من عامین، و هذا غیر صحیح قطعاً، فکیف یمکن الجمع بین القولین؟.یمکن أن تُحلَّ هذه المشکلة بما یلی:1- إن رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) عُرج به إلی السماءأکثر من مرة کما فی کتاب الکافی (1) و هذا عندی أحسن الوجوه.2- الأخذ بالقول المروی بولادتها فی السنة الثانیة أو الثالثة من المبعث (کما سیأتی) و هذا یتفق مع القول بالمعراج فی تلک السنة نفسها، و خاصة بعد الالتفات إلی اختلاف الأقوال حول الشهر الذی کان فیه المعراج.
و من جملة مزایا السیدة فاطمة الزهراء (علیهاالسلام) أنها کانت تکلم أمها خدیجة و هی فی بطنها.و لم ینفرد علماء الشیعة بذکر هذه الفضیلة، بل شارکهم کثیر من علماء العامة و محدثیهم، فقد روی عبدالرحمن الصفوری الشافعی فی (نزهة المجالس) ج 2 ص 227:(قالت أمَّها خدیجة )رضی الله عنها(: لما حملتُ بفاطمة کانت حملاً خفیفاً، تکلِّمنی من باطنی.و روی الدهلوی فی (تجهیز الجیش) عن کتاب (مدح الخلفاء الراشدین): «أنه لما حملت خدیجة بفاطمة کانت تکلمها ما فی بطنها، و کانت تکتمها عن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) فدخل علیها یوماً وجدها تتکلم و لیس معها غیرها، فسألها عمن کانت تخاطبه فقالت: ما فی بطنی، فإنه یتکلم معی.فقال النبی (صلی الله علیه و آله و سلم): أبشری یا خدیجة، هذه بنت جعلها الله أم أحد عشر من خلفائی یخرجون بعدی و بعد أبیهم«.و ذکر شعیب بن سعد المصری فی «الروض الفائق ص 214: فلما سأله الکفار أن یریهم انشقاق القمر، و قد بان لخدیجة حملها بفاطمة(1). الکافی ج 1/ 442 باب مولد النبی حدیث 13.و ظهر، قالت خدیجة: وا خیبة من کذَّب محمداً و هو خیر رسول ربی.فنادت فاطمة- من بطنها: یا أماه لا تحزنی و لا ترهبی، فإن الله مع أبی. فلما تم حملها و انقضی، وضعت فاطمة فأشرق بنور وجهها الفضاء.و قد مرّ علیک فی (المقدمة) الحدیث المروی عن السیدة خدیجة حول تکلُّم السیدة فاطمة الزهراء و هی فی بطن أمَّها.
روینا عن الدولابی ثنا أبو الاشعث أحمد بن المقدام العجلی ثنا زهیر بن العلاء ثنا سعید بن أبی عروبة عن قتادة قال توفیت خدیجة بمکة قبل الهجرة بثلاث سنین وهی أول من آمن بالنبی صلی الله علیه وسلم، قال وثنا احمد بن عبد الجبار قال حدثنی یونس بن بکیر عن ابن إسحق قال ثم ان خدیجة بنت خویلد وأبا طالب ماتا فی عام واحد فتتابعت علی رسول الله صلی الله علیه وسلم مصیبتان هلاک خدیجة وأبی طالب وکانت خدیجة وزیرة صدق علی الاسلام وکان رسول الله صلی الله علیه وسلم یسکن إلیها قال وقال زیاد البکائی عن ابن إسحق إن خدیجة وأبا طالب هلکا فی عام واحد وکان هلاکهما بعد عشر سنین مضین من مبعث رسول الله صلی الله علیه وسلم وذلک قبل مهاجره صلی الله علیه وسلم إلی المدینة بثلاث سنین. وذکر ابن قتیبة أن خدیجة توفیت بعد أبی طالب بثلاثة أیام. وذکر البیهقی نحوه. وعن الواقدی توفیت خدیجة قبل أبی طالب بخمس وثلاثین لیلة وقیل غیر ذلک فلما هلک أبو طالب نالت قریش من رسول الله صلی الله علیه وسلم من الاذی ما لم تکن تطمع فیه فی حیاة أبی طالب حتی اعترضه سفیه من سفهاء قریش فنثر علی رأسه ترابا فدخل رسول الله صلی الله علیه وسلم بیته والتراب علی رأسه فقامت إلیه احدی بناته فجعلت تغسل عنه التراب وهی تبکی ورسول الله صلی الله علیه وسلم یقول لا تبکی یا بنیة فان الله مانع أباک ویقول بین ذلک ما نالت منی قریش شیئا أکرهه حتی مات أبو طالب. قال ولما اشتکی أبو طالب وبلغ قریشا ثقله قال بعضهم لبعض إن حمزة وعمر قد أسلما وقد فشا أمر محمد فی قبائل قریش کلها فانطلقوا بنا إلی أبی طالب فلیأخذ لنا علی ابن أخیه ولیعطه منا فانا والله ما نأمن أن ینتبزونا أمرنا فمشوا إلی أبی طالب وکلموه وهم أشراف قومه عتبة وشیبة ابنا ربیعة وأبو جهل بن هشام وأمیة بن خلف وأبو سفیان بن حرب فی رجال من أشرافهم فقالوا یا أبا طالب إنک منا حیث قد علمت وقد حضرک ما تری وتخوفنا علیک وقد علمت الذی بیننا وبین ابن أخیک فادعه وخذ له منا وخذ لنا منه لیکف عنا ونکف عنه ولیدعنا ودیننا وندعه ودینه فبعث إلیه أبو طالب فجاءه فقال یا ابن أخی هؤلاء أشراف قومک وقد اجتمعوا لک لیعطوک ولیأخذوا منک فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم نعم کلمة واحدة تعطونیها وتملکون بها وأبی ان یقول لا إله إلا الله فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم أما والله لاستغفرن لک ما لم انه عنک فأنزل الله عزوجل (ما کان للنبی والذین آمنوا أن یستغفروا للمشرکین ولو کانوا أولی قربی من بعد ما تبین لهم أنهم أصحاب الجحیم) وأنزل الله فی أبی طالب فقال لرسول الله صلی الله علیه وسلم (إنک لا تهدی من أحببت ولکن الله یهدی من یشاء وهو أعلم بالمهتدین) ورواه مسلم من حدیث أبی هریرة أیضا وفیه لولا أن تعیرنی قریش یقولون إنما حمله علی ذلک الخرع (1) لاقررت بها عینک. وفی الصحیح من حدیث أبی سعید الخدری رضی الله عنه ان رسول الله صلی الله علیه وسلم ذکر عنده عمه أبو طالب فقال لعله تنفعه شفاعتی یوم القیامة فیجعل فی ضحضاح (2) من النار. وعن ابن عباس ان رسول الله صلی الله علیه وسلم قال أهون(1). أی الضعف. وفی الاصل " الخزع " وهو خطأ، وفی نسخة " الجزع " قال فی النهایة: قال ثعلب إنما هو بالخاء والراء. وفی الاقتباس: واختاره جماعة وصوبه القاضی عیاض وغیره.(2). الضحضاح فی الاصل مارق من الماء علی وجه الارض ما یبلغ الکعبین فاستعاره للنار. وقیل الضحضاح هو ما قرب من القعر.اهل النار فی النار عذابا أبو طالب وهو منتعل بنعلین من نار یغلی منهما دماغه. وأخبرنا عبدالرحیم (1) بقراءة والدی علیه اخبرکم أبو علی حنبل بن عبدالله بن الفرج قال انا أبو القاسم بن الحصین قال أنا أبو علی بن المذهب قال انا أبو بکر القطیعی قال انا عبدالله بن احمد ثنا أبی ثنا محمد بن جعفر ثنا شعبة عن أبی إسحق قال سمعت ناجیة بن کعب یحدث عن علی انه أتی النبی صلی الله علیه وسلم فقال إن أبا طالب مات فقال له النبی صلی الله علیه وسلم اذهب فواره فقال انه مات مشرکا قال اذهب فواره فلما واریته رجعت إلی النبی صلی الله علیه وسلم فقال لی اغتسل. واخبرنا أبو الفضل بن الموصلی قال اخبرنا أبو علی بن سعادة الرصافی قال انا هبة الله بن محمد الشیبانی قال انا الحسن بن علی التمیمی أنا احمد بن جعفر بن حمدان قال أنا عبدالله بن احمد ثنا أبی ثنا محمد بن جعفر ثنا شعبة عن یعلی بن عطاء عن وکیع بن عدس عن أبی رزین عمه قال قلت یا رسول الله أین أمی قال أمک فی النار قال قلت أین من مضی من اهلک قال أما ترضی ان تکون أمک مع أمی قال عبدالله قال أبی الصواب حدس. وذکر بعض اهل العلم فی الجمع بین هذه الروایات ما حاصله ان النبی صلی الله علیه وسلم لم یزل راقیا فی المقامات السنیة صاعدا فی الدرجات العلیة إلی ان قبض الله روحه الطاهرة إلیه وأزلفه بما خصه به لدیه من الکرامة حین القدوم علیه فمن الجائز أن تکون هذه درجة حصلت له صلی الله علیه وسلم بعد أن لم تکن وأن یکون الاحیاء والایمان متأخرا عن تلک الاحادیث فلا تعارض. وقال السهیلی شهادة العباس لابی طالب لو أداها بعد ما أسلم کانت مقبولة لان العدل إذا قال سمعت وقال من هو أعدل منه لم اسمع أخذ بقول من أثبت السماع ولکن العباس شهد بذلک قبل ان یسلم. قلت قد أسلم العباس بعد ذلک وسأل رسول الله صلی الله علیه وسلم
(1). فی الظاهریة " عبدالرحیم المزی ".عن حال أبی طالب فیما أخبرنا عبدالرحیم بن یوسف بقراءة أبی علیه وقرأت علی أبی الهیجاء غازی بن أبی الفضل قال أنا أبو حفص بن طبرزد قال انا ابن الحسین قال انا أبو طالب بن غیلان قال انا أبو بکر الشافعی ثنا بشر بن موسی ثنا الحمیدی ثنا سفیان ثنا عبدالملک بن عمیر قال سمعت عبدالله بن الحرث بن نوفل قال سمعت العباس یقول قلت یا رسول الله إن أبا طالب کان یحفظک وینصرک فهل نفعه ذاک قال نعم وجدته فی غمرات من النار فأخرجته إلی ضحضاح (1) صحیح الاسناد مشهور متفق علیه من حدیث العباس فی الصحیحین ولو کانت هذه الشهادة عنده لاداها بعد إسلامه وعلم حال أبی طالب ولم یسأل، والمعتبر حالة الاداء دون التحمل. وفیما ذکره السهیلی ان الحرث بن عبدالعزی أبا رسول الله صلی الله علیه وسلم من الرضاعة قدم علی رسول الله صلی الله علیه وسلم مکة فأسلم وحسن اسلامه فی خبر ذکره من طریق یونس بن بکیر عن ابن إسحق عن أبیه عن رجال من بنی سعد بن بکر.(1). الضحضاح مارق من الماء علی وجه الارض ما یبلغ الکعبین فاستعاره للنار.
نویسنده :واحد تحقیقات موسسه جهانی سبطین (ع)
ناشر : موسسه جهانی سبطین(ع)
خدیجه دختر خویلد از نیکوترین و عفیفترین زنان عرب قبل از اسلام و در دوره اسلامی نخستین زنی که به پیامبر اکرم ( ص ) ، شوهرش ، ایمان آورد و آن چه از مال دنیا در اختیار داشت - در راه پیشرفت اسلام - کریمانه بذل کرد.
خدیجه آن قدر ارزش الهی داشت که برای او مانند مریم مائده های آسمانی نازل می شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند:
خداوند از میان زنان چهار زن را برتری داده است. آسیه .مریم.خدیجه.فاطمه از عایشه ، زوجه پیامبر ( ص ) ، نقل شده است که گفت : " احترام هیچ یک از زنان به پایه حرمت و عزت خدیجه نمی رسید . رسول الله ( ص ) پیوسته از او به نیکی یاد می کرد و به حدی او را محترم می شمرد که گویا زنی مانند خدیجه نبوده است " .
عایشه سپس نقل می کند : روزی به پیغمبر ( ص ) گفتم : خدیجه پیر زنی بیش نبوده و خداوند بهتر از او را به تو عطا کرده است. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سخت برآشفت به طوری که رگ پیشانی اش برآمد . سپس فرمود : به خدا سوگند بهتر از خدیجه کسی برای من نبود . روزی که همه مردم کافر و بت پرست بودند ، او به من ایمان آورد.روزی که همه مرا به جادوگری و دروغگویی نسبت می دادند ، او مرا تصدیق کرد ، روزی که همه از من روی می گردانیدند ، خدیجه تمام اموال خود را در اختیار من گذاشت و آنها را در راه من بی دریغ خرج
کرد خداوند از او دختری به من بخشید که مظهر پاکی و عفت و تقوا بود . عایشه می گوید : با خود گفتم دیگر از خدیجه به بدی نام نخواهم برد. عایشه می گوید:‹‹من در مورد زنان پیامبر از هیچ کدام به اندازه خدیجه حساس نبودم زیرا پیامبر مرتب از او تعریف می کرد و من هرگز او را ندیده بودم..
در شجره ی طوبی آمده است:خدیجه علیها سلام زیباترین زنها از نظر جمال، کاملترین از نظر عقل، تمام ترین از نظر رأی وتصمیم گیری،وزیادترین از نظر عفت،دین،حیا، مرووت ومال بود.
‹‹ اسلام با شمشیر علی(ع)و مال خدیجه علیها السلام بر پا و استوار شد واستقامت یافت.›› اگر خدیجه نبود کدام زن شایستگی آن را داشت که مادر حضرت فاطمه علیها سلام باشد و اگر فاطمه نبود چه کسی شایستگی فرزندی خدیجه را داشت و اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نبود خدیجه وفاطمه چگونه می توانستند به مقام سروری زنان عالم نایل آیند.
درباره خدیجه همسر گرامی پیامبر اکرم ص ، اطلاعات زیادی گزارش نشده است و کاش فقط با کمبود اطلاعات روبه رو بودیم زیرا همان گزارشاتی هم که واصل شده دارای تناقصات فراوان و شگفت آور است و متأسفانه آن قسمتی که بر سر زبانها جریان دارد، زندگی واقعی آن بانوی بزرگوار را به نمایش نمیگذارد و این مقاله در پی آن است تا علاوه بر آنچه که بر افواه جاری است سیمای دیگری از خدیجه کبری عرضه کند. در سرزمین حجاز، مردی پا به عرصه زندگی گذاشت نام احمد (یا محمد (ص ) را برایش در نظر گرفتند و او همان کسی است که در چند دهه بعد، بشریت را با آئینی آسمانی آشنا کرد. و بارزترین نقطه عطف را در طومار دینداری رقم زد.
براستی چه ویژگیهایی در آن شخص موجب گزینش الهی وی شد؟ نگارنده مقاله در صدد پرداختن به این موضوع نیست ولی برای پرداختن به سیمای خدیجه طاهره ناگزیر از ذکر بعضی خصوصیات محمد (ص است آن حضرت مظهر و نماد پاکی و پاکیزگی بود. کسی بود که در جامعه منحط آن دیار، به عنوان یک فرد پسندیده و ستوده شهرت یافت و راستگو و راست کردار بود و در شهر نا آشنا با آب به پاکیزگی بسیار اهمیت میداد.
استحمام و مسواک زدن جزو برنامه مستمرش محسوب میشد. درد مردم و جامعه آزارش میداد و برای رفع آلام مردم اقدام عملی نیز میکرد و به همین دلیل در گروه معدود جوانمردان و آزادگان جای گرفت و همه از خود میپرسیدند چنان شخصی برای ازدواج چه برنامهای خواهد داشت و معیارهای انسانی که صلاحیت ابلاغ وحی الهی را دارا خواهد شد، برای پیوند زناشوئی چیست گزیده گزیش شده الهی کیست و باید چه صفائی داشته باشد؟ آیا همانطور که خدا از میان آدمیان وی را به دلایل انسانی و صفاتی نیکو برگزید، او نیز از میان بانوان آن دیار، کسی را گزینش خواهد کرد که چنین باشد؟ مگر غیر از این احتمال دیگری متصور است
پس سیمای همسر محمد را باید از این منظر در کتب تاریخ جستجو کرد. آری خدیجه همان کسی است که در جامعه مکه به طاهره یعنی بانوی پاک مشهور شد. گر چه جامعه جاهلی آن زمان به تدریج با پاکی و پاگیزگی به مفهوم عام آشنا میشد، ولی قدر مسلم با پاکی بیگانه هم نبود و پاکان را میستود و به همین دلیل خدیجه را، طاهره لقب داد و احمد را محمد. طاهره لقبی که نماد تمام نمای خوبی در آن زمان و آن دیار بود.
بنابر این حلقه اتصال محمد و خدیجه (طاهره را براحتی میتوان از این رهگذر بدست آورد و از بسیاری از گزارشات نامعقول دوری جست گزارشاتی که در پی آنند تا خدیجه را دارای ثروت فراوان و بی حساب معرفی کنند و همان را، نقطه آغاز این آشنائی و ازدواج دانسته و نوشتهاند.
خدیجه قبل ازدواج با حضرت محمد (ص دو بار دیگر ازدواج کرده و دارای چند فرزند نیز بوده و زمان ازدواج با محمد (ص ، ۴۰ سال و یا کمی بیشتر سن داشته است و نیز میگویند خدیجه بود که پیشنهاد ازدواج با محمد را مطرح کرد. اینکه معروف است خدیجه طاهره قبل از ازدواج با پیامبر (ص ۲ بار ازدواج کرده صرفاً یک گزارش تاریخی است که متضاد آن نیز گزارش شده و در چند کتاب تاریخی آمده «ان النبی (ص تزوج بها و کانت عذرا (پیامبر گرامی با خدیجه ازدواج کرد در حالیکه خدیجه دوشیزه و باکره بود) ولی مظلومیت مضاعف خدیجه در طول تاریخ به دست بعضی سیره نویسان کم دقت و راویان اولیه مغرض رقم خورده است
آنان دلیل ازدواجهای قبلی وی را وجود فرزندانی از آن ازدواجها میدانند در حالیکه کودکان مورد اشاره مورخان فرزندان خواهر خدیجه یا فرزندان شوهر خواهر خدیجه از زن دیگر بودند که علی الظاهر بعد از مرگ والدین آنها (یا هر دلیل دیگری و فقدان سرپرست آن بانوی نمونه فداکاری کرد، آنها را به نزد خود آورد و به همراه پیامبر گرامی (ص با تمام محبت از آنها نگهداری میکرد و به همین دلیل است که خدیجه علاوه بر صفت طاهره دارای لقبی دیگر یعنی «ام الایتام مادر یتیمان نیز هست و این لقب در رابطه با مادری کردن وی در حق آن کودکان است
و بدیهی است که شخصیت طاهره خدیجه راضی به کاربرد کلمه ایتام و یتیمان نبوده باشند زیرا او فقط مادری کرده بدون هیچگونه طعن و نیش حال آنکه در لقب مذکور، نوعی بی مهری مشاهده میشود.
بهر جهت این لقب را هر کس به خدیجه داده باشد نشان از روحیه بلند و انسانی خدیجه دارد. حس نوعدوستی فداکاری و آزادگی همان ویژگیهایی که شوی او نیز در مرتبه بالاتر، دارای آن بود. متأسفانه در گزارش بعضی راویان مغرض نه تنها با انتساب این فرزندان به خدیجه ویژگی فداکاری و انسانیت او نادیده گرفته شده بلکه همان فرزندان را یکی از دلایل ازدواجهای قبلی وی قلمداد کردهاند.
هر چند که گزارشگران دیگری به این واقعیت مهم پی برده و آن را تصحیح کردهاند. از دلایل محکم در رد ازدواجهای قبلی خدیجه گزارشی هست که در بسیاری از کتب تاریخ آمده و کسی نیست که آنرا نشنیده باشد. این مضمون که میگویند، خدیجه به دلیل شخصیت ممتازش دارای خواستگارهای فراوان بود و بزرگان و اشراف قریش خواهان ازدواج با وی بودند ولی او به تمام اشراف مدعی جواب رد داد و چون جواب مثبت به محمد داد، مورد اعتراض زنان قریش واقع شد که چرا به احدی از امیران جواب مثبت ندادی اما با یتیم ابوطالب (محمد) ازدواج کردی
گزارش مذکور علاوه بر اینکه به روشنی ازدواجهای قبلی وی را مردود اعلام میکند، حاکی از آن است که خدیجه همانطور که از القابش (طاهره و ام الایتام بر میآید، برای ازدواج ملاکهایی جز ملاکهای موجود در جامعه را مد نظر داشته و ثروت و دارایی امیران و بزرگان قریش او را نفریفته بلکه پاکی او بدنبال پاکی بزرگتری بوده است (جذب پاکی بزرگتر شدن پاکان .
هم برخلاف آنچه بر افواه جاری و ساری است و عدد چهل قید شده گفتنی است که به احتمال قریب به یقین این عدد ناشی از تخمین بعضی سیرهنویسان بهدلیل فرض قبلی آنان در مورد دوبار ازدواج کردن خدیجه و فرزند داشتن وی بوده و اگر ازدواجهای قبلی او را منتفی بدانیم موضوع سنش نیز خود به خود حل خواهد شد.
بنا به نقل جعفر مرتضی عاملی درکتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم سن خدیجه هنگام ازدواج با پیامبر (ص متفاوت ذکر شده و مورخان مختلف آن را ۲۵ سال ۲۸ سال ۳۰ سال ۳۵ سال ۴۰ سال ۴۴ سال ۴۵ سال و ۴۶ سال اعلام کردهاند. در بحارالانوار (ج ۱۶ ص ۱۲) از قول ابنعباس سن وی هنگام ازدواج با پیامبر (ص ، ۲۲ سال ذکر شده است
عدد ۲۸ سال را قول ترجیحی اکثریت دانسته و باتوجه به رد ازدواجهای قبلی وی قطعی است که سن او هنگام وصلت با پیامبر گرامی (ص ، باید خیلی کمتر از آنچه شهرت دارد، بوده باشد. و اگرچه نمیتوان بهطور قطع سن خدیجه طاهره را بهدست آورد ولی به نظر میرسد سن اعلام شده در بحارالانوار از قول ابنعباس به صحت نزدیکتر است که در اینصورت با قول ترجیحی اکثریت (بنا به ادعای جعفر مرتضی عاملی خیلی تفاوت ندارد.
در هر صورت بعضی از سنهای ادعائی یاد شده (بویژه از ۳۵ تا ۴۶ سال نه باتحلیل صحیح وقایع تاریخی سازگار است و نه باعلوم پزشکی و تجارب انسانها. زیرا کسانی که سن حضرت خدیجه را هنگام ازدواج با پیامبر (ص حدود ۴۰ سال اظهار کردهاند همان کسانی هستند که ولادت حضرت زهرا (س را، ۵ سال بعد از بعثت یعنی ۲۰ سال بعد از ازدواج رسول اکرم (ص با خدیجه میدانند.
باید حدود ۶۰ سال باشد که طبیعی است در این حدود سن (بین ۵۵ سال تا ۶۶ سال بارداری از نظر علمی و پزشکی و تجربه و واقعیت مردود است و اگر عوامالناس بگویند سن بارداری برای سادات ۱۰ سال بیش از حد معمول است باید گفت اگر چنین باشد، همین مطلب بزرگترین سند و معجزه برای حقانیت آئین اسلام در نزد جهانیان میتوانست باشد که البته نه چنین مطلبی واقعیت دارد و نه نگارنده به دنبال چنین موهوماتی است
گذشته از آنکه اصولا خدیجه جزو سادات مرسوم به شمار نمیآیند، از سویی ممکن است عدهای استدلال کنند در قرآن مواردی از بارداری در سنین کهنسالی مطرح شده (همسر حضرت ابراهیم (ع و حضرت زکریا) و این امر در مورد حضرت خدیجه نیز میتواند از این نوع (معجزه الهی باشد. جواب این است که آیا اجازه داریم هرگاه از تحلیل و تحقیق کم میآوریم متمسک به استثنائاتی شویم که در قرآن و خود قرآن نیز غیرعادی و غیرطبیعی بودن آن را ذکر کرده است
ثانیا وقتی قرآن دو مورد مزبور را در مورد پیامبران پیشین ذکر کرده چطور ممکن است معجزهای را که مربوط به آورنده قرآن است مسکوت گذاشته باشد.
از این نکته نیز اگر بگذریم نوبت به موضوع خواستگاری خدیجه از پیامبر میرسد بدون تردید خواستگاری یک زن بیوه چهل و چند ساله که دارای چند فرزند بوده و سابقه دوبار شوهر کردن را داشته از یک جوان نمونه قریش با حدود ۲۵ سال سن گستاخانه و خودخواهانه است و این امر با اخلاق قریش سازگاری نداشته است و اگر بپذیریم وی یک دوشیزه (عذراء) فداکار و پاکی بوده که سنی حدود سن پیامبر (ص را داشته لذا موضوع خواستگاری از این زاویه با صفات وی منتفی است و به خصوص که مراسم خواستگاری رسمی کسان پیامبر (ص (بهویژه حضرت ابوطالب از خدیجه و کسان وی در کتب معتبر تاریخی ذکر شده است هرچند که ممکن است بدلیل وجود صفات برجسته محمدبن عبدالله (ص ، پیامهای اولیه از سوی خدیجه ارسال شده باشد، ولی طبیعیتر، همان خواستگاری معمول محمد (ص و کسان وی از خدیجه و بزرگ وی بهدلیل وجود صفات نیکو در این زن آزادهای بود که به پاکی و مهر و محبت شهرت داشته است
ظاهرا اصلیترین امتیازی که برای حضرت خدیجه در امر پیشقدم شدن در ازدواج مطرح میکنند همانا مال و ثروت زیاد وی است که اگر چنین شخصیت ملکوتی و منحصر بهفرد پیامبر به ازدواج با فردی که تنها امتیازش ثروت اوست راضی نمیشد. مگر در اصل ثروت فراوان و بسیار خدیجه تردید کنیم هرچند نظر قطعی نمیتوان داد.
که بسیاری از ارزشها و اخلاقیات در آن کمرنگ شده بود و او در همان جامعه ملقب به صفت طاهره (پاک شد. او نهاد دقیق مهرورزی و محبت به کودکان بیسرپرست بود. و به دلیل همان صفات برجسته انسانی و بسیاری صفات نیکوی دیگر که متأسفانه خبری از آنها نداریم با اشرف انسانهای دوران آفرینش سرچشمه نیکی و پاکی محمد مصطفی (ص ، پیوند برقرار کرد و به همراه آن حضرت به ادامه سرپرستی از فرزندانی پرداخت که بعدها منتسب به پیامبر (ص و خدیجه شدند و حتی همسران آن دختران نیز، به لقب دامادهای پیامبر (ص مفتخر شده اند .
شاید بدلیل وجود همین فرزندان بوده که آن خانواده نورانی از داشتن فرزندان حقیقی به تعداد متعارف زمان حیاتشان منصرف شدهاند. اگر چه گفته میشود خدیجه طاهره اولین کسی بود که به حضرت محمد (ص ایمان آورد و آغاز ایمان وی به رسولالله (ص به لحظه آغازین وحی و بعثت وی برمیگردد او از سالها قبل به پاکی محمد (ص و خداباوری وی ایمان آورده بود و بدیهی است اگر بعد از سفارت رسمی الهی خاتمالانبیاء (ص ، اولین گرونده رسمی باشد.
در روایات اسلامی که از طریق شیعه و اهل تسنن نقل شده و نیز در کلام بزرگان و اندیشمندان در شأن و مقام ارجمند ام المومنین حضرت خدیجه کبری (س سخن فراوان با تعبیرات گوناگون به میان آمده است
«فضائل حضرت خدیجه (س که در ابواب مختلف روایات آمده بیش از آن است که (قابل شمارش باشد».(۱)
حاصل توجه به این روایات پیبردن به راز عظمت او، و شناخت شایستگیهای او است از رسول اکرم (ص نقل است که : «خیر نسائها خدیجه و خیر نسائها مریم ابنه عمران «بهترین زنان دنیا خدیجه (س و مریم دختر عمران هستند»(۲)
«خیرنساء العالمین مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد(ص »
بهترین زنان جهانیان عبارتند از: مریم دختر عمران آسیه دختر مزاحم خدیجه دختر خویلد و فاطمه (س دختر حضرت محمد(ص (۳)
ابن عباس میگوید: روزی رسول خدا (ص چهار خط کشید. آنگاه پرسید: آیا میدانید این خطها چیست گفتیم خدا و رسولش داناتر است فرمود: «خیر نساء الجنه مریم بنت عمران و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد، و آسیه بنت مزاحم امراه فرعون بهترین زنان بهشت مریم دختر عمران خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد (ص و آسیه دختر مزاحم همسر فرعون است (۴)
پیامبر (ص به عایشه که در حال برتری جویی به فاطمه (ع بود فرمود: «او ما فاعلمت ان الله اصطفی آدم و نوحا و آلابراهیم و آلعمران و علیا و الحسن و الحسین و حمزه و جعفرا و فاطمه و خدیجه علیالعالمین
آیا نمیدانی که خداوند، آدم نوح آلابراهیم آلعمران علی (ع ، حسن (ع ، حسین (ع ، حمزه جعفر، فاطمه (ع و خدیجه (ع را بر جهانیان برگزید».(۵)
پیامبر (ص فرمود: جبرئیل نزد من آمد و گفت ای رسول خدا! این خدیجه (ع است هرگاه نزد تو آمد، براو از سوی پروردگارش و از طرف من سلام برسان «و بشرها ببیت فیالجنه من قصب لاصخب و لانصب «و او را به خانهای از یک قطعه (زبرجد) در بهشت که در آن رنج و ناآرامی نیست مژده بده (۶)
«اربع نسوه سیدات سادات عالمهن مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم و خدیجه بنت خویلد، و فاطمه بنت محمد، و افضلهن عالما فاطمه چهار زن سرور زنان جهان خود میباشند که عبارتند از: مریم دختر عمران آسیه دختر مزاحم خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد (ص ، و بهترین آنها در جهان فاطمه (ع است (۷)
«حسبک من نساء العالمین مریم بنت عمران و خدیجه بنت خویلد، و فاطمه بنت محمد (ص و آسیه بنت مزاحم
درمیان بانوان دو جهان در فضیلت و کمال کافی است مریم خدیجه فاطمه و آسیه (علیهن السلام »(۸)
پیامبر اکرم (ص در تفسیر (آیه ۲۲ مطففین «عینا یشرب بها المقربون همان چشمه بهشتی که مقربان از آن مینوشند.» فرمود:
«المقربون السابقون رسول الله و علیبن ابیطالب و الائمه فاطمه و خدیجه (۹)
روزی پیامبر (ص به علی (ع فرمود: «تو همسری مانند فاطمه (س داری که من چنان همسری ندارم تو مادر زنی مثل خدیجه (س داری که من چنین مادرزنی ندارم »(۱۰)
روزی جبرئیل به حضور پیامبر (ص آمد و جویای خدیجه (ع شد، پیامبر (ص او را نیافت جبرئیل گفت «وقتی که او آمد، به او خبر برده که پروردگارش به او سلام میرساند.»(۱۱)
پیامبر اکرم (ص در چهل شبانهروز اعتزال از خدیجه (ع توسط عمار یاسر به خدیجه چنین پیام داد: «ان الله عز وجل لیباهی بک کرام ملائکته کل یوم مرارا؛
همانا خداوند متعال به افتخار وجود تو هر روز به طور مکرر به فرشتگان بزرگش افتخار میکند»(۱۲)
روزی رسول خدا (ص در مسجد در حضور مردم در شأن حسن و حسین (ع مطالبی فرمود، از جمله چنین گفت «ایها الناس الا اخبرکم بخیر الناس جدا و جده
ای مردم آیا شما را خبر ندهم به بهترین انسانها ازجهت جد و جده »
حاضران عرض کردند: «آری خبر بده » فرمود:
«الحسن و الحسین جدهما رسولالله و جدتهما خدیجه بنت خویلد؛
آنها حسن و حسین (ع هستند که جدشان رسول خدا محمد (ص است و جده آنها خدیجه (ع دختر خویلد میباشد»(۱۳)
در آن هنگام که پیامبر (ص در بستر رحلت قرار گرفت حضرت زهرا(س بسیار پریشان و گریان بود، پیامبر (ص حضرت زهرا را به وجود پربرکت مولاعلی دلداری داد، و در فرازی ضمن یاد از خدیجه (ع فرمود: «دل خوش دار که ان علیا اول من آمن بالله عزوجل و رسوله من هذه الامه هو و خدیجه امک همانا علی (ع نخستین شخص از این امت است که به ذات پاک خدا و رسولش ایمان آورد، او و خدیجه (س مادر تو اولین افرادی هستند که به اسلام پیوستند.»(۱۴)
پیامبر اکرم بعد از وفات خدیجه کبری (ع همواره از خاطرات شیرین و ایثار آن بانوی گرامی به نیکی یاد میکرد و هرگاه به یاد او میافتاد، اشک فراق بر دیدگانش جاری میشد از جمله
روزی پیامبر (ص در نزد چند از نفر از همسران خود بود، ناگاه سخنی از حضرت خدیجه (ع به میان آمد، پیامبر (ص آن چنان آشفته و پراحساس شد که قطرههای اشک ازچشمانش سرازیر گشت
عایشه به آن حضرت گفت «چرا گریه میکنی آیا برای یک پیرزن گندمگون از فرزندان اسد، باید گریه کرد؟»
پیامبر در پاسخ به او فرمود: «صدقتنی اذ کذبتم و آمنت بی اذکفرتم و ولدت لی اذ عقمتم
او هنگامیکه شما مرا تکذیب میکردید، تصدیق کرد و هنگامیکه کافر
بودید، او به من ایمان آورد؛ و برای من فرزندانی آورد در حالی که شما نازا هستید.»(۱۵)
نیز روایت شده
روزی پیرزنی نزد رسول اکرم (ص آمد، آن حضرت او را مورد لطف سرشار قرار داد، وقتی آن پیرزن رفت عایشه علت آن همه مهربانی به پیرزن را از پیامبر (ص پرسید، او در جواب فرمود:
«انهاکانت تاتینا فی زمن خدیجه و ان حسن العهد من الایمان
این پیرزن در عصر زندگی خدیجه ع ، به خانه ما میآمد و از کمکها و الطاف سرشار خدیجه ع برخوردار بود، همانا نیک نگهداری عهد و سابقه از ایمان است »(۱۶)
و مطابق روایت دیگر عایشه گفت «هرگاه پیامبر (ص گوسفندی ذبح میکرد، میفرمود: از گوشتش برای دوستان خدیجه (ع بفرستید، یک روز در این باره با آن حضرت سخن گفتم فرمود:
«انی لاحب حبیبها: من دوست خدیجه (ع را دوست دارم »(۱۷)
یاد خدیجه در خواستگاری حضرت زهر
در جریان مراسم خواستگاری مولا علی (ع از حضرت زهرا پس از آن کهام سلمه به همراه امایمن کنیز آزاد شده و برخی دیگر از همسران پیامبر نزد وی رفتند تا او را در جریان درخواست امام علی (ع برای همسری با فاطمه الزهرا(س قرار بدهند، در بخشی از گفتار خود به حضرت خدیجه اشاره نمودند و آرزو کردند ای کاش آن مادر یگانه در این مراسم حضور مییافت و میتوانست در مراسم ازدواج جگرگوشهاش حاضر باشد.
تا سخن به نام خدیجه رسید ناگهان پیامبر اکرم (ص به صدای بلند شروع به گریستن نمود؛ سپس فرمودند: «خدیجه و این مثل خدیجه صدقتانی حین کذبنی الناس و وازرتنی علی دین الله و اعانتنی علیه بمالها، ان الله عزوجل امر فی ان ابشر خدیجه ببیت فیالجنه من قصب لا صخب فیه و لانصب
خدیجه کجاست همانند خدیجه در آن هنگام که مردم مرا تکذیب میکردند، او مرا تصدیق کرد، و او برای دین خدا با من همکاری و همیاری نمود، و با ثروت خود مرا برای پیشبرد دین کمک کرد، خداوند متعال به من فرمان داده است که خدیجه (ع را به داشتن خانهای از یک گوهر در بهشت که رنج و ناآرامی در آن نیست مژده بدهم »
ابوسعید خدری میگوید: رسول خدا (ص فرمود: وقتی که در شب معراج جبرئیل مرا به سوی آسمانها برد و سیر داد، هنگام مراجعت به جبرئیل گفتم «آیا حاجتی داری »
جبرئیل گفت «حاجت من این است که سلام خدا و سلام مرا به خدیجه ع برسانی
پیامبر (ص وقتی که به زمین رسید، سلام خدا و جبرئیل را به خدیجه ع ابلاغ کرد، خدیجه گفت «انالله هو السلام و منه السلام و الیه السلام و علی جبرئیل السلام همانا ذات پاک خدا سلام است و از او است سلام و سلام به سوی او باز گردد و بر جبرئیل سلام باد.»(۱۸)
گفتار انبیای الهی ائمه و اصحاب صدر اسلام
ابنسعد مورخ عرب از قول آدم (ع چنین میگوید:
«آدم در بهشت به حوا گفت یکی از مزایایی که خدا نصیب رسولالله کرد این بود که جفتی چون خدیجه نصیب او نمود و خدیجه پیوسته برای انجام رسانیدن مشیت خداوند به محمد کمک میکرد در صورتی که حوا سبب گردید که من در بهشت بر خلاف اراده خداوند رفتار نمایم »(۱۹)
امام حسین (ع در روز عاشورا در ضمن خطبهای که خود را به دشمن معرفی میکرد، فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا میدانید که جده من خدیجه ع دختر خویلد است »(۲۰)
و نیز خطاب به دشمن فرمود: «آیا میدانید که من فرزند همسر پیامبر شما خدیجه (ع هستم »(۲۱)
امام سجاد (ع در مجلس شاهانه یزید در دمشق در خطبه معروف خود، این چنین خود را معرفی میکند: «انا بن خدیجه الکبری من پسر خدیجه بانوی بزرگ اسلام هستم »(۲۲)
حضرت زینب (س در کربلا در روز یازدهم محرم سال ۶۱ هـ. ق هنگامی که کنار پیکرهای پاره پاره شهیدان آمد، و مطالبی جانسوز گفت از جمله در آنجا پس از ذکر پیامبر (ص و علی (ع از خدیجه یاد کرد و فرمود: «بابی خدیجه الکبری پدرم به فدای خدیجه بانوی بزرگ باد.»(۲۳)
زیدبن علی (ع که انقلاب و شورش عظیمی بر ضد حکومت طاغوتی هشامبن عبدالملک نمود و سرانجام به شهادت رسید، در سخنی در برابر دشمن چنین احتجاج میکند:
«و نحن احق بالموده ابونا رسولالله وجدتنا خدیجه ..؛
و ما سزاوارتر به مودت و دوستی هستیم چرا که پدر ما رسول خدا (ص وجده ما خدیجه (ع است »(۲۴)
عبدالله ابنزبیر با آن که با خاندان رسالت دشمنی کرد در گفتگویی باابنعباس به خدیجه ع به عنوان عمهاش افتخار نموده و میگوید:
«الست تعلم ان عمتی خدیجه سیده نساء العالمین آیا نمیدانی که عمهام خدیجه (ع سرور بانوان جهان است »(۲۵)
«در عصر امامت امام حسن (ع پس از آنکه معاویه بر اوضاع مسلط شد، به کوفه آمد و چند روز در کوفه ماند، و از مردم برای خود بیعت گرفت پس از پایان کار بر بالای منبر رفت و خطبه خواند و در آن خطبه آنچه توانست به ساحت مقدس امیرمومنان علی (ع جسارت کرد و ناسزا گفت با این که امام حسن (ع و امام حسین (ع در مجلس حاضر بودند، حسین (ع برخاست تا پاسخ معاویه را بدهد، امام حسن (ع دست او راگرفت و نشانید و خود برخاست و فرمود: «ای آنکه علی (ع را به بدی یاد کردی منم حسن و پدرم علی (ع است و تویی معاویه و پدرت ضحر میباشد، مادر من فاطمه علیها سلام الله و مادر تو هند جگرخوار است جد من رسول خدا (ص است جد تو حرب است «و جد تیخدیجه و جدتک فتیله ..؛
جده من خدیجه (بانوی بزرگ اسلام ولی جده تو فتیله (زن زشتکار جاهلیت است خداوند لعنت کند از ما آنکس که نامش پلید و حسب و نسبتش پست و سابقهاش بد، و دارای کفر و نفاق است »(۲۶)
در حدیث موثقی از حضرت زهرا (س منقول است که چون خدیجه از دنیا رفت فاطمه علیهاالسلام بر گرد پدر بزرگوار خود میگردید و میگفت «ای پدر! مادر من کجاست پس جبرئیل نازل شد و گفت پروردگارت تو را امر میکند که فاطمه را سلام برسانی و بگویی که مادر تو در خانهای است ازنی که کعب آنها از طلا است و به جای پی عمودها از یاقوت سرخ میباشد و خانه او در میان خانه آسیه و مریم دختر عمران است چون حضرت رسول (ص پیغام حق تعالی را به فاطمه (س رسانید. فاطمه (س گفت خدا است سالم از نقصها و از اوست سلامتیها و به سوی او برمیگردد تحیتها»(۲۷)
خدیجه (ع در ادعیه زیارتنامهها، و واژگان مقدس
کتاب مقدس تورات حضرت خدیجه (س را به نهر آبی تشبیه نموده است که آب آن آب حیات است و در دوطرف کنار آن آب درخت حیات وجود دارد، آن درخت دارای دوازده نوع میوه است و برگهای آن درخت موجب شفای امتها است (۲۸)
در یکی از زیارتنامههای رسول خدا (ص چنین آمده است
«السلام علی ازواجک الطاهرات الخیرات امهات المومنین خصوصا الصدیقه الطاهره الزکیه الراضیه المرضیه خدیجه الکبری ام المومنین
سلام بر همسران پاک و نیک تو، مادران مومنان به خصوص سلام بر بانوی راستین و پاک و پاکیزه خشنود و پسندیده خدیجه بانوی بزرگ مادر مومنان »(۲۹)
در یکی از زیارتنامههای دیگر از خدیجه (ع چنین تعبیر شده «السلام علی خدیجه سیده نساء العالمین سلام بر خدیجه (ع سرور زنان جهانیان »(۳۰)
حضرت خدیجه (ع ارتباط عمیق و بسیار بالایی با درگاه خداوند داشت از این رو دارای قوت قلب محکم واستوار بود. آن بانوی بزرگوار اسلام برای خود دارای حرز (کلمات پرمحتوای پناهندگی به خدا) بود و در پرتو آن همواره رابطه خود را با خدا برقرار میساخت
سیدبن طاووس در کتاب مهجالدعوات دو حرز را نقل کرده که این چنین است
۱ـ «بسم الله الرحمن الرحیم یا حی یا قیوم برحمتک استغیث فاغثنی ، ولا تهلکن الی نفسی طرفه عین ابدا، و اصلح لیشائب کله
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر! ای خدای زنده و استوار! به رحمتت پناهنده شدم به من پناه بده و مرا هرگز به اندازه یک چشم برهم زدن به خودم وانگذار، همه حال و زندگی مرا سامان بخش »
۲ـ «بسمالله الرحمن الرحیم یا الله یا حافظ یا حفیظ یا رقیب
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر! ای خدا، ای نگهبان ای نگهدارنده و ای مراقب و پاسدار.»
خدیجه در کلام اندیشمندان و بزرگان معاصر
دانشمند عرب (سنیه قراعد): تاریخ در مقابل عظمت امالمومنین خدیجه ع سر فرود میآورد، و در برابرش متواضعانه دست بسته میایستد، نمیداند نام این بانو را در کدام شناسنامه بزرگان ثبت نماید.»(۳۹)
سلیمان کتانی نویسنده عرب خدیجه ثروتش را به محمد بخشید. ولی این احساس را نداشت که میبخشد، بلکه این احساس را داشت که از او هدایت را که بر همه گنجهای سراسر جهان برتری دارد، کسب مینماید، او احساس میکرد محبت و دوستی را به حضرت محمد (ص اهدا میکند، ولی در عوض همه ابعاد سعادت را از او کسب میکند.»(۳۲)
عالم بزرگ شیخ حرعاملی متوفی به (۱۱۴۰ هـ.ق صاحب کتاب وسایل الشیعه شعری در وصف او سورده است
زوجته خدیجه و فضله
ابان عند قولها و فعله
بنت خویلد الفتی المکرم
الماجد الموید المعظم
لها من الجنه بیت من قصب
لاصخب فیه ولالها نصب
و هذه موره لفظ الخبر
عنالنبی المصطفی المطهر
«همسر پیامبر خدیجه که فضل و برتری او از گفتار و رفتارش آشکار است دختر خویلد آن جوانمرد بزرگوار، و ارجمند تایید شده و بلند مقام برای خدیجه و در بهشت خانهای از یک قطعه گوهر بلورین آماده شده است که در ناآرامی و رنج نیست
این موضوع عین سخن پیامبر برگزیده پاک خدا است که خدیجه در بهشت دارای چنین خانهای میباشد».
بنت الشاملی نویسنده عرب آیا دیگری غیر از خدیجه را میشناسید که با عشقی آتشین و مهر و ایمانی استوار بیآن که اندک تردیدی به دل راه دهد یا ذرهای از باورش به بزرگداشت همیشگی خدا و پیغمبر بکاهد، دعوت دین را از غار حرا پذیرا شود».(۳۳)
۱ـ خدیجه اسطوره مقاومت و ایثار، صفحه ۱۸۶، اشتهاردی محمدمهدی
۲ـ صحیح بخاری ج ۴، ص ۱۶۴.
۳ـ الاستیعاب ج ۲، ص ۷۲۰.
۴ـ بحارالانوار، ج ۱۳، ص ۱۶۲، ج ۱۶، ص ۲.
۵ـ خدیجه اسطوره مقاومت و ایثار، ص ۱۸۷، نقل از بحار ج ۳۷، ص ۶۳.
۶ـ اسدالغابه ج ۵، ص ۴۳۸.
۷ـ ذخائر العقبی ص ۴۴.
۸ـ کشف الغمه ج ۲، ص ۷۱.
۹ـ جمعالبیان ج ۱۰، ص ۳۲۰.
۱۰ـ بحار، ج ۴۰، ص ۶۸ به نقل از خدیجه اسطوره مقاومت و ایثار ص ۱۹۰.
۱۱ـ همان ج ۱۶، ص ۸.
۱۲ـ کشفالغمه ج ۲، ص ۷۲.
۱۳ـ بحار، ج ۴۳، ص ۳۰۲، به نقل از خدیجه اسطوره مقاومت و ایثار، ص ۱۹۸.
۱۴ـ بحار، ج ۲۲، ص ۵۰۲.
۱۵ـ همان ج ۱۶، ص ۸.
۱۶ـ خدیجه اسطوره ایثار و مقاومت ص ۲۰۷.
۱۷ـ ریاحین الشریعه ج ۲، ص ۲۰۶.
۱۸ـ کشفالغمه ج ۲، ص ۱۳۳.
۱۹ـ محمد پیغمبری که از او باید شناخت کنستان ویرژیل گئورگیو، ترجمه ذبیحالله منصوری ص ۵۰.
۲۰ـ بحار، ج ۴۴، ص ۳۱۸.
۲۱ـ همان ج ۴۵، ص ۶.
۲۲ـ همان ج ۴۴، ص ۱۷۴.
۲۳ـ همان ج ۴۵، ص ۵۹.
۲۴ـ خدیجه اسطوره ایثار و مقاومت ص ۲۰۰.
۲۵ـ شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید، ج ۹، ص ۳۲۵.
۲۶ـ خدیجه (ع اسطوره مقاومت و ایثار، ص ۲۰۱.
۲۷ـ حیوهالقلوب علامه محمدباقر مجلسی ج ۳، ص ۲۱۸.
۲۸ـ کتاب مقدس عهد جدید، مکاشفه یوحنا، باب ۲۲.
۲۹ـ بحار ج ۱۰۰، ص ۱۸۹.
۳۰ـ همان ج ۱۰۲، ص ۲۷۲.
۳۱ـ نساء محمد (ص ، ص ۳۸.
۳۲ـ خدیجه (ع ، علی محمد دخیل ص ۳۲.
۳۳ـ حیاهالائمه هاشم معروف الحسنی ص ۶۷.
نویسندگان: فهیمه صمدی، زهرا خنیفرزاده، لیلا سالمی
ناشر: سایت تخصصی حضرت خدیجه علیها السلام
بهترین زنان اهل بهشت چهارنفرند: خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم و آسیه زن فرعون و مریم دختر عمران.1
چهار زن سرور زنانِ زمان خویشند: مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم و خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمّد و بهترین آنها فاطمه است.2
ای خدیجه، در حق خود جز نیکی گمان مبر که خداوند بزرگ بارها با ملایک خود به تو مباهات میکند.3
زبیر بن بکّار گفته است: خدیجه، در عصر جاهلیّت «طاهره» خوانده میشد.
هشام بن محمّد: رسول خدا خدیجه را دوست داشت و به او احترام میگذارد و در بعضی کارها با او مشورت میکرد. او وزیر صدق و راستی بود و نخستین زنی است که به پیامبر ایمان آورد و پیامبر تا وقتیکه خدیجه زنده بود، هرگز همسر دیگری برنگزید. تمام فرزندانش بجز ابراهیم از خدیجه بودند.4
رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرموده است:
سمیّه قرّاعه گفته است: تاریخ در مقابل عظمت حضرت خدیجه سر فرود میآورد و در برابرش متواضعانه و دست بسته میایستد.
دکتر علی ابراهیم حسن، پژوهشگر جهان عرب، درباره مقام حضرت خدیجه مینویسد: «اگر بخواهیم همسری نمونه، با اخلاص، پاک دامن، موقّر و خردمند را نام ببریم، والاتر از خدیجه، همسر پیامبراسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، نخواهیم یافت؛ بانویی بس خردمند که هم عصر جاهلیت، و هم اسلام را درک کرد و در هر دو دوره از منزلتی والا بهرهمند بود؛ تا جایی که در عصر جاهلیت طاهره نامیده میشد و مال و جمال و کمال را در یک جا جمع کرده بود و این ویژگیها هرگاه در یک زن جمع شود ـ که معمولاً این اتفاق کم پیش میآید ـ نشان دهنده عظمت و بلندی مقام وی خواهد بود».5
وقتی زمان تولّد فاطمهزهرا علیهاالسلام میرسد، خدیجه کبری از زنان قریش میخواهد تا او را یاری کنند. زنان تقاضایش را رد کردند و گفتند تو حرفمان را نشنیدی و با یتیم عبداللّه ازدواج کردی و تمام ثروتت را به او بخشیدی؛ غافل از اینکه آنان سعادت یاری خدیجه و شرکت در تولد بهترین زنان عالم را نداشتند. خداوند مقرر کرده بود که چهار زن از بهشت از بهترین زنان عالم همراه با فرشتگان به یاری او بیایند و دل رنجور خدیجه را شاد کنند و در تولّد گل سرسبد زنان عالم؛ خدیجه را یاری نمایند.
در سال دهم بعثت حضرت خدیجه کبری از شدت ضعف و ناراحتی در شعب ابیطالب پیامبر را تنها میگذارد. حضرت خدیجه، در فاصله سی یا سی و پنج روز پس از رحلت عموی پیامبر، ابوطالب، از دنیا میرود و بدین ترتیب، هر دو یار رسولخدا، او را تنها میگذارند6. پیامبر در غم از دست دادن ایشان آن سال را «عام الحزن» یعنی سال اندوه نام نهاد. رحلت این بانوی بزرگوار را به تمامی مسلمانان جهان تسلیت میگوییم.
پیامبر پس از خدیجه تا آخر عمر خدیجه را فراموش نکرد و هر از چند گاهی از او تقدیر و تمجید میکرد. عایشه گفته است: «رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم از خانه بیرون نمیرفت مگر این که به نوعی از خدیجه یاد میکرد و از وی به نیکی ستایش مینمود. روزی او را به یاد آورد. رشک و حسد وجودم را فرا گرفت. گفتم آیا او بیش از یک پیرزن بود؟ خداوند زن بهتری به تو عطا فرموده است. پیغمبر خشمگین شد. آن گاه فرمود: سوگند به خدا، پروردگار بهتر از او را به من نداد. او به من ایمان آورد در هنگامی که مردمان به من کفر میورزیدند. و از او به من فرزندانی عطا کرد در حالی که مرا از فرزندانِ دیگر زنان محروم نمود». عایشه گفت: «با خود گفتم دیگر هرگز خدیجه را به بدی یاد نخواهم کرد».7
خدیجه بنت خویلد زنی بود دارای نام و مورد احترام همه قبیله خویش. در زمانی که دختران را زنده به گور میکردند، و بیشتر زنان بردگانی بیش نبودند، در دوران تاریک جاهلیّت اعراب، خدیجه توانست با اخلاق نیک و بزرگواری و بزرگمنشی، و از سویی ثروت فراوان، در میان زنان قریش و دیگر قبایل برتری یابد؛ آن گونه که او را «ملکه عرب» و «سیده بطحا»8 لقب داده بودند؛ زنی اندیشمند و فهیم که لیاقت همسری با گل سرسبد پیامبران، حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، و مادری سرور زنان عالم، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را دارا بود. همسری فداکار و عفیف که در راه محبت پیامبر از همهکس و همهچیز خود گذشت و همه امکانات و توانمندیهای خود را وقف پیامبر اسلام و مکتب او کرد.
ای خدیجه، تو نشان دادی که میتوان در میان همه تاریکیها و جهالتها درخشید. به ما آموختی که میشود در تاریکیها پرنور بود. میتوان چون شمع تمام هستی خود را در طَبَق اخلاص نهاد و سوخت و به دیگران روشنایی داد. به ما یاد دادی که دل میتواند پر از نور هدایت شود، هرچند گرداگرد انسان را پلشتی و پلیدی فرا گرفته باشد؛ میتوانیم دل به کالای بیارزش دنیا نسپریم، و هرچند ثروتمندترین مردم باشیم، اسیر مالاندوزی و مالپرستی نشویم. تو دنیای بیارزش را بخشیدی و یوسف زیبای حجاز را از آنِ خویش ساختی.
حضرت خدیجه علیهاالسلام اوّلین بانویی است که دعوت رسول حق را لبیک گفت و به پیام آسمانی او پاسخ مثبت داد و در کنار رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم با همه توان ایستاد و پایداری کرد. در همان زمان که پیامبرگرامیاسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم از آزار کوردلان رنج میبرد، در کنارش کسی بود که خاطر او را شاد و کام او را شیرین میکرد و از بار گران اندوهش میکاست. همان بانوی گرانقدر و ارجمندی که شریک زندگی و یاور محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم بود.
حضرت خدیجه علیهاالسلام همسر باوفای پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم پس از گذشت 25 سال زندگی سراسر مهر و گذشت و وفا، در سال دهم هجرت پیامبرخدا را تنها گذاشت و به سوی جهان ابدی بال گشود. پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم هنگام تدفین وی، خود به درون قبر خدیجه رفتند و با دستان مهربان خود خدیجه را به خاک سپردند. پیامبر پس از عروج ملکوتی یار و مونس خود بسیار غمناک بود.
ای خدیجه گل زیبای بهشت / بانوی اعظم و والای بهشت
تو که در بین زنان ممتازی / با رسول قُرَشی همرازی
به جلال و به شرف یکتایی / مادر فاطمه زهرایی
فرد اول تویی از خیل زنان / که بیاورد به احمد ایمان
ثروت و مال تو و تیغ علی / اعتبار تو و تبلیغ علی
هر دو شد رونق دین اسلام / به علیّ و تو، زما باد سلام
دَم جان دادن خود دُر سُفتی / در وصایا به پیمبر گفتی
به ره عشق منم مدهوشت / کفنم کن به ردای دوشت 9
حضرت خدیجه بعد از ازدواج با پیامبر از سوی تمام زنان و خویشان طرد شده بود به او سلام نمیکردند و جواب سلام او را نمیدادند. زنان مکّه جاهلانه او را ملامت میکردند که با وجود جاه و مال و مقام همسر یتیمِ عبداللّه شده است. حضرت خدیجه بیتوجّه به همه این ملامتها تنها دغدغه خاطرش این بود که نکند این سخنان یاوه موجب رنجش خاطر بهترین مخلوق خدا و همسر مهربانش شود.
یکی از موهباتی که خدا به انسان میدهد داشتن همسری مهربان و صبور است و خدیجه موهبت خدا به پیغمبر بود او پاسدار آرامش و آسایش خانه رسولخدا بود.
زخمهای جسم و جان همسر را التیام میبخشید و اسباب آرامش جان پیغمبرخدا را فراهم میکرد و او را در به جای آوردن وظیفه خطیرش ـ که همانا روشن کردن چراغ هدایت مردم بود ـ یاری میداد.
خدیجه علیهاالسلام افتخار و شایستگی این را داشت که بانوی اول اسلام باشد. در آن جوّ دهشتزای جاهلیت چراغ هدایت و ایمان در ضمیر خدیجه علیهاالسلام روشن بود. خدیجه اوّلین کسی بود که به پیامبری محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم و به یگانگی خدای محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم ایمان آورد. هنگامی که رسولخدا از غارحراء به خانه خدیجه علیهاالسلام آمد، از او پرسید: ای محمّد، این چه نوری است که در تو مشاهده میکنم؟» پیامبر گفت: «این نور پیغمبری است. بگو لاالهالااللّه محمدا رسولالله». خدیجه علیهاالسلام گفت: سالهاست که از پیغمبری تو خبر دارم. سپس شهادتین گفت و به آنحضرت ایمان آورد.
بعد از مبعوث شدن پیامبرخدا و شروع مبارزه مخفیانه و آشکارا با سیاهی جهل، خدیجه همیشه بسان یاوری مهربان و همسری دلسوز در کنار پیامآور مهر و راستی بود. همسر رسولاللّه مجاهد در راه معبود بود و همسر خویش را در به انجام رساندن رسالت خطیرش که ـ جهاد در راه حق و راستی است ـ یاری میداد و در این راهدشوار از هیچ کاری فروگذار نکرد. او همیشه به زره ایمان مجهّز بود و طوفان سختیها او را هرگز از پای در نیاورد و ذرّهای از اعتقاد و ایمان راسخش کم نکرد.
اسلام نه تنها راهِ درست زیستن را به بشر میآموزد، بلکه در مکتب اسلام انسانهایی تربیت میشوند که تجسّم آموزههای ناب اسلامی هستند. خدیجه اوّلین نماد زن مسلمان است؛ زن مسلمانی که مزیّن به تمام صفات والای انسانی است. خدیجه علیهاالسلام بانوی صبور، فهیم، مهربان، دلسوز، مؤمن و مقیّد بود و بهجاست رهروان راه اسلام، و به ویژه بانوان مسلمان، وی را سرلوحه زندگی و خط مشی خویش قرار دهند. سخنی چند در مورد خدیجه علیهاالسلام
پدر او خُوَیلد بن اسد و مادر او فاطمه دختر زائده است. تولّد حضرت خدیجه علیهاالسلام سال 68 پیش از هجرت است. ازدواج مبارک خدیجه با وجود مبارک و نازنین حضرت محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم هنگامی بود که 25 سال از عمر شریف پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و چهل سال از عمر حضرت خدیجه علیهاالسلام میگذشت. او از لحاظ نسب از همه زنان پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم به پیغمبر نزدیکتر است. او در ماه رمضان سال دهم بعثت و اندکی پس از وفات حضرت ابوطالب درگذشت. پیغمبر او را در «حجون» دفن کرد و خود او را در قبر گذاشت.10
سخن از اسلامِ خدیجه، سخن گفتن از آغاز رسالت و بامداد اسلام است. همه امت اتفاقنظر دارند که خدیجه اولین بانویی است که اسلام آورده است. ابویحییبنعفیف گفته است: در جاهلیت به مکه و به نزد عباسبنعبدالمطلب آمدم. نزد او نشسته بودم که جوانی آمد و چشم به آسمان افکند و آنگاه رو به کعبه ایستاد. پس از اندکی پسر بچهای آمد و در طرف راست او ایستاد. پس از اندکی زنی آمد و پشت آن دو ایستاد. آن جوان و آن پسر بچّه و آن زن هر سه با هم به رکوع و سجود پرداختند. من گفتم ای عبّاس، این امری عظیم است. عبّاس گفت آری. آیا میدانی این جوان کیست؟ گفتم: نه. گفت: این محمّد بن عبداللّه پسر برادر من است و این پسر بچّه علی پسر برادر من است و این خدیجه همسر محمّد است.11
در کتاب شریف کافی از امام باقر علیهالسلام نقل شده که چون قاسم فرزند رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، از دنیا رفت خدیجه گریه میکرد. رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند: چرا گریه میکنی؟ عرض کرد دانه مروارید گرانبهایی بود که از دستم رفت! رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: ای خدیجه آیا دوست نمیداری روز قیامت شود او را ببینی که بر در بهشت ایستاده و چون نظرش بر تو افتد، دست تو را بگیرد و داخل بهشت گرداند و تو را در پاکیزهترین منزلها جای دهد؟ خدیجه علیهاالسلام عرض کرد: این برای من است یا برای هر بنده مؤمنی؟ فرمودند: برای هر بنده مؤمن است که صبر کند و نیّت خود را برای خدا خالص گرداند. خداوندْ حکیمتر و کریمتر از این است که میوه دل بنده مؤمن را بگیرد و با وجود این او را عذاب کند.12
رسولاکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم به سادگی نمیتوانست خبر دلخراش درگذشت خدیجه را بپذیرد. او به این ترتیب، انسانی را از کف میداد که عالیترین نمونه وفا و فداکاری و صفا و مهر بود. آخرین سخن خدیجه علیهاالسلام ، به هنگامی که بر بستر مرگ خفته بود، از رنجهایی که در راه پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم دیده بود کم ارجتر نبود. لحظهای که آثار مرگ در چهره او نمایان گشت، به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم چنین میگوید: «ای رسول خدا، من در حق تو کوتاهی کردم و آنچه شایسته تو بود، انجام ندادم. از من درگذر. اگر اکنون دل در طلب چیزی داشته باشم، خشنودی توست». این کلمات بر لبان پاکش میلغزد، و آخرین نفسهایش را با خشوع و ایمان برمیآورد. خدا، خدیجه را رحمت کند که برای عقیده و رسالتش کوشش کرد.13
خدیجه بنت خویلد ـ عزیزترین و محبوبترین زنان جهان اسلام است او ایمان و علم و تقوا را به هم آمیخت و با این حال به همسری بزرگترین منجی عالم انسانیت مفتخر گردید. خدیجه در زیبایی و وقار و ادب و رسوم زندگی در حد کمال بوده است. دوری گزیدنِ زنان مکه از خدیجه در هنگام انتخاب محمدامین صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، بهترین دلیل فکر عالی و همّت بلند و دوراندیشی و عزّت نفس او بود که حقیقت را بر همه چیز ترجیح داد. خدیجه در راه عقیده و ایمان خویش هرچه داشت داد و دنیا و متاع آن را در راه دوست صرف کرد.
عبدالملک بن هشام گفته است: خدیجه دختر خویلد به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ایمان آورد و پیامبرش را تصدیق کرد. پروردگار بدین امر بار اندوه را از پیامبرش سبک کرد و پیغمبر سخن ناخوشایند و تکذیبی که او را غمگین کند نشنید مگر اینکه خداوند آن را به وجود حضرت خدیجه علیهاالسلام برطرف ساخت.14
خدیجه دختر خویلد که زنی تجارتپیشه بود و مردان را برای بازرگانی اجیر میکرد، چون از راستگویی و امانتداری رسولاکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم خبر یافت، کسی را نزد وی فرستاد و به او پیشنهاد کرد که با سرمایه خدیجه و همراه غلام وی، مَیْسَره، برای تجارت رهسپار شام شود رسول خدا پذیرفت و با میسره رهسپار شام شد و چون به بُصْری رسید، راهب مسیحی ایشان را دید و میسره را به پیامبری او مژده داد. میسره نیز در این سفر کراماتی را از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم مشاهده کرد. چون به مکه بازگشت آنچه را خود دیده بود و از راهب شنیده بود، به خدیجه علیهاالسلام گفت و او را آگاه ساخت. خدیجه هم به ازدواج با رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم رغبت نمود و در پی رسولخدا فرستاد و علاقهمندی خویش را به ازدواج با وی اظهار داشت. رسولخدا نیز با عموهای خویش مشورت کرد و با عموی خود حمزه نزد خویلد پدر خدیجه رفت و خدیجه را خواستگاری کرد.15
1. الاستیعاب، ج 2، ص 720.
2. ذخائر العقبی، ص 44.
3. منتهیالامال، ص 247.
4. تذکرة الخواص، ص 312.
5. خدیجه (به نقل از: نساء لهن فی تاریخ الاسلامی نصیب، صص 21 و 23.
6. منتهی الامال.
7. الاصابة، ج 4، ص 275.
8. ترجمه خصائص الزینبیاه، ص 164.
9. محمود سیفی شیرازی، لب تشنگان عشق، ص 47.
10. دکتر حریرچی، خدیجه علیهاالسلام ، ص 10.
11. خصائص امیرالمؤمنین، ص 45.
12. زندگانی حضرت زهرا علیهاالسلام ، ص 117.
13. محمدعلی بحرالعلوم، همگام با پیامبر، ص 118.
14. دکتر فیروز حریرچی، زنان بزرگ اسلام، ص 30.
15. مروجالذهب، ج 2، ص 278.
منبع: www.khadijeh.com
نویسنده : ابی بکر احمد بن الحسین بن علی البیهقی
ناشر : سایت تخصصی حضرت خدیجه علیها السلام
ابوبکر احمد بن حسین بن بیهقی، متولد شعبان 384 هجری در خسروجرد و از بزرگان اهل حدیث است. او برای کسب دانش به بغداد، کوفه و مکه مسافرت کرد و سپس به زادگاه خود برگشت و مقیم نیشابور شد و در دهم جمادی الاول سال 458 درگذشت و در همان زادگاه خود دفن گردید.
گفته اند که بیهقی مردی سخت وارسته و پارسا بود. در زمان سلجوقیان از طرف خواجه نظام الملک برای جلب دانشمندان تلاشهای بسیاری نمود. او سی سال آخر عمر خود را بجز روزهای حرام، روزه گرفت. به همین دلیل سیره نویسان بعد از او نوشته های بیهقی را مستند کار خود قرار داده اند. مطالب زیر برگرفته از کتاب دلال النبوة اوست که درباره ی حضرت خدیجه، اشتغال پیامبر گرامی قبل از ازدواج در کاروان تجاری خدیجه و سرانجام درباره ازدواج پیامبر گرامی و خدیجه ، سخنانی را از قول راویان آن زمان نقل کرده است:
ابوهریره می گوید، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرده است مگر اینکه چوپان گوسپند بوده است. یکی از اصحاب گفت آیا شما هم چوپان گوسپند بوده اید؟ پیامبر فرمود آری من در مقابل اجرت نیم دانگ برای اهل مکه چوپانی می کردم. این حدیث را بخاری هم نقل نموده است.
جابر بن عبداللّه میگوید پیامبر میگفت دو سفر برای خدیجه انجام دادم که اجرت هر یک ماده شتری بود.
ابن اسحق میگوید خدیجه دختر خویلد بانویی شریف و ثروتمند و بازرگان بود که مردان را اجیر میکرد که برای او به طریق مضاربه کار کنند و برای آنها سهمی هم معین می کرد؛ قریش هم که اصلاً قبیله ای بازرگان بودند؛ چون موضوع راستی و امانت و اخلاق پاک پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را شنید کسی پیش او فرستاد و پیشنهاد نمود که به منظور بازرگانی با سرمایه ی خدیجه مسافرتی به شام نماید و تعهد نمود که حق الزحمه بیشتری به آن حضرت خواهد پرداخت و خدمتکار خود میسره را هم همراه او خواهد نمود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این پیشنهاد را پذیرفت و همراه کالاهای بازرگانی خدیجه و میسره به شام رفت. حدود شام نزدیک صومعه راهبی، پیامبر زیر سایه ی درختی فرود آمد، راهب از میسره پرسید این کیست؟ گفت مردی از اهل مکه و از قبیله ی قریش است راهب گفت زیر سایه ی این درخت کسی جز پیامبران نمی نشیند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کالای خدیجه را فروخت و آنچه لازم بود خرید و با کاروان به مکه روان گردید، میسره که همراه او بود میگوید هنگام ظهر و گرما دو فرشته با بالهای خود بر پیامبر سایه می افکندند و او همچنان بر شتر خود سوار بود و راه را قطع می نمود.
چون به مکه رسیدند پیامبر کالایی را که از شام آورده بود فروخت و سود این سفر دوبرابر یا نزدیک به دو برابر سفرهای دیگر بود. میسره هم گفتار راهب و موضوع سایه گستردن دو فرشته را برای خدیجه گفت، خدیجه بانویی خردمند و دوراندیش و شریف بود، خداوند هم خواست که او را گرامی بدارد، این بود که پس از نقل مطالب، کسی به سراغ پیامبر فرستاد و پیغام داد که ای پسرعمو من به واسطه ی خویشاوندی و شرف و بزرگواری تو و ارزش تو در میان قوم و امانت و راستی و حُسن خلق تو، مایل به ازدواج با تو هستم. خدیجه هم میان زنان قریش از همه محترم تر و شریف تر و مالدارتر بود، آنچنان که همه مردان قریش خواستار و آرزومند ازدواج با او بودند.
خدیجه دختر خویلد است، خویلد پسر اسد و او پسر عبدالعزی و او پسر قصیّ و قصیّ پسر کلاب است.
ابن شهاب میگوید، چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به حد بلوغ و رشد رسید و سرمایه ای هم نداشت، خدیجه آن حضرت را اجیر ساخت که به بازار حباشه برود و چون برگشت با یکدیگر ازدواج نمودند و پیامبر با خدیجه زندگی میکرد و پسرش به نام قاسم از خدیجه متولد شد، برخی از تاریخ نویسان پنداشته اند که پسر دیگری هم به نام طاهر متولد شده است و برخی دیگر گفته اند که پیامبر از خدیجه پسر دیگری غیر از قاسم نداشته است. چهار دختر به نام زینب و ام کلثوم و رقیه و فاطمه هم از خدیجه متولد شدند و پس از تولد یکی از پسرها حالت انزوا طلبی و گوشه گیری در پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ظاهر گردید.
و هم از زهری روایت است که گفت نخستین زنی که پیامبر با او ازدواج کرد، خدیجه دختر خویلد بود. این ازدواج در جاهلیت صورت گرفت و پدر خویلد دختر خود را به آیین به همسری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درآورده بود. خدیجه برای پیامبر قاسم را آورد که کنیة رسول خدا از اوست و پسر دیگری به نام طاهر و چهار دختر به نام های زینب، ام کلثوم، رقیه، و فاطمه علیها السلام.
که میگفت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیش از بعثت با خدیجه ازدواج فرمود و فرزندان آن حضرت هم همگی پیش از بعثت متولد شدند که چهار دختر به نام های زینب، ام کلثوم، رقیه، و فاطمه، بودند و سه پسر به نامهای قاسم، طاهر و طیب که این هر سه پسر قبل از مبعث مردند و پیامبر کنیه ی خود را از فرزندش قاسم گرفته بود ولی دختران آن حضرت اسلام را درک کرده و ایمان آوردند و با پدر به مدینه هجرت کردند.
از محمد بن علی(ع) روایت است که قاسم فرزند پیامبر به آن حدّ از عمر رسید که تنها سوار چارپایان میشد و اسب سواری می کرد و چون خداوند او را به سوی خود گرفت عمروعاص گفت دنباله و عقب پیامبر از لحاظ پسر قطع گردید و سوره کوثر در این موقع نازل شد «انا اعطیناک الکوثر» یعنی «عوض قاسم کوثر را به تو عنایت کرده ایم برای پروردگار خود نماز بگزار و قربانی کن، همانا کسی که ترا سرزنش میکند بی عقب است».
ظاهراً در این روایت از جهتی ضعفی وجود دارد زیرا مشهور آن است که این روایت درباره پدر عمرو بن عاص است یعنی عاص بن وائل.
از مجاهد هم روایت شده است که این روایت درباره عاص بن وائل هر کس محمد را سرزنش کند خود بی عقب و ابتر است.
ابن عباس می گوید خدیجه برای پیامبر دو پسر و چهار دختر آورد قاسم و عبدالله، ام کلثوم، زینب و فاطمه و رقیّه. از مصعب بن عبدالله زبیری روایت است که بزرگترین فرزند رسول خدا، قاسم بود و پس از او به ترتیب، زینب، عبداللّه، ام کلثوم، فاطمه و رقیه رضوان الله علیهم بوده اند. قاسم نخستین فرزندی بود که در مکه درگذشت. بعد عبداللّه مُرد و خدیجه شصت و پنج سال عمر کرد یا پنجاه و پنج سال که این صحیح تر است.
همچنین جعفر هاشمی روایت میکند که فاطمه علیها السلام در چهل و یک سالگی پیامبر متولد شده است.
که مردم درباره ی ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و خدیجه مختلف صحبت می کردند عمار یاسر گفت مردُم در این باره گوناگون و زیاد صحبت می دارند و هیچ کس به اندازه ی من این مطلب را نمی داند من هم سن و سال پیامبر و دوست صمیمی آن حضرت بودم روزی همراه پیامبر بیرون رفته بودیم در محله خروره به خواهر خدیجه برخوردیم که بر روی تشک پوستی که خریده بود نشسته بود، او مرا صدا زد من پیش او رفتم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم منتظر ایستاد.
خواهر خدیجه به من گفت این دوست تو دلش نمی خواهد که با خدیجه ازدواج کند؟ من برگشتم و این موضوع را با پیامبر در بین گذاشتم، حضرت فرمود چرا قسم به جان خودم، من دوباره پیش خواهر خدیجه رفتم و پاسخ پیامبر را به او گفتم، گفت فردا صبح به خانه ما بیایید، فردای آن روز صبح زود به خانه آنها رفتیم دیدیم گاوی کشته اند و پدر خدیجه جامه زیبایی پوشیده و بوی خوشی به کار برده است، خدیجه با برادر خود صحبت داشته بود و او هم با پدر صحبت کرده بود. خویلد شراب خورده و مست بود و فرزندش درباره پیامبر و ارزش و اهمیت آن حضرت صحبت داشت و خواهش کرد که خدیجه را به همسری پیامبر درآورد و او هم موافقت نمود و از گوشت گاو خوراک فراوان تهیه کرده بودند و زن و شوهر هم از همان غذا خوردند، پدر خدیجه چون از مستی هوشیار گردید گفت این جامه زیبا چیست؟ و این همه خوراک و بوی خوش برای چه؟ خواهر خدیجه که با عمار صحبت کرده بود گفت این جامه را محمد صلی الله علیه و آله و سلم دامادت برایت آورده است و ماده گاوی هم هدیه آورده بود و چون خدیجه را به همسری او درآوردی گاو را کشتیم.
و گفت من خدیجه را به همسری محمد صلی الله علیه و آله و سلم درنیاورده ام و درحالیکه داد و بیداد میکرد خود را به حجر اسماعیل رساند. بنی هاشم هم بیرون آمدند و همراه پیامبر نزد او رفتند و با او صحبت کردند، خویلد گفت حالا آن کسی که می گویید من خدیجه را به همسری او داده ام کجاست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیش آمد همین که خویلد او را دید گفت بسیار خوب اگر قبلاً موافقت کرده ام که مبارک و فرخنده باشد و اگر هم آن وقت موافقت نکرده ام حالا با جان و دل موافقم.
مومّلی میگوید عمرو بن اسد عموی خدیجه عهده دار تزویج خدیجه به پیامبر بوده است.
ابوعبداللّه حافظ می گوید پیامبر در بیست و پنج سالگی و پانزده سال قبل از بعثت با خدیجه ازدواج فرمود. عمر بن ابی بکیر معروف به مومّلی روایت میکند که عمرو بن اسد عموی خدیجه او را به همسری پیامبر درآورد و پیامبر بیست و پنج ساله بودند و همان سالی بود که قریش کعبه را تجدید ساختمان نمودند.
مولف :جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم
ناشر : مجله حوزه
پدر او خُوَیلد بن اسد و مادر او فاطمه دختر زائده است. تولّد حضرت خدیجه علیهاالسلام سال 68 پیش از هجرت است. ازدواج مبارک خدیجه با وجود مبارک و نازنین حضرت محمّد صلی اللهعلیهوآلهوسلم هنگامی بود که 25 سال از عمر شریف پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و چهل سال از عمر حضرت خدیجه علیهاالسلام میگذشت. او از لحاظ نسب از همه زنان پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم به پیغمبر نزدیکتر است. او در ماه رمضان سال دهم بعثت و اندکی پس از وفات حضرت ابوطالب درگذشت. پیغمبر او را در «حجون» دفن کرد و خود او را در قبر گذاشت.
در تعداد فرزندان حضرت خدیجه ، میان مورخان اختلاف است . بهگفته مشهور : ثمره ازدواج رسول خدا و خدیجه ، شش فرزند بود. 1- هاشم . 2- عبدالله . به این دو «طاهر» و «طیب میگفتند . . 3- رقیه . 4- زینب 5- ام کلثوم . 6- فاطمه . رقیه بزرگترین دخترانش بودو زینب ، ام کلثوم و فاطمه بهترتیب پس از رقیه قرار داشتند . پسران خدیجه پیش از بعثتپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، بدرود زندگی گفتند . ولی دخترانش ، نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را درک کردند . گروهی از محققان معتقدند : قاسم و همه دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پس از بعثتبه دنیا آمدند و چندروز پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بهمدینه هجرت کردند .
حضرت خدیجه علیهاالسلام در دوران جوانی با تشکیل کاروانهای تجاری به کسب درآمد پرداخت. وی با مدیریت و درایتی قوی و به دور از رسم تاجران زمانه که رباخواری را از اصول ثروت اندوزی قرار داده بودند، به تجارت روی آورده بود. تاریخنگاران، بارها از او با عنوانهایی همچون «بانوی دوراندیش و خردمند» یا «بانوی عاقل»ییاد کردهاند. حضرت خدیجه علیهاالسلام یکی از ثروتمندترین مکه بود، ولی هرگز از یاری فقیران روی برنگرداند و خانهاش همواره کعبه آمال مردم بینوا و پناهگاه نیازمندان بود. کرم، سخاوت، دوراندیشی، درایت، عفت و پاکدامنی، از وی بانویی پرهیزکار و مورد احترام ساخته بود. لقب «بانوی بانوان قریش» که در آن زمان به وی داده شد، نشان دهنده جایگاه او در میان مردم است.
حضرت خدیجه علیهاالسلام نخستین زنی بود که به پیامبری حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله ایمان آورد و اولین بانویی بود که همراه امام علی علیهالسلام با پیامبر به نماز ایستاد و پیشانی بندگی بر خاک سایید. تاریخنویسان از یکی از همسران پیامبراعظم صلیاللهعلیهوآله نقل کردهاند که میگفت: من همواره از علاقه پیامبر به خدیجه در شگفت بودم؛ چرا که حضرت بسیار از او یاد میکرد و اگر گوسفندی میکشت، به سراغ دوستان خدیجه میرفت و سهمی برای آنها میفرستاد. روزی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در حالی که خانه را ترک میکرد، نام خدیجه را بر زبان آورد و از او تعریف کرد. کار به جایی رسید که صبر خویش را از دست دادم و با کمال جرئت گفتم: «وی پیرزنی بیش نبود و خدا بهتر از او را نصیب شما کرده است!» گفتار من چنان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را متأثر ساخت که آثار خشم و غضب در چهره ایشان ظاهر شد. در این هنگام رو به من کرد و فرمود: «ابدا چنین نیست!... هرگز همسری بهتر از او نصیب من نشده است. خدیجه هنگامی به من ایمان آورد که همه مردم در کفر و شرک به سر میبردند. او ثروت خود را در سختترین لحظات در اختیار من گذاشت. خدا از او فرزندانی نصیبم کرد که به دیگر همسرانم نداد».
خدیجه از بزرگترین بانوان اسلام به شمار میرود . او اولین زنیبود که به اسلام گروید ; چنان که علیبن ابیطالب (ع) اولینمردی بود که اسلام آورد . اولین زنی که نماز خواند ، خدیجه بود. او انسانی روشن بین و دور اندیش بود . با گذشت ، علاقهمند بهمعنویات ، وزین و با وقار ، معتقد به حق و حقیقت و متمایل بهاخبار آسمانی بود . همین شرافتبرای او بس که همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و گسترش اسلام به کمک مال و ثروت او تحقق یافت . خدیجه از کتب آسمانی آگاهی داشت و علاوه بر کثرت اموال و املاک، او را «ملکه بطحاء» میگفتند . از نظر عقل و زیرکی نیزبرتری فوق العادهای داشت و مهمتر اینکه حتی قبل از اسلام وی را«طاهره و «مبارکه و «سیده زنان میخواندند . جالب این است او از کسانی بود که انتظار ظهور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میکشید و همیشه از ورقهبن نوفل و دیگر علما جویای نشانههاینبوت میشد . اشعار فصیح و پر معنای وی در شان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از علم و ادب و کمال و محبت او به آن بزرگوار حکایت میکند . نمونهای از اشعار خدیجه در باره پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنین است : فلواننی امسیت فی کل نعمه و دامت لی الدنیا و تملک الاکاسره فما سویت عندی جناح بعوضه اذا لم یکن عینی لعینک ناظره اگر تمام نعمتهای دنیا از آن من باشد و ملک و مملکت کسراها وپادشاهان را داشته باشم ، در نظرم هیچ ارزش ندارد زمانی که چشمبه چشم تو نیافتند . دیگر خصوصیتخدیجه این است که او دارای شم اقتصادی و روحبازرگانی بود و آوازه شهرتش در این امر به شام هم رسیده بود . البته سجایای اخلاقی حضرت خدیجه چنان زیاد است که قلم از بیانآن ناتوان است . پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید : «افضل نساء اهل الجنه خدیجه بنتخویلد و فاطمه بنت محمد ومریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم .» چه میتوان گفت در شان کسی که مایه آرامش و تسلای خاطر رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بود ؟ ! در تاریخ میخوانیم : «حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم هر وقت از تکذیب قریش و اذیتهای ایشانمحزون و آزرده میشدند ، هیچ چیز آن حضرت را مسرور نمیکرد مگریاد خدیجه ; و هرگاه خدیجه را میدید مسرور میشد» ذهبی میگوید : مناقب و فضایل خدیجه بسیار است ; او از جملهزنان کامل ، عاقل ، والا ، پایبند به دیانت و عفیف و کریم و ازاهل بهشتبود . پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم کرارا او را مدح و ثنا میگفتو بر سایر امهات مومنین ترجیح میداد و از او بسیار تجلیل میکرد. به حدی که عایشه میگفت : بر هیچ یک از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بهاندازه خدیجه رشک نورزیدم و این بدان سبب بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بسیار او را یاد کرد .
حضرت خدیجه علیهاالسلام در 24 سال زندگی مشترک با پیامبر گرامی اسلام، خدمات بسیاری برای آن بزرگوار و دین اسلام انجام داد. حمایتهای مالی، روحی، عاطفی از حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله ، تصدیق و تأیید پیامبر در روزگاری که هیچ کس تأییدش نمیکرد و یاری ایشان در برابر آزار مشرکان، گوشههایی از این خدمات ارزشمند است. حضرت خدیجه علیهاالسلام پس از ازدواج با پیامبر، داراییاش را به ایشان بخشید تا آن را هرگونه میخواهد مصرف کند. رسول گرامی اسلام در این زمینه میفرماید: «هیچ ثروتی به اندازه ثروت خدیجه علیهاالسلام برای من سودمند نبود». حضرت خدیجه علیهاالسلام ، این بانوی بزرگوار نه تنها از عمق جان به رسالت پیامبر ایمان آورد، بلکه او را در برابر سختیها و تکذیب مشرکان و بدخواهان یاری داد. تا زنده بود، اجازه نداد آزار و شکنجه مشرکان بر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سخت آید. هنگامی که رسول الله صلیاللهعلیهوآله با باری از مصیبت و اندوه به خانه میآمد، خدیجه او را دلداری میداد و نگرانی را از ذهن و خاطرش میزدود.
اموال حضرت خدیجه علیهاالسلام به عنوان ابزاری مناسب از همان ابتدا در خدمت اسلام و پیشرفت آن قرار گرفت. جالب این که آخرین بخش از دارایی خدیجه توسط امیر مؤمنان در سفر هجرت به مدینه صرف شد. پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله سه شبانه روز در غار ثور ماند، امیر مؤمنان نیز شبانه خود را به غار رساند و آذوقه و لوازم سفر را آورد. در آنجا حضرت به علی علیهالسلام فرمود: «امانتهای زیادی نزد من است، به بالای ابطح (تپهای در مکه) برو و صبح و شب با صدای بلند بگو: هر کسی نزد محمد امانت و یا ودیعهای دارد بیاید و تحویل بگیرد. یا علی! بعد از این با هیچ حادثهای ناگوار مواجه نخواهی شد تا این که نزد من برسی. امانتهای مردم را آشکارا تحویل بده. ای علی! تو را سرپرست دخترم فاطمه قرار دادم و خدا را مراقب شما. از آخرین باقیمانده اموال خدیجه برای خود و فاطمه و هر کس از بنی هاشم که قصد همراهی با شما را دارد، شتر و زاد و توشه بخر و بعد از رد امانتها، دیگر درنگ نکن... .» ابوعبیده (نوه عمار یاسر) میگوید: «فرزند ابی رافع این مطالب را به نقل از پدرش گفت. من پرسیدم: مگر رسول خدا مال و ثروتی قابل توجه داشت که دو شتر برای سفر خودش خرید و به امیر مؤمنان هم سفارش کرد زاد و توشه دیگر مهاجران را تهیه کند؟ ابی رافع پاسخ داد: پدرم گفت: پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: هیچ مال و ثروتی برای من سودمندتر از اموال خدیجه نبود. ابی رافع افزود: پدرم گفت: از آخرین موارد مصرف اموال خدیجه خرید زاد و توشه برای مسلمانان مستضعف بود که قصد داشتند به مدینه هجرت کنند. سفر اکثر مسلمانان با اموال خدیجه ممکن شد. آخرین آنها هم قافلهای بود که امیر المؤمنین آن را سرپرستی کرد.
پیامبر پس از خدیجه تا آخر عمر خدیجه را فراموش نکرد و هر از چند گاهی از او تقدیر و تمجید میکرد. عایشه گفته است: «رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم از خانه بیرون نمیرفت مگر این که به نوعی از خدیجه یاد میکرد و از وی به نیکی ستایش مینمود. روزی او را به یاد آورد. رشک و حسد وجودم را فرا گرفت. گفتم آیا او بیش از یک پیرزن بود؟ خداوند زن بهتری به تو عطا فرموده است. پیغمبر خشمگین شد. آن گاه فرمود: سوگند به خدا، پروردگار بهتر از او را به من نداد. او به من ایمان آورد در هنگامی که مردمان به من کفر میورزیدند. و از او به من فرزندانی عطا کرد در حالی که مرا از فرزندانِ دیگر زنان محروم نمود». عایشه گفت: «با خود گفتم دیگر هرگز خدیجه را به بدی یاد نخواهم کرد».
زبیر بن بکّار گفته است: خدیجه، در عصر جاهلیّت «طاهره» خوانده میشد. هشام بن محمّد: رسول خدا خدیجه را دوست داشت و به او احترام میگذارد و در بعضی کارها با او مشورت میکرد. او وزیر صدق و راستی بود و نخستین زنی است که به پیامبر ایمان آورد و پیامبر تا وقتیکه خدیجه زنده بود، هرگز همسر دیگری برنگزید. تمام فرزندانش بجز ابراهیم از خدیجه بودند. رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرموده است: سمیّه قرّاعه گفته است: تاریخ در مقابل عظمت حضرت خدیجه سر فرود میآورد و در برابرش متواضعانه و دست بسته میایستد.
از فضیلتهای حضرت خدیجه علیهاالسلام ، مقامی است در بهشت که از سوی خداوند به ایشان وعده داده شده است. پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله نیز بارها این مسئله را به خدیجه بشارت میداد و میفرمود: «در بهشت، خانهای داری که در آن رنج و سختی نمیبینی.» امام صادق علیهالسلام نیز میفرماید: هنگامی که خدیجه وفات یافت، فاطمه خردسال بیتابی میکرد و گرد پدرش میگشت و سراغ مادر را از او میگرفت. پیامبر از این حالت دخت کوچکش بیشتر محزون میشد و دنبال راهی بود تا او را آرام کند. فاطمه همچنان بیتابی میکرد تا اینکه جبرئیل بر پیامبر نازل شد و فرمود: «به فاطمه سلام برسان و بگو مادرت در بهشت خانهای کنار آسیه، همسر فرعون و مریم، دختر عمران نشسته است.» هنگامی که فاطمه این سخن را شنید، آرام گرفت و دیگر بیتابی نکرد.
حضرت خدیجه علیها السلام سه سال قبل از هجرت بیمار شد . پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به عیادت وی رفت و فرمود : ای خدیجه ، «اما علمت ان اللهقد زوجنی معک فی الجنه ; آیا میدانی که خداوند تو را دربهشت نیز همسرم ساخته است ؟ ! آنگاه از خدیجه دل جویی و تفقد کرد ; او را وعده بهشت داد ودرجات عالی بهشت را به شکرانه خدمات او توصیف فرمود . چون بیماری خدیجه شدت یافت ، عرض کرد : یا رسول الله ! چندوصیت دارم : من در حق تو کوتاهی کردم ، مرا عفو کن . پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : هرگز از تو تقصیری ندیدم و نهایت تلاشخود را به کار بردی . در خانهام بسیار خسته شدی و اموالت را درراه خدا مصرف کردی . عرض کرد : یا رسول الله ! وصیت دوم من این است که مواظب ایندختر باشید . و به فاطمه زهرا علیها السلام اشاره کرد . چون او بعد ازمن یتیم و غریب خواهد شد . پس مبادا کسی از زنان قریش به اوآزار برساند . مبادا کسی به صورتش سیلی بزند . مبادا کسی بر اوفریاد بکشد . مبادا کسی با او برخورد غیر ملایم و زنندهای داشتهباشد . اما وصیتسوم را شرم میکنم برایتبگویم . آن را بهفاطمه عرض میکنم تا او برایتبازگو کند . سپس فاطمه را فراخواند و به وی فرمود : «نور چشمم ! به پدرت رسول الله بگو :مادرم میگوید : من از قبر در هراسم ; از تو میخواهم مرا درلباسی که هنگام نزول وحی به تن داشتی ، کفن کنی .» پس فاطمه زهرا علیها السلام از اتاق بیرون آمد و مطلب را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد . پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن پیراهن را برای خدیجهفرستاد و او بسیار خوشحال شد . هنگام وفات حضرت خدیجه ، پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم غسل و کفن وی را به عهده گرفت . ناگهان جبرئیل درحالی که کفن از بهشت همراه داشت ، نازل شد و عرض کرد : یا رسولالله ، خداوند به تو سلام میرساند و میفرماید : «ایشان اموالشرا در راه ما صرف کرد و ما سزاوارتریم که کفنش را به عهدهبگیریم .»
خدیجه در سن 65 سالگی در ماه رمضان سال دهم بعثت در خارج ازشعب ابوطالب جان به جان آفرین تسلیم کرد . پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم شخصا خدیجه را غسل داد ، حنوط کرد و با همان پارچهای که جبرئیلاز طرف خداوند عزوجل برای خدیجه آورده بود ، کفن کرد . رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم شخصا درون قبر رفت ، سپس خدیجه را در خاک نهاد وآنگاه سنگ لحد را در جای خویش استوار ساخت . او بر خدیجه اشکمیریخت ، دعا میکرد و برایش آمرزش میطلبید . آرامگاه خدیجه درگورستان مکه در «حجون واقع است . رحلت خدیجه برای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مصیبتی بزرگ بود ; زیرا خدیجهیاور پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و به احترام او بسیاری به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم احترام میگذاشتند و از آزار وی خودداری میکردند .
سرشناسه:سیری در زندگانی ام المؤمنین حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها،1388
عنوان و نام پدیدآور:سیری در زندگانی ام المؤمنین حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها/ مهدی آقابابائی
ناشر چاپی : مهدی آقابابائی
مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ۱۳88.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه ، رایانه و کتاب
موضوع:
مؤلف:مهدی آقابابایی
بسم الله الرحمن الرحیم
بی شک مطالعه و تحقیق در سیره برگزیدگان الهی، وسیلهای برای آشنائی با نظام ارزشهای معتبر و مورد قبول است زیرا که شخصیت آنان برای اهل ایمان به عنوان الگو و نمونۀ رفتاری پذیرفته شده است.
حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها را باید از این دست شخصیتهای نمونه دانست چرا که آن والاگوهر در مکتب اهل بیتعلیهم السلام از جایگاهی بس بلند برخوردار است و به گواهی رسول الله صلی الله علیه و آله یکی از چهار زن برگزیدۀ جهان میباشد.
ایشان از جملۀ بزرگترین حامیان نشر دیانت اسلام بود و در این راه هیچ کوششی را فرو نگذاشت. وجود شریف آن بانو به اندازهای مهم و حیاتی بود که پس از در گذشت او و ابوطالب اقامت در مکه برای رسول خدا صلی الله علیه و آلهدشوار آمد و خدا به حضرت فرمان داد که از مکه خارج شو که دیگر تو را در آنجا یاوری نیست.[1]
کتابی که در پیش رو دارید تلاشی اندک است در بارۀ قسمتهائی از زندگانی بانوی اسلام، نخستین حامی پیامبر، سرچشمۀ کوثر ام المؤمنین حضرت خدیجهی کبری سلام الله علیها و پاسخ به شبهاتی دربارهی زندگانی حضرت خدیجه سلام الله علیها میباشد که انشاء الله مورد توجه خداوند تبارک وتعالی و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام واقع گردد و مورد قبول خوانندگان گرامی قرار گیرد ما را از دعای خیر خویش محروم نسازید.
مهدی آقابابایی
حوزه علمیّه اصفهان
ماه رمضان المبارک 1431ه. ق
مرداد ماه 1389 شمسی
وَ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً
و کسانی که میگویند: «پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مایه روشنی چشم ما قرار ده، و ما را برای پرهیزگاران پیشوا گردان!»
و عن الحاکم الحسکانی الحنفی عن ابی سعید فی قوله تعالی «هب لنا» الآیه.
قال النبی صلی الله علیه و آله : قلت: یا جبرئیل من ازواجنا؟
قال: خدیجه.
قال: من دریاتنا؟
قال: فاطمه و «قره عین».
قال: الحسن و الحسین.
قال: «واجعلنا للمتقین اماما»
قال: علی علیه السلام .[2]
و ذکره المجلسی رحمه الله علیه
و علامه مجلسی رحمه الله علیه شبیه همین روایت را ذکر نمودهاند.[3]
و عن الحکیم الفیض الکاشانی رحمه الله علیه و فسر ایضاً بالنبوه و بالقرآن و بخدیجه رضی الله عنها فان جمیع اولاده صلی الله علیه و آله منها سوی ابراهیم.
و فی تفسیر القمیرحمه الله علیه سوره الفرقان (ازواجنا) خدیجه.[4]
حاکم حسکانی از قرآن پژوهان نامدار اهل تسنن در این مورد آورده است که پیامبر گرامی در تفسیر این آیه فرمود:
پس از نازل شدن این آیات از فرشته وحی پرسیدم: منظور از « ازواجنا» کیست؟
پاسخ داد: خدیجه سلام الله علیها است. و «ذریاتنا» فاطمه سلام الله علیها و دو نور دیده اش حسن و حسین علیهما السلام هستند و در جملهی «و اجعلنا للمتقین اماما» منظور حضرت علی علیه السلام است.
مرحوم «فیض کاشانی» در تاویل همین آیه مینویسد: « منظور از آن ، مقام والای رسالت، قرآن شریف و یار و مشاور پر اخلاص پیامبر خدیجه سلام الله علیها است که نسل سزاوار صلی الله علیه و آله از او است.[5]
و تفسیر قمی نیز بر آن است که منظور از واژهی «ازواجنا» در آیهی مورد بحث حضرت خدیجه سلام الله علیها است.[6]
وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنی 6)
آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟!
و عن الصدوق اعلی الله مقامه الشریف عن ابن عباس قال: سالته عن قول الله عزوجل «الم یجدک یتیماً فآوی».
قال: انما سمی یتیماً لانه لم یکن له نظیر علی وجه الارض من الاولین و لا من الآخرین. فقال الله عزوجل ممتناً علیه بنعمته «الم یجدک یتیماً فآوی» ای وحیداً لا نظیر لک «فاوی» الیک الناس و عرفهم فضلک حتی عرفوک « و وجدک عائلاً» یقول فقیراً عند قومک یقولون لا مال لک فاغناک الله بمال خدیجه...[7]
مرحوم شیخ صدوق(ره) در تفسیر این آیات مینویسد: بدان دلیل آن حضرت «یتیم» خوانده شد که در کران تا کران هستی بی نظیر و تک نسخه است، چرا که این واژه به مفهوم بی همانند آمده است. به همین جهت خدا با اشاره به نعمتهای گرانش به او میپرسد: آیا خدایت تو را تک نسخه و بی همانند نیافت؛ و پناه داد و برتری و شکوه تو را به مردم شناساند و تو را بلند آوازه ساخت؟! و تو را تنگدست یافت ، و به وسیلهی ثروت هنگفت خدیجه سلام الله علیهابی نیاز گردانید.[8]
بسیاری از مفسران بر آنند که توانگری پیامبر صلی الله علیه و آله به مال خدیجه سلام الله علیها بوده است و خداوند متعال در این آیه به کنایه از خدیجه و احسان او یاد فرموده است.[9]
کَلاَّ إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفی عِلِّیِّینَ* وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّون کِتابٌ مَرْقُوم یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُون إِنَّ الْأَبْرارَ لَفی نَعیمٍ*عَلَی الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ*تَعْرِفُ فی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعیم یُسْقَوْنَ مِنْ رَحیقٍ مَخْتُومٍ*خِتامُهُ مِسْکٌ وَ فی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُون وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنیمٍ*عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُون
چنان نیست که آنها (درباره معاد) میپندارند، بلکه نامه اعمال نیکان در «علیّین» است! * و تو چه میدانی «علیّین» چیست! * نامهای است رقمخورده و سرنوشتی است قطعی،* که مقربان شاهد آنند! * مسلّماً نیکان در انواع نعمتاند: * بر تختهای زیبای بهشتی تکیه کرده و (به زیباییهای بهشت) مینگرند! * در چهرههایشان طراوت و نشاط نعمت را میبینی و میشناسی! * آنها از شراب (طهور) زلال دستنخورده و سربستهای سیراب میشوند! * مهری که بر آن نهاده شده از مشک است و در این نعمتهای بهشتی راغبان باید بر یکدیگر پیشی گیرند! * این شراب (طهور) آمیخته با «تسنیم» است،* همان چشمهای که مقرّبان از آن مینوشند.
و عن المجلسی (ره) عن جابر بن عبدالله رضی الله عنه عن النبی صلی الله علیه و آله قال: قوله عزوجل: «ومزاجه من تسنیم» قال:
هو اشرف شراب فی الجنه یشربه محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله و هم المقربون.
السابقون: رسول الله صلی الله علیه و آله و علی بن ابیطالب و الائمه و فاطمه و خدیجه صلوات الله علیهم و ذریتهم الذین اتبعوهم بایمان یتسنم علیهم من اعالی دورهم.[10]
پیامبر صلی الله علیه و آله در تفسیر این آیه فرمود: مقربان بارگاه خدا و پیشتازان راه عدالت و آزادی عبارتند از: پیامبر، امیرمومنان، امامان اهل بیتعلیهم السلام، که پس از علی علیه السلامیکی پس از دیگری خواهد آمد، فاطمه سلام الله علیها دختر رسول الله صلی الله علیه و آله و خدیجه بنت خویلد.
و عن علی بن ابراهیم بن هاشم (ره) «السابقون السابقون اولئک المقربون» رسول الله صلی الله علیه و آله و خدیجه و علی بن ابیطالب و ذریاتهم تلحق بهم یقول الله عزوجل نالحقنا بهم ذریتهم» و المقربون یشربون من تسنیم بحتاً صرفاً و سائر المومنین ممزوجا.[11]
و عن المجلسی (ره) قوله تعالی «فاعلم انه لا اله الا الله واستغفر لذنبک و للمومنین» و هم علی صلوات الله علیه و اصحابه «والمومنات» و هی خدیجه و صویحباتها....[12]
وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمینَ
و (به یاد آورید) هنگامی را که فرشتگان گفتند: «ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته و بر تمام زنان جهان، برتری داده است.
و عن شیخ الطائفه الطوسی اعلی الله مقامه الشریف « وا صطفاک علی نساء العالمین» قال الحسن و ابن جریح علی عالمی زمانها و هو قول ابی جعفر علیه السلام لان فاطمه سیده نساءالعالمین.
و روی عن النبی انه قال: فضلت خدیجه علی نساء امتی کما فضلت مریم علی نساء العالمین.[13]
همانگونه که مریم بر زنان جهان برتری داده شد، خدیجه سلام الله علیها نیز بر زنان امت من برتری داده شد.
و عن الزمخشری و عن النبی کمل من الرجال کثیر و لم یکمل من النساء الا اربع : آسیه بنت مزاحم امرأه فرعون و مریم بنت عمران و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد صلی الله علیه و آله ... [14]
بسیاری از مردم در زندگی به سوی کمال اوج گرفتند، اما از میان زنان این چهار زن نمونه رشد و اوج هستند: آسیه سلام الله علیها ، مریم سلام الله علیها ، خدیجه سلام الله علیها و فاطمه بنت محمد صلی الله علیه و آله
و عن البغوی خیر نسائها مریم بنت عمران و خیر نسائها خدیجه رضی الله عنها.[15]
و عن الآلوسی: عن ابن عباس عن النبی صلی الله علیه و آله و قال: اربع نسوه سادات عالمهن مریم بنت عمران وآسیه بنت مزاحم و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد صلی الله علیه و آله و افضلهن عالماً فاطمه.[16]
آلوسی از ابن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل میکند که حضرت فرمودند: چهار زن سالار زنان روزگار شدند، مریم بنت عمران، آسیه بنت مزاحم، خدیجه و فاطمه و افضلترین آنها فاطمه زهرا سلام الله علیها میباشد.
و عن القرطبی : عن ابن عباس عن النبی صلی الله علیه و آله : افضل نساء اهل الجنه خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد صلی الله علیه و آله و مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم.[17]
برترین و پرفضیلت ترین زنان بهشت عبارتند از: خدیجه، فاطمه بنت محمد، مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم.
و عن ابن کثیر عن علی بن ابیطالب علیه السلام قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله خیر نسائها مریم بنت عمران و خیر نسائها خدیجه بنت خویلد.[18]
وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ*وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ*وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ*وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ*
و نابینا و بینا هرگز برابر نیستند، * و نه ظلمتها و روشنایی،*و نه سایه (آرامبخش) و باد داغ و سوزان! *و هرگز مردگان و زندگان یکسان نیستند! خداوند پیام خود را به گوش هر کس بخواهد میرساند، و تو نمیتوانی سخن خود را به گوش آنان که در گور خفتهاند برسانی!
ذکر السید المتبحر العلامه هاشم البحرانی (ره) عن طریق المخالفین عن ابن عباس قال:
قوله عزوجل: و ما یستوی الاعمی والبصیر.
قال: الاعمی ابوجهل، و البصیر امیرالمومنین علیه السلام
و لا الظلمات و لا النور ،فالظلمات ابوجهل و النور امیرالمومنین علیه السلام .
و لا الظل و الحرور، و الظل ظل لامیرالمومنین علیه السلام فی الجنه و لا الحرور یعنی جهنم لابی جهل.
ثم جمعهم جمیعاً، فقال: و ما یستوی الاحیاء و لاالاموات فالاحیاء علی و حمزه و جعفر والحسن و الحسین و فاطمه و خدیجه علیهم السلام ، و الاموات کفار مکه.[19]
علامه متبحر سید هاشم بحرانی از طریق مخالفین (اهل سنت) درباره قول خداوند « و ما یستوی الاعمی و البصیر» از ابن عباس نقل میکند که گفت: منظور از کور و کوردل ابوجهل میباشد و منظور از صاحب بصیرت و بینش امیرالمومنین علیه السلام میباشد. منظور از ظلمات و تیرگیها، ابوجهل و منظور از نور و روشنایی امیرالمومنین علیه السلام است. منظور از سایهی دل انگیز و آرام بخش سایهای است در بهشت برای امیرمومنان و منظور از گرمای سخت و مرگبار آتش شعله دوزخ، ابوجهل میباشد.
سرانجام در مورد آیه «ما یستوی ا لاحیاء و لا الاموات» گفت: منظور از زندگانی حقیقی در این آیه حضرت علی، حمزه، جعفر و حسن و حسین ، فاطمه، و خدیجه علیهم السلام میباشند و منظور از مردگان، کفار مدینه میباشند.
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمین
خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد.
عن فرات الکوفی طاب ثراه عن ابی مسلم الخولانی، قال: دخل النبی صلی الله علیه و آله علی فاطمه الزهرا سلام الله علیها و عایشه و هما تفتخران و قد احمرت وجوههما فسالهما عن خبرهما ، فاخبرتاه.
فقال النبی صلی الله علیه و آله : یا عایشه او ما عملت ان الله اصطفی آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران و علیاً و الحسن و الحسین و حمزه و جعفراً و فاطمه و خدیجه علی العالمین.[20]
پیامبر فرمود: ای عایشه آیا نمیدانی که خدا آدم، نوح، دودمان ابراهیم و خاندان عمران، وجود امیرالمومنین، حسن و حسین، حمزه، جعفر، خدیجه و فاطمه علیهم السلام را بر جهانیان برگزید.
و ذکر قریباً من مضمونه الدر المنثور.[21]
وَ بَیْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَی الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسیماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لَمْ یَدْخُلُوها وَ هُمْ یَطْمَعُون وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمین وَ نادی أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً یَعْرِفُونَهُمْ بِسیماهُمْ قالُوا ما أَغْنی عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ* أَ هؤُلاءِ الَّذینَ أَقْسَمْتُمْ لا یَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُون وَ نادی أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَی الْکافِرینَ*
و در میان آن دو [بهشتیان و دوزخیان ، حجابی است و بر «اعراف» مردانی هستند که هر یک از آن دو را از چهرهشان میشناسند و به بهشتیان صدا میزنند که: «درود بر شما باد!» امّا داخل بهشت نمیشوند، در حالی که امید آن را دارند. * و هنگامی که چشمشان به دوزخیان میافتد میگویند: «پروردگارا! ما را با گروه ستمگران قرار مده!»* و اصحاب اعراف، مردانی (از دوزخیان را) که از سیمایشان آنها را میشناسند، صدا میزنند و میگویند: « (دیدید که) گردآوری شما (از مال و ثروت و آن و فرزند) و تکبّرهای شما، به حالتان سودی نداد!»* آیا اینها [این واماندگان بر اعراف همانان نیستند که سوگند یاد کردید رحمت خدا هرگز شامل حالشان نخواهد شد؟! (ولی خداوند به خاطر ایمان و بعضی اعمال خیرشان، آنها را بخشید هم اکنون به آنها گفته میشود:) داخل بهشت شوید، که نه ترسی دارید و نه غمناک میشوید! * و دوزخیان، بهشتیان را صدا میزنند که: « (محبّت کنید) و مقداری آب، یا از آنچه خدا به شما روزی داده، به ما ببخشید!» آنها (در پاسخ) میگویند: «خداوند اینها را بر کافران حرام کرده است!»
و عن البحرانی ایضاً اعلی الله مقامه الشریف عن بشر بن حبیب عن ابی عبدالله علیه السلام انه سئل عن قول الله عزوجل: « و بینهما حجاب و علی الاعراف رجال» قال:
سور بین الجنه و النار علیه محمد و علی و الحسن و الحسین و فاطمه و خدیجه الکبری علیهم السلام ، فینادون این محبونا این شیعتنا فیقبلون الیهم فیعرفونهم باسمائهم و اسماء ابائهم، و ذلک قوله عزوجل کلاً بسیماهم ای باسوائهم فیاخذون بایدیهم فیجوزون بهم الصراط و یدخلون الجنه.[22]
از امام صادق علیه السلام در مورد حجاب میان بهشتیان و دوزخیان پرسیده شد، که فرمود: منظور از آن گذرگاه و دژ بلندی است میان بهشت و دوزخ که بر فراز آن، پیامبر، علی، حسن، حسین، فاطمه و خدیجه علیهم السلام قرار دارند و از آنجا ندا میدهند که: «دوستداران و شیعیان ما کجا هستند؟آنگاه دوستان و شیعیان اهل بیتعلیهم السلام به سوی آنان میروند و آنان را با نام و نام خانوادگیشان میشناسند و دست آنها را میگیرند و از آن گذرگاه سخت میگذرانند و وارد بهشت مینماید.»
یکی از راهکارهای منافقین برای کم فروغ نشان دادن جلوه تابناک امیرالمؤمنین علیه السلام در نظر مردم، تحریف تاریخ صدر اسلام و حذف فضائل و مناقب ایشان از آن بوده است. غاصبان در راه عملی کردن این سیاست خود آن قدر مصمم بودند که فقط به تحریف و حذف تاریخ مربوط به زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام بسنده نکردند بلکه اثری از فضائل اهل بیت و یاران و شیعیان ایشان هم باقی نگذاردند که نکند مخاطب این تاریک تاریخ، از فضیلت فرع به فضیلت اصل پی برده و از طریق اهلبیت و خاندان و اصحاب و پیروان و طرفداران ایشان به راه مستقیم هدایت گردند.
به همین علت است که در این تاریک خانه تاریخ نما اثری از اهل بیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و خواص یاران ایشان دیده نمیشود، اما در عوض ، از دشمنان آنان و غاصبین حقوقشان تعریف و تمجید شده و برایشان فضیلت و منقبت جعل شده تا آنجا که به جرأت میتوان گفت که فضیلتی برای آل محمد علیهم السلام وارد نشده مگر آنکه مشابه آن برای غاصبان جعل شده است، پیدا شدن دیوار و سقف برای شهر علم پیامبر و سید پیران برای اهل بهشت و همچنین دایی و عمه و خاله برای مسلمین اثر همین سیاست شوم و نکبت بار میباشد.
یکی از جنایتهای منافقین در راه پرده پوشی حق ، تحریف تاریخ زندگانی ام المؤمنین حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها میباشد.
این تحریفات به گونهای ماهرانه صورت گرفته که در نظر اول، هر شخصی سر تسلیم در مقابل آن فرود میآورد و به حقیقت آن اذعان میکند، اما اگر با دیدی بصیر همراه با توجه به مسلمات اعتقادی مذهب حقه به آن نگریسته شود، دروغ و نفاق از بندبند سطور آن نمایانگر میشود و سره از ناسره و هدایت از ضلالت باز شناخته میشود.
1)- انتساب ایشان با حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و همچنین با امیرالمؤمنین علیه السلام و اهلبیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله اولین و مهمترین علت این امر به حساب میآید. زیرا این انتساب یکی از افتخارات ائمه اطهارعلیهم السلام و باعث سرفرازی ایشان در مقابل دشمنانشان بوده است، به گونه ای که در مفاخرههای اهل بیت علیهم السلام در مقابل دشمنانشان یکی از موارد افتخار ، داشتن مادری مثل حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها بوده است.[23]
اما در مقابل آنچه همیشه باعث سرافکندگی و مایه ننگ دشمنان ایشان بوده است حسب و نسب پست آنان و انتساب آنان به مادرانی خلاف کار و ناپاک می باشد؛ به عنوان مثال هند مادر معاویه از فواحش معروف زمان خود بود که روابط نامشروع وی با بسیاری از مردان قریشی و غیر قریشی درتاریخ به ثبت رسیده است یا صهاک جده عمر بن خطاب نیز آن گونه بود؛ تا جایی که مشاهده میکنیم گاهی در مجادلاتی که افرادی با وی داشتند، برای آنکه وی را شرمنده و سرافکنده کنند، به حسب و نسب پست وی اشاره میکردند و از وی به عنوان «یابن الصهاک الحبشیه» نام می بردند.[24]
البته این مسالهای مخفی و پوشیده نبود بلکه حتی خود غاصبین هم در مواردی به آن اعتراف کردهاند. چنانکه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد: روزی عمر بن خطاب (در ایام خلافت غاصبانهاش) وارد مسجد شد و مشاهده کرد که سخن مردم حاضر در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله بر سر انتساب آنان و اجداد خویش است. در این میان برخی نسب برخی دیگر را مورد خدشه قرار میدادند و آنان را به پدرانی غیر از پدران ادعایی شان نسبت میدادند. عمر بر روی منبر رفت و گفت: مبادا عیوب کسی را بیان کنید و ریشه انساب را جستجو کنید که اگر من امروز بگویم کسی از درب این مسجد خارج نشود مگر حلال زاده، هیچ کس از درب این مسجد خارج نخواهد شد. ناگهان فردی از قریش برخاست و گفت: اما ای عمر، من و تو استثناء هستیم. هنوز حرف او تمام نشده بود که عمر به او گفت: بنشین ای قین بن قین که دروغ گفتی. عمر بعد از آن، صحبت بر سر این گونه مسائل را ممنوع اعلام کرد.[25]
روزی عقیل برادر امیرمومنان علیه السلام در جمع شامیان حاضر بود، و در آن هنگام هر دو چشم او نابینا بود.
معاویه گفت: ای عقیل! لشکر مرا و لشکر برادرت را چگونه دیدی؟ زیرا تو بر هر دو لشکر در آمدهای؟
عقیل گفت: لشکرگاه برادرم مانند لشکرگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. همهی آنان از قاریان قرآن و نمازگزاران بودند، با این تفاوت که رسول خدا صلی الله علیه و آله در میانشان حاضر نبود، ولی در لشکرگاه شما گروهی از منافقین مرا استقبال کردند، همانها که در لیله العقبه با رسول خدا صلی الله علیه و آله مکر کردند.
ای معاویه! بگو که در پهلوی تو چه کسی جا دارد؟
معاویه: عمرو بن عاص است.
عقیل: این همان کسی است که چون از مادر متولد شد شش پدر بر سر او نزاع داشتند تا معلوم شود که فرزند کیست؟ عاقبت الامر او به قصاب قریش (یعنی عاص) منتسب شد.
اکنون بگو که آن سوی تو چه کسی نشسته است؟
معاویه: ضحاک بن قیس فهری است.
عقیل: به خدا سوگند که پدرش بزهای نر را به بزهای ماده میافکند و مبلغ ناچیزی دست مزد میگرفت، اکنون بگو که در پهلوی او چه کسی نشسته است؟
معاویه: ابوموسی اشعری.
عقیل: او پسر «سراقه» است ( نه پدری که به او استنادش میدهند).
معاویه چون دید یارانش بسیار رنجیده خاطر و خشمناک شدند خواست خشم آنان را فرو نشاند، لذا گفت:
ای عقیل! در حق من چه میگویی؟
عقیل: مرا از پاسخ معذور بدار.
معاویه: نه! باید بگویی.
عقیل از جای برخاست، لبخندی زد و همچنانکه در حال خروج از مجلس معاویه بود گفت: ای معاویه! آیا «حمامه» را می شناسی؟ و آنگاه به سرعت خارج شد.
معاویه هر چه فکر کرد ندانست که مقصود عقیل چیست؟ ناگزیر مردی نسب شناس را احضار کرد و از او پرسید: حمامه کیست؟
مرد نسابه گفت: آیا در امان هستم؟
معاویه: آری.
مرد نسب نشاس: «حمامه» نام مادر بزرگ توست که در جاهلیت به فحشاء و زنادادن شهرت داشت.
او با نصب پرچم بر خانهی خود، آمادگیاش را برای پذیرایی از همگان اعلام میداشت! معاویه که در میان جمع خجل شده بود رو به شامیان کرد و گفت: ناراحت نباشید، همهی ما مثل هم هستیم.[26]
با این اوضاع روشن است که چرا منافقین وجود مادری مانند حضرت خدیجه سلام الله علیها را برای اهل بیت علیهم السلام بر نمیتابیدند.
2)- علت دوم این امر ورود زنانی مانند عایشه و حفصه به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله مربوط میشود. زیرا آنان پا به این امید به خانه ایشان گذارده بودند که از ایشان صاحب اولاد شوند و به واسطه این فرزندان بعد از درگذشت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وارث مقام خلافت و جانشینی بشوند، اما خداوند با عقیم قرار دادن آنان تمامی نقشه هایشان را نقش بر آب نمود و سعی شان را باطل کرد. به همین خاطر است که وقتی از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام درمورد علت باقی ماندن نسل پسری از پیامبر اسلام سئوال کردند، ایشان علت این امر را آماده بودن زمینه جانشینی و خلافت برای امیرالمؤمنین علیه السلام بیان نمودند.[27] در عوض کوثر اعطایی خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله که نسل ایشان از آن طریق امتداد پیدا کرد، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرزند خدیجه کبری سلام الله علیها میباشد که این مسئله برای دشمنان و منافقان قابل تحمل نبود.
3)- سومین علت تحریف زندگی ام المؤمنین سلام الله علیها ریشه در محبت بی حد حصر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به ایشان دارد؛ محبتی که عرصه را حتی سالها بعد از وفات ایشان بر زنان حسودی مانند عایشه و حفصه تنگ کرده بود؛ به حدی که از قول عایشه نقل شده که بر هیچکدام از همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله و به اندازه خدیجه سلام الله علیها حسادت نبردم، با اینکه اصلاً او را ندیده بودم.[28]
حال اگر آن محبت بی اندازه را در کنار این حسادت بی حد و حصر بگذاریم، سومین علت تحریف واضح میشود مضافاً اینکه فراموش شدن نام و یاد حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها به هر طریق ممکن امکان یکه تازی آنان در مقام ام المؤمنینی را بیشتر فراهم میساخت و در سایه فقدان ذکر و یاد آن بانوی بزرگوار در بین مسلمین زمینه رشد بهتری برایشان فراهم میآمد تا بدان وسیله راحتتر بتوانند دین خدا را به نفع غاصبان تاویل و تفسیر نمایند و با سوء استفاده از نام ام المؤمنینی حجابی سترگ میان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و مردم ایجاد کنند و مانع دسترسی مردم به ایشان گردند.
4)- علت چهارم تحریف زندگی امالمؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها را میتوان در این یافت که اگر مسلمانان به حقایق زندگی سراسر نور و برکت امالمؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها دست مییافتند، شأنیت حقیقی همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله برای آنان روشن و آشکار میگردید و دیگر برای امثال عایشه با آن همه فجایعی که خود اهل تسنن برای او نقل کرده اند، اعتبار و ارزشی قائل نبودند.
این چهار علت از مهمترین علل دستبرد منافقین در تاریخ زندگی امالمؤمنین سلام الله علیها میباشد. زیرا درست تمامی انتظاراتی که آنان از ورود عایشه و حفصه به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله داشتند یعنی جلب علاقه پیامبر به آنان و همچنین ادامه نسل ایشان از طریق آنان تا بدان وسیله به اهداف شوم خود برسند نه تنها بر آورده نشد، بلکه در عین ناکامی، آن را در شخصیتی همچون خدیجه کبری سلام الله علیها جلوهگر یافتند؛ خدیجهای که نه تنها همسر فداکاری برای پیامبر و همچنین مادری پر افتخار برای اهل بیت ایشان است، بلکه در درجات معنوی به حدی ممتاز است که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ایشان را یکی از چهار زن برگزیده در بهشت برشمردهاند.[29]
این مقامی است که تنها همسر نبی بودن تضمین کننده آن نمیباشد، بلکه نشان از قابلیت و لیاقت خود ایشان برای احراز آن دارد.
مهمترین دلیل ما در اثبات این ادعا، کتاب خدا میباشد که در آن همسر لوط و همسر نوح از غابرین و خیانتکاران به حساب آمدهاند.[30]
اما آسیه زن فرعون از صالحین خوانده میشود. با این حساب مقام دست نیافتنی ام المؤمنین سلام الله علیها فقط به واسطه همسری با نبی اکرم به دست نیامد که دیگر زنان هم بتوانند به این طریق خود را در نزد عوام، قرین ایشان قلمداد کنند.
بنابراین، غاصبان وقتی فهمیدند مثل خدیجه شدن برای دیگر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله محال است، سعی کردند مقام و منزلت خدیجه کبری سلام الله علیها را در نظر مردم آن قدر پایین بیاورند که دیگر جایگاهی برای ایشان در نزد مردم نماند و در مقابل، آنچه میتوانند برای آنان فضیلت و منقبت بتراشند تا بدان وسیله در قلوب مردم جایی برایشان باز نمایند و با این پشتوانه به اهداف خود برسند.
البته این اولین بار نبود که منافقان برای وصول به اهداف خود دست به چنین نقشه های شومی میزدند، بلکه قبل از آن هم برای توجیه عملکرد خود در عرصه خلافت و پرده پوشی، اشتباهات فاحش خود که ناشی از جهل آنان به مسائل ابتدایی دین بود، دست به تخریب شخصیت نبی اکرم صلی الله علیه و آله زده و ایشان را در نزد عامه تا حد یک انسان معمولی که – نعوذبالله- دارای اشتباهاتی فاحش و امیالی فاسد میباشد تنزل دادند.
آری منافقان و دشمنان در رویارویی با زندگی پر افتخار ام المؤمنین چارهای جز تخریب شخصیت ایشان ندیدند و در این راستا اقداماتی چند انجام دادند.
1)- منافقان تا آنجا که توانستند برای عایشه و حفصه منقبت جعل کردند تا برای آنان مجالی برای خودنمایی در بین عوام از مردم درست کنند؛ به عنوان مثال روایتی مانند روایت چهار زن برگزیدهی بهشتی که به آن اشاره نمودیم را جعل کرده و در آن به نقل از رسول خدا صلی الله علیه و آله عایشه را افضل زنان عالم معرفی کردند[31]؛ حال آنکه آنان از فهم این مطلب غافل بودند که حب و بغض یا تعریف و تقبیح پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و ائمه اطهارعلیهم السلام مانند بسیاری از افراد بشر، برگرفته از امیال و غرائز بشری نمیباشد؛ بلکه این تعریفات و ابراز محبتها و یا تقبیحات و اظهار ناخشنودی ها تنها و تنها با یک معیار انجام شده است و آن معیار، تقوی است زیرا به واسطه آیه کریمه «ان اکرمکم عندالله اتقاکم»[32] معیار محبت و کرامت در نزد خداوند فقط تقوی میباشد و با توجه به آیه « لا ینطق عن الهوی»[33] می بایست اذعان نمود که تمامی فرمایشات و گفتار صادره از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فقط به اذن حق تعالی و مطابق با خواست او بیان شده است. لذا با کنار هم قرار دادن دو مقدمه فوق بسیار واضح است که امکان ندارد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله معیاری جز تقوا را در تأیید یا رد افراد داشته باشند.
اکنون قضاوت در این مورد بسیار آسان است که عایشهای که به تصریح علمای اهل تسنن بارها اسباب اذیت و آزار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را فراهم کرد، عایشهای که بعد از شهادت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نه تنها سفارشات ایشان را در مورد مودت به ذوی القربی رعایت نکرد، بلکه به جنگ با امیر المؤمنین علیه السلام برخاست؛ عایشهای که بعد از شهادت سبط اکبر پیامبر صلی الله علیه و آله سوار بر قاطر، دستور تیرباران پیکر مطهر ایشان را داد، آیا با این همه جنایات،دارای معیار تقوی است و آیا هیچ انسان عقل و خردی باور میکند پیامبری که علم به گذشته و آینده دارد و همانگونه که ما اطلاع از گذشته داریم او نیز از آینده مطلع است، عایشه را سیده زنان عالم خوانده باشد و او را به عنوان یکی از چهار زن بهشتی یاد نموده باشد؟
2)- در چینش زندگی حضرت ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها دست بردند و آن را به نحو دلخواه خود عوض کردند و آنگونه که مطابق مصالحشان بود ایشان را به مسلمین معرفی کردند.
3)- تا آنجا که توانستند فضائل و مناقب ایشان را حذف نمودند یا به دیگران نسبت دادند تا از فروغ جلوات ایشان در نزد عامه مردم بکاهند و مردم را به طرف دیگران متمایل سازند.
این سه مورد از مهمترین اقدامات منافقین در مسیر تحریف تاریخ زندگی حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها میباشد. نتیجه این قدامات، ورود تحریفات عدیده در تاریخ زندگی آن بزرگوار میباشد. باید به این نکته اذعان نمود که این اقدامات نتایج بسیار زیادی در تاریخ صدر اسلام برجای گذارد. نشر و نقل و کتابت روایات پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از طرف دیگر، راه جعل و تحریف را در تمامی امور مربوط به دین باز کرده بود! به صورتی که کافی بود فرعی از فروع دین و یا جزیی از اجزاء اعتقادات اسلامی کوچکترین ضرری برای دستگاه حکومتی خلفاء و همچنین توابع آنان داشته باشد تا آن را به کلی حذف نموده و یا چنان دستکاری کنند که دیگر کارآیی خود را از دست بدهد. این روند چنان به شدت دنبال شد که حتی عبدالله بن عمر هم به این مسئله اقرار نموده است که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله حتی نماز هم از خطر تحریف مصون نماند.[34]
در یک چنین شرایطی منافقین دست به تحریف در زندگی ام المؤمنین خدیجه سلام الله علیها زدند و به وضوح روشن است که اقدامات آنان در این شرایط چه نتایج مخربی توانست به دنبال داشته باشد. آنان با این اقدامات موفق شدند در اذهان جمیع مسلمین در تمامی اعصار این چنین وانمود کنند که:
اولاً: خدیجه کبری سلام الله علیها محبوبترین زنان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نبود به علت آنکه او بیوه بود و تفاوت سنی زیادی با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داشت و به قول خودشان عجوزهای از عجائز قریش بوده است.[35] بلکه توجه پیامبر بیشتر معطوف عایشه جوان بوده است و او را در خاطر خود عزیز میداشته است.
ثانیاً: خدیجه کبری سلام الله علیها در سن چهل سالگی در حالی که قبلاً با دو کافر ازدواج نموده بود به نکاح پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در آمده است.
ثالثاً: پشتوانهی مالی اسلام در سیزده سال حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مکه ثروت ابیبکر که اتفاقاً پدر عایشه هم میباشد، بوده است و ثروت ام المؤمنین خدیجه کبری سلام الله علیها در راه پیشبرد اهداف دین تاثیر نداشت و یا در مقابل آن به حساب نمیآید.
آنان با نشر این اکاذیب و رسوخ دادن آن به درون تاریخ، سعی در مخدوش کردن جلوه امالمؤمنین سلام الله علیها داشتند و به گونهای ماهرانه این کار را انجام دادند که در مرحله نخست هر شخصی سر تسلیم در مقابل آن فرود میآورد، اما غافل از این مسئله بودند که اولاً برخی از این تحریفات با مسلمات اعتقادی مخالف است و پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام به علت اتصال به ائمه اطهارعلیهم السلام از چنان استغنای اعتقادی برخوردارند که اگر هزار دلیل تاریخی بر خلاف اعتقادات آنان وجود داشته باشد، کنار زدن آن را آسان و سهل میبینند. پس در نظر آنان اینگونه نمیباشد که تنها ورود یک مطلب در تاریخ، دلالت بر حقیقت آن مطلب نیز داشته باشد، بلکه پیروان مکتب اهل بیتعلیهم السلام در مرز تعالیم آن بزرگواران حرکت میکنند؛ هر چه با آن موافق بود را میپذیرند و هر چه مخالف بود را رد مینمایند.
و مطلب بعد اینکه: در تمامی موارد یاد شده ادله و شواهدی در تاریخ وجود دارد که بیانگر حقیقت محض و باطل کننده و خط تحریف و نفاق میباشد.[36]
یکی دیگر از موارد تحریف در زندگی حضرت ام المؤمنین خدیجه کبری سلام الله علیها مساله سن ازدواج ایشان با رسول خدا صلی الله علیه و آله و همچنین ازدواجهای قبلی ایشان با دو نفراز کفار مکه میباشد.
سن حضرت خدیجه سلام الله علیها هنگام ازدواج با رسول خدا صلی الله علیه و آله 25 سال بوده است.[37] و عدهای هم قائل به 28 سالگی هستند.[38]
ابن عباس و جمعی از دانشمندان بر آنند که حضرت خدیجه صلی الله علیه و آله هنگام ازدواج با رسول اکرم صلی الله علیه و آله فقط 28 سال داشته است.[39]
همانگونه که قبلاً نیز گذشت، منافقان تحمل این همه فضائل و مناقب برای ام المؤمنین خدیجه کبری سلام الله علیها را نداشتند؛ مخصوصاً اینکه در طرف مقابل ایشان، میبایست عایشهای را علم میکردند که نه تنها دارای هیچ کدام از این امتیازات نبود، بلکه بر عکس، مطاعن بسیاری هم داشت. پس از یک طرف میبایست فضائل ام المؤمنین خدیجه سلام الله علیها را حذف میکردند و از طرف دیگر با جعل روایت و تحریف تاریخ، ایشان را به گونه ای معرفی مینمودند که عایشه بتواند در مقابل ایشان قد علم کرده و سرفرازی کند.
چنانکه گذشت این کار شگرد آنان بود، قبلاً نیز برای جا انداختن خلافت خلفای سه گانه و توجیه انتساب آنان به رسول خدا صلی الله علیه و آله به عنوان خلیفه الرسول در نزد مردم و بستن دهان عوام در برابر اشتباهات و اعمال خلاف دین و شرع فاحش آنان، دست به جعل روایات و حکایات تاریخی زدند که به واسطه آن رسول اکرم اسلام صلی الله علیه و آله را نعوذبالله – به عنوان مسلمانی بی قید و بند و متمایل به لهو و لعب معرفی کردند تا اگر فردی به خلفا خرده گرفت که چرا نبیذ می نوشد و یا چرا آشنا به احکام دین نیستند و یا چرا هر روز حکمی از احکام الهی را عوض میکنند و یا حکم تازه ای جعل میکنند و یا چرا دستوری به قتل بی گناهان میدهند و یا منافقان طرد شده در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله را به نزد خود راه میدهند و به آنان منصب و مقام میدهند و در عوض، یاران و صحابه واقعی ایشان را طرد وتبعید میکنند و یا دستور قتل ایشان را صادر میکنند، در جواب، پیامبری را معرفی کنند که به مراتب از خلفایش پر اشتباهتر و به دنیا متمایل تر است؛ پیامبری که نه تنها مصداق «لا ینطق عن الهوی» نیست، بلکه دائماً در تصمیم گیریها غلط عمل میکند و برای موضعگیریها و برخوردهای خود در برابر افراد، اعتباری قائل نیست و دائماً میگوید من به فردی مانند شما هستم که ممکن است در جذب و یا طرد افراد و قضاوت درباره آنان اشتباه کرده باشم.
آنان اینگونه پیامبری را به اتباع خودشان معرفی کردهاند، اما حاشا وکلا اگر نبود آیات قرآن و اگر نبود روایات وارده از ائمه اطهار در تبیین مقام و شخصیت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و برای شناخت ایشان فقط به تعاریف دشمنان درجه یک ایشان، یعنی کفار قریش و یهودیان ساکن در مدینه و مسیحیان نجران و دیگر دشمنان ایشان اکتفاء میشد، در شناخت عظمت وجودی ایشان و مبرا بودن ساحت مقدسشان از بافتههای منافقان کفایت میکرد.
پس ملاحظه میکنید که این روش، یعنی پایین آوردن مقام بزرگان دین در انظار مردم برای رسیدن به اهداف شوم و پلیدی که در دستور کار خود داشتند، شگرد آنان بود؛ شگردی که به واسطه آن فقط خدا میداند چقدر مردم را از وصول به حقیقت دور و به سمت آنان جذب نمود.
نسبت چهل ساله بودن ام المؤمنین در هنگام ازدواج با رسول خدا صلی الله علیه و آله و همچنین بیوه بودن ایشان نیز از نتایج همین شگرد منافقین است. اما این تهمت ناروا با واقعیت زندگی ام المؤمنین سلام الله علیها فاصله بسیاری دارد. زیرا اولاً این نسبت با عقاید مذهب حقه ناسازگاری و منافات دارد و ثانیاً از لحاظ تاریخی نیز فاقد وجاهت و اعتبار کافی میباشد که در ادامه به تفصیل این دو مورد میپردازیم:
یکی از ضروریات اعتقادی مذهب حقه جعفری علیه و علی آبائه السلام عصمت نبی اکرم اسلام صلی الله علیه و آله و اهل بیت ایشان، یعنی حضرت زهرا سلام الله علیها و ائمه هدی علیهم السلام میباشد. معنای اولیهای که از این کلمه در ذهن وارد میشود، دوری از گناه و اشتباه و فکر آن میباشد که اگر چه معنایی درست و مطابق با موازین اعتقادی است، اما در برگیرنده تمام مفهوم آن نمیباشد. کاملترین معنای عصمت در قرآن مجید، در آیه تطهیر وارد شده است.[40] خداوند در این آیه اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله را مبرا از هرگونه ناپاکی و پلیدی و دارای مقام تطهیر دائمی معرفی کرده است.
عصمت از گناه و فکر گناه و عصمت از اشتباه، در برگیرنده یک قسمت از معنای آیه تطهیر میباشد، اما این آیه نوعی دیگر از عصمت را نیز متوجه این بزرگواران میکند که اغلب در بیان معنای عصمت به دست فراموشی سپرده میشود که عبارت است از دوری هرگونه ناپاکی. این ناپاکی دارای مصادیق بسیاری میباشد که یکی از آن مصادیق، آلودگی آباء و اجداد معصومینعلیهم السلام به انجاس زمان جاهلیت میباشد که در این آیه به طور کلی این مساله نفی شده است. مؤیّد ما در این مدعی عباراتی است که در غالب زیارت نامههای وارده از معصومین علیهم السلام آمده که فرمودهاند: « کنت نوراً فی اصلاب الشامخه و الارحام المطهره لم تنجسک الجاهلیه بانجاسها[41]؛ یعنی شما نوری بودید در صلبهای مردان بلند مرتبه و در رحمهای زنان پاک که جاهلیت، شما را با آلودگیهای خود نیالود.»[42]
حال اگر کسی معتقد باشد که یکی از اجداد پدری یا مادری این بزرگواران عاری از طهارت و آلوده به انجاس جاهلیت باشد در مسیر انکار این اصل ضروری دین قرار گرفته و از دایره دین خارج میشود. با بیان این مقدمه، دیگر وجه ناسازگاری بیوه بودن ام المؤمنین سلام الله علیها واضح و آشکار میشود. زیرا بنابر آنچه در تواریخ محرّف در مورد ایشان وارد شده، ام المؤمنین سلام الله علیها قبل از ازدواج با رسول خدا صلی الله علیه و آله با دو کافر بت پرست به نامهای عتیق بن عائذ مخزومی و ابوهاله ازدواج نموده و از آنان صاحب اولاد شده بودند که این درست بر خلاف مبانی اعتقادی شیعه است.
زیرا ازدواج ایشان با دو کافر بت پرست، ایشان را از دایره طهارت خارج کرده و قابلیت مادری برای حضرت زهرا سلام الله علیها و ائمه هدی علیهم السلام را از ایشان سلب میکند؛ به علت آنکه حضرت زهرا سلام الله علیها و ائمه هدی علیهم السلام از مصادیق آیه تطهیر میباشند و میبایست از هرگونه ناپاکی مبرا باشند که یکی از آن ناپاکیها، آلودگی پدران و مادران ایشان به آلودگیهای جاهلیت میباشد.
مضافاً اینکه ام المؤمنین سلام الله علیها موحد و تابع شریعت عیسوی بوده اند. طبق شریعتهای توحیدی ازدواج موحد با کافر و مشرک حرام میباشد و اگر بر خلاف دستور دین چنین ازدواجی صورت بگیرد باطل محسوب میشود. با این حساب ازدواج ام المؤمنین سلام الله علیها با عتیق و ابوهاله که دو کافر بت پرست بودهاند از لحاظ دینی حرام و در صورت وقوع آن، این نه ازدواج شرعی، بلکه امری غیر شرعی محسوب میشده است که این خود، نافی پاکی و طهارت میباشد.
حال در اینجا افرادی که با توجه به تاریخ محرف، ازدواج های ام المؤمنین سلام الله علیها با عتیق و ابوهاله را مورد تایید قرار میدهند، مقابل دو قضیه متناقض قرار میگیرند؛ اول ادعای تاریخ مبنی بر ازدواج ام المؤمنین سلام الله علیها با دو کافر که با قبول آن میبایست معتقد به خروج ایشان از طهارت و عدم قابلیت برای مادری معصومین علیهم السلام باشند، حال آنکه ایشان در واقع مادر این بزرگواران میباشند. و دوم اصل اعتقادی عصمت برای معصومین علیهم السلام که به واسطه آن میبایست معتقد به پاکی پدران و مادران ایشان باشند. بنابراین با قبول قضیه اول، اصل اعتقادی عصمت که از ضروریات دین است، زیر پا گذارده میشود و با قبول اصل عصمت، مساله تاریخی ازدواج ایشان با دو کافر بت پرست محال به نظر میآید.
آنچه در این دو مسأله متناقض برای ما روشن است این است که اولاً ازدواج ایشان با دو کافر بت پرست مسئلهای صرفاً تاریخی است که به خودی خود دارای هیچگونه اعتبار و حجیت شرعی نمیباشد؛ یعنی نه در کتاب خدا و نه در سنت نبی اکرم و ائمه هدی صلوات الله علیهم اجمعین برای آن مویدی یافت نمیشود که به واسطه آن دارای اعتبار و حجیت بشود؛ خصوصاً اینکه تاریخ صدر اسلام مملو از تحریف است که باتوجه به این مطلب، دیگر هیچ وجه عقلایی برای اتکاء به آن تاریخ محرّف یافت نمیشود.
ثانیاً طهارت آباء و اجداد معصومین علیهم السلام اصل ضروری دین میباشد که اعتقاد به آن واجب و عدم اعتقاد به آن موجب خروج از دین میگردد. پس با این حساب در مواجهه این دو قضیه و موراد مشابه با آن آنچه مورد قبول واقع میشود، اصل اعتقادی و آنچه طرد میگردد، مسائل تاریخی متناقض با آن میباشد و این – نصب العین قرار دادن اصول اعتقادی در هنگام مطالعه و تحقیق تاریخ صدر اسلام – تنها راه فهم تحریفات وارد شده در تاریخ محرّف و فرار از انحرافات عقیدتی میباشد زیرا هدف دشمنان دین در مساله تحریف تاریخ، جز منحرف کردن مخاطبان آن از اصول عقیدتی ودور نگه داشتن آنان از حقیقت زندگی اولیای دین نبوده است که با نصب العین قرار دادن اصول اعتقادی در حین مطالعه و تحقیق آن ، این تلاش آنان ناکار آمد میگردد.[43]
اگر چه اعتقاد داشتن به ازدواج ام المؤمنین سلام الله علیها با دو کافر در زمان جاهلیت، مغایر با اصول اعتقادی دین مبین اسلام است و هیچ تردیدی در بطلان آن نباید داشت، اما اشاره به این مطلب نیز زیباست که منابع اولیهای که این ادعا از آنان صادر گردیده، تمامی برگشت به اهل تسنن دارد و به طور حتم میتوان گفت که در هیچ یک از کتب روایی و تاریخی شیعه ردپایی از این ادعا یافت نمیشود که این خود جای تأمل بسیار دارد. زیرا اگر شخصی به کتب تاریخی و روایی اهل تسنن اندک مراجعهای داشته باشد متوجه میشود که این کتابها دارای موارد متضاد و متناقض بسیاری هستند که اعتبار آنان نه فقط از طریق شیعه، بلکه از طرف علمای اهل تسنن نیز مورد خدشه می باشد؛ به عنوان مثال در بین آن همه کتب روایی اهل تسنن، کتب صحاح از اعبتار خاصی برخوردار است و در بین همه کتب صحاح، صحیح بخاری بیشتر مورد توجه قرار گرفته است، به صورتی که اگر ادعا شود اهل تسنن بعد از قرآن، هیچ کتابی را به اندازه صحیح بخاری مورد توجه قرار نمیدهند، ادعای گزافی نیست، اما با این حال کتب زیادی در تنقیح احادیث صحیح بخاری نوشته شده که بسیاری از احادیث آن را مورد خدشه قرار میدهد. زیرا احادیث مصنوعه، جعلی و نیز نقلهای تاریخی محرّف زیادی در این کتب وارد شده است که تعصب و عناد و دشمنی با اهل بیت نبی اکرم اسلام صلی الله علیه و آله را می توان از مهمترین ادله جعل و ورود این احادیث و نقلهای تاریخی به این کتب دانست. حال با اوضاع وخیمی که در کتب روایی و تاریخی اهل تسنن دارد، دیگر روشن میشود که چرا نقل این مساله فقط از طریق اهل تسنن قابل تأمل میباشد. زیرا بانیان انحراف و غاصبان خلافت، برای اثبات موضع خود در بین مردم دست به جعل و تحریف دین و تاریخ دین زدند که نتیجه آن را امروز میتوان در کتب روایی و تاریخی بقایای آنان، یعنی اهل تسنن مشاهده نمود.
البته ممکن است این اشکال مطرح شود که این مساله در برخی از کتب روایی وتاریخی شیعه نیز وارد شده که در جواب باید گفت:
اولاً نقلهای وارده در کتب روایی و تاریخی شیعه در این باره نیز به علت برگشت به منابع اهل تسنن فاقد وجاهت و اعتبار میباشد.
ثانیاً : بزرگان علما شیعه همانند سید مرتضی، شیخ طوسی،ابوالقاسم کوفی[44] و همچنین احمد بکری و بلاذری از علماء اهل تسنن در تصانیف خود زیر بار این مسأله نرفتهاند و عذراء بودن (باکره بودن) ام المؤمنین سلام الله علیها در حین ازدواج با نبی اکرم اسلام صلی الله علیه و آله را مورد تاکید قرار دادهاند.[45] و چنانچه گفته شد، غواص دریای روایات اهل بیت علیهم السلام مرحوم علامه مجلسی رحمه الله علیه در کتاب شریف بحارالانوار با ذکر روایتی سن ازدواج خدیجه کبری با رسول اکرم اسلام صلی الله علیه و آله را 28 سال بیان کرده است.[46]
آری! غاصبان به خیال خود میپنداشتند که میتوانند با طرح این گونه مسائل عایشه را در نظر مردم محبوب واقعی رسول خدا صلی الله علیه و آله ام المؤمنین سلام الله علیها را تنها بیوه زنی جلوه دهند؛ حال آنکه مبانی اعتقادی شیعی این خیال آنان را باطل و پیروان واقعی مکتب اهل بیت علیهم السلام را از خطر اینگونه انحرافات بیمه نموده است.
آنچه در خاتمه از بحث ذکر آن ضروری به نظر میرسد آن است که چرا عایشه در میان تمامی زنان رسول خدا صلی الله علیه و آله آنقدر برای منافقان با ارزش است که به خاطر مطرح کردن او، آن همه سعی و تلاش میکنند و در تاریخ دست میبرند و روایت جعل میکنند و ...؟ به راستی چه سری در این میان است؟ برای بیان علت این امر باید برگشتی داشته باشیم به اساس شکل گرفتن دسته منافقین در میان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله .
منافقان بعد از انتخاب امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان خلیفه رسول خدا و جانشین ایشان از طرف خداوند و ابلاغ آن به وسیله رسول خدا صلی الله علیه و آله در هز رمان ممکن (که مشهورترین آن در روز عید غدیر خم میباشد)، برای جلوگیری از رسیدن ایشان به جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله عدهای که دو یژگی داشتند را گرد خود جمع کردند و به وسیله کمک و همراهی آنان قبل از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونگی غضب خلافت امیرالمومنان علیه السلام را طرح ریزی کرده و بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را مو به مو اجرا در آوردند.. ویژگی این افراد اولاً : بغض نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام و دشمنی با ایشان . ثانیاً : عدم ایمان واقعی به رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.
در اینجا به داستان افشای اسرار صحیفه ملعونه می پردازیم تا واقعیت و مطلب بیشتر روشن گردد.
... حضرت علی علیه السلام فرمود: آیا کسی از اصحاب پیامبر هست که با تو در این مطلب حضور داشته باشد؟
عمر گفت: خلیفه پیامبر راست میگوید من هم از پیامبر شنیدم همانطور که ابوبکر گفت: ابوعبیده و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل گفتند: راست میگوید ما این مطلب را از پیامبر شنیدیم.
حضرت علی علیه السلام فرمود: وفا کردید به صحیفه ملعونهای[47] که در کعبه بر آن هم پیمان شدید که: «اگر خداوند محمد را بکشد یا بمیرد امر خلافت را از ما اهل بیت بگیرید.»
ابوبکر گفت: از کجا این مطلب را دانستی؟ ما تو را از آن مطلع نکرده بودیم!
حضرت فرمود: ای زبیر و تو ای سلمان و تو ای اباذر و تو ای مقداد، شما را به خدا و به اسلام ، میپرسم آیا از پیامبر علیه السلام نشنیدید که در حضور شما میفرمود: «فلانی و فلانی- تا آنکه حضرت همین پنج نفر را نام برد- ما بین خود نوشتهای نوشتهاند و در آن هم پیمان شدهاند و بر کاری که کردهاند قسمها خوردهاند که اگر من کشته شوم یا بمیرم...»؟
آنان گفتند: آری ما از پیامبر علیه السلام شنیدیم که این مطلب را به تو میفرمود که «آنان بر آنچه انجام دادند معاهده کرده و هم پیمان شدهاند، و در بین خود قراردادی نوشتهاند که اگر من کشته شدم یا مردم، بر علیه تو، ای علی متحد شوند و این خلافت را از تو بگیرند». تو گفتی: پدر و مادرم فدایت یا رسول الله، هرگاه چنین شد دستور میدهی چه کنم؟
فرمود: اگر یارانی بر علیه آنان یافتی با آنها جهاد کن و اعلام جنگ نما، و اگر یارانی نیافتی بیعت کن و خون خود را حفظ نما.
علی علیه السلام فرمود: به خدا قسم، اگر آن چهل نفر که با من بیعت کردند وفا مینمودند در راه خدا با شما جهاد میکردم. ولی به خدا قسم بدانید که احدی از نسل شما تا روز قیامت به خلافت دست پیدا نخواهد کرد.[48]
لذا به جرأت میتوان گفت که اساس سقیفه و شکلگیری حکومتهای غاصبانه بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله چیزی جز این دو مورد نبود؛ یعنی غاصبان و صاحبان حکومتهای غاصبانه و اطرافیان آنان بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله هم دشمنی عمیقی با امیرمومنان علیه السلام داشتند و هم ایمان واقعی به رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله نداشتند. این مساله آن قدر در کلام و گفتار و کردار ایشان واضح است که احتیاج به ارائه دلیل و مدرک در این زمنیه نمیباشد.
حال که اساس سقیفه و غصب خلافت و تغییر مسیر اسلام و منحرف شدن آن از مسیر اصلی با این تفکر شکل گرفته بسیار طبیعی است که معیار نزدیکی به آنان و محبوب شدن در نزد آنان و همچنین دوری از آنان و طرد شدن از نرد آنان نیز همین تفکر و همین دو ویژگی باشد؛ یعنی هر کس که این دو ویژگی بیشتر در وجود او باشد؛ اگر چه مطرود نبی اکرم اسلام صلی الله علیه و آله باشد، محبوب درگاه غاصبان خواهد بود؛ مانند بنیامیه که مطرود رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند، اما محبوب درگاه خلیفهی دوم شدند و یا مروان که مطرود رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و محبوب درگاه عثمان شد. همچنین رسول خدا صلی الله علیه و آله از خالد بن ولید برائت جستند.[49] اما در درگاه ابوبکر صاحب مقام و جلالت گردید، به گونهای که در یک روز عده زیادی از مسلمین و صحابه رسول خدا را قتل عام کرد و با زن مالک بن نویره رئیس آنان زنا کرد و به خاطر این عمل از طرف ابوبکر تشویق هم شد.[50]
در مقابل ، هر کس از این دو ویژگی مبرا بوده و حب امیرالمؤمنین علیه السلام را در دل میداشته، هر چند هم نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله دارای مقام و ارزش و احترام بوده، در نزد غاصبان خلافت مطرود، خارجی و گاهی واجب القتل به حساب میآید که سلمان، ابوذر، مقداد، مالک بن نویره و دیگر صحابی امیرالمؤمنین علیه السلام از همین موارد هستند که یا تبعید شدند و یا به قتل رسیدند.
حال با توجه به این معیار، مشخص میشود که چرا در میان زنان رسول خدا صلی الله علیه و آله هیچ کدام به اندازه عایشه برای منافقان دارای ارزش و قیمتی نمیباشند؛ زیرا در دشمنی با اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله گوی سبقت را از دیگران ربوده بود. همو که بارها به خاطر دشمنی با خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله اشک حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را جاری کرده بود و همو بود که بارها با توهین به امیرمومنان علیه السلام اسباب اذیت و آزار رسول خدا صلی الله علیه و آله را فراهم کرده بود و همو بود که جاسوس و از تمامی لحظه لحظه خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله را برای پدرش (ابوبکر) گزارش میداد که درست به خاطر همین کار خود مورد خشم پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله واقع شد.
شما قضاوت کنید که چقدر این زن مورد توجه منافقین بود؟! کسی که بیش از 9 سال در خانه رسول خدا بود به واسطه او آنچه توانستند روایت جعل کردند و در دین خدا بدعت وارد کردند. درست به همین خاطر است که در کتب آنان ام المؤمنین قرین به نام عایشه شده و از دیگر زنان رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله حتی از حفصه هم که در بغض اهل بیت علیهم السلام کم از عایشه ندراد کمتر نام برده شده است زیرا برای مسلمانان عوام و صاحبان کفر و نفاق، بهتر از او مادری یافت نمی شود تا دلسوزانه و مادرانه برای آنان در تمامی شئون دین از احکام گرفته تا اعتقادات و از تاریخ گرفته تا سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت جعل کند و بدعت وارد دین کند، با توجه به این مسأله است که ارزش واقعی کلام معصومینعلیهم السلام مشخص میشود که همیشه شیعیان را متوجه دسیسههای ایشان مینمودند و بر این مسأله تاکید داشتند که رشد و پیشرفت در جهت خلاف عملکرد اینان میباشد.
یکی دیگر از تحریفاتی که منافقین در تاریخ صدر اسلام وارد کردهاند جریان ثروت ابوبکر و کمکهای مالی او در جهت پیشرفت اسلام میباشد. منافقین با این کار دو هدف اساسی را دنبال میکردند: اول آنکه بدین وسیله فضیلتی برای او بتراشند[51] و او را در راه پیشرفت اسلام فردی مؤثر و صاحب خدمات ارزشمند معرفی کنند. و دوم آنکه کار خدمات ام المؤمنین سلام الله علیها در جهت پیشرفت اسلام را منکر شده و یا بر آن سرپوش گذارند.
اما این ادعا به دلائل متعددی، بی اساس است و جزء تحریفات تاریخی محسوب میشود:
ابوبکر فرزند ابی قحافه از طایفه تیم، یکی از طوائف قبیله قریش میباشد. پدرش ابی قحافه در جوانی صیاد بوده و از راه شکار پرندگان و فروش آنان زندگی خود را میگذرانده.[52] وی در سن پیری نابینا شد و چون ابوبکر توانایی مالی برای نگهداری از وی و رسیدگی به امور معیشتی او را نداشت، لاجرم برای به دست آوردن قوت روزانه خود به خدمت عبدالله بن جدعان[53] که یکی از اشراف مکه بود در آمد و بر سر سفره او میایستاد و مردم را برای خوردن غذا دعوت میکرد و بدین واسطه از عبدالله بن جدعان به اندازه قوت لایموت خود مزد میگرفت؛[54] این در حالی بود که خود ابوبکر نیز وضعیتش بهتر از ابوقحافه نبود. زیرا تا قبل از اسلام، معلم مدرسههای یهودیان بود و به واسطه تعلیم فرزندان آنان حقوقی را از ایشان میگرفت و گذران امور میکرد و بعد از اسلام نیز به خیاطی روی آورد و حاصل دست این کار را به مسجدالحرام میآورد و در آنجا دستاری پهن میکرد و به تجاری که به آنجا میآمدند، میفروخت.[55] این وضعیت مالی ابوبکر در مکه بود. اما در مدینه هم وضعیتی بهتر از این نداشت. زیرا به شهادت اهل تسنن وی در مدینه برای معاش و تهیه خانه محتاج به کمک انصار بود.
حال، چگونه شخصی با این اوضاع اسفناک مالی، اسلام را از ثروت خود مستغنی میکند و با نثار مال، خدمات ارزشمندی در جهت پیشبرد آن انجام میدهد؟! سئوالی است که مدعیان آن میبایست جواب آن را بدهند.
در حالی که خود اهل تسنن روایت زیادی در کتابهایشان مبنی بر فقر مالی ابوبکر در زمان حضور وی در مدینه و همچنین طریقه گذران زندگی وی در مکه آوردهاند، دیگر چه جای شک و شبهه ای در دروغ بودن این ادعا باقی میماند؟
در کتاب الجمع بین الصحیحین از ابوهریره وارد شده است که:
وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله از منزل خارج شدند، ناگهان چشم مبارک ایشان به عمر و ابابکر افتاد و به آنان فرمودند: چه چیزی در این وقت شما را از خانه بیرون آورده است؟ آنان در جواب گفتند: گرسنگی.[56]
این روایت در کتب روایی خود اهل تسنن وارد شده است. حال اگر فردی منصف به این روایت و امثال آن بنگرد و همچنین به بافتههای منافقان در راه اثبات ثروت و تمکن مالی برای ابوبکر نیز توجه کند که از هر راه ممکن سعی در اثبات آن را داشته اند، دیگر هیچ شکی در دروغ بودن ادعاهای منافقان باقی نمیماند.
البته فقط اثبات تمکن مالی ابوبکر نیست که مدعیان خدمات مالی وی به اسلام را دچار مشکل کرده است، بلکه سئوال دیگری نیز در اینجا مطرح است که بر فرض اثبات ثروتمندی وی، باز هم از طرف آنان بی جواب میماند و آن اینکه این کمکهای مالی ابوبکر در چه زمانی و در چه جهتی صرف شد و کدام گروه از کار مسلمین با این کمکها باز شد و چه آثار و نتایجی را در بر داشت؛ به عنوان مثال، هرگاه صحبت از ثروت بیحد و حصر امالمؤمنین خدیجه کبری سلام الله علیها و نثار کردن آن در راه پیشرفت اسلام صحبتی به میان میآید، یکی از نتایجی که برای آن ذکر میشود تاثیر آن در واقع گرفتاریهای سه سال حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله عده زیادی از افراد خانواده و اصحاب ایشان در شعب ابی طالب میباشد. زیرا در طول این سه سال، ایشان و همراهانشان با تحریم همه جانبه کفار مکه مواجه بودند و با سختی و عسرت زندگی را در آن مکان میگذراندند و فقط دارایی ام المؤمنین سلام الله علیها بود که در آن ایام گره از مشکلات مادی ایشان میگشود و ادامه حیات در آن مکان را برای ایشان میسر میکرد.
اما ثروت ابیبکر در چه زمانی و در چه جا و مکانی مصروف پیشرفت اسلام شد؟ در مکه یا در مدینه؟ در چه برههای از زمان؟ آیا در مکه با وجود ثروت مثال زدنی امالمؤمنین خدیجه سلام الله علیها که اشراف قریش برای تجارت خود دست نیاز به درگاهش دراز میکردند رسول خدا به واسطه غنائم به دست آمده از جنگ با کفار، اسلام و پیامبر بزرگوار آن را مستغنی از هرگونه احیتاجات مالی نمود؟ در کدام برهه از زمان کمکهای مالی ابوبکر به فریاد اسلام رسید و کدام مشکل را حل کرد؟ مدعیان این گونه اکاذیب باید جوابگوی این سئوال باشند؟ اما تاکنون پاسخی به این سئوالات داده نشده است.
دلیل دوم: یکی از آیات قرآن مجید که در واقع حکم محک بزرگی برای شناسایی ایمان مسلمانان حاضر در مدینه و همچنین مشخص شدن معرفت و عشق و علاقه آنان به رسول خدا صلی الله علیه و آله را دارد، آیه «نجوی» میباشد. خداوند در این آیه شرطی را برای ملاقات با رسول خدا صلی الله علیه و آله پیش روی مسلمین قرار میدهد که هر کس مایل به ملاقات با ایشان است میبایست قبل از ملاقات صدقه بدهد.[57] قبل از نزول این آیه، صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله وقت و بی وقت به خدمت ایشان میرسیدند و حتی گاهی با مراجعههای مکرر و بی مورد خود موجبات اذیت ایشان را فراهم میکردند، اما با نزول این آیه دیگر هیچ یک از ایشان به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله نرسیدند. زیرا حاضر نبودند برای رسیدن به حضور اشرف کائنات،رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله پولی را خرج نموده و صدقه بدهند. تنها به شهادت روایات وارده در کتب روائی شیعه و اهل تسنن، فقط امیرالمؤمنین سلام الله ملائکته و رسله و جمیع خلقه هر روز صدقه میدادند و به حضور ایشان میرسیدند.[58]
البته قابل ذکر است که این آیه بعد از مدت کوتاهی نسخ شد و ثمرهای که از آن به جای ماند این بود که بر عالمیان مشخص شد که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله تنها یک عاشق، یک یاور و یک ناصر در راه ابلاغ رسالت خویش دارد و آن هم کسی نیست جز علی مرتضی علیه السلام ؛ همان بزرگواری که در سختترین شرایط حامی و پشتیبان رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده و فقط با نصرت او بود که نهال نوپای دین، بارور شد و از خطر نابودی نجات یافت.
دلیل دوم ما در رد کمک مالی ابوبکر، درست همین آیه و جریانات بعد از نزول این آیه میباشد. زیرا اگر فرض کنیم ابی بکر اموال خود را نثار اسلام و پیشرفت آن کرده باشد، پس میبایست در این زمان هم که رسیدن به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله احتیاج به صرف مال و صدقه دادن دارد، وی را از اولین کسانی ببینیم که با دادن صدقه به خدمت ایشان میرسیده و تا زمان نسخ این آیه بر آن مداومت داشته است. زیرا کسی که آنقدر شجاعت و از خودگذشتگی دارد که در مکه در زمان غربت اسلام و غلبه کفر ثروت هنگفتی را خرج اسلام و مسلمین کند ، به طور حتم میبایست در مدینه و در زمان قدرت گرفتن اسلام و مسلمین نیز دست از دست و دلبازی برنداشته و برای رسیدن به خدمت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله صدقه بدهد نه اینکه به خاطر نزول این آیه قید ملاقات با ایشان را بزند.
البته ممکن است مدعیان این مطلب در جواب بگویند که ابی بکر در مدینه فقیر بوده و قدرت بر دادن صدقه برای رسیدن خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله را نداشته که در جواب آنان باید گفت که اولاً فقر در مدینه مختص به او نبوده بلکه اکثر مهاجرین در آن روز فقیر بودهاند و در همان شرایط نیز این آیه نازل شد و ثانیاً به شهادت روایات، امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در آن ایام دستشان از دارایی مالی خالی بوده و برای رسیدن به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله قرض میگرفتند و صدقه میدادند و به خدمت ایشان میرسیدند.
خداوند در قرآن مجید در موارد متعددی از افرادی که به خاطر اسلام از جان ومال خود مایه گذاشتهاند و برای پیشرفت آن از هیچ کمکی دریغ نکردهاند، یاد کرده است؛ مثلا برای تقدیر از کمکهای بی دریغ مالی ام المؤمنین خدیجه سلام الله علیها در سوره «الضحی» در آیه «ووجدک عائلاً فاغنی» از ثروت ایشان و بینیازی رسول خدا صلی الله علیه و آله به واسطه آن ثروت یاد میکند.[59] و یا مثلاً خداوند به خاطر تقدیر از امیرالمؤمنین علیه السلام که در نماز انگشتری را به فقیر صدقه داده بودند، آیه «انما ولیکم الله و رسوله والذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکاه و هم راکعون» را نازل کرد. امثال این آیات در قرآن مجید بسیار است.
حال سوال اینجاست که اگر واقعاً ابوبکر صاحب اموال و دارایی بسیاری بوده و آن را در راه اسلام خرج نموده، به گونهای که این نثار مال سبب در پیشرفت اسلام گردیده، پس چرا خداوند در قرآن مجید از آن یاد نکرده و آیهای در تقدیر از این عمل وی نازل نشده است؟ این هم از آن دست سئوالهایی است که منافقین میبایست جواب گوی آن باشند.
همانگونه که در روایت شریف نبوی وارد شده است که ایشان فرمودند: «اسلام با غربت و تنهایی آغاز گردید» در بدو امر بعثت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله هیچ یک از متنفذین مکه و اشراف و بزرگان آن حاضر به قبول اسلام و کمک و همراهی رسول خدا صلی الله علیه و آله نشدند و همواره سعی در جلوگیری از ترویج آن در میان مردم مینمودند و تنها در میان بزرگان قریش ، دو عموی گرامی ایشان ، یعنی حضرت ابی طالب و حضرت حمزه سیدالشهداء علیهما السلام و همچنین حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها در تمامی لحظات تبلیغ در کنار ایشان بوده و یاور و حامی و پشتیبان ایشان در این امر بودند. البته قابل ذکر است که هر سه این بزرگواران در قبل از بعثت ایشان به رسالت آن بزرگوار معتقد بودند و سالیان درازی منتظر بعثت ایشان بودند و با ابلاغ رسالت به ایشان از جانب خداوند، بی درنگ ایمان خود به ایشان را اعلام داشتند.
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به غیر از این بزرگواران در میان بزرگان مکه ، هیچ یاور دیگری نداشت و اشراف مکه، مانند ابوسفیان، ابوجهل و ابولهب و ... سعی در سنگ اندازی و کند کردن مسیر تبلیغ دین مینمودند و این کار آنان به صورت های گوناگونی بروز مییافت؛ گاهی تصمیم بر ترور ایشان میگرفتند و گاهی مسلمانان و پیروان ایشان که در آن ایام بیشتر از خانوادههای فقیر و تنگدست بودند را شکنجه و اذیت و آزار میکردند و زمانی هم با تحریم همه جانبه ایشان و جمیع پیروانشان اسباب هجرت ایشان را به شعب ابی طالب فراهم نمودند.
ایشان بعد از بعثت به مدینه سیزده سال در مکه به امر تبلیغ دین خدا مشغول بودند که لحظه لحظه آن با سختیها و مرارتهای زیادی همراه بود، اما وجود ذی جود ام المؤمنین خدیجه کبری سلام الله علیها در کنار ایشان و همچنین کمکهای مالی ایشان در آن ایام به رسول خدا صلی الله علیه و آله و همچنین حمایتهای بی دریغ دو عموی گرامی ایشان بود که حضور در مکه با آن شرائط سخت را برای ایشان میسر نمود، به گونهای بعد از رحلت حضرت ابوطالب و ام المؤمنین علیهما السلام دیگر مکه برای ایشان جای امنی نبود وبه مدینه هجرت نمودند و چه خوب رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله از زحمات ایشان تقدیر کردهاند، هنگامی که سبب پایداری و استقامت اسلام در مقابل آن همه توطئههای کفار و منافقین را یکی دارایی خدیجه کبری سلام الله علیها و دیگر شمشیر امیرالمؤمنین علیه السلام بیان نمودند.
قال رسول الله صلی الله علیه و آله : ما قام و لااستقام دینی الا بشیئین: مال خدیجه و سیف علی بن ابی طالب علیه السلام ».[60]
روایات بر آنند که حضرت خدیجه سلام الله علیها پس از سیر آسمانی پیامبر، به حضرت فاطمه سلام الله علیها باردار شد و این بیان بر اساس آنچه در کتابهای حدیثی آمده در سالهای دوم یا سوم بعثت رخ داده است، گرچه برخی سالهای دیگری را گفتهاند. با این بیان نتیجه این میشود که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها افزون بر دو سال در شکم مادر بوده که این به طور قطع نادرست است و این پرسش طرح میشود که راه جمع میان این دو سخن چیست؟
پاسخ:
ممکن است این مشکل را به یکی از دو صورت زیر حل نمود.
1- ممکن است گفته شود سیر آسمانی پیامبر بیش از یکبار بوده است. همانگونه که در «کافی» نیز همین پاسخ آمده است.[61]
از اخبار استفاده میشود که معراج آن حضرت منحصر به یک مرتبه نبوده ، بلکه مکرر به معراج بردهاند. در سفینه البحار از حضرت امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: « عرج بالنبی الی السماء ماه و عشرین مره ما من مره الا و قد اوصی الله عزوجل فیها بالولایه لعلی و الائمه علیهم السلام اکثر مما اوصاه بالفرایض.»
یعنی برده شد پیغمبر اکرم به سوی آسمانها یکصد و بیست مرتبه و نبود در هر مرتبه مگر اینکه خدا به او وصیت میکرد دربارهی دوستی حضرت علی و ائمه هدی علیهم السلام زیادتر از آنچه سفارش درباره فرائض مینمود.[62]
2- این دیدگاه را بپذیریم که فاطمه سلام الله علیها در سال دوم یا سوم بعثت جهان را به نور ولادتش نورباران ساخت ... و این دیدگاه با نظریهای که معراج از ماههای همین دو سال رخ داده است سازگار است.
نخستین اسلام و ایمان آورنده حضرت علی علیه السلام است یا حضرت خدیجه سلام الله علیها ؟
مشهور بین مردم آن است که علی بن ابیطالب علیه السلام هرگز به خدا شرک نورزیده است تا اینکه ایمان خود را جدیداً از سرگرفته باشد بلکه او تابع و اقتدا کننده به رسول خدا صلی الله علیه و آله در تمام اعمال و افعال خود بود او در این مرحله به حدی رسید که خداوند متعال او را یاری و توفیق داد تا به مقام عصمت نائل آمد.[63]
پس علی بن ابیطالب علیه السلام نخستین فردی است که اسلام آورده است واو همان گویندهای است که میگوید: «من بندهی خدا و برادر پیامبر او هستم و من صدیق اکبرم» هیچ کس این کلمه را نمیگوید جز آنکه دروغگو و افتراگر باشد من با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هفت سال جلوتر از مردم نماز گزاردم.[64]
ولی برخی از حسدورزان به مقام علی علیه السلام میگویند که خدیجه سلام الله علیها نخستین مسلمانی است که اسلام آوره است و نخستین مخلوقی است که به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ایمان آورده است.[65]
ولی صحیح آن است که خدیجه سلام الله علیها نخستین ایمان آورنده از قشر زنان میباشد.
و آن هم بعد از حضرت علی علیه السلام و این علی علیه السلام نخستین فرد از مردم میباشد که به او ایمان آورد چون این روایت از سلمان،ابوذر، جناب ابوسعید خدری، زید بن ارقم آمده است و ابن اسحاق و زهری نیز به آن ملزم شدهاند.[66]
و صحابه نخستین پیش از عهد اموی این معنی را مورد تأیید و تأکید قرار دادهاند.[67] پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: «نخستین وارد شونده به من در حوض کوثر و نخستین فرد اسلام آورنده حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام میباشد.»[68]
امویان کوشیدهاند که خدیجه سلام الله علیها را نخستین شخص مسلمان معرفی نمایند نه از روی محبت و دوستی به خدیجه سلام الله علیها ، بلکه به عنوان سرپوش گذاردن بر فضائل حضرت علی صلی الله علیه و آله چون آنان دشمنان محمد وآل محمد صلی الله علیه و آله میباشند.
سپس کوشیدهاند اسلام آوردن ابوبکر را بر او مقدم بدارند عموماً این ادعای آنان به نابودی کشانده شده است چون علماء ادعاء نمودهاند که اسلام آوردن ابوبکر سالها پس از بعثت نبوی رخ داده است.[69] یعنی پس از اسلام آوردن بیش از 50 نفر از مسلمانان، دقیقاً بعد از واقعهی اسراء و معراج که یک سال و نصفی قبل از هجرت بنا به روایت واقدی، رخ داده است یعنی ابوبکر اسلام آورده است در حالی که سن علی صلی الله علیه و آله 21 سال بوده است دقیقاً یک سال و نصف پیش از هجرت.[70]
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «این علی است که نخستین ایمان آورندهی من است که مرا تصدیق نمود و با من نماز خواند»[71]
از اسلام آوردن او بگوییم ابوالقاسم کوفی گوید: « ابوبکر پس از هفت سال از بعثت رسول خدا اسلام آورد»[72]
مسعودی میگوید: بسیاری از مردم بر آن رفتهاند که حضرت علی علیه السلام هرگز شرک نورزید تا با اسلام خود، استیناف کرده باشد بلکه او در تمام افعال و اعمال خود، تابع و پیرو پیامبر و اقتدا کننده به او بود او بالغ گردید در حالی که در همین وضعیت بود خداوند متعال او را نگه داشت و قلبش را محکم نمود و او را توفیق تبعیت و پیروی از پیامبر خدا را عنایت فرمود و برخی از مردم بر آن هستند که او نخستین ایمان آورنده به رسول خدا است و پیامبر خدا او را دعوت به اسلام نمود در حالی که او در جایگاه تکلیف بود با ظاهر قول خدای عزوجل «وانذر عشیرتک الاقربین»[73] خویشاوندان نزدیک خود را انذار نما و آغاز آن از حضرت علی علیه السلام بود چون نزدیک ترین فرد به رسول خدا و مطیعترین آنان بود.[74]
و سیوطی نیز گفته است: علی نخستین فرد اسلام آورنده میباشد و برخی از مردم بر این امر اجماع نقل نمودهاند.[75]
ابوذر و سلمان می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله دست علی بن ابیطالب علیه السلام را گرفت و فرمود: این شخص اولین کسی است که به من ایمان آورده، و اولین کسی است که در روز قیامت دست در دست من می نهد و اوست راستگوی بزرگ و جداکننده[حق و باطل از] این امت و پیشوای مومنان.[76]
امام صادق علیه السلام از پدرانش روایت میکند که: علی علیه السلام اولین کسی بود که اسلام آورد.[77]
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: علی علیه السلام اولین کسی باشد که به من ایمان آورد و اول کسی باشد که در روز قیامت با من مصافحه نماید و دست به دست من دهد، و او صدیق اکبر و جداکنندهی حق از باطل است.[78]
قائلین به تقدّم اسلام حضرت امام علی علیه السلام بزرگان صحابه و تابعین و بسیاری از محدّثان و مورّخان اهل سنت بر این باورند که علی بن ابیطالب علیه السلام نخستین مسلمان میباشد . پیامبر اکرم و حضرت علی و امام حسن مجتبی نخستین مسلمان را حضرت علی علیه السلام میدانند .
از صحابه و تابعین : زید بن ارقم ، عبد الله بن عباس ، انس بن مالک ، سلمان فارسی ، ابو ایوب انصاری ، ابوذر غفاری ، جابر بن عبدالله انصاری ، مقداد ، خبّاب بن ارت ، محمد بن کعب انصاری ، ابو سعید خدری ، عفیف کندی ، خلیل بن احمد فراهیدی ، ابن ابی لیلی ، ابو اسحاق ، عمر بن خطاب ، سعد بن ابی وقاص ، عبد الرحمن بن عوف ، ابو موسی اشعری ، حسن بصری و . . . میباشند که به احادیث آنها اشاره خواهد شد . از محدثان و مورخان اهل سنت :
ابن اسحاق ( 151ه ق ) میگوید :
نخستین کسی که از پیامبر پیروی کرد و به او ایمان آورد ، حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام و بعد از او زید بن حارثه .[79]
مسعودی ( 346ه ق ) میگوید :
طبق قول اهل بیت و پیروان آنان حضرت علی علیه السلام نخستین مسلمان و نمازگزار میباشد.[80]
ابن حبّان ( 354ه ق ) نیز قایل به تقدّم اسلام امام علی علیه السلام است.[81]
بیهقی ( 458ه ق ) نیز حضرت علی علیه السلام را نخستین مسلمان میداند.[82]
خطیب بغدادی ( 463ه ق ) :
علی علیه السلام اول کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله را تصدیق کرده است.[83]
ابن عبد البرّ قرطبی ( 463ه ق ) میگوید :
علیبن ابیطالب علیه السلام اولین مردی است که به خدا و رسول خدا ایمان آورد و خدیجه سلام الله علیها نخستین زنی است که به خدا و رسول او ایمان آورد.[84]
ابن جوزی ( 597 ه ق ) :
پیشگامان در اسلام حضرت خدیجه سلام الله علیها و حضرت علی علیه السلام هستند.[85]
عزّالدین ابن اثیر جزری ( 630 ه ق ) :
تقدّم در اسلام با حضرت امام علی علیه السلام میباشد.[86]
در جای دیگر میگوید طبق نظر بسیاری از علما و بزرگان امام علی علیه السلام نخستین مسلمان میباشد.[87]
سبط بن جوزی ( 654 ه ق ) نیز نخستین مسلمان و نمازگزار را حضرت علی علیه السلام میداند.[88]
ابن ابی الحدید ( 656 ه ق ) نیز قایل به تقدّم اسلام امام علی علیه السلام است و بحث مفصلی در این رابطه دارد.[89]
صفدی ( 764 ه ق ) میگوید :
سلمان و ابوذر ، مقداد ، خبّاب و زید بن اسلم روایت کردهاند که امام علی علیه السلام نخستین مسلمان بوده و بر همگان برتری دارد.[90]
دِمْیَری ( 808ه ق ) نیز بر این باور است که حضرت علی نخستین مسلمان و نمازگزار است.[91]
ابن حجر عسقلانی ( 852 ه ق ) :
علی بن ابیطالب علیه السلام ، پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و داماد ایشان میباشد . . . و بهتر این است که ایشان اول مسلمان باشد.[92]
در جای دیگر میگوید :
طبق قول اکثر اهل علم ایشان اول کسی است که اسلام آورده است.[93]
گروهی از متأخرین نیز قایل به تقدّم اسلام حضرت علی علیه السلام بر همگان میباشند.[94]
چون مراسم خواستگاری به پایان رسید، ورقه بن نوفل پسر عموی خدیجه گفت: مهریه خدیجه 4000 دینار میباشد، حضرت ابوطالب علیه السلام با خرسندی پذیرا شدند حضرت خدیجه سلام الله علیها آن مبلغ را به عهده گرفتند، مبلغ چهار هزار دینار با خلعتی به خدمت عباس عموی پیامبر فرستاد تا آن را تحت مراسمی به خویلد پدر خدیجه تقدیم کند.[95]ولی پیامبر اکرم فقط 500 درهم از آن را به عنوان مهریه فرستاد، تا مهرالسنه باشد.[96]
چون مهریه به دست خدیجه سلام الله علیها رسید به ورقه دستور داد که آن را به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله تقدیم کند و اعلام کند که همه اموال خدیجه سلام الله علیها به آن حضرت متعلق است. ورقه بن نوفل در میان زمزم و مقام ابراهیم ایستاد و با صدای رسا اعلام کرد: هان ای امت عرب، خدیجه شما را گواه میگیرد که این مبلغ را با همه اموال، غلامان و کنیزانش به محمد امین تقدیم میدارد و شما را به گواهی میطلبد.[97]
خویلد پدر خدیجه سلام الله علیها در مراسم عقد فرمود: ای معشر عرب، آسمان سایه نینداخته و زمین بر فراز خود حمل نکرده، کسی را که از محمد برتر باشد همه گواه باشید که من او را به دامادی خود برگزیدم و به این پیوند مقدس مفتخر هستم.[98]
آنگاه حضرت خدیجه سلام الله علیها اموال، اغنام، احشام، عطریات و جامه های فراوان در اختیار حضرت ابوطالب علیه السلام گذاشت تا ولیمه عروسی را بر عهده بگیرد. حضرت ابوطالب علیه السلام سفرة بسیار باشکوهی گسترد و سه روز تمام اهالی مکه و پیرامون آن را میهمان کرد.[99]
و این نخستین ولیمهای بود که از سوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ترتیب داده شد.[100]
در سیره حلبیه آمده است که حضرت ابوطالب علیه السلام ، علاوه بر مهریهی یاد شده، 20 شتر جوان نیز از مال خود جزو مهریهی حضرت خدیجه سلام الله علیها قرار داد. ولی طبرسی تصریح میکند که مهریهی حضرت خدیجه سلام الله علیها 5/12 اوقیه[101] (همان مهر السنه) بود، که مهریهی دیگر همسرانش همین مقدار بود.[102]
امام باقر و امام صادق علیهما السلام فرمودهاند:
«ما زوج رسول الله صلی الله علیه و آله شیئاً من نباته و لا تزوج شیئاً من نسائه علی اکثر من اثنی عشر اوقیه و نش یعنی نصف اوقیه.»
یعنی تزویج نکرد رسول خدا صلی الله علیه و آله هیچ یک از دختران خود و نه هیچ یک از زنانش را به بیش از دوازده اوقیه و نیم.[103]
و در داستان ازدواج حضرت جوادالائمه علیه السلام با دختر مامون عباسی نیز آمده است:
«... و بذلت لها من الصداق ما بذله رسول الله صلی الله علیه و آله لازواجه و هو اثنتا عشره اوقیه و نش و علی تمام الخمس مائه...»
یعنی من صداق او را همان قرار دادم که رسول خدا صلی الله علیه و آله به زنانش بذل فرمود و آن دوازده اوقیه ونیم بود که تمامی پانصد درهم بر ذمه من است.[104]
این موضوع که پارهای از حدیث نگاران ومورخان او را بانوی صاحب فرزند خواندهاند دیدگاهی سست است و طرفداران آن بدان جهت دستخوش این اشتباه شدهاند که آن دخت خرد و پروا، خواهری به نام «هاله» داشت، و او دارای فرزندان دختر و پسر بود و آنان به خاطر مهر و صفای خالهی اندیشمند و پر مهر خویش، و به دلیل آگاهی و مدیریت و امکانات گستردهی او، بیشتر در خانهی آن حضرت در قلمرو مدیریت و مراقبت و تربیت او بودند؛ به گونهای که او را بر مادر و خانه و خاندان خویش ترجیح میدادند! و او نیز برای تربیت و سازندگی و شکوفایی شخصیت آنان به گونهای خردمندانه و ظریف و با درایت و رعایت نکات تربیتی و عاطفی با آنان رفتار مینمود و به گونهای در رجهت رشد و رستگاری آنان میکوشید که مردم آنان را فرزندان خدیجه سلام الله علیها میپنداشتند نه هاله خواهر او.[105] برای نمونه:
پژوهشگری در مورد دختران پیامبر پژوهش گسترده ، تحلیلی مستند و جالب نموده است، سر انجام مینویسد: از پژوهش گستردهای که در مورد دختران پیامبر انجام شده است میتوان چنین دریافت که ازدواج رقیه و کلثوم با پسران ابولهب، آن گاه جدایی آنان به خاطر تاریک اندیشی و یکدندگی شوهرانشان در دشمنی با پیامبر آزادی و عدالت و آیین او، و ازدواج عثمان با آن دو پس از دیگری واقعیت ندارد.[106]
یکی از اندیشمندان در این مورد مینویسد: «خدیجه» خواهری به نام «هاله» داشت که همسرش ازدنیا رفت و دو فرزندش را بیسرپرست نهاد، و آن حضرت که دارای ثروتی بسیار و درایت و هوش و عاطفهای سرشار بود – سرپرستی خواهر و خواهرزادههای خود را به عهده گرفت و پس از امضای پیمان زندگی مشترک با پیامبر صلی الله علیه و آله نیز، خواهرزادهها همچنان مورد مهر و محبت او و در قلمرو سرپرستی و مراقبت مادرانه و آموزگارانهاش بودند، به همین جهت برخی از مردم، آنان را دختران خدیجه سلام الله علیها و محمد صلی الله علیه و آله میپنداشتند نه «هاله».[107]
نویسندهی دیگری در این مورد مینویسد: زینب و رقیه بر خلاف پندار برخی از تاریخ نگاران و آورندگان حدیث ، نه دختران پیامبر و همسر عدالتخواه او خدیجه سلام الله علیها که خواهر زادههای خدیجه و فرزندان هاله بودند، اما به خاطر گمانی «هاله» و شهرت جهانی بانوی خردمند و نوگرای عرب، خدیجه سلام الله علیها به او نسبت داده شدهاند.[108]
اخیراً محقق دانشمند لبنانی، جعفر مرتضی عاملی کتابی به نام «بنات النبی ام الربائبه؟» تالیف نموده[109] که کتابی مستند و تحلیلی و جالب است، او در این کتاب پس از نقل روایات مختلف از کتابهای شیعه و اهل تسنن و بررسیهای گوناگون چنین نتیجه میگیرد:
1- از بررسیها میتوان نتیجه گرفت: ازدواج رقیه و ام کلثوم با پسران ابولهب، سپس با عثمان از امور واهی است و ثابت نشده است و در مورد عثمان، تشابه اسمی موجب این اشتباه گردیده است.[110]
2- شواهد متعددی وجود دارد که حضرت خدیجه سلام الله علیها قبل از پیامبر ازدواج نکرده است و هنگام ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله دوشیزه بوده است.[111] و از علامهی سوری (ابن شهر آشوب) نقل میکند که مینویسد: « ان النبی قدتزوج خدیجه و هی عذراء» همانان پیامبر صلی الله علیه و آله با خدیجه سلام الله علیها که دوشیزه بود ازدواج کرد. چنانکه دو کتاب «الانوار» و «البدع» این مطلب را تأکید میکند آنجا که در آنها نقل شده : رقیه و زینب دختران هاله خواهران خدیجه بودهاند.[112]
یکی از اموری که مطلب فوق را تأیید میکند حدیثی ا ست که از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که خطاب به حضرت علی علیه السلام فرمود:
« یا علی اوتیت ثلاثاً لم یوتهن احد و لا نا، اوتیت مهراً مثلی و لم اوت انا مثلی»
علی جان به تو در زندگی سه امتیاز و ویژگی ارزانی گردید که به هیچکس دیگر از مردم حتی به من ارزانی نشد:
1- به تو افتخار دامادی من داده شد در حالی که من پدر همسری بسان تو ندارم.
2- به تو همتا و همسری هماننند دختر فرزانه ام فاطمه سلام الله علیها عنایت شد در حالی که به من همتا و همدلی بسان و هموزن او ارزانی نگردید.
3- به تو بدون واسطه پسرانی ارجمند و تاریخ ساز همانند حسن و حسین علیهما السلام عنایت گردید، اما به من عنایت نشد، اما شما از من هستید و من از شما.[113]
از این روایت با توجه به ویژگی اول فهمیده میشود که پیامبر تنها یک داماد داشت و آن حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بود.
بعضی بر این باورند که اصرار برخی در مورد ام کلثوم و رقیه به عنوان دختران پیامبر و همسران عثمان از این رو است که فضائل مخصوص حضرت علی علیه السلام را با رقیب تراشی کم رنگ کنند، از این رو عثمان را به عنوان ذوالنورین (صاحب و همسر دو نور ام کلثوم و رقیه) میخوانند ولی با اینکه حضرت زهرا سلام الله علیها به اعتقاد همه برترین زنان دو جهان بود و همسر حضرت علی علیه السلام گردیده چنین لقب یا امثال آن را به آن حضرت نمیدهند.[114]
در اینجا دو سئوال پیش میآید نخست اینکه: اگر پیامبر دخترانی نداشت، تا بگوئیم با پسران ابولهب و سپس با عثمان ازدواج کردند، پس چرا در قرآن سخن از دختران رسول خدا به میان آمده است آنجا که میخوانیم « یا ایها النبی قل لازواجک و بناتک...» ای پیامبر به همسران و دخترانت و زنان مومنان بگو: روسرهای بلند خود را بر خویش فرو افکنند (و حجاب را رعایت کنند.)[115]
و همچنین در بعضی از دعاها یا روایات سخن از دختران پیامبر به میان آمده مثلاً در یکی از دعاهای ماه مبارک رمضان آمده:
«اللهم صل علی رقیه و ام کلثوم ابنتی نبیک...؛ خدایا درود فرست بر رقیه و ام کلثوم و دو دختر پیامبرت».
در پاسخ به هر دو سئوال همان را میگوئیم که قبلاً اشاره شد و آن اینکه: این بانوان دختران هاله خواهر خدیجه سلام الله علیها بودند و پس از مردن پدرشان تحت کفالت خدیجه سلام الله علیها در آمدند، و پس از ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله با خدیجه سلام الله علیها تحت سرپرستی پیامبر قرار گرفتند و به عنوان دختران پیامبر خوانده شدند و اسلام را پذیرفتند و هجرت به مدینه کردند و...
بنابراین چه مانعی دارد که منظور از دختران در آیه و دعای مذکور ، دختر خواندههای پیامبر صلی الله علیه و آله باشند و یا منظور از آیه مذکور همچون آیه مباهله[116] تنها حضرت زهرا سلام الله علیها باشد.[117]
اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام از جایگاه ویژهای در اسلام برخوردارند، و لذا در قرآن کریم و روایات نبوی سفارشات فراوانی در حقّ آنها شده و فضایل بسیاری نیز از آنها نقل شده است. آنان کسانی هستند که در صورت اقتدای امت اسلامی بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله به ایشان قطعاً از گمراهی نجات یافته و به سعادت ابدی رهنمون میشدند؛ ولی - مع الاسف - بعد از وفات رسول خداعلیهم السلام تاکنون مشاهده میکنیم که مردم از اهل بیتعلیهم السلام دور بوده و از برکات معنوی آنان بی بهرهاند. امّا اینکه چه عواملی در این محرومیّت دخیل بوده است. که ما به طور تیتر وار به آن اشاره میکنیم:
1 - دشمنی بنی امیه و بنی عباس
نخستین منشأ دوری مردم از اهل بیت علیهم السلام را میتوان در دشمنی بنی امیه و بنی عباس و بذر عداوتی که آنها در قلوب مردم نسبت به اهل بیت کاشتند، جستجو کرد، کسانی که به جهت حفظ موقعیت نامشروع خود دست به هر گونه جنایتی زده و مردم را از هر راه ممکن از اهل بیت و امامان واقعی امت دور ساختند. کسانی که ظلمهای آنان صفحات تاریخ را سیاه کرده است. چه اذیت و آزار و شکنجه و زندان و تبعید و قتل که اهل بیت و شیعیانشان از ناحیه آنان تحمّل کردند.
2 - جعل روایات در شأن خلفا
از جمله عوامل اعراض و بی توجهی مردم از اهل بیت علیهم السلام را میتوان روایاتی دانست که برخی از صحابه و تابعین در شأن و خلافت خلفا جعل و وضع نمودند که این به نوبه خود سبب انحراف اذهان و قلوب مردم از اهل بیت و میل به مخالفان آنان شد. روایاتی که حدیث شناسان و رجالیون اهل سنت، تصریح به وضع و جعل آن نموده و آن احادیث را در زمره احادیث ضعیف برشمردهاند.
3 - جعل روایات در مذمّت اهل بیتعلیهم السلام
ابن ابی الحدید از ابوجعفر اسکافی نقل میکند که معاویه عدهای از صحابه و برخی از تابعین را گمارد تا اخباری را در مذمّت علی علیه السلام جعل کنند که مقتضی طعن و برائت از آن حضرت بود، و برای آنان اجرتی معین نمود تا در انجام این عمل رغبت کنند.[118]
او اسامی کسانی را که در عصر معاویه در مذمّت علی علیه السلام روایت جعل میکردند شمارش کرده و میگوید: آنان عبارتند از: ابوهریره، عمرو بن عاص، مغیره بن شعبه، عروه بن الزبیر، حریز بن عثمان و سمره بن جندب.[119]
4 - تقلید باطل
یکی دیگر از اسباب اعراض و دوری مسلمانان از اهل بیتعلیهم السلام تعصّبات جاهلی است. هنگامی که با برخی از آنان به بحث مینشینیم و حق را به آنان گوشزد میکنیم، آخرین جوابی که میدهند این است که: ما نمیتوانیم دست از آداب و رسوم آبا و اجداد خود برداریم و با آنان به مخالفت بپردازیم. اگر این نیّت را به زبان جاری نسازند لااقل در دل داشته و مانع بزرگی برای خود در انتقال به مذهب دیگر میدانند، در حالی که همه ما وظیفه داریم که تابع حق و حقیقت بوده، از تعصّبات قومی و جاهلی بپرهیزیم.
از مجموعه آیات و روایات به خوبی استفاده میشود که وظیفه هر انسانی متابعت از حق و حقیقت است، گرچه پیروان آن در اقلیتاند. سنّت اسلامی بر متابعت از حق بنا شده، نه موافقت با طبع و هوای نفس، و این مطلب از واضحترین بیانات قرآنی است.
5 - کتمان فضایل اهل بیت علیهم السلام
آیا بخاری و مسلم هر حدیث صحیح در فضایل امام علی علیه السلام که مطابق با شروط نقل روایت آن دو است را در صحیح خود آوردهاند؟ هیچ کس چنین ادعایی نکرده است، چه بسیار احادیث صحیح السندی که حاکم در مستدرک با شرط صحت نزد بخاری یا مسلم یا هر دو آورده، ولی شیخین یا یکی از آن دو در صحیح خود نقل نکردهاند. مگر احمد بن حنبل نگفته است: کسی به مانند علی بن ابی طالب این مقدار فضیلت برای او نقل نشده است.
اسماعیل قاضی و نسائی و ابوعلی نیشابوری میگویند: هرگز برای احدی از صحابه به مانند علی این مقدار حدیث صحیح وارد نشده است.[120]
6 - تحریف فضایل اهل بیتعلیهم السلام
تراث اسلامی و میراث فرهنگی اسلام که در طول تاریخ دست به دست به ما رسیده، امانتی الهی است که بر گردن ما نهاده شده است و ما نسبت به حفظ آن وظیفه سنگینی داریم، وظیفه داریم که نه تنها در آن تغییری به نفع خود ایجاد نکنیم، بلکه واجب است واقعیتهای تاریخی را آن گونه که هست حفظ کرده و از دستبرد دیگران برحذر داریم. و در غیر این صورت به تاریخ که انسان ساز است خیانت کردهایم.
خداوند متعال میفرماید: « إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها»؛[121] «خداوند شما را دستور میدهد که امانتها را به اهلشان مسترد دارید».
7 - تضعیف مغرضانه احادیث
یکی از راههای کتمان فضایل اهل بیتعلیهم السلام و در نتیجه دوری مردم از آنان، تضعیف بی مورد و مغرضانه این قبیل احادیث است؛ زیرا از آنجا که این احادیث با عقاید آنها سازگاری ندارد، بدون جهت و دلیل تضعیف مینمایند. از باب نمونه میتوان به ابن تیمیه اشاره کرد، شخصی که حتّی به اعتراف وهابیان، در تضعیف احادیث فضایل اهل بیت؛ خصوصاً علی علیه السلام مغرضانه عمل کرده است.
8 - آشنا نبودن با عملکرد اهل بیت علیهم السلام
یکی از عوامل بی توجّهی مسلمانان به اهل بیتعلیهم السلام، بی معرفتی به فضایل و عملکرد آنها در پیشرفت و تکامل اسلام و عزّت و اقتدار مسلمین است. گاهی که از آنها سؤال میشود چرا نسبت به اهل بیت بی مهری و بی توجّهی میکنید؟ میگویند: مگر آنها در طول تاریخ برای اسلام چه کردهاند؟ آیا از خود موقفی به یادگار گذاردهاند؟ ما در اینجا به طور خلاصه و فهرست وار به خدمات ارزنده آنها اشاره مینماییم:
1 - به دست گرفتن زمام حکومت با فراهم شدن شرایط اجتماعی، همانند عصر حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسن مجتبی علیه السلام
2 - فرستادن افراد نفوذی در دستگاه حکّام برای رسیدگی به حال شیعیان مظلوم، همانند علی بن یقطین.
3 - تضعیف حکو؊های جور به هر نحو ممکن.
4 - قیام مسلّحانه بر ضدّ حکّام فاسدی که خطر جدّی برای اسلام و مسلمین به شمار میآمدند و بیدار کردن وجدانهای خفته؛ همان کاری که امام حسین علیه السلام انجام داد.
5 - در شرایط مقتضی به یاری و تأیید قیامهای مسلّحانه میپرداختند، همان گونه که حرکت و قیام زید بن علی بن الحسین را تأیید نمودند.
6 - به جهت حفظ اسلام و مسلمین گرچه حکومت غاصبانه خلفا را قبول نداشتند، ولی با آنان همکاری سیاسی و فرهنگی مینمودند، تا بر اصل اسلام ضربهای وارد نشود و وحدت اسلامی از بین نرود، همانگونه که امام علی علیه السلام در ایّامی که خانهنشین بودند چنین روشی را دنبال مینمودند.
7 - برای حفظ آثار اسلام و سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دست به تألیف زده و آثار گرانسنگی را از خود به یادگار گذاشتند، همان گونه که کتابهایی از امام علی و امام صادق و امام رضا علیهم السلام به یادگار مانده است.
8 - هنگامی که با هجوم شبهات و تشکیکات در جامعه اسلامی مواجه میشدند درصدد رفع آن برآمده، در راه تثبیت عقاید مسلمین کوشا بودند.
9 - هنگام هجوم و ترویج مکاتب الحادی، سخت در مقابل آنها ایستاده و از طریق شاگردانی قوی و مباحثات گسترده، راه نفوذ آنها را در جوامع اسلامی سد مینمودند؛ همان گونه که در مباحثه با ابن ابی العوجاءها مشاهده میکنیم. و نیز در بین شاگردان امام صادق علیه السلام اشخاصی؛ همانند هشام بن حکم را مشاهده میکنیم که سخت از حریم اسلام و ولایت پاسداری میکردند.
10 - امامان شیعه در تمام زمینهها شاگردانی تربیت کردهاند که هر کدام ملجأ و مرجع خاص و عام، شیعه و سنّی در علوم مختلف بودهاند.
11 - و نیز شاگردانی را تربیت نمودند که با تألیف و تدوین کتاب و حفظ آنها سنّت نبوی و معارف دینی را به نسلهای بعدی منتقل نمودند.
12 - در حدّ امکان و توان خود به مسلمانان، بالأخص به شیعیانی که مورد ظلم و تعدّی حاکمان جائر بودند، کمک مالی مینمودند؛ همان گونه که امام زین العابدین علیه السلام بعد از واقعه کربلا و بعد از واقعه حرّه چنین میکرد.
13 - برای تأمین نیازمندیهای خود و شیعیان و اصحابش به طور مستقیم و غیر مستقیم در فعالیتهای اقتصادی شرکت میکردند، همان گونه که در تاریخ از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و امام باقر و امام صادق علیهم السلام رسیده است.
14 - حفظ کشور بزرگ اسلامی از طریق دعا برای نصرت مسلمین و مشورت دادن به حکّام در زمینه جنگ و نظام پولی و فروش اسلحه و... از دیگر فعالیتهای اهل بیت علیهم السلام بوده است.
9 - کوتاهی در تعریف اهل بیت علیهم السلام
یکی از عوامل مهم دیگر که تأثیر بسزایی در دوری مردم از اهل بیت علیهم السلام دارد، این که ما شیعیان و محبّان آنان چندان که در توان داریم و میتوانیم، فضایل و کمالات و معارف آنان را به مسلمانان، بلکه جهانیان عرضه نکرده و نمیکنیم. ما معتقدیم که اگر امت اسلامی و عالم حتی به گوشهای از این معارف پی برند قطعاً به اهل بیت علیهم السلام روی آورده و از مریدان و موالیانشان خواهند شد، امری که سبب سعادت کل جوامع بشری و رشد و تعالی و کمال آنان خواهد بود. امیدواریم که روزی فرا رسد که بتوانیم از امکانات موجود در حدّ توان خود استفاده کرده، جایگاه اهل بیت علیهم السلام را در حدّ توان خود معرفی نماییم.
10 - عملکرد برخی از مدعیان تشیّع
یکی از عوامل دوری مسلمانان و حتی عموم مردم جهان از اهل بیت علیهم السلام عملکرد ناشایست برخی از کسانی است که خود را به تشیّع نسبت داده و کاری میکنند که باعث تنفر مردم از اهل بیت علیهم السلام میشوند. مردم میگویند: اگر عملکرد این افراد مورد تأیید اهل بیت علیهم السلام است، ما آنان را قبول نداریم، و لذا از این طریق مردم به مکتب اهل بیت علیهم السلام بدبین میشوند.[122]
1- انوارالساطعه من الغراء الطاهره/ سیلاوی/ غالب
2- خدیجه الکبری سلام الله علیها / بعاج، عبدالستار
3- نساء النبی/ بنت الشاطی/ عایشه
4- با پیامبر صلی الله علیه و آله / بنت الشاطی/ عایشه
5- حضرت خدیجه سلام الله علیها / دخیل/ علی محمد علی/ ترجمه دکتر فیروز حریرچی
6- خدیجه سلام الله علیها ام المؤمنین/ زهراوی/ عبدالحمید
7- حیاه ام المومنین خدیجه سلام الله علیها / سبلی/ محمود
8- السیده خدیجه ام المومنین و سباقه الی الاسلام/ طهماز/ عبدالحمید محمود
9- خدیجه سلام الله علیها ام المومنین نظرات فی اشراق فجر الاسلام/ عمر/ عبدالمنعم محمد
10- خدیجه ام المومنین/ الدومی/ احمد عبدالجواد
11- خدیجه ام المومنین/ توفیق/ بثینه
12- خدیجه ام المومنین/ مهران/ ذوالفقار
13- خدیجه ام المومنین/ علائلی/ عبدالله
14- خدیجه اول ام المومنین/ عبدالسلام هلوانی/ احمد عبدالسلام
15- خدیجه بنت خویلد/ حسن/ محمد عبدالغنی
16- خدیجه زوجه الرسول/ سرور/ دارعبدالباقی
17- امهات المومنین خدیجه بنت خویلد/ قطب، محمد علی
18- خدیجه بنت خویلد اول اهل القبله/ محامی/ محمد کامل حسن
19- ام المومنین خدیجه نبت خویلد/ هاشمی/ عبدالمنعم
20- فروغ آسمان حجاز خدیجه سلام الله علیها / کرمی فریدنی/ محمد علی
21- حضرت خدیجه سلام الله علیها اسطوره ایثار و مقاومت/ محمدی اشتهاردی/ محمد
22- سرچشمه کوثر/ مهدی پور/ علی اکبر
23- نیم نگاهی به مدیریت و کار آفرینی حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها / کرمی فریدنی/ محمد علی
24- حضرت خدیجه سلام الله علیها ثروتمندترین زن روزگار/ حیدری/ سید محمد
25- تحریف تاریخ/ احمدی/ سید موسی
26- حضرت خدیجه سلام الله علیها / موسوی/ سید احمد
27- یادواره بزرگداشت خدیجه کبری سلام الله علیها / موحد ابطحی/ میر سید حجت
قابل توجه اینکه مؤلف به 155 عنوان کتاب اشاره میکند که در این کتب می شود به زندگانی حضرت خدیجه سلام الله علیها دست یافت.
28- نگاهی نو به زندگانی حضرت خدیجه سلام الله علیها / کرمی فریدنی/ محمد علی
29- خدیجه شکوه زندگی/ کمالی نیا و دیگران
30- خدیجه کبری/ کمالی نیا/ محمد تقی
31- شمع محفل طه/(شعر) / سجاد/ سید محمد حسن و مهرپرور/علی رضا
32- حیاه السیده خدیجه بنت خویلد من المهد الی اللحد/ الشرهانی/ حسین علی
33- غروب ماه حجاز (شعر)/ مهرپرور/علی رضا
34- ام المومنین خدیجه الکبری بنت خویلد/ الموسوی/ سید هاشم
35- خدیجه بنت خویلد/ علی محمد علی دخیل/ 8 جزء در یک مجلد / بیروت
36- ام المومنین خدیجه بنت خویلد / ابراهیم محمد حسن الجمل
37- دثرینی ... یا خدیجه/سلوی بالحاج صالح – العایب
38- صحابیات حول الرسول - خدیجه ام المومنین/ زهیر مصطفی یازجی
39- سیره ام المومنین السیده خدیجه /واصف احمد فاضل کابلی
40- خدیجه ام المومنین/؟/ قاهره 1955م
41- نمونه زنها/ منتظر/ محمد
42- امهات المعصومین/ حسینی شیرازی/سید محمد
43- امهات المومنین/ حسینی شیرازی/ سید محمد
البته این دو کتاب مستقل در زمینه حضرت نمیباشد، ولی فصلی از آنها راجع به حضرت میباشد.
44- ماخذ شناشی توصیفی زندگانی حضرت خدیجه سلام الله علیها / کاری از گروه پژوهش مدرسه علمیه حضرت خدیجه سلام الله علیها
با مطالعه ی 1100 جلد کتاب، در 386 جلد آن که شامل 208 عنوان می شود به مطالب مربوط به حضرت خدیجه سلام الله علیها دست یافت.
در این کتاب ذکر شماره صفحات و کتاب موجود در کتابخانه اشاره شده است. و حدود 22 کتاب مستقل در زمینهی زندگانی حضرت خدیجه سلام الله علیها هم نام برده شده است.
اصفهان- خیابان چهارباغ عباسی – مقابل بیمه ایران- 2228793
منابع و مآخذ
1- قرآن کریم
2- تحریف تاریخ/ سید موسی احمدی
3- بحارالانوار/ علامه مجلسی
4- مستدرک الوسائل/ محدث نوری
5- طرائف/ سید بن طاووس
6- الافصاح/ شیخ مفید
7- شرح نهج البلاغه/ ابن ابی الحدید معتزلی
8- حضرت خدیجه اسطوره ایثار و مقاومت/ محمد محمدی اشتهاردی
9- التعجب / ابوالفتح کراجکی
10- یار غار/ نجاح الطایی
11- سبعه من السلف/ فیروزآبادی
12- تقویم شیعه/ عبدالحسین نیشابوری
13- صحیح البخاری/ محمد بن اسماعیل بن ابراهیم الجعفی
14- اسدالغابه/ ابن اثیر
15- الاصابه فی تمییز الصحابه/ابن حجر عسقلانی
16- تاریخ الامم و الملوک/ محمد بن جریر طبری
17- اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله / سلیم بن قیس هلالی
18- استغاثه/ ابوالقاسم کوفی
19- مناقب آل ابی طالب/ ابن شهر آشوب
20- امهات المومنین/آیت الله العظمی سید محمد شیرازی
21- مصباح المنیر/ احمد بن محمو فیومی
22- مفردات الفاظ القرآن/ راغب اصفهانی
23- مفاتیح الجنان/ شیخ عباس قمی
24- دلائل النبوه/ احمد بن حسین بیهقی
25-البدایه والنهایه / اسماعیل بن عمر / ابن کثیر
26- سیره ی حلبیه/ حلبی
27- مصباح المتهجد/ شیخ کفعمی
28- المحبر/ ابن حبیب
29- انساب الاشراف/ بلاذری
30- الفصول المهمه/ علی بن محمد مالکی
31- سیر اعلام النبلاء/ ذهبی
32- سیره مغلطای/ مغلطای
33- بهجه المحافل/ العامری
34- تاریخ الخمیس/ الدیار بکری
35- شذرات الذهب/ ابن العماد حنبلی
36- مختصر تاریخ دمشق/ ابن عساکر
37- کشف الغمه/ اربلی
38- نهایه الارب فی فنون الادب/ النویری
39- متشابه القرآن/ محمد بن علی ابن شهرآشوب مازندرانی
40- کنزالعمال/متقی هندی
41- درالمثور/ سیوطی
42- روح المعانی فی تفسیر قرآن العظیم/ سید محمود آلوسی
43- ذخائر العقبی/ احمد بن عبدالله طبری
44- تفسیر القرطبی/ محمد بن احمد قرطبی
45- ریاحین الشریعه/ ذبیح الله محلاتی
46- منتهی الآمال/ شیخ عباس قمی (ره)
47- الکافی/ شیخ محمد بن یعقوب کلینی.
48-اسرار معراج حضرت رسول اکرم / علی قرنی گلپایگانی.
49- عیون الاثر/ ابوفتح الدین اندلسی
50- مناقب/ خوارزمی
51- الکامل فی التاریخ/ ابن اثیر
52- الاوائل/ طبرانی
53- حلیه الاولیاء/ابونعیم اصفهانی
54- سیره نبوی/ احمد زینی دحلان
55- المستدرک / حاکم نیشابوری
56- حیاه الصحابه/ محمد یوسف الکاندهلوی
57- مجمع الزوائد/ هیثمی
58- تاریخ الخلفاء/ سیوطی
59- امالی/ شیخ طوسی
60- فرائدالسمطین/ حموینی
61- عوامل دوری مسلمانان از غدیر/ علی اصغر رضوانی
62- سرچشمه کوثر / علی اکبر مهدی پور
63- صواعق المحرقه / ابن حجر هیثمی
[1] - الکافی ج8 ص 340
[2] - شواهد التنزیل/ ج1/ ص 416، تأویل الآیات الطاهره /ج1/ ص 385 ؛تفسیر قمی/ج2/ص 117.
[3] - بحارالانوار/ج66/ص 263.
[4] - تفسیر قمی/ج2/ص 117.
[5] - علم الیقین فی اصول الدین/ج2/ ص 986/ دارالبلاغه بیروت.
[6] - تفسیر قمی/ ذیل ایه 74 سوره فرقان.
[7] - معانی الاخبار/ص 53.
[8] - معانی الاخبار/ ص 53؛ بحارالانوار/ج16/ص 142؛ تفسیر فرات/ ص 579؛ الخرائج و الجرایح/ج3/ ص 1045 / موسسه الامام المهدی.
[9] - مناقب ابن شهر آشوب/ج3/ ص 320؛ تفسیر ابوالفتوح/ ج 12/ ص 115؛ مجمع البیان/ج 10 / ص 506؛ الکشاف/ج4/ ص 768.
[10] - بحارالانوار/ج24/ص 3.
[11] - تفسیر القمی/ج2/ ص 439.
[12] - بحارالانوار/ج24/ص321.
[13] - التبیان فی تفسیر القرآن/ج2/ ص 456.
[14] - الکشاف/ج4/ ص 573.
[15] - معالم التنزیل/ج1/ ص 464؛ جامع البیان/ج3/ص 180.
[16] - روح المعانی/ج3/ص 155؛ ذخائر العقبی/ ص 44؛ درالمنثور/ ذیل آیه 42 سوره آل عمران.
[17] - تفسیرالقرطبی/ج2/ ص 1325؛ بحارالانوار/ج43/ ص 9.
[18] - تفسیرالقرآن العظیم/ج1/ ص 312.
[19] - البرهان/ج3/ص 361.
[20] - تفسیر فرات کوفی/ ص 23؛ بحارالانوار/ج73/ ص 63.
[21] - الدر المنثور ج1 /ص 23.
[22] - غایه المرام /ص 355؛ بحارالانوار /ج24/ ص 255؛ مختصر بصائر الدرجات/ ص 53؛ تاویل الآیات الطاهره/ج1/ ص 176.
[23] - امام حسین علیه السلام در روز عاشورا در ضمن خطبهای که خود را به دشمن معرفی میکرد فرمود: « شما را به خدا سوگند آیا میدانید که جدهی من خدیجه دختر خویلد است.».(بحارالانوار/ج44/ ص318)
و نیز خطاب به دشمن فرمود: « آیا میدانید که من فرزند همسر پیامبر شما خدیجه کبری سلام الله علیها هستم.» (بحارالانوار/ج45/ص6)
امام سجاد علیه السلام در مجلس یزید در دمشق ، در آن خطبهی معروفش در فرازی چنین خود را معرفی کرد: «... انا ابن خدیجه الکبری» من پسر خدیجهی کبریسلام الله علیها بانوی بزرگ اسلام هستم. (بحارالانوار/ ج45/ ص 174، بحارالانوار/ج44/ص174 و المناقب ج4/ ص 168).
حضرت زینب سلام الله علیها در کربلا در روز یازدهم محرم در سال 61 ه.ق هنگامی که کنار پیکر پاره پارهی شهیدان آمد، و مطالبی جانسوز گفت، از جمله در آنجا پس از ذکر پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام از خدیجه سلام الله علیها یاد کرد و فرمود: « بابی خدیجه الکبری» پدرم به فدای خدیجه بانوی بزرگ باد.(بحارالانوار/ج45/ص59).
در اکثر زیارتنامههایی که از طرف امامان معصوم : و اولیاء خدا برای امامان و امامزادگان تنظیم شده ، از خدیجه کبری یاد شده و پس از سلام به پیامبران اولوالعزم به او سلام داده شده است تا همواره یاد او در خاطرهها تجدید گردد و زائران با ایمان به پیشگاه او سلام عرض کنند و او را در خانهی خداوند واسطه قرار دهند.
در دعای ندبه که از ناحیهی مقدسه امام زمان صلی الله علیه و آله صادر شده ، در فرازی با توجه به حضرت ولی عصر چنین میخوانیم:« این ابن النبی المصطفی وابن علی المرتضی و ابن خدیجه الغراء» کجاست پسر پیامبر برگزیده صلی الله علیه و آله و پسر علی علیه السلام و پسر خدیجه بلند مقام سلام الله علیها واژه غراء به معنی شامخ و ارجمند است که در اینجا به عنوان صفت برای حضرت خدیجه سلام الله علیها ذکر شده است. (حضرت خدیجه سلام الله علیها اسطوره ایثار و مقاومت / ص199)
[24] - (بحارالانوار ج28 ص 202، بحارالانوار ج29، ص 124/ در مورد صهاک مادر بزرگ عمر آنچه لازم است اشاره شود این است که وی کنیز هاشم بن عبدمناف جد رسول خدا صلی الله علیه و آله بود عبدالعزی بن ریاح با وی زنا کرد و نفیل جد عمر به دنیا آمد. (المثالب لنسابه کلبی).
[25] - شرح نهج البلاغه/ ابن ابی الحدید/ ج11/ ص 67.
[26] - شرح نهج البلاغه/ ابن ابی الحدید/ج2/ ص125؛ منتهی الآمال/ج1/ ص 235
[27] - عبدالله بن سنان نقل کرده است که از امام صادق علیه السلام پرسیدم: به چه علتی برای رسول خدا صلی الله علیه و آله پسری باقی نماند؟
ایشان فرمودند: به آن علت که خداوند محمد صلی الله علیه و آله را نبی و علی علیه السلام را وصی خلق کرد. در این صورت اگر پسری برای رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از ایشان بود آن پسر اولویت داشت به رسول خدا صلی الله علیه و آله از امیرالمومنین علیه السلام. پس در اینصورت وصایت ایشان ثابت نمیشد. (بحارالانوار /ج22/ص 152/ح6)
[28] - عایشه میگوید: کمتر اتفاق میافتاد که پیامبر از خانه بیرون رود و خدیجه را به خیر یاد نکند. چندان که یک روز آتش حسد من مشتعل شد و گفتم: یا رسول الله، تاکی خدیجه را یاد میکنی؟ او پیرزنی بیش نبوده! خداوند بهتر از او را (منظور خودش بوده) به تو مرحمت کرد! پیامبر از سخن من در غضب شد و فرمود: نه به خدا قسم! بهتر از خدیجه نصیب من نشد، به من ایمان آورد هنگامی که مردم کافر بودند و تصدیق نبوت من نمود در وقتی که مردم مرا تکذیب می کردد و اموال خود را در اخیتار من گذارد در وقتی که مردم مرا از خود دور میکردند. خداوند متعال از خدیجه به من فرزندانی روزی کرد و رحم تو را عقیم قرار داد. (ریاحین الشریعه/ج2/ص202 و 207 و 211)
[29] - بحارالانوار/ج16/ ص2 و 7.
قرطبی از ابن عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل میکند که حضرت فرمودند: « افضل اهل النساء خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمدصلی الله علیه و آله و مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم» (تفسیر القرطبی/ج2/ص1325)
آلوسی از ابن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نموه که حضرت فرمودند: « اربع نسوه سادات عالمهن: مریم بنت عمران، آسیه بنت مزاحم، خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمدصلی الله علیه و آله و افضلهن عالماً فاطمه» (روح المعانی/ج3/ص 155، ذخائر العقبی/ص 44 و درالمثور ذیل آیه 44 سوره آل عمران) (چهار زن سالار زنان روزگا شدند: مریم، آسیه، خدیجه بنت خویلد و فاطمه زهرا سلام الله علیها و فاطمه سلام الله علیها افضل ترین آنها میباشد. و دهها روایت دیگر مانند این روایت از خاصه و عامه نقل شده است.
[30] - عنکبوت/32 و 33؛ تحریم/10؛ اعراف/83؛ حجر/60 و نمل/57)
[31] - کنزالعمال/ج12/ ص 144.
[32] - حجرات / 13.
[33] - نجم/3 و4.
[34] - متشابه القرآن/ج2/ ص 168.
[35] - بحارالانوار/ ج16/ ص2 و 8.
[36] - تحریف تاریخ/ص46.
[37] - بیهقی در دلائل النیوه، ج2/ص7؛ ابنکثیر در البدایه و النهایه /ج2/ ص 94 ؛ حلبی در سیرهی حلبیه/ج1/ ص 140و مصباح المتهجد/ص 723.
[38] - المحبر/ص79؛ انساب الاشراف بلاذری/ج1/ ص 98؛ نهایه الارب فی فنون الادب/ج16/ ص 99؛ سیر اعلام النبلاء/ج2/ ص 82؛ سیره مغلطای/ص12؛ بهجه المحافل/ج1/ ص 48؛ تاریخ الخمیس/ج1/ ص 294؛ شذرات الذهب/ج1/ص 41؛ سیره حلبیه/ج1/ ص 140و ابن عساکر در مختصر تاریخ دمشق/ج2/ ص 275.
[39] - کشف الغمه/ج2/ص136 و 139؛ الفصول المهمه/ص 149؛ شذرات الذهب/ج1/ ص 14؛ انساب الاشراف/ج1/ص 198.
[40] - احزاب/33.
[41] - زیارت اربعین امام حسین علیه السلام ، زیارت وارث. (یکی از علائم شیعه و مؤمن خواندن زیارت اربعین می باشد). (مفاتیح الجنان).
[42] - احمد بن محمد فیومی میگوید: رجس به معنای پلیدی است.(المصباح المنیر/ج1/ص 219)؛ فارابی میگوید: هر چیزی که پلید شمرده میشود رجس نامیده میشود. و راغب اصفهانی مینویسد: رجس چیز پلید است. (مفردات الفاظ القرآن/ص 342) و رجس در قرآن مصادیق مختلف دارد: 1- رجس در معنای شراب، قمار، بت ها و ازلام (نوعی بخت آزمایی) (مائده/190)؛ 2- رجس در معنای کفر و بی ایمانی(انعام/125) 3- رجس در معنای مردار، خون بیرون ریخته و گوشت خوک(انعام/145).
[43] - تحریف تاریخ/ ص88.
[44] - استغاثه/ج/ ص 69 تا ص 72.
[45] - بحارالانوار/ج22/ ص 191؛ مناقب ابن شهر آشوب/ج1/ ص 159، امهات المؤمنین(آیت الله العظمی سید محمد شیرازی) /ص 90.
[46] - بحار الانوار/ج16/ ص 12.
[47] - تفصیل داستان صحیفه ملعونه را در بحار الانوار/ ج 28/ ص 96- 111 به نقل از حذیفه نقل کرده که خلاصهاش چنین است:
اول کسانی که بر غصب خلافت هم پیمان شدند اولی و دومی بودند و اساس و پایهای که طبق آن پیمان بستند و سایر پیمانهایشان هم بر آن پایه بود که « اگر محمد بمیرد یا کشته شود این امر خلافت را از اهل بیتش بگیریم به طوری که تا ما هستیم احدی از آنان به خلافت دست نیابد.
بعد از آن ابوعبیدهی جراح و معاذ بن جبل و در آخر سالم مولی ابی حذیفه هم به آنان پیوستند و پنج نفر شدند. اینان جمع شدند و داخل کعبه رفتند و در بین خود نوشتهای در این باره نوشتند که: «اگر محمد بمیرد یا کشته شود...» و در تمام این قضایا عایشه و حفصه جاسوسان پدرانشان در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله بودند. سپس ابوبکر و عمر جمع شدند و سراغ منافقین و آزادشدگان فرستادند و مابین خود مشورت و نظرخواهی کردند و بر این رأی متفق شدند که هنگام بازگشت پبامبر صلی الله علیه و آله از حجه الوداع در گردنهی «هرشی» که در راه مکه، در نزدیکی حجفه است شتر حضرت را برمانند به این طریق حضرت را به قتل برسانند. کسانی که اجرای نقشه را بر عهده داشتند چهار نفر بودند که در جنگ تبوک هم هیمن نقش را بر عهده داشتند ولی این نقشه آنان بر آب شد.
امیرالمؤمنین علیه السلام از طرف خداوند در غدیر خم منصوب شد و سپس پیامبر صلی الله علیه و آله حرکت کرد تا به گردنه «هرشی» رسید و آن عده جلوتر رفتند و بر سر راه پنهان شدند، ولی این بار هم خداوند آنان را مفتضح کرد و پیامبرش را حفظ نمود.
وقتی وارد مدینه شدند همگی در خانهی ابوبکر جمع شدند، و در بین خود نوشتهای نوشتند و آنچه دربارهی خلافت تعهد کرده بودند در آن ذکر کردند، و اولین مطلب آن شکستن پیمان و ولایت علی بن ابیطالب علیه السلام بود، و اینکه خلافت از آن ابوبکر و عمر و ابوعبیده است و سالم نیز با آنان است و از این عده خارج نمیشود.
این صحیفه دوم را 34 نفر امضاء کردند که 14 نفر همان کمین کنندگان در گردنهی هرشی بودند که عبارت بودند از:
ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه، عمرو عاص، طلحه، ابوعبیده جراح، عبدالرحمان بن عوف، سالم مولی ابی حذیفه، معاذ بن جبل، ابوموسی اشعری، مغیره بن شعبه، سعد بن ابی وقاص و اوس بن حدثان و بیست نفر دیگر عبارت بودند از:
ابوسفیان، عکرمه پسر ابوجهل، خالد بن ولید، بشیر بن سعید، سهیل بن عمرو، صهیب بن سنان، ابوالاعور اسلمی، صفوان بن امیه، سعید بن عاص، عیاش بن ابی ربیعه، حکیم بن حزام، مطیع بن اسود مدری و چند نفر دیگر هر کدام از اینان جمعیت عظیمی را به دنبال خود داشتند که سخنانشان را میپذیرفتند و از آنان اطاعت میکردند.
نویسندهی این صحیفه سعید بن عاص اموی بود و در محرم سال 10 هجرت آن را نوشتند، سپس آن را به ابوعبیده جراح سپردند و او آن را به مکه فرستاد، آن صحیفه همچنان در کعبه مدفون بود تا زمان عمر که آن را از مجلس بیرون آورد.
[48] - اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله /ص 232 و 233.
[49] - صحیح بخاری/ج3/ص61/باب بعث النبی خالد بن الولید و ج4/ص 104، باب رفع الایدی فی الایدی فی الدعاء، مسند احمد بن حنبل/ج2/ ص 150.
[50] - تاریخ الامم و الملوک/ج2/ص 502، الاصابه فی تمییز الصحابه /ج1قسم الاول/ص 414 و 475.
خالد بن ولید بیست سال بعد از بعثت پیامبر در اواخر زندگانی آن حضرت به همراه عمرو عاص به ظاهر اسلام را قبول کرد. ابوبکر او را حاکم شام کرد و عمر او را عزل کرد پس از مدتی در شهر حمص مرد و در همانجا مدفون شد. (اسدالغابه/ج2/ص 96)
در مواردی پیامبر از کارهای خالد بیزاری جستند.
او بدون اجازه پیامبر بنی جزیمه را به قتل رساند و عدهای را اسیر کرد و گفت: « هر کس اسیری در دست دارد او را بکشد» مهاجر و انصار اسراء را نزد پیامبرصلی الله علیه و آله فرستادند و آن حضرت دستان مبارک را بلند کرد و دو بار فرمود: « خدایا من بیزاری میجویم به سوی تو از کاری که خالد کرده است». (سبعه من السلف/ص 337- 341؛ صحیح بخاری/ج5/ص 107)
خالد به عمار ناسزا گفت. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «هر کس عمار را سب کند، خداوند او را سب میکند.»(سبعه من السلف/ص 342- 345)
او به دستور ابوبکر خواست امیرالمومنین را به شهادت برساند ولی قبل از هر اقدامی آن حضرت متوجه شدند و با دو انگشت گلوی خالد را آنچنان فشار دادند که خالد نعره کشید و مردم فرار کردند و خالد لباسش را نجس کرد. آنگاه گفت: فلانی و فلانی مرا به این کار امر کردهاند هر کس واسطه شدآن حضرت او را رها نکرده تا آنکه ابوبکر و عمر فرستادند و این عباس را آورد. ابن عباس حضرت را به قبر مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله و فرزندانش و حضرت صدیقه سلام الله علیها قسم داد و حضرت او را رها کرد.
ابوبکر به عمر گفت: «این هم نتیجه مشورت با تو»! چه اینکه عمر، خالد را برای این کار انتخاب کرده بود. (شرح نهج البلاغه/ابن ابی الحدید معتزلی/ ج3/ ص 302 و 303)
همچنین خالد بن ولید مالک بن نویره را با عدهی زیادی از قبیلهی او به جرم بیعت نکردن با ابوبکر کشت و در همان شب با همسر مالک مرتکب خلاف شد وقتی عمر این قضیه را شنید، گفت: « تو را سنگسار میکنم، ولی این کار ا انجام نداد». (سبعه من السلف/ص 346-348؛ شرح نهج البلاغه/ابن ابی الحدید معتزلی/ج1/ ص 179)
در مورد دیگر هنگامی که ابوبکر او را به سوی قبیلهی بنی سلیم فرستاد، عدهای از مردان قبیله را در محل جمع کرد و آنان را به آتش سوزانید. (تقویم شیعه/ص 110-112؛ سبعه من السلف/ص 347 از طبقات الکبری).
[51] - قلم همواره در طول تاریخ در دست چاپلوسان و در خدمت زورمداران بوده، و بسیاری از حقایق مسلم تاریخی دستخوش تحریف شده و رنگ واقعیت تاریخی به خود گرفته تا جایی که اگر پژوهشگری بر اساس یافتههای علمی خود پرده از روی واقعیتها بردارد، موجب شگفت همگان خواهد بود. یکی از پژوهشگران معاصر، با دلایل متقن اثبات کرده که تنها یار غار پیامبر، عبدالله بن بکر بن اریقط بوده و در عهد معاویه و با پول او داستان غار جعل شده و شخص دیگری(منظور ابوبکر میباشد) به جای عبدالله یار غار معرفی شده است. (یار غار/ ص 61)
[52]- التعجب لابوالفتح کراجکی / ص 49 و 50.
[53] - کسی است که در خانهی او پیمان « حلف الفضول» بسته شد.
در تاریخ آمده که: حدود بیست سال قبل از بعثت جمعی از شخصیتهای مکه که یکی از آنها«اسد بن عبدالعزّی» (جد پدری حضرت خدیجه سلام الله علیها) بود، برای حفظ امنیت مکه و اطراف آن، مجلسی تشکیل دادند و هم پیمان شدند تا به حق مظلومان رسیدگی کنند و از ظلم ستمگران جلوگیری نمایند و چون سه نفر از اعضای مرکزی آن به نامهای «فضل بن فصاله، فضل بن وراعه و فضیل بن حارث» بودند نام این پیمان را «حلف الفضول» گذاشتند، با توجه به اینکه حلف به معنی سوگند و پیمان است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که در آن هنگام بیست سال داشت به این گروه پیوست. پیامبرصلی الله علیه و آله به این پیمان احترام شایانی مینمود و پس از بعثت میفرمود: اگر اکنون نیز مرا به عضویت در آن پیمان دعوت کنند میپذیرم. و نیز میفرمود: « لقد شهدت خلقا ما احب الی به حمر النعم» در پیمانی شرکت کردم که حاضر نیستم آن را بشکنم و در عوض شتران سرخ موی حجاز (گرانبهاترین نعمتها) را به من بدهند. (حضرت خدیجه اسطوره ایثار و مقاومت/ص23-24)
[54] - بحارالانوار/ج30/ص66، الطرائف/ج2/ص405 تا 407 به نقل از مدرک مثالب کلبی، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید /ج13/ص 270.
[55] - الافصاح/ مرحوم شیخ مفید/ ص 213 و 214.
[56] - طرائف/ج2/ ص 407 ، به نقل از الجمع بین الصحیحین.
[57] - مجادله/12.
[58] - مستدرک الوسائل/ ج5/ ص 218.
[59] - بحارالانوار، ج43، ص 33.
[60] - تحریف تاریخ/ ص 103.
[61] - الکافی/ج1/ ص 442/ باب مولد النبی/ح 13.
[62] - اسرار معراج حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله / ص4.
[63] - مروج الذهب/ج2/ ص 276.
[64] - تاریخ ابن اثیر/ج2/ ص 57.
[65] - سیره نبوی دحلان/ الاوائل طبرانی، سیره حلبی/ج1/ ص 267.
[66] - عیون الاثر/ج1/ ص 124؛ مناقب خوارزمی/ص 18-20؛ سیره حلبی/ج1/ ص 268-275؛ حلیه الاولیاء/ج1/ص 66
[67] - المستدرک الحاکم/ج3/ ص 136؛ الاوائل/ج1/ص 195؛ حیاه الصحابه/ج2/ص 513-515.
[68] - المستدرک الحاکم/ج3/ ص 136؛ الاوائل/ج1/ص 195؛ حیاه الصحابه/ج2/ص 513-515.
[69] - سیره حلبی/ ج/ ص 273.
[70] - البدایه و النهایه/ج3/ ص 28؛ تاریخ طبری /ج2/ ص60.
[71] - مجمع الزوائد/ج1/ص 76 به نقل از طبرانی در تفسیر کبیر.
[72] - الاستغاثه/ج2/ ص 31.
[73] - الشعراء/214.
[74] - مروج الذهب/ج2/ ص 276.
[75] - تاریخ الخلفاء سیوطی/ ص 185؛ المستدرک حاکم / ج3 / ص136؛ حلیه الاولیاء/ ج1 / ص 66؛ خطیب بغدادی/ ج2 / ص 81؛ سیره حلبی/ج1 / ص318 و یار غار ص 26- 28.
[76] - امالی شیخ طوسی/ج1/ ص 455.
[77] - همان/ج1/ ص 767.
[78] - فرائدالسمطین حموینی/ ج1 / ص 39/ش3.
[79] - المعارف/ ص 168 . تاریخ الامم و الملوک/ ج1/ ص 540 .
[80] - التنبیه و الاشراف/ ص 198 .
[81] - السیره النبویه و اخبار الخلفاء /ج1 / ص 67 و 68 ، کتاب الثقات/ ج1 / ص 52 .
[82] - سنن الکبری/ ج9 / ص 94 و 95 ، السنن الصغری/ ج2 / ص 365 ، السنن الصغیر/ ج1 / ص 570 .
[83] - تاریخ بغداد / ج1 / ص 133.
[84] - الاستیعاب / ج3 / ص 197 .
[85] - الوفاء باحوال المصطفی/ صص 163 و 164.
[86] - الکامل فی التاریخ / ج1 / صص 484 و 485 .
[87] - اسد الغابه /ج4 / ص 16 .
[88] - تذکره الخواص / ص 26 .
[89] - شرح نهج البلاغه /ج1 / ص32 ؛ ج4 / ص319 ؛ ج13 / ص148 .
[90] - الوافی بالوفیات/ ج21/ ص 270 و 269 .
[91] - حیاه الحیوان الکبری/ ج1/ ص 79 .
[92] - تقریب التهذیب/ ج2 / ص39 . جالب این است ، در چاپ جدید تقریب التهذیب ، کلام ابن حجر عسقلانی را تحریف کردهاند و این گونه نوشتهاند : «جمعی میگویند : اولین نفر که به اسلام گروید علی بن ابیطالب علیه السلام است» تحریر تقریب التهذیب / ج3/ ص 231 .
[93] - الاصابه/ ج2 / ص 506 .
[94] - موسوعه الفقه الاسلامی/ج1 / ص 269 ؛ شباب حول الرسول/ ص21 .
[95] - الکافی/ ج5/ ص 374.
[96] - القواعد/ عالم حلی/ ج3/ ص 73.
[97] - امهات المعصومین/ ص 87.
[98] - وفاه الزهرا/ سید عبدالرزاق مقرم / ص 7.
[99] - من لایحضر الفقیه/ ج3/ ص 397.
[100] - سرچشمه کوثر/ ص 36 به نقل از ام المومنین خدیجه/ ص 40.
[101] - هر اوقیه برابر با 40 درهم است.
[102] - اعلام الوری/ طبرسی/ ج1/ ص 275؛ بحارالانوار/ج16/ ص 10 و 12 و 219.
[103] - اعلام الوری/ ص 147.
[104] - من لا یحضرالفقیه / ج3/ ص 398.
[105] - تنقیح المقال/ مامقانی/ ج3/ ص 77؛ قاموس الرجال/ج10 / ص 431؛ فروغ آسمان حجاز/ ص 138و 139.
[106] - فروغ آسمان حجاز/ ص 140 و 41به نقل از مناقب آل ابی اطلب/ج1/ ص 160؛ بحارالانوار/ ج22/ ص 191؛ مناقب ابن شهر آشوب/ج1/ ص 59.
[107] - ریاحین الشریعه/ج2/ ص 268.
[108] - خدیجه سلام الله علیها/ دخیل/ ص 11.
[109] - این کتاب در سال 1413 ه.ق تالیف یافته و چاپ دوم آن در سال 1416 (1375ه.ش) به قطع رقعی در 148 صفحه از طرف دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم چاپ و منتشر شده است.
[110] - بنات النبی / ص 75 و ص 124.
[111] - همان/ ص 88 تا ص 93.
[112] - مناقب آل ابی طالب /ج1/ ص 159.
[113] - احقاق الحق/ ج5/ ص74؛ مناقب/ عبدالله شافعی/ ص 50.
[114] - بنات البنی ام ربائبه؟/ ص 119 و 120.
[115] - احزاب/ 59.
[116] - آل عمران/ 61.
[117] - ریاحین الشریعه/ج2/ ص 269 و حضرت خدیجه اسطوره ایثار و مقاومت/ ص 248- 251.
[118] - شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 358.
[119] - شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 358.
[120] - مستدرک حاکم، ج 3، ص 107؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 133؛ صواعق المحرقه، ص 120، باب 9.
[121] - نساء/ 58.
[122] - برگرفته از کتاب عوامل دوری مسلمانان از غدیر/ علی اصغر رضوانی.
نویسنده: عطیه تحقیقی
ناشر: سایت تخصصی حضرت خدیجه علیها السلام
حضرت خدیجه پانزده سال قبل از عام الفیل وشصت وهشت سال قبل ازهجرت نبوی در شهر مکه دیده به جهان گشود وپس ازشصت وپنج سال زندگی با شرافت وفضیلت سرانجام در تاریخ دهم رمضان سال دهم بعثت و سه سال قبل ازهجرت رسول خدا به مدینه به لقاءالله پیوست .
نام او خدیجه ،و کنیه اش «ام هند» نام پدرش « خویلد ابن اسد » ونام مادرش « فاطمه دخترزائدة بن الاصم»می باشد.1
پدر ومادر خدیجه با چند واسطه به « لویّ بن غالب» می رسد که جدّ اعلای پیامبر خداست و مادرمادر خدیجه «هاله» دختر عبدمناف از اجداد پیامبر اسلام است. بنابراین خدیجه هم از طرف پدر وهم از سوی مادرش با پیامبر اسلام هم نسب می باشد. 2
خدیجه به وسیله قرابت فامیلی با رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم ) از یک طرف و ملاحظه اخلاق حمیده او در بازرگانی ازطرف دیگر ، وشنیدن اخباررسالت از علمای یهود ونصاری ازسوی سوم ، عاشق دلباخته معنوی پیامبر بود و گاهی در این را ه گریه می کرد ! و در شب هایی خواب به چشم اوفرو نمی رفت . ولذا مشکل خود را با پسر عمویش که عالم برجسته نصارا بود در میان گذاشت، او دعایی نوشت ، وخدیجه آن را زیر بالشش گذاشت و شبانه در عالم خواب پیامبر را دید ، وآینده برایش روشن شد ، و چون چشم برگشود دیگربه خواب نرفت و سرانجام کنیزش نفیسه دخترو به قولی خواهرش را به سراغ پیامبر فرستاد و رسماً در خواست ازدواج کرد.3
خدیجه با تلاش پیگیروتمهید مقدمات عاقلانه ، به ویژه با تدبیر پسر عمویش، ورقة بن نوفل ، سرانجام به مقصود خود رسید ، و فرزندان هاشم را که ستارگان حجاز بودند به خانه خود جذب کرد ، آنان در حالی که رسول خدا را با تمام عزت واحترام در میان گرفته بودند ، برای اجرای عقد به حضور خدیجه رسیدند ، و خطبه عقد با یک برنامه جالب اجراشد وپس از مراسم ، یادگار عبدالله در کنار عمویش ابوطالب عازم خانه پیشین گشت ، ولی خدیجه همراه با مهرومحبت ویژه دامن محمد را گرفت و گفت « سیدی !إلی بیتک فبیتی بیتک و أنا جاریتک !؛ای مولایم ! بیا به خانه خودت ، خانه من خانه تواست ، و من نیز کنیز تو هستم .»4 خدیجه به این طریق زندگی مشترک خود را با آن حضرت شروع کرد .
القاب خدیجه (سلام الله علیها ) قبل از اسلام بسیار بوده است که کتابهای بسیاری در مورد آن سخن رانده اند و از جمله القاب عبارتند از :
1.حضرت خدیجه (سلام الله علیها )قبل از ولادت ، درکتاب آسمانی انجیل که بر حضرت عیسی نازل شد به عنوان ـ بانوی مبارکه و همدم مریم در بهشت » یاد شده است ، در آنجا که در توصیف پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله ) خطاب به عیسی چنین آمده : (نسله من مبارکة ، وهی مونس أمک فی الجنة)5 نسل اوازمبارکه (بانوی پربرکت) است که همدم مادرت مریم در بهشت می باشد »
2.درعصرجاهلیت که وجود زن پاکدامن بسیار کم بود، وبسیاری اززنان به انحراف های عصر جاهلی آلوده بودند، حضرت خدیجه به خاطر قداست و پاکی در همه ابعاد ، به عنوان « طاهره» [پاک سرشت وپاک روش]خوانده می شد.
3 . ونیز شخصیت خدیجه در همان عصر آن چنان چشمگیر و مورد احترام خاص وعام بود که اورا با عنوان «سیده نسوان» [سرور زنان ] می خواندند.6
خدیجه زنی با فضیلت ودارای کمالات علمی و معنوی بود ، ودر اثر معاشرت با پسر عمویش که عالمی دانا و دانشمند بود وبه رسالت پیامبر خدا در آینده ایمان داشت. می دانست که رسول خدا به پیامبری خواهد رسید.
خدیجه ازعلمای دیگر یهود ونصارا نیز سخنانی در تأیید نبوت پیامبر شنیده بود، وازهمه مهم تر در سفر بازرگانی آن حضرت به سرزمین شام ازطریق غلامش« میسره» که همراه کاروان بود، اطلاعات زیادی از کرامات و معجزات آن بزرگوار شنیده وبر عشق وایمانش افزوده بود. لذا با ورقة بن نوفل رازدل گشود وخواهان وصلت با پیامبر شد .
همه اینها حاکی ازایمان خدیجه به رسالت پیامبر بود که سالها قبل ازبعثت آن حضرت اتفاق افتاده ، لذا پس از مبعوث شدن به رسالت الهی نخستین شخصی که به وی ایمان آورد خدیجه بود.7
امیر مؤمنان در «خطبه قاصعه»می فرمایند : روزی که رسول خدا به پیامبری رسید،نور اسلام به هیچ خانه ای وارد نشد جز به خانه پیامبر وخدیجه که من سومین نفرآنان بودم که نور وحی و رسالت را می دیدم و عطر نبوت را استشمام می کردم .8
خدیجه ازنظر ایمان وعقیده به جایی رسیده بودکه خدا وپیامبر و ملائکه اورا دوست داشتند ،وبر ایمان اومباهات می کردند ، واو را افضل زنان پیامبر و جزء برترین زنان عالم و جهان معرفی می نمودند !
خدیجه زنی است که پیامبر خدا در حق او می گوید :ای خدیجه!خداوند متعال هر روز به وجود توچندین بار به ملائکه اش مباهات می کند .9
آری !خدیجه زنی بود که در اثر ایمان و فداکاری به جایی رسید که خداوند به اوسلام رساند . اونه تنها این همه ناملایمات را تحمل کرد،بلکه تمام تلخی های سیاسی واجتماعی آن روز را که قلب نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم ) را مجروح می ساخت ترمیم نمود ، و وی رادر ادامه سیرالهی اش یاری داد، ومایه آرامش شوهر گشت!
حضرت خدیجه نخستین ام المؤمنین است که در قرآن مجید به عنوان یکی از زنان پیامبر مورد توجه است، وبه طور شخصی نیز در سوره «ضحی» آیه هشتم به نام واوصاف او اشاره گردیده است. قبلا خاطر نشان گردید که حضرت خدیجه قبل ازازدواج با پیامبر ثروتمند ترین شخص جزیرة العرب بود، وحدود هشتاد هزار شتر داشت و کاروانهای تجارتی اوشب و روز در طائف ویمن وشام ومصر وسایر بلاد در حرکت بودند، برده های بسیار داشت، که به تجارت اشتغال داشتند.
حضرت خدیجه پس از ازدواج با پیامبر همه اموالش را قبل از اسلام وبعد از آن ، در اختیار پیامبر گذاشت ، تا آن حضرت هرگونه که خواست آن اموال را در راه خدا به مصرف برساند، به گونه ای که پیامبر که فقیربود بی نیاز شد ، وخداوند درمقام بیان نعمتهای خود به پیامبر اکرم از جمله می فرماید:10
«و وجدک عائلا فأغنی ؛ خداوند تو را فقیر یافت و بی نیاز نمود»11
این که نام وی درآدرس مذکور درقرآن مجید مورد عنایت قرار گرفته ، در تفسیرهای عامه و خاصه ودر روایات اهل بیت آمده است، و تصریح کرده اند که مراد از « بی نیازساختن پیامبر » مال وبخشش خدیجه بود که همه را در طبق اخلاص گذاشته وبرای پیشرفت دین مبین اسلام دراختیار پیامبر قرار داد.12
در روایت اسلامی از طریق شیعه واهل تسنن نقل شده، اززبان پیامبر وامامان معصوم در شأن ومقام ارجمند ام المؤمنین حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) سخن فراوان با تعبیرات گوناگون به میان آمده است .
دراینجا نظرشما را به نمونه هایی ازآن گفتار جلب می کنم .
1. پیامبر (صلی الله علیه و آله )فرمود: جبرئیل نزد من آمد و گفت : ای رسول خدا!این خدیجه است ، هرگاه نزد تو آمد، براواز سوی پروردگارش واز طرف من ، سلام برسان: «وبشرها ببیت فی الجنة من قصب لاصخب ولانصب »
«و او را به خانه ای از یک قطعه (اززبرجد ) در بهشت که در آن رنج ونا آرامی نیست ، مژده بده »13
2.پیامبر اکرم درتفسیر (آیه 27مطففین ) «عیناً یشرب بها المقربون ؛ همان چشمه بهشتی که مقربان از آن می نوشند»
فرمود:«المقربون السابقون؛رسول الله ، وعلی بن ابیطالب و الائمة، وفاطمه بنت محمد ؛»
«از مردان بسیاری به حد کمال رسیدند ، واز زنان به درجه آخر کمال نرسیدند مگر چهار زن که عبارتند از : آسیه ،مریم ، خدیجه ، فاطمه »14
3.امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:«سادات نساء العالمین اربع: خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد وآسیه بنت مزاحم ومریم بنت عمران ؛ » « سرور بانوان دو جهان چهار بانو است که عبارتند از :خدیجه ، فاطمه ، آسیه و مریم »15
پیام این روایات این است که به رازهای عظمت مقام این بانوی ارجمند پی ببریم ، وشایستگی های اورا بشناسیم، واز او درمسیر تکامل به عنوان برترین الگو، پیروی کنیم .
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم ) فرمود: «اشتاقت الجنة إلی أربع من النساء : مریم بنت عمران و آسیة بنت مزاحم زوجة فرعون وهی زوجة النبی ،فی الجنة » «و خدیجه بنت خویلد زوجة النبی فی الدنیا وآلاخرة وفاطمه بنت محمد »16
بهشت مشتاق چهار زن است : 1ـ مریم دختر عمران 2ـ آسیه دختر مزاحم ـ همسر فرعون ، که همسر پیامبر در بهشت است . 3ـ خدیجه دختر خویلد همسر رسول خدا در دنیا وآخرت 4ـ فاطمه دختر محمد (صل الله علیه واله وسلم)
طبق پاره ای ازنقل ها ، معراج پیامبر از خانه خدیجه (علیها سلام )آغاز شد و باز گشت آن نیز در خانه خدیجه روی داد. روایت شده : امام باقر (علیه السلام ) فرمود: «جبرئیل مرکب براق را شبانه کنار درخانه خدیجه آورد و در آن خانه به محضر رسول خدا رسید ،آن حضرت را از خانه بیرون آورد و بر مرکب براق سوار نموده واز مکه به سوی بیت المقدس سیر داد...»
مطابق پاره ای از شواهد وقراین ، پیامبر هنگام مراجعت ازمعراج نیز در خانه خدیجه فرود آمد .17
سلام خدا بر خدیجه :
ابوسعید خدری می گوید: رسول خدافرمود: وقتی که در شب معراج ، جبرئیل مرا به سوی آسمانها برد و سیر داد،هنگام مراجعت به جبرئیل گفتم : «آیا حاجتی داری؟» جبرئیل گفت: « حاجت من این است که سلام خدا و سلام مرا به خدیجه برسانی »پیامبر (صلی الله علیه وآله) وقتی که به زمین رسید ، سلام خدا و جبرئیل را به خدیجه ابلاغ کرد. خدیجه گفت «ان الله هو السلام ، وفیه السلام ، الیه السلام ، وعلی جبرئیل السلام ؛ همانا ذات پاک خدا سلام است ، واز او است سلام ، وسلام به سوی او باز گردد و برجبرئیل سلام باد.»18
این مطلب بیانگر اوج مقام حضرت خدیجه در پیشگاه خدااست.
در کتاب «الخصائص الفاطمیه» نقل شده : طبق روایت مشهور هنگامی که حضرت خدیجه رحلت کرد، فرشتگان رحمت از جانب خداوند کفن مخصوصی برای خدیجه نزد رسول خدا آوردند واین علاوه بر اینکه مایه برکت برای خدیجه بود،مایه تسلی خاطررسول خدا گردید. وبه این عنوان تقدیر وتجلیل جالبی از طرف خداوند؟ حضرت خدیجه به عمل آمد. پیامبر اکرم پیکر مطهرحضرت خدیجه را با آن کفن پوشانید.سپس جنازه او را با همراهان به سوی قبرستان معلی بردند تا در کنار مادرش حضرت آمنه به خاک بسپارند . درآنجا قبری برای حضرت خدیجه آماده کردند، رسول خدا درمیان آن قبر رفت و خوابید ، سپس بیرون آمد وآن گوهر پاک را در آنجا به خاک سپرد.19
1- علی اکبر ، بابا زاده ، سیمای زنان در قرآن ، قم ، انتشارات لوح محفوظ،چاپ دوم ،1378،ص23
2- ر.ک ،شیخ عباس ،قمی ،سفینه البحار ، ج1،ص379
3 - رک:محمد تقی ، مجلسی: بحار الانوار ، بیروت ، مؤسسه الوفاء ،1404هجری قمری ، ج16، ص23
4 - رک:عباس ، قمی : سفینة البحار ،ج1،ص379
5 - رک : محمدتقی ،مجلسی: همان، ص352،ج21(استفاده ازCDجامع الاحادیث)
6- رک:ذبیح الله ،محلاّتی: ریاحین الشریعه ، تهران،دارالکتب الاسالمیة ، ج2،ص207،بی نا
7 - علی اکبر ، بابا زاده : سیمای زنان درقرآ« ، ص27
8 - رک:نهج البلاغه فیض الاسلام ، ص811
9- رک :علی اکبر ،بابا زاده ، تحلیل سیده فاطمه زهرا ، قم ، انتشارات دانش وادب ، چاپ ششم، 1382،ص37
10 - رک:محمد، محمدی اشتهاردی ،ص171،همان
11 - سوره ضحی (93)، آیه 8
12 - علی اکبر، بابا زاده : سیمای زنان در قرآن ، ص23
13 - رک: محمدتقی ، مجلسی :همان ، ج16،ص8.(استفاده ازCDجامع الاحادیث)
14- محمد، محمدی اشتهاردی : ص189
15 - رک:عبدالحمید ، معتزلی: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدیدمعتزلی ، قم بی نا ، 1404،هجری قمری،ج10،ص266
16 - رک: محمدتقی ، مجلسی:همان، ج43،ص53،54،(استفاده از CDجامع الاحادیث)
17 - رک:محمدتقی مجلسی،همان،ج43،ص216،(استفاده ازCDجامع الاحادیث)
18 - رک: محمدتقی مجلسی ، همان ج16،ص7،(استفاده ازCD جامع الاحایث)
19- محمد، محمدی اشتهاردی ، 264
نویسنده : جمعی از نویسندگان
ناشر : کتاب درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام
«کمل من الرجال خلق کثیر و لم یکمل من النساء الآمریم،و آسیه امراة فرعون،و خدیجة بنت خویلد،و فاطمة بنت محمد» (1) یعنی از مردان گروه زیادی به کمال رسیدند ولی از میان زنان جز چهار زن کسی به مرحله کمال نرسید:مریم،و آسیه همسر فرعون،و خدیجه دختر خویلد،و فاطمه دختر محمد.
و در حدیث دیگری که ابن حجر در کتاب الاصابه و دیگراناز ابن عباس روایت کرده اند اینگونه است که گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و اله) چهار خط روی زمین ترسیم کرده آنگاه فرمود:
«افضل نساء اهل الجنة خدیجة،و فاطمة و مریم و آسیة . (2) یعنی برترین زنان اهل بهشت:خدیجه و فاطمه و مریم وآسیه هستند...
و در روایت دیگری که او و ابن عبد البر و دیگران از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با مختصر اختلافی روایت کرده اند اینگونه است که فرمود: «خیر نساء العالمین اربع،مریم و آسیه و خدیجه و فاطمه (3) یعنی بهترین زنان جهانیان چهار زن هستند:مریم و آسیه وخدیجه و فاطمه.و از عایشه روایت کرده اند که گوید:هیچگاه نمی شد که رسول خدا از خانه بیرون رود جز آنکه خدیجه را یاد می کرد و ستایش و مدح او را می نمود،تا اینکه روزی طبق همان شیوه ای که داشت نام خدیجه را برد و او را یاد کرد، دراینوقت رشک و حسد مرا گرفت و گفتم: «هل کانت الا عجوزا فقد ابدلک الله خیرا منها». (4) خدیجه جز پیرزنی بیش نبود در صورتی که خداوند بهتر از اوبهره تو کرده.!
عایشه گوید:در اینوقت رسول خدا-که این سخن مرا شنیدغضبناک شد بحدی که از شدت غضب موهای جلوی سرآن حضرت حرکت کرد آنگاه فرمود:
«و الله ما ابدلنی الله خیرا منها،آمنت اذ کفر الناس،و صدقتنیو کذبنی الناس،و واستنی فی مالها اذ حرمنی الناس و رزقنی اللهم نها اولادا اذ حرمنی اولاد النساء».
بخدا سوگند خداوند بهتر از او زنی به من نداده ، او بود که بمن ایمان آورد هنگامی که مردم کفر ورزیدند ، و او بود که مرا تصدیق کرد و مردم مرا تکذیب نموده (و دروغگویم خواندند) واو بود که در مال خود با من مواسات کرد ( و مرا بر خود مقدم داشت) در وقتی که مردم محرومم کردند، و از او بود که خداوند فرزندانی روزی من کرد و از زنان دیگر نسبت بفرزند محروم م ساخت.
با خود گفتم:دیگر از این پس هرگز به بدی اورا یاد نخواهم کرد (5) . و در روایت اربلی در کشف الغمه اینگونه است که علی علیه السلام فرمود:روزی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نام خدیجه سلامالله علیها برده شد و رسول خدا(صلی الله علیه و اله)گریست.عایشه که چنان دید گفت: «...ما یبکیک علی عجوز حمراء من بنی اسد؟فقال صدقتنی اذ کذبتم و آمنت بی اذ کفرتم ، و ولدت لی اذ عقمتم ، فقالت عایشه: فما زلت اتقرب الی رسول الله-صلی الله علیه و آله-بذکرها» (6) یعنی چه گریهای است که برای پیرزنی سرخ رو از بنی اسدمی کنی؟
رسول خدا فرمود: او مرا تصدیق کرد هنگامی که شمات کذیبم کردید.و بمن ایمان آورد در وقتی که شما کافر شدید. و برای من فرزند آورد که شما نیاوردید!
عایشه گوید:از آن پس پیوسته من با یاد خدیجه و با نام او به رسول خدا تقرب می جستم.(و هرگاه می خواستم رسول خدا بمن توجه کرده و به سخنم گوش دهد سخنم را با نام خدیجه شروع می کردم).
از طریق شیعه و اهل سنت آمده که رسول خدا خدیجه را به خانه ای در بهشت مژده داد که در آن دشواری ورنجی نخواهد بود (7) و سلام خدای تعالی را که بوسیله جبرئیل برای خدیجه آورده بود به وی ابلاغ (8) فرمود و خدیجه نیز در پاسخ عرض کرد: «...الله السلام و منه السلام و علی جبرئیل السلام...» (9)
و در حدیثی که عیاشی در تفسیر خود از ابی سعید خدری روایت کرده اینگونه است که رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمود.در شب معراج هنگامی که بازگشتم به جبرئیل گفتم:آیا حاجتی داری؟گفت: «حاجتی ان تقرا علی خدیجه من الله و منی السلام...». حاجت من این است که خدیجه را از سوی خداوند و از سوی من سلام برسانی.و چون رسول خدا سلام خدا و جبرئیل را به خدیجه ابلاغ فرمود،خدیجه در پاسخ گفت:
«ان الله هو السلام،و منه السلام،و الیه السلام (10) .
خدیجه سلام الله علیها همان بانوی بزرگوار است که به اجماع اهل تاریخ نخستین زن و یا نخستین انسانی است که به رسول خدا(صلی الله علیه و اله)ایمان آورد...
و وسیله آرامشی برای آن حضرت در برابر طوفانهای حوادث سهمگین و اندوههای فراوان آغاز رسالت بود...
و با ایثار مال فراوان خود برای پیشرفت اسلام در روزهائی که اسلام نیاز شدید به بودجه داشت بزرگترین حق را بر همه مسلمانان جهان تا روز قیامت دارد... و سخت ترین مشکلات را بخاطر حفظ ایمان بخدا و دفاع ازاسلام و رهبر بزرگوار آن متحمل شد.
1- مجمع البیان ج 5 ص 320 تفسیر کشاف ج 3 ص 250،تفسیر ابن جریر ج 3ص 180.
2-الاصابه ج 4 ص 366.اسد الغابه ج 5 ص 437.خصال صدوق ج 1 ص 96.
3-الاصابه ج 4 ص 366،و استیعاب ج 2 ص 720 و 750 و تفسیر ابن جریرج 3 ص 180 و م جمع الزوائد هیثمی ج 9 ص 223.اسد الغابه ج 5 ص 437.
4-لابد-طبق این روایت-منظورش از بهتر،خودش بوده که جوان و دختر بوده است!
5-اسد الغابه ج 5 ص 438.الاصابه ج 4 ص 275.
6-بحار الانوار ج 16 ص 8.
7-بحار الانوار ج 16 ص 11.و الاصابه ج 4 ص 275.و اسد الغابه ج 5 ص 438.
8-الاصابه ج 4 ص 274 و اسد الغابه ج 5 ص 438.
9-بحار الانوار ج 16 ص 11.
10-سفینة البحار ج 1 ص 379.
نویسنده : واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
ناشر : سایت تخصصی حضرت خدیجه علیها السلام
وقت است که سکوت فرو شکنیم و لب باز گشاییم به ناگفته های خدیجه ی کبری، بانوی بطحا، همسر و همدوش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ؛ بزرگ بانویی که در آینه ی سخن پیامبر، آفریدگارش به وجود او مباهات می کند: «... فَاِنَّ الله لَیُباهِی بِکِ کِرامَ مَلائکتِهِ کُلُّ یَومِ مِراراً.»
سخن از خدیجه علیها السلام، سخن از یک دنیا عظمت و پایداری و استقامت در راه هدف است، به حق، قلم فرسایی درباره ی کسی که خداوند بر او سلام و درود فرستاده، بسی مشکل است؛ اما به مصداق «مالا یدرک کلّه لا یترک کلّه»، به بررسی گوشههایی از شخصیت و زندگی این بانوی بزرگ می پردازیم؛ در حالیکه سر بر آستان شویـش رسول خدا نهاده، معترف به تقصیرمان عرضه می داریم: «یا ابانا اِستَغفِرلَنا اِنّا کُنّا خاطئین.»
این نوشتار و این عرض ادب، به عنوان «عذر تقصیر» در پیشگاه آن ملکه ی اسلام، به محضر مقدس فرزند برومندش، حضرت بقیه الله ارواحنا فداه تقدیم می گردد؛ هر چند ران ملخی باشد به محضر این سلیمان کبیر آسمان وش.
سخن از بانویی است که در راه رشد و شکوفایی معنوی و انسانی و اخلاقی، بر سکوی افتخار اوج می گیرد و در اندیشه و منش و عملکرد برای همیشه می درخشد و در شمار برترین زنان تاریخ ساز جلوه می کند؛ و از پیامبر راستگو صلی الله علیه و آله و سلم این مدال افتخار را دریافت می دارد که:
«اَربَعُ نسوة سَیِّداتُ ساداتِ عالَمهنَّ: مَریَمُ بِنتُ عِمرانَ، و آسِیَةُ بِنتُ مُزاحِمٍ، وَ خَدیجةُ بِنتُ خُویلَدٍ، و فاطِمةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم ...»
چهار زن نو اندیش و ستم ستیز و عدالت خواه در زندگی خویش به گونه ای با درایت و شهامت درخشیدند که سالار زنان روزگار شدند. مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه...
خدیجه بنت خویلد، بن اسد، بن عبدالعزی، بن قصی، بن کلاب، بن مره، بن کعب، بن سوی، بن غالب، بن فهر است.
عبدالعزی جد حضرت خدیجه علیها السلام، برادر عبد مناف است؛ عبد مناف یکی از اجداد نازنین شخصیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. پدر عبدالعزی و عبد مناف، قصی بن کلاب بوده است.
پدرِ بزرگوار خدیجه علیها السلام، «خویلد» قهرمان دلاوری بود که در دفاع از حریم کعبه، روز به یاد ماندنی آفرید؛ هنگامی که «تبع» پادشاه خودکامه یمن تصمیم گرفت حجرالاسود را به یمن منتقل کند و در معبدی که آنجا ساخته بود، به کار گذارد، خویلد شمشیر به دست گرفت و در برابر او مردانه جنگید و دیگر شمشیر زنان قریش به یاری او شتافتند و دشمن را با ذلّت از حریم کعبه دور ساختند.
پدر بزرگش «اسد» از پیشگامان در پیمان جوانمردان می باشد. این پیمان به منظور احقاق حقوق و دفاع از مظلوم در خانه ی «عبدالله بن حدیمان» برگزار شد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در آن پیمان، حضور فعال داشتند و از آن به نیکی یاد می کردند. «اسد» از پیشگامان در این پیمان بود که در تاریخ به عنوان «حلف الفصول» مشهور شده است.
مادرش «فاطمه» بنت زائدة، بن أصّم بن رواحه، بن حجر، بن عبد، بن معیص، بن عامر، بن لؤی، بن غالب بن فهر بانویی با فضیلت، تابع آیین حنیفیت بود.
روی این بیان، حضرت خدیجه علیها السلاماز تیره قریش می باشد؛ و از سوی پدر در نیای سوم و از سوی مادر در نیای هشتم با نسب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پیوند می خورد.
ولادت این بانوی زیباچهره و سپیدبخت، در این خانواده ی فرهنگساز و نواندیش و بیگانهی با آداب و رسوم خرافی و واپسگرانهی روزگار صورت گرفت. پس از ولادت او، خاندان دگر اندیش و دگر آیین او، بر خلاف رسم سیاه زمانه- که مژدهی ولادت دختر را بر نمی تافت، و از شرم و غیرت احمقانه، نوزاد را به جای آغوش پر مهر مادر و پدر، با تاریک اندیشی بهتآوری به آغوش سرد خاک می سپرد مقدم وی را گرامی داشت؛ و به خاطر آن نو رسیده ی عزیز، بزم شادمانی آراست، و ضمن تبریک ولادت او به پدر و مادرش، «خویلد» و «فاطمه» در همان مراسم ساده و با روح جشن ولادت، نام نو رسیدهی خاندانش را «خدیجه» به مفهوم «گسسته و بیگانه ی از ناپسندی ها و نازیبایی ها» برگزید.
تاریخ غرب هنگامه ی این ولادت و این رویداد تاریخی را حدود سه دهه پیش از انگیزش محمّد صلی الله علیه و آله و سلم از سوی پروردگار کعبه نشان می دهد.
حضرت خدیجه علیها السلام، آن نسیم فرد، به خاطر اندیشه ی مترقی و شخصیت توسعهیافته و منش ارجمندش در زندگی، به تدریج به لقبهایی که هر کدام ترجمان بینش و منش مترقی و نشانگر بُعدی از ابعاد چندگانهی شخصیت پر معنویت و رشد یافتهی اوست- مفتخر گردید، که اینک به برخی می نگریم:
در عصر سراسر نکبت و تباهی و ظلمت و پلیدی جاهلیت، شخصیت حضرت خدیجه علیها السلامبه دو لقب ملقب بود: 1- طاهره (بانوی پاک منش)، 2- عقیله (بانوی نیکو اندیش و پردانش). یکی از دانشمندان اهل سنت در این مورد می نویسد: خدیجه علیها السلامدر روزگار تیره و تار جاهلیت نیز به خاطر پروا و معنویت بسیارش- پاک و روش و پاک منش «وَ کَانَت تُدعی فِی الجاهِلیّة بِالطّاهِرَة لِسِّدَةِ عِفافِها...»
و دیگری می نویسد: خدیجه علیها السلامدر آن روزگار تیره و تار نیز پاک روش و پاک منش، یا «طاهره» بود: « وَ کَانَت فِی الجاهِلیّة الطّاهِرَة...»
امیرمؤمنان(ع) در چکامهای که به عنوان سوگنامهی حضرت خدیجه علیها السلامسرودهاند، از او به عنوان «سیده النسوان» بانوی بانوان تعبیر کرده اند.
امام صادق علیها السلام نیز از او به «سیدة قریش» یاد کرده اند. اسماء بنت عمیس نیز او را «سیدة نساءالعالمین» می خواند. و در عهد جاهلی او را «سیدة نساء القریش» می خواندند.
در فرازی از زیارتنامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به هنگام ورود بر زوجات طاهرات، از حضرت خدیجه علیها السلام به عنوان «الصدیقه» تعبیر شده و این واژه در قرآن، یکبار به کار رفته و آن هم در مورد حضرت مریم علیها السلام و حضرت صادق(ع) آن را به معنای معصوم بیان فرموده است.
مرحوم محدث قمی آورده است که خدیجه علیها السلام از چنان موقعیت پر فرازی در بارگاه خدا و افکار عمومی بهرهور بود که پیش از ولادت، در پیامی به حضرت مسیح از سوی خدا، «مبارکه» و همدم مریم پاک در بهشت خوانده شد؛ چرا که در انجیل به هنگام ترسیم نشانهها و ویژگیهای پیامبر آمده است که: نسل آن حضرت بانویی بزرگ و پربرکت خواهد بود؛ «فَنسلُهُ مِن مُبارَکَةٍ، وَ هِیَ ضَرَّةُ أُمِکَ فِی الجَنَّةِ»
دیگر القاب شکوهبار آن حضرت در زیارتنامهی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، از حضرت خدیجه علیها السلام به عنوان راضیه (خشنود از تدبیر و تقدیر حکیمانه ی خدا)، مرضیه (انسان شایسته ای که خدا از او خشنود است) و زکیه (پاک و بالنده از نظر روح و جسم و اندیشه و منش) نیز تعبیر شده است.
ام المومنین (مام توحید گرایان و کمال جویان):
همسران پیامبران اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و در رأس آنها حضرت خدیجه علیها السلام در منطق قرآن «ام المؤمنین» لقب یافته اند. ولی به تصریح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، وی بهترین و برترین آنان می باشد.
از مشهورترین کنیه های آن بانوی خردمند حجاز که هر یک قطره ای از اقیانوس مواج شکوه او را به نمایش می نهد عبارتند از: اُمُّ الیتامی و امّ الصعالیک (مام یتیمان و بینوایان)، امّ الزّهراء (مام ارجمند زهرا).
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در نخستین سیر شبانه ی خود که در ماه ربیع الاول، دو سال بعد از بعثت و از خانه ی حضرت خدیجه علیها السلام انجام پذیرفت ، هنگامی که به سوی زمین باز می گشتند، از پیک وحی چنین مورد خطاب قرار گرفتند:
حاجَتی أن تَقراً عَلی خَدیجَةَ مِنَ الله و مِنّیِ السّلام؛
حاجت من این است که از خداوند منان و از من جبرئیل، بر خدیجه سلام برسانی.
هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، درود خداوند منان را به حضرت خدیجه ابلاغ نمودند، او در پاسخ گفت: خداوند سلام است، سلام از اوست و به سوی اوست.
پیک وحی یکبار دیگر به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرضه داشت، ای محمّد، به خدیجه از پروردگارش سلام برسان. حضرت خدیجه علیها السلام فرمودند: خداوند خود سلام است، و سلام از اوست و بر جبرئیل امین سلام باد.
قلم همواره در طول تاریخ، در دست چاپلوسان و در خدمت زورمداران بوده، از این رهگذر، بسیاری از حقایق مسلم تاریخ، دستخوش تحریف شده و رنگ واقعیت تاریخی به خود گرفته، تا جایی که اگر پژوهشگری بر اساس یافته های علمی خود، پرده از روی واقعیتها بردارد، موجب شگفت همگان خواهد بود. یکی از پژوهشگران معاصر، با دلایل متقن اثبات کرده که تنها یار غار پیامبر، عبدالله بن اریقط بن بکر بوده و در عهد معاویه و با پول او داستان غار جعل شده و شخص دیگری «جای عبدالله» یار غار معرفی شده است.
همو اثبات کرده که جمله «الانزع البطین» را پیروان معاویه جعل کرده اند.
از این رهگذر، جای شگفت نیست که دوشیزه ی قریش، حضرت خدیجه علیها السلام را بانویی چهل ساله و صاحب فرزندانی از شوهران قبلی معرفی کنند؛ تا برای حضرت علی(ع) از دیگر خلفا، رقیب سیاسی درست کنند، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مقام شمارش ویژگی های حضرت علی(ع) می فرمایند: یا علی! سه امتیاز به تو اعطا شده که به احدی داده نشده حتی به من!
1- پدر زنی چون من به تو داده شده، که من از آن محرومم.
2- همسری چون فاطمه علیها السلام به تو داده شده، که در سطح آن به من داده نشده.
3- فرزندانی چون حسن و حسین (علیهما السّلام)، از صلب تو آمده اند که از صلب من نیامدهاند!
اگر پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله و سلم بر جز فاطمه علیها السلام دختر دیگری داشت، شوهر او نیز در این افتخار، همانند امیرمؤمنان(ع) میشد؛ در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را با قاطعیت نفی کرده است.
بسیاری از محدثان تصریح کردهاند که حضرت خدیجه علیها السلام به هنگام ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، دوشیزه بود و هرگز شوی دیگر انتخاب نکرده بود، از آن جمله است:
1- سید مرتضی علم الهدی، در کتاب «الشافی فی الامامه»
2- شیخ طوسی، در کتاب «تلخیص للشافی»
3- احمد بلاذری، در کتاب «الانساب اشراف»
4- ابوالقاسم کوفی، در کتاب «الاستغاثه فی بدع الثلاثه»
بسیاری از محدثان و مورخان نیز این مطلب را از مواضع یاد شده نقل کرده اند.
این عدّه تأکید می کنند که سن شریف حضرت خدیجه علیها السلام در آن هنگام بیست و پنج یا بیست و هشت ساله بوده و هرگز شوی دیگری انتخاب نکرده بوده؛ (ابن عباس، سن ایشان را به هنگام ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، بیست و هشت سال نقل میکند؛ هر چند بعضی از مورخان اهل سنت سعی میکنند این سخن را رد کنند. چون راوی آن محمد بن صاحب کلبی از شیعیان است و آنها او را ضعیف میدانند!)
همچنین زینب، رقیه و ام کلثوم، فرزند خوانده های «هاله» خواهر خدیجه علیها السلام بودند، که تحت کفالت و مراقبت حضرت خدیجه علیها السلام به سر میبردهاند.
پژوهشگر معاصر، «علامه دخیل» پس از نقل سخنان بالا میفرماید:
مؤیّد سخنان فوق، فرمایش صاحب کتاب «الانوار و البدع» میباشد که مینویسد:
زینب و رقیه، دختران (دختران ناتنی) هاله، خواهر خدیجه علیها السلام میباشند.
مرحوم آیت الله شیرازی نیز استظهار کردهاند که حضرت خدیجه علیها السلام دوشیزه بوده اند و به همه ی اشراف قریش پاسخ منفی داده بودند و دل در گرو جوان هاشمی، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم داشتند.
- مرحوم علامه سید محسن امین نیز در کتاب اعیان الشیعه با دلایل مسلم تاریخی اثبات کرده که آنها دختران پیامبر نبودهاند.
پژوهشگر معاصر، آقای جعفر مرتضی عاملی نیز شواهد فراوانی آورده، که خدیجه علیها السلام پیش از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شوهر نکرده بودهاند.
اگر بخواهیم نقل تاریخی رسیده از اهل سنت را درباره ی حضرت خدیجه ی کبری علیها السلام قبول کنیم که آنها گفته اند این بزرگوار قبل از ازدواجش با حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم دو ازدواج دیگر داشته است و از آن دو شوی، دو دختر داشته است به نام زینب و رقیه؛ این اشکال و این نکته به ذهن می رسد که اگر خدیجه ی کبری علیها السلام دو شوی جاهلی داشته است، دیگر دست کم من و شما نمی توانیم روبروی سید الشهدا(ع) قرار بگیریم و به امام حسین(ع) عرض کنیم که: ای حسین بن علی «اَشهَدُ اَنَّکَ کُنتَ نُوراً فی اَصلابٍ شامِخَةٍ وَ ارحامٍ مطهرة...» ؛ من گواهی و شهادت می دهم که تو (ای حسین بن علی) نوری بودی در اصلاب مردان شامخ و بزرگ و در رحم مادران پالوده، پاک و مهذب.
با این حساب اگر خدیجه علیها السلام، جده ی حسین بن علی(ع) باشد که هست، و اگر ایشان بر اساس آن نقلهای تاریخی سنیان، دو شوی جاهلی، و دو فرزند جاهلی داشته باشد، چگونه می توان حسین(ع) را از ارحام و رحمهای پالوده و پاک دانست.
کدام رحم پاکی که در ادامه این زیارت به سید الشهدا(ع) عرض می کنیم: «... فی ارحامٍ مطهره لم تُنَجِّسکَ الجاهلّیةِ بأنجاسها...» «جاهلیت هیچ گاه نجاست جاهلی و ظلمت و تاریکی خود را به پدران تو و به مادران تو و به ارحام مطهر مادران تو نداده است»؟!!
این سخن، سخن ژاژخواهانهای خواهد بود؛ یا باید در آن نقل تاریخی تردید کنیم یا در این اعتقاد کلامی، اندیشه ای؛ که معتقدیم «إنّما یُریدُالله لِیُذهِبَ عنکُمَ الرّجسَ اهل البیت و یُطهِّرَکُم تَطهیراً»، یُطهِّرَکُم تَطهیراً، مصداق خدیجهی کبری نیز هست که مام فاطمه است ودرباره حسین بن علی که فرزند خدیجه است! همو که در هر فراز و نشیب و حتی در خطبههای عاشورایی کربلایی خودش افتخار میکرد که «اَنَا بنُ خدیجة الکبری» ؛ می دانید حسین کیست؟ حسین فرزند خدیجه است... و حسین جدهای خدیجه نام دارد.
همچنان در زیارتنامههایی که خطاب به ولی عصر می خوانیم، به ایشان هم عرضه می داریم که تو ای امام عصر، فرزند خدیجه ای و فخر می کنی و مباهات داری به فرزند خدیجه بودن.
به عبارت دیگر، تنها انسانهایی که شایستگی مادری ائمه معصومین را داشتند، اول وجود مطهر خدیجه علیها السلام و سپس فاطمه زهرا علیها السلام بود.
در روایتی از جلد سوم کتاب مناقب دیده میشود که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به فاطمه علیها السلام میفرمایند: «دخترم! این مادرت خدیجه بود که خداوند او را دعاء نور امامت (و تنها ظرف شایسته امامت) قرار داد.»
بر اساس این تعبیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، می توان گفت که هیچ انسانی نتوانست شایستگی این کمال را پیدا کند که وجودش ظرف وجود یازده امام معصوم باشد. این افتخاری بود که در شخصیت خدیجه علیها السلام معنا می یابد.
و لذا این سخنی است به گزاف که بگوییم و بگویند و به خورد ما بدهند که خدیجه ی کبری قبل از ازدواج با پیامبر، دو شوی دیگر داشته است و دو فرزند.
دست جنایتکاری که تلاش کرده برای حضرت خدیجه علیها السلام شوهران و فرزندان جعل کند، همان دست تحریفگر و دروغ پردازی است که تلاش کرده برای فرد دیگری که فاقد هر فضیلت و منقبتی بوده است، جمال و کمال ممتازی جعل کرده و او را تا مقام «کَلِّمِینی یا حمیراء» بالا ببرد، تو هرگز بهترین و زیباترین همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نبودی که این چنین باد به غبغب انداختهای و با وصی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به جنگ و ستیز پرداختهای.
سالها پس از رحلت خدیجه علیها السلام مواجه می شویم با روایتی که از عایشه این چنین نقل شده است.
قالَت: فَاَدرَکَتنِیَ الغَیرَةُ یَوماً ، من روزی (نسبت به خدیجه) به حسد افتادم.
و با عصبانیت به پیامبر گفتم: و هل کانت إلّا عجوزاً؟ و قد اخلف اللهَ لَکَ خیراً.
(چقدر از خدیجه صحبت می کنی؟) او که پیرزن و عجوزه ای بیش نبود! و خداوند برای تو بهتر از او را نصیب کرده است! (منظور خودش بود.)
قالت: فَغَضَبَ النبیُّ صلی الله علیه و آله و سلم ، پیامبر غضب کرد.
و در جواب او فرمود: وَ اللهِ ما اَخلَفَ لی خیراً منها.
(اول نفی آن ادعا می کنند که اولاً) قسم به خدای متعال که کسی بهتر از خدیجه (به جای او) برای من نیامد:
لقد آمَنَت بی اِذا کَفَرَ النّاس: خدیجه زمانی به من ایمان آورد آن هنگام که همگان کافر بودند؛ (من جمله پدرت)
و صَدَّقَتنی اِذ کَذَّبَنِیَ النّاس: زمانی مرا تصدیق کرد که همگان مرا دروغگو می خواندند؛ (من جمله پدرت) و واسَتنیِ بِما لها اِذ حَرَمَنِیَ النّاس: و زمانی با من مواسات کرد (رفاقت و مصادقت کرد) که مردمان مرا دور کرده بودند؛ (من جمله پدرت).
عایشه در ادامه می گوید: فقلت فی نفسی: (وقتی رفتار اینگونه ی پیامبر را دیدم) خودم را گفتم: واللهِ لا اَذکُرُها بِسوءٍ ابداً: با خود سوگند می خورم و عهد می کنم که دیگر هیچ وقت نفی خدیجه وتوهین به او را در زندگی خود نداشته باشم.
زمانی که این سخن را گفت، پیامبر رو ترش کرد و رفت (که می دانم تو هم چنان به این عهد خودت پایبند نیستی.)
نیز در روایت دیگری از عایشه آمده است: اینقدر پیامبر از خدیجه ی کبری پرگویی می کرد، تا آنجا که وقتی برای او گوسفندی را هدیه می آوردند، پیامبر آن گوسفند را تقطیع می کرد و قسمتهای مختلف آن را برای دوستان خدیجه می فرستاد.
حضرت خدیجه علیها السلام علاوه بر جمال، کمال، ثروت و شرافت نسب، از دانش، بینش، اصالت اندیشه، قدرت تصمیم گیری، دقت نظر، سلامت فکر، صلابت رأی، عقل وافر و اندیشة صائب برخوردار بودند.
از این رهگذر خواستگارهای فراوانی از سران بنی هاشم، سلاطین یمن و اشراف طائف، با اموال و امکانات فراوان در صدد ازدواج با آن فله شرف بر آمدند ولی او دست رد بر سینه ی همه آنها زد و دل در گرو امین قریش داشت.
برای هر دوشیزهای بسیار طبیعی است که چشم به مال و منال و جاه و جمال خواستگاران بدوزد، ولی فرزانه قریش عاقل تر از آن بود که به مسائل مادی و عادی چشم بدوزد.
حضرت خدیجه علیها السلام علت گزینش امین قریش را اینگونه بیان می کند:
و یابن عمّ، اِنّی رَغِبتُ فیک لِقَرابَتِکَ مِنّی و شَرَفِکَ مِن قَومِکَ و اَمانَتِکَ عیدَهُم و صِدقِ حَدیثِکَ و حُسنِ خُلقِکَ.
ای پسر عمو، من دل در گرو تو دارم، زیرا:
1- تو خویشاوندی من هستی،
2- تو از شرافت والا برخوردار می باشی،
3- تو به امانت در میان قوم خود مشهور هستی،
4- تو فردی راست گفتار می باشی،
5- تو از اخلاق نیکو برخوردار هستی.
حضرت خدیجه علیها السلام هدایای فراوان به «صفیه» عمه ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد و به خدمتش عرضه داشت، ای صفیه! تو را به خدا سوگند، مرا در رسیدن به وصال حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم یاری کن.
حضرت خدیجه علیها السلام راز اصلی این گزینش را به صفیه چنین بیان کرد:
اِنّی قد عَلِمتُ اَنَّه و مُؤَیِّدٌ مِن رَبِّ العالَمین؛ من به طرز قطع و یقین می دانم که او از سوی پروردگار عالمیان مورد تأیید می باشد.
او همچنین خواهرش «هاله» را به نزد عمار فرستاد تا موانع این پیوند مقدس را از پیش پا بردارد.
وی همچنین از بانویی گرامی به نام نفیسه بهره جست و به همراه او به محضر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شتافت و عرضه داشت: من دختری از تبار خویش برای شما در نظر گرفته ام پیامبر پرسیدند:
او کیست؟ حضرت خدیجه علیها السلام عرض کرد: «هِی مَملوکَتُکَ خدیجه» او کنیز تو خدیجه است.47
سرانجام مراسم خواستگاری از خدیجه علیها السلام، با حضور اشراف و بزرگان بنیهاشم برگزار گردید؛ حضرت ابوطالب(ع) خطبهای درکمال فصاحت و بلاغت ایراد کرد؛ از عظمت و شرافت پیامبر اکرم سخن گفت: ... به خدای کعبه سوگند او دارای شخصیتی بسیار والاست، او صاحب شریعتی فراگیر است و از درایتی بسیار استوار برخوردار است.48
و در پایان فرمود:
اینک برادر زادهی ما که بی نیاز از وصف و ستایش است به خواستگاری دخت گرامی شما آمده؛ دخت ارجمندی که به ویژگی بخشندگی و پاکی آراسته است؛ همو که انسانی است بلند جایگاه و به شکوه و عظمت، شهره ی آفاق است و برترین زبانزد همگان و مقامش ارجمند است؛ «اِنَّ ابنَ اخیا خاطِبٌ کریمَتَکُم المَوصُوفَةُ بِالسَّخاءِ وَ العِفَّة وَ هِیَ فُتاتُکُم المَعروفَةُ المَذکورَةُ فَضلُها...»49 «خویلد» پدر خدیجه در پاسخ گفت: شما عزیزترین مردمان در میان ما هستید، جز اینکه خدیجه از من عاقل تر است و صاحب اختیار خود می باشد.50
حضرت خدیجه علیها السلام از عمویش «عمرو بن اسد» که بزرگ خاندان بود، رخصت طلبید و موافقت خود را اعلام کرد واظهار کرد که مهریه اش نیز از مال خودش خواهد بود.
هنگامی که ابیطالب(ع) در مجلس خواستگاری بلند شد و فرمود مهر چنین است و آن را عروس خانم بر عهده خود پذیرفته است، ابولهب بلند شد و به طعنه گفت: از کی تا به حال مهر را زنان می پذیرند.
ابیطالب(ع) فرمود: خموش باش! اگر کسی به مانند محمد باشد، می شد که همه زنان برای او جان دهند تا چه برسد که مهر خود را ببخشند.51
آنگاه عمرو بن اسد خطبه ای شیوا ایراد کرد و در پایان فرمود: «زَوَجناها و رَضینا به»؛ ما خدیجه را به همسری محمد در آوردیم و به این پیوند مقدس خوشوقتیم.52
آنگاه با کمال صراحت اعلام کرد: «من ذالّذی فی النّاس مثل محّمد؟ » کیست در میان مردمان که همانند محمد و همسنگ او باشد؟53
خویلد پدر خدیجه علیها السلام نیز در مراسم عقد فرمود:
«ای معشر عرب، آسمان سایه نینداخته و زمین بر فراز خود حمل نکرده، کسی را که از محمد برتر باشد. همه گواه باشید که من اور ا به دامادی خود برگزیدم: به این پیوند مقدس مفتخر هستم.»54
آنگاه حضرت خدیجه علیها السلام، اموال، اغنام، احشام، عطریات و جامه های فراوان در اختیار حضرت ابوطالب(ع) گذاشت تا ولیمه عروسی را بر عهده بگیرد. حضرت ابوطالب(ع) سفره بسیار با شکوهی گسترد و سه روز تمام اهالی مکه و پیرامون آن را میهمان کرد.55
پژوهشگر گران ارج، علامه سید جعفر مرتضی عاملی در کتاب الصحیح من سیتره النبی الاعظم می نویسد56: در جای جای حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است تحریف و تصحیف دشمنان دیده می شود. این اتفاقات شوم، نه فقط در تداوم رسالت و بعثت بلکه در قبل از بعثت نیز به چشم می خورد در ماجرای ازدواج حضرتش با خدیجه کبری، اولین موقعیتی است که تحریف و سیاهی های جعل و دسیسه دیده می شود منظورم واقعه خواستگاری آن دو بزرگوار است در آنجا کوشیده اند تا پای «ورقة»57 را به آنها باز کنند. روایات در این زمینه بسیار مضطرب است:
الف: دسته ای می گویند خدیجه نزد ابوطالب آمد و او محمد را از ابوطالب خواستگاری کرد
ب: عده ای می گویند محمد و ابوطالب به خانه خدیجه نزد خویلد پدر خدیجه رفتند و خدیجه را خواستگاری کرد.
ج: دستهای میگویند ابوطالب به عنوان وکیل هر دو نفر و با اطمینان از رضایت هر دو به ازدواج، آنها را به عقد هم درآورد.
د: دسته چهارم که بسیار هم مضطرب و بیاساسند، میگویند: محمد و ابوطالب نزد ورقه بن نوفل رفته و خدیجه را از او خواستگاری کردند.
در ادامه این دسته از روایات، اضافات و لواحقی هم وجود دارد:
ورقة بن نوفل بن عبد عزی، پیرمردی بود نابینا که به زمان عرانی بسیار آشنا بود و به این زبان میخواند و مینوشت. وی انجیل را از حفظ داشت و تورات را بسیار مسلط بود در سفری که محمد با مالالتجاره خدیجه به شام رفته بود و سود فراوانی بدست آورد، ورقه، این جوان را برای ازدواج به دختر برادرش خدیجه پیشنهاد کرد. همچنین گفت که من در ناحیه او ناموس و قاموس موسی میبینم.
این روایات که به لحاظ متن و سند هر دو بیاساس و دروغینند؛ به نظر من این مسائل را در تاریخ وارد کردهاند تا پیامبر را نسبت به نبوت و رسالتش مردد و مشکوک نشان دهند شاید دستان بنیامیه هم در این وادی حرکت کردهاند تا اسلام و پیامبر اسلام را به یهود و یهودیت مرتبط کنند. این روایات دروغین درآینده اساس داستان دروغین عبدالله سبا58 شد.
در کتاب دلائل النبوت از سیره نویس نامی، بیهقی درباره جریان مراسم ازدواج خدیجه کبری علیها السلام این طور آمده است: در این نقل تاریخی، میتوان به وضوح اتهامات دشمنان به خاندان پاک خدیجه علیها السلام را مشاهده نمود.59
عبدالله حارث روایت می کند که مردم درباره ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و خدیجه مختلف صحبت میکردند. عمار یاسر گفت: مردم در این باره گوناگون و زیاد صحبت میدارند و هیچکس به اندازه من این مطلب را نمیداند من همسن و سال پیامبر و دوست صمیمی آن حضرت بودم. روزی همراه پیامبر بیرون رفته بودیم در محله خروره به خواهر خدیجه برخوردیم که بر روی تشک پوستی که خریده بود نشسته بود، او مرا صدا زد. من پیش او رفتم، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم منتظر ایستاد، خواهر خدیجه به من گفت: این دوست تو دلش نمیخواهد که با خدیجه ازدواج کند؟ من برگشتم و این موضوع را با پیامبر در بین گذاشتم، حضرت فرمود: چرا قسم به جان خودم، من دوباره پیش خواهر خدیجه رفتم و پاسخ پیامبر را به او گفتم، گفت فردا صبح به خانه ما بیایید.
فردای آن روز صبح زود به خانه آنها رفتیم. دیدیم گاوی کشتهاند و پدر خدیجه جامه زیبایی پوشیده و بوی خوشی به کار برده است. خدیجه با برادر خود صحبت داشته بود و او هم با پدر صحبت کرده بود. خویلد شراب خورده و مست بود و فرزندش دربارة پیامبر و ارزش و اهمیت آن حضرت صحبت داشت و خواهش کرد که خدیجه را به همسری پیامبر درآورد و او هم موافقت نمود و از گوشت گاو خوراک فراوان تهیه کرده بودند و زن و شوهر هم از همان غذا خوردند.
پدر خدیجه چون از مستی هوشیار گردید، گفت: این جامه زیبا چیست؟ و این همه خوراک و بوی خوش برای چه؟
خواهر خدیجه که با عمار صحبت کرده بود گفت: این جامه را محمد صلی الله علیه و آله و سلم دامادت برایت آورده است و ماده گاوی هم هدیه آورد بود و چون خدیجه را به همسری او درآوردیم، گاو را کشتیم خویلد انکار کرد و گفت: من خدیجه را به همسری محمد درنیاوردهام و در حالی که داد و بیداد میکرد خود را به هجر اسماعیل رساند. بنیهاشم هم بیرون آمدند و همراه پیامبر نزد او رفتند وبا او صحبت کردند. خویلد گفت: حالا آن کسی که میگویید من خدیجه را به همسری او دادهام کجاست؟ پیامبر پیش آمد. همین که خویلد او را دید گفت: بسیار خوب اگر قبلاً موافقت کردهام که مبارک و فرخنده باشد و اگر هم آن وقت موافقت نکردهام، حالا با جان ودل موافقم ...
باز برمیگردیم به سخنان استاد بزرگ جعفر مرتضی العاملی در کتاب الصحیح و درپای شخصیتی تحریفی چون ورقة بن نوفل را در تاریخ میکاویم:
نوبت دیگری که از ورقه نشان میبینیم از مودر اول خطرناکتر است منظورم بدء الوحی با همان شروع وحی است. نمیخواهم حادثه فجیع ناتوانی محمد را در خواندن بگویم که بخاری در کتابش آورده است. آنجا را میگویم که او از جبل النور به پایین آمد و اینقدر مضطرب و مشوّش بود که همانند انسان جن زده و یا در آب افتاده میگفت: «زمّلونی، زمّلونی» «مرا بپوشانید، مرا بپوشانید» خدیجه برای یافتن راهکار نزد ورقه بن نوفل رفت. باز سخنان ورقه آبی بود بر آتش تردید و تشکیک محمد تو گویی ورقه همان سکینهای است که خداوند برای آرامش رسول بر او نازل کرده است.
ما هر چه در تاریخ حرکت و تحقیق کردیم چیزی از هوی و واقعیت ورقه به دست نیاوردیم ما معتقدیم که کسی چون ورقه در تاریخ، شخصیتی نمیتواند باشد و موجودی ساختگی است.
زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از اعطای مقام نبوت، از جبل النور به پایین میآید، با افرادی مواجه است که همگان در این دو وجه مشترکند: یا تکذیب پیامبر میکنند، یا از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم طلب معجزه میکنند؛ که اگر راست میگویی شقّالقمر کن، اگر راست میگویی چنین کن و چنان کن.
در این هنگام خدیجهی کبری علیها السلام نه از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم طلب اعجاز میکند و نه العیاذ بالله تکذیبش؛
او به پیشواز رسول میرود؛ به استقبال او میشتابد تا به او مبارکباد بدهد اتفاق مبارک رسالتی او را! در حالی که میداند او کیست! در حالی که میداند محمدی که از حرا برگشته است، با طبق طبق نور برگشته است.
و عرض میکند: این چه نوری است که در پیشانی شما میبینم؟ فرمودند: این نور نبوت است آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ارکان اسلام را برای ایشان بیان نمودند و حضرت خدیجه علیها السلام عرضه داشتند، «آمَنْتُ و صَدَّقْتُ و رَضَیْتُ و سَلَّمْتُ»؛ «من ایمان آوردم، پیامبریت را باور کردم، آیین اسلام را پسندیدم و تسلیم شدم60.»
نه اینکه العیاذ بالله از تشویش (!) پیامبر به ورقه پناه بیاورد و نه اینکه بگوید اگر راست میگویی پیامبری معجزه کن!
اگر چنین باشد که تاریخ دَدمنشانه در ردّ مقام عصمت و نحوهی رسالت الهی پیامبر سخن رانده، مجسمه تراشیده و شخصیت سازی کرده است، باید گفت جای بسی تأسف است از پیامبری که از حرا بر میگردد، در حالی که نفهمیده چه اتفاقی برایش افتاده و آنچه دیده و شنیده از شیطان بوده یا از ملک! و وای بر پیامبری که پیر یهودی مسلکی برایش اثبات رسالت کند!
آری! در تمام آن روزهایی که پیامبر از در و دیوار و دوست و دشمن نمیشنید جز سنگ، و نمینوشید جز تهمت، و نمیدید جز پیکانهای عنیف اتهام و کذب و دروغ، خدیجه کبری است دل آرام و آرامبخش پیامبر؛ که خدایش فرمود: «فَانزَلَ اللهُ سکینَةَ علی الرّسول و علی المؤمنین»
امیرالمؤمنان علی بن ابیطالب(ع) از شش سالگی در خانه پیامبر تحت مراقبت حضرت خدیجه علیها السلام بودند و لذا خدیجه علیها السلام نسبت به آن حضرت، حق پرورش و مادری داشت؛ هنگامی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مقام منبع ولایت را برای حضرت خدیجه علیها السلام بیان نمودند و از او درخواست کردند که به ولایت امیرالمؤمنان معتقد شود، حضرت خدیجه علیها السلام با صراحت تمام عرضه داشتند: من به ولایت علی(ع) ایمان آوردم و بیعت نمودم.61
مهرورزی حضرت خدیجه علیها السلام به حضرت علی(ع) در سطحی بود که در وصف امیرالمؤمنان(ع) فرمودهاند:
«او برادر پیامبر، عزیزترین مردمان در نزد او و نور چشم خدیجه کبری است.62 »
حضرت خدیجه علیها السلام تنها بانویی است که نسل طیب و طاهر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از او باقی ماند. او تنها بانوی شایستهای است که خداوند او را وعاء و ظرف انوار درخشان امات قرار داد. پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: جبرئیل امین به من بشارت میدهد که خداوند نسل مرا از او قرار میدهد، و امامان امت و خلفای من از او خواهند بود.63
پیامبر اکرم همواره به این فضلیت بزرگ امّ الفضائل، اشاره کرده و میفرمودند: خداوند از او برای من فرزند روزی کرد و از دیگران محروم نمود.64
تا حضرت خدیجه علیها السلام درقید حیات بودند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با هیچ بانوی دیگری ازدواج نکردند. حضرت خدیجه علیها السلام سرچشمه کوثر جاری نبوت است که امروز بیش از هشتاد میلیون سید از نسل او در جهان وجود دارد که مظاهر خیر کثیر و مصادیق کوثر، عطیه حق تعالی به خیر البشر، حضرت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم میباشند.
خدیجه علیها السلام محبوب پیامبر است و دوستداران خدیجه علیها السلام محبوبان پیامبرند ما نیز در جامعهی امروز با تمام وجود فریاد میزنیم؛ در پیشگاه حاضر و ناظر رسول خدا که ما از دوستداران خدیجهام؛ ما از محبان خدیجهی کبری و این بانوی بزرگ هستیم و پیامبری که در آن روزگاران دوستان و دوستداران خدیجه را تفقد میکرد، قطعاً امروز هم با دستان گشادهی پرفیضش، دوستداران کنونی خدیجه را تفقد مینماید.
شایان ذکر است آنچه ما در وصف خدیجه و در دفاع از حریم مقدسش گفتیم، در حد درک قاصر ماست. خدیجه شناسی را زمانی باید که امام عصر (عج) صبح دولتش بدمد، در کنار مسجد الحرام منبری گذاشته شود و او بگوید خدیجه که بود!
درود بر آنان که از خدیجه علیها السلام، الهام ایمان و وفا میگیرند و خدیجه، برایشان اسوه صبوری والگوی ایثار در راه عقیده و باور است.
47- همان.
48-همان.
49-علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 16، ص 69.
50-همان.
51-همان.
52-همان.
53-همان.
54-همان.
55-همان.
56-الصحیح من سیرة النّبی الاعظم، ج 2، ص 23.
57-ورقة بن نوفل
58-ن.ک: عبدالله سبا، عسکری.
59- مشابه این نقل را ابن سعد در الطبقات الکبری، ج 1، ص 133، آورده است
60-علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 18، 232.
61-بحار الانوار، ج 18، ص 230.
62-همان.
63-همان.
64-همان.
منابع و مآخذ مقاله :
1. کرمی فریدونی، علی، جلوههایی از فروغ آسمان حجاز، قم، انتشارات دلیل ما، 1383 ش.
2. مهدیپور، علیاکبر، سرچشمه کوثر.
3. العاملی، سید جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النّبی الاعظم، ج 2.
4. پایگاه اطلاعرسانی بانوی جهان اسلام حضرت خدیجه علیها السلام.
منبع: www.khadijeh.com
نویسنده: سمیه صبوری
ناشر : سایت تخصصی حضرت خدیجه علیها السلام
در سیرت رسول اللّه از رفیع الدین اسحاق همدانی میخوانیم. "پس سیّد او را [ خدیجه ] به خانه برد و هفت فرزند از وی ظاهر شد سه پسر و چهار دختر. پسران قاسم و طاهر و طیب بودند. دختران، زینب و رقیّه و ام کلثوم و فاطمه. و پسرانش - هر سه - در ایام جاهلیت وفات یافتند و دخترانش همه اسلام را دریافتند و با سیّد به مدینه هجرت کردند. و سیّد فرزندان را همه از خدیجه بیاورد، الا ابراهیم که از ماریه ی قبطیه بیاورد و تا خدیجه زنده بود، سیّد هیچ زن دیگری نخواست".(1)
برخی دیگر گفته اند حضرت خدیجه دو پسر به نامهای قاسم و عبدالله داشته که عبدالله را با لقب طیب و طاهر می خوانند و دختران خدیجه را نیز رقیّه، زینب، ام کلثوم و فاطمه دانسته اند.
در جای دیگری نیز در حدیثی شیعی به نقل از رسول اللّه وی فرزندان خود را طاهر (عبداللّه)، قاسم، فاطمه، رقیّه، امّ کلثوم، و زینب نامیده است.(3)
قول تقریباً بعیدی نیز از ابن عباس نقل شده که خدیجه را صاحب ده فرزند از حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم میداند (4)،و برخی محدثان اهل تسنن فرزندان آن دو را بالغ بر دوازده نفر برشمرده اند (5).
ملاحظه می شود که در مورد فرزندان پسر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم اختلاف بسیار است اما تقریباً همگی متفق القولند که ایشان چهار فرزند دختر داشته است. هر چند نباید غافل شویم که برخی در انتساب دختران به جز فاطمه زهرا علیها السلام به محمد صلی الله علیه و آله و سلم و خدیجه(ع) تردید کرده اند و اّم کلثوم، زینب و رقیّه را فرزند خواندگان آنها نامیده اند.
البته این نظریه اخیر با نگاه به قرآن آنجا که در سوره احزاب پیرامون حجاب می فرماید:
"یا ایها النبی قل لازواجک و بناتک...؛"
یعنی ؛ ای پیامبر! به همسران و دخترانت بگو..." کمی ضعیف بنظر می رسد.
لذا با نگاهی به متون نظر خود را این گونه اعلام می کنیم که تعداد دختران همان 4 نفر میباشند و در مورد پسران هم از میان همه اقوال به نظریه ای که تعداد آنها دو نفر ذکر شده است بسنده می کنیم، زیرا شرط عقل این است که قدر متیقّن این تعداد را در نظر بگیریم.
نکته بعدی آنکه مورّخان میگویند پسران نبی یعنی قاسم که کنیه رسول اللّه نیز از نام او بود و عبداللّه ملقب به طاهر یا طیب در خردسالی و یکی پیش از بعثت و دیگری اندکی بعد از آن درگذشتند.
عمادزاده در کتاب زنان پیغمبر مینویسد: « قاسم در سن 4 سالگی درگذشت و عبداللّه یک ماه پس از وی » (6) و باز هم اینجا در مورد سن وفات آنها اختلاف فراوان است برخی میگویند هر دو در هفت سالگی وفات یافتند و برخی گفته اند قاسم دو ساله بود که درگذشته است.
امّا روایت غم انگیزی از حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و خدیجه کبری نقل شده است که: « آن بانوی بزرگوار چند روز پس از وفات قاسم در خانه نشسته بود و می گریست.
چون پیامبر وارد شد علت این کار را پرسید و او گفته است: از سینه هایم شیر جاری شد و من به یاد فرزند کوچکم افتادم که اکنون گرسنه و تنها در زیر خاک آرمیده است. و نظیر این حدیث را در مورد عبدالله طاهر نقل کرده اند، که در هر دو مورد نبی خدیجه را بشارت می دهد که فرزندان کوچک تو به سان فرشتگان در کنار در بهشت به انتظار ورودت به سر میبرند تا با دستان کوچک خود تو را به باغهای ارم رهنمون شوند.
این موضوع نشان می دهد هر دوی پسران نبی مکرم و خدیجه در سن کودکی و شیر خوارگی از دنیا رفته اند. دلیل دیگر اثبات این قضیه نیز انتساب عنوان ابتر به محمد صلی الله علیه و آله و سلم از سوی کفار بود که چون پسرانش زود از دنیا می رفتند این چنین او را مورد استهزاء قرار می دادند .
به هر حال درگذشت این دو پسر که می توانستند محمد را در پیشبرد دین خدا یاری بسیار کنند برای این زوج نمونه بسیار گران آمده بود. از تاریخ یعقوبی نقل شده است هنگامی که قاسم در چهارسالگی از دنیا رفت، نگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در کنار جنازه او به یکی از کوههای مکه افتاد و خطاب به آن فرمود: « ای کوه! آن چه به من در مورد مرگ قاسم وارد شد، اگر بر تو می آمد متلاشی می شدی » (7)
اما دختران نبی مکرم صلی الله علیه و آله و سلم به سن بلوغ و ازدواج رسیدند. شاید باقی ماندن دختران از میان فرزندان نبی حکمتی در مورد این مسئله دارد که عرب دختران را خفیف میشمردند و آنها را در سن خردسالی زنده در گور می نمودند.
این ننگ را قرآن مجید این گونه نکوهش میکند که: «و اذا الموؤدة سئلت بأی ذنب قتلت؛(8) آنگاه که درباره ی دختران زنده بگور پرسش شود که به کدام گناه، کشته شدند» لذا در چنین محیطی پیامبر دختران خود را بسیار گرامی می داشت و خصوصاً به غنچه خوش بوی کوچک خود فاطمه زهرا، ام ابیها، علیها السلام عنایت خاصی داشت و آن بانوی مکرمه را که در سختی ها و شدائد همراهش بود سرور زنان دو گیتی می نامید.
فرزندان دختر خدیجه از حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم عبارتند از:
ایشان بزرگترین دختر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و خدیجه بود. خدیجه زینب را به عقد خواهرزادة خود ابوالعاص بن ربیع در آورد که از آنها پسری به نام علی و دختری به نام امامه حاصل شد. علی در سنین پائین وفات یافت و اما امامه که از همسر اول خود مغیرة بن نوفل جدا شده بود پس از وفات زهرای مرضیه به وصیت خودش به عقد امیرالمؤمنین (ع) در آمد.
زینب هنگام هجرت نبی مکرم اسلام به مدینه به همراه شوهرش ابوالعاص در مکه باقی ماند به هنگام جنگ بدر (در سال دوم هجرت) ابوالعاص از لشگریان دشمن بود که به همراه هفتاد نفر دیگر از مشرکین به اسارت نیروهای اسلام درآمد.
هنگامی که قرار شد اسرا با پرداختن فدیه آزاد شوند زینب برای آزادی شوهرش گردنبندی که خدیجة کبری (ع) در شب عروسی به گردنش آویخته بود، به مدینه فرستاد. ابوالعاص آن را بعنوان فدیه به محضر سرور عالمیان آورد و چون نگاه نبی صلی الله علیه و آله و سلم به آن گردنبند افتاد بی اختیار گریست و به یاد همسر فداکارش خدیجه افتاد و فرمود: «رحم الله خدیجه، هذه قلائد هی جهزتها بها؛ خداوند خدیجه را رحمت کند، این گردنبندی است که خدیجه آن را برای زینب فراهم کرده است.»
پیامبر ابوالعاص را به شرط آن که زینب را آزاد بگذارد تا به مدینه بیاید، رها کرد و وی نیز به عهد خود وفا نمود و زیدبن حارثه به مکه رفت و او را با خود به مدینه آورد سرانجام ابوالعاص قبل از فتح مکه مسلمان شد و به مدینه آمد تا با زینب ازدواج دوباره نماید. زینب در سال هشتم هجرت در مدینه از دنیا رفت.
دومین و سومین دختر، ام کلثوم و رقیه بودند که زندگی سختی را پشت سر نهادند ام کلثوم و رقیه در ابتدا به درخواست ابی لهب و همسرش ام جمیل، هیزم کش آتش جهنم، به عقد عتیبه و عتبه فرزندان آنها در آمدند. این ازدواج با پا در میانی ابوطالب صورت گرفته بود، لذا خدیجه کبری علیرغم آن که از خوی بد ام جمیل و فرزندش آگاهی داشت به احترام عموی پیامبر سخن نگفت. تا جایی که پس از آشکار شدن دعوت به اسلام از سوی محمد صلی الله علیه و آله و سلم عتیبه و عتبه که ام کلثوم و رقیه را در عقد خود داشتند آنها را به خانه پدر باز گرداندند تا مایه آبروریزی برای خانواده محمد صلی الله علیه و آله و سلم شوند که البته ناکام ماندند.
دو دختر پیامبر به خانه پدر بازگشتند و پیامبر و خدیجه نیز با روی خوش از آنها استقبال کردند. پس از اندکی عثمان بن عفان به خواستگاری رقیه آمد و با او تزویح نمود. اما خلق خشن عثمان سبب شد آن بانو بر اثر شدت ضربات کتک جان به جان آفرین تسلیم کند. در مورد علت قتل وی از سوی عثمان گفته اند عثمان عموی خود مغیرة بن ابی العاص که در جنگ احد دندان پیامبر را شکست و لب وی را شکافت و پیامبر او را مهدورالدم نامیده بود در خانه پنهان داشت. پیامبر چون از این امر اطلاع یافت علی (ع) را مأمور کرد تا آنجا رود و او را به قتل رساند. عثمان چون این را دریافت او را فراری داد و به همراه توشه و غذا از مدینه خارج کرد. در راه مرکبش هلاک شد و پیاده راه می پیمود تا جبرئیل به پیامبر گفت که دشمن خدا در فلان نقطه است برو و او را بکش که مولا علی (ع) مأمور این کار شد. پس خبر هلاکت مغیره به عثمان رسید وی به خانه نزد رقیه آمد و او را متهم کرد که جای عمویش را به پیامبر اطلاع داده است. پس آنگاه آن چنان با چوب جهاز شتر او را پی در پی میزد تا نیمه جان افتاد و پیکرش را که به خانه ی نبی آوردند پس از سه روز از روح تهی شد. پیامبر عثمان را - که به خاطر این عمل منفور او گردیده بود - از شرکت در تشیع جنازه رقیه منع فرمود پس از رقیه ام کلثوم نیز به عقد عثمان بن عفان در آمد و باز هم به سبب خشونت وی جان سپرد.
اگر چه سخن گفتن در مورد این بانوی مکرم در اندازه و گنجایش این مقاله نیست و در مورد او همچون مادر بزرگوارش میتوان صفحات زیادی مطلب نوشت اما به لحاظ حفظ روند اصلی نوشتار، ذکری مختصر به میان خواهد آمد.
«انا اعطیناک الکوثر...»
فاطمه کوچکترین فرزند خدیجه و محمد بود. در مورد وی احادیث، روایات و آیات فراوانی نقل شده. پیامبر میفرماید: «فاطمة حوراء انسیه؛ فاذا اشتقت الی الجنة شممت رائحة فاطمة علیها السلام؛ پس فاطمه بانوی بهشتی است که به صورت انسان روی زمین در آمد، هرگاه مشتاق بهشت می گردم بوی خوش وجود فاطمه را می بویم»(9)
باز هم حدیثی نقل شده که از نبی پرسیدند چرا میزان علاقه اش به فاطمه بیش از سایر فرزندانش است، حضرت فرمود: «هنگامی که من در شب معراج به آسمانها سیر داده شدم، جبرئیل مرا در کنار درخت طوبی برد، میوه ای از میوه های آن درخت را چید و به من داد، آن را خوردم، سپس دستش را بر میان دو شانه ام کشید، آنگاه فرمود: «ای محمد! خداوند متعال ولادت فاطمه (ع) از خدیجه (ع) را به تو مژده میدهد»(10)
از این حدیث و قریب آن از لحاظ مفهوم در کلام محدثان و راویان بسیار نقل شده است. لذا آن وجود مبارکه انسانی ممتاز و در میان زنان عصر خود سرآمد بود. نیز روایت شده قبل از حمل یافتن فاطمه علیها السلام در بطن خدیجه کبری، محمد صلی الله علیه و آله و سلم چهل روز از وی کناره گرفت و به تنهائی به عبادت و راز و نیاز مشغول گشت. فاطمه در 9 سالگی به ازدواج پسر عمویش علی بن ابیطالب (ع) در آمد پس از 9 سال حیات پربرکت و به دنیا آوردن فرزندانی که هر کدام بخشی از تاریخ بشریت به شمار می آیند درگذشت.
1ـ سیره رسول الله، رفیع الدین اسحق همدانی، ویراستة مدرسی صادق، چاپ دوم 1375، ص 90
2ـ سیرة ابن حشام، ج 1، ص 202
3ـ حصال شیخ صدوق صص 37 و 38، به نقل از خدیجه اسطورة مقاومت صص 239،238
4ـ مختصر تاریخ دمشق ج 2، ص 263
5ـ خدیجه اسطورة مقاومت ص 244
6ـ زنان پیغمبر ص 312
7ـ تاریخ یعقوبی ج 2، ص 32
8ـ سورة تکویر. آیة 8
9ـ نورالثقلین، ج 3، ص 119
10ـ بحارالنوار، ج 43 صص 2 تا 6.
نویسنده: سید محمد حسین یثربی
ناشر: سید محمد حسین یثربی
مروری بر زندگی پرافتخار بانوی بزرگ اسلام، حضرت ام المومنین خدیجه کبری سلام الله علیها
هر ایده و مکتبی برای گسترش فکر خود از ابزارهای گوناگونی استفاده می کند . در میان این ابزارها نیروی انسانی نقش عمده ای بر عهده دارد، کسانی که می کوشند تا پیام مذهب خود را به گوش همگان برسانند. در مکاتب آسمانی که هر یک در حیطه زمانی معینی تعریف شده اند نیز این امر جاری است. در اسلام هم که به عنوان آیینی جاودان به بشریت عرضه شده است، افرادی به چشم می خورند که کم یا زیاد توان خود را در راه پیشبرد آن مصروف داشته اند. اینان به تناسب قوایی که برای توسعه شعاع نورانی آخرین دین صرف کرده اند، مستوجب تقدیر گشته، بر گردن مسلمین حق سپاسگزاری پیدا می کنند.
یکی از افرادی که با هر چه در توان داشت به یاری اسلام و خاتم پیامبران صلی الله علیه وآله وسلم شتافت، حضرت ام المؤمنین خدیجه کبری سلام الله علیها بود .
این نوشتار برآن است تا با جستاری در زندگی این بانوی بزرگ اندکی از حقوق بی شمار ایشان را اداء نموده نسبت به شخصیت والای ایشا ن ابراز احترام کرده باشد .
خدیجه ( فرزند خویلد ) مادر حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها، از خانواده ای اصیل و دارای شرافت در میان قریش بود که در قریش به علم و معرفت شناخته می شدند (1).
اسدبن عبدالعزی پدربزرگ ایشان از برجستگان پیمان معروف به "حلف الفضول" (2) بود .یکی دیگر از این افراد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بودند (3) .
ثروت ، تجارت و آشنایی با پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم
خدیجه کبری علیهاالسلام اموال فراوانی از پدر به ارث برده بود و با آن تجارت می کرد و در این راه از مردانی درست کار مدد می جست. اموال وی را بیشتر از هشتادهزار شتر که در مناطق مختلف مانند حبشه و مصر پراکنده بوده، نوشته اند (4) .اداره کردن چنین مجموعه عظیم تجاری نمایه ای از قوت و تدبیراین بانوی بزرگ است.
در بین کسانی که به عنوان کارگزاران امین خدیجه کبری علیهاالسلام به تجارت پرداخته اند، نام محمد امین صلی الله علیه وآله وسلم نیز به چشم می خورد. ایشان در سن بیست و پنچ سالگی برای تجارت رهسپار شام شدند (5).
با چنین سفرهایی برای خدیجه کبری علیهاالسلام آشنایی با روحیات حضرت رسول صلوات الله علیه وآله حاصل شد. ایشان با وجود آن که ثروتمندترین بانوی مکه به شمار می رفت و خواستگاران فراوانی از میان مردان ثروتمند داشت، با رضایت کامل حاضر به ازدواج با محمد امین صلوات الله علیه وآله گردید، هر چند این اقدام موجب تمسخر زنان قریش شد.
ازدواج با مردی فقیر و یتیم نشانگر آن بود که ایشان ارزش را در وجود کمالات روحی جستجو می کند نه در وفور ثروت دنیوی و این درسی است برای همیشه تاریخ.
مراسم خواستگاری با حضور عموی پیامبر صلوات الله علیه وآله جناب ابوطالب علیه السلام و ورقة بن نوفل پسر عموی خدیجه که مردی دانشمند و گریزان از پرستش بت ها بود، انجام شد (6) .
پس از خواندن خطبه عقد توسط حضرت ابوطالب علیه السلام، پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم از جای برخاسته آماده رفتن شدند. در این هنگام حضرت خدیجه علیهاالسلام به ایشان عرض کرد:
إلی بیتک فبیتی بیتک و أنا جاریتک (7).
به سوی خانه خود بیایید که خانه من خانه شما و خودم خدمتکار شمایم.
در نظر داشتن موقعیت اجتماعی و مادی حضرت خدیجه علیهاالسلام اهمیت این کلام را روشن می سازد که فردی در چنان جایگاهی چگونه نسبت به عظمت روحی حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم اظهارخضوع می کند .
در مورد ازدواج های حضرت خدیجه علیهاالسلام درمیان محققین اختلاف به چشم می خورد. برخی از صاحبان تحقیق معتقدند ازدواج ایشان با پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم اولین ازدواج ایشان بوده است.
پانزده سال بعد از این ازدواج مهم ترین واقعه خلقت روی داد و محمد امین صلی الله علیه وآله وسلم به رسالت مبعوث گردید. خدیجه کبری سلام الله علیها اولین زنی بود که به دعوت الهی خاتم الانبیاء صلوات الله علیه و آله پاسخ مثبت گفته اسلام آورد.
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند:
و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیررسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و خدیجة و أنا ثالثهما (8).
آن روزها در اسلام هیچ خانه ای افرادی غیر از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم و خدیجه و مرا که سومین آنها بودم، در خود جای نداده بود.
ایشان تمام ثروت خویش را تقدیم داشت و چنین گفت :
جمیع ما أملک بین یدیک و فی حکمک ، اصرفه کیف تشاء فی سبیل اعلاء کلمة الله و نشر دینه (9).
همه آنچه دارم در اختیار شما و تحت فرمان شماست، آن را در راه بلندمرتبه ساختن فرمان خدا و گسترش دین او مصرف نمایید.
این گفتار ایشان و در پی آن عمل به گفتار شاید برای همه تلنگری باشد که یک ثروتمند حاضر شد تمام دارایی اش نه بخشی از آن را در اختیار هدفی مقدس قرار دهد. آری او هر چه داشت در راه دین هزینه کرد و این گونه بود که به مقامی بلند نزد خداوند دست یافت.
می توان فعالیت های مهم خدیجه کبری علیهاالسلام را در مواردی خلاصه نمود:
1- پشتیبانی مالی
همان گونه که بیان شد ایشان تمام ثروت خود را در اختیار شوی گرامیش صلی الله علیه وآله وسلم قرار داد و از این رهگذر نه چشمداشتی داشت و نه خود را صاحب اختیار در تصمیم گیری های پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم می دانست، حمایتی همه جانبه و بی دریغ. در هیچ منبعی ذکر نشده که ایشان محدودیتی برای هزینه اموال اش قرار داده باشد و یا منتی متوجه رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم نموده باشد.
2- امداد روحی
در شرایطی که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم مشغول به انجام رسالت الهی خویش بودند و در این راه آزار واذیت فراوان مشرکین شامل آزارهای روحی ( مجنون ، ساحر و دروغگو خوانده شدن ) و آزارهای جسمی ( قطع فروش طعام ، زباله بر سر ریختن و دشنام و سنگ باران نمودن و ...) به ایشان وارد می آمد، این حضرت خدیجه علیهاالسلام بود که ایشان را تسکین می داد و مایه آرامش زندگی خصوصی شان می شد. اگر رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم درون منزل هم تحت فشار قرار می گرفتند، کار بسیار سخت تر و موفقیت دورتر می گردید. این مطلب نیز بر عظمت شخصیت خدیجه کبری علیهاالسلام می افزاید.
3-مشاورت
بنا بر نقل های مختلف خدیجه کبری علیهاالسلام در امور مختلف طرف مشورت سفیر الهی صلی الله علیه وآله وسلم قـــرار می گرفت. این نکته نیز نشانگر قوت فکری و اعتقاد پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم به توانایی های ایشان است.
کان رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم یسکن إلیها و یشاورها فی المهم من اموره (10).
این گونه بود که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در کنار ایشان آرامش می یافتند و در کارهای مهم شان با خدیجه مشورت می کردند.
نقش اموال خدیجه کبری علیهاالسلام در پیشبرد اسلام و یاری مسلمین به گونه ای مهم بود که در کتب مختلف شیعه و سنی از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم احادیث مختلفی نقل شده و دانشمندان نیز به این حقیقت اذعان کرده اند. از جمله می توان به این جمله محمد بن علوی دانشمند مالکی مذهب اشاره نمود:
ما قام الإسلام إلا بسیف علی و أموال خدیجة (11).
اسلام استوار نگشت مگر با یاری شمشیر علی ( علیه السلام ) و ثروت خدیجه ( علیهاالسلام ).
از وجود اقدس پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نیز این کلام را می خوانیم:
ما نفعنی مال قط مثل ما نفعنی مال خدیجة (12).
هیچ ثروتی همانند ثروت خدیجه ( علیهاالسلام ) مرا سود نبخشید.
در این رابطه سخن فراوان است اما به جهت بنای این نوشته بر اختصار بیان آنها به زمانی دیگر موکول می گردد.
شاید بتوان یکی از مهم ترین وقایع را که عاملی بزرگ برای جاودانگی نام ایشان است، ولادت ام الإئمه حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها به شمار آورد. این حادثه هر چند به صورت های گوناگونی نقل شده اما مضمون واحدی دارد.
هنگامی که درد زایمان به سراغ ایشان آمد، به واسطه فرستاده ای از زنان قریش یاری طلبید. زنان قریش با سرزنش ایشان که به سخن ما اعتنا نکردی و با یتیم ازدواج کردی، استمداد ایشان را رد کردند. در این هنگام چهار زن بلند قامت وارد اتاق شدند. آنها خود را این گونه معرفی کردند: ساره ( همسر حضرت ابراهیم علیه السلام ) آسیه ( همسر فرعون ) مریم ( مادر حضرت عیسی علیه السلام) و کلثم ( خواهر حضرت موسی علیه السلام ). آنها گفتند: ما از سوی خداوند برای کمک به شما و بشارت به قدوم فرزندتان آمده ایم، در این فرزند و نسل او برکت قرار داده شده است (13).
این اتفاق از عنایت خداوند متعال به خدیجه کبری علیهاالسلام حکایت دارد. وقتی همه از یاری ایشان سرباز زدند فرستادگان الهی نصر خداوند را برای وی به ارمغان آوردند و معلوم ساختند که إن تنصروا الله ینصرکم (14).
در لابلای متون شیعه و سنی داستان حسادت برخی از همسران پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به جایگاه خدیجه کبری علیهاالسلام نزد پیامبـــر صلی الله علیه وآله وسلم با اشکال گوناگون به چشم می خورد. البته رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم پاسخ آنها را می داده اند و برتری ایشان را نسبت به سایرین روشن می ساخته اند. از میان این موارد به نمونه ای اشاره می کنیم.
عایشه نقل کرده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از خانه بیرون نمی رفت مگر آنکه خدیجه (علیهاالسلام) را یاد می کرد و بر او به خوبی و نیکی مدح و ثنا می فرمود. روزی از روزها غیرت مرا گرفت و گفتم: خدیجه (علیهاالسلام) پیرزنی بیش نبود و خدا بهتر از او را به شما عوض داده است. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) غضبناک شد به طوری که موهای جلوی سرش از خشم تکان می خورد، سپس فرمود: نه به خدا، بهتر از او را خدا به من عوض نداده است، ایمان آورد وقتی مردم کافر بودند، مرا تصدیق کرد زمانی که مردم مرا تکذیب کردند، در اموال خود با من مواسات کرد وقتی مردم مرا محروم ساختند و خدا از او فرزندانی روزی من کرد و از زنان دیگر محروم فرمود (15).
در منابعی هم آمده که عایشه پس ازاین اتفاق با خود چنین گفت:
و الله لا أذکرها بسوء أبدا (16).
سوگند به خدا که هیچ گاه او را به بدی یاد نخواهم کرد.
پس از وفات خدیجه کبری سلام الله علیها پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم که تا ایشان زنده بود ازدواج دیگری نکرده بودند، همسران متعددی ( بنا به مصالح ) اختیار کردند. اما همیشه نسبت به مقام والای آن همسر یگانه ادای احترام می نمودند و از ایشان به نیکی یاد می کردند. این تعلق خاطر به گونه ای بود که لطف پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را شامل حال دوستان خدیجه کبری علیهاالسلام نیز می ساخت. از جمله آن که هر گاه گوسفندی قربانی می کردند، قطعه هایی را برای دوستان ایشان می فرستادند. این فراز نیز خواندنی است:
روی عن أنس قال: کان النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) إذا اتی بهدیة قال: إذهبوا إلی بیت فلانة فإنها کانت صدیقة لخدیجة إنها کانت تحبها (17).
این گونه بود که هرگاه برای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هدیه ای آورده می شد، می فرمودند: این را برای فلان خانم ببرید او دوست خدیجه بود و ایشان را دوست می داشت.
جستجو در منابع حقایقی را برای پژوهشگر روشن می سازد که یکی از آنها لطف و عنایت خاص خداوند متعال به خدیجه کبری علیهاالسلام است. به برخی از این موارد اشاره می کنیم.
1- جبرییل سلام الله علیه به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم عرض کرد:
یا محمد هذه خدیجة قد أتتک فاقرأها من ربها السلام و بشرها ببیت فی الجنة من قصب لا صخب فیه و لا نصب (18).
ای محمد (صلی الله علیه و آله وسلم)! این خدیجه ( علیها السلام ) است که نزد تو می آید. به او از جانب خداوند سلام برسان و او را بشارت ده به خانه ای در بهشت از جواهر که نه ناله ای در آن است و نه رنجی.
2- پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم به خدیجه کبری سلام الله علیها فرمودند:
یا خدیجة ... إن الله عزوجل لیباهی بک کرام الملائکة کل یوم مرارا (19).
ای خدیجه! خداوند عزوجل در هر روز چندین بار نزد فرشتگان بلند مرتبه اش به وجود تو مباهات می کند.
امثال این موارد فراوان است و همگی از مقام والای خدیجه کبری سلام الله علیها نزد خداوند متعال حکایت می کند.
با رشد فزاینده گروندگان به اسلام، فشار مشرکین بر ملسمین بیشتر شد تا جایی که تمام مسلمین را به شعب ابی طالب فرستادند و آنها را در مضیقه شدید از نظر ارتباط و تهیه مواد غذایی قرار دادند. این کار تا سال دهم بعثت ادامه یافت. مسلمانان در این مدت از اموال خدیجه کبری علیهاالسلام و جناب ابوطالب علیه السلام استفاده می کردند تا جایی که این اموال به پایان رسید. یک سال مانده بود که با امضای صلح نامه مسلمین از شعب خارج شوند که دو مصیبت بر پیکره اسلام و نبی مکرم صلی الله علیه وآله وسلم وارد آمد. وفات حامی بزرگ ایشان جناب ابوطالب سلام الله علیه و درگذشت خدیجه کبری علیهاالسلام. سال وفات این دو اسوه جاودانه اسلام از سوی خاتم الأنبیـاء صلی الله علیه وآله وسلم " عام الحزن " نام یافت.
چهارده قرن از آن روزها می گذرد. جامعه مسلمین افراد سخت کوش فراوانی به خود دیده است اما نام خدیجه کبری علیهاالسلام نامی است که درخششی خاص دارد. زحمات این بانوی گران قدر نباید از یادها و خاطره ها محو گردد. هرچند مزارایشان در مکه (قبرستان حجون ) همچون مزار فرزندان معصومشان علیهم السلام در بقیع به تیغ نادانی وهابیت تخریب گردیده است، اما نام و یاد آنها در دلهای همه سرسپردگان انسانیت و شرافت و خدمت جاودانه خواهد ماند.
1- الروض الأنف، ج 1، ص 213
2- حلف الفضول: پیمانی بود که در آن قبایلی از قریش متعهد شدند مظلومی در مکه نیابند مگر آنکه حق اورا بستانند .
3- سیره ابن هشام ، ج1، ص 141
4- بحارالأنوار ، ج 16، ص 22
5- ام المومنین خدیجة الطاهرة ، ص 15
6- بحارالأنوار، ج 16، ص 65
7- سفینة البحار، ج 16، ص 279
8- نهج البلاغة، خطبه قاصعه
9- ام المومنین خدیجة الطاهرة، ص 32
10- بحارالأنوار، ج 16، ص 10
11- مناقب خدیجة الکبری، مقدمه، ص 3
12- امالی شیخ طوسی، ص 468
13- امالی صدوق، ص 470
14- سوره محمد، آیه 7
15- اسدالغابة، ج 5، ص 436
16- تذکرة الخواص، ص 303
17- سفینة البحار، ج 1، ص 380
18- تذکرة الخواص، ص 302
19- بحارالأنوار، ج 16، ص 78
نویسنده : واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
ناشر : سایت تخصصی حضرت خدیجه علیها السلام
در روایات اسلامی که از طریق شیعه و اهل تسنن نقل شده، و نیز در کلام بزرگان و اندیشمندان، در شأن و مقام ارجمند ام المومنین حضرت خدیجه کبری علیها السلام سخن فراوان با تعبیرات گوناگون به میان آمده است.
به گفته صاحب مستدرک سفینة البحار، « فضائل حضرت خدیجه علیها السلام که در ابواب مختلف روایات آمده، بیش از آن است که (قابل) شمارش باشد».(1)
حاصل توجه به این روایات پی بردن به راز عظمت او، و شناخت شایستگی های او است.
از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل است که :
«خیر نسائها خدیجة و خیر نسائها مریم ابنة عمران»
«بهترین زنان دنیا خدیجه علیها السلام و مریم دختر عمران هستند»(2)
«خیرنساء العالمین مریم بنت عمران، و آسیه بنت مزاحم، و خدیجة بنت خویلد و فاطمة بنت محمد صلی الله علیه و آله و سلم »
بهترین زنان جهانیان عبارتند از: مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم، خدیجه دختر خویلد و فاطمه علیها السلام دختر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم (3)
ابن عباس می گوید: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چهار خط کشید. آنگاه پرسید: آیا می دانید این خطها چیست؟ گفتیم: خدا و رسولش داناتر است. فرمود:
«خیر نساء الجنة مریم بنت عمران، و خدیجة بنت خویلد و فاطمة بنت محمد، و آسیة بنت مزاحم امراة فرعون:
بهترین زنان بهشت، مریم دختر عمران، خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و سلم و آسیه دختر مزاحم، همسر فرعون است»(4)
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به عایشه که در حال برتری جویی به فاطمه (ع) بود فرمود:
«او ما فاعلمت ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران و علیا و الحسن و الحسین و حمزه و جعفرا و فاطمة و خدیجة علی العالمین ؟!
آیا نمیدانی که خداوند، آدم، نوح، آل ابراهیم، آل عمران، علی (ع)، حسن (ع)، حسین (ع)، حمزه، جعفر، فاطمه (ع) و خدیجه (ع) را بر جهانیان برگزید ؟! ».(5)
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: جبرئیل نزد من آمد و گفت: ای رسول خدا! این خدیجه (ع) است، هرگاه نزد تو آمد، براو از سوی پروردگارش و از طرف من، سلام برسان:
«و بشرها ببیت فی الجنة من قصب لا صخب و لا نصب »،
«و او را به خانهای از یک قطعه (زبرجد) در بهشت که در آن رنج و ناآرامی نیست مژده بده»(6)
«اربع نسوة سیدات سادات عالمهن مریم بنت عمران، و آسیة بنت مزاحم، و خدیجة بنت خویلد، و فاطمة بنت محمد، و افضلهن عالما فاطمة؛
چهار زن سرور زنان جهان خود می باشند که عبارتند از: مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم، خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، و بهترین آنها در جهان فاطمه (ع) است»(7)
«حسبک من نساء العالمین مریم بنت عمران، و خدیجة بنت خویلد، و فاطمة بنت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و آسیة بنت مزاحم.
درمیان بانوان دو جهان، در فضیلت و کمال کافی است: مریم، خدیجه، فاطمه و آسیه (علیهن السلام)»(8)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در تفسیر (آیه 22 مطففین) «عینا یشرب بها المقربون، همان چشمه بهشتی که مقربان از آن می نوشند.» فرمود:
«المقربون السابقون؛ رسول الله، و علی بن ابیطالب و الائمة، فاطمة و خدیجة»(9)
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی (ع) فرمود: «تو همسری مانند فاطمه علیها السلام داری که من چنان همسری ندارم، تو مادر زنی مثل خدیجه علیها السلام داری که من چنین مادرزنی ندارم.»(10)
روایت شده است؛ روزی جبرئیل به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و جویای خدیجه (ع) شد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را نیافت، جبرئیل گفت: «وقتی که او آمد، به او خبر برده که پروردگارش به او سلام میرساند.»(11)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در چهل شبانه روز اعتزال از خدیجه (ع) توسط عمار یاسر به خدیجه چنین پیام داد: «ان الله عز وجل لیباهی بک کرام ملائکته کل یوم مرارا؛
همانا خداوند متعال به افتخار وجود تو هر روز به طور مکرر به فرشتگان بزرگش افتخار میکند»(12)
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مسجد در حضور مردم در شأن حسن و حسین (ع) مطالبی فرمود، از جمله چنین گفت: «ایها الناس الا اخبرکم بخیر الناس جدا و جده؛
ای مردم! آیا شما را خبر ندهم به بهترین انسانها ازجهت جد و جده؟»
حاضران عرض کردند: «آری، خبر بده!» فرمود:
«الحسن و الحسین، جدهما رسول الله و جدتهما خدیجة بنت خویلد؛
آنها حسن و حسین (ع) هستند که جدشان رسول خدا محمد صلی الله علیه و آله و سلم است و جده آنها خدیجه (ع) دختر خویلد میباشد»(13)
در آن هنگام که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در بستر رحلت قرار گرفت، حضرت زهرا علیها السلام بسیار پریشان و گریان بود، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حضرت زهرا را به وجود پربرکت مولاعلی دلداری داد، و در فرازی ضمن یاد از خدیجه (ع) فرمود: «دل خوش دار که: ان علیا اول من آمن بالله عزوجل و رسوله من هذه الامة، هو و خدیجة امک؛ همانا علی (ع) نخستین شخص از این امت است که به ذات پاک خدا و رسولش ایمان آورد، او و خدیجه علیها السلام مادر تو اولین افرادی هستند که به اسلام پیوستند.»(14)
پیامبر اکرم بعد از وفات خدیجه کبری (ع) همواره از خاطرات شیرین و ایثار آن بانوی گرامی به نیکی یاد میکرد و هرگاه به یاد او می افتاد، اشک فراق بر دیدگانش جاری میشد از جمله:
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نزد چند از نفر از همسران خود بود، ناگاه سخنی از حضرت خدیجه (ع) به میان آمد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن چنان آشفته و پراحساس شد که قطره های اشک ازچشمانش سرازیر گشت.
عایشه به آن حضرت گفت: «چرا گریه میکنی؟ آیا برای یک پیرزن گندمگون از فرزندان اسد، باید گریه کرد؟»
پیامبر در پاسخ به او فرمود: «صدقتنی اذ کذبتم، و آمنت بی اذکفرتم، و ولدت لی اذ عقمتم؛
او هنگامیکه شما مرا تکذیب میکردید، تصدیق کرد و هنگامیکه کافر بودید، او به من ایمان آورد؛ و برای من فرزندانی آورد در حالی که شما نازا هستید.»(15)
نیز روایت شده:
روزی پیرزنی نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد، آن حضرت او را مورد لطف سرشار قرار داد، وقتی آن پیرزن رفت، عایشه علت آن همه مهربانی به پیرزن را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسید، او در جواب فرمود:
«انها کانت تاتینا فی زمن خدیجة، و ان حسن العهد من الایمان؛
این پیرزن در عصر زندگی خدیجه (ع)، به خانه ما میآمد و از کمکها و الطاف سرشار خدیجه (ع) برخوردار بود، همانا نیک نگهداری عهد و سابقه، از ایمان است.»(16)
و مطابق روایت دیگر عایشه گفت: «هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گوسفندی ذبح میکرد، میفرمود: از گوشتش برای دوستان خدیجه (ع) بفرستید، یک روز در این باره با آن حضرت سخن گفتم، فرمود:
«انی لاحب حبیبها: من دوست خدیجه (ع) را دوست دارم.»(17)
در جریان مراسم خواستگاری مولا علی (ع) از حضرت زهرا پس از آن که ام سلمه به همراه ام ایمن کنیز آزاد شده و برخی دیگر از همسران پیامبر نزد وی رفتند تا او را در جریان درخواست امام علی (ع) برای همسری با فاطمه الزهرا علیها السلام قرار بدهند، در بخشی از گفتار خود به حضرت خدیجه اشاره نمودند و آرزو کردند ای کاش آن مادر یگانه در این مراسم حضور می یافت و می توانست در مراسم ازدواج جگرگوشه اش حاضر باشد.
تا سخن به نام خدیجه رسید ناگهان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به صدای بلند شروع به گریستن نمود؛ سپس فرمودند: «خدیجة و این مثل خدیجة صدقتنی حین کذبنی الناس، و وازرتنی علی دین الله و اعانتنی علیه بمالها، ان الله عزوجل امر فی ان ابشر خدیجة ببیت فی الجنة من قصب لا صخب فیه و لا نصب؛
خدیجه! کجاست همانند خدیجه؟ در آن هنگام که مردم مرا تکذیب میکردند، او مرا تصدیق کرد، و او برای دین خدا با من همکاری و همیاری نمود، و با ثروت خود مرا برای پیشبرد دین کمک کرد، خداوند متعال به من فرمان داده است که خدیجه (ع) را به داشتن خانه ای از یک گوهر در بهشت که رنج و ناآرامی در آن نیست مژده بدهم.»
ابوسعید خدری میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: وقتی که در شب معراج، جبرئیل مرا به سوی آسمانها برد و سیر داد، هنگام مراجعت به جبرئیل گفتم: «آیا حاجتی داری؟»
جبرئیل گفت: «حاجت من این است که سلام خدا و سلام مرا به خدیجه (ع) برسانی»
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وقتی که به زمین رسید، سلام خدا و جبرئیل را به خدیجه (ع) ابلاغ کرد، خدیجه گفت: «ان الله هو السلام، و منه السلام، و الیه السلام، و علی جبرئیل السلام؛ همانا ذات پاک خدا سلام است، و از او است سلام، و سلام به سوی او باز گردد و بر جبرئیل سلام باد.»(18)
ابن سعد مورخ عرب از قول آدم (ع) چنین میگوید:
«آدم در بهشت به حوا گفت یکی از مزایایی که خدا نصیب رسول الله کرد این بود که جفتی چون خدیجه نصیب او نمود و خدیجه پیوسته برای انجام رسانیدن مشیت خداوند به محمد کمک میکرد در صورتی که حوا سبب گردید که من در بهشت بر خلاف اراده خداوند رفتار نمایم.»(19)
امام حسین (ع) در روز عاشورا در ضمن خطبه ای که خود را به دشمن معرفی میکرد، فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا میدانید که جده من خدیجه(ع) دختر خویلد است؟»(20)
و نیز خطاب به دشمن فرمود: «آیا می دانید که من فرزند همسر پیامبر شما خدیجه (ع) هستم؟»(21)
امام سجاد (ع) در مجلس شاهانه یزید در دمشق در خطبه معروف خود، این چنین خود را معرفی میکند: «انا بن خدیجة الکبری؛ من پسر خدیجه بانوی بزرگ اسلام هستم.»(22)
حضرت زینب علیها السلام در کربلا در روز یازدهم محرم سال 61 هـ. ق هنگامی که کنار پیکرهای پاره پاره شهیدان آمد، و مطالبی جانسوز گفت، از جمله در آنجا پس از ذکر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و علی (ع) از خدیجه یاد کرد و فرمود: «بابی خدیجة الکبری: پدرم به فدای خدیجه بانوی بزرگ باد.»(23)
زید بن علی (ع) که انقلاب و شورش عظیمی بر ضد حکومت طاغوتی هشام بن عبدالملک نمود و سرانجام به شهادت رسید، در سخنی در برابر دشمن، چنین احتجاج میکند:
«و نحن احق بالمودة، ابونا رسول الله وجدتنا خدیجة...؛
و ما سزاوارتر به مودت و دوستی هستیم، چرا که پدر ما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وجده ما خدیجه (ع) است.»(24)
عبدالله ابن زبیر با آن که با خاندان رسالت دشمنی کرد در گفتگویی با ابن عباس، به خدیجه (ع) به عنوان عمه اش افتخار نموده و می گوید:
«الست تعلم ان عمتی خدیجة سیدة نساء العالمین؛ آیا نمیدانی که عمه ام خدیجه (ع) سرور بانوان جهان است؟»(25)
«در عصر امامت امام حسن (ع) پس از آنکه معاویه بر اوضاع مسلط شد، به کوفه آمد و چند روز در کوفه ماند، و از مردم برای خود بیعت گرفت، پس از پایان کار بر بالای منبر رفت و خطبه خواند و در آن خطبه آنچه توانست به ساحت مقدس امیرمومنان علی (ع) جسارت کرد و ناسزا گفت، با این که امام حسن (ع) و امام حسین (ع) در مجلس حاضر بودند، حسین (ع) برخاست تا پاسخ معاویه را بدهد، امام حسن (ع) دست او راگرفت و نشانید و خود برخاست و فرمود: «ای آنکه علی (ع) را به بدی یاد کردی؟ منم حسن و پدرم علی (ع) است، و تویی معاویه و پدرت ضحر میباشد، مادر من فاطمه علیها سلام الله و مادر تو هند جگرخوار است، جد من رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است جد تو حرب است، «و جد تی خدیجة و جدتک فتیله...؛
جده من خدیجه (بانوی بزرگ اسلام) ولی جده تو فتیله (زن زشتکار جاهلیت) است. خداوند لعنت کند از ما آنکس که نامش پلید و حسب و نسبتش پست و سابقه اش بد، و دارای کفر و نفاق است.»(26)
در حدیث موثقی از حضرت زهرا علیها السلام منقول است که چون خدیجه از دنیا رفت فاطمه علیهاالسلام بر گرد پدر بزرگوار خود میگردید و میگفت: «ای پدر! مادر من کجاست؟ پس جبرئیل نازل شد و گفت: پروردگارت تو را امر میکند که فاطمه را سلام برسانی و بگویی که مادر تو در خانه ای است ازنی که کعب آنها از طلا است و به جای پی، عمودها از یاقوت سرخ میباشد و خانه او در میان خانه آسیه و مریم دختر عمران است؛ چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم پیغام حق تعالی را به فاطمه علیها السلام رسانید. فاطمه علیها السلام گفت: خدا است سالم از نقصها و از اوست سلامتی ها و به سوی او برمی گردد تحیتها»(27)
کتاب مقدس تورات حضرت خدیجه علیها السلام را به نهر آبی تشبیه نموده است که آب آن، آب حیات است، و در دوطرف کنار آن آب، درخت حیات وجود دارد، آن درخت دارای دوازده نوع میوه است، و برگهای آن درخت، موجب شفای امتها است.(28)
در یکی از زیارتنامه های رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین آمده است:
«السلام علی ازواجک الطاهرات الخیرات، امهات المومنین، خصوصا الصدیقة الطاهرة، الزکیة الراضیه المرضیة، خدیجة الکبری ام المومنین؛
سلام بر همسران پاک و نیک تو، مادران مومنان به خصوص سلام بر بانوی راستین و پاک و پاکیزه، خشنود و پسندیده، خدیجه بانوی بزرگ، مادر مومنان.»(29)
در یکی از زیارتنامه های دیگر از خدیجه (ع) چنین تعبیر شده: «السلام علی خدیجة سیدة نساء العالمین؛ سلام بر خدیجه (ع) سرور زنان جهانیان.»(30)
حضرت خدیجه (ع) ارتباط عمیق و بسیار بالایی با درگاه خداوند داشت، از این رو دارای قوت قلب محکم واستوار بود. آن بانوی بزرگوار اسلام برای خود دارای حرز (کلمات پرمحتوای پناهندگی به خدا) بود و در پرتو آن همواره رابطه خود را با خدا برقرار می ساخت.
سیدبن طاووس در کتاب مهج الدعوات دو حرز را نقل کرده که این چنین است:
1ـ «بسم الله الرحمن الرحیم، یا حی یا قیوم، برحمتک استغیث فاغثنی ، ولا تهلکن الی نفسی طرفة عین ابدا، و اصلح لیشائب کله؛
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر! ای خدای زنده و استوار! به رحمتت پناهنده شدم، به من پناه بده، و مرا هرگز به اندازه یک چشم برهم زدن به خودم وانگذار، همه حال و زندگی مرا سامان بخش.»
2ـ «بسم الله الرحمن الرحیم، یا الله یا حافظ یا حفیظ یا رقیب؛
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر! ای خدا، ای نگهبان، ای نگهدارنده و ای مراقب و پاسدار.»
دانشمند عرب (سنیه قراعد):
تاریخ در مقابل عظمت ام المومنین خدیجه(ع) سر فرود می آورد، و در برابرش متواضعانه دست بسته می ایستد، نمی داند نام این بانو را در کدام شناسنامه بزرگان ثبت نماید.»(39)
سلیمان کتانی، نویسنده عرب:
خدیجه ثروتش را به محمد بخشید. ولی این احساس را نداشت که می بخشد، بلکه این احساس را داشت که از او هدایت را که بر همه گنجهای سراسر جهان برتری دارد، کسب می نماید، او احساس میکرد محبت و دوستی را به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم اهدا می کند، ولی در عوض همه ابعاد سعادت را از او کسب می کند.»(32)
عالم بزرگ شیخ حرعاملی:
شیخ حرعاملی صاحب کتاب وسایل الشیعه شعری در وصف او سروده است:
زوجتة خدیجه و فضلها
ابان عند قولها و فعلها
بنت خویلد الفتی المکرم
الماجد الموید المعظم
لها من الجنة بیت من قصب
لاصخب فیه ولالها نصب
و هذه مورة لفظ الخبر
عن النبی المصطفی المطهر
«همسر پیامبر خدیجه که فضل و برتری او از گفتار و رفتارش آشکار است، دختر خویلد آن جوانمرد بزرگوار، و ارجمند تایید شده و بلند مقام برای خدیجه و در بهشت خانه ای از یک قطعه گوهر بلورین آماده شده است که در ناآرامی و رنج نیست.
این موضوع عین سخن پیامبر برگزیده پاک خدا است که خدیجه در بهشت دارای چنین خانه ای میباشد».
بنت الشاملی نویسنده عرب:
آیا دیگری غیر از خدیجه را می شناسید که با عشقی آتشین، و مهر و ایمانی استوار بی آن که اندک تردیدی به دل راه دهد یا ذره ای از باورش به بزرگداشت همیشگی خدا و پیغمبر بکاهد، دعوت دین را از غار حرا پذیرا شود».(33)
1ـ خدیجه، اسطوره مقاومت و ایثار، صفحه 186، اشتهاردی، محمد مهدی
2ـ صحیح بخاری، ج 4، ص 164.
3ـ الاستیعاب، ج 2، ص 720.
4ـ بحارالانوار، ج 13، ص 162، ج 16، ص 2.
5ـ خدیجه؛ اسطوره مقاومت و ایثار، ص 187، نقل از بحار ج 37، ص 63.
6ـ اسد الغابه، ج 5، ص 438.
7ـ ذخائر العقبی، ص 44.
8ـ کشف الغمه، ج 2، ص 71.
9ـ جمع البیان، ج 10، ص 320.
10ـ بحار، ج 40، ص 68 به نقل از خدیجه؛ اسطوره مقاومت و ایثار ص 190.
11ـ همان، ج 16، ص 8.
12ـ کشف الغمه، ج 2، ص 72.
13ـ بحار، ج 43، ص 302، به نقل از خدیجه، اسطوره مقاومت و ایثار، ص 198.
14ـ بحار، ج 22، ص 502.
15ـ همان، ج 16، ص 8.
16ـ خدیجه اسطوره ایثار و مقاومت، ص 207.
17ـ ریاحین الشریعه، ج 2، ص 206.
18ـ کشف الغمه، ج 2، ص 133.
19ـ محمد پیغمبری که از او باید شناخت، کنستان ویرژیل گئورگیو، ترجمه ذبیح الله منصوری، ص 50.
20ـ بحار، ج 44، ص 318.
21ـ همان، ج 45، ص 6.
22ـ همان، ج 44، ص 174.
23ـ همان، ج 45، ص 59.
24ـ خدیجه، اسطوره ایثار و مقاومت، ص 200.
25ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 9، ص 325.
26ـ خدیجه (ع) اسطوره مقاومت و ایثار، ص 201.
27ـ حیوة القلوب، علامه محمد باقر مجلسی، ج 3، ص 218.
28ـ کتاب مقدس، عهد جدید، مکاشفه یوحنا، باب 22.
29ـ بحار ج 100، ص 189.
30ـ همان، ج 102، ص 272.
31ـ نساء محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، ص 38.
32ـ خدیجه علیها السلام، علی محمد دخیل، ص 32.
33ـ حیاة الائمه، هاشم معروف الحسنی، ص 67.
منبع: www.khadijeh.com
سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1391
عنوان و نام پدیدآور:کتاب شناسی حضرت خدیجه علیها السلام/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ۱۳91.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه
موضوع: کتاب شناسی - حضرت خدیجه الکبری علیها السلام
سرشناسه : پارسا،فاطمه،۱۳۶۶ -
عنوان و نام پدیدآور : ابوطالب و خدیجه/فاطمه پارسا ؛ تصویرسازی آتلیه محمدیفرد.
مشخصات نشر : تهران: شبرنگ، ۱۳۸۸.
مشخصات ظاهری : ۱۲ ص.:مصور (رنگی).
شابک : ۴۰۰۰ ریال: 978-600-5302-01-2
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : گروه سنی: ب، ج.
موضوع : ابوطالب بن عبدالمطلب ، ۹۱؟ ۳قبل از هجرت.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
شناسه افزوده : آتلیه هنری محمدیفرد
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۳۱ الف۱۸۹پ ۱۳۸۸
شماره کتابشناسی ملی : ۱۶۷۸۶۴۶
شماره کتابشناسی ملی : ایران
سرشناسه : هاشمینژاد، اکرمالسادات، ۱۳۴۵
عنوان و نام پدیدآور : اولین بانوی آینهها /اکرمالسادات هاشمینژاد
منشا مقاله : شمیم یاس ،ش ۸۹ ، مرداد ۱۳۸۹ : ص ۲۲ - ۲۴
توصیفگر : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
توصیفگر : زنان توصیفگر : اسلام
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۴-۳۱۹۲۶
سرشناسه : ناصریفر، منوچهر
عنوان و نام پدیدآور : امالمومنین جهان اسلام ناصریفر، منوچهر
منشا مقاله : ، شرق (۱۱ آبان ۱۳۸۴): ص ۱۸.
توصیفگر : خدیجه (س ، بنت خویلد
توصیفگر : زنان توصیفگر : محمد (ص ، پیامبر اسلام توصیفگر : تاریخ اسلام توصیفگر : ازدواج
عنوان و نام پدیدآور : الدمع الحزین: لمصاب ام البنین و خدیجه ام المومنین (ع)/تالیف: بنت المبارک
مشخصات نشر : [بی جا]: محلاتی، ۱۴۲۸ق.=۲۰۰۷م.=۱۳۸۶ش.
مشخصات ظاهری : ج.
وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)
شماره کتابشناسی ملی : ۱۲۰۰۸۶۴
شماره کتابشناسی ملی : ایران۷۹-۱۶۳۲۶
سرشناسه : صاحبیمفرد، تقی عنوان و نام پدیدآور : القاب و فضایل حضرت خدیجه علیها السلام صاحبیمفرد، تقی منشا مقاله : ، کیهان (۱۷ آذر ۱۳۷۹): ص ۶.
توصیفگر : فضایل اخلاقی توصیفگر : خدیجه بنت خویلد(س
سرشناسه : حارث محمود عبدالغفار
عنوان و نام پدیدآور : السیدة خدیجة بنت خویلد (امالمومنین اولی) / اعداد محمود عبدالغفار الحارث مشخصات نشر : بیروت : دارالجیل خرطوم دارالحارث ، ۱۹۹۸م = ۱۴۰۸ق = ۱۳۷۷.
مشخصات ظاهری : ج۲
فروست : (سلسلة امهات المومنین۱)
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : کتابنامه بهصورت زیرنویس موضوع : محمد (ص ، پیامبر اسلام ۵۳ قبل از هجرت - ۱۱ق -- زنان موضوع : خدیجه بنت خویلد (س ، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت رده بندی کنگره : BP۲۶/ح۲س۸،۱ .ج شماره کتابشناسی ملی : م۸۱-۳۰۵۵۶
سرشناسه : منیسی سامیه عبدالعزیز
عنوان و نام پدیدآور : امالمومنین خدیجه بنت خویلد (رضی الله عنها)/ تالیف سامیه منیسی مشخصات نشر : قاهره : کلیه الاداب - جامعهالقاهره ۱۹۹۴م = ۱۳۷۳.
مشخصات ظاهری : ص ۳۹
فروست : (سلسله نساآ مومنات امهات المومنین
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : کتابنامه ص ۳۹ - ۳۷
موضوع : محمد(ص ، پیامبر اسلام -- ۵۳ قبل از هجرت -- ۱۱ق -- زنان موضوع : خدیجه بنت خویلد (س ، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/م۸الف۸
شماره کتابشناسی ملی : م۸۱-۹۵۰۴
شماره کتابشناسی ملی : ایران۷۳-۱۱۴۷۵
سرشناسه : قنوات عبدالرحیم عنوان و نام پدیدآور : انتخاب علی (ع) و جهتگیری اجتماعی اسلام قنوات عبدالرحیم منشا مقاله : ، همشهری (۲۴ آذر ۱۳۷۳): ص ۱۱.
توصیفگر : تاریخ اسلام توصیفگر : علیبنابیطالب ع ، امام اول توصیفگر : خدیجه س
توصیفگر : زیدبنحارثه
عنوان و نام پدیدآور : الدمع الحزین لمصاب ام البنین (ع) و خدیجه ام المومنین(ع)/ تالیف: بنت المبارک
مشخصات نشر : [قم]: آیه حیات، ۱۴۳۰ق.=۲۰۰۹م.=۱۳۸۸.
مشخصات ظاهری : ج..
وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)
یادداشت : ج. ۱ ، الطبعه الاولی.
شماره کتابشناسی ملی : ۲۰۳۹۲۴۴
سرشناسه : سیلاوی غالب عنوان و نام پدیدآور : الانوارالساطعه من الغراءالطاهره خدیجهبنت خویلد علیهمالسلام تالیف غالب السیلاوی
مشخصات نشر : [بیجا]:محلاتی ۱۴۲۴ق = ۱۳۸۲.
مشخصات ظاهری : [۵۰۹] ص :مصور، نمونه شابک : 964-7455-06-2
یادداشت : چاپ قبلی غالب السیلاوی ۱۴۲۱ق. = ۱۳۷۹
یادداشت : کتابنامه ص [۴۹۱] - ۵۰۷؛ همچنین بهصورت زیرنویس موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/س۹ الف۸ ۱۳۸۲
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۸۳-۱۵۲۱۹
سرشناسه : محیطیاردکانی، احمد
عنوان و نام پدیدآور : اولین بانوی اسلام : به مناسبت سالروز رحلت حضرت خدیجه (ع)/احمد محیطیاردکانی
منشا مقاله : ضمیمه اطلاعات ، ۳۱ شهریور ۱۳۸۶ : ص ۲
توصیفگر : محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، پیامبر اسلام
توصیفگر : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت
توصیفگر : شیوه زندگی
سرشناسه : یمانی محمد عبده عنوان قراردادی : امالمومنین خدیجهبنت خویلد سیده فی قلبالمصطفی صلی الله علیه و آله و سلم .فارسی
عنوان و نام پدیدآور : امالمومنین خدیجه بنت خویلد بانویی در قلب مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم/ تالیف محمد عبدهیمانی ؛ مترجم محمد ابراهیمی.
مشخصات نشر : شیراز: ایلاف ۱۳۸۹
مشخصات ظاهری : ۲۵۶ ص : مصور .
شابک : ۳۶۰۰۰ ریال 978-964-198-002-5
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه: ص. ۲۵۱ - ۲۵۴؛ همچنین به صورت زیرنویس
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
شناسه افزوده : ابراهیمی، محمد، ۱۳۶۲ - مترجم
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ی۸الف۸۰۴۱ ۱۳۸۹
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۱۹۳۷۴۳۴
سرشناسه : کرمی فریدونی، علی
عنوان و نام پدیدآور : نگاهی نو به زندگی درخشان خدیجه علیها السلام/ علی کرمی فریدونی
مشخصات نشر : قم: نسیم انتظار، ۱۳۸۵
مشخصات ظاهری : ۱۴۴ص.
شابک : :9648553165
وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی
شماره کتابشناسی ملی : ۱۰۳۴۹۲۲
سرشناسه : حسنی هاشم معروف عنوان و نام پدیدآور : زندگینامه خدیجه کبری و فاطمه زهرا علیهماالسلام مولف هاشم معروف الحسینی مترجم علی شیخالاسلامی مشخصات نشر : [تهران .
مشخصات ظاهری : ص ۲۱۳
فروست : (موسسه اهل البیت ۱۰: امیران ایمان۱)
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : کتابنامه بهصورت زیرنویس شماره کتابشناسی ملی : ۱۷۹۸۱
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۴-۲۰۶۱۲
عنوان و نام پدیدآور : آرام جان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
منشا مقاله : ، شما، ش ۳۸۴، (۳۰ مهر ۱۳۸۳): ص ۸.
توصیفگر : خدیجه (س
عنوان و نام پدیدآور : همسر آفتاب/گروهی از نویسندگان ؛ تهیه شده در مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما.
مشخصات نشر : قم: کتاب طه، ۱۳۸۵ .
مشخصات ظاهری : ۶۳ ص .
فروست : با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم؛ ۱
شابک : ۵۰۰۰ ریال:9647019653
وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی
سرشناسه : قاضیشکیب نعمتالله عنوان و نام پدیدآور : تاریخ سیاسی اسلام و بررسی زندگی زهرای بتول و فرزندانش "علیهمالسلام / تالیف نعمتالله قاضی (شکیب
مشخصات نشر : تهران
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : کتابنامه مندرجات : ج ۱. از خدیجه ع تا مسلم ع .--
شماره کتابشناسی ملی : ۵۸۴۰
عنوان و نام پدیدآور : خدیجه الکبری : اول امراه الاسلام .. واولی امهات المومنین رضی الله عنها/ تالیف: سیف الدین الکاتب
مشخصات نشر : بیروت: دارالافاق الجدیده، ۱۴۰۱ق.=۱۹۸۱م.=۱۳۶۰ش.
مشخصات ظاهری : ۴۶ص.
فروست : الاوائل فی حضاره الاسلام؛ ۱
وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)
شماره کتابشناسی ملی : ۱۶۷۷۱۱۴
شماره بازیابی : ۵-۱۵۵۹۳
شماره های شناسایی دیگر : شمارهی پیشین : ۱۴-۲۵۳/چ۱۴۹۳.
سرشناسه : طباطبایی جشوقانی ، حسن بن محمد
عنوان و نام پدیدآور : معراج الشهاده[نسخه خطی]/سید حسن بن سید محمد طباطبایی
وضعیت استنساخ : : کاتب : ابن محمد رضا محمدعلی الهرندی، ۱۲۸۱ ق.
آغاز ، انجام ، انجامه : آغاز:»بسمله.حمد خدایرا که عقل دوربین حیرانش در جستجو و زبان معنی افرین در وصفش عاجز از گفتگو و شکر منعمی را که نیسن روزی دهنده...«
انجام:»... تا هنگامی که آن غریب تشنه را کشتند و در خاک . خون آعشتند الالعنة الله علی القوم الظالمین وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون . قد فرغت من تسوید ... بانسخه صحیح مقابله شود«
مشخصات ظاهری : برگ : ۲پ - ۱۲۸ .سطر : ۲۲ - ۲۴ .اندازه سطور : ۱۰۵ × ۱۶۵ ، ۱۱۰ × ۱۶۷؛ قطع : ۱۷۵ × ۲۳۰
یادداشت مشخصات ظاهری : نوع کاغذ:فرنگی نخودی.
نوع و درجه خط:نسخ.
نوع و تز ئینات جلد:ساغری مشکی ، مقوایی ، مجدول ، منگنه ضربی ، اندرون جلد آستر کاغذی .
تزئینات متن:عناوین و خط روی متن با مرکب قرمز.
خصوصیات نسخه موجود : حواشی اوراق نسخه:احادیث و مطالبی در رابطه با متن در حاشیه نوشته شده است.
توضیحات صحافی: لت پشت جلد از نسخه جدا شده است.
معرفی نسخه : کتابی است در کیفیت معراج سید انبیا و در ذیل هر حکایت داستان شاه کربلا مشتمل بر مقدمه و بیست فصل و خاتمه همراه با اشعار ، تعزیه و احادیثی که از »بحارالانوار مجلسی« و »معراج النبوه معین الدین بلخی« آورده و بعضی از قصص انبیاء (ع) .
یاداشت تملک و سجع مهر : شکل و سجع مهر:دارای مهر بیضی به سجع »عبده الراجی محمدعلی« در برگ ۲.
توضیحات نسخه : نسخه بررسی شده .نسخه دچار آب افتادگی و پخش مرکب در بالای نسخه شده است.
یادداشت کلی : زبان : فارسی.
صحافی شده در این مجلد: : رساله در احوال حضرت خدیجه و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم .
موضوع : معراج.
روضه خوانی -- متون قدیمی تا قرن ۱۴.
احادیث شیعه.
شناسه افزوده : هرندی ، محمدعلیبنمحمدرضا ، قرن ۱۳ ق. کاتب .
شماره بازیابی : ۵-۱۵۵۹۳
دسترسی و محل الکترونیکی : http://dl.nlai.ir/UI/ffb91044-97f2-4165-bf6b-f9df0ca8d8f4/Catalogue.aspx
سرشناسه : نصیری بدرالدین عنوان و نام پدیدآور : زندگانی حضرت فاطمه علیهاسلام و زندگانی حضرت خدیجه علیهاسلام با حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم / اقتباس و نگارش بدرالدین نصیری مشخصات نشر : تهران
مشخصات ظاهری : ۱۳۶ ص مصور
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : چاپ چهارم یادداشت : کتابنامه ص ۴
شماره کتابشناسی ملی : ۳۸۱۹۵
سرشناسه : آخوندی، محمد، ۱۳۲۳ -
عنوان و نام پدیدآور : نمونه زنها/محمد منتظر
مشخصات نشر : تهران: جوان امروز، ۱۳۸۵
مشخصات ظاهری : ۷۹ ص
شابک : 964-7258-19-4
یادداشت : فیپا
موضوع : خدیجه بنت خویلد علیها السلام، ۶۸ - ۳ قبل اپ هجرت
موضوع : خدیجه بنت خویلد علیها السلام، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت .-- شعر
موضوع : شعر مذهبی -- قرن ۱۴
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/آ۳ن۸
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۸۵-۲۳۵۱۶
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۰-۲۵۵۳۹
سرشناسه : خوشعمل عباس عنوان و نام پدیدآور : نخستین بانوی رستگار اسلام خوشعمل عباس منشا مقاله : ، جامجم (۵ آذر ۱۳۸۰): ص ۸.
توصیفگر : خدیجهبنتخویلد(س
توصیفگر : محمد(ص ، پیامبر اسلام
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۰-۲۴۹۵۰
سرشناسه : میانجی محمد
عنوان و نام پدیدآور : نگاهی به ویژگیهای رفتاری اولین بانوی مسلمان با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم / میانجی محمد
منشا مقاله : ، مبلغان ش ۲۳ ، (رمضان ۱۴۲۲ هـ.ق : ص ۳۹ - ۴۹.
توصیفگر : محمد(ص ، پیامبر اسلام توصیفگر : خدیجهبنتخویلد(س
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۱-۳۰۳۷۸
سرشناسه : نساجیزواره اسماعیل عنوان و نام پدیدآور : یار مهربان رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم / نساجیزواره اسماعیل منشا مقاله : ، کیهان (۲۳ آبان ۱۳۸۱): ص ۶.
توصیفگر : خدیجهبنتخویلد(س
توصیفگر : محمد(ص ، پیامبر اسلام
سرشناسه : زارع محبوبه ۱۳۵۸ -
عنوان و نام پدیدآور : کاروانی با سیزده کجاوه: تجلیگاه سیزدهگانه مادران عروج: آمنه، خدیجه، فاطمهبنت اسد، زهرا، شهربانو... / محبوبه زارع.
مشخصات نشر : قم: بوستان کتاب قم(انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم ۱۳۸۵.
مشخصات ظاهری : [۱۴۰] ص.: مصور.
فروست : بوستان کتاب قم ۱۴۱۵. اهل بیت علیهمالسلام ۱۲۵. تاریخ ۲۳۶.
شابک : ۱۳۰۰۰ ریال : 964-548-250-X
یادداشت : ص. ع. لاتینیشده:Karvani ba sizdah kajaveh tajalli -gah -e sizdah -ganeh -ye madaran -e oruj... .
یادداشت : چاپ؟: ۱۳۸۶(در انتظار فهرستنویسی).
یادداشت : کتابنامه: ص. [۱۴۰].
موضوع : چهارده معصوم -- مادران
موضوع : زنان مقدس اسلام -- داستان
موضوع : داستانهای مذهبی--قرن ۱۴
رده بندی کنگره : BP۵۲/۵/ز۲ک۲ ۱۳۸۵
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷
شماره کتابشناسی ملی : ۱۰۷۶۵۲۸
سرشناسه : عمادزاده حسین ۱۳۶۹ - ۱۲۸۵
عنوان و نام پدیدآور : زندگانی حضرت فاطمهالزهراآ سیده نساآ العالمین سلامالله علیها و حضرت خدیجهکبری علیها السلام / نویسنده حسین عمادزاده مشخصات نشر : تهران اسلام ۱۳۸۱.
مشخصات ظاهری : ص ۴۹۶
شابک : 964-5843-06-5۲۲۰۰۰ریال ؛ 964-5843-06-5۲۲۰۰۰ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی موضوع : فاطمه زهراآ(س ، ۱۳؟ قبل از هجرت - ۱۱ق -- سرگذشتنامه رده بندی کنگره : BP۲۷/۲/ع۸۵ز۹
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۳
شماره کتابشناسی ملی : م۸۱-۴۶۹۳۰
سرشناسه : رهگذر، رضا، ۱۳۳۲ -
عنوان و نام پدیدآور : خورشیدی در خانه خدیجه (داستان جوانی پیامبر(ص )/ نویسنده محمدرضا سرشار [مستعار]؛ تصویرگر محمدحسین صلواتیان
وضعیت ویراست : [ویراست ۲؟ ].
مشخصات نشر : تهران پیام آزادی ۱۳۸۰.
مشخصات ظاهری : ۸۷ ص مصور (رنگی .
فروست : از سرزمین نور [ج].۱۰.
شابک : دوره 964-302-438-5 : ؛ ۴۰۰۰ریال ج.۱۰ 964-302-448-2 : ؛ ۵۵۰۰ ریال (چاپ سوم)
یادداشت : ویرایش اول این کتاب تحت عنوان "دیگر بار شام داستان جوانی پیامآور اسلام ص " منتشر شده است
یادداشت : چاپ سوم : ۱۳۸۵.
یادداشت : کتابنامه ص ۸۷.
یادداشت : گروه سنی "د".
عنوان دیگر : دیگر بار شام داستان جوانی پیامآور اسلام ص .
موضوع : محمد(ص پیامبر اسلام ۵۳ قبل از هجرت - ۱۱ق -- داستان موضوع : داستانهای مذهبی--قرن ۱۴
شناسه افزوده : صلواتیان محمدحسین ۱۳۴۰ - تصویرگر
شناسه افزوده : از سرزمین نور[ج].۱۰.
رده بندی کنگره : BP۹/ر۹الف۴،۱۰.ج ۱۳۸۰
رده بندی دیویی : [ج]۲۹۷/۶۸
شماره کتابشناسی ملی : م۸۰-۳۷۵۵
سرشناسه : عمادزاده حسین ۱۲۸۵ - ۱۳۶۹.
عنوان و نام پدیدآور : فاطمهالزهرا: سیده نساء العالمین سلاماللهعلیها/ اقتباس و نگارش عمادالدین حسین اصفهانی شهیر به عمادزاده
وضعیت ویراست : ویراست ۲
مشخصات نشر : تهران اسلام ۱۳۷۵.
مشخصات ظاهری : ع ۴۹۷ ص.
شابک : 964-5843-06-5 ؛ ۱۸۰۰۰ ریال (چاپ ششم) ؛ ۵۰۰۰۰ ریال (چاپ چهارم)
وضعیت فهرست نویسی : کتاب فارسی
یادداشت : چاپ پنجم ۱۳۷۶
یادداشت : چاپ ششم ۱۳۷۹.
یادداشت : چاپ چهارم : ۱۳۸۷(فیپا)
یادداشت : کتاب حاضر ۵ بار بدون ویراست تجدیدچاپ شده و کتاب حاضر چاپ چهارم از ویراست ۲ می باشد .
یادداشت : عنوان روی جلد: زندگانی حضرت فاطمهالزهرا: سلاما...علیها.
یادداشت : کتابنامه ص ۴۸۸ - ۴۸۶؛ همچنین بهصورت زیرنویس عنوان روی جلد : زندگانی حضرت فاطمه الزهراسلاما...علیها
موضوع : فاطمه زهرا(س ، ۱۳؟ قبل از هجرت - ۱۱ق -- سرگذشتنامه
موضوع : خدیجهبنت خویلد(س ، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت -- سرگذشتنامه
رده بندی کنگره : BP۲۷/۲/ع۸۵ف۲
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۳
شماره کتابشناسی ملی : م۷۵-۷۲۹۰
سرشناسه : سجادی محمدتقی - ۱۳۱۴
عنوان و نام پدیدآور : فاطمهی زهراآ(ع) / نوشته محمدتقی سجادی مشخصات نشر : قم الزهرا، ۱۳۶۸.
مشخصات ظاهری : ص ۳۹۳
فروست : (الزهراآ: ۱۵)
شابک : بها:۴۰۰ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : چاپ اول ۱۳۵۹، انتشارات پیام اسلام یادداشت : کتابنامه ص ۱۲۶ - ۱۱۷؛ ۳۸۸ - ۳۶۹
موضوع : فاطمه زهرا(س ، ۱۳؟ قبل از هجرت - ۱۱ق -- سرگذشتنامه موضوع : خدیجهبنت خویلد(س ، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت -- سرگذشتنامه رده بندی کنگره : BP۲۷/۲/س۳ف۲
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۳
شماره کتابشناسی ملی : م۶۸-۳۲۱۲
شماره بازیابی : ۶-۱۶۰۵۳
شماره کتابشناسی ملی :
سرشناسه : فاضل هرندی محمدباقر
عنوان و نام پدیدآور : زاد الواعظین چاپ سنگی][آخوند ملا محمدباقر فاضل هرندی کاتب:محمدعلی بن شمس الکتاب .ــ
وضعیت نشر : [بی جا:بی نا] ، ۱۳۲۲ ق.
مشخصات ظاهری : ج.۱. ۳۷۲ -۷۴۴ ص. علائم راده.۲۱x۱۷سم یادداشت : زبان:فارسی.
آغاز، انجام، انجامه : آغاز:بسم الله الر... الحمدلله ربّ العالمین... منقول از جلد اوّل حیوة القلوب باب سیزدهم در بعضی از کیفیات موسی و هرون...
انجام:...با جبر ازروی جسد پدر بزرگوارش جدا نمودند الا لعنة الله علی القوم الظّالمین.
انجامه:کتبه العبد الآثم اقلّ الکتّاب محمد علی بن جناب حاج شمس الکتاب بتاریخ شهر رمضان المبارک سنه ۱۳۲۲.
مشخصات ظاهری اثر : نسخ
مقوایی ٬ روکش پارچهٔ سبز.
نمایه ها، چکیده ها و منابع اثر : روزنامهٔ اطلاع شمارهٔ ۲۲ مورخهٔ ذی الحجه ۱۳۲۲ ق.٬ فهرست کتابهای چاپی فارسی ج۲ :۱۸۱۹ ٬ مشار (فارسی)ج۲ :۲۷۴۳ .
معرفی چاپ سنگی : کتابقسمت دوم از جلد اول زادالواعظین است که منقول از جلد اول حیوة القلوب باب سیزدهم در بیان بعضی از کیفیات و حالات و حکایات پیامبران و بزرگان میباشد.
موضوع : پیامبران -- سرگذشتنامه
مریم مقدس -- سرگذشتنامه
خدیجه بنت خویلد(س ، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت -- سرگذشتنامه.
شناسه افزوده : شمس الکتاب٬ محمدعلی٬ قرن ۱۴ .٬ کاتب.
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۰-۱۷۲۸
سرشناسه : لقمانی احمد
عنوان و نام پدیدآور : شخصیتشناسی فاطمه (ع) / لقمانی احمد
منشا مقاله : ، پیام زن ش ۱۰۹ ، (فروردین ۱۳۸۰): ص ۴۲ - ۴۷.
توصیفگر : خدیجه بنت خویلد(س
توصیفگر : محمد(ص ، پیامبر اسلام توصیفگر : فاطمهزهرا(س
سرشناسه : یوسفی، دینا
عنوان و نام پدیدآور : بانوی مکه/ دینا یوسفی .
مشخصات نشر : سبزوار: امید مهر ۱۳۸۷
مشخصات ظاهری : ۱۴۴ ص
شابک : ۲۰۰۰۰ ریال 978-600-5043-22-8 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه: ص. [۱۴۳] - ۱۴۴؛ همچنین به صورت زیرنویس
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ی۹ ب۲ ۱۳۸۷
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۱۱۸۶۱۷۳
عنوان و نام پدیدآور : نخستین ازدواج حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم / از هیئت تحریریه موسسه در راه حق
مشخصات نشر : قم موسسه در راه حق ۱۳۵۸.
مشخصات ظاهری : ۸ ص.؛ ۱۱/۵×۱۶/۵ سم.
وضعیت فهرست نویسی : برونسپاری.
یادداشت : کتابنامه
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
موضوع : زنان مقدس اسلام
شناسه افزوده : موسسه در راه حق
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ن۳
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۸۰-۴۴۹۴
شماره کتابشناسی ملی : ایران۷۳-۱۰۱۵۴
سرشناسه : رشیدپور، مجید
عنوان و نام پدیدآور : خانواده خوشبخت رشیدپور، مجید
منشا مقاله : ، پیوند، ش ۱۸۱، (آبان ۱۳۷۳): ص ۴۲ ـ ۴۶.
توصیفگر : محبت توصیفگر : خانواده توصیفگر : اخلاق اسلامی توصیفگر : محمد(ص ، پیامبر اسلام توصیفگر : خدیجه س
سرشناسه : قاسمی، ابراهیم، ۱۳۶۳ -
عنوان و نام پدیدآور : مروارید حجاز/ مولف ابراهیم قاسمی، رضا فلاح.
مشخصات نشر : قم: علامه بهبهانی ۱۳۹۱.
مشخصات ظاهری : ۱۱۲ص.
شابک : ۲۵۰۰۰ ریال 978-600-5880-37-3
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت -- فضایل
موضوع : اسلام -- تاریخ -- از آغار تا قرن ۳ق
شناسه افزوده : فلاح، رضا، ۱۳۶۱ -
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ق۲م۴ ۱۳۹۱
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۲۷۱۸۲۱۹
سرشناسه : عمادزاده حسین ۱۲۸۵ - ۱۳۶۹.
عنوان و نام پدیدآور : فاطمهالزهرا: سیده نساء العالمین سلاماللهعلیها / اقتباس و نگارش عمادالدین حسین اصفهانی شهیر به عمادزاده
مشخصات نشر : تهران اسلام ۱۳۸۷.
مشخصات ظاهری : ح، ۴۹۶ ص.
شابک : 978-964-5843-06-7
یادداشت : چاپ هشتم.
یادداشت : عنوان روی جلد: زندگانی حضرت فاطمهالزهرا: سلاما...علیها.
یادداشت : کتابنامه ص ۴۸۶ - ۴۸۸؛ همچنین بهصورت زیرنویس
عنوان روی جلد : زندگانی حضرت فاطمه الزهراسلاما...علیها.
موضوع : فاطمه زهرا علیها السلام، ۸؟ قبل از هجرت - ۱۱ق -- سرگذشتنامه
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
رده بندی کنگره : BP۲۷/۲/ع۸۵ف۲ ۱۳۸۷
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۳
شماره کتابشناسی ملی : ۱۷۰۷۸۰۱
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۴-۱۳۲۰۳
سرشناسه : افراسیابی غلامرضا
عنوان و نام پدیدآور : بنیان کعبه افراسیابی غلامرضا
منشا مقاله : ، آینه میراث ش ۲۴، (بهار ۱۳۸۳): ص ۷ - ۱۷.
توصیفگر : کعبه توصیفگر : محمد (ص ، پیامبر اسلام توصیفگر : بعثت توصیفگر : تاریخ اسلام توصیفگر : مسجدالحرام توصیفگر : نماز
توصیفگر : خدیجه (س ، بنتخویلد
سرشناسه : حاتمپوری محمدرضا، ۱۳۵۱ -
عنوان و نام پدیدآور : حکایت عاشقی/ مجالس محمدرضا حاتمپوری کرمانی؛ تهیه و تدوین جمعی از عاشقان اهل بیت علیهمالسلام.
مشخصات نشر : تهران: زعیم ۱۳۹-
مشخصات ظاهری : ۱۰ ج.؛ ۲۱/۵×۱۴/۵سم.
شابک : دوره : 978-600-240-000-0 ؛ ج.۱ : 978-600-240-001-7 ؛ ج.۲ 978-600-240-002-4 : ؛ ج.۳ : 978-600-240-003-1 ؛ ۱۲۰۰۰۰ریال : ج. ۵ : 978-600-240-005-5 ؛ ۱۲۰۰۰۰ ریال : ج. ۶ : 978-600-240-006-2 ؛ ج.۷ 978-600-240-007-9 : ؛ ج.۸ : 978-600-240-008-6
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : فهرستنویسی بر اساس جلد سوم، ۱۳۹۰.
یادداشت : کتاب حاضر مجموعه سخنرانیها و روضههای حجهالاسلام والمسلمین محمدرضا حاتمپوری است.
یادداشت : ج. ۳، ۵، ۶ و ۸ (چاپ اول: ۱۳۹۰) (فیپا).
یادداشت : ج.۱، ۲ و ۷ (چاپ اول: ۱۳۹۱) (فیپا).
یادداشت : کتابنامه.
مندرجات : ج.۱. توصیههای بسیار مهم برای مبلغین ...، فلسفهی مناجات، دعا و نیایش ....- ج.۲. معنای عبادت، بندگی و مواهب آن، روضهی حرکت اسرا به کوفه ....- ج.۳. تسبیح، سجده و شکرگزاری موجودات، ویژگیهای عبادالرحمن ....- ج.۴. فلسفهی مناجات، دعا و نیایش، ۱۱۰ مناجات و راز و نیاز ....- ج. ۵. معرفی اجمالی حضرات پیامبر اکرم، امیرالمومنین و حضرت زهرا علیهمالسلام ....- ج.۶. معرفی اجمالی حضرت خدیجه، حضرت حمزه، امام حسن علیهمالسلام ....- ج.۷. معرفی اجمالی، کرامات و روضههای امام حسین علیهمالسلام ....- ج. ۸. روضههای امام حسین علیهمالسلام در شب عاشورا، وداع، روز عاشورا، شام غریبان ....- ج. ۹. معرفی اجمالی، کرامات، ویژگیها، کلمات قصار، محافل جشن و روضههای جانسوز حضرات امام سجاد....- ج.۱۰. معرفی اجمالی، کرامات، ویژگیها، کلمات قصار، محافل جشن و روضههای جانسوز حضرات امام جواد، امام هادی...
موضوع : حاتمپوری، محمدرضا ۱۳۵۱ - -- وعظ
موضوع : روضهخوانی
موضوع : چهارده معصوم -- سرگذشتنامه
موضوع : سخنرانی
موضوع : اسلام -- تبلیغات
رده بندی کنگره : BP۱۰/۵/ح۱۳ح۸۳ ۱۳۹۰ی
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۰۸
شماره کتابشناسی ملی : ۲۴۶۸۵۸۳
سرشناسه : درفشی، مینا
عنوان و نام پدیدآور : ماخذشناسی توصیفی زندگی حضرت خدیجه علیهاالسلام/ گروه تحقیق مینا درفشی، خدیجه مهدوی، اکرم کلاته؛ کاری از واحد پژوهش مدرسه علمیه حضرت خدیجه (علیهاالسلام).
مشخصات نشر : قم: حوزه علمیه قم، مرکز مدیریت حوزههای علمیه خواهران، مرکز نشر هاجر ۱۳۸۸.
مشخصات ظاهری : ۱۶۸ ص.: نمونه، جدول.
شابک : ۲۳۰۰۰ ریال : 978-964-8579-72-7
وضعیت فهرست نویسی : برونسپاری.
یادداشت : نمایه.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت -- کتابشناسی
شناسه افزوده : مهدوی مقدم، خدیجه، ۱۳۴۱ -
شناسه افزوده : کلاته، اکرم
شناسه افزوده : مدرسه علمیه حضرت خدیجه علیها السلام(تهران)
شناسه افزوده : حوزه علمیه قم. مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران. مرکز نشر هاجر
رده بندی دیویی : ۰۱۶/۲۹۷۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۱۸۶۸۱۳۶
سرشناسه : محمدی اشتهاردی محمد، - ۱۳۲۳
عنوان و نام پدیدآور : حضرت خدیجه س اسطوره ایثار و مقاومت محمد محمدی اشتهاردی مشخصات نشر : تهران موسسه انتشارات نبوی ۱۳۷۷.
مشخصات ظاهری : ص ۲۸۷
شابک : 964-6405-18-5
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : چاپ دوم ۱۳۸۴
یادداشت : چاپ اول زمستان ۱۳۷۷؛ ۵۵۰۰ ریال یادداشت : عنوان دیگر: حضرت خدیجه همسر پیامبر علیهاالسلام اسطوره ایثار و مقاومت
یادداشت : کتابنامه بهصورت زیرنویس عنوان دیگر : حضرت خدیجه همسر پیامبر علیهاالسلام اسطوره ایثار و مقاومت
موضوع : خدیجهبنت خویلد(س ، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت -- سرگذشتنامه رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/م۳ح۶ ۱۳۷۷
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۷۷-۹۹۶۴
سرشناسه : دخیل علی محمدعلی م - ۱۹۳۶
عنوان و نام پدیدآور : حضرت خدیجه سلاماللهعلیها/ نوشته علی محمدعلی دخیل ترجمه فیروز حریرچی مشخصات نشر : تهران امیرکبیر، ۱۳۶۳.
مشخصات ظاهری : ص ۳۸
فروست : (زنان بزرگ اسلام ۱ )
شابک : بها:۳۵ریال ؛ بها:۳۵ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا
یادداشت : عنوان اصلی اعلام النساآ.
یادداشت : چاپ ششم :۱۳۸۴ISBN 964-00-0042-6
یادداشت : عنوان روی جلد: خدیجه سلاماللهعلیها.
یادداشت : کتابنامه بهصورت زیرنویس عنوان روی جلد : خدیجه سلاماللهعلیها.
عنوان دیگر : خدیجه سلاماللهعلیها
موضوع : زنان مقدس اسلام موضوع : خدیجه س ، بنت خویلد(س ، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت -- سرگذشتنامه شناسه افزوده : حریرچی فیروز، ۱۳۲۰ - ، مترجم رده بندی کنگره : BP۵۲/د۳الف۶۰۴۱،۱.ج ۱۳۶۳
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷
شماره کتابشناسی ملی : م۷۰-۵۲۳۰
شماره بازیابی : ۵-۱۵۵۹۳
شماره های شناسایی دیگر : شمارهی پیشین : ۱۴-۲۵۳/چ۱۴۹۳ .
عنوان و نام پدیدآور : رساله در احوال حضرت خدیجه و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم [نسخه خطی]
آغاز ، انجام ، انجامه : آغاز:»در احوال جناب خدیجه و سبب تزویج او بخاتم انبیاء ... قطب راوندی و ابن شهرآشوب روایت کردهاند که سبب تزویج خدیجه این بود...«
انجام:پس آنبزرگوار مراسم زیارترا بجا آورده و دست حسنین را گرفته گریان و نالان رو بحجره طاهره گذاردند الا لعنة الله علی القوم الظالمین فسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون«
مشخصات ظاهری : برگ : ۱۲۸پ - ۱۵۵ .سطر : ۲۴ - ۲۶ .اندازه سطور : ۱۱۰ × ۱۶۶ ، ۱۱۰ × ۱۷۰ .؛ قطع : ۱۷۵ × ۲۳۰
یادداشت مشخصات ظاهری : نوع کاغذ:فرنگی نخودی.
نوع و درجه خط:نسخ.
نوع و تز ئینات جلد:ساغری مشکی ، مقوایی ، مجدول ، منگنه ضربی ، اندرون جلد آستر کاغذی.
خصوصیات نسخه موجود : توضیحات صحافی:لت پشت جلد از نسخه جدا شده است.
حواشی اوراق نسخه:نسخه در حاشیه تصحیح شده است.
معرفی نسخه : برگزیدهای از سرگذشت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت خدیجه و چگونگی ازدواج آنها و بدنیا آمدن حضرت فاطمه علیها السلام میباشد.
توضیحات نسخه : نسخه بررسی شده .نسخه دچار آب افتادگی و پخش مرکب در بالای نسخه شده است.
یادداشت کلی : زبان : فارسی.
صحافی شده با : : معراج الشهاده.۱۲۸۱ ق.۱۰۶۲۹۲۷
موضوع : محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، پیامبر اسلام ، ۵۳ قبل از هجرت ، - ۱۱ ق. -- سرگذشتنامه.
خدیجه علیها السلام ، بنت خویلد ، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت -- سرگذشتنامه.
شماره بازیابی : ۵-۱۵۵۹۳
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۲-۳۰۷۶۱
سرشناسه : بختیاری اکبر
عنوان و نام پدیدآور : مادر بیهمتای عشق بختیاری اکبر
منشا مقاله : ، جامجم (۱۵ آبان ۱۳۸۲): ص ۹.
توصیفگر : خدیجه س بنت خویلد
سرشناسه : کمالی نیا، محمدتقی ۱۳۲۴ - ۱۳۶۰.
عنوان و نام پدیدآور : شکوه زندگی: سیر و تاملی در زندگانی سراسر شور و حماسه «خدیجه کبری» / نگارش و اقتباس محمدتقی کمالی(کمالینیا).
مشخصات نشر : قم؛ تهران: امید ۱۳xx.
مشخصات ظاهری : [۱۲۸] ص.
شابک : ۷۵ ریال
وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری
یادداشت : چاپ دوم.
یادداشت : عنوان روی جلد: خدیجه کبری(ع) نخستین نمونه یک مجاهد زن مسلمان راستین.
یادداشت : کتابنامه: ص.[۱۲۸]؛ همچنین به صورت زیرنویس.
عنوان روی جلد : خدیجه کبری(ع) نخستین نمونه یک مجاهد زن مسلمان راستین.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت-- سرگذشتنامه
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲ /ک۸ش۸ ۱۳۰۰ی
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۲۲۶۹۸۲۳
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۴-۲۶۶۷۰
سرشناسه : ناصریفر، منوچهر
عنوان و نام پدیدآور : خدیجه همسر بیبدیل پیامبر/ ناصریفر، منوچهر
منشا مقاله : ، جمهوری اسلامی (۲۳ مهر ۱۳۸۴): ص ۳.
توصیفگر : خدیجه (س
نمایه سازی قبلی : نمایه سازی قبلی
شماره کتابشناسی ملی : ایران ۸۵-۱۴۱۹۴
سرشناسه : امامی، علی
عنوان و نام پدیدآور : فضائل حضرت خدیجه/علی امامی
منشا مقاله : مبلغان ،ش ۵۹ ، مهر و آبان ۱۳۸۳: : ص ۱۶ - ۲۲
توصیفگر : فضایل اخلاقی ۱]خدیجه علیها السلام، بنت خویلد
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۱-۳۴۶۹۸
عنوان و نام پدیدآور : حضرت خدیجه س ، اسوه اخلاص منشا مقاله : ، جمهوری اسلامی (۲۵ آبان ۱۳۸۱): ص ۳.
توصیفگر : خدیجهبنتخویلد(س
شماره کتابشناسی ملی : ایران۷۸-۱۷۴۴۱
عنوان و نام پدیدآور : حضرت خدیجه س اسوه اخلاص منشا مقاله : ، کار و کارگر ، (۲۸ آذر ۱۳۷۸): ص ۳.
توصیفگر : خدیجه بنت خویلد(س
شماره کتابشناسی ملی : ایران۷۹-۱۶۶۷۴
سرشناسه : جعفری مهدی عنوان و نام پدیدآور : خدیجه همسر و یاور پیامبر/ جعفری مهدی منشا مقاله : ، جامجم (۱۶ آذر ۱۳۷۹): ص ۸.
توصیفگر : خدیجه بنت خویلد(س
شماره بازیابی : ۵-۱۷۳۷۰
عنوان و نام پدیدآور : قصه حضرت بی بی خدیجه[نسخه خطی]
وضعیت استنساخ : بیر پاوی: کاتب : فضل حق آخوند زاده ساکن بیر پاوی (بیر پاوه)، ۱۲۹۹ ق.
آغاز ، انجام ، انجامه : آغاز:بسمله . . . رب یسر و تمم بالخیر هذالکتاب ملک جهان خاتون لشکر کشی الزمان کشورارای ایران و تران پیپی خدیجه . . .
انجام:اگر از ترس خدا توبه میکردی اگر به نه آسمانرا میگفتی که بسر زمین بزن آسمانرا بر زمین زدندی والله اعلم بالصواب .
انجامه:تمام شد بروز سه شنبه وقت چاشت در ماه چهاردهم روز ذیالقعده دست خط فقیر مقیر بر تقصیر خادمالعلماءوالصلحا فضل حق اخند ذاده ساکن پیر پاوی امام مسجد حمیدالله خان ولد مرت خان و برادرزاده شیر زمان خان بتاریخ سنه اتمام یافت بر سنه هجری سنه ۱۲۹۹ برای خاطر عاطر اخند ذاده ساکن شیخی که که قریه در دامن کوه بوده است والله اعلم ، بلصواب سنه ۱۲۹۹ .
مشخصات ظاهری : برگ : ۲۸ .سطر : گوناگون .اندازه سطور : ۱۰۰ × ۱۹۰؛ قطع : ۱۵۰ × ۲۳۷
یادداشت مشخصات ظاهری : نوع کاغذ:هندی حنائی رنگ .
نوع و درجه خط:تحریری .
نوع و تز ئینات جلد:مقوائی ، روکش کاغذ کرم رنگ ، عطف تیماج قهوهای .
تزئینات متن:عنوانها و نشانیها به سرخی و سیاه میباشد .
یادداشت استنساخ : به جهت عاطر اخوندزاده ساکن شیخی نوشته شده است .
خصوصیات نسخه موجود : حواشی اوراق:حواشی جزئی توضیحات و تصحیحات مربوط به متن است .
یادداشت های مربوط به نسخه در پشت برگ آغازین شروع متن یادداشتی با مرکب قرمز بدین شرح «ابتدا کردیم بروز پنجشنبه در وقت چاشت در ماه نهم روز ذیالقعده بتاریخ سنه هجری ۱۲۹۹» آمده است .
معرفی نسخه : رساله حاضر شرح حال خدیجه کبری سلامالله علیها و چگونگی ازدواج ایشان با حضرت رسول صلیالله علیها و آله و شرح حال فاطمه زهرا سلامالله علیها و چگونگی ازدواج آنحضرت با علیعلیهالسلام و فرزندان ایشان .
توضیحات نسخه : نسخه بررسی شده .دی ۱۳۸۶ .نسخه فرسوده ، آسیب دیده ، آثار لکه ، پارگی و جداشدگی در جلد و شیرازه .
یادداشت کلی : زبان : فارسی .
عنوانهای دیگر : حکایت ملک جهان خاتون .
ملک جهان خاتون لشکر کشیالزمان کشورارای ایران و توران .
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد ، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت .
محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، پیامبر اسلام ، ۵۳ قبل از هجرت - ۱۱ ق .
دسترسی و محل الکترونیکی : http://dl.nlai.ir/UI/86c9291c-e03a-41f3-af28-fc3615dadeb5/Catalogue.aspx
سرشناسه : صادقی اردستانی احمد، ۱۳۳۳-
عنوان و نام پدیدآور : حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و خدیجه علیها السلام / مولف احمد صادقی اردستانی
مشخصات نشر : قم : فجر قرآن کریم ، ۱۳۸۵.
مشخصات ظاهری : ۱۷۴ص.
شابک : ۱۰۰۰۰ریال 964-93825-7-7
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه: ص. ۱۷۳-۱۷۴.
موضوع : محمد (ص ، پیامبر اسلام ۵۳ قبل از هجرت - ۱۱ق -- سرگذشتنامه
موضوع : خدیجه (س ، خدیجه ۳ - ۶۸ قبل از هجرت
رده بندی کنگره : BP۲۲/۹/ص۱۵ح۶
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۳
شماره کتابشناسی ملی : م۸۴-۴۰۸۸۶
سرشناسه : مکتبدار، زینب
عنوان و نام پدیدآور : خدیجه مادر اسلام/زینت مکتبدار.
مشخصات نشر : قم: بخشایش، ۱۳۸۴.
مشخصات ظاهری : ۶۸ ص.
شابک : 964-8696-55-1
یادداشت : کتابنامه: ص. ۶۸.
موضوع : خدیجه علیها السلام، بنت خولیه، ۶۸ - ۳قبل از هجرت -- سرگذشتنامه.
موضوع : زنان مقدس اسلام -- سرگذشتنامه.
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/م۷خ۴
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۸۵-۳۵۳۴۰
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۴-۲۶۲۷۶
سرشناسه : محمدیاشتهاردی محمد
عنوان و نام پدیدآور : حضرت خدیجه علیها السلام الگویی تکرارناپذیر/ محمدیاشتهاردی محمد
منشا مقاله : ، قدس (۲۱ مهر ۱۳۸۴): ص ۱۴.
توصیفگر : خدیجه (س بنت خویلد
توصیفگر : فضایل اخلاقی
سرشناسه : ترکاشوند، علی
عنوان و نام پدیدآور : خدیجه، باتوی شفیق محمد صلی الله علیه و آله و سلم /علی ترکاشوند
منشا مقاله : حمایت ، ۲۲ مرداد ۱۳۸۶ : ص ۶
توصیفگر : خدیجه علیها السلام، بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت
شماره کتابشناسی ملی : ایران۷۴-۲۲۲۳۲
سرشناسه : آزاد، مهرداد
عنوان و نام پدیدآور : خدیجه شریک مصایب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم / آزاد، مهرداد
منشا مقاله : ، کیهان (۱۱ بهمن ۱۳۷۴): ص ۱۴.
توصیفگر : خدیجه س
توصیفگر : محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، پیامبر اسلام
شماره کتابشناسی ملی : ایران۷۶-۱۰۶۴
سرشناسه : عابدی محمد
عنوان و نام پدیدآور : ... و کجاست مثل خدیجه عابدی محمد
منشا مقاله : ، ماهنامه کوثر، سال ۱، ش ۱، (فروردین ۱۳۷۶): ص ۲۴ ـ ۳۱.
توصیفگر : تاریخ اسلام توصیفگر : خدیجه (س
شماره کتابشناسی ملی : ایران۷۸-۱۹۳۸۸
عنوان و نام پدیدآور : در نهانخانه دل هرزن خدیجهای هست ..
منشا مقاله : ، آفرینش ، (۲۸ آذر ۱۳۷۸): ص ۱.
توصیفگر : خدیجهبنتخویلد(س
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۴-۲۶۶۲۵
سرشناسه : اقبالیان ابوالقاسم عنوان و نام پدیدآور : مناقب و فضایل حضرت خدیجه علیها السلام / اقبالیان ابوالقاسم منشا مقاله : ، مردمسالاری (۲۱ مهر ۱۳۸۴): ص ۵.
توصیفگر : خدیجه (س بنت خویلد
توصیفگر : سیره معصومین توصیفگر : فضایل اخلاقی
سرشناسه : داوری محمود، - ۱۳۴۳
عنوان و نام پدیدآور : حضرت خدیجه کبری علیهاالسلام همسر پیامبر/ محمود داوری مشخصات نشر : اصفهان : نوراسلام ، ۱۳۸۴.
مشخصات ظاهری : ص ۹۶
فروست : (صمیمانه بااهل بیت۱۹)
شابک : 964-8694-44-3
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا
موضوع : خدیجه س ، بنت خویلد، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت موضوع : زنان مقدس اسلام رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/د۲ح۶
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۸۴-۱۰۲۶۸
شماره کتابشناسی ملی : ایران۷۵-۲۱۶۸۶
عنوان و نام پدیدآور : حضرت خدیجه علیها السلام اسوه اخلاص منشا مقاله : ، جمهوری اسلامی (۱ بهمن ۱۳۷۵): ص ۳.
توصیفگر : تاریخ اسلام توصیفگر : خدیجه س
توصیفگر : محمد(ص ، پیامبر اسلام
سرشناسه : دقس فواد حمدو، گردآورنده عنوان و نام پدیدآور : خدیجه بنت خویلد/ اعداد فواد حمدو الدقس مراجعه احمد عبدالله فرهود
مشخصات نشر : حلب : دارالقلم العربی ، ق۱۴۱۸ = .م۱۹۹۷ = .۱۳۷۶.
مشخصات ظاهری : ص ۱۶
فروست : (مستشارون حول الرسول ...؛ ج ۳)
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : بالای عنوان فجر الهدی والایمان
موضوع : صحابه -- سرگذشتنامه -- ادبیات نوجوانان موضوع : محمد (ص ، پیامبر اسلام ۵۳ قبل از هجرت - ۱۱ق مشاوران -- سرگذشتنامه -- ادبیات نوجوانان موضوع : خدیجه بنت خویلد (س ، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت - سرگذشتنامه -- ادبیات نوجوانان موضوع : مشاوره -- جنبههای مذهبی -- اسلام رده بندی کنگره : BP۲۸/۶/د۷م۵،۳ .ج شماره کتابشناسی ملی : م۸۱-۹۲۱۰
سرشناسه : فضلبیرجندی، علی
عنوان و نام پدیدآور : خدیجه علیها السلام مظلومهی تاریخ / علی فضلبیرجندی؛ ویراستار حسن فضل.
مشخصات نشر : مشهد: محقق ۱۳۸۸.
مشخصات ظاهری : و ۸۲ص.
شابک : ۱۶۰۰۰ ریال : 978-964-8672-67-1
یادداشت : کتابنامه ص.[۸۰] -۸۲ ؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
شناسه افزوده : ، ویراستارفضل، حسن
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲ /ف۶خ۴ ۱۳۸۸
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۱۹۷۳۶۴۸
سرشناسه : مرادینسب حسین ۱۳۳۸ -
عنوان و نام پدیدآور : خدیجه: همسر گرامی رسول خدا/حسین مرادی نسب.
مشخصات نشر : تهران: مشعر ۱۳۸۹.
مشخصات ظاهری : ۶۶ص ۱۹/۵×۹سم.
فروست : زنان اسوه ۲.
شابک : ۵۰۰۰ ریال 978-964-540-261-5:
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/م۴۴خ۴ ۱۳۸۹
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۲۱۰۵۶۲۰
عنوان و نام پدیدآور : خدیجه علیهاالسلام بانوی مکه/ گروه تالیف و تحقیق دارالصادقین.
مشخصات نشر : تهران: دار الصادقین ۱۳۹۰.
مشخصات ظاهری : ۹۴ص. ۱۲×۲۱سم.
شابک : ۱۸۰۰۰ ریال 978-600-5926-14-9
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
شناسه افزوده : نشر دار الصادقین
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/خ۴ ۱۳۹۰
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲
شماره کتابشناسی ملی : ۲۴۲۷۵۷۴
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۱-۳۰۸۳۸
عنوان و نام پدیدآور : بانوی صبور، خدیجه علیها السلام
منشا مقاله : ، رسالت (۲۳ آبان ۱۳۸۱): ص ۱۳.
توصیفگر : خدیجهبنتخویلد(س
توصیفگر : تاریخ اسلام توصیفگر : محمد(ص ، پیامبر اسلام
سرشناسه : شیرازی رضا ۱۳۳۱ -
عنوان و نام پدیدآور : بنام زنده حضرت خدیجه علیها السلام/ رضا شیرازی.
مشخصات نشر : تهران: روزنامه همشهری، ۱۳۸۷.
مشخصات ظاهری : ۲۴ ص.؛ ۱۱× ۵/۱۶ سم.
فروست : کتاب همشهری؛ ۷۷
شابک : رایگان: 978-964-2924-89-9
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
شناسه افزوده : انتشارات همشهری
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ش۹ب۹ ۱۳۸۷
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۱۲۹۴۴۲۴
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۳-۳۹۰۵۶
سرشناسه : محمودی عباسعلی عنوان و نام پدیدآور : خورشید همیشه درخشان اسلام ـ حضرت خدیجه کبری محمودی عباسعلی منشا مقاله : ، جامجم (۳ آبان ۱۳۸۳): ص ۸.
توصیفگر : تاریخ اسلام توصیفگر : خدیجه س ، بنت خویلد
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۴-۲۸۸۷۶
عنوان و نام پدیدآور : حضرت خدیجه علیها السلام یاور همیشگی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ـ مختصری از زندگی حضرت خدیجه (س به مناسبت سالروز وفات ایشان در ۱۷ رمضان منشا مقاله : ، رسالت (۲۱ مهر ۱۳۸۴): ص ۱۹.
توصیفگر : خدیجه (س ، بنت خویلد
توصیفگر : سرگذشتنامهها
سرشناسه : انیسی، فریبا، ۱۳۴۵ -
عنوان و نام پدیدآور : امین محمد: زندگی نامه حضرت خدیجه کبری سلامالله علیها/گردآوری و تالیف فریبا انیسی ؛ به سفارش اداره کل امور بانوان شهرداری تهران.
مشخصات نشر : تهران: بروج، ۱۳۸۶.
مشخصات ظاهری : [۱۲۰] ص.:مصور.
شابک : 978-964-8683-46-2
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : کتابنامه: ص. ۱.
عنوان دیگر : زندگی نامه حضرت خدیجه کبری سلامالله علیها.
موضوع : خدیجه علیها السلامبنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت -- سرگذشتنامه.
شناسه افزوده : سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران. دفتر امور بانوان.
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/الف۸۴الف۸
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۱۰۸۸۹۴۲
سرشناسه : عمر، عبدالمنعم محمد، ۱۹۰۶ - م Umar, Abd al - Munim Muhammad
عنوان و نام پدیدآور : خدیجه امالمومنین نظرات فی شراق فجر الاسلام تالیف عبدالمنعم محمد عمر
مشخصات نشر : مصر : الهئیه المصریه العامه للکتاب ، م۱۹۹۴ = .۱۳۷۳.
مشخصات ظاهری : ص ۵۰۷
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : کتابنامه بهصورت زیرنویس موضوع : خدیجه بنت خولیه (س ، ۳ - ۶۸قبل از هجرت رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ع۸خ۴
شماره کتابشناسی ملی : م۸۱-۷۱۰۱
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۴-۳۲۴۳۹
سرشناسه : حمیدزاده اکبر
عنوان و نام پدیدآور : نقش طاهره قریش خدیجه در زندگی و پیروزی حضرت محمد/ حمیدزاده اکبر
منشا مقاله : ، یاد، ش ۷۵، (بهار ۱۳۸۴): ص ۸۷ - ۱۰۰.
توصیفگر : محمد (ص ، پیامبر اسلام توصیفگر : خدیجه (س
سرشناسه : کمالینیا محمدتقی ۱۳۶۰ - ۱۳۲۴
عنوان و نام پدیدآور : خدیجه سلاماللهعلیها شکوه زندگی محمدتقی کمالی (کمالینیا)
مشخصات نشر : قم نور السجاد، ۱۳۸۱.
مشخصات ظاهری : [۹۵] ص فروست : (بانوان نمونه۱۱)
شابک : 964-7163-22-3۲۸۰۰ریال ؛ 964-7163-22-3۲۸۰۰ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : کتابنامه ص []۹۵
موضوع : خدیجهبنت خویلد(س ، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت -- سرگذشتنامه رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ک۸خ۴
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۸۰-۳۸۲۹۷
سرشناسه : کرمی علی ۱۳۳۴-
عنوان و نام پدیدآور : جلوههایی از فروغ آسمان حجاز حضرت خدیجه علیهاالسلام علی کرمیفریدنی
مشخصات نشر : قم دلیل ما ۱۳۸۳.
مشخصات ظاهری : ۱۳۶ص.
شابک : ۸۰۰۰ ریال چاپ سوم : 9643970590
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : پشت جلد به انگلیسی ...Ali karamy faridauy. man: festation as parade hejazs sky
یادداشت : چاپ سوم: ۱۳۸۵.
یادداشت : کتابنامه
موضوع : خدیجه س ، بنتخویلد، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت -- سرگذشتنامه
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ک۴ج۸
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۸۳-۲۷۴۰۱
شماره کتابشناسی ملی : ایران۷۵-۱۸۷۳۰
سرشناسه : نصیری عبدالله عنوان و نام پدیدآور : به مناسبت سالروز وفات حضرت خدیجه علیها السلام حامی بزرگ اسلام نصیری عبدالله منشا مقاله : ، ایران (۲۱ آذر ۱۳۷۵): ص ۱۰.
توصیفگر : تاریخ اسلام توصیفگر : خدیجه س
سرشناسه : انصاریان حسین ۱۳۲۳ - عنوان و نام پدیدآور : نگاهی به مقام حضرت خدیجه (ع)/مولف حسن انصاریان.
مشخصات نشر : قم دارالعرفان ۱۳۸۸.
مشخصات ظاهری : ۳۵ص. ۱۹/۵×۹س.م
شابک : 978-964-2939-30-5 ۳۵۰۰ریال
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
موضوع : زنان مقدس اسلام
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/الف۸۶ن۸ ۱۳۸۸
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۱۹۴۸۲۳۷
شماره کتابشناسی ملی : ایران۷۶-۲۴۴۱۲
سرشناسه : صمدی علیاکبر
عنوان و نام پدیدآور : پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و خدیجه علیها السلام ادب و عاطفه صمدی علیاکبر
منشا مقاله : ، پیام زن ش ۷۱ ، (بهمن ۱۳۷۶): ص ۱۲ - ۱۵.
توصیفگر : محمد(ص ، پیامبر اسلام توصیفگر : خدیجهبنتخویلد(س
نمایه سازی قبلی : نمایه سازی قبلی
شماره کتابشناسی ملی : ایران ۸۵-۲۱۸۳۸
سرشناسه : سلیمانی، نجیبه
عنوان و نام پدیدآور : غمگسار پیامبر : به مناسبت ۲۹ رجب سالروز رفات حضرت خدیجه علیها السلام/نجیبه سلیمانی
منشا مقاله : دیدار جامجم ، ۱۸ ، ۲ شهریور ۱۳۸۵: : ص ۱۳
توصیفگر : خدیجه علیها السلام، بنت خویلد
توصیفگر : فضایل اخلاقی ۱]
شماره کتابشناسی ملی : ایران۷۸-۱۸۸۸۵
سرشناسه : توانا، صدیقه عنوان و نام پدیدآور : همنشین آفتاب توانا، صدیقه منشا مقاله : ، کیهان ، (۲۸ آذر ۱۳۷۸): ص ۶.
توصیفگر : خدیجه بنت خویلد(س
سرشناسه : بهروش، آزاده، ۱۳۶۵
عنوان و نام پدیدآور : حضرت خدیجه " همسر فداکار پیامبر" / نویسنده آزاده بهروش تصویرگر آتینگار.
مشخصات نشر : مشهد آیین تربیت سنبله ۱۳۹۰.
مشخصات ظاهری : ۱۶ص. مصور (رنگی).
شابک : 978-964-428-164-8 ؛ ۱۰۰۰۰ ریال 978-964-428-183-9
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : گروه سنی: ج.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
موضوع : محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، پیامبر اسلام، ۵۳ قبل از هجرت - ۱۱ق -- زنان
موضوع : داستانهای مذهبی
شناسه افزوده : استودیو هنری آتینگار
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲ ب۸۵۴ح ۱۳۹۰
شماره کتابشناسی ملی : ۲۲۷۹۹۵۲
سرشناسه : یازجی زهیر مصطفی گردآورنده عنوان و نام پدیدآور : خدیجه بنت خویلد ام المومنین .../ اعداد زهیر مصطفی یازجی مراجعه یوسف عسانی مشخصات نشر : حلب : دارالقلم العربی ، ق۱۴۱۵ = .م۱۹۹۶ = .۱۳۷۵.
مشخصات ظاهری : ص ۱۶
فروست : (صحابیات حول الرسول صلیالله علیه و سلم ج ۱)
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : بالای عنوان فجر الهدی و الایمان
موضوع : صحابه زن -- سرگذشتنامه -- ادبیات نوجوانان موضوع : خدیجه بنت خویلد، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت - سرگذشتنامه -- ادبیات نوجوانان موضوع : محمد (ص ، پیامبر اسلام ۵۳ قبل از هجرت - ق۱۱ -- .زنان -- سرگذشتنامه -- ادبیات نوجوانان رده بندی کنگره : BP۲۸/۶/ی۲ص۳،۱ .ج شماره کتابشناسی ملی : م۸۱-۹۲۳۳
سرشناسه : کرمی علی ۱۳۳۴ -
عنوان و نام پدیدآور : فروغ آسمان حجاز : خدیجه علیهاالسلام / علی کرمیفریدنی.
مشخصات نشر : قم : نسیم انتظار ، ۱۳۸۵.
مشخصات ظاهری : ۵۸۴ص.
شابک : ۴۰۰۰۰ریال : 964-8553-04-1
یادداشت : چاپ چهارم.
یادداشت : کتابنامه: ص. ۵۷۷ - ۵۸۴.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ک۴ف۴ ۱۳۸۵
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۱۵۵۲۵۷۳
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۱-۳۲۸۳۹
سرشناسه : پاکنیا، عبدالکریم عنوان و نام پدیدآور : نگاهی به آموزههای تربیتی در زندگی حضرت خدیجه علیهاالسلام پاکنیا، عبدالکریم منشا مقاله : ، مبلغان ش ۳۵ ، (۱۵ آبان - ۱۴ آذر ۱۳۸۱): ص ۳۷ - ۴۸.
توصیفگر : خدیجهبنتخویلد(س
توصیفگر : تربیت توصیفگر : روابط بینفردی توصیفگر : فضایل اخلاقی
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۴-۲۶۲۷۷
سرشناسه : گیلانی حامد
عنوان و نام پدیدآور : بخشی از موفقیتهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرهون خدمات خدیجه علیها السلام است گیلانی حامد
منشا مقاله : ، قدس (۲۱ مهر ۱۳۸۴): ص ۱۴.
توصیفگر : محمد (ص ، پیامبر اسلام توصیفگر : خدیجه (س بنت خویلد
توصیفگر : فضایل اخلاقی
سرشناسه : شیرازی رضا، - ۱۳۳۱
عنوان و نام پدیدآور : تو را میخواهم داستان زندگی حضرت خدیجه رضا شیرازی مشخصات نشر : تهران پیام نور، ۱۳۷۵.
مشخصات ظاهری : ۱۰۴ ص مصور
شابک : 964-5618-17-7۲۵۰۰ریال ؛ 964-5618-17-7۲۵۰۰ریال ؛ 964-5618-17-7۲۵۰۰ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : چاپ دوم ۳۵۰۰ :۱۳۷۸ ریال یادداشت : کتابنامه ص []۶
موضوع : خدیجهبنت خویلد(س ، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت -- سرگذشتنامه موضوع : داستانهای مذهبی رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ش۹ت۹
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۷۵-۸۹۲۹
سرشناسه : کرمی علی ۱۳۳۴ -
عنوان و نام پدیدآور : فروغ آسمان حجاز: خدیجه علیهاالسلام/ علی کرمیفریدنی.
مشخصات نشر : قم: نسیم انتظار ۱۳۸۳.
مشخصات ظاهری : ۵۸۲ص.
شابک : ۳۲۰۰۰ریال : 964-8553-04-1 ؛ ۳۶۰۰۰ ریال (چاپ سوم)
یادداشت : چاپ قبلی: حاذق، ۱۳۸۲.
یادداشت : چاپ دوم.
یادداشت : چاپ سوم: تابستان ۱۳۸۵.
یادداشت : کتابنامه: ص. ۵۷۷ - ۵۸۲.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ک۴ف۴ ۱۳۸۳
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۱۰۷۷۵۲۶
سرشناسه : مهدیپور، علیاکبر، ۱۳۲۴ -
عنوان و نام پدیدآور : سرچشمه کوثر: امالمومنین خدیجهکبری/ نویسنده و محقق علیاکبر مهدیپور .
مشخصات نشر : کرج: راه وداد ۱۳۸۵.
مشخصات ظاهری : ۵۶ ص.
شابک : ۴۵۰۰ ریال 964-96843-1-x ؛ ۶۰۰۰ریال(چاپ دوم)
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : چاپ سوم: ۱۳۸۵.
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع : خدیجه علیها السلام، بنتخویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت .
موضوع : زنان مقدس اسلام .
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/م۹س۴
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۸۵-۳۱۵۲۳
سرشناسه : کرمی علی ۱۳۳۴ -
عنوان و نام پدیدآور : فروغ آسمان حجاز : خدیجه علیهاالسلام / علی کرمیفریدنی
مشخصات نشر : قم : حاذق ، ۱۳۸۲.
مشخصات ظاهری : ۵۸۲ص.
شابک : ۲۶۰۰۰ریال : شومیز : 964-5970-79-2 ؛ ۳۴۰۰۰ریال (سلفون
یادداشت : کتابنامه ص ۵۷۷ - ۵۸۲.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ک۴ف۴ ۱۳۸۲
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۸۲-۱۸۵۳۳
شماره کتابشناسی ملی : ایران۷۸-۱۹۳۲۱
عنوان و نام پدیدآور : بانویی در سنگر عدالت اجتماعی منشا مقاله : ، جبهه ش ۴۰ ، (۲۷ آذر ۱۳۷۸): ص ۱۰.
توصیفگر : خدیجهبنتخویلد(س
نمایه سازی قبلی : نمایه سازی قبلی
شماره کتابشناسی ملی : ایران ۸۵-۲۶۹۵۹
سرشناسه : حر، حسین
عنوان و نام پدیدآور : غمهای پیامبر در دل بانوی بهشت : به انگیزه دهم رمضان سالروز وفات حضرت خدیجه علیها السلام/حسین حر
منشا مقاله : دیدار جامجم ،ش ۲۳ ، ۶ مهر ۱۳۸۵: : ص ۱۰
توصیفگر : خدیجه علیها السلام، بنت خویلد
توصیفگر : ماه رمضان
سرشناسه : دخیل علی محمدعلی ۱۹۳۶ - م
عنوان قراردادی : خدیجة بنتخویلد .فارسی
عنوان و نام پدیدآور : طاهره قریش: نگاهی محققانه به زندگانی امالمومنین بانو خدیجه کبری، همسر وفادار رسول خدا.../ تالیف علیمحمدعلی دخیل؛ ترجمه و تحقیق اکرمالسادات هاشمینژاد؛ ویراستار محمدعلی لسانیفشارکی.
مشخصات نشر : تهران: پارسیا: نوآور، ۱۳۹۱.
مشخصات ظاهری : ۸۰ ص.
شابک : 978-600-6257-43-3
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
شناسه افزوده : هاشمینژاد، اکرمالسادات، ۱۳۴۵ ، مترجم
شناسه افزوده : لسانی محمدعلی ۱۳۳۲ - ، ویراستار
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/د۳خ۴۰۴۱ ۱۳۹۱
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۲۸۰۰۵۳۶
سرشناسه : مخابری، زهرا، ۱۳۴۸ -
عنوان و نام پدیدآور : بررسی زندگی و شخصیت حضرت خدیجه علیها السلام (امالکوثر)/ نویسنده زهرا مخابری.
مشخصات نشر : تهران چوک آشیان ۱۳۸۹.
مشخصات ظاهری : ۱۰۴ ص
شابک : ۲۱۰۰۰ ریال 978-6005290-25-7
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : کتابنامه ص ۹۹ -۱۰۴
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.-- سرگذشتنامه
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/م۳۵ب۴ ۱۳۸۹
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۲۱۶۷۵۱۹
شماره کتابشناسی ملی : ایران
سرشناسه : حسینی، جواد
عنوان و نام پدیدآور : کجا مثل خدیجه میتوان یافت/جواد حسینی
منشا مقاله : پاسدار اسلام ،ش ۳۲۱ ، شهریور ۱۳۸۷ : ص ۱۴ - ۱۷
توصیفگر : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
توصیفگر : سرگذشت نامه ها
توصیفگر : لقبها
سرشناسه : هاشمینژاد، اکرمالسادات، ۱۳۴۵
عنوان و نام پدیدآور : سرور زنان جهان اُمَّالمومنین خدیجهکبری/ اکرمالسادات هاشمینژاد.
مشخصات نشر : تهران: نوآور ۱۳۸۸.
مشخصات ظاهری : ۲۰۰ ص.
شابک : ۳۵۰۰۰ ریال 978-964-2804-85-6 ؛ ۳۵۰۰۰ ریال ( چاپ دوم ) ؛ ۳۵۰۰۰ ریال (چاپ سوم)
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : چاپ دوم و سوم: ۱۳۸۸.
یادداشت : کتابنامه : ص.۱۹۱-۲۰۰ ؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
موضوع : زنان مقدس اسلام
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ھ۲س۴ ۱۳۸۸
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۱۵۷۵۲۴۷
سرشناسه : عبادیفرد، عزیز، ۱۳۴۹ -
عنوان و نام پدیدآور : خدیجه کبری علیها السلام همسر گرامی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم / تالیف محقق عبادیفردابرغانی [عزیز عبادیفرد].
مشخصات نشر : سراب: عزیز عبادیفرد ۱۳۸۵.
مشخصات ظاهری : ۵۴ ص ۱۰/۵ × ۱۴ سم.
شابک : ۱۰۰۰۰ ریال : 964-069756-7
وضعیت فهرست نویسی : فاپا(برونسپاری)
یادداشت : کتابنامه: ص.۵۳- ۵۴.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت-- سرگذشتنامه
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ع۲خ۴ ۱۳۸۵
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۸۵-۲۱۳۰۶
سرشناسه : وحیدیصدر، مهدی، ۱۳۵۰ -
عنوان و نام پدیدآور : سایهی محبتبانو خدیجه دختر خویلد/نوشته مهدی وحیدیصدر ؛ تصویرگر حکیمه شریفی.
مشخصات نشر : تهران: مجمع جهانی اهل بیت(ع)، معاونت امور فرهنگی، ۱۳۸۵.
مشخصات ظاهری : ۱۲ ص.:مصور (رنگی).
فروست : مجموعه اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه ع)؛ ۵.
شابک : 964-529-156-9-
یادداشت : فیپا
یادداشت : گروه سنی: ج.
موضوع : خدیجه علیها السلامبنتخویلد س)، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت -- داستان.
موضوع : محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، پیامبر اسلام، ۵۳ قبل از هجرت - ۱۱ق. -- زنان.
شناسه افزوده : شریفی، حکیمه، تصویرگر
رده بندی دیویی : دا۲۹۷/۹۷۹ و۴۶۵۵س ۱۳۸۵
شماره کتابشناسی ملی : م۸۵-۳۵۹۲۶
سرشناسه : محدثی جواد، ۱۳۳۱ - عنوان و نام پدیدآور : بانوی حجاز: آشنایی با شخصیت حضرت خدیجهکبری علیهاالسلام/ جواد محدثی.
مشخصات نشر : قم: معروف ۱۳۸۹.
مشخصات ظاهری : ۶۰ ص.؛ ۵/۹×۱۹ سم.
شابک : 978-964-8275-90-2
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : کتابنامه.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/م۲۶ب۲ ۱۳۸۹
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۲۱۰۴۹۱۱
سرشناسه : علیبخشی، عبدالله، ۱۳۴۰ -
عنوان و نام پدیدآور : خدیجه سلاماللهعلیها برترین همسر پیامپر صلیالله علیه و آله و سلم/تالیف عبدالله علیبخشی.
مشخصات نشر : قم : آستانه مقدسه قم،انتشارات زائر ۱۳۹۱.
مشخصات ظاهری : ۱۳۶ ص.
شابک : ۲۵۰۰۰ ریال 9789641802242 :
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
شناسه افزوده : آستانه مقدسه قم .انتشارات زائر
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ع۷۶خ۴ ۱۳۹۱
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۲۸۱۴۸۶۰
سرشناسه : نصیری بدرالدین ۱۳۰۰ - ۱۳۸۰.
عنوان و نام پدیدآور : زندگانی حضرت فاطمه علیهاسلام و زندگانی حضرت خدیجه علیهاسلام با حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم / اقتباس و نگارش بدرالدین نصیری
مشخصات نشر : [بیجابینا ۱۳].
مشخصات ظاهری : ۱۳۶ ص .مس۱۶×۱۱/۵؛
شابک : ۲۵ ریال
یادداشت : چاپ چهارم.
یادداشت : عنوان روی جلد: زندگانی حضرت فاطمه علیهاالسلام و حضرت خدیجه علیهاالسلام.
یادداشت : کتابنامه ص ۴.
شماره کتابشناسی ملی : ۳۸۱۹۴
شماره کتابشناسی ملی : ایران
سرشناسه : کنانی، تقوا
عنوان و نام پدیدآور : خدیجه علیهالسلام بانوی خوبیها : فضایل معنوی حضرت خدیجه کبری علیهاالسلام (به مناسبت هفتم رمضان، ...)/تقوا کنانی، معصومه گل گلی
منشا مقاله : آفاق مهر ،ش ۲۸ ، مرداد و شهریور ۱۳۸۷ : ص ۶۸ - ۷۱
توصیفگر : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
توصیفگر : سرگذشتنامههای فردی توصیفگر : فضایل اخلاقی ۱]
شناسه افزوده : گلگلی، معصومه
سرشناسه : کرمی علی ۱۳۳۴ -
عنوان و نام پدیدآور : نیمنگاهی به مدیریت و کارآفرینی خدیجه علیهالسلام/ علی کرمیفریدنی.
مشخصات نشر : قم: نسیم انتظار، ۱۳۹۰.
مشخصات ظاهری : ۸۰ ص.
شابک : ۲۵۰۰۰ ریال 978-96485-53-376
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت-- سرگذشتنامه
موضوع : زنان در اسلام
موضوع : مدیریت (اسلام)
رده بندی کنگره : BP۲۳۰/۱۷۲/ک۳۶ن۹ ۱۳۹۰
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۴۸۳۱
شماره کتابشناسی ملی : ۲۳۱۰۹۳۲
شماره کتابشناسی ملی : ایران
سرشناسه : محدثی، جواد، ۱۳۳۲ -
عنوان و نام پدیدآور : خدیجه کبری علیه السلام نخستین زن مسلمان/جواد محدثی
منشا مقاله : معارف اسلامی ،ش ۷۲ ، تابستان ۱۳۸۷ : ص ۷۸ - ۸۲
توصیفگر : محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، پیامبر اسلام، ۵۳ قبل از هجرت - ۱۱ق.
توصیفگر : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
توصیفگر : سرگذشت نامه ها
توصیفگر : الگوها
سرشناسه : سحار، عبدالحمید جوده
Sahar, Abd al - Hamid Judah
عنوان و نام پدیدآور : خدیجه بنت خویلد/ عبدالحمید جوده السحار
مشخصات نشر : [قاهره : مکتبه مصر: دارمصر للطباعه ، ۱۹۷۷م = ۱۳۵۶.
مشخصات ظاهری : ص ۲۷۰
فروست : (محمد رسولالله والذین معه [ج ۸)
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : بالای عنوان السیره النبویه
یادداشت : کتابنامه بهصورت زیرنویس عنوان دیگر : السیره النبویه موضوع : محمد (ص ، پیامبر اسلام ۵۳ قبل از هجرت - ۱۱ق -- سرگذشتنامه موضوع : خدیجه بنت خویلد (س ، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت -- سرگذشتنامه موضوع : محمد (ص ، پیامبر اسلام ۵۳ قبل از هجرت - ۱۱ق -- زنان رده بندی کنگره : BP۲۲/۹/س۳م۳،۸.ج شماره کتابشناسی ملی : م۸۰-۳۰۶۲۶
سرشناسه : قرضاوی یوسف - ۱۹۲۶Qaradawi, Yusuf
عنوان و نام پدیدآور : نساآ مومنات خدیجة بنت خویلد، فاطمه الزهرا، اسما ذات النطاقین .../ یوسف القرضاوی مشخصات نشر : مکتبه وهبه ، م۱۹ = .۱۳.
مشخصات ظاهری : ص ۸۰
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : این کتاب با عنوان " زنان الگوی تاریخ " به فارسی ترجمه شده است موضوع : زنان مقدس اسلام موضوع : زنان مسلمان -- قرن ۱ق
موضوع : فاطمه زهرا(س ۸؟ قبل از هجرت -- ق۱۱
موضوع : خدیجه بنت خویله ۳ - ۶۸ قبل از هجرت رده بندی کنگره : BP۵۲/ق۴ز۹۰۴۳ ی۱۳۰۰
شماره کتابشناسی ملی : م۸۱-۵۲۵۱
سرشناسه : طاهری، حسینعلی
عنوان و نام پدیدآور : بزرگداشت حضرت خدیجه علیها السلام و تفسیر « مخزنالعرفان » بانو مجتهده امین / گردآوری و ویرایش حسینعلی طاهری؛ [برگزارکننده] پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؛ زیر نظر محمد سمیعی.
مشخصات نشر : قم: صبح صادق ۱۳۸۴.
مشخصات ظاهری : ۶۰ ص.
فروست : در سایهسار وحی: سلسله نشستهای قرآنپژوهی [ج.] ۳.
شابک : ۶۰۰۰ ریال: 964-8403-27-9
وضعیت فهرست نویسی : برونسپاری
یادداشت : این کتاب به مناسبت دوازدهمین نمایشگاه بینالمللی قرآن کریم منتشر شده است
یادداشت : کتابنامه: ص. [۵۱]- ۶۰.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
موضوع : امین، نصرتبیگم، ۱۲۶۵ - ۱۳۶۲ . مخزن العرفان-- نقد و تفسیر
شناسه افزوده : سمیعی، محمد، ۱۳۴۲ -
شناسه افزوده : امین، نصرتبیگم، ۱۲۶۵ - ۱۳۶۲ . مخزن العرفان. شرح
شناسه افزوده : پژوهشگاه فرهنگ ، هنر و ارتباطات
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ط۲د۴ ۳.ج ۱۳۸۴
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۲۸۱۵۰۱۴
سرشناسه : مهدیپور، علیاکبر، ۱۳۲۴ -
عنوان و نام پدیدآور : سرچشمه کوثر امالمومنین خدیجهکبری سلاماللهعلیها/ مولف علیاکبر مهدیپور.
مشخصات نشر : قم: سیمایآفتاب ۱۲۸۷.
مشخصات ظاهری : ۳۸ ص.
شابک : 978-964-90988-3-8
وضعیت فهرست نویسی : برونسپاری.
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
موضوع : زنان مقدس اسلام
شناسه افزوده : رضویقمی، سیدحسین، مترجم
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲ /م۹س۴ ۱۲۸۷
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۱۶۴۱۶۶۸
شماره کتابشناسی ملی : ایران
سرشناسه : سیاحسینا، ایران
عنوان و نام پدیدآور : غمخوار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : به مناسبت وفات حضرت خدیجه علیها السلام/ایران سیاحسینا
منشا مقاله : همشهری ، ۳۱ شهریور ۱۳۸۶: : ص ۲۱
توصیفگر : محمدبنعبدالله صلی الله علیه و آله و سلم ، پیامبر اسلام
توصیفگر : خدیجه علیها السلام، بنت فویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت
توصیفگر : تاریخ اسلام توصیفگر : سرگذشت نامه ها
شماره کتابشناسی ملی : ایران
سرشناسه : خادمیان نوشآبادی، حسین
عنوان و نام پدیدآور : حضرت خدیجه ، بانی کاخ بندگی و سخاوت : امروز سالروز وفات بانوی منحصر بفرد اسلام، والده ماجده و بزرگوار.../حسین خادمیان نوشآبادی
منشا مقاله : ایران ، ۹ شهریور ۱۳۸۸ : ص ۱۴
توصیفگر : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
شماره کتابشناسی ملی : ایران
سرشناسه : اعتمادی، منصوره، ۱۳۴۰ -، پدیدآور
عنوان و نام پدیدآور : خدیجه یگانه انتخاب پیامبر صلیاللهعلیهواله تا زمان وفات/منصوره اعتمادی
توصیفگر : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
توصیفگر : محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، پیامبر اسلام، ۵۳ قبل از هجرت - ۱۱ق.
توصیفگر : خواستگاری توصیفگر : فرزندان توصیفگر : مهریه توصیفگر : خطابه توصیفگر : ازدواج
سرشناسه : عیسی عبده غالب احمد، م - ۱۹۴۸
عنوان و نام پدیدآور : خصائص زوجات الرسول صلی الله علیه و سلم السیدة خدیجه بنت خولید .../ تالیف عبده غالب احمد عیسی مشخصات نشر : بیروت : دارالجیل ، ۱۹۹۶م = ۱۴۱۶ق = ۱۳۷۵.
مشخصات ظاهری : ص ۱۴۴
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : کتابنامه بهصورت زیرنویس موضوع : محمد(ص ، پیامبر اسلام ۵۳ قبل از هجرت -- ۱۱ق -- زنان موضوع : خدیجه بنت خولیه س ، ۳ - ۶۸ فبل از هجرت موضوع : عایشه بنت ابی بکر، ۹ قبل از هجرت - ق۵۸
موضوع : زینب بنت جحش ۳۳ قبل از هجرت -- ق۲۰
موضوع : فاطمه زهرا(س . ۸؟ قبل از هجرت -- ق۱۱
رده بندی کنگره : BP۲۶/ع۹۵خ۶
شماره کتابشناسی ملی : م۸۱-۸۸۷۶
سرشناسه : نظری مومنآبادی رفسنجانی، علی، ۱۳۴۳ -
عنوان و نام پدیدآور : بزرگ بانوی اسلام: سیری در زندگی برترین حامی پیامبر حضرت خدیجهکبری علیهاالسلام تالیف علی نظریمومنآبادی «رفسنجانی».
مشخصات نشر : اصفهان: کانون پژوهش ۱۳۹۱.
مشخصات ظاهری : ۱۰۳ ص.
شابک : ۴۵۰۰۰ ریال: 978-600-5287-78-3
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
عنوان دیگر : سیری در زندگی برترین حامی پیامبر حضرت خدیجهکبری علیهاالسلام.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت -- فضایل
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ن۶۵ب۴ ۱۳۹۱
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۲۷۶۸۰۶۴
سرشناسه : پورحسینی، سیدعلی، ۱۳۶۰ -
عنوان و نام پدیدآور : گذشت و صبر: حضرت خدیجه و حضرت زینب علیهماالسلام/ سیدعلی پورحسینی.
مشخصات نشر : مشهد: ضریح آفتاب ۱۳۹۰.
مشخصات ظاهری : ۱۵۹ ص.
فروست : فانوس هدایت؛ ۱۵.
شابک : ۲۶۰۰۰ ریال 978-964-429-397-9
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه: ص. ۱۵۱- ۱۵۹؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
موضوع : زینب س بنت علی (ع)، ۶ - ۶۲ق
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/پ۹گ۴ ۱۳۹۰
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲
شماره کتابشناسی ملی : ۲۲۸۷۴۱۱
شماره کتابشناسی ملی : ایران
سرشناسه : صفرآبادیفراهانی، معصومه
عنوان و نام پدیدآور : فرشتهی مهر : به مناسبت دهم ماه رمضان، سالروز رحلت حضرت خدیجه علیها السلام/معصومه صفرآبادیفراهانی
منشا مقاله : پیام زن ،ش۲۲۱، ۲۲۲ ، مرداد و شهریور ۱۳۸۹ : ص ۵۰ - ۵۳
توصیفگر : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
توصیفگر : اسلام
توصیفگر : سیره معصومین
شماره کتابشناسی ملی : ایران۸۴-۲۸۸۸۶
سرشناسه : خسروانی عباس عنوان و نام پدیدآور : گفتگو با: حجتالاسلام و المسلمین دکتر داوود مختاری ـ خدیجه سلاماللهعلیها اولین صدیقه اسلام خسروانی عباس منشا مقاله : ، رسالت (۲۳ مهر ۱۳۸۴): ص ۷.
توصیفگر : خدیجه (س ، بنت خویلد
توصیفگر : حضرت محمد (ص ، پیامبر اسلام توصیفگر : مختاری داوود
توصیفگر : تاریخ اسلام
سرشناسه : امینی شهرستانی غلامعلی عنوان و نام پدیدآور : گنجینه مداحی گردآورنده غلامعلی امینی شهرستانی
مشخصات نشر : مشهد: عروج اندیشه ۱۳۸۰.
مشخصات ظاهری : ۲۶۷ ص ؛ ۱۱ x۱۶سم
شابک : : 964-7244-33-9 ۵۵۰۰ ریال ؛ ۵۵۰۰ ریال (چاپ دوم) ؛ ۵۵۰۰ ریال (چاپ سوم) ؛ ۶۵۰۰ ریال (چاپ پنجم) ؛ ۱۰۰۰۰ ریال ( چاپ پنجم)
وضعیت فهرست نویسی : برونسپاری.
یادداشت : چاپ دوم ۱۳۸۱.
یادداشت : چاپ سوم ۱۳۸۲.
یادداشت : چاپ پنجم ۱۳۸۵.
یادداشت : چاپ پنجم: ۱۳۸۶.
یادداشت : عنوان روی جلد: گنجینه مداحی شامل مدایح و مناقب چهارده معصوم (علیهمالسلام ، حضرت خدیجه س ... نماز، روزه
عنوان روی جلد : گنجینه مداحی شامل مدایح و مناقب چهارده معصوم (علیهمالسلام ، حضرت خدیجه س ... نماز، روزه
عنوان دیگر : گنجینه مداحی شامل مدایح و مناقب چهارده معصوم (علیهمالسلام ، حضرت خدیجه س ... نماز، روزه موضوع : شعر فارسی -- قرن ۱۴ -- مجموعهها
موضوع : شعر مذهبی -- قرن ۱۴ -- مجموعهها
رده بندی کنگره : PIR۴۱۹۰/الف۷۷گ۹ ۱۳۸۰
رده بندی دیویی : ۱فا۸/۶۲۰۸۳۱
شماره کتابشناسی ملی : م۸۱-۲۸۶۷۴
شماره کتابشناسی ملی : ایران
سرشناسه : اعتمادی، منصوره، ۱۳۴۰ -
عنوان و نام پدیدآور : مناسبات اقتصادی و روابط شغلی حضرت خدیجه علیهالسلام با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله/منصوره اعتمادی
منشا مقاله : بانوان شیعه ،ش ۱۳، ۱۴ ، پاییز و زمستان ۱۳۸۶ : ص ۱۷۳ - ۲۰۰
توصیفگر : محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، پیامبر اسلام، ۵۳ قبل از هجرت - ۱۱ق.
توصیفگر : Muhammad, Prophet, d. 632
توصیفگر : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
توصیفگر : تجارت توصیفگر : روابط حرفهای
توصیفگر : مضاربه توصیفگر : احادیث توصیفگر : قدیسان توصیفگر : زنان
سرشناسه : ایزدی، امیر، ۱۳۵۸ -
عنوان و نام پدیدآور : ستارههای فروزان : مدح و مرثیه چهاردهمعصوم (ع) و امالمومنین خدیجهالغرا علیهاالسلام/ اثر طبع امیر ایزدی.
مشخصات نشر : قم: رسالت ۱۳۸۸.
مشخصات ظاهری : ۲۷۲ ص.
فروست : مجموعه شعر ولایی؛ ۳.
شابک : ۳۰۰۰۰ ریال 978-964-6838-31-4:
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : بالای عنوان : مجموعه شعر.
عنوان دیگر : مجموعه شعر.
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
موضوع : شعر فارسی -- قرن ۱۴
موضوع : شعر مذهبی -- قرن ۱۴
موضوع : چهارده معصوم -- شعر
رده بندی کنگره : PIR۷۹۶۲ /ی۵۲۷ س۲ ۱۳۸۸
رده بندی دیویی : ۸فا۱/۶۲
شماره کتابشناسی ملی : ۱۸۸۴۴۱۸
شماره کتابشناسی ملی : ۱۵۰۱۴/۱
سرشناسه : فاضل هرندی محمدباقر
عنوان و نام پدیدآور : زاد الواعظین چاپ سنگی][آخوند ملا محمدباقر فاضل هرندی محمدعلی بن شمس الکتاب وضعیت نشر : ق۱۳۲۲
مشخصات ظاهری : ۳۷۲ - ۷۴۴ ج۲۱x۱۷سم یادداشت استنساخ : در روزنامه اطلاع شماره ۲۲ مورخه ذی الحجه ۱۳۲۲ق نام مولف زادالواعظین ملا محمدصادق هرندی اعلان شده است در فهرست کتابهای چاپی فارسی ج ۲، ص ۱۸۱۹) لیشار ج ۲: ۲۷۴۳) این کتاب منقول از جلد اول حیوه القلوب باب سیزدهم بیان در بعضی از کیفیات و حالات و حکایات پیامبران و بزرگانی چون حضرت موسی هرون داود ذکریا، یحیی مسیح دانیال یونس هاورت و یاروت حضرت مریم و در انتها حضرت محمد(ص د حضرت خدیجه س است مشخصات ظاهری اثر : نسخ
مقوایی آسیب دیده عطف پارچهای قهوهای موضوع : پیامبران -- سرگذشتنامه
مریم مقدس -- سرگذشتنامه
خدیجه بنت خویلد(س ، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت -- سرگذشتناه شماره بازیابی : ۱۵۰۱۴ ج قمست دوم ازجلد۱ ث ۲۵۶۴۴۱
شماره بازیابی : ۵-۸۶۹۴
شماره های شناسایی دیگر : ۳۳۹
عنوان و نام پدیدآور : [مجموعه روایات شیعه][نسخه خطی]
آغاز ، انجام ، انجامه : آغاز:افتاده... بر ندارد تا او را چهار چیز پرسند اول از عمر پرسند که در چه صرف کرده ء دویم از علم پرسند که انچه دانسته ء بدان عمل کرده ء یا نه سیم...
انجام:... ثم علی العترة اهل التقا / اکرم بهم من عترة طاهره... افتاده.
مشخصات ظاهری : ۲۷۲صفحه٬ مختلف السطور.:علایم راده.؛قطع:۱۵۰×۲۱۰.
یادداشت مشخصات ظاهری : نوع و درجه خط:نسخ.
نوع کاغذ:فرنگی٬ آهار و مهره.
تزئینات متن:علایم و عناوین با مرکب قرمز.
نوع و تز ئینات جلد:فاقد جلد.
معرفی نسخه : کتاب مجموعه ای پراکنده از روایات شیعی به زبان فارسی و عربی است : از صفحه ۱ تا ۱۱۰ روایاتی به زبان فارسی از حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ٬ از ۱۱۱ تا ۱۳۳ روایاتی به زبان عربی با قلمهای مختلف و از منابع گوناگون در بعضی از اوراق بدون تطبیق علایم راده (یعنی در بین این صفحات افتادگی است)٬ از ۱۳۳ تا ۱۴۶ روایات فارسی و از ۱۴۷ تا ۲۶۲ در مورد وقایع کربلاست و در انتهای کتاب از صفحه ۲۶۳ تا آخر مطالب و روایاتی درباره حضرت خدیجه علیها السلام در ۱۰ صفحه آمده است.
یاداشت تملک و سجع مهر : شکل و سجع مهر:مهر بیضوی اهدایی خاندان حاج شیخ جعفر شوشتری در صفحه ۱.
توضیحات نسخه : نسخه بررسی شده .
کتاب فاقد جلد است و آثار لکه و وصالی و رطوبت در اوراق آن مشاهده می شود. ابتدا و وسط و انتهای کتاب افتادگی دارد. چند قلم.
یادداشت کلی : زبان:فارسی٬ عربی.
عنوانهای دیگر : مجموعه روایات
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
موضوع : احادیث شیعه
واقعه کربلا، ۶۱ق
دسترسی و محل الکترونیکی : http://dl.nlai.ir/UI/a3ca1a9c-634a-4ce3-b095-521c4c83cd92/Catalogue.aspx
عنوان و نام پدیدآور : خدیجه الکبری/ادریس صدیقی ایم ای
مشخصات نشر : لاهور: فیروز ستر لمیطط، ۱۹۷۱
مشخصات ظاهری : ۹۶ص.؛۱۱*۱۴س.م
وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)
شماره کتابشناسی ملی : ۱۶۶۲۴۵۵
سرشناسه : عرب، عبدالرضا، ۱۳۵۴ - عنوان و نام پدیدآور : تصویر خانواده پیامبر صلیالله علیه و آله در دائرهالمعارف اسلام ( ترجمه و نقد)/ ناقدین عبدالرضا عرب، محمدموسی نوری، محمدحسین میرعبداللهی؛ زیر نظر محمود تقیزادهداوری.
مشخصات نشر : قم: انتشارات شیعهشناسی ۱۳۸۷.
مشخصات ظاهری : ۴۸۸ ص.
شابک : ۷۰۰۰۰ ریال : 978-600-5147-01-8
وضعیت فهرست نویسی : فاپا (برونسپاری)
یادداشت : پشت جلد به انگلیسی:The image of the prophet's family in the encyclopedia of islam...
یادداشت : کتاب حاضر نقدی است بر مقاله "خدیجه" " از دایرهالمعارف اسلام" که توسط اسلامشناس معروف منتگمری وات نوشته شده است.
یادداشت : کتابنامه.
یادداشت : نمایه.
موضوع : محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، پیامبر اسلام، ۵۳ قبل از هجرت - ۱۱ق -- زناشویی
شناسه افزوده : نوری، محمدموسی، ۱۳۵۱ -
شناسه افزوده : میرعبداللهی، محمد حسین، ۱۳۴۶ -
شناسه افزوده : تقیزاده داوری محمود، ۱۳۳۲ - شناسه افزوده : وات، ویلیاممنتگمری، ۱۹۰۹- م. -- دایرهالمعارف اسلام. خدیجه
رده بندی کنگره : BP۲۶/ع۴ت۶ ۱۳۸۷
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲
شماره کتابشناسی ملی : ۱۲۵۰۰۸۲
شماره کتابشناسی ملی : ایران۷۷-۱۶۳۹۱
سرشناسه : قنبرپور، مصطفی عنوان و نام پدیدآور : بانوی فداکار اسلام قنبرپور، مصطفی منشا مقاله : ، ابرار ، (۹ دی ۱۳۷۷ ): ص ۲.
توصیفگر : خدیجه س
شماره کتابشناسی ملی : ایران۷۳-۱۵۸۱۳
عنوان و نام پدیدآور : همسر همراه منشا مقاله : ، جمهوری اسلامی (۲۰ بهمن ۱۳۷۳): ص ۱۵.
توصیفگر : خدیجه س
سرشناسه : دخیل علی محمدعلی ۱۹۳۶ - م
عنوان قراردادی : اعلام النسا.فارسی
عنوان و نام پدیدآور : زنان بزرگ اسلام نوشته علی محمدعلی دخیل ترجمه فیروز حریرچی
مشخصات نشر : تهران امیرکبیر -۱۳۶۳
مشخصات ظاهری : ۶ج.
شابک : ۳۵ ریال(ج. ۱) ؛ ۳۵ریال (ج ۱، چاپ سوم ؛ ۶۰۰ ریال (ج.۱، چاپ پنجم ؛ ۶۵ ریال (ج.۳ ؛ ۵۰ ریال (ج. ۴) ؛ ۵۰۰ ریال : ج.۶، چاپ ششم: 964-00-0039-6
وضعیت فهرست نویسی : برونسپاری
یادداشت : جلدهای اول و دوم و سوم و چهارم این کتاب توسط فیروز حریرچی و جلدهای دوم و پنجم و ششم توسط صادق آئینهوند ترجمهشده است
یادداشت : ج. ۱، چاپ سوم.
یادداشت : ج.۱ (چاپ پنجم ۱۳۷۳).
یادداشت : ج.۳ (چاپ اول: ۱۳۶۱).
یادداشت : ج. ۴ (چاپ ؟: ۱۳۶۱).
یادداشت : ج.۶ (چاپ پنجم ۱۳۷۳).
یادداشت : کتابنامه .
یادداشت : نمایه.
مندرجات : ج ۱. حضرت خدیجه سلاماللهعلیها .- .- ج ۲. فاطمه دختر اسد.- ج ۳. امسلمه - ج ۴. سکینه ع دختر امام حسین ع .- ج ۵. امکلثوم - ج ۶. فاطمه دختر امام حسین ع .
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت-- سرگذشتنامه
موضوع : فاطمهبنت اسد، - ۴ق -- سرگذشتنامه موضوع : ام سلمه بنت حذیفه ۲۱؟ قبل از هجرت -۶۳؟ق
موضوع : امکلثومبنت علی س ، - ۵۴؟ق -- سرگذشتنامه موضوع : سکینهبنت حسین س ، ۱۱۷ - ۴۷ق -- سرگذشتنامه موضوع : فاطمه بنت حسین س ، - ۱۱۰ق -- سرگذشتنامه موضوع : زنان مقدس اسلام
شناسه افزوده : حریرچی فیروز، ۱۳۲۰ - ، مترجم
شناسه افزوده : آئینهوند، صادق ۱۳۳۰ -
رده بندی کنگره : BP۵۲/د۳الف۶۰۴۱ ۱۳۶۱
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷
شماره کتابشناسی ملی : م۶۳-۱۳۳۷
عنوان و نام پدیدآور : مثلهن الاعلی خدیجه ام المومنین/عبد الله العلایلی
مشخصات نشر : بغداد: مطبعه الهلال، ۱۳XX
مشخصات ظاهری : ۱۱۶ص؛۱۶×۱۲
فروست : حدیث الشهر؛۱
وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)
شماره کتابشناسی ملی : ۱۹۲۳۳۲۵
سرشناسه : انصاری، باسم، ۱۳۴۲ -
Ansari,Basim
عنوان و نام پدیدآور : رسول الرحمه و زوجته السیده خدیجه/ اعداد باسم الانصاری ؛ رسوم طیبه عبدالله.
مشخصات نشر : قم:دار البراق ۱۳.
مشخصات ظاهری : ۱۲ص.: مصور(رنگی).
فروست : الموحده؛ ۱.
شابک : 978-964-192-037-3
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : گروه سنی:ب،ج
موضوع : داستانهای مذهبی
شناسه افزوده : عبدالله، طیبه، ۱۳۶۵ - ، تصویرگر
رده بندی دیویی : دا۲۹۷/۶۸ الف۸۸۵ر ۱۳ی
شماره کتابشناسی ملی : ۱۶۸۸۷۶۷
سرشناسه : دخیل علیمحمدعلی - ۱۹۳۶
عنوان و نام پدیدآور : حضرت خدیجه سلاماللهعلیها/ نوشته محمدعلی دخیل ترجمه فیروز حریرچی
مشخصات نشر : تهران
مشخصات ظاهری : ص ۳۸
فروست : (زنان بزرگ اسلام۱)
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
یادداشت : کتابنامه بهصورت زیرنویس
شماره کتابشناسی ملی : ۱۸۹۵۷۴
سرشناسه : شاکری حسین - ۱۳۰۴
عنوان و نام پدیدآور : امالمومنین خدیجه الطاهره سلاماللهعلیها/ تالیف حسین الشاکری مشخصات نشر : قم الموسسه الاسلامیه للتبلیغ و الارشاد، ۱۴۲۲ق = ۲۰۰۱م = ۱۳۸۰.
مشخصات ظاهری : ص ۱۶۰
فروست : (من سیره العظماآ۱۰)
شابک : 964-5915-56-2 ؛ 964-5915-56-2
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : عربی یادداشت : کتابنامه ص ۱۵۸؛ همچنین بهصورت زیرنویس موضوع : خدیجهبنت خویلد(س ، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت -- سرگذشتنامه موضوع : زنان مقدس اسلام -- سرگذشتنامه رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ش۲الف۸
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۸۱-۷۰۳
سرشناسه : موسوی هاشم عنوان قراردادی : الصدیقة فاطمةالزهراء علیهاالسلام زینب علیهاالسلام و فاجعة کربلاء
عنوان و نام پدیدآور : امالمومنین الکبری خدیجهبنت خویلد علیهاالسلام الصدیقة فاطمةالزهراء علیهاالسلام. زینب علیهاالسلام و فاجعة کربلاء/ المولف هاشم الموسوی
مشخصات نشر : تهران المشرق للثقافة والنشر ۱۴۲۵ق ۲۰۰۴م ۱۳۸۳.
مشخصات ظاهری : ۷۲ ص.
فروست : فی رحاب رسولالله و اهل بیته (ع)؛۳؛۴؛۵.
شابک : ۲۲۰۰۰ ریال 9648241457:
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : عربی یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس
موضوع : خدیجه س ،بنت خویلد، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت
موضوع : فاطمهزهرا علیها السلام، ۸؟ قبل از هجرت-۱۱ق.
موضوع : زینب علیها السلام، بنت علی (ع)، ۶-۶۲ق.
موضوع : زنان مقدس اسلام
شناسه افزوده : موسوی، هاشم. الصدیقة فاطمةالزهراء علیهاالسلام
شناسه افزوده : موسوی، هاشم. زینب علیهاالسلام و فاجعة کربلاء
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/م۸۲الف۸
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۸۳-۷۹۷۲
عنوان و نام پدیدآور : امالمومنین الکبری خدیجهبنت خویلد رضواناللهعلیها/ تالیف و نشر موسسه البلاغ مشخصات نشر : تهران موسسه البلاغ ۱۴۲۲ق = ۲۰۰۱م = ۱۳۸۰.
مشخصات ظاهری : [۹۹] ص فروست : (عالم المراه۱)
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : عربی یادداشت : کتابنامه بهصورت زیرنویس موضوع : خدیجهبنت خویلد(س ، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت -- سرگذشتنامه موضوع : زنان مقدس اسلام شناسه افزوده : موسسه البلاغ رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/الف۸
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۸۰-۱۵۲۸۱
سرشناسه : مدرسی علیاصغر، ۱۳۷۶ - ۱۳۰۶
عنوان و نام پدیدآور : السیده خدیجه .. رمز التضحیه تالیف علیاصغر المدرسی مشخصات نشر : قم محبان الحسین ع ، ۱۴۲۲ق = ۲۰۰۲م = ۱۳۸۰.
مشخصات ظاهری : [۵۵] ص شابک : 964-7373-20-1۲۵۰۰ریال ؛ 964-7373-20-1۲۵۰۰ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : عربی یادداشت : کتابنامه بهصورت زیرنویس موضوع : خدیجهبنت خویلد(س ، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت -- سرگذشتنامه موضوع : خدیجهبنت خویلد(س ، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت -- احادیث موضوع : محمد(ص ، پیامبر اسلام ۵۳ قبل از هجرت - ۱۱ق -- زنان موضوع : زنان مقدس اسلام رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/م۴س۹
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۸۰-۱۶۷۶۳
سرشناسه : طهماز، عبدالحمید محمودTahmaz, Abd Al Hamid Mahmud
عنوان و نام پدیدآور : السید خدیجه ام المومنین و سباقه الخلق الی الاسلام تالیف عبدالحمید محمود طهماز
مشخصات نشر : دمشق : دارالقلم ، ۱۴۱۷ق = ۱۹۹۶م = ۱۳۷۸.
مشخصات ظاهری : [۱۵۹] ص فروست : (اعلام المسلمین۳۱)
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : عربی یادداشت : چاپ دوم موضوع : خدیجه (س بنت خویلد، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت موضوع : زنان مقدس اسلام رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ط۹س۹
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۸۳-۳۵۷۳۲
سرشناسه : سیلاوی غالب عنوان و نام پدیدآور : الانوار الساطعه منالغراءالطاهره خدیجهبنت خویلد علیهاالسلام تالیف غالب السیلاوی
مشخصات نشر : [بیجا]:غالب السیلاوی ۱۴۲۱ق = ۱۳۷۹.
مشخصات ظاهری : ۵۰۷ ص :مصور، نمونه یادداشت : عربی یادداشت : کتابنامه ص [۴۹۱] - ۵۰۲؛ همچنین بهصورت زیرنویس
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/س۹ الف ۸ ۱۳۷۹
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۸۰-۱۱۶۸
سرشناسه : عسکری مرتضی - ۱۲۹۳
عنوان و نام پدیدآور : سیره المعصومین الاربعه عشر وام المومنین خدیجه (صلواتالله علیهماجمعین) / تالیف مرتضی العسکری مشخصات نشر : تهران کلیه اصول الدین ۱۴۲۲ق = ۱۳۸۰.
مشخصات ظاهری : ص ۴۲
شابک : 964-93241-1-9 ؛ 964-93241-1-9
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : عربی یادداشت : کتابنامه ص ۴۰؛ همچنین بهصورت زیرنویس موضوع : چهارده معصوم موضوع : خدیجهبنت خویلد(س ، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت شناسه افزوده : دانشکده اصول دین رده بندی کنگره : BP۳۶/ع۴۶س۹
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۵
شماره کتابشناسی ملی : م۸۰-۱۱۶۲۶
سرشناسه : داستانی بنیسی اسدالله - ۱۳۲۵ Dastani Banisi, Asadullah
عنوان و نام پدیدآور : Khadijeh mother of the orphans/ by A. Dastani; translated by Z. Dawoodi Fard
مشخصات نشر : Tehran: ISlamic propagation Organization, ۱۳۶۴ = ۱۴۰۶ = ۱۹۸۵.
مشخصات ظاهری : ۳۲ ص مصور
فروست : (Islamic Propagation Organization; 206)
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : عنوان از روی جلد.
عنوان دیگر : Khadijeh mother of the orphans
موضوع : خدیجهبنت خویلد، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت شناسه افزوده : داودیفرد، زDawood Fard, Z، مترجم شناسه افزوده : جمشیدی لJamshidi, L.، مترجم شناسه افزوده : سازمان تبلیغات اسلامیIslamic propagation organization
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/د۲خ۴ ۱۳۶۴
رده بندی دیویی : ۲۹۷ /۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۷۸-۱۴۴۱۲
سرشناسه : رضوی
Razwy, A.A.
عنوان و نام پدیدآور : Khadija -tul-kubra: the wife of the prophet Muhammed may Allah be pleased with her: a short history of her life/ by Syed A.A.Rezwy
مشخصات نشر : New York: Tahrike Tarsile Quran, ۱۳۶۹ = ۱۹۹۰.
مشخصات ظاهری : ص ۱۹۸
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : کتابنامه ص ۱۹۸ - ۱۹۷
عنوان دیگر : ...Khadija -tul-kubra: the wife of the prophet
موضوع : خدیجهبنت خویلد(س ، ۳ - ۶۸ قبل از هجرت -- سرگذشتنامه رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/ر۶خ۴ ۱۳۶۹
رده بندی دیویی : ۲۹۷ /۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : م۷۸-۱۴۳۶۴
سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1391
عنوان و نام پدیدآور:مجموعه اشعار حضرت خدیجه علیها السلام/ مهدی سروری (مداح)
مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ۱۳91.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه
مناسبت رحلت
سبک مرثیه
قالب ترکیب بند
شاعر سازگار حاج غلامرضا
منبع از صیام تا قیام 3
تعداد استفاده 0
من کیستم یگانه امید محمدم
ناموس وحی و همسر والای احمدم
امالائمه مادر امالائمهام
یعنی خدیجه دختر پاک خویلدم
روح بزرگ خواجه اسراست در تنم
گلخانـه ی بهشت رسول است دامنم
*****
من بین دشمنان زره مصطفی شدم
بر بانوان معلم درس وفا شدم
گشتم چو پیش روی رسول خدا سپر
از چارسو نشانه ی سنگ جفا شدم
بـر پیکـرم بـه شوق دفاع پیامبر
سنگ جفا ز شاخه ی گل بود خوبتر
*****
من پاسدار اشرف خلق دو عالمم
اسلام متکی شده بر عزم محکمم
همچون علی کنار محمّد ستادهام
در سایه ی رسول خدا فوق مریمم
مریم حضـور مریم من میکند قیام
عیسی به یازده پسرم میدهد سلام
*****
شخص رسول برده به تجلیل نام من
گیرد ز اعتبار و شرف احترام من
خلقت اگر سلام دهندم عجیب نیست
حتی خدا رسانده به احمد سلام من
سرتا قدم اگر چه وجودم مقدس است
بر من مقام مادر زهرا شدن بس است
*****
پیش از نزول وحی خدا خواندهام نماز
بردم رخ نیاز به درگاه بینیاز
قرآن فرود نامده گفتم شهادتین
اسلام شد ز من، من از اسلام سرفراز
روز ازل کـه یـار رسـول خـدا شدم
سر تا قدم خدایی و از خود جدا شدم
*****
پیغمبر است شاهد پاکی و عصمتم
بر سر نهاده خواجه ی کل تاج عزّتم
روزی که خاک حضرت آدم نبود گل
شد همسری خواجه ی لولاک، قسمتم
تنها نه از نساء رسول خدا سرم
جز دخترم ز کلّ زنان نیز برترم
*****
زنهای مکه یکسره از من بریدهاند
دیگر ز خانهام ز حسد پا کشیدهاند
بر قلب من ز نیش زبانها زدند نیش
هرگز مقام و منزلتم را ندیدهاند
هر جا به غیر خانه من پا گذاشتند
حتی به وضع حملم تنها گذاشتند
*****
تنها به حجره مانده و مأیوس از همه
دائم لبم به ذکر خدا داشت زمزمه
دیدم یکی ز مهر مرا میزند صدا
مادر منم که هم سخنم با تو، فاطمه!
مادر چرا غریبی من یاور توام
ریحانه ی رسول خدا دختر توام
*****
مادر ز بی وفایی زنها مکن گله
قابل نییَند تا به تو گردند قابله
با نصِّ «لایمسه الا المطهرون»
بین زنان مکه و ما هست فاصله
لبخند زن که دست خداوند، یار توست
مریم صفیّه آسیـه هاجـر کنـار توست
*****
این بود قدر و منزلت و اقتدار من
تا مادریِ فاطمه شد افتخار من
ممنونم از رسول خدا و خدای او
بر فاطمه سلام خداوندگار من
«میثم» قصیده ی تو قبول رسول باد
زیبا سرودهای صلهات با بتول باد
*****
مناسبت رحلت
سبک ولادتی
قالب مثنوی
شاعر ناشناس
منبع زمزمه های ولایت 62
تعداد استفاده 0
ای آنکه بر احمد وفاداری خدیجه
اسلام را کردی علمداری خدیجه
تو هست و بودت وقف عشق مصطفی شد
دین را خریدی و خریدارت خدا شد
شعب ابیطالب گواه همتت بود
اسلام هم محو کمال و عفتت بود
ای مادر عصمت ، حیا ، عشق و عبادت
زهرا به قلب پاک تو دارد ارادت
همدوش احمد سالها آزار دیدی
زخم زبان از دشمنان دین شنیدی
وقتی ز طعنه روز او چون شام می شد
در اوج غم با نام تو آرام می شد
بودی همیشه دست پشتیبانی او
خون می زدودی از روی پیشانی او
تا دیدی از غم یار تو از پا نشسته
مرحم نهادی روی دندان شکسته
صد حیف شد بار سفر را زود بستی
با رفتنت قلب پیمبر را شکستی
بابا و دختر بی تو ای مادر چه سازند؟
باید که بی تو هم بسوزند و بسازند
می سوخت سر تا پا رسول ا... زین غم
حتی نبودی در دم مرگت کفن هم
مظلومه ای ، تنهای تنهایی خدیجه
مادر بزرگ بی کفن هایی خدیجه
مناسبت رحلت
سبک ولادتی
قالب ترجیع بند
شاعر ناشناس
منبع زمزمه های ولایت 62
تعداد استفاده 0
پاکی ، زلالی ، مثل دریایی ، خدیجه
تاج سر زنهای دنیایی خدیجه
تو همسر محبوب من بودی و هستی
همخانه ام در عرش اعلایی خدیجه
من بارها با دیدن تو جان گرفتم
از بسکه آرام و شکیبایی خدیجه
تو هستی خود را برایم خرج کردی
در آسمان عشق یکتایی خدیجه
شایسته تر از تو زنی بین عرب نیست
تو مادر ام ابیهایی خدیجه
یک بار دیگر باز کن آغوش خود را
در بر بگیر این دختر خاموش خود را
*****
ای در میان موج غمها غمگسارم
بعد از تو غیر از فاطمه یاری ندارم
حس می کنم وقتی که جای خالیت را
بر روی پای کوچکش سر می گذارم
شعب ابیطالب تو را از من گرفته
همراه زهرا در فراقت سوگوارم
آرام می گرید که من آرام گیرم
آرام می گرید که من طاقت بیارم
طاقت ندارم اشک زهرا را ببینم
از گریه هایش عاقبت جان می سپارم
ای کاش عالم قدر زهرا را بداند
ای کاش صدها سال بعد از من بماند
*****
قلبم ز چشمان ترش آتش گرفته
بر حال و روز مضطرش آتش گرفته
می آید آن روزی که یاسم در گلستان
گلبرگهای پرپرش آتش گرفته
قرآن ناطق بین کوچه دست بسته است
در صحن خانه کوثرش آتش گرفته
زینب به چشمان خودش می بیند آنجا
دار و ندارش مادرش آتش گرفته
صدها فرشته تا قیامت در طوافند
آن خانه ای را که درش آتش گرفته
مناسبت رحلت
سبک ولادتی
قالب آهنگین
شاعر ناشناس
منبع زمزمه های ولایت 62
تعداد استفاده 0
(مادر مادر بی تو زهرا می میره) 3
می میره می میره
*****
مادر مظلومه ی من میون بستر رمق نداری
با این همه غصه و غم چرا بابامو تنها می ذاری
کنار بسترت ببین نشسته ام پریشون
شاهد جون دادنتم با دیده های گریون
نفس نفس می زنی و به قبله پا کشیدی
برای زنده موندنت نمونده هیچ امیدی
یه عمره با شعله های آتیش غصه سوختی
به پای دین مصطفی زندگیتو فروختی
حالا که بستی بارتو تا خدا رهسپاری
فدات بشم که وقت مرگ حتی کفن نداری
وقتی وصیت می کنی دلم آتیش می گیره
همش می گم خدا کنه که مادرم نمیره
میون اون سفارشات تو چی گفتی به اسماء
مگه قراره چی بیاد بی تو به روز زهرا
مناسبت رحلت
سبک ولادتی
قالب آهنگین
شاعر ناشناس
منبع بایگانی
تعداد استفاده 0
امشب دل تنگ مرا اشکم روایت می کند
امشب خدیجه با تو ای اسماء وصیت می کند
ای آشنایم ، بشنو نوایم
جان تو و زهرای من 2
*****
اسماء بهار عمر من امشب به پایان می رسد
زهرا سرش بر سینه ام من بر لبم جان می رسد
جانم فدایت ، در بین امت
جان تو و زهرای من 2
*****
اسماء ز ناموس خدا باید کنی غم پروری
از حال زهرایم بپرس در غربت بی مادری
در شادی و غم ، در اشک و ماتم
جان تو و زهرای من 2
*****
آن شب که پیوند گل یاس و صنوبر می شود
آن شب که زهرا کوثر قرآن حیدر می شود
با مهربانی ، تا می توانی
جان تو و زهرای من 2
*****
آن شب که جسمش را علی شوید به اشک دیدگان
بر پیکر مجروح او اسماء بریز آب روان
جان تو و زهرای من 2
*****
مناسبت رحلت
سبک ولادتی
قالب رباعی
شاعر ناشناس
منبع بایگانی
تعداد استفاده 0
آن مادری که منشأ عصمت ز جوی اوست
آن بانویی که بوی رسالت ز سوی اوست
گویی: ز شأن خدیجه به من بگو
گویم: جهان ذره و جنت ز خوی اوست
مناسبت رحلت
سبک ولادتی
قالب آهنگین
شاعر ناشناس
منبع بایگانی
تعداد استفاده 0
آسمون بی تو به اشکش شعر بارون می خونه
بعد تو ستاره ای تو آسمون نمی مونه
تو دیار بی کسی ها سر خاک قبر تو
بابا اسمتو با یه حال پریشون می خونه
بیشتر روزا توی خونه ، تشنه یه گوشه
زانواشو می گیره تو بغلش غریبونه
گر چه آشیونمون بوی تو داره همه جاش
بعد تو دیگه صفا نمونده توی این خونه
گیسوهام پریشونه و لابه لاش خاک عزاست
بیا و دوباره موهای منو بزن شونه
غریبی سخته باور کن بعد تو ای مادرم
بابا بعد تو شده غریبه ی این زمونه
همه جای قلب من از داغ تو شعله وره
هر کی بی مادر شده شاید حالم رو بدونه
مناسبت رحلت
سبک ولادتی
قالب غزل
شاعر ناشناس
منبع زمزمه های ولایت 1-77
تعداد استفاده 0
امشب پدر می دید کوثر گریه می کرد
زهرا به روی قبر مادر گریه می کرد
خاک مزار مادرش را می گرفت و
با دست خود می ریخت بر سر گریه می کرد
یاد گذشته یاد آینده برای
این مادر و دختر پیمبر گریه می کرد
گرم تماشای عزاداری آنها
یک گوشه ای آرام حیدر گریه می کرد
تکرار شد این قصه اما در دل شب
این بار زینب زار و مضطر گریه می کرد
بر روی قبر مخفی مادر به یاد
آن شعله ها و یاس پرپر گریه می کرد
وقتی که خون تازه از مسمار می ریخت
انگار بر حال علی در گریه می کرد
دست خدا را دست بسته می کشاندند
زهرا به مظلومی شوهر گریه می کرد
صیادها با تازیانه حمله کردند
کوچه قفس بود و کبوتر گریه می کرد
یک روز هم زینب به زیر تازیانه
در قتلگه پیش برادر گریه می کرد
وقتی که طفلان بین آتش می دویدند
بر روی نی چشم دلاور گریه می کرد
طفل یتیمی روی پای عمه ی خود
از غصه ی تاراج معجر گریه می کرد
مناسبت رحلت
سبک ولادتی
قالب غزل
شاعر ناشناس
منبع گلواژه های مناجات 5
تعداد استفاده 0
ای دامنت دانشگه زهرا خدیجه
ای همدم تنهایی طاها خدیجه
نوشیده آب از چشمه ی چشم تو کوثر
ای باغبان شاخه ی طوبی خدیجه
هستی فدای هستی احمد نمودی
هستی فدای هستیت بادا خدیجه
زخم زبان بسیار از مردم شنیدی
اما نیفتادی دمی از پا خدیجه
آموختی درس فداکاری بعالم
ارث از تو دارد زینب کبری خدیجه
روزی که دندان پیمبر را شکستند
افروختی چون لاله ی صحرا خدیجه
روزیکه زهرایت به کوچه خورد سیلی
بودی کجا ای محرم زهرا خدیجه
روزی که زهرا پشت در فریاد می کرد
ای کاش بودی یاورش آنجا خدیجه
مناسبت رحلت
سبک ولادتی
قالب آهنگین
شاعر ناشناس
منبع زمزمه های ولایت 1-77
تعداد استفاده 0
مادر دل بابام می گیره، تو بی کسی اسیره
اگه بری دیگه زهرا می میره(2)
*****
میون بستر غم جون نداری
برای پر کشیدن بی قراری
می ری و دختر تو جا می ذاری(2)
*****
مادر سر روی پات می ذارم، اشک عزا می بارم
واسه بی مادری سنی ندارم(2)
*****
با اون نیگات دلمو می سوزونی
نفس نفس می زنی نیمه جونی
همش دعا می کنم تا بمونی(2)
*****
مادر از تو چشات می خونم، تو می ری من می مونم
وصیتات شده قاتل جونم(2)
*****
می ریزه خاک عزا بر سر من
می دونی که نمی شه باور من
که بی کفن بمونه مادر من(2)
*****
مناسبت رحلت
سبک ولادتی
قالب آهنگین
شاعر ناشناس
منبع زمزمه های ولایت 1-77
تعداد استفاده 0
مادر، تو که داری می ری به سفر
یه نیگا کن به حال پدر
منم و چشمای شده تر (منو ببر 3)
*****
بی تو خونمون غرق ماتمه، مادر
از غم تو هر چی بگم کمه، مادر
بعد تو قد دخترت خمه(عمر من کمه3) مادر
*****
فکر رفتنت قاتل منه ، مادر
قلبمو داره از جا می کنه، مادر
غصه ی من از (بی تو بودنه3) مادر
*****
هر شب از غمت می گیرم زبون، مادر
حرفای منو از چشام بخون، مادر
یامنو ببر (یا پیشم بمون3) مادر
*****
ابر بارونه تو چشای من، مادر
جون نداره این دست و پای من، مادر
خونه داری زوده برای من(ای خدای من3) مادر
*****
مناسبت رحلت
سبک مرثیه
قالب ترکیب بند
شاعر سازگار حاج غلامرضا
منبع از صیام تا قیام
تعداد استفاده 0
ای ز صد هاجرت درود و سلام
کرده مریم به محضر تو قیام
همسر مصطفی درود درود
مادر فاطمه سلام سلام
همتت وقف مکتب توحید
ثروتت پشتوانه ی اسلام
هم سلام تو را رسانده خدا
هم به تو فخر کرده خیرالأنام
پا نهادی فراتر از مریم
در جلال و کمال و قدر و مقام
از سر عالمی کشیدی دست
با رسول خدا شدی همگام
دخترت کوثر رسول خدا
پسرانت به جن و انس امام
با ادب از تو گفتن مدح
با وضو باید از تو بردن نام
چشم دین بر جمال تو روشن
دل احمد به وصل تو آرام
مؤمنین را یگانه مامی تو
مادر یازده امامی تو
*****
تو به اسلام مادری کردی
تو به توحید یاوری کردی
عصمت از دامنت چنان جوشید
که به مریم برابری کردی
با محمد، محمدی گشتی
بر پیمبر، پیمبری کردی
بین طوفان و موج حادثه ها
فُلک دین را تو لنگری کردی
تویی آن شیر زن که مردانه
ایستادی و حیدری کردی
تا کنی دلبری ز پیغمبر
اول از خلق دل، بری کردی
با محمد ز هست و بود جهان
دست شستی و همسری کردی
دخت طاها ام ابیها را
این تو بودی که مادری کردی
مشرق یازده ستاره شدی
بلکه خورشید پروری کردی
صلوات خدا به اولادت
جان عالم فدای دامادت
*****
تو صدف، فاطمه است گوهر تو
گوهر تو نه بلکه کوثر تو
بود بر یاری رسول خدا
کوه و صحرا و خانه سنگر تو
هستی ات را به مصطفی دادی
هست خود بر تو داد داور تو
خالق لم یزل سلام تو را
می فرستاد بهر شوهر تو
پیشتر از شب ولادت خود
هم کلام تو بود دختر تو
یار احمد شدی چه بهتر از این
که خدا گشت یار و یاور تو
به محمد زدند سنگ ولی
بود دردش درون پیکر تو
گشت درّ یتیم عبد ا...
از دو عالم یگانه گوهر تو
تک و تنها شدی، زنان قریش
ایستادند در برابر تو
غم مخور گر زنان مکه دگر
ننهادند رو به محضر تو
«این دغل دوستان که می بینی
مگساند دور شیرینی»
*****
سخنانم اگر چه گوهر بود
وصف تو از سخن فراتر بود
بر تو در یاری رسول خدا
نه غم جان نه بیم از سر بود
بر محمد وجود همچو تویی
مثل زهرا برای حیدر بود
در هجوم تمام حادثه ها
دست هایت رسول پرور بود
بود یک رکن مصطفی حیدر
همسریّ تو رکن دیگر بود
حرمت قلب دخترت زهرا
کفنت جامه ی پیمبر بود
کفن دیگرت ز جبرائیل
خلعت ذات حی داور بود
پدر و مادرم فدایت باد
که جهادت جهاد اکبر بود
افتخار ائمه بر زهرا
فخر زهرا به چون تو مادر بود
خوانده ای با محمد از آغاز
پیشتر از نزول وحی نماز
*****
تو گل از باغ معرفت چیدی
در رسول خدا، خدا دیدی
آنچه نا دیده بود چشم کسی
دیدی و گل شدی و خندیدی
شهد أقرا ز دست پیغمبر
وحی نازل نگشته نوشیدی
با محمد نماز می خواندی
در کنار علی درخشیدی
سجده ی آفتاب بر خاکت
ماه احمد شدی و تابیدی
در بهشت نبوت و توحید
مام امّ الائمه گردیدی
نخل طوبای آرزوی نبی
باغ سبز همیشه جاویدی
هر کجا بر نبی جسارت شد
مثل شیر خدا خروشیدی
سال شد بر رسول عام الحزن
تا تو صورت به خاک پوشیدی
شهر مکه است شهر غربت تو
اشک «میثم» نثار تربت تو
*****
مناسبت رحلت
سبک ولادتی
قالب قصیده
شاعر ناشناس
منبع بایگانی
تعداد استفاده 0
ای داده به عصمت شرف و نام خدیجه
ای بسته به طوفت فلک احرام خدیجه
ای همسر پیغمبر اسلام خدیجه
ای عصمت حق فاطمه را مام خدیجه
ای ختم رسل را ز شرف نور دو دیده
قبل از شب بعثت به پیمبر گرویده
*****
ای مکه ز خاک قدمت خلد مخلد
ای عصمت معبود و امید دل احمد
اسلام بپا خواست وَ گردید مؤید
از ثروت تو تیغ علی خُلق محمد
تا حشر خلایق که خدا را بپرستند
مدیون فداکاری و ایثار تو هستند
*****
ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آئین نبی از سر هستی
دلداده و دلبرده ز پیغمبر هستی
زیبد که بخوانند ترا مادر هستی
کی مثل تو از هستی خود چشم بپوشد
تا فاطمه از سینه ی او شیر بنوشد
*****
آنروز که افتاد خزان در چمن تو
پر زد به جنان طوطی روح از بدن تو
تا بوی گل احمدی آمد ز تن تو
شد جامه ی پیغمبر اکرم کفن تو
با مرگ تو آغاز شد ای عصمت سرمد
بی مادری فاطمه تنهایی احمد
*****
برخیز که بر ختم رسل فخر زمانه
خانه شده غمخانه ای بانوی خانه
بر گیسوی زهرا که زند بعد تو شانه
بی تو شده از هر مژه اش سیل روانه
پیغمبر اکرم ز غمت زار بگرید
خون است دل فاطمه مگذار بگرید
*****
بردار سر از خاک و ببین همسر خود را
بنگر هدف سنگ ، سر شوهر خود را
بازآ و ببین اشک فشان دختر خود را
برگیر به بر دختر بی مادر خود را
بی روی تو گردون به نظر تیره چو دود است
برخیز که بی مادری فاطمه زود است
*****
ای جامه ی احمد کفنت بر بدن پاک
کن بهر حسینت به جنان جامه ز غم چاک
تو بر سر دست نبی و او به روی خاک
سر تا به قدم چون گل پرپر شده صد چاک
مجنون تو بر نور دو عین تو بگیرد
تا صبح قیامت به حسین تو بگرید
*****
مناسبت رحلت
سبک ولادتی
قالب غزل
شاعر ناشناس
منبع بایگانی
تعداد استفاده 0
مادر مرو که فاطمه ات زار و مضطر است
هجر تو قاتل من غمدیده دختر است
غصه مخور به حال پدر چونکه بعد تو
زهرای کوچک توبرایش چو مادر است
در سرزمین شعب ابی طالب از محن
اکنون ز اوج داغ و عزای تو محشر است
گویا که سال حزن برای پدر بود
این سال غم که با غم دنیا برابر است
بار سفر تو بستی و رفتی ولی بدان
کوتاه عمر دختر مثل کوثر است
وای از دمی که فاطمه ات را تو از بهشت
بینی میان شعله و در پشت یک در است
جرم تو هست یاری پیغمبر خدا
جرم من حزین به خدا عشق حیدر است
آنکه فکنده لرزه به جانم نظاره بر
چندین کفن بود که به دست پیمبر است
بعد از شمارش کفن این روضه ام شده
یک کودک بدون کفن داغ مادر است
مناسبت رحلت
سبک ولادتی
قالب آهنگین
شاعر ناشناس
منبع بایگانی
تعداد استفاده 0
مادر مهربونم ، نزن آتیش بجونم
مرو ای مادر من مرو ای مادر من
*****
آخر ای پرستوی شکسته پر
حالا که میری سفر منم ببر
بی تو تنها و غریب میشه بابا
بی تو آتیش می گیره دلای ما
ای همه دلخوشیم ، از غمت می کشیم
مرو ای مادر من مرو ای مادر من
*****
بعد تو بابا غریب تر می شه باز
مثل شمع می سوزه با سوز و گداز
رو سرش سنگ و خاکستر می ریزند
نرو که بعد تو بیشتر می ریزند
مادرم مرو سفر ، من و این خونِ جگر
مرو ای مادر من مرو ای مادر من
*****
تو تموم هستی تو دادی براش
زندگی و عمر تو کردی فداش
حالا غصه ی تو پیرش می کنه
دیگه از زندگی سیرش می کنه
مادرم بمون پیشم ، همیشه یادت می شم
مرو ای مادر من مرو ای مادر من
*****
مادرم بعد تو ای بی قرینه
یه روزی میام پیشت از مدینه
از تو دل می شکنه و پهلوی من
می سوزونه سینمو عدوی من
من گل باغ توأم ، نیلی داغ توأم
مرو ای مادر من مرو ای مادر من
*****
نویسنده : جمعی از نویسندگان
ناشر: نشریه اشارات
ابوسعید خدری می گوید: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: وقتی که در شب معراج، جبرئیل مرا به سوی آسمان ها برد و سیر داد، هنگام مراجعت، به جبرئیل گفتم: آیا حاجتی داری/ جبرئیل گفت: حاجت من، این است که سلام خدا و سلام مرا به خدیجه برسانی. پیامبر خدا وقتی به زمین رسید، سلام خدا و جبرئیل را به خدیجه(سلام علیها) ابلاغ کرد. خدیجه گفت: «ان الله هو السلام و فیه السلام. الیه السلام و علی جبرئیل السلام؛ همانا ذات پاک خدا سلام است و از اوست سلام وسلام به سوی او باز گردد. و بر جبرئیل سلام باد».(1)
روزی جبرئیل نزد پیامبر آمد و گفت: «ای رسول خدا! این خدیجه است. هرگاه نزد تو آمد، بر او از سوی پروردگارش و از طرف من ، سلام برسان و او را به خانه ای از یک قطعه (از زبرجد)، در بهشت که در آن رنج و ناآرامی نیست، مژده بده».(2)
در کتاب الخصائص الفاطمیه آمده است: طبق روایت مشهور، هنگامی که حضرت خدیجه رحلت کرد، فرشتگان رحمت، از جانب خداوند کفن مخصوصی برای خدیجه، نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند که این کفن، مایه تسلی خاطر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هم بود. وقتی پیکر مطهر حضرت خدیجه (صلی الله علیه و آله و سلم) را با آن کفن پوشاندند و جنازه را با کمک همراهان، به سوی قبرستان معلی بردند، پیامبر خدا در میان قبر رفت و لحظاتی در قبر خوابید و سپس بیرون آمد و آن گوهر پاک را در آنجا به خاک سپرد.
عایشه که از همسران پیامبر بعد از خدیجه(سلام علیها) است، علاقه و محبت شدید پیامبر به خدیجه را این گونه توصیف می کند: «من خدیجه را هرگز ندیده بودم، اما آن چنان که بر خدیجه حسد ورزیدم، بر هیچ یک از همسران پیامبر، رشک نبردم؛ چرا که پیامبر او را بسیار یاد می کرد...(3)او از خانه بیرون نمی آمد ،مگر آنکه خدیجه را یاد می کرد واو را به نیکی ستایش می نمود ...(4)واز ستایش او واستغفار برای او ،دل تنگ و خسته نمی شد...(5)هر گاه رسول خدا گوسفندی را ذبح می کرد، می گفت: آن را به دوستان خدیجه هم بدهید. سرانجام، روزی علت این کار را پرسیدم. فرمود:
من دوست خدیجه را هم دوست دارم».(6)
حضرت علی(علیه السلام) فرموده است: «سادات نساء العالمین اربع؛ سرور بانوان دو جهان، چهار بانو هستند: خدیجه بنت خویلد، فاطمه بنت محمد، آسیه بنت مزاحم و مریم بنت عمران».(7)
حضرت علی (علیه السلام)که مدتی طولانی را نزدپیامبر، در خانه حضرت خدیجه (سلام علیها) سپری کرده بود، بعد از وفات حضرت خدیجه(سلام علیها)، دائماًبه مناسبت هایی که پیش می آمد، از این بانوی بزرگ یاد می کرد و نامش را گرامی می داشت. از جمله، یک بار به دفاع پیامبر از حضرت خدیجه(سلام علیها)اشاره کرد و این قضیه را چنین نقل فرمود: «یک روز که پیامبر خدا در میان همسران خویش حضور داشت، یادی از همسرش خدیجه نمود و به فراق او گریست. عایشه گفت: آیا بر پیرزن سرخ مویی از تیره بنی اسد می گریی؟
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: چه کسی جای خدیجه را می گیرد؟ روزی که شما مرا تکذیب کردید، او مرا تصدیق کرد. روزی که کفر ورزیدید، به من ایمان آورد و هنگامی که نازا بودید، برایم فرزند آورد.(8) عایشه گفت: از آن پس، همواره خودم را با بیان خوبی های خدیجه، به پیامبر نزدیک می کردم.
نویسنده:سیده زهرا برقعی
ابن مجر که از علمای برجسته اهل تسنن است، می گوید: «از امتیازات خدیجه، آن است که او همیشه پیامبر را گرامی می داشت و سخن او را چه قبل از بعثت و چه بعد از بعثت، تصدیق می کرد».(9)
سلیمان الکتانی، یکی از ادبای مسیحی عرب، خدیجه را چنین توصیف می کند:
خدیجه، دوستی خود را به همسرش بخشید، در حالی که احساس بخشش نمی کرد، بلکه احساس می کرد که از او محبت و دوستی می گیرد و همه سعادت را از او کسب می کند. ثروتش را به او بخشید و حال آنکه احساس نمی کرد که می بخشد، بلکه احساس او این بود که از او هدایت را که بر همه گنج های روز زمین برتری دارد، کسب می کند.
در سوره«ضحی»، آیه هشتم، به نام و اوصاف این بانوی گرامی اشاره شده است.
*آن حضرت که از ثروتمندترین زنان جزیره العرب بود، حدود هشتادهزار شتر داشت و کاروان های تجاری او، شب و روز در طائف و یمن و شام و مصر و سایر بلاد در حرکت بودند. او برده های بسیار زیادی هم داشت که به تجارت اشتغال داشتند.
*عظیم ترین خطری که پیامبر را در آغاز رسالتش تهدید می کرد، محاصره اقتصادی مسلمانان بود، اما اموال حضرت خدیجه (سلام علیها)کلید شکست این محاصره شد. او مواد مصرفی را به چندین برابر قیمت واقعی اش برای غذای مسلمانان می خرید تا آنکه سال های محاصره اقتصادی، با پیروزی مسلمانان تمام شد.
*حضرت خدیجه، در حال با پیامبر خدا ازدواج کرد که خود از ثروتمندترین زنان عرب بود و خواستگاران معتبر و سرمایه دار فراوانی داشت، در حالی که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن زمان، پیش جد خود، عبدالمطلب، زندگی می کرد و تنها اعتبارش در میان مردم، درستکاری و امانت داری اش بود و هیچ ثروتی نداشت.
*آخرین کلام حضرت خدیجه (سلام علیها)در بستر بیماری و مرگ چنین بود: «ای رسول خدا! من در حق تو کوتاهی کردم و آنچه شایسته تو بود، انجام ندادم. از من در گذر و اگر اکنون دل در طلب چیزی داشته باشم، خشنودی توست».(10)
*حتماً شما هم شنیده اید که حضرت خدیجه(سلام علیها)، خود برای خواستگاری از پیامبر، پا پیش گذاشت. او به حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)گفت: «به خدا قسم ای محمد! اگر مال تو کم است، مال من زیاد است. کسی که خودش را در اختیار تو می گذارد، چگونه مالش را در اختیارت نگذارد؟ من با تمام اموال و کنیزانم، در اختیار توام».(11)
*در جریان کناره گیری رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از حضرت خدیجه (سلام علیها)، پیش از ایجاد نطفه فاطمه زهرا (سلام علیها)، پیامبر عمار یاسر را نزد خدیجه(سلام علیها) فرستاد و فرمود: «به او بگو: ای خدیجه! گمان مبر که کناره گیری من، از توست. نه خداوند چنین امر فرموده است. گمانی جز خیر نبر و بدان خداوند هر روز چندین بار به ملائکه اش، به تو مباهات و فخر می کند».(12)
*در روایتی آمده است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «وقتی حضرت خدیجه وفات کرد، فاطمه(سلام علیها) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پناه برد. به دور پیامبر می چرخید و می گفت: پدر جان! مادر من کجاست؟ همان وقت، جبرئیل نازل شد و عرضه داشت: ای رسول خدا! پروردگارت امر فرمود به فاطمه (سلام علیها) سلام برسانی و بگویی مادرش در خانه ای است از یاقوت و زبرجد که اتاق هایش از طلا و ستون هایش از یاقوت قرمز ساخته شده و با آسیه و مریم هم نشین است».
*در کتاب آسمانی انجیل، از حضرت خدیجه (سلام علیها) یاد شده است، به گونه ای که خداوند در آن خطاب به عیسی(علیه السلام) فرمود: «نسل او(حضرت خدیجه) از مبارکه (بانوی پربرکت) است که همدم مادرت، مریم، در بهشت می باشد».(13)
*خداوند در قرآن می فرماید: «ووجدک عائلا فاغنی؛ خداوند تو را فقیر یافت و سپس تو را بی نیاز نمود.» طبق احادیث و روایات متعدد، مراد از «بی نیاز کردن» مال و بخشش خدیجه (سلام علیها) بود که همه را در طبق اخلاص به پیامبر تقدیم کرد.
*آخرین بخش از اموال حضرت خدیجه (سلام علیها) به وسیله امیرمؤمنان حضرت علی (علیه السلام)، در سفر هجرت به مدینه صرف شد. در واقع حضرت علی (علیه السلام) به سفارش پیامبر، با این پول، شتر و زاد و توشه خرید تا با حضرت زهرا (سلام علیها) و دیگر زنان و مردان بنی هاشم، به مدینه هجرت کند و به پیامبر ملحق شود.
*ابوعبیده (نوه عمار یاسر) نقل می کند: «فرزند ابی رافع از پدرش پرسید: مگر پیامبر چقدر مال و اموال داشت که برای سفر خود، دو شتر خرید و به امیرمؤمنان هم سفارش کرد برای دیگر مهاجران زاد و توشه بخرد؟ پدرش پاسخ داد: از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) شنیدم که فرمود: هیچ مال و ثروتی، برای من سودمندتر از اموال خدیجه (سلام علیها)نبود».
*پیامبر درباره حضرت خدیجه(سلام علیها) فرمود: «محبت خدیجه(سلام علیها)را خداوند در دل من قرار داده بود.... من او را از اعماق دل دوست داشتم... من دوست داران خدیجه(سلام علیها) را هم دوست دارم».
1-محمد تقی مجلسی، بحارالانوار، ج16، صص 7و8.
2-همان.
3-مستدرک صحیحین، ج3،ص186.
4-الاستیعاب،ج2،ص721.
5-سیر اعلام النبلاء، ج2، ص 82.
6-الاصابه،ج4،ص275.
7-عبدالحمید معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج10،ص266.
8-کشف الغمه، ج2، ص131؛ بحارالانوار، ج16، ص18.
9-الاصابه،ج4،ص275.
10-به نقل از: سایت مرکز اسلامی واشینگتن.
11-به نقل از: سایت سوره مهر.
12-همان.
13-به نقل از سایت: www.behar.ir
منبع:نشریه اشارات ،شماره 124
نویسنده : سید جواد حسینی
ناشر : سایت تخصصی حضرت خدیجه علیها السلام
در سال دهم بعثت دو حادثه دردناک و جانسوز بر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وارد گشت، چنان که در تاریخ آمده است: «وَردَ عَلَی رَسولِ الله أمْران شدیدانِ عَظیمانِ وَ جَزَعَ جَزَعاً شدیداً؛ دو امر بزرگ و سخت بر پیامبر وارد شد به گونهای که فریاد و ناله شدید حضرت بلند شد.» آن دو امر یکی رحلت جانسوز ابوطالب بود که در 26 رجب سال دهم بعثت و یا هفتم رمضان، همان سال واقع شد، و دیگری وفات یار فداکار آن حضرت، خدیجه کبری بود که در دهم رمضان همان سال اتفاق افتاد.
آنچه در پیش رو دارید نگاهی است گذرا، به مقامات خدیجه کبری، بانوی فداکار و صبور اسلام، در پیشگاه الهی و نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله.[1]
«عائشه میگوید: رسول خدا از خانه بیرون نمیرفت، مگر این که خدیجه را به نیکی یاد میکرد و برای او استغفار مینمود. روزی از او یاد کرد، من حسد بردم و گفتم: خداوند جایگزین آن پیرزن به تو عطا کرده است!! پیامبر شدیداً خشمگین شد.»
و ادامه میدهد که: رسول خدا فرمود: « خدیجه و کجاست مثل خدیجه؟ او مرا تصدیق کرد آنگاه که مردم مرا تکذیب نمودند و با مال خود مرا بر دین خدا کمک و یاری کرد.»
قطعاً فضائل و مقامات حضرت خدیجه بدون اسباب و علّت نمیتواند باشد. عقل و عنایات و الطاف الهی، ریشه فضائل و مقامات اوست.
در کلمات برخی موّرخان به این جملات برمیخوریم: «کانَتْ خَدیجَةُ إمْرَأةً عاقِلَةً شَریفَةً مَع ما أرادَ اللهُ بِها مِنَ الکرامَةِ وَالْخَیْرِ وَ هِیَ یَوْمَئذٍ أفْضَلُهُمْ نَسَباً وَ أعْظَمُهُم شَرَفاً وَ أکْثَرُهُمْ مالاً؛ خدیجه با آنچه خداوند از بزرگی و خیر که نسبت به او اراده کرده بود، بانوی خردمند شریفی بود. او در آن دوران از برترین افراد در نسب و بزرگترین شخصیت در شرف و ثروتمندی بود.»[2]
ایمان خدیجه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و انتخاب او به عنوان همسر آینده، در کنار درایت و لطف الهی نقش تعیین کنندهای در فضائل و مقامات خدیجه سلام الله علیها دارد.
جالب این است که راهب نصرانی این مسئله را قبل از رسالت پیامبر و ازدواج او با خدیجه به خوبی پیش بینی کرد که اگر خدیجه پیغمبر را رها نکند به مقامات و فضائل عظیمی دست خواهد یافت؛ آنجا که به میسره غلام خدیجه گفت: «ای میسره به خانم و مولای خود سلام مرا برسان و به او اعلام کن که به آقای مردم [حضرت محمد] دست یافته است. و به زودی برای او (خدیجه) شأن و جایگاهی خواهد بود و بر تمامی خاص و عام برتری مییابد و بترسان او را از این که نزدیک شدن به این آقا (محمد صلی الله علیه و آله) را از دست بدهد؛ زیرا خداوند بلند مرتبه به زودی نسل او را از نسل محمد قرار خواهد داد و نام [نیکش] تا آخر الزمان خواهد ماند.» [3]
این پیش بینی نشان میدهد که در کتب آسمانی گذشته و یا در بیانات انبیاء، کاملاًً مقام و منزلت خدیجه سلام الله علیها بیان شده بود، از این رو راهب نصرانی به خوبی و با دقت تمام آن را بیان و پیشبینی کرد. و جالبتر این که زنان قریش از جمله صفیّه دختر عبدالمطلب در شب ازدواج خدیجه و جشن عروسی او نیز به این امر اشاره کرد که: «ای خدیجه! در این شب به چیزی اختصاص یافتی که هیچ کس غیر از تو بدان دست نیافته است، و جز تو از قبائل عرب و عجم به آن نرسیده است، پس گوارایت باد به آنچه به تو داده شد و از عزّت و بزرگی به تو رسید.» [4]
البته خدیجه هم به خوبی برای استقبال از این مقام و منزلت سرمایه گذاری نمود. در آغاز، تمام اموال و هستی خویش را تقدیم حضرت محمد صلی الله علیه و آله نمود. خدیجه به عمویش ورقه گفت: « این اموال را بگیر و نزد محمد ببر و به او بگو همه این اموال هدیه است برای او و ملک او میباشد، هر گونه خواست در آن تصرف نماید، و به او بگو که تمام اموال و بردههای من، و تمامی کنیزها و آنچه در تحت تصرّف من است به محمد صلی الله علیه و آله هبه کردم، به خاطر احترام و تجلیل از او. پس ورقه بین زمزم و مقام (ابراهیم) ایستاد و با صدای بلند اعلام کرد: ای گروه عرب! خدیجه شما را شاهد گرفته است بر این که خود و مالش، و بردگان و کنیزان و خادمان، و چهار پایان و مهریه و هدایای او همه برای محمد صلی الله علیه و آله است، و این هدیه به خاطر تجلیل و تعظیم از او و به جهت علاقه به اوست، شما نیز بر این امر شاهد باشید.» و بعد از بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با ایمان خویش، مقامات و فضائل خود را بیمه نمود.
خدیجه کبری سلام الله علیها در لحظات احتضار «اسماء بنت عمیس» را به نزد خویش طلبید و در مورد دخترش فاطمه زهرا سلام الله علیها به او سفارشاتی کرد. آنگاه فاطمه را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله واسطه قرار داد که از رسول خدا، خواهش کند تا یکی از لباسهای خود را کفن خدیجه قرار دهد. وقتی فاطمه نزد پدر رفت و درخواست مادر را مطرح کرد، اشک از چشمان حضرت جاری گشت، چیزی نگذشت که جبرئیل نازل شد در حالی که کفنی از بهشت همراه خویش داشت که خداوند آن را برای خدیجه فرستاده بود.
خداوند متعال بارها موقعیت و مقام خدیجه را از طرق گوناگون آشکار نموده، و از منزلت رفیع او در درگاه الهی پرده برداشته است که به نمونههایی اشاره میشود:
1. سلام خاص الهی
بارها سلام سفارشی و مؤکّد ربوبی توسط جبرئیل به محضر خدیجه رسیده است. ابو هریره نقل کرده است که: «أتی جَبْرَئیلُ النَّبیَّ صلی الله علیه و آله، فَقالَ: هذِهِ خَدیجَةُ قَدْ أتَتْکَ مَعَها إناءٌ مُغطّی فیه إدامٌ أوْ طَعامٌ أوْ شَرابٌ فَإذا هِیَ أتَتْکَ فَاقْرَأ عَلَیْهاالسَّلامَ مِنْ رَبِّها، وَ مِنِّی السَّلام ... [5]؛ جبرئیل نزد پیامبر آمد و گفت: خدیجه همراه با ظرفی سر پوشیده که در آن خورشت یا غذا یا نوشیدنی است نزد تو میآید، پس هرگاه آمد، سلام پروردگارش و سلام من را به محضر او برسان.»
در روایت دیگری میخوانیم: «إنَّ جَبْرَئیلَ أتی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَقالَ إقْرَءْ خَدیجَةَ مِنْ رَبِّها السَّلامَ فَقالَ رَسولُ الله صلی الله علیه و آله: یا خَدیجَةُ هذا جَبْرَئیلُ یُقْرِئُکَ مِنْ رَبِّکِ السلامَ، قالَتْ خَدیجَةُ: اللهُ السَّلامُ وَ مِنْهُ السَّلامُ وَ عَلی جَبْرئیلَ السَّلامُ [6]؛ به حقیقت جبرئیل نزد پیامبر آمد پس گفت: به خدیجه از طرف پروردگارش سلام برسان، پس حضرت فرمود: ای خدیجه این جبرئیل است که از طرف پروردگارت سلام میرساند. خدیجه گفت: خدا سلام است و سلام [و سلامتی] از اوست و بر جبرئیل سلام باد.»
امّا سلام سفارشی جبرئیل علاوه بر آنچه که در ضمن روایات قبلی اشاره شد در روایت دیگری با سند صحیح از طریق بزرگان رواة شیعه، به این صورت نقل شده است: «عَنْ زُرارة وَ حَمْران بنِ أعْیَنْ وَ مُحَمَّد بن مُسْلِمْ عَنْ أبی جَعْفَر علیه السلام، قالَ: حَدّثَ أبو سَعید الخِدِری أنَّ رَسولَ الله قال: إنَّ جَبْرَئیلَ أتانی لَیْلَةً اُسری بی فَحینَ رَجَعْتُ قُلْتُ: یا جَبْرَئیلُ هَلْ لَکَ مِنْ حاجَةِ؟ قالَ: حاجَتی أنْ تَقْرَءَ عَلی خَدیجَةَ مِنَ اللهِ وَ مِنِّی السّلامَ وَ حَدَّثَنا عِنْدَ ذلِکَ أنَّها قالَتْ حینَ لَقِیَها نَبیُّ الله فَقال الَّذی قالَ جَبْرَئیلُ فقالَتْ: إنَّ الله هُوَ السَّلامُ وَ مِنْهُ السَّلامُ وَ إلَیْهِ السَّلامُ وَ عَلَی جَبْرَئیلَ السَّلامُ[7]؛ امام باقر علیه السلام به زراره و حمران و محمد بن مسلم چنین روایت کرد که ابوسعید خدری نقل کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آن شبی که در معراج بودم، به هنگام بازگشت جبرئیل نزد من آمد. به جبرئیل گفتم: ای جبرئیل! آیا حاجتی داری؟ پاسخ داد: حاجت من این است که از طرف خدا و من به خدیجه سلام الله علیها سلام برسانی. و نقل کرد که: چون رسول خدا پیغام جبرئیل را به خدیجه رسانید، خدیجه پاسخ داد: همانا خدا سلام است و سلام ]و سلامتی] از اوست و سلام به سوی اوست و بر جبرئیل سلام باد.»
2. فرستادگان ویژه الهی
هر کس در مسیر الهی حرکت کند، خداوند هرگز او را رها نکرده و تنها نخواهد گذاشت. نمونه بارز آن سرگذشت خدیجه کبری سلام الله علیها است. هنگامی که وضع حمل آن بانو نزدیک گشت، به زنان قریش و بنیهاشم پیغام داد که مرا در این امر یاری نمایید، ولی آنان پاسخ دادند: ای خدیجه! چون تو در ازدواجت از سخنان ما سرپیچی نمودی، و محمد یتیم را به همسری برگزیدی، ما نیز تو را یاری نمیکنیم. خدیجه از این جواب سخت غمگین گشت، در این هنگام چهار زن همانند زنان بنیهاشم وارد شدند در حالی که خدیجه از دیدن آنان هراسان بود، یکی از آن چهار زن به خدیجه گفت: غمگین مباش، پروردگارت ما را برای یاری تو فرستاده است. ما خواهران و یاوران تو هستیم. من «ساره» هستم، این «آسیه دختر مزاحم » رفیق بهشتی تو است و این هم «مریم دختر عمران» است و این یکی «کلثوم خواهر موسی بن عمران» است. خدا ما را برای کمک به تو فرستاده است تا یاور و پرستار تو باشیم[8]...» راستی که باید گفت: ﴿ألَیْسَ اللهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾[9]؛ آیا خداوند برای [حمایت و دفاع از] بندهاش کافی نیست؟»
3. کفن بهشتی
خدیجه کبری سلام الله علیها در لحظات احتضار «اسماء بنت عمیس» را به نزد خویش طلبید و در مورد دخترش فاطمه زهرا سلام الله علیها به او سفارشاتی کرد. آنگاه فاطمه را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله واسطه قرار داد که از رسول خدا، خواهش کند تا یکی از لباسهای خود را کفن خدیجه قرار دهد. وقتی فاطمه نزد پدر رفت و درخواست مادر را مطرح کرد، اشک از چشمان حضرت جاری گشت، چیزی نگذشت که جبرئیل نازل شد در حالی که کفنی از بهشت همراه خویش داشت که خداوند آن را برای خدیجه فرستاده بود.[10]
آری انسانی که تمام ثروت خویش را دو دستی در راه خدا تقدیم نموده است، در پیشگاه الهی این عظمت را پیدا میکند که خداوند کفن بهشتی برای او بفرستد، و اینگونه از ایثار و انفاق او تقدیر به عمل آورد.
4. در قصری از بهشت
قبل از رحلت خدیجه کبری، خداوند متعال بارها توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از جایگاه ویژه خدیجه در بهشت خبر داد، از جمله «عکرمه» از «ابن عباس» نقل میکند که رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «اَفْضَلُ نِساءِ أهْلِ الجَنَّةِ خَدیجَةُ بِنْتُ خویلدْ، وَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحمَدٍ وَ مَرْیَمُ ابْنَتَ عِمْرانَ وَ آسِیَةُ بَنْتُ مزاحِمْ ...؛ بهترین زنان بهشت اینانند، خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمّد و مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم (همسر فرعون).»[11]
و از عبدالله جعفر نقل شده است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «أمِرْتَ أنْ أُبَشِّرَ خَدیجَةَ بِبَیْتٍ مِن قَصَبٍ لاصَخَبَ فیهِ ولا نَصَبَ؛ دستور داده شدهام که خدیجه را به خانه طلایی که در آن زحمت و خصومت، وجود ندارد بشارت دهم.»[12] و همین مضمون نیز از عبدالله بن ابی اوفی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است.[13]
آنگاه که رسول اکرم در حال احتضار قرار گرفت، فاطمه زهرا علیهاالسلام درباره جایگاه آن حضرت در قیامت پرسشهایی کرد، از جمله پرسید: «أیْنَ والِدَتی خَدیجَةُ؛ [در آن روز] مادرم خدیجه کجاست؟» حضرت فرمود: «فی قَصْرٍ لَهُ أرْبَعَةُ أبْوابٍ إلی الجَنَّةِ؛ [خدیجه] در قصری است که چهار در به سوی بهشت دارد.[14]»
هر گاه انسانی در پیشگاه الهی از چنان مقامی برخوردار باشد، نگفته پیدا است که در نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز دارای منزلتی رفیع است چنانکه تاریخ نیز گواهی میدهد که محبوبترین همسران پیامبر اکرم نزد او، خدیجه کبری علیهاالسلام بود.[15]
حضرت 24 سال با حضرت خدیجه زندگی کرد و تا زنده بود به احترام او همسر دیگری اختیار نکرد.
«جان دیون پورت انگلیسی» میگوید: «با وجود این که خدیجه در چنان سن و سال [بالایی] بود و به حسب قائده بایستی زیبایی دوران جوانی خود را از دست داده باشد، با این حال محمد تا آخرین دقیقه حیات خدیجه، نسبت به او وفادار ماند و تا زنده بود همسر دیگری اختیار نکرد.»[16]
جبرئیل نزد پیامبر آمد و گفت: به خدیجه از طرف پروردگارش سلام برسان، پس حضرت فرمود: ای خدیجه این جبرئیل است که از طرف پروردگارت سلام میرساند. خدیجه گفت: خدا سلام است و سلام [و سلامتی] از اوست و بر جبرئیل سلام باد.»
بعد از رحلت آن بانوی گرامی نیز پیامبر صلی الله علیه و آله او را فراموش نکرد و دائماً به یاد او بود که به نمونههایی اشاره میشود:
1. یاد خدیجه
« عائشه میگوید: رسول خدا از خانه بیرون نمیرفت، مگر این که خدیجه را به نیکی یاد میکرد و برای او استغفار مینمود. روزی از او یاد کرد، من حسد بردم و گفتم: خداوند جایگزین آن پیرزن به تو عطا کرده است!! پیامبر شدیداً خشمگین شد.»
و ادامه میدهد که: رسول خدا فرمود: «خَدیجَةُ وَ أیْنَ مِثْلُ خَدیجَةَ، صَدَّقَتْنی حِینَ کَذَّبَنی النَّاسُ وَ وَازَرَتْنی عَلی دینِ اللهِ وَ أعانَتْنی بِمالِها؛ خدیجه و کجاست مثل خدیجه؟ او مرا تصدیق کرد آنگاه که مردم مرا تکذیب نمودند و با مال خود مرا بر دین خدا کمک و یاری کرد.» [17]
این قضیه بارها تکرار شده است؛ از جمله روزی پیامبر اکرم در جمع همسران خویش حضور داشت و از خدیجه یاد نمود و در فراق او گریست. عائشه گفت: بر پیرزن سرخ روی از تیره بنیاسد میگریی؟ رسول خدا فرمود:
«صَدَّقَتْنی اِذا کَذَّبْتُمْ وَ آمَنَتْ بی اِذْ کَفَرْتُمْ وَ وَلِدَتْ لی اِذْ عَقِمْتُمْ. قالَتْ عائِشَةُ: فَما زِلْتُ اَتَقَرَّبُ اِلی رَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله بِذِکْرِها؛[18] خدیجه روزی که شما مرا تکذیب کردید، تصدیق نمود و روزی که کفر ورزیدید او به من ایمان آورد و فرزند برای من آورد و شما نازا بودید. عایشه اضافه میکند: همیشه این گونه بود که من با بیان خوبیهای خدیجه به پیامبر خدا تقرّب میجستم.»
2. اظهار محبّت به دوستان خدیجه
از آنجا که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شدیداً به خدیجه محبّت و ارادت داشت، نسبت به دوستان و آشنایان او نیز اظهار محبّت و دوستی میکرد. به همین جهت هنگام ذبح قربانی میفرمود: از گوشت آن برای دوستان خدیجه نیز ببرید؛ چرا که «إنّی لَأُحِبُّ حَبیبَها؛ من دوستان خدیجه را نیز دوست میدارم.[19]»
و نیز روایت شده روزی پیرزنی بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وارد شد، پیامبر او را مورد لطف و مهربانی قرار داد، پس از رفتن او عائشه علت آن همه لطف را جویا شد، حضرت فرمود: این بانو در زمان خدیجه بر من وارد میشد.[20]
آری آنهایی که در راه خدا قدم برداشتند و تلاش خود را در مسیر او قرار دادند، هرگز از یادها و خاطرهها نمیروند.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
به همین جهت به اعتراف عائشه، هرگز پیامبر اکرم از یاد خدیجه و گفتن مدح او خسته نشد. «قالَتْ: کانَ رَسولُ اللهِ إذا ذَکَرَ خَدیجَةَ لَمْ یَسْأَمْ مِنْ ثَناءٍ عَلَیْها وَاسْتِغْفارٍ لها؛ عائشه گفت: رسول خدا همیشه این گونه بود که هرگاه خدیجه را یاد میکرد، از گفتن ثنای او و استغفار برای او خسته نمیشد.»[21]
1- قابل ذکر است که در شماره 59 مجله مبلّغان بخش اول مقاله، تحت عنوان «فضائل خدیجه کبری سلام الله علیها» بیان، و اکنون در بخش دوم، مقامات آن حضرت بیان می¬شود.
2- تاریخ خمیس، ج1، ص263.
3- بحار الانوار، همان، ج16، ص44.
4- همان، ج16، ص 71، ذیل صفحه.
5- همان، ج16، ص8، به نقل از مسند احمد بن حنبل.
6- همان، ص 11، روایت ابن هشام، و ر.ک: ص 8 .
7- بحار الانوار، ج18، ص385، ح90.
8- همان، ج16، ص80، و ج43، ص2 ـ 4؛ امالی، الصدوق، ص 475.
9- زمر / 36.
10- به نقل از واعظ محترم جناب آقای یثربی.
11- همان، ج16، ص 2؛ اسد الغابة، ج5، ص 437؛ استیعاب، ج4، ص 1821.
12- بحار الانوار، همان، ج16، ص7، ح 12.
13- همان، ص 7.
14- بحار الانوار، ج 22، ص 510.
15- همان.
16- عذر تقصیر به پیشگاه محمد، ص 25.
17- سفینة البحار، ج1، باب خاء، ص 380؛ قاموس الرجال، ج10، ص 432.
18- بحار الانوار، ج 16، ص 8 ؛ کشف الغمة، ج2، ص 131.
19- ریاحین الشریعة.
20- سفینة البحار، ج1، ص 379 ـ 381.
21- بحار الانوار، همان، ج 16، ص 12.
نویسنده:عبد الکریم پاکنیا
ناشر: سایت تخصصی حضرت خدیجه علیها السلام
حضرت خدیجه همسر گرامی رسول اکرم صلی الله علیه و آله، 68 سال پیش از هجرت نبوی صلی الله علیه و آله در شهر مکه به دنیا آمد . پدر وی خویلد بن اسد و مادرش فاطمه دختر زائدة بن اصم میباشد . او در چهل سالگی با حضرت محمد صلی الله علیه و آله که 25 سال از عمر شریفش را سپری کرده بود ازدواج نمود . بنابر قول مشهور ثمره ازدواج خدیجه شش فرزند به نامهای قاسم، عبدالله، رقیه، زینب، امکلثوم و فاطمه علیها السلام بود . قبل از اسلام وی به خاطر دارا بودن صفات پسندیده و فضائل اخلاقی و پاکدامنی، «طاهره لقب گرفت . ثروت خدیجه در میان اهل مکه بینظیر بود و اهالی مکه با اموال وی به صورت مضاربهای تجارت میکردند . خدیجه پس از ازدواج با پیامبر همه آن ثروت را در اختیار حضرت رسول نهاد و بدین ترتیب از جنبه اقتصادی دین اسلام را تقویت نموده و در گسترش آن نهایت تلاش خود را به جای آورد .
مقام او در نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به حدی بود که در مدت 25 سال زندگی مشترک با این بانوی با عظمت، آن حضرت به خاطر تکریم وی با هیچ زنی ازدواج نکرد و بهترین دوران جوانی خویش را به وی بخشید . بعد از رحلتحضرت خدیجه، رسول گرامی اسلام همیشه به یاد محبتها و تلاشهای او بود . بنابر برخی اقوال خدیجه قبل از ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با دو نفر دیگر بنامهای «ابو هالة بن زراره تمیمی و «عتیق بن عائذ مخزومی نیز ازدواج کرده بود . این یاور با وفای رسالتبعد از 25 سال زندگی در کنار حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله در دهمین سال بعثت در 65 سالگی و در دهم ماه رمضان چشم از جهان فرو بست و قلب رسول خدا صلی الله علیه و آله و مسلمانان را داغدار نمود .
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیکر پاک او را در حجون با دستهای خویش به قبر گذاشت و از شدت حزن و اندوه سال وفات او را که با فاصله اندکی از رحلت ابوطالب علیه السلام رخ داده بود، عام الحزن (سال اندوه) نامید . امیرالمؤمنین علی علیه السلام به پاس خدمات آن دو بزرگوار به جهان اسلام اشعاری جانسوز سروده و در بخشی از آن حزن و ماتم قلبی خویش را بیان داشته است:
اعینی جودا بارک الله فیکما
علی هالکین لا تری لهما مثلا
علی سید البطحاء وابن رئیسها
وسیدة النسوان اول من صلی
مهذبة قد طیب الله خیمها
مبارکة والله ساق لها الفضلا
فبت اقاسی منهما الهم والثکلا
مصابهما ادجی الی الجو والهواء (1)
ای چشمان من! احسنتبر شما، [اشک بریزید] در فراق آن دو بزرگواری که نظیر ندارند . بر سرور سرزمین بطحاء و فرزند رئیس آن و بر بانوی بانوان که نخستین نمازگزار بود [ . آن بانوی] پاکدامنی که خداوند خصلتهای او را پاکیزه کرده است [ . بانوی ] مبارکی که خداوند برتری را به سوی او رانده است .
مصیبت این دو عزیز فضا را بر من تیره و تار ساخته و [از این پس] شبها را در اندوه و حزن این دو سر میکنم .» در این نوشتار بر آن شدیم که نقش این بانوی خجسته را در گسترش آموزههای مکتب تربیتی اسلام مورد توجه قرار داده و مواردی قابل توجه از آن را به خوانندگان گرامی تقدیم داریم . به امید اینکه بتوانیم از این شخصیتبرجسته و بانوی نمونه در جهان اسلام درسها آموخته و با شناخت فضائل و مناقب آن بزرگوار، از او به عنوان اسوه و الگوی تربیتی پیروی کنیم .
مطالعه تاریخ زندگی حضرت خدیجه علیها السلام نشان میدهد که او هم در دوران جاهلیت و هم بعد از بعثتخاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله دارای فضائل اخلاقی و کمالات معنوی بوده است . او در جامعه خود به عنوان یک الگوی زن برتر، تاثیر بسزایی در گسترش صفات نیک انسانی داشته است . سخاوت، کرامت، ایثار و فداکاری، عفت و پاکدامنی، دوراندیشی و درایت و توجه به مستمندان، عطوفت و مهربانی و صبر و استقامت، از جمله فضیلتهای پسندیده ایست که صفحات تاریخ این زن نمونه را نشان میدهد .
به همین جهت آن بانوی یگانه در میان زنان رسول خدا صلی الله علیه و آله شرایط هم کفو بودن را احراز نمود و یک همتای واقعی برای حضرت محمد صلی الله علیه و آله بود . عدم ازدواج مجدد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در زمان حیات خدیجه کبری علیها السلام نشانگر جاذبههای معنوی و فضائل اخلاقی بیشمار در وجود آن حضرت است، که بدون تردید برخورداری از آن صفات نقش مهم و اساسی در زندگی رسول خدا صلی الله علیه و آله داشته است . به همین جهت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این بانوی تربیتیافته را از برترین زنان بهشتی شمرده و میفرماید: «افضل نساء اهل الجنة خدیجة بنتخویلد وفاطمة بنت محمد ومریم بنت عمران وآثیة بنت مزاحم امراة فرعون (2) ; بهترین زنان اهل بهشت عبارتند از: خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد و مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم [یعنی] زن فرعون .»
وفاداری این بانوی آسمانی در راه رسیدن به اهداف والای همسر خویش، مورد توجه سیرهنویسان و محققان قرار گرفته است . او از اولین لحظات بعثت، به رسولخدا صلی الله علیه و آله ایمان آورد و تا آخرین لحظات برایمان خود پای فشرد و لحظهای شک و تردید به دل راه نداد .
گذشته از فضائل اخلاقی، او از کمالات علمی نیز برخوردار بود . تاریخ گواهی میدهد که خدیجه در مورد دانش عصر خود اطلاعات فراوانی داشت و از کتابهای آسمانی آگاه و از نظر عقل و درایت و زیرکی بر تمام زنان حتی بسیاری از مردان معاصر برتری داشت . بنابراین او دارای تمام کمالات و امتیازهایی بود که یک زن میتواند داشته باشد .
با توجه به نکات یاد شده، خدیجه به عنوان اولین بانوی مسلمان در ترویج فرهنگ اسلامی و الگوهای یک زن مسلمان و با کمال نقش والای خود را ایفا کرده است و بانوان بسیاری از تربیت عملی وی درسها آموختهاند . اهمیت فضائل اخلاقی و کمالات انسانی در وجود این بانوی با فضیلت آنگاه به اوج خود میرسد که نگاهی به وضع زن در ایام جاهلیت و قبل از بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بیندازیم .
زن در آن روز نه تنها از حقوق خود محروم بود و با رقت آورترین وضع زندگی میکرد، بلکه به عنوان مایه ننگ و عار و موجودی شوم زنده به گور میشد . خدیجه در چنین عصری اثبات نمود که یک زن نه تنها حق حیات دارد و باید حقوق مسلم خود را استیفا نماید، بلکه میتواند با اعمال شایسته و تلاش و کوشش، به مرحلهای برسد که خداوند متعال به او سلام برساند; همچنان که امام باقر علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل میکند: شبی که در معراج بودم، به هنگام بازگشت از سفر معراج به جبرئیل گفتم: ای جبرئیل! آیا خواستهای از من داری؟ گفت: خواهش من این است که از طرف خداوند و من، به خدیجه سلام برسانی . (3)
بدون تردید، مادر به عنوان مؤثرترین عامل محیطی و وراثتی در پرورش و رشد شخصیت کودک نقش به سزایی دارد . حضرت خدیجه علاوه بر این که به نص قرآن مادر روحانی همه مؤمنین است، به عنوان مادری شایسته و با ایمان در دامن خویش فرزندان نیک و صالحی برای رسولالله صلی الله علیه و آله تربیت نمود . وی شش فرزند برای پیامبر به دنیا آورد و در دامن پر مهر خویش پرورش داد که در میان آنها حضرت فاطمه علیها السلام از رتبه خاصی برخوردار است . دختری که رهبری اسلام بعد از پیامبر اکرم و علی علیه السلام از نسل او پدید آمد و ادامه یافت .
این دختر با مادرش آنچنان ارتباط تنگاتنگ داشت که هنگام رحلتحضرت خدیجه، فاطمه علیها السلام که در حدود پنجسال داشتشدیدا بیتابی میکرد و به دور پدر بزرگوارش میچرخید و میگفت: «یا ابه این امی; پدر جان! مادرم کجاست؟» حضرت جبرئیل نازل شد و فرمود: یا رسولالله! خداوند میفرماید: سلام ما را به فاطمه برسان و به او اطلاع بده که مادرش خدیجه در خانههای بهشتی با آسیه و مریم زندگی میکند . (4)
این دختر پاکیزه، هنگام رحلت مادر وقتی احساس کرد که حضرت خدیجه شدیدا در فراق او و پدر ارجمندش ناراحت است و نگران تنهایی و بییاوری حضرت محمد صلی الله علیه و آله میباشد، به مادرش دلداری داده و گفت: «یا اماه! لاتحزنی ولاترهبی فان الله مع ابی (5) ; مادر جان! اندوهگین و مضطرب نباش، زیرا خداوند یار و یاور پدرم میباشد .» امامان معصوم علیهم السلام نیز همیشه به وجود چنین مادری افتخار میکردند; همچنانکه حضرت مجتبی علیه السلام هنگامی که با معاویه مناظره میکرد، در مورد یکی از علل انحراف معاویه از محور حق و انحطاط اخلاقی وی و سعادت و خوشبختی خود به نقش مادر در تربیت افراد اشاره کرده و فرمود: معاویه! چون مادر تو «هند» و مادربزرگت «نثیله میباشد [و در دامن چنین زن پست و فرومایهای پرورش یافتهای] این گونه اعمال زشت از تو سر میزند و سعادت ما خانواده در اثر تربیت در دامن مادرانی پاک و پارسا همچون خدیجه علیها السلام و فاطمه علیها السلام میباشد . (6)
امام حسین علیه السلام در روز عاشورا برای معرفی خویش و آگاه کردن دلهای بیدار، به مادرش فاطمه علیها السلام و مادربزرگ شایسته و فداکارش حضرت خدیجه سلام الله علیها اشاره نموده و فرمود: «انشدکم الله هل تعلمون ان امی فاطمة الزهراء بنت محمد؟ ! قالوا: اللهم نعم . . . انشدکم الله هل تعلمون ان جدتی خدیجة بنتخویلد اول نساء هذه الامة اسلاما؟ ! قالوا: اللهم نعم (7) ; شما را به خدا قسم میدهم! آیا میدانید که مادر من «فاطمه زهرا» دختر محمد [مصطفی صلی الله علیه و آله ] است؟ ! گفتند: آری [ . . . فرمود: ] شما را به خدا قسم میدهم! آیا میدانید که مادربزرگ من خدیجه دختر خویلد، نخستین زنی است که اسلام را پذیرفت؟ ! گفتند: آری .»
حضرت خدیجه علاوه بر اینکه در دامان پر مهر و عطوفتخویش فرزندان پیامبر را پرورش داد، فرزندان شایستهای را نیز قبل از ازدواج با پیامبر تربیت کرده بود که از جمله آنها هند بن ابی هاله میباشد . او (هند) در مدت سه شبانه روزی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در هنگام هجرت در غار ثور مخفی شده بود، به همراه علی علیه السلام دور از چشم مشرکان مکه محرمانه به پیامبر صلی الله علیه و آله آذوقه میبرد و برمیگشت . وی مردی بزرگوار، شریف، فصیح و محدث بود و از شوهر دیگر خدیجه بنام ابی هالة بن زرارة تمیمی متولد شده بود . (8)
هند پسر خدیجه همان کسی است که امام حسن علیه السلام به عنوان دایی خود از وی نام میبرد . وی اوصاف و شمایل رسول خدا صلی الله علیه و آله را برای امام مجتبی علیه السلام توصیف میکرد و بسیار مورد علاقه رسولالله صلی الله علیه و آله بود . او بتهای مشرکان را میشکست (9) و در جنگ جمل در رکاب حضرت علی علیه السلام به شهادت رسید . (10) و (11)
مهرورزی و محبتبه کودکان و رفع نیازهای معنوی و عاطفی فرزندان، یکی دیگر از اصول تربیتی اسلام میباشد . حضرت خدیجه به عنوان یک مادر دلسوز و مربی آگاه در این مورد حساسیت ویژهای داشت . ماجرای زیر بیانگر این ویژگی حضرت خدیجه میباشد . در ایام بیماری خدیجه که به مرگ وی انجامید، روزی اسماء بنت عمیس به عیادتش آمد، او خدیجه را گریان و ناراحت مشاهده کرد و به او دلداری داده و گفت: تو از بهترین زنان عالم محسوب میشوی، تو تمام اموالت را در راه خداوند بخشیدی، تو همسر رسول گرامی اسلام هستی و بارها تو را به بهشتبشارت داده است . با این همه چرا گریان و نگران هستی؟ خدیجه علیها السلام فرمود: اسماء! من در فکر این هستم که دختر هنگام زفاف نیاز به مادر دارد تا نگرانیها و اسرارش را به مادر بگوید و خواستههایش را به عنوان محرم اسرار مطرح نماید، فاطمه علیها السلام کوچک است، میترسم کسی نباشد که متکفل کارهای وی در هنگام عروسی شود و برایش مادری کند . اسماء بنت عمیس گفت: ای بانوی من! نگران نباش من با تو عهد میکنم که اگر تا آن موقع زنده ماندم به جای تو برای فاطمه مادری کنم و نیازهای روحی و عاطفی وی را برطرف نمایم . بعد از وفات خدیجه علیها السلام هنگامی که شب زفاف حضرت فاطمه علیها السلام فرا رسید، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: همه زنها از اتاق عروس خارج شوند و کسی در آنجا باقی نماند . همه رفتند، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله متوجه شد که هنوز اسماء بنت عمیس در اتاق باقی مانده است . فرمود: آیا نگفتم همه زنان بیرون روند؟ اسماء گفت: چرا یا رسولالله من شنیدم و قصد مخالفتبا فرمایش شما رانداشتم، ولی عهد من با خدیجه مرا بر آن داشت که در اینجا بمانم; چون با خدیجه پیمان بستهام که در چنین شبی برای فاطمه مادری کنم . (12) حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله با شنیدن این سخن به گریه در آمد و فرمود: تو را به خدا سوگند برای این کار ایستادهای؟ اسماء عرض کرد: آری . پیامبر صلی الله علیه و آله دستبه دعا برداشته و برای اسماء بنت عمیس دعا کرد . (13) همچنین حضرت خدیجه در مورد آینده دختر خردسال خویش خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دغدغههایی را به این ترتیب بیان نمود: یا رسولالله! این دختر من - با اشاره به حضرت فاطمه علیها السلام - بعد از من غریب و تنها خواهد شد . مبادا کسی از زنان قریش او را آزار برساند، مبادا کسی به صورتش سیلی بزند، مبادا کسی صدای خود را بر روی او بلند کند، مبادا کسی با او رفتاری تند و خشن داشته باشد . (14).
یکی از برنامههای تربیتی اسلام، آموزش آیین شوهرداری به بانوان میباشد . اگر به آمار اختلافات خانوادگی و طلاق و ناهنجاریهای خانوادهها توجه شود، بخش قابل توجهی از این مشکلات به رفتارهای بانوان و زنان و دختران جوان بر میگردد و این همه، به خاطر ناآگاهی و عدم توجه به حقوق شوهران، رعایت نکردن آداب معاشرت، عدم آگاهی از اصول شوهرداری در اسلام است . حضرت خدیجه علیها السلام در ترویج آیین شوهرداری اسلامی و رعایتحقوق همسر، نهایت تلاش را به عمل میآورد . حضرت خدیجه علیها السلام با شیوههای مختلفی فضای خانواده را آرام نگاه داشته و امنیت روحی و روانی را برای شوهر و فرزندان برقرار و زمینه را برای رشد فضائل اخلاقی فراهم میآورد . در اینجا به برخی از روشهای تکریم شوهر و همسرداری حضرت خدیجه اشاره میکنیم: الف) ابراز محبت:
حضرت خدیجه در فرصتهای مناسب به همسر گرامی خویش ابراز علاقه و محبت میکرد . او در قالب اشعاری زیبا درباره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، مکنونات قلبی خویش را چنین ابراز میدارد:
فلو اننی امشیت فی کل نعمة
ودامت لی الدنیا وملک الاکاسرة
فما سویت عندی جناح بعوضة
اذا لم یکن عینی لعینک ناظرة (15)
«اگر تمام نعمتهای دنیا و سلطنتهای پادشاهان را داشته باشم و ملک آنها همیشه از آن من باشد، به نظر من به اندازه بال پشهای ارزش ندارد زمانی که چشم من به چشم تو نیفتد .» ب) طرح غیرمستقیم خواستهها
بدون شک هر زنی از شوهر خویش انتظارات و توقعاتی دارد . این در خواستهای معقول زن، اگر در محیطی محبتآمیز و همراه با حفظ حریمهای اخلاقی باشد، امری پسندیدهتر و جذاب خواهد بود . اگر این خواستهها به صورت غیرمستقیم انجام گیرد، در تحکیم روابط خانوادگی و افزایش محبت تاثیری فوق العاده خواهد داشت . حضرت خدیجه علیها السلام خدمات زیادی را در خانه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله انجام داده و صدمات فراوانی متحمل شده بود، از این رو به صورت طبیعی میتوانست انتظارات و توقعاتی را نیز از آن حضرت داشته باشد، اما او هیچگاه خواستههای شخصی خویش را به صورت مستقیم بیان نمیکرد بلکه سعی میکرد آنها را به عنوان یک پیشنهاد و یا خواهش غیر مهم و در کمال ادب و احترام مطرح نماید .
حضرت خدیجه در آستانه وفات خویش هنگامی که وصیتهای خود را بیان میکرد، آنها را در قالب یک گفت و گوی صمیمانه و محبتآمیز مطرح نمود . وی خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عرض کرد: «یا رسولالله! چند وصیت دارم، البته من در حق تو کوتاهی کردم، مرا عفو کن . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هرگز از تو تقصیری مشاهده نکردم . تو نهایت درجه تلاش خود را به کار گرفتی و در خانه من زحمات و مشکلات زیادی را متحمل شدی و تمام دارایی خود را در راه خدا مصرف کردی . حضرت خدیجه علیها السلام عرض کرد: یا رسولالله! میخواهم خواستهای را توسط دخترم فاطمه به شما برسانم و شرم دارم آن را مستقیما بازگو نمایم .
پیامبر از منزل خدیجه بیرون رفت . آنگاه خدیجه دخترش فاطمه را صدا کرد و به او گفت: عزیزم! به پدر بزرگوارت بگو که مادرم میگوید: من از قبر هراسناکم، دوست دارم مرا در لباسی که هنگام نزول وحی به تن داشتی کفن کرده و در قبر بگذاری . فاطمه علیها السلام به نزد پدر آمده و پیام مادرش را رساند . پیامبر صلی الله علیه و آله آن لباس را برای خدیجه فرستاد . هنگامی که فاطمه علیها السلام آن را آورد، نشاط زایدالوصفی وجود خدیجه را فرا گرفت . آنگاه حضرت خدیجه با دلی آرام چشم از جهان فرو بست . پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مشغول تجهیز و غسل و حنوط وی شد، هنگامی که خواستخدیجه را کفن کند، حضرت جبرئیل امین نازل شد و گفت: یا رسولالله! خداوند سلام میرساند و میفرماید: کفن خدیجه به عهده ماست و آن یک کفن بهشتی خواهد بود . پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اول با پیراهن خود و از روی آن با کفن بهشتی خدیجه را کفن کرد . ج) دلجویی و دلداری همسر
خانواده کانون آرامش و راحتی بخش هر انسانی است . مردی که در بیرون خانه با هزاران مشکل و گرفتاری رو به روست و گاهی در راه رسیدن به هدف و کسب روزی حلال سخنان ناروا شنیده و لطمات روحی و جسمی زیادی را متحمل میشود، انتظار دارد که کسی از وی دلجویی کرده و حرف دلش را شنیده و با کلمات شفابخش و برخوردهای آسایش آفرین مرهم گذار دردهای انباشته در دل او باشد .
حضرت خدیجه چنین همسری برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود . مشرکان با سخنان توهینآمیز و اعمال وقیحانهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را ناراحت میکردند و از این ناحیه مشکلات فراوانی پیش روی پیامبر اکرم بود، اما همه این گرفتاریها به وسیله خدیجه علیها السلام جبران میشد . او شخص پیامبر و مشکلات آن حضرت را آگاهانه درک میکرد و بدین جهت در پیشرفت اهداف آن حضرت تلاش مینمود و سخنانش را تصدیق میکرد و او را از تمام غمها و غصهها میرهانید .
علامه سید شرف الدین در این مورد مینویسد: «او مدت 25 سال با پیامبر صلی الله علیه و آله زندگی کرد بدون آنکه زن دیگری در زندگی او شریک شود و اگر در حیات باقی میماند، پیامبر باز هم شریک دیگری انتخاب نمیکرد . او در تمام طول زندگی زناشویی شریک درد و رنج پیامبر صلی الله علیه و آله بود، زیرا با مال خود به او نیرو میبخشید و با گفتار و کردار از او دفاع مینمود و به او در مقابل عذاب و درد کافران که در راه رسالت و ادای آن نصیبش میکردند تسلی میداد . او به همراه علی علیه السلام هنگام نزول نخستین وحی آسمانی به پیامبر صلی الله علیه و آله، در غار حرا بود . (16) »
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مورد همسر گرامی خویش میفرماید: «خدیجه زنی بود که چون همه از من روی میگردانیدند او به من روی میکرد و چون همه از من میگریختند، به من محبت و مهربانی میکرد و چون همه دعوت مرا تکذیب میکردند به من ایمان میآورد و مرا تصدیق میکرد .
در مشکلات زندگی مرا یاری میداد و با مال خود کمک میکرد و غم از دلم میزدود . (17) »
خدیجه آنچنان در روح و جان همسر بزرگوارش تاثیر گذاشته بود که مدتها بعد از رحلتحضرت خدیجه علیها السلام، هرگاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله گوسفندی را ذبح میکرد، میفرمود سهمی هم به دوستان خدیجه بفرستید، زیرا من وستخدیجه را هم دوست میدارم . 5- برترین معیارهای انتخاب همسر
هر جوانی در زندگی خویش نیاز به ازدواج دارد و ازدواج در اسلام، یک امر مقدس و عبادت محسوب میشود . دختر و پسری که میخواهند به سوی امر مقدس ازدواج قدم بردارند، اولین گام را از خود دوستی به سوی غیردوستی بر میدارند، آنان با امضای پیمان مقدس زناشویی از دایره خودخواهی بیرون رفته و با وارد شدنبه مرحله جدیدی از زندگی، بخشی از کمبودهای خود را جبران میکنند که از جمله آنها میتوان به بقای نسل، رسیدن به آرامش و سکون، تکمیل و تکامل، تامین نیاز جنسی، سلامت و امنیت اجتماعی و تامین نیازهای روحی و روانی اشاره کرد . اما در این میان مهمترین دغدغههای هر دختر و پسر جوان که در آستانه ازدواج قرار میگیرد، برترین معیارها و ملاکهای ازدواج در انتخاب همسر آیندهاش میباشد . حضرت خدیجه علیها السلام به عنوان الگوی دختران و زنان مسلمان در مورد انتخاب حضرت محمد صلی الله علیه و آله به عنوان همسر آینده خویش ملاکها و اصولی را مطرح میکند که از گفت و گوی وی با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معلوم میشود . خدیجه هنگام پیشنهاد ازدواج با رسول خدا صلی الله علیه و آله به وی گفت: به خاطر خویشاوندیتبا من، بزرگواریت، امانتداری تو در میان مردم، اخلاق نیک و راست گوئیت، مایلم با تو ازدواج کنم . (18)
ارزش این انتخاب خدیجه آنگاه نمایان میشود که بدانیم او در آن هنگام، موقعیتی عالی و ممتاز در جامعه خود داشت و تمام امکانات و زمینهها برای ازدواج وی با هر یک از جوانان نامدار و ثروتمند قریش فراهم بود .
1) بحار الانوار، ج35، ص143; دیوان امام علی علیه السلام، ص359 و مستدرک سفینة البحار، ج4، ص73
2) مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام، ج2، ص186 .
3) بحارالانوار، ج18، ص385 .
4) امالی شیخ طوسی، ص175 .
5) فرهنگ سخنان حضرت فاطمه علیها السلام، ص164 .
6) الاحتجاج، طبرسی، ج1، ص282 .
7) الامالی شیخ طوسی، ص463 .
8) همان .
9) اکمال الکمال، ج1، ص119 .
10) مکارم الاخلاق، ص11 .
11) برخی از متفکران اسلامی معتقدند که حضرت خدیجه قبل از حضرت رسول صلی الله علیه و آله ازدواج نکرده بود و فرزندانی همچون هند خواهرزادگان وی بودند که حضرت خدیجه آنان را در دامان خود پرورش داد .
12) اعیان الشیعه، ج1، ص380 .
13) شجره طوبی، ج2، ص334 .
14) همان .
15) مستدرک سفینة البحار، ج5، ص44 .
16) خدیجه، علی محمد علی دخیل، ص31 .
17) بحارالانوار، ج43، ص131 .
18) کشف الغمه، ج2، ص132 .
سرشناسه : انصاریان حسین ۱۳۲۳ - عنوان و نام پدیدآور : نگاهی به مقام حضرت خدیجه علیها السلام/مولف حسن انصاریان.
مشخصات نشر : قم دارالعرفان ۱۳۸۸.
مشخصات ظاهری : ۳۵ص. ۱۹/۵×۹س.م
شابک : 978-964-2939-30-5 ۳۵۰۰ریال
موضوع : خدیجه علیها السلام بنت خویلد، ۶۸ - ۳ قبل از هجرت.
موضوع : زنان مقدس اسلام
رده بندی کنگره : BP۲۶/۲/الف۸۶ن۸ ۱۳۸۸
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۷۲۲
شماره کتابشناسی ملی : ۱۹۴۸۲۳۷
آنچه انسان را در مسیر پر فراز و نشیب زندگانی از نابسامانیها محفوظ میدارد و موجب سعادت و سرفرازی و سربلندی او در امتحانات الهی میشود ، پژوهش پیرامون علوم الهی و معارف اسلامی و پوشاندن جامۀ عمل به دستورات بلند ربانی میباشد .
در این خصوص ، دستیابی به حقیقت معارف الهی و آشنایی با جایگاۀ حساس و ویژۀ آنها در حیات انسانی ، ضروری احساس میشود .
مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان ، در راستای اهداف الهی خود ، این بار افزون بر استفاده از مطالب پربار و عالمانۀ دانشمند محقّق حضرت استاد حسین انصاریان ، با انتشار گلچینی از متن سخنرانیهای معظّم له ، از بیان پر حرارت و جذاب سخنرانیهای استاد نیز تشنگانِ معارف سراسر نور ائمه اطهار : را بینصیب نگذاشته و بدون خارج ساختن متن سخنرانی از قالب گفتاری آن ، باب دیگری را برای استفاده از معارف آلالله : و سیراب گشتن از این چشمۀ پرفیض باز نموده است .
امید که با عنایات خاص اهلبیت عصمت و طهارت : بیش از بیش بتوانیم از زمزم معارف آن ذوات مقدّس سیراب گردیم .
مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابیالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین
انسانی که شاغول زندگی خود را دستورات خداوند ، انبیاء و ائمه قرار میدهد ، به فرمودة قرآن مجید ، تبدیل به انسانی مستقیم خواهد شد . ریشۀ کلمة «مستقیم» ، «ق و م» است ، به معنای پایدار ، استوار و پابرجا ؛ وجودی که در دنیا از حملة همة خطرات معنوی در امان است ، و در قیامت هم از طوفانهای قیامت ، فزع اکبر ، عذاب خدا و آتش جهنم محفوظ است . این دو برنامه که یکی دنیایی است و یکی آخرتی ، بهرة مستقیم بودن است . وجود یک چنین انسانهایی ، منافع مهمی برای دیگران و برای خودشان دارند . حالات این افراد ، اخلاقشان ، اعمالشان ، منششان و روششان ، تربیتکنندة نفوس و رشددهندة دیگران است ، و آنها دیگران را در کنار خودشان مستقیم بار میآورند . هر یک نفری که به خاطر آنها مستقیم شود ؛ چنانکه امام ششم (ع) با توضیح تأویلی یکی از آیات قرآن* ، میفرماید : ثوابش برای آنها ، مساوی با این است که تمام انسانهای آفریده شده ، توسّط آنها مستقیم شدهاند . از این رهگذر ، بهرههای ابدی خالص و دایمی و همیشگی به فرمودة قرآن ، نصیب آنها میگردد . گاهی این گونه از افراد ، جمع خانوادهشان این چنین است ؛ یعنی شوهر و همسرش ، فرزند ، عروس و داماد همگی مستقیم هستند ، به خاطر این که همّشان عاشقانه ، عارفانه بوده و با رغبت ، با میل ، با شوق ، شاغول الهی را که یا کتابهای آسمانی است یا قرآن و یا نبوت ، برای مستقیم بالا آمدن خودشان به کار گرفتهاند . قویترین خانواده ، مستقیمترین و سودمندترین در این عالم ، در اولین و آخرین ، خاندان وجود مبارک رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم است که قرآن کریم تحت عنوان ، اهلبیتی که «َیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» (1) هستند ، از آنها نام برده است .
آنهایی که چه در عالم ظاهر ؛ یعنی زمان حیات دنیویی این خانواده ، چه در عالم معنا ؛ یعنی بعد از پرواز این خانواده به جانب خدا ، وارد این خانه و این بیت شدند و متوسّل به این خانواده گشتند ، فقط محض خاطر این بود که مستقیم شوند و وجودشان از معنویت ، منش و روش آنها بهره ببرد و تبدیل به انسان مستقیم بشوند . یکی از آنهایی که در زمان خودشان وارد این خانه شد ، خانمی بود که به عنوان کارگری ، و یا به عبارت سادهتر ، به عنوان کلفتی وارد این خانه شد :
مردی میگوید که من در بیابان داشتم از جایی عبور میکردم که به خانم تنهایی برخوردم . ناراحت شدم و دلم سوخت که در این بیابان بی سر و ته عرب ، چی شده که این زن در این بیابان تنها و جدا مانده است . آمدم جلو و گفتم که کی هستی و چکارهای؟ چرا در این جا قرار گرفتی؟ برگشت به من گفت : «فَقُلْ سَلاَمٌ»(2) ، «فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ»(3) . این آیههای قرآن را خواند که بگوید چرا ادب نکردی؟ مگر نگفتند به هر کس وارد شدی ، اول سلام کن . جواب بگیر و بعد بپرس . دیدم درست میگوید . این چه زنی است که به من با محاسن سفیدم درس میدهد؟ معلوم میشود که ما هنوز خیلی ادب نشدهایم . گفتم : خانم ! این جا چه کار میکنی؟ او در جواب من این آیه را خواند : «وَ مَن یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُضِلٍّ»(4) ؛ این سؤال تو بیجاست کسی که در مدار هدایت خدا است ، خیال میکنی گم شده؟ گم شده به آن میگویند که دین ندارد . کسی که دین دارد ، هر کجا باشد ، پیدا میشود .
بر این خزانة خلقت ، گوهر آشکار ، حق است . گفتم : آدمی هستی ، جنّی ، پریای؟ هیچ سخنی نمیگویی جز این که قرآن میخوانی . آخر جزء چه طایفهای هستی؟ او در جواب این آیه را خواند : «یَا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ» (5). فهمیدم آدمیزاد است . گفتم از کجا میآیی؟ این آیه را خواند : «أُولئِکَ یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ»(6) . از این سخن معلوم شد او از راه دوری آمده است . گفتم : کجا میروی؟ گفت : «وَ لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً» (7). فهمیدم قصد کعبه را دارد . گفتم چند روز است که در سفر حج آمدی؟ گفت : «خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ»(8) . با آیه به من فهماند شش روز است که به این سفر آمده . گفتم : آیا در این پنج و شش شبانهروز غذا خوردهای؟ در جواب این آیه را خواند : «وَ مَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لا یَأکُلُونَ الطَّعَامَ»(9) : خداوند جسد و بدن آنان (انبیا) را طوری قرار نداده است که طعام نخورند . گفتم که پس عجله کنید تا از این جا برویم و به قافله برسیم . اگر بتوانیم به قافله برسیم ، از این بیابان نجات پیدا میکنیم . گفت : «وَ لاَنُکَلِّفُ نَفْساً إلَّا وُسْعَهَا» (10). میخواست به من بفهماند که قدرت پایش همین مقداری است که میبینم و این قدرت را ندارد که بخواهد بدود وچنین کاری در توانش نیست . به او گفتم : بیا پشت سر من سوار مرکب من شو تا هر دو با یک مرکب برویم . گفت : «لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ» (11) با خواندن این آیه خواست به من بگوید چگونه ممکن است یک مرد نامحرم و زن نامحرم یک جا سوار بشوند؟ چون وقتی بدنشان نزدیک هم باشد ، تولید فساد میکند . گفتم : شما منظور من را از دعوت کردن به سوار شدن ، به اشتباه فهمیدی . بعد پیاده شدم و گفتم : شما سوار شوید ، و سوار شد و این آیه را خواند : «سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا وَ مَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ»(12) . تا به قافله رسیدیم ، گفتم : خانم ! در این قافله کسی را داری که آشنای تو باشد؟ چهار آیه خواند : «و َمَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ» (13) ، «یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً»(14) ، «یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»(15) ، «یَا مُوسَی . . . . . إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إلّا أَنَا فَاعْبُدْنِی»(16) با خواندن این آیات به من فهماند که آشناهایش در این سفر و در این قافله ، آن چهار نفری هستند که در این چهار آیه ، اسمشان برده شده است . به کنار قافله که رسیدیم ، هر چهار نفر آنان آمدند و دورش را گرفتند . او سمت من برگشت و رو به من این آیه را خواند : «الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا»(17) . با قرآن به من گفت اینها پسران من هستند . بعد رو کرد به هر چهار نفرشان ، و با این آیه : «یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الأمِینُ»(18) به آنها فهماند که ای بچههای من ! این فرد برای نجات من زحمت کشید و کارش را بیارزش ندانید و در برابر زحمتش ، به او پول بدهید . پسرانش پول که دادند ، او نگاهی به پول کرد و با خواندن این آیة قرآن : «وَ اللَّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ» (19) ، به پسرانش فهماند که پولی که دادهاند ، کم است و باید آن را اضافه کنند . به پسرانش گفتم : من که از این زن ماتزده شدهام ، میخواهم بدانم او کیست؟ گفتند : مادرمان کنیز حضرت فاطمه زهرا علیها السلام بود و بیست سال است با غیر از قرآن ، با ما حرف دیگری نزده است . (20)
نتیجة این حکایت این است که کُلْفَت و کارگر این خانواده ، خودش شاغول میشود برای خانوادههای جهان ؛ یعنی قرآن ، همة خانوادهها ، خانوادههای مؤمن و اسلامی را این گونه میخواهد باشد : «وَ کَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ» (21) : من شما مردم مسلمان و امت اسلام را در همة خوبیها ، گواه و شاهد بر مردم عالم میخواهم که همة منش ، روش و رفتارتان شاهد بر خوبیها باشد و مردم دنیا هر چیزی از شما میبینند ، آن را مثبت ببینند ؛ خوبی ببینند ؛ پاکی ببینند ؛ درستی ببینند . شما خانوادة مسلمان ، از مرد و زن ، از پیر و جوان ، از دولت و ملت ، از ثروتمند و فقیرتان باید شبیة اهلبیت : باشد .
این کلفت خانة آنان بود که روش ، منش ، حال ، اخلاق و اعمال او ، روش ، منش ، حال ، اخلاق و اعمال فاطمة زهرا علیها السلام شده است ؛ یعنی فاطمة زهرا علیها السلام که مستقیمترین زن در جهان خلقت است ، این مستقیم بودنش را ، استقامتش را و درست بودنش را ، نه با زبان ، بلکه به صورت عملی به یک کلفت انتقال داده ، و از نظر وجودی ، این کلفت تبدیل به مصداق عینی قرآن شده است .
آنچه گفتیم ، این پرسش را پیش میآورد که حضرتزهرا علیها السلام خود ، این همة مایههای بینهایت مثبت را از کجا آورده است؟ باید در شیر حضرت زهرا علیها السلام دقت کرد که چه سینهای به این دختر شیر داده و چه شیری به او داده است ، و آن مادری که این دختر نه ماه در رحم او رشد کرده ، دارای چه حالاتی بوده است . او چه اخلاقی و چه کرامتی داشته است . او چقدر مستقیم بوده است که از طریق رحم ، از طریق شیر ، از طریق عمل ، از طریق اخلاق ، در این دختر جلوه کرده ، مگر نه این که قرآن مجید میگوید ، اول وجود مادر و بعد ، وجود پدر ، در وجود فرزند جلوه میکند ، و هر چه در پدر و مادر باشد ، در وجود بچه سر در میآورد . مصالح ساختمان وجود بچه ، مربوط به پدر بوده و نود درصدش مربوط به مادر است : «اشْهَدُ انَّکِ کُنْتِ نُوراً فِی الأَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَ الأَرْحامَ الْمُطَهَّرَةِ»(22) . حالا ببینید خدیجة کبری علیها السلام چگونه زنی بود؟ با تحقیقاتی که خود من در مهمترین کتابها کردهام و در این تحقیقاتم به یقین رسیدهام ، این است که قبل از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ، خدیجة کبری علیها السلام حاضر نشد ، احدی از افراد مکه را به عنوان شوهر انتخاب کند ؛ چون فردی را از نظر اخلاق ، روش ، منش و عقل و خرد همشأن خودش نمیدید . او خانمی بود با اندیشه ، عاقل ، متفکر ، دانا ، بینا و دارای بصیرت ، و حاضر نشد کنار یک بتپرست و مُشرک یک روز را هم به سر ببرد . این خانم تا چهل سالگی ازدواج نکرد(23) ، و مطلقاً افرادی که میگویند ایشان قبل از پیغمبر دو بار ازدواج کرده است ، سخنی را میگویند که در کتابهای اهلسنت آمده(24) ، آن هم تا یک قرن معیّنی که این خبر آن جا قطع شده و قبل از آن ، دیگر چنین مسألهای در کتابهای گذشتۀ آنان وجود نداشته است ؛ یعنی این تحقیقات کاملاً نشان میدهد که این دو شوهر نسبت داده شده به حضرت خدیجه علیها السلام ، ساختگی ، دروغ و قلابی بوده است .
حضرت خدیجه علیها السلام که به سنّ چهلسالگی که میرسد ، دارای ثروت فراوانی است و عدهای هم با ثروت او کار میکنند و حقالعمل میگیرند . از جمله کسانی که حاضر شد با کاروان تجارتی حضرت خدیجه به شام برود ، رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بود که در آن زمان حدود بیست و چهار سال داشت . کاروان تجارتی خدیجه ، از برکت قدم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ، تنها با رفتن به یک سفر شام ، سود فراوانی کرد . با برگشتن این کاروان ، خدیجه به غلامش میسره گفت : از ماجرای رفتن و برگشتن کاروان چه خبر؟ او به خدیجه کبری علیها السلام گزارش داد که برخلاف هر بار ، این بار کسی در کاروان بود که معدن ادب ، فضیلت ، پاکی ، امانت ، کرامت ، صداقت ، اصالت خرد و معرفت ، درستی ، وقار و آرامش بود . این مجموعه را میسره برای خدیجه علیها السلام گفت . این فضایل ، کرامات ، درستیها ، واسطه حضرت خدیجه علیها السلام شد برای ازدواج با این شخصیت دوستداشتنی (25). این ازدواج تنها و برای محض تأمین غریزة جنسی انجام نگرفت . اگر پای بدن در کار بود ، همان وقت که حضرت سیزده و چهارده ساله بود ، ازدواج میکرد ، و هر کسی هم از او خواستگاری میکرد ، آن را قبول میکرد و این قدر منتظر نمیماند ؛ امّا این خانم آمد و حاضر شد با شرافت ازدواج کند ؛ با کرامت ، با فضیلت ، با درستی ، با صدق ، با وفا ، با صفا ، با عقل ، ازدواج کند . برای همین ، به روایتی خود خانم به خانوادة پیغمبر پیشنهاد داد که اگر جوانتان برای ازدواج حاضر است و دربارة سنّ من ایرادی ندارد ، من حاضرم با او ازدواج کنم . پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میدانست که چه کسی به او پیشنهاد ازدواج داده است . پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر داشت که این خانم با همة ثروتش ، دنیای عفّت و عصمت است ؛ دنیای پاکدامنی و فضیلت است . پیغمبر هم که ملاک ازدواجش ، نه جوانیش بود ، و نه غریزة جنسی و شهوت ، این پیشنهاد را پذیرفت و با آدمیت ، انسانیت و عقل ازدواج کرد . این چنین است که باید محصول این ازدواج ، فاطمه علیها السلام بشود ؛ یعنی دو عقل ، دو خرد ، دو فضیلت ، دو کرامت ، دو عظمت ، دو دریای صدق و وفا ، با همدیگر ، وجود فاطمه زهرا علیها السلام را تشکیل میدهند . زهرا علیها السلام از یک طرف خدیجه علیها السلام است ، و از یک طرف ، پدرش ، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ، است .
ازدواج صورت گرفت . جبرئیل (ع) نازل شد و گفت : یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ! خدا میفرماید ، چهل روز روزه بگیر و خانة خدیجه را هم ترک کن . رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم تا شب چهلم ، چهل روز روزه گرفت . یکی از یاران باوفایش را فرمود ، به در خانة خدیجه علیها السلام برود و از طرف او بگوید : خدیجه بزرگوار ! من قهر نکردهام ، بلکه من به دستور خدا ، خانه را ترک کردم و به زودی برخواهم گشت و هیچ عیب و علتی در بین نیست و تنها من باید چهل روز از شما کنارهگیری کنم و دستور خدا چنین است ، و برای این که بدانی خدیجه تو کیستی ، به تو خبر میدهم که پروردگار در شبانه روز ، چندین بار ، به وجود تو بر تمام ملائکه مباهات میکند . شب چهلم جبرئیل آمد و گفت : درب را ببندید و وقت افطار کسی را در خانه راه ندهید . بعد طَبَقی جلوی پیغمبر گذاشت و گفت : با این طعام افطار کن . سپس طبق را گشود . در آن خوشههایی از خرما و انگور که قسمتی از آن خورده شده بود ، قرار داشت . پیامبر با آن طعام افطار کرد و بلند شد و به سمت محراب عبادت رفت . جبرئیل شانهاش را گرفت و گفت : خدا میفرماید عبادت امشب تو ، رفتن به نزد خدیجه علیها السلام است . الآن تو با چهل شبانه روز روزه و عبادت ، آمادة این شدهای که ریشة زهرا علیها السلام در وجودت جوانه بزند و باید این ریشه را امشب به خدیجه منتقل نمایی .(26) فاطمه علیها السلام در آن جا باید نُه ماه تربیت شود و رشد کند . این رحم پاکترین رحم عالم است . اگر رحم دیگری شایستگی زهرا علیها السلام را داشت ، او در آن رحم رشد می کرد .
خدیجه کبری علیها السلام که حامله شد ، یک روز پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و دید در خانه صدای صحبت میآید . ایشان در اتاق را باز نکرد تا صحبت خدیجه علیها السلام تمام بشود . این رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ؛ یعنی ادب بکنید و در حرف مردم ندوید . حرفهای آنها با هم که تمام شد ، دید که خدیجه علیها السلام تنهاست و خانم دیگری هم پیشش نیست . به خدیجه علیها السلام گفت : پس شما با چه کسی حرف می زدی؟ خدیجه علیها السلام گفت : آقا ! با این بچهای که در رحم دارم . این کار ، باعث آرامش و مایة قرار من شده است . او با من حرف می زند و به من دلداری میدهد . این بچه ، مسایل شگفتانگیزی را برای من مطرح میکند . رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : خدیجه علیها السلام ! به من خبر دادهاند که این بچه دختر است و مادر یازده امام و همسر امام . این عنایت را خدا نسبت به تو انجام داد . (27)
رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم اظهارات شگفتی را دربارة خدیجه علیها السلام ابراز کرد . چه شگفت است این نظریاتی که وجود مقدّس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دربارة خدیجه کبری علیها السلام داشت و این زن چه زن فوقالعادهای بود . رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید : «اَفْضَلُُ نَسَاءِ الْجَنَّةِ اَرْبَعٌ : خَدِیجَةُ بِنْتِ خُوَیْلِدٍ ، وَ فَاطَمَةُ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ مَرْیَمُ بِنْتِ عِمْرَانَ ، وَ آسِیَةُ بنِْتِ مُزَاحِمٍ ، اِمْرَأَةُ فِرْعَوْنَ»(28) : برترین زنان هشت بهشت ، چهار زن بوده و بیشتر نیستند : خدیجه علیها السلام ، فاطمه علیها السلام ، مریم ، آسیه . ببینید با این شاغول قرآن ، خدیجه علیها السلام تا کجا پرواز کرد . او آمد و در کنار زهرا علیها السلام ، مریم و آسیه قرار گرفت . بهترین زنان بهشت ، چهار نفرند : مریم بنت عمران ، خدیجه بنت خویلد ، و فاطمه بنت محمّد ، و آسیه بنت مزاحم ، زن فرعون . امام موسیکاظم (ع) فرموده : «قَالَ رَسُولُ اللهِ : اِنَّ اللهَ اِخْتَارَ مِنَ النِّسَاءِ اَرْبَعَاً : مَرْیَمَ ، وَ آسِیَةَ ، وَ خَدِیجَةَ ، وَ فَاطَمَةَ»(29) : صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید : خدا از نظر ایمان ، اخلاق و عمل ، به تمام زنان اولین و آخرینشان نظر کرد و چهار زن را به عنوان بندگان برتر ، انتخاب کرد : مریم ، آسیه ، خدیجه علیها السلام و فاطمه علیها السلام .
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : «اِشْتَاقَتِِ الْجَنَّةُ إِلَی اََرْبَعٍ مِنَ النِّسَاءِ : مَرْیَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ ، وَ آسِیَةِ بِنْتَ مُزَاحِمِ ، زَوْجَةِ فِرْعَوْنَ ، وَ هِیَ زَوْجَةُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فِی الْجَنَّةِ ، وَ خَدِیجةِ بنِْتِ خُوَیْلِدِ زَوْجَةِ النَّبِیّ ِصلی الله علیه و آله فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ ، وَ فَاطَمَةِ بِنْتِ مُحَمَّدٍصلی الله علیه و آله»(30) : بهشت ، ولع دیدار با این چهار زن را دارد و میگوید که این چهار زن چه وقت در من قرار میگیرند که من دارم از فراق اینها ، میمیرم ؛ شوق بهشت به این چهار زن است : مریم دختر عمران ، آسیة دختر مزاحم ، زن فرعون در دنیا و زن بهشتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آخرت ، خدیجة علیها السلام دختر خویلد ، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در دنیا و آخرت ؛ یعنی ده میلیون حورالعین جای یک خدیجه علیها السلام را در قیامت نمیگیرند و به تعبیری ، حورالعین آن جا راه ندارد ؛ خدیجه علیها السلام به جای مُزد حورالعینِ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ، برای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بس است ، و فاطمه علیها السلام ، دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم .
جبرئیل (ع) بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد . پس گفت : «اِقْرَاْ خَدِیجَةَ السَّلَامَ مِنْ رَبِّهَا . » : سلام من را به خدیجه برسان ، پس رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم گفت : «یَا خَدِیجَةُ ! هَذَا جَبْرئیلُ یَقْرِئُکَ السَّلَامَ مِنْ رَبِّکَ» : الآن جبرئیل (ع) پیش من است و از جانب خدا به تو سلام میرساند ، پس خدیجه علیها السلام گفت : «اللهُ السَّلَامُ وَ مِنْهُ السَّلَامُ وَ عَلَی جبْرئیلِ السَّلَامُ» . (31)
علی (ع) سیزده ساله بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم او را صدا زد و فرمود : علی جان ! بیا کنار من بنشین ، و به خدیجه علیها السلام هم فرمود : خدیجۀ من ! شما هم بیا . بعد رو به آنها گفت : پس از مرگ من ، ولایت علی (ع) بر جهان واجب میشود و امام بعد از مرگ من ، علی (ع) است ، هر چند الآن او سیزده سالش است و هنوز زمان ولایت او نرسیده ، ولی من میخواهم پیش خدا پروندهات پر و کامل بشود . علی جان ! دستت را بگذار روی زمین ، و امیرمؤمنان (ع) دستش را روی زمین گذاشت . پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم هم دستش را گذاشت روی دست علی (ع) ، و بعد به خدیجه علیها السلام فرمود ، دستت را بگذار روی دست من ، و با علی (ع) به عنوان امام واجبالاطاعة بیعت کن ؛ چون در قیامت اگر در پروندة مردم ، رضایت علی (ع) نباشد ، آنان اهل نجات نیستند . خدیجه علیها السلام گفت : یا رسولالله ! به جان ، ولایت علی (ع) را میخرم و با علی (ع) بیعت میکنم تا آن جا که حاضرم جانم را فدای علی (ع) کنم(32) . این بیعت ، یک بیعت صحیح است .
امام مجتبی (ع) در توضیح آیه شریفۀ «فِی أَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ»(33) : من شما را در رحم مادرتان به هر شکلی که خواستم صورتبندی کردم و قیافه به شما دادم ، فرمود : «صَوَّرَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِیَّ بْنِ اََبیطَالِبٍ فِی ظَهْرِ اَبِیطَالِبٍ عَلَی صُورَةِ مُحَمَّدٍ ، فَکَانَ عَلَیُّ بْنِ اَبِیطَالِبٍ اََشْبَهَ النَّاسِ بِرَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علیه و آله» (34) : خدا در صلب ابیطالب شکل و قیافة علی (ع) را به شکل و قیافة پیامبر نقاشی کرد . تا حالا میدانستید علی (ع) شکل کیست؟ مگر خدا در قرآن نمیفرماید : علی و پیغمبر ، جان هم هستند «وَ أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ» (35) ، «فَکَانَ عَلَیُّ بْنِ اَبِیطَالِبٍ اََشْبَهَ النَّاسِ بِرَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ علیه و آله» ، و امّا خدواند برادرم حسین (ع) را به شکل مادرم فاطمه علیها السلام در رحم مادر نقاشی کرد : «وَ کَانَ الْحُسَیْنُ بْنِ عَلَّیٍ اََشْبَهَ النَّاسِ بِفَاطَمَةِ» (36) ، و امّا من را که میخواست در رحم مادرم زهرا علیها السلام صورتگری کند ، من را به شکل مادر بزرگم خدیجه علیها السلام نقاشی کرد : «کُنْتُ أشْبَهَ النَّاسِ بِخَدِیجَةِ الْکُبّرَی» (37).
کار شخصیت این زن و مستقیم شدنش به جایی رسید که ما میخواهیم امام حسین (ع) را معرفی کنیم ، برخلاف آنچه در دنیا مرسوم است که افراد را با پدرانشان معرفی میکنند ، ما اباعبدالله (ع) را در دو جا ، با مادر معرفی میکنیم : «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَابنَ فَاطَمَة الزَّهْرَاء السَّلَامُ عَلَیْکَ یَابْنَ خَدِیجَة الکُبّرَی» (38)
در روایت دارد که در روز غربت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ، خدیجه علیها السلام وزیر صادق پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در کنار او آرامش مییافت(39) . با این که خدیجه علیها السلام پیش از ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، زنی ثروتمند بود ، تمامی بیست میلیون دینار ثروت خود را در مسیر و راه پیغمبر هزینه کرد . ابنعباس در تفسیر آیة «وَ وَجَدَکَ عَائِلاً فَأَغْنَی»(40) فرموده : خداوند میگوید : خداوند تو را پیش قومت ، فقیر یافت بیآن که مالی برای تو باشد ، پس با مال خدیجه تو را بینیاز کرد (41). پیغمبر نیز درتجلیل این فداکاری فرمود : «مَا قَامَ وَ لَا اسْتَقَامَ دِینِی اِلَّا بِشَیْئَیْنَ : مَال خَدِیجةِ وَ سَیْفِ عَلِیِّ بْنِ اَبِیطَالِبٍ»(42) : این دین به مال خدیجه علیها السلام و شمشیر علی (ع) تا روز قیامت پا بر جا شد ؛ یعنی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ثواب مال خدیجه علیها السلام را گذاشت کنار شمشیر علی (ع) . در پاسخ به این تلاشها و یاریها بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خدیجه علیها السلام را به پاداش خانهای در بهشت بشارت داد ، خانهای از یک
قطعه (از زبرجد) در بهشت که در آن رنج و ناآرامی نیست .(43)
خدیجه علیها السلام تمام سختیها را همراه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تحمّل کرد و تمام هزار شبانه روزی که حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در شعب ابیطالب حبس بود ، این بانو خم به ابرو نیاورد . این زن ، هزار شبانهروز ، تشنه ، گرسنه و پابرهنه در محاصرة دشمن به سرآورد و در این مدّت ، همیشه به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میگفت : جان من فدای تو باد !
او که از آن هزار شبانهروز محاصره ، به درآمد ، از بس که در این محاصره زجر دیده بود ، بیمار شد و به مرگ نزدیک گشت . (44)
بیماری خدیجه علیها السلام که شدت گرفت ، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به نزد او رفت و کنار بسترش نشست . خدیجه علیها السلام گریه میکرد . پیغمبر علیها السلام فرمود : خدیجه جان ! چرا گریه میکنی؟ عرض کرد : الان که لحظات آخر عمرم است ، فقط برای یک مسأله گریه میکنم و آن این است که نمیدانم الآن که دارم میمیرم ، آیا خدا از من راضی است یا نه؟ جبرئیل (ع) نازل شد و فرمود : یا رسولالله ! خدا میفرماید ، سلام من را به خدیجه علیها السلام برسان و بگو ، من از تو راضی هستم . خدیجه شاد شد . بعد خدیجه علیها السلام گفت : آقا ! من خواهشی از شما دارم ، ولی خجالت می کشم آن را به شما بگویم ؛ شما از اتاق بیرون بروید تا من آن را به دخترمان فاطمه علیها السلام بگویم تا او بعداً آن را به شما بگوید . خدیجه علیها السلام فاطمة پنج ساله را صدا کرد و از او خواست که کنارش بنشیند . سپس به او گفت : فاطمة من ! من میخواهم به خانة قبر بروم و به عالم برزخ داخل شوم ، برای محفوظ ماندن من از عذاب قبر و برزخ ، تو به پدرت بگو مرا در عبای خودش بپیچد و کفن کند . فاطمه جان ! میدانی پدرت در این عبا چقدر خدا را عبادت کرده؟ فاطمه علیها السلام گفت : چشم مادر . فاطمه علیها السلام بیرون آمد و گفت : پدر ! مادر میگوید من را در عبای خودت کفن کن ! پیغمبر فرمود : فاطمه جان ! چشم ، و عبای خود را به او داد . فاطمه علیها السلام آن را برای مادر بُرد و مادر از دیدن آن ، بسیار خوشحال شد .
هنوز سه روز از وفات ابوطالب (ع) نگذشته بود که خدیجه علیها السلام هم وفات یافت . پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شروع کرد به این که جسم شریف آن حضرت را آمادة سفر آخرت نماید ، همین که خواست حضرت را کفن کند ، جبرئیل (ع) نازل شد و گفت : در میان این بقچه ، کفن خدیجه علیها السلام است از لباسهای بهشتی که خداوند آن را به او هدیه نموده . بعد بقچهای به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم داد و گفت : یا رسولالله ! خدا پنج کفن فرستاده که اولین آنها متعلّق به خدیجه علیها السلام است . اما عبایی که از تو خواسته ، نخست ، رویش را با آن بپوشان و بعد او را با کفنی که من دادهام ، بپوشان . دومین این کفنها هم متعلّق به دخترت فاطمه علیها السلام است و یکی از آنها هم متعلّق به خودت است ، و چهارمین آنها هم متعلّق به علی (ع) است و پنجمین آنها هم متعلّق به حسن (ع) تو است . (45)
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که نمیخواست فاطمه علیها السلام شاهد مرگ مادرش باشد ، فاطمه علیها السلام را بغل کرد و به خانة ابوطالب برد و او را به زن عمویش ، فاطمه بنت اسد ، مادر علی (ع) ، سپرد . بعد هم برگشت سر خدیجه علیها السلام را به دامن گرفت . خدیجه علیها السلام از دنیا رفت . هنگام مرگ ، فرشتگان به استقبال حضرت آمده بودند . (46) سپس جسد مطهّر خدیجه علیها السلام را با یارانش به حجون بردند تا او را در کنار قبر مادرش ، حضرت آمنه ، به خاک بسپارند . هنوز نماز میّت تشریع نشده بود ، برای همین خود رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم درآن قبری که برای حضرت خدیجه علیها السلام آماده کرده بودند ، رفت و خوابید و سپس بیرون آمد . بعد آن گوهر پاک را در آن جا به خاک سپرد و او با ملکوتیان همنشین شد .
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که به خانه رفت ، پیوسته فاطمة خردسال به گرد پیامبر میچرخید و سراغ مادرش را میگرفت ، و رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم نمیدانست به او چه بگوید تا این که جبرئیل (ع) نازل شد و گفت : پروردگارت به تو دستور میدهد که بر فاطمه علیها السلام سلام کنی و به او بگویی که مادرت در میان آسیه ، زن فرعون ، و مریم ، دختر عمران ، به سر میبرد ، در خانهای از تارهای طلا و نقره که چارچوبهایش ، از طلا و ستونهایش ، از یاقوت قرمز است . پس فاطمه علیها السلام گفت : «اِنّ اللهَ هُوَ السَّلَامُ و مِنْهُ السَّلَامُ و اِلَیْهِ السَّلَامُ» . (47)
*. اشاره به آیة 32 سورة مائده.
1. احزاب:33.
2. انعام: 54.
3. انعام: 67.
4. زمر:37.
5. اعراف: 31.
6. فصلت:44.
7. آلعمران:97.
8. فرقان:59
9. انبیاء: 8.
10. مؤمنون: 62.
11. انبیاء: 22.
12. حم: 13.
13. آلعمران: 144.
14. مریم: 12.
15. ص: 26.
16. طه:11ـ14.
17. کهف:46.
18. قصص: 26.
19. بقره:261.
20. مناقب آلابیطالب، ج3، ص121ـ 122.
21. بقره:143.
22. زیارت اربعین، به نقل از سید بن طاووس، الاقبال، ج3، ص101.
23. حمیری قمی، قربالاسناد، ص225 ـ حسین بن حمدان حصیبی، الهدایة الکبری، ص40 .
24. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص20.
25. الهدایة الکبری، ص51 .
26. بحارالانوار، ج16، ص78 ـ80.
27. ابنحمزة طوسی، الثاقب فی المناقب،ص285.
28. احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ص76.
29. بحارالانوار، ج14، ص201.
30. .بحارالانوار، ج43، ص52.
31. محمد بیومی، سیدة فاطمة الزهراء3، ص171.
32. بحارالانوار، ج18، 233.
33. انفطار:8. 2.
34. ابن شهر آشوب شیرازی، مناقب، ج3، ص170.
35. آلعمران:61.
36. همان.
37. همان.
38. شیخ طوسی، مصباحالمجتهد، ص720.
39. ابنسیدالناس، عیونالاثر، ج1، ص171ـ بحارالانوار،ج16، ص7
40. ضحی:8.
41. شیخ صدوق، عللالشرایع، ص130.
42. شیخ محمد مهدی حائری، شجرة طوبی، ص233.
43. بحارالانوار،ج16، ص8.
44. بحارالانوار، ج18، ص233.
45. شجرة طوبی، ج2، ص234.
46 . نمازی، مستدرک سفینةالبحار، ج2، ص35.
47. تبریزی انصاری، اللمعة البیضاء، ص23.
نویسنده:محمد میانجی
ناشر: سایت تخصصی حضرت خدیجه علیها السلام
دهم رمضان (سال ده بعثت) نقطه پایان بر 25 سال همراهی خدیجه، بانوی آسمانی با رسول خدا صلی الله علیه و آله بود; بانویی مبارکه، (1) طاهره، راضیه، مرضیه، زکیه، صدیقه، کبری، (2) شامخه، (3) فاضله، کامله (4) و عفیفه (5) که 55 سال قبل از بعثت چشم به جهان گشوده و از سال 15 قبل از بعثت (دهم ربیعالاول) در کنار برگزیده الهی قرار گرفته بود و سرانجام بعد از قریب 25 سال همراهی و همگامی، در 65 سالگی چشم از جهان فرو بست و رسول الهی را در فراقی جانسوز تنها گذاشت. این واقعه دردناک که به فاصله اندکی از وفات ابوطالب علیه السلام روی داد، چنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را متاثر کرد که آن سال را «عامالحزن نامید. به نقل علامه مجلسی بعد از این واقعه خانهنشین شده و کمتر از خانه بیرون میرفت. (6)
مروری بر نحوه خاکسپاری خدیجه علیها السلام و یادکرد دایمی پیامبر از وی، میزان این حزن و اندوه را به خوبی نشان میدهد: وقتی خدیجه وفات یافت، پیامبر به شدت گریه کرد و زمانی که قبر آن بانوی بزرگوار حاضر شد، پیامبر همانگونه که اشک از چشمانش ریزان بود، وارد قبر شد و خوابید و افزونتر از قبل گریست، (7) او را دعا کرد و برخاست و با دستخویش همسرش را در قبر گذاشت. (8) پیامبر در سالگرد وفاتش نیز گریه کرد (9) و به زنانش فرمود: گمان نکنید مقامتان از او بالاتر است. زمانی که کافر بودید، ایمان آورد و مادر فرزندانم است.» (10) حتی سالها بعد که میخواستند خبر خواستگاری علی علیه السلام از فاطمه علیها السلام را به پیامبر بدهند و یادی از خدیجه شد، چشمانش پر از اشک شد و زمانی که ام سلمه از علت گریهاش پرسید، فرمود: «خدیجه و این مثل خدیجة صدقتنی حین یکذبنی الناس و ایدتنی علی دین الله و اعانتنی علیه بمالها ان الله عز و جل امرنی ان ابشر خدیجة ببیت فی الجنة من قصر الزمرد لا صعب فیه و لا نصب; (11)
خدیجه و کجاست مثل خدیجه؟ زمانی که مردم تکذیبم کردند، مرا تصدیق کرد. بر دین خدا یاریام کرد و با مالش به کمکم شتافت. خدا به من فرمان داد تا او را به قصری زمردین در بهشت که سختی و محنتی در آن نیست، بشارت دهم.» این همه تجلیل و بزرگداشت از مقام خدیجه علیها السلام ما را بر آن میدارد که اندکی پیرامون شخصیتخدیجه علیها السلام سخن بگوییم و شاخصههایی که خدیجه علیها السلام را به چنین مرتبهای رسانده استبرشماریم.
در این مقاله پیرامون ویژگیهای رفتاری خدیجه علیها السلام نسبتبه پیامبر صلی الله علیه و آله سخن خواهیم گفت.
اولین ویژگی حضرت خدیجه علیها السلام نسبت به پیامبر، درک ارزشهای واقعی او در برابر فریبندگیهای ظاهری و دنیوی بود. او معنای کمالات انسانی را به خوبی شناخت و چون توانست آن را تنها در وجود پیامبر اکرم بیابد، حاضر شد تمام شخصیت و دارایی خود را برای درک آن فدا کند. او در این راه هم از مال خود گذشت، هم از موقعیت اجتماعیاش. خدیجه برای درک این کمال واقعی، قالبهای جاهلی را شکست و بهایی سنگین از جمله قطع رابطه زنان، حتی تا زمان تولد حضرت فاطمه علیها السلام را به جان خرید. خدیجه علیها السلام این نوع نگرش خود را هنگام ابراز تمایل به ازدواج، این گونه با پیامبر مطرح کرد:
«یابن عم انی رغبت فیک لقرابتک و سعلتک فی قومک و امانتک و حسن خلقک و صدق حدیثک; (12) ای پسر عمو، من به خاطر خویشاوندی، شرافت تو در بین مردم، امانتداری، خوشخلقی و راستگوییات به تو تمایل پیدا کردم.»
این نوع نگرش و رفتار، در جامعهای که عموم تودهها براساس ظواهر و زرق و برقهای دنیوی روابط خود را پایهریزی میکنند، نمیتوانستبدون پیآمدهای تلخ و ناگوار باشد، لذا به فاصلهای اندک از پخش خبر ازدواج وی با امین قریش، گروهی از زنان به عیب جویی از وی روی آوردند و در محافل خود او را سرزنش کردند. آنان میگفتند: «او با این همه حشمت و شوکتبا یتیم ابوطالب که جوانی فقیر است ازدواج کرد. چه ننگ بزرگی!» خدیجه علیها السلام در مقابل این جهالتها ساکت ننشست و آنها را به صرف نهار دعوت کرد و بعد از پایان مراسم گفت: «ای زنان! شنیدهام شوهران شما (و خودتان) در مورد ازدواج من با محمد صلی الله علیه و آله خرده گرفتهاید و عیبجویی میکنید، من از خود شما میپرسم آیا در میان شما، شخصیتی مثل محمد وجود دارد؟ آیا در گستره مکه و اطراف آن شخصیتی در فضائل و اخلاق نیک، مانند او سراغ دارید؟ من به خاطر این ویژگیها با او ازدواج کردم و چیزهایی از او دیدهام که بسیار عالی است. پس شایسته نیستشما این گونه سخن بگویید و نسبتهای ناروا به دیگران دهید.»
زنان قریش بعد از این سخنان خدیجه، همگی سکوت اختیار کردند و به تدریج پراکنده شدند. (13)
این شیوه استدلال خدیجه هر چند عمق ارزشگرایی در انتخابها را نشان میداد، برای جامعه جاهل و متعصب آن روز قابل درک نمینمود، لذا زنان لجوج قریش به حالت قهر با او رفتار میکردند. آنها دیگر به خدیجه سلام نمیکردند و نزد او نمیرفتند حتی تا سال پنجم بعثت که حضرت زهرا علیها السلام متولد شد، نیز این شیوه رفتاری همچنان پا برجا بود. لذا حتی هنگام وضع حمل، او را تنها گذاشته و پیام فرستادند که: «تو با ما مخالفت و با یتیم ابوطالب ازدواج کردی، ما هرگز نزد تو نمیآییم و در هیچ کاری کمک نمیکنیم!!» این حجم از کینهورزیها
دل خدیجه را آزرد تا آن جا که خداوند چهار بانوی پاکیزه (ساره، آسیه، مریم، صفورا دختر شعیب پیامبر) را به یاری او فرستاد و به اینسان خدیجه پاداش عشق و علاقه به کمالات انسانی را دریافت کرد و فرزندش فاطمه زهرا علیها السلام را نیز به دنیا آورد. (14)
خدیجه به رغم اموال فراوان و موقعیت اجتماعی ویژهای که داشت، در برخورد با رسول اکرم همواره حرمت او را پاس میداشت و کوچکترین رفتاری که نشانی از اظهار برتری دهد از خود بروز نمیداد. جلوهای عالی از این رفتار را میتوان در ماجرای عروسی آن دو سراغ گرفت. آن گاه که مراسم عقد و جشن پایان یافته بود و پیامبر میخواستبه خانه عمویش ابوطالب برگردد، ملکه بطحا و بانوی قریش که اینک همسر او شده بود، این گونه او را مخاطب قرار میدهد: «الی بیتک فبیتی بیتک و انا جاریتک; (15) به خانه خودتان وارد شوید، خانه من خانه شماست و من کنیز شما هستم.» و البته این همه احترام و پاسداشتبه خاطر عقیده و ایمان او به توحید بود و بس. (16)
خدیجه علیها السلام تمام توان خود را به کار میبرد تا امور منزل را مطابق میل پیامبر اداره کند. از جمله چون به میزان علاقه پیامبر به عبادت آگاه بود، چنان رفتار میکرد که پیامبر به راحتی به عبادت و راز و نیازش مشغول باشد و حضور خدیجه را مانعی برای عباداتش نداند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قبل از بعثت، در هر ماه چند بار و نیز همه ساله ماه رمضان را در غار حرا به تفکر و عبادت خداوند میگذراند (17) و این عمل بعد از ازدواج نیز ادامه داشت. لذا امام هادی علیه السلام میفرمود: «پیامبر اسلام پس از سفر تجاری شام، درآمدش را بین فقرا تقسیم کرد و هر روز بامداد به فراز کوه حرا میرفت و به تماشای شگفتیهای خلقت مشغول میشد و تحت تاثیر عظمتخدا قرار میگرفت و خدا را آن گونه که شایسته بود عبادت میکرد.» (18)
خدیجه علیها السلام با درک چنین روحیاتی از پیامبر، هرگز برای او مزاحمتی ایجاد نمیکرد و همیشه با همدلی و همراهی او را بدرقه میکرد، غذایش را به وسیله حضرت علی علیه السلام به بالای کوه میفرستاد و گاه خود نیز با حضرت همراه میشد. علامه مجلسی به نقل از صحاح اهل سنت مینویسد: «در آن ماه رمضان که پیامبر در کوه حرا به سر میبرد و وحی و بعثت آغاز میشد، حضرت علی و خدیجه و یکی از غلامان در حضورش بودند.» (19)
برای نمونه تنها یکی از این عبادتهای پیامبر 40 روز به درازا کشید که خدیجه علیها السلام تمام این مدت را به تنهایی گذراند.
چنین عبادتهای طولانی به طور طبیعی میتوانست موجب ناراحتی، دلشورهها و نگرانیهای مختلفی برای خدیجه شود، اما او نه تنها اعتراض نمیکرد بلکه با رسول خدا همراهی نیز مینمود، لذا پیامبر صلی الله علیه و آله که خود متوجه نگرانیهای خدیجه بود، عمار یاسر را نزد خدیجه فرستاد و پیام داد که: «ای خدیجه! گمان نکن کنارهگیری من به خاطر بیاعتنایی به تو است، بلکه پروردگارم چنین فرمود تا امر خود را اجرا کند. جز خیر و سعادت فکر دیگری نکن. خداوند هر روز، چند بار به خاطر تو به فرشتگان بزرگش مباهات میکند. پس وقتی شب شد، در را ببند و در بستر خود استراحت کن.» (20)
همراهی و همدلی خدیجه و تلاش او برای کسب رضایت رسول اکرم به حدی بود که وقتی هنگام وفات در ضمن وصیتهایش به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: «من در حق شما کوتاهی کردم، مرا عفو کن ، پیامبر فرمود: «هرگز از تو تقصیری ندیدم و تو نهایت تلاش خود را به کار بردی و در خانه من بسیار خسته شدی.» (21)
روایات بسیاری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که گویای اهمیت رویکرد خدیجه به پیامبر در آن فضای جاهلی و غربت رسول اکرم صلی الله علیه و آله است. وقتی که حتی بسیاری از بستگان رسول اکرم صلی الله علیه و آله نیز پیامبر را تنها گذاشتند و حتی کمر همتبه نابودی او بستند، خدیجه به محمد صلی الله علیه و آله روی آورد و با او پیمانی جاودانی بست و تا لحظه آخر زندگی بر عهد و پیمانش استوار ماند. پیامبر نیز با درک چنین فضیلتی از خدیجه بود که همواره تاکید میکرد «این مثل خدیجة از جمله زمانی که هاله، خواهر خدیجه برای زیارت رسول اکرم صلی الله علیه و آله به مدینه آمد، پیامبر با دیدن او به یاد خدیجه افتاد و از شدت تاثر به خود لرزید. بعد از رفتن او، عایشه پرسید: چه قدر از پیر زن قریش که سالخوردگی صورتش را چروکین و سرخ کرده بود یاد میکنی با این که امروز روزگار او را نابود کرده و خداوند همسری بهتر به شما بخشیده است!؟ پیامبر فرمود:
«هرگز، به خدا سوگند! بهتر از خدیجه هیچگاه نصیبم نشد، او هنگامی به من ایمان آورد که مردم مرا تکذیب میکردند و ... .» (22)
عبدالله بن مسعود نمونهای از مشاهدات خود پیرامون ایمان خدیجه را آن زمان که هیچ کسی به پیامبر ایمان نیاورده بود، اینگونه بیان میکند: «نخستین چیزی که از اسلام دانستم این بود که با عموهایم و تعدادی از اعضای قبیله، وارد مکه شدیم. چون میخواستیم مقداری عطر بخریم ما را به عباس بن عبدالمطلب راهنمایی کردند. او بالای چاه زمزم، در کنار کعبه نشسته بود. زمانی که پیش او نشسته بودیم، دیدیم مردی که دو لباس سفید پوشیده بود و گیسوان و ریش پر و دندانهای سفید و ... داشت و چهرهاش مثل ماه میدرخشید، از باب صفا وارد مسجدالحرام شد. در طرف راست او یک نوجوان و پشتسرش بانویی پوشیده را دیدم. آنها کنار حجرالاسود رفتند. ابتدا آن مرد به حجرالاسود دست کشید، سپس آن نوجوان و بعد آن بانو. آن گاه هر سه به طواف کعبه مشغول شدند. وقتی هفتبار طواف کردند، کنار حجر اسماعیل آمدند و نماز جماعتخواندند. آن مرد هنگام تکبیر دستهایش را تا کنار گوشش بلند میکرد تا به قنوت نماز رسیدند. قنوت را طولانی کردند تا آن که نماز تمام شد. من که چنین چیزی ندیده بودم، از ابن عباس پرسیدم: آیا دین جدیدی به مکه آمده است؟ من چنین دینی را در مکه ندیده بودم؟ گفت: این مرد برادرزاده من، محمد بن عبدالله است و آن نوجوان برادرزاده دیگرم علی بن ابیطالب و آن خانم هم همسر محمد; خدیجه دختر خویلد است. به خدا قسم غیر از این سه نفر کسی در روی زمین به این دین اعتقاد ندارد.» (23)
پیرامون مظاهر ثروت خدیجه نوشتهاند: «هشتاد هزار شتر، اموال تجاری او را حمل و نقل میکردند، بارگاهی از حریر سبز با ابریشم بر بام خانهاش برافراشته بودند که مردم رفت و آمد میکردند و به فقرا کمک میشد، چهار صد غلام و کنیز امور اقتصادی و شخصی او را اداره میکردند.» (24) با این همه او بلافاصله بعد از ازدواج نزد عمویش ورقة بن نوفل رفت و اموال فراوانی به او داد و گفت: اینها را نزد محمد صلی الله علیه و آله ببر و بگو این اموال هدیه به شماست و هرگونه بخواهی در آنها تصرف کن و هر چه غلام و کنیز و ثروت و ملک دارم، همه را به احترام حضرت، به او بخشیدم. ورقة بن نوفل نیز کنار کعبه آمد و بین زمزم و مقام ابراهیم ایستاد و با صدای بلند گفت: ای عرب! بدانید که خدیجه شما را شاهد میگیرد که خود و همه ثروت خود از غلامان، کنیزان، املاک، دامها، مهریه و هدایایش را به محمد صلی الله علیه و آله بخشیده است و همه آنها هدیهای است که محمد آن را پذیرفته است و این کار خدیجه به خاطر علاقه و محبت او به محمد صلی الله علیه و آله است. شما در این باره گواه باشید و گواهی دهید.» (25)
دامنه این یاری مالی به سالهای اولیه ازدواج ختم نیافتبلکه هنگام محاصره اقتصادی در شعب ابیطالب و حتی بعد از آن نیز اموال خدیجه نقش اساسی در نجات اسلام و مسلمانان از نابودی ایفا کرد تا آنجا که پیامبر در ماجرای شعب فرمود: «هیچ ثروتی، هرگز مثل ثروت خدیجه به من سود نرساند.» (26)
طبق بعضی روایات در ماجرای محاصره، از اموال خدیجه چیزی نماند و به نقل از حضرت خدیجه علیها السلام «چیزی جز دو پوستباقی نماند که هنگام استراحتیکی را زیرانداز و دیگری را روانداز قرار میدهیم . در این مدت ابوالعاص بن ربیع، داماد حضرت خدیجه، شترها را با گندم و خرما با شگردهای مختلف به آنها میرساند و در طول سه سال محاصره، مصارف آنان از اموال خدیجه تامین میشد. (27)
خدیجه صبر و تحمل را در زندگی با رسول خدا صلی الله علیه و آله پیشه خود ساخت و در برابر فشارهای مختلف همسایههای مشرک، زنان متعصب، محاصره اقتصادی و... بردباری و تحملپذیری ویژهای از خود نشان میداد. از جمله این وقایع میتوان به واقعه شعب اشاره کرد که نقش مهمی نیز در تحلیل قوای جسمانی خدیجه علیها السلام داشت، به اندازهای که به فاصله اندکی از پایان محاصره، آن بانوی بزرگوار وفات یافت. در این محاصره یاران پیامبر (چهل نفر) جز چهار ماه حرام سال را در گرمای داغ تابستان و بیابان خشک و... تحمل میکردند و در این زمان بانوی محمد که 63 تا 65 ساله بود، علاوه بر صرف اموال، خود نیز در شمار محاصره شدگان بود.
میزان فشاری را که بر محاصرهشدگان وارد میشد میتوان از گزارش سعد وقاص فهمید. او میگفت: شبی از دره بیرون آمدم، از شدت گرسنگی تمام توانم را از دست داده بودم، چشمم به پوستخشکیده شتری افتاد، آن را برداشتم و بعد از شستن و پختن و کوبیدن، با آب خمیر مخلوط کردم و سه روزی با آن به سر بردم.» (28)
بنت الشاطی از نویسندگان عرب در مورد میزان تحمل خدیجه علیها السلام در این دوران مینویسد: خدیجه در سنی نبود که تحمل آن همه رنجبرایش آسان باشد، و از کسانی نبود که در جریان زندگی با تنگی معیشتخو گرفته باشد. اما در عین حال و با وجود کهولتسن، سختیهایی را که در اثر محاصره در شعب وارد میشد تا سر حد مرگ تحمل کرد. (29)
در این دوره حتی برخی بستگان پیامبر نیز با بیرحمی تمام بر این فشارها میافزودند که از جمله آنها میتوان از ابوجهل نام برد که مانع میشد تا حکیم بن حزام برای عمهاش خدیجه علیها السلام که در شعب بود، حتی از اموال خود خدیجه آذوقه برساند. (30)
با این همه سختی و فشار، خدیجه خم به ابرو نمیآورد و در تمام دوران زندگی قبل و بعد از بعثتبه سان بانویی شفیق، بر گرد وجود پیامبر میگشت و با سیمای خندان خود غمها را از رخ پیامبر میزدود و در این بین بهسان یاور، وزیر و کمکرسانی توانمند او را یاری میکرد.
ابن هشام مینویسد: خدیجه به پیامبر ایمان آورد، گفتارش را تصدیق کرد و او را یاری داد و ...
خداوند به وسیله او به پیامبرش آرامش داد به نحوی که هیچ خبر ناراحتکنندهای از قبیل رد و تکذیب را نمیشنید مگر این که خداوند به وسیله خدیجه گشایش برایش ایجاد میکرد. وقتی خدا پیامبرش را به خدیجه برمیگرداند، دشواریها را بر او آسان میکرد و تصدیقش کرده، اعمال مردم را (که موجب آزار شده بود) بیاهمیت جلوه میداد. رحمتخدا بر او باد. (31)
حجم سنگین فشارهای قریش و مشرکان با این سخن پیامبر روشن میشود که: «ما اوذی نبی بمثل ما اوذیت; (32) هیچ پیامبری مثل من آزار ندید.» و خدیجه علیها السلام در تمام این آزارها، یار و غمزدای پیامبر بود.
علامه مجلسی مینویسد: در سالهای آغازین بعثتبود که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله با سیمایی غمگین و محزون از غار حرا به خانه برگشت. خدیجه علیها السلام میگوید، به پیامبر گفتم: نشانه اندوه در چهرهات میبینم، چه شده است؟ فرمود: علی از من جدا شده و معلوم نیست کجاست؟ [ عدهای از مسلمانان به خاطر پرهیز از گزند مشرکان پراکنده شده بودند و میان علی علیه السلام و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز فاصله افتاده بود] در مورد آسیب رسانی مشرکان به وی نگرانم!
به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کردم: بر شترم سوار میشوم، یا او را مییابم و یا مرگ بین من و او فاصله میاندازد.
خدیجه سوار شتر شد و به جست و جو پرداخت تا آن که قیافه کسی را دیده بر او سلام کرد و از صدای جوابش فهمید علی است ... آن گاه به سوی خانه برگشت و با دادن خبر سلامتی علی، پیامبر را خوشحال کرد به اندازهای که پیامبر یازده بار شکرا للمجیب گفت.
از مصادیق مجاهدت خدیجه علیها السلام میتوان به موضوع پذیرش اسلام در سالهای جهل و گمراهی و نیز تقیه شدید در شرایط خوفناک و وحشتناک آن عصر اشاره کرد. میزان خطرات پذیرش اسلام در آن دوره به حدی بود که امام صادق علیه السلام میفرمود: پیامبر خدا پنجسال در مکه به طور پنهانی میزیست، علی و خدیجه با او بودند و اسلام خود را پنهان و به شدت تقیه میکردند. (33)
علاوه بر این خدیجه علیها السلام در مقام دفاع از پیامبر نیز برمیآمد. از جمله اصبغ بن نباته میگوید: عصر روز جمعه در مسجد در حضور علی علیه السلام بودیم که مردی بلند قامتبه نام سواد بن قارب خدمت امام آمد. او بعد از رد و بدل شدن مطالبی گفت: از یمن سوار شتر شدم و به سوی مکه آمدم. با نخستین کسی که روبهرو شدم ابوسفیان بود. بر او سلام کردم و پیرامون خاندان قریش پرسیدم، گفت: مشکلی نیست فقط یتیم ابوطالب دین ما را فاسد کرده است.
گفتم نام او چیست؟ گفت: محمد و احمد. پرسیدم کجاست؟ گفتبا خدیجه دختر خویلد ازدواج کرده و در خانه اوست. مهار شتر را کشیدم و به خانه خدیجه رفتم و در زدم. خدیجه پشت در آمد و پرسید: کیستی؟ خود را معرفی کردم و گفتم: میخواهم با محمد ملاقات کنم.
او این گونه پاسخ داد: «اذهب الی عملک ماتذرون محمدا یاویه ظل بیت قد طردتموه و هربتموه و حصنتموه اذهب الی عملک; به دنبال کار خود برو، محمد را رها نمیکنید تا در پناه خانهاش بیاساید. شما او را از خود دور کردید و فراری دادید و در مقابلش سنگربندی کردید، برو به دنبال کارت.»
پیامبر فرمود: ای خدیجه در را بگشا، وقتی وارد شدم سیمای نورانی پیامبر را دیدم و به رسالت او ایمان آوردم و بعد از وداع به یمن برگشتم. (34)
یک بار هم که جهال عرب با سنگپرانی حضرت را زخمی کردند و در پی او تا خانه خدیجه آمدند و خانه را سنگباران کردند، خدیجه بیرون آمد و گفت: آیا از سنگباران کردن خانه زنی که نجیبترین قوم شماست، شرم ندارید؟ و مردم با شنیدن این سخن شرمنده و متفرق شدند و آن گاه خدیجه به مداوای همسرش شتافت. در همین واقعه بود که پیامبر از سوی خداوند به او سلام رساند و خدیجه در برابر سلام الهی گفت: «ان الله هو السلام و منه السلام و علی جبرئیل السلام و علیک یا رسول الله السلام و برکاته.» (35)
1) بحارالانوار، ج 21، ص 352.
2) همان، ج 102، ص 272.
3) همان، ج 16، ص 69.
4) همان، ج 75، ص 56.
5) همان، ج 16، ص 69.
6) همان، ج 19، ص 21.
7) سیره اعلام النبلاء، ج 2، ص 11; کشف الغمه، ج 1، ص 511.
8) تاریخ طبری، ج 4، ص 593.
9) سفینةالبحار، ج 1، ص 380.
10) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 199.
11) سفینة البحار، ج 1، ص 381.
12) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 201; تاریخ طبری، ج 1، ص 521.
13) بحارالانوار، ج 16، ص 81; ج 103، ص 374.
14) همان، ص 80.
15) بحارالانوار، ج 1، ص 4.
16) سفینة البحار، ج 2، ص 570; وفات الزهرا، مقرم، ص 7.
17) شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج 13، ص 208.
18) بحارالانوار، ج 17، ص 309.
19) همان، ج 15، ص 363.
20) بحارالانوار، ج 16، ص 79 و 80.
21) شجره طوبی، ج 2، ص 235.
22) قاموس الرجال، ج 10، ص 432.
23) شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج 13، ص 225.
24) بحارالانوار، ج 16، ص 22.
25) همان، ج 16، ص 75 تا 77.
26) همان، ج 19، ص 63.
27) ریاحین الشریعه، ج 2، ص 211.
28) سیره ابن هشام، ج 1، ص 379; تاریخ طبری، ج 2، ص 79.
29) خدیجه کبری، نمونه زن مجاهد مسلمان.
30) سیره ابن هشام، ج 1، ص 335; بحارالانوار، ج 19، ص 18.
31) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 249; استیعاب، ج 4، ص 1820; با اختلاف اندک.
32) بحارالانوار، ج 39، ص 1.
33) کمال الدین، ص 197; نمونههایی از مجاهدت این بانو در ماهنامه مبلغان ش 11، ص 8 به بعد مطالعه کنید.
34) اختصاص مفید، ص 181; بحارالانوار، ج 18، ص 98.
35) استیعاب، ج 4، ص 111 و ج 2، ص 719; اسد الغابة، ج 5، ص 438.
نویسنده : جمعی از نویسندگان
ناشر : سایت تخصصی حضرت خدیجه علیها السلام
تبیین الگوهای رفتاری مناسب برای فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی و... اساسیترین نیاز زنان در جامعه ما به شمار میرود، در این میان گروهی راه افراط پیموده، زنان را از هرگونه فعالیتی محروم میسازند و عدهای دیگر حضور بیمحابا در اجتماع را تنها نسخه شفابخش میدانند.
مسلما دراظهارواعمالنظر پیرامون مسایل مربوط به جامعه زنان باید خاستگاه اسلامی آن را درنظر گرفت، زیرا سخنراندن بدون شناخت عمیق از سیره معصومان، جامعه زنان را از بستر اصلی خارج و در گرداب سطحینگریها گرفتار میسازد.
نگاه تاریخی و تحلیل واقعیتهای موجود در زندگی شخصیتهای مؤثر و مطرح جامعه زنان، در طول تاریخ اسلام، میتواند ما را به خاستگاه اصلی نظرات دینی پیرامون زنان و تشخیص محدوده و نحوه فعالیتهای اجتماعی آنان نزدیک سازد.
زندگی حضرت خدیجه را میتوان نمونهای کامل از تحول مثبت و سیر به سمت کمال دانست؛ زیرا خدیجه علیها السلام بیش از چهلسال از زندگیاش را در دوران جاهلیتسپریکرد، آنگاه با غلبه بر تمام تضادهای موجود اجتماعی دل به اسلام سپرد. و به اولین اجتماع کوچک اسلامی گامنهاد . زندگانی او چون پلی است که ابتدای آن در دوران جاهلیت و انتهایش در دوران اسلامی است. از اینرو بررسی نقاط حساس زندگانی وی میتواند ما را در دستیابی به الگوی مثبتیاریدهد و برای همه گروههای جامعه، بهویژه زنان، که دوران جاهلیتها، تعصبها و هجوم فرهنگهای بیگانه را تجربه کردهاند سودمند باشد.
کعبه، نماد توحید، با قامتی کشیده و استوار پابرجای بود اما مردم پیرامونش بر اثر زندگی خشن بیابانی، عدم ارتباط با تمدنهای دیگر و حکمفرمایی جهل و امیال نفسانی به سوی انحطاط گام برمیداشتند، انحراف از آیین توحیدی خلیلالله در تمام شئون حیاتی و اجتماعی آنان دیدهمیشد و از افراد بیرحم و جاهل انباشتهبود. نظام اجتماعی عربستان نظامی بیابانی بود، و زورمندترین جریان اجتماعی و قبیلهای در راس هرم قدرت جایداشت. زنان که از لحاظ اجتماعی ضعیفترین گروه جامعه بودند به طور کامل مقهور اراده و تمایلات مردان به شمار میآمدند و در جنبههای اقتصادی، اخلاقی، فرهنگی و آداب و سنن اجتماعی تحتسلطه بودند.
گاه مردانی که نیاز مالی داشتند و یا در اندیشه توسعه ثروت بودند گروهی از زنان را خریداری کرده، پس ازآموزش آوازخوانی و نوازندگی خانههایی در اختیارشان میگذاشتند و پرچمی که نشانه آزادی ورود همگان بود بر بام خانههایشان نصب میکردند. وظیفه این زنان کسب درآمد برای طبقه مسلط جامعه بود.اینکردار زشت چنان وقاحتخود را ازدست دادهبود که ثروتمندان بیهیچ دغدغهای به استثمار عفت وعزت زنان میپرداختند و ازاین راه ثروتهای کلان گرد میآوردند.زمانی نیز تنها به خاطرازدیاد نسل به موجودیت زن احترام میگذاشتند و برای رسیدن به این هدف ازهرراه ممکن سود میجستند؛ برخی به طور اشتراکی زنی را به همسری میگرفتند وعدهای به طور قبیلهای زنی را به عقد درمیآوردند.
وقتی تار جهل به پود فقر گرهمیخورد، مردم را به سنتهای هولناک میکشاند، دخترکشی تنها یکی از دههافجایعخوفناکی است که در جزیرةالعرب رواجداشت. براساس منابع موجود، «صعصعةبن ناجیه مجاشعی جد فرزدق به تنهایی دویستوهشتاد دختر را از پدرانشان خرید و با پرداختسه شتر برای هر کدام آنها را از مرگ حتمی نجاتداد. این خبر میتواند گستره وسیع نفوذ این سنت زشت را نشاندهد. فرزدق خاطره احسان جد خویش را چنین زنده کردهاست:"وجدی الذی منع الوائدین واحیا الوئید فلم توئد."جدم همان شخصی است که دخترانشان را از زندهبهگورکردن، بازداشت و زندهبه گورشدگان را نجاتداد و نگذاشت دفنشوند.
حضرت خدیجه علیها السلام شصتوهشتسال پیش ازهجرت درمکه چشم به جهان گشود.پدرش خویلد از فرزندان اسدبن عبدالعزی به شمارمیآمد و مادرش فاطمه دخترزائدةبن اصم بود. جد هردو «فهر» نامداشت و ازقبیله قریش بودند.
به روایتی پدرش قبل از جنگهای فجار کشتهشد و خدیجه را دردنیای پرآشوب آن روزگارتنها نهاد.
از سرنوشتخدیجه علیها السلام و نحوه زندگانی وی تا قبل از سنین میانسالی، اطلاع دقیقی دردست نیست اما آنچه مسلم مینماید این است که او دردوران طفولیت تجربیاتی گرانسنگ اندوختهبود، شاید پانزدهسال بیشتر ازعمرش نمیگذشت که شاهد هجوم سپاه ابرهه به خانه خدا بود.
اولین متون تاریخی در مورد او به زمانی اشاره دارند که با ترتیبدادن کاروانهای تجاری به کسب درآمد پرداخت او با مدیریت و درایتی قویبه دور از رسم تجار زمانه که رباخواری را از اصول اولیه کسب ثروت قرار دادهبودند، به تجارت مضاربهای رویآورد.
گرچه ستیز خدیجه علیها السلام با تجارت ربوی، که گاه تا ازدستدادن زن و فرزند بدهکار میکشید، خود مقولهای مهم است اما تابناکترین صفحات زندگی او زمانی شکل میگیرد که با وجود زیبایی ظاهرو برخورداری از تمام صفات عالی زنانه هرگز در جامعه فاسد آن روزگار خود را نباخت و به چنان درجهای از کمال و پاکی دستیافت که به وی لقب"طاهره دادندنویسندگان در توصیف اوعباراتی چون"تدعی فی الجاهلیة الطاهرة در جاهلیتبه طاهره نامیدهمیشد، را به کار بردهاند.
او از یاری فقرا روی برنمیگرداند و خانهاش پناهگاه نیازمندان بود."کرم و سخاوت ،"دوراندیشی و درایت و"عفت" از وی بانویی پارسا و مورد احترام همگان ساخت. لقب"سیدة نساء قریش که در آن زمان به وی دادهشد، از نفوذ اجتماعی و عمق احساس احترام مردم به وی پرده برمیدارد. کمالات روحی و عقلی و حسنظاهر وی سببشد تا گروه کثیری از مردان، اندیشه همسری او را در سر بپرورانند "عقبةبن ابیمعیط ،"صلتبن شهاب"،"ابوجهل" و"ابوسفیان" ازجمله مردان ثروتمند و صاحب نفوذ قریش بودند که دست تمنا به سوی او درازکردنداما خدیجه درخواست آنها را با ابراز بیعلاقگی به ازدواج ردکرد. او در بخشی از گفتگوهایش با"ورقةبن نوفل اسدبن عبدالعزی ، پسرعمویش، نیافتن شخص موردنظر را دلیل عدم تمایل به ازدواج دانستهاست.خدیجه که بر آیین حنیف ابراهیم خلیلالله باقیبود، اوقاتی از روز را با علمای مذهبی میگذراند و از سخنان و معارفشان بهرهمیبرد. در این نشستها گاه صحبت از ظهور پیامبری از قریش به میان میآمد که خدیجه را سخت در تفکر فرو میبرد.
روزی همراه گروهی از زنان با یکی از علمای یهود گفتگو میکرد که رهگذری جوان و بلندقامت توجهشان را جلبکرد. عالم یهودی از خدیجه خواست او را به مجلس فراخواند او رهگذر را به منزل آورد، عالم یهودی از جوان خواست کتف خود را بنمایاند. رهگذر پیراهن خود را کنارزد. او به دقت نگریست، درخشش نور نبوت را که در کتابهایشان بشارت داده شده بود، در کتفش دید و گفت: این مُهر پیامبری است.
خدیجه، بعد از سؤال از دلیل عالم یهودی و دریافت جواب گفت: اگرعموهایش اینجا بودند اجازه نمیدادند تو چنین کنی، زیرا بهشدت از وی مراقبت میکنند.
عالم یهودی گفت: او با زنی از قریش که بزرگ قبیلهاش شمردهمیشود، ازدواج خواهدکرد.علاوه بر این یکبار نیز درخواب دید که خورشید بالای مکه چرخید و درخانهاش فرودآمد. او این خواب را با پسرعمویش"ورقة ، که مسیحی بود و با کتب آسمانی آشنایی داشت، درمیان نهاد. ورقه گفت: با مرد بزرگی که شهرت جهانی مییابد ازدواج خواهیکرد.
مجموعه شواهد فوق خدیجه را وامیداشت که از راهی عاقلانه گمشدهاش را سوی خود بکشاند، پس شخصی را نزد امین قریش فرستاد و پیامداد که با مقداری ازاموال او به تجارت بپردازد و چون امین پذیرفت او را با بهترین کالاها و غلامش میسره راهی شام کرد.گروه کثیری از تاریخنگاران براین عقیدهاند که ابوطالب از خدیجه علیها السلام خواست تا مالی برای تجارت در اختیارمحمد صلی الله علیه و آله و سلم بگذارد.گروهی دیگر با این نظر به مقابله پرداخته، میگویند: عزت و شرف ابوطالب اجازهنمیداد که آنها اجیر شخص دیگرشوند. پس باید گفت که وی بهطور مضاربه به تجارت پرداخت و اجیر خدیجه نشد.میسره در بازگشت کرامات امین قریش، خصوصا ملاقات راهب با وی ، را برای خدیجه بازگوکرد.
جوانههای مهراینک درخدیجه به بارنشستهبود، او جوانی پاکدامن و امین پیش روی خود داشت که عرق نجابت از صورتش ریزان و پاکی دلش از صداقتسیمایش آشکاربود. بانوی قریش بطور مستقیم تقاضای ازدواج کرد. او به امین قریش چنین گفت:"یابنعم انی رغبت فیک لقرابتک وسطتک فی قومک وامانتک وحسن خلقک وصدق حدیثک "
ای پسرعمو، من به خاطرخویشاوندی، شرافت تو درمیان مردم، امانت، خوشخلقی و راستگوییات به تو تمایل پیداکردم.
محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیشنهاد خدیجه را پذیرفت و عمویش ابوطالب را ازآنچه رخ دادهبود آگاهساخت. ابوطالب همراه جمعی از بنیهاشم به نزد عموی خدیجه"عمروبن اسد"رفت و تقاضای ازدواج کردند. ابوطالب هنگام خواندن عقد گفت: ... او به خدیجه و خدیجه به وی علاقهدارد اینجا جمع شدهایم که با رضایتخودش خطبه بخوانیم.»
به این ترتیب خورشید مکه، درحالی که تنها بیستوپنجسال ازعمرش را پشتسرمیگذاشت ، بر بام بختسرور زنان قریش تابیدن گرفت، خدیجه،همسرآفتاب شد و فصل نوینی در زندگی هردو پدیدآمد. خدیجه علیها السلام با محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیوندی ابدی برقرارساخت؛ همدل، همسر، همراز وی شد.
بعد از مراسم خواستگاری، خدیجه پسرعمویش ورقة را خواست و گفت: نزد محمد صلی الله علیه و آله و سلم برو و بگو: غلامان و کنیزان و هرآنچه مالک آنم به تو بخشیدم؛ هرگونه که بخواهی میتوانی درآنها تصرف کنی.پس ورقه میان زمزم و مقام ایستاد و با صدای بلند ندا در داد: ای گروه عرب! خدیجه شما را شاهد قرار میدهد بر اینکه اونفس ومال وغلامان وهرآنچه دارد را به محمد بخشیده است.
البته سرور زنان قریش درعمل نیزگفتارش را به اثبات رساند، به نوشته مورخان او وقتی ازعلاقه پیامبر به اخلاق پاک زید،"یکی ازغلامانش آگاهشد، غلام را به وی بخشید.(اوهمان شخصی است که جزء سابقین دراسلام شد).
توان اقتصادیش را تا لحظه وفات درخدمت همسرش قرارداد ودرسایه عشق فرصت عبادت وخلوت بیشتر درغارحرا را برایش فراهم میساخت.
البته زندگی سرورزنان قریش درکناراین امتیازات با تلخیهایی نیزهمراه بود؛ زنان آن روزگارچون مردان با مفاهیمی مانند خوش رفتاری، راستگویی و امانتداری بیگانه بودند و فلسفه ازدواج خدیجه با یتیم تهیدست قریش را درک نمیکردند. از اینرو لب به طعنه میگشودند، خواسته یا ناخواسته سروربانوان قریش را دراندوه فرو میبردند. آنها روابط خود را با خدیجه قطعکردند و او را تنها گذاشتند.
بزرگ بانوان قریش برای رویارویی با این پدیده زشت جاهلی زنان را گردآورد و گفت: از زنان عرب شنیدهام که شوهران شما برمن خرده میگیرند که چرا با محمد صلی الله علیه و آله و سلم وصلت کردهام. اینک از شما میپرسم آیا مانند محمد درجمال، خوشرفتاری، خصلتهای پسندیده و فضل و شرف دراصل و نسب درمکه وغیرآن سراغدارید؟ گرچه خدیجه با طرح این سؤال به آنان فهماند که همسنگی برای محمد صلی الله علیه و آله و سلم یافت نمیشود اما نتوانست زنگار جهل دلهاشان را پاککند ودر رفتارشان دگرگونی محسوسی پدید آورد.
خدیجه علیها السلام پیوسته درانتظاردرخشش انوار نبوت ازسیمای مهربان همسرش بود از اینرو وقتی پیامبرازغارحرا به خانه آمد و ماجرای نزول فرشته وحی را برایش بازگفت، بیدرنگ آن را تاییدکرد و به درستی گفتار پیامبرایمانآورد.او گفت: ای پسرعمو، شاد و ثابتقدم باش. سوگند به کسی که جان خدیجه دردست اوست، من امیدوارم تو پیامبراینامتباشی.
حضرت خدیجه علیها السلام در تمام مراحل زندگیش با پیامبر گرامی اسلام یار وآرام بخش ایشان بود. البته جایی برای تعجب وجود ندارد چرا کهدرمحدوده روابط سالم خانوادگی این کارمنطقی و آرمانی است؛ روابطی که آیین اسلام نیزبه آن تاکید نمودهاست."هوالذی خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها."(روم/21)او کسی است که برای شما ازخودتان زوجهایی آفرید تا آرامش یابید.نمونههای متنوعی ازایجاد آرامشدر زندگی خدیجه علیها السلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وجود دارد. ابنهشام مینویسد:
"خدیجه علیها السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایمانآورد، گفتارش را تصدیقکرد واو را یاریداد واولین شخصی است که به خدا و رسولش و درستی آیات الهی ایمانآورد. خداوند به این طریق به پیامبرش آرامشداد به نحوی که هیچ خبر ناراحتکنندهای ازقبیل رد و تکذیب را نمیشنید مگراینکه خداوند به واسطه خدیجه علیها السلام گشایشی برایش ایجاد میکرد. وقتی خدا پیامبرش را به خدیجه علیها السلام برمیگرداند، او را ثابتقدم میکرد؛ دشواریها را براو آسان میکرد و تصدیقش کرده، کار مردم را برایش آسان میساخت رحمتخدا براو باد."
آنچه بر عظمت این خدمت میافزاید این است که هیچگاه خود از راحتی ظاهری مطلوبی برخوردار نشد، نه آن زمان که با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ازدواجکرد و طعن و ملامتشنید و نه در مراحل دیگر. تاریخ بهخوبی اسم برخی از آزاردهندگان و برهمزنندگان آرامش خانه رسول صلی الله علیه و آله و سلم را ثبت کردهاست."ابولهب، حکمبنعاصبن امیه، عقبةبن ابیمعیط، عدیبن حمراثقفی و ابنالاصداء هذلی همسایگانی بودند که آزارش میدادند. و آسایش را ازخانه وی سلب میکردند. یکی از اینان، هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درحال نماز بود، رحم گوسفندی را برسرآن بزرگوار انداخت.یکبار نیز شخصی خاک برسرآن حضرت ریخت، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با همان حال به خانه رفت. وضع پریشان پدرهمه را در نگرانی و اندوه فروبرد. یکی ازدختران رسول صلی الله علیه و آله و سلم بپاخاست، خاک از سر پدر زدود و گریست. پدر گفت: دخترکم گریهنکن خداوند نگاهبان پدرت است.
جُهال عرب برای انتقام ازپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تصمیم گرفتند بستگان وی را از خانههایشان بیرونکنند. ازاینرو دختر خدیجه علیها السلام را طلاقدادند و ضربهای دیگر به سرورزنان قریش واردساختند. بااین حال بانوی پارسای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با درایت و صبرمحیط خانه را آراممیساخت و حتی برای رفع ناراحتیهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تلاش میکرد.
حذیفه:"خدیجه علیها السلام سابقه نساءالعالمین الی الایمان بالله وبمحمد صلی الله علیه و آله و سلم ". خدیجه علیها السلام در بین زنان اولین زنی بود کهبه خدا ومحمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورد.
ابنعباس:" کانتخدیجة علیها السلام بنتخویلد اول من آمن بالله ورسوله وصدق محمدا فیما جاء بهعن ربه."
خدیجه علیها السلام اولین کسی بود که بهخدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم ایمانآورد. و محمد صلی الله علیه و آله و سلم را، در آنچه از سوی خدایش آوردهبود، تصدیقکرد.
ابنهشام:" آمنتبه خدیجه علیها السلام بنتخویلد وصدقتبماجاء مناللهووازرته علی امره وکانت اول من آمن بالله وبرسوله وصدق بما جاء منه."
خدیجه دختر خویلد به او [محمد] ایمانآورد وآنچهرا ازطرف خدا آورده تصدیقکرد، او را در کارش یاریداد. واولین کسی بود که به خدا ورسول ودرستی آنچه آوردهبود ایمانآورد.
مسلم:" کانتخدیجه وزیره صدقعلیالاسلام کان یسکن الیها."
خدیجه وزیرپیامبربود، اسلام را تصدیقکرد وپیامبربه واسطه اوآرامش مییافت.
طبری:" فلما اکرم رسولالله بنبوته آمنتبه خدیجه."
وقتی پیامبربه نبوت تشرفیافت، خدیجه به او ایمانآورد.
خدیجه درهمان دوران دعوت پنهانی (سه سال اول) اسلام خود را اعلامکرد. ابویحیی بنعفیف ازپدرش و اوازجدش عفیف، که تاجرمشهوری بود روایت کرده که وقتی پای به مسجدالحرام نهاد با منظرهای شگفت روبهرو شد او سه نفر را در حال نمازخواندن دید. از ابنعباس درباره کردار آنها پرسید. گفت: نفر نخست مدعی نبوت است، مرد پشتسرش علی وآن زن هم همسر محمد صلی الله علیه و آله و سلم خدیجه است. غیراز اینها کسی را براین آیین سراغ ندارم.
حضرتعلی(ع) خود خاطره آن روزها را چنین بیان میکند:" لمیجمع واحد یومئذ فیالاسلام غیررسولالله وخدیجه وانا ثالثهما اری نورالوحی والرسالة اشم ریح النبوة."کسی آنروز دراسلام جمعنشد غیرازرسولخدا، خدیجه و من سومین آنها بودم. نوروحی و رسالت را میدیدم و بوی نبوت را به مشام احساس میکردم.
وجود شخصیتهایی چون ابوطالب و خدیجه، به این دلیل که دارای موقعیتبرتراجتماعی بودند، ازبار فشارهای روانی و ظاهری مشرکان علیه آیین نوپای محمدی صلی الله علیه و آله و سلم تا حدود زیادی میکاست.ابوطالب به خاطراینکه بتواند همچنان به یاری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ادامهدهد ایمان خویش را پنهانداشت وموقعیت اجتماعی و قبیلهای خود را حفظ کرد.اما خدیجه با شهامت تمام همراه علی(ع) دراعلام موجودیت جامعه کوچک اسلامی شرکتجست و ازموقعیت اجتماعی خویش چشمپوشی کرد.
سهسال پس ازآغازبعثت، پیامبراکرم دعوتش را علنیساخت.
ابوطالب، خدیجه وعلی(ع) با جان و دلازوی پشتیبانی کردند. خدمات حضرت خدیجه دراین دوران ازدو جنبه قابل ارزیابی است. 1- حمایت اجتماعی
حضرت خدیجه علیها السلام به دلیل وجهه مناسب اجتماعی توانستبارها پیامبررا از شرجهال برهاند؛ برای مثال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در ایام حج، بالای کوه صفا رفت و با صدای بلند نداداد که، ای مردم من فرستاده پروردگارم. آنگاه به کوه مروه رفت و سهبارسخن پیشین را تکرارکرد. عربهای متعصب هریک سنگی برداشته درپی پیامبر روانهشدند.
ابوجهل سنگی پرتابکرد که به پیشانی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اصابتکرد، خون از پیشانیاش جاریشد. پیامبر به کوه ابوقبیس رفت، مشرکان نیزدرپی او روانهشدند. حضرت علی(ع) خود را به خدیجه رساند و موضوع را به وی بازگفت. اشک برگونههای خدیجه جاریشد، ظرفی ازغذا برداشت و برای یافتن پیامبرباعلی(ع) راهی کوهها و دشتها شد. جبرییل برپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازلشد و فرمود: از گریه خدیجه ملایک به گریه آمدند. او را بخواه، سلام برسان، بگو خدا به تو سلام میرساند. و او را به خانهای بهشتی که از نور زینتشده، بشارتبده.
خدیجه و علی پیامبر را یافته، به خانه آوردند. مردم به خانه خدیجه حملهورشده، خانه را سنگباران کردند. خدیجه بیرونآمد وگفت: آیا از سنگباران کردن خانه زنی که نجیبترین قوم شماست، شرم ندارید؟
مردم با شنیدن سخنانش پراکنده شدند و او برای مداوای همسرش به خانه بازگشت. پیامبراسلام صلی الله علیه و آله و سلم سلام خدا را به وی رساند. اودرپاسخ گفت:
ان الله هو السلام و منه السلام وعلی جبرییل السلام وعلیک یارسولالله السلام وبرکاته. خدا خود سلاماست وسلام از اوست و سلام برجبرییل و برتو ای رسولخدا، رحمت و برکات خداوند برتو باد. 2- حمایتهای عملی و مالی
حضرت خدیجه نهتنها ازاعتبارو موقعیت اجتماعی خود برای دفاع ازرسولاکرم سود میبرد، بلکه با ورود به صحنههای دشوار به دفاع ازحریم نبوت پرداخت. او خود در شعب ابیطالب حضوریافت.و همراه پیامبر سهسال درآنجا به سربرد. این سهسال را میتوان سالهای اوج فداکاری خدیجه نامید. او درطول سهسال تحریم اقتصادی تامین نیازهای مالی مسلمانان را برعهده داشت.علاوه براموال خدیجه، ثروت بستگان او مانند حکیمبن حزام نیز درجهتیاری دین محمدی صلی الله علیه و آله و سلم صرف میشد.
پیامبراکرم بارها فداکاری حضرت خدیجه را مطرحساخت و براین حقیقت که او در راه اسلام از اموالش گذشت تاکیدکرد.
خدیجه بیستوچهارسال با پیامبر زندگیکرد و سرانجام دربستربیماری افتاد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که بربالین او حاضربود، ضمن گفتگوی با وی فرمود: خدا تو را با مریم دخترعمران و آسیه دخترمزاحم برابری دادهاست.
وقتی روح خدیجه به سوی جهان جاودان پرکشید پیامبرسخت گریست. چون درحجون قبری برایش کندند، پیامبر خود به راه افتاد؛ همچنان که اشک ازچشمانش میبارید داخل قبر شد و خوابید، افزونتر از قبل گریست و او را دعاکرد.آنگاه برخاست و با دستخویش همسرش را درقبرگذاشت.چون درآن زمان نماز میت واجب نشدهبود، نماز بر وی خواندهنشد.فاطمه، یادگارخدیجه گرد پدرمیگشت، خود را به دامان او میآویخت، بهانه مادر میگرفت و دل دردمند پدر را آتش میزد. پیامبرجزسکوت چیزی نداشت؛ جبرییل نازلشد و گفت: ای پیامبر، به فاطمه بگو خدا برای مادرت قصری از لؤلؤ ساخته که درونش آشکار است و درآنجا هیچ سختی و تلخی نیست.
به این ترتیب فرشته الهی پایان رنجها و محنتهای خدیجه را اعلامکرد.
محققان زمان وفاتش را سهسال قبل ازهجرت میدانند.در سال727ه.ق قبهای بر قبر وی ساختند که درسال 1344ه.ق به وسیله وهابیون ویرانشد.
قلب پرمهرپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچگاه نام خدیجه را از صفحه خویش پاکنکرد و چراغ مهروی را تا آخر عمر فروزان نگاهداشت. او دوستداران خدیجه را دوست میداشت. عایشه میگوید: روزی خواهر خدیجه خواستخدمت پیامبر بیاید. تا رسولخدا نام خدیجه را شنید، چشمانش برقزد. گفتم: چقدر زیاد به فکرش هستی. پیرزنی بود که مُرد و خدا بهتر از آن را به تو رساندهاست.
پیامبر به شدت برآشفت و فرمود: والله بهتر ازخدیجه روزی من نشدهاست. وقتی مردم مرا تکذیب کردند به من ایمانآورد و زمانی که مردم ازانفاق ثروت خویش خودداری میکردند مال خود را انفاقکرد.
پیامبر چنان شخصیتخدیجه را بزرگ میشمرد که گفتارش دیگران را به شگفتی وامیداشت. عایشه میگوید: به هیچکس به اندازه خدیجه حسرت نبردم، بهخاطر یادکرد پیامبرازاو.رسولخدا از خدیجه چنان یادمیکرد که گویا جز او زنی در عالم نبود.هیچگاه پیامبرازخانه بیرون نمیرفت مگراینکه خدیجه را میستود.
پیامبر در سالگرد وفاتش اشکریخت و او را دعاکرد.او به زنانش میفرمود: فکرنکنید مقامتان بالاتر ازاوست زمانی که کافر بودید، ایمانآورد و مادر فرزندانم است.آن بزرگوارروزی چهارخط بر زمین کشید و پرسید: میدانید چیست؟ حاضران اظهار بیاطلاعی کردند. حضرت فرمود: بافضیلتترین زنان بهشت چهار نفرند: خدیجه دخترخویلد، فاطمه دخترمحمد صلی الله علیه و آله و سلم ، مریم دخترعمران و آسیه دخترمزاحم همسر فرعون.
روزی به اصحاب فرمود: از مردان، تعداد بسیاری به کمال رسیدند و ازمیان زنان به کمال نرسیدند مگرمریم دختر عمران، آسیه دخترمزاحم زن فرعون، خدیجه دخترخویلد و فاطمه دخترمحمد.
سالها بعد وقتی خواستند خبرخواستگاری علی(ع) از فاطمه(ع) را به اطلاعش رسانند، گروهی از زنان به نزدش آمده، گفتند: با پدرو مادرهایمان فدایتشویم ای رسولخدا، برای کاری جمعشدهایم که اگر خدیجه زندهبود چشمش روشن میشد. تا نام خدیجه بردهشد، پیامبرگریست. امسلمه پرسید برای چه میگریید؟ فرمود:
«خدیجه واین مثل خدیجه صدقتنی حین یکذبنی الناس وایدتنی علی دین الله واعانتی علیه بمالها ان الله عزوجل امرنی ان ابشر خدیجه بیت فی الجنة من قصر الزمرد لاصعب فیه ولانصب.»
خدیجه! و کجاست مثل خدیجه؟ زمانی که مردم تکذیبم کردند تصدیقم کرد. بردین خدا یاریم نمود. و با مالش به کمکم شتافت. خدا به من فرمانداد تا او را به قصری زمردین بهشتی که سختی و محنت در آن نیستبشارتدهم.
الاصابة فی تمییز الصحابة / تاریخ طبری / اسلام وعقاید وآراء بشری یا« اسلام و جاهلیت » / قصص العرب / سیر اعلام النبلاء / الاستیعاب / طبقات کبری ابن سعد / سیره نبوی ابن هشام / اسد الغابه / تاریخ الخمیس / الصحیح من سیرة النبی / نهایة الارب / الکامل فی التاریخ / بحارالانوار / سیرة حلبیه / امالی صدوق / المستدرک علی صحیحین / نهج البلاغه / خطبه قاصعة / کشف الغمه / مناقب آل ابیطالب / الفصول المهمة / سفینة البحار
نویسنده : جمعی از نویسندگان
ناشر : سایت تخصصی حضرت خدیجه علیها السلام
پیش از این گفته شد که مشرکین انواع آزار و صدمه را نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم انجام میدادند و بیش از همه عموی آن حضرت ابو لهب بود که چون خود از بنی هاشم بود در آزار بدان حضرت بی پرواتر از دیگران بود و گروهی نیز بودند که چون صدمه بدنی نمیتوانستند بزنند در صدد مسخره و استهزاء آن بزرگوار برآمده و خدای تعالی به عنوان مستهزئین آنها را در قرآن ذکر کرده (1) و در آخر خداوند شر آنها را به وسیله جبرئیل از آن حضرت دور کرد و هر کدام به بلیهای گرفتار شده و هلاک شدند ولی با این همه احوال حمایت ابی طالب از آن حضرت مانع بزرگی بود که آنها نتوانند از حدود استهزا و آزارهای زبانی،و احیانا برخی آزارهای مختصر دیگر،قدمی فراتر نهند و نقشه قتل یا تبعید آن حضرت را بکشند،اما در این میان دست تقدیردو مصیبت ناگوار برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیش آورد که دشمنان آن حضرت جرئت بیشتری در اذیت پیدا کرده و آن حضرت را در مضیقه بیشتری قرار دادند و به گفته مورخین چند بار نقشه قتل و تبعید او را کشیده تا سرانجام نیز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از ترس آنها شبانه از مکه خارج شد و به مدینه هجرت کرد.
یکی مرگ ابو طالب و دیگری فوت خدیجه بود که طبق نقل معروف هر دو در یک سال و به فاصله کوتاهی اتفاق افتاد.
دو پشتیبان بزرگ و کمک کار نیرومند و با وفایی برای پیشرفت اسلام و حمایت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودند،خدیجه با دلداری دادن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ثروت مادی خود به پیشرفت اسلام و دلگرم کردن آن حضرت کمک میکرد،ابو طالب نیز با نفوذ سیاسی و سیادتی که در میان قریش داشت پناهگاه و حامی مؤثری در برابر آزار دشمنان بود.
معروف آن است که مرگ هر دو در سال دهم بعثت،سه سال پیش از هجرت اتفاق افتاد،و ابو طالب پیش از خدیجه از دنیا رفت و برخی نیز مانند یعقوبی عکس آن را نوشتهاند و فاصله میان مرگ خدیجه و ابو طالب را نیز برخی سه روز،جمعی سی و پنج روز و برخی نیز شش ماه نوشتهاند .در کتاب مصباح وفات ابیطالب را روز بیست و ششم رجب ذکر کرده و یعقوبی وفات خدیجه را در ماه رمضان نوشته و گوید:خدیجه دختر خویلد در ماه رمضان سه سال پیش از هجرت در سن شصت و پنج سالگی از دنیا رفت...
و پس از چند سطرگوید:و ابو طالب سه روز پس از خدیجه در سن هشتاد و شش سالگی از دنیا رفت و برخی هم سن او را نود سال نوشتهاند.
در سیره مینویسد:هنگامی که بیماری ابو طالب سخت شد قریش با یکدیگر گفتند:کار محمد بالا گرفته و افراد سرشناس و دلیری چون حمزة بن عبد المطلب نیز دین او را پذیرفتهاند اگر ابو طالب از میان برود بیم آن میرود که محمد به جنگ ما برخیزد خوب است تا ابو طالب زنده است به نزد او رفته و با وساطت او از محمد پیمانی(پیمان عدم تعرض)بگیریم که ما و او به کار همدیگر کاری نداشتهباشیم و به دنبال این گفتگو عتبه،شیبه،ابو جهل،امیة بن خلف،ابو سفیان و چند تن دیگر به خانه ابو طالب آمده و پس از احوالپرسی و عیادت گفتند :ای ابو طالب مقام و شخصیت تو در میانه قریش چنان است که خود میدانی و اکنون بیماری تو سخت شده و بیم آن میرود که این بیماری تو را از پای درآورد،و از سوی دیگر اختلاف ما را با برادرزادهات محمد میدانی،خواهشی که ما از تو داریم آن است که او را به اینجا دعوت کنی و از او بخواهی تا دست از مخالفت با ما و اعمال و رفتار و آیین ما بردارد،ما نیز مخالفت با او نخواهیم کرد و در مرام و آیینش او را آزاد خواهیم گذارد.
ابو طالب به دنبال رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد و چون حضرت حاضر شد جریان را بدو گفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در جواب فرمود:
من از اینها چیزی نمیخواهم جز گفتن یک کلمه که آن را بگویند و بر تمام عرب سیادت و آقایی کرده عجم را نیز زیر قدرت و فرمان خود گیرند!
به حق پدرت سوگند ما حاضریم به جای یک کلمه ده کلمه بگوییم،بگو آن یک کلمه چیست؟فرمود:آن کلمه این است که بگویید:«لا اله الا الله»و به دنبال آن از بت پرستی دست باز دارید...
ابو جهل و دیگران نگاهی به هم کرده دستها را(به عنوان مخالفت با این حرف)به هم زده گفتند :آیا میخواهی همه خدایان را یک خدا قرار دهی!براستی که این کاری شگفت انگیز است!و به دنبال آن به یکدیگر گفتند:به خدا این مرد حاضر به هیچ گونه قول و پیمانی با ما نیست برخیزید و به دنبال کار خود بروید.
را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دادند اندوه بسیاری آن حضرت را فرا گرفت و بیتابانه خود را به بالین ابو طالب رسانده و جانب راست صورتش را چهار بار و جانب چپ را سه بار دست کشید آن گاه فرمود:عموجان در کودکی مرا تربیت کردی و در یتیمی کفالت و سرپرستی نمودی و در بزرگی یاری و نصرتم دادی خدایت از جانب من پاداش نیکو دهد،و در وقت حرکت دادن جنازه پیشاپیش آن میرفت و دربارهاش دعای خیر میفرمود.
هنوز مدت زیادی و شاید چند روزی از مرگ ابو طالب و آن حادثه غم انگیز نگذشته بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مصیبت اندوه بار تازهای دچار شده بدن نحیف همسر مهربان و کمک کار وفادار خود را در بستر مرگ مشاهده فرمود و با اندوهی فراوان در کنار بستر او نشسته و مراتب تأثر خود را از مشاهده آن حال به وی ابلاغ فرمود آن گاه برای دلداری خدیجه جایگاهی را که خدا در بهشت برای وی مهیا فرموده بود بدو اطلاع داده و خدیجه را خورسند ساخت.
هنگامی که خدیجه از دنیا رفت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جنازه او را برداشته و در«حجون»(مکانی در شهر مکه)دفن کرد،و چون خواست او را در قبر بگذارد،خود به میان قبر رفت و خوابید و سپس برخاسته جنازه را در قبر نهاد و خاک روی آن ریخت.
در تاریخ یعقوبی است که چون خدیجه از دنیا رفت فاطمه(ع)نزد پدر آمده دست به دامن او آویخت و با چشم گریان میگفت:مادرم کجاست؟در این وقت جبرئیل نازل شده عرض کرد:به فاطمه بگو:خدای تعالی در بهشت خانهای برای مادرت بنا کرده که در آنجا دیگر هیچ گونه دشواری و رنجی ندارد.
این دو مصیبت ناگوار آن هم در این فاصله کوتاه به مقدار زیادی در روحیه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و بلکه در پیشرفت اسلام و هدف مقدس آن حضرت اثر داشت و کار تبلیغ دین را بر او دشوار ساخت تا بدانجا که از عروة بن زبیر نقل شده که گوید:روزی همچنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در کوچههای مکه میگذشت مقداری خاک بر سرش ریختند و حضرت با همان وضع به خانه آمد،یکی از دختران آن بزرگوار که آن حال را مشاهده کرد از جا برخاسته و از مشاهده آن وضع به گریه افتاد و با همان حال گریه مشغول پاک کردن خاکها شد،پیغمبر خدا او را دلداری داده فرموده:
دخترکم گریه مکن که خدا پدرت را محافظت و نگهبانی خواهد کرد و گاهی نیز میفرمود:تا ابو طالب زنده بود قریش نسبت به من چنین رفتار ناهنجاری نداشتند.
در اینجا قبل از اینکه وارد بحث دیگری بشویم لازم است چند جملهای درباره ایمان ابو طالبـکه متأسفانه برخی از نویسندگان اهل سنت دربارهاش تردید کردهاندـذیلا برای شما ذکر کرده و به دنبال بحث بعدی برویم،گرچه مطلب از نظر ما و هر شیعه دیگری مسلم و جای بحث نیست.
این مطلب مسلم است که چون پس از شهادت امیر المؤمنین(ع)دستگاه خلافت و زمامداری مسلمانان به دست بنی امیه و پس از آن به دست بنی عباس افتاد آنها نیز بنی هاشم و بخصوص فرزندان امیر المؤمنین(ع)را رقیب خود در خلافت میپنداشتند و برای کوبیدن رقیب و استقرار پایههای حکومت خود از هیچ گونه تبلیغ به نفع خود و تهمت و افترا و انکار فضیلت رقیب دریغ نداشتند اگر چه منجر به انکار فضیلت رهبر اسلام و اهانت به شخص پیغمبر گرامی و شریعت مقدسه اسلام گردد.چون برای آنها هدف اساسی و مسئله اصلی همان حکومت و ریاست بود و بقیه همگی وسیله بودند،و این مطلب برای هر محقق و متتبع بی نظر و منصفی قابل تردید نیست.
و ظاهرا برای هر کسی که کمترین آشنایی با تاریخ اسلام داشته باشد اثبات این مطلب نیازی به اقامه دلیل و برهان،و ذکر شاهد تاریخی و حدیثی ندارد.
تا جایی که میتوانستند فضایل امیر المؤمنین(ع)و هر کس را که به آن بزرگوار ارتباط و بستگی داشت انکار کرده و در برابر حدیثی در مذمت ایشان به وسیله ایادی خود جعل میکردند .
«معاویه مردم شام و عراق و دیگران را مأمور ساخت تا در منابر و مجامع علی(ع)را دشنام داده و از او بیزاری جویند،و این کار عملی گردید،و در زمان بنی امیه این جریان سنتی شد تا اینکه عمر بن عبد العزیز از آن جلوگیری کرد.»
و از ابی عثمان روایت کرده که جمعی از بنی امیه به معاویه گفتند:تو اکنون بهآرزوی خود رسیدی خوب است جلوی لعن این مرد را بگیری؟
گفت:نه به خدا،تا وقتی که خردسالان به لعن او بزرگ شوند و بزرگ سالان با آن پیر گردند .و سپس داستانهایی درباره کسانی که نسبت به علی(ع)عداوت داشته و از معاویه پول میگرفتند و در مذمت امیر المؤمنین حدیث جعل میکردند نقل کرده و اسامی آنها را ذکر میکند مانند ابو هریره،مغیرة بن شعبه،عروة بن زبیر،زهری و سمرة بن جندب،انس بن مالک،سعید بن مسیب،ولید بن عقبه و امثال ایشان (3) و از هر کدام نیز برخی از احادیث جعلی آنها را ذکر میکند.
و در همین رابطه فضایل بسیاری را از فاطمه زهرا(ع)و بانوی محترم آن بزرگوار و حسن و حسین(ع)و دیگر فرزندان آن حضرت و ابو طالب،جعفر،عقیل،پدر و برادران آن امام مظلوم انکار کرده و علتی جز همین رابطه با امیر المؤمنین(ع)نداشته است.
«جناب ابو طالب هیچ جرمی و گناهی نداشته که این چنین مورد اتهام ناروای کفر و شرک قرار گیرد جز آنکه پدر امیر المؤمنین(ع)بوده،و در حقیقت هدف واقعی در این اتهام شنیع و ناروا فرزند برومند او بوده که همچون خاری در چشم امویان و فرزندان زبیر و همه دشمنان اسلام فرو میرفت،و از اعمال خلاف و ضربههایی که میخواستند به پیکر اسلام جوان بزنند جلوگیری میکرد.
و بسیار عجیب و شنیدنی است که ابو سفیان پدر معاویه که در مجلس عثمان آشکارا گفت:سوگند بدانکه ابو سفیان بدو قسم میخورد که نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی!او مؤمن و پرهیزگار و عادل است،اما ابو طالب و پدر امیر المؤمنین کافر و مشرک،و در گودال آتش است...!» (4)
و گرنه کسی که با تاریخ اسلام و حمایتهای بی دریغ ابو طالب از رسول خدا و آیین مقدس آن حضرت یعنی اسلام آشنا باشد و آن همه فداکاری و ایثار او را در این راه از نظر بگذراند،و سخنان و اشعار زیاد او را که در دفاع از رسول خدا به عنوان پیامبربرگزیده از طرف خدا گفته است بشنود جای تردید برای او در این باره باقی نمیماند که او والاترین مؤمنان و سابقه دارترین مسلمانان بوده است.
که نماز میخوانند و علی در طرف راست آن حضرت ایستاده به جعفر فرزند دیگرش نیز دستور میدهد تا با آن دو نماز بگزارد و در این باره بدو میگوید:
«صل جناح ابن عمک و صل عن یساره» (5)
و در این باره آن اشعار معروف را میگوید که از آن جمله است:
ان علیا و جعفرا ثقتی
عند ملم الزمان و النوب
لا تخذلا و انصرا ابن عمکما
أخی لامی من بینهم و أبی
و الله لا اخذل النبی و لا
یخذله من بنی ذو حسب (6)
و شخصیت بزرگواری که وقتی مسلمانان به حبشه هجرت میکنند قصیدهای انشا فرموده و برای نجاشی پادشاه حبشه میفرستد و در آن قصیده میگوید:
لیعلم خیار الناس ان محمدا
وزیر لموسی و المسیح بن مریم
اتانا بهدی مثل ما أتیابه
فکل بأمر الله یهدی و یعصم (7)
و یا در قصیده دیگری که راویان شعر و حدیث نقل کردهاند درباره آن حضرت گوید:
أمین حبیب فی العباد مسوم
بخاتم رب قاهر فی الخواتم
نبی اتاه الوحی من عند ربه
و من قال لا یقرع بها سن نادم (8)
و یا در جای دیگر که گوید:
ألم تعلموا أنا وجدنا محمدا
رسولا کموسی خط فی اول الکتب (9)
و چون هنگام مرگ آن جناب فرا میرسد فرزندان عبد المطلب را گرد آورده و بدانها میگوید :
«یا معشر بنی هاشم!أطیعوا محمدا و صدقوه تفلحوا و ترشدوا» (10)
و اشعار و سخنان بسیاری دیگری که هر که خواهد باید به کتاب شریف الغدیر و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید(ط مصر،ج 3،صص 318ـ310)مراجعه نماید.و اگر بخواهیم همه را در اینجا به رشته تحریر درآوریم کتاب جداگانهای خواهد شد (11) و آیا کسی بعد از آن همه اشعار و سخنان بسیار میتواند برای تردید در ایمان ابو طالب محملی و توجیهی جز همان که گفتیم بیابد.
و مضمون سخن ابن ابی الحدید در اینجا جالب است که میگوید:
این اشعار را وقتی به صورت مجموع بنگریم متواتر استـاگر چه آحاد آن متواتر نباشدـو مجموعه آنها دلالت بر امر واحد مشترکی دارد و آن تصدیق حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است،چنانکه هر کدام از داستانهای شجاعت علی(ع)به صورت خبر واحد نقل شده ولی مجموع آنها متواتر است و برای ما موجب علم بدیهی به شجاعت علی(ع)میگردد.و این تواتر مانند تواتر در اخبار سخاوت حاتم و حلم احنف و ذکاوت ایاس و غیر اینهاست که جای تردید در آنها نیست. (12)
اکنون پس از ذکر این مقدمه بد نیست بدانید روایاتی که درباره عدم ایمان ابی طالب و یا ایمان او در پایان عمر و هنگام مرگ،و یا بودن او در گودال آتش وامثال آن رسیده سند آنها بیشتر به همان عروة بن زبیر و یا زهری و یا سعید بن مسیب باز میگردد (13) که دشمنی و انحراف آنها نسبت به امیر المؤمنین(ع)آشکار و به اثبات رسیده و یا از کسانی نقل شده که نزد خود اهل سنت نیز متهم به دروغ و وضع حدیث هستند. (14)
و از نظر علمای شیعه نیز مطلب اجماعی و اتفاقی است چنانکه شیخ مفید(ره)در اوایل المقالات فرموده:
«امامیه اتفاق دارند بر اینکه ابو طالب مؤمن از دنیا رفت» (15)
از امام باقر و صادق(ع)روایت شده که ابو طالب مؤمن و مسلمان بود و اجماع امامیه نیز بر آن است که در آن اختلافی ندارند. (16)
و مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار گوید:
شیعیان اجماع دارند بر اسلام ابو طالب،و اینکه او در آغاز کار به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورد و هیچ گاه بتی را پرستش نکرد،بلکه او از اوصیای ابراهیم(ع)بوده است... (17)
و از نظر روایات نیز بیش از حد تواتر در این باره از رسول خدا و ائمه اطهار حدیث به ما رسیده که مرحوم علامه امینی(ره)بیش از چهل حدیث از آنها را در کتاب شریف الغدیر (18) نقل کرده و ما برای تیمن و تبرک به ذکر سه حدیث از آنها اکتفا میکنیم:
1.از ابو بصیر روایت شده که گوید:به امام باقر(ع)عرض کردم:ای آقای من مردم میگویند :ابو طالب در گودالی از آتش است که مغز سرش از آن به جوش میآید؟
فرمود:دروغ گویند به خدا سوگند،براستی اگر ایمان ابو طالب را در کفهای از ترازو بگذارند و ایمان این مردم را در کفه دیگری،قطعا ایمان ابو طالب بر ایمان ایشانمیچربد... (19)
2.از امام سجاد(ع)درباره ایمان ابو طالب پرسیدند که آیا مؤمن بود؟فرمود:آری!عرض شد:در اینجا مردمی هستند که میپندارند او کافر بوده؟فرمود:خیلی شگفت است!آیا اینان به ابو طالب طعن زده و ایراد میگیرند یا به رسول خدا؟با اینکه خدای تعالی پیغمبر خود را در چند جای قرآن نهی فرموده از اینکه زن با ایمانی را در نزد مرد کافری نگاه دارد!و کسی شک ندارد که فاطمه بنت اسد از زنهایی است که به ایمان به رسول خدا سبقت جست و او پیوسته در خانه ابو طالب و در عقد او بود تا وقتی که ابو طالب از دنیا رفت. (20)
3.شیخ مفید(ره)به اسناد مرفوعی روایت کرده که چون ابو طالب از دنیا رفت امیر المؤمنین (ع)به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده و رحلت او را به اطلاع آن حضرت رسانید،رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سخت غمگین شد و بشدت محزون گردید سپس به علی(ع)فرمود:ای علی برو و کار غسل و کفن و حنوط او را به عهده گیر و چون جنازه او را برداشتید مرا خبر کن!امیر المؤمنین دستور رسول خدا را انجام داد و چون پیغمبر گرامی آمد اندوهناک گشته و فرمود:ای عمو جان صله رحم کردی و پاداش خیر و نیکو دادی!براستی که در کودکی تربیت و سرپرستی کردی،و در بزرگی یاری و کمک دادی!سپس رو به مردم کرده فرمود:
هان به خدا سوگند من برای عموی خود شفاعتی خواهم کرد که اهل دو عالم را به شگفت اندازد ! (21)
و در پایان تذکر این نکته لازم است که چون طبق روایات بسیار جناب ابو طالب ایمان خود را مخفی میداشت و برای اینکه بهتر بتواند از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دفاع و حمایت کند و مشرکین در برابر او موضع نگیرند و او را از خویش بدانند اسلام خود را ظاهر نمیکرد شاید همین امر برای برخی از برادران اهل سنت سبب اشتباه شده کهنسبت کفر به آن جناب دادهاند،و گاهی نیز شیعه را در مورد این عقیده زیر سؤال بردهاند که اگر ابو طالب مسلمان بود چرا هیچ کجا دیده نشد نماز بخواند و مانند فرزندانش و دیگر مسلمانان در نماز آنها شرکت جوید؟و چرا در«یوم الدار»و ماجرای دعوت رسول خدا از خویشان سبقت به ایمان به آن حضرت نجست؟و چرا در هیچ یک از مراسم اسلامی شرکت نمیکرد؟
و همان گونه که گفتیم پاسخ آن را ائمه اطهار دادهاند چنانکه در یک حدیث است که امام صادق(ع)فرمود:براستی که ابو طالب تظاهر به کفر کرد و ایمان خود را پنهان داشت،و چون وفات او فرا رسید خدای عز و جل به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که از مکه خارج شو که دیگر در مکه یاوری نداری،و رسول خدا به مدینه هجرت کرد (22) .
و در حدیث دیگری از آن حضرت روایت شده که فرمود:حکایت ابو طالب حکایت اصحاب کهف است که ایمان خود را مخفی داشته و تظاهر به شرک کردند و خدای تعالی دو بار به ایشان پاداش عنایت فرمود. (23)
1.خدای تعالی در سوره حجر فرموده: «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین انا کفیناک المستهزئین» [ای پیغمبر با صدای بلند آنچه را مأمور بدان شدهای به مردم برسان و از مشرکان روی بگردان همانا ما تو را از شر استهزا کندگان محفوظ میداریم ،و اینان پنج یا شش نفر بودند به نامهای اسود بن عبد یغوث،ولید بن مغیره،عاص بن وائل سهمی،حارث بن طلاطله و پنجمی آنها حارث بن قیس بود که پیغمبر را تهدید به مرگ کردند و خداوند شرشان را کفایت فرمود به تفصیلی که در تفاسیر و کتب تاریخی ذکر شده.
2.شرح نهج البلاغه،ج 1(چهار جلدی،چاپ مصر)،ص .356
3.همان،صص 364ـ .356
4.الصحیح من السیرة،ج 2،ص .156
5.اسد الغابة،ج 1،ص 287،شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،ج 3،ص 315،الاصابة،ج 4،ص .116
6.دیوان ابی طالب،ص 36،شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 3،ص .314
7.مستدرک حاکم نیشابوری،ج 2،ص .623
8.دیوان ابیطالب،ص 32،شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 3،ص .313
9.سیره ابن هشام،ج 1،ص 373،خزانة الادب،ج 1،ص 261،تاریخ ابن کثیر،ج 3،ص .87
10.تذکره ابن جوزی،ص 5،الخصائص الکبری،ج 1،ص 87،سیره حلبیه،ج 1،ص 372،اسنی المطالب،ص .10
11.مرحوم علامه امینی نام حدود بیست نفر از دانشمندان و علمای بزرگ شیعه و اهل سنت را در الغدیر(ج 7،ص 400)نقل کرده که درباره ایمان ابو طالب به طور جداگانه کتاب نوشته و برای کتابهای خود نامهایی گذاردهاند مانند کتاب اسنی المطالب فی ایمان ابی طالب،کتاب الحجة علی الذاهب الی تکفیر ابی طالب و کتاب القول الواجب فی ایمان ابی طالب.
و چنانکه میدانیم در سالهای اخیر نیز یکی از دانشمندان عرب در از منطقه احساء و قطیفـاستاد عبد الله خنیزیـکتابی در این باره نوشت و«ابو طالب مؤمن قریش»نام نهاد،و پس از انتشار با سعایت علمای سعودی دولت آنجا او را به زندان افکنده و محکوم به اعدام کردند که با وساطت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی(ره)از مرگ نجات یافته و آزاد گردید.
12.شرح نهج البلاغه،(چاپ مصر)ج 2،ص .315
13.سیرة المصطفی،صص 219ـ .216
14.همان.
15.اوائل المقالات،ص .45
16.تبیان،چاپ سنگی،ج 2،ص .287
17.بحار الانوار،ج 9،(چاپ کمپانی)،ص .29
18.الغدیر،ج 7،صص 400ـ .342
19.همان،ج 7،ص .390
20.همان،ص .389
21.همان،ص .386
22.الفصول المختارة،ص 80،اکمال الدین صدوق،ص .103
23.روضة الواعظین،ص 121،امالی صدوق،ص 366،الغدیر،ج 7،ص 390،شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،ج 3،ص .312
نویسنده : مهدی وزنه
ناشر:مهدی وزنه
یکی از برترین زنان با شخصیت در جهان اسلام حضرت خدیجه (سلام الله علیها) هستند، بر آن شدیم هر چند مختصر برخی از این ویژگیهای شخصیتی را برای تشنگان معارف اسلامی توصیف کنیم. باشد که مقبولشان افتد.
خدیجه (سلام الله علیها)، ویژگیها، شخصیت.
ما انسانها دارای دو جنبه هستیم: شخصی و شخصیتی. در جنبه شخصی غالب شبیه یکدیگریم، برای رفع تشنگی و گرسنگی آب و غذا میخوریم، لباس میپوشیم ...
لیکن در جنبه شخصیتی با یکدیگر متفاوتیم. برخی دارای شخصیتهای مثبت، فعال و معنوی هستیم، بلعکس برخی دارای شخصیتی منفی، پوچ، بی هویت...
کسانی که دارای شخصیتهای مثبت وبرترند، میتوانند بر افراد دیگر تأثیر بگذارند، و همیشه زندگیشان سرمشق دیگران، و شایستهی مطالعه و تحقیق است.
از جمله این افراد برتر و مناسب برای الگو شدن حضرت خدیجه (سلام الله علیها) هستند.
در این مقاله به دنبال بیان برخی از ویژگیهای شخصیتی این بانو در مسیر زندگی مشترکش با رسول خدا (صلوات الله علیه واله) هستیم.
دعا یا خواندن عاشقانه و خالصانه و پرشور خدا و راز و نیاز با آن سرچشمهی زندگی و زیبایی و قدرت، نوعی پرستش و برترین نوع یکتاپرستی است به همین جهت دعا و نیایش در زندگی دوستان خدا جایگاه پرفرازی دارد آنان به دعا خو میگیرند و با مناجات پرشور و شعور تا عرش خدا راه مییابند با آن به اوج آرامش میرسند و گمشده ی دل ناآرام خود را در آن مییابند و آن را دانشگاه آزادگیها و بی نیازیها و استقلالها و برازندگیها و خودسازیها میبینند.
حضرت خدیجه (سلام الله علیها) دائماً به یاد خدا بودن و ذکر خدا را میگفتند و سرآمد زنان نیایشگر بود و حتی ایشان دو حرز مخصوص خود داشتند و مرتباً آن ذکرها را زمزمه میکردند از جمله: «بسم اللهَ الرَّحمنِ الرَّحیم؛ یاحَیُّ یا قَیّوم، بِرَحْمَتِکَ اَسْتَغیثُ فَأغِثنی، وَلا تَکِلْنِی اِلی نَفْسی طَرْفَةَ عَیْنٍ اَبَداً، وَ اَصْلِحْ لِی شَأنِی کُلَّهُ.»؛ «به نام خداوند بخشنده ی بخشایشگر! ای خدای زنده و استوار! به رحمتت پناهنده شدم. به من پناه بده و مرا هرگز به اندازهی یک چشم برهم زدن به خودم وانگذار، همهی حال و زندگی من را سامان ببخش.».
و دومین حرز ایشان: «بسم اللهَ الرَّحمنِ الرَّحیم؛ یا اللهُ یا حافِظُ یا حَفیظُ یا رَقیبُ»؛ «به نام خداوند بخشندهی بخشایشگر! ای خدا! ای نگهبان، ای نگهدارندهی مراقب و پاسدار.»(1)
این بانو میدانست که زندگی که با یاد خدا باشد شیرین، زیبا و دلنشین و همراه با آرامش است این ارتباط و یاد خدا مسلماً یک طرفه نیست، این خداست که به یاد بندهاش است و بنده هم به فضل الهی از خدا تمسک میگیرد، این ارتباط دو طرفه در زندگی خدیجه (سلام الله علیها) در روایتی خیلی زیبا بیان شده:
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتی که در شب معراج جبرئیل من را به سوی آسمانها برد، هنگام مراجعت به جبرئیل گفتم: «هَلْ لَکَ مِنْ حاجَةٍ؟»؛ «آیا حاجتی داری؟».
جبرئیل گفت: «حاجَتی اَنْ تَقْرَاَ عَلی خَدیجَة مِنَ اللهِ وَمِنّی السَّلام... »؛ «حاجت من این است که سلام خدا و سلام من را به خدیجه (سلام الله علیها) برسانی.».
پیامبر صلی الله علیه و آله وقتی که به زمین رسید، سلام خدا و جبرئیل را به خدیجه (سلام الله علیها) رساند، خدیجه (سلام الله علیها).
گفت: «اِنَّ اللهَ هُوَ السَّلامُ، وَ مِنْهُ السَّلامُ، وَاِلَیهِ السَّلامُ، وَ عَلی جِبرئیلَ السَّلامُ»؛ (2) «همانا ذات پاک خدا سلام است و از اوست سلام و سلام به سوی او باز میگردد و بر جبرئیل سلام باد.».
همراهی خدیجه (سلام الله علیها) با پیامبر صلی الله علیه و آله و دیدن معجزات و نشانههایی از حضرت، این ارتباط و به یاد و در ذکر خدا بودن را قطعاً محکمتر میکرد، چرا که بانویی که حاضر میشود همهی ثروت و جان و مال خود را در راه خدا بدهد و از همهی هستیاش بگذرد، نشان دهندهی ارتباط بسیار عمیق و محکم او با خداست، در روایت آمده پیامبر صلی الله علیه و آله در حضور خدیجه (سلام الله علیها) از نیروی ولایت خود استفاده و میخواستند دو چشمان زن نابینایی را شفا دهند، به همین جهت به آن زن نابینا گفتند: «قطعاً دو چشمان تو باید سلامتی خود را بدست آورند.».
در این لحظه خدیجه (سلام الله علیها) چون هم خود زنی با خدا بود و میدانست پیامبر هم در نزد خدا دارای مقامی بالاست با قاطعیت گفت: «هذا دُعاءٌ مُبارَکٌ»؛ (3) «این بینایی، نتیجهی دعای پربرکت پیامبر صلی الله علیه و آله است.».
حضرت خدیجه (سلام الله علیها) دارای امتیازات و ویژگیهای شخصیتی بالایی بودند که موجب معنویت و مقدس بودن این زندگی بود از جمله فداکاریهای شجاعانه و کفایت قهرمانانه هایش که مانند یاری مخلص و توانا با ایثاری کامل، از پیامبر صلی الله علیه و آله حمایت میکرد و مایهی آرامش و شادی قلب پیامبر صلی الله علیه و آله بود او همراه و همپای پیامبر صلی الله علیه و آله درگذر زمان پیش میرفت، دردها و رنجها را شهامت مندانه به جان خرید و شجاعانه ایستادگی کرد و از روز آشنایی با پیامبر صلی الله علیه و آله تا بعثت و از بعثت تا گرایش به اسلام، و از آغاز مخالفت زور مداران با پیامبر و پیام او تا اوج فشار و درد منشی دشمن و تا محاصرهی همه جانبه و تبعید، همیشه و همه جا از مال و جان و اعتبارش مایه گذاشت و از پشتیبانی نهضت و پیشوای آن دریغ نکرد و لحظهای از برق شمشیرها نترسید و با همهی وجود نشان داد در راه عدالت.
خالصانه و شهامت مندانه در برابر بیداد میایستد و از سرزنش هیچ سرزنش کنندهای فریبکار و ستم پیشهای نمیهراسد. از جملهی نمونههای شجاعت این بانو در زندگی در قالب داستان عبارتند از:
- سالهای آغاز بعثت بود، خدیجه (سلام الله علیها) میگوید:
پیامبر صلی الله علیه و آله از غار حرا به خانه برگشت، ولی بسیار ناراحت بودند، پرسیدم: «مَاالذّی اَرَی بِکَ مِنَ الکابَة وَ الحُزنِ مالَمْ اَرَهُ نیکَ مُنْذُ صُحْبَتی؟»؛ «ای پیامبر نشانههای اندوه را در چهرهات میبینم که هرگز از ابتدای زندگی مشترک تا حال تو را این طور محزون ندیده بودم علت چیست؟».
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود «یَحْزُنُنِی غیْبَةُ عَلِیِّ.»؛ «ناپدید شدن علی علیه السلام من را نگران کرده است.»علی علیهالسلام از من جدا شد و معلوم نیست در کجاست [ماجرا از این قرار بود که عدهای از مسلمانان بر اثر دوری از گزند یورش مشرکین پراکنده شده بودند در این میان بین حضرت علی علیهالسلام و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز جدایی افتاده بود].
خدیجه (سلام الله علیها) به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: «برشترم سوار میشوم و به جستجوی علی علیهالسلام میپردازم تا به او برسم، مگر اینکه مرگ بین من و او فاصله بیندازد.».
خدیجه (سلام الله علیها) با شجاعت تمام سوار بر شتر خود شد و در کنار کوههای مکه به جستجو ادامه میداد. ناگهان در تاریکی، قیافهی شخصی را دید، به او سلام کرد تا از صدای جواب سلام بفهمد که آیا او علی علیهالسلام است یا شخص دیگری است.
او علی علیهالسلام بود گفت: «و علیک السَّلامُ ...و بر تو باد سلام، آیا تو خدیجه (سلام الله علیها) هستی؟».
خدیجه (سلام الله علیها) گفت: آری، و بعد شترش را خواباند و به علی علیهالسلام گفت: «پدر و مادرم به فدایت، سوار شتر شو.».
علی علیهالسلام فرمود: «تو از من سزاوارتر هستی که بر شتر سوار شوی، پیش پیامبر صلی الله علیه و آله برو و به او خبر بده تا من بیایم.».
خدیجه (سلام الله علیها) به خانه رسید، دید پیامبر صلی الله علیه و آله در کناری ایستاده و دست به سینهاش میکشد و سه بار این دعا را میخواند: «اَللَّهُمَ فَرِّج هَمّی وَ بَرِّد کِبَدِی بِخَلیل عَلِیِّ ابْنُ اَبی طالبٍ.»؛ (4) «خدایا! اندوهم را برطرف کن و دلم را به دیدار خلیل و دوستم علی علیهالسلام خنک کن.».
خدیجه (سلام الله علیها) به پیامبر گفت: «خداوند دعایت را مستجاب کرد، بر تو مژده باد.».
پیامبر صلی الله علیه و آله با شنیدن این مژده بلند شد و دستهایش را به سمت آسمان بلند کرد و یازده بار گفت: «شُکراً لِلْمُجیب، شُکراً لِلْمُجیب... »؛ (5) «از درگاه خداوند اجابت کنندهی دعا، شکر و سپاسگزاری میکنم.». - از نمونههای دیگر شجاعت خدیجه (سلام الله علیها) :
در سال ششم یا پنجم بعثت بود، که این آیات بر قلب پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد، که: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ، إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ، الَّذینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ»؛ (6) «پس تو به صدای بلند آنچه مأموری به خلق برسان و از مشرکان روی بگردان. همانا ما تو را از شرّ تمسخر و استهزا کنندگان مشرک محفوظ میداریم. آنان که با خدای یکتا خدایی دیگر گرفتند بزودی خواهند دانست.».
به خاطر همین رسول خدا صلی الله علیه و آله در مراسم حج بر بالای کوه صفا رفت، با ندایی بلند سه بار فرمود: «یا اَیُّها النّاسُ اِنِّی رَسُولُ اللهِ رَبُّ العالَمین»؛ «ای مردم! من رسول خداوند پروردگار جهانیان هستم.».
مردم به سوی آن حضرت آمدند و متوجه او شدند، سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله بر بالای کوه مَرْوه رفتند و دستش را بر گوششان گذاشتند و سه بار با صدای بلند فرمود: «یا اَیُّها النّاسُ اِنِّی رَسُولُ اللهِ»؛ (7) «ای مردم! من رسول خدا هستم.».
در این هنگام بت پرستان با چهرهی خشم آلودی به او نگاه میکردند، ابوجهل آنچنان سنگی به سوی آن حضرت انداخت، که بین دو چشمانش شکست، سایر مشرکین هم به دنبال ابوجهل به آن حضرت سنگ پرتاب میکردند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله با عجله به طرف کوه رفتند، و بر بالای آن به سنگی تکیه دادند، مشرکین باز هم به دنبال رسول خدا بودند و به هر طرف میدویدند. در این هنگام مردی پیش حضرت علی علیهالسلام [در آن هنگام حدود سیزده سال داشت] آمد و گفت: «محمد صلی الله علیه و آله کشته شد.».
حضرت علی علیهالسلام سراسیمه به خانهی خدیجه (سلام الله علیها) رفت و در را کوبید، خدیجه (سلام الله علیها) پشت درآمد و فرمود: کیست؟ علی علیهالسلام گفت: من هستم.
خدیجه (سلام الله علیها) پرسید: محمد صلی الله علیه و آله کجاست؟
علی علیهالسلام گفت: خبر ندارم، ولی شنیدم که مشرکین او را سنگ باران کردهاند. حالا نمیدانم که او زنده است یا کشته شده است؟ مقداری آب و غذای «حیس» (که یک نوع حلوا بود از خرما و روغن و آرد درست میشد) به من بده و با من بیا تا به دنبال او برویم که مسلماً آلان تشنه و گرسنه است.
خدیجه (سلام الله علیها) غذا و آب را برداشت و از خانه بیرون آمد و همراه علی علیهالسلام به طرف کوه حرکت کردند تا به کوه رسیدند، حضرت علی علیهالسلام به خدیجه (سلام الله علیها) فرمود «تو به طرف درهی کوه برو و من به بالای کوه میروم.».
علی علیهالسلام فریاد زد: «ای رسول خدا صلی الله علیه و آله جانم به فدایت کجا هستی؟ و در کدام گوشه افتادهای؟».
حضرت خدیجه (سلام الله علیها) هم با آهی میگفت: «مَنْ اَحَسَّ لِیَ النَّبِیِّ المُصطَفی؟ مَنْ اَحَسَّ لِیَ الرَّبیعَ المُرتَّضی؟ مَنْ اَحَسَّ لِیَ المَطرودَ فِی الله؟ مَنْ اَحَسَّ لِیَ اَبَالقاسِمِ»؛ «چه کسی از پیامبر برگزیده برای من خبر می آورد؟ چه کسی از بهار پسندیده به من اطلاع میدهد؟ چه کسی از آن شخصی که در راه خدا رانده شده من را آگاه میکند؟ چه کسی از ابوالقاسم من را با خبر مینماید!؟».
در این لحظه جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله فرود آمد، وقتی که پیامبر صلی الله علیه و آله او را دید اشک از چشمانش سرازیر شد و فرمود: «میبینی که قوم من با من چه کردند؟ من را تکذیب کردند و از جامعه راندند، به من حمله کردند.».
جبرئیل عرض کرد: «ای محمد! دستت را به من بده» و بعد دست آن حضرت را گرفت و او را به بالای کوه نشاند و فرش مخملی بهشتی از زیر پرش بیرون آورد و آن را بر زمین کوه انداخت و پیامبر صلی الله علیه و آله را روی آن نشاند و بعد فرشتگان مقرب هرکدام پس از دیگری به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله میآمدند و از او اجازه خواستند، تا مشرکین را نابود و هلاک کنند، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من به عنوان عذاب رسانی مبعوث نشدهام، بلکه به عنوان رحمت برای جهانیان برانگیخته شدهام: «دَعُونِی وَ قَوْمِی فَاِنَّهُمْ لایَعْلَمُونَ»؛ «من و قومم را به خود واگذارید، آنها ناآگاه هستند.».
در این هنگام جبرئیل به حضرت خدیجه (سلام الله علیها) نگاه کرد که در کوه به دنبال گمشدهی خود است، به رسول خدا عرض کرد: «من ربّها وَ منّی السَّلامُ، وَبَشّرها بَیتٍ فِی الجَّنَة مِن قَصبٍ لاضَحبٍ فِیه وَ لانَصبٍ.»؛ «آیا به خدیجه (سلام الله علیها) نگاه نمیکنی که فرشتگان آسمان از گریهی او گریه میکنند، او را صدا بزن، و سلام من را به او برسان، به او بگو خداوند به تو سلام میرساند، و او را مژدهی بهشت.
بده که در آن خانهای از یک قطعهی بلورین ساخته شده و آراسته به طلا است، و در آن هیچ گونه زنج و نگرانی نیست.».
پیامبر صلی الله علیه و آله خدیجه (سلام الله علیها) را دید و او را صدا زد، در حالی که از صورت پیامبر صلی الله علیه و آله خون روی زمین میریخت و پیامبر آن خونها را پاک میکرد. خدیجه (سلام الله علیها) وقتی که به رسول خدا صلی الله علیه و آله نزدیک شد و چهرهی خون آلود او را دید با آهی جان کاه گفت: «پدر و مادرم به فدایت، بگذار قطرات خون چهرهات بر زمین بریزد.».
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «میترسم، پروردگار زمین بر اهل زمین غضب کند.».
وقتی که شب شد، پیامبر صلی الله علیه و آله از فرصت استفاده کردند و همراه علی علیهالسلام و خدیجه (سلام الله علیها) به خانه رفتند خدیجه (سلام الله علیها) در خانهی خود، آن حضرت را در حجرهای که دیوارهایش با سنگ ساخته شده بود، قرارداد و سقف آن را با تخته سنگهایی پوشاند و در روبه روی آن حضرت ایستاد و او را در جامهاش پنهان کرد.
مشرکین آمدند و به سوی جایگاه پیامبر صلی الله علیه و آله سنگ میانداختند، و از هر طرف سنگ میآمد، دیوارها و سقف سنگی محل پیامبر، مانند سپر، مانع از آمدن سنگها میشد و آن سنگهایی که از طرف روبه رو میآمدند، خدیجه (سلام الله علیها) با شجاعت و شهامت بسیار خود را سپر آن سنگها قرار میداد تا به بدن نازنین همسرش پیامبر صلی الله علیه و آله برخورد نکند در این هنگام خدیجه (سلام الله علیها) فریاد میزد: «ای گروه قریش! آیا زن آزاد را در خانهی خود سنگ باران میکنید؟».
وقتی که مشرکین این فریاد را شنیدند، منصرف شدند و از آنجا رفتند.
فردای آن روز پیامبر صلی الله علیه و آله از خانه خارج شد و کنار کعبه رفت و در آنجا نماز خواند و به راز و نیاز با خدا پرداخت. (8)
عفت، یکی از صفات نفسانی است که شهوت نیروی سرکش را مهار میکند. عفت و حیا، تمام.
حرکات و سکنات و گفتار و قلم انسان را کنترل میکند تا آنچه را که دلش میخواهد نکند و هرچه را نفسش اراده کرد به قلم و زبان نیاورد و انجام ندهد. این حالت پسندیدهی روحی و روانی و این منش مترقی از ویژگیهای انسان خردمند و خردورز است، از عوامل مهم و مؤثر روانی و مردمی در جلوگیری از قانون گریزی و مرز شکنی و خودکامگی و خودسری است و از راه کارها و ابزارهای لازم برای ساختن جامعه و تمدن و محیط و شرایط و فضای اجتماعی و سیاسی و قضایی و اقتصادی مطلوب برای تأمین حقوق و حرمت و آزادی و امنیت انسانها و باعث وجاهت و زیبایی و کرامت و آبروی فرد و جامعه و خانواده و نظام در برابر خدا، خویشتن، افکار عمومی، و تاریخ است.
در کل حیا برای هر انسانی نیکو است، اما در بانوان و زنان نیکوتر و پسندیدهتر است، این ویژگی شخصیتی در حضرت خدیجه (سلام الله علیها) نیز بسیار بارز و نمونه بود.
آن بانو در زندگیشان در برخورد با نامحرم همیشه از پشت پرده و حجاب صحبت میکردند، حتی در جلسهی خواستگاریشان، به نقل تاریخ از پشت پرده صحبت میکردند مگر جایی که با پیامبر صلی الله علیه و آله صحبتهای آخر را کردند. (9)
از نمونههای دیگر عفت و حیا، مخصوصاً در شبهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله نبودند، این بود که شبی که به امر الهی چهل شب را دور از همسر خود بودند، نوشته شده که این بانو سرخود را در هنگام شب میپوشاندند و پردهی در را می انداختند و در خانه را میبستند. (10)
اینها همه نشانههای عفت و حیاست، آن هم درزمان های جاهلیت و تیر و تاریک که چنین رفتارهایی را نمیتوان در شخصی سراغ گرفت.
از بارزترین نمونهی حیا و وقار خدیجه (سلام الله علیها) را میتوانیم در لحظات آخر زندگیشان پیدا کنیم. او در آن لحظه خود را از خدا طلبکار میدانست و نه از پیامبر صلی الله علیه و آله، به همین خاطر از پیامبر صلی الله علیه و آله خواست که دعایش را بدرقهی راه او کند، از درگاه الهی برایش آمرزش بطلبد و قبل از به خاک سپردنش لحظاتی خود پیامبر صلی الله علیه و آله در قبر او وارد و با نماز و دعایش آنجا را پر از برکت کند.
پس از آن یک تقاضای مادی از همسرش داشت ولی احساس شرم و حیا به او اجازهی مطرح.
کردن آن را نمیداد، به خاطر همین پیامبر صلی الله علیه و آله، خدیجه (سلام الله علیها) و دخترش فاطمه (سلام الله علیها) را تنها گذاشت و بیرون آمد، او به دخترش گفت: «یاحَبیبی وَ یاقُرَّةَ عَیْبنی! قَولی لابیک انَّ اَنّی تَقولُ اَنَا خائِفَةٌ مِنَ القَبراُریدُمِنکَ رَدائکَ الذّی تَلِبسُهُ حینَ نُزُولِ الوَحیُ تَکَفِّنُنِی فیه»؛ «هان ای محبوب مادر، نور چشمم، به پدر گران قدرت بگو، مادرم میگوید من از خانهی قبر، شب اول قبر و تنهایی در قبر نگرانم و میترسم، از شما تقاضا دارم یکی از جامههای خود را که به هنگام فرود فرشته ی وحی و دریافت پیام خدا و راز و نیازهای شبانه می پوشیدید، به من هدیه کنید تا پس از مرگ، بدنم را با آن کفن کنم.»(11)
فاطمه (سلام الله علیها) تقاضای مادر را به پدر گفت، و پیامبر صلی الله علیه و آله خواستهی یارش را انجام داد و بلافاصله ردایش را به فاطمه (سلام الله علیها) دادند و او هم آن ردا را با خوشحالی پیش مادر برد.
برای پیامبر صلی الله علیه و آله این لحظات بسیار سخت بود، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله به خدیجه (سلام الله علیها) خیلی علاقه داشت، خدیجه (سلام الله علیها) حتی در آخرین لحظات عمرش، حیا و عفتش، را که یکی از عواملی بود که گرمی و آرامش کانون خانواده و تداوم زندگی و عشق و علاقه به همسرش را بیشتر میکرد، حفظ کرد.
اصولاً نظام خانواده در اسلام بر پایهی حیا و عفت و ایمان و تقوا استوار شده، اگر زن دارای حجاب و حیا باشد، شوهرش هم دارای چشم پاک و آرامش خاطر او خواهد بود، اما اگر زنی از بیبندوباری جهان غرب تقلید کند، نه تنها کانون گرم خانواده را به هم میزند بلکه در جهنم ابدی و دائمی خواهد سوخت.
- نمونهی بارز بخشندگی و سخاوت خدیجه (سلام الله علیها) از همان زمانی که این پیوند مقدس شکل گرفت بیشتر به چشم میخورد، مخصوصاً آنجایی که به ورقه گفت: هرچه در دست من است از مال و عبد هبه کردم به محمد، هر طور که می خواهد تصرف کند، پس ورقه فریاد زد: ای جماعت عرب، خدیجه (سلام الله علیها) خودش و مالش و بنده هایش و تمام آنچه که در ملک اوست را به پیامبر هبه کرد.
- زهری میگوید: «خدیجه (سلام الله علیها) به پیامبر صلی الله علیه و آله انفاق کرد، 40 هزار، 40 هزار» (12)
- پیامبر صلی الله علیه و آله نیز در مورد بخشش و بزرگی او فرمایشاتی دارند از جمله: «ما رَأیتُ مِنْ صاحِبَةٍ.».
لاَجیرٍخَیراً مِنْ خَدیجة، مالُنّا نَرْجِعْ اَنَا وَصاحِبی الاّ وَجَدْنا عِنْدَنا تُحْفَةً مِنْ طَعامٍ تَحْباَهُ لَنَا؛ (13) «من کارفرمایی پرمهرتر و حق شناس تر و بهتر از خدیجه (سلام الله علیها) نسبت به کارکنان و کارگزارانش ندیدم. هرگاه من و دوستم پس از کار، پیش او میرفتیم، میدیدیم غذایی گوارا برای ما آماده کرده و آن را به ما هدیه میداد و بزرگ من شانه و انسانی رفتار میکرد.».
- در جریان محاصرهی چندساله ی پیامبر به همراه یاران هاشمی و دیگران در درهی ابوطالب (شعب ابوطالب) یکی از عوامل پایداری پیامبر صلی الله علیه و آله و مردم با ایمان، بخشندگی و بزرگ منشی و سخاوت جناب ابوطالب و جهاد مالی خدیجه (سلام الله علیها) بود که گفتهاند: «واَنْفَقَ اَبوطالبٍ وَ خَدیجَةَ جَمیعَ مالَهُما»؛ (14) «ابوطالب و خدیجه برای نجات مردم، همهی ثروت و امکاناتشان را در این راه خرج کردند.».
- به راین اساس است که بسیار در تاریخ آمده: «کَفاها شَرَفاً فَوقَ شَرَفٍ اَنَّ الاِسلامَ لَمْ یَقُمْ اِلاّ بِمالِها وَ سَیْفَ عَلِیِّ بْن اَبی طالبٍ کَمارُوِیَ مُتَواتِراً»؛ (15) «همین افتخار و شرافت که برترین افتخار و شرافت است برای خدیجه (سلام الله علیها) بس که آیین اسلام پا نگرفت و کمر راست نکرد مگر با ثروت خدیجه (سلام الله علیها) و شمشیر علی علیه السلام چنان که این مطلب به طور متواتر (یعنی بسیار که موجب علم است) نقل شده است.».
1- سید بن طاووس حسنی، منهج الدعوات، ص 5؛ ابراهیم بن علی عامل کفعمی، مصباح کفعمی، ص 302؛ سید بن طاووس، الإقبال، ص 137.
2- طوسی، امالی طوسی، ص 175؛ راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 529؛ سیدهاشم بحرانی، البرهان فی تفسیرالقرآن.
ج 3، ص 493؛ محمد رضا قمی مشهدی، تفسیرکنز الدقائق و بحرالقرائب، ج 7، ص 349؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی معرفة الصحابه، ج 8، ص 102؛ محمدبن یوسف صالحی شامی، سبل الهدی و ارشاد فی سیرة خیر العباد، ج 11، ص 157.
3- ابن مقازلی شافعی، مناقب الامام علی ابن البیطالب، ج 1، ص 83؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 18، ص 17.
4- ابوالقاسم فرات بن ابراهیم کوفی، تفسیر فرات کوفی، ص 547؛ سیلاوی، الانوارالساطعه من الغراءالطاهره خدیجة بنت خویلد، ص 348.
5- عمادالدین طبری، بشارت المصطفی، ص 217.
6- سوره حجر (15)، آیات 94 تا 96.
7- سیلاوی، همان، ص 159، برگرفته از بحارانوار، ج 18، ص 241.
8- محمدباقرمجلسی، همان، ج 18، ص 243؛ محمدصادقی تهرانی، الفرقان فی تفسیرالقرآن بالقرآن، ج 16، ص 248؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه، ج 6، ص 86؛ ابن حجرعسقلانی، همان، ج 8، ص 102؛ احمد بن علی مقریزی، امتاع الاسماع، ج 6، ص 25؛ محمد بن یوسف صالحی شامی، همان، ج 7، ص 148؛ علی بن عیسی اربلی، کشف الغمة، ج 1، ص 508.
9- سیلاوی، همان، ص 100؛ محدث نوری، مستدرک وسائل الشیعه، ج 14، ص 203؛ محمدباقرمجلسی، همان، ج 16، ص 69؛ ذبیح الله محلاتی، ریاحین الشریعه، ج 2، ص214.
10- علی بن یوسف حلی، العدد القویة، ص 219؛ سیلاوی، همان، ص 127.
11- سیلاوی، همان، ص 375؛ ذبیح الله محلاتی، همان، ج 2، ص 203.
12- محمدالحسون، اعلام النساء، ص 321.
13- ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج 1، ص 64؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج 1، ص 211؛ بیهقی، دلائل النبوة، ج 1، ص90.
14- قطب الدین راوندی، همان، ج 1، ص 85؛ محمدباقرمجلسی، ج 19، ص16.
15- عبدالله مامقامی، تنقیح المقال من فضل النساء، ج 3، ص 77.
مشارکت و همکاری در خانواده خود یک نوع محبت کردن است که زندگی را شیرین و شیرینتر میکند، خدیجه (سلام الله علیها) شریک و مشاور واقعی پیامبر صلی الله علیه و آله بودند مخصوصاً در دغدغههای پیامبر، وزیری توانا و کارآمد بودند، همواره همدم، مونس، یار مخلص و شریک و غم خوار پیامبر بودند، هر حادثهای که موجب ناراحتی پیامبر میشد، خداوند به وسیلهی خدیجه (سلام الله علیها) گشایش در کار او ایجاد میکرد و او موجب تسکین و رفع اندوه، و آرامش پیامبر میشد و این برنامه تا پایان عمرشان ادامه داشت و کم نمیشد، و در همهی صحنههای پرخطر و سرنوشت ساز، همچون: اعلام بعثت و دعوت در آن فضای پر از تعصب و تاریک اندیشی، در اقامهی نماز و فرهنگ آن، در دعوت بستگان و نزدیکان (16)، در بیعت با خدا و دین و آیین و پیامبر، آن بانو در تمام مشکلاتی که در طول زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داد مخصوصاً در سالهای پس از انگیزش پیامبر به رسالت و پس از دعوت آسمانی او و فرود آیات که با نفی پر ظالمانه بیدادگران همراه بود، نه تنها یار و یاور پیامبر بود، بلکه مانند مادری پرمهر و خردمند برای تمام مسلمانها مایهی امید و پشت گرمی و قوت قلب و پناه و پشتیبان بود و با شکیبایی قهرمانانه، تحمل و مدارای عالی، سرمشقی برتر برای همهی طالبان آن زمان و همهی زمانها بود.
خدیجه (سلام الله علیها) همیشه همتای زندگی خود، پیامبر را به پایداری و مقاومت مشورت میداد و با مهر و درایت، دردها و رنجهای اجتماعی پیامبر را آرام میکرد و به یاری خدا به او راه حل و انگیزه میداد. نقش خدیجه (سلام الله علیها) در همراهی و همفکری و مشورت با پیامبر و مردم آزادی خواه از اوایل روزهای بعثت تا آخرین لحظات زندگیاش طوری بود که بار حلت آن بانو، نه تنها پیامبر و علی علیه السلام و مسلمانان، بلکه دوست و دشمن فهمیدند که اسلام پشتیبانی پر اعتبار و پیامبر، یار و مشاور و وزیری بهتر و توانمند و مردم مسلمان پناهگاهی استوار چون خدیجه (سلام الله علیها) را از دست دادهاند. (17)
و در این مورد آورده اند که: «وَکانَتْ خَدیجَةُ وَزیرَةَ صِدْقٍ عَلَی الاِسلام، وَکانَ رَسُولُ اللهِ یَسْکُنُ اِلَیْها.»؛ (18) «خدیجه (سلام الله علیها) وزیر راستین اسلام و مشاور خردمند و شجاع پیامبر بود، و آن حضرت به حمایت او بر انبوه مشکلات موفق میشود و آرامش پیدا میکرد.».
این بانوی جمال و کمال در دوران دشواری و سختی و درگیر و دار مشکلات طاقت فرسا که در زندگیاش با پیامبر رخ میداد و شکیباترین و پرتحمل تر ین مددکار بود و در برابر همهی رویدادهای سخت و پی در پی سنگ صبور و حتی آرامش بخش دل پیامبر و اطرافیان بود.
مشکلات و سختیها از سخنهای گزنده و موضع گیریهای زننده و جسارت و اهانت و دروغ انگاری به پیامبر و خانوادهی پیامبر تا بی اعتناییهایی که از طرف زنان جاهل مغرض قریش به خدیجه داشتند که چرا با آن همه حشمت و شوکت با یتیم ابوطالب، محمد صلی الله علیه و آله که تهی دست و فقیر است.
ازدواج کرده، همه و همه را در قلب خود میفشرد و صبر میکرد ولی مشکلات اینجا ختم نمیشد و این زنان حتی تا بعد از ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله با خدیجه (سلام الله علیها) قهر بودند و خدیجه (سلام الله علیها) همچنان به این سختیها صبر کرد و البته این صبر بی نتیجه نبود چون وقتی زمان وضع حمل زهرا (سلام الله علیها) رسید خداوند با فرستادن چهار بانوی بهشتی او را مورد رحمت و لطفش قرار داد. (19)
این بانو همچنین سالهایی طولانی شکنجههای جسمی و روحی دژخیمان مخالف را که بر همتای گرامیاش به خاطر دعوت به توحید و تقوا و رعایت مقررات خدا و حقوق بشر بود، تحمل کرد و همراهی پیامبر را به هیچ بهایی از دست نداد و با پذیرش تبعید و محاصره و تحمل گرسنگی و روزهای دشوار و بیداری شبهای پر ترس و وحشت بر توفیقات خود میافزود. (20)
خدیجه (سلام الله علیها) صبر بر مصیبتهای جانسوز دیگری در طول زندگیاش کرد، از جمله از دست دادن دو پسرش قاسم و عبدالله بود، خدیجه (سلام الله علیها) به راین مصیبتها گریه میکرد ولی همیشه هیچ صبری بدون نتیجه نمیماند؛ پیامبر صلی الله علیه و آله وقتی بی تابی خدیجه (سلام الله علیها) را دید به او فرمود: «یَا خَدِیجَةُ أَمَا تَرْضَیْنَ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أَنْ تَجِیءَ إِلَی بَابِ الْجَنَّةِ وَ هُوَ قَائِمٌ فَیَأْخُذَ بِیَدِکِ وَ یُدْخِلَکِ الْجَنَّةَ وَ یُنْزِلَکِ أَفْضَلَهَا وَ ذَلِکِ لِکُلِّ مُؤْمِنٍ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَحْکَمُ وَ أَکْرَمُ أَنْ یَسْلُبَ الْمُؤْمِنَ ثَمَرَةَ فُؤَادِهِ ثُمَّ یُعَذِّبَهُ بَعْدَهَا أَبَداً»؛ (21) «ای خدیجه، آیا خشنود نمیشوی هرگاه روز قیامت شود جلو در بهشت برسی، آن کودک در آنجا ایستاده باشد و دستت را بگیرد و تو را به عالیترین خانهی بهشت جای دهد؟ این برنامه برای هر انسان با ایمانی وجود دارد، خداوند متعال بزرگوارتر است که میوهی دل مؤمنی را بگیرد و ا و صبر و تحمل کند، و در راه خدا به حساب آورد و خدا را حمد و شکر کند، با این وصف خدا او را عذاب کند!؟».
زندگی خدیجه (سلام الله علیها) در شرایط جدید، هر روز زیباتر و با لطافت تر میشد، چرا که فضای زندگیاش لبریز از عشق و خرد و خداپرستی و انسان دوستی و شایستگی و درایت بود.
او به همتای زندگیاش مهر و عشقی آسمانی داشت و او را در اندیشه و کارها با تمام وجود یاری میکرد و در ابعاد مختلف زندگی، از نظر فرهنگی و اخلاقی و منش فردی و اجتماعی با او صحبت میکرد و در همهی کارها با او دوستانه و قهرمانانه بود.
راستی اگر زندگی خانوادگی بر اساس هماهنگی در اندیشه و هدف و همگرایی در آرمان و ادب تشکیل شود، در تمام مراحل آن مهر و عشق، رعایت حقوق متقابل و ارزشهای مهم شخصیتی مخصوصاً حق شناسی و کم توقعی حاکم باشد، چقدر دوست داشتنی و سعادتمندانه خواهد بود.
این ویژگی در خدیجه (سلام الله علیها) بسیار بارز بود، چرا که او تا اندکی از اندیشه و منش بالا و موقعیت شکوه بار همسر خود در بارگاه خدا، و آیندهی درخشان او آگاه بود. به خاطر همین مانند یک زن نواندیش و با ادب، بلکه بهتر و بیشتر از آن، به همسرش احترام میگذاشت و در برابر او سراپا گوش و هوش و عشق و حق شناسی بود و تلاش میکرد آن طور که باید و شاید قدرشناس باشد.
در این زندگی حق شناسی و مهر و علاقه دوطرفه و متقابل بود، هم خدیجه (سلام الله علیها)، محمد را خردمندترین، تواناترین، گرامیترین، عزیزترین، امانتدارترین، پاکترین، پروا پیشه تر ین با معنویت تر ین و آراستهترین انسانها میدید و در مقابل محمد صلی الله علیه و آله نیز، خدیجه (سلام الله علیها) عشق میورزید و احترام میگذاشت، احترامی که شایسته و بایسته و وصف ناپذیر بود.
این تکریم و حق شناسی محمد به خدیجه هم، نه تنها به خاطر ویژگیهای بارز شخصیتی او یعنی معنویت و هوشمندی و نواندیشی و پاک منشی و... در زندگی بود بلکه به این خاطر بود که او را سالار دختران و زنان میدید، مادر نسل ماندگارش بود و فرهنگی از فضیلتها، و مجموعهای از عظمتها و ارزشهای بالایی بود، ارزشهایی که اگر تنها یکی از آنها در زنی وجود داشته باشد، شایستگی قدرشناسی دارد.
پیامبر صلی الله علیه و آله به خاطر عشق و علاقهی متقابل هر جا میدید عدهای تلاش میکنند تا موقعیت والا و جایگاه خدیجه را در قلب پیامبر صلی الله علیه و آله پایین بیاورند یا از بین ببرند، پس از پند و اندرزها و ظرافتهای تربیتی و اخلاقی، با صراحت و ظرافت، میفرمود: «کار عشق آن بانو، خدایی و آسمانی است، نه زمینی و زودگذر».
عایشه میگوید: «به هیچ کدام از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله مانند خدیجهاش، احساس حسادت نکردم. چون او در قلب پیامبر، به طور خاص بود، به طوری که پیامبر صلی الله علیه و آله نه تنها خدیجه، بلکه هر کس و هرچه را که نشان از خدیجه داشت را میدید، به چشم دیگری نگاه میکرد.».
او هر وقت هدیهای داشت، ابتدا سهم دوستان خدیجه را میفرستاد. یکبار به این کار او اعتراض کرد که: چقدر از شکوه و عظمت خدیجه میگویی!؟
آن حضرت فرمود: «اِنِّی رُزِقْتُ حُبَّها.»؛ (22) «خدا عشق او را رزق و روزیم ساخته است.».
و برای عایشه روشن کرد که نه تنها خود خدیجه و منش او را، بلکه دوستان او را نیز دوست دارد: «اِنِّی لَاُحِبُّ حَبِیْبَها.»(23)
جامعهها و تمدنها در راه رشد و کمال به تدریج به ارزشهای اخلاقی و انسانی، بها دادهاند و به پاکی و آزادگی و آراستگی به فضیلتها اهمیت دادهاند، به خاطر همین برخی مکانها و زمانها مورد تجلیل و احترام قرار میگیرند و برای آنها حریم و حرمتی در نظر گرفته میشود.
در نگرش اسلامی هم، همهی مسجدها مخصوصاً «مسجدالحرام» مورد توجه قرار گرفته و برای حفظ حرمت آن، مقررات ویژهای قرار دادهاند که مثلاً از ورود آلودگان به وبای شرک و میکروب کفر و حق ستیزی جلوگیری شود.
خانهی خدیجه (سلام الله علیها) هم یکی از آن مکانهای مقدس است، که به خواست خدا، و تلاشها و تدبیرهای خود خدیجه (سلام الله علیها)، این سرا، سرای سعادت و سعادت زا و پربرکت و با معنویت و تاریخ ساز باقی ماند.
که به گواهی محدثان و تاریخ نگاران این خانهی مبارک پیش از اسلام و فرود وحی و بعثت پیامبر، خانهی پاکی و پروا بود چرا که بانویی در آن زندگی میکرد که همه و همه، آشنا و بیگانه و کوچک و بزرگ او را «طاهره»، پاک روشن و پاک منش میشناختند، او در این خانه، به انفاق و رسیدگی به محرومان و درماندگان جامعه و انجام کارهای شایستهای که از آموزههای پیامبران پیشین و کتابهای آسمانی، یاد گرفته، میپرداخت.
- همچنین این خانه پیش از اسلام این سعادت و لیاقت را داشت که کانون مهر و محبت به محمد صلی الله علیه و آله گردید، خدیجه با نهایت صفا و اخلاص آن حضرت را به زندگی مشترک و پیوند مبارک.
دعوت کرد و او نیز پس از خانهی ابوطالب آن خانه را برای زندگی خانوادگی انتخاب کرد و این خانه را پربرکتتر نمود.
به این ترتیب آن خانه، به عنوان پناهگاه برترین افراد یعنی پیامبر از شورش دژخیمان و تاریک اندیشان تبدیل شد، و خدیجه (سلام الله علیها) با تمام سعی خود به آن مرد زندگیاش پناه داد و همهی اعتبار و وجاهت و نفوذ اخلاقی خود را برای تأمین سلامت و امنیت فدا کرد، با گذشت زمان آن خانه با معنویت تر میشد. همچنین مکانی شد برای عروج پیامبر به سفر، یا سفرهای معراج بود، و آن حضرت از آنجا به «مسجدالاقصی» برای عروج به آسمانها و عالم بالا رفت و محل برگشت آن حضرت هم دوباره همان خانه بود به این ترتیب اسلام در آن خانه ظهور کرد و پناهگاه مسلمانان هم شد.
- حضرت خدیجه (سلام الله علیها) در این خانه بود که یگانه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت زهرا (سلام الله علیها) را به دنیا آورد، و محل رشد و شکوفایی شخصیت پر معنویت آن دختر و محل انس و الفت او با مادرش خدیجه شد. این مکان محل دوران خردسالی و کودکی و نوجوانی و جوانی علی علیه السلام و محل رشد و تربیت او هم بود.
از همهی اینها برتر و بالاتر، آن خانه محل فرود فرشتهی وحی و رفت و آمد فرشتگان بود، که گروه به حضور پیامبر میآمدند و میرفتند. در سالهای اولیهی بعثت که شرک گریان و محافظه کاران و مخالفان تحول و دگرگونی جامعه که بر آزادی و امنیت او هجوم میآوردند، تنها آن خانه بود که کانون امن و امان و محل پرستش خلوت و آرام آن حضرت و خدیجه و علی علیه السلام و برخی از پیشگامان دیگر بود.
و به دنبال این مشکلات بود که شبی پرخطر اتفاق افتاد و امیرالمؤمنین جان خود را به خطر انداختند و برای تضمین سلامت و امنیت پیامبر، بر رختخواب پیامبر که از همین خانه بود خوابید و به آن افتخار بزرگ رسید و پیامبر توانستند از حلقهی محاصرهی دشمن به سوی غار «حرا» و از آنجا به سمت مدینه رفتند، و دختر گرانمایه اش فاطمه (سلام الله علیها) در این بحران در آن خانه ماند و خدا میداند که در آن شب سخت چه وحشت و دلهرهای بر او حاکم شد و تنها این خانه بود که سرای ایمان، مبدأ هجرت، و شاهد دغدغهها و دلهرههای فاطمه (سلام الله علیها) است.
این نکات مهم و سرنوشت ساز در مورد این خانه، هرکدام نشان دهندهی آن است که خدیجه و خانهی او دارای چه شایستگی و برازندگی بوده است و چه درایتی و مدیریتی داشته که توانسته این خانه را اینطور با معنویت حفظ کند و این رویداهای بزرگ و تاریخ ساز در آن اتفاق بیفتد.
چرا که مسلماً تردیدی نیست که این رویدادهای مقدس و آسمانی، در مکان پاک و پاکیزه و با معنویت اتفاق میافتد، نه در جایی که مقدس نباشد.
پس وظیفهی مردم و عالمان فرهیخته و زمامداران کشورهای مسلمان نشین است تا با کسب موافقت و همکاری دولت حجاز، این اقامتگاه پر معنویت را به طور دقیق پیدا کنند (24)، و آن را آباد کنند و بسازند، تا زائران خانهی خدا در سفر حج و عمره، در آنجا به پرستش خدا و نیایش بپردازند، و ضمن استفاده از برکات آن خانه با ویژگیهای شخصیتی خدیجه (سلام الله علیها) آشنا شوند و فکر کنند که چطور میشود خود و دنیای خود را بشناسند و با الگو گیری زندگی و ازدواج آن بانو، با بهترین سبک زندگی تشکیل دهند و موفق باشند.
از امام باقر علیه السلام آورده اند که: «اِنَّ رَسُولَ اللهِ لَمَّا اُسْرِیَ بِهِ نَزَلَ جبَرئیلُ بِالبُراقِ... عَلی بابِ خَدیجة... »؛ «به هنگام فرار رسیدن لحظهی سفر وصف ناپذیر معراج، فرشتهی وحی آن مرکب ویژه را به در خانهی خدیجه آورد... و پیامبر پس از نشستن به آن به سوی قدس شریف رفت و در آنجا پیامبران خدا به پیشواز آن حضرت آمدند؛ و با اذان فرشتهی وحی، همگی بر پیامبر اقتدا کردند و نماز خواندند... ».
در مورد آن خانهی پر معنویت آمده: «وَ مَسْتَحَبُ فِی مَکّة التشرِفُ فِی مَنزلِ خَدیجة»؛ (25) «و از کارهای پسندیده در مراسم حج و تشرف به مکه، دیدار از خانهی پرخاطرهی خدیجه (سلام الله علیها) و زیارت آن است.».
اسناد تاریخی نشان می دهد که حضرت خدیجه (سلام الله علیها)، زن شریف و ثروتمند و صاحب امکاناتی بود که به تجارت گستردهای مشغول بود. کارگزاران و کارمندان و عوامل اجرایی را، از میان انسانهای سالم و امانت دار و درستکار و آزمون شده استخدام میکرد و خودشان هم در مرکز و خانه و محل کارش مینشست و این کاروان تجارتی را با مدیریت قوی خود هدایت میکرد و به کارهای اقتصادی خود میرسید.
با دقت در انتخاب وقت و فرصت، نوع کالا و مقدار آن، حرکت و بازگشت و توقف کاروان را با آگاهی از زمان و مکان، طوری تنظیم و تدبیر و برنامه ریزی میکرد که مورد تحسین کاروان بزرگ تجارتیاش میبود.
از یمن به حجاز میرفت و از حجاز به شام و دیگر مراکز مهم اقتصادی و تجاری، و سود سرشار و عادلانه و فراوانی به دست میآورد.
اگر به شرایط آن روز جهان و دنیای عرب و قلمرو حجاز در آن زمان آشنا باشیم، و نیز اگر اسارت و محرومیت کامل «زن» از حقوق انسانی و اجتماعیاش را به یاد آوریم، و زنده به گور کردن دختران را بدانیم، آنگاه ادارهی امر مهم اقتصادی به وسیلهی یک دختر هوشمند و پاک منش و به مدیریت توانمند و ظریف او، ما را به شخصیت و ویژگی معنوی و برجسته و ابتکار او در کارها و روح مدیریت و سازندهی او آشناتر میکند که واقعاً او در آن روزگارها، خردمندترین و مدبرترین و کارآمدترین زنان بود.
از همه مهمتر او بر طبق رسم رایج بازار آن زمان، یعنی احتکار و انحصار، کم فروشی و فریب، رباخواری و بهره کشیهای ظالمانهی رایج و از هر نوع حرام خو ارگی مرئی و نامرئی و سوءاستفاده از فرصت و اعتبار و امکانات برای انباشتن ثروت دوری میکرد و کار پر شرافت خود را به این گناهان بزرگ آلوده نمیکرد و به کارگران و کارمندان و مدیران خود نیز هشدار میداد که داد و ستد و سود و درآمد را با صداقت و هوشمندی و از راههای مشروع و عادلانهی تجارت و صادرات و واردات و خدمت به کشور و ملت و تعهد و تخصص به دست آورند.
او به دلیل همین ویژگیهای برجستهی اخلاقی و انسانی و مدیریت منطقی و خردمندانه نه تنها اعتماد بازارهای داخلی، بلکه بازارهای منطقهای را هم به دست آورده بود و راه پیشرفت و ترقی و رشد را برای دیگران هم باز میکرد، در نتیجه راههای موفقیت او بازتر میشد و مورد استقبال بازارهای مصر و یمن و شام و حبشه و...قرار میگرفت. (26)
استقلال جویی و استقلال طلبی و استقلال اندیشی این بانو از لابه لای رفتار و کردار شایستهاش پیدا میشود، و این از برجستگیها و امتیازات بلند او بشمار میرود. چرا که اگر انسان از نظر فکر و اندیشه، متکبر و مستقل نباشد، نمیتواند در میدان عمل و تجارت و مدیریت و حساسترین لحظات تصمیم گیری، به طور مستقل فکر کند و عمل کند.
حضرت خدیجه (سلام الله علیها) بر اساس این ویژگی بود که دهها خواستگار دارندهی زر و زیور و کاروان تجارتی و صاحب امکانات را قبول نکرد و به همهی آنها «نه»! گفت و طوری عمل کرد که همه فکر کردند او تصمیم به ازدواج ندارد، اما وقتی که او با انسانی امین و پاکدل و متفکر و شایسته کردار و روحی بزرگ یعنی محمد صلی الله علیه و آله آشنا شد، همهی آداب و رسوم جاهلی و خرافی را مسخره کرد و خود پیشنهاد ازدواج به محمد داد.
و وقتی غوغایی از هیاهو و جنجال به راه افتاد که دختر ثروتمند و مقتدری چون شما با جوان تهی دستی چون محمد نباید ازدواج کند، با قدرتی استوار و ابتکار، ایستاد و همهی ثروت و امکانات خود را به محمد صلی الله علیه و آلهبخشید و نشان داد که حُسن انتخاب، حُسن عاقبت، سعادت، شخصیت، عظمت، شکوه و... چیزی است که برای به دست آوردن آن نه تنها پول، کاروان تجارتی، زر و زیور، شهرت و قدرت، مهم نیست، بلکه باید از هستی گذشت.
یکی از اسناد تاریخی آورده است که: «وَکانَت خَدیجَة اِمْرَاةً حازِمَةً نَبیلَةً شَریفةً... قالَت: یابْن عَمَّ! اِنّی رَغِبتُ فیکَ لِقِرابَتِکَ مِنِّی وَ شَرَفِکَ مِنْ قَوْمِکَ وَ اَمانَتِکَ عِنْدَهُمْ وَصِدْقِ حَدیثِکَ وَ حُسْن خُلْقِکَ... »؛ (27) «خدیجه (سلام الله علیها) به راستی بانویی خردمند و خردورز و بسیار پر شرافت بود. او در روزگار خود از نظر ریشه و تبار از بهترینهای قریش بود و از نظر ثروت و امکانات، ثروتمندان آنها بود. بسیاری از چهرههای سرشناس عرب و عجم برای پیوند با او سخت میکوشیدند و خواستگار بی قرار او بودند اما او به آنان پاسخ منفی داد و در همان حال خود با هوشمندی و آینده نگری به خواستگاری پیامبر رفت و گفت: من به خاطر خویشاوندی و همفکری و به دلیل شرافت، امانت، راستی و منش شایستهات دل در گرو مهر تو دارم و به آن هستم که اگر بپذیری با تو پیمان زندگی مشترک امضا کنم.».
این ویژگی را میتوان در تمام ویژگیهای بارز خدیجه (سلام الله علیها) دید، زندگی پرفراز و نشیب او نشانهی آن است که به دنبال هدف پاک و صاف و بلند و درخشانی بود. هدفی بالاتر از زر و زیور دنیا و کاروانهای تجارتی و...هدفی بالاتر از زندگی روزمرّه و خور و خواب، و هدفی ارجمندتر از آسایش و آرامش و شخصی و خانوادگی.
این بانو مانند موجِ بی قراری بود که در راه هدف، آرامش نداشت ولی وقتی به ساحل وجود محمد صلی الله علیه و آله رسید و در آن جا به عدالت خواهی و حق و ایمان و اخلاص، پاکی و امانت، نجابت و شرافت، بشردوستی و کرامت، وجدان و فطرت و دیگر ارزشهای انسانی و خداپسندانه را دید خود را در نزدیکی هدف دید.
و از اینجا میتوانیم به راز احترام بسیار پیامبر به «خدیجه» برسیم، به این که پیامبر چقدر او را دوست داشتند و به او احترام میگذاشتند، در فراز و نشیب زندگی، توفانهای اجتماعی و فرهنگی، او را از مشاوران خود میدانستند و از دیدگاههای او استفاده میکردند. (28)
و همیشه نیکیهای «خدیجه» بر زبان پیامبر بود و برای هرکس که از آن بانو خاطرهای داشت، احترام قائل بودند.
بسیار در تاریخ آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله میفرمودند: «خَدیجَةُ وَاَینَ مِثْلُ خَدیجَةِ؟....»؛ (29) «از خدیجه سخن گفتید، کجا مانند او پیدا میشود؟....».
در این دنیا خیلی از افراد هستند که مستیهای گوناگون، آفت جانشان میشود و نعمتهای زندگی بلای وجودشان و رزق و روزیهای خدا، زهر تلخ و موجب مرگشان میشود. یکی در اوج زیبایی و تناسب اندام است، و همان مستی زیبایی و ماهرویی، آفت جانش میشود.دیگری غرق در ثروت و امکانات است و از در و دیوار و آسمان و زمین برایش میریزد، ولی همان ثروت و دارایی او را به تباهی و نابودی میکشاند.سومی در اوج اقتدار است و روزگار بر وفق مُرادش است، و این چرخش یکنواخت روزگار و احساس بی نیازی، او را از چرخش ناگهانی آن غافل ساخته و به طغیان می کشاندش.چهارمی مست جوانی است، و این نیروی جوشان و خروشان، قاتل جان و ایمان و خروش میشود.یکی دریای موّاج آگاهیها و دانشهاست و در مستی آن غرق است و دیگری در اوج شهرت است و همان آلت قتالۀ شخصیت او میشود.یکی بر کرسی قدرت و فرمانروایی جا خوش کرده و همان ریاست و راحتی، او را به خودکامگی و طغیان میرساند و دنیا و آخرتش را میسوزاند و او را از راحتی به ناراحتی میرساند. همین طور میتوان شمرد و تمام هم نمیشود... اما این بانوی بلندمرتبه، با اینکه غرق در زر و زیور، جمال و کمال، شور و شعور، عقل و درک، شهرت و آواز، و استقلال و...بود، از آفتها و مستیهای آنها خود را حفظ کرد چرا که دارای روح حق پذیری و حق جویی بود، به خاطر همین هم نخستین ایمان آورندهی به خدا و پیامبر از زنان و پیشگام تر ین در اسلام و نماز و هجرت و جهاد و فداکاری بود.
سپس پاداش این حق پذیری هم این بود که خدای پرمهر و بنده نواز، به فرشتهی وحی فرمان داد که در وقت فرود بر پیامبر صلی الله علیه و آله، درود و سلام او را هم به وسیلهی بندهی برگزیدهاش به خدیجه (سلام الله علیها) برساند، تا ثابت شود که خدا به پاداش آن ایمان خالص و ژرف و آن اعمال شایسته و پایدار، مقر زیبایی در بهشت برای او آماده کرده است (وَبَشِّرُها بَیْتٍ فِی الجَنَّةٍ مِن قَصْبٍ لاضحبٍ فیه وَلا نَصب... )(30)
نعمت خرد و خردمندی و خردورزی درست، یعنی نگاه متفکرانه بر پدیدههای آفرینش و شناخت روابط آنها، یعنی دقت در سازمان وجودی خودمان، یعنی هدف داری و هدف شناسی و آراستگی به ارزشها و پیراستگی از ضد ارزش ها و در کل یعنی اوج گرفتن به بندگی و ساختن شایسته و بایستهی دنیا و آخرت بر اساس حق و عدل و برابری و ایثار و فداکاری.
«اَلعَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمن وَ اکْتُسِبَ بِهِ الَجنان»؛ (31) «عقل آن است که به وسیلهی آن خدای رحمان پرستش شود و به وسیلهی آن بهشت نصیب انسان شود.».
با دقت در معنای عقل، پس در نتیجه خدیجه (سلام الله علیها) خردمندترین بانوان روزگار است، چرا که او در پرتو خروش بود که نخستین بانویی بود که ایمان و اسلام آورد، همراز و همسنگر و مددکار پیامبر صلی الله علیه و آله شد و همهی هستی خود را خردمندانه برای ساختن دنیا و آخرتش ریخت و فدا کرد.
او در این راه، جهاد و فداکاری میکرد، پیامبر را دلداری میداد، به او امید میداد، او را دلگرم میکرد و پناهش میداد.
یکی از نوشتههای تاریخی میگوید: «وَکانَتْ مِنْ اَحْسَنِ النِّساءِ جَمالاً، وَاَکْمَلُهُنَّ عَقلاً، وَاَتمَهُنَّ رَأیاً، وَاَکْثرُهُنَّ عِفَّةً وَدنیاً وحیاءً وَمُرُوَّةً وَمالاً... »؛ (32) «خدیجه (سلام الله علیها) در زیبایی ظاهری و باطنی، زیباترین زنان روزگارش بود و از نظر خرد و اندیشه، خردمندترین و اندیشمندترین آنان، او در پاک روشی و پاک منشی، دین باوری و خداجویی، وقار و حیا و عزت و آزادگی آراستهترین ها بود و در ثروت و امکانات، ثروتمندترین آن ها بشمار می رفت.».
با توجه به ویژگیهای مطرح شده مشخص است که، حضرت خدیجه (سلام الله علیها) دارای خود اندیشی و نو اندیشی هستند. این بانوی مکرمه اگرچه از تبار انسانهای اصیل و با شرافت عرب آن زمان بودند لیکن خودشان، دارای امتیازات تحسین برانگیزی بودند و همواره برای رشد و پرورش چنین صفات انسانی و خداپسندانه تلاش میکردند.
16- شیبانی، الکامل، ج 2، ص 63؛ عبدالرحمن ابوالفرج ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 367؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص 147؛ عبیدالله بن احمدحسکانی، شواهد التنزیل لقوائد التفضیل، ج 1، ص 485.
17- زین الدین محمدبن علی ابن شهر آشوب، مناقب ال ابی طالب، ج 1، ص 175.
18- محمدباقرمجلسی، همان، ج 16، ص 11.
19- همان، ج 16، صص 71-70؛ سیلاوی، همان، ص 102.
20- محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 2، ص 79؛ ابن هشام، سیره ی ابن هشام، ج 1، ص 379.
21- محمدبن یعقوب بن اسحاق کلینی، اصول کافی، ج 3، ص 218؛ محمدبن حسن بن علی بن محمدبن حسین حرعاملی، وسایل الشیعه، ج 3، ص 243.
22- گنجی شافعی، کفایة الطالب، ص 359.
23- ذبیح الله محلاتی، همان، ج 2، ص 206؛ عزالدین ابن اثیر، همان، ج 5، ص 438.
24- محمدباقرمجلسی در زمان خود از بعضی از بزرگان آورد که: مکان این خانه در مکه معلوم و مشهور است. بحارالانوار، ج 22، ص 167.
25- مرتضی ابن محمدامین دزفولی، مناسک حج، ص 122؛ محمدحسن نجفی، جواهرالکلام فی شرح شرایع الاسلام، ج 20، ص 69.
26- سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواص، ص 271.
27- محمدالحسون، همان، ص 19.
28- محمدباقرمجلسی، همان، ج 16، ص 1.
29- ذبیح الله محلاتی، همان، ج 2، ص 207؛ محمدباقرمجلسی، همان، ج 43، ص 130.
30- سبط ابن الجوزی، همان، ص 272.
31- محمدحسین طباطبایی، تفسیرالمیزان، ج 2، ص 376، به نقل از اصول کافی، ج 1، ص11.
32- ذبیح الله محلاتی، همان، ج 2، ص 204.
طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، بیروت، دارالکتب العلمیة، بی تا.
ابن اثیر، عزالدین، اسد الغابة، بیروت، انتشارات دارالفکر،1409ه.
ابن اثیر، عزالدین، اسدالغابه، بیروت، دارالفکر،1409ه.
ابن جوزی، عبد الرحمن، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، بیروت، انتشارات صادق،1358ه.
ابن سیدالناس، عیون الأثر، بیروت، انتشارات دار القلم،1414ه.
ابن شهر آشوب، زین الدین محمدبن علی، مناقب ال ابی طالب، بی جا، انتشارات ذوی القربی، چاپ دوم، بی تا.
ابن هشام، سیره ی ابن هشام، بیروت، انتشارات دارالجیل،1411ه.
اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، تبریز، مکتبه ی بنی هاشم،138ش.
امین انصاری، مرتضی ابن محمد، مناسک حج، قم، انتشارات مجمع فکر اسلامی،1425ه.
بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیرالقرآن، تهران، انتشارات موسسه بنیاد بعثت،1416ه.
البصری الزهری، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، دار النشر دار صادر بی تا.
بیهقی، دلائل النبوة، بی تا، بی جا.
تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیرالقرآن بالقرآن، قم، انتشارات فرهنگ اسلامی،1365 ش، چاپ: دوم.
جوزی حنفی، سبط بن فرج، تذکرة الخواص، شریف رضی،1418 ه، قم.
حرعاملی، محمد بن حسن، وسایل الشیعه، قم، مؤسسه ال البیت،1308ه.
حسکانی، عبید الله، شواهد التنزیل لقوائد التفضیل، تهران، وزارت ارشاد،1411ه.
حسنی، سید بن طاووس، الإقبال، تهران، دارالکتب الاسلامیة،1367ش .
حسنی، سید بن طاووس، منهج الدعوات، قم، دارالذخائر،1411ه.
الحسون، محمد، اعلام النساء المؤمنات، بی جا، انتشارات اسوه،1411ه.
حلی، علی بن یوسف، العدد القویه، قم، انتشارات سید الشهداء،1408ه.
راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، قم، مؤسسه امام مهدی،1409ه .
راوندی، قطب الدین، الخرائج والجرائح، قم، مؤسسه امام مهدی،1409ه.
سیلاوی، الانوار الساطعة، چابخانه علمیه،1421ه.
شیبانی، محمد بن عبد الکریم، الکامل فی التاریخ، دار النشر، دار الکتب العلمیة، بیروت،1415 هـ، الطبعة : ط 2، تحقیق : عبد الله القاضی.
صالحی شامی، یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیرالعباد، بیروت، دارالکتب العلمیة،1414ه .
طبری، عماد الدین، بشارت المصطفی، نجف اشرف، انتشارات کتابخانه حیدریه، چاپ : دوم،1383 هجری.
طوسی، محمد بن حسن، امالی طوسی، قم، انتشارات دارالثقافیة،1414ه.
عسقلانی، ابن حجر، الأصابه، بیروت، دارالکتب العلمیة،1415ه.
فرات کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، مؤسسه چاپ و نشر وابسته به وزارت ارشاد اسلامی چاپ : اول،1410 هجری.
قمی مشهدی، محمد رضا، کنز الدقائق، تهران، سازمان چاپ وانتشارات وزارت فرهنگ اسلامی،1368ش.
کفعمی، ابراهیم بن علی، مصباح کفعمی، قم، انتشارات رضی (زاهدی)، چاپ : دوم،1405 هجری.
کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیةةچاپ چهارم،1365ش.
الگنجی الشافعی، محمد بن طلحه، کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب، داراحیاء تراث اهل البیت، طهران، 1404 ه، چاپ سوم.
مامقامی، عبد الله، تنقیح المقال، نجف، طبع رحلی، چاپ سنگی، مطیعه رضویه، بی تا.
مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، مؤسسه الوفا،1404ه.
محدث نوری، مستدرک وسائل الشیعه، قم، مؤسسه آلالبیت،1308ه.
محلاتی، ذبیح الله، ریاحین الشریعه، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چاپ هفتم،1404ه.
مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، بیروت، دارالکتب العلمیة،1420ه.
نجفی، محمدحسن، جواهرالکلام فی شرح شرایع الاسلام، بی جا، دار الاحیاء للتراث العربی، چاپ هفتم، بی تا.
واسطی معروف به ابن المغازلی (شافعی)، علی بن محمد، المناقب، دار الاثار، یمن، صنعا،1424، چاپ اول.
یاقوت حموی، معجم البلدان، بی جا، انتشارات دارالصادر، چاپ دوم 1995ه.
نویسنده : مهدی وزنه
ناشر : مهدی وزنه
موضوع : حضرت خدیجه علیها السلام - مقالات
همه ما در زندگی نیازمند به داشتن الگوی مناسب هستیم تا در سایه عمل کردن به تعالیم آن الگو زندگی موفقی داشته باشیم، یکی از زنان نمونه وبرتر که الگوی مناسب برای زنان و مردان جامعه اسلامی میباشد، حضرت خدیجه (سلام الله علیها) هستند. در مقاله با برخی از ویژگیهای معنوی حضرتش آشنا میشوید.
خدیجه (سلام الله علیها)، ویژگیهای معنوی، پیشتازی، همراهی، بیعت.
در طول تاریخ، به خصوص در عصر علم و صنعت و ارتباطات، تجربه ثابت کرده است که استعمارگران در هر جا پا گذاشتند از عضو حساس جامعه، یعنی زن سوء استفاده کردند، وبا معرفی زنان هرزهی جهان به عنوان هنر پیشگان ممتاز و دختران شایسته، به اهداف خود برسند.
در مقابل اسلام به عنوان یک آیین سازنده به این مطلب توجه کرده است وبا معرفی زنان نمونه وبرتر پیروان خود را از هرگونه هم سویی با الگوهای کاذب بر حذر داشته است.
بر همین اساس ما نیز به عنوان پیروان دین اسلام به دنبال معرفی ویژگیهای خاص و معنوی بانویی بر آمدیم که نخستین زن مسلمان و نخستین همسر پیامبر (صلوات الله علیه واله) است.
ایشان مظهر کمالات انسانی، ایثار وقارت، مادری آزموده و فضیلت پرور یعنی مادر زهرای اطهر (علیها سلام)، حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) میباشند.
امیدواریم در این مختصر در حد توان برخی از ویژگیهای معنوی آن بانوی علمی را ترسیم کرده باشیم.
حضرت خدیجه (سلام الله علیها) پیشتازترین زن در تاریخ اسلام، در گرایش به حق و عدالت است، و این پیشتازی در اسلام، پیشگامی در ایمان، در نماز و نیایش با خدای یکتا و برپایی فرهنگ و منش مترقی، و سبقت در دست بیعت دادن با پیامبر، از ویژگیهای معنوی درخشان او به شمار میرود.
به ویژه که در آن شرایط تیره و تار جاهلیت، مخصوصاً در مورد زنان و دختران، که بیشتر قربانی تاریک اندیش ها و تعصبهای کورکورانه و خرافه سازی میشدند.
خدیجه (سلام الله علیها) هم به خاطر موقعیت اجتماعی و اقتصادی و مدیریتش، به طور طبیعی میبایست در اردوگاه مخالفان نهضت تو حیدگریان محمد صلی الله علیه و آله قرار بگیرد، نه در اردوگاه نواندیشان و رو آورندگان و ایمان آورندگان به آموزههای ستم ستیز وحی و رسالت، تا چه رسد که از پیشتازان و پیشگامان اسلام و ایمان و آزادگی گردد و بر جایگاه پرفراز چهرههای برجسته قرار بگیرد.
به تعدادی از روایات در این موارد میپردازیم:
از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله آوردهاند که خدیجه (سلام الله علیها) به دخترش فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: «ثُمَّ تَسْتَقْبِلُکَ اُمُّکِ خَدیجَةُ (سلام الله علیها) اَوَّلُ المُؤمناتِ بِاللهِ وَ بِرَسُولِهِ (1)......»؛ «سپس به پیشواز تو میآیند مادر ارجمندت خدیجه (سلام الله علیها)، آن بانویی که نخستین ایمان آورندهی به خدا و به رسولش بود.».
و همچنین برخی از حدیث نگاران آوردهاند که؛ پیامبر صلی الله علیه و آله در چهلمین روز از زندگیشان بود، روزی در غار «حراء» در حال نیایش با خدا و راز و نیاز با او، فرشتهی وحی بر آن حضرت فرود آمد، و در حالی که دو یار همراه او، علی علیهالسلام و خدیجه (سلام الله علیها) در چند قدمی آن بزرگوار بودند، مژدهی پیام رسانی و رسالت را به او داد، و این آیات را به قلب محمد صلی الله علیه و آله خواند: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَق (2)؛ «به نام خداوند بخشایندهی مهربان. (هانی محمد!) قرآن را به نام پروردگارت که خدای آفرینندهی عالم است قرائت کن. آن خدایی که آدمی را از خون بسته آفرید... ».
پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از آنکه آیات الهی به رایشان نازل شد، به پیش خدیجه (سلام الله علیها) آمدند، اما در راه خود به سمت خانه، سنگها و شنها و گیاهان و درختان را میدیدند که در برابر او سرت عظیم فرود آورده بودند و بر او سلام کردند.
هنگامی که وارد خانه شدند، از خدیجه (سلام الله علیها) خواستند و گفتند: «زَمِّلونِی وَ دَثِّرونی»؛ (3) «مرا بپوشانید و جامهام را به رویم بکشید تا اندکی آرامش پیدا کنم.».
خدیجه (سلام الله علیها) هنگام استقبال از پیامبر صلی الله علیه و آله در سیمای ملکوتیشان درخشندگی و معنویت خاصی دید، و از پیامبر پرسیدند؟ «وَماهذَا النّور»؛ «این نور چیست!؟».
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «هذَا نُورُ النُّبُوَّةِ قُولِی لااِلهَ الاّ اللهِ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهَ»؛ (4) «خدیجه! این روشنایی، فروغ تابناک رسالت است، پس اینک با تمام وجود بگو خدایی جز خدای یکتا نیست و محمد صلی الله علیه و آله پیامبر خداست.».
این جا بود که حضرت خدیجه (سلام الله علیها)، احساس ویژهای در دلش کرد و گفت: من از زمانهای گذشته در انتظار چنین روزی بودم و در این مورد مطالعه و فکر کردهام، پس با همهی وجود به یکتایی خدا و رسالت محمد صلی الله علیه و آله ایمان آورد: «آمَنْتُ وَ صَدَّقْتُ وَ رَضیتُ وَ سَلَّمْتُ»؛ (5) «ای پیامبر خدا! من به آنچه خدا فرو فرستاده، ایمان آوردم و دین و آیین او را تصدیق نمودم و به گرایش به این راه و رسم خشنود گردیدهام و در برابر فرمان خدا فرمان بردارم.».
- و اما گفتههای تاریخی در مورد پیشتازی خدیجه (سلام الله علیها) در اسلام زیاد است، نمونهای از آنها: «اَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِرَسول الله صلی الله علیه و آله مِنَ الرِّجال عَلِیُّ علیه السلام وَ مِنَ النِّساء خَدیجَه (سلام الله علیها)»؛ (6) «اولین کسی که ایمان آورد به رسول خدا صلی الله علیه و آله از مردان علی علیه السلام بود از زنان خدیجه (سلام الله علیها).».
به عقیدهی عدهای، دو واژهی اسلام و ایمان، دارای یک معنا و مفهوم است، اما از دیدگاه عدهای دیگر با هم تفاوت دارند، چرا که اسلام به مفهوم پذیرش و اقرار به زبان است، اما ایمان، به باور عمیق قلبی گفته میشود.
اسلام عبارت است از اعلام قانون گرایی و فرمان برداری از حق و پذیرش ره آورد وحی و رسالت است. بر همین اساس است که امنیت انسان تضمین میشود، اما اگر این اعلام، همراه با باور و عقیدهی قلبی باشد، از آن به ایمان تعبیر میشود و به دارندهی آن، مسلمان و با ایمان میگویند.
اما کسانی که تنها با زبان اسلام آوردهاند و به خاطر امتیاز و فرصتها و شرایط اطراف و دفع خطر و هزینه، به این راه آمدهاند، اینها از دایرهی ایمان بیرون هستند، هرچند به ظاهر مسلمان باشند.
این تفاوتها و نوشتهها برگرفته از آیهی شریفهی قرآن است، که میفرماید: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»؛ (7) «اعراب بنی اسد و غیره که بر تو منت گذارده و گفتند ما ایمان آوردیم به آنها بگو شما که (ایمانتان) به قلب وارد نشده به حقیقت هنوز ایمان نیاوردهاید لکن بگویید ما اسلام آوردیم و اگر خدا و رسول وی را اطاعت کنید او از (اجر) اعمال شما هیچ نخواهد کاست و از گناه گذشتهی شما میگذرد که خدا بسیار آموزنده و مهربان است.».
از پیامبر صلی الله علیه و آله آوردهاند که در تفاوت اسلام و ایمان فرمود: «اَلاِسْلامُ عَلانیَةٌ، وَالاِیمانُ فِی الْقَلبِ»؛ (8) «اسلام آشکار است و به وسیلهی زبان هویدا میشود، اما ایمان باور عمیق قلبی است».
آن گاه با دست به سینهی خود اشاره کرد و فرمود: «المُسْلِمُ مَنْ سَلُمَ المُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِهِ وَ یَدْهِ ...»؛ (9) «مسلمان آن کسی است که دیگران از دست و زبان او امنیت داشته باشند، و او قدرت و امکانات و مقررات خدا و حقوق مردم را پایمال نکند.».
بله، ایمان فراتر از اسلام است و علاوه بر اقرار آگاهانه و آزادانه به اصول و فروع دین و معارف و مقررات خدا، زندگی فردی و اجتماعی و حتی ازدواج خود را بر اساس اندیشه و باور منش مورد نظر قرآن و آوردنده ی قرآن تنظیم میکند و رابطهاش و رفتارش هم با خدا، خویشتن، پدیدههای متنوع طبیعی و همنوعان بر اساس عدل و داد میشود و این میشود یک زندگی و ازدواج معنوی و برتر که لیاقت الگو شدن را دارد.
از ویژگیهای معنوی خدیجه (سلام الله علیها) این است که نه تنها توحید گرا و ایمان آورندهی واقعی به خدا و پیامبر و باور کنندهی پاداش و کیفر و بهشت و دوزخ بود و در کل بانوی ایمان و باور بود بلکه در این مسیر از همهی زنان نواندیش و کمال طلب جلوتر بود، و در ایمان واقعی به خدا و پیامبر، پیشگام تر ین و پیشتازترین زنان شد.
این ویژگی، خدیجه (سلام الله علیها)، در بسیاری از روایات بیان شده که ما به ذکر دو موردکفایت میکنیم: - پیامبر صلی الله علیه و آله، بارها در برابر ادعای دروغین برخی از زنان خود، در تجلیل از خدیجه (سلام الله علیها) فرمود: «ما اَبْدَلَنِیَ اللهُ خیراً مِنْها لَقَدْ آمَنَتْ بِی حِینَ کَفَرَ النّاسُ وَ صَدَّقَتْنِی حِینَ کَذَّبَنِی النّاسُ... »؛ (10) «خداوند هرگز همسر و همراه و مشاوری بهتر از او (خدیجه) به من ارزانی نداشت، چرا که در آن شرایط بحرانی که مردم به دعوت توحیدی من کفر میورزیدند، او با شهامت و درایت به راه و رسم آسمانی من ایمان آورد، و آنگاه که آنان من را در رسالتم، دروغگو میدانستند، او با اخلاص و درستی و راستی من را در دعوتم گواهی داد و... ».
در تاریخ همچنین آمده است: «وَجاءَتِ النُّبُوَّةَ فَأسْلَمَتْ فَهِیَ اَوَّلُ إمْرَأةٍ آمَنَتْ بِهِ ...»؛ (11) «چون امر نبوت ظاهر شد، خدیجه (سلام الله علیها) با اسلام رو آورد، او نخستین بانویی است که به ایمان آورد... ».
یکی از حقایق دقیق تاریخی و روایی این است که؛
خدیجه (سلام الله علیها) نخستین بانویی است که به پیامبر و پیام آسمانی او ایمان آورد، و این ویژگی معنوی او به طوری مشهور و معروف است که در میان تاریخ نگاران و محدثان و دانشمندان نظر مخالفی ندارد.
نماز و نیایش به معنای واقعی آن، اگر در زندگی فردی، خانواده، جامعه و حکومت، مخصوصاً در زندگی زناشویی، از جایگاه معتبر و خالصانه و درستی برخوردار باشد، به عنوان مراسمی تشریفاتی و یا سوداگرانه به آن نگاه نشود، هم نشانهی رابطهی دوستانهی آن نمازگزاران با خداست و هم دلیل بر ویژگیهای معنویتی و حق طلبی و قانون مداری و بشر دوستی آنهاست و هم اثر فوقالعاده سازنده در بینش و منش و عملکرد و زندگی و در ادامه نسلهای آنها دارد.
چرا که این برنامهی شبانه روزی در فرهنگ قرآن و روایات ما، در حقیقت روح عبادت، جان پرستش، بارزترین نوع بندگی و خلوص، پرواز روح و جان شیفتهی حق، معراج انسان در فضای بی کران معنویت، کلید بهشت، اوج گرفتن به قرب پروردگار، مهمترین سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله و... میباشد.
نمونهی بارز سفارش به نماز در آیات الهی، از این قرار است: «... وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ»؛ (12) «و نماز را (که بزرگ عبادت خدا است) بسته بجای آر که همانا نماز است که اهل نماز را از هر کار زشت و منکر باز میدارد و همانا ذکر خدا بزرگتر است و خدا به هرچه کنید آگاه است.».
از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در این مورد آوردهاند که: «لاصَلوةَ لِمَنْ لَمْ یُطِعِ الصَّلوةَ وَطاعَةُ الصَّلوةِ أنْ یَنْتَهِیَ عَنِ الَفَحْشاءِ وَالمُنِکرُ»؛ (13) «کسی که فرمان برداری از نماز نکند، نماز او در حقیقت نماز درست و خداپسندانهای نیست، و فرمان برداری از نماز نیز آن است که نمازگزار از زشتی و گناه دوری گزیند.».
به عبارتی دیگر پیام این روایت را میتوان اینطور گفت که:
نمازی انسان را از گناه و زشتی دور میسازد، که نماز واقعی باشد یعنی نمازی باشد که به آن دل دهیم و پیام انسان ساز آن را بشنویم و در کنارش کارهایی را انجام دهیم که ما را به خدا نزدیک کند. نه اینکه نمازگزار از گناه و زشتی و پایمال ساختن امنیت و آزادی مردم دوری نکند و یا اینکه حتی در نماز تازه گمشدههایمان را پیدا کنیم، تنها وقتی نماز اثربخش است که از نافرمانی خدا توبهی واقعی کنیم و خود را از اسارت هواها و وسوسههای شیطانی دور کنیم، همان طور که خدیجه (سلام الله علیها) اینگونه برتر و والاتر بودند و نه تنها نماز و نیایش واقعی داشتند بلکه در انجام آن پیشتاز بودند، از جمله برخی روایات در زمینهی پیشتازی خدیجه (سلام الله علیها) در نماز؛
- پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله پیش از دعوت اسلام و دعوت به ایمان، بارها فرشتهی وحی را دیده بود و نماز و نیایش را آموخته بود، و مدتها بود که به طور پنهانی خدا را پرستش میکرد و نماز میخواند، روزی در حال نماز خواندن بود که علی علیه السلام آمد و آن حضرت را در حال نماز خواندن دید، او پیامبر را در حال دعا و نیایش دیده بود ولی در حال نماز خواندن ندیده بود، پس پرسید:
«یاابالقاسم، ماهذا!؟»؛ «ای پیامبر، این چه عبادتی است!؟».
«قالَ: هذِهِ الصَّلواةُ اللَّتی اَمَرَاللهُ بِها... فَدَعاهُ اِلی الإسلامِ فَاَسْلَمَ وَصَلّی مَعَهُ وَ اَسْلَمَتْ خَدیجَة...»(14)
پیامبر فرمود: «این نماز است که خدا من را به انجام آن فرمان داده است... پس پیامبر صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام را به اسلام دعوت کرد، و او اسلام آورد و با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند و خدیجه (سلام الله علیها) نیز اسلام آورد و از آن روز به بعد هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله به نماز میایستاد، علی علیه السلام و خدیجه (سلام الله علیها) نیز با آن حضرت نماز میخواندند.».
روزی جناب ابوطالب به همراه پسرش جعفر از جایی میگذشت که دیدند، پیامبر صلی الله علیه و آله در جلو در حال نماز خواندن هستند و علی علیه السلام در سمت راست و خدیجه (سلام الله علیها) پشت سر او، به آن حضرت اقتدا کرده و نماز میخواندند، ابوطالب پس از تحقیق و فهمیدن، به پسرش جعفر فرمود: «صَلِّ جَناحَ اِبْنِ عَمِّک.»؛ (15) «در کنار عموزاده گران قدرت محمد صلی الله علیه و آله قرار بگیر و با او نماز بخوان.».
جعفر با شنیدن حرف پدرش جلو رفت و اسلام آورد، و نماز خواند، در این حال ابوطالب شاد شد و سرودههایی را خواند.
عبدالله بن مسعود آورده است:
اولین چیزی که از اسلام و پیامبر گرامی دیدم و با شگفتی و شور و شوق یاد گرفتم، نماز و نیایش بود، روزی من به همراه گروهی از بستگانم و افراد قبیلهام به مکه رفته بودیم، پس از زیارت کعبه به رسم آن روز برای خرید، پیش عباس عموی پیامبر رفتم با او در حال گفتگو بودیم دیدیم مردی بزرگ وارد مسجدالحرام شد، در حالی که طرف راست او نوجوانی پرشکوه و پشت سرش بانویی باوقار بود، آنان تا نزدیک «حجر الا سود» رفتند، سپس آن مرد بزرگوار با نهایت ادب دستی بر آن سنگ کشید و آن دو. همراهش هم، همین کار را تکرار کردند، بعد از آن هر سه نفر به طواف خانهی خدا پرداخته و هفت بار طواف کردند، پس از طواف کنار «حجر اسماعیل» آمدند و به نماز جماعت ایستادند، من که تا آن روز چنین نماز و نیایشی ندیده بودم، در فکر رفتم و به عباس گفتم: «این چه دینی و آیینی است!؟ انگار دین تازهای در مکه ظاهر شده و ما بی خبریم!؟».
عباس گفت: «بله، دین تازهای است! محمد صلی الله علیه و آله فرزند عبدالله و برادرزاده ی ارجمند من است و آن نوجوان هم علی علیه-السلام برادرزادهی دیگرم، پسر ابوطالب است و آن زن نیز خدیجه (سلام الله علیها) بانوی خردمند و کمال جوی حجاز و همسر محمد صلی الله علیه و آله است. محمد صلی الله علیه و آله از جانب خدا پیام آورده است که : «پروردگار او همان پدید آورنده و تدبیرگر جهان و انسان است و از سوی او برنامه ای برای رستگاری و نجات مردم آورده.».
پرسیدم:آیا مردم هم به دین و آیین او آمده اند!؟
جواب داد: «واللهِ ماعَلَی الارضِ کُلِّها اَحَدٌیَدینُ بِهذَا الدّین اِلاّ هوُلاءِ الثَّلاثهَ»؛ (16) «به خدا سوگند، که به کران تا کران این زمین پهناور، جز این سه تن و انسان توحیدگرا، کس دیگری را بر این دین نمی شناسم.».
1- سیلاوی، الانوارالساطعه من الغراءالطاهره خدیجة بنت خویلد، ص 354؛ محمدباقرمجلسی، بحارالانوار، ج 8، ص 53.
2- سوره علق (96)، آیات 1 تا 2.
3- ذهبی، تاریخ اسلام، ج 1، ص 118؛ عمربن کثیر قرشی، البدایة و النهایة، ج 3، ص 3؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه، ج 6، ص 82؛ احمدبن علی. مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 31؛ محمدبن یوسف صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیرالعباد، ص 15؛ علی بن یوسف حلی، العدد. القویه، ص 340؛ زین الدین محمدبن علی ابن شهر آشوب، مناقب ال ابیطالب، ج 1، ص 44؛ عبدالحسین شرف الدین، النص و الاجتهاد، ص 421.
4- علی بن یوسف حلی، همان، ص 237؛ زین الدین محمدبن علی ابن شهر آشوب، همان، ج 1، ص 48.
5- محمدباقرمجلسی، بحارالانوار، ج 18، ص 232.
6- محمدبن حسن طوسی، امالی طوسی، ص 259.
7- سوره حجرات (49)، آیه 14.
8- جلال الدین سیوطی، تفسیردرالمنثور، ج 6، ص 100؛ محسن فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج 5، ص 56؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 9، ص 208.
9- محسن فیض کاشانی، همان، ج 5، ص 56؛ محمدرضا قمی مشهدی، تفسیرکنزالدقائق و بحرالقرائب، ج 10، ص 387؛ ابن منظورمحمدبن مکرم، لسان العرب، ج 12، ص 293.
10- محمدبن نعمان مفید، الافصاح فی امامة امیرالمؤمنین، ص 217؛ علی بن یوسف حلی، شرح منهاج الکرامه فی معرفة الامام، ص 445؛ ناصر. مکارم شیرازی، الأمثل فی تفسیرکتاب الله منزل، ج 13، ص 245، به نقل از استیعاب و صحیح بخاری طبق نقل المراجعات، رساله 72، ص 229.
11- عبدالرحمان بن علی بن محمد ابوالفرج، صفوة الصفوة، ج 2، ش 125، ص7.
12- سوره عنکبوت (29)، آیه 45.
13- محمدباقرمجلسی، همان، ج 79، باب 1، ص 198.
14- همان، ج 18، ص 184؛ علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ج 1، ص 187.
15- فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ص 36.
16- ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 226؛ نورالله شوشتری، احقاق الحق و اذهاق الباطل، ج 7، ص 557، ج 17، صص 415 و 416، ج 22، صص 592 تا 600، ج 30، ص 662؛ فضل بن حسن طبرسی، همان، ص 25؛ عبدالحسین احمدالأمنی نجفی، الغدیر فی کتاب والسنة و الادب، ج 3، صص 227 و 327؛ محمدعبده یمانی، الانوار فی مولدالنبی، ص 198؛ محمدالحسون، همان، صص 319 و 320؛ ابوالفتح کراجکی، کنزالفوائد، ج 1، ص 211؛ علی بن عیسی اربلی، همان، ج 1، ص 513؛ عزالدین ابن اثیر، همان، ج 3، ص 226؛ محمدبن جدید طبری، تاریخ طبری، ج 2، ص 21؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 2، ص 459؛ مؤسسه ال البیت، مجله ی تراثنا، ج 21، ص 200؛ محمد حیاة الانصاری، المثانی، ص252.
حضرت خدیجه (سلام الله علیها)، نه تنها پیشتازترین زن در گرایش به اسلام و ایمان و نماز و پرستش خدا بود، بلکه نخستین بانویی است که دست بیعت به پیامبر داد، و قهرمانانه پیمان بست که از حق حیات، حق آزادی، حق برابری و حق دفاع و سایر حقوق طبیعی و انسانی پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر فشار تاریک اندیشی و تعصب انگیزی، با همهی وجود و امکانات خود دفاع کند، و در این پیمان وفادار ماند و یکدیگر ویژگیهای معنوی او به شمار رفت.
با دقت در سیرهای حضرت خدیجه (که پارهای از آنها قبلاً اشاره شده)، دلیل این پیشتازی و پیشگامی خدیجه (سلام الله علیها) در تمام این موارد را میتوان اینطور بیان کرد؛
1- او از مدتها پیش، با ادیان اسمانی آشنا شده بود، و در مورد آنها فکر و مطالعه کرده بود، و در پرتو این شناخت ها که از بشارتهای موسی و مسیح در مورد پیامبر اسلام بود، خیلی راحتتر آگاه شد و تصمیم گرفت.
2- او شاگرد آگاه و پرشور و تلاش عمویش «ورقه» بود، که از عالمان بزرگ مذهب مسیح بود، و.
مفاهیم و مقررات و معارف مذاهب پیشین را به خدیجه یاد داده بود، و در راه زندگی، همواره مشاور خیرخواه و دلسوز بود.
3- راز دیگر پیشتازی او به اسلام و ایمان، شناخت او از محمد صلی الله علیه و آله و شهرت آن حضرت به راستی و درستی و امانت داری و پاکی و پروا و... در سراسر حجاز بود، و از سوی دیگر او محمد صلی الله علیه و آله را برترین انسانهای روزگار خود میدانست و این او را به هدفش نزدیکتر میکرد.
4- امتیاز دیگر اسلام و ایمان و بیعت او با پیامبر این بود که بسیار خالصانه و سرشار از اطمینان قلب و یقین خالص بود. دلیل این بیان گواهی پیامبر به ایمان عمیق و استوار و دلیل دیگر این بود که او ثروت فراوان آبرو و اعتبار بسیار و آسایش و امنیت خود را پای دین خدا ریخت، و این همه فداکاری جز در پرتو اخلاص و یقین بالا نیست.
5- امتیاز دیگرش این بود که اسلام و اسلام گرایی او نه احساسی بود و نه دنباله روانه، نه بر اساس مُد و پیروی از جریان محافظه کار و رایج جامعه و تاریخ بود و نه موسمی و فصلی و زودگذر؛ بلکه بر اساس آگاهی و شناخت و خردمندی و خردورزی و اخلاص و کمال طلبی بود.
بر همین اساس بود که خدیجه (سلام الله علیها) دوشادوش امیرالمؤمنین و همفکر و همرزم و هم اندیش با او، اسلام آورد، به پرفرازترین مراحل ایمان اوج گرفت و در پیمانش راه کمال و جمال، پس از علی علیه السلام دست بیعت به پیامبر داد.
در این مورد آوردهاند که؛ هنگامی که علی علیه السلام و خدیجه (سلام الله علیها) اسلام آوردهاند و نمار خواندند، روزی پیامبر صلی الله علیه و آله آن دو را صدا زد و فرمود: «انّ اِلاسلام شُروطاً وَعَهداً وَمواثیق... »؛ (17) «شما برای تقرب به درگاه خدا اسلام آوردهاید و در برابر برنامهی آسمان تسلیم شدهاید، این اسلام دارای شروط و عهد و پیمان است حالا اگر در اسلام و ایمان خود استوار هستند باید با خدا و پیامبرش بیعت کنید تا به سلامت و رستگاری برسید.».
سپس علی علیه السلام و خدیجه (سلام الله علیها) با خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و دین او، برای فداکاری و ایثار تا پای جان بیعت نمودند.
- در روایت دیگری آمده است که: پس از اسلام و ایمان و نمازخواندن علی علیه السلام و خدیجه (سلام الله علیها) روزی پیامبر گرامی آن دو را صدا زد و گفت:
این فرشتهی وحی است که نزد من آمده و میگوید: اسلام و باور آن دارای شرایط و پیمانهایی است، سپس در مورد یکتایی خدا، صفات کمال و جمال او، رسالت پیامبر، فرود وحی و پیام آسمانی، ایمان به معاد و جهان پس از مرگ و پاداش و کیفر آن دنیا و دیگر اصول و فروع اسلام، صحبت کرد و از آن دو پرسید:
آیا به همه ی آنچه برای شما گفتم، گواهی می دهید؟
ابتدا امام علی علیه السلام و سپس خدیجه (سلام الله علیها) اقرار و اعلام کردند که باور عمیق دارند و سپس: «فَوَضَعَ کَفَّ فِی کِّفِهِ... »(18)
پیامبر صلی الله علیه و آله به فرمان خدا دست مبارک را باز کردند و دست علی علیه السلام را درمیان دست خود گذاشتند و فرمود: «علی جان! با من در مورد شرایط و مقررات اسلام بیعت کن که از من و آرمان من، همانگونه دفاع کنی که از خود دفاع کنی.».
امیرالمؤمنین غرق در شور و جذبه بود که با چشمانی اشک آلود گفت: «پدر و مادرم فدایت! به خواست خدا، همان گونه که فرمودی با تو دست بیعت میدهم.».
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله رو به خدیجه (سلام الله علیها) کرد و از او خواست تا دستش را روی دست پیامبر صلی الله علیه و آله قرار دهد و همان طور بیعت کند و او نیز با پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت کرد.
از دیگر امتیازهای معنوی حضرت خدیجه (سلام الله علیها)، مهر و لطف بی پایانش به علی علیه السلام، توفیق شرکت جدی در نگهداری، پرستاری و تربیت آن حضرت، سعادت همراهی و همگرایی و همفکری با او در دفاع از حق و پیامبر صلی الله علیه و آله و سرانجام هم بیعت با علی علیه السلام به عنوان امیر مؤمنان و جانشین راستین پیامبر به اشارهی خود آن حضرت است.
وجود این ویژگیها و در واقع ولایت مداری این بانو، از دیگر ویژگیهای معنوی او بود که زندگی.
و ازدواج آن را معنویتر و ماندگارتر میکرد:
از شگفتیهای روزگار در زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله این بود که در سالهای اولیه زندگیشان، پدر و مادر خود را از دست دادند به همین خاطر به منزل عمویش جناب «ابوطالب» و همسر وفادارش «فاطمه» دختر «اسد» آمدند و این زن و مرد نگهداری و مراقبت و تربیت آن کودک نمونه را به عهده گرفتند و در این راه پرافتخار و پرفراز و نشیب از ایثار و فداکاری و محبت و عاطفه کم نگذاشتند، و بالاخره آن کودک در سن حدود بیست و پنج سالگی با خدیجه (سلام الله علیها) ازدواج کرد که در آن زمانها بود که کودکی در خانهی خدا، از پدر و مادر برگزیدهای به نام علی علیه السلام به دنیا آمد، ولادت امام علی علیه السلام همزمان با سالهای اول زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و خدیجه (سلام الله علیها) مصادف بود و خواست خدا بود که این بار، این کودک متولد شده در کانون خانوادهای که برترین کانون کمال و معنویت و فرهنگ و دانش بود بزرگ شود.
چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله با تدبیری حکیمانه پس از مشورت با عموی بزرگوارش ابوطالب و همسر او، کودک ارجمند آنها را به خانهی خود بردند؛ و ادارهی زندگی و تغذیه جسمی و فکری و عاطفی و اخلاقی او را به همراه همسر خود، خدیجه (سلام الله علیها) به عهده گرفتند.
در این مورد آوردهاند: «ثُمَّ اِنَّهُ کانَ اَبوطالبٍ وَفاطِمَة بِنْت اَسَدْ رَبَّیا النَّبِیَِ صلی الله علیه و آله وَرَبَیَّ النَّبِیُّ وَ خَدیجَةُ لِعَلیٍ علیه السلام (19)...»به این مضمون که: پس از رحلت جانسوز پدر و مادر ارجمند پیامبر در کودکی، جناب ابوطالب و همسرش مراقبت و تربیت او را بعهده گرفتند، پس از گذشت حدوداً دو دهه، دست حکیمانهی تقدیر و تربیت و آموزش فرزند آن پدر و مادر را به پیامبر گرامی و همسر او، خدیجه (سلام الله علیها) سپرد و علی علیه السلام در زیر سایهی آن دو بزرگوار رشد و نمو، نمود.
و آمده است که: «وَأخَذَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلِیّاً علیه-السلام وَ هُوَ اِبْنُ سِتُّ سِنینٍ کَسِنِّهِ یَوْمَ أخَذَهُ أبُوطالِبٍ، فَرَبَّتْهُ خَدیجَةُ وَالمُصْطَفی إلی أنْ جاءَ الاسلامُ، وَتَرْبِیَتُهُما أحْسَنُ مِنْ تَرْبِیَةِ أبوطالِبٍ وَ فاطِمَةَ بِنْتُ أسِدٍ، فَکانَ مَعَ النَّبِیِّ إلی أنْ مَضی، وَبَقِی عَلِیٌ علیه السلام بَعْدَهُ... »؛ (20) «پیامبر گرامی، علی علیه السلام را در آغازین سالهای کودکیاش که در ششمین بهار از زندگی بود، با تدبیری حکیمانه از خانهی عمویش ابوطالب و همسر او، به خانهی خود و خدیجه (سلام الله علیها) برد، و این رویداد مهم، درست مانند همان رویدادی بود که در کودکی خود آن حضرت اتفاق افتاده بود، و جناب ابوطالب و همسرش فاطمه، نگهداری و سرپرستی محمد صلی الله علیه و آله را با بردن آن کودک به خانهشان به عهده گرفتند، به این ترتیب علی علیه السلام در کانون گرم خانهی محمد و خدیجه بود تا زمانی که اسلام آمد و شرایط تربیتی و نگهداری پیامبر و خدیجه برای علی علیه السلام بهتر از شرایطی بود که ابوطالب و همسرش برای پیامبر بوجود آورده بودند.».
- و روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «اَخْتَرْتُ مَنِ اخْتار اللهُ لی عَلیکُم عُلِّتاً» (21).
پس از رفتن علی علیه السلام به خانه ی خدیجه و پیامبر، علاوه بر اینکه خدیجه (سلام الله علیها) از تعهد انسانی خود برای نگهداری و مراقبت و تربیت آن کودک استفاده میکرد، ولی مهر آن کودک باعث شد خدیجه او را مانند فرزند خود بداند و به صورت وصف ناپذیری مهر و محبت او را به دل خود احساس کرد و مانند مادری، شیفته و شیدا برای آن کودک شد.
آن کودک شب و روز در خانهی خدیجه (سلام الله علیها) بود؛ در کنار او زندگی میکرد، بازی میکرد، به جست و خیز میپرداخت و همراه با رشد ظاهری و جسمی، از نظر معنوی و اخلاقی، فکری و عاطفی و منش و روش مترقی که برگرفته از رهنمونها و الگودهی های درخشان پیامبر و خدیجه بود، به کمال و شکوفایی میرسید.
در مقابل، آن کودک هم به پیامبر و خدیجه، دل بسته بود و پدر و مادرش او را فقط در خانهی این دو مربی آگاه و پر معنویت و دو معلم دلسوز میدیدند.
شاید بتوان انگیزههای این مهر و محبت خالصانه را در؛
- زیبایی و جاذبهی وصف ناپذیر این کودک و چگونگی تولد او که درجای خود بی نظیر و ممتاز بود دانست.
- یا زیبایی معنوی و انسانی او که به تدریج و با گذشت زمان نمایانتر میشد و موجب بیشتر شدن محبت خدیجه (سلام الله علیها) به او میشد.
- اینکه خدیجه (سلام الله علیها) دلبستگی و مهر و محبت، پیامبر صلی الله علیه و آله را نسبت به آن کودک میدید، به همین خاطر بهترین غذا و زیباترین لباسها را برای علی علیه-السلام تهیه میکرد و به هنگام خارج شدن او از خانه، هم مراقب آراستگی لباس و سوارهی او بود، هم عدهای از کارگزاران را برای خدمت.
و مراقبت از آن کودک انتخاب میکرد، تا جایی که برخی از خدمتکاران و نزدیکان خدیجه (سلام الله علیها) فکر میکردند، آن کودک، برادر محمد صلی الله علیه و آله است.
- و شاید به خاطر نقش نجات بخش و بی نظیر، امام علی علیه-السلام در زندگی انسانها و پیشرفت دین خدا و ارزشهای بالایی که خدیجه (سلام الله علیها) در فکر آنها بود.
- و مهمترین دلیل این مهر و محبت، وصفهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله از امام علی علیه السلام داشتند. در روایات، پیامبر او را به خاطر پیشگامی در اسلام و پیشتازی در ایمان، به خاطر عدالت طلبی و آزادی خواهی، به خاطر آراستگی وصف ناپذیر به ارزشهای اخلاقی و انسانی و به خاطر ویژگیها و امتیازات و برتریهای بسیارش بر همگان، ستایش میکرد، و او را الگوی شایستگان و محور حق و مرکز عدالت و سمبل آزادگی و آزادمنشی معرفی میکند؛ ازجمله نمونهای از دریای روایات که پیامبر فرمودند: «عَلِیُّ خَیْرَ اُمَّتی، وَاَعْلَمُهُمْ عِلْماً، وَاَفْضَلُهُمْ حِلْماً»؛ (22) «علی علیه السلام بهترین و دانشمندترین و بردبارترین چهرهی امت من میباشد.».
همچنین یکی از دانشمندان اهل سنت نیز در این مورد آورده: «و علیُّ نَشَأ فِی بَیْتِ خَدیجَةٍ وَ هُوَ صَغیر، ثُمَّ تَزَوَّجَ بَعْدَها فَظَهَرَ رُجوعُ اَهْل البَیْتِ النَّبَویّ اِلَی خَدیجَة دون غَیرِها...»؛ (23) «به این ترتیب علی علیه السلام از کودکی در خانهی خدیجه (سلام الله علیها) بزرگ شد و سپس با دخترش فاطمه (سلام الله علیها) ازدواج کرد، پس روشن میشود که ریشه و اساس خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی مادر به خدیجه (سلام الله علیها) برمی گردند نه به کس دیگری... ».
- محبت خدیجه (سلام الله علیها) هر روز بیشتر و بیشتر میشد، مخصوصاً وقتی محبت پیامبر صلی الله علیه و آله را به علی علیه-السلام میدید از جمله: آن حضرت میفرمود: «مَنْ اَحَبَّ عَلِیّا فَقَد اَحَبَّنِی، وَمَنْ اَحَبَّنی فَقَدْ اَحَبَّ اللهِ، وَ مَنْ اَبْغََض عَلِیّاً فَقَدْ اَبْغَضَنی وَمَنْ َابْغَضَنی فَقَدْ اَبْغَضَ اللهِ...»؛ (24) «هان ای مردم! هرکس علی علیه السلام را دوست دارد، در حقیقت من را دوست داشته، و هرکس من را دوست بدارد، خدا را دوست داشته، و هرکسی که با علی علیه السلام دشمنی و عداوت کند، در حقیقت با من دشمنی کرده و کسی که با من دشمنی کند، در حقیقت با خدا دشمنی کرده است.».
- همچنین میفرمودند: «اَشْبَهْتَ خَلْقی وَخُلْقی، وَاَنْتَ مِنْ شَجَرَتِی الَّتی اَنَامِنْها»؛ (25) «علی جان! تو در آفرینش و بینش و منش، مانند من هستی و از همان درخت تناوری هستی که من از آنم.».
- و میفرمودند: «عَلِیٌّ خَیْرُمَنْ اَتْرُکُهُ بَعْدیِ»؛ (26) «علی علیه-السلام بهترین چهرهای است که من پس از خود در میان امت برجای میگزارم.» و بسیاری فرمایشات دیگر که مجال نوشتن نیست.
در روایتی از پیامبر اسلام آمده است که: «عَلَی الصَّلَوةِ وَ الزَّکَوةِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ وَالْوَلَایَةِ وَ مَا نُودِیَ بِشَیءٍکَما نُودِیَ بِالْوَلَایَةِ» (27).
اسلام پس از اندیشه و باور توحیدگرایانه و بشردوستانه، در میدان عمل به راین اساس و ارکان بنیان شده، (که با توضیحات بیشتر برای درک بهتر مطلب) است؛
1- بر پایهی رابطهی دوستانه و آگاهانه با خدا و توحید گرایی خالص، که نشان آن، نمازهای شبانه روزی، پنجگانه است.
2- رعایت حقوق انسانها در جلوههای گوناگون زندگی که از مهمترین آنها، شناختن حقوق مالی و اقتصادی محرومترین و بی دفاعترین انسانهاست که نه توان گرفتن حقوق خود را دارند و نه توان دفاع از حقوق خود را دارند که باید به سراغ آنها رفت و با انگیزههای پاک و خدایی و خالص، حقوق آنها را بپردازیم.
3- شرکت در مراسم پر معنویت حج و طواف خانهی خدا با مقررات آن، که هرسال برپا میشود تا اندیشمندان و صاحبان قدرت به یاد داشته باشند که جامعهی مطلوب و مورد نظر پیام بر صلی الله علیه و آله، جامعهای است که برابری، عدالت، آزادی امنیت، حق حیات و دیگر اصول حقوق بشر برای سیاه و سفید، آشنا و بیگانه و توانمند و محروم، یکسان است و هیچ کس حق ندارد حقوق بشر را پایمال کند.
4- روزه و رمضان، تا در هر سال یک ماه همه برای رفتن به میهمانی خدا فکر کنند و خود را برای رفتن به ضیافت خدا با توبه و جبران گذشته و اصلاح خود و روابط اجتماعی و سیاسی، خود و جامعهی خود را برای مهمانی خدا آماده کنند و کم شدن جرم و جنایت در این ماه، نشان دهندهی آثار پربرکت این ماه است.
5- و ولایت یعنی دوستی علی علیه السلام و فرزندان پاک سرشت و پاک روش آن حضرت، و آنان را به دلیل برتری در اندیشه و رفتار و منش، الگو و سرمشق و نمونهی زندگی قرار دادن، که این واقعیت ولایت است نه چیز یا کس دیگر.
بر همین اساس بود که خدیجه (سلام الله علیها) از همان سالهای اولیهی دعوت، با شناخت مقام بالای امام علی علیه السلام با راهنمایی خدا و پیشنهاد پیامبر صلی الله علیه و آله، با امام علی علیه السلام به عنوان جانشین واقعی پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت کرد.
با توجه به ویژگیهای معنوی حضرت خدیجه (سلام الله علیها)، میتوان به این نتیجه رسید که در نظر او میان ایمان و عمل صالح یک پیوند محکمی وجود دارد. یعنی ایمان، در دیدگاه ایشان تنها باور عمیق قلبی بدون ضوابط و عملکرد مشخص نیست. بر همین اساس حضرتش در طول حیات طیبهاش همیشه خداوند را در نظر داشتند به مین سبب همیشه ماندگار و جاودانه میباشند.
17- محمدباقرمجلسی، همان، ج 65، ص 392.
18- همان؛ سیلاوی، همان، ص 339.
19- زین الدین محمد بن علی ابن شهرآشوب، مناقب ال ابی طالب، ج 2، ص 179.
20- همان؛ محمدباقرمجلسی، همان، ج 28، ص 294.
21- زین الدین محمدبن علی ابن شهرآشوب، همان، ج 2، ص 180؛ محمدباقرمجلسی، همان، ج 38، ص 294؛ نورالله شوشتری، ج 17، ص75.
22- حسام الدین هندی، کنزالعمال، ج 6، ص 153.
23- علی ابن ابوالفضل عسقلانی، فتح الباری بشرح البخاری، ج 7، ص 128.
24- ابن عبدالبر، همان، ج 3، ص 1101؛ محمدبن یوسف صالحی شامی، همان، ج 11، ص 293؛ حسن بن شعبه حرانی، تحف العقول، ص458.
25- محمدبن یوسف صالحی شامی، همان، ج 11، ص 8؛ علی حسنی میلانی، نفحات الازهار، ج 5، ص 121.
26- علی ابن ابی هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 9، ص 113.
27- محمدبن حسن بن علی بن محمدبن حسین حرعاملی، ج 1، ص 13؛ محمدبن علی بن حسین بن بابویه قمی صدوق، همان، ص 268؛ محمدبن حسن طوسی، همان، ص 124؛ ابوعیسی ترمزی، الشمائل المحمدیه و الخصائل المصطفویه، ج 1، ص 286؛ یحیی بن حسن حلی ابن بطریق، العمده، ص 331؛ محمدبن خالدبرقی، المحاسن، ج 1، ص 286؛ محمدبن یعقوب بن اسحاق کلینی، همان، ج2، ص18.
طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، بیروت، دارالکتب العلمیة، بی تا.
ابن اثیر، عزالدین، اسد الغابة، بیروت، انتشارات دارالفکر،1409ه.
ابن جوزی، عبد الرحمن، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، بیروت، انتشارات صادق،1358ه.
ابن شهر آشوب، زین الدین محمدبن علی، مناقب ال ابی طالب، بی جا، انتشارات ذوی القربی، چاپ دوم، بی تا.
ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، دار صادر، بیروت،1414 ه. ق.
ابو الفرج، عبدالرحمان بن علی بن محمد، صفوة الصفوة، بیروت، انتشارات دارالمعرفة، چاپ دوم،1399ه.
ابی الحدید، هبة الله، شرح نهج البلاغه، دار النشر، دار الکتب العلمیة، بیروت،1418 هـ، الطبعة : الأولی، تحقیق : محمد عبد الکریم النمری.
اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، تبریز، مکتبه ی بنی هاشم،138ش.
امینی، عبدالحسین احمد، الغدیر فی کتاب والسنة و الادب، بیروت، دارالکتب العربی، چاپ چهارم،1379.
الانصاری، محمد حیاة، المثانی، بی جا، بی نا، بی تا.
بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیرالقرآن، تهران، انتشارات موسسه بنیاد بعثت،1416ه.
برقی، محمدبن خالد، المحاسن، قم، انتشارات دارالکتب الاسلامیة،1371.
البصری الزهری، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، دار النشر دار صادر بی تا.
ترمزی، الشمائل المحمدیه و الخصائل المصطفویه، بیروت، مؤسسه الکتب الثقافیة،1412ه.
حرعاملی، محمد بن حسن، وسایل الشیعه، قم، مؤسسه ال البیت،1308ه.
الحسون، محمد، اعلام النساء المؤمنات، بی جا، انتشارات اسوه،1411ه.
حسینی میلانی، علی، نفحات الازهار، قم، انتشارات مهر،1414ه.
حلی، علی بن یوسف، العدد القویه، قم، انتشارات سید الشهداء،1408ه.
حلی، علی بن یوسف، شرح منهاج الکرامه فی معرفة الامام، بی جا، بی تا.
حلی، یحیی بن حسن ابن بطریق، العمده، قم، انتشارات جامعه مدرسین،1407ه .
ذهبی، شمس الدین محمد، تاریخ الاسلام، دار النشر، دار الکتاب العربی، لبنان، بیروت،1407 هـ، چاپ اول.
راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، قم، مؤسسه امام مهدی،1409ه .
سیلاوی، الانوار الساطعة، چابخانه علمیه،1421ه.
سیوطی، جلال الدین، تفسیردرالمنثور، قم، انتشارات کتابخانه ایت الله مرعشی نجفی،1402ه.
شرف الدین، عبدالحسین، النص و الاجتهاد، بی جا، انتشارات سید الشهداء،1404ه.
شعبه حرانی، حسن، تحف العقول، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم،1405ه.
شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، مکتبه آیت الله المرعشی، قم،1409 ه ق، چاپ:اول.
شیبانی، محمد بن عبد الکریم، الکامل فی التاریخ، دار النشر، دار الکتب العلمیة، بیروت،1415 هـ، الطبعة : ط 2، تحقیق : عبد الله القاضی.
صالحی شامی، یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیرالعباد، بیروت، دارالکتب العلمیة،1414ه .
طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، تهران، نشر اسلامیه، چاپ سوم،1390ه.
طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، تهران، انتشارات ناصر خسرو، چاپ سوم،1372 ه.ش.
طوسی، محمد بن حسن، امالی طوسی، قم، انتشارات دارالثقافیة،1414ه.
عبد البر، عبد الله بن محمد، الاستیعاب، دار النشر، دار الجیل، بیروت،1412، الطبعة : الأولی، تحقیق : علی محمد البجاوی.
عبده یمانی، محمد، الانوار فی مولدالنبی، بیروت، مؤسسه الکتب الثقافیة،1418ه.
العسقلانی الشافعی، علی بن حجر أبو الفضل، فتح الباری، دار النشر، دار المعرفة، بیروت، تحقیق : محب الدین الخطیب.
عسقلانی، ابن حجر، الأصابه، بیروت، دارالکتب العلمیة،1415ه.
فیض کاشانی، محسن، تفسیر صافی، تهران، انتشارات الصدر، چاپ دوم،1415ه.
قمی مشهدی، محمد رضا، کنز الدقائق، تهران، سازمان چاپ وانتشارات وزارت فرهنگ اسلامی،1368ش.
کراجکی، ابو الفتح، کنز الفوائد، انتشارات دار الذخائر، قم، چاپ : اول، 1410 هجری.
کلینی، محمد، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چاپ چهارم،1365 ه.ش.
کثیر قرشی، اسما عیل بن عمر، البدایة والنهایة، دار النشر: مکتبة المعارف - بیروت.
مؤسسه ال البیت، مجله ی تراثنا.
مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، مؤسسه الوفا،1404ه
مفید، محمدبن نعمان، الافصاح فی امامة امیرالمؤمنین، قم، الموتمر العالمی للشیخ المفید، چاپ:اول،1413 ق
مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، بیروت، دارالکتب العلمیة،1420ه.
مکارم شیرازی، ناصر، الأمثل فی تفسیرکتاب الله منزل، قم، انتشارات امام علی بن ابی طالب،1420ه.
هندی، متقی بن حسام الدین، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، دار النشر، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1419 هـ-1998 م، چاپ اول، تحقیق : محمود عمر الدمیاطی.
هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، دار النشر، دار الریان للتراث، دار الکتاب العربی، القاهرة، بیروت، 1407.
نویسنده :سمانه انیسی (قطره)
ناشر : نشریه گلبرگ
در گوشه انزوای آن درّه غم گرفته، روزهای در کنار محمد بودن را مرور میکند.
زنی که روزی در اوج ثروت و فخر و شکوه بود و کنیزکان بیشماری صف در صف به دورش میچرخیدند.
خدیجه، آری خدیجه! دختر خویلد؛ زنی از ثروتمندان قریش و بازرگانان ایشان، که مردانی را اجیر میکرد و آنها را با مال خویش به تجارت میفرستاد.(1)
این روزها در شعب، همهچیز در کنار هم بیداد میکند؛ قحطی و سوزش عطش، اشکهای کودکان بیتاب، پیرمردان بیرمق و چشمان بیمار ابوطالب.
به افق خیره میماند. سکوت میکند؛ سکوتی که حتی از گوهر صبر هم گرانبهاتراست؛ از جنس خالص عشق است. او حالا ثروتمندترین زن روی زمین است؛ چرا که گوهری چون محمد دارد. همه مال و مکنتش، شکوه و شهرتش، در برابر وسعت عشق محمد، آنقدر حقیر است که برای از دست دادنشان حتی خم به ابرو نمیآورد.
این پیامبر خدا آنقدر فراتر از دوست داشتن است که عشق همسری را راحت میشود پیش پایش خرج کرد؛ مردی در نهایت فقر و در ملکوت عرش.
خدیجه در ذهن، گذشتههایش را مرور میکند: او به تجارت رفت؛ با سرمایه خدیجه. وقتی به مکه بازگشت و بارها را فروخت. سود دوچندانی حاصل کرد. گویند خدیجه از برکت حضرت، و میزان امانت و راستگویی و وفای او آگاه، و خواستار ازدواج با او شد. نفیسه، کنیز خود را نزد محمد فرستاد تا از وی بپرسد که چرا همسر اختیار نمیکند؟
حضرت فرمود: من هیچچیز ندارم تا ازدواج کنم.
نفیسه گفت: اگر از این باب کفایت شوی، آیا موافق خواهی بود؟
حضرت گفت: این زن کیست؟
نفیسه گفت: خدیجه!(2)
دف میزنند و کِل میکشند. صدای هلهله شادی زنان بلند است، بوی عطر و عنبر در فضا پیچیده. ترانهسرایان و رجزخوانان قریش می خوانند. «ای خدیجه، درباره محمد زهد به خرج مده، او دلاوری است که چون ستاره فرقد میدرخشد».(3)
بزرگترین فرزند پیامبر از خدیجه، قاسم است. کنیه ابوالقاسم را برای پیامبر، از همین برگرفتهاند. پسر چند سالی بیشتر زنده نمیماند. وقتی غم از دست دادن عبدالله، دومین پسرش را بر جان میخرید، هنوز او را از شیر نگرفته بود، داغ او چنان بر سینهاش سنگینی میکند که خطاب به محمد میگوید: «کاش زنده میماند تا او را از شیر میگرفتم، و محمد پاسخ میدهد: آرام باش خدیجه «فاِنَّ فَطامَهُ فی الجنة؛ از شیر گرفتن او در بهشت خواهد بود».(4)
به او تهمت میزنند؛ به همه هستی خدیجه! کلمهای زیر لب زمزمه میشود، آهسته میپیچد، دهان به دهان تکرار میشود: دیوانه. دیوانه! همه فریاد میکشند و ریسه میروند!
صدای نفسگیر حراء، تمام وجودش را گرفته، نگاه ها درهم گره می خورد، به سجده میرود، شکنبه و سرگین شتر روی سرش میریزند. چقدر دلش میخواهد او هم سجده کند. او که از نخستین ایمانآورندگان است.(5)
شعب! بوی ناله و قحطی میآید. شکمها بر پشت چسبیده؛ سنگهای داغ، آفتاب، لَه لَه تشنگی و سرگیجه کشنده سراب. زنان، پوست شتری را لای دوسنگ آرد میکنند؛ برای خوردن.
بغضش را فرومیدهد، مبادا محمد اشکش را ببیند. چند بار بغض فرو میدهد؟ نمیداند نمیداند! این روزها، ضعف و بیماری همه وجودش را آتش زده. چند بار راه عوض میکند تا سایهایی بیابد. خوب میداند. غم او هم بر شانههای محمد سنگینی میکند. «عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتّمْ» (6)غمخوار سختیهایش. رسول صلی الله علیه و آله و سلم با همه بنیهاشم و بنیمطلب سه سال در شعب ماندند تا آنکه ابوطالب و خدیجه تمام دارایی خود را از دست دادند و به سختی و ناداری گرفتاری آمدند.(7)
صدای جویده شدن کاغذ در دهان موریانه در شعب میپیچد، جبرئیل از محمد مژدگانی میخواهد، موریانه صحیفه قریش را، تمام بی مهریها و ستمگریهای آن را جویده و جز نام خدا چیزی از آن باقی نگذاشته.(8) سختی روزهای کشنده شعب به پایان میرسد... اما!
صدای بسته شدن درها میآید؛ درهایی که یکییکی بسته میشوند و زنانی که ازلای درز پنجرهها، دزدانه فاطمه را میپایند. خدیجه 65 ساله، سه سال قبل از هجرت، در ماه رمضان وفات کرد، غم از دست دادن او مصیبتی شده که بر شانههای محمد سنگینی میکند. او امید دارد خداوند در این روزهای طاقتفرسا خیری عظیم نصیبش کند؛ «وَ لَعَلَّ الله اَنْ یَجْعَلَ فی الْکُرهِ خیراً کثیراً»(9) فاطمه، محزون و بیقرار است: «پدر! مادرم کجاست؟ مادرم کجاست؟»
و جبرئیل علیه السلام ، غمخوار روزهای سخت محمد نازل میشود: «به فاطمه بگو خدای متعال برای مادرت در بهشت، خانهای از درّ و گوهر بنا کرده که رنج و داد و بیداد در آن نیست».(10)
عشق! عشقی در تمام ذرههای وجود، عشقی فراتر، صمیمیتر و زیباتر از همسر بودن، حسی شبیه به قدم برداشتن روی ابرها که در لحظه اوج مصیبت از دست دادن خدیجه، محمد را در خویش فرو برده است و در کنج قبرستان ابوطالب، آسمان دلش را برای او تا پایان عمر دلگیر و ابری ساخته است.
نیست زنی در سخا به پای خدیجه
چشم فلک خیره بر وفای خدیجه بـین ز کــجا تـا کـجا رسیـد مقامش
اشکِ نبی ریـخت در عـزای خدیجـه چه سخت است و طاقتفرسا، و چه مشکل و غریب که بخواهی عظمت اقیانوس محبت، مهر، عاطفه، انسانیت و وفاداری زنی را توصیف کنی که اسوه استقامت است، و الگوی زنان تاریخ. خدیجه علیها السلام نور چشم محمد صلی الله علیه و آله و سلم بود و گرمای مهر آمنه را برای او داشت. حال چگونه میتوانی در سالروز وفاتش، با یادآوری جنایتها و فجایع شرمآور عدهای بیشرم، بیشتر از پیش در سوگ ننشینی و اشک نریزی و مظلومیت اسلام را مویه نکنی.
و چه مظلومیتی بالاتر از این، که بارگاه مقدس ائمه بقیع علیهم السلام و حضرت خدیجه (ع) را ویران کردند و مزار آن بزرگواران مهجور و ویران است.
آه... سلام بر تو ای چراغ روشن شبهای رسالت!
خدیجه؛ یعنی کاشانه ایمان در تنگنای دوران. سخن گفتن از خدیجه (ع) ، سخن گفتن از یک دنیا عظمت و پایداری در هدف است. بهحق، قلمفرسایی درباره کسی که خداوند بر او درود می فرستد، بسی مشکل است. اما به مصداق آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید گوشههایی از شخصیت و زندگی این بزرگ بانو را بررسی میکنیم:
خدیجه (ع) 68 سال پیش از هجرت به دنیا آمد. خانواده او، از نظر شرافت خانوادگی و نسبتهای خویشاوندی ، در شمار نامدارترین قبیلههای عرب بود که در همه حجاز نفوذ داشتند. آثار بزرگی و نجابت و شرافت، در کردار و گفتار وی نیز پدیدار بود. این بانوی بزرگوار، از قبیله هاشم بود و پدرش خویلد بن اسد قریشی نام داشت و مادرش فاطمه دختر زائد بن اصم بود.
خدیجه (ع) در میان اقوام خود، یگانه و ممتاز بود . او به فضیلتهای اخلاقی و پذیراییهای شایان، بسیار شهرت داشت و ازاینرو زنان مکه به وی حسد میورزیدند. دختر خویلد، به سبب همین کمالات اخلاقی، به حق، کفو خوبی برای پیامبر اسلام بود. چنانکه در روایات، یاوری صدیق برای پیامبر معرفی شده است.(11)
خدیجه کبری (ع) چنان مقامی داشت که خداوند عزّوجل بارها بر او درود فرستاد. بنابر روایاتی از امام محمد باقر علیه السلام ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هنگام بازگشت از معراج، به جبرئیل فرمود: «آیا حاجتی داری؟»
جبرئیل عرض کرد: «خواستهام این است که از طرف خدا و من، به خدیجه سلام برسانی».(12)
در روایتی دیگر میخوانیم: روزی خدیجه در پی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیرون آمد. جبرئیل در چهره مردی با وی روبه رو شد و از او، احوال رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را پرسید. خدیجه نمیتوانست بگوید آن حضرت در کجا بهسر میبرد؛ زیرا میترسید وی از کسانی باشد که قصد کشتن حضرت را داشتند. وقتی خدمت پیامبر خدا رسید و قصه را باز گفت، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آن مرد، جبرئیل بود و امر کرد که از جانب خدا، به تو سلام برسانم.(13)
یک سال مانده بود که با امضای صلح نامه، مسلمانان از شعب خارج شوند که دو مصیبت بر پیکره اسلام و پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم وارد آمد؛ وفات حامی بزرگ ایشان، جناب ابوطالب (ع) و درگذشت خدیجه کبری (ع) . حضرت خاتم الانبیا سال وفات این دو اسوه جاودانه اسلام را «عام الحزن» نامید. چهارده قرن از آن روزها میگذرد. جامعه مسلمانان، افراد سختکوش فراوانی به خود دیده است، ولی نام خدیجه کبری (ع) درخششی خاص دارد. زحمات این بانوی گرانقدر هیچگاه از یادها و خاطرهها محو نمیشود. هرچند مزار ایشان در مکه و در «حجون»، همچون مزار فرزندان معصومش علیهم السلام در بقیع، به تیغ نادانی وهابیت ویران شده است، نام و یاد آنها در دلهای همه سرسپردگان انسانیت و شرافت و خدمت، جاودانه خواهد ماند.
1 ـ بر گرفته از : ترجمه کتاب آفرینش و تاریخ ، ترجمه و تصحیح : محمدرضا شفیعی کدکنی ، ج 2 ، ص 646.
2 ـ همان .
3 ـ ابوبکر احمد بن حسین بیهقی ، محمود مهدوی دامغانی ، ترجمه دلائل النبوه ، ج 1 ، ص 81 .
4 ـ برگرفته از : ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 1 ، ص 390 .
5 ـ برگرفته از : ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 1 ، ص 397.
6 ـ نک : توبه : 128.
7 ـ برگرفته از : ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 1 ، ص 389.
8 ـ همان .
9 ـ برگرفته از : ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 1 ، ص393.
10 ـ همان.
11 ـ سید اعلام النبلاء، ج 2، ص 114.
12. بحارالانوار، ج 6، ص 7.
13ـ ریاحین الشریعة، ج 2، ص 206.
منبع:نشریه گلبرگ،شماره 121.
سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1391
عنوان و نام پدیدآور:صدف کوثر/ علی اکبر مهدیپور
مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ۱۳91.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه
موضوع: حضرت خدیجه (س) - زندگینامه
چهار سال پیش جمعی از شیعیان شیفته و ارادتمندان پاکباخته خاندان عصمت و طهارت تلاش گستردهای در راه رفع غربت از ما در گرانمایه « کوثر قرآن » برداشتند ، محافل و مجالس باشکوهی در استانهای مختلف کشور برپا نمودند ، مصاحبههای پرشور از رسانهها پخش کردند ، کتاب ، پوستر ، جزوه ، پرچم و بروشور در تیراژ بسیار بالا چاپ و توزیع نمودند .(1)
و اینک خوشوقتیم که این جزوه در همین راستا به پیشگاه حضرت زهرا علیها السلام تقدیم میگردد، به این امید که تبسّم رضایتمندی بر لبهای نازکتر از گلِ یوسف زهرا نقش بندد .
دهم رمضان 1429 ق
حوزه علمیه قم
علیاکبر مهدیپور
در میان میلیونها بانوی بافضیلت جهان ، تنها یک بانو این افتخار را پیدا کرد که دُرِّ شاهوار جهان آفرینش و درُدانه بیهمتای خداوند منّان باشد و سرور بانوان عالم ، دخت گرانمایه پیامبر خاتم ، وجود اقدس فاطمه اطهر علیها السلام را در صدف خود بپروراند ، و او کسی جز حضرت خدیجه علیها السلام نیست .
دهم رمضان ، یادآور ارتحال این بانوی بزرگ ، روز یتیمی کوثر قرآن و روز غم و اندوه خاندان عصمت و طهارت است.
این مصیبت بزرگ را به پیشگاه مقدّس حضرت بقیّةاللَّه ( ارواحنا فداه ) تسلیت گفته ، به گوشهای از زندگی پربار آن بانوی بافضیلت اشاره میکنیم :
او دخت گرامیِ « خُوَیلِد » فرزند اَسَد ، فرزند عبدالعُزّی ، فرزند قُصَیّ ، فرزند کِلاب ، فرزند مُرَّة ، فرزند کَعب ، فرزند لُؤَیّ، فرزند غالب، فرزند فِهر است .(2) مادرش ، فاطمه، دخت زائده ، پسر أصمّ ، پسر رَواحه ، پسر حَجَر ، پسر عبد ، پسر مَعیص، پسر عامر، پسر لُؤَیّ، پسر غالب، پسر فِهر است.(3)
حضرت خدیجه از تیره قریش است که از سوی پدر در نیای سوّم ( قُصَیّ ) و از سوی مادر در نیای هشتم ( لُؤَیّ ) با نسب پیامبر ، پیوند میخورد .
« خُوَیلِد » ، قهرمان دلاوری بود که هنگام تهاجم « تُبَّع » ، پادشاه خودکامه « یمن » ، دست به شمشیر برد ، در برابرش مردانه شمشیر زد و او را با ذلّت از حریم کعبه دور ساخت .(4)
هنگام جلوس « سیف بن ذییَزَن » بر تخت سلطنت ، او همراه عبدالمطّلب از سوی قریش به « صَنعا » رفت و در کاخ « غُمدان » با وی دیدار کرد .(5)
پدر خویلد ، « اسد » نیز در اجتماع « حِلف الفُضول » - که برای دفاع از مظلومان برگزار شد و به « پیمان جوانمردان » موسوم شد - شرکت فعّال داشت .(6)
برای آن خانم ، القاب و کنیههای فراوانی نقل کردهاند که برخی از آنها عبارت است از :
1 . امّ المؤمنین
همسران پیامبر و در رأس آنها حضرت خدیجه به نصِّ قرآن « امّ المؤمنین » لقب یافتهاند(7) و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله او را « برترین و بهترین امّهات مؤمنین » خوانده است .(8)
2 . بانوی بانوان
امیر مؤمنان علیه السلام در چکامهای که در سوگ حضرت خدیجه سرود ، از آن حضرت به عنوان « سیّدة النّسوان » تعبیر فرمود ،(9) امام کاظم علیه السلام وی را « سیّدة قریش » تعبیر فرمود ،(10) اسماء بنت عُمَیس، آن خانم را « سیّدةُ نساء العالمین » میخواند(11) و در عهد جاهلی او را « سیّدة نساء قریش » میخواندند .(12)
3 . صدّیقه
گلواژه صدّیقه در قرآن، فقط یکبار درباره حضرت مریم به کار رفته(13) و امام صادق علیه السلام آن را معصومه معنا کرده است.(14)
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در معرّفی حضرت خدیجه خطاب به جبرئیل فرمود :
« هذِهِ صِدِّیقَةُ أُمَّتِی ؛(15) این صدّیقه امّت من است ».
4 . طاهره
مشهورترین لقب آن حضرت در عصر جاهلی « طاهره » بود .(16) زیرا او پاکترین و عفیفترین بانوی آن دوران بود .(17)
5 . مبارکه
محدث قمی روایت کرده که : « خداوند به حضرت عیسی علیه السلام وحی فرمود که نسل پیامبر آخرالزّمان از بانویی « مبارکه » است ».(18) عبداللَّه بن سلیمان نیز این معنا را از انجیل نقل کرده است .(19)
6 . دیگر القاب
در یکی از زیارتنامههای پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله آمده است : سلام بر ... صدّیقه ، طاهره ، زکیّه ، راضیه ، مرضیّه ، خدیجه کبری امّ المؤمنین » .(20)
نخستین سیر شبانه خاتم انبیاء صلی الله علیه وآله دو سال پس از بعثت در شب دوشنبهای در ماه ربیع الاوّل انجام گرفت .(21) و هنگامی که از معراج به سوی زمین بازمیگشت ، از سوی پیک وحی ، این گونه به او خطاب شد :
« حاجَتِی اَنْ تَقْرَأَ عَلی خَدِیجَةَ مِنَ اللَّهِ وَمِنِّی السَّلامَ ؛
خواستهام این است که از سوی خدا و از طرف من ( جبرئیل ) به خدیجه سلام برسانی » .
وقتی پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله درود خداوند متعال و جبرئیل امین را به حضرت خدیجه ابلاغ فرمود ، عرضه داشت : « خداوند ، خود سلام است ، سلام از او و به سوی اوست و بر جبرئیل سلام باد » .(22)
یک بار دیگر ، پیک وحی بر حضرت پیامبر فرود آمد و گفت : « این خدیجه است که برای تو غذا و نوشیدنی آورده است ؛ چون نزد تو آید از خدا و از من به او سلام برسان و او را به قصری از مروارید در بهشت بشارت بده که در آن ، نه سر و صدایی است و نه غم و اندوهی » .(23)
ذهبی گوید : « بر صحیح بودن این حدیث ، اتّفاقنظر هست.(24) پس از ارتحال آن بانو ، حضرت فاطمه علیها السلام در اطراف پیامبر خدا صلی الله علیه وآله میچرخید و میگفت : « مادرم کجاست ؟ » پیک وحی فرود آمد و عرضه داشت : « پروردگارت امر میفرماید که به فاطمه سلام برسانی و بگویی که مادرت در قصری از مروارید است که سقفش از طلا و ستونهایش از یاقوت سرخ و در میان مریم و آسیه است » .
اینجا هم حضرت فاطمه - که در آن ایّام 5 ساله بود - عرض کرد : « خدایْ ، خود سلام است . سلام از او و به سوی او است » .(25)
- خدیجه کبری از دیدگاه رسول خدا صلی الله علیه وآله /
از رسول اکرم صلی الله علیه وآله احادیث فراوانی در مناقب حضرت خدیجه علیها السلام رسیده است که فقط به شماری از آنها اشاره میکنیم :
1 . خدیجه ، صدّیقه امّت من است .(26)
2 . هر روز چندین بار خداوند با خدیجه بر فرشتگان مباهات میکند .(27)
3 . خدیجه برترین امّهات مؤمنین است .(28)
4 . هرگز خدا همسری بهتر از او برای من جایگزین نکرده است .(29)
5 . برترین بانوان بهشتی ، خدیجه دخت خویلد و فاطمه دخت محمّد است .(30)
6 . خدیجه بر بانوان امّت من برتری داده شده است .(31)
7 . خداوند محبّت خدیجه را بر من ارزانی داشت .(32)
8 . خدیجه در ایمان به خدا و من، گوی سبقت را از همه بانوان عالم ربود .(33)
9 . خداوند شکم مادرت را ( خطاب به حضرت فاطمه علیها السلام ) ظرف امامت قرار داد .(34)
10 . مریم بهترین بانوان زمان خود و خدیجه بهترین بانوان زمان خویش است .(35)
ابن حجر عسقلانی گوید که حضرت خدیجه ، سرچشمه اهلبیت پیامبر صلی الله علیه وآله است ، زیرا در تفسیر آیه شریفه « إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً » ثابت شده است که امّسلمه گفت :
« چون این آیه نازل شد ، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ، علی ، فاطمه ، حسن و حسین علیهم السلام را فراخواند و کسایی بر فراز آنها انداخت و فرمود : « بار خدایا ! اینها اهل بیت من هستند » . و همه اینها از خدیجه نشأت گرفتهاند ؛ زیرا حسن و حسین ، فرزندان فاطمه و فاطمه دختر خدیجه است و علی نیز در کودکی در خانه خدیجه تربیت شده و در بزرگی ، داماد او شده است .(36)
ابنحجر گوید که رسول خدا صلی الله علیه وآله در حدیثی با سند نیکو فرموده است :
« لَقَدْ فُضِّلَتْ خَدِیجَةُ عَلی نِساءِ أُمَّتِی ؛
خدیجه بر بانوان امّت من برتری یافته است » .
با این حدیث، بر برتری خدیجه بر عایشه استدلال شده است .(37)
سپس چنین میگوید : پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در حدیثی صحیح السّند فرموده است :
«اَفْضَلُ نِساءِ اَهْلِ الْجَنَّةِ خَدِیجَةُ وَفاطِمَةُ وَمَرْیَمُ وَآسِیَةُ ؛
برترین بانوان بهشت؛ خدیجه، فاطمه، مریم و آسیهاند».
آنگاه میگوید: این حدیث، صریح است و قابل تأویل نیست .(38)
ابن کثیر شماری از فضایل ویژه حضرت خدیجه را برشمرده ، سپس میگوید : « برخی از اهل سنّت ، غلوّ میکنند و عایشه را بدین سبب که دختر ابوبکر است بر خدیجه تفضیل میدهند » .(39)
ابن حجر در ادامه ، نکته ظریفی را نقل میکند و آن این است : « قدر مشترک در میان مریم ، آسیه و خدیجه ، این است که هر یک از اینها ، پیامبر مرسلی را تحت کفالت خود گرفته است :
1 . آسیه ، حضرت موسی علیه السلام را کفالت و تربیت کرد و چون مبعوث شد به او ایمان آورد .
2 . مریم ، حضرت عیسی علیه السلام را کفالت نمود و بزرگش کرد و چون مبعوث شد به او گروید .
3 . خدیجه پیشنهاد ازدواج به پیامبر اسلام داد ، همه اموالش را در راه او تقدیم کرد و چون وحی بر آن حضرت نازل شد به او ایمان آورد .(40)
از اینجا رمز فضیلت حضرت فاطمه علیها السلام نیز روشن میشود که او همه دار و ندارش را برای حفظ حجّت خدا تقدیم کرد ، نه تنها محسن ، بلکه نقد جانش را در این راه تقدیم نمود و به مقام : « سَیِّدَهُ نِساءِ الْعالَمینَ ، مِنَ الْأَوَّلینَ وَالْآخِرینَ » نایل آمد ، که به فرموده پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله هنگامی که در محراب عبادت خود میایستاد ، هفتاد هزار فرشته مقرّب او را صدا میکنند و میگویند : ای فاطمه ! « إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمینَ » ؛ هان ای فاطمه ! خداوند تو را برگزید و پاکیزه ساخت و بر بانوان عالمیان تو را برتری داد .(41)
همان جایگاه بلند و مقام رفیع خدیجه و فاطمه موجب شد که فاقدان فضایل بر آنها حسد بورزند و از این طریق موجبات آزار پیامبر را فراهم آورند .
بخاری با سند صحیح از برخی همسران پیامبر روایت میکند که میگفت : « من هرگز به هیچ زنی چون خدیجه حسد نورزیدم » . آنگاه عامل این حسد را دو چیز بیان میکند :
1 . پیامبر از او به کثرت یاد میکرد ؛
2 . خداوند به پیامبر امر فرموده بود که خدیجه را بشارت دهد به خانهای در بهشت از « قَصَب » ، یعنی مروارید ، که در آن « صَخَب » و « نَصَب » ، یعنی سر و صدا و رنج و درد ، وجود ندارد .(42)
ابن حجر در شرح این حدیث از « سهیلی » نقل میکند که تعبیر « قَصَب » از این جهت است که آن بانوی بزرگوار ، گوی سبقت را از همه بانوان جهان ربوده است و تعبیر « صَخَب » از این جهت است که حضرت خدیجه ، هرگز با پیامبر درگیر نشد ، صدایش را بلند نکرد ، سر و صدا ایجاد نکرد و خانه را محیط امن و آرام قرار داد . تعبیر « نَصَب » هم از این جهت است که وی برخلاف برخی همسران پیامبر هرگز آن حضرت را نیازرد .
از این رهگذر ، خداوند قصری در بهشت به آن حضرت عطا فرمود که محیط آرام ، بیسر و صدا و بدون اذیّت و آزار باشد .(43)
ذهبی از واقدی نقل کرده است که خویلد پدر خدیجه ، پیش از جنگ فجار درگذشته بود ... و این موضوع در میان اصحاب ما مورد اتّفاق است .(44)
حضرت خدیجه با عقل و درایت خود آنچه از پدر به ارث برده بود را در راه ایجاد اشتغال برای جوانان حجاز به کار گرفت و تجارت گستردهای به راه انداخت . وی همه جوانان را تشویق میکرد که با ثروتش تجارت کنند ؛ هم سود ببرند و هم به او سود رسانند .
شیوه تجارت آن بانوی بادرایت ، مضاربه بود . ابن هشام در اینباره مینویسد :
« خدیجه دخت خویلد بانویی تاجرپیشه بود و ثروت و شرافت داشت . او مردان را استخدام میکرد و با آنها قرارداد میبست و از طریق مضاربه با آنها رفتار میکرد » .(45)
آن بانو ، با پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نیز همینگونه رفتار میکرد ؛ جز اینکه برای آن حضرت ، حق مضاربه بیشتری تعیین میکرد و غلام خود « میسره » را نیز در محضر آن حضرت میفرستاد وگرنه حضرت مصطفی صلی الله علیه وآله هرگز برای کسی اجیر نشده است .(46)
آوازه دختر خویلد در سراسر حجاز پیچید . بازرگانانی که با ثروت او تجارت میکردند ، آوازه او را از مرز حجاز گذراندند و شهرتش را در بلاد اطراف ، به ویژه در سرزمین یمن به گوش سلاطین رساندند .
دلاوریهای پدرش خویلد در برابر « تُبَّع » پادشاه خودکامه یمن(47) از یکسو و دیدار تأثیرگذار وی در کاخ « غُمدان » با « سیف بن ذییَزَن » در صَنعاء ،(48) از دیگر سو ، باعث شد که همه اعیان و اشراف یمن ، آرزوی همسری فرزانه قریش را در دل بپرورانند .
ولی حضرت خدیجه هشیارتر از آن بود که با آن ثروت و مکنت و جمال و کمال ، در برابر پیشنهادهای آنان سر فرود آورد . او فقط دل در گرو جوان هاشمی داشت و منتظر روزی بود که در دل امین بنیهاشم راه یابد .
مورّخان ، اتّفاقنظر دارند که در میان اعیان و اشراف منطقه ، صاحب ثروت و صاحب مکنتی نماند ؛ جز اینکه از حضرت خدیجه خواستگاری کرد و او دست ردّ بر سینه همگان زد .(49)
در طول تاریخ ، همواره قلم در دست چاپلوسان و در خدمت زورمداران بود ، از این رهگذر بسیاری از حقایق مسلّم تاریخ دستخوش تحریف شده و مطالب پوچ و واهی به دست چیرهدستان تاریخساز رنگ واقعی به خود گرفته ، راه تشخیص را به روی بسیاری از حقیقتجویان بسته است ، فی المثل :
1 . مولای متقیان امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام در داخل کعبه دیده به جهان گشود و هیچ فرد دیگری در این منقبت با او شریک نمیباشد .(50)
حزب قریش به « حکیم بن حزام » نسبت دادهاند که او نیز در داخل کعبه متولد شده ، تا این فضیلت علی علیه السلام را کمرنگ نشان دهند و حاکم نیشابوری با قاطعیّت آن را رد کرده است .(51)
2 . بدون تردید اول کسی که رسالت پیامبر را پذیرفته ، علی علیه السلام است ، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در دهها حدیث به آن تصریح کرده ، از جمله :
« أَوَّلُکُمْ وارِداً عَلَیَّ الْحَوْضَ ، أَوَّلُکُمْ إِسْلاماً عَلِیُّ بْنُ أَبیطالِبٍ » ؛
« نخستین کسی که از شما در کنار حوض کوثر بر من وارد میشود ، نخستین اسلام آورنده شما علی بن ابیطالب است » .(52)
برای کمرنگ نشان دادن این فضیلت بزرگ امیرمؤمنان گفتهاند که ابوبکر نخستین اسلام آورنده بود و تعصّب را به جایی رساندهاند که گفتهاند : « پیش از آنکه علی علیه السلام متولّد شود ، ابوبکر ایمان آورده بود » ! ! !(53)
3 . هیچ تردیدی نیست که امیرمؤمنان تنها داماد پیامبر بود ، برای اینکه این افتخار را کمرنگ کنند ، داماد دیگری برای پیامبر تراشیدهاند که اولاً این فضیلت را از آن حضرت سلب کنند، ثانیاً رقیب سیاسی برای آن حضرت درست کنند!
4 . حضرت فاطمه زهرا علیها السلام تنها دختر پیامبر بود ، برای سلب این افتخار دختران هاله را به عنوان دختران پیامبر رقم زدهاند !
5 . حضرت خدیجه نخستین دوشیزهای بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله با او ازدواج کرد ، برای اینکه این فضیلت را از آنِ عایشه معرّفی کنند ، دو شوهر برای او تراشیدند ، تا او را بیوهزن چهل ساله معرّفی کنند ! !
1 ) حسین بن حمدان خصیبی ، متوفّای 334 ق . با صراحت و قاطعیّت مینویسد :
« به جز رسول خدا هرگز احدی افتخار همسریِ خدیجه را پیدا نکرد ، چنانکه تا خدیجه زنده بود پیامبر اکرم همسرِ دیگری برنگزید » .(54)
2 ) ابوالقاسم علی بن احمد کوفی ، نوه موسی مبرقع ، نواده امام جواد علیه السلام ، و متوفّای 352 ق . در این رابطه مینویسد :
« بیگمان حضرت خدیجه به جز رسول خدا هرگز با احدی ازدواج نکرد » .(55)
3 ) رشیدالدین محمّد بن علی بن شهر آشوب ، متوفّای 588 ق . در کتاب گرانسنگ خود ، از چهار چهره برجسته جهان تشیّع و تسنّن :
1 . احمد بلاذری ، متوفّای 279 ق . صاحب کتاب « أنساب الأشراف »
2 . ابوالقاسم کوفی ، متوفّای 352 ق . صاحب کتاب « الاستغاثة »
3 . سید مرتضی علم الهدی ، متوفّای 436 ق . صاحب کتاب « الشّافی فی الامامة »
4 . ابوجعفر شیخ طوسی ، متوفّای 460 ق . صاحب کتاب « تلخیص الشّافی »
روایت کرده که فرمودهاند :
« پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله هنگامی با خدیجه ازدواج کرد که وی دوشیزه بود » .(56)
آنگاه اضافه میکند :
« این مطلب را تأکید میکند آنچه در دو کتاب : « الأنوار » و « البدع » آمده که رقیه و زینب دختران هاله ، خواهر خدیجه بودند » .(57)
4 ) علامه مجلسی نیز همین متن را از ابن شهر آشوب نقل کرده است .(58)
5 ) علامه مامقانی نیز آن را از طریق علامه مجلسی نقل کرده است .(59)
6 ) شیخ ذبیح اللَّه محلاتی نیز آن را نقل کرده است .(60)
7 ) پژوهشگر معاصر دکتر نجاح طائی در رساله دکترای خود بر دوشیزه بودن حضرت خدیجه پای فشرده و دلایلی آورده که حضرت خدیجه جز پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله با احدی ازدواج نکرده است .
8 ) محقق توانا سید جعفر مرتضی عاملی نیز دو کتاب مستقل در این رابطه به رشته تحریر درآورده : 1 ) بنات النّبی أم ربائبه ؛ 2 ) القول الصّائب فی اثبات الربائب ، و اخیراً در کتاب سیرهاش به تفصیل در این رابطه سخن گفته است .(61)
9 ) ابوالقاسم کوفی در ادامه سخنانش میگوید :
خدیجهای که به اتّفاق مورّخان و سیرهنویسان دست ردّ به سینه همه اشراف و رجال برجسته زمان زده است ، چگونه صاحب درک و اندیشهای احتمال دهد که به ازدواج شخص گمنامی از اعراب تیم رضایت دهد .
اهل خرد و اندیشه میدانند که چنین مطلبی از محالات است و یقین میکنند که حضرت خدیجه جز رسول خدا با احدی ازدواج نکرده است .(62)
10 ) مرحوم آیتاللَّه شیرازی رحمه الله نیز این نظر را پذیرفته و معتقد بوده است که حضرت خدیجه هنگام ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله دوشیزه بوده است .(63)
آن بانوی بزرگوار از حُنَفاء بود ؛ یعنی یکتاپرست و پیرو آیین حضرت ابراهیم علیه السلام بود . آخرین اوصیای حضرت ابراهیم ، حضرت ابوطالب و حضرت عبدالمطّلب بودند که وی آنها را درک کرده و نویدهای آنها را درباره جوان هاشمی شنیده بود .
روز میلاد مسعود پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله حضرت ابوطالب خطاب به همسرش فرمود : « سی سال صبر کن تا همانند او را - به جز نبوّت - برای تو بیاورم » .(64)
در دوران کودکی وی بود که عبدالمطّلب به فرزندانش سفارش میکرد که هر کدام بعثت آن حضرت را درک کند به او ایمان بیاورد .(65)
محمّد ، جوانی 20 ساله بود که ابوطالب گفت : « پدرم به من خبر داده است که او همان پیامبر موعود است » .(66)
فرزانه قریش که این معلومات را در بایگانی حافظه گردآورده است ، دل در گرو جوان هاشمی میسپارد و به همه خواستگاران از هر تیره و گروه ، جواب منفی میدهد .
در سفر تاریخی خویلد ( پدر خدیجه ) با حضرت عبدالمطّلب به یمن برای تبریک و تهنیت به « سَیف بن ذییَزَن » در ایّام جلوس او بر تخت سلطنت ، پادشاه به او خبر میدهد که این ایّام باید پیامبر موعود متولّد شده باشد ، نامش « محمّد » است ، در میان شانهاش مُهر نبوّت است ، پدر و مادرش فوت میکند ، عمو و پدر بزرگش کفالت او را برعهده میگیرند ...(67)
سیف بن ذییزن ، به صراحت میگوید : « سوگند به کعبه که تو پدربزرگِ آن پیامبر موعود هستی . پس حضرت عبدالمطّلب به سجده میافتد و سجده شکر به جای میآورد » .(68)
خویلد برمیگردد و این سخنان را به عنوان سوغات سفر میآورد و در میان اهل و عیالش بازگو میکند و فرزانه قریش ، آن را آویزه گوش خود میسازد .
روز عیدی بود در ماه رجب ، زنها در کنار بتی گرد آمده بودند ، شخصی از دور نمایان بود ، چون نزدیک شد با صدای بلند فریاد برآورد :
« در شهر شما پیامبری به نام « احمد » از سوی خداوند به رسالت برانگیخته خواهد شد ، هر کدام از شما بتواند به همسریِ او درآید حتماً انجام دهد » .
زنها به او دشنام دادند و به سویش سنگ انداختند ، ولی خدیجه سخن او را در بایگانی حافظهاش جای داد .(69)
حضرت ابوطالب با کاروان تجارتی به شام میرود و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را که در سنین نوجوانی بود ، همراه خود میبرد . در بُصری راهبی به نام « بُحَیرا » برای اوّلین بار ، کاروان را به ضیافت دعوت میکند و پس از گفتگوی فراوان ، به ابوطالب میگوید : « او را زود برگردان که اگر یهود او را ببینند ، شناسایی میکنند و به وی آزار میرسانند » .(70)
این خبر در مکّه پخش میشود و فرزانه قریش نیز آن را به خاطر میسپارد .
اکنون جوان هاشمی به 25 سالگی رسیده است و با پول خدیجه به صورت مضاربه عازم تجارت است . خدیجه ، غلام مخصوص خود « میسره » را با او میفرستد و به او توصیه میکند که از آن حضرت جدا نشود و هر چه میبیند به خاطر بسپارد .
در این سفر ، راهبی به نام « نسطور » از میسره میپرسد : « این مرد که زیر این درخت نشسته کیست ؟ » میگوید : « او مردی از قریش از اهل حرم است . » نسطور با قاطعیت به او اعلام میکند که او پیامبر است .
میسره چون برمیگردد ، سخن راهب را برای بانویش بازگو میکند و در ضمن مشاهدات خود میگوید که چون هوا گرم میشد ، دو فرشته ، بالهای خود را بر سر او میافراشتند و بر او سایه میانداختند .(71)
سالها پیش نیز یکی از احبار یهود ، جوان هاشمی را در منزل خدیجه دید و به او گفت : « او همان پیامبر موعود است که نشانههای او را در تورات خواندهام . بانویی از قریش با او ازدواج میکند که سرور بانوان بهشت است ؛ مبادا تو از این شرف محروم شوی » .(72)
ورقة بن نوفل ، پسر عموی خدیجه نیز او را تشویق میکرد و میگفت : « پیامبری که برای این امّت وعده داده شده است و ما در انتظار او هستیم ، وقت ظهورش فرارسیده است ؛ به راستی ، محمّد ، همان پیامبر موعود این امّت است » .(73)
پدیدار شدن این بشارتها و نویدها ، پشت سرِ یکدیگر ، فرزانه قریش را در تصمیم خود محکمتر میساخت و او را در موضع سرسختی که گرفته بود مصمّمتر میساخت . این نویدها بود که همه اشراف منطقه را در نظرش بیاهمیّت میساخت و تنها آن جوان هاشمی را شایسته همسری جلوه میداد .
حضرت خدیجه ، گذشته از جمال ، کمال ، مال و منال ، از دانش ، بینش ، اصالت اندیشه ، سلامت فکر ، صلابت رأی ، دقّتنظر و قدرت تصمیمگیری به موقع برخوردار بود . از این رهگذر پس از دست ردّ زدن بر سینه سلاطین یمن ، اشراف طائف و بزرگان حجاز ، تصمیم گرفت که با عزم جزم ، سنّت رایج را بشکند و در انتظار خواستگاری از سوی جوان هاشمی ننشیند ؛ بلکه با یک سنّتشکنی ، او به سراغ شوهر ایدهآل خود برود .
وی از بانوی فرزانهای به نام « نفیسه » کمک گرفت و وعده دیدار با امین قریش طلب کرد . خدیجه در این دیدار با صراحت گفت : « ای امین قریش ! من دختر شایستهای برای شما در نظر گرفتهام » .
امین قریش پرسید : « کیست ؟ » عرضه داشت : « هِیَ مَمْلُوکَتُکَ خَدِیجَةُ ؛ او کنیز شما خدیجه است » .(74) جوان هاشمی فرمود : « تو صاحب مال و مکنت هستی و من چیزی از مال دنیا ندارم . من ، دنبال همسری چون خود هستم » .
حضرت خدیجه با بیانی شیرین و دلنواز ، عرضه داشت : « من خودم ، ثروتم ، کنیزانم و آنچه در تصرّف من است ، از آنِ شماست و تابع فرمان شما » .(75)
آنگاه خلعت گرانبهایی به صفیّه ( عمّه پیامبر ) بخشید و گفت : « ای صفیّه ! تو را به خدا سوگند میدهم که مرا یاری کنی تا به وصال محمّد برسم » .(76)
وی خواهرش ، هاله را نیز نزد عمّار فرستاد تا موانع این پیوند مقدّس را برطرف کند .(77)
*
حضرت خدیجه علّت این همه پافشاری بر تحقّق یافتن این پیوند مقدّس را به « صفیّه » چنین بیان کرد :
« اِنَّی قَدْ عَلِمْتُ اَنَّهُ مُؤَیَّدٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ ؛ من به طور حتم و یقین میدانم که او از سوی پروردگار عالمیان ، مورد تأیید است » .(78)
آن حضرت ، به شخص پیامبر عرضه داشت : « به خدا سوگند ! من با شما چنین رفتار نمیکنم ، جز برای اینکه امید دارم شما همان پیامبری باشید که برانگیخته خواهد شد » .(79)
آنگاه دیگر ویژگیهای حضرت را چنین شماره کرد : « ای پسرعمو ، من به این دلایل ، دل در گرو تو دارم :
1 . خویشاوند من هستی ؛
2 . از شرافت والایی برخورداری ؛
3 . در میان قوم خود به امانت شهرت داری ؛
4 . فردی راست گفتاری ؛
5 . اخلاقی نیکو داری » .(80)
هر فرازی از سخنان خدیجه حکایت از نظر صائب ، اندیشه استوار ، دانش و بینش وافر ، دقّتنظر و عمق درایت او میکند .
سرانجام ، لحظه انتظار فرارسید و رؤیاهای طلایی خدیجه تعبیر شد . حضرت ابوطالب ، حمزه و دیگر بزرگان خاندان رسالت به منزل خدیجه آمدند و سعادت دو جهان را برایش به ارمغان آوردند .
حضرت ابوطالب رشته سخن را به دست گرفت و فرمود : « سپاس و ستایش به پروردگار این بیت که ما را از نسل ابراهیم و از تبار اسماعیل قرار داد ، ما را در حرم امن خود جای داد و زمامدار مردم کرد و این شهر را برای ما مبارک ساخت .
این برادرزاده من هرگز با احدی از رجال قریش مقایسه نمیشود ؛ جز اینکه بر او برتری یابد و با احدی از مردمان مقایسه نمیشود ؛ جز اینکه بر او فزونی یابد و هرگز با احدی برابری نمیکند . او از نظر مال دنیا ثروتِ کمتری دارد ؛ ولی ثروت برای گذران زندگی است و سایهای ناپایدار .
اکنون ما برای خواستگاری آمدیم به رضایت و دلخواهش . و آنچه مهریّه از نقد و نسیه بخواهید از مالِ من است . سوگند به پروردگار بیت که برای او جایگاهی رفیع ، دینی جهان شمول و درایتی کامل است » .
آن بانو شخصاً سخن گفت و رضایت خود را اعلام کرد .
حضرت ابوطالب ، شتری نحر کرد ، ولیمه عروسی برگزار شد و زفاف انجام یافت .(81)
حضرت خدیجه 4000 دینار به عباس داد که آن را به خانواده خدیجه به عنوان مهریّه بپردازد ؛(82) ولی آنچه مسلّم است ، این است که رسول خدا صلی الله علیه وآله به او 500 درهم به عنوان مهریّه تقدیم کرد .(83)
براساس نقل مورّخان و سیرهنویسان ، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله دوازدهونیم اوقیه، یعنی 500 درهم به حضرت خدیجه پرداخت.(84) براساس روایات معصومان علیهم السلام مهریّه همه همسران پیامبر 500 درهم بود ؛(85) ولی درباره این بانوی بزرگوار ، حضرت ابوطالب علیه السلام 20 شتر جوان از مال خودش افزود .(86)
نکته مهم در مهریّه ایشان ، این است که او 4000 دینار میفرستد ؛ ولی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله تنها 500 درهم ؛ یعنی یک هشتادم آن را به عنوان مهریه میپردازد تا امّت از آن حضرت پیروی کرده ، از مهریّههای سنگین پرهیز کنند . در احادیث اهلبیت علیهم السلام نیز به شدّت بر مهر اندک ، تأکید شده است .
وقایعنگاران اموی در مورد سنّ حضرت خدیجه علیها السلام با یکدیگر به رقابت پرداخته ، از 40 تا 46 نوشتهاند ، تا رقیبی برای برخی از همسران پیدا نشود .
قول مقبول و معقول در سنّ حضرت خدیجه همان است که بسیاری از مورّخان آن را برگزیدهاند و به ارسال مسلّم گفتهاند که حضرت خدیجه 25 ساله بوده است .
حافظ عمادالدّین یحیی بن ابیبکر بن محمّد عامری ، متوفّای 893 ق . سنّ حضرت خدیجه را به هنگام ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله 25 دانسته و هیچ قول دیگری نقل نکرده است .(87)
حافظ ابوبکر احمد بن حسین بیهقی ، متوفّای 458 ق ، صاحب سنن کبری ، فقط همین قول را صحیح دانسته میگوید :
« سنّ حضرت خدیجه به هنگام وفات 65 و به قولی 50 بوده و آن صحیحتر است .(88)
بیگمان ازدواج حضرت خدیجه در سال 25 عامالفیل انجام یافته ، که پیامبر اکرم در آن تاریخ 25 ساله بوده ، و ارتحال ایشان ، سه سال پیش از هجرت ، به سال دهم بعثت رخ داده ، روی این بیان اگر حضرت خدیجه به هنگام ازدواج 25 ساله باشد ، به هنگام ارتحال 50 ساله خواهد بود و اگر چهل ساله باشد به هنگام ارتحال 65 ساله خواهد بود ، که بیهقی 50 ساله را صحیح دانسته است .
همین متن را ابن کثیر نیز از بیهقی نقل کرده است .(89)
سپس اضافه میکند : پیامبر اکرم به هنگام ازدواج با حضرت خدیجه 25 ساله بود ، حضرت خدیجه نیز در آن هنگام 35 و یا 25 ساله بود ، بیهقی از حاکم اینگونه روایت کرده است .(90)
قول دیگر این است که حضرت خدیجه به هنگام ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله 28 ساله بوده است و این قول ابن عباس است .
ذهبی با سلسله اسنادش از ابن عباس روایت کرده که خدیجه به هنگام ازدواج با پیامبر 28 ساله بوده است .(91)
بلاذری در ضمن اقوال مختلف نقل کرده که گفته شده : پیامبر 23 ساله و خدیجه 28 ساله بوده است .(92)
ابن عساکر با سلسله اسنادش از ابن عباس نقل کرده که حضرت خدیجه 28 ساله بود ولی زبیر بن بکار 30 ساله دانسته است .(93)
دیار بکری اقوال مختلفی نقل کرده ، مینویسد : گفته شده 30 ساله و گفته شده 28 ساله بوده است ، در سیره مغلطای اینگونه بوده است .(94)
ابن العماد حنبلی مینویسد : بسیاری از سیرهنویسان قول 28 را ترجیح دادهاند .(95)
حاکم نیشابوری با سلسله اسنادش از محمّد بن اسحاق - صاحب سیره - نقل کرده که خدیجه به هنگام ازدواج با پیامبر 28 ساله بود .(96)
آنچه در منابع مختلف نقل شده که حضرت خدیجه به هنگام ازدواج با پیامبر چهلساله بوده ، شایعهای بیش نیست ، بیهقی آن را رد کرده و 25 ساله بودنش را صحیح دانسته است ، جالب توجّه اینکه حاکم آن را قول شاذّ دانسته است .(97)
پس قول مقبول و معقول آن است که حضرت خدیجه به هنگام ازدواج با پیامبر صلی الله علیه وآله 25 ساله و حداکثر 28 ساله بوده است و 40 قول شاذ میباشد .
و براساس تحقیقات انجام شده و تصریح بزرگان از اهل تحقیق دوشیزه بوده و با احدی به جز پیامبر اکرم ازدواج نکرده است .
بیگمان ، سال ازدواج فرستاده خدا صلی الله علیه وآله با این بانوی باکرامت ، سال 25 عامالفیل ، 15 سال پیش از بعثت و 28 سال پیش از هجرت بوده است . این رویداد مبارک در ماه ربیع الاوّل بوده و اختلافی در آن نقل نشده است .(98)
روز ازدواج نیز بنابر مشهور ، دهم ماه مذکور است ؛ چنان که سید بن طاووس با سلسله اسنادش از شیخ مفید چنین نقل میکند و روزه آن را برای شکرانه این پیوند مقدّس ، مستحب میداند .(99)
شیخ مفید نیز همان تاریخ را ثبت کرده است .(100)
علامه مجلسی نیز آن را طبق نقل سیّد بن طاووس از شیخ مفید روایت کرده است .(101)
مرحوم کاشف الغطاء هنگام بحث از روز نهم ربیعالاوّل میافزاید :
« یکی دیگر از علل شادی و سرور حضرت زهرا این است که روز نهم و دهم ، ایّام پیوند مقدّس سیّد کائنات با بانوی پاک و پاکسرشت، حضرت خدیجه است که بیگمان، حضرت زهرا ، همه ساله در چنین روزی شاد و مسرور است و به آن مباهات میکند . این شادی و سرور در این ایّام به شیعیان و ارادتمندانش به ارث رسیده است .(102)
کفایت و درایت حضرت خدیجه علیها السلام در سطحی بود که عظمت بیکران رسول اکرم صلی الله علیه وآله را درک میکرد . وی در مشکلات ، یار و یاور آن حضرت بود . پیامبر نیز در امور زیادی با وی مشورت میکرد .(103)
این نکته ، بسیار حائز اهمیّت است که دوران تجرّد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله 25 سال و دوران پس از ازدواج آن حضرت 38 سال است . آن جناب ، 25 سالِ آن را با حضرت خدیجه سپری کرد و 13 سال دیگر را با 13 زن دیگر .
یعنی رسول اعظم صلی الله علیه وآله دقیقاً دو سوّم دوران پس از ازدواج خود را با یک همسر به سر برده و هرگز نیاز به همسر دیگری احساس نکرد . او ، همسر و هم سِرّ پیامبر بود و با وجود چنین همسری ، هیچ کمبودی در زندگی خویش احساس نمیکرد .
در مقابل حضرت رسول صلی الله علیه وآله در دوران 13 سال پس از آن ، با وجود 13 همسر - که برخی از آنها همسران شایستهای بودند - همواره جای خدیجه را خالی میدید و احساس خلأ میکرد و به قدری از او یاد میکرد که باعث رنجش و حسد برخی همسران میشد .(104)
در میان صدها بانوی بافضیلت جهان ، تنها یک بانو این افتخار را پیدا کرد که دُر شاهوار جهان آفرینش ، دُردانهای خداوند منّان ، نور چشم خاتم پیامبران ، همسر شایسته مولای متّقیان ، سرور بانوان جهان ، حضرت فاطمه زهرا علیها السلام در صدف خود بپروراند ، و او کسی جز خدیجه کبری نبود .
حضرت خدیجه برای پیامبر دو پسر و یک دختر آورد ، هر دو پسر در دوران کودکی درگذشتند ، ولی دخترش کوثر همیشه جاری جهان خلقت ، مادر یازده امام نور ، حضرت فاطمه علیها السلام میباشد .
همه سیرهنویسان اتّفاقنظر دارند که به جز ابراهیم دیگر فرزندان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از خدیجه کبری بود :
1 . قاسم بزرگترین فرزند پیامبر ، که پیش از بعثت متولّد شد .
2 . عبداللَّه که بعد از بعثت متولّد شد ، و لذا به طیّب و طاهر ملقّب گردید .(105)
قاسم در سنّ چهار سالگی درگذشت ، عبداللَّه نیز یکماه بعد در حالی که هنوز شیرخواره بود ، دیده از جهان فروبست .(106)
چون دو فرزند پیامبر در فاصله اندکی درگذشتند ، عاص بن وائل آن حضرت را « أبتر » خواند .
پیک وحی بر پیامبر رحمت فرود آمد و سوره مبارکه « کوثر » را بر قلب شریف آن حضرت فرود آورد ، که خداوند به تو کوثر جاری خلقت را عطا فرموده و بدینسان نسل طیّب و طاهر پیامبر از او در بستر تاریخ ساری و جاری گردید .(107)
حضرت خدیجه خواهری داشت به نام « هاله » که با مردی از مخزوم به نام ابوهاله ازدواج کرد و دختری به نام هاله از وی متولّد شد .
سپس با مردی از تمیم به نام ابوهند ازدواج کرد و از او پسری به نام هند متولّد گردید .
ابوهند دو دختر دیگر به نام « زینب » و « رقیّه » از همسر قبلیاش داشت .
ابوهند فوت کرد ، پسرش هند به خانواده پدریاش پیوست ، زینب و رقیه تحت کفالت هاله ماندند .
حضرت خدیجه که امّ الأرامل و الأیتام بود ، خواهرش هاله را با دو دختر ابوهند ، زینب و رقیه تحت کفالت خود آورد .
پس از ازدواج خدیجه هاله نیز درگذشت ، زینب و رقیّه در خانهی خدیجه پرورش یافتند .
در میان عرب رسم بود هر کس یتیمی را تربیت میکرد ، به عنوان فرزندِ او شناخته میشد ، از این رهگذر این دو دختر نیز به پیامبر و خدیجه نسبت یافتند .(108)
روی این بیان زینب و رقیّه نه فقط دختران پیامبر و خدیجه نبودند ، حتّی دختران هاله نیز نبودند ، بلکه ربیبههای هاله ، یعنی دختران ابوهند از همسر قبلیاش بودند ، که به جهت بزرگ شدن در خانه خدیجه به آن حضرت منسوب بودند .
انتساب رقیّه و زینب به پیامبر از روی تسامح و به قصد تبرّک انجام شده ، پس از آنکه به همسریِ عثمان درآمدند ، وسیلهای برای تبلیغ امویها شد ، تا او را رقیب سیاسی مولی الموالی قرار دهند .
پیامبر گرامی اسلام خطاب به امیرمؤمنان علیه السلام میفرماید :
یا عَلِیُّ ! اُوتیتَ ثَلاثاً لَمْ یُؤْتَهُنَّ أَحَدٌ وَلا أَنَا ؛ اُوتیتَ صِهْراً مِثْلی وَلَمْ اُوتَ أَنَا مِثْلی ... ؛
ای علی ، خداوند به تو سه امتیاز داده که به احدی نداده ، حتّی به من نیز نداده : 1 ) خداوند به تو پدر زنی چون من داده که به من پدر زنی در حدّ خودم داده نشده ...(109)
روی این بیان افتخار دامادی پیامبر منحصراً از آنِ حضرت علی علیه السلام است و اگر فرد دیگری در این افتخار شرکت داشت کلام رسول خدا نقض میشد .
در مورد ازدواج رقیّه با عثمان، خصیبی داستان جالبی نقل کرده میگوید : پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرموده بود : هر کس سپاه اسلام را تجهیز کند و هزینهاش را بپردازد و چاه رومه را بکند و هزینهاش را از مال خودش بدهد ، من برای او خانهای را در بهشت تضمین میکنم .
عثمان این کار را انجام داد و مشمول این ضمانت پیامبر شد .
هنگامی که از رقیّه خواستگاری کرد ، پیامبر اکرم فرمود :
« رقیّه میگوید : من با تو ازدواج نمیکنم مگر به این شرط که آن خانهای را که در بهشت برای تو تضمین شده به عنوان مهریّه به من بدهی » .
عثمان پذیرفت ، پیامبر ضمانش را برداشت ، آنگاه عثمان با وی ازدواج کرد .(110)
رقیّه یکی از بانوان مظلوم تاریخ است و سرنوشت اندوهباری دارد که به جهت محدودیّت صفحات کتاب به فرصتی دیگر موکول میکنیم .
- اوّلیّات حضرت خدیجه علیها السلام /
1 . حضرت خدیجه ، نخستین بانویی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله با او ازدواج کرد .(111)
2 . وی نخستین بانویی است که به رسالت پیامبر ایمان آورد و نام خود را با خطوطی زرّین بر تارک صفحات تاریخ ثبت کرد .(112)
3 . وی نخستین بانوی نمازگزار است که مدّتها تنها وی و حضرت علی علیه السلام در کنار کعبه با پیامبر خدا صلی الله علیه وآله نماز برپا میداشتند تا بعدها جعفر طیّار نیز به آنها پیوست .(113)
4 . وی نخستین بانوی معتقد به ولایت امیرمؤمنان بود که پیامبر در شب ارتحالش فرمود : « باید به ولایت علی بن ابیطالب شهادت دهی » . خدیجه گفت : « به ولایت او ایمان آوردم و بیعت کردم » .(114)
5 . او نخستین بانویی بود که از دست مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از انگور بهشتی تناول فرمود .(115)
- /
25 سال تمام پیامبر رحمت با وی انس داشت و او تنها ستاره فروزان خانه پیامبر بود و نگاههای جاذب و غمزدایش تنها مایه تسلّی رسول خدا صلی الله علیه وآله در محیط خانه بود ؛ از اینرو غم ارتحالش به همین مقدار بر فرستاده خدا صلی الله علیه وآله که دریای عواطف بود ، سخت و جانگداز بود . نوشتهاند که آن جناب ، در غم ارتحال همسرش به قدری اندوهگین شد که بر سلامتیاش نگران شدند .(116)
به محضر پیامبر گفته شد : « پس از ارتحال خدیجه خیلی افسرده شدهاید » . فرمود : « او مادر فرزندان و کدبانوی خانهام بود » و میفرمود : « خداوند ، محبت او را در دلم قرار داده بود » .(117)
اختلافی نیست که وفات ایشان ، در ماه رمضان رخ داد. طبری، تاریخ آن را دهم رمضان در سال دهم بعثت ثبت کرده است .(118)
غالب سیرهنویسان متّفق القول هستند که وفات آن خانم ، در دهم رمضان سال دهم بعثت ، سه سال پیش از هجرت در مکّه واقع شد . وی در حجون به خاک سپرده شد . شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وارد قبر شد و همسر گرامیاش را در قبر گذاشت .(119)
آنچه مسلّم است این است که ارتحال حضرت خدیجه با فاصله اندکی از رحلت جانگداز بزرگ حامیِ پیامبر ، حضرت ابوطالب علیه السلام اتّفاق افتاد ؛ از اینرو ، پیامبر اکرم به شدّت اندوهگین شد و آن سال را « عام الحزن » ، یعنی سال غم و اندوه نام نهاد و همواره میفرمود : « تا ابوطالب و خدیجه زنده بودند ، غم و اندوه بر من مستولی نشد » .(120)
امیر بیان در سوگ حضرت خدیجه ، چکامهای سرود و از او به عنوان « بانوی بانوان » یاد کرد .(121)
در بسیاری از کتب سیره و تراجم وفات ایشان سه روز پس از وفات حضرت ابوطالب ثبت شده است .(122)
طبق این بیان باید وفات حضرت ابوطالب در هفتم رمضان باشد ، در حالی که شیخ طوسی آن را در 26 رجب ثبت کرده است .(123)
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ، کانون عواطف بود . آنجناب ، لحظهای خدمات ، ایثارها ، فداکاریها ، شایستگیها ، محبّتها و دیگر فضایل خدیجه را فراموش نکرد .
هنگامی که پیامبر با 000/10 سرباز جنگی وارد مکّه معظمه شد و کعبه را از لوث بتها پاک کرد ، اشراف مکّه با اصرار و الحاح از او خواستند که به خانه آنها قدم بگذارد ؛ ولی او به رسم وفا به کنار قبر خدیجه آمد ، آنجا خیمه زد و ایّام اقامتش در مکّه را در کنار قبر همسرش سپری کرد .(124)
این عمل پیامبر ، گذشته از درس حقشناسی به امّت ، پیام دلنشین و دلنوازی به حضرت خدیجه داشت :
« هان ، ای سنگ صبور من ! ای همسر باوفای من ! اگر در همه روزهای سخت زندگی ، در دوران محاصره اقتصادی ، در آن روزگار خفقان و اختناق جانکاه قریش در کنار من بودی و آن همه رنج و مشقّت را به جان خریدی ، اکنون ، من پس از فتح قلعههای شرک و نفاق به کنار تربت پاک تو آمدهام تا شادیام را با تو تقسیم کنم » .
*
1) جزوههای منتشر شده در سالهای قبل عبارت بودند از : 1 ) سرچشمه کوثر ، 2 ) شمع محافل طه ، 3 ) یادواره بزرگداشت خدیجه کبری .
2) السیرة النبویّة ، ابن هشام ، تحقیق طه عبدالرؤف سعد ، بیروت ، دارالجیل ، 1410 ق ، ج 2 ، ص 8 .
3) همان .
4) الانوار الساطعة ، سیلاوی ، ص 9 .
5) تاریخ مکّه ، ازرقی ، تحقیق رشدی صالح ملحسن ، مکّةالمکرمة ، دار الثقافة ، چ سوم ، 1398 ق ، ج 1 ، ص 149 .
6) همان ، ص 266 .
7) احزاب : 6 .
8) الانوار الساطعة ، سیلاوی ، ص 226 .
9) بحار الانوار ، علامه مجلسی ، تهران ، دارالکتب الاسلامیة ، 1380 ق ، ج 35 ، ص 143 .
10) قرب الإسناد ، حمیری ، قم ، مؤسسه فرهنگی کوشانپور ، 1417 ق ، ص 252 ، ح 1232 .
11) فاطمة الزهراء ، قزوینی ، قم ، بصیرتی ، 1412 ق ، ص 110 .
12) شرح المواهب اللدنیّة ، زرقانی ، ج 1 ، ص 199 .
13) مائده : 75 .
14) اصول کافی ، کلینی ، تحقیق علیاکبر غفّاری ، بیروت ، دارالأضواء ، 1405 ق ، ج 1 ، ص 459 .
15) البدایة والنهایة ، ابن کثیر ، بیروت ، مکتبة المعارف ، 1408 ق ، ج 2 ، ص 62 .
16) الاصابة ، ابن حجر ، بیروت ، دار الکتب العلمیة ، افست ، چاپ کلکته هند ، 1835 ، م .ج 8 ، ص 60 .
17) شرح المواهب اللدنیة ، زرقانی ، ج 1 ، ص 199 .
18) کحل البصر فی سیرة سیّد البشر ، محدّث قمی ، بیروت ، مؤسسة الوفاء ، 1404 ق ، ص 70 .
19) بحار الانوار ، ج 43 ، ص 22 .
20) همان ، ج 100 ، ص 189 .
21) مناقب آل ابیطالب ، ابن شهر آشوب ، بیروت ، دارالاضواء ، چ دوم ، 1412 ق ، ج 1 ، ص 228 .
22) التفسیر ، عیّاشی ، قم ، مؤسسة البعثة ، 1421 ق ، ج 3 ، ص 35 .
23) الصحیح ، بخاری ، بیروت ، دار الجیل ، افست چاپ سلطانی ، بولاق ، 1313 ق ، ج 5 ، ص 48 .
24) سیر اعلام النبلاء ، ذهبی ، بیروت ، مؤسسة الرسالة ، چ نهم ، 1413 ق ، ج 2 ، ص 113 .
25) الامالی ، شیخ طوسی ، قم ، مؤسسة البعثة ، 1414 ق ، ص 175 ، ح 294 .
26) البدایة والنهایة ، ابن کثیر ، ج 2 ، ص 62 .
27) بحار الانوار ، ج 16 ، ص 78 .
28) الانوار الساطعة ، سیلاوی ، ص 7 .
29) فتح الباری ، ابن حجر ، بیروت ، دار المعرفة ، ج 7 ، ص 140 .
30) همان ، ص 139 .
31) تاریخ دمشق، ابنعساکر، داراحیاء التراث العربی، 1421 ق، ج 74 ، ص 84 .
32) کفایة الطالب ، گنجی شافعی ، تهران ، دار احیاء التراث اهل البیت ، چ سوم ، 1404 ق ، ص 359 .
33) المستدرک علی الصحیحین ، حاکم ، بیروت ، دار الفکر ، 1398 ق ، ج 3 ، ص 184 .
34) مناقب آل ابیطالب ، ابن شهر آشوب ، ج 3 ، ص 383 .
35) الصّحیح ، بخاری ، ج 5 ، ص 47 .
36) فتح الباری ، ابن حجر ، بیروت ، دار المعرفة ، بیتا ، ج 7 ، ص 138 .
37) همان ، ص 135 .
38) همان .
39) البدایة والنهایة ، ابن کثیر ، ج 3 ، ص 129 .
40) همان .
41) بحار الانوار ، علامه مجلسی ، ج 43 ، ص 24 .
42) الصحیح ، بخاری ، ج 5 ، ص 48 .
43) فتح الباری ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 138 .
44) سیر اعلام النبلاء ، ذهبی ، ج 2 ، ص 111 .
45) السیرة النبویّة ، ابن هشام ، ج 2 ، ص 5 .
46) التاریخ ، یعقوبی ، نجف ، المکتبة الحیدریة ، 1384 ق ، ج 2 ، ص 16 .
47) الانوار الساطعة ، سیلاوی ، ص 9 .
48) تاریخ مکّه ، ازرقی ، ج 1 ، ص 149 .
49) الاستغاثه ، ابوالقاسم کوفی ، نجف ، بینا ، بیتا ، ج 1 ، ص 70 .
50) این حقیقت از مسلّمات تاریخ است و علّامه اردوبادی با صدها دلایل متقن آن را به اثبات رسانده است . ر . ک : مولود کعبه ، اردوبادی ، قم ، نشر رسالت ، 1420 ق .
51) المستدرک علی الصّحیحین ، حاکم ، ج 3 ، ص 483 .
52) همان ، ص 134 و 465 و بیش از 80 منبع دیگر از منابع اهل سنت .
53) الرّیاض النّضرة ، طبری ، بیروت ، دار الغرب الاسلامی ، 1996 م ، ج 1 ، ص 418 ، ح 339 .
54) الهدایة الکبری ، خصیبی ، بیروت ، مؤسّسه البلاغ ، 1426 ق ، ص 40 .
55) الاستغاثه ، علی بن احمد کوفی ، ج 1 ، ص 70 .
56) مناقب آل ابیطالب ، ابن شهر آشوب ، ج 1 ، ص 206 .
57) همان .
58) بحار الانوار ، علّامه مجلسی ، ج 22 ، ص 191 .
59) تنقیح المقال ، علامه مامقانی ، چاپ سنگی ، نجف ، بینا ، 1352 ق ، ج 3 ، بخش بانوان ، ص 77 .
60) ریاحین الشّریعة ، محلّاتی ، تهران ، ج 2 ، ص 268 .
61) الصّحیح من سیرة النبیّ الأعظم ، عاملی ، قم ، دار الحدیث ، 1426 ق ، ج 2 ، ص 187 - 221 .
62) الاستغاثه ، کوفی ، ج 1 ، ص 70 .
63) امّهات المعصومین ، آیتاللَّه شیرازی ، بیروت ، دارالعلوم ، 1424 ق ، ص 90 .
64) همان .
65) اصول کافی ، ج 1 ، ص 452 .
66) بغیة الطالب ، عاملی ، قم ، المکتبة الحیدریّة ، 1428 ق ، ص 90 .
67) التاریخ ، یعقوبی ، ج 2 ، ص 11 .
68) دلائل النبوّة ، ابونعیم ، بیروت ، دار النّفائس ، 1419 ق ، ج 1 ، ص 97 .
69) الخصائص الکبری ، سیوطی ، بیروت ، دارالکتب العلمیه ، 1424 ق ، ج 1 ، ص 155 .
70) همان .
71) السیرة النبویّة ، ابن هشام ، ج 1 ، ص 322 .
72) همان ، ج 2 ، ص 6 .
73) بحار الانوار ، ج 16 ، ص 55 .
74) السیرة النبویّة ، ابن هشام ، ج 2 ، ص 10 .
75) التاریخ ، یعقوبی ، ج 2 ، ص 16 .
76) بحار الانوار ، ج 16 ، ص 55 .
77) همان ، ص 58 .
78) التاریخ ، یعقوبی ، ج 2 ، ص 16 .
79) بحار الانوار ، ج 16 ، ص 57 .
80) فتح الباری ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 134 .
81) دلائل الامامة ، طبری ، ص 77 .
82) الکافی ، ج 5 ، ص 374 .
83) بحار الانوار ، ج 16 ، ص 70 .
84) بر اساس محاسبهای که اهل فن انجام دادهاند ، 500 درهم برابر 16212 مثقال نقره خالص و در زمان ما در حدود 165000 تومان است .
85) السیرة الحلبیة ، حلبی ، بیروت ، دار احیاء التراث العربی ، ج 1 ، ص 139 .
86) الکافی ، ج 5 ، ص 375 .
87) بهجة المحافل ، عامری ، مدینه منورّه ، المکتبة العلمیّه ، بیتا ، ج 1 ، ص 48 .
88) دلائل النبوّة ، بیهقی ، بیروت ، دار الکتب العلمیة ، بیتا ، 1405 ق ، ج 2 ، ص 71 .
89) البدایة والنهایة ، ابن کثیر ، ج 2 ، ص 294 .
90) همان ، ص 295 .
91) سیر اعلام النّبلاء ، ذهبی ، ج 2 ، ص 111 .
92) أنساب الأشراف ، بلاذری ، بیروت ، دارالفکر ، 1420 ق ، ج 1 ، ص 108 .
93) تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج 3 ، ص 105 - 106 .
94) تاریخ الخمیس ، دیار بکری ، ج 1 ، ص 264 .
95) شذرات الذّهب ، ابن عماد ، بیروت ، دار احیاء التّراث العربی ، بیتا ، ج 1 ، ص 14 .
96) المستدرک علی الصّحیحین ، حاکم ، ج 3 ، ص 182 .
97) همان .
98) المستدرک علی الصحیحین ، ج 3 ، ص 182 .
99) الاقبال ، سید بن طاووس ، قم ، دفتر تبلیغات ، 1377 ش ، ج 2 ، ص 115 .
100) مسارّ الشیعة ، شیخ مفید ، قم ، بصیرتی ، 1396 ق ، ص 29 . به پیوست تاریخ الائمّة ، در ضمن « مجموعه نفسیه » .
101) بحار الانوار ، ج 98 ، ص 357 .
102) جنّة المأوی ، کاشف الغطاء ، تبریز ، 1397 ق ، ص 94 .
103) تذکرة الخواص ، ابن جوزی ، قم ، مجمع جهانی اهلبیت ، 1426 ق ، ج 2 ، ص 306 .
104) فتح الباری ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 136 .
105) جمهرة النّسب ، ابن کلبی ، ص 30 .
106) التاریخ ، یعقوبی ، ج 2 ، ص 26 .
107) السّیر والمغازی ، ابن اسحاق ، بیروت ، دار الفکر ، 1398 ق ، ص 245 .
108) الاستغاثه ، کوفی ، ج 1 ، ص 68 - 69 .
109) احقاق الحق ، قاضی نوراللَّه شوشتری ، قم ، کتابخانه آیتاللَّه مرعشی ، ج 5 ، ص 74 .
110) الهدایة الکبری ، خصیبی ، ص 39 .
111) فتح الباری ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 134 .
112) الامالی ، شیخ طوسی ، ص 259 ، مجلس 10 ، ح 467 .
113) بحار الانوار ، علامه مجلسی ، ج 35 ، ص 80 .
114) بحار الانوار ، ج 18 ، ص 233 .
115) مجمع الزوائد ، هیثمی ، ج 9 ، ص 225 .
116) سیر اعلام النبلاء ، ذهبی ، ج 2 ، ص 116 .
117) کفایة الطالب ، گنجی شافعی ، تهران ، دار احیاء التراث اهل البیت ، 1404 ق ، ص 359 ؛ تاریخ الاسلام ، ذهبی ، ج 1 ، ص 237 .
118) دلائل الامامة ، طبری ، ص 8 .
119) تذکرة الخواص ، ابن جوزی ، ج 2 ، ص 311 ؛ الطبقات الکبری ، ابن سعد ، ج 8 ، ص 18 ؛ الاصابة ، ابن حجر ، ج 8 ، ص 62 ؛ الاتحاف بحبّ الاشراف ، الشبراوی ، منشورات رضی ، قم ، 1363 ش ، ص 128 .
120) کشف الغمّه ، اربلی ، بیروت، دار الکتاب الاسلامی، 1401 ق ، ج 1 ، ص 16 .
121) بحار الانوار ، ج 35 ، ص 143 .
122) سیر اعلام النّبلاء ، ذهبی ، ج 2 ، ص 112 ؛ اسد الغابه ، ابن اثیر ، ج 5 ، ص 439 ؛ الاتّحاف بحبّ الاشراف ، ص 128 ؛ اعلام الوری ، طبرسی ، ج 1 ، ص 132 .
123) مصباح المتهجّد ، شیخ طوسی ، فقه الشّیعة ، بیروت ، 1411 ق ، ص 812 .
124) التاریخ ، طبری ، ج 3 ، ص 57 .
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».