عنوان و نام پديدآور: دانستنیهای برائت ج1/ جمعی از محققین و نویسندگان، بهمن 1389 / ربیع الاول 1432
بخش اعظم مطالب جلد 1 این اثر از سایت شیعه تیوب دریافت و ضمن اضافات تحقیقی دیگر؛ جهت سهولت در دسترسی، دسته بندی گردید.
خدای متعال متكفل مقام صلوات و لعن:
إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً (احزاب 56)
إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً (احزاب 57)
خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود ميفرستد؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد، بر او درود فرستيد و سلام گوييد و كاملاً تسليم (فرمان او) باشيد.
آنها كه خدا و پيامبرش را آزار ميدهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ساخته و براي آنها عذاب خواركنندهاي آماده كرده است.
«نَسَب عُمَر بن خَطّاب، از كتب مورّخین و نسب شناسان اهل سنّت»
ابن كثیر (اسماعیل بن عُمَر بن كثیر، مُتَوَفّای 774 ق)، مورّخ و مفّسر و مُحدِّث شافعی مذهب، در كتاب سیرَهُ رُسُولِ اللهِ (ص) یا السّیرَهُ النَّبَویَّه (ج 1/ص153) (چاپ دارُالمَعرِفَه-بَیرُوت)، به نقل از زُبَیربن بَكّار (قاضی مكّه و نَسَب شناس سُنّی مذهب معروف – متوفّای 256ق) و محمّد بن اسحاق (بن یسار مَدَنی-متوفای 151ق- نخستین سیره نویس نبوی و محدّث مشهور، مدفون در بغداد- نزدیك قبر ابوحنیفه)، تصریح می كند كه:«خَطّاب، پدر عُمَر بن خَطّاب و نیز عموی او و نیز برادر اُمّی(=مادری) او بوده است(!!)؛ زیرا عَمروبن نُفَیل (برادر خطّاب و عمومی اصلی عُمَر) پس از درگذشت نُفَیل (پدربزرگ عُمَر)، زن پدر خود را به عقد در آورده و این زن همان مادر خطاب (پدر عمر) بوده است (حال آن كه در شرع ابراهیمی، ازدواج با زنِ پدر، حرام بوده و در اسلام نیز این حرمت باقی است)».
همچنین، عبدالرَّزّاق بن هَمّام صَنعانی یمنی (م211ق- كه احمد بن حَنبَل، وی را به عنوان «نیكوترین مُحدِّث» می شناسد) در كتاب المُصَنَّف (چاپ بیروت-ج11/ص379-380) از زُهری (محمّدبن سعدبن منیع، معروف به كتاب واقِدی-م230ق-مورّخ و نَسَب شناس معتبر، كه احمدبن حَنبَل، وی را به عنوان «نیكوترین محدث» می شناسد) در كتاب المصنف (چاپ بیروت – ج11/ص379-380) از زهری (محمدبن سعدبن منیع، معروف به كاتب واقدی-م230ق- مورخ و نسب شناس معتبر، كه احمدبن حنبل به استماع حدیث از او علاقه نشان می داده است) نقل می كند كه: اَنَس بن مالك(خادم پیامبر-صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ-كه به اهل سنّت گروید)(م93ق) روایت كرده كه (به طور خلاصه): «در یكی از روزها، پیامبر اكرم (ص)نماز ظهر را به جا آورده و سپس به منبر رفتند و پس از بیاناتی در مورد قیامت، فرمودند كه: هر كس سؤالی دارد از من بپرسد، پس برخی از حاضرین، در مورد پدر خود سؤال كردند؛ ناگهان عُمَر خود را به زانوهای پیامبر (ص) انداخت و گفت: ما به پروردگار ایمان داریم و اسلام را به عنوان دین خود پذیرفته ایم و به محمّد (ص) نیز به عنوان رسول خدا اعتقاد داریم! پس چون عُمَر چنین كرد، پیامبر سكوت فرمودند...». نظیر این روایت را علیّ بن اَبی بكر هَیثَمی (مصری شافعی مذهب-م807ق) در مَجمَعُ الزَّوائِدِ وَ مَنبَعُ الفَوائِدِ (چاپ مصر-ج1/161) (در باب فرمایش پیامبر: سَلُونی=سؤال كنید از من!) و طَبَرانی (ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایّوب-م360ق-محدّث بزرگ اهل سنّت)در المُعجَمُ الكبیر، آورده اند...
جال الدّین سُیُوطی (شافعی مذهب-م911ق) در الدُّرُّ المَنثُور (فی تفسیر القرآنِ بِالمَاثورِ) چاپ مصر-ج3/309) از زُبَیر بن بَكّار (كه مذكور شد) در الاَخبارُ المُوَفَّقیات (كه 439 روایت برای المُوفَّق بالله عبّاسی است و توسط زُبَیر گردآوری شده است) نقل می كند كه عبدالله بن عبّاس (مفسّر قرآن و صحابی معروف) گفته است: من از عمر بن خطّاب سؤال كردم كه شأن نزول این آیه چه بود: یا اَیُّّهَا الَّذینَ آمَنُو لا تَسأَلُوا عَن اَشیاءَ اِن تُبدَلَكُم تَسُؤكُم (= ای كسانیكه ایمان آورده اید، سؤال نكنید از چیزهائی كه اگر واقعیّت آنها برای شما برملا گردد، ناراحت می شوید- مائده،101)؛ پس عُمَر گفت: برخی از مهاجرین (از مكّه به مدینه – از جمله خودش!) در نَسَبشان طعن (=عیب و ایراد شرعی) بود؛ پس گفتند روزی: ای كاش خداوند، یك قرآنی هم در بیان نَسَب های ما نازل می كرد(!!)؛ پس خدا، در جواب ایشان، این آیه را نازل فرمود كه تو خواندی!».
و باز هم سُیُوطی در همان كتاب (2/335) از سُدّی (مفسّر معروف: ابومحمّد، اسماعیل بن عبدالرّحمن تابعی قُرَشی-م127ق- كه سیوطی در الاِتقان فی علوم القرآن، تفسیر او را از بهترین و نمونه ترین تفاسیر می داند- و یا: مفسّر دیگری به همین نام: اسماعیل بن مُوسَی الفَزارّی الكوفی-م145ق- كه ابن حَجَر در التَّقریب از او نیز یاد كرده است؛ و نیز نام برخی از مفسّرین معروف دیگر...)، به نقل از ابن ابی حاتم از او، در رابطه با شأن نزول همین آیه كریمه (مائده،101) نقل می كند كه: «روزی پیامبر (ص) در حالی كه غضبناك بودند، به خطبه ایستادند و فرمودند: سَلُونی... (=از من بپرسید...)؛ پس مردی از قریش، از بنی سَهم، كه به او عبدالله بن حُذافَه می گفتند، برخاست و پرسید: پدر واقعی من كیست ؟! پس پیامبر (ص) فرمودند: پدر تو فلان شخص بوده است... در این هنگام، عُمَر ناگهان برخاست و بر پای پیامبر (ص) بوسه داد و همان سخنان مذكور را گفت و عرض كرد: فَاعفُ عَنّا (=از ما بگذر!)؛ تا آن كه پیامبر (ص) به سكوت راضی شدند...»
و باز هم سُیُوطی از ابوهُرَیرَه، در همان كتاب (2/335) نقل می كند كه همین جریان رُخ داده و عُمَربن خطّاب صریحاً به پیامبر (ص) عرض كرده كه: «... اِنّا حَدیثُو عَهدٍ بِجاهِلِیَّهٍ وَ شِركٍ؛ وَاللهُ اَعلَمُ مَن آباؤُنا ؟!!» (=با به تازگی از جاهلیّت و شرك به اسلام در آمده ایم؛ و خداوند داناتر است كه پدران واقعی ما كیستند ؟!!)؛ كه در پی آن، همین آیه كریمه نازل گشت...
و ابوبكر هیثمی (كه مذكور شد) در همان مَجمَعُ الزَّوائِد (7/188) باز هم این حدیث مُتَواتِر را از اَنَس بن مالك نقل كرده و اضافه می كند كه عُمَر گفته: «... فَلا تُبدِ عَلَینا سَوءاتِنا!! فَاعفُ عَنّا، عَفَا اللهُ عَنكَ!» (=پس- ای پیامبر- آشكار نگردان بر ما زشتی های ما را!! و عف كن و بگذر از ما، كه خداوند از تو بگذرد!)؛ و گفته كه: ابویَعلی (مفسّر و محدّث حنفی معروف) نیز این حدیث را روایت نموده و گفته كه رجال آن همگی رجال حدیث صحیح محسوب می شوند... (رجوع شود به: ِمن حَیاهِ الخَلیفَهِ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ، تالیف: عبدالرّحمن احمد البَكریّ، چاپ هفتم: الارشاد – بیروت، ص13-16).
مادر عُمَر چه كسی بوده است ؟
ابن اثیر جَزَری (علیّ بن محمّد-م630ق) مورّخ شافعی مذهب معروف، در اُسدُ الغابَهِ فی مَعرِفَهِ الصَّحابَهِ (چاپ مصر-4/52) از علماء اَنساب نقل می كند كه: «اُمُّ عُمَرَ اُختُ اَبی جَهلٍ» (=مادر عُمَر، خواهر ابوجهل- مُشرِك معروف بوده است). و سُیُوطی نیز در تاریخ الخلفاء (تحقیق: محمّد مُحیِی الدّین- ص 131)، از تاریخ ابن عَساكِر (علیّ بن حسن بن هِبَه الله- م571ق) مورّخ و محدّث شافعی مذهب دیگر، نقل می كند به طُرُق (=سلسله اَسناد) گوناگون، كه: «عُمَر بن خَطّاب، حَنتَمَه دختر هِشام بن مُغیرَه و خواهر ابوجهل پسر هِشام است؛ و ابوجهل، دائی عُمَر بوده است».
صحاك حبشیه چه كسی است ؟!
صاحِب بن عَبّاد (م185ق) در المُحیطُفی اللُّغَه (باب الهاء و الكاف – ج1/279) و مُرتَضَی الزُّبَیدی (م1205 ق) در تاج العروس (مادّه صحك از باب صاد و حرف كاف – ج1/ص6740) می آورند كه: «صُهاك- به ضمّ صاد و تخفیف هاء (نه به فتح صاد و تشدید هاء، كه غلط مشهور است) و بدون الف و لام تعریف – از اَعلام (=اسم های عَلَم) نِساء (=زنان) است»؛ و این را از دو لغت شناس، به نام های: خارزَنجی و صاغانی نقل كرده اند.ابن ابی الحدید (عبدالحمید بن هِبَه الله، ابوحامد مُعتَزِلی شافعی – م656ق) فقیه و مورّ و محدّث معروف اهل سنّت، كه شرحی بر نهج البلاغه امیرالمؤمنین علی (ع) نگاشته، در آن (ج12/ص39) می نویسد: «عَمرو بن العاص بر عمر وارد شد – پس از سؤال و جوابی بین عُمَر و او – عَمرو عاص گفت (با خشم): اِنّی وَ اللهِما تَأَبَّطَتنِی الإِماءُ وَ لا حَمَلَتنی البَغایا فی غُبَّراتِ المَالی (= سوگند به خدا كه هرگز كنیزكان مرا زیر بغل خود نگرفته و زنان زناكار من را با خود در پارچه های و زنان زناكار مرا با خود در پارچه های كهنه حَیضشان حمل نكرده اند!!) (كنایه به مادر عمر است)؛ پس عُمَر در جواب گفت: سوگند به خدا كه این جواب سؤال من از تو نبود! اِنَّ الدَّجاجَه لَتَفحَصُ فِی الرَّمادِ، فَتَضَعُ لِغَیرِ الفَحلَ؛ وَ اِنَّما تُنسَبُ البَیضَه اِلی طَرقَها (= به راستی كه مرغ نیز در خاكسترها جایی را خالی كرده و می جوید، تا در آن برای غیر خروس، تخم بنهد؛ ولی فقط تخم مرغ را به صاحب نطفه – یعنی همان خروس نسب می دهند، نه به مرغ آ!!) (یعنی فرقی نمی كند كه مادر انسان چه كسی باشد، زناكار یا غیر زناكار، كنیز یا آزاد!! – بلكه مهم این است كه پدر او چه كسی است!!) پس عَمرعاص جوابی نداد و با چهره ای گرفته برخاست...».
] نظیر این خبر را ابن منظور در لسان العرب؛ و ابوعُبَید در غریب الحدیث؛ و ابن اثیر در نِهایَه اللُّغه؛ و ازهَری در تهذیب الُّغَه؛ و زُبَیدی در تاج العروس؛ و زَمَخشَری در الفائق؛ و غیر ایشان از لغت شناسان و مورّخان اهل سنّت، در كتب لغت عرب، در ماده (غ ب ر) یا (اب ط) یا (ط ر ق) یا (ب غ ی) آورده اند و در اكثر آنها لفظ «البَغایا» (= زنان زناكار – جمع بَغِیّ) نیز علاوه بر «الاِماء» (= كنیزان – جمع اَمَه) ذكر شده؛ هر چند برخی نسخه نویسان لفظ «البغابا» را حذف كرده اند؛ ولی چون در اغلب نُسَخ خبر، این لفظ موجود است و خود آن را نقل كرده اند، ما حذف نمی كنیم. و جالب آن كه برخی از لُغَویّون، در صدد توجیه این خبر مُتواتِر برآمده و گفته اند: یكی از معانی «بَغِیّ» كنیز است و معلوم نیست منظور، زن زناكار باشد!! در جواب ایشان گفته شده: آوردن دو لفظ «الاِماء» و «البَغایا» - اگر هر دو معنی كنیز باشد – لَغو و تكراری بیهوده در یك عبارت كوچك است و جایز نیست كه دو لفظ مترادف، در یك جمله كوتاه، نزدیك به هم، تكرار شوند؛ پس یقیناً «بَغایا» به همان معنای ظاهری و مُتبادِر به ذهن خود: «زنان زناكار» حمل می شود و چاره ای جز این نیست؛ خصوصاً با ذكر (غُبَّراتِ مَآلی = پارچه ها و دستمال های كهنه) كه صَراحهً اشاره به لوازم همراه زنان بدكاره و ولگرد دارد، نه كنیزكان كه بسیاری از آنها با عفّت بوده اند. و از طرفی، مادر عَمروعاص نیز خود كنیز بوده؛ پس چور ممكن است كه او (كه خود زاده كنیز است) از عُمَر عیب بگیرد كه: مادر تو كنیز بوده است!!
گفتنی است كه عبدالرَّحمن احمد البَكریّ السَّعُودی (نویسنده سُنّی معاصر) نیز در كتاب مِن حَیاهِ الخَلیفَه عُمَرَبنِ الخَطّاب (چاپ هفتم – الارشاد؛ بیروت، ص379 و 380)، این خبر را نقل كرده و برخی دیگر از منابع اهل سنّت در این رابطه را نیز ارائه می دهد.هِشام بن محمد بن سائب كلبی (م206ق) – كه خود از نَسَب شناسان و سیره نویسان بزرگ اهل سنّت بوده است – در كتاب المَثالِب (= جمع مَثلَبَه: زشتی و بدی) كه سنی ها آن را چاپ نكرده و هنوز به صورت مخطوط مانده و در بدی ها و زشتی های صحابه نوشته شده – در فصل مربوط به عُمَربن الخَطّاب گوید: «... صُهاك، كنیزی حبشی برای هاشم بن عبد مَناف بوده است؛ عبدالعُزَّی بن رِیاح (جدّ اعلای عُمَر) با آن كنیز زنا كرد و از وی، نُفَیل كه جدّ عُمَر است، متولد شد؛ سپس خود نُفَیل با آن زن (صُهاك) – كه او را نمی شناخته دوباره زنا كرده و خَطّاب، پدیدار شده است؛ و خود خَطّاب نیز (برای بار سوم!) با آن زن (صُهاك) – كه عاشق او شده بود و هنوز به پیری و یائسگی نرسیده بوده – زنا كرد و دختری متولد شد؛ این بار، صُهاك از ترس مولای خود، آن دختر را در پارچه ای پشمی پیچید و در راه انداخت؛ پس هِشام بن مُغیرَه (كه او را جدّ مادری عمر، گمان می كنند) آن دختر سر راهی را برگرفت و پرورش داد و نام او را حَنتَمَه گذاشت؛ پس چون خَطّاب هنوز جوان و پر شهوت بود، هنگامی كه حنتمه به بلوغ رسید، در او رغبت كرد و خواستار ازدواج با او شد – حال آن كه دختر نامشروع خودش بود! – و آن دختر از پدرخوانده ی وی (هِشام بن مُغیرَه) خواستگاری كرد و پس از ازدواج با او، عُمَربن الخَطّاب به وجود آمد. پس نَسَب عُمَر، معمایی شد در بین اهل انساب، كه: «خطّاب، هم جدّ عُمَر و هم پدر او و هم دائی او است؛ و حَنتَمَه، هم مادر و هم خواهر و هم عَمّه عُمَر است!!» (بِحار الانوار، علامه مجلسی، ج31/ص98؛ كَشفُ الحَقّ، علّامه حِلّی، ص348؛ اِلزامُ النَّواصِب، ص97؛ و...). علّامه مجلسی (ره) در بخش مَطاعِن (= زشتی ها؛ جمع مَطعَنَه) از بِحارالانوار (31/99 و100)، پس از نقل این خبر عجیب از كتب خود اهل سنّت، می نویسد: «... (ترجمه): دیدم در كتاب «عِقدُ الدُّرَر] – فی تاریخ وَفاهِ عُمَرَ» [] كه احتمالاً از شیخ حسن بن سلیمان حِلّی [، مثل همین روایت را... و در این رابطه شعری نیز به امام صادق (ع) نسب داده شده است:
مَن جَدُّهُ خالُهُ وَ والدُهُ!
وَاُمُّهُ اُختُهُ وَ عَمَّتُهُ!
اَجدَرُ اَن یُبغِضَ الوَصِیَّ وَ اَن
یُنكِرَ یَومَ الغَدیرِ بَیعَتَهُ!
= آن كس كه جدّش دائی و پدر او باشد! و مادرش خواهر و عمّه اش باشد! (یعنی عُمَر)، سزاوارتر است به این كه بغض و كینه وصیّ پیامبر(ص) (یعنی حضرت علی (ع)) را داشته باشد و انكار نماید بَیعَتِ خودش با او را در روز عید غدیر خم!)...».
علّامه بَیاضی (شیخ زَین الدّین علیّ بن محمّد نَباطی عامِلی – م877ق) نیز در كتاب گرانقدر «الصَّراطُ المُستَقیمُ» (ج3/ص28) می نویسد:«جماعتی از عُمَر روایت كرده اند كه گفت: تَعَلَّمُوا اَنسابَكُم تَصِلُو بِها اَرحامَكُم؛ وَ لا یَسأَلنی اَحَدٌ ما وَراءَ الخَطّابِ (= یاد بگیرید نَسَب های خودتان را، تا بوسیله آن خویشاوندان خود، صله رَحِم داشته باشید؛ ولی كسی حق ندارد از من (=عمر) سؤال كند كه قبل از پدرم خَطّاب، چه كسی یا چه كسانی بوده اند!!» (مخفی نماند كه بخش اول این گفتار، كه فائده علم اَنساب را صِلَه رَحِم معرفی می كند، حدیث مشهوری است از پیامبر اكرم (ص) – كه عُمَر آن را سرقت كرده و در بیان خود – كه از اهل بیت پیامبر نیست – افزوده، تا ادعا كند كه همانند ایشان، فصیح و بلیغ سخن می گوید!!).
جالب این كه فضل بن روزبهان خُنجی شیرازی (از علماء شافعیه –م927ق) در كتاب «اِبطالُ الباطِل» - كه آن را در ردّ بر كتاب كشف الحقّ مرحوم علّامه حِلّی نوشته است – هنگامی كه به این بحث می رسد، می گوید (خلاصه): «... اگر روایت نَسَب عُمَر، بدین گونه كه نقل شد، صحیح باشد، ضرری نمی رساند؛ زیرا چه بسا در جاهلیت، چنین ازدواج هایی (!) حلال بوده است!!». مرحوم قاضی نوروالله شوشتری (كه اهل سنت او را در 1019 ق به طرز فجیعی به شهادت رساندند) در كتاب «اِحقاقُ الحَقّ» علّامه حِلّ ی (ره) نوشته است – در ردّ این توجیه گوید: «اگر آن چه این روزبهان گفته درست می بود، هرگز زنا در جاهلیت معنی نداشت! (مُضافاً این كه در خود جاهلیت نیز ازدواج با مادر و دیگر مَحارِم، حرام و ممنوع بوده و تنها گروهی كه آن را جایز می دانسته اند، مَجُوس یعنی زرتشتیان بوده اند – كه صریحاً در كتاب دینكَرد، آن را جایز دانسته اند)؛ و اگر این مسأله، امر زشتی نبود، هرگز كَلبی نَسّابه – كه خود از علماء اهل سنّت بوده، آن را در كتاب «مَثالب» (= بدی ها و زشتی های صحابه) ذكر نمی كرد؛ و به گونه ای می بود كه هر كس در جاهلیت، با هر زنی نزدیكی كند، آن ازدواج به حساب بیاید!! حال آن كه چنین نیست و از هیچ مورخّی هم شنیده نشده كه در جاهلیت، یك زن، وَلَو در یك روز و یا در یك ماه، بتواند در حَباله نِكاح جمعی از مردان در آید (حال اینكه، صُهاك چنین بوده؛ و یقیناً خود عرب جاهلی میز به چنین زنی، لقب زانیه می داده است!)...» (بِحارُالانوار، علّامه مجلسی، ج31/ص98).
در خاتمه، این سؤال را از اهل سنّت مطرح كرده و می پرسیم كه: آیا چنین خلیفه ای كه دارای چنین سوابقی از نظر حَسَب و نَسَب است، لایق خلافت امّت اسلام می باشد ؟ و آیا این كه این مایه ننگ و شرمندگی برای ما مسلمانان نیست كه چنین كسی را به عنوان خلیفه خودمان، به پیروان دیگر ادیان، معرفی كنیم ؟! شعر:
ما زِ مُحِبّان علیّ و عُمَر
هیچ نگوئیم زِ خَیر و زِ شرّ
حشر مُحِبّان علی با علی (ع)
حشر مُحِبّان عُمَر با عُمَر
فتاوای خود سُنیّان در مورد ولدالزّنا: نَوَوی در شرح صحیح مسلم (7/48) از قَتادَه نقل می كند كه گفت: «لا یُصَلّی عَلی وَلَدِ الزِّنا = نماز مَیِّت خوانده نمی شود بر مرده ای كه ولالزّنا باشد».
هَیثَمی در مَجمَعُ الزَّوائِد (6/257) نقل می كند كه: ابوهُرَیره روایت كرده از رسول الله (ص) كه: «لا یَدخُلُ وَلَدُ الزِّنَا الجَنَّه وَ لا شَی ءٌمِن نَسلِهِ، اِلی سَبعَهِ آباءٍ = داخل نمی شود ولدالزّنا به بهشت، و نه كسی از نسل او، تا هفت پدر!» نیز در همین كتاب (6/258) از ابوموسی روایت می كند از پیامبر اكرم (ص) فرمودند: «لا یَبغی عَلَی النّاسِ اِلّا وَلَدُ بَغیٍ، وَ اِلّا مَن غیهِ عِرقٌ مِنهُ = مردم آزاری نمی كند مگر ولدالزّنا، یا كسی كه رگی از حرام زادگی در او باشد!».
عَینی در عُمدَه القاری (5/226) از شافعی و اصحاب ابوحنیفه نقل كرده كه: مكروه است ولدالزّنا را امام جماعت كنند (چه رسد به امام امّت و خلیفه مسلمین!!).
عظیم آبادی در عَونُ المَعبُود (10/359) حدیث متواتر و مشهور پیامبر اكرم (ص) را نقل نموده: «وَلَدُ الزِّنا شَرُّ الثَّلاثَهِ = زنا زاده، بدترین سه نفر است» (یعنی از میان پدر و مادر و فرزند، فرزندی كه حرام باشد از پدر و مادر زناكار خود بدتر است) (سُنَن ابی داود،4/28)؛ و سپس توضیحات و تأویلات اصحاب اهل سنّت و فقهاء ایشان را پیرامون این حدیث آورده، و با كمال تعجب، از عبدالله بن عُمَر نقل می كند كه بر ضد حدیث نبوی گفته: «لا؛ بَل هُوَ خَیرُ الثَّلاثَهِ!» (= نه!] چه كسی این را گفته؟![بلكه او بهترین آن سه نفر می باشد!). و در همین كتاب (10/360) از عبدالله بن عَمروبن عاص نقل كرده كه در مورد این آیه كریمه:«وَ لَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّمَ كَثیراً مِنَ الجِنِّ وَ الاِنسِ» (= و به راستی كه آفریدیم برای جهنم، جمع بسیاری از جن و انس را – اَعراف، 179)، گوید: «وَلَدُالزِّنا مِمّ ذُرِئَ لِجَهَنَّمَ» (= ولدالزَّنا آفریده شده برای به جهنم!»؛ و این را از سعید بن جُبَیر نیز از رسول خدا (ص) روایت كرده است. و هیمن جا از ابی حنیفه نقل می كند كه فتوی داده: «اگر كسی غلامی بخرد و بفهمد كه او ولدالزّنا است، به عنوان خِیار عَیب می تواند او را به فروشنده پس بدهد».
احمدبن حَنبَل در مُسنَد خود (6/463) از پیامبر اكرم (ص) روایت می كند كه در مورد ولدالزّنا فرموده اند: «لا خَیرَ فیهِ...» (= هیچ خبری در او نیست!...) و همین را طَبَرانی در المُعجَمُ الكبیر (ج25/ص34) روایت نموده است.
ابن خَلِّكان در وَفَیاتُ الأعیان (2/12) از پیامبر اكرم (ص) روایت می كند كه فرمود: «وَلَدُ الزِّنا لَیسَ مِنّا؛ وَ عَلِیٌّ مِنّ وَ اَنَا مِنهُ» (= زنازاده از ما نیست؛ و علی (ع) از من است و من از او هستم)... این تنها نمونه ای از اخبار اهل سنت پیرامون وادالزّنا بود؛ و اگر فرض بگیریم كه ما بین علماء ایشان در رابطه با این احادیث مُتواتِره خودشان و یا راجع به فتاوای فقهاء ایشان، در این رابطه، اختلاف عقیده است و همه آنها چنین فتواهایی نداده و چنین اخباری را نپذیرفته باشند، باز هم خلافت عُمَر بن الخطّاب باطل است، زیرا – به اعتقاد ایشان – نباید در مورد صلاحیت كسی برای خلافت بر مسلمین، اختلاف نظر بین بزرگان امّت باشد؛ پس چگونه از ما انتظار دارند كه رهبری معنوی و خِلافت اسلامی عُمَر را بپذیریم، حال آن كه خودشان در مورد نَسَب او و در مورد صلاحیّت كسی كه دارای چنین نَسَبی است، سخت با هم اختلاف نظر داشته و دارند؟!!
بیت شعری از ناصرخسرو (شاعر نامدار شیعه – م481ق):
ما بر اَثَر عِترتِ پیغمبرِ خویشیم
اولاد زنا بر اَثَرِ رأی و هوا اند!!
(بر اَثَر، یعنی: در پی، به دنبال). نیز در بیت شعر دیگری می گوید:
لعن گویم آن «سه بُت» را چون همی
دین حق، از جَورٍ ایشان پَرپَر است!
(منظور وی از سه بُت، این افراد هستند: ابوبكر – عمر – عثمان).
میر علیشیر نوائی (شاعر افغانی اهل هرات – م880ق – كه معاصر جامی بوده است) باطناً شیعه بود، ولی تقیّه می كرد؛ وقتی شنید كه برخی عاماء اهل سنّت، بر شیعیان خُرده می گیرند كه چرا آنها عُمَر و ابابكر و عثمان و یزید را لعن می كنند، این دو بیتی را سرود:
ای كه گوئی: بر یزید و آن سه كس لعنت مكن!
ز آنكه شاید حقّتعالی كرده باشد رَحمِشان!!
آنچه با آل نبی كردند، گر بخشد خدای،
هم ببخشاید تو را گر كرده باشی لعنشان!
در كتاب شاخه طوبی صفحه 1 عالم جلیل القدر شیخ یوسف بحرانی و محمد بن السایب كلبی و ابی مخنف لوط بن یحیی ازدی در كتاب صلاة در معرفت صحابه و كتاب التنقیح در نسب صریح روایت كرده اند از عبدالله بن سیابه كه او گفت: نكاح شبه از اقسام نكاح حلال است و متولد از شبهه و زنا نجیب تر است از ولد فراش و گاه در بعضی نسبتها كراماتی اتفاق می افتد كه مناسب حال و سزاوار شان اوست از ارتباط نسبت بعضی به بعض و عرب فخر می كرد اگر این قسم نسبت در خودشان یا در چهارپایان ایشان بود. شاعری در تعریف شتر خود گفت:...
بعد از آن گفته: نفیل از حبشه بنده كلب بن لوی بن غالب قریشی بوده است. بعد از مردن كلب عبدالمطلب او را متصرف شد و صهاك كنیزی بود كه از حبشه برای آن جناب فرستاده اند. روزها نفیل را به چراندن شتران و صهاك را به چراندن گوسفندان به صحرا می فرستاد و در چراگاه میان ایشان تفرقه می انداخت. روزی اتفاق افتاد كه این دو در چراگاهی جمع شدند. نفیل عاشق صهاك شد. و عبدالمطلب زیر جامه پوستی بر پای صهاك كرده بود. و بر آن قفلی زده بود و كلید آن را با خود نگاه می داشت. چون نفیل اظهار میل و خواهش جماع كرد، صهاك گفت: راه این كار مسدود است با این لباس پوست كه پوشیده ام و این قفل كه بر آن است. نفیل گفت: به جهت آن حیله كنم. پس قدری روغن گوسفند گرفت و آن پوست و اطراف آن را نرم كرد و آن را پایین كشید كه تا زانو رسید پس با او جماع كرد. و به خطاب حمل برداشت. چون صهاك زایید از ترس جناب عبدالمطلب آن را در مزبله انداخت و زن یهودیه نانوایی او را برداشت و تربیت كرد. چون بزرگ شد شغل هیزم كنی پیش گرفت. از این جهت او را حطاب (با حاء بی نقطه) می گفتند. و در زبانها به غلط خطاب شد. و صهاك در نهان گاه گاه او را سركشی می كرد. روزی در نزد او كج شد بود. كفل او نمایان شد. خطاب برخاست و ندانست كه او كیست. و با او جماع كردو حامله شد به حنتمه! او را نیز بعد از زاییدن به مزبله انداخت و هشام بن مغیرة بن ولید آنرا برداشت و تربیت كرد و از این جهت در نسب به او نسبت می دهند. چون بزرگ شد خطاب در خانه هشام تردد می كرد، حنتمه را دید، در نظرش مرغوب افتاد و خواستگار شد. هشام حنتمه را به او تزویج كرد و از او عمر متولد شد. پس خطاب والد عمر است به جهت اینكه از نطفه او حنتمه او را زایید و جد اوست چرا از زنای او با صهاك حنتمه متولد شد. و چون حنتمه و خطاب از یك مادرند، پس خطاب دایی و جد مادری و پدر اوست. و حنتمه مادر اوست كه او را زایید و خواهر او چون عمر و حنتمه از یك پدرند و عمه او زیرا كه حنتمه و حطاب از یك مادرند كه صهاك باشد. این است ملخص كلام كلبی و ابو مخنف را در این مقام كلام طویلی است كه از ذكر آن می گذریم.
و نیز از كتاب مثالب محمد بن السایب نقل شده كه بعد از زنای نفیل با صهاك عبدالعزیز بن ریاح نیز با وی مواقعه كرده و خطاب منتسب به این دو نفر است. ابن حجاج شاعر گوید:
من جده خاله و والده... و امه اخته و عمته
اجدر ان یبغض الوصی و ان... ینكر یوم الغدیر بیعته
ترجمه: كسی كه جد مادری او دایی و پدر او هم هست و مادرش خواهر او و عمه او هم هست. چنین نسبی سزاست كه وصی پیامبر ص را دشمن دارد و بیعت خود را با او در روز غدیر منكر شود.
و همچنین در جلد سوم شرح نهج البلاغه صفحه 50 مرحوم خویی آمده است كه علامه حلی در كشف الحق گفته است: كلبی از رجال اهل سنت است كه در كتاب مثالب گفته است: صهاك كنیزی حبشی متعلق به هاشم بن عبدمناف بوده است كه نفیل پسر هاشم با او نزدیكی كرده و پس از او عبدالعزی پسر ریاح با او نزدیكی كرد، سپس صهاك پسری زایید به نام نفیل كه عمر بن خطاب است.
مجلسی از بعضی از اصحاب، از محمد بن شهر آشوب و غیر او مطلبی را نقل كرده كه مطابق با حدیث منقول از حضرت صادق علیه السلام است و آن حدیث چنین است كه مجلسی فرموده: در كتاب عقدالدرر از یكی از اصحاب دیدم كه روایت كرده به اسنادش از علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از حسن بن محبوب از ابن زیات از حضرت صادق علیه السلام كه آن حضرت فرمود: صهاك كنیز عبدالمطلب بود و صاحب كفل، شترچران و از اهل حبشه. این كنیز به نكاح مایل بود، نفیل جد عمر او را خواست و عاشق او شد، در چراگاه شتران با صهاك نزدیكی كرد. صهاك به دختری به نام حنتمه باردار شد. چون حنتمه را زایید از اهل و نزدیكان ترسید، او را در پارچه ای پشمین پیچید و بین حشم داران مكه انداخت. هشام بن مغیرة بن ولید او را پیدا كرد و به منزلش برد و تربیت كرد و او را حنتمه نام گذاشت.
و اخلاق عرب بود كه هر كس یتیمی را بزرگ می كرد او را به فرزندی می گرفت. چون حنتمه بزرگ شد خطاب به او نظر انداخت و میل كرد و ارا از هشام خواستگار شد و با او تزویج كرد و عمر از او متولد. پس خطاب پدر و جد مادری و دایی عمر است و حنتمه مادر و خواهر و عمه اوست و در این معنی شعری به حضرت صادق علیه السلام نسبت داده شده است.
عمر بن خطاب بن نفیل از قبیله قریش بود. او در سال 13 (عام الفیل) در مكه به دنیا آمد. كنیهاش ابوحفص و مادرش، حنتمه بود. تا پیش از مسلمان شدن ظاهری، از دشمنان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به شمار میرفت.
بنا بر برخی روایات، هنگامی كه عمر از سوی سران قریش مامور كشتن رسول خدا شد، متوجه شد كه خواهر و شوهر خواهرش مسلمان شدهاند. از این رو خشمگین به خانه آنها رفت و خواهر خود را به شدت كتك زد. اندكی بعد با آیات قرآن آشنا شد و در سال ششم بعثت به ظاهر اسلام آورد.
عمر اندكی پیش از رسول خدا به مدینه هجرت كرد. به اقرار كتب اهل سنت وی بارها پیامبر اكرم صلی الله علیه واله را اذیت و موجبات ناراحتی ایشان را فراهم كرد. هنگام شهادت خاتم الانبیا، مانع نوشتن وصیتنامه شد و گفت: تب بر رسول خدا چیره شده و هذیان میگوید! از این رو، مایه حسرت بسیاری از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شد كه چرا مسلمانان از آن وصیت مهم محروم شدند.
عمر در سقیفه بنی ساعده حضور داشت و بیشترین نقش را در برگزیدن ابوبكر و بیعت مردم با او ایفا كرد. ابوبكر نیز در هنگام مرگ، وصیت كرد كه عمر پس از وی خلیفه شود. از این رو عمر در سال 13 هجری، پس از مرگ ابوبكر، به خلافت دست یافت و لقب امیرالمؤمنین را برای خود برگزید. عمر ده سال و شش ماه خلافت كرد و در این مدت به تاسیس دیوان و دفتر برای حكومت همت گماشت و مقررات حكومتی بسیاری وضع كرد. بسیاری از سرزمینهای اسلامی (مانند عراق، فلسطین، شام، مصر و بخشهای بسیاری از ایران) در دوران خلافت او فتح شد.
یكی از اقدامات نادرست وی، طبقه بندی اصحاب رسول خدا جهت دریافت حقوق و مزایا بود؛ به طوری كه در سال آخر زندگی خود با مشاهده اختلاف طبقاتی شدید بین مسلمانان گفت: اگر سال دیگر زنده باشم، بیت المال را به روش پیامبر به طور مساوی بین مردم تقسیم میكنم.
مورخان عمر را مردی بلندقد، سرخرو و تندخو توصیف كردهاند كه در مواردی به رسول خدا نیز اعتراض مینموده است؛ از جمله در واقعه صلح حدیبیه و متعه حج.
حفصه، دخترش، یكی از همسران رسول خدا بود.
عمر در 27 ذیحجه سال 23 هجری، در 63 سالگی بر اثر ضربه شمشیر ابولولو از دنیا رفت و در خانه رسول خدا، در كنار مرقد پیامبر به خاك سپرده شد.
*****
(اسدالغابه، ج 4، ص 145، الكامل، ج 2، ص 209 تا 219 و 9 تا 19، معجم رجال الحدیث، ج 13، ص 31.)
ابنه ای بودن عمر از كتب اهل سنت: "كان سیدنا عمر مأبونا!"
ابن سعد در بحث استخلاف عمر می گوید:
قال: أخبرنا إسحاق بن یوسف الأزرق و محمد بن عبد الله الأنصاری و هوذة بن خلیفة قالوا: أخبرنا ابن عون عن محمد بن سیرین قال: قال عمر بن الخطاب: ما بقی فی شیء من أمر الجاهلیة إلا أنی لست أبالی إلی أی الناس نكحت و أیهم أنكحت.
یعنی: عمر میگوید: از احوال وامور جاهلیت چیزی در من باقی نماند الا اینكه هنوز برای من فرق نمی كند كه كسی مرا بكند یا من كسی را بكنم. (1)
بخاری در صحیح خود چاپ هند می گوید:
كان سیدنا عمر مأبونا ًو یتداوی بماء الرجال
یعنی آقای ما عمر ابنه ای بود و با آب مردان خود را مداوا می كرد.
ابن حجر عسقلانی در فتح الباری شرح بخاری چاپ بولاق برای توجیه این مطلب می گوید: ماء الرجال نبت ینبت فی الیمن. یعنی ماءالرجال گیاهی است كه در یمن می روید!
و جواب ابن حجر را یكی از بزرگان چه خوب داده است كه: ماءالرجال نبت، ینبت بین الصلب و الترائب. و همچنین سیوطی در كتاب تصحیح لغة ابنة چاپ بولاق، و ابن اثیر جزری در اغلاط القاموس به این مطلب تصریح كرده اند.
همچنین احمد بن محمد السیاری در التنزیل و التحریف می گوید: شخصی بر امام صادق علیه السلام وارد شد. و گفت: سلام بر تو ای امیر المومنین!
امام صادق علیه السلام ایستادند و فرمودند: همانا این اسم تنها مختص مولا امیر المومنین علی بن ابیطالب علیه السلام و هیچ كس صلاحیت آن را ندارد. و كسی راضی نمی شود او را امیر المومنین علیه السلام خطاب كنند مگر اینكه مأبون باشد! و اگر ابنه ای نباشد به آن مبتلا می شود. و این قول خداوند است كه می فرماید:
إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلَّا شَیْطاناً مَرِیداً (نساء/117) یعنی: نمیخوانند جز خدا مگر منفعلها (مادگانی) را، و نمیخوانند مگر شیطان بیفائده را. (2)
این در حالی است كه در بسیاری از روایات آمده مردم ابوبكر، عمر و عثمان را "امیر المومنین" می نامیدند. و ایشان نیز هیچگاه به این مساله اعتراض نكردند و بلكه از این لقب راضی نیز بودند!
*****
(1) طبقات الكبری ج3ص289چاپ بیروت سال 1377ه ق 1957میلادی
(2) مستدرك الوسائل ج10ص400، بحارالانوار 37/331
در یكی از شبها كه در كوچه های مدینه گشت می زد، صدای آواز مردی را از درون خانه اش شنید، ناگهان از دیوار بالا رفت! و پایین آمد! و به نزد او رفت. عمر دید زنی و ظرفی از شراب نزد اوست. گفت: ای دشمن خدا! پنداشتی كه خداوند تو را با این معصیت می پوشاند؟
وقتی صاحب خانه او را دید گفت: ای خلیفه وقت! اگر ما یك گناه كردیم- تو شش گناه كردی و اگر از ما یك مخالفت امر خدا صادر شده از تو چندین مخالفت صادر شده.
اگر قبول نداری بشنو تا بگویم:
اولا: تجسس كرده ای و خداوند فرموده: "و لا تجسسوا" یعنی تجسس عیوب مردم نكنید كه خداوند عیب پوش است.
ثانیا: خداوند فرموده: "و لیس البر ان تاتوا البیوت من ظهورها و لكن البر من اتقی و اتوا البیوت من ابوابها" یعنی: خوب نیست از پشت بام خانه ها داخل خانه مردم شدن و نیكی آن است كه از خدا بپرهیزید و از در خانه مردم در آیید. تو از در نیامدی. از دیوار آمدی و از نیكی و تقوا كه خدا فرموده چیزی به جا نیاوردی.
ثالثا: خداوند فرموده: "ان بعض الظن اثم" تو گمان بد در حق مردم و در حق ما می بری
رابعا: خداوند فرموده: " ان جائكم فاسق بنباء فتبینوا" و تو تحقیق نكرده بر سر ما آمدی.
خامسا: آنكه خداوند به بندگان فرموده بی رخصت و اجازه به خانه كسی داخل نشوید:
"لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتكم حتی تستانسوا و تسلموا علی اهلها" اگر این خانه توست بگو. و اگر ادعای انیست (دوستی) میكنی انیس و دوست از بام خانه در نمی آید. و خداوند فرموده هرگاه داخل خانه كسی شوید بر اهل ان خانه سلام كنید كه در سلام سلامتی است و تركش در عرف قبیح است. در هیچ مذهبی نیست كه تسلیم و تواضعی نباشد و تو سلام نكردی.
سادساً: آنكه امر به معروف و نهی از منكر مراتبی دارد. پس از رعایت آن مراتب دستور به كشتن او میدهند. ولی تو قبل از آنكه مراتب را رعایت كنی برای كشتن من آمدی. دیگر آنكه تو جانشین رسول خدایی-تو را تمكین در كار است. شب گردی چیز دیگری است و جانشین رسول خدا دیگر. یعنی وظیفه تو شب گردی نیست.
وقتی عمر این مسائل را شنید خجالت كشید و از آن شخص عذر خواست. (1)
روایات زیادی همچون روایت فوق ذكر شده اند كه همگی بیان كنند اصرار و سعی زیاد عمر در تجسس خانه های مردم دارد. در حالیكه در قرآن و روایات تاكید بسیار زیادی شده است كه: "تجسس نكنید".
*****
(مكارم الاخلاق نوشته خرائطی حدیث 3696 - شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید ج3ص 96، احیاء العلوم غزالی ص 137 - الغدیر للامینی ج 6 / 121، الریاض النضرة ج 2 / 46 ط 1، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 1 / 61 وج 3 / 96 ط 1، الدر المنثور ج 6 / 93، الفتوحات الاسلامیة ج 2 / 477.)
خلاصه این مطلب این است كه زنی فوت نمود و شوهر و مادری بجای گذاشت. و دو برادر مادری و دو برادر پدری و مادری هم داشت. این واقعه در عصر خلیفه دوم بود.
این قضیه را دو بار به حضور او بردند. در نوبت اول عمر حكم كرد كه حق شوهر، یعنی نصف تركه و حق مادر، یعنی یك ششم، و حق برادران مادری، یك سوم، برای هر كدام یك ششم را به آنها بدهند. و بدینگونه مال تمام شد، و حق برادران پدری و مادری را ساقط كرد!
در نوبت دوم، خواست باز همینطور حكم كند، ولی یكی از دو برادر تنی گفتند، فرض كن پدر ما الاغ بوده است، ما را در ارث مادرمان شریك گردان. عمر هم ثلث (یك سوم) مجموع تركه را میان هر چهار برادر علی السویه تقسیم كرد.
مردی گفت: تو فلان موقع به این دو، سهمی ندادی؟!
عمر گفت: آن حكمی بود كه آن روز نمودیم، و این حكمی است كه امروز می كنیم!
بیهقی و ابن ابی شیبه این قضیه را در سنن خود نقل كرده اند. عبدالرزاق در كتاب جامع و كنز العمّال وفاضل شرقاوی در حاشیه تحریر شیخ زكریای انصاری و بسیاری دیگر از علمای اهل سنت داستان جهل عمر در این قضیه را آورده اند.
*****
فی أول الصفحة الثانیة من فرائض كنز العمال وهو الحدیث 110 من أحادیث الكنز فی ص 7 من جزئه السادس، سنن البیهقی ج 6 / 255
بیهقی در كتاب سنن و كتاب شعب الایمان و متقی هندی در كنز العمال، روایت كرده اند كه عمر از پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - سؤال كرد كه ارث جدّ با برادران چگونه است؟
پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - فرمود: عمر! منظورت از این سؤال چیست؟ چنان می بینم پیش از آنكه آن را یاد بگیری از دنیا بروی!
راوی حدیث - سعید بن مسیّب - گوید: قبل از آنكه عمر آن را یاد بگیرد، مُرد! (1)
عمر در مدت خلافتش در این مسئله حیران و سرگردان بود. به طوری كه گفته اند:
هفتاد جور حكم كرد! عبیده سلمانی به نقل از ابن ابی شیبه می گوید:
من درباره حكم عمر، راجع به ارث جد، صد قضاوت مختلف خوانده و از بر كرده ام! (2)
خود عمر گفت: من درباره ارث جدّ، حكمها صادر كردم و از حق هم تجاوز ننمودم! ولی عاقبت، در این مسئله مشكل، به زید بن ثابت رجوع نمود. (3)
*****
(1) المتقی الهندی در كنز العمال ص 15 من ج 6 و الغدیر للامینی ج 6 / 116.
(2) سنن البیهقی ج 6 / 245، الجامع لابن أبی شیبة، الطبقات الكبری لابن سعد ج 2 / 336، الغدیر للامینی ج 6 / 116 و 117.
(3) الغدیر للامینی ج 6 / 117.
روزی عمر آیه و فكهة و ابا (عبس/31) را میخواند كلمه اب را نفهمید كه به چه معناست. بعد گفت: لزومی ندارد یاد بگیریم و در كتاب خدا لازم نیست زیاد تعمق و تفكر كنیم!!! از قرآن هرچه میدانید عمل كنید و هر چه را كه نمیدانید به خدا واگذارش كنید!!! (1)
همچنین روایت شده است كه شخصی به خلیفه گفت: من شدیدترین آیه را در قرآن می دانم. عمر با تازیانه بر سر او كوبید و گفت: به تو چه مربوط كه در قرآن تحقیق می كنی! (2)
*****
(1) تفسیر ابن جریر ج 30 ص 38- مستدرك ج2 ص514- تفسیر كشاف ج3 ص 253- الموافقات شاطبی ج1 ص21 و 25- الدر المنثور ج 6 ص 317
(2) الدر المنثور ج2ص227
ابو موسی اشعری روایت شده است كه گفت: عمر پرسشهایی از پیغمبر كرد كه باعث نارحتی رسول خدا - صلّی اللّه علیه وآله - گردید، حضرت به طوری غضبناك شد كه عمر آثار غضب را در چهره پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - مشاهد نمود.
بخاری نیز این روایت را در صحیح خود، جلد اول، باب: ابواب كتاب العلم، باب: الغضب فی الموعظة والتعلیم، ص 19، آورده است.
باید دانست كسانی كه خدا و رسول اكرم ص را آزار می دهند به گفته خداوند در قران، لعنت شده و مستحق عذاب هستند:
قطعاً آنان كه خدا و پیامبرش را میآزارند، خدا در دنیا و آخرت لعنتشان می كند، و برای آنان عذابی خواركننده آماده كرده است. (احزاب/57)
بیهقی در دلائل النبوة از عروه روایت كرده كه او گفت: هنگامی كه رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله با مسلمین از تبوك مراجعت می كرد و در راه مدینه بسیر خود ادامه میداد، گروهی از اصحاب او اجتماعی كردند، و تصمیم گرفتند كه آن جناب را در یكی از گردنههای بین راه به طور مخفیانه از بین ببرند، و در نظر داشتند كه با آن حضرت از راه عقبه حركت كنند.
پیغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از این تصمیم خائنانه مطلع شد و فرمود: هر كس میل دارد از راه بیابان برود؛ زیرا كه آن راه وسیع است و جمعیت به آسانی از آن می گذرد، حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) هم از راه عقبه كه منطقه كوهستانی بود به راه خود ادامه داد، اما آن چند نفر كه اراده قتل پیغمبر را داشتند برای این كار مهیا شدند، و صورت های خود را پوشانیدند و جلو راه را گرفتند. حضرت رسول امر فرمود، حذیفة بن یمان و عمار بن یاسر در خدمتش باشند، و به عمار فرمود: مهار شتر را بگیرد و حذیفه هم او را سوق دهد، در این هنگام كه راه میرفتند ناگهان صدای دویدن آن جماعت را شنیدند، كه از پشت سر حركت میكنند و آنان حضرت رسول را در میان گرفتند و در نظر داشتند قصد شوم خود را عملی كنند.
پیغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از این جهت به غضب آمد، و به حذیفه امر كرد كه آن جماعت منافق را از آن جناب دور كند، حذیفه به طرف آن ها حمله كرد و با عصائی كه در دست داشت، بر صورت مركبهای آنها زد و خود آنها را هم مضروب كرد، و آنها را شناخت، پس از این جریان خداوند آنها را مرعوب نمود و آنها فهمیدند كه حذیفه آنان را شناخته و مكرشان آشكار شده است، و با شتاب و عجله خودشان را به مسلمین رسانیدند و در میان آنها داخل شدند.
بعد از رفتن آنها حذیفه خدمت حضرت رسول رسید، و پیغمبر فرمود: حركت كنید، و با شتاب از عقبه خارج شدند، و منتظر بودند تا مردم برسند، پیغمبر اكرم فرمود: ای حذیفه شما این افراد را شناختید؟ عرض كرد: مركب فلان و فلان (ابوبكر و عمر) را شناختم، و چون شب تاریك بود، و آنها هم صورتهای خود را پوشیده بودند، از تشخیص آنها عاجز شدم.
حضرت فرمود: فهمیدید كه اینها چه قصدی داشتند و در نظر داشتند چه عملی انجام دهند؟ گفتند: مقصود آنان را ندانستیم، گفت: این جماعت در نظر گرفته بودند از تاریكی شب استفاده كنند و مرا از كوه بزیر اندازند، عرض كردند:
یا رسول اللَّه! امر كنید تا مردم گردن آنها را بزنند، فرمود: من دوست ندارم مردم بگویند كه محمد اصحاب خود را متهم می كند و آنها را میكشد، سپس رسول خدا آنها را معرفی كرد و فرمود: شما این موضوع را ندیده بگیرید و ابراز نكنید.
برخی از علمای اهل سنت همانند ابن حزم اندلسی كه از استوانههای علمی اهل سنت به شمار میرود نام این افراد را آوره است. وی در كتاب المحلی مینویسد:
ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، سعد بن أبی وقاص؛ قصد كشتن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را داشتند و میخواستند آن حضرت را از گردنهای در تبوك به پایین پرتاب كنند.
*****
المحلی ابن حزم اندلسی ج 11 ص 224. - تفسیر ابن كثیر ج 2 ص 605 چاپ دار احیائ التراث العربی بیروت. - منتخب التواریخ محمد هاشم خراسانی ص 63.
عمر مكرر در نبوت رسول خدا ص شك می كرد. از جمله شك های وی در روز حدیبه بود كه حمیدی در جمع بین الصحیحین اعتراف به آن كرده كه عمر گفت:
ما شككت فی نبوة محمد قط كشكی یوم الحدیبیة!
یعنی هرگز به اندازه شكی كه در روز حدیبیه در نبوت پیامبر اكرم ص كردم شك نكرده بودم.
این كلام وی خود نشان دهنده آن است كه وی مادام و همیشه در نبوت پیامبر اكرم صلی الله علیه واله شك می كرده است. ولی شك وی در روز حدیبیه با بقیه شك ها فرق می كرده است.
علت شك عمر آن بود كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فرموده بودند كه به مكه می رویم و اعمال حج انجام خواهیم داد. و به همین منظور به همراه جمع كثیری از اصحاب به سوی مكه به راه افتادند. ولی مشركان كه از طرفی نمی خواستند كه مسلمانان به حج بیایند و از طرفی هم خود را قادر به مقابله و جنگ با ایشان نمی دانستند تصمیم گرفتند كه با پیامبر عظیم الشان اسلام صلح كنند. برای همین مشركان چندی از بزرگان خود را پیش پیامبر اكرم ص فرستادند. پیامبر اكرم ص نیز صلاح دیدند كه به مدینه برگردند و به حج نروند و با ایشان صلح كنند. كه البته مفاد و شروط این صلح منافع بسیاری بعدها برای مسلمانان به وجود آورد. ولی عمر كه از شروط صلح نامه خشمگین شده بود به محضر پیامبر اكرم ص رسید و مثل همیشه با تندی و توهین با ایشان سخن گفت.
بخاری ماجرای توهین عمر را در آخر كتاب شروط صحیح خود نقل می كند كه عمر می گوید: به پیغمبر گفتم: آیا تو پیغمبر بر حقّ خدا نیستی؟
فرمود: چرا هستم. گفتم: آیا ما بر حقّ و دشمن ما بر باطل نیستند؟
فرمود: چرا. گفتم: پس چرا در دین خود پستی و خفت نشان دهیم؟
در این هنگام پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - فرمود: من پیغمبر خدا هستم و نافرمانی او را نخواهم كرد!
و خدا هم یاور من است.
عمر گفت: به پیغمبر گفتم: مگر تو نمی گفتی كه ما بزودی به خانه خدا می رسیم و آن را طواف می كنیم؟
فرمود: چرا، ولی آیا گفتم امسال چنین خواهد شد؟
گفتم: نه. فرمود: پس این را بدان كه به خانه خدا می آیی و آن را طواف می كنی. (1)
این نوع سخن گفتن وی با پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله خود دلیل واضح و روشنی است بر عدم اعتقاد وی به نبوت ایشان. و به همین دلیل در روز حدیبیه عمر حقیقت درون خودش را بیان می كند و اظهار می دارد كه در نبوت پیامبر شك دارد و در واقع اصلا عقیده ندارد. آیا كسی كه عقیده به نبوت دارد و طبق حكم قرآن كلام پیامبر را وحی می داند در كارها و سخنان وی شك می كند و او را توبیخ می كند!؟
*****
(1) صحیح البخاری ك الشروط باب الشروط فی الجهاد ج 2 / 122 ط دار الكتب العربیة بحاشیة السندی وج 3 / 256 ط مطابع الشعب، مسند أحمد ج 4 / 330 ط 1.
پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - به ابوهریره فرمود: برو و هر كس را دیدی كه گواهی به یگانگی خداوند می دهد و از دل به خدا ایمان دارد، به وی مژده بهشت بده
قبل از همه، عمر به او برخورد و پرسید موضوع چیست؟
ابوهریره گفت: پیغمبر چنین مأموریتی به من داده است.
ابوهریره می گوید: عمر با مشت چنان به سینه ام كوفت كه با اسفل به زمین خوردم! سپس گفت: ای ابوهریره برگرد. من نزد پیغمبر برگشتم و گریستم. سپس عمر نیز خدمت پیغمبر آمد.
حضرت فرمود: ابوهریره! چرا گریه می كنی؟
گفتم: موضوعی را كه فرمودی به عمر گفتم، ولی او چنان به سینه ام كوفت كه با اسفل به زمین خوردم.
پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - فرمود: عمر! چرا چنین كردی؟
عمر گفت: یا رسول اللّه! آیا تو به ابوهریره چنین دستوری داده ای؟
پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - فرمود: آری.
گفت: نه! این كار را نكن! چون من می ترسم كه مردم به اتكای آن، دست از عمل بردارند.
پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - فرمود: بگذار بردارند!
*****
صحیح مسلم ج 1 / 44، الغدیر ج 6 / 176، سیرة عمر لابن الجوزی ص 38، شرح ابن أبی الحدید ج 3 / 108 و 116 ط 1، فتح الباری ج 1 / 184، الطرائف لابن طاوس ج 2 / 437 عن الجمع بین الصحیحین
بخاری در صحیح خود با سلسله سند از عبداللّه عمر روایت می كند كه گفت: چون عبداللّه بن اُبی مرد، پسرش آمد و گفت: یا رسول اللّه! پیراهنت را بده تا پدرم را در آن كفن كنم. و بعد هم بر او نماز بگزار و برایش طلب مغفرت كن.
پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - نیز پیراهنش را داد و گفت: وقتی از غسل و كفن او فراغت یافتی به ما اطلاع بده. چون فراغت یافت و به پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - اطلاع داد، حضرت آمد تا بر وی نماز بگزارد.
عمر پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - را گرفت و گوشه لباس پیامبر را كشید!! و گفت: مگر خدا تو را از نماز گزاردن بر منافقین منع نكرده و به تو نگفته است كه: چه برای آنها آمرزش طلب كنی یا نكنی، اگر هفتاد بار برای آنها طلب آمرزش كنی، خداوند آنها را نمی آمرزد!
پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - به اعتراض عمر اعتنا نكرد و با بردباری عظیم و حكمت بالغه خویش، طبق عادت همیشگی خود رفتار نمود. امّا چون عمر گستاخی را از حد گذراند، در مقابل حضرت ایستاده بود و از نماز گزاردن حضرت ممانعت می كرد و سخنانی گفت كه به یاد نداریم كسی اینگونه با پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - روبرو شده باشد، ناگزیر حضرت فرمود:
ای عمر! كنار برو! به من اطلاع داده اند كه برای آنها طلب آمرزش بكنی یا نكنی، ولو هفتاد بار برای آنها آمرزش بخواهی، هرگز خدا ایشان را نمی آمرزد.
اگر می دانستم چنانكه زاید بر هفتاد بار برای عبداللّه ابی، آمرزش طلب كنم، خدا او را می آمرزد، این كار را انجام می دادم. سپس نماز خواند و جنازه را تشییع كرد و بر قبرش ایستاد.
*****
صحیح البخاری ك اللباس، صحیح البخاری أیضا ك التفسیر باب تفسیر سورة التوبة، مسند أحمد عن عبدالله بن عمر، صحیح مسلم ك صفات المنافقین ج 8 / 120، الكامل لابن الاثیر ج 2 / 199 ط دار الكتاب العربی
عمر: "پیامبر اكرم هذیان میگوید!!! ولی ابوبكر حتی در حال غشوه و بیهوشی نیز جز حقیقت نمیگوید!!!"
از تمامی دوستان معذرت میخواهم كه این توهین بزرگ عمر به پیامبر اكرم را می نویسم. باور بفرمایید بنده نیز از نوشتن این مطالب شرمناك هستم. ولی چه كنیم كه وظیفه است. و حقیقت را باید به گوش همه برسانیم.
عموما هر كس از حفاظ حدیث و تاریخ نگاران اهل تسنن جریان مرگ ابوبكر را در قالب احادیث یا فرازهای تاریخی نگاشته- به این موضوع هم تصریح كرده اند كه ابوبكر به هنگام مردن دستور داد عثمان عهد نامه اش را كه مبنی بر استخلاف و تعیین خلیفه بعد از اوست بنویسد.
آنگاه به وی گفت بنویس: "بسم الله الرحمن الرحیم- هذا ما عهد ابوبكر بن ابی قحافه الی المسلمین- اما بعد... " پس حالت غشوه و بیهوشی به او دست داد ولی عثمان خود بدین گونه عهدنامه را ادامه داد: "اما بعد پس من خلیفه قرار دادم بر شما مسلمانان عمر بن خطاب را... " در این موقع ابوبكر به هوش آمد (كه نمی دانیم حقیقتا به هوش آمد یا نه) و گفت: آنچه را نوشتی بخوان.
عثمان نوشته خود كه وصیت به خلافت عمر شده بود را عینا قرائت كرد. ابوبكر تكبیر گفت و اضافه نمود: چنین احساس كردم ترسیدی من به هوش نیایم و (بر اثر عدم تعیین خلیفه(مردم به اختلاف در افتند!!
عثمان گفت: آری
ابوبكر گفت: خداوند تو را از اسلام و اهلش جزای خیر دهد و آنگاه به نوشته عثمان اقرار و آن را تایید نمود. سپس قرار شد عمر و به قولی عثمان نامه سربسته و مهر خورده را به مردم ارائه و اعلام نمایند و مردم بدون آنكه خلیفه مورد وصیت را بشناسند رای موافق دهند و به عنوان خلیفه ناشناس بیعت كنند!!! و این كار هم بدون سر و صدا عملی و انجام شد. (1)
سوال ما از ابوبكر
چطور است كه تو (ابوبكر) می فهمی اگر جانشین برای خودت انتخاب نكنی مردم به اختلاف می افتند ولی حضرت رسول صلی الله علیه و اله (نعوذ بالله) نمی فهمیدند كه باید جانشین انتخاب كنند تا مردم به اختلاف نیافتند؟؟؟
سوال ما از خلیفه ناشناس و بیعت كنندگان
چرا هنگام بیعت نام خلیفه بیان نشد؟؟؟ چرا بیعت كنندگان با شخصی مجهول بیعت كردند؟؟؟ كدام عقل سالمی قبول می كند كه با شخصی كه نمی داند بیعت كند؟؟؟
سوال ما از عمر
به راستی چرا عمر كه هنگام نوشتن وصیت پیامبر اكرم گفت: ان الرجل لیهجر (مرد هذیان میگوید!!!) و نگذاشت پیامبر وصیت نموده و خلیفه بعد از خویش را معین نماید. در اینجا چیزی نگفت! آیا پیامبر كه به نص آیه قران: (ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی) سخن او وحی الهی است -العیاذ بالله- هذیان می گوید ولی شخصی عادی مانند ابوبكر مصون از هذیان گوئی است!!!
بلی با توجه به اعتقاد اهل سنت پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله به فكر تعیین جانشین برای خویش نبوده است!!! ولی خلیفه اول -در دم واپسین حیات و در حال غشوه دم مرگ و بیهوشی منتهی به جان دادن- از روی دلسوزی برای اسلام و پیشگیری از اختلاف برای خویش جانشین انتخاب می كند!!!
*****
طبقات ابن سعد 4/200 - 274 -- واقدی بنقل از تاریخ الخلفا سیوطی ص 82 -- السیاسه و الامامه ابن قتیبه دینوری 1/24 -25 -- تاریخ مدینه ابن شبه 1/667 -- تاریخ طبری 3/1238 ص429 چ مصر -- عقد الفرید از ابن عبد ربه 2/208 چ از هریه مصر -- شرح نهج البلاغه از ابن ابی الحدید 1/3 -16 -165 -- كنز العمال از حسام الدین هندی 5/674 - 681 به روایت از ابن سعد- احمد حنبل - سیف بن عمر - لالكائی - ابن جبیر طبری - حسن بن عرفه - ابن عساكر و ابن كثیر.
حبیب خدا حضرت مصطفی در آخرین روزهای عمر شریف خویش و در بستر بیماری كه به رحلت آن حضرت منتهی گردید، مكررا به تجهیز هرچه سریعتر لشكر اسامه سفارش می نموده و می فرمودند: "لشكر اسامه را تجهیز كنید! خدا لعنت كند كسی كه از آن تخلف ورزد!"
("جهزوا جیش أسامة، لعن الله من تخلف عنه"(1)، "انفذوا بعث أسامة، لعن الله من تخلف عن بعث أسامة، وكرر الرسول ذلك.. "(2))
ولی با وجود تمام این سفارشات پیامبر اكرم ص و لعن متخلفین از لشگر اسامه، عمر و ابابكر از رفتن همراه با اسامه سر باز زدند و در مدینه ماندند. در واقع ایشان با تخلف از فرمان پیامبر اكرم صلی الله علیه واله مورد لعن و نفرین ایشان قرار گرفتند. تخلف آن دو نفر از لشگر اسامه مطلبی است كه بسیاری از علمای اهل سنت در كتب خود آورده اند.
*****
(1) الملل والنحل للشهرستانی 1/23
(2) شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 6/52.
قرظه بن كعب روایت كرده است: هنگامی كه عمر ما را به عراق اعزام نمود به همراهان ما آمد و گفت: آیا میدانید چرا شما را بدرقه كردم؟
همراهان گفتند: آری به خاطر گرامیداشت ما.
عمر گفت: اضافه براین چون شما به سرزمینی می روید كه آنها را همانند زمزمه زنبور قرآن است پس به شما میگویم آنها را سرگرم نمودن به احادیث از زمزمه قرآن بازشان ندارید و هرچه كمتر از رسول الله نقل روایت كنید كه من هم با شما شریك هستم.
وبه دین ترتیب هنگامی كه قرظه در محلی كه باید وارد شد و به او گفتند: برای ما حدیث بگو. گفت: عمر ما را از نقل حدیث نهی كرده است. (1)
و در دیگر روایت چنین آمده كه چون ابوموسی را به عراق اعزام كرد به وی گفت: تو در میان قومی می روی كه در مساجد آنان همانند زمزمه زنبور عسل صدای قرآن طنین انداز است پس آنها را به حال خود واگذار و به حدیث سرگرمشان مكن و من خود در این كار با تو شریك هستم. (2)
نیز عروه روایت كرده است كه: عمربن خطاب در صدد برآمد سنن را بنویسد. پس از صحابه استفتاء كرد و آنها رای موافق دادند اما عمر همچنان دست به دست میكرد و استخاره می نمود تا پس از یك ماه تصمیم خود را بدین گونه اعلام كرد كه: من میخواستم سنن را بنویسم ولی به یاد قومی افتادم كه قبل از شما كتاب نوشتند و با آن در آمیختند و كتاب اصلی را ترك كردند. و سوگند به خدا من كتاب خدا را با چیزی در نمی آمیزم. (3) و بدین ترتیب نوشتن سنن و احادیث پیامبر را همانند نقل زبانی ممنوع و تعطیل اعلام نمود.
ابن سعد با ذكر سند از قاسم ابن محمد روایت كرده است كه گفت: در عهد عمر احادیث فراوان شد. پس مردم را قسم داد كه نوشته های حدیثی را بیاورند. و چون آوردند دستور داد آنها را بسوزانند... وهمه را به آتش كشیدند. (4)
ومستشار عبدالحلیم جندی می نویسد: عمر از بیم مخلوط شدن قرآن به چیزی منع از تدوین حدیث كرد و از این رو اهل تسنن یك صد سال تمام از تدوین و نوشتن احادیث عقب افتادند و باب جرح و تعدیل و حدیث سازی گشوده شد. اما علی از نخستین روز درگذشت پیامبر به تدوین پرداخت و به همین دلیل مرجع صحابه از جمله عمر (در امر سنت) گردید.
و این بعد علمی علی در جهت تدوین با بعد دینی فقهی سیاسی اقتصادی او (در مورد توزیع حقوق) تقویت شد. (الامام جعفربن الصادق ص25نیزص185)
به روایت ابن ابی حاتم؛ عمر عبدالله بن مسعود، ابودرداء و ابو مسعود انصاری را احضار نمود و گفت: از چه رو این چنین بطور فراوان از رسول خدا حدیث نقل میكنید پس آنها را در مدینه حبس كرد تا وقتی كه از دنیا رفت و در روایت دیگر ابن مسعود، ابوذر، ابودرداء و عقبه بن عامر ذكر شده است. (كتاب المجروحین 1/25)
و در روایت حاكم آمده است كه عمر، ابن مسعود، ابودرداء و ابوذر را به خاطر نقل احادیث رسول خدا مورد عتاب و اعتراض قرار داد و به گمانم آنان را در مدینه حبس و بازداشت كرد تا وقتی كه از دنیا رفت. (مستدرك حاكم 1/110).
و در روایت ابن ابی شبیه و ذهبی آن سه نفر محبوس و بازداشت شده ابن مسعود، ابودرداء و ابومسعود انصاری بودند. (5)
و در روایت متقی از ابن عساكر آمده: كه عمر نمرد تا وقتی كه فرستاد اصحاب رسول الله را از اطراف جمع كردند و آنها عبدالله ابن حذاقه، ابودرداء، ابوذر و عقبه بن عمر بودند پس گفت: این احادیث چه باشد كه شما آنها را از رسول الله در اطراف شایع كرده اید!؟
گفتند: آیا تو ما را از ایراد آنها نهی می كنی؟
گفت: نه بمانید نزد من. نه به خدا قسم نباید تا من زنده ام از من مفارقت كنید. چه ما آگاه تر و اعلم هستیم. میگریم و رد میكنیم. پس از وی جدا نشدند تا مرد. (6)
نیز در روایتی آمده است كه عمر با ابوموسی اشعری هم این چنین رفتار كرد در صورتیكه نامبرده به نظر وی عادل بود. (7)
هم عمر به ابوهریره گفت: نقل حدیث از رسول الله را ترك كن و گرنه تو را به سرزمین دوس ملحق خواهم كرد. (8)
و به كعب الاحبار گفت: اگر نقل حدیث از او (یعنی از پیامبر) را ترك نكنی تو را به سرزمین قرده ملحق خواهم ساخت. (9)
چرا منع حدیث؟؟؟
خلفای سه گانه كه همگی با شدت هرچه تمامتر از نشر و نقل حدیث جلوگیری می كردند، برای این جنایت عظیمشان به بشریت همانطور كه گذشت توجیهات عجیب و غریبی آورده اند. دلیل عمر این بود كه احادیث با قرآن مخلوط نشوند! انگار آیه قرآن را نخوانده بود:
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ. كه خدا خودش از قرآن محافظت می كند و هیچ تحریفی و زیادی و كمی در قرآن راه ندارد.
و اما دلیل واقعی منع حدیث چه بود؟
اولا: نام امیرالمؤمنین علیهالسلام و فضایل او از یادها حذف شود؛ چرا كه نقل احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله جدای از نقل فضایل حضرت علی علیهالسلام نبود.
ثانیا: نقل احادیث پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله مساوی بود با رسوایی آنان؛ چرا كه احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله نقدی بود بر اعمال و كردار خود سرانه و خود رأییها و بدعتهای ابوبكر و عمر و عثمان و امثال آنها؛ لذا بهترین راه برای آزادانه عمل كردن و مورد نقد قرار نگرفتن، حذف احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله بود كه آتش زدن و نابود كردن آنها در همین راستاست.
*****
(1) سنن دارمی 1/85--سنن ابن ماجه 1/16--معجم اوسط، طبرانی 3/7شماره 2003 و ص72 شماره 2138--مستدرك حاكم 1/102--جامع بیان العلم، قرطبی 2/147-- ابن ابی الحدید 12/93--الاضواء ابوریه ص55--تاریخ فقه الاسلامی دكتر محمد یوسف ص101
(2) تاریخ ابن كثیر 8/107 با اعتراف به معروفیت آن از عمر
(3) طبقات ابن سعد 3/206 -جامع بیان العلم 1/77 مختصر آن ص 33 -كنزالعمال 10/293 -السنه قبل التدوین، محمد عجاج خطیب ص 310 -تاریخ فقه الاسلامی ص171
(4) طبقات ابن سعد 5/140 -مقدمه دارمی 126- تقید العلم، بغدادی ص52 -السنه قبل التدوین ص 311
(5) مصنف، ابن ابی شبیه 8/756 تحت شماره 6280 -تذكره الحفاظ 1/7 -مجمع الزوائد 1/149 با اعتراف محقق و پاورق نویس كتاب به صحت روایت از عمر از جهات فراوان و اینكه عمر سختگیر در امر حدیث بود.
(6) كنزالعمال 10/292/293 -تاریخ فقه الاسلامی ص102
(7) المعتصر من الختصر، ابولمحاسن حنفی ص459
(8) كنز العمال به نقل ازابن عساكر 10/291 -- ابن كثیر به نقل از ابوزرعه 8/106-- اضواء علی السنه ابوریه ص54
(9) ابن كثیر 8/106 و اضواء ص54
به نوشته ابن هشام هنگامی كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله در سال ششم از هجرت به قصد زیارت مكه معظمه با گروهی از صحابه و دیگر مسلمانان به راه افتاد قریش وحشت زده شد كه مبادا پیامبر به قصد جنگ و قتال راه مكه را پیش گرفته و چند نفر را هر یك به تنهایی نزد آن حضرت فرستادند تا از هدف اصلی او آگاه شوند. و از طرفی درصدد توطئه جلوگیری از آمدن پیامبر و مسلمانان بر آمدند كه كار به صلح حدیبیه و رفتن به مكه در سال بعد انجامید.
در این موقع رسول خدا صلی الله علیه و اله عمر را به پیش خواند تا به مكه اعزام نماید و به اشراف مكه اطلاع دهد كه هدف اصلی پیامبر چیزی جز زیارت خانه خدا نیست.
عمر گفت: یا رسول الله من بر جان خود از قریش می ترسم و از بنی عدی بن كعب (قبیله عمر) كسی در مكه نیست كه از اذیت و قصد جان من جلوگیری كند و بدین وسیله از اطاعت دستور پیامبر و رفتن به مكه سرپیچی و شانه خالی كرد و گفت: عثمان را بفرست كه از من در نزد آنها عزیزتر است!
*****
سیره ابن هشام 3/329
ابن حجر عسقلانی در جلد چهارم الاصابه، شرح حال ابو عطیه می نویسد: در محضر پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله -، مردی وفات یافت، یكی از اصحاب - یعنی عمر - گفت: یا رسول اللّه! بر او نماز مخوان!
پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - فرمود: آیا كسی او را دیده است كه كار نیكی انجام دهد؟
مردی گفت: در فلان شب و فلان شب با ما، پاسداری نمود.
پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - بر وی نماز گزارد و تا قبر، تشییع كرد. سپس از وی تمجید كرد و فرمود: رفقایت گمان می كنند كه تو اهل دوزخ می باشی، ولی من گواهی می دهم كه تو بهشتی هستی.
آنگاه به عمر فرمود: تو از اعمال مردم پرسش نمی كنی، فقط می خواهی پشت سر آنها غیبت نمایی. (الاصابة لابن حجر ج 4 / 134 ط 1 بمصر)
ابن حجر، در شرح حال ابومنذر روایت می كند كه پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - بر سر قبر او سه بار آفرین گفت. و طبرانی از عبداللّه بن نافع از هشام بن سعد نقل كرده است كه گفت: مردی نزد پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - آمد و گفت: یا رسول اللّه! فلانی مُرد، تشریف بیاورید بر او نماز بگزارید.
عمر گفت: او مردی ناپاك بود، نماز بر او مخوان!
آن مرد گفت: یا رسول اللّه! در آن شبی كه به صبح آوردید و عده ای پاسداری می كردند، این مرد هم در میان آنها بود.
پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - برخاست، من هم دنبال حضرت رفتم تا كنار قبر وی آمد و نشست و چون كار دفن او به انجام رسید، سه بار به وی آفرین گفت.
سپس فرمود: مردم او را به بدی یاد می كنند، ولی من او را به نیكی یاد می كنم.
عمر گفت: ولی او اهل این حرفها نبود!
پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - فرمود: ای عمر! دست بردار! هر كس در راه خدا جهاد كند، بهشت بر او واجب می شود.
وقتی خداوند متعال بنده و فرستاده اش پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - را در روز حنین و جنگ قبایل هوازن پیروز گردانید و فتحی آشكار نصیب او كرد، منادی پیغمبر اعلام نمود كه اسیران را نكشید.
عمر خطاب از كنار یكی از اسیران به نام ابن اكوع - كه در بند بود - گذشت. این مرد را قبیله هذیل در روز فتح مكه فرستاده بودند تا به نفع آنان جاسوسی كند و اخبار پیغمبر و اصحاب را آنچه می شنود و می بیند به آنان اطلاع دهد.
وقتی عمر او را دید - چنانكه شیخ مفید در ارشاد، می نویسد - گفت: این دشمن خدا میان ما آمده بود تا جاسوسی كند، اینك كه اسیر شده او را بكشید. یكی از انصار هم گردن او را زد.
وقتی این خبر به پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - رسید آنها را مورد ملامت قرار داد و فرمود: مگر من سفارش نكردم كه اسیران را نكشید؟!
بعد از قتل این مرد - به گفته شیخ مفید در ارشاد - افراد دیگری را هم كشتند؛ مانند جمیل بن معمر بن زهیر. پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - خشمگین شد وبه دنبال انصار فرستاد و فرمود: چرا او را كشتید؟ با اینكه نماینده من به شما اطلاع داد كه اسیران را نكشید.
آنها هم عذر آوردند كه ما به گفته عمر او را كشتیم.. پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - روی خود را از عمر بگردانید تا اینكه عمیر بن وهب از وی شفاعت كرد و پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - او را بخشید.
*****
الارشاد للشیخ المفید ص 76 ط الحیدریة
عمر در جنگ بدر كشته های مشركین را ستایش كرد و گفت:
در چاه های بدر، جوانمردان و بزرگواران عرب افتاده اند. آیا پسر كبشه (یعنی پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله) به من وعده می دهد كه زنده خواهم شد چگونه ممكن است استخوانهای پوسیده زندگی كنند؟!!!
آیا از اینكه مرگ را از من دفع كند ناتوان است اما وقتی استخوانهایم بپوسد آنها را می تواند زنده سازد؟!!!
چه كسی است كه به رحمن (یعنی خداوند تبارك و تعالی) بگوید كه من ماه روزه را ترك گفته ام!! (1)
همچنین اهل سنت در كتب خود آورده اند كه ابوبكر و عمر در معركه بدر قریش (مشركان) را ستودند كه پیامبر خدا از آنان اعراض نمود و رو برگرداند. (2)
*****
(1) المستطرف ج2ص260 – جامع البیان ج2ص211
(2) مسلم ج 3 ص 1403- 1404 - سیره نبوی ابن كثیر ج 2 ص 391-395. - دلائل النبوه ج 3 ص 106. - سیره ابن دحلان ج 1 ص 313.
عمر و مشركان در جنگ های مختلفی كه بین مسلمانان و مشركان به وقوع پیوست روابط دوستانه ای داشتند. در تاریخ مشاهده می كنیم كه مشركان در صحنه دو جنگ احد و خندق با اینكه می توانستند او را بكشند از كشتن وی خودداری كردند:
در جنگ احد خالد بن ولید همراه با سوارانش امكان آن را یافت كه عمر را از دم تیغ بگذراند اما چنین نكرد. (1)
همچنین در جنگ احد ضرار می توانست عمر را بكشد اما چنین نكرد. (2)
در جنگ خندق نیز ضرار بن خطاب فهری می توانست عمر را بكشد اما او را نكشت. (3)
علت امتناع از كشتن عمر در این جنگها توسط مشركین آگاهی آنها به حقیقت حال او بود. مشركان عمر را می شناختند و از نفاق و عدم دین داری وی آگاه بودند. و اگر علت عدم كشتن عمر غیر از چیزی بود كه بیان كردیم پس چرا مشركان نسبت به یاران واقعی پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله همچون مولا علی علیه السلام و حمزه و... ترحم نشان نمی دادند؟
این مساله مستلزم آنست كه متقابلا عمر نیز دست به قتل رجال قریش نگشاید و در عمل نیز چنین شد و عمر در تمام جنگهای رسول الله صلی الله علیه و اله با كفار و یهود، از صحنه گریخت. (4)
عمر شمشیرش را در كشتن هیچ كافر یا یهودی به كار نبرد. چنانچه از فرزندش عبدالله به عمر نقل شده است:
شمشیر عمر چهارصد درهم نقره داشت و معاویه شمشیر عمر را به دست آورده بود اما او هم آن را به كار نبرد. (5)
*****
(1) مغازی الواقدی ج1ص237
(2) السیرة الحلبیة حلبی شافعی ج2ص321
(3) مغازی الواقدی ج1ص471 – مختصر تاریخ دمشق ابن عساكر ج11ص156-157 – طبقات الشعراء ص63 – البدایة و النهایة ج3ص107
(4) مفاتیح الغیب ج9ص52 – تفسیر فخر الرازی ج3ص398 – السیرة الحلبیة ج2ص227 – تلخیص المستدرك ج3ص37 – المستدرك حاكم ج3ص37.
(5) كنزالعمال ج6ص694 ح17448 – الاصابة ابن حجر ج2ص209 – تاریخ ابوالفداء ج1ص222و221 – تاریخ الطبری باب جنگ احد.
برخی از اصحاب صبح روز دوشنبه (روز شهادت پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله) گرد بستر آن حضرت جمع شدند. پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله) فرمودند:
اتونی بدوات و قرطاس اكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده ابدا.
یعنی: قلم و كاغذ بیاورید تا نامه ای برای شما بنویسم كه بعد از من هرگز گمراه نشوید
عمر گفت: ان النبی غلبه الوجع و عندكم كتاب الله، حسبنا كتاب الله (1)
یعنی: بیماری بر پیامبر غلبه كرده است – كنایه از اینكه نمی داند چه می گوید – و نزد شما كتاب خداست و كتاب خدا ما را بس است.
در روایت دیگر، در طبقات ابن سعد، آمده است كه، در آن حال یكنفر از حاضران گفت: ان نبی الله لیهجر (2) یعنی: همانا پیامبر خدا هذیان می گوید!!!
آری! گوینده سخن همان بود كه گفت " حسبنا كتاب الله "
و این قضیّه به قدری درد آور بود كه وقتی ابن عبّاس به یاد آن می افتاد، اشك چشمانش همانند دانه های مروارید از گونه هایش سرازیر می گشت. (3)
اعتراف عمر به این عمل ننگین (در مدارك اهل سنت)
عمر خود به این امر اعتراف كرده است. امام ابوالفضل احمد ابن ابی طاهر در كتاب تاریخ بغداد و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 3/97 در شرح حال عمر:
یك روز طی مباحثه ای مفصل كه میان ابن عباس و عمر در گرفت، عمر گفت:
پیامبر تصمیم داشت كه به هنگام بیماری اش، تصریح به نام او (علی ابن ابیطالب) كند، ولی من نگذاشتم. پیامبر(صلی الله علیه واله) آزرده گشتند.
دسته ای گفتند: دستور پیامبر را انجام دهید. پس از این گفتگو و مجادله، دیگران خواستند كه قلم و كاغذ بیاورند، اما پیامبر فرمودند:
او بعد ماذا؟ (4) یعنی: آیا پس از چه؟
بعد از این گستاخی عمر، اگر قلم و كاغذ می آوردند و پیامبر وصیت نامه ای می نوشت كه در آن اسم علی بود مخالفان می توانستند چند نفر بیاورند و آنها شهادت بدهند كه پیامبر این وصیت نامه را در حال هذیان نوشته است.
در آن هنگام چون نزاعشان بالا گرفت، پیامبر فرمودند:
قوموا عنی، لا ینبغی عند نبی تنازع (5)
از نزد من برخیزید كه در محضر پیامبر، نزاع كردن شایسته نیست.
این سخنان و حركات عمر آن قدر زشت و زننده بود كه حتّی زنان پیامبر (صلی الله علیه و اله) نیز به همفكران عمر اعتراض كردند كه با اهانت عمر و دفاع رسول ص مواجه شدند: زنان از پشت پرده صدا زدند: مگر سخن رسول گرامی صلی الله علیه و اله را نمی شنوید؟
عمر گفت: شما همانند دلباختگان یوسف هستید كه به هنگام مریضی پیامبر ص اشگ شما جاری می شود، و به وقت سلامتی حضرت، برگردن او سوار می شوید.
رسول گرامی (صلی الله علیه واله) فرمود: متعرّض آنان نشوید وآنها را به حال خود واگذارید، زیرا آنان از شما بهتر هستند. (6)
نكات قابل توجه!
اولا: به حكم قران: پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله از روی هوای نفس سخن نمی گوید و تمام سخنان او بر مبنای وحی الهی است (آیه 3سوره نجم). فلذا محال است نعوذ بالله ایشان هذیان بگویند!
ثانیا: پیامبر اكرم ص فرمودند مطلبی را می خواهند بنویسند كه بعد از او هرگز مردم گمراه نشوند. ولی عمر مانع نوشتن این مطلب مهم شد. می دانیم كه پیامبر اكرم ص وعده دروغ نمی دهند. یعنی اگر حقیقتا آن مطلب مورد نظر پیامبر اكرم ص نوشته می شد همانطور كه ایشان وعده داده بودند مردم هرگز گمراه نمی شدند. پس باعث و بانی گمراهی مردم تا به امروز عمر بن خطاب می باشد!
ثالثا: عمر گفت: "حسبنا كتاب الله". در حالیكه بارها در خود قرآن به این مطلب اشاره شده است كه همراه اطاعت از كلام الله (قران) باید از دستورات پیامبر اكرم ص نیز اطاعت كرد. و حتی خداوند كسانی را كه می خواهند بین الله و رسول فرق اندازند و یكی را قبول كنند و دیگری را ترك كنند، را كافران حقیقی شمارده است. (نساء/51)
*****
1) صحیح بخاری باب كتابه العلم من كتاب العلم: 1/22 - صحیح البخاری، ج 7 ص 9، كتاب المرضی باب قول المریض قوموا عنّی؛ و ج 5 ص 137 كتاب المغازی، باب مرض النبی - صلی اللّه علیه وسلم - ووفاته؛ صحیح مسلم فی آخر كتاب الوصیّة، ج 5، ص 76 - مسند احمد حنبل تحقیق احمد محمد شاكر، حدیث 2992 - طبقات ابن سعد: 2/244 چاپ بیروت
2) طبقات ابن سعد 2/242 چاپ بیروت - صحیح بخاری، باب جوائز الوفد من كتاب الجهاد 2/120 و باب اخراج الیهود من جزیره العرب 2/136 بدین لفظ آمده است: "فقالوا: هجر رسول الله صلی الله علیه و سلم " - صحیح مسلم، باب من ترك الوصیه 5/76 و تاریخ طبری 3/193 بدین عبارت آمده است: ان رسول الله صلی الله علیه و سلم یهجر
3) عن ابن عبّاس قال: یوم الخمیس وما یوم الخمیس، ثمّ جعل تسیل دموعه حتّی رأیت علی خدّیه كأنّها نظام اللؤلؤ قال: قال رسول اللّه: ائتونی بالكتف والدواة (او اللوح والدواة) اكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده أبداً فقالوا: إنّ رسول اللّه - صلی اللّه علیه وسلم - یهجر. صحیح مسلم، ج 5، ص 76 كتاب الوصیّة باب ترك الوصیة لمن لیس عنده شیء، صحیح البخاری، ج 4 ص 31، كتاب الجهاد والسیر..
4) طبقات ابن سعد: 2/242 چاپ بیروت
5) تاریخ ابی الفداء 1/15 - در صحیح بخاری باب كتابه العلم من كتاب العلم: 1/22 به این لفظ آمده است: " قال: قوموا عنی و لا ینبغی عندی التنازع "
(6) فقالت النسوة من وراء الستر: ألا تسمعون ما یقول رسول اللّه؟! قال عمر: فقلت إنّكنّ صواحبات یوسف، إذا مرض رسول اللّه، عصرتنّ أعینكنّ، وإذا صحّ، ركبتنّ عنقه! قال: فقال رسول اللَّه: دعوهنّ فإنهنّ خیر منكم الطبقات الكبری لابن سعد، ج2، ص 244، المعجم الأوسط للطبرانی، ج 5 ص 288؛ مجمع الزوائد للهیثمی الشافعی، ج 9 ص 34؛ كنز العمال، ج 5 ص 644، ح14133
مولا علی علیه السلام در خطبه معروف شقشقیه در رابطه با خلافت غاصبانه عمر میفرمایند:
با آنكه ابوبكر در زندگیش بارها میخواست جامهی خلافت از تن درآورد، چگونه آن را پس از مرگش بر اندام دیگری افكند!
این دو زورمندانه خلافت را چون دو پستان شتر میان خویش بخش كردند!
این گونه بود كه ابوبكر خلافت را در جایگه بس ناهنجاری قرار داد، كه زخمش بس ستبر و برخوردش بس سنگین و ناگوار و لغزش و ریزش در آن و پوزش از آنها بسیار بود، زمامدارش چون سوار شتری بدخو بود كه اگر مهارش را كشد بینیش بچاكد! و اگر رهایش گذارد بتازد و تباه شود!
به خدا سوگند كه مردم دچار كژخویی و واژگونی و دگرگونی و كژ روی شدند!
بر این روزگار بس بلند و رنج و شكنج بس سخت، پایداری كردم! تا كه عمر درگذشت، خلافت را در گروهی نهاد و وانمود كرد كه من هم یكی از آنانم! پناه بر خدا از این شورا!
همچنین امیر المومنین علیه السلام در بخش پایانی خطبه ی دوّم نهج البلاغه راجع به ابوبكر، عمر و عثمان می فرماید:
زرعوا الفجور، وسقوه بالغرور، وحصدوا الثبور
تخم گناه كاشتند، و با آب تكبّر و غرور آبیاری اش كردند، و عذاب و هلاكت درو كردند.
و نیز در صحیح مسلم آمده است كه خود عمر در جمع تعداد زیادی از صحابه خطاب به امیر المومنین علیه السلام وعبّاس عموی پیامبر گفت: شما دونفر، ابوبكر و مرا دروغگو و گنهكار ونیرنگ باز میدانید.
تصمیم عمر بر هتك حرمت خانه وحی در بسیاری از كتب اهل سنت آمده است. ما در اینجا برخی از این مصادر سنی را نقل می كنیم:
ابن ابی شیبه و كتاب "المصنف"
ابوبكر بن ابیشیبه (159- 235) مولف كتاب المصنف، به سند صحیح چنین نقل می كند:
هنگامی كه مردم با ابیبكر بیعت كردند، علی و زبیر در خانه فاطمه با او به گفتگو و رایزنی میپرداختند. زمانی كه این مطلب به گوش عمر بن خطاب رسید، به خانه فاطمه آمد و گفت: ای دختر رسول خدا! به خدا قسم محبوبترین فرد نزد ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود شما، ولی به خدا سوگند این محبت، مانع از آن نیست كه اگر این افراد در خانه تو جمع شدند دستور دهم خانه را بر سر آنها به آتش بكشند.
این جمله را گفت و بیرون رفت. وقتی علی و زبیر به خانه بازگشتند دخت گرامی علیهاالسلام به علی علیهالسلام و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد كرد كه اگر تجمع شما در این خانه تكرار شود خانه را بر سر شماها خواهد سوزاند. به خدا سوگند! او آنچه را كه قسم خورده انجام میدهد. (1)
یادآور شدیم كه گزارش فوق در كتاب المصنف با سندی صحیح نقل شده است، اینك به بررسی سند حدیث از دیدگاه رجالیان اهل سنت میپردازیم تا میزان اعتبار تاریخی آن معلوم گردد:
در اعتبار شخص مولف (یعنی ابن ابیشیبه) همین بس كه ذهبی، دانشمند رجالی اهل سنت (متوفای 748) دربارهی او میگوید: عبدالله بن محمد بن ابیشیبه، حافظ بزرگ و حجت است. احمد بن حنبل و بخاری و ابوالقاسم بغوی از او نقل روایت كرده و گروهی او را توثیق كردهاند... ابن شیبه از كسانی است كه از پل عبور كرده و در منتهای وثاقت است. (2)
بلاذری و كتاب "انساب الاشراف"
احمد بن یحیی جابر بغدادی بلاذری (متوفای 270) نویسنده معروف و صاحب تاریخ بزرگ، رویداد تاریخی فوق را در كتاب انساب الاشراف به گونهی زیر نقل می كند:
ابوبكر به دنبال علی علیهالسلام فرستاد تا بیعت كند، ولی علی علیه السلام از بیعت با او امتناع ورزید. سپس عمر همراه با فتیله (آتشزا) حركت كرد و با فاطمه در مقابل در خانه رو به رو شد. فاطمه گفت: ای فرزند خطاب! آیا در صدد سوزاندن خانه من هستی؟ عمر گفت! بلی، این كار كمك به چیزی است كه پدرت برای آن مبعوث شده است!. (3)
درباره ی اعتبار بلاذری از دیدگاه اهل سنت همین بس كه ذهبی در كتاب تذكره الحافظ وی را با القاب: حافظ، اخباری و علامه میستاید (4) و در كتاب سیر اعلام النبلاء او را چنین توصیف می كند: علامه، ادیب، نویسنده.. (5)
ابن كثیر در كتاب البدایه و النهایه از ابن عساكر نقل می كند كه: بلا ذری، نویسنده و دارای كتابهای خوبی است (6) بنابراین نباید دربارهی بلا ذری شك و تردید كرد.
تا اینجا بررسی سند به پایان رسید. این دو سند صحیح تاریخی، به وضوح حاكی از آن است كه بعد از درگذشت پیامبر گروهی كه در راس آنان شیخین قرار داشتهاند تصمیم به هتك حرمت خانهی زهرا علیهاالسلام گرفتهاند، اما این كه افراد مزبور، به نیت خود جامهی عمل نیز پوشانیدهاند یا نه؟ این مطلب را باید از بررسی مدارك بخش آینده به دست آورد.
ابن قتیبه و كتاب "الامامه و السیاسه"
مورخ شهیر عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری (212- 276) از پیشوایان ادب و از نویسندگان پر كار حوزه تاریخ و ادب اسلامی است، مولف كتاب تاویل مختلف الحدیث و ادب الكاتب و غیره. (الاعلام 4/ 137) وی در كتاب الامامه و السیاسه چنین مینویسد:
ابوبكر از كسانی كه از بیعت با او سر برتافته و در خانه علی گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد. او به در خانه علی آمد وآنان را صدا زد كه بیرون بیایند ولی آنان از خروج از خانه امتناع ورزیدند. در این موقع، عمر هیزم طلبید و گفت: به خدایی كه جان عمر در دست اوست بیرون بیایید والا خانه را بر سرتان آتش میزنم. مردی به عمر گفت: ای اباحفص (كنیهی عمر) در این خانه فاطمه دخت پیامبر است، او گفت: باشد!. (7)
ابن قتیبه دنبال داستان را سوزناكتر و دردناكتر نوشته است:
عمر همراه گروهی به در خانه فاطمه آمدند در خانه را زدند، هنگامی كه فاطمه صدای آنها را شنید، با صدای بلند گفت: ای رسول خدا! پس از تو چه مصیبتهایی به ما از فرزند خطاب و ابیقحافه رسید؟! وقتی مردم كه همراه عمر بودند صدای زهرا را شنیدند گریهكنان برگشتند، ولی عمر با گروهی باقی ماند و علی را از خانه بیرون كشیدند و نزد ابیبكر بردند و به او گفتند، بیعت كن. علی گفت: اگر بیعت نكنم چه میشود؟، گفتند: به خدایی كه جز او خدایی نیست گردنت را میزنیم!! (8)
طبری و تاریخ او
محمد بن جریر طبری (متوفای 310)، فقیه و تاریخ نگار برجسته اهل سنت در تاریخ خود، رویداد فجیع هتك حرمت به خانهی ویح را چنین بیان می كند:
عمر بن خطاب به در خانهی علی آمد، در حالی كه گروهی از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وی رو به آنان كرد و گفت: به خدا سوگند! خانه را به آتش میكشم مگر این كه برای بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالی كه شمشیری بر دست داشت، ناگهان پای او لغزید و شمشیر از دست او بر زمین افتاد. در این موقع دیگران بر او هجوم آورده و شمشیر را از دست او گرفتند.
این صحنهی تاریخی، حاكی از آن است كه اخذ بیعت برای خلیفهی اول، با تهدید و ارعاب صورت گرفته و آزادی و انتخابی در كار نبوده است حال، آیا این نوع بیعت ارزشی دارد یا نه؟ خواننده باید در آن داوری نماید.
به لحاظ معیارهای مقبول علم رجال اهل سنت، در امانت و صداقت و وثاقت طبری سخنی نیست. ذهبی دربارهی او میگوید:
پیشوای بزرگ، مفسر قرآن، ابوجعفر نویسنده كتابهای درخشان، ثقه و مورد اعتماد و راستگو. (9)
ابن عبد ربه و كتاب "العقد الفرید"
شهاب الدین احمد معروف به ابن عبد ربه اندلسی مولف كتاب العقد الفرید (متوفای 463 ه) در كتاب مزبور بحثی مشروح دربارهی تاریخ سقیفه انجام داده و با اشاره به كسانی كه از بیعت ابیبكر تخلف جستهاند چنین مینویسد:
علی و عباس و زبیر در خانهی فاطمه نشسته بودند تا این كه ابوبكر، عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بیرون كند و به او گفت: اگر بیرون نیامدند با آنان نبرد كن. عمر بن خطاب با مقداری آتش به سوی خانهی فاطمه رهسپار شد تا خانه را به آتش بكشد. در این هنگام فاطمه با او روبهرو شد و گفت: ای فرزند خطاب! آمدهای خانهی ما را بسوزانی؟! او در پاسخ گفت: بلی، مگر این كه شما نیز آن كنید كه امت كردند (با ابوبكر بیعت كنید). (10)
ابن عبدالبر و كتاب "الاستیعاب"
یوسف بن عبداللَّه معروف به ابن عبدالبرّ (368- 463) مولف كتاب الاستیعاب، از بزرگان علم حدیث، فقیه، مورخ و آگاه از انساب است. او در الاستیعاب، بخش مربوط به شرح حال ابوبكر، تحت عنوان عبداللَّه بن ابیقحافه حادثهی یورش به خانه زهرا را چنین نقل می كند:
علی و زبیر هنگامی كه با ابوبكر بیعت میشد، به خانه فاطمه رفت و آمد كرده و با او در این زمینه به مشورت میپرداختند. چون خبر رفت و آمد آنان به گوش عمر رسید، نزد فاطمه آمد و گفت: ای دختر رسول خدا! كسی محبوبتر از پدر تو برای ما نیست، همچنان كه پس از رسول خدا، تو از دیگران نزد ما محبوبتری. به من خبر رسیده كه آنان به خانه شما وارد میشوند. اگر بار دیگر چنین خبری به من برسد، چنین و چنان خواهم كرد! سپس خانه را ترك گفت و پس از رفتن او علی و زبیر وارد خانه شدند، فاطمه به آنان گفت: عمر نزد من آمد و قسم خورد كه اگر این كار تكرار شود چنین میكنم. به خدا سوگند او به قسم خود عمل می كند. (11)
ابی الفداء و كتاب "المختصر فی اخبار البشر"
اسماعیل بن علی معروف به ابیالفداء (متوفای 732) در كتاب معروف خود به نام المخصتر فی اخبار البشر، گزارشی نزدیك به آنچه ابن عبد ربه در عقد الفرید آورده است. كه ما برای اختصار دیگر آن را تكرار نمی كنیم. (12)
در اعتبار كلامی ابیالفدا همین بس كه ذهبی میگوید: او دوستدار فضیلت و اهل آن بود و برای او محاسن زیادی هست. (الدرر الكامنه، نگارش ابن حجر 1/372)
نویری و كتاب "نهایه الارب فی فنون الادب"
احمد بن عبدالوهاب قرشی معروف به نویری (677- 733) شاعر و ادیب معروف مصری مولف كتاب نهایه الارب فی فنون الادب است كه زركلی در الاعلام ج۱ ص۱۶۵ آن را ستوده و از قول فازیلیف میگوید:
حقایقی در این كتاب از مورخان دیرینه نقل شده است كه كتابهای آنان به دست ما نرسیده است، مانند ابن الرقیق، ابن رشیق و ابن شداد. نویری در كتاب یاد شده، رویداد خانهی زهرا علیهاالسلام را همانند ابن عبدالبر نقل كرده. كه ما برای خلاصه آن را تكرار نمی كنیم. (13)
سیوطی و كتاب "مسند فاطمه"
جلال الدین سیوطی (متوفای سال 911)، دانشمند ذوفنون و سخت كوش قرن نهم، در كتاب مسند فاطمه رویداد خانه دخت گرامی پیامبر را از مصنف ابن ابی شیبه نقل كرده است. و گفتار ابن ابی شیبه را قبلا بیان كردیم.
متقی هندی و كتاب "كنزالعمال"
علی بن حسام الدین معروف بن متّقی هندی (متوفای 975) در كتاب ارزشمند خود كنز العمال رویداد خانه فاطمه را به نحوی كه ابن ابیشیبه در المصنَّف نوشته نقل كرده است، بنابراین، نیازی به نقل عبارت نیست. (14)
دهلوی و كتاب "ازاله الخفاء"
ولی اللَّه بن مولوی عبدالرحیم دهلوی هندی حنفی (1114- 1176) در كتاب ازالة الخفاء (كه به زبان فارسی نوشته) دربارهی حوادث ایام سقیفه چنین مینویسد:
در همین ایام مشكلی دیگر كه فوق جمیع مشكلات توان شمرد پیش آمد و آن این بود كه: زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانه حضرت فاطمه رضی الله تعالی عنها جمع شده، در باب نقض خلافت، مشورتها به كار میبردند و حضرت شیخین آن را به تدبیری كه بایستی بر هم زدند. (15)
سپس نصّ تاریخ را كه زید بن اسلم از پدرش نقل كرده و ما قبلا آن را از مصنَّف ابن أبیشبیه نقل كردیم، یادآور میشود.
محمد حافظ ابراهیم و قصیده عمریه
محمد حافظ ابراهیم (1287- 1351) شاعر مصری كه به شاعر نیل شهرت دارد، دیوانی دارد كه در ده جلد چاپ شده است. او در قصیده خود تحت عنوان عمر و علی، یكی از افتخارات عمر را این دانسته است كه در خانهی علی آمد و گفت: اگر بیرون نیایید و با ابیبكر بیعت نكنید خانه را به آتش میكشم و لو دختر پیامبر در آنجا باشد!
جالب آن است كه محمد حافظ ابراهیم، قصیدهی خویش را در یك جلسهی بزرگ قرائت كرد و حضار نه تنها بر او خرده نگرفتند بلكه مدال افتخار نیز به او دادند.
سه بیت این قصیده، مورد نظر و استشهاد ماست:
و قَولةٍ لعَلیٍّ قالَها عُمَرُ
أكرِم بسامِعِها أعظِمْ بمُلقیها
حرقتُ دارَك لا أبقِی علیك بها
إن لم تُبایع و بنتُ المصطفی فیها
ما كان غیرُ أبیحَفْصٍ یَفُوُه بها
أمامَ فارِسِ عدنانٍ و حامِیها.
و گفتاری كه عمر آن را به علی علیهالسلام گفت به چه شنوندهی بزرگواری و چه گویندهی مهمّی؟!.
به او گفت: اگر بیعت نكنی، خانهات را به آتش میكشم و احدی را در آن باقی نمیگذارم هر چند دختر پیامبر مصطفی در آن باشد.
جز ابوحفص (عمر) كسی جرأت گفتن چنین سخنی را در برابر شهسوار عدنان و مدافع وی نداشت. (16)
عمر رضا كحاله و كتاب "اعلام النساء"
عمر رضا كحّاله، محقق معاصر و مؤلف كتاب ارزشمند أعلام النساء، در شرح زندگی دخت گرامی پیامبر مینویسد:
... فقیل له: یا أباحفص إنّ فیها فاطمة، فقال: و إن...
دخت پیامبر در آستانهی خانه ایستاد و گفت: من گروهی بدتر از شما نمیشناسم، جنازه رسول خدا را بر زمین گذاردهاید و كار ریاست را بین خود تقسیم كردهاید، بی آن كه با ما مشورت كنید و حق ما را به ما برگردانید. (17)
*****
(۱) مصنف ابن ابیشیبه 8/ 572
(۲) میزان الاعتدال 2/ 490، شماره 4549
(۳) انساب الأشراف 1/586 ط دار معارف، قاهره
(۴) تذكره الحفاظ 3- 092، شماره 860.
(۵) سیر اعلام النبلاء 13/ 162، شماره 96.
(۶) البدایه والنهایه 11/ 65، حوادث سال279
(۷) الامامه و السیاسه، ص 12، چاپ المكتبه التجاریه الكبری، مصر.
(۸) الامامه والسیاسه، ص 13، چاپ المكتبه التجاریه الكبری، مصر. مسلما این بخش از تاریخ، برای علاقمندان به شیخین بسیار سنگین و ناگوار بوده است، لذا برخی درصدد برآمدند كه در نسبت كتاب الإمامه والسیاسه به ابنقتیبه تردید كنند، حال آن كه ابن ابیالحدید، استاد فن تاریخ، این كتاب به سرنوشت تحریف دچار شده و تحریفگران بخشی از مطالب آن را به هنگام چاپ، حذف كردهاند. غافل از آنكه مطالب مزبور در شرح نهج البلاغهی ابن ابیالحدید موجود است. زر كلی در اعلام، كتاب الامامه والسیاسه را از آثار ابن قتبه میداند و سپس میافزاید: برخی از علما در انتساب این كتاب به ابن قتیبه تأمل دارند. یعنی شك و تردید را به دیگران نسبت میدهد نه به خویش، همچنان كه الیاس سركیس (معجم المطبوعات العربیه 1/ 212) این كتاب را از آثار ابن قتیبه میداند.
(۹) میزان الاعتدال 3/ 498، شماره 7306
(۱۰) عقد الفرید 4/ 260، چاپ مكتبه هلال.
(۱۱) استیعاب 3/ 975، تحقیق علی محمد بجاوی، چاپ قاهره.
(۱۲) المختصر فی اخبار البشر 1/ 156، ط دار المعرفه، بیروت.
(۱۳) نهایه الارب فی فنون الأدب 19/ 40، نگارش نویری، چاپ قاهره، 1395 ه.
(۱۴) كنزالعمّال 5/651، شماره 14138، ط مؤسسه الرساله، بیروت.
(۱۵) ازالة الخفاء 2/ 29، ناشر اكیدمی، ط لاهور.
(۱۶) دیوان محمد حافظ ابراهیم 1/ 82.
(۱۷) اعلام النساء 4/114
در بخش قبلی به روایات معتبری كه دلالت بر تصمیم عمر بر یورش به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها می كردند اشاره كردیم. در این قسمت روایاتی را كه بیان كننده انجام دادن این تصمیم شوم توسط عمر هستند را از معتبرترین كتب اهل سنت بیان می كنیم.
سخن نظّام در كتاب الوافی بالوفیات
ابراهیم بن سیار نظام معتزلی از ادبا و دانشمندان مشهور است كه به علت زیبایی كلامش در نظم و نثر، به نظّام معروف شده است.
در كتابهای متعددی از نظّام، با اشاره به حضور خلیفه ثانی نزد در خانهی فاطمه علیهاالسلام، چنین آمده است:
انّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتی ألقت المحسن من بطنها
عمر در روز اخذ بیعت برای ابیبكر بر شكم فاطمه زد، در نتیجه، فرزندی كه وی در رحم داشت و نام آن را محسن نهاده بود سقط شد. (1)
ابن أبیدارم و كتاب میزان الاعتدال
احمد بن محمد معروف به ابن ابیدارم، محدّث كوفی كسی است كه محمد بن أحمد بن حماد كوفی دربارهی او میگوید: كان مستقیم الأمر عامة دهره؛ او در سراسر عمر خود، پویندهی راه راست بود.
ذهبی نیز مینویسد: كان موصوفاً بالحفظ و المعرفة إلّا انّه یترفض (2) او به حافظ و معرفت حدیث شهرت دارد، نقطه ضعفش این است كه به تشیع میل داشته است. اصولاً جای تاسف است كه علاقه به اهلبیت، یكی از نقاط ضعف محدثان شمرده شود. به هر روی، ابن ابیدارم نقل می كند كه در محضر او این خبر خوانده میشود:
انّ عمر رفس فاطمة حتی أسقطت بمحسن
عمر لگدی بر فاطمه زد، در نتیجه او فرزندی كه در رحم به نام محسن داشت سقط كرد (3)
جوینی و كتاب فرائد السمطین
ابراهیم بن محمد بن الموید معروف به جوینی از مشایخ ذهبی است (4)، ذهبی در حق استادش جوینی چنین میگوید: امام، محدث یگانه، فخر الاسلام، صدر الدین.
جوینی در كتاب «فرائد السمطین» به طور مستند از ابن عباس نقل می كند كه او گفته: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود، حسن بن علی بر او وارد شد، دیدگان پیامبر كه بر حسن افتاد اشك آلود شد. سپس حسین بن علی بر آن حضرت وارد شد، مجددا پیامبر گریست. در پی آن دو، فاطمه و علی علیهماالسلام بر پیامبر وارد شدند، اشك پیامبر با دیدن آن دو نیز جاری شد، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه علیهاالسلام را پرسیدند، فرمود:
انّی لما رأیتها ذكرتُ ما یصنع بها بعدی كأنّی بها وقد دخل الذُّلّ بیتها وانتهكت حرمتُها و غصب حقّها و منعت ارثها و كُسر جنبها و اسقطت جنینها، و هی تنادی یا محمّداه فلا تجاب و تستغیث فلا تغاث (5)
زمانی كه فاطمه را دیدم به یاد صحنهای افتادم كه پس از من برای او رخ خواهد داد. گویا میبینم ذلت وارد خانهی او شده، حرمتش پایمال گشته، حقش غصب شده، از ارث خود ممنوع گشته، پهلوی او شكسته شده و فرزندی را كه در رحم دارد سقط شده در حالی كه پیوسته فریاد میزند: یا محمداه! ولی كسی به او پاسخ نمیدهد، استغاثه می كند، اما كسی به به فریادش نمیرسد.
عبدالفتّاح عبد المقصود و كتاب الإمام علی
این دانشمند خبیر و شهیر مصری، داستان در دربار هجوم به خانهی وحی را در دو مورد از كتاب خود آورده است كه ما به نقل یكی از آنها بسنده میكنیم:
إنّ عمر قال: و الّذی نفسی بیده، لیَخرجنَّ أو لأحرقنّها علی من فیها...! قالت له طائفة خافت اللَّه و رعت الرسول فی عقبه: یا أباحفص، إنّ فیها فاطمة...! فصاح لا یبالی: و إن...!» واقترب وقرع الباب، ثم ضربه و اقتحمه... و بدا له علیّ... ورنّ حینذاك صوت الزهراء عند مدخل الدار... فإن هی إلّا رنة استغاثة أطلقتها: یا أبت رسولاللَّه... تستعدی بها الراقد بقربها فی رضوان ربّه علی عسف صاحبه، حتّی تبدّل العاتی المدل غیر إهابه، فتبدّد علی الأثر جبروته، و ذاب عنفه و عنفوانه، وودّ من خزی لو یخرَّ صعقاً تبتلعه مواطئ قدمیه ارتداد هدبه إلیه... و عند ما نكص الجمع، و راح یفرّ كنوافر الظباء المفزوعة أمام صیحة الزهراء، كان علیّ یقلّب عینیه من حسرة و قد غاض حلمه، وقل همّه، و تقبضت أصابع یمینه علی مقبض سیفه كهمّ من غیظه أن تغوص فیه... (6)
قسم به كسی كه جان عمر در دست اوست، بیرون بیایید والا خانه را بر سر ساكنانش به آتش میكشم! گروهی كه از خدا میترسیدند و حرمت پیامبر را در نسل او نگه میداشتند، گفتند: ای اباحفص! فاطمه در این خانه است. و او بی پروا فریاد زد: باشد! عمر نزدیك آمد و در زد، سپس با مشت و لگد به در كوبید تا به زور وارد شود. علی علیهالسلام پیدا شد.
صدای نالهی زهرا در آستانهی خانه بلند شد. آن صدا، طنین استغاثهای بود كه دختر پیامبر سر داده و می گفت: پدر! ای رسول خدا... میخواست از دست ظلم یكی از اصحابش او را كه در نزدیكی وی در رضوان پروردگارش خفته بود، برگرداند، تا سركش گردن فراز بی پروا را به جای خود نشاند و جبروتش را زایل سازد و شدت عمل و سختگیرش را نابود كند و آرزو میكرد قبل از این كه چشمش به وی بیفتد، صاعقهای نازل شده او را در مییابد.
وقتی جمعیت برگشت و عمر میخواست همچون آهوان رمیده، از برابر صیحهی زهرا فرار كند، علی از شدت تاثیر و حسرت با گلویی بغض گرفته و اندوهی گران، چشمش را در میان آنان میگردانید و انگشتان خود را بر قبضهی شمشیر فشار میداد و میخواست از شدت خشم در آن فرو رود...
وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون
و كسانی كه ستم كردهاند، به زودی خواهند دانست كه به چه بازگشت گاهی باز خواهند گشت؟ (شعراء/227)
*****
(1) الوافی بالوفیات 6/ 17، شماره 2444؛ ملل و نحل شهرستانی 1/157، چاپ دارالمعرفه، بیروت. در ترجمه نظام به كتاب بحوث فی الملل والنحل 3/255-248 مراجعه شود.
(2) سیر اعلام النبلاء 15/ 577، شماره ترجمه 349.
(3) میزان الاعتدال 1/ 139
(4) معجم شیوخ الذهبی 125، شماره 156
(5) فرائد السمطین 2/ 34، چاپ بیروت.
(6) عبدالفتاح عبدالمقصود، علی بن ابیطالب 4/ 274- 277 و نیز 1/192-193
در صحیح بخاری 5/177 آمده است كه وقتی حال حضرت زهرا سلام الله علیها رو به وخامت گذارد و بیماری اش شدت گرفت. ابوبكر و عمر خواستند كه سابقه خوبی برای خود درست كنند و بگویند كه به دیدن زهرا سلام الله علیها رفتیم و در آخر با هم صلح كردیم و حضرت از ما گذشت. لذا از حضرت امیر علیه السلام تقاضا كردند كه برای آن دو از حضرت زهرا سلام الله علیها اجازه بگیرد تا بیایند به احوالپرسی وی. ایشان میل نداشتند. حضرت امیر علیه السلام اصرار كردند.
حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود: خانه- خانه شماست و بانوی خانه هم بانوی شماست (البیت بیتك و الحره حرتك). ابوبكر و عمر آمدند.
حضرت زهرا سلام الله علیها روی به دیوار و پشت به آنها كرد. گفتند: آمده ایم كه رضای شما را حاصل كنیم.
حضرت فرمود: من با شما حرف نمیزنم مگر كه قول بدهید آنچه را كه میگویم. اگر راست است. به راستی آن شهادت دهید. قبول كردند.
حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: یادتان می آید كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
رضای فاطمه رضای خداوند است و خداوند به سبب غضب فاطمه غضب می فرماید؟
گفتند: بلی.
حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: خدایا شاهد باش كه من بر این دو نفر غضبناكم! و از این دو راضی نیستم!
(بخاری در صحیح خود مینویسد: پس از آن كه دختر پیامبر میراث خود را از خلیفه خواست. و او گفت كه از پیغمبر شنیدم كه ما میراث نمیگذاریم. زهرا سلام الله علیها دیگر با او سخن نگفت تا مرد) (صحیح بخاری 5/177)
با توجه به این روایت در صحیح بخاری عمر و ابابكر مصداق بارز این آیه شریفه می باشند:
إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِینًا ﴿57﴾ احزاب
همانا آنها كه خدا و پیامبرش را آزار میدهند، خداوند در دنیا و آخرت آنها را لعن كرده، و برای آنها عذاب خوار كنندهای آماده كرده است.
فاطمه زهرا سلام الله علیها هنگامی كه آن ظالمین می خواستند فدك را از ایشان غصب كنند حضرتش ضمن خطبه ای فرمودند:
ای مردم آیا از پیامبر صلی الله علیه و آله نشنیده اید كه فرمود دخترم فاطمه سیده زنان اهل بهشت است... ؟
گفتند: آری به خدا قسم این را از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله شنیدیم.
فرمود: آیا سیده زنان اهل بهشت ادعای باطل می نماید و آنچه مالكش نیست تصرف می كند؟
چه می گوید اگر چهار نفر بر علیه من به كار زشتی شهادت دهند یا دو نفر نسبت سرقت به من دهند. آیا سخنان آنان را تصدیق میكنید؟
ابوبكر سكوت كرد- ولی عمر گفت: آری و حد بر تو جاری میكنم!!
حضرت فرمود: دروغ گفتی و پستی خود را ثابت كردی مگر آنكه اقرار كنی بر دین محمد نیستی. كسی كه بر علیه سیده زنان اهل بهشت شهادتی را بپذیرد یا حدی را بر او جاری كند ملعون است و به آن چه خدا بر محمد صلی الله علیه و آله نازل كرده كافر شده است زیرا آنانكه (خدای متعال پلیدیها را از آنان برده و ایشان را پاكیزه گردانیده) شهادتی بر علیه شان جایز نیست چرا كه معصومند و از هر زشتی و بدی پاك اند.
ای عمر درباره اهل آیه تطهیر به من خبر بده كه اگر عده ای بر علیه آنان یا یكی از آنان به شرك یا كفر یا كار زشتی شهادت دهند آیا مسلمانان باید از آنان بیزاری جویند و آنان را حد بزنند؟؟؟
عمر گفت: آری - آنان با سایر مردم یكسانند.
حضرت فرمود: دروغ گفتی و كافر شدی- آنان با سایر مردم مساوی نیستند چراكه خدا آنان را معصوم قرار داده و آیه عصمت و طهارت آنان نازل كرده و پلیدیها را از آنان دور نموده هر كس بر علیه آنان سخنی را بپذیرد در واقع خدا و رسول را تكذیب كرده است...
*****
فاطمه الزهرا سلام الله علیها بهجة قلب المصطفی: 307 - فصل 19 – رقم83
توضیح: صحیح بخاری یكی از صحاح سته است كه سنی ها پس از قرآن هیچ كتابی را به اندازه این شش كتاب قبول ندارند و كلیه مطالب مندرج در این شش كتاب را صحیح می دانند.
بخاری در صحیح خود داستان سقیفه را از قول عمر چنین تعریف می كند:
وقتی كه پیامبر از دنیا رفت، از خبرهایی كه به ما رسید، یكی این بود كه انصار در سقیفه بنی ساعده اجتماع كرده اند. من هم به ابوبكر پیشنهاد كردم كه بیا تا ما هم به برادران انصار خود بپیوندیم. ابوبكر موافقت كرد و ما، همراه یكدیگر، خود را به سقیفه رساندیم. علی و زبیر و همراهان ایشان با ما نبودند. هنگامیكه به سقیفه رسیدیم متوجه شدیم كه طایفه انصار مردی را كه در گلیمی پیچیده بودند و می گفتند سعد بن عباده است و تب دارد، با خود به آنجا آورده بودند. ما در كنار ایشان نشستیم و سخنران آنها برخاست و پس از حمد و سپاس خدا، گفت: ما یاران خداییم و نیروی رزمنده و به هم فشرده اسلام، اما شما گروه مهاجرین، مردمی به شماره اندك هستید و...
من (عمر) خواستم در پاسخ او چیزی بگویم كه ابوبكر آستینم را كشید و گفت: خونسرد باش. پس خودش از جای برخاست و به سخن پرداخت:
به خدا قسم كه او در سخن خویش هیچ نكته ای را كه من می خواستم بر زبان بیاورم فروگذار نكرد. یا همان را گفت یا بهتر از آن را بر زبان آورد.
او گفت:
ای گروه انصار! آنچه را از خوبی و امتیازات خود برشمردید، بی گمان، اهل و برازنده آن هستید. اما خلافت و فرمانروایی، تنها در خور قبیله قریش است، زیرا كه آنها از لحاظ شرافت و حسب و نسب مشهورند و در میان قبایل عرب ممتاز. این است كه من به خیرخواهی شما، یكی از این دو تن را پیشنهاد می كنم تا هریك را كه بخواهید به خلافت انتخاب و با او بیعت كنید. این بگفت و دست من و ابوعبیده را گرفت و به آنان معرفی كرد. تنها این سخن آخر بود كه از آن خوشم نیامد. در این هنگام، یكی از انصار برخاست و گفت:
انا جذیلها المحكك و عذیقها المرجب
یعنی من در میان شما گروه انصار به منزله آن چوبی هستم كه پشت شتران را با آن می خارانند و درختی كه به زیر سایه اش پناه می برند. حال كه چنین است شما مهاجران برای خود فرمانروایی برگزینید و ما هم برای خود زمامداری انتخاب می كنیم.
در پی این سخن، بگو مگو و سر و صدا از هر طرف برخاست و چند دستگی و اختلاف به شدت ظاهر گردید. من از این موقعیت استفاده كردم و به ابوبكر گفتم دستت را دراز كن تا با تو بیعت كنم. او هم دستش را پیش آورد و من با او بیعت كردم. پس از اینكه از كار بیعت با ابوبكر فراغت یافتم، به سوی سعد ابن عباده هجوم بردیم...
بعد از همه این حرفها، اگر كسی بدون كسب نظر و مشورت با مسلمانان، با مردی به خلافت بیعت كند، نه از او پیروی كنید و نه از بیعت گیرنده، كه هر دو مستحق كشته شدن هستند.
*****
صحیح بخاری، كتاب الحدود، باب رجم الحبلی، 4/119-120، سیره ابن هشام 4/336-338، كنزالعمال 3/139 ح2326
برای افراد مسلمان در نكوهش فرار از جنگ، كافی است كه بگوییم: خداوند متعال در آیات15 و 16 سوره انفال می فرماید:
ای اهل ایمان! هنگامی كه با كافران در حالی كه بر ضد شما لشكركشی میكنند روبرو میشوید، به آنان پشت نكنید [و نگریزید.] و هر كس در آن موقعیت به آنان پشت كند [و بگریزد] سزاوار خشمی از سوی خدا شود و جایگاهش دوزخ است ودوزخ بازگشتگاه بدی است، مگر جهت ادامه نبرد با دشمن، یا پیوستن به گروهی [تازه نفس از مجاهدان برای حمله به دشمن] باشد.
در روز جنگ احد بود كه ابن قمئه به مصعب بن عمیر حمله كرد و او را كشت، و پنداشت كه پیغمبر است. ابن قمئه نزد قریش برگشت و مژده داد كه پیغمبر را كشته است! مشركان نیز به یكدیگر مژده می دادند و می گفتند: محمد كشته شد! محمد كشته شد! ابن قمئه او را كشت.
با این خبر، دلهای مسلمانان از جا كنده شد، و به كلی پراكنده شدند و با بی نظمی، روی به فرار نهادند. چنانكه خداوند حكایت می كند كه: هنگامی كه از كوه بالا می رفتید و به كسی اعتنا نمی كردید و پیغمبر از دنبالتان شما را می خواند و خدا سزایتان را به غمی روی غمی داد (1).
در آن روز پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - آنها را ندا می داد و می فرمود: بندگان خدا! بندگان خدا! بیایید. من پیغمبر هستم، هر كس ثابت ماند بهشت از آنِ اوست با این صدا و نظیر آن، آنان را می خواند، با اینكه در آخر آنها قرار داشت، ولی آنها طوری فرار می كردند كه به كسی توجه نداشتند!
طبری و ابن اثیر در تاریخ خود می نویسند: فرار به وسیله گروهی از مسلمانان به پایان رسید كه عثمان بن عفان و دیگران در میان ایشان بودند، آنها به اعوص رفتند و سه روز در آنجا ماندند، سپس نزد پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - باز گشتند. وقتی پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - آنها را دید فرمود: شما از جنگ روی برتافتید! (2)
فرار این عده (ابابكر، عمر، عثمان و..) از جنگ و بازگشت سه روز بعد آنان و گفتار پیغمبر به ایشان، در همه كتبی كه راجع به جنگ احد به تفصیل سخن گفته اند، آمده است.
و نیز طبری و ابن اثیر در تاریخ خود آورده اند كه: انس بن نضر عموی انس بن مالك به عمر و طلحه و گروهی از مردان مهاجر برخورد، دید دست از جنگ كشیده اند، پرسید: چرا نمی جنگید؟
گفتند: پیغمبر كشته شد. پرسید: بعد از پیغمبر چه می كنید؟ به همانگونه كه پیغمبر مُرد، شما هم بمیرید.
سپس به دشمن حمله كرد و چندان پیكار نمود تا كشته شد. بعد از مرگش در بدن وی هفتاد جای زخم یافتند، و جز خواهرش كسی او را نشناخت و او نیز برادرش را به وسیله انگشتان زیبایش شناخت!
مورخین می نویسند: انس شنید عده ای از مسلمانان كه عمر و طلحه در میان آنها بودند، وقتی شنیدند كه پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - كشته شده است، گفتند: ای كاش! كسی از سوی ما نزد عبداللّه ابن ابی سلول (رئیس منافقین كه از این جنگ روی برتافته بود) می رفت و امان نامه ای از ابوسفیان - پیش از آنكه كشته شویم - برای ما می گرفت!!
انس بن نضر گفت: ای مردم! اگر راست باشد كه پیغمبر كشته شده است، خدای محمّد كه كشته نشده؟ به همان نیت كه محمّد جهاد می كرد، جنگ كنید. خدایا! من از گفته اینان از تو پوزش می طلبم و از آنچه اینها كرده اند، بیزاری می جویم، سپس جنگید تا به شهادت رسید - رضوان اللّه علیه وبركاته -. این داستان را نیز تمام مورخانی كه ماجرای جنگ احد را نوشته اند، آورده اند. (3)
*****
(1) سورة آل عمران: 153. در این مورد به كتاب الكامل ابن الاثیر ج 2 / 108 مراجعه كنید.
(2) تاریخ الطبری ج 2 / 203، الكامل لابن الاثیر ج 2 / 110، السیرة الحلبیة ج 2 /227، سیرة المصطفی لهاشم معروف ص 411، مجمع البیان ج 2 / 524، الارشاد للشیخ المفید ص 48، البحار ج 20 / 84، البدایة والنهایة ج 4 / 28، السیرة النبویة لابن كثیر ج 3 / 55، شرح النهج للمعتزلی ج 15 / 21 وقال ج 15 / 20، الدر المنثور ج 2 / 89. دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 362.
(3) فرار عمر در روز أحد: شرح النهج الحدیدی ج 14 / 276 وج 15 / 20 و 21 و 22 و 24 و 25، لباب الاداب ص 179 حیاة محمد لهیكل ص 265، الارشاد للمفید ص 48، البحار ج 20 / 24و 53، تفسیر الرازی ج 9 / 67، سیرة المصطفی لهاشم معروف ص 411، الصحیح من سیرة النبی الاعظم ج 4 / 246 عن، الدر المنثور ج 2 / 80 و 88، دلائل الصدق ج 2 / 358، كنز العمال ج 2 / 242، حیاة الصحابة ج 3 / 497، المغازی للواقدی ج 2 / 609، تفسیر القمی ج 1 / 114، الكامل فی التاریخ ج 2 / 108.
وقتی پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله به خیبر رسیدند، پرچم را به دست ابوبكر دادند و او را همراه جمعی به سمت خیبر فرستادند. ولی او ایستادگی نكرد و فرار كرد. دفعه دوم رسول الله صلی الله علیه و اله عمر را به همراه جمعی به خیبر فرستادند ولی او نیز فرار كرد. (1)
پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - فرمود:
فردا مردی را به سوی قلعه می فرستم كه خدا و پیغمبر را دوست دارد، و خدا و پیغمبر هم او را دوست دارند و از جنگ روی برنمی تابد. و خداوند قلعه را به دست او بگشاید.
سربازان هر كدام امید داشتند كه آن فاتح آن باشند. علی - علیه السّلام - در آن روز مبتلا به دردِ چشم بود. پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - به او فرمود: حركت كن.
علی - علیه السّلام - گفت: یا رسول اللّه! جایی را نمی بینم.
پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - آب دهان مبارك خود را به چشم علی - علیه السّلام - كشید و پرچم اسلام را به دستش داد.
علی - علیه السّلام - عرض كرد: یا رسول اللّه! به چه چیز جنگ كنم!
فرمود: به اینكه بگویند: اشهد ان لااله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّداً رسول اللّه وقتی كه این را گفتند، خون و مالشان از طرف من محترم است. مگر اینكه حق آن را ادا نكنند، حساب آنها هم با خداست. علی - علیه السّلام - به ملاقات یهودیان خیبر رفت و فتح كرد. (2)
*****
(1) این حدیث را حاكم نیشابوری در كتاب خود، به همین نحو كه گفتیم نقل كرده است. سپس می گوید: این حدیث با سند صحیح نقل شده است، ولی بخاری و مسلم روایت نكرده اند! - ذهبی با تصریح به صحت آن در تلخیص مستدرك آورده است. فرار ابوبكر و عمر در روز خیبر: راجع: ترجمة الامام علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق لابن عساكر ج 1 / 169 ح 233 و 234 و 235 و 236 و 240 و 241 و 247 و 261 و 262 ط 1، مناقب علی بن أبی طالب لابن المغازلی ص 181 ح 217 ط 1، خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 52 و 53، أسد الغابة ج 4 / 21، مسند أحمد ج 6 / 353، البدایة والنهایة ج 4 / 186، الغدیر ج 1 / 38، مجمع الزوائد ج 9 / 122 و 124، مصنف ابن أبی شیبة ج 6 / 154، الصحیح من سیرة النبی الاعظم ج 3 / 282، تذكرة الخواص، مسند البزاز ج 1، الكامل لابن الاثیر ج 2 / 149، ترجمة الامام علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق لابن عساكر ج 1 / 177 ح 242 و 243 و 247، شذرات الذهبیة لابن طولون ص 52.
(2) این حدیث در بسیاری از كتب روایی و تاریخی آمده است كه ما در اینجا فقط به گوشه ای از آنها اشاره می كنیم: فرائد السمطین ج 1 / 259 ح 200، المعجم الصغیر للطبرانی ج 2 / 100، مجمع الزوائد ج 6 / 151، المستدرك للحاكم ج 3 / 38، عیون الاثر ج 2 / 132، ترجمة الامام علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق لابن عساكر ج 1 / 163 ح 227 و 228 و 229 و 230 و 231، تذكرة الخواص للسبط بن الجوزی ص 24 ط الحیدریة، صحیح البخاری ج 5 / 22، صحیح مسلم ج 7 / 121 ط العامرة بمصر، خصائص النسائی ص 55 ط الحیدریة، السنن الكبری للبیهقی ج 9 / 106، حلیة الاولیاء ج 1 / 62، ینابیع المودة ص 48 ط اسلامبول.
جنگ سلسله در وادی رمل بود. این جنگ هم مثل جنگ خیبر بود؛ زیرا نخست پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - ابوبكر را به میدان فرستاد، ولی او با لشكر گریخت، سپس عمر را فرستاد، او نیز با افراد تحت فرمانش فرار كرد، ولی بعد از آنها علی - علیه السّلام - را فرستاد و علی - علیه السّلام - با غنایم و اسیران برگشت. شیخ مفید این نبرد را به تفصیل در كتاب ارشاد نقل كرده است. (1)
این جنگ سلسله غیر از جنگ ذات السلاسل است كه در سال هفتم هجرت به فرماندهی عمروبن عاص روی داد. در آن جنگ نیز ابوبكر، عمر و ابو عبیده جراح، تحت فرماندهی عمرو بن عاص بودند، چنانكه عموم مورخان گفته اند. (2)
*****
(1) الارشاد للشیخ المفید ص 60 - 61 ط الحیدریة.
(2) السیرة النبویة لابن هشام ج 4 / 272 و 274، الكامل لابن الاثیر ج 2 / 156، السیرة الحلبیة ج 3 / 190.
در روز جنگ حنین لشكر اسلام - كه دوازده هزار سرباز داشت - شكست خورد. در میان كسانی كه فرار كردند و پشت به جنگ نمودند به گفته بخاری ونقل ابن كثیر عمر بن خطاب بود.
بخاری از ابو قتاده انصاری روایت می كند كه در جنگ حنین، مسلمانان و از جمله عمر بن خطاب، گریختند. من به عمر گفتم: چرا فرار می كنند. عمر گفت: كار خداست!
*****
اسناد فرار عمر در روز حنین: صحیح البخاری كتاب التفسیر باب قوله تعالی: ویوم حنین إذ أعجبتكم كثرتكم، دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 362، سیرة المصطفی لهاشم معروف ص 618. لم یثبت فی أحد غیر علی علیه السلام: شرح التجرید للقوشجی ص 486، دلائل الصدق ج 2 / 357 عنه، نور الابصار للشبلنجی ص 87، الارشاد للمفید ص 49، البحار ج 20 / 69 و 86 و 87 و 113، الاحتجاج ج 1 / 199، حیاة محمد لمحمد حسین هیكل
شیعه و سنی متفق هستند كه در زمان پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله "حی علی خیر العمل" جزئی از اذان بوده است (1). ولی عمر در زمان خلافتش تصمیم گرفت "حی علی خیر العمل" را از اذان حذف كند. قوشچی (از علمای اهل سنت) می نویسد: خلیفه دوم در منبر گفت: سه چیز در زمان پیغمبر صلّی اللّه علیه وآله بود كه من از آن جلوگیری می كنم و حرام می دانم و هر كسی انجام دهد به كیفر می رسانم: متعه زنان، حج تمتع و گفتن حی علی خیر العمل (2)!!!
عمر علت این بدعت را اینچنین بیان كرد: وقتی موذن می گوید حی علی خیرالعمل مردم تصور می كنند نماز بهترین عمل هاست فلذا همه كارها را ترك می كنند و رو به نماز می آورند. و مبادا به خاطر این تصور كه نماز بهترین اعمال است به جهاد نروند! (3)
*****
(1) " حی علی خیر العمل " كان فی الاذان علی عهد الرسول صلی الله علیه وآله: وبه قالت الامامیة بل عندهم اجماعی كما عن السید المرتضی فی الانتصار ص 39 الجواهر ج 9 ص 81 وغیرهما، بل اعترف به غیرهم: راجع: سنن البیهقی ج 1 / 524 - 525، السیرة الحلبیة ج 2 / 105 ط 1382 ه سعد السعود ص 100، مقاتل الطالبیین ص 297، جامع أحادیث الشیعة ج 4 / 685 - 686، البحار ج 84 / 107، جواهر الاخبار والاثار المستخرجة من لجة البحر الزخار ج 2 / 291 و 192، الامام الصادق والمذاهب الاربعة ج 5 / 283، میزان الاعتدال للذهبی ج 1 / 139، لسان المیزان ج 1 / 268، نیل الاوطار للشوكانی ج 2 / 32، دعائم الاسلام ج 1 / 45، البحار ج 84 / 179، الروض النضیر ج 1 / 542 وج 2 / 42، منتخب كنز العمال بهامش مسند أحمد ج 3 / 276، كنز العمال ج 4 / 266، دلائل الصدق ج 3 / 99 و 100 عن مبادی الفقه الاسلامی للعرفی ص 38، سیرة المصطفی للسید هاشم معروف ص 274.
(2) شرح التجرید للقوشجی ط ایران ص 484 مبحث الامامة، كنز العرفان للسیوری ج 2 / 158 عن الطبری فی المستنیر، الغدیر ج 6 / 213، جواهر الاخبار والاثار ج 2 / 192 عن التفتازانی فی حاشیته علی شرح العضدی، الصراط المستقیم للبیاضی ج.
(3) السبب فی حذف " حی علی خیر العمل " من الاذان؟ عن عكرمة قال: قلت لابن عباس أخبرنی لای شئ حذف من الاذان " حی علی خیر العمل " قال: أراد عمر أن لا یتكل الناس علی الصلاة ویدعوا الجهاد فلذلك حذفها من الاذان. راجع: دراسات وبحوث فی التاریخ والاسلام 1 / 238 عن الایضاح ص 201 - 202، دعائم الاسلام ج 1 / 144، البحار ج 84 / 156 و 140، علل الشرائع ج 2 / 56، دلائل الصدق ج 3 / 100 عن مبادی الفقه الاسلامی للعرفی ص 38، الروض النضیر ج 2 / 42 سیرة المصطفی للسید هاشم معروف ص 274، الصحیح من سیرة النبی الاعظم ج 3 / 97.
مالك بن انس در كتاب موطأ می نویسد: مؤذن عمر نزد عمر بن خطاب آمد تا او را برای نماز صدا كند، دید عمر خوابیده است، پس گفت: الصلاة خیر من النوم. یعنی نماز بهتر از خواب است. عمر هم دستور داد مؤذن، این جمله را در اذان صبح قرار دهد. (1)
زرقانی در تعلیق خود بر این روایت در شرح موطأ مالك می نویسد: این مطلب را دارقطنی در سنن خود آورده است كه عمر به مؤذن خود گفت: وقتی در نماز صبح به حیّ علی الفلاح رسیدی بگو: الصلاة خیر من النوم، الصلاة خیر من النوم. (2)
این حدیث را ابن ابی شیبه از هشام بن عروه نقل كرده است. سایر محدّثان بزرگ اهل سنّت نیز آن را روایت نموده اند.
*****
(1) الموطأ للامام مالك ص 58 ح 151 ط بیروت.
(2) ما جاء فی النداء للصلاة ص25
طلاق سومی كه زن مطلقه برای طلاق دهنده جز با محلل شرعی، حلال نمی شود، سومین طلاقی است كه قبل از آن مرد دو بار به زن طلاق داده خود رجوع كرده باشد.
به این معنا كه یك بار طلاق داده و رجوع نموده بار دوم طلاق داده و رجوع كرده است، سپس برای سومین بار كه طلاق دهد، دیگر برای او حلال نخواهد شد مگر اینكه شخصی به عنوان محلّل با زن مطلقه همبستر شود. این همان سه طلاقه معروف است كه زن برای شوهر حلال نمی شود مگر اینكه شوهر دیگری با وی تماس بگیرد.
مساله سه طلاقه كردن به اتفاق شیعه و سنی در زمان رسول الله صلی الله علیه و اله و ابوبكر و مقداری از خلافت عمر به روشی كه بود شرح داده شد. ولی عمر در زمان خلافتش حكم خدا را عوض كرد. و سه طلاقه كردن در یك مجلس و بدون فاصله را جائز دانست. و روایات اهل سنت در نسبت این بدعت به عمر صریح هستند.
از جمله روایتی كه از ابن عباس به طرق متعدد - كه همگی صحیح است - روایت شده كه گفت: طلاق سوم در عصر پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - و ابوبكر و دو سال اول زمان خلافت عمر، یكسان بود، ولی عمر گفت: مردم درباره امری كه شوق زیادی به آن دارند، عجله می كنند، خوب است ما هم آن را امضا كنیم و برای ایشان جایز بدانیم! و بدینگونه (سه) طلاق با یك لفظ (و بدون فاصله) را برای آنها تجویز كرد!(1)
یعنی طبق بدعتی كه عمر بنا نهاد اگر مردی یك جا و بدون فاصله به زنش بگوید: اَنْتِ طالِقٌ ثلاثاً زن بر او حرام ابد می شود مگر این كه شخصی به عنوان محلل با زن مطلقه همبستر شود!
*****
صحیح مسلم ك الطلاق باب طلاق الثلاث ج 4 / 184 ط العامرة، ارشاد الساری ج 8 / 127، الدر المنثور ج 1 / 279، الغدیر ج 6 / 178، مسند أحمد ج 1 / 314، سنن البیهقی ج 7 / 336، تفسیر القرطبی ج 3 / 130.
ظاهر پاره ای نصوص این است كه نخستین كسی كه جماعت در نافله رمضان را سنّت كرد، عمربن خطاب بود و در زمان پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و دوره خلافت ابوبكر چنین چیزی وجود نداشت. امّا عمر با استحسان به این امر رأی داد ومردم را بدان ترغیب كرد و خود معترف بود كه این بدعت است امّا می گفت بدعت خوبی است! و به این بدعت عمر بزرگان اهل سنت نیز اعتراف كرده اند و در كتب خود آورده اند:
اعتراف عمر بر بدعت تراویح در صحیح بخاری
ابن شهاب از عروة بن زبیر، از عبدالرحمان بن عبدالقاری نقل كرده كه گفت: شبی از شبهای رمضان با عمربن خطاب به مسجد رفتیم، مردم متفرق بودند و هركس برای خود نماز می خواند و بعضاً مردی با اقوام خود به نماز مشغول بود. عمر چون این بدید گفت: به عقیده من اگر اینها را با یك امام گرد آوریم بهتر است. و در پی این تصمیم ابیّبن كعب را به امامت گماشت. شب دیگر به اتفاق به مسجد رفتیم و مردم به جماعت نماز می خواندند، عمر گفت: نعم البدعة هذه این بدعت خوبی است! البته نمازی كه پس از خوابیدن بخوانند; یعنی آخر شب از اینكه اوّل شب اقامه شود بهتر خواهد بود.
صحیح البخاری ك التراویح ج 2 / 252، موطأ مالك ج 1 / 114، الطرائف لابن طاوس ص 445 عن الجمع بین الصحیحین.
ملك العلماء در بدایع الصنایع می گوید: عمر قرائت حمد و سوره را در یكی از دو ركعت اول نماز مغرب ترك كرد. و قضای آن را در ركعت آخر بلند قرائت كرد. و همچنین عثمان در یكی از دو ركعت اول از نماز عشاء قرائت حمد و سوره را ترك كرد و قضای آن را در ركعت آخر بلند قرائت كرد!
و در جای دیگر می نویسد: عثمان قرائت سوره را در هر دو ركعت اول نماز عشاء ترك كرد. و قضای آن را در ركعت سوم و چهارم نماز عشاء بلند قرائت كرد! (1)
این شیوه نماز خواندن مورد قبول هیچ یك از مذاهب نمی باشد و به طور قطع نوعی بدعت در نماز می باشد. در رابطه با روش صحیح نماز خواندن در كتب شیعه و سنی روایات فراونی وجود دارد. در اینجا به یك روایت از كتب اهل سنت اكتفا می كنیم:
عباده پسر صامت نقل كرده است كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فرمودند: هر كس سوره حمد و بیشتر از آن را نخواند نمازش درست نیست. (2)
*****
(1) بدایع الصنایع ملك العلماء 1/111 و 172، الغدیر ج 8 / 173
(2) صحیح بخاری 1/302، صحیح مسلم 1/155، صحیح ابوداود 1/131، سنن ترمذی 1/34و 41، سنن بیهقی 2/38 و 61، سنن نسائی 2/137، سنن دارمی 1/283، سنن ابن ماجه 1/276، مسند احمد 5/314، كتاب الام 1/93، المحلی ابن حزم 3/236، المصابیح بغوی 1/57، المدونة الكبری 1/70 و...
بیهقی در كتاب شعب الایمان روایت نموده است كه زنی از عمر استفتا كرد كه من قبل از انقضای عده شوهر متوفّایم، وضع حمل كردم. عمر فتوا داد كه باید صبر كند، تا چهار ماه و ده روز بگذرد. ولی ابی بن كعب به وی اعتراض كرد و روایت كرد كه عده این زن، وضع حمل اوست. و پس از آن، قبل از تكمیل چهار ماه و ده روز جایز است كه شوهر كند.
عمر هم به زن گفت: من هم آنچه را تو می شنوی، می شنوم. سپس از فتوای خود برگشت، ولی حكمی نكرد. اما بعد نظر ابی بن كعب را پذیرفت و گفت اگر وضع حمل كرد و جنازه شوهرش هنوز روی تخت افتاده و به خاك نرفته است. جایز است كه شوهر كند. پیروان مذاهب اربعه نیز تا زمان ما به همین طرز عمل كرده اند.
*****
الفقه علی المذاهب الخمسة ص 433 و كنزالعمال ج5ص166
در حالیكه خداوند در آیه 4 سوره طلاق می فرماید: عده زنان باردار وضع حمل آنهاست.
پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - در نماز بر اموات، پنج تكبیر می گفت، ولی خلیفه دوم، به نظرش رسید كه باید چهار تكبیر گفت، پس مردم را واداشت كه در نماز میّت، چهار تكبیر بگویند. گروهی از بزرگان اهل تسنن به این معنا تصریح كرده اند؛ مانند سیوطی به نقل از ابو هلال عسكری در تاریخ الخلفا و ابن شحنه در حوادث سال 23 كتاب روضة المناظر كه در حاشیه كامل ابن اثیر به طبع رسیده و سایر علمای متتبع.
*****
روضة الناظر لابن الشحنة بهامش الكامل ج 1 / 203 ط قدیم، الكامل فی التاریخ ج 3 / 31، الغدیر ج 6 / 245.
حافظان حدیث و تاریخ نگاران اسلامی نامه ای درباره دستور العمل حكومتی و قضائی از عمر به ابوموسی اشعری نقل كرده اند كه بیان گر پیش قدمی عمر در مطرح نمودن قیاس است. و اینكه او قیاس را به عنوان یك قاعده فقهی و یك قانون اسلامی در جهت استنباط احكام شرعی پایه گذاری كرد. این نامه هنگامی نوشته شد كه نامبرده از طرف عمر والی حكومت عراق بود و مشتمل بر این فراز است:
الفهم الفهم فیما تلجلج فی صدرك مما لیس فی كتاب الله و لا سنه. ثم اعرف الاشباه و الامثال و قس الامور عند ذلك.
ترجمه: هر آنچه به خاطرت خطور می كند و خبری از آن در كتاب و سنت نیست پیرامون آن فهمت را به كار انداز. آنگاه شبیه ها و همانندهای آن را شناسائی كن و آنها را به یكدیگر قیاس نما. یعنی حكم آنچه را كه مورد نص كتاب و سنت است بر آنچه در كتاب و سنت مطرح نشده جاری كن...
*****
البیان و التبیین-جاحظ2/24 --صحیح مسلم 1/24-25 -- سنن بیهقی 10/150 -- شرح نهج البلاغه- ابن ابی الحدید 12/90-91 -- عقدالفرید-ابن عبد ربه 1/86-88 -- تاریخ دمشق-ابن عساكر (به نقل از كنز العمال). و بسیاری از كتب دیگر...
پیغمبر اكرم صلّی اللّه علیه وآله خود فریضه حج تمتع را انجام داد. و از سوی خداوند متعال مأمور به انجام آن گردید. نص صریح گفتار خداوند این است:
پس هر كه با پایان بردن عمره تمتّع به سوی حج تمتّع رود، آنچه از قربانی میسر است [قربانی كند] . و هر كس به قربانی تمكّن نیافت سه روز در ایام حجّ روزه بدارد و هفت روز هنگام مراجعت، كه ده روز تمام شود این عمل بر آن كس است كه اهل شهر مكّه نباشد. (آیه 196 سوره بقره)
ولی روزی عمر در منبر خطبه خواند و ضمن آن با كمال صراحت و بی پروایی گفت: دو متعه در زمان پیامبر اكرم صلوات الله علیه واله (حلال) بوده و من امروز آنها را حرام میكنم و مرتكبین آنها را به كیفر میرسانم. یكی متعه زنان و دیگری متعه حج. (1)
و در روایت دیگر آمده است كه عمر گفت: دو متعه در زمان رسول الله صلی الله علیه و اله و خلافت ابوبكر بود. و من امروز از آنها نهی می كنم (حرام می كنم) (2)
همچنین ابو موسی می گوید: عمر گفت: حج تمتّع سنّت پیغمبر است، ولی من می ترسم حاجیان در زیر درخت با زنان خود همبستر شوند، سپس با آنها به حج بروند!! (3)
از ابن عباس می گوید: شنیدم كه عمر می گفت: به خدا قسم من شما را از حج تمتع نهی می كنم در حالی كه به طور قطع آن در كتاب خدا آمده است و خودم آن را با رسول الله ص انجام می دادم!! (4)
*****
(1) تفسیر الرازی ج 2 / 167 وج 3 / 201 و 202 ط 1، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 12 / 251 و 252 وج 1 / 182، البیان والتبیان للجاحظ ج 2 / 223، أحكام القرآن للجصاص ج 1 / 342 و 345 وج 2 / 184، تفسیر القرطبی ج 2 / 270 وفی طبع آخر ج 2 / 39، المبسوط للسرخسی الحنفی باب القرآن من كتاب الحج وصححه ج، زاد المعاد لابن القیم ج 1 / 444 فقال ثبت عن عمر وفی طبع آخر ج 2 / 205 فصل اباحة متعة النساء، كنز العمال ج 8 / 293 و 294 ط 1، ضوء الشمس ج 2 / 94، سنن البیهقی ج 7 / 206، الغدیر للامینی ج 6 / 211، المغنی لابن قدامة ج 7 / 527، المحلی لابن حزم ج 7 / 107، شرح معانی الاثار باب مناسك الحج للطحاوی ص 374، مقدمة مرآة العقول ج 1 / 200.
(2) قال عمر: " متعتان كانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه وسلم وعلی عهد أبی بكر رضی الله عنه وأنا أنهی عنهما ". راجع: وفیات الاعیان لابن خلكان ج 2 / 359 ط ایران، الغدیر ج 6 / 211.
(3) أخرجه الامام أحمد من حدیث عمر فی ص 49 من الجزء الاول من مسنده (منه قدس). مسند أحمد ج 1 / 49، الغدیر ج 6 / 202 عن المسند.
(4) وعن ابن عباس قال: سمعت عمر یقول: والله انی لانهاكم عن المتعة وانها لفی كتاب الله ولقد فعلتها مع رسول الله صلی الله علیه وآله یعنی العمرة فی الحج. راجع: سنن النسائی ج 2 / 16، تاریخ ابن كثیر ج 5 / 109. اعتراف عمر ان الرسول صلی الله علیه وآله فعل متعة الحج وهی فی كتاب الله: صحیح مسلم ص 896 ح 157، مسند الطیالسی ج 2 / 70 ح 516، مسند أحمد ج 1 / 49 و 50 ط 1، سنن ابن ماجة ص 692 ح 2979، كنز العمال ج 5 / 86 ط 1، مقدمة مرآة العقول ج 1 / 225، حلیة الاولیاء ج 5 / 205.
خلیفه دوم متعه ازدواج موقت زنها را برداشت و آن را حرام كرد. زمانی كه متصدی حكومت شد و كرسی خلافت را غصب كرد گفت:
متعتان كانتا علی عهد رسول الله و انا احرمهما و اعاقب (1)
یعنی دو متعه در زمان پیامبر اكرم صلوات الله علیه واله (حلال) بوده و من امروز آنها را حرام میكنم و مرتكبین آنها را به كیفر میرسانم. یكی متعه زنان و دیگری متعه حج.
ودر بعضی از نسخه ها آمده: ثلاث كان علی عهد رسول الله انا انهی عنهن و احرمهن و اعاقب علیهن متعه النساء و متعه الحج و حی علی خیر العمل.
در این سخن عمر به یكی دیگر از بدعتهای خود یعنی حذف حی علی خیر العمل از اذان نیز اشاره كرده است.
مسلمانان اتفاق دارند كه نكاح متعه در صدر اسلام شایع بود و صحابه در زمان رسول خدا به آن عمل میكرده اند و در زمان ابوبكر و در پاره ای از عهد عمر نیز بوده. بعد از آن عمر نهی كرد.
میگویند یك سنی مذهب با شیعه مذهب در رابطه با متعه نزاع كردند. سنی از شیعه پرسید كه به چه دلیل میگویی متعه حلال است؟ شیعه گفت: دلیل من قول عمر خطاب است كه در همه جا نقل كرده اند كه او گفت: كانتا فی زمن رسول الله و انا احرمهما. كدام دلیل بهتر از این است كه میگوید: در زمان پیغمبر بود؟ پس به فرموده خدا و رسول خدا حلال است و می گفته كه من حرام كردم! به او باید گفت كه: تو خدا و پیغمبر نیستی به تو چه ربطی دارد؟ چرا حرام میكنی؟
احمد بن حنبل در مسند خود نقل كرده است از عمران بن حصین كه او گفت: نازل شد متعه در كتاب خدا و ما عمل میكردیم به آن و تا رسول خدا بود جمیع صحابه عمل به آن میكردند و نشنیدیم كه قرآن نسخ آن را كرده باشد یا رسول الله منع آن نموده باشد. تا آنكه رسول خدا از دنیا رحلت نمود.
در صحیح ترمذی ذكر شده است كه: از عبدالله بن عمر پرسیدند كه: نظرت راجع به متعه نساء چیست؟ گفت: البته حلال است و آن سوال كننده از اهل شام بود. گفت: پدر تو مردم را از آن نهی كرده است. عبدالله گفت: پدرم نهی كرده است و رسول خدا امر فرموده. من گفته رسول را به جهت گفته پدرم ترك نخواهم كرد.
و در كتب و تواریخ و احادیث ذكر شده است كه: ابن عباس و ابن مسعود و جابر بن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری و سامه بن اكوع و مغیره بن شعبه و جمعی كثیر از اصحاب و تابعین التفاتی به سخن عمر نكرده اند. و فتوی میدادند كه متعه مباح و حلال است و عمل به آن هم میكردند. و می گفتند كه چیزی را كه ما نزد رسول خدا شنیده باشیم و در حیات او نقیض آن را نشنیدیم از قول عمر بر می گردیم.
در تفاسیر طبری و فخر رازی و ابن حیان و الدر المنثور و ثعلبی در تفسیرش ذكر كرده اند كه حضرت امیر المومنین علیه السلام فرمود:
لولا نهی عمر عن المتعه ما زنی الا شقی. (2)
یعنی اگر عمر از متعه نهی نمیكرد هیچ زنایی واقع نمی شد مگر برای شقی و بدبخت.
پس باید دانست كه منع عمر از متعه باعث زنا و فحشا در جامعه شد و رواج پیدا كرد. عمر با این عمل خود حكم خدا و رسولش را ابطال نمود و سبب شیوع فحشا گردیدم مشمول این سه آیه شد: و من لم یحكم بما انزل الله فاولئك هم الظلمون... فاولئك هم الفاسقون... فاولئك هم الكافرون. یعنی هر كس به دستور خدا حكم نكند (بر خلاف آن دستور بدهد) او از ستمكاران و از فاسقان و از كافران خواهد بود.
*****
(1) تفسیر الرازی ج 2 / 167 وج 3 / 201 و 202 ط 1، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 12 / 251 و 252 وج 1 / 182، البیان والتبیان للجاحظ ج 2 / 223، أحكام القرآن للجصاص ج 1 / 342 و 345 وج 2 / 184، تفسیر القرطبی ج 2 / 270 وفی طبع آخر ج 2 / 39، المبسوط للسرخسی الحنفی باب القرآن من كتاب الحج وصححه ج، زاد المعاد لابن القیم ج 1 / 444 فقال ثبت عن عمر وفی طبع آخر ج 2 / 205 فصل اباحة متعة النساء، كنز العمال ج 8 / 293 و 294 ط 1، ضوء الشمس ج 2 / 94، سنن البیهقی ج 7 / 206، الغدیر للامینی ج 6 / 211، المغنی لابن قدامة ج 7 / 527، المحلی لابن حزم ج 7 / 107، شرح معانی الاثار باب مناسك الحج للطحاوی ص 374، مقدمة مرآة العقول ج 1 / 200.
(2) جاء فی تفسیر الطبری ج 5 ص19، ط الأولی دار إحیاء التراث العربی. قال الحكم: قال علی رضی الله عنه: لولا أن عمر رضی الله عنه نهی عن المتعة ما زنی إلا شقی
روی القرطبی فی تفسیره ج 3 ص 1700، ط دار الثقافة و روی عطاء عن ابن عباس قال: ما كانت المتعة إلا رحمة من الله تعالی رحم بها عباده ولولا نهی عمر عنها ما زنی إلا شقی -و قال السیوطی فی تفسیره الدر المنثور ج 2 ص 486، ط دار الفكر - وأخرج عبدالرزاق وأبو داوود فی ناسخه وابن جریر عن الحكم أنه سئل عن هذه الآیة أمنسوخة؟ قال: لا وقال علی: لولا أن عمر نهی عن المتعة ما زنا إلا شقی
شرط ارث بردن برادر و خواهر را خداوند متعال در قرآن اینچنین بیان می كند:
یَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّهُ یُفْتیكُمْ فِی الْكَلالَةِ اِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ اُخْتٌ فَلَها نِصفٌ ما تَرَكَ وَ هُوَ یَرِثُها اِنْ لَمْ یَكُنْ لَها وَلَدٌ فَاِنْ كانَتا اثْنَتَین فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمّا تَرَكَ وَ اِنْ كانُوا اِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظّ الاُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللّهُ لَكُمْ اَنْ تَضِلُّوا وَاللّهُ بِكُلِّ شَیءٍ عَلیمٌ
یعنی: از تو فتوا می خواهند، بگو خداوند شما را درباره كسی كه مرده و از بالا و پایین، كسی را ندارد فتوا می دهد. اگر مردی بمیرد و فرزند نداشته باشد، و خواهری دارد، نصف ارث او از آنِ خواهر است! و او نیز از خواهر خویش ارث می برد، اگر خواهر اولاد نداشته باشد. و اگر وارث، دو خواهر بودند، دو سوم ارث را می برند، چنانكه عده ای باشند؛ مردان و ز نان، مردان دو برابر بهره زنان می برند، خدا حكم خود را برای شما بیان می كند كه گمراه نشوید. و خداوند به همه چیز داناست. (سورة النساء: 176.)
چنانكه ملاحظه می شود، آیات قرآن كریم تصریح می كند كه شرط ارث بردن برادران و خواهران، این است كه میت، اولادی نداشته باشد، دختر هم از لحاظ لغت عربی داخل در كلمه ولد است؛ چون ولد یعنی فرزند، اعم از اینكه پسر باشد یا دختر.
ولی عمر بن خطاب، در آیه ارث لفظ ولد را به معنای پسر حمل كرد، به همین جهت، خواهر پدری و مادری را با دختر میت در ارث شریك كرد و به هر كدام، نصف تركه را داد. پس از وی، تمام فقهای چهار مذهب اهل سنت نیز از او تقلید كردند!!
(الفقه علی المذاهب الخمسة ص 514 ط دار العلم للملایین، الفقه علی المذاهب الاربعة ج ص. و عمر جاهل به تفسیر این آیه و حكم كلاله بود كه این مساله در برخی روایات اهل سنت وارد شده است. از جمله: صحیح مسلم ك الفرائض باب میراث الكلالة ج 5 / 61، ورجوع كنید به بقیه روایات در الغدیر ج 6 / 127.)
مالك بن انس در موطأ از ثقه ای روایت كرده است كه از سعید بن مسیّب شنیده است كه می گفت: عمر بن خطّاب از ارث بردن غیر عرب جلوگیری می كرد مگر اینكه آنها در میان عرب متولد شده باشند!!
در حالیكه هیچ كدام از آیات ارث كه در سوره نساء بیان شده اند و روایات صحیحه هیچ فرقی میان عرب و عجم در ارث نگذاشته اند.
(فراجعه فی كتاب الفرائض ص 11 من ج 2 قبل الكلام فی میراث من جهل أمره بالقتل)
سعید بن منصور در سنن خود روایت می كند كه مردی خواهری داشت كه در زمان جاهلیت به اسارت رفته بود، سپس او را پیدا كرد و دید كه دارای پسری است، ولی معلوم نیست پدر این پسر كیست. برادر، خواهر را خرید و آزاد كرد. پسر خواهر ثروتی به چنگ آورد و سپس مُرد. نزد عبداللّه بن مسعود آمدند و حكم مسئله را پرسیدند.
ابن مسعود به برادر زن گفت: نزد عمر برو و مسئله را از او بپرس، سپس برگرد و به من بگو كه او در پاسخ چه گفته است.
برادر آمد و جریان را به اطلاع عمر رسانید. عمر گفت: من تو را جزء خویشان نزدیك خواهر زاده ات نمی بینم، و از او سهمی نمی بری، به همین جهت چیزی از آن مال را به او نداد.
آن مرد، برگشت وموضوع را به ابن مسعود اطلاع داد. ابن مسعود برخاست و به اتفاق آن مرد نزد عمر آمد، و پرسید درباره این مرد چگونه فتوا داده ای؟
عمر گفت: او را نه از خویشان متوفّا می دانم و نه صاحب سهم، به همین علت وجهی برای ارث بردن به نظر نرسید. ای عبداللّه تو چه نظر داری؟
عبداللّه گفت: به نظر من او خویش متوفّا است؛ زیرا دایی او و ولی نعمت اوست؛ چون او را آزاد كرده است. به نظر من باید به او ارث برسد.
عمر نیز حكم اول خود را باطل كرد و به وی ارث داد!!
*****
الفقه علی المذاهب الخمسة ص 554.
گروهی از مردم یمن برای اختلافی كه داشتند، بر ابو خراش هذلی صحابی وارد شدند كه مردی شاعر بود. ابو خراش، مشك خود را برداشت و شبانه رفت تا برای پذیرایی از آنها آب بیاورد. مشك را پر از آب كرد و حركت نمود، ولی قبل از آنكه به آنها برسد، ماری او را گزید. ناچار بسرعت آمد و آب را به آنها داد و گفت: گوسفندتان را طبخ كنید و بخورید و به آنها نگفت كه مار او را گزیده است.
آنها نیز گوسفند را طبخ كردند و خوردند، صبح هنگام دیدند ابو خراش در حال مرگ است. آنها نیز او را دفن كردند و رفتند. ابو خراش در حال جان دادن ضمن اشعاری، موضوع را گفت كه شب گذشته مار او را گزیده است و از درد آن است كه از دنیا می رود.
وقتی خبر مرگ او به عمر رسید، سخت خشمگین شد وگفت: اگر نه این بود كه می ترسیدم سنت جاری شود، دستور می دادم كه هیچ یمنی را پذیرایی نكنند! و آن را به سراسر دنیای اسلام بخشنامه می كردم! سپس به حكمران خود در یمن نوشت كه آن چند نفر را كه بر ابوخراش وارد شدند دستگیر كند و دیه وی را از آنها بگیرد، وآنها را برای جبران عملشان، مورد مؤاخذه وشكنجه قرار دهد!!.
*****
این قضیه را ابن عبدالبر در احوال ابی خراش هذلی در كتاب الاستیعاب و الدمیری در حیاة الحیوان آورده اند.
سلیم بن قیس گوید: در یكی از سالها دومی همه كارگزارانش را به دادن نصف اموالشان جریمه كرد جز قنفذ (به خاطر خوش خدمتی كه به وی كرد). روزی من به گروهی كه در مسجد حلقهزده بودند رسیدم كه همه هاشمی بودند جز چند تن: سلمان، ابوذر، مقداد، محمدبن ابیبكر، عمربن ابیسلمه و قیس بن سعد بن عباده.
عباس به علی علیه السلام گفت: فكر میكنی چرا دومی قنفذ را مانند سایر كارگزارانش جریمه نكرد؟
علی علیه السلام نخست به اطراف نگریست، آنگاه دیدگانش پر از اشك شد و گفت: ما به خدا شكایت میبریم... و زهرا از دنیا رفت در حالی كه هنوز اثر تازیانه قنفذ مانند بازوبند بر بازوی حضرتش بود.
*****
كتاب سلیم / 91.
افتخار مكتب ما مسلمانان به آن است كه بسیاری از سنتهای جاهلیت (مانند: تبعیض نژادی) را از بین برده است. پیامبر عظیم الشان اسلام تمام تلاش خود را در طول 23 سال نبوت خویش كرد تا این مساله را بر مسلمانان روشن كند كه تبعیض نژادی عملی كاملا باطل در شریعت اسلام است.
همانطور كه میدانید عهد اخوت و برادری میان سیاه و سفید بست. و عرب و عجم و سیاه و سفید... همه در دیدگاه او یكسان بودند. و در قرآن می فرماید: كه به تحقیق گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شما است. یعنی در دیدگاه خداوند تمام قبایل و اقوام یكسان هستند. و فقط آنهایی مقام والاتر دارند كه تقوای بیشتری داشته باشند. اما دوستان آنهایی كه نام خود را خلیفه مسلمین نامیدند بعد از پیامبر اكرم علیه السلام و با خلافت بازی كردند دقیقا بر عكس عمل كردند. و گویی به زمان جاهلیت برگشته بودند. تعصبات جاهلی برافروخته كردند. و یك سیستم طبقاتی بر مبنای قوم و نژاد در جامعه ایجاد كردند. به شرح زیر توجه بفرمایید:
حكومت عمر حكومتی عربی بود و در مدینه كه پایتخت اسلام بود. عمر منع كرده بود كه غیر عرب ساكن نشود. تنها به دو نفر اجازه ماندن در مدینه را داده بود:
یكی هرمزان پادشاه سابق شوش و شوشتر (تستر) كه مسلمان شده بود و برای عمر نقشه های جنگی در فتح شهرهای ایران میكشید. (1)
و دیگری ابولولو كه غلام مغیره بن شعبه بود. او كارگری ماهر بود و نقاشی و آهنگری و نجاری را به خوبی می دانست. مغیره از عمر خواست كه اجازه بدهد ابولولو در مدینه ساكن شود و عمر هم اجازه داد (2)
باری تعصب عربی تا این حد بوده است. در پایتخت اسلام كسی از غیر عرب اجازه ماندن نداشت. (3)
البته سلمان و بلال هم بودند كه از زمان پیامبر علیه السلام در مدینه ساكن بودند و جزو اصحاب پیامبر به شمار میرفتند). همچنین عمر منع كرده بود كه غیر عرب از عرب دختر بگیرد. یا عرب غیر قریش از قریش دختر بگیرد. (4)
بدین گونه عمر جامعه اسلام را جامعه ای طبقاتی كرد.
عمر نهی كرد كه مردان عجم با دختران عرب ازدواج كنند و گفت: تحقیقا ازدواج زنان عرب را با غیر از هم شأنان آنها، باز خواهم داشت. (5) همچنین در موطا مالك آمده است كه عمر حكم كرده بود اگر مرد عرب از عجم زن گرفت و بچه ای از این ازدواج به دنیا آمد چنانچه آن بچه در بلاد عرب به دنیا بیاید از پدرش ارث می برد و اگر در سرزمین غیر عرب به دنیا بیاید از پدرش ارث نمی برد!!! (6)
حكومت عمر حكومت عربی قریشی بود. و هیچ والی و امیر لشكری از غیر قریش تعیین نمیكرد. البته یك استثنا داشت و آن این بود كه در میان قبایل قریش به بنی هاشم ولایت نمیداد!
در اینجا برای آشنایی بیشتر با افكار نژاد پرستانه عمر بعضی از سخنان معروف و مشهور عمر را نقل می كنیم:
الف) عرب به ملكیت كسی در نمی آید. (7)
ب) برای عرب زشت است كه بعضی از آنان بعضی دیگر را در ملكیت خود داشته باشند. (8)
ج) زبان مردم عجم را فرا نگیرید. (9) هر كس به زبان فارسی سخن گوید كار ناشایستی مرتكب شده و هركس كار ناشایستی انجام دهد، مروّتش از بین می رود. (10)
د) در وصیت او آمده است: تمامی اعراب از مال خدا آزاد شوند... (11)
ن) هرگاه كارگزاران خود را به جایی می فرستاد با آنان شرط می كرد كه: اعراب را نزنید كه در نزد دیگران خوار می شوند. آنان را در جنگها زیاد نگه ندارید كه موجب انحراف آنان خواهد شد. بالای سرشان نباشید كه موجب محرومیت آنان می شود. (12)
*****
(1) برای آشنایی با نمونه ای از این مشورتها بنگرید به: تاریخ الخلفا. سیوطی. ص 144-143
(2) مروج الذهب. مسعودی 2/322
(3) تاریخ الخلفا ص 133
(4) معالم المدرستین. مولف. 2/364. به نقل از وافی چاپ اول 1412
(5) محاضرات الادباء ج3ص208، الایضاح ص280و286
(6) موطا 2/60 چاپ مصر 1343. ابی عمر بن الخطاب ان یورث احدا من الاعاجم الا احدا ولد فی ارض العرب
(7) الاموال ص197-199، الایضاح ص249، تاریخ الامم و الملوك ج2ص549، سنن بیهقی ج9ص74
(8) الكامل فی التاریخ ج2ص382، تاریخ الامم و الملوك ج2ص549
(9) اقتضاء الصراط المستقیم، ص162
(10) ربیع الابرار ج1ص796، تاریخ جرجان ص486
(11) المصنف ج8ص380، ج9ص168
(12) المصنف ج11ص325، تاریخ الامم و الملوك ج3ص273، مستدرك حاكم ج4ص439، حیاة الصحابه ج2ص82
مقام ابراهیم سنگی است كه حاجیان بعد از طواف، طبق آیه شریفه: وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ اِبْراهیمَ مُصَلّیً. در آنجا نماز می گزارند، حضرت ابراهیم و اسماعیل - علیهما السّلام - وقتی ساختمان خانه خدا را بنا كردند و بالا آوردند، پا روی آن سنگ گزاردند تا سنگ و گِل را بالا ببرند.
این سنگ به كعبه چسبیده بود، ولی عرب بعد از حضرت ابراهیم و اسماعیل آن را در جای كنونی قرار دادند. وقتی نبیّ اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - مبعوث گردید و مكه فتح شد، آن را به همانگونه كه در زمان پدرانش حضرت ابراهیم و اسماعیل بود، به كعبه چسبانید، اما هنگامی كه عمر روی كار آمد آن را در جای كنونی (كه عرب جاهلی قرار داده بودند) نهاد. حال آنكه در زمان پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - و ابوبكر، به كعبه متصل بود. (1)
در سال هفدهم هجری، چنانكه در كامل ابن اثیر و دیگر مورخان در حوادث این سال آمده، عمر با ضمیمه كردن خانه های عده ای از مردم كه در اطراف مسجد الحرام بودند مسجد الحرام را توسعه داد. این عده از فروش خانه های خود امتناع ورزیدند، ولی عمر آنها را خراب كرد و پول آن را در بیت المال نهاد تا بعداً آمدند و آن را گرفتند. (2)
*****
(1) طبقات ابن سعد جلد3ص 204، والسیوطی در كتاب تاریخ الخلفاء ص 53، و شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید ج3صفحة 113، والدمیری در كتابه حیاة الحیوان، و كتاب تاریخ عمر نوشته أبو الفرج ابن الجوزی ص 60 و همچنین در رابطه با جابجایی مقام ابراهیم: الطبقات لابن سعد ج 3 / 284، تاریخ الخلفاء ص 137، روضة الكافی ص 58 - 63، جامع أحادیث الشیعة ج 10 / 55 ب 9 ح 7 و 8 و 9 و 10، مقدمة مرآة العقول ج 2 / 128.
(2) الكامل فی التاریخ لابن الاثیر ج 2 / 376، تاریخ الخلفاء ص 137، روضة الكافی ص 58، مقدمة مرآة العقول ج 2 / 128، تاریخ الطبری فی حوادث سنة 17 ه، الغدیر ج 6 / 266.
این موضوع مربوط به زنای محصنه مغیرة بن شعبه با ام جمیل دختر عمرو، زنی از قبیله قیس در ضمن داستانی است كه از مشهورترین داستانهای تاریخی عرب است. سال هفده هجری در هر تاریخی كه مورد بحث واقع شده است، این داستان را هم در بر دارد.
داستان از آن قرار است كه در زمان خلافت عمر مغیره مرتكب عمل زشت زنا شد و چهار نفر زنای مغیره را مشاهده كردند. سه نفر از ایشان در حضور عمر به صراحت و فصاحت شهادت دادند كه زنا را مشاهده كرده اند. وقتی شاهد چهارم آمد خلیفه به او فهماند كه نمی خواهد مغیره رسوا شود. او نیز از شهادت دادن ابا كرد.
عمر گفت: اللّه اكبر! ای مغیره! برخیز و شهود سه گانه را كه بر ضد تو شهادت دادند، حد بزن. مغیره هم برخاست و هر سه شاهد عادل را حد زد!!
*****
المستدرك حاكم ج3ص449 – وفیات الاعیان ج2ص455 – و همچنین ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و...
ابوبكر و عمر شراب میخورند (1)
یك روز ابوبكر و عمر و دیگر رفقا! در سال هشتم (سال فتح مكه و بعد از تحریم و نزول آیه حرمت شراب) در منزل ابوطلحه زید بن سهل جمع شدند و مشروب خوردند و مجلس عیشی تشكیل دادند. ابوبكر پس از خوردن شراب و مست شدن بر كشته های مشركین جنگ بدر افسوس خورد و با اشعار كفر آمیز زیر برایشان نوحه نمود!!!:
احیی ام بكر بالسلام... وهل لك بعد قومك من سلام
یحدثنا الرسول بان سحتا... و كیف حیاه اصل او هشام
و ود بنو المغیره لو فدوه... بالف من رجال او سوام
كانی بالطوی طوی بدر... من الشیزی یكلل بالسنام
كانی بالطوی طوی بدر... من الفتیان و الحلل الكرام
عمر نیز در آن مجلس مشروب خورد و مست كرد و همانند همكارش كفریات زیر را بر كشته های جنگ بدر نوحه سرایی نمود:
و كائن بالقلب قلیب بدر... من الفتیان و العرب الكرام
ایوعدنی ابن كبشه ان سنحیی... و كیف حیاه اصداء وهام
ایعجز ان یرد الموت عنی... و ینشرنی اذا بلیت عظامی
الا من مبلغ الرحمن عنی... بانی تارك شهر الصیام
فقل لله یمنعنی شرابی... و قل لله یمنعنی طعامی
وقتی خبر به پیامبر رسید حضرت پیامبر صلی الله علیه و اله رسید حضرت بسیار خشمگین شد و در حال غضب و ناراحتی در حالی كه ردای مباركش روی زمین كشیده میشد بدانجا تشریف برد و چیزی در دست داشت آن را بلند كرد كه بر سر حضار مجلس زند آنها متفرق شدند و عمر گفت دیگر نمی خورم. (2)
مجموع حضار در آن مجلس یازده نفر بودند و ابن حجر ده نفر آنها را نام می برد به ترتیب زیر:
1- ابوبكر بن ابی قحافه در سن پنجاه و هشت سالگی
2- عمربن الخطاب در سن چهل و پنج سالگی
3- ابوعبیده جراح (گوركن مدینه) در سن چهل و هشت سالگی
4 ابو طلحه زید بن سهل میزبان مجلس در سن چهل و چهار سالگی
5- سهل بن بیضاء
6- ابی بن كعب
7- ابودجانه سماك بن خرشه
8- ابو ایوب انصاری
9- ابوبكر بن شغوب
10- انس بن مالك ساقی قوم! در سن هیجده سالگی) از همه كوچكتر (3))
11- معاذ بن جبل (ابن حجر او را از قلم انداخته و در آن هنگام بیست و سه سال داشت (4).
آلوسی می گوید (5): بزرگان صحابه بعد از نزول آیه حرمت شراب در سوره بقره باز هم می آشامیدند و دست بردار نبودند و بسیاری از حفاظ و مفسرین نزول آیات حرمت شراب را در اوایل هجرت می دانند و آیه سوره مائده جهت تشدید و تاكید حرمت بود. (6)
به هر حال در نزد همه مسلم است كه این دو خلیفه شراب میخوردند و عجیب تر آنكه عمر نه فقط پس از تحریم شراب از آن دست بردار نبود بلكه تا ساعت آخر مرگش شراب انگور را میخورد. عمروبن میمون گفت: ساعتی كه عمر ضربت كارد به شكمش خورد برایش شراب انگور تند آوردند و آن را آشامید. (7) ونیز آمده است (8) كه عمر شراب تند را خیلی دوست میداشت. او می گفت: برای رفع حرمت شراب در آن آب می ریزیم!!! و نیز می گفت: برای هضم گوشت شتر تنها شراب انگور مفید است!!!
آری این است خلیفه مسلمین. (9)
و نیز آمده است: یك روز عمر یك عربی را كه مشروب خورده و غش كرده بود با تازیانه حد شراب زد و این اجرای حد بر او به جهت مستی او بوده و نه شراب خوردن یعنی خوردن مشروب تا مستی نیاورده مانعی ندارد. (10)!
جصاص داستان جالبی دراین رابطه از عمر نقل می كند. میگوید: یك روز عربی كه شراب خورده بود. عمر خواست او را با تازیانه حد بزند عرب گفت: من همان شرابی را خوردم كه خودت میخوری!!! عمر شراب خود را خواست و آن را با آب مخلوط نمود و گفت: هر كس در این موضوع شك كرد آب را داخل شراب نماید مانعی ندارد آنگاه پس از اینكه عرب را حد شراب زد خودش شراب را نوشید! (11) و از این قبیل داستانها زیاد است (12) و در همه آنها آمده كه عمر می گفت: آب را داخل شراب كنید و بخورید مانعی ندارد! در حالی كه شراب با آب مخلوط شود باز هم شراب است و پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فرمود: هر چه را كه زیادی آن مستی آورد كمی آن نیز حرام میباشد خواه مستی بیاورد یا نیاورد. (13)
و نیز آورده اند یك وقتی مردم شام از سرما و سنگینی آب و بدی محصول زمین نزد عمر شكایت بردند. عمر به آنها اجازه داد كه شراب را بجوشانند وقتی دو ثلث آن كم شد یك سوم باقیمانده را بیاشامند. (14)
این در حالی است كه جانشین به حق رسول الله صلی الله علیه و اله یعنی اسدالله الغالب امیر المومنین علیه السلام در عظمت حرمت شراب می فرماید: اگر قطره ای شراب در قناتی ریخته شود و به وسیله آن قنات علفهای دشت را آبیاری كنند. و گوسفندها آن علفها را بخورند. من از گوشت این گوسفندها نمی خورم!!!
*****
(1) كشف الغمه امام شعرانی ج2 ص 154- احكام القران ابوبكر جصاص رازی حنفی ج1 ص 388- رسائل الجاحظ ص 34- شرح ابن ابی الحدید ج3 ص 264.
(2) البته عمر در این گفتار خود دروغ گفت و چنانكه دیدیدم از شراب دست برنداشت و تا ساعت مرگش زمانی كه ضربت خورد شراب می آشامید (نوادر الاصول حكیم ترمذی ص 66- الاصابه ج4 ص22- مجمع الزوائد هیثمی ج5 ص51- فتح الباری ج10ص 30- صحیح بخاری كتاب التفسیر سوره مائده آیه حرمت شراب- صحیح مسلم كتاب الاشربه باب حرمت شراب- تفسیر الدر المنثور سیوطی ج2ص321- مسند احمد ج3 ص 181و 227- سنن كبری بیهقی ج8 ص286و 290- تفسیر ابن كثیر ج2ص93و 94) و در تفسیر طبری ج2 ص 203 و ج7ص 24 به جای نام ابوبكر "مردی" اورده و ان را تحریف و خیانت نموده است و درباره عمر نیز آقای طبری به جای عمر كلمه "مردی آورده كه به مصداق مثل معروف محبت آدمی را كر و كور می كند گویا شرم داشته از اینكه نام خلفای خود را كه دیگران او را به نام آورده اند به قلم بیاورد.
(3) فتح الباری ابن حجر ج10 ص 30
(4) تفسیر ابن جریر ج7ص24- مجمع الزوائد هیثمی ج5ص52- عمده القاری عینی ج8 ص 598- تفسر الدر المنثور ج2 ص 321- شرح نووی در حاشیه ارشاد قسطلانی ج 8 ص 232
(5) تفسیر روح المعانی آلوسی ج2 ص 115
(6) احكام القران جصاص ج 1 ص 380- تفسیر قرطبی ج 3 ص 60- تفسیر فخر رازی ج 2 ص 229 و 231- الامتاع مقریزی 193- فتح الباری ج10 ص24- عمده القاری ج10 ص 82 - سیره ابن هشام ج2ص192- تفسیر شوكانی ج2ص71- عیون الاثر ابن سید الناس ج2ص48
(7) تاریخ بغداد خطیب بغدادی ج6 ص 156
(8) جامع مسانید ابوحنیفه ج2 ص 192
(9) به كتابهای اهل سنت مراجعه شود از جمله: السنن الكبری بیهقی ج8ص 299- محاضرات راغب ج1ص319- كنز العمال ج2ص109- جامع مسانید ابوحنیفه ج2ص190و 215.
(10) العقد الفرید ج3 ص 416
(11) احكام القران ج2 ص 565
(12) به كتابهای زیر مراجعه شود: حاشیه سنن كبری بیهقی ابن تركمانی ج8ص306- كنز العمال ج3ص 110- سنن نسائی ج8 ص 326- كتاب الاثار قاضی ابویوسف ص 226- جامع مسانید ابوحنیفه ج2ص 192
(13) سنن دارمی ج2 ص 113- سنن نسائی ج8 ص 301 - سنن بیهقی ج8 ص 296- مصابیح السنه ج2 ص 67- تاریخ خطیب بغدادی ج3 ص 327- صحیح ترمذی ج 1ص342-
(14) سنن بیهقی ج8 ص 300 و 301- سنن نسائی ج8 ص 329- كنز العمال هندی ج 3ص 109و 101- تیسیر الوصول ج2 ص 178- جامع مسانید ابوحنیفه ج2ص191
پژوهشگران در تحلیل شخصیت خلیفه دوم و اثبات خشونت بی حد و حصر عمر به موارد ذیل استناد كرده اند:
نمونه اول)
او نخستین كسی بود كه شلاق (دره) در دست گرفت. (1)
نمونه دوم)
شخصی به عمر گفت: مردم از تو خشمگین اند! مردم از تو خشمگین اند! مردم از تو متنفرند! عمر پرسید: برای چه؟ آن مرد گفت از زبان و عصای تو! (2)
نمونه سوم)
عایشه فرزند عثمان بر این اعتقاد بود كه تندی عمر- دیگران را از انتقاد به او بازداشته است. (3)
نمونه چهارم)
یك بار غلام زبیر بعد از نماز عصر به نماز ایستاد. در همان لحظه متوجه شد كه عمر با دره (شلاق) خود به طرف او می آید. بلافاصله از آنجا فرار كرد. (4)
نمونه پنجم)
ابن عباس میگوید: من برای پرسیدن یك سوال از عمر دو سال صبر كردم. مانع من از پرسش ترس از عمر بود. (5)
نمونه ششم)
خشونت عمر به حدی رسید كه ابن عباس در عصر وی. جرات ابراز حكم شرعی ارث را نداشت. وقتی بعد از مرگ عمر بر خلاف نظر وی در زمینه ارث سخن گفت و به او اعتراض شد كه چرا در زمان عمر نمی گفتی. جواب داد: به خدا قسم از او میترسیدم. (6)
نمونه هفتم)
آورده اند كه شخصی نزد عم آمد و پرسید: معنای آیه الجوار الكُنّس چیست؟ عمر با چوب دست زد و عمامه او را انداخت..! (7)
نمونه هشتم)
از عبدالرحمن بن یزید چنین روایت شده است: شخصی درباره كلمه وأبّاً از عمر سوال كرد. عمر نیز با تازیانه سراغ او رفت. (8)
نمونه نهم)
روایت شده است كه شخصی به خلیفه گفت: من شدیدترین آیه را در قرآن می دانم. عمر با تازیانه بر سر او كوبید و گفت: به تو چه مربوط كه در قرآن تحقیق می كنی! (9)
نمونه دهم)
ابوهریره می گوید: در دوران زمامداری عمر هیچ فردی نبود كه حدیثی از پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله نقل كند، مگر آنكه خون از پشتش جاری می گردید. (10)
نمونه یازدهم)
روزی در راه دید كه عده ای به دنبال ابی بن كعب افتاده اند. درّه (تازیانه) كشید كه بر سر او فرود آورد.
ابی گفت: یا امیرالمؤمنین! از خدا بترس. عمر گفت: این جمعیت چیست كه دنبالت افتاده اند، ای پسر كعب؟ نمی دانی این عمل، تو را مفتون می كند و آنها را خوار می نماید. (11)
نمونه دوازدهم)
درّه او مانند تازیانه عذاب بود كه بزرگان صحابه از آن وحشت داشتند، تا جایی كه گفته اند: وحشتناكتر از شمشیر حجاج بن یوسف بود. (12)
نمونه سیزدهم)
صاحب كتاب حیاة الصحابه می گوید: عمر نسبت به زنان خشنونت بیشتری داشت. زنان از او می ترسیدند. و ما در اینجا گوشه ای از این خشونت ها را بیان می كنیم:
طبری به سلسله سند از سعید بن مسیّب نقل می كند كه گفت: وقتی ابوبكر مرد، عایشه با جمعی از زنان برای او نوحه سرائی به راه انداخت. عمر خطاب به خانه او آمد و آنها را از گریستن بر ابوبكر منع كرد، ولی زنان اعتنایی نكردند و سرگرم كار خود بودند.
عمر به هشام بن ولید گفت: به درون خانه برو و دختر ابو قحافه را خارج نما. وقتی عایشه این حرف را از عمر شنید، به هشام گفت: من نمی گذارم وارد خانه من بشوی، ولی عمر گفت: داخل شو، من به تو اجازه می دهم. هشام نیز داخل شد و امّ فروه خواهر ابوبكر را نزد عمر آورد. عمر دُرّه را به دست گرفت و او را مضروب ساخت! زنان نوحه گر نیز وقتی این (خشونت) را دیدند، متفرق شدند!! (13)
نمونه چهاردهم)
به گزارش عبدالرزاق صنعانی، ابراهیم نخعی می گوید: عمر در صفوف زنان می گشت، ناگهان بوی عطر از آنان به مشامش رسید، در آن حال گفت: اگر می دانستم این بو از كیست با او چه و چه می كردم...
زنی كه در آنجا خود را معطر كرده بود، از ترس بول كرد! (14)
نمونه پانزدهم)
سیمای خلیفه چنان ترسناك بود كه زن حامله ای از (ترس) دیدن او سقط جنین كرد. این حادثه زمانی رخ داد كه خلیفه به دنبال زنی فرستاد تا در جلسه دادگاه حاضر شود. آن زن در بین راه از شدت خشونت عمر و ترس از او، فرزند خود را سقط كرد! (15)
نمونه شانزدهم)
عمر زنی را در پوششی دید كه دیدن آن به شگفت آمد. در مورد او سوال كرد. گفتند: آن زن، كنیز فلانی است. عمر چندین ضربه با تازیانه اش به او زد. در حالی كه می گفت: ای زن پست! آیا خود را شبیه زنان آزاد می گردانی! (16)
نمونه هفدهم)
به طور قطع بهترین راه شناخت عمر مراجعه به كلام امیرالمؤمنین علیه السلام است. آنجا كه مولا علی علیه السلام در خطبه شقشقیه راجع به واگذاری خلافت از جانب ابوبكر به عمر سخن می گوید، می فرماید:
ابوبكر آن را در موردی جنجال برانگیز قرار داد. سخنانش تند و تماس با وی سخت، ولغزشهایش بسیار، وعذر خواستن از آن فراوان بود! همچون كسی كه بر شتری سركش سوار است كه اگر مهارش را محكم نگاهدارد، بینی حیوان پاره می شود و چنانچه آن را رها كند به رو در می افتد. به خدا قسم! مردم در زمان او دچار خبط و خطا و تلون و اعتراض شدند.
*****
(1) طبری: تاریخ الامم و الملوك ج 4 ص 209
(2) تاریخ المدینه المنوره ج2 ص858
(3) ابی سعید منصور بن الحسین: نثر الدر ج4 ص34
(4) المعرفه و التاریخ ج1 ص364-365
(5) ابن جوزی: تاریخ عمر بن الخطاب ص 126
(6) ابن حزم اندلسی: المحلی ج8 ص279-280
(7) سنن دارمی ج1ص54
(8) الدرالمنثور ج6ص317
(9) الدر المنثور ج2ص227
(10) تاریخ ابن عساكر ج3ص11
(11) الغدیر للامینی ج 6 / 271، الكامل ج 2 / 369، فتوح البلدان للبلاذری ص 286
(12) الطبقات لابن سعد ج 3 / 282
(13) كتاب حیاة الصحابه ج3ص260
(14) المصنف ج4ص343 و-344
(15) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید1/183، تاریخ عمر بن خطاب ص125
(16) عبقریة عمر ص130
اندوه انسان به هنگام مرگ عزیزانش، و گریستن بر ایشان از لوازم عاطفه بشری است. و هر دو نیز ناشی از ترحم و طبیعت انسانی می باشد. روایات فراوانی در كتب اهل سنت نقل شده اند كه همگی بیان می كنند پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله نیز در مرگ اموات گریه می كردند از جمله روایتی كه ابن عبدالبر در شرح حال حمزه در استیعاب و دیگران نوشته اند كه: وقتی نظر پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله – به جنازه حضرت حمزه افتاد، گریست، و چون دید كه او را مثله كرده اند فریاد كشید! (1)
همچنین انس بن مالك در حدیث صحیحی كه بخاری نقل می كند، می گوید: بر آن حضرت وارد شدیم و دیدیم كه فرزندش ابراهیم جان می دهد و پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - اشك می ریزد.
عبدالرحمن به عوف گفت: یا رسول اللّه! شما هم گریه می كنید؟
حضرت فرمود: ای پسر عوف! گریستن، نشانه عاطفه وترحم است. بار دیگر گریست، عبدالرحمن بن عوف نیز سخن خود را تكرار كرد. حضرت فرمود: چشم، اشكبار است و دل، اندوهناك، و جز آنچه موجب خشنودی خداست نمی گوییم. ای ابراهیم! ما در فراق تو غمگین هستیم. (2)
ولی نظر عمر این بود كه نباید بر مردگان گریست! هر چند وی مهم و بزرگ باشد! بلكه گریه كننده را با عصا و سنگ می زد و خاك بر وی می پاشید! او این كار را در زمان پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - انجام می داد و در تمام دوران زندگیش آن را ادامه داد!! (3)
احمد بن حنبل از ابن عباس روایت می كند درباره مرگ رقیه دختر پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - و گریستن زنها بر وی گفت: عمر آنها را با تازیانه خود می زد!
پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله – فرمود: بگذار گریه كنند.
سپس خود پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - در نزد قبر نشست، حضرت فاطمه - علیها السّلام - هم پهلوی پدر نشسته بود و گریه می كرد. پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - با گوشه لباسش، اشك فاطمه زهرا - علیها السّلام - را از روی لطف و ترحم، پاك می كرد. (4)
ابن ابی الحدید نقل می كند كه: روزی عمر در عصر خلافتش، از خانه ای صدای گریه ای شنید، پس وارد خانه شد و با تازیانه اش (دُرّه) به زدن آنها پرداخت تا به زن نوحه خوان رسید، چنان او را مضروب ساخت كه مقنعه از سرش افتاد، آنگاه به غلامش گفت: تو بزن! وای بر تو! بزن كه نوحه خوان است و احترام ندارد!! (5)
*****
(1) الاستیعاب لابن عبد البر بهامش الاصابة ج 1 / 275 ط 1، الغدیر للامینی ج 6 / 165، الامتاع للمقریزی ص 154، الكامل فی التاریخ ج 2 / 170، مجمع الزوائد ج 6 / 120، الصحیح من سیرة النبی الاعظم ج 4 / 307 و 310، ذخائر العقبی ص 180، دعوة الحسینیة ص 80، سیرة ابن هشام ج 3 / 105 غزوة أحد. ذخائر العقبی ص 181
(2) صحیح البخاری ك الجنائز باب قول النبی انا بك لمحزونون، وسائل الشیعة ج 2 / 921 ب 87 من أبواب جواز البكاءك الطهارة ح 3 و 4 و 8، سنن أبی داود ج 3 / 58، سنن ابن ماجة ج 1 / 482، الغدیر ج 6 / 164، الطبقات الكبری لابن سعد ج 1 / 137 و 138 و 139 و 140 و 142 و 143 و 144، ذخائر العقبی ص 153 و 155، دعوة الحسینیة ص 50 و 51.
(3) صحیح بخاری در آخر باب البكاء عند المریض ص 255 من ج 1، شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 12 / 68، الغدیر للامینی ج 6 / 160، السنن الكبری للبیهقی ج 4 / 70، المستدرك لحاكم ج 1 / 181 وج 3 / 191، سنن ابن ماجة ج 1 / 181، مسند أحمد ج 3 / 333 وج 1 / 237 و 335، عمدة القاری ج 4 / 87، مسند الطیالسی ص 351، الاستیعاب بهامش الاصابة ترجمة عثمان بن مظعون ج 2 / 482، مجمع الزوائد ج 3 / 17، الطبقات لابن سعد ج 8 / 37.
(4) مسند أحمد ج 1 / 335 ط 1، وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی ج 3 / 894، سنن البیهقی ج 4 / 70، الغدیر ج 6 / 159، الطبقات لابن سعد ج 8 / 37.
(5) شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید ج3 ص 111. السنن الكبری للبیهقی ج 4 / 70، مسند أحمد ج 2 / 408، الغدیر ج 6 / 160.
این درخت حدیبیه همان درختی بود كه پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - از اصحاب خود در زیر آن بیعت رضوان گرفت. از نتایج آن بیعت این بود كه خداوند فتح آشكاری را نصیب بنده و رسولش نمود و او را پیروز گردانید.
پس از این ماجرا، بعضی از مسلمانان كه از آنجا می گذشتند، از باب تبرّك در زیر آن درخت، نماز می گزاردند و خدا را شكر می كردند كه به واسطه آن بیعت پر بركت، ایشان را به آرزویشان نایل گردانید (مكه فتح شد و مسلمین توانستند مراسم حجّ را بپای دارند)
وقتی به عمر خبر رسید كه مسلمانان در زیر آن درخت نماز می گزارند، دستور داد درخت را قطع كنند! و گفت: از این به بعد هر كس را آوردند كه در زیر آن درخت نماز گزارده ست، مانند مرتد او را با شمشیر به قتل می رسانم!!!
البته در همان روزی كه بیعت رضوان انجام شد، با توجه به اینكه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله به انجام آن اصرار داشتند، عمر بسیار با دستور ایشان مخالفت كرد. و با گستاخی فراوان به پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله توهین كرد تا حدی كه گفت: هرگز به اندازه شكی كه در روز حدیبیه در نبوت پیامبر اكرم ص كردم شك نكرده بودم! و این بغض و كینه او نسبت به بیعت رضوان و این درخت از همان روز نشأت می گیرد.
*****
الغدیر للامینی ج 6 / 146، شرح النهج الحدیدی ج 3 / 122، سیرة عمر لابن الجوزی ص 107، الطبقات الكبری لابن سعد، السیرة الحلبیة ج 3 / 29، فتح الباری ج 7 / 361 وقد صححه، ارشاد الساری ج 6 / 337، شرح المواهب للزرقانی ج 2 / 207، الدر المنثور ج 6 / 73، عمدة القاری ج 8 / 284 وقال: اسناد صحیح.
عبداللّه بن برید می گوید: در یكی از شبها كه عمر شبگردی می نمود به درب خانه بسته ای رسید كه زنی در آن برای زنان دیگر آواز می خواند و می گفت:
" آیا دسترسی به شرابی دارم كه آن را بنوشم یا راهی هست كه بتوانم به وصال نصر بن حجاج برسم؟"
عمر گفت: تا زنده ای نه! فردای آن روز نصربن حجاج را خواست. وقتی نصر آمد، دید جوانی خوش صورت، ملیح وفوق العاده زیباست. عمر دستور داد موی سرش را بتراشند. وقتی سرش را كوتاه كردند و پیشانیش آشكار گشت و بر زیبائیش افزوده شد، گفت: برو بقیه سرت را بتراش، وقتی سر را تراشید زیباتر شد.
گفت: پسر حجاج! زنان مدینه را با زیبایی خود، مفتون ساخته ای. در شهری كه من سكونت دارم تو نباید مجاور باشی! سپس به بصره تبعیدش كرد.
نصر بن حجاج مدتی در بصره ماند، آنگاه نامه ای به عمر نوشت كه چند شعر نیز در آن بود. نصر در این اشعار به عمر اعتراض نموده كه گناه من چه بوده است كه باید تبعید شوم. اگر روزی زنی در عشق من بی تاب شود وپنهانی تمنایی از من داشته باشد - كه هر زنی این حالت را دارد - گناه من چیست؟ گمان بدی به من بردی و بی جهت مرا از وطن آواره كردی... و در آخر تقاضا كرده بود كه او را برگرداند.
وقتی نامه و شعر او به عمر رسید گفت: تا من بر سر كار هستم نباید برگردد!! همین كه عمر به قتل رسید، نصر بن حجاج سوار شد و به مدینه نزد كسانش باز گشت.
*****
الطبقات الكبری لابن سعد ج 3 / 285
امام علی علیه السلام در این مجلس حاضر بود. حضرت با شنیدن فرمان عمر فرمود: حكم تو در باره این زن قابل اجراست ولی تو بر كودكی كه در رحم این زن است تسلطی نداری. بچه این زن بیگناه است و تو با رجم زن او را خواهی كشت! در این موقع عمر دستور به آزاد كردن زن داد.
موارد مشابه دیگری در مورد دستور عمر به سنگسار زنان حامله در كتب معتبر اهل سنت نقل شده اند كه جهالت عمر به حكم خداوند را بیشتر آشكار می كنند. در زمان خلافت عمر زنی حامله را پیش خلیفه آوردند و گفتند كه این زن زنا كار است. خلیفه از زن در این مورد سوال كرد و زن به گناه خود اعتراف كرد. عمر بیدرنگ دستور سنگسار این زن را صادر كرد.
*****
از دانشمندان بزرگ اهل سنت: محمد ابن یوسف گنجی شافعی در آخر باب ۵۸ كفایت الطالب - امام احمد ابن حنبل در مسند- بخاری در صحیح - حمیدی در جمع بین الصحیحین -شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص۷۵ باب ۱۴ ینابیع الموده از مناقب خوارزمی -امام فخر رازی در ص ۴۶۶ اربعین-محب الدین طبری در ص ۱۹۶ جلد دوم ریاض النضره- خطیب خوارزمی در ص ۴۸ مناقب -محمد ابن طلحه شافعی در ص ۱۳ مطالب السئول و امام الحرم در ص ۸۰ ذخایر العقبی همگی این ماجرا را نقل كرده اند.
عبدالرحمن؛ پسر عمر - كه به او ابوشحمه می گفتند - در عصر حكومت عمرو عاص در مصر، در آن مملكت شراب خورد و موضوع علنی شد. عمرو عاص كه والی بود، دستور داد سر او را تراشیدند و حد شرعی (هشتاد تازیانه) در حضور برادرش عبداللّه به وی زدند.
وقتی خبر به عمر رسید به عمرو عاص نوشت كه عبایی به عبدالرحمن بپوشاند و او را سوار شتر برهنه ای نموده و هر چه زودتر روانه مدینه كند! ضمناً در نامه، عمرو عاص را به درشتی یاد كرده بود.
عمرو عاص هم عبدالرحمن را به همان وضعی كه عمر دستور داده بود روانه مدینه كرد، و به عمر نوشت: من حد شرعی را بر وی جاری ساختم، سرش را تراشیدم و در حیاط خانه تازیانه زدم، به خدایی كه بالاتر از او كسی نیست تا به او قسم بخورند، مصر، جایی است كه حدود شرعی را بر مسلمانان و غیر مسلمانان، جاری می كنند. نامه را هم به وسیله عبداللّه عمر، برای او ارسال داشت.
عبداللّه با نامه و با برادرش عبدالرحمن در مدینه بر پدرشان وارد شدند در حالی كه او در حال بیماری بود و خود را در عبایی پیچیده و نمی توانست راه برود. عمر با درشتی عبدالرحمن را مخاطب ساخت و گفت: ای عبدالرحمن! انجام دادی و انجام دادی!
سپس فریاد زد: تازیانه! تازیانه!
عبدالرحمن بن عوف از وی شفاعت كرد و گفت: حد را كه بر وی جاری ساخته اند. عبداللّه هم گواهی داد كه حد را بر او جاری ساخته اند، ولی عمر توجه نكرد و شلاق را به دست گرفت و او را زیر ضربات خود گرفت.
عمر در آن حال فریاد می زد و می گفت: من مریض هستم و به خدا تو قاتل من خواهی بود. چندان او را زد كه صدای فریادش در فضا پیچید. سپس گفت: او را به زندان ببرید. و او یك ماه در زندان ماند و سپس جان باخت!
عمرو عاص والی مصر كه مورد وثوق عمر بود، به وی اطلاع داده بود كه در حضور عبداللّه، عبدالرحمن را حد زده است. عبداللّه عمر هم در نظر پدر موثق ترین اولاد خطاب بود. بنابراین حد دیگری مورد نداشت.
اگر عمرو عاص با همه قسم های محكمی كه خورده بود، مورد اعتماد نبود، چگونه او را به حكومت مصر منصوب داشت كه بر احكام و حدود اسلامی و خون و مال و ناموس مسلمانان مسلط باشد؟! بعلاوه، مریض را حد نمی زنند، و كسی را كه حد زده اند، نباید زندانی نمود. مخصوصاً وقتی بیماری یا حبس برای او زیان بخش باشد، ولی چه باید گفت، عمر همیشه اصرار داشت كه رأی خشونت بار خود را اعمال كند!!
*****
این واقعه یكی از وقایع مشهور تاریخ اسلام است. مورخان آن را در شرح حال عمر و خصایص او نوشته اند. و در واقع هر كس در تاریخ خود از ابو شحمه نام برده است، موضوع شراب خوردن و حد عمر را نقل كرده است. الغدیر للامینی ج 6 / 316، سنن الكبری للبیهقی ج 8 / 312، العقد الفرید ج 3 / 370، تاریخ بغداد للخطیب ج 5 / 455، سیرة عمر لابن الجوزی ص 170 وفی طبع آخر ص 207، الریاض النضرة ج 2 / 32 ط 1، ارشاد الساری ج 9 / 439، الاستیعاب بهامش الاصابة ج 2 / 394.
مردی نزد عمر آمد و گفت: ضبیع تمیمی ما را ملاقات كرد و از ما تفسیر آیاتی از قرآن را پرسید و گفت: خداوندا! كاری كن كه من بتوانم قرآن را تفسیر كنم.
روزی در اثنایی كه عمر نشسته بود و با مردم نهار می خورد، ضبیع كه لباس و عمامه ای پوشیده بود، سر رسید. او هم جلو آمد و با حضار غذا خورد تا فراغت یافت. سپس گفت: یاامیرالمؤ منین! معنای آیه: وَالذّارِیاتِ ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً چیست؟
عمر گفت: وای بر تو! تو هستی كه می خواهی تفسیر قرآن بدانی؟!
آنگاه او را برهنه كرد و چندان تازیانه زد كه عمامه از سرش افتاد. سپس دید كه او موی سرش را بافته و به دو سوی آویخته است. به همین جهت گفت: به خدایی كه جان عمر در دست اوست! اگر دیدم سرت را تراشیده ای سرت را از بدنت جدا می كنم؟!
سپس دستور داد او را در خانه ای حبس كنند. هر روز او را از خانه بیرون می آورد و صد تازیانه می زد!! و چون حالش خوب می شد، صد تای دیگر می زد!!! آنگاه او را سوار شتری كرد و روانه بصره نمود. و به فرماندار خود ابو موسی اشعری نوشت كه نشست و برخاست مردم را با وی ممنوع كند و به منبر برود وبه مردم اعلام كند كه:
ضبیع طلب علم نموده ولی به آن نرسیده است! ضبیع بدبخت، بدینگونه میان مردم و قوم خود پست و خوار شد تا بدرود حیات گفت. در صورتی كه قبلاً بزرگ قوم خود بود.
*****
شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید فی أحوال عمر ج3 ص 122 طبع مصر. وج 12 / 102 ط مصر بتحقیق أبو الفضل، سنن دارمی ج1ص55و54- تاریخ ابن عساكر ج6ص384 - سیره عمر ابن جوزی ص109 - تفسیر ابن كثیر ج4 ص232 - اتقان سیوطی ج2ص5 - كنز العمال ج1ص228و229 - الدر المنثور ج6ص111 - فتح الباری ج8ص17 و...
مسلم در صحیح خود از عروة بن زبیر از پدرش از عایشه روایت می كند كه گفت:
پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - هیچ وقت نزد من دو ركعت نماز مستحبی را بعد از نماز عصر، ترك نكرد. (1)
و نیز مسلم از اسود و مسروق روایت می كند كه آنها گواهی دادند كه عایشه گفت: هر روز كه پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - در خانه من بود این دو نماز را می خواند. (2)
ولی عمر بن خطاب آن را منع می كرد وهر كس كه آن را می خواند می زد. مالك بن انس در موطأ از ابن شهاب از سائب بن یزید روایت می كند كه عمربن خطاب، شخصی به نام مكندر را بخاطر خواندن نماز مستحبی بعد از نماز عصر، مورد ضرب قرار داد!
عبدالرزاق از زیدبن خالد روایت می كند كه: چون عمر در عصر خلافتش او را دید كه بعد از نماز عصر ركوع می كند، مضروب ساخت. در این حدیث است كه عمر گفت: ای زید! اگر بخاطر این نبود كه می ترسیدم مردم بعد از عصر تا شام نماز بخوانند، در این دو نماز كسی را نمی زدم!!! (3)
*****
(1) مسلم ك الصلاة باب معرفة الركعتین اللتین بعد العصر ج 2 / 211.
(2) صحیح مسلم ج 2 / 211.
(3) مجمع الزوائد ج 2 / 222 وحسن سنده، الغدیر ج 6 /184
مشهور است كه عمر فتوا داده است: وقتی آب موجود نبود، نماز واجب، ساقط است!! تا اینكه دسترسی به آب پیدا كنید؟!! (1)
بخاری و مسلم در صحیح خود (در باب تیمم) آورده اند كه مردی در خلافت عمر به نزد او آمد و گفت: من جنب شده ام و آبی نبود كه غسل كنم چه كار باید انجام دهم؟
عمر گفت: هرگاه آب نیافتی نماز نخوان!!!
عمار یاسر حاضر بود گفت: ای عمر! یادت نیست كه در فلان سفر من وتو به حسب اتفاق احتیاج به غسل پیدا كرده بودیم. تو به علت نبود آب نماز نخواندی و من چون گمان كردم كه تیمم به جای غسل است و همه بدن را به خاك باید رسانید در خاك غلطیدم و نماز خواندم. وقتی خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله رسیدیم تبسم نمودند و فرمودند: یا عمار! در تیمم همین قدر بس است كه دستها را بر زمین زنند و به هر دو كف دست پیشانی را و بعد از آن با كف دست چپ پشت دست راست و با كف دست راست پشت دست چپ را مسح نمایند.
وقتی عمار این حكایت را نقل كرد. عمر گفت: ای عمار! از خدا بترس!
عمار گفت: اگر امر میكنی نقل این حدیث نكنم. عمر گفت: واگذاشتیم تو را به آنچه میخواهی. (2)
این در حالی است كه كه در قرآن آمده: فان لم تجدوا مائا فتیمموا صعیدا طیبا. و رسول خدا صلی الله علیه و اله بسیار گفته بودند كه اگر آب نباشد تیمم كنید.
*****
(1) الغدیر للامینی ج 6 / 84 و 85، عمدة القاری للعینی ج 2 / 172، فتح الباری ج 1 / 352، صحیح مسلم ج 1 / 193.
(2) صحیح مسلم ك الطهارة باب التیمم ج 1 / 193، صحیح البخاری ج 1 / 87، الطرائف لابن طاوس ص 464 عن الجمع بین الصحیحین، سنن أبی داود ج 1 / 53، سنن ابن ماجة ج 1 / 200، مسند أحمد ج 4 / 265، سنن النسائی ج 1 / 59 و 61، سنن البیهقی ج 1 / 209، الغدیر ج 6 / 83.
علمای ثقه و مورد اعتماد ما و جمعی كه نزد نواصب ثقه هستند روایت كرده اند. حتی صاحب كشاف در تفسیرش و حمیدی در (جمع بین الصحیحین) روایت نموده اند كه:
روزی عمر بن خطاب خطبه می خواند گفت: هر كه بر مهریه زن مغالات (زیاده روی) كند و از چهارصد درهم بیشتر مهر نماید او را حد می زنم) تنبیه می كنم)!!! و آنچه بر چهارصد درهم افزوده باشد را داخل بیت المال می كنم!!!
پیر زنی در آنجا حاضر بود. برخاست و گفت: ای عمر! كلام تو اولی (بهتر) به قبول است یا كلام خداوند تبارك و تعالی؟ عمر گفت: كلام خداوند. پیر زن گفت: حق تعالی در قرآن مجید فرموده كه:
و ان آتیتم احدیهن قنطار افلا تاخذوا من شیئا یعنی چنانچه كابین زنی را بار طلا قرار دادید مانعی ندارد... نساء /20
عمر گفت: كلكم افقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال!!! یعنی جمیع شما فقیه تر و داناتر از عمرید حتی پیر زن در خانه ها و یا زنان مخدره در حجله ها!!!
این در حالی است كه حتی مردان آن زمان سواد نداشتند چه برسد به زنان. پس سخن عمر به این معناست كه حتی زنان و پیرزنان بیسواد كه در حجله هاشان هستند نیز از عمر باسوادترند!!!
سیره عمر ابن جوزی ص 129- تفسیر ابن كثیر ج 1 ص467 - تفسیر كشاف ج 1 ص 357 تاریخ بغداد ج3ص257 - مجمع الزوائد هیثمی ج 4 ص 284- الدر المنثور سیوطی ج 2ص 133- جمع الجوامع ج8 ص 298- فتح القدیر ج1 ص407 و...
به روایت بخاری ابن عباس گوید:
به هنگامیكه عمر ضربه خورده بود بر وی وارد شدم و او را در حال پریشانی و وحشت زدگی دیدم. پس گفتم: باكی بر تو نباشد ای امیر المومنین. عمر گفت: ای ابن عباس اگر به اندازه ظرفیت زمین برای من طلا بود همه را از ترس عذاب الهی فدیه میكردم. پیش از آنكه آن را ببینم. (1)
نیز در روایت دیگری كه در این زمینه از ابن عباس روایت شده و نامبرده به عمر بشارت بهشت داده- عمر گفت:
اما بشارت تو مرا به بهشت پس به خدای قسم اگر آنچه بین آسمانها و زمین است از من بود. همه را به خاطر آنچه در پیش دارم فدیه می دادم قبل از آنكه بدانم چه خبر است. (2)
نیز به روایت ابن سعد آمده: عمر گفت:
ای كاش من چیزی نبودم. ای كاش فراموش شده بودم. آنگاه خورده آشغالی كه همانند كاه یا چوب بود از لباسش برگرفت و گفت ای كاش من مثل این بودم. (3)
و نیز گفت:
ای كاش من قوچ خانواده بودم و آن قدر مرا می پروراندند كه چاق ترین قوچان می نمودم آنگاه هركس را دوست می داشتند به دیدار آنها می آمد و بر آنها وارد می شد. پس مرا می كشتند و مقداری از گوشتم را می پختند و مقدار دیگرش را سرخ می كردند پس مرا میخوردند و در حال... بودن مرا خارج می نمودند و من آدم نبودم. (4)
نیز در روایت عمر به هنگام ضربه خوردن از ابولولو گفت:
اگر آنچه بین آسمان و زمین است از آن من بود همه را در راه آنچه از عذاب الهی در پیش دارم فدیه می دادم پیش از آنكه بفهمم اوضاع از چه قرار است. (5) و در روایت متقی هندی بجای "آنچه بین آسمانها و زمین است" "آنچه خورشید برآن تابیده" آمده است. (6(
*****
(1) صحیح بخاری 2/179 باب مناقب عمر
(2) كنز العمال به نقل از عبدالرزاق طیالسی احمد حنبل و ابن سعد. 12/676
(3) طبقات ابن سعد 3/262
(4) حلیه الاولیاء: ابونعیم 1/52-- منهاج السنه: ابن تیمیه به شرح فوق و اعتراف به صحت آن.
(5) همان
(6) كنز العمال 12/677 به نقل از ابن مبارك. ابن سعد. الغریب ابوعبید. كتاب عذاب القبر بیهقی
حضرت ابولولو رحمةالله علیه (قاتل عمر) مدتی قبل از مضروب نمودن عمر ضمن نامه ای به عمر شكل سرپوشیده و بدون آنكه عمر غرض او را بفهمد حكم و سزای كسی را كه نسبت به مولا و آقای خود جسارت و همسر او را مورد هتك و آزار و اذیت و فرزند او را به قتل برساند. سوال نمود و اقدام آینده خود را مستند به حكم خود او ساخت.
به متن زیر توجه نمایید:
"ابولولو به عمر نامه نوشت كه جزای كسی كه عصیان مولایش را نماید و ملك مولایش را غصب كند و همسر مولایش را مورد اذیت و ضرب و شتم قرار دهد چیست؟
عمر نیز در پاسخ مكتوب داشت: بدرستی كه قتل چنین كسی واجب است.
فلذا هنگامی كه ابولولو خود را به عمر رسانید تا او را به هلاكت برساند به مكتوبه او خطاب به او كرد و فرمود: چرا عصیان مولایت امیر المومنین علیه السلام را نمودی؟ چرا همسر او فاطمه را مورد ظلم خویش قرار دادی و فرزندش را سقط نمودی؟ آنگاه در حالیكه او را لعن می نمود ضربه های پی در پی بر او وارد میكرد. "(1)
حضرت ابولولو رحمه الله هنر و حرفه آهنگری خود را به خدمت گرفت و خنجری دو سر كه قبضه آن در وسط قرار داشت تهیه نمود. تا اینكه بنابر قول صحیح و مشهور در نزد شیعه در سحرگاه روز دوشنبه 9 ربیع الاول سال 23 هجری در حالیكه عمر بن خطاب تازیانه به دست در حال امر كردن نمازگزاران بود كه صفوف خود را منظم نمایند. (2) (استووا استووا صفوفكم) خود را به وی رسانده (3) و با سه ضربه كاری شكم خلیفه را تا خاصره (سه بنده) او شكافت و در حالیكه عده ای از نزدیكان و اطرافیان عمر بن خطاب قصد دستگیری و حمله به او را داشتند با زخمی كردن 13 نفر دیگر از آنان از محل حادثه گریخت. (4) و عمر بعد از آنكه سه روز در بستر افتاده بود در سن 55 سالگی از دنیا رفت.
*****
(1) طریق الارشاد ص۴۵۶
(2) طبقات الكبری ج3ص341 - فتح الباری ج7ص49 -- كنزالعمال ج12ص679
(3) در این جا لازم است این نكته را متذكر شویم كه: اگر چه اهل تسنن سعی نموده اند این مطلب را در كتابهای خود ثابت كنند كه عمر به هنگام مضروب گردیدن در مسجد بوده است و اقدام ابولولو را به خاطر قتل عمر در مسجد مورد تخطئه قرار دهند. اما بر فرض كه این قول صحیح باشد نكته ای كه در رد قول آنها كه میگویند ابولولو كافر و یا مجوسی و یا نصرانی بوده است از همین مطلب میتوان ثابت كرد كه به نقل علامه مجلسی رحمه الله اگر ابولولو رحمه الله كافر بوده در حالیكه از زمان حیات پیامبر اكرم ورود كفار به شهر مدینه ممنوع گردیده بود. ابولولو رحمه الله چگونه در شهر مدینه زندگی میكرد. و اساسا اگر ابولولو رحمه الله كافر بوده در مسجد و آن هم در صف اول نماز جماعت چه كار می كرد؟؟؟كه مطلب فوق مبنی بر حضور ابولولو رحمه الله در مسجد آن هم در صف اول نماز جماعت و پشت سر خلیفه را میتوان در كتب معتبر در نزد خود آنان یافت از قبیل:مسند ابی یعلی ج5ص116- صحیح ابن حبان ج1ص332- تاریخ دمشق ج44ص410 - اسدالغابه ج4ص76 – موارد الظمآن ص537 - تاریخ المدینه ج3ص896 - طبقات الكبری ج3ص341 - نیل الاطار ج6ص160.
(4) بحارالانوار ج29 ص53۰
مرحوم آیت الله سید هاشم بحرانی رحمه الله در كتاب مدینة المعاجز می نویسد:
درباره جریان قتل فلانی (عمر) از ابن عباس و كعب الاحبار در حدیثی طولانی آمده است كه عبدالله فرزند فلانی (عمر) گفت: چون زمان مرگ پدرم فرار رسید گاهی از هوش می رفت و دوباره به هوش می آمد تا اینكه یكبار كه به هوش آمد مرا صدا كرد و گفت: فرزندم! قبل از اینكه بمیرم علی بن ابیطالب علیه السلام را بر بالینم حاضر كن.
گفتم: تو را با علی بن ابیطالب چه كار؟ و حال آنكه برای بعد از خود شورا تشكیل داده ای و او را هم یكی از آنها قرار داده ای؟
پدرم گفت: فرزندم! از رسول خدا صلی الله علیه و اله شنیدم كه می گفت: در آتش دوزخ تابوتی است كه در آن 12 نفر از اصحاب من در آن خواهند بود و آنگاه رو به اولی (ابوبكر) كرد و گفت: از آن بترس كه اولین آنها باشی! سپس رو به معاذ بن جبل كرد و فرمود: بپرهیز از آنكه دومین آنان باشی! سپس رو به من كرد و فرمود: بترس از آنكه سومین آنها باشی!
فرزندم! لحظاتی قبل از هوش رفتم و در همان حال تابوتی را مشاهده كردم كه در آن اولی (ابوبكر) و معاذ بن جبل بودند و من هم سومین آنها بودم.
عبدالله می گوید: به سراغ علی بن ابیطالب علیه السلام رفته و گفتم: ای پسر عموی رسول خدا ص پدرم تو را برای امری كه او را نگران ساخته فراخوانده. پس او به همراه من آمد و چون بر بالین پدرم حاضر شد پدرم به او گفت: ای پسر عموی رسول خدا! آیا قصد نداری مرا عفو نموده و از سوی خود و از جانب همسرت فاطمه سلام الله علیها مرا حلال نمایی؟ و من نیز در عوض خلافت را به تو تسلیم نمایم؟
علی علیه السلام به او گفت: آری! اما به شرط اینكه مهاجر و انصار را جمع نمایی و حقی كه از من غصب كردی را به صاحبش برگردانی و آنچه را كه بین تو و بین دوستت (اولی) از عهدی كه بین ما بود را بیان كنی و به حق ما اعتراف نمایی! در آن صورت تو را حلال كرده و نیز از جانب دختر عمویم فاطمه سلام الله علیها ضامن حلالیت وی می شوم.
عبدالله می گوید: پدرم چون این سخن را شنید رویش را به دیوار كرد و گفت: ای امیر المومنین! نار و آتش را بر ننگ و عار ترجیح می دهم!!!
از این رو علی علیه السلام هم برخاست و از نزد پدرم خارج شد.
عبدالله به پدرش گفت: پدر! او به انصاف با تو برخورد كرد. او به فرزندش گفت: فرزندم او می خواهد اولی را از قبر بیرون كشیده و او را و پدرت را به آتش كشد و قریش را از دوستداران و پیروان علی بن ابیطالب قرار دهد نه به خدا قسم این شدنی نیست.
می گوید: سپس علی علیه السلام به عبدالله گفت: ای فرزند عمر! تو را به خدا قسم می دهم پدرت بعد از خارج شدن من چه گفت؟ عبدالله گفت: به خدا قسم چیزی نگفت فقط گفت: اگر مردم با مرد كم موی جلوی پیشانی بنی هاشم (امام علی علیه السلام) بیعت كنند آنها را بر مسیر نورانی و اقامه كتاب خدا و سنت پیامبر رهنمون خواهد گشت.
سپس فرمود: ای فرزند عمر تو چه پاسخی دادی؟ گفت: من به او گفتم: پدرم! چه چیز مانع می شود كه او را جانشین و خلیفه بعد از خود سازی؟
حضرت فرمود: پدرت چه پاسخ داد؟ گفت: چیزی گفت كه نمی توانم بازگو نمایم. حضرت فرمود: پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله من را به آنچه كه بین تو پدرت رد و بدل شده با خبر ساخت. عبدالله گفت: پیامبر از چه چیز تو را با خبر ساخت؟ حضرت فرمود: مطلبی را پیامبر ص در حیاتش شبی كه پدرت را در خواب دیدم كه مرده است با خبر ساخت و كسی كه پیامبر ص را در خواب ببیند مانند آن است كه در بیداری ملاقات كرده باشد. ای فرزند ثانی! آیا اگر آن را برای تو بازگو كنم تصدیق می كنی؟ عبدالله گفت: یا تصدیق می كنم و یا سكوت اختیار می كنم.
حضرت فرمود: پدرت بعد از آنكه من از نزد او خارج شدم در جواب تو كه از او سوال كردی چه چیز مانع می شود كه او را بعد از خود جانشین خود نسازی گفت: به خاطر آن صحیفه و پیمان نامه ای كه آن را در بین خود (مربوط به نقشه قتل پیامبر ص در شب عقبه) و در خانه كعبه در حجة الوداع نوشته و امضاء نموده ایم.
پس از این فرموده حضرت، عبدالله سكوت كرد و گفت: از تو می خواهم كه به حق رسول خدا ص دست از سرم برداری.
سلیم (راوی حدیث) می گوید: عبدالله را در آن مجلس دیدم در حالی كه اشك در دیدگانش حلقه زده و گریه او را دچار تنگی نفس كرده بود. سپس پدرش بعد از ساعتی نالی ای زد و مرد.
*****
مدینة المعاجز ج2ص95، فصل الخطاب فی تاریخ قتل عمر بن خطاب ص85، حدیقة الشیعه نوشته مقدس اردبیلی در فصل مطاعن عمر
عمر در روز های آخر حیاتش گفت: این عده را به شما سفارش می كنم كه بعد از من شورا تشكیل دهند: علی، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، سعد وقاص، زبیر و طلحه. سپس به مشورت بپردازند و یكی را از میان خود انتخاب كنند. وقتی او را به خلافت رساندند، همه او را یاری كنید و مدد نمایید.
آنگاه شش نفر مزبور را فرا خواند و به ایشان گفت: اگر من مُردم، باید به جای من صهیب نماز بگزارد و شما باید سه روز سرگرم مشورت باشید، در روز چهارم باید حتماً یكی از شما خلیفه باشد.
به ابو طلحه انصاری نیز دستور داد تا پنجاه نفر از مردان انصار را انتخاب كند و با صهیب مراقب این شش نفر باشند تا كار آنها در انتخاب سه روز بعد از مرگ او به انجام رسد. و امر كرد در آن سه روز صهیب با مردم نماز بخواند. آن شش نفر هم باید به خانه ای در آیند و صهیب با ابو طلحه انصاری و نفرات وی با شمشیر كشیده در بیرون، مراقب شورا باشند!
سپس به وی سفارش كرد كه اگر پنج نفر درباره یكی توافق كردند، و یك نفر مخالفت كرد، سرش را با شمشیر به دو نیم كن. و چنانچه چهار نفر توافق كردند، و دو تن مخالفت نمودند، سر هر دو را بزن. و اگر دو دسته سه نفری شدند، خلیفه در دسته ای است كه عبدالرحمن بن عوف در میان ایشان است!!!
سه نفر دیگر را چنانكه مخالفت نمودند بكشید! اگر سه روز گذشت و بر یكی از خود توافق نكردند، گردن هر شش نفر را بزنید! و بگذارید خود مسلمانان شورا كنند و هر كس را خواستند برای خود انتخاب نمایند. این خلاصه دستور تشكیل شورا از جانب عمر بود كه به تواتر به ما رسیده است.
اولا معلوم نیست عمر به چه دلیلی دستور به تشكیل همچین شورای پر از خشونتی می دهد. طبق كدام آیه و كدام روایت؟ البته علی الظاهر این نحو شورا از سنتهای زمان جاهلیت بوده است!
ثانیا: همانطور كه معلوم است دستور عمر به تشكیل شورا صوری بوده است. و در حقیقت قصد عمر از تشكیل آن انتخاب عثمان به عنوان خلیفه بوده. و این مطلبی است كه مولا علی علیه السلام به آن اشاره می كنند:
وقتی امیرالمؤمنین علی - علیه السّلام – دستور عمر به تشكیل شورا را شنیدند فرمودند: خلافت از ما منحرف شد.
عمویش عباس - چنانكه در كامل ابن اثیر و تاریخ طبری و غیره است - پرسید از كجا دانستی؟
فرمود: عثمان را با من مقرون كرد و گفت خلیفه با دسته اكثریت است و اگر دو دسته سه نفری شدند خلیفه با دسته ای است كه عبدالرحمن بن عوف در میان ایشان باشد. سعد وقاص هم هرگز با عمویش عبدالرحمن مخالفت نخواهد كرد. عبدالرحمن نیز داماد عثمان است و با هم اختلاف نخواهند داشت. اگر دو نفر دیگر با من باشند هم سودی به حال من ندارد!
همچنین مولا امیر المومنین علیه السلام در خطبه شقشقیه راجع به تشكیل این شورا توسط عمر می فرمایند:
"... تا زمان او (عمر) هم سپری شد، و امر حكومت را به شورایی سپرد كه به گمانش من هم (با این منزلت خدایی) یكی از آنانم. خداوندا چه شورایی! من چه زمانی در برابر اولین آنها در برتری و شایستگی مورد شك بودم كه امروز همپایه این اعضای شورا قرار گیرم؟! ولی (به خاطر احقاق حق) در نشیب و فراز شورا با آنان هماهنگ شدم، در آنجا یكی به خاطر كینهاش به من رای نداد، و دیگری برای بیعت به دامادش تمایل كرد، و مسائلی دیگر كه ذكرش مناسب نیست. تا سومی به حكومت رسید كه برنامهای جز انباشتن شكم و تخلیه آن نداشت.
عبدالله بن عثمان تیمی نام اصلی ابوبكر است كه اهل سنت، او را خلیفه اول بعد از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم میدانند. پدرش ابوقحافه عثمان و مادرش ام الخیر سلمی نام داشت. ابوبكر در سال 571 یا 572 میلادی حدود سه سال پس از عام الفیل در مكه و در میان قبیله تیم بن مره، یكی از طوایف قریش، به دنیا آمد.
ابوقحافه پدر ابوبكر و پسرانش، از بردگان عبدالله بن جدعان و از تبار حبشی بودند و هنگامی كه ابوبكر از بردگی آزاد شد نام او را عتیق گذاشتند. (1)
عبد الله بن جدعان صاحب بزرگترین كانون جهت تولید اطفال و كودكان (موسسه زنا) بود. او مالك دهها كنیزی بود كه آنان را به مردان عرضه می كرد كه از آنان حامله می شدند سپس كودكان را به پدران یا به بیگانگان می فروخت. (2)
در مورد شمایل ظاهری ابوبكر مسعودی در كتاب خود گفته است: او فردی دراز قد و سیاه چهره بود.
بنا به نوشته مورخان، ابوبكر پیش از اسلام به بازرگانی (در رشته بزازی) اشتغال داشت و مردی ثروتمند بود. برخی مورخان نیز گفتهاند وی كسب و كاری بی اهمیت داشته است. علمای اهل سنت در كتب خود نقل كرده اند كه ابوبكر بر اساس نصیحت كاهنی كه در شام به او خبر داده بود پیامبری ظهور خواهد كرد اسلام آورده است. (3)
علمای اهل سنت در كتب خود این نكته را نیز نوشته اند كه ابی بكر سالها پس از بعثت اسلام آورده است. و اسلام آوردن او بعد از اسلام آوردن حد اقل 50 نفر بوده است. یعنی دقیقا بعد از واقعه اسراء و معراج كه بنابر روایت واقدی یك سال و نیم قبل از هجرت اتفاق افتاده است. و برخی هم نوشته اند او زمانی ایمان آورد كه حضرت علی (ع) 21 سال داشتند. یعنی یك سال و نیم قبل از هجرت. و یا گفته اند كه او هفت سال پس از بعثت رسول خدا اسلام آورد. (4)
وی پس از شهادت پیامبر اكرم صلی الله علیه واله به نا حق و با زور بر مسند خلافت نشست تا اینكه پس از مدت 2 سال و 3 ماه و 22 روز در شب سه شنبه 22 جمادی الثانی در سال 13 هجری از این جهان به سوی سزای اعمالش رخت بر بست.
*****
(1) الطبقات ج 3 ص 170.
(2) مختصر تاریخ دمشق ابن منظور ج 5 ص 254- المعارف ابن قتیبه ص 576. - مروج الذهب مسعودی ج 2 ص 282.
(3) البدایه و النهایه ج 3 ص 29-30. – السیرة النبویة ابن كثیر ج 1 ص 439.
(4) سیره حلبی ج 1 ص 273. - البدایه و النهایه ج 3 ص 28 - تاریخ طبری ج 2 ص 60. - مجمع الزوائد ج 1 ص 76 به نقل از طبرانی در تفسیر كبیر. - الاستغاثه ج 2 ص 31. - عثمانیه 286. - شرح نهج البلاغه ج 13 ص 224.
1) حافظ ابن ابی شبیه و دیگران روایت كرده اند: ابوبكر نگاهش بر پرنده ای بر فراز درختی افتاد. پس گفت: خوشا به حالت ای پرنده بر درخت می نشینی و میوه اش را میخوری در حالی كه نه حسابی بر تو باشد و نه عذاب و گرفتاری من دوست دارم درختی در كنار راه بودم و شتر راهگذار مرا می خورد ودر لابلای سرگین خود مرا بیرون می انداخت و من هرگز بشر نبودم. (1)
2) و به روایت دیگر گفت: خوشا به حالت ای گنجشك! از میوه های درختان میخوری و بر فرازشان پرواز می كنی نه حسابی برتو باشد و نه عذابی به خدا سوگند دوست داشتم قوچی بودم و آن قدر كسانم مرا پرورش می دادند كه چاق ترین قوچ می شدم آنگاه مرا ذبح میكردند پس مقداری از گوشتم را بر روی آتش سرخ میكردند و مقدار دیگرش را می پختند سپس مرا می خوردند و آنگاه... و من به صورت بشر خلق نشده بودم. (2)
3) و در روایت دیگر آمده كه گفت: ای كاش من موئی بودم در پهلوی بنده مومنی. (3)
4) و در روایت ابن تیمیه آمده كه گفت: ای كاش مادرم مرا نزائیده بود. ای كاش من كاهی بودم در خشتی. (4)
*****
(1) ریاض النظره. محب طبری: 1/134--تاریخ الخلفاء سیوطی ص 142 اواخر شرح حال عمر نیز جامع الاحادیث سیوطی به شرح: كنز العمال 12/528 با اسناد متعدد و مضامین مختلف به نقل ابن ابی شبیه و حاكم هناد سری.
(2) كنز العمال 12/528
(3) كنز العمال 12/528 به روایت از احمد حنبل
(4) منهاج السنه 3/120 و ابن شبه در تاریخ مدینه ص 921-922 كلمه یا لیتنی كنت تبنه را به عمر نسبت داده اند.
شیعه و سنی متفقند و كسی منكر این نیست كه ابوبكر بر سر منبر می گفت:
إنّ لی شیطانا یعترینی، فإن استقمت فأعینونی و إن عصیت فاجتنبونی و إن زغت فقوّمونی...
یعنی به درستی كه برای من شیطانی هست كه فریب می دهد. اگر كاری را درست انجام دادم یاریم كنید. و اگر كاری را اشتباه و غلط انجام دادم مرا به راه راست بیاورید!
حقیقتا چگونه ابوبكر میتواند شایسته امامت و پیشوایی باشد در حالی كه خود هنوز حق و باطل را نمی تواند تشخیص بدهد. و از مردم كمك می خواهد كه او را در این امر كمك كنند! آیا كسی كه خود نیاز به ارشاد و هدایت دارد می تواند كسی را ارشاد كند؟
*****
تاریخ الامم و الملوك ج 2 ص 460 دوره 8 جلدی. - بحارالانوار، ج30، ص 496
ابوبكر مكرر بر منبر می گفت:
اقیلونی اقیلونی فلست بخیركم و علی فیكم
یعنی مرا رها كنید رها كنید بیعت من را فسخ كنید! من بهترین فرد شما نیستم در حالیكه علی علیه السلام در میان شماست!!. (1)
و نیز ابوبكر گفت: محققا بیعت بر خلافت كاری حساب نشده و شرزا بود كه خداوند شرش را برطرف نمود و من از برپا شدن فتنه ترسیدم... بی شك بار عظیمی را به دوش افكندم كه مرا تاب و توان آن نباشد و راستی كه دوست داشتم نیرومندترین افراد مردم به جای من عهده دار آن می شد، و همچنان از مردم عذر خواهی می كرد. (2)
همچنین آمده است كه گفت: من از رأی (بیعت) شما گذشتم، چه بهترین شما نیستم. پس با بهترین خود بیعت كنید. (3)
به روایت دیگر آمده است: من متصدی زعامت و رهبری شما شدم در حالیكه بهترین شما نیستم، پس اگر راه راست پیمودم مرا یاری دهید و اگر به انحراف و كجی كشیده شدم، مرا به راستی وادار كنید. (4)
این جمله بسیار معروف و مشهور است و حتی مولا علی علیه السلام نیز به این جمله ابوبكر در خطبه شقشقیه اشاره می كنند. در آنجایی كه حضرت میفرمایند: "در همان اثناء كه (ابوبكر) در حیات خود از آن كنارهگیری مینمود" مولا علی علیه السلام به این نكته اشاره می كنند كه ابوبكر در حیات خویش و در زمان حكومتش از مردم می خواست او را رها كنند و بیعتش را فسخ كنند. یعنی خود ابوبكر می دانست كه صلاحیت حكومت و خلافت را ندارد!
*****
(1) شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج 1 ص 169- نهجالبلاغه عبده، ص 40 چاپ دوم. بحارالانوار ج30 ص497
(2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 2/50 و 6/47
(3) كنزالعمال 5/656 و631
(4) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 17/156
عمر در خطبه نماز جمعه گفت:
كانت بیعة ابی بكر فلتة وقی الله المسلمین شرّها فمن عاد الی مثلها فاقتلوه. (1)
ای مردم! بیعت ابابكر كاری شتابزده و بی تدبیر بود كه خداوند شرش را از شما دور كرد! لذا اگر از این پس كسی چنین چیزی (از نوع بیعت ابابكر) را از شما درخواست كرد بكشیدش!
و نیز گفت: بدون شك بیعت با ابوبكر مسئله فتنه انگیز و حساب نشده ای بود، همانند كارهای فتنه انگیز و بی اساس جاهلیت. (2)
توجه كنید عمر همان كسی است كه در سقیفه با هیاهو و سر و صدا با ابابكر بیعت كرد و او را خلیفه معرفی كرد! و این سخن عمر دو مطلب را می رساند: اولا عدم مشروعیت خلافت ابوبكر از نظر عمر. ثانیا اظهار پشیمانی و ندامت عمر از بیعت با ابوبكر.
همچنین خود ابوبكر نیز در زمان خلافتش گفت: واقعیت آن است كه بیعت با من شتابزده و بی تدبیرانه بود. (3)
حال سوال اینجاست كه وقتی خود ابوبكر و حتی نزدیكترین دوست وی و كسی كه بیش از همه بر خلافت ابوبكر اصرار می ورزید از "بیعت با ابوبكر" اظهار پشیمانی می كنند آیا صحیح است كه كس دیگری بیعت و خلافت ابوبكر را مشروع و صحیح بداند؟
*****
(1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید چاپ دار احیاء الكتاب العربی ج 2 ص 29 – الصواعق المحرقة ابن حجر چاپ قاهره ص8 – الكامل فی التاریخ بیروت چاپ دار صادر ج2 ص326 و...
(2) تاریخ طبری 3/210، التمهید باقلانی ص196، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 2/19.
(3) العثمانیة، جاحظ، چاپ مصر ص231
ابوبكر پیش از مرگش از كارهایش در ایام زندگی، اظهار ندامت و پشیمانی میكرد و به گناهان و جنایات خویش اقرار می كرد. ابن قتیبه در تاریخ الخلفاء نقل كرده است كه ابوبكر می گفت:
اجل و الله انی لا آسی الا علی ثلاث فعلتهن لیتنی كنت تركتهن، فلیتنی تركت بیت علی و فی روایه فوددت انی لم اكشف بیت فاطمه عن شیء و ان كانوا قد اعلنوا علی الحرب و لیتنی یوم سقیفه بنیساعده كنت ضربت علی یداحد الرجلین ابیعبیده او عمر فكان هو الامیر و كنت انا الوزیر، و لیتنی حین اتیت ذی الفجاءه السلمی اسیرا انی قتلته ذبیحا او اطلقته نجیحا و لم اكن احرقته بالنار
یعنی: آری، به خدا قسم، تاسف نمی خورم جز بر سه كاری كه انجام دادم و ای كاش انجام نمیدادم:
ای كاش خانهی علی را رها میكردم و در روایتی: ای كاش به خانه فاطمه كاری نداشتم هر چند اعلان جنگ علیه من میكردند
و ای كاش در روز سقیفه، روی دست یكی از آن دو نفر ابوعبیده یا عمر میزدم كه او امیر میشد و من وزیرش میشدم
و ای كاش روزی كه ذوالفجاءه سلمی را به اسارت گرفتند و نزد من آوردند او را میكشتم یا آزاد میكردم ولی او را با آتش نمیسوزاندم.
*****
عقد الفرید، ج 4 ص 268- تاریخ طبری، ج 3 ص 430- مروج الذهب، ج 2 ص 303. این روایت میان اهل سنت بسیار مشهور است و در كتب مختلف ایشان با عبارات متفاوت آمده است. بعضی از این كتب عبارتند از: ابوعبید و كتاب الاموال (ابوعبید) – المعجم الكبیر (طبرانی) – كتاب كامل (مبرّد) – مختصر تاریخ دمشق (محمد بن مكرم) – تاریخ الاسلام (شمس الدین ذهبی) – مجمع الزوائد (علی بن ابی بكر هیثمی) – لسان المیزان (ابن حجر عسقلانی) – كنزالعمال (متقی هندی)
وقتی ابوبكر را خلیفه كردند در طائف بود. به اتفاق مورخین شیعه و سنی ابوبكر در آن هنگام به پدر خود نوشت:
این نامه ای است از خلیفه رسول خدا ابوبكر. بدان كه مردم من را به جهت زیادی و بزرگی سن! به خلافت انتخاب كردند. تو نیز با قوم من موافقت كن و با من بیعت كن كه امروز من خلیفه خدایم! و هرچه زودتر بیایی برای تو به بهتر است.
ابی قحافه پدر ابوبكر نوشت:
تو خود را خلیفه رسول خدا معرفی كرده ای و بعد از آن نوشته ای كه مردم من را به به جهت زیادی و بزرگی سن به خلافت انتخاب كردند و به همین دلیل من خلیفه خدایم! ولی (اشتباه می كنی) تو خلیفه مردم هستی، نه خلیفه رسول الله! و نه خلیفه خدا! (زیرا مردم تو را انتخاب كردند نه خدا و رسول صلی الله علیه واله)
و اگر تو را به جهت زیادی سن خلیفه كرده اند. سن من از تو بیشتر است. پس باید من را خلیفه كنند و تو بر خلاف قول خداوند بر پدر خود و بر خلق خلیفه شده ای. تو خود می دانی كه این امر (خلافت) حق كس دیگری می باشد. اگر حق را به صاحب حق (كه علی بن ابیطالب ع است) واگذاری، برای تو بهتر است. برای اینكه تو از عهده خلافت بر نمی آیی. و نامه ای كه نوشته ای بسیار احمقانه است. اگر تو به بركت رسول الله به امر خلافت رسیده ای بدان اهل بیتش به آن سزاوارترند و اگر به خاطر شرف به خلافت رسیده ای من از تو شریف ترم.
والسلام.
بعد از آن كه ابابكر نامه پدرش را خواند، از پدر آزرده شد. و آن نامه را با آتش سوزاند.
*****
بحارالانوار، ج29، ص 95 و ج28 ص329
یكی از افراد قبیله بنی سلیم به نام الیاس، ملقب به فجائة، به قتل و دزدی و راهزنی و غارت اشتغال داشت تا این كه به دام افتاد. او را نزد ابوبكر آوردند. ابوبكر دستور داد در مصلای شهر مدینه آتش روشن كنند. آنگاه دستور داد او را، در حالی كه دست و پایش را بسته بودند، در آتش انداختند. آوردهاند فجائه در میان آتش با صدای بلند شهادتین را می گفت تا سوخت! (1) بعضی نیز مانند مقدس اردبیلی رحمه الله آورده اند كه علت سوزاندن فجائه توسط ابوبكر عدم بیعت با وی با ابوبكر بوده است!
این نوع مجازات در قانون اسلام نیست و مخالف قرآن و سنت نبوی است.
خدای متعال می فرماید: إنّما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الأرض فساداً أن یقتلو أو یصلبوا أو تُقطعَ أیدیهم و أرجلهم من خلاف أو ینفوا من الارض، ذلك لهم خزی فی الدنیا و لهم فی الاخرة عذاب عظیم(2).
كیفر آنان كه با خدا و پیامبرش به جنگ بر میخیزند، و بر روی زمین فساد میكنند، این است كه اعدام شوند؛ یا به دار آویخته گردند یا (چهار انگشت) دست (راست) و پای (چپ) آنها به عكس یكدیگر بریده شود؛ و یا از سرزمین خود تبعید گردند. این رسوایی آنها در دنیاست و در آخرت مجازات عظیمی دارند.
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله نیز به صراحت از این نوع مجازات منع اكید فرموده است: لا یُعذب بالنار الا ربّ النار؛ هیچ كس جز پروردگار با آتش عذاب نمیكند (نباید عذاب كند). (3)
این روایت از نظر اهل سنت از روایات صحیح به شمار میرود؛ در نتیجه با توجه به قرآن و سنت، این مجازات بدعتی بود كه ابوبكر گذاشت.
در این جا مناسب است به پیشگاه قرآن كریم رفته و از آیات روشنگر آن استمداد جویم: قرآن در آیه 45 سوره مائده، كسانی را كه به احكام الهی گردن نمینهند و بر اساس آن داوری نمیكنند، جزو ظالمان بر شمرده است: و مَن لم یحكم بما أنزل الله فأولئك هم الكافرون؛نیز در آیه 34 و 47 همین سوره می فرماید: و من لم یحكم بما أنزل الله فأولئك هم الظالمون؛ و من لم یحكم بما أنزل الله فأولئك هم الفاسقون.
*****
(1) ر. ك، الغدیر، ج 7، ص 157؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 266؛ سنه 11؛ كامل ابن اثیر، ج 2، ص 211؛ الاصابة ج 2، ص 322 و...
(2) مائده، 33.
(3) الغدیر، ج 7، ص 156، مسند احمد، ح 15458،...
خداوند متعال در قرآن مجید، برای افرادی كه باید دلهای آنها را به سوی اسلام جلب كرد، سهمی در زكات قرار داده است. آنجا كه می فرماید:
زكات برای فقرا و مستمندان و عاملان آنها و كسانی كه باید دلهایشان را جلب كرد، و آزادی بردگان و وامداران، وصرف آن در راه خدا و در راه ماندگان است، این یك فریضه الهی است. و خداوند نسبت به هر چیزی، دانا و حكیم است. (سوره توبه آیه 60)
پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله قسمتی از زكات را طبق دستور خداوند در قرآن به این افراد كه "مؤلفة قلوبهم" نامیده شده اند اختصاص داده بودند و اینان چند صنف بودند:
عده ای از آنها اشراف عرب بودند كه پیغمبر اندكی از مال را به آنها اختصاص می داد تا مسلمان شوند. برخی دیگر، مردمی بودند كه اسلام می آوردند، ولی نیّات ضعیفی داشتند و لازم بود كه دلهای ایشان را با بخشش زیادی، به دست آورد. بعضی دیگر نیز كسانی بودند كه مورد بخشش قرار می گرفتند تا بدین وسیله افراد دیگری از رجال عرب، مانند آنها به اسلام گرایش پیدا كنند. برخی دیگر كسانی بودند كه با مقداری از زكات، دلهای ایشان را به منظور جنگ با كفّار، جلب می كردند.
پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله تا آخرین لحظه عمر شریفشان این روش را با كسانی كه می بایست دلهایشان جلب شود ادامه داد، و به اجماع كلیّه طوایف مسلمین، پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - بعد از خود به هیچكس اجازه نداد كه این سهم را حذف كند.
ولی هنگامی كه ابوبكر روی كار آمد، این دسته برای دریافت سهم خود، مانند زمان پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - نزد وی رفتند.
ابوبكر نیز فرمانی نوشت كه آنها سهم خود را دریافت دارند.
آنها فرمان ابوبكر را به عمر نشان دادند تا آن را گواهی كند، ولی عمر فرمان ابوبكر را پاره كرد و گفت ما نیازی به شما نداریم. خداوند اسلام را بزرگ داشته و از شما بی نیاز ساخته است. اگر اسلام بیاورید، كاری به شما نداریم، و گرنه، پاسخ شما را با شمشیر می دهیم.
آنها نزد ابوبكر برگشتند و گفتند: آیا خلیفه تو هستی یا عمر؟
ابوبكر گفت: به خواست خدا او خلیفه است! وبدین گونه عمل عمر را امضا كرد!
*****
الجوهرة النیرة علی مختصر القدوری فی الفقه الحنفی ص 164
نصّ قرآن در مورد سهم ذی القربی این آیه شریفه است كه می فرماید:
بدانید كه هر چه به دست آورید، خمس آن مال خدا و پیغمبر و خویشان او و یتیمان و تنگدستان و در راه ماندگان است، اگر به خدا و آنچه در روز فیصله كار، روز تلاقی دو گروه بر بنده خود، نازل كردیم، ایمان آورده باشید، بدانید كه خدا بر همه چیز قادر است. (سوره انفال آیه 41)
تمام مسلمانان اتفاق دارند كه سهمی از خمس به پیغمبر خدا - صلّی اللّه علیه وآله - اختصاص داشته و سهم دیگری نیز به خویشان آن حضرت تعلّق می گرفته است.
وتا پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - در قید حیات بود، این معنا جریان داشت.
ولی بعد از آنكه ابوبكر روی كار آمد، آیه خمس را تأویل كرد و سهم پیغمبر و خویشان او را با شهادت آن حضرت اسقاط نمود. و از ادای آن به بنی هاشم امتناع ورزید. و آنها را در ردیف سایر یتیمان، مسكینان و در راه ماندگان - كه در آیه شریفه - آمده است - قرار داد.
زمخشری در تفسیر كشّاف پیرامون بحث از آیه خمس، می نویسد: از ابن عبّاس روایت شده كه گفت: خمس، شش سهم است: برای خدا و پیغمبر دو سهم و یك سهم نیز به خویشان حضرت، تا خود وی زنده بود تعلّق می گرفت، ولی ابوبكر آن را در سه طبقه تثبیت كرد: (یتیمان، مسكینان و در راه ماندگان). از عمر و خلفای بعد از وی هم روایت شده است كه گفت: ابوبكر بنی هاشم را از خمس ممنوع ساخت...
بخاری و مسلم در صحیح خود، با سند از عایشه روایت كرده اند كه فاطمه زهرا - علیها السّلام - از ابوبكر خواست تا ارث پیغمبر خدا - صلّی اللّه علیه وآله - را از آنچه خداوند در مدینه و فدك به وی بخشیده، و آنچه از خمس خیبر باقی مانده بود، به وی تسلیم كند، ولی ابوبكر امتناع ورزید و از آنها چیزی به فاطمه - علیها السّلام - نداد.
حضرت فاطمه - علیهاالسّلام - در این باره به ابوبكر اعتراض كرد، ولی او اعتنا نكرد. فاطمه - علیها السّلام - هم از او رنجید و تا زنده بود با ابوبكر سخن نگفت. فاطمه - علیها السّلام - شش ماه بعد از پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله -، زنده بود، و چون وفات یافت، شوهرش علی - علیه السّلام - شبانه او را بخاك سپرد و به ابوبكر خبر نداد، و خود بر او نماز گزارد.
*****
صحیح البخاری أواخر باب غزوة خیبر ص 36. - صحیح مسلم باب لا نورث ما تركناه فهو صدقة ص 72 – و همچنین در صحیح البخاری ج 5 / 177 ط دار مطابع الشعب وج 3 / 55 ط دار احیاء الكتب العربیة مع حاشیة السندی، صحیح مسلم كتاب الجهاد والسیر باب - 16 - ج 3 / 1380 ط بیروت بتحقیق محمد فؤاد، مشكل الاثار ج 1 / 47 وقریبا منه أیضا رواه البخاری ك فضائل أصحاب النبی ب - 12 - ج 5 / 25 مطابع الشعب ورواه أیضا بمعنی آخر ك الفرائض ب - 3 - ج 4 / 164 ط دار احیاء الكتب العربیة. ورواه فی ك الخمس ب - 1 - ج 2 / 186 ط دار احیاء الكتب العربیة، مسند أحمد ج 1 / 6 و 9 وج 2 / 353، سنن النسائی ك الفئ ب - 1 - ج 7 / 120، شرح النهج لابن أبی الحدید ج 16 / 217، صحیح الترمذی كتاب السیر باب - 44 - ج 4 / 157
یكی از رسواترین دروغهای تاریخ، حدیثی جعلی است كه ابوبكر به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نسبت داده است. او روایت كرد كه پیامبر خداصلی الله علیه و آله فرموده: انّا معشر الانبیاء لا نُورث، ما تََركنا صدقةٌ؛ (1) ما گروه پیامبران ارث نمیگذاریم، آنچه گذاشتهایم صدقه (برای عموم) است.
این مطلب در چند جای صحیح بخاری با الفاظی مشابه آمده است. (2)
این رسواترین دروغ با آیاتی از قرآن ناسازگار است؛ قرآن می فرماید: و وَرِث سلیمان داود(3) و سلیمان از داود ارث برد.
و نیز در داستان حضرت یحیی بن زكریا از قول زكریاعلیهالسلام می فرماید: فهب لی من لدنك ولیّاً* یرثنی و یرث من ءال یعقوب واجعله ربّ رضیا (4)
تو از نزد خود فرزندی به من ببخش كه از من و یكی از افراد خاندان یعقوب (همسرش) ارث ببرد.
*****
(1) تاریخ یعقوبی، چ 2، ایّام ابی بكر، ص 127 و...
(2) باب، 883.
(3) نمل، 16.
(4) مریم، 5 و 6. مراد از ارث، ارث در مال است (و نه مانند نبوت؛ چنان كه برخی از اهل تسنن احتمال دادهاند) و براین مطلب قرائن و شواهد متعددی موجود است؛ از جمله فقره واجعله رب رضیا؛ زیرا معنا ندارد كسی بگوید خدایا مرا فرزندی پیغمبر ببخش و او را مرضی (پسندیده) بگردان؛ چرا كه پیغمبر خود فضیلت مرضی بودن و بالاتر از آن را دارا است و دیگر حاجتی به درخواست ندارد؛ همچنین آیه قبل (و انی خفت الموالی) نیز قرینه دیگری بر مدعاست.
یكی دیگر از كارهای عجیب ابوبكر این بود كه وی پس از درگذشت رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد پانصد حدیث از احادیث پیامبر اكرم را آتش زدند! (1)
حافظ شمس الدین ذهبی روایت كرده است كه: ابوبكر بعد از درگذشت پیامبر مردم را جمع كرد و به بهانه اختلاف مردم در مورد احادیث دستور داد چیزی از رسول الله حدیث نكنید و هر كس در این باره از شما پرسش كرد بگوئید: كتاب خدا در بین ما و شما موجود است پس حلالش را حلال بدانید و حرامش را حرام. (تذكره الحفاظ ص3--الاضواء محمود ابوریه ص46)
نیز ذهبی از عایشه روایت می كند كه گفت پدرم ابوبكر تعداد پانصد حدیث از پیامبر خدا جمع آوری كرده بود. پس شبی را تا به صبح هم چنان با غلطیدن و ناراحتی كشیدن گذراند و چون صبح گشت گفت: ای دخترم!احادیث را بیاور. و چون آن نوشته ها را به نزد او بردم آنها را سوزانید.
گفتم: چرا احادیث را سوزاندی؟
گفت: ترسیدم بمیرم و این احادیث در نزد تو بماند. در حالیكه من به راویان آنها اعتماد نموده و از آنان نقل حدیث كرده ام. اما حقیقت آن نبوده كه آنان برای من روایت نموده و آنگاه من آنها را نقل نموده باشم. (2)
نقد دلیل ابوبكر برای آتش زدن احادیث!
دلیل ابوبكر این بوده: اختلاف مردم در مورد حدیث و نقل احادیث غیر معتبر. این دلیل اصلا قابل توجیه نیست زیرا:
اولا: حضرت مولی الموحدین علی علیه السلام حضور داشتند و هرگونه حدیثی را كه در مورد آن شك داشتند میتوانستند از نزدیكترین افراد به حضرت رسول یعنی حضرت علی سوال كنند.
خود اهل سنت نقل كرده اند كه عایشه گفت: علی اعلم الناس بالسنه(تاریخ دمشق ابن عساكر 3/61)
و گفته اند كه پیامبر اكرم فرموده است: اعلم امتی بالسنه و القضاء بعدی علی بن ابیطالب.
(الابانه، ابن بطه عكبری به نقل از كفایه الطالب باب 94 حدیث اول)
ثانیا: اگر ابوبكر واقعا دلش برای احادیث معتبر و غیر معتبر می سوخت می توانست گروهی تشكیل دهد از بزرگان و نزدیكان حضرت رسول تا احادیث صحیح و درست از غیر صحیح جدا كنند و به مردم بگویند نه اینكه كلا نقل حدیث را منع كند.
و اما دلیل واقعی آتش زدن احادیث
اولا: نام امیرالمؤمنین علیهالسلام و فضایل او از یادها حذف شود؛ چرا كه نقل احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله جدای از نقل فضایل حضرت علی علیهالسلام نبود.
ثانیا: نقل احادیث پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله مساوی بود با رسوایی آنان؛ چرا كه احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله نقدی بود بر اعمال و كردار خود سرانه و خود رأییها و بدعتهای ابوبكر و عمر و عثمان و امثال آنها؛ لذا بهترین راه برای آزادانه عمل كردن و مورد نقد قرار نگرفتن، حذف احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله بود كه آتش زدن و نابود كردن آنها در همین راستاست.
زهی به ابوبكر رهبر اهل تسنن كه هم كلام پیامبر صلی الله علیه و آله را آتش زد و هم در خانه او را!! (3)
*****
(1) كنزالعمال، ح 29460؛ تذكرة الحفّاظ، ج 1، ص 5، دارالحیاء التراث العربی.
(2) تذكره الحفاظ، محمود ابوریه ص5 به نقل از حاكم--كنزالعمال 10/285 -- الاضواء پاورقی ص49--تاریخ الفقه الاسلامی، دكتر محمد یوسف ص172--الامام جعفر الصادق، مستشار عبدالحلیم جندی ص185
(3) درباره آتش زدن در خانه حضرت زهرا (علیهاالسلام) رجوع شود به كتاب بحار الانوار، ج 28، ص 311 به بعد؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 202؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 5، ص 134، و ج 2، ص 19، الغدیر، ج 7، ص 77 و...
به روایت محدثین اهل سنت، ابوبكر تفسیر بعضی آیات قرآن را كه از وی پرسیده شد، نمیدانست؛ مانند اَبا در فاكهة و ابّاً (1)و همچنین در مسائل فقهی؛ مانند میراث كلاله و جد و جده و حد سارق(2)دچار اشتباه شد. (3)
ابوبكر می گفت: آنچه من میگویم به رأی خویش میگویم، اگر درست گفتم از خداست و اگر خطا گفتم از من است.
این در حالی است كه امام نه تنها باید اعلم مردم باشد و سخن در ست و قاطع و عاری از ابهام و شك گوید، بلكه باید عالم به جمیع احكام اسلام و آگاه به معارف و معانی و بطون قرآن باشد، در غیر این صورت چگونه میتواند جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله گردد؟!
جالب توجه این كه ابوبكر سالیان درازی در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله زیست ولی تنها صدو چهار و به نقلی صدو چهل و دو حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل كرد كه نه مشكلی را حل میكرد و نه پایهای را در اسلام استوار میساخت. (4)
علامه امینی رحمه الله در الغدیر(5)افراد متعددی را بر میشمارد كه هر یك دهها هزار و صدها هزار حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل كردهاند؛ به عنوان مثال حرمة بن یحیی تنها از طریق ابن وهب صد هزار حدیث نقل می كند و احمد بن فرات یك میلیون و پانصد هزار حدیث نوشته است كه بعد سیصد هزار حدیث را از میان آنها، در تفسیر و احكام و فراید، انتخاب كرد.
*****
(1) عبس، 31.
(2) در زمان ابوبكر دزدی را گرفتند و نزد ابوبكر آوردند، او به جای این كه دست راستش را قطع كند، از روی اشتباه دستور داد دست چپ او را بریدند!! (الغدیر، ج 7، ص 129؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 305؛ بحارالانوار، ج 30، ص 516 506. (
(3) الغدیر، ج 7، ص 103 129؛ سنن دارمی، ج 2، ص 359، دارالكتب العلمیة؛ تفسیر قرطبی، ج 1، ص 29.
(4) الغدیر، ج 7، ص 115، بعضی خواستهاند از قلت نقل وی دفاع كنند (ابن سعد در طبقات ر. ك: علم الحدیث، استاد شانهچی، ص 19) ولی این دفاع نا موفق و مردود است و نمیتواند پاسخی منطقی برای منتقدان او باشد؛ به راستی چرا در جواب مسائل مطرح شده در دوران حكومتش؛ مانند كلاله، حد سارق و... حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل نكرده است؛ بنابراین یا نمیخواسته از پیامبر (صلی الله علیه و آله) حدیث نقل كند، تا بتواند احكام الهی را طبق خواسته خویش تغییر دهد و یا علت، نادانی او بوده است و نیز این كه اصولاًَ نقل صدو چهار و یا صد و چهل و دو حدیث، با ویژگی مذكور در متن، با دو سال و چهار ماه زمامداری وی همگون نیست؛ چگونه میتوان باور كرد ابوبكر پیش از این مقدار حدیث میدانسته ولی فرصت گفتن و مطرح كردن آن را نداشته است؟! بنابراین تنها راه حل همان است كه بسیاری از محققین نیز برآنند كه ابوبكر نمیخواسته احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله) در جامعه مطرح شود و مؤید بر این گفتار آتش زدن پانصد حدیث پیامبر بزرگ اسلام (صلی الله علیه و آله) میباشد كه وی بر انجام آن اقدام كرده است؛ زیرا او میتوانست برنامهای برای حفظ احادیث حیات بخش پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیاده كند؛ مثلاً به بررسی و تبیین احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله) بپردازد و یا افراد مطمئن و شایستهای مأمور حفظ و نقل احادیث آن حضرت كند و راهی دیگر برگزیند، نه این كه شیوه معاندان را پیش گرفته و احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله) را آتش زند! لابد اگر میترسید آیات قرآن بد برداشت شود و یا مایه دو دستگی گردد، آنها را نیز آتش میزد!! به هر حال كشف واقعیت چندان بغرنج نیست، به خصوص بر اهل فكر و نظر.
(5) ج 7، ص115
فدك سرزمینی آباد و حاصلخیز در نزدیكی خیبر بود كه دو یا سه روز راه تا مدینه فاصله داشت و پس از دژهای خیبر نقطه اتّكاء یهودیان به شمار میرفت. در سال هفتم هجری پس از فتح خیبر اهالی فدك بیمناك شدند و با فرستادن نمایندگانی، به رسول خدا صلی الله علیه و آله پیشنهاد صلح دادند، بدین شرط كه هر ساله نیمی از حاصل فدك را به رسول خدا تقدیم كنند و از آن پس زیر لوای اسلام و تحت حمایت آن زندگی نمایند. همچنین تعهد كردند كه بر ضد مسلمانان دست به توطئه نزنند. (1)
این پیشنهاد مورد قبول قرار گرفت و چون آن املاك بدون اعزام نیرو و جنگ به دست آمده بود، به حكم آیه 6 سوره حشر(2)ملك شخصی و طلق پیامبر صلی الله علیه و آله به حساب آمد؛(3)بنابراین پیامبر صلی الله علیه و آلهمیتوانست آن را ببخشد و یا هر گونه تصرفی در آن بنماید؛ از جمله میتوانست نیازمندیهای مشروع نزدیكان خود را به شكل آبرومندی بر طرف سازد.
محدثان و مفسران شیعی و گروهی از دانشمندان اهل سنت در كتب خویش آوردهاند: وقتی آیه و ءات ذالقربی حقّه (4)نازل شد، پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله دختر خود- فاطمه زهرا علیها السلام را طلبید و فدك را به او بخشید و فاطمه علیها السلام نیز امور فدك را در دست گرفت و كارگزار او هر ساله سود و عوائد فدك را به مدینه نزد حضرت زهرا علیها السلام میفرستاد. (5)
فدك علاوه بر این كه میتوانست نیازهای خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را پس از رحلت ایشان، به گونه آبرومندی برآورده سازد چه مخارج خودشان و چه پاسخ به توقعات مردم و به خصوص فقرا و درماندگان كه از این خاندان شریف و كریم داشتند و درخواستهایی كه از آنان میشد و نیز جلب عواطف كسانی كه بعضی از اعضای خانواده و یا نزدیكانشان در جنگ به دست حضرت علی علیهالسلام كشته شده بودند به وسیله كمكهای مالی قادر بود تا حدودی هزینه سنگین منصب ولایت و امامت پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و اداره امور وابسته به آن را، كه با امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بود، تأمین كند؛ در نتیجه غصب فدك میتوانست اولاً: در ایجاد مشكل برای این خاندان، نقشی مؤثر ایفا كند و ثانیاً: در خریدن عقاید و همراه نمودن عدهای از مخالفان چون ابوسفیان، نیك به كار آید. (6)
پس از درگذشت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله، ابوبكر كه از اهمیت و نقش فدك با اطلاع بود، این ملك را به زور از دست كارگزار حضرت درآورده و مصادره كرد و به عنوان دلیل این حدیث دروغین را مطرح ساخت كه ما گروه پیامبران میراثی باقی نمیگذاریم، هر چه از ما بازماند صدقه است. (7)
حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام به مسجد رفت و از پس پرده و در جمع مهاجرین و انصار، طی نطقی مشروح و مفصل، رفتار ابوبكر را شدیداً مورد حمله و انتقاد قرار داد. (8) و اثبات كرد كه فدك هدیه و بخشش پیامبر صلی الله علیه و آله بوده نه ارث و بر این مدعا، امیرالمؤمنین علی علیهالسلام و ام ایمن(9)را گواه آورد. همچنین فرمود كه حدیث مورد استناد ابوبكر در مورد میراث پیامبران، علاوه بر آن كه كسی نشنیده، بر خلاف صریح قرآن است، لكن به دلایل روشن و قاطع او ترتیب اثر داده نشد، بلكه بعضی از نااهلان حاضر در مجلس سخنان ناشایست بر زبان راندند. (10)
حضرت فاطمه سلام الله علیها با خشم از مسجد بیرون آمد و آنقدر از ابوبكر و عمر رنجیده بود كه در بیماری خود اجازه عیادت به آن دو نداد مگر برای اعلام انزجار، كه شرح آن گذشت؛ همچنین به هنگام وفات وصیت كرد كه آن دو در مراسم نماز و تدفینش حضور نیابند. (11)
*****
(1) ر. ك: معجم البلدان، فدك؛ فروغ ابدیت، ج 2، ص 271.
(2) و ما افاء الله علی رسوله منهم فما او جفتم علیه من خیل ولا ركاب...؛ و آنچه را خدا از آنان (= یهود) به رسولش باز گردانیده (و بخشیده) چیزی است كه شما برای به دست آوردن آن) زحمتی نكشیدند) نه اسبی تاختند و نه شتری؛ ولی خدا رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط میسازد.
(3) این مطلب در كتب فقهی در بخش جهاد تحت عنوان فیء و انفال مورد بحث قرار گرفته است. تذكر این نكته لازم است كه فدك فیء است و جزء انفال نیست تا مسلمانان در آن شریك باشند. ر. ك: سیره ابن هشام، ج 3، ص 352.
(4) اسراء، 26. و حق نزدیكان را بپرداز.
(5) ر. ك: مجمع البیان و الدر المنثور، ذیل آیه؛ شرح ابن ابی الحدید ج 16، ص 383 الفصل الثالث.
(6) ر. ك: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 133.
(7) ر. ك: شماره 3، همین بخش.
(8) ر. ك: شرح ابن ابی الحدید، ج 210 213، كشف الغمّة، ج 1، ص 480 492؛ بحارالانوار، ج 29، ص 216 322؛ اعیان الشیعه، ج 1، ص 315 و
(9) پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مورد ام ایمن فرموده بود: او از زنان بهشت است و ابوبكر به این مطلب اعتراف داشت.
(10) ابن ابی الحدید نقل كرده كه آن شخص ابوبكر است و جمله مذكور این است: انما هو ثعاله شهیدة ذنبه (ر. ك: ترجمه بیت الاحزان، شیخ عباس قمی (رحمه الله، مترجم: محمد محمدی اشتهاردی، ص 204(
(11) كشف الغمّه، ج 2، ص 68، بحارالانوار، ج 31، ص 622 و ص 190، ح 19.
با این خبر، دلهای مسلمانان از جا كنده شد، و به كلی پراكنده شدند و با بی نظمی، روی به فرار نهادند. چنانكه خداوند حكایت می كند كه: هنگامی كه از كوه بالا می رفتید و به كسی اعتنا نمی كردید و پیغمبر از دنبالتان شما را می خواند و خدا سزایتان را به غمی روی غمی داد!... و گروهی از اصحاب به قدری در فكر جان خود بودند كه درباره خدا گمانهای باطل بسان گمانهای دوران جاهلیت می نمودند (1). در روز جنگ احد بود كه ابن قمئه به مصعب بن عمیر(رض) حمله كرد و او را كشت، و پنداشت كه پیغمبر است. ابن قمئه نزد قریش برگشت و مژده داد كه پیغمبر را كشته است! مشركان نیز به یكدیگر مژده می دادند و می گفتند: محمد كشته شد! محمد كشته شد! ابن قمئه او را كشت.
واقدی می نویسد: روز احد هشت نفر با پیامبر تا سر حد بذل جان بیعت كردند. سه نفر از مهاجرین (علی، طلحه، زبیر) و پنج نفر از انصار بودند. و جز این هشت نفر همگی در لحظه خطرناك پا به فرار گذاردند.
ابن ابی الحدید می نویسد: در مجلسی در سال 608 در بغداد كتاب مغازی واقدی را نزد محمد بن علوی می خواندم. هنگامیكه مطلب به این نقطه رسید كه: محمد بن مسلمه كه صریحا نقل می كند: من در روز احد با چشمهای خود دیدم كه مسلمانان از كوه بالا می رفتند و پیامبر آنها را به نامهای مخصوص صدا می زد و می فرمود: الی یا فلان الیّ یا فلان و هیچ كس به ندای رسول خدا جواب مثبت نمی داد. استاد به من گفت منظور از فلان و فلان همان كسانی هستند كه پس از پیامبر مقام و منصب به دست آوردند (ابوبكر و عمر). و راوی از ترسی كه از تصریح به نام آنها داشت صریحا نخواسته اسم آنها را بیاورد. (2)
همچنین نامبرده در شرح خود نقل كرده كه عموم راویان اتفاق دارند كه خلیفه سوم از كسانی است كه در آن لحظه حساس در میدان پایدار و ثابت نبوده است.
جالب اینجاست كه مورخان در میان مدافعان رسول الله صلی الله علیه و اله در جنگ احد از بانویی بسیار فداكار به نام نسیبه نام برده اند. پیامبر اكرم ص وقتی دفاع شجاعانه این بانو را دیدند درباره وی چنین فرمودند:
موقعیت و مقام این بانوی فداكار امروز از فلان و فلان (ابوبكر و عمر) بالاتر است. (3)
فرار ابوبكر از معركه احد بسیار مشهور است و جمع كثیری از روات و مورخین به آن تصریح كرده اند. (4)
*****
(1) سورة آل عمران: 153و154. در این مورد به كتاب الكامل ابن الاثیر ج 2 / 108 مراجعه كنید.
(2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج15 ص 23-24.
(3) شرح نهج اللاغه ابن ابی الحدید ج14 ص265-267 و اسدالاغابة ج5ص555.
(4) شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 15 / 23 و 24، سیرة المصطفی لمعروف ص 411 و 414، الصحیح من سیرة النبی الاعظم ج 4 / 243 عن منحة المعبود فی تهذیب مسند الطیالسی ج 2 / 99، طبقات ابن سعد ج 3 / 155 وط دار صادر ج 3 / 218، والسیرة النبویة لابن كثیر ج 3 / 58، تاریخ الخمیس ج 1 / 431، البدایة والنهایة ج 4 / 29، كنز العمال ج 10 / 268 و 269، حیاة الصحابة ج 1 / 272، دلائل الصدق ج 2 / 359. و همچنین نصوص دیگری نیز دلالت بر فرار ابوبكر از جنگ احد می كنند. رجوع كنید به: مستدرك الحاكم ج 3 / 27، تلخیص الذهبی للمستدرك نفس الصفحة، مجمع الزوائد ج 6 / 112، لباب الاداب ص 179، حیاة محمد لهیكل ص 265، سیرة المصطفی لهاشم معروف ص 411. راجع بقیة المصادر فی الصحیح من سیرة النبی الاعظم ج 4 / 244.
در روز جنگ خیبر بود كه پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله -، ابوبكر را با لشكری برای فتح قلعه فرستاد، ابوبكر گریخت و برگشت!(1)
ابن ابی الحدید راجع به فرار عمر و ابابكر از جنگ خیبر میگوید:
و ما أنس لا أنس الّلذین تقدّما
و فرّهما و الفرُّ قد علما حوب
یعنی: آنچه را فراموش كنم، فراموش نمیكنم كه آن دو (ابوبكر و عمر) در جنگ تقدم جستند و از جهاد فرار كردند و حال آن كه میدانستند فرار از جهاد از گناهان بزرگ است.
*****
(1) این حدیث را حاكم نیشابوری در جلد سوم، صفحه 27 كتاب خود، به همین نحو كه گفتیم نقل كرده است. سپس می گوید: این حدیث با سند صحیح نقل شده است، ولی بخاری و مسلم روایت نكرده اند! - ذهبی با تصریح به صحت آن در تلخیص مستدرك آورده است. فرار أبی بكر وعمر روز خیبر: ترجمة الامام علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق لابن عساكر ج 1 / 169 ح 233 و 234 و 235 و 236 و 240 و 241 و 247 و 261 و 262 ط 1، مناقب علی بن أبی طالب لابن المغازلی ص 181 ح 217 ط 1، خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 52 و 53، أسد الغابة ج 4 / 21، مسند أحمد ج 6 / 353، البدایة والنهایة ج 4 / 186، الغدیر ج 1 / 38، مجمع الزوائد ج 9 / 122 و 124، مصنف ابن أبی شیبة ج 6 / 154، الصحیح من سیرة النبی الاعظم ج 3 / 282، تذكرة الخواص، مسند البزاز ج 1، الكامل لابن الاثیر ج 2 / 149
ابوبكر در جنگ حنین می گفت: ما با كمی تعداد خویش غلبه نخواهیم كرد. كه خداوند در این باره فرمود: ((و یوم حنین اذ اعجبتكم كثرتكم)) توبه 25 یعنی آیا در روز حنین زیادی نفرات دشمن شما را شگفت زده كرده بود. كه علمای اهل سنت نقل كرده اند ابوبكر و عمر در جنگ حنین پا به فرار گذاشتند.
به روایت ارشاد شیخ مفید تنها ده نفر در كنار پیامبر ماندند كه نه تن آنان هاشمی و دهمی أیمن فرزند ام ایمن بود كه شهید هم شد. اما دیگران از جمله ابوبكر، عمر، عثمان و دیگر دست اندركاران سقیفه و خلافت همه پا به فرار نهادند و هرچه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فریاد زد: اینك من رسول خدا هستم، محمد بن عبدالله را تنها نگذارید، كسی اعتنا نكرد. یعقوبی در تاریخش به روایت مفید تاكید دارد. (الارشاد شیخ مفید 1/140)
*****
مغازی واقدی ج 2 ص 890 و 904. - تفسیر الكشاف زمخشری ج 2 ص 259. - تاریخ ابی الفدائ ج 1 ص 208. - البدایه و النهایه ج 4 ص 374. - تاریخ الخمیس ص 102. -السیره الحلبیه شافعی ج 3 ص 109.
جنگ سلسله در وادی رمل بود. این جنگ هم مثل جنگ خیبر بود؛ زیرا نخست پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - ابوبكر را به میدان فرستاد، ولی او با لشكر گریخت، سپس عمر را فرستاد، او نیز با افراد تحت فرمانش فرار كرد، ولی بعد از آنها علی - علیه السّلام - را فرستاد و علی - علیه السّلام - با غنایم و اسیران برگشت. شیخ مفید این نبرد را به تفصیل در كتاب ارشاد نقل كرده است. (1)
این جنگ سلسله غیر از جنگ ذات السلاسل است كه در سال هفتم هجرت به فرماندهی عمروبن عاص روی داد. در آن جنگ نیز ابوبكر، عمر و ابو عبیده جراح، تحت فرماندهی عمرو بن عاص بودند، چنانكه عموم مورخان گفته اند. (2)
*****
(1) الارشاد للشیخ المفید ص 60 - 61 ط الحیدریة.
(2) السیرة النبویة لابن هشام ج 4 / 272 و 274، الكامل لابن الاثیر ج 2 / 156، السیرة الحلبیة ج 3 / 190.
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله چند روز پیش از وفات، جوان لایقی را به نام اُسامه (1) مأمور فتح اراضی بلقا و دار روم در فلسطین كرد و دستور داد افرادی چون ابوبكر، عمر، سعد بن ابی وقاص و... در سپاه او حاضر شوند.
بعضی از صحابه از این كه فرمانده آنان جوانی است كه هنوز بیست سال ندارد، گلهمند بوده و حرفهایی زدند. وقتی خبر نارضایتی آنها به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، حضرت بسیار خشمگین شد و فرمود: لعنت خدا بر آن كس كه از لشكر اسامه تخلف ورزد. (2)
و مكرر امر میفرمود كه همه باید در لشكر اسامه حاضر شوند و به اسامه دستور داد لشكرش را به سرعت از مدینه بیرون ببرد. وی نیز با مجاهدین از مدینه بیرون رفت و در حومه شهر در محل جرف اردو زد.
از طرفی چون بیماری رسول خدا شدت گرفت و احتمال وفات او میرفت، ابوبكر و عمر و بعضی دیگر بدون اجازه فرمانده خویش از اردوگاه خارج شده و به مدینه بازگشتند و با این عمل از دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله سرپیچی كردند.
در این بین آنچه به نظر میرسد چنان كه گفتهاند این است كه: پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله از آنجا كه وفات خود را نزدیك میدید و میخواست مدینه را از معارضان و طمعكاران پاك و زمینه استقرار حكومت جانشین خود علی علیهالسلام را آماده كند، سران صحابه را به فرماندهی اسامه جوان راهی شام كرد؛ لذا مكررا می فرمود:
لشكر اسامه را تجهیز كنید! خدا لعنت كند كسی كه از آن تخلف ورزد!
("جهزوا جیش أسامة، لعن الله من تخلف عنه"(3)، "انفذوا بعث أسامة، لعن الله من تخلف عن بعث أسامة، وكرر الرسول ذلك.. "(4))
ابوبكر و عمر و بعضی دیگر كه این معنی را درك كرده بودند، با این كه رسول خدا متخلفین را لعنت كرده بود، ولی با این حال لشكر اسامه را بدون كسب اجازه از فرمانده خویش و به دلخواه ترك كرده، به مدینه بازگشتند و با یك توطئه حساب شده، حضرت علی علیهالسلام را از حقش محروم ساختند.
در تاریخ نقل است وقتی ابوبكر خبر امارت خویش را به اطلاع اسامه رساند، اسامه گفت: من و لشكری كه با منند تو را ولی نكردهایم؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا بر شما امیر كرد و عزل نكرد تا از دنیا رفت و تو و عمر بی اجازه من برگشتید و امری بر رسول خدا صلی الله علیه و آله مخفی نبود، مرا و شما را میشناخت، با این حال مرا بر شما امیر كرد و شما را بر من امیر نكرد (5)
سپس به مدینه برگشت و بر در مسجد ایستاد و فریاد زد كه عجب دارم از مردی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا بر او امیر كرد، ولی او مرا عزل كرده و ادعای امارت و امیری بر من دارد!
شگفت آن كه آوردهاند: ابوبكر و عمر با این كه اسامه را عزل كردند ولی تا آخر عمر اسامه را با عنوان امیر خطاب میكردند!! (6)
*****
(1) اسامة بن زید بن حادثه.
(2) الملل و النحل، ج 1، ص 23.
(3) الملل والنحل للشهرستانی 1/23
(4)شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 6/52.
(5)الصراط المستقیم، ج 2، ص 297، المكتبة المرتضویه؛ المراجعات، ص 114، دارالنعمان.
(6)شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ط مصر؛ المراجعات، ص 115.
یكی از كارهایی كه دشمنان با آن مخالفت كرده و علیه آن كارشكنی می نمودند، مساله جانشینی آن حضرت بوده است. آنان با یكدیگر هم پیمان شدند تا امامت علی را نپذیرند و بدان تن ندهند. با وجود آنكه پیامبر آنان را به همراهی با لشكر اسامه بن زید فرمان داده بود – تا هنگام وفات آن حضرت در مدینه نباشند – لیكن عایشه آنها را از حال پیامبر خبر دار كرد و آنها از نیمه راه بازگشتند و با تدبیر عایشه، ابوبكر در محراب پیامبر برای اقامه نماز صبح ایستاد و این در حالی بود كه پیامبر از شدت بیماری در مسجد حاضر نشده بودند. لیكن بلال بی درنگ آن حضرت را با خبر ساخت و پیامبر با زحمت بسیار و با تكیه بر بازوان علی و فضل بن عباس وضو گرفت. پیامبر را درحالی به مسجد آوردند كه پاهای مباركشان روی زمین كشیده می شد. پیامبر به جلو ابوبكر آمد و نماز او را شكست و خود به صورت نشسته نماز خواندند و صحابه به ایشان اقتدا كردند.
هنگامی كه آنحضرت به خانه بازگشت، آنان را احضار نموده و بر كارشان توبیخ نمودند و سپس – در اثر بیماری و خستگی – از هوش رفتند.
*****
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید خطبه 156-9/179 و در چاپ مصر 2/485 - صحیح بخاری: 1/92 - صحیح مسلم: 2/23 - سنن ابن ماجه: باب ما جاء فی صلات رسول الله - مسند احمد: 6/210و224 - طبقات ابن سعد: 3/179 - انساب الاشراف: 1/557
ابو هریرة میگوید: مردی در حضور پیامبر ابوبكر را سبّ و لعن میكرد و آن حضرت متعجّبانه میخندید. (1)
و در نقلی دیگر آمده: شخصی در حضور رسول خدا ص ابوبكر را لعنت میكرد و آن حضرت هیچ سخنی نمیگفت.
ابن حجر نیز میگوید: در حضور پیامبر شخصی ابوبكر را سبّ می گفت. (2)
*****
(1) تفسیر ابن كثیر 4 / 129، مسند احمد 2 / 436، الدر المنثور 6 / 11.
(2) تاریخ النمازی 2 / 102، سبل السلام 4 / 197.
روزی رسول خدا - صلّی اللّه علیه وآله - برای اولین بار به ابوبكر و عمر دستور داد تا ذوالثدیه را به قتل برسانند، ولی آنها از اجرای فرمان حضرت، امتناع ورزیدند. ذوالثدیه یا ذوالخویصره؛ حرقوص بن زهیر تمیمی است، كه به این لقب معروف و سركرده خوارج و مفسدان بود.
*****
الاصابة لابن حجر ج 1 / 484 ط السعادة، حلیة الاولیاء ج 2 / 317 وج 3 / 227، تاریخ ابن كثیر ج 7 / 298، الغدیر ج 7 / 216، الطرائف لابن طاووس ج 2 / 429 عن محمد بن مؤمن الشیرازی. ویوجد الحدیث عن أبی سعید الخدری كما فی مسند أحمد ج 3 / 15 ط 1
مورد دیگری كه شیخین در مقابل نصّ اجتهاد نمودند، روزی بود كه برای دومین بار، پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - به آنها دستور داد تا این عنصر مرتد را به قتل برسانند. ولی آنان مانند بار اوّل، از اجرای فرمان رسول خدا - صلّی اللّه علیه وآله - امتناع ورزیدند.
احمد بن حنبل در مسند از ابو سعید خدری روایت می كند كه ابوبكر خدمت پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - آمد وگفت: یا رسول اللّه! من از فلان درّه می گذشتم، دیدم مردی وارسته و خوش سیما، نماز می گزارد.
پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - فرمود: برو و او را بكش!
ابوبكر رفت، ولی چون او را به آن حال دید، خوش نداشت او را بكشد و نزد پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - باز گشت!
رسول خدا - صلّی اللّه علیه وآله - به عمر فرمود: تو برو و او را به قتل برسان.
وقتی عمر آمد و او را به همان حال كه ابوبكر دیده بود، دید، حاضر نشد او را بكشد. از این رو برگشت و گفت: یا رسول اللّه! چون دیدم با خشوع نماز می گزارد از كشتن او خودداری كردم!
پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - فرمود: یا علی! برو و این مرد را بكش.
علی - علیه السّلام - رفت ولی او را ندید، سپس برگشت و گفت: یا رسول اللّه! او را نیافتم.
در اینجا رسول خدا - صلّی اللّه علیه وآله - فرمود: این مرد و همفكران او، قرآن می خوانند، ولی هنوز صدای تلاوت آن از گلویشان نگذشته، كه از دین خارج می شوند؛ مانند تیری كه از كمان بیرون رود! و دیگر باز گشت به دین نمی كنند، چنانكه تیر وقتی رها شد دیگر به جای خود باز نمی گردد. آنها را بكشید كه بدترین مردم روی زمین هستند. همچنین پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فرمودند: اگر كشته شده بود هیچگاه دو مرد از امت من اختلاف نمی كردند.
عموم مفسرین سنی و شیعه و بسیاری از تاریخ نگاران اسلامی نقل كرده اند كه پیامبر اكرم صلی الله علیه واله ابوبكر را جهت ابلاغ آیاتی چند از سوره مباركه برائت به زائران مكه و اهل آن در ایام حج در سرزمین منی، اعزام و مأمور كرد.
و این آیات در حقیقت قطعنامه ای بود مبنی بر ممنوعیت روش های مختلف جاهلی مشركان در مكه و مسجد الحرام.
اما پس از طی چند منزل حضرتش به امر خدا او را از این كار معزول و دستور برگشتن وی را صادر و علی بن ابیطالب علیه السلام را مامور انجام این وظیفه مهم و سرنوشت ساز كرد. و در پاسخ ابوبكر كه از علت این عزل و نصب سوال نمود فرمود:
جبرائیل نزد من آمد و گفت: پیام الهی را نباید ابلاغ كند مگر خودت یا مردی از خود تو یعنی اهل بیت تو.
نكته ای كه باید به آن توجه كرد آن است كه خود پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله به طور قطع و یقین می دانستند كه ابوبكر صلاحیت ابلاغ آیات را ندارد. ولی اگر از اول كار مولا علی علیه السلام را به سوی مكه می فرستادند، این مطلب برای ما روشن می شد كه ایشان صلاحیت ابلاغ را دارد ولی دیگر اثبات نمی شد كه آیا غیر از او نیز كسی صلاحیت دارد یا نه؟ لذا در این ماجرا اول ابوبكر فرستاده می شود و بعد از طرف خداوند عزل می گردد تا همگان بفهمند كه او صلاحیت ندارد و تنها مولا علی علیه السلام است كه قابلیت و صلاحیت ابلاغ احكام را دارد. در واقع این ماجرا تنها اثبات صلاحیت مولا علی علیه السلام را نمی كند بلكه در كنار اثبات ایشان دیگران را نیز نفی می كند.
*****
مسند احمد 3/283، صحیح بخاری 6/81، تفسیر طبری 10/64، شواهد التنزیل حسكانی 1/239 و...
بیهقی در دلائل النبوة از عروه روایت كرده كه او گفت: هنگامی كه رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله با مسلمین از تبوك مراجعت می كرد و در راه مدینه به سیر خود ادامه میداد، گروهی از اصحاب او اجتماعی كردند، و تصمیم گرفتند كه آن جناب را در یكی از گردنههای بین راه به طور مخفیانه از بین ببرند، و در نظر داشتند كه با آن حضرت از راه عقبه حركت كنند.
پیغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از این تصمیم خائنانه مطلع شد و فرمود: هر كس میل دارد از راه بیابان برود؛ زیرا كه آن راه وسیع است و جمعیت به آسانی از آن می گذرد، حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) هم از راه عقبه كه منطقه كوهستانی بود به راه خود ادامه داد، اما آن چند نفر كه اراده قتل پیغمبر را داشتند برای این كار مهیا شدند، و صورت های خود را پوشانیدند و جلو راه را گرفتند. حضرت رسول امر فرمود، حذیفة بن یمان و عمار بن یاسر در خدمتش باشند، و به عمار فرمود: مهار شتر را بگیرد و حذیفه هم او را سوق دهد، در این هنگام كه راه میرفتند ناگهان صدای دویدن آن جماعت را شنیدند، كه از پشت سر حركت میكنند و آنان حضرت رسول را در میان گرفتند و در نظر داشتند قصد شوم خود را عملی كنند.
پیغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از این جهت به غضب آمد، و به حذیفه امر كرد كه آن جماعت منافق را از آن جناب دور كند، حذیفه به طرف آن ها حمله كرد و با عصائی كه در دست داشت، بر صورت مركبهای آنها زد و خود آنها را هم مضروب كرد، و آنها را شناخت، پس از این جریان خداوند آنها را مرعوب نمود و آنها فهمیدند كه حذیفه آنان را شناخته و مكرشان آشكار شده است، و با شتاب و عجله خودشان را به مسلمین رسانیدند و در میان آنها داخل شدند.
بعد از رفتن آنها حذیفه خدمت حضرت رسول رسید، و پیغمبر فرمود: حركت كنید، و با شتاب از عقبه خارج شدند، و منتظر بودند تا مردم برسند، پیغمبر اكرم فرمود: ای حذیفه شما این افراد را شناختید؟ عرض كرد: مركب فلان و فلان (ابوبكر و عمر) را شناختم، و چون شب تاریك بود، و آنها هم صورتهای خود را پوشیده بودند، از تشخیص آنها عاجز شدم.
حضرت فرمود: فهمیدید كه اینها چه قصدی داشتند و در نظر داشتند چه عملی انجام دهند؟ گفتند: مقصود آنان را ندانستیم، گفت: این جماعت در نظر گرفته بودند از تاریكی شب استفاده كنند و مرا از كوه بزیر اندازند، عرض كردند:
یا رسول اللَّه! امر كنید تا مردم گردن آنها را بزنند، فرمود: من دوست ندارم مردم بگویند كه محمد اصحاب خود را متهم می كند و آنها را میكشد، سپس رسول خدا آنها را معرفی كرد و فرمود: شما این موضوع را ندیده بگیرید و ابراز نكنید.
برخی از علمای اهل سنت همانند ابن حزم اندلسی كه از استوانههای علمی اهل سنت به شمار میرود نام این افراد را آوره است. وی در كتاب المحلی مینویسد:
ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، سعد بن أبی وقاص؛ قصد كشتن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را داشتند و میخواستند آن حضرت را از گردنهای در تبوك به پایین پرتاب كنند.
*****
المحلی ابن حزم اندلسی ج 11 ص 224. - تفسیر ابن كثیر ج 2 ص 605 چاپ دار احیائ التراث العربی بیروت. - منتخب التواریخ محمد هاشم خراسانی ص 63.
عثمان بن عفان بن ابی العاص بن امیه از بنی امیه و یكی از اشراف و ثروتمندان مكه بود و اسلام وی در میان خاندانی كه قریب به اتفاقشان مخالف اسلام بودند، عجیب می نمود. او در شمار مهاجران به حبشه بود، اما به زودی به مكه بازگشت و به مدینه مهاجرت كرد.
عثمان به دلیل بیماری همسرش در بدر حاضر نشد. در جنگ احد نیز به اتفاق جمیع مورخان در شمار فراریان بود. بعدها در تاریخ نیز جز در قضیه حدیبیه یادی از وی وجود ندارد.
در زمان ابوبكر وی از افراد نزدیك به وی بوده و كاتب وی به شمار می آمد. در دوره عمر نیز از نفوذ قابل توجهی برخوردار بود و در آن شرائط نماینده بنی امیه به شمار می آمد.
احتمالاً عمر دریافته بود یا عملاً به آن تمایل داشت كه عثمان به دلیل نفوذ و محبوبیت در قریش، زمینه بیشتری برای خلافت پس از او دارد. لذا با تعیین او در شورای شش نفره راه خلافت او را هموار نمود، عثمان در آخرین روز ذی حجه سال 23 به عنوان خلیفه بر منبر رسول خدا جای گرفت، خلافتی كه اّن را باید آغاز خلافت امویان دانست.
عثمان از همان ابتدا قدرتمندانه به اداره امور پرداخت. او به گمان خود زیركانه عمل كرد، زیرا در شش سال نخست خلافت بسیار آرام عمل كرد، و كوشید تا موقعیت خود را مستحكم كند. پس از آن در نیمه دوم خلافت بود كه سیاستهای اصلی خویش را آشكار كرد و به تدریج دگرگونی در ساختار سیاسی مناطق مختلف پرداخت. او اساساً در اندیشه سپردن خلافت به بنی امیه بود و این كارها را مقدمه ای برای اموی كردن تمام امور سیاسی انجام می داد.
وی در اقدامات خود در آغاز از حمایت قریش برخوردار بود و می كوشید تا سهم همه آنان را حفظ كند. اما در شش سال دوم خلافت كار وی قدرت بخشیدن به طایفه خاص اموی شد این امر خشم برخی از قریش را نیز برانگیخت. حاكم كردن افراد خاندان اموی بر شهرها، خشم بسیاری را برانگیخت و مردم را به مرور به شورش بر ضد وی وا داشت.
در زمان او بسیاری از سرزمینها فتح شد. مانند قفقاز، خراسان، كرمان، قبرس و قسمتهایی از شمال آفریقا. بدین ترتیب ثروتها و غنائم بی شماری به مركز خلافت سرازیر شد كه تقسیم آنها حساسیت ویژه ای می طلبید. گر چه عثمان به این امر توجه نكرد و تقسیم ناعادلانه غنائم یكی از عواملی گشت كه در بروز شورش علیه او نقش مؤثری داشت. به طور كلی علل شورش ضد عثمان را می توان بدین ترتیب تقسیم بندی كرد:
1. بدعتهای دینی توسط عثمان.
2. واگذاری فرمانداری شهرها به افرادی از خاندان بنی امیه.
3. بذل و بخششهای بی حساب او به افراد خاندان اموی.
4. آزار بعضی از اصحاب بزرگ رسول خدا مانند ابوذر و عمار یاسر.
بدین ترتیب مردم از او ناراضی شدند و بسیاری از بزرگان صحابه، مخالفت علنی را با او آغاز كردند. كسانی چون طلحه، زبیر، عایشه، عمار یاسر، عبدالرحمن بن عوف، عبدالله بن مسعود، ابو ایوب انصاری، جابر بن عبدالله انصاری و ابوذر و...
البته همه اینان به قتل او اعتقاد نداشتند یا آنرا به مصلحت نمی دیدند، اما به هر روی شدیدترین انتقادات را به اعمال و رفتار سیاسی و دینی او داشتند. به مرور اعتراضات علیه عثمان بالا می گرفت و عثمان مجبور بود برای آرام كردن آنها از زور استفاده كند كه خود این امر منجر به نزاع و درگیری بیشتر می شد.
تا وقتی كه عده ای از مردم مصر و كوفه به عنوان اعتراض نزد عثمان آمدند. پس از مدتی گروه بیشتری از مصریان كه شمار آنها را بین چهارصد تا هفتصد نفر گفته اند به مدینه آمدند و درخواستهای خود را مطرح كردند. عثمان تعهد كرد كه به درخواستهای آنان توجه كند. مصریان به شهر خود بازگشتند اما توطئه ای شد مبنی بر اینكه آنها كشته شوند.
این عده از جریان آگاهی یافتند و خشمگین به مدینه بازگشتند. خبر به كوفیان نیز رسید. از آنجا دویست نفر و از بصره صد نفر به مدینه آمدند و عثمان را در محاصره گرفتند و ابتدا از او خواستند تا از حكومت كناره گیری كند اما عثمان زیر بار این وضع نمی رفت.
عثمان چهل و نه روز در محاصره بود. در این مدت از شهرهای مختلف استمداد كرد. اما كسی به كمكش نرفت، تا سرانجام توسط انقلابیون به قتل رسید.
*****
تاریخ خلفا، ص 142، 146، 155 به نقل از منابع متعدد كه در همین كتاب مسطور است.
به موجب نقل بزرگترین حفاظ حدیث و اعلام تاریخ و مفسران اهل تسنن پیامبر اكرم صلی الله علیه واله در خواب دید تعدادی میمون بر فراز منبر او جست و خیز می كنند و چون بیدار شد افسرده خاطر و ناراحت گردید كه تا پایان عمر به حال اول باز نگشت، پس این آیه شریفه نازل شد:
وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآن
آن خوابی را كه به تو نشان دادیم و نیز درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم. (اسراء/60)
خداوند از این دو دسته زمامدار بعد از پیامبر و اطرافیانش تعبیر به شجره ملعونه فرمود و رؤیای پیامبر ص درباره میمون ها، با روی كار آمدن متصدیان خلافت از دو خانواده نامیمون بنی سفیان و ابی العاص تعبیر عملی گردید. (1)
ابن جوزی نوشته است: عثمان نیز از شجره ملعونه در قرآن است كه مشمول لعن قرانی می باشد. زیرا او هم به شرحی كه قبلا نوشتیم از شجره بنی امیه و پسر عموی مروان و پدر زن وی و آغازگر خلافت بنی امیه بود. (2)
عثمان كه خود از نسل شجره ملعونه (بنی امیه) می باشد، در زمان حكومتش به این خاندان ننگین بذل و بخشش های بی حد و حسابی كرد. و ایشان را برای حكمرانی در سرزمین های مختلف می فرستاد. و تا حدی كه میتوانست به آنها میدان داد تا در نتیجه آن بنی امیه خلافت را به دست گرفتند و سالها با ظلم و ستم به اهل بیت علیهم السلام و مسلمانان حكومت كردند.
*****
(1) تفسیر طبری 11/356، مستدرك حاكم 4/480، تاریخ بغداد خطیب 3/343، كنزالعمال متقی هندی 6/40و 90، درالمنثور سیوطی 4/191، تفسیر آلوسی 15/107، تفسیر شوكانی 3/230، سیره حلبی 1/337 و...
(2) زاد المسیر فی علوم التفسیر ابن جوزی: چ مصر
امیر المومنین علیه السلام در قسمتی از خطبه شقشقیه راجع به عثمان می فرمایند:
"... تا اینكه سومی یعنی عثمان بن عفان به خلافت برخاست، در حالی كه شكم و دو پهلویش باد كرده بود و جز خالی كردن و خوردن كاری نداشت. افراد قبیله و پسران پدرش با او همدست شدند، به جان بیتالمال مسلمین افتادند مانند شتری كه گیاهان تر و تازه بهاری را میخورد. آری مال خدا را با حرص و ولع و با تمام دهان میخوردند تا زمانی كه رشته كار از دست خلیفه به در رفت و داستان به كشته شدنش انجامید و شكمبارگی و غرور او وی را بر زمین زد... "
همچنین امیر المومنین علیه السلام در بخش پایانی خطبه ی دوّم نهج البلاغه راجع به ابوبكر، عمر و عثمان می فرماید:
زرعوا الفجور، وسقوه بالغرور، وحصدوا الثبور؛ تخم گناه كاشتند، و با آب تكبّر و غرور آبیاری اش كردند، و عذاب و هلاكت درو كردند.
و نیز بلاذری این سخن مولا علی علیه السلام درباره عثمان را آورده است: " ای عثمان حق، سنگین و شفا بخش است، و ناحق سبك (و تحمل پذیر) ولی مایه رنج و بلا است. تو چنانی كه اگر بتو راست بگویند بخشم میائی وهر گاه دروغ بگویند خشنود میشوی ".
*****
(الانساب بلاذری 5/44)
برای افراد مسلمان در نكوهش فرار از جنگ، كافی است كه بگوییم: خداوند متعال در آیات15 و 16 سوره انفال می فرماید:
ای اهل ایمان! هنگامی كه با كافران در حالی كه بر ضد شما لشكركشی میكنند روبرو میشوید، به آنان پشت نكنید [و نگریزید.] و هر كس در آن موقعیت به آنان پشت كند [و بگریزد] سزاوار خشمی از سوی خدا شود و جایگاهش دوزخ است ودوزخ بازگشتگاه بدی است مگر جهت ادامه نبرد با دشمن، یا پیوستن به گروهی [تازه نفس از مجاهدان برای حمله به دشمن] باشد.
در روز جنگ احد بود كه ابن قمئه به مصعب بن عمیر حمله كرد و او را كشت، و پنداشت كه پیغمبر است. ابن قمئه نزد قریش برگشت و مژده داد كه پیغمبر را كشته است! مشركان نیز به یكدیگر مژده می دادند و می گفتند: محمد كشته شد! محمد كشته شد! ابن قمئه او را كشت.
با این خبر، دلهای مسلمانان از جا كنده شد، و به كلی پراكنده شدند و با بی نظمی، روی به فرار نهادند. چنانكه خداوند حكایت می كند كه: هنگامی كه از كوه بالا می رفتید و به كسی اعتنا نمی كردید و پیغمبر از دنبالتان شما را می خواند و خدا سزایتان را به غمی روی غمی داد (1).
در آن روز پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - آنها را ندا می داد و می فرمود: بندگان خدا! بندگان خدا! بیایید. من پیغمبر هستم، هر كس ثابت ماند بهشت از آنِ اوست با این صدا و نظیر آن، آنان را می خواند، با اینكه در آخر آنها قرار داشت، ولی آنها طوری فرار می كردند كه به كسی توجه نداشتند!
طبری و ابن اثیر در تاریخ خود می نویسند: فرار به وسیله گروهی از مسلمانان به پایان رسید كه عثمان بن عفان و دیگران در میان ایشان بودند، آنها به اعوص رفتند و سه روز در آنجا ماندند، سپس نزد پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - باز گشتند. وقتی پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - آنها را دید فرمود: شما از جنگ روی برتافتید! (2)
فرار این عده از جنگ و بازگشت سه روز بعد آنان و گفتار پیغمبر به ایشان، در همه كتبی كه راجع به جنگ احد به تفصیل سخن گفته اند، آمده است. از جمله فخر رازی می نویسد: از جمله فراریان عمر و عثمان و سعد و عقبه بوده اند كه ایشان به مكان دوری فرار كردند و بعد از سه روز برگشتند. (3)
*****
(1) سورة آل عمران: 153. در این مورد به كتاب الكامل ابن الاثیر ج 2 / 108 مراجعه كنید.
(2) فرار عثمان وغیره فی أحد ثلاثة أیام: تاریخ الطبری ج 2 / 203، الكامل لابن الاثیر ج 2 / 110، السیرة الحلبیة ج 2 /227 قال: وكان من جملة من انهزم عثمان بن عفان.. الخ، سیرة المصطفی لهاشم معروف ص 411، مجمع البیان ج 2 / 524، الارشاد للشیخ المفید ص 48، البحار ج 20 / 84، البدایة والنهایة ج 4 / 28، السیرة النبویة لابن كثیر ج 3 / 55، شرح النهج للمعتزلی ج 15 / 21 وقال ج 15 / 20 مع اتفاق الرواة كافة علی ان عثمان لم یثبت، الدر المنثور ج 2 / 89. فرار عثمان یوم حنین: دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 362، وذكر ابن هشام فی السیرة النبویة ج 4 / 85 أسماء من ثبت مع الرسول ولم یكن عثمان منهم.
(3) مفاتیح الغیب 9/52 و تفسیر فخر الرازی 3/398 و السیرة الحلبیة2/227
به روایت ارشاد شیخ مفید تنها ده نفر در كنار پیامبر ماندند كه نه تن آنان هاشمی و دهمی أیمن فرزند ام ایمن بود كه شهید هم شد. اما دیگران از جمله ابوبكر، عمر، عثمان و دیگر دست اندركاران سقیفه و خلافت همه پا به فرار نهادند و هرچه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فریاد زد: اینك من رسول خدا هستم، محمد بن عبدالله را تنها نگذارید، كسی اعتنا نكرد. یعقوبی در تاریخش به روایت مفید تاكید دارد.
(الارشاد شیخ مفید 1/140)
حلبی در سیره اش می گوید: آنگاه كه كه در حنین همه از اطراف پیامبر پراكنده شدند فقط چهار نفر بر جای ماندند، سه تن هاشمی علی، عباس و ابوسفیان بن حارث و ابن مسعود كه از جانب چپ دفاع می كرد و دو نفر اول از پیش روی پیامبر دفاع می نمودند و ابوسفیان بن حارث زمام اشتر وی را در دست داشت.
طبری و ابن اثیر نوشته اند: عایشه با تعبیر از عثمان به نعثل می گفت: اقتلوا نعثلا فقد كفر. یعنی بكشید نعثل (عثمان) را، قطعا او كافر شده است. ابن ام كلاب وی را بدین دو بیت مخاطب قرار داد:
فمنك البداء و منك الغیر... و منك الریاح و منك المطر
و انت امرت بقتل الامام... و قلت لنا انه قد كفر
و خاطر نشان كرد: تو خود امر به قتل عثمان نمودی و به ما گفتی او كافر شده است. بعد از قتلش هم به خون خواهی وی برخواستی. پس آغاز و انجام ماجرای قتل عثمان و خون خواهی وی همه از ناحیه تو بوده است. (1)
و ابن قتیبه می نویسد: عایشه می گفت: اقتلو نعثلا فقد فجر. یعنی نعثل را بكشید كه فاجر و متجاوز شده است. (2)
و ابن ابی الحدید نوشته است: هر كس پیرامون سیره و اخبار تصنیف نموده گوید: عایشه سر سخت ترین مردم بر علیه عثمان بود. تا آنجا كه یكی از لباسهای پیامبر را در خانه اش آویخته بود و هر كس داخل خانه او می شد، می گفت: این لباس پیامبر خداست كه هنوز كهنه نشده اما عثمان سنت اش را كهنه و فرسوده كرد. و گویند اولین كسی كه عثمان را نعثل خطاب كرد عائشه بود. (3)
مدائنی در كتاب " جمل " مینویسد: " هنگامی كه عثمان كشته شد عائشه در مكه بود، و خبر قتل او را در " شراف " به او رسید، و هیچ شك نداشت در این كه طلحه به حكومت خواهد رسید و می گفت: مرگ بر نعثل، نابود باد نعثل. خوشا به حال طلحه، خوشا به حال پسر عمویم گوئی الان دارم به انگشتش نگاه میكنم كه دارند با او بیعت میكنند. شتران را هی بزنید و به حركت آورید!
در رابطه با معنای نعثل علامه شرف الدین در النص و الاجتهاد ص 419 می فرمایند كه: نعثل به كسی می گویند موی صورت و بدنش زیاد باشد. و این لقبی است كه مادر عثمان برای وی انتخاب كرده بوده است.
و فیروز آبادی می گوید: نعثل پیرمرد احمق و ریش بلندی بود در مدینه (كه عایشه و دیگران) عثمان را به او تشبیه می كردند. (4)
و ابن اثیر می نویسد: دشمنان عثمان وی را نعثل می نامیدند و از جمله دشمنان او عایشه بود كه می گفت: بكشید نعثل را خدا بكش او را و مقصودش از این سخن عثمان بود. (5)
*****
(1) تاریخ طبری 4/407 و 459 و 465، كامل ابن اثیر 3/80.
(2) الامامة و السیاسة 1/52، شرح ابن ابی الحدید 6/215
(3) النهایة لابن الاثیر الجزری ج 5 / 80، تاج العروس ج 8 / 141، لسان العرب ج 14 / 193، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 2 / 77 ط 1 وج 6 / 215 تحقیق أبو الفضل وج 2 / 408 ط مكتبة الحیاة وج 2 / 121 ط دار الفكر، الغدیر ج 9 / 80 و 81 و 84، شیخ المضیرة أبو هریرة ص 181.
(4) نهایة اللغة 5/79-80، لسان العرب 14/193.
(5) النهایة لابن الاثیر الجزری ج 5 /80
مغیرة بن شعبه پیش عثمان كه در محاصره بود- آمده گفت: ای امیر المومنین این جماعت علیه تو اجتماع كرده اند، بنابراین اگر مایلی برو به مكه، یا اگر میخواهی از دیوار خانه ات دری برایت میگشائیم تا از آنجا به شام بروی، و در آنجا معاویه و طرفدارانی كه از مردم شام داری هستند، و هر گاه هیچیك از اینها را نمی پسندی تو و ما بیرون میائیم و اختلافمان را با این جماعت به قرآن عرضه میداریم.
عثمان گفت: در مورد پیشنهاد رفتن به مكه، من از پیامبر خدا صلی الله علیه و اله شنیدم كه میفرمود: در مكه یكی از قریش كافر و مدفون میشود كه نیمی از عذاب این امت اعم از انس و جن نصیبش خواهد شد. بنابراین نمیخواهم من آن شخص باشم...!!!
از این روایت بر میاید كه عثمان بر اثر یقینی كه به جرائم وگناهان خویش داشته بیش از این كه به مفاد روایاتی كه هوادارانش برایش ساخته و نقل كرده اند. مانند حدیثی كه به او و نه نفر دیگر مژده بهشت میدهد. اطمینان داشته باشد به انطباق حدیثی بر خویش اطمینان داشته است كه درباره یك قرشی نامعلوم و غیر مشخص آمده است.
*****
الغدیر 9/153، مسند الحرم 67: 1، الامامة والسیاسة لابن قتیبة ص 35، تاریخ الخطیب 272: 14، الریاض النضرة 129: 2، تاریخ ابن كثیر 210: 7، مجمع الزوائد 230: 7، الصواعق ص 66، تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 109، السیرة الحلبیة 188: 1، تاریخ الخمیس 263: 2، إزالة الخفا 243: 2.
هنگامی كه اعتراض و مخالفت با عثمان افزایش یافت، او به سخنرانی در میان اصحاب پرداخت و گفت: چرا به عمر بخاطر اجتهاداتش اعتراض نكردید، آیا به این علت كه شما را با تازیانه اش می ترساند؟!
در روایت ابن قتیبه آمده است: هنگامی كه مردم به عثمان اعتراض كردند، بر بالای منبر رفت و گفت: ای گروه مهاجر و انصار! شما چیزهایی را بر من خرده می گیرید و بخاطر آنها با من دشمنی می ورزید كه همانها را از عمر پذیرفتید، ولی او شما را سركوب و مهار كرد. و كسی نمی توانست خیره خیره به او نگاه كند. و یا از گوشه چشم به او بنگرد. بدانید كه من، یار و یاورم از او بیشتر است!!
*****
(تاریخ الخلفاء / ابن قتیبه ج1ص31)
حافظ عاصمی در كتابش زین الفتی فی شرح سوره هل اتی از طریق استادش ابوبكر محمد بن اسحاق بن محمشاد نقل كرده است كه:
در روزگار خلافت عثمان مردی به نزد او آمد و جمجمه انسان مرده ای در دست او بود و گفت: شما معتقدید كه آتش را بر این موجود عرضه می كنند و در گور عذابش می كنند با این كه من دستم را بر آن قرار دادم و گرمای آتش را از آن احساس نكردم.
عثمان پاسخ او را نداد و كسی در پی مولا علی علیه السلام فرستاد و احضارش كرد.
وقتی كه ایشان آمدند، به مرد فرمودند:
سوالت را دوباره بگو. او نیز سوالش را تكرار كرد.
عثمان به مولا علی علیه السلام گفت: پاسخ او را بده.
مولا علی علیه السلام فرمودند: سنگ و آهن آتش زنه (بزند) بیاورند (قدیم از این دو وسیله برای روشن كردن آتش استفاده می كردند). و آن گاه در حالی كه سوال كننده و دیگر مردم می نگریستند آن دو را گرفت و از زدن آن دو به یكدیگر، آتشی روشن كرد.
سپس به مرد فرمودند: دستت را بر سنگ بگذار و چون بگذاشت بهوی گفت: دستت را بر آهن آتش زنه بگذار و چون بگذاشت به وی گفت: آیا حرارت آتش را از آن احساس می كنی؟
مرد مبهوت شد و عثمان گفت اگر علی نبود عثمان هلاك می شد.
البته ظاهرا عثمان این جمله را از دوست خود، عمر، یاد گرفته است. زیرا او نیز در زمان خلافتش به اعتراف مورخین بیش از 70 بار گفت: اگر علی نبود عمر هلاك می شد.
بیهقی در دلائل النبوة از عروه روایت كرده كه او گفت: هنگامی كه رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله با مسلمین از تبوك مراجعت می كرد و در راه مدینه به سیر خود ادامه میداد، گروهی از اصحاب او اجتماعی كردند، و تصمیم گرفتند كه آن جناب را در یكی از گردنههای بین راه به طور مخفیانه از بین ببرند، و در نظر داشتند كه با آن حضرت از راه عقبه حركت كنند.
پیغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از این تصمیم خائنانه مطلع شد و فرمود: هر كس میل دارد از راه بیابان برود؛ زیرا كه آن راه وسیع است و جمعیت به آسانی از آن می گذرد، حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) هم از راه عقبه كه منطقه كوهستانی بود به راه خود ادامه داد، اما آن چند نفر كه اراده قتل پیغمبر را داشتند برای این كار مهیا شدند، و صورت های خود را پوشانیدند و جلو راه را گرفتند.
حضرت رسول امر فرمود، حذیفة بن یمان و عمار بن یاسر در خدمتش باشند، و به عمار فرمود: مهار شتر را بگیرد و حذیفه هم او را سوق دهد، در این هنگام كه راه میرفتند ناگهان صدای دویدن آن جماعت را شنیدند، كه از پشت سر حركت میكنند و آنان حضرت رسول را در میان گرفتند و در نظر داشتند قصد شوم خود را عملی كنند.
پیغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از این جهت به غضب آمد، و به حذیفه امر كرد كه آن جماعت منافق را از آن جناب دور كند، حذیفه به طرف آن ها حمله كرد و با عصائی كه در دست داشت، بر صورت مركبهای آنها زد و خود آنها را هم مضروب كرد، و آنها را شناخت، پس از این جریان خداوند آنها را مرعوب نمود و آنها فهمیدند كه حذیفه آنان را شناخته و مكرشان آشكار شده است، و با شتاب و عجله خودشان را به مسلمین رسانیدند و در میان آنها داخل شدند.
بعد از رفتن آنها حذیفه خدمت حضرت رسول رسید، و پیغمبر فرمود: حركت كنید، و با شتاب از عقبه خارج شدند، و منتظر بودند تا مردم برسند، پیغمبر اكرم فرمود: ای حذیفه شما این افراد را شناختید؟ عرض كرد: مركب فلان و فلان (ابوبكر و عمر) را شناختم، و چون شب تاریك بود، و آنها هم صورتهای خود را پوشیده بودند، از تشخیص آنها عاجز شدم.
حضرت فرمود: فهمیدید كه اینها چه قصدی داشتند و در نظر داشتند چه عملی انجام دهند؟ گفتند: مقصود آنان را ندانستیم، گفت: این جماعت در نظر گرفته بودند از تاریكی شب استفاده كنند و مرا از كوه بزیر اندازند، عرض كردند:
یا رسول اللَّه! امر كنید تا مردم گردن آنها را بزنند، فرمود: من دوست ندارم مردم بگویند كه محمد اصحاب خود را متهم می كند و آنها را میكشد، سپس رسول خدا آنها را معرفی كرد و فرمود: شما این موضوع را ندیده بگیرید و ابراز نكنید.
برخی از علمای اهل سنت همانند ابن حزم اندلسی كه از استوانههای علمی اهل سنت به شمار میرود نام این افراد را آوره است. وی در كتاب المحلی مینویسد:
ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، سعد بن أبی وقاص؛ قصد كشتن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را داشتند و میخواستند آن حضرت را از گردنهای در تبوك به پایین پرتاب كنند.
*****
المحلی ابن حزم اندلسی ج 11 ص 224. - تفسیر ابن كثیر ج 2 ص 605 چاپ دار احیائ التراث العربی بیروت. - منتخب التواریخ محمد هاشم خراسانی ص 63.
آنچه در ایام خلافت عثمان میان او و مولا امیر المومنین اسدالله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام اتفاق افتاده بسیار ناراحت كننده و ناخوشایند است. كلمات زشت و كثیفی كه از دهان سراسر كفر و نجاست عثمان در اهانت به امیر المومنین علیه السلام رانده شده است را نمی توان بیان كرد. و مطمئن هستیم كه غبار آن جسارت ها بر دامن كبریائی مولا علی علیه السلام نمی نشیند.
در اینجا گوشه ای از این اهانت ها و توهین های عثمان را بیان میكنیم:
او به امیر المومنین علی علیه السلام گفت: چرا اگر به مروان دشنام دادی نباید به تو دشنام دهد. بخدا قسم تو در نظر من بر او برتری نداری؟!! (1) و میدانیم مروان بن حكم كسی است كه پیامبر صلی الله علیه و اله او را تبعید و طرد كرده و پدرش را هم طرد كرده است و خودش و پدرش را لعنت كرده است.
در جای دیگر به مولا علی علیه السلام می گوید: بخدا قسم ای ابو الحسن نمیدانم خواستار مرگ توام یا آرزومند ادامه زندگیت. بخدا اگر بمیری خوش نمیدارم بعد از مرگت برای دیگران زنده بمانم زیرا كسی را بهتر از تو نمی یابم، و اگر زنده بمانی هیچ گردنكش نافرمانبرداری را نمی یابم كه ترا پشتیبان و نردبان خود نساخته و ترا پشت و پناه خویش نشمرده باشد بطوریكه فقط مقامی كه در نظر تو دارد و مقامی كه تو در نظرش داری مرا از كیفرش باز میدارد. بنابراین رابطه من با تو رابطه فرزندی است كه توسط پدرش عاق (و رانده) شده باشد كه اگر بمیرد غم می خورد و اگر زنده بماند طردش مینماید... "؟ (2)
همچنین در موضعی دیگر خطاب به امیر المومنین علیه السلام گفت: تو بالاتر از عمار نیستی، و نه كمتر از او، مستحق تبعیدی. (3) و نیز گفت: تو بیش از عمار مستحق تبعید شدنی! (4)
علاوه بر اینها، عثمان مولا علی علیه السلام را از شهر پیامبر صلی الله علیه و اله بیرون می راند و از خانه و كاشانه اش آواره میساخت. و چندین بار به ینبع تبعید كرد و توسط ابن عباس پیغام تبعید داد و گفت: به او بگو كه به مزرعه اش در ینبع برود تا نه او مایه اندوه مرا فراهم سازد و نه من مایه اندوه او را فراهم آورم.
خود امیر المومنین علیه السلام در رابطه با تبعید به ینبع توسط عثمان به ابن عباس می فرمایند:
ای ابن عباس عثمان میخواهد مرا بصورت شتر آبكش درآورد تا هی بروم و بیایم. یكبار پیغام می دهد كه برو، بعد به من پیغام می فرستد كه بیا، حالا دوباره پیغام داده كه برو بیرون. (5)
*****
(1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 2/375 تا 387
(2) الامامة والسیاسة 1/29
(3) الفتنة الكبری ص 165.
(4) الانساب بلاذری 5/ 54
(5) شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید1/468
بلاذری روایت كرده كه وقتی عثمان، بخشش های آنچنانی را در حق مروان بن حكم روا داشت و به حارث بن حكم بن ابی العاص 300000 درهم و به زید بن ثابت انصاری 100000درهم داد.
ابوذر می گفت: تهیه كنندگان گنج ها را مژده بده به كیفری دردناك، و این آیه را تلاوت می كرد:
وكسانی كه زر و سیم را تل انبار می كنند و در راه خدا به مصرف نمی رسانند نوید ده ایشان را به كیفری دردناك.
مروان این سخنان را به عثمان رساند. و او برده ی خود، ناتل، را به سوی ابوذر فرستاد كه از این سخنان كه به گوش من می رسد دست بكش.
ابوذر گفت: آیا عثمان مرا از خواندن نامه ی خدا و از نكوهش كسی كه دستور او را رها كرده منع می كند به خدا كه اگر خشنودی خدا را با خشم عثمان به دست آرم نزد من بهتر و محبوب تر است از این كه با خشنود ساختن عثمان خدا را به خشم آرم.
همچنین ابوذر كارهائی را كه معاویه می كرد ناپسندیده می شمرد. معاویه برای جلب رضایت او بارها برایش پول فرستاد از جمله اینكه یكبار 300 دینار طلا برای او فرستاد ولی ابوذر گفت: اگر این ها از سهمیه ی حقوق امسالم است كه از دادن آن خودداری كرده بودید، آن را می پذیرم و اگر جایزه و بخششی است مرا نیازی به آن نیست.
معاویه، خضراء (كاخ سبز) را كه در دمشق ساخت - ابوذر به او گفت: اگر این از مال خداست كه خیانت كرده ای و اگر از مال خودت است كه اسراف است معاویه خاموش ماند.
ابوذر می گفت: به خدا كارهائی شده كه نیك نمی شناسم و به خدا سوگند كه این ها در كتاب خدا و سنت پیامبرش نیست و به خدا حقی را میبینم كه خاموش می شود و باطلی را كه زنده می شود و راستگوئی را كه تكذیب می شود و سنتی را كه از پرهیزگاری بهدور است و شایسته مردمی را كه حقوق ایشان ربوده می شود.
حبیب بن مسلمه به معاویه گفت: ابوذر شام را بر تو تباه خواهد كرد اگر شما نیازی به آن جا دارید اهل آن را دریابید.
معاویه در این باره با عثمان مكاتبه كرد و عثمان به معاویه نوشت: جندب (نام ابوذر در زمان جاهلیت) را بر ناهموارترین مركب ها سوار كن و او را از راهی دشوار بفرست.
معاویه او را با كسی فرستاد كه شبانه روز مركبش را براند و چون ابوذر به مدینه آمد می گفت: كودكان را به كار می گماری و چراگاه اختصاصی درست می كنی و فرزندان آزاد شده ها را به خود نزدیك می كنی.
عثمان به نزد او فرستاد كه به هر سرزمینی خواهی ملحق شو.
گفت به مكه گفت نه گفت پس بیت المقدس گفت نه گفت پس به بصره یا كوفه گفت نه من تو را می فرستم به ربذه، پس او را به آن جا فرستاد و همچنان در آن جا بود تا درگذشت.
در رابطه با تبعید ابوذر به ربذه توسط عثمان روایات فراوانی در حد تواتر به ما رسیده است كه ما در اینجا برخی از این مصادر را نقل می كنیم:
*****
الغدیر للامینی ج 8 / 292 - 386، أنساب الاشراف للبلاذری ج 5 / 52 - 54، صحیح البخاری ك الزكاة والتفسیر، الطبقات لابن سعد ج 4 / 232، مروج الذهب ج 2 / 339، تاریخ الیعقوبی ج 2 / 148 ط الغری، شرح ابن أبی الحدید ج 1 / 240 - 242 ط 1، فتح الباری ج 3 / 213، عمدة القاری ج 4 / 291.
در خزانه عمومی كیسه ای پر از جواهرات و زیور بود. عثمان با آن بعضی از افراد خانواده اش را آراست. در این هنگام مردم او را مورد انتقاد قرار دادند. وقتی خبر انتقادات مردم به گوش عثمان رسید، گفت:
این مال خداست. آنرا به هر كه دلم بخواهد میدهم و به هر كه دلم بخواهد نمیدهم تا كور شود چشم هر كس كه نمیتواند ببیند.
عمار گفت: بخدا من اولین كسی هستم كه چنین رویه ای را نمیتواند ببیند.
پس عثمان گفت: در برابر من گستاخی میكنی ای پسر سمیه؟ (در روایتی دیگر آمده است كه عثمان با گفتن "یا ابن المتكاء" به عمار فحش داد!)
عمار را دستگیر كردند. عثمان به دار الخلافه وارد شد دستور داد او را آوردند و بنا كرد به زدن او، آن قدر عمار را زد تا بیهوش شد.
آنگاه او را بیرون بردند تا بمنزل ام سلمه همسر پیامبر خدا ص رساندند. عمار از نماز ظهر و عصر و مغرب باز ماند. وقتی به هوش آمد وضو گرفته نماز گزارد و گفت: خدا را شكر كه اولین روزی نیست كه در راه خدا آزار و شكنجه می بینم.
عایشه نیز همچون ام سلمه از رفتار عثمان خشمگین شد و مقداری از موهای پیامبر ص و یكی از لباسها و كفشهایش را بیرون آورد گفت: چه زود سنت پیامبرتان را ترك كردید.
عمروعاص گفت: این منبر پیامبرتان است و این جامه اش و این مویش كه هنوز نفرسوده و از بین نرفته است و شما (سنتش را) تغییر داده و بجای آن سنت دیگری اختیار كرده اید. در نتیجه، عثمان چنان خشمگین شد كه حرف زدنش را نمی فهمید.
در موضعی دیگر نیز عثمان به نوكرانش دستور داد تا دستها و پاهای عمار را دراز كردند و خودش با لگد- در حالیكه كفش بپا داشت- بر شكم و زیر شكمش میزد و عمار كه سالخورده ای ناتوان بود دچار فتق شد و بیهوش گشت. گناه عمار فقط این بود كه گروهی از اصحاب نامهای به عثمان نوشتند و از عمار خواستند كه نامه را به عثمان برساند! (1)
عثمان در حالی چنین جنایات وحشیانه ای را انجام می داد كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله در مواقع بسیاری از عمار به نیكی یاد كرده بودند و او را مدح و ستایش می كردند. ما در اینجا به گوشه ای از این روایات اشاره می كنیم:
عبد الله بن عباس از پیامبر خدا صلی الله علیه و اله نقل می كند كه فرمود: عمار از سر تا قدمش آكنده از ایمان است، و ایمان به گوشت و خونش آمیخته است. (2)
همچنین از انس بن مالك از پیامبر صلی الله علیه و اله روایت شده است كه: بهشت مشتاق چهار تن است: علی بن ابیطالب، عمار یاسر، سلمان فارسی و مقداد. (3)
*****
(1) الانساب بلاذری 5/48، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 1/239، الاستیعاب ابو عمر 2/422، العقد الفرید ابن عبد ربه 2/272، الامامة و السیاسة 1/29، طبقات ابن سعد 3/185، الغدیر 9/16و...
(2) حلیة الاولیاء 1/139، تفسیر الزمخشری 2/176، تفسیر البیضاوی 1/683، بهجة المحافل 1/94، تفسیر الرازی 5/365، تفسیر الخازن 3/143، كنزالعمال 6/184، تفسیر آلوسی 14/237 و...
(3) الحلیة ابونعیم 1/142، المستدرك حاكم 3/137، تفسیر القرطبی 10/181، تاریخ ابن كثیر 7/311، مجمع الزوائد هیثمی 9/307، تاریخ ابن عساكر 3/306، الاستیعاب ابوعمر 2/435 و...
بلاذری در كتاب " انساب الاشراف " بنا بر روایات تاریخی میگوید:
"عبد الله بن مسعود وقتی دسته كلید خزانه را پیش ولید بن عقبه انداخت گفت: هر كه (دین خویش یا رویه اسلامی را) تغییر دهد خدا حالش را تغییر خواهد داد. وهر كه (دین خویش یا رویه اسلامی را) تبدیل كند خدا بر او خشم خواهد گرفت. هر چه فكر میكنم می بینم رفیقتان (یعنی عثمان) (رویه اسلامی و سنت پیامبر صلی الله علیه و اله را) تغییر داده و تبدیل كرده است و همواره این سخن بر زبان داشت: راست ترین سخن، كتاب خداست و نیكوترین مایه هدایت سخن هدایتگر محمد صلی الله علیه و اله و بدترین كارها كارهائی كه از پیش خود بسازند، و هر كار از پیش خود ساخته ای بدعت است، و هر بدعتی مایه گمراهی است، و هر گمراهی یی در آتش (دوزخ) است.
ولید اینها را به عثمان گزارش داد و نوشت: او عیبهایت را میشمارد و از تو بشدت انتقاد می كند. عثمان در جوابش دستور داد كه او را به مدینه سوق دهد.
عبد الله بن مسعود هنگامی به مدینه رسید كه عثمان بالای منبر پیامبر خدا ص سخنرانی میكرد. چون چشمش به عبد الله افتاد گفت: هان اكنون حیوانكی بد راه فرا رسیده كه اگر كسی بر خوراكش گذرد قی می كند و مدفوع می ریزد.
عبد الله بن مسعود گفت: من چنان كه گفتی نیستم، بلكه در حقیقت یار پیامبر خدایم یارش در نبرد " بدر " و در بیعت رضوان.
عایشه فریاد برآورد كه وای عثمان این حرف را به یار پیامبر خدا صلی الله علیه و اله میزنی؟
آنگاه عثمان دستور داد تا او را با خشونت از مسجد بیرون انداختند، و عبد الله زمعه او را بر زمین زد. و گفته اند كهدر حقیقت یحموم نوكر عثمان او را بر شانه خویش برداشته بطوریكه پایش بر دو طرف گردن وی آویخته و در اینحال او را بر زمین كوفته تا دنده اش شكسته است. در روایتی نیز مقدس اردبیلی رحمه الله در حدیقة الشیعة نقل می كند كه عبدالله بن مسعود را چنان زدند كه بعد از سه روز فوت كرد.
*****
الغدیر ج 9 / 3 - 14، أنساب الاشراف للبلاذری ج 5 / 36، تاریخ الیعقوبی ج 2 / 147
یكی از محبین و دوستداران نزدیك امیر المومنین علیه السلام شهید مظلوم جناب هرمزان بوده است. كه قبل از اسارت به دست مسلمانان فرمانروای سابق شوش و شوشتر بوده. همچنین وی بنا به بعضی نقلها پسر یزدگرد سوم پادشاه وقت ایران و برادر علیا مخدره حضرت شهربانو همسر حضرت سیدالشهداء حسین بن علی علیه السلام بوده است. بعد از قتل عمر به دست ابولولو،، فرزند خلیفه، (عبیدالله) از روی تعصب عربی و عصبانیت، هرمزان را بدون هیچ گناهی و فقط به جرم ایرانی بودن و دوستی نزدیك با ابولولو به شهادت رساند.
كرابیسی در ادب القضاء به سند صحیح نحوه به شهادت رسیدن هرمزان را اینگونه نقل می كند كه عبدالرحمن پسر ابوبكر گفت:
وقتی عمر كشته شد، من گذرم بر هرمزان و جفینة و ابولولو افتاد در حالیكه ایشان با هم نجوا می كردند و راز می گفتند. هنگامی كه مرا دیدند برخاستند و از میان ایشان خنجری دو سر به زمین افتاد كه دسته آن در وسطش بود. پس از آن به دشنه ای كه عمر با آن كشته شده بود نگاه كردند.
وقتی عبیدالله بن عمر از ماجرا با خبر شد، شمشیرش را برداشت و هرمزان را كشت. و جفینة دختر كوچك ابولولو رحمه الله كه ظاهرا 4 ساله بوده است را نیز كشت. و قصد كرد كه همه برده های مدینه را بكشد كه جلوی او را گرفتند و وقتی عثمان بر سر كار آمد عمرو بن عاص به وی گفت: این حادثه در هنگامی رویداده كه تو بر مردم سلطان نبودی. پس خون هرمزان پایمال شد. و كسی از قاتل او قصاص نكرد!
و بلاذری در الانساب آورده است كه:
عثمان بر فراز منبر رفت و گفت: هان ای مردم عبید الله بن عمر خون هرمزان را ریخته و هرمزان نیز از مسلمانان بوده و هیچ بازمانده ای به جز توده مسلمانان ندارد و من پیشوای شمایم و از وی گذشتم آیا شما هم می گذرید؟ گفتند: آری
پس مولا علی علیه السلام گفت: این تبهكار را بكش كه كاری سهمناك به جای آورده و مسلمانی را بی گناه كشته است!
حضرت امیر المومنین علیه السلام همواره بعد از آن واقعه خواهان خون به ناحق ریخته شهید هرمزان رحمة الله علیه بود. ولی عثمان بعد از عمر هرگز این حكم را اجرا نكرد.
و زمانی كه امیر المومنین علیه السلام به خلافت ظاهری رسید عبیدالله بن عمر از ترس جان خود به شام گریخت و به معاویه پناهنده شد و نهایتا در جنگ صفین به دست آن حضرت به هلاكت رسید.
*****
تاریخ الطبری ج 5 / 42، الریاض النضرة ج 2 / 150، الاصابة ج 3 / 619، أنساب الاشراف ج 5 / 24، تاریخ الیعقوبی ج 2 / 141، طبقات ابن سعد ج 5 / 8 ط لیدن، الغدیر ج 8 / 132، الخرائج و الجرائح ج۱ص۲۱۳
ابن حجر در فتح الباری می نویسد:
این منذر با سلسله ای صحیح درباره عثمان آورده است كه نخستین كسی كه پیش از نماز سخنرانی كرد عثمان بود. و مروان نیز به تبع او این بدعت را ادامه داد.
سیوطی در الاوائل و نیز در تاریخ الخلفا و سكتواری در محاضرة الاوائل آورده اند كه: نخستین كسی كه در دو جشن فطر و قربان، پیش از نماز سخنرانی كرد عثمان بود. (2)
این در حالی است كه به طور قطع و یقین پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله بعد از نماز خطبه را ایراد می كردند. و این حقیقتی است كه اهل سنت به صورت متواتر در كتب خود آورده اند. از جمله اینكه:
عبدالله بن عمر گفت: پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله و سپس ابوبكر و عمر، نماز جشن را پیش از سخنرانی می خواندند. (3)
*****
(1) فتح الباری ج 2 / 361، الغدیر ج 8 / 160، نیل اولاطار 3/362، همچنین ابن شبه از ابوغسان نقل كرده است.
(2) سیوطی در الاوائل و نیز در تاریخ الخلفا ص111، سكتواری در محاضرة الاوائل ص145
(3) صحیح بخاری 2/111 و 112، صحیح مسلم 1/326، موطا مالك 1/146، مسند احمد 2/38، كتاب الام شافعی 1/208، سنن ابن ماجه 1/387، سنن بیهقی 3/296، سنن ترمذی 1/70، سنن نسائی 3/183، المحلی از ابن حزم 5/85، بدایع الصنایع 1/276، المدونة الكبری مالك 1/155.
احمد بن حنبل در مسندش، از عمران بن حصین نقل می كند كه گفت: پشت سر مولا علی علیه السلام نماز خواندم، این نماز مرا به یاد نمازی انداخت كه با رسول الله و دو خلیفه ابوبكر و عمر خوانده بودم. گوید: در نماز هر وقت علی به سجده میخواست برود تكبیر می گفت و هر وقت سر از سجده بر میداشت نیز تكبیر می گفت. راوی میگوید: ای ابو نجید! اولین كسی كه این تكبیر را ترك كرد كی بود؟ گفت: عثمان آن هنگام كه پیر شد و صدایش ضعیف گشت آنرا ترك كرد. (1)
گفتن تكبیر در نماز در زمان رفتن به ركوع و سجود و برخاستن از آن، سنت پیامبر خدا صلی الله علیه و اله است. سنتی ثابت و قطعی كه همه مسلمانان بر سر آن اتفاق نظر دارند و اصحاب به آن عمل می كرده اند و ائمه مذاهب اسلامی بر آن اجماع نموده اند.
این بحث روشن می سازد اولین كسی كه آنرا ترك كرد عثمان بوده است، و معاویه و بنی امیه از او پیروی كرده اند، و هنوز مردم بر این شیوه نماز می خوانند و چنان به آن خو گرفته و عادت نموده اند كه سنت و رویه صحیح در این باره از بین رفته و فراموش گشته است. بطوریكه هر كه بدین سنت متمسك باشد در نظر عامه غریب می نماید، انگار كار خلاف شرعی مرتكب شده است. مسوولیت ادامه این گناه و تكرار این انحراف طبعا به عهده كسی است كه آن را بدعت نهاده و سنت تخلف ناپذیر اسلامی را ترك كرده است.
زرقانی در شرح كتاب (موطا) مینویسد: احمد حنبل از قول عمران روایتی دارد كه میگوید: اولین كسی كه تكبیر را ترك كرد عثمان بود در زمانی كه سالخورده گشت. و طبری از قول ابوهریره روایتی دارد كه میگوید: اولین كسی كه ترك كرد معاویه بود. و ابو عبید روایتی بدین مضمون دارد كه اولین كسی كه آ ن را ترك كرد زیاد بود. و این روایت با روایات قبلی منافات ندارد، زیرا زیاد بر اساس ترك كردن معاویه ترك كرد چنانكه او نیز بر اساس ترك كردن عثمان ترك كرده است.
*****
(1) مسند احمد بن حنبل 4/428و 429 و 432 و 440 و444
بیهقی در سنن كبری از زبان زهری نقل كرده است كه ابن شاس جذامی (كه مسلمان بود) مردی از بومیان شام (كه مسلمان نبود) را كشت. برای قضاوت به پیش عثمان آمدند و ماجرا را مطرح كردند. او حكم كرد كه مرد مسلمان را بخاطر كشتن نامسلمان بكشند. پس زبیر و برخی از اصحاب در این رابطه با عثمان صحبت كردند و او را از كشتن قاتل منصرف كردند. زهری می گوید: پس عثمان حكم كرد كه قاتل هزار دینار خون بها (برابر با دیه كشتن مسلمان) بپردازد. (1)
عثمان در این ماجرا اولا میخواست مرد مسلمان را به خاطر كشتن شخص نامسلمان بكشد و قصاص كند. وقتی با اعتراض اطرافیان مواجه شد دیه كشتن یك مسلمان را به خاطر كشتن نامسلمان از قاتل گرفت. این در حالی است كه به اعتراف علمای اهل سنت، سنت نبوی چیز دیگری بوده است. و در این رابطه احادیث متواتر و زیادی را نقل كرده اند. از جمله اینكه:
ابن عباس نقل كرده است كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فرمودند: هیچ مسلمانی را برای كشتن نامسلمان نباید كشت. (2)
همچنین نسائی در سنن خود از زبان عبدالله بن عمر آورده است كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فرمودند: خونبهای نامسلمان نصف خونبهای مسلمان است. (3)
*****
(1) سنن البیهقی ج 8 / 33، كتاب الام شافعی 7/293، الغدیر ج 8 / 167، ابو عاصم ضحاكدر الدیات ص 76، الغدیر 8/168
(2) ابوعاصم در الدیات ص27، السنن الكبری 8/30، ابن ماجه در سنن 2/245، مسند احمد 1/119، سنن ابوداود2/249، سنن نسائی 8/24، سنن الكبری بیهقی 8/29و 149، احكام القران جصاص 1/65، الاعتبار ابن حازم ص 189 و...
(3) سنن نسائی 8/45، سنن ترمذی 1/169، سنن ابوداود 2/257 و...
آیه 101 از سوره نساء، دلالت دارد كه در زمان خوف مسافر، باید نماز چهار ركعتی را دو ركعت بخواند. روایات فراوانی نیز به صورت متواتر در كتب شیعه و سنی نقل شده اند كه همگی بیان می كنند مطلقاً باید چهار ركعتی ها را در مسافرت، دو ركعت خواند. اجماع امت اسلام نیز چنین است و جز عثمان و عایشه كه به تواتر رسیده است كه نماز چهار ركعتی را در سفر تمام می خواندند! مخالفی پیدا نشده است. (1)
این نخستین موضوعی بود كه مردم به عثمان اعتراض كردند، و مورخان آن را از حوادث سال 29 هجری شمرده اند. (2) و روایات بسیاری هم بر آن دلالت دارد.
از جمله بخاری و مسلم در صحیح خود از عبداللّه عمر روایت می كنند كه پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - در منی دو ركعت خواند. ابوبكر و عمر هم دو ركعت خواندند، عثمان نیز در اوایل خلافتش، دو ركعت می خواند، ولی بعدها چهار ركعت خواند و دستور داد كه همگان نیز چهار ركعت بخوانند!... (3)
نیز بخاری ومسلم از عبدالرحمن بن یزید روایت می كنند كه گفت: عثمان بن عفّان در منی با ما نماز را چهار ركعت خواند. وقتی موضوع را به عبداللّه مسعود خبر دادند گفت: انّا للّه و انّا الیه راجعون! سپس گفت: من با پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - در منی دو ركعت خواندم و با ابوبكر نیز دو ركعت خواندم و با عمر هم در منی دو ركعت خواندم. كاش! از این چهار ركعت هم حظّی می بردم!(4)
*****
(1) صحیح البخاری ج 2 / 154، صحیح مسلم ج 2 / 260 وفی طبع العامرة ج 2 / 146، مسند أحمد ج 2 / 148 ط 1، سنن البیهقی ج 3 / 126، الموطأ ج 1 / 282 سنن النسائی ج 3 / 120. الغدیر ج 8 / 98
(2)) كامل ابن الاثیر ج 3 / 49 و تاریخ الطبری ج 3 / 322، الغدیر ج 8 / 101، الكامل فی التاریخ ج 3 / 51.
(3) صحیح البخاری ج 2 / 154، مسند أحمد ج 2 / 148، صحیح مسلم ج 1 / 260 وفی طبع العامرة ج 2 / 146، سنن البیهقی ج 3 / 126، الغدیر ج 8 / 98.
(4) صحیح البخاری ج 2 / 154، الغدیر ج 8 / 99، مسند أحمد ج 1، صحیح مسلم ج 1 / 261 وفی طبع العامرة ج 2 / 146.
ملك العلماء در بدایع الصنایع می گوید: عمر قرائت حمد و سوره را در یكی از دو ركعت اول نماز مغرب ترك كرد. و قضای آن را در ركعت آخر بلند قرائت كرد. و همچنین عثمان در یكی از دو ركعت اول از نماز عشاء قرائت حمد و سوره را ترك كرد و قضای آن را در ركعت آخر بلند قرائت كرد!
و در جای دیگر می نویسد: عثمان قرائت سوره را در هر دو ركعت اول نماز عشاء ترك كرد. و قضای آن را در ركعت سوم و چهارم نماز عشاء بلند قرائت كرد! (1)
این شیوه نماز خواندن مورد قبول هیچ یك از مذاهب نمی باشد و به طور قطع نوعی بدعت در نماز می باشد. در رابطه با روش صحیح نماز خواندن در كتب شیعه و سنی روایات فراونی وجود دارد. در اینجا به یك روایت از كتب اهل سنت اكتفا می كنیم:
عباده پسر صامت نقل كرده است كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فرمودند: هر كس سوره حمد و بیشتر از آن را نخواند نمازش درست نیست. (2)
*****
(1) بدایع الصنایع ملك العلماء 1/111 و 172، الغدیر ج 8 / 173
(2) صحیح بخاری 1/302، صحیح مسلم 1/155، صحیح ابوداود 1/131، سنن ترمذی 1/34و 41، سنن بیهقی 2/38 و 61، سنن نسائی 2/137، سنن دارمی 1/283، سنن ابن ماجه 1/276، مسند احمد 5/314، كتاب الام 1/93، المحلی ابن حزم 3/236، المصابیح بغوی 1/57، المدونة الكبری 1/70 و...
بلاذری در الانساب با سلسه سندی خود از زهری نقل كرده است كه: عثمان از اسب زكات می گرفت. همچنین ابنحزم در المحلی می نویسد: ابن شهاب گفته: عثمان از اسب زكات می گرفت. (1)
عثمان در حالی از اسب زكات می گرفت كه روایات بسیار و متواتر در كتب خود اهل سنت از پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله نقل شده است كه:
برای شما از زكات اسبو برده چشم پوشیدم. (2)
تعالیق الاثار به خامه قاضی ابو یوسفمی بینیم (ص 87) عبدالرزاق نیز گزارش بالا را از زبان زهری بازگو كرده
*****
(1) أنساب الاشراف ج 5 / 26، الغدیر ج 8 / 154، ابن حزم المحلی 5/227، تعلیق الاثار قاضی ابو یوسف ص87، همچنین عبدالرزاق از زبان زهری نقل كرده است.
(2) صحیح بخاری 3/30 و31، صحیح مسلم1/361، صحیح ترمذی 1/80، سنن ابوداود 1/253، سنن ابن ماجه 1/555، سنن نسائی 5/35و36و37، سنن بیهقی 4/117، مسند احمد 1/162و 121 و 132 و 145 و 146 و 148، كتاب الام شافعی 2/22، موطا مالك 1/206، احكام القران جصاص 3/189، المحلی ابن حزم 5/229، عمدة القاری از عینی 4/383.
عثمان كه سعی می كرد همان سنت های شیخین را اجرا كند همانند آنها به شدت با نقل حدیث مخالفت می كرد.
ابن سعد و ابن عساكر روایت كرده اند كه عثمان به عفان بر فراز منبر گفت: حلال نیست برای كسی روایت كند حدیثی را كه در عهد ابوبكر و عمر شنیده نشده. چه من باكی ندارم از اینكه حدیث كرده شوم از رسول الله كه من از صحابه پر ظرفیت در امر حدیث نیستم...
*****
طبقات ابن سعد و تاریخ دمشق ابن عساكر به نقل متقی در كنزالعمال 10/295 ابوریه در اضواء ص54
بخاری در صحیح خود آورده است: شنیدم كه عثمان و علی علیه السلام در راه مكه و مدینه گفتگو می كردند. عثمان از حج تمتع و لبیك برای حج و عمره با هم جلوگیری می كرد. هنگامی كه علی علیه السلام چنین دید برای هر دو لبیك گفت، و فرمود: لبیك برای عمره و حج با یكدیگر.
عثمان گفت: می بینی كه من از كاری جلوگیری می كنم. بازهم آن را انجام می دهی؟
مولا علی علیه السلام فرمودند: من سنت رسول خدا صلی الله علیه واله را برای سخن هیچ كس رها نمی كنم.
*****
صحیح البخاری ج 3 / 69 و 71، صحیح مسلم ج 1 / 349، مسند أحمد ج 1 / 61 و 95، سنن النسائی ج 5 / 148 و 152، سنن البیهقی ج 4 / 352 وج 5 / 22، مستدرك الحاكم ج 1 / 472، تیسیر الوصول ج 1 / 282، الغدیر ج 8 / 130.
عثمان حكومت كوفه را به ولید بن عقبه، عموزاده با واسطه و برادر مادریش و كسی كه زناكار و شارب الخمر بود واگذار كرد. او چنان مصرّ و معتاد و معروف به شرابخواری بود كه در حال ركوع و سجود نماز جماعت، از روی مستی می گفت: اسقنی و اشرب، به من شراب بده و خود هم بیاشام. پس ابن مسعود و دیگر نمازگزاران حاضر در مسجد، با كتك و سنگ او را از محراب خارج و از مسجد هم بیرونش راندند تا به سمت قصر رفت. (سیره حلبی 3/299)
بلاذری در الانساب آورده است كه ولید بن عقبه شراب نوشید و مست شد و صبح بر مردم پیش نمازی كرد. دو ركعت نماز خواند آن گاه روی به مردم كرد و گفت: بس است یا برایتان بیشتر بخوانم؟
گفتند نه! به راستی كه ما نمازمان را خواندیم. پس از نماز ابو زینب با جندب بن زهیر پیش او آمدند و دیدند مست است. انگشتر او را از دستش در آوردند ولی او از بس مست بود متوجه نشد!
ابو اسحاق می گوید: مسروق به من خبر داد كه او هنگامی كه به نماز صبح ایستاد از جایش دور نشد تا آن چه را نوشیده بود (شراب) بالا آورد!
پس چهار تن- ابو زینب، جندب پسر زهیر، ابو حبیبه غفاری، صعب پسر جثامه- برای گفتگو درباره او به پیش عثمان آمدند و عثمان را از آن چه وی كرده بود آگاه ساختند.
راوی می گوید: عثمان گواهان را ترساند و تهدید كرد و به جندب گفت: تو دیدی كه برادرم باده گساری می كرد؟ گفت نه- پناه به خدا- من گواهی می دهم كه او را دیدم مست بود و آن چه را خورده بود از درون برمی گرداند و من انگشتر او را از دستش بیرون كشیدم و او از بس مست بود متوجه نشد!
واقدی می گوید: بعضی گفته اند كه عثمان برخی از گواهان را تازیانه زد!
پس ایشان به نزد مولا علی علیه السلام آمدند و از این رفتار عثمان شكایت كردند. پس او به نزد عثمان رفت و گفت: آئین های كیفری را پایمال كردی و گروهی راكه به زیان برادرت گواهی دادند كتك زدی و فرمان را زیر و رو نمودی با آنكه عمر گفت: امویان و به ویژه خاندان ابو معیط را بر گردن مردم سوار مكن.
عثمان پرسید: می گوئی چه كنم؟
مولا علی علیه السلام فرمودند: به نظر من باید او را از كار بركنار نمائی و سرپرستی هیچ یك از كارهای مسلمانان را به او نسپاری وگواهان را بازجوئی كنی اگر كسانی نیستند كه گمان بد به ایشان رود و از سر كینه توزی دروغ بگویند برادرت را به كیفر عملش (شرابخواری) می رسانی (و او را حد می زنی).
*****
أنساب الاشراف ج 5 / 33، الغدیر ج 8 / 120، الاغانی ج 4 / 178، مسند أحمد ج 1 / 144، سنن البیهقی ج 8 / 318، تاریخ الیعقوبی ج 2 / 142، الكامل لابن الاثیر ج 3 / 53، أسد الغابة ج 5 / 91 و 92، تاریخ أبی الفداء ج 1 / 176، الاصابة ج 3 / 638 وغیرها.
طبری در تاریخ خود ذیل رویدادهای سال 26 هجری می نویسد:
در این سال عثمان مسجدالحرام را گسترش داد و آن را پهناور نمود. خانه های گروهی از مجاورین مسجدالحرام را خرید و دیگران كه حاضر به فروش خانه های خود نشدند. خانه هایشان را خراب كرد و بهای آن را در بیت المال قرار داد. صاحبان املاك وقتی بخاطر این تجاوز غیر شرعی به او اعتراض كردند، عثمان دستور داد آنها را زندانی كنند. و گفت می دانید چه چیزی موجب گستاخی شما بر من شده است؟ هیچ چیز شما را بر من گستاخ نكرده است مگر حلم و بردباری من! عمر با شما همین كار را كرد و بر سر او داد نزدید.
سپس عبدالله بن خالد درباره زندانیان مال باخته با عثمان صحبت كرد تا از بند رهائی یافتند.
گویا خلیفه هیچ ارزش و آبروئی برای دارائی ها ودارندگان آن سراغ نداشته و گویا سخن پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله به گوش او نخورده بوده كه دست زدن به دارائی هیچ مسلمانی روا نیست مگر او از قلباً راضی باشد.
*****
تاریخ الطبری ج 5 / 47، تاریخ الیعقوبی ج 2 / 142، الكامل ج 3 / 51 الغدیر ج 8 / 129
عثمان نسبت به فامیل و خویشانش، سخت پایبند بود. در رعایت حال ایشان، فوق العاده می كوشید. و آنان را بر دیگران مقدم می داشت.
او در راه میدان دادن به فامیل خود (اولاد عاص (و بذل و بخشش به خویشانش، در اندیشه ملامت مردم و شورش انقلابیون نبود. بسیاری از ادله كتاب مبین و سنّت مقدس حضرت خیر المرسلین و روش خلفای پیشین را در قبال رها كردن اولاد عاص و بنی امیه نادیده گرفت و در مقابل آنها اجتهاد كرد.
با اینكه روایات صحیح و معتبر در نكوهش اولاد عاص، متواتر هستند و پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله، اولاد عاص را بارها در مواضع مختلفی لعن كردند. (1)
همچنین پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - فرمودند: وقتی اولاد عاص به سی نفر مرد رسیدند، مال خدا را دست بدست می گردانند، و بندگان خدا را به بردگی می گیرند و دین خدا را به نیرنگ می كشند. (2)
ابن ابی الحدید می نویسد: فراست عمر درباره عثمان درست از كار در آمد؛ زیرا عثمان بنی امیه را بر گردنهای مردم مسلط كرد و ایالتهای قلمرو اسلامی را در اختیار آنها گذاشت و املاك و ضیاع و عقار زیادی را به آنها تیول داد. ارمنستان در زمان وی فتح شد. خمس غنائم ارمنستان را گرفت و همه را یكجا به مروان حكم (پسر عمویش) بخشید! (3)
ابن ابی الحدید می گوید: عبداللّه بن خالد بن اسید از عثمان بخششی خواست، و عثمان چهارصد هزار درهم به وی داد! (4)
حكم بن ابی العاص را كه پیغمبر تبعید كرده و ابوبكر و عمر هم حاضر نشدند او را برگردانند، به مدینه باز گردانید و صد هزار درهم به وی عطا كرد!! (5)
پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - نقطه ای در بازار مدینه به نام: نهروز را وقف مسلمانان كرده بود، ولی عثمان آن را به حارث بن حكم، برادر مروان تیول داد! (6)
و فدك را كه بعد از پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - از دست فاطمه زهرا - علیها السّلام - گرفتند و فاطمه زهرا - علیها السّلام -، گاهی به عنوان ارث و زمانی به نام بخشش پیغمبر، آن را مطالبه می كرد و عاقبت نیز به آن حضرت ندادند، به مروان بخشید. (7)
مراتع اطراف مدینه را از دسترس مسلمانان خارج ساخت، و در اختیار احشام بنی امیه گذاشت كه در انحصار آنها باشد. (8)
تمام غنائم فتح آفریقا از طرابلس غرب تا طنجه را یكجا به عبداللّه بن ابی سرح بخشید! و یكنفر از مسلمانان را در آن سهیم نساخت. (9)
همان روز كه صد هزار درهم بیت المال را به مروان داد، دویست هزار درهم نیز به ابوسفیان بخشید! (10)
ابن ابی الحدید می گوید: ابو موسی اشعری با اموال فراوانی از عراق آمد، عثمان همه آنها را در میان بنی امیه تقسیم كرد! (11)
دخترش، عایشه، را به حارث بن حكم تزویج كرد، و صد هزار درهم از بیت المال را به وی بخشید! و در روایتی نیز بیان شده كه سیصد هزار درهم بوده است!(12)
بذل و بخشش های عثمان به نزدیكان و دوستانش از بیت المال بسیار بیش از این است كه در اینجا نقل كردیم. برای اطلاع بیشتر به كتاب الغدیر جلد 8 صفحات 239 تا 283 مراجعه بفرمایید.
*****
(1) الصواعق لابن حجر ص 179 ط المحمدیة وص 108 ط المیمنیة، تطهیر الجنان لابن حجر ص 63 ملحقا بالصواعق ط المحمدیة وص 144 بهامش الصواعق ط المیمنیة، مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 / 172، الدر المنثور للسیوطی ج 4 / 191 وج 6 / 41، سیر أعلام النبلاء ج 2 / 80، أسد الغابة ج 2 / 34، السیرة الحلبیة ج 1 / 317 السیرة الدحلانیة بهامش الحلبیة ج 1 / 225 - 226، الغدیر للامینی ج 8 / 245، شیخ المضیرة أبو هریرة ص 160.
(2) متسدرك حاكم 4/480، ذهبی نیز به صحت آن در تلخیص المستدرك اعتراف كرده است.
(3) بخشش خمس ارمنستان به مروان از قضایای بسیار مشهور و معروف است: الغدیر للامینی ج 8 / 257، المعارف لابن قتیبة ص 84، تاریخ أبی الفداء ج 1 / 168، أنساب الاشراف للبلاذری ج 5 / 38، تاریخ الطبری ج 5 / 50.
(4) الغدیر للامینی ج 8 / 276، العقد الفرید ج 2 / 261، المعارف لابن قتیبة ص 84.
(5) الغدیر للامینی ج 8 / 241، شیخ المضیرة أبو هریرة ص 168.
(6) الغدیر للامینی ج 8 / 268، شیخ المضیرة أبو هریرة ص 169، العقد الفرید ج 4 / 283، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 1 / 67، محاضرات الراغب ج 2 / 211، المعارف لابن قتیبة ص 84، الاحكام السلطانیة للماوردی وأبی یعلی فی بیان باب تركة الرسول، مقدمة مرآة العقول ج 1 / 159.
(7) المعارف لابن قتیبة ص 195، تاریخ أبی الفداء ج 1 / 169 وفی طبع آخر ج 1 / 232، سنن البیهقی ج 6 / 301، العقد الفرید ج 4 / 283، وفاء الوفاء ج 3 / 1000، فدك فی التاریخ ص 20، الغدیر للامینی ج 7 / 195 وج 8 / 236 - 238. ومقدمة مرآة العقول ج 1 / 158، الطبقات لابن سعد ج 5 / 388، شیخ المضیرة أبو هریرة ص 169.
(8) الغدیر للامینی ج 8 / 235، أنساب الاشراف للبلاذری ج 5 / 37، السیرة الحلبیة ج 2 / 87، شرح النهج الحدیدی ج 1 / 67 و 235 وغیرها
(9) الغدیر للامینی ج 8 / 279، شرح النهج ج 1 / 67، تاریخ الذهبی ج 2 / 79، الكامل لابن الاثیر ج 2 / 46، أسد الغابة ج 3 / 173، تاریخ ابن كثیر ج 7 / 152، أنساب الاشراف للبلاذری ج 5 / 26.
(10) الغدیر ج 8 / 277.
(11) شرح النهج الحدیدی ج 1 / 67.
(12) أنساب الاشراف للبلاذری ج 5 / 52 و 28، الغدیر ج 8 / 267.
حكم بن عاص طرد و رانده شده رسول خدا صلی الله علیه واله بود و آن حضرت او را از مدینه دور كرده بود و همچنین پسر او مروان كه او نیز رانده شده رسول خدا ص بود. روایات صحیح و معتبر در نكوهش اولاد عاص، متواتر هستند و پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله، اولاد عاص را بارها در مواضع مختلفی لعن كردند. (1)
همچنین پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - فرمودند: وقتی اولاد عاص به سی نفر مرد رسیدند، مال خدا را دست بدست می گردانند، و بندگان خدا را به بردگی می گیرند و دین خدا را به نیرنگ می كشند. (2)
و همچنین فرموده بودند كه از مدینه دور شوند. ابوبكر و عمر هم به موافقت رسول الله ص بیست و پنج فرسنگ دیگر آن مردود را از مدینه دو كرده بودند. ولی عثمان وقتی به خلافت رسید هر دو را طلبید و دو هزار درهم به جهت خرج راه ایشان فرستاد. و ایشان را استقبال كرد و هنگام رسیدن آنها سرور و خوشحالی اظهار نمود و گفت: به رغم كسانی كه شما را مطرود ساخته بودند من شما را استرجاع نمودم. همچنین مروان را صاحب رأی و تدبیر و وزیر خود گردانید و در تعظیم و احترام او ذره ای كم نگذاشت.
روزی كه حكم بن عاص گام در مدینه نهاد پیراهنی كهنه و پاره و تكه تكه بر تن داشت و كارش راندن بزها بود، مردم كه نخست این همه فلاكت را در حال او و همراهانش نگریسته بودند پس از لحظه ای چند كه او وارد خانه خلیفه شد و بیرون آمد دیدندش كه پیراهنی از خز بر تن دارد و عبای اشراف را در بر تن كرده است. (3)
او را در میان قبر مقدس منور پیامبر اكرم ص جای داد و در روز اول صد هزار دینار از غنیمت افریقا به اعطا نمود و روز دیگر صد هزار دینار به حكم بن عاص داد.
حكم بن عاص كیست؟
برای شناخت حكم بن عاص و عداوت و دشمنی وی با پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله گوشه ای از خیانت های او را در اینجا بیان می كنیم:
حكم كارش اخته گری بود و گوسفندان را اخته می كرد. (4) در مكه در همسایگی پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله می زیست و از همان ها بود كه كار را بر پیامبر ص سخت كرده بودند. به گفته ابن هشام در سیره خود به خاطر آزارهای فراوانی كه به پیامبر اكرم ص می رساند همانند ابولهب شمرده می شد. (5)
طبرانی آورده است كه حكم بن عاص نزد پیامبر ص می نشست و وقتی ایشان سخن می گفتند او با حركات چشمش به توهین می پرداخت پس پیامبر اكرم ص او را دید و گفت: به همین گونه بمان و پس ازآن همیشه چشمش پرش داشت تا مرد.
و در گزارش مالك بن دینار: پیامبر اكرم ص به حكم بن عاص بگذشت و حكم شروع كرد به مسخره كردن پیامبر ص با حركات انگشتش. پس پیامبر او را دید و گفت: خدایا او را به لرزش و ارتعاش دچار كن پس در همان جا دچار لرزش و ارتعاش گردید- و حلبی می افزاید: و ابتلایش به این بیماری پس از آن بود كه یك ماه بیهوش افتاده بود. (6)
*****
(1) الصواعق لابن حجر ص 179 ط المحمدیة وص 108 ط المیمنیة، تطهیر الجنان لابن حجر ص 63 ملحقا بالصواعق ط المحمدیة وص 144 بهامش الصواعق ط المیمنیة، مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 / 172، الدر المنثور للسیوطی ج 4 / 191 وج 6 / 41، سیر أعلام النبلاء ج 2 / 80، أسد الغابة ج 2 / 34، السیرة الحلبیة ج 1 / 317 السیرة الدحلانیة بهامش الحلبیة ج 1 / 225 - 226، الغدیر للامینی ج 8 / 245، شیخ المضیرة أبو هریرة ص 160.
(2) متسدرك حاكم 4/480، ذهبی نیز به صحت آن در تلخیص المستدرك اعتراف كرده است.
(3) تاریخ یعقوبی 2/41
(4) حیاة الحیوان الدمیری 1/194
(5) سیره ابن هشام 2/25
(6) الاصابة 1/345 و 346، السیرة الحلبیة 1/337، الفائق زمخشری 2/305، این روایت را از طریق حافظانی همچون طبرانی، بیهقی و حاكم نقل كرده اند.
*****
احمد بن حنبل و غیر او با اسناد صحیح نقل كرده اند كه عبدالله بن حارث بن نوفل گفت: عثمان به سوی مكه آمد. من در قدید به پیشواز او رفتم و مردم كبكی را شكار كرده بودند و ما آن را با نمك و آب پختیم و به عثمان و یارانش (كه در حال احرام بودند) پیشكش كردیم.
عثمان گفت: این شكاری است كه نه خود آن را شكار كرده ایم و نه دستور به شكار آن داده ایم. گروهی كه در جامه احرام نبوده اند آن را شكار كرده و برای خوراك ما آورده اند و اشكالی در خوردن آن نیست! (1)
در روایتی دیگر ابن جریر می نویسد: عثمان به حج رفت و مولا علی علیه السلام نیز با او به حج رفت. كسی كه خود در حال احرام نبود حیوانی شكار كرده و گوشت آن را برای عثمان آورد. وی از آن خورد ولی مولا علی علیه السلام از آن نخورد.
عثمان گفت: به خدا نه ما خود شكار كردیم و نه پیشنهاد و دستور شكار را دادیم. مولا علی علیه السلام این آیه را تلاوت كردند:
صید بیابان تا زمانی كه مُحرِم هستید بر شما حرام است. (مائده/96)
گویا عثمان هیچ آگاهی از روایات و آیات نداشته است. زیرا همانطور كه مولا علی علیه السلام بیان فرمودند آیه قرآن صراحتاً صید را برای محرم حرام دانسته است. و گذشته از آن روایات بسیاری نیز در این رابطه از نبی اكرم صلی الله علیه و اله در كتب اهل سنت وجود دارد. از جمله اینكه:
صعب پسر جثامه می گوید: من در ابواءباودان بودم كه پیامبر اكرم صلی الله علیه واله بر من بگذشت و گوشت گورخری برای او هدیه بردم. ایشان آن را رد كردند. وقتی از چهره من متوجه شدند كه ناراحت شده ام. فرمودند: رد كردن این، برای بودنش از سوی تو نیست ولی ما درحال احرام هستیم. و در عبارتی دیگر: گوشت گورخری برای پیامبر آوردند و او آن را رد كرد و گفت ما در حال احرام هستیم و شكار نمی خوریم. (2)
*****
(1) مسند أحمد 1/104 و 100، كتاب الام شافعی 7/157، سنن ابو داود 1/291، سنن بیهقی 5/194، تفسیر الطبری 7/46 و 45، المحلی ابن حزم 8/ 254، كنزالعمال 3/53، الغدیر ج 8 / 186
(2) صحیح مسلم 1/449، مسند احمد 4/37، سنن دارمی 2/39، سنن ابن ماجه 2/262، سنن نسائی 5/184، سنن بیهقی 5/192، احكام القران جصاص 2/586، تفسیر طبری 7/48، تیسیر الوصول 1/272 و...
ربیع دختر معوذ بن عفراء در زمان عثمان با طلاق خلع از شوهرش جدا شد. سپس معاذ بن عفراء به نزد عثمان آمد و گفت: دختر معوذ امروز با طلاق خلعاز شوهرش جدا شده آیا باید از خانه او خارج شود؟
عثمان گفت: خارج شود و دیگر نه آن دو از یكدیگر ارث می برند و نه عده ای در كار است. فقط او باید به اندازه دیدن یك بار خون، از ازدواج مجدد خودداری كند چون احتمال دارد فرزندی در شكم داشته باشد. (1)
این در حالی است كه طبق شریعت اسلام زن هائی كه طلاق داده شده اند باید از شوهر نمودن خودداری كنند تا سه پاكی بر آنان بگذرد و در این مساله هیچ تفاوتی میان اقسام طلاق وجود ندارد. این مطلبی است كه خداوند در قرآن به آن تصریح می كند:
زنهایی كه طلاق داده شدند از شوهر نمودن خودداری كنند تا سه پاكی بر آنان بگذرد. (بقره/228)
علمای اهل سنت نیز اینچنین گفته اند:
ابن كثیر در تفسیر خود می نویسد: مالك و بوحنیفه و شافعی و نیز احمد و اسحاق بن راهویه- بنابر روایت مشهور از قول این دو تن اخیر - بر آن رفته اند كه زن آزاد شده با طلاق خلع اگر از زنانی است كه حیض می بیند مانند سایر زنانی كه طلاق داده شده باید از شوهر نمودن خودداری كنند تا سه پاكی بر آنان بگذرد(2)
*****
(1) سنن بیهقی 7/450 و 451، سنن ابن ماجة 1/634، تفسیر ابن كثیر 1/726، زادالمعاد ابن قیم 2/403، كنز العمال 3/223، نیل الاوطار 7/35، الغدیر 8/198
(2) تفسیر ابن كثیر1/276
مسلم و بخاری در صحیح خود آورده اند كه از عثمان سوال شد:
اگر مردی با زنش آمیزش كند و نطفه از وی بیرون نیاید چه كند؟ عثمان گفت به همان گونه كه برای نماز، وضو می گیرد این جا نیز وضو بگیرد و آلت خود را بشوید (و نیازی به غسل ندارد)! (1)
این در حالی است كه شیعه و سنی در روایات متواتر و فراوان نقل كرده اند پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فرمودند: مرد و زن بعد از آمیزش باید غسل كنند چه نطفه ای از مرد بیرون آمده باشد یا نه. (2)
*****
(1) صحیح مسلم ج 1 / 142، صحیح البخاری 1/109، الغدیر ج 8 / 143
(2) صحیح بخاری 1/108، صحیح مسلم 1/142، سنن دارمی 1/194، سنن بیهقی 1/163، مسند احمد 2/234 و347و393، المحلی از ابن حزم 2/3، مصابیح السنة 1/30، الاعتبار ابن حازم ص30، تفسیر قرطبی 5/200، تفسیر خازن 1/375
ملك العلماء در البدایع می نویسد: روایت شده كه عثمان گفت: هر زنی را كه خداوند آزاد آن را حرام كرده برده آن را نیز حرام كرده مگر داشتن دو خواهر برده را با یكدیگر!
رازی می نویسد: آورده اند كه عثمان گفت: یك آیه این كار را حلال كرده و یك آیه حرام و حلال شمردن آن سزاوارتر است! (1)
سبحان الله! عثمان خداوند را متهم به تناقض گویی می كند!! مگر می شود خداوند برای بندگانش در یك مساله دو نوع حكم كند؟ یقیناً هیچ عقل سلیمی حرف عثمان را كه می گوید خداوند در یك آیه حلال كرده و در یك آیه حرام را قبول نمی كند.
قرآن به هنگام شمردن زنانی كه ازدواج با آنان جایز نیست صریحا می گوید: و این كه دو خواهر را با هم داشته باشید (سوره نساء 23) و این حكم اطلاق دارد و می رساند كه داشتن دو خواهر با یكدیگر به هر صورتی كه باشند- خواه آزاد خواه برده- حرام است.
همچنین خود علمای اهل سنت نیز به عدم جواز نگه داشتن دو خواهر برده حكم كرده اند. از جمله اینكه قرطبی در تفسیر خود می نویسد: همه علما جایز نبودن آن را پذیرفته اند و هیچ یك از ائمه اربعه به فتوای مخالف با آن (كه قول عثمان است) اعتنا نكرده اند.
*****
(1) السنن الكبری بیهقی 7/164، احكام القران جصاص 2/158، المحلی ابن حزم 9/522، تفسیر زمخشخری 1/359، تفسیر قرطبی 5/117، بدایع الصنایع ملك العماء 2/264، تفسیر خازن 1/356، الدر المنثور 2/136، تفسیر شوكانی 1/418، الغدیر 8/215.
(2) تفسیر رازی 3/193، تفسیر ابن كثیر 1/472، بدایع الصنایع 2/264، تفسیر قرطبی 5/117 و 116، احكام القران جصاص 2/158.
در روایت آمده است كه بعجه پسر عبد الله جهنی گفت مردی از ما، زنی از خاندان جهینه را به همسری گرفت و زن پس از شش ماه فرزندی آورد. شوهرش به نزد عثمان شد و گزارش رویداد را بازگو كرد او دستور داد زن را سنگسار كنند.
مولا علی علیه السلام كه- از چون و چند كار- آگاهی یافت به نزد وی آمد و گفت چه می كنی؟ چنین دستوری بر او روا نیست زیرا خداوند در قرآن می گوید:
بارداری و شیرخوارگی كودك بر روی هم سی ماه می شود. و نیز می گوید: مادران، فرزندانشان را دو سال- بی كم و كاست- شیر می دهند، پس روزگار شیرخوارگی بیست و چهار ماه می شود و بارداری هم دست كم در شش ماه پایان می پذیرد.
عثمان گفت به خدا سوگند این را نمی دانستم آن گاه عثمان گفت تا آن زن را برگردانند كه كار گذشته بود و سنگسارش كرده بودند.
پیش از سنگسار شدن نیز به خواهرش گفته بود: خواهرم! اندوه مخور كه به خداوند سوگند دست هیچ كس به جز او- شوهرم- به دامن من نرسیده.
راوی می گوید: پس از آن، كودك به روزگار جوانی رسید و پدر بچه نیز بودن او را از صلب خویش گواهی كرد و خود)پدر) همانندترین مردم بود به او.
واقعا جای شگفتی دارد كه چگونه كسی كه خود را پیشوای مسلمین می نامد چنین آیات مهمی از قرآن كریم را یاد نداشته باشد. و این جهل و نادانی باعث شود زنی پاك دامن از مسلمانان مخلص را دستگیر كند و ننگ فاحشگی و زنا بر او بچسباند و آبروی او را پیش چشم همگان بریزد و در آخر نیز او را بكشد.
خداوند درباره جنایتكارانی همچون عثمان كه مومنان بی گناه را می كشند می فرماید:
هر كس مؤمنی را از روی عمد بكشد، كیفرش دوزخ است كه در آن جاودانه خواهد بود، و خدا بر او خشم گیرد، و وی را لعنت كند و عذابی بزرگ برایش آماده سازد. (نساء/93)
*****
روایت فوق را بسیاری از علمای اهل سنت از جمله: مالك و ابن منذر و ابن ابی حاتم و بیهقی و ابو عمر و ابن كثیر وابن دیبع و عینی و سیوطی نقل كرده اند. همچنین مراجعه كنید به: الغدیر للامینی ج 8 / 97 و ج 6 / 94.
عثمان روز اول محرم سال 24 هجری به خلافت رسید و نزدیك به 12 سال خلافت كرد.
با نگاهی به كارنامه او در این دوران، آنچه بیش از همه نظرها را به خود جلب می كند، اسراف و تبذیر، تجمل پرستی، عصبیت قومی و نژادگرایی، علاقه به زندگی مرفه، تنگ گرفتن بر مردم، كمك به توسعه فقر و ایجاد نظامی طبقاتی، تعطیل احكام الهی و تحریم حلال و حلال شمردن حرام خداوندی، فراهم آوردن موجبات دنیاپرستی كسانی كه تا دیروز در راه دین خدا شمشیر می زدند، ضرب و شتم و شكنجه اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله و مؤمنان صالح، گماردن اشقیا و ستمگران جبار و شرابخواران زناكار بر تمامی شؤن مسلمین، دوستی دشمنان خدا و دشمنی دوستان خدا می باشد و سرانجام نیز عثمان گرفتار اعمال خود شد و مسلمانان خروشان و خشمگین او را به قتل رساندند.
مورخین آورده اند كه پس از توطئه عثمان علیه محمد بن ابی بكر و همراهانش كه با دستخط حكومت مصر، عازم آن سرزمین بود و كشف توطئه قتل او توسط عثمان، چند قبیله عرب با یكدیگر همدست شدند و خانه عثمان را محاصره كردند و آب را به رویش بستند.
این خبر به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید و آن حضرت سه مشك آب برایش فرستادند.
خانه عثمان 49 روز در محاصره كامل بود و در میان محاصره كنندگان، اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله نیز دیده می شدند.
در نهایت، محمد بن ابی بكر با دو نفر دیگر از بام خانه های انصار وارد خانه عثمان شدند. محمد ریش عثمان را به دست گرفت و خواست ضربه ای به او وارد كند؛ اما منصرف شد و برگشت و دو نفر دیگر عثمان را به قتل رساندند.
همسر عثمان بالای بام رفت و فریاد زد: امیرالمؤمنین كشته شد! مردم نیز داخل خانه شدند و با جسد عثمان روبرو شدند. در تاریخ كشته شدن عثمان اختلاف است و آن را از دوازدهم تا بیست و هشتم ماه ذی حجه سال سی و پنج هجری نوشته اند. همچنین سن خلیفه سوم را بهنگام مرگ از 82 تا 92 سال بحساب آورده اند.
جنازه او تا سه روز روی زمین بود. واقدی و غیر او روایت كرده اند كه اهل مدینه نمی گذاشتند كه كسی بر وی نماز گذارد یا دفن كند. و در شب سوم كه مروان با دو نفر دیگر خواست او را دفن كند، مردم بر ایشان سنگ انداختند و وقتی دیدند كه در مقبره مسلمانان نمی توانند او را دفن كنند در خارج از گورستان بقیع، و در محلی به نام حش كوكب، كه گورستان یهودیان بود و دیواری گرداگرد آن كشیده شده بود دفن كردند. چون معاویه به خلافت نشست دستور داد تا دیوار حش كوكب را خراب كردند و بدینوسیله گور عثمان به گورستان مسلمانان در بقیع متصل گردید.
در پی قتل عثمان، مردم گرد امیرالمؤمنین، علی علیه السلام را گرفتند و با اصرار تمام، حضرتش را وادار به پذیرش خلافت كردند.
*****
مآخذ: علی و مناوئوه، تألیف دكتر نوری جعفر، چاپ مصر- الرسول الأعظم مع خلفائه، تألیف مهدی القرشی، چاپ لبنان - حدیقة الشیعه، تألیف مرحوم مقدس اردبیلی - شرح نهج البلاغه، تألیف ابن ابی الحدید معتزلی - تتمة المنتهی، تألیف مرحوم حاج شیخ عباس قمی - تاریخ پیامبر اسلام، تألیف مرحوم دكتر محمد ابراهیم آیتی
هنگامی كه آیه: "از همسران خویش هر كدام را كه می خواهی از خود دور كن، و هر كدام را كه خواهی بپذیر و نگه دار، و بر تو گناهی نیست تا از آنها كه بر كنارشان داشته ای، دیگر بارش بخود بخوانی. " (احزاب/50 و 51) نازل شد، عایشه روی به رسول خدا صلی الله علیه و اله كرد و گفت: ما أری ربك الا یسارع فی هواك. یعنی: می بینم كه خدا هم در بر آوردن خواسته های دلت روی موافق نشان می دهد!! (1)
و این توهین و تهمتی است بسیار بزرگ توسط عایشه به خداوند تبارك و تعالی كه در حقیقت نشان دهنده آن است كه عایشه حتی الله جل جلاله را قبول نداشته است. زیرا خداوند عادل و حكیم است و هرگز كار لهو و بیهوده و بدون حكمت انجام نمی دهد.
*****
(1) طبقات ابن سعد 7/154-156، مسند احمد 6/134 و 261، سنن بخاری 4/164، الاستیعاب 2/782، الاصابة 4/362 و784، السنن الكبری النسائی 3/359.
خداوند در قرآن می فرماید: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون(حجر/9) یعنی: "البته ما قرآن را بر تو نازل كردیم و ما هم آن را محققا محفوظ خواهیم داشت. " خداوند با تأكیدات فراوان در این آیه بیان می كند كه حافظ بر قرآن خود خداوند جل جلاله می باشد و امكان تحریف به هیچ وجه ندارد. ولیكن عایشه معتقد بود كه قرآن تحریف شده است و ادعا می كرد بعضی آیات در قرآن بوده كه الان از بین رفته است!
عایشه میگوید: كه آیه رضاع كبیر (یعنی زنی جهت محرم شدن، پسر بزرگی و یا مردی را شیر دهد!) و نیز آیه رجم (مراد از آیه رجم، مطابق آنچه كه اهل سنت گفتهاند و در پاورقی صحیح مسلم نیز آمده (كتاب الرضاع، ح 26) این عبارت است: «الشیخ والشیخة إذا زنیا فارجموهما» و در بعض اقوال با اضافه كلمه «البته» یعنی: اگر پیرمرد و پیرزنی زنا كردند حتما آن دو را سنگسار كنید.) در قرآن بوده و در ضمن صحیفهای زیر رختخوابم قرار داشت و چون ما به موت رسول خدا صلی الله علیه وآله مشغول شدیم، داجن (بره یا بزغالهای كه در اطاق نگهداری میشد) آن را خورد! (1)
همچنین ابو یونس غلام عایشه می گوید كه عایشه به من دستور داد تا مصحفی بنویسم و گفت: چون به این آیه رسیدی:
حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی (بقره/238) «بر تمامی نمازها مخصوصا نماز وسطی محافظت كن» مرا خبر كن. من هم چنین كردم. او اینگونه به من املاء كرد (همان آیه با اضافه كردن «و نماز عصر» و تتمه آیه را خواند) و گفت: من از رسول خدا صلی الله علیه وآله اینگونه شنیدم. (2)
با این حساب مطابق این گفته عایشه، باید كلمه «وصلاة العصر» از وسط آیهای حذف شده باشد و این معنایی جز تحریف قرآن ندارد.
*****
(1) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 625، كتاب النكاح، باب 36، ح 1943. «عن عایشه قالت: لقد نزلت آیة الرجم ورضاعة الكبیر عشرا ولقد كان فی صحیفة تحت سریری فلما مات رسول اللّه صلی الله علیه وسلم وتشاغلنا بموته دخل داجن فأكلها».
(2) صحیح مسلم، ج 1، ص 437، كتاب المساجد ومواضع الصلاة، باب 36، ح 207.
صحیح بخاری و صحیح مسلم از عائشه روایت كنند كه گفت: ابوبكر در ایام منی بر او وارد شد و دید كه دو دخترك نزد وی دف می زنند و ضرب می نوازند. و پیامبر نیز خود را در جامه پوشانیده است. ابوبكر آنها را سرزنش كرد و براند و پیامبر پوشش چهره اش را پس زد و فرمود: ابوبكر! آن دو را به حال خود بگذار كه ایام عید است و این روز ها روزهای منی است. (۱)
بخاری و مسلم از عایشه نقل میكنند كه: دیدم پیامبر مرا با ردایش می پوشاند و من حبشی ها را كه در مسجد بازی میكردند تماشا میكردم. كه عمر آنها را بازداشت و پیامبر فرمود: آنها را به حال خو بگذار! ای حبشی ها آسوده خاطر باشید! پس قدر دختركان نو رسیده بازیگوش را بدانید. (همان)
و صحیح بخاری و صحیح مسلم در روایات دیگری گوید: یا من از پیامبر درخواست كردم یا خود او فرمود كه: آیا دوست داری تماشا كنی؟ گفتم: آری پس مرا در پشت خود قرار داد و گونه ام بر گونه اش بود كه می فرمود: ای بنی ارفده (حبشی ها) ادامه دهید!! تا آنگاه كه خسته شدم و فرمود: سیر شدی؟ گفتم: آری فرمود: پس برو.
و در روایات دیگری گوید: حبشی ها آمدند و می رقصیدند و در روایات دیگری گوید: دوست دارم آنها را ببینم! (۲)
و در سنن ابن ماجه از ابن عباس روایت كند كه گفت: عائشه یكی از خویشاوندانش را به ازدواج یكی از انصار در آورد. رسول خدا آمد و فرمود: عروس را به خانه شوهر بردید؟ گفتند: آری. فرمود: كسی را كه آواز بخواند با او همراه كردید؟ عائشه گفت: نه. رسول خدا فرمود: انصار مردمی اند كه از مكالمه با زنان لذت می برند. ای كاش كسی را همراه او می نمودید تا بخواند: اتیناكم اتیناكم. فحیانا و حیاكم. (۳)
بررسی این روایات
اینها تنها سه نمونه از روایات فراوانی است كه عائشه نقل كرده است. و در آنها تهمت گوش دادن به غنا و آواز و حتی دیدن رقص دختران حبشی در مسجد را به پیامبر زده است!!! این روایات اول از همه خباثت عائشه را نشان می دهد كه با این روایات جعلی چگونه چهره پاك پیغمبر را عوض كرد. و الان بعد از هزار چهار صد سال مستشرقین و اسلام شناسان و حتی مسلمانان منحرف از ولایت چنین چهره ای از پیامبر اكرم صلی الله علیه واله را دارند!
جالب این جاست عائشه این احادیث را در حالی نقل كرده است كه خود او ناقل این حدیث از پیامبر اكرم صلی الله علیه واله می باشد: "خداوند كنیز آوازه خوان و خرید و فروش و قیمت آن و تعلیم و گوش دادن به صدای او را حرام فرموده است." و به این ترتیب به اعتقاد عائشه و پیروان او پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فعل حرام انجام داده است!
پیامبری كه خداوند درباره او می فرماید:
وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی. یعنی او از هوای خود سخن نمیگوید و هر آنچه كه میگوید وحی الهی است.
و همچنین می فرماید:
لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة. یعنی تمامی افعال و اقوال پیامبر اكرم برای ما اسوه ای حسنه می باشد.
چگونه می تواند شاهد رقص و آواز و... باشد و به آن علاقه داشته باشد ؟
همچنین جالب است كه عایشه در این روایات دروغین میگوید مجلس غنا و رقص در مسجد برگزار میشده است!!! نمیدانم آیا پیامبر مسجد خود را برای اقامه نماز و قرائت قرآن ونشر تعالیم اسلام و اداره شوون مسلمانان بنا كرده بود یا برای نمایش رقص و سرگرمی ؟!
*****
(1) صحیح بخاری كتاب المناقب ج۲ص۱۷۹ - و كتاب العیدین ج۱ص۱۲۳ - صحیح مسلم كتاب صلاه العیدین ج۲ص۶۰۸ -مسند احمد ج۶ص۸۴
(2) صحیح بخاری كتاب العیدین ج۲ص۶۰۸
(3) سنن ابن ماجه كتاب النكاح ج۱ص۶۱۲
صحیح مسلم و سنن ابن ماجه و مسند احمد از انس بن مالك و عائشه روایت كنند كه: رسول خدا به قومی برخورد و دید مشغول گرده افشانی بر درختان خرما هستند به آنها گفت: اگر این كار را نكنید محصول نیكو دهد! گوید: محصول آن سال خشكید و پست شد. دوباره به آنان برخورد و گفت: نخلهای شما را چه می شود؟ گفتند: چنین و چنان! گفت: شما به امور دنیای خود داناترید!(۴)
بررسی این حدیث
هر كس در سرزمینهای دارای نخل خرما زندگی كند می داند كه درخت نخل نر و ماده دارد و شكوفه نخل ماده با شكوفه نخل نر بارور میشود تا ثمر دهد. و گرنه خرمای آن خشكیده شده و هسته اش محكم نمی شود و قابل خوردن نیست. حال چگونه می شود كه این موضوع بر رسول خدا كه از ساكنان جزیرة العرب و سرزمین نخل ها بوده پوشیده مانده باشد!؟
بر فرض محال كه پیامبر آن را نمی دانسته چگونه انصار مدینه او را از آن با خبر نكرده اند؟ نه چنین نیست. بلكه صحیح آن است كه گفته شود: هدف نهایی از نسبت دادن این داستان به رسول خدا آن است كه آن را سند و دستاویز قرار داده و بگویند:
پیامبر خود فرموده: "شما به امور دنیایتان داناترید" و از او روایت كنند كه دیگر افراد بشر به امور دنیا از رسول خدا داناترند! تا نتیجه و لب این روایت با روایات دیگر همراه آن "جدایی امور دنیا از امور دین" گردد. همان سخن مشهوری كه گوید: "كار قیصر را به قیصر واگذار و كار الله بر خدا!" و تا سنت رسول الله همگی به جز عبادات باطل و بی ارزش گردد!
همانطور كه گفته شد قرآن كریم پیامبر اكرم صلی الله علیه واله را به عنوان اسوه و پیشوا در تمامی افعال و اقوال برای ما معرفی می كند. و همچین پیامبری نمیتواند از امور دنیا بی خبر باشد.
*****
(4) صحیح مسلم كتاب الفضائل ج۴ص۱۸۳۶ - مسند احمد ج۱ص۱۶۲ - سنن ابن ماجه ج۲ص۸۵۲ ح۲۴۷۰ و ۲۴۷۱
صحیح بخاری و مسلم با سند خود از عائشه روایت كنند كه گفت: رسول خدا در مسجد به قرائت مردی گوش می داد كه ناگهان گفت: رحمت خدا بر او باد. آیاتی را كه فراموش كرده بودم به یاد آورد.
و در عبارتی دیگر این چنین است كه: رحمت خدا بر او باد كه آیات فلان و فلان را كه از سوره فلان و فلان انداخته بودم به یادم آورد.
و در عبارت صحیح بخاری چنین است كه: آنها را از سوره فلان و فلان فراموش كرده بودم. (۵)
بررسی این روایت
نمیدانم چگونه پیامبر صلی الله علیه و اله چنین سخن می گوید؟ در حالی كه صحیح بخاری و مسلم با سند خود از ابن مسعود روایت كنند كه گفت: "بسیار بد است كه كسی بگوید: آیه فلان و فلان را فراموش كردم. بلكه او خود فراموش شده است قرآن را به حافظه بسپارید كه آن سریعتر از رها شدن بند زانوی شتر از سینه مردان رها میشود." (۶)
و چگونه پیامبر اكرم قرآن را فراموش می كند در حالی كه قرآن می فرماید: "سنقرئك فلا تنسی" یعنی به زودی بر تو می خوانیم و تو فراموش نمی كنی. (سوره اعلی آیه ۷)
هر كس را پیامبر لعنت كند و دشنام دهد, رحمت و پاكی اش افزاید!
مسلم در صحیح خود از عایشه روایت كند كه گفت: دو نفر بر رسول خدا وارد شدند و با او سخنانی گفتند كه من ندانستم چه بود و او را به خشم آوردند تا آن دو را لعنت كرد و دشنام داد. هنگامی كه بیرون رفتند گفتم: یا رسول الله! كسی كه چیزی همانند آنچه به این دو رسید به او برسد چگونه خیر می بیند؟ فرمود: آنچه به این دو رسید چه بود؟ گفتم: آن دو را لعن فرمودید و دشنام دادید. فرمود: آیا نمی دانی من با پروردگار خود چه شرط كرده ام؟ گفته ام: خداوندا! من تنها یك بشرم. پس هركس را كه لعن كردم یا دشنام دادم, آن را برای او پاكی و پاداش قرار بده. و در عبارت دیگری گوید: آن دو با رسول خدا خلوت كردند. پس آن حضرت دشنامشان داد و لعنتشان فرمود و بیرونشان كرد...(7)
همچنین عایشه گوید: رسول خدا در پوششی از شلوار و ردا به خانه من آمد و رو به قبله شد و دست هایش را گشود و گفت: خداوندا! من تنها یك بشرم. پس هر بنده ای از بندگان تو را كه زدم یا آزار دادم, مرا به خاطر آن عقوبت مفرما.(8) و در روایتی دیگر: هر مردی از مومنان را كه اذیت نمودم و دشنام دادم, مرا به خاطر آن كیفر مفرما.(9)
بررسی این حدیث
احادیث زیادی در كتب اهل سنت با این مضامین از اشخاص مختلفی نقل شده است تا جایی كه مسلم در صحیح خود بابی دارد به نام "باب كسی كه پیامبر لعنتش كند یا دشنامش دهد و او سزاوار آن نباشد, برای او پاكی و پاداش و رحمت باشد"!
در حالی عایشه و همفكران وی این روایات را جعل كردند كه قرآن به صراحت می فرماید:
وَ إِنَّكَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ(قلم/4) یعنی: به راستی كه تو را خُلقی عظیم است.
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك...(آل عمران/159) یعنی: از پرتو رحمت الهی در برابر آنها نرم (و مهربان و خوشخوی) شدی و اگر خشن و سنگدل بودی از اطراف تو پراكنده میشدند.
لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیم(توبه/128) یعنی: همانا پیامبری از خود شما نزد شما آمد. كه رنج شما بر او گران است و سخت به شما دلبسته است و با مومنان رؤوف و مهربان است.
آری, چگونه این روایات عایشه صحیح است, در حالیكه رسول خدا فرموده است: دو نفری كه به هم دشنام می دهند دو شیطانی هستند كه دروغ می گویند.(10) و همچنین فرمودند: مومن, طعنه زننده و لعنت كننده و فحاش بدزبان نباشد. (11)
البته مثل روز روشن است كه وقتی بنی امیه با احادیثی روبرو شدند كه در آنها پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله, بنی امیه و مخصوصا معاویه و حكم بن ابی العاص و مروان را لعنت كرده بودند(12) چاره ای جز این نداشتند كه دست به جعل روایاتی بزنند كه در آنها پیامبر اكرم – نعوذ بالله – فرموده باشند " خداوندا! من تنها یك بشرم. پس هركس را كه لعن كردم یا دشنام دادم, آن را برای او پاكی و پاداش قرار بده"!
هدف از نقل این روایات جعلی
جعلی بودن این روایات بسیار واضح و روشن می باشند. اما سوال اینجاست هدف دشمنان اسلام همچون عائشه از نقل این روایات چیست ؟ به طور قطع و یقین هدف اصلی كم ارزش كردن و همچنین بی اعتماد كردن مسلمین نسبت به سخنان پیامبر اكرم ص می باشد.
زیرا پیامبری كه خود عاشق رقص و آواز است دیگر چگونه قابل تبعیت می باشد؟
پیامبری كه در امور دنیا آشنایی ندارد چگونه می تواند حكومت كند و یا چگونه می تواند جانشینی برای مسلمین انتخاب كند تا او امور دنیایی مسلمین را به دست بگیرد؟
پیامبری كه آیات مهمترین كتاب یعنی قرآن كه هر سال بر او نازل میشود را فراموش می كند از كجا معلوم كه احكام و دستورات خداوند را فراموش نمی كند و به مسلمین احكام خدا را به اشتباه میگوید. و...
همانطور كه دیدید این روایات جعلی شخصیت پیامبر ص را بسیار پایین می آورد و مردم را نسبت به ایشان بی اعتماد میكند. هدف دیگر از نقل این احادیث بالابردن افرادی مانند عمر و ابابكر می باشد. در روایات "رقص و آواز" به خوبی مشاهده كردید كه به صراحت بیان می كنند كه پیامبر ص اصرار و علاقه به فعل حرام داشت ولی عمر و ابابكر از این افعال متنفر بودند و میخواستند جلوی آن را بگیرند!!
در واقع میتوان گفت این احادیث در راستای تحقق اهداف غاصبین خلافت بیان شده اند. سعی آنها پس از شهادت پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله همین بود كه مقام پیامبر را در نظر مردم پایین بیاورند و از طرفی شخصیت خودشان را بالا برند.
*****
(5) صحیح بخاری كتاب فضائل القرآن ج۳ص۱۵۵ - صحیح مسلم كتاب صلاه المسافرین ج۱ص۵۴۳ - مسند احمد ج۶ص۱۲
(6) صحیح بخاری كتاب الفضائل القران ج۳ص۱۵۵ - صحیح مسلم ج۱ص۵۴۴.
(7) صحیح مسلم تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی 4/2007- 2010 ح88 – 97 از كتاب البر و الصلة, باب من لعنه النبی.
(8) مسند احمد 6/123 و 180
(9) مسند احمد 6/258 و 251 همچنین روایات دیگری با همین مضامین از عایشه: مسند احمد 6/160 و 225 و 52 و 107 و كنزالعمال 3/348 ح3039 و همان ص349 ح3041 و همان ص347 ح3027
(10) مسند احمد 4/162 , طبقات ابن سعد 7/36 در شرح حال عیاض, كنزالعمال 3/341 چاپ هند حیدراباد دكن.
(11) مسند احمد 1/405, و نزدیك به آن در مستدرك 1/12 و 13
(12) كنزالعمال 11/349 و 354 و 351 و 352, و منتخب آن در حاشیه مسند احمد 5/453, تذكرة الحفاظ ص698-701.
احترام به رسول خدا صلی الله علیه وآله و رعایت ادب در مقابل آن حضرت، بلكه در مقابل بزرگان، مسألهای است كه هر انسان عاقلی آن را میفهمد و نیاز به تعلیم ندارد. اما متاسفانه در زندگانی عایشه می بینیم كه بارها به پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله توهین و بی احترامی كرده است. به عنوان مثال: روزی پیغمبر صلّی اللّه علیه وآله بر عایشه غضبناك شد و از چشم ایشان افتاد. در آن حال عایشه به پیغمبر گفت: تو هستی كه گمان می كنند پیغمبری ؟!!! (1)
بلند كردن صدا بر پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله
نعمان بن بشیر میگوید: ابوبكر اجازه خواست كه بر پیامبر صلی الله علیه وآله وارد شود. صدای عایشه را شنید كه بلند است. چون داخل شد خواست او را بزند و گفت: چرا بر سر رسول خدا صلی الله علیه وآله فریاد میزنی؟ پیامبر صلی الله علیه وآله مانع از كتك خوردن عایشه شد. ابوبكر با غضب خارج شد. (2)
همچنین انس میگوید كه رسول خدا صلی الله علیه وآله 9 زن داشت... هر كه نوبتش بود در آن شب همه زنها آنجا جمع میشدند یك شب كه نوبت عایشه بود زینب وارد شد. پیامبر دستش را به سوی او دراز كرد. عایشه گفت: این زینب است! (یعنی شبی كه نوبت من است چرا به زنی دیگر دست میزنی!) حضرت دست باز داشت. گفتگوی آن دو (پیامبر و عایشه) بالا گرفت و صدا بلند شد. ابوبكر از آنجا گذشت و صدای آن دو را شنید سپس وارد شد و سخن تندی به عایشه گفت و (در ضمن آن) گفت: آیا اینگونه (با پیامبر) رفتار میكنی؟! (3)
پادرازی به سمت پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله
عایشه میگوید: من در مقابل رسول خدا صلی الله علیه وآله دراز میكشیدم (یعنی آنگاه كه آن حضرت به نماز شب مشغول بود) هرگاه به سجده میرفت پایم را فشار میداد من آن را جمع میكردم و چون برمیخاست دراز میكردم. (4)
سؤال ما این است كه آیا این از مصادیق رعایت ادب است كه پیامبر صلی الله علیه وآله در حال نماز باشد و عایشه پایش را به طرفش دراز كند به طوری كه اگر او پایش را جمع نمیكرد نمیشد سجده كند؟ آیا محل دیگری نبود كه دراز بكشد؟
عایشه: یا رسول الله عدالت پیشه كن!
همچنین روزی عائشه به پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله گفت:
یا رسول الله عدالت پیشه كن!
این سخن این قدر توهین و بی احترامی بزرگی بود كه حتی ابوبكر كه خود از بزرگترین دشمنان اهل بیت علیهم السلام محسوب می شد پس از این ماجرا عائشه (دختر خود را) سیلی می زند! (5)
جالب اینجاست كه تنها دو نفر جرات كردند كه به پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله اینگونه توهین كنند. یكی عائشه و دیگری ذوالثدیة. ذوالثدیة از خوارج بود و در جنگ نهروان امیرالمومنین علیه السلام او را به درك واصل كرد.
ذوالثدیة نیز به پیامبر اكرم صلی الله علیه واله چنین گفت:
به خدا قسم كه عادل نیستی (والله ماتعدل)
پیامبر اكرم صلی الله علیه واله در جواب او گفتند:
پس چه كسی عادل است اگر من را عادل نمی دانی؟ (یحك فمن یعدل اذا لم اعدل) (6)
هر دو (عائشه و ذوالثدیة) با مولا علی علیه السلام جنگیدند و با بغض مولا علی علیه السلام مردند. و هردوی آنها دو فتنه عظیم را به راه انداختند= جمل و نهروان.
*****
(1) این روایت در كتاب آداب نكاح، جلد دوم احیاء العلوم غزالی، صفحه 35، و در باب 94 كتاب مكاشفة القلوب صفحه 238 آمده است
(2) سنن أبی داود، ج 4، ص 300، كتاب الأدب، باب ما جاء فی المزاح.
(3) صحیح مسلم، ج 2، ص 1084، كتاب الرضاع، باب 13، ح 46.
(4) صحیح بخاری 1/107 و 137 كتاب الصلاة بابهای: «الصلاة علی الفراش» و «التطوع خلف المرأة»، و ج 2، ص 81، كتاب الجمعة، باب إستعانة الید فی الصلاة...، باب ما یجوز من العمل فی الصلاة. سنن أبی داود، ج 1، ص 189، كتاب الصلاة، باب من قال المرأة لاتقطع الصلاة، ح 712 و 713. سنن نسائی، ج 1، ص 126، كتاب الطهارة، باب 120، ح 167 و 168.
(5) تفسیر القرطبی ۱۸/۲۰۲ - كنزالعمال ۷/۲۹۴ - الطبقات ابن سعد ۸/۱۶۱ - فتح القدیر شوكانی ۵/۲۵۵
(6) تاریخ الطبری ۴/۷۶ - الاصابة 2/44ح1666 - صحیح بخاری ۳/۱۳۲۱ - صحیح مسلم ۲/۷۴۴
در صحیح بخاری و مسلم از عایشه نقل شده است: پیامبر را سِحر كردند به طوری كه در اثر سحر، ادراك معمولی خود را از دست داده بود. و كاری را كه نكرده بود خیال می كرد انجام داده است. مثلا می پنداشت غذا خورده، در صورتی كه نخورده بود. و خیال می كرد نماز خوانده در حالیكه نماز نخوانده بود. و... اثر آن سحر چنین بود.
این حالات همچنان ادامه داشت، تا اینكه یك روز به من گفت: ای عایشه! دو فرشته آمدند بالای سر و پایین پای من نشستند. و حقیقت حال را به من خبر دادند. آن فرشته كه بالای سر من نشسته بود از فرشته پایین پا پرسید: او را چه می شود؟ فرشته دیگر جواب داد: سحرش كرده اند. لبیدبن اعصم یهودی او را سحر كرده است! پرسید: با چه سحرش كرده اند؟ جواب داد: با شاخه درختان خرما، و چند چیز
دیگر كه نام برد، و گفت: با مجموعه اینها سحر انجام گرفته است. پرسید: كجاست؟ جواب داد: در چاه ذی اروان است.
آنگاه پیامبر با اصحاب خویش بر سر آن چاه رفت و برگشت. سپس گفت: ای عایشه! آب آن چاه آن قدر از اثر آن سحر تغییر یافته بود كه به رنگ حنا در آمده بود. و شاخه های درختهای خرمایی كه پیرامون آن بودند. همه به صورت سر شیطان در آمده بودند.
در روایت دیگر مساله به صورت بدتری در می آید. و قبح آن آشكارتر می شود. روایت می گوید: آن قدر سحر بر پیامبر تاثیر گذاشته بود كه گاه می پنداشت با یك تن از همسرانش هم بستر شده است. در صورتی كه چنین نبود! (1)
تهمت سحر شده و مجنون، دقیقا همان تهمتی است كه كفار و مشركین به انبیاء و مخصوصا پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله می زدند و آن را علت عدم ایمان خود بیان می كردند:
إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُورا. (اسراء/47) یعنی: آن مردم ستمكار گویند كه شما (پیامبر اكرم ص) جز شخصی مفتون و سحرزده را پیروی نمیكنید!
و همچنین می فرماید: فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّكَ یا مُوسی مَسْحُوراً (اسراء/101) یعنی: فرعون گفت: ای موسی من تو را سحر شده و مختل الحواس میدانیم.
و كفار خطاب به حضرت رسول صلی الله علیه و اله گفتند: وَ یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُون. (صافات/36) یعنی: و گفتند آیا ما به خاطر شاعر دیوانهای دست از خدایان خود برداریم؟!
اگر تهمت عایشه به پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله حقیقت داشت، آنگاه اصل نبوت و رسالت پیامبر زیر سوال می رفت. زیرا پیامبری كه ممكن است سحر شود و نفهمد كه چه می گوید و چه كار انجام می دهد هیچ اعتمادی به او نیست. از كجا معلوم هنگام خواندن قرآن بر مردم و یا تشریح احكام اسلامی سحر شده و مجنون نبوده است. اضافه بر اینكه قرآن می فرماید: پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله از هوی و هوس سخن نمی گوید و هرگاه لب می گشاید سخن از وحی الهی می گوید و لا غیر.
*****
(1) بخاری كتاب بدء الخلق باب صفة ابلیس و جنوده 4/122 چ بولاق، و كتاب الطلب باب السحر باب هل یستخرج السحر 7/137 و 138، مسند احمد 6/50 و 96 و 63 و 55، الطبقات الكبری 2/4، مسلم كتاب السلام ج43، ابن ماجه كتاب الطب باب السحر 2/1173 ح3545.
احادیثی كه عایشه از پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - نقل كرده است بقدری زیاد است كه به هیچ وجه نمی تواند درست باشد! از جمله حدیثی است كه بخاری و دیگران در كتب صحیح خود نوشته اند كه عایشه گفت: اولین مرتبه ای كه به پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - وحی شد، رؤیای صالحه بود، چون هر خوابی كه پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - می دید مثل صبح صادق روشن بود.
سپس به گوشه گیری تمایل پیدا كرد و در غار حرا خلوت می كرد. در آنجا بود كه فرشته وحی بر وی نازل گردید و گفت: بخوان. پیغمبر گفت: نمی توانم بخوانم. پس مرا گرفت و فشرد، سپس رها كرد و گفت: بخوان! گفتم نمی توانم بخوانم. باز مرا گرفت و فشار داد و رها كرد وگفت: بخوان به نام خدایت كه آفرید. خدایی كه انسان را از نطفه آفرید. بخوان كه خدایت بزرگ است.
پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - از آنجا برگشت و سخت مضطرب بود! بر زوجه اش خدیجه دختر خویلد وارد شد وگفت: مرا بپوشانید، بپوشانید.
حضرت را پوشاندند، وقتی جریان را برای خدیجه نقل كرد، فرمود: از سرنوشت خودم هراسانم!
خدیجه گفت: نه، هراسان نباش، تو نسبت به خویشان نیكی می كنی و متوجه همه هستی، ضعیف نواز و بردباری.
عایشه گوید: خدیجه پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - را نزد پسر عمش ورقة بن نوفل برد كه نصرانی شده بود و كتاب دینی عبری را می نوشت و قسمتی از انجیل را نوشته بود. وی پیری كهنسال بود كه در آخر، نابینا شده بود. او به خدیجه گفت: این همان فرشته ای است كه بر موسی نازل شد. كاش در اوان جوانی بودم؟! كاش وقتی كه او قوم تو را از بت پرستی بیرون می آورد، من زنده بودم. (1)
می بینید كه صریحاً می گوید: پیغمبر - العیاذ باللّه - بعد از همه این حرفها هنوز در امر نبوت و فرشته بعد از آنكه بر وی فرود آمده و درباره قرآن بعد از نزول بر او، شك دارد. و از بیم و هراسی كه پیدا كرده، نیاز به زوجه اش داشت كه او را تشجیع كند و محتاج ورقة بن نوفل غمگین نابینای جاهلی مسیحی شده بود كه قدم او را راسخ كند و دلش را از اضطراب در آورد! و او را از آینده اش خبر دهد كه قوم را به راه می آورد. سوال اینجاست كه اگر خود پیامبر در امر نبوت خود شك و تردید داشته باشد آیا می توان از مردم انتظار داشت كه یقین به نبوتش داشته باشند؟! قطعا همه اینها جزء محالات به شمار می رود و نسبت آن به رسول خدا - صلّی اللّه علیه وآله - ممنوع است.
زیرا مقصود فرشته این است كه آنچه را كه او تلاوت می كند بخواند، ولی پیغمبر این طور فهمید كه می گوید: چیزی را بخوان در صورتی كه او نمی توانست بخواند. گویی - العیاذ باللّه - پیغمبر تصور كرد كه فرشته او را تكلیف به چیزی می كند كه مقدورش نیست. و همه اینها نیز از ساحت پیغمبر دور و محال است.
تردیدی نیست كه محتوای این حدیث، ضلالت و گمراهی است. آیا شایسته پیغمبر است كه از حساب فرشته سر در نیاورد؟ یا شایسته است كه فرشته از ادای آنچه خداوند وحی كرده است، ناتوان باشد؟!
*****
(1) صحیح بخاری، جلد اول (باب: آغاز وحی) و در تفسیر سوره اقرأ در جلد سوم صحیح و در باب ایمان صحیح مسلم. در تفسیر سوره مزبور از صحیح ترمذی و نسایی هم آمده است.
هنگام مرگ ابابكر، عایشه اشعاری را برای پدرش می خواند كه در مورد رسول خدا صلی الله علیه و اله سروده شده بود:
صورتی نورانی دارد كه ابرهای بارانی از آن بهره می گیرند. و یتیمان و محتاجان را سرپرستی و حمایت می كند.
با شنیدن این اشعار، ابوبكر به عایشه گفت: این توصیفات مخصوص رسول خدا صلی الله علیه و اله است. (1)
عایشه در حالی پدر خود، ابوبكر، را به پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله تشبیه می كند كه مولا علی علیه السلام در خطبه دوم نهج البلاغه فرمودند:
لَا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ ص مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ. یعنی به خاطر منزلت و مقام بالای اهل بیت علیهم السلام هیچ كس را نمیتوان با ایشان مقایسه كرد.
*****
(1) الطبقات ابن سعد 3/198
شهادت یا رحلت حضرت رسول صلی الله علیه و اله ؟؟؟
وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِكُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَیَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللّهُ الشَّاكِرِینَ. آل عمران آیه ۱۴۴
محمد [ص] فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا كشته شود، شما به عقب بر میگردید؟ [و اسلام را رها كرده به دوران جاهلیّت و كفر بازگشت خواهید نمود؟] و هر كس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضرری نمیزند؛ و خداوند بزودی شاكران [و استقامت كنندگان] را پاداش خواهد داد.
كتابهای سیره و حدیث مرگ رسول خدا بوسیله سم را تایید كرده اند و آن را با احادیث متواتر ذكر كرده اند از جمله:
ابن سعد میگوید در روایتی آمده است: پیامبر ص مسموم درگذشت و شصت و سه ساله بود. این قول ابن عبده است. (۱)
شیخ مفید میگوید: او در مدینه روز دوشنبه دو شب باقیمانده از ماه صفر در سال دهم هجری درگذشت در حالی كه شصت و سه سال داشت. (۲)
علامه حلی شهادت رسول خدا را به وسیله سم ذكر میكند. (۳)
در كتاب جامع الرواه آمده است: پیامبر ص در مدینه مسموم درگذشت.(۴)
شیخ طوسی میگوید: رسول خدا دو شب باقیمانده از ماه صفر در سال دهم هجری مسموم درگذشت. (۵)
بیهقی از عبدالله بن مسعود روایت كرده است كه وی گفت: اگر ۹بار قسم بخورم كه رسول خدا كشته شده است برایم محبوبتر است از اینكه یكبار قسم بخورم كه او كشته نشده است به جهت اینكه خداوند او را پیامبر شهید قرار داده است. (۶)
حاكم نیشابور كشته شدن رسول خدا را تایید كرده است. آنجا كه میگوید: شعبی گفته است: بخدا قسم رسول خدا و ابوبكر با سم كشته شدند و عمر و عثمان و علی بن ابیطالب با شمشیر كشته شدند و حسن بن علی با سم و حسین بن علی با شمشیر كشته شد. (۷)
ابن مسعود كشته شدن پیامبر با سم زن یهودی خیبر را تكذیب كرده اما خود او تایید و تاكید می كند كه پیامبر صلی الله علیه و اله در سنه 11 هجری كشته شده است. (توجه كنید) (۸)
رسول خدا ص فرمود: هیچ پیامبری یا وصی او نیست مگر آنكه شهید میشود. (۹) و همچنین فرمودند: هیچ كس از ما (اهل بیت) نیست مگر آنكه مسموم یا مقتول خواهد بود. (۱۰)
پس شهادت حضرت رسول توسط سم قطعی است. ولی چه كسی و در چه زمانی ایشان را به شهادت رسانده اند ؟؟؟
زمان شهادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله
ظاهرا بیشترین فاصله ای را كه بین فرمان حمله به شام به رهبری اسامه و شهادت حضرت رسول بیان شده است دو هفته است. (المغازی واقدی ج۱ص۱۲۶) به دلیل زیاد بودن روایات در این زمینه بنده به بیان مصادر كفایت میكنم: الطبقات الكبری ابن سعد جلد دوم و سیره ابن هشام و انساب الاشراف جلد اول و عیون الاثر جلد دوم.
در تمامی این مصادر فاصله ۱۲ الی ۱۴ روز فاصله بین دستور حمله به شام و شهادت بیان شده است. شهادت ایشان در سال ۱۱ هجری و در سن شصت و سه سالگی بوده است.
اولا: از آنجایی كه حضرت رسول ص همانطور كه گفتم از شهادت قریب الوقوع خودشان در غدیر خبر داده بودند.
ثانیا: فاصله زمانی زیادی بین غدیر و دستور حمله به شام به رهبری اسامه نبوده است.
ثالثا: سرزمین شام در فاصله دوری از مدینه قرار داشت.
رابعا: در غدیر علی علیه السلام به عنوان جانشین معرفی شده بود.
ابوبكر و عمر و دیگران اطرافیان از پیوستن به سپاه اسامه سر باز زدند تا بتوانند به طور سری به گونه ای كه رسوا نشوند از دست پیامبر ص خلاص شوند و نقشه های شوم خود را در بعد از شهادت حضرت اجرا كنند.
عایشه و اطرافیان او قاتل حضرت رسول صلی الله علیه واله
روایت شده است: پس بیهوش شد و چون به هوش آمد زنها به او دارو خوراندند در حالی كه او روزه دار بود. (الطبقات الكبری ج۲ص۲۳۵)
در دو روایت بخاری و مسلم از عایشه آمده است: ما به رسول خدا در هنگام بیماری اش دارو دادیم پس شروع كرد به اشاره كردن به ما كه به من دارو ندهید.
گفتیم: (مسئله ای نیست) هر بیماری از دارو متنفر است. در بعضی روایات اینچنین آمده: (اهمیتی ندهید) كراهیت مریض از دواست!
اندكی بعد پیامبر فرمود: هركس در خانه است در برابر چشم من باید دارو بخورد بجز عمویم عباس كه در كنار شما حضور نداشت. (۱۱)
اولا: مگر اطاعت حضرت رسول در هر حالی طبق نص قرآن واجب نشده است ؟ مگر قرآن نفرموده: كه پیامبر ص از روی هوی و هوس سخن نمیگوید ؟ پس چرا وقتی حضرت خواستند كه به او دارو (سم) را ندهند عایشه اطاعت نكرد و بلكه خلاف دستور حضرت عمل كرد ؟ انگار عایشه نیز مانند عمر خیال كرده بود كه پیامبر ص نعوذ بالله هذیان می گوید!!! آیا رسول خدا ص فایده دارو را نمی دانست و آنها میدانستند ؟ و آیا پیامبر مصلحت خود را تشخیص نمیداد و آنها تشخیص میدادند ؟
ثانیا: جمله آخر حضرت (همه اهل خانه در برابر چشم من از این دارو بخورند) اشاره به این دارد حضرت میدانستند كه آن دارو نبوده است بلكه سم بوده است كه میخواستند توسط آن حضرت را بكشند. لهذا منظور حضرت اینچنین بوده است: اگر دارو بوده است از آن بخورید!!! ولی خودشان میدانستند كه دارو نبود و از آن نخوردند.
در الطب النبوی ابن جوزی ج۱ ص۶۶ میگوید: به او دوا خوراندند در حالیكه بیهوش بود و چون به هوش آمد فرمود: چه كسی با من چنین كرد. این كار زنهائی است كه از آنجا آمده اند و با دست به سوی حبشه اشاره كرد. و در روایات صحیح آمده كه عایشه و حفصه حبشی بودند.
این یك افشاگری از سوی رسول خداست كه او را به روشی كه زنان حبشیه به شوهرانشان سم میخوراندند مسموم كرده اند. سم حبشه نیز معروف و مشهور بوده است و بعضی از حبشیها متخصص در سحر و شعبده و انواع سم بوده اند.
عبدالصمد بن بشیر از امام صادق علیه السلام روایت كرده كه آنحضرت فرمود: میدانید پیامبر ص درگذشت یا كشته شد همانطور كه خدا می فرماید: (اگر او درگذرد یا كشته شود به جاهلیت باز میگردید.) او قبل از مرگ مسموم شد. آن دو زن (عایشه و حفصه) به او سم نوشاندند. (۱۲) و در روایت دیگر آمده است: عایشه و حفصه به او سم نوشاندند. (۱۳)
در روایت بحارالانوار آمده است كه هر چهار نفر (ابوبكر, عمر, عایشه و حفصه) بر مسموم نمودن آن حضرت همدست شده بودند. (بحارالانوار 22/239 و 246)
و علامه مجلسی میگوید: احتمال دارد كه هر دو سم در شهادت پیامبر مؤثر بوده اند.(۱۴)
منظور علامه از دو سم یكی سم خیبر است و دیگری سمی كه در روزهای آخر حیاتش به او نوشاندند. سران رژیم غاصب (ابوبكر و عمر و دخترانشان و...) برای اینكه اسم آنها به عنوان قاتلین حضرت رسول در جامعه پخش نشود به دست و پا افتادند و صحنه را غبار آلود كردند و گفتند: درست است كه رسول خدا مسموم شده اما این اثر سم خیبر در سال هفتم هجری بوده است كه اینك او را از پای درآورده است!!! البته هیچ عاقلی چنین بهانه واهی را نمی پذیرد زیرا رسول خدا در سال ۱۱هجری كشته شده و حادثه خیبر در سال هفتم اتفاق افتاده است!!! از آن گذشته رسول خدا ص از مسمومیت طعام خیبر توسط جبرئیل آگاه شد و از آن نخورد. عایشه نیز از آن واقعه عبرت گرفت وخوردن سم را به اختیار خود پیامبر نگذاشت بلكه به زور آن را به حضرت خوراند. پس قطعا شهادت حضرت به خاطر آخرین سم كه توسط عایشه به او خورانده شد و حضرت به خاطر ضعف نتوانستند مقاومت كنند و به شهادت رسیدند.
*****
(1) المجدد فی الانساب. محمد بن محمد علوی ص۶
(2) المقنعه شیخ مفید ص۴۵۶ و منتهی المطلب حلی ج۲ص۸۸۷
(3) منتهی المطلب حلی ج۲ ص۸۸۷
(4) جامع الرواه محمد علی اردبیلی ج۲ص۴۶۳
(5) تهذیب الاحكام ج۶ص۱ و بحار الانوار ج۲۲ص۵۱۴
(6) السیره النبویه ابن كثیر دمشقی ج۴ص۴۴۹
(7) المستدرك. ج۳ص۶۰
(8) السیره نبویه ابن كثیر ج۴ص۴۴۹ و البدایه و النهایه ج۶ص۳۱۷و۳۲۲
(9) بصائر الدرجات ص۱۴۸و بحارالانوار ج۱۷ص۴۰۵و ج۴۰ص۱۳۹
(10) كفایه الاثر-خراز قمی ص ۱۶۲ و وسائل الشیعه ج۱۴ص۲ و بحارالانوار ج۴۵ص۱ و من لایحضره الفقیه ج۴ص۱۷
(11) سنن البخاری ج۷ص۱۷ و ج۸ص۴۰ و سنن مسلم ج۷ ص ۲۴و۱۹۴- تاریخ طبری ج۲ص۴۳۸ – بخاری گفته است: این روایت را همچنین ابن ابی زناد از هشام از پدرش از عایشه روایت كرده است: السیرة النبویة ابن كثیر دمشقی 4/449 – مسند احمد 6/35
(12) تفسیر العیاشی ج۱ص۲۰۰ و بحارالانوار ج۲۲ص۵۱۶ وج۲۸ص۲۱
(13) بحارالانوار ج۲۲ص۵۱۶
(14) بحارالانوار ج۲۲ص۵۱۶
تا به امروز اهل سنت معتقدند كه آمدن زنها به مسجد اشكالی ندارد. و در این رابطه احادیث فراوانی را نقل كرده اند كه نشان می دهند پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله این مساله را جائز می دانستند. از جمله خود عایشه نقل می كند كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فرمودند: هرگاه نماز صبح پیامبر صلی الله علیه وآله تمام میشد زنها در حالیكه خود را پوشانده و در تاریكی بین الطلوعین شناخته نمیشدند بر میگشتند. (1)
همچنین سالم، پسر عبد اللّه بن عمر از پدرش نقل می كند كه گفت: از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیدم كه میفرمود: زنهایتان را از رفتن به مسجد باز ندارید. بلال -پسر دیگر عبد اللّه بن عمر- گفت: به خدا قسم جلوی آنها را میگیریم. عبد اللّه رو به او كرد و دشنام زشتی به او داد كه هرگز مثل آن را از او نشنیده بودم، و گفت: من از رسول خدا صلی الله علیه وآله برای تو نقل میكنم و تو میگوئی به خدا قسم جلوی زنها را میگیریم! (2)
ولی عایشه می گوید: «لو أدرك رسول اللّه صلی الله علیه وسلم ما أحدث النساء لمنعهن كما منعت نساء بنی اسرائیل...» (3). یعنی اگر رسول خدا صلی الله علیه وآله میدید كه زنها چه میكنند آنها را (از رفتن به مسجد) باز میداشت همانگونه كه زنان بنی اسرائیل باز داشته شدند.
ما معتقدیم كه انبیاء احكام و دستورات را از خداوند تبارك و تعالی به صورت وحی اخذ می كنند و به مردم ابلاغ می نمایند. فلذا این حكم خاص را نیز نبی اكرم از خداوند دریافت كرده بود. با توجه به این مقدمات، در واقع عایشه با حكم و دستور خداوند مخالفت ورزیده است و ادعا كرده كه من چیزهایی را از زنان دیده ام كه خداوند تبارك و تعالی از آنها آگاه نمی باشد و اگر آگاهی داشت حتما زنان را از رفتن به مسجد منع می كرد! و در حقیقت عایشه ادعا می كند كه بیشتر از خداوند و پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله می فهمد.
*****
(1) صحیح بخاری، ج 1، ص 219، كتاب الصلاة، باب انتظار الناس قیام الإمام العالم.
(2) صحیح مسلم، ج 1 ص 327، كتاب الصلاة، باب 30 ح 135. و مشابه آن (قسمت اول حدیث): صحیح بخاری ج 1 ص 219 و 220، كتاب الصلاة، بابهای: «خروج النساء إلی المساجد باللیل والغلس» و «استئذان المرأة زوجها بالخروج إلی المسجد». و نیز مشابه حدیث مسلم را ابو داود نیز در ج 1 سنن ص 155، كتاب الصلاة، باب ما جاء فی خروج النساء إلی المسجد، به شماره 568 نقل كرده است.
(3) سنن ترمذی، ج 2، ص 419، ابواب الصلاة، باب 36، ح 539.
عایشه روحاً زنی جاه طلب، تند خو و بسیار حسود بود. عایشه به پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله آنقدر سوء ظن داشت كه ایشان به او فرمودند: "چنین گمان بردی كه خداوند و پیامبرش بر تو ستم روا می دارند. " و همچنین حسادت بی حد و حصر عایشه به جایی رسید كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فرمودند: " وای بر او (عایشه) اگر از دستش می آمد چه ها كه می كرد. "
این در حالیست كه روایات ما می فرمایند كه: إِنَّ الْحَسَدَ لَیَأْكُلُ الْإِیمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَب (بحارالانوار 70/238)
یعنی: حسادت ایمان را میخورد همانطور كه آتش هیزم را میخورد! با توجه به این روایت آیا میتوان گفت كه عائشه ایمان داشته است؟
روایات:
عایشه می گوید شبی كه نوبت من بود تا رسول خدا صلی الله علیه و اله در خانه من باشد. عبا را از دوش خود برداشت و به گوشه ای گذاشت، كفش هایش را در آورد و كنار بستر نزدیك پایش نهاد. آنگاه گوشه جامه خود را روی خود كشید و دراز شد و زمانی به همین حال باقی ماند به اندازه ای كه گمان برد من به خواب رفته ام. پس از جای خود برخاست و آهسته و آرام عبای خود را برداشت. و بی صدا كفش هایش را پوشید و سپس در را باز كرد و بیرون شد و آرام و بی صدا آن را پیش كرد.
من بی تأمل از جای برخاستم و لباسم را پوشیدم، روسری خود را بسر كرده عبا را بر آن كشیدم و شتابان از خانه بیرون آمده به تعقیبش پرداختم و پی او را تا گورستان بقیع گرفتم!
رسول خدا صلی الله علیه و اله در آنجا بایستاد و توقفش به طول انجامید آنگاه دیدم كه سه نوبت دست ها را به آسمان بلند كرد. پس از آن برگشت، من هم بازگشتم. او شتاب كرد، من هم شتاب نمودم. به سرعت قدم هایش بیفزود، من نیز چنان كردم. در آخر بدوید، من هم بدویدم. و سرانجام جلوتر از او به خانه وارد شدم و فقط این اندازه وقت داشتم كه خود را به رختخواب افكنده دراز شدم كه وارد شد. من كه در آن حال به تندی نفس می زدم. رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود:
- عایشه! چرا اینطور تند نفس می زنی!
- چیزی نیست ای رسول خدا!
- خودت خواهی گفت، یا خدای دانای به اسرار مرا بیاگاهاند؟
- پدر و مادرم بفدایت، موضوع چنین و چنان است.
- پس آن سیاهی كه پیش روی خود می دیدم تو بودی؟!
- آری
- چنین گمان بردی كه خداوند و پیامبرش بر تو ستم روا می دارند. (1)
همچنین گفته است: شبی رسول خدا از نزد من خارج شد، غیرت و حسادتم بجوش آمد و سخت منقلب و ناراحت شدم. چون آن حضرت باز آمد و حال مرا دید علت را دریافت و فرمود: عایشه! تو را چه می شود، باز هم حسادت كرده ناراحت شدی؟!
گفتم: آخر چرا همچون منی، بر چون توئی حسادت نورزد!
پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فرمودند: باز هم كه گرفتار شیطانت شده ای! (2)
و نیز گفته است: چون پاسی از شب گذشت، رسول خدا برخاست و بیرون شد. گمان بردم كه پیش یكی از همسرانش می رود. پس برخاستم و آهسته و آرام به تعقیبش پرداختم تا به گورستان رسید. آنجا بایستاد و خطاب به مومنانی كه بخواب ابدی فرورفته بودند گفت: درود بر شما گروه مومنان باد!
ناگهان برگشت و مرا در پی خود دید و فرمود: وای بر او (عایشه) اگر از دستش می آمد چه ها كه می كرد. (3)
*****
(1) مسند احمد 6/221 به روایت قیس بن مخرمه بن المطلب
(2) مسند احمد 6/115 به روایت عروه بن زبیر
(3) مسند احمد 6/76 و 111 بنا به روایت قاسم. و همچنین مسند طیالسی حدیث 1429
مولا علی علیه السلام گوشه ای از دشمنی و كینه عایشه را نسبت به خود ضمن یكی از سخنرانی هایش چنین بیان داشته است:
"... اما او (عایشه) خوی زنان دیده عقل و خردش را سخت فروبسته و شراره های كینه و دشمنی با من در دلش چون كوره آهنگران زبانه می كشد. اگر از او می خواستند تا آنچه را كه با من كرده است به شخص دیگری روا دارد، هرگز به زیر بار نمی رفت و نمی پذیرفت و امام به سخن خود درباره عایشه چنین پایان داد: با این همه احترامش چون گذشته محفوظ است و داوری كارهای او با خداست. او هر كه را بخواهد می بخشد، و آن را كه اراده فرماید عذاب كند. "
*****
خطبه 155 نهج البلاغه
طبری و ابن اثیر نوشته اند: عایشه با تعبیر از عثمان به نعثل می گفت: اقتلوا نعثلا فقد كفر. یعنی بكشید نعثل (عثمان) را، قطعا او كافر شده است. ابن ام كلاب وی را بدین دو بیت مخاطب قرار داد:
فمنك البداء و منك الغیر... و منك الریاح و منك المطر
و انت امرت بقتل الامام... و قلت لنا انه قد كفر
و خاطر نشان كرد: تو خود امر به قتل عثمان نمودی و به ما گفتی او كافر شده است. بعد از قتلش هم به خون خواهی وی برخواستی. پس آغاز و انجام ماجرای قتل عثمان و خون خواهی وی همه از ناحیه تو بوده است. (1)
طبری می گوید: عایشه (بعد از قتل عثمان) به مكه بازگشت و بر در مسجد الحرام فرود آمد و از آنجا به طرف حجر الاسود رفت. مردم پیرامونش گِرد آمدند. در آنجا عایشه گفت: ایّها النّاس! عثمان مظلومانه كشته شد. به خدا قسم! من خون او را مطالبه می كنم. و از این راه فتنه و آشوبی پدید آورد تا انتقام خود را از علی - علیه السّلام - محبوب پیغمبر و برادر خوانده آن حضرت بگیرد. (2)
با اینكه مولا علی - علیه السّلام - نه قاتل عثمان بود و نه كسی را تحریك به قتل او نمود و نه راضی به كشته شدن وی بود، چنانكه تمام منصفین امت اسلام و بیگانگان می دانند.
به هر حال عایشه به بهانه مطالبه خون عثمان، بعد از آن همه ضدیت كه با آن حضرت داشت و واداشتن مردم در مقابل او و سخنانی كه درباره او گفت، بر ضد امیرالمؤمنین؛ امام بر حق سر به شورش برداشت!حفصه نیز می خواست با عایشه همراه شود و در جنگ شركت كند اما برادرش عبدالله بن عمر جلوی او را گرفت. (3)
در حالیكه خداوند متعال در سوره احزاب راجع به فرمانی كه به زنان پیامبر داده است، می فرماید: "در خانه هایتان قرار گیرید و مانند زمان جاهلیت نخستین نگردید، نماز بخوانید و زكات بدهید و خدا و پیغمبر را اطاعت كنید" (سورة الاحزاب: 33)
ولی عایشه بعد از انجام گرفتن كار بیعت امیرالمؤمنین و اجماع اهل حل و عقد بر آن - كه پیش از همه طلحه و زبیر از سابقان در اسلام، بیعت نمودند - بر ضد حضرت سر به شورش و انقلاب برداشت!
این شورش را از خانه اش - كه خداوند به وی دستور داده بود در آن قرار گیرد - آغاز كرد. او و همراهانش در حالی كه سوار شتران بودند و سه هزار نفر از مردم فرومایه و اوباش عرب آنها را ساربانی می كردند، و با نهایت تأسف، طلحه و زبیر - كه پیمان خود را با امیرالمؤمنین نقض كردند نیز در میان آنها بودند - قیام خود را آغاز كرد.
فرماندهی این شورش با شخص عایشه بود! اوامر را صادر می كرد و سپاهیان را سرو سامان می داد، امرای لشكر را نیز او عزل و نصب می كرد! (4)
عایشه با لشكر خود از كوهها بالا رفت و به درّه ها پایین آمد و دشت و بیابان را زیر پا گذاشت، تا آنكه پس از قطع منازل و طی مراحل، به بصره رسید. حكمران بصره عثمان بن حنیف انصاری بود.
عایشه در بصره دستور قتل هفتاد نفر از نگهبانان بیت المال آنجا را صادر كرد تا بر اموال موجود در آن دست یابند. (5) همچنین مسعودی می نویسد: عایشه سبب كشته شدن بیست هزار نفر مسلمانی شد كه شهادت میدادند لااله الا الله محمدرسول الله. (6) در كتاب العقدالفرید آمده است كه این تعداد 25 هزار نفر بوده اند. و یعقوبی و نجمی گفته اند كه این تعداد 30 هزار نفر بوده است!
سپاهیان عایشه بعد از زد و خورد خونینی، بصره را گشودند و به دنبال آن فجایعی روی داد كه همه سیره نویسان و مورّخان نوشته اند و آن را "جنگ كوچك جمل" نامیده اند.
ورود آنها قبل از آمدن علی - علیه السّلام - به بصره بود. (7) وقتی علی - علیه السّلام - به بصره آمد، عایشه و همراهانش بصره را به روی آن حضرت بستند و به دفاع از شهر پرداختند.
امیرالمؤمنین از هر اقدامی بر ضدّ او خودداری كرد و با نرمش و مهربانی او را دعوت به صلح و آرامش كرد، ولی عایشه اصرار به جنگ ورزید و جنگ را آغاز كرد. حضرت نیز چاره ای ندید، جز اینكه به فرمان آیه: فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّی تَفی ءَ اِلی اَمْرِ اللّهِ؛ (حجرات/9) یعنی: با فرقه سركش جنگ كنید تا به امر خدا بازگشت كنند. عمل نماید، لذا وارد جنگ شد و سپاهیان آنها را شكست داد و بصره را فتح كرد، لكن بعد از كوشش بسیار كه اهل ایمان متحمل صدمات زیادی شدند. و این جنگ را "جنگ بزرگ جمل" می نامند.
این دو واقعه در تاریخ اسلام مانند جنگهای صفین، نهروان، بدر، احد و احزاب به تواتر رسیده و همه از آن آگاهی دارند.
عموم مورّخانی كه وقایع سال 36 را نوشته اند، به تفصیل، حوادث و رویدادهای جنگ جمل را شرح داده اند. كسانی كه در كتب معاجم و تراجم، شرح حال علی - علیه السّلام - و عایشه و سران جمل را نوشته اند، از جنگ جمل به اجمال و تفصیل، سخن به میان آورده اند. (8)
ارزیابی عمل عایشه!
برای شناخت عمل عایشه! در جنگ با امیرالمؤمنین - علیه السّلام - كافی است آنچه كه پدرش ابوبكر روایت می كند كه گفت: دیدم پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - خیمه ای زده و تكیه به یك كمان عربی داده است. علی و فاطمه و حسن و حسین - علیهم السّلام - در خیمه بودند.
پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - فرمود: ای مردم! من در صلح هستم با هر كس كه با اینان كه در خیمه هستند صلح كند، و در جنگم با هر كس كه با آنها بجنگد. و دوستم با كسی كه اینان را دوست بدارد. دوست نمی دارد ایشان را مگر سعادتمند حلال زاده، و دشمن نمی دارد آنها را مگر شقی حرامزاده. (9)
تأسف عایشه از برپایی جنگ جمل
ابن اثیر می نویسد: روزی در حضور عایشه نامی از جنگ جمل به میان آمد. پرسید: مردم آن جنگ را هنوز به یاد دارند؟ گفتند: بلی. گفت: چقدر دوست داشتم كه در آن روز، در جنگ شركت نكرده بودم و در خانه خود چون سایر زنان پیامبر می نشستم! در خانه نشستن همانند سایر همسران پیامبر برای من ارزشمندتر از آن بود كه از پیامبر ده فرزند نام آور همچون عبدالله بن زبیر و عبدالرحمن بن حارث داشتم! (10)
همچنین عایشه گفته است: به راستی جنگ جمل مانند استخوانی در گلویم مانده است! ای كاش قبل از آن روز مرده بودم. یا در شمار فراموش شدگان قرار داشتم! (11)
*****
(1) تاریخ طبری 4/407 و 459 و 465، كامل ابن اثیر 3/80.
(2) تاریخ الطبری ج 5 / 172، الكامل فی التاریخ ج 3 / 105، الغدیر ج 9 / 80، تذكرة الخواص ص 64
(3) شرح نهج البلاغه ابن أ بی الحدید، ج 2، ص 80
(4) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 80
(5) تاریخ طبری ج۳ ص۴۸۶
(6) مروج الذهب مسعودی ج۲ ص۳۷۱
(7) تاریخ الطبری ج 4 / 474، أنساب الاشراف للبلاذری ج 2 / 228، أسد الغابة ج 2 / 38، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 2 / 481 ط 1.
(8) أحادیث ام المؤمنین عائشة ق 1 / 121 - 200، الجمل للشیخ المفید ط الحیدریة، مروج الذهب ج 2 / 359 - 360، أسد الغابة ج 1 / 385 وج 2 / 114 و 178 وج 4 / 46 و 100 وج 5 / 143 و 146 و 286، الاصابة ج 1 / 248 و 501 وج 2 / 395، سبیل النجاة فی تتمة المراجعات ص 104 تحت رقم
(9) این حدیث به نقل از ابوبكر در كتاب عبقریة محمد تألیف استاد عباس محمود عقاد، تحت عنوان پیغمبر و امام و صحابه، آمده است.
(10) اسدالغابة 3/284 – طبقات ابن سعد 5/1
(11) بلاغات النساء ص 8
امام مجتبی - علیه السّلام - قبل از شهادتش، بنی هاشم را از فتنه ای كه خوف داشت بخاطر دفن وی در كنار قبر پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - به وسیله بنی امیه برپا شود، بیم داد. به همین جهت به برادرش سیدالشّهداء وصیت نمود كه اگر دید باد مخالف می وزد، جلو شرّ را بگیرد و حضرتش را در قبرستان بقیع نزدیك جدّه اش فاطمه بنت اسد دفن كند و نگذارد قطره خونی در این راه ریخته شود.
پس از آنكه امام مجتبی - علیه السّلام - وفات یافت، هاشمیان خواستند او را پهلوی جدّش پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - دفن نمایند، ولی یكباره بنی امیه قیام كردند و مسلّح و مجهز شده، آماده جنگ شدند. در رأس آنها مروان حكم و سعید بن عاص و عایشه قرار داشتند.
در كتاب مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانی مروانی در شرح حال امام حسن - علیه السّلام - از علی بن طاهر بن زید روایت می كند كه وقتی خواستند امام حسن - علیه السّلام - را دفن كنند، عایشه سوار قاطری شد و از بنی امیه و مروان حكم و سایر طرفداران ایشان كمك گرفت و مردم را بر علیه امام حسن علیه السلام می شوراند. عایشه گفت: به خدا سوگند تا مو در سر من هست، نمی گذارم حسن علیه السلام را در اینجا (كنار قبر پیامبر صلی الله علیه و اله و اتاق حضرت زهرا سلام الله علیها) دفن كنید. و جنازه آن حضرت را تیرباران كردند، تا آنكه هفتاد تیر از جنازه آن حضرت بیرون كشیدند. (1) در آنجا بود كه ابن عباس گفت: روزی قاطر سوار و روزی شتر سوار است! یعنی روزی سوار بر شتر می شود و به جنگ با مولا علی علیه السلام می رود و روزی بر قاطر سوار می شود و با جنازه حسن بن علی علیه السلام مقابله و جنگ می كند.
مسعودی می نویسد: آن روز عایشه سوار قاطر سفید وسیاهی بود.
شاعر در همین خصوص می گوید:
تجملت تبغلت و لو عشت تفیلت
لك التسع من الثمن و فی الكل تصرفت
یعنی: ای عایشه! روزی سوار شتر شدی، روز دیگری هم قاطر سواری كردی، اگر بمانی، سوار فیل هم خواهی شد! تو از هشت یك ارث خانه پیغمبر، یك نهم می بری، ولی همه را تصرف كردی. (یعنی با اینكه تنها مالك بخشی از خانه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله هستی ولی در همه آن تصرف كردی و مانع دفن امام حسن علیه السلام در آن خانه شدی.)
*****
(1) منع عایشه از دفن كردن امام حسن علیه السلام: الطبقات 8/175، مختصر تاریخ دمشق، ابن عساكر ترجمة الامام الحسن علیه السلام، و انساب الاشراف، ترجمة الامام الحسن 3/61، مقاتل الطالبین 74. عایشه سوار قاطر شد و با بنی هاشم مبارزه كرد تا جسد امام حسن علیه السلام دفن نشود: مجمع البحرین، الطریحی1/572، شرح اصول كافی، المازندرانی 6/167، الایضاح، ابن شاذان 262، تاریخ الیعقوبی 2/225...
برای اطلاع از شدت زیاد دشمنی و عداوت عایشه با اهل بیت علیهم السلام و مخصوصا با مولا علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها در این بخش نمونه هایی را از كتب اهل سنت بیان می كنیم.
احمد در مسندش از قول نعمان بن بشیر نقل می كند: روزی ابوبكر از پیغمبر خدا اجازه ملاقات خواست و در همان حال صدای عایشه را از اطاق پیغمبر شنید كه فریاد می زد: به خدا سوگند, من خوب می دانم كه علی را به مراتب بیش از من و پدرم دوست داری!
به اتفاق مورخین عائشه از كسانی بود كه شعله جنگ جمل را روشن كرد. و در آن جنگ همراه با طلحه و زبیر شركت داشت. مولا علی علیه السلام قبل از شروع جنگ آنها را نصیحت كردند تا از تصمیم خود دست بردارند. ولی عائشه در تصمیم خود محكم بود. و دشمنی خود را با علی علیه السلام به بالاترین حد رساند و اعلان جنگ علیه امام زمان خود مولا علی علیه السلام را صادر كرد. و صد ها نفر را به كشتن داد.
سوال بنده از محبین عائشه این است كه اعلان جنگ علیه مولا علی علیه اسلام كه تمامی مورخین در آن اتفاق كرده اند اگر نشانه دشمنی عائشه به علی علیه السلام نیست نشانه چیست ؟
عایشه و حفصه از قتل امیرالمومنین علی بن ابیطالب شاد شدند. و عایشه سجده شكری به جای آورد و اظهار سرور و شادی نمود و از وجد و خوشحالی این شعر را بر زبان راند:
"علی برفت و دیگر برای وی بازگشتی نیست. با درگذشت وی آنچنان در دردل خود احساس شادی و سرور نمودم كه خانواده مسافر از برگشتن مسافر عزیزش احساس سرور می كند. آری با رفتن علی چشم من روشن گردید. "(1)
*****
(1) مقاتل الطالبین ابوالفرج اصفهانی ص ۴۳: فالقت عصاها واستقر بها النوی...كما قر عینا بالایاب المسافر. فان یك نائبا فلقد نعاه...غلام لیس فی فیه التراب. شرح الاخبار 2/70، طبقات ابن سعد 3/27، تاریخ الطبری حوادث سال 40 و...
عائشه كه این اشعار را به پایان رسانید سپس پرسید:
قاتل علی كیست؟
گفتند: مردی از قبیله مراد.
عایشه شعری خواند كه مضمون آن چنین است:
"او (علی) اگر چه در موقع مرگ از ما دور بود ولی زنده باد جوانی كه مژده مرگ او را به ما داد و مسررمان ساخت. "
گفتار عائشه به گوش زینب دختر ام سلمه رسید بر عائشه اعتراض كرد و گفت:
عائشه! آیا درباره علی این چنین سخن می گوئی و خبر كشتن او را برای خود وسیله سرور می دانی؟ ا لعلی تقولین هذا ؟
عائشه به عنوان عذر خواهی گفت: من دیگر فراموش كار شده ام هروقت مطلبی را فراموش كردم تذكر دهید. (2)
بنا به نقل ابوالفرج پس از این گفتگو عائشه در پاسخ زینب شعری بدین مضمون خواند:
"در میان ما نیز معمول بود كه دوستان را با القاب و اوصاف فراوان تعریف و تمجید می نمودیم در مدح آنان قصائد و اشعار می سرودیم. ولی آن دوران گذشت و آن زمان سپری شد و دیگر مدح و تعریف تو درباره آنان به صدای مگس می ماند كه كوچكترین اثر و سودی ندارد. " (3)
منظور عائشه این بود كه با كشته شدن علی علیه السلام دوران مدح و تعریف وی نیز سپری گردید!!!
همچنین از مسروق روایت شده كه گفت: بر عایشه وارد شدم و نزد او نشستم و او برایم سخن میگفت. سپس غلام سیاهش را كه به او عبدالرحمن میگفتند صدا زد. غلام آمد و ایستاد. عایشه به من گفت: میدانی مسروق چرا اسم این را عبدالرحمن گذاشته ام؟ گفتم: خیر. گفت: بخاطر علاقه ای كه به عبدالرحمن بن مجلم (قاتل حضرت علی ع) دارم. (4)
*****
(2) طبری ۷/۸۸ -- طبقات ۳/۴۰ -- مقاتل الطالبین ۴۲ -- كامل ابن اثیر ۳/۱۵۷
(3) مازال اهداء القصائد بیننا...باسم الصدیق و كثره الالقاب. حتی تركت و كان قولك فیهم...فی كل مجتمع طنین ذباب
(4) الشافی سید مرتضی ج۴ص۱۵۸ و الجمل شیخ مفید ص۸۴
عائشه به پسر خواهرش (اسماء) علاقه خاصی داشت. نه مانند یك خاله بلكه مانند یك مادر مهربان و پر عاطفه تا حدی كه از كثرت علاقه ومحبتی كه نسبت به وی داشت كنیه "ام عبدالله" مادر عبدالله را برای خود انتخاب نمود و در میان مردم نیز به این نام معروف گردیده بود. (5)
وقتی عائشه در بستر بیماری بود عبدالله بن زیبر گریه كنان بر سر بالین وی آمد. عائشه در آن لحظات به عبدالله گفت: عبدالله! بر من بسیار سخت و سنگین است كه تو را دلتنگ و غمگین و در حال گریه ببینم. فرزندم! تو عزیز من و عزیزترین خویشان من هستی. عزیزم! به صراحت می گویم كه بعد از رسول خدا و پدر و مادرم كسی را سراغ ندارم كه به اندازه تو مورد علاقه و محبت من باشد هیچ كس نتوانسته است در دل من مانند تو برای خود جای محبت باز كند. (6)
و اما درباره دشمنی عبدالله بن زبیر همان بس كه اقا امیرالمومنین علیه السلام فرمودند:
زبیر از دوستان و طرفداران ما بود بطوری كه از افراد ما خاندان بنی هاشم محسوب می گردید تا فرزند شوم و نالایقش عبدالله بزرگ شد از آن پس زبیر در صف دشمنان و مخالفان سر سخت ما قرار گرفت. (7)
دشمنی و عداوت عبدالله بن زبیر نسبت به عموم افراد خاندان بنی هاشم بود اما در میان آنان با علی علیه السلام بیش از سایرین اظهار عداوت و دشمنی می كرد. گاهی این دشمنی را به صورت فحاشی و ناسزاگوئی به ساحت مقدس امیرالمومنین علیه السلام ابراز می نمود. (8)
دلایل عداوت عبدالله بن زبیر با اهل بیت علیهم السلام و همچنین علاقه بین عائشه و عبدالله بن زبیر بسیار است كه ما به همین مقدار اكتفا میكنیم.
*****
(5) اغانی ۹/۱۴۲
(6) تهذیب ابن عساكر ۷/۴۰۰ - شرح نهج البلاغه ۴/۴۸۳-۴۸۲
(7) شرح نهج البلاغه ۴/۳۶۰ - تهذیب ۷/۳۶۳ - استیعاب ۳۵۳ - شرح حال ۱۵۱۸ شرح نهج البلاغه ۲/۱۶۷ ۴/۴۸۰
(8) شرح نهج البلاغه ۱/۳۵۸ - مسعودی ۵/۱۶۳-۱۶۴ - یعقوبی ۱/۷-۸
معاویه در سال ۴۰ هجری بر تخت سلطنت نشست. و با توجه به دشمنی وی با مولا علی علیه السلام امر كرد كه تمامی مسلمین مولا علی علیه السلام را در بالای منبر ها لعن و نفرین كنند. با وجود اینكه این بدعت در میان مسلمانان گسترش پیدا كرده بود عائشه هیچگونه اعتراضی به آن نكرد وبلكه از آن راضی بود.
وقتی عایشه به پیش ام سلمه آمد تا او را نیز به جنگ با مولا علی علیه السلام بشوراند. ام سلمه به او چنین گفت: به یاد داری روزی علی - علیه السّلام - نزد پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - آمد و ما در كنار او بودیم. پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - مدتی با علی - علیه السّلام - درد دل كرد و طول داد، تو خواستی به پیغمبر و علی اعتراض كنی. من جلو تو را گرفتم. ولی تو اعتنا نكردی، رفتی و به هر دو اعتراض نمودی. لحظه بعد با چشم گریان برگشتی.
من پرسیدم چه شد؟ تو گفتی: وقتی رفتم دیدم دو نفر راز و نیاز می كنند. من به علی - علیه السّلام - گفتم: من از میان نُه روز یك روز دارم كه به پیغمبر برسم، پسر ابوطالب! نمی گذاری این روز برای من بماند؟!
پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - در حالی كه رخسار مباركش سرخ شده و خشمگین بود، رو به من كرد و فرمود: برگرد! به خدا قسم! هر كس علی - علیه السّلام - را دشمن بدارد از ایمان به خدا بیرون رفته است. تو هم با پشیمانی و خشم برگشتی ؟
عایشه گفت: بله به یاد دارم.(9)
*****
(9) المعیار والموازنة للاسكافی المعتزلی ص 27 - 29، الغدیر ج 2 / 319 وج 9 / 83.
ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه خویش می گوید:
پس از آنكه رسول خدا صلی الله علیه و اله دیده از جهان فرو پوشید, مرتب از جانب عایشه به فاطمه سلام الله علیها سخنهای نیش دار و روانكاه آورده می شد. و علی و زهرا علیهما السلام چاره ای جز صبر و شكیبائی نداشتند و اندوه دل, و شكایت رنج روان خود را جز با خدای خویش با كسی در میان نمی گذاشتند.
فاطمه سلام الله علیها فوت كرد. پس تمام زنان پیغمبر اكرم صلی الله علیه و اله غیر از عائشه برای عزاء به پیش بنی هاشم آمدند. و عائشه خود را به كسالت زد (تا بهانه ای برای نیامدن خود جور كرده باشد) و از حضور در مجلس عزای دختر پیغمبر صلی الله علیه و اله خودداری نمود.
ابن ابی الحدید معتزلی و دیگران (از اهل سنت) این گونه گفته اند:
"نقل الناس اخبارا للامام علی علیه السلام علی تنم عن سرور عائشه بموت فاطمة بنت محمد صلی الله علیه و اله"
یعنی: مردم اخباری نقل كردند برای مولا علی علیه السلام كه بیان بود از خوشحالی عائشه از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها.(10)
*****
(10) شرح نهج البلاغه ۲/۴۵۷-۴۶۰ - الفرق بین الفرق ص۱۴۸ -هامش الملل و النحل ۱/۵۳ - والوافی بالوفیات ۶/۱۷ - تاریخ یعقوبی ۲/۱۲۵ - السقیفه و الخلافه عبدالفتاح عبدالمقصود المصری ۱۴ - صفین المنقری ص۱۶۳ - لسان المیزان ۸/۱۸۹ - فی ترجمه علوان طبع دار المعرفه -بیروت-العقد الفرید ابن عبد ربه ۴/۲۵۹ - تاریخ ابی الفداء ۱/۱۵۶ - انساب الشراف ۱/۵۸۶ البلاذری
دشمنی و عداوت عایشه با اهل بیت علیهم السلام از مسلمات تاریخی می باشد كه به گوشه ای از شواهد آن در اینجا اشاره شد. حال با فهمیدن این مطلب باید دانست كه طبق روایات متواتر شیعه و سنی دشمن مولا علی علیه السلام منافق و حرام زاده است. فلذا ما چاره ای نداریم جز اینكه قبول كنیم عایشه منافق و حرام زاده بوده است.
قال رسول الله صلی الله علیه و اله:
ان حب علی قذف فی قلوب المومنین. فلا یحبه الا مومن و لا یبغضه الا منافق.
كسی علی علیه السلام را دوست ندارد مگر مومن و كسی بغض او را به دل ندارد مگر منافق. (11)
قال جابر بن عبدالله الانصاری و ابوسعید الخدری: كنا نعرف المنافقین علی عهد رسول الله ببغضهم علیا علیه السلام.
جابر بن عبدالله و ابوسعید خدری میگویند: در زمان رسول الله صلی الله علیه و اله ما منافقان را به سبب بغض شان به علی علیه السلام می شناختیم! (12)
قال رسول الله صلی الله علیه واله:
یا علی لا یحبك الا طاهر الولاده و لایبغضك لا خبیث الولاده.
ای علی دوست ندارد تو را مگر شخص طاهر الولاده حلال زاده و بغض و دشمنی با تو نداشته باشد مگر خبیث الولاده حرام زاده. (13)
روی ابن عساكر عن النبی صلی الله علیه واله: ان ابن الزنا یعرف ببغضه علیا.
پیامبر اكرم صلی الله علیه واله فرمودند: زنا زاده به سبب بغض او به علی علیه السلام شناخته میشود! (14)
قال رسول الله صلی الله علیه واله:
ان الشیطان یزنی بامهات المبغضین لعلی. (15)
همانا شیطان با مادران دشمنان علی علیه السلام زنا میكند.
ابن اثیر در الكامل خود در ج۴ص۵۷ می گوید:
كان مروان بن الحكم ابن زنا من جدته الزرقاء بنت موهب فكان من المعادین لعلی علیه السلام.
مروان بن حكم ابن زنا بود. فلذا از دشمنان علی علیه السلام بود.
*****
(11) المستدرك حاكم ۳/۱۲۷ -- صحیح النسائی ۲/۲۷۱ -- صحیح مسلم ۲/۲۷۱ -- صحیح الترمذی ۲/۳۰۱ -- صحیح ابن ماجه ۱۲ -- مسند احمد ۱/۸۴ -- الدر المنثور ۷/۵۰۴ -- تفسیر الطبری ۱۳/۷۲
(12) سنن الترمذی ۲/۲۹۹ -- الحلیه ابو نعیم ۶/۲۹۴
(13) ینابیع الموده باب ۴۴ ج۱ص۳۹۷
(14) تاریخ دمشق ۱۷/۳۷۱
(15) تاریخ دمشق ۱۷/۳۷۲
عایشه (زاده سال ۴ پس از بعثت، سال ۹ پیش از هجرت - درگذشته ۵۷ قمری)از همسران پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله و دختر ابوبكر بود. نام كامل وی: عائشه بنت ابی بكر الصدیق بن ابة قحافه بن عامر بن عمرو بن كعب بن سعد بن تیم بن مرة بن كعب بن لؤی. مادرش: رومان بنت عمیر بن عامر بن دهمان بن الحارث بن غنم بن مالك بن كنانه.
عایشه را مزاجی عصبی و سخت و تند و سركش بود. حدّت طبع, سرعت درك موقعیت و تصمیم گیری, رشك و حسادت شدید, جزء شخصیت بارز عایشه بحساب می آید.
عائشه در سال هشتم یا نهم قبل از هجرت در مكه تولد شده. پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله در سال دوم یا سوم پس از هجرت با او ازدواج كرد. و زمانی كه آن حضرت درگذشت – بنا به مشهورترین قول – او هیجده ساله بود.
عایشه از آن پس تا هنگام مرگ به شخصیتی موثر تبدیل شد كه حوادث زیادی را پدید آورد. در زمان پیامبر پس از اینكه پیامبر رازی را به او و همسر دیگرش حفصه گفت، برخلاف آنچه پیامبر گفته بود كه آنرا افشا نكنند، آنها راز را بر ملا كردند. خداوند در همین زمینه آیاتی را در سرزنش این دو نازل فرمود. (آیات اولیه سوره تحریم)
در زمان عثمان، عایشه به یكی از سرسخت ترین مخالفان او تبدیل گردید. عثمان دستور داده بود كه عطای او را قطع كنند. یك وقتی عثمان وارد مسجد شد. عایشه صدا زد كه ای خیانتگر! در امانت خیانت كردی و رعیت را ضایع نمودی. عثمان در مقابل، آیه مربوط به زن حضرت نوح را بر وی تطبیق كرد.
زمانی دیگر عثمان كسانی را كه به شرابخوری ولید بن عقبه شهادت داده بودند، تهدید به مجازات كرد. عایشه بر او بانگ زد كه حدود شرعی را بلا اجرا گذاشته و گواهان را مورد اهانت خود قرار داده ای؟ آن شاهدان از ترس مجازات، به خانه عایشه پناه بردند. عایشه به عثمان می گفت: چه زود سنت و روش رسول خدا را ترك كردی. وی عثمان را نعثل (مردی یهودی) می نامید.
این سخنان كه از دهان همسر پیامبر خارج می شد. تاثیر بسزایی در سقوط عثمان گذاشت این دشمنی تا جایی رسید كه عایشه فتوای قتل عثمان را صادر كرد.
عایشه از زمان خود پیامبر با امیرالمومنین دشمنی داشت، لذا پس از خلافت امام علی، طلحه و زبیر كه به مخالفت با آن حضرت پرداخته بودند، با علم به این امر نزد عایشه رفته و او را نیز با خود همراه ساختند.
آنها به بصره رفته و تعداد بسیاری را كشتند و بیت المال بصره را مصادره و عثمان بن حنیف حاكم بصره را مورد شكنجه قرار دادند. امیر المومنین بلافاصله همراه با سپاهی حركت كردند و جنگ جمل میان آنها واقع شد. جمل به معنای شتر و حاكی از نقشی است كه عایشه در جنگ داشته، چرا كه عایشه بر شتر سرخ مویی سوار بود كه سپاهیان از آن محافظت می كردند.
وقتی جنگ با شكست سپاه جمل به پایان رسید. حضرت علی علیه السلام دستور داد تا عایشه را با احترام به مدینه باز گردانند. خود عایشه همیشه با یاد آوری این جریان تاسف می خورد و می گریست. اما نقش عایشه فراتر از این امور بود.
وقتی امام حسن مجتبی به شهادت رسید، خواستند آن حضرت را در جوار مرقد پیامبر دفن كنند. اما عایشه بار دیگر كینه خود را به اهل بیت نشان داد و گفت: "چنین چیزی هرگز انجام نخواهد شد." مروان بن حكم و دیگر بنی امیه نیز با دفن حضرت در آنجا مخالفت كردند بنابراین امام حسین كه بنا به وصیت خود حضرت مجتبی نمی خواست خونی ریخته شود، آن حضرت را در بقیع دفن فرمود.
معاویه وقتی كه به مدینه آمد با عایشه دیدار كرد نظر او را درباره ولایتعهدی یزید پرسید. عایشه مخالف آن بود. اما معاویه گفت كه این قضای الهی است و مردم بیعت كرده اند. وی هدایای زیادی را برای عایشه می فرستاد و حتی زمانی قرض های او را نیز پرداخت.
*****
تاریخ خلفا، ص 159 و 388.
سقیفه بنی ساعده، ص 145،
تاریخ ابن كثیر،ج 8، ص 136
منحرفین از خط ولایت مولا علی علیه السلام معتقدند كه تمامی زنان پیامبر صلی الله علیه و اله حتی عایشه لقب "ام المومنین" را دارند. و برای ادعای خویش آیه ذیل را مطرح می كنند:
النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُم.
یعنی: " پیامبر، نسبت به مؤمنان از خودشان اولی و سزاوارتر است، و همسرانش [در حرمت ازدواج به منزله] مادران آنانند. " (احزاب/6)
ایشان لقب "ام المومنین" را نوعی افتخار برای زنهای پیامبر صلی الله علیه و اله محسوب می كنند. ولی طبق آیات قرآن ما معتقدیم كه ام المومنین به تنهایی فضیلتی نیست بلكه زنان رسول خدا فقط اگر تقوی پیشه كنند و از خدا بترسند دارای ارزش و مقام می باشند. و به همین جهت است كه قرآن می فرماید: یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً.
یعنی: "ای همسران پیامبر! شما اگر پرهیزكاری پیشه كنید [از نظر منزلت و موقعیت] مانند هیچ یك از زنان نیستید، پس در گفتار خود، نرمی و طنّازی نداشته باشید تا كسی كه بیمار دل است طمع كند، و سخن پسندیده و شایسته گویید.. " (احزاب/32)
همچنین قرآن می فرماید: یَانِسَاءَ النَّبیِِّ مَن یَأْتِ مِنكُنَّ بِفَحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ یُضَعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَینِْ وَ كاَنَ ذَالِكَ عَلیَ اللَّهِ یَسِیرًا
ای همسران پیامبر! هركس از شما كار بسیار زشت آشكاری مرتكب شود [قطعاً پیوند همسری با پیامبر به او مصونیّت نمیدهد، بلكه] عذاب برای او دو چندان خواهد شد، و این [كار] بر خدا آسان است. (آیه: 30)
پس ام المومنین تنها به این معناست كه رابطه بین مسلمانان و زنان پیامبر مانند رابطه مادر و فرزند می باشد. یعنی همانطور كه فرزند نمی تواند با مادر خویش ازدواج كند، مسلمانان نیز بعد از شهادت پیامبر صلی الله علیه و اله نمی توانند با زنان ایشان ازدواج كنند. و به همین دلیل است كه قرآن می فرماید:
وَ مَا كاَنَ لَكُمْ أَن تُؤْذُواْ رَسُولَ اللَّهِ وَ لَا أَن تَنكِحُواْ أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَالِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمًا
یعنی: "و شما را نسزد [و جایز نباشد] كه پیامبر خدا را آزار دهید. و بر شما هرگز جایز نیست كه پس از او با همسرانش ازدواج كنید كه این [كار] نزد خدا بزرگ است. " (آیه: 53)
و اما عایشه چون جزء زنان پیامبر صلی الله علیه و اله بوده لقب "ام المونین" را داشته است. ولی این لقب تا آخر عمر برای او باقی نماند! زیرا پیامبر صلی الله علیه و اله حق طلاق زنان خویش را به امیر المومنین علیه السلام و جانشینان به حق ایشان داده بودند.
قال النبی صلی الله علیه و اله: یا اباالحسن انّ الشرف باق لهنّ (شرف الامّهات) ما دمن لله علی الطاعة فأیّتهنّ عصت الله بعدی بالخروج علیك فأطلق لها فی الأزواج و أسقطها من شرف أمومة المومنین.
یعنی: پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله به مولا علی علیه السلام فرمودند: ای اباالحسن همانا شرف "ام المومنین" برای زنان من باقی است تا زمانیكه اطاعت خدا را كنند. پس هركدام از آنها كه خدا را به واسطه خروج بر تو عصیان كرد، او را طلاق بده و از شرافت ام المومنین بودن ساقط كن. (1)
این وظیفه بعد از امیر المومنین به امام حسن علیه السلام و بعد به امام حسین علیه السلام منتقل شد. و امام حسین علیه السلام عایشه را طلاق دادند.
شیخ حر عاملی در كتاب اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات از كتاب اثبات الوصیة نوشته مسعودی (از علمای اهل سنت) نقل می كند كه: پس از كاری كه عایشه كرد (مقصودش جلوگیری حسین علیه السلام از دفن حسن بن علی در جوار جدش رسول خدا است) حسین علیه السلام طلاقش را برایش فرستاد. و رسول خدا صلی الله علیه و اله طلاق همسرانش را بعد از خودش به امیر المومنین علیه السلام و امیر المومنین به امام حسن علیه السلام و امام حسن علیه السلام به اباعبدالله الحسین علیه السلام داده بود. و رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود: بعضی از زنهای من در روز رستاخیز مرا نخواهند دید و او زنی است كه اوصیاء بعد از من طلاقش خواهند داد. (2)
ناگفته پیداست كه وقتی می گوییم امام حسین علیه السلام عایشه را طلاق دادند، به این معناست كه او دیگر جزء زنهای پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله محسوب نمی شود. و بنابراین لقب "ام المومنین" از عایشه برداشته شده و مانند زنهای معمولی دیگر می باشد.
*****
(1) سفینة البحار 2/93 و 9/277، المناقب ابن شهر آشوب 1/331، الدرجات الرفیعة علی خان 303، شرح اصول الكافی المازندرانی 6/368، البحار الانوار علامه مجلسی 27/292 و 48/335 و 71/265 و 108/293 و 110/101 از كافی و بصائر الدرجات. و كتاب كمال الدین و تمام النعمة شیخ صدوق.
(2) اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات 3/135 فصل 72 حدیث 903.
عایشه همچون پدرش سیاهپوست بوده است. كُتُب فریقین به این مطلب تصریح دارند.
ابن حجر عسقلانی گفته است: عایشه سیه چرده بود. (1)
بخاری صاحب صحیح نیز از سهیل بن ذكوان نقل كرده كه گفت: او سیه چرده بود. (2)
در كتاب مجروحین آمده است: عایشه برای ما حدیث گفت و او سیاهپوست بود. (3)
ابن حجر عسقلانی گفته است: در صورت عایشه اثر آبله وجود داشت. (4)
در مصنفات شیخ مفید رحمه الله (5) و در كتاب تاریخ یحیی بن معین (6) از یحیی از عباد روایت می كند كه گفت: به سهیل بن ذكوان گفتیم: آیا عایشه را دیده ای؟ گفت: آری. گفتیم: او را برای ما وصف كن. گفت: او سیاه بود.
پس عایشه سیه چرده آمیخته با سرخی بود چنانچه در وصف درخت شریان می گویند: آن درختی است كه در كوهستان می روید و از چوب آن كمان می سازند و كمان ساخته شده از آن بسیار خوب و به رنگ سیاه آمیخته به سرخی است. (7)
اما قلم فروشان درباری و عاشقان پولهای اموی و پیروان هوی و هوس، رنگ و نژاد او را عوض كردند و عایشه را سفید عربی معرفی كردند در حالیكه سیاه حبشی بود!
*****
(1) لسان المیزان ابن حجر عسقلانی 3/124 و 125 – و ج4 ص 125 چاپ هند
(2) التاریخ الكبیر نجاری 4/104
(3) المجروحین محمد بن حبان تمیمی 1/353 و میزان الاعتدال ذهبی 2/242 و 243
(4) لسان المیزان ابن حجر عسقلانی 4/136 چاپ هند
(5) مصنفات شیخ مفید 1/369
(6) تاریخ یحیی بن معین 3/509
(7) تاریخ المدینة المنورة ابن شبّه 4/1232
علامه عسگری در اواخر جلد دوم كتاب "نقش عائشه در تاریخ اسلام" پس از بررسی زندگی عائشه و جنگ افروزی های وی (از كتب تاریخی اهل سنت) به عنوان جمع بندی این چنین می فرماید:
"عایشه از نظر قوت قلب و پردلی در میان زنان جهان بی نظیر بود به طوریكه تاریخ تا به امروز در قوت قلب همانند او را در جهان زنان نشان نداده است. او به طوری بر عواطف و احساسات زنانه خود مسلط و پیروز بود كه از یك زن این هم تسلط بر احساسات بعید می نماید. وی در جنگ جمل در اولین وهله كه شهر بصره را به تصرف خویش در آورد و پاسبانان بیت المال را دستگیر نمود. با كمال قوت قلب و بی رحمی فرمان داد كه همه آنان را به قتل برسانند و با فرمان این زن ده ها نفر مسلمان را در مقابل چشم او مانند گوسفند سر بریدند!!
بعدا نیز جنگ شروع گردید خود وی در آن جنگ آتشزا و وحشت انگیز شركت نمود و بدون اینكه كوچكترین بیمی بخود راه دهد. و یا آرامش دل و حالت اعتدالش را ببازد. مانند یك فرمانده ورزیده و جنگ دیده، فرمان می داد در حالتی كه سرها مانند برگهای خزان فرو می ریزد. شكم ها پاره می گردد دستهای بریده به هوا پرتاب می شود اما او كه همه اینها را با چشم خود می بیند خم بر ابرو نمی نشاند و به سان كوه محكم و پا برجا در میان كجاوه اش نشسته رهبری و فرماندهی لشكر را بعهده گرفته است. پیاپی امر صادر می كند فرمان می دهد. و در دل وی كوچكترین اثری از رقت قلب وحالت ناراحتی و ضعف محسوس و مشهود نیست!!"
به راستی كه باید هند جگر خوار و فرعون ها و صدام ها و... در مكتب درس شیطانی وی بنشینند و درس جنایت و ظلم حقیقی را از عائشه بیاموزند...
عایشه می گوید: با آنكه خدیجه را ندیده بودم، هیچیك از زنان پیغمبر چون خدیجه مورد رشك و حسادتم قرار نگرفته است. زیرا بسیار اتفاق می افتاد كه رسول خدا از خدیجه به نیكی یاد می كرد و از او تعریف و تمجید می نمود. (1)
و نیز حكایت كرده است: روزی هاله، خواهر خدیجه از پیغمبر خدا اجازه خواست تا وارد شده آن حضرت را دیدار كند. رسول خدا كه گوئی با شنیدن صدای هاله بیاد صدای خدیجه افتاده بود حالش به شدت دگرگون گردید و بی اختیار گفت: آه خدایا! هاله.
من كه از رفتار پیغمبر رشك و حسادتم نسبت به خدیجه سخت تحریك شده بود بلافاصله گفتم: چه قدر از آن پیرزن بی دندان قرشی یاد می كنی؟!!! مدتهاست كه او مرده و خدا بهتر از او را به تو ارزانی داشته است!!!
عایشه می گوید پس از این اعتراض دیدم چهره رسول خدا برافروخت و آن چنان تغییر كرد كه مانندش را تنها به هنگام فرود آمدن وحی بر آن حضرت دیده بودم كه نگران دستورهای آسمانی است تا پیام رحمت نازل شود یا عذاب.
رسول خدا صلی الله علیه و اله در این حالت فرمودند: نه! هرگز خداوند نیكوتر از او را به من عوض نداده است... (2)
رسول خدا همیشه از خدیجه نخستین همسر خود به نیكی یاد میكرد. و با تجدید خاطران و یادگارهای او، با احسان و نیكوئی هائی كه درباره خویشان و دوستان او می كرد و آنها را بر دیگران مقدم می داشت، خاطره اش را در خود زنده نگه می داشت. و همین ها بود كه سینه عایشه را از خشم و نفرت، و حسد و رشك بر خدیجه مالامال كرده بود و نیز همین حالت بود كه او را وامی داشت تا بارها روی نام خدیجه، یادگارهای خدیجه و خاطرات خدیجه به رسول خدا اعتراض و پرخاش نماید. و بدتر از همه اینكه با ستایشی كه گاه و بی گاه درباره خدیجه از همسر خود می شنید و او را تا سر حد جنون رنج می داد، خود را در مقابل، سرزنش و نكوهش می دید و همین موضوع بود كه باعث گردید تا اثر بسیار بدی در روابط بین او و حضرت زهرا سلام الله علیها و همسر و فرزندانش كه سخت مورد توجه و علاقه همسرش رسول خدا بودند به جای بگذارد.
*****
(1) صحیح بخاری 2/277 و 210
(2) مسند احمد 6/150 و 154 و 117 و 58 و 102 و 202 و 279 – سنن ترمذی ص247 باب ما جاء فی حسن العهد – سنن ابن ماجه باب الغیره من ابواب النكاح 1/315 – بخاری 2/177 و 4 و 36 و195 – استیعاب در شرح حال خدیجه – تاریخ ابن كثیر 3/128، و كنزالعمال 6/224 حدیث شماره 3973 و 3974
موضوع دعوا و كتك كاری عایشه با سوده! چنین اتفاق افتاده بود كه روزی عایشه شنید سوده شعری به این مضمون زیر لب زمزمه می كند. عدی و تیم تبتغی من تحالف. یعنی: عدی و تیم (نام دو قبیله بوده است) در پی آن هستند ت همپیمانانی برای خود دست و پا كنند.
عایشه پس از شنیدن شعر سوده سخت از كوره در می رود و روی به حفصه دختر عمر كرده می گوید: سوده دارد با شعرش تنها به من و تو گوشه می زند. (1) من این بی ادبی را تلافی خواهم كرد. وقتی كه دیدی من با او گلاویز شدم، تو هم به كمك من بیا!:
پس برمی خیزد و خود را به سوده رسانیده گریبانش را گرفته او را به زیر باران مشت و لگد خود می گیرد. البته حفصه نیز طبق اشاره قبلی به پشتیبانی از عایشه برمی خیزد. ام سلمه هم كه ناظر بر جریان بوده به یاری سوده می شتابد. و بدینسان چهار زن خشمگین و كینه توز رویاروی یكدیگر قرار می گیرند. و در نتیجه كتك كاری آنها سر و صدا بالا و بالاتر می رود!! خبر به پیغمبر خدا می دهند كه بانوانت به جان هم افتاده اند! آن حضرت می آید و خطاب به آنها می فرماید: وای بر شما! آخر شما را چه می شود؟!
عایشه جواب می دهد: ای رسول خدا! مگر نشنیدی كه سوده می خواند: عدی و تیم تبتغی من تحالف!
پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فرمودند: وای بر شما! اشاره این شعر نه به تیم تو، و نه به عدی اوست. بلكه مراد عدی و تیم از قبائل بنی تمیم است. (2)
*****
(1) عایشه از قبیله تیم و حفصه از قبیله عدی قرشی بودند. تیم و عدی دوتیره جداگانه از قبیله بزرگ قریش است.
(2) نقش عایشه در تاریخ اسلام 1/82
عایشه می گوید: نسبت به هیچ زنی به اندازه ماریه رشك و حسادتم تحریك نشده است. ماریه بسیار زیبا بود و موئی مجعد و پیچیده داشت و سخت مورد علاقه و مهر رسول خدا بود.
پیغمبر خدا ابتدا ماریه را در خانه حارثه فرزند نعمان جای داد و چون ما از نزدیك علاقه و محبت رسول خدا را نسبت به او حس می كردیم بنای بدرفتاری و مخالفت با ماریه را گذاشتیم و آنقدر كوشیدیم تا سرانجام ماریه از دست ما به تنگ آمد و شكایت به رسول خدا برد. پیغمبر هم او را به عالیه تغییر مكان داد و همانجا به نزدش می رفت و این بر ما خیلی گران می آمد. بخصوص آتش ناراحتی و رشك و حسادت ما وقتی اوج گرفت كه خدا به ماریه پسری داد در حالیكه ما را از داشتن فرزندی محروم ساخته بود. (1)
همچنین روزی پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - ابراهیم، فرزند خردسالش را در بغل گرفت و نزد عایشه آمد و فرمود: عایشه! ببین این بچه شبیه من است!
عایشه گوید: من از روی حسد گفتم: نه. تصادفاً اینطور نیست، هیچ شباهتی هم به تو ندارد!
ایشان فرمودند: آیا شباهت سفیدی، و بدن او را با من نمی بینی؟
عایشه گفت: البته، به هر كس كه شیر گوسفند بدهند سفید و فربه می شود!
منظور عایشه تهمت زنا و فحشا زدن به مادر او ماریه، هووی خود بود، چون خود وی می گوید: حالتی كه در این هنگام به هر زنی دست می دهد، بر من عارض شد!
ولی خداوند، ابراهیم و مادرش ماریه را به دست امیر المؤمنین علی - علیه السّلام - از این اتهام تبرئه كرد.
*****
(1) طبقات ابن سعد 8/212 – اصابه ابن حجر قسمت زندگانی ماریه
(2) حاكم نیشابوری داستان آن را در حدیث صحیح مستدرك و ذهبی در تلخیص به نقل از خود عایشه آورده اند. به جلد چهارم مستدرك و تلخیص آن، صفحه 39 مراجعه نمائید و تعجب كنید! همچنین این روایت با كمی اختلاف در مدارك ذیل آمده است: صحیح مسلم ج 8 / 119 ط مشكول، الاستیعاب هامش الاصابة ج 4 / 411 و 412 الاصابة ج 3 / 334، السیرة الحلبیة ج 3 / 309 و 312، الكامل فی التاریخ ج 2 / 212 أسد الغابة ج 5 / 542 و 544 وج 4 / 268، الطبقات لابن سعد ج 1 / 137 وج 8 / 214 مجمع الزوائد ج 9 / 161، الدر المنثور ج 6 / 240، البدایة والنهایة ج 3 / 305، تاریخ الیعقوبی ج 2 / 87 ط دار صادر، حدیث الافك ص 242 - 246. ومن طریق الشیعة: تفسیر القمی ج 2 / 99 و 318، تفسیر البرهان ج 3 / 126 وج 4 / 205، تفسیر نور الثقلین ج 3 / 581، تفسیر المیزان ج 15 / 103.
عایشه می گوید: بر زنانی كه بدون چشم داشت به مهریه، خود را به رسول خدا صلی الله علیه و اله عرضه می داشتند و خواستار همسری با آن حضرت می شدند، خونم بجوش می آمد و از شدت خشم و نفرت می گفتم: مگر زن آزاده و با شخصیت هم خود را می بخشد؟!
بخصوص وقتی كه این آیه آسمانی نازل شد: از همسران خویش هر كدام را كه می خواهی از خود دور كن، و هر كدام را كه خواهی بپذیر و نگه دار، و بر تو گناهی نیست تا از آنها كه بر كنارشان داشته ای، دیگر بارش بخود بخوانی. (احزاب/50 و 51) روی به رسول خدا صلی الله علیه و اله كرده به او گفتم: می بینم كه خدا هم در بر آوردن خواسته های دلت روی موافق نشان می دهد!! (1)
ابن سعد در كتاب طبقات خود، بطور مفصل پیرامون بانو، یا بانوانی كه بدون چشم داشت مهر خود را به رسول خدا عرضه داشته خواستار همسری آن حضرت می شدند قلم فرسائی كرده بخصوص بانوی مورد اشاره آیه كریمه قرآن را ام شریك و بنام غزیه معرفی كرده است. (2) و به همین مطلب نیز ابن حجر در كتاب اصابه خود مفصل اشاره كرده است. (3)
احمد نیز در مسندش همین موضوع را با ضمیر جمع به عایشه نسبت داده می نویسد: او (عایشه) بانوانی را كه بی مهر خواستار همسری با رسول خدا شده خویشتن را به آن حضرت بخشیده بودند به باد ملامت و سرزنش گرفت... (4)
مسلم در صحیح خود از قول هشام روایت می كند: خوله دختر حكیم از جمله زنانی بود كه بی مهر خواستار همسری رسول خدا صلی الله علیه و اله شد و خویشتن را به آن حضرت بخشید و عایشه كه از این خبر سخت ناراحت شده بود گفت: این برای یك زن خجالت آور نیست كه خود را به مردی ببخشد، و بی مهر خواستار همسری او شود! (5)
*****
(1) صحیح بخاری در تفسیر سوره احزاب 3/118 – صحیح مسلم 4/374 و سخن عایشه: ما اری ربك الا یسار فی هواك
(2) طبقات ابن سعد 8/154-156
(3) اصابه ابن حجر 4/362 و 784 و 1347
(4) مسند احمد 6/134 و 198 و 261 – ابن هشام 4/325 – صحیح بخاری 3/164 – استیعاب 2/782 – محبر 411 – جمع بین رجال صحیحین 610 – جوامع السیر 312 و 322 – سنن ابن ماجه – سنن نسائی 2/68
(5) صحیح مسلم 3/164
اتفاق می افتاد كه آن حضرت در خانه عایشه بود و یكی دیگر از همسرانش غذائی برای آن حضرت تهیه می دید و برایش می فرستاد. در چنین وقتی عایشه كنترل خود را از دست می داد. و با عكس العمل شدید خشم خود را در برابر چنان اتفاقی نشان می داد. اینك نمونه هایی چند از این عكس العمل ها:
عایشه و غذای امّ سلمه:
روزی رسول خدا در خانه عایشه بود. كه ام سلمه ظرفی از غذائی را كه تهیه دیده بود برای آن حضرت به خانه عایشه فرستاد عایشه كه این خوش خدمتی ام سلمه را پیش از این دریافته بود. در حالی كه خود را به عبای خویش پیچیده بود و سنگی در دست داشت سر رسید. سنگ را بر ظرف غذا كوبید و آن را بشكست. رسول خدا صلی الله علیه و اله كه ناظر این كار عایشه بود. ظرفی از آن او را بجای ظرف شكسته برای ام سلمه فرستاد. (1)
عایشه و غذای حفصه:
عایشه خود می گوید: غذائی برای رسول خدا صلی الله علیه و اله تهیه دیده بودم كه خبر شدم حفصه نیز چنین كاری كرده است. به كنیزك خود دستور دادم كه آماده باشد و اگر دید كه حفصه پیش از من برای پیغمبر غذا آورد. آن را بگیرد و به دور بریزد. كنیزك فرمان برد و چنین كرد و در نتیجه ظرف غذای حفصه شكست و محتویات آن بر سفره چرمین ریخته شد. رسول خدا خود غذای ریخته شده را جمع كرد و به من امر فرمود: ظرفی از خود بیاور، و به جای ظرف شكسته حفصه بده. (2)
عایشه و غذای صفیه:
عایشه می گوید: یكی از روزها، هنگامی كه رسول خدا در خانه من بود. صفیه (یكی از همسران پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله) غذائی را كه پخته بود برای آن حضرت فرستاد. چون كنیزك حامل غذا را دیدم لرزه بر اندامم افتاد تا آنجا كه از خود بیخود شده ظرف غذا را گرفته آن را به دور افكندم!
چشم های پیغمبر را دیدم كه به من خیره شده است و آثار خشم و نفرت را از رفتار خود در سیمایش بخوبی خواندم. پس بیدرنگ گفتم: از خشم رسول خدا به حضرتش پناه می برم و امید آن دارم كه مرا نفرین نه كنی.
پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فرمودند: توبه كن!
گفتم: و چگونه عمل خود را تلافی كنم؟
فرمودند: غذائی مانند غذایش، و ظرفی چون ظرفش تهیه كن و برایش بفرست. (3)
*****
(1) صحیح مسلم باب الغیرة، صحیح النسائی باب الغیرة 2/159
(2) مسند احمد 6/111 – كنزالعمال 3/44 و 4/44 حدیث شماره 983 از كتاب شمائل
(3) مسند احمد 6/277 و 144 – نسائی 2/148 و 159 - حاشیه سیره حلبیه 283-284.
موضوع این بود كه پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - زنی از قبیله كلب را خواستگاری كرد و عایشه را فرمود برود و او را ببیند، عایشه رفت و برگشت. پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - به وی فرمود: چه دیدی؟
عایشه كه به زیبایی آن زن حسادت كرده بود، برای جلوگیری از ایجاد عقد به پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله دروغ گفت و این چنین جواب داد: چیز قابل تعریفی ندیدم!
پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - فرمود: چیز قابل تعریفی ندیدی؟! خالی دیدی كه از دیدن آن گیسوانت پریشان شده است!
عایشه گفت: یا رسول اللّه! چیزی بر تو پوشیده نیست. چه كسی می تواند سرّی را از تو بپوشاند.
*****
این حدیث را اصحاب سنن و مسانید؛ مانند متقی هندی از خود عایشه در كنز العمال، جلد ششم، صفحه 294، حدیث 5084 و محمدبن سعد در طبقات، جلد هشتم، صفحه 115 به اسناد خود از عبدالرحمن بن ساباط روایت كرده است. و همچنین در مصادر ذیل آمده است: تاریخ بغداد، ترجمة محمد بن أحمد بن أبی بكر المؤدب، عیون الاخبار ك النساء، عبقات الانوار (حدیث الثقلین) ج 2 / 334، سبیل النجاة فی تتمة المراجعات ص 246 تحت رقم (792).
مسلم در صحیح خود از عایشه نقل می كند: من و رسول خدا صلی الله علیه و اله در زیر یك عبا!!! بودیم. در همان حال ابوبكر اجازه ورود خواست. پیامبر به او اجازه ورود داد. چون ابوبكر بیرون رفت، عمر اجازه ورود خواست. این بار نیز رسول خدا صلی الله علیه و اله در همان حال عمر را پذیرفت. چون عمر برگشت، عثمان اجازه خواست تا با پیامبر ملاقات كند. در این نوبت رسول خدا صلی الله علیه و اله برخواست، و نشست و لباس خود را مرتب كرد. آنگاه عثمان را پذیرفت. هنگامی كه عثمان پس از ملاقات، از محضر رسول خدا صلی الله علیه و اله بیرون رفت، من به رسول خدا صلی الله علیه و اله گفتم: ابوبكر و عمر با تو كار داشتند و تو كار آنها را با همان حالتی كه داشتی، بدون آنكه تغییری به وضع خود بدهی، انجام دادی اما هنگام ورود عثمان خود را آماده و مرتب نمودی، گو اینكه سرّی در كار است؟ رسول خدا فرمود: چون عثمان مردی با حیا و شرم است، ترسیدم اگر در همان حال بر من وارد شود. از شدت شرم و حیا درخواست خود را با من در میان نگذارد!!! (1)
همچنین مسلم و دیگر محدثان از طریق عائشه چنین روایت كردهاند: پیامبر خدا صلی الله علیه و اله در خانه من آرمیده و ساق پا و قسمتی از بالای زانویش عریان بود!! ابوبكر از او اجازه ورود خواست. اجازه داد و در همان حال بود، و با او گفتگو كرد. بعد عمر اجازه خواست. در همان حال به او اجازه داد و با او گفتگو كرد. آنگاه عثمان اجازه خواست. پیامبر خدا صلی الله علیه واله بنشست و لباسش را جمع و جور كرد. چون برفت عائشه گفت: ابوبكر وارد اطاق شد دست پاچه نشدی و اهمیتی به او ندادی.
عمر وارد شد دست پاچه نشدی و اهمیتی به او ندادی. اما وقتی عثمان وارد شد نشستی و لباسهایت را درست كردی؟ فرمود: من از مردی كه فرشتگان از وی شرم می نمایند شرم می نمایم. (2)
اولا: چگونه می شود پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله كه قرآن كریم در رابطه با او می فرماید:
لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة (احزاب/21)
یعنی: یقیناً برای شما در [روش و رفتار] پیامبر خدا الگوی نیكویی است.
ابوبكر و عمر را به حضور بپذیرد در حالیكه با همسر و ناموس خود در زیر یك عبا آرمیده و با وی خلوت كرده است! و تا حدی –نعوذ بالله- پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله بی حیا و بی عفت باشد كه هنگام ورود ابوبكر و عمر ساق پا و قسمتی از بالای زانویش عریان بوده باشد!!! آیا این حرف را در مورد اشخاص عادی (غیر پیامبر) میتوان پذیرفت كه در مورد پیامبر صادق باشد؟!
ثانیا: بر فرض صحت این دو حدیث ساختگی، سوال ما این است كه كدام زن عفیفه و با حیایی را می شناسید كه از مسائل درون اتاق خود با شوهرش دیگران را مطلع سازد؟!
و نیز در مسند احمد آمده است كه عایشه گفت: پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله به دنبال عثمان بن عفان فرستاد تا آمد. پیامبر خدا صلی الله علیه و اله رو به او كرد. تا دیدیم رسول اكرم صلی الله علیه و اله رویش را به طرف عثمان گردانید در كنار هم جمع شدیم (كه ببینیم به عثمان چه می فرماید). آخرین سخنش بهاو این بود كه پس از زدن دستی به شانه اش گفت: عثمان، خدا ممكن است پیراهنی بر تنت بیاراید. هر گاه منافقان در صدد برآمدند آن را از تنت بیرون بیاورند مگذار بیرونش بیاورند تا كشته و به دیدارم نائل شوی. و این فرمایش را سه بار تكرار كرد.
نعمان بن بشیر میگوید: وقتی این را از عائشه شنیدم بهاو گفتم: ای ام المومنین چرا این را تا به حال نمی گفتی؟ گفت: بخدا فراموشش كرده بودم و بیاد نداشتم!!(3)
رجال سند این روایت همگی اهل شام و هواخواه عثمان هستند. و پیشاپیش آنها نعمان بن بشر ایستاده كسی كه علیه امام زمان خویش مولای متقیان و امیر مومنان علی علیه السلام قیام مسلحانه كرده وزیر پرچم دار و دسته تجاوزكاران مسلحالفئه الباغیه - علیه او جنگیده است، و به موجب روایتی قیس بن سعد انصاری درباره او میگوید: او گمراهی گمراهگر است.
جالب اینجاست همین عایشه كه از زندگانی سری و خانوادگی پیامبر تا این حد در راه تایید حكومت عثمان به كار می گیرد. طولی نكشید كه همان را به عنوان حربه ای برنده در راه كوبیدن عثمان به كار برد! در آن روزگار كه تاریخ ورقی خورد، و روابط عایشه با عثمان تیره شد. عایشه پیراهن پیامبر را به دست گرفت و برای تحریك مردم علیه عثمان در مسجد خطاب به مسلمانان گفت: ای مسلمانان! این پیراهن پیامبر است كه هنوز كهنه نگردیده ولی عثمان روش و سنت او را تغییر داده و آئین او را كهنه و فرسوده ساخته است!!
یكبار نیز به همان منظور نعلین پیامبر را در مسجد به مردم نشان داد. بار سوم، تار موئی از محاسن پیامبر را به مردم ارائه داشت!
در اینجا می بینیم، عایشه به هنگام تیره شدن روابطش با عثمان، گاهی از نعلین پیامبر و گاهی هم از تار موئی كه به پیامبر نسبت می داد، و گاه از پیراهنش، در كوبیدن عثمان استفاده می كند، و آنها را در تحریك عواطف مردم، بر ضد عثمان، به خدمت می گمارد. زیرا در این عصر عایشه اهداف و اغراض دیگری دارد كه روش وی را در استفاده كردن از شئون پیامبر تغییر می دهد!
بعد از كشته شدن عثمان، صفحات تاریخ ورق می خورد. عایشه در این وقت، گذشته ها را فراموش می كند، و بار دوم مدیحه سرای عثمان می گردد. در اینجا شئون و زندگی پیامبر را در مدح و تعریف عثمان به كار می گمارد. زیرا امروز نیز هدفها و غرضهای دیگری دارد!
*****
(1) صحیح مسلم 7/117 – مسند احمد حنبل 1/71 و 6/155 و 167
(2) مسند احمد بن حنبل 6/62 – صحیح مسلم 7/116 – مصابیح السنة 2/273 – ریاض النضرة 2/88 – تاریخ ابن كثیر 7/202.
(3) مسند احمد حنبل 6/86 و149
معاویه همان كسی بود كه برادر عایشه، محمد بن ابی بكر، را كشت و به بدترین صورت او را مثله و بدنش را پاره پاره كرد. ولی با این هم منافع دنیوی مشترك، دشمنان را گردهم می آورد. و اضداد را با هم متحد می سازد. و به همین دلیل، معاویه خود را به او نزدیك ساخت. و او نیز به معاویه نزدیك شد. و پیوسته معاویه برای او هدایا و بخششهایی می فرستاد و پولهای فراوانی به او می داد.
تاریخ نویسان می گویند: هنگامی كه معاویه به مدینه آمد، نزد عایشه رفت تا با او دیداری داشته باشد. چون نشست، عایشه به او گفت: ای معاویه! از كجا اطمینان یافتی كه من كسی را در خانه پنهان نكرده ام تا تو را به انتقام خون برادرم محمد بن ابی بكر بكشد؟
معاویه گفت: من به خانه ای آمده ام كه مردم به آن پناه می آورند و جای امنی است.
عایشه گفت: از خدا نترسیدی كه حجر بن عدی و یارانش را كشتی؟
گفت: كسی آنها را كشت كه به زیان آنها گواهی داد. (1)
ابونعیم اصفهانی نویسنده مشهور حلیة الاولیاء ج2ص48 از عبدالرحمن بن قاسم نقل می كند كه یكبار معاویه هدایایی مختلف برای عایشه فرستاد كه در جمله آن ها لباس و پول و اشیاء قیمتی قرار داشت.
و نیز گفته اند كه معاویه، هدایا و لباسها و چیزهایی برای او می فرستاد كه در صندوق خویش می نهاد. و تنها یك بار برای او یكصد هزار فرستاد. (2)
یكبار دیگر نیز هنگامی كه او در مكه بود. گردنبندی برای او فرستاد كه یكصد هزار ارزش داشت.
و همچنین معاویه همه قرضهای عایشه را كه هجده هزار دینار بود، پرداخت و همه چیزهایی را كه به مردم می بخشید، برایش تامین كرد. (3)
*****
(1) تاریخ ابن كثیر 8/55 – ابن عبدالبر در الاستیعاب 1/331
(2) تاریخ ابن كثیر 8/136-137 – مستدرك حاكم 4/13 – حلیة الاولیاء 2/47 – سیر اعلام النبلاء 2/131
(3) تاریخ ابن كثیر 8/136 – سیراعلام 2/131 بدهكاری را تا دوازده هزار درهم برآورد كرده است.
آیه 101 از سوره نساء، دلالت دارد كه در زمان خوف مسافر، باید نماز چهار ركعتی را دو ركعت بخواند. روایات فراوانی نیز به صورت متواتر در كتب شیعه و سنی نقل شده اند كه همگی بیان می كنند مطلقاً باید چهار ركعتی ها را در مسافرت، دو ركعت خواند. اجماع امت اسلام نیز چنین است و جز عثمان و عایشه كه به تواتر رسیده است كه نماز چهار ركعتی را در سفر تمام می خواندند! مخالفی پیدا نشده است. (1)
مسلم از چند طریق از زهری از عروه از عایشه روایت می كند كه وقتی نماز واجب شد، دو ركعت بود. نماز سفر به همین گونه ماند و نماز حضر كامل شد.
زهری می گوید به عروه گفتم: پس چرا عایشه در سفر تمام می خواند.
عروه گفت: او اجتهاد می كند چنانكه عثمان نیز اجتهاد نمود. (2)
*****
(1) صحیح البخاری ج 2 / 154، صحیح مسلم ج 2 / 260 وفی طبع العامرة ج 2 / 146، مسند أحمد ج 2 / 148 ط 1، سنن البیهقی ج 3 / 126، الموطأ ج 1 / 282 سنن النسائی ج 3 / 120. الغدیر ج 8 / 98
(2) صحیح مسلم در اول كتاب صلاة المسافرین ج1/258 و ج 2 / 143 ط العامرة.
نباید به عائشه ام المومنین گفت. بلكه باید به او اخت المومنین و یا خاله المومنین و یا عمه المومنین گفت. زیرا با عده كثیری از مردان نامحرم خود را اینگونه محرم نمود:
از وی روایت شده هنگامی كه می خواست مردانی نامحرم بر او داخل شوند. خواهرش ام كلثوم دختر ابوبكر و دختران برادرش عبدالرحمن بن ابی بكر را دستور می داد تا آن مردان را شیر بدهد! (1)
سرخسی حنفی در جای دیگر كتاب المبسوط چنین می گوید: در جای دیگر دستور می داد تا این مردان را پنج مرتبه شیر داده تا بر او محرم شوند با وجودی كه زوجات دیگر رسول الله صلی الله علیه واله این كار (شیر دهی مردان بزرگ را) ابا می كردند و می گفتند: از رسول الله چیزی در این باره ندیده ایم.
تفسیر آلوسی ج۴ص۲۵۵ چنین می نگارد:
مسلم از ام سلمه و سائر زوجات پیامبر روایت نقل می كند كه ایشان با عمل كرد عائشه در این رابطه مخالفت می ورزیدند.
در كتاب موطأ مالك ج2ص606 و كتاب امتاع الاسماع مقریزی ج۱۰ص۲۶۳ چنین آمده است:
هنگامی كه عائشه می خواست مرد نامحرمی بر او وارد شود خواهرش ام كلثوم را دستور می داد تا آن مرد را شیر دهد تا اینكه فرزند خواهر رضاعی عایشه گردد و بتواند بر او وارد شود. یعنی عایشه پس از این شیرخوردن, روبرو شدن با آنها بدون حجاب را بر خود حلال می دانست! زیرا به نظر او با آنها محرم شده بود!
یكی از شرایط محرمیت این است كه سن كودك باید كمتر از دو سال باشد. در حالی كه در این روایت می خوانیم این افراد مردان كامل و بزرگ سال بودند. بدون شك اینگونه محرمیت در اسلام وجود ندارد و جزء بدعتهای عایشه می باشد.
توجه كنید این عایشه است كه بعد از رسول اكرم صلی الله علیه و اله فساد و فحشا در جامعه را ترویج می دهد و به مردان نامحرم اجازه می دهد با پستان خواهر خود بازی كنند و از آن شیر بخورند!
این ناموس پیامبراكرم صلی الله علیه و اله است كه به بهانه شیرخوردن مردان نامحرم از خواهر او با این مردان خلوت می كند! و بعید نیست كه حجاب خود را جلوی ایشان بر می داشته و با آنها مصافحه و معانقه می كرده است زیرا آنها را جزء محارم خویش می دانسته است!!!
آیه و روایت ساختگی در موضوع محرمیت رضاعی
در مسند احمد آمده است كه عایشه گفت: رسول اكرم صلی الله علیه و اله به سهله فرمودند: تو غلام آزاد كرده و پسر خوانده خود را پنج بار شیر بده. پس از آن مانند فرزند رضاعی تو خواهد شد. و به تو محرم می باشد!!!
عایشه با جعل این حدیث قصد داشت تا فتوای مفسد و زشت خود را توجیه كند اما هیچ یك از صحابه و زنان پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله ادعای او را قبول نداشتند و حتی تا امروز نیز اكثر علمای اهل سنت رضاع كبیر را قبول ندارند و با آن مخالفت می كنند. ولی عایشه كه می دید جعل حدیث فایده ای ندارد و از این طریق نمی تواند حرف خود را به كرسی بنشاند ادعای حذف آیه ای از قرآن را كرد!
عایشه روایت می كند: آیه ای درباره رجم و شیرخوارگی بزرگسال نازل گردیده بود, و در آن برای محرمیت, ده بار شیر خوردن را كافی می شمرد این آیه در زمان حیات رسول, در ورقه ای نوشته بود. و در زیر تخت خواب من قرار داشت. آنگاه كه رسول اكرم در بستر بیماری بود, و در آخرین ساعات خود را می گذرانید, و ما به پرستاری او مشغول بودیم. یكی از حیوانات اهلی منزل به اطاق داخل شده ورقه مزبور را خورد!!! در نتیجه آیه مورد بحث از میان رفت! (2)
گویا عایشه در هنگام گفتن این كلمات, فراموش كرده بود كه خداوند متعال, خود نگهداری و پاسداری كتاب خویش را به عهده گرفته است. انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون (حجر/9).
*****
(1) بدائع الصنائع ابوبكر الكاشانی حنفی ص۵. المبسوط السرخسی حنفی ج۵ص۱۳۵.
(2) این روایت و شرح آن را, در صحیح مسلم با شرح نووی بنگرید 10/30 و 29
عایشه می گوید: حضرت رسول صلی الله علیه و اله بول كردند. سپس عمر كوزه آبی برای حضرت آورد. حضرت فرمودند: ای عمر این چیست؟ عمر گفت: آب آورده ام تا با آن وضو بگیرید. حضرت فرمودند: ما امرت كلّما بلت ان أتوضّأ و لو فعلت لكان سنّة.
یعنی: من امر نكردم كه هرگاه بول كردم وضو بگیرم. ولی انجام آن سنت می باشد.
عایشه با روایت كردن این حدیث ساختگی می خواهد بگوید كه بول مبطل وضو نیست، زیرا اگر بول مبطل وضو بود حتما پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله كه دائم الوضو بودند، بعد از آن وضو می گرفتند. در حالی كه مسلمین با تكیه به دلایل قطعی متفقند بول مبطل وضو می باشد فلذا ادعای عایشه بدعتی آشكار در دین است.
*****
المجموع النووی 2/98، الجوهر النقی الماردینی 1/113، مجمع الزوائد 1/241، مسند احمد 6/95، سنن ابی داوود 1/18، مسند ابن راهویه 2/667.
در صحیح مسلم از عایشه روایت كند كه گفت: من در حالت عادت گوشت استخوان را گاز می زدم و آن را به پیامبر می دادم و او دهانش را بر جای دهان من می نهاد. (1)
و نیز عایشه می گوید: پیامبر مرا كه در حال عادت بودم, نیم تنه فاخر می پوشانید و از سرم كام می گرفت.(2)
صحیح مسلم همچنین روایت می كند كه عایشه گفت: پیامبر در كنار من كه در حال عادت بودم نماز شب می خواند و بخشی از ملحفه ای كه بر روی من بود بر دوش او قرار داشت. (3)
و نیز در مسند احمد از عایشه روایت كند كه گفت: من در حال عادت و آلودگی با رسول خدا در زیر یك پوشش می خوابیدم و اگر چیزی از من به آن جامه می رسید, آن را می شست و به جای خود باز نمی گشت و در آن نماز می گزارد. (4)
در صحیح بخاری از عایشه روایت كند كه گفت: پیامبر در آغوش من كه در حال عادت بودم می نشست و قرآن می خواند.(5)
و در روایت دیگری گوید: پیامبر قرآن می خواند و سرش در دامان من بود و من در حال عادت.(6)
و در سنن ابی داوود از عایشه روایت كند كه گفت: میخواهی از آنچه رسول خدا انجام داده آگاهت كنم؟ او وارد شد و به سوی مسجد خود رفت – یعنی نمازگاه خانه – و بازنگشت تا خواب بر من چیره گردید و سرما او را آزار داد, پس فرمود: نزدیك من بیا. گفتم: من در حال عادتم. فرمود: باشد, ران هایت را برهنه كن. من برهنه كردم و او گونه و سینه اش را بر آنها نهاد و من به روی او خم گشتم تا گرم شد و خوابش برد.(7)
در مسند احمد از قاسم از عایشه روایت كند كه گفت: هرگاه ختنه گاه از ختنه گاه بگذرد غسل واجب گردد. من و رسول خدا انجامش دادیم و غسل كردیم!!(8)
عایشه این موضوع را از پیامبر صلی الله علیه و اله نیز روایت كرده و گوید: مردی از رسول خدا پرسید: اگر شخصی با زوجه خود مجامعت نماید و سپس بشوید, آیا غسل هم بر آن دو واجب است؟ رسول خدا در حالیكه عایشه نشسته بود, فرمود: من با او چنین می كنم و پس از آن غسل می نماییم! (9)
و از عروه از عایشه روایت كند كه گفت: رسول خدا برخی از زنانش را بوسید و برای اقامه نماز بیرون رفت و وضو نگرفت. عروه گوید: به او گفتم: چه كسی بود جز تو و او خندید! (10)
در مسند احمد از عایشه روایت كند كه گفت: رسول خدا به سوی من آمد تا مرا ببوسد كه گفتم: من روزه دارم. فرمود: من نیز روزه دارم. پس به سوی من آمد و مرا ببوسید.(11)
و در روایت دیگری گوید: در حالیكه روزه بود او را می بوسید و زبانش را می مكید! (12)
و گفته است: رسول خدا پیوسته روزه می گرفت و در همان حال هرچه می خواست چهره مرا می بوسید تا افطار شود.(13)
و در روایت دیگری گوید: رسول خدا در حالیكه روزه بود با او مباشرت می كرد و بین خود و آن - یعنی فرج- پارچه ای قرار می داد! (14)
نقد این روایات
بنابر آنچه از كتب اهل سنت به ما رسیده است پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله هیچگاه عشق و علاقه ای به عایشه نداشتند. و تا حدی از او متنفر بودند كه می فرمودند: دوست داشتم تا زنده هستم پیش بیاید كه بر تو نماز بخوانم و تو را دفن كنم. (15) و همچنین در كتب اهل سنت آمده است كه پیامبر اكرم بارها بر عایشه غضب كردند و او را مورد نكوهش قرار دادند. (16) با توجه به این مطلب آیا می توان این روابط عاشقانه بین پیامبر اكرم و عایشه, كه در این روایات مجعول آمده است, را قبول كرد ؟! مگر می شود مردی كه از زن خویش بی زار و متنفر است, شب و روز با وی خلوت كند و روابط عاشقانه و زناشویی برقرار كند ؟!
در اینجا این سوال مطرح می شود كه هدف عایشه از جعل و ساختن چنین روایاتی چه می تواند باشد؟ جواب این سوال با كمی تحقیق و تفحص در زندگی عایشه و آشنایی با روحیات و اخلاقیات وی برای ما روشن می گردد.
اولاً: همانطور كه بیان شد پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله عایشه را به خاطر رفتار و اعمال زشت و ناپسندش دوست نداشت و بسیار از او متنفر بود. عایشه كه از این مطلب آگاه و مطلع بود میخواست این حقیقت را از صفحات تاریخ پاك نماید. فلذا دست به جعل روایاتی زد كه بیانگر روابط دوستانه و چه بسا عاشقانه! میان او و پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله بودند.
ثانیاً: عایشه در مواقع زیادی اعتراف به رشك و حسادت خویش به دیگر زنان پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله همچون خدیجه, ام سلمه, صفیه, ماریه و... می كند.(17) عایشه كه وجود عشق و علاقه میان پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله و دیگر زنان را مشاهده می كرد. بر حسادتش افزوده می شد. فلذا برای التیام بخشیدن به عقده های درونی و حسادت های خویش دست به جعل یك سری روایاتی زد كه بیان كننده عشق و علاقه پیامبر به وی بودند.
حال بر فرض صحت این روایات جعلی (با توجه به اینكه فرض محال, محال نیست) اولا: اگر واقعا چنین روابطی بین پیامبر اكرم صلی الله علیه واله و عایشه برقرار بوده است, آیا پیامبر اكرم راضی بوده اند كه مسائل درون اتاق خویش با زنانش میان مسلمین پخش گردد. در حالیكه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فرموده اند كه: هیچ كس غیرتمندتر از خدا نیست و بعد از او, از من كسی دیگر غیرتمندتر نیست.(18). ثانیاً: كدام زن عفیفه و پاكدامن و صالحه ای را می شناسید كه روابط جنسی خودش با شوهرش را در میان كوچه و بازار جار بزند و آن روابط را به عنوان روایت و حدیث نقل كند تا در طول تاریخ بماند!!!
*****
(1) صحیح مسلم كتاب الحیض 1/245 و 246 – نسائی باب نیم خورده حائض1/23 و 53و 54و 64 – سنن ابی داوود 1/33 – مسند ابی عوانه 1/311 – سنن دارمی 1/246 – مسند احمد 6/62 و 127 و 193 و 210 – منتخب كنزالعمال 3/473.
(2) مسند احمد 6/64
(3) صحیح مسلم 2/61 – مسند احمد 6/67 و 70 و 99 و 129 و 137 و 146 و 199 و 204 و 220 و 249 و 250 و 251.
(4) مسند احمد 6/44
(5) صحیح بخاری كتاب الحیض 1/44 – صحیح مسلم 1/169 – مسند احمد 6/68 و 72.
(6) صحیح بخاری 4/204 – مسند احمد 6/117 و 135 و 190 و 258 – سنن ابی داوود 1/33 – مسند ابی عوانه 1/313-321 – منتخب كنزالعمال 3/473 و نزدیك به آن در مسند احمد 6/148 و 158 و 204.
(7) سنن ابی داوود 1/34
(8) مسند احمد 6/161
(9) صحیح مسلم 1/187 و مسند ابی عوانه 1/289
(10) مسند احمد 6/210
(11) مسند احمد 6/134 و 176
(12) مسند احمد 6/123 و 234
(13) مسند احمد 6/101 و 254 و 263
(14) مسند احمد 5/59 و 128 و 230
(15) الطبقات ابن سعد ج۲ص۲۰۶
(16) برای اطلاع از برخی غضب های پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله بر عایشه به این مصادر رجوع كنید: صحیح ترمذی 2/200, تاریخ خطیب 7/402, و كنزالعمال 6/159 و 399 – اسدالغابة 4/27, مسند احمد 6/277 و 144 – نسائی 2/148 و 159 - حاشیه سیره حلبیه 283-284, تفسیر ابن كثیر ج۴ص۶۳۴, صحیح بخاری ج۳ص۱۶۳و ج۶ص۶۹, طبقات ابن سعد ج۸ص۵۶, تاریخ الطبری 2/439, سیره ابن هشام 4/301
(17) صحیح مسلم باب الغیرة, صحیح النسائی باب الغیرة 2/159 و 148 و 68, مسند احمد 6/111 و 277 و 144 و 150 و 154 و 117 و 58 و 102 و 202 و 279 و 134 و 198 و 261 – كنزالعمال 6/224 حدیث شماره 3973 و 3974 و 3/44 و 4/44 حدیث شماره 983 از كتاب شمائل- حاشیه سیره حلبیه 283-284, صحیح بخاری 2/277 و 210 و 177 و 4 و 36 و 195 و 3/164, سنن ترمذی ص247 باب ما جاء فی حسن العهد – سنن ابن ماجه باب الغیره من ابواب النكاح 1/315 – استیعاب در شرح حال خدیجه – تاریخ ابن كثیر 3/128, ابن هشام 4/325 –استیعاب 2/782 – محبر 411 – جمع بین رجال صحیحین 610 – جوامع السیر 312 و 322
(18) الدر المنثور جلال الدین سیوطی ج۵ص۱۷۹ - لباب النقول سیوطی ص۱۷۹ و ص ۱۶۳ و فتح القدیر شوكانی ج۵۴ص۳۰۰ - تفسیر آلوسی ج۲۲ص۷۴
یكی از امتیازات زن مسلمان حجاب او است و این از ضروریات دین است. اگر زنی آن را رعایت نكند معلوم میشود هنوز ایمان در قلبش رسوخ نكرده است گر چه با گفتن شهادتین در زمره مسلمانان میباشد، و اگر این امر از روی عمد و با علم به وجوب حجاب بوده باشد مرتكب گناهی بزرگ شده است.
در بررسی حجاب عایشه با استفاده از روایات صحاح، روشن میشود كه او به این مسأله اعتنائی نداشت. گر چه حضور او در جمل و همراهی او با مردان نامحرم و ریاست بر لشگری در مخالفت با امام زمانش و جنگ با او خود دلیل بر عدم اعتقاد به دستورات خدا و رسولش میباشد، ولی ما در این قسمت در صدد بیان یكی از مصادیق این بی اعتنائیها میباشیم.
سلیمان بن یسار میگوید: برای اینكه نزد عایشه بروم از او اجازه گرفتم. صدای مرا شناخت و گفت: سلیمانی؟ داخل شو كه تو مملوكی و... (1)
مگر مملوك بودن میتواند علت جواز دخول بر اجنبیه باشد؟ مگر سلیمان نابینا بود؟ در كجای اسلام آمده است كه اگر كسی غلام كسی باشد با همه زنها محرم است؟ ممكن است گفته شود كه عایشه بعد از حجاب كردن اجازه داد. گوئیم اگر چنین است چرا مملوك بودن را دلیل بر جواز دخول دانسته است؟ اگر او حجاب كرده بود چرا گفت: «داخل شو كه تو مملوكی»؟ مگر غیر مملوك نمیتواند بر عایشه -كه حجاب كرد- داخل شود؟ اندكی تفكر در این روایت به ما میرساند كه عایشه به حجابش بی اعتنا بوده است. روایت ذیل آن را روشنتر می كند:
تعلیم غسل و وضوء عملی توسط عایشه به نامحرمان!!!
سالم سبلان - كه به خاطر امانتداریش عایشه او را اجیر كرده بود- میگوید: عایشه به من نشان داد كه رسول خدا صلی الله علیه وآله چگونه وضو میگرفت... سه بار (عایشه) صورتش را شست سپس سه بار دست راستش و سه بار دست چپش را شست و سپس دستش را جلو سرش قرار داد و آن را به تمام سرش كشید و گوشهایش را مسح كرد و بر دو گونهاش كشید. سالم می گوید من آنگاه كه عبد مكاتب (2) بودم نزد او میرفتم. او خود را از من نمیپوشاند بلكه مقابل من مینشست و با من گفتگو میكرد... (3)
ناگفته پیداست كه لازمه تعلیم وضو به شخص دیگر توسط عایشه كنار رفتن روسری و معلوم شدن دستها تا آرنج میباشد!
همچنین أبو سلمة میگوید: من و برادر عایشه بر او وارد شدیم. برادرش از او درباره غسل پیامبر پرسید. او ظرفی كه تقریبا گنجایش یك صاع (تقریبا یك من) داشت طلبید و بر سرش آب ریخت و بین ما و او حجاب بود. (4)
ممكن است گفته شود كه سؤال از مقدار آبی بود كه پیامبر با آن غسل میكرد. پاسخ آن روشن است. زیرا اولا: از غسل پیامبر پرسیدند نه از مقدار آب غسل، و ثانیا: اگر سؤال از مقدار آب بود كافی بود عایشه بگوید تقریبا یك صاع، نه آنكه ظرفی كه یك صاع آب در آن بود بیاورد. ثالثا: عایشه عملا غسل كرد و با ریختن آب روی سرش آن را شروع كرد. معلوم میشود او نیز از سؤال آنها این را فهمید كه باید عملا غسل كند تا آنها یاد بگیرند. آیا آموختند؟!
نكته قابل توجه دیگر این است كه راوی می گوید بین ما و او حجاب بود. ولی معلوم است كه این حجاب باز به نحوی بوده است كه بدن عایشه (و لو شبَهی از آن) برای راوی (مرد نامحرم) قابل دیدن بوده است. زیرا اگر بدن عایشه اصلا قابل رویت نبوده دیگر معنایی نداشته كه عایشه در مقابل آنها عملا غسل كند. و به جای تعلیم غسل به صورت عملی، نحوه انجام غسل را لفظا برای آنها شرح می داد.
حال سوال اینجاست كه كدام زن عفیفه و پاكدامن و صالحه ای حاضر می شود برای مردان نامحرم غسل عملی بجا آورد و یا اینكه عملاً وضو را به نامحرمان تعلیم دهد؟!
*****
(1) صحیح بخاری، ج 3 ص 225، كتاب الشهادات، باب شهادة الأعمی و...
(2) «مكاتب» به بندهای میگویند كه با اربابش قرار كرد كه خودش را به تدریج از او بخرد كه اگر توانست قیمت خود را به او بدهد (حال یا خودش كار كند و یا دیگری قیمت آن را به صاحبش بدهد) آزاد میشود. در این جریان، عایشه بعد از آزاد شدن سالم از او حجاب میكرد و این نشان میدهد كه عایشه آنقدر پیر نبود كه مجاز به بی حجابی باشد آن هم در حدی كه بتواند در مقابل نامحرمی وضو بگیرد كه لازمه آن كنار رفتن روسری و معلوم شدن دستها تا آرنج میباشد.
(3) سنن نسائی، ج 1، ص 93، كتاب الطهارة، باب 83، ح 100
(4) صحیح بخاری، ج 1، ص 72، كتاب الغسل، باب الغسل بالصاع. صحیح مسلم، ج 1، ص 256، كتاب الحیض، باب 10، ح 42. سنن نسائی، ج 1، ص 153، كتاب الطهارة، باب 144، ح 227.
محمد بن سعد صاحب كتاب الطبقات الكبری نقل كرده است كه ابن عباس قبل از مرگ عایشه روزی به دیدار وی رفت. و او را در آن ملاقات ستایش كرد. پس از خروج او عایشه به عبدالله بن زبیر گفت: فرزند عباس از من ستایش كرد. من اینك هیچ دوست ندارم كسی از من به نیكی نام برد. چقدر علاقمند بودم كه مردم مرا فراموش می كردند. یا اینكه اصلا به جهان پای ننهاده بودم. (1)
در كتاب كهن و معتبر بلاغات النساء می خوانیم: هنگامی كه عائشه به حال احتضار افتاد. سخت ناراحت و پریشان بود. به او گفتند: این قدر پریشانی و ناراحتی چرا؟ تو فرزند ابوبكر صدیق!! و مادر همه مومنان هستی!
در جواب گفت: به راستی كه جنگ جمل مانند استخوانی در گلویم مانده است! ای كاش قبل از آن روز مرده بودم. یا در شمار فراموش شدگان قرار داشتم. (2)
بار دیگری گفته بود:
به خدا سوگند! دوست داشتم كه درختی بودم!
به خدا سوگند! دوست داشتم پاره سنگی بودم!
به خدا سوگند! دوست داشتم كه خداوند مرا اصلا خلق نكرده بود! (3)
عایشه هنگام وفات با تحسر و تأسف چنین گفت: من پس از رسول خدا صلی الله علیه و اله حوادثی به وجود آورده ام. اینك كه از جهان رفتم مرا با سایر زنان پیامبر دفن كنید. ذهبی دانشمند بزرگ اهل سنت می نویسد: مقصود عائشه از حادثه ای كه از آن نام می برد، همان جنگ جمل و نقش بزرگی كه در بپا كردن آن داشته است، می باشد. (4)
*****
(1) طبقات 8/51 – صحیح بخاری 3/11 در تفسیر سوره نور – حلیة الاولیاء 2/45 در شرح حال عائشه – مسند احمد 1/276 و 349
(2) بلاغات النساء ص8 – در تذكرة الخواص داستان با تفصیل بیشتری وارد است.
(3) نقش عایشه در تاریخ اسلام 3/211
(4) سیر اعلام النبلاء 2/135-134 – المستدرك4/6
ابن عبدربه در عقدالفرید بازگو می كند: پس از جنگ جمل روزی ام اوفی عبدیه كه از قبیله عبدالقیس بود. و از قبیله وی صدها مرد با شهرت، مانند حكیم بن جبله را لشكر عائشه كشته بودند. به نزد عایشه رفت، و گفت: ای مادر مومنان، درباره مادری كه فرزند خردسال خویش را به قتل برساند، چه می گویی؟
عایشه گفت: آتش دوزخ بر او لازم است!
پرسید: درباره مادری كه از فرزندان بزرگسال خود، بیست هزار نفر را به خاك و خون بكشاند، چه می گویی؟!
عایشه فریاد برآورد: این دشمن خدا را بیرون كنید! (العقد الفرید 2/455)
وقتی در نظر عایشه مادری كه فرزند خردسالش را به قتل برساند جایگاه او آتش دوزخ است، به طریق اولی مادری كه بیست هزار نفر از فرزندان خود را بكشد جایگاه ابدی او آتش سوزان جهنم می باشد!
معاویه برای گرفتن بیعت مردم مدینه با پسرش یزید به آن شهر سفر كرده بود، ولی بسیاری از صحابه با او مخالفت كردند; چرا كه یزید را شخصی فاسق و نادان می دانستند.
در این شرایط معاویه تصمیم گرفت از مخالفان این بیعت، به خصوص كسانی كه عثمان را كشته بودند انتقام بگیرد; لذا دستور قتل عبدالرحمان بن ابی بكر و خواهرش عایشه را صادر كرده و هر دو را ترور نمود.
عبدالرحمان مسموم شد و برخی نیز گفته اند زنده به گور شد، (1) و به نظر می رسد هر دو روایت درست باشد و معاویه او را پس از مسموم كردن زنده به گور كرده باشد.
عایشه به سبب جنایت جدید معاویه ترور عبدالرحمان بن ابی بكر، بر معاویه شورید و به طور علنی با مروان بن حكم كه فرماندار مدینه از جانب معاویه بود در افتاد و بالاخره معاویه او را نیز به دو برادرش محمد و عبدالرحمان ملحق كرد.
معاویه برای ترور عایشه نیز چاهی حفر كرد و آن را از دیده افراد پنهان داشت. (2)
دشمنی بین عایشه و بنی امیه در بالاترین حدّ ممكن بود، لیكن بنی امیه با ترور پدرش ابابكر و برادرانش و عموزاده اش طلحه، او را تضعیف كردند.
ابن كثیر در «البدایه والنهایه» نوشته است كه عایشه و عبدالرحمن در یك سال مردند (3) و سنّ عایشه 67 سال بود. (4)
در كتاب «الصراط المستقیم» آمده است:
معاویه روی منبر نشسته بود و می خواست برای پسرش یزید بیعت بگیرد ولی عایشه گفت: آیا سه خلیفه بیش از تو برای پسرانشان بیعت گرفتند؟
گفت: نه.
عایشه گفت: پس تو به كدام یك از آنها اقتدا می كنی؟ معاویه از این سخن شرمسار شد و چاهی بر سر راه عایشه حفر كرد و عایشه در آن افتاد و مرد. (5)
عبدالله بن زبیر در اعتراض به معاویه گفت:
می دانیم كه خر، ام عمرو را برد ولی نه ام عمرو برگشت و نه خرش! (6)
عایشه در شب سه شنبه دهم ماه شوال سال 57 یا 59 هجری در مدینه مرد. و ابوهریره جانشین مروان حكم كه فرماندار مدینه بود بر جنازه اش نماز خواند و بنا به وصیتش او را در بقیع وكنار سایر بانوان رسول خدا به خاك سپردند. (7)
*****
(1) البدایة والنهایة، ابن كثیر، ج 8، ص 123، المستدرك الحاكم، ج 3، ص 476
(2) كتاب حبیب السیر، غیاث الدین بن همام الدین حسینی، ص 425
(3) البدایة والنهایة، ابن كثیر، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 8، ص 96
(4) البدایة والنهایة، ابن كثیر، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 8، ص 101
(5) الصراط المستقیم، ج 3 / باب 12 / 45
(6) الصراط المستقیم، ج 3 / باب 12 / 45
(7) نقش عایشه ج1ص 47
حفصه دختر عمر بن خطّاب، خلیفه دوم، در سال پنجم پیش از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله متولد شد.
در ابتدا به عقد خُنَیْس، فرزند حُذافه سهمی، درآمد. حفصه در مكه به اسلام ایمان آورد با شوهرش به مدینه هجرت كرد. خنیس بعد از جنگ بدر بر اثر زخمی كه برداشت، درگذشت و حفصه بیوه ماند. پدرش به منظور یافتن همسر جدید برای او به عثمان و ابوبكر پیشنهاد ازدواج با حفصه را داد، ولی آنها جواب مساعد ندادند. او گله و شكایت آن دو را پیش پیامبر برد و حضرت باب گله و شكایت را بست، او با حفصه ازدواج كرد. هر چند حضرت قلبا علاقه ای به حفصه نداشت و از همان آغاز معلوم بود كه پیامبر به خاطر دلجویی از عمر و تحكیم روابط با او و قوم و قبیله اش این كار ار انجام داد. در ماجرایی كه منجر به طلاق او از طرف رسول خدا گردید و دوباره به خاطر عمر رجوع كرد. عمر به دخترش حفصه گفت دخترم تو به عایشه نگاه نكن و رسول خدا را میازار كه به خدا من می دانم پیامبر تو را دوست ندارد و اگر به خاطر من نبود رجوع نمی كرد.
او همراز و همراه و از حزب عایشه بود، سوره تحریم در مذمت و تهدید حفصه و عایشه نازل شد چرا كه آن دو پیامبر را آزردند و او را واداشتند تا خود را از حلال خدا محروم سازد و حفصه نیز راز رسول خدا را برای عایشه افشا كرد. ابن عباس گوید: از عمر سؤال كردم: دو زن كه با هم علیه پیامبر همدست و همراه شدند و سوره تحریم در مورد آنان نازل شد كدامین زنان بودند؟ هنوز كلامم تمام نشده بود كه عمر جواب داد: عایشه و حفصه.
حفصه بعد از رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه وآله نیز همراه عایشه بود. ابن ابی الحدید می نویسد:
وقتی عایشه تصمیم گرفت برای تهیه مقدمات جنگ با امام علی (ع) به بصره برود، برای حفصه پیام فرستاد و او را به همراهی با خود فراخواند. حفصه تصمیم به همراهی با او گرفت و بار سفر بست. این خبر به برادرش عبدالله بن عمر رسید و او خواهرش را از این سفر بازداشت. حفصه بارها را به زمین گذاشت و از جنگ با امیر المؤمنین علی (ع) منصرف شد.
شیخ مفید و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ج2ص157 آورده اند: وقتی خبر فرود آمدن حضرت علی (ع) در ذی قار به عایشه رسید، نامه ای به حفصه نوشت:
ما در بصره فرود آمده ایم و علی در ذی قار است و گردنش چنان شكسته شده است كه گویی تخم مرغی را به كوه صفا كوبیده باشند و چون شتر سرخ موی، محاصره شده است كه اگر قدمی پیش گذارد دشنه به گلویش فرو برند و اگر قدمی به عقب بردارد از پشت پاهایش را قطع كنند.
وقتی نامه عایشه به حفصه رسید، خوشحال شد و بچه های تیم و عدی را فراخواند تا شادی و پایكوبی كنند و به كنیزكانش دف داد تا بزنند و بگویند: خبر تازه چیست؟ خبر تازه چیست؟ علی چون شتر سرخ موی محاصره شده و در ذی قار است. اگر جلو رود دشنه به گلویش می زنند و اگر عقب رود پاهایش را قطع می كنند.
وقتی این خبر به ام سلمه رسید، بشدت ناراحت شد و تصمیم گرفت در مجلسشان حاضر شده و آنها را از این كار نهی كرده پاسخ دهد. در این حال، ام كلثوم دختر مولا علی علیه السلام از ام سلمه خواست كه این ماءموریت را به او واگذارد سپس امّ كلثوم بطور ناشناس در مجلس حفصه حاضر شد و نقاب از چهره برگرفت و گفت:
اگر اكنون تو و خواهرت (عایشه) بر علیه امیر المؤمنین علی علیه السلام توطئه می كنید، درگذشته نیز نسبت به برادرش رسول خدا ستیزه كردید و خداوند درباره شما آن آیات (سوره تحریم) را نازل فرمود و خدا در برابر این ستیزه شما نیز حضرت علی علیه السلام را یاری می كند. حفصه پشیمان شد و اظهار داشت این زنان و كودكان از نادانی و سفلگی چنین می كنند.
حفصه در ماه شعبان سال 45 هجری و در زمان خلافت معاویه مرد. و مروان فرماندار مدینه بر جنازه اش نماز خواند و در بقیع دفن شد.
رسول اكرم صلی الله علیه و اله با اینكه پیامبر رحمت و مهربانی بودند و اخلاق حسنه و زیبای ایشان موجب اسلام آوردن بسیاری از كفار شد, ولی همانطور كه خداوند می فرماید:
"محمد (صلی اللَّه علیه و آله و سلم) فرستاده خداست و یاران و همراهانش بر كافران بسیار قویدل و سخت و با یكدیگر بسیار مشفق و مهربانند." (فتح/29)
ایشان به كفار و دشمنان خدا و كسانی كه خدا و رسول را اذیت می كنند هیچگونه مهر و محبتی ندارند بلكه آنها را به دستور خدا لعن و نفرین می كنند:
"قطعاً آنان كه خدا و پیامبرش را میآزارند، خدا در دنیا و آخرت لعنتشان میكند، و برای آنان عذابی خواركننده آماده كرده است." (احزاب/57)
عایشه و حفصه نیز طبق روایات و احادیث فراوانی كه در كتب فریقین وجود دارد, از جمله كسانی بودند كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله از ایشان متنفر بودند.
خشم پیامبر اكرم بر عایشه و حفصه
حفصه و عایشه علیه رسول خدا و برای آزار او اتفاق كرده بودند. (1) و آیه نازل شد كه "اگر شما [همسران پیامبر] از كار خود توبه كنید [به نفع شماست، زیرا] دلهایتان از حق منحرف گشته؛ و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهید، [كاری از پیش نخواهید برد] زیرا خداوند یاور اوست و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتیبان اویند" (2)
عایشه و حفصه آنقدر رسول خدا را آزار می دادند كه تمام آنروز را خشمگین سپری میكرد. (3)
عمربن خطاب به دخترش حفصه گفت: تو میدانی كه رسول خدا تو را دوست ندارد. (4)
اینكه بخاری به این مساله اعتراف میكند بیانگر آنست كه خبر آزار رساندن آن دو به پیامبر میان مردم شایع و متواتر شده بود.
همچنین عایشه و حفصه در زمان بیماری رسول خدا صلی الله علیه و اله با او مخالفت كرده و هر كدام خواستند تا پدر خود را برای امامت نماز جماعت دعوت كنند كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله به آن دو فرمودند: شما چون زنان فتنه گر اطراف یوسف علیه السلام هستید. (5)
و نیز روزی پیغمبر خد با علی قدم زنان گفتگو می كرد و سخنان پنهانی آن دو مدتی به طول انجامید. عایشه كه بی خبر به دنبالشان افتاده بود. خود را غفلتاً در میان آن دو انداخت و گفت: چه موضوع مهمی است كه شما دو نفر را تا به این حد به خود مشغول داشته و مدت زمانی وقت گرفته است؟
می گویند رسول خدا صلی الله علیه و اله از این برخورد ناگهانی عایشه در آن روز سخت خشمگین شده است. (6)
آرزوی مرگ عایشه توسط رسول اكرم صلی الله علیه و اله
عایشه میگوید: رسول خدا آرزومند مرگ من بود و میگفت: دوست داشتم تا زنده هستم پیش بیاید كه بر تو نماز بخوانم و تو را دفن كنم. (7)
در روایتی دیگر عایشه میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و اله بر من وارد شد در حالی كه سر درد داشت و من نیز از سر درد شكایت كردم و گفتم: ای وای سرم. پیامبر اكرم فرمودند: بلكه به خدا این من هستم كه باید بگویم ای وای سرم. سپس فرمود: چه می شد ای عایشه اگر قبل از من می مردی و من كارهای تو را به عهده می گرفتم و بر تو نماز می گذاشتم و تو را دفن می كردم. (8)
فتنه اینجاست!!!
در صحیح بخاری آمده است كه رسول خدا صلی الله علیه و اله به منزل عایشه اشاره كردند و فرمودند: فتنه اینجاست فتنه اینجاست. از اینجا شاخ شیطان بیرون می آید. (9)
و در صحیح مسلم آمده است كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله از منزل عایشه خارج شدند و فرمودند: رأس كفر اینجاست. از اینجا شاخ شیطان بیرون می آید. (10)
همچنین احمد بن حنبل آورده است كه روزی رسول خدا صلی الله علیه و اله به عایشه فرمودند: آیا شیطانت تو را تسخیر كرده است ؟! (11) البته معلوم است كه این جمله رسول اكرم صلی الله علیه و اله استفهام حقیقی نمی باشد بلكه استفهام توبیخی است.
طلاق عایشه و حفصه
بخاری دوری جستن پیامبر صلی الله علیه واله از زنانش یعنی طلاق عایشه و حفصه را ذكر كرده است. (12)
مسلم نزول آیه: "امید است كه اگر پیامبر شما را طلاق داد خدا به جای شما زنانی بهتر از شما به او بدهد كه همه با مقام تسلیم و ایمان باشند" را درباره این حادثه تایید كرده است. (13)
حاكم نیشابوری نیز گفته است: پیامبر ص عایشه و حفصه را طلاق داد اما دوباره رجوع فرمود. (14)
این از چیزهایی است كه بداخلاقی ناسازگاری و عدم محبت این دو را نسبت به پیامبر می رساند و نیز مبین خشم رسول خدا صلی الله علیه و اله نسبت به آن دو چون همسران نوح و لوط هستند.
*****
(1) صحیح بخاری ج۶ص۶۹
(2) سوره تحریم آیه ۴ و ۵- تفسیر الثعلبی ذیل همین آیه و تفسیر ابن كثیر ج۴ص۶۳۴ و صحیح بخاری ج۳ص۱۶۳.
(3) صحیح بخاری ج۶ص۶۹ و طبقات ابن سعد ج۸ص۵۶
(4) صحیح مسلم ج۴ص۱۸۸
(5) تاریخ الطبری 2/439 و سیره ابن هشام 4/301
(6) صحیح ترمذی 2/200, تاریخ خطیب 7/402, و كنزالعمال 6/159 و 399 – اسدالغابة 4/27
(7) الطبقات ابن سعد ج۲ص۲۰۶
(8) السیرة النبویة ابن كثیر دمشقی 4/446 و البدایة و النهایة ابن كثیر 5/244
(9) صحیح بخاری ج2ص125 باب ما جاء فی بیوت أزواج النبی من كتاب الجهاد والسیر
(10) صحیح مسلم ج2 ص503 كتاب الفتن و اشراط الساعة
(11) مسند احمد حنبل6/221
(12) صحیح بخاری ج۶ص۷۰
(13) مسلم ج۴ص۱۸۸
(14) المستدرك ج۴ص۱۶
حمزة بن ابی اسید ساعدی از پدرش روایت نموده كه گفت: پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - اسماء دختر نعمان جونیه را به همسری خود در آورد و مرا فرستاد كه او را بیاورم.
حفصه به عایشه گفت: تو برای او حنا ببند! ومن او را آرایش می كنم! همینطور هم كردند. سپس یكی از آنها به وی گفت: پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - خوشحال می شود كه وقتی زن بر او وارد گردد بگوید: از تو به خدا پناه می برم!
همین كه اسماء بر پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - وارد گردید و درب اتاق بسته شد و حضرت پرده را كشید و دست به طرف او برد، اسماء گفت: اعوذ باللّه منك؛ یعنی: از تو به خدا پناه می برم.
پیغمبر - صلّی اللّه علیه وآله - هم آستین خود را جلو صورت خود گرفت و آن را پوشاند و سه بار فرمود: به خدا پناه بردم! سپس از اتاق بیرون آمد و به ابو اسید فرمود: ای ابو اسید! او را به كسانش برگردان و دو پیراهن كرباسی به او تسلیم كن و طلاقش بده.
اسماء كه از این پیش آمد سخت یكه خورده و از نیرنگی كه به او زده بودند بسیار منقلب و ناراحت شده بود، همیشه با تأثر و تأسف از آن یاد می كرد و می گفت: دیگر مرا اسماء نخوانید بلكه نام مرا "بدبخت" بگذارید و مرا چنین صدا كنید. (ادعونی الشقیة) از این داستان ها چنین برمی آید، بانوانی كه بنا به تعلیم عایشه از پیغمبر اسلام به خدا پناه برده اند بیش از یك تن بوده اند. (1)
و همچنین اسماء همیشه می گفت: این زن سنگدل (عایشه) مرا فریب داد.
عبداللّه عمر گفت: هشام بن محمد می گفت: زهیر بن معاویه جعفی روایت كرد كه اسماء از (این) غصه مُرد! (2)
*****
(1) اسماء می گفت ادعونی الشقیة: ذیل المذیل طبری 13/79 – مستدرك حاكم 7/34 – استیعاب 2/703 – اصابة 3/530 و 4/27 و 298 – محبر 95
(2) روایت فریب خوردن اسماء توسط عایشه و حفصه در مصادر زیر موجود است: المستدرك للحاكم ج 4 / 37، الاصابة لابن حجر ج 4 / 233، تاریخ الیعقوبی ج 2 / 69، أحادیث ام المؤمنین عایشة ق 1 ص 21، تاریخ الطبری ج ص، الطبقات لابن سعد ج 8 / 145 ط بیروت، محبر 94
سوره تحریم درباره كیست ؟
بخاری از ابن عباس روایت كند كه گفت: یك سال درنگ كردم وپیوسته می خواستم از عمر درباره آن دو زن كه علیه رسول خدا همدست شدند. سوال كنم ولی از عمر می ترسیدم. تا آنكه روزی در منزلی فرود آمد و وارد درختان اراك شد. و هنگامی كه بیرون آمد از او پرسیدم. گفت: عایشه و حفصه... (۱)
آیه اول:
خیانت عائشه و حفصه به پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله
یَأَیهُّا النَّبیِ لِمَ تحُرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِی مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیم
یعنی:ای پیامبر! چرا آنچه را كه خدا بر تو حلال كرده برای به دست آوردن خشنودی همسرانت بر خود حرام میكنی؟ و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. سوره تحریم آیه ۱
درباره شان نزول این آیه اختلافاتی وجود دارد كه ما اینجا بیان می كنیم. ولی نكته مهم اینجاست كه هر كدام از اقوال كه صحیح باشد نشان دهنده خباثت شدید حفصه و عائشه می باشد.
قول اول: تحریم عسل!
در طبقات ابن سعد از عائشه روایت كند كه گفت:
"...پیامبر اكرم ص هرگاه داخل خانه ام سلمه می شد نزد او درنگ می كرد. مگر آنكه با او خلوت نماید. گوید: این بر ما دشوار آمد تا آنكه كسی را برای خبرگیری از علت این درنگ فرستادیم و او خبر آورد كه چون پیامبر وارد می شود ام سلمه ظرفی از عسل بیرون می آورد و سر آن را می گشاید و آن حضرت انگشتی از آن تناول می كند و این عسل به شگفتش می آورد. با خود گفتند: چه كنیم تا آن عسل ناپسندش آید و دیگر در خانه ام سلمه درنگ ننماید؟!!!
گفتند: نزد او چیزی ناپسندتر از این نیست كه به او گفته شود: یك بویی از تو استشمام می كنیم! پس هرگاه بر تو وارد شد و نزدیكت آمد به او بگو من بوی چیزی از تو استشمام می كنم. و او میگوید: از عسلی است كه نزد ام سلمه تناول كرده ام. و تو به او بگو: به گمانم زنبورش عرفط (۲) مكیده است.
پس چون بر عائشه گردید و به او نزدیك شد. گفت: یك بویی از تو به مشامم می رسد! چه تناول كرده ای؟ فرمود عسلی در خانه ام سلمه. او گفت: یا رسول الله به نظر من زنبورش عرفط مكیده است. بعد پیامبر اكرم عسل را بر خود حرام كردند. و به خاطر همین آیه نازل شد كه: ای پیامبر! چرا آنچه را كه خدا بر تو حلال كرده برای به دست آوردن خشنودی همسرانت بر خود حرام میكنی؟ (تحریم ۱) " (۳)
بر فرض صحت این حدیث و احادیث مشابه آن عائشه به اعتراف خودش مرتكب سه گناه بزرگ شده است:
اول: این حدیث حسادت عائشه و حفصه را نسبت به دیگر زنهای پیغمبر نشان می دهد. البته این حسادت بارها اتفاق افتاده است. او به خدیجه سلام الله علیها نیز حسادت می ورزید. و در این روایت نیز خودش اعتراف می كند كه به قدری حسادت به دل داشت كه حتی نمی خواست پیغمبر اكرم صلی الله علیه و اله لحظاتی را در كنار همسر با ایمان خود ام سلمه حضور داشته باشد.
این در حالیست كه روایات ما می فرمایند كه: حسادت ایمان را میخورد همانطور كه آتش هیزم را میخورد! با توجه به این روایت آیا میتوان گفت كه عائشه ایمان داشته است ؟
دوم: مطلب دیگری كه از این حدیث استدراك می شود: تجسس عائشه در امور و مسائل خصوصی پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله است. در حالیكه قرآن این كار را منع كرده و فرموده:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا
یعنی: ای اهل ایمان، از بسیار پندارها در حق یكدیگر اجتناب كنید كه برخی ظنّ و پندارها معصیت است و نیز هرگز تجسس مكنید. (سوره حجرات آیه ۱۲)
سوم: گناه دیگری كه در این روایت عائشه به آن اعتراف كرده كشیدن نقشه شوم و نیرنگ شیطانی است. عائشه و حفصه برای رسیدن به هدف خود گناه بزرگ دیگری را مرتكب شدند و نقشه كشیدند كه به دروغ به پیامبر اكرم ص بگویند دهان مباركشان بوی بدی می دهد!
خداوند خطاب به مكر كنندگان پلیدی همچون عائشه و حفصه می فرماید:
وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماكِرین. (ال عمران۵۴)
یعنی: و نیرنگ زدند، و خدا هم جزای نیرنگشان را داد و خدا بهترین جزا دهنده نیرنگ زنندگان است.
اما نقد قول تحریم عسل:
اولا: چگونه پیامبر ص متوجه نبود كه عسل بوی زننده ندارد تا آن را بر خود حرام كند ؟ آیا حس بویایی نداشت و تا این حد غافل بود كه این نیرنگ ساده بر او پوشیده بماند؟
ثانیا: در آیات بعدی خطاب به عائشه و حفصه می آید كه: "اگر بر آزار او همدست گردید خداوند و جبرئیل و صالح مومنان و فرشتگان یاور او هستند" سوال ما اینجاست كه آیا تحریم عسل برخود از سوی پیامبر آن قدر مهم بوده كه خداوند ترتیب سپاه دهد و فرشتگان و صالح مومنان را در صف كند و خود نیز با آنها پشتیبان پیامبر علیه آن دو زن باشد؟ و اشكالات دیگری بر این قول مترتب است كه به همین مقدار بسنده می كنیم.
قول دوم: تحریم ماریه!
ابن عباس گوید: حفصه از خانه خود بیرون رفت و رسول خدا با كنیز خود كه چهره اش را پوشانده بود وارد شد و آن روز نوبت عائشه بود. حفصه به رسول خدا گفت: بدان كه من دیدم كه چه كردی. پیامبر اكرم ص به او فرمود: این را پوشیده دار كه من او را بر خود حرام كردم. حفصه نزد عائشه رفت و او را آگاه كرد و بشارت داد كه پیامبر كنیز قبطی را بر خود حرام كرد. عائشه گفت: در روز نوبت من با كنیز قبطی نزدیكی می كنی و نوبت سایر زنان را رعایت می نمایی! كه خداوند متعال آیات ۳ تا ۵ سوره تحریم را نازل كرد كه تفصیل آنها خواهد آمد.
پس از آن رسول خدا بیست و نه روز آنان را ترك كرد تا خداوند این آیه را نازل كرد:
ای پیامبر! چرا آنچه را كه خدا بر تو حلال كرده برای به دست آوردن خشنودی همسرانت بر خود حرام میكنی؟ و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. (تحریم ۱)
و فرمود تا كفاره قسم داده و زنانش را نزد خود نگه دارد. (۴)
فشرده این روایات
در این باب روایات زیادی را نقل كرده اند كه فشرده آنها این است كه رسول خدا در روز نوبت عائشه در خانه حفصه با ماریه نزدیكی كرد. و حفصه از آن آزرده شد و پیامبر اكرم ص برای خشنودی او ماریه را بر خود حرام كرد و از او خواست تا این خبر را پنهان دارد. ولی او عائشه را از آن آگاه كرد و با هم علیه رسول خدا همدست شدند. گناهان این دو زن در این قضیه بسیار آشكار است. حفصه بر خلاف دستور پیامبر راز را با عائشه در میان گذاشت. با هم علیه رسول خدا توطئه چیدند و همدست شدند.
تتمه بحث
علامه عسگری دركتاب نقش عائشه در احادیث اسلام قول تحریم ماریه را قبول كرده و تحریم عسل را كذب می داند و نقدی كه در بحث گذشته در باب تحریم عسل بیان شد نظرات ایشان بود. ولیكن استاد بزرگوار دكتر نجاح الطائی در جلد سوم السیرة النبویة قول تحریم عسل را معتبر می دانند و با دلایلی تحریم ماریه را كاذب برشمرده اند. به هر حال همانطور كه قبلا نیز بیان شد هر كدام از اقوال را كه صحیح بدانیم شخصیت پست و پلید عائشه و حفصه برایمان ظاهر میشود.
آیه سوم
خدا از توطئه عائشه و حفصه پرده بر میدارد و می فرماید:
"هنگامی كه پیامبر، رازی را به یكی از همسرانش (حفصه) گفت و او آن راز را [نزد زن دیگر] (عائشه) فاش كرد، و خدا پیامبر را از افشای آن آگاه نمود،" (تحریم۳)
ولی اینكه خداوند از چه چیزی پیامبر را آگاه كرده است و توطئه آن دو زن چه بوده است مشخص نیست. قرآن درباره آن می فرماید:
"پیامبر بخشی از آن [راز افشا شده] را به آن زن گوشزد كرد و از گفتن بخشی دیگر [برای آنكه فاشكننده بیشتر شرمنده نشود كریمانه] خودداری نمود."
در روایتی آمده است كه: "حفصه از آمیزش پیامبر با ام ابراهیم آگاه گردید. پیامبر به او فرمود: عائشه را آگاه مكن و همچنین فرمود: پدر تو و پدر او (با زور و قهر) به زودی پس از من به حكومت می رسند، پس عائشه را خبردار مكن. گوید: حفصه رفت و عائشه را خبردار كرد. خداوند نیز پیامبر را اگاه كرد و..." (۵)
آیه چهارم
پیامبر اكرم ص با كرامت خود تمامی توطئه را به آن زن نگفت. ولی می دانیم كه توطئه آن دو زن به قدری بزرگ بوده است كه خداوند می فرماید برای مقابله با آن توطئه سپاهی را آماده كرده است! قرآن می فرماید:
"اگر شما دو زن (عائشه و حفصه) از كار خود به پیشگاه خدا توبه كنید [خدا توبه شما را میپذیرد] ، چون دل شما دو نفر از حق و درستی منحرف شده است، و اگر بر ضدِّ پیامبر به یكدیگر كمك دهید [راه به جایی نخواهید برد] زیرا خدا و جبرئیل و صالح مؤمنان [كه علی بن ابیطالب است] یار اویند، و فرشتگان نیز بعد از آنان پشتیبان او خواهند بود. "
خداوند به صراحت می فرماید كه دل این دو زن (عائشه و حفصه) منحرف گشته است و قصد توطئه بر علیه پیامبر دارند!
آیه پنجم
در آیه بعدی خداوند به شدت این دو زن را تهدید می كند:
"اگر پیامبر، شما را طلاق دهد امید است كه پروردگارش همسرانی بهتر از شما كه: مسلمان، مؤمن، فرمانبر، توبه كار، خداپرست، روزهدار، غیر باكره و باكره باشند، به او عوض دهد."
این دو مثلی است كه خداوند برای عایشه و حفصه زده است تا آنها را بیم دهد و بدانند كه زن پیغمبر بودن به تنهایی به حال آنان، نه سودمند است و نه زیانبخش، بلكه سود و زیان انسان به علم و ایمان او بستگی دارد.
خداوند در این آیه می فرماید كه اگر پیامبر شما را طلاق دهد, به او زنهایی می دهد كه بهتر از شما هستند.
زنهایی كه بر خلاف شما كه كافرید آنها مسلمان و مومن هستند.
بر خلاف شما كه از پیامبر فرمان بردار نیستید آنها فرمانبردار هستند.
برخلاف شما كه پس از انجام گناه توبه نمیكنید آنها توبه كار هستند.
بر خلاف شما كه همه چیز را می پرستید غیر از خداوند آنها خداپرستند.
و...
دلالت این آیه بسیار واضح و روشن است. معلوم است وقتی كه خداوند میگوید در عوض عائشه و حفصه خدا زنان مسلمان و مومن و خداپرست و... به پیامبر میدهد یعنی عائشه و حفصه این صفات را نداشته اند. زیرا اگر این صفات را داشته اند لفظ "یبدله" كه در این آیه استفاده شده معنایی نخواهد داشت.
آیه دهم
در این آیه خداوند برای عائشه و حفصه این دو زن خائن و توطئه كننده زنهای پیامبران قبل را مثال می زند:
"خدا برای كافران، زن نوح و زن لوط را مثل زده كه تحت سرپرستی و زوجیت دو بنده شایسته از بندگان ما بودند، ولی به آن دو خیانت ورزیدند، و آن دو [پیامبر] چیزی از عذاب خدا را از آن دو زن دفع نكردند و [هنگام مرگ] به آن دو گفته شد: با وارد شوندگان وارد آتش شوید."
جواب یك شبهه
در واقع خداوند در این آیه به آن كسانی كه سوال می كنند چگونه میشود همسران پیامبر اكرم صلی الله علیه واله خیانت كار باشند جواب می دهد كه خیانت زنها به پیامبران مساله تازه ای نیست. بلكه زنهای پیامبران گذشته نیز خیانت كرده اند و خداوند جایگاه آنان را آتش معرفی می كند! پس نزدیكی و قرب به انسانی وارسته و صالح هیچگاه دلیل خوب بودن شخصی نمی باشد.
نگاه كلی به سوره تحریم
خداوند در اول سوره خبر از توطئه و همدستی دو زن (حفصه و عائشه) می دهد. و بعد از آنها می خواهد كه توبه كنند و اگر توبه نكنند خداوند با سپاه خود كه متشكل از جبرئیل و امیرالمومنین علیه السلام و ملائكه می باشد آماده خاموش كردن فتنه آنان است. بعد از آن به صراحت می فرماید كه آن دو زن نه اسلام دارند و نه ایمان و نه فرمانبردارند و نه توبه كننده و...
و در آیه دهم خداوند برای عائشه و حفصه زنهای حضرت نوح و حضرت لوط را مثال می زند. یعنی همانطور كه آن دو زن كافر به همسران خود خیانت كردند. عائشه و حفصه نیز دو كافری هستند كه به همسر خود خیانت كردند. و جایگاه ابدی این زنان خیانت كار آتش می باشد!
*****
(1) صحیح بخاری ج۳ص۱۳۷-۱۳۸ در تفسیر سوره تحریم و ج۳ص۱۷۲. همچنین روایاتی در همین مضمون: بخاری ج۴ص۲۲. صحیح مسلم ج۲ص۱۱۱۰-۱۱۱۱ كتاب طلاق باب ۵.
(2) عرفط همان مغافیر یعنی صمغ شیرین و بدبوست.
(3) طبقات ابن سعد ج۲ص۱۷۹- و نیز روایاتی به همین مضمون: صحیح بخاری ج۴ص۱۳۶-۱۳۷ و ج۳ص۲۷۱ و ۲۰۵ و ج۴ص۱۵۸. صحیح مسلم ج۲ص۱۱۰۱ و ج۴ص۱۸۴. مسند احمد ج۶ص ۵۹ و ۲۲۱. طبقات ابن سعد ج۸ص۸۵. تیسیر الوصول ج۱ص۱۸۸-۱۸۹. تفسیر قرطبی ج۱۸ص۱۷۷-۱۷۸. كنزالعمال ج۲ص۳۴۰ح۱۷۸۸. سنن ابی داوود ج۲ص۱۴۵. نسائی ج۶ص۱۵۱ و ج۷ص۱۳و ۷۱
(4) طبقات ابن سعد ج۸ص۱۸۶. حاكم در مستدرك گوید: پیامبر كنیزی داشت كه با او نزدیكی می كرد. عائشه و حفصه با او چنان كردند كه آن را بر خود حرام كرد...
(5) تفسیر قرطبی ج۱۸ص۱۸۶-۱۸۷. الدر المنثور تفسیر سیوطی ج۶ص۲۴۱
دو راهی زنان پیامبر: دنیا (طلاق) یا آخرت
یَأَیهَُّا النَّبیُِّ قُل لّأَِزْوَاجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَوةَ الدُّنْیَا وَ زِینَتَهَا فَتَعَالَینَْ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِیلًا(آیه:28) وَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الاَْخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَتِ مِنكُنَّ أَجْرًا عَظِیمًا(آیه:29)
در طبقات ابن سعد روایتی نقل میكند كه بخشی از آن چنین است:
خداوند می فرماید ای پیامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگی دنیا و زیور و زینتش را میخواهید بیایید تا برخوردارتان نمایم و با روشی پسندیده رهایتان كنم، (ایه۲۸ سوره احزاب) یعنی با طلاق نیكو بهره مندتان كنم. و اگر خدا و پیامبر او و سرای آخرت را میخواهید، (۲۹احزاب) بعد از پیامبر هرگز نباید با كسی ازدواج كنید.
پس رسول خدا رفت و از عایشه شروع كرد و به او فرمود: خداوند مرا فرمان داده تا شما را مخیر سازم كه بین خدا و رسول و زندگی آخرت و بین دنیا و زینت دنیا یكی را انتخاب نمایید. من از تو شروع كردم و به تو اختیار می دهم. عایشه گفت: یا نبی الله! آیا پیش از من به دیگری از آنان هم گفته ای؟ فرمود: نه. گفت من خدا و رسول و زندگی آخرت را انتخاب می كنم...پس از آن رسول خدا به همگی آنان خبر داد. آنها خدا و رسول و زندگی آخرت را برگزیدند. (۱)
در واقع خداوند دو راه را در مقابل زنان پیامبر صلی الله علیه و اله می گذارد. یكی طلاق و دیگر بقاء ازدواج. اگر طلاق را اختیار می كردند آزاد بودند و میتوانستند شوهر دیگری برای خود اختیار كنند. ولی اگر بقاء ازدواج را اختیار می كردند دیگر نمی توانستند با كس دیگری حتی بعد از شهادت پیامبر صلی الله علیه و اله ازدواج كنند.
*****
(1) طبقات ابن سعد ج۸ص۱۸۱-۱۷۹
پرهیز از فتنه
یَنِسَاءَ النَّبیِِّ لَسْتنَُّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَیْتنَُّ فَلَا تخَْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فیِ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا
یعنی: ای همسران پیامبر! شما اگر پرهیزكاری پیشه كنید [از نظر منزلت و موقعیت] مانند هیچ یك از زنان نیستید، پس در گفتار خود، نرمی و طنّازی [چنانكه عادت بیشتر زنان است] نداشته باشید تا كسی كه بیمار دل است طمع كند، و سخن پسندیده و شایسته گویید. (آیه:32)
پرهیز از تبرّج
وَ قَرْنَ فیِ بُیُوتِكُنَّ وَ لَا تَبرََّجْنَ تَبرَُّجَ الْجَهِلِیَّةِ الْأُولی...
یعنی: و در خانههایتان قرار و آرام گیرید، و [در میان نامحرمان و كوچه و بازار] مانند زنان دوران جاهلیت پیشین [كه برای خودنمایی با زینت و آرایش و بدون پوشش در همهجا ظاهر میشدند] ظاهر نشوید، (آیه:33)
پرهیز از ازدواج
وَ إِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَسَْلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ ذَالِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ مَا كاَنَ لَكُمْ أَن تُؤْذُواْ رَسُولَ اللَّهِ وَ لَا أَن تَنكِحُواْ أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَالِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمًا
یعنی: و زمانی كه از همسرانش متاعی خواستید از پشت پرده و حجابی از آنان بخواهید، كه این برای قلب شما و قلبهای آنان پاكیزهتر است. و شما را نسزد [و جایز نباشد] كه پیامبر خدا را آزار دهید. و بر شما هرگز جایز نیست كه پس از او با همسرانش ازدواج كنید كه این [كار] نزد خدا بزرگ است. (آیه:53)
در تفسیر ابن كثیر و تفسیر قرطبی و تفسیر آلوسی و دیگران گفته اند: این آیه درباره طلحه بن عبیدالله نازل شده. آن كسی كه پیامبر را به وسیله گفته هایش آزار و اذیت می داده است: چنین میگفت: اگر پیامبر بمیرد دختر عمویم عائشه را به ازدواج خود در می آورم. این خبر به رسول گرامی اسلام رسید. و حضرت از این گفته و قسم طلحه به عبیدالله ناراحت شدند و اذیت گردیدند. (۲)
پرهیز از فحشاء!!!
یَانِسَاءَ النَّبیِِّ مَن یَأْتِ مِنكُنَّ بِفَحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ یُضَعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَینِْ وَ كاَنَ ذَالِكَ عَلیَ اللَّهِ یَسِیرًا
ای همسران پیامبر! هركس از شما كار بسیار زشت آشكاری مرتكب شود [قطعاً پیوند همسری با پیامبر به او مصونیّت نمیدهد، بلكه] عذاب برای او دو چندان خواهد شد، و این [كار] بر خدا آسان است. (آیه:30)
"فاحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ"
با توجه به اینكه در این آیه شریفه خداوند متعال زنان پیغمبر را از فحشای زشت و آشكار(فاحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ) نهی می كند. كمی در باب معنای فاحشه مبینه بحث میكنیم و بعد ببینیم كه ایا زنهای پیامبر صلی الله علیه و اله مرتكب چنین گناهی شدند یا خیر!؟
معانی فاحشه
قبل از بررسی معانی "فاحشه" باید متذكر شویم كه بعضا الفاظی كه در قرآن استعمال شده اند دارای چند معنی می باشند. گاهی فقط یكی از آن معانی مورد قصد است. و گاهی معانی مختلف با توجه به اینكه هیچ تناقص و تخالفی با هم ندارند قصد شده اند. در رابطه با لفظ "فاحشه" نیز چند معنی قصد شده است كه آنها را بیان می كنیم:
امام صادق علیه السلام در قول خداوند كه می فرماید: "فَاحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ" فرمود: فاحشه خروج با شمشیر است. (۳)
والفاحشة قیل: ان الفاحشة الزنا: در لغت عرب به زن بدكاره و زنا ده فاحشه گوید. (۴)
در قاموس نوشته: فاحشه همانا زنا می باشد و ارتكاب گناهانی كه قبحش بسیار است. (زبدة البیان ص۳۶۶)
اهل لغت گفته اند: فاحشه همانا زنا می باشد.
(نصب الرایة-الزبلعی سنی-ج۴ص۱۴۱
ابن عربی در ذیل آیه شریفه "فاحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ" چنین می گوید: درباره فاحشه چهار قول است. اول لفظ فاحشه یعنی زنا.
(احكام القران-ابن عربی سنی-ج۱ص۴۶۷)
و نیز در آیه ۸۰ سوره اعراف آمده است:
"حضرت لوط علیه السلام به قوم خویش گفت: ای مردم! شما به فحشائی (لواط) مرتكب شده اید كه قبل از شما هیچ كس دست به چنین كار زشتی نزده است."
در این بحث معانی فاحشه را با توجه به اقوال اهل لغت و همچنین آیات و روایات تبیین كردیم. حال ببینیم كه آیا زنان پیامبر صلی الله علیه واله مرتكب این گناه شده اند یا خیر ؟!
عائشه و خروج با شمشیر
تمامی مورخین متفق هستند كه عائشه همراه با طلحه و زبیر بر امام زمان خود (مولا علی علیه السلام) خروج كردند. و بر روی حضرت شمشیر كشیدند.
همانطور كه ذكر شد یكی از معانی "فاحشه" خروج با شمشیر است. لذا می توان گفت عائشه دقیقا همان كاری را كه خداوند در قرآن آن را بر زنان پیامبر صلی الله علیه و اله حرام كرده بود را انجام داد. و بر همین اساس می توان عائشه را فاحشه دانست.
اما آیا عائشه فاحشگی را به معانی دیگر آن نیز مرتكب شده است یا خیر ؟!
ارتباط بین عائشه و طلحه
در ذیل آیه ای كه خداوند در آن زنان پیامبر صلی الله علیه واله را از ازدواج منع می كند. روایتی ذكر شد كه طلحه گفت: "اگر پیامبر بمیرد دختر عمویم عائشه را به ازدواج خود در می آورم" و با این كلام خود پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله را اذیت كرد. حال بعضی شواهد دیگر در مورد ارتباط بین عائشه و طلحه را بررسی می كنیم.
جویبر از ابن عباس نقل می كند: در زمان پیامبر صلی الله علیه واله مردی (طلحه) به نزد یكی از زوجات رسول خدا (عائشه) آمده كه پسر عموی او بود و با او گفتگو كرد. پیامبر صلی الله علیه و اله به آن مرد چنین فرمود: از این پس چنین كاری را نكن. آن مرد گفت: ای رسول خدا! او دختر عموی من است. و هیچ منكری در میان گفتگوی ما نبود نه من با او...داشتم و نه او با من...
حضرت فرمودند: می دانم ولی هیچ كس غیرتمندتر از خدا نیست و بعد از او از من كسی دیگر غیرتمندتر نیست. بعد از مدتی كه از آن جریان گذشت. آن مرد گفت: پیامبر مرا با صحبت كردن با دختر عمویم منع می كند. قسم میخورم كه بعد از مرگ او (پیامبر) با ایشان (عائشه) ازدواج خواهم كرد. و به همین خاطر خداوند آیه ۵۳ سوره احزاب مبنی بر منع ازدواج با همسران پیامبر صلی الله علیه و اله را نازل كرد. (۵)
در احادیث بعدی می بینید كه طلحه حتی پس از نازل شدن این آیه شریفه از سخن خود پشیمان نشد.
وقتی طلحه كلام رسول الله را شنید این چنین گفت: محمد ازدواج با زنانش را بر ما حرام می كند. در حالی كه زنان ما را به ازدواج خود در می آورد. اگر خداوند جان او را بستاند قسم می خورم میان پاهای زنانش بدویم هم چنان كه او میان پاهای زنان ما دوید...(یعنی زوجاتش را بعد از مرگ او به همسری خود در می آوریم.) (۶)
ازدواج طلحه و عائشه مصداق بارز "فاحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ"
آیه ۱۰ سوره تحریم:
"خدا برای كافران، زن نوح و زن لوط را مثل زده كه تحت سرپرستی و زوجیت دو بنده شایسته از بندگان ما بودند، ولی به آن دو [بنده شایسته ما] خیانت ورزیدند،"
در مباحث قبلی بیان شد كه خداوند در این آیه برای عائشه و حفصه دو زن نوح و لوط را مثال می زند. یعنی همانطور كه دو زن نوح و لوط خیانت كردند. عائشه و حفصه نیز خیانت كردند. در رابطه با معنای خیانت از امام باقر علیه السلام نقل شده است كه فرمودند: "والله ما عنی بقوله فخانتاهما الا الفاحشه" یعنی منظور از خیانت فحشاء (فاحشگی) می باشد!
علی بن ابراهیم رحمه الله در تفسیر خود ذیل این آیه شریفه می فرماید: بر عائشه حد اقامه می كنند (یعنی وقتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ظهور كنند یكی از كسانی را كه از قبر بیرون می آورند و او را به جزای اعمال خود می رسانند و بر او حد اقامه می كنند, عایشه است.) زیرا كه طلحه به عائشه علاقه داشت و وقتی كه خواست به سوی بصره حركت كند. طلحه به عائشه گفت: جایز نیست زنی بدون محارم خود از شهر خارج شود. پس عائشه خودش را به ازدواج طلحه در آورد!!! (۷)
تذكر: در آیه ۲۸ و ۲۹ سوره احزاب بیان شد كه خداوند به زنان پیامبر اختیار داد تا بین طلاق (زندگی دنیا) و بقاء ازدواج (آخرت) یكی را انتخاب كنند. و تمامی زنها از جمله عائشه بقاء ازدواج را انتخاب كردند با توجه به اینكه می دانستند با قبول آن هرگز بعد از پیامبر صلی الله علیه و اله نمی توانند ازدواج كنند!
لذا عائشه را از دو جهت فاحشه می دانیم یكی آنكه بر امام زمان خودش خروج كرد و دیگر آنكه با توجه به اینكه ازدواج بر وی حرام بود با طلحه ازدواج كرد.
آیا میتوان عائشه را فاحشه دانست ؟
دلایل فاحشه بودن عائشه را ذكر كردیم. در این رابطه شبه ای وجود دارد كه در اینجا پاسخ می گوییم.
با توجه به اینكه عائشه همسر پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله بوده است دادن همچین نسبتی به عائشه بی احترامی به ساحت مقدس پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله می باشد!
اولا: اینكه به حكم قرآن: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری. خداوند هیچكسی را به خاطر گناه دیگری سرزنش نمی كند. اینكه عائشه پست فطرت و حیله گر و از مصادیق بارز (فی قلوبهم مرض) بوده است چه ربطی به پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله دارد ؟ خداوند در رابطه با افرادی مانند عائشه می گوید:
إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُون
كفار برایشان فرقی نمی كند كه انذار بشوند و یا نشوند. به هر حال كار خودشان را خواهند كرد.
ثانیا: خود قرآن می فرماید زن نوح و لوط نیز خیانت كردند. و امام باقر علیه السلام فرمودند منظور از خیانت فاحشگی می باشد! لذا این بار اولی نیست كه زن پیامبر مرتكب چنین گناه زشتی میشود. در امتهای گذشته نیز این اتفاق افتاده است.
ثالثا: این اتفاق بعد از شهادت حضرت رسول صلی الله علیه واله افتاده است. چگونه اعتقاد به این گناه عائشه بی احترامی به پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله می باشد در حالیكه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله در زمان گناه همسر خویش زنده نبودند تا بتوانند وی را از انجام این گناه منصرف كنند. همانطور كه روایات آن گذشت پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله در زمان حیات خودشان از كوچكترین رابطه همسرانشان با مردان نامحرم جلوگیری می كردند. گناه پیامبر اكرم صلی الله علیه واله چیست كه بعضی زنان وی بعد از ایشان افسار گریخته شدند و به هر عمل نامشروعی دست زدند ؟!
سوالات بی پاسخ!
كدام فاحشه ای را می شناسید كه در كنار پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله زندگی كرده باشد ؟
كدام... را می شناسید كه كلام وحی را از زبان اشرف مخلوقات شنیده باشد ؟
كدام... را می شناسید كه بر امام زمان خود خروج كرده باشد؟
كدام... را می شناسید كه موجب قتل هزاران نفر شده باشد ؟ (جنگ جمل)
كدام... را می شناسید برای گمراه كردن امت پیامبر از پیش خود فتوا بدهد ؟ (مانند شیر دادن زن به مرد برای ایجاد محرمیت!!!)
كدام... را می شناسید كه بعد از شهادت حضرت زهرا و مولا علی علیهما السلام تا سر حد جنون خوشحالی كرده باشد ؟
كدام... را می شناسید كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله را با سم به شهادت رسانده باشد ؟
و هزاران سوال بی پاسخ دیگر كه برای ما چاره ای نمی گذارد جز اینكه بگوییم نه تنها عائشه را فاحشه می دانیم بلكه وی را پست تر از هر فاحشه ای می دانیم.
*****
(1) خیراشرقت الروح مستبضره: لمیاءحماده ص۴۰
(2) تفسیر قمی ج۲ص۱۹۳ و تفاسیر صافی و نورالثقلین كه از علی بن ابراهیم قمی نقل كرده اند.
(3) نهایة ص۵۳۱ - مبسوط ج۴ص۳۴۳ - عون المعبود ج۱۲ص۵۹ و...
(4) الدر المنثور جلال الدین سیوطی ج۵ص۱۷۹ - لباب النقول سیوطی ص۱۷۹ و ص ۱۶۳ و فتح القدیر شوكانی ج۵۴ص۳۰۰ - تفسیر آلوسی ج۲۲ص۷۴
(5) ابن ابی الحدید سنی مذهب در شرح نهج البلاغه خود ج۹ص۳۲۳ در روایتی اشاره به این كلام طلحه می كند. مصادر شیعی: بحار الانوار ج۱۷ ص۱۵ - ج۲۲ص۱۷۲. تفسیر قمی ج۲ص۱۹۴ - تفسیر فیض كاشانی ج۲ص۹۸۱ - نورالثقلین ج۴ص۷۹۶ - اربعین ص۱۳۰ - شرح نهج البلاغه ج۹ص۹۴
(6) تفسیر صافی فیض كاشانی ج۷ و تفسیر علی بن ابراهیم ج۲ص۳۷۵ و بحار الانوار ج۲۲ص۲۳۰- و كتاب تطبیقات متفرقه للتفسیر و التاویل و كتاب عائشه بنت ابی بكر چاپ مركز المصطفی و كتاب تفسیر نورالثقلین ج۵ص۳۷۵ و دیگر كتب تاریخی و دیگر كتب تاریخی و روایی ومعتبر به این موضوع مهم پرداخته اند.
معاویه در نقطه عطف برخورد جاهلیت و اسلام، لحظه ای از سردمداران كفر دوری نگزید. و حتی آن روز كه می دید پدرش (ابوسفیان) ظاهرا به اسلام گرایش یافته است، وی را با اشعاری نكوهش آمیز مخاطب قرار داده گفت:
ای صخر، اسلام را نپذیر كه ما را به رسوائی دچار خواهی ساخت!
بعد از مرگ عزیزانی كه در جنگ بدر پاره پاره شدند.
دائی و عمویم و نیز عموی مادرم، كه سومین فرد آن كشتگان بود.
و حنظه برادر خوبم، آنها كه خواب سحرگاه ما را به بیداری مبدل ساختند.
یك لحظه نیز به اسلام میل نكن، كه برگردن ما بار ننگ می گذارد!
مرگ آسان تر است از ملامت دشمنان، كه بگویند فرزند حرب، ابوسفیان، به خاطر ترس و وحشت، از بت عزّی روی گردانید! (1)
معاویه بعد از فتح مكه، در میان سایر افرادی كه اسلام آوردند، به ظاهر به این دین گروید. و از سهم "مؤلفة قلوبهم" از غنائم جنگ حنین، كه ویژه جلب قلوب تازه مسلمانان و سست ایمانان بود، صدشتر و مقدار زیادی نقره نصیب برد.
*****
(1) به نقل زبیر بن بكار در كتاب مفاخرات، نگاه كنید به شرح نهج البلاغة ج2ص102، تذكرة الخواص ص115، جمهرة الخطب ج2ص12.
یا صخر لا تسلمن فتفضحنا...
بعدالذین ببدر اصبحوا فرقاً
خالی و عمی و عم الام ثالثهم...
و حنظل الخیر قداهدی لنا الارقا
لا تركنن الی امر تقلدنا...
والراقصات فی المكه الخرقا
فالموت اهون من قول العداوة لنا...
عدا بن حرب عن العزی اذا فرقا
یكی از فضائلی كه برای معاویه عنوان كرده اند این است كه وی كاتب وحی، نویسنده آیات الهی در هنگام نزول، بوده است. مسلم در این مورد روایتی دارد كه معاویه در خدمت حضرت رسول صلی الله علیه واله به كتابت اشتغال داشته و به اصطلاح منشی آن جناب بوده است. مدائنی می گوید: زید بن ثابت كاتب وحی بود و معاویه هم از طرف پیغمبر به این طرف و آن طرف نامه می نوشت و جواب سوالات را می داد! باید توجه داشت كه نوشتن نامه های پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله با كاتب وحی بودن فرق می كند. مطلبی كه علمای اهل سنت بیان كرده اند این است كه وی نامه های پیامبر را می نوشته است، نه اینكه كاتب وحی بوده است. و افرادی كه مدعی هستند معاویه كاتب وحی بوده باید ثابت كنند و بگویند كدام آیه را معاویه نوشته است؟!
ابو ریه از نویسندگان معروف اهل سنت مصر می نویسد: هیچ بعید نیست كه برخی نامه ها را (كه هیچ ارتباطی به وحی نداشتند) برای پیامبر نوشته باشد؛ اما این كه بگوییم او چیزی از قرآن را نوشته است و كاتب وحی می باشد، جزء محالات است. (1)
عبدالرحیم خطیب: آنچه پیرامون كتابت معاویه گفته و نوشته اند، غیر از كتابت وحی است. بر خلاف آنچه كه امروزه میان برخی فرق اسلامی شنیده می شود، معاویه از كاتبان وحی نبوده، بلكه گاهی اوقات، نامه های عادی پیامبر را می نوشته و همین امر، منشا اشتباه شده و او را جزء كاتبان وحی به شمار آورده اند. (2)
ذهبی از عبدالله بن عمر نقل كرده است كه معاویه كاتب وحی نبود؛ بلكه گاهی اوقات نامه های عادی را برای پیامبر می نوشت. ابن عبد ربه اندلسی تصریح دارد كه معاویه و خالد بن سعید، نامه های معمولی پیامبر را می نوشتند. دینوری نیز علت این امر را كمبود افراد با سواد ذكر كرده است. (3)
آری در اثبات كاتب وحی بودن معاویه چند حدیث مجعول و ساختگی در كتب اهل سنت یافت می شود، كه خود علمای ایشان به ضعف آن احادیث اعتراف كرده اند:
از مسرة بن عبدالله خادم نقل است كه گفته: كردو س بن محمد باقلانی از یزید بن محمد مروزی و او از پدرش و او از جدش روایت كرده اند كه: از امیر المومنین علی رضی الله عنه شنیدم كه می گفت و این خبر را از او ذكر كرده كه: من كنار رسول الله صلی الله علیه و اله نشسته بودم كه معاویه رسید و رسول الله صلی الله علیه و اله قلم را از من گرفت و به دست او داد و در خود چیزی جز احساس اینكه خدا او را به این كار امر كرد نیافتم.
ابن حجر این مطلب را در لسان المیزان (4) ذكر كرده و آن را از ساخته های مسرة بن خادم معرفی كرده و گفته است: متن آن باطل و اسناد دروغ است. و خطیب در تاریخ خود از طریق همین مسرة منقبتی را درباره عمر و ابوبكر آورده و گفته است: این حدیث دروغ و ساختگی است. جالب آنكه مسرة كه تاریخ شنیدن روایت از ابی زرعه را چهار سال بعد از مرگ او ذكر كرده است!
همچنین ابن كثیر در تاریخ خود (5) از طریق مسیب بن واضح و او از ابن عباس نقل كرده كه گفت: جبرئیل پیش رسول الله صلی الله علیه و اله آمد و گفت: ای محمد به معاویه سلام برسان و خبر خوشی را به او سفارش كن كه او بر كتاب خدا و وحی او امین است و نیكو امینی است!!!
دارقطنی می گوید: مسیب بن واضح ضعیف است. و ابن عدی می گوید: به عبدان گفتم: از عبدالوهاب بن ضحاك و مسیب بن واضح كدامیك پیش تو بهترند؟ گفت هر دو برابرند و عبدالوهاب از دروغگویان و حدیث سازان معروف است. شخصیت متروك و ضعیف دارد و بسیار خطا می كند و خیال پرداز است.
نكته قابل توجه دیگر آنكه عبدالله بن خطل، كه كاتب پیامبر بود، می گفت: اگر محمد پیغمبر است من از كتابت برای او خودداری خواهم كرد و یا اینكه هرچه دلم خواست خواهم نوشت. و سپس مرتد گردید و به مكه رفت و بار دیگر مشرك شد. هنگام فتح مكه حضرت رسول صلی الله علیه واله امر كردند گردن او را زدند. ابن عدی پس از ذكر این قضیه گفته است: قبل از عبدالله بن خطل، عبدالله بن ابی سعد در مكه برای پیغمبر نامه می نوشت و او هم پس از مدتی مرتد گردید و می گفت: من محمد را هر طور دلم می خواست می چرخاندم! حضرت رسول صلی الله علیه واله در فتح مكه دستور دادند او را هرجا دیدند بكشند. ابن كثیر در باره او می گوید: او كاتب پیامبر بود. شیطان او را گمراه كرد و به مشركین ملحق شد.
حال ما اگر قبول كنیم كه معاویه كاتب نامه های پیامبر اكرم و یا حتی بر فرض محال كاتب وحی بوده است، از مدافعان معاویه سوال می كنیم كه آیا همین نویسندگی موجب سعادت و عاقبت به خیری می شود؟ اگر اینگونه است پس چرا عبدالله بن خطل و عبدالله بن ابی سعد مرتد گشتند و به دستور پیامبر كشته شدند؟ بدعتها و جنایات وحشیانه معاویه در زمان حكومتش هرگز به هیچ انسان منصفی اجازه نمی دهد كه وی را به خاطر نوشتن چند ورق كاغذ احترام كند. جالب تر از همه آن است كه خود معاویه به زید بن ثابت كه كاتب وحی بود، متذكر می شد كه مبادا این رتبه و مقام، تو را مغرور سازد! (6)
*****
(1) ابوهریرة، ابو ریة، ص 204
(2) شیخین، عبدالرحیم خطیب، ص 159
(3) سیر اعلام النبلاء ج 3 ص 132، العقد الفرید ج 4 ص 160، المعارف ص 30
(4) لسان المیزان ج6ص20
(5) تاریخ ابن كثیر ج8ص120
(6) اسد الغابة ج3 ص173، تاریخ خلیفه بن خیاط ص 105، البدایة و النهایه ج 5 ص304، ربیع الابرار ج 1ص689.
نصر بن مزاحم با ذكر سند از عبدالله بن مسعود آورده است كه پیامبر فرمود:
اذا رایتم معاویة بن ابی سفیان یخطب علی منبری فاضربوا عنقه. یعنی: "هرگاه دیدید معاویة بن ابی سفیان بر منبر من خطبه می خواند گردنش را بزنید. " همچنین این حدیث را با ذكر سند دیگر از حسن نقل كرده و اضافه می كند كه گفت: پس مردم (با دیدن معاویه بر فراز منبر پیامبر به دستور حضرتش عمل نكردند و روی رستگاری ندیدند. و در روایت دیگر ابوسعید خدری نیز این سخن را گفته است. (1)
این روایت را به این عبارت نیز آمده است:
إذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه، و إذا رأیتم معاویة یخطب علی الأعواد فاقتلوه. یعنی هرگاه معاویه را بر فراز منبر یا بر فراز چوبها دیدید او را بكشید. (2)
و به روایت ابن عدی از ابن عیینه: إذا رأتم معاویة علی منبری فارجموه. یعنی هرگاه معاویه را بر بالای منبر من مشاهده كردید سنگسارش كنید. (3)
*****
(1) وقعة صفین ص216
(2) وقعة صفین ص221، تاریخ طبری ج11ص357، انساب الاشراف بلاذری بخش 4جزء اول ص128 شماره 369 و 370، كتاب المجروحین ابن ابی حاتم بستی ج2ص162و 163، تاریخ بغداد خطیب ج12ص181، الكامل ابن عدی ص627و1751، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج15ص176، سیر اعلام النبلاء ذهبی ج3ص149و1056، میزان الاعتدال ذهبی ج2ص17و129، كنوز الدقائق مناوی ص9، لئالی المصنوعة سیوطی ج1ص424و425، تهذیب التهذیب ابن حجر چاپ حیدر آباد ج2ص428و ج5ص110 و...
(3) تهذیب التهذیب ج7ص324
از عبدالله بن عمر با دو سند روایت شده كه گفت: تابوت معاویه در جهنم یك درجه بالای تابوت فرعون است، بدان جهت كه فرعون گفت: ان ربّكم الاعلی(1)
و در بخشنامه معتضد عباسی آمده كه رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمودند: معاویه در تابوتی از آتش در ته جهنم فریاد می زند: یا حنّان یا منّان، پس همانند فرعون كه در موقع غرق شدن نام خدا را بر زبان جاری كرد و به او گفته شد: "آلان و قد عصیت من قبل و كنت من المفسدین"(2) به معاویه نیز همین پاسخ داده می شود. (3)
و در روایتی مفصل از عمرو بن حمق خزاعی، پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله ضمن پیشگویی از ماجرای قتل آن صحابی جلیل القدر و اقدام معاویه به قتل او، از معاویه به عنوان "آیة النار" تعبیر فرمود، و از مولا علی علیه السلام به "آیة الجنة"(4)
همچنین ابوذر غفاری به معاویه میگوید: از رسول خدا شنیدم كه فرمود: معاویه در آتش خواهد بود. معاویه میخندد و دستور میدهد ابوذر را زندانی كنند. (5)
*****
(1) وقعة صفین ص218 و 129
(2) سوره یونس آیه 91
(3) تاریخ طبری ج11ص357، كتاب صفین ص243
(4) معجم اوسط طبرانی به نقل از مجمع الزوائد هیثمی ج9ص405، ابن عساكر دمشقی به نقل از كنزالعمال ج13ص498.
(5) النهایة ابن اثیر ج1ص112 و ج2ص362، لسان العرب ج14ص322و ج6ص248، تاج العروس ج8ص206، الغدیر ج8ص429، كتاب السفیانیة ابوعثمان الجاحظ به نقل از جلام بن جندل الغفاری.
نصر بن مزاحم با ذكر سند از مردی از اهل شام روایت كرده است كه گفت: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه واله می فرمودند: بدترین بندگان خدا پنج نفرند: پسر آدم كه قاتل برادرش بود، فرعون ذوالأوتاد كه مردم را میخ كوب و شكنجه می نمود، مردی از بنی اسرائیل كه آنان را از دین خود برگردانید و مردی از این امت كه در باب " لُدّ " (قریه ای بوده است در نزدیكی بیت المقدس از نواحی فلسطین) بر كفر خود بیعت گیرد.
آن مرد شامی اضافه كرده است كه چون خود معاویه را در باب لُدّ مشاهده كردم، بیعت می گیرد، به یاد فرموده رسول خدا صلی الله علیه واله افتاده و به علی علیه السلام پیوستم و با او همراه شدم.
*****
وقعة صفین ص217
ذهبی نقل می كند كه رسول اكرم صلی الله علیه و اله فرمودند: إن وجدتم فلاناً و فلاناً (معاویة و ابن العاص) فاحرقوهما بالنّار. یعنی هرگاه معاویه و عمرو بن عاص را یافتید، با آتش بسوزانیدشان. و در روایت دیگر آمده است فاتلوهما. (1)
همچنین زید بن ارقم می گوید كه رسول اكرم صلی الله علیه و اله فرمودند: إذا رأیتم معاویة و عمرو بن عاص مجتمعین، ففرّقوا بینهما. فإنّهما لن یجتمعا علی خیرٍ. یعنی هرگاه معاویه و عمرو بن عاص را با هم دیدید، آنها را از یكدیگر جدا كنید. كه ایشان برای عمل خیر اجتماع نخواهند كرد! همچنین ایشان از خدا درخواست كردند كه هر دوی آنها را به فتنه و گرفتاری دراندازد. (2)
*****
(1) سیراعلام النبلاء ج2ص247.
(2) وقعة صفین ص218 و 219، عقدالفرید ج2ص290، و در چاپ دیگر ج4ص346، مسند احمد ج4ص421، لسان العرب ج7ص404، الغدیر ج10ص199.
عبدالله بن عمر روایت كرده است كه: رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمودند: یموت معاویة علی غیر الإسلام. یعنی معاویه بر غیر (شریعت) اسلام می میرد. (1)
همچنین جابر بن عبدالله گفته است كه: رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمودند: یموت معاویة علی غیر ملّتی. یعنی: معاویه بر غیر ملت من از دنیا می رود. (2)
همچنین ابن ابی الحدید به نقل از علاء بن حریز قشیری روایت كرده است كه رسول خدا صلی الله علیه و اله به معاویه فرمودند: تو بدعت را سنت قرا ر می دهی و زشتی را زیبا، و خوراكت فراوان باشد و ظلمت عظیم. (3)
*****
(1) وقعة صفین ص 217-219، تاریخ طبری ج11ص357، العتب الجمیل ص86، انساب الاشراف ج5ص134، الغدیر ج10ص201.
(2) همان مصدر
(3) شرح نهج البلاغة ج4ص79
علی بن اقمر، از زبان عبد اللّه بن عمر، نقل میكند كه پیامبر خدا از راهی پست بالا آمد و ابوسفیان را دید كه سوار بر مركب می باشد و معاویه دهانه كش (قائد) است و برادرش مركب را سوق می دهد (سائق). در این هنگام پیامبر اكرم صلی الله علیه واله فرمودند: خدایا دهانه كش (قائد) و سوق دهنده (سائق) و راكب را لعنت كن. (به عبارت دیگر: خدایا ابوسفیان و معاویه و برادرش را لعنت كن) از عبد اللّه بن عمر پرسیدیم: تو خودت از پیامبر خدا شنیدی؟ گفت: آری، اگر دروغ بگویم گوشهایم كر و چشمهایم كور شود.(1)
طبری در تاریخش چنین مینویسد: پیامبر خدا ابو سفیان را كه بر خری سوار بود و معاویه دهانه آن را میكشید و پسرش یزید، آن را میراند، دید و فرمود: خدا دهانهكش و سوار و اسب ران را لعنت كند.(2)
امام مجتبی علیه السلام، به همین حدیث اشاره دارد آنجا كه خطاب به معاویه می فرماید: تو را بخدا قسم میدهم ای معاویه! آیا به یاد داری كه پدرت سوار بر شتر سرخ موئی آمد و تو میراندیش و برادرت همین عتبه میكشیدش، و پیامبر خدا صلی الله علیه و اله شما را دید و فرمود: خدایا! سوار و دهانهكش و اسب ران را لعنت كن؟(3) و محمد بن ابی بكر در نامهای به معاویه به همین اشاره دارد كه میگوید: تو ملعون پسر ملعونی!
ابن سعد و ابن ابی الحدید به روایت از نصر بن عاصم لیثی آورده اند كه گفت: هنگامی كه وارد مسجد پیامبر صلی الله علیه و اله شدم دیدم مردم می گویند: پناه به خدا می بریم از غضب او و غضب پیامبرش. گفتم: قضیه چیست؟ گفتند: هم اكنون معاویه برخاست دست پدرش ابوسفیان را گرفت كه با هم از مسجد بیرون روند، پس پیامبر اكرم صلی الله علیه واله فرمودند: لعن الله التابع والمتبوع، رُبّ یوم لامّتی من معاویة ذی الاستاه! یعنی خدا دنباله رو و پیشرو را لعنت كند. چه روزگاری است كه برای امت من از ناحیه معاویه ی ماتحت گنده (ك و ن گشاد) در پیش رو خواهد بود.(4) همچنین براء بن عازب میگوید: روزی معاویه دست پدرش را گرفت كه با هم از مسجد بیرون بروند. رسول خدا فرمودند: خدایا! آن جلوئی و دنباله رو او را لعنت كن.(5)
*****
(1) كتاب صفین ص247، الغدیر ج10ص198
(2) تاریخ الامم و الملوك ج10ص58، تاریخ طبری ج11ص357، تذكرة الخواص ابن جوزی ص115، انساب الاشراف جزء اول از بخش چهارم ص129.
(3) مفاخرات زبیر بن بكار به نقل از ابن ابی الحدید ج6ص289و ج15ص175، تذكرة الخواص ص200و 201، جمهرة خطب العرب ج1ص428.
(4) طبقات ابن سعد بخش یكم از ج7ص55 با حذف "لعن الله..." و جایگزینی كلمه: "فقال رسول الله فیهما قولا"، شرح نهج البلاغة ج4ص79 به نقل از استادش ابوعبدالله بصری متكلم از نصر بن عاصم.
(5) كتاب صفین ص244
مسلم در صحیح از سخنان پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه واله درباره معاویه، چنین آورده است: روزی پیامبر اكرم ابن عباس را به دنبال او فرستاد تا بیاید و برایش بنویسد. ابن عباس او را یافت كه غذا می خورد. بازگشت و به پیامبر خبر داد. حضرت دوباره او را فرستاد. باز هم ابن عباس دید كه او مشغول خوردن است. تا سه مرتبه این رفت و آمد رخ داد. بالاخره پیامبر اكرم فرمودند: خدا هرگز شكمش را سیر نكند!(1)
بعدها معاویه اظهار می داشت: دعای رسول خدا صلی الله علیه واله من را فراگرفت و نفرینش در حق من به اجابت رسید. لذا در هر روز چندین بار غذا می خورد، و هربار هم به مقدار فراوان! باز هم در خود احساس گرسنگی می كرد.(2) تا آنجا كه پرخوری معاویه در عرب ضرب المثل شده بود؛ و به آنكس كه پرخوری می كرد، می گفتند: كأن فی احشائه معاویة! یعنی مثل اینكه معاویه در شكمش جای گرفته است!
همچنین صحابی جلیل القدر خطاب به معاویه می گوید: پیامبر اكرم صلی الله علیه واله فرمودند: هنگامی كه مردی شكم گنده پرخور و سیر نشو زمام امر امت را به دست گیرد، باید امت خود را از آن بر حذر دارد. معاویه گفت: من آن مرد نیستم. ابوذر گفت: بلكه تو خود همان هستی و پیامبر اكرم مرا به این موضوع خبر داد و شنیدم، در حالی كه تو از جلو رویش عبور كردی، می گوید: خداوندا او را لعنت كن و سیرش مكن جز به خاك! و شنیدم می فرماید: "أست معاویه فی النار" یعنی نشیمنگاه معاویه در آتش است. سپس معاویه خندید (از روی استهزاء) و دستور داد او را زندانی كنند.(3)
*****
(1) صحیح مسلم ج4ص187 ح2604 دار كتب العلمیه بیروت، الاستیعاب ج3ص1421 ط نهضة مصر، سیر اعلام النبلاء ج3ص123 ط موسسة الرسالة بیروت، انساب الاشراف ج5ص133-134 ط دارالفكر بیروت، صفین 216-231، مسند طیالسی حدیث 2746.
(2) انساب الاشراف ج1ص532.
(3) النهایة ابن اثیر ج1ص112 و ج2ص362، لسان العرب ج14ص322و ج6ص248، تاج العروس ج8ص206، الغدیر ج8ص429، كتاب السفیانیة ابوعثمان الجاحظ به نقل از جلام بن جندل الغفاری.
مولا امیر المومنین علیه السلام در قنوت نماز صبح این دعا را میخواندند: خدایا معاویه، عمرو بن عاص، ابوالاعور اسلمی، حبیب، عبدالرحمن بن خالد، ضحاك بن قیس و ولید را لعنت كن. وقتی این خبر به معاویه رسید او نیز در قنوت خود علی و ابن عباس و اشتر و حسن و حسین را لعن نمود. (1)
همچنین نصر بن مزاحم می گوید مولا علی علیه السلام بعد از فارغ شدن از نماز صبح و مغرب آنها را لعن می نمودند. (2)
و ابو یوسف قاضی در ص 71 كتاب الآثار خود از طریق ابراهیم آورده است كه: همانا علی علیه السلام به هنگامی كه معاویه با او جنگ مینمود در قنوت خود بر معاویه نفرین مینمود و اهل كوفه هم در این كار از حضرت پیروی كردند.
*****
(1) تاریخ طبری ج6ص40، المحلّی ابن حزم ج4ص145، الخصایص ص330، اسدالغابة ابن اثیر ج3ص144، تاریخ ابوالفداء ج1ص179، تذكره ابن جوزی ص59، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج1ص200، نورالابصار شبلنجی ص110، البدایة والنهایة ابن كثیر ج7ص314، مصنف ابن ابی شیبة ج2 ص216.
(2) كتاب صفین نصربن مزاحم ص302، نصب الرایة زیلعی ج2ص131و147
مولا امیر المومنین علیه السلام در مواضع بسیاری تاكید فرموده اند كه معاویه بی بصیرت، بی خرد، گمراه، گمراه كننده، گستاخ، جاهل، ملعون و منفور درگاه الهی می باشد. برای اختصار در اینجا بعضی از سخنان ایشان را بیان می كنیم.
در نامهای از مولای متقیان امیر مؤمنان علی علیه السلام به معاویه چنین آمده: از طرف تو اندرزی دراز و نامهای مركب آلوده به من رسید، نامهای كه با گمراهیت نگاشته و با عقاید و نظریات تباهت امضا كرده و به پایان رساندهای، نامه كسی كه نه بصیرتی دارد تا بتوان او را هدایت نمود و نه رهبری تا او را ارشاد نماید، هوای نفسش او را خوانده و او آن دعوت را اجابت نموده است، و گمراهی او را كشانده و او به دنبالش كشیده شده است... (1)
در نامه دیگری از امام علیه السلام به معاویه چنین نوشته است: این گمراهی و بیراهه روی را كه در سالخوردگی و سپری شدن عمرت در وجودت ریشه دارد، از وجود خودت ریشه كن ساز، زیرا تو امروز وضع جامه پوسیدهای را داری كه هر گوشهاش را درست كنند، گوشه دیگرش واخواهد رفت. تو یك نسل پر شمار از مردم را گمراه كردهای، و با بیراهه رویات فریفتهای. (2)
این قسمت دیگری از نامه حضرتش به معاویه است: دیر گاهی است كه تو و دوستدارانت كه دوستداران شیطان مطرودند، حق (یا اسلام و تعالیم قرآن) را افسانههای پیشینیان خواندهاید و آن را به پشت افكندهاید و در صدد بر آمدهاید كه با دست و زبانتان، مشعل خدا را خاموش گردانید، اما خدا نور خویش را به كمال میرساند گر چه كافران نخواهند و بدشان بیاید. (3)
این هم قسمتی از نامهای كه حضرتش به معاویه نوشته است: كارهای بدی كه كردهای، همراه با اطلاعی كه خدای متعال از وضع تو دارد سبب گشته كه خدا وضع و كار تو را به صلاح نیارد و دلت را آماده تبهكاری گرداند. ای پسر صخر! ای پسر ملعون! گمان كرده ای كه بردباریت به اندازه كوه ها است. و علم و دانشت بین اهل شك تمییز و فصل می اندازد. در حالیكه تو ناتوان، سبكسری منافق، دارای قلبی پوشیده و گرفته و عقل كوچك، نابخرد و بزدل و رذل هستی. (4)
وقتی معاویه حضرتش را دعوت كرد اختلافشان را در پرتو قرآن حل و فصل نمایند، حضرت به او چنین نوشت: تو به حكم قرآن دعوت كردهای، و من میدانم تو نه اهل قرآنی و نه خواهان حكم و رأیش. (5)
در نامه دیگری به او مینویسد: تو ای معاویه! خوشگذران و عشرت طلبی و شیطان توانسته تو را در اختیار گیرد و در وجودت همچون خون در بدن، جریان یابد. (6)
امیر المومنین علیه السلام در نامهای به محمد بن ابی بكر و مردم مصر درباره معاویه مینویسند: از تبلیغات آن دروغگو پسر هند (كذاب بن هند) بر حذر باشید. (7)
مولا علی علیه السلام در جواب محمد بن ابی بكر- كه نامههائی را كه معاویه و عمرو عاص برایش نوشته بودند به خدمت امام علیه السلام فرستاده بود- چنین نوشتند: نامه معاویه زشتكارِ (فاجر) زشتكارزاده و عمرو زشتكارِ كافرزاده را خواندم. آن دو كه در نافرمانی خدا به هم علاقه میورزند، و در كار حكومت و رشوه خواری در حكومت با هم توافق دارند. (8)
در نامهای به زیاد بن ابیه، چنین میفرمایند: همانا به تحقیق معاویه مانند شیطان مطرود است، كه به انسان از جلو و پشت و از چپ و راست، رو میآورد. بنابر این از او بر حذر باش و پرهیز كن و باز هم بر حذر باش و باز هم برحذر باش و السلام. (9)
*****
(1) العقد الفرید ج2ص233، الكامل للمبرّد ج1ص157، كتاب صفّین ص64، الإمامة و السیاسة ج1ص77، نهج البلاغة ج2ص5، شرح ابن أبی الحدید ج1ص252و ج3ص302، الغدیر ج10ص212.
(2) نهج البلاغة ج2ص41، شرح ابن أبی الحدید ج4ص50، الغدیر ج10ص212.
(3) شرح ابن أبی الحدید ج4ص51 و ج3ص411، الغدیر ج10ص213.
(4) شرح ابن أبی الحدید ج3ص411 و ج4ص51
(5) كتاب صفّین ص556، نهج البلاغة ج2ص56، شرح ابن أبی الحدید ج1ص118.
(6) كتاب صفّین ص422، نهج البلاغة ج2ص11، شرح ابن أبی الحدید ج3ص412.
(7) شرح ابن أبی الحدید ج2ص26، جمهرة الرسائل ج1ص540.
(8) تاریخ طبری ج6ص58، شرح ابن ابی الحدید ج2ص32.
(9) شرح ابن ابی الحدید ج4ص68.
امام حسن مجتبی علیه السلام نواده پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله در نامهای به معاویه می فرماید:... تو پسر یكی از قبائل مشرك و مهاجمی و پسر سرسختترین قرشیی كه با پیامبر اكرم با كتاب آسمانیش دشمنی ورزیده است. خدا به حسابت خواهد رسید و به دادگاه الهی كشانده خواهی شد. بخدا سوگند بزودی در برابر پروردگارت قرار خواهی گرفت و آنگاه تو را به خاطر كارهائی كه كردهای، كیفر خواهد داد. (1)
همچنین وقتی معاویه به كوفه آمد، به نطق برخاست در حالی كه حسن و حسین علیهما السلام پائین منبر نشسته بودند. و نام مولا علی و امام حسن علیهما السلام را آورده و به ایشان جسارت كرد. امام حسین علیه السلام برخاست تا جوابش را بدهد و جسارت را به او برگرداند، امام حسن علیه السلام دستش را بگرفت و بنشاند و خود به نطق ایستاده و فرمود:
هان! ای كه از علی نام بردی! من حسنم و پدرم علی است، و تو معاویهای و پدرت صخر، مادرم فاطمه و مادرت هند، جدم رسول خدا صلی الله علیه واله است و جدت عتبة بن ربیعه، مادر بزرگم خدیجه است و مادر بزرگت قتیله. خدا از میان ما دو نفر، آن را كه آوازه و شهرتی محدودتر و حسب و نسبی پستتر دارد و در گذشته و حال شرارتی بیشتر داشته و كفر و نفاقی بیشتر، لعنت فرماید. جماعتهائی از مردم مسجد گفتند: آمین!(2)
*****
(1) مقاتل الطالبیین ص22، شرح ابن أبی الحدید ج4ص12، جمهرة الرسائل ج2ص9.
(2) شرح ابن ابی الحدید ج4ص16 و ج16ص46، المستطرف ج1ص157 و ج1ص130، الاتحاف ص10 و36.
امام حسین علیه السلام به معاویه مینویسد: نامهات رسید... مگر تو نبودی كه "حجر" و یاران عابد و سر به راه حق سپردهاش را كشتی، همانان را كه از بروز بدعت نگران و بیتاب میگشتند و امر به معروف و نهی از منكر میكردند؟! آنان را پس از تعهدات محكم و تضمینهای مطمئن، به طرز ظالمانه و تجاوز كارانه كشتی، در برابر خدا گستاخی ورزیدی و عهدی را كه در برابرش، با او بسته بودی به چیزی نشمردی.
مگر تو قاتل "عمرو بن حمق" نیستی، همان كه از كثرت عبادت صورت و پیشانیش پینه بسته و نقش برداشته بود... مگر تو نیستی كه زیاد را در دوره اسلام، با خویشتن منسوب گردانیدی و ادعا كردی پسر ابو سفیان است؛ در حالی كه رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمان صادر كرده كه فرزند متعلق به بستر (و مادر) است و مرد زناكار را سنگ پاداش است؟! آنگاه او را بر مسلمانان مسلط ساختی تا بكشدشان و دست و پایشان را قطع كند و بر تنه درخت به دار آویزدشان؟! پناه بر خدا ای معاویه! گوئی تو از این امت نیستی و ایشان از تو نیستند.
مگر تو آن "حضرمی" را نكشتی كه در بارهاش زیاد به تو گزارش داده بود كه دارای دین علی علیه السلام است. و دین علی همان دینی است كه پسر عمویش (رسول خدا صلی اللّه علیه واله) داشته است و همان دین كه تو به نامش بدان مقام كه هستی نشستهای و اگر آن نبود بالاترین افتخارات تو و اجدادت كوچیدن بود! كوچیدن تابستانه و كوچیدن زمستانه... من فتنهای (و شرایط انحراف به كفری) سهمگینتر از حكومتت بر امت نمییابم و نمیشناسم.
من به خدا قسم كاری بهتر از جهاد علیه تو نمیشناسم. بنابر این هر گاه به انجام آن برخیزم مایه تقرب به پروردگار من است... از خدا بترس ای معاویه! و بدان كه خدا را دیوانی است كه هر كار خرد و كلانی را به حساب و ثبت و آمار میكشد. و بدان كه خدا فراموش نمیكند كه تو به مجرد گمان بردن به كسی او را میكشی و به محض وارد آمدن اتهامی دستگیر میسازی، و پسركی را به حكومت نشاندهای كه باده مینوشد و سگبازی می كند. تو را میبینم كه خویشتن به گناه و عذاب در انداختهای و دینت را تباه كردهای و رعیت را نابود ساختهای.
*****
الإمامة و السیاسة ج1ص131 و در چاپ دیگر ص148، جمهرة الرسائل ج2ص67، الغدیر ج10ص230.
به دنبال قتل عثمان، بر خلاف میل معاویه، مولا علی علیه السلام، اولین خلیفه منتخب مردم، زمام امور را به دست گرفت. و با استحكام ویژه خود، از او خواهان بیعت و اطاعت گردید. لذا معاویه نقشه ای سخت شوم و ویرانگر طرح كرد. او می خواست به بهانه مظلومیت عثمان و درخواست خون وی، كه اولین بار در جنگ جمل طرح شده بود، با امام بجنگد. شاید بدین وسیله آرزوی بزرگ خود و وصیت پدرش ابوسفیان را به انجام رساند، و حكومت بر قلمرو وسیع اسلام را بدست آورد. از این رو پیراهن خون آلود عثمان را در كنار منبر مسجد دمشق آویخت، و پیرمردانی با موی سپید و قیافه حق به جانب در اطراف آن به گریه و زاری واداشت! آنگاه در ضمن یك سخنرانی اعلام كرد كه او ولیّ مقتول است، و بایستی انتقام خون او را از كسانی كه وی بنا حق كشته اند، بگیرد!
مردم شام در برابر این صحنه سازی های سخت فریبنده گول خوردند، و گرفتار دام فریب معاویه شدند و با وی بیعت كردند. (1) شامیان می خواستند با امام بجنگند، و می پنداشتند كشندگان عثمان، در اطراف وی و در پناه او قرار دارند، و ایشان آنها را به دست خواهند آورد و به انتقام خون عثمان به قتل خواهند رساند. بیعت انجام شد، و مردم شام برای خونخواهی عثمان، به همراه معاویه، به جنگ مولا علی علیه السلام حركت كردند. دو لشگر در ماه ربیع الثانی سال 36 هجری، در سرزمین صفین با یكدیگر تلاقی نمودند. (2) پس از درگیری های فراوان، كه حدود یك سال طول كشید، وقتی كه لشگر مولا علی علیه السلام به پیروزی مقتدرانه نزدیك می شد و معاویه آماده فرار شده چیزی از شكست قطعی او و سپاهش باقی نمانده بود، ناگهان اندیشه ای شیطانی در مغز عمروبن عاص، مشاور حیله گر و مكّار معاویه جان گرفت. آنگاه به اشاره او و به فرمان معاویه لشكر شام قرآن ها بر سر نیزه كردند، و گفتند ما به حكم قرآن راضی هستیم! پانصد قرآن بر سر نیزه رفت. (3)
جاهلان و سست ایمانان در سپاه مولا علی علیه السلام در برابر این فریب سخت، لرزیدند. هر چه امام امیرالمؤمنین علیه السلام و تیزبینان لشگرش، پافشاری كردند كه این كار، خدعه و نیرنگ است، اینان اهل اسلام و قرآن نیستند، و ما بارها ایشان را به سوی قرآن خوانده ایم، و زیر بار نرفته اند، مفید و مؤثر واقع نشد. تا اینكه بالاخره امام علیه السلام را مجبور كردند، به قول خودشان "به حكم قرآن راضی شود"! و امام ناچار شد كه نظر آشوبگران سپاه خود را كه خواهان حكمیت بودند، بپذیرد. عمرو بن عاص از جانب لشگر معاویه به عنوان حكم انتخاب شد، و ابوموسی اشعری، كه فردی ساده لوح بود، به اصرار همان آشوبگران و جاهلان در سپاه امام به عنوان حكم معین شد. عمرو بن عاص حیله گر، ابوموسی را فریب داد و در نتیجه اعلام كردند كه مولا علی علیه السلام را عزل می نمایند و معاویه را به جای وی می گمارند!(4)
و بالاخره به نوشته ابن عبدربّه و روایت ابن ابی شیبه در این جنگ پنجاه هزار تن از مردم شام (طرفداران معاویه) و بیست هزار عراقی (از طرفداران علی علیه السلام) كشته شدند، كه به نوشته ابن ابی الحدید تعداد صدها نفر از صحابه رسول الله صلی الله علیه واله در لشكر علی علیه السلام بودند و معاویه باید پاسخگوی آن باشد. (5)
معاویه در حالی بر امام علی علیه السلام شمشیر كشید و با ایشان به جنگ پرداخت كه، بزرگان اهل تسنن نقل كرده اند، پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فرمودند: "هر كس با علی علیه السلام بر سر خلافت جنگید او را بكشید هر كه میخواهد باشد. "(6) همچنین فرمودند: "علی مع الحق و الحق مع علی"(7) و فرمودند: "ای علی دشمن تو دشمن من باشد و دشمن من دشمن خداست! وای بركسی كه بعد از من با تو كینه جوئی و دشمنی كند. "(8) از همین جهت است كه وقتی مولا علی علیه السلام یارانش را فرمان میدهد كه رهسپار جنگ با معاویه شوند، در نطقی می فرماید: به طرف دشمنان خدا رهسپار شوید، به سوی دشمنان سنن پیامبر اكرم و قرآن، به سوی باقیمانده قبائل مشرك و مهاجم، و آنان كه مهاجران و انصار را كشتهاند!(9)
*****
(1) صفین ص127-128
(2) صفین ص209، شرح النهج ج1ص250.
(3) مروج الذهب مسعودی ج2ص390
(4) تاریخ یعقوبی ج2ص165، وقعه صفین ص490-492 و 546-549، ذهبی سیر اعلام النبلاء ج2ص282 چ مصر دار المعارف، اخبار الطوال 119-201.
(5) عقدالفرید ج4ص343، صفین ص643
(6) كنوز الدقائق ج2ص114 و همچنین مسند احمد بن حنبل.
(7) الامامة و السیاسة ج1ص73، تاریخ دمشق ج1ص119و ص153، تاریخ بغداد ج14ص321، المعیارالموازنة ص119، شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید ج18ص72 و...
(8) مستدرك حاكم ج3ص127، تاریخ دمشق ج1ص231، تاریخ بغداد ج4ص41، فرائد السمطین ج1ص128، ینابیع المودة ج2ص86 و...
(9) كتاب صفین ص105، جمهرة الخطب ج1ص 142
آنگاه كه امام علی علیه السلام با شمشیر ابن ملجم به شهادت رسیدند، مسلمانان برای دومین بار در تمام تاریخ خویش، با یك بیعت آزاد، برای خود زمامدار انتخاب كردند، و امام حسن مجتبی علیه السلام بر جای پدر بزرگوارش نشست. ایشان نامه ای به معاویه نوشتند، و از او فرمانبرداری و بیعت طلبیدند. معاویه فرمان امام مجتبی علیه السلام را نپذیرفت و با لشگری انبوه برای جنگ با وی به سوی عراق حركت كرد. وقتی كه دو سپاه به هم رسیدند، معاویه كه از ضعف لشكر خویش آگاه بود، سعی كرد تا از جنگ خودداری كند و با خدعه و نیرنگ یكپارچگی میان صفوف لشكر امام حسن علیه السلام را متزلزل و متشتت سازد. و در این راه بعضی از سران و فرماندهان لشكر امام علیه السلام را با وعده پول و مقام و برخی دیگر را با تهدید به طرف خویش كشانید!(1)
امام حسن علیه السلام با توجه به اینكه می دیدند اطرافیانشان چنان سست عقیده اند كه با مقداری پول دین خویش را می فروشند و ایشان را تنها می گذارند و با در نظر گرفتن جو سیاسی زمان خویش تنها راه حفظ اسلام راستین از خطر تحریف را برقراری توافقنامه ای با معاویه دیدند. متن توافقنامه به این شرح است:
"بسم الله الرحمن الرحیم. این متن صلحنامهای است كه حسن بن علی با معاویه پسر ابو سفیان منعقد كرده و پذیرفته است كه ولایت مسلمانان را بدو گمارد، بشرط آنكه به كتاب خدای تعالی و سنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سیره خلفای راشدین هدایت یافته عمل كند. و معاویه نمیتواند پس از این با كسی عهد و پیمان ببندد، بلكه پس از او كار با شورای مسلمین خواهد بود. و مطابق این پیمان، مردم شام و عراق و حجاز و یمن، هر كجا كه در روی زمین خدا باشند، در امان باشند و اصحاب و پیروان علی علیه السّلام، مال و جان و زنان و فرزندانشان، هر كجا باشند در امان خواهند بود. معاویة بن ابی سفیان موظف است كه به حسن بن علی و برادرش حسین و بر هیچیك از افراد خاندان رسول اللّه توطئه نهانی یا آشكار نكند، و كسی از اینان را در آفاق در معرض بیم و نگرانی قرار ندهد. من بدین امر كه با او بیعت كردم، گواهی میكنم و خداوند بهترین گواه است. "(2)
اما معاویه هنگامی كه اوضاع برای او مستقر شد، در میان مردم كوفه خطبه ای ایراد كرد و بدون هیچگونه شرم و حیا گفت: "هر شرطی كه بستم و هر چیزی را كه به امام حسن علیه السلام قول داده ام، زیر این دو پایم می باشد كه به آن وفا نخواهم كرد. " (3) همچنین ابو اسحق سبیعی نقل می كند كه معاویه در ضمن خطبهای كه در نخیله ایراد كرده، گفته بود: "آگاه شوید هر پیمانی كه با حسن بن علی بستهام زیر پا گذاشتم و دیگر بدان اعتنائی نخواهم كرد. "(4)
*****
(1) مقاتل الطالبین ابوالفرج اصفهانی ص50-65، بحارالانوار ج10ص107و116، یعقوبی ج2ص156، طبری ج6ص69.
(2) صواعق المحرقة ابن حجر ص81
(3) البدایة و النهایة ج8ص131، تاریخ مدینة دمشق ابن عسكر ج59ص150، مقاتل الطالبین ص69.
(4) شرح ابن ابی الحدید ج4ص16
ابن حجر عسقلانی می گوید: احمد بن حنبل روایت كرد كه شخصی از معاویه مسئله ای را پرسید، معاویه به وی گفت: از علی سوال كن. آن شخص برای خوش آیند معاویه گفت: من جواب شما را بهتر از جواب علی می پسندم. معاویه گفت: بد گفتی زیرا به تحقیق دوست نداشته ای كسی را كه پیامبر خدا صلی الله علیه و اله همیشه او را به علم و دانش گرامی می داشت وبه تحقیق به او فرمود: انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی. و هر وقت بر عمر مسئله مشكل می شد از علی سوال می نمود. (1)
مورخ شهیر اعثم كوفی نویسد: روزی معاویه در اواخر عمرش نظر به چاهی انداخت، در همان موقع بخاری از آن به رویش متصاعد گردید كه رویش درهم و دچار لغوه شد. و آنچنان قیافه اش مشوّه و متغیر گردید كه از ناراحتی می گریست. مروان پرسید از چه رو گریه می كنی؟
گفت: از زشتی اعمال خود می گریم، و از این رو می ترسم كه حق علی را بردم و اصحاب او را كشتم. پس آن عارضه شدت یافت و پیوسته هذیان می گفت و تشنگی بر او چیره می شد كه هر چقدر آب می خورد تشنگی او زیاده می گشت. و بالاخره آن چنان حالت غشوه و بی هوشی بر وی مستولی گردید كه یك روز و دو روز همچنان حالت اغماء و بیهوشی می گذشت، و هر دم كه به هوش می آمد می گفت: ای پسر ابوطالب چرا با تو مرتكب خلاف شدم و شیعیان آن حضرت كه كشته بود یك یك نام می برد و می گفت: مرا با تو چه كار بود و از چه رو من تو را كشتم؟!
*****
(1) ابن حجر عسقلانی در صواعق المحرقة ص179 چاپ شركة الطباعة الفنیة مصر.
با دقت و تتبع در تاریخ در می یابیم كه دو نوع سیاست كاملاً متضاد در ایام حیات پربركت مولا علی علیه السلام وجود داشته است. یكی سیاست خود مولا علی علیه السلام كه همان سیاست پیامبر رحمت و رأفت صلی الله علیه و اله بوده است و دیگری سیاست خشونت آفرین و وحشیانه جاهلی معاویه! در اینجا بخشی از سخنان رهبران هر دو نوع سیاست را بیان می كنیم، تا با مقایسه آن دو، حق از باطل شناخته شود:
سیاست مولا امیرالمومنین علیه السلام:
تنها با جنگجویان بجنگید. چهار پایان مردم را غصب نكنید، اگر چه مجبور باشید پیاده راه بپیمائید! از آن چشمه ها و چاه ها در آبادانی های مختلف ننوشید، مگر اینكه افراد و اهالی آن مناطق راضی باشند، آن هم از زیادی و باقیمانده آب ایشان! مسلمانی را دشنام ندهید. معاهد و همپیمانی را مورد ستم قرار ندهید، اگر چه آنها از مسلمانان محسوب نمی شوند! تنها طبق قانون و به حق می توانید خون كسی را بریزید. اموال جنگجویان را نمی توانید، تصرف كنید، جز آنچه برای جنگ به همراهشان آورده اند: اسب و سلاح؟(1)
سیاست معاویه:
هر كس كه همفكر و هم عقیده شما نیست، بكشید. تمام آبادی ها را خراب كنید. اموال را غارت بنمائید، مال و منال هر كس كه در اطاعت ما داخل نیست و ثروتی دارد، به زور تصاحب كنید. از آزار مردم خودداری نكنید. هواخواهان علی را به قتل برسانید، حتی از كودكان و زنان هم دست نكشید!!! (2)
*****
(1) یعقوبی ج2ص143
(2) شرح النهج ج2ص14-3، یعقوبی ج2ص141
صخر بن حرب بن امیة، معروف به ابوسفیان پدر معاویه می باشد، كه پس از فتح مكه به ناچار اسلام آورد. مادر معاویه هند دختر عتبة بن ربیعة می باشد كه به نقل ابن ابی الحدید معتزلی و دیگران از زنان فاجره و بدنام مكه بوده است.
زمخشری در ربیع الابرار آورده است كه: معاویه را به چهار تن از مردان مكه نسبت دادند: مسافر بن ابی عمرو، عمارة بن ولید بن مغیرة، عباس بن عبدالمطلب، صبّاح كه نوازنده عمارة بن ولید بوده است. (1) و چون ابوسفیان كریه المنظر و كوتاه اندام، و صبّاح جوانی خوش سیما بود، هند وی را به خویش خواند و با وی هم بستر گشت!
همچنین هشام بن محمد كلبی، نسب شناس مشهور، در كتاب "مثالب" و اصمعی، ادیب و دانشمند نام آور عرب، گفته اند: معاویه در دوران جاهلیت به چهار نفر منسوب می شد كه عبارت بودند از: عمارة بن ولید از بنی مخزوم، مسافر بن عمرو از بنی امیة، ابوسفیان از بنی امیة و عباس بن عبدالمطلب از بنی هاشم.
و نیز زیاد بن ابیه در نامهای در جواب معاویه، كه به او طعنه زده و از مادرش سمیه یاد كرده بود، مینویسد: این كه با اشاره به مادرم سمیه به من طعنه زدهای، اگر من فرزند سمیهام تو فرزند جماعتی هستی!(2)
البته چون هند یك فاحشه رسمی بود و با نامبردگان رابطه داشت، معاویه از یكی از این چهار نفر به وجود آمد، اما به خاطر اینكه هند زن رسمی ابوسفیان بود به او منتسب گردید.
به هر حال با تتبّع در تاریخ هیچ شكّی برای محقّقین منصف باقی نمی ماند كه معاویه زنازاده بوده است. (3) و در این مساله كلام صادق مصدّق امیر المومنین علی بن ابیطالب علیه السلام بسیار شیوا و صریح می باشد، وقتی كه در نامه ای به معاویه نوشتند: لكن لیس المهاجر كالطلیق و لا الصریح كاللصیق. یعنی: هرگز مسلمان مهاجر با اسیر آزاده شده، و انسان دارای نسب معلوم و مشخص با فردی كه وی را به پدری منسوب نمودند، برابر نیست. (4)
معاویه نخستین اموی پس از عثمان بود كه بر مسلمانان حكومت نمود. وی در مكه متولد شد و بر اساس روایت های صحیح معاویه در سال نهم هجری، در فتح مكه همراه با پدرش به ظاهر اسلام آورد. در زمان ابوبكر، فرماندهی بخشی از سپاه را كه زیر نظر برادرش یزید بود بر عهده گرفت و در عهد عمر به حكومت اردن منصوب گشت و در عهد عثمان، امارت تمامی سرزمین شام به وی سپرده شد. و چون عثمان به قتل رسید، امیر المومنین علی علیه السلام را به قتل وی متهم ساخت. و سرانجام در صفین نبردی خونین با مولا علی علیه السلام به راه انداخت. وی عداوت شدیدی با اهل بیت علیهم السلام داشت و جنایات و ظلم های فراوانی را در حق ایشان روا داشت.
*****
(1) ربیع الابرار ج3باب القرابات و الانساب نسخه خطی كتابخانه اوقاف بغداد شماره 388، شرح النهج ج1ص336.
(2) شرح ابن ابی الحدید ج4ص68
(3) برای تحقیق می توانید به این اسناد رجوع فرمایید: المحبر ص437، طبقات ابن سعد ج8ص235، عقد الفرید ج6ص86 و87، الاغانی: ج9ص55-53، ربیع الابرار: ج3ص551باب القرابات و الانساب، تذكرة الخواص لسبط ابن الجوزی ص 116و184، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج1ص336.
(4) ذخیرة الدارین ص49
ابوسفیان صخر بن حرب بن امیّه از رؤسای قریش در دوران جاهلیت و پدر معاویه بنیانگذار خلافت اموی بود. او پیش از اسلام بازرگانی میكرد و پس از ظهور اسلام در زمره مخالفان و دشمنان اصلی پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله در آمد.
در سال دوم هجرت، كاروان تجاری قریش به ریاست ابوسفیان، تحت تعقیب سپاه اسلام قرار گرفت. ابوسفیان از خطر گریخت ولی بعد از آن نبرد بدر در گرفت. در این جنگ قریشیان شكست خوردند، حنظله، پسر ابوسفیان، كشته شد و پسر دیگرش، عمرو، نیز اسیر سپاه مسلمین شد.
در سال سوم هجری، ابوسفیان در رأس سپاهی بزرگ، به قصد انتقام از مسلمانان، جنگ احد را به راه انداخت. او پس از آن با یاری یهودیان مدینه، جنگ خندق را بر ضد پیامبر اسلام ترتیب داد؛ امّا با تدبیر پیامبر سپاه ابوسفیان و متحدان او ناكام ماندند.
او پس از صلح حدیبیه، منافقانه در تكاپوی آشتی با پیامبر صلی الله علیه و آله بر آمد و رهسپار مدینه شد، ولی با بی اعتنایی رسول خدا مواجه گشت. او سرانجام به هنگام فتح مكه با وساطت عباس بن عبدالمطلب، نزد پیامبر رفت و به ظاهر اسلام آورد.
پس از شهادت پیامبر، وی نخست سعی كرد كه خود را به حضرت علی علیه السلام نزدیك كند و برای رسیدن به خلافت، به امام پیشنهاد كمك داد ولی چون در اندیشه فتنه انگیزی بود، امام پیشنهاد او را رد كرد و او را طرد فرمود.
او در نبرد یرموك شركت داشت و در این جنگ، چشمش آسیب دید. پس از رسیدن عثمان به خلافت، ابوسفیان نزد وی رفت و در جمع امویان گفت: اینك كه پس از ابوبكر و عمر، خلافت به دست شما افتاده است، مانند توپ با آن بازی كنید و نگذارید از دستتان بیرون افتد. و سوگند خورد بهشت و دوزخی وجود ندارد.
ابوسفیان در روزگار خلافت عثمان، چنین دعا میكرد: خدایا دوران جاهلیت را بازگردان، حكومت را حكومتی غاصبانه ساز و اركان زمین را برای بنی امیه قرار ده!ا
و در آخرین روزهای عمرش كنار آرامگاه حضرت حمزه شتافت، پا بر قبر حمزه كوفت و گفت: برای چیزی با ما جنگیدی كه سرانجام به دست ما افتاد. سرانجام ابوسفیان در سال 30 یا 33 قمری از دنیا رفت.
*****
الغدیر، ج 10، صص 207و 208، الطبقات الكبری، الاستیعاب، اسد الغابه، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی
هند دختر عتبه بن ربیعه بن عبد شمس را مادر معاویه خوانده اند. از روسپیان و فاحشه های معروف مكه بود و به بردگان سیاه علاقه بسیار داشت؛ ولی هنگامی كه فرزندی سیاه به دنیا میآورد، از ترس رسوایی میكشت. همچنین وی از مطربه های عرب بود و هشتصد رقاصه تربیت كرده بود كه با جام شراب اطراف كعبه، در حال رقص طواف می كردند. هند آنقدر در فحشا و زنا شهرت داشت كه برخی از شعرای آن روز، مثل حسان بن ثابت شاعر مشهور صدر اسلام، درباره فساد و فحشای وی اشعاری سروده اند و حتی در روز فتح مكه، وقتی كه هند برای بیعت به نزد پیامبر اكرم صلی الله علیه واله آمد، به ایشان عرض كرد كه ما بر چه چیز با تو بیعت كنیم؟ حضرت فرمودند: بر اینكه زنا نكنید!
هند دختر عتبة بن ربیعه، همسر ابوسفیان و مادر معاویه، از زنان مشهور عصر خویش و از سرسختترین دشمنان اسلام بود. نخست همسر خوص بن مغیره بود و پس از وی به ازدواج ابوسفیان درآمد. پس از ظهور اسلام در مكه، همواره از مخالفان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بود و مردم را علیه آن حضرت میشوراند.
در جنگ بدر، پدرش عتبه و برادرش شیبه و پسرش حنظله به دست دلاوران بنیهاشم همچون علی بن ابیطالب و حمزه سیدالشهدا به قتل رسیدند. از این رو كینه وی به اسلام افزون گشت و سوگند یاد كرد تا انتقام خود را از محمد صلی الله علیه و آله نگرفته، هیچگاه خود را زینت نكند و به نزد همسر خود نرود. در جنگ تاریخی احد هند به همراه گروهی از زنان مشرك مكی در آن جنگ شركت جست و با خواندن آواز، مبارزان مشرك مكه را به جنگ واداشت.
هند با وحشی غلام جبیر بن مطعم پیمان بست كه اگر محمد یا علی یا حمزه را بكشد، وی را از خویش راضی سازد!! وقتی حمزه توسط وحشی به قتل رسید، هند بدن حضرت حمزه را مثله كرد و جگر او را بیرون كشید و با دندان آن را فشرد. از آن زمان، به (هند جگرخوار) شهره شد.
هند در سال هشتم هجرت به هنگام فتح مكه، اظهار اسلام كرد و با پیامبر بر عدم اعمال منافی عفت و زنا پیمان بست.
مورخان نوشتهاند هند در جنگ یرموك كه در عصر خلفا در منطقه شام درگرفت به همراه شوهرش ابوسفیان شركت كرد و جنگجویان را به رسم جاهلیت به مبارزه فراخواند. سرانجام در سال چهاردهم هجرت در زمان خلافت عمر درگذشت.
*****
الاصابه ج 4 ص 425، الاستیعاب ج 4 ص 424، اسدالغابه ج 7 ص 293، دیوان حسان بن ثابت ص230-231، سیرة الحلبیة ج3ص94، شرح ابن ابی الحدید ج3ص342، كامل ابن اثیر ذیل حوادث سال سوم، تذكرة الخواص ص203 چ نجف1964، انساب الاشراف ج1ص360
حافظ ابن عساكر در تاریخش میگوید: جاریة بن قدامه سعدی نزد معاویه آمد. معاویه از او پرسید: تو كیستی؟ گفت: جاریة بن قدامه. گفت: تو مگر زنبوری بیش هستی؟! گفت: تو مرا به گزندهای شیرین دهان تشبیه میكنی، بخدا "معاویه" ماده سگی بیش نیست كه عوعو كنان سگهای نر را به سوی خویش میخواند، و امیة (جد معاویه) جز تصغیر "امة" (یعنی كنیز) نیست!(1)
شریك بن اعور به درگاه معاویه رفت و گفت: تو معاویه هستی و معاویه به ماده سگی میگویند كه عوعو می كند و سگهای نر را به خویش میخواند!(2)
معاویه این سخنان نیشدار و طعنه ها را می شنید و چارهای هم نداشت چون مادرش او را چنین نامیده بود و نمیتوانست مادر خویش را تخطئه نماید. پس حیلهای اندیشید و یك میلیون درهم به عبد اللّه بن جعفر طیار بخشید تا اسم یكی از فرزندانش را معاویه بگذارد به این گمان كه وقتی همنامی در خاندان پاك و پر افتخار هاشمی یافت بار ننگش سبكتر خواهد گشت!(3)
*****
(1) "والله ما معاویه الّا كلبة تعاوی الكلاب و ما امیّة الّا تصغیر امة" مختصر تاریخ دمشق ابن عساكر ج5ص365، تاریخ الخلفاء سیوطی ص133، العقد الفرید ج2ص143، المستطرف ج1ص73. لسان العرب نیز كلمه "معاویه" را اینگونه معنا می كند: المُعَاوِیَة: الكَلْبَة المُسْتَحْرِمَةُ تَعْوی إِلی الكلاب: لسان العرب ج15ص108
(2) المستطرف ج1ص72.
(3) تاج العروس ج10ص260.
به موجب نقل بزرگترین حفّاظ حدیث و اعلام تاریخ و مفسران اهل تسنن پیامبر اكرم صلی الله علیه واله در خواب دید تعدادی میمون بر فراز منبر او جست و خیز می كنند و چون بیدار شد افسرده خاطر و ناراحت گردید كه تا پایان عمر به حال اول باز نگشت، پس این آیه شریفه نازل شد:
وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآن
آن خوابی را كه به تو نشان دادیم و نیز درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم. (اسراء/60)
خداوند از این دسته زمامدار بعد از پیامبر و اطرافیانش تعبیر به شجره ملعونه فرمود و رؤیای پیامبر صلی الله علیه واله درباره میمون ها، با روی كار آمدن متصدیان خلافت از دو خانواده نامیمون بنی سفیان و ابی العاص تعبیر عملی گردید. (1)
مفسر بزرگ اهل سنت فخر رازی در تفسیر كبیر خود در بیان این آیه از قول ابن عباس می نویسد: مراد از شجره ملعونه بنی امیه هستند و تایید این معنی گفته عائشه است در لعن مروان و اسلاف او كه می گوید: تو یك جزء آن لعنت هستی. (2)
ابن جوزی نوشته است: عثمان نیز از شجره ملعونه در قرآن است كه مشمول لعن قرانی می باشد. زیرا او هم به شرحی كه قبلا نوشتیم از شجره بنی امیه و پسر عموی مروان و پدر زن وی و آغازگر خلافت بنی امیه بود. (3)
*****
بدین ترتیب شكی نیست كه به موجب اسناد حدیثی، تفسیری و مشهودات تاریخی، بنی امیه مصداق بی چون و چرای شجره ملعونه در قرآن اند و مقصود اصلی از این تعبیر قرآنی خاندان اموی بوده و هست. معاویة نیز از خاندان اموی می باشد، زیرا پدر وی ابوسفیان و پدر ابوسفیان حرب و پدر حرب امیة می باشد. (4) لذا معاویه از نسل همان شجره ملعونه در قرآن می باشد كه خداوند آنها را لعن و نفرین كرده است!
معاویه از همان نسلی است كه ابن عساكر از ابوذر روایت می كند كه حضرت رسول صلی الله علیه واله درباره آنها فرمودند: هرگاه عدد بنی امیه به چهل نفر رسید بندگان خدا را برای خود برده خواهند گرفت! و اموال مسلمین را هم در اختیار خود قرار خواهند داد و كتاب خداوند را هم دور خواهند انداخت! همچنین ابن منده و ابونعیم از سالم حضرمی روایت می كنند كه حضرت رسول صلی الله علیه و اله فرمودند: وای بر بنی امیه، وای بر بنی امیه، وای بر بنی امیه! و نیز نعیم بن حماد گوید: ابن مسعود گفت: هر دینی آفتی دارد و آفت این دین بنی امیه می باشند!
*****
(1) تفسیر طبری 11/356، مستدرك حاكم 4/480، تاریخ بغداد خطیب 3/343، كنزالعمال متقی هندی 6/40و 90، درالمنثور سیوطی 4/191، تفسیر آلوسی 15/107، تفسیر شوكانی 3/230، سیره حلبی 1/337 و...
(2) تفسیر كبیر فخر رازی ج20ص237، الدر المنثور ج5ص309.
(3) زاد المسیر فی علوم التفسیر ابن جوزی: چ مصر؛ تاریخ طبری ج8ص138، تاریخ الخلفاء ص203، درالمنثور سیوطی ج4ص191، تفسیر شوكانی ج1ص231، تفسیر حلبی ج1ص337، تفسیر قرطبی ج10ص286 و...
(4) معاویة بن ابی سفیان بن حرب بن امیة.
ابن ابی الحدید به نقل از زبیر بن بكار نوشته است: مطرف بن مغیرة بن شعبة روایت كرده است كه به همراهی پدرم نزد معاویه رفتیم، پدرم هرگاه از نزد معاویه بازمی گشت از عقل و هوش معاویه سخن می گفت و از كارهای شگفت آوری كه از وی دیده بود، گفتگو می كرد.
در یكی از شبها پدرم در حالی به خانه آمد كه بسیار اندوهگین به نظر می رسید، و حتی از خوردن غذا خودداری نمود. من مدتی در انتظار ماندم تا پدرم حرفی بزند و پنداشتم درباره خاندان ما حادثه ای رخ داده است.
بالاخره از پدرم پرسیدم: چرا اندوهگین هستی؟ وی گفت: امشب از نزد ناپاكترین مردم كه از همه كافرتر است بیرون شدم. گفتم: جریان از چه قرار است؟ پدرم گفت: امشب با معاویه خلوت داشتم و به او گفتم: یاامیر المومنین تو دیگر پیر شده ای و اكنون لازم است راه عدل و داد پیش گیری و به مردم نیكی كنی، چه بهتر نسبت به بنی هاشم عاطفه نشان دهی و از آنان دلجوئی كنی، به خدا سوگند دیگر در دست آنان چیزی باقی نمانده است كه تو از آنها خوف داشته باشی، و چنانچه تو نسبت به آنها محبت كنی، ذكر خیری از خود به جای خواهی گذاشت.
معاویه گفت: تو بسیار از حقیقت امر به دور افتاده ای، من به كدام ذكر خیر امیدوار باشم كه پس از من باقی بماند. یك نفر از تیم (ابوبكر) به خلافت رسید و با مردم هم به خوبی رفتار كرد، و چون از دنیا رفت به دست فراموشی سپرده شد، و تنها نامی از او باقی مانده. و پس از آن مردی از عدی (عمر) به حكومت دست یافت او هم كوششی كرد و خود را به مشقت انداخت، و اكنون پس از ده سال حكومت تنها نامی از او باقی مانده است. همچنین برادرمان عثمان.
اما نام ابن ابی كبشه(1) را هر روز و شب پنج مرتبه با فریاد بلند "اشهد انّ محمّداً رسول الله" اعلام می كنند. آیا دیگر من چه عملی انجام دهم كه ذكر من بماند و از من یاد شود. نه، من هرگز به آنها (بنی هاشم) احسان نخواهم كرد.
با زنده بودن نام پیامبر هیچ یادی باقی نخواهد ماند. به خدا سوگند چاره ای نیست مگر آنكه نام پیامبر دفن شود. تا هرگز نامی از او برده نشود. (2)
*****
(1) ابی كبشه مردی از قبیله خزاعه كه با قریش بر سر بت پرستی و پیروی از شعرا مخالفت می كرد. و چون پیامبر اكرم با مشركان در امر بت پرستی مخالفت می فرمود حضرتش را با تشبیه به "ابی كبشه" به این لقب می خواندند. و بنابر قولی "ابی كبشه" جد مادری پیامبر اكرم بوده است و بدین رو او را منسوب به آن مرد می دانستند. مجمع البحرین طریحی واژه "كبش".
(2) مروج الذهب بهامش ابن اثیر ج9ص49 حوادث سال 212، شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید ج1ص463، الاخبار الموفقیات نوشته زبیربن بكار چ عراق.
معاویه در زمان ابوبكر، فرماندهی بخشی از سپاه را كه زیر نظر برادرش یزید بن ابی سفیان بود بر عهده گرفت. در عهد خلافت عمر هنگامی كه برادر معاویه، یزید، به مرض طاعون گرفتار شد، برادرش معاویه را به جای خویش برای حكومت و فرماندهی لشكر شام به دستگاه خلافت پیشنهاد كرد. خلیفه دوم هم پیشنهاد او را پذیرفت و حكومت را به معاویه سپرد و از همین جا پایه های حكومت و خلافت امویان بنا نهاده شد. دوران خلافت عمر گذشت و خلافت به عثمان واگذار شد. این خلیفه پس از اینكه حكومت را تحویل گرفت و به ریاست رسید، علاوه بر دمشق، تمام سرزمین آن روز كه شامل كشورهای سوریه و فلسطین و اردن و لبنان بود را به وی واگذار كرد و او را كاملا در اعمال و رفتارش آزاد گذاشت.
معاویه هم به عادت دیرین، ولی بیش از پیش به خودكامگی پرداخت و حكومتی صد در صد جاهلی و اشرافی ترتیب داد. هیچ چیز نبود كه او را از خواسته ها و هوس های پلیدش باز دارد. كه نمونه های استبداد وی در تاریخ فراوان یافت می شود. (1)
معاویه در دوران خلافت ابوبكر و مخصوصا عمر نرمش بیشتر از خویش نشان می داد، زیرا كه قدرت شدید بود و روحیات خشن خلیفه، اجازه تندروی و جرئت افراط كاری به او نمی داد. اما وضع معاویه در عصر عثمان، بدان منوال نبود كه در دوران دو خلیفه پیش جریان داشت. معاویه در این دوران آزادی مطلق یافته تمام بندهای قانون و اخلاق را گسیخته بود. ثروت و قدرت او را به فراموشی كامل همه مسائل اسلامی و انسانی می كشاند.
*****
(1) ترجمه تاریخ ابن خلدون ج1ص389، اسدالغابة ج4ص434، صحیح مسلم باب حرف غ، غنایم جنگی، مسند احمد بن حنبل ج5ص42، سنن بیهقی ج5ص277، تفسیر قرطبی ج3ص239.
ابن سعد روایت می كند كه معاویه با یك لباس گرانبهائی در نزد عمر حاضر شد و عمر از این لباس گرانبها در شگفت آمد و چون دید معاویه بسیار متكبرانه حركت می كند لذا با تازیانه ای كه در دست داشت بر فرقش كوبید و او را توبیخ كرد!
ابن تیمیه در كتاب الصارم المسلول در كفر كسی كه حضرت رسول را شتم كند گفته: عبایه گوید: در نزد معاویه از جریان قتل ابن اشرف گفتگو به میان آمد، بنیامین گفت: قتل او از روی مكر و فریب انجام گرفت، محمد بن مسلمه انصاری گفت: ای معاویه در مجلس تو حضرت رسول صلی الله علیه واله را به مكر و حیله نسبت می دهند و تو هم سكوت می كنی؟ به خداوند سوگند دیگر در زیر كه تو نشسته باشی من جلوس نخواهم كرد، و من هرگاه فرصت كنم این مرد را خواهم كشت!
به نوشته مورخین معاویه از روی بغض و دشمنی با امام امیر المومنین علیه السلام، هم خود برفراز منبر مرتكب بدعت كفرآمیز سب و لعن بر آن حضرت می شد، و هم به تمام بلاد و كشورهای اسلام تحت نفوذش بخشنامه صادر كرد، تا خطبا و ائمه جمعه و دیگر بطور علنی و برفراز منابر اسلامی آن بزرگوار و حتی دو ریحانه پیامبر اكرم، حسن و حسین علیهم السلام را سب و لعن نمایند. (1)
جاحظ میگوید: معاویه در آخر خطبه هایش می گفت: خدایا! ابو تراب ملحد گشت و راه دین تو را بربست. بنابراین او را لعنت كن بدترین لعنتها! و او را عذاب كن عذابی دردناك! و این را به همه جا نوشت تا انجام دهند! گروهی از بنی امیه به معاویه گفتند: ای أمیر المؤمنین! توبه آنچه آرزو داشتی (سلطنت) رسیدی؛ چه بهتر كه دیگر دست از این مرد برداری، و لعنش نگوئی! معاویه در جواب گفت: نه به خدا قسم آنقدر به این عمل ادامه میدهم تا كودكان با این روش بزرگ شوند و بزرگسالان با این خوی و منش به پیری برسند و تا دیگر كسی فضیلتی درباره علی ذكر نكند. (2)
معاویه در این زمینه حتی عده ای از صحابه و شخصیت های بزرگ اسلامی امثال حجر بن عدی را به جرم امتناع و خودداری از ارتكاب این جنایت به قتل رسانید. (3) یا دستور داد زنده به گور نمایند. (4)
بطور خلاصه بدعت سب و لعن به مولا علی بن ابیطالب علیه السلام طبق نوشته علما و مورخین اهل تسنن از جمله زمخشری در ربیع الابرار (5) و سیوطی به نقل ذخیرة المآل عجیلی(6) در طول شصت سال برفراز هفتاد هزار منبر در كشورها و مناطق شرق و غرب اسلامی به پیروی از معاویه و به دستور خلفای دروغین بنی امیه و عمال دست نشانده آنها دائر و برقرار بود. این جنایت ادامه داشت تا زمانیكه عمر بن عبدالعزیز دستور ممنوعیت آن را صادر كرد.
این در حالی است كه روایات متواتر و قطعیّ الصدوری در مصادر حدیثی اهل تسنن از پیامبر اكرم صلی الله علیه واله یافت می شود كه ایشان فرموده اند: هر كس به مولا علی علیه السلام سب و دشنام دهد من را دشنام داده است و هر كس من را دشنام دهد خدا را سب و دشنام داده است! و در بعض روایات تصریح شده است كه دشنام دهنده به خداوند، محكوم به جهنم است و با رو در آتش دوزخ می افتد. (7)
*****
(1) تاریخ یعقوبی ج3ص48، مروج الذهب ج2ص167، آداب السلطانیة فخری ص129، العقد الفرید ج2ص300، مستدرك حاكم ج2ص358 و تلخیص ذهبی، معجم البلدان ج5ص58 چ بیروت، الكامل ابن اثیر ج7ص17، شرح نهج البلاغة ج4ص54 و 128و ج5ص131 با تصریح نام حسنین و ج11ص44-46و ج13ص222، تاریخ الخلفاء سیوطی ص243، تاریخ الخمیس دیار بكری ج2ص317، نصایح الكافیة لمن یتولی معاویة ص97، المحلی ابن حزم ج5ص85، الام شافعی ج1ص208
(2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج1 ص356
(3) رجوع شود به مقتل حجربن عدی اوائل جزء 16 اغانی ابوالفرج الامامة و السیاسة ج1ص131، تاریخ طبری حوادث سال پنجاه و یك ج5ص95و253-280، كامل ابن اثیر ج3ص352-357و 472-488، جمهرة رسائل العرب احمد زكی صفوت ج2ص67.
(4) معاویه، عبدالرحمن بن حسان عنزی را به خاطر امتناع از لعن بر امیر المومنین علیه السلام تحویل زیاد داد تا او را چنان بكشد كه در اسلام كسی را نكشته باشند. پس زیاد او را زنده دفن نمود. الغدیر ج11ص52
(5) ربیع الابرار به نقل الغدیر ج2ص102
(6) ذخیرة المآل در شرح ارجوزه"عقد جواهر اللئال" هر دو از احمد بن عبدالقادر حفظی عجیلی شافعی، نیز به نقل الغدیر و به نوشته اعلام زركلی ج1ص154
(7) مسند احمد حنبل ج6ص323، خصائص نسائی ص24، مستدرك حاكم ج3ص121، فردوس دیلمی ج4شماره 5689، مناقب خوارزمی ص82و91، مناقب ابن مغازلی ص394شماره 447، تاریخ ابن عساكر ج2ص184، فرائد السمطین ج1ص302، كفایة الطالب ص83، ذخائر العقبی ص66، صواعق المحرقة ابن حجر ص74، تاریخ الخلفاء سیوطی ص73 و...
وقتی عبد اللّه بن عباس پس از شهادت امیر المؤمنین علی علیه السلام نزد معاویه رفت، معاویه به او گفت: خدائی را شكر كه علی را كشت!(1)
همچنین محمد بن جریر طبری از محمد بن حمید رازی از علی بن مجاهد از محمد بن اسحاق از فضل بن عباس بن ربیعه روایت كرده كه گفت: هنگامی كه عبدالله بن عباس به قصد دیدار معاویه به شام رفته و در آنجا بسر می برد، روزی من در مسجد بودم كه ناگهان معاویه در كاخ خضراء تكبیر گفت و اهل كاخ همه تكبیر گفتند. سپس اهل مسجد هم به پیروی از آنان تكبیر گفتند. فاخته دختر قرظة بن عمرو بن نوفل بن عبدمناف از دریچه غرفه خود بیرون آمد و گفت: خدا تو را شاد كند ای معاویه. چه خبری شنیدی كه شادمان شدی؟ معاویه گفت: خبر مردن حسن بن علی علیه السلام را شنیدم. فاخته گفت: انالله و انا الیه راجعون. (2)
شیخ عبدالقادر بن محمد بن طبری در كتاب حسن السریرة فی حسن السیرة می نویسد: وقتی خبر شهادت امام به معاویه رسید خوشحال شد و شادی و مسرت خود را ابراز داشت و او و اطرافیانش همه به سجده افتادند. (3)
*****
(1) البدایة و النهایة ابن كثیر ج8
(2) مروج الذهب مسعودی ج2ص429-430 ط دارالاندلس بیروت.
(3)كتاب حسن السریرة فی حسن السیرة، الامامة والسیاسة ج1ص144، العقد الفرید ج2ص298، محاضرات الادباء ج2ص224، حیاة الحیوان ج1ص58، تاریخ الخمیس ج2ص294، وفات الاعیان ج2ص66
معاویه در فرمانی كه برای استانداران و فرمانداران كشور خویش صادر می كرد سفارش اكید می نمود كه هواخواهان امیرالمؤمنین را به شكنجه و آزار كشند، و از دشنام و لعن علنی درباره پیشوای محبوبشان خودداری نكنند! این طرح در تمام بلاد اسلام اجرا شد، و برای عمل به آن، نیروهای عظیم دستگاه خلافت، به كار افتاد. در اینجا به بررسی برخی از جنایات وحشیانه كارگزاران معاویه نسبت به محبین مولا علی علیه السلام و مخالفین لعن آن بزرگوار می پردازیم:
الف: حجر بن عدی و یارانش
حجر بن عدی، كه از دلباختگان و شیفتگان امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام به شمار می رفت، در كوفه زندگی می كرد و همیشه با دشنام گویی مغیره، استاندار كوفه، نسبت به امام علی علیه السلام مخالفت می كرد. پس از مرگ مغیره، زیاد بن ابیه استاندار كوفه شد و همان راه و روش مغیرة را ادامه داد. حجر بن عدی نیز بدون هیچ ترس و دلهره ای همچنان بر حاكم كوفه، زیاد، فریاد برمی آورد و او را از لعن و دشنام به مولا علی علیه السلام منع می نمود. زیاد بن ابیه كه این وضعیت را برای حكومت و جایگاه خویش خطرناك قلمداد می كرد، پس از تلاش فراوان موفق شد تا حجر و یارانش را دستگیر و زندانی كند. آن گاه شهادتنامه هائی از مردان خودفروخته و مشهور شهر ترتیب داد كه حجر و یاران او، معاویه را ناسزا گفته و مردم را به جنگ با او و اخراج حاكمش دعوت كرده اند! سپس حجر و یارانش را همراه شهادتنامه های دروغین به نزد معاویه فرستاد تا درباره ایشان تصمیم بگیرد.
معاویه ایشان را در انتخاب مرگ و یا لعن و بیزاری از امام امیرالمومنین علیه السلام آزاد گذاشت! حجر و برخی از یارانش گفتند: ما هرگز به چنین ننگی تن در نمی دهیم! و خودشان را آماده جانفشانی در راه مولا علی علیه السلام نمودند. مأموران معاویه در مقابل چشمهایشان قبرشان را حفر نمودند و كفن هایشان را آماده ساختند و بالاخره حجر و شش تن از یارانش را به قتل رساندند.
ابن عبدالبر در كتاب مشهور خویش "الاستیعاب" می نویسد: حجر به افراد خانواده اش كه در قربانگاه او حضور داشتند، سفارش كرد كه این زنجیرهای آهنین را از بدنم بر ندارید، و خون ها را از اعضاء و جوارحم نشوئید، تا به همین شكل معاویه را در كنار صراط ملاقات كرده از او در محضر الهی دادخواهی كنم!(1)
ب: عبدالرحمن بن حسان عنزی
عبد الرحمن بن حسان عنزی، كه از یاران حجر بود، را نزد معاویه آوردند. معاویه به او گفت: بگو ببینم ای برادر ربیعه، درباره علی چه میگوئی؟ عبدالرحمن گفت: مرا رها كن و از من مپرس كه این برای تو بهتر است.
گفت: به خدا سوگند كه تو را آزاد نمیكنم تا درباره علی سخن بگوئی. عبدالرحمن گفت: گواهی میدهم كه علی از كسانی بود كه خدا را همواره یاد میكرد، همواره امر به معروف و نهی از منكر مینمود و از مردم در میگذشت. معاویه گفت: درباره عثمان چه میگوئی؟ گفت: او نخستین كسی است كه باب ستم را گشود و درهای حق را بست. معاویه گفت: خودت را به كشتن دادی.
آنگاه معاویه نمایندهای بطرف زیاد فرستاد و نوشت: "اما بعد، این عنزی بدترین كسی است كه من میفرستم. آن كیفری را كه شایسته اوست، در حق او معمول بدار، و به بدترین وضع ممكن او را بكش." وقتی او را پیش زیاد آوردند، او را به ناحیه قس الناطف، محلی در نزدیكی كوفه، فرستاد و در آنجا زنده بگورش كردند!(2)
ج: عمرو بن حمق خزاعی
صحابی بزرگوار، عمرو بن حمق، كسی است كه عُمری را در عبادت خدا گذرانده، و تن خود را در این راه فرسوده بود، و در میان اصحاب مشهور به عدالت بود. عمرو از شمار كسانی بود كه در دوران معاویه و خلافت زیاد گرفتار مرگی جانگداز گردید. او برای رهائی از پذیرفتن معاویه و بیزاری جستن از مولا علی علیه السلام به بیابانها فرار كرده بود. اما مأمورین معاویه همه جا را به دنبالش در نوردیدند، تا اینكه در صحراهای گرم عراق، در غاری او را دستگیر كردند و نزد عامل موصل كه، عبد الرحمن بن عبد اللّه بن عثمان ثقفی بود، فرستادند. وقتی كه او عمرو را دید به معاویه اطلاع داد. معاویه نوشت: "او با پیكانهایی كه همراه داشت، نُه نیزه بر بدن عثمان زده است، و ما نمیخواهیم كه بر او بیش از آن بزنیم! شما هم بر او، نُه پیكان بزنید، آنگونه كه بر عثمان زده بود." پس او را آوردند و نُه نیزه بر او زدند، و در همان نیزه اول یا دوم كشته شد، و سر او را برای معاویه آوردند، و این اولین سر بود كه در اسلام حمل كردهاند!(3)
د: صیفیّ بن فسیل
زیاد به دستور معاویه صیفیّ بن فسیل، یكی از یاران حجر، را احضار كرد. زیاد به او گفت: ای دشمن خدا، عقیدهات درباره ابو تراب چیست؟ او گفت ابو تراب را نمیشناسم. زیاد گفت: آیا علی بن ابیطالب علیه السّلام را نمیشناسی؟ گفت بلی. پس گفت: او همان ابو تراب است. صیفیّ گفت: نه چنین نیست، او پدر حسن و حسین علیهما السّلام است. مدتی این گفتگو به طول انجامید و متعاقب آن زیاد فرمان داد برای من عصا بیاورید!
سپس زیاد گفت: عقیده تو درباره علی چیست؟ صیفیّ گفت: بهترین سخنی كه درباره بندهای از بندگان خدا بگویند، من درباره علی امیر المؤمنین میگویم. زیاد گفت آن قدر او را از پشت گردن بزنید، تا نقش زمین شود. آنقدر او را زدند كه نقش زمین شد. سپس گفت: از او دست بردارید. و دوباره خطاب به او گفت: ای مرد، درباره علی چه میگوئی؟ صیفیّ گفت: به خدا كه هرگاه با تیغ و دشنه بدنم را قطعه قطعه كنی، همان خواهم گفت كه از من شنیدی. گفت: یا او را لعنت بفرست، یا گردنت را میزنم. گفت: پیش از آن گردنم را بزن كه من سعادتمند میشوم و تو به شقاوت میرسی. گفت: او را از اینجا برانید و آهن و زنجیر سنگین به گردنش آویزید و به زندان اندازید، سپس همانند حجر و یارانش كشته شد.(4)
ه: كشتار حضرمیّین
زیاد بن ابیه نامهای درباره مسلم بن زیمر و عبد اللّه بن نجیّ، كه هر دو حضرمی بودند، به معاویه نوشت كه اینان بر دین علی علیه السلام بوده و همفكر او هستند. معاویه به او جواب نوشت: هر كس بر دین علی است و همفكر او می باشد به قتل برسان و پس از مرگ اعضای بدنش را پاره پاره كن. زیاد نیز فرمان معاویه را انجام داد.(5)
و: رشید هجری
زیاد بن نصر حارثی روایت می كند كه من در نزد زیاد بن سمیه بودم كه رشید هجری را آوردند و او از خواص اصحاب علی علیه السلام بود. زیاد به او گفت: دوست تو (امیرالمومنین علیه السلام) درباره ما نسبت به شما چه گفته، گفت: مولای ما فرموده: شما دست و پای من را قطع خواهید كرد و بر درخت مصلوبم خواهید نمود.
زیاد گفت: من حرف دوست تو را تكذیب خواهم كرد، به اطرافیان خود گفت: او را رها سازید برود. هنگامیكه رشید اراده كرد از نزد زیاد برود بار دیگر زیاد گفت: او را برگردانید، و سپس روی خود را بطرف رشید كرد و گفت: به نظرم بهتر است كه همان حرف دوستت را درباره تو جاری سازم. زیرا ماندن تو برای ما زیان دارد.
در این هنگام امر كرد دست و پای او را بریدند و او هم سخن می گفت، موقعی كه رشید را خواستند بیرون كنند تا در خارج بر دارش زنند گفت: من حرف دیگری هم دارم كه اكنون بگویم. زیاد گفت: زبانش را هم قطع كنید، هنگامیكه خواستند زبانش را بیرون كنند، گفت مهلت دهید یك كلمه بر زبان جاری سازم. پس از اینكه مهلتش دادند گفت: این هم تصدیق خبر امیرالمومنین علیه السلام است كه گفت: قبل از مرگ دست و زبان و پای تو را خواهند برید. این مطلب را حافظ ذهبی نیز در تذكره بیان می كند.
*****
(1) الاستیعاب ص547، تاریخ ابن عساكر ج5ص421، طبری ج5ص257حوادث سال51، الكامل فی التاریخ ج2ص489 حوادث سال51، اسدالغابة ج1ص385. این مرد از بزرگان صحابه بود. در سالهای آخر حیات رسول به نزد او آمد پذیرای اسلام شد. وی در جنگ قادسیه شركت داشت، و ملقب به حجر الخیر بود.
(2) طبری ج6ص155-160 با اختصار در حوادث سال 51، ابن اثیر ج3ص202-209، الاغانی ج16ص10، ابن عساكر ج2ص379.
(3) اسدالغابة ج4ص100، الاغانی ج17ص143-145، الكامل فی التاریخ ج3ص485، الاستیعاب ج3ص1173، الاصابة ج2ص527، البدایة و النهایة ج8ص48، المحبر ص490.
(4) المحبر ص479
(5) تاریخ طبری ج5ص266 حوادث سال 51، الكامل فی التاریخ ج3ص477، الاغانی ج17ص144، تاریخ مدینة دمشق ج24 ص258
نسائی در سنن و بیهقی در السنن الكبری از طریق سعید بن جبیر این روایت را ثبت كرده است: ابن عباس در عرفه بود. از من پرسید: سعید! چرا نمیشنوم كه مردم لبیك اللهم لبیك بگویند؟ گفتم: از معاویه میترسند. ابن عباس از چادرش بیرون آمده گفت: لبیك اللهم لبیك گرچه معاویه بدش بیاید. خدایا! اینها را لعنت كن زیرا از سر دشمنی با علی علیه السلام سنت پیامبر اكرم صلی الله علیه واله را ترك كردهاند!(1)
در كتاب كنز العمال این سخن ابن عباس به نقل از ابن جریر طبری آمده است كه گفت: خدا فلان شخص (معاویه) را لعنت كند كه از گفتن لبیك اللهم لبیك در این روز (یعنی روز عرفه) منع میكرد، زیرا علی در آن روز لبیك می گفت. (2)
احمد حنبل در مسند به این عبارت ثبت كرده كه سعید بن جبیر میگوید: در عرفه نزد ابن عباس رفتم، داشت انار میخورد، گفت: پیامبر خدا در عرفه افطار كرد و ام الفضل برایش شیر فرستاد و آن را نوشید. و افزود: خدا فلان شخص (معاویه) را لعنت كند تعمدا عظیمترین روزهای حج را هدف قرار داده، زینت و شكوهش را از بین بردند و مایه زینت و شكوه حج گفتن لبیك اللهم لبیك است. (3)
*****
(1) سنن نسائی ج5ص253، سنن بیهقی ج5ص113.
(2) كنزالعمال ج5ص152.
(3) مسند احمد ج1ص217، البدایة و النهایة ج8ص130، المحلی ابن حزم ج7ص136، الغدیر ج10ص292.
یكی از جنایات كفر آمیز و غیر قابل انكار معاویه، توطئه و اقدام به قتل سبط اكبر پیامبر و امام زمان بر حق بعد از امیر المومنین حضرت امام حسن بن علی علیه السلام بود.
ابوالفرج اصفهانی پیرامون سبب شهادت امام حسن علیه السلام نوشته است: معاویه در صدد برآمد برای پسرش یزید بیعت بگیرد، پس هیچ چیزی برای وی سنگین تر از امر حسن بن علی و سعد بن ابی وقاص نبود. از این رو هر دو را با نقشه مسموم كرد، و هر دو بر اثر مسموم شدن درگذشتند.
ابن سعد در طبقات مینویسد: معاویه بارها به آن حضرت زهر داد زیرا او و برادرش حسین در شام نزد معاویه میرفتند!
نیز ابوالفرج و دیگر مورخان نوشته اند: معاویه سمّی برای جعدة بنت اشعث بن قیس، زوجه امام حسن علیه السلام فرستاد و پیغام داد: اگر حسن را كشتی صد هزار درهم به تو جایزه دهم، و تو را به همسری فرزندم یزید در آورم.
چون جعده تن به این جنایت داد معاویه مبلغ مورد قرار داد را برای وی فرستاد، و درباره ازدواج او با یزید گفت: می ترسم كاری كه با پسر رسول خدا كردی، در حق پسرم یزید انجام دهی.
*****
طبقات ابن سعد ج1ص352، تاریخ ابن كثیر ج8ص43، مقاتل الطالبین ص50و73، مروج الذهب ج2ص50، استیعاب قرطبی ج1ص141، تاریخ ابن عساكر بخش امام حسن ص216، انساب الاشراف بلاذری ج3ص47، ربیع الابرار زمخشری ج5ص208، تذكرة الخواص ص211، شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید ج16ص11و29، نصایح الكافیة عقیلی ص80، و همچنین الغدیر علامه امینی این موضوع را از طبقات ابن سعد و تهذیب الكمال و مراة العجائب و... آورده است.
معاویه به عمّال خود در هركجا كه بودند نوشت: به هیچ عنوانی اجازه شهادت داده به شیعه علی داده نشود و شهادت شیعه علی مردود قلمداد گردد. و در هركجا با شیعیان عثمان و دوستداران و راویان فضائل و مناقبش برخورد كردید، در مجالس آنها شركت كنید. و آنان را به خود نزدیك نموده و گرامی دارید و آنچه را هركس از این گروه روایت كند، عیناً با نام خود و پدر و عشیره اش، جهت تشویق و كمك های مختلف به من گزارش دهید.
و چون به خاطر پاداش ها و بخشش ها و لباس ها و زمین های واگذاری به عرب و عجم این كار عملی شد، هرچه بیشتر فضائل و مناقب دروغین عثمان فراوان و شایع گردید، و مسلمانان فریب خورده از این رهگذر در توسعه بیشتر مالی و خانه های قیمتی با یكدگر به رقابت و فخر فروشی برخاستند، و كار به جائی رسید كه هر شخص مردود و رانده شده از مردم، كه مراجعه به عاملی از عمّال معاویه می كرد و درباره فضائل عثمان فضل و منقبتی روایت می نمود، فوراً نام او را ثبت و وی را مورد تقرب و شفقّت قرار می دادند.
پس مدتی بدین منوال گذشت تا اینكه معاویه به عمّال خود نوشت: اكنون در هر شهر و دیار و محل و ناحیه ای حدیث درباره عثمان شایع و فراوان گردیده، پس با رسیدن نامه من مردم را دعوت به نقل حدیث درباره صحابه و خلفای نخستین كنید، و مبادا احدی از مسلمین خبری را درباره ابوتراب (علی بن ابیطالب) روایت كند. و شما آن را ترك نمائید، مگر آنكه همانند آن را درباره صحابه بیاورید، كه این كار مایه روشنائی دیدگان من و از هر چیزی نزد من محبوبتر است. و برای احتجاج و دلیل تراشی بر علیه ابوتراب و شیعه او، كوبنده تر، سخت تر، و ناگوارتر از ذكر فضائل و مناقب عثمان خواهد بود. پس نامه های او بر مردم خوانده شد و اخبار فراوانی كه حقیقتی برای آن نبود ساخته و منتشر گردید... (1)
همچنین مدائنی در كتاب احداث می نویسد: معاویه پس از به دست آوردن خلافت، فرمانی به همه عمال و كارگزاران خویش نگاشت. هر كس كه چیزی در فضل ابوتراب و خاندانش باز گوید! حرمتی برای خون و مالش نیست یعنی خویش هدر خواهد بود!!!
ابوجعفر اسكافی استاد ابن ابی الحدید می گوید: معاویه صدهزار درهم به سمرة بن جندب عطا كرد تا اینكه این روایت را به نام پیامبر برای مردم بازگوید كه آیه:
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلی ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصام. یعنی: و از مردم، كسانی هستند كه گفتار آنان، در زندگی دنیا مایه اعجاب تو میشود، (در ظاهر، اظهار محبت شدید میكنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه میگیرند. (این در حالی است كه) آنان، سرسختترین دشمنانند. (نشانه آن، این است كه) هنگامی كه روی بر میگردانند (و از نزد تو خارج میشوند)، در راه فساد در زمین، كوشش میكنند، و زراعتها و چهارپایان را نابود میسازند، (با اینكه میدانند) خدا فساد را دوست نمیدارد. (بقره/204و205)
درباره علی علیه السلام نازل شده است. و آیه: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّه. یعنی: بعضی از مردم جان خود را به خاطر خشنودی خدا میفروشند. درباره ابن ملجم قاتل مولا علی علیه السلام نازل گشته است! سمرة نپذیرفت. معاویه دویست هزار درهم به وی عطا كرد، باز هم نپذیرفت. پولها به چهارصد هزار درهم رسید، سمرة قبول كرد كه این روایت دروغین از پیامبر را برای مردم نقل كند!(2)
*****
(1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج3ص15 در شرح و قد سأله سائل عن احادیث البدعه، همچنین ابن عرفه معروف به نفطویه در تاریخ خودش، فجرالاسلام ص213.
(2) شرح نهج البلاغه ج1ص358
ابوذر كارهائی را كه معاویه می كرد ناپسندیده می شمرد. معاویه برای جلب رضایت او بارها برایش پول فرستاد از جمله اینكه یكبار 300 دینار برای وی فرستاد. ابوذر گفت: این پول ها اگر همان حقوق سالیانه من از بیت المال است كه سال گذشته از آن محرومم داشتید! قبولش خواهم نمود، اما گر صله و هدیه است، مرا به آن نیازی نیست.
وقتی معاویه ساختن قصر خویش را آغاز كرد، قصری عظیم با سنگ های سبز كه تا آن وقت در جهان اسلام نظیر نداشت و جلوه ای از جاهلیت و هواپرستی در سرزمین اسلام بود! فریاد ابوذر برخواست. او به معاویه رو كرد و گفت: معاویه! اگر این كاخ را از اموال عمومی، مال خدا، بنیاد كنی، به طور قطع خیانت كرده ای، زیرا اینگونه اموال بایستی در راه بهبود وضع اسلام و مسلمانان صرف شود، و خاص هیچ شخص نیست. اما اگر از اموال خودت باشد، كه به اسراف و زیاده روی دست زده ای، مگر یك تن چقدر وسائل زندگی و مسكن لازم دارد؟
ابوذر بارها به معاویه گفته بود: به خدا سوگند! تو به اعمالی دست زده ای كه ما در سنت های اسلامی، نمونه ای از آن به یاد نداریم و نمی شناسیم. به خدا سوگند! این رفتارها نه در كتاب خدا عنوانی داراست، و نه در سنت و روش پیامبرش!(1)
معاویه كه نمی توانست گفتار حق و الهی ابوذر را بشنود و می دید كه ابوذر با گفتار و عمل خویش رفتار های غیر اسلامی وی را مفتضح می كند. ناگزیر نامه ای به عثمان نوشت و از وی درخواست كرد كه ابوذر را احضار كند. (2)
به گفته بلاذری، عثمان در جواب معاویه نوشت: ابوذر را بر مركبی سخت خشن و ناهموار سوار كرده به مدینه بازگردان! پیرمرد، به اجبار بر شتری بس خشن سوار گردید. شبانه روز بدون هیچگونه استراحتی به سوی مدینه حركت داده شد. راهی دراز و خسته كننده بود، و بیابانهای خشك و ریگزار، و ماموران بی رحم و خالی از عواطف انسانی!(3) یعقوبی و مسعودی می نویسند: فرمان خشونت بار عثمان، با این مرد خدا، اجرا شد. در نتیجه هنگامی كه به مدینه رسید، گوشت پاهایش ریخته بود!(4)
*****
(1) انساب الاشراف بلاذری ج5ص53
(2) سیر اعلام النبلاء ج2ص50
(3) انساب الاشراف ج5ص53
(4) یعقوبی ج2ص120-122، مروج الذهب بهامش ج5ص161-163.
با فرا رسیدن محرم سال 37 هجری طرفین جنگ صفین تا پایان ماه محرم اعلام ترك مخاصمه كردند، تا شاید كار به صلح انجامد. و در اثنای آن سفیرانی رفت و آمد كردند كه فائدهای نبخشید. مولا علی علیه السلام هیئتی را مركب از عدی بن حاتم، یزید بن قیس، شبث بن ربعی، و زیاد بن حنظله به سوی معاویه فرستاد.
شبث بن ربعی به او گفت: معاویه! آیا تو از این خوشحال خواهی شد كه عمار یاسر را به دست تو بدهند تا او را بكشی؟! معاویه جواب داد: چه مانعی دارد! به خدا اگر پسر سمیه را به دست من بدهند او را نه به خاطر قتل عثمان بلكه به خاطر قتل ناتل، برده عثمان، خواهم كشت!(1)
و بالاخره عمار یاسر یار و صحابی با وفا و جلیل القدر پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله همراه با صدها صحابی دیگر، كه در لشكر مولا علی علیه السلام بودند، به دست یاران و لشكریان معاویه به شهادت رسیدند.
معاویه در حالی به جنگ و مبارزه با عمار پرداخت و وی را شهید كرد كه پیامبر اكرم صلی الله علیه واله در حق وی فرموده بودند: "عمار با حق (یعنی اسلام) است و حق با وی، عمار با حق میگردد هر جا كه بگردد، و قاتل عمار در آتش است"(2) و فرمودند: "چون مردم اختلاف پیدا كردند پسر سمیه با حق (و جانب اسلام) است. "(3) و همچنی بیان داشتند: "قریش را چه با عمار! او آنها را به بهشت میخواند و آنها وی را به دوزخ، قاتل و به یغما برنده جامه و اسلحه او در آتش خواهد بود"(4) و فرمودند: "هر كه با عمار دشمنی ورزد خدا با او دشمنی خواهد ورزید و هر كه به عمار كینه بورزد خدا با او كینه خواهد ورزید و هر كه عمار را نابخرد بشمارد خدا او را نابخرد خواهد شمرد و هركه عمار را دشنام دهد خدا او را دشنام خواهد داد، و هر كه عمار را تحقیر نماید خدا او را حقیر خواهد شمرد، و هر كه عمار را لعنت نماید خدا او را لعنت خواهد نمود و هر كه بر عمار عیب گیرد خدا او را عیب خواهد گرفت. "(5)
و همچنین متواتر نقل شده است كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله خطاب به عمّار فرمودند: "تقتلك الفئة الباغیة" یعنی كشنده تو دسته ای ستمكارند. و در لفظ روایت دیگر: "الناكبة عن الطریق" یعنی دسته از كسانی كه از راه راست منحرفند. (6)
*****
(1) تاریخ طبری ج6ص3، كامل ابن اثیر ج3ص124، تاریخ ابن كثیر ج7ص258.
(2) الطبقات الكبری ج3ص187
(3) المعجم الكبیر ج10ص95 ح10071، دلائل النبوة بیهقی ج6ص422، المستدرك علی الصحیحین ج3ص442.
(4) سیرة ابن هشام ج2ص115، العقد الفرید ج2ص289، شرح ابن أبی الحدید ج3ص274، تاریخ ابن كثیر ج7ص268.
(5) مسند أحمد ج4ص89، مستدرك الحاكم ج3ص390و391، تاریخ الخطیب ج1ص152، الاستیعاب ج2ص435، أُسد الغابة ج4ص45، طرح التثریب ج1ص88، تاریخ ابن كثیر ج7ص311، الإصابة ج2ص512، كنز العمّال ج6ص185 و ج7ص71- 75.
(6) متواتر بودن این حدیث را ابن حجر در جلد2 الاصابه ص512 و در جلد 7 تهذیب التهذیب ص409 ذكر نموده است. و همچنین تاریخ مدینة دمشق ج12ص637، كنزالعمال ج13ص537.
امیر المومنین علیه السلام به مالك اشتر فرمودند: "جز تو كسی شایسته حكومت مصر نیست. پس به مصر برو، خدا تو را رحمت كند. " از آن پس، اشتر از حضور علی علیه السّلام مرخص شد و اسباب سفر آماده كرد و مهیای رفتن به مصر شد. جاسوسان معاویه او را خبر كردند كه امیر المومنین علیه السلام مالك اشتر را به ولایت مصر منصوب كرده است. معاویه كه طمع حكومت مصر را داشت، این انتصاب خیلی برایش گران آمد. و یقین داشت كه هرگاه اشتر به مصر برود، از محمّد بن ابی بكر هم قاطعتر و در دشمنی با او (معاویه) سختتر است. از این رو سفارشی به رئیس خراج قلزم (شهری بین مكه و مصر) فرستاد و گفت: مالك اشتر رو به مصر نهاده و میآید. اگر كار او را تمام كنی، مالیات قلزم را تا من زندهام و تو زندهای، بر تو میبخشم. تا میتوانی از حركت او مانع باش!
این شخص آمد و در قلزم اقامت كرد. اشتر نیز از عراق به طرف مصر حركت كرد. وقتی وارد قلزم شد، آن مرد به استقبال آمد و پیشنهاد كرد كه در آنجا توقف كند و اظهار داشت: اینجا منزلی خوش و طعام هم آماده و علف اسب ها نیز فراهم است و من فردی از افراد مالیات بده این سرزمین هستم. مالك پیاده شد و او طعامی آورد. طعام كه صرف شد، شربتی از عسل كه در آن زهر ریخته بود، آورد و به او داد. وقتی مالك آن را خورد، وفات یافت.
آن كس كه به اشتر زهر داده بود، نزد معاویه آمد و او را از قتل اشتر آگاه كرد، سپس معاویه بپاخاست و خطبهای خواند و در ضمن آن خدا را حمد و ثنا گفت. آنگاه اظهار داشت: به راستی كه علی دو بازوی توانا داشت كه یكی- یعنی عمار یاسر- در صفین و دیگری- یعنی اشتر- امروز بریده شد. (1) و در عبارت ابن قتیبه آمده كه معاویه هنگامی كه از خبر كشته شدن مالك اشتر آگاه شد، گفت: چقدر جگرم راحت و خنك شد! خدا لشكریانی دارد كه این عسل (كه بوسیله آن مالك كشته شد) از آن جمله است!!(2)
اینجاست كه میبینی معاویه چگونه از این گناه بزرگ (گناه كشتن بنده صالحی كه از زبان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و جانشینش مولانا امیر المؤمنین سلام اللّه علیه تعریف و ستایش شده) هیچ پروایی نمیكند، و توبه و پشیمانی به او دست نمیدهد، بلكه او و مردم شام از مرگ این قهرمان بزرگ اظهار شادمانی میكنند. آری جرم مالك این بود كه امام زمان خود را یاری میكرد!
معاویه درحالی از كشتن مردم بی گناه اظهار شادمانی می كند كه ابن عباس نقل كرده است كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فرمودند: بدترین مردم در پیشگاه خدا، كسی است كه در حرم كافر شود و در اسلام سنّت جاهلیت را بجوید و خون یك نفر را بخواهد بغیر حق ریخته شود. (3) و حدیثی از ابو هریره نقل شده كه: هر كس در قتل مؤمنی به اندازه نیمه كلمهای كمك كند، خدا را در حالی ملاقات می كند كه در بین دو چشمش نوشته باشند: از رحمت خدا نومید است!
*****
(1) تاریخ طبری ج6ص54 حوادث سال 38 هجری، كامل ابن اثیر ج3ص152 حوادث سال 38، مروج الذهب مسعودی ج2ص39.
(2) العیون ابن قتیبه ج1ص201.
(3) صحیح بخاری و سنن بیهقی 8: 27.
معاویه، عمرو بن عاص را با شش هزار تن به مصر فرستاد، در حالی كه محمّد بن ابی بكر عامل و كارگزار علی علیه السّلام در مصر بود. عمرو حركت كرده و در نزدیكی های مصر فرود آمد. طرفداران عثمان پیرامون او جمع شدند و او در بین آنها اقامت كرد و به محمّد بن ابی بكر چنین نوشت:
ای پسر ابوبكر، من نمیخواهم كه بر تو چیره شوم. آگاه باش كه مردم این شهرها بر علیه تو جمع گشتهاند و همگی متحداً بر تو شوریدهاند و از اینكه تو را پیروی كنند، پشیمان هستند. و هرگاه كارد به استخوان برسد، تو را دستگیر میكنند. من تو را نصیحت میكنم كه از مصر خارج شوی و السلام.
همچنین عمرو نامهای را كه معاویه خطاب به محمد بن ابی بكر نوشته بود، فرستاد. در آن نامه چنین آمده است: ما كسی را سراغ نداریم كه پیش از تو بر عثمان ستم روا داشته و به او صدمه زده باشد. تو در شمار كسانی هستی كه بر علیه او سخن چینی كردهای و در ریختن خونش شركت داشتی. آیا گمان داری كه من این همه را نادیده میگیرم و یا فراموش میكنم... اینك من گروهی را كه تشنه خون تو هستند و بر جهاد در راه كشتن تو، به خدا تقرب میجویند، بسوی تو روانه كردم...
بالاخره عمرو بن عاص و دوستش، معاویة بن حدیج، پس از كشتن برخی از یاران محمد بن ابی بكر، از جمله كنانة بن بشر، او را پیدا كردند و به زندانی در مصر بردند. ابتداء از خوردن آب منعش كردند تا تشنگی او را از پا درآورد و سپس او را كشتند و در بدن الاغ مرده ای گذاشتند و آتش زدند!!! این خبر كه بگوش عایشه رسید، برای او خیلی ناله كرد و پس از نماز بر علیه معاویه و عمرو نفرین كرد. (1)
خبر كشتن محمّد كه به معاویه و یارانش رسید، خیلی شادمانی و خوشحالی كردند. و خبر كشته شدن محمّد و شادمانی معاویه را كه به علی علیه السّلام رساندند، فرمود: به همان اندازه كه آنها شادی میكنند، ما اندوهگینیم و از آغاز جنگ تا كنون، من درباره هیچ كس به این اندازه ناله و اندوه نداشتهام. او دست پرورده من بود و من او را فرزند خود میشمردم و اینهمه حزن و اندوه بیجهت نیست. چرا كه او مرد نیكوكار و برادر زاده من بود. این قربانی را در راه خدا میدهیم. (2)
در نجوم الزاهره آمده است كه سر محمد را بریدند و نزد معاویة بن ابی سفیان در دمشق فرستادند. و آن سر را در آنجا گرداندند و در اسلام، این اولین سری است كه در همه جا گرداندهاند!(3)
*****
(1) تاریخ طبری ج6ص58 حوادث سال 38، الكامل ابن اثیر ج3ص154 حوادث سال 38، تاریخ ابن كثیر ج7ص313حوادث سال38، الاستیعاب ج2ص235، تهذیب التهذیب ج9ص81.
(2) مروج الذهب ج2ص39، تاریخ ابن كثیر ج7ص314 حوادث سال38.
(3) النجوم الزاهرة ج1ص110.
ابن منذر، از قول قاسم بن محمد چنین ثبت كرده است: قبیلهای از معاویه پرسیدند آیا جایز است انسان دو كنیز را كه خواهر یكدیگرند با هم به همسری داشته باشد؟
گفت: اشكالی ندارد.
نعمان بن بشیر سخنش را شنیده به اعتراض گفت: اینطور فتوا دادی؟! گفت: آری. گفت: پس به نظر تو اگر كسی خواهرش كنیزش باشد میتواند او را به همسری اختیار كند؟! گفت: آه! به خدا حالا فهمیدم! به آنها بگو: از این كار بپرهیزند، زیرا روا نیست. و گفت: پیوند خویشاوندی و حرمتش در مورد بردگان و غیر بردگان یكسان است.
*****
الدر المنثور ج2ص137.
شافعی در كتاب الأم از قول زهری این روایت را ثبت كرده كه: در نماز دو عید (فطر و قربان) برای پیامبر صلی الله علیه و اله و ابوبكر اذان گفته نشد و نه برای عمر و عثمان تا آنكه این را معاویه در شام بدعت گذاشت و سپس حجاج در مدینه وقتی استاندارش شد. (1)
ابن حزم نیز در المحلی مینویسد: امویان این را كه دیر به نماز عید بروند و خطبه را پیش از نماز بخوانند، و اذان و اقامه را بدعت گذاشتند. (2)
قسطلانی در ارشاد الساری مینویسد: نخستین كسی كه اذان را در نماز عید بدعت نهاد معاویه بود، و این را ابن ابی شیبه با سندی صحیح روایت كرده است. (3)
شوكانی در نیل الاوطار مینویسد: ابن قدامه در كتاب مغنی میگوید: ابن ابی شیبه در كتاب مصنف با سندی صحیح از قول ابن مسیب چنین آورده كه اولین كسی كه اذان گفتن در عید را بدعت نهاد معاویه بود. (4)
بسیاری از علما و بزرگان اهل سنت به این مطلب اذعان داشته اند كه اولین كسی كه اذان گفتن برای نماز عید را بدعت كرده، معاویه بوده است. در اینجا تنها به ذكر اسناد اقوال ایشان اكتفاء می كنیم. (5)
*****
(1) كتاب الام ج1ص208
(2) كتاب المحلی ابن حزم ج5ص82.
(3) ارشاد الساری ج2ص202.
(4) نیل الاوطار ج3ص364، مغنی ابن قدامه ج2ص235.
(5) المصنف ابن ابی شیبه ج2ص169، البحر الزخّار ج3ص58، فتح الباری ابن حجر ج2ص362، شرح الموطّأ للزرقانی ج1ص323، أوائل السیوطی ص9. الغدیر ج10ص273.
زرقانی در شرح موطأ در بیان این كه در عیدین باید نماز را قبل از خطبه خواند، مینویسد: در دو صحیح مسلم و بخاری آمده كه ابن عباس میگوید: در نماز عید رسول خدا صلی الله علیه واله و ابوبكر و عمر حضور داشتهام. تمامی ایشان نماز را قبل از خطبه میخواندند. (1) شافعی از عبد اللّه بن یزید روایتی شبیه روایت ابن عباس ثبت كرده و میافزاید: این روش ادامه داشت تا معاویه آمد و خطبه را پیش از نماز خواند. (2)
سكتواری در محاضرة الاوائل مینویسد: اولین كسی كه خطبه را قبل از نماز خواند معاویه بود. و سپس حكمرانان مروانی مثل مروان و زیاد، كه در عراق بودند، از او پیروی كردند و معاویه این كار را در مدینه مشرفه انجام داد. (3)
البته ابن حجر در فتح الباری می نویسد: ابن منذر با سلسله ای صحیح درباره عثمان آورده است كه نخستین كسی كه پیش از نماز خطبه خواند عثمان بود. (4) به هر حال چه معاویه اولین كسی بوده است كه این بدعت را گذاشته و یا از بدعتی كه عثمان قرار داده بوده است پیروی كرده، به هر حال در ترویج و انجام این بدعت شریك بوده است. و علت انجام این بدعت این بود كه معاویه بدعت سب و لعن مولا امیر المومنین علیه السلام را ترویج می نمود و خود او نیز در خطبه هایش آن را انجام می داد، مردم نیز بعد از نماز برای فرار از شنیدن ناسزاهایی كه مولا علی علیه السلام می شد برمی خواستند. فلذا معاویه خطبه را قبل از نماز می خواند تا مردم به اجبار بنشینند و سخنان معاویه را گوش دهند.
*****
(1) شرح الموطأ ج1ص324، صحیح مسلم ج2ص283، صحیح بخاری ج1ص327؛ همچنین این حدیث از عبدالله بن عمر نقل شده است: صحیح بخاری 2/111 و 112، صحیح مسلم 1/326، موطا مالك 1/146، مسند احمد 2/38، كتاب الام شافعی 1/208، سنن ابن ماجه 1/387، سنن بیهقی 3/296، سنن ترمذی 1/70، سنن نسائی 3/183، المحلی از ابن حزم 5/85، بدایع الصنایع 1/276، المدونة الكبری مالك 1/155.
(2) كتاب الامّ شافعی ج1ص235، المصنف ج3ص284
(3) محاضرة الاوائل سكتواری ص144
(4) فتح الباری ج 2 / 361، الغدیر ج 8 / 160، نیل اولاطار 3/362، همچنین ابن شبه از ابوغسان نقل كرده است.
ضحاك در بحث از دیات صفحه50 از قول محمد بن اسحاق چنین ثبت كرده است: از زهری پرسیدم و گفتم: راجع به دیه افراد اقلیتهای مذهبی تحت حمایت مسلمانان بگو كه در دوره پیامبر خدا صلی الله علیه واله چقدر بود چون در موردش اختلاف پیدا شده است. گفت: در میان مشرق و مغرب كسی بهتر از من آن را نمیداند.
در دوره پیامبر خدا صلی الله علیه واله و ابوبكر و عمر و عثمان هزار دینار بود تا معاویه آمد كه به خانواده كشته پانصد دینار میداد و پانصد دینار دیگر را به خزانه عمومی میداد!
البته در دوره پیامبر اكرم صلی الله علیه واله بر خلاف پندار زهری یك هزار نبوده است و این را از ائمه مذاهب اسلامی جز ابو حنیفه كسی نگفته است، و اولین كسی كه آن را یك هزار دینار قرار داده عثمان بوده است. به هر حال كار معاویه شامل دو بدعت است:
اولا: دیه را هزار دینار گرفته است.
ثانیا: آن را میان ورثه مقتول و خزانه عمومی به یك اندازه تقسیم كرده است.
*****
این مطلب را بزرگان دیگر اهل سنت نیز آورده اند: سنن بیهقی ج8ص102، البدایة و النهایة ابن كثیر ج8ص139 و همچنین این مطلب در كتاب الغدیر ج10ص284 آمده است.
ابوسعید خدری روایت می كند كه ما در خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و اله حاضر می شدیم، و آن جناب امر می كردند در مورد زكوة فطر از هر فرد بزرگ یا كوچك، آزاد یا مملوك یك صاع از طعام بدهند. و مردم مخیر بودند كه این یك صاع (حدوداً سه كیلوگرم) را از گندم، جو، خرما، و یا كشمش بدهند.
ابو سعید گوید: ما همواره به این سنت عمل می كردیم تا آنگاه كه معاویه برای انجام مناسك حج و یا عمره به مكه آمد. و در منبر برای مردم سخن گفت، و از جمله مطالبی كه برای مردم عنوان كرد این بود: من نظرم این است كه دو مُد (هر مُد= حدوداً 700گرم) از گندم شام به اندازه یك صاع از خرما است! ابوسعید گفت: من تا آنگاه كه زنده باشم با این عمل معاویه مخالفت خواهم كرد و به ترتیبی كه حضرت رسول صلی الله علیه و اله امر كرده است انجام می دهم. هنگامیكه این جریان به ابن زبیر رسید گفت: زكوة فطر همان یك صاع است.
*****
أبو داود در الزكاة باب زكاة الفطر شماره1609، وابن ماجة در الزكاة باب صدقة الفطر شماره 1827.
معاویه (در جنگ صفین) نذر كرده بود زنان قبیله ربیعه را به بردگی بگیرد و هر زنی را كه جنگیده باشد بكشد. خالد بن معمر در این باره چنین سروده است:
تمنّی ابنُ حربٍ نذرةً فی نسائنا و دون الذی ینوی سیوفٌ قواضبُ
و نمنح ملكاً أنت حاولت خلعه بنی هاشم قول امرئ غیر كاذب
ترجمه:
پسر ابو سفیان در این آرزو است كه زنان ما را به بردگی بگیرد،
تیغهای بُرّان ما مانع آن است كه نذرش به تحقق رسد،
و این را به حاكمی كه تو در صدد بركناری و خلع او هستی (یعنی امام علی علیه السلام) قول میدهیم.
به بنی هاشم، قول مردانه، قول مردی كه دروغ نمی گوید.
چطور معاویه نذر می كند كه زنان مسلمان قبیله ربیعه را در صورت چیرگی بر شوهرانشان به جرم این كه دوستدار مولا علی علیه السلام بوده به بردگی بگیرد حال آنكه به بردگی گرفتن زن و مرد مسلمان حرام است؟! و اساسا در شریعت اسلام نذر جز برای كار خداپسندانه و به شرط وجود رجحانی در متعلق نذر منعقد نمیشود.
*****
كتاب صفین ص 231
معاویه خزانه مركزی را به جای اینكه در مصارف عموم و رفاه حال مردم مصرف نماید، برای استحكام بخشیدن به حكومت و قدرت و سركوبی مسلمین و مخالفین به كار می برد. (1) از عناصر سیاسی امویان به خصوص معاویه، به كارگیری مال به عنوان سلاحی برای ارعاب و وسیله ای برای تقرّب بود؛ زیرا گروهی از مردم را از آن محروم می ساختند، ولی آن را چندین برابر بیشتر به گروهی دیگر دادند تا بهایی برای وجدان و تضمینی برای سكوت آنان باشد. (2)
مورخان می نویسند: معاویه به عبدالله بن عمر، به منظور بیعت با یزید، یكصد هزار درهم داد و او آنها را از وی پذیرفت!(3) همچنین نوشته اند كه یزید بن منیة برای رفع گرفتاری خویش به معاویه توسل جست. معاویه گفت: ای كعب، به او سی هزار درهم بده! و آنگاه كه وی از جای برخاست و می خواست از مجلس بیرون برود، دوباره معاویه فرمان داد: برای روز جمل هم سی هزار دیگر به آن بیفزا! (4)
ابونعیم اصفهانی نویسنده مشهور حلیة الاولیاء از عبدالرحمن بن قاسم نقل می كند كه یكبار معاویه هدایائی مختلف برای عائشه فرستاد كه در جمله آنها لباس و پول و اشیاء قیمتی قرار داشت. (5) ابونعیم و ابن كثیر و دیگر مورخین نوشته اند كه معاویه یكبار صدهزار درهم پول نقد برای عائشه فرستاد!(6)
معاویه، پس از اسراف و تبذیر بیت المال ناگزیر شد كه اموال مردم را مصادره نماید، تا ناتوانی مالی خزانه دولت را جبران كند. وی میراثهای حُتات، عموی فرزدق، را مصادره كرد!(7)
همچنین مسعودی روایت می كند هنگامی كه صعصعة بن صوحان از طرف علی علیه السلام نزد معاویه رفته بود. معاویه در مجلس علنی خود در حضور مردم گفت: زمین ملك خداست و ما هم خلیفه خداوند هستیم! هر چه از مال خداوند از مردم گرفته شود حق ما است! و بقیه را هم كه از مردم نگرفته ام حق من است و اگر بخواهم از آنها اخذ كنم برای من رواست!
ابن حجر در ضمن حدیثی كه رجال سند آن از ثقات هستند گفته: معاویه در روز جمعه ای برای مردم خطبه خواند و در ضمن خطبه اش گفت: اموال متعلق به ما است! و غنائم هم اختصاص به ما دارد، اكنون اختیار هم در دست ما قرار دارد. ما به هر كس اراده كنیم می دهیم!
ابن عبدالبر می گوید: زیاد حكم بن عمرو غفاری را حاكم خراسان قرار داد. حكم در ایام حكومت خود غنائم فراوانی به دست آورد. زیاد برای او نوشت امیر المومنین معاویه در نظر دارد درهم و دینار را جمع كند و در این مورد امر به ما صادر شده است. اكنون پس از رسیدن نامه من بیت المال را تقسیم نكنید و برای ما بفرستید! حكم برای زیاد نوشت: تو برای من نوشته ای كه امیر المومنین در نظر دارد دراهم و دنانیر را جمع كند. و من هم طبق دستور او هرچه دینار و درهم است برای او بفرستم. ولیكن من كتاب خداوند را در این مورد مقدم می دانم و حكم خداوند را بر حكم معاویه ترجیح می دهم.
زمخشری در ربیع الابرار می گوید: معاویه برای مردم خطبه خواند و در اثناء خطبه اش گفت: خداوند می فرماید: وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ. یعنی: خزائن همه چیز نزد ما است ولی ما جز به اندازه معین آن را نازل نمیكنیم. (حجر/21) پس چرا من را ملامت می كنید كه حقوق شما را كم كرده ام. ام احنف گفت: ما تو را درباره خزائن خدا ملامت نمی كنیم. و ملامت ما تو را از این جهت است كه خداوند از خزائن خود برای ما روزی فرستاده و تو آنها را در خزائن خود جمع كرده ای و نمی گذاری دست ما به آنها برسد.
همچنین باغ فدك، كه از رسول اكرم صلی الله علیه و اله به حضرت زهرا سلام الله علیها رسیده بود و بخشی از اموال ایشان محسوب می شد، به فرمان معاویه جزء اموال مروان حكم قرار گرفت! (8)
*****
(1) روح الاسلام ص296
(2) اتجاهات الشعر العربی ص27
(3) الكامل فی التاریخ ابن اثیر ج3ص506.
(4) عقدالفرید ج2ص68.
(5) حلیة الاولیاء ج2ص48
(6) حلیة الاولیاء ج2ص47، سیر اعلام النبلاء ج2ص131، ابن كثیر ج7ص136، المستدرك ج4ص13، طبقات الكبری ج5ص18
(7) الكامل فی التاریخ ابن اثیر ج3ص468، دیوان فرزدق ج2ص42-43، انساب الاشراف بلاذری ج5ص101-102.
(8) تاریخ یعقوبی ج2ص218 و 223 و 232، فتح البلدان بلاذری ص46.
معاویه در زمان خلافتش برای رسیدن به اهداف پست و پلید خویش، بارها با وعده پول و مقام بسیاری از سران و بزرگان قبایل را به وسوسه انداخت. و با این نیرنگ ایشان را در گروه طرفداران خودش قرار داد. در اینجا تنها به ذكر یك نمونه از این موارد اكتفاء می كنیم:
طبری می گوید: چند تن از سران قبایل، از جمله حتات بن یزید مجاشعی به معاویه وارد شدند. معاویه به هر كدام از ایشان صد هزار دینار بخشید، اما به حتات هفتاد هزار بیش نداد. هنگامی كه اینان از شام بیرون آمدند، هر كس مقدار پولی كه معاویه به او داده بود به دیگران اعلام داشت. حتات از اینكه به او از دیگران كمتر داده شده است، سخت ناراحت شد، به طوری كه از همانجا بازگشت، و نزد معاویه رفت، و او را به خاطر این كار ملامت كرد، پرسید: به چه دلیل به من از همه همراهانم كمتر پول دادی، و چرا نسبت به من بخل ورزیدی؟
معاویه گفت: بله من از افراد دیگر دینشان را خریداری كردم، بدین جهت آن مقدار در برابر به آن ها پول بخشیدم، اما تو را به حال خودت واگذار كردم، چون می دانم تو با اعتقاد، طرفدار عثمان می باشی. حتّات دنیا پرست گفت: دین مرا نیز از من بخر!!! معاویه دستور داد كمبود پول او را بدهند.
*****
(طبری ج6ص135، ابن اثیر ج3ص201)
داستان مشهوری است كه ركن الاسلام از مشایخ خود تا به صاحب "مصابیح" روایت كرده است. و او از ابی ابن وابل نقل كرده است كه او گفت: با مسروق در مكانی بودیم كه كشتی ای از آنجا می گذشت. پرسیدم كه این كشتی چیست و به كجا می رود؟ گفتند: تنها كالای این كشتی بُت است كه معاویه به طرف هند می فرستد تا در آنجا بفروشد. مسروق گفت: اعمال بد این مرد را شیطان در نظر او زینت داده كه اینطور عملی را خوب می پندارد! یا اینكه یكباره از آخرت مأیوس شده و به دنیا مشغول گشته است.
پیشوای حنبلیان، احمد حنبل در مسندش روایتی از طریق عبد اللّه بن بریده ثبت كرده، میگوید: من و پدرم به دربار معاویه رفتیم. ما را بر فرشی نشاند. بعد دستور داد برایمان خوراك آوردند و خوردیم، سپس دستور داد شراب آوردند و خودش نوشید و از آن جام تعارف پدرم كرد!(1)
ابن عساكر در تاریخش و ابن سفیان در مسندش و ابن قانع و ابن منده از طریق محمد بن كعب قرظی روایتی ثبت كردهاند كه میگوید: در زمان عثمان و هنگامی كه معاویه استاندار شام بود عبد الرحمن بن سهل انصاری به جهاد خارجی رفت. روزی قافلهای كه مشكهای شراب بار داشت و متعلق به معاویه بود از برابرش میگذشت. برخاست و با نیزه خویش همه مشكها را پاره كرد، و نوكرانی كه همراه قافله بودند با او گلاویز گشتند. ماجرا به اطلاع معاویه رسید، معاویه گفت: او پیر مردی است كه عقلش را از دست داده!
عبد الرحمن گفت: بخدا این طور نیست و عقلم را از دست ندادهام، بلكه پیامبر خدا صلی الله علیه واله ما را منع كرد از این كه شراب به شكممان یا مشكهامان بریزیم. (2)
برای عبادة بن صامت، یكی از مجاهدان بدر و بیعت كنندگان عقبه، نیز داستانی شبیه عبدالرحمن بن سهل رخ داده است. (3)
همچنین معاویه در شعری تصریح كرده است كه شراب می نوشیده است. (4)
این در حالی است كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله فرموده اند: لعنت و ننگ بر شراب باد و بر شرابخوار و ساقی و شرابفروش و خریدار شراب و حمل كننده شراب و آنكه برایش حمل میشود و شرابگیر و شرابساز و هر كه از پولش امرار معاش كند. (5)
و حتی خود معاویه از زبان پیامبر اكرم صلی الله علیه واله نقل می كند كه ایشان فرمودند: هر كه شراب خورد تازیانه بزنید، اگر تكرار كرد تازیانه بزنیدش، اگر باز هم تكرار كرد تازیانه بزنیدش، اگر برای چهارمین بار تكرار كرد بكشیدش!(6)
*****
(1) مسند احمد ج5ص347
(2) این را ابن حجر در الاصابه ج2ص401 نوشته و در تهذیب التهذیب ج6ص192 خلاصه كرده و نیز ابو عمر در استیعاب ج2ص401 به طور ملخص آورده و ابن اثیر در اسد الغابه ج3ص299 به همین عبارت تا آنجا كه «... شراب به شكممان یا مشكهامان بریزیم» ثبت كرده و میگوید: سه محدث شهیر (یعنی ابن منده و ابو نعیم و ابو عمر) آن را ثبت كردهاند.
(3) تاریخ مدینة دمشق ابن عساكر ج7ص211 از طریق عمر بن رفاعة، همچنین روایت دیگری با همین مضمون در تاریخ مدینة دمشق ج7ص213 از طریق عمرو بن قیس آورده.
(4) شربتُ الخمرَ حتی صرتُ كلّا علی الأدنی و ما لی من صدیقِ * و حتی ما أوسّد من وسادٍ إذا أنشو سوی الترب السحیق / تاریخ مدینة دمشق ابن عساكر ج7ص346، الاصابة ابن حجر ج2ص291.
(5) سنن ابی داوود ج2ص166، سنن ابن ماجة ج2ص174، مسند احمد حنبل ج2ص71، جامع ترمذی ج1ص167 و...
(6) مسند احمد ج5ص56، 59، 60، 63، 68
وقتی عبد اللّه بن بدیل، از سپاه علی علیه السلام كشته شد، معاویه و عبد اللّه بن عامر رفته بر سر نعش او ایستادند. عبد اللّه بن عامر، كه دوست عبد اللّه بن بدیل بود، عمامه خویش را بر صورت او گسترده و برایش طلب مغفرت كرد. معاویه گفت: صورتش را باز كن. گفت: نه بخدا تا جان در بدن دارم نخواهم گذاشت او را مثله كنی! معاویه گفت صورتش را باز كن، ما وقتی آن را به تو بخشیدیم دیگر مثلهاش نمیكنیم. (1)
نسبشناس معروف ابو جعفر بغدادی در المحبر مینویسد: معاویه در دستورات كتبیاش به زیاد گفته بود: هر كه را بر دین و نظریه علی یافتی بكش و جسدش را مثله و تكه و پاره كن. (2)
معاویه در حالی دستور بر مثله و تكه و پاره كردن اجساد مومنین می دهد كه حتی مثله كردن حیوان و حتی سگ هم جایز نیست. و پیامبر اكرم صلی الله علیه واله كسی را كه نعش حیوانی را مثله و تكه پاره كند لعنت فرموده است!(3) حدیث نهی از مثله و تكه پاره كردن نعش، از چندین طریق روائی آمده است، از طریق امیر المؤمنین علی علیه السلام، انس، ابن عمر، عبد اللّه بن یزید انصاری، سمرة بن جندب، زید بن خالد، عمران بن حصین، مغیرة بن شعبه، حكم بن عمیر، عائذ بن قرط، ابو ایوب انصاری، یحیی بن ابن ابی كثیر، و اسماء بنت ابی بكر. و احادیث آنان در صحیح بخاری و صحیح مسلم و سنن ابی داود و سنن الكبری بیهقی و مسند احمد حنبل و معجم طبرانی درج و نگاشته است. (4)
*****
(1) صفین ص277، شرح ابن ابی الحدید ج1ص486
(2) المحبّر ابوجعفر بغدادی ص479
(3) نصب الرایة ج3ص120، السیر الكبیر ج1ص78، صحیح بخاری باب ما یكره من المثلة
(4) نصب الرایة زیعلی ج3ص118- 21
بارودی میگوید: عمیر بن قرة اللیثی كه از اصحاب پیامبر صلی الله علیه واله است از جمله اصحابی بود كه در جنگ صفین شركت داشتند و در جنگ علیه معاویه و شامیان سرسختی و شدت عمل به خرج میداد تا جائی كه معاویه قسم و سوگند یاد كرد اگر به چنگش بیفتد سرب گداخته در گوشهایش بریزد!
آیا در شریعت اسلام روا است كه انسان قسم بخورد سرب گداخته در گوش مسلمانی بریزد؟! در گوش صحابی عادل و عالی مقامی كه پیرو بدعتها و هوسهای معاویه نبوده است؟!
*****
الاصابه ابن حجر ج3ص35
وقتی نعیم بن صهیب بن العلیة، از سپاه علی علیه السلام، در صفین كشته شد، پسر عمویش نعیم بن حارث بن العلیة، كه در سپاه معاویه بود، پیش معاویه رفت و گفت:
این كشته پسر عموی من است، او را به من ببخش تا دفنش كنم. گفت: دفنشان نمیكنیم چون حق دفن شدن ندارند! به خدا عثمان را از ترس آنها نتوانستیم دفن كنیم مگر مخفیانه! تهدید كرد كه یا اجازه بده دفنش كنم یا تو را ترك كرده به آنان خواهم پیوست.
معاویه گفت: تو رؤسای عشایر عرب را میبینی دفنشان نمیكنی و از من اجازه برای دفن پسر عمویت میخواهی! و افزود: اختیار داری، میخواهی دفنش كن میخواهی نكن. نعیم بن حارث رفت و نعش پسر عمویش را دفن كرد.
*****
كتاب صفین ص293، تاریخ طبری ج6ص14، شرح ابن ابی الحدید ج1ص489
احمد حنبل در مسندش مینویسد: عبد اللّه بن عامر میگوید: خودم شنیدم كه معاویه حدیث میخواند و می گفت: بر حذر باشید از احادیث پیامبر خدا صلی الله علیه واله، مگر آن حدیثها كه در دوره عمر متداول بود. (1) همین مطلب را ابوحجاج مزنی نیز روایت نموده است. (2)
حاكم نیشابوری در مستدرك نوشته است: نوف به عبد اللّه بن عمر و بن عاص میگوید: تو از من در نقل و بیان حدیث شایسته تر هستی، تو یار پیامبر خدائی. عبد اللّه بن عمرو بن عاص در جوابش میگوید: اینها، یعنی حكّام و فرمانروایان، ما را از نقل و بیان حدیث منع كردهاند!(3) همچنین معاویه به عبد اللّه بن عمر پیغام داد اگر اطلاع پیدا كنم كه حدیث نقل و بیان كردهای گردنت را خواهم زد!(4)
*****
(1) مسنداحمد ج5ص66
(2) تهذیب الكمال ج15ص146 به دو سند از مسلم ج3ص94 و دیگران.
(3) مستدرك حاكم ج4ص486.
(4) كتاب صفین ابن مزاحم ص248
ابو داود از طریق خالد این روایت را ثبت كرده است: مقدام بن معدی و عمرو بن اسود و یكی از قبیله بنی اسد به نمایندگی نزد معاویة بن ابی سفیان رفتند. مقدام به معاویه گفت: تو را بخدا قسم آیا میدانی پیامبر خدا صلی الله علیه واله از پوشیدن جامه ابریشمی نهی كرده است؟ معاویه جواب داد: آری.
مقدام گفت: تو را بخدا قسم آیا میدانی پیامبر خدا صلی الله علیه والله از پوشیدن پوست حیوانات درنده و سوار شدن بر آن نهی كرده است؟ گفت: آری. گفت: بخدا قسم من همه اینها را در خانه تو ای معاویه دیدهام! معاویه گفت: حالا فهمیدم كه از دست تو ای مقدام رهائی ندارم!
*****
سنن ابی داود ج2ص186
ابن المبارك روایت كرده كه معاویه با گروهی نزد عمر بن خطاب آمدند و به اتفاق به مكه رفتند. هنگامیكه به ذی طوی رسیدند معاویه جامه ای را پوشید كه از آن بوی خوش به مشام می رسید. در این هنگام عمر بر وی خشم گرفت و گفت: شما برای حج می روید و در بزرگترین شهرهای خداوند جامه های خوشبو می پوشید؟ معاویه گفت: من این لباسهای خوشبو را برای این پوشیده ام كه خویشاوندان خود را ملاقات كنم!
درفائق گفته: عمر در مكه بوی خوشی استشمام كرد و سپس گفت: این كیست ما را اذیت می كند؟ معاویه گفت: من بر ام حبیبه داخل شدم و او مرا معطر كرد و این جامه را بر من پوشانید. عمر گفت: حجاج باید غبار آلود و از تجمل دور باشند!
طبرانی از قول ابو هریره چنین ثبت كرده است: اولین كسی كه تكبیر را ترك كرد معاویه بود. ابو عبید روایت می كند كه اولین كسی كه آن را ترك كرد زیاد بود. ابن ابی شیبه از طریق سعید بن مسیب این روایت را ثبت كرده است: اولین كسی كه تكبیر را كم كرد معاویه بود. (1) ابن حجر در فتح الباری مینویسد: این با روایت قبلی منافات ندارد، زیرا زیاد آن را به پیروی از معاویه ترك كرده است و معاویه به تقلید از عثمان. (2)
همچنین شافعی در كتاب الام این روایت را از قول انس بن مالك ثبت كرده كه: معاویه در مدینه نماز خواند و در نمازش به صدای بلند شروع كرد به خواندن بسم اللّه الرحمن الرحیم و سپس سوره حمد. ولی بسم اللّه الرحمن الرحیم سوره بعدی را نخواند. و وقتی به ركوع و سجود رفت تكبیر نگفت تا نمازش را تمام كرد. وقتی نمازش را سلام داد همه مهاجرانی كه آن را شنیده بودند از هر سو بانگ برداشتند كه آی معاویه! جزئی از نماز را دزدیدی یا فراموش كردی؟!(3)
*****
(1) فتح الباری ج2ص215، تاریخ الخلفاء سیوطی ص134، نیل الاوطار ج2ص266، شرح الموطأ زرقانی ج1ص145، شرح معانی الآثار ج1ص220
(2) فتح الباری ابن حجر ج2ص215، مسند احمد ج5ص597، نیل الاوطار ج2ص266
(3) كتاب الام شافعی ج1ص93 و94، بحر الزخار ج1ص249؛ برای اطلاع بیشتر از نظرات اهل سنت درباره تكبیرات نماز و بسم الله الرحمن الرحیم و بی اعتنایی معاویه به این سنت پیامبر اكرم به كتاب الغدیر ج10ص286 مراجعه فرمایید.
ماوردی و دیگر مورخان نوشتهاند: چند دزد را پیش معاویه آوردند. دستور داد دستشان را قطع كنند. آخرین دزد پیش از اینكه دستش را قطع كنند، چند بیت شعر خواند، و در ضمن آن اشعار از معاویه تقاضا كرد تا دستش را قطع نكند. (1)
معاویه از او پرسید كه با تو چه كنم، حال آنكه دست رفقایت را بریدهام؟ مادر آن دزد گفت: ای امیر المؤمنین! این كار را هم جزء باقی گناهانت قرار بده كه از آنها توبه میكنی. در نتیجه، معاویه آن دزد را رها كرد. و این اولین باری بود در تاریخ اسلام كه از اجرای قانون جزای اسلامی صرفنظر میشد. (2)
معاویه با این كار خویش علناً با نص صریح قرآن مخالفت كرد كه می فرماید:
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما. یعنی دست مرد و زن دزد را قطع كنید. (مائده/38)
*****
(1) یمینی أمیرَ المؤمنین أُعیذُها بعفوِك أن تلقی نكالًا یُبینها
یدی كانت الحسناءَ لو تمّ سترُها و لا تعدمُ الحسناءُ عیباً یشینها
فلا خیر فی الدنیا و كانت حبیبةً إذا ما شمالی فارقتها یمینها
(2) الاحكام السلطانیة ص219، تاریخ ابن كثیر ج8ص136، محاضرة سكتواری ص164.
مادر زیاد، سمیه، متعلق به یكی از دهقانان ایران بود كه در زندرود كسكر زندگی می كرد. دهقان بیمار شد و حارث بن كلده پزشك ثقفی را به بالینش آوردند تا او را درمان كرد، و دهقان به پاداش آن درمان، سمیه را به او بخشید. حارث بن كلده نیز سمیه را به ازدواج غلام رومی خویش در آورد كه عبید نام داشت و زیاد از این ازدواج بوجود آمد و وقتی بزرگ شد پدرش عبید را با پرداخت هزار درهم آزاد ساخت. و مادرش سمیه از فاحشههای معروف طائف شد كه محل رسمی و پرچم داشت.
ابو عمر و ابن عساكر مینویسند: ابو سفیان، در زمان خلافت عمر، گفت: به خدا من میدانم چه كسی نطفه او (زیاد) را در دل مادرش گذاشته است (در خبر دیگر سخن ابوسفیان اینگونه آمده است: من نطفه او را در دل مادرش، سمیه بستم). عمرو عاص به او گفت: ساكت باش ای ابو سفیان! چرا كه اگر عمر بن خطاب این را از تو بشنود بیدرنگ تو را كیفر خواهد كرد. ابوسفیان در ضمن چند بیت شعر می گوید: بخدا اگر ترس از آن كسی نبود كه مرا انگشت نمای دشمن میسازد (یعنی عمر) صخر بن حرب (یعنی ابو سفیان) وضع زیاد را روشن میساخت و سخن درباره او را مكتوم نمیداشت. مدتی گذشت كه با قبیله ثقیف (كه زیاد منسوب به آن بود) مجامله(دهخدا= خوشرفتاری كردن. مدارا كردن) كردم و گذاشتم پاره دلم (زیاد) را به خویش منسوب نمایند. (1) همین سخنان ابو سفیان، معاویه را واداشت تا زیاد را به خویش منسوب سازد. (2)
آری، معاویه بر خلاف دستور صریح قرآن مجید كه با آیه شریفه: أدعوهم لابائهم هو أقسط عندالله(3) مقرر فرموده است: فرزندان به نام پدرانشان خوانده شوند و نیز بر خلاف فرموده پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله: الولد للفراش و للعاهر الحجر(4) كه باید فرزند فراش و همبستری شرعی را فرزند رسمی اعلام نمود و زناكار را محكوم به سنگباران و طرد نمود؛ زیاد را كه از زن فاحشه ای به وجود آمده بود و پدر وی عبید بود، فرزند ابوسفیان اعلام كرد و به او نسبت داد و زیاد نیز به این انتساب رضایت داد! (در حالی كه همانطور كه گذشت بر اساس دستورات اسلام فرزند زنا را باید به پدر شرعی نسبت داد نه شخص زناكار)، تا از یك چنین عنصر پلید و خون خواری بر علیه خاندان پیامبر و شیعیانشان (كه یك یك ایشان را به خوبی می شناخت) سوء استفاده نماید. (5)
و این نخستین بدعت جاهلی بود كه معاویه آن را در اسلام تجدید و به اجرا درآورد و با اینكه هركس از مردم می فهمید این عمل را تخطئه و معاویه را سرزنش می كرد، اما معاویه اعتنائی نمی كرد و ترتیب اثری بدانها نمی داد، و بالاخره هزاران نفر از سادات و شیعیان اهل بیت را به دست زیاد زنازاده كشت.
*****
(1) أما و اللَّه لو لا خوف شخصٍ یرانی یا علیّ من الأعادی
لأظهر أمره صخرُ بنُ حربٍ و لم تكن المقالة عن زیادِ
و قد طالت مجاملتی ثقیفاً و تركی فیهمُ ثمرَ الفؤاد
(2) الاستیعاب ج1ص195، تاریخ ابن عساكر ج5ص410، العقد الفرید ج3ص3.
(3) سوره احزاب آیه 5
(4) صحیح بخاری كتاب الفرائض ج2ص199، صحیح مسلم كتاب الرضا ج1ص471، سنن ترمذی ج1ص150 و ج2ص34، سنن نسائی ج2ص110، سنن ابی داوود 3101، سنن بیهقی ج7ص402و412.
(5) عقدالفرید ج3ص2، تاریخ ابن عساكر ج5ص409، كامل ابن اثیر ج3ص220، الغدیر ج10ص308.
مالك و نسائی و دیگر محدثان از طریق عطار بن یسار چنین ثبت كردهاند كه: معاویه ظرفی از طلا یا نقره را به مبلغی بیش از ارزش وزن آن فروخت. ابو درداء به او گفت: من از رسول خدا صلی الله علیه و اله شنیدهام كه فرمود چنین چیزها را فقط باید به قیمت وزن آن فروخت.
معاویه گفت: اما به نظر من اشكالی ندارد.
ابو درداء گفت: با معاویه چه باید كرد؟ من حدیث پیامبر صلی الله علیه واله را برایش میخوانم و او نظر شخصی خود را اظهار میدارد!!! (1)
مسلم و دیگر محدثان از طریق ابی الاشعث چنین ثبت كردهاند: به یكی از لشكر كشیها پرداخته بودیم و معاویه فرمانده بود. غنائم بسیار به چنگ آوردیم. در میان آن ظرفی نقره ای بود. معاویه به یكی دستور داد آن را به هنگام تقسیم میان مردم بفروشد.
مردم بر سر خریداری آن به رقابت برخاستند و قیمت را زیادتر كردند. خبر به عبادة بن صامت رسید. برخاسته گفت: من از پیامبر خدا صلی الله علیه و اله شنیدم كه می فرمود وقتی طلا را با طلا معامله میكنند یا نقره را با نقره یا گندم را با گندم... باید بطور پایاپای و از هر طرف به مقدار مساوی مبادله كنند و باید معامله بر اساس برابری و هم وزنی باشد و هر كه به بیشتر بخرد یا بفروشد رباخواری كرده باشد.
بر اثر شنیدن سخن پیامبر صلی الله علیه واله مردم آنچه را گرفته بودند پس دادند. خبر به معاویه رسید. برخاسته چنین نطق كرد: مردانی كه از زبان پیامبر خدا احادیثی نقل میكنند كه ما كه پیامبر خدا را میدیدیم و معاشرش بودیم از وی نشنیدهایم چه خیال كردهاند و چرا دقت نمیكنند؟!
عبادة بن صامت برخاسته همان حدیث را باز گفت و افزود: آنچه را از پیامبر خدا صلی الله علیه و اله شنیدهایم نقل و نشر میكنیم گر چه معاویه خوشش نیاید. (2)
روایات متشابه مبنی بر مخالفت عبادة بن صامت با معاویه در مساله رباخواری در بسیاری از كتب اهل سنت یافت می شوند. كه در اینجا به ذكر اسناد آنها اكتفاء می كنیم. (3)
معاویه در حالی رباخواری را حلال می دانسته كه فریقین بر حرمت آن متفق هستند و هیچ شكی در مورد آن ندارند. در میان دلایل فراوانی كه بر حرمت رباخواری وجود دارد، تنها یك آیه از كلام الله مجید نقل می كنیم: " آن كسانی كه ربا خورند (از قبر در قیامت) برنخیزند جز به مانند آن كه به وسوسه شیطان مخبّط و دیوانه شده. و آنان بدین سبب در این عمل زشت افتند كه گویند فرقی بین تجارت و ربا نیست حال آنكه خدا تجارت را حلال و ربا را حرام كرده. " (4)
*****
(1) موطّأ مالك ج2ص59، اختلاف الحدیث لشافعی در حاشیه كتاب الأُمّ ج7ص23، سنن النسائی ج7ص279، سنن البیهقی ج5ص280.
(2) صحیح مسلم ج5ص43، سنن البیهقی ج5ص277، تفسیر القرطبی ج3ص349.
(3) مسند أحمد ج5ص319، سنن النسائی ج7ص277، سنن البیهقی ج5ص278، تاریخ ابن عساكر ج7ص206، تاریخ ابن عساكر ج7ص212، تاریخ ابن عساكر ج7ص78، كنز العمّال ج13ص554، و الاستیعاب ج2ص412، أُسد الغابة ج3ص106.
(4) بقره/275، برای اطلاع بیشتر از دلایل حرمت رباخواری می توانید به كتاب الغدیر ج10ص264 مراجعه بفرمایید.
طبرانی و احمد حنبل با سندی صحیح روایتی از طریق عباد بن عبد اللّه بن زبیر ثبت كردهاند. میگوید: هنگامی كه معاویه به قصد حج به شهر ما (مدینه) وارد شد همراهش به مكه رفتیم. نماز ظهر را به پیشنمازی او خواندیم و دو ركعت خواند.
وقتی معاویه نماز ظهر را دو ركعتی خواند مروان بن حكم و عمرو بن عثمان برخاسته پیش او رفتند و گفتند: هیچكس بر پسر عمویت (عثمان) به چنین زشتی كه بر او خرده گرفتی خرده نگرفته است. پرسید: مگر چه شده؟ گفتند: مگر نمیدانی او در مكه نماز را تمام میخواند.
گفت: وای بر شما! مگر او طرز دیگری میخواند؟ من با پیامبر خدا صلی الله علیه واله و با ابوبكر و عمر به همین صورت دو ركعتی خواندهام. گفتند: پسر عمویت (عثمان) نماز را تمام میخواند و اگر بر خلاف او عمل كنی بر او عیب گرفته باشی. در نتیجه، معاویه وقتی به نماز عصر ایستاد- و پیشنماز ما بود- آن را چهار ركعتی خواند.
سند: مسند احمد ج5ص58.
معاویه نماز جمعه را چهارشنبه می خواند!
مردی از اهالی كوفه در بازگشت از نبردهای صفین، سوار بر شتری به دمشق آمد، مردی دمشقی به او گفت كه این حیوان، ماده شتر من است كه در اثنای جنگ صفین از من گرفتهاند. دعوایشان را بر معاویه عرضه داشتند. مرد دمشقی برای اثبات مدعای خویش پنجاه شاهد آورد كه همگی شهادت دادند كه آن ماده شتر از آن وی است.
در نتیجه، معاویه رأی علیه مرد كوفی صادر كرد و دستور داد آن شتر را به مرد دمشقی تحویل دهد. مرد كوفی گفت: آن، شتر نر است نه ماده. معاویه گفت: این رائی است كه صادر شده. وقتی همگی از حضورش رفتند، مخفیانه كسی را به دنبال آن مرد كوفی فرستاد. وقتی كه آمد از او پرسید شترش چه مقدار ارزش داد؟ و دو برابر بهای آن را به وی پرداخت و به او نیكی نمود.
سپس معاویه گفت: به علی بگو من با یكصد هزار سپاهی با وی روبرو خواهم شد كه یكیشان بین شتر نر و ماده فرق نمیگذارد! و چنان فرمانبردار و مطیع معاویه بودند كه وقتی آنها را به صفین میبرد، روز چهارشنبه با آنها نماز جمعه خواند! و به هنگام جنگ مطیعش بودند و او را بر بالای سر خویش میبردند و سخن عمرو بن عاص را باور داشتند كه گفت: علی است كه عمار یاسر را با كشاندنش به یاری خود به كشتن داده و كشته است. و كار سرسپردگی و اطاعتشان از معاویه بدانجا كشید كه لعنت فرستادن بر علی را سنت و رویهای مستمر ساختند و از كودكی به آن میپرداختند و تا پیری و مرگ ادامه میدادند.
*****
مروج الذهب ج2ص72، الغدیر ج10ص279.
یكی از ظلم ها و جنایات معاویه بیعتگیری برای یزید است. معاویه از همان روز كه به سلطنت نشست و بساط یك استبداد قهر آمیز و ننگین را پهن كرد. به فكر این بود كه پسرش (یزید) را ولیعهد خویش سازد و برایش بیعت بگیرد و حكومت اموی را موروثی و پایدار گرداند. هفت سال تمام زمینه این كار را فراهم میكرد، به نزدیكانش بذل و بخشش می كرد و بیگانگان را خویشاوند و مقرب میساخت. (1) گاهی نیت خویش را پنهان می كرد و گاهی هم بر ملا مینمود. و پیوسته برای هدف شیطانی خویش سعی و تلاش می نمود. تا اینكه زیاد، كه مخالف ولایتعهدی یزید بود، در سال 53 مرد. و معاویه پیمانی به نام زیاد جعل كرد كه در آن آمده بود حكومت بعد از معاویه از آن یزید می باشد. و با این كار، همانطور كه مدائنی گفته(2) میخواست راه بیعت گیری برای یزید را هموار و آسان نماید.
ابو عمر میگوید: به معاویه هنگامی كه امام حسن علیه السلام زنده بود پیشنهاد شد كه برای یزید بیعت بگیرد، اما وی این مقصود را فقط پس از در گذشت حسن علیه السلام آشكار كرد. (3)
ابن كثیر مینویسد: در سال 56 معاویه مردم را دعوت كرد كه با پسرش یزید بیعت نمایند تا پس از وی حاكم باشد، و تصمیم این كار را پیشتر و در زمان زنده بودن مغیرة بن شعبه گرفته بود. (4) همچنین ابن جریر می گوید: وقتی زیاد مرد معاویه شروع كرد به ترتیب دادن كار ولایتعهدی یزید و تبلیغات و دعوت برای بیعت گیری، و به سراسر كشور نامه نوشت كه برای ولایتعهدی یزید بیعت بگیرند. (5)
معاویه با وجود مخالفتهای بسیار زیاد از سوی بزرگان، صحابه و مردم، با زر و زور برای پسرش یزید بیعت گیری كرد. تا پس از وی پسرش راه و روشش را در مخالفت و دشمنی با اهل بیت علیهم السلام و بدعت گذاری و از بین بردن احكام اسلام ادامه دهد. معاویه به منظور رسیدن به هدفش نامه های بسیاری به حكمرانان خویش و صحابه و بزرگان نوشت، تا ایشان را مجبور به بیعت كند. و حتی خودش دو بار در سال 50 و 56 به مكه رفت، تا از صحابه و سرشناسان جامعه بیعت بگیرد. (6)
به عنوان مثال در تاریخ ثبت شده است كه معاویه به سعید بن عاص، كه استاندار او در مدینه بود، نامهای فرستاد و دستور داد مردم مدینه را به بیعت با یزید دعوت كند و نام كسانی را كه به سرعت بیعت می كنند و كسانی را كه كوتاهی می نمایند به او گزارش دهد. وقتی نامه به سعید بن عاص رسید مردم را به بیعت یزید فرا خواند و خشونت نمود و تشدّد و سختگیری نشان داد و هر كه در بیعت كردن كوتاهی مینمود مورد حمله قرار داد. با این حال اكثر مردم و مخصوصا خاندان بنی هاشم و همچنین عبدالله بن زبیر بیعت نكردند. (7) همچنین معاویه به عبدالله بن جعفر نوشت: "... اگر بیعت كنی سپاسگزاری خواهد شد و اگر خودداری نمائی مجبور خواهی گشت!"(8)
به طور خلاصه از مطالعه ماجرای آن بیعت ننگین و انحرافی روشن میشود كه در محیطی خفقانآور و با تهدید و ارعاب و تطمیع و رشوه و با تهمت و افترا و دروغ و حیله صورت گرفته است. معاویه برای انجام بیعت ولایتعهدی یزید یكی را تهدید می كند و دیگری را به قتل میرساند و آن یك را استاندار میسازد و استانی را ملكش میگرداند و پول بر دامن آدمهای ضعیف النفس و فرومایه و دنیاپرست میپاشد. این بیعت گیری ظالمانه در حالی انجام شد كه بر طبق صلح نامه میان امام حسن علیه السلام و معاویه، معاویه عهد و پیمان بسته بود كه: بعد از خودش كسی را به عنوان خلیفه معرفی نكند و اختیار تعیین خلیفه به مسلمین واگذار شود.
*****
(1) عقدالفرید ج2ص302
(2) تاریخ طبریج6ص170، عقدالفرید ج2ص302
(3) الاستیعاب ج1ص142
(4) البدایة والنهایة ج8ص79
(5) تاریخ الامم والملوك ج5ص301
(6) ماجرای رفتن معاویه به مكه برای گرفتن بیعت و مخالفت صحابه و بزرگان: الامامة والسیاسة ج1ص148-163 و تاریخ طبری ج6ص170، الكامل فی التاریخ ج2ص513، العقد الفرید ج2ص302-304، الكامل ابن اثیر ج2ص21-218، ذیل الامالی ص177، جمهرة الرسائل ج2ص69، الغدیر ج10ص323-360
(7) الامامة و السیاسة ج1ص144-146
(8) الامامة و السیاسة ج1ص147
طبری می نویسد: معاویه، مغیرة بن شعبه را به حكومت كوفه منصوب داشت. اما پیش از اینكه وی به سوی مركز حكومتی خویش عزیمت كند وی را به حضور طلبید و به او گفت: من می خواستم سفارشات فراوان و وصایای زیادی با تو در میان گذارم كه به خاطر بینش و درك زیاد تو از آن خودداری می كنم. و عمل آن را به فهم خودت وا گذار می نمایم! اما هرگز سفارش به یك چیز را فراموش نمی كنم:
تو در مرحله اول، هرگز نكوهش و بدگوئی علی را فراموش نكن، و همیشه برای عثمان از خداوند رحمت بخواه. و مغفرت طلب كن. در مرحله دوم، از عیب جوئی اصحاب و یاران علی و سختگیری درباره ایشان به هیچ وجه روی گردان مباش. و در مقابل دوستداران عثمان را به خود نزدیك نما و به ایشان مهربانی كن!
مغیرة گفت: من امتحان خویش را داده ام، و در این زمینه تجربه ها دارم. قبل از تو برای دیگران ماموریت ها انجام داده ام و كسی مرا نكوهش نكرده است! تو نیز امتحان خواهی كرد، حال یا می پسندی و ستایش می كنی و یا كار من برایت ناپسند جلوه می كند و مرا مذمت خواهی كرد! معاویه پاسخ داد: نه انشاالله تو را ستایش خواهم كرد!!!
*****
طبری ج6ص108 حوادث سال 51هجری، ابن اثیر ج3ص202.
عمار یاسر، در اثنای جنگ صفین میگوید: مسلمانان! میخواهید كسی را تماشا كنید كه با خدا و پیامبرش دشمنی نموده و علیه آنها تلاش كرده و علیه مسلمانان به تجاوز مسلحانه دست زده است و از مشركان پشتیبانی كرده است و وقتی خدا خواسته دینش را حمایت و نمایان گرداند و پیامبرش را یاری دهد او آمده پیش پیامبر اكرم و اظهار مسلمانی نموده است در حالی كه بخدا قسم! نه از روی میل، بلكه از ترس چنین كرده و هنگامی كه پیامبر اكرم از دنیا رفت بخدا قسم میدانستیم كه او دشمن مسلمانان و دوستدار تبهكاران بوده است؟
هان! آن شخص، معاویه است. بنابر این او را لعنت كنید: خدا لعنتش كند. و با او بجنگید، زیرا از كسانی است كه مشعل دین خدا را خاموش ساخته و دشمنان خدا را پشتیبانی میكنند.
*****
تاریخ الطبری ج6ص7، كتاب صفین ص240، الكامل لابن الأثیر ج3ص136.
محمد بن ابی بكر به معاویه مینویسد: بسم اللّه الرحمن الرحیم. از محمد بن ابی بكر به گمراه گشته معاویه پسر صخر!... تو ملعونی فرزند ملعون، وانگهی تو و پدرت پیوسته بر ضد دین خدا توطئه چیدهاید و برای خاموش كردن مشعل خدائی اسلام تلاش نمودهاید و در این راه سپاهها گرد آوردهاید، و پولها خرج كردهاید و پیمانها با قبائل بستهاید و پدرت در حال این كار مُرد و تو جانشینش شدی و ادامه دهنده كارش. و گواهم علیه تو بر این مطلب، همانان كه به تو پناهنده گشته و تو را تكیهگاه ساختهاند همان باقیمانده قبائل مشرك و مهاجم و سران نفاق و اختلاف و بدخواهان پیامبر خدا كه در پناه تو و با تو هستند.
*****
مروج الذهب ج2ص59، كتاب صفّین ص132، شرح ابن أبی الحدید ج1ص283، جمهرة الرسائل ج1ص542 و همچنین نامه ای دیگر در تاریخ طبری ج6ص58 و شرح ابن ابی الحدید ج2ص32.
ابن عباس، در صفین در نطقی چنین میگوید: پسر زن جگر خوار دیده در جنگ علیه علی بن ابیطالب جمعی از فرومایگان و اراذل شام مددكار اویند، در جنگ علیه پسر عمو و داماد پیامبر خدا و اولین كسی كه با او نماز خوانده است بدری ای كه در همه نبردهای پر افتخار و فضیلتآور همراه رسول خدا بوده است، و معاویه و ابو سفیان در آن زمان دو مشرك بت پرست بودهاند. بدانید كه به خدائی سوگند كه هستی را به تنهائی تحت سلطه و به ظهور آورده و سزاوار سلطنت بر هستی گشته علی بن ابیطالب همراه رسول خدا میجنگید، علی می گفت: خدا و پیامبرش راست میگویند. و معاویه و ابو سفیان می گفتند: خدا و پیامبرش دروغ میگویند. معاویه در این موقعیت كه امروز دارد نیكروتر و پرهیزكارتر و راه یافتهتر و بر صوابتر از موقعیتهایش در آن هنگام نیست.
*****
كتاب صفین ص360، شرح ابن ابی الحدید ج1ص504.
ابوشكور سلمی در التمهید فی بیان التوحید از ابوحنیفه روایت كرده است كه وی گفت: می دانید كه ما چرا با اهل شام دشمن هستیم؟ جواب دادند علت بغض شما را نسبت به اهل شام نمی دانیم. ابوحنیفه گفت: اگر ما در لشگر علی بن ابیطالب در صفین حاضر بودیم به اتفاق او با معاویه جنگ می كردیم و از وی یاری می نمودیم. و ما عقیده داریم كه باید با معاویه جنگ كرد و برای همین جهت با مردم شام دشمنی داریم.
همچنین ابوالفداء از شافعی روایت كرده كه او در پنهان به ربیع گفته بود: شهادت چهار نفر از صحابه پذیرفته نمی شود: معاویه، عمروعاص، مغیرة و زیاد. شاید همین سخن شافعی باعث شده كه وقتی از ابن معین درباره شافعی سوال شد، او گفت: ثقه نیست!(1)
و نیز احمد بن حنبل در مسند خود آورده است كه پیامبر اكرم صلی الله علیه واله فرمودند: "هر كس با علی علیه السلام بر سر خلافت جنگید او را بكشید هر كه میخواهد باشد!" با توجه به متواتر بودن جنگیدن معاویه با مولا علی علیه السلام، نظر احمد بن حنبل در رابطه با معاویه معلوم و واضح می باشد.
همچنین ابن جوزی از عبدالله بن احمد بن حنبل روایت كرده كه گفت: از پدرم پرسیدم: درباره علی و معاویه چه می گویی؟ مقداری اندیشید. سپس گفت: به تحقیق می دانم كه علی، دشمنان زیادی داشت، ولی هرچه دشمنانش جستجو كردند، نتوانستند عیب و نقصی برای او پیدا كنند. پس ناچار به معاویه رو آوردند كه با او می جنگید و مخالف امام علی بود. پس به دروغ شروع به ستایش و تعریف از معاویه كردند. و به خاطر دشمنی شان با علی، او را در برابر علی قرار دادند.
ابن جوزی می گوید: احمد بن حنبل در این جا اشاره می كند كه اخبار و روایات وارده در فضیلت معاویه مدرك درستی ندارد و از روی اغراض خصوصی جعل شده است. و از روی سند هرگز قابل توجه نخواهد بود. و ابن راهویه و نسائی نیز همین عقیده را دارند و برای معاویه فضیلتی قائل نیستند!
*****
(1) شیخ المضیرة از استاد ابوریه ص183 ط موسسه الاعلمی للمطبوعات بیروت.
قیس بن سعد بن عباده، پیشوای قبیله خزرج، در نامهای به معاویه مینویسد: تو بت پرستِ بت پرست زادهای بیش نیستی. از روی ناچاری و اضطرار مسلمان گشتی و در آن برای اختلاف افكنی ماندی و آزادانه و به اختیار از آن خارج گشتی. خدا بهرهای از اسلام به تو نداد. اظهار ایمانت دیری نپائید و نفاقت تازه نیست. همچنان با خدا و پیامبرش در حال جنگی، و یكی از قبائل مشرك و مهاجمی، و دشمن خدا و پیامبرش و بندگان مؤمنش. (1)
قیس در نامه دیگری به معاویه مینویسد: به من دستور میدهی زیر فرمان تو درآیم، زیر فرمان كسی كه بیش از هر كس برای حكومت ناشایسته است و از همه دروغگوتر و دغلگوتر و گمراهتر و بیارتباطتر با پیامبر خدا! جماعتی كه تو داری جماعتی هستند گمراه و گمراهگر، سلطه شرك آمیزی از سلطههای شرك آمیز اهریمن. (2)
*****
(1) كامل المبرّد ج1ص309، البیان و التبیین ج2ص68، تاریخ الیعقوبی ج2ص163، عیون الأخبار لابن قتیبة ج2ص213، مروج الذهب ج2ص62، مناقب الخوارزمی ص173، شرح ابن أبی الحدید ج4ص15، كتاب التاج الجاحظ ص109.
(2) تاریخ طبری ج5ص228و ج4ص550، كامل ابن اثیر ج3ص107 و ج2ص355، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج2ص23 و ج6ص60.
معن بن یزید بن اخنس سلمی صحابی كه از مجاهدان بدر است به معاویه میگوید: هیچ زن قرشی ای از مردی قرشی شریرتر و بدتر از تو به دنیا نیاورده است.
*****
الاصابة ج3ص450
پس از آنكه خبر كشته شدن محمّد بن ابی بكر به عایشه رسید در مرگش بیقراری بسیار نمود و پیوسته در قنوت و بعد از نماز به معاویه و عمرو بن عاص نفرین مینمود.
*****
تاریخ طبری ج6ص60، كامل ابن اثیر ج3ص155، تاریخ ابن كثیر ج7ص314، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج2ص33.
اسود بن یزید میگوید: به عائشه گفتم: برایت شگفت آور نیست كه یكی از آزاد شدگان فتح مكه (معاویه) درباره خلافت با اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه واله به كشمكش برخاسته است؟
عائشه گفت: این تعجبی ندارد! آن قدرت حاكمه خدا است كه به آدم نیكوكار و بدكار میدهد، و در تاریخ چنین اتفاق افتاده كه فرعون چهار صد سال بر مردم مصر سلطنت كرده است همچنین كفاری دیگر غیر از او!
*****
البدایة و النهایة ابن كثیر ج8ص131 به نقل از ابوداود طیالسی و ابن عساكر.
محمد بن علی شوكانی می گوید: بر من ثابت است كه حتی یك حدیث درست در فضائل معاویه وجود ندارد!(1)
همچنین ابن جوزی بعد از آنكه احادیثی را كه درباره معاویه است در باب احادیث جعلی و ساختگی آورده، از اسحاق بن راهویه (استاد بخاری) نقل می كند كه او گفته: هیچ حدیث صحیح و معتبری درباره معاویه نیامده است.
و نیز ابن حجر می گوید: بدون هیچگونه جایگاهی كه از جهت فضل و شخصیت برای معاویه سراغ داشته باشند، شروع به ساختن و جعل احادیثی در فضائل معاویه نمودند و این فضائل و احادیث كه در تاریخ در تأیید شخصیت معاویه وارد گردیده هیچگونه واقعیتی ندارد. (2)
حافظ جلال الدین سیوطی در كتاب اللألی المصنوعة فی الاحادیث الموضوعة می گوید: اخبار و روایاتی كه در فضائل معاویه رسیده موضوع است و هیچگونه صحتی ندارد. و سپس از حاكم روایت كرده كه اسحاق بن ابراهیم حنظلی می گوید: در فضیلت معاویه یك حدیث هم وارد نشده و اخبار وارده در این مورد هیچگونه صحتی ندارد.
همچنین مشهور است كه پیروان معاویه نزد نسائی آمدند و از او خواستند تا كتابی در تحسین و تعریف بنویسد. ولی نسائی نه تنها نپذیرفت، بلكه در توصیف وجود مبارك امام علی علیه السلام كتابی نوشت. و نیز اشاراتی به جنایات و خیانت معاویه كرد. بدین ترتیب به دست پیروان معاویه در سال 303 هجری در شام به قتل رسید. (3)
علامه عینی در شرح صحیح بخاری می گوید: اگر سوال كنی كه در فضیلت معاویه اخبار زیادی رسیده، می گوییم آری در این مورد روایات زیادی هست ولیكن هیچ كدام از آنها از نظر سند قابل توجه نیستند. اسحاق بن راهویه و نسائی به این موضوع تصریح كرده اند. و برای همین جهت بخاری در صحیح خود می گوید: "باب ذكر معاویه" و از فضیلت و منقبت او خودداری كرده است.
*****
(1) الفوائد المجموعة فی الاحادیث الموضوعة شوكانی ص407.
(2) فتح الباری ج7ص83
(3) وفیات الاعیان ابن خلكان ج1ص77-78 ط دار صادر بیروت، شیخ المضیرة محمود ابوریه ص182-183 در پاورقی ط موسسة الاعلمی للمطبوعات بیروت.
وقتی معاویة بن یزید بن معاویة (نوه معاویه) به حكومت رسید، به منبر رفت و چنین گفت:
این خلافت، ریسمان خدا است (و پیوند و رابطه با خدا) و جدم معاویه بر سر خلافت با كسی كه صاحب لایق آن بود و از او به تصدیش سزاوارتر به كشمكش برخاست، یعنی با علی بن ابیطالب، و شما را به كارهائی كه میدانید وادار كرد تا آنكه اجلش سر رسید و در گورش در بند گناهانش گشت. آنگاه پدرم متصدی حكومت گشت در حالی كه شایسته آن نبود و با پسر دختر پیامبر خدا صلی الله علیه واله به كشمكش و دشمنی برخاست. بر اثر آن، جوانمرگ شد و ابتر و بی دنباله گشت، و در گورش اسیر گناهانش شد.
*****
صواعق المحرقة ابن حجر ص134
معاویه در سفر سال 56 ه. ق به حجاز، با نیرنگ از مخالفانش بیعت گرفت و هنگام بازگشت به شام، در ابواء (مكانی در نزدیكی مكه) بیمار و رنجور شد. او نیمه شب در بیرون خیمه اش در چاهی افتاد و پیكرش خشك و فكش كج شد. هنگامی كه مردم مكه به عیادتش می رفتند، نزد آنان به ریاكاری دست می یازید و می گفت: مؤمن گاه گرفتار بلا می شود. صالحان پیش از من نیز گرفتار بیماری شده اند؛ امیدوارم من نیز از آنان باشم.
با این حال در خلوت بی تابی می كرد. او در پاسخ مروان كه به بی تابی اش اعتراض كرده بود، گفت: به یاد چیزهایی افتادم كه فراموش كرده بودم. پس از بهترین وضعی كه داشتم، اكنون چنین گرفتار شده ام. می ترسم این مجازات دنیایی به سبب جلوگیری از حق علی بن ابی طالب و كردارم با حجر بن عدی و یارانش باشد. اگر محبتم به یزید نبود، اسباب هدایت خود را فراهم می آوردم و راه درست را تشخیص می دادم.
معاویه در مدت بیماری، بسیار كابوس می دید و هذیان می گفت. وی هر چه آب می نوشید. سیراب نمی شد. گاهی دو روز بیهوش بود و هنگامی كه به هوش می آمد، فریاد می زد: مرا با تو چه كار است، حجر! مرا با تو چه كار است عمرو (عمرو بن حمق خزاعی). مرا با تو چه كار است، علی! اگر مجازاتم كنی، در برابر گناهانم كیفر داده ای و اگر بگذاری، تو مهربانی. در این مدت، یزید همواره در كنارش بود. معاویه كه در بستر به خود می پیچید، به خویشان و فرزندان می نگریست و می گفت: برایتان بسیار تلاش كردم و سخت كوشیدم و شما را از سفر كردن بی نیاز ساختم. گاه چنان بی هوش می شد كه می پنداشتند در گذشته است، ولی دوباره چشمانش را باز می كرد.
در سالهای پایانی عمر، در كمر معاویه زخمی پدید آمد كه هرگاه به سبب سرما، جامه ضخیم می پوشید، آزارش می داد. به همین دلیل می گفت: لباس و روانداز سبك بیاورید. ولی هنگامی كه جامه ای از سخال یا پر حواصیل نیز می پوشید، حالش تغییر نمی كرد. در این زمان اندوه او را فرا می گرفت و جامه را بیرون آورده، دوباره می پوشید. او این كار را بارها تكرار می كرد و می گفت: خدا دنیا را خانه زشتی قرار داد چهل سال مالك آن بودم؛ بیست سال امارت و بیست سال خلافت و حالم چنین شده است. این روزگار سیاه باد!
معاویه در روزهای پایانی زندگی، به دخترانش، رمله و هند كه وی را از این سو به آن سو می گردانیدند، گفت: كسی را می گردانید كه لحظه ای نیاسود و پیوسته مال اندوخت. كاش به جهنم نرود. واپسین نیرنگ معاویه در روزهای پایانی زندگی اش نمایان شد. هنگامی كه بیماری او شدید شد، به اطرافیانش فرمان داد، چشم هایش را سرمه كشند و سرش را روغن زنند. سپس به مردم اجازه داد نزدش رفته، سلام گویند و بیرون روند. مردم می آمدند و هنگامی كه او را سرمه كشیده و روغن زده می دیدند، با خود می گفتند: مردم می گویند در حال مرگ است، ولی از همه سالم تر می نماید و زمانی كه مردم رفتند، معاویه چنین سرود: پیش شما تنگ نظران خویشتن داری می كنم تا ببینید كه از رویدادهای دهر از جای نمی روم، ولی هنگامی كه مرگ پنجه هایش را فرو می كند، معلوم می شود كه هیچ آویزه ای سود نمی دهد.
سپس از سینه اش خون جاری شد. او سرانجام در سال شصت هجری درگذشت، در حالی كه هنگام مرگ هفتمین یا هشتمین دهه عمر را پشت سر می نهاد. برخی از راویان سن وی را كم تر از هشتاد و برخی دیگر بیش از هشتاد سال نگاشته اند.
معاویه وصیت كرد نیمی از مالش را به بیت المال و نیم دیگر را به ورثه اش بدهند؛ زیرا عُمَر اموال فرماندارانش را نصف می كرد و درباره دارایی های او چنین تصمیمی نگرفت. بر اساس این وصیت كه نیرنگ معاویه را می نمایاند، او می توانست به راحتی در باقی مانده دارایی هایش تصرف كند و همزمان یاد عمر را كه وی را از گروه طلقا به حكومت شام رساند و زمینه خلیفه شدنش را فراهم كرد، گرامی دارد.
معاویه در اواخر عمرش بیمار و ضعیف شده بود. روزی به حمام رفت و با دیدن ضعف بدن خود، گریه كرد و شعری به این مضمون خواند: میبینم كه شبها در كاستن وجودم میكوشند، پارهای از من را گرفته، پاره دیگر را رها میكنند.
و هنگامی كه مرضش شدید شد و شبح هولناك مرگ را مشاهده كرد، گفت: ای كاش در راه رسیدن به حكومت تلاش نكرده بودم و ای كاش در رویارویی با لذات دنیا همانند نابینایان بودم؛ كاش همچون كسی بودم كه بهرهاش از دنیا لباسی كهنه و خوراكی ناچیز است و با چنین حالی با اهل قبور دیدار میكردم. و سرانجام پس از دورهای سخت، به هلاكت رسید.
پس از مرگش ضحاك بن قیس فهری در حالی كه پارچههایی بر دوش داشت به مسجد آمد و به جانب منبر رفت و رو به مردم گفت: «معاویه پادشاه عرب بود كه خدا به وسیله او شعلهی فتنه را خاموش و سنٌت رسول خدا را زنده نگاه داشت. این كفن اوست و ما او را در این كفن خواهیم پیچید تا به دیدار خدا نائل گردد. هر كس میخواهد بر او نماز بگزارد، حاضر شود. سپس بر جنازه معاویه نماز گزارد.
*****
الفتوح ج 5 ص 250، تاریخ دمشق ج 59 ص 221، الفتوح ج 4 ص 251، تاریخ دمشق ج 22ص 59، انساب الاشراف ج 5ص 158- 160، الكامل ج 3، تاریخ طبری ج 7 ص 2890، الغدیر ج 10 ص 141، قصه كربلا ص 59، العقد الفرید، ج 4، ص 164.
طَلحة بنِ عُبید الله بن عثمان بن عمروبن كعب بن سعد بن تَیم بن مُرَّة بن كعب بن لُؤَیّ بن غالب بن فِهربن مالك بن النَّضربن كنانة، ابو محمد، القرشیّ التّیمی.
پدرش، عبیدالله، پسر عموی ابوبكر و مادرش صعبه دختر عبدالله بن عماد بن مالك حضرمی است. صعبه پیش از آنكه همسر عبید الله شود همسر ابو سفیان بوده است. ابو سفیان او را طلاق داد، ولی دلش همچنان در پی او بود و دربارهاش شعری سرود كه مطلع آن چنین است: "من و صعبه هر چند آنچنان كه میبینم از یكدیگر دوریم، ولی... ". (1)
در كتاب مثالب نوشته هشام بن محمد السائب الكلبی و كتاب الزام الناصب چنین آمده است كه: صعبه بنت حضرمی (مادر طلحه) از زنان بدكاره مكه بوده كه دارای علامت و پرچم (علامت فحشاء) بوده كه ابوسفیان با او جمع شد و بعد از آن صعبه با عبیدالله تمیمی ازدواج كرد بعد از سپری شدن شش ماه از ازدواج با عبیدالله طلحه را به دنیا آورد. ابوسفیان و عبیدالله بر سر این فرزند با هم نزاع نمودند حل اختلاف را به صعبه (مادر طلحه) دادند وی طلحه را به عبیدالله ملحق نمود. عده ای از صعبه (مادر طلحه) سبب این كار را سوال كردند كه چرا ابوسفیان را رها كردی؟ وی در پاسخ سوال چنین گفت: عبیدالله سخاوت دارد ولی ابوسفیان بخیل است!
قبل از بعثت پیامبر، از معدود كسانی بود كه توانایی خواندن و نوشتن داشتند. طلحة از سابقین در اسلام است. قبل از هجرت به مدینه زمانی كه طلحه و زبیر اسلام آوردند رسول اكرم صَلّیَ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ بین آن دو؛ و پس از هجرت به مدینه بین طلحه و أبی أیّوب أنصاری عقد اخوّت بستند. طلحه درغزوه بدرحضور نداشت ولی در غزوه احد در دفاع از پیامبر صَلّیَ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ نقش بزرگی داشت. در راه حفظ جان رسول الله جانبازی كرد و دست خود را سپر آن حضرت قرار داد تا جایی كه انگشتش شَل شد و بر سرش ضربه ای وارد شد و آنحضرت را به پشت خود گرفته بالای صخره ای برد. (2)
در كتب سیره نیز مدح و منقبت او به همراه زبیر توسط رسول اكرم صَلّیَ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وارد شده است. طلحه در قریش جایگاه ویژه ای داشت و او را سیاستمدار قریش می گفتند، وی از همان ابتدای سقیفه موافق خلافت ابوبكر بود تا جایی كه وقتی مولا علی علیه السلام بعد از رسیدن به خلافت ظاهری بر فضل خود احتجاج كرد، معترضانه گفت: با ادّعای خلافت ابوبكر و تصدیق یارانش چه كنیم؛ در آن روز كه شما را با آن شدّت در حالی كه بر گردنتان ریسمانی انداخته و همگی أصحاب به شما گفتند: بیعت كن و شما در آن مقام حجّت خود را بر ایشان تمام نمودید و ابوبكر مدّعی شد كه از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله شنیده است كه فرموده: "خداوند منع می كند از اینكه نبوّت و خلافت را در ما اهل بیت جمع نماید. " و آن را عمر و أبو عبیده و سالم و معاذ تصدیق كردند؟ سپس افزود: تمام آنچه شما فرموده و بدان احتجاج نمودید از سابقه و فضل همه و همه حقّ است و ما بدان اعتراف میكنیم ولی بطوری كه این چهار نفر نیز روایت گذشته را تصدیق نمودند خلافت در خانواده رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله قرار نخواهد گرفت(3). یكی از افراد شورای شش گانه ای بود كه خلیفه ی دوم برای تعیین خلیفه ی بعد از خود از پیش خود جعل كرد.
در اواخر خلافت عثمان بسیاری از صحابه پیامبر و جمع كثیری از مردم از كارهای عثمان ناراضی بودند. طلحه نیز به همراه عایشه جزء این دسته بود و دشمنی سرسختانهای با او پیدا كرد. پس از قتل عثمان، طلحه و زبیر از اولین كسانی بودند كه با امیر المومنین علی بیعت كردند؛ ولی پس از مدتی از امام خواستند حكومت قسمتی از سرزمینهای اسلامی را به آنها بسپارد؛ اما چون امام درخواست آنها را رد كرد، به عایشه و بنی امیه و مخالفان امیرالمؤمنین علیه السلام در مكه پیوستند؛ مقدمات جنگ جمل را فراهم نمودند و به سوی بصره رهسپار شدند.
طلحه در جنگ جمل كشته شد. قاتل او مروان بن حكم، داماد عثمان بود. مروان با وجود این كه خودش جزء سپاه طلحه بود، به انتقام خون عثمان به طور ناشناس طلحه را هدف تیر قرار داد و او را به قتل رساند.
*****
(1)-أُسدُ الغابة فی معرفة الصحابةج3ص85-چاپ بیروت/ شرح نهجالبلاغة ابن أبیالحدید، ج 1، صفحهی 225.
(2)- همان.
(3)- الاحتجاج/ ج1/ص134 الی145
بیهقی در دلائل النبوة از عروه روایت كرده كه او گفت: هنگامی كه رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله با مسلمین از تبوك مراجعت می كرد و در راه مدینه بسیر خود ادامه میداد، گروهی از اصحاب او اجتماعی كردند، و تصمیم گرفتند كه آن جناب را در یكی از گردنههای بین راه به طور مخفیانه از بین ببرند، و در نظر داشتند كه با آن حضرت از راه عقبه حركت كنند.
پیغمبر اكرم صلی الله علیه وآله از این تصمیم خائنانه مطلع شد و فرمود: هر كس میل دارد از راه بیابان برود؛ زیرا كه آن راه وسیع است و جمعیت به آسانی از آن می گذرد، حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) هم از راه عقبه كه منطقه كوهستانی بود به راه خود ادامه داد، اما آن چند نفر كه اراده قتل پیغمبر را داشتند برای این كار مهیا شدند، و صورت های خود را پوشانیدند و جلو راه را گرفتند. حضرت رسول امر فرمود، حذیفة بن یمان و عمار بن یاسر در خدمتش باشند، و به عمار فرمود: مهار شتر را بگیرد و حذیفه هم او را سوق دهد، در این هنگام كه راه میرفتند ناگهان صدای دویدن آن جماعت را شنیدند، كه از پشت سر حركت میكنند و آنان حضرت رسول را در میان گرفتند و در نظر داشتند قصد شوم خود را عملی كنند.
پیغمبر اكرم صلی الله علیه وآله از این جهت به غضب آمد، و به حذیفه امر كرد كه آن جماعت منافق را از آن جناب دور كند، حذیفه به طرف آن ها حمله كرد و با عصائی كه در دست داشت، بر صورت مركبهای آنها زد و خود آنها را هم مضروب كرد، و آنها را شناخت، پس از این جریان خداوند آنها را مرعوب نمود و آنها فهمیدند كه حذیفه آنان را شناخته و مكرشان آشكار شده است، و با شتاب و عجله خودشان را به مسلمین رسانیدند و در میان آنها داخل شدند.
بعد از رفتن آنها حذیفه خدمت حضرت رسول رسید، و پیغمبر فرمود: حركت كنید، و با شتاب از عقبه خارج شدند، و منتظر بودند تا مردم برسند، پیغمبر اكرم فرمود: ای حذیفه شما این افراد را شناختید؟ عرض كرد: مركب فلان و فلان (ابوبكر و عمر) را شناختم، و چون شب تاریك بود، و آنها هم صورتهای خود را پوشیده بودند، از تشخیص آنها عاجز شدم.
حضرت فرمود: فهمیدید كه اینها چه قصدی داشتند و در نظر داشتند چه عملی انجام دهند؟ گفتند: مقصود آنان را ندانستیم، گفت: این جماعت در نظر گرفته بودند از تاریكی شب استفاده كنند و مرا از كوه به زیر اندازند، عرض كردند:
یا رسول اللَّه! امر كنید تا مردم گردن آنها را بزنند، فرمود: من دوست ندارم مردم بگویند كه محمد اصحاب خود را متهم می كند و آنها را میكشد، سپس رسول خدا آنها را معرفی كرد و فرمود: شما این موضوع را ندیده بگیرید و ابراز نكنید.
برخی از علمای اهل سنت همانند ابن حزم اندلسی كه از استوانههای علمی اهل سنت به شمار میرود نام این افراد را آوره است. وی در كتاب المحلی مینویسد:
ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، سعد بن أبی وقاص؛ قصد كشتن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را داشتند و میخواستند آن حضرت را از گردنهای در تبوك به پایین پرتاب كنند.
*****
المحلی ابن حزم اندلسی ج 11 ص 224. - تفسیر ابن كثیر ج 2 ص 605 چاپ دار احیائ التراث العربی بیروت. - منتخب التواریخ محمد هاشم خراسانی ص 63.
امیر المومنین علیه السلام پسر عموی خود عبدالله بن عباس را بسوی زبیر اعزام نمود و به وی چنین دستور داد كه: عبدالله! تو در هنگام اجرای مأموریت خود نباید با طلحه ملاقات كنی زیرا او یك مرد متكبر، خودپسند و انعطاف ناپذیر است. او بسیار آشوبگر و فتنه انگیز می باشد. به گاوی میماند كه شاخ خود را برای پاره كردن شكم هر رهگذری آماده كرده باشد. طلحه از جهل و نادانی كارهای سخت و خطرناك را آسان و هموار تلقی می كند.
عبدالله! تو باید تنها با زبیر تماس بگیری، زیرا او تا حدی ملایم و بردبار است. عبدالله! در لحظه ملاقات به وی چنین بگو: كه فرزند دائی تو "علی" می گوید: زبیر! چه شد كه مرا در حجاز شناختی و با من بیعت نمودی ولی در عراق فراموشم نمودی و راه بیگانگی پیمودی؟! زبیر! چگونه از آنچه بودی برگشتی و مهر و محبتی كه نسبت به من داشتی به عداوت و دشمنی و پیمان شكنی مبدل ساختی؟؟! "فما عدا مما بدا" ابن عباس می گوید: من مأموریت خود را انجام دادم، و سفارش علی علیه السلام را به زبیر رسانیدم ولی زبیر بیش از یك جمله بی سر و ته چیزی نگفت كه: ما، در بیم و هراسیم، با این حال آرزوی خلافت در سر می پرورانیم!
*****
شرح نهج البلاغة ج1ص72 وج2ص165، عقدالفرید ج4ص314، اغانی ج16ص127، تاریخ دمشق ج5ص363
وَ إِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَسَْلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ ذَالِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ مَا كاَنَ لَكُمْ أَن تُؤْذُواْ رَسُولَ اللَّهِ وَ لَا أَن تَنكِحُواْ أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَالِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمًا
یعنی: و زمانی كه از همسرانش متاعی خواستید از پشت پرده و حجابی از آنان بخواهید، كه این برای قلب شما و قلبهای آنان پاكیزهتر است. و شما را نسزد [و جایز نباشد] كه پیامبر خدا را آزار دهید. و بر شما هرگز جایز نیست كه پس از او با همسرانش ازدواج كنید كه این [كار] نزد خدا بزرگ است. (سوره احزاب آیه53)
در تفاسیر اهل سنت از جمله تفسیر ابن كثیر و تفسیر قرطبی و تفسیر آلوسی آمده است كه: این آیه درباره طلحة بن عبیدالله نازل شده. آن كسی كه پیامبر را به وسیله گفته هایش آزار و اذیت می داده است و چنین می گفت: اگر پیامبر بمیرد دختر عمویم عائشه را به ازدواج خود در می آورم. این خبر به رسول گرامی اسلام رسید. و حضرت از این گفته و قسم طلحه ناراحت شدند و اذیت گردیدند. (1)
همچنین جویبر از ابن عباس نقل می كند: در زمان پیامبر صلی الله علیه واله مردی (طلحه) به نزد یكی از زوجات رسول خدا (عائشه) آمده كه پسر عموی او بود و با او گفتگو كرد. پیامبر صلی الله علیه و اله به آن مرد چنین فرمود: از این پس چنین كاری را نكن. آن مرد گفت: ای رسول خدا! او دختر عموی من است. و هیچ منكری در میان گفتگوی ما نبود نه من با او...داشتم و نه او با من...
حضرت فرمودند: می دانم ولی هیچ كس غیرتمندتر از خدا نیست و بعد از او از من كسی دیگر غیرتمندتر نیست. بعد از مدتی كه از آن جریان گذشت. آن مرد گفت: پیامبر مرا با صحبت كردن با دختر عمویم منع می كند. قسم میخورم كه بعد از مرگ او (پیامبر) با ایشان (عائشه) ازدواج خواهم كرد. و به همین خاطر خداوند آیه ۵۳ سوره احزاب مبنی بر منع ازدواج با همسران پیامبر ص را نازل كرد. (2)
طلحه در حالی با این كلام خویش موجبات اذیت و آزار پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله را فراهم كرد كه قرآن كریم درباره اذیت كنندگان خدا و رسول اینگونه می فرماید:
إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِینا. یعنی: آنها كه خدا و پیامبرش را ایذاء میكنند خداوند آنها را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور میسازد، و برای آنان عذاب خوار كنندهای آماده كرده است. (احزاب/57)
عدم پشیمانی طلحه حتی بعد از نزول آیه تحریم ازدواج زنان پیامبر!
وقتی طلحه كلام رسول الله را شنید این چنین گفت: محمد ازدواج با زنانش را بر ما حرام می كند. در حالی كه زنان ما را به ازدواج خود در می آورد. اگر خداوند جان او را بستاند قسم می خورم میان پاهای زنانش بدویم هم چنان كه او میان پاهای زنان ما دوید...(یعنی زوجاتش را بعد از مرگ او به همسری خود در می آوریم.) (3)
علی بن ابراهیم رحمه الله در تفسیر خود ذیل این آیه شریفه می فرماید: بر عائشه حد اقامه می كنند (یعنی وقتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ظهور كنند یكی از كسانی را كه از قبر بیرون می آورند و او را به جزای اعمال خود می رسانند و بر او حد اقامه می كنند, عایشه است.) زیرا كه طلحه به عائشه علاقه داشت و وقتی كه خواست به سوی بصره حركت كند. طلحه به عائشه گفت: جایز نیست زنی بدون محارم خود از شهر خارج شود. پس عائشه خودش را به ازدواج طلحه در آورد!!! (4)
*****
(1) خیراشرقت الروح مستبضره: لمیاءحماده ص۴۰، تفسیر ابن عباس سوره احزاب ص356، تفسیر سمرقندی ج3ص66، تفسیر فخر رازی ج13، زادالمسیر ج6ص53، نسخه خطی تفسیر قرآن كریم تالیف ابوبكر عتیق سورآبادی قرن 6 ص 350،تفسیر القرآن العظیم ابن كثیر ج3.
(2) الدر المنثور جلال الدین سیوطی ج۵ص۱۷۹ - لباب النقول سیوطی ص۱۷۹ و ص ۱۶۳ و فتح القدیر شوكانی ج۵۴ص۳۰۰ - تفسیر آلوسی ج۲۲ص۷۴
(3) ابن ابی الحدید سنی مذهب در شرح نهج البلاغه خود ج۹ص۳۲۳ در روایتی اشاره به این كلام طلحه می كند. مصادر شیعی: بحار الانوار ج۱۷ ص۱۵ - ج۲۲ص۱۷۲. تفسیر قمی ج۲ص۱۹۴ - تفسیر فیض كاشانی ج۲ص۹۸۱ - نورالثقلین ج۴ص۷۹۶ - اربعین ص۱۳۰ - شرح نهج البلاغه ج۹ص۹۴
(4) تفسیر صافی فیض كاشانی ج۷ و تفسیر علی بن ابراهیم ج۲ص۳۷۵ و بحار الانوار ج۲۲ص۲۳۰- و كتاب تطبیقات متفرقه للتفسیر و التاویل و كتاب عائشه بنت ابی بكر چاپ مركز المصطفی و كتاب تفسیر نورالثقلین ج۵ص۳۷۵ و دیگر كتب تاریخی و دیگر كتب تاریخی و روایی ومعتبر به این موضوع مهم پرداخته اند.
علامه مجلسی رحمة الله علیه در كتاب شریف بحارالانوار می گویند: از طریف موثق نقل شده است كه طلحه در زمان پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله عاشق زنی یهودی شد و از او خواستگاری نمود آن زن از ازدواج با وی خودداری ورزید و گفت به شرطی كه طلحه یهودی شود وی نیز این كار را كرد.
همچنین نقل شده است در نزاعی كه بین عثمان و طلحه رخ داد عثمان به طلحه چنین گفت: تو از اصحاب پیامبر اول كسی هستی كه با یك زن یهودی ازدواج كرد!
*****
الزام الناصب ص 172، بحارالانوار ج32 ص 218
ابن عساكر می گوید: قبل از شروع جنگ علی علیه السلام طلحه را پیش خود خواند و به وی گفت: طلحه! تو را به خدا، این سخن را از رسول خدا صلی الله علیه و اله درباره من نشنیدی كه فرمود: هر كه را مولا منم علی مولای اوست. خدایا! دوستان علی را دوست و دشمنان وی را دشمن بدار! طلحه گفت: آری شنیده ام و نیك به یاد دارم. مولا علی علیه السلام فرمودند: عجبا!! با اینحال چگونه با من می جنگی؟؟!
یعقوبی، ابن عساكر، ابن عبدربه، ابن عبدالبر در استیعاب، ابن اثیر در كامل، ابن حجر عسقلانی، ابن سعد، مسعودی و دیگر مورخین چنین نقل می كنند: آنگاه كه لشكر علی علیه السلام و طلحه گرم و مشغول جنگ و نبرد بودند. مروان كه یكی از سران لشكر طلحه بود گفت من اگر امروز از این فرصت استفاده نكنم و از قاتل عثمان انتقام نگیرم چه وقت می توانم چنین فرصتی را به دست آورم؟ این بگفت و تیری به طرف فرمانده خود طلحه رها نمود. تیر بر زانوی وی نشست و رگ پایش را برید و خون همچو سیلاب سرازیر گردید تا در اثر خونریزی شدید جان از بدنش در رفت و پرونده زندگی پرماجرای طلحه بدینگونه به دست مروان پیچیده گردید. طلحه در آخرین دقایق زندگیش می گفت: به خدا سوگند تیری كه مرا از پای در آورد از طرف لشكر علی نبود! جسد طلحه در "سبخه" كه یكی از میدان های بصره بود دفن گردید. (1)
زمانی كه لشكر جمل شكست خورد و اهل بصره پراكنده شدند، امیرالمؤمنین بر كشتگان جمل عبور می كرد كه به جنازه طلحه رسید و به اصحابش چنین فرمود: این ناقض و شكننده بیعت من و ایجاد كننده فتنه در این امت است. او را بنشانید، جنازه طلحه را نشاندند. حضرت علی علیه السلام فرمود: ای طلحة بن عبیدالله! پیدا كردم هر آنچه خدا به من وعده داده بود، آیا به آنچه كه خدا به تو وعده داده بود رسیدی؟ سپس حضرت فرمود: او را روی زمین بگذارید. از حضرت سوال كردند آیا جنازه طلحه صحبت های شما را متوجه شد؟ حضرت فرمود: همچنان كه اهل قلیب در زمان رسول الله صدای حضرت را شنیدند طلحه نیز صدای من را شنید. (2)
*****
(1) طبری ج5ص204، یعقوبی ج2ص158، تاریخ ابن اعثم، تهذیب، تاریخ ابن عساكر ج7ص84، استیعاب ص207، اصابه ج2ص222، عقدالفرید ج4ص321، ابومخنف، مدائنی به نقل از ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ج2ص421
(2) ارشاد ج1ص254، احتجاج طبرسی ج1ص237
الزبیرُ بنِ العَوّام بن خُوَیلد بنِ أسد بن عبدالعزّی بن قُصی بن كلاب بن مرّة بن كعب ابن لؤی القرشی الأسدی(1)
اما نقل دیگری است كه عوام، پدر زبیر، پسر خویلد نبود بلكه غلام او بود، چون كه خویلد او را به پسر خواندگی گرفته بود، به او منسوب گردید. (قاعده عرب در زمان جاهلیت این بود كه اگر می خواستند غلام خود را در نسب خود داخل سازند، آن غلام را آزاد می كردند و او را از قبیله عرب زن می دادند) (2)
كنیه زبیر بن عوام اباعبدالله است، مادرش صفیه دختر عبد المطلب عمه حضرت رسول اكرم صَلّیَ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ است. پس او پسر عمه رسول خدا صَلّیَ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ و پسر برادر خدیجه بنت خویلد همسر حضرت رسول صَلّیَ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ می باشد و با حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها نسبت پسر دایی دارد.
مادرش صفیه، به او كنیه اباطاهر داده بود كه كنیه برادرش زبیر بن عبدالمطلب بود ولی به سبب پسرش عبدالله كنیه غالبش اباعبدالله بود. پدرش در شهر جدّه كشتی بان بود و می گویند كه بسیار زیبا روی بود، پس خویلد او را به پسرخواندگی گرفت و عبد المطلب صفیه را به او تزویج كرد. (3)
در مورد اسلام آوردنش هشام بن عروة می گوید: پانزده سال داشت كه اسلام آورد، ابوالأسود به نقل ازعروة می گوید: دوازده سالش بود كه مسلمان شد ولی خود هشام از پدرش نقل می كند كه هفده ساله بود كه اسلام آورد و عده ای هم گفته اند كه در هیجده سالگی شهادتین گفت؛ در هر حال بنا بر نقل مورخین بعد از ابوبكر به عنوان چهارمین یا پنجمین نفر اسلام آورد، اما بنا بر نقل طبری سومین كسی بود كه توسط ابوبكر مسلمان شد. و جزء مهاجرین به حبشه و مدینه بود. زمانی كه رسول اكرم بین مهاجرین به مكه عقد اخوّت می بستند بین او و عبدالله بن مسعود عقد اخوّت بستند و پس از هجرت به مدینه در زمانی كه رسول اكرم بین مهاجرین و انصار اخوّت برقرار می كردند او و سَلَمَة بن سَلّامة بن وَقَش را برادر قرار دادند و قبل از هجرت به مدینه بین او و طلحة عقد اخوّت بستند. (4)
زبیر از سرداران صدر اسلام و از مسلمانان ثابت قدم بود و سابقه درخشانی در دفاع از حریم اسلام داشت و در تمامی جنگها با پیامبر بود تا جایی كه پیامبر فرمودند: برای هر پیامبری حواری است و حواری من زبیر است! و همه اعضای بدنش در دفاع از آن حضرت جراحت برداشت. (5)
از آنچه كه در تاریخ مذكور است است پیداست كه وی فردی بخشنده نیز بوده است و صدقه دادن او در تاریخ اینطور ذكر شده است كه وی صد مملوك داشت كه به او خراج می دادند؛ حتی درهمی از آن خراج وارد منزلش نمی گردید و همه را صدقه می داد!
زبیر بعد از شهادت رسول اكرم هم ظاهرا از موالیان امیر المؤمنین بوده است، تا جایی كه به همراه طلحة با ابوبكر بیعت نكرد و در منزل حضرت تحصّن نمود. (6) و در جریان هجوم به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها و بیعت گرفتن از امیرالمؤمنین أشدّ از تمامی یاران حضرت بود و تنها كسی بود كه در مسجد هنگام به زور بیعت گرفتن از امیرالمؤمنین شمشیر كشید و بیعت نكرد. تا اینكه عمر و خالد بن ولید و مغیره به او حمله كردند و شمشیرش را گرفته و شكستند و در حالی كه عمر بر سینه اش نشسته بود به عمر گفت: ای پسر صحاك(7) به خدا قسم اگر شمشیرم در دستم بود جرأت نزدیك شدن به من را نمی كردی! وسپس با كراهت بیعت(ظاهری) كرد. (8) زبیر پس از آنكه از جنگ جمل گریخت، در وادی السّباع توسط فردی به نام ابن جرموز كشته شد.
*****
(1)- أُسدُالغابة فی معرفة الصحابة ج2 ص249 –چاپ بیروت
(2)- مثالب الصحابه باب 24وص342و561-ابومنذر هشام بن محمد بن السائب الكلبی.
(3)- بحارالأنوار ج32 ص218
(4)- أُسدُالغابة فی معرفة الصحابة ج3 ص86 –چاپ بیروت
(5)- همان ج2 ص250 –چاپ بیروت/ شرحنهجالبلاغة(ابنأبیالحدید)، ج 1، صفحهی 225.
(6)- ترجمه تاریخ طبری-ابوالقاسم پاینده -انتشارات اساطیر- ج 4 ص 1328
(7)- كنیز عبدالمطلب كه به زنا شهرت داشت ومادر، عمه وخواهر خلیفه دوم بود (بحارج31ص99)
(8)- الإحتجاج1 ص84- منشورات اعلمی بیروت
آن صدقه ها و جهاد ها و سبقت در اسلام و نزدیكی پیامبر و دوستی مقطعی و احساسی امیرالمؤمنین علیه السلام برای زبیر سودی نبخشید و حبّ جاه و مقام و عدم تبرّی نسبت به دشمنان امیرالمؤمنین ومحبّت به معاندان و مخالفان آن حضرت او را به زیر كشید.
امیرالمؤمنین علیه السلام درباره او فرمودند: مَا زَالَ الزُّبَیْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّی نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْئُومُ عَبْدُ اللَّهِ. یعنی زبیر همواره مردی از ما اهل بیت بود تا آنكه پسر نافرخندهاش عبد الله به جوانی رسید. (1)
مرحوم فیض الاسلام در ترجمه و شرح نهج البلاغه اینچنین آورده است: همواره زبیر مردی از (خویشان) ما اهل بیت بود تا وقتی كه پسر شوم او عبد اللّه پدید آمد (عبد اللّه خویشاوندی را با ما برید زیرا او اگر چه از اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود ولی بعد از آن حضرت زندیق گشت یعنی در باطن كافر گردیده و آشكارا اظهار ایمان مینمود. چنانكه مرحوم مامقانیّ در كتاب تنقیح المقال فرموده، و از مرحوم مجلسیّ در كتاب بحار الأنوار نقل است: عبد اللّه ابن زبیر بنی هاشم را دشمن میداشت، و علیّ علیه السّلام را لعن نموده، دشنام میداد! خلاصه این فرمایش را كه نویسندگان سنّی و شیعه در كتاب هاشان نقل نمودهاند در نسخ نهج البلاغه نیست ما آن را از نسخه ابن ابی الحدید نقل نمودیم).
و ابن ابی الحدید می نویسد: این سخن را ابو عمر بن عبد البر در كتاب الاستیعاب از قول امیر المؤمنین علیه السّلام درباره عبد الله بن زبیر آورده است با این تفاوت كه كلمه مشئوم- نافرخنده- را نقل نكرده است. (2)
ما دراینجا در بیان شرح حال عبد الله بن زبیر نیستیم، اما به نحو مجمل آنچه كه از بیان حضرت و احوال عبدالله به دست می آید این است كه زبیر به علت ارتباط و محبت به فرزندش عبد الله كه دشمن امیرالمؤمنین علی علیه السلام و از أسماء (دختر ابوبكر) بود، از طریق حق جدا شده و خود را از نعمت همراهی با اهل بیت پیامبر صَلّیَ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ محروم نموده است.
خسر الدنیا و الآخرة!
چه بسیار افرادی در طول تاریخ كه به راه هدایت و نجات راه یافتند اما به علت عدم حفظ شرایط و عدم غیرت و تولی و تبرّی حقیقی به آن، مصداق «خَسِرَ الدِنیا وَ الآخِرَةِ» شدند. قرآن كریم دراین مورد می فرماید: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِه(احزاب/4) یعنی حب دو چیز متضاد و متقابل همزمان در دل انسان قرار نمی گیرد و به هر میزان كه كه حب یكی وارد شود حب دیگری خارج می گردد.
حب عمر و ابابكر و عثمان و عائشه و دیگر دشمنان اهلبیت حتی اگر اولاد انسان هم باشد، انسان را از سبیل سلام و راه هدایت جدا می كند. بنابر فرمایش مولی الموحّدین سبب اغوا و به هلاكت افتادن زبیر حبّ فرزندش عبد الله كه معاند و مخالف مكتب اهل بیت علیهم السلام بود، بوده است. وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبیناً(نساء/119)
*****
(1)- شرح نهجالبلاغة ابن ابی الحدید ج 20 ص 102 حكمت461
(2)-همان
طبری از عوف اعرابی نقل می كند: طلحه و زبیر در مسجد بصره بودند كه مردی وارد گردید، و خطاب به آن دو گفت: شما را به خدا درباره این جنگ و قیام دستوری از رسول خدا صلی الله علیه و اله دارید؟ طلحه چون پاسخی نداشت كه بگوید، تجاهل نمود، و از مسجد بیرون رفت سپس آن مرد رو به زبیر كرد و دوباره از وی توضیح خواست كه زبیر! آیا برای جنگ دستوری از رسول خدا دارید، یا از پیش خود به این عمل اقدام می كنید؟!
زبیر گفت: نه؛ در این باره هیچ گونه دستور و فرمانی از رسول خدا صلی الله علیه واله نداریم. آنچه ما را به بصره آورده این است كه پول كلان و ثروت بی حسابی، در بیت المال شهر شما جمع شده است. ما آمده ایم تا با شما در آن پولها شریك و سهیم شویم.
*****
طبری ج5ص184
نصر بن مزاحم نقل می كند كه چون در كارزار جمل جنگ آغاز شده و طلحه كشته شد، أمیر المؤمنین علیه السّلام به استر شهبای (سفید مخلوط به سیاه) رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله سوار شده و در میان دو صف ایستاده و زبیر را فراخواند. زبیر كه سوار اسب بود به سوی آن حضرت آمده و تا حدّی نزدیك شد كه گردنهای دو مركب بهم رسید، أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: ای زبیر تو را بخدا قسم میدهم مگر تو خود نشنیدی كه رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرموده كه: تو با علیّ جنگ خواهی كرد در حالی كه نسبت به او ظالم و ستمكاری؟ گفت: من از این عمل خود استغفار می كنم. اگر این مطلب را متذكر بودم هرگز خروج نمی كردم. مولا علی علیه السلام فرمودند: اینك مراجعت كن، زبیر جواب داد: اكنون كه مقابل هم قرار گرفته ایم برای من عار است از جنگ فرار كنم! مولا فرمودند: ای زبیر عار بهتر است كه گرفتار نار (آتش) گردی! زبیر پس از این میدان از میدان جنگ مراجعت كرد و این اشعار را خواند:
ترك كردن اموری كه عواقب سوء و نتایج ناهنجاری دارد، از جهت دنیا و آخرت ممدوح و پسندیده است. در این ساعات علی علیه السلام حدیثی را بیاد من آورد كه من از خاطر برده بودم، امید كه خدا عمر پدرت را به خیر دارد. پس گفتم ای أبوالحسن همین كلام در ملامت و سرزنش كافی است و كمی از آنچه امروز گفتی مرا بسنده باشد. من در امروز ملامت و عار را بر آتش سخت سوزان ترجیح داده و اختیار میكنم. كجا میتواند موجودی كه از خاك است در برابر آتش مقاومت كند، و از فوت طلحه؛ یگانه یار و یاور خود نهایت تأسّف و تأثّر را دارم، كه در غبار بزمین افتاده، همان جا كه جایگاه میهمان و هر مسكینی است. و من در زمان حیات او را در سختیها یاری نموده و او نیز مرا یاری میكرد، و هر كه از من دفاع میكرد در حمایت او بود، تا اینكه گرفتار كاری بس دشوار شدیم، كه سینهاش تنگ شد، كه امروز آنچه او را به رنج انداخت موجب زحمت ما شد.
زبیر پس از آن نزد عایشه رفته و گفت: ای مادر! بخدا سوگند من در این كار هیچ آگاهی نداشتم و فاقد بصیرت بودم به همین جهت قصد بازگشت از این معركه را دارم! عایشه گفت: ای أبو عبد اللَّه، آیا از شمشیرهای پسر ابی طالب میگریزی؟ زبیر گفت: به خدا سوگند كه شمشیرهای او بلند و تیز و بیمانند است كه در دست جوانان دلاور است!
مسعودی می گوید: چون عبدالله بن زبیر از تصمیم پدر اطلاع یافت به وی گفت: پدر! در این موقع حساس چگونه ما را وا میگذاری و خود راه فرار پیش می گیری؟! زبیر گفت: پسرم! علی داستانی را یاد آورم كرد كه فراموش نموده بودم و آن داستان مرا از ادامه جنگ منصرف ساخته است.
عبدالله گفت: پدر! نه، به خدا سوگند آنچه گفتی بهانه ای بیش نیست بلكه شمشیر های تیز و نیزه های بلند سپاه دشمن، در دست جوانان شجاع و جنگجو تو را اینگونه به ترس و وحشت انداخته و از جنگ بازت می دارد. زبیر گفت: خدا همچو تو فرزندی را خوار و ذلیل گرداند كه مایه بدبختی و هلاكت پدر گردد و برای ذلت و خواری پدر بكوشد.
سپس زبیر از معركه جنگ خارج شده و راهی مدینه شد تا به وادی السّباع رسید كه در آنجا احنف بن قیس از قبیله بنی تمیم كنار كشیده و در آنجا زندگی میكرد، احنف از بازگشت زبیر باخبر شده و گفت: با این مردی كه دو لشكر انبوه را بجان هم انداخته و خود پس از این همه كشتار و خونریزی بسوی وطن و خانه خویش بر میگردد چه كنم؟!
ابن جرموز با شنیدن این كلام با دو تن از یارانش برخاسته و سمت زبیری رفت كه مردی كلبی با غلامش به او ملحق شده بودند، چون ابن جرموز نزدیك زبیر شد آن دو پس از آگاهی از قصد سوء ابن جرموز و یارانش به سرعت از زبیر سبقت گرفته و او را تنها گذاشتند. زبیر به آن دو گفت: شما را چه شده؟! آنان سه نفرند ما نیز سه نفر! پس چون ابن جرموز به زبیر نزدیك شد بدو گفت: چه میخواهی؟ از من دور باش! ابن جرموز گفت: ای أبو عبد اللَّه من نزد شما آمدهام تا چند مسأله در امور مردم از تو بپرسم، گفت: مردم به هنگام آمدن من به همدیگر حمله كرده و برای ریختن خونهای خود به یك دیگر شتاب مینمودند، ابن جرموز گفت: میخواهم مطالبی را از شما بپرسم، گفت: بپرس.
ابن جرموز گفت: میخواهم بدانم چرا با عثمان مخالفت كرده و او را تنها گذاشتی؟ و چرا با علی بیعت كردی؟ و چرا بیعت او را شكستی؟ و چرا عایشه را از خانه خود بیرون كشیدی؟ و چرا در پشت سر پسر خود به نماز جماعت ایستاده و به او اقتدا نمودی؟ و برای چه این معركه جنگ را برپا كردی؟ و چرا میخواهی پشت به آن معركه نموده و به خانواده خود ملحق گردی؟
زبیر گفت: مخالفت من با عثمان خطائی بود كه از من سر زد و سپس توبه كردم، و امّا بیعت من با علیّ بن ابی طالب، چارهای نداشتم چرا كه همه انصار و مهاجرین با او بیعت كردند! و امّا اینكه چرا بیعت علیّ بن ابی طالب را شكستم، چون بیعت من از قلب نبود و تنها با دست خود او را بیعت كرده بودم، و امّا خارج نمودن عایشه امّ المؤمنین: ما نقشهای كشیدیم ولی خداوند چیز دیگری را اراده فرمود، و امّا نماز خواندن من پشت سر پسرم: بخاطر مقدّم داشتن او توسّط خالهاش امّ المؤمنین بود.
ابن جرموز پس از شنیدن این سخنان از او دور شده و با خود گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را به قتل نرسانم!
«فقتلوه فطعنه عمیر بن جرموز طعنة أثبتته فوقع. فاعتوروه و أخذوا سیفه و أخذ ابن جرموز رأسه فحمله حتی أتی [به و بسیفه علیا فأخذه علی و قال: سیف و الله طال ما جلا به عن وجه رسول الله. صلی الله علیه و آله الكرب و لكن الحین و مصارع السوء. و دفن الزبیربوادی السباع»
عمیر بن جرموز به زبیر حمله كرد و سر او را برید و با شمشیر او به درگاه علی (علیه السلام) آورد، حضرت آن شمشیر را به دست گرفت و گفت: به خدا سوگند چه مدت طولانی كه این شمشیر غم و اندوه از چهره رسول خدا زدوده است ولی مرگ و سرنوشت و كشتارگاه بد او را چنین كرد، زبیر را در وادی السباع دفن كردند. (1)
و روایت است كه پس از كشته شدن زبیر، وقتی سر و شمشیر او را به خدمت حضرت أمیر علیه السّلام آوردند، آن حضرت با دیدن شمشیر زبیر آن را بلند كرده و فرمود: بخدا سوگند كه این شمشیر مدّتهای مدید رنج و مصیبت را از رخسار مبارك رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله زدود، ولی جای تأسّف است كه سوء قضاء در آخر كار او را به هلاكت و بدبختی انداخت!!(2) و بنابر نقل اهل سنت و برخی از علمای شیعه حضرت بر او گریست «و جلس علی یبكی علیه هو و أصحابه»(3) و به قاتل زبیر وعده جهنم داد!: «قاتل الزبیر فی النار»(4)
*****
(1)- الطبقات الكبری ج3 ص82 و انساب الاشراف ج2 ص250 به بعد و تاریخ یعقوبی ج2 ص170به بعد
(2)- الاحتجاج ج1 ص140 به بعد- منشورات اعلمی بیروت
(3)- الطبقات الكبری ج3 ص82 و انساب الاشراف ج2 ص250 به بعد
(4)-در بعضی نسخ: لیدخل قاتل ابن صفیة فی النارأو بشروا قاتل ابن صفیة بالنار>آثار احمدی/انساب الاشراف/ الطبقات الكبری
طلحه و زبیر و عایشه با تلاش فراوان جنگ عظیمی را علیه مولا علی علیه السلام به بهانه انتقام از خون عثمان! به راه انداختند. كه به موجب آن بسیاری از مسلمین، از صحابه و تابعین و غیر آنها، كشته شدند. این در حالی است كه با توجه به روایتی كه خود عایشه از رسول اكرم صلی الله علیه و اله نقل كرده است، هر كسی كه با مولا امیرالمومنین به جنگ بپردازد كافر و در آتش می باشد!
عایشه از پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله نقل كرده است كه ایشان فرمودند: خداوند به من فرمود: هر كه علیه مولا علی علیه السلام قیام كند، و با او جنگ نماید كافر و در آتش است!(1) همچنین ابن مغازلی به سند متصل از ابوذر روایت كرده كه پیامبر اكرم ص فرمودند: هركه بعد از من با علی علیه السلام در خلافت منازعه كند كافر است.(2) و نیز فرمودند: ای علی اگر امت من انقدر روزه بگیرند كه (همانند قوس و كمان) كمر خمیده شوند و آن قدر نماز بخوانند تا چون زه كمان لاغر گردند و با تو دشمنی نمایند خداوند آن ها را به رو در آتش افكند.(3)
*****
(1) ینابیع القربی ج2مودة 15، ینابیع المودة ج2باب 56حدیث 789ص275
(2) مناقب ابن مغازلی ص۴۵ح۶۸- ینابیع المودة ص۹۷ - كنزالعمال ج۱ص۲۰۹ ح۱۰۴۶ - مناقب ابن شهر آشوب ح۳ص۲۱۶.
(3) تاریخ دمشق ابن عساكر بخش امام امیرالمومنین ج۱ص۱۴۵ شماره ۱۷۹ به نقل از جابر بن عبدالله - مناقب ابن مغازلی ص۲۹۷ شماره ۳۴۰ - فرائد السمطین ج۱ص۵۱ شماره ۱۶ - كفایة الطالب ص۱۷۹و در چ دیگر ص۳۱۸
قبل از برخورد لشكر طلحه و زبیر با لشكر مولا علی علیه السلام، اسب سواری نزد زبیر آمد و گفت: امیر! این لشكر علی است كه به سوی شما می شتابد و عمار نیز در میان آن لشكریان بود، او را دیدم و با وی گفتگو نمودم! زبیر گفت: اشتباه می كنی؛ نباید عمار در میان لشكر علی علیه السلام باشد. ولی اسب سوار بر حرف خود اصرار ورزید كه عمار را دیده است. زبیر كه اصرار و پافشاری او را دید، به یك تن از نزدیكان خود دستور داد، تا میان لشكر علی برود، و جریان را از نزدیك بررسی و تحقیق كند.
جون بن قتاده می گوید: او رفت و طولی نكشید كه برگشت و گفت: زبیر! به خدا سوگند آنچه او می گفت راست بوده است، من نیز عمار را در میان لشكر علی دیدم. در اینجا بود كه حقیقت برای زبیر روشن گردید. و بدون اختیار فریاد برآورد كه: ای وای كمرم شكست، دماغ ما بر خاك مالیده شد. و چنان لرزه براندامش افتاد كه سلاح بر تنش تكان می خورد.
جون می گوید: من كه این منظره را با چشم خود دیدم. گواینكه از خواب غفلت بیدار گشتم، با خود گفتم: وای بر من كه می خواست در ركاب این مرد بجنگم. و در راه وی كشته شوم. در صورتی كه او خود را منحرف و راه خویش را باطل می داند. وحتماً دراین باره مطلبی از رسول خدا صلی الله علیه و اله شنیده است كه این چنین برخود می لرزد. (1)
آری پیامبر اكرم صلی الله علیه واله در حق عمّار فرموده بودند: "عمار با حق (یعنی اسلام) است و حق با وی، عمار با حق میگردد هر جا كه بگردد، و قاتل عمار در آتش است"(2) و فرمودند: "چون مردم اختلاف پیدا كردند پسر سمیه با حق (و جانب اسلام) است. "(3) و همچنین بیان داشتند: "قریش را چه با عمار! او آنها را به بهشت میخواند و آنها وی را به دوزخ، قاتل و به یغما برنده جامه و اسلحه او در آتش خواهد بود"(4) و فرمودند: "هر كه با عمار دشمنی ورزد خدا با او دشمنی خواهد ورزید و هر كه به عمار كینه بورزد خدا با او كینه خواهد ورزید و هر كه عمار را نابخرد بشمارد خدا او را نابخرد خواهد شمرد و هركه عمار را دشنام دهد خدا او را دشنام خواهد داد، و هر كه عمار را تحقیر نماید خدا او را حقیر خواهد شمرد، و هر كه عمار را لعنت نماید خدا او را لعنت خواهد نمود و هر كه بر عمار عیب گیرد خدا او را عیب خواهد گرفت. "(5)
*****
(1) طبری ج5ص250
(2) الطبقات الكبری ج3ص187
(3) المعجم الكبیر ج10ص95 ح10071، دلائل النبوة بیهقی ج6ص422، المستدرك علی الصحیحین ج3ص442.
(4) سیرة ابن هشام ج2ص115، العقد الفرید ج2ص289، شرح ابن أبی الحدید ج3ص274، تاریخ ابن كثیر ج7ص268.
(5) مسند أحمد ج4ص89، مستدرك الحاكم ج3ص390و391، تاریخ الخطیب ج1ص152، الاستیعاب ج2ص435، أُسد الغابة ج4ص45، طرح التثریب ج1ص88، تاریخ ابن كثیر ج7ص311، الإصابة ج2ص512، كنز العمّال ج6ص185 و ج7ص71- 75.
امیر المومنین علیه السلام برای منصرف كردن طلحه و زبیر از جنگ، نامه ها و پیام هایی را برای ایشان فرستادند. در نامه ای فرمودند: ای طلحه! و ای زبیر! ای دو مرد كهنسال! از این اندیشه فاسد و از این تصمیم خطرناك برگردید! و از این ماجراجوئیها و بهانه سازی ها دست بردارید! و از جنگ و خونریزی بپرهیزید!
طلحه! زبیر! شما امروز تنها از عار و ننگ می ترسید، ولی اگر از گفته من پند نگیرید، فردای قیامت عار و ننگ توأم با آتش سوزان جهنم دامن گیر شما خواهد گردید. (1)
همچنین هنگام رویارویی حضرت أمیر علیه السّلام با اهل بصره در كارزار جمل، با صدایی بلند زبیر را فراخوانده و فرمود: ای أبا عبد اللَّه نزد من بیرون آی، زبیر همراه طلحه نزد آن حضرت آمدند، پس روی به آنان نموده و فرمود: بخدا سوگند شما دو نفر و صاحبان علم از آل محمّد و نیز عائشه همه و همه نیك میدانید كه تمامی أصحاب جمل در لسان رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله لعن شدهاند، و هر كه نسبت افترا به پیامبر بندد از رحمت حقّ محروم بماند. آن دو گفتند: چگونه چون مائی كه از أصحاب بدر و اهل بهشتیم ملعون هستیم؟
حضرت فرمود: اگر من تصدیق میكردم كه شما اهل بهشتید هرگز تن به جنگ با شما نمیدادم، زبیر گفت: مگر حدیث سعید بن عمرو بن نفیل را نشنیدهای كه از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله نقل نموده كه فرمود: «ده نفر از افراد قریش اهل بهشتند»؟ حضرت فرمود: این حدیث را از عثمان شنیدم كه در ایّام خلافت خود نقل میكرد.
زبیر به او گفت: آیا گمان میكنی بر پیامبر دروغ بسته است؟ حضرت فرمود: من هیچ نمیگویم تا تك تك آن افراد بهشتی را نام ببری، زبیر گفت: ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر، عبد الرّحمن بن- عوف، سعد بن ابی وقّاص، أبو عبیدة بن جرّاح و سعید بن عمرو بن نفیل.
حضرت فرمود: نه نفر را نام بردی، دهمی كیست؟ زبیر گفت: دهمی شما هستید.
حضرت به او فرمود: تو خود با این حدیث اعتراف نمودی كه من اهل بهشتم، ولی من به آنچه نسبت به خود و یارانت قائلی منكرم و با بهشتی بودن شما مخالفم. زبیر گفت: آیا فكر میكنی كه سعید بر پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله دروغ بسته است؟ حضرت فرمود: من تنها فكر نمیكنم بلكه بخدا سوگند به این مطلب یقین دارم.
و افزود: بخدا سوگند كه برخی از این ده نفر را كه نام بردی جایگاهشان به روز قیامت در تابوتی قرار گرفته و آن در گوشهای از چاهی عمیق در پائینترین درجات دوزخ میباشد، و در سر آن چاه سنگی است كه چون بخواهند زبانه آتش دوزخ شعلهور گردد آن سنگ را كنار میكشند، و از شدّت حرارت آن چاه آتشهای جهنّم شعلهور گردد!. من این حدیث را از خود پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله شنیدم، و اگر دروغ گویم خداوند مرا به شما غالب و مظفّر نگرداند و خون مرا به دست شما بریزد، و اگر راست میگویم خداوند مرا ظفر و نصرت داده و هر چه زودتر ارواح شما و أصحاب و یارانتان را به آتش نزدیك كند! زبیر با شنیدن این سخنان با دیدهای گریان به سوی یارانش بازگشت! (2)
اما چه سود از این اشك ها كه زبیر به جنگ مقام ولایت رفته و در مقابل امام زمان خود شمشیر كشیده و راه طغیان در پیش گرفته بود. آن كس كه به جنگ ولی خدا برود به جنگ خدا رفته است و مورد غضب خدا قرار میگیرد: «وَ مَن یَحلِل عَلَیهِ غَضَبی فَقَد هَوی» (طه/81)
*****
(1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج3ص122، الامامة و السیاسیة 65 ط مصطفی محمد ترجمه تاریخ ابن اعثم 173
(2) كتاب سلیم بن قیس هلالی
شیخ مفید اعلی الله مقامه در الارشاد حول پیمان شكنی طلحة و زبیر به اختیار میل و اشتیاق اولیه آن دو برای بیعت با امام علی علیه السلام اشاره كرده و می فرماید: آنگاه كه طلحة و زبیر بیعت او را شكستند و بسوی مكه رهسپار شدند تا عایشه را بر آن حضرت بشورانند و به مخالفت با آن حضرت او را همراه خود سازند و این سخن را دانشمندان از آن حضرت نقل كردهاند كه پس از حمد و ثنای پروردگار فرمود:
پس همانا خداوند محمد صلی الله علیه و اله را بسوی همه مردم بر انگیخت و او را برای همه جهانیان رحمت قرار داد. پس آن حضرت بدان چه مأمور شده بود بیان فرمود، و پیام پروردگارش را (به مردم) رسانید، و خداوند بوسیله او (آن اوضاع) از هم گسیخته را منظم ساخت، و (آن مردم) پراكنده را گرد آورد، و بوسیله او راهها را امنیت بخشید، و خونها را نگهداری كرد، و بسبب او میان كینهتوزان و دشمنان و آتشهای افروخته از حقد و كینه، و عداوتهای پا بر جای در دلها طرح دوستی و الفت افكند، سپس جانش را گرفت در حالی كه (كردارش) پسندیده (او) بود و درباره سرانجام آنچه رساندن (احكام) به آن می انجامید كوتاهی نفرموده بود، و آنچه كوتاهی در رساندن آن به خاطر میانه روی بود پیرامون آن نگشت و آن را نرساند، و پس از آن حضرت شد آنچه شد از ستیزه و كشمكش درباره زمامداری و فرمانروائی!
و ابوبكر زمام دار شد، و پس از او عمر، و سپس عثمان و چون سرانجام كار عثمان بدان جا كه می دانید انجامید نزد من آمدید و گفتید: با ما بیعت كن! من گفتم: نمی كنم، گفتید: چرا (باید بكنی) من گفتم: نه، و دستم را بستم، شما آن را باز كردید، من باز كشیدم شما بسوی خود كشیدید، و چنان بر سر من (برای بیعت كردن) ریختید مانند شتران بسیار تشنه كه به گودالهای آب رسند، بدانسان كه من گمان كردم كشنده من هستید و همانا بعضی از شما در پیش من كشنده برخ دیگر است، پس من دست خود باز كردم و شما از روی اختیار (و با كمال آزادی) با من بیعت كردید، و در پیشاپیش شما طلحة و زبیر آزادانه بدون هیچ ناچاری با من بیعت كردند، سپس چیزی درنگ نكردند كه از من اجازه (رفتن به مكه و بجا آوردن) عمره خواستند.
و خدا میداند كه اینان (قصد عمره نداشته و) اراده پیمانشكنی داشتند. پس دوباره پیمان خود را در اطاعت نمودن و فرمان برداری از خود تازه كردم و (از ایشان پیمان گرفتم كه فتنه راست نكنند و) برای امت موجبات نابودی و بلا بادید نیارند، و آن دو با من (چنین) پیمانی بستند، و سپس با من وفا نكردند و بیعت مرا شكسته پیمان خود را بهم زدند، شگفت است از ایشان كه در برابر ابوبكر و عمر رام شدند (و فرمان بردار گشتند) ولی با من به مخالفت برخاستند در صورتی كه من كمتر از آن دو مرد نیستم و اگر بخواهم بگویم میگویم، بار خدایا تو در آنچه اینان در حق من انجام دادند و كار مرا كوچك پنداشتند حكم فرما، و مرا بر ایشان پیروز گردان. (1)
نكته ی قابل توجه این كه حضرت هنگامیكه قصد بیان پیمان شكنی طلحه و زبیر را داشتند ابتدا به بیان مختصری از ماجرای سقیفه به عنوان مقدمه ای برای طغیان و پیمان شكنی آنها می كند. از همینجا پیداست گرچه زبیر تنها شمشیر كشنده در مقابل خلفا بود لكن حب مال و جاه و فرزند و عدم رعایت تولی و تبری او را به ورطه هلاكت انداخت!
لذا امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ای كه در منزل ذی قار در راه بصره قرائت فرمودند طلحه و زبیر را ذم كرده و فرمودند: «... و این طلحه و زبیر نه از خاندان نبوّت و پیغمبری هستند و نه از فرزندان رسول خدا، و چون دیدند پس از سالها خداوند حقّ ما (خلافت و زمامداری) را به ما بازگرداند یك سال تمام بلكه یكماه تمام درنگ نكردند تا اینكه مانند روش گذشتگان خود از جای جستند كه حقّ مرا ببرند، و گروه مسلمانان را از دور من پراكنده و پخش كنند» [این گفتار را فرمود] سپس بر آن دو نفرین كرد!
حضرت در ادامه فرمود: «... آنگاه كه طلحة و زبیر پیمانشكنی نمودند و از پیروی من سرباز زده و برای فتنه كردن به عایشه رو آوردند، و عایشه را از خانه و دیارش بیرون آورده به بصرهاش كشاندند، اوباش و اراذل بصره را به گمراهی انداختند، با اینكه بمن خبر رسید كه مردمان با فضیلت و نیكان ایشان در مراتب دین كنارهگیری كردند (و تن بفرمان آنها نداده) و آنچه طلحة و زبیر انجام دادند خوش نداشته و ناراحت بودند (این سخنان را گفت) و خاموش شد، پس اهل كوفه (به سخن آمده) عرض كردند: ما یاران توئیم و بر دشمنان یاریت بنمائیم و اگر ما را بچند برابر اینان (یعنی لشكر طلحة و زبیر) بخوانی (با جان و دل میپذیریم) و انجام آن را بحساب خیر و نیكی در می اوریم و امید (سعادت) در آن داریم، پس امیر المؤمنین علیه السّلام در حق آنان دعای خیر فرموده از ایشان سپاسگزاری كرد سپس فرمود: ای گروه مسلمانان شما بخوبی میدانید كه طلحة و زبیر از روی رضا و رغبت (و با كمال میل) با من بیعت كردند، و هیچ اكراه و اجباری در میان نبود...» (2)
همچنین حضرت فرمودند: مردم! آنان (طلحه و زبیر) حقی را كه خود از بین برده اند از من مطالبه می كنند. و خونی را كه خود ریخته اند از من می خواهند. آری به خدا قسم ایشان بودند كه دست به خون عثمان آلودند. و من در قتل وی كوچكترین شركتی نیز نداشتم. آنان همان كسانی هستند كه پیامبر خدا "فئة باغیة" و قوم طغیانگری و ستمگرشان نامیده و آنان را مردم سركش و متمرد معرفی نموده است.
آری كدام ظلم بالاتر از این كه عثمان را كشتند، ولی خون او را از بی گناهان و از كسانی كه در قتل وی شركت نداشتند می طلبند؟! كدام تمرد بالاتر از این كه آنان به عدالت و لیاقت من اعتراف نموده و با من بیعت كردند و دفعاتی پیمان بستند ولی پیمانشان را شكستند و بیعتشان را برهم زدند. به خدا سوگند، طلحه و زبیر و عایشه خودشان بهتر می دانند، كه حق با من است. و آنان راه كج و باطل می روند. (3)
سپس حضرت از منزی ذی قار راهی بصره شد و یاران خود را فراخواند و عازم نبرد جمل شد.
*****
(1) الارشاد ج1ص245
(2) الارشاد ج1ص249
(3) طبری ج5ص186و 199، استیعاب: ترجمه طلحه، عقدالفرید: تاریخ جنگ جمل، اغانی ج11ص119
مولا امیر المومنین علیه السلام قبل از شروع جنگ، در آخرین سخنانشان رو به طرف آسمان نمودند و فرمودند:
خدایا! طلحه بیعت مرا شكست و پیمانی كه با من داشت زیرپا نهاد. او مردم را علیه عثمان برانگیخت تا او را به قتل رسانید. سپس مرا به قتل او متهم ساخت. پروردگارا! تو خود بر وی مهلت نده!
ای خدای رؤوف و مهربان! زبیر با من قطع رحم نمود و بیعت مرا شكست. از دشمنان من پشتیبانی كرد. خدایا از هر راهی كه خودت می دانی مرا از شر وی محفوظ بدار!
*****
ترجمه تاریخ ابن اعثم 175، ابن ابی الحدید ج1ص101
طلحه و زبیر با اینكه از رسول الله صلی الله علیه و اله شنیده بودند: "كسی كه علی علیه السلام را اذیت كند، مرا اذیت كرده!"(1) و "كسی كه به علی ناسزا و زشت بگوید، در حقیقت به من ناسزا و زشت گفته است. "(2) ولی با كلام و گفتار خویش مولا علی علیه السلام را اذیت و آزار نمودند!
توهین طلحه به مولا علی علیه السلام:
طلحه خطاب به امیر المومنین علی علیه السلام گفت: یَا هَذَا كُنَّا فِی الشُّورَی سِتَّةً مَاتَ مِنَّا وَاحِدٌ وَ قُتِلَ آخَرُ فَنَحْنُ الْیَوْمَ أَرْبَعَةٌ كُلُّنَا لَكَ كَارِه. یعنی: ای فلان! در شوری شش نفر بودیم یكی از ما از دار دنیا رفت و دیگری كشته شد و ما الان چهار نفر هستیم در حالی كه ما همگی به تو اكراه داریم. (3)
توهین زبیر به مولا علی در محضر پیامبر اكرم!
هنگامی كه طلحه و زبیر علیه مولا علی علیه السلام قیام كردند و با تحریك عایشه با عنوان خونخواهی عثمان جنگ جمل را به راه انداختند، امیر المومنین خطاب به آنان فرمودند:
ای طلحه! به خونخواهی عثمان علیه من قیام كرده ای، خدا لعنت كند قاتل عثمان را!
ای زبیر! آیا به یاد داری آن روزی را كه با رسول خدا از قبیله بنی غنم می گذشتی، پس رسول خدا به من نگاه كرد و خندید و من نیز خندیدم. آنگاه تو به رسول خدا گفتی: این پسر ابیطالب از تكبر و خودستای یا از سبكسری هایش دست بر نمی دارد!
آنگاه رسول خدا به تو فرمود: ساكت باش، حرف نزن... (تو علی را نشناخته ای) او نه متكبر و خودخواه است و نه سبكسر (و همین عدم شناختت و بی معرفتی تو در حق علی سبب می شود در آینده) تو با او جنگ می كنی در حالی كه تو بر او ستمكاری.
پس زبیر در پاسخ گفت: به خدا سوگند این جریانی را كه گفتی و به یاد آوردی، همین طور بود كه شرح دادی. و اگر از اول یادم بود وارد این مسیر نمی شدم به خدا قسم هرگز با تو جنگ نخواهم كرد.
لیكن كار به همین جا خاتمه نیافت و پسرش عبدالله بن زبیر شیطنت كرد و پدر را از راه راست به گمراهی سوق داد و گفت برای قسمی كه خورده ای با علی جنگ نكنی، كفاره بده و به جنگ با او بپرداز، و او به گفته پسرش كفاره داد و با علی علیه السلام جنگ كرد. (4)
*****
(1) مستدرك حاكم حدیث 4619/217 و تاریخ ابن عساكر ج45ص155 حدیث 9352، كنزالعمال 32828.
(2) ینابیع المودة ج2ص278 خبر 796، مناقب خوارزمی فصل 14 حدیث 154 صفحه136، مودة القربی و كفایة الطالب باب 10.
(3) بحارالانوار ج32 ص217، كتاب سلیم بن قیس ص 229
(4) تاریخ الطبری الرسل و الملوك ج4ص502
زبیر به همراه طلحة در موقع بیعت با امیر المؤمنین سستی كردند و تعلل ورزیدند و با كراهت بیعت كردند چرا كه زبیر در كوفه و طلحة در بصره موالیان بسیار داشتند و هركدام داعیه خلافت در سر می پروراندند وبه همین دلیل هم بود كه پس از بیعت كردن با علی علیه السلام از آن حضرت درخواست كردند كه حكومت بصره و كوفه را به ایشان بسپارد اما حضرت نپذیرفتند. و از همینجا بود كه آنچه در دل داشتند ظاهر كرده به مخالفت با حضرت پرداخته و نزد حضرت آمده به بهانه عمره اجازه حركت به سمت مكه خواستند و در آنجا با عائشه هم پیمان شده به بهانه خونخواهی عثمان به سمت بصره كه در آنجا یاورانی داشتند حركت كردند اما بر كسی پوشیده نبود كه در دلشان حب ریاست و حكومت است و هدف شومشان تكیه زدن بر اریكه ی حكومت، تا جایی كه مروان در مكه رو به آنها كرد و گفت: به كدامتان به عنوان خلیفه سلام كنم و به نام وی اذان بگویم؟؟!(1)
در كتاب شریف احتجاج از ابن عبّاس نقل شده كه گفت: من نزد حضرت أمیر علیه السّلام نشسته بودم كه طلحه و زبیر وارد شده و اجازه خواستند كه برای انجام حجّ عمره خارج شوند و آن حضرت به آن دو اذن نفرموده و گفت: شما تازه حجّ عمره را بجا آوردهاید، و وقتی در تقاضای خود اصرار ورزیدند به آن دو اجازه فرمود.
وقتی آن دو خارج شدند روی به من كرده و فرمود: بخدا سوگند كه آن دو قصد حجّ عمره ندارند و قصدشان تنها خیانت به من است، عرض كردم: پس به آن دو اجازه نفرمایید، آن حضرت نیز آن دو را پیش خود فراخوانده و فرمود: بخدا سوگند كه شما از این حجّ تنها قصد شكستن بیعت با من و تفرقه میان امّت را دارید، پس آن دو سوگند یاد كردند كه منظوری جز عمره ندارند. حضرت أمیر علیه السّلام نیز اجازه فرمود سپس روی به من نموده و فرمود: بخدا سوگند كه آن دو قصد عمره را ندارند، عرض كردم: پس چرا اجازه دادید؟ فرمود: برای اینكه نزد من به خدا سوگند یاد كردند. ابن عبّاس گفت: باری طلحه و زبیر از مدینه حركت كرده و داخل مكّه شده و بر عائشه وارد شدند، و آنقدر با عایشه مذاكره كردند كه در نهایت او را با خود به سوی بصره خارج ساختند. (2)
در الانساب الاشراف آمده است كه طلحه و زبیر نزد عایشه آمدند و از او خواستند قیام كند، عایشه گفت: آیا از من میخواهید جنگ كنم؟
گفتند: نه، تنها چیزی كه ما از تو می خواهیم این است كه بین مردم اعلام كنی عثمان مظلوم كشته شد، و مردم را به خونخواهی عثمان و بازگشت امر حكومت به شوری مانند زمان عمر دعوت نمایی و تو نقش مصلح را در بین مردم بازی كن! پس عایشه به تحریك طلحه و زبیر بیرون آمد و به مردم گفت: عثمان مظلوم كشته شد و من شما را به خونخواهی او و ارجاع امر حكومت به شوری دعوت می كنم. (3)
*****
(1) ترجمه تاریخ طبری-ابوالقاسم پاینده -انتشارات اساطیر-ج 6 ص 2320 به بعد
(2) الاحتجاج ج1ص162- منشورات اعلمی بیروت
(3) الانساب الاشراف ج3ص23
ابن ابی الحدید نقل كرده است كه عمر بن خطاب در اواخر عمر، اصحاب را جمع كرد و به آنان گفت: نفس سركش، تفوق طلبی و قدرت خواهی هر یك از شما در این آرزو است كه خلیفه شود و امارت مسلمین را بر عهده بگیرد. (سپس هر یك از آنان را مخاطب قرار داد و به شرح ذیل توصیف كرد:)
اما تو ای طلحه! (كه آرزوی جانشینی پیامبر را در ذهن و خیال خود می پرورانی) آیا تو همان شخصی نیستی كه می گفتی اگر پیامبر از دنیا برود، زنانش را می گیریم؟ و گفتی خداوند محمد را نسبت به ازدواج دختر عموهای ما مقدّم نداشته؛ یعنی ما نسبت به دختر عموهایمان حق تقدّم داریم؟ آنگاه خداوند تبارك و تعالی درباره این نیت زشت و ناپسند تو درباره زنان پیامبر صلی الله علیه و اله این آیه را نازل فرمود: "و شما حق ندارید پیامبر خدا را اذیت و آزار دهید و بگویید بعد از مرگش، زنانش را به همسری می گیریم. شما هرگز نمی توانید بعد از وفات آن حضرت با زنانش ازدواج كنید. "
و اما تو ای زبیر! به خدا سوگند تو شایستگی و لیاقت خلافت را نداری، چون ملایمت و ملاطفت و عطوفت در دل تو نیست و هیچ گاه خشونت، درشتی، بی خردی و سبك مغزی از تو دور نمی شود و همین صفات باعث می شود مردم از اطراف تو پراكنده شوند.
و اما تو ای عثمان! به خدا سوگند سرگین (مدفوع حیوان) از تو بهتر است. (لذا شایستگی و لیاقت خلافت پیامبر و امارت مسلمین را نداری.)
و اما تو ای عبدالرحمن! تو آدم زبون، ذلیل و ناتوانی هستی و به خویشان و بستگانت عشق می ورزی.
و اما تو ای سعد! تو هم فتنه انگیز و حیله گری و از كسانی طرفداری می كنی كه شایسته طرفداری نیستند.
و اما تو ای علی! به خدا قسم اگر ایمان تو را در یك كفه ترازو بگذارند و ایمان تمام مردم روی زمین را در كفه دیگر و این دو را با هم بسنجند، همانا ایمان تو به تنهایی برتر از ایمان تمام مردم روی زمین است و غالب می شود.
*****
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج12ص259.
سرازیر شدن نعمتهای بی حساب در زمان عمر و عثمان بسوی جهان اسلام و تقسیم غیرعادلانه ثروت و تبعیضهای ناروا، جامعه اسلامی را دچار بیماری مزمن «دنیازدگی» و «رفاه طلبی» كرد. افرادی كه تا چند سال پیش فاقد هرگونه ثروت و سرمایه ای بودند دارای ثروت بی حساب شدند. این جا بود كه دنیا كار خود را كرد و اخلاق امت اسلام به انحطاط گرائید. طلحه و زبیر هم از این قاعده مستثنی نبودند.
مسعودی، صاحب "مروج الذهب" می نویسد: زبیر بن العوام خانه ای در بصره بنا كرد كه اكنون در سال 332 (زمان خود مسعودی است) هنوز باقی است و معروف است خانه هایی در مصر، كوفه و اسكندریه بنا كرد. ثروت زبیر بعد از وفات پنجاه هزار دینار پول نقد و هزار اسب و هزارها چیز دیگر بود.
خانه ای كه طلحه بن عبدالله در كوفه با گچ و آجر و ساج ساخت هنوز (در زمان مسعودی) باقی است و به دار الطلحتین معروف است. عایدات روزانه طلحه از املاكش در عراق هزار دینار بود. در سر طویله او هزار اسب بسته بود. پس از مردنش یك سی و دوم ثروتش هشتاد و چهار هزار دینار برآورد شد.
ابن سعد در الطبقات الكبری می نویسد: در آمد غله طلحه "هزار" كامل بود. همچنین می گوید: درآمد روزانه طلحة از غلات زمینهای عراق او هزار درهم و دو دانگ درم بوده است. (1)
همچنین ابن ابی الحدید می گوید: مولا علی علیه السلام بیت المال را در میان مسلمانان تقسیم كرد، و برای هر یك از آنان سه دینار بخشید، و بر خلاف دوران خلافت عمر، و عثمان، علی علیه السلام همه مسلمانان را از عرب و عجم برابر و یكسان قرار داد. طلحه و زبیر، به عنوان اعتراض به روش مساوات علی علیه السلام، از این تقسیم عادلانه تخلف ورزیدند، و سهم خود را تحویل نگرفتند. مولا علی علیه السلام آنان را به نزد خود خواندند و علت اعتراض و مخالفت ایشان را جویا شدند.
طلحه و زبیر گفتند: تنها چیزی كه ما را از تو رنجیده خاطر، و به حكومت تو بدبین ساخته است، مخالفت تو با روش خلیفه دوم، عمر بن خطاب، می باشد. كه او در تقسیم بیت المال سابقه افراد و فضیلت آنان را در نظر می گرفت. و به هر كس به مناسبت موقعیت و مقامش سهمی می داد. اما تو همه مسلمانان را مساوی قرار داده، و امتیاز ما را نادیده گرفتی، در صورتی كه این اموال و ثروت ها، با شمشیر های ما، و در اثر فعالیت ها و جانبازی های ما به دست آمده است. چگونه سزا است، آنان كه اسلام را به طور اجبار و از ترس شمشیرهای ما پذیرفته اند، با ما یكسان و برابر باشند؟
مولا علی علیه السلام فرمودند: اما مسئله تقسیم بیت المال و مساواتی كه در میان مسلمانان قرار داد: این روش اختصاصی من نبود. و من اولین كس نیستم كه این رفتار را پیش گرفته باشم. من و شما در رسول خدا صلی الله علیه و اله بودیم. و روش او را دیدیم كه همیشه بیت المال را به طور مساوی تقسیم می نمود. و كوچكترین امتیازی در این باب بر كسی قائل نمی گردید. علاوه بر این، حكم این مسئله، در كتاب خدا نیز آمده است كه ما را به مساوات و برابری دعوت، و امتیازات بی جا را لغو می نماید. این قرآن است كه در پیش روی شما است. و دستوراتش همیشگی است و كوچكترین سخن باطل و ناروا بر آن راه نخواهد داشت.
و اما آنچه شما می گویید كه این بیت المال به وسیله شمشیرهای شما به دست آمده و باید بدین لحاظ امتیازی برای شما قائل گردید. در گذشته نیز كسانی بودند كه با جان و مال به اسلام یاری نمودند و غنائمی به دست آوردند. با این حال رسول خدا صلی الله علیه و اله در تقسیم بیت المال برای آنان نیز امتیازی قائل نگردید. و سبقت در اسلام و فعالیت آنان باعث این نبود كه سهم بیشتری به دست آرند. (2)
طبری نیز در این باره می گوید: طلحه چون از هر نوع امتیاز مأیوس گردید، این مثل معروف را بر زبان راند كه: بهره ما از این كار به اندازه بهره ای است كه سگ از لیسیدن دماغش می برد. (3) آری ما از خلافت علی علیه السلام؛ شكمی سیر نكردیم و به مقامی نرسیدیم.
*****
(1) الطبقات الكبری ج3ص165
(2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج7ص39
(3) طبری ج5ص53
طلحه و زبیر از دیرزمانی آرزوی خلافت، و رسیدن به مقام حكومت، بر جهان اسلام را در سر می پروراندند، ولی چون افكار عموم با علی علیه السلام بود، و مردم فقط او را شایسته این مقام می دانستند، و خواهان وی بودند. این بود كه آن دو از فكر خلافت منصرف شده، و به بیعت مولا علی علیه السلام مبادرت ورزیدند، و در بیعت آن حضرت به ظاهر از همه سبقت جسته و پیشدستی كردند. زیرا می خواستند كه با سبقت نمودن در بیعت، توجه دستگاه خلافت را به خود جلب كنند. تا از این راه بتوانند پست حساس را به دست بیاورند، و به سهم بیشتری نایل گردند.
اما بر خلاف توقع و انتظاری كه داشتند، مولا علی علیه السلام آنان را با سایر افراد مسلمانان یكسان و برابر قرار داد، و كوچكترین امتیازی نسبت به آن دو قائل نگردید. بدین گونه نقشه آنان نقش بر آب شد و تیرشان به سنگ خورد.
توقع بی جا و بی مورد طلحه و زبیر را یعقوبی چنین آورده است كه: طلحه و زبیر نزد علی علیه السلام آمدند و چنین گفتند: یا علی! ما بعد از رسول خدا از هر پست و مقامی محروم گشته و هر یك به گوشه انزوا قرار گرفتیم. اینك خلافت به دست تو افتاده است. انتظار داریم كه ما را در امر خلافت شریك و سهیم خودسازی، و یكی از پست های حساس حكومت را در اختیار ما بگذاری!
مولا علی علیه السلام در جوابشان فرمود كه: از این پیشنهاد صرفنظر كنید! زیرا چه مقامی بالاتر از این می خواهید كه شما نیرو و قدرت من هستید. در شداید و سختیها یار و پشتیبان من می باشید. استحكام و پابرجا بودن اساس حكومت من، در روش شما قرار گرفته است آیا مقامی بالاتر و بهتر از این برای كسی از مسلمانان ممكن است؟! (1)
بعضی از مورخین نقل می كنند كه: مولا علی علیه السلام استانداری یمن را به طلحه و یمامه و بحرین را به زبیر واگذار نمود. وقتی خواست منشور استانداری و عهدنامه را در اختیار آنان بگذارد گفتند: یا امیر المومنین! درباره ما صله رحم كردی، و حق قوم و خویشی را ادا نمودی.
مولا علی علیه السلام فوراً عهدنامه را از آنان پس گرفت، و گفت: من هرگز به عنوان صله رحم و ادا نمودن حق قوم و خویشی، اختیارات مسلمانان را بر كسی واگذار نمی كنم. طلحه و زبیر از رفتار علی علیه السلام به خشم آمدند، و گفتند: یا علی! تو دیگران را بر ما مقدم می داری، و ما را در برابر آنان خوار و زبون می سازی.
مولا علی علیه السلام فرمودند: شما نسبت به مقام و ریاست، بیش از حد علاقه نشان می دهید، و از نظر من افراد حریص و ریاست طلب، هرگز شایستگی ندارند كه بر مسلمانان ریاست كنند، و اختیار آنان را به دست بگیرند. (2)
*****
(1) یعقوبی فصل بیعت علی 126
(2) طبری ج5ص153، تاریخ ابن كثیر ج7ص127و...
جنایات در بصره!
وقتی لشكر طلحه، زبیر و عایشه (ناكثین) وارد بصره گردید، صلح و آرامش آن شهر را به هم زدند و بر عثمان بن حنیف، فرماندار مولا علی علیه السلام در بصره، تاختند و دستگیرش كردند؛ تازیانه ها بر بدنش نواختند؛ و با وضع رقت باری موهای سر و صورت او را كندند!(1) مورخ مشهور، ابومخنف در كتاب معروف خود "تاریخ جنگ جمل" می گوید: پس از آن عثمان بن حنیف را رها كردند و او نیز خود را به لشكر مولا علی علیه السلام رساند. چشم عثمان كه به رخسار مولا امیر المومنین علیه السلام افتاد اشك از دیده اش سرازیر گشت و گفت: یا امیر المومنین! من آنروز كه از پیش تو می رفتم یك مرد پیر و دارای ریش انبوه و سفیدی بودم. و امروز به قیافه جوانی كه در صورت او موئی نباشد برگشته ام!
امیر المومنین علیه السلام از این حادث و از این جنایتی كه درباره عثمان انجام گرفته بود آنچنان متأثر و ناراحت گردید كه سه تكرار فرمودند: انّالله وانّاالیه راجعون.
همچنین ابومخنف می گوید: بعد از تسخیر بصره توسط لشكر طلحه، زبیر و عایشه، حكمی كه عایشه درباره نگهبانان بیت المال صادر نمود بدین ترتیب بود كه: زبیر را به پیش خود خواند و گفت: زبیر! اینها كسانی هستند كه بر روی تو شمشیر كشیده و از عثمان بن حنیف و بیت المال دفاع نموده اند. اینك قتل آنان را به عهده تو می گذارم. تو باید سر اینان را از تن جدا ساخته و از دم شمشیر بگذارنی! زبیر با دریافت این فرمان با یاری فرزندش عبدالله همه آنان را مانند گوسفندان سر برید و تن بی جانشان را در كنار هم قرار داد!!!
مسعودی می گوید تعداد كشته شدگان در این حمله علاوه بر مجروحین، به هفتاد نفر می رسید كه پنجاه تن از آنها را بعد از دستگیری برای ارعاب و ترسانیدن مردم، در مقابل چشم آنان گردن زدند. و ابومخنف می گوید: بنابر گفته صقعب بن زهیر تعداد نگهبانانی كه آن روز به قتل رسیدند به چهارصد نفر می رسید!
آثار و نتایج شوم جنگ!
جنگ جمل كه طلحه و زبیر آغاز كننده آن بودند آثار و نتایج و عواقب شومی داشت كه برخی از آنها را متذكر می شویم: در جنگ جمل میان دو لشكر تا حدی تیراندازی شد كه چوبه های تیر هر دو لشكر تمام گردید و آنچنان در میان دو لشكر نیزه ها رد و بدل گردید و در سینه های مردان جنگی فرو رفت و آنقدر افراد دو لشكر بر خاك تیره غلطیدند كه اگر در روی جنازه های كشته شدگان، اسب دوانی می شد پای اسبان جز با اجساد و بدنهای مسلمانان با چیز دیگری تماس پیدا نمی كرد! (2)
آمار كشته شدگان را طبری شش هزار تن نقل نموده است. ولی ابن اعثم در تاریخ خود می گوید تعداد كشته شدگان از لشكر عایشه، نه هزار نفر و از لشكر علی علیه السلام هزار و هفتصد تن بوده است.
ابن عبد ربه در عقدالفرید می گوید: در جنگ جمل از یاران و لشكریان عایشه تعداد بیست هزار و از لشكریان علی علیه السلام پانصد نفر كشته شدند. و در تاریخ یعقوبی چنین آمده است كه در جنگ جمل تعداد كشته شدگان از دو لشكر بیش از سی هزار تن بوده است!(3)
آری در جنگ جمل بیش از حد، ضرر اقتصادی و ناراحتی های روانی و جسمی بر مسلمانان وارد گردید: چه مادرانی كه داغ جوان دیدند! چه زنانی كه بیوه گردیدند! و چه اطفالی كه یتیم و بی سرپرست ماندند! و گناه تمامی این جنایات بر گردن كسانی است كه این جنگ شوم را آغاز كردند!
طلحه و زبیر در حالی سبب كشته شدن هزاران نفر شدند كه خداوند تبارك و تعالی درباره كشتن ظالمانه یك نفر اینگونه می فرماید:
مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً. یعنی: هر كس یك انسان را بكشد بدون اینكه او كسی را كشته باشد و یا فسادی در زمین كرده باشد مثل این است كه همه مردم را كشته. (مائده/32)
وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیما. یعنی: و هر كسی فرد با ایمانی را از روی عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است كه جاودانه در آن میماند و خداوند بر او غضب می كند و از رحمتش او را دور میسازد و عذاب عظیمی برای او آماده ساخته است. (نساء/93)
لذا با توجه به كشتار بسیاری از مسلمانان بی گناه توسط طلحه و زبیر و همچنین آیات مذكور، برای هر مسلمان منصف و عاقلی روشن و واضح می گردد كه جایگاه ابدی ایشان جهنّم خواهد بود!
*****
(1) طبری ج5ص178و182، عقدالفرید، استیعاب در ترجمه حكیم بن جبلة
(2) طبری ج5ص218، عقدالفرید ج4ص32
(3) طبری ج5ص225، عقدالفرید ط لجنة التالیف ج4ص224، تاریخ ابن اعثم و تاریخ یعقوبی در فصل جنگ جمل
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».