قرآن و زنان پیامبر صلوات الله علیه و آله تفسیر سوره تحریم از تفسیر المیزان

(0 رای‌ها)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِيا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (1) قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (2) وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلي بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ (3) إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ (4)

 

عَسي رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً (5) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ (6) يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (7) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَي اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسي رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعي بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ (8) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (9)

 

ترجمه آيات

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

اي پيامبر! چرا به منظور خوشدل ساختن همسرانت حرام مي‌كني آنچه را كه خدا برايت حلال كرده؟ و خدا آمرزنده و رحيم است (1).

خداوند راه چاره شكستن سوگند را براي شما بيان كرد و خدا سرپرست شما است و او داناي حكيم است (2).

و چون پيامبر مطلبي را سري به بعضي از همسران خود گفت و همسر نامبرده آن سر را فاش ساخت و خدا پيامبر خود را از اين افشاگري همسرش خبر داد و پيامبر گوشه‌اي از اين خيانت را به وي اعلام داشت و از همه جزئيات آن خودداري كرد وقتي به او فرمود تو چنين كردي پرسيد: چه كسي از اين عمل من به تو خبر داد؟ فرمود خداي عليم خبير به من خبر داد (3).

و شما دو زن اگر به سوي خدا توبه ببريد (اميد است خدا دلهايتان را از انحراف به استقامت برگرداند)، چون دلهاي شما منحرف گشته و اگر هم چ

اميد است پروردگار او اگر او شما را طلاق دهد همسراني بهتر از شما روزيش كند همسراني بدل از شما كه مسلمان، مؤمن، ملازم بندگي و خشوع، تائب و عابد و صائم باشند، كه يا بيوه باشند و يا بكر (5).

هان اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! خود و اهل خود را از آتشي كه آتش‌گيرانه‌اش مردم و سنگ است حفظ كنيد، آتشي كه فرشتگان غلاظ و شداد موكل بر آنند فرشتگاني كه هرگز خدا را در آنچه دستورشان مي‌دهد نافرماني ننموده بلكه هر چه مي‌گويد عمل مي‌كنند (6).

اي كساني كه كفر ورزيديد! امروز ديگر معذرت نخواهيد براي اينكه كيفر شما جز آنچه مي‌كرديد چيز ديگري نيست (7).

اي كساني كه ايمان آورديد به سوي خدا توبه ببريد توبه‌اي خالص شايد پروردگارتان گناهانتان را تكفير نموده در جناتي داخلتان كند كه نهرها از زير درختانش روان است در روزي كه خدا نبي و مؤمنين با او را خوار نمي‌سازد نورشان جلوتر از خودشان در حركت است از جلو و طرف راست حركت مي‌كند مي‌گويند پروردگارا نور ما را تمام كن و ما را بيامرز كه تو بر هر چيز توانايي (8).

اي پيامبر! با كفار و منافقين جهاد كن و بر آنان سخت بگير و خشونت به خرج ده و جايگاه ايشان در جهنم است كه چه بد بازگشت گاهي است (9).

 

بيان آيات

اشاره

اين سوره با داستاني كه بين رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) و بعضي از همسرانش اتفاق افتاد آغاز شده، و آن اين بود كه به خاطر حادثه‌اي كه شرحش مي‌آيد پاره‌اي از حلالها را بر خود حرام كرد، و بدين سبب در اين آيات آن جناب را مورد عتاب قرار مي‌دهد كه چرا به خاطر رضايت بعضي از همسرانت، حلال خدا را بر خود حرام كردي، و در حقيقت و به طوري كه از سياق بر مي‌آيد عتاب متوجه همان همسر است، و مي‌خواهد رسول گرامي خود را عليه آن همسر ياري كند.

بعد از نقل اين داستان مؤمنين را خطاب مي‌كند به اينكه جان خود را از عذاب آتشي كه آتش‌گيرانه‌اش انسان و سنگ است نگه بدارند، و بدانند كه به جز اعمال خود آنان به ايشان جزايي نمي‌دهند، جز ايشان خود اعمالشان است، و معلوم است كه هيچ كس نمي‌تواند از عمل خود بگريزد پس هيچ كس از اين جزا خلاصي ندارد، مگر پيغمبر و آنهايي كه به وي ايمان آوردند، آن گاه بار ديگر رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) را به جهاد با كفار و منافقين خطاب مي‌كند. در آخر، سوره را به آوردن مثلي ختم مي‌كند، مثلي از زنان كفار، و مثلي از زنان مؤمنين، و در اينكه سياق سوره ظهور در مدنيت آن دارد حرفي نيست.

[مقصود از تحريم پيامبر (صلي اللَّه عليه و آله و سلم) آنچه را كه خدا برايش حلال كرده (لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ)]

" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ" خطابي است آميخته با عتاب، كه چرا آن جناب پاره‌اي از حلالهاي خدا را بر خود حرام كرده، ولي تصريح نكرده كه آنچه حرام كرده

 چيست، و قصه چه بوده؟ چيزي كه هست جمله" آيا خشنودي همسرانت را مي‌خواهي؟" اشاره دارد بر اينكه آنچه آن جناب بر خود حرام كرده، عملي از اعمال حلال بوده، كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) آن را انجام مي‌داده، و بعضي از همسرانش از آن عمل ناراضي بوده، آن جناب را در مضيقه قرار مي‌دادند و اذيت مي‌كرده‌اند، تا آن جناب ناگزير شده سوگند بخورد كه ديگر آن عمل را انجام ندهد.

 

پس اگر در جمله" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ" خطاب را متوجه آن جناب بدان جهت كه نبي است كرده، و نه بدان جهت كه رسول است، دلالت دارد كه مساله مورد عتاب مساله شخصي آن جناب بوده، نه مساله‌اي كه جزو رسالتهاي او براي مردم باشد، و معلوم است كه وقتي صحيح و مناسب بود بفرمايد: " يا ايها الرسول" كه مساله مورد بحث مربوط به يكي از رسالتهاي آن جناب باشد.

و مراد از" تحريم" در جمله" لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ"، تحريم از طرف خدا نبوده، بلكه تحريم به وسيله نذر و سوگند بوده، آيه بعدي هم بر اين معنا دلالت دارد، چون در آنجا سخن از سوگند كرده مي‌فرمايد: " قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ" معلوم مي‌شود آن جناب با سوگند آن حلال را بر خود حرام كرده، چون خاصيت سوگند همين است كه وقتي به عملي متعلق شود آن را واجب مي‌كند، و چون به ترك عملي متعلق شود آن عمل را حرام مي‌سازد، پس معلوم مي‌شود آن جناب سوگند به ترك آن عمل خورده، و آن عمل را بر خود حرام كرده، اما حرام به وسيله سوگند.

آري منظور از تحريم چنين تحريمي است، نه اينكه حرمت آن عمل را براي شخص خودش تشريع كرده باشد، چون پيغمبر نمي‌تواند چيزي را كه خدا حلالش كرده بر خود و يا بر همه تحريم كند، و چنين اختياري ندارد.

" تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ"- يعني تو با اين تحريم مي‌خواهي رضاي زنان خود را به دست بياوري، و اين جمله بدل است از جمله" لم تحرم". ممكن هم هست حال از فاعل آن باشد، و اين جمله خود قرينه‌اي است بر اينكه عتاب مذكور در حقيقت متوجه زنان آن حضرت است، نه خود او، جمله" إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما..." و نيز جمله" وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ" اين معنا را تاييد مي‌كند.

" قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ" راغب گفته: هر جا كلمه" فرض" در مورد رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) در قرآن آمده، و با حرف" علي" متعدي شده، دلالت دارد بر وجوب آن عمل بر همه امت، كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) هم داخل آنان است، و هر جا اين كلمه در مورد آن جناب به وسيله حرف" لام" آمده، دلالت دارد بر اينكه آن عمل براي آن جناب ممنوع و حرام نيست، مثلا وقتي مي‌بينيم فرموده: " ما كانَ عَلَي النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ"، و يا فرموده: " قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ"، بايد بفهميم كه آن جناب در اين موارد منعي ندارد » .

و كلمه" تحلة" در اصل" تحللة" بر وزن تذكرة و تكرمة بوده، و اين كلمه مانند كلمه" تحليل" مصدر است. راغب گفته: معناي آيه" قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ" اين است كه خداي تعالي راه چاره شكستن سوگند را كه همان دادن كفاره است براي شما بيان كرده «1» .

در نتيجه معناي آيه چنين مي‌شود: خداي تعالي براي شما تقدير كرد- گويي شكستن سوگند سود و بهره‌اي است كه خداي تعالي به انسان داده، و از آن منع نفرموده، چون فرمود:

" لكم"، و نفرمود: " عليكم"- كه سوگند خود را با دادن كفاره بشكنيد، و خدا ولي شما است، چون تدبير امورتان به دست او است، و او است كه برايتان تشريع احكام مي‌كند و هدايتتان مي‌نمايد، و او است داناي فرزانه.

اين آيه دلالت دارد بر اينكه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) به ترك عملي سوگند خورده بوده، و به وي دستور مي‌دهد سوگند خود را بشكند، چون فرموده: " فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ"، و نفرمود" فرض اللَّه لكم حنث ايمانكم"، و" تحلة" از حل به معناي گشودن است، معلوم مي‌شود سوگندي كه آن جناب خورده بود آزاديش را سلب كرده بوده، و اين با سوگند بر ترك عملي مناسب است، نه سوگند بر انجام فعلي.

[توضيح آياتي كه افشاي سر پيامبر (صلي اللَّه عليه و آله و سلم) توسط يكي از همسرانش (حفصه دختر عمر) و آزار شدن پيامبر (صلي اللَّه عليه و آله و سلم) را حكايت مي‌كند و از پشتيباني خدا و جبرئيل و صالح مؤمنين و ملائكه از آن جناب خبر 

مي‌دهد]." وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلي بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ...

قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ" كلمه" سر" به معناي مطلبي است كه در دل خود پنهان كرده باشي و نخواهي ديگران از آن خبردار شوند، و كلمه" اسرار" كه باب افعال همان" سر" است، به معناي اين است كه همان مطلب را براي كسي فاش سازي و سفارش كني كه آن را پنهان بدارد و به كسي اطلاع ندهد، و ضمير در" نبات به" به همان بعض ازواج بر مي‌گردد، و ضمير" به" به حديث، و ضمير در" أظهره" به رسول خدا (صلوات الله علیه و آله)، و ضمير" عليه" به" انباء" يعني افشاي سر، و ضمير در" عرف" و در" أعرض" به رسول خدا (صلوات الله علیه و آله)، و ضمير در" بعضه" به حديث بر مي‌گردد، و اشاره به" هذا" به" انباء" يعني افشاي سر است.

و حاصل معناي آيه اين است كه: " و زماني كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) سري از اسرار خود را نزد بعضي از همسرانش- يعني حفصه دختر عمر بن خطاب- افشا كرد، و به وي سفارش فرمود كه اين مطلب را به كسي نگويد، همين كه حفصه آن سر را

بر خلاف دستور آن جناب به ديگري گفت، و قسمتي از سر آن جناب را فاش نموده از فاش كردن بقيه آن سر خودداري نمود، رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) جريان را به عنوان اعتراض به خود او خبر داد، يعني خبر داد كه تو سر مرا فاش كردي، آن زن پرسيد چه كسي به تو خبر داد كه من اين كار را كرده‌ام، و سر تو را فاش ساخته‌ام؟ رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) فرمود خداي عليم و خبير به من خبر داد، و او خدايي است كه عالم به سر و علانيه، و با خبر از سرائر و اسرار است.

" إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ" يعني: اگر شما دو زن به سوي خدا برگرديد كه هيچ، وسيله توبه خود را فراهم كرده‌ايد، و اگر عليه آن جناب دست به دست هم دهيد، بدانيد كه مولاي او خدا است...

تمامي روايات اتفاق دارند بر اينكه منظور از آن دو زن حفصه و عايشه دو همسر رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) هستند.

 

و كلمه" صغت" فعل ماضي از ماده" صغو" است، و" صغو" به معناي ميل است، كه البته در اينجا منظور ميل به باطل و خروج از حالت استقامت است. خوب، پس مسلم شد كه اين دو زن، رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) را آزردند و عليه او دست به دست هم دادند، و دست به دست هم دادن عليه آن جناب از گناهان كبيره است، به دليل اينكه فرموده:

" إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً"  ، و نيز فرموده: " وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ"  .

 

دراين آيه خطاب را متوجه دو تا از همسران رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) كرده، و با اينكه دو نفر دو تا قلب دارد، قلب را به صيغه جمع آورده  و اين صرف استعمالي است كه نظائرش بسيار است، (در فارسي هم خطاب به دو نفر مي‌گوييم: مگر دلهايتان چدني است، و نمي‌گوييم مگر دو دل شما چدني است).

" وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ..."- كلمه" تظاهر" به معناي پشت به پشت هم دادن، و كمك كردن است، و اصل اين كلمه" تتظاهرا" بوده، و ضمير فعل" هو" براي اين آورده شده كه بفهماند خداي سبحان عنايت خاصي به آن جناب دارد، و به همين جهت بدون هيچ واسطه‌اي از مخلوقاتش خود او وي را ياري مي‌كند، و متولي امور او مي‌شود، و كلمه" مولي" به معناي ولي و سرپرستي است كه عهده‌دار امر" متولي عليه" باشد و او را در هر خطري كه تهديدش كند ياري نمايد. و كلمه" جبريل" عطف است بر اسم جلاله (اللَّه)، و كلمه" صالح المؤمنين" عطف است بر كلمه" جبريل"، و منظور از" صالح المؤمنين"- به طوري كه گفته‌اند  - صلحاي از مؤمنين است، و اگر كلمه" صالح" را مفرد آورده، معناي جمع از آن اراده كرده است، هم چنان كه خود ما نيز مي‌گوييم: هيچ آدم حسابي چنين كاري نمي‌كند، كه منظورمان از آدم جنس انسان است، و منظورمان از كار هم جنس آن كار است نه يك كار. و نيز مي‌گوييم:

من در سامر و حاضر بودم، با اينكه كلمه" سامر" در عين اينكه مفرد است به معناي جماعتي است كه در شب در بيابان پياده شوند و به گفتگو بپردازند، و كلمه" حاضر" به معناي جمعيتي است كه اين كار را در شهر انجام دهند، پس اين دو كلمه مفرد است، و معناي جمعيت را مي‌دهد.

ولي اين سخن درست نيست، صاحب اين قول مضاف به جمع- صالح المؤمنين- را مقايسه كرده با مفرد داراي الف و لام، از قبيل الصالح و السامر و الحاضر، و گمان كرده همانطور كه مفرد داراي الف و لام جنس را مي‌رساند، مضاف به جمع هم همين طور، در حالي كه چنين نيست، و ظاهر" صالح المؤمنين" معنايي است غير آن معنايي كه عبارت" الصالح من المؤمنين" آن را افاده مي‌كند دومي افاده جنس مي‌كند، ولي اولي جنسيت و كليت را نمي‌رساند.

ودر روايت وارده از طرق اهل سنت هم آمده كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) فرمود: مراد از صالح المؤمنين تنها علي (علیه السلام) است، و اين معنا در روايات وارده از طرق شيعه از ائمه اهل بيت (علیه السلام) نيز آمده، كه به زودي از نظر خواننده گرامي خواهد گذشت، ان شاء اللَّه. و مفسرين در اينكه منظور از صالح المؤمنين كيست اقوالي ديگر دارند، كه چون هيچ يك دليل نداشت از نقلش صرفنظر كرديم.

[لحن و بيان عجيبي كه در آيات متضمن پشتيباني و تاييد رسول اللَّه (صلي اللَّه عليه و آله و سلم) به كار رفته است} وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ"

- كلمه" ملائكه" مبتدا، و كلمه" ظهير" خبر آن است، و اگر خبر را مفرد آورده با اينكه مبتدا جمع مي‌باشد براي اين است كه بفهماند ملائكه در پشتيباني پيامبر متحد و متفقند، گويي در صف واحدي قرار دارند، و مثل تن واحدند، و اگر فرمود:

" ملائكه بعد از خدا و جبريل و صالح مؤمنين پشتيبان اويند" براي اين بود كه پشتيباني ملائكه را بزرگ جلوه دهد، گويي نامبردگان در اول آيه يك طرف، و ملائكه به تنهايي يك طرف قرار دارند.

و در آيه شريفه در اظهار و پيروز ساختن رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) بر دشمنان، و تشديد عتاب به آنهايي كه عليه او پشت به پشت هم داده‌اند، لحني عجيب بكار رفته، اولا خطاب را متوجه خود رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) نموده، او را به خاطر اينكه حلال خدا را حرام كرده عتاب نموده، بعد دستور مي‌دهد سوگندش را بشكند، و اين لحن در حقيقت تاييد و نصرت آن جناب است به صورت عتاب.

خداي تعالي در آيه بعدي خطاب را از رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) به سوي مؤمنين بر گردانيده، فرمود: " وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلي بَعْضِ أَزْواجِهِ" تا به وسيله اين التفات قصه را براي مؤمنين نقل كند، و در نقل قصه نامي از آن همسر نبرد، و مطلب را مبهم ذكر كرد، و اين نام نبردن، و نيز تاييدي كه قبل از نقل قصه از رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) كرده بود، و همچنين اصل پرده‌برداري از اين ماجرا، و نيز نقل آن به طور سربسته همه و همه نوعي تاييد بيشتر از آن جناب به شمار مي‌رود.

و سپس التفاتي ديگر بكار برده، خطاب را از مؤمنين برگردانيده، متوجه آن دو زن كرد، و به آن دو فرمود: دلهايتان در اثر عملي كه كرديد منحرف شده، و به جاي اينكه به آن دو دستور دهد كه توبه كنند، خاطرنشان ساخت كه شما دو نفر بين دو امر قرار گرفته‌ايد، يا اينكه از گناه خود توبه كنيد، و يا عليه كسي كه خدا مولاي او است، و جبرئيل و صالح مؤمنين و ملائكه پشتيبان اويند، به اتفاق يكديگر توطئه كنيد، آن گاه اظهار اميد كرده كه اگر پيامبر طلاقشان دهد، خداي تعالي زنان بهتري نصيب آن جناب فرمايد، و سپس به پيامبر امر مي‌كند كه با كفار و منافقين بجنگد، و آنان را در فشار قرار دهد.

و در آخر رشته كلام بدينجا منتهي مي‌شود كه دو تا مثل بياورد، يكي براي كفار، و يكي براي مؤمنين.

خداي تعالي بعد از آنكه در آيه" إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ..."

متعرض حال آن دو زن گرديد، كلام خود را بين دو طرف ايمان و كفر به دوران انداخت، در يك آيه خطاب به مؤمنين كرد و فرمود: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ..." و يكي را خطاب به كفار كرد و فرمود: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا..."،

دو باره خطاب را به مؤمنين كرد و فرمود: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا..."، و بار ديگر خطاب را از مؤمنين برگردانيده متوجه رسول گرامي خود نمود و فرمود: " يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ..."،

و باز خطاب را متوقف نموده مثالي براي كفار زد و فرمود: " ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا..."، و مثالي براي مؤمنين زد و فرمود: " وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا...".

[اشاره به اينكه همه همسران پيامبر (صلي اللَّه عليه و آله و سلم) نيكوكار و ماجور نبوده‌اند و بيان اينكه ملاك بهتر و برتري مفاد" أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ" توبه و قوت (اطاعت) است]

" عَسي رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ..."

 

در اين آيه بي‌نيازي خدا را خاطرنشان ساخته، مي‌فرمايد: هر چند شما به شرف زوجيت رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) مشرف شده‌ايد، ليكن كرامت نزد خدا به اين حرفها نيست، بلكه تنها به تقوي است و بس، هم چنان كه در جاي ديگر نيز فرموده: " فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً"  يعني خداي تعالي اگر براي شما زنان پيامبر اجر عظيم مهيا ساخته، براي اين نيست كه همسر اوييد، بلكه براي اين است كه نيكوكاريد، پس هر يك از شما كه نيكوكار نباشد، نزد خدا پاداشي ندارد.

 

خواننده گرامي كلمه" منكن" را از نظر، دور ندارد، چون حرف" من" براي تبعيض است، مي‌فرمايد: اجر عظيم مخصوص بعضي از شما همسران رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) است، و آن بعض همان نيكوكاران است، معلوم مي‌شود همسران آن جناب همه نيكوكار نبوده‌اند.

و نيز مي‌فرمايد: " يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيراً وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً"  از اين آيه و مخصوصا از كلمه" منكن" نيز بر مي‌آيد كه همسران رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) از نظر هدايت و ضلالت و خوبي و بدي دو جور بودند، و همه يكسان نبودند.

وبه همين جهت بود كه دنبال اظهار بي‌نيازي خدا اظهار اميد كرد، كه اگر آن جناب طلاقتان دهد خداي تعالي زناني بهتر از شما به او روزي كند، زناني كه مسلمان، مؤمن، عابد، توبه‌كار، قانت و سائح (روزه‌گير) باشند، زناني بيوه يا دوشيزگاني بكر.

پس هر زني كه با رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) ازدواج مي‌كرد، و متصف به مجموع اين صفات بوده، بهتر از آن دو زن بوده، و اين بهتري نبود مگر به خاطر اينكه داراي قنوت و توبه بودند، و يا داراي قنوت به تنهايي بوده و در ساير صفات با ساير زنان اشتراك داشتند و قنوت عبارت است از ملازمت به اطاعت و خضوع.

اين معنايي كه براي قنوت كرديم با جمله‌اي كه در آخر سوره در باره مريم آمده كه" وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ" تاييد مي‌شود، پس قنوت همان چيزي است كه بعضي از زنان رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) فاقد آن بودند، و آن عبارت بود از اطاعت رسول خدا (صلوات الله علیه و آله)، كه اطاعت خدا هم در آن است و آن دو زن نداشتند، و نيز تقوي از نافرماني رسول خدا (صلوات الله علیه و آله)، و پرهيز از آزار او، كه باز فاقد آن بودند.

با بياني كه گذشت فساد اين گفتار روشن مي‌شود كه بعضي گفته‌اند: وجه بهتري زنان فعلي از زنان قبلي آن حضرت اين است كه زنان فعلي آن جناب داراي شرافت همسري با آن جناب هستند، و زنان قبلي به خاطر جدايي از آن جناب اين شرافت را از دست دادند، وجه فساد اين سخن اين است كه اگر ملاك بهتري كه در آيه شريفه آمده صرف همسري با آن جناب باشد، بايد هر زني كه با آن جناب ازدواج مي‌كرده افضل و اشرف از زنان مطلقه آن جناب باشد، هر چند آن صفاتي كه در آيه ملاك كرامت و برتري است نداشته باشد، و در اين صورت شمردن آن صفات در آيه شريفه هيچ مورد نداشته، (و چون خداي عز و جل منزه از بي‌مورد سخن گفتن است، پس ملاك برتري، زوجيت و همسري نيست، بلكه همان صفاتي است كه در آيه ذكر شده).

دركشاف آمده كه اگر بپرسي چرا در اين آيه صفات را بدون" واو" عاطفه شمرده، و تنها بين دو صفت" ثيب" و" بكر" واو عاطفه آورده، در پاسخ مي‌گوييم: صفاتي كه در اول آيه شمرده، مانعة الجمع نيستند، و ممكن است همه آنها در يك نفر يافت شود، و به همين جهت واو عاطفه لازم نداشت، به خلاف دو صفت ثيب و بكر، ممكن نيست در آن واحد در يك فرد جمع شود، زيرا زنان يا بيوه‌اند، و يا دوشيزه " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ..."

كلمه" قوا" جمع امر حاضر از مصدر وقايه است، و" وقايه" به معناي حفظ كردن چيزي است از هر خطري كه به آن صدمه بزند، و برايش مضر باشد، و كلمه" وقود"- به فتحه واو- اسم هر چيزي است كه با آن آتش را بگيرانند، چه آتش هيزم و چه مانند آن، و مراد از كلمه" نار" آتش جهنم است، و اگر انسانهاي معذب در آتش دوزخ را آتش‌گيرانه دوزخ خوانده، بدين جهت است كه شعله گرفتن مردم در آتش دوزخ به دست خود آنان است، هم چنان كه در جاي ديگر فرموده: " ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ" «1» ، در نتيجه جمله مورد بحث يكي از ادله تجسم اعمال است هم چنان كه ظاهر آيه بعدي هم كه مي‌فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا..."، همين معنا است، براي اينكه در آخرش مي‌فرمايد: تنها و تنها اعمال خودتان را به شما به عنوان جزا مي‌دهند. و اما كلمه" حجارة" را بعضي  تفسير كرده‌اند به بت‌ها.

[مراد از توصيف ملائكة موكل بر جهنم به غلاظ و شداد بودن و اينكه: " لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ"].

" عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ"- يعني بر آن آتش ملائكه‌اي موكل شده‌اند تا انواع عذاب را بر سر اهل دوزخ بياورند، ملائكه‌اي غلاظ و شداد.

كلمه" غلاظ" جمع" غليظ" است، و غليظ ضد رقيق است، و مناسب‌تر با مقام اين است كه منظور از" فرشته غليظ" و" فرشتگان غلاظ" فرشتگاني باشد كه خشونت عمل دارند، (چون فرشتگان مثل ما آدميان قلب مادي ندارند تا متصف به خشونت و رقت شوند) در آيه‌اي هم كه بعدا مي‌آيد غلظت را عبارت از غلظت در عمل دانسته، فرموده: " جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ" كلمه" شداد" هم جمع شديد است، كه به معناي پهلوان و قهرمان و نيرومند در تصميم و عمل است.

 

وجمله" لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ" به منزله تفسيري است براي جمله" غلاظ شداد"، مي‌فرمايد: منظور از غلاظ و شداد اين است كه فرشتگان نامبرده ملازم آن ماموريتي هستند كه خداي تعالي به آنان داده، و غير از خدا و اوامرش هيچ عامل ديگري از قبيل رقت و ترحم و امثال آن در آنان اثر نمي‌گذارد، و خدا را با مخالفت و يا رد، عصيان نمي‌كنند، هر چه را مامور باشند مو به مو اجرا مي‌كنند، بدون اينكه چيزي از خود آنان فوت شود، و يا به خاطر ضعف و خستگي از ماموريت كم كنند، (نتيجه عذابي كه آنان به انسانها مي‌دهند عذابي است كه اگر انساني آن را انجام مي‌داد، مي‌گفتيم فلاني شكنجه‌گري

غلاظ و شديد، و مردي بي‌رحم و بي‌شفقت است، و خلاصه اينكه) وقتي عمل چنين عملي بود، مي‌توان صاحب عمل را غليظ و شديد خواند.

 

[توضيحي راجع به مكلف بودن ملائكه] و با اين بيان روشن مي‌شود كه جمله" لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ" ناظر به اين است كه اين فرشتگان ملتزم به تكليف خويشند، و جمله" يفعلون" ناظر به اين است كه عمل را طبق دستور انجام مي‌دهند، پس شما خواننده عزيز مانند بعضي  از مفسرين خيال نكنيد كه جمله دومي تكرار جمله اول است، خير، جمله اول راجع به دست نكشيدن از كار است، و جمله دوم راجع به اين است كه كار را مو به مو طبق دستور خدا انجام مي‌دهند.

فخر رازي در تفسير كبير خود در ذيل آيه شريفه مورد بحث گفته: در اين آيه اشاره‌اي است به اينكه ملائكه در آخرت مكلف به تكاليف مي‌شوند (همانطور كه ما انسانها در دنيا مكلف هستيم) آنها در آخرت مورد تكاليف و اوامر و نواهي مي‌گردند، و عصيان ملائكه به همين است كه با امر 


و نهي خدا مخالفت كنند ولي اين حرف درست نيست، چون در آيه چنين اشاره‌اي وجود ندارد آيه شريفه تنها مي‌خواهد بفرمايد: ملائكه محض اطاعتند، و در آنها معصيت نيست، و به اطلاقش شامل دنيا و آخرت هر دو مي‌شود، پس ملائكه نه در دنيا عصيان دارند و نه در آخرت، پس هيچ وجهي ندارد كه رازي تكليف ملائكه را مختص به آخرت بداند.نان عليه پيامبر دست به دست هم بدهيد بدانيد كه خداوند مولاي او و جبرئيل و مؤمنين صالح و ملائكه هم بعد از خدا پشتيبان اويند (4).

 

و نيز تكليف ملائكه از سنخ تكليف معهود در مجتمع بشري ما نيست، چون در بين ما انسانهاي اجتماعي تكليف عبارت از اين است كه تكليف كننده اراده خود را متعلق به فعل مكلف كند، و اين تعلق امري است اعتباري، كه دنبالش پاي ثواب و عقاب به ميان مي‌آيد، يعني اگر مكلف موجودي داراي اختيار باشد، و به اختيار خود اراده تكليف كننده را انجام بدهد، مستحق پاداش مي‌شود، و اگر ندهد سزاوار عقاب مي‌گردد، و در چنين ظرفي يعني ظرف اجتماع، و نسبت به چنين تعلقي يعني تعلق اعتباري البته، هم فرض اطاعت هست و هم فرض معصيت، هم ممكن است مكلف فعل مورد اراده تكليف كننده را بياورد و هم ممكن است نياورد.

امادر غير ظرف اجتماع مثلا در بين ملائكه كه زندگيشان اجتماعي نيست، و اعتبار در آن راه ندارد، تا فرض اطاعت و معصيت هر دو در آن راه داشته باشد، تكليف هم معناي ديگري دارد، آري ملائكه خلقي از مخلوقات خدايند، داراي ذواتي طاهره و نوريه، كه اراده نمي‌كنند مگر آنچه خدا اراده كرده باشد، و انجام نمي‌دهند مگر آنچه او مامورشان كرده باشد، هم چنان كه فرمود: " بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ"  ، و به همين جهت در عالم فرشتگان جزا و پاداشي نيست، نه ثوابي و نه عقابي، و در حقيقت ملائكه مكلف به تكاليف تكويني‌اند، نه امر و نهي‌هاي تشريعي، و تكاليف تكوينيشان هم به خاطر اختلافي كه در درجات آنان هست مختلف است، هم چنان كه در جاي ديگر قرآن آمده: " وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ" ، و نيز از خود ملائكه نقل كرده كه مي‌گويند: " وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا" .

و آيه شريفه مورد بحث بعد از آيات قبلي جنبه تعميم بعد از تخصيص را دارد، چون خداي تعالي نخست با بياني خصوصي همسران رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) را ادب مي‌آموزد، و در آخر، خطاب را متوجه عموم مؤمنين مي‌كند، كه خود و اهل بيت خود را ادب كنيد، و از آتشي كه آتش‌گيرانه‌اش خود دوزخيانند حفظ نماييد، و مي‌فهماند كه همين اعمال بد خود شما است، و در آن جهان بر مي‌گردد، و آتشي شده به جان خودتان مي‌افتد، آتشي كه به هيچ وجه خلاصي و مفري از آن نيست.

[در قيامت جزا عبارت است از خود عمل و عذر خواهي در آن روز بلا اثر است]

يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ"

اينآيه شريفه خطابي است عمومي به همه كفار، خطابي است كه بعد از رسيدن كفار به آتش دوزخ (و زبان به عذر خواهي گشودن، كه اگر كفر ورزيديم، و يا گناه كرديم عذرمان اين بود و اين بود) به ايشان مي‌شود كه امروز سخن عذرخواهي به ميان نياوريد، چون روز قيامت روز جزا است و بس. علاوه بر اين، جزايي كه به شما داده شد عين اعمالي است كه كرده بوديد، خود اعمال زشت شما است كه امروز حقيقتش برايتان به اين صورت جلوه كرده است، و چون عامل آن اعمال خود شما بوديد، عامل بودنتان قابل تغيير نيست، و با عذرخواهي نمي‌توانيد عامل بودن خود را انكار كنيد، چون واقعيت، قابل تغيير نيست، و كلمه عذاب كه از ناحيه خدا عليه شما محقق شده باطل نمي‌شود. اين معنايي است كه از ظاهر خطاب در آيه استفاده مي‌شود.

ولي بعضي  گفته‌اند: عذرخواهي كفار بعد از داخل شدن در آتش است، و عذرخواهي خود نوعي توبه است، و بعد از داخل شدن در آتش، ديگر توبه قبول نمي‌شود، و در معناي جمله" إِنَّما تُجْزَوْنَ..." گفته‌اند: معنايش اين است كه در مقابل اعمالي كه كرده‌ايد آن جزايي را به شما مي‌دهند كه حكمت لازمش مي‌داند.

و در اينكه آيه مورد بحث دنباله آيات سابق قرار گرفت، و در آن خطابي قهرآميز و تهديدي جدي شد، اشاره‌اي هم به اين حقيقت هست كه نافرماني خداي تعالي و رسول او چه بسا كار آدمي را به كفر بكشاند.

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَي اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسي رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ..."

 

كلمه" نصوح" از ماده نصح است كه به معناي جستجو از بهترين عمل و بهترين گفتاري است كه صاحبش را بهتر و بيشتر سود ببخشد، و اين كلمه معنايي ديگر نيز دارد، و آن عبارت است از اخلاص، وقتي مي‌گويي: " نصحت له الود" معنايش اين است كه من دوستي را با او به حد خلوص رساندم، و اين معنايي است كه راغب براي اين كلمه كرده «2» . و بنا بر گفته وي، توبه نصوح مي‌تواند عبارت باشد از توبه‌اي كه صاحبش را از برگشتن به طرف گناه باز بدارد، و يا توبه‌اي كه بنده را براي رجوع از گناه خالص سازد، و در نتيجه، ديگر به آن عملي كه از آن توبه كرده بر نگردد.

بعد از آنكه مؤمنين را امر فرمود كه خود و اهل بيت خود را از آتش حفظ كنند، در اين آيه براي نوبت دوم- البته به طور عمومي- به همه مؤمنين مي‌فرمايد: توبه كنند، و سپس با تعبير" عسي" اين اميد را كه خدا گناهانشان را بپوشاند، و آنان را داخل بهشتهايي كند كه نهرها از زير آن روان است، متفرع بر آن فرمان كرده است.

[دو احتمال در معناي جمله: " يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ..."]

" يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ"- راغب مي‌گويد: وقتي در باره كسي گفته مي‌شود: " خزي الرجل"، كه دچار انكسار شده باشد، يا انكسار از ناحيه خودش و يا از ناحيه ديگران، انكساري كه از ناحيه خود شخص به او دست مي‌دهد، همان حياي مفرط و برون از حد اعتدال است، كه مصدرش" خزايت" مي‌آيد، و انكساري كه از ناحيه ديگران به او مي‌رسد، كه نوعي خوار شمردن هم ناميده مي‌شود، مصدرش" خزي" است و اما" اخزاء" هم از" خزايت" مي‌آيد و هم از" خزي"، آن گاه مي‌گويد: نظير اين مطلب كه در باره كلمه " خزي" گفتيم، در دو كلمه" ذل" و" هان" مي‌آيد، ذلت و هواني كه خود آدمي در نفس خود ايجاد مي‌كند، و فضيلتي پسنديده است، مصدرش" هون"- به فتحه ها-، و" ذل"- به فتحه ذال- است، و ذلت و هواني كه از ناحيه غير به انسان مي‌رسد، و يكي از رذائل اخلاقي است، مصدرش" هون"- به ضمه هاء- و" ذل"- به ضمه ذال- است  .

 

 

بنا بر اين، كلمه" يوم" در آيه شريفه ظرف است براي مطالب قبل. و معناي آيه اين است كه به سوي خدا توبه كنيد كه اميد است خداي تعالي گناهان شما را بپوشاند و داخل بهشتتان كند، در روزي كه خداوند شخصيت پيغمبر و مؤمنين را نمي‌شكند، يعني ايشان را از كرامت محروم نمي‌سازد، و وعده‌هاي جميلي كه به آنان داده بود خلف نمي‌كند.

" النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ"- در اين آيه مطلب مقيد شده به مؤمنين كه با پيامبرند، و اعتبار معيت و با پيامبر بودن براي اين است كه بفهماند صرف ايمان آوردن در دنيا كافي نيست، بايد لوازم ايمان را هم داشته باشند، و آن اين است كه ملازم با پيامبر باشند، و او را به تمام معناي كلمه اطاعت كنند، و مخالفت و بگو مگو با وي نداشته باشند.

احتمالهم دارد كه جمله" الَّذِينَ آمَنُوا" مبتدا باشد، و كلمه" معه" خبر آن، و جمله" نُورُهُمْ يَسْعي..." خبر دومش، و جمله" يَقُولُونَ..."، خبر سومش باشد، و معناي آيه چنين باشد: روزي كه خدا پيامبر خود را خوار نمي‌كند، و روزي كه" الَّذِينَ آمَنُوا- ايمان آورندگان" با اويند، و از او جدا نمي‌شوند، و آن جناب هم از ايشان جدا نمي‌شود. و اين احتمال، احتمال خوبي است، و لازمه‌اش اين است كه از خاصيت‌هاي سه‌گانه عدم خزي، سعي نور، و درخواست اتمام آن، اولي مخصوص پيامبر، و دومي و سومي مخصوص مؤمنين با او باشد، مؤيد اين احتمال آيه سوره حديد است كه مساله به راه افتادن نور در پيش پاي طرف راست را خاص مؤمنين مي‌دانست، و مي‌فرمود: " يَوْمَ تَرَي الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعي نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ..." «2» . احتمال هم دارد كه كلمه" معه" متعلق باشد به جمله" امنوا" و جمله" نُورُهُمْ يَسْعي..."، اولين خبر و آن ديگري دومين خبر براي" الذين" باشد، كه بنا بر اين، معنا چنين مي‌شود: روزي كه خدا پيامبرش را خوار نمي‌كند، و كساني كه به او ايمان آوردند، و در نتيجه با او هستند، اولا نورشان در جلو و در دست راستشان در حركت است، و ثانيا مي‌گويند پروردگارا نور ما را كامل كن.

" نُورُهُمْ يَسْعي بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ"- عين اين مضمون در آيه شريفه" يَوْمَ تَرَي الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعي نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ" «1» بود، و ما در آنجا مقداري پيرامونش بحث كرديم، در اينجا تنها اين را اضافه مي‌كنيم كه احتمال دارد نوري كه در پيش روي آنان به حركت در مي‌آيد نور ايمان باشد، و نور دست راستشان نور عمل باشد.

[مقصود از دعاي مؤمنين در قيامت: " رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا..." و مراد از امر به جهاد با منافقين به پيامبر اكرم (صلي اللَّه عليه و آله و سلم)]

 

rasolallah.jpg

 

" يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ"- از سياق بر مي‌آيد مغفرتي كه مؤمنين درخواست مي‌كنند سبب تماميت نور و يا حد اقل ملازم با تماميت نور باشد، در نتيجه آيه شريفه مي‌رساند كه مؤمنين در آن روز نور خدا را ناقص مي‌بينند، و چون نور آن روز ايمان و عمل صالح امروز است، معلوم مي‌شود نقصي در درجات ايمان و عمل خود مي‌بينند، و يا مي‌بينند كه آثار گناهان در نامه اعمالشان جاي عبوديت را گرفته، و در آن نقاط عمل صالحي نوشته نشده، و آمرزش گناهان كه درخواست دوم ايشان است، تنها باعث آن مي‌شود كه گناهي در نامه نماند، ولي جاي خالي آن گناهان را چيزي پر نمي‌كند، لذا درخواست مي‌كنند، خدا نورشان را تمام كند، يعني آن نقاط خالي را هم پر كند، و آيه شريفه" وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ"  هم به اين معنا اشاره دارد.

" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ" مراد از" جهاد با كفار و منافقين" بذل جهد و كوشش در اصلاح امر از ناحيه اين دو طايفه است، و خلاصه منظور اين است كه با تلاش پي‌گير خود جلو شر و فسادي كه اين دو طايفه براي دعوت دارند بگيرد، و معلوم است كه اين جلوگيري در ناحيه كفار به اين است كه حق را براي آنان بيان نموده، رسالت خود را به ايشان برساند، اگر ايمان آوردند كه هيچ، و اگر نياوردند با ايشان جنگ كند. و در ناحيه منافقين به اين است كه از آنان دلجويي كند و تاليف قلوب نمايد، تا به تدريج دلهايشان به سوي ايمان گرايش يابد. و اگر هم چنان به نفاق خود ادامه دادند، جنگ با منافقان (كه شايد ظاهر آيه شريفه هم همين باشد)، سنت رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) بر آن جاري نشده، و آن جناب درتمام عمر با هيچ منافقي نجنگيده، ناگزير بايد كلمه" جاهد" را به همان معنايي كه كرديم بگيريم.

بعضي از مفسرين گفته‌اند: منظور از جهاد، سخت‌گيري با آنان در اقامه حدود است، چون بيشتر كساني كه در عهد رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) حد مي‌خوردند، همين منافقين بودند. ولي خواننده عزيز خودش به نادرستي اين سخن واقف است.


بحث روايتي [رواياتي در ذيل آيات نخست سوره تحريم و شان نزول آن آيات]

اشاره

قمي در تفسير خود به سندي كه به ابن السيار دارد، از او از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه در تفسير آيه" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ" فرموده است: عايشه و حفصه روزي كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) در خانه ماريه قبطيه بودند به گوش نشستند، و بعدا به آن جناب اعتراض كردند كه چرا به خانه ماريه رفتي، حضرت سوگند خورد كه و اللَّه ديگر نزديك او نمي‌شوم، خداي تعالي در اين آيه آن جناب را عتاب كرد كه چرا حلال خدا را بر خود حرام كردي، كفاره قسم را بده، و هم چنان به همسرت سر بزن  .

و در كافي به سند خود از زراره از امام باقر (علیه السلام) روايت كرده كه گفت: من از آن جناب از مردي پرسيدم كه به همسرش گفته: تو بر من حرامي، حضرت فرمود: اگر من حاكم مبسوط اليد بودم توي سرش مي‌زدم و مي‌گفتم خدا او را بر تو حلال كرده، به چه اجازه‌اي بر خود حرامش مي‌كني؟ بله اين مرد سخني كه گفته هيچ اثري ندارد، و زنش هم چنان زن او است، تنها دروغي به زبان خود رانده، و به حلال خدا گفته كه تو بر من حرامي، و گرنه با اين كلام نه طلاقي واقع شده و نه كفاره‌اي لازم مي‌شود.

عرضه داشتم: پس آيه شريفه" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ"، چه مي‌گويد؟

اين آيه كفاره را واجب كرده است؟ فرمود: رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) ماريه را در عين اينكه همسرش بود بر خود حرام كرد، و سوگند خورد كه به او نزديك نشود، و كفاره‌اي كه بر آن جناب واجب شد كفاره سوگند بود، نه كفاره تحريم  .

و در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابن ابي حاتم و طبراني و ابن مردويه، به سندي صحيح از ابن عباس روايت كرده‌اند كه گفت: رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) هر وقت به خانه همسرش سوده مي‌رفت، در آنجا شربتي از عسل مي‌نوشيد، روزي از منزل سوده در آمد و به خانه عايشه رفت، عايشه گفت: من از تو بويي مي‌شنوم، از آنجا به خانه حفصه رفت، او هم گفت من از تو بويي مي‌شنوم. حضرت فرمود: به گمانم بوي شربتي باشد كه من در خانه سوده نوشيدم، و و اللَّه ديگر نمي‌نوشم، خداي تعالي اين آيه را فرستاد كه" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ..." .

مؤلف: اين حديث به طرق مختلف و الفاظي مختلف نقل شده، ليكن به روشني با آيات مورد بحث كه همه در يك سياق قرار دارند تطبيق نمي‌شود.

و نيز در آن كتاب است كه ابن سعد و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده‌اند كه گفت: عايشه و حفصه خيلي به هم علاقمند بودند و با هم مي‌جوشيدند، روزي حفصه به خانه پدرش عمر رفت، و با پدر گرم گفتگو شد، رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) وقتي خانه را از حفصه خالي ديد، فرستاد كنيزش بيايد، و با كنيزش در خانه حفصه بود، و اتفاقا آن روز روزي بود كه بايد رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) به خانه عايشه مي‌رفت، عايشه آن جناب را با كنيزش در خانه حفصه يافت، منتظر شد تا بيرون بيايد، و سخت دچار غيرت شده بود، رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) كنيزش را بيرون كرد، و حفصه وارد خانه شد و گفت: من فهميدم كه چه كسي با تو بود، به خدا سوگند تو با من بدي مي‌كني. رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) فرمود. به خدا سوگند راضيت مي‌كنم، و من نزد تو سري مي‌سپارم آن را حفظ كن. پرسيد آن سر چيست؟ فرمود: آن اين است كه به خاطر رضايت تو اين كنيزم بر من حرام باشد و تو شاهد آن باش. حفصه چون اين را شنيد نزد عايشه رفت و سر رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) را نزد او فاش ساخت، و مژده‌اش داد كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) كنيز خود را بر خود حرام كرد، همين كه حفصه اين عمل خلاف را انجام داد، خداي تعالي پيامبر گراميش را بر آن واقف ساخت، و در آخر فرمود: " يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ".

مؤلف: اين روايت هم آن طور كه بايد به روشني با آيات مورد بحث و مخصوصا با جمله" عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ" نمي‌سازد، زيرا ظاهر اين عبارت اين است كه خداي تعالي بعضي از خلافكاريهاي آن دو زن را بيان كرد، و همه را بيان نكرد، و ظاهر عبارت

" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ" اين است كه همه آن اسرار را براي رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) فاش ساخت، و به آن جناب عتاب كرد كه چرا چيزي را كه پروردگارت برايت حلال كرده بر خود حرام مي‌كني.

و نيز در آن كتاب است كه طبراني و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده‌اند كه در تفسير آيه" وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلي بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً" گفته: حفصه در خانه خودش به درون اطاق رفت و ديد كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) در حجره او با ماريه كنيزش عمل زناشويي انجام مي‌دهد، رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) به حفصه فرمود: جريان را به عايشه خبر مده تا من به تو بشارتي بدهم، و آن بشارت اين است كه پدرت بعد از من و بعد از ابو بكر زمامدار مسلمانان مي‌شود.

 

 

حفصه بلافاصله خبر را به عايشه رسانيد، عايشه از رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) پرسيد: چه كسي به تو خبر داد كه پدر من و پدر حفصه بعد از تو زمامدار مي‌شوند؟

فرمود: خداي عليم و خبير، عايشه گفت: من ديگر به روي تو نظر نمي‌كنم تا ماريه را بر خود حرام كني، رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) هم او را بر خود حرام كرد، و اينجا بود كه آيه شريفه" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ..." نازل گرديد  .

مؤلف: روايات در اين باب بسيار زياد، و بسيار مختلف است، و در بيشتر آنها آمده كه ماريه را به خاطر كلام حفصه بر خود حرام كرد، نه به خاطر كلام عايشه، و گوينده" مَنْ أَنْبَأَكَ هذا- چه كسي اين را به تو خبر داد" حفصه بود، نه عايشه، و منظور حفصه از اين سؤال اين بود كه چه كسي به تو خبر داد كه من جريان ماريه را به عايشه رساندم.

واين روايات با همه كثرتش در عين حال، ابهامي را كه در جمله" عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ" هست، برطرف نكرده و روشن نكرده كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) براي چه كسي بعضي از داستان را تعريف كرد، و از بعضي ديگرش صرفنظر نمود. بله در روايتي كه ابن مردويه از علي (علیه السلام) نقل كرده آمده است كه هيچ انسان بزرگواري به خود اجازه نمي‌دهد ته و توي يك ماجرا را در آورد، براي اينكه خداي عز و جل (در باره رسول گراميش) مي‌فرمايد: " عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ" قسمتي از داستان را با پي‌گيري كشف كرد، و از بقيه آن صرفنظر نمود  . و نيز در روايتي كه ابن ابي حاتم، از مجاهد  و ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده‌اند  آمده كه آن قسمتي را كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) پي‌گيري و كشف كرد مساله ماريه بود، و آنچه را كه از پي‌گيريش صرفنظر نمود مساله زمامداري ابو بكر و عمر بعد از رحلت خود بود، چون ترسيد اشاعه پيدا كند.

اشكالي كه متوجه اين دو روايت است اين است كه كجاي اين كار كرامت و بزرگواري است، آيا افشا كردن ماجراي ماريه (كه يك مساله خانوادگي است بزرگواري است)؟! و يا پنهان كردن زمامداري ابو بكر و عمر بزرگواري است؟ يا اينكه اگر كرامتي باشد در عكس اين قضيه است؟ يك انسان بزرگوار همواره مسائل خانوادگي و ناموسي خود را پنهان مي‌دارد، و مسائل اجتماعي را در اطلاع همه مي‌گذارد.

علاوه بر اين، سبب نزول آيه از عمر بن خطاب به چند طريق روايت شده، و در روايات او اسمي از اين ماجرا برده نشده، مثلا در عده‌اي از كتب حديث نظير بخاري  و مسلم و ترمذي  از ابن عباس روايت شده كه گفت: من همواره حريص بودم، از عمر جريان دو نفر از همسران رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) را كه آيه" إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما" در باره آنان نازل شده بپرسم: تا آنكه سالي عمر به حج رفت، من نيز با او حج كردم، در بين راه عمر از جاده منحرف شد، (من حس كردم مي‌خواهد دست به آب برساند) مشك آب را گرفتم، و با او رفتم، ديدم بله در نقطه‌اي نشست، ايستادم تا كارش تمام شد، بعد آب به دستش ريختم تا وضو بگيرد، (و يا دست خود را بشويد).

آن گاه گفتم: اي امير المؤمنين آن دو زن از زنان رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) كه خداي تعالي در باره‌شان فرموده: " إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما" كيانند؟

گفت: اين از تو عجب است، اي ابن عباس، آن دو زن عايشه و حفصه بودند، آن گاه شروع كرد جريانشان را برايم نقل كرد.

وگفت: ما مردم قريش و اهل مكه زنان را توسري خور خود داشتيم، و بر آنان مسلط بوديم، و چون به مدينه مهاجرت كرديم، به مردمي برخورديم كه توسري خور زنان خود هستند، و زنانشان بر آنان تسلط دارند، رفته رفته زنان ما هم شروع كردند از زنان مدينه چيز ياد گرفتن، روزي من به همسرم غضب كردم، و با او قهر نمودم، ولي او مرتب از در آشتي در مي‌آمد، و من آشتي نمي‌كردم، همسرم گفت چرا آشتي نمي‌كني، (تو كه از پيغمبر بالاتر نيستي)، به خدا قسم زنان پيغمبر اگر بين يكي از آنها با پيغمبر اختلافي بيفتد، اين كدورت بيش از يك روز طول نمي‌كشد، روز قهر مي‌كند و شب آشتي. گفتم: زنان پيغمبر هم هر كدامشان چنين كنند زيانكارند.

 

 

آن گاه گفت: و منزل من در مدينه در محله عوالي بود، و مرا همسايه‌اي از انصار بود، كه با او نوبت گذاشته بودم، يك بار او به خدمت رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) مي‌رفت و خبر وحي و اخبار ديگر را براي من مي‌آورد، و يك نوبت من مي‌رفتم. در اين بين چند روزي داشتيم با آن همسايه صحبت مي‌كرديم، كه قبيله غسان دارند اسب‌هاي خود را نعل مي‌كنند كه به جنگ ما بيايند، روزي به طرف خانه آمد و درب خانه مرا كوبيد و گفت: حادثه مهمي رخ داده، پرسيدم: آيا قبيله غسان آمده؟ گفت نه، حادثه‌اي كه از حمله غسان مهم‌تر است، و آن اين است كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) زنان خود را طلاق داده. من در دلم گفتم اي داد و بيداد حفصه دخترم بيچاره شد، و من اين را هميشه پيش بيني مي‌كردم كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) نتواند با دختر من زندگي كند، و سرانجام او را طلاق دهد، همين كه نماز صبح را خوانديم، لباس خود را پوشيدم و به طرف خانه حفصه روان شدم، ديدم حفصه گريه مي‌كند. پرسيدم آيا رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) تو را طلاق داد؟ گفت: نمي‌دانم، ولي از من كناره گيري كرده و در مشربه (نام باغي است كه ماريه در آن منزل داشت، و به همين مناسبت آن باغ را مشربه ام ابراهيم مي‌گفتند) عزلت گزيده. من به طرف مشربه رفتم، در آنجا به غلامي سياه برخوردم، گفتم از رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) اجازه بگير داخل شوم غلام سياه برگشت و گفت اجازه گرفتم، ليكن حضرت چيزي نفرمود، ناگزير به طرف مسجد رفتم و پيرامون مسجد جمعيتي را ديدم كه مي‌گريستند، پهلوي آنها نشستم.

 

 

ولي نتوانستم خود را آرام كنم، دوباره برخاستم نزد غلام سياه آمده گفتم برايم اجازه بگير. غلام به درون رفت و برگشت، و گفت اجازه گرفتم، ليكن حضرت چيزي نگفت، همين كه خواستم برگردم، غلام صدايم زد كه برگرد و داخل شو، حضرت اجازه فرمودند، داخل منزل شدم ديدم رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) به حصيري تكيه كرده و خشونت حصير در بدنش اثر گذاشته. عرض كردم: يا رسول اللَّه آيا زنان خود را طلاق گفته‌اي؟ فرمود: نه، عرض كردم: اللَّه اكبر، يا رسول اللَّه ما مردم قريش همواره مسلط بر زنان خود بوديم، از روزي كه وارد مدينه شده‌ايم زنان ما بد هوا شده‌اند، چون در مدينه زنان بر مردان مسلطند، روزي من به همسرم خشم كردم، ولي او بدون اينكه پروايي داشته باشد و به خشم من اعتنايي بكند با من گفت و شنود و نشست و برخاست كرد، من به او پرخاش كردم كه مثلا چقدر پررويي گفت: پررويي ندارد، به خدا سوگند زنان رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) همينطورند، اگر كدورتي پيش بيايد بيشتر از يك روز طول نمي‌كشد، شبش با آن حضرت گفت و شنود

مي‌كنند، من در پاسخ همسرم گفتم زنان رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) هم بد مي‌كنند، هر كس اين كار را بكند زيانكار است، بعدا روزي به خانه دخترم حفصه رفتم، از او پرسيدم آيا شما زنان پيامبر اينطوريد كه سر به سر آن جناب مي‌گذاريد، و اگر قهر هم بكنيد تا شب بيشتر ادامه نمي‌دهيد؟ حفصه گفت: آري، گفتم: هر كس از شما چنين كند بدبخت و زيانكار است، براي اينكه چه امنيتي داريد، از اينكه خداي تعالي به خاطر خشم رسولش بر شما خشم كند؟ و آيا بعد از خشم خدا جز هلاكت چه خواهد بود، رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) چون اين را شنيد تبسم كرد.

عرض كردم من همواره به حفصه سفارش كردم سر به سر رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) مگذار، و از او چيزي درخواست مكن، هر چه خواستي به خود من بگو تا برايت فراهم كنم، و اگر هوويت از تو قشنگ‌تر بود، و نزد رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) محبوب‌تر بود تحريك نشوي، رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) بار ديگر تبسم كرد.

(من چون آن جناب را خوشحال ديدم) عرض كردم اجازه مي‌دهي خودماني و آزاد بنشينم؟ فرمود بله. همين كه اجازه داد سرم را بلند كردم و نگاهي به اطراف خانه افكندم، بجز سه قطع پوست دباغي نشده چيزي نيافتم، عرض كردم: يا رسول اللَّه دعا بفرما و از خدا وسعتي براي امتت درخواست كن، مردم فارس و روم با اينكه خدا را نمي‌پرستند چه زندگي مرفه و گشاده‌اي دارند، تا اين را گفتم رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) برخاست و نشست، آن گاه فرمود: اي پسر خطاب آيا (از دارايي روم و فارس و تهي‌دستي من و امتم نسبت به حقانيت دين من) به شك افتادي؟ آخر آنها مردمي كافرند، و خداي تعالي هر سهمي كه از خوشي زندگي داشته‌اند همه را در دنيا به آنان داده. و رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) (در همان ايام) سوگند ياد كرده بود كه به خانه همسران خود نرود، و خدا او را در اين باب مورد عتاب قرار داده، و برايش كفاره سوگند را واجب كرده بود.

 

 

مؤلف: اين داستان از عمر بن خطاب به طور مختصر و مفصل به چند طريق نقل شده،- و ليكن به طوري كه ملاحظه مي‌كنيد- اين روايت هيچ سخني در باره اينكه سري كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) به بعضي از همسرانش سپرده بود چه بوده؟ ندارد، و نيز در آن نيامده كه آنچه افشا كرد چه بوده و آنچه از افشايش اعراض فرمود چه بوده، با اينكه مهم به دست آوردن اين معاني است.

و در عين حال از ظاهر اين روايت برمي‌آيد كه مراد از تحريم حلال در آيه شريفه اين است كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) تمامي زنان خود را بر خود حرام كرده بوده، با اينكه آيه شريفه غير اين را مي‌فرمايد، چون آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه آن جناب در صدد تحصيل رضاي همسرانش بوده، و به خاطر دلخوشي آنان چيزي را بر خود حرام كرده، علاوه بر اين در اين روايات نيامده كه چرا مساله توبه را به دو نفر از زنان آن حضرت اختصاص داد و فرمود: " إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ...".

[رواياتي راجع به اينكه منظور از" صالح المؤمنين" علي (عليه السلام) است و اينكه چگونه اهل خود را از آتش حفظ كنيم (قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً...)]

 

و در تفسير قمي به سند خود از ابي بصير روايت آورده كه گفت: من از امام باقر (علیه السلام) شنيدم مي‌فرمود: منظور از صالح المؤمنين در آيه شريفه" إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ" علي بن ابي طالب (علیه السلام) است  .

 

 

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از اسماء بنت عميس روايت كرده كه گفت:

از رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) شنيدم آيه" إِنْ تَتُوبا..." را تلاوت مي‌كرد تا مي‌رسيد به جمله" و صالح المؤمنين" و مي‌فرمود: صالح المؤمنين علي بن ابي طالب است  .

مؤلف: صاحب تفسير برهان بعد از نقل روايت ابي بصير كه در سابق نقل كرديم گفته است: محمد بن عباس در اين معنا پنجاه و دو حديث از طرق خاصه و عامه جمع آوري كرده، آن گاه خود صاحب برهان مقداري از آن احاديث را نقل كرده است  .

و در كافي به سند خود از عبد الاعلي مولاي آل سام از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: وقتي آيه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً" نازل شد، مردي از مؤمنين نشست و شروع كرد به گريه كردن، و گفتن اينكه من از نگه‌داري نفس خودم عاجز بودم، اينك مامور نگه‌داري از زن و فرزند خود نيز شده‌ام. رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) به او فرمود: در نگهداري اهلت همين بس است كه به ايشان امر كني آنچه را كه به خودت امر مي‌كني، و ايشان را نهي كني از آنچه كه خودت را نهي مي‌كني.

و نيز در كافي به سند خود از سماعه از ابي بصير روايت كرده كه ذيل آيه" قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً" گفته: از امام پرسيدم چگونه زن و فرزند را از آتش دوزخ حفظ كنم؟

 

فرمود: آنها را امر كن بدانچه كه خدا امر كرده، و نهي كن از آنچه خدا نهي كرده، اگر اطاعتت كردند كه تو ايشان را حفظ كرده‌اي، و به وظيفه‌ات عمل نموده‌اي، و اگر نافرمانيت كردند خودشان گنهكارند، تو آنچه را بر عهده داشته‌اي ادا كرده‌اي  .

مؤلف: اين روايت را به طرقي ديگر از ذرعه از ابي بصير از آن امام بزرگوار نقل كرده  .

 

 

و در الدر المنثور است كه: عبد الرزاق، فاريابي، سعيد بن منصور، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، حاكم (وي حديث را صحيح دانسته)، و بيهقي در كتاب" المدخل"، از علي بن ابي طالب روايت آورده‌اند كه در تفسير آيه" قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً" فرمود: خود و زن و بچه خود را تعليم خير دهيد، و آنان را ادب نماييد «1» .

 

و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه از زيد بن اسلم روايت كرده كه گفت:

رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) آيه شريفه" قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً" شش را تلاوت كرد، و سپس در پاسخ كساني كه پرسيدند چگونه اهل خود را از آتش حفظ كنيم؟ فرمود: بدانچه خدا دوست مي‌دارد امرشان كنيد، و از آنچه خدا كراهت دارد نهي كنيد «2» .

[چند روايت پيرامون مراد از توبه نصوح و راجع به نور مؤمنين در روز قيامت]

و در كافي به سند خود از ابي الصباح كناني روايت كرده كه گفت: از امام صادق (علیه السلام) پرسيدم آيه شريفه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَي اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً" به چه معنا است؟ فرمود: به اينكه بنده خدا از گناهي توبه كند، و ديگر آن گناه را مرتكب نشود (اين توبه نصوح و خالص است). محمد بن فضيل مي‌گويد: من از حضرت ابي الحسن (علیه السلام) از اين آيه پرسيدم. فرمود: اينكه از گناه توبه كند و ديگر آن را تكرار نكند (تا آخر حديث).

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه گفت: معاذ بن جبل بن رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) عرضه داشت: يا رسول اللَّه توبه نصوح چيست؟

فرمود: اينكه بنده خدا از گناهي كه كرده پشيمان شود و به درگاه خدا عذرخواهي كند، و ديگر آن گناه را مرتكب نشود، همانطور كه شير بعد از دوشيدن ديگر به پستان برنمي‌گردد  .

مؤلف: روايات در اين معنا از طرق شيعه و سني بسيار است.

و در كافي به سند خود از صالح بن سهل همداني روايت آورده كه گفت: امام صادق (علیه السلام) در تفسير آيه" يَسْعي نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ" فرمود: اينان امامان مؤمنينند، كه در روز قيامت نورشان جلو پاي مؤمنين و طرف راست آنها به حركت در مي‌آيد. در نسخه‌اي ديگر آمده كه خود امامان جلو مؤمنين و طرف راست آنان به حركت در مي‌آيند، و با نور خود راه مؤمنين را روشن مي‌كنند، تا آنان را به منزلهاي اهل بهشت برسانند  .

ودر تفسير قمي آمده كه ابي الجارود از امام باقر (علیه السلام) نقل كرده كه در تفسير آيه بالا فرموده: هر كس آن روز نور داشته باشد نجات مي‌يابد، و البته هر مؤمني در آن روز نور دارد  .


[سوره التحريم (66): آيات 10 تا 12]

اشاره

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ (10) وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (11) وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ (12)

ترجمه آيات

خداي تعالي براي كساني كه كافر شدند مثلي زده و آن همسر نوح و همسر لوط است كه در تحت فرمان دو نفر از بندگان صالح ما بودند، و اين دو زن به آن دو بنده صالح خيانت كردند و همسريشان با پيامبران هيچ سودي برايشان نكرد و از عذاب خدا جلوگير نشد و به ايشان گفته شد داخل آتش شويد همانطور كه بيگانگان با انبيا داخل مي‌شوند (10).

و نيز خداي تعالي براي كساني كه ايمان آوردند مثلي مي‌زند و آن داستان همسر فرعون است كه گفت: پروردگارا نزد خودت برايم خانه‌اي در بهشت بنا كن و مرا از فرعون و عمل او نجات بده و از مردم ستمكار برهان (11).

و داستان مريم دختر عمران است كه بانويي پاك بود، و ما در او از روح خود دميديم و او كلمات پروردگار خود و كتب او را تصديق كرد و از خاشعان بود (12).

بيان آيات [تعريض شديد به دو همسر پيامبر (حفصه و عايشه) با ذكر دو مثل بيانگر اينكه هيچ سبب و نسبي ملاك كرامت و برتري نيست.]

اشاره

اين آيات كريمه متضمن دو تا مثل است، يكي مثلي كه خدا به وسيله آن حال كفار را مجسم مي‌كند، و يكي هم مثلي كه بيانگر حال مؤمنين است، مثل اول وضع كفار را در شقاوت و هلاكت روشن نموده، بيان مي‌كند كه اگر چنين شدند به خاطر خيانتي بود كه به خدا و رسولش كردند، و سرانجام خيانت به خدا و رسول همين است، از هر كس كه مي‌خواهد سر بزند، هر چند از كسي سر بزند كه وابسته و متصل به انبيا باشد، و مثل دومي بيانگر اين حقيقت است كه سعادت و رستگاري مؤمنين هم تنها به خاطر ايمان خالصشان به خدا و رسول و قنوتشان و حسن اطاعتشان بوده، و اتصال و خويشاوندي كه با كفار داشتند ضرري به حالشان نداشت، پس معلوم مي‌شود ملاك كرامت نزد خدا تنها و تنها تقوي است و بس.

و براي مجسم كردن اين معنا نخست حال اين طايفه اول را به حال دو تا زن تاريخ مثل مي‌زند، كه هر دو همسر دو پيامبر بزرگوار بودند، دو پيامبري كه خداي تعالي عبد صالحشان ناميده- و چه كرامتي بزرگتر از اين- و با اين حال اين دو زن به آن دو بزرگوار خيانت كردند، و در نتيجه فرمان الهي رسيد كه با ساير دوزخيان داخل دوزخ گردند، پس اين دو زن همسر و هم بستر دو پيامبر بزرگوار بودند، اما همسري آنان سودي به حالشان نبخشيد، و بدون كسب كمترين امتيازي در زمره هالكان به هلاكت رسيدند.

و طايفه دوم را به دو زن ديگر تاريخ مثل مي‌زند، يكي همسر فرعون است، كه درجه كفر شوهرش بدانجا رسيد كه در بين مردم معاصر خود (با كمال بي‌شرمي و جنون) فرياد زد:

" رب اعلاي شما منم"، اما اين همسر به خدا ايمان آورد، و ايماني خالص آورد، و خداي تعالي او را نجات داد و داخل بهشتش كرد، و قدرت همسري چون فرعون و كفر او نتوانست به ايمان وي خدشه‌اي وارد سازد، دومي مريم دختر عمران است، مريم صديقه و قانته كه خدايش به كرامت خود گراميش داشت، و از روح خود در او بدميد.

و در اين تمثيل تعريض و چوبكاري سختي به دو همسر رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) شده، كه آن دو نيز به آن جناب خيانت كردند و سر او را فاش ساخته، عليه او دست به دست هم دادند و اذيتش كردند، و مخصوصا وقتي مي‌بينيم سخن از كفر و خيانت و فرمان (داخل دوزخ شويد) دارد، مي‌فهميم كه اين تعريض تا چه حد شديد است.

[سر انجام بد همسر نوح (عليه السلام) و همسر لوط (عليه السلام) با اينكه همسر پيامبر بودند]

 

 

 

 

" ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما..."

راغب مي‌گويد: كلمه" خيانت" و كلمه" نفاق" هر دو به يك معنا است، با اين تفاوت كه خيانت را در خصوص نفاقي بكار مي‌برند كه در مورد عهد و امانت بورزند، و نفاق را در خصوص خيانتي بكار مي‌برند كه در مورد دين بورزند، اين معناي اصلي و موارد استعمال اصلي اين دو كلمه بود، ولي بعدها درهم و برهم شد، پس خيانت به معناي مخالفت با حق به وسيله نقض سري عهد است، و مقابل خيانت امانت است، هم گفته مي‌شود: " خنت فلانا- من به فلاني خيانت كردم" و هم گفته مي‌شود: " خنت امانة فلان- من به امانت فلاني خيانت كردم".

در باره جمله" لِلَّذِينَ كَفَرُوا" دو احتمال هست، يكي اينكه اين جمله متعلق باشد به مثل، كه در آن صورت معنا چنين مي‌شود: خداي تعالي مثلي زده كه با آن حال كساني را كه كافر شدند ممثل كند، و بفهماند كه خويشاونديشان به بندگان صالح سودي به حالشان ندارد، هم چنان كه سودي به حال همسر نوح و همسر لوط نداشت. و احتمال دوم اينكه متعلق به فعل" ضرب" باشد، كه در آن صورت معنا چنين مي‌شود: خداي تعالي زن نوح و لوط و سرگذشت آنان را مثل زده براي كفار تا عبرت بگيرند، و بفهمند كه اتصال و خويشاوندي با صالحان از بندگان خدا سودي به حالشان نداشت، اينها نيز با خيانتي كه نسبت به رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) كردند اهل آتش خواهند بود.

دو كلمه" امرأت نوح" و" امرأت لوط" مفعولند براي فعل" ضرب"، و منظور از اينكه فرمود: اين دو زن در تحت دو نفر از بندگان صالح ما بودند اين است كه همسر آن دو بودند.

" فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً"- ضمير تثنيه اولي به كلمه" عبدين"، و تثنيه دومي به كلمه" امرأتين" برمي‌گردد، و معناي جمله اين است كه آن دو بنده صالح ما ذره‌اي از عذاب خدا را كه متوجه آن دو زن شد از آنان دور نكردند.

" وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ"- يعني به ايشان گفته شد، داخل آتش شويد همانطور كه سايرين و بيگانگان از انبيا داخل مي‌شوند. و منظور از" داخلين" قوم نوح و قوم لوط است، هم چنان كه آيه زير هم كه در باره همسر نوح است به اين معنا اشاره دارد، مي‌فرمايد: " حَتَّي إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ"  ، و آيه‌اي ديگر كه راجع به همسر لوط است، و مي‌فرمايد:

" فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُها ما أَصابَهُمْ"  ، ممكن هم هست منظور از جمله" مع الداخلين"، خصوص كفار از قوم نوح و لوط نباشد، بلكه عموم كفار باشد (ولي به هر حال لطف اين جمله را از نظر دور مدار، كه مي‌خواهد اشاره كند: شما با همه اتصالي كه با نوح و لوط داشتيد، امروز با ساير دوزخيان هيچ فرقي نداريد، و اتصال و همسري با انبيا خردلي در سرنوشت شما دخالت ندارد).

و اگر اين خطاب را در قالب" قيل- گفته شد" آورد، و نيز داخلين را مطلق ذكر كرد، براي اين بود كه به بي‌مقداري آن دو زن، و همه كفار اشاره كند، و بفهماند نزد خدا هيچ ارزش و كرامتي ندارند، و خداي تعالي هيچ باك و پروايي ندارد، كه آن دو در كجا و به چه سرنوشتي هلاك مي‌شوند.

[شرح دعاي همسر فرعون و درخواست‌هايش از پروردگار متعال]

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ..."

بحثي كه بايد در باره جمله" لِلَّذِينَ آمَنُوا" داشته باشيم، همان بحثي است كه در جمله" لِلَّذِينَ كَفَرُوا" داشتيم.

 

 

و در جمله" إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ"، خداي سبحان تمامي آرزوهايي را كه يك بنده شايسته در مسير عبوديتش دارد خلاصه نموده، براي اينكه وقتي ايمان كسي كامل شد ظاهر و باطنش هماهنگ، و قلب و زبانش هماواز مي‌شود، چنين كسي نمي‌گويد مگر آنچه را كه مي‌كند، و نمي‌كند مگر آنچه را كه مي‌گويد، و در دل آرزويي را نمي‌پروراند، و در زبان درخواست آن را نمي‌كند، مگر همان چيزي را كه با عمل خود آن را مي‌جويد.

وچون خداي تعالي در خلال تمثيل حال اين بانو، و اشاره به منزلت خاصه‌اي كه در عبوديت داشت، دعايي را نقل مي‌كند كه او به زبان رانده، همين خود دلالت مي‌كند بر اينكه دعاي او عنوان جامعي براي عبوديت او است، و در طول زندگي هم همان آرزو را دنبال مي‌كرده، و درخواستش اين بوده كه خداي تعالي برايش در بهشت خانه‌اي بنا كند، و از فرعون و عمل او و از همه ستمكاران نجاتش دهد. پس همسر فرعون جوار رحمت پروردگارش را خواسته، خواسته است تا با خدا نزديك باشد، و اين نزديكي با خدا را بر نزديكي با فرعون ترجيح داده، با اينكه نزديكي با فرعون همه لذات را در پي داشته، در دربار او آنچه را كه دل آرزو مي‌كرده يافت مي‌شده، و حتي آنچه كه آرزوي يك انسان بدان نمي‌رسيده، در آنجا يافت مي‌شده، پس معلوم مي‌شود همسر فرعون چشم از تمامي لذات زندگي دنيا دوخته بوده، آن هم نه به خاطر اينكه دستش به آنها نمي‌رسيده، بلكه در عين اينكه همه آن لذات برايش فراهم بوده، مع ذلك از آنها چشم پوشيده، و به كراماتي كه نزد خدا است، و به قرب خدا دل بسته بوده، و به غيب ايمان آورده، و در برابر ايمان خود استقامت ورزيده، تا از دنيا رفته است.

و اين قدمي كه همسر فرعون در راه بندگي خدا برداشته، قدمي است كه مي‌تواند براي همه پويندگان اين راه، مثل باشد، و به همين جهت خداي سبحان حال او و آرزوي او و عمل در طول زندگي او را در دعايي مختصر خلاصه كرد، دعايي كه جز اين معنا نمي‌دهد كه او از تمامي سرگرمي‌هاي دنيا و هر چيزي كه آدمي را از خدا بي‌خبر مي‌كند قطع رابطه كرده، و به پروردگار خود پناهنده شده، و جز اين آرزويي نداشته كه با خدا نزديك باشد، و در دار كرامت او منزل گزيند.

مي‌فرمايد: " امرأت فرعون"، براي مؤمنين همسر فرعون را مثل مي‌زند، نام آن جناب به طوري كه در روايات آمده آسيه بوده: " إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ"، در اين دعا خانه‌اي درخواست كرده كه هم نزد خدا باشد و هم در بهشت، و اين بدان جهت است كه بهشت دار قرب خدا و جوار رب العالمين است، هم چنان كه خود خداي تعالي فرموده: " أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ"  علاوه بر اين، حضور در نزد خداي تعالي و نزديكي او كرامتي است معنوي، و استقرار در بهشت كرامتي است صوري، پس جا دارد كه بنده خدا هر دو را از خدا بخواهد.

" وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ"- منظورش از قوم ظالمين همان قوم فرعون است و اين دعا در حقيقت بيزاري ديگري است از فرعونيان، و از خداي تعالي درخواست مي‌كند، او را از جامعه‌اي ستمكار نجات دهد، هم چنان كه جمله قبلي درخواست نجات از مجتمع خاص خانوادگي بود.

[اوصاف و فضائل مريم (عليها السلام)]

" وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا..."

اين آيه عطف است به جمله" امرأت فرعون"، و تقديرش اين است كه: " و ضرب اللَّه مثلا للذين امنوا مريم...- خداوند مريم را مثل زده براي كساني كه ايمان آورده‌اند...".

درخصوص مريم (علیها السلام) مي‌بينيم كه به نام مباركش تصريح نموده، ولي در باره همسر فرعون چنين كاري نكرد، اصولا در قرآن كريم جز مريم نام هيچ زني برده نشده، تنها آن جناب است كه در حدود بيست و چند سوره و در سي و چند آيه نام او را برده است.

" الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا"- در اين قسمت از آيه مريم را به خاطر عفتش مي‌ستايد، و ستايش مريم (علیها السلام) در قرآن كريم مكرر آمده، و شايد اين به خاطر رفتار ناپسندي باشد كه يهوديان نسبت به آن جناب روا داشته، و تهمتي باشد كه ايشان به وي زدند، و قرآن كريم در حكايت آن مي‌فرمايد: " وَ قَوْلِهِمْ عَلي مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً" و در سوره انبياء هم نظير اين قصه آمده مي‌فرمايد: " وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها"  .

" وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها"- يعني مريم كلمات پروردگار خود را كه به قول بعضي  همان وحي انبيا باشد، تصديق كرد. بعضي «4» ديگر گفته‌اند: مراد از كلمات خداي تعالي در اينجا وعده و تهديد و امر و نهي خداست. ولي اين وجه درست نيست، زيرا بنا بر اين، ديگر احتياج نبود نام كتب خدا را ببرد، چون كتب آسماني همان وعده و وعيد و امر و نهي است.

" و كتبه"- منظور از كتب خداي تعالي همان كتبي است كه شرايع خداي تعالي در آن است، شرايعي كه از آسمان نازل شده، مانند كتاب تورات و انجيل، و اصطلاح قرآن هم در كتب آسماني همين است، و شايد منظور از تصديق كلمات پروردگارش و تصديق كتب خداي تعالي اين باشد كه مريم (علیها السلام) صديقه بوده، هم چنان كه در آيه زير فرموده: " مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ"  .

 

 

" وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ"- يعني مريم از زمره مردمي بود كه مطيع خدا و خاضع در برابر اويند، و دائما بر اين حال هستند، و اگر مريم (علیها السلام) را با اينكه زن بود، فردي از قانتين خواند با اينكه كلمه مذكور جمع مذكر است، بدين جهت بود كه بيشتر قانتين مردان هستند.

مؤيداينكه قنوت به اين معنا است اين است كه قنوت به همين معنا در آيه‌اي ديگر، در خصوص مريم (علیها السلام) آمده، آنجا كه ملائكه به حكايت قرآن كريم مريم را ندا داده مي‌گويند: " يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ" .

ولي بعضي «1» از مفسرين احتمال داده‌اند مراد از قانتين خصوص قوم و قبيله خود مريم باشد، چون آن جناب از خاندان و از بيتي به وجود آمد كه عموما اهل صلاح و طاعت بودند.

ولي اين احتمال بعيد است، اولا به خاطر وجهي كه قبلا ذكر كرديم، و ثانيا به خاطر اينكه آيه شريفه در مقام تعريض به دو تن از زنان رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) است، و در چنين مقامي مناسب آن است كه منظور از قانتين عموم اهل طاعت و خضوع براي خدا باشد.

بحث روايتي [(رواياتي پيرامون فضيلت فاطمه (عليها السلام)، خديجه، مريم و آسيه و در باره نحوه كشته شدن همسر فرعون)]

در تفسير برهان از شرف الدين نجفي، و او بدون ذكر سند از امام صادق (علیهالسلام) روايت كرده كه در شان نزول آيه شريفه" ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ..." فرموده: اين مثل را خداي تعالي براي عايشه و حفصه زده، كه عليه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) و در دشمني با آن جناب دست به دست هم داده، سر او را فاش كردند  .

و در مجمع البيان از ابو موسي از رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) روايت كرده كه فرمود: از مردان، بسياري به حد كمال رسيدند، ولي از زنان به جز چهار نفر به حد كمال نرسيدند، اول آسيه دختر مزاحم همسر فرعون، و دوم مريم دختر عمران، و سوم خديجه دختر خويلد، و چهارم فاطمه دختر محمد (صلوات الله علیه و آله) بودند .

و در الدر المنثور است كه احمد و طبراني و حاكم، (وي حديث را صحيح دانسته)، از ابن عباس روايت كرده‌اند كه گفت: رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) فرموده: افضل زنان اهل بهشت، خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر محمد (صلوات الله علیه و آله)، و مريم دختر عمران، و آسيه دختر مزاحم همسر فرعون است، و در فضيلت او همين بس كه خداي تعالي داستانش را در قرآن براي ما ذكر كرده كه گفت: " رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ"  .

 

 

و در همان كتاب آمده كه طبراني از سعد بن جناده روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) فرمود: خداي تعالي مريم دختر عمران و همسر فرعون و خواهر موسي را در بهشت به ازدواج من در آورد.

مؤلف: به طوري كه از روايات برمي‌آيد آسيه همسر فرعون به دست همسرش فرعون كشته شد، چون فرعون به دست آورده بود كه وي به خداي يگانه ايمان آورده، و اما اينكه به چه صورت كشته شده، روايات اختلاف دارند.

در بعضي از آنها آمده كه: وقتي فرعون مطلع شد كه همسرش به خدا ايمان آورده، به او تكليف كرد كه به كفر برگردد، و او زير بار نرفت و حاضر نشد جز خدا كسي را بپرستد، فرعون دستور داد سنگ بسيار بزرگي بر سرش بيفكنند، به طوري كه زير سنگ خرد شود، و مامورينش همين كار را كردند  .

و در بعضي ديگر آمده كه: وقتي او را براي عذاب حاضر كردند، دعايي كرد كه خداي تعالي آن را در قرآن كريم حكايت نموده، و آن اين بود كه گفت" رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ..."، و خداي تعالي دعايش را مستجاب نمود، و قبل از شهادت خانه خود را در بهشت ديد آن گاه جان شريفش از كالبد جدا شد، و سپس صخره بسيار بزرگي را بر جسد بيجانش انداختند.

ودر بعضي ديگر آمده كه فرعون او را با چهار ميخ به زمين كوبيد، و از ناحيه سينه شكنجه‌اش داد، و در آخر سنگ آسيايي روي سينه‌اش گذاشت، و در برابر تابش خورشيد رهايش كرد  - و خدا داناتر است.

 

ترجمه تفسیر المیزان ج 19

 

 

 

 

 

 

 

 


#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان
#ond[i]

 

خواندن 9606 دفعه

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

جستجو در کل مطالب