مدیر سایت

مدیر سایت

وب سایت تخصصی حضرت خدیجه سلام الله علیها که از سال 80 تا کنون فعالیت دارد و در مورد زندگی نامه حضرت خدیجه سلام الله علیها و فیلم و صوت و کتاب هایی که در مورد ام المومنین حضرت خدیجه سلام الله منتشر میشود.

نشانی وبگاه: www.khadijeh.com

رسول الله (صلى الله عليه و آله ) الگوى زندگى  
 

خـانـواده بـنـيـان جامعه است . بناى اجتماع بر شالوده خانواده نهاده شده است . هر مقدار اين بنيان استحكام و صلابت بهره ور باشد. بناى آن نيز مقاوم و مداوم خواهد بود. و سستى در اساس بنا تزلزل و اضطراب و در نهايت فرسودگى و انهدام بنا را در پى خواهد داشت . خانواده نقش اول را در جارى كردن زندگى در جامعه به عهده دارد. زيرا كه مهد پرورش اسـت ، بـا تـربـيـت صـحـيـح مـى تـوانـد جامعه اى زنده و شاداب ، پر تلاش و بالنده ، سـرافـراز و سـازنـده بـبـار آورد. و اگـر خـانواده نتواند نقش صحيح ايفا نمايد، ركود و زبونى ، ياس و خمودى و فقر و جهالت دامن جامعه را فرا خواهد گرفت .

ديـن كـه زنـدگـى و امـيـد بـراى جـامعه است ، جامعه اى شاداب و باطراوت و پرتلاش را تـرغـيـب مـى كـند. و اساس آن را هم خانواده عنوان مى كند و براى بارورى جامعه ، تدبير بـنـيـادى دارد، و بـنـاى خـانـواده را اسـتـوار مـى نـهـد. ديـن بـه خـصـوص اسـلام بـه تـشـكـيـل كـانـون خـانـواده تـرغـيـب مـى كـنـد و از زنـدگـى فـردى پـرهـيـز مـى دهـد. تـشـكـيل خانواده را عامل آرامش و پاكى مى داند، همان گونه كه دورى از اين كانون را خطر بـه سـعـادت انـسـان مـعـرفـى مـى نـمـايـد كـه : اكـثـر اهـل النـار العـزاب (403) (بـيـشـتـريـن گرفتاران آتش افراد بى همسرند). دين بهترين پيوند را پيوند ازدواج ، و بدترين جدايى را جدايى دو همسر و انهدام خانواده مى دانـد: رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) مـا بـنـى بـنـاء فـى الاسلام احب الى الله عزوجل من التزويج (404) (هيچ بنيانى عزيزتر از پيوند ازدواج در نزد خدا نيست ، رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) مـا مـن شـى ابـغـض الى الله عـز و جـل مـن بيت خرب فى الاسلام بالفرقه يعنى الطلاق (405) (منفورترين جدايى ، (طـلاق ) آن جـدايـى اسـت كه بنيان خانواده را تخريب مى كند.) دين بر استحكام بـنـيـان خـانـواده مـى انـديـشـد. و بـنـيـان آن را اسـتـوار مـى سـازد. و خـانـواده را در مقابل سيل بنيان كن حوادث مقاوم و استوار مى نمايد.

هدف خانواده
ديـن بـراى اسـتـحـكـام بـخـشيدن به نهاد خانواده دو موضوع را ركن مى داند، يكى هدف از تـشـكـيـل خـانـواده افـزون بـر بـقـاء نـسـل و سـامـان دهـى اجـتـمـاعـى و تـامـيـن تـمـايل و خواهش هاى نفسانى ، انس و الفت مى داند. به گونه اى كه در آيينه وحى الهى آفـريـنش همسر را با اين هدف مقدس عنوان مى نمايد: خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليـهـا و جعل بينكم مودة و رحمة (406) (از خود شماها همسر آفريد تا به آن آرامش حاصل كنيد، و مودت و گذشت را موجب پايدارى خانوداه قرار داده است .) انس و آرامش با همسر كه جايگزين ندارد، سبب زدودن فرسايش و خستگى ناشى از نگرانى و اضطراب و تـلاش هـاى روزمـره مـى بـاشـد. خداى سبحان همان گونه كه ياد خود و نيز خواب را سبب آرامش قرار داده است ، خانواده و همسر را نيز موجب آرامش و آسايش و زدودن فرسايش ها قرار داده است . انس و الفت خانواده جبران بسيارى اضطراب و كمبودها مى باشد.

اركان خانواده
انـس و الفـت بـنـيـان خـانـواده مـى باشد و هر عاملى كه اين محور را تقويت كند دين بر آن اصـرار دارد. ديـن بر دو عامل بيشترين توجه را معطوف نموده است و آنها را اركان خانواده مـى دانـد، يـكـى مـحـبت ديگرى گذشت . هر دو در ايجاد الفت و پيوند بين دو همسر و ايجاد تـفـاهـم ، نـقـش مـحورى دارند. محبت دو همسر نقش اول را در الفت و انس به عهده دارد و چون زنـدگـى اجـتماعى توام با لغزش ها مى باشد، گذشت نيز در زدودن پيامد لغزش ها نقش اول را ايـفا مى نمايد. زيرا اگر لغزش ها كه زندگى خانوادگى و اجتماعى ناگزير از آن مـى بـاشـد پـى گـيـرى شـود، در نـهـايـت بـه كـدورت دل سـردى مـى پـايـد. امـا اگر از لغزش صرف نظر شود هم طرف شرمنده لغزش خويش شـده و در صـدد اصلاح آن بر مى آيد، و هم از پى آمد ناهنجار آن جلوگيرى شده است . در نهايت هر دو موجب الفت و انس مى گردد.
خداى سبحان به همين جهت اين دو اصل را محور پيوند پايدار دو همسر ياد مى كند. دو همسر بـايـد بـه يـكـديـگـر انـس و الفت ابراز نموده ، از لغزش هاى يكديگر در گذرند: (و جعل بينكم موده و رحمه ) (بين شما (همسران ) دو چيز قرار داده است يكى محبت و انس ، ديگرى گذشت و رحمت .)

سـيـره رسـول الله (صـلى الله عـليه و آله ) كه در تمام ابعاد الگو مى باشد، در نهاد خـانواده نيز براى ديگران الگو است . وى براى تحكيم پايه هاى خانواده و ايجاد انس و الفـت ، و گـذشـت از لغـزش هـاى هـمـسـران اصـرار دارنـد. هـيـچ انـسـانـى در حـد رسـول الله (صلى الله عليه و آله ) به اين معيارها توجه نمى دارد و به اندازه وى انس و الفت با همسران خود ندارد. رسول الله (صلى الله عليه و آله ) محبت و عشق به همسر را در كـنار عشق به نماز مى شمارد: حبب الى من دنياكم ثلاث : الطيب و النساء، و قرة عينى فـى الصلوة (407) (از دنياى شما سه چيز محبوب من است ، عطر، همسر، اماآرامش و شـادابـى چـشـمـان من در نماز است .) زيباترين جمله در مورد محبت دو همسر به يكديگر بـه ويـژه مـرد بـه زن از رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) ابراز شده است ، كه از اعـماق جان و فطرت خبر مى دهد.
 
بهترين سخنى كه مرد به همسرش كه هيچ گاه از قلبش زدوده نـمـى شـود ايـن اسـت كـه مـرد بـه هـمـسـرش بـگـويـد (من تو را دوست دارم .) قـول الرجـل للمـراة انـى احـبـك لايـذهـب عـن قـلبـهـا ابـدا(408) رسـول الله (صـلى الله عـليه و آله ) كه مهربان ترين به افراد آسيب پذير جامعه كه زنـان از جمله آنان مى باشند، بيش ‍ از ديگران راءفت و مهربانى داشت : اتقواالله فى الضعيفين اليتيم و المراة (409) (از ظلم بر دو گروه شديدا دورى كنيد، يتيمان ، و زنـان .) كـان رسـول ارحـم النـاس بـالنـسـاء و الصـيـبـان (410) (رسـول الله مـهـربـان تـريـن بـه بـجـه هـاو زنـان بـود.) (پـيـام ايـن تـعبيرها شامل غير همسر نيز مى شود.) رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ارفاق و همراهى و احـسـان بـه همسر خويش را بهترين معيار فضيلت مى داند: خياركم خياركم لنسائه و انا خـيركم لنسائى (بهترين شما نكوكارترين بر خانواده اش است و من نيكو كارترين بـرخانواده خويش هستم .) رسول الله (صلى الله عليه و آله ) باخانواده خويش خوش روبـود و بـا آنـهـا گـفـتـگـو و مـزاح مـى نـمـود:و كـان رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) يـمـزح مـعـهمن (411) وى از گذشت لغزش ها دريغ نمى كرد. با گذشت صميميت و الفت را فزونى مى بخشيد.

رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) هـيـچ كـارى را بـرهـمـسـران خـويـش تـحـمـيـل نـنـمـود نـه تـنـهـا هـمـسـران بـلكـه كـسـى را بـر هـيـچ كـارى تحميل نكرد: انا و الاتقياء من امتى براء من التكلف (412) (من و پيروان فضيلت خـواه از امتم از تحميل كار و كلفت به ديگران بيزار هستيم .) وى كارهاى شخصى خود را خـود انجام مى داد و در كارهاى منزل هم به همسران خود كمك مى كرد: و يصنع مايصنع الرجل فى اهله (413)
وى از هـر اقـدام و حركتى كه موحت دل سردى همسران شود پرهيز مى كرد و كانون خانواده حضرت سرشار عشق و مودت ، صفا و صميميت ، انس و آرامش ، و بدور از هر گونه نزاع و مشاجره اختلاف و درگيرى بود. با اين كه مدت زيادى با چندين همسر عمرخويش را سپرى نمود.
 

رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و كودكان

هنگامى كه نهالى را مشاهده مى كنى لطافت ، ظرافت ، طراوت ، شادابى ، انعطاف و آرامش در ذهـنـت تـرسـيـم مـى شـود. هـر كـدام از ايـن ويـژگـى هـا بـعـدى از ابـعـاد وجـودى نـهـال را تـداعـى مـى نمايد. لطافت و ظرافت نهال ، عطوفت و مهر و صفا را به خاطر مى آورد.طراوت و شادابى آن زندگى و اميد را تداعى مى كند. و انعطاف آن تربيت پذيرى و پرورش را نويد مى دهد. كودك همانند نهال ظريف ، لطيف با طراوت و شاداب و منعطف است . كـودك بـه لحـاظ ايـن كـه مـبـداء فـطـرت و زلالى نـزديـك تـر اسـت ، پـاكى ، صميميت ، مهربانى را خاطر نشان مى كند به لحاظ طراوت و شادابى اميد، شكوفايى و زندگى را يـاد آور اسـت . و بـه لحـاظ انـعـطـاف پـذيـرى تـربـيت پذيرى را در بستر زندگى مى گـسـتـرانـد. كـودك يـك هـديـه الهـى اسـت كـه بـا ذهـن و فـطـرت سـاده زلال پديد آمده است و از هر گونه پاك است . اين مربيان بيرونى هستند كه كودكان را مى آلايـنـد. بـه لحـاظ هـمـيـن پـاكـى است كه استعداد هر گونه تربيت را دارد و مربى آن مى تواند همانند يك نهال با طراوت به هر سمتى كه به خواهد هدايت نمايد.
بر اين اساس بر خورد و تنظيم برنامه تربيتى كودك بايد با آگاهى از ابعاد وجودى و روحـى آن صـورت گـيـرد. بـدون آگـاهـى دقيق از ظرفيت هاى كودك و روحيات آن ، امكان تـربـيت صحيح وجود ندارد. برخورد با كودك بايد با در نظر گرفتن ويژگى هاى آن بـاشـد. ايـن ويـژگى ها نويد مى دهد كه عطوفت و مهربانى ، نوازش و انس با كودك در شـكـوفـايـى آن نقش ايفا مى كند. همان گونه كه خشونت ، سر سختى و بى توجهى سبب ضايع شدن و ايجاد انحراف در كودك مى شود.

رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) بـا رهـنمود وحى با توجه به اين ويژگى ها با كـودكـان روبـرو مـى شـد. وى سـرشـار عطوفت و مهربانى و انس و شادابى با كودكان بـود. وى بـا تـوجـه بـه ظـرفـيـت كـودكـان بـا آنـان بـا كمال ملاطفت برخورد مى كرد. در برخورد با آنها به استعدادهاى فطرى توجه مى نمود و از رنـجـش ‍ آنـان سـخـت نگران مى شد. رسول الله (صلى الله عليه و آله ) با صميميت و انس كودكان را شخصيت مى داد و استعدادهاى فضيلت جو و انسانى آنان را شكوفا مى كرد و بـه خـواسـته هاى آنان كه با حركات و يا گريه و شيون مطرح مى نمايند، توجه مى نمود.

همسان با كودكان
رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) با شخصيت و كرامتى كه داشت در برابر كودكان خـود را هـمـسـان آنـان قـرار مـى داد. بـا آنها به بازى مى پرداخت . انس ‍ مى گرفت و خود رهـنـمـود داد كـه هركس با كودك سركار دارد بايد خويش را همسان آنها قرار داده ، با آنها انـس گـيـرد: مـن كـان عنده صبى فليصاب له (414) (كسى كه در نزد وى كودك اسـت بـايـد كـودكـانـه رفـتار كند.) رسول الله (صلى الله عليه و آله ) حسن و حسين (عليه السلام ) را بر دوش خود سوار مى كرد و به آن ها مى فرمود خوب مركبى داريد! و شـما سواركاران خوبى هستيد: و قال نعم المطى مطيكما و نعم الراكبان انتما(415) رسـول الله (صلى الله عليه و آله ) حتى در حضور مردم ، خود را همسان كودكان قرار مى داد. بـا آنـان انـس مى گرفت و به اصحاب خويش مى فرمود با كودكان انس گرفته ، و آنـهـا را در بـغـل بـگيريد و كودكانى كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) آنهارا به دوش مـى گـرفـت بـه ايـن امـر افـتـخـار مـى كـردنـد: كـان رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) يـقـدم مـن السـفـر فـيـلقـاه الصـبيان فيقف لهم ثم يـامـربـهـم ... و يـامـر اصـحـابـه ان يحملوا بعضهم (416) وى هنگامى كه ديد حسين (عـليـه السـلام ) در كـوچـه بـا بـچه ها در حال بازى است ، آغوش باز كرد كه وى را در آغـوش گـيـرد، ليـكـن كودك با حضرت به شوخى پرداخت . اين طرف آن طرف مى دويد و حـضـرت نـيـز بـه دنـبـال وى تـا ايـن كـه وى را در آغـوش بـگـيـرد. (فـطـفـر الصـبى هـهـنـا...(417)) حـضـرت بـر اين نكته تاكيد داشت كه مربى نبايد خود را برتر و بـيـگـانـه از كـودك بـبيند. بايد خود را همسان وى قرار دهد، با وى انس بگيرد و ملاطفت و مـهـربـانـى داشـتـه بـاشـد.و التـلطـف بـالصـبـيـان مـن عـادة الرسـول (صـلى الله عـليـه و آله ) (418) (مـهـربـانـى بـا كـودكـان سـيـره رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بود.)

خوشحال نمودن كودك
رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) تـلاش مـى كـرد بـا بـازى كردن و هديه دادن به كـودكـان آنـان را خوشحال كند. در اين راستا رهنمود فرمودند: من فرح ابنه فكانما اعتق رقبه من ولد اسماعيل و من اقر بعين ابن فكانما بكى من خشية الله (419) (كسى كه دخـتـر بـچـه خـويـش را خـوشـحـال كـنـد مـانـنـد ايـن اسـت كـه بـرده اى از فـرزنـدان اسـمـاعـيـل (عـليـه السـلام ) آزاد كـرده بـاشـد. وكـسـى كـه پـسـر بـچـه خـود را خـوشحال كند، همانند اين است كه اشك از خوف خدا بريزد.) بر آوردن نياز و خواسته هاى كودك نقش محورى در تربيت پذيرى كودك دارد.

 

خواسته هاى كودك
كـودك خـواسـته هاى خود را از قبيل گرسنگى ، تشنگى ، شادابى و درد، ناراحتى و... با حركات و خنده و گريه ابراز مى كند. و رسول الله (صلى الله عليه و آله ) چون رئوف و مـهـربـان بـود بـيـش از هـمه حساس بود و به خواسته هاى كودكان توجه مى نمود. وى تـلاش مـى كـرد كـودكـى كـه بـا او بـازى مـى كـنـد، بـه دلخـواه وى عـمـل كـنـد. و حـتـى وقـتى كودكان در حال سجده بر دوش حضرت سوار مى شدند سجده را طـولانـى مـى كـرد تـا خـودشـان پـايين بيايند: ان ابنى فى كتفى فكرهت ان اعجله حتى نزل و حتى وقتى فرياد كودك را در حال نماز مى شنيد، نماز را كوتاه مى كرد و فورا متوجه كودك مى شد. و به حضرت وقتى اعتراض شد چرا نماز را كوتاه كردى فرمود آيا فرياد كودك را نمى شنويد: (اما سمعتم صراخ الصبى (420))
پرهيز از رنجش كودك
بـه لحـاظ ظرافت روح كودك حضرت تلاش داشت هيچ كودكى را آزرده خاطر ننمايد. و به ايـن نكته توجه مى داد كه رنجش كودك اثر تخريبى در وجود او به جا مى گذارد كه چه بـسـا جـبـران آن مـمـكـن نباشد. و تاكيد داشت كه با كودكان انس داشته باشيد. حتى وقتى كودكى را در آغوش داشت و كودك در آغوش وى ادرار مى نمود، حاضر نبود كودك را از خود جـدا كـنـد و مـى فـرمـود با خشونت از ادرار كودك جلوگيرى نكنيد. كودك را رها مى كرد تا دسـتـشـويـى وى انـجـام مـى گـرفـت و از ايـن كـار كـودك آزرده نـمـى شـد... فيقول لا تزرموا بالصبى حتى يقضى بوله (421) (ادرار كودك را قطع نكنيد تـا تـمـام شـود) نـرنـجـاندن كودك توجه شايان به لطافت كودك است كه همان درك انـعـطـاف پـذيرى وى مى باشد. هنگامى كه به خواسته هاى كودك توجه شود، شادابى وى نـيـز مـصـون مـانـده ، آنـگـاه آمـادگـى بهتر براى پذيرش ارزش ها خواهد داشت . همان گونه كه رفتار خشن موجب خاموش شدن استعدادهاى وى مى گردد.


پرورش شخصيت كودك
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) براى رشد شكوفايى كودك آنان را شخصيت مى داد و رهـنـمـود وى ايـن اسـت كـه بـه كـودكـان خـويـش احـترام بگذاريد، آنها را تحقير ننمايد: (اكـرمـوا اولادكـم (422)) (بـه كـودكـان خـود احترام بگذاريد.) و خود باآن عـظـمـت و شـخصيتى كه داشت به كودكان كوچه و بازار سلام مى كرد. و به آنها شخصيت مى داد. خمس لست بتاركهن حتى الممات ... و التسليم على الصبيان ليكون سنة من بعدى (423) شخصيت دادن به كودك نقش محورى در تربيت آن دارد. همان گونه كه تحقير كـودك وى را بـى شـخـصـيـت مـى كـنـد و فـرد عـقـده اى و زبون و ظلم پذير بار مى آورد. شخصيت دادن موجب كرامت و منش انسانى وى گشته وانسانى فرزانه تربيت مى نمايد.

rasolallah.jpg


رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و جوانان
جـوانـان بـه لحـاظ ويـژگـى هـاى دوران جـوانـى هـم تـربـيـت پـذيـر و در عـيـن حال نوگرا و آرمان خواه و تنوع طلبند. و از برنامه و زندگى يك نواخت خسته مى شوند. نـهـادى پرورشى و تربيتى جامعه در صورتى موفق به جذب قشر نوپا مى شوند كه بـرنـامـه هاى متنوع كه خواسته هاى آنان را تامين كند تربيت دهند. به همين جهت مشاركت در بـرنامه هاى يك نواخت و خشك و بى روح خوش آيند آنان نيست . نهاد دين نيز از اين قانون اسـتـثـنـاء نيست . دين اگر خشك و بى روح خوشايند آنان نيست . نهاد دين نيز ز اين قانون استثاء نيست . دين اگر خشك و بى روح عرضه گردد موجب فرار جوانان مى شود.

دين خواسته هاى جوانان را تاءمين مى كند و برداشت هاى خشك و بى روح و سليقه اى را از ديـن را نـمـى توان دين ناميد. دين را از منبع آن كه وحى باشد بايد آشنايى يافت و وحى الهـى در قـرآن و گـفـتـار و سـيـره انـبياء الهى جلوه يافته است . دين در قرآن و جلوه هاى گـفـتـارى و رفتارى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) جلوه گر است ، نه در برداشت هاى شخصى كسانى كه خود را دين شناس مى نامند. به همين جهت برداشت هاى يك بعدى از ديـن كـه ديـن را يـك نـهاد بى روح معرفى نمودن ، موجب گريزان شدن جوانان از دين مى شوند.

انـبـيـا كـه مـعـرف ديـن مـى بـاشند با اقشار گوناگون جامعه همگام و همراهند. و همگان را مجذوب ارزش هاى انسانى و الهى خويش مى نمايند. به همين جهت هيچ گاه پيرامون انبيا را قشر خاصى از جامعه مانند بزرگ سالان احاطه نكرده اند، بلكه همه اقشار از پير و جوان و زن و مـرد، تـهـى دسـت و متمكن و... شيفته آنان هستند. به خصوص نيروى جوان جامعه كه تـوانـمـنـدتـريـن قشر مى باشد و بيشترين نقش را در ابعاد زندگى اجتماعى اقتصادى و سياسى و نظامى را به عهده دارد، بيش از ديگران شيفته پيامبرانند. پيامبران هيچ گاه از ايـن نـسـل پـرتـوان و بـاانـرژى جـامـعـه غـافـل نـبـوده اند، بلكه با روى گشاده در كنار نـوجـوانـان و جـوانـان جـامـعـه قـرار داشـتـنـد مـحـفـل آنـان محفل جوان بود. رسول الله (صلى الله عليه و آله ) جوانان را به خوبى درك مى كردند و بـه گـرايـش هـاى آنـان توجه داشتند. رسول الله (صلى الله عليه وآله ) به جوانان اهـتـمـام مـى ورزيـدنـد. بـه آرمـان خـواهـى آنـان و خـواسـته هاى دوران جوانى به خصوص تـمايل جنسى آنان توجه داشتند. و تلاش فراوان در تاءمين اين خواسته ها مى نمودند. در جـامـعـه متمدن رسول الله (صلى الله عليه و آله ) پيوند ازدواج ساده ترين و بى آلايش تـريـن و در عـيـن حـال استوارترين پيوند بود. كه به سهولت انجام مى گرفت . جامعه رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) در گـيـرودار چـشـم و هـم چشميها، سخت گيرى ها و انتظارات بى جا از همسران نبود. و يك جوان به همان سهولت كه كارهاى روزمره زندگى را سـامـان مـى داد، پـيـونـد زنـاشـويى برقرار مى نمود. و اين بهترين شيوه و بيشترين تـوجـه بـه خـواسـتـه هـا و تـمـايـلات جـوانـان اسـت . كـه در جـامـعـه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) متجلى شده بود.
رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) بـا اقشار گوناگون و با جوانان به مشاوره مى پرداخت . به آنها شخصيت مى داد. رسول الله (صلى الله عليه و آله ) به لحاظ ويژگى هايى كه داشت جوانان شيفته وى بودند و در عرصه هاى گوناگون حضور داشتند.

رسـول اله (صـلى الله عـليـه و آله ) بـا درك صـحـيـح از مـوقـعـيـت احـسـاسـات و عواطف و تـمـايـلات جـوانـان آن هـا را بـاور مـى نـمـود. هـيـچ جـوانـى در مـحـضـر رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) از مـوضـع گـيـرى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نرنجيد.

رسـول الله (صـلى الله عليه و آله ) به عزت نفس اين قشر بنيادى توجه داشت . آنها را معتقد، بالنده و خود باور پرورش مى داد. استعدادهاى آنان را شكوفا مى نمود. و به همين جـهـت يـاران پـايـدار حـضـرت جـوانان بودند كه وى را در اعتلاى توحيد يارى نمودند. و حضرت توسط جوانان يارى شد.

آموزش جوانان
اگـر ديـن آن مـقـدار اهـتمام به جوانان مى دهد و دستور مى دهد كه پيش از اين دگرانديشان قـلب و فـطـرت جـوانـان را بـيالايند، به سراغ آنها برويد و باورهاى صحيح و اعتقادى آنـان را شـكـوفـا كـنـيـد: بـادروا احـداثـكـم بـالحـديـث قـبـل ان تـسـبـقكم فئه المرجعه (424) (به سراغ نوجوانان برويد پيش از اينكه گـمـراهـان آنـهـارا بـه بـى راهه بكشند.) اين دستور تنها در خصوص اعتقادات نيست . رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) در ابـعـاد گـوناگون و متنوع به آموزش ‍ جوانان تـاكيد دارد: علموا اولادكم السباحة والرماية (425) (فرزندان خويش تيراندازى و شناگرى بياموزيد.) كه فنون رزمى و فنون مورد نياز جامعه را در هر زمان پوشش مـى دهـد. در فـرهـنـگ ها و زمان هاى گوناگون نيازها متفاوت و گوناگون است ، كه جامعه ديـنـى بـايـد تـوجـه كـافـى بـه تـفـريـح سـالم و ورزش و آموزش فن آورى و پرورش استعدادها بنمايد. و بسترهاى شكوفايى خلاقيت را براى جوانان فراهم آورد.

مسئوليت دادن به جوانان
رسـول الله (صلى الله عليه و آله ) به جوانان مسئوليت مى داد. هيچ گاه جوانان را طرد نـمـى كـرد، بـلكه حتى مسئوليتهاى بزرگ را به عهده آنها واگذار مى نمود. در پست هاى گوناگون اجتماعى و... جوانان را مشاركت مى داد.
رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) جـوانـان را آن گـونـه بـاور داشـت ، و هنگامى كه شـايـسـتـگـى آنـهـا را در احـراز مـسـئوليـتـهـا بـه دسـت مـى آورد از تـوان مـنـدى آنـهـا كمال بهره ورى را مى نمود. و به آنها مسئوليت واگذار مى كرد و هيچ اعتراض ‍ و نكوهش و پى آمد هم سبب نمى شد حضرت از تصميم خويش باز گردد. بلكه براساس باور خويش بـا صـلابـت و قاطعيت مقاومت مى كرد. و همين باور حضرت موجب شد كه پيرامون حضرت را جـوانـان حـلقـه بـزنـنـد و مـحـفـل رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) مـحـفـل جـوان بـاشـد و يـاران حـضـرت از اين قشر برگزيده شوند. جوانان حجاز آن چنان شـيـفـتـه حـضـرت شدند كه دست از پدر و مادر خانه و وطن و... شستند به آرمان خويش در شـرايـط سـخـت پايدار ماندند. و حتى در همان آغاز رسالت ، آرمان حضرت در بين جوانان مـتـبـلور شـده اسـت . جـوانـان آن مـقـدار بـه بـاورهـاى خـويـش پاى بند بودند كه اگر در داخـل شـهـر قـادر به انجام مناسك دينى نبودند، به صورت دسته جمعى به بيرون شهر رفته به انجام مناسك مى پرداختند.(426)

رسـول الله (صلى الله عليه و آله ) مسئوليتهاى بزرگ فرهنگى اجتماعى نظامى را به جوانان واگذار مى كرد. پيش از هجرت حضرت به مدينه مصعب بن عمير كه نوجوانى بيش نـبـود از سـوى رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) بـراى انـجـام رسـالت فرهنگى و تـبليغى به مدينه اعزام مى شود. و قال رسول الله (صلى الله عليه و آله ) لمصعب و كـان فـتـا حـدثـا و امـره رسـول الله (صلى الله عليه و آله ) بالخروج (427) همين جـوان در جـنگ هاى بدر و احد فرمانده و پرچمدار سپاه حق است . كه با حماسه آفرينى در جنگ احد به شهادت مى رسد.

عـتـاب بـن اسـيـد بـعـد از فـتح مكه از سوى حضرت به عنوان والى مكه ، و مسئوليت امور سـيـاسـى را بـه عـهـده گـرفـت ؛ در حـالى كـه بـيـسـت و يـك سـال بـيـش نـدارد و افـراد بـزرگـتـر از وى در بين صحابه فراوان وجود دارد. اين كار حـضرت وقتى مورد اعتراض قرار مى گيرد، كه چرا جوان را بر بزرگسالان ترجيح داده اسـت ، حـضـرت بـسـيـار مـتـيـن جـواب مـى دهـد كـه مـلاك مسئوليت بزرگى سن نيست ، ملاك شـايـسـتـگى و فضيليت است و شايستگى و فضيلت به سن افراد نيست . هر بزرگسالى شـايـسـتـگـى ندارد، به تعبير ديگر سن سبب بزرگى نيست ، فضيلت و شايستگى باعث بزرگى مى باشد: فليس الاكبر هو الافضل بـل الافـضـل هـو الاكـبـر(428) هـمـيـن مـطـلب در مـورد مـعـاذ بـن جـبـل كـه 26 سـال دارد مـطـرح اسـت . كـه ايـشـان بـه عـنوان مبلغ دينى در مكه منصوب مى شود.(429)




مولف : حبيب الله احمدى
 
 
 
 
 
 
 


#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان
#ond[i]

در روايات اسلامي كه از طريق شيعه و اهل تسنن نقل شده، و نيز در كلام بزرگان و انديشمندان، در شأن و مقام ارجمند ام المومنين حضرت خديجه كبري (سلام الله علیها) سخن فراوان با تعبيرات گوناگون به ميان آمده است.

 

به گفته صاحب مستدرك سفينةالبحار، «فضائل حضرت خديجه (سلام الله علیها) كه در ابواب مختلف روايات آمده، بيش از آن است كه (قابل) شمارش باشد».(1)

 

حاصل توجه به اين روايات پي بردن به راز عظمت او، و شناخت شايستگي هاي او است.از رسول اكرم (صلوات الله علیه و آله) نقل است كه : «خير نسائها خديجة و خير نسائها مريم ابنة عمران»«بهترين زنان دنيا خديجه (سلام الله علیها) و مريم دختر عمران هستند»(2)

 

«خيرنساء العالمين مريم بنت عمران، و آسيه بنت مزاحم، و خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمد(صلوات الله علیه و آله)»بهترين زنان جهانيان عبارتند از: مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم، خديجه دختر خويلد و فاطمه (سلام الله علیها) دختر حضرت محمد(صلوات الله علیه و آله)(3)

 

ابن عباس ميگويد: روزي رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) چهار خط كشيد. آنگاه پرسيد: آيا ميدانيد اين خطها چيست؟ گفتيم: خدا و رسولش داناتر است. فرمود:«خير نساء الجنة مريم بنت عمران، و خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمد، و آسية بنت مزاحم امراة فرعون:بهترين زنان بهشت، مريم دختر عمران، خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمد (صلوات الله علیه و آله) و آسيه دختر مزاحم، همسر فرعون است»(4)

پيامبر (صلوات الله علیه و آله) به عايشه كه در حال برتري جويي به فاطمه (علیه السلام) بود فرمود:«او ما فاعلمت ان الله اصطفي آدم و نوحا و آلابراهيم و آلعمران و عليا و الحسن و الحسين و حمزه و جعفرا و فاطمة و خديجة عليالعالمين.آيا نميداني كه خداوند، آدم، نوح، آلابراهيم، آلعمران، علي (علیه السلام)، حسن (علیه السلام)، حسين (علیه السلام)، حمزه، جعفر، فاطمه (علیه السلام) و خديجه (علیه السلام) را بر جهانيان برگزيد».(5)

 

پيامبر (صلوات الله علیه و آله) فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت: اي رسول خدا! اين خديجه (علیه السلام) است، هرگاه نزد تو آمد، براو از سوي پروردگارش و از طرف من، سلام برسان:«و بشرها ببيت في الجنة من قصب لاصخب و لانصب؛«و او را به خانهاي از يك قطعه (زبرجد) در بهشت كه در آن رنج و ناآرامي نيست مژده بده»(6)

«اربع نسوة سيدات سادات عالمهن مريم بنت عمران، و آسية بنت مزاحم، و خديجة بنت خويلد، و فاطمة بنت محمد، و افضلهن عالما فاطمة؛چهار زن سرور زنان جهان خود ميباشند كه عبارتند از: مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم، خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد (صلوات الله علیه و آله)، و بهترين آنها در جهان فاطمه (علیه السلام) است»(7)

«حسبك من نساء العالمين مريم بنت عمران، و خديجة بنت خويلد، و فاطمة بنت محمد (صلوات الله علیه و آله) و آسية بنت مزاحم.درميان بانوان دو جهان، در فضيلت و كمال كافي است: مريم، خديجه، فاطمه و آسيه (عليهن السلام)»(8)

 

پيامبر اكرم (صلوات الله علیه و آله) در تفسير (آيه 22 مطففين) «عينا يشرب بها المقربون، همان چشمه بهشتي كه مقربان از آن مينوشند.» فرمود:«المقربون السابقون؛ رسول الله، و علي بن ابيطالب و الائمة، فاطمة و خديجة»(9)

روزي پيامبر (صلوات الله علیه و آله) به علي (علیه السلام) فرمود: «تو همسري مانند فاطمه (سلام الله علیها) داري كه من چنان همسري ندارم، تو مادر زني مثل خديجه (سلام الله علیها) داري كه من چنين مادرزني ندارم.»(10)

روايت شده است؛ روزي جبرئيل به حضور پيامبر (صلوات الله علیه و آله) آمد و جوياي خديجه (علیه السلام) شد، پيامبر (صلوات الله علیه و آله) او را نيافت، جبرئيل گفت: «وقتي كه او آمد، به او خبر برده كه پروردگارش به او سلام ميرساند.»(11)

 

پيامبر اكرم (صلوات الله علیه و آله) در چهل شبانهروز اعتزال از خديجه (علیه السلام) توسط عمار ياسر به خديجه چنين پيام داد: «ان الله عز وجل ليباهي بك كرام ملائكته كل يوم مرارا؛همانا خداوند متعال به افتخار وجود تو هر روز به طور مكرر به فرشتگان بزرگش افتخار ميكند»(12)

روزي رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) در مسجد در حضور مردم در شأن حسن و حسين (علیه السلام) مطالبي فرمود، از جمله چنين گفت: «ايها الناس الا اخبركم بخير الناس جدا و جده؛اي مردم! آيا شما را خبر ندهم به بهترين انسانها ازجهت جد و جده؟»حاضران عرض كردند: «آري، خبر بده!» فرمود: «الحسن و الحسين، جدهما رسولالله و جدتهما خديجة بنت خويلد؛آنها حسن و حسين (علیه السلام) هستند كه جدشان رسول خدا محمد (صلوات الله علیه و آله) است و جده آنها خديجه (علیه السلام) دختر خويلد ميباشد»(13)

در آن هنگام كه پيامبر (صلوات الله علیه و آله) در بستر رحلت قرار گرفت، حضرت زهرا(سلام الله علیها) بسيار پريشان و گريان بود، پيامبر (صلوات الله علیه و آله) حضرت زهرا را به وجود پربركت مولاعلي دلداري داد، و در فرازي ضمن ياد از خديجه (علیه السلام) فرمود: «دل خوش دار كه: ان عليا اول من آمن بالله عزوجل و رسوله من هذه الامة، هو و خديجة امك؛ همانا علي (علیه السلام) نخستين شخص از اين امت است كه به ذات پاك خدا و رسولش ايمان آورد، او و خديجه (سلام الله علیها) مادر تو اولين افرادي هستند كه به اسلام پيوستند.»(14)

 

پيامبر اكرم بعد از وفات خديجه كبري (علیه السلام) همواره از خاطرات شيرين و ايثار آن بانوي گرامي به نيكي ياد ميكرد و هرگاه به ياد او ميافتاد، اشك فراق بر ديدگانش جاري ميشد از جمله:روزي پيامبر (صلوات الله علیه و آله) در نزد چند از نفر از همسران خود بود، ناگاه سخني از حضرت خديجه (علیه السلام) به ميان آمد، پيامبر (صلوات الله علیه و آله) آن چنان آشفته و پراحساس شد كه قطرههاي اشك ازچشمانش سرازير گشت.عايشه به آن حضرت گفت: «چرا گريه ميكني؟ آيا براي يك پيرزن گندمگون از فرزندان اسد، بايد گريه كرد؟»پيامبر در پاسخ به او فرمود: «صدقتني اذ كذبتم، و آمنت بي اذكفرتم، و ولدت لي اذ عقمتم؛او هنگاميكه شما مرا تكذيب ميكرديد، تصديق كرد و هنگاميكه كافر بوديد، او به من ايمان آورد؛ و براي من فرزنداني آورد در حالي كه شما نازا هستيد.»(15)

نيز روايت شده:روزي پيرزني نزد رسول اكرم (صلوات الله علیه و آله) آمد، آن حضرت او را مورد لطف سرشار قرار داد، وقتي آن پيرزن رفت، عايشه علت آن همه مهرباني به پيرزن را از پيامبر (صلوات الله علیه و آله) پرسيد، او در جواب فرمود:«انهاكانت تاتينا في زمن خديجة، و ان حسن العهد من الايمان؛ اين پيرزن در عصر زندگي خديجه(علیه السلام)، به خانه ما ميآمد و از كمكها و الطاف سرشار خديجه(علیه السلام) برخوردار بود، همانا نيك نگهداري عهد و سابقه، از ايمان است.»(16)

و مطابق روايت ديگر عايشه گفت: «هرگاه پيامبر (صلوات الله علیه و آله) گوسفندي ذبح ميكرد، ميفرمود: از گوشتش براي دوستان خديجه (علیه السلام) بفرستيد، يك روز در اين باره با آن حضرت سخن گفتم، فرمود: «اني لاحب حبيبها: من دوست خديجه (علیه السلام) را دوست دارم.»(17)

ياد خديجه در خواستگاري حضرت زهرادر جريان مراسم خواستگاري مولا علي (علیه السلام) از حضرت زهرا پس از آن كهام سلمه به همراه امايمن كنيز آزاد شده و برخي ديگر از همسران پيامبر نزد وي رفتند تا او را در جريان درخواست امام علي (علیه السلام) براي همسري با فاطمه الزهرا(سلام الله علیها) قرار بدهند، در بخشي از گفتار خود به حضرت خديجه اشاره نمودند و آرزو كردند اي كاش آن مادر يگانه در اين مراسم حضور مييافت و ميتوانست در مراسم ازدواج جگرگوشهاش حاضر باشد.تا سخن به نام خديجه رسيد ناگهان پيامبر اكرم (صلوات الله علیه و آله) به صداي بلند شروع به گريستن نمود؛

سپس فرمودند: «خديجة و اين مثل خديجة صدقتاني حين كذبني الناس، و وازرتني علي دين الله و اعانتني عليه بمالها، ان الله عزوجل امر في ان ابشر خديجة ببيت فيالجنة من قصب لا صخب فيه و لانصب؛خديجه! كجاست همانند خديجه؟ در آن هنگام كه مردم مرا تكذيب ميكردند، او مرا تصديق كرد، و او براي دين خدا با من همكاري و همياري نمود، و با ثروت خود مرا براي پيشبرد دين كمك كرد، خداوند متعال به من فرمان داده است كه خديجه (علیه السلام) را به داشتن خانهاي از يك گوهر در بهشت كه رنج و ناآرامي در آن نيست مژده بدهم.»

 

 

حضرت خديجه در احاديث معراج نبي صلوات الله علیه و آله

ابوسعيد خدري ميگويد: رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) فرمود: وقتي كه در شب معراج، جبرئيل مرا به سوي آسمانها برد و سير داد، هنگام مراجعت به جبرئيل گفتم: «آيا حاجتي داري؟»جبرئيل گفت: «حاجت من اين است كه سلام خدا و سلام مرا به خديجه(علیه السلام) برساني»پيامبر (صلوات الله علیه و آله) وقتي كه به زمين رسيد، سلام خدا و جبرئيل را به خديجه(علیه السلام) ابلاغ كرد، خديجه گفت: «انالله هو السلام، و منه السلام، و اليه السلام، و علي جبرئيل السلام؛ همانا ذات پاك خدا سلام است، و از او است سلام، و سلام به سوي او باز گردد و بر جبرئيل سلام باد.»(18)

گفتار انبياي الهي، ائمه و اصحاب صدر اسلامابنسعد مورخ عرب از قول آدم (علیه السلام) چنين ميگويد:«آدم در بهشت به حوا گفت يكي از مزايايي كه خدا نصيب رسولالله كرد اين بود كه جفتي چون خديجه نصيب او نمود و خديجه پيوسته براي انجام رسانيدن مشيت خداوند به محمد كمك ميكرد در صورتي كه حوا سبب گرديد كه من در بهشت بر خلاف اراده خداوند رفتار نمايم.»(19)

امام حسين (علیه السلام) در روز عاشورا در ضمن خطبهاي كه خود را به دشمن معرفي ميكرد، فرمود: «شما را به خدا سوگند، آيا ميدانيد كه جده من خديجه(علیه السلام) دختر خويلد است؟»(20)

و نيز خطاب به دشمن فرمود: «آيا ميدانيد كه من فرزند همسر پيامبر شما خديجه (علیه السلام) هستم؟»(21)

 

امام سجاد (علیه السلام) در مجلس شاهانه يزيد در دمشق در خطبه معروف خود، اين چنين خود را معرفي ميكند: «انا بن خديجة الكبري؛ من پسر خديجه بانوي بزرگ اسلام هستم.»(22)

 

حضرت زينب (سلام الله علیها) در كربلا در روز يازدهم محرم سال 61 هـ. ق هنگامي كه كنار پيكرهاي پاره پاره شهيدان آمد، و مطالبي جانسوز گفت، از جمله در آنجا پس از ذكر پيامبر (صلوات الله علیه و آله) و علي (علیه السلام) از خديجه ياد كرد و فرمود: «بابي خديجة الكبري: پدرم به فداي خديجه بانوي بزرگ باد.»(23)

زيدبن علي (علیه السلام) كه انقلاب و شورش عظيمي بر ضد حكومت طاغوتي هشامبن عبدالملك نمود و سرانجام به شهادت رسيد، در سخني در برابر دشمن، چنين احتجاج ميكند:«و نحن احق بالمودة، ابونا رسولالله وجدتنا خديجة...؛و ما سزاوارتر به مودت و دوستي هستيم، چرا كه پدر ما رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) وجده ما خديجه (علیه السلام) است.»(24)

عبدالله ابن زبير با آن كه با خاندان رسالت دشمني كرد در گفتگويي باابن عباس، به خديجه(علیه السلام) به عنوان عمه اش افتخار نموده و ميگويد:«الست تعلم ان عمتي خديجة سيدة نساء العالمين؛ آيا نميداني كه عمهام خديجه (علیه السلام) سرور بانوان جهان است؟»(25)

 

«در عصر امامت امام حسن (علیه السلام) پس از آنكه معاويه بر اوضاع مسلط شد، به كوفه آمد و چند روز در كوفه ماند، و از مردم براي خود بيعت گرفت، پس از پايان كار بر بالاي منبر رفت و خطبه خواند و در آن خطبه آنچه توانست به ساحت مقدس اميرمومنان علي (علیه السلام) جسارت كرد و ناسزا گفت، با اين كه امام حسن (علیه السلام) و امام حسين (علیه السلام) در مجلس حاضر بودند، حسين (علیه السلام) برخاست تا پاسخ معاويه را بدهد، امام حسن (علیه السلام) دست او راگرفت و نشانيد و خود برخاست و فرمود: «اي آنكه علي (علیه السلام) را به بدي ياد كردي؟ منم حسن و پدرم علي (علیه السلام) است، و تويي معاويه و پدرت ضحر ميباشد، مادر من فاطمه عليها سلام الله و مادر تو هند جگرخوار است، جد من رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) است جد تو حرب است، «و جد تيخديجة و جدتك فتيله...؛جده من خديجه (بانوي بزرگ اسلام) ولي جده تو فتيله (زن زشتكار جاهليت) است. خداوند لعنت كند از ما آنكس كه نامش پليد و حسب و نسبتش پست و سابقهاش بد، و داراي كفر و نفاق است.»(26)

 

در حديث موثقي از حضرت زهرا (سلام الله علیها) منقول است كه چون خديجه از دنيا رفت فاطمه عليهاالسلام بر گرد پدر بزرگوار خود ميگرديد و ميگفت: «اي پدر! مادر من كجاست؟ پس جبرئيل نازل شد و گفت: پروردگارت تو را امر ميكند كه فاطمه را سلام برساني و بگويي كه مادر تو در خانهاي است ازني كه كعب آنها از طلا است و به جاي پي، عمودها از ياقوت سرخ ميباشد و خانة او در ميان خانه آسيه و مريم دختر عمران است؛ چون حضرت رسول (صلوات الله علیه و آله) پيغام حق تعالي را به فاطمه (سلام الله علیها) رسانيد. فاطمه (سلام الله علیها) گفت: خدا است سالم از نقصها و از اوست سلامتيها و به سوي او برميگردد تحيتها»(27)خديجه (علیه السلام) در ادعيه، زيارتنامه ها، و واژگان مقدسكتاب مقدس تورات حضرت خديجه (سلام الله علیها) را به نهر آبي تشبيه نموده است كه آب آن، آب حيات است، و در دوطرف كنار آن آب، درخت حيات وجود دارد، آن درخت داراي دوازده نوع ميوه است، و برگهاي آن درخت، موجب شفاي امتها است.(28)

 

در يكي از زيارتنامههاي رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) چنين آمده است:«السلام علي ازواجك الطاهرات الخيرات، امهات المومنين، خصوصا الصديقة الطاهرة، الزكية الراضيه المرضية، خديجة الكبري ام المومنين؛سلام بر همسران پاك و نيك تو، مادران مومنان به خصوص سلام بر بانوي راستين و پاك و پاكيزه، خشنود و پسنديده، خديجه بانوي بزرگ، مادر مومنان.»(29)

در يكي از زيارتنامه هاي ديگر از خديجه (علیه السلام) چنين تعبير شده: «السلام علي خديجة سيدة نساء العالمين؛ سلام بر خديجه (علیه السلام) سرور زنان جهانيان.»(30)

حضرت خديجه (علیه السلام) ارتباط عميق و بسيار بالايي با درگاه خداوند داشت، از اين رو داراي قوت قلب محكم واستوار بود. آن بانوي بزرگوار اسلام براي خود داراي حرز (كلمات پرمحتواي پناهندگي به خدا) بود و در پرتو آن همواره رابطه خود را با خدا برقرار ميساخت.سيدبن طاووس در كتاب مهجالدعوات دو حرز را نقل كرده كه اين چنين است:

1ـ «بسم الله الرحمن الرحيم، يا حي يا قيوم، برحمتك استغيث فاغثني ، ولا تهلكن الي نفسي طرفة عين ابدا، و اصلح ليشائب كله؛به نام خداوند بخشنده بخشايشگر! اي خداي زنده و استوار! به رحمتت پناهنده شدم، به من پناه بده، و مرا هرگز به اندازه يك چشم برهم زدن به خودم وانگذار، همه حال و زندگي مرا سامان بخش.»

2ـ «بسم الله الرحمن الرحيم، يا الله يا حافظ يا حفيظ يا رقيب؛به نام خداوند بخشنده بخشايشگر! اي خدا، اي نگهبان، اي نگهدارنده و اي مراقب و پاسدار.»

 

 

خديجه در كلام انديشمندان و بزرگان معاصر

دانشمند عرب (سنيه قراعد): تاريخ در مقابل عظمت ام المومنين خديجه(علیه السلام) سر فرود مي آورد، و در برابرش متواضعانه دست بسته مي ايستد، نميداند نام اين بانو را در كدام شناسنامه بزرگان ثبت نمايد.»(39)

سليمان كتاني، نويسنده عرب: خديجه ثروتش را به محمد بخشيد. ولي اين احساس را نداشت كه ميبخشد، بلكه اين احساس را داشت كه از او هدايت را كه بر همه گنجهاي سراسر جهان برتري دارد، كسب مينمايد، او احساس ميكرد محبت و دوستي را به حضرت محمد (صلوات الله علیه و آله) اهدا ميكند، ولي در عوض همه ابعاد سعادت را از او كسب ميكند.»(32)

عالم بزرگ شيخ حرعاملي متوفي به (1140 هـ.ق) صاحب كتاب وسايل الشيعه شعري در وصف او سورده است.زوجتة خديجه و فضلهاابان عند قولها و فعلهابنت خويلد الفتي المكرم الماجد المويد المعظم لها من الجنة بيت من قصبلاصخب فيه ولالها نصبو هذه مورة لفظ الخبرعنالنبي المصطفي المطهر«همسر پيامبر خديجه كه فضل و برتري او از گفتار و رفتارش آشكار است، دختر خويلد آن جوانمرد بزرگوار، و ارجمند تاييد شده و بلند مقام براي خديجه و در بهشت خانهاي از يك قطعه گوهر بلورين آماده شده است كه در ناآرامي و رنج نيست.اين موضوع عين سخن پيامبر برگزيده پاك خدا است كه خديجه در بهشت داراي چنين خانهاي ميباشد».بنت الشاملي نويسنده عرب: آيا ديگري غير از خديجه را ميشناسيد كه با عشقي آتشين، و مهر و ايماني استوار بيآن كه اندك ترديدي به دل راه دهد يا ذرهاي از باورش به بزرگداشت هميشگي خدا و پيغمبر بكاهد، دعوت دين را از غار حرا پذيرا شود».(33)

 

 

 

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پاورقيها:
1ـ خديجه، اسطوره مقاومت و ايثار، صفحه 186، اشتهاردي، محمدمهدي 
2ـ صحيح بخار
3ـ الاستيعاب، ج 2، ص 720.
  4ـ بحارالانوار، ج 13، ص 162، ج 16، ص 2. 
5ـ خديجه؛ اسطوره مقاومت و ايثار، ص 187، نقل از بحار ج 37، ص 63. 
6ـ اسدالغابه، ج 5، ص 438. 
7ـ ذخائر العقبي، ص 44. 
 8ـ كشف الغمه، ج 2، ص 71.
9ـ جمعالبيان، ج 10، ص 320.  20ـ بحار، ج 44، ص 318.
 10ـ بحار، ج 40، ص 68 به نقل از خديجه؛ اسطوره مقاومت و ايثار ص 190.   
  11ـ همان، ج 16، ص 8.
  12ـ كشفالغمه، ج 2، ص 72.
 
 14ـ بحار، ج 22، ص 502. 
 15ـ همان، ج 16، ص 8.
 16ـ خديجه اسطوره ايثار و مقاومت، ص 207. 
17ـ رياحين الشريعه، ج 2، ص 206. 
 18ـ كشف الغمه، ج 2، ص 133.
  19ـ محمد پيغمبري كه از او بايد شناخت، كنستان ويرژيل گئورگيو، ترجمه ذبيحالله منصوري، ص 50.  
 
 21ـ همان، ج 45، ص 6.
 22ـ همان، ج 44، ص 174.
  23ـ همان، ج 45، ص 59. 
  24ـ خديجه، اسطوره ايثار و مقاومت، ص 200.
   25ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 9، ص 325. 
26ـ خديجه (علیه السلام) اسطوره مقاومت و ايثار، ص 201. 
 27ـ حيوه القلوب، علامه محمدباقر مجلسي، ج 3، ص 218. 
28ـ كتاب مقدس، عهد جديد، مكاشفه يوحنا، باب 22. 
29ـ بحار ج 100، ص 189.  13ـ بحار، ج 43، ص 302، به نقل از خديجه، اسطوره مقاومت و ايثار، ص 198.
 30ـ همان، ج 102، ص 272.
31ـ نساء محمد (صلوات الله علیه و آله)، ص 38. 
32ـ خديجه (علیه السلام)، علي محمد دخيل، ص 32. 
 33ـ حياةالائمه، هاشم معروف الحسني، ص 67.  
 
 
 
 
 


#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان
#ond[i]

دهم رمضان المبارك ياد آور داغ جانسوز و حادثه جانكاهي است كه عصاره هستي و خاتم و افضل پيامبران را به سوگ نشاند. در سال دهم بعثت بانوي بزرگ اسلام بعد از 25 سال همراهي و فداكاري در راه پيامبر صلي‏ الله‏ عليه ‏و‏آله با كوله باري از رنجها، فداكاريها، گذشت و ايثارها، در سن 55 سالگي، چشم از جهان فرو بست و همسرش حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله را در ميان دشمنان در فراق جانسوزي تنها گذاشت. اين حادثه دردناك درست بعد از سه روز از وفات ابوطالب، حامي دلسوز و فداكار پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله اتفاق افتاد و آنچنان حضرت ختمي مرتبت را متأثر و محزون ساخت كه آن سال (دهم بعثت) را «عام الحزن» و سال غصه و غم نامگذاري نمود و در ميان اندوه فراوان و اشكي چون باران، خديجه را در محلي به نام «حجون» به خاك سپرد.


آنچه در پيش رو داريد نگاهي است گذرا، به فضائل خديجه كبري، بانوي فداكار و صبور اسلام.


فضائل خديجه عليها‏السلام


1.بصيرت ژرف
از بالاترين فضائل خديجه كبري اين است كه از انديشه بلند و فكر عميق و بصيرت ژرف برخوردار بود؛ مخصوصاً عقل عملي او در اوج خود قرار داشت. اين امر را مي‏توان از انتخاب پيامبر اكرم به عنوان شوهر آينده و شايسته خود از بين آن همه خواستگاران پولدار و تاجر فهميد.
او در چهره و رفتار حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله  آينده درخشان و ممتاز او را مي‏ديد، به همين جهت راز پيشنهاد ازدواج با حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله  را (قبل از بعثت) چنين بيان مي‏كند: «يَابْنَ عَمّ! اِنّي قَدْ رَغِبْتُ فِيكَ لِقِرابَتِكَ مِنّي وَ شَرَفِكَ في قَوْمِكَ وَ اَمانَتِكَ عِنْدَهُمْ وَ حُسْنِ خُلْقِكَ وَ صِدْقِ حَدِيثِكَ؛1 اي پسر عمو! من به خاطر خويشاوندي‏ات با من، و شرف و امانتداري‏ات در ميان قوم خود، و به جهت اخلاق نيك و راستگويي‏ات، به تو تمايل پيدا كردم.»

 


جملات فوق به خوبي نشان مي‏دهد كه محبت و ارادت اين بانو به پيامبر اكرم حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله  براساس عشق مجازي و محبت شهواني نبوده، بلكه بر اثر معرفت و شناخت عميقي بوده است كه از شخصيت حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله  داشت. اما افرادي كه چنين بصيرتي نداشتند، از جمله گروهي از زنان قريش سخت خديجه را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند، تا آنجا كه گفتند: «او با اين همه حشمت و شوكت با يتيم ابو طالب كه جواني فقير است تن به ازدواج داد. چه ننگ بزرگي.»

 


خديجه كه انتخابش از سر شناخت و معرفت بود، محكم و قرص بر انتخاب خويش پاي فشرد و در جواب سخنان ناشي از جهالت و بي خبري آنها گفت: «اي زنان! شنيده‏ام شوهران شما [و خودتان[ در مورد ازدواج من با محمد خرده گرفته‏ايد و عيب جويي مي‏كنيد، من از خود شما مي‏پرسم آيا در ميان شما، فردي مانند محمد وجود دارد؟ آيا در شام و مكه و اطراف آن شخصيتي به سان ايشان در فضائل و اخلاق نيك سراغ داريد؟ من به خاطر اين ويژگيها با او ازدواج كردم و چيزهايي از او ديده‏ام كه بسيار عالي است.2»
گذشت زمان، پيروزيهاي پي در پي پيامبر اكرم حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله  ، گسترش اسلام، و فرزنداني كه از خديجه به يادگار ماند، از جمله فاطمه زهرا عليها‏السلام كه يازده امام معصوم از نسل اوست، بر انتخاب زيباي خديجه و بصيرت ژرف او تحسين گفت ؛ هر چند خود شاهد ثمرات انتخاب شايسته خويش نبود.


2. ايمان و اسلام محكم و پايدار
همان بصيرت ژرف خديجه كه باعث انتخاب حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله  براي همسري آينده او شد، عامل ايمان و اسلام او نيز گشت، و باعث شد كه لقب اول زن مسلمان را به خود اختصاص دهد.


«ابن عبد البر» به سند خود از پدر «ابي رافع» نقل مي‏كند كه پيامبر خدا در روز دوشنبه (مبعث) نماز گذارد و خديجه در (ساعات) آخر همان روز نماز خواند.3
و علي عليه‏السلام نيز بر ايمان و اسلام خديجه اين گونه صحه گذاشت كه: «لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ واحِدٌ يَؤْمَئِذٍ فيِ الْاِسْلامِ غَيْرَ رَسُولِ اللّه وَ خَديجَةَ وَ اَنَا ثالِثُهُمْ. اَري نُورَ الْوَحْيِ وَ الرِّسالَةِ وَ اَشُمُّ ريحَ النُّبُوَّةِ؛4
خانه‏اي واحد در آن روز در اسلام جمع نشد غير از رسول خدا حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله  و خديجه و من كه سومين آنان بودم. نور وحي و رسالت را مي‏ديدم و بوي نبوت را استشمام مي‏كردم.»


خديجه عليها‏السلام تا آخرين لحظه بر آن ايمان پاي فشرد و در راه اسلام فداكاري و گذشت نمود و يك لحظه از رهبر اسلام و حمايت او غافل نگشت .


3. از برترين بانوان دو سرا
برترين زنان جهان هستي را چهار زن تشكيل مي‏دهند؛ چنانكه ابن اثير از انس بن مالك از پيامبر اسلام حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله  نقل كرده كه فرمودند:«خَيْرُ نِساءِ الْعالَمينَ مريمُ، آسِيةُ، خديجةُ وَ فاطِمةُ؛5 برترين زنان عالم مريم، آسيه، خديجه و فاطمه عليها‏السلام هستند.»


همينها كه كوله بار كمال را در دنيا بستند، در بهشت نيز در صدر قرار دارند و از جمله آنها خديجه كبري عليها‏السلام مي‏باشد. «عكرمه» از «ابن عباس» نقل مي‏كند كه رسول اكرم حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله فرمودند:«اَفْضَلُ نِساءِ اَهْلِ الْجَنَّةِ خَديجةُ بِنْتُ خُوَيْلَدٍ وَ فاطِمةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ مَرْيَمُ ابْنَةُ عِمْرانَ وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزاحِمٍ اِمْرَأةُ فِرْعَوْنَ؛6 بهترين زنان بهشت اينانند: خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمد و مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم، همسر فرعون.»

 


4. برترين همسر پيامبر اكرم حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله 
پيامبر اكرم حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله  همسران متعددي داشتند، ولي از نظر درجات يكسان نبودند.


يكي از آنها در حال حيات و بعد از رحلت پيامبر اكرم حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله  سخت حضرت را اذيت و آزار داد، و بر خلاف دستورات او حركت كرد، كه همين امر باعث تنزل مقام و منزلت او گرديد، ولي برخي از آنها مانند خديجه كبري با تمام وجود و هستي خويش در راه اطاعت از پيامبر اكرم حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله  و جلب رضايت او كوشيد و در نتيجه در بين تمام همسران رتبه ممتاز را كسب نمود. 

 


5. مادر زهرا عليها‏السلام
طبق نص قرآن كريم همسران پيامبر مادران روحاني مؤمنان و«ام المؤمنين» هستند: «وَ اَزْواجُه اُمَّهاتُهُمْ8»؛ «همسران او (پيامبر) مادران مؤمنين هستند» و خديجه از برترين مصداقهاي آيه بشمار مي‏رود. واين سعادت در بين همه زنان حضرت، نصيب خديجه گشت كه يازده امام از نسل او از طريق فاطمه زهرا عليها‏السلام پديد آيد. راستي چنين مقامي نياز به لياقت و استعداد بالا دارد.
از بين همه فرزندان حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله فاطمه زهرا عليها‏السلام از مقام ممتازي برخوردار است؛ چرا كه هم داراي عصمت است9 و هم امامت و وصايت از طريق نسل او استمرار يافت.


6. سخاوت و انفاق بي بديل
ثروت خديجه در آن دوران زبانزد خاص و عام بود. ثروت اين بانوي كاردان و عاقله به قدري زياد بود كه مالداران درجه يك قريش چون «ابو جهل» و «عقبة بن ابي معيط» در نزد او ناچيز به شمار مي‏رفتند.
مورخان ثروت خديجه را بدين ترتيب شمرده ‏اند:
1. هزاران شتر كه اموال تجارتي او را حمل مي‏كردند.
2. قبه‏اي از حرير سبز با طنابهاي ابريشمي بر بام خانه‏اش افراشته بود. اين امر نمايانگر ثروت فراوان او بود و فقرا نيز از روي اين علامت براي استعانت و كمك مراجعه مي‏كردند.
3. چهار صد غلام و كنيز كه خدمات ارجاعي او را انجام مي‏دادند.10
پس از ازدواج با پيامبر اكرم حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله ، خديجه تمامي اين ثروت را در اختيار رسول خداحضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله قرار داد و عرض كرد: «اَلْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ اَنَا اَمَتُكَ؛ خانه (من) خانه تو،و من هم كنيز تو هستم.»11

 


ورقة بن نوفل، عموي خديجه، بعد از اين قضيه كنار كعبه آمد و بين زمزم و مقام ابراهيم ايستاد و با صداي بلند گفت: «اي عرب! بدانيد كه خديجه شما را شاهد مي‏گيرد كه خود همه ثروتش را از غلامان و كنيزان، املاك، دامها، مهريه و هدايايش را به حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله بخشيده است و همه آنها هديه‏اي است كه حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله آن را پذيرفته است و اين كار خديجه به خاطر علاقه و محبت او به محضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله است. شما در اين باره گواه باشيد و گواهي دهيد.12»

 

و پيامبر اكرم نيز از اين اموال براي پيش برد اسلام و اهداف آن نهايت استفاده را برد. به همين جهت خود آن حضرت فرمود: «هيچ ثروتي، هرگز مانند ثروت خديجه به من سود نرساند.13»


7. صبر و بردباري بي مانند
فردي مانند خديجه كه در درون ثروت فراوان بزرگ شده طبعا بايد نازپرورده و كم تحمل باشد؛ اما خديجه با برخورداري از نعمتها بعد از ازدواج و ايمان به پيامبر اكرم حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله خود را براي تحمل همه سختيها آماده كرد، تحمل فشارهاي مختلف مشركان مكه، سرزنشهاي بستگان، محاصره اقتصادي در شعب ابي‏طالب و... مخصوصا محاصره اقتصادي سخت او را اذيت و آزار داد و با كهولت سن (63 ـ 65 سالگي) تحمل و بردباري نهايي را به عرصه نمايش گذاشت. بنت الشاطي در اين زمينه مي‏گويد: «خديجه در سني نبود كه تحمل آن همه رنج برايش آسان باشد، و از كساني نبود كه در جريان زندگي با تنگي معيشت خو گرفته باشد، اما در عين حال، سختيهايي را كه در اثر محاصره در شعب وارد مي‏شد تا سر حد مرگ تحمل كرد.»14


8. حامي رسالت و محب امامت
چهار زن در اين دنيا به حد كمال رسيده‏اند و به عنوان زنان نمونه و شايسته هستي شناخته شدند: آسيه، مريم، خديجه، فاطمه عليها‏السلام . از مهم‏ترين اشتراكات اين چهار زن، حمايت و اطاعت از رهبري و پيشوايان زمان خود بوده است. آسيه تا پاي جان از رهبري و رسالت موسي عليه‏السلام حمايت نمود، مريم با تحمل تهمت و رنجها پايه‏هاي رسالت عيسي عليه‏السلام را محكم نمود، فاطمه زهرا عليها‏السلام تا مرز شهادت از امام خويش علي بن ابي طالب پشتيباني و دفاع نمود و سر انجام شهيد راه امامت و ولايت گشت.


و اما خديجه عليها‏السلام از حاميان راستين رسالت بود. او نيز جان و مال خويش را تقديم رسالت نمود. او هم رسالت مدار بود و هم امامت محور. هم حامي و همگام رسالت بود و هم محب و طرفدار امامت.
در مورد حمايت از رسالت در بخشهاي پيشين اشاراتي به ميان آمد، در اين بخش فقط به يك نكته اكتفا مي‏شود. حضرت آدم در بهشت نگاهي به زندگي حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله و خديجه عليها‏السلام انداخت و گفت: «يكي از برتريهاي محمد بر من اين است كه همسر او براي اجراي اوامر خداوند با شوهرش همكاري و مساعدت نمود و حال آنكه همسر من مرا در نا فرماني خداوند تشويق نمود.15»

 


اما در مورد محبت و ارادت خديجه عليها‏السلام نسبت به علي عليه‏السلام ، مرحوم مجلسي چنين نقل مي‏كند: پس از ازدواج پيامبر اكرم حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله با خديجه [و به دنيا آمدن علي عليه‏السلام ]، خديجه را از دوستي و محبت علي خبر داد. و خديجه پس از آن [به علي عليه‏السلام محبت فراوان داشت] و براي آن حضرت به وسيله خدمتكارانش لباس، زيور آلات، كنيز و ملزومات مي‏فرستاد؛ به گونه‏اي كه مردم مي‏گفتند: علي برادر حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله و محبوب‏ترين افراد نزد اوست و نور چشم خديجه به حساب مي‏آيد... . الطاف و محبتهاي خديجه صبح و شام به خانه ابو طالب روان بود.16»

 


هنگام ولادت فاطمه عليها‏السلام ، خديجه بيشتر با ولايت آشنا گشت؛ چرا كه دخترش زهرا هنگام ولادت، بعد از شهادت به توحيد و رسالت، اينگونه شهادت داد: «وَ اَنَّ بَعْلِي سيّدُ الْاَوْصِياء وَ وُلْدِي سادَةُ الاَْسْباط 17؛ و به راستي همسرم سيد اوصيا و فرزندانم سيد و سالار نوادگان رسول خدا هستند.» علاوه بر اين خديجه عليها‏السلام ولايت علي و فرزندان او را صريحا پذيرفته بود، با آنكه در آن زمان امامت حضرت هنوز به فعليّت نرسيده بود.
مرحوم محلاتي به نقل از مجلسي رحمه‏ الله مي‏گويد: «روزي رسول خدا خديجه را نزد خود خواست و فرمود: اين جبرئيل است و مي‏گويد: براي اسلام شروطي است: اول: اقرار به يگانگي خداوند، دوم: اقرار به رسالت پيامبران، سوم: اقرار به معاد و عمل به اصول و مهمات شرع، چهارم: اطاعت اولي الامر [يعني علي] و ائمه طاهرين از فرزندان او و برائت از دشمنان آنها.» خديجه هم به آنها اقرار نمود و آنها را تصديق كرد.18
در خصوص امامت امير مؤمنان، رسول اكرم حضرت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله به خديجه فرمود: «هُوَ مَولاكَ وَ مَوْلَي الْمُؤْمِنينَ وَ اِمامُهُمْ بَعْدي؛ علي مولاي تو و مولاي تمام مؤمنان و امام آنها پس از من است.»


آن گاه دست خود را بالاي دست اميرمؤمنان گذاشت و خديجه دست خود را بالاي دست پيامبر قرار داد و اين گونه بيعت ابدي ولايت مداري را انجام داد.19









پاورقيها:
12.بحارالانوار،ج16،ص75ـ77.
 
15. طبقات ابن سعد، ج1،ص134.
 
14.خديجه كبري، نمونه زن مجاهد مسلمان.
 
11.همان دو.
 
18. محلاّتي، رياحين الشريعه، ج2، ص209.
 
1. سيره نبوي، ابن هشام، ج1، ص201؛ تاريخ طبري، ج1، ص521.
 
10.الوقايع و الحوادث، محمد باقر ملبوبي، ص13؛بحارالانوار،ج17،ص309 وج16،ص22.
 
13. همان، ج19، ص63.
 
16. بحار الانوار، داراحياء التراث، ج37، ص43.
 
17.همان، ج43،ص3.
 
19. همان.
 
2.بحارالانوار،ج16،ص81 و ج103،ص374.
 
3.استيعاب، ج2، ص419، ش13.
 
4.تاريخ طبري، ج2،ص208 وشرح نهج البلاغه ابن ابي‏الحديد، ج13،ص197.
 
5. خصال صدوق، باب خصال اربعه.
 
6.اسدالغابة، ج5، ص437؛ استيعاب، ج4، ص1821.
 
7.خصال شيخ صدوق، باب خصال اربعه.
 
8.احزاب/5.
 
9. احزاب/33.

علي امامي

 

 

 

 


#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان
#ond[i]

 
 
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ رَسُولِ اللَّهِ سَيِّدِ الْمُرْسَلينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ خاتَمِ النَّبِيّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ اَجْمَعينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ المُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا خالِصَةَ الْمُخْلِصاتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَةَ الْحَرَمِ وَ مَلائِكَةَ الْبَطْحآءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اَوَّلَ مَنْ صَدَّقَتْ بِرَسُولِ اللَّهِ مِنَ النِّساءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ وَفَتْ بِالْعُبُودِيَّةِ حَقَّ الْوَفآءِ، وَ اَسْلَمَتْ نَفْسَاً وَ اَنْفَقْتَ مالَها لِسَيِّدِ الْأَنْبِيآءِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا قَرينَةَ حَبيبِ اِلهِ السَّمآءِ، اَلْمُزَوَّجَةِ بِخُلاصَةِ الْأَصْفِيآءِ، يَا ابْنَةَ اِبْراهيمَ الْخَليلِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ سَلَّمَ عَلَيْها جَبْرآئيلُ، وَ بَلَّغَ اِلَيْهَا السَّلامُ مِنَ اللَّهِ الْجَليلِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا حافِظَةَ دينِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا ناصِرَةَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ تَوَلّى‏ دَفْنَها رَسُولُ اللَّهِ، وَ اسْتَوْدَعَها اِلى‏ رَحْمَةِ اللَّه، اَشْهَدُ اَنَّكَ حَبيبَةُ اللَّهِ وَ خِيَرَةُ اُمَّتِهِ، اِنَّ اللَّهَ جَعَلَكِ فى‏ مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِهِ فى‏ قَصْرٍ مِنَ الْياقُوتِ وَ الْعِقْبانِ، فى‏ اَعْلى‏ مَنازِلِ الْجَنانِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
.
 
 

 خديجة بنت خويلد (سلام الله عليها)

ما هي الايات التى نزلت فى حق السيدة ام المومنین خديجة ؟

روي عن ابن عباس في تفسير قوله تعالى: (( وَوَجَدَكَ عَائلاً فأَغنَى )) (1) يعني وجدك فقيراً فأغناك بمال خديجة .

 
 

 با اين كه ام المومنین حضرت خديجه (سلام الله علیها) پيش از ازدواج با پيامبر (صلوات الله علیه و آله)، زنى ثروتمند بود، تمامى بيست ميليون دينار ثروت خود را در مسير و راه پيغمبر هزينه كرد. فلذا در شان ایشان چنین نازل شد

ابن ‏عباس در تفسير آيه «
وَ وَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى‏» فرموده: خداوند مى‏گويد: خداوند تو را پيش قومت، فقير يافت بى‏آن كه مالى براى تو باشد، پس با مال حضرت خديجه تو را بى‏ نياز كرد. «2»

 

 

 

______________________________
(1) . ضحى: 8.

(2) 4. شيخ صدوق، علل‏الشرايع، ص 130. و تفسر الثعلبي 10: 229, تفسير الواجدي 2: 1211, تفسير السمعاني 3: 526, تفسير البغوي 4: 499, تفسير النسفي 4: 345, زاد المسير لابن الجوزي 8: 270, تفسير الرازي 31 : 219 




وب سایت ام المومنین حضرت خدیجه سلام الله علیها

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان
#ond[i]


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِيا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (1) قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (2) وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلي بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ (3) إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ (4)

 

عَسي رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً (5) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ (6) يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (7) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَي اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسي رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعي بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ (8) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (9)

 

ترجمه آيات

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

اي پيامبر! چرا به منظور خوشدل ساختن همسرانت حرام مي‌كني آنچه را كه خدا برايت حلال كرده؟ و خدا آمرزنده و رحيم است (1).

خداوند راه چاره شكستن سوگند را براي شما بيان كرد و خدا سرپرست شما است و او داناي حكيم است (2).

و چون پيامبر مطلبي را سري به بعضي از همسران خود گفت و همسر نامبرده آن سر را فاش ساخت و خدا پيامبر خود را از اين افشاگري همسرش خبر داد و پيامبر گوشه‌اي از اين خيانت را به وي اعلام داشت و از همه جزئيات آن خودداري كرد وقتي به او فرمود تو چنين كردي پرسيد: چه كسي از اين عمل من به تو خبر داد؟ فرمود خداي عليم خبير به من خبر داد (3).

و شما دو زن اگر به سوي خدا توبه ببريد (اميد است خدا دلهايتان را از انحراف به استقامت برگرداند)، چون دلهاي شما منحرف گشته و اگر هم چ

اميد است پروردگار او اگر او شما را طلاق دهد همسراني بهتر از شما روزيش كند همسراني بدل از شما كه مسلمان، مؤمن، ملازم بندگي و خشوع، تائب و عابد و صائم باشند، كه يا بيوه باشند و يا بكر (5).

هان اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! خود و اهل خود را از آتشي كه آتش‌گيرانه‌اش مردم و سنگ است حفظ كنيد، آتشي كه فرشتگان غلاظ و شداد موكل بر آنند فرشتگاني كه هرگز خدا را در آنچه دستورشان مي‌دهد نافرماني ننموده بلكه هر چه مي‌گويد عمل مي‌كنند (6).

اي كساني كه كفر ورزيديد! امروز ديگر معذرت نخواهيد براي اينكه كيفر شما جز آنچه مي‌كرديد چيز ديگري نيست (7).

اي كساني كه ايمان آورديد به سوي خدا توبه ببريد توبه‌اي خالص شايد پروردگارتان گناهانتان را تكفير نموده در جناتي داخلتان كند كه نهرها از زير درختانش روان است در روزي كه خدا نبي و مؤمنين با او را خوار نمي‌سازد نورشان جلوتر از خودشان در حركت است از جلو و طرف راست حركت مي‌كند مي‌گويند پروردگارا نور ما را تمام كن و ما را بيامرز كه تو بر هر چيز توانايي (8).

اي پيامبر! با كفار و منافقين جهاد كن و بر آنان سخت بگير و خشونت به خرج ده و جايگاه ايشان در جهنم است كه چه بد بازگشت گاهي است (9).

 

بيان آيات

اشاره

اين سوره با داستاني كه بين رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) و بعضي از همسرانش اتفاق افتاد آغاز شده، و آن اين بود كه به خاطر حادثه‌اي كه شرحش مي‌آيد پاره‌اي از حلالها را بر خود حرام كرد، و بدين سبب در اين آيات آن جناب را مورد عتاب قرار مي‌دهد كه چرا به خاطر رضايت بعضي از همسرانت، حلال خدا را بر خود حرام كردي، و در حقيقت و به طوري كه از سياق بر مي‌آيد عتاب متوجه همان همسر است، و مي‌خواهد رسول گرامي خود را عليه آن همسر ياري كند.

بعد از نقل اين داستان مؤمنين را خطاب مي‌كند به اينكه جان خود را از عذاب آتشي كه آتش‌گيرانه‌اش انسان و سنگ است نگه بدارند، و بدانند كه به جز اعمال خود آنان به ايشان جزايي نمي‌دهند، جز ايشان خود اعمالشان است، و معلوم است كه هيچ كس نمي‌تواند از عمل خود بگريزد پس هيچ كس از اين جزا خلاصي ندارد، مگر پيغمبر و آنهايي كه به وي ايمان آوردند، آن گاه بار ديگر رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) را به جهاد با كفار و منافقين خطاب مي‌كند. در آخر، سوره را به آوردن مثلي ختم مي‌كند، مثلي از زنان كفار، و مثلي از زنان مؤمنين، و در اينكه سياق سوره ظهور در مدنيت آن دارد حرفي نيست.

[مقصود از تحريم پيامبر (صلي اللَّه عليه و آله و سلم) آنچه را كه خدا برايش حلال كرده (لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ)]

" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ" خطابي است آميخته با عتاب، كه چرا آن جناب پاره‌اي از حلالهاي خدا را بر خود حرام كرده، ولي تصريح نكرده كه آنچه حرام كرده

 چيست، و قصه چه بوده؟ چيزي كه هست جمله" آيا خشنودي همسرانت را مي‌خواهي؟" اشاره دارد بر اينكه آنچه آن جناب بر خود حرام كرده، عملي از اعمال حلال بوده، كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) آن را انجام مي‌داده، و بعضي از همسرانش از آن عمل ناراضي بوده، آن جناب را در مضيقه قرار مي‌دادند و اذيت مي‌كرده‌اند، تا آن جناب ناگزير شده سوگند بخورد كه ديگر آن عمل را انجام ندهد.

 

پس اگر در جمله" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ" خطاب را متوجه آن جناب بدان جهت كه نبي است كرده، و نه بدان جهت كه رسول است، دلالت دارد كه مساله مورد عتاب مساله شخصي آن جناب بوده، نه مساله‌اي كه جزو رسالتهاي او براي مردم باشد، و معلوم است كه وقتي صحيح و مناسب بود بفرمايد: " يا ايها الرسول" كه مساله مورد بحث مربوط به يكي از رسالتهاي آن جناب باشد.

و مراد از" تحريم" در جمله" لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ"، تحريم از طرف خدا نبوده، بلكه تحريم به وسيله نذر و سوگند بوده، آيه بعدي هم بر اين معنا دلالت دارد، چون در آنجا سخن از سوگند كرده مي‌فرمايد: " قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ" معلوم مي‌شود آن جناب با سوگند آن حلال را بر خود حرام كرده، چون خاصيت سوگند همين است كه وقتي به عملي متعلق شود آن را واجب مي‌كند، و چون به ترك عملي متعلق شود آن عمل را حرام مي‌سازد، پس معلوم مي‌شود آن جناب سوگند به ترك آن عمل خورده، و آن عمل را بر خود حرام كرده، اما حرام به وسيله سوگند.

آري منظور از تحريم چنين تحريمي است، نه اينكه حرمت آن عمل را براي شخص خودش تشريع كرده باشد، چون پيغمبر نمي‌تواند چيزي را كه خدا حلالش كرده بر خود و يا بر همه تحريم كند، و چنين اختياري ندارد.

" تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ"- يعني تو با اين تحريم مي‌خواهي رضاي زنان خود را به دست بياوري، و اين جمله بدل است از جمله" لم تحرم". ممكن هم هست حال از فاعل آن باشد، و اين جمله خود قرينه‌اي است بر اينكه عتاب مذكور در حقيقت متوجه زنان آن حضرت است، نه خود او، جمله" إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما..." و نيز جمله" وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ" اين معنا را تاييد مي‌كند.

" قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ" راغب گفته: هر جا كلمه" فرض" در مورد رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) در قرآن آمده، و با حرف" علي" متعدي شده، دلالت دارد بر وجوب آن عمل بر همه امت، كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) هم داخل آنان است، و هر جا اين كلمه در مورد آن جناب به وسيله حرف" لام" آمده، دلالت دارد بر اينكه آن عمل براي آن جناب ممنوع و حرام نيست، مثلا وقتي مي‌بينيم فرموده: " ما كانَ عَلَي النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ"، و يا فرموده: " قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ"، بايد بفهميم كه آن جناب در اين موارد منعي ندارد » .

و كلمه" تحلة" در اصل" تحللة" بر وزن تذكرة و تكرمة بوده، و اين كلمه مانند كلمه" تحليل" مصدر است. راغب گفته: معناي آيه" قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ" اين است كه خداي تعالي راه چاره شكستن سوگند را كه همان دادن كفاره است براي شما بيان كرده «1» .

در نتيجه معناي آيه چنين مي‌شود: خداي تعالي براي شما تقدير كرد- گويي شكستن سوگند سود و بهره‌اي است كه خداي تعالي به انسان داده، و از آن منع نفرموده، چون فرمود:

" لكم"، و نفرمود: " عليكم"- كه سوگند خود را با دادن كفاره بشكنيد، و خدا ولي شما است، چون تدبير امورتان به دست او است، و او است كه برايتان تشريع احكام مي‌كند و هدايتتان مي‌نمايد، و او است داناي فرزانه.

اين آيه دلالت دارد بر اينكه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) به ترك عملي سوگند خورده بوده، و به وي دستور مي‌دهد سوگند خود را بشكند، چون فرموده: " فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ"، و نفرمود" فرض اللَّه لكم حنث ايمانكم"، و" تحلة" از حل به معناي گشودن است، معلوم مي‌شود سوگندي كه آن جناب خورده بود آزاديش را سلب كرده بوده، و اين با سوگند بر ترك عملي مناسب است، نه سوگند بر انجام فعلي.

[توضيح آياتي كه افشاي سر پيامبر (صلي اللَّه عليه و آله و سلم) توسط يكي از همسرانش (حفصه دختر عمر) و آزار شدن پيامبر (صلي اللَّه عليه و آله و سلم) را حكايت مي‌كند و از پشتيباني خدا و جبرئيل و صالح مؤمنين و ملائكه از آن جناب خبر 

مي‌دهد]." وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلي بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ...

قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ" كلمه" سر" به معناي مطلبي است كه در دل خود پنهان كرده باشي و نخواهي ديگران از آن خبردار شوند، و كلمه" اسرار" كه باب افعال همان" سر" است، به معناي اين است كه همان مطلب را براي كسي فاش سازي و سفارش كني كه آن را پنهان بدارد و به كسي اطلاع ندهد، و ضمير در" نبات به" به همان بعض ازواج بر مي‌گردد، و ضمير" به" به حديث، و ضمير در" أظهره" به رسول خدا (صلوات الله علیه و آله)، و ضمير" عليه" به" انباء" يعني افشاي سر، و ضمير در" عرف" و در" أعرض" به رسول خدا (صلوات الله علیه و آله)، و ضمير در" بعضه" به حديث بر مي‌گردد، و اشاره به" هذا" به" انباء" يعني افشاي سر است.

و حاصل معناي آيه اين است كه: " و زماني كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) سري از اسرار خود را نزد بعضي از همسرانش- يعني حفصه دختر عمر بن خطاب- افشا كرد، و به وي سفارش فرمود كه اين مطلب را به كسي نگويد، همين كه حفصه آن سر را

بر خلاف دستور آن جناب به ديگري گفت، و قسمتي از سر آن جناب را فاش نموده از فاش كردن بقيه آن سر خودداري نمود، رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) جريان را به عنوان اعتراض به خود او خبر داد، يعني خبر داد كه تو سر مرا فاش كردي، آن زن پرسيد چه كسي به تو خبر داد كه من اين كار را كرده‌ام، و سر تو را فاش ساخته‌ام؟ رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) فرمود خداي عليم و خبير به من خبر داد، و او خدايي است كه عالم به سر و علانيه، و با خبر از سرائر و اسرار است.

" إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ" يعني: اگر شما دو زن به سوي خدا برگرديد كه هيچ، وسيله توبه خود را فراهم كرده‌ايد، و اگر عليه آن جناب دست به دست هم دهيد، بدانيد كه مولاي او خدا است...

تمامي روايات اتفاق دارند بر اينكه منظور از آن دو زن حفصه و عايشه دو همسر رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) هستند.

 

و كلمه" صغت" فعل ماضي از ماده" صغو" است، و" صغو" به معناي ميل است، كه البته در اينجا منظور ميل به باطل و خروج از حالت استقامت است. خوب، پس مسلم شد كه اين دو زن، رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) را آزردند و عليه او دست به دست هم دادند، و دست به دست هم دادن عليه آن جناب از گناهان كبيره است، به دليل اينكه فرموده:

" إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً"  ، و نيز فرموده: " وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ"  .

 

دراين آيه خطاب را متوجه دو تا از همسران رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) كرده، و با اينكه دو نفر دو تا قلب دارد، قلب را به صيغه جمع آورده  و اين صرف استعمالي است كه نظائرش بسيار است، (در فارسي هم خطاب به دو نفر مي‌گوييم: مگر دلهايتان چدني است، و نمي‌گوييم مگر دو دل شما چدني است).

" وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ..."- كلمه" تظاهر" به معناي پشت به پشت هم دادن، و كمك كردن است، و اصل اين كلمه" تتظاهرا" بوده، و ضمير فعل" هو" براي اين آورده شده كه بفهماند خداي سبحان عنايت خاصي به آن جناب دارد، و به همين جهت بدون هيچ واسطه‌اي از مخلوقاتش خود او وي را ياري مي‌كند، و متولي امور او مي‌شود، و كلمه" مولي" به معناي ولي و سرپرستي است كه عهده‌دار امر" متولي عليه" باشد و او را در هر خطري كه تهديدش كند ياري نمايد. و كلمه" جبريل" عطف است بر اسم جلاله (اللَّه)، و كلمه" صالح المؤمنين" عطف است بر كلمه" جبريل"، و منظور از" صالح المؤمنين"- به طوري كه گفته‌اند  - صلحاي از مؤمنين است، و اگر كلمه" صالح" را مفرد آورده، معناي جمع از آن اراده كرده است، هم چنان كه خود ما نيز مي‌گوييم: هيچ آدم حسابي چنين كاري نمي‌كند، كه منظورمان از آدم جنس انسان است، و منظورمان از كار هم جنس آن كار است نه يك كار. و نيز مي‌گوييم:

من در سامر و حاضر بودم، با اينكه كلمه" سامر" در عين اينكه مفرد است به معناي جماعتي است كه در شب در بيابان پياده شوند و به گفتگو بپردازند، و كلمه" حاضر" به معناي جمعيتي است كه اين كار را در شهر انجام دهند، پس اين دو كلمه مفرد است، و معناي جمعيت را مي‌دهد.

ولي اين سخن درست نيست، صاحب اين قول مضاف به جمع- صالح المؤمنين- را مقايسه كرده با مفرد داراي الف و لام، از قبيل الصالح و السامر و الحاضر، و گمان كرده همانطور كه مفرد داراي الف و لام جنس را مي‌رساند، مضاف به جمع هم همين طور، در حالي كه چنين نيست، و ظاهر" صالح المؤمنين" معنايي است غير آن معنايي كه عبارت" الصالح من المؤمنين" آن را افاده مي‌كند دومي افاده جنس مي‌كند، ولي اولي جنسيت و كليت را نمي‌رساند.

ودر روايت وارده از طرق اهل سنت هم آمده كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) فرمود: مراد از صالح المؤمنين تنها علي (علیه السلام) است، و اين معنا در روايات وارده از طرق شيعه از ائمه اهل بيت (علیه السلام) نيز آمده، كه به زودي از نظر خواننده گرامي خواهد گذشت، ان شاء اللَّه. و مفسرين در اينكه منظور از صالح المؤمنين كيست اقوالي ديگر دارند، كه چون هيچ يك دليل نداشت از نقلش صرفنظر كرديم.

[لحن و بيان عجيبي كه در آيات متضمن پشتيباني و تاييد رسول اللَّه (صلي اللَّه عليه و آله و سلم) به كار رفته است} وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ"

- كلمه" ملائكه" مبتدا، و كلمه" ظهير" خبر آن است، و اگر خبر را مفرد آورده با اينكه مبتدا جمع مي‌باشد براي اين است كه بفهماند ملائكه در پشتيباني پيامبر متحد و متفقند، گويي در صف واحدي قرار دارند، و مثل تن واحدند، و اگر فرمود:

" ملائكه بعد از خدا و جبريل و صالح مؤمنين پشتيبان اويند" براي اين بود كه پشتيباني ملائكه را بزرگ جلوه دهد، گويي نامبردگان در اول آيه يك طرف، و ملائكه به تنهايي يك طرف قرار دارند.

و در آيه شريفه در اظهار و پيروز ساختن رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) بر دشمنان، و تشديد عتاب به آنهايي كه عليه او پشت به پشت هم داده‌اند، لحني عجيب بكار رفته، اولا خطاب را متوجه خود رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) نموده، او را به خاطر اينكه حلال خدا را حرام كرده عتاب نموده، بعد دستور مي‌دهد سوگندش را بشكند، و اين لحن در حقيقت تاييد و نصرت آن جناب است به صورت عتاب.

خداي تعالي در آيه بعدي خطاب را از رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) به سوي مؤمنين بر گردانيده، فرمود: " وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلي بَعْضِ أَزْواجِهِ" تا به وسيله اين التفات قصه را براي مؤمنين نقل كند، و در نقل قصه نامي از آن همسر نبرد، و مطلب را مبهم ذكر كرد، و اين نام نبردن، و نيز تاييدي كه قبل از نقل قصه از رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) كرده بود، و همچنين اصل پرده‌برداري از اين ماجرا، و نيز نقل آن به طور سربسته همه و همه نوعي تاييد بيشتر از آن جناب به شمار مي‌رود.

و سپس التفاتي ديگر بكار برده، خطاب را از مؤمنين برگردانيده، متوجه آن دو زن كرد، و به آن دو فرمود: دلهايتان در اثر عملي كه كرديد منحرف شده، و به جاي اينكه به آن دو دستور دهد كه توبه كنند، خاطرنشان ساخت كه شما دو نفر بين دو امر قرار گرفته‌ايد، يا اينكه از گناه خود توبه كنيد، و يا عليه كسي كه خدا مولاي او است، و جبرئيل و صالح مؤمنين و ملائكه پشتيبان اويند، به اتفاق يكديگر توطئه كنيد، آن گاه اظهار اميد كرده كه اگر پيامبر طلاقشان دهد، خداي تعالي زنان بهتري نصيب آن جناب فرمايد، و سپس به پيامبر امر مي‌كند كه با كفار و منافقين بجنگد، و آنان را در فشار قرار دهد.

و در آخر رشته كلام بدينجا منتهي مي‌شود كه دو تا مثل بياورد، يكي براي كفار، و يكي براي مؤمنين.

خداي تعالي بعد از آنكه در آيه" إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ..."

متعرض حال آن دو زن گرديد، كلام خود را بين دو طرف ايمان و كفر به دوران انداخت، در يك آيه خطاب به مؤمنين كرد و فرمود: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ..." و يكي را خطاب به كفار كرد و فرمود: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا..."،

دو باره خطاب را به مؤمنين كرد و فرمود: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا..."، و بار ديگر خطاب را از مؤمنين برگردانيده متوجه رسول گرامي خود نمود و فرمود: " يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ..."،

و باز خطاب را متوقف نموده مثالي براي كفار زد و فرمود: " ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا..."، و مثالي براي مؤمنين زد و فرمود: " وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا...".

[اشاره به اينكه همه همسران پيامبر (صلي اللَّه عليه و آله و سلم) نيكوكار و ماجور نبوده‌اند و بيان اينكه ملاك بهتر و برتري مفاد" أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ" توبه و قوت (اطاعت) است]

" عَسي رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ..."

 

در اين آيه بي‌نيازي خدا را خاطرنشان ساخته، مي‌فرمايد: هر چند شما به شرف زوجيت رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) مشرف شده‌ايد، ليكن كرامت نزد خدا به اين حرفها نيست، بلكه تنها به تقوي است و بس، هم چنان كه در جاي ديگر نيز فرموده: " فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً"  يعني خداي تعالي اگر براي شما زنان پيامبر اجر عظيم مهيا ساخته، براي اين نيست كه همسر اوييد، بلكه براي اين است كه نيكوكاريد، پس هر يك از شما كه نيكوكار نباشد، نزد خدا پاداشي ندارد.

 

خواننده گرامي كلمه" منكن" را از نظر، دور ندارد، چون حرف" من" براي تبعيض است، مي‌فرمايد: اجر عظيم مخصوص بعضي از شما همسران رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) است، و آن بعض همان نيكوكاران است، معلوم مي‌شود همسران آن جناب همه نيكوكار نبوده‌اند.

و نيز مي‌فرمايد: " يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيراً وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً"  از اين آيه و مخصوصا از كلمه" منكن" نيز بر مي‌آيد كه همسران رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) از نظر هدايت و ضلالت و خوبي و بدي دو جور بودند، و همه يكسان نبودند.

وبه همين جهت بود كه دنبال اظهار بي‌نيازي خدا اظهار اميد كرد، كه اگر آن جناب طلاقتان دهد خداي تعالي زناني بهتر از شما به او روزي كند، زناني كه مسلمان، مؤمن، عابد، توبه‌كار، قانت و سائح (روزه‌گير) باشند، زناني بيوه يا دوشيزگاني بكر.

پس هر زني كه با رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) ازدواج مي‌كرد، و متصف به مجموع اين صفات بوده، بهتر از آن دو زن بوده، و اين بهتري نبود مگر به خاطر اينكه داراي قنوت و توبه بودند، و يا داراي قنوت به تنهايي بوده و در ساير صفات با ساير زنان اشتراك داشتند و قنوت عبارت است از ملازمت به اطاعت و خضوع.

اين معنايي كه براي قنوت كرديم با جمله‌اي كه در آخر سوره در باره مريم آمده كه" وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ" تاييد مي‌شود، پس قنوت همان چيزي است كه بعضي از زنان رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) فاقد آن بودند، و آن عبارت بود از اطاعت رسول خدا (صلوات الله علیه و آله)، كه اطاعت خدا هم در آن است و آن دو زن نداشتند، و نيز تقوي از نافرماني رسول خدا (صلوات الله علیه و آله)، و پرهيز از آزار او، كه باز فاقد آن بودند.

با بياني كه گذشت فساد اين گفتار روشن مي‌شود كه بعضي گفته‌اند: وجه بهتري زنان فعلي از زنان قبلي آن حضرت اين است كه زنان فعلي آن جناب داراي شرافت همسري با آن جناب هستند، و زنان قبلي به خاطر جدايي از آن جناب اين شرافت را از دست دادند، وجه فساد اين سخن اين است كه اگر ملاك بهتري كه در آيه شريفه آمده صرف همسري با آن جناب باشد، بايد هر زني كه با آن جناب ازدواج مي‌كرده افضل و اشرف از زنان مطلقه آن جناب باشد، هر چند آن صفاتي كه در آيه ملاك كرامت و برتري است نداشته باشد، و در اين صورت شمردن آن صفات در آيه شريفه هيچ مورد نداشته، (و چون خداي عز و جل منزه از بي‌مورد سخن گفتن است، پس ملاك برتري، زوجيت و همسري نيست، بلكه همان صفاتي است كه در آيه ذكر شده).

دركشاف آمده كه اگر بپرسي چرا در اين آيه صفات را بدون" واو" عاطفه شمرده، و تنها بين دو صفت" ثيب" و" بكر" واو عاطفه آورده، در پاسخ مي‌گوييم: صفاتي كه در اول آيه شمرده، مانعة الجمع نيستند، و ممكن است همه آنها در يك نفر يافت شود، و به همين جهت واو عاطفه لازم نداشت، به خلاف دو صفت ثيب و بكر، ممكن نيست در آن واحد در يك فرد جمع شود، زيرا زنان يا بيوه‌اند، و يا دوشيزه " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ..."

كلمه" قوا" جمع امر حاضر از مصدر وقايه است، و" وقايه" به معناي حفظ كردن چيزي است از هر خطري كه به آن صدمه بزند، و برايش مضر باشد، و كلمه" وقود"- به فتحه واو- اسم هر چيزي است كه با آن آتش را بگيرانند، چه آتش هيزم و چه مانند آن، و مراد از كلمه" نار" آتش جهنم است، و اگر انسانهاي معذب در آتش دوزخ را آتش‌گيرانه دوزخ خوانده، بدين جهت است كه شعله گرفتن مردم در آتش دوزخ به دست خود آنان است، هم چنان كه در جاي ديگر فرموده: " ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ" «1» ، در نتيجه جمله مورد بحث يكي از ادله تجسم اعمال است هم چنان كه ظاهر آيه بعدي هم كه مي‌فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا..."، همين معنا است، براي اينكه در آخرش مي‌فرمايد: تنها و تنها اعمال خودتان را به شما به عنوان جزا مي‌دهند. و اما كلمه" حجارة" را بعضي  تفسير كرده‌اند به بت‌ها.

[مراد از توصيف ملائكة موكل بر جهنم به غلاظ و شداد بودن و اينكه: " لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ"].

" عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ"- يعني بر آن آتش ملائكه‌اي موكل شده‌اند تا انواع عذاب را بر سر اهل دوزخ بياورند، ملائكه‌اي غلاظ و شداد.

كلمه" غلاظ" جمع" غليظ" است، و غليظ ضد رقيق است، و مناسب‌تر با مقام اين است كه منظور از" فرشته غليظ" و" فرشتگان غلاظ" فرشتگاني باشد كه خشونت عمل دارند، (چون فرشتگان مثل ما آدميان قلب مادي ندارند تا متصف به خشونت و رقت شوند) در آيه‌اي هم كه بعدا مي‌آيد غلظت را عبارت از غلظت در عمل دانسته، فرموده: " جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ" كلمه" شداد" هم جمع شديد است، كه به معناي پهلوان و قهرمان و نيرومند در تصميم و عمل است.

 

وجمله" لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ" به منزله تفسيري است براي جمله" غلاظ شداد"، مي‌فرمايد: منظور از غلاظ و شداد اين است كه فرشتگان نامبرده ملازم آن ماموريتي هستند كه خداي تعالي به آنان داده، و غير از خدا و اوامرش هيچ عامل ديگري از قبيل رقت و ترحم و امثال آن در آنان اثر نمي‌گذارد، و خدا را با مخالفت و يا رد، عصيان نمي‌كنند، هر چه را مامور باشند مو به مو اجرا مي‌كنند، بدون اينكه چيزي از خود آنان فوت شود، و يا به خاطر ضعف و خستگي از ماموريت كم كنند، (نتيجه عذابي كه آنان به انسانها مي‌دهند عذابي است كه اگر انساني آن را انجام مي‌داد، مي‌گفتيم فلاني شكنجه‌گري

غلاظ و شديد، و مردي بي‌رحم و بي‌شفقت است، و خلاصه اينكه) وقتي عمل چنين عملي بود، مي‌توان صاحب عمل را غليظ و شديد خواند.

 

[توضيحي راجع به مكلف بودن ملائكه] و با اين بيان روشن مي‌شود كه جمله" لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ" ناظر به اين است كه اين فرشتگان ملتزم به تكليف خويشند، و جمله" يفعلون" ناظر به اين است كه عمل را طبق دستور انجام مي‌دهند، پس شما خواننده عزيز مانند بعضي  از مفسرين خيال نكنيد كه جمله دومي تكرار جمله اول است، خير، جمله اول راجع به دست نكشيدن از كار است، و جمله دوم راجع به اين است كه كار را مو به مو طبق دستور خدا انجام مي‌دهند.

فخر رازي در تفسير كبير خود در ذيل آيه شريفه مورد بحث گفته: در اين آيه اشاره‌اي است به اينكه ملائكه در آخرت مكلف به تكاليف مي‌شوند (همانطور كه ما انسانها در دنيا مكلف هستيم) آنها در آخرت مورد تكاليف و اوامر و نواهي مي‌گردند، و عصيان ملائكه به همين است كه با امر 


و نهي خدا مخالفت كنند ولي اين حرف درست نيست، چون در آيه چنين اشاره‌اي وجود ندارد آيه شريفه تنها مي‌خواهد بفرمايد: ملائكه محض اطاعتند، و در آنها معصيت نيست، و به اطلاقش شامل دنيا و آخرت هر دو مي‌شود، پس ملائكه نه در دنيا عصيان دارند و نه در آخرت، پس هيچ وجهي ندارد كه رازي تكليف ملائكه را مختص به آخرت بداند.نان عليه پيامبر دست به دست هم بدهيد بدانيد كه خداوند مولاي او و جبرئيل و مؤمنين صالح و ملائكه هم بعد از خدا پشتيبان اويند (4).

 

و نيز تكليف ملائكه از سنخ تكليف معهود در مجتمع بشري ما نيست، چون در بين ما انسانهاي اجتماعي تكليف عبارت از اين است كه تكليف كننده اراده خود را متعلق به فعل مكلف كند، و اين تعلق امري است اعتباري، كه دنبالش پاي ثواب و عقاب به ميان مي‌آيد، يعني اگر مكلف موجودي داراي اختيار باشد، و به اختيار خود اراده تكليف كننده را انجام بدهد، مستحق پاداش مي‌شود، و اگر ندهد سزاوار عقاب مي‌گردد، و در چنين ظرفي يعني ظرف اجتماع، و نسبت به چنين تعلقي يعني تعلق اعتباري البته، هم فرض اطاعت هست و هم فرض معصيت، هم ممكن است مكلف فعل مورد اراده تكليف كننده را بياورد و هم ممكن است نياورد.

امادر غير ظرف اجتماع مثلا در بين ملائكه كه زندگيشان اجتماعي نيست، و اعتبار در آن راه ندارد، تا فرض اطاعت و معصيت هر دو در آن راه داشته باشد، تكليف هم معناي ديگري دارد، آري ملائكه خلقي از مخلوقات خدايند، داراي ذواتي طاهره و نوريه، كه اراده نمي‌كنند مگر آنچه خدا اراده كرده باشد، و انجام نمي‌دهند مگر آنچه او مامورشان كرده باشد، هم چنان كه فرمود: " بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ"  ، و به همين جهت در عالم فرشتگان جزا و پاداشي نيست، نه ثوابي و نه عقابي، و در حقيقت ملائكه مكلف به تكاليف تكويني‌اند، نه امر و نهي‌هاي تشريعي، و تكاليف تكوينيشان هم به خاطر اختلافي كه در درجات آنان هست مختلف است، هم چنان كه در جاي ديگر قرآن آمده: " وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ" ، و نيز از خود ملائكه نقل كرده كه مي‌گويند: " وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا" .

و آيه شريفه مورد بحث بعد از آيات قبلي جنبه تعميم بعد از تخصيص را دارد، چون خداي تعالي نخست با بياني خصوصي همسران رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) را ادب مي‌آموزد، و در آخر، خطاب را متوجه عموم مؤمنين مي‌كند، كه خود و اهل بيت خود را ادب كنيد، و از آتشي كه آتش‌گيرانه‌اش خود دوزخيانند حفظ نماييد، و مي‌فهماند كه همين اعمال بد خود شما است، و در آن جهان بر مي‌گردد، و آتشي شده به جان خودتان مي‌افتد، آتشي كه به هيچ وجه خلاصي و مفري از آن نيست.

[در قيامت جزا عبارت است از خود عمل و عذر خواهي در آن روز بلا اثر است]

يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ"

اينآيه شريفه خطابي است عمومي به همه كفار، خطابي است كه بعد از رسيدن كفار به آتش دوزخ (و زبان به عذر خواهي گشودن، كه اگر كفر ورزيديم، و يا گناه كرديم عذرمان اين بود و اين بود) به ايشان مي‌شود كه امروز سخن عذرخواهي به ميان نياوريد، چون روز قيامت روز جزا است و بس. علاوه بر اين، جزايي كه به شما داده شد عين اعمالي است كه كرده بوديد، خود اعمال زشت شما است كه امروز حقيقتش برايتان به اين صورت جلوه كرده است، و چون عامل آن اعمال خود شما بوديد، عامل بودنتان قابل تغيير نيست، و با عذرخواهي نمي‌توانيد عامل بودن خود را انكار كنيد، چون واقعيت، قابل تغيير نيست، و كلمه عذاب كه از ناحيه خدا عليه شما محقق شده باطل نمي‌شود. اين معنايي است كه از ظاهر خطاب در آيه استفاده مي‌شود.

ولي بعضي  گفته‌اند: عذرخواهي كفار بعد از داخل شدن در آتش است، و عذرخواهي خود نوعي توبه است، و بعد از داخل شدن در آتش، ديگر توبه قبول نمي‌شود، و در معناي جمله" إِنَّما تُجْزَوْنَ..." گفته‌اند: معنايش اين است كه در مقابل اعمالي كه كرده‌ايد آن جزايي را به شما مي‌دهند كه حكمت لازمش مي‌داند.

و در اينكه آيه مورد بحث دنباله آيات سابق قرار گرفت، و در آن خطابي قهرآميز و تهديدي جدي شد، اشاره‌اي هم به اين حقيقت هست كه نافرماني خداي تعالي و رسول او چه بسا كار آدمي را به كفر بكشاند.

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَي اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسي رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ..."

 

كلمه" نصوح" از ماده نصح است كه به معناي جستجو از بهترين عمل و بهترين گفتاري است كه صاحبش را بهتر و بيشتر سود ببخشد، و اين كلمه معنايي ديگر نيز دارد، و آن عبارت است از اخلاص، وقتي مي‌گويي: " نصحت له الود" معنايش اين است كه من دوستي را با او به حد خلوص رساندم، و اين معنايي است كه راغب براي اين كلمه كرده «2» . و بنا بر گفته وي، توبه نصوح مي‌تواند عبارت باشد از توبه‌اي كه صاحبش را از برگشتن به طرف گناه باز بدارد، و يا توبه‌اي كه بنده را براي رجوع از گناه خالص سازد، و در نتيجه، ديگر به آن عملي كه از آن توبه كرده بر نگردد.

بعد از آنكه مؤمنين را امر فرمود كه خود و اهل بيت خود را از آتش حفظ كنند، در اين آيه براي نوبت دوم- البته به طور عمومي- به همه مؤمنين مي‌فرمايد: توبه كنند، و سپس با تعبير" عسي" اين اميد را كه خدا گناهانشان را بپوشاند، و آنان را داخل بهشتهايي كند كه نهرها از زير آن روان است، متفرع بر آن فرمان كرده است.

[دو احتمال در معناي جمله: " يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ..."]

" يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ"- راغب مي‌گويد: وقتي در باره كسي گفته مي‌شود: " خزي الرجل"، كه دچار انكسار شده باشد، يا انكسار از ناحيه خودش و يا از ناحيه ديگران، انكساري كه از ناحيه خود شخص به او دست مي‌دهد، همان حياي مفرط و برون از حد اعتدال است، كه مصدرش" خزايت" مي‌آيد، و انكساري كه از ناحيه ديگران به او مي‌رسد، كه نوعي خوار شمردن هم ناميده مي‌شود، مصدرش" خزي" است و اما" اخزاء" هم از" خزايت" مي‌آيد و هم از" خزي"، آن گاه مي‌گويد: نظير اين مطلب كه در باره كلمه " خزي" گفتيم، در دو كلمه" ذل" و" هان" مي‌آيد، ذلت و هواني كه خود آدمي در نفس خود ايجاد مي‌كند، و فضيلتي پسنديده است، مصدرش" هون"- به فتحه ها-، و" ذل"- به فتحه ذال- است، و ذلت و هواني كه از ناحيه غير به انسان مي‌رسد، و يكي از رذائل اخلاقي است، مصدرش" هون"- به ضمه هاء- و" ذل"- به ضمه ذال- است  .

 

 

بنا بر اين، كلمه" يوم" در آيه شريفه ظرف است براي مطالب قبل. و معناي آيه اين است كه به سوي خدا توبه كنيد كه اميد است خداي تعالي گناهان شما را بپوشاند و داخل بهشتتان كند، در روزي كه خداوند شخصيت پيغمبر و مؤمنين را نمي‌شكند، يعني ايشان را از كرامت محروم نمي‌سازد، و وعده‌هاي جميلي كه به آنان داده بود خلف نمي‌كند.

" النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ"- در اين آيه مطلب مقيد شده به مؤمنين كه با پيامبرند، و اعتبار معيت و با پيامبر بودن براي اين است كه بفهماند صرف ايمان آوردن در دنيا كافي نيست، بايد لوازم ايمان را هم داشته باشند، و آن اين است كه ملازم با پيامبر باشند، و او را به تمام معناي كلمه اطاعت كنند، و مخالفت و بگو مگو با وي نداشته باشند.

احتمالهم دارد كه جمله" الَّذِينَ آمَنُوا" مبتدا باشد، و كلمه" معه" خبر آن، و جمله" نُورُهُمْ يَسْعي..." خبر دومش، و جمله" يَقُولُونَ..."، خبر سومش باشد، و معناي آيه چنين باشد: روزي كه خدا پيامبر خود را خوار نمي‌كند، و روزي كه" الَّذِينَ آمَنُوا- ايمان آورندگان" با اويند، و از او جدا نمي‌شوند، و آن جناب هم از ايشان جدا نمي‌شود. و اين احتمال، احتمال خوبي است، و لازمه‌اش اين است كه از خاصيت‌هاي سه‌گانه عدم خزي، سعي نور، و درخواست اتمام آن، اولي مخصوص پيامبر، و دومي و سومي مخصوص مؤمنين با او باشد، مؤيد اين احتمال آيه سوره حديد است كه مساله به راه افتادن نور در پيش پاي طرف راست را خاص مؤمنين مي‌دانست، و مي‌فرمود: " يَوْمَ تَرَي الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعي نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ..." «2» . احتمال هم دارد كه كلمه" معه" متعلق باشد به جمله" امنوا" و جمله" نُورُهُمْ يَسْعي..."، اولين خبر و آن ديگري دومين خبر براي" الذين" باشد، كه بنا بر اين، معنا چنين مي‌شود: روزي كه خدا پيامبرش را خوار نمي‌كند، و كساني كه به او ايمان آوردند، و در نتيجه با او هستند، اولا نورشان در جلو و در دست راستشان در حركت است، و ثانيا مي‌گويند پروردگارا نور ما را كامل كن.

" نُورُهُمْ يَسْعي بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ"- عين اين مضمون در آيه شريفه" يَوْمَ تَرَي الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعي نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ" «1» بود، و ما در آنجا مقداري پيرامونش بحث كرديم، در اينجا تنها اين را اضافه مي‌كنيم كه احتمال دارد نوري كه در پيش روي آنان به حركت در مي‌آيد نور ايمان باشد، و نور دست راستشان نور عمل باشد.

[مقصود از دعاي مؤمنين در قيامت: " رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا..." و مراد از امر به جهاد با منافقين به پيامبر اكرم (صلي اللَّه عليه و آله و سلم)]

 

rasolallah.jpg

 

" يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ"- از سياق بر مي‌آيد مغفرتي كه مؤمنين درخواست مي‌كنند سبب تماميت نور و يا حد اقل ملازم با تماميت نور باشد، در نتيجه آيه شريفه مي‌رساند كه مؤمنين در آن روز نور خدا را ناقص مي‌بينند، و چون نور آن روز ايمان و عمل صالح امروز است، معلوم مي‌شود نقصي در درجات ايمان و عمل خود مي‌بينند، و يا مي‌بينند كه آثار گناهان در نامه اعمالشان جاي عبوديت را گرفته، و در آن نقاط عمل صالحي نوشته نشده، و آمرزش گناهان كه درخواست دوم ايشان است، تنها باعث آن مي‌شود كه گناهي در نامه نماند، ولي جاي خالي آن گناهان را چيزي پر نمي‌كند، لذا درخواست مي‌كنند، خدا نورشان را تمام كند، يعني آن نقاط خالي را هم پر كند، و آيه شريفه" وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ"  هم به اين معنا اشاره دارد.

" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ" مراد از" جهاد با كفار و منافقين" بذل جهد و كوشش در اصلاح امر از ناحيه اين دو طايفه است، و خلاصه منظور اين است كه با تلاش پي‌گير خود جلو شر و فسادي كه اين دو طايفه براي دعوت دارند بگيرد، و معلوم است كه اين جلوگيري در ناحيه كفار به اين است كه حق را براي آنان بيان نموده، رسالت خود را به ايشان برساند، اگر ايمان آوردند كه هيچ، و اگر نياوردند با ايشان جنگ كند. و در ناحيه منافقين به اين است كه از آنان دلجويي كند و تاليف قلوب نمايد، تا به تدريج دلهايشان به سوي ايمان گرايش يابد. و اگر هم چنان به نفاق خود ادامه دادند، جنگ با منافقان (كه شايد ظاهر آيه شريفه هم همين باشد)، سنت رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) بر آن جاري نشده، و آن جناب درتمام عمر با هيچ منافقي نجنگيده، ناگزير بايد كلمه" جاهد" را به همان معنايي كه كرديم بگيريم.

بعضي از مفسرين گفته‌اند: منظور از جهاد، سخت‌گيري با آنان در اقامه حدود است، چون بيشتر كساني كه در عهد رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) حد مي‌خوردند، همين منافقين بودند. ولي خواننده عزيز خودش به نادرستي اين سخن واقف است.


بحث روايتي [رواياتي در ذيل آيات نخست سوره تحريم و شان نزول آن آيات]

اشاره

قمي در تفسير خود به سندي كه به ابن السيار دارد، از او از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه در تفسير آيه" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ" فرموده است: عايشه و حفصه روزي كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) در خانه ماريه قبطيه بودند به گوش نشستند، و بعدا به آن جناب اعتراض كردند كه چرا به خانه ماريه رفتي، حضرت سوگند خورد كه و اللَّه ديگر نزديك او نمي‌شوم، خداي تعالي در اين آيه آن جناب را عتاب كرد كه چرا حلال خدا را بر خود حرام كردي، كفاره قسم را بده، و هم چنان به همسرت سر بزن  .

و در كافي به سند خود از زراره از امام باقر (علیه السلام) روايت كرده كه گفت: من از آن جناب از مردي پرسيدم كه به همسرش گفته: تو بر من حرامي، حضرت فرمود: اگر من حاكم مبسوط اليد بودم توي سرش مي‌زدم و مي‌گفتم خدا او را بر تو حلال كرده، به چه اجازه‌اي بر خود حرامش مي‌كني؟ بله اين مرد سخني كه گفته هيچ اثري ندارد، و زنش هم چنان زن او است، تنها دروغي به زبان خود رانده، و به حلال خدا گفته كه تو بر من حرامي، و گرنه با اين كلام نه طلاقي واقع شده و نه كفاره‌اي لازم مي‌شود.

عرضه داشتم: پس آيه شريفه" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ"، چه مي‌گويد؟

اين آيه كفاره را واجب كرده است؟ فرمود: رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) ماريه را در عين اينكه همسرش بود بر خود حرام كرد، و سوگند خورد كه به او نزديك نشود، و كفاره‌اي كه بر آن جناب واجب شد كفاره سوگند بود، نه كفاره تحريم  .

و در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابن ابي حاتم و طبراني و ابن مردويه، به سندي صحيح از ابن عباس روايت كرده‌اند كه گفت: رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) هر وقت به خانه همسرش سوده مي‌رفت، در آنجا شربتي از عسل مي‌نوشيد، روزي از منزل سوده در آمد و به خانه عايشه رفت، عايشه گفت: من از تو بويي مي‌شنوم، از آنجا به خانه حفصه رفت، او هم گفت من از تو بويي مي‌شنوم. حضرت فرمود: به گمانم بوي شربتي باشد كه من در خانه سوده نوشيدم، و و اللَّه ديگر نمي‌نوشم، خداي تعالي اين آيه را فرستاد كه" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ..." .

مؤلف: اين حديث به طرق مختلف و الفاظي مختلف نقل شده، ليكن به روشني با آيات مورد بحث كه همه در يك سياق قرار دارند تطبيق نمي‌شود.

و نيز در آن كتاب است كه ابن سعد و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده‌اند كه گفت: عايشه و حفصه خيلي به هم علاقمند بودند و با هم مي‌جوشيدند، روزي حفصه به خانه پدرش عمر رفت، و با پدر گرم گفتگو شد، رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) وقتي خانه را از حفصه خالي ديد، فرستاد كنيزش بيايد، و با كنيزش در خانه حفصه بود، و اتفاقا آن روز روزي بود كه بايد رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) به خانه عايشه مي‌رفت، عايشه آن جناب را با كنيزش در خانه حفصه يافت، منتظر شد تا بيرون بيايد، و سخت دچار غيرت شده بود، رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) كنيزش را بيرون كرد، و حفصه وارد خانه شد و گفت: من فهميدم كه چه كسي با تو بود، به خدا سوگند تو با من بدي مي‌كني. رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) فرمود. به خدا سوگند راضيت مي‌كنم، و من نزد تو سري مي‌سپارم آن را حفظ كن. پرسيد آن سر چيست؟ فرمود: آن اين است كه به خاطر رضايت تو اين كنيزم بر من حرام باشد و تو شاهد آن باش. حفصه چون اين را شنيد نزد عايشه رفت و سر رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) را نزد او فاش ساخت، و مژده‌اش داد كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) كنيز خود را بر خود حرام كرد، همين كه حفصه اين عمل خلاف را انجام داد، خداي تعالي پيامبر گراميش را بر آن واقف ساخت، و در آخر فرمود: " يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ".

مؤلف: اين روايت هم آن طور كه بايد به روشني با آيات مورد بحث و مخصوصا با جمله" عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ" نمي‌سازد، زيرا ظاهر اين عبارت اين است كه خداي تعالي بعضي از خلافكاريهاي آن دو زن را بيان كرد، و همه را بيان نكرد، و ظاهر عبارت

" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ" اين است كه همه آن اسرار را براي رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) فاش ساخت، و به آن جناب عتاب كرد كه چرا چيزي را كه پروردگارت برايت حلال كرده بر خود حرام مي‌كني.

و نيز در آن كتاب است كه طبراني و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده‌اند كه در تفسير آيه" وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلي بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً" گفته: حفصه در خانه خودش به درون اطاق رفت و ديد كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) در حجره او با ماريه كنيزش عمل زناشويي انجام مي‌دهد، رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) به حفصه فرمود: جريان را به عايشه خبر مده تا من به تو بشارتي بدهم، و آن بشارت اين است كه پدرت بعد از من و بعد از ابو بكر زمامدار مسلمانان مي‌شود.

 

 

حفصه بلافاصله خبر را به عايشه رسانيد، عايشه از رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) پرسيد: چه كسي به تو خبر داد كه پدر من و پدر حفصه بعد از تو زمامدار مي‌شوند؟

فرمود: خداي عليم و خبير، عايشه گفت: من ديگر به روي تو نظر نمي‌كنم تا ماريه را بر خود حرام كني، رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) هم او را بر خود حرام كرد، و اينجا بود كه آيه شريفه" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ..." نازل گرديد  .

مؤلف: روايات در اين باب بسيار زياد، و بسيار مختلف است، و در بيشتر آنها آمده كه ماريه را به خاطر كلام حفصه بر خود حرام كرد، نه به خاطر كلام عايشه، و گوينده" مَنْ أَنْبَأَكَ هذا- چه كسي اين را به تو خبر داد" حفصه بود، نه عايشه، و منظور حفصه از اين سؤال اين بود كه چه كسي به تو خبر داد كه من جريان ماريه را به عايشه رساندم.

واين روايات با همه كثرتش در عين حال، ابهامي را كه در جمله" عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ" هست، برطرف نكرده و روشن نكرده كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) براي چه كسي بعضي از داستان را تعريف كرد، و از بعضي ديگرش صرفنظر نمود. بله در روايتي كه ابن مردويه از علي (علیه السلام) نقل كرده آمده است كه هيچ انسان بزرگواري به خود اجازه نمي‌دهد ته و توي يك ماجرا را در آورد، براي اينكه خداي عز و جل (در باره رسول گراميش) مي‌فرمايد: " عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ" قسمتي از داستان را با پي‌گيري كشف كرد، و از بقيه آن صرفنظر نمود  . و نيز در روايتي كه ابن ابي حاتم، از مجاهد  و ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده‌اند  آمده كه آن قسمتي را كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) پي‌گيري و كشف كرد مساله ماريه بود، و آنچه را كه از پي‌گيريش صرفنظر نمود مساله زمامداري ابو بكر و عمر بعد از رحلت خود بود، چون ترسيد اشاعه پيدا كند.

اشكالي كه متوجه اين دو روايت است اين است كه كجاي اين كار كرامت و بزرگواري است، آيا افشا كردن ماجراي ماريه (كه يك مساله خانوادگي است بزرگواري است)؟! و يا پنهان كردن زمامداري ابو بكر و عمر بزرگواري است؟ يا اينكه اگر كرامتي باشد در عكس اين قضيه است؟ يك انسان بزرگوار همواره مسائل خانوادگي و ناموسي خود را پنهان مي‌دارد، و مسائل اجتماعي را در اطلاع همه مي‌گذارد.

علاوه بر اين، سبب نزول آيه از عمر بن خطاب به چند طريق روايت شده، و در روايات او اسمي از اين ماجرا برده نشده، مثلا در عده‌اي از كتب حديث نظير بخاري  و مسلم و ترمذي  از ابن عباس روايت شده كه گفت: من همواره حريص بودم، از عمر جريان دو نفر از همسران رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) را كه آيه" إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما" در باره آنان نازل شده بپرسم: تا آنكه سالي عمر به حج رفت، من نيز با او حج كردم، در بين راه عمر از جاده منحرف شد، (من حس كردم مي‌خواهد دست به آب برساند) مشك آب را گرفتم، و با او رفتم، ديدم بله در نقطه‌اي نشست، ايستادم تا كارش تمام شد، بعد آب به دستش ريختم تا وضو بگيرد، (و يا دست خود را بشويد).

آن گاه گفتم: اي امير المؤمنين آن دو زن از زنان رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) كه خداي تعالي در باره‌شان فرموده: " إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما" كيانند؟

گفت: اين از تو عجب است، اي ابن عباس، آن دو زن عايشه و حفصه بودند، آن گاه شروع كرد جريانشان را برايم نقل كرد.

وگفت: ما مردم قريش و اهل مكه زنان را توسري خور خود داشتيم، و بر آنان مسلط بوديم، و چون به مدينه مهاجرت كرديم، به مردمي برخورديم كه توسري خور زنان خود هستند، و زنانشان بر آنان تسلط دارند، رفته رفته زنان ما هم شروع كردند از زنان مدينه چيز ياد گرفتن، روزي من به همسرم غضب كردم، و با او قهر نمودم، ولي او مرتب از در آشتي در مي‌آمد، و من آشتي نمي‌كردم، همسرم گفت چرا آشتي نمي‌كني، (تو كه از پيغمبر بالاتر نيستي)، به خدا قسم زنان پيغمبر اگر بين يكي از آنها با پيغمبر اختلافي بيفتد، اين كدورت بيش از يك روز طول نمي‌كشد، روز قهر مي‌كند و شب آشتي. گفتم: زنان پيغمبر هم هر كدامشان چنين كنند زيانكارند.

 

 

آن گاه گفت: و منزل من در مدينه در محله عوالي بود، و مرا همسايه‌اي از انصار بود، كه با او نوبت گذاشته بودم، يك بار او به خدمت رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) مي‌رفت و خبر وحي و اخبار ديگر را براي من مي‌آورد، و يك نوبت من مي‌رفتم. در اين بين چند روزي داشتيم با آن همسايه صحبت مي‌كرديم، كه قبيله غسان دارند اسب‌هاي خود را نعل مي‌كنند كه به جنگ ما بيايند، روزي به طرف خانه آمد و درب خانه مرا كوبيد و گفت: حادثه مهمي رخ داده، پرسيدم: آيا قبيله غسان آمده؟ گفت نه، حادثه‌اي كه از حمله غسان مهم‌تر است، و آن اين است كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) زنان خود را طلاق داده. من در دلم گفتم اي داد و بيداد حفصه دخترم بيچاره شد، و من اين را هميشه پيش بيني مي‌كردم كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) نتواند با دختر من زندگي كند، و سرانجام او را طلاق دهد، همين كه نماز صبح را خوانديم، لباس خود را پوشيدم و به طرف خانه حفصه روان شدم، ديدم حفصه گريه مي‌كند. پرسيدم آيا رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) تو را طلاق داد؟ گفت: نمي‌دانم، ولي از من كناره گيري كرده و در مشربه (نام باغي است كه ماريه در آن منزل داشت، و به همين مناسبت آن باغ را مشربه ام ابراهيم مي‌گفتند) عزلت گزيده. من به طرف مشربه رفتم، در آنجا به غلامي سياه برخوردم، گفتم از رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) اجازه بگير داخل شوم غلام سياه برگشت و گفت اجازه گرفتم، ليكن حضرت چيزي نفرمود، ناگزير به طرف مسجد رفتم و پيرامون مسجد جمعيتي را ديدم كه مي‌گريستند، پهلوي آنها نشستم.

 

 

ولي نتوانستم خود را آرام كنم، دوباره برخاستم نزد غلام سياه آمده گفتم برايم اجازه بگير. غلام به درون رفت و برگشت، و گفت اجازه گرفتم، ليكن حضرت چيزي نگفت، همين كه خواستم برگردم، غلام صدايم زد كه برگرد و داخل شو، حضرت اجازه فرمودند، داخل منزل شدم ديدم رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) به حصيري تكيه كرده و خشونت حصير در بدنش اثر گذاشته. عرض كردم: يا رسول اللَّه آيا زنان خود را طلاق گفته‌اي؟ فرمود: نه، عرض كردم: اللَّه اكبر، يا رسول اللَّه ما مردم قريش همواره مسلط بر زنان خود بوديم، از روزي كه وارد مدينه شده‌ايم زنان ما بد هوا شده‌اند، چون در مدينه زنان بر مردان مسلطند، روزي من به همسرم خشم كردم، ولي او بدون اينكه پروايي داشته باشد و به خشم من اعتنايي بكند با من گفت و شنود و نشست و برخاست كرد، من به او پرخاش كردم كه مثلا چقدر پررويي گفت: پررويي ندارد، به خدا سوگند زنان رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) همينطورند، اگر كدورتي پيش بيايد بيشتر از يك روز طول نمي‌كشد، شبش با آن حضرت گفت و شنود

مي‌كنند، من در پاسخ همسرم گفتم زنان رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) هم بد مي‌كنند، هر كس اين كار را بكند زيانكار است، بعدا روزي به خانه دخترم حفصه رفتم، از او پرسيدم آيا شما زنان پيامبر اينطوريد كه سر به سر آن جناب مي‌گذاريد، و اگر قهر هم بكنيد تا شب بيشتر ادامه نمي‌دهيد؟ حفصه گفت: آري، گفتم: هر كس از شما چنين كند بدبخت و زيانكار است، براي اينكه چه امنيتي داريد، از اينكه خداي تعالي به خاطر خشم رسولش بر شما خشم كند؟ و آيا بعد از خشم خدا جز هلاكت چه خواهد بود، رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) چون اين را شنيد تبسم كرد.

عرض كردم من همواره به حفصه سفارش كردم سر به سر رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) مگذار، و از او چيزي درخواست مكن، هر چه خواستي به خود من بگو تا برايت فراهم كنم، و اگر هوويت از تو قشنگ‌تر بود، و نزد رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) محبوب‌تر بود تحريك نشوي، رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) بار ديگر تبسم كرد.

(من چون آن جناب را خوشحال ديدم) عرض كردم اجازه مي‌دهي خودماني و آزاد بنشينم؟ فرمود بله. همين كه اجازه داد سرم را بلند كردم و نگاهي به اطراف خانه افكندم، بجز سه قطع پوست دباغي نشده چيزي نيافتم، عرض كردم: يا رسول اللَّه دعا بفرما و از خدا وسعتي براي امتت درخواست كن، مردم فارس و روم با اينكه خدا را نمي‌پرستند چه زندگي مرفه و گشاده‌اي دارند، تا اين را گفتم رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) برخاست و نشست، آن گاه فرمود: اي پسر خطاب آيا (از دارايي روم و فارس و تهي‌دستي من و امتم نسبت به حقانيت دين من) به شك افتادي؟ آخر آنها مردمي كافرند، و خداي تعالي هر سهمي كه از خوشي زندگي داشته‌اند همه را در دنيا به آنان داده. و رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) (در همان ايام) سوگند ياد كرده بود كه به خانه همسران خود نرود، و خدا او را در اين باب مورد عتاب قرار داده، و برايش كفاره سوگند را واجب كرده بود.

 

 

مؤلف: اين داستان از عمر بن خطاب به طور مختصر و مفصل به چند طريق نقل شده،- و ليكن به طوري كه ملاحظه مي‌كنيد- اين روايت هيچ سخني در باره اينكه سري كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) به بعضي از همسرانش سپرده بود چه بوده؟ ندارد، و نيز در آن نيامده كه آنچه افشا كرد چه بوده و آنچه از افشايش اعراض فرمود چه بوده، با اينكه مهم به دست آوردن اين معاني است.

و در عين حال از ظاهر اين روايت برمي‌آيد كه مراد از تحريم حلال در آيه شريفه اين است كه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) تمامي زنان خود را بر خود حرام كرده بوده، با اينكه آيه شريفه غير اين را مي‌فرمايد، چون آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه آن جناب در صدد تحصيل رضاي همسرانش بوده، و به خاطر دلخوشي آنان چيزي را بر خود حرام كرده، علاوه بر اين در اين روايات نيامده كه چرا مساله توبه را به دو نفر از زنان آن حضرت اختصاص داد و فرمود: " إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ...".

[رواياتي راجع به اينكه منظور از" صالح المؤمنين" علي (عليه السلام) است و اينكه چگونه اهل خود را از آتش حفظ كنيم (قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً...)]

 

و در تفسير قمي به سند خود از ابي بصير روايت آورده كه گفت: من از امام باقر (علیه السلام) شنيدم مي‌فرمود: منظور از صالح المؤمنين در آيه شريفه" إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ" علي بن ابي طالب (علیه السلام) است  .

 

 

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از اسماء بنت عميس روايت كرده كه گفت:

از رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) شنيدم آيه" إِنْ تَتُوبا..." را تلاوت مي‌كرد تا مي‌رسيد به جمله" و صالح المؤمنين" و مي‌فرمود: صالح المؤمنين علي بن ابي طالب است  .

مؤلف: صاحب تفسير برهان بعد از نقل روايت ابي بصير كه در سابق نقل كرديم گفته است: محمد بن عباس در اين معنا پنجاه و دو حديث از طرق خاصه و عامه جمع آوري كرده، آن گاه خود صاحب برهان مقداري از آن احاديث را نقل كرده است  .

و در كافي به سند خود از عبد الاعلي مولاي آل سام از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: وقتي آيه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً" نازل شد، مردي از مؤمنين نشست و شروع كرد به گريه كردن، و گفتن اينكه من از نگه‌داري نفس خودم عاجز بودم، اينك مامور نگه‌داري از زن و فرزند خود نيز شده‌ام. رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) به او فرمود: در نگهداري اهلت همين بس است كه به ايشان امر كني آنچه را كه به خودت امر مي‌كني، و ايشان را نهي كني از آنچه كه خودت را نهي مي‌كني.

و نيز در كافي به سند خود از سماعه از ابي بصير روايت كرده كه ذيل آيه" قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً" گفته: از امام پرسيدم چگونه زن و فرزند را از آتش دوزخ حفظ كنم؟

 

فرمود: آنها را امر كن بدانچه كه خدا امر كرده، و نهي كن از آنچه خدا نهي كرده، اگر اطاعتت كردند كه تو ايشان را حفظ كرده‌اي، و به وظيفه‌ات عمل نموده‌اي، و اگر نافرمانيت كردند خودشان گنهكارند، تو آنچه را بر عهده داشته‌اي ادا كرده‌اي  .

مؤلف: اين روايت را به طرقي ديگر از ذرعه از ابي بصير از آن امام بزرگوار نقل كرده  .

 

 

و در الدر المنثور است كه: عبد الرزاق، فاريابي، سعيد بن منصور، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، حاكم (وي حديث را صحيح دانسته)، و بيهقي در كتاب" المدخل"، از علي بن ابي طالب روايت آورده‌اند كه در تفسير آيه" قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً" فرمود: خود و زن و بچه خود را تعليم خير دهيد، و آنان را ادب نماييد «1» .

 

و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه از زيد بن اسلم روايت كرده كه گفت:

رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) آيه شريفه" قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً" شش را تلاوت كرد، و سپس در پاسخ كساني كه پرسيدند چگونه اهل خود را از آتش حفظ كنيم؟ فرمود: بدانچه خدا دوست مي‌دارد امرشان كنيد، و از آنچه خدا كراهت دارد نهي كنيد «2» .

[چند روايت پيرامون مراد از توبه نصوح و راجع به نور مؤمنين در روز قيامت]

و در كافي به سند خود از ابي الصباح كناني روايت كرده كه گفت: از امام صادق (علیه السلام) پرسيدم آيه شريفه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَي اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً" به چه معنا است؟ فرمود: به اينكه بنده خدا از گناهي توبه كند، و ديگر آن گناه را مرتكب نشود (اين توبه نصوح و خالص است). محمد بن فضيل مي‌گويد: من از حضرت ابي الحسن (علیه السلام) از اين آيه پرسيدم. فرمود: اينكه از گناه توبه كند و ديگر آن را تكرار نكند (تا آخر حديث).

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه گفت: معاذ بن جبل بن رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) عرضه داشت: يا رسول اللَّه توبه نصوح چيست؟

فرمود: اينكه بنده خدا از گناهي كه كرده پشيمان شود و به درگاه خدا عذرخواهي كند، و ديگر آن گناه را مرتكب نشود، همانطور كه شير بعد از دوشيدن ديگر به پستان برنمي‌گردد  .

مؤلف: روايات در اين معنا از طرق شيعه و سني بسيار است.

و در كافي به سند خود از صالح بن سهل همداني روايت آورده كه گفت: امام صادق (علیه السلام) در تفسير آيه" يَسْعي نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ" فرمود: اينان امامان مؤمنينند، كه در روز قيامت نورشان جلو پاي مؤمنين و طرف راست آنها به حركت در مي‌آيد. در نسخه‌اي ديگر آمده كه خود امامان جلو مؤمنين و طرف راست آنان به حركت در مي‌آيند، و با نور خود راه مؤمنين را روشن مي‌كنند، تا آنان را به منزلهاي اهل بهشت برسانند  .

ودر تفسير قمي آمده كه ابي الجارود از امام باقر (علیه السلام) نقل كرده كه در تفسير آيه بالا فرموده: هر كس آن روز نور داشته باشد نجات مي‌يابد، و البته هر مؤمني در آن روز نور دارد  .


[سوره التحريم (66): آيات 10 تا 12]

اشاره

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ (10) وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (11) وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ (12)

ترجمه آيات

خداي تعالي براي كساني كه كافر شدند مثلي زده و آن همسر نوح و همسر لوط است كه در تحت فرمان دو نفر از بندگان صالح ما بودند، و اين دو زن به آن دو بنده صالح خيانت كردند و همسريشان با پيامبران هيچ سودي برايشان نكرد و از عذاب خدا جلوگير نشد و به ايشان گفته شد داخل آتش شويد همانطور كه بيگانگان با انبيا داخل مي‌شوند (10).

و نيز خداي تعالي براي كساني كه ايمان آوردند مثلي مي‌زند و آن داستان همسر فرعون است كه گفت: پروردگارا نزد خودت برايم خانه‌اي در بهشت بنا كن و مرا از فرعون و عمل او نجات بده و از مردم ستمكار برهان (11).

و داستان مريم دختر عمران است كه بانويي پاك بود، و ما در او از روح خود دميديم و او كلمات پروردگار خود و كتب او را تصديق كرد و از خاشعان بود (12).

بيان آيات [تعريض شديد به دو همسر پيامبر (حفصه و عايشه) با ذكر دو مثل بيانگر اينكه هيچ سبب و نسبي ملاك كرامت و برتري نيست.]

اشاره

اين آيات كريمه متضمن دو تا مثل است، يكي مثلي كه خدا به وسيله آن حال كفار را مجسم مي‌كند، و يكي هم مثلي كه بيانگر حال مؤمنين است، مثل اول وضع كفار را در شقاوت و هلاكت روشن نموده، بيان مي‌كند كه اگر چنين شدند به خاطر خيانتي بود كه به خدا و رسولش كردند، و سرانجام خيانت به خدا و رسول همين است، از هر كس كه مي‌خواهد سر بزند، هر چند از كسي سر بزند كه وابسته و متصل به انبيا باشد، و مثل دومي بيانگر اين حقيقت است كه سعادت و رستگاري مؤمنين هم تنها به خاطر ايمان خالصشان به خدا و رسول و قنوتشان و حسن اطاعتشان بوده، و اتصال و خويشاوندي كه با كفار داشتند ضرري به حالشان نداشت، پس معلوم مي‌شود ملاك كرامت نزد خدا تنها و تنها تقوي است و بس.

و براي مجسم كردن اين معنا نخست حال اين طايفه اول را به حال دو تا زن تاريخ مثل مي‌زند، كه هر دو همسر دو پيامبر بزرگوار بودند، دو پيامبري كه خداي تعالي عبد صالحشان ناميده- و چه كرامتي بزرگتر از اين- و با اين حال اين دو زن به آن دو بزرگوار خيانت كردند، و در نتيجه فرمان الهي رسيد كه با ساير دوزخيان داخل دوزخ گردند، پس اين دو زن همسر و هم بستر دو پيامبر بزرگوار بودند، اما همسري آنان سودي به حالشان نبخشيد، و بدون كسب كمترين امتيازي در زمره هالكان به هلاكت رسيدند.

و طايفه دوم را به دو زن ديگر تاريخ مثل مي‌زند، يكي همسر فرعون است، كه درجه كفر شوهرش بدانجا رسيد كه در بين مردم معاصر خود (با كمال بي‌شرمي و جنون) فرياد زد:

" رب اعلاي شما منم"، اما اين همسر به خدا ايمان آورد، و ايماني خالص آورد، و خداي تعالي او را نجات داد و داخل بهشتش كرد، و قدرت همسري چون فرعون و كفر او نتوانست به ايمان وي خدشه‌اي وارد سازد، دومي مريم دختر عمران است، مريم صديقه و قانته كه خدايش به كرامت خود گراميش داشت، و از روح خود در او بدميد.

و در اين تمثيل تعريض و چوبكاري سختي به دو همسر رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) شده، كه آن دو نيز به آن جناب خيانت كردند و سر او را فاش ساخته، عليه او دست به دست هم دادند و اذيتش كردند، و مخصوصا وقتي مي‌بينيم سخن از كفر و خيانت و فرمان (داخل دوزخ شويد) دارد، مي‌فهميم كه اين تعريض تا چه حد شديد است.

[سر انجام بد همسر نوح (عليه السلام) و همسر لوط (عليه السلام) با اينكه همسر پيامبر بودند]

 

 

 

 

" ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما..."

راغب مي‌گويد: كلمه" خيانت" و كلمه" نفاق" هر دو به يك معنا است، با اين تفاوت كه خيانت را در خصوص نفاقي بكار مي‌برند كه در مورد عهد و امانت بورزند، و نفاق را در خصوص خيانتي بكار مي‌برند كه در مورد دين بورزند، اين معناي اصلي و موارد استعمال اصلي اين دو كلمه بود، ولي بعدها درهم و برهم شد، پس خيانت به معناي مخالفت با حق به وسيله نقض سري عهد است، و مقابل خيانت امانت است، هم گفته مي‌شود: " خنت فلانا- من به فلاني خيانت كردم" و هم گفته مي‌شود: " خنت امانة فلان- من به امانت فلاني خيانت كردم".

در باره جمله" لِلَّذِينَ كَفَرُوا" دو احتمال هست، يكي اينكه اين جمله متعلق باشد به مثل، كه در آن صورت معنا چنين مي‌شود: خداي تعالي مثلي زده كه با آن حال كساني را كه كافر شدند ممثل كند، و بفهماند كه خويشاونديشان به بندگان صالح سودي به حالشان ندارد، هم چنان كه سودي به حال همسر نوح و همسر لوط نداشت. و احتمال دوم اينكه متعلق به فعل" ضرب" باشد، كه در آن صورت معنا چنين مي‌شود: خداي تعالي زن نوح و لوط و سرگذشت آنان را مثل زده براي كفار تا عبرت بگيرند، و بفهمند كه اتصال و خويشاوندي با صالحان از بندگان خدا سودي به حالشان نداشت، اينها نيز با خيانتي كه نسبت به رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) كردند اهل آتش خواهند بود.

دو كلمه" امرأت نوح" و" امرأت لوط" مفعولند براي فعل" ضرب"، و منظور از اينكه فرمود: اين دو زن در تحت دو نفر از بندگان صالح ما بودند اين است كه همسر آن دو بودند.

" فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً"- ضمير تثنيه اولي به كلمه" عبدين"، و تثنيه دومي به كلمه" امرأتين" برمي‌گردد، و معناي جمله اين است كه آن دو بنده صالح ما ذره‌اي از عذاب خدا را كه متوجه آن دو زن شد از آنان دور نكردند.

" وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ"- يعني به ايشان گفته شد، داخل آتش شويد همانطور كه سايرين و بيگانگان از انبيا داخل مي‌شوند. و منظور از" داخلين" قوم نوح و قوم لوط است، هم چنان كه آيه زير هم كه در باره همسر نوح است به اين معنا اشاره دارد، مي‌فرمايد: " حَتَّي إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ"  ، و آيه‌اي ديگر كه راجع به همسر لوط است، و مي‌فرمايد:

" فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُها ما أَصابَهُمْ"  ، ممكن هم هست منظور از جمله" مع الداخلين"، خصوص كفار از قوم نوح و لوط نباشد، بلكه عموم كفار باشد (ولي به هر حال لطف اين جمله را از نظر دور مدار، كه مي‌خواهد اشاره كند: شما با همه اتصالي كه با نوح و لوط داشتيد، امروز با ساير دوزخيان هيچ فرقي نداريد، و اتصال و همسري با انبيا خردلي در سرنوشت شما دخالت ندارد).

و اگر اين خطاب را در قالب" قيل- گفته شد" آورد، و نيز داخلين را مطلق ذكر كرد، براي اين بود كه به بي‌مقداري آن دو زن، و همه كفار اشاره كند، و بفهماند نزد خدا هيچ ارزش و كرامتي ندارند، و خداي تعالي هيچ باك و پروايي ندارد، كه آن دو در كجا و به چه سرنوشتي هلاك مي‌شوند.

[شرح دعاي همسر فرعون و درخواست‌هايش از پروردگار متعال]

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ..."

بحثي كه بايد در باره جمله" لِلَّذِينَ آمَنُوا" داشته باشيم، همان بحثي است كه در جمله" لِلَّذِينَ كَفَرُوا" داشتيم.

 

 

و در جمله" إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ"، خداي سبحان تمامي آرزوهايي را كه يك بنده شايسته در مسير عبوديتش دارد خلاصه نموده، براي اينكه وقتي ايمان كسي كامل شد ظاهر و باطنش هماهنگ، و قلب و زبانش هماواز مي‌شود، چنين كسي نمي‌گويد مگر آنچه را كه مي‌كند، و نمي‌كند مگر آنچه را كه مي‌گويد، و در دل آرزويي را نمي‌پروراند، و در زبان درخواست آن را نمي‌كند، مگر همان چيزي را كه با عمل خود آن را مي‌جويد.

وچون خداي تعالي در خلال تمثيل حال اين بانو، و اشاره به منزلت خاصه‌اي كه در عبوديت داشت، دعايي را نقل مي‌كند كه او به زبان رانده، همين خود دلالت مي‌كند بر اينكه دعاي او عنوان جامعي براي عبوديت او است، و در طول زندگي هم همان آرزو را دنبال مي‌كرده، و درخواستش اين بوده كه خداي تعالي برايش در بهشت خانه‌اي بنا كند، و از فرعون و عمل او و از همه ستمكاران نجاتش دهد. پس همسر فرعون جوار رحمت پروردگارش را خواسته، خواسته است تا با خدا نزديك باشد، و اين نزديكي با خدا را بر نزديكي با فرعون ترجيح داده، با اينكه نزديكي با فرعون همه لذات را در پي داشته، در دربار او آنچه را كه دل آرزو مي‌كرده يافت مي‌شده، و حتي آنچه كه آرزوي يك انسان بدان نمي‌رسيده، در آنجا يافت مي‌شده، پس معلوم مي‌شود همسر فرعون چشم از تمامي لذات زندگي دنيا دوخته بوده، آن هم نه به خاطر اينكه دستش به آنها نمي‌رسيده، بلكه در عين اينكه همه آن لذات برايش فراهم بوده، مع ذلك از آنها چشم پوشيده، و به كراماتي كه نزد خدا است، و به قرب خدا دل بسته بوده، و به غيب ايمان آورده، و در برابر ايمان خود استقامت ورزيده، تا از دنيا رفته است.

و اين قدمي كه همسر فرعون در راه بندگي خدا برداشته، قدمي است كه مي‌تواند براي همه پويندگان اين راه، مثل باشد، و به همين جهت خداي سبحان حال او و آرزوي او و عمل در طول زندگي او را در دعايي مختصر خلاصه كرد، دعايي كه جز اين معنا نمي‌دهد كه او از تمامي سرگرمي‌هاي دنيا و هر چيزي كه آدمي را از خدا بي‌خبر مي‌كند قطع رابطه كرده، و به پروردگار خود پناهنده شده، و جز اين آرزويي نداشته كه با خدا نزديك باشد، و در دار كرامت او منزل گزيند.

مي‌فرمايد: " امرأت فرعون"، براي مؤمنين همسر فرعون را مثل مي‌زند، نام آن جناب به طوري كه در روايات آمده آسيه بوده: " إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ"، در اين دعا خانه‌اي درخواست كرده كه هم نزد خدا باشد و هم در بهشت، و اين بدان جهت است كه بهشت دار قرب خدا و جوار رب العالمين است، هم چنان كه خود خداي تعالي فرموده: " أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ"  علاوه بر اين، حضور در نزد خداي تعالي و نزديكي او كرامتي است معنوي، و استقرار در بهشت كرامتي است صوري، پس جا دارد كه بنده خدا هر دو را از خدا بخواهد.

" وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ"- منظورش از قوم ظالمين همان قوم فرعون است و اين دعا در حقيقت بيزاري ديگري است از فرعونيان، و از خداي تعالي درخواست مي‌كند، او را از جامعه‌اي ستمكار نجات دهد، هم چنان كه جمله قبلي درخواست نجات از مجتمع خاص خانوادگي بود.

[اوصاف و فضائل مريم (عليها السلام)]

" وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا..."

اين آيه عطف است به جمله" امرأت فرعون"، و تقديرش اين است كه: " و ضرب اللَّه مثلا للذين امنوا مريم...- خداوند مريم را مثل زده براي كساني كه ايمان آورده‌اند...".

درخصوص مريم (علیها السلام) مي‌بينيم كه به نام مباركش تصريح نموده، ولي در باره همسر فرعون چنين كاري نكرد، اصولا در قرآن كريم جز مريم نام هيچ زني برده نشده، تنها آن جناب است كه در حدود بيست و چند سوره و در سي و چند آيه نام او را برده است.

" الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا"- در اين قسمت از آيه مريم را به خاطر عفتش مي‌ستايد، و ستايش مريم (علیها السلام) در قرآن كريم مكرر آمده، و شايد اين به خاطر رفتار ناپسندي باشد كه يهوديان نسبت به آن جناب روا داشته، و تهمتي باشد كه ايشان به وي زدند، و قرآن كريم در حكايت آن مي‌فرمايد: " وَ قَوْلِهِمْ عَلي مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً" و در سوره انبياء هم نظير اين قصه آمده مي‌فرمايد: " وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها"  .

" وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها"- يعني مريم كلمات پروردگار خود را كه به قول بعضي  همان وحي انبيا باشد، تصديق كرد. بعضي «4» ديگر گفته‌اند: مراد از كلمات خداي تعالي در اينجا وعده و تهديد و امر و نهي خداست. ولي اين وجه درست نيست، زيرا بنا بر اين، ديگر احتياج نبود نام كتب خدا را ببرد، چون كتب آسماني همان وعده و وعيد و امر و نهي است.

" و كتبه"- منظور از كتب خداي تعالي همان كتبي است كه شرايع خداي تعالي در آن است، شرايعي كه از آسمان نازل شده، مانند كتاب تورات و انجيل، و اصطلاح قرآن هم در كتب آسماني همين است، و شايد منظور از تصديق كلمات پروردگارش و تصديق كتب خداي تعالي اين باشد كه مريم (علیها السلام) صديقه بوده، هم چنان كه در آيه زير فرموده: " مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ"  .

 

 

" وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ"- يعني مريم از زمره مردمي بود كه مطيع خدا و خاضع در برابر اويند، و دائما بر اين حال هستند، و اگر مريم (علیها السلام) را با اينكه زن بود، فردي از قانتين خواند با اينكه كلمه مذكور جمع مذكر است، بدين جهت بود كه بيشتر قانتين مردان هستند.

مؤيداينكه قنوت به اين معنا است اين است كه قنوت به همين معنا در آيه‌اي ديگر، در خصوص مريم (علیها السلام) آمده، آنجا كه ملائكه به حكايت قرآن كريم مريم را ندا داده مي‌گويند: " يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ" .

ولي بعضي «1» از مفسرين احتمال داده‌اند مراد از قانتين خصوص قوم و قبيله خود مريم باشد، چون آن جناب از خاندان و از بيتي به وجود آمد كه عموما اهل صلاح و طاعت بودند.

ولي اين احتمال بعيد است، اولا به خاطر وجهي كه قبلا ذكر كرديم، و ثانيا به خاطر اينكه آيه شريفه در مقام تعريض به دو تن از زنان رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) است، و در چنين مقامي مناسب آن است كه منظور از قانتين عموم اهل طاعت و خضوع براي خدا باشد.

بحث روايتي [(رواياتي پيرامون فضيلت فاطمه (عليها السلام)، خديجه، مريم و آسيه و در باره نحوه كشته شدن همسر فرعون)]

در تفسير برهان از شرف الدين نجفي، و او بدون ذكر سند از امام صادق (علیهالسلام) روايت كرده كه در شان نزول آيه شريفه" ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ..." فرموده: اين مثل را خداي تعالي براي عايشه و حفصه زده، كه عليه رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) و در دشمني با آن جناب دست به دست هم داده، سر او را فاش كردند  .

و در مجمع البيان از ابو موسي از رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) روايت كرده كه فرمود: از مردان، بسياري به حد كمال رسيدند، ولي از زنان به جز چهار نفر به حد كمال نرسيدند، اول آسيه دختر مزاحم همسر فرعون، و دوم مريم دختر عمران، و سوم خديجه دختر خويلد، و چهارم فاطمه دختر محمد (صلوات الله علیه و آله) بودند .

و در الدر المنثور است كه احمد و طبراني و حاكم، (وي حديث را صحيح دانسته)، از ابن عباس روايت كرده‌اند كه گفت: رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) فرموده: افضل زنان اهل بهشت، خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر محمد (صلوات الله علیه و آله)، و مريم دختر عمران، و آسيه دختر مزاحم همسر فرعون است، و در فضيلت او همين بس كه خداي تعالي داستانش را در قرآن براي ما ذكر كرده كه گفت: " رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ"  .

 

 

و در همان كتاب آمده كه طبراني از سعد بن جناده روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) فرمود: خداي تعالي مريم دختر عمران و همسر فرعون و خواهر موسي را در بهشت به ازدواج من در آورد.

مؤلف: به طوري كه از روايات برمي‌آيد آسيه همسر فرعون به دست همسرش فرعون كشته شد، چون فرعون به دست آورده بود كه وي به خداي يگانه ايمان آورده، و اما اينكه به چه صورت كشته شده، روايات اختلاف دارند.

در بعضي از آنها آمده كه: وقتي فرعون مطلع شد كه همسرش به خدا ايمان آورده، به او تكليف كرد كه به كفر برگردد، و او زير بار نرفت و حاضر نشد جز خدا كسي را بپرستد، فرعون دستور داد سنگ بسيار بزرگي بر سرش بيفكنند، به طوري كه زير سنگ خرد شود، و مامورينش همين كار را كردند  .

و در بعضي ديگر آمده كه: وقتي او را براي عذاب حاضر كردند، دعايي كرد كه خداي تعالي آن را در قرآن كريم حكايت نموده، و آن اين بود كه گفت" رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ..."، و خداي تعالي دعايش را مستجاب نمود، و قبل از شهادت خانه خود را در بهشت ديد آن گاه جان شريفش از كالبد جدا شد، و سپس صخره بسيار بزرگي را بر جسد بيجانش انداختند.

ودر بعضي ديگر آمده كه فرعون او را با چهار ميخ به زمين كوبيد، و از ناحيه سينه شكنجه‌اش داد، و در آخر سنگ آسيايي روي سينه‌اش گذاشت، و در برابر تابش خورشيد رهايش كرد  - و خدا داناتر است.

 

ترجمه تفسیر المیزان ج 19

 

 

 

 

 

 

 

 


#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان
#ond[i]

 

حضرت زینب سلام الله علیها سومین فرزند مهد ولایت، در روز پنجم جمادی الاول سال پنجم یا ششم ه.ق در شهر مدینه منوره دیده به جهان گشود. وقتی

 اورا نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آوردند، حضرت پس از تبریک و تهنیت و ابراز خوشحالی، نام وی را زینب گذاشت;یعنی زینت پدر. آنگاه فرمود:"به همه امت وصیت می کنم احترام این دختر را نگه دارند که او همانند خدیجه کبری است."بعد ها مشخص شد همان گون

012 copy.jpg

ه که فداکاری های خدیجه در پیشبرد اهداف پیامبر و اسلام بسیار ثمربخش بود، ایثار، صبر و استقامت زینب در راه خدا نیز در بقا و جاودانگی اسلام از اهمیت ویژه ای برخوردار است. در نقل دیگری وارد شده که ایشان وقتی این نوزاد را در آغوش گرفتند، فرمودند:پاره تنم! نور دیده ام! هر کس بر او و بر مصائب او گریه کند، پاداش و مزد او مانند ثواب کسی است که بر برادرش حسن و حسین علیهما السلام گریه کند.


القابی که برای آن حضرت نقل شده است، به گوشه هایی از عظمت شخصیت این بانوی بزرگ اسلام دلالت دارند. از جمله القاب وی را می توان عالمه غیر معلمه، نائبه الزهرا، عقیله النساء، الکامله، ولیده الفصاحه، صدیقه الصغری، معصومه الصغری، صابره محتسبه، سلیله الزهرا، امینه الله، محدثه، ناموس کبریا، قره العین مرتضی، عقیله بنی هاشم، محبوبه المصطفی، زاهده، عابده، نابغه الزهرا و... دانست.
در یگانه بودن او همین بس که حضرت زینب سلام الله علیها در خانه وحی و ولایت و از پدر و مادری معصوم متولد و در آغوش نبوت و مهد امامت و ولایت و مرکز نزول وحی الهی، بزرگ شد. ایشان در خانه ای تربیت و رشد یافت که عالی ترین نمونه زندگی خانوادگی به شمار می رود و در طول تاریخ بشر، خانواده ای به این بزرگی و عظمت نیامده است و نخواهد آمد

 

پیامک به مناسبت وفات ام المومنین حضرت خدیجه سلام الله علیها

 

#پیامک_برای_حضرت_خدیجه
#مدح_حضرت_خدیجه





سلام ما به تو باد اى خديجه كبرى

نخست همسر خوش طينت رسول خدا

هزار رحمت حق بر راوان پاك تو باد

درود ما به تو باد، به جنت الماوى

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

کرد در ماه خدا روح تو پرواز از بدن

گشت مهمان در جوار قرب حي ذوالمنن

بود سال رحلتت سال غم و رنج و محن

جامه ختم رسالت شد بر اندامت کفن

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

گشت عام الحزن بر ختم رسل، سال غمت

شد روان از ديده‌اش بر چهره اشک ماتمت

اي در امواج بلاها با محمّد رهسپر

در هجوم سنگ‌ها جان محمّد را سپر

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

بر محمّد از همه زن‌هاي عالم خوب‌تر

مصطفي را سوز داغت ماند عمري بر جگر

بارها زين غصه چشم سيد بطحا گريست

بلکه در شـام زفاف حيدر و زهرا گريست

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

ما به تو گريان، تو را لب در جنان پر خنده باد

همچو جان در قلب ياران خاطراتت زنده باد

شوکت و جاه و جلال و عزتت پاينده باد

منطقت تا حشر بر بوجهل‌ها کوبنده باد

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

اى قبله حاجات مولاتى خديجه

اى مادر سادات مولاتى خديجه

اى آنكه نور عشق لبخند تو باشد

زهرا نمايد فخر فرزند تو باشد

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

پس از وصیت ام الائمه پیغمبر

خدیجه را به عبایش ز خود مقدم داشت

در آن دمی که کفن از بهشت آوردند

هوای رحلت او روضه محرم داشت

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

تویى كه ثروت خود بى دريغ بخشيدى

به همسرى كه مقامش به حق بود والا

چو گشت معتكف كوه نور، همسر تو

توئى كه بوده اى چشم انتظار راه حرا

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

تو رمز پيروزى ختم المرسلينى

در هر دو عالم حتم دارم بهترينى

تو نور بخش دين ميان عالمينى

در كربلا تو ذكر لبهاى حسينى

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

اى بهترين مادر گرامى، همسر عشق

هستى خود دادى به راه رهبر عشق

اى گرمى كاشانه احمد خديجه

اى سفره دار خانه احمد خديجه

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

 *******

 

بر تو مي‌بالد محمّد، بر تو مي‌نازد حجاز

با محمّد خوانده‌اي پيش از شب بعثت، نماز

مـادر زهرا ! سلام الله ، بر جان و تنت

يازده خورشيد سر زد از سپهر دامنت

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

با علي همگام در احياي قرآن بوده‌اي

پيشتر از بعثت احمد مسلمان بوده‌اي

مؤمنين از چون تو مادر تا قيامت سرفراز

مسلمين آرند بر خاک درت روي نياز

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

اين سه اصل آمد از اول باعث ترويج دين

هست تو، خُلق نبي، تيغ اميرالمؤمنين

از تمام هست خود يکسر فشاندي آستين

راستي اين است در اسلام، دين راستين

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

بردباري، صبر، دينداري همه مرهون توست

هر که از اسلام دارد بهره‌اي، مديون توست

مصطفي ز آغاز، ياري جز تو و حيدر نداشت

در مقام و منزلت مانند تو همسر نداشت

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

اي درود آفرينش بر تو و بر شوهرت

وي سلام الله بر دامان زهرا پرورت

در مقام زن ولي مردانگي قانون توست

تا قيامت هر کجا مؤمن بوَد، ممنون توست

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

اين بوَد شأنت که حق روح مطهر خوانَدت

مي‌سزد پيغمبر اسلام، همسر خواندت

ني عجب گر حيدر کرار، مادر خواندت

يا که جبريل امين زهراي ديگر خواندت

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

بوي عطر عصمت مريم دهد پيراهنت

نقش لبخند نبي در «يا محمّد» گفتنت

کيست تا مثل تو بانو کُفو طاهايش کنند؟

کفـو طاهـا، مـادر ام ابيهـاش کنند؟

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

اي شده وقف خداوند تعالي هست تو

وي تمام هستي خالق به روي دست تو

پاک‌تر از پرده ی بيتِ الهي دامنت

خلعت زيباي اُم‌المؤمنيني بر تنت

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

اي سلام آورده جبريل از خداوندت، سلام

وي محمّد برده نامت را به لب با احترام

همسر و همسنگر و همگام با خيرالانام

سايه‌ات تا صبح محشر بر سر دين مستدام

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

*******

برای حضرت ام الائمه این یک بس

که نور فاطمه بر دامن مکرم داشت

خدیجه مادر ما اولین مسلمانی است

که با ولای علی عهد خویش محکم داشت

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

 *******

 

بين امت با وجود آن همه نعت و سپاس

ناشناسي ناشناسي ناشناسي ناشناس

ذات حق، داننده اسرار داند کيستي

هر که هستي احمد مختار داند کيستي

بعد احمد، حيدر کرار داند کيستي

فاطمه، آن عصمت دادار داند کيستي

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

چه بانویی که خدایش سلام می فرمود

که نامه عملش مُهر مِهر خاتم داشت

یگانه بانوی مردی که از عدالت خود

تمام عالم و آدم به زیر پرچم داشت

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

هنوز چهره مکه غبار ماتم داشت

هنوز داغ ابوطالب آتش غم داشت

دل لطیف پیمبر غمین زهرا بود

به سینه درد و غم و غصه های عالم داشت

سخن ز رحلت بانوی با کرامت بود

کسی که حسن کمال چهار مریم داشت

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

قنوت امشب زهرا فقط شده مادر

به روی سینه مادر نهاده سر، کوثر

الهی مادر یاسم غریب می میرد

غریب بود و غریبانه جان دهد آخر

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

برای مادر ایمان سزاست گریه کنیم

و با سرشک امامان سزاست گریه کنیم

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

مقام و منزلتش را کسی چه می داند

شریک امر رسالت همیشه می ماند

قد خمیده و موی سفید او امشب

هزار روضه برای رسول می خواند

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

اشک غمت به ساحل پلک ترم نشست

سنگ فراق شیشه ی قلب مرا شکست

امن یجیب خواندن من بی نتیجه ماند

زهرا یتیم گشت و پدر بی خدیجه ماند

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

تمام هستي خود را به عشق بخشيدم

به عشق اينكه به بيت نبي است مأوايم

ولي چه زود شنيدم پس از من و احمد

حريم عشق بسوزد به دست اعدايم

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

خداست شاهد حالم كه من چه‏ها ديدم

اگر چه شاد ز يك عمر امتحانهايم

گهي به شعب ابي طالبم گواه بلا

گهي ستم كش اهل حجاز و بطحايم

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

*******

 

من آن كنيز خدايم كه يار طاهايم

منم كه مادر امّ الائمه زهرايم

به افتخار كنيزي مصطفي اين بس

كه من شريك نبي در نشاط و غمهايم

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت باد

 

 *******

 

همت سر تسلیم به دیوار تو سوده

پیش از تو زنی لب به شهادت نگشوده

تو در دل سختی به پیمبر گرویدی

هر بار بلا را به سر و دوش کشیدی

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها)تسلیت باد

 

*******

 

تو به اسلام مادری کردی

تو به توحید یاوری کردی

عصمت از دامنت چنان جوشید

که به مریم برابری کردی

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها)تسلیت باد

 

*******

 

هنوز عطرِ تو مادر به جسمِ من جاریست

هنوز زخمِ نبودن به سینه‌ام کاریست

ز مصحف مددت یک ورق به جا مانده

میان آن در و دیوار لحظه‌ ی یاریست

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها)تسلیت باد

 

*******

 

مادرِ زهرا چو دل را بر نبی تقدیم کرد

جانثاری بهر احمد را به خود تصمیم کرد

با نثار جان و مالش نزد زهرا دخترش

یاری همسر نمودن را چنین ترسیم کرد

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها)تسلیت باد

 

*******

 

اى بانوى ذوالکرم خدیجه

اى مادر اهل غم خدیجه

دلداده تو حبیب حق بود

صاحب نفس حرم خدیجه

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها)تسلیت باد

 

*******

 

در سوگ تو آتشین دلم مادرِ یاس

هجران تو گشته قاتلم مادرِ یاس

زهرا به کنارِ قبر تو می‌گرید

از ناله‌ی او منفعلم مادرِ یاس

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها)تسلیت باد

 

*******

 

امشب خدیجه می رود از خانه ی وحی

تاریک شد در ماتمش کاشانه ی وحی

چشم از خدیجه بر نمی دارد پیمبر

خون جگر از دیده می بارد پیمبر

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها)تسلیت باد

 

 

*******

 

 

با کوچ تو ای بانو! دیگر هیچ کاروانی در بیابان دل‌ها ، بی‌شوقِ کعبه یادت قدم نزد؛ که استواری امروزِ بنای دین،

از برکت خشتِ نخستینِ توست ، السّلام علیک ای نور کبری ای نیّره عظمی!

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها)تسلیت باد

 

*******

 

سلام بر تو بانوی چشمه‏ های روان، مادر مهربان شریعت، همسایه دیوار به دیوار آسمان، خدیجه بزرگ!

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها)تسلیت باد

 

 

*******

 

 

رحمت خدا بر خدیجه علیها السلام باد که شاخه‏ های بی‏ پناه رسالت، بر ریشه‏ های مقتدرش پیوند خورده بودند.

وفات ام المومنین  حضرت خدیجه (سلام الله علیها)تسلیت باد

 

 

گردآوری: سیدامیرحسین کامرانی راد

 

 

 


#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان
#ond[i]

 

 

هنگامی که تاریخ جهان را ورق می زنیم و سرنوشت ملت ها را می نگریم، می بینیم در برهه ای از زمان موج عظیمی از تمدّن و فرهنگ، به وسیله جامعه ای گمنام و عقب مانده در جهان عرب پدید آمد و پس از مدتی، بیش از نیمی از سرزمین های آباد آن روز را در اختیار گرفت، و چنان اثری بر جای نهاد که هیچ جست وجوگر فلسفه تاریخ نمی تواند عظمت و تأثیر آن را در پیدایش تمدّنهای بعد جهان نادیده گیرد.
 
 
«نهرو» در کتاب خود در مورد شکوه این پیشرفت اعجاب انگیز می نویسد: شگفت انگیز است که این نژاد عرب ـ که در طول قرونی دراز، انگار در خواب و خفتگی به سر می برد و به ظاهر از آنچه در سایر نواحی اتفاق می افتاد بی خبر بود ـ ناگهان بیدار شد و با نیرویی شگرف دنیا را تکان داد و زیر و رو ساخت. سرگذشت جامعه عرب و داستان آن که چگونه این ملت به سرعت در آسیا، اروپا و آفریقا راه یافت و فرهنگ و تمدّنی بزرگ به وجود آورد، خود از شگفتی های تاریخ بشر است.
 
 
نیرو و فکر تازه ای که عرب را از خواب بیدار و از اعتماد به نفس و قدرت و شور زندگی سرشار کرد، آیین زندگی ساز «اسلام» بود. این مذهب (دین) به وسیله پیامبر تازه ای به نام محمّد به مردم هدیه گردید.
 
 
او برای آغاز آموزش مذهب خود، شتاب نداشت. مدت ها زندگی آرامی را ادامه داد، و مورد مهر و اعتماد همشهریانش قرار گرفت، و به سبب بینش و رفتار شایسته اش به لقب «امین» مشهور شد؛ امّا وقتی دعوت خود را برای آموزش مذهب جدید آغاز کرد و به ویژه آن گاه که به روشنگری ضدّ بت ها پرداخت، غوغای عظیمی در مخالفت با او برخاست که سرانجام از مکّه بیرون رفت تا جان خود را نجات دهد.
 
 
محمّد پیش و بیش از همه چیز، مردم را به پرستش خدای یگانه ـ که خود او، پیام آور و سفیر او بود ـ دعوت می کرد، و در واقع، خلاصه دعوت او این جمله ها بود: « لا اِلهَ اِلاّ اللّه، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّه.»
 
 
او در سال ۶۳۲ م، یعنی ده سال پس از هجرت، درگذشت در حالی که توانسته بود از قبیله های فراوان عربستان ـ که هماره با خود در ستیز بودند ـ ملتی یکپارچه و توانمند بسازد و آنها را از شور و شوق خدمت در راه هدف بزرگ سرشار سازد. عرب ظرف بیست و پنج سال پس از رحلت پیامبرشان بر اثر حرکتی که او پدید آورده و شور و شعله ای که او در جانشان برافروخته بود، توانستند ایران، سوریه، ارمنستان و قسمتی از آسیای مرکزی و مصر و قسمت هایی از شمال آفریقا را فتح کنند.
 
 
عرب چه در شرق و چه در غرب، پیش رفتند. در شرق، شهرهای هرات، کابل و بلخ در برابر آنان سقوط کرد، و به ایالات «سِند» و سواحل رود «سِند» در هندوستان رسیدند، و در غرب هم همچنان پیش راندند.
 
 
«عقبه»، سردار معروف عرب، در سراسر شمال آفریقا پیش رفت تا به اقیانوس اطلس و سواحل غربی آفریقای شمالی و مراکش امروز رسید. در آنجا از این که به دریا رسیده بود، متأسف شد و مسافت زیادی هم در اقیانوس با کشتی پیش رفت و آن وقت اظهار تأسف کرد که دیگر در آن سوی دنیا، سرزمینی وجود ندارد که آن را به نام خدا مسخّر سازد!
 
 
عرب از مراکش و آفریقا و از تنگه باریک دریا گذشتند و به اسپانیا و اروپا وارد شدند. بدین شکل در حدود ۱۰۰ سال پس از درگذشت پیامبر، امپراطوری اسلام از جنوب فرانسه و اسپانیا در سراسر شمال آفریقا تا سوئز، و از آنجا در سراسر عربستان و ایران و آسیای مرکزی تا مرزهای مغولستان گسترش یافت، به طوری که دیدیم عرب ها از اسپانیا تا مغولستان را مسخّر ساختند و این صحراگردان بیابان های عربستان حکمران مغرور یک امپراطوری عظیم گشتند.
 
 
راز دگرگونی و پیشرفت اسلام
دانشمندان ، نفوذ دعوت پیامبر و گسترش اندیشه و فرهنگ قرآن را در آن شرایط تیره وتار تعصب و مرگ اندیشی و رواج دنباله روی و ظلم پذیری و حاکمیت استبداد، مرهون این عوامل می دانند:
۱. شرایط آشفته فکری و مذاهب آکنده از خرافات و احساس خلاء فرهنگی و اخلاقی خردمندانه و تباهی های فقر، ناآگاهی، و بی عدالتی که شرایط را برای تحول مطلوب مساعد می ساخت؛
۲. رهبری های زورمدارانه، انحصاری و اسارتبار و رهبران خودکامه و خشن و فاقد صلاحیت های فکری و عاطفی و منش انسانی؛
۳. روش استبدادی در اداره جامعه؛
۴. شرایط مساعد محیط برای تحول مطلوب، سادگی و متانت عقاید و آموزه های اسلام؛
۵. جامعیت و همه سونگری آیین جدید؛
۶. قدرت استدلال و اقناع خرد و وجدان بشر به وسیله آیین نو؛
۷. فطری و طبیعی بودن مقررات اسلام؛
۸. جاذبه وصف ناپذیر پیامبر در بینش و منطق و منش؛
۹. رفتار انسانی پیروان راستین اسلام؛
۱۰. نقش ممتاز و سرنوشت ساز چهار چهره ی نامدار و چند یار فداکار آغاز بعثت، یعنی علی، خدیجه، ابوطالب و فاطمه-علیهم السلام- .
 
 
نقش ممتاز بانوی آزادی در حمایت از پیامبر
بانوی خردمند حجاز از جنبه های گوناگونی در پیشرفت و استواری اسلام نقش سرنوشت سازی داشت:
۱. خدیجه به شرایط تیره و تار روزگارش خوش بین نبود، و در بینش و منش و عمل کرد با مردم زمانش بسیار متفاوت، و سخت مخالف جریان تاریخ و روند جامعه بود؛ به همین دلیل به آیین حق گرای ابراهیم ایمان داشت، و هماره در اندیشه رهایی مردم از بلای جهل و شرک بود و از ظالمان بیگانه. اوپس از ظهور اسلام با تعمق در آن،با شجاعتی تحسین برانگیز در گرایش به آیین جدید پیشگام شد و این پیشتازی با آن اعتبار اخلاقی و اقتصادی، دل ها را به آیین جاهلیت متزلزل، و به دین جدید متمایل ساخت.
۲. موضع گیری دلیرانه و کارساز خدیجه ـ علیهاالسلام ـ در حمایت از آیین جدید و در دفاع از امنیت آورنده آن در آن توفان جهل ،گام بلند دیگری بود که به تدریج راه را گشود و برای پیامبر فرصت سازی کرد تا آیین اش را در چشم انداز همگان قرار دهد.
۳. پایداری و شکیب قهرمانانه خدیجه ـ علیهاالسلام ـ در برابر توفان مشکلات، کارشکنی ها، زخم زبان ها، تمسخرها، خشونت ها، داغ و درفش ها، تبعیدها و رنج ها پابه پای پیامبر چیزهایی نیست که تاریخ و حافظه تاریخی پژوهشگران آنها را از یاد ببرد، و این گام دیگر آن بانوی تاریخ ساز در پیشرفت دین و نجات جامعه بود.
۴.همراهی خدیجه با محمّد ـ صلی واللّه وعلیه وآله ـ در سخت ترین شرایط، نوید به او در برابر فشارها، زدودن گرد اندوه از گستره دل بی کران پیامبر با درایت و ایمان به خدا، گام بلند دیگر خدیجه ـ علیهاالسلام ـ در این راه بود.
۵. شرکت مستقیم در مبارزه بزرگ اسلام با کفر، آن گاه نثار ثروت و امکانات و جایگاه و آسایش و جان در راه خدا و آزادی بندگان او، کار سِترگی است که از آن بزرگ بانوی نوگرا و آزاده میسر بود و بس.
 
درست ازاین زاویه است که پیامبر او را یاری بی بدیل عنوان می داد. تا در دنیا بود، به او و نام و یاد و هر آنچه نشان از او داشت، بسیار بها می داد. او را بانوی خرد و کمال، سرمشق ایمان و پروا، آراسته به ارزش های انسانی، نمونه آزادگی و سمبل حق طلبی و سالار زنان رشدیافته خواند و از جانب خدا به او سلام آورد، و نوید بهشت و پاداش پرشکوه داد، و بهشت خدا را در شور و شوق دیدار او وصف نمود، و خبر داد که خدا بر فرشتگانش از ایمان و ایثار او مباهات می کند.
 
 
پیامبر، کار سِتُرگ خدیجه را در کنار جهاد پرشکوه امام علی ـ که تنها پاداش یک شمشیرش، برابر عبادت آدمیان و پریان وصف شده است ـ بر شمرد. در میدان عمل او را شریک دغدغه ها و وزیر کار آمد فرهنگی و اجتماعی خویش برگزید، و فقدان او را فاجعه بار ارزیابی کردو سال رحلت جانسوزش را سال اندوه عنوان داد. پس از مرگ او برای مدتی خانه نشین شد، و سر انجام هم به مدینه هجرت کرد؛ چراکه دیگر بافقدان خدیجه و ابوطالب جایی برای ماندن نبود.
 
 
«طبرسی» در این مورد می نویسد: خدیجه و ابوطالب، دو یار پراعتبار و دو پشتیبان راستین پیامبر، هر دو در یک سال، جهان را بدرود گفتند و بدین سان پیامبر، هدف دو مصیبت قرار گرفت: مصیبت مرگ ابوطالب و خدیجه! و این در حالی بود که خدیجه ـ علیهاالسلام ـ ، وزیری خردمند و شجاع بود، و آن حضرت به یاری او و حمایت بی دریغ و شجاعانه اش بر انبوه مشکلات و موانع چیره می شد و با مهر وصف ناپذیر او آرامش خاطر می یافت.
 
 
آخرین شعله های زندگی
سرانجام پس از آن محاصره ظالمانه ی پیشوای آزادی و خاندان و یارانش در شعب ابی طالب، پیمان استبدادگران، به صورت معجزه آسایی شکسته شد و پیامبر به همراه شریک دغدغه های زندگی اش آزاد شد.
خدیجه ـ علیهاالسلام ـ که در روزگار تبعید، یار و مشاور خردمند پیامبر و پناهگاه و مادر مردم آزادیخواه بود، از یک سو شادمان بود، امّا از سوی دیگر می دید که آن فشار بیداد و محرومیت طولانی از امکانات زندگی و حتی آب و غذا و امنیت و آرامش در تبعیدگاه، سلامتی او و ابوطالب را به خطر افکنده و آن دو حمایتگر شجاع پیامبر به شمعی می مانند که واپسین فروغ و حرارت را به همراهان ایثار می کند.
 
خدیجه ـ علیهاالسلام ـ بیمار شد و در بستر افتاد، و با آن که دوستانش به سبب بزرگ منشی او، خود را مدیون او می نگریستند و هر کدام برای پرستاری او بر یکدیگر سبقت می جستند، پیامبر - که نمونه حق شناسی بود - پرستاری از یار پرمهر خود را به عهده گرفت، و در برابر اصرار «اسما»، «امّ سلمه»، «امّ ایمن» و دیگر زنان و دختران، خود بر پرستاری از او پافشاری کرد. خود برای یار پرمهر غذا آماده می ساخت، و ساعت ها کنار بسترش می نشست. به سخنان او گوش جان می سپرد، به او امید می داد، در جابه جا شدنش به او مدد می کرد، حق شناسانه از روزهای دشوار و سرنوشت سازی سپاسگزاری می کرد، که آن دخت کمال به او پناه داده، و دعوت او را تصدیق کرده و در راه تأمین امنیت او، از جان مایه نهاده بود. روزهایی که خدیجه گرد اندوه و فشار استبداد را با گشاده رویی و مهر از چهره درخشان او زدوده بود. روزهایی که در حمایت از او در برابر بیدادگران ایستاده و از حق حیات، اندیشه، آزادی و امنیت او دلیرانه حمایت کرده و همه اعتبارش را در راه آرمان های بلند او به میدان آورده بود.
 
 
آخرین سفارش های خدیجه ـ علیها السلام ـ
انسان های دانشمند هماره می کوشند تا سفارش ها و سخنانشان سازنده و آموزنده باشد، به ویژه که آخرین سفارش های آنان باشد؛ چراکه وصیت آنان هدف های یک عمر تلاش و نگرانی و دغدغه هایشان را نشان می دهد. آنچه به عنوان وصیت بانوی خردمند حجاز رسیده است، نشانگر عمق ایمان به خدا و جهان پس از مرگ، بیانگر اخلاص و معنویت و تلاش او در خودسازی و کسب خشنودی خدا و احساس مسئولیت نسبت به دخت فرزانه اش فاطمه ـ علیهاالسلام ـ است.
او به هنگام شدت یافتن بیماری و احساس فراق، به پیامبر گفت: ای پیامبر خدا! سفارش های مرا بشنو!
 
 
پیامبر با مهر بسیار به او آرامش خاطر بخشید و برایش دعا کرد و فرمود: آماده است تا سخنان یار با وفای زندگی اش را با جان و دل بشنود.
 
 
خدیجه از پیامبر خواست تا دعای خود را بدرقه راهش سازد، و آن گاه که خواست او را در آرامگاه قرار دهد، بر آرامگاه او فرود آید و بانماز و نیایش آنجا را فروغ بخشد. آن گاه افزود: وصیت دیگری دارم که آن را به وسیله فروغ دیدگانم، فاطمه به آگاهی شما خواهم رساند!
 
 
پیامبر، خدیجه و دخت فرزانه اش را تنها نهاد، و او به دخت ارجمندش گفت: محبوب دل مادر! نور دیده ی من! از جانب من به پدرت بگو: من از خانه قبر ترسانم و تقاضا دارم یکی از جامه هایت را که به هنگام فرود وحی و راز و نیازهای شبانه بر تن داشتید، به من بدهید تا پس از مرگ، پیکرم با آن کفن گردد.
 
 
فاطمه ـ علیهاالسلام ـ تقاضای مادر را به پدر گفت، و پیامبر حق شناس نیز خواسته یار فداکارش را به جان پذیرفت و بی درنگ ردای مورد نظر را به فاطمه داد، و او نیز باشادمانی آن را نزد مادر آورد. هنگامی که آن بانوی ایمان، جهان را بدرود گفت، پیامبر به مراسم غسل او پرداخت و آن گاه که خواست بر بدن نازنین او جامه آخرت بپوشاند، جبرئیل فرود آمد و پیام خدا را رساند که: جامه آخرت خدیجه از سوی ما می باشد؛ چراکه او ثروت و امکانات خویش را در راه دین ما هزینه کرد! آن گاه آن جامه بهشتی را به پیامبر داد و او هم آن نازنین بدن را نخست با ردای خود، آن گاه با آن جامه اهدایی کفن کرد و در آرامگاه «مُعلّی» در دامنه کوه «حجون» ـ که بر فراز شهر مکّه است ـ به خاک سپرد.
 
 
فاجعه سهمگین مرگ حضرت خدیجه
خدیجه ـ علیهاالسلام ـ در دهمین روز ماه خدا، به سال دهم از بعثت، پس از آزادی از تبعیدگاه، در حالی که دست در دست پیامبرداشت،جهان را بدرود گفت و پیامبر و مردم را در اندوه رحلت جانسوزش فروبرد.
 
فرود این فاجعه سهمگین بر پیامبر و رهروان او بدان جهت گران تر و شکننده تر می نمود، که آنان هنوز از غم بزرگ رحلت فرزانه قریش و حجاز یا یکی از دو پشتیبان پراعتبار پیامبر «ابوطالب» همچنان اشکبار بود.
 
پیامبر که در آن شرایط دشوار، افزون بر تدبیر امور آیین جدید، به سبب حق شناسی و گرامیداشت حرمت همسری و همراهی، پرستاری یار مهربان و همرزم دانشمندش را به عهده گرفته بود و در واپسین لحظه های زندگی چشم بر چشم و گوش به سفارش های او داشت، با پرواز روح آن لاله بهشت، از کنار بسترش برخاست و با دیدگانی اشکبار، خبر رحلت یار غمخوارش را اعلام داشت.
 
این خبر تکان دهنده، صاعقه وار مکّه را درهم نوردید و مردم از رحلت بزرگ بانویی آگاهی یافتند که پیش از ظهور اسلام هم، او را خداجو، محروم نواز، پاکمنش و پراعتبار، و نه تنها سرور زنان روزگار که سالار نیک اندیشان می شناختند.
 
 
از عجایب روزگار
از عجایب روزگار این است که این خبر جانسوز، از سویی دوست و دشمن، آشنا و بیگانه، زن و مرد، شهرنشین و صحرانشین، کوچک و بزرگ و آزاد و برده را در ماتم فروبرد و از دگر سو، با این وصف که پیامبر در مکّه دشمنان بدسگال و بدزبانی داشت، همه زبان ها به ستایش خدیجه ـ علیهاالسلام ـ و آمرزشخواهی به او گشوده شد؛ چراکه همگان کم و بیش از سرشت پاک و منش مترقی و خِرد فروزان و قلب مهربان و شخصیت پرشکوه و تکرارناپذیر خدیجه، نیکی های بسیار دیده و شنیده بودند.
مرگ غمبار او، ضربه ای هولناک بر پیامبر و رهروان راه او فرود آورد و قلب نازنین او را آکنده از درد ساخت؛ به ویژه که به سبب رحلت مدافع نستوه اسلام جناب ابوطالب دلشکسته بودند.
آری، عظمت این فاجعه را تنها خدا می داند و درد آن ضربه سهمگین را تنها پیامبر و پس از او علی ـ علیه السلام ـ آن گونه که بود،احساس می کند. به همین جهت به نظر می رسد که هیچ رویدادی به جگرسوزی و کمرشکنی رحلت جانسوز خدیجه و ابوطالب، دو یار پراعتبار و دو پشتیبان پراخلاص اسلام و پیامبر نبود؛ چراکه وجود ارزشمند آن دو انسان برجسته، هم نقش حساسی در زندگی دگرگونساز پیامبر و بود و نبود او داشت و هم در گسترش فرهنگ اسلام در آغازین سال های بعثت.
 
 
شعاع شخصیت و نقش تاریخ ساز آن بانوی بزرگ
به راستی اگر شعاع وجودی آن بانوی تاریخ ساز و نقش او به عنوان یار پرمهر و مشاور پیامبر در این سطح والا نبود، چرا مرگ او باید آن گونه در روح بزرگ آن سمبل شکیب و پایداری تکان دهنده جلوه کند؟
چرا باید از غم بزرگ فقدان او بی قرار شود؟ و چرا باید پس از غروب خورشید بی غروب او از آسمان زندگی اش، خانه نشین شود؟ و برای چه باید سال رحلت غمبار او و ابوطالب را سال اندوه بزرگ بنامد؟ و چرا دیگر ادامه دعوت آزادیبخش خود را در مکّه ناممکن بنگرد؟
چرا باید برنامه هجرت از یار و دیار را در دستور کار قرار دهد؟
چرا پس از خدیجه و هجرت از سرای او، هر گز نمی تواند یاد و نام درخشان و نقش ارزشمند و کار سِتُرگ او را به فراموشی سپارد؟ بلکه باشنیدن نام او، از شکوه او وصف کند و نقش اورا در پیشرفت دین و آیین گرامی دارد و ضمن گرامیداشت او، از درد جانسوز فراق آهی سوزان کشد و با تأسف و اندوهی عمیق، باران اشک از آسمان دیدگان ببارد و بنالد که: آه! از خدیجه ام سخن گفتید؟ کجا همانند آن بانوی خرد و پروا و آن نمونه راستی و اخلاص پیدا می شود؟
یکی از حدیث نگاران در این مورد آورده است : با رحلت جانسوز خدیجه و ابوطالب، دو پشتیبان پراعتبار پیامبر، در حقیقت دو فاجعه سهمگین بر او فرود آمد؛ به گونه ای که آن اسطوره شکیب و پایداری، سخت اندوه زده و بی قرار گردید!
آری، مرگ خدیجه، هم برای پیامبر سهمگین بود و هم برای علی و فاطمه ـ علیهماالسلام ـ برای توحیدگرایان بی پناه، و هم برای غیر مسلمانان آرامش طلب و خواهان زندگی سالم، که اگر مرگ اندیشان آنان را برای انتخاب به حال خود می نهادند، در راه جدید گام می سپردند؛ آری فقدان انسان های صاحب اندیشه و منش زنده و بالنده و نقش مترقی و زندگی ساز ـ که در شمار چون گوهری کمیاب و گاه نایاب هستند ـ این گونه است و خدیجه ـ علیهاالسلام ـ از آن گوهرها و نمونه های انسانی بود.
 
 
امیر مؤمنان در سوگ خدیجه ـ علیهاالسلام ـ
هیچ کس پس از پیامبر، به اندازه امیر مؤمنان در فاجعه مرگ بانوی بزرگ آزادی اندوه زده نشد؛ چراکه او از سویی با خِرد و منش مترقی و ایمان و اخلاص یار و مشاور پیامبر آشنا بود و از دگر سو، از نقش کارساز او در حمایت از پیامبر و پیشرفت دین آگاه بود.
افزون بر آن، او از سویی خدیجه ـ علیهاالسلام ـ را مادر پرمهر و مربّی دلسوز و آموزگار لایق دوران کودکی خود می شناخت، و از دگر سو در همه فراز و نشیب های پس از بعثت و آغازین سال های دعوت آزادی بخش پیامبر، او را همرزم و همراه خویش در دفاع از قرآن و پیامبر و نمونه مقاومت و شکیب یافته بود؛ به همین جهت در سوگ جانسوز خدیجه و پدر ارجمندش ابوطالب باران اشک از دیدگان فروباراند و در سروده ای چنین گفت: ای دو چشم من! باران اشک از آسمان دیدگانم فروبارید، خدا این گریه را در سوگ دویار فداکار اسلام و دو پشتیبان بی همانند پیامبر بر شما مبارک سازد. ای دو چشم من! در سوگ غمبار سالار حجاز ابوطالب و رحلت جانسوز سالار زنان که نخستن بانوی توحیدگرا و پیشتازترین زن در راه آزادی بود و باپیامبر نماز می گزارد، باران اشک فرو بارید. بر همان بانوی پربرکتی که خدا او را به سبب شایسته کرداریش به شاهراه فضیلت ها راه نمود.
 
 
 
فاطمه ـ علیها السلام ـ در سوگ غمبار مادر
خدیجه جهان را بدرود گفت و پیکرش را برای خاکسپاری به «حَجُون» در نزدیکی مکّه آوردند. پیامبر بر آرامگاهش فرود آمد و دعایش کرد. فاطمه ـ علیهماالسلام ـ نیز ـ که در پنجمین بهار زندگی بود ـ به همراه پدر برای بدرقه مادر آمده بود و می دانست که چه فاجعه ای رخ داده است؛ امّا گویی نمی خواست فراق مادر را بپذیرد؛ از این رو دامان پدر را گرفته بود و می پرسید: پس مادرم کجاست؟ پیامبر که دلش راضی نمی شد تا خبر مرگ یارِ مهربان را به زبان آورد، پرسش او را بی پاسخ می گذاشت، و او نیز بی قرار و غمزده به سوی دیگران می رفت و سراغ مادر را می گرفت. در این هنگام «جبرئیل» فرود آمد : ای پیامبر! پروردگارت فرمان می دهد که سلام ما را به فاطمه برسان و بگو: مادرش، خدیجه اینک در بهشت خدا و در کنار «مریم» است. پیامبر، فاطمه را در آغوش گرفت و پیام خدا را به او رساند، و او گفت: پروردگارم سرچشمه برکت و آرامش است. سلام از اوست و سلام به او بازمی گردد.
 
 
بر مزار خدیجه ـ علیهاالسلام ـ
پیامبر پس از دعا برای شکوه بیشتر مقام خدیجه، از آرامگاه او بیرون آمد، و آن پیکر رنجدیده را در کنار آرامگاه همفکر توحیدگرایش، ابوطالب به خاک سپرد.
 
مزار خدیجه ـ علیهاالسلام ـ از همان روز به تدریج به میعادگاه زائران تبدیل شد. مردم مکّه و انبوه زائران خانه خدا ـ که از راه دور و نزدیک برای طواف وارد می شدند ـ از جاهایی که حضور می یافتند و ادای احترام کرده و ضمن بزرگداشت مقام صاحب قبر، از بارگاه خدا، خواسته های خود را طلب می کردند، کنار قبر خدیجه و ابوطالب و عبدالمطّلب در قبرستان «مُعَلّی» بود.
 
سرانجام در آغازین سال های صده هشتم از هجرت، دوستداران پیامبر و خدیجه، به نشان حق شناسی، بارگاهی بر مزار او ساختند، و در وصف فداکاریش سروده ها سرودند و در قاب هایی نفیس بر در و دیوار آنجا نصب کردند.
 
از آن پس مردم هر روز در آبادانی و رونق آن آرامگاه الهام بخش کوشیدند، امّا بانهایت تأسف پس از هفت قرن، هنگامی که در سال ۱۳۴۴ ق یکی از فرقه های کج اندیش به نام خدا بر آن سر زمین سلطه یافت، به انگیزه هایی از جمله برداشت خشک از مذهب، بدون تعمق شایسته در آیات و روایات، برخی از مفاهیم دینی، از جمله شفاعت و توسّل را مارک شرک نواخت، و بی خردانه به ویران ساختن بناهای مقدسی در حجاز و عراق دست یازید که بارگاه خدیجه و ابوطالب و بناهای بقیع از آن جمله بود، و تاکنون هم از تجدید بنای آنها جلوگیری شده است.
 
 
اینک بر مردم کمال جو به ویژه زنان مسلمان است که از زندگی الهام بخش این بانوی آزادی درس خودسازی و ساختن نزدیکان و تلاش در راه ساختن همنوعان را فراگیرند، و برای رشد و رستگاری، از خردورزی و پاک روشی او چراغ زندگی برافروزند، و از آن پرچمدار عدالت طلبی و نمونه برابری جویی و مردم نوازی برای ساختن جامعه و دنیایی در خور شأن انسان توشه بر دارند و در پیشتازی و انتخاب های تحسین برانگیزش بیندیشند و او را سرمشق سازند تا فرزندان شایسته «اُمُّ المؤمنین» خدیجه ارجمند گردند و بدین وسیله از تلاش و فداکاری های سترگ او قدردانی کنند و بر روح او درود نثار کنند، و اگر به مکّه رفتند، کنار تربت پاک او حضور یابند و زیارت کنند.
 
 
یکی از بزرگان می نویسد: زیارت آرامگاه خدیجه در قبرستان «معلّی» مستحب است؛ چراکه او مادر مسلمانان است، و از جمله نیکی های فرزند حق شناس در حق مادر این است که پس از رحلت او، آرامگاهش را زیارت کند. او افزون بر حق مادری، از هیچ فداکاری در یاری سالار پیامبران و خدمت خالصانه به هدف های او فروگزار نکرد و ثروت و امکاناتش را در راه پیشرفت و استواری دین خدا و پیامبرش در طبق اخلاص نهاد. او دارای ویژگی ها و افتخارات بی شماری است که در کتاب های معتبر شیعه و اهل سنت موج می زند؛ و با این وصف اگر کسی در رجحان زیارت او تردید کند، به مادر خود ستم کرده است.
 
 
 
 
 
 
 
 


#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان
#ond[i]

#مناقب_حضرت_خدیجه
 
حضرت خديجه همسر گرامى رسول اكرم صلى الله عليه و آله، 68 سال پيش از هجرت نبوى صلى الله عليه و آله در شهر مكه به دنيا آمد . پدر وى خويلد بن اسد و مادرش فاطمه دختر زائدة بن اصم مى باشد . او در چهل سالگى با حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه 25 سال از عمر شريفش را سپرى كرده بود ازدواج نمود . بنابر قول مشهور ثمره ازدواج خديجه شش فرزند به نام هاى قاسم، عبدالله، رقيه، زينب، ام كلثوم و فاطمه عليها السلام بود . قبل از اسلام وى به خاطر دارا بودن صفات پسنديده و فضائل اخلاقى و پاكدامنى، «طاهره » لقب گرفت . ثروت خديجه در ميان اهل مكه بى نظير بود و اهالى مكه با اموال وى به صورت مضاربه اى تجارت مى كردند . خديجه پس از ازدواج با پيامبر همه آن ثروت را در اختيار حضرت رسول نهاد و بدين ترتيب از جنبه اقتصادى دين اسلام را تقويت نموده و در گسترش آن نهايت تلاش خود را به جاى آورد .
 
 

مقام او در نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به حدى بود كه در مدت 25 سال زندگى مشترك با اين بانوى با عظمت، آن حضرت به خاطر تكريم وى با هيچ زنى ازدواج نكرد و بهترين دوران جوانى خويش را به وى بخشيد . بعد از رحلت حضرت خديجه، رسول گرامى اسلام هميشه به ياد محبت ها و تلاش هاى او بود . بنابر برخى اقوال خديجه قبل از ازدواج با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با دو نفر ديگر بنام هاى «ابو هالة بن زراره تميمى » و «عتيق بن عائذ مخزومى » نيز ازدواج كرده بود . اين ياور با وفاى رسالت بعد از 25 سال زندگى در كنار حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله در دهمين سال بعثت در 65 سالگى و در دهم ماه رمضان چشم از جهان فرو بست و قلب رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان را داغدار نمود .
 

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيكر پاك او را در حجون با دست هاى خويش به قبر گذاشت و از شدت حزن و اندوه سال وفات او را كه با فاصله اندكى از رحلت ابوطالب عليه السلام رخ داده بود، عام الحزن (سال اندوه) ناميد . اميرالمؤمنين على عليه السلام به پاس خدمات آن دو بزرگوار به جهان اسلام اشعارى جانسوز سروده و در بخشى از آن حزن و ماتم قلبى خويش را بيان داشته است:

·    اعينى جودا بارك الله فيكما على سيد البطحاء وابن رئيسها مهذبة قد طيب الله خيمها فبت اقاسى منهما الهم والثكلا مصابهما ادجى الى الجو والهواء (1)
·    على هالكين لا ترى لهما مثلا وسيدة النسوان اول من صلى مباركة والله ساق لها الفضلا مصابهما ادجى الى الجو والهواء (1) مصابهما ادجى الى الجو والهواء (1)

اى چشمان من! احسنت بر شما، [اشك بريزيد] در فراق آن دو بزرگوارى كه نظير ندارند . بر سرور سرزمين بطحاء و فرزند رئيس آن و بر بانوى بانوان كه نخستين نمازگزار بود [ . آن بانوى] پاكدامنى كه خداوند خصلت هاى او را پاكيزه كرده است [ . بانوى ] مباركى كه خداوند برترى را به سوى او رانده است .
 

مصيبت اين دو عزيز فضا را بر من تيره و تار ساخته و [از اين پس] شب ها را در اندوه و حزن اين دو سر مى كنم .»

در اين نوشتار بر آن شديم كه نقش اين بانوى خجسته را در گسترش آموزه هاى مكتب تربيتى اسلام مورد توجه قرار داده و مواردى قابل توجه از آن را به خوانندگان گرامى تقديم داريم . به اميد اينكه بتوانيم از اين شخصيت برجسته و بانوى نمونه در جهان اسلام درس ها آموخته و با شناخت فضائل و مناقب آن بزرگوار، از او به عنوان اسوه و الگوى تربيتى پيروى كنيم .

1- فضائل اخلاقى و علمى
مطالعه تاريخ زندگى حضرت خديجه عليها السلام نشان مى دهد كه او هم در دوران جاهليت و هم بعد از بعثت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله داراى فضائل اخلاقى و كمالات معنوى بوده است . او در جامعه خود به عنوان يك الگوى زن برتر، تاثير بسزايى در گسترش صفات نيك انسانى داشته است . سخاوت، كرامت، ايثار و فداكارى، عفت و پاكدامنى، دورانديشى و درايت و توجه به مستمندان، عطوفت و مهربانى و صبر و استقامت، از جمله فضيلت هاى پسنديده ايست كه صفحات تاريخ اين زن نمونه را نشان مى دهد .
 

به همين جهت آن بانوى يگانه در ميان زنان رسول خدا صلى الله عليه و آله شرايط هم كفو بودن را احراز نمود و يك همتاى واقعى براى حضرت محمد صلى الله عليه و آله بود . عدم ازدواج مجدد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در زمان حيات خديجه كبرى عليها السلام نشانگر جاذبه هاى معنوى و فضائل اخلاقى بى شمار در وجود آن حضرت است، كه بدون ترديد برخوردارى از آن صفات نقش مهم و اساسى در زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله داشته است . به همين جهت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين بانوى تربيت يافته را از برترين زنان بهشتى شمرده و مى فرمايد: «افضل نساء اهل الجنة خديجة بنت خويلد وفاطمة بنت محمد ومريم بنت عمران وآثية بنت مزاحم امراة فرعون (2) ; بهترين زنان اهل بهشت عبارتند از: خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد و مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم [يعنى] زن فرعون .»
 

وفادارى اين بانوى آسمانى در راه رسيدن به اهداف والاى همسر خويش، مورد توجه سيره نويسان و محققان قرار گرفته است . او از اولين لحظات بعثت، به رسولخدا صلى الله عليه و آله ايمان آورد و تا آخرين لحظات برايمان خود پاى فشرد و لحظه اى شك و ترديد به دل راه نداد .
 

گذشته از فضائل اخلاقى، او از كمالات علمى نيز برخوردار بود . تاريخ گواهى مى دهد كه خديجه در مورد دانش عصر خود اطلاعات فراوانى داشت و از كتاب هاى آسمانى آگاه و از نظر عقل و درايت و زيركى بر تمام زنان حتى بسيارى از مردان معاصر برترى داشت . بنابراين او داراى تمام كمالات و امتيازهايى بود كه يك زن مى تواند داشته باشد .
 
 

با توجه به نكات ياد شده، خديجه به عنوان اولين بانوى مسلمان در ترويج فرهنگ اسلامى و الگوهاى يك زن مسلمان و با كمال نقش والاى خود را ايفا كرده است و بانوان بسيارى از تربيت عملى وى درس ها آموخته اند . اهميت فضائل اخلاقى و كمالات انسانى در وجود اين بانوى با فضيلت آنگاه به اوج خود مى رسد كه نگاهى به وضع زن در ايام جاهليت و قبل از بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيندازيم .
 

زن در آن روز نه تنها از حقوق خود محروم بود و با رقت آورترين وضع زندگى مى كرد، بلكه به عنوان مايه ننگ و عار و موجودى شوم زنده به گور مى شد . خديجه در چنين عصرى اثبات نمود كه يك زن نه تنها حق حيات دارد و بايد حقوق مسلم خود را استيفا نمايد، بلكه مى تواند با اعمال شايسته و تلاش و كوشش، به مرحله اى برسد كه خداوند متعال به او سلام برساند; همچنان كه امام باقر عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند: شبى كه در معراج بودم، به هنگام بازگشت از سفر معراج به جبرئيل گفتم: اى جبرئيل! آيا خواسته اى از من دارى؟ گفت: خواهش من اين است كه از طرف خداوند و من، به خديجه سلام برسانى . (3)
 
 

2- پرورش فرزندان صالح
بدون ترديد، مادر به عنوان مؤثرترين عامل محيطى و وراثتى در پرورش و رشد شخصيت كودك نقش به سزايى دارد . حضرت خديجه علاوه بر اين كه به نص قرآن مادر روحانى همه مؤمنين است، به عنوان مادرى شايسته و با ايمان در دامن خويش فرزندان نيك و صالحى براى رسول الله صلى الله عليه و آله تربيت نمود . وى شش فرزند براى پيامبر به دنيا آورد و در دامن پر مهر خويش پرورش داد كه در ميان آن ها حضرت فاطمه عليها السلام از رتبه خاصى برخوردار است . دخترى كه رهبرى اسلام بعد از پيامبر اكرم و على عليه السلام از نسل او پديد آمد و ادامه يافت .
 
 

اين دختر با مادرش آنچنان ارتباط تنگاتنگ داشت كه هنگام رحلت حضرت خديجه، فاطمه عليها السلام كه در حدود پنج سال داشت شديدا بى تابى مى كرد و به دور پدر بزرگوارش مى چرخيد و مى گفت: «يا ابه اين امى; پدر جان! مادرم كجاست؟» حضرت جبرئيل نازل شد و فرمود: يا رسول الله! خداوند مى فرمايد: سلام ما را به فاطمه برسان و به او اطلاع بده كه مادرش خديجه در خانه هاى بهشتى با آسيه و مريم زندگى مى كند . (4)
 
 

اين دختر پاكيزه، هنگام رحلت مادر وقتى احساس كرد كه حضرت خديجه شديدا در فراق او و پدر ارجمندش ناراحت است و نگران تنهايى و بى ياورى حضرت محمد صلى الله عليه و آله مى باشد، به مادرش دلدارى داده و گفت: «يا اماه! لاتحزنى ولاترهبى فان الله مع ابى (5) ; مادر جان! اندوهگين و مضطرب نباش، زيرا خداوند يار و ياور پدرم مى باشد .»
 
 

امامان معصوم عليهم السلام نيز هميشه به وجود چنين مادرى افتخار مى كردند; همچنانكه حضرت مجتبى عليه السلام هنگامى كه با معاويه مناظره مى كرد، در مورد يكى از علل انحراف معاويه از محور حق و انحطاط اخلاقى وى و سعادت و خوشبختى خود به نقش مادر در تربيت افراد اشاره كرده و فرمود: معاويه! چون مادر تو «هند» و مادربزرگت «نثيله » مى باشد [و در دامن چنين زن پست و فرومايه اى پرورش يافته اى] اين گونه اعمال زشت از تو سر مى زند و سعادت ما خانواده در اثر تربيت در دامن مادرانى پاك و پارسا همچون خديجه عليها السلام و فاطمه عليها السلام مى باشد . (6)
 
 
 

امام حسين عليه السلام در روز عاشورا براى معرفى خويش و آگاه كردن دل هاى بيدار، به مادرش فاطمه عليها السلام و مادربزرگ شايسته و فداكارش حضرت خديجه اشاره نموده و فرمود: «انشدكم الله هل تعلمون ان امى فاطمة الزهراء بنت محمد؟ ! قالوا: اللهم نعم . . . انشدكم الله هل تعلمون ان جدتى خديجة بنت خويلد اول نساء هذه الامة اسلاما؟ ! قالوا: اللهم نعم (7) ; شما را به خدا قسم مى دهم! آيا مى دانيد كه مادر من «فاطمه زهرا» دختر محمد [مصطفى صلى الله عليه و آله ] است؟ ! گفتند: آرى [ . . . فرمود: ] شما را به خدا قسم مى دهم! آيا مى دانيد كه مادربزرگ من خديجه دختر خويلد، نخستين زنى است كه اسلام را پذيرفت؟ ! گفتند: آرى .»
 
 

حضرت خديجه علاوه بر اينكه در دامان پر مهر و عطوفت خويش فرزندان پيامبر را پرورش داد، فرزندان شايسته اى را نيز قبل از ازدواج با پيامبر تربيت كرده بود كه از جمله آن ها هند بن ابى هاله مى باشد . او (هند) در مدت سه شبانه روزى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در هنگام هجرت در غار ثور مخفى شده بود، به همراه على عليه السلام دور از چشم مشركان مكه محرمانه به پيامبر صلى الله عليه و آله آذوقه مى برد و برمى گشت . وى مردى بزرگوار، شريف، فصيح و محدث بود و از شوهر ديگر خديجه بنام ابى هالة بن زرارة تميمى متولد شده بود . (8)
 
 

هند پسر خديجه همان كسى است كه امام حسن عليه السلام به عنوان دايى خود از وى نام مى برد . وى اوصاف و شمايل رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى امام مجتبى عليه السلام توصيف مى كرد و بسيار مورد علاقه رسول الله صلى الله عليه و آله بود . او بت هاى مشركان را مى شكست (9) و در جنگ جمل در ركاب حضرت على عليه السلام به شهادت رسيد . (10) و (11)
 
 
 

3- توجه به نيازهاى عاطفى و خواسته هاى فرزندان
مهرورزى و محبت به كودكان و رفع نيازهاى معنوى و عاطفى فرزندان، يكى ديگر از اصول تربيتى اسلام مى باشد . حضرت خديجه به عنوان يك مادر دلسوز و مربى آگاه در اين مورد حساسيت ويژه اى داشت . ماجراى زير بيانگر اين ويژگى حضرت خديجه مى باشد .
 

در ايام بيمارى خديجه كه به مرگ وى انجاميد، روزى اسماء بنت عميس به عيادتش آمد، او خديجه را گريان و ناراحت مشاهده كرد و به او دلدارى داده و گفت: تو از بهترين زنان عالم محسوب مى شوى، تو تمام اموالت را در راه خداوند بخشيدى، تو همسر رسول گرامى اسلام هستى و بارها تو را به بهشت بشارت داده است . با اين همه چرا گريان و نگران هستى؟
 
 

خديجه عليها السلام فرمود: اسماء! من در فكر اين هستم كه دختر هنگام زفاف نياز به مادر دارد تا نگرانى ها و اسرارش را به مادر بگويد و خواسته هايش را به عنوان محرم اسرار مطرح نمايد، فاطمه عليها السلام كوچك است، مى ترسم كسى نباشد كه متكفل كارهاى وى در هنگام عروسى شود و برايش مادرى كند .
 

اسماء بنت عميس گفت: اى بانوى من! نگران نباش من با تو عهد مى كنم كه اگر تا آن موقع زنده ماندم به جاى تو براى فاطمه مادرى كنم و نيازهاى روحى و عاطفى وى را برطرف نمايم .
 
 

بعد از وفات خديجه عليها السلام هنگامى كه شب زفاف حضرت فاطمه عليها السلام فرا رسيد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: همه زن ها از اتاق عروس خارج شوند و كسى در آنجا باقى نماند . همه رفتند، اما پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله متوجه شد كه هنوز اسماء بنت عميس در اتاق باقى مانده است . فرمود: آيا نگفتم همه زنان بيرون روند؟ اسماء گفت: چرا يا رسول الله من شنيدم و قصد مخالفت با فرمايش شما رانداشتم، ولى عهد من با خديجه مرا بر آن داشت كه در اين جا بمانم; چون با خديجه پيمان بسته ام كه در چنين شبى براى فاطمه مادرى كنم . (12)
 
 

حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله با شنيدن اين سخن به گريه در آمد و فرمود: تو را به خدا سوگند براى اين كار ايستاده اى؟ اسماء عرض كرد: آرى . پيامبر صلى الله عليه و آله دست به دعا برداشته و براى اسماء بنت عميس دعا كرد . (13)
 

همچنين حضرت خديجه در مورد آينده دختر خردسال خويش خطاب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دغدغه هايى را به اين ترتيب بيان نمود: يا رسول الله! اين دختر من - با اشاره به حضرت فاطمه عليها السلام - بعد از من غريب و تنها خواهد شد . مبادا كسى از زنان قريش او را آزار برساند، مبادا كسى به صورتش سيلى بزند، مبادا كسى صداى خود را بر روى او بلند كند، مبادا كسى با او رفتارى تند و خشن داشته باشد . (14)
 
 

4- رعايت آيين شوهردارى
يكى از برنامه هاى تربيتى اسلام، آموزش آيين شوهردارى به بانوان مى باشد . اگر به آمار اختلافات خانوادگى و طلاق و ناهنجارى هاى خانواده ها توجه شود، بخش قابل توجهى از اين مشكلات به رفتارهاى بانوان و زنان و دختران جوان بر مى گردد و اين همه، به خاطر ناآگاهى و عدم توجه به حقوق شوهران، رعايت نكردن آداب معاشرت، عدم آگاهى از اصول شوهردارى در اسلام است . حضرت خديجه عليها السلام در ترويج آيين شوهردارى اسلامى و رعايت حقوق همسر، نهايت تلاش را به عمل مى آورد .
 
 

حضرت خديجه عليها السلام با شيوه هاى مختلفى فضاى خانواده را آرام نگاه داشته و امنيت روحى و روانى را براى شوهر و فرزندان برقرار و زمينه را براى رشد فضائل اخلاقى فراهم مى آورد . در اينجا به برخى از روش هاى تكريم شوهر و همسردارى حضرت خديجه اشاره مى كنيم:
 
 

الف) ابراز محبت:
حضرت خديجه در فرصت هاى مناسب به همسر گرامى خويش ابراز علاقه و محبت مى كرد . او در قالب اشعارى زيبا درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، مكنونات قلبى خويش را چنين ابراز مى دارد:

·    فلو اننى امشيت فى كل نعمة فما سويت عندى جناح بعوضة اذا لم يكن عينى لعينك ناظرة (15)
·    ودامت لى الدنيا وملك الاكاسرة اذا لم يكن عينى لعينك ناظرة (15) اذا لم يكن عينى لعينك ناظرة (15)
«اگر تمام نعمت هاى دنيا و سلطنت هاى پادشاهان را داشته باشم و ملك آن ها هميشه از آن من باشد، به نظر من به اندازه بال پشه اى ارزش ندارد زمانى كه چشم من به چشم تو نيفتد .»
 
 

ب) طرح غيرمستقيم خواسته ها
بدون شك هر زنى از شوهر خويش انتظارات و توقعاتى دارد . اين در خواست هاى معقول زن، اگر در محيطى محبت آميز و همراه با حفظ حريم هاى اخلاقى باشد، امرى پسنديده تر و جذاب خواهد بود . اگر اين خواسته ها به صورت غيرمستقيم انجام گيرد، در تحكيم روابط خانوادگى و افزايش محبت تاثيرى فوق العاده خواهد داشت . حضرت خديجه عليها السلام خدمات زيادى را در خانه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله انجام داده و صدمات فراوانى متحمل شده بود، از اين رو به صورت طبيعى مى توانست انتظارات و توقعاتى را نيز از آن حضرت داشته باشد، اما او هيچ گاه خواسته هاى شخصى خويش را به صورت مستقيم بيان نمى كرد بلكه سعى مى كرد آن ها را به عنوان يك پيشنهاد و يا خواهش غير مهم و در كمال ادب و احترام مطرح نمايد .
 
 

حضرت خديجه در آستانه وفات خويش هنگامى كه وصيت هاى خود را بيان مى كرد، آن ها را در قالب يك گفت و گوى صميمانه و محبت آميز مطرح نمود . وى خطاب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد: «يا رسول الله! چند وصيت دارم، البته من در حق تو كوتاهى كردم، مرا عفو كن .
 
 

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هرگز از تو تقصيرى مشاهده نكردم . تو نهايت درجه تلاش خود را به كار گرفتى و در خانه من زحمات و مشكلات زيادى را متحمل شدى و تمام دارايى خود را در راه خدا مصرف كردى . حضرت خديجه عليها السلام عرض كرد: يا رسول الله! مى خواهم خواسته اى را توسط دخترم فاطمه به شما برسانم و شرم دارم آن را مستقيما بازگو نمايم .
 
 
 

پيامبر از منزل خديجه بيرون رفت . آن گاه خديجه دخترش فاطمه را صدا كرد و به او گفت: عزيزم! به پدر بزرگوارت بگو كه مادرم مى گويد: من از قبر هراسناكم، دوست دارم مرا در لباسى كه هنگام نزول وحى به تن داشتى كفن كرده و در قبر بگذارى . فاطمه عليها السلام به نزد پدر آمده و پيام مادرش را رساند . پيامبر صلى الله عليه و آله آن لباس را براى خديجه فرستاد . هنگامى كه فاطمه عليها السلام آن را آورد، نشاط زايدالوصفى وجود خديجه را فرا گرفت . آنگاه حضرت خديجه با دلى آرام چشم از جهان فرو بست . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مشغول تجهيز و غسل و حنوط وى شد، هنگامى كه خواست خديجه را كفن كند، حضرت جبرئيل امين نازل شد و گفت: يا رسول الله! خداوند سلام مى رساند و مى فرمايد: كفن خديجه به عهده ماست و آن يك كفن بهشتى خواهد بود . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اول با پيراهن خود و از روى آن با كفن بهشتى خديجه را كفن كرد .
 
 
 

ج) دلجويى و دلدارى همسر
خانواده كانون آرامش و راحتى بخش هر انسانى است . مردى كه در بيرون خانه با هزاران مشكل و گرفتارى رو به روست و گاهى در راه رسيدن به هدف و كسب روزى حلال سخنان ناروا شنيده و لطمات روحى و جسمى زيادى را متحمل مى شود، انتظار دارد كه كسى از وى دلجويى كرده و حرف دلش را شنيده و با كلمات شفابخش و برخوردهاى آسايش آفرين مرهم گذار دردهاى انباشته در دل او باشد .
 
 
 

حضرت خديجه چنين همسرى براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود . مشركان با سخنان توهين آميز و اعمال وقيحانه اى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را ناراحت مى كردند و از اين ناحيه مشكلات فراوانى پيش روى پيامبر اكرم بود، اما همه اين گرفتارى ها به وسيله خديجه عليها السلام جبران مى شد . او شخص پيامبر و مشكلات آن حضرت را آگاهانه درك مى كرد و بدين جهت در پيشرفت اهداف آن حضرت تلاش مى نمود و سخنانش را تصديق مى كرد و او را از تمام غم ها و غصه ها مى رهانيد .
 
 
 

علامه سيد شرف الدين در اين مورد مى نويسد: «او مدت 25 سال با پيامبر صلى الله عليه و آله زندگى كرد بدون آنكه زن ديگرى در زندگى او شريك شود و اگر در حيات باقى مى ماند، پيامبر باز هم شريك ديگرى انتخاب نمى كرد . او در تمام طول زندگى زناشويى شريك درد و رنج پيامبر صلى الله عليه و آله بود، زيرا با مال خود به او نيرو مى بخشيد و با گفتار و كردار از او دفاع مى نمود و به او در مقابل عذاب و درد كافران كه در راه رسالت و اداى آن نصيبش مى كردند تسلى مى داد . او به همراه على عليه السلام هنگام نزول نخستين وحى آسمانى به پيامبر صلى الله عليه و آله، در غار حرا بود . (16) »
 
 
 

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد همسر گرامى خويش مى فرمايد: «خديجه زنى بود كه چون همه از من روى مى گردانيدند او به من روى مى كرد و چون همه از من مى گريختند، به من محبت و مهربانى مى كرد و چون همه دعوت مرا تكذيب مى كردند به من ايمان مى آورد و مرا تصديق مى كرد .در مشكلات زندگى مرا يارى مى داد و با مال خود كمك مى كرد و غم از دلم مى زدود . (17) »

خديجه آنچنان در روح و جان همسر بزرگوارش تاثير گذاشته بود كه مدت ها بعد از رحلت حضرت خديجه عليها السلام، هرگاه حضرت رسول صلى الله عليه و آله گوسفندى را ذبح مى كرد، مى فرمود سهمى هم به دوستان خديجه بفرستيد، زيرا من وست خديجه را هم دوست مى دارم .
 
 

5- برترين معيارهاى انتخاب همسر
هر جوانى در زندگى خويش نياز به ازدواج دارد و ازدواج در اسلام، يك امر مقدس و عبادت محسوب مى شود . دختر و پسرى كه مى خواهند به سوى امر مقدس ازدواج قدم بردارند، اولين گام را از خود دوستى به سوى غيردوستى بر مى دارند، آنان با امضاى پيمان مقدس زناشويى از دايره خودخواهى بيرون رفته و با وارد شدن به مرحله جديدى از زندگى، بخشى از كمبودهاى خود را جبران مى كنند كه از جمله آن ها مى توان به بقاى نسل، رسيدن به آرامش و سكون، تكميل و تكامل، تامين نياز جنسى، سلامت و امنيت اجتماعى و تامين نيازهاى روحى و روانى اشاره كرد . اما در اين ميان مهم ترين دغدغه هاى هر دختر و پسر جوان كه در آستانه ازدواج قرار مى گيرد، برترين معيارها و ملاك هاى ازدواج در انتخاب همسر آينده اش مى باشد .
 
 

حضرت خديجه عليها السلام به عنوان الگوى دختران و زنان مسلمان در مورد انتخاب حضرت محمد صلى الله عليه و آله به عنوان همسر آينده خويش ملاك ها و اصولى را مطرح مى كند كه از گفت و گوى وى با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله معلوم مى شود .
 
 

خديجه هنگام پيشنهاد ازدواج با رسول خدا صلى الله عليه و آله به وى گفت: به خاطر خويشاونديت با من، بزرگواريت، امانتدارى تو در ميان مردم، اخلاق نيك و راست گوئيت، مايلم با تو ازدواج كنم . (18)

ارزش اين انتخاب خديجه آنگاه نمايان مى شود كه بدانيم او در آن هنگام، موقعيتى عالى و ممتاز در جامعه خود داشت و تمام امكانات و زمينه ها براى ازدواج وى با هر يك از جوانان نامدار و ثروتمند قريش فراهم بود .

 
1) بحار الانوار، ج 35، ص 143; ديوان امام على عليه السلام، ص 359 و مستدرك سفينة البحار، ج 4، ص 73 .
2) مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص 186 .
3) بحارالانوار، ج 18، ص 385 .
4) امالى شيخ طوسى، ص 175 .
5) فرهنگ سخنان حضرت فاطمه عليها السلام، ص 164 .
6) الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 282 .
7) الامالى شيخ طوسى، ص 463 .
8) همان .
9) اكمال الكمال، ج 1، ص 119 .
10) مكارم الاخلاق، ص 11 .
11) برخى از متفكران اسلامى معتقدند كه حضرت خديجه قبل از حضرت رسول صلى الله عليه و آله ازدواج نكرده بود و فرزندانى همچون هند خواهرزادگان وى بودند كه حضرت خديجه آنان را در دامان خود پرورش داد .
12) اعيان الشيعه، ج 1، ص 380 .
13) شجره طوبى، ج 2، ص 334 .
14) همان .
15) مستدرك سفينة البحار، ج 5، ص 44 .
16) خديجه، على محمد على دخيل، ص 31 .
17) بحارالانوار، ج 43، ص 131 .
18) كشف الغمه، ج 2، ص 132 .
عبد الكريم پاك نيا
 
 
 
 
 
 
 


#وب_سایت_تخصصی_حضرت_خدیجه
#ام_المومنین
#اول_بانوی_مسلمان
#ond[i]

جستجو در کل مطالب