مدیرسایت

مدیرسایت

خدیجه پیش از آنکه رسول اکرم صلی الله علیه و آله را برای تجارت به شام بفرستد از نظر ایمان و اعتقاد که امری روحانی است به دو علاقه مند شده بود و می دانست که روزی آن حضرت از جانب خدا مبعوث خواهد شد و صرفاً به خاطر امانت وی او را به شام نمی فرستاد بلکه این قرارداد تجاری مقدمه ای برای ازدواج با او بود و او بدین جهت هر کسی از صنادید عرب از وی خواستگاری می کرد پاسخ منفی می شنید و بسیاری از بزرگان قریش مانند عقبه بن ابی معیط و صلت بن ابی یهاب و ابوجهل و ابوسفیان خوساتار ازدواج با او شدند ولی او هیچ یک از آنها را نپذیرفت.(1)

 

-----------------------------------------

1- رحمت عالمیان، ص 144.

سفر از خیرالبشر خوارق عادات مشاهده کرده چن نزدیک به دیر بحیرا رسیدند و در پای درختی منزل گزیدند راهبی نسطور نام که بعد از فوت بحیرا قایم مقامش گشته بود و از کتب سماوی معلوم داشت که در سایه ی آن شجره ننشیند مگر پیغمبرب از بام دیر نزول کرده آن حضرت و حضرت آن درخت را دیده فی الحال فرو دوید و مانند پروانه برگرد آن شمع شستان رسالت گشته بعضی دیگراز علامات نبوت را تحقق نموده و میسره را از حقیقت حال آن حضرت اعغلام داده و وصیت کرد که او را به شام نبری که در آند یار دشمن بسیار دارد مبادا که کسی قصدی اندیشد. القصه بعد از آن بصری شام مطلع صبح طلعت خیرالانام صلی الله علیه و آله گشت و هر متاعی که خدیجه فرستاده بود به بهاء تمام فروخته شد و آن حضرت به اتفاق رفقا مراجعت فرموده در نیم روزی به نواحی حرم رسیدند و در آن زمان خدیجه کبری با جماعتی از نسا در غرفه ای نشسته بود که ناگاه دید جمعیتی از جانب شام می آیند و دو مرغ برزگ بر سر یکی از آن مردم پردرپر یافته سایه کرده اند.

خدیجه از این معنی متعجب گشته همان لحظه میسره به خدمت رسید و سخنان نسطور راهب و کراماتی که از سید کائنات علیه افضل الصلوه و اکمل التحیات در آن سفر دیده بود به عرض رسانید تعجب خدیجه زیاد شده پس از حساب امتعه و اموال به وضوح پیوست که از جهاتی که در تصرف خیرالبشر بوده رنج فراوان به حصول موصول گشته بنابراین مقدمات محبت خاصه ی موجودات علیه افضل التحیات در دل خدیجه جا گرفته زبان حالش به فحوای این مقال گویا شد.

رباعی

انصاف بده ای فلک مینا فامتا زین دو کدام خوبتر کرد خرام

خورشید جهانتاب تو از جانب صبحیاماه جهانگرد من از جانب شام

آن گاه خاطر بر تازدواج سید اوایل و اواخر قرار داد نفیسه بنت میمونه را واسطه ساخت.(1)

البته عده ای هم می گویند: که واسطه در ازدواج خود حضرت خدیجه بوده است. و عده ای هم می گویند: خواهر حضرت خدیجه هاله بوده است.

 

------------------------------------------

1- تاریخ حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، ج1، ص 304.

شنبه, 08 اسفند 774 08:01

1)- گزارش میسره

خدیجه چون به صفات محمد صلی الله علیه و آله واقف شد، آن حضرت را برای تجارت به شام فرستاد. در طی سفر میسره (غلام خدیجه) معجزات و کراماتی از حضرت مشاهده کرد و از راهبی شنید که محمد صلی الله علیه و آله بیغمبر خدا است. میسره پس از بازگشت همه آنچه را که شنیده بود به اطلاع خدیجه رساند.

شوق و رغبت خدیجه به حضرت بیشتر شد و در نهایت به رسول الله صلی الله علیه و آله ارادت و علاقه خویش را ابراز داشت و پیشنهاد ازدواج کرد.

خدیجه علیهاالسلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: «انی قد رغبت فیک لقرابتک منی و شرفک فی قومک و امانتک عندهم و حسن خلقک و صدق حدیثک؛ به سبب خویشاوندیت با من، و شرف و بزرگی و امانتداریت در میان قومت، و اخلاق نیکو و راستگویی ات مایلم با تو ازدواج کنم.

سرانجام هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله 25 سال از سن مبارکش می گذشت با مهریه ی دوازده اوقیه یا سیزده اوقیه(1) که خود ضمانت پرداخت آن را به عهده گرفت به نکاح رسول خا صلی الله علیه و آله در آمد. حضرت خدیجه علیهاالسلام اولین کسی بود که اسلام آورد و همواره حامی و پشتیبان همسرش رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و از بذل و جان و مال در راه دین خدا و پیامبرش دریغ نفرمود.(2)

مورخان می نویسند که:

خدیجه در حالی به همسری محمد رغبت نشان داد که بزرگانی از مکه صالب وصلت دختر خویلد بودند. تمامی این مردان رفاه و آسایش مطلوب غالب زنان را به وی ارزانی می داشتند و غلامان و کنیزان و جاه و جلال مضاعفی را به وی تقدیم می کردند؛ امااو با شناخت روح محمد که از چشم مشرکین مکه به دور مانده بود، مردی را برگزید که نه تنها در همان آغاز تهیدست بود که هیچ گاه نیز بر ثروت همسر نیفزود و تمام آن را نیز به زعم اهل تکاثر به باد داد. محمد نه تنها غلام و کنیزی در خانه خدیجه نیفزود که زید را نیز آزاد کرد و واو را به خلاف سنت اشرافی، پسر خوانده ی خود خواند و همچون فرزندی واقعی بر سر سفره ی خدیجه نشاند.(3)

تاریخ نویسان می‌گویند:

پس از این سفر موفقیت آمیز، خدیجه که نجابت و صداقت و همه ی صفات محمد را بزرگ دیده بود و میسره هم رویدادهای غریب این سفر رابر ایش بازگو کرده بود، شب را به اندیشه در کار محمد صلی الله علیه و آله به بستر رفت و به آنیده ی نزدیکش می اندیشید، و چهره ی دل آرا و رفتار خوب و خوش وی را از نظر می گذراند و آرزو می کرد که در این باقی مانده ی عمر و پس از آستین افشاندن بر خواستگارانش، شریک زندگی پیغمبر گردد. آنگاه به رویدادهایی که در این میان پیش خواهد آمد می اندیشید.(4)

 

--------------------------------------------------

1- اوقیه وزنه معادل هفت مثقال بوده است. امروزه متعارف 71 درهم است. (لغت نامه دهخدا).

2- محدثات شیعه، ص 158.

3- تاریخ صدر اسلام (عصر نبوت)، ص 289.
 
4- امیران ایمان، ص 71 و 72.

پدرش خویلد کسی است که با تبع آخر (حاکم یمن) آنگاه که می خواست حجر الاسود را به یمن ببرد، به پیکار برخاست. و به سبب شیفتگی به آیین و عبادت دینی، از نیرومندی و بسیاری سپاه تبع نهراسید. و پسر عم خدیجه نیز «ورقه بن نوفل» است که به بررسی کتب نصاری و یهود اشتغال داشت و آنچه از آنها نیکو می دید به کار می گرفت. و این نه بدان جهت بود که وی با یهود و نصاری معاشرت داشت، یا مکه قرارگاه آن دو ملت بود، بلکه بدان سبب بود که او بت پرستی و صنم دوستی را به باد تمسخر می گرفت و جویای آیینی آرام بخش بود.

تاریخ نگاران و نویسندگان زندگی رسول چنین می گویند که: در آن روزگار که پیغمبر، نخستین آثار پیامبری را در غار حرا به چشم می دید، و نغمه ی وحی را می شنید، بیمزده از دیدنی های خویش، به خانه می آمد و دیده و شنیده های خود را، به همسر فداکار و راستینش باز می گفت و ورقه، وی را به آینده ای شکوهمند، که تاریخ بشر را دگرگون خواهد کرد، مژده می داد و از صدمه و ستم هایی که از مردم به وی خواهد رسید سخن می گفت.

سهیلی می نویسد: خویلد بن اسد همان است که با «تبّع آخر» از شاهان یمن، آن هنگام که قصد داشت حجر الاسود را با خود به یمن ببرد، در گیر شد و او را از ین کار برحذر داشت؛ و سرانجام تبع، در اثر رعبی که در عالم رؤیا بر او عارض شد،ا ز این کار منصرف گردید.(1)

 

--------------------------------------------------

1- - روض الانف، ج2، ص 239.

علت آزادی میسره به همراه خانواده اش توسط حضرت خدیجه علیها السلام

و قالت له: حدتنی کیف کان سفرک و ما الذی عاینتموه من محمد صلی الله علیه و آله؟!

قال: یا سیدتی و هل اطیق ان اصف لک بضاً من صفاته و ما عاینت منه؟!

ثم اخذ یذکر لها ما تمکن من ذکره عن صدقه و عقله و وفائه و عن کل معانی الرجال النبیله!.

ثم قال: حسبک یا میسرۀ لقد زدتنی حباً به فانت حرٌ لوجه الله مع زوجتک و اولادک، و انعکت علیه مضافاً الی عتقه بعشرۀ آلاف درهم و راحلتین و خلعۀ سنیۀ فامتلأ فرحاً و سروراً و شکر لها هذه الید البیضاء.(1)

 

--------------------------------------------------

1- مجموعه سیره العرب، ج 12، ص 26.

خدیجه پیش از آنکه رسول اکرم صلی الله علیه و آله را برای تارت به شام بفرستد از نظر ایمان و اعتقاد که امری معنوی و روحانی است بدو علاقه مند دشه بود و می دانست که روزی آن حضرت از جانب خدا مبعوث خ.اهد شد و صرفاً بهخ اطر امانت وی او را به شام نمی فرستا بلکه این قرارداد تجاری مقدمه ای برای ازدواج با او بود و بدین جهت هر کس از صنادید عرب از وی خواستگاری می کرد پاسخ منفی می شنید و بسیاری از بزرگان قریش مانند عقبۀ بن ابی معیط و صلت بن ابی یهاب و ابوجهل و ابوسفیان خواستار ازدواج با او شدند ولی او هیچ یک از آنها را نپذیرفت.

باری کاروان قریش آماده حرکت شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز که پیشنهاد خدیجه را برای عزیمت به شام پذیرقته بود با میسره غلام او مال التجاره را برداشته و (برای بار دوم) به سوی شام رهسپار شد در یکی از منزلها پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در سایه ی درختی نزدیک دَیر راهبی فرود آم (این راهب غیر از بُحیرا راهب پیشین بود) راهب که آن حضرت را دید به سوی میسره سرگردانید و گفت این شخص که در زیر درخت فرود آمد کیست؟ میسره گفت: مردی است قرشی و از اهل مکه است.

راهب گفت: به خدا کسی که زیر این درخت نشسته است پیغمبر است. (راهب از علائم آن حضرت که آنها را در کتابهای پیشین خوانده بود او را شناخت) رسول خدا صلی الله علیه و آله به حرکت خود ادامه داده و پس از رسیدن به شام مال التجاره را بفروخت و در عوض آنچه مورد نیاز بود خریرداری کرده وب ا کاروان قریش به که مراجعت نمود میسره در طول راه مشاهده می کرد که هنگام ظهر و شدت گرما رسول خدا صلی الله علیه و آله همانگونه که سوار شتر بوده و راه می پیمود دو فرشته بالای سر او برایش سایبانی می کنند.

چون به مکه رسیدند خدیجه اموالی را که نبی اکرم صلی الله علیه و آله خریداری کرده بود به بیشتر از دو برابر بفروخ و سود زیادی به دست آورد میسره نیز سخن راهب و سایبانی فرشتگان را برای خدیجه تعریف نمود.

خدیجه زنی محترمه و دانا بود و از طرفی اراده ی خدای تعالی تعلق گرفته بود که شخصیت و عظمت بیشتری بدان زن پاکدامن عنایت فرماید سخنانی هم که میسره بازگو کرد مزید بر علت گردید لذا کسی را (به نقل بعضی خواهر خود و یا دوستش نفیسه را) نزد آن حضر فرستاد و چنین پیغام داد: پسر عموی عزیز به علت خویشاوندی با تو و به جهت شرافت و امانت و خوش خلقی تو که در میان قریش داری مایلم با تو ازدواج کنم و بدین ترتیب علاقه و اشتیاق خود را به منظور ازدواج به سمع آن جناب رسانید.(1)

به نقل ابن سعد در طبقات نفیسه به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد که چه مانعی در کار است که تو ازدواج نمی کنی؟

حضرت فرمود: چیزی از مال دنیا در دست ندارم تا بتوانم همسری اختیار کنم. نفیسه گفت: اگر من کسی را که دراای جمال و مال و شرافت و عزت است برایت معرفی کنم می پذیری؟

فرمود: او چه کسی است؟

گفت: خدیجه!

پیغمبر فرمود: او که تروتمند است و من هم چیزی ندارم) چگونه چنین کاری انجام پذیرد؟

نفیسه گفت: انجام آن با من است و آنگاه جریان امر را به خدیجه گفت و او نیز عمویش عمرو بن اسد را وکالت اد که با اعمام بیغمبر صلی الله علیه و آله در این مورد گفتگو کنند.(2)

 

-----------------------------------------------

1- تاریخ طبری مترجم، ج3، ص 833؛ ترجمه سیره ابن هشام، ج1، ص 120- 122.

2- رحمت عالمیان حضرت محمد صلی الله علیه و آله، ص 144 و 145.

تا آن روز وضع مالی و اقتصادی رسول کرامی مرتب نبود؛ و هنوز به کمک های مالی عموی خود ابوطالب نیازمند بود. وضع کار و کسب او، ظاهراً چندان ریشه دار نبود، که بتواند همسری انتخاب کند و تشکیل عائله دهد.

سقر اخیر وی به شام، آن هم به طرز وکالت و نمایندگی از طرف یکی از زنان متمکن سرشناس قریش (خدیجه) ، تا حدی وضع مالی و اقتصادی او را تثبیت نمود. دلاوری و کاردانی جوان قریش مورد اعجاب هخدیجه قرار گرفت. حاضر شد که مبلغی را علاوه بر قرارداد، به عنوان جایزه بپردازد. ولی «جوان قریش» ، فقط اجرتی را که در آغاز کار معین شده بود دریافت نمود و سپس راه خانه ابوطالب را پیش گرفت و آنچه در این راه بهدست آورده بود، برای اینکه گشایشی در وضع زندگی ابوطالب پدید آید؛ همه را در اختیار او گذارد.

عموی چشم به راه، با دیدن برادرزاده ی خود که یادگار پدر (عبدالمطلب) و برادر بود، اشک شوق در چشمان او حلقه زد؛ و از پیروزی او در کار تجارت و سودی که عاید او گشته بود بسیار خوشحال گشت و حاضر شد که دو اسب و دو شتر در اختیار برادرزاده بگذارد، تا به شغل بازرگانی ادامه دهد، و از پولی که دراین سفر به دست آورده و همه را در اختیار عمو گذارده بود، همسری برای او انتخاب کند.

در چنین شرایط ، رسول گرامی صلی الله علیه و آله تصمیم قاطع گرفت که همسری به عنوان شریک زندگی انتخاب نماید. ولی چطور شد این قرعه به نام خدیجه افتاد ئدر حالی که قبلاً پیشنهاد ثروتمندترین و منفذترین رجال قریش را مانن «عقبۀ بن ابی معیط»، «ابوجهل» و «ابوسفیان» رادرباره ازدواج با خود رد کرده بود و چه علیی این دو شخص را که از نظر زندگی کاملاً مختلف بودند به هم نزدیک کرد و آن چنان رابطه و الفت و محبت و معنویت میان آنان پدید آورد که خدیجه تمام ثروت خود را در اختیار محمد صلی الله علیه و آله گذارد و در راه توحید و اعلاء کلمهح ق مصرف گردید. خانه ای که اطراف آن را کرسی های عاج نشان و صدف نشان پرکرده بود و حریرهای هند و پرده های زربفت ایران آرایش داده بود، بالاخره پناهگاه مسلمانان شد؟

ریشه ی این حوادث را باید در تاریخ زندگانی خدیجه جستجو نمود. چیزی که مسلم است این است که: این نوع گذشت و فداکاری تا ریشه ثابت و پاک و معنوی نداشته باشد، صورت نمی پذیرد.(1)

 

--------------------------------------------

1- فروغ ابدیت، ج1، ص 192 و 193.

 

سعید بن مسیب گوید: روایت شده که آن حضرت صلی الله علیه و آله با عمویش ابوطالب در کاروان میسره غلام حضرت خدیجه به سوی شام مسافرت نمود و در میان راه که او سوار بود شب تاریکی شیطان آمد و مهار شتر را گرفت و از راه بدر برد. پس جبرییل آمد دمید بشیطان ه او را به حبشه پرت نمود و آن حضرت را به کاروان برگردانید. پس خداوند به این سبب بر او منت گذارد.

و اینکه یعنی تو را یافت گمنام در میان قومت که نمی‌شناختند حق تو را، پس ایشان را هدایت نمود بشناخت و ارشادشان نمود به فضل و مقام و اعتراف به راستگویی تو، و مقصود اینکه تو در میان ایشان بی نام بودی و تو را یاد نمی کردند و شناخته نبودی. پس خدا تو را به مردم معرفی کرد تا تو را شناختند و بزرگ داشتند و تعظیم کردند تو را.

«و وجدک عائلاً» یعنی یافت تو را تهیدستی که برای تو مالی نبود.

«فاغنی» یعنی تو را به مال خدیجه و غنائم جنگی توانگر ساخت.(1)

 

----------------------------------------------

1- مجمع البیان فی تفسیر القرآن، فارسی، ج27، ص 145.

فبعث ابوطالب الی اخوته و عرض علیهم ذلک، و طلب منهم ان یذهبوا معه الی دار خدیجه یحادثونها فی ذلک فی ذلک فاجابوه، و قاموا من وقتهم الی دارها!...

و لماوصلوا الی دارها، طرقوا الباب فبادرت مسرعۀ تقول لجارتیها: انزلی و انظری من بالباب، فلمانزلت الجاریۀ و فتحت الباب، و اذا اولاد عبدالمطلب قد اقبلوا یریدون الاجتماع بخدیجهۀ، فرجعت الجاریۀ مسرعۀ ، تقول: یا سیدتی ان بالباب سادات العرب، اولاد عبدالمطلب ، صفاحت بها ان افتحی لهم الاب و ا خبری میسرۀ ان بعد لهم المساند و الوسائد.

فبادر میسرۀ الی تزیین المجلس بانواع الزینۀ من فراش و غیره، فدخلوا و اخذوا مجالسهم، و بعد از استقرّ بهم المجلس قدّم لهم اصناف من الطاعام و فواکه الطائف (اسم بلد) و بعد ان انتهوا من تناول الطعام نادتهم خدیجۀ من وراء الحجاب و قالت: یا سدات مکۀ اضاءت بکم الدیار، و عمت بکم الانوار لعل لکم حاجۀ فتقضی، او ملمۀ فتمضی، فان حوائجکم مقضیه، و قنادیلکم مضیئۀ؟!.

فاجابها ابوطالب بقوله: یا خدیجۀ جئناک فی حاجۀ یعود نفعها الیک، و برکتها علیک !..

قالت؟: یا سیدی و ما ذلک؟

قال: جئناک فی امر ابن اخی محمد!

ثم قالت خدیجۀ: یا سیدی این محمد حتی نسمع ما یقول؟ فنهص العباس و قال: انا آتیکم به، و مضی الی الابطح یدور فی طلبه یمیناً و شمالاً فلم یجده، فیل له: انه فی جبل حراء فبادر نحو الجبل و وجده هناک فی حراء و لما حضر نهض اعمامه احتراما له و اجلسوه بینهم، و بعد ان قدم له الطعام و الفاکهه و فرغ من تناوله، قالت له خدیجۀ: یا سیدی انست بک الدیار و اضاءت بک الاقطار و ... (1)

 

--------------------------------------------

1- مجموعه سیره العرب، ج12، ص 11 – 13.

ابوطالب که خود بزرگ «قریش» بود و به سخاوت و شهامت و مناعت طبع معروفیت داشت؛ وضع دشوار زندگی برادر زاده، او را وادار نمود که برای وی شغلی در نظر بگیرد. از ای لحاظ ، به برادرزاده ی خود چنین پیشنهاد کرد: «خدیجه» دختر «خویلد» ، که از بازرگانان قریش است؛ دنبال مرد امینی می گردد که زمام تجارت او را بر عهده بگیرد و از طرف او رد کاروان بازرگانی «قریش» شرکت کندو مال التجارۀ او را در شام به فروش برساند، چه بهتر، ای محمد خود را به وی معرفی نمایی.(1)

مناعت و بلندی روح پیامبر، مانع از آن بود که مستقیماً بدون هیچ سابقه و درخواستی، پیش «خدیجه» برودو چنین پیشنهادی کند. از این لحاظ به عموی خود چنین گفت: شاید خود خدیجه دنبال من بفرستد، زیرا می دانست او در میان مردم به لقب «امین» معروف است. اتفاقاً جریان نیز همین طور شد. وقتی «خدیجه» از مذاکرات ابوطالب با پیامبر آگاهی پیدا کرد؛ فوراً کسی را دنبال پیامبر فرستاد و گفت: چیزی که مرا سیفته ی تو نموده است، همان راستگویی، امانت داری و اخلاق پسندیده ی تو است، و من حاضرم دو برابر انچه به دیگران می دادم، به تو بدهم و دو غلام خود را همراه تو بفرستم که در تمام مراحل فرمانبردار تو باشند.

رسول خدا ، جریان را برای عموی خود باین کرد.

وی در پاسخ چنین گفت: این پیش آمد وسیله ای است برای زندگی که خدا آن را به سوی تو فرستاده است.(2)

 

-------------------------------------------------------

1- بحارالانوار، ج 16، ص 22.

2- فروغ ابدیت، ج1، ص 190.

جستجو در کل مطالب